مشاهده نسخه کامل
: فارنهایت 451 / ری بردبری | ترجمه: علی شیعهعلی \ انتشارات سبزان
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فارنهایت 451
ری بردبری
علی شیعهعلی
انشارات سبزان
یک اثر ماندگار در تاریخ ادبیات و کتاب و کتابخوانی
کتابی که دربارهی کتاب است
طنز تلخ ماجرا جایی است که شاهد آن هستیم که در مورد این کتاب نه آنچنان پستی است و نه اصلا تاپیکی.
"تو اونجا نبودی، ندیدی. باید یه چیزی تو کتابا باشه - چیزی که حتی نمیتونیم تصورشو بکنیم - که یه زنو تو خونه آتیش گرفته نگه داره؛
باید یه چیزی باشه. آدم جونشو بالای یه چیز الکی نمیده."
ص 58
این تاپیک جایی است برای نوشتن هر آنچه مربوط است به این کتاب.
کتابی که امیدوارم خوانده یا در حال خواندنش باشیم.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فارنهایت 451
ری بردبری
علی شیعهعلی
انشارات سبزان
چه لذتی است آتشی که همه چیز را میخورد، سیاه میکند و به نابودی میکشاند.
مرد لوله پیچخورده بلندی در دستانش دارد که مثل یک افعی بزرگ دور دستانش پیچیده است و نفت زهرگونهاش را به تمام عالم پرتاب میکند.
خون در سرش جمع میشود و دستانش تبدیل به دستان مسحورکننده رهبر ارکستری میشوند که تمام سمفونیهای اندوهناک و سوزان برجسته تاریخ را میآوازند.
کلاهخودش که عدد 451 را بر تن سرد و بیروح خود میبیند را بر سر دارد.
چشمانش آتشی سرخ در خود دارند و آکنده از اندیشه آینده هستند.
مرد تلنگری بر آتشزنه میزند و خانه آتشافکن پر میشود تا آسمان عصرگاهی را سرخ و زرد و سیاه بسوزاند.
انگار که همراه دستهای کرم شبتاب شده است.
درست مثل خمیری که بر تن داغ و گرگرفته تنور میچسبد، کتابهای ازهمبازشده و سوزان را بر ایوان این خانه به چنگال مرگ میسپارد.
باد کتابهای سوزان و درخشان را در آسمان به رقص درمیآورد و با خود به دوردستهای دور میبرد و تاریکی چسبناک شب را روشنی میبخشد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ری بردبری Ray Douglas Bradbury متولد 22 آگوست سال 1920 .
او از مادري سوئدي و پدري آمريكايي به دنيا آمد و پس از سالها زندگي در لسآنجلس، دورهي تحصيل را به پايان رساند و در يك كتابخانهي محلي به كار آموزش و سپس روزنامهفروشي پرداخت.
او نخستين كتابش را در سال 1942 با عنوان «درياچه» به چاپ رساند و در سال 1945 نيز مجموعهي داستان «بازي بزرگ سياه و سفيد» او برندهي جايزهي بهترين داستان كوتاه آمريكا شد.
بردبري در سال 1947 با مارگارت مككلر ازدواج كرد كه حاصل اين ازدواج، چهار فرزند بود. او سپس كتابهاي «كارناوال تاريك»، «حكايتهاي مريخيها» و «مرد مصور» را منتشر كرد كه در اين ميان، كتاب «حكايتهاي مريخي» يك داستان علمي ـ تخيلي به شمار ميآيد كه دربارهي انسانهايي است كه قصد از بين بردن مریخ را دارند.
او در سال 1953 مشهورترين رمانش با عنوان «فارنهايت 451» را منتشر كرد. او در اين كتاب، جامعهاي را به تصوير كشيده كه در آن كتابها در درجه 451 فارنهايت به آتش كشيده ميشوند و در اين ميان، عدهاي براي نجات فرهنگ و ادبيات، كتابها را پيش از سوزانده شدن، حفظ ميكنند. اين در حالي است كه در اين كتاب نيز همانند ديگر رمانهاي بردبري هيچ نشاني از خوشبختي بشر در آينده به چشم نميخورد.
بردبري علاوه بر داستانهاي علمي ـ تخيلي، به نوشتن چندين نمايشنامه و فيلمنامه نيز پرداخته كه از آن جمله ميتوان به فيلمنامهي فيلم مشهور «نهنگ سفيد» بر اساس داستاني از «هرمان ملويل»، نویسندهي داستانهای کوتاه آمریکایی، اشاره كرد كه به كارگرداني «جان هیوستون» (سال 1956) ساخته شد.
او در طول چندين دهه فعاليت ادبي موفق به كسب جايزههاي ادبي فراواني شد كه از آن جمله ميتوان به دريافت نشان مشارکت ممتاز در ادب آمریکا از بنیاد ملی کتاب در سال 2000، جایزهي برام استوکر يا جایزهي ادبیات وحشت در سال 1989، جایزهي استاد اعظمِ گندالف برای ادبیات خیالپردازی در سال 1977 و همچنين جايزههاي یادبود اُ. هنری، انجمن نویسندگان هوا ـ فضا، بنیامین فرانکلین و ژول ورن اشاره كرد.
کتابها و داستانهای کوتاه بردبری نيز بارها به صورت فیلم، نمایشنامهي رادیویی و تلویزیونی و نیز کتابهای کمیک درآمدهاند كه از آن جمله میتوان به فیلم «فارنهایت 451» به کارگردانی «فرانسوا تروفو» اشاره کرد.
بردبری در 5 ژوئن 2012 در 91 سالگی چشم از جهان فرو بست.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
«برای سوزاندن یک کتاب بیش از یک راه وجود دارد…برای نابود کردن یک فرهنگ نیازی نیست کتابها را سوزاند. کافیست کاری کنید مردم آنها را نخوانند…»
منابع: 1پزشک - زندگینامه ، ایسنا
... ازتون میخوام که بهم یاد بدین چهطوری چیزایی که میخوتم رو بفهمم."
فابر صورت باریک و افسرده مونتاگ را لمس کرد. "چه جوری تکون خوردید؟ چی یهو به فکرتون انداخت؟"
"نمیدونم. ما هر چیری که برای خوشحالی لازمه رو داریم، اما خوشحال نیستیم. یه چیزی کمه. دور و برمو نگاه کردم. تنها چیزی که ازش مطمئن بودم از دست رفته، کتابایی بود که ده دوازده ساله دارم میسوزونم. برای همین فکر کردم شاید کتابا کمکی کنن."
ص 88
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بهآرامی آغاز به مُردن میکنی
... اگر کتابی نخوانی.
پابلو نرودا، به فارسیِ احمد شاملو
سالهای کودکیاش به خواندن و دیدن گذشت. گاهی خانه میماند و بیاعتنا به درس و مدرسه بالزاک و استاندال و هوگو را برای چندمینبار میخواند و گاهی که حوصلهاش از درسهای بیهودهی معلّم سر میرفت، از پنجرهی کلاس بیرون میپرید و سر از سینمایی درمیآورد که آنوقتِ روز خلوت بود. بعدها در نامهای به اریک رومر نوشت «گریزی از خواندن نیست. بدونِ کتاب همیشه چیزی در این زندگی کم است و آدمی که هر روز کتاب نخوانَد مُردنش بهتر از زندگیست. من اگر روزی یک کتاب نخوانم حس میکنم مُردهام.»
اصلاً عجیب نیست که با خواندنِ فارنهایت 451 ری بِرَدبِری وسوسهی ساختنش به جانِ فرانسوا تروفو افتاد. چه میشود اگر روزگاری کتاب را از آدمی بگیرند؟ چه میشود اگر روزگاری کتابخوانی ممنوع باشد و کتابها را بدل کنند به خاکستر؟ دنیا جهنّم است آنروز؛ روزی که مأمورانِ آتشنشانی درست مثلِ اجلِ معلّق از راه برسند و خانهای را آنقدر بگردند که بالأخره کتابهایی را که گوشهوکنارِ خانه پنهان شده پیدا کنند.
کارِ آتشنشان مواجهه با موقعیتهای سختیست که آدمی را از پا درمیآورد؛ خانهای که آتش گرفته، کودکی که در ارتفاع گیر افتاده و هر حرکتی شاید مرگش را نزدیک کند. کارِ آتشنشان دور کردنِ این سختیهاست از آدمی و فرصتِ دوبارهای به او بخشیدن تا بیشتر زنده بماند. امّا در این دنیای آیندهی فارنهایت 451 وظیفهی آنها چیزِ دیگریست: دور کردنِ کتاب از آدمها و سوزاندنشان.
آدمی را نمیشود از گذشتهاش جدا کرد و هیچ آدمی حتّا اگر بخواهد گذشتهاش را فراموش نمیکند و گذشتهی آدمی انگار نسبتی عمیق با کتاب دارد؛ با چیزی که باید آنرا خواند؛ چیزی که نوشته میشود به نیّتِ خواندهشدن. کتاب است که گذشتهی آدمی را یادآوری میکند؛ سرگذشتِ دیگرانی را که پدرانِ آدمیانِ هر دورهای هستند. کتاب را آدمی مینویسد تا دیگران بخوانند؛ آدمهایی شبیه او؛ یا آدمهایی متفاوت. نکته شاید همین شباهتها و تفاوتهاست؛ اینکه آدمها در عینِ شباهت تفاوتهای عمدهای با هم دارند و کتابها، چیزهایی که نوشته میشوند، انگار همین شباهتها و تفاوتها را یادآوری میکنند.
امّا در دنیای فارنهایت 451، در این شهری که همهچیز شبیه هم هست و همهی شهر انگار لباسهای یکدست به تن دارند هر تأکیدی بر تفاوتها مایهی دردسر است. کسی قرار نیست بیشتر بداند، کسی قرار نیست جورِ دیگری باشد، کسی قرار نیست از تفاوتها سر درآوَرَد و کتاب همهی اینها را یکجا در اختیارِ آدمی میگذارد که از سرِکنجکاوی به جستوجوی دنیای دیگر (دنیای بهتر) برمیآید. امّا دنیای فارنهایت 451 دنیای سکون است و هر حرکتی رو به جلو محکوم به نابودیست. هر آدمی که دنیای دیگر (بهتر) را میخواهد خطر را به جان خریده و خطرْ نابودیِ کامل است.
آتشنشانهایی که کارشان سوزاندنِ کتابهاست جامههایی به تن میکنند که شباهتِ بیحدّی به جامهی کشیشان دارد؛ کشیشانی که در قرنِ شانزدهم، در محکمههای انکیزیسیون، به پشتوانهی پاپ، مردمانی را که به قرائتِ کلیسای کاتولیک باور نداشتند شکنجه کردند. این جامهایست مخصوصِ آتشنشانهای دنیای فارنهایت 451، لباسِ کارشان است و البته مونتاگِ آتشنشان وقتی شبی از شبها بیدار میشود تا در تاریکیِ شب کتاب بخواند و دربارهی دنیای دیگر (بهتر) بیشتر بداند جامهای به تن میکند که انگار جامهی راهبان است؛ جامهای مخصوصِ نیایش انگار. کتاب را رو به صفحهی سفیدِ تلویزیون میگیرد؛ تلویزیونی که آن ساعتِ شب برنامهای ندارد غیرِ برفک. نورِ تلویزیون است که فرصتی برای خواندن فراهم میکند. در غیابِ برنامههای تلویزیون است که میشود کتاب خواند. تلویزیون صرفاً چراغِ مطالعه است در چنین ساعتی.
امّا چه میشود اگر روزگاری کتابخوانی ممنوع باشد و کتابها را بدل کنند به خاکستر؟ آنروز انگار هر آدمی که کتاب را شناخته باشد و لذّتِ آن دنیای دیگر (بهتر) را چشیده باشد، بدل میشود به کتاب. کلمه را برای آدمی نوشتهاند و آدمی کلمه را از بر میکند. آدمی کتابیست اگر میلِ به دانستن را در وجودش زنده نگه دارد؛ یکی اُدیسهی هومر است و یکی سرخ و سیاهِ استاندال. کتابها بیشمارند و فناناپذیر...
محسن آزرم
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.