ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : ثریا حکیم اوا



Demon King
26-11-2013, 22:33
ز غمت دوباره امشب به غزل پناه بردم،تو ببین ،که این شکایت به سراغ ماه بردم .
چو غمت به خانه اى دل به زیاد تنگ امد،من بی‌هنر تو بنگر به هجای آه بردم .
من از این ستاره زاران ،که به شب همی كند ناز،به یقین رسیدم آخر ،که مهم به چاه بردم .
به همان نگاه اول ،که به شهر عشق میبرد،كه به عمر خویش آن را چو دوای راه بردم .
شب غم دراز باشد ،چه کنم ،چه چاره سازم؟ک به شوق وصل رویت دل بی‌گناه بردم .
تو بگو ز خلوت ما ،که صدای تك - تكشرا،به صدای هيق - هيق خود به چه اشتباه بردم .
تو گرم به عشق بازى دل خود برنده دانی،مگرم خبر نداری که گهی و گاه بردم؟
تو بیا به جشن نوروز ،ز غرور خویش بگزر،و بگو ،که عقل و هوش را به همین نگاه بردم .

ثریا حکیم اوا

Demon King
01-12-2013, 15:41
معرفی سرکار خانم شاعر : ثریا حکیم آوا
--------------------------------------------
چند کلامی با شاعر:
----------------------
ثریا حکیم‌آوا حسن سلطان، ۸ می سال ۱۹۸۰ در روستای قرقچیکوم شهر کانی‌بادام , تاجیکستان متولد شدم. تحصیلات ابتدایی را در دبستان دیهه‌ام گذراندم ،در سال ۱۹۹۷ وارد شعبه روزنامه‌نگاری دانشگاه خجند به نام آکادمیسین باباجان غفوراف شدم و پس از پایان دانشگاه در سال ۲۰۰۲ وارد دوره کارشناسی ارشد شدم و بعد از آن تز دکتری خود را با موضوع «ویژگی‌های اجتماعی شعر معاصر تاجیک» به نگارش در آوردم. و در حال حاضر استاد رشته روزنامه‌نگاری دانشگاه خجندهستم و هم‌چنين با نشریه "حقیقت سغد" در شهر خجند همکاری می‌کنم.


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])



بانو ثریا اشعار خویش را در قالب‌های سنتی غزل، رباعی، دوبیتی و نیز اشعار نیمائی می‌سراید و تلاش می‌کند با ابتکار و خلاقیت‌های تازه خوانندگان شعر را مسرت ببخشد. وی در موضوعات ادبی و فرهنگی مقالات و نقدهای بسياری نوشته و از فعالان عرصه شعر تاجیکستان محسوب می‌گردد.

ای شام، که سراپای وجودت
دهشت آمدن تاریکی را
همیشه انتظار است
در آغوش تنهایی
من
چه قدر شبیه تو ام

Demon King
01-12-2013, 16:43
شعر شاعر می شود

وقتی تو با سحر سخن
بیت های ناب انشا می کنی


شعر شاعر می شود
وقتی تو با نجوای گل
راز های سینه اف شا می کنی،

شعر شاعر می‌شود
وقتی تو با سحر سخن
بیتهای ناب انشا می‌کنی.
شعر شاعر می‌شود
وقتی تو با نجوای گل
رازهای سینه افشا می‌کنی.
شعر شاعر می‌شود
وقتی که تو
می‌دهی بر واژه‌ها عمر ابد
حرفها را سالک دنیای منطق می‌کنی
می‌نوازی پیکر احساسها
عشق را بر عاشقان شیدا و عاشق می‌کنی.

ثریا حکیم اوا

Demon King
02-12-2013, 17:34
با نگاهت زندگی را تازه و تر ساختی،




از محبّت خانة دل را منوّر ساختی




وه، چه زیبا آمدی اندر کنارم ناگهان،




خارسنگ قلب ما را دُرّ و گوهر ساختی




یک قدم خوشبخت بودن قسمتم را ره نبود،




پُر ز نصرت آمدی و مهر رهبر ساختی




در فضای شعر ما گر یاد تو پر می‌زند،





مرغ الهامم شدی، هر واژه را زر ساختی




چرخ گردونم اگر دوری به سوی ما نزد،




بر علیهش آرزو را چرخ دیگر ساختی




یاد تو همچون صدف در عمق دریای خیال،




با ضمیرت شادی ها را حوض کوثر ساختی




پس، ثریا تا ثریا شکر می‌گوید، که تو،




عشق پاکت را غزل کردی و دفتر ساختی

Demon King
03-12-2013, 07:13
الا، شکوفه ها و سبزه ها،
دلم که جز فریب ناکسان ندیده است
ز حرف های این و آن رمیده است
و مرغ اعتماد لانه های چشم من پریده است...

Demon King
03-12-2013, 14:56
برای استفاده و جست و جوی راحت تر کاربران فهرست شعر های گفته از سرکار خانوم ثریا حکیم اوا رو قرار میدم:

ز غمت دوباره امشب به غزل پناه بردم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

شعر شاعر میشود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

با نگاهت زندگی را تازه و تر ساختی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

الا شکوفه ها و سبزه ها ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

چون یاد شما در سر ما گشت خرامان، ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

Demon King
05-12-2013, 11:14
چون یاد شما در سر ما گشت خرامان،
بیچاره دلم واله و شیدا و پریشان

در بند مرا کردی و امّا تو ندانی؟
خود بین، که گرفتاری به این چاه زنخدان.

این ناز و عتابم اگرت کاره ندارد،
بر باد دهد عقل ترا سیلة زلفان.

گرمک بینمودت به نظر کلچة رویم؟
چون نان بنماید به گدا آن مه تابان.

در باغ دو رخسار شما لاله دمیدست،
خندان ز چه باشد بر این رویی گلفشان؟

چشمان شما ساقی پرتجربه دارد،
یک جرعه ننوشیده شدم مست و غزل‌خوان.

من مست تمنّای نگاهش شده‌ام، بین
کنیاک به کی ها می‌برد آن ساغر چشمان؟

ای دلبر شوریدة ما رحم بفرما،
آزاد کن از دام رسن جادوی مژگان.

Demon King
07-12-2013, 22:29
خدای من

من محبت ترا


زمانی،


هنوز کوچک بودم


با یک سرِّ مادربزرگم، که


در دوران شورا، پنهانی نماز می‌خواند


و تأکید می‌کرد، به کسی نگویم،


اندرون خودم


سبز کرده‌ام!!!