PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : آبلوموف / ایوان گنچاروف | مترجم: سروش حبیبی \ انتشارات: فرهنگ معاصر



Ahmad
15-07-2013, 13:38
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

آبلوموف

ایوان گنچاروف

ترجمه‌ی جدید از روسی
سروش حبیبی

ویراستار
ایران زندیه

فرهنگ معاصر
896 صفحه




مقدمه: صفحه‌ی یک - یازده
آبلوموف: 4 بخش - 46 فصل : صفحه‌ی 1- 836
آبلومویسم چیست - نوشته‌ی دابرولیوبوف: صفحه‌ی 837-895

Ahmad
15-07-2013, 13:49
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


ایوان گنچاروف
18 ژوئن 1812 سیبری - 27 سپتامبر 1891


ایوان الکساندرویچ گنچاروف(Ivan Aleksandrovic Goncarov) در 18 ژوئن 1812 در سیبری به دنیا آمد. ادعا می‌شود که او از یک خانواده بازرگان مرفه برخاسته بود. این نویسنده قرن 19 روسیه تزاری سال‌ها کارمند ادارى در شهر پتروگراد بود و در وزارت بازرگانى به ترجمه مدارکى از انگلیسى، فرانسوی و آلمانى به زبان روس می‌پرداخت.

وی بین سال‌های 1855 و 1857 سفری به دور دنیا کرد. درباره گنچاروف نقل می‌شود که تنها حادثه غیرمعمولى زندگى‌اش، یک سفر دریایى با یک ناوگان جنگى روس به شرق ژاپن در سال 1859 بود. دراین رابطه او بعدها اولین رمان بحرى- دریایى ادبیات روس را نوشت.

گنچاروف از سال 1863 حدود 10 سالى همکار اداره سانسور تزارى شد، با وجود این در داستان "سیل‌گاه" از گروهی از افراد زحمتکش و سرکش سخن می‌گوید که زیر بار زور نمی‌روند.

گنچاروف خالق سه رمان در سه دوره 10 ساله شد. او با کمک یک مجموعه اثر 3 جلدى به شرح جامعه روس در دهه‌هاى 40-60 قرن 19 روسیه پرداخت. گنچاروف را می‌توان افشاگر ادبى عقب‌افتادگى روسیه تزارى دانست. او سه رمان اصلى خود را شرح سه دوره: زندگى قدیمى، سال‌هاى رخوت و دوره بیداری می‌دانست.

اثر مهم و اصلى او رمان "اوبلومف" است. درمیان قشر کتاب‌خوان درقرن 19 نام گنچاروف تداعى‌کننده نام قهرمان رمان او یعنى اوبلومف بود. این رمان را مانیفست ادبى اسلاوى و انسان‌هاى تنبل، بى‌عمل و پاسیو نامیدند. بخش‌هایى از این رمان در سال 1849 به ‏چاپ رسید؛ تمام این کتاب که اثرى مشتمل بر چهار جلد است، در سال 1859 انتشار یافت.

بلینسکى درمقاله "اوبلومف‌گرایى چیست ؟" این رمان را نخستین شکایت از نظم اجتمایى حاکم روس دانست و آن را شاهکار اصیل گنچاروف و آینه خصوصیات جامعه آن زمان روس نامید. اوبلومف سال‌ها در فرهنگ روس یک صفت براى تن‌پرورى و غیرفعال بودن براى انسان‌هاى بى‌عمل بود. تن‌پرورى، تنبلى و بى‌عملى ابلومف‌گرایى را نشانه زوال طبقه زمین‌دار انگل‌مآب تفسیر کردند. این صفات را در قرن 19 بیمارى ملى خلق روس نام گذاشتند. اوبلومف خود در دوران کودکى درخانواده‌اى مرفه با نوکر و کلفت و خدمتکار تربیت شده بود. او را نوع ایده‌آلیست تراژدیک روس نام گذاشتند. او سنبل انسانى است که به دلیل رفاه قادر نیست به کشف استعدادهاى دیگر خود بپردازد.

گنچاروف در پایان عمر به نوشتن خاطرات و مقالات نقد ادبى پرداخت و در 1891 در سن پترزبورگ درگذشت.

ایوان گنچاروف را قاطع‌ترین نماینده ادبیات واقع‌گرایى روس می‌دانند. او از موضعى بورژوا- دمکراتیک و روشنگرانه به خلق آثاری درخشان و اجتمایى-انتقادى پرداخت. آثار او اشاره‌اى هستند به مبارزه تجددخواهى با سنت‌گرایى. رمان‌هاى او را کوشش و سهمى انتقادى براى شناسایى جامعه روس آن زمان می‌دانند. در نظر منتقدین چپ، گنچاروف به دلیل تمایلات سنت‌گرایانه نتوانست موضعى انقلابى در ادبیات روشنگرانه خود بگیرد. ادبیات جامعه‌شناسانه او را قطب مخالف ادبیات مرسوم آن زمان یعنى ادبیات شاکى به شمار مى‌آورند. واقع‌گرایى و عملگرایى ادبى او بر اساس دیالوگ‌هاى مفصل و شرح و توصیف دقیق قهرمان از موضعى روان‌شناسانه بود.

درباره گنچاروف اشاره می‌شود که او ضعف‌های قهرمانان آثارش را با مهربانى و همدردى انسان‌دوستانه شرح می‌دهد. در آثار او به جاى ایده‌ها، خواننده شاهد هنر زیباشناسى واقع‌گرایانه می‌شود. گنچاروف را در رابطه با نمایندگان ادبى مکتب طبیعت‌گرایى، نویسنده افسردگى ادبى نامیدند.

سال‌ها گانچاروف یکى از آغازگران و خالق شخصیت‌هاى زنانه در ادبیات روس است. در رمان اوبلومف، اولگا، زنى است که میان دو مرد رقیب هم، قضاوت می‌کند. در رمان "پرتگاه" خواننده شاهد چند زن تیزهوش، زنده، زیبا و چندبعدى می‌شود. در آثار او در مبارزه مردان با همدیگر، معمولاً زنى به شکل نقش سوم پیروز می‌شود. و زن‌ها داراى صفات مثبت تمام شخصیت‌هاى مرد در داستان می‌شوند.

او گوگول را معلم ادبى خود می‌دانست و با تورگنیف یک رابطه (دوستى غیردوستانه) داشت، چون تورگنیف او را متهم به ربودن طرح‌هاى رمانش کرده بود.

از دیگر آثار او اولین کتاب وی "یک داستان معمولی"، "ناوگان دریایى"، مقاله‌اى درباره آثار گریبایدوف با عنوان "یک میلیون درد و رنج" و "نامه‌هایى از یک سفر جهانى"، "قصه مشترک" و سفرنامه‌ای به نام " کشتى پالاس" که شرح دیدار او از انگلستان، آفریقا و ژاپن است، هستند.

مریم السادات فاطمی

منبع: کتاب نیوز
ketabnews.com/detail-520-fa-17.html




[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


سروش حبیبی در 7خرداد 1312 در تهران متولد شد. تحصیلات دبیرستانی را در تهران در دبیرستان فیروز بهرام به پایان رساند. از سال 1329در مدرسه عالی پست و تلگراف ادامه تحصیل داد و سپس به خدمت وزارت پست و تلگراف و تلفن درآمد. در سال 1339 برای ادامه تحصیل به دانشکده فنی دارمشتات در آلمان رفت و به مدت سه سال به تحصیل در رشته الکترونیک و نیز یادگیری زبان آلمانی پرداخت.
در وزارت پست و تلگراف رئیس دروس دانشکده مخابرات شد و در تغییر برنامه و تبدیل آن به دانشگاه مخابرات سهم عمده‌ای داشت، و از او به عنوان مجری طرح تشکیل مرکز تحقیقات مخابرات نیز یاد می‌شود.
فعالیت او در زمینه ترجمه از همکاری منظم با مجله سخن آغاز شد. در سال 1351 پس از 20 سال خدمت از وزارت پست و تلگراف و تلفن بازنشسته شد، و در انتشارات دانشگاه صنعتی آریامهر با سمت سرویراستار به کار مشغول شد و به ویراستاری چند کتاب دانشگاهی از جمله فیزیک دانشگاهی پرداخت. سروش حبیبی در سال 1356 به آمریکا رفت و از سال 1358 در فرانسه اقامت دارد.

سروش حبیبی طی بیش از چهار دهه فعالیت خود در عرصهٔ ترجمهٔ آثار ادبی، دریچه تازه‌ای به روی خوانندگان ایرانی گشوده است، و آشنایی فارسی‌زبانان با نویسندگانی چون رومن گاری، آلخو کارپانتیه و الیاس کانتی از راه ترجمه‌های او بوده است.
سروش حبیبی مترجمی چند زبانه است و از زبان‌های آلمانی، انگلیسی، روسی و فرانسوی به فارسی ترجمه می‌کند.
اعتماد خوانندگان ایرانی به شیوهٔ ترجمهٔ او چنان است که هر یک از ترجمه‌های تازهٔ او از آثار نویسندگان مشهوری چون داستایوسکی که سال‌ها پیش به فارسی ترجمه شده بوده‌اند با استقبال خوانندگان آثار ادبی روبرو می‌شود.



کتاب‌شناسی آثار ترجمه‌




گل‌های معرفت، اریک امانوئل
ژرمینال، امیل زولا
زمین انسان‌ها، آنتوان دو سنت اگزوپری
دایی وانیا، آنتون چخوف
بیابان، آنتون چخوف
میدان ایتالیا، آنتونیو تابوکی
شب‌های هند، آنتونیو تابوکی
پرتغال و دیکتاتور آن، آنتونیو دو فیگردو
ما مردم (داستان آمریکا)، لئو هیوبرمن
هائیتی و دیکتاتور آن، برنارد دیدریش و آل برت
تاریخ اجتماعی سیاهان آمریکا، بنجامین براولی
انفجار در کلیسای جامع، آلخو کارپانتیه
بیابان تاتارها، دینو بوتزاتی
خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری
سگ سفید، رومن گاری
نیروی پیام، ژان لویی سروان شرایبر
طبل حلبی، گونتر گراس
جنگ و صلح، لئو تولستوی
آناکارنینا، لئو تولستوی
ژان دو فلورت و دختر چشمه، مارسیل پانیول
ارباب‌ها، ماریانو آزوئلا
روزنامه مقاومت، میکیس تئودوراکیس
چشمان بازمانده در گور، میگل آنخل استوریاس
هنر و اجتماع، هربرت رید
هنر امروز، هربرت رید
ژاپن، هرمان کان
نارتسیس و گلدموند، هرمان هسه
سیدارتها، هرمان هسه
داستان دوست من (کنلوپ)، هرمان هسه
گورزاد و دیگر قصه ها، هرمان هسه
سفر شرق، هرمان هسه
قصه‌ها، هرمان هسه
زندگی و سرنوشت، واسیلی گروسمان
ابلوموف، ایوان گنچاروف
کیفر آتش (برج بابل)، الیاس کانتی
ابله، فیودور داستایوسکی
شیاطین، فیودور داستایوسکی
شبهای روشن، فیودور داستایوسکی
همزاد،فیودور داستایوفسکی
موش ها و آدم ها، جان استاینبک
زنگبار یا دلیل آخر، آلفرد آندرش
مروارید، جان استاین بک چاپ اول، سال 1390: انتشارات فرهنگ معاصر
مرگ ایوان ایلیچ، لئو تولستوی، نشر: چشمه.



منبع: ویکی‌پدیا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] DB%8C)

Ahmad
15-07-2013, 15:53
مقدمه:


آبلوموف که مهمترین رمان گنچاروف است مفهومی جدید به فرهنگ ادب جهانی افزوده است.
ابلومویسم واژه‌ای است، برای بیان ویژگی‌های روانی شخصیتی مبتلا به بی‌دردی درمان‌ناپذیر و بی‌ارادگی و ضعف نفس. این ویژگی‌ها ممکن است در جامعه‌ای به‌صورت بیماری مزمن و همه‌گیر درآید، چنان‌که از خصوصیات ملی آن جامعه بشود.

...

این داستان سراسر، از نظر شیوه‌ی بیان و نیز در توصیف‌های مفصل و بی‌شتاب تابع روحیه‌ی قهرمان آن است. جین هریسن Jane Harrison این نکته را به روشنی به بیان زیر بازنموده است:





گنچاروف بی‌شک می‌خواســـته است مقاله‌ای بنویسد و نتیجه‌ی کارش داستانی بزرگ شده است ... او نیز مانند تورگنیف برای بیـــدارکردن روسیه از رخوت و خواب‌زدگی به نفوذ غرب امید بســته بود. اما ... آبلوموف، با وجود عیب‌ها و سستی‌های مسلمش ما را سخت مجذوب خود می‌سازد. به او "عادت" می‌کنیم. دوست داریم حرف‌زدنش را همچنان بشــنویم. او صاحب خصـالی خوشایند است. نجابت او را احساس می‌کنیم که انعکاس روان پاک اوست ... این کتاب به آسانی ممکن بود مبتذل از آب درآید و حتی نفرت‌انگیز باشد، اما در همه حال اخلاقی است. بسیار لطیف است و در عین حال واقعی است. حتی شخصیت شتولتس اغراق‌آمیز نمی‌نماید. وقتی کتاب را خواندیم و فروبستیم خود را نه فقط به قدر یک درس اخلاق آسان با نتایج عملی آن در جهان واقعیات غنی‌تر می‌یابیم، بلکه می‌بینیم که یک زندگی واقعی را احساس کرده و زیسته و شناخته‌ایم ...

Ahmad
15-07-2013, 15:56
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

آبلوموف

ایوان گنچاروف

ترجمه‌ی جدید از روسی
سروش حبیبی

ویراستار
ایران زندیه

فرهنگ معاصر
896 صفحه


ایلیا ایلیچ آبلوموف، یک روز صبح در آپارتمان خود واقع در یکی از عمارت‌های بزرگ خیابان گاراخووایا*، که شمار ساکنان آن از جمعیت یک شهر مرکز ناحیه چیزی کم نداشت روی تخت در بستر خود آرمیده بود.

مردی بود سی و دو ساله و میان‌بالا، که چشمان خاکستری تیره و صورت ظاهر مطبوعی داشت، اما هیچ اثری از اندیشه‌ای مشخص و تمرکز حواس در سیمایش پیدا نبود. اندیشه همچون پرنده‌ای آزاد در چهره‌اش پرواز می‌کرد، در چشمانش پرپر می‌زد و بر لب‌های نیم‌بازمانده‌اش می‌نشست و میان چین‌های پیشانی‌اش پنهان می‌شد و سپس پاک از میان می‌رفت و آن وقت چهره‌اش از پرتو یکدست بی‌خیالی روشن می‌شد و بی‌خیالی از صورتش به اطوار اندامش و حتی به چین‌های لباسش سرایت می‌کرد.

گاهی گفتی ماندگی یا ملال، نگاهش را تیره می‌ساخت، اما خستگی و ملال، هیچ‌یک نمی‌توانستند ولو به‌قدر لحظه‌ای نرمی را که، حالت حاکم و بنیادین نه فقط چهره، بلکه تمام روحش بود از سیمایش دور سازند و روحش آشکارا و به روشنی در چشم‌ها و لبخند و در هر یک از حرکات سر و دست او برق می‌زد. ناظری ظاهربین و کوردل با نگاهی گذرا بر او می‌گفت: "باید مردک ساده‌لوح خوش‌قلبی باشد!" اما صاحبدلی که نظری نافذتر و دلی پرمهرتر می‌داشت پس از آن‌که مدتی در چهره‌ی او نگاه می‌کرد، خود در افکاری شیرین فرو می‌رفت و چیزی نمی‌گفت و دور می‌شد.


*. Gorokhovaya : یکی از خیابان‌های بزرگ مرکز پترزبورگ. -م

Morteza4SN
15-07-2013, 18:28
خب من تازه به وسطای بخش دوم کتاب رسیدم :دی و همینطور که دارم آهسته پیش میام سعی می‌کنم از قسمت‌هایی که دوست داشتم چند خطی رو اینجا بنویسم با این شرط که داستان لو نره.
تا اینجا کتاب رو دوست داشتم، نظر کاملتری اگه بود باشه برای بعد از تموم شدنش.


بخش اول/ فصل نهم/ صفحه‌ی ۱۸۵

نخستین ستاره در آسمان، همچون چشمی بیدار برق زد و پنجره‌های خانه یک‌یک روشن شدند.
اکنون دقایق سکوت شاهوار طبیعت بود. دقایقی که طی آن ذهن آفریننده با شدت بیشتری در کار است. اندیشه‌های شاعرانه با حرارت بیشتری می‌جوشند، در دل‌ها سودا تیزتر شعله می‌کشد و دلتنگی دردناک‌تر می‌گردد و در دل‌های سیاه جرثومه‌ی گناه و اندیشه‌ی جنایت گستاخانه‌تر بارور می‌شود و در «آبلوموکا» همه چیز در عین آرامی به خوابی عمیق فرو می‌رود.

Ahmad
15-07-2013, 21:14
من هم تازه بخش دو رو تموم کردم :n02:

مگر اینکه عشق آبلوموف رو یه تکونی بده [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

یه قسمت زیبا رو هم من بنویسم: :n06:



تزویر همچون پول سیاهی است که با آن چیز ارزنده‌ای نمی‌شود خرید.
همچنان‌که با پول سیاه یکی دو ساعتی بیش نمی‌توان زنده بود، به یاری تزویر نیز فقط می‌توان اینجا چیزی را مخفی کرد و آنجا چیزی را به صورتی نادرست جلوه داد، اما هرگز نمی‌توان کرانه‌های دوردست را از راه آن دید یا آغاز و انجام رویدادی بزرگ را با هم ارتباط داد.

ص 435 و 436
بخش 2 فصل 10

Morteza4SN
25-07-2013, 01:26
شاعرانگیِ مسخِ آبلوموف مثل نهری که آرام آرام مسیر خودش رو باز می‌کنه آدم رو در بر می‌گیره
و به فلسفه‌ی «آبلومویسم» رسمیت می‌بخشه.

گنچارف در توصیف‌ها و معرفی شخصیت‌ها ماهرانه عمل کرده
اینقدر که حتی خواننده داستان هم با حضور شتولتس مثل آبلوموف خوشحال و حتی هیجان‌زده بشه.

از نظر روانشناسانه هم نکته‌های ریز و قابل توجهی در داستان به چشم می‌خوره و بهترین قسمت‌های کتاب رو به وجود میاره؛
از فصل خواب آبلوموف ـ که تا حدودی حس صد سال تنهایی مارکز رو داشت ـ و بیان شکل‌گیری ریشه‌ی اصلی بنیان زندگی آبلوموف
تا قسمت معرفی و ورود شتولتس، دیدگاه آبلوموف در مورد آشنایی با جنس مخالف و نهایتاً نوع و نتیجه‌ی برخوردش با اون و حتی تنها نامه‌ای که آبلوموف با احساسی نیک نوشت.
نامه‌ای که در اون «که»ها و «چه»ها هم‌نشینی مسالمت آمیزی رو تجربه کردند و بسیار دل‌نشین بود و به قول شتولتس از نثر یک نویسنده کم نداشت. که به نظرم حتی بهتر از گنچارف نوشته بود!

همه‌ی اینها مرز باریکی بین روح پاک آبلوموف و آبلومویسم ایجاد می‌کرد که در آن واحد شخصیتی رو دوست بداریم اما خصوصیتی رو درش نکوهش کنیم.

اشاراتی که به عادت کتابخوانی در داستان شده بود قابل تأمل بود؛
کتابی که از بس نخوانده باز مانده بود و رنگ صفحه‌ها کدر شده بود، چیزی که شتولتس اون رو از فرط موندگی کپک‌زده می‌دونست.
و عادتی که مثل خیلی از رفتارهای آبلوموف ریشه در کودکی داشت و یادآور دیدگاه پدر خانواده می‌بود (در بخش اول/فصل ۹/ صفحه ۲۱۹).
و عشقی که برای کتاب خوندن نیازه!

Ahmad
27-07-2013, 17:40
در ادامه‌ی این پست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


آبلوموف
ایوان گنچاروف
ترجمه‌ی سروش حبیبی
فرهنگ معاصر



آبلوموف وقتی درباره‌ی عشقش به الگا به اینجا می‌رسه که می‌گه: "...، اگر لازم باشد برای تو می‌میرم. با شادی می‌میرم!"

الگا در پاسخ میگه: "این‌ها هیچ لازم نیست.هیچ‌کس از تو توقع فداکاری ندارد. مرگ تو به چه کار من می‌آید؟ کاری را که لازم است بکن! این نیرنگ مزوران است که داوطلب فداکاری‌هایی باشند که به کار کسی نیاید یا تحقیق آن ممکن نباشد تا به این تدبیر از فداکاری‌هایی که لازم است طفره بروند. تو مزور نیستی، می‌دانم، ولی..."



بخش 3 فصل 7 صفحه 592

Ahmad
30-07-2013, 18:54
حالا یا هرگز


آبلوموف کتابی بود که پس از خواندن من رو بیشتر به فکر فرو برد
آبلومویسم تنها به تنبلی و رخوت و ... اطلاق نمی‌شود
بلکه نمادی است و نشانه‌ای است از کسی که شانه از بار مسئولیت خالی می‌کند
تمام آنچه که در رفتار و منش ایلیا ایلیچ چه در رسیدگی به املاک، برخورد با الگا و ... می‌توان آنرا دید.

کتاب با مهارت کامل نوشته شده
و روندی رو که طی می‌کنه برام خیلی جالب بود. شما نمی‌تونین اتفاق فوق‌العاده‌ای رو ببینید که باعث بشه روند داستان کلا تغییر کنه
صفحه‌های پایانی کتاب بسیار جذاب نوشته شده و تا حدی غمناک و ...
نویسنده‌ای چاق که تصمیم می‌گیره داستانی رو بنویسه که ... پایانی کامل.

شما وقتی کتابی مثل آبلوموف رو می‌خونین و در انتها به برداشتهای شخصی از اون دست می‌زنین به نتایجی میرسین
اما خیلی می‌تونه کمک کنه به برداشت‌هایی درست و دیدن نکات و نقاطی که ممکنه از دید خواننده بدور افتاده باشه،
زمانی که در انتهای کتاب شاهد نقد و یا توضیح و برداشتی حرفه‌ای از طرف نویسنده‌ای حرفه‌ای هستید (آبلومویسم چیست - نوشته‌ی دابرولیوبوف (نویسنده و منتقد ادبی روس))
و خواندن همان نوشته‌ها لذت خواندن کتاب رو کامل می‌کنه
همان‌گونه که ناباکف در انتهای کتاب مسخ دیدگاهش رو می‌نویسه
و یا آقای رضایی در انتهای دفاع لوژین توضیح‌های بسیار زیبایی رو بیان می‌کنه
و ...
و چقدر زیباست که این روند در کتاب‌های بسیاری مشاهده بشه

به‌هرحال دیدی که این کتاب به شما خواهد داد دیدی است مثبت
و مطئنا شما رو متوجه‌ی کارهایی خواهد کرد که اگر به درستی به اونها نگاه کنیم می‌بینم کمی از آثار بیماری خاصی در اونها دیده می‌شود
بیماری‌‌ و دردی بنام : آبلومویسم







هرگز

Morteza4SN
01-08-2013, 18:49
بهترین قسمت کتابخوانی وقتیه که نظر بقیه رو هم در موردش می‌خونیم چه لذت‌بخش‌تر که اونها دوستانمون باشن

زمانی که در انتهای کتاب شاهد نقد و یا توضیح و برداشتی حرفه‌ای از طرف نویسنده‌ای حرفه‌ای هستید (آبلومویسم چیست - نوشته‌ی دابرولیوبوف (نویسنده و منتقد ادبی روس))
و خواندن همان نوشته‌ها لذت خواندن کتاب رو کامل می‌کنه
این نقد انتهای کتاب کار خوبی بود و اطلاعات خوبی داخلش داشت
اما من فقط چند صفحه‌ی ابتدایی و صفحات آخرش رو پسندیدم
مقایسه‌ی آبلوموف و اون همه نظریه‌پردازی جناب منتقد به درد همون دوران خودش و مجله‌ی عجیب‌شون می‌خوره (که انگار کل داستان رو در چهار شماره چاپ کرده بودن!) :دی
یعنی به جای این همه طول و تفسیر یه نقد امروزی‌تر بیشتر می‌تونه موردپسند واقع بشه

Morteza4SN
02-08-2013, 20:32
درباره شخصیت «آبلوموف»
همراه با سروش حبیبی درباره شخصیت «آبلوموف»



«تا زمانی که حتی یک روس زنده است، آبلوموف هم در یادها زنده است.» ـ ایوان تورگنیف

لنین در سال 1922 در یکی از نطق‌های خود گفت: «روسیه سه انقلاب را از سر گذرانده، و هنوز آبلوموف‌ها باقی‌اند...» اشاره یک رهبر سیاسی همچون لنین به رمان و شخصیت آبلوموف در یک نطق رسمی نشان می‌دهد که این شخصیت تا چه اندازه بر آمده از عمق واقعیت حاکم بر جامعه روسیه در زمان نگارش اثر بوده است. تأثیر و ماندگاری این شخصیت به قدری است که ایوان تورگنیف می‌گوید: «تا زمانی که حتی یک روس زنده است، آبلوموف هم در یادها زنده است.» ایوان گنچاروف، خالق آبلوموف، یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان قرن نوزدهم روسیه و از چهره های اصلی رئالیسم روسی است. گنچاروف در زندگی 79 ساله خود سه رمان و تعداد زیادی داستان کوتاه و مقاله نوشت. اما منتقدان، آبلوموف را شاهکار بزرگ او و رئالیسم روسی می‌دانند. تأثیر آبلوموف در جامعه روسیه تا آنجاست که پس از نگارش این رمان لغت روسی آبلومویسم به زبان و فرهنگ‌های لغت روسی راه یافت. این لغت در زبان روسی به معنای «رخوف و بی‌تصمیمی» مورد استفاده قرار می‌گیرد؛ دو ویژگی‌ای که در عین حال ویژگی‌های اصلی ایلیا ایلیچ آبلوموف، یعنی شخصیت اصلی رمان، هم هستند.
برای گفت و گو درباره شخصیت آبلوموف کسی شایسته‌تر از سروش حبیبی، یعنی مترجمی که بیش از 40 سال پیش این رمان را به فارسی ترجمه کرده است، نیست!

آشنایی با آبلوموف

آشنایی‌ام با گنچاروف را مدیون دوست از دست رفته‌ام زنده یاد غلام حسین ساعدی هستم که این کتاب را به من داد و گفت «بخوان گمان می کنم خوشت بیاید و اگر این طور بود ترجمه کن». باری، ساعدی راست می‌گفت کتاب به قدری جذاب بود که آن را از دست نگذاشتم تا تمامش کردم و بعد البته ترجمه‌اش را پیش گرفتم. ولی از این ترجمه چندان راضی نبودم زیرا برای رعایت امانت و دقت از ترجمه‌های فرانسه و آلمانی آن هم استفاده می‌کردم و میان سه ترجمه اغلب اختلافاتی می‌دیدم. بعدها که با زبان روسی آشنا شدم - و بعد از سال‌ها گلاویزی با آن که هنوز هم ادامه دارد- آن را یک بار دیگر از زبان اصلی ترجمه کردم. آبلوموف شاهکاری ست که به عقیده من با بقیه آثار این نویسنده قابل مقایسه نیست.

گنچاروف صورت ظاهر و بیش از آن احوال باطن اشخاص داستان خود را با دقت زیاد وصف می کند و از آن احوال باطن اشخاص داستان خود را با دقت زیاد وصف می‌کند و از ترسیم فضای زندگی و عمل آن هم غافل نمی‌ماند. نه فقط اتاقی را که آبلوموف در آن به سر می‌برد بلکه خانه ای را هم که او در عالم رویا برای خود می‌سازد و نه فقط روبدوشامبری را که به تن دارد بلکه لباس خاکستری رنگ و ریش پرپشت و زبر و درهم نوکرش. نه فقط شیوه نامه نگاری او [آبلوموف] بلکه حتی جنس کاغذ و کیفیت مرکب نامه ای که مباشرش می‌نویسد همه را شرح می‌دهد. و مهم این است که بر خوبی یا بدی اشخاص با کارهای آن ها هیچ داوری نمی‌کند و هر گونه قضاوت بر آن ها را بر عهده خواننده می‌گذارد.

آبلوموف کیست؟

البته آبلوموف در جهان داستان روس برادرانی دارد. این اشخاص هر یک به صورتی برجسته و غیر از دیگران به نظر می رسند و زیر بار محیط و ماجراهای زندگی له شده‌اند. آبلوموف علاوه بر تنبلی که به صورت یک جور بیماری گریبان او را گرفته است بسیار مهمل است، یعنی تنبلی، ذهنش را هم در بند خود آورده است. چنان که در بهترین و مساعدترین شرایط گامی بر نمی‌دارد. بزرگ‌ترین فعالیت ذهنی او رویاپردازی است و تصویرش با سادگی و اصالتی کم نظیر در این داستان رسم شده است. به گمان من می‌شود گفت صورت آبلوموف یک سرنمون ملی و بومی از روسیه آن روزگار است، یعنی زمانی که روسیه در آستانه تحول صنعتی بوده است و راه‌ها و رسوم اروپایی کم کم در آن راه می‌یافته است. او تن آساست و حق می‌داند که کار نکند و راحت زندگی کند و از این گذشته به این حال می‌نازد، مثلا وقتی زاخار او را با دیگران مقایسه می‌کند به خشم می‌آید و می‌گوید «من و دیگران؟ من مدام به این در و آن در می‌زنم؟ من کار می‌کنم؟ من کم می‌خورم؟ من لاغرم؟ مفلوکم؟ من چیزی کم دارم؟ کسی را ندارم خدمتم را بکند؟ خدا را شکر در تمام عمرم یک بار هم خودم جوراب به پا نکرده‌ام. من ممکن است نگرانی داشته باشم؟»

به نظر من دلیل اقبال بسیار مردم به آبلوموف این است که همه کم و بیش صورت خود را چنان که در آینه‌ای، در او می‌بینند. بیشتر مردم کم و بیش صورت خود آبلوموف‌اند. گنچاروف در تایید این معنی زاخار، نوکر آبلوموف، را همراه همیشگی آبلوموف آفریده که گرچه نوکری بیش نیست و بضاعتی ندارد اما در تنبلی و تن آسایی چیزی بدهکار اربابش نیست! اگر مجبور نباشد که یک استکان چای جلوی ارباش بگذارد یا بساط شست و شوی او را فراهم کند از جلوی بخاری اش تکان نمی‌خورد. حتی از گردگیری و روفتن کف اتاق شانه خالی می‌کند. چنان که تار عنکبوت از سقف و در و دیوار اتاق آویزان است. البته ویژگی‌های دیگری هم دارد که در اربابش به شدت او نیست: از خود راضی تر از اوست و روش کار خود را گرچه احمقانه باشد بهترین روش می‌داند.

من فکر می کنم اگر قالب‌هایی که منگنه تربیت ما را در آن ها می‌فشارد و ضرورت‌هایی که جامعه به ما تحمیل می‌کند نبود، بیشتر ما آبلوموف می‌بودیم. همان تمایل به تن آسایی، همان زمینه رخوت، همان خودپرستی او کم و بیش در اکثر ما هست. خیال می‌کنم این خلقیات در ما ایرانیان پیش از آنکه انقلاب بزرگ‌مان ما را عمیقاً تکان دهد و جامعه مان را از شهر تا روستا زیر و رو کند به شدت وجود داشت. ولی خب، قرار کار خاصه در شهرها این است که باید کار کرد تا نان خورد و از این گذشته در دنیایی زندگی می‌کنیم که اگر هم مجبور نبودیم برای نان خوردنش کار کنیم قوای تمدن بیدارمان می‌کرد و سیل آن خواه ناخواه ما را با خود به پیش می‌برد. باری، همه خود را در وجود او باز می‌یابیم و با او در ماجراهایش کشیده می‌شویم و در او برادری می‌بینیم که به خواب رفته و از به خواب رفتگی‌اش به خشم می‌آییم. با او شیفته الگا می شویم و به او عشق می‌ورزیم و می‌خواهیم تارانتیف و خان داداش بانوی میزبانش را که از سادگی او سود می‌جویند و سرش را می‌تراشند تکه تکه کنیم.



آبلوموف علاوه بر تنبلی که به صورت یک جور بیماری گریبان او را گرفته است بسیار مهمل است، یعنی تنبلی، ذهنش را هم در بند خود آورده است. چنان که در بهترین و مساعدترین شرایط گامی بر نمی‌دارد. بزرگ‌ترین فعالیت ذهنی او رویاپردازی است و تصویرش با سادگی و اصالتی کم نظیر در این داستان رسم شده است.



مولفه‌ها و خصیصه‌های اصلی آبلومویسم: «بی‌تصمیمی و رخوت»

البته شاخص‌ترین ویژگی آبلوموف تنبلی است ولی تنها ویژگی‌اش نیست. به نظر من علت این ویژگی پیشینه او و فضای اجتماعی- روانی مالکان آن دوران در روستاهای روسیه است. این رخوت را در پدر و مادرش هم می‌بینیم. اینها ویژگی همه مالکان روستانشین روسیه است. آن‌ها برای تامین معاش مجبور نیستند کار کنند و از بام تا شام بیکارند یا سرگرمی شان با بیکاری چندان تفاوتی ندارد اگر آبلوموف وقتی نامه مباشر متقلب‌اش را می‌خواند که خبر کمی بارندگی و نزول آفت و در نتیجه کمی محصول را به او می‌دهد با وجود وحشت از کم شدن درآمدش به خواب می‌رود و حتی نامه را گم می‌کند و اصلاً نمی‌داند که درآمد سال گذشته‌اش چقدر بوده و آن را از میهمان بیگانه‌ای که به دیدنش آمده می‌پرسد و همت رفتن به ده و سامان دادن به وضع ملکش را در خود نمی‌بیند. پدرش هم وقتی ایوان خانه‌اش خراب می‌شود همت تعمیر آن را ندارد، فقط دستور می‌دهد که نگذارند ایلیای کوچک به آن نزدیک شود. مالکان روستانشین روس در آن زمان اعتقاد ندارند که کار نه فقط برای پیدا کردن نان بلکه لازمه زندگی ست. آنها جگرگوشه خود را لای پنبه بزرگ می‌کنند. زاخارکاهایی (مصغر تخفیف آمیز زاخار) در اطراف او می‌گمارند که کوچک‌ترین کارهای او را برایش بکنند. کمترین برف یا سرما کافی ست که یک هفته یا چند ماه او را به مدرسه نفرستند. و بعد هم به بهانه در پیش بودن عید پاک یا اینکه فلان فامیل برای دیدن‌شان قرار است بیاید و می‌خواهد ایلیا را ببیند، او را به مدرسه نمی‌فرستند و بعد هم تابستان است و رفتن به مدرسه می‌ماند برای سال بعد گنچاروف شرایطی که ایلیا ایلیچ را این جور بار آورده در کنار زندگی پر کار و حرکت و بی قراری شتولتس آلمانی تبار قرار می‌دهد و این تضادی پرمعنی است. پدر شتولتس فرزندش را که همسن آبلوموف است سربازوار بار می‌آورد. وقتی شتولتس تکالیف‌اش را انجام نمی دهد او را از خانه بیرون می‌کند تا با تکلیف انجام داده که ترجمه‌ای از یونانی است باز گردد و شتولتس دو روز را در صحرا می‌گذراند و عاقبت با تکلیف آماده و تفنگی که معلوم نیست از کجا پیدا کرده به خانه باز می‌گردد شتولتس مثل فولاد آبدیده می‌شود، حال آنکه آبلوموف مثل یک تکه دنبه در بستر خود می‌پوشد به گمان این عارضه آبلومویسم خاص روسیه نیست، در ایران هم نظایر آن را گیرم نه با این شدت دیده یا شنیده‌ایم.

منبع: فصلنامه سینما و ادبیات - شماره 29
فرآوری: مهسا رضایی/ تبیان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ماجرای دو ترجمه «آبلوموف»

چاپ اول آبلوموف در سال 1355 با ترجمه سروش حبیبی به بازار آمد. آن موقع حبیبی هنوز روسی بلد نبود و با هزار جان کندن، با تطبیق ترجمه‌های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی،سعی کرده بود حتی المقدور حال و هوای متن اصلی را در بیاورد.

آن ترجمه یک یادداشت کوتاه هم از مترجمش به همراه داشت که الان دیگر جنبه پیشگویانه پیدا کرده؛ «امیدوارم استقبال خوانندگان از کتاب، باعث شود صاحب همت روسی دانی، با ترجمه دقیق‌تری این عیب را برطرف کند»، و حالا آن آدم روسی‌دان پیدا شده؛ خود خود آقای سروش حبیبی! او در دهه پنجم عمرش همت کرد و روسی یاد گرفت و الان چند سالی است که شروع کرده به ترجمه گنجینه‌های ادبیات روسی از زبان اصلی؛ «آنا کارنینا» و «جنگ و صلح» تولستوی، «شیاطین» (جن زدگان) داستایفسکی و حالا هم «آبلوموف» گنچاروف.

عمده تفاوت دو ترجمه حبیبی در انتخاب نوع کلمات است و تفاوت مهم دیگر در حال و هوای دو ترجمه؛ ترجمه اول گرم‌تر است و گویا با حال و هوای رخوت آلود اثر بیشتر جور در می‌آید اما ترجمه تازه، دقیق‌تر و کمی سرد است و انگار باز باید به جمله معروف جورج برنارد شاو درباره نسبت معکوس بین وفاداری و زیبایی در ترجمه ایمان بیاوریم.


یک نمونه برای مقایسه‌ای میان دو ترجمه:

از خیال بازی و رؤیاپردازی وحشت داشت اما با وجود این، هرگاه به قلمروی رؤیا کشانیده می‌شد، طوری به درون آن گام می‌نهاد که به درون غاری با این کتیبه؛ «تنهایی من، میراث من، آرامش من» و ساعت و لحظه‌ای را که باید آن راترک گوید به دقت خاطرنشان خود می‌کرد. (صفحه 158 ترجمه قدیم)

هر چند از رؤیاپردازی وحشت داشت، هرگاه به جهان رؤیا وارد می‌شد، همان طوری به درون آن می‌رفت که به داخل غاری با این کتیبه؛ «تنهایی من، کنج خلوت من و آسایش من» و ساعت و دقیقه‌ای را که باید از این غار بیرون آید به درستی می‌دانست. (صفحه 266 ترجمه جدید)

مـنـبـع ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

رضارسولی
19-12-2016, 18:36
سلام باعرض خسته نباشد من pdf را چطوری پیدا کنم ودانلود کنم؟میشه راهنماییم کنید؟

rezases
19-12-2016, 20:11
سلام لطفا اگه کسی فایل پی دی ااف این کتاب داره برام ارسال کنه سپاس فراوان rezases@gmail.com