PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : فلسفه و علم از دیدگاه یاسپرس



V E S T A
13-07-2013, 23:40
یاسپرس ، متفکری متفاوت است . او اگر چه دورانی طولانی را در جدال با هایـدگر گذراند و هـمه جا او را متهم به هـمکاری با عوامل

دانشگاهی حزب نازی کرد ، با این حـال ، جـدا از این زدوخـوردها ،جایگاهی خاص در فلسـفه ورزی دارد . او همواره بر این نکتـه تاکـید

داشـته اسـت که معنـا و اهمـیت علـم در دنـیای غرب، به ویژه در دهـه های آغازیـن قرن بیسـتم، گاهـی چنـان مـورد بد فهمـی قرار

گرفته است که یا به مثابه تنها راه شناخت معتبر، مطلق گردیده و از آن ستایش شده و یا مورد بی مهری و نفرین قرار گرفته است.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]




در این مقاله، معنا، جایگاه و قلمرو علم در حوزه های روان پزشکی، جـهان شناسی و انسـان شناسـی از دیدگاه یاسپرس مورد بررسـی قرار گرفته و عدم کفابت آن در ارائه الگویی کامل و جـامع از




شناخت در این حوزه ها نشـان داده می شود. این نقص که از ذات علم برمی خیـزد از آن روست که علـم بنابر تعریف و روش تجربـی خود به فیزیولوژی می انجامد، زیرا انگشت تاکیـد خود را صرفـاً بر

نشانه های ابژکتیو بیماری می گذارد، در حـالی که منشا بیـماری های روانی، بیش از هر چیز، به شخصیـت و امور سوبژکتیـو بیمار باز می گردد. انسان شناسی علمی نیز، معنای راستین انـسان

را در نمودهای بی شمارش ،گم می کند. در خلال نقد فلسفی علم و تعیین معنای درسـت آن است که معـنا، اهمـیت و امکان فلسفه ورزی و تعامل آن با علم در عصـری که به عصر علـم شـهرت

یافته است روشن می گردد.

1- درآمد

با همه دلبستگی ژرفی که «کارل یاسپرس»به فلسفه داشت، خود را هیـچگاه از علم و دسـتاوردهای آن جـدا نمی دانست، بلکه با پافشـاری بر لـزوم و بایستـگی هر دو، و سعی در تعییـن جایـگاه

راستین آن دو در نظام شناخت بشری، تلاش کرد و رابطه و تعاملی بخردانه بین علم و فلسفه برقرار نماید.

در این مقاله برآنیم که معنا و رابطه بین علم و فلسفه را از دیدگاه یاسپـرس بررسی نمائیـم. سرآغاز این بررسـی، تحلیل چیـستی علـم از نگاه اوسـت، فیلـسوفی که خود در یـکی از شـاخـه های

علمی (یعنی روان پزشکی)طلایه دار حرکتی نوین بوده و به درستی با روشها و شرایط تحقق احکام علمی آشنایی داشت. در این راستا به سنـجش خاستگاه، روش، محتوا و داعیه های مـغرورانه

وخودسرانه ای نیز که ممکن است از علم برخیزد می پردازیم. در گام واپسین و از دل چنین سنجشی، معـنا و روح حاکم بر فلسفه مشـخص شده و مطرح خواهیم کرد که در عصـری که علم چنین

بالندگی دارد و مسیر پیشرفت را به سرعت می پیماید، فلسفه ورزی به چه معناست و چگونه تحقق می یابد و چه لزومی دارد.

2- علم چیست ؟

یاسپرس در بیان اهمیت تاریخی علم، نقش والای آن را پس از رنسانس، در شکل دهی به جامعه انسانی برجسته نموده است. او پیشرفت های علمی را پس از رنسانس، به ویژه از قرن هجدهم

به بعد چون خون تازه ای می داند که گویـی به تاریخ تزریـق شده است، خونی چنـان تازه و پر انرژی که اکنون خود، روند و سیـر تاریخ را تعییـن می کند. کلی ترین توصـیف تاریخـی ما این اسـت که در

عصری زندگانی می کنیم که سپهر علم و دانش ابژکتیو اگر نگوییم بر سـایر جنبه های فرهنـگی سایه افکنده است دست کم می توان گفت که داعیه های جدی دارد. این سپهر چنین نفوذی یافته

است که سـایر جنبه های فرهنـگ بشری را به چالشـی جدید فراخـوانده و حتی گاهی به سکوت و تسلیـم وا می دارد. چنین وضعیـتی از آن روست که از سویی در امتـداد پیشـرفت های علمی،

تکنولوژی طلوع کرده و بالنده گردیده و خود پیشرفتهای علمی را سرعت بیشتری بخشیده است و از سویی دیگر بدان سبب است که علم فروگذار هیچ موضـوعی نیـست و تلاش می کند که همه

زوایای جهان را مورد کنکاش قرار دهد و همه چیز را فرا بگیرد.

«برای علم جدید هیچ چیز بی طرف و غیر قابل توجه نیست. هر چیز ارزش شناختن دارد. از این رو به یکایک اشیاء و حتی به کوچکترین چیزها هم می پردازد و از کنار هیچ واقعیتی نمی گذرد».

تجـربه گرایـی علمی در اوج بالنـدگی و غـرور خود در اوایل قرن بیسـتم میلادی حتی بر آن بود که عقـاید و اعتـقادات فلسـفی، متـافیـزیکی و دینـی را نیز تجـربه بنـیان نـهد. همین داعـیه بود که به

پوزیتیویستی انجامید. جنبش پوزیتیویستی که فرزند جنبه افراطی تجربه گرایی و فرزند علمی مغرور و سرکش بود تلاش می کرد هم به جای دین سخن بگوید، هم به جای فلسفه و نتیجه منطقی

آن، هم حذف سپهر دین بود هم حذف قلمرو فلسفه.

پوزیتیویسم جنبشی بود افراطی که در درون خود حذف سایر سپهـرهای فرهنـگی را خواسـتار بود، زیرا هر چند این جـنبش با تاکید بر روش (Method) آغاز شـد و البته تا این حد و به خـاطر این تاکید

نمی توان بر آن خرده ای گرفت اما انحراف از آنجا آغـاز شد که از حد حواس و تجربه فراتر رفت و به این ادعـا انجامید که هر داده ای که نتواند از طریق حـواس، مورد تایید تجربی قرار گیرد، سرنوشـت

مختومش، حذف از قلمرو دانش و معرفت بشری است. یاسپرس از جمله اندیشـمندانی اسـت که به خوبی، متـوجه این انحـراف شد و برای رویارویی و مقـابله با این تعریف علـمی تمامیـت طلـب،

مغرورانه و اقتداگرا، دست کم در سه محور مشخص اما در هم تنیده واکنش نشان داد:

- محور نخست: در حوزه نقد روانپزشکی

- محور دوم: در حوزه نقد علم و علم شناسی

- محور سوم: در حوزه نقد انسان شناسی علمی


منابع و ماخذ:
فارسی:
- ابراهیمی دینانی، غلامحسین، وجود روابط مستقل در فلسفه اسلامی، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1362 ش.
- ورنو، روژه-وال، ژان، پدیدار شناسی و فلسفه های هست بودن، تهران، انتشارات خوارزمی، 1372 ش.
- یاسپرس، کارل، آغاز و انجام تاریخ، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران، انتشارات خوارزمی، 1363 ش.
- ------ ، عالم در آیینه تفکر فلسفی، ترجمه دکتر محمود عبادیان، تهران ، نشر پرسش، 1373 ش.
انگلیسی
1- Jaspers, Karl. On my Philosophy.(Online),
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
2- ------, Philosophy, Volumes 3, Translated by E. B. Ashton. The university of Chicago Press, 1969
3- ------,Way to wisdom, An Interoduction to Philosophy,
Translated by Rolph Manheim, Yale university Press, 1951.
4- Sesei, Reintegration of Cultural Spheres in Psychialtry,(Online).
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
5- Wallraff Charls, Karl Jaspres, An Interoduction to his Philosophy,
Prince to university Press, 1970.
گرداوری: کانون ایرانیی پژوهشگران فلسفه و حکمت

V E S T A
13-07-2013, 23:47
3- دیدگاه یاسپرس نقد روانپزشکی

یاسپرس پیش از آنکه یک فیلسوف باشد یک روانپزشک بودو حتی همین نگاه روانشناسانه وی به بیماری ها وبیماران روانی بود که بعدها فلسفه او را رقم زد. با این حـال او با روشهای ابژکتیو وعینی

درمان، به مثابه نهایی ترین، درست ترین و بهترین روشها سر سازگاری نداشت.زیرا به نظر او روشهای تجربی مرسوم از یک سو نمی توانند نسبت به همه داده ها درست عمل نمایند و از سوی دیگر

از آنجا که تجارب سوبژکتیو و درونی بیمار را ملاحظه نمی کنند، مافی الضمیر بیمار را بیشتر پنهان می کند تا آشکار.

به نظر یاسپرس این خطای محض است که در روانپزشکی صرفاً بر حالت ها و شرایط ابژکتیو بروز بیماری بیماران روانی تاکید رود. او در زمانه ای که روشهای ابژکتیو درمان، به مـثاله روشـهای مطلق و

قطعی انگاشته می شد، تاکید فراوانی بر روشهای درمان سوبژکتیو و روشهای سوبژکتیو درمان نمود. گرایشهای بعدی یاسپرس به فلسفه نیز در پی همین تشخیص بود.

یاسپرس بر این باور بود که برای درمان بیماریهای روانی، باید به عوامل سوبژکتیو و شخصیت بیمار توجه شود. درسـت است که روش های علـمی و ابژکتـیو مطالعه بیـماری های روانی قطعیـت به بار

می آورند اما در نهایت نمی توانند در درمان این بیماریها موثر افتند. زیرا بیماری های روانی ریشه ای فیزیولوژیـک و ارگانیـک ندارند. منـشاء بیـماری های روانی را بایستـی در نشـانه های سوبژکتیـو و

درونی شخصیت فرد بیمار جستجو کرد. اما همه مطلب در این است که این نشانه ها غیر قطعی است زیرا راه های دسترسی به آنها غیر قطعی است.به نظر یاسپرس روانپزشکی به مثابه یک علم

تجربی، چیزی است که در نهایت به گونه ای ویژه از فیزیولوژی می انجامد.در چنین وضعیتی روانپزشکی اساساً معنای راستین خود را از دست می دهد زیرا علمـی خـواهد بود که موضوعـش روان و

درون آدمی است اما به هیچ روی قادر نیست که به آن بپردازد.یعنـی روانپزشکی علمـی که موضوعش درمان بیـماری های روانی به گونه ای ابژکتیو است عملاً در مسیری خلاف موضوع خود حرکـت

می کند و آنتـی تز خود را درخود می پروردانـد. بیمـاری روانی هر چنـد که ممکـن است نشـانه های بیرونی و فیزیولـوژیک داشتـه باشد اما در نهـایت خارج از تحقیـق ابژکتیـو روانپزشـک قرار می گیرد.

پژوهش علمی، تنها جهان ابژکتیو را می فهمد، نه چیزی بیش و فراسوی آن را. ریشه بیماری های روانی، شخصیت و درمان فرد است و به هیچ روی به گونه ای ابژکتیو شناخته نمی شود.

یاسـپرس در دوره ای می زیست و می اندیشـید که روانپزشـکی دائماً تلاش می کرد که خود را هر چه بیشتـر به روش های ابژکتیو و علمی نزدیک تر نماید. نتیـجه تلاش یاسپرس در نقد روانپزشکی

پذیرش روانپزشکی به عنوان یک علم اما رفتن به آن سوی محدودیت های آن بود. ثمره چنین نقدی ایجاد فضایی باز برای فلسفه پردازی است زیرا همه حرف فلسفه یاسپرس و نقطه محـوری آن این

است که انسان، صرفاً بودن-در- جهان نیست بلکه فراتر از آن، آزادی است و وظیفه فلسفه نیز مطالبه این آزادی و تمرکز به انسان، به مثابه نقطه محوری همه واقعیت ها و آزادی هاست.

V E S T A
14-07-2013, 00:05
5- دیدگاه یاسپرس در علم شناسی و نقد علم

یاسپرس سه نشانه ذاتی برای علم باز می شمارد که چیستی علم وابسته به تحقق این سه نشانه و ویژگی است:

نخست اینکه شناخت علمی، شناختی است مبتنی بر روش (Method). یعنی علم به شناخت واقعیت هایی می پردازد که به واسطه اصول روش شناختی بدست آمده اند.

دوم اینکه علم، یقینی الزام آور را در خود می پروراند. چنین یقینی نتیجه روشـهای بکـار رفته در علم است زیرا این روشـها نبایسـتی دارای کاسـتی و نقصـی بوده یا نتیجه تصمیم های ناروا باشـند.

سوم اینکه علم در همه جا و برای همه از اعتباری جهانشمول برخـوردار است زیرا ارتباط پذیر و قابل بیـان کردن است و برای همه قابـل اثبات می باشد. هرچند ویژگی های فـوق از امتـیازات علمی

به شمار می آید و عالمان به چنین ویژگی هایی مباهات می کنند، اما به نظر یاسپرس، با ژرف نگری بیشتر از ذات و چیستی علم چیزهایی

بر می خیزد که گویی منافی آن است.

از یک سو از ذات علم چنین بر می آید که همه نظریه های علمی بایستی با تجربه و آزمون مورد سنجش قرار گیـرند و محک تجربه، اولین و آخرین معیار سنجش همه نظریه هـای علمی اسـت. اگر

چنین باشد پس همه نظریه های علمی در گذرند و همواره بایستی با تجربه و آزمون های مکرر مورد آزمایش قرار گیـرند و بدینسان همـواره مورد بازنگری و جایگزینی قرار می گـیرند. اسـاساً روحیـه

علمی مستلزم آزمون فرضیه های تازه است، فرضیه هایی که گاه از بیخ وبن نظریه های پیشین را بر می اندازد. این چیـزی است که تاریخ علم هم آن را تاییـد می کند. بنابراین علم، در بنیاد ناکامل

است و گویی هر نظریه علمی طرح و الگویی است که تبیین از جهان را ارائه می دهد و با ظهور الگو وطرحی تازه، فربه تر و البته گاهی منسوخ می شود.

از سوی دیگر از لحاظ روش هم خلل هایی بر علم وارد می شود. تنوع و چندگانگی روشهای علمی (حتی در یک علم خاص) بیانگر این است که تبیین علمی در عین حال که می تواند اعتباری کلی

داشته باشد، می تواند نسبی هم باشد. یعنی یک تبیین می تواند در درون یک علم ویژه دارای اعتبار کلی باشد اما حقیقت آن تبییـن محدود به همان حـوزه خاص باشد و اگر از آن حوزه خارج شـود

از اعتبار بیفتد. داشتن روش و موضوع ویژه ای برای هر علمی، نوعی محدودیت برای آن علم ایجاد کرده و موجب می گردد که آن علم،جهان را از منظری ویژه بنگرد. نتیجه چنین وضعیتی این است

که همه واقعیت، یا جهان چون یک کل فراگیرنده از تیررس علوم بیرون بماند.

«هرعلمی موضوعی و روشی داردو نگاهی به جهان است از دیدگاه معین. هیچ علمی دنیا را نمی بیند، فقط جزئی از واقعیت را می توان دریافت، نه واقعیت را، شاید گوشه ای از همه واقعیت را

می بیند نه کل واقعیت را. علوم خاص وجود دارند، نه یک علم که موضوعش واقعیت باشد. بدینسان هر علمی وابسته به موضوعی است و تخصصی اسـت ولی هر یک از علوم متعـلق به دنیـایی

است که حد و مرز ندارد و با این همه پیوسته است... ارتباط علوم از طریق شکل شناسایی است: همه متکی به روشـند، در اندیشـیدن از مقوله یاری می جویـند، شناسیایی خاص هر یک از آنها

الزام آور است ولی در عین حال در دایره مفروضات و موضوعاتشان محدودند».

آنچه از سخنان یاسپرس استنباط می شود، نقدی گذرا بر علم نیست بلکه به نظر می رسد که او پایه نقد فلسفی علوم را در اندیـشه فلسفی خود می گذارد. درست اسـت که علوم هر کدام در

حیطه و قلمرو خود به نقد خویش می پردازند و حتی چه بسا هر کدام از منظری به نقد روش ها و درونمایه های سایر عـلوم مبـادرت می کنند، و در سایه سـار چنین نقدهای بسیـار لازم و ضروری

پیشرفت می کنند، اما چنین نقدی نمی تواند معنای شایسته از علم را بیـان نهد. این از آن روست که به حکم منـطق و خرد، علوم قادر نیستند مبانی خود را نقـد کنند و یا اهمـیت خود را به مـثابه

گونه ای از اندیشه و تبیین در میان سایر گونه های اندیشه و یا حتی محدودیت های واقعی خود را به نحوی شایسته دریابند وتبـیین نمایند.هر علمی،علم است و دارای مبانی خاص،که این مبانی

به جهت پرهیز از دور نمی تواند موضوع همان علم قرار گیرد. به عبارت دیگر هیچ علمی، فرا علم نیست. هیچ علمی نمی تواند از معنـای خود خبر دهـد و یا ضوابط و اصول ارزیابی و سنجش خود

را در دل خود بپروراند.

اوج واکنش یاسپرس نسبت به علم پرستی و غرور علمی، همان چـیزی است که او از آن به «خزانه علـمی» (Scientific Superstition) تعـبیر می کند. ترکیبی که چه بسا در نگاه نخست استهزاء

آمیز به نظر آید . خرافه، خرافه است و علم، علم. خرافه اساساً غیر علمی و علم در بنیاد غیر خرافی می نماید. پس خرافه علمی یعنی چه؟

حرف یاسپرس در این زمینه این است که تصویرهای گوناگونی که علم های گوناگون از جهان به دست می دهند، تنها بخشی از حقیقت است، نه همة آن. آنچنان که حکیمان از دیرباز گفته اند جهان

دو چهره دارد. یکی واقعیت و پدیده که همان جنبه تجربه پذیر جهان است و دیگری حقـیقت و بود که همان جنـبه تجربه ناپذیر و ناپیدای جهان است. الگوها و مدل های ارائه شده از سوی علم برای

تبیین عالم، به حقیقت و کنه عالم راه نمی برد بلـکه به روابط بیـن نمودها (پدیده/Phenomenon) می پردازد. آنهم نه به گونه ای جامـع. به سخن دیگر هرچه پژوهش علمـی جامع تر و فربـه تر گردد،

جهان اعیان و اعیان جهان و نسبت بین آنها خود را در این پژوهـش نمایان تر و گویاتر می نمایند، اما این، هرگز به آن معنا نیست که پژوهش علمی، هر چه فربه و جامع، بتواند جامعیت جهان یا جهان

به مثابه یک کل را در اختیار ما قرار دهد. هر چه علم پیشرفت می کند، گویی بیشتر باید باور کرد که جهان ابژکتیو که موضوع و متعلق پژوهشهای علمی است، از یک واقعیت واسـطه ای و میانی

و به زبان صدرالمتالهین از یک واقعیت رابطی، برخوردار است. بدینسان است که در علم، درک حقیقت جهان، آنچنان که کانت هم همین باور را داشت ، ناممکن است.

علم با تبیین روابط و نسبت های علمی بین پدیده ها، بنیان پیشرفت های شگفت انگیزی را نهاده است اما مگر می توان همه داده های ممکن را ادراک کرد؟

یاسپرس بر آن است که علم باید این نقص و محدودیت خود را همواره نصب العین قرار دهد که از ادراک همه داده های ممکـن عاجز است لذا در تصـور جهـان، چونان یک فراگیرنده و ذات جامـع قاصر

است. فهم همین معنا علاوه بر آنکه باعث می شود که علم قلمرو و محدوده خود را بشناسد، مانع از آن است که علم پا از قلمرو خود فراتر گذاشته و ادعاهای واهی نماید. درست است که علم

و شناخت ابژکتیو، دارای اعتبار کلی، اثبات پذیر و ارتباط پذیر است اما بایستی در نظر داشت که متعلق چنین شناخـتی، همواره روابط و نسبـت های بین پدیده های جهان است، نه جهـان چون یک

کل فراگیرنده. اگر انسان در رهیافت علمی اش به جهان به داوری هایی بپردازد که از دایره بررسی روابط و نسبت ها-یعنی دایره محدوده علم- بیرون باشد، گرفتار «خرافه علمی» می گردد.

از نظر یاسپرس، علم باید مرزهای خود را بشناسد و بپذیرد. قلمرو خاص علم، همانا تبیین بین پدیده هاست. علم به گونه ای موجه و مطلوب می تواند عهده دار این وظیفه مهم باشد .اما هر گونه

تخطی از این وظیفه و هر گونه چشم داشتی غیر از این از علم، همانا خرافه علمی است:

«علم در روزگار ما اهمیت و اعتبار فوق العاده ای یافته است. مردمان همه چیز را از آن می خواهنـد. چشـم دارند که همه هستی را به وجه دقیقی بشـناسند و همه نیـازهای آدمی را برآورد.این

انتظار غلط، خرافه علمی است و ناامیدی حاصل از آن به تحقـیر علم می انجامد. اعتماد کورکورانه به چیزی که آدمـی گمـان می کند می شناسدش، خرافه است و چون انتـظاری که ناشـی از آن

اعتماد است برآورده نمی شود، تحقیر دانایی روی می دهد . نه آن اعتماد ربطی به علم دارد ونه این تحقیر».

در واقع در خلال نقد فلسفی یاسپرس بر علم و خرافه علمی آشکار می گردد که فهم علمی ما از وجود (Being) به معنـای شنـاخت مطلق و درسـت نمی تواند باشد، زیرا چـنین فهمی فقط فـهم

بخشی از وجود است و در جهان چنان نیست که برای شناخت ما وحدتی همبسته باشد، در واقع از همه گسسته است».

از این فراتر رویم و پای خرد را نیز در فهم وجود و بنیانهای غیر ابژکتیو و پنها ن باز کنیم، باز هم نمی توانیم کل وجود را درک نماییم،چه رسد به علم که حیطه اش همان چیزهای ابژکتیو و ظهور یافته

است. «بدبختی موجودیت انسان، وقتی آغاز می شود که دانسته های علمـی را جایگـزین خود هستـی می کنند . آنچـه از نظر علم دانسـتنی نیسـت ناموجود تلقـی می گردد. علم،رنگ خرافه

علمی به خود می گیرد و این خرافه به جامعه علم کاذب، بسی جسوری جنون آمیز به بار می آورد که در آن نه از علم نشان است و نه از فلسفه و نه از ایمان».