PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : کتابخوانی گروهی | بحث و بررسی داستان کوتاه: آخرین نسل برتر (عباس معروفی)



malkemid
15-03-2013, 17:04
سلام

تاپیک زیر به صورت آزمایشی ایجاد شده و در صورت استقبال کاربران عزیز، گسترش هم پیدا خواهد کرد.

اما هدف از این تاپیک چیه؟

در انتهای این پست یک فایل پی دی اف مربوط به یک داستان کوتاه قرار داره. دوستانی که علاقمند هستند می تونند فایل رو دانلود و داستان رو مطالعه کنند.

بعد از مطالعه، می شه مباحث مختلفی رو مطرح کرد. اینکه برداشت کلی شما از داستان چیه؟ کدوم بخش رو بیشتر دوست داشتید؟ ضعف کار رو در کجا می بینید؟ با کدوم بخش یا شخصیت داستان بهتر ارتباط برقرار کردید و مسائلی از این دست.

بحث ها لزوما نباید تخصصی باشه و هر کدوم از عزیزان به عنوان یک خواننده، می تونند نظر شخصیشون رو ارائه کنند.

لطفا تا جایی که امکان داره از پست های هم نقل قول نگیرید و اجازه بدید دوستانتون دیدگاهی مجزا، حتی کاملا مخالف دیدگاه شما داشته باشند.

از اونجایی که تاپیک در مرحله آزمایشی هست، لطفا فعلا تاپیک های مشابه ایجاد نکنید. در صورت استقبال با هماهنگی های بعدی، ایجاد تاپیک های مشابه برای داستانهای مختلف از سوی کاربران، بلامانع خواهد بود. برای پیشنهاد داستان جدید می تونید با یکی از ناظرین بخش هماهنگ کنید.

بحث و بررسی هر داستان از زمان ارائه، 10 روز ادامه خواهد داشت.

دوستان عزیز می تونید برای پربار تر شدن تاپیک و دونستن نظرات سایر دوستانتون، تاپیک رو به دیگران هم معرفی کنید.

:n16:



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] دانلود داستان (آخرین نسل برتر) از "عباس معروفی"

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] مطالعه داستان به صورت تصویری :




[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Reza31001
23-03-2013, 13:44
اول جا داره از تمام کاربرانی که باعث شدن همچین انجمنی پا بگیره تشکر کنم
وقتی افرادی که باید، وظیفشون رو خوب انجام نمیدن همین تاپیک و همین انجمن خودش میتونه شروعی باشه برای افزایش ساعت مطالعه مردممون

چقدر فضاسازی!
به جرئت میشه گفت نصف داستان فضاسازی بود
شروع داستان وسط داستان و پایانش
فضاسازی میتونه خوب باشه میتونه بد از یک طرف خواننده رو بیشتر و بیشتر درگیر میکنه و از طرف دیگه شاید برای داستانی کوتاه مثل این باعث خسته کردن خواننده بشه یعنی من خواننده هی میخوام اصل داستان رو پیگیری کنم ببینم چه اتفاقی برای شخصیتها میفته ولی داستان کند پیش میره
شخصا عاشق فضاسازی زیاد هستم
هر چقدر نویسنده بیشتر از فضا و مکان و شخصیتهای فرعی و... بگه بیشتر میتونی خودت رو تون اون موقعیت قرار بدی و این خیلی خوبه
کاری که اینجا زیاد زیاد انجام شده بود

خود داستان برشی خاص از موقعیتی خاص بود
موقعیتی جدید و میشه گفت جذاب
من داستان رو به 4 بخش تقسیم کردم
اتاق
فضای هتل
اتاق
بخش پایانی

بخش اول که با همون فضاسازی کاملش همه جوره به سوالهای من پاسخ داد
اینجا کجاس؟
مربی کیه؟
برای چی اینجاس؟
و البته نمای کلی داستان رو هم توضیح داد و میشد حدسهایی درباره پایان داستان داشت
پهنه رود نیل مثل دشت سبزگندم سنگین و پربار خوابیده بود و گاه با موج بسیار ملایمی کش و قوس می امد. آب آنقدر آرام پیش میرفت که در آن همه هیاهو و رفت آمد مردم به نظر ساکن مانده است تا چند قایق کوچک سبز و آبی و قرمز بی آنکه سطح آب را بخوراشند یا شیاری روی آن ایجاد کنند، شناور باشند

بخش دوم تکمیل شخصیت مربی بود
من مربی رو شخصی تنها دیدم وقتی به سمت مردم میره و بهشون پسته تعرف میکنه یعنی تنهاس به دنبال دوست میگرده ولی نویسنده هم تو این بخش هم تو بخش پایانی(که بهش میرسم) دنیای وحشی و بی احساس آدمها رو نشون داده تو این دنیا تا وقتی به شخص مقابلت احترام میذاری که طرفت هزینش رو بده ولی وقتی دستش خالی شد دیگه دلیلی برای احترام نیست!
مربی حس می کرد تنها و خسته است. دوروبرش خالی بود.

بخش سوم قرار بود اوج داستان باشه و جواب سوالهای به وجود اومده از بخش اول رو بده
مشخصا: رابطه مربی و خدمتکار چی میشه؟
قبلش در مورد خدمتکار بگم که با اینکه داستان صرفا دو تا شخصیت داشت ولی به نظر من شخصیت خدمتکار در مقابل مربی هیچ بود
یعنی داستان فقط و فقط حول مربی میچرخه و میخواد حال و احوال، گذشته و آینده اون رو بیان کنه و کاری به سرنوشت زن خدمتکار نداره و اگه اتفاقی هم برای اون میفته همش در طول اتفاقاتی هست که برای مربی میفته
ولی اتفاقی که تو این قسمت افتاد جالب بود
فکر میکنم اکثر خواننده ها (مثل من) دو تا سناریو تو ذهنشون تشکیل میدن و فقط منتظر این هستن که جواب خدمتکار مثبته یا منفی
هنر نویسنده همین شوکی بود که تو این قسمت وارد کرد
مربی چراغ را خاموش کرد و برگشت، نگاه کرد، حالا زن بر گردۀ پنجره سوار بود. مربی دهانش باز ماند، هیچ چیز به ذهنش نمی رسید، مثل وقتی که آخرین نفس هاش را می سوزاندند و ضربۀ فنی اش می کردند. با خودش کلنجار رفت، فریاد زد: سارا! چه کار میکنی؟

بخش پایانی واقعا جالب بود!
اول اینکه اتفاقات بد همیشه برای بقیه میفته و به ما هم ربطی نداره! (همون ویژگی دنیای امروزی ما)
دوم واکنش مربی بود و ادامه ای که نوشته نشده ولی استنباط من اینه که کم کم مربی هم مثل اون زن آخر داستان موضوع رو فراموش میکنه
شاید در لحظات پایانی داستان فکر و ذهن مربی زن خدمتکار هست ولی همین که فردی رو پیدا کرد که باز تنهاییش رو پر کنه (!) و باهاش همراه میشه یعنی که گور بابای اتفاقی که افتاد!
این مربی میشه من، میشه همه مایی که عادتهای اشتباهمون رو حتی با دادن تاوانهای سنگین هم رها نمیکنیم
شایدم نویسنده همچین منظوری نداشته ولی برداشت من این بود:n01:
دستش را دور بازوی مربی انداخت و به راه افتادند، حالا شانه هاشان به هم می سایید و مربی سعی میکرد به او بفهماند که زنی خودش را کشته است، بی دلیل.


نقاط ضعف: مشکلی که توی داستان چشم من رو گرفت ایرانیزه بودن فضاسازی های مصر بود!
مثلا من بعید میدونم تو اتاق مدیر هتل نوشته شده باشه هدف ما جلب رضایت شماست!
یعنی همچین عبارتی(با این ترکیب کلمات) منو خیلی بیشتر به یاد بقالی های خودمون انداخت تا هتلی در حاشیه رود نیل :n02:

kasra_khan2003
25-03-2013, 10:51
باید یه تشکر خیلی بزرگ کنم از کسانی که این بخش زیبا را به راه انداختن.

همش دنبال زمانی میگشتم که داستان را بخونم. خوشبختانه دیروز وقت شد و شروع کردم به خواندنش.

داستان با توصیفات زیبایی شروع میشه از فضای اطراف. اما یه مقدار که جلو میری دل رو میزنه! داستان کلاً 15 صفحه بیشتر نیست بعد تقریباً تا صفحات آخر باید مدام همین توصیفات را بخوانیم و حتی در بعضی جاها تکراری میشه (توصیف دوباره از رود نیل و جواب تکراری خدمتکار).

داستان به شکلی جلو رفت که حس کردم پشت این جریان باید راز زیبایی باشه و سعی کردم به خواندن ادامه بدم اما اعتراف میکنم بعضی جاها، با اینکه کل داستان 15 صفحه نبود، خواندن را رها میکردم و به کارهای دیگه میرسیدم؛ چیزی که خیلی اذیتم کرد؛ چرا که داستان باید طوری پیش بره که یک صفحه را تمام نکردی، بخوای صفحه ی بعدی رو بخوانی. خلاصه اینکه زورکی داستان را تمام کردم و در نهایت متوجه نشدم چی شد! برای یک لحظه گنگ بودم که چرا زن خدمتکار خودش رو کشت؟ اون همکارش واقعاً چی بهش گفت؟ سرنوشت دخترش چی میشه؟... مخصوصاً آن خط پایانی: عدل پدر و پسر. معنی و مفهوم خاصی داشت؟ نکنه یه پاورقی بیشتر نبود و من بیخودی درگیرش هستم! :دی

شخصیت مربی هم برام واضح نیست. از جنبه ی وفاداری، به همسرش وفادار هست یا نه؟ اگر هست، گذاشتن اسکناس کنار آینه، قفل کردن درب، خاموش کردن چراغ و دعوت از زن خدمتکار چیست؟ اگر نیست، پس اون جمله که درباره دخترک بلغاری گفت، چه بود؟ "اگر میخواستم بگیرمش الان هزارتا زن داشتم".

یه بخش هایی هم شخصیت عرب ها و مصری ها را بد توصیف کرده بود. گویا کشور مصر و عرب ها را با لاس وگاس اشتباه گرفته بود، که اصلاً خوشم نیامد.

در کل، به داستان 6 از 10 میدم. البته هرگز یه دیوانه ی رمان نبودم و نظراتی که دادم هم، نظرهای یک خواننده خیلی معمولی بود.

ممنون از دوستان.

یه معلم
31-03-2013, 18:15
بخش جالبیه ..ممنون از هرکی که این ایده رو عملی کرده..منم داستانو خوندم خیلی گیرا نبود ...چون اصولا من از داستانایی که خیلی موقعیت رو توصیف می کنند خوشم نمیاد و بعضی از توصیفات هم برام قابل باور نبود مثلا :"هوا ی سبک و پاکی را احساس کرد باران به شدت می بارید" هوا در کنار رود و باران شدید باید سنگین و شرجی باشه ... و لی بعضی وقتا وقایع با هم قاطی می شدن که مرموز و گیج کننده و نسبتا قشنگ بود مثلا توصیفاتی از مجسمه و اون خدمتکار که من نمیدونستم الان کدوم یکی رو داره توصیف میکنه و یا اون شب بادختر 17 ساله و حکایت ضربه فنی .. به هر حال شخصیت مربی برام قابل درک بود خوشگذران ...ترسو و کمی حقیر .. چیزی که شاید با قهرمان بودن تضاد داره

Atghia
31-03-2013, 21:15
اول بگم اون عدل پدر و پسر که انتهای داستان نوشته عنوان داستان بعدی بوده که در ادامه کتاب اقای معروفی اومده! یعنی این کتاب مجموعه داستانهای کوتاهی هست که پشت سرهم اورده شده ما که اینو کات کردیم اون عنوان اضافه باقی موند :دی


در مورد داستان شخصیت مربی مثل اکثر مردهایی هست که من دیدم و هرروز هم در جامعه میبینم! منفعت طلب محض، خوشگذران و در لحظه زندگی کن! مثلا کاری به عواقب کارش نداشت!خب؟ یعنی براش مهم نبود که بابا حالا من این خدمتکار رو شب نگه دارم پیش خودم چی میشه؟آینده شغلیش خراب نشه یا...درسته که هدفشون جلب رضایت مشتری بود اما آیا در این حد؟؟؟ هتل بوده یا...؟!

من خیلی حس بدی بهم دست داد مخصوصا وقتی که یاداوری قبلاها هم شد که باز یه دختری بوده و براش رفته وسیله خریده و....
باور کنید هرچقدر سعی میکنم به دیده فمنیستی به قضیه نگاه نکنم نمیشه :دی

وفاداری؟ نه اقا وفاداری کجا بود! بهتون که گفتم این خصوصیات همه کسایی هست که در لحظه زندگی میکنن
شخصیت مربی اصلا پیچیده نبود یکی که برای دورشدن استرس و نگرانیش دنبال سرگرمی مقطعی میگرده

یک واقعیتی هم در داستان بیان شد اونم اینه که اصولا ادمهایی که (چه زن چه مرد)پیچیده بنظر برسن جذاب هم هستند! ولی امان از روزی که ساده باشی و عین کف دست! تکراری میشی و به چشم نمیای
این خدمتکاره اون مورد اول بود که عرض کردم.بله

شخصیت خدمتکار خیلی بسط پیدا نکرد.یک مادر دلسوز یک همسر امیدوار! هرچی بود ایده ال تر از مربی بود به مراتب!
نمیدونم علت اصلی خودکشی اون رو به چه چیزی میشه نسبت داد واقعا
برام سواله!

کلا خیلی داستان چالش برانگیزی نبود بطور کلی داستانهای کوتاه به دلیل خلاصه محوری!خیلی جای تحلیل نمیگذارن
اما کار نویسنده در توصیفات جالب بود منهای اینکه بنظرم بعضی جاها مثل اون اوایل داستان زیادی به توصیف فضا دامن زد!

درانتها نظر اون دوستمون که گفتند به زودی این اتفاق هم یادش میره وقتی که با یکی دیگه همراه شد و رفت ، رو قبول دارم
قصه ما انسانها فراموشیست و بس!بقولی ((یک ساعت که آفتاب بتابد ، خاطره آن همه شب های بارانی از یاد می رود .. این است حکایت آدم ها...!))


ممنون از دوستان مشارکت کننده
همچنان منتظر نظرات دوستان خوبمون هستیم:n16:

Arrowtic
01-04-2013, 22:44
منم مطالعه کردم.
به نظرم در کل بد نبود ولی توصیف های بیش از حد کم کم داشتن به جای افزودن بر زیبایی خسته کننده میشدن.و این که مصر خیلی مصر نبود توش : دی
خوندن داستان برام حدود یه هفته طول کشید البته چون که چیزی نداشت که اون رو جذاب کنه و منو دنبال خودش بکشه و باعث میشد به راحتی از پاش بلند شم و به کارهای دیگم برسم بدون اینکه فکرم کمی مشغول اون باشه و میشه گفت تا آخر داستان هم من اون حسی که دوست داشتم توم ایجاد بشه ایجاد نشد و یه جورایی زوری دنبالش کردم.
همچنین به نظرم شخصیت خدمتکار رو بهتر و بیشتر میشد توضیح داد.

البته بگم که در زمینه رمان من خیلی فعال نیستم و فقط رمان های خیلی معروف رو خوندم (نظیر بابالنگ دراز و دشمن عزیز و غرور و تعصب و دیوید کاپرفیلد و غیره) + کارهای چند نویسنده مشخص مثل جین آستین و یا ویکتور هوگو.
به غیر از اون ها هم چند سری کتاب فانتزی خوندم و کلا در زمینه رمان های کوتاه و کمتر معروف تجربه خاصی ندارم.
شاید دلیل اینکه ازش خیلی خوشم نیومد و به هیچ وجه راضیم نکردم همین بوده که با رمان هایی که در گذشته خوندم و همشون شاهکار های بی چون و چرا محسوب میشدن مقایسش میکنم.

ولی خیلی کار جالب و خوبی هست این کتابخوانی گروهی و مطمئنا در آینده هم توش شرکت میکنم چون برای منی که علاقه دارم به مطالعه ولی خوب وقت جستجو و پیدا کردن یه کتاب مناسب رو ندارم (در اصل حالشو ندارم : دی) خیلی مناسب هست چون میتونم یک رمان رو از اینگونه تاپیک ها بخونم و با بقیه دوستان توش به بحث و گفتگو بپردازیم.

Йeda
05-04-2013, 13:11
سلام
باتشکر از ناظرین انجمن به خاطر این تایپیک مفید:n16:

من هم داستان رو مطالعه کردم
در ابتدا برام جذاب بود چون خودم مربی هستم
یه نکاتی در داستان بود که جالب بود
1. وقتی رادیو رو روشن کرد صدای اذان اومد ،اون مربی یه آدم بازنده بود و با شنیدن صدا رادیو رو خاموش کرد ( اگه این اتفاق برای یه مربی بیافتد یاد دعا برای شاگرداش میافتد و
انگار نویسنده میخواد بی تفاوتی مربی رو نسبت به همه چی و خودخواهی اون رو نشون بده.
2. اون زمان که با دختر بلغاری آشنا میشه در مسابقه میبازه.
3. خدمتکار میپرسه که زن و بچه داری ؛این بی بند و باری مربی رو نشون میده.
4. زن خدمتکار می میره در حالی که مصر در مستی خود میخندد و بچه در انتظار سرنوشت مادر...

در کل داستان جالبی داشت...( آبروی هر چی مربی رو برد ولی:n02:)

Morteza4SN
05-04-2013, 17:39
خود داستان دوست داشتنی نبود اما سبک نویسنده و پرداخت جنبه‌های رفتاری شخصیت‌ اصلی خوب بود.
مربی که هیچ وقت به طور مستقیم هویتش فاش نمیشه احتمال ایرانی بودنش هست؛ تنها با گفتن اینکه قبلا بازیکن تیم بوده (اشاره به سفر بلغارستان) حالا در سفر خارجی به زبان ترکی صحبت میکنه (به پزشک تیم گفته بود که چون اروپایی‌ها بهتر همدیگه رو درک میکنن) و نهایتا اونن صحبتش با پزشک تیم در مورد قیاس اهرام و قله‌ی دماوند.

با یادآوری گذشته و برخوردهای مربی ما به فساد اخلاقی و بی خیالی محض او در برابر مسئولیت‌های زندگیش پی می‌بریم. اینکه از روی هیجانی که داره رادیو رو برای موسیقی روشن میکنه اما با شنیدن صدای اذان خاموشش میکنه، زن و بچه داره و با گفتن این موضوع به زن خدمتکار هیچ حسی نداره، بعلاوه خاطراتی که از خوشگذرانی‌ در سفرهای قبلی به یاد میاره و هنوز هم شکست نهایی براش مفهوم و نتیجه‌ای نداره...

به کمک این جزئیات در داستان و توصیفات نسبتا زیادِ ترکیبی باید نقاط خالی و مبهم رو پر کرد. به نظرم مهمترین بخش داستان که شامل این ویژگی میشه و تا حدودی هم به خود خواننده واگذار شده روحیات زن خدمتکار و چرایی عکس‌العملش هست. رود نیل از دید مربی پرآب و قایق بود اما از دید زن خدمتکار خشک و خالی می‌آمد، اشاره‌ای که در دو قسمت داستان به این موضوع شده و وفاداری که زن نسبت به خانواده داره اونهم بعد از رفتن شوهرش درست مقابل بی‌هویتی مربی است که در برابر خانواده‌ی منتظرش داره و حتی میشه به عنوان یک سوغاتی از سفر بهش نکاه کرد!


پی‌نوشت ۱: در داستان به مجسمه‌ی isis ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])اشاره شده و توصیفاتی از آن با زن خدمتکار ترکیب شده، جالبه بدونیم امروزه از علامت آنخ كه نماد ايزيس است به عنوان سمبل جنس زن و نشانه‌ی فمنيست استفاده می‌شود.

پ.ن ۲: این نسخه‌ای که در پست اول قرار گرفته پر از اشتباهات تایپی آزار دهنده بود، مجبور شدم نسخه‌ی کامل کتاب رو بگیرم (اینجا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])) که دیگه مشکل تایپی نداشت و بقیه داستانهای این مجموعه رو هم داشت. البته نکته مثبت این بود که با آثار دیگر این نویسنده هم آشنا شدم.

malkemid
08-04-2013, 18:11
با تشکر از همه عزیزانی که به تاپیک سر زدن. دو مورد رو خواستم در میون بذارم.

یک اینکه زمان بررسی هر داستان به یک ماه افزایش یافت.

مورد بعدی اینکه برای انتخاب داستان کوتاه بعدی، منتظر پیشنهادات دوستان هستیم.

:n16:

arash_sav
12-04-2013, 23:19
كلا در هر حوزهاي ميشه پيشنهاد داد يا محدوديتي قاىل هستيم؟ خارجي، ايراني، رئال ....

malkemid
12-04-2013, 23:26
كلا در هر حوزهاي ميشه پيشنهاد داد يا محدوديتي قاىل هستيم؟ خارجي، ايراني، رئال ....

خارجی و ایرانی بودنش فرقی نداره. بهتره به نوعی باشه که تا حدود زیادی همه پسند باشه و محدود به قشر خاصی نشه. و البته قوانین جاری فروم رو نقض نکنه.

milad-p
15-04-2013, 15:08
ممنون از بابت این حرکت زیبا داستان رو دانلود کردم به زودی نظرم رو می گم

farid0485
30-05-2013, 14:47
-------------------------------------

Morteza4SN
30-05-2013, 16:54
قبلا پرسیدم با بیرحمی پستم پاک شد...

با این کار به حقوق نویسنده تجاوز نمیشه؟!

اصن از انتشارات اجازه گرفته شده که به راحتی دارین تو نت کتاباش رو پخش میکنید؟!

این کار رو نمیشه فرهنگ سازی واسه کتب خونی معرفی کرد...

چون اهانته به شعور افرادی که کتاب می خونن...

این کاری که می کنید واقعا غیر اخلاقیه...

دوست عزیز این «سوال» شما بیشتر شبیه رای صادر شده از یک دادگاه خودمختار صحرایی است

نکته‌ی مهمی رو اشاره کردید اما بهتره همه‌ی جوانب رو بسنجید

اول اینکه از بین بالای ۱۰ داستان کوتاه موجود در کتاب مذکور تنها یکی در این تاپیک قرار داده شده نه اونطور که گفتید: «به راحتی دارین تو نت کتاباش رو پخش میکنید؟!»!

اگر مشکلات تایپی ارائه شده از همین یک داستان هم نبود خود من که سراغ اصل کتاب برای دانلود نمی‌گشتم.

در این که خرید کتاب راه درست و اخلاقی هست حرفی نیست.

به شخصه با خوندن همین تک داستان قصد دارم اصل کتاب و کتاب‌های دیگرش رو هم بگیرم، این میشه ترویج فرهنگ کتابخوانی.

اما با توجه به اینکه چاپ اول کتاب مربوط به پاییز ۱۳۶۵ بوده امیدوارم در چاپ‌های اخیر با سانـسور مواجه نشده باشه، که این میشه اهانت به شعور افرادی که کتاب رو میخونن!