ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : من او را دوست داشتم - آنا گاوالدا



part gah
13-06-2012, 22:00
هوس سیگار کردم.ابلهانه بود سیگار نمی‌کشیدم.بله اما حالا دلم می‌خواست،زندگی‌ همین است...ارادهٔ راسختان را در ترک سیگار تحسین می‌کنید و بعد یک صبح سرد زمستان تصمیم میگیرید چهار کیلومتر پیاده بروید تا یک پاکت سیگار بخرید.

مردی را دوست دارید ، از او دو بچه دارید و یک صبح زمستانی ، در می یابید که او خواهد رفت چون زن دیگری را دوست دارد .

شهامت از آن آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه می کنند و روشن و صریح این عبارت را به خودشان می گویند ، فقط به خودشان : "آیا من حق اشتباه کردن دارم ؟" فقط همین چند واژه ...

شهامت نگاه کردن به زندگی خود از رو به رو ... و هیچ هماهنگی و سازگاری در آن ندیدن . شهامت همه چیز را شکستن ، همه چیز را زیر و رو کردن ...

به خاطر خودخواهی؟ خودخواهی محض ؟ البته که نه ، نه به خاطر خودخواهی .. پس چه ؟ غریزه بقا ؟ میل به زنده ماندن ؟ روشن بینی ؟ ترس از مرگ؟

شهامت با خود رو به رو شدن . دست کم یک بار در زندگی . رو به رو با خود . تنها خود . همین .

"حق اشتباه" ترکیب بسیار کوچکی از واژه ها ، بخش کوچکی از یک جمله ، اما چه کسی این حق را به تو خواهد داد ؟

چه کسی جز خودت؟

در خانه من، ابراز احساسات، بوسیدن و در آغوش گرفتن، مانند نفس کشیدن بدیهی و ضروری است.


زندگی حتی وقتی انکارش می کنی ، حتی وقتی نادیده اش می گیری ، حتی وقتی نمی خواهی اش از تو قوی تر است . از هر چیز دیگری قوی تر است .

آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشته اند دوباره زاد و ولد کردند . مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند ، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند ،

دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند ، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند . باور کردنی نیست اما همین گونه است . زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است.

باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد . آن قدر که اشک ها خشک شوند ، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد . به چیز دیگری فکر کرد . باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد.

چه قدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد ؟ و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
من او را دوست داشتم - آنا گاوالدا


+


پ ن : امیدوارم بعد امتحانات کتابهای بیشتری ازشو بخونم .فووووووووووووووق العاده بود این کتاب : )

بانو . ./
21-06-2014, 17:45
و آن جا بود که درهم شکستم . اصلا انتظارش را نداشتم مثل ابر بهار گریه کردم . من ... این بچه ، پسر من بود . من باید پلوورش را بر می داشتم و کلاهش را سرش می کردم . بله من باید این کارها را می کردم . می دانستم ماتیلد دروغ می گوید . کور که نبودم ! خوب می دانستم دروغ می گوید . چرا این طور دروغ می گفت ؟! چرا دروغ گفته بود ؟ آدم حق ندارد چنین دروغ هایی بگوید !... به هق هق افتاده بودم . دلم می خواست به او بگویم ...
صندلی اش را عقب کشید ، گفت : تنهایت می گذارم ، من گریه هایم را کرده ام . بسیار گریه کرده ام .

+


شهامت از آن آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه می کنند و روشن و صریح این عبارت را به خودشان می گویند ، فقط به خودشان : "آیا من حق اشتباه کردن دارم ؟" فقط همین چند واژه ...
شهامت نگاه کردن به زندگی خود از رو به رو ... و هیچ هماهنگی و سازگاری در آن ندیدن . شهامت همه چیز را شکستن ، همه چیز را زیر و رو کردن ...
به خاطر خودخواهی؟ خودخواهی محض ؟ البته که نه ، نه به خاطر خودخواهی .. پس چه ؟ غریزه بقا ؟ میل به زنده ماندن ؟ روشن بینی ؟ ترس از مرگ؟
شهامت با خود رو به رو شدن . دست کم یک بار در زندگی . رو به رو با خود . تنها خود . همین .
"حق اشتباه" ترکیب بسیار کوچکی از واژه ها ، بخش کوچکی از یک جمله ، اما چه کسی این حق را به تو خواهد داد ؟
چه کسی جز خودت؟


+


بسیار از این کتاب لذت بردم نثر فوق العاده ای داشت .