begotten
21-02-2013, 22:09
"شما چه طور؟"
یه مدت کارتون می دیدم.
یه مدت سگا بازی می کردم. بعدش پلی استیشن و... یعنی بازی خوری بودما...
یه مدت فیلم می دیدم.
فیلمایی دیدم که احتمالا اسمشون رو هم نشنیدید.
هر چند وقتم به یه مدل فیلم گیر می دادم. یه مدت ترسناک یه مدت جنایی یه مدت فلسفی...
یه مدت رمان می خوندم. رمان های معروف.
یه مدت موسیقی گوش میدادم.
الان می فهمم چرا این جوری بودم.
آخه می دونید آدم می خواد تو زندگیش یه چیزی باشه که بهش دل خوش کنه.
یه چیزی که به زندگیش معنا بده.
بعضی موقع ها اصلا مهم نیست که اون "چیز" چی باشه.
ولی می دونید هر کدوم از این چیزا بعد یه مدتی دیگه آدم رو راضی نمی کنه و آدم به پوچی اعمالش پی می بره.
البته کسانی هستند که تا آخر عمرشون با یک یا چند تا از این "چیز" ها سر گرم میشن و هم چین مسئله ای اصلا براشون پیش نمیاد.
تازه "چیز" های پیشرفته تر و باکلاس تر از این ها هم داریما.
میگید چی؟ مثلا هنر.
بعضی ها چنان خودشون رو غرق هنر می کنند که همه چیز شون با هنر معنا پیدا می کنه.
هنر "چیز" دلخوش کننده ی خیلی ها بوده. کسانی که همه ی دلخوشی شون اینه که بقیه از نقاشی که کشیدن خوششون بیاد یا فقط این که نقاشی قشنگی بکشن(صرف نظر از خوشامد و تحسین دیگران)
یکی دیگه از این "چیز" ها هم هست. اگه گفتید؟
علم
کسانی که گرفتار و دلخوش این "چیز" هستند شعارشون اینه:
"علم برای علم"
این همون مرضی هست که اگه گرفتارش بشین ممکنه تا اون ور "راه شیری" رو هم بشناسید ولی خودتون رو نه!!!
ممکنه بگید: "پس آدم باید چی کار کنه؟ بابا آخه مگه بقیه چی کار می کنن؟ مگه غیر از اینه که کتاب می خونند و فیلم می بینن و میرن اینترنت و خیلی به خودشون فشار بیارند تولید "هنر و "علم" می کنن دیگه"
اگه اینو بگید و کاملا سر گرم و مشغول این "چیز" ها باشید معلوم میشه که مخاطب این نوشته نیستید. این نوشته درباره ی کسانی هست که سردرگم هستند و نمی دونند به دنبال چی هستند و چی راضی شون می کنه.
دوستان از شما چه پنهان که این نوشته ی من خودش "چیزی" هست برای من.
راستی دوستان شما چگونه اید؟ "چیز" شما در زندگی چیه؟ آیا دلخوش و سر گرم هستید؟ یا "سرگشته" و "حیران"؟
یا حقیقتی را یافته اید که برای همیشه شما را مجذوب ساخته و به دنبال خود می کشاند؟
یه مدت کارتون می دیدم.
یه مدت سگا بازی می کردم. بعدش پلی استیشن و... یعنی بازی خوری بودما...
یه مدت فیلم می دیدم.
فیلمایی دیدم که احتمالا اسمشون رو هم نشنیدید.
هر چند وقتم به یه مدل فیلم گیر می دادم. یه مدت ترسناک یه مدت جنایی یه مدت فلسفی...
یه مدت رمان می خوندم. رمان های معروف.
یه مدت موسیقی گوش میدادم.
الان می فهمم چرا این جوری بودم.
آخه می دونید آدم می خواد تو زندگیش یه چیزی باشه که بهش دل خوش کنه.
یه چیزی که به زندگیش معنا بده.
بعضی موقع ها اصلا مهم نیست که اون "چیز" چی باشه.
ولی می دونید هر کدوم از این چیزا بعد یه مدتی دیگه آدم رو راضی نمی کنه و آدم به پوچی اعمالش پی می بره.
البته کسانی هستند که تا آخر عمرشون با یک یا چند تا از این "چیز" ها سر گرم میشن و هم چین مسئله ای اصلا براشون پیش نمیاد.
تازه "چیز" های پیشرفته تر و باکلاس تر از این ها هم داریما.
میگید چی؟ مثلا هنر.
بعضی ها چنان خودشون رو غرق هنر می کنند که همه چیز شون با هنر معنا پیدا می کنه.
هنر "چیز" دلخوش کننده ی خیلی ها بوده. کسانی که همه ی دلخوشی شون اینه که بقیه از نقاشی که کشیدن خوششون بیاد یا فقط این که نقاشی قشنگی بکشن(صرف نظر از خوشامد و تحسین دیگران)
یکی دیگه از این "چیز" ها هم هست. اگه گفتید؟
علم
کسانی که گرفتار و دلخوش این "چیز" هستند شعارشون اینه:
"علم برای علم"
این همون مرضی هست که اگه گرفتارش بشین ممکنه تا اون ور "راه شیری" رو هم بشناسید ولی خودتون رو نه!!!
ممکنه بگید: "پس آدم باید چی کار کنه؟ بابا آخه مگه بقیه چی کار می کنن؟ مگه غیر از اینه که کتاب می خونند و فیلم می بینن و میرن اینترنت و خیلی به خودشون فشار بیارند تولید "هنر و "علم" می کنن دیگه"
اگه اینو بگید و کاملا سر گرم و مشغول این "چیز" ها باشید معلوم میشه که مخاطب این نوشته نیستید. این نوشته درباره ی کسانی هست که سردرگم هستند و نمی دونند به دنبال چی هستند و چی راضی شون می کنه.
دوستان از شما چه پنهان که این نوشته ی من خودش "چیزی" هست برای من.
راستی دوستان شما چگونه اید؟ "چیز" شما در زندگی چیه؟ آیا دلخوش و سر گرم هستید؟ یا "سرگشته" و "حیران"؟
یا حقیقتی را یافته اید که برای همیشه شما را مجذوب ساخته و به دنبال خود می کشاند؟