ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : کم رویی و اضطراب شدید در موقعیت های اجتماعی



Memonex
12-02-2013, 02:46
قبل از هرچیز معذرت میخوام که تاپیک جدید زدم پست دادم تو یه تاپیک دیگه ولی بعد دیدم بهتره تو تاپیک جدا مسائل رو مطرح کنم.

منم متاسفانه به این بیماری یعنی فوبیای اجتماعی مبتلا هستم تا الان که 22 سالم شده خیلی تاثیر منفی تو زندگیم گذاشته و همیشه برای فرار از این ترس ها و اضطرابهای لعنتی از خیلی موقعیت ها فرار کردم هرچند دانشگاه تموم شد ولی تا الان شاید باور نکنید ده بار بیشتر نرفتم تا یه سوپرمارکت یه چیزی بخرم همیشه بقیه میخریدن خودم بشدت ناراحتم از این قضیه ضمنا شش ماهه بخاطر تموم شدن دانشگاه تو خونه نشستم و افسردگی شدیدم دارم خیلی وقتها فکر میکنم خلاص شدن از زندگی تنها راه حل هست ولی چون نمیشه خودکشی کرد خودمو یه چندساعت به بیخیالی میزنم ولی دوباره اون ترس ها برمیگرده تا حد جنون.

ضمنا خیلی از این مشکلات هم تقصیر خونوادم هست و از نظر ژنتیکیم سراغ دارم تو خونه پدرمم همینطوریه و مادرمم بیخودی از همه چیز میترسه و وقتی بهشون میگم منم میترسم میگن این مشکلی نیست وضعیت جامعه خرابه !! دور دوستات رو هم خط بزن نمیدونی بیرون چه خبره بخدا نمی بخشمشون هیچ وقت نمیتونم برای درمان و روانپزشکیم روشون حساب کنم چون چطور میشه با کسی مشورت کرد که اونم این بیماری رو داره حالا هرکی میخواد باشه پدر مادر و ... ضمنا فرق من با اونا اینه که اونا مشکلشون رو انکار میکنن پس ببینید چقدر شرایط برام سخته. تو بچگیم منو از همه چی محدود کردن نزاشتن برم بیرون نکنه بلایی سرم بیاد تو هیچ جایی هم اجازه حرف زدن نداشتم میگفتن تو بچه ای ضربه ای خوردم که یک عمر تاثیرش باهام هست و به خودمم حق میدم که میترسم و با این وجود که دوست دارم حلش کنم این مشکل لعنتی رو ولی نمیشه یعنی بخوام هم خودمو تو شرایط استرس و مقابله قرار بدم خونواده بهم اجازه نمیدن چه جنایتی بزرگتر از این که از همه طرف محدود باشی و کسی درکت نکنه و بخوای باهاشون بجنگی. الان چند وقته بخاطر ترس خونواده نتونستم چندتا از دوستام رو ببینم تو یه شهر دیگه هرچند خودمم بخاطر فوبیا میترسیدم ولی گفتم دلو میزنم به دریا وقتی دیدم بقیه این اجازه رو بهم نمیدن آرزوی مرگ بهم دست داد من چیم از بقیه هم سن و سالای خودم کمتره اینطوری آیندم سیاهه آخرش از بین میرم. میدونید مادرمم بدجور میترسه که مشکلی واسه من پیش بیاد بیماری قلبیم داره به همین خاطر واسه اون که نکنه یه وقت اتفاق بدی براش بیوفته کلی زجر کشیدم و دور رفتن تو اجتماع رو خط زدم.

الان هم نمیدونم چکار کنم واسه رضای خدا دست منو بگیرید التماستون میکنم کمکم کنید واقعا دیگه خسته شدم. بزور هم که شده باید برم پیش یه روانشناس با خونواده چون هممون این مشکل ترس اجتماعیو داریم شاید حداقل اون طرف منو کمک کنه از حق منم دفاع کنه بعد هممون با رفتاردرمانی و در صورت نیاز با دارو درست بشیم. در جریان داروهای سراترالین و فلکستین هستم ولی نمیدونم باید دکتر تجویز کنه.

ممنون که به حرفام گوش کردید.

Drug Man
12-02-2013, 21:58
قبل از هرچیز معذرت میخوام که تاپیک جدید زدم پست دادم تو یه تاپیک دیگه ولی بعد دیدم بهتره تو تاپیک جدا مسائل رو مطرح کنم.

منم متاسفانه به این بیماری یعنی فوبیای اجتماعی مبتلا هستم تا الان که 22 سالم شده خیلی تاثیر منفی تو زندگیم گذاشته و همیشه برای فرار از این ترس ها و اضطرابهای لعنتی از خیلی موقعیت ها فرار کردم هرچند دانشگاه تموم شد ولی تا الان شاید باور نکنید ده بار بیشتر نرفتم تا یه سوپرمارکت یه چیزی بخرم همیشه بقیه میخریدن خودم بشدت ناراحتم از این قضیه ضمنا شش ماهه بخاطر تموم شدن دانشگاه تو خونه نشستم و افسردگی شدیدم دارم خیلی وقتها فکر میکنم خلاص شدن از زندگی تنها راه حل هست ولی چون نمیشه خودکشی کرد خودمو یه چندساعت به بیخیالی میزنم ولی دوباره اون ترس ها برمیگرده تا حد جنون.

ضمنا خیلی از این مشکلات هم تقصیر خونوادم هست و از نظر ژنتیکیم سراغ دارم تو خونه پدرمم همینطوریه و مادرمم بیخودی از همه چیز میترسه و وقتی بهشون میگم منم میترسم میگن این مشکلی نیست وضعیت جامعه خرابه !! دور دوستات رو هم خط بزن نمیدونی بیرون چه خبره بخدا نمی بخشمشون هیچ وقت نمیتونم برای درمان و روانپزشکیم روشون حساب کنم چون چطور میشه با کسی مشورت کرد که اونم این بیماری رو داره حالا هرکی میخواد باشه پدر مادر و ... ضمنا فرق من با اونا اینه که اونا مشکلشون رو انکار میکنن پس ببینید چقدر شرایط برام سخته. تو بچگیم منو از همه چی محدود کردن نزاشتن برم بیرون نکنه بلایی سرم بیاد تو هیچ جایی هم اجازه حرف زدن نداشتم میگفتن تو بچه ای ضربه ای خوردم که یک عمر تاثیرش باهام هست و به خودمم حق میدم که میترسم و با این وجود که دوست دارم حلش کنم این مشکل لعنتی رو ولی نمیشه یعنی بخوام هم خودمو تو شرایط استرس و مقابله قرار بدم خونواده بهم اجازه نمیدن چه جنایتی بزرگتر از این که از همه طرف محدود باشی و کسی درکت نکنه و بخوای باهاشون بجنگی. الان چند وقته بخاطر ترس خونواده نتونستم چندتا از دوستام رو ببینم تو یه شهر دیگه هرچند خودمم بخاطر فوبیا میترسیدم ولی گفتم دلو میزنم به دریا وقتی دیدم بقیه این اجازه رو بهم نمیدن آرزوی مرگ بهم دست داد من چیم از بقیه هم سن و سالای خودم کمتره اینطوری آیندم سیاهه آخرش از بین میرم. میدونید مادرمم بدجور میترسه که مشکلی واسه من پیش بیاد بیماری قلبیم داره به همین خاطر واسه اون که نکنه یه وقت اتفاق بدی براش بیوفته کلی زجر کشیدم و دور رفتن تو اجتماع رو خط زدم.

الان هم نمیدونم چکار کنم واسه رضای خدا دست منو بگیرید التماستون میکنم کمکم کنید واقعا دیگه خسته شدم. بزور هم که شده باید برم پیش یه روانشناس با خونواده چون هممون این مشکل ترس اجتماعیو داریم شاید حداقل اون طرف منو کمک کنه از حق منم دفاع کنه بعد هممون با رفتاردرمانی و در صورت نیاز با دارو درست بشیم. در جریان داروهای سراترالین و فلکستین هستم ولی نمیدونم باید دکتر تجویز کنه.

ممنون که به حرفام گوش کردید.

دوست عزیز منم یه موقعی دقیقا مث شما بودم زیاد کلاس های روان درمانی و روانشناس و تلقین درمانی هم رفتم اما تا دارو مصرف نکردم خوب نشدم به شما هم توصیه میکنم اول پیش یه روانشناس خوب برین و سعی کنین بدون مصرف دارو این مشکل رو حل کنین اگه دیدید نشد اونوقت میتونین برین پیش روانپزشک تا براتون داروی مناسب رو تجویز کنه در ضما هرگز سر خود داروهای اعصاب و روان مصرف نکنین چون خیلی خطرناک هست مصرف سرخودشون

Saeed System
14-02-2013, 09:54
سلام دوست عزیز منم مثل خودت بودم و هستم. یه چیز عادی شده برام اظطراب ...مثل آآبی که هر روز میخورم...حالا شما فقط اظطراب خالی داری..خیلی خوبه...من حمله وحشت هم دارم...هم فوبیا اجتماعی و هم حمله وحشت با هم...

ولی چه میشه کرد؟ من خودم 3-4 روانپزشک خیلی خو ب تهران رو رفتم و واقعا جواب گرفتم...و ذهنیتم نسبت به خودم عوض شد اینکه 1 تیکه گچ به نام قرص بعد از 1 هفته تونست منو پررو ترین آدم فامیل بکنه...یا پرجراتترین آدم بین رفقا..

پس مشکلت حل شدنیه...خیالت تخت..از همین الان خودت رو خوب شده بدون...من رفتم روانشناس پاسخی نگرفتم چون اظطرابم نمیزاشت قدمهای اونو بردارم....مثلا میگفت الان بیا 1 استکان چایی رو برو بین بقیه مریضها بیورن اتاق بخور بیا..
یا وقت یمهمون اومد خونتون ببر چای یو میوه تعارف کن.. گفتم من نمیتونم! حمله وحشت میگیرم...

البته آموزش ریلکسیشن داشت اینکه بشین رو مبل چشماتو ببند و به تک تک اعضای بدنت فکرکن تا احساس گرما کنی ...دوش آب سرد و گرم هر 2 دقیقه داشت بدون خیس شدن مو با کلاه مخصوص حمام...آموزش صحبت با دیگران اینکه موقع صحبت کردن به چشم دیگران نگاه کن میگفت وقتی نگاه نکنی فکر میکنن ترسویی...خلاصه من چون اظطرابم فراتر از این راهکارها بود
پس رفتم روانپزشک متخصص اعصاب و روان ..برام یه تریپ دارو یی که روی مغز و احساس اظطراب و احساس اجتماعی بودن آدم اثر میزاره نوشت واقعا تاثیر خیل یخیلی زیادی داشت....البته تاثیرش تا وقت یکه مصرف میکردم بود ...

شما هم اگر میخواید خوب بشید باید برید روانشناس اگر با راهکار های اون خوب نشدید و نتونستید بر اظطرابتون بین مردم غلبه کنید برید روانپزشک که قرص بده.. قرص مثل یه دیوار یا کوه پشت آدم وای میسته و آدم احساس قدرت میکنه ...

این نظر شخصی من بود ..موفق باشی مشکلت حل شدنیه خیالت راحت ..:n06:

Saeed System
14-02-2013, 10:10
الان رفتم تو اون سایت همدردی که توش مشکلت رو گفته بودی...فهمیدم بروجرد زندگی میکنی..آخه فکر کردم تهرانی میخواستم وقت اعصاب و روان بگیرم با هم بریم...خودمم چند وقته قرص رو قطع کردم اظطرابم برگشته باید دوباره برم ..میخواستم با هم بریم ..که نشد

اینجایی که من میرم یک کلینیک تخصصیه اعصاب و روان که هم روانشناس داره هم روانپزشک و هر دو با هم ویزت میکنن و خیلی خوبه من خیلی راضیم ازشون ....اول روانشناس ویزیت میکنه و مشکلات رو براش میگی و توی پروندت به صورت بیماریهای شناخته شده پزشکی

برای روانپزشک مینویسه مثلا social phobia بعد میگه تشریف ببرید پیش روانپزشک بعد اونجا میری با گفتگوی تکمیلی بین خودش و شما و مشاهده پرونده بیماریهای که روانشناس تشخیص داده .... برات قرص تجویز میکنه...

قرصهای یکه تجویز میکنه هم خیلی حساب کتاب داره مثلا میگه این قرص رو اول با دوز 1 چهارم شورع کن تا 1 هفته سپس نصف قرص .. بعد یه قرص رو برای شب موقع خواب ...خلاصه بعد از 1 هفته میبینی وقتی میر یتو خیابون چه قدر آرامش داری...

وقتی تو مهمونی هستی خیلی ریلکس و شادی و نمیترسی و مثلا از اینکه ضایع بشی یا سوتی بدی جلوی همه قرمز کنی ...دیگه این چیزا از یادت میره تا اینکه خو ب میشی ...ایشالله:11:

Memonex
14-02-2013, 16:52
یک دنیا ممنونم از دوست عزیزم Love King، از اینکه می بینم فقط من تنها نیستم که این مشکلو دارم و بقیه هم تجربشو داشتن و درک میکنند چقدر سخته احساس راحتی کردم. واقعا به این راهنمایی ها نیاز داشتم خدا از بزرگی کمتون نکنه حیف که من از تهران خیلی دورم وگه نه اونجایی که فرمودید رو حتما با هم میرفتیم البته میگم میتونم تهران هم بیام و این خودش به درمان اضطراب کمک میکنه کاملا یقین دارم ولی محدودیت خونواده در حد مرگ جلوم هست و باید شرایط اونا رو هم در نظر گرفت. الان احساس آرامش بیشتری میکنم که بالاخره درمانی قطعی برای این بیماری لعنتی وجود داره دیگه از دستش خسته شدم الان 22 سال هست که چرا باید ارتباطاتم با بقیه اینقدر محدود بشه ضمنا یک نکته مهم دیگه اینکه از جواب دادن تلفن هم بشدت وحشت دارم و وقتی کسی زنگ میزنه سعی میکنم جواب ندم و بعدا بزور با هزار جور ترس و کنترل ذهنی خودم به طرف زنگ میزنم و موقع حرف زدن هم همه چیز یادم میره فقط در جواب صحبت های طرف میگم آره یا نه ولی بعد از اینکه ارتباط قطع شد کلی حرف واسه گفتن میاد تو ذهن که واقعا ناراحت میشم تا حالا نشده به کسی زنگ بزنم بجز تعداد محدود و همیشه حرفام رو تو 5 6 تا اس ام اس میدادم به طرف که بعضی موقع ها و این حس فوق العاده بدیه متاسفانه اگه به همون روش که شما هم گفتید درمان نشه یک عمر وبال گردن آدم هست و روز به روز پیشرفت هم میکنه. خودم فکر میکنم زیاد وضعیت من حاد نباشه چون بعضی موقع ها قبل از قرار گرفتن در یک جمع حتی قبلا سر کلاس دانشگاه کلی اضطراب داشتم ولی همین که سر صندلی میشستم و خودم رو توی فضای سنگینی نمی دیدم اون ترس ها تو یه لحظه برطرف میشد متاسفانه فقط هم همون لحظه خوب میشدم ولی دفعات بعدی بازم وجود داشت اضطراب شاید یک مقدار کمتر در صورتی که طبق تحقیقاتی که تو اینترنت موجود هست این ترس باید برای همیشه از اون موقعیت برطرف بشه. توکل بر خدا باید تو این روزها از یک روانشناس شروع کنم هرچند که گفتم مادرم و بقیه اعضای خونواده فکر میکنن من یه آدم سالمم فقط شاید یه مقدار خجالتی باشم در صورتی که من به یقین رسیدم این فوبیای اجتماعی هست و حتی این ترس تو وجود مادرم و پدرمم وجود داره ولی به نوع دیگه مثلا اونا وقتی میخوان برن مسافرت اینقدر استرس میگیرن که میگن کنسلش کنیم یا مثلا وقتی من همیشه میرفتم بیرون دویست بار به من زنگ میزدن که ببینن من سالمم یا نه !!! درسته وضعیت جامعه ما زیاد خوب نیست ولی این مشخصه دیگه یه بیماریه. من خودم کلی میترسم کلی هم فشار از طرف خونواده روم هست و چون فکر میکنن من مشکلی ندارم طبیعتا درمان رو هم یک امر مضحکی براشون جا افتاده. تو کشور ما خیلی ها بیماری های روحی رو در نظر نمیگیرن مثل همین خونواده ما.

یک عامل دیگه هم وضعیت بد مالیه که ما تو خونه درگیرش هستیم شدید رو این مورد تاثیر گذاشته و انگیزم برای هر کاری بشدت اومده پایین افسردگیم رفته بالا.

امیدوارم با رفتن پیش یک روانشناس خوب که کارشو بلد باشه و عمل کردن به توصیه هاش برای همیشه از شر اضطراب خلاص بشم و دیگه نیازی به روانپزشک و قرص نباشه.

اگه فرصت شد یه سری مثالها هم براتون میزنم که اتفاق افتادن تو زندگیم که همگی ناشی از این اضطراب بودن و وقتی آدم می بینه یک عامل درونی اونو از انجام کارهای مورد علاقه اش باز میداره بشدت عذاب میکشه.

باز هم ممنون از دوستان گلم بابت از اینکه وقت گذاشتید و این درد و دل ها رو خوندید.

شیر برنج
10-08-2013, 16:34
بچه ها سلام به نظرتون من تا کی باید از دست این خجالتی بودنم عذاب بکشم..؟خوشحالم که اینجا همدرد دارم ومیتونم مشکلمو بگم...بچه ها دلم گرفته هیچیکی مشکل ماهارو درک نمیکنه..خیلی سخته که توی خونت خیلی شاد وپررو باشی اما بیرون موش شی..البته من تو خونمونم خجالت زیاد دارم..اما بیرون توی فامیل توی کلاس جلو جمع..همشون بیشتر میشن..این رفتار باعث شده به ارزو هایی که دارم نرسم..خواهش میکنم جوابمو بدید و.راهنماییم کنید..خیلی سخته! دوست دارم روم حساب کنن وبه دیگران متکی نباشم وقتی کاری دارم خودم رو در رو بگم وخجالته نکشم.میدونید تو کتابا میگن..این دفه که خواستی تو جمعی بری اینکارو بکن اینکارو بکن اما درک نمیکنن که خیلی سخته پس چیکار کنیم؟ دارم دیوونه میشم..دوستون دارم بای.

شیر برنج
12-08-2013, 17:56
جون من راه کار دیگه ای نداری؟ بدی؟منم مشکلم حل شه؟وای که خوش به هالت برادر...واقعا میگم کاش اون روز واسه منم برسه

smock-74
14-08-2013, 03:42
دیدم بعضی ها مشکلاتی در ارتباط برقرار کردن با مردم دارند به همین خاطر گفتم راهنماییتون کنم البته خودم هم خیلی حرفه ای نیستم اما خب اونقدری هست که از ارتباط برقرار کردن با کسی ترسی نداشته باشم، در ضمن خودم هم قبلا تا حدودی مثل شما بودم اما با رعایت چندتا نکته تونستم خیلی بهتر بشم
1- وقتی می خواهید برید بیرون حتی کاری با همسایه دیوار به دیوارتون دارید باید لباسی مرتب بپوشید برای مثال یک شلوار و یک پیراهن دکمه ای آستین بلند یا به جاش یه لباس معمولی آستین کوتاه هم اشکالی نداره اما مراقب باشید که کثیف نباشه و جای لکی از خونه روش نباشه.
2- عطر بزنید یا اگه نمی خواید عطری بزنید اشکالی نداره فقط بو ندید، در ضمن موهاتون رو درست کنید قبل از بیرون رفتن، یه روز در میون یا دو روز درمیون یه حموم حتما برید.
3- دونستن تعارفات و تشریفات، ما تو ایران زندگی می کنیم چه دلمون بخواد و چه دلمون نخواد مجبوریم تعارفات معمولی رو بلد باشیم هر چی بیشتر بلد باشی بهتره، برای دونستن این تعارفات دیدن فیلم های ایرانی خوبه هر چند هیچ ارزش دیگه ای ندارند
در ضمن به این تاپیک هم سر بزنید [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
4- درست راه رفتن، همیشه موقع راه رفتن کمرتون رو راست بگیرید، سرتون هم بالا، اگه عادت ندارید ممکنه اولش یخورده عجیب باشه اما سریع عادت می کنید بعدشم محکم قدم بردارید با این کار نشون میدید اعتماد به نفس دارید.

خوب فعلا همینا به ذهنم رسید، ببخشید یخورده رک حرفام رو زدم قصد توهین نداشتم می خواستم این نکات ابتدایی و بسیار مهم رو اول بدونید بعد فکر بقیش باشید.
تو پست بعدی چیزهای دیگه ای هم براتون می نویسم.

NorthBridge
15-08-2013, 12:59
خب طبیعیه ... مشکلات روان تنی با بیماری های روانی از اساس متفاوتند
مشکل نداشتن عزت نفس رو باید خودتون ریشه یابی و رفع کنید. غیر از خود فرد چه کسی بهتر میتونه خودش رو بشناسه؟
با توسل به مواد شیمیایی و دارو و ... به درمان ریشه ای نمیرسید جانم . حداقل دارو به تنهایی درمان نخواهد کرد
انسان اگر از درون احساس پوکی کنه در جمع خجل میشه . بی دلیل که قدما نگفتند : هر که خلوت قویتر، جَلوَت قویتر
یک راه موثر مطالعه ی زیاد، دقیق و عمیق موضوعات مورد علاقه(حتی رمان و ادبیات) هست که تدریجاً آرامش درونی رو افزایش و احساس پوکی درون رو رفع میکنه و خواهید دید ...

شیر برنج
15-08-2013, 14:48
سلام منو که میشناسی دوستم...همونی که گفتی بره کتاب قلمرو اشتباهات شما رو بخونه....
برادر...این کتابی که گفتی رو نتونستم جور کنم این نیروی قصد همون نیس؟چون اینم خیلی مطالب خوبی داره نمیدونم اما یه جورایی یه خورده روم تاثیر داشته اما فعلا روی خجالتم کاری نکرده...اما ممنون خیلی باهاله کتابای این وین دایر..مرسی ..امیدوارم بالاخره موفق بشم..به امید پیر.وزی....
خدایا همه رو کمک کن..امین

hesam_a_r
09-10-2013, 11:32
اگر این مواد شیمییایی تولید نشن شما با یک مجسمه فرقی ندارین از ایده الیستی بهتره دور شیم تمام خلقیات ما توسط ناقل های عصبی کنترل میگردند نمونه کاملش شخص مبتلا به اوتیسم اگر هزار سال داستان خودشناسی وروانشناسی بش بگی کوپکترین تغییری نمیکنه ولی دانشمندا با داروهای خاص عمدتا محرک ها یک ادم در خود رفته رو به وجد میارن