PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : دست نوشته های aliaghil



aliaghil
08-02-2013, 17:41
نظرتون در مورد این نوشته چیه؟ اگه اشکالی داره چطوری میشه بهتر نوشتش

در قلب من آتشی به پا شده
که حتی باران هم نمی تواند آن را خاموش کند
آتشی هست که قلب من را می سوزاند
و بارانی نیست که آن را خاموش کند
پس مرا در آغوشت بگیر
و درد را از روحم دور کن
از تنهایی هایم می ترسم
درد را از من دور کن، درد روحم را می سوزاند
می ترسم از اینکه تنها بمانم
مرا در آغوش بگیر
برای یک شب
و من آرام خواهم شد، قلب مرا نگاه دار
نگذار که بروم به این خاطر که تمام هستیَم
در دستان توست
و نگاه دار قلب مرا
برای یک شب،
و من آرام خواهم شد.

aliaghil
10-02-2013, 21:54
چه غریب است عشقی که به ناگه، قلبت را در هم می شکند
چه غریب است عشقی که با آدم و حوا هبوط می کند
چه غریب است عشقی که تو را برفراز قله سرخوش آزادی می راند
و چه غریب است عشقی که به وقت چای، به خانه‌ات می کشاند!
Sent from my GT-I9300 using Tapatalk 2

aliaghil
10-02-2013, 23:24
دریاها خشکیده اند
و از بارش باران خبری نیست
تو دیگر گریه را بس کن

Sent from my GT-I9300 using Tapatalk 2

aliaghil
11-02-2013, 11:00
این روزها
هوای فریب از تو می وزد
به خیال خود فریبم می دهی
اما نمی دانی، تا بازیگری ماهر شدن فرسنگ ها فاصله داری

aliaghil
11-02-2013, 18:27
این هم بازبینی شعر اولی که نوشتم که توسط دوست خوبم بازبینی شد، ازش واقعا ممنونم


آسمان برایم ببـــــــار...
تنهـــــــــــا یک بار..
فقط برای مـــــــن
تا که آرام گیـرد این دلـم
ساکت و سردمــــــــــــــــ
اما...
درونمـــــــــ آتشیست
کهـــــــ حتی همه اشکهــــــای آسـمان
هم نمیتوانــــــــد آنرا فروکــــــش کننــــد...
وجــــــــــودم را در بر گیــــ ر ...
تا که آرامش گیــــــرد این دلــــــــــم
قلبــــــــــــِ تنهای مرا...
به میهمانی دلت بپذیر ...
که تا همــــــــــــیشه در کنـــــــار تو آسوده بمـــانم..

aliaghil
13-02-2013, 10:18
رویایی در دل داشتم
تو ملکه بودی و من شاه تو
در سایه سار عشق
من در کنار تو ... تو در کنار من

Sent from my GT-I9300 using Tapatalk 2

aliaghil
18-02-2013, 12:31
به نام می خوانمت، ولی نیستی
از آن دم که رفتی شب ها بی خوابم
نمی دانی که تاب تحمل ندارم
ولی مانند همیشه گریه شبانه
به نام می خوانمت
تو را می خوانم

aliaghil
18-02-2013, 12:38
اگر قلبت را به من بسپاری
نشانت خواهم داد
که هرگز از هم جدا نخواهیم ماند
اگر پاره ایی از تو باشم
اگر باورم کنی

aliaghil
20-02-2013, 15:38
معنی عشق مگر آن نیست
که در روزهای تنهایی و بی کسی
آن زمان که دستت در زیر ساطور است
چشم و چراغ عشقت باشی

Sent from my GT-I9300 using Tapatalk 2

aliaghil
20-02-2013, 16:45
در سپیده دم صبح، نجواهایت را شنیدم
از سردی روزگار به من گفتی
از شیشه های غبار گرفته پنجره... که
آن سویش گنجشکها نیز آواز نمی خوانند
دردهایت آشنای دلم بود

Sent from my GT-I9300 using Tapatalk 2

aliaghil
23-02-2013, 12:09
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

هر چند همیشه تنهایی دوست من بوده است
من زندگی را در دستان تو به جای می‌گذارم
دوستت دارم

aliaghil
23-02-2013, 15:30
_ قلبــ
_ محتاج
_ مهرتـــ
_ قلبــــ
_ پناه
_ می جــو یـــد
_ شـانه هایـتــ

ــ آرزو
_ مـــن
_ تــــو
_ خــــدا
_ هر ســه
_ تا
_ ابـــد :n12:

aliaghil
26-02-2013, 19:53
عشق بی همتای من
بگذار دلهایمان با هم به پرواز درآیند
دلم به دنبال سر پناهیست
آن را پناهی ده ... عشق بی همتای من

aliaghil
10-03-2013, 00:11
با این حالی که این روزها دارم
نمی توانم دیگر نوشته عاشقانه ایی بنویسم
هیچ آوازی درباره امید نمی توانم بخوانم، چیزی برای گفتن ندارم
از زمانی که رفته ایی
زندگی دیگر برایم معنایی ندارد
این ترانه را برایت می خوانم...
هر جا که هستی
در حالی که گیتارم...
خونریزان در آغوشم افتاده است

aliaghil
04-04-2013, 21:45
گفتی دلت غـم دارد و غـمخوار ندارد
گفتم کنم دل را غـمگسـارت
گفتی این دل بیمـار پرســتار ندارد
گفتم کنم جان را فدایـت
گفتی سـهــم دل گشـته سـیاهیـ و خـاموشی
گفتم سـهـم دلـت خورشیدستــ و نه خـاموشی

aliaghil
23-04-2013, 09:08
خورشید هم غروب می کند حتی

خورشید نماند و

کسی برای دلهایمان نیز

تغییر نکرد این روزها حتی

تو را در این هیاهوهای پـوچ یـافتم

هر بار که نگاهـت می کنم

احـسـاس مــی کـنم تـمـامِــ عـمـر تـو را مــی شـنـاخـتـم

ای کاش هیچ وقت تمامی نداشته باشد این لحظات

هر وقت با من هـمـدل مـی شـوی

آرام مـی گیرد این دلِ خـسـتـه

و چـه زیـبـاسـت لـحـظـاتِ بـا تـو بـودن

تـنـهـا یـک چـیـز مـانـده بـرای تقدیم کردن به تو

یک لـحـظـه از تـمامِ عـمـرم

لـحـظـه ایی کـه تـمـام این رویاها را به حـقـیـقـت تبدیل کند

لـحـظـه ایی کـه هـیـچ وقـت فـرامـوش نـــشــود

لـحـظـه ایی بـه نــام زنــدگــی

تـمـام زنـدگی مـن از آن تــوســت

دارم خواهشی از تو

تـو نــیــز برگرد، بــیــا و در کـنـارم بــمــان

aliaghil
23-04-2013, 11:23
چه تلخ است عاشقی
چه باید می کردم برایت بانو؟
ولی نگو که معنای عشق را نمی دانم
ای کاش می دیدی از آن زمان که قدم در راه عشق گذاشتم بر من چه گذشت
من از برای تو میمردم
این بی انصافیست در حق دلی که برای عشق تپید

aliaghil
26-04-2013, 10:28
هر دو خسته ایم می دانم، ولی وجودمان در کنار یکدیگر می برد خستگی را
بتاب بر این دلــ سرد، که بـی تـو خواهــد مـرد
من تنهاترینم، نـگو بدرود
من عاشق ترینم، نـگو بدرود
فرصتی برای نو شدن دلــ بــده
یادم می آید گفتی به من گر بگیری دستانم را
بــا زنــدگـی بـیـگانـه نخواهم بود،
گفتمتــ می گیرم دسـتانـت را و تا ابـد در کنارت خواهـم ماند

aliaghil
02-05-2013, 11:30
زخم و درد...
تمامش را یک جا با هم دارد دل
شکستن من گشته کار هر روزه شان
ولی با این همه...
دارم یاد تو را در خاطرم
نیستم
ولی چطور تو را فراموش کنم؟
تو که خاطرت مرا زنده نگاه داشته
بر تو عاشقم و این است دلیل زنده بودنم

aliaghil
09-05-2013, 10:53
هر روزم را با یاد تو شروع می کنم
و شب ها چشمانم را برای رویای دیدار تو می بندم
و گاهی اشکها و بی خوابی های شبانه غم فراق تو را
به من یادآوری می کنند.

آری
همیشه به یادت هستم، و هیچگاه تو را فراموش نخواهم کرد
از آن زمان که در مسیر عشق قرار گرفته ام، همواره گفته ام
در کنارت خواهم ماند و هیچگاه دستانت را رها نخواهم کرد
می دانی که در تمام این مدت که در جستجوی تو بوده ام
سعی کرده ام که در کنارت بمانم و هیچگاه دستانت را رها نکرده ام
فرصت بودنم بده، تو را دوست دارم و عاشقت خواهم ماند تا أبد.

aliaghil
21-05-2013, 09:53
فقط خواستم که بدونی
الهه ی نازم
کی تو تمام بالا و پایین زندگی کنارت مونده؟
کی وقتی حرفای دلتو میگفتی تو رو همیشه می فهمیده؟
کی همیشه می دونست تو دلت چی می گذره؟
کی همیشه تو رو جزئی از خودش دونسته؟
من بودم و موندم کنارت
میدونی که دل به تو بستم، میدونی که منتظرت هستم
تمام من تو دستاته
می تونی منو بکشی...
یا که دستامو بگیری بزاری منم زندگی کنم کنارت...

aliaghil
02-06-2013, 00:29
این روزها چه آسان بی انصاف شده‌ایی

واژه هایت به سرم ریخت مرا مدفون کرد
اشک من ریخت ز چشمم مرا دلگیر کرد

اما پاسخ آن همه خواهم گفت:

تو که نام خدا را ورد زبان داری چرا؟
تو که خدا را ناظر بر اعمال داری چرا؟

من که در پاکی چشم، شهره عالَمــم
من که پاکی دلم، آینه‌ی دوست نماست

گوهرِ معرفت اندوختم تمامِـ عمر
چون، الماسیــست که جلوه گَه نورِ خداست

دل به جز تو ندادم به کسی
در خانه ی دل باز نکردم به روی هر کسی

رفیق آن روزهای سخت شدم
چون، در رفاقت با وفا بودن شرط مردانگیـسـت

این دل، همه لحظه برای تو تپید
این دل، همه چشم به راهِ تو بود

چشمانم همه به عکسهای تو دوخته شد
چشمانم همه منتظر دیدنِ تو بود

زبانم همه وِرد نام تو بر آن جاری گشت
زبانم همه، تو را دوست دارم، بر آن جاری گشت

تو که نام خدا را ورد زبان داری چرا؟
تو که خدا را ناظر بر اعمال داری چرا؟

باز با این همه می گویم
همان جمله همیشگی را
تو را دوست دارم

aliaghil
02-06-2013, 13:41
تمام این مدت انتظارت را کشیدم
من که لحظه لحظه، با احساست همراه شدم
این همه انتظار را، این انصاف نیست
این دفتر را که با هم نوشتیم پاک نکن

aliaghil
10-06-2013, 16:36
من
همانی هستم که دل به تو دادم
همانی که اسیر تو شد
همانی که همیشه گفت

با دلم هر چه خواهی کن
ولی جدایی مکن

با دلم هر چه خواهی کن
ولی سخن از فراموشی مگو

نخواستم ببینم هیچ، رنج تو را
گر تو خواهی روم
اما تو بگو، چه کنم؟
راه بازگشتی نیست

آخر
نمی شود از عشق تو حذر کردن و رفتن
نمی شود یاد تو را ز دل برون کردن

به خدای آسمانها قسم
من نتوانم چنین کردن

دل تو را را عاجزانه طلب می کند
تو بگو چه کنم؟

aliaghil
13-06-2013, 13:52
خاموشم و در خود اشک می ریزم
بمان برایم و بهانه زندگی باش

من
با تو تا خاطره ها گریه کردم
با تو نغمه های لحظه های درد را
آن سوز و نوا را گوش دادم
با تو طعم غربت
آن غم و بغض رسا را گوش دادم

گفتم
هر چه خواهی کنم برایت؟
بگو فقط چه کنم؟

گفتم
می آیم، هر جا که باشی
بگو، به کجا بیایم؟

خوب دانستم
مردن برای من
بهتر از بی تو بودن است

aliaghil
15-06-2013, 10:58
هر روز
برگ، برگ دفتر زندگی را مرور می کنم
می رسم به خاطراتی که بین من و تو گذشت
و آن زمان
دانستم که بی تو
راهی جز مردن نیست
تو برایم نوری و امیدی
خانه ی دل برای توست
من با تو زندگی را احساس کردم
من با تو عشق را احساس کردم
و تا زمانی که خورشید برفراز آسمانهاست
و تا زمانی که عشق معنای زندگیست
عاشقت می مانم
و گویم من تا همیشه
دوستت دارم

aliaghil
17-06-2013, 14:31
تو کجایی؟
احساس دلتنگی که منو داره زنده زنده میخوره
سراغتو از خدا می گیرم، حالتو از خدا می پرسم
دیگه خود گریه هم کم آورده از گریه کردن من
بیای و بهم بگی دیگه تموم شد این
لحظه های هر روز مردن
هر روز دلتنگی

aliaghil
18-06-2013, 00:48
تمام نوشته هایی رو که نوشتم حرف دلمه
همه حقیقت دارن
چون حرف دلمه و احساسی که نسبت به تو داشتم
فقط ذره ایی باورم کن
خدا می دونه که تنها انتخاب من تو بودی و بس
من که به تو گفته بودم میخوام کنار تو باشم
من که به تو گفته بودم اصلا برای چی می خوام با تو باشم
من و تو که مثل هم بودیم،
از هدفهام برات گفتم حتی پیشنهادی که همان روز اول دادم
حال روز منم مثل خودته
من که با تو هم آواز بودم،
گریه کردی
گریه کردم
خندیدی
خندیدم
تو همه چی باهات شریک شدم

میدونی چرا؟
چون مثل خودت بودم

aliaghil
18-06-2013, 10:05
انتظار من از جنس غم و غصه بود
نه بهار خنده
همانند خواهر و برادر دو قلو شدیم
هر چه در دلت می گذشت بر من هم گذشت
حال و روز من نیز مانند توست

من و تو همزاد هم بودیم
غیر من چه کسی تو را می فهمد؟
چه کسی می داند در دلت چه می گذرد؟


انتخاب من تنها تویی
محبوب من تنها تویی
هر چه نوشتم تنها برای تو نوشتم
دستانم فقط دستان تو را خواست
این دل فقط تو را ز من طلب کرد

پس پیشنهادم چه شد بانو؟
من که خواستم همه عمر با تو باشم
این زندگی همه در دستان تو بود

aliaghil
18-06-2013, 21:37
این سردی برای چیست؟
سخن برای گفتنم فراوان
ولی
انتظارم برای آمدنت پایانی نیست
همانند مادری که انتظار بازگشت فرزندش
از میدان نبرد، بر آن پایانی نیست
اما تو هستی
شاید دور باشیم،
ولی بهم نزدیکیم
نمی دانم دلت برای،

این دل غریب و خسته
به رحم می آید
بیایی و دستانم بگیری
منتظرت می مانم

aliaghil
19-06-2013, 19:53
گاه خسته می شوی
گاه تحمل برایت سخت
ولی
با همه این لحظه ها
می جنگم برایت
می نویسم برایت
انتظار می کشم برایت
آنقدر که
گرمی دستانت را در دستانم احساس
چون
تو معنای زیبای عشقی
تا زمانی که جان در تن دارم
این عشق بر آن پایانی نیست
همه لحظه
خاطرت بر دل و جان جاریست و
نامت بر زبانم
نازنینم
تو را تا همیشه دوست دارم

aliaghil
20-06-2013, 16:30
با من بمان ای همسفر
با من بمان ای هم نفس
با من بمان ای روشنی بخش چشمانم
با من بمان تا آسمانها ترانه ای از جاودانگیمان سر دهند
با من بمان تا شریک دلتنگیها و خستگیهای دلت شوم
با من بمان تا عشق ناب را با یکدیگر به خالق عشق نشان دهیم
با من بمان تا شریک زندگی و روزهای سخت و شیرین یکدیگر شویم
با من بمان تا فراز آسمانها...... تا خورشید...... تا امید
با من بمان

aliaghil
21-06-2013, 22:55
دل شکسته ام، خدا را صدا می کنم، با دلم هم آوازی می کنم
برای این درد بی درمان دعایی می کنم
به نیمه شب نام او را با ناله ی دلم همنوازی می کنم...

aliaghil
12-07-2013, 10:42
خــدایــا، می توانی بگویی

چرا دنـیـا را اینگونه آفـریـدی؟

شاید مرهــمی باشد بر دردهایم

من رویـایـی در سر داشتم

ولی تمامش سوخت

و تو می دانی چگونه همه ی آن سوخت!

گاهی سخت می شود،

کــســی را بیابی که حرفــهـایـت را بفهمد

حس غریبه بودن در بین آدمها و

این چنین تنها شدن

نکند دیگر زمان مرگ رسیده باشد...


عـاشـقِ برنده ها بودن خصلت بندگان توست

آن زمان که برنده ها، بازنده شوند

و آن گاه برنده‌هایت نیز محکوم به نابودی...

کسی عاشق بازنده‌ها نیست، هیچ

وقتی که زمین می خوری

بدون شــک، کــســی برای یاری نیست

تــو فـقط قربانی شــرایــط مــی شـوی

خــدایــا، هم اکنون دستانم را بگیر

نــکـنــد...

من فقط غریبه ای هستم در این دنـیـا

aliaghil
12-07-2013, 19:35
تاوان عاشق شدن
توهین و پاک شدن
مسافرم
مسافر ابدیت
شاید مرگ پاک کند یاد مرا
ولی این دل، هنوزم ماندنی است
مراقبت کن از آن، که برای توست
من چشمانم را خواهم بست
پرواز خواهم کرد
تا عرش آسمانها
به اُفق های دور
بر عاشق يكرنگ
حقيقت خطرى نيست…

__________________________________________________ ________________

بياد داشته باش که بهتر است به يکباره خاموش شد تا ذره ذره محو شد.

aliaghil
07-08-2013, 18:41
حقیقت ... یعنی حقیقت درون

حقیقت ... یعنی دلی شکسته و پر زخون

حقیقت ... یعنی نوای دل تو، نوای دل من

هر دو دانیم چیست این نوا

لیکن، تو خفه کن این صدا

حقیقت در میان اشکهای من است

حقیقت در درون دلِ توست

حقیقتِ من...

دلِ، سوخته ی من است

که هنوز هم آواره ی توست

حقیقت به همین سادگیست

aliaghil
14-08-2013, 11:25
نازنین سرخ پوش من
در میان سروده هایش برای من
مرا مرد شب های تارش صدا می زند

می دانم تو هم دوستم داری
می دانی من هم دوستت دارم
چرا که به خاطر تو سرودم ...
چرا که تنها تو
دلت به وسعت دریاست بین آدمها
ستاره ی خوشبختی من
باز دوباره صدایم کن

aliaghil
15-08-2013, 14:42
حرفهایمان را پشت همین نقابها به یکدیگر می گوییم
حتی پشت همین نقابها صورتمان را دوباره پنهان می کنیم
نقاب از روی بردار
فریــاد چشــــمانم را بــــبــــیــن
که همانند دریای پرتلاطم بـــیصـــدا
به در و دیوار می کوبم
تـــا فــرو بـــنشـــانـی
تـــنهایـیـم و دلـــتـنـگیم را