LittLe_BeAr
22-11-2012, 00:31
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در خانوادهای ساده و كم جمعیت در پاریس متولد شد.پنج ساله بود كه به شهری بندری و زیبا رفتند و زندگی «كلود مونه» پدر سبك
«امپرسیونیسم»در نقطهای زیبا و طبیعتی بكر آغاز شد.
آرامش و زیباییهای زندگی چندان دوامی نداشتند و او به زودی در شهر جدید مادر را از دست داد. پدر كه بقالی ساده و بیسواد بود اصرار
داشت پسرش در كنار او و در مغازه كار و شغل او را ادامه دهد. مادر نیز پیش از مرگ خواننده بود و از این راه درآمد كسب میكرد.»
دوران تحصیل آغاز شد و پسرك وارد مدرسه شد، اما از درس و تحصیل فراری بود و به عبارتی نه تنها بیعلاقگی بلكه تنفر نسبت به تحصیل
در رفتار او مشهود بود. هیچگاه به درسهای معلمان گوش نمیداد و همواره در حالی كه آنها تلاش میكردند به او نكتهای بیاموزند «كلود» را
مشغول كشیدن نقاشیها و كاریكاتورهای چهرههای خود و دانشآموزان مییافتند.
بعدها خود او اعتراف كرد كه در مدرسه هیچ چیز یاد نگرفت مگر اندكی از املا و هجی كردن كلمات. او میگفت: «مادامیكه در مدرسه بودم،
حس میكردم زندانی هستم و همواره به دنبال راه فرار بودم.»
سرانجام زمانی كه به دوران نوجوانی رسید، توانست بیشترین استفاده را از دوران حضور در كلاس و دبستان ببرد! تصمیم گرفت نقاشیهای
آن ایام (كاریكاتور معلمان و دانشآموزان) را بفروشد و برای هر كدام ۲۰ – ۱۰ فرانك میگرفت و معتقد بود ارزش كار او بیشتر از كار سایر
همكلاسیهایش بوده است!
در ۱۵ سالگی نقاشیهایی میكشید و آنها را به امانت به فروشگاهی محلی میداد تا برایش بفروشد و خوشبختانه از آثار هنری او
استقبال خوبی هم شد و در آن زمان در حالی كه به هر ترتیبی بود دوران ابتدایی را پشت سر گذاشته بود، در مدرسه هنر نزد معلمان توانمند
و بسیار خوبی آموزش میدید و با تمرین و فروش كارهایش به سرعت پیشرفت میكرد.
●كلود و دوران جوانی
پس از پایان تحصیل با دختر جوانی ازدواج كرد، اما به زودی مشكلات مالی آرامش و امنیت زندگی را از آنها گرفت و در فقر شدید ایام را م
یگذراندند. سرانجام تصمیم گرفتند به خانه یكی از دوستان صمیمی خود بروند و مدتی را با آنها زندگی كنند. در همین ایام بود كه صاحب دو
پسر شدند، اما یك سال پس از تولد پسر دوم، «كلود» همسر فداكار و مهربان خود را از دست داد و مسوولیت وی بیشتر شد و مجبور شد
برای تربیت كودكان از خواهر بیوه و بدون فرزندش كمك بگیرد و همچنان در خانه زوجی كه از دوستان خوبشان به حساب میآمدند، زندگی
میكرد.
چندی بعد دوستش ورشكسته شد و به علت مشكلات مالی از شهر گریخت و هرگز معلوم نشد چه اتفاقی برای او افتاده است و كجا
میتوان آن را پیدا كرد.
سرانجام «كلود» با همسر دوستش ازدواج كرد و به تربیت بچههای هر دو خانواده پرداختند. آنها به زودی محل قبلی زندگی را ترك كردند و به
«گیورنی» (Giverny) رفتند و باغ بسیار بزرگی كه در گوشهای از آن خانه كوچكی بود خریدند. او كه از فروش تابلوهای نقاشی درآمد خوبی
كسب میكرد توانست ۶ باغبان و ۲ آشپز استخدام كند. در میان باغ بركهای بود كه نیلوفرهای آبی آن را پوشانده بود و پلی كوچك روی آن
نصب بود. این زیبایی خارقالعاده و سایر مناظر زیبای باغ، موضوع بسیاری از تابلوهای مشهور او شد.
«كلود مونه» یكی از بزرگترین هنرمندان سبك امپرسیونیسم است. او توانست حركتی نو در نقاشی را آغاز كند و تاثیر آن را به زودی در سایر
هنرهایی همچون موسیقی و مجسمهسازی و ... نیز بگذارد.
«كلود» زندگی را از محیط اطراف خود و باغ بزرگ و زیبایی كه در آن زندگی میكرد، میگرفت و آن را به بوم نقاشی منتقل میكرد و در دوران
زندگیاش توانست بیش از ۲۰۰۰ تابلوی نقاشی بكشد كه برخی از آنها در حال حاضر میلیونها دلار ارزش دارند.
68ساله بود كه بینایی او كم شد و دو بار تحت عمل جراحی قرار گرفت تا بتواند حداقل كمی ببیند اما یك چشم خود را از دست داد.
71 ساله بود كه همسر دومش را نیز از دست داد و قسم خورد كه بعد از او هرگز نقاشی نكند.
اما چندی بعد تنها راه فرار از درد و افسردگی را پرداختن به هنر دید و كار خود را مجددا آغاز كرد. به طوری كه «سزان» در توصیف او میگوید:
«تنها یك چشم دارد، اما خدایا چه چشمی!!.»
سرانجام در ۸۶ سالگی بر اثر سرطان ریه از دنیا رفت اما تا پایان زندگی روحیهای سرزنده و جوان داشت و پس از مرگ اودرخت دوست و
همسر دومش اداره باغ را بر عهده گرفت، اما خود او نیز مدت زیادی عمر نكرد و سپس پسر كلود این مسوولیت را قبول كرد، اما او هم اندكی
بعد در حادثه رانندگی جان باخت و از آن پس خانه و باغ به دست آكادمی هنر فرانسه افتاد و در حال حاضر خانهاش موزهای است كه مردم
میتوانند از آن دیدن كنند.
ماني فام
در خانوادهای ساده و كم جمعیت در پاریس متولد شد.پنج ساله بود كه به شهری بندری و زیبا رفتند و زندگی «كلود مونه» پدر سبك
«امپرسیونیسم»در نقطهای زیبا و طبیعتی بكر آغاز شد.
آرامش و زیباییهای زندگی چندان دوامی نداشتند و او به زودی در شهر جدید مادر را از دست داد. پدر كه بقالی ساده و بیسواد بود اصرار
داشت پسرش در كنار او و در مغازه كار و شغل او را ادامه دهد. مادر نیز پیش از مرگ خواننده بود و از این راه درآمد كسب میكرد.»
دوران تحصیل آغاز شد و پسرك وارد مدرسه شد، اما از درس و تحصیل فراری بود و به عبارتی نه تنها بیعلاقگی بلكه تنفر نسبت به تحصیل
در رفتار او مشهود بود. هیچگاه به درسهای معلمان گوش نمیداد و همواره در حالی كه آنها تلاش میكردند به او نكتهای بیاموزند «كلود» را
مشغول كشیدن نقاشیها و كاریكاتورهای چهرههای خود و دانشآموزان مییافتند.
بعدها خود او اعتراف كرد كه در مدرسه هیچ چیز یاد نگرفت مگر اندكی از املا و هجی كردن كلمات. او میگفت: «مادامیكه در مدرسه بودم،
حس میكردم زندانی هستم و همواره به دنبال راه فرار بودم.»
سرانجام زمانی كه به دوران نوجوانی رسید، توانست بیشترین استفاده را از دوران حضور در كلاس و دبستان ببرد! تصمیم گرفت نقاشیهای
آن ایام (كاریكاتور معلمان و دانشآموزان) را بفروشد و برای هر كدام ۲۰ – ۱۰ فرانك میگرفت و معتقد بود ارزش كار او بیشتر از كار سایر
همكلاسیهایش بوده است!
در ۱۵ سالگی نقاشیهایی میكشید و آنها را به امانت به فروشگاهی محلی میداد تا برایش بفروشد و خوشبختانه از آثار هنری او
استقبال خوبی هم شد و در آن زمان در حالی كه به هر ترتیبی بود دوران ابتدایی را پشت سر گذاشته بود، در مدرسه هنر نزد معلمان توانمند
و بسیار خوبی آموزش میدید و با تمرین و فروش كارهایش به سرعت پیشرفت میكرد.
●كلود و دوران جوانی
پس از پایان تحصیل با دختر جوانی ازدواج كرد، اما به زودی مشكلات مالی آرامش و امنیت زندگی را از آنها گرفت و در فقر شدید ایام را م
یگذراندند. سرانجام تصمیم گرفتند به خانه یكی از دوستان صمیمی خود بروند و مدتی را با آنها زندگی كنند. در همین ایام بود كه صاحب دو
پسر شدند، اما یك سال پس از تولد پسر دوم، «كلود» همسر فداكار و مهربان خود را از دست داد و مسوولیت وی بیشتر شد و مجبور شد
برای تربیت كودكان از خواهر بیوه و بدون فرزندش كمك بگیرد و همچنان در خانه زوجی كه از دوستان خوبشان به حساب میآمدند، زندگی
میكرد.
چندی بعد دوستش ورشكسته شد و به علت مشكلات مالی از شهر گریخت و هرگز معلوم نشد چه اتفاقی برای او افتاده است و كجا
میتوان آن را پیدا كرد.
سرانجام «كلود» با همسر دوستش ازدواج كرد و به تربیت بچههای هر دو خانواده پرداختند. آنها به زودی محل قبلی زندگی را ترك كردند و به
«گیورنی» (Giverny) رفتند و باغ بسیار بزرگی كه در گوشهای از آن خانه كوچكی بود خریدند. او كه از فروش تابلوهای نقاشی درآمد خوبی
كسب میكرد توانست ۶ باغبان و ۲ آشپز استخدام كند. در میان باغ بركهای بود كه نیلوفرهای آبی آن را پوشانده بود و پلی كوچك روی آن
نصب بود. این زیبایی خارقالعاده و سایر مناظر زیبای باغ، موضوع بسیاری از تابلوهای مشهور او شد.
«كلود مونه» یكی از بزرگترین هنرمندان سبك امپرسیونیسم است. او توانست حركتی نو در نقاشی را آغاز كند و تاثیر آن را به زودی در سایر
هنرهایی همچون موسیقی و مجسمهسازی و ... نیز بگذارد.
«كلود» زندگی را از محیط اطراف خود و باغ بزرگ و زیبایی كه در آن زندگی میكرد، میگرفت و آن را به بوم نقاشی منتقل میكرد و در دوران
زندگیاش توانست بیش از ۲۰۰۰ تابلوی نقاشی بكشد كه برخی از آنها در حال حاضر میلیونها دلار ارزش دارند.
68ساله بود كه بینایی او كم شد و دو بار تحت عمل جراحی قرار گرفت تا بتواند حداقل كمی ببیند اما یك چشم خود را از دست داد.
71 ساله بود كه همسر دومش را نیز از دست داد و قسم خورد كه بعد از او هرگز نقاشی نكند.
اما چندی بعد تنها راه فرار از درد و افسردگی را پرداختن به هنر دید و كار خود را مجددا آغاز كرد. به طوری كه «سزان» در توصیف او میگوید:
«تنها یك چشم دارد، اما خدایا چه چشمی!!.»
سرانجام در ۸۶ سالگی بر اثر سرطان ریه از دنیا رفت اما تا پایان زندگی روحیهای سرزنده و جوان داشت و پس از مرگ اودرخت دوست و
همسر دومش اداره باغ را بر عهده گرفت، اما خود او نیز مدت زیادی عمر نكرد و سپس پسر كلود این مسوولیت را قبول كرد، اما او هم اندكی
بعد در حادثه رانندگی جان باخت و از آن پس خانه و باغ به دست آكادمی هنر فرانسه افتاد و در حال حاضر خانهاش موزهای است كه مردم
میتوانند از آن دیدن كنند.
ماني فام