ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : شعر های مذهبی



orochi
20-11-2012, 18:28
سلام.

دوستان همین جور که از نام تایپک پیداست

در اینجا شعر ها مذهبی رو قرار میدهیم


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
امــــام حسیـــــــن ( ع )
مرا درد و مرا درمان حسين (ع) اســت
مـرا اول مـــــــرا پايان حسين(ع) است
دل هـــر کـس به ايماني سرشتـــــه
مرا هم دين و هم ايمان حسين(ع) است
همه عالم به اذن حق تعالـــــــــــــي
چو عبدي سر به فرمان حسين(ع) است
بهشت و جنت و فردوس اعــــــــــــلاء
همه معلــــــــــول پيمان حسين(ع) است
براي هر دلــــــي جانان و جانـــــــــــي
مرا هم جان و هم جانان حسين(ع) است
عقول جن و انس و هـــــم ملائــــــک
به حقِ حق که حيران حسين(ع) است
چو خواهم روضه ي رضــــــــــوان به فردا
که من را روضه ي رضوان حسين(ع) است
چرا عالم زجـــــانش نـــــــــــاله دارد
مگر او هم پريشان حسين(ع) است
اگر خواهي ز حــــــــال عبد مســــــکين
خوشا حالش که مهمان حسين(ع) است

orochi
20-11-2012, 18:28
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
علی اصغر
خوشبو ترين گل گلاب كربلا منم
شيوا ترين نواي ني نينوا منم
با خون نوشته روي گلويم كليم عشق
باب الحوائج حرم مصطفي منم
با تير عشق هستي خود را فروختم
بازار عشق را به تبسم بها منم
خون گلوي من به همه دردها دواست
درمان دردهاي دل بي دوا منم
با دست كوچكم گره ها باز مي شود
مردم علي اصغر مشكل گشا منم
نامم علي اصغر و در كشتي حسين
هم بادبان و لنگر و هم ناخدا منم
اي حرمله به بيشۀ ما بيهوده ميا
چون شير كوچك حرم لا فتي منم
آوازه شجاعت من تا به عرش رفت
خيبر گشاي ديگر خيبر گشا منم
اين دست هاي كوچك من دست حيدري است
شش ماهه اي كه كشته شد بي صدا منم
حاج داود داللهي(قطره)

orochi
20-11-2012, 18:29
علی اصغر
بخواب اي نو گل پژمان و پرپر
بخواب اي غنچه افسرده اصغر
بخواب آسوده اندر دامن خاك
نديده دامن پر مهر مادر
بخواب و خواب راحت كن شب و روز
كه خاموش ايت صحرا بار ديگر
نمي آيد صداي تير و شمشير
نه ديگر نعره الله اكبر
همه افتاده در خوابند خاموش
توئي صحرا و چندين نعش بي سر
نترس اي كودك ششماهه من
كه اينجا خفته هم قاسم هم اكبر
مگر باز از عطش ميسوزي اي گل؟
كه از خون گلو لب ميكني تر
كه با تير سه شعبه كرده صيدت؟
بسوزد جان آن صياد كافر
خدايا بشكند آن دست گلچين
كه كرد اين غنچه را نشكفته پرپر

orochi
20-11-2012, 18:29
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حضرت زینب
سرّ ني در نينوا مي ماند اگر زينب نبود
كربلا در كربلا مي ماند اگر زينب نبود
چهره سرخ حقيقت بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابري از ريا مي ماند اگر زينب نبود
چشمه فرياد مظلوميت لب تشنگان
در كوير تفته جا مي ماند اگر زينب نبود
زحمه زحمي ترين فرياد در چنگ سكوت
از طرار نغمه وا مي ماند اگر زينب نبود
در طلوع داغ اصغر، استخوان اشك سرخ
در گلوي چشمها مي ماند اگر زينب نبود
ذوالجناح داد خواهي ، بي سوار و بي لگام
در بيابانها رها مي ماند اگر زينب نبود
در عبور از بستر تاريخ ، سيل انقلاب
پشت كوه فتنه ها مي ماند اگر زينب نبود
قادر طهماسبي(فريد)

orochi
20-11-2012, 18:29
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حضرت زینب
يا اخا درد هم آغوش من است
پرچم عشق تو بر دوش من است
شکوه ای نيست در اين ابرازم
به حديث غم تو می نازم
نه غم و رنج کنون می کشدم
شوق ديدار رخت می کشدم
مرغ بشکسته پر و بال
من راوی مقتل گودالم من
زائر تشنه لب علقمه ام
سند مستند فاطمه ام
آنکه با خصم تو جنگيده منم
بانی عشق پسنديده منم
صاحب نافلهء زندانم
شاهد قافلهء طفلانم
ناظر چشم گهربار منم
روح آرامش بيمار منم
بر حرم حملهء مردم ديدم
خيمه ها را به تلاطم ديدم
ديده ام سيلی نامردان را
طفل گم گشته و سرگردان را
پيش مجنون گل ليلی چيدند
راس معشوق مرا ببريدند
ماجرايی که ز محمل دارم
خاطراتی است که در دل دارم
چون که انگشت نما شد سر تو
باز شد تازه لب خواهر تو
دامنم خيس شد از چشم ترم
چوبه محملم از خون سرم
آن زمان ناطقم از حيدر بود
اثر خطبه ام از کوثر بود
کاخ ها را همه ويران کردم
ز غم آزاد اسيران کردم
ليک از شام شده خم کمرم

orochi
20-11-2012, 18:30
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حضرت زینب
دارم هوس که با تو دمی گفتگو کنم
تاسرگذشت خود همـه را موبمو کنم
نگذاشتند تا که کنم دفن پیکـــرت
وز آب دیده نعش ترا شست شو کنم
میخواستم اگر که مهلت نداد شمر
آبی بوقت مرگ تـــــرا در گلـــو کنم
بگذاشتم تـــــــرا و برفتم زکربــــلا
جز کربــــــلا تـــرا بکجا جستجو کنم
خواهم بتربت تو برادر علی الدّوام
بنشینم و همیشه زخاک تو بــو کنم
گر نیست رخصتم که بمانم بکربـلا
من جانب مدینه چسان بی تو رو کنم
عباس و قاسم و علی اکبر بزیر خاک
من زندگی چگـــونه دیگر آرزو کنم
همای شیرازی

orochi
20-11-2012, 18:30
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
علــــــــی اکبــــــــــر
ای تازه جوان اکبر نوخط پسر من
صد پاره بدن جسم تو پیش نظر من
ای نوگل آفت زدة دهر پس از تو
ای کاش نیفتد بگلستان گذر من
شد حاصل من چشم تری و لب خشکی
از داغ غم تست همین خشگ تر من
تا باد خزان زرد گل روی ترا کرد
سرخ است رخ زرد بخون جگر من
ای خفته بخون با تن صد چاک تو در خاک
رفته زغم هجر تو نور از بصر من
لب باز کن و با پدر خود سخنی گوی
هین محتضرم ای پسر محتضر من
من بیدل و افتاده ز پا سر نعشت
تا باز چه آرد غم مرگت بسر من
منصوری از این نغمة منصوری جانسوز
آتش زده بر خشگ و تر این مختصر من
جعفر منصوری

orochi
20-11-2012, 18:30
حـــــــضـــــــرت رقــــیـــــه
بـخـواب بـر سـر زانــوی خـسـتـه ام، سـر بـابـا !
مـنـم هـمــان کـه صـدا می زدیــش: دخـتـر بـابـا
دلــم گـرفـت از ایـن کـوچه هــای ســرد غریبـه
چـه دیـر آمـدی ای ســـر ! کجاسـت پیکــر بـابـا؟
مـیـان شــام سیــاهـی کـه یـک سـتـــاره نـدارد
دلــم خـوش اســت به نــور حضـور پـرپـر بـابـا
چـرا نبـود در آن روز ، فـرصـتـی کـه خـدایـــــا
مـن سـه سـاله شــوم ، پـاسدار سنـگر بـابـا؟
چه خوب می شد اگر می شد این پرنـده کوچک
مـیـــان خــــون و پـریــدن، فــدای بــاور بــابــا
صـبـور بــاش! ســرت سـربـلـنـد بــاد، مـبـــادا!
نـگـاه دشمـنـی افـتـــد، بــه دیــده تــر بـابــا
بــخــوان برای من امشب در این سکوت خرابه
کـه خـواب سـرخ بـبـینم ، بـریـده حنجر بـابـا
دلــم گـرفــت از ایــن کوچه هـای سرد غریبه
چــه دیر آمدی ای سر! کجـاست پیکـر بابـا؟
مــرا بـبـر بـه دیــارم بـه کـوچه هــای مدینـه
بـه خانه مـان ، بـه هـمان کلبه مـحقر بابـا
بـخـواب بـر سر زانـوی خستـه ام ، سر بـابـا!
و چند لحظـه بعـد ، آن صدای گریـه نیامـد
رسیده بـود گـل کـوچکی، بـه مـحضر بابا

orochi
20-11-2012, 18:31
حضرت زینب
دارد از روز ازل دیده بینا زینب
عشق را کرده به نه کنگره معنا زینب
اولین صابره ارض و سما باشدو بس
علم پیغمبری آموخت ز طاها زینب
بود او عالمه مکتب فرهنگ علی
پرورش یافته در دامن زهرا زینب
همچنان کمه به نبی ام ابیها زهراست
با شد از بهر علی ام ابیها زینب
گشت قربانی کعبه به منای شهدا
هستی اش را به خدا می کند اهدا زینب
در اسارت سخن از غیرت و آزادی گفت
آه و زاری نکند در بر اعدا زینب
عبد الحسین رضایی

orochi
20-11-2012, 18:31
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ما گرفتار بلای زینبیم
ما حسینی از عطای زینبیم
تا خدا بر ما عنایت می کند
ماگدای هر گدای زینبیم
بر گل نرگس قسم در روضه ها
سائل مهرو وفای زینبیم
ما برای دین به سینه می زنیم
شیعیانِ درسهای زینبیم
سینه عریان حسین بی کفن
رخ کبودان عزای زینبیم
آخر مجلس به وقت شور عشق
سوی مقتل در قفای زینبیم
ما به وادی محبت ازازل
کربلایی،از دعای زینبیم
وقت دیدار اجل بعد از حسین
چشم،در راه لقای زینبیم
در جزا گر مادرش رخصت دهد
دست بر سینه به پای زینبیم

orochi
20-11-2012, 18:31
حق را کرد ز ناحق جدا زینب بود
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آنکه با منطق شیرین و بگفتار فصیح
محشری کرد در آن شهر بپا زینب بود
آنکه از کثرت احساس به محمل زده سر
گیسویش کرد مخصب به دما زینب بود
آنکه در بارگه زادة مرجانة پست
تنگ کرد عرصه بر آن شوم و ذغا زینب بود
آنکه در مجلس شامات به میر شامات
گفت با طعنه که ابن الطلقا زینب بود
آنکه بی باک و دلیرانه به ارکان یزید
لرزه افکند در آن دار جفا زینب بود
آنکه نام امویها به فضاحت ها برد
کرد رسوازده ، با بانگ رسا زینب بود
آنکه وارونه شد از همت او تخت یزید
کند آن سلطنت از بیخ و بنا زینب بود
ثائبا آنکه بویرانة شام اندر شام
نصب یا نام حسین کرد لوا زینب بود
تائب تبریزی

orochi
20-11-2012, 18:32
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
افتاد دست راست خدایا زپیکرم
بردامن حسین برسان دست دیگرم
چون دست من لیاقت دامان او نداشت
انداختم براه که بردارد از کرم
بیدست من زدست حسینم گسسته دست
ایدست حق بگیر تو دست برادرم
ایدست راست روبسلامت که تا ابد
این خاطره ودیعه سپارم بخاطرم
آنجا که دست فاطمه در حشر جای تست
برخاک خون فتاده توئی نیست باورم
ایدست چپ زیاری من بر مدار دست
من در هوای آب بشوق تو میپرم
آبیکه آبروی من و اعتبار تست
بر تشنه گان اگر نرسد خاک برسرم
آبفرات نیست بمشگ آبروی اوست
بر پیشگاه آبروی خلق میبرم
نی نی نه آبروی فرات و نه آب اوست
خود آبروی ام بنین است مادرم
مردم بحفظ دیده زهر چیز بگذرند
من بهر آب حاضرم از دیده بگذرم
ایدست دامن تو و دست نیاز من
تا همتت بعرصة پیکار بنگرم
منکه بعمر منتی از کس نبرده ام
اینک به ناز منت ایدست حاضرم
منت به بهر خودپی این مشگ میکشم
نامردم ارهوای سرم برده بر سرم
ترسم توه زدست روی بیتو مشگ را
آخر بدست ناوک دلدوز بسپرم
ذهنی زاده

orochi
20-11-2012, 18:32
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کربلا
شايد اونقدر بدم كه لايق گدايي نيستم
شايد از سرگناهام ديگه كربلايي نيستم

شايد اينكه دورم از تو واسه من يه امتحانه
من قبول دارم ولي دل ميگيره همش بهونه

ميدونم ندارم اقا ارزش يه جو محبت
اما اقا دعوتم كن صدقه سر رقيت

دل ما دست اباالفضل جون ما دست حسين
بيت الحزان غم ما صحن بين الحرمين

ميدونم كه صحن پاكت جاي آدماي خوبه
دل كه اين چيزا حاليش نيست در خونتو ميكوبه

تو بذار منم بيامو گنبد تو رو ببينم
قول ميدم نيام تو جلوي حرم بشينم

دلم برا حرمت پر ميزنه پر ميزنه پر ميزنه
يه ديوونه دوباره در ميزنه در ميزنه در ميزنه.......

orochi
20-11-2012, 18:33
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حضرت عباس
مـیـان هــمهمـــه تیــری پــریــد آهسته
و از نـــگاه تـــری خــون چکیــد آهسته
وآب دســت بـه دامــان مــاه صحرا شـد
همین که مشک گــریبان دریــد آهسـته
نـگاه مشــک گـریـزان به خیمه ها افتاد
وآب زیـــر لــب آهــی کشــید آهســته
غبار و شیهه‌ی اسبان کمان و تیغ دغا
نســیـم ، زیــر علـم، می‌خزید آهسـته
سـوار، خـم شد واز اسب، به زیر افتاد
بـــه‌روی خــــاک بـــلــا آرمــید آهسته
و در میــان هیـاهوی اسـب‌ها، آن مرد
صدای ناله‌ی زهرا (س)، شنید آهسته
و بـــر جنــــازه‌ی او آفــتــاب را دیــــدم
که زیــر بار غمش می خمید ، آهسته
و در جــواب شــهیدان که منتظر بودند
ســتــون خیمــه‌ی او را کشید آهسته

orochi
20-11-2012, 18:33
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مناجات با خدا
به لطف خود خدا یا نائلم کن
و گر نا قابلـم من ، قابلم کن
گناه و جرم بی اندازه دارم
به بخشش آنچه شایدشاملم کن
همه سر تا به پا غرق نیازم
به استغنا الــــها قائـلم کن
نجات ازجهل وازگمراهی ام ده
فزون از فضل حتّی حاصلم کن
شکسته زورقی مانم به دریا
روان سالم به سوی ساحلم کن
بدون تکیه جسمی نیست برجا؟
بلندا دست قــدرت ، حایلم کن
جهان ماپراست ازخوب و از بد
خدا وندا به خوبی مایلم کن
همیشه حق و باطل روشنم نیست
محقِّق بین حق و باطلم کن
رها از وصل و هجر این و آنم
به خوبان دو عالم واصـلم کن
به عقل خود همه دارند دعوی
الـها ، گفت ( بیکی) عاقلم کن
شاعر : اکبر علی بیکی

orochi
20-11-2012, 18:33
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] 8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86.jpg
در کوچه ها نسیم بهشت محرم است
این شهر بی مجالس روضه جهنم است
پیراهن سیاه عزاداری شما
زیباترین تجلی عشق مجسم است
شکر خدا که هیئتمان باز دایر است
شکر خدا که بر سر این کوچه پرچم است
بیرون ندیده اید زنی استاده است؟
بالش شکسته قدش هم کمی خم است
لبخند تلخ فاطمه بر تک تک شما
یعنی خوش آمدید و همان خیر مقدم است
من که ندیدمش دم در، خب شما چطور؟
صد حیف سوی چشم گنهکار ما کم است
پرواز می کنیم از این پیله های تنگ
فصل بلوغ شیعه یقینا محرم است
در مجلس عزای امام قتیل اشک
روضه به شور و واحد و نوحه مقدم است
وحید قاسمی

orochi
20-11-2012, 18:34
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شهادت علی اکبر
بنشینم و از سوز جگر ناله برآرم
بر صورت خونین تو صورت بگذارم
بردار دو دستت زکف خاک و دعا کن
تا من به سر کشته تو جان بسپارم
رسم است که بر نعش جوان لاله گذارند
من لاله به غیر از شرر لاله ندارم
از بس به تنت زخم روی زخم رسیده
ممکن نبود زخم تنت را بشمارم
با یاد لب خشک تو ای نور دو دیده
جا دارد اگر بر سر نی اشک ببارم
در خیمه زبان تو مکیدم جگرم سوخت
بگذار ز لب هات یکی بوسه بر آرم
فریاد دلم سر زند از سینه خدایا

گیرم که ببندم لب و فریاد نیارم

orochi
20-11-2012, 18:34
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
عصر عاشورا
نزدیک مغرب است خدایا چه می شود؟
کشتی شکست خورده دریا چه می شود؟
از لاله های خون جراحات زخم عشق
مقتل ز عمق فاجعه دریاچه می شود
با چکمه های بند نبسته رسیده شمر
با زخمهای سینه بابا چه می شود
قاتل ز بس برید از نفس فتاد
ای سر بریده بعد تو با ما چه می شود
نزدیک مغرب است چه باد مخالفی
نزدیک مغرب است ندا داد هاتفی
ای کشته فتاده به صحرا حسین من
ای میوه رسیده زهرا حسین من
آن کهنه پیرهن که خودم بافتم چه شد
ای بانی قیامت کبرا حسین من
یادش به خیر شانه زدن های موی تو
ای صاحب شفاعت عظما حسین من
چشمت زدند عاقبت این هرزه چشم
قربانی حسادت دنیا حسین من
مغرب شد و گذشت وَِ حالا شب آمده
بعد از تمام حادثه ها زینب آمده
زینب رسید و خاطره ها را مرور کرد
از بین نیزه های شکسته عبور کرد
آهی کشید و گفت «أأنت اخی»حسین
اینجا گریز روضه ی ما جفت و جور کرد
بشنید یا «اخی الیً»صبور باش
دل را به امر حنجر پاره صبور کرد
در آخرین دقایق گودال قتلگاه
هر نیزه ای به گونه ای عرض حضور کرد
قلب ز شعله دلخورش آتش گرفته است
ناگاه دید چادرش آتش گرفته است

orochi
20-11-2012, 18:34
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حضرت عباس
تا تو بودي خيمه ها آرام بود
دشمنم در كربلا نا كام بود
تا تو بودي من پناهي داشتم
با وجود تو سپاهي داشتم
تا تو بودي خيمه ها پاينده بود
اصغر شش ماهه من زنده بود
تا توبودي خيمه ها غارت نشد
بعد تو كس حافظ يارت نشد
تا تو بودي چه ره ها نيلي نبود
دستها آماده سيلي نبود
تا تو بودي دست زينب باز بود
بودنت بهر حرم اعجاز بود
تا كه مشكت پاره و بي آب شد
دشمن پر كينه ات شاداب شد

orochi
20-11-2012, 18:35
علی اصغر
اصغرم مثلِ گلِ یاس می مونه
دو چشاش چون عمو عباس می مونه

ابروهاش بسکه قشنگ و کمونه
پیشونیش آیینه ی آسمونه

دست به چوب گهوارش تا می ذاره
انگاری مثل عموش علمداره

ببینید چه شور و شین رو لبشه
یا لثارات الحسین رو لبشه

قربون ابروها و دیده بشم
فدای اون لبِ خشکیده بشم

ربابم چطور از اون دل بِبُرم
داره می خنده که من غم نخورم

اشک چشمام که روونه آی خدا
اصغرم یه پهلوونه آی خدا

می برم که اون و سیرابش کنم
مثلِ گل تو بغلم خوابش کنم

می برم شاید جواب بهش بدند
دشمنا یه قطره آب بهش بدند

orochi
20-11-2012, 18:35
امام زمان و محرم
ای داغدار ماتم جانسوز یاران
ای سوگوار نیزه های سربداران
ای آنکه ازاندوه سرسامان نداری
برروی زانوی غمت سرمیگذاری
گاهی زداغ جدخودخون میفشانی
گاهی به دنبال اسیرانش روانی
امشب ندانم از چه راهی در عبوری
در کربلا یا کوفه یا کنج تنوری
شاید کنار پیکر از سر جدائی
یا زائر راس به روی نیزه هایی
مست زیارت در بر راس حسینی
یا بی قرار کودکان و زینبینی
هر جا که باشی مادرت آنجا نشسته
گوید غریب مادر،آن پهلو شکسته

orochi
20-11-2012, 18:35
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اى كه دل ها همه از داغ غمت غمگين است
وى كه از خون تو صحراى بلا رنگين است
نرود ياد لب تشنه ات از خاطره ها
هر كه را مى نگرم از غم تو غمگين است
زان فداكارى و جانبازى مردانه تو
به لب خلق جهان تا به ابد تحسين است
نازم آن همت والا كه تو را بود حسين
كه قيامت سبب رشد و بقاى دين است
جان ز كف دادن و تسليم به ظالم نشدن
آرى آرى به خدا همت عالى اين است
جاودان خاطره نهضت خونين تو شد
چون كه دين زنده از آن خاطره خونين است
جان به قربان تو اى كشته كه خود فرمودى
مرگ با نام به از زندگى ننگين است
زان جفايى كه به جان تو روا داشت يزيد
تا ابد ديده تاريخ بر او بدبين است
ميهمان كشتن و آنگاه اسيرى عيال
اين گناهى است كه مستوجب صد نفرين است
هر كه از صدق و صفا دست به دامان تو زد
عزت هر دو جهانش به خدا تأمين است
چه كنم گر نكنم گريه به مظلومى تو
گريه آبى است كه بر آتش دل تسكين است
تا منظم به جهان گردش ليل است و نهار
تا منوّر به فضا مهر و مه و پروين است
بر تو و بر همه ياران شهيد تو درود
كه ز خون شهدا عزّت دين تضمين است
غير نام تو نباشد به زبان «خسرو» را
كه ز نام تو بود گر سخنش شيرين است
(محمّد خسرو نژاد)

orochi
21-11-2012, 13:13
حضرت علی اصغر(ع)



اين اشکهای سر زده خواهي نخواهي است

يعني تمام شعرم اسير دو راهي است



این واژه های تب زده غرق تلاطم اند

در های و هوی تشنگی و العطش گم اند



باید ز هرم آه دلی شعله ور کنیم

با چلچراغ اشک شبی را سحر کنیم



باید دخیل دل به پر جبرئیل بست

آری به قلب معرکه باید سفر کنیم



پس از کدام حادثه باید شروع کرد

پس از کدام واقعه صرف نظر کنیم



ميدان پر از صداي کف و طبل و هلهله است

خيمه اسیر شیون و آشوب و ولوله است



آرام دیده‌ي تری از دست می رود

صبر و قرار مادری از دست می رود



بی‌تاب می شود ز تلظی اصغرش

با دیدن کبودی لب های پرپرش



در مشک های تشنه نَمی هم نمانده است

آبی به غیر اشک دمادم نمانده است



این اشکهای سر زده خواهی نخواهی است

بانوی دل شکسته اسیر دو راهی است



ماتم گرفته کودکش آخر چه می‌شود

لب‌های خشک سوره‌ي کوثر چه می‌شود



یک جرعه آب گرچه دگر در خیام نیست

او را توان خواهش آب از امام نیست



با دست عمه هر گرهی باز می شود

قلب علی هوائیِ پرواز می شود



تا عرش دست های پدر پر کشیده تا ...

تا قلّه‌ي های عشق و شهادت رسیده تا ـ



ـ محشر به پا کند همه جا با صدای خود

این بار با صدای رجز گریه های خود



اما سپاه کوفه جوابش شنيدني است

تصوير آب دادن اين غنچه ديدني است



چشمان تير محو سيپيدي حنجرش

رحمی کند خدا به دل خون مادرش



ای وای التهاب سه شعبه چه می کند؟

با اين گلو شتاب سه شعبه چه مي کند؟



تيري که روي دست پدر کرد پرپرش

حالا دخيل بسته به رگهاي حنجرش



اين اشکهای سر زده خواهي نخواهي است

حالا امام خسته اسير دو راهي است



اين گونه عاقبت پسر از دست مي رود

بيرون کشد سه شعبه سر از دست مي رود



«يک گام رو به پيش و يکي رو به پس رود

حالا مردد است به سوي چه کس رود»



دیده میان قلب حرم اضطراب را

ديده کنار خيمه غروب رباب را



ديدند پشت خيمه پدر قبر مي‌کند

قبري براي اين دل بي صبر مي‌کند



اما چگونه خاک بريزد بر این گلو

بر چشمهاي بي رمق و نيمه باز او



بهتر که پشت خيمه اي آرام خفته است

بهتر که راز جسم نحيفش نهفته است



بر ساحت تنش که جسارت نمي شود

اعضاش عصر واقعه غارت نمي شود



ديگر به شام شوم تماشا نمي‌رود

ديگر سرش به نيزه‌ي اعدا نمي‌رود



تا شام و کوفه همسفر آفتاب نيست

بر نيزه ها مقابل چشم رباب نيست



اين اشکهای سر زده خواهي نخواهي است

شاعر هنوز هم به سر اين دو راهي است



گفتند که نيامده دشمن به سوي او

سر نيزه اي نبوده پی جستجوي او



اما چه کرد کینه‌ي این قوم با تنش

شد سینه‌ي شکسته‌ي ارباب مدفنش *



ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ

* در باب محـل دفـن پیکر مطـهر حضـرت علی اصغـر عليه السلام در مقاتـل اختلاف نظر وجود دارد.

اما با توجه به شواهد و قرائنی که وجود دارد و همین طور با تکیه به نظر علما در دوران مختلف

تاریخی قول ذکر شده بر سایر اقوال رجحان دارد.

orochi
21-11-2012, 13:13
حضرت علی اصغر(ع)



تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد


پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟


با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد


خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟


خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد

دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد


شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد


زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد

orochi
21-11-2012, 13:14
حضرت علی اصغر(ع)

سائیده شد لبان تو اینگونه چوب را

برهم نمی کشند ـ شمال و جنوب را ...

دیدند قرمز متمایل به عشق بود ـ

خونین ترش نخواه و ببخش این غروب را

آب فرات در کف خود ته نشین شده است

پس خوب شد که لب نزدی این رسوب را

واجب نبود آمدنت لطف کرده ای

برداشته اند از همه حکم وجوب را

آبی نمانده است که خاموششان کنم

آتش زدی لبان خودت این دو چوب را

orochi
21-11-2012, 13:14
حضرت علی اصغر(ع)

اي تير، خطا كن! هدفت قلب رباب است

يا حنجرة سوختة تشنة‌ آب است؟

كوتاه بيا تير سه شعبه، كمي آرام

هوهو نكن اين شاپرك تب‌زده خواب است

او آب طلب كرده فقط، چيز زيادي است؟

گيرم كه ندادند ولي اين چه جواب است؟

رنگش كه پريده، دو لبش مثل دو چوب است

نه، تير! تونه، چارة كارش فقط آب است



اين طفل گناهي كه نكرده كمي انصاف

اينجاست،‌ ببينيد كه حالش چه خراب است

اين مرثيه را ختم كنيد آي جماعت!

يك جرعه نه، يك قطره دهيدش كه ثواب است

orochi
21-11-2012, 13:14
حضرت علی اصغر(ع)

هر چند کلاس درس او یک واحه ست

راهی که به آنجا نرسد بی راهه ست

پیران همه طفل مکتب او هستند

این پیر طریقتی که خود شش ماهه ست

orochi
21-11-2012, 13:15
حضرت علی اصغر(ع)

هر تپش

لای لای عاشقانه ای میان خون و اخگر است

قلب تیرخورده ام

گاهواره ی علی ِ اصغر است...

orochi
21-11-2012, 13:15
حضرت علی اصغر(ع)

دريايي برسردست
خلاصه درقنداقه اي خونين
چشم در چشم کوير دوختي
آنک
آخرين فرياد روشنت
درهجوم سه گانه شب
به سکوت نشست...
بي شمشير وسنان
حتي
بي ناخن و دندان
زخمي به خصم زد اين آخرين سربازت
که مرهمي اش نخواهد بود
تا قيام قيامت ...

orochi
21-11-2012, 13:15
حضرت علی اصغر(ع)

در دفتر گل، ورق ورق گوهر بود
از اشک، سرانگشت نگاهم تَر بود

چیزی که به من توان زاری می‌داد
قنداقة خونـین عــلی‌اصغــر بــود

orochi
21-11-2012, 13:16
علی اصغر(ع)

قنداقه اش را بست، حالا اصغر آماده است
سرباز آخر را خودش میدان فرستاده است

از موج آغوش پدر تا اوج خواهد رفت
از نسل ماهی های دریاهای آزاد است

نه ضربت شمشیر می خواهد نه نعل اسب
شش ماهه خیلی اربا اربا کردن اش ساده است

تیر سه شعبه کار خنجر می کند اینجا
سر، با همین یک تیر روی شانه افتاده است

از رنگ سرخ آسمان پیداست اینجا هم
سالار زینب امتحان را خوب پس داده است

زینب که روی نیزه هفتاد و دو سر دیده است
در کودکی تشییع مفقود الاثر دیده است

orochi
21-11-2012, 13:19
حضرت زینب(س)

السلام ای دختر شاه نجف السلام ای صابر صحرای طف

السلام ای چادر زهرا به سر السلام ای نور خورشید و قمر


السلام ای مقتدای عالمین السلام ای خواهر خوب حسین


السلام ای بانوی ماتم زده صبر تو صبر جهان بر هم زده


السلام ای تار و پود فاطمه دختر صورت کبود فاطمه


السلام ای مظهر شور و شعور پای تا سر عشق سر تا پا حضور


السلام ای کربلا در کربلا ای به ایمان برادر مبتلا


السلام ای خطبه خوان شهر شام خواب را کردی به بدخواهان حرام


السلام ای چشم زیبا بین عشق زینب کبری و زهرای دمشق

orochi
21-11-2012, 13:19
حضرت زینب(س) اربعین

از جان خود اگر چه گذشتم به راحتی

دل كنده ام ولی ز تنت با چه زحمتی

می خواستم به پات سرم را فدا كنم

اما به خواهر تو ندادند مهلتی

كی گفته قطعه قطعه شدن درد آور است؟

مُردن به عشق تو كه ندارد مشقتی

بهتر نبود جای تو من كشته می شدم؟

بی تو چگونه صبر كنم.... با چه طاقتی؟

از بس برای زخم لبت گریه كرده‌ایم

چشمی ندیده‌ام كه ندیده جراحتی

تو رفتی و غرور حریمت شكسته شد

هنگام غارت حرم، آن هم چه غارتی

آتش زدند خیمۀ ما را و بعد از آن

دزدیده شد تمامی اشیاء قیمتی

این بچه ها تمامی شان لطمه خورده‌اند

با من ولی به شكوه نكردند صحبتی

غصه نخور حقیر نشد خواهرت حسین

از فتح شام آمده‌ام با چه هیبتی

شرمنده‌ام رقیۀ تو در خرابه ماند

لطفی كن و سراغ نگیر از امانتی

عباس اگر نبود اسارت چه سخت بود

ممنونم از حمایت آن چشم غیرتی

orochi
21-11-2012, 13:19
حضرت زینب(س)

از زبان حضرت زینب(س) به امام حسین(ع):

حالا كه غیر از چشم های تر نداری

تنهای تنها ماندی و یاور نداری

بگذار تا زینب لباس رزم پوشد

تا كه نگوید دشمنت لشگر نداری

من آب می آرم برای اهل خیمه

دیگر نگو آقا كه آب آور نداری

بگذار لخته خون ز لب هایت بگیرم

آخر مگر ای نازنین خواهر نداری

تعبیر كن خواب مرا ای یوسف من

حالا كه غیر از چشم های تر نداری

می آیم امشب بهر دیدارت به گودال

هر چند دیر است و دیگر سر نداری

orochi
21-11-2012, 13:20
حضرت زینب(س)

" از زبان حضرت زینب خطاب به امام حسین(ع)":

قرآن بخوان از روي نيزه دلبرانه

ياسين و الرحمان بخوان پيغمبرانه



قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگيرد

همچون درخت روشني در هر کرانه



بايد بلرزاني وجود کوفيان را

قرآن بخوان با آن شکوه حيدرانه



خورشيد زينب شام را هم زير و رو کن

قرآن بخوان با لهجه اي روشنگرانه



کوثر بخوان تا رود رود اينجا ببارم

در حسرت پلک کبودت خواهرانه



قرآن بخوان شايد که اين چشمان هرزه

خيره نگردد سوي ما خيره سرانه



اما چه تکريمي شد از لب هاي قاري

تشت طلا و بوسه هاي خيزرانه



گل داده از اعجاز لب هاي تو امشب

اين چوب خشک اما چرا نيلوفرانه



در حسرت لب هاي خشکت آب مي‌شد

ريحانه ات با التماسي دخترانه



آن شب که مي‌بوسيد چشمت را سه ساله

خم شد ز داغت نيزه هم ناباورانه



از داغ تو قلب تنور آتش گرفته

تا صبح با غمناله هايي مادرانه

orochi
21-11-2012, 13:20
حضرت زینب(س)

از زبان حضرت زینب:

در صحنه با شکوه عاشورایی

در بارش تیغ و غربت و تنهایی

با قافله ای که رنج با خود می برد

والله ندیده ام به جر زیبایی!

orochi
21-11-2012, 13:20
حضرت زینب(س)

بیابانی سراسر نیزه و تو...

دلم می رفت با هر نیزه و تو...

سفر کردیم با هم عمه زینب!

من و داغ و سر بر نیزه و تو...

orochi
21-11-2012, 13:21
حضرت زینب(س)

هر چند پاي بي رمق او توان نداشت

هر چند بين قافله جانش امان نداشت



بار امانتي که به منزل رسانده است

چيزي کم از رسالت پيغمبران نداشت



جز گيسوان غرق به خون روي نيزه ها

در آتش بلا به سرش سايه بان نداشت



آيا به جز حوالي گودال، ساربان

راهي براي رفتن اين کاروان نداشت؟



يک شهر چشم خيره به ... بگذار بگذريم

شهري که از مروّت و غيرت نشان نداشت



آري هزار داغ و مصيبت کشيده بود

اما تنور و تشت طلا را گمان نداشت



ديگر لب مقدس قرآن کربلا

جايي براي بوسه‌ی آن خيزران نداشت!

orochi
21-11-2012, 13:21
حضرت زینب(س)

چشمش گریست دشت به آتش کشیده را
بی تـاب گشت ســـــرخی حلـــق بریده را

آرام بر لبــــان عطشـــناک بوســـــــه زد
در بر گرفـت قامـــــــت در خون تپیــــده را

زینب ! عمود خیـــمه عالم شکسته شد
وقتی که کوفه بر تو فرو بســـت دیده را

زینب ! به گوشه گوشه صحرا صبور باش
گلهای نوشکفتـــــه از شاخه چیـــده را

پیراهنــــی که بوی حسین تو می دهد
زینب ! صبـــــور باش دو دست بریـده را

آنک بگو به پســـــتی و نامردمـــی بگو
آن سینه سرخهای به مقصد رسیده را

زینب بگو به پستــــی و نامردمـی بگو
این گرگــــهای وحشی یوسف دریده را

زینب بگو که از پس این شام می رسد
یک دست مهـــربان که بر آرد سپیده را

orochi
21-11-2012, 13:21
حضرت زینب(س)

بر آل عبا تو نور عيني زینب

تو پشت و پناه عالميني زینب

در فضل و شرافتت همين بس باشد

اينکه تو شريکة الحسيني زینب

*

خورشيد نجابت و ادب یا زینب

با فضل و وقار، منتجب یا زینب

در اوج شکوه مثل کوهی بانو

هستی تو عقيلة العرب! یا زینب

*

ای آینه عصمت زهرا! زینب

در صبر و وفا بدون همتا! زینب

تو محرم رازهای مولا بودی

چون فاطمه ای ام ابیها! زینب

*

تو مهر قبول کربلايي زینب

زهراي بتول کربلايي زینب

اي وارث نهضت حسين بن علي!

در شام، رسول کربلايي زینب

orochi
21-11-2012, 13:22
حضرت زینب(س)

زينب كبري مهين مشكات نور 1

عالمي روشن ز نورش همچو طور 2

دختر زهرا كه ماه آسمان

سجده آرد نزد او بر آستان

ملتمس از جوي فيضش مريم است

عيسي از انفاس وي فرّخ دم است

در عوالم هر چه انوار رب است

بينم از مشكات ذات زينب است

زن، كه ديده صاحب حكم و قضا؟

جز وليّه حق و دخت مرتضي

گرچه زن گفتن بود از ما خطا

لافتي را زاده آمد لافتي

زينب كبري گرش داني تو زن

جاهلي جاهل ز دانش دم مزن

بحر را فرزند، درّ و گوهر است

ماه اگر فرزند آرد اختر است

گر در آيينه بتابد مهر و ماه

ماه اگر خوانيش نبود اشتباه

الغرض فرزند، مرآت اَب است

دختر شير خدا هم زينب است

اوست دنياي من و عقباي من

توشه امروز و هم فرداي من

هم حيات و هم ممات من بدوست

هم پناهم از زمانه فتنه جوست

اتكالّم در همه عالم بر اوست

مرمرا خاك در او آبروست

ني مرا اوتاد 3 را، ابدال 4 را

ني مرا، جبريل را، ميكال را

ني مرا شاهان هفت اقليم را

صاحبان افسر و ديهيم را

مدحت او چون توان تقرير كرد؟

وحي بتواند بشر تقسير كرد؟

نور وي مصباح بينش آمده

آفتاب آفرينش آمده

درّة البيضاي 5 درياي وجود

بلكه خود درياي علم و فيض و جود

الغرض مستغني از مدح من است

مدح او چون مدح صبح روشن است

هفت كوكب از جمالش خوشه چين

هشت جنّت راست بانوي مهين

خود بهشت اندر جوار كوي اوست

نهر كوثر رشحه‌اي 6 از خوي اوست

لطف او را سايه ناپيداستي

در عبارت سدره و طوبي استي

اوست دين و مذهب و ايمان من

روشن است از پرتو او جان من

غير درگاهش مرا نبود پناه

هر چه دارم دارم از اين بارگاه

عاصيان را اي كه باب رحمتي

بر من از رحمت ولي ّ نعمتي

آن چه از دستم بر آيد اي بتول

باشد اين خدمت‌ گر افتد در قبول

آورم بر آستانت مور وش

اين مقامات حسيني 7 پيشكش

تحفه‌اي بهتر ازين نبود مرا

كاورم بر آن در دولتسرا

هشت جنّت را تو بانو بوده‌اي

از ازل بانوي مينو 8 بوده‌اي

بر جهاني هم تويي فرمانروا

دردمندان را تو مي‌بخشي دوا

orochi
21-11-2012, 23:58
تو خانوادتاٌ ، مسیحا ، گره گشا-امام حسن

ای امتداد سوره ی کوثر خوش آمدی

ای روشنای قلب پیمبر خوش آمدی

آییینه دار حضرت حیدر خوش امدی

کوری چشم دشمن ابتر خو ش آمدی



از مقدم تو فاطمه مادر خطاب شد

لفظ ابوالحسن لقب*بوتراب شد



خیلی بلند قرائت قران مکن پسر

در بین کوچه راه بندان مکن پسر

مجنون شهرا تو پریشان مکن پسر

لیلاترین ، غمزه به آسمان مکن پسر



امشب دوباره راهی بیت و الحسن شذم

مست جمالت هستم و خالی ز (من) شدم



پهن است ابتدای کوچه بساط گدائیم

با تو به سر شده است غم ِ بی نوائیم

از برکت دعای شما من خدائیم

با لطف توست اگر کربلائیم



گیریم مرد شامی آمده اینجا نگاه کن

دست مرا بگیر مرا سر به راه کن



ما خانوادتاٌ همگی نوکر شما

تو خانوادتاٌ ، مسیحا ، گره گشا

من با قبیله ام ، گدایان مجتبی

تو با عشیره ات ، عزیزان قلب ما



یا ایها الکریم بده روزی مرا

هرگز ندیده ایم که تو رد کنی گدا



یک روز می رسد حرمت را بنا کنیم

با طرح و نقشه های حریم رضا کنیم

صحنت زمرد و گنبد طلا کنیم

بعدش نشسته در حریم شما و صفا کنیم



در وصف و شرح حال تو این کامل است و بس

شاگرد مکتب تو ابوفاضل است و بست



مرد جمل دلاوریت حیرت آورست

تکبیرهای حیدریت حیدر آورست

رزم آوری و برتریت حیرت آور است

با یک سپاه برابریت حیرت آورست



ختم به خیر قائله فرما اراده کن

آن فتنه را بگیر و زاشتر پیاده کن



روشن کن و بگو خواص را نفاق چیست ؟

آقا بگو که بین گذر اتفاق چیست ؟

آتش کشیدن دل یاس های باغ چیست ؟

آقا بگو که درد کدام است و داغ چیست ؟



ای کوه صبر ، حضرت سردار بی سپاه

من آه می کشم زغمت ..... آه پشت آه

یاسر مسافر

orochi
21-11-2012, 23:58
«و قنا ربّنا عذابَ النّار»

اوّل نامه «السّلام علیك»
محضر عالی و شریف شما
نامه ای می نویسد از غمتان
بنده ی عاصی و ضعیف شما
نامه ای از محلّه ی غم و رنج
كوچه ی بی كسی، پلاك بلا
شهر بدبختی و فلاكت و درد
كدپستی ش...نیست خاطر ما
چشم بد دور، چشم این مردم
به هر آنجا كه می شود باز است
توی Mp4و موبایل همه
پر آهنگ و رقص و آواز است
گوش ها عادت همیشگی اش
تكنو و جاز و رپّ و راك و متال
معذرت! این قبیله می گویند:
گور بابای این حرام و حلال
جای تصویر قاب نام «علی»
اكثرا ماهواره می بینند
پر دود است آسمان امّا
به گمان كه ستاره می بینند
مسجد و هیئت و نماز و دعا
كه نپرسید،‌ ور شكسته شده
بال های اجابت مردم
با گناه كبیره بسته شده
عدّه ای پیروان كابالا
عّده ای جیره خوار بودائیسم
عدّه ای توده ایّ و بی دین اند
عده ای بنده ی برهمائیسم
فیلم ها مملو بدآموزی
پرِ از صحنه های مسئله دار
دستمان را بگیر آقا جان!
«و قنا ربّنا عذابَ النّار»
پسران اشبهُ النّساء و زنان...
اشبهٌ بالرّجال، می بخشید
خانه داران اسیر ده جین ظرف
نشكن و آركوپال، می بخشید
چت و ایمیل و سرچ اینترنت
مایه ی ننگ و عار و فحشا شد
اشهدُ لا اله الّا الله
علناً زیر پا و حاشا شد
در میان حجاب و حفظ عفاف
ورزش بانوان ایرانی
جودو و كشتی و كاراته و بوكس
زین سواریّ و دو وَ میدانی
پیرهن ها چقدر اندامی
خشت شلوارها چه كوتاه اند
این جماعت حجاب و مقنعه را
بلكه حتّی تو را نمی خواهند
سرتان را به درد آوردم
معذرت گر سخن اطاله شده
جنس مرغوب شیعه ات، امروز
بین بازار استحاله شده
حرف آخر همین كه انسان ها
با خدا و شما غریبه شدند
با خدا و شما و خوبی ها
قوم پر ادّعا غریبه شدند
شعر:مجید لشگری
بقیه الله

orochi
21-11-2012, 23:58
نورت آئينه‌ی آئين مسلماني شد-بعثت

آیه آیه همه جا عطر جنان می آید
وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید

جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است
بشنود مدح تو را با هیجان می آید

مي رسي مثل مسيحا و به جسم کعبه
با نفس هاي الهي تو جان می آید

بسکه در هر نفست جاذبه‌ی توحیدی است
ریگ هم در کف دستت به زبان می آید

هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده‌ ست
قبله‌ی عزت و ايمان به جهان مي آيد

با قدوم تو براي همه‌ی اهل زمين
از سماوات خدا برگ امان مي آيد

نور توحيدي تو در همه جا پيچيده ست
از فراسوي جهان عطر اذان مي آيد

عرش معراج سماوات شده محرابت
ملکوتی ست در این جلوه‌ی عالمتابت

خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد
نور توحید به قلب بشر ارزانی شد

خواست حق، جلوه کند روشني توحیدش
قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد

ذکر لب های تو سرلوحه‌ی تسبیحات است
عرش با نور نگاه تو چراغانی شد

قول و افعال و صفاتت همه نور محض اند
نورت آئينه‌ی آئين مسلماني شد

به سراپرده‌ی اعجاز و بقا ره یابد
هر که در مذهب دلدادگی ات فانی شد

خواستم در خور حسن تو کلامی گویم
شعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد

اي که مبهوت تو و وصف خطي از حسنت
عقل صد مولوی و حافظ و خاقاني شد

«از ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد»

جنتی از همه‌ی عرش فراتر داری
تو که در دامن خود سوره‌ی کوثر داري

دیدن فاطمه ات دیدن وجه الله است
چه نیازی است که تا عرش قدم بر داری

جذبه‌ی چشم تو تسخیر کند عالم را
در قد و قامت خود جلوه‌ی محشر داری

عالم از هيبت تو، شوکت تو سرشار است
اسداللهی چون حضرت حيدر داری

حسنين اند روی دوش تو همچون خورشید
جلوه‌ی نورٌ علي نور ، مکرر داری

اهل بیت تو همه فاتح دل ها هستند
روشني بخش جهان، قبله‌ی دنيا هستند

اي که در هر دو سرا صبح سعادت با توست
رحمت عالمي و نور هدايت با توست

چشم امید همه خلق و شکوه کرمت
پدر امتي و اذن شفاعت با توست

با تو بودن که فقط صرف مسلماني نيست
آنکه دارد به دلش نور ولايت، با توست

بي ولاي علي اين طايفه سرگردانند
دشمني با وصي ات، عين عداوت با توست

بايد از باب ولاي علي آيد هر کس
در هواي تو و در حسرت جنت با توست

سالياني ست دلم شوق زيارت دارد
يک نگاه تو مرا بس، که اجابت با توست

کاش مي شد سحري طوف مدينه آنگاه
نجف و کرب و بلا و حرم ثارالله
یوسف رحیمی

orochi
21-11-2012, 23:59
ه سنگ قبر و گنبد و گلدسته و ضريح

اين روزها مسير حياتش عوض شده
شهر مدينه اي که صراطش عوض شده
از ياد رفت «آل محمد» به راحتي
بعد از پيامبر، صلواتش عوض شده
هيزم کنار خانه‌ی زهرا براي چيست؟
ترحيم مصطفاست، بساطش عوض شده
بر آستانه‌ی در «جنت» دخيل بست !
حتي مرام شعله‌ی آتش عوض شده
باران تازيانه و گلبرگ هاي ياس؟
اين شهر، بارش حسناتش عوض شده
اما چرا نشسته به پهلوي فاطمه
انگار ميخ در ثمراتش عوض شده
اين فاطمه ‌ست که ز علي رو گرفته است؟
يا آفتاب خانه صفاتش عوض شده
عطري کبود مي وزد از سمت معجرش
در بين کوچه ها نفحاتش عوض شده
او رفتني است، اين در و ديوار شاهدند
اين روزها اگر حرکاتش عوض شده
نه سنگ قبر و گنبد و گلدسته و ضريح
حتي شمايل عتباتش عوض شده
کاروان دل

orochi
21-11-2012, 23:59
تا هست فاطمه به دگرها نیاز نیست

حقا که حقی و به نظرها نیاز نیست
حق را به شاید و به اگرها نیاز نیست

تو کعبه ای ، طواف تو پس گردن من است
پروانه را به گرد حجرها نیاز نیست

بی بال هم اگر بشوم باز می پرم
جبریل را به همت پرها نیاز نیست

حرف و حدیث پشت سرت را محل نده
توحید زاده را به خبرها نیاز نیست

گیرم کسی به یاری ات امروز پا نشد
تا هست فاطمه به دگرها نیاز نیست

من باشم و نباشم، فرقی نمی کند
تا آفتاب هست، قمرها نیاز نیست

یا اینکه من فدای تو یا اینکه هیچکس
وقتی سرم که هست به سرها نیاز نیست

حرف سپر فروختنت را وسط مکش
دستم که هست حرف سپرها نیاز نیست

محسن که جای خود حسنینم فدای تو
وقتی تو بی کسی به پسرها نیاز نیست

طاقت بیار ، دست تو را باز می کنم
گیسو که هست آه جگرها نیاز نیست

دیوار هم برای اذیت شدن بس است
دیگر فشار دادن درها نیاز نیست
لطیفیان

orochi
21-11-2012, 23:59
مادری بود که دست پسر ِ خویش گرفت

در غروبی غمگین....
بین یک کوچه تنگ
مادری بود که دست پسر ِ خویش گرفت
راهی ره شده بود .... راه در پیش گرفت ....
سند باغ فدک بود به دستان بتول
راهی ره شده بود دخت والای رسول
از میان کوچه می رود با پسرش...
بی حیایی ناگاه راهشان را سد کرد
دست سنگین خودش بالا برد
و به رخساره ی مادر کوبید
مات و مبهوت حسن
نیست در باور ِ او
مادرش افتاده ...
رنگ رخسار حسن گشت سپید
چشم ِ مادر شده تار دیگر او هیچ ندید...
آسمان دور سرش می چرخید
مادر افتاد زمین
بغضش آرام شکست
حسنش گریه کند
چادر خاکی مادر بتکاند که شده خاک آلود
حسنش باز فقط گریه کند ...
گویدش: " خیز که تا خانه رویم ...
پدر آنجاست و چشمش به در است
خیز از جا و کمک گیر ز من
دست بگذار به روی دوشم
مادر ِ بی رمق و بی هوشم "
باید از جا خیزد
رمقی نیست که زهرا خیزد
دست خود را روی دیوار گذاشت
دست دیگر را نیز
به روی شانه ی فرزندش برد
یا علی گفت و زجایش بر خاست ..
عزم رفتن او کرد به سوی خانه ی شاه
گم نمود است گمانم او راه
هاله ای ابر به رخساره ی او نقش گرفت
و از آن روز رخش را حتی
ز علی هم پوشاند
تا که جمعی در شب
به سرایی که پناه همه ی عالم بود
حمله ور گشته و در پشت در ِ خانه تجمع کردند
خواستند تا که علی راببرند
هیزم و آتش و دود
قسمت ِ درب همان خانه شده
آمد او پشت در و خواست که در باز کند
ناگهان یک نفری با لگدی
در ِ آن خانه به داخل هل داد
ناله ای رفت به عرش....
مادری پشت در است .....
میخ در سینه او ..
خون چکد روی زمین ...
باز هم یاری حیدر را کرد
گفت : "من مرده ام آیا که علی را ببرید؟"
ریسمان را بگرفت
نانجیبی به قلافی که به دستانش داشت
مزد یاری علی را داده ...
دست او را بشکست
لگدی هم زده بر پهلویش
استخوانش بشکست
هر که از ره آمد لگدی بر او زد
آنکه پیغمبر دین گفت که از من باشد ......
پاره ی قلب من است ........
هر که آزرد و را قلب مرا رنجانده ..........
و چنان بود که بعد از آن شب
چند روزی دگر او زنده نماند
موقع غسل شد و نیمه شبی
حیدر آمد و کبودی ِ تنش را نگریست
سر به دیوار گذاشت
گریه می کرد و صدا زد او را
کودکانش همه گرداگردش
ذکر مادر بگرفتند و سر و سینه زدند
حسن افکند خودش را بغل مادر خویش
و حسین صورت خود را کف پای مادر
بفشارد و بگرید و علی هم بیند
دل او درد آمد
کودکانش را او
همه دلداری داد
بردنش در دل شب
بی نشان خاک کنند
تا که حتی اثری از قبرش
باقی از خود نگذارد برای اینکه :
نشود هیچ کسی قصد جسارت بکند
و چنین گشت سر انجام همان مادر و طفل
که غروبی باهم
راهی ِ کوچه ی تنگی گشتند
بی نشان مادر شد
خونجگر کودک او
مادرش رفت ولی کودک ماند .....................!!
مادرش رفت ولی کودک ماند .....................!!

وحید مصلحی

orochi
21-11-2012, 23:59
علی ابن موسی (ع)

مه برج ایمان، علی ابن موسی

در دُرج امکان، علی ابن موسی


سپهر امامت، محیط کرامت

یم جود و احسان، علی ابن موسی


به آدم دهی دَم، به موسی دهی یَد

به عیسی دهی جان، علی ابن موسی


ولای تو باشد کمال ولایت

میان امامان، علی ابن موسی


تویی قدر و کوثر، تویی نور و فرقان

تویی آل عمران، علی ابن موسی


وجود تو ای جانِ جان، جانِ جان است

در آغوش ایران علی ابن موسی


به چشم تو نازم کز آن شیرِ پرده

شود شیرِ غرّان، علی ابن موسی


عجب نیست ناز ار کند مور راهت

به تخت سلیمان، علی ابن موسی


سُم آهویی را که ضامن شدی تو

زند بوسه رضوان، علی ابن موسی


بُوَد شیعه را در کمالِ تشیع

ولای تو میزان علی ابن موسی


سزد جن و انس و ملک بر تو گرید

چو دعبل ثنا خوان، علی ابن موسی


عجب نیست کز رأفت و رحمت تو

بَرَد بهره شیطان، علی ابن موسی


دل مرده گردد به خاک تو زنده

چو باغ از بهاران، علی ابن موسی


غباری که روی ضریحت نشیند

شفا خیزد از آن، علی ابن موسی


شود با نسیم بهشتِ حریمت

جهنم گلستان، علی ابن موسی


سزد انبیا در طواف مزارت

بخوانند قرآن، علی ابن موسی


دهد قبّه‎ات نور بر چشم گردون

چو مهر درخشان، علی ابن موسی


بَرَد در حریم تو دست توسّل

دوصد پور عمران، علی ابن موسی


تو نوحیّ و ایران چو کشتی، چه بیمش

ز امواج طوفان، علی ابن موسی


کند جن و انس و ملک درد خود را

به خاک تو درمان، علی ابن موسی


همه آفرینش بود سفره‎ی تو

همه خلق مهمان، علی ابن موسی


تو شاه جهانی خوانند خَلقت

غریب خراسان، علی ابن موسی


تو در قصر مأمون شب و روز بودی

چو یوسف به زندان، علی ابن موسی


لبت بود خندان، دلت بود گریان

غمت بود پنهان، علی ابن موسی


به غم‎های ناگفته‎ات باد جاری

سرشکم به دامان، علی ابن موسی


تو را بارها، بارها کشت مامون

به رنج فراوان، علی ابن موسی


نباید که با هیفده خواهر آخر

تو تنها دهی جان، علی ابن موسی


تو مسموم گشتی، دگر جسم پاکت

نشد سنگ باران، علی ابن موسی


تو دیگر جوادت نشد اِرباً اِربا

ز شمشیرِ بُرّان، علی ابن موسی


تو دستِ جدا گشته از تن ندیدی

به خاک بیابان، علی ابن موسی


تو شش ماهه طفلت در آغوش گرمت

نشد تشنه قربان، علی ابن موسی


دریغا، دریغا که با آل عصمت

شکستند پیمان، علی ابن موسی


به میثم نگاهی، که با خود ندارد

به جز کوه عصیان، علی ابن موسی
سازگار

orochi
22-11-2012, 00:00
طواف قبرِ تو يا ثامن الحجج كردم

سخن به مدح تو بايد فصيح و كامل گفت
هم از شكوه مقامت ، هم از فضائل گفت


شبيه صائبِ صاحب سخن قصيده نوشت
غزل غزل سر زلف تو را چو بيدل گفت


نه چند مثنوي و قطعه و غزل ، بايد
كه شرح قصة حسن تو در رسائل گفت


عبا ، نه ... اينكه گداي شما شدم كافيست
حديث حسن تو كي مي توان چو دعبل گفت


تفضلي ! كه فقط از تو خوانده ام يك عمر
و من نگفته ام و هر چه بود اين دل گفت


زلال اشك مرا از تبار كوثر كن
در آسمان دو دستت مرا كبوتر كن
*
به قفل بسته كليد اجابت است اينجا
كه آستانة جود و كرامت است اينجا


به دلنوازي جان در رواق او بنشين
چرا كه قبر مسيحاي عترت است اينجا


بكوش تا پرِ پروانه اش شوي ،‌ زيرا
پر از تلأ لؤ شمع هدايت است اينجا


زلال اشك تو از چشمة خلوص دل
هميشه إذن دخولِ زيارت است اينجا


نه ديدن حرم و قبر و صحن و گلدسته
هدف وصال حقيقي حضرت است اينجا


دوباره كسبِ ثواب هزار حج كردم
طواف قبرِ تو يا ثامن الحجج كردم
*

ببين كه حال و هواي حرم چه عرفانيست
پر از بلور و كبوتر پر از چراغانيست


به لطف گنبد و گلدسته هاي زر پوشش‌
هميشه صحن حرم پر فروغ و نورانيست


كجاست روضة رضوان به غير از اين مرقد
كجاست جنت الأعلي اگر كه اينجا نيست


صداي پر زدن بال جبرئيل است اين
در ازدحام حرم گرمِ عطر افشانيست


حديث سلسله از يادمان نخواهد رفت
ولايتت به خدا شرطي از مسلمانيست


هزار مرتبه شكر خدا كه نور تو
چراغ زندگي مردمان ايرانيست


كتاب رأفت و مهرت پر از حكايتها
نظيرِ قصة آن پير مرد سلمانيست


ز يادِ مردمِ سايه نشين ايوانت
نرفته خاطره هاي نماز بارانت
*

سلام ! مظهر يكتاي « ليس إلا هو »
سلام ! حضرت خورشيد ! ماهِ يوسف رو


مقام عصمتتان « إنما يريد الله »
قسم به اشهد أن لا اله الا هو


شبي نشان بده از باب « يطمئن قلوب »
به چشم خسته­ مان گوشه اي از آن ابرو


دخيل گريه ببنديد زائران اينجا
به حلقه هاي ضريح مطهر از هر سو


چگونه ضامن دلهاي ما نخواهد شد
رئوف شهر كه كرده ضمانت آهو


خوشا به حال كسي كه شبيه اهل نظر
به خدمت حرمش گيرد از مژه جارو


غباري از اثر رفت و آمدش شايد
شبيه فرش حرم بر روي سرش باشد
*

هميشه باغ لبش غنچة تبسم داشت
كه خنده با لب نورانيش تفاهم داشت

تمام عمر شريفش ، مكارم الأخلاق
به لحظه لحظة اوقات او تجسم داشت


اگر امام رئوف است ، بسكه همواره
به سينه دغدغة مشكلات مردم داشت

براي رزق تمامِ كبوتران شهر
حياط خانة آقا هميشه گندم داشت


هر آنكه جرعه اي از جام معرفت نوشيد
سري به خاك قدوم امام هشتم داشت


و هر فرشته براي تبرك بالش
به خاك راه امامِ رضا تيمم داشت


براي ما به جز اين آستان پناهي نيست
از آسمانِ حرم تا بهشت راهي نيست
*
تويي كه اين همه دارالشفايِ دل داري
نرفته از حرمت نا اميد بيماري


دوباره نغمة نقّاره خانه مي آيد
شفا گرفته كسي با تفضّلت ! آري


كجاست گوش دلي تا كه بشنود هر روز
از اين ترنم نقاره بانگ بيداري


دو بال پر زدنت را قنوت اشكت كن
ببين براي پريدن عجب سبكباري


دوباره پنجره فولاد و إذن كرب و بلا
ميان صحن حرم شد چه گريه بازاري


دوباره روضه گرفتند زائران اينجا
بياد مشك عطش نوش و خشك سرداري


رهاست در نفس اين حرم شميم ياس
به ياد علقمه و قبر حضرت عباس
یوسف رحیمی

orochi
22-11-2012, 00:14
شعرهای مذهبی
شعر اول: باغبان) نام اصلی > معلم (در مورد امام خمینی «ره»)

معلم باغبان لاله‌ها بود
به هر گل آب می‌داد
به هر گل نور می‌بخشید
شب‌ها در کنار باغ می‌ماند
معلم نور چشم هر گلی بود
امید باغ، نور باغبان بود
امید هر گلی تنها به این بود،
که روزی باغبان او را بچیند
که شاید گل خدایش را ببیند
گلی کز خاک باغ آزاد می‌گشت،
نمی‌پژمرد هرگز
شتابان، بی‌درنگ از خاک دل می‌کند
سوی آسمان می‌رفت
گویی بال و پر می‌یافت
دور از کهکشان می‌رفت
معلم، پیر؛ اما با صفا بود
معلم نور چشم بچه‌ها بود
رخش خورشید روشن بود
نگاهش پر امید و مهربان
همراه گل‌ها بود
قلبش آبیِ آبی
به رنگ آب اقیانوس
قدر کهکشان‌ها بود

orochi
22-11-2012, 00:14
انتظار (در مورد امام زمان«عج»)

عاشق و سوخته و بدنظري خسته و زار
لب گشودند به ابراز غم از هجرت يار

گفت عاشق كه خدايا چه كنم با معشوق
كه ندارد سر سازش به من عشق شعار؟

قلبم از عشق تهي گشته خدايا تو ببخش
ولي از عشق به ليلي دل من پاك بدار

پاك ربّا تو ترحم كن و گر فصل كني
من عاشق صفت اندر صفِ عشاق بدار

چو رها كردم از آن عشق دروغين خود را
تو كه معشوق تويي پاي به قلبم بگذار

چو روان شد اشك از ديده ی عاشق، حالي
ز سرش عقل برفت و ز دلش تاب و قرار

چو چنين گفت و چو بشنود چنين، عاشق مست
مِي بنوشيد و زمين خورد و به پا خاست دوبار

آن دو گفتند كه اي عاشق شوريده ی مست
خود به ما هم بشناسان، عجب از آن همه كار!

گفت: ياران، منِ «مجنون» پس از اين نامم را
مفتخر، چون گلِ زيبا ببرم، نِي چون خار

پس از او سوخته چون نِي به شكايت برخاست
گفت: ربّا دل من كن ز محبت سرشار

پر و بال و دلم از شعلة يك شمع بسوخت
كه مگر چاره شود دردِ دل از گرمي نار

ولي اكنون كه ز ظلمش دل من تاريك است
نكند شمع، كمي بر دل من، نور نثار

بارالها به زمينِ دل غم‌ديده ی من،
بذر شادي بنشان، عشق بهارانه ببار

وحي شد، سوخته‌دل از چه چو نِي مي‌نالي؟
تو كه معشوقه ی شمعي و هم او بر تو نگار

گفت: در قلب منِ سوخته و عشق به شمع
رازها هست، خدايا تو بگو آن اسرار

وحي شد، سوخته خاموش! دل اين گونه سرشت
آن خدايي كه گلش كرده جهان را چو بهار

حال اي سوخته‌دل هم‌چو همان عاشقِ مست
دلِ خود را تو به معشوق خداوند سپار

چو شنيد اين سخن از شور و شعف بال گشاد
رفت بالا و فرود آمد از آن؛ طوطي وار،

گفت: شكرا كه خدا از درِ غيبم بخشيد
پس از اين، كِي بكنم نام قشنگم انكار؟

آن دو گفتند كه اي سوخته ی پر زِ سرور
تو كه اي كز غم دل گويي و از قلب دچار؟

گفت: ياران، منِ «پروانه» پس از اين رخ‌داد
آن‌چه عمر است به جا خانه كنم در گلزار

پس از او بد نظر از فرط خجالت‌زدگي
با دو چشمِ تر و دل غم‌زده بنشست كنار

عاشق و سوخته گفتند كه اي دوست بايست
بس عجيب است به ما از چه كني اين رفتار!؟

گفت: ياران، چه بدانيد و چه پرسيد از من؟
آن‌چه از گفتنِ آن شرم كنم و ز اقرار

مِي گواراي تو مجنون كه به درگاه خداي
عشق ليلي است تو را ماية شاديّ و فخار

يا تو پروانة زيبا كه شدي هم‌دمِ گل
منِ نفرين شده را با گل و با عشق چه كار؟

تا شنيدم سخن از مردمِ دنيا، هرگز
نشنيدم ز كسي حرف و سخن جز بَيغار( )

چشم وا كردم و تا فردِ غريبي ديدم
همه گفتند: چرا چشم و دلش شد بيمار؟

پس از آن حادثه قلبم به كسي نسپردم
بنشستم تك و تنها به كناري ناچار

عاقبت، راه خلاصي چو بجستم زآن حال
از همان دم بنمودم دل و چشمم تيمار

تا كه جبريلِ امين مژدة عشقم آورد
گفت: از دستِ دل و ديدة خود غم مگسار

پيشه كن صبر و بمان منتظر رجعت يار
تا ببيني تو ز معشوق خدايت رخسار

انتظار است، فقط راه پرستيدنِ دوست
انتظار است، ره ديدن روي از دل‌دار

اين بگفت و پس از آن قصد عزيمت بنمود
گفتم: اي دوست، به معشوق بگو اين گفتار:

صبر ايوبي «ايمان» نكند طاقت هجر
تو صبوري، دست از صبر چو زينب بردار

orochi
22-11-2012, 00:15
گنج علی«ع» (در مورد حضرت فاطمه «س»)

سلام من به نورِ ماه، در شب
به يك مادر كه امشب سوزد از تب
به آن وقتي كه جبرائيل اشكش
گواه صدق شد بر گریه ی رب

سلامم بر حصيرِ رازِ زهرا(س)
يگانه مونس امراض زهرا(س)
حصير زير پهلويِ‌ شكسته
گرفته درد، درمان را ز زهرا(س)

سلام من به درد دل كه مهتاب،
علي(ع) دارد؛ ولي زهرايِ بي‌تاب
چو مي‌ترسد كه چاه از غم بخشكد
دريغ از درد دل با چاه و با آب

حسن(ع) جانم، حسين(ع) اي نور ديده
عصاها بهر زهراي خميده
تو اي زينب(س) ز اكنون صابري كن
صبوري چون تو چون عالم نديده

چه شد امشب كه، كه زهرا(س) خانه كرده،
تميز و موي زينب(س) شانه كرده
مگر در خواب، زينب(س) را خدايا
تماشا كنج آن ويرانه كرده

دمي گيرد حسينش را در آغوش
چو مي‌بيند گلويش، مي‌رد از هوش
مگر سر را سر نِي ديده او، يا
غريو شادي شامش رسد گوش

نماز شب چرا بنشسته خواند
مگر نتواند او استاده ماند
خدا مرگ است تنها راه چاره
مگر او را ز بند غم رهاند

دگر فكري نمانده در سر اوي
به جز وقت وداع همسر اوي
علي(ع) تنهاست بعد از فوت زهرا(س)
رود از پيش او همسنگر اوي

خدا امشب علي(ع) را شام رنج است
زمين را مي‌كند، هم‌كام رنج است
مگر گنجي نهان كرده است از پيش
كه اكنون در زمين دنبال گنج است

orochi
22-11-2012, 00:15
جدایی (در مورد امام زمان «عج»)

اباصالح همان كشتيّ نوح است
نه آن كشتي كه او ناجيّ نوح است

من آن كنعانم و نوحم بوم باب
ولي كِي آيدم ناجي از اين آب؟

از اين دنياي طوفاني، رهايي
نباشد تا بوَم در اين جدايي

مگر يابم رهي بهر توسل
كنم بر يوسف زهرا توكل

مگر آيد نجاتي از در غيب
شود يكباره دنيا عاري از عيب

بيا از چشم‌هايم پرده بردار
و اگر نه كِي ببينم از تو رخسار؟

كه چشمم بهر اين لايق نباشد
به دريا جز تو ام قايق نباشد

orochi
22-11-2012, 00:15
کوثر (در مورد حضرت فاطمه «س»)

چنين روزي به مكه شايع افتاد
خبر پيچيد چون طوفان و چون باد
رسول حق كه دعوي‌دار بر ماست
ندارد نسل كآن را رهنمون باد

خدايا خود ببين اين‌ها چه گويند
چه تهمت‌ها چه صحبت‌ها بگويند
وليكن اي خدا من را پسر نيست
مگر اين عيب‌ها بي‌جا بجويند

ندا آمد محمد(ص) اي پيمبر
پيامم بر كه اعطيناك كوثر
نماز شكر خوان قربان بياور
كنم عاص‌ابن‌وائل را من ابتر

orochi
22-11-2012, 00:16
خون خدا (در مورد امام حسین «ع»)

من كه ياد از نام مولا مي‌كنم،
وصف نامي پر ز معنا مي‌كنم

چهار حرف عشق هر مجنون بْوُد
حاء است و سين و ياء و نون بْوُد

گر بچيني حرف‌هايش پيش هم
قلب را هر دم زند آتش ز غم

اين تفاسير حروف زيب و زِين
ذهن «ايمان» گفته در وصف حسين(ع)

حاء يعني «حامد و حمدِ حميد»
كز رخ او ماه‌تر عالم نديد

حاء يعني هم «حكيم و هم حزين»
حاء دارد معني «حبل المتين»

حاء «حر واقعي در كربلاست»
مظهرِ «حق چيره، ظالم برملا» ست

سين «سرش را روي ني‌ها مي‌زدند»
بر لبانش تركه، ددها مي‌زدند

سين، يعني «سر از او بْبريده‌اند»
آن يتيمان رأس او را ديده‌اند

سين، اين «سبطُ النبي در خون بْوُد»
شيعه ی حيدر بدو مجنون بْوُد

ياء، «يك سو لالة ام البنين»
يك طرف «ياس علي روي زمين»

ياء، يعني «يك دم آرامش نيافت»
ابر حتي بر حسين(ع) بارش نيافت

نون، «نزد حق به حق او بنده بود»
قلب حق از عشق او آكنده بود

نون يعني «نوري از الله بود»
اين حسين(ع) تفسير ثارالله بود

نون آمد تا كند نامش تمام
گفت از حق آمد اينك اين پيام

«اين حسين(ع) خون من است اندر زمين
ريختند آن را به ناحق بر زمين»

گر شما در ذهن خود مي‌پروريد
كاين حسين(ع) را مي‌توانش سر بريد،

من بگويم، بر خدا نايد گزند
خود خدا گفته است دفتر را ببند:

«گر فرشته بهر آدم سجده كرد
بر شه دين، كل عالم سجده كرد»

حرف من اين است، گويم اين كلام
شمس بي نور است، نزد اين امام

قلب بيمارم به عشقش مبتلاست
آرزويم ديدن كرب و بلاست،

كآن اثر كز تربت پاكان بود
بهر درد قلب من درمان بود

orochi
22-11-2012, 00:16
لاله شش ماهه (در مورد حضرت علی اصغر)

مادري، عشقي و طفلي شير‌خوار
لاله‌اي، در حنجرش تيري چو خار

حرمله، تير سه شعبه در كمان
آن سفيدي گلو كرده نشان

چون جدا شد تير از آن دست پليد
رفت تا بر حنجر اصغر رسيد

شرم كرد از روي شش ماهه ولي،
اذن آمد بهرش از رب جلي

طفل در دست پدر زد دست و پاي
لرزه‌اي افتاد در عرش خداي

مثل ماهي يم آغوشش شكافت
قدر عقل خود شهادت را شناخت

خون پاكش را پدر بالا فكند
قطره‌ها نزد خدا پرچم شدند

زان لواي سرخ، نار آمد پديد
جايگاه حرمله؛ نارٌ شديد

قطعه‌اي شد پرچم سرخ حرم
شهر شاه عالمين و عشق و غم

از رباب(س) و عمه‌اش زينب(س)، حسين(ع)
شد خجل، چون آب نهر و آب عين

آبِ دشمن، تيرِ كين و قهر بود
بهر اصغر خوش‌تر از صد نهر بود

باب، راهي بهر دفن او بجست
تا نهان دارد تنش از اُم، نخست

ليك مادر خود از آن آگاه بود
اين جدايي هجر نور از ماه بود

گفت بهر آخرين ديدارمان
صبر كن بوسم گل بي‌خارمان

طفلكم را تير اين گونه چرا؟
سرخ كرده صورت و گونه چرا؟

حرمله اي تير، اندازِ پليد
كي ز شش ماهه‌ام كسي آسيب ديد؟

كاين چنين كردي گلوي اصغرم
جاي سير از آب، پر خون در برم

حال اگر آبش نداديد از جفا
اين سه شعبه چيست از پشت قفا؟

اي حسين(ع) اينك علي را خاك كن
جسم او از گَرد دنيا پاك كن

در بهشتش سير صد شط مي‌كند
جد او احمد(ص) وُ را دعوت كند

orochi
22-11-2012, 00:16
شمس الضحی (در مورد پیامبر اکرم «ص»)

ربيع آمد خدا آغوش وا كرد
درِ رحمت به هر مدهوش وا كرد

چو هفده شد بيامد كودكي ماه
به دنيا ماه من مه را دو تا كرد

زمين آمد چو رخشان نوري از عرش
زمين با عرش جايش جا به جا كرد

چو جبرائيل با وي همنشين گشت
خدا روح الامينيّ‌اش عطا كرد

خدا تا آن زمان پيدا نمي‌شد
رسول آمد، خدايش حق‌نما كرد

چو در عرش برين، حق شمس را ديد
محمد(ص) عرش را بر حق سزا كرد

بگفتا آمنه والله اين طفل
ز اكنون عهد محكم با خدا كرد

به خواب صادقه ديدم خداوند
مرا از ساير زن‌ها جدا كرد

نمي‌دانستم اين كودك چه نامم
خدا خود كودكم را مصطفي(ص) كرد

زمين بر ناتواني لب چو بگشاد
محمد(ص) را خدا در عرش جا كرد

چو بالا رفت عرش از جاي برخاست
محمد(ص) محفل حق با صفا كرد

به معراجش ملائك را چو مي‌ديد
ملك از او تقاضاي شفا كرد

خدا را حيف آمد صامتي پس
كلام آغاز با شمس‌الضحي كرد

چو از اسرار قلب او خبر داشت
سخن با وي به صوت مرتضي(ع) كرد

تو «ايمان» گر ره معشوق پويي
تواني دِينِ دين خود ادا كرد

orochi
22-11-2012, 00:17
زهرای دوم (در مورد حضرت معصومه «س»)

گفتم كه در مدينه، دور است قبر زهرا(س)
گفتا بيا به نزدِ، زهراي دوم اين جا

گفتم چهل مزار و، يك زاﺋﺮ غريب است
گفتا كه سيل عشاق، گرد حرم عجيب است

گفتم زكيه است و، او زادة ﭘﻴﻤﺒﺮ(ص)
گفتا كه باب او راست، موسايِ ابن جعفر(ع)

گفتم كه دخت احمد(ص)، او مادر حسين(ع) است
گفتا كه زهرﺓ من، بانوي عالمين است

گفتم كه همسر اوي، هم عالي است و اعلي
گفتا برادرش را، گويند باب الاِشفاء

گفتم كه پيكرش بر، دست پدر چه خوش خفت
گفتا دو تن ز معصوم، معصومه را وداع گفت

گفتم نبي اكرم(ص)، در موردش بگفته است
گفتا بگو كه گويم، موسي الرضا(ع) ﭼﻪ گفته است

گفتم كه عطر و بويش، عطر همو بهشت است
گفتا كه مزد زائر، عارف به او بهشت است

گفتم كه نور چشمم، ياس و سمن بياوَرْد
گفتا كه زائرِ او، رو سوي من بياوَرْد»

گفتم كه نور خورشيد، از نور او عجب كرد
گفتا كه زائر اين جا، ديدار روي رب كرد

گفتم بگو به «ايمان»، بانوي خود بگويم
گفتا نگر به اطراف، من هم غلام اويم

گفتم كه تاب رفته است، غرق سياهي ام گم
گفتا توسلي جوي، از درب وادي قم

orochi
22-11-2012, 00:17
انتظار
وقتی فسر ده ایم و كسی را ملال نیست
دیگر برای فصل شكفتن مجال نیست
غلطیده درخزان زمینیم واضطراب
دوریم از گذشته سبزی كه حال نیست
یك چشمه در حوالی این خاك تشنه نیست
جاریست این حقیقت تلخ و زلال نیست
آدم دچار غفلت مطلق گراییست
یعنی هوای آینه در اعتدال نیست
عمریست بر مدار خطر میرود زمین
دیگر ظهور حضرت حق را مجال نیست
شمشیر جلوه گاه تمام قبیله هاست
وقتی كه در سرشت بشر جز جدال نیست
امروز پهلوان مصافیم و روز حشر
در بارگاه خوف كسی را مجال نیست
مرغیم ودر هوای پریدن نشسته ایم
خاكستر است چاره پرواز... بال نیست
اینگونه كآفتاب حقیقت نهان شده ست
ای سایه های سرد شما را زوال نیست
با این شكسته بالی ودرماندگی چرا
دنیا در انتظار ظهور و وصال نیست

orochi
22-11-2012, 09:31
السلام علیک یا ابا عبدالله

شعری از سید حمیدرضا برقعی

به نام عشق

«قتل الله قوماْ قتلوک»



...ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان

مثل تیری که رها می شود از دست کمان

خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود

بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود

مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود

مست می آمد و رخساره برافروخته بود

روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته

بر تنش دست یدالله حمایل بسته

بی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمد

زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد

یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را

آمده باز هم از جا بکند خیبر را

آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را

معنی جمله در پوست نگنجیدن را

بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید

زیرپایش همه کون و مکان می چرخید

بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد

رفت از میسره از میمنه بیرون آمد

آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه

گفت:لاحول ولاقوه الابالله

مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون

به تماشای جنونش همه دنیا مجنون

آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است

بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است

رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی

پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی

نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد

به تماشای نبرد تو خداوند آمد

با همان حکم که قرآن خدا جان من است

آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است

ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست

دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست

آه آیینه در آیینه عجب تصویری

داری از دست خودت جام بلا می گیری

زخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ای

به خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ای

پدرت آمده در سینه تلاطم دارد

از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد

غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا

آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا*

گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید

با فغان پسرم وا پسرم می آید

باز هم عطر گل یاس به گیسو داری

ولی اینبارچرا دست به پهلو داری؟!

کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است

یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!

مثل آیینهء در خاک مکدر شده ای

چشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟!

من تو را در همه کرب و بلا می بینم

هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم

ارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزی

کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی

مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم

باید انگار تو را بین عبا بگذارم

باید انگار تو را بین عبایم ببرم

تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم...

.....

orochi
22-11-2012, 09:31
این اشک ها به پای شما آتشم زدند

شکرخدا برای شما آتشم زدند

من جبرییل سوخته بالم ،نگاه کن!

معراج چشم های شما آتشم زدند

سر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم

هر جا که در عزای شما آتشم زدند

از آن طرف مدینه و هیزم،ازاین طرف

با داغ کربلای شما آتشم زدند

بردند روی نیزه دلم را و بعد از آن

یک عمر در هوای شما آتشم زدند

گفتم کجاست خانه خورشید شعله ور

گفتند بوریای شما، آتشم زدند



مربع



دیروز عصر تعزیه خوانان شهرمان

همراه خیمه های شما آتشم زدند

امروز نیز نیّر وعمان ومحتشم

با شعر در رثای شما آتشم زدند...

orochi
22-11-2012, 09:31
با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد
در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد
ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد
احساس کرد از همه عالم جدا شده است
در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت
باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست
شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست
بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند
دارد غروب فرشچیان گریه می کند
با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
او را چنان فنای خدا بی ریا کشید
حتی براش جای کفن بوریا کشید
در خون کشید قافیه ها را ، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را
اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
"خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت
بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود"
اوکهکشان روشن هفده ستاره بود


خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...
پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...
در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ‌کس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...

orochi
22-11-2012, 09:32
از سید حمیدرضا برقعی

:::: گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات ::::

به نام عشق



تقدیم به جوانان حضرت زینب (س)



قامت کمان کند که دوتا تیر آخرش

یک دم سپر شوند برای برادرش

خون عقاب در جگر شیرشان پر است

از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش

این دو ز کودکی فقط ایینه دیده اند

آیینه ای که آه نسازد مکدرش

واحیرتا که این دو جوانان زینبند؟

یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش

با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند

یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش

یک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاش

مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش

چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر

چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش

زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت

تا که خدا نکرده مبادا برادرش...

زینب همان شکوه که ناموس غیرت است

زینب که در مدینه قرق بود معبرش

زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است

از بس که رفته این همه این زن به مادرش

زینب همان که زینت بابای خویش بود

در کربلا شدند پسرهاش زیورش

گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات

وقتی گذشته بود دگر آب از سرش...

orochi
22-11-2012, 09:32
اثر بسیار زیبای سید امیرحسین میرحسینی


خواب دیدم خواب اینکه مرده ام

خواب دیدم خسته و افسرده ام

روی من خروارها از خاک بود

وای قبر من چه وحشتناک بود

تا میان گور رفتم دل گرفت

قبر کن سنگ لحد را گل گرفت

ناله می کردم ولیکن بی جواب

تشنه بودم تشنه یک جرعه آب

بالش زیر سرم از سنگ بود

غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود

خسته بودم هیچ کس یارم نشد

زان میان یک تن خریدارم نشد

هرکه آمد پیش حرفی راند و رفت

سوره حمدی برایم خواند و رفت

نه شفیقی نه رفیقی نه کسی

ترس بود و وحشت و دلواپسی

آمدند از راه نزدم دو ملک

تیره شد در پیش چشمانم فلک

یک ملک گفتا بگو نام تو چیست

آن یکی فریاد زد رب تو کیست

ای گنهکار سیه دل بسته پر

نام اربابان خود یک یک ببر

در میان عمر خود کن جستجو

کارهای نیک و زشتت را بگو

ما که ماموران حق داوریم

نک تو را سوی جهنم می بریم

دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود

دست و پایم بسته در زنجیر بود

نا امید از هر کجا و دلفکار

می کشیدندم به خفت سوی نار

ناگهان الطاف حق آغاز شد

از جنان درهای رحمت باز شد

مردی آمد از تبار آسمان

نور پیشانیش فوق کهکشان

چشمهایش زندگانی می سرود

درد را از قلب آدم می زدود

گیسوانش شط پر جوش و خروش

در رکابش قدسیان حلقه بگوش

صورتش خورشید بود و غرق نور

جام چشمانش پر از شرب طهور

لب که نه سرچشمه آب حیات

بین دستش کائنات و ممکنات

خاک پایش حسرت عرش برین

طره یی از گیسویش حبل المتین

بر سرش دستار سبزی بسته بود

بر دلم مهرش عجب بنشسته بود

در قدوم آن نگار مه جبین

از جلال حضرت عشق آفرین

دو ملک سر را به زیر انداختند

بال خود را فرش راهش ساختند

غرق حیرت داشتند این زمزمه

آمده اینجا حسین فاطمه

صاحب روز قیامت آمده

گویی بهر شفاعت آمده

سوی من آمد مرا شرمنده کرد

مهربانانه به رویم خنده کرد

گفت آزادش کنید این بنده را

خانه آبادش کنید این بنده را

اینکه اینجا این چنین تنها شده

کام او با تربت من وا شده

مادرش او را به عشقم زاده است

گریه کرده بعد شیرش داده است

بارها بر من محبت کرده است

سینه اش را وقف هیئت کرده است

اینکه می بینید در شور است و شین

ذکر لالائیش بوده یا حسین(ع)

دیگران غرق خوشی و هلهله

دیدم او را غرق شور و هروله

با ادب در مجلس ما می نشست

او به عشق من سر خود را شکست

سینه چاک آل زهرا بوده است

چای ریز مجلس ما بوده است

خویش را در سوز عشقم آب کرد

عکس من را بر دل خود قاب کرد

اسم من راز و نیازش بوده است

خاک من مهر نمازش بوده است

پرچم من را بدوشش می کشید

پا برهنه در عزایم می دوید

اقتدا به خواهرم زینب نمود

گاه میشد صورتش بهرم کبود

بارها لعن امیه کرده است

خویش را نذر رقیه کرده است

تا که دنیا بوده از من دم زده

او غذای روضه ام را هم زده

اینکه در پیش شما گردیده بد

جسم و جانش بوی روضه می دهد

حرمت من را به دنیا پاس داشت

ارتباطی تنگ با عباس داشت

نذر عباسم به تن کرده کفن

روز تاسوعا شده سقای من

گریه کرده چون برای اکبرم

با خود او را نزد زهرا می برم

هرچه باشد او برایم بنده است

او بسوزد صاحبش شرمنده است

در قیامت عطر و بویش میدهم

پیش مردم آبرویش میدهم

باز بالاتر به روز سرنوشت

میشود همسایه من در بهشت

آری آری هرکه پا بست من است

نامه ی اعمال او دست من است

orochi
22-11-2012, 09:32
همین که دست قلم در دوات می لرزد

به یاد مهر تو چشم فرات می لرزد

نهفته راز «اذا زلزلت» به چشمانت

اگر اشاره کنی کائنات می لرزد

«هزار نکتهء باریک تر ز مو اینجاست»

بدون عشق تو بی شک صراط می لرزد

مگر که خار به چشمان خضر خود دیدی

که در نگاه تو آب حیات می لرزد

تو را به کوثرو تطهیرو نور گریه مکن

که آیه آیه تن محکمات می لرزد

کنون نهاده علی سر،به روی شانهء در

و روی گونهء او خاطرات می لرزد



غزل تمام نشد،چند کوچه بالاتر

میان مشک سواری فرات می لرزد

سپس سوار می افتد ،تو می رسی از راه

که روضه خوان شوی اما صدات می لرزد

□□□

وعصر جمعه کنار ضریح روی لبم

به جای شعر دعای سمات می لرزد ...

orochi
22-11-2012, 09:33
یا حبیب الباکین



یک

یادم آمد شب بی چتر وکلاهی ؛ که به بارانی مرطوب خیابان ؛ زدم آهسته و گفتم چه هوایی است خدایی ؛
من و آغوش رهائی ؛ سپس آنقدر دویدم، طرف فاصله تا از نفس افتاد نگاهم به نگاهی ؛
دلم آرام شد آنگونه که هر قطرهء باران، غزلی بود نوازش گر احساس که می گفت فلانی! چه بخواهی چه نخواهی به سفر می روی امشب ؛ چمدانت پر باران شده پیراهنی از ابر به تن کن وبیا! ؛
پس سفر آغاز شد و نوبت پرواز شد و راه نفس باز شد و قافیه ها از قفس حنجره آزاد و رها
در منِ شاعر؛ منِ بی تاب تر از مرغ مهاجر؛ به کجا می روم اقلیم به اقلیم؛ خدا هم سفرم بود و جهان زیر پرم بود سراسر ؛
که سر راه به ناگاه مرا تیشهء فرهاد صدا زد : نفسی صبر کن ای مرد مسافر ؛
قَسَمَت می دهم ای دوست سلام من دلخستهء مجنون شده را نیز به شیرین غزلهای خداوند به معشوق دوعالم برسان؛
باز دلم شور زد آخر به کجا می روی ای دل، که چنین مست ورها می روی ای دل،
مگر امشب به تماشای خدا می روی ای دل، نکند باز به آن وادی... ،
مشغول همین فکر وخیالات پر از لذت و پر جاذبه بودم ؛ که مشام دل من پر شد از آن عطر غریبی، که نوشتند کمی قبل اذان سحر جمعه پراکنده در آن دشت خداییست.

دو

چشم وا کردم وخود را وسط صحن وسرا ، عرش خدا، کرب وبلا ، مست و رها در دل آیینه؛
جدا از غم دیرینه ولی دست به سینه یله دیدم
من سر تا به قدم ، محو حرم ، بال ملک دور و برم ، یک سره مبهوت به لاهوت رسیدم ؛ چه بگویم که چه دیدم ؛ که دل از خویش بریدم ، به خدا رفت قرارم ،
نه... به توصیف چنین منظره ای واژه ندارم؛ سپس آهسته نشستم،و نوشتم (فقط ای اشک امانم بده تا سجدهء شکری بگذارم )
که به ناگاه نسیم سحری، از سر گلدستهء باران واذان آمد و
یک گوشه از آن پردهء در شور عراقی و حجازی به هم آمیخته را پس زدو
چشم دلم افتاد به اعجاز خداوند ، به شش گوشهء معشوق
خدایا تو بگو این منم آیا ، که سراپا شده ام محو تمنا و نماشا ،
فقط این را بنویسید رسیده است لب تشنه به دریا ، دلم آزاد شد از همهمه دور
از همه مدهوش ، غم وغصه فراموش ،
در آغوش ضریح پسر فاطمه آرام سر انجام گرفتم.


سه

...

orochi
22-11-2012, 09:33
بحر طویلی دیگر از سید حمیدرضا برقعی

به نام عشق

«این صدای تپش قلبم نیست

درحسینهء دل سینه زنی ست»


عصر یک جمعهء دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ،خداوند گواه است،دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی...

عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت. نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم توئی ،آجرک الله!عزیز دو جهان یوسف در چاه ،دلم سوخته از آه نفس های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپرشده، همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی، به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچارهء دلدادهء دلسوخته ارباب ندارد...تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی،شده ام باز هوایی...

گریه کن ،گریه وخون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است، و این بحر طویل است وببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضهء مکشوف لهوف است، عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است، و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است ،ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است، ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است، ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنهء یار است و زنی محو تماشاست زبالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ ...»خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را وبریدند ...» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی، قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی ... تو کجایی

orochi
22-11-2012, 09:33
::::این کجا و اشک آمرزش کجا::::



سر بریدند آسمان را در زمین

چیست حس مردم این سرزمین

خواب دریا غرق خون تعبیر شد

تشنه ای با دشنه ای درگیر شد

این گذشت اما غزل یک بیت نیست

حسن مطلع را نمی باید گریست

جنس تاریخ و حکایت نیست عشق

کینه و زخم و شکایت نیست عشق

عشق یعنی جمع جبر و اختیار

عشق یعنی مردنی با اقتدار

عشق جمع کفر با ایمان محض

عشق یعنی خلقت انسان محض

خواب ماندیم و غزل مسکوت ماند

قلب ها در گوشه ی تابوت ماند

جهل در افکار مومن عود کرد

کفر در ایمان مومن عود کرد

عشق با مدحی سبک تحریف شد

کی چنین مدحی به ما تکلیف شد؟

ما کجا این خانه را در می زنیم؟

ما فقط بیهوده بر سر می زنیم

ما به سختی مال مردم می خوریم

ما که آسان نان مردم می بریم

نفس تا در وسع خود مسوول نیست

نذر ما پیش خدا مقبول نیست

سیرها خوردند و فربه تر شدند

خوب بودند از قضا بهتر شدند

ما به فرع عاشقی پرداختیم

باطن حق را به ظاهر باختیم

ما خدا و خویش را نشناختیم

عشق را هم پیش پا انداختیم

کشته ایم او را و زاری می کنیم

زندگی را سوگواری می کنیم

او نه بین ایل خود مظلوم بود

بلکه در تاویل خود مظلوم ماند

ما برای خویش می گرییم و بس

منتش بر گردن فریادرس

این کجا و اشک امرزش کجا

حق مردم را نمی بخشد خدا

شرم در چشم بیابان سیل شد

در عبور از خود، زمان بی میل شد

ماه را از گوشه ی شب، باد برد

باد، خود را هم شبی از یاد برد.

orochi
22-11-2012, 09:34
از رضا جعفری


این چشم‌ها برای که تبخیر می‌شود؟
این حلقه‌ها برای چه زنجیر می‌شود؟

پیراهن محرم من را بیاورید
دارد زمان هیأت من دیر می‌شود

با روضه حسین نفس تازه می‌کنم
وقتی هوای شهر نفسگیر می‌شود

می‌آیم از کدورت و اشک عزای تو
سرچشمه طهارت تصویر می‌شود

من دستمال گریه خود را نشسته‌ام
چون آب هم به نام تو تطهیر می‌شود

اشک تو تا همیشه جوان می‌چکد حسین
چشم من است اینکه چنین پیر می‌شود

من تازه تشنه می‌شوم و گریه می‌کنم
وقتی زگریه چشم همه سیر می‌شود

ایمان به دست معجزه غم بیاورید
پیغمبری که باعث تکفیر می‌شود

این قطره نیست آینه توست یا علی
در اشک ما حسین تو تکثیر می‌شود

orochi
22-11-2012, 09:34
باز هم شعری زیبا از رضا جعفری


صد بار خوانده‌ای و دوباره بخوان کم است
دنیا اگر تمام شود، روضه‌خوان کم است

بغضی زدیده‌ام فوران می‌کند ولی
تشبیه این دو چشم به آتشفشان کم است

خورشید در افق همه را تشنه کرده است
گلدسته‌ها زیاد و صدای اذان کم است

پروانه را عطش زده‌ام آنقدر زیاد
بر بال‌های تشنه‌ام این آسمان کم است

دیدار ما قیامتیان هیأت بهشت
اینجا برای سینه‌زدن جایمان کم است

orochi
22-11-2012, 09:34
اثر زیبای علیرضا قزوه

نمی‌دانم تو را در ابر دیدم یا کجا دیدم
به هر جایی که رو کردم فقط روی تو را دیدم

تو را در مثنوی، در نی، تو را در‌ های و هو، در هی
تو را در بند بند ناله‌های بی‌صدا دیدم

تو مانند ترنم، مثل گل، عین غزل بودی
تو را شکل توسل، مثل ندبه، چون دعا دیدم

دوباره لیلة القدر آمد و شوریدگی‌هایم
تب شعر و غزل گل کرد و شور نینوا دیدم

شب موییدن شب آمد و موییدن شاعر
شکستم در خودم از بس که باران بلا دیدم

صدایت کردم و آیینه‌ها تابید در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتی تازه وا دیدم

نگاهم کردی و باران یک ریز غزل آمد
نگاهت کردم و رنگین کمانی از خدا دیدم

تو را در شمع‌ها، قندیل‌ها، در عود، در اسپند
دلم را پَرزنان در حلقه پروانه‌ها دیدم

تو را پیچیده در خون، در حریر ظهر عاشورا
تو را در واژه‌های سبز رنگ ربنا دیدم

تو را در آبشار وحی جبرائیل و میکائیل
تو را یک ظهر زخمی در زمین کربلا دیدم

تو را دیدم که می‌چرخید گردت خانه کعبه
خدا را در حرم گم کرده بودم، در شما دیدم

شبیه سایه تو کعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودی، تو را هم مروه دیدم، هم صفا دیدم

شب تنهای عاشورا و اشباحی که گم گشتند
تو را در آن شب تاریک، «مصباح الهدی» دیدم

در اوج کبر و در اوج ریای شام ـ ‌ای کعبه ـ
تو را هم شانه و هم شان کوی کبریا دیدم

دمی که اسب‌ها بر پیکر تو تاخت آوردند
تو را‌ ای بی‌کفن، در کسوت آل عبا دیدم

دلیل مرتضی! شبه پیمبر! گریه زهرا(س)
تو را محکمترین تفسیر راز «انّما» دیدم

هجوم نیزه‌ها بود و قنوت مهربان تو
تو را در موج موج ربنا در «آتنا» دیدم

تو را دیدم که داری دست در دستان ابراهیم
تو را با داغ حیدر، کوچه کوچه، پا به پا دیدم

تو را هر روز با ‌اندوه ابراهیم، همسایه
تو را با حلق اسماعیل، هر شب همصدا دیدم

همان شب که سرت بر نیزه‌ها قرآن تلاوت کرد
تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفی(ص) دیدم

تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت
تو را در چاه حیدر همنوای مرتضی دیدم

سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماند
و من از کربلا تا شام را غار حرا دیدم

به یحیی و سیاوش جلوه می‌بخشد گل خونت
تو را ‌ای صبح صادق با امام مجتبی(ع) دیدم

تو را دلتنگ در دلتنگی شامی غریبانه
تو را بی‌تاب در بی‌تابی طشت طلا دیدم

شکستم در قصیده، در غزل، ‌ای جان شور و شعر
تو را وقتی که در فریاد «ادرک یا اخا» دیدم

تمام راه را بر نیزه‌ها با پای سر رفتی
به غیرت پا به پای زینب کبری(س) تو را دیدم

دل و دست از پلیدی‌های این دنیا شبی شستم
که خونت را حنای دست مشتی بی حیا دیدم

چنان فواره زد خون تو تا منظومه‎ی شمسی
که از خورشید هم خون رشیدت را فرا دیدم

مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم

تصور از تفکر ماند و خون تو تداوم یافت
تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا دیدم

orochi
22-11-2012, 09:35
:اشعار عاشورایی از شاعران جوان معاصر

عجبا وا عجبا امت كفار كه يك سر

چشم پوشيده ز حق نمك آل پيمبر

در شما نيست ز اسلام نه نامي و نشاني..........

orochi
22-11-2012, 09:35
کریمانه


ای گوهر درّدانه، یا حضرت معصومه(س)
ای روح کریمانه، یا حضرت معصومه(س)

موسی به برش گلشن، شد دیده‌ی او روشن
یاسی‌ تو به گلخانه، یا حضرت معصومه(س)

نجمه شده روحانی، ‌از آن رخ عرفانی
گویند به کاشانه، یا حضرت معصومه(س)

چشمانِ رضا خندان، قلبش چو درّی غلطان
از دیدن جانانه، یا حضرت معصومه(س)

ای چشمه‌ی پاکی‌ها، ای مَضجَعِ خوبی‌ها
آبادیِ ویرانه، یا حضرت معصومه(س)

حوا شده مسرورت،‌ مریم کمی از نورت
ای روح مسیحانه، یا حضرت معصومه(س)

بانو نظری بنما، امشب تو بر این نجوا
از عاشقِ دیوانه، یا حضرت معصومه(س)

orochi
22-11-2012, 09:35
گل گلشن فاطمى

ز باد حوادث گلى از پيمبر(ص)
در اين خاك عنبر فشان آرميده

يكى لاله از لاله زار ولايت
به گلزار قم بين چسان آرميده

گل گلشن فاطمى بين كه چونان
زدست قضا نوجـوان آرميده

در اين بارگاه رفيع دل افروز
نهان زيب تاج كيـان آرميده

در اين ارض اقدس يكى گوهر پاك
به تقدير چرخ زمان آرميده

درخشان مهى دخت موسى بن جعفر
كزو كشورى در امان آرميده

جبين سا به خاك درش هان كه بى شك
در اين بقعه جان جهان آرميده

بگرد حريمش بسان كبوتر
هزاران ز روحانيان آرميده

به پيرامن مشغل پر فروغش
شهان و دو صد عالمـان آرميده

به فردوسيان گو به قم اندر آيند
كه زينت ده حوريان آرميده

كمال و شرف, علم و جاه و جلالت
به هر سوى اين آستـان آرميده

به هر جا كه گامى نهى با تامل
فسرده تنى شادمان آرميده

قدمها به آرامى اين جا فرو نه
كه در اين زمين گلرخان آرميده

به عبرت نظر كن كه بينى در اينجا
هزاران سر و ســروران آرميده

هزاران گل و بلبل و سرو و سوسن
دو صد نرگس و ارغـوان آرميده

خوش آنان كه در قم همى جان سپارند
خوش آن كو دراين گل مكان آرميده

خوش آن روزگارى كه در قم گذشت
خوشا حال آن كه شبـان آرميده

چه غم دراد از روز محشر(دوانى)
كه در ظل اين سايبان آرميده

(مدرك سابق, ص 89, قصيده فاضل ارجمند آقاى دوانى)

orochi
22-11-2012, 09:35
حريم خدا

اى خاك پاك قم چه لطيف و معطرى
خاكى ولى ز ذوق و صفا بند گوهرى

گوهر كجا و شان تو نبود عجيب اگر
گويم ز قدر و منزلت از عرش برترى

بس باشد اين مقام ترا اى زمين قم
مدفن براى دختر موسى بن جعفرى

آن بانوى حريم امامت كه مام دهر
نازاده بعد فاطمه يك همچو دخترى

يا فاطمه, حريم خدا, بضعه بتول
محبوبه مكرمه حى داورى

هستى تو دخت موسى و اخت رضا يقين
گردون نديده همچو پدر هم برادرى

فخر امام هفتم و هشتم كه از شرف
شايسته نيست آنكه كند با توهمسرى

از لطف خاص و عام تو اى عصمت اله
بر عاصيان شفيعه فرداى محشرى

صد حيف يوم طف نبودى بكربلا
بينى بنات فاطمه با حال مضطرى

و آن يك شكسته بازو و آن يك دريده گوش
وان ديگرى به چنگ لئيم ستمگرى

زينب كشيد ناله كه يا ايها الرسول
بين بهر ما نمانده نه اكبرنه اصغرى

يا فاطمه بجان عزيز برادرت
بر (احتشام) لطف نما قصر اخضرى

(اشعار از مرحوم سيد جعفر احتشام)

orochi
22-11-2012, 09:36
نگين قم

شهرها انگشترند و (قم) نگين
قم, هماره حجت روى زمين

تربت قم, قبله عشق و وفاست
شهر علم و شهر ايمان و صفاست

مرقد (معصومه) چشم شهر ما
مهر او جانهاى ما را كهربا

دخترى از اهل بيت آفتاب
وارث در حيا, گنج حجاب

در حريمش مرغ دل پر مى زند
هر گرفتار آمده, در مى زند

هر دلى اينجاست مجذوب حرم
جان, اسير رشته جود و كرم

اين حرم باشد ملائك را مطاف
زائران را ارمغان, عشق و عفاف

آستان بوسش بسى فرزانگان
معرفت آموز, از اين آستان

ديده پاكان به قبرش دوخته
عصمت و پاكى از آن آموخته

(حوزه قم) هاله اى بر گرد آن
فقه و احكام خدا را مرزبان

قم هميشه رفته راه مستقيم
بوده در مهد هدايتها مقيم

قم نمى بيند مگر خواب قيام
تيغ قم بيگانه باشد از نيام

شهر خون, شهر شرف, شهر جهاد
شهر فقه و حوزه, علم و اجتهاد

هر كجا را هرچه سيرت داده اند
اهل قم را هم بصيرت داده اند

نقطه قاف قيامند اهل قم
برق تيغ بى نيامند اهل قم

اهل قم, از اول ولايت داشتند
در دل و در ديده, (آيت ) داشتند

سر نمى سودند, جز بر پاى دين
دل نمى دادند الا بر يقين

دين, مطيع امر مولا بودن است
راه را با رهنما پيمودن است

دختر (موسى بن جعفر) را درود
كز عناياتش تراويد اين سرود

(سروده آقاى جواد محدثى)

orochi
22-11-2012, 09:36
لطف بى انتها

آيتى از خداست معصومه
لطف بى انتهاست, معصومه

جلوه اى از جمال قرآن
چهره اى حق نماست, معصومه

عطر باغ محمدى دارد
زاده مصطفى است, معصومه

پرتوى از تلالو زهرا
گوهرى پر بهاست, معصومه

ماه عفت نقاب آل كسا
دختر مرتضاست, معصومه

اخترى در مدار شس شموس
يعنى اخت الرضاست, معصومه

زائران, يك در بهشت اينجاست
تربتش با صفاست, معصومه

در توسل به عترت و قرآن
باب حاجات ماست, معصومه

از مدينه, به قصد خطه طوس
رهروى خسته پاست, معصومه

تا زيارت كند برادر خويش
فكر و ذكرش دعاست, معصومه

روز و شب, عاشقى بيابان گرد
خواهرى با وفاست, معصومه

يا مگر اوست, زينب دگرى
كز برادر جداست, معصومه

تا بدانى كه نيمه ره جان داد
بنگر اكنون كجاست, معصومه

از وطن دور و از برادر دور
حسرتش غم فزاست, معصومه

داغ زهرا و داغ اجدادش
وارث كربلاست, معصـــومه

هر حسينيه بيت اوست (حسان)
چونكه صاحب عزاست, معصومه

(سروده آقاى حسان)

orochi
22-11-2012, 09:36
بضعه موسى

آتش موسى عيان از سينه سيناستى
يا كه زرين بارگاه بضعه موساستى

بضعه موسى بن جعفر فاطمه كز روى قدر
خاك درگاهش عبير طره حوراستى

تو گلى رنگين ز طرف گلشن ياسين بود
آيتى روشن ز صدر نامه طاهاستى

پرتوى از آفتاب اصطفاى مصطفى
زهره اى از آسمان عصمت زهراستى

صحن او را هست اقصى پايه عزت چنان
كز شرف مسجود سقف مسجد اقصاستى

پستى از صحن حريمش را به پا طاق حرم
كين مكان عزت و آن مسكن غبراستى

(زندگانى حضرت معصومه, سيد مهدى صحفى, ص 102,
شعرازفتحعلى خان صبا.(اين اشعاردورگنبد حضرت نوشته شده است).

orochi
22-11-2012, 09:49
باز هم شعری زیبا از رضا جعفری


صد بار خوانده‌ای و دوباره بخوان کم است
دنیا اگر تمام شود، روضه‌خوان کم است

بغضی زدیده‌ام فوران می‌کند ولی
تشبیه این دو چشم به آتشفشان کم است

خورشید در افق همه را تشنه کرده است
گلدسته‌ها زیاد و صدای اذان کم است

پروانه را عطش زده‌ام آنقدر زیاد
بر بال‌های تشنه‌ام این آسمان کم است

دیدار ما قیامتیان هیأت بهشت
اینجا برای سینه‌زدن جایمان کم است

orochi
22-11-2012, 09:50
اثر زیبای علیرضا قزوه

نمی‌دانم تو را در ابر دیدم یا کجا دیدم
به هر جایی که رو کردم فقط روی تو را دیدم

تو را در مثنوی، در نی، تو را در‌ های و هو، در هی
تو را در بند بند ناله‌های بی‌صدا دیدم

تو مانند ترنم، مثل گل، عین غزل بودی
تو را شکل توسل، مثل ندبه، چون دعا دیدم

دوباره لیلة القدر آمد و شوریدگی‌هایم
تب شعر و غزل گل کرد و شور نینوا دیدم

شب موییدن شب آمد و موییدن شاعر
شکستم در خودم از بس که باران بلا دیدم

صدایت کردم و آیینه‌ها تابید در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتی تازه وا دیدم

نگاهم کردی و باران یک ریز غزل آمد
نگاهت کردم و رنگین کمانی از خدا دیدم

تو را در شمع‌ها، قندیل‌ها، در عود، در اسپند
دلم را پَرزنان در حلقه پروانه‌ها دیدم

تو را پیچیده در خون، در حریر ظهر عاشورا
تو را در واژه‌های سبز رنگ ربنا دیدم

تو را در آبشار وحی جبرائیل و میکائیل
تو را یک ظهر زخمی در زمین کربلا دیدم

تو را دیدم که می‌چرخید گردت خانه کعبه
خدا را در حرم گم کرده بودم، در شما دیدم

شبیه سایه تو کعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودی، تو را هم مروه دیدم، هم صفا دیدم

شب تنهای عاشورا و اشباحی که گم گشتند
تو را در آن شب تاریک، «مصباح الهدی» دیدم

در اوج کبر و در اوج ریای شام ـ ‌ای کعبه ـ
تو را هم شانه و هم شان کوی کبریا دیدم

دمی که اسب‌ها بر پیکر تو تاخت آوردند
تو را‌ ای بی‌کفن، در کسوت آل عبا دیدم

دلیل مرتضی! شبه پیمبر! گریه زهرا(س)
تو را محکمترین تفسیر راز «انّما» دیدم

هجوم نیزه‌ها بود و قنوت مهربان تو
تو را در موج موج ربنا در «آتنا» دیدم

تو را دیدم که داری دست در دستان ابراهیم
تو را با داغ حیدر، کوچه کوچه، پا به پا دیدم

تو را هر روز با ‌اندوه ابراهیم، همسایه
تو را با حلق اسماعیل، هر شب همصدا دیدم

همان شب که سرت بر نیزه‌ها قرآن تلاوت کرد
تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفی(ص) دیدم

تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت
تو را در چاه حیدر همنوای مرتضی دیدم

سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماند
و من از کربلا تا شام را غار حرا دیدم

به یحیی و سیاوش جلوه می‌بخشد گل خونت
تو را ‌ای صبح صادق با امام مجتبی(ع) دیدم

تو را دلتنگ در دلتنگی شامی غریبانه
تو را بی‌تاب در بی‌تابی طشت طلا دیدم

شکستم در قصیده، در غزل، ‌ای جان شور و شعر
تو را وقتی که در فریاد «ادرک یا اخا» دیدم

تمام راه را بر نیزه‌ها با پای سر رفتی
به غیرت پا به پای زینب کبری(س) تو را دیدم

دل و دست از پلیدی‌های این دنیا شبی شستم
که خونت را حنای دست مشتی بی حیا دیدم

چنان فواره زد خون تو تا منظومه‎ی شمسی
که از خورشید هم خون رشیدت را فرا دیدم

مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم

تصور از تفکر ماند و خون تو تداوم یافت
تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا دیدم

orochi
22-11-2012, 09:55
سلاله حيدر


اى كه به خلق جهان تويى سر و سرور
شان تو از قدر كاينات فزون تر

وقت ثناى تو مات عقل خردمند
گاه مديح تو محو فكر سخنور

طاير و هم ار, رسد به پايه قدرت
بال و پرش سوزد ار بود چو سمندر

شانه گيسوى توست, پنجه خورشيد
آينه روى توست ماه منور

رشحه اى از نور طلعت تو به افلاك
بر شد و افلاك از آن شدند پر اختر

عكس زابروى تو هلال چو برداشت
گشت مشار اليه خلق سراسر

بهر وجود تو خلق گشته دو عالم
بهر تو گرديده كاينات مسخر

خلقت هستى, تو داده اى به همه خلق
زآنرو مهتر تويى بر اين همه كهتر

آدم و نوح و خليل و موسى و عيسى
از مدد فيض تو شدند پيمبر

كفو تو را چون نكرد خلق خداوند
زآن ننمودى به عمر خويش تو شوهر

خلق جهان جمله اند زوج و خدا فرد
تو چو خدا فردى و ندارى همسر

ذره اى از عصمتت زنان جهان را
گر برسد مريمند جمله و هاجر

شبنمى از جود توست رحمت نيسان
سبزه اى از كشت تو است گنبد اخضر

دست كشيدى مگر تو بر سر آهو
كز وى حاصل شداست نافه اذفر

والليل از موى تو شداست مبين
والشمس از طلعت تو گشت مفسر

باب عطايت گشاده بر همه عالم
چشم اميد خلايق است بر اين در

گرد ضريحت دواى اكمه و ابرص
گرد حريمت شفاى عاجز و مضطر

حكم الهى به مهر توست مسجل
امر خدايى به حب تو است مقرر

بضعه زهرائى و سلاله حيدر
نور دو چشم نبى, حبيبه داور

فاطمه ثانيى به عالم ظاهر
ليك به معنى توئى همان و نه ديگر

مظهر حقند خانواده عصمت
جلوه ربند دودمان مطهر

بسته لبم لم يلد وگرنه بگويم
دخت خداى است بنت موسى جعفر

عمر تو كوتاه همچو شاخه گل بود
چون تو بزرگى و اين سراست محقر

نيست مرا غير درگه تو پناهى
آخر و اول تويى و اول و آخر

(آيت الله ثقفى تهرانى - ميرزا محمد) 53

orochi
22-11-2012, 09:55
حبيبه حق

تو اى حبيبه حق خلوه از خدا دارى
كه سوى خويش همه چشم ما سوى دارى

به چرخ حشمت و اجلال بيشتر از مهر
به پيش ديده اهل صفا ضيا دارى

تو آشنا نشوى گرچه به كسى از قدر
وليم در همه عالم تو آشنا دارى

به زائرين حريم خود اى ستوده خصال
نظر ز راه محبت جدا جدا دارى

به يك نگاه مس قلب ما طلا سازى
تويى كه با نظر خويش كيميا دارى

به هر كه مى نگرم جانب تو روى آرد
تو خود نظر مگر ازلطف سوى مادارى

از آن كه دختر موسى ابن جعفرى بخدا
كنند مدح تو گر تا به حشر جادارى

(لمعات عشق, حيدر معجزه, ص 106)

53

orochi
22-11-2012, 09:56
الفاظ ازمدح تو قاصرند

بالد بر آسمان ز شرف آسمان قم
سايد بر آستان تو سر آسمان قم

درگاه تو است مركز دارالفنون علم
طلاب دين كواكبى از كهكشان قم

در پيشگاه حضرت معصومه صبح و شام
بيزد گهر, مدرس گوهر فشان قم

سبقت ز ساكنان حريم خدا برند
از راه دوستى على عارفان قم

چون پاى اهل علم بر اين خاك مى رسد
اى دل به جان ببوس توهم خاكدان قم

اى در پر بها به قم گشته اى مكين
كردى ز خلد باز درى در مكان قم

سر عاكفان كعبه يزدان به جان نهند
بر آستان قدس ملك پاسبان قم

الفاظ در معانى مدح تو قاصر است
اى نازنين كه جسم تو باشد روان قم

آيد اگر خليل پيمبر در آن حرم
نبود شگفت گر شود از عاكفان قم

چشم دلم ز گرد ضريح تو روشن است
آرى چو توتيا بود اين ارمغان قم

در پر بهاء(لمعات عشق, ص 118)

orochi
22-11-2012, 09:56
جمال و كمال فاطمى(س)

خاك قم گشته مقدس ازجلال فاطمه
نورباران گشته اين شهرازجمال فاطمه

گرچه شهر قم شده گنجينه علم و ادب
قطره اى باشد ز درياى كمال فاطمه

تابش شمع و چراغ و كهرباى نورها
باشد از نقد جمال بى مثال فاطمه

صافى آيينه ايوان نيكو منظرش
گوشه اى از صافى قلب زلال فاطمه

عطرآگين گشته گراين بارگاه جنتى
اين نسيمى است ازعبير بى همال فاطمه

بر سر ما سايه افكن ازكرامت اى بتول
شد سعيد آنكس كه بد اندرظلال فاطمه

آفت دلها غم است بردرگه معصومه ام
حرمت من حرمت عز و جلال فاطمه

يارب ازغمها مرا برهان هم ازافسردگى
عفوكن مارا به قلب پر ملال فاطمه

كبريا از درگهش كس رانكرده نااميد
خاصه آنكو داشت پشتيبان مثال فاطمه

(گنجينه دانشمندان, ج 1, ص 17)

orochi
22-11-2012, 09:56
دخت خورشيد

اي دختر عقل و خواهر ديـــن
وى گوهر درج عز و تمكين

عصمت شده پاى بند مويــــت
اى علم و عمل مقيم كويت

اى ميوه شاخسار توحيـــــد
همشيره ماه و دخت خورشيد

وى گوهر تاج آدميــــــــت
فرخنده نگيــــن خاتميت

شيطان بخاطب (قم) براندنـد
پس تخت ترا بقم نشاندنـد

كاين خانه بهشت وجاى حواست
ناموس خداى جايش اينجاست

اندر حرم تو عقل ماتســــت
زين خاك كه چشمه حياتست

جسمى كه دراين زمين نهان است
جانى است كه در تن جهان است

اين ماه منير و مهر تابان
عكسى بود از قم و خراسان

ايران شده نور بخش ارواح
مشكات صفت به اين دو مصباح

از اين دو حرم دلا چه پرسى
حق داند و وصف عرش و كرسى

هر كس به درت بيك اميدى است
محتاج تر از همه(وحيدى)است

(گنجينه دانشمندان, ج 1, ص 19.
(قصيده از آيت الله وحيدى خراسانى)

orochi
22-11-2012, 09:56
ريحانه رسول (ص)

رواق دختر موسى بن جعفر است اينجا
حريم فاطمه بنت پيمبر است اينجا

در بهشت برين گر طلب كنى به خدا
ببوس باادب آن راكهآن دراست اينجا

زمين قم به مثل چون صدف بود آرى
وجود حضرت معصومه گوهر است اينجا

ببند عقد نماز اندرين مقام رفيع
كه جاى گفتن الله اكبر است اينجا

مخوان به خلد برينم زكوى او واعظ
براى من ز دوصدخلد برتراست اينجا

حبيبه حق و ريحانه رسول و على
يگانه دختر زهراى اطهر است اينجا

ببوس از سر صدق و صفا ضريحش را
كه موردنظر حى داور است اينجا

مسيح زنده شود در حريم اين بانو
عجب ز فيض دمش روح پروراست اينجا

زيمن موكب اجلال فاطمه بنگر
كه در تاج سرهفت كشور است اينجا

فروغ روضه او پرتو افكن است به مهر
چرا كه مطلع خورشيدانوراست اينجا

اگر بديده ادراك بنگرى بينى
كه مهروماه هم ازذره كمتراست اينجا

از آن شدند سلاطين مقيم در كويش
كه خاك درگه اوزيب افسر است اينجا

كند بدرگه او سجده صبحدم خورشيد
كه از فروغ ولايت منوراست اينجا

اگر تجلى حق بينى از در و ديوار
عجب مدار كه دخت پيمبر است اينجا

تبارك الله از اين روضه بلند رواق
كه از تصورواز وصف برتراست اينجا

برو قهارت دل كن بيا به روضه او
كه جاى مردم پاك ومطهر است اينجا

از آن پناه به كوى تو آرم اى بانو
كه فيض روح زلطفت ميسر است اينجا

مرا كه نام بود حيدر آمدم به درت
چرا كه نوردو چشمان حيدراست اينجا

زمين قم شده روشن ازآن به غيب وشهود
كه نورحق به جمالت برابراست اينجا

زآفتاب قيامت غمى نخواهد بود
مرا كه سايه لطف توبرسراست اينجا

سزد (معجزه) قم همچنان بهشت بود
چراكه دخترموسى بن جعفر است اينجا

(لمعات عشق, ص 58, ديوان حيدر معجزه)

orochi
22-11-2012, 09:57
بارگاه رفيع فاطمى

اين بارگه كه چرخ بر رفعتش گم است
فخر البقاع بقعه معصومه قم است

فخر البقاع نيست كه فخر البقا بود
اين بارگه كه چرخ بررفعتش گم است

با خاك درگهش خضر اندر گه نماز
كارى كه فرض عين شمارد تيمم است

سنگ حريم او فلك النجم عالم است
ريگ سراى او ملك العرش انجم است

سقاى او چو آب زند گرد ساحتش
ازرشك با سرشك قرين چشم قلزم است

در التماس بارقه گنبد هنـــوز
در طور روح موسى اندر تكلم است

از رشك خشتهاى زر اندود او مدام
داغى چو شمس بردل اين هفت طارم است

هى پا نهاده زائر او بر پر ملك
بس ازملك به طوف حريمش تهاجم است

حق دارداين مكان زند ار,دم ز,لامكان
كو را يگانه گوهر سلطان هفتم است

اخت رضا و دختر موسى كه حشمتش
مستور از عفاف ز چشم توهم است

هم در حسب بزرگ آب اندر پى اب است
هم در نسب سترك ام اندر پى ام است

آن كعبه است مرقد فرقد علو او
كز پيل حادثات مصون ازتهدم است

يابضعه البتول و يامهجه الرسول
اى آنكه رتبه تو وراى توهم است

از اشتياق سجده بر خال چهر تو
آدم هنوز روى دلش سوى گندم است

دانند اگر زآدم و حوا موخرت
من گويمت برآدم وحوا تقدم است

زيرا كه جز ثمر نبود مقصد از درخت
وان شاخ وبرگش ارچه بود عودوهيزم است

ابليس را كه چنگ ندامت گلو فشرد
بردرگهت اميد علاج تندم است

مردم زيارت تو كنند از پى بهشت
وين خود دليل بر عدم عقل مردم است

زيرا كه جز زيارت كويت بهشت نيست
ورهست درب كوى تو آن را تصمم است

ابليس را كه چنگ ندامت گلو فشرد
بر درگهت اميد علاج تندم است

مردم زيارت كويت بهشت نيست
ور هست درب كوى تو آن تصمم است

با صدق تو صباح دوم را بدون كذب
بر خويش خنده آيد و جاى تبسم است

كى شبه مريمت كنم از پاك دامنى
كالوده اش زنفحه روح القدس كم است

آن جا كه عصت تو زند كوس دور باش
پاى وجود روح قدس در عدم گم است

گردون به پيش محمل فرت جنيبتى است
كز آفتاب كوى زرش زيور دم است

ذلى كه از پى تو بود عين عزت است
خارى كه در ره توخلد به ز,قاقم است

اى بانوى حرم سوى جيحون نظاره اى
كز انقلاب دهر, همى در تلاطم است

مويم اگرچه شد به معاصى سپيد ليك
رويم منه سياه كه دور از ترحم است

(از تاج الشعراء جيحون, زندگانى
حضرت معصومه عليها السلام, ص 86)

orochi
22-11-2012, 09:57
روح ايمان

ولاى حضرت معصومه راحت جانست
به چشم مردم آگاه روح ايمانست

كسى به دعوى ايمان خود بود صادق
كه پيرو نبى و تابع امامان است

چو اهل بيت نبى گوهران بى مثلند
بهايشان ز شرف فوق درك انسانست

به هر گلى كه ز باغ رسالت است و على
هر آنكه دل ندهدجوار نزد يزدانست

چه جاى آن كه نباشد محب معصومه
كه او به چرخ ولا اختر درخشانست

به خاك پاى تو اى بنت موسى جعفر
كه توتياى ضيابخش اهل عرفانست

اگر چبيبه حق خوانمت از آن باشد
كه بر مقام تو عارف خداى سبحانست

(لمعات عشق, ص 102)

orochi
22-11-2012, 09:57
شافع يوم المعاد

يا رب اين خلد برين يا جنه الماواستى
يا همايون بارگاه بضعه موساستى

اين مهين بانو كه در برج شرافت اخترى است
نسل پاك و زاده انسيه الحوراستى

فاطمه اخت الرضا, سلطان دين, روحى فداه
خاك درگاه تو از عرش علا اعلاستى

ملجا اهل زمان و شافع يوم المعاد
خواهر سلطان دين و ثانى زهراستى

مرقد نورانيش گويا رياض جنت است
تربت پاكش ز مشك و عنبر ساراستى

گو بيايد تا به بيند اين همايون بارگاه
آنكه بر وجود جنت دنياستى

حضرت ناطق بحق صادق چنين فرموده است
درجزاى زائر او جنت الماواستى

اى مهين بانوى كاخ عصمت, اى مايه وجود
اى كه خاك درگهت رشك دم عيساستى

حق ام و اب اگر مانع نبودى گفتمى
هم زخيل خادمانت آدم و حواستى

طالب دنيا به قم چون طير اندر مجلس است
ظالم اندردشت قم چون ملح در درياستى

هر كه از روى خلوص آرد به درگاه تو روى
خوشدل از دنيا وفارغ ازغم عقباستى

عقل در احصاء قدرش قاصر است و پا به گل
گرچه چون لقمان دهر وبوعلى سيناستى

خطه قم شد زيمن مقدمش رشك جنان
در صفا دارالخلودو ازشرف غبراستى

چون بديدى اين بنا را عقل گفتى كاسمان
صورتى در زير دارد آنچه دربالاستى

(از سيد محمد رضا خادم,زندگانى حضرت
معصومه عليهاالسلام,ص 100)

orochi
22-11-2012, 09:57
به دل حک شد به خط آشنایی
شب میلاد و آغازِ گدایی

گدای بارگاهِ سبزِ عشقم
ببین امشب دلم گشته هوایی

به پیش پای تو غرقِ سرشکم
که شاید سر زنی بر بی‌نوایی

کریمه کاسه‌ام بنگر که بالاست
کرم بنما تو هر چه می‌توانی

تویی معصومه، عصمت پیش رویت
کند سجده از این نورِ خدایی

تویی بانوی قصرِ سرخِ مذهب
که با زینب همیشه هم صدایی

همین بس از تو ای معصومه جانم
لقب گیرنده‌ از جامِ رضایی

رضا نامِ تو را معصومه خوانده
که سر تا پا چنین زهرا نمایی

همه امشب کنارِ بارگاهت
من و این گریه و فصلِ جدایی

دلِ فطرس شده در شامِ میلاد
اسیرِ گنبدِ زردِ طلایی

orochi
22-11-2012, 11:25
ویران سرایم امشب شد میهمان سرایم
این جا که خیزران نیست قرآن بخوان برایم
هر شب صدات کردم امشب دعات کردم
یا در برم بمانی یا همرهت بیایم
زهرا عذار نیلی نگشود بهر حیدر
من هم به محضر تو صورت نمی گشایم
گر افکنی جدایی در بین جسم و جانم
دیگر به جان زهرا از خود مکن جدایم
من دختر حسینم هم سنگر حسینم
ماه صفر محرم، شام است کربلایم
خواهم در این خرابه دور سرت بگردم
دیوار گشته حائل، زانو شده عصایم
دیشب به شوق وصلت تا صبح گریه کردم
امشب بگو اسیران گریند در عزایم
کی گفته در خرابه شب ها گرسنه خفتم
بعد از تو بوده هر شب خون جگر غذایم
دانی چرا عدویم تا حد مرگ می زد
فهمیده بود از اول من دخت مرتضایم
تا دور او بگردم تا دست او ببوسم
ای کاش همرهت بود عموی با وفایم
هر چند روسیاهم آلوده گناهم
مولا بگیر دستم من "میثم" شمایم

orochi
22-11-2012, 11:25
شعر شهادت حضرت رقیه

آینه دار فاطمه ، تموم حاصل باباست
شبا صدای لالائیش ، تپشهای دل باباست

می دوخت به چشمای بابا ، نگاه صاف و ساده شو
وقت نماز که می رسید ، زود می آورد سجاده شو


یه گوشه توی خیمه ای ، تنگ غروب کربلا
جانماز کوچیکشو ، پهن کرده بود واسه بابا

باد سیاهی وزرید و ، به جای بابا شمر اومد
به صورت نحیف گل ، با دست سنگی سیلی زد

پیش چشای نیمه جون ، دشت و به آتیش کشیدند
پای برهنه بچه ها ، روی خارا می دویدند

زخم زبون و هلهله ، جای کبود سلسله
دلهره و وحشت شب ، دست سیاه حرمله

با التماس و اشک و آه ، می پرسید از راه نجف
می گفت کجاست قبر بابام ، رو بکنم کدوم طرف

یتیم نواز کوفیا ، حالا کجاست تا ببینه
سایة تازیانه ها ، به روی گلهاش می شینه

شده پاهای کوچیکش ، اسیر زخم آبله
از روی ناقه افتاده ، خدایا رفته قافله

دامن دشت پر شده از ، یه بغض و احساس کبود
زائر روی هم شدند ، آخه دو تا یاس کبود

نگاهاشون شبیه هم ، رو چهره شون یه هاله بود
صورتشان بنفشه پوش ، کنج لباشون لاله بود

روی یکی نیلی شده ، تو قصة غصب فدک
اون یکی هم از کوفیا ، بی بهونه خورده کتک

یکی غریب و بی پناه ، با گریه و خسته دلی
ولی یکی تو کوچه ها ، جلوی چشمای علی

شاعر : یوسف رحیمی

orochi
22-11-2012, 11:25
دیوانه ی شعر ناله ام
یا سیب رنگ لاله ام

آن فدکم که داده اند
به سقیفه حواله ام

سه ساله ی مو سپیدم
مثل فاطمه خمیده ام

تا سر بابامو دیدم
یادم رفته چی کشیدم

بگم از رد پای سرخ
یا که گوشواره های سرب

اگه نشناختم سرتو
بذار پای چشای سرخ

حرمله بی آبرو بود
یتیم کشی کار ما بود

همیشه شکنجه گاهم
جلو نیزه ی عمو بود

قلبمو حرف بد شکست
حرمت من بی حد شکست

دندون شیریم یادته
اشاره کردو زد شکست

کافی نبود زخم بازو
کافی نبود چشم کم سو

می گفت چون شبیه زهراست
واجبه بشکنه پهلوم

من نه لباس نو می خوام
نه آب ونان جو می خوام

هر چی میخواد بشه بشه
بابا فقط تو رو میخوام

تا کی برای من غمگین
تازیانه باشه تسکین

گرمی دستاتو می خوام
بین این دستهای سنگین

دوباره رسمه زن زدن
دوباره سلسله رسد

orochi
22-11-2012, 11:26
آرزو کردم بابا جون
مثل تو باشم بی کفن

مردی تو این آدما نیست
توی چشماشون حیا نیست

صدقه دادند وگفتند
دختر شاه که گدا نیست

بابا حسین بابا حسین
بابا حسین بابا حسین

بیا بابا بیا که همین الانشم دیره
دخترت زمین گیره دیگه داره میمیره

شدم رنگین کمونه بعد بارون
پراز رنگ سیاهی وکبودی ورنگ خون

کاری کردند با رخم بابا
کسی نشه بامن دوست

زبس رو خاک ها کشیده شدم
نمونده بر تنم پوست

دلم میخواد بمیرم
زانو بغل میگیرم

تو که نیستی عمو هم رفت
تو که نیستی عمو هم رفت

اسباب زدن جوره
دست مردا پر زوره

صورت ما مجبوره
بدون لمس چیزی تشخیص نمیدم

آخه بابا فاصله بین پلکام شده کم
زبس که من بی غذا خفتم

به جسمم جون ندارم
غذا هم باشه چه فایده

من که دندون ندارم
دلم میخواد بمیرم

زانو بغل میگیرم
نمی دونم نمی دونم یاد چی افتاد

هر کسی که دید رویم
داره داغ بازویم

دشمنه با پهلویم
-------------------------------------------------

یقین کردم زجر پست بی مورد
آخه ناقه سوار کردن ربطی به مو نداره

--------------------------------------------------
راه رفتنم بر روی پنجه ها
دیگه برام شد عادت

هر چی سر تو شلوغ تر شد
سرم بیشتر خلوت شد

orochi
22-11-2012, 11:26
عمّۀ مظلومه‌ام، دست خدا یار تو
وقت جدایی شده، خدانگهدار تو

گریه به حالم کنید دگر حلالم کنید

طایر عشق حسین، فتاده از زمزمه
شبانه دفنم کنید، چو مادرم فاطمه

گریه به حالم کنید دگر حلالم کنید

گاه به من، مادر و گاه پدر، می‌شدی
گاه مرا سایه‌بان، گاه سپر، می‌شدی

گریه به حالم کنید دگر حلالم کنید

الا اسیران همه من به سفر می‌روم
با رخ نیلی‌شده، پیش پدر می‌روم

گریه به حالم کنید دگر حلالم کنید

در این خرابه دلم، تنگ علی‌اکبر است
در نظرم دم‌به‌دم روی علی اصغر است

گریه به حالم کنید دگر حلالم کنید

به گلسِتان جنان یاد کنم از همه
سلامتان را برم، به مادرم فاطمه

گریه به حالم کنید دگر حلالم کنید

اگر چه من بوده‌ام، طفل صغیر حسین
دگر به شام بلا شدم سفیر حسین

گریه به حالم کنید دگر حلالم کنید

غلامرضا سازگار

orochi
22-11-2012, 11:26
کافی نیست؟

برای آن که بگوید گناه کافی نیست؟
نگفت عده کم است و سپاه کافی نیست
سر بریده بابای من سر نی رفت
و زندگانیتان شد تباه، کافی نیست؟
برای آن که ببینید روشنایی را
سر بریده خورشید و ماه کافی نیست؟
برای آن که به آتش کشی مرا ظالم!
پُر است دامن من از گیاه، کافی نیست؟
ز عمق سینه من درد و داغ می‏جوشد
پر است سینه‏ام از هرم آه، کافی نیست؟
دلم گرفته و خیره مشو به من بابا
کمی تکان بده لب را نگاه کافی نیست
نشسته‏ام سر راه تمام باران ها
دو چشم خویش نهادم به راه کافی نیست؟
برای شرح نگاهم تو خوب می‏دانی
که روشنایی زخم پگاه کافی نیست
وجود من به تو وا بسته است و ممکن نیست
که بی تو زنده بمانم، مخواه، کافی نیست؟
غروب و غربت و غم‏ها، کنار ویرانه
برای چون من بی سر پناه کافی نیست؟
ببوس، کشته لبانت مرا، اگر مُردم
هزار بار در این قتله‏گاه کافی نیست

محمد کامرانی اقدام

orochi
22-11-2012, 11:26
تا آمدی خرابه نشین ات شفا گرفت

زخم تمام پیکرخونم دوا گرفت

من نذر کرده ام که بمیرم برای تو

شکر خدا که بالاخره این دعا گرفت...

***

تا گوشواره را کشید دو چشم ام سیاه رفت

بابا ز دخترت به خدا اشک و آه رفت

یا اسب بود...یا یکی از دشمنان تو !!!

از روی پیکرم که زمین خورد راه رفت....

***

یک لحظه دید عمه مرا ، اشکباره شد

داغ مدینه در دل زارش دوباره شد

نامرد سیلی اش دو هدف داشت همزمان

هم گوشواره رفت، هم گوش پاره شد

orochi
22-11-2012, 11:27
گل نازدانه پدر
رقیه ...رقیه نجیب!
ای مهتاب شب‏های الفت حسین!
ای مظلوم‏ترین فریاد خسته!
گلِ نازدانه پدر و انیس رنج‏های عمه!
رقیه... رقیه کوچک! ای یادگار تازیانه‏های نینوا و سیل سیلی کربلا!
دست‏های کوچکت هنوز بوی نوازش‏های پدر را می‏داد،
و نگاه‏های معصوم و چشمان خسته‏ات، نور امید را به قلب عمه می‏تاباند.
رقیه... رقیه صبور! بمان، که بی‏تو گلشن خزان دیده اهل بیت،
دیگر بوی بهار را استشمام نخواهد کرد، تو نوگل بهشتی و فرشته زمینی،
پس بمان که کمر خمیده عمه، مصیبتی دیگر را تاب نخواهد آورد.

orochi
22-11-2012, 11:27
مجنون صفت به دشت وبیابان دویده ام

اکنون به کوی عشق تو جانا رسیده ام

در راه عشق تو شده پایم پر از آبله

از بس که روی خار مغیلان دویده ام

تنها نشد از داغ تو موی سرم سفید

همچون هلام از غم عشقت خمیده ام

دیوانه وار بر سر کویت گر آمدم

منعم مکن که داغ روی داغ دیده ام

من پرچم اسرم ، وبار غم تو را

از کوفه تا به شام به دوشم کشیده ام

عمرم تمام گشته عزیزم در این سفر

دست از حیات خویش حسینم بریده ام

گاهی چو بلبل از غم عشق تو در نوا

گاهی چو جغد گوشۀ ویران خزیده ام

دیدی به پای تخت یزید از جفای او

چون غنچه ، پیرهن به تن خود دریده ام

گنج تو را به گوشۀ ویرانه گذاشتم

چون اشک اوفتاد رقیّه ز دیده ام

می گفت ومی گریست (رضایی ) ز سوز دل

اشکم ، به خاک پای شهیدان چکیده ام

"رضایی "

orochi
22-11-2012, 11:27
چه با آن نوگل بستان زهرا (س)شد، خدا داند


كه رفت از هوش و شد مدفون و آنجا بسترى دارد



حسين بن على عليه السلام در شام ويران دخترى دارد

به كنج شام ويران دختر نيك اخترى دارد


عزيزى ، دلبرى ، شيرين زبانى ، ماه رخسارى

لطيفى ، نازنينى ، گلرخى ، مه پيكرى دارد


به كنج شام و در يك خانه تاريك و ويرانه

در اين ويران سرا گنجى و گنجش گوهرى دارد


سه ساله دختر مظلومه سلطان مظلومان

((رقيه )) رو در آنجا بين چه عالى محضرى دارد



اگر صحن و رواق او ندارد ظاهرا وسعت

ولى اين جاى كوچك در نظر زيب و فرى دارد


چو دربار سلاطين معظم آن همايون فر

به دربار همايونش كتاب و دفترى دارد


ز يك سو جمع باشد گرد هم قنداق و گهواره

به سمت ديگرى كاخ رفيعش منبرى دارد


شهادت مى دهند قنداقه و گهواره بر خرديش

دهد منبر گواهى كو مقام اكبرى دارد


به دقت گر ببينى آستان اقدس او را

گواهى مى دهى كه آنجا رواق منظرى دارد


ضريح و بارگاه قدسى آن دختر والا

به چشم اهل معنى ، معنى والاترى دارد



ولى اين دختر مظلومه هم در شام بدفرجام

ز جور شام ويران سرنوشت ديگرى دارد


ز دشت كربلا و كوفه آمد شام و در اين جا

چه آمد بر سر او، قصه حزن آورى دارد


شبى مى پرسد از عمه كه بابايم كجا رفته ؟

سفر هر چند طولانى است ، آن هم آخرى دارد


چو از زينب جواب مثبتى نشنيد آن دختر

ز آه و شيونش آن شب خرابه محشرى دارد


يزيد دون چو بشنيد اين غريو از خواب شد بيدار

بگفتا: چيست اين غوغا كه بر جان اخگرى دارد؟


جوابش داد حاجب كاين هياهو از اسيران است

نوا از دخترى باشد كه حال مضطرى دارد


پدر مى خواهد و از دورى او مى كند شيون

ز فرط غصه و غم جسم زرد و لاغرى دارد


چه با آن نوگل بستان زهرا شد، خدا داند

كه رفت از هوش و شد مدفون و آنجا بسترى دارد


يزيد و بارگاه قدرتش برچيده شد از بيخ

عمل چون بد بود بى شبهه و شك كيفرى دارد


بريزد (پيروى ) از پرده دل خون و مى نالد

ز فقدان ((رقيه )) در دل خود آذرى دارد

orochi
22-11-2012, 11:28
نبودی طعنه خار بیابان پای ما را زد
زبان کوفه خیلی حرف‏ها را پشت بابا زد

میان راه دستی گوشوار از گوش من چید و
به دور از چشم‏هایت زخم سیلی بر رخ ما زد

خودم دیدم دلت پیش دل من بود بابا جان
در آن هنگامه وقتی سینه‏ات را اسب‏ها پا زد

نمی‏دانی چه حالی می‏شوم یادم که می‏افتد
زبان آتش اما با چه خشمی خیمه را تا زد

نمی‏دانی تو بابا! چندبار از فرط نوشیدن
سکینه مشک‏های خالی خود را به لب‏ها زد

لب دریا کویر خشک و شرم آلوده ظلمت
الهی بشکند دستش که بر لب‏های دریا زد!

پدر، این‏ها که هیچ آن جا دل من کنده شد از جا
سرت را روی نیزه روبه‏روی چشم زن‏ها زد

orochi
22-11-2012, 11:28
مراکه سوخته جانم شراره لازم نیست
بیاکناریتیمت ,کناره لازم نیست

بیا که دردل این آسمان ظلمانی
چوماهروی تو باشدستاره لازم نیست

بیابرای گل کوچکت بخوان لالا
فقط همین شب آخر ,دوباره لازم نیست

بیاوقصه مارا خودت تماشا کن
که شرح غربت مارااشاره لازم نیست

بگو به مردم این شهر خالی از احساس
برای اذیت گل سنگ خاره لازم نیست

بگو به مردم این شهرما عزاداریم
برای دیدن ما جشنواره لازم نیست

زمان شمارش معکوس مرگ می خواند
به مرده متحرک شماره لازم نیست

عزیز نیزه نشیم چرا نمی آئی؟
برای مقصد خیر استخاره لازم نیست

orochi
22-11-2012, 11:28
زايرين ، من پيروى از رادمردان كرده ام
پيروى از نهضت شاه شهيدان كرده ام

باب من در كربلا جان داد و دين را زنده كرد
من هم آخر جان فداى امر قرآن كرده ام

من در درياى عصمت دختر شاه شهيد
كاين چنين افتاده ، جا در كنج ويران كرده ام

گرچه خوردم تازيانه از عدو در راه شام
در بقاى دين بحق من عهد و پيمان كرده ام

دخترى هستم سه ساله رنج بى حد ديده ام
كاخ ظلم و جور را با خاك يكسان كرده ام

خورده ام سيلى ز دشمن همچو زهرا مادرم
چون دفاع از حق جدم شاه مردان كرده ام

رنجها بسيار ديدم در ره شام خراب
دين حق ترويج با رنج فراوان كرده ام

من گلى هستم ولى اعداى دين خوارم نمود
آل سفيان را به ناله خوار و ويران كرده ام

در زمين كربلا گرچه خزان شد باغ دين
من به اشك ديده عالم را گلستان كرده ام

مى دويدم بر سر خار مغيلان نيمه شب
اين فداكارى براى نور ايمان كرده ام

با پريشانى و با درد و يتيمى تا ابد
قبر خود آباد و قصر كفر ويران كرده ام

پايدارى كرده ام در امر باب تاجدار
ظاهرا عالم پريشان و حال گريان كرده ام

در نهادم بود رمزى از شه لب تشنگان
واژگون تخت عدو با راز پنهان كرده ام

روز محشر كن شفاعت از من اى آرام جان
عمر خود بيهوده صرف جرم و عصيان كرده ام

orochi
22-11-2012, 11:29
طایر گلزار وحی! کجاست بال و پرت؟
که با سرت سر زدی به نازنین دخترت

ز تندباد خزان شکفته تر می شوی
می شنوم هم چنان بوی گل از حنجرت

به گوشه ی دامنم اگر چه خاکی بُوَد
اذن بده تا غبار بگیرم از منظرت

تو کعبه من زائرت، خرابه ام حائرت
حیف که نتوان کنم طواف دور سرت

ببین اسیرم، پدر! زعمر سیرم، پدر!
مرا به همره ببر به عصمت مادرت

فتح قیامت منم، سفیر شامت منم
تویی حسین شهید، منم پیام آورت

منم که باید کنم گریه برای پدر
تو از چه گشته روان، اشک زچشم تَرَت

خرابه شأن تو نیست، نگویم اینجا بمان
بیا مرا هم ببر مثل علی اصغرت

پیکر رنجور من گرفته بود التیام
اگر بغل می گرفت مرا علی اکبرت

این همه زخمت که هست بر سر و روی و جبین
نیزه و شمشیر و تیر چه کرده با پیکرت

اگر چه میثم نبود به دشت کرب و بلا
به نظم جان سوز خود گشته پیام آورت

شاعر:حاج غلامرضا سازگار (میثم)

orochi
22-11-2012, 11:29
همه دانند كه از بهر پدر

هست كانون محبّت، دختر

پدري را كه خدا دختر داد

در محبت ز پسر ـ بهتر داد

پدري ـ كو را، دختر نَبُوَد

در سپهر دلش اختر نَبُوَد

نه همين چشم و چراغ پدرند

گل صد برگ به باغ پدرند

يك جهان عاطفه و احساسند

هيچ جز مهر پدر نشناسند

جايشان دامن و آغوش پدر

بعد آغوش پدر دوش پدر

روشني‌بخش سراي دل اوست

نُقلِ هر مجلس و هر محفل اوست

هر چه گويد همه شيرين باشد

هَست شيرين و ـ نمك مي‌پاشد

با نگاهش ز پدر، دل بِبَرد

ناز او را پدر از جان بخرَد

تا پدر مي‌رَوَد، از دُنبالش

وقتِ برگشت، به استقبالش

چشم او دوخته بر در گردد

تا پدر كي به برش برگردد

تا صدايش ز پس دَر شِنَوَد

بي‌خود از خود، به سوي در، بدَوَد

بيش‌تر از همه گردد خُوشحال

پيش‌تر، از همه در استقبال

دختري هم پسر زهرا داشت

كه به دامان و بَرِ ا وجا داشت

تا بر او طرح جفا ريخت فلك

تيغ بيداد برآهيخت فلك

پدرش، كُشته‌ي آزادي شد

بَر رخش بسته ـ دَرِ شادي شد

باري از كينه‌ي عُمّالِ يزيد

كس چه داند كه در اين راه چه ديد

جا ـ به ويرانه‌ي شامش دادند

روز او برده و شامش دادند

روز و شب بود به فكر پدرش

بود رخسار پدر در نظرش

اشك مي‌ريخت چنان از غم باب

كه دل سنگ، ز غم مي‌شد آب

همه وِردِ لبِ او بابا بود

ذِكر روز و شبِ او بابا بود

عمّه‌اش گاه، تسلّي مي‌داد

وعده‌ي ديدن بابا مي‌داد

تا شبي ياد پدر تابش بُرد

گريه‌ها كرد و سپس خوابش بُرد

ساعتي بود به خواب آن دُرِ ناب

گشت بيدار ولي بخت به خواب

داده آنديده كه بر نرگس ـ رشك

خالي از خواب شد و پُر از اشك

خود به هر سوي بيانداخت نگاه

نااُميدانه كشيد از دل، آه

گشت ويرانه و گم كرده نيافت

در بَرِ عمّه‌ي سادات شتافت

كودك از عمّه پدر مي‌طلبيد

مهر را، قرص قمر مي‌طلبيد

چه كند عمّه چه گويد به جواب؟

ريخت اختر دل شب، بر مهتاب

لاجرم ناله ز بس، دختر زد

سرباب آمد و او را سر زد

همچو آن هجر كشيده بُلبل

كه فتد ديده‌ي او بر رُخ گل

ميزبان گرم پذيرايي شد

كنج ويرانه تماشايي شد

گفت اي عمّه بيا در بر من

سايه افكند هُما بر سر من

ديگرم رنج به پايان آمد

گنج ـ خود ـ گوشه‌‌ي ويران آمد

ولي امشب تو، به ويرانه بساز

تا كنم با تو دَمي راز و نياز

اشك چشم من اگر بگذارد

درد دل‌هام شنيدن دارد

مي‌نشاندي تو مرا در دامن

حال، بنشين به روي دامنِ من

در بر غمزده دختر بنشين

ماهِ من در بَر اَختر بنشين

سايه‌ي خود چو گرفتي ز سرم

من همان طاير بي‌بال و پرم

ياد آغوشِ تو بُرد از دل تاب

ديدم آغوش تو، امّا در خواب

كي به پيشانيِ تو سنگ زده‌ست؟

كي ز خون بر رخِ تو رنگ زده‌ست

سر پُر شور تو در نزد كه بود

كي لبِ لعلِ تو را كرده كبود؟

تو كه مهمان، بَرِ بيگانه شدي

چه خطا رفت كه بر ما نشدي

رُخِ تو شرح دهد كُنجِ تنور

بوده اسباب‌ پذيرايي، جور

دارم ـ اي كرده به دل كاشانه

دل ويرانه‌تر، از ويرانه

آن‌قدر ضعف به پيكر دارم

كه سرت را نتوان بردارم

جان طلب مي‌كُني از من، جان كو

بر تو جاني كه كنم قربان كو

هديه‌ي خويش به جانان جان كرد

جان فداي قدم مهمان كرد

orochi
22-11-2012, 11:29
گریه نکن!
خرابه‏ های شام، گهواره توست
هزاران فرشته برایت آغوش گشوده ‏اند، گریه نکن!
ارکانِ این هنگامه، روزی بر صخره‏ های تاریخ نوشته خواهد شد
فردا، اشک‏هایت بر شاخه‏ های خشک شهر شکوفه خواهد داد
فردا خرابه‏ های شام، فرشته‏ ای را تا آسمان عروج می‏دهند
و ملایک، او را دست به دست می‏کنند.
فردا خورشید در کنج خرابه‏ هایِ سفّاک شام غروب می‏کند.
شام، شهر ستم‏های پیاپی!
هوای لبریزت بوی گستاخ حادثه می‏دهد
کربلا رو به روی خرابه‏ای خاموش نفس می‏زند
هیچ بارانی سیاهی‏ات را نخواهد شست
که هر چه شب در منافذِ خاکت رسوب کرده است
ای شام! ای دیوارهای تا همیشه نامرد!

orochi
22-11-2012, 11:29
من‌ دختر شاه‌ عطشانم‌ ((س)) من‌ زائر روي‌ جانانم‌
من‌ مرهم‌ زخم‌ لبهايم‌ تشنه‌ به‌ لبهاي‌ بابايم‌

بابا حسين‌ اي‌ حسين‌ جانم‌

گمگشتة‌ منكه‌ پيدا شد مهمان‌ من‌ رأس‌ بابا شد

من‌ بهر او مو پريشانم‌ جان‌ مي‌دهم‌ بهر مهمانم‌

بابا حسين‌ اي‌ حسين‌ جانم‌

عمه‌ بيا وقت‌ هجران‌ است‌ عمر گل‌ تو بپايان‌ است‌

اي‌ قد خميده‌ خداحافظ‌ محنت‌ كشيده‌ خداحافظ‌

بابا حسين‌ اي‌ حسين‌ جانم‌

orochi
22-11-2012, 11:30
منكه‌ زهراي‌ سه‌ ساله‌ هستم‌ كنج‌ خرابه‌ در ناله‌ هستم‌
داد از جدايي‌ اي‌ پدر كجايي‌
بابا حسين‌جان‌
اگر مشتاِق روي‌ زهرايي‌ بايد به‌ سوي‌ دختر آيی
خوردم‌ اي‌ پدر جان‌ سيلي‌ فراوان‌
بابا حسين‌جان‌
تو اگر آيي‌ مي‌بوسم‌ رويت‌ مانند عمه‌ بوسم‌ گلويت‌
گر با سر بيايي‌ جان‌ كنم‌ فدايي‌
بابا حسين‌جان‌

orochi
22-11-2012, 11:30
دخترم بر تو مگر غیر از خرابه جا نبود

گوشه ویرانه جای بلبل زهرا نبود

جان بابا خوب شد بر ما یتیمان سر زدی

هیچ‌کس در گوشه ویران به یاد ما نبود

دخترم روزی که من در خیمه بوسیدم تو را

ابر سیلی روی خورشید رخت پیدا نبود

جان بابا، هر کجا نام تو را بردم به لب

پاسخم جز کعب نی ،جز سیلی اعدا نبود

دخترم وقتی که دشمن زد تو را زینب چه گفت

عمه آیا در کنارت بود بابا ،یا نبود

جان بابا، هم مرا ،هم عمه ام را مي‌زدند

ذره‌ای رحم و مروت در دل آنها نبود

دخترم وقتی عدو مي‌زد تو را برگو مگر

حضرت سجاد زین‌العابدین آنجا نبود

جان بابا بود، اما دستهایش بسته بود

کس به جز زنجیر خونین، یار آن مولا نبود

دخترم آن شب که در صحرا فتادی از نفس

مادرم زهرا (س) مگر با تو در آن صحرا نبود

جان بابا من دویدم زجر هم مي‌زد مرا

آن ستمگر شرمش از پیغمبر و زهرا نبود

دخترم من از فراز نی نگاهم با تو بود

تو چرا چشمت به نوک نیزه اعدا نبود

جان بابا ابر سیلی دیده‌ام را بسته بود

ورنه از تو لحظه‌ای غافل دلم بابا نبود

دخترم شورها بر شعر میثم داده‌ایم

ورنه در آوای او فریاد عاشورا نبود

جان بابا دست آن افتاده را خواهم گرفت

ز آن که او جز ذاکر و مرثیه خوان ما نبود

orochi
22-11-2012, 11:30
هجر تو ای پدر جان مرا دیوانه کرده
دختر تو مکان گوشةِ ویرانه کرده
مانده بر پیکرم بابا نشانه
جای سیلی و نقشِ تازیانه
ای حسین جان، حسین جانم

صورتم را ببین ای پدر گردیده نیلی
گشته رُخساره ی من سیه از ضرب سیلی
مانده بر پیکرم بابا نشانه
جای سیلی و نقش تازیانه
ای حسین جان حسین

مَنِ خونین جگر میوه ی قلب رسولم
پاره ای از تن و جانِ زهرای بتولم
مانده بر پیکرم بابا نشانه
جای سیلی و نقش تازیانه
ای حسین جان حسین

orochi
22-11-2012, 11:31
ديده‏ ها در ماتمت خون شد به جان غربتت
سينه‏ ها توفنده در آتش‏فشان غربتت

اشك ما دريا كه مى‏ بايد برايت گريه كرد
ناله‏ ها موجند در اين بيكران غربتت

اى امام رنج‏ها و صبرها، غم نامه‏ات
غصه مظلومى‏ ات در داستان غربتت

آسمان در حسرتى لبريز بى‏تابى كند
سرگذارد تا شبى بر آستان غربتت

دشمنانت فتنه آوردند و يارانت غريب
عمر بود و لحظه‏ هاى بى‏ امان غربتت

مثل شمعى در سكوت بى‏ كسى‏ها سوختى
كاش حس مى‏كرد هم‏دردى زبان غربتت

هر نسيمى مى‏وزد از خاك مظلوم بقيع
آشكارا آورد سوز جهان غربتت

قصه مظلومى‏ ات ناگفته مى‏ماند كه شد
تيربارانِ تن پاكت، نشان غربتت

orochi
22-11-2012, 11:31
ای تو با قلبم صمیمی یا حسن
تو کریم بن کریمی یا حسن
داری از زهرا نشان یا مجتبی
مهربانی دل رحیمی یا حسن
صاحب رزقی و جودت بی کران
ریزه خوار سفره ات هر انس و جان
آن قدر بخشنده ای محبوب من
بر سر خوان تو حاتم میهمان
از می کوثر چو آبم می دهی
بر خم زلفت چو تابم می دهی
آن قدر خوبی که هر چه بد کنم
با کریمی تو جوابم می دهی
تا خدا پرداخت جسم و جان وتن
پر نمودم از غم و رنج و محن
روی قلبم از ازل حک کرد او
هست این مخلوق مجنون الحسن
بی کس شهر پیمبر یا حسن
غربت تو همچو حیدر یا حسن
من چه گویم شرح دردت ای غریب
ای عصای دست مادر یا حسن
گریه کردن کار هر روز و شبت
آمده از گریه ها جان بر لبت
من نمی گویم که در کوچه چه شد
آن قدر گویم کمان شد زینبت
در میان کوچه دشمن راه بست
حرمت صدیقه زهرا شکست
آن قدر بر جسم و جانش لطمه زد
بی تأمل مادرت از پا نشست
خیره مانده چشم هایت سوی در
داغ آن کوچه هنوزت بر جگر
تا زمانی که به دنیا زیستی
دیگر از آن کوچه ننمودی گذر

orochi
22-11-2012, 11:31
بنال چو قمری درین عزا
ای روح عقل اقدم و ریحانه نبی
کز خون دل زغصه دوران لبالبی
ای شاه دادگر که ز بیداد روزگار
روزی نیارمیده، نیاسوده‌ای شبی
از دوستان ملامت بیحد شنیده‌ای
تنها ندیده‌ای الم از دست اجنبی
چون عنصر لطیف تو با خصم بدمنش
هرگز ندید کس قمر برج عقربی
زهر جفا نمود ترا آب خوشگوار
از بس که تلخ‌کامی و بیتاب و پرتبی
از ساقی ازل نگرفته است تا ابد
چون ساغر تو هیچ ولی مقربی
آری بلا به مرتبه قرب اولیاست
و اندر بساط قرب نبود از تو اقربی(2)
گردون شود نگون و رخ مهر و مه سیاه
کافتاده در لحد چو تو تابنده کوکبی
نشنیده‌ام نشانه تیر ستم شود
جز نعش نازنین تو در هیچ مذهبی
ای «مفتقر» بنال چو قمری درین عزا
کاین غصه نیست کمتر از آن زهر جانگزا

orochi
22-11-2012, 11:32
کنید ماتمیان گریه در عزای حسن
که شد بلند به ماتم زنو لوای حسن

اگر گذشت محرم رسیده ماه صفر
حسینیان بخروشید در عزای حسن

پی تسلی زهرا ، خوش آنکه میگرید
گهی برای حسین و ، گهی برای حسن

ببرد بار ملالی حَسَن ، که بردن آن
ز ما سوا نتواند کسی ، سوای حسن

غمی که داشت حسن در دل حزین ،شرحش
ز من مجو که حَسَن داند و خدای حسن

کند به دشمن خود بهر حفظ دین، بیعت
مقام حلم تماشا کن و رضای حسن

ز چشم اهل نظر سر زد آن عصاکز ظلم
فرو برد همان کور دل به پای حسن

چه دیده بود از او خصم او ،که دائم بود
به قصد جانِ به اندوه مبتلای حسن

فغان که رنگ زمرد زَ سوده الماس
پدید شد به لب لعل جانفزای حسن

به حق او بنگر جور چرخ وطغیانش
که بعدِ قتل ، عدو کرد تیربارانش

orochi
24-11-2012, 09:45
یا زینب (س)


منـم زینب ، اسیـر کـاروانم
منـم زینب ، سفیـر کشتگـانم


منـم زینب که حق کرد امتحانم
منـم زینب ، کـه ایـّوب زمــانـم


منـم زینب ، که گشتم جاودانه
منـم زینب ، که خوردم تـازیـانه


منـم زینب که از روز ازل تـا زاده ام مــادر
جهان را سر به سر از بهر خود بیت الحَزَن دیدم


خودم دیدم درین وادی که بر عشقم چه ها کردن
پـی انگشتـر ، انگشتـش ز دسـت او جـدا کـردن


خودم دیدم که از سنگ جفا پیشانی اش بشکست
خودم دیـدم کـه شـمـر بـر سـیـنـه اش بنشـست


خودم دیدم که در مقتل گل من دست و پا می زد
لگد بر پهلویش می خورد و زهرا را صدا می زد

orochi
24-11-2012, 09:46
تا وعده قيامت تو صبر مي کنيم
بر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيم

اي از تبار آينه و آفتاب و عشق
تا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

orochi
24-11-2012, 09:46
زینب آمد شام را شام غریبان کرد و رفت

گنجی اندر گوشه ویرانه پنهان کرد و رفت

نوگلـی از گلشـــن دین کرد زیر خاک ، لیـــک

شوره زار شام را همچون گلستان کرد و رفت

کرد اگر دُرّ ثمینش را در آن ویـرانه ، خاک

دشمن دین خدا را خانه ویران کرد و رفت

لاله سان زین غم دلِ آن دختِ حیدر گر بسوخت

لیک ، آتش در بنــــــاء آل سفیـــــان کرد و رفت

لحظه ای شد میهمان رأس حسین بر دخترش

میزبان را میـهمان بر خویش مهمان کرد و رفت

بلبل از دیــــدار گل ، شــور و نــــوا دارد ولــی

دید این بلبل ، چو آن گل ترک افغان کرد و رفت

عاشق از هجران دهد جان، لیک آن طفل یتیم

چون به وصل باب نائل شد، بدر جان کرد و رفت

رفت از داغ پــــدر جانش بـــــرون از تـن ، ولی

عالمی را همچو موی خود پریشان کرد و رفت

آن گل خندان زهــــرا ، زین جهان پُـــــر زخار

رو سوی باغ جِنان با چشم گریان کرد و رفت

رنجــــی اندر باغ گیــتی سـالها مانند نوح

نوحه بر آن نوگل شاه شهیدان کرد و رفت

orochi
24-11-2012, 09:46
هر جا سخن آید ز عشق حرف از پیام زینب است**پر می کشد سوی دمشق قلبی که رام زینب است
مستان عالم در پی‌اش دلدادگان مست مست‌اش**از جرعه پی در پی‌اشدلها به کام زینب است
مجنون کجا لیلا کجا زینب گل زهرا کجا**پر می زند دلها کجا آنجا که دام زینب است
دلدادگی دلداده اش آزادگی آزاده اش**میخانه مست باده اش مستی ز جام زینب است
شد قبله جان کوی اوصد همچو قبله سوی او**عالم به یک یا هوی او در زیر گام زینب است
او که بود نور دو عین محتاج مهرش عالمین**هر کس بود مست حسین عبد مدام زینب است
گر در جهان باشد به پا یاد غم کرببلا **شیعه اگر مانده به جا از ذکر نام زینب است
سجاده اش محراب خون از روز اول تا کنون**بر دل دهد درس جنون اینسان مرام زینب است
هر کس عبادت می کند یاد از ولایت می کند**دل گر زیارت می کند مست سلام زینب است
هر لحظه بوده با حسین یارش نبود الا حسین**ذکر قشنگ یا حسین حسن ختام زینب است

orochi
24-11-2012, 09:47
فاطـــمه اي پاك بانوي بــهـشت بر مـشام آيـد ز تـو بوي بــهـشت
تـــو خـــداي خويش را آئينه‌اي مـصــطفي را مــحــرم ديـرينه‌اي

فاطمه‌ اي شاهــكـار ذوالــجلال كوثر عشقيّ و خـورشيد كمــــال

دست تو اين چرخ گردون را مدار هر دو عالم از تو دارد افـــتــخار

عــصمت تو در زلال جان ماست كوثر تو زمزم ايـــمـان مـــاست

اي ولاي تو به مـــا آب حــيات مــي‌كند حُبّ تو تضمين نــجات

دل ز تصــويرت حـكايت مي‌كند سوي تـو ما را هــدايت مي‌كــند

در ره عــشق تــو اي روح روان طاير جان پر زند تا كـــهــكشان

راز گــفتن با تو شوق جـــبرئيل تشنة بحر سخايت ســلســــبيل

پاي تا سر عـــصمت و تقوا توئي آنــكه زن با او شود معنا تــوئي

بــا ورود تــو پيــمبـر در قـيام ني پيمبـر بل رســولان كـــرام

اي كــليد بــاب رضوان دست تو هستي عــالــم همه از هست تو

با تو باشد حــقّ و بــا داور توئي فــــاطـمه اي روح پيغمبر توئي

ليله القدر علي و احـــــــمدی تو بـــهار عشق حيّ سرمـــدي

مـــثل ذاتِ كــبريا تنها تــوئي مادر دو مريـــــم و عيسي توئي

زهره الزّهــــرا ســرور سينه‌ای تو فــــروغ يـــازده آئــينه‌اي

خاك پايت سرمـة چشم مـــلك خم به تعظيمت شده پشت فـلك

ما ز جـام عشق تو مُل مي‌زنيــم خار هستيم و دم از گل مـي‌زنيم

روز محشر هست ما را زمـــزمه فــاطمه يا فــاطمه يا فــاطمه

ابوالفضل سماوي

orochi
24-11-2012, 09:48
آمد آن‏ بانو که ‏فخر هر زن ‏است
هر دلى با ذکر نامش گلشن‏ است


روح تاریک همه سر گشتگان
در شعاع نور عشقش روشن‏است

orochi
24-11-2012, 09:48
اى اهل عالم! در دیار شور و شادى
زد خیمه روز پنجم ماه جمادى

دیوان خلقت را خدا زیب و فرى داد
ساقى کوثر را ز کوثر کوثرى داد

orochi
24-11-2012, 09:48
ز بیت مرتضی (ع) شاه ولایت اختری سر زد
که از نور رخش، ارض و سما را زیب و زیور زد
بود میلاد زینب (س) آنکه اندر روز میلادش
در آغوش حسینش خنده بر روی برادر زد

orochi
24-11-2012, 09:49
این حرفه پرستارى، ترکیب عجیبى است: از یک سو، ترکیبى است از رحمت و عطوفت و مهربانى و مراقبت، و از سوى دیگر، دانش و معرفت و تجربه و مهارت. (مقام معظم رهبری)

orochi
24-11-2012, 09:49
لبل طبعم غزل خوان در ثناي زينب است
مرغ روحم پرزنان اندر هواي زينب است
.
.
.
ميلاد زينب کبري-س الگوي حيا و عفت و فداکاري مبارک باد.

orochi
24-11-2012, 09:50
زن مگو مرد آفرین روزگار
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار
زن مگو عرش خدا را قائمه
یک محمد یک علی یک فاطمه

orochi
24-11-2012, 09:50
شب میلاد دختر زهراست
هر کجا بنگری شعف برپاست
خانه مصطفی شده گلشن
دیده مرتضی شده روشن
مونس و یار مجتبی آمد
حامی شاه کربلا آمد

orochi
24-11-2012, 09:50
نه تنها زینب از دین یاوری کرد
به همت کاروان را رهبری کرد
به دوران اسارت با یتیمان
نوازشها به مهر مادری کرد

orochi
24-11-2012, 09:51
درودهای خدا بر تو پرستار
که هستی ناجی و دلسوز بیمار
ادامه می دهی راه کسی را
که هست الگوی صبر و عشق و ایثار

orochi
24-11-2012, 09:51
ای لباس سپید فرشتگان برتن!
قلب بر کف به عشق بیماران!
روز تو روز یاس سپید

orochi
24-11-2012, 09:52
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


کربلا در کربلا می ماند اگر زينب نبود
شيعه می پژمرد اگر زينب نبود

orochi
24-11-2012, 09:52
پلک صبوری می گشایی
و چشم حماسه ها
روشن می شود
کدام سر انگشت پنهانی
زخمه به تار صوتی تو می زند
که آهنگ خشم صبورت
عیش مغروران را
منغص می کند
می دانیم
تو نایب آن حنجره ی مشبّکی
که به تاراج زوبین رفت
و دلت
مهمانسرای داغ های رشید است
ای زن !
قرآن بخوان
تا مردانگی بماند
قرآن بخوان
به نیابت کل آن سی جزء
که با سر انگشت نیزه
ورق خورد
قرآن بخوان
و تجوید تازه را
به تاریخ بیاموز
و ما را
به روایت پانزدهم
معرفی کن
قرآن بخوان
تا طبل هلهله
از های و هوی بیفتد
خیزران٬
عاجزتر از آن است
که عصای دست
شکستهای بزک شده باشد



شاعران بیچاره
شاعران درمانده
شاعران مضطر
با نام تو چه کردند ؟



تاریخ ِ زن
آبرو می گیرد
وقتی پلک صبوری می گشایی
و نام حماسی ات
بر پیشانی دو جبهه ی نورانی می درخشد :
زینب !

شاعر: زنده یاد سید حسن حسینی



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

orochi
24-11-2012, 09:52
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



با دست بسته هست ولی دست بسته نیست


گر چه سرش شکسته ولی سرشکسته نیست




هرچند سربه زیر... ولی سرفراز بود


زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست




رنج سفر ،خطر، غم بازار،چشم شوم


داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست




حتی اگر به صورت او سنگ می خورد


هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست

orochi
24-11-2012, 09:52
چکامه خون





[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



بخوان چکامه ی خون را زبان به کام نگیر
بخوان اگر چه ببارند بر سرت شمشیر


به خون نشسته نگاهت اگر صبور بزرگ !
وگر که داغ تو را کرده است یک شبه پیر


چقدر شعله ی صبرت قشنگ می رقصد
ودرد را چه بزرگانه می کنی تحقیر


ببار خواهر غمدیده هُرم آهت را
کنار پیکر خونین شیر های د لیر


بگو به گریه نشسته ست آب و آتش و خاک
بگو که آه شقایق شده ست دامنگیر


بگو فرات ، خجالت زده ست از رویت
بگو که پیش تو کوچک شده ست خنجر وتیر


چقدر چشم تو همرنگ لاله ها شده است
گرفته از تب آن چشم آسمان تأثیر


غزل گریستمت باز زخم جاری شد
بیا ودست دلم را به رسم لطف بگیر

orochi
24-11-2012, 09:53
زن مگو مرد آفرین روزگار
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار

زن مگو عرش خدا را قائمه
یک محمد یک علی یک فاطمه

orochi
24-11-2012, 09:53
نه تنها زینب از دین یاوری کرد
به همت کاروان را رهبری کرد

به دوران اسارت با یتیمان
نوازشها به مهر مادری کرد

fa110135
25-11-2012, 16:37
سید حمیدرضا برقعی

بست روی سر عمامه پیغمبر را
رفت تا بلکه پشیمان بکند لشکر را

من به مهمانی تان سوی شما آمده‌ام
یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمده‌ام

ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟
پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم

ننوشتید زمینها همه حاصلخیزنذ؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند

ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟
در فراوانی این فصل تو را کم داریم

ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟
نامه نامه لک لبیک ابا عبدالله

حرف هاتان همه از ریشه و بُن و باطل بود
چشمه هاتان همگی از ده بالا گِل بود

باز در آینه، کوفی صفتان رخ دادند
آیه‌ها را همه با هلهله پاسخ دادند

نیست از چهره آیینه کسی شرمنده
که شکم ها همه از مال حرام آکنده

بی‌گمان در صدف خالی‌شان درّی نیست
بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست

بی وفایی به رگ و ریشه آن مردم بود
قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود

آی مردم پسر فاطمه یاری می‌خواست
فقط از آن همه یک پاسخ آری می‌خواست

چه بگویم به شما هست زبانم قاصر
دشت لبریز شد از جمله هل من ناصر

در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت
ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت

همه دیدند که در دشت هماوردی نیست
غیر آن کودک گهواره نشین مردی نیست

چون ابالفضل به ابروی خودش چین انداخت
خویش را از دل گهواره به پایین انداخت

خویش را از دل گهواره می اندازد ماه
تا نماند به زمین حرف اباعبدالله

آیه آیه رجز گریه تلاوت می کرد
با همان گریه خود غسل شهادت می کرد

گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد
گریه برنده تر از تیغ عمل خواهد کرد

عمق این مرثیه را مشک و علم می دانند
داستان را همه اهل حرم می دانند

بعد عباس دگر آب سراب است سراب..
غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب…

مرغِ در بین قفس این در و آن در می‌زد
هی از این خیمه به آن خیمه زنی سر می زد

آه بانو چه کسی حال تو را می فهمد؟
علی از فرط عطش سوخت، خدا می فهمد

می رسد ناله آن مادر عاشورایی
زیر لب زمزمه دارد: پسرم لالایی

کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی
و خدای من تو نیز بزرگ است علی

کودک من به سلامت سفرت، آهسته
می‌روی زیر عبای پدرت آهسته

پسرم می روی آرام و پر از واهمه‌ام
بیشتر دل نگران پسر فاطمه ام

پسرم شادی این قوم فراهم نشود
تاری از موی حسین ابن علی کم نشود

تیر حس کردی اگر سوی پدر می‌آید
کار از دست تو از حلق تو بر می‌آید

خطری بود اگر، چاره خودت پیدا کن
قد بکش حنجره‌ات را سپر بابا کن

fa110135
25-11-2012, 16:39
سید حمیدرضا برقعی

...ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها می شود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست می آمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
بی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمد
زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد
یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را
آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله در پوست نگنجیدن را
بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید
زیرپایش همه کون و مکان می چرخید
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت:لاحول ولاقوه الابالله
مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست
آه آیینه در آیینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا می گیری
زخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ای
به خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ای
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا*
گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید
با فغان پسرم وا پسرم می آید
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی اینبارچرا دست به پهلو داری؟!
کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!
مثل آیینهء در خاک مکدر شده ای
چشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟!
من تو را در همه کرب و بلا می بینم
هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم
ارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزی
کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی
مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم...

کریمی: [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
برقعی: [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

fa110135
25-11-2012, 16:40
سید حمیدرضا برقعی

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید

شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده
و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده

زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟
تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری-

جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت
از این عالم چه می خواهی همه عالم به قربانت

مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم
جهان را جان بده، پلکی بزن، یا حی یا قیوم

خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی
و عیسی را به آیین مسلمانی در آوردی

خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی
از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی

تو می رفتی و می دیدم که چشمم تیره شد کم کم
به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم کم

تو را تا لحظه ی آخر نگاه من صدا می زد
چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می زد

حدود ساعت سه ، جان من می رفت آهسته
برای غرق در دریا شدن می رفت آهسته

بخوان! آهسته از این جا به بعد ماجرا با من
خیالت جمع ای دریای غیرت خیمه ها با من

تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود
ولی از پا نیفتادم ، شکستم بی صدا در خود

شکستم بی صدا در خود که باید بی تو برگردم
قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید

fa110135
25-11-2012, 16:41
سید حمیدرضا برقعی

با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد
در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد
ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

احساس کرد از همه عالم جدا شده است
در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست
شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست

بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند
دارد غروب فرشچیان گریه می کند

با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
او را چنان فنای خدا بی ریا کشید
حتی براش جای کفن بوریا کشید

در خون کشید قافیه ها را ، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را

اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
"خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت

بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود"
اوکهکشان روشن هفده ستاره بود


خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...
پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...

در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ‌کس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...

لینک دانلود شعر خوانی برقعی
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

fa110135
27-11-2012, 13:37
«امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است»

امشب از جام دعا، جام نمازش، مست است
عصر فردا که شود بر سر نی رقصان است

امشب از شوق شهادت به جهان می‌خندد
عصر فردا ز غمش، جنّ و بشر گریان است

بوی پیراهن یوسف همه جا می‌پیچد
عصر فردا همه‌ی کرب و بلا، کنعان است

::

مرده بودیم ولی عشق تو احیامان کرد
تا ابد در رگ ما، خون تو در جریان است

{رضا احسان‌پور :: محرم الحرام 1433}

fa110135
27-11-2012, 13:40
گوال قتلگاه پر از بوي سيب بود

بر خاک داغ صورت شيب الخضيب بود

بر جاي بوسه هاي نبي خنجر عدو

خنجر نمي بريد و برايش عجيب بود

مولا چه عاشقانه به معراج رفته بود

وقتي که زير چکمه آن نا نجيب بود

پيچيده بود ناله زينب ولي چه سود

*تنها سلاح خواهرش " امّن يجيب" بود

زينب نظاره کن به زير سم اسب ها

اي کاش که مسيح تو هم بر صليب بود

حسین علاءالدین

fa110135
27-11-2012, 13:41
بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد

همین که پیکرت افتاد خواهرت افتاد

تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی

هزار مرتبه زینب، برابرت افتاد

همین که از طرف جمعیت دو تا چکمه

رسید اول گودال، مادرت افتاد

تو را به خاطر دِرهم چه دَرهمت کردند

چنان که شرح تن تو به آخرت افتاد

ولی به جان خودت خواهرت مقصر نیست

در آن شلوغی اگر بارها سرت افتاد

خبر رسید که انگشتر تو را بردند

میان راه، النگوی دخترت افتاد

کنار خیمه رسیده است لشگر کوفه

و خواهر توبه یاد برادرت افتاد

علی اکبر لطیفیان

fa110135
27-11-2012, 13:47
سید حمیدرضا برقعی

یادتان هست نوشتم که دعا می خواندم
داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم
از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد
محکمات کلمات تو مسلمانم کرد
کلماتی که همه بال و پر پرواز است
مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است
کلماتی که پر از رایحهً غار حراست
خط به خط جامعه آیینهً قرآن خداست
عقل از درک تو لبریز تحیر شده است
لب به لب کاسهً ظرفیت من پر شده است

همهً عمر دمادم نسرودیم از تو
قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو
من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم
عرق شرم به پیشانی دفتر دارم
شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو
فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو
دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد
شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد
بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم
رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم

تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران
دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران
من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست
کلماتم کلماتی ست حقیر ای باران
یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود
یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران
نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم
مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران
ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد
ما که از نسل غدیریم ، غدیر ای باران
پسر حضرت دریا ! دل مارا دریاب
ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران
سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن
تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران

fa110135
27-11-2012, 13:48
سید حمیدرضا برقعی

نگاه کودکی ات دیده بود قافله را
تمام دلهره ها را، تمام فاصله را

هزار بار بمیرم برات، می خواهم
دوباره زنده کنم خاطرات قافله را

تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم
خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟

چقدر خاطره ی تلخ مانده در ذهنت،
ز نیزه دار که سر برده بود حوصله را

چه کودکی بزرگی است این که دستانت
گرفته بود به بازی گلوی سلسله را

میان سلسله مردانه در مسیر خطر
گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را

چقدر گریه نکردید با سه ساله، چقدر
به روی خویش نیاورده اید آبله را

دلیل قافله می برد پا به پای خودش
نگاه تشنه ی آن کاروان یک دله را

هنوز یک به یک، آری به یاد می آری
تمام زخم زبان های شهر هلهله را

مرا ببخش که مجبور می شوم در شعر
بیاورم کلماتی شبیه حرمله را

بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت
که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟

fa110135
27-11-2012, 13:48
سید حمیدرضا برقعی

با حضورت ستاره ها گفتند
نور در خانه ی امام رضاست
کهکشان ها شبیه تسبیحی
دستِ دُردانه ی امام رضاست
**
مثل باران همیشه دستانت
رزق و روزی برای مردم داشت
برکت در مدینه بود از بس
چهره ات رنگ و بوی گندم داشت
**
زیر پایت همیشه جاری بود
موج در موج دشتی از دریا
به خدا با خداتر از موسی
بی عصا می گذشتی از دریا
**
با خداوند هم کلام شدی
علت بُهت خاص و عام شدی
«کودکی هایتان بزرگی بود»
در همان کودکی امام شدی
**
رزق و روزی شعر دست شماست
تا نفس هست زیر دِیْن توایم
تا جهان هست و تا نفس باقی است
ما فقط محو کاظمین توایم
**
من به لطف نگاهت ای باران
سوی مشهد زیاد می آیم
دست بر روی سینه هر بار از
سمت باب الجواد می آیم

fa110135
27-11-2012, 13:49
سید حمیدرضا برقعی

همیشــه قبل هر حـــــرفی برایت شعر می‌خوانم
قبــــولم کـــــــــــن من آداب زیارت را نمی‌دانم
نمـی‌دانم چــــــــــــرا این قدر با من مهربانی تو
نمــی‌دانم کنارت میــــــــــــــزبانم یا که مهمانم
نگـــاهم روبــــه‌روی تـــــــو بلاتکلیف می‌ماند
کـــه از لبخنــــــد لبریزم، که از گریه فراوانم
به دریا می‌زنم، دریا ضریح توست غرقم کن
دراین امواج پرشوری که من یک قطره از آنم
سکـــــــــــوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه
بـریـز آرامشــــی دیرینـــــه در سینه پریشانم
تماشــــا می‌شـــــــوی آیه به آیه در قنوت من
تویـی شـرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم
اگـر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می‌گویم:
که مــــن یک شاعر درباری‌ام مداح سلطانم

دکلمه شعر توسط مداح اهل بیت سید مهدی میرداماد
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

fa110135
27-11-2012, 13:50
سید حمیدرضا برقعی

ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس
خاموش کن صدارا، نقاره می زند طوس
آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان
جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس
آنجا که خادمینش از روی زائرینش
گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس
خورشید آسمان ها در پیش گنبد او
رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس
رویای ناتمامم ساعات در حرم بود
باقی عمر اما افسوس بود و کابوس
وقتی رسیدی آنجا در آن حریم زیبا
زانو بزن به پای بیدار خفته در طوس

fa110135
27-11-2012, 13:52
یک شعلۀ داغت از پر جبریل پا گرفت

آدم به ناله آمد و عالم عزا گرفت

الله روضه خواند وَ فَدَیناه جلوه کرد

این لقمه را خلیل ز دست شما گرفت

موسی هم از دیار تو یک روز می گذشت

دستی به سر نهاد و به دستی عصا گرفت

عیسی شبی به مجلس تو رفت و دم گرفت

می گفت روح تازه ای از این عزا گرفت

جسم تو بی کفن چو سلیمان به دشت دید

قالیچه وا نَهاد و سر بوریا گرفت

حتی پیامبر به پیامت امید داشت

آن روز که تو را به سرِ شانه ها گرفت

جواد محمدزمانی

fa110135
27-11-2012, 13:54
دوست دارم تا تو در خود محو و حیرانم کنی

قطره ام، واصل به دریای خروشانم کنی

دوست دارم ذرّه باشم تا که در امواج نور

در بغل گیری و خورشید فروزانم کنی

دوست دارم پای تا سر قطعۀ ابری شوم

تا به خاک لاله های خویش، بارانم کنی

دوست دارم تا دم رفتن بگریم در غمت

کز کرامت، خنده ای بر چشم گریانم کنی

دوست دارم دور عبّاست بگردانی مرا

یا که همچون طرۀ اکبر پریشانم کنی

دوست دارم تا شود قلبم، چو جسمت چاک چاک

در کنار قتلگاه خویش، مهمانم کنی

دوست دارم تا که با یاد لب عطشان خود

سوزی و آبم کنی، یکباره طوفانم کنی

دوست دارم خار صحرا و بیابانت شوم

تا به رویم پاگذاری، سرو بستانم کنی

دوست دارم در منای عشق همچون گوسفند

پیش پای زائران خویش، قربانم کنی

دوست دارم "میثم" کوی تو باشم، یا حسین!

تا فراز دار عشق خود، ثنا خوانم کنی

غلامرضا سازگارا

orochi
13-12-2012, 13:55
به مناسبت ساخت ضریح جدید امام حسین (ع)

ضریح نو مبارک – ضریح نو مبارک

خیلی دلم برای – ضریح تو زده لک

خیلی دلم می خواست تو – کربلا زائرت شم

کاشکی مث کبوتر – منم مسافرت شم

گوشواره : (ضریح نو مبارک )

کاشکی که حداقل – مارم طلب می کردی

این دل غمگینم رو – پر از طرب می کردی

دست من و ضریحت – با هم که قهر نکردن

شمدونای دل من – بی تو چه سرد سردن

گوشواره : (ضریح نو مبارک )

بزار بچینم آقا – برات یه کم زمینه

چرا حرم نداره – بانوی تو مدینه

کاشکی مث تو آقا – مادرمون ضریح داشت

اون گل هجده پر – پرپرمون ضریح داشت

گوشواره : (ضریح نو مبارک )

کاشکی یکی برای – حسن ضریح بسازه

کاشکی یکی به روی – بدن ضریح بسازه

کاشکی که دست ماها – براش یه میخ بکوبه

کاشکی بگن رو دوشم – از حرمش یه چوبه

گوشواره : (ضریح نو مبارک )

کاشکی که پول فرش – حرم رو من بدم آه

کبوترای شاه - کرم رو من بدم آه

کاشکی که جارو های – حرم چشای من شه

کاشکی که صحن پاکت– پر از صدای من شه

گوشواره : (ضریح نو مبارک )

orochi
13-12-2012, 13:57
حضرت زینب(س)-در مسیر كوفه و شام



به یاد سرپناه خود بیفتد

کنار خیمه‌گاه خود بیفتد

متاب ای ماه بر دستان زینب

مبادا یاد ماه خود بیفتد

***

نداری دستِ از پیکر جدا تو

نمی‌گیری علم بر شانه‌ها تو

تو هم بر خیمه‌ها می‌تابی اما

کجا ماه بنی‌هاشم کجا تو؟

orochi
13-12-2012, 14:00
***********
امام المتقینی جز علی نیست
به عالم بهترینی جز علی نیست
تمام اعتقادم را بگویم:
امیرالمؤمنینی جز علی نیست
**********************
علی روح خداوند حکیم است
اگر سائل شوی مولا کریم است
ندایی آید از عرش الهی
فقط حیدر صراط المستقیم است
**********************
من از ازل اسیر و گرفتار حیدرم
من خاک پای میثم تمار حیدرم
با عشق مرتضی به جهان ناز می کنم
فخرم بود که سائل دربار حیدرم
**********************
علی نور سماوات و زمین است
علی استاد جبریل امین است
بود ذکر رجزهای اباالفضل(ع)
فقط حیدر امیرالمؤمنین است
**********************
شاعر: سید مهدی سادات(عارف خراسانی)
**********************

orochi
13-12-2012, 14:00
امام حسین(ع)-مناجات محرمی



وقتی میان بزم عزای تو می رسم

حس می کنم به عرش خدای تو می رسم

در این دهه که لطف تو چندین برابر است

حتماً به اوج کوه عطای تو می رسم

شکر خدا که هر شب ماه محرّمت

بر کاروان اهل بکای تو می رسم

بی اختیار چشمه ی چشمم روان شود

وقتی به هر فراز دعای تو می رسم

با گریه ی برای تو پر در می آورم

پرواز می کنم به هوای تو می رسم

رحمت به مادرم که مرا نوکر تو کرد

با شیر پاک او به لقای تو می رسم

شکر خدا که بر سر این سفره ی عزا

هر وقت می رسم به غذای تو می رسم

با خواندن مداوم «یا لیتنا معک»

من هم به رتبه ی شهدای تو می رسم

با این امید زنده ام آقا... بدون شک

یک روز من به کرب و بلای تو می رسم

orochi
13-12-2012, 14:06
عشقی که هست در شبکه های این ضریح

من را کشانده پیش شما پای این ضریح

فرسنگ ها پیاده می آیند کربلا

تنها به عشق دیدنت از لای این ضریح

من هم گدای دور حرم می شوم فقط

رزقی اگر بگیرم از آقای این ضریح

هرچه گناه کرده ام از چشم رفته است

با اشک بر حسین و تماشای این ضریح

هر چند من بدم تو به رویم نمیزنی

قربان مهربانی مولای این ضریح

شاعر : جواد دیندار

orochi
13-12-2012, 14:07
کربلا زخم ز شمشیر به جان بود حسین

شام بر دل شرر از زخم زبان بود حسین



کربلا بر غمت از داغ پسر خندیدند

شام پای سر ببریده تو رقصیدند



کربلا شد هدف تیر علی اصغر تو

شام در طشت سرش بود کنار سر تو



کربلا طفل تو از سوز عطش تاب نداشت

شام از ضعف حسین دختر تو خواب نداشت



کربلا از همه سویی تورا سنگ زدند

شام زنها ز لب بام مرا سنگ زدند



کربلا راس تو دور از بدن و پیکر بود

شام گه بر سر نی گاه به طشت زر بود



کربلا خیمه نیم سوخته ام شد خانه

شام شد خانه من گوشه یک ویرانه



کربلا با تن بی دست اباالفضل ز زین

شام افتاد ز روی ناقه سه ساله به زمین



کربلا خمیه مارا همه غارت کردند

شام بر خواهر زار تو جسارت کردند



کربلا سنگ به پیشانی محبوب زدند

شام غم، بر لب خشکیده تو چوب زدند



کربلا از تو به شمشیر پذیرایی شد

شام زینب سر هر کوچه تماشایی شد



کربلا جسم تو بی پیرهن و عریان بود

شام پیراهن پاره به تن طفلان بود



کربلا از غم داغ تو مرا آزردند

شام دست بسته سوی بزم شرابم بردند



کربلا سنگ جفا خورد به پیشای تو

شام افتاد ز نیزه سر نورانی تو



شام غم،قسمت من درد و بلا بود حسین

به خدا سخت تر ا ز کرببلا بود حسین

orochi
13-12-2012, 14:08
جلوه ای بود ، جلالی و جمالی آمد

برکه ای بود در آن عکس هلالی آمد

حس پرواز به سر بود که بالی آمد

حافظ و نیت ما بود که فالی آمد

شاه شمشاد قدان ، خسرویِ شیرین دهنان

که به مژگان شِکَنَد قلبِ همه صف شکنان

بال جبریل پر کوچکی از شه پر کیست

قرص خورشید زمین خورد و خاکستر کیست

ذوالفقاری که دو دم داشته در محضر کیست

دستمالی که به سر داشت علی بر سر کیست

کیست این مرد که شمشیر دو پیکر دارد

بین میدان زره حضرت حیدر دارد

به ثنا گویی او عرش قلم بردارد

بانگ تکبیر حرم شور حرم بردارد

وای اگر بر سر این خاک قدم بردارد

چه رسد تا به زمانی که علم بردارد

ماه بین الحرمین است اباالفضل علی

شرف الشمس حسین است اباالفضل علی

چشم چرخیده و انگار زمین دم کرده

ابرویی خورده گره مرگ مجسم کرده

مِیمَنه ، مِیسَره ، را باز جهنم کرده

ترس را اولین این رزم مجسم کرده

می رسد تا به مدینه رجزش آوایش

و شنید ، اُم بَنین نعره ی یا زهرایش

دل ما را به حرم باز خیالش برده

تا گدا آمده از یاد سوالش برده

نه فقط سینه زنش رزق حلالش برده

ارمنی آمده و خرجیِ سالش برده

بس که بخشیده به ما ، خلق طلبکارش هست

بیشتر با گره یِ کور سَر و کارش هست

کودکان زیر پرش زیر پرش می آیند

یک عشیره همگی دور و برش می آیند

همه با عطر دعای سحرش می آیند

پیش گهواره همه با خبرش می آیند

باز هم گشت بلندی حرم دوش عمو

باز هم دخترکی رفت قلمدوش عمو

لشگری چشم شور از بس قد و بالا دارد

چشم و مژگان بنگر ساحل دریا دارد

تیر حق داشت اگر خورد تماشا دارد

نیزه بیچاره شد از بس رخ زیبا دارد

چشم خورد عاقبت این چشم که حیران کرده

خیمه ها را غم یک مشک پریشان کرده

مشک بر سینه ولی مشک به تن دوخته شد

آنقدر خورد که جوشن به بدن دوخته شد

مثل تیری که به تابوت حسن دوخته شد

چشم مژگان ، همه از تیر زدن دوخته شد

تیر ها از دو طرف آمد و تن پُر خون شد

نیزه ای خوردی و از سمت دگر بیرون شد

بر سر راه عجب بال و پری افتاده

میرسد شاه ولی با کمری افتاده

پای این آه تن مختصری افتاده

سَرِ اینکه چه آمد ، تبری افتاده

همه بودند مگر خاک پر از ماه کند

تبری آمده تا قد تو کوتاه کند

تیری از حرمله در گوشه ی ابرو خورده

ضربه ی سَر زده ای بر سر بازو خورده

وای بد جور عمودی به سر او خورده

که سرت بر نوک یک نیزه به پهلو خورده

باد آورد پر خُود تو را تا خیمه

دختری جیغ کشید ، خدایا خیمه

orochi
13-12-2012, 14:11
غزل امام حسین (ع)

دیوانگی کوی حسین آبروی ماست
مردن زعشق او همه آرزوی ماست
اهل سما به حالت ما غبطه میخورند
تا باده حسین میان سبوی ماست
درمانده ایم و در پی ارباب نیستیم
از روز اول اوست که در جستجوی ماست
طاق و رواق میکده تا صبح روز حشر
با لطف یار غلغله از های و هوی ماست
هر وقت در مصیبت او گریه میکنیم
بی شک شهید کربلا روبروی ماست
هر مجلسی بنام کسی منعقد شود
عشق حسین تا به ابد گفتگوی ماست

امیر کرمی

orochi
14-12-2012, 13:26
محرّم - ترکیب بند

اگر در آن سوی شط پشته پشته خار نشسته

گلی شکفته در این سوی کارزار نشسته

یکی از این سوی میدان به سجده می رود امشب

یکی از آن سو در مجلس قمار نشسته

چقدر نامه ی خسته، چقدر عهد شکسته

چقدر کوفه در این معرکه کنار نشسته!

فرات آب حیات نوادگان نبی نیست

اگر چه خیمه به خیمه در انتظار نشسته

حسین آینه دارست و خطبه هاش چراغ اند

دریغ بر دل نامردمان غبار نشسته

به گوش هوش یکی آفتاب را نشنیده

به انتظار صدا تیغ بی شمار نشسته

حسین با پسرانش وداع می کند امشب

چقدر سیب در آغوش این انار نشسته

غروب آمده، در این دیار، حضرت زینب -

به هر کجا بنشیند سر مزار نشسته

رسیده حضرت زهرا به قتلگاه، ببینند

دعای ساقی لب تشنگان به بار نشسته

رسیده خطبه ی آخر، معطّرست کلامت

چه آیه های قشنگی، سرت به نیزه سلامت



کجاست مادرت امشب که نوحه خوان تو باشد؟

شب ست و ماه نداری که هم زبان تو باشد

به دشت تیر فرستادی آخرین نفست را

که اولین تن افتاده نوجوان تو باشد

یگانه بانوی غربت، کدام مرثیه امشب

قرار بوده فرازی ز داستان تو باشد؟

ادامه ی در و دیوار و دست بسته ی مولاست

چهل سری که نشان برادران تو باشد

تو آفریده شدی تا به رسم مرثیه خوانی

هزار روضه ی مکشوف در جهان تو باشد

تو ایستادی و فرمودی عشق راه غریبی ست

که هر چه غم برسد شرح امتحان تو باشد

شکوه صبر تو ایوب را به سجده کشیده

که هر چه کوه در این راه ناتوان تو باشد

چه عاشقانه ی سرخی ست کاروان اسیران

سری که بر سر نی صاحب الزمان تو باشد

نشسته ای لب گودال، آفتاب ببینی

عجیب نیست که در خاک آسمان تو باشد

بخوان که خطبه ی تو آفتاب آل رسول ست

کنون صدای علی تیر در کمان تو باشد

دو گل به دشت فرستاده، این نهایت عشق ست

انیس گریه ی زهراست، خطبه خوان دمشق ست



بگو مدینه بگرید به آیه های گواهت

به گیسوان سپید و به روزگار سیاهت

زنی تو، آینه ی جان، نه روضه خوان، نه پریشان

که چشم های علمدار خیمه داده پناهت

در این دیار که شب زنده دارها نگران اند

به دشت خیره شوی غصّه می رسد به نگاهت

به جای موج به موج فرات سر به گریبان

دریغ، شام غریبان نشسته اشک به راهت

اگر چه حال علمدار دست داده به دریا

اگر چه مشک بریزد نمی رسند به ماهت

تو خطبه خواندی و از پشت پرده شور به پا شد

گدا شدند همه در حریم حضرت شاهت

کتاب نور و پیمبر، نسیم جاری کوثر

چه عاشقانه به سامان رسید خیل سپاهت

بریز حضرت کلثوم، رود رود غمت را

بسوزد عاقبت این سرزمین به آتش آهت

نشان مادر و دختر همیشه چادر خاکی ست

غم تو و غم زهرا چقدر داشت شباهت

خدا عنان زمین را دوباره بسته به منبر

که میوه ی علی و فاطمه نشسته به منبر



رسیده قصّه به جایی که صحن مسجد شام ست

علی نشسته به منبر، یزید! کار تمام ست

علی همان که جوان و علی همان که رشیدست

علی همان که امیر و علی همان که امام ست

چراغ راه یتیمان و تکیه گاه اسیران

کسی که زمزمه هایش ترانه های قیام ست

به کوچه های مدینه رسیده سینه به سینه

که سجده گاه علی خانقاه اهل مرام ست

علی نشسته به منبر، بگوید از غم حیدر

دوباره عطر عبایش ربوده هر چه مشام ست

بقیع، خانه ی امنی برای آل علی نیست

ولی همیشه هوایش سلامتی و سلام ست

که سجده گاه علی خیمه گاه امن الهی

به روی عشق حلال و به روی عقل حرام ست

کجاست کوفه، چه شهری؟! دهی ست خیر ندیده

دهی که ننگ خریده، دهی که در پی نام ست

به لطف شوکت مختار و حکمت تو عیان شد

که در مقابل بیگانه انتقام به کام ست

صحیفه ای که تو داری، ورق ورق خُم مستی ست

اگر سبوی تو باشد چه احتیاج به جام ست؟

سرت به نیزه نچرخیده، باغ زنده بماند

همیشه شام غریبان، چراغ زنده بماند



تو آفریده شدی مرد انقلاب بمانی

که تشنه راوی دیدار ماه و آب بمانی

مدینه قصّه شنیدی و مکّه غصّه چشیدی

به عشق حضرت خورشید در رکاب بمانی

به چند سالگی ات نیزه ها اجازه ندادند

در انتظار تماشای بوتراب بمانی

به کربلا که رسیدی امام گفت: محمّد!

ببین چه می شود امشب، مباد خواب بمانی

سؤال بود برایت، علی اصغر تشنه

که تیر حرمله نگذاشت بی جواب بمانی

چقدر بال کبوتر، چقدر لاله ی پرپر

خدا نخواست در این باغچه گلاب بمانی

خدا نخواست که از خوشه ها به خاک بیفتی

قرار بود که در خمره ها شراب بمانی

اسیر کوفه و شامی، تو کودکی و امامی

سزاست خطبه بخوانی و آفتاب بمانی

گل شبیه پیمبر، تو سوگوار منایی

بناست در غم این درد بی حساب بمانی

تو آفریده شدی انقلاب زنده بماند

تو آفریده شدی آب آسیاب بمانی

جهان قرار شده در حرم غبار تو باشد

زیارتی که بخواند به افتخار تو باشد



شاعر: امیرعلی سلیمانی

orochi
14-12-2012, 13:28
پيچيده در فضاي حرم بانگ آب، آب
بسته چو خصم بر حرم بوتراب، آب
در وادي عطش‏زده، دريا خروش داشت
اما به چشم تشنه ‏لبان شد سراب، آب
آواي العطش به ثريا رسيده بود
از سوز قصه آمده در پيچ‏ وتاب، آب
فرياد استغاثه‏ي طفلان بلند بود
از روي تشنگان ز خجالت شد آب، آب!
عباس، اين شرار عطش را کند خموش
در خيمه‏ها رساند اگر با شتاب، آب
آن ماه هاشمي چو به دريا نهاد پاي
الماس نور سفت از آن ماهتاب، آب
در التهاب داغ عطش بر لب فرات
از حنجري فسرده شنيد اين خطاب، آب:
اي روسياه! حنجر خشکيده‏ي حسين
مي‏سوزد از براي تو و، شد کباب آب!
پژمرده نوگلان حسيني ز تشنگي
از روي تشنگان حرم رخ متاب، آب!
اين خيل تشنگان همه از آل کوثرند
فردا چه مي‏دهي تو به زهرا جواب، آب؟!
بيرون شد از فرات، ابوالفضل با شتاب
رو سوي خيمه‏هاست، بر او همرکاب، آب
آنجا که تير خصم، تن مشگ را دريد
ساقي فسرده گشت و گرفت اضطراب، آب
با آنهمه اميد، دگر نااميد شد
ساقي چو ديد ريخت از آن مشگ آب، آب
با ياد کام تشنه‏ي طفلان در حرم
لب تشنه داد جان و نخورد آن جناب، آب
در دشت کربلا گذري کن، هنوز هم
پيچيده در فضاي حرم بانگ آب، آب

orochi
14-12-2012, 16:20
من آن گلم که خفته به خون باغبان من
نه گل نه غنچه مانده به باغ خزان من
مرغ بهشت وحی ام و از جور روزگار
ویرانه های شام شده آشیان من
هفتاد داغ دارم و در سوز آفتاب
هجده سر بریده بود سایبان من
زنهای شام خنده به ناموس من زدند
این بود احترام من و خاندان من
زنجیرها به زخم تن من گریستند
دشمن نکرد رحم به اشک روان من
گردید نقش خاک زسنگ یهودیان
از نوک نی سر پدر مهربان من
شام بلا و طشت طلا وسر حسین
گردید قاتل پدرم میزبان من
من اشک ریختم زبصر او شراب ریخت
با آنکه بود آیه کوثر به شأن من
من ناله می زدم زدل او چوب خیزران
من تن به مرگ دادم او سوخت جان من
«میثم» خدا جزات دهد در عزای ما
کز نظم تو عیان شده سوز نهان من

orochi
14-12-2012, 16:22
این ماه کیست همسفر کاروان شده

دنبال آفتاب قیامت روان شده

یک لحظه ایستاده که سرها روند پیش

یک دم نشسته منتظر کودکان شده

یک جا ز پیر کوفه شنیده است ناسزا

یک جا به سنگ کودک شامی نشان شده

هم شاهد غروب گل ارغوان به خون

هم راوی حدیث لب خیزران شده

ای دیده داغ کودک شش ماهه تا به پیر

آه ای بهار تا گل آخر خزان شده

با پای خسته راه بر خلق آمده

با دست بسته کار گشای جهان شده

بعد از برادر و پدر و خواهر و عمو

تنهاترین ستارۀ هفت آسمان شده

از بس گریسته است چنان شمع در سجود

از خلق، آفتاب مزارش نهان شده

orochi
14-12-2012, 16:22
من بر این ماه که بر نیزه نشسته پسرم
پاره پاره شده همچون لب بابا جگرم
من جگر پاره آن بزم شرابم والله
خیزران رنگ گرفت از لب زخم پدرم
اینکه آتش به سرم ریخته شد دردی نیست
عکس رخساره نیلی است در این چشم ترم
لرزه بر پیکرش افتاد کنیزش خواندند
من خجالت زده از خواهر نیکو سیُرم
خارجی و پسر خارجیان گفت به من
آنکه با زخم زبان کرده چنین خونجگرم
خواهر کوچک من گوشه ویران جان داد
هر سحر یاد همان غربت وقت سحرم

orochi
14-12-2012, 16:23
تویی که شهره شهری به عشق ورزیدن

تویی که منتخب هستی به نیزه سر دیدن



بگو برای من از خاطرات خود بانو

کنار مقتل عشق و گلو و بوسیدن



ز بعد کرب و بلا کودکان بی بابا

شنیده ام که همیشه گرسنه خوابیدن



الا مفسر قرآن چقدر لذت داشت

صدای قاری قرآن زنیزه بشنیدن؟



بجز شما چه کسی می تواند ای خانم

شبیه ابر بهاری ز غصه باریدن



و ما رایتُ و الا جمیلتان یعنی

تویی که دیده نیالوده ای به بد دیدن

orochi
25-12-2012, 20:16
دوباره وقت غم و وقت عزاست
اربعینِ حضرت خون خداست
پیرهنای مشکی رو در نیارید
قافله هنوز تو راه کربلاست

چِل روزه قافله سامون نداره
دیگه پای بچه ها جون نداره
چل روزه سر حسین رو نیزه ها
غیر موهای پریشون نداره

کاروان گریه و اشک و عزا
اومدن تا همه با شور و نوا
مجلس روضه بگیرند کنارِ
قبر خاکی شهید کربلا

یوسف رحیمی