ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : √ چارلز بوکوفسکی



Mehran
12-10-2012, 20:19



بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :

1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید






باید باور کنیم، تنهایی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
من بااستعداد بودم. یعنی هستم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ما برای رنج کشیدن آفریده شده ایم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بعضی صبح ها ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زمانی که برای خود مشروب میریختم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یک جایی می رسد که آدم دست به خودکشی می زند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غریبه ها شاید باور نکنید ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
علت و معلول ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تصمیم گرفتم تا ظهر توی رخت خواب بمانم .. ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چیزهایی هست خیلی بدتر از تنهایی اما سال ها طول می کشد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هوای خوب مثل زن خوبه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بعضی وقت ها چیزها همانی هستند که می بینی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آنقدر خيانت و نفرت و پوچي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
براي زندگي بخشيدن بايد زندگي گرفت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
من در خانه ای قدیمی زندگی میکنم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چیزی که عاشقشی رو پیدا کن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گفت: جوان است، درست، اما نگاه کن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هیچ کس نجات نمی‌دهدت مگر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
این امکان وجود دارد که شما ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
انسانها در ابتدای آشنایی حسابی باهوش اند و پر انرژی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
به یاد داشته باش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خوب ترین آدم ها بیشتر به دست خودشان می میرند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بازوهاي تان را نمي خواهم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
کمی عشق هم خیلی بد نیست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هیچ چیز بدتر از هنرمندی بی استعداد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
برخی از من می‌پرسند که چه کار می‌کنم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


بروز رسانی تا پست 33#

Maryam j0on
12-10-2012, 20:19
هنری چارلز بوکفسکی ( Charles Bukowski اوت ۱۹۲۰ - ۹ مارس ۱۹۹۴) شاعر و داستان‌نویس لوس‌آنجلسی است. نوشته‌های بوکفسکی به شدت تحت تاثیر فضای شهر لوس‌آنجلس است که در آن زندگی می‌کرد. او اغلب به عنوان نویسندهٔ تاثیر گذارِ معاصر نام برده می‌شود، و سبک او بارها مورد تقلید قرار گرفته‌است. نویسندهٔ پرکار، بوکفسکی، هزاران شعر، صدها داستان کوتاه، و ۶ رمان، و بیش از پنجاه کتاب نوشته و به چاپ رسانده‌است.


زندگی :


بوکفسکی در سال ۱۹۲۰ در شهر آندرناخ آلمان در خانواده «هِنری کارل بوکفسکی» به‌دنیا آمد. مادرش «کاترینا فِت»، که یک آلمانی اصیل بود، پدرش را که یک آلمانی-امریکایی بود، بعد از جنگ جهانی اول ملاقات کرد. جدِ پدری بوکفسکی در آلمان به‌دنیا آمدند. بوکفسکی مدعی است که یک زنازاده‌است، اما بایگانی آندرناخ نشان می‌دهد که والدین او به‌راستی یک ماه قبل از تولد او ازدواج کرده‌اند. بعد از فروپاشی اقتصاد آلمان در پی جنگ جهانی اول، خانواده در سال ۱۹۲۳ به بالتیمور رفتند. در زبان امریکایی، والدین بوکفسکی او را به اسم «هِنری» صدا می‌زدند، و تلفظ نام خانوادگی‌شان را از Buk-ov-ski به Buk-cow-ski تغییر دادند. بعد از پس‌انداز پول، خانواده به حومه لوس‌آنجلس رفتند، جایی که خانواده پدری بوکفسکی زندگی می‌کردند. در دوران کودکی بوکفسکی، پدرش اغلب بیکار بود، و به عقیدهٔ بوکفسکی بد دهن و بد رفتار بود. بعد از فارغ‌التحصیل شدن از دبیرستان لوس‌آنجلس، بوکفسکی دو سال در دانشگاه شهر لوس‌آنجلس بود و دوره‌های هنر، روزنامه‌نگاری و ادبیات را گذراند.


در ۲۴ سالگی، داستان کوتاه «عواقب یک یادداشت بلندِ مردود» بوکفسکی در مجله داستان به چاپ رسید. دو سال بعد، داستان کوتاه «۲۰ تشکر از کاسلدان» منتشر شد. بوکفسکی نوشتن را با جریان انتشار و رها ساختن نوشتن برای یک دهه آزاد ساخت. در طول این مدت او در لوس‌آنجلس زندگی می‌کرد اما مدتی را در ایالات متحده سرگردان بود، کارهای موقتی می‌کرد و در اتاق‌های ارزان اقامت می‌کرد. در اوایل دههٔ ۱۹۵۰ بوکفسکی در اداره پست لوس‌آنجلس به شغل پستچی و نامه‌رسان مشغول به کار می‌شود اما بعد از دو سال و نیم آن را رها می‌کند. در ۱۹۵۵ او به خاطر زخم معده تقریباً وخیم بستری می‌شود. وقتی که او بیمارستان را ترک کرد، شروع به نوشتن شعر کرد. در ۱۹۵۷ او با شاعر و نویسنده «باربارا فیری» ازدواج کرد، اما آنها در سال ۱۹۵۹ از هم جدا شدند. فیری اصرار داشت که جدایی آنها هیچ ارتباطی با ادبیات ندارد، اگرچه او اغلب به صورت مشکوک می‌گفت که چیره دستی بوکفسکی در شاعری است. در پی این جدایی، بوکفسکی دوباره شراب‌خواری را از سر گرفت و به نوشتن شعر ادامه داد.


او به اداره پست لوس‌آنجلس برگشت، جایی که ده سال قبل در آن کار می‌کرد. در ۱۹۶۴، یک دختر، به نام مارینا لوییس بوکفسکی، از او و فرانس اسمیت به‌دنیا آمد. اسمیت و بوکفسکی با هم زندگی می‌کردند ولی هرگز ازدواج نکردند. بوکفسکی برای مدت کوتاهی در توزان اقامت کرد جایی که با «جان و جیپسی لو وب» دوست بود. «وبزهاً مجلهٔ ادبی The Outsider را منتشر می‌کردند و به‌طور خاص برخی از شعرهای بوکفسکی را چاپ کردند. آنها از بوکفسکی»قلب من در دست او اسیر است«(۱۹۶۳) و»صلیب در دست مرگ«را در ۱۹۶۵ منتشر کردند. جان وب هزینه چاپش را از قماربازی در لاس‌وگاس بدست می‌آورد. در این مسیر بود که دوستی بوکفسکی و فرانس داسکی آغاز شد. آنها بحث می‌کردند و اغلب کار به زد و خورد می‌کشید. داسکی یکی از دوستان وب بود که اغلب در خانه کوچک آنها در خیابان E. Elm مهمان بود و به کارهای چاپ می‌رسید. وبزها، بوکفسکی و داسکی مدتی را با هم در New Orleans بودند، جایی که جیپسی لو بعد از در گذشت جان وب سرانجام به آنجا برگشت. در ۱۹۶۹، بعد از بستن قرار داد با انتشارات Black Sparrow Press و ناشر آن»جان مارتین«و داشتن حقوق مادام‌العمرِ ماهیانه ۱۰۰ دلار، بوکفسکی کارش در اداره پست را رها کرد و به نوشتن حرفه‌ای تمام وقت پرداخت. او ۴۹ سالش بود . همان‌طور که او در نامه‌ای در آن زمان شرح داده‌است:»من دو تا انتخاب دارم.. در اداره پست بمونم و احمق بشم... یا بیرون از اینجا باشم و وانمود کنم که نویسنده‌ام و گرسنه باشم . من تصمیم گرفتم که گرسنه باشم.«کمتر از یک ماه بعد از ترک اداره پست، او اولین رمانش به نام پستخانه را تمام کرد. همان‌قدر که بوکفسکی برای حمایت مالی مارتین و اعتماد به یک نویسندهٔ نا شناخته احترام می‌گذاشت، او تقریباً تمام کارهای بعدی خود را با انتشارات Black Sparrow به چاپ رساند. در ۱۹۷۶، بوکفسکی لیندا لی بِیلی را ملاقات کرد، که صاحب یک رستوران health-food بود. دو سال بعد، آن دو از شرق هالیوود، جایی که بوکفسکی بیش از همه در آنجا زندگی کرد، به بندر»سن پدرو« و اقصی نقاط جنوب شهر لوس‌آنجلس رفتند. بوکفسکی و بِیلی در سال ۱۹۸۵ ازدواج کردند. لیندا لی بِیلی با نام سارا در رمان‌های زنان و هالیوود بوکفسکی نام برده شده‌است.


مرگ :


بوکفسکی در ۹ مارس، ۱۹۹۴ در «سن پدرو»ی کالیفرنیا در سن ۷۳ سالگی، اندکی بعد از تمام کردن آخرین رمانش تفاله، از بیماری سرطان خون درگذشت . مراسم تدفین او بوسیلهٔ راهبان بودایی انجام شد. بر روی سنگ قبر او این عبارت خواند می‌شود: «Don't Try» (تلاش نکنید) به قول «لیندا لی بوکفسکی» منظور از سنگ نوشته قبر شوهرش چیزی شبیه به این گفته‌است: «اگه شما تمام وقتتان را برای تلاش کردن صرف کنید، آنگاه همه آن چیزی که انجام دادید تلاش کردن بوده. پس تلاش نکنید. فقط انجامش بدید.»



منیع : ویکی پدیا

Maryam j0on
12-10-2012, 20:27
از بوکوفسکی، شش رمان به چاپ رسیده‌است:



پُستخانه (۱۹۷۱)
هزارپیشه (۱۹۷۵)
زن‌ها (۱۹۷۸)
ساندویچ ژامبون با نان چاودار (۱۹۸۲)
موسیقی آب گرم
هالیوود (۱۹۸۹)
عامه پسند (بوکوفسکی) (پالپ) (۱۹۹۴)



پ.ن : من خودم هنوز رمان های بوکوفسکی رو نخوندم .. توی کتاب فروشی ها هم چیز زیادی ازش پیدا نمی کنم و جز چند شعری که می شه اینور و اونور تو اینترنت پیدا کرد به منبع دیگه ای دسترسی ندارم .. ممنون می شم کسانی که کتابی از این نویسنده خوندن بیان و در موردش صحبت کنن :‌ )

Maryam j0on
12-10-2012, 20:33
باید باور کنیم

تنهایی

تلخ‌ترین بلای بودن نیست ،
چیزهای بدتری هم هست ،
روزهای خسته‌ای که
در خلوت خانه پیر می‌شوی . . .
و سال‌هایی که
ثانیه به ثانیه از سر گذشته است .

تازه
تازه پی می‌بریم که
تنهایی

تلخ‌ترین بلای بودن نیست ،
چیزهای بدتری هم هست :

دیر آمدن !
دیر آمدن !



" چارلز بوکفسکی "

Maryam j0on
12-10-2012, 20:39
من بااستعداد بودم.
یعنی هستم.

بعضی وقت‌ها به دست‌هایم نگاه می‌کنم
و
فکر می‌کنم که می‌توانستم پیانیست بزرگی بشوم.

یا یک چیز دیگر.

ولی دست‌هایم چه کار کرده اند؟

یک جایم را خارانده‌اند،
چک نوشته‌اند،
بند کفش بسته‌اند،
سیفون کشیده‌اند
و
غیره.

دست‌هایم را حرام کرده‌ام.
همین‌طور ذهنم را .. /.


" چارلز بوکوفسکی "

Ahmad
15-10-2012, 00:25
کتابهایی که از چارلز بوکفسکی در ایران به چاپ رسیده گویا این‌ها هستند:



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
عامه پسند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چارلز بوکفسکی
مترجم: پیمان خاکسار
ناشر: جهان نو
چاپ: پنجم - 1391


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هالیوود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چارلز بوکفسکی
مترجم: پیمان خاکسار
ناشر: جهان نو
چاپ: سوم - 1390


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
موسیقی آب گرم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چارلز بوکفسکی
مترجم: بهمن کیارستمی
ناشر: ماه‌ریز
چاپ: دوم - 1385


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شاعری با یک پرنده آبی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چارلز بوکفسکی
مترجم: مجتبی ویسی
ناشر: ثالث
چاپ: دوم - 1391

Maryam j0on
15-10-2012, 21:06
ما برای ''رنج کشیدن'' آفریده شده ایم
ولی به دنبال ''لذت بردن'' میگردیم !
باید پذیرفت که تنها راه ادامه دادن،
لذت بردن از رنج هایی ست که می کشیم .. /.

Maryam j0on
25-10-2012, 14:29
بعضی صبح ها
که از خواب پا میشی
با خودت فکر میکنی
''نمیتونم از پسش بر بیام''
و بعد
تو دلت میخندی
چون یاد تمام صبح هایی میوفتی که این فکر رو داشتی .. /.

Maryam j0on
25-10-2012, 14:36
زمانی که برای خود مشروب میریختم، اندیشیدم، که مشکل مشروبات الکلی در این است :

ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺪﯼ ﻣﯿﻔﺘﺪ، ﻣﯿﻨﻮﺷﯽ ﺗﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﯽ ...
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺧﻮﺑﯽ ﻣﯿﻔﺘﺪ، ﻣﯿﻨﻮﺷﯽ ﺗﺎ ﺟﺸﻦ ﺑﮕﯿﺮﯼ ...
ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩﻩ، ﻣﯿﻨﻮﺷﯽ ﺗﺎ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺑﯿﻔﺘﺪ ...

SURIV
29-10-2012, 00:27
با سلام
اینم یکی دیگه از کتاباهای بوکوفسکی که در ایران چاپ شده
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Maryam j0on
01-11-2012, 14:08
یک جایی می رسد که آدم دست به خودکشـــی می زند،
نــه اینــکه یک تــیغ بردارد رگــش را بزنـــد...نــه!
قیـــد احساسش را مـــی زنـد .. /.

" عامه پسند "

part gah
01-11-2012, 18:01
غریبه ها


شاید باور نکنید


اما آدم هایی پیدا می شوند


که بی هیچ غمی


یا اضطرابی


زندگی می کنند


خوب می پوشند


خوب می خورند


خوب می خوابند


از زندگی خانوادگی لذت می برند.


گاهی غمگین می شوند


ولی


خم به ابرو نمی آورند


و غالبا حالشان خوب است


و موقع مردن


آسان می میرند


معمولا در خواب


لب چشمه



پ ن : این شعر منو یاد مادربزرگم انداخت......امروز 16 سالگرد نبودنشه.میگن راحت مُــــــرد.......آسون، بدون هیچ دردی!

m_kh111
28-11-2012, 19:36
علت و معلول

خوبا اغلب خودشون، خودشونو می کشن
تا خلاص شن،
اونائی ام که می مونن
اصلا درست نمی فهمن
چرا همه
می خوان
از دستشون
خلاص شن

چارلز بوکوفسکی

(کتاب: تو مشغول مردن ات بودی - ترجمه: محمدرضا فرزاد)

Maryam j0on
28-11-2012, 21:16
تصمیم گرفتم تا ظهر توی رخت خواب بمانم ..
شاید تا آن موقع نصف آدم های دنیا بمیرند
و
مجبور باشم
" فقط "
نصف دیگرشان را تحمل کنم .. /.


" عامه پسند "


+




نابغه کسی ست که بتواند مسائل عمیق و پیچیده را در قالب جملات ساده بریزد .. /.


" چارلز بوکوفسکی "



پ.ن : درست مثل خود ِ بوکوفسکی ِ لعنتی ; )

شاهزاده خانوم
30-11-2012, 20:08
چیزهایی هست خیلی بدتر از تنهایی اما سال ها طول می کشد تا این را بفهمی ؛ وقتی هم که آخر سر می فهمی اش دیگر خیلی دیر شده
و هیچ چیز بدتر از خیلی دیر فهمیدن نیست .


سوختن در آب ، غرق شدن در آتش / چارلز بوکوفسکی

m_kh111
01-12-2012, 21:25
گاو در کلاس آموزش هنر

هوای خوب
مثل
زن خوبه

همیشه پیش نمی آد
وقتی هم بیاد
برا همیشه
نمی مونه

مرد اما
قرص تره

اگه بَده
بختِ اینکه همونطور بمونه بیشتره
اگه هم خوبه
که خب خوب می مونه

ولی زن
عوض میشه
با
بچه
سن و سال
رژیم غذایی
حرف
ماه
بود و نبود آفتاب
یا لحظه های خوش.

زن حیاتش
به تیمار عاشقانۀ توئه
در حالی که مرد رو
اگه بهش نفرت بِدی
قوی تر می شه.

( کتاب:
تو مشغول مردن ات بودی )

شاهزاده خانوم
21-12-2012, 22:35
بعضی وقت ها چیزها همانی هستند که می بینی، نمی شود انتظار بیشتری ازشان داشت.

عامه پسند/چارلز بوکفسکی

شاهزاده خانوم
24-12-2012, 21:18
سـپتامـبر ۱۹۸۷ {مجله ی مـصاحـبه} / چــارلـز بـوکـفسکــی /ترجمه پـیمان خاکــسار




«« درباره ی زشــتی »»

چیزی به اسم زشتی وجود نـدارد.
چیزی به نـام نقص خـلقت هست ولی زشتـی ظاهـری وجـود خـارجی ندارد.



«« درباره ی بـدبینـی »»

همیشه محکـم به بدبـین بـودن شده ام.به نظـر مــن بدبینی یک جـور ضـعفه.
مـی گه : همه چیز غلطه.همه چیز مـزخـرفه!می دونی این اصلآ درست نیست !
بدبینـی ضعـیفه کـه نمـی گذاره قـادر باشـی خودت رو با اتفاقاتـی
کـه در لـحظه مـی افته وقــف بدی.
بله .. بدبیـنی قطعـا یک ضـعف است. *درســت مـثل خـوش بینـی.*
(( خورشـید مـی درخـشد پـرنده ها مـی خواننـد پـس لـبخند بـزن )) این هم مـزخرفه.

حقــیقت جـایـی میان ایـن دو اسـت.



«« دربـاره ی تــرس »»

مــن هــیـچ چــیـز راجــع بـهش نـمــی دونـم ! { مـی خنـدد }

شاهزاده خانوم
25-12-2012, 22:18
آنقدر خيانت و نفرت و پوچي
در توده ي مردم ميانه حال انباشته شده است كه مي تواند
هر ارتشي را يك روزه مسلح كند
و زبده ترين قاتلان آنانند كه عليه كشتن موعظه مي كنند
و آنها كه از همه بيشتر نفرت مي ورزند موعظه ي عشق مي كنند
و بالاخره بهترين جنگاوران آنانند كه دعوت به صلح مي كنند
آنها كه دعوت به خدا مي كنند، خود به خدا نياز دارند
آنان كه دعوت به آرامش مي كنند، عشق را نمي شناسند
از موعظه گران بپرهيزيد
از آنان كه ادعاي دانستن دارند بپرهيزيد
از آنان كه كتاب را به زمين نمي گذارند بپرهيزيد
از آنان كه از فقر بيزارند يا به آن افتخار مي كنند بپرهيزيد
از آنان كه تملق تان مي گويند بپرهيزيد
چرا كه در برابرش تملق مي خواهند
از آنهايي كه همه چيز را بازرسي مي كنند بپرهيزيد
آنها از چيز هايي كه نمي دانند وحشت دارند
از آنان بپرهيزيد كه به دنبال جمع هاي وفادار مي گردند
چون خود به تنهايي هيچ اند
از زنان و مردان ميانه حال بپرهيزيد
از عشقشان بپرهيزيد
عشقشان جستجوي ميان مايه به دنبال ميان مايه است
ولي نبوغي در نفرتشان هست
آنقدر كه تو را بكشند
كه همه را بكشند
تنهايي را نمي خواهند
تنهايي را درك نمي كنند
تلاش مي كنند هر چيز كه با ايشان فرق دارد را نابود كنند
توان آفريدن هنر ندارند
اگر در آفريدن چيزي شكست بخورند
تقصيرش را به گردن دنيا مي اندازند
وقتي نمي توانند با تمام وجود عشق بورزند
عشق شما را نا كامل مي دانند
آن وقت از شما متنفر خواهند شد
و نفرتشان تمام عيار است مثل يك الماس درخشان
مثل يك چاقو
مثل يك كوه
مثل يك ببر
مثل شوكران
اين است والاترين هنرشان

شاهزاده خانوم
29-12-2012, 01:50
رو سنگ قبرش نوشتند تلاش نکنید...

شاهزاده خانوم
29-12-2012, 07:18
براي زندگي بخشيدن بايد زندگي گرفت،
و همچنان كه غصه هاي ما، تخت و تو خالي
بر درياي ميلياردها خون فرو مي ريزد

من از فرار جماعتي مي گذرم كه از درون
سخت در حال فروپاشي اند
و دور تا دورشان موجوداتي دراز به دراز افتاده
با پاها و شكم هايي سفيد و گنديده
مي شورند عليه صحنه هاي پيرامون.

كودك عزيز، من فقط
همان رفتار را كه گنجشك داشت، با تو داشتم،

پيرم من، آنگاه كه خنديدن رايج است.
بيزاري من از تو زماني بود، كه دوست داشتن
شهامت چنداني نمي خواست

شاهزاده خانوم
30-12-2012, 22:17
من در خانه ای قدیمی زندگی میکنم
جایی که هیچ چیز فریاد پیروزی سر نمیدهد
و تاریخ نمیخواند
جایی که هیچ چیز گلی نمی کارد
گاهی ساعتم میافتد پایین
...گاهی خورشید من به تانک آتش گرفته ای میماند
من ارتشهایتان را
نمیخواهم
یا
بوسه تان را
یا
مرگتان را
من خودم
آنها را دارم
دستهایم بازو دارند
بازوهایم شانه
شانه هایم مرا
من خودم را دارم
شما زمانی مرا دارید که مرا ببینید
ولی من دوست ندارم که شما مرا ببینید

دوست ندارم که ببینید
چشم در سر دارم
و می توانم راه بروم
و نمی خواهم پرسشهایتان را پاسخ دهم
نمی خواهم سرگرمتان کنم
نمیخواهم که سرگرمم کنید
یا ناخوشم کنید
یا سخنی بگویید
نمیخواهم دوستتان بدارم
نمیخواهم نجاتتان بدهم

بازوهایتان را نمیخواهم
شانه هایتان را نمیخواهم
من خودم را دارم
شما خودتان را دارید

بگذاریم همه چیز همین طور بماند.

شاهزاده خانوم
11-02-2013, 14:19
چیزی که عاشقشی رو پیدا کن و بذار نابودت کنه

شاهزاده خانوم
16-03-2013, 18:04
« من عاشقم »
گفت: جوان است، درست،
اما نگاه کن
من هم مچ پای زیبایی دارم.
مچ دستم را نگاه کن، مچ دست زیبایی هم
دارم.
اوه، خدای من،
فکر می کردم همه ی اینها کافی باشد برایت،
اما باز هم او،
هر بار که او زنگ می زند تو
دیوانه می شوی،
تو که به من گفته بودی همه چیز تمام شده،
گفته بودی دیگر ادامه نمی دهی،
من آنقدر زندگی کرده ام که
زن خوبی بشوم،
حالا چرا تو یک زن بد می خواهی؟
تو کسی را می خواهی که آزارت بدهد، اینطور نیست؟
به گمانت زندگی آنقدر گند گرفته است
که کسی اینقدر گند با تو رفتار کند،
اینطور نیست؟
بگو، اینطور نیست؟ دوست داری که مثل
یک تیکه گه با تو رفتار شود؟
و.. پسرم چی؟ پسرم می خواهد تو را ببیند.
به پسرم گفته بودم
و همه ی عاشق هایم را رانده بودم.
توی یک کافه ایستادم و فریاد کشیدم
من عاشقم،
و حالا تو از من یک احمق ساختی...
گفتم: واقعا متاسفم، واقعا متاسفم.
گفت: من را پیش خودت نگه دار، خواهش می کنم، اینکار را می کنی؟
گفتم: من هیچ وقت در چنین شرایطی قرار نگرفته بودم
چنین مثلث های عشقی ی...
او بلند شد، سیگاری روشن کرد، به آخر خط رسیده بود.
دیوانه وار قدم می زد.
بدن کوچکی داشت، دستانش لاغر بود، بسیار لاغر و
وقتی فریاد کشید و شروع کرد به زدن من،
مچ دست هایش را گرفتم و به چشمانش خیره شدم:
یک قرن تنفر عمیق در چشمانش نشسته بود.
من اشتباه و بی محبت و بیمارگونه رفتار کرده بودم.
تمام چیزهایی که پیشتر آموخته بودم، به هدر رفت.

هیچ آفریده ای به حماقت من زندگی نکرده و
همه شعرهایم غلط بودند.

شاهزاده خانوم
09-10-2013, 09:45
هیچ کس جز تو
-----------------

هیچ کس نجات نمی‌دهدت مگر

خودت

تو را بارها و بارها قرار می دهند

در شرایط غیر ممکن

کوشش می‌کنند دوباره و دوباره

با بهانه و ماسک

مجبورت کنند

که وا بدهی، ترک کنی و/ یا بمیری درسکوت

در درون.


هیچ کس نجات نمی‌دهدت مگر

خودت

خیلی راحت است شکست خوردن

خیلی خیلی ساده

اما نه، نه، نه.

مواظبشان باش

گوش بده به آنها.

می خواهی همانی باشی که می‌خواهند باشی؟

یک بی چهره، بی فکر، بی قلب

باشی؟

می‌خواهی تجربه کنی

مرگ را پیش از مرگ؟


هیچ کس نمی‌تواند نجاتت دهد مگر

خودت

و تو ارزش نجات دادن داری.

جنگی است که بردش آسان نیست

اما اگر چیزی ارزش برد داشته باشد

همین است.


فکر کن در باره‌ش

فکر کن در باره نجات وجودت

روح وجودت

شهامت وجودت

وجود معجزه‌گر آوازه خوانت و

وجود زیبایت

نجاتش بده.

ملحق نشو به مرگ- در- روح

وجوت را نگه دار

با طنز و فریبندگی

و نهایتاٌ

اگر لازم شد

تکان بده زندگی‌ات را در تلاش،

لعنت به نخاله‌ها، لعنت به

ارزش.


تنها تو می‌توانی نجات بدهی

وجودت را.


این کار را بکن. بکن.


بعد دقیقاٌ خواهی دانست

در باره چه صحبت می‌کنم




.

بانو . ./
06-05-2014, 18:59
.





این امکان وجود دارد که شما
عاشق شخص خاصی شوید

ولی این تنها به شرطی ست که او
را به خوبی نشناسید !








.

بانو . ./
13-05-2014, 20:09
.


انـسانـها در ابـتدای آشـنائـی حـسابـی بـاهـوش­ انـد و پـرانـرژی
امــا بـعد نـوبـت خـزیدن واقعـیـت­هـاسـت.

یـعنـی ایـن کـه رابـطه ی انسانی پـیش نـمی­رود
هیچ وقـت پـیش نمـی­رفتـه
و هــرگـز نـخواهـد رفـت!



.

بانو . ./
15-05-2014, 23:56
,


به یاد داشته باش
دومین چیز برتر دراین دنیا
خواب آسوده ی شبانه است
و
برترین: مرگ آرام


دراین بین قبض گاز را به موقع بپردازید
و
با زنان
زمان قاعدگی شان
جر و بحث نکنید



سوختن در آب و غرق شدن در آتش



,

بانو . ./
17-05-2014, 21:03
خوب ترین آدم ها بیشتر به دست خودشان می میرند
فقط برای این که از بقیه فرار کنند
و
آن ها که باقی می مانند
هیچ وقت درست درک نمی کنند
که چرا کسی
باید از دست آن ها فرار کند.

- سوختن در آب ، غرق شدن در آتش ، چالز بوکفسکی

sasha3sh
17-05-2014, 22:46
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] pTHPgZPT4x4j6o2gD5jIA
بازوهاي تان را نمي خواهم
شانه هايتان را نمي خواهم
من خودم را دارم
شما خودتان را داريد
بگذاريم همه چيز همين طور بماند
من در خانه اي قديمي زندگي مي کنم
جايي که هيچ چيز فرياد پيروزي سر نمي دهد
و تاريخ نمي خواند
جايي که هيچ چيز گلي نمي کارد
گاهي ساعتم ميافتد پايين
گاهي خورشيد من به تانک آتش گرفته اي مي ماند
من ارتش هايتان را
نمي خواهم
يا
بوسه تان را
يا
مرگ تان را
من خودم
آنها را دارم
دستهايم بازو دارند
بازوهايم شانه
شانه هايم مرا
من خودم را دارم
شما زماني مرا داريد که مرا ببينيد
ولي من دوست ندارم که شما مرا ببينيد

دوست ندارم که ببينيد
چشم در سر دارم
و مي توانم راه بروم
و نمي خواهم پرسشهاي تان را پاسخ دهم
نمي خواهم سرگرم تان کنم
نمي خواهم که سرگرمم کنيد
يا ناخوشم کنيد
يا سخني بگوييد
نمي خواهم دوست تان بدارم
نمي خواهم نجات تان بدهم

بازوهايتان را نمي خواهم
شانه هايتان را نمي خواهم
من خودم را دارم
شما خودتان را داريد

بگذاريم همه چيز همين طور بماند

بانو . ./
15-06-2014, 22:06
.


کمی عشق هم خیلی بد نیست
یا کمی زندگی ..

من برای همین به دنیا آمدم.




.

m_kh111
19-02-2015, 15:26
هیچ چیز
بدتر از
هنرمندی بی استعداد
نیست.
بر خلاف با استعدادها
که تا دلت بخواهد
پر شر و شورند
و در هنرشان شکی نیست.
حالا شانس با ماست که
خیلی کم یکی از آن ها را می بینیم
مگر گاهی
در یک مهمانی کوچک
یا در کسوت مجری
در کافه ای ارزان قیمت.
لازم نیست زور بزنی
تا ببینی چه شکلی اند
فقط نگاه به یکی از آن ها
و گوش دادن به او
کافی است.
به نظر می رسد
یک قانون ازلی و ساده وجود دارد
هرچه استعداد
کم تر
تظاهر به هنر
بیشتر.

کتاب: آویزان از نخ
برگردان: احمد پوری

Ahmad
10-03-2015, 00:39
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

برخی از من می‌پرسند که چه کار می‌کنم و چگونه می‌نویسم و آثار ادبی‌ام را خلق می‌کنم
و من تنها به آن‌ها پاسخ می‌دهم تنها کاری که لازم است انجام دهی این است که هیچ کاری نکنی!
کافی است دست از تلاش برداری!
این خیلی مهم است که تلاش نکنی،
چه برای به دست آوردن یک کادیلاک،
چه برای خلق یک اثر و چه برای جاودانگی.
فقط کافی است که منتظر شوی
و اگر اتفاق نیفتاد،
بیش‌تر منتظر شوی.
درست مثل یک میخ روی دیوار.
صبر می‌کنی تا خودش به سمت تو بیاید.




isna ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

m_kh111
10-07-2015, 11:42
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

پدرم همیشه می گفت: "زود خوابیدن و زود بیدار شدن
آدم را سالم، پول دار و عاقل می کند"
در خانه، ساعت هشت چراغ ها خاموش بود
و سپیده دم با بوی قهوه و بیکن و نیمرو
از خواب بیدار می شدیم.
پدرم یک عمر این دستور را دنبال کرد
جوان مرد و مفلس
و فکر می کنم چندان هم عاقل نبود.
من نصیحت او را گوش نکردم
دیر خوابیدم، دیر بیدار شدم.
حالا نمی گویم دنیا را فتح کرده ام
اما ترافیک صبح ها را دیگر ندارم
از خیلی دردسرهای معمولی دورم
و با آدم های جدید و بی نظیر آشنا شده ام
یکی از آن ها
خودم
کسی که پدرم
هرگز
او را نشناخت.

برگردان: احمد پوری

green-mind
20-01-2016, 18:21
.



یکی از مهمترین چیزهایی که توی این سالها یاد گرفتم،اینه که :
وقتی "خوشبختی"رو پیدا کردی، سوال پیچش نکن!