ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : ژاک پرور



!UP
03-09-2011, 14:37
سلام
ژاک پرور (1990-1977) شاعـر و دیالوگ نویس معاصر فرانسه و یکی از پیشـگامان شعر سوررئال است.
شعر هایی که اینجا میذارم،همه اش ترجمه تحـت اللفظی اند ، پس شاید بعضی ها یه ذره بی نظرتون نامفهموم بیان؛ولی محض آشنایی ، بد نیس.(بماند که اصولا شعر سوررئال زیاد قابل ترجمه نیس...)

Mehran
03-09-2011, 15:33



بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :

1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید






اسبی میان جاده ای جنگلی روی زمین افتاده ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اسب سرخ در ماژهای دروغ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
با شکوه و سرخ بر بالای قصر بزرگ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
امروز چند شنبه است؟ در چه روزی هستیم؟ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
به خاطر تو عشق من رفتم به بازار پرنده‌ فروش‌ها ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اين عشق به اين سختى به اين تُردى ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اين جا در چه كارى دخترك با اين گل‏هاى تازه چين؟ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
امروز چه روزى است؟ - ما خود تمامى روزهاييم اى دوست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آن پرنده که درسرم می خواند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مرسی که هستی و هستی را رنگ میآميزی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تو گفتی که پرنده ها را دوست داری ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
و گفتی که پرنده ها را دوست داری ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])



بروز رسانی تا 17#

!UP
03-09-2011, 15:33
پـائـیـــــز

اسبی میان جاده ای جنگـــلی روی زمین افتاده
برگ ها رویش ریخــته اند
عشق ما می لرزد
و خورشید هم.

!UP
03-09-2011, 16:03
اسب سرخ





در مانـــژهای دروغ


اسب سرخ لبــــخندت


می چرخد


و من بی حـــرکت می ایستم


با شلاق غــــم انگیز واقعیت


و من هیچ چیــــز برای گفتن ندارم


لبخندت واقعی است


به اندازه ی تلخی های آشکار دل من

!UP
03-09-2011, 21:14
با شکوه و سرخ


با شکوه و سرخ
بر بالای قصر بزرگ
آفتاب زمستانی پدیدار می شود
و ناپدید
مثل او
قلب من به زودی ناپدید خواهد شد
و تمام خونم مرا ترک خواهد کرد
تا به جستجوی تو خیزد
عشق من
زیبائی من
تا تو را بیابد
هر جا که باشی

!UP
03-09-2011, 21:35
ترانه

امروز چند شنبه است؟ در چه روزی هستیم؟
امروز در همه ی روزها هستیم
دوست من
امروز در همه ی زندگی هستیم
عشـــق من
به همدیگر عشـــق می ورزیم و زندگی می کنیم
زندگی می کنیم و به همدیگر عشـــق می ورزیم
و نمی دانیم که زندگــی چیست
و نمی دانیــــــم روز چــیســــت
و نمــی دانیم عشــــق چیست

!UP
03-09-2011, 22:30
ناگفته نماند که ژاک پرِوِر به عنوان پرخواننده ترین شاعر قرن بیستمِ فرانسه شناخته شده و دیوان Paroles چهارمین کتاب پرتیراژ در ادبیات فرانسه است.شعری از این دیوان بزرگ ترجمه و پست کردم که متاسفانه اسپم تشخیص داده شد و حذف شد.تقاضامندم دوستان مرا بیشتر با قوانین این تالار آشنا کنند.

Mohammad
03-09-2011, 22:40
لطف کنید یه بار قوانین رو بخونید .
چون این تاپیک رو جدید ایجاد کردین قانون ارسال یک پست در روز رو در نظر نگرفتم اما لطفا از ارسال پست ها بصورت اسپم وار خودداری کنید . لطف کنید شعر ها و سایر مطالب رو به مرور زمان قرار بدین تا تاپیک به یکباره حجیم نشه و امکان استفاده از مطالب وجود داشته باشه .

شاهزاده خانوم
23-01-2013, 14:30
«ژاك پره ور» (19771900) از شاعران مطرح فرانسوي نيمه اول قرن بيستم است . شعر پره ور، زباني ساده و صميمي دارد. او در شعر خود، اندوه را به ما به ازاهايي در زندگي روزمره بدل مي كند و به روايتي به ظاهر ساده از امور هميشه در جريان و چنان مكرر كه بارها بي دقت از كنارشان گذشته ايم و در شعر «پره ور» آن امور، بدل به نمودهاي اندوهي پنهان مي شوند. «پره ور» در برخي اشعارش ، نقل ماجرايي را آغاز مي كند كه در نگاه اول آن قدر معمولي به نظر مي رسد كه خواننده شايد فكر نكند در پايان قرار است با فاجعه يي اندوه بار روبرو شود و در سطرهاي پاياني شعر است كه تصوير تكان دهنده كه در واقع از اجزاي سطرهاي پيشين شعر شكل گرفته و در واقع فشرده تحول يافته آنهاست ، خواننده را وا مي دارد، شعر را بار ديگر بخواند.

شاهزاده خانوم
23-01-2013, 14:33
ژاك پره‌ور گاه به صورت باورنكردني ساده است. شعر را كه مي‌خواني پيش خود مي‌گويي «همين؟» اما دقت كه مي‌كني مي‌بيني با چينش واژه‌هاي دم دستي كنار هم در ساختاري بدون گره و سر راست جوهر رازي را درون آن پنهان كرده كه پس از كشف بدل به انفجاري مي‌شود كه از شعر انتظار داريم. در بسياري از شعر‌ها او پشت دوربيني از يك حادثه از يك منظره فيلم مي‌گيرد اما مي‌داند با مونتاژ هوشيارانه‌اش سرانجام شما را به آن هسته‌اي كه در دل همان جريان ساده است خواهد رساند. اين شعر او را با هم بخوانيم:
به خاطر تو عشق من
به خاطر تو عشق من
رفتم به بازار پرنده‌فروش‌ها
و برايت پرنده‌اي خريدم.
به خاطر تو
عشق من
رفتم به بازار گل‌فروشان
و برايت شاخه‌اي گل خريدم
به خاطر تو
عشق من
رفتم به جمعه بازار
و برايت زنجير خريدم
زنجيري سنگين
به خاطر تو
عشق من
و رفتم به بازار برده‌فروشان
گشتم به دنبال تو
و پيدايت نكردم.
دو بند اول كليشه‌اي‌ترين اظهار عشق يك عاشق است كه در آن براي محبوب خود پرنده و گل مي‌خرد. در بند سوم از دست‌فروشان برايش زنجيري سنگين مي‌خرد! چرا؟
بند آخر شعر به چرا پاسخ مي‌دهد. اين عاشق نيز مانند بسياري از عاشقان به دنبال برده است تا انساني آزاد كه با حقوقي برابر عاشقش شود. عشق او سرتاسر لطف‌هايي خواهد بود كه در حق معشوق مي‌شود و در عوض از معشوق انتظار مي‌رود به پاس آنها رام او باشد. نگاهي به شعر ديگري از او بيندازيم:
ملافه‌هاي سفيد در گنجه
ملافه‌هاي سرخ روي تخت
كودكي درون مادر
مادر سرا پا درد
پدر در سرسرا
سرسرا در خانه
خانه در شهر
شهر در شب
مرگ در يك فرياد
و كودك در زندگي.
زني در بستر در حال زايمان است. شوهرش با نگراني در سرسراست. كودك به دنيا مي‌آيد. زن مي‌ميرد. اين حادثه با غيرمستقيم‌ترين شكلي به وسيله چند عكس فوري بيان مي‌شود و مخاطب اين عكس‌ها را كنار هم مي‌چيند و با اندوه تمام شكفتن يك زندگي و خاموش شدن زندگي ديگري را مي‌بيند. ژاك پره‌ور زبده موسيقي بود. سناريوي فيلم مي‌نوشت و شاعر هم بود. از بسياري از فرانسوي‌ها زماني كه بپرسيد يك شاعر كلاسيك و يك شاعر امروز را نام ببرد، بي‌درنگ خواهند گفت: «ويكتور هوگو و ژاك پره‌ور» زيرا اين دو، شعر‌هاي خود را در زبان بسياري از فرانسوي‌ها جاري دارند و در دلشان خانه.

شاهزاده خانوم
23-01-2013, 14:34
اين عشق
به اين سختى
به اين تُردى
به اين نازكى
به اين نوميدى،
اين عشق
به زيبايى روز و
به زشتى زمان
وقتى كه زمانه بد است،
اين عشق
اين اندازه حقيقى
اين عشق
به اين زيبايى به اين خجسته‏‌گى به اين شادى و
اين اندازه ريشخندآميز
لرزان از وحشت چون كودكى در ظلمات
و اين اندازه متكى به خود
آرام، مثل مردى در دل شب،
اين عشقى كه وحشت به جان ديگران مى‌‌‏اندازد
به حرفشان مى‏‌آورد
و رنگ از رخسارشان مى‌‏پراند،
اين عشق ِ بُزخو شده – چرا كه ما خود در كمينشيم -
اين عشق ِ جرگه شده زخم خورده پامال شده پايان يافته انكار شده از ياد رفته
- چرا كه ما خود جرگه‏‌اش كرده‌‏ايم زخمش زده‏‌ايم پامالش كرده‏‌ايم تمامش كرده‏‌ايم منكرش شده‏‌‌ايم از يادش برده‏‌ايم،
اين عشق ِ دست‏‌نخورده‌‏ى هنوز اين اندازه زنده و سراپا آفتابى
از آن ِ تو است از آن ِ من است
اين چيز ِ هميشه تازه كه تغييرى نكرده است،
واقعى است مثل گياهى
لرزان است مثل پرنده‌‏يى
به گرمى و جان‌بخشى ِ تابستان.
ما دو مى‌‏توانيم برويم و برگرديم
مى‏‌توانيم از ياد ببريم و بخوابيم
بيدار شويم و رنج بكشيم و پير بشويم
دوباره بخوابيم و خواب ِ مرگ ببينيم
بيدار شويم و بخوابيم و بخنديم و جوانى از سر بگيريم،
اما عشق‌‏مان به جا مى‏‌ماند
لجوج مثل موجود بى‌‏ادراكى
زنده مثل هوس
ستمگر مثل خاطره
ابله مثل حسرت
مهربان مثل يادبود
به سردى ِ مرمر
به زيبايى ِ روز
به تُردى ِ كودك
لبخند‌زنان نگاه‏مان مى‏‌كند و
خاموش باما حرف مى‏‌زند
ما لرزان به او گوش مى‌‏دهيم
و به فرياد درمى‏‌آييم
براى تو و
براى خودمان،
به خاطر تو، به خاطر من
و به خاطر همه ديگران كه نمى‏‌شناسيم‏‌شان
دست به دامنش مى‏‌شويم استغاثه‌‏كنان
كه بمان
همان جا كه هستى
همان جا كه پيش از اين بودى.
حركت مكن
مرو
بمان
ما كه عشق آشناييم از يادت نبرده‌‏ايم
تو هم از يادمان نبر
جر تو در عرصه‏‌ى خاك كسى نداريم
نگذار سرد شويم
هر روز و از هر كجا كه شد
از حيات نشانه‌‏يى به ما برسان
دير ترك، از كنج ِ بيشه‏‌يى در جنگل ِ خاطره‌‏ها
ناگهان پيدا شو
دست به سوى ما دراز كن و
نجات‏مان بده.

شاهزاده خانوم
24-01-2013, 20:15
اين جا در چه كارى دخترك
با اين گل‏هاى تازه چين؟


اين جا در چه كارى دوشيزه
با اين گل‏ها، گل‏هاى رو در پژمردگى؟


اين جا در چه كارى بانوى زيبا
با اين گل‏هاى خشكيده؟


اين جا در چه كارى بانوى سالمند
با اين گل‏هاى رو به مرگ؟


چشم در راه سردار ِ فاتح‏ام.

شاهزاده خانوم
25-01-2013, 21:44
- امروز چه روزى است؟
- ما خود تمامى ِ روزهاييم اى دوست
ما خود زنده‏گى‏ ايم به تمامى اى يار،

يكديگر را دوست مى‏داريم و زنده‏گى مى‏كنيم
زنده‏گى مى‏كنيم و يكديگر را دوست مى‏داريم و
نه مى‏دانيم زنده‏گى چيست و
نه مى‏دانيم روز چيست و
نه مى‏دانيم عشق چيست.

ツツツ
09-02-2013, 14:50
آن پرنده که درسرم می خواند
وپشت سرهم می گویدکه دوستم داری ومدام می گویدکه دوستت دارم من آن پرنده پرگوی دلتنگی را فردا صبح می کشم

ツツツ
09-02-2013, 14:52
مرسی که هستی

و هستی را رنگ میآميزی

هيچ چيز از تو نمیخواهم

فقط باش

فقط بخند

فقط راه برو

نه.

راه نرو

میترسم پلک بزنم

ديگر نباشی.

V E S T A
20-03-2013, 01:27
تو گفتی که پرنده ها را دوست داری

اما آن ها را داخل قفس نگه داشتی

تو گفتی که ماهی ها را دوست داری

اما تو آن ها را سرخ کردی

تو گفتی که گل ها را دوست داری

و تو آن ها را چیدی

پس هنگامی که گفتی مرا دوست داری

من شروع کردم به ترسیدن.






ترجمه از : مهدی رجبی

ツツツ
21-03-2013, 16:19
و گفتی که پرنده ها را دوست داری
اما آن ها را داخل قفس نگه داشتی
تو گفتی که ماهی ها را دوست داری
اما تو آن ها را سرخ کردی
تو گفتی که گل ها را دوست داری
و تو آن ها را چیدی
پس هنگامی که گفتی مرا دوست داری
من شروع کردم به ترسیدن...

Azad/
23-02-2014, 14:56
.

یک مرد و یک زن

که هرگز همدیگر را ندیده اند
و بسیار دور از هم
در شهر های مختلف زندگی می کنند

یک روز

همان صفحه از همان کتاب را
هم زمان
دقیقاً
در دومین ثانیه ی
اولین دقیقه ی
آخرین ساعت خود
می خوانند




.