ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : تاپیک جامع پرسش و پاسخ در رابطه با مسایل، مشکلات و اختلالات روحی و روانی !



صفحه ها : [1] 2

Sayam
13-06-2011, 19:57
سلام. :11:
جمله ی معروفی هست که میگه دردهای جسمی زود درمان میشند اما دردهای روحی نه!
اهمیت سلامت روح آدمی، بر هیچ کس پوشیده نیست...
در این انجمن، نبود چنین تاپیکی احساس میشد.
هر گونه سوال ، بحث و... در مورد هر گونه مسایل روانی و رفتاری (افسردگی، استرس، وسواس، خجالت، بی انگیزگی، انزوا و....) در این تاپیک مطرح شود.

قوانین تاپیک:

اول از هر چیزی تمام قوانین مربوط به انجمن پرسش و پاسخ پزشکی باید در اینجا نیز رعایت شود امید است با وجود چنین تاپیکی هر گونه مسایل رفتاری در اینجا قرار داده شود و از ایجاد تاپیک های دیگری با محوریت روح و روان پرهیز شود توجه داشته باشید اینجا مربوط به پرسش و پاسخ است، از کپی کردن مقالات مربوط به روان شناسی اکیدا خودداری شود... اما در عین حال حرف من به این معنا نیست که فقط سوال شود و افرادی پاسخ بدهند... از اشاره به نکات جالب، نوشتن تجربیات شخصی، شرکت در بحث ها و.. استقبال میشود



و در پایان امیدوارم این موضوع موثر و مفید واقع شود... :40:

Sayam
13-06-2011, 23:23
خب ، تصمیم گرفتم نظریات و تجربیات خودم رو در مورد افسردگی بیان کنم... بیماری ای که به اعتقاد من این روزها افراد نسبتا زیادی به اون دچارند. خود من 8 ماه پیش بر اثر یک سری اتفاقاتی که توی زندگیم رقم خورد به این بیماری دچار شدم. الان نمیگم کامل تغییر کردم اما نسبت به اون روزها بهتر شدم..

وقتی آدم در یک راهی ناکام بمونه ، احساس ناخوشایندی بهش دست میده ، احساس میکنه به چیزی که حقش بود دست پیدا نکرد ؛ و اینها میتونه کلیدی باشه برای ورود به افسردگی

علایم :

دیگه عین قدیم انگیزه ی کافی رو برای زندگی کردن نداری ، از کمتر چیزی لذت میبری ، کم حوصلگی ، بی خوابی ، بهانه گیری ، گوشه گیری ، ترجیح تنهایی به ارتباطات جمعی، پایین آمدن اشتها ، اینها مهمترین نشانه های من بود. مخصوصا بی خوابی ! به شدت از این مشکل رنج میبردم.. بی خوابی از نظر من یعنی اینکه خوابت بیاد اما خوابت نبره... شب هایی رو یادم میاد که ساعت ها در رختخواب از این شانه به اون شانه میرفتم و با اینکه چشمهام آرزوی خوابیدن رو داشت اما خوابم نمیبرد، بعضی شبا نصفه شب یه هو از خواب می پریدم و دیگه خوابم نمیبرد... خلاصه به طور عجیب و عذاب آوری سلامت خوابم رو از دست داده بودم...

راههای درمان و پیشگیری:

آدمیزاد به هدفش زنده است...
این خیلی سخته که صبح از خواب پا بشی و برای امروزت هیچ برنامه ای نداشته باشی ، این سخته که شبا قبل از این که بخای بخوابی کارهای فرداتو با خودت مرور نکنی... این سخته که هر روزت مثل هم باشه... اینها همه از بی کاری ، بی هدفی و... کلید میخوره ، پس همه ی ما برای شکل گیری زندگیمون به نحوی که ازش لذت ببریم به یک نقطه نیاز داریم اون نقطه رو من اسمش رو میزارم هدف .
هدف به فعالیت های ما نظم می دهد ما وقتی هدفی داریم ، هر کاری رو مطابق با اون و برای رسیدن به اون انجام میدیم. مدام خودمونو ارزیابی میکنیم، گاهی اوقات از نتایج به دست آمده احساس رضایت میکنیم و گاهی بر اثر اشتباهاتمون ، تجربیات تازه ای رو کسب میکنیم... گاهی به جبران شکست های حاصل ، نیروی مضاعف گرفته و برای جبران قدم بر میداریم... این همه زحمت ما به خاطر اینه که احساس میکنیم رسیدن به اون هدف بخشی از زندگی ما رو میسازه... پس از نظر من داشتن هدف مساوی با داشتن انگیزه برای ادامه است...

پ ن:
همونطور که توی پست بالا گفتم در این تاپیک برداشت خودمونو راجع به مسائل مختلف مینویسیم و به سوالات افراد پاسخ میدیم، پس بیایید با هم راحت باشیم...
در مورد افسردگی هم فعلا حرف دیگه ای ندارم بعدا اگر خواستم صحبت های دیگه ای رو مطرح میکنم !

مهرسا1
13-06-2011, 23:49
خیلی تاپیک خوبی هست واقعا جاش خالی بود
من سالها افسردگی خفیف داشتم اما تو این 2 سال اخیر به خاطر یه سری حوادث خیلی بدتر شدم
حس میکنم هیچ راهی واسه ادامه زندگی ندارم هر لحظه منتظر شنیدن خبر های بد هستم
تو زندگیم اصلا شادی وجود نداره
فک میکنم فقط مرگ نجات بخشه

DΔRK
14-06-2011, 02:57
مام در کنار دوستان هستیم و امیدوارم این تاپیک حلال مشکلات باشـــه ـــ...

خیلی تاپیک خوبی هست واقعا جاش خالی بود
من سالها افسردگی خفیف داشتم اما تو این 2 سال اخیر به خاطر یه سری حوادث خیلی بدتر شدم
حس میکنم هیچ راهی واسه ادامه زندگی ندارم هر لحظه منتظر شنیدن خبر های بد هستم
تو زندگیم اصلا شادی وجود نداره
فک میکنم فقط مرگ نجات بخشه
چارلی چاپلین میگه زندگی مثله یه جادست که توش دست انداز هم داره
و چارلی چاپلین میگه
آخر همه ی زندگی ها خوشه ، اگه هنوز خوشی توو زندگی وجود نداره بدون که هنوز به پایان خیلی مونده
بیشتر توضیح بده دوست گلمـــ

Ice Pain
14-06-2011, 11:22
در مورد شاد بودن من نظزم اینه که خندیدن با شاد بودن خیلی فاصله داره
شاد بودن یعنی رضایت از زندگی رضایت از خود ؛ دیگران و...

مهرسا1
14-06-2011, 12:40
بیشتر توضیح بده دوست گلمـــ

من ادم متفاوتی هستم نمیتونم بین ادم های معمولی زندگی کنم همین منو ازار میده
بعدش همش با خودم میگم من که قراره یه روز بمیرم اصلا چرا به دنیا اومدم در ضمن خیلی هم بدبینم

DΔRK
15-06-2011, 01:19
من ادم متفاوتی هستم نمیتونم بین ادم های معمولی زندگی کنم همین منو ازار میده
بعدش همش با خودم میگم من که قراره یه روز بمیرم اصلا چرا به دنیا اومدم در ضمن خیلی هم بدبینم
به نظرم شما سنتون بین 16 تا 20 باید باشه!
درسته؟
به نظر من بگردید و کسانی که شبیه شما هستن رو پیدا کنید
مطمئنم کم نیستن این افراد که عموما هم به آینده تعلق دارن
البته منظورم سفر در زمان و این حرفا نیست
منظورم اینکه فکرشون مطعلق به آینده ای متفاوت با حاله
برای قسمت دوم حرفاتون هم جواب دارم البته نه چیزایی که همه میگن! که به همین خاطر هم هست که نمیشه اینجا گفت
موضوع پیچیده میشه:46:

مهرسا1
15-06-2011, 13:01
به نظرم شما سنتون بین 16 تا 20 باید باشه!
درسته؟
به نظر من بگردید و کسانی که شبیه شما هستن رو پیدا کنید
مطمئنم کم نیستن این افراد که عموما هم به آینده تعلق دارن
البته منظورم سفر در زمان و این حرفا نیست
منظورم اینکه فکرشون مطعلق به آینده ای متفاوت با حاله
برای قسمت دوم حرفاتون هم جواب دارم البته نه چیزایی که همه میگن! که به همین خاطر هم هست که نمیشه اینجا گفت
موضوع پیچیده میشه:46:

مرسی گلم
من سنم حدودا 26 سال هست
به خاطر حوادثی که 3 سال پیش داشتم شدیدا افسرده و بدبین هستم هنوز خوب نشدم همیشه فکر میکنم فقط مرگ منو نجات میده
امروز با خانواده دعوام شد سر اینکه بهشون گفتم شما دیکتاتور هستین که منو بدون اراده خودم به این دنیای پر از درد و رنج اوردین
خلاصه همیشه باهاشون درگیرم هر روز سر یه موضوع
مثلا من از رفتن به مراسم ختم بیذارم و این موضوع همیشه مشکل سازه اونا میگن چرا نمیای من بهشون میگم ادم رو تا زندس باید بهش رسید وقتی مرد دیگه مراسم گرفتن چه فاییده ای داره خوب

Sayam
15-06-2011, 14:29
خیلی تاپیک خوبی هست واقعا جاش خالی بود
ممنون، هدف من هم از ایجاد این تاپیک رضایت و توجه کاربران بود و هست و نیز کمک حالی برای افرادی که از ناراحتی های روحی رنج می برند...

* * *

اما در مورد صحبت هاتون!
همه ی ما آدمها عین هم هستیم هیچ کس نمیتونه ادعا کنه از دیگری بهتره ، یا احساس کنه بقیه از اون بهترند... پس شما باید خودتونو متفاوت با بقیه ندونید! خوتونو متعلق به افراد دور و برتون بدونید با اونها روابط متعامل برقرار کنید اونها رو دوست داشته باشید براشون ارزش قائل باشید تا در نظر اونها فردی محبوب و دوست داشتنی باشید
اینکه میگین شرکت در مراسم ختم رو نوعی کار بی فایده میدونید اینها جملاتیست شعارگونه من هم اعتقاد دارم مردم ما مرده پرست هستند همه ی ما این رو قبول داریم که بعضی از رسم ها و عادت های ایرانیها پسندیده و خیلی از آنها احساسی اند نه عقلانی!
اما چاره چیست؟ آیا تنها فقط یک فرد میتواند آنها را تغییر دهد؟
مسلما خیر...
پس به این ضرب المثل میرسیم : خواهی نشوی رسوا ؛ همرنگ جماعت باش !

در مورد این که زندگی رو بی معنی میدونین و برای مرگ بیشتر ارزش قائل هستین، من فکر میکنم این جور مسایل ارتباطاتی مستقیم با محبت انسان نسبت به ذات مقدس خداوند داره، سعی کنید عبادت و بندگی تونو بیشتر ابراز کنید

و در مورد سوال اصلیتون که افسردگی چند سالست، به عنوان فردی که خودم این مشکل رو قبل ها داشتم فعلا به گفته هام در پست دوم اکتفا میکنم

+
موفق باشید :40:

Pessimist
15-06-2011, 15:38
دوستان الان چند سالی هست که اعتماد به نفس من خیلی کم شده.قبلا خیلی از کاروها رو بدون کمک بزرگترها انجام میدادم ولی الان نمیتونم همون کارها رو بدون کمک بزرگترها انجام بدم.
افسردگی هم ندارم و نمیدونم چرا اینطوری شده.
خواهشا چندتا راه حل برای افزایش اعتماد به نفس معرفی کنید.
فقط مطالب کپی پیستی نباشه ممنون

DΔRK
16-06-2011, 07:58
دوستان الان چند سالی هست که اعتماد به نفس من خیلی کم شده.قبلا خیلی از کاروها رو بدون کمک بزرگترها انجام میدادم ولی الان نمیتونم همون کارها رو بدون کمک بزرگترها انجام بدم.
افسردگی هم ندارم و نمیدونم چرا اینطوری شده.
خواهشا چندتا راه حل برای افزایش اعتماد به نفس معرفی کنید.
فقط مطالب کپی پیستی نباشه ممنون
وقتی شما خودت به خودت میگی که نمیتونم
به نظرت این انتظار بزرگی نیست که بتونی؟!
میدونم دوستات و خوانوادت هم زیاد میگن که اینو بر میداری مواضب باش نندازیش و...
درسته؟

آقا توو یه جمله بگم بهت
همه ی این چیزایی که میگن نمیدونم تمرکز کنو...
همش مزخرفه
تو فقط و فقط باید یاد بگیری که میتونی
پس به خودت ثابت کن که میتونی!

مرسی گلم
من سنم حدودا 26 سال هست
به خاطر حوادثی که 3 سال پیش داشتم شدیدا افسرده و بدبین هستم هنوز خوب نشدم همیشه فکر میکنم فقط مرگ منو نجات میده
امروز با خانواده دعوام شد سر اینکه بهشون گفتم شما دیکتاتور هستین که منو بدون اراده خودم به این دنیای پر از درد و رنج اوردین
خلاصه همیشه باهاشون درگیرم هر روز سر یه موضوع
مثلا من از رفتن به مراسم ختم بیذارم و این موضوع همیشه مشکل سازه اونا میگن چرا نمیای من بهشون میگم ادم رو تا زندس باید بهش رسید وقتی مرد دیگه مراسم گرفتن چه فاییده ای داره خوب
اگر سنتون 26 سال هست نباید تا حالا این احساسات رو داشتین!
یعنی اینکه این احساسات برای دوره ی سنی خاصی هست که همون 16 تا 20 ساله و بعد یا خودبه خود رفع میشه و یا با گرفتن جواب و توجیه شدنتون از بین میره
من و خودتون میدونید که شما از مرگ نمیترسید پس وقتی به خیلی چیزا فکر کردین و شک کردین!
به این هم فکر کنید که مرگ پایانه کاره و زندگی بعداز اون وجود نداره
پس مرگ هم زیاد خوب نیست
زندگی خوبه ، چرا؟
چون شما میتونید توش مانور بدید و چون شما میتونید نقاشیتون رو با قلم و فکر خودتون بوجود بیارین
من با این حرف بیشتر روانشناسا موافق نیستم که میگن دید هرکس اینو مشخص میکنه که دنیا خوبه یا بد
یعنی با این موافق نیستم که میگن دید مثبت همه چیز رو عوض میکنه!
دوسته گله من وقتی با مشکل تراشی های بعضیا و خیلی از موارد که زندگی رو تلخ میکنن مواجه میشیم و هستیم
چرا خودمون هم با اینا هم سو بشیم؟!
واقعا چرا؟!
فکر به اینکه چرا من وارد این دنیای پر درد و رنج شدم بیشتر از همه خودتون رو آزار میده
چرا با چیزایی که باعث میشن این دنیا درد آور بشه هم سو میشی؟!
تو سرور خودت هستی و تو هستی که زندگیتو میسازی
هیچ کس نمیتونه جلوی شاد بودن و لذت بردنت رو بگیره
ما انسانها سیستمی داریم به اسم سیستم احساس و تشخیص خوب یا بد و از این حرفا
وقتی بخوایم کاری کنیم این سیستم توو درنمون مشخص میکنه که چه احساسی داریم
پس حرفمون رو طوری بزنم و کاری بنیم که توو اون کار یه احساس خوب پشتش هست
مثلا من همیشه قسمتی از پولی که بدست میارم رو برا دیگران مخصوصا سحر(دختر برادرم)کادو میگیرم یا برا مادرم
یا مثلا میتونید سفر کنید
این بی نظیرترین کشوره دنیاست
نمیخواد هزینه کنید و برید اروپا و...
بهتر از ایران پیدا نمیکنید
کارای مثبت کنید و یاد بگیرید که همیشه دو راه هست
1.نرمی و سازش و گفتگو و محبت و عشق و...
2.دیکتاتوری و خشم و دعوا و...
شما راه اول رو برید
اگر پدرو مادر شما راه دوم رو رفتن و به نظر شما دیکتاتور هستن چرا شما هم راه دوم رو میرید
شما یه نــــــــــــــــــــــه بزرگ بهشون بگید نه با دعوا و...
با انتخاب گزینه اول!
و شما میتونید از این سیستم استفاده کنی
مثلا من مطمئن هستم که زمانی که شما این حرف رو گفتید به خانوادتون

شما دیکتاتور هستین
هم عصبانی بودید و هم دلخور از بعضی چیزا
ببین مهم نیست که تورو چرا به اینجا آوردن و تو چرا زنده هستی
الان مهم اینکه هستی
و تویی که نمیزاری هیچ چیز و هیچ کس آرامش و خوشی هاتو به هم بزنه
پس هم سو نباش ، بجنگ و افتخار آمیز بجنگ(نه با توهین و...)
این قانون طبیعته و ما هم جزو همین طبیعت هستیم

در مورد قسمت آخر حرفات موافقم
منم توو عمرم مراسم ختم نرفتم!
پر از انرژیه منفیه و همه نقش بازی میکنن
یادم باشه وصعیت کنم با موزیک دفنم کنن و فاتحه و از این حرفام نمیخواد : دی
مهرسا بشین و خیلی محترمانه با خانوادت حرف بزن
بهشون نپر
بهشون با نرمی و آرامش بگو
بابایه عزیزم و مادر گلم من احساس خوبی نسبت به مجلس ختم ندارم و...

در مورد خانوادت باید برام بگی
در مورد اینکه چند نفرین و...
در مورد افسردگیت و دلایلش
و هرچیزی که احتمالا کمک میکنه نه به من بلکه به خودت
اگر اینجا راحت نیستی پ.خ بذار

مهرسا1
16-06-2011, 12:38
دوسته گله من وقتی با مشکل تراشی های بعضیا و خیلی از موارد که زندگی رو تلخ میکنن مواجه میشیم و هستیم

درسته دیگه دیگران نمیذارن من اونجوری که میخوام زندگی کنم

DΔRK
18-06-2011, 23:50
درسته دیگه دیگران نمیذارن من اونجوری که میخوام زندگی کنم
چطور میخوای زندگی کنی؟
تعریفت از زندگی چیه؟

hamid_diablo
19-06-2011, 21:00
در مورد شاد بودن من نظزم اینه که خندیدن با شاد بودن خیلی فاصله داره
شاد بودن یعنی رضایت از زندگی رضایت از خود ؛ دیگران و...
سلام خوب اینکه مشخصه ولی خنده میتونه رضایت از زندگی رو در بر داشته باشه


من ادم متفاوتی هستم نمیتونم بین ادم های معمولی زندگی کنم همین منو ازار میده
بعدش همش با خودم میگم من که قراره یه روز بمیرم اصلا چرا به دنیا اومدم در ضمن خیلی هم بدبینم

خوب این مشکل متفافت بودن رو همه دارن .همه فکر میکنن که فرق عمده ای با دیگران دارند.این متفافت بودن رو باید تو عمل نشون داد تا به بقیه هم ثابت بشه.در ضمن سعی کن این موضوع رو تلقین نکنی به خودت چون بیشتر تو باتلاق توهماتت فرو میری
برای بدبینی بگم که تقصیر خودته .خودت خواستی که بدبین باشی نه دیگران و نه محیط.سعی کن خوشبین باشی.البته یه خورده سخته تا بتونی نظر و عقیدت رو عوض کنی ولی شدنی.اراده و انگیزه میخواد تا بتونی خودت و افکار و رفتارت رو تغییر بدی

یه چیز دیگه هم هست .من نمیدونم چرا بین جوانها توکل و امید به خدا کم شده.همه یه جورایی افسرده و درگیر با خودشونن.دیروز پسر عموم از اعتکاف اومده بود .چیزهای قشنگی گفت که خیلی وقت بود که دربارشون فکر نکرده بودم.ما بنده خدا و مورد توجه و محبت خداییم.واقعا بی انصافی با وجود این همه نعمت کمی وقتمون رو بهش اختصاص ندیم

خیلی خوب میشه که به داشته هامون هر چند اندک فکر کنیم.خودتون رو بزارید جای کودکای گرسنه آفریقا و یا فکرکنید الان تو لیبی زندگی میکردی.....خدا رو باید شکر کرد که هنوز زنده ایم و میتونیم پیشرفت کنیم تا به سعادتی که هدف خلقتمون بوده برسیم


درسته دیگه دیگران نمیذارن من اونجوری که میخوام زندگی کنم
این جمله رو زیاد میشنوم...

خوب دیگران هم دارن مثل ما زندگی میکنند.ما باید به اندازه کافی قدرتمند باشیم که دیگران و طرز فکرشون و رفتارشون نتونه کوچکترین تاثیری در زندگی ما داشته باشه...
ارزش ما بیشتر از اون هست که دیگران بتونن زندگی ما رو تحت تاثیر قرار بدن

Sayam
19-06-2011, 21:55
درود حمید جان...
ممنون از حضورت و نظرت :11:

من نمیدونم چرا بین جوانها توکل و امید به خدا کم شده
بعضی از جوونها هستند درونا به خدا ایمان دارند اما از خودشون بروز نمیدند... یا مثلا توی جمع اینجوریند!

Sayam
19-06-2011, 22:30
دوستان الان چند سالی هست که اعتماد به نفس من خیلی کم شده.قبلا خیلی از کاروها رو بدون کمک بزرگترها انجام میدادم ولی الان نمیتونم همون کارها رو بدون کمک بزرگترها انجام بدم.
در مورد هرکاری سعی کن اطلاعات لازم رو به دست بیاری ، به قولی ته و توش رو دربیار ، با دیگران مشورت کن و... و در نهایت با شهامت و شجاعت شروعش کن ، فوقش شکست میخوری و برات تجربه میشه...
از شکست باکی نداشته باش ، خودتو متکی به دیگران ندون ، نترس و روحیه ی خودباوری داشته باش

خواهشا چندتا راه حل برای افزایش اعتماد به نفس معرفی کنید.
اعتماد به نفس رو میشه از ابعاد متفاوتی تعریف کرد
از نظر من یعنی اینکه خودتو قبول داشته باشی و بتونی با جمع روابط متعامل و آسان برقرار کنی
راه هایی هم که به نظر من میرسه همینه که بیشتر تو جمع باشی ، در مورد نظرات و علایق و افکار و اینات صحبت کنی ، به موقع شوخی کنی ، به موقع احساساتت رو ابراز کنی و...

+
امیدوارم مشکلت حل بشه :40:

Ice Pain
19-06-2011, 22:48
سلام خوب اینکه مشخصه ولی خنده میتونه رضایت از زندگی رو در بر داشته باشه

سلام داداش گلم
خیلی وقتها خیلی آدمها هستند که افسرده و دپرسند اما گاهی اوقات خنده ای به لب میارند
خنده های الکی !
اینجور افراد دو نوع متفاوتند :
نوع اول افرادی که میریزن تو خودشون ، که خیلی کار اشتباهی میکنند
نوع دوم افرادی که مرد واقعی اند ، خودشون ناراحتند اما دوست ندارند از ناراحتیشون کسی ناراحت بشهـ :#

hamid_diablo
20-06-2011, 20:07
بعضی از جوونها هستند درونا به خدا ایمان دارند اما از خودشون بروز نمیدند... یا مثلا توی جمع اینجوریند!
Oخوب دیگران که از درون شخص خبر ندارند.در ضمن ایمان واقعی زمان مشخص میشه که تو عمل نشون داده بشه


خواهشا چندتا راه حل برای افزایش اعتماد به نفس معرفی کنید

حوب را های زیادی وجود داره.......یکیش اراده خودته که بخوای اعتماد به نفست رو ببری بالا.همین که این موضوع رو مطرح کردی نشون میده که میخوای

سعی کن درباره شکستهایی که تو زندگیت رخ داده فکر نکنی چون یادآوری این شکستها باعث میشه تو ناخوداگاه به ضعیف بودنت اعتراف کنی

گذشته خوبه ولی فقط برای تجربه های کسب شده.
سعی کن رقابت کنی .چون رقابت باعث انگیزه در درونت میشه و با پیروزی اعتماد به نفست به شدت افزایش پیدا میکنه

اطلاعاتت رو در زمینه هایی که بهشون علاقه مندی زیاد کن .طوری که اگه درباره اون موضوع جایی بحث شد همه تو رو به عنوان یه متخصص و کاربلد و با اطلاعات کافی بدونن.یه نمونش همین ورزش بسکتبال که به شدت طرفدارشی

به داشته هات و استعداد هایی که خدا فقط مخصوص خودت ساخته فکر کن.ببین چه لذتی داره وقتی به این موضوع فکر میکنی که از خودت تو دنیا یه نفر وجود داره!

هدف داشتن خیلی موثره...
داشتن هدف باعث مشیه که به بودن و جریان داشتن خودت تو متن زندگیت ایمان پیدا کنی و این حس رو بهت منتقل میکنه که هستی و میتونی

البته نکته های دیگه ای هم هست که به موقع میگم...

توکل به خدا یادت نره ..اگه خدا نخواد نمیشه

Sayam
20-06-2011, 21:25
ایمان واقعی زمان مشخص میشه که تو عمل نشون داده بشه
منم که نگفتم ایمان واقعی غیر از اینه...
اما اون مسئله ای رو که گفتم بارها مشاهده کردم
ایمان داشتن به خدا متاسفانه برای بعضی ارزش محسوب نمیشه
به قول یک مجریه تو تی وی میگفت : یارو با دوستاشه میگه میخام سیگار بکشم ، چون شما از بوش ناراحت میشین میرم یه جای خلوت تر... بعد دوستاش میرن اونجا می بینند داره نماز میخونه... :31:

+

لطفا این بحث رو ادامه نده ، چون ربطی به انجمن پزشکی نداره

iranch
24-06-2011, 08:57
سلام خوبيد؟ من ترس از ارتفاع دارم و قرار شده شبيه سازي ميكنم
اما جايي گير نيوردم كه ارتفاع داشته باشي و بشه روش راه رفت براي شبيه سازي..... به نظر شما كجا ميشه اين كار رو كرد؟ يا چطور شبيه سازي كرد محلي رو كه بشه روش راه رفت و ارتفاع بهش بديم زياد

hamid_diablo
24-06-2011, 11:23
دوست عزیز یه چیزی بگم .به نظرم ترس از ارتفاع چیز خیلی مهمی نیست که بخوای برای حل کردنش سر و دست بشکونی.تو زندگی لحضاتی که یه انسان در شرایط ارتفاع قرار میگیره خیلی کمه

یه نمونش پل هوایی هست که به نظرم با وجود حفاظ دلیلی نداره ترسی به خدت راه بدی.پشت بوم هم که رفتی نزدیک لبه ها نرو تا بترسی
منم مثل شما این مشکل رو دارم.حتی شبها خوابهایی میبینم که دارم از جایی پرت میشم
به هر حال اگه راهی پیدا کردی که شبیه سازی نباشه به ما هم بگو!!

شـیـفــو
30-06-2011, 18:29
ممکنه آدم به این بیماری دچار بشه و خودش نفهمه ؟؟؟

Mohammad
30-06-2011, 20:07
خطاب به سه دوستی که اینجا بحث کردن عرض می کنم :

تمام تاپیک هایی که بصورت جامع ایجاد میشه از قبل در موردش تصمیم گیری شده ! اینطور نبوده که بدون بحث و تبادل نظر و یک شبه ایجاد و مهم بشن ! تویه این امر هم Saboos عزیز مجری بودن ! این تاپیک و قوانینش مورد تایید تیم مدیریت بوده و هست وگرنه اجازه فعالیت بهش داده نمیشد ! بنابراین دوستانی که فعالیت می کنن می بایست از قوانینش تبعیت کنن . به صراحت گفته شده از قرار دادن مقاله خودداری کنید .

هر گونه مشکل یا انتقادی رو می تونید از طریق پیغام خصوصی با تیم مدیریت مطرح کنید . امیدوارم دیگه شاهد چنین بحث هایی نباشیم .

ممنون .

Sayam
30-06-2011, 21:19
ممکنه آدم به این بیماری دچار بشه و خودش نفهمه ؟؟؟

کدوم بیماری دوست عزیز؟

شـیـفــو
01-07-2011, 00:52
کدوم بیماری دوست عزیز؟
همین افسردگی رو میگم ؟ آخه علایمی که گفتی .... به شک افتادم

Sayam
01-07-2011, 01:41
همین افسردگی رو میگم ؟ آخه علایمی که گفتی .... به شک افتادم
نه خب ممکنه اون علایم رو داشته باشین اما افسرده نباشی یعنی منظورم اینه که هر کی اون علایم رو داشته باشه نمیشه گفت صد در صد افسرده ست
همین که از زندگیت راضی باشی و کلا غمگین نباشی یعنی نیستی...
موفق و شاد باشی عزیز! :40:

hamid_diablo
01-07-2011, 17:34
سلام دوستان
من یه مشکل دارم که فکر کنم همه درگیرش باشن.اونم اضطراب و استرس شب امتحانه!!

مشکل از کجاست و چه باید کرد؟

Sayam
03-07-2011, 12:31
اضطراب و استرس شب امتحان
خب ، من خودم خیلی کم پیش اومده که موقع امتحان استرس داشته باشم (مخصوصا وقتی که هیچ چی از کتابو نخوندم ، خیلی راحت و خونسرد ورقه رو سفید تحویل میدم...) شاید نتونم راهنمایی خوبی بکنم چون خیلی با این موقعیت ها مواجه نشدم ؛ با این امید که اگه دوست دیگه ای نظری دارند دریغ نکنند.

استرس دو نوع هست


استرس طبیعی و محرک : دو فرد رو در نظر بگیرین ، اولی کاملا بی خیال و این که فردا امتحان داره براش اصلا مهم نیست ، اما دومی فکرش درگیر امتحانه و دغدغه ش همینه به این میگن استرس محرک که تا حدودی لازمه
استرس بیش از حد معمول و مخرب : فردی که از هفته ها پیش برای امتحانش زحمت کشیده و همه ی کتاب رو خونده و... اما سر جلسه نمیتونه آرامش خودشو حفظ کنه...


مـشـکل از کـجــاسـت؟

به نظر من ، به این دلیله که فرد بیش از حد محافظه کاری میکنه ، بیش از حد امتحان رو جدی گرفته ، بیش از حد به نمره اهمیت میده....
باید هدفش ارزیابی خودش باشه نه نمره گرفتن به هر قیمتی!


چـه بـایــد کـرد؟

قبل از امتحان اصلی بارها جلسه ی امتحان باید شبیه سازی بشه (مثال : آزمون های آزمایشی قبل از کنکور)
روز امتحان زودتر به محل امتحان برسید
در کنار افرادی نشینید که باعث اظطراب بیشتر شما میشوند (افرادی که خواهان تقلب از شمایند...)
در صورت مواجه شدن با آنها بی محلی کنید ، انگار که نمیشنوید...
سعی کنید برای هیچ سوالی وقت کم نیارین ، خیلی اوقات چند دقیقه بیشتر تا پایان زمان امتحان نمونده اما نیمی از سوالات بی جواب هست....

موفق باشی :40:

مهرسا1
05-07-2011, 23:17
اگه ثابت بشه یه نفر اختلال دو شخصیتی داره ممکنه تو مسایل حقوقیش تاثیر بذاره

GHAGHALEELEE
06-07-2011, 20:36
اگه ثابت بشه یه نفر اختلال دو شخصیتی داره ممکنه تو مسایل حقوقیش تاثیر بذاره
صد در صد.از نظر حقوقی جزء مجانین حساب میشه و هم مسولیت کیفریش بلاثر میشه و از اون مهمتر بسیاری از حقوقش از جمله مالکیت و ازدواج و... رو از دست میده

nazkhat00n
07-07-2011, 13:02
پدری که مشکل روانی داره
صلاحیت نگهداری از فرزنداش داره؟
مثلا اگه مامی من بخواد طلاق بگیره
بچه ها میدن به مامی دیگه
مرسی:41:

GHAGHALEELEE
07-07-2011, 18:21
پدری که مشکل روانی داره
صلاحیت نگهداری از فرزنداش داره؟
مثلا اگه مامی من بخواد طلاق بگیره
بچه ها میدن به مامی دیگه
مرسی:41:
اگر برای قاضی محرز بشه اره میدن به مادر.مثلا مواد مخدر جزء مسایلی است که برای یک قاضی بعنوان یک سند عدم صلاحیت حساب میشه.ولی توی ایران قضات خیلی هوای مردها رو دارن.تازه کافیه یه خورده باباهه دم قاضی رو ببینه که هیچی.
قربون اون شکلکت برم ناراحت نباش:40:

شـیـفــو
11-07-2011, 02:23
دوستان ممکنه آدم در اثر کم خوابی یا بدخوابی توهم ببینه ؟؟؟
منظورم از بد خوابی انه که من شبا تا ساعت 5-4 بیدارم ، بعد تازه میرم تو رخت خواب و نزدیکای 6 خوابم میبره ، بعد 9 صبح بیدار میشم میرم سرکارم و بعد ساعت 2-3 میام خونه و تا 8-9 شب میخوابم ، بعد دوباره همین برنامه تکرار میشه یعنی دوباره از 9 شب تا 4-5 صبح بیدارم و ....
سرکار هم همین خواب آلودگی خیلی بهم فشار میاره ، چندین بار تصمیم گرفتم برنامه خوابم رو عوض کنم اما نتونستم ، موقعی هم که مدرسه میرفتم همین مشکلو داشتم .
از بچگی حدود 10 سالگی تا الان که 19 سالمه همین مشکلو دارم .
دکتر هم تا 4 ماه پیش نرفته بودم ، آخه فکر نمیکردم به خاطر همچین مسئله ای باید پیش دکتر رفت .
دکتره یه سری قرص هایی بهم داد که متنفرم ازشون ، وقتی میخوردم دیگه حوصله هیچ کاری رو نداشتم و بدتر خواب آلود میشدم اما مشکل من بی خوابی نیست ، مشکلم اینه که درست سر همون ساعات خوابم میبره و بیدار میشم ، هرچقدر هم که خسته باشم یا نباشم یا خوابم بیاد یا نه .
تا اینکه حدود 6 ماهه یک سری چیزایی میبینم که هم عجیبه و هم اتفاق نیوفتاده ، اما من میدونم که اتفاق افتاده .
مثلا 3-4 روزه خونه دوستم هستم ، ساعت 7 صبح وقتی بیدار شدم دیدم دوستم تو تراس ایستاده داره چایی میخوره ، بهش گفتم یه لیوان آب بهم بده ، رفت که بیاره اما برنگشت ، 5 دقیقه بعد خودم رفتم دیدم دوستم اصلا خونه نیست ، از ساعت 6 رفته بود فرودگاه دنبال پدرمادرش :41:
اتفاق های اینجوری که خیلی برام افتاده ، ولی تازگی ها بیشتر هم شده . اما خجالت میکشم دربارش با کسی صحبت کنم چون ممکنه بهم چیزایی بگن که خوشایند نباشه .

faded
11-07-2011, 10:54
من یه سوال د رمورد ناسازگاری یه بچه کوچیک دارم ,یه دختر بچه 4-5 ساله هست که با هم سن و سالاش اصلا سازگاری نداره, توی مهد کوک به حرفای مربی گوش نمیده , با بچه ها نمی جوشه , تقریبا عصبیه , مثلا مربیش میگفت نقاشی که میگه بچه ها بکشن اون یه چیزه دیگه میکشه دوست داره با بزرگترهاش باشه توی یه جمعی که بچه و بزرگ هست نمیره با هم سن وسالاش بازی کنه, عروسک دوست نداره , لباس دخترونه نمی پوشه , همه رو میزنه , چه مشکلی می تونه باشه, خانوادش هم به دکتر بردن و اینا اصلا اهمیت نمی دن.

مهرسا1
11-07-2011, 12:51
مثلا 3-4 روزه خونه دوستم هستم ، ساعت 7 صبح وقتی بیدار شدم دیدم دوستم تو تراس ایستاده داره چایی میخوره ، بهش گفتم یه لیوان آب بهم بده ، رفت که بیاره اما برنگشت ، 5 دقیقه بعد خودم رفتم دیدم دوستم اصلا خونه نیست ، از ساعت 6 رفته بود فرودگاه دنبال پدرمادرش

شما کارتون چیه تو خونه یا محل کار با مواد شیمایی سرو کار دارین؟

شـیـفــو
11-07-2011, 19:25
شما کارتون چیه تو خونه یا محل کار با مواد شیمایی سرو کار دارین ؟
تو شرکت نفت تهران ساختمون 5 ، بخش حراست ، مسئول مراقبت و نگهداری دوربین و سیستم های کنترل هستم .
نه با مواد شیمیایی ، سرکار که هیچ ارتباطی ندارم ، تو خونه هم همینطور .

مهرسا1
11-07-2011, 23:03
ثلا 3-4 روزه خونه دوستم هستم ، ساعت 7 صبح وقتی بیدار شدم دیدم دوستم تو تراس ایستاده داره چایی میخوره ، بهش گفتم یه لیوان آب بهم بده ، رفت که بیاره اما برنگشت ، 5 دقیقه بعد خودم رفتم دیدم دوستم اصلا خونه نیست ، از ساعت 6 رفته بود فرودگاه دنبال پدرمادرش


این چیزی که شما گفتین میشه توهوم بینایی و شنوایی خیلی خطرناکه بهتره سریع به روانپزشک مراجه کنین

hamid_diablo
12-07-2011, 17:58
سلام دوستان یه سئوال

چرا بعضی وقتها به دوستانمون وابسته میشیم
من خودم تجربه این مسئله رو دارم که به بعضی از دوستام وابسته میشدم.بطور مثال وقتی به مدرسه راهنمایی رفتم چون یکی از دوستان تو مدرسه جدیدم نبود من خیلی ناراحت شدم طوری که به مدرسه دوستم رفتم
البته الان این مشکلم حل شده ولی مشکل خیلی بزرگی برای خیلی هاست

دوست دارم یه راح حل بدید

Mehran-King
12-07-2011, 21:33
سلام دوستان یه سئوال

چرا بعضی وقتها به دوستانمون وابسته میشیم
من خودم تجربه این مسئله رو دارم که به بعضی از دوستام وابسته میشدم.بطور مثال وقتی به مدرسه راهنمایی رفتم چون یکی از دوستان تو مدرسه جدیدم نبود من خیلی ناراحت شدم طوری که به مدرسه دوستم رفتم
البته الان این مشکلم حل شده ولی مشکل خیلی بزرگی برای خیلی هاست

دوست دارم یه راح حل بدید

با سلام- این احساس طبیعیه! و هر انسانی به این نوع احساسات دچار میشه! که با ملاقات و بودن در کنار دوستش براحتی قابل حل میشه! و چون با همون دوستتون دوران خوبی میگذرونید عامل روحی و روانی بدن در دوران مدرسه و یا هرجای دیگه بهش عادت میکنه! و وقتی ازش دور باشی ، یه احساسی میاد که نوعی دلتنگیه! و با دیدار دوباره این مشکل براحتی حل میشه!

موفق و موید باشین :):11:

hamid_diablo
12-07-2011, 21:42
سلام مهران جان
با نظرت موافقم اما بعضی وقتها این وابستگی چنان زیاد میشه که اگه طرف(دوست.اعضای خانواده...)نباشه در ارتباط بر قرار کردن با محیط و جامعه دچار مشکل میشیم
میدونی منظورم چیه بعضی وقتها ما مطیع و یا به عبارتی به شخصی نیاز داریم که اگه نباشه دچار ترس میشیم
اینو چطوری میشه حل کرد؟

Mehran-King
12-07-2011, 21:56
سلام مهران جان
با نظرت موافقم اما بعضی وقتها این وابستگی چنان زیاد میشه که اگه طرف(دوست.اعضای خانواده...)نباشه در ارتباط بر قرار کردن با محیط و جامعه دچار مشکل میشیم
میدونی منظورم چیه بعضی وقتها ما مطیع و یا به عبارتی به شخصی نیاز داریم که اگه نباشه دچار ترس میشیم
اینو چطوری میشه حل کرد؟

علیک سلام حمید خان- آره میدونم منم زمانی دچار اینجور مشکل شدم! خب منظورتونو که تا جایی که فهمیدم جواب میدم! اینطور که شما میگین، شما اگه به مکان جدیدی برین مثلا مدرسه جدید اونجا هیچ دوستی ندارین و تک و تنها میشین! چون از دوستای قبلیتون جدا شدین و اونا در یه مدرسه دیگه تدریس میکنن! برای مقابله با اینجور مسائل،
اول اینکه به آینده فکر کنین اینکه وقتی دانشگاه برین هم باید ازشون دوباره دل بکنین ، پس بهتره از هم اکنون با اینجور مشکلات مقابله و تجربه ای بشه! و برای حل دقیق تر هم با کسانی که مثلا در اون مدرسه جدیدی که شما هستین ، تدریس میکنن دوستی ایجاد کنین و باهاشون دوست بشین ، اگه آدم اجتماعی باشین کم تر دچار اینجور مشکلات میشین ، اما گاهی اوقات ( بیشتر آدما ) دچار اینجور مشکلات میشن و حالت ترس بهشون دست میده!

که باید اول باخودشون بگن بزرگ شدیم! باید بتونین با هم کلاسی هاتون دوست های صمیمی بشین مثل فکر کنین چگونه با دوستای قبلیتون آشنا شدین؟ ، هرجا و هر مکانی که بریم سعی کنیم دوست خوبی پیدا کنیم!درسته که کمی زمان میخواد برای آشنایی و ... اما با کمی تحمل همه اینجور مشکلات حل میشن! زیاد به اینجور مشکلات فکر نکنین! انسان موجودیست اجتماعی! و نباید تک و تنها بمونه! اگه بیش از حد تنها بمونه حتی دچار بیماری های روحی و روانی میشه! ، دوست جدید پیدا میکنین و خود به خود این ترس و اضطراب از بین میره! ( امیدوارم جواب خوبی براتون داده باشم + تاجایی که منظورتونو فهمیدم جواب دادم ):10::46:
موفق باشین:11:

مهرسا1
13-07-2011, 00:01
من خودم تجربه این مسئله رو دارم که به بعضی از دوستام وابسته میشدم.بطور مثال وقتی به مدرسه راهنمایی رفتم چون یکی از دوستان تو مدرسه جدیدم نبود من خیلی ناراحت شدم طوری که به مدرسه دوستم رفتم

شما یه خلا روحی دارین سعی میکنین این خلا رو با افراد یا یه سری عادتا پر کنین

hamid_diablo
13-07-2011, 10:41
سلام همونطور که گفتم این مشکلم حل شده و الان از اون ور دارم میافتم!!!
وقتی میرم دانشگاه باید با 100 نفر سلام و علیک کنم تا برسم طبقه چهارم سر کلاسم!!!

این مشکلات هم فکرکنم به مرور زمان حل میشه و معمولا بعد از 18 سالگی دیگه وجود نداره

حالا یه سئوال اساسی تر .وقتی که با جنس مخالف آشنا میشیم چرا انقدر وابستگی بوجود میاد که حتی اگه ارتباط 1 ماه هم باشه دل کندن خیلی سخت میشه

مهرسا1
18-07-2011, 13:36
حالا یه سئوال اساسی تر .وقتی که با جنس مخالف آشنا میشیم چرا انقدر وابستگی بوجود میاد که حتی اگه ارتباط 1 ماه هم باشه دل کندن خیلی سخت میشه


کلا شما خیلی احساساتی هستین باید سعی کنین جنس مخالف رو هم مثل بقیه دوستاتون ببنین

hamid_diablo
19-07-2011, 11:32
کلا شما خیلی احساساتی هستین باید سعی کنین جنس مخالف رو هم مثل بقیه دوستاتون ببنین
آرهشاید اینطور باشه
ولی باید قبول کرد که در رابطه با جنس مخالف کمی سخته

مهرسا1
19-07-2011, 12:51
رابطه با جنس مخالف کمی سخت


میشه بگین سختی از لحاظ روانی چجوریه؟چون من سختی تو رابطه با جنس مخالف نمیبینم

hamid_diablo
19-07-2011, 18:54
منظورم از سخت بودن .ارتباط یرقرارکردن سخت نبود
من خودم تو محیط دانشگاه رابطه خوب و درستی با جنس مخالف دارم
ولی اگه قرار باشه با یکی از اونا برای ازدواج آشنا بشم یکم سخت میشه.چون طرف مقابل رو بیش از حد دوست دارم نمیتونم اونو به چشم یه دوست معمولی ببینم یا اونطور که با دیگران رابطه دارم با این دختر خانوم هم که شیفتش شدم رابطه داشته باشم

خوب چون طرف مقابل رو دوست دارم سعی میکنم رنجیده خاطر نشه یا ازم اذیت نبینه و چون بیش از حد میخوامش وابستگی هم بوجود میاد

مهرسا1
19-07-2011, 22:12
خوب چون طرف مقابل رو دوست دارم سعی میکنم رنجیده خاطر نشه یا ازم اذیت نبینه و چون بیش از حد میخوامش وابستگی هم بوجود میاد


خوب گلم این خودش اشتباست شما باید خود واقعیت باشی تا ببینی طرف مقابل حمید واقعی رو چقدر دوست داره

Ice Pain
21-07-2011, 23:58
بنده نظرم اینه که برو سریع خواستگاری و ازدواج و بعدش هم بشو بابای خونه :31:
انقدر خوبه اول جوونی داماد میشی!
اگه یک وخت جواب نه داد هم هیچ خیالت نباشه . این نشد یکی دیگه . انقدر برو خاستگاری تا یک دختر خوشبختی پیدا بشه .
عشق و عاشیقی رو هم بیخ بیخ .

اگه قبل عاشق باشی بعد از ازدواج عشق از بین میره
اگه از اول عاشق نباشی بعد از ازدواج عاشق میشی
به خود من ثابت شده...

hamid_diablo
23-07-2011, 15:15
ممنون بابت جوابتون
خوشحال شدم!!!

دوست دارم خیالم نباشه ولی چی کار کنم که دلم گیره!!!!!!!!!!!!!
نبود خوب بی خیال میشدم!!!!!!!!!!
میشه بیشتر از تجربتون بگید؟

Mehrnaz1368
25-07-2011, 18:54
با سلام
بعضی از افراد هستن که دوست دارن تو جمع شخصیت دیگران را خورد کنن و از این کار لذت می برن.
یا اینکه از نقطه ضعف دیگران استفاده می کنن تا آسایش طرف مقابل را بگیرن راستش من نمی دانم با این افراد چه جوری برخورد کنم . هستن افرادی که بدشان نمی یاد تو جمع نمک بریزن و خود شیرینی کنن و به افراد دیگه بخندن.
من هم یک جور آدمی هستم که اگه از یکی بدم بیاد شاید با طرف صحبت کنم و نشان بدم که از دستش ناراحت نیستم ولی در کل دیگه نمی توانم طرف را تحمل کنم
می خواستم بدانم چه جوری باید با این افراد کنار اومد ؟
ممنون میشم که من را در این مورد راهنمایی کنید

Ice Pain
25-07-2011, 19:03
شما باید با شدت تمام باهاش محاربه و مقابله کنی و حقشو بزاری کف دستش[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من هم کم و بیش با اینجور انسانها مواجه شده ام و راه حلش همونه که گفتم
یک بار که روش بتوپی . حساب کار دستش میاد :rambo:

Mehrnaz1368
25-07-2011, 22:11
شما درست میگید
ولی نمیشه جواب بزرگ تر از خودمان را بدیم .یک جور بی احترامی محسوب میشه

Ice Pain
01-08-2011, 23:14
کسی هست که به من کمک بکنه
من با هرکی حرف میزنم خیلی شوخی میکنم همه رو میخندونم بقیه در موردم خیال میکنن که خیلی خوش و مستم اما واقعتش این نیست خیلی داغونم . تو زندگیم هیچ امیدی ندارم:41:

siamakdadashi
02-08-2011, 15:14
کسی هست که به من کمک بکنه
من با هرکی حرف میزنم خیلی شوخی میکنم همه رو میخندونم بقیه در موردم خیال میکنن که خیلی خوش و مستم اما واقعتش این نیست خیلی داغونم . تو زندگیم هیچ امیدی ندارم:41:
دوست گلم مشکلت اینه که خیلی شوخی میکنی یا اینکه نا امیدی؟؟یا هر دو؟واضحتر بگو تا کمکت کنم.

Ice Pain
02-08-2011, 15:44
اره دیگه مشکلم همون نا امیدیه . از درون خیلی داغونم . اما الکی میخندم و شوخی میکنم و آدمها خیال مبکنند من خیلی بی خیال و خوشم .
با شوخی مشکلی ندارم .

faded
22-08-2011, 13:23
یه سوال در مورد این سایتهای مشاوره ان لاین دارم ایا واقعا مشاوره خوب و مفید رو ارائه میدن ؟ ایا میشه بهشون اعتماد کرد؟ اگر کسی یه مشاوره خوب سراغ داره معرفی کنه هزینه هم داشت مهم نیست اگر هم معرفی خلاف قوانین سایت هست پیغام بده .

sanaz.joon
22-08-2011, 14:45
من چند وقته یه مشکل پیدا کردم بعضی وقتا فک میکنم سرطان دارم بعضی وقتا فک میکنم ایدز گرفتم یا دچار ام اس دارم میشم فک خود بیمار انگار شدم چیکار باید بکنم؟

shabnam1986
23-08-2011, 20:08
میشه راهنمایی کنین؟

behzad_zn
23-08-2011, 20:38
افسردگی حتما باید توسط پزشک متخصص درمان بشه
ولی این جمله هم جمله ی قابل تاملیه:بهترین پزشک انسان خودشه
پس سعی کن با روحیه دادن به خودت و کار و تفریح و ایجاد تعادل تو زندگیت به خودت کمک کنی

meisam317
23-08-2011, 20:53
بهترین توصیه از طرف کسی که با نوع نسبتا شدید روبرو بوده
رفتن پیش دکتر خوب نه معمولی ( بپرس ار همشهریا و ..)
گرفتن کتابهای خوب
انجام کارهای شادی اور و ساده مثل قدم زدن _ دوش آب سرد
افزایش ارتباطات و دوستی
معنویت

M e i s a m
23-08-2011, 22:27
مهمترین دلیلش به نظرم عدم داشتن هدف تو زندگیه
با خودت کنار بیا، ببین از زندگی چی میخوای؛ اگر واقعا چیزی رو بخوای مطمئن باش افسردگیت هم رفع میشه

غیر از اون مشکلات خانوادگی و شاید مشکلات شخصی و شخصیتی میتونه باشه و شایدم بخاطر گذشتت باشه یا کمبود اعتماد به نفس برای زندگی و اینده

دلایل خیلی زیاده
ولی دکتر رفتن رو نمیدونم واقعا میتونه در حدی که خودت میتونی بهت کمک کنه یا نه

sanaz.joon
23-08-2011, 23:43
کم ضرر ترین و سریع ترین روش برای درمان افسردگی

تقویت ایمان و اعتقاد

amir h1999
24-08-2011, 00:18
می دونم که حتما یک شکستی توزندگی خوردی که به من مربوط نمی شه!
بشین روی اون موضوع فکر کن ببین واقعا کار درستی هست چند روز عصبی باشی؟

jahan3764
24-08-2011, 19:08
اره دیگه مشکلم همون نا امیدیه . از درون خیلی داغونم . اما الکی میخندم و شوخی میکنم و آدمها خیال مبکنند من خیلی بی خیال و خوشم .
با شوخی مشکلی ندارم .

دقیقا منم مثل تو هستم یعنی در موقع افسردگی و ناراحتی گاهی وقتا نا خودآگاه شوخی می کنم, بیشتر وقت ها در محل کارم شوخی می کنم

jahan3764
24-08-2011, 19:13
با سلام
بعضی از افراد هستن که دوست دارن تو جمع شخصیت دیگران را خورد کنن و از این کار لذت می برن.
یا اینکه از نقطه ضعف دیگران استفاده می کنن تا آسایش طرف مقابل را بگیرن راستش من نمی دانم با این افراد چه جوری برخورد کنم . هستن افرادی که بدشان نمی یاد تو جمع نمک بریزن و خود شیرینی کنن و به افراد دیگه بخندن.
من هم یک جور آدمی هستم که اگه از یکی بدم بیاد شاید با طرف صحبت کنم و نشان بدم که از دستش ناراحت نیستم ولی در کل دیگه نمی توانم طرف را تحمل کنم
می خواستم بدانم چه جوری باید با این افراد کنار اومد ؟
ممنون میشم که من را در این مورد راهنمایی کنید

به نظر من ابتدا نصیحتش کن اما اگه تو کتش نرفت , باهاش مثل خودش رفتار کن , یعنی تو هم باهاش مزه بپرون و تحقیرش کن و وقتی ناراحت شد بهش بگو هااا ببین خوبه ببین خوبه که دیگران رو مسخره می کنی پس بخور و از این جور حرفا.....

hamid_diablo
25-08-2011, 11:43
مثل شما میمونم با این تفافت که اگه کسی زیاد تاراحتم کنه برای همیشه از دلم میندازمش دور.مثل برادرم!!! زیاد تو جمع شوخی میکرد و منم چند بار گفتم که از این کارش بدم میاد و اونم رعایت نکرد.الان 4 سال باهاش حرف نمیزنم انگار که برادری ندارم

من نمیگم شما هم همین کاری رو که من کردم رو انجام بده.راه های دیگری هم هست.اگه اون شخص با همه شوخی میکنه شما میتونید این قضیه رو با دیگران در میون بزارید و به شکل گروهی بهش بفهمونید که کارش زشته.این جور مواقه اتحاد کار بهتریه

اره دیگه مشکلم همون نا امیدیه . از درون خیلی داغونم . اما الکی میخندم و شوخی میکنم و آدمها خیال مبکنند من خیلی بی خیال و خوشم
خوب تو این دور و زمونه همه مشکل دارن و اونم مشکلات بزرگ.یه کم مشکلات خودتو با دیگران مقایسه کن بعدش قول میدن تا صبح بخندی!!!

shamsoddin
26-08-2011, 14:28
دوستان حالاتی مثل افکار ناراحت کننده که به هیچ وجه نشه ازشون خلاص شد ناگهانی سراغتون نیومده طوری که تپش قلبتون بره بالا وبدنتون داغ شه و بعد چند دقیقه حالتون خوب شه؟

hamid_diablo
26-08-2011, 17:09
برای من همچین موضوعی پیش اموده.مخص.صا نصف شبها.زمانی که ناخوداگاه از خواب بلند میشم و افکار وحشتناکی به سراغم میاد که البته با یاد خدا و صلوات فرستادن درست میهش

من فقط دلیلشو نمیدونم

shabnam1986
27-08-2011, 11:17
در مورد این بیماری توضیحات کامل میخواستم شنیدم موثر ترین راه فلوکستین با دوره درمان طولانیه و هنوز درمان کاملی براش نیومده درسته؟

sanaz.joon
27-08-2011, 11:56
بیماری های روانی هیچ وقت کامل درمان نمیشن تنها راهش همینه که خودتون گفتین مصرف مدوام داروهای ضد روانپریشی

amir h1999
28-08-2011, 01:26
سلام
من تا کلاس چهارم دبستان دوست داشتم با بچه ها حرق بزنم و...
بعد وقتی که وارد کلاس پنجم شدم دیدم که از این حالت خارج شدم!!!
یعنی که دوست نداشتم کسی با من حرف بزنه دوست نداشتم با کسی باشم(غیر از فامیل)
تاحالا همین طوری ام.
24 سال سن دارم.
چیکار کنم

Nocturne
13-09-2011, 21:11
با سلام. من دریافتم همه ما ممکنه اعتقاداتی منفی خواسته یا ناخواسته در زندگیمون کسب کرده باشیم که بهمون لطمه میزنن. (مثلا این اعتقاد که آدم فکر میکنه غربانی سرنوشته. یا هیچوقت نمیتونه موفق بشه...)
و کنار گذاشتن این اعتقادات و جایگزین کردن اعتقادات مثبت به ما کمک میکنه. اما چطور؟ چطور میشه اعتقادی مثبت رو جایگزین اعتقاد منفی قبلی کرد؟ بطوری که ملکه ذهن بشه؟ بهترین راه چیه؟
برای مثال من در کتابی خوندم کسانی که کلاسهایی برای آموزشهای مراقبه میرن مثل یوگا نواری ظبط میکنن و گوش میدن تا در ناخودآگاهشون ثبت بشه. بنظر شما این کار موثره؟...

Gilb3rt
13-09-2011, 22:04
مهمترين موضوع تكراره
گفته ميشه اگه ذهن انسان بيشتر از 8 ساعت در روز به يك موضوع فكر كنه مسخ اون موضوع ميشه.
تكرار حرفهاي خوب و احساس خوب داشتن كم كم تاثير واقعي خودشو ميذاره
مستند "راز" شبكه 4 سيما رو نديدين؟ صدبار پخشش كردن!

Nocturne
13-09-2011, 23:51
مهمترين موضوع تكراره
گفته ميشه اگه ذهن انسان بيشتر از 8 ساعت در روز به يك موضوع فكر كنه مسخ اون موضوع ميشه.
تكرار حرفهاي خوب و احساس خوب داشتن كم كم تاثير واقعي خودشو ميذاره

چند روز باید بیش از 8 ساعت فکر کنیم؟!.. شما تا حالا انجام دادید؟!
هرچند شاید خود من نا خواسته به افکار منفی به این صورت فکر کردم
اما این که آدم با اراده خودش بخواد فکری رو جایگزین کنه بحث من هست..


مستند "راز" شبكه 4 سيما رو نديدين؟ صدبار پخشش كردن!

دیدم. یکی از کتابهایی هم که باعث شد به این فکر (موضوع تاپیک) بیفتم راز بود.

Gilb3rt
14-09-2011, 00:47
چند روز باید بیش از 8 ساعت فکر کنیم؟!.. شما تا حالا انجام دادید؟!
:دي
نه مسخ شدن كه خوب نيستش! فقط يه مثال بود
شما فقط كافيه چندين بار در روز به يه جمله خوب يا حس خوب فكر كني همين كافيه
يك فكر حتي اگه با اراده خود آدم در ذهنش كاشته بشه كم كم ذهن باورش ميكنه و حتي اگر حقيقت نداشته باشه اونو حقيقت فرض ميكنه

Nocturne
22-09-2011, 04:01
بدلیل اینکه سالها استرس و افسردگی داشتم رفتم روانپزشک و اون به من اسنترا داد و آلپرازولام و گفت اسنترا رو حداقل یک سال باید مصرف کنی. معلومم نیست یه سال کافیه یا بازم تمدید بشه..
حالا من هنوز مصرف نکردم. از مصرف این دارو ها واهمه دارم. از اینکه همیشه دارو بخورم و بهش وابسته بشم. باید چی کار کنم؟

Royce
22-09-2011, 22:51
سلام
قطعا برای شما هم روزهایی پیش میاد که اتفاقات ناخوشایند و حوادث بد در اصطلاح از زمین و زمان میباره.استرس کاری-بحث و جدل با کسی-شنیدن خبر بد- و هزاران هزار مثال اینچنین که آرامش روحی و جسمی آدم و مختل میکنه
به نظرتون بهترین روش کاهش فشارهای عصبی در چنین مواقعی چیه؟خوردن قرص ؟ دوش گرفت با آب سرد؟یا ...
لطفا هر کسی از تجربیاتش در چنین مواقعی بگه
نکته:
لطفا مقاله(مخصوصا اگه طولانی باشه) از جایی کپی پیست نکنید و بیشتر از تجربیات خودتون بگید
ممنون:11:

ای بابا نظری ایده ای :دی

shamsoddin
23-09-2011, 20:25
من اختلال پانیک داشتم برا منم الپرازولام نوشت برا من تا حالا خوب بوده غیر از حالت خواب الودگیش ولی واقعا احساس ارام و خوبی دارره ولذت بخشه ول میگن بیش از 5 هفته نباید مصرف شه

codec_pack
23-09-2011, 23:00
چه وضعشه من امروز دعوام شد ، بعد اومدم خونه یهو دیدم دستم پر خون هست ! اصلا احساس نکردم ، چیکار کنم !؟

M e i s a m
24-09-2011, 01:17
چه وضعشه من امروز دعوام شد ، بعد اومدم خونه یهو دیدم دستم پر خون هست ! اصلا احساس نکردم ، چیکار کنم !؟

تو اون وضعیت حالیت نمیشه که...

H A M A S
24-09-2011, 08:44
حضور در جمع دوستان و خندیدن!(تجربه شخصی)

Royce
24-09-2011, 13:24
آدم اصلا خندش نمیاد تو همچین شرایطی
میریم تو جمع دوستان به اونا هم ضدحال میزنیم :دی

Sent from my GT-S5830 using Tapatalk

Переклад не
24-09-2011, 14:19
نرمش و بعد ورزش
وقتی اینکارو بکنی واقعا فشار عصبی و ... از بین میره
مخصوصا رو توپ بدنسازی بالا پایین شی

shahramcat
24-09-2011, 14:25
یک نخ سیگار !

Переклад не
24-09-2011, 14:35
اگه میخوای داغون بشی حتما سیگار بکش
من تجربش کردم وقتی سیگار میکشی بهش وابسته میشی و اگه بفهمی این قضیه ی وابسته بودنت به سیگار خودش برات یه معضل و مشغله میشه و برای تسکین این هم باید به یه چیزی پناه ببری و اون هم چیزی نیست به جز سراغ شیشه رفتن .البته من تجربش نکردم اماوسوسه شدم .لابد بعده اینکه شیشه ای شدیم برای خلاصی از تفکرش (به اینکه وای ما هم شدیم شیشه ای ) حتما میریم سراغ کوکائین

majid322
24-09-2011, 14:40
اول یه دوش اب گرم بگیر بعد که خواستی بیای بیرون یکمم سدش کن...

بعد از حموم اومدی بیرون یه لیوان چایی بخور

بعد یجای خلوت یکمی بخواب .....

Nocturne
25-09-2011, 18:26
بدلیل اینکه سالها استرس و افسردگی داشتم رفتم روانپزشک و اون به من اسنترا داد و آلپرازولام و گفت اسنترا رو حداقل یک سال باید مصرف کنی. معلومم نیست یه سال کافیه یا بازم تمدید بشه..
حالا من هنوز مصرف نکردم. از مصرف این دارو ها واهمه دارم. از اینکه همیشه دارو بخورم و بهش وابسته بشم. باید چی کار کنم؟

:19:..................

TR4NC3
27-09-2011, 18:54
سلام دوستان , من 17 سالم هست و تازگیا ( از وقتی مدارس باز شدند ) خیلی حالم بد شده , طوری که عرق سردی رو پیشونیم میشینه و خیلی استرس شدیدی بهم وارد میشه ... و یه جوریایی حس ناُمیدی بهم دست میده و بعضی وقت ها دلم میخواد بیخودی گریه کنم ... | یه جورایی خیلی نگرانه آیندم هستم و دلم میخواد با یکی دردُ دل کنم ...

به نظرتون افسرده شدم ؟ یا موقت هستند ؟

ممنون ...

ms368
27-09-2011, 19:03
حذف شد ...

nasim1373
27-09-2011, 19:22
سلام دوستان , من 17 سالم هست و تازگیا ( از وقتی مدارس باز شدند ) خیلی حالم بد شده , طوری که عرق سردی رو پیشونیم میشینه و خیلی استرس شدیدی بهم وارد میشه ... و یه جوریایی حس ناُمیدی بهم دست میده و بعضی وقت ها دلم میخواد بیخودی گریه کنم ... | یه جورایی خیلی نگرانه آیندم هستم و دلم میخواد با یکی دردُ دل کنم ...

به نظرتون افسرده شدم ؟ یا موقت هستند ؟

ممنون ...
به نظر من که بهتره اول علت استرس رو پیدا کنی بعد با هاش مبارزه کنی. البته معمولا" سنین زیر20 خیلی دچار اینجور مسائل میشن اما نباید زیاد باشه !:46:

Esmaeel Hashemi
06-10-2011, 16:11
سلام خسته نباشید
یک سوال کوتاه داشتم و جواب روشن میخواستم
آیا MDD قابل درمان قطعی و کامل هست یا نه؟

siamakdadashi
19-10-2011, 12:19
سلام دوستان.تورو خدا جواب بدین.امروز صبح مادرم بیدار شد گفت شب بیدار شدم رفتم دستشویی برگشتم رختخواب.هنوز بیدار بود.چشمانم بسته میشد و یه صداهای بلندی میشنیدم.روحم از بدنم خارج می شد.میگه میخواستم بگم که دارم میمیرم اما نمیتونستم.بعدش میگه گفتم خدایا من بچه دارم.بعدش برگشتم به بدنم.
بعدش صبح میگفت انگار داخل سرم خرچ خرچ میکنه.
این مشکل چیه؟سرچ کردم و از یک آشنامون که پزشک هست پرسیدم گفت مشکل عصبی هست.مادرم 43 سالشه.
امکان داره دوباره این حالت تکرار بشه؟مشکل از چیه؟

jahan3764
21-10-2011, 21:28
سلام دوستان , من 17 سالم هست و تازگیا ( از وقتی مدارس باز شدند ) خیلی حالم بد شده , طوری که عرق سردی رو پیشونیم میشینه و خیلی استرس شدیدی بهم وارد میشه ... و یه جوریایی حس ناُمیدی بهم دست میده و بعضی وقت ها دلم میخواد بیخودی گریه کنم ... | یه جورایی خیلی نگرانه آیندم هستم و دلم میخواد با یکی دردُ دل کنم ...


به نظرتون افسرده شدم ؟ یا موقت هستند ؟

ممنون ...
Hello


تا می تونی گل-گاو-زبان بخور برای استرس و اون جور چیزا خیلی خوب و موثره


برای حل مشکلت فیلم مستند راز رو حتما نگاه کن هر فروشگاهی که بری اگه سوال کنی فیلم راز رو می خوام بهت می دن(the secret)

setareh ***
22-10-2011, 22:57
سلام دوستان
نمی دونم چرا جدیدا بی حوصله شدم ؛اصلا دوست ندارم هیچ کار خاصی انجام بدم مخصوصا مطالعه کردن
که واقعا عذابم میده اما چون مجبورم به اجبار میخونم ،تنها کاری که میکنم یه کم برام لذت بخش اومدن نت هست .
و گاهی هم فیلم دیدن
برام زندگی مفهوم اصلیشو از دست داده ؛تقریبا سعی میکنم تظاهر به شادی کنم اما تا کی!!!!!!
خیلی از این وضعیتم خسته وکلافه شدم:41::37:
لطفا راهنمایی ام کنید که چی کار کنم تا از این وضعیت نجات پیدا کنم .:11:

Pessimist
05-11-2011, 21:18
دوستان مشکلی که من دارم اینه که تو این چندماهه همش فکر میکنم قراره یه اتفاق بد واسم بیوفته. وقتی یه نفر بهم زنگ میزنه فکر میکنم میخواد یه خبر بد بهم بده یا اینکه وقتی زنگ خونه زده میشه یا کسی صدام میکنه در حالیکه همه چیز عادیه.
خیلی سعی میکنم خودمو آروم کنم اما نمیشه.

کسی میدونه این مشکل واسه چیه؟

sanaz.joon
05-11-2011, 21:41
دوستان مشکلی که من دارم اینه که تو این چندماهه همش فکر میکنم قراره یه اتفاق بد واسم بیوفته. وقتی یه نفر بهم زنگ میزنه فکر میکنم میخواد یه خبر بد بهم بده یا اینکه وقتی زنگ خونه زده میشه یا کسی صدام میکنه در حالیکه همه چیز عادیه.
خیلی سعی میکنم خودمو آروم کنم اما نمیشه.

کسی میدونه این مشکل واسه چیه؟

ممکنه دچار افسردگی فصلی شده باشین به یه روانشناس مراجعه کنین

hamid_diablo
06-11-2011, 19:43
کسی میدونه این مشکل واسه چیه؟
سلام
والا چند سال پیش من برای خرید رفته بومد بیرون.اما وقتی که برگشتم دیدم کوچمون شلوغه.اولش فکر کردم دعوا شده.بعد که جلو رفتم دیدم مادرم وسط کوچه از حال رفته.پسر عموم تو کوچه بود و ازش پرسیدم چی شده که بهم گفت محمد(برادرم)دعوا کرده و با چاقو زدنش

من خیلی شوکه شده بودم.تقریبا تا 1 سال که میخواستم وارد کوچمون بشم ترسی شدیدی بهم دست میداد.یه جورایی شرطی شده بودم.همش فکر میکردم که شاید اتفاق دیگه ای برای خانوادم بی افته.
شما هم احتمالا اتفاق درناکی براتون افتاده که افکارتون کمی دچار تشویش شده


برام زندگی مفهوم اصلیشو از دست داده ؛تقریبا سعی میکنم تظاهر به شادی کنم اما تا کی!!!!!!
خیلی از این وضعیتم خسته وکلافه شدم
این حس برای همه و در سنین مختلف اتفاق می افته.زمان و صبر شما و اینکه دوباره به اهدافتون فکر کنید باعث میشه این حس پوچی و تهی بودن از بین بره

بعضی وقتها هم یکنواحتی و تکرار در زندگی این حس عجیب رو بوجود میاره

DΔRK
09-11-2011, 01:06
اضطراب ‌عبارت ‌است ‌از احساس‌ ناراحت‌كننده ‌و مبهم ‌ترس‌، وحشت يا خطر با علتي ‌ناشناخته‌ كه ‌بر فرد مستولي‌ مي‌شود. براي‌ برخي افراد اين ‌حالت‌ ممكن‌ است‌ ناگهاني ‌باشد و برطرف ‌شود، اما براي‌ برخي‌ ديگر اين ‌حالت ‌به ‌صورت ‌مزمن ‌در مي‌آيد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
زماني كه دچار استرس،‌ اضطراب و دلشوره مي‌شويد، كارهاي زير را انجام دهيد:
درخواست كمك از ديگران، مشغول شدن به انجام كاري، صحبت با دوستان، خارج شدن از خانه براي مدت كوتاه، ورزش و بالاخره انجام تمرينات آرام‌سازي كه در اين تمرين عضلات،10 تا 15 ثانيه سفت و به آرامي شل مي‌شود، اين سفت و شل شدن عضلات تاثير خوبي برآرامش ذهن مي‌گذارد.
براي اين كار، ابتدا به يك مكان خلوت برويد، روي صندلي بنشينيد و پشت خود را صاف نگه داريد. كف پاها را روي زمين بگذاريد و دست‌ها را روي ران قرار دهيد. ابروها را تا جايي كه مي‌توانيد به طرف بالا بكشيد و در اين حالت نگه داريد، سپس به آهستگي رها كنيد.
چشم‌ها را محكم ببنديد و پلك‌ها را روي هم فشار دهيد و در اين حالت نگه داريد، سپس به آهستگي چشم‌ها را باز كنيد. زبان خود را به سقف دهان فشار دهيد و آن را چند ثانيه نگه داريد سپس به آهستگي رها كنيد.
دندان‌هاي خود را روي هم چند ثانيه فشار دهيد، سپس به آهستگي رها كنيد. شانه‌ها را بالا بكشيد و سفت نگه داريد، سپس به آهستگي رها كنيد.
دست راست را مشت كنيد و ساعد را روي بازو خم كنيد و محكم فشار دهيد و در اين حالت نگه داريد سپس به آهستگي رها كنيد، اين حركت را با دست چپ نيز انجام دهيد. يك نفس عميق بكشيد و ريه خود را پر از هوا كنيد و نفس خود را حبس كنيد و در اين حالت به شكم خود فشار آوريد، سپس به آهستگي نفس خود را بيرون دهيد.
كتف‌ها را تا جايي كه مي‌توانيد به عقب ببريد و فشار دهيد و در اين حالت سفت نگه داريد، سپس به آرامي رها كنيد. پاي راست و چپ را به ترتيب صاف نگه داريد و پنجه پا را به طرف بيرون بكشيد و در اين حالت نگه داريد بعد پنجه پا را به طرف خود خم كنيد و پا را سفت در اين حالت نگه داريد، سپس به آهستگي پا را زمين بگذاريد.
اين حركت را با پاي چپ تكرار كنيد. زانوها را خم كنيد و ران را تا جايي كه مي‌توانيد بالا بياوريد و سفت نگه داريد، سپس به آهستگي پا را زمين بگذاريد.

J1 1J
09-11-2011, 01:24
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

setareh ***
14-11-2011, 13:34
این حس برای همه و در سنین مختلف اتفاق می افته.زمان و صبر شما و اینکه دوباره به اهدافتون فکر کنید باعث میشه این حس پوچی و تهی بودن از بین بره

بعضی وقتها هم یکنواحتی و تکرار در زندگی این حس عجیب رو بوجود میاره سلام
میدونید خیلی وقته دچار چنین حسی شدم و فکر میکنم بیش از اندازه هم صبر کردم ؛و زندگیمو نمی تونم از حالت یکنواختی نجات بدم و اهداف جدید هم برام بی معنی هستن و هیچ لذتی برای بدست آوردنشون ندارم ؛هر کاری تا امروز کردم برام بی نتیجه بوده دیگه واقعا
ممنون از توجهتون :11:

DΔRK
02-12-2011, 12:51
به نظر نمی‌رسد هیچ حد و مرزی برای انسان در خودفریبی وجود داشته باشد اما چرا دست به اين كار می‌زند؟
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
رابرت تریورس ، زیست‌شناس برجسته‌ای است كه پاسخ‌های جالب توجهی برای این پرسش دارد.
وي معتقد است انسان‌ برای این خود را فریب می‌دهد تا بتواند دیگران را بهتر فریب دهد. گفت‌وگوي جام جم را با وي بخوانيد.
روان‌شناسان سال‌هاست روی خودفریبی در میان انسان‌ها كار می‌كنند، اما شما معتقدید كه ما به دانش جدیدی درباره خودفریبی نیاز داریم.
بله. چون روان‌شناسان تاكنون موفق به ارائه نظریه‌ای در این زمینه نشده‌اند. خودفریبی در بطن روان‌شناسی قرار دارد، اما اگر شما تنها روان‌شناسی را مطالعه كنید و بخواهید با تكیه بر اطلاعات به دست آمده از این طریق به بررسی مقوله خودفریبی بپردازید بدون شك راه را گم كرده و احتمالا تا پیش از این‌كه علل اصلی آن را كشف كنید دچار دیوانگی می‌شوید، اما اگر بخواهیم به نگرش كاربردی و مؤثری درباره خودفریبی دست پیدا كنیم باید آن را در منطق تكاملی جستجو كنیم و این یعنی دانشی تازه.
شما معتقدید ما انسان‌ها در تمام لحظات، خود را فریب می‌دهیم. فكر می‌كنید چرا این كار را انجام می‌دهیم؟
یك دلیل روشن برای چنین نظریه‌ای این است كه بتوانیم دیگران را بهتر فریب دهیم. نكته‌ای كه باید به آن فكر كنیم این است كه فریب دادن آن هم از روی عمد و با آگاهی، چیزی نیست جز یك خواست آگاهانه. به عبارت دیگر شخص در موقعیتی قرار می‌گیرد كه گرچه از حقیقت آگاهی دارد، اما داستان غلطی را خلق می‌كند كه البته باوركردنی هم به نظر می‌رسد. كار به جایی می‌رسد كه فرد مخاطب هیچ تعارضی میان آن و دانسته‌هایش پیدا نمی‌كند.

البته این كار نیاز به تمركز دارد و ممكن است من (به عنوان كسی كه قصد فریب دارد) نشانه‌هایی بروز دهم مبنی بر این‌كه «دارم دروغ می‌گویم». اگر بخواهم شخص مقابل را فریب دهم شاید نتوانم به چشمانش خیره شوم. در این وضعیت در حین صحبت كردن مكث كرده یا تعلل می‌كنم و این در حالی است كه تلاش می‌كنم تا داستان ساختگی‌ام را به طرف مقابل دیكته كنم. در چنین حالتی از كلمات ساده‌تر استفاده می‌كنم و گذشته از آن بتدریج صدایم را نیز بالاتر می‌برم. در چنین وضعیتی كار برای طرف مقابل سخت‌تر می‌شود.
بنابراین می‌توان گفت كه اگر شما خودتان این دروغ را باور كنید، در تحمیل كردن این داستان ساختگی به دیگران مؤثر خواهد بود؟
بله. اگر بتوانم تمامی‌یا بخشی از دروغ مورد نظرم را به طرف مقابل منتقل كنم پس می‌توانم كاری كنم كه طرف مقابل متوجه فریبكاری من نشود. بنابراین اكنون می‌توان دلیل كافی برای خودفریبی ارائه كرد: القای ناآگاهانه دروغ و البته بهتر مخفی نگهداشتن آن.
آیا انواع دیگری از خودفریبی نیز وجود دارد؟
مقوله دیگری وجود دارد كه بر اساس آن تمایل كلی به غرور و نخوت همواره در انسان وجود دارد. اگر از دانش‌آموزان دبیرستانی پرسیده شود كه آیا توانایی‌های لازم برای هدایت كلاس را دارند یا نه بالغ بر 80 درصد می‌گویند «بله». در حقیقت نمی‌توان آنها را مورد سرزنش قرار داد. حتی اگر از اساتید نیز این سوال پرسیده شود بالغ بر 94 درصد پاسخ مثبت می‌دهند.
بنابراین معتقدید كه ما خود را فریب می‌دهیم تا خود را مملو از غرور و بزرگی كنیم؟
توجه كنید كه ما انسان‌ها در ادامه از این تكنیك (غرور و بزرگی ناشی از خودفریبی) برای فریب دادن دیگران استفاده می‌كنیم. به یاد داشته باشید بدون این هدف كه بخواهید دیگران را فریب بدهید، فریب دادن خودتان ارزشی ندارد.
پس با توجه به این نگرش، فریب دادن دیگران چه منفعتی برای شخص دارد؟
موقعیت‌های بسیار زیادی در زندگی است كه فرد در آنها می‌تواند منافع شخصی خود را دنبال كند. مثلا اگر قصد دارید چیزی را به سرقت ببرید باید دروغ بگویید. حتی اگر به دنبال منافع مالی خاصی هستید نیز دروغ می‌گویید تا روابط‌تان را حفظ كنید.
و كسانی كه چنین نگرشی دارند هزینه‌های زیادی نیز می‌پردازند؟
بله. البته این هزینه اشكال مختلفی دارد. یكی از این اشكال می‌تواند این باشد كه شخص همواره تمایل دارد كه از سوی دیگران تحت‌تأثیر قرار گیرد. شخصی كه خود را فریب می‌دهد احتمالا تنها شخص حاضر در اتاق است كه نمی‌داند چه اتفاقاتی در پیش است.
با این حال هنوز هم به نظر می‌رسد منافع موجود سنگین‌تر از هزینه‌ها هستند؟
در برخی موارد بله، این‌گونه است و البته در برخی موارد نه. درحقیقت اگر هزینه‌ها همواره بر منافع شخصی بيشتر باشند خودفریبی تكامل پیدا نمی‌كند.
آیا انسان‌ها تنها گونه‌های زیستی در جهان هستند كه از قابلیت خودفریبی برخوردارند؟
نه، من این‌گونه فكر نمی‌كنم. دروغ گفتن در دنیای حیوانات نیز دیده می‌شود. مثلا نوعی حشره وجود دارد كه خطری برای محیط اطرافش ندارد، اما به وسیله خطرناك نشان دادن خود، به نوعی خود را محافظت می‌كند كه اين نيز خود یك نوع دروغ است. از سوی دیگر زیست‌شناسان به یافته‌هایی درخصوص خودفریبی در دنیای میمون‌ها نیز دست پیدا ‌كرده‌اند.
به دنیای انسان‌ها بازگردیم و این بار كودكان. آیا كودكان از همان ابتدا خودفریبی را در خود دارند يا برای رسیدن به این مرحله كمی ‌زمان باید بگذرد؟
این یك سوال سخت است. شواهدی وجود دارد مبنی بر این‌كه از حدود شش ماهگی فریبكاری در كودكان شكل می‌گیرد. آنها در هشت یا 9 ماهگی به سطحی از توانایی دست پیدا می‌كنند كه با تكیه بر آن می‌توانند نشان دهند نسبت به چیز خاصی بی‌اهمیت هستند حال آن كه واقعا این‌گونه نیست.
آیا حقیقت دارد كه خودفریبی وابستگی نزدیكی با هوش دارد؟
بله. هرچه كودك خردسال شما هوشمندتر باشد، دروغ‌های بیشتری می‌گوید. در میمون‌ها نیز ارتباط جالب توجهی میان این دو مقوله دیده شده است به طوری كه هرچه مغز بزرگ‌تر باشد، احتمال بیشتری وجود دارد كه رفتاری ناشی از دروغگویی بروز دهند.
آیا شما خودتان یك انسان خودفریب هستید؟
در كتابی كه بتازگي در این زمینه منتشر كرده‌ام به مقوله مقابله با خودفریبی پرداخته‌ام. من شخصا در این باره ناموفق بوده‌ام. من همواره برخی خطاها را تكرار می‌كنم. اگر از من درباره خودفریبی‌هایی كه انجام می‌دهم بپرسید باید داستان‌ها و كتاب‌های زیادی بنویسم، اما به نظر شما می‌توانم این كار را در آینده متوقف كنم؟ معمولا چنین چیزی امكان ندارد، حتی اگر شخص مورد نظر یك دانشمند باشد.

رابرت تریورس در یك نگاه
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]تریورس یكی از برجسته‌ترین زیست‌شناسان تكاملی در دنیا محسوب می‌شود. كارهای وی دانش زیست‌شناسی جامعه (sociobiology)، روان‌شناسی تكاملي و بوم‌شناسی رفتاری را تحت تأثیر قرار داده است.

وی در دانشگاه راجرز نیوجرسی به عنوان استاد رشته انسان‌شناسی مشغول به تدریس و پژوهش است.


بتازگی نیز كتابی از این دانشمند درخصوص خودفریبی تحت عنوان Folly Of Fools منتشر و روانه بازار شده است.

Farhad
12-12-2011, 20:49
علم روان شناسی پر از دروغ هایی است که مفهوم همه ی آنها میشه جمله ی " زندگی زیباست"

اما زندگی هیچ وقت زیبا نیست و بهتر میبود به جای اینکه روان شناسان بر سر این عدم توافق بخواهند به ما این نوع نگرش رو تحمیل کنند باید کسانی میبودند که با ما همدردی میکردند

ببینید مثلا به جای همین تاپیک یک تاپیکی میبود و در اون با هم درد و دل میکردیم و از غم و غصه هامون میگفتیم اون جوری قدری سبک میشدیم حد اقل

خود من آدمی ام که زندگیم سالهاست که به تباهی کشیده شده :13:

تو خیابون آدمها رو میبینم همه ی چهره ها خسته اند ، اعصاب همه داغون

توی اینترنت میایم میبینم همه از دلتنگی هاشون مینویسند .....

این چه بلاییه که سر بشریت آمده :41:

M e i s a m
12-12-2011, 21:23
علم روان شناسی پر از دروغ هایی است که مفهوم همه ی آنها میشه جمله ی " زندگی زیباست"

اما زندگی هیچ وقت زیبا نیست و بهتر میبود به جای اینکه روان شناسان بر سر این عدم توافق بخواهند به ما این نوع نگرش رو تحمیل کنند باید کسانی میبودند که با ما همدردی میکردند

ببینید مثلا به جای همین تاپیک یک تاپیکی میبود و در اون با هم درد و دل میکردیم و از غم و غصه هامون میگفتیم اون جوری قدری سبک میشدیم حد اقل

خود من آدمی ام که زندگیم سالهاست که به تباهی کشیده شده :13:

تو خیابون آدمها رو میبینم همه ی چهره ها خسته اند ، اعصاب همه داغون

توی اینترنت میایم میبینم همه از دلتنگی هاشون مینویسند .....

این چه بلاییه که سر بشریت آمده :41:

من که فقط ملت خودمون رو میبینم که این شکلی شدن

شدیم مثل یه مشت ادم مکانیکی که باید بشینیم شب پای تی وی و اخبار شارژ بشیم صبح راه بیفتیم بریم پی بدبختیمون که شب گشنه پای اخبار نشینیم :41::41::41: پس این صبح سحر که نزدیک است کوش؟!

Farhad
12-12-2011, 21:47
من که فقط ملت خودمون رو میبینم که این شکلی شدن

شدیم مثل یه مشت ادم مکانیکی که باید بشینیم شب پای تی وی و اخبار شارژ بشیم صبح راه بیفتیم بریم پی بدبختیمون که شب گشنه پای اخبار نشینیم :41::41::41: پس این صبح سحر که نزدیک است کوش؟!


من خودم الان آدمی ام که کمرم شکسته داغونم آقا داغون ..... :19:
زندگیم به فلاکت رسیده
بقول شما تو ملت ما بیشتر هست به دلیل کم بودن تفریح در بین مردم


ما همچنان در حسرت آمدن یک روز خوب هستیم :)

iranch
29-12-2011, 19:51
براي كسي كه اضطراب زياد داره و منتظر اتفاق بد هست .
چه كاري بايد بكنه

sanaz.joon
31-12-2011, 00:10
براي كسي كه اضطراب زياد داره و منتظر اتفاق بد هست .
چه كاري بايد بكنه

اول بره پیش روانشناس اگه جواب نگرفت بره پیش روانپزشک

DΔRK
01-01-2012, 15:50
روان‌شناسان در يك مطالعه جديد تاكيد كردند خريد زياد و حمل كردن ساك‌هاي زياد و سنگين خريد، موجب افزايش استرس رواني مي‌شود.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
به گفته آنان، مشترياني كه زياد خريد مي‌كنند از نظر جسمي، وزن زيادي را به بدن خود تحميل مي‌كنند و همين امر موجب مي‌شود به طور ناخودآگاه استرس آنها افزايش پيدا كند.
كارشناسان بهداشت رواني در دانشگاه چيني هنگ‌كنگ و دانشگاه ملي سنگاپور كه اين مطالعه را انجام داده‌اند، مي‌گويند: حمل كيسه‌هاي زياد و سنگين‌تر خريد موجب مي‌شود افكار استرس‌زاي بيشتري به ذهن انسان خطور كند.
به گزارش روزنامه تلگراف، در اين مطالعه چنين نتيجه‌گيري شد كه مغز ارتباطات عصبي خاصي دارد كه باعث مي‌شود تحمل وزن زياد توسط جسم، روي ذهن فرد نيز بار اضافي وارد كند.

Mehran-King
08-01-2012, 22:11
سلام ، آیا پریشانی و اضطراب باعث هضم شدن سریع مواد غذایی در بدن و گرسنگی سریع میشه؟:11:

Mohammad
08-01-2012, 22:33
ضمن تشکر از دوستان لطفا این مورد رو در نظر داشته باشید :


توجه داشته باشید اینجا مربوط به پرسش و پاسخ است، از کپی کردن مقالات مربوط به روان شناسی اکیدا خودداری شود... اما در عین حال حرف من به این معنا نیست که فقط سوال شود و افرادی پاسخ بدهند... از اشاره به نکات جالب، نوشتن تجربیات شخصی، شرکت در بحث ها و.. استقبال میشود

Sayam
08-01-2012, 23:18
سلام ، آیا پریشانی و اضطراب باعث هضم شدن سریع مواد غذایی در بدن و گرسنگی سریع میشه؟:11:
سلام مهران جان ... :20:

تجربه ای که خودم در این مورد داشتم اینه که معمولا کلا اشتهامونو از دست میدیم
باعث گرسنگی هم شاید بشه (یا شاید بشه گفت برعکس جمله ی بالا در بعضی مواقع باعث افزایش اشتها میشه)

اما در کمک به هضم شدن سریعتر غذا مطمئنا تاثیری نخواهد داشت :)


+

محمد جان این پست رو که بنویسم یک صفحه تاپیک میره جلو :happy:

آخرین پست صفحه ی قبل مطالعه شود :31:

Nocturne
09-01-2012, 21:00
سلام ، آیا پریشانی و اضطراب باعث هضم شدن سریع مواد غذایی در بدن و گرسنگی سریع میشه؟:11:

بر اساس تجربه شخصیم:
اظطراب باعث اختلال در هضم غذا میشه ، و همچنین باعث زودتر از دست رفتن انرژی هایی که گرفتیم

sanaz.joon
10-01-2012, 00:13
به نظر من یه آدم وقتی روانی میشه که فشار زیادی روش بیاد و نتونه تحمل کنه

Saeed System
18-01-2012, 00:59
سلام...من جدیدا یه حالتی برام پیش اومده که داره میبرتم تو فکر...

وقتی پیاده روی میکنم دارم راه میرم ...یهویی سرم سنگین میشه ( انگا رمغزم تکون میخوره) و سریع به حالت عادی بر میگرده...

مثل یه شوک انگار یه اتفاقی میفته توسرم....خودم فکر میکنم بخاطر اظطراب زیادی که همواره دارم....

یه موقعههایی فکر میکنم نکنه اون سنگینی سرم طول بکشه یهویی مغزم قفل کنه همونجا بخورم زمین .....

نمیدونم چه طوری بگم چون واقعا توصیفش سخته ولی بدجور آدم رو میبره تو فکر....که چی میشه تو مغز که اینجوری میشم...

saeediranzad
18-01-2012, 05:31
سلام...من جدیدا یه حالتی برام پیش اومده که داره میبرتم تو فکر...

وقتی پیاده روی میکنم دارم راه میرم ...یهویی سرم سنگین میشه ( انگا رمغزم تکون میخوره) و سریع به حالت عادی بر میگرده...

مثل یه شوک انگار یه اتفاقی میفته توسرم....خودم فکر میکنم بخاطر اظطراب زیادی که همواره دارم....

یه موقعههایی فکر میکنم نکنه اون سنگینی سرم طول بکشه یهویی مغزم قفل کنه همونجا بخورم زمین .....

نمیدونم چه طوری بگم چون واقعا توصیفش سخته ولی بدجور آدم رو میبره تو فکر....که چی میشه تو مغز که اینجوری میشم...

تا حالا فشار خونت را چک کردی؟

Saeed System
18-01-2012, 11:51
تا حالا فشار خونت را چک کردی؟

آره چند باری قبلا چک کردم نرمال بوده ....اصلا این حالت که میگم مثل افتادن فشار و سیاهی رفتن چشم نیست...

ببین فکر کنید یهویی مغزتون تکون میخوره بعد یه لحظه فکر می کنید الان که مغزتون از کار میفته....

بعد ترس شدیدی وجودتون رو میگیره و میرید تو فکر که قضیه چیه مگه مغز هم تکون میخوره...

ولی فکر نکنم واسه فشار خونم باشه..چون اصلا مثل سیاهی رفتن چشم و زمین خوردن بخاطر فشار نیست

چون اون حالت رو تجربه کردم ......

یه حالت دیگست مغز تکون میخوره و شما یه لحظه با تمام وجود میرید تو اعماق فکر به مغزتون و اصلا یادتون

میره تو خیابون هستید و دارید راه میرید.....یه سرگیجه هم داشتم قبلا که 4 ماه طول کشید!!

فکر میکنم این یه مشکل جدید عصبیه...بیشتر وقتی میرم تو خیابون و بالای 2 کیلومتر که پیاده روی میکنم

به خاطر اون اظطرابی که تحمل میکنم یهویی اینجوری میشم..مثل یه دست انداز رد میکنه مغزم...

saeediranzad
19-01-2012, 11:22
آره چند باری قبلا چک کردم نرمال بوده ....اصلا این حالت که میگم مثل افتادن فشار و سیاهی رفتن چشم نیست...
...
فکر میکنم این یه مشکل جدید عصبیه...بیشتر وقتی میرم تو خیابون و بالای 2 کیلومتر که پیاده روی میکنم

به خاطر اون اظطرابی که تحمل میکنم یهویی اینجوری میشم..مثل یه دست انداز رد میکنه مغزم...

2کیلومتر؟ کدوم اضطراب؟ شاید قند خونت میآد پایین.
در حالت عادی که مثلاً تو خونه نشستی هم این حالت پیش میاد؟

Saeed System
19-01-2012, 13:55
2کیلومتر؟ کدوم اضطراب؟ در حالت عادی که مثلاً تو خونه نشستی هم این حالت پیش میاد؟

آره 2 کیلومتر که خیلی کمه من معمولا روزی 4 کیلومتر یا بعضی روزها که حال داشته باشم 12 کیلومتر

پیاده روی می کنم..... وقتی پیاده روی می کنم اظطراب می کنم از مردم و اجتماع ولی اهمیت نمیدم

گفتم شاید بخاطر همین اظطراب زیادیه که تو این پیاده رویهای طولانی بهم فشار میاره..

نه تو خونه هستم مشکلی ندارم چون نشستم .....


شاید قند خونت میآد پایین.

نمیدونم ولی بیشتر فکر می کنم مغزم تاب میخوره موقع راه رفتن که دلیلشم اظطرابم...امروز یه وقت

روانپزشک گرفتم برم ببینم چمه واسه 5 روز دیگه وقت داد....

Royce
19-01-2012, 16:01
سلام
کسی میدونه طول درمان با فلوکستین چندوقته؟آیا باید به طور دائم مصرف بشه؟

Saeed System
31-01-2012, 21:56
به نظر من بهبودی شما رو پزشک تشخیص میده و فقط هم پزشک باید دارو رو قطع کنه که دچار عوارض نشید.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ](17).gif

فلوکستین:
به‌ طور منظم‌ به‌ پزشكتان‌ مراجعه‌ كنيد تا بهبودتان‌ را زيرنظر داشته‌باشد. ممكن‌ است‌ 4 هفته‌ طول‌ بكشد تا از اثر دارو ظاهر شود و به‌ حداكثر برسد؛ ممكن‌ است‌ بخواهيد در طي‌ اين‌ مدت‌ پزشكتان‌ ار ملاقات‌ كنيد.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] m%2Fsalamat%2Firanhealers%2Fdrugs-step.asp-t%3DFLUOXETINE.htm)

Saeed System
31-01-2012, 22:08
دوستان من چاقم...وقتی تو خیابون راه میرم فکر می کنم مردم بدشون میاد از من ....یه جور نگاه بدی دارن به من..

آیا واقعا این طوره یا فکر من اشتباهه؟ شما یه آدم چاق ببینید که داره تو پیاده رو راه میره سرشم پایینه .. بدتون میاد ازش؟

saeediranzad
01-02-2012, 11:20
بدم میآد؟ نه اونجور که بهش توهین کنم یا مزاحم خلوتش بشم.
خیلی از آدمهای چاق (فربه درستتره)، خوش مشرب و بامزه هستند.
ولی معمولاً آدم فربه کسیه که زندگی را سخت نمیگیره یا زیادی شل میگیره؛
و برای من که آدم سختگیر و نسبتاً منظمی هستم، زندگی کردن با یک آدم فربه برام سخته.
بنظر من چاقی تنها یک خصوصیت فیزیکی نیست، بلکه یک طرز فکره.
من از آدمی که مزاحم خلوت شخصی من بشه بدم میآد؛ چه چاق و چه لاغر.

Reza Azimy_RW
01-02-2012, 12:38
أم چاق ؟ بد اومدن ؟!
طرز فکرت کاملا" قلطه فک نمیکنم کسی باشه از ادمای چاق بدش بیاد !
اطفاقا من دیدم ادمای چاق خوش اخلاقترن بیشتر باهاشون جوش میخورم :دی

Переклад не
01-02-2012, 13:05
آدمای چاق خیلی دوسداستنی هستن مخصوصا بعضیا که خنده دار و بامزه هم هستن:دی

Saeed System
06-02-2012, 15:57
سلام ..من دیشب رفتم روانپزشک و برام سرترالین و رسپریدون تجویز کرد...

امروز خوردم سرترالین رو ....خیلی جالبه همه چیز عوض شده برام..بوها عوض شده قوی تر شده...هوا سردتر شده برام...

مزه خوراکی ها عوض شده...احساس درد بیشتر شده...کلا حالی به حالی میکنه آدم رو...

1 تیکه گچ که وزنش به گرم هم نمیرسه چه قدر قویه این همه حال آدم رو عوض میکنه آدم رو میبره تو یه دنیای دیگه..جاتون خالی

تو این دنیا همه همون آدمهان اما رفتارت با اونا عوض میشه مهربونتر میشی باهاشون ..بیشتر درکشون میکنی...

ArashMiniStar
06-02-2012, 18:07
دوستان من چاقم...وقتی تو خیابون راه میرم فکر می کنم مردم بدشون میاد از من ....یه جور نگاه بدی دارن به من..

آیا واقعا این طوره یا فکر من اشتباهه؟ شما یه آدم چاق ببینید که داره تو پیاده رو راه میره سرشم پایینه .. بدتون میاد ازش؟
واقعیاش اگر نظر من یکی رو بخواهید من اصلا از روی قیافه مردم قضاوت نمیکنم وتو خیابون هم سرم تو کار خودمه بجای اینکه همش به یکی زل بزنم!! :13:برای من اصلا فرقی نمیکنه طرف چاق باشه یا لاغر.:31:

M e i s a m
06-02-2012, 23:46
دوستان من چاقم...وقتی تو خیابون راه میرم فکر می کنم مردم بدشون میاد از من ....یه جور نگاه بدی دارن به من..

آیا واقعا این طوره یا فکر من اشتباهه؟ شما یه آدم چاق ببینید که داره تو پیاده رو راه میره سرشم پایینه .. بدتون میاد ازش؟

حالا که یکی از دوستان جوابی داد من بگم :دی کسی از ادم چاق بدش نمیاد منتها اکثرا از چاقی بدشون میاد! همین باعث میشه یه حس بدی پیدا کنن! و در مقابل ادمای لاغر (اسکلت) هم همینطوری ان!

saeediranzad
07-02-2012, 04:23
سلام ..من دیشب رفتم روانپزشک و برام سرترالین و رسپریدون تجویز کرد...

امروز خوردم سرترالین رو ....خیلی جالبه همه چیز عوض شده برام..بوها عوض شده قوی تر شده...هوا سردتر شده برام...

مزه خوراکی ها عوض شده...احساس درد بیشتر شده...کلا حالی به حالی میکنه آدم رو...

1 تیکه گچ که وزنش به گرم هم نمیرسه چه قدر قویه این همه حال آدم رو عوض میکنه آدم رو میبره تو یه دنیای دیگه..جاتون خالی

تو این دنیا همه همون آدمهان اما رفتارت با اونا عوض میشه مهربونتر میشی باهاشون ..بیشتر درکشون میکنی...

مواظب خودت باش. این چیزها درمان دائمی نیست؛ موقته.
میدونی که مصرف طولانیشون بسیار زیانباره.
افسردگی را باید با تغییر طرز فکر درست کرد. از یه روانشناس وارد (نه یه مدرک دار بیعقل) کمک بگیر.
یادت باشه: دارو هم سم است، فقط دوز آن فرق دارد.

Saeed System
07-02-2012, 08:37
مواظب خودت باش. این چیزها درمان دائمی نیست؛ موقته.
میدونی که مصرف طولانیشون بسیار زیانباره.
افسردگی را باید با تغییر طرز فکر درست کرد. از یه روانشناس وارد (نه یه مدرک دار بیعقل) کمک بگیر.
یادت باشه: دارو هم سم است، فقط دوز آن فرق دارد.

حقیقتش دست رو دلم نزار...نیم خواستم بگم ولی حس می کنم استعدادم رو از بین برد این داروها....

من خیلی عاشق فیلم برداری سوژه ای بودم...از دیروز اصلا هیچ سوژه ای به ذهنم نمی رسه...هر چی هم

می سازم ..همه میگن مسخرست...در صورتی که قبلا هر چی می ساختم همه کف می کردن...

ولی چه میشه کرد..دارو یه اثرات خوبی داره به موازاتش یه اثرات بدی هم داره..

ولی استعداد آدم رو بلکل منحل میکنه....

Переклад не
07-02-2012, 10:45
Love King جان شما اصلا چی شد که اینطوری شدید؟مثلا برگردید به دو سه سال اخیر . حالتون که طبیعی بوده (به گفته ی خوده شما) چه اتفاقی افتاد بعدش؟

چون من یادمه 16 سالگی کلا مرده ی متحرک بودم.آقا یه حالی داشتم که خدا نصیب خر هم نکنه . از دلتنگی داشتم میمردم.تازه تنگی نفس پدرمو دراوورده بود.احساس خفگان و ترس و حتی آرزوی مرگ هم نمیتونستم بکنم .به خدا داشتم میمردم .افتضاح ترین احوال جهان رو داشتم. یه دکتری هست واقعا کارش درسته .رفتیم پیشش گفت این پسره زیاد درس مرس میخونه؟ چی کار میکنه که اعصابش داغونه؟ (یه سری معاینه هایی کرد و بعد اینو گفت). بعد مامانم گفتش این صب تا شب گیم بازی میکنه.برام چنتا قرص تجویز کرد بعد اصلا نمیدونم چی شد حالم خوب شد .اما الان که بهتر فکر میکنم این خدا بود و امیدوار بودنم بهش که حالمو خوب کرد .ورزشم زیاد کردم بازیم یه مدت گذاشتم کنار.خدارو شکر الانم حالم خیلی خیلی خوبه

Переклад не
09-02-2012, 14:28
دوستان خاله ی من الان 4 ساله که ازدواج کرده . شوهرش آدم خیلی خوبیه اخلاق خوبی هم داره.اما تازگیا متوجه شدیم که ایشون خالمو کتک میزنه . اونم از نوع رزمی.خالم میگه وقتی بیرونیم یا خونه ی کسی مهمونی رفتیم اخلاقش خیلی خوبه و انگار فرشتس اما همین که پاش از در ورودی خونه میگذره دیگه از این رو به اون رو میشه.دنبال بهونه میگرده که منو زیر کتک بگیره.دفعه ی قبل هم سر خرید مبل کلی کتکش زده بود.اما من که فهمیدم کپ کردم .اصلا انتظار نداشتیم ایشون یه همچین اخلاقی تو خونه داشته باشه

وقتی اینا نامزد بودن پدر شوهره مریض بوده و بعدا فوت میکنه .الان خودش خانواده ی پدریش رو ساپورت میکنه (دوتا برادر دو خواهر و یه مادر)
محله ی مادرش تو این محله ها هستن که همه چشم زخم و نمیدونم فقیر ( نه از اون فقیرا.مثله بخیل و چش سفید و اینچیزا) هستش که در و همسایه زیاد خونه ی همدیگه رفت آمد میکنه.همچنین مادر و خواهراشم یکم بفهمی نفهمی اخلاق پسندیده ای ندارن یعنی مثلا تو برهم زدن میونه ی افراد تبحر دارن.
به نظرتون چه علتی باعث میشه این شوهره همچین کنه؟راهی هست که بتونه مشکلو برطرف کنه؟
ممنون

saeediranzad
10-02-2012, 11:16
به این میگی اخلاق خوب؟
نمیشه درباره زندگی دیگران با چند خط نظر داد. ولی معلومه که شوهره از نظر مالی تحت فشاره.
شخصیت واقعی هرفرد یا بهتر بگم ظرفیتش در تنگناهای زندگی است که خودش را نشون میده.
وگرنه به هنگام خوشی و آسودگی که همه خوبند.
من اگه جای خاله تون بودم، سعی میکردم پیچیده تر به موضوع فکر کنم. گاهی سادگی آدمها در تحلیل موقعیت، کار دستشون میده.
البته نمیشه از همه انتظار داشت که مثل بعضی کارکتر فیلمهای سینمایی، آینده نگر و بعبارتی فیلسوف باشند.
ولی به هرحال حل هر مشکلی نیاز به برآورد و سنجش شرایط موجود داره.

Nocturne
10-02-2012, 21:01
بنظر من این مشکل با این تاپیک حل نمیشه و پیچیده تر هست.. اما به هرحال شاید دو حالت میشه در نظر گرفت:
1. مشکلی مربوط به زندگی با همسرش آزارش میده. مثلا نوعی نارضایتی، که در گفتار بروزش نداده
2. خودش دچار مشکلی روانی هست. مثلا نوعی بیماری روانی داره یا فشارهای زندگی آزارش میده

ms368
06-03-2012, 20:14
سلام

نمیدونم چه مرگیمه
حالم بد میشه
خوب میشه
میزنه به سرم با دوستام شوخی های نافرم میکنم
پشیمون میشم
گریه میکنم
نگاه تو چشم آدما یا دوستانم میکنم ، و به شکل ضایعی رومو میکنم طرف دیگه ، چون فک میکنم طرف دوست نداره من براندازش کنم ، در صورتی که فکر میکنم دارم داره تماشام میکنه
آب میشم
با دوستام که حرف میزنم ریشه کلام از دستم در میره ، چون فکر میکنم دارن منو میبینن
چش تو چشم میشن
به خودم دری وری میگم
و هزارتا کارای مسخره ی دیگه که توی آدمای سالم هرگز ندیدید

بعضی از دوستان منو میشناسن
من از خیلی وقت پیش مشکل داشتم و انواع و اقسام روش ها و دکتر ها رو تست کردم

یه جورایی زندگیم بد نیست و در گذره
خیلی دوست دارم حالم زودتر خوب شه

hamid_diablo
06-03-2012, 20:54
این چیزهایی که گفتی شاید برای هرکسی تو دوره ای از زمان بی افته

اگه مشکلت از کودکی همراهت بوده شاید ریشه ژنتیکی داره.به هر حال قابل درمانه

در مورد این موضوع با دوستان و خانواده صحبت کردی؟اگه از اونا کمک بخوای راحت تر میتونن کمکت کنند چون رفتار تو رو از بیرون میبینن و میتونه قضاوت درست تری نسبت به خودت داشته باشند

در مورد اعتماد به نفست چه نظری داری؟اگه از تو چشم دیگران بودن خجالت میکشی خوب ریشه در اعتماد به نفست داره و قابل درمانه

استاکس نت
25-03-2012, 22:28
افرادی که شیزوفرنی دارن دوپامین مغزشون بالاست یا پایین؟

ساره38
30-04-2012, 16:17
سلام دوستان من دنبال یه سایت روانشناسیم که بشه به صورت ان لاین مشاوره گرفت اگه کسی سراغ داره ممنون میشم ادرس بده

ساره38
01-05-2012, 09:50
کسی نبود کمک کنه

Saeed System
01-05-2012, 10:09
کسی نبود کمک کنه

سلام من تو پیغام خصوی بهتون میگم ..آخه طبق قوانین سایت نباید اینجا کاربر رو به فروم دیگه راهنمایی کرد..

پیغام خصوصی رو چک کنید :11:

yuseph
03-05-2012, 08:11
سلام

نمیدونم چه مرگیمه
حالم بد میشه
خوب میشه
میزنه به سرم با دوستام شوخی های نافرم میکنم
پشیمون میشم
گریه میکنم
نگاه تو چشم آدما یا دوستانم میکنم ، و به شکل ضایعی رومو میکنم طرف دیگه ، چون فک میکنم طرف دوست نداره من براندازش کنم ، در صورتی که فکر میکنم دارم داره تماشام میکنه
آب میشم
با دوستام که حرف میزنم ریشه کلام از دستم در میره ، چون فکر میکنم دارن منو میبینن
چش تو چشم میشن
به خودم دری وری میگم
و هزارتا کارای مسخره ی دیگه که توی آدمای سالم هرگز ندیدید

بعضی از دوستان منو میشناسن
من از خیلی وقت پیش مشکل داشتم و انواع و اقسام روش ها و دکتر ها رو تست کردم

یه جورایی زندگیم بد نیست و در گذره
خیلی دوست دارم حالم زودتر خوب شه
من یه خواهر داشتم کپ شما بود.(ببخشید منظورم مقایسه بود فقط)
بعدش رفت پیش عموم دکترای شیمی داره+مدیر مدرسه هم هستش خدایی خیلی فهیمه...باهاش صحبت کرد 3جلسه ای دختره درست شد...
مشکلش هم:
1-نداشتن ایدلوژی نسبت به شخصیت و زندگیش.
2-نداشتن اعتماد بنفس.
3-یه مشکل دیگه هم بود که فکر نمیکنم به شما بخوره.
اما خوب شد...چندتا کتاب خوند..بعدش یه کار براش جور کرد توی مدرسش که به عنوان مربی پرورشی بره 1-2ساعتی پیش بچه ها(البته بدون حقوق!)و....
الان این دختره حالش از من هم بهتره.

ms368
03-05-2012, 09:52
من یه خواهر داشتم کپ شما بود.(ببخشید منظورم مقایسه بود فقط)
بعدش رفت پیش عموم دکترای شیمی داره+مدیر مدرسه هم هستش خدایی خیلی فهیمه...باهاش صحبت کرد 3جلسه ای دختره درست شد...
مشکلش هم:
1-نداشتن ایدلوژی نسبت به شخصیت و زندگیش.
2-نداشتن اعتماد بنفس.
3-یه مشکل دیگه هم بود که فکر نمیکنم به شما بخوره.
اما خوب شد...چندتا کتاب خوند..بعدش یه کار براش جور کرد توی مدرسش که به عنوان مربی پرورشی بره 1-2ساعتی پیش بچه ها(البته بدون حقوق!)و....
الان این دختره حالش از من هم بهتره.

کار ؟
من دانشجو ام
نمیتونم
کتاب هم تا دلتون بخواد خوندم ( کتابای روانشناسی و داستانی مفهومی و امید به زندگی و از اینا )

مشکلم با اعتماد به نفسمه و شماره 1 که فرمودید

شماره 3 چیه ؟

yuseph
04-05-2012, 21:13
کتاب اون مدلی نبودن.البته تا اونجا که من میدونم.بعضی هاشون حتی عجیب هم بودن.
مثال:نبرد من!
مشکل سومش (ترس)بود!
مثلا:اون تنهایی بازار نمیرفت!
دقیقا وارد ماجرا نشدم!چون به من اجازه نمیداد(حساس بود)اما عموم براش حلش کرد.
پ ن:مطمئنن شما این مورد رو ندارید.چون مشکلتون رو بدون نگرانی خاصی اینجا بیان کردین.

ms368
04-05-2012, 22:14
کتاب اون مدلی نبودن.البته تا اونجا که من میدونم.بعضی هاشون حتی عجیب هم بودن.
مثال:نبرد من!
مشکل سومش (ترس)بود!
مثلا:اون تنهایی بازار نمیرفت!
دقیقا وارد ماجرا نشدم!چون به من اجازه نمیداد(حساس بود)اما عموم براش حلش کرد.
پ ن:مطمئنن شما این مورد رو ندارید.چون مشکلتون رو بدون نگرانی خاصی اینجا بیان کردین.

مشکل منم یه قسمتیش ترسه
ترس از اجتماع و اینکه چطور دربارت فکر میکنن
مثلا میترسم برم جلو دانشجوها و براشون یه موضوع رو ارائه بدم

اون کتاب هم باید بگیرم

ممنون از توجهت

استاکس نت
04-05-2012, 23:36
من خیلی تجربه دارم تو درمان افسردگی و ترس های اجتماعی به نظرم بهترین روش دارو درمانیه چون روان درمانی بعد از یه مدت اثرشو از دست میده

saeediranzad
05-05-2012, 14:48
من خیلی تجربه دارم تو درمان افسردگی و ترس های اجتماعی به نظرم بهترین روش دارو درمانیه چون روان درمانی بعد از یه مدت اثرشو از دست میده

سلام
دقیقاً برعکس گفتید.
متأسفانه بسیاری از روانپزشکان ما نسخه نویس هستند، نه درمانگر.
وقتی یک مشکل را میشه با راه بردن در مسیر اندیشه و شناخت حل کرد، چرا بدن سالم را ببندیم یه قرص و آمپول؟
اثر دارو موقتی است؛ ولی اثر شناخت دائمی. رواندرمانی نه بهترین راه ، بلکه تنها راه حل مسائل روانیی است که از تجربه های ناخوشایند زندگی برای ما مانده.
دارو برای زمانی است که فرد توانایی پذیرش رواندرمانی را نداره.

استاکس نت
05-05-2012, 22:32
به هرحال هر کس نظری داره من دارو درمانی رو موثرتر دیدم چون مغز افراد پانیک و افسرده نمیتونه واقعا موقیعت خوب رو از بد تشخیص دقیق بده باید غلضت سرتونین و دوپامین در مغز بالا بره تا فرد احساس خوبی داشته باشه به نظرتون روان درمانی چطور میتونه غلضت اینا رو بالا ببره؟

saeediranzad
06-05-2012, 05:42
به نظرتون روان درمانی چطور میتونه غلضت اینا رو بالا ببره؟
همونطور که وقایع زندگی غلظتشون را پایین میاره یا کلاً تعادل روانی و هورمونی را تغییر میده.
افسردگی اگر منشاء ژنتیکی و متابولیک نداشته باشه، با تغییر شیوه نگرش به زندگی درست میشه.

Mehran-King
11-05-2012, 16:02
چگونه می توانیم سطح صمیمیت را با دوستانمان افزایش دهیم؟

Ice Pain
11-05-2012, 17:03
چگونه می توانیم سطح صمیمیت را با دوستانمان افزایش دهیم؟

همیشه خنده رو باش:)

Mehran-King
11-05-2012, 17:32
همیشه خنده رو باش:)
خنده رو که هستم یه مبحث جامع تر میخواستم...

saeediranzad
12-05-2012, 07:12
راستش من فکر نمیکنم برای صمیمی تر بودن، لازم باشه، دنبال راه حل بگردیم.
من اگه با کسی که در طرز فکر و سلیقه ها م تطابق داشته باشم، خودبخود صمیمی میشم واگر چنین تطابقی وجود نداشته باشه، اصلاً چرا باید صمیمی بشم؟

Mehran-King
12-05-2012, 19:14
راستش من فکر نمیکنم برای صمیمی تر بودن، لازم باشه، دنبال راه حل بگردیم.
من اگه با کسی که در طرز فکر و سلیقه ها م تطابق داشته باشم، خودبخود صمیمی میشم واگر چنین تطابقی وجود نداشته باشه، اصلاً چرا باید صمیمی بشم؟


دوسش دارم...:41:رفیقمه...میخوام بیشتر باهاش دوست بشم هرکاری میکنم ازم عیب میگیره...میگه اخلاقت بده:(عوضش کن من میخوام اخلاقمو عوض کنم کیو باید ببینم ؟:(:41:

Ice Pain
12-05-2012, 20:02
دوسش دارم...:41:رفیقمه...میخوام بیشتر باهاش دوست بشم هرکاری میکنم ازم عیب میگیره...میگه اخلاقت بده:(عوضش کن من میخوام اخلاقمو عوض کنم کیو باید ببینم ؟:(:41:

دختره ؟؟ :31:

استاکس نت
12-05-2012, 22:05
دوسش دارم...رفیقمه...میخوام بیشتر باهاش دوست بشم هرکاری میکنم ازم عیب میگیره...میگه اخلاقت بده:(عوضش کن من میخوام اخلاقمو عوض کنم کیو باید ببینم ؟:(


علم روانشناسی میگه تو این جور مواقع باید به همچین رابطه ای خاتمه داد چون اگه کسی شما رو دوست داشته باشه بی هیچ قید و شرطی دوستتون داره

hamid_diablo
13-05-2012, 11:57
دوسش دارم...رفیقمه...میخوام بیشتر باهاش دوست بشم هرکاری میکنم ازم عیب میگیره...میگه اخلاقت بده:(عوضش کن من میخوام اخلاقمو عوض کنم کیو باید ببینم ؟:(

شما نمیتونی یه شبه و به خاطر کس دیگه ای اخلاقتو عوض کنی.اینطوری میشی برده طرف مقابلت.بعد از مدتی از نقش بازی کردن خسته میشی و مطمئن باش این رابطه تموم میشه

essi4300
14-05-2012, 14:27
من تعداد کمی به اصطلاح دوست دارم که اینا مدام منو تمسخر و تحقیر میکردن.

ابتدا سعی کردم با بی محلی کاری کنم بیخیال شن اما از رو نمیرن.

محیطم هم طوری هست که نمیتونم جایی باشم که اونها نباشند، باید با اینها چیکار کنم؟

بدجوری اعصاب منو بهم ریختند، حتی بعضا برای اینکه خودم رو خالی کنم، به صورت مخفیانه حالشون رو گرفتم اما فایده نداشته.

اگه کسی میدونه باید چیکار کرد خواهشا کمکم کنه.

hamid_diablo
14-05-2012, 15:06
سلام اسی جان
خوبی دوست باسواد من............

یه کم از دوستات بگووووووو.چه کارهایی میکنند که شما رو آزار میده و یا باعث رنجش شما میشه؟کامل توضیح بده

Mehran-King
14-05-2012, 16:29
دختره ؟؟ :31:
پسره بابا :41:


علم روانشناسی میگه تو این جور مواقع باید به همچین رابطه ای خاتمه داد چون اگه کسی شما رو دوست داشته باشه بی هیچ قید و شرطی دوستتون داره

آخه هم کلاسیم هست+پسر خوب ولی دوست دارم با رفتارم بهش بگم دوسش دارم چجور اینکارو بکنم؟لطفا کمکم کنین...


شما نمیتونی یه شبه و به خاطر کس دیگه ای اخلاقتو عوض کنی.اینطوری میشی برده طرف مقابلت.بعد از مدتی از نقش بازی کردن خسته میشی و مطمئن باش این رابطه تموم میشه
یه شبه نیست هرچند وقت هم بگیره چجوری میتونم اخلاقمو عوض کنم؟ یعنی با همه سازگار باشم؟ مثل بقیه آدما؟

Ice Pain
14-05-2012, 17:26
من تعداد کمی به اصطلاح دوست دارم که اینا مدام منو تمسخر و تحقیر میکردن.

ابتدا سعی کردم با بی محلی کاری کنم بیخیال شن اما از رو نمیرن.

محیطم هم طوری هست که نمیتونم جایی باشم که اونها نباشند، باید با اینها چیکار کنم؟

بدجوری اعصاب منو بهم ریختند، حتی بعضا برای اینکه خودم رو خالی کنم، به صورت مخفیانه حالشون رو گرفتم اما فایده نداشته.

اگه کسی میدونه باید چیکار کرد خواهشا کمکم کنه.

چند وقته ؟

اگر مدت نسبتا زیادی هست اونا عادت کردند به این وضع وچاره ای نیست جز دوری از اونها :(

اگر خیلی مدت زیادی نیست همین اول کاری یه چند باری بهشون زهر چشم نشون بده حساب کار دسشون بیاد :hmm: و مواظب رفتارشون باشند. بقولی این شما هستید که به اونها یاد میدین چجوری با شما رفتار کنند :)


+
+

مهران جان

خیلیامون وقتیکه به سن تو هستیم مث خودت عاطفی و رمانتیک هستیم ....

اما زیاد هم رمانتیک بودن خوب نیست!

تو این دور و زمونه رفیق خوب و بامرام پیدا نمیشه خیلیا هستند تو رفاقت براشون کم نمیزاری اما به وقتش جواب خوبی ها و رفاقت هاتو با بی معرفتی و نامردی میدن... زیاد خودتو درگیر نکن کلا" ... :8:

رفیق و دوست (مخصوصا پسر) برای همینه که تنها نباشی و با هم مشغول تفریح و شوخی ، مسافرت ، درس و ... باشید .

اگه که یکی اخلاقش با اخلاق شما هماهنگ نیست لزومی نداره که شما اصرار به دوستی با اون باشید ...

essi4300
14-05-2012, 18:03
سلام اسی جان
خوبی دوست باسواد من............

یه کم از دوستات بگووووووو.چه کارهایی میکنند که شما رو آزار میده و یا باعث رنجش شما میشه؟کامل توضیح بده

درود بر حمید قهرمان. :11:

راستش، فهمیدم که متاسفانه پشت سر من خیلی غیبت میکنند.
در واقع 3 نفر آدم بسیار بد طینت هستند.

متاسفانه در گذشته با اینها شوخی کردم، همین باعث شد روی اینها به روی من باز بشه.
تیکه های زشت به اقوام میندازن، شوخی ها و تمسخرهای خیلی بی ادبانه که نمیشه لفظش رو اینجا آورد.

کم کم دارم مجبور به مقابله مثل میشم. :41:

Mehran-King
14-05-2012, 18:19
مهران جان

خیلیامون وقتیکه به سن تو هستیم مث خودت عاطفی و رمانتیک هستیم ....

اما زیاد هم رمانتیک بودن خوب نیست!

تو این دور و زمونه رفیق خوب و بامرام پیدا نمیشه خیلیا هستند تو رفاقت براشون کم نمیزاری اما به وقتش جواب خوبی ها و رفاقت هاتو با بی معرفتی و نامردی میدن... زیاد خودتو درگیر نکن کلا" ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

رفیق و دوست (مخصوصا پسر) برای همینه که تنها نباشی و با هم مشغول تفریح و شوخی ، مسافرت ، درس و ... باشید .

اگه که یکی اخلاقش با اخلاق شما هماهنگ نیست لزومی نداره که شما اصرار به دوستی با اون باشید

میدونم...

ولی این دوستم کلا پسر خوبیه ولی یکمی از اخلاق من دلخوره دوست داشتم اخلاقمو عوض کنم آخه از والدینم که میپرسم آیا اخلاقم بده میگن آره...:( من دوست دارم با همین یدونه رفیقم صیمیمی بشم در حد برادر! راهی نیست؟

essi4300
14-05-2012, 19:06
میدونم...
ولی این دوستم کلا پسر خوبیه ولی یکمی از اخلاق من دلخوره دوست داشتم اخلاقمو عوض کنم آخه از والدینم که میپرسم آیا اخلاقم بده میگن آره...:( من دوست دارم با همین یدونه رفیقم صیمیمی بشم در حد برادر! راهی نیست؟

آقا یک توصیه جدی که حاصل تجربه خودمه.
با هیچ فردی جز اعضای خانواده مثل پدر و مادر و برادر و خواهر یا همسر، زیاد صمیمی نشو.

مطمئن باش هرچی بیشتر صمیمی بشی، آسیبی که تو یا طرف میتونین به هم بزنین، خیلی دردناک تره، چون تعهدی توی این روابط نیست.

من خودم بدترین آسیب های زندگیم رو از صمیمی ترین رفیقام خوردم.

اونهایی که رازهای بیشتری از من میدونستند، بیشتر در مواقع جدایی تونستند به هم ضربه بزنند.

دنبال دوست های عادی و صمیمی باش که تورو همینطوری که هستی بخوان.

hamid_diablo
14-05-2012, 19:11
من دلیل این خواستتون رو در عدم اعتماد به نفس میبینم و فکر میکنم به دوستانتون وابسته میشید

شاید هم ترس از طرد شدن و تنهایی دارید

شما باید بوسیله اراده و همچنین مطالعه مقالاتی در این زمینه خودتون رو بسازید

یه انسان سالم نباید به دوستانش از هر جنس وابسته بشه و باید متکی به خودش و توانایی هاش باشه

حد و حدود دوستی رو همیشه رعایت کنید و از شوخی ها و حرفهایی بی خودی پرهیز کنید.

اگه حرفی برای گفتن ندارید بهتره حرف نزید تا اینکه حرف چرت و پرت بزنید و ارزش خودتون رو بیارید پائین

Mehran-King
14-05-2012, 19:14
آقا یک توصیه جدی که حاصل تجربه خودمه.
با هیچ فردی جز اعضای خانواده مثل پدر و مادر و برادر و خواهر یا همسر، زیاد صمیمی نشو.

مطمئن باش هرچی بیشتر صمیمی بشی، آسیبی که تو یا طرف میتونین به هم بزنین، خیلی دردناک تره، چون تعهدی توی این روابط نیست.

من خودم بدترین آسیب های زندگیم رو از صمیمی ترین رفیقام خوردم.

اونهایی که رازهای بیشتری از من میدونستند، بیشتر در مواقع جدایی تونستند به هم ضربه بزنند.

دنبال دوست های عادی و صمیمی باش که تورو همینطوری که هستی بخوان.
جدا؟؟؟؟:18:

---------- Post added at 08:14 PM ---------- Previous post was at 08:12 PM ----------


من دلیل این خواستتون رو در عدم اعتماد به نفس میبینم و فکر میکنم به دوستانتون وابسته میشید

شاید هم ترس از طرد شدن و تنهایی دارید

شما باید بوسیله اراده و همچنین مطالعه مقالاتی در این زمینه خودتون رو بسازید

یه انسان سالم نباید به دوستانش از هر جنس وابسته بشه و باید متکی به خودش و توانایی هاش باشه

حد و حدود دوستی رو همیشه رعایت کنید و از شوخی ها و حرفهایی بی خودی پرهیز کنید.

اگه حرفی برای گفتن ندارید بهتره حرف نزید تا اینکه حرف چرت و پرت بزنید و ارزش خودتون رو بیارید پائین

نه همشون! فقط همین یکی!

بابا نمیخوام با همه دوستام صمیمی بشم فقط با یکی از دوستام...

چشم...

به نکته خوبی اشاره کردین ممنونم:11::40:

essi4300
14-05-2012, 19:19
جدا؟؟؟؟:18:[COLOR="Silver"]


پ نه پ، غیر جدا.:13:

ببین به هرکس برای دوستی التماس کنی، طرف جوگیر میشه بیشتر اذیتت میکنه.
آدم ها اکثرا بی ظرفیت هستند.

جان هرکس رو دوست داری دنبال دوستی ها و عشق های یکطرفه نرو، حالا طرفت چه خواهر باشه چه برادر.

به من گفتند و گوش نکردم، تکبر کار دستم داد، اما بعد که ضربه خوردم دیدم چه قدر چیزهامو باختم.:41:

Mehran-King
14-05-2012, 19:23
پ نه پ، غیر جدا.:13:

ببین به هرکس برای دوستی التماس کنی، طرف جوگیر میشه بیشتر اذیتت میکنه.
آدم ها اکثرا بی ظرفیت هستند.

جان هرکس رو دوست داری دنبال دوستی ها و عشق های یکطرفه نرو، حالا طرفت چه خواهر باشه چه برادر.

به من گفتند و گوش نکردم، تکبر کار دستم داد، اما بعد که ضربه خوردم دیدم چه قدر چیزهامو باختم.:41:

این تیکه رو خوب اومدی داداش ، یعنی نباید رو در رو بهش بگم میخوامت؟و یا اس های رفاقت؟و هیچوقتم نگم با من صمیمی شو؟چه کار کنم که خودش بفهمه؟ پس نباید بگم... مرسی رفیق!:11:

essi4300
14-05-2012, 19:31
این تیکه رو خوب اومدی داداش ، یعنی نباید رو در رو بهش بگم میخوامت؟و یا اس های رفاقت؟و هیچوقتم نگم با من صمیمی شو؟چه کار کنم که خودش بفهمه؟ پس نباید بگم... مرسی رفیق!:11:

نه اگه براش اهمیتی نداری، اصلا بهش نگو، بدتر خودت رو کوچک میکنی.
فهمیدن اینکه براش اهمیت داری یا نه هم راحته.

مثلا بهت پیامک میده نمیده، حالت رو میپرسه نمیپرسه، اگه همش تو جویای حالش هستی و اون همیشه پاسخ دهنده هست، بدون دوستی کاملا یکطرفه هست و تو هم کات کن.

ارزش خودت رو ندونی، بی ارزش میشی با التماس و دست و پا زدن بیشتر.

این قضیه دقیقا مثل مُردابی هست که هرچی بیشتر دست و پا بزنی، بیشتر فرو میری.:41:

Mehran-King
14-05-2012, 19:36
نه اگه براش اهمیتی نداری، اصلا بهش نگو، بدتر خودت رو کوچک میکنی.
فهمیدن اینکه براش اهمیت داری یا نه هم راحته.

مثلا بهت پیامک میده نمیده، حالت رو میپرسه نمیپرسه، اگه همش تو جویای حالش هستی و اون همیشه پاسخ دهنده هست، بدون دوستی کاملا یکطرفه هست و تو هم کات کن.

ارزش خودت رو ندونی، بی ارزش میشی با التماس و دست و پا زدن بیشتر.

این قضیه دقیقا مثل مُردابی هست که هرچی بیشتر دست و پا بزنی، بیشتر فرو میری.:41:

آره انگاری براش اهمیتی نداره!

آره اسی جون! دقیقا زدی به هدف! من فقط جویای حالشم! و اون همیشه پاسخ میده و اصلا حالمو هم نمیپرسه!!!فقط من میپرسم! وای خدا من چیکار میکردم!!!:18:

!!!!!!!!!!!!!!:18:


---------- Post added at 08:36 PM ---------- Previous post was at 08:34 PM ----------

در ضمن یه نکته ای رو اضافه کنم اون دوستی که من میگم مثلا رو در رو حال و احوال پرسی گهگاهی میکنه ولی نه در حد واقعی!بیشتر من جویای حالشم! میگه بله خوبم...، در ضمن کارت شارژ هم براش میفرستم میگه مرسی و بس.!!!

essi4300
14-05-2012, 19:42
آره انگاری براش اهمیتی نداره!

آره اسی جون! دقیقا زدی به هدف! من فقط جویای حالشم! و اون همیشه پاسخ میده و اصلا حالمو هم نمیپرسه!!!فقط من میپرسم! وای خدا من چیکار میکردم!!!:18:

!!!!!!!!!!!!!!:18:


---------- Post added at 08:36 PM ---------- Previous post was at 08:34 PM ----------

در ضمن یه نکته ای رو اضافه کنم اون دوستی که من میگم مثلا رو در رو حال و احوال پرسی گهگاهی میکنه ولی نه در حد واقعی!بیشتر من جویای حالشم! میگه بله خوبم...، در ضمن کارت شارژ هم براش میفرستم میگه مرسی و بس.!!!

نمیدونم چرا یه حسی میگه این رفیقت خواهره، اما اگر هم نیست فرقی نمی کنه. :5:

اما همه اینایی که میگی من تجربه کردم، اگه بیشتر جلو بری بیشتر بی محلی می ببینی، ممکنه دست به اقدامات غیر عقلانی هم بزنی که باز خودت آسیب میبنی.

فراموشش کن. :19:

Mehran-King
14-05-2012, 19:59
نمیدونم چرا یه حسی میگه این رفیقت خواهره، اما اگر هم نیست فرقی نمی کنه. :5:

اما همه اینایی که میگی من تجربه کردم، اگه بیشتر جلو بری بیشتر بی محلی می ببینی، ممکنه دست به اقدامات غیر عقلانی هم بزنی که باز خودت آسیب میبنی.

فراموشش کن. :19:
که شارژ میفرستم ؟ نه داداش پسره اسمشم بهزاده!!!

:20:یه بار عاشق شدم واسه 10000000000000 بارم کافیه...:2:

essi4300
14-05-2012, 20:07
که شارژ میفرستم ؟ نه داداش پسره اسمشم بهزاده!!!

:20:یه بار عاشق شدم واسه 10000000000000 بارم کافیه...:2:

قدیما مادرا واسه دلداری دادن پسر شکست خورده تو خواستگاری، میگفتند چیزی که زیاده دختر.

حالا منم بهت میگم، چیزی که زیاده پسر، اونهم از نوع با معرفتش که تو رو همونطوری که هستی بخواد.

باز خوبه اون مرحله عاشقی رو رد کردی، این رو هم رد میکنی، میگی برام کافیه.

دنیا و آدم هاش رو جدی نگیری، همه چیز حله. :46:

Mehran-King
14-05-2012, 20:15
قدیما مادرا واسه دلداری دادن پسر شکست خورده تو خواستگاری، میگفتند چیزی که زیاده دختر.

حالا منم بهت میگم، چیزی که زیاده پسر، اونهم از نوع با معرفتش که تو رو همونطوری که هستی بخواد.

باز خوبه اون مرحله عاشقی رو رد کردی، این رو هم رد میکنی، میگی برام کافیه.

دنیا و آدم هاش رو جدی نگیری، همه چیز حله. :46:

ولی هیچ راهی نیست که باهاش سازگار شد از یه طرف پسر خیلی مهربونیه!:41::40:

ms368
14-05-2012, 20:37
Mehran-King ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) یکم بی محل کن ...

بچه ها
من الان 1 هفته ای میشه که خود سر دارم Propranolol 20 رو دوباره خودسر مصرف میکنم

صبح که میرم دانشگاه یه حس سر وشی دارم که نگین و نپرسین
کلا همه جذبم میشن و به بهونه های مختلف میان پیشم
کمتر حرف میزنم

ولی شبا که از دانشگاه بر میگردم خونه ، مثه یه تیکه گوشت میوفتم توی تخت
اینقد خسته ام که حتی لباسمو نمیتونم درآرم
سرم به شدت درد میگیره

ولی راضی ام

Переклад не
14-05-2012, 22:46
Mehran-King ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) یکم بی محل کن ...

بچه ها
من الان 1 هفته ای میشه که خود سر دارم Propranolol 20 رو دوباره خودسر مصرف میکنم

صبح که میرم دانشگاه یه حس سر وشی دارم که نگین و نپرسین
کلا همه جذبم میشن و به بهونه های مختلف میان پیشم
کمتر حرف میزنم

ولی شبا که از دانشگاه بر میگردم خونه ، مثه یه تیکه گوشت میوفتم توی تخت
اینقد خسته ام که حتی لباسمو نمیتونم درآرم
سرم به شدت درد میگیره

ولی راضی ام

آخرش چیه؟
لابد بعده یکی دوسال میگید (خدایی نکرده .اگه کسی این روال خودسری رو پیش بره) صبحا که میرم دیالیز حالم خوبه اما شبا متاسفانه کبدم خیلی اذیت میکنه نمیدونم بار 3 ام عمل کنم یا نه
مصرف خودسر دارو خیلی خطرناکه کمترش اینه کبدو داغون میکنه یا احتمال اینکار میره بالا

ms368
15-05-2012, 13:19
آخرش چیه؟
لابد بعده یکی دوسال میگید (خدایی نکرده .اگه کسی این روال خودسری رو پیش بره) صبحا که میرم دیالیز حالم خوبه اما شبا متاسفانه کبدم خیلی اذیت میکنه نمیدونم بار 3 ام عمل کنم یا نه
مصرف خودسر دارو خیلی خطرناکه کمترش اینه کبدو داغون میکنه یا احتمال اینکار میره بالا

ممنون

ولی این دارو رو من تا 1 سال پیش زیر نظر دکتر مصرف میکردم
ولی زیاد روم اثر نمیذاشت
شاید به خاطر مصرف زیاد در طی چدین سال پی در پی دیگه نمیتونست روم اثر بذاره ( شاید 8 یا 9 یا کمتر | خیلی از دوستان اینجا میدونن این مسئله رو )

در مورد کبد هم یکی از دکترهای آشنا ، گفت که مصرف داروهای افسردگی ، تاثیر آنچنانی روی کبد ندارن

یکی بیاد مو شکافی کنه

درضمن
تا حالا اینقدر خسته نشده بودم که حتی نتونم خودمو تکون بدم ( اگه مهمونم بیاد خونمون و بخواد به زور بلندم کنه من تکون نمیخورم از جام )
یه جورایی دوست دارم این حالتو ، ولی سردردش کلافم کرده
درد خیلی شدیدی میگیره توی سرم

وقتی که دارو رو مصرف میکنم مشکلی نیست تا عصر ، ولی بعد از اون شروع میشه
به نظرتون به خاطر خماریه ؟

یعنی دوز دارو رو باید کم کنم یا زیاد ؟ ( 20Mg )

essi4300
15-05-2012, 13:32
یه جورایی دوست دارم این حالتو ، ولی سردردش کلافم کرده
درد خیلی شدیدی میگیره توی سرم

وقتی که دارو رو مصرف میکنم مشکلی نیست تا عصر ، ولی بعد از اون شروع میشه
به نظرتون به خاطر خماریه ؟

یعنی دوز دارو رو باید کم کنم یا زیاد ؟ ( 20Mg )

نمیدونم چی میشه گفت، یاد اون سکانس مهران مدیری توی مرد هزار چهره وقتی دکتر شده بود، افتادم که با یک حالت بغضی میگفت:

چرا آخه، تو که هنوز جوونی. :19:

من خودم یک زمانی مراجعه کرده بود، این داروها فقط تاثیر مقطعی داره.
اون چیزی که مهم هست ذهن خودته که باید تغییرش بدی.

اینکه میگی این حالت رو دوست دارم به خاطر همون تاثیر مقطعی هست.
وگرنه ذهنت رو تغییر بدی، سخته، لذتی در ابتدا در کار نیست.

اما به جای اون سر درد آخر، یک آرامش میگیری که بسیار بیشتر دوست خواهی داشت.

SaMsUnG
15-05-2012, 17:31
جان هرکس رو دوست داری دنبال دوستی ها و عشق های یکطرفه نرو، حالا طرفت چه خواهر باشه چه برادر.

به من گفتند و گوش نکردم، تکبر کار دستم داد، اما بعد که ضربه خوردم دیدم چه قدر چیزهامو باختم.:41:


نه اگه براش اهمیتی نداری، اصلا بهش نگو، بدتر خودت رو کوچک میکنی.
فهمیدن اینکه براش اهمیت داری یا نه هم راحته.

مثلا بهت پیامک میده نمیده، حالت رو میپرسه نمیپرسه، اگه همش تو جویای حالش هستی و اون همیشه پاسخ دهنده هست، بدون دوستی کاملا یکطرفه هست و تو هم کات کن.

ارزش خودت رو ندونی، بی ارزش میشی با التماس و دست و پا زدن بیشتر.

این قضیه دقیقا مثل مُردابی هست که هرچی بیشتر دست و پا بزنی، بیشتر فرو میری.:41:

دقیقا درسته
منم این حرفارو قبول نداشتم ولی الان میگم باید این صحبتها رو با آب طلا نوشت
منم چوبش خوردم البته از جنس دخترش

حواست باشه ها

ms368
15-05-2012, 17:50
اون چیزی که مهم هست ذهن خودته که باید تغییرش بدی.

اینکه میگی این حالت رو دوست دارم به خاطر همون تاثیر مقطعی هست.
وگرنه ذهنت رو تغییر بدی، سخته، لذتی در ابتدا در کار نیست.

اما به جای اون سر درد آخر، یک آرامش میگیری که بسیار بیشتر دوست خواهی داشت.

حرفا میزنیا

یه عمر تلاش کردیم مثه یه آدم معمولی حتی برای یه روزم که شده زندگی کنیم

حس اسکن کردنم ندارم
وگرنه باید 2 تا دفتر 200 برگو واست اسکن میکردم تا بدونی واقعا چی میگم

دیگه بسمه
شکایتی هم از کسی ندارم

درضمن
هیچ کدومتون نمیتونید خوتونو حتی برای 1 روز با من مقایسه کنید

p.s : خطاب به یک سری از دوستان
ترو جون هرکی دوست دارید ، اول یکم فکر کنید بعد کلمات تو ذهنتون رو بریزید بیرون
یه سوال پرسیدیما ، 150 نفر سوالای بی ربط فرستادن به پیام خصوصی و ایمیل و ...

essi4300
15-05-2012, 18:36
حرفا میزنیا

یه عمر تلاش کردیم مثه یه آدم معمولی حتی برای یه روزم که شده زندگی کنیم

حس اسکن کردنم ندارم
وگرنه باید 2 تا دفتر 200 برگو واست اسکن میکردم تا بدونی واقعا چی میگم

دیگه بسمه
شکایتی هم از کسی ندارم

درضمن
هیچ کدومتون نمیتونید خوتونو حتی برای 1 روز با من مقایسه کنید

p.s : خطاب به یک سری از دوستان
ترو جون هرکی دوست دارید ، اول یکم فکر کنید بعد کلمات تو ذهنتون رو بریزید بیرون
یه سوال پرسیدیما ، 150 نفر سوالای بی ربط فرستادن به پیام خصوصی و ایمیل و ...

این حرفت منو یاد جمله دکارت انداخت:

( در بین تمامی مردم تنها عقل است که به عدالت تقسیم شده زیرا همه فکر می‌کنند به اندازه کافی عاقلند. )


ببین دوست من، همه ماها فکر میکنیم خودمون همه چیزو میدونیم و از طرفی اون چیزایی که سر ما اومده سر هیچکس نیومده.

اگه دیدی خیلیا پیام دادن که به نظر من اشتباه کردن پیام دادن به صورت خصوصی یا ایمیل، یعنی اونها هم جایی مشکل دارند.

اما چون جهان بینی همه ما بر اساس همون حرف دکارت هست، هرکسی فکر میکنه خودش همه چیو میدونه.

Ice Pain
15-05-2012, 20:34
هیچ کدومتون نمیتونید خوتونو حتی برای 1 روز با من مقایسه کنید

من هم قدیم تر ها اینجوری فکر میکردم اما خیلی ها را هم دیدم که زندگیشون از من سخت تره ... شما هم سعی کن اینجوری فکر نکنی. همه مون مشکل داریم ...
من خودم الان هر سالی که میگذره میگم پارسال خیلی بهتر بود عجیب اینکه هر سالی هم فکر میکردم دیگه بد تر از این نمیشه! اما باز سال بعدش بدتر هم میشد ... منظورمو که میفهمی ؟
اگه اینجوری بخوام فکر کنم پس سال 92 هم از الان بدبخت ترم ! پس الان از یک سال بعدم خوشبخت ترم و باید خوشحال باشم و تمام سعیمو بکنم که مشکلامو حل کنم ...

حالا باز اگه دوست داشتی توضیح بده ببینیم از چی ناراحتی! درد و دل کنیم با هم.. :blush:

ms368
15-05-2012, 20:53
Edit ...................

SaMsUnG
16-05-2012, 00:14
هیچی بابا
فقط اعصاب درست حسابی ندارم
حوصله هیچکی رو ندارم
دست به هرکاری که میزنم ، خیلی زود سرد میشم
همیچیو بی معنی میبینم
خیلی زود از همه چیزخسته میشم
همه چیز واسم تکراریه
در کل
زندگیو نمیفهمم
میخوام سرخوش باشم
شاد باشم
یکم آدم باشم
چرا همه چی اینقد مضخرف و حال به هم زنه
چرا نمیتونم خودم باشم
چرا نمیتونم یکم از زندگیم لذت ببرم
چرا مردم عین خیالشونم نیست که زندگی تکراریه ؟
چرا میتون تحمل کنن ؟
چرا زندگیو یه جور دیگه میبینن ؟
تکرار و تکرا
دارم بالا میارم
چرا نمیتونم تمومش کنم ؟

داداش اول بگو چند سالته ؟
چیکارا میکنی؟

ببین منم بعضی موقع ها این حالتا بهم دست میده از زندگی سیر میشم پس فکر نکن فقط الان خودت اینجوری هستی
ببین تا خودت به فکر خودت نباشی کسی به فکرت نیس
سرتو با کلاسای مختلف و چیزایی که دوست داری گرم کن ورزش کن
به افکار منفی اصلا فکر نکن
منم خودم تا همین چند وقت پیش به خاطر جداشدن از gf ام این فکر را میکردم ولی پیش خودم گفتم زندگی ارزش غصه خوردن منو نداره یه روز میشه که به خاطر همین موقع ها که با این فکرا گذروندیش پشیمون میشی

ms368
16-05-2012, 07:47
داداش اول بگو چند سالته ؟
چیکارا میکنی؟

ببین منم بعضی موقع ها این حالتا بهم دست میده از زندگی سیر میشم پس فکر نکن فقط الان خودت اینجوری هستی
ببین تا خودت به فکر خودت نباشی کسی به فکرت نیس
سرتو با کلاسای مختلف و چیزایی که دوست داری گرم کن ورزش کن
به افکار منفی اصلا فکر نکن
منم خودم تا همین چند وقت پیش به خاطر جداشدن از gf ام این فکر را میکردم ولی پیش خودم گفتم زندگی ارزش غصه خوردن منو نداره یه روز میشه که به خاطر همین موقع ها که با این فکرا گذروندیش پشیمون میشی

شما دکتری ؟

نزدیک به 19 سال
دانشجو ام
"بعضی اوقات" با "خیلی وقتا" فرقشون زیاده
مشکل من جدا شدن از این موجودات نیست
اتفاقا حدود 1 ماهی میشه که با یکیشون ارتباط نسبتا صمیمی برقرار کردم

ولی نه
مشکل من یه چیز دیگس
چطور بگم آخه

از نظر دیگران یه آدم کم حرف و بی حوصله و از خود راضیم
آخه حرفی واسه گفتن ندارم
موندم چرا دوستام وقتی بهم میرسن یه کوله بار حرف واسه گفتن دارن
حرفای چرت و تکراری و بی معنی که از شنیدنشو احساس تهوع بهم دست میده
ولی من نمیتونم
حتی گاهی اوقات از زیر سلام و احوال پرسی هم در میرم
مغرور نیستم
دست خودم نیست
همه این چیزا حال بهم زنه واسه من

من حتی نمیتونم خودمو با چیزای اطرافم سرگرم کنم
اگه کامنت قبلی منو کامل خونده باشید ، گفتم که :
خیلی زود از کاری که انجام میدم خسته میشم

حالا هی شما بیاد بگو خودتو با چیزای جور با جور سرگرم کن یا افکار منفی رو از خودت دور کن و ...

مشکلم من فقط مقدار دوز مصرفی این دارو بود
که دوستان زحمت کشیدن و جوابشو فرستادن

از همگی ممنون

SaMsUnG
16-05-2012, 09:26
شما دکتری ؟

نزدیک به 19 سال
دانشجو ام
"بعضی اوقات" با "خیلی وقتا" فرقشون زیاده
مشکل من جدا شدن از این موجودات نیست
اتفاقا حدود 1 ماهی میشه که با یکیشون ارتباط نسبتا صمیمی برقرار کردم

ولی نه
مشکل من یه چیز دیگس
چطور بگم آخه

از نظر دیگران یه آدم کم حرف و بی حوصله و از خود راضیم
آخه حرفی واسه گفتن ندارم
موندم چرا دوستام وقتی بهم میرسن یه کوله بار حرف واسه گفتن دارن
حرفای چرت و تکراری و بی معنی که از شنیدنشو احساس تهوع بهم دست میده
ولی من نمیتونم
حتی گاهی اوقات از زیر سلام و احوال پرسی هم در میرم
مغرور نیستم
دست خودم نیست
همه این چیزا حال بهم زنه واسه من

من حتی نمیتونم خودمو با چیزای اطرافم سرگرم کنم
اگه کامنت قبلی منو کامل خونده باشید ، گفتم که :
خیلی زود از کاری که انجام میدم خسته میشم

حالا هی شما بیاد بگو خودتو با چیزای جور با جور سرگرم کن یا افکار منفی رو از خودت دور کن و ...

مشکلم من فقط مقدار دوز مصرفی این دارو بود
که دوستان زحمت کشیدن و جوابشو فرستادن

از همگی ممنون
من دکتر نیستم
من 24 سالمه
به نظر من شما انگیزتو از دست دادی خب منشاش همین فکرایی هست که ذهنتو مشغول کرده و البته خب هدف هم تو زندگیت نداری برای همین زود از یه کاری خسته میشی
البته اینو بدون که تو دوره ای از زندگی هر جوونی این افکار به سراغش میاد و عادیه
به نظر من شما باید یه برنامه ریزی برا آیندت بکنی و خودتو مشغول کارای مختلف کنی
راستی این دارویی هم که گفتی میخوری من نمیدونم چیه ولی مصرف خودسرانه دارو میتونه برات عوارض داشته باشه ها

essi4300
16-05-2012, 09:41
من حتی نمیتونم خودمو با چیزای اطرافم سرگرم کنم
اگه کامنت قبلی منو کامل خونده باشید ، گفتم که :
خیلی زود از کاری که انجام میدم خسته میشم


من عاشق این جمله من خسته ام هستم. :11:
این تاپیک رو نیگا، مال زمان خستگیم بود، دقیقا مثل همین پیرمرده خسته شده بودم :

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

میدونی وقتی ذهنت خسته است باید چه کنی؟
باید اون بخش فانتزی و خیالی ذهنت رو تقویت کنی.


یا به قول مرحومه مغفوره خواننده بزرگ سوسن:

خوش به حال دیوونه که همیشه خندونه، از تموم زندگی روشو بر میگردونه. :40:

استاکس نت
16-05-2012, 12:58
برای افرادی که جنون دارن کارت مخصوصی تهیه میشه؟

ms368
18-05-2012, 17:43
راستی این دارویی هم که گفتی میخوری من نمیدونم چیه ولی مصرف خودسرانه دارو میتونه برات عوارض داشته باشه ها

این دارو بیشتر برای تنظیم ضربان قلب و کاهش اضطرابه
عوارضشم اینه که اگه بهش عادت کنی به این سادگی ها نمیتونی ترکش کنی
چون من یه چند سالی دائم ازش استفاده میکردم ، وقتی یادم میرفت بخورمش ، تپش قلب شدیدی میگرفتم و مرگو حس میکردم

دیروز سره یه مسئله ای با یه نفر دعوام شد
بعد آشتی کردیم
بعد قرصو ازم گرفت انداخت دور :دی
منم بیخیال دارو شدم


میدونی وقتی ذهنت خسته است باید چه کنی؟
باید اون بخش فانتزی و خیالی ذهنت رو تقویت کنی.

فانتزی تر از من نمیتونی پیدا کنی
من زمانی که ذهنم 100% در اختیار یه نفره بازم یه بخشی کوچولوش توی عالم هپروت و فکر و خیالای عجیب غریبه
البته اگه منظورتون از فانتزی همینه :لول

امروز خوب بودم
ولی مطمئن نیستم روزای دیگه رو به همین خوبی طی بشه

واسم دعا کنید

ممنون

ساره38
23-05-2012, 17:17
بچه ها من یه مشکل دارم بهم نخندین ها
داغونم کرده به خدا هر کاری هم میکنم ترکش کنم نمیشه که نمیشه.من موقع خواب یا استراحت یا وقتی تنهام و کاری نمی کنم همش خودمو تو یه زندگی دیگه تصور می کنم تو یه شهر دیگه یه خونه دیگه یه بابا و مامان دیه خلاصه همه چی اونجا عوض میشه ادما کارم تحصیلاتم همه چیز و انجا هم همش با همه دعوا دارم و طلبکارم همه انگار حقمو خوردن و من حق به جانبم اخرش همش حق با منه.
تو این فکرا اینقدر عصبی میشم گاهی قلبم نزدیکه از جا دراد.همش عصبیم تو زندگی واقیم هم تاثیر گذاشته به دادم برسید لطفااااااااااااااااااااا

ساره38
23-05-2012, 17:23
اینم بگم شخصیتهای دورو ورم اونجا همه از بازیگرا هستن:31:

mh_rayaneh
23-05-2012, 17:32
بچه ها بنظرم از خودتون به کسی راهنمایی نکنید.حتی مشاورها و روان کاو ها هم همون جلسه اول راهنمایی نمیکنن .تا روحیات مراجع شون رو بشناسن

من پیش یه مشاور(روان کاو)میرم
عالیه
به شما هم توصیه میکنم

یه چیز ب mehran-king میخام بگم....این رابطه ای که توشی.اینده خوبی نداره.اصلا

ولی خودت میدونی چه تصمیمی میگیری
موفق باشی

ms368
25-05-2012, 10:07
دوباره سلام

تصمیم گرفتم برم یه ورزش نسبتا سبک رو انتخاب کنم و با جدیت ادامش بدم

چندتا مشکل جدید برام بوجود اومده
مثلا دارم درس میخونم بعد از 5 دقیقه بدون اینکه خودم متوجه بشم ، سر از اینترنت در میارم و الکی یه صفحه و 10 - 15 بار رفرش میکنم و بعد دوباره میرم سراغ درس
یا زیادی میرم تو رویا و رویاپردازی میکنم
خوابم خیلی کمتر شده
شبا ساعت 1 یا 1.30 میخوام و صبح ساعت 6 یا 6.30 بیدار میشم

با این وجود کمتر خسته میشم و احساس شادابی بیشتری میکنم

essi4300
25-05-2012, 11:02
بچه ها من یه مشکل دارم بهم نخندین ها
داغونم کرده به خدا هر کاری هم میکنم ترکش کنم نمیشه که نمیشه.من موقع خواب یا استراحت یا وقتی تنهام و کاری نمی کنم همش خودمو تو یه زندگی دیگه تصور می کنم تو یه شهر دیگه یه خونه دیگه یه بابا و مامان دیه خلاصه همه چی اونجا عوض میشه ادما کارم تحصیلاتم همه چیز و انجا هم همش با همه دعوا دارم و طلبکارم همه انگار حقمو خوردن و من حق به جانبم اخرش همش حق با منه.
تو این فکرا اینقدر عصبی میشم گاهی قلبم نزدیکه از جا دراد.همش عصبیم تو زندگی واقیم هم تاثیر گذاشته به دادم برسید لطفااااااااااااااااااااا

یاد این آقای همسایه توی کلاه قرمزی 91 افتادم، هی میگفت داغونما، یعنی داغون داغونم. :31:

اگه اینقدر قدرت تخیل و قدرت فانتزی فکر کردن داری، چرا در جهتی که شادت کنه، هدایتش نمیکنی؟ :20:

معمولا اونایی که قدرت تصور بالایی دارن، هم میتونن جای شخصیت های منفی باشن هم شخصیت های مثبت.

از سیاه نمایی بیرون بیایی حله.:11:

ساره38
25-05-2012, 14:32
ممنون اسی جون
جدی یعنی خوبه که اینقدر خیال پردازم :blink:
خوب مسئله همینه که نمی تونم هدایتش کنم به خدا بعضی وقتها فکر میکنم الانه که سکته رو بزنم از بس تو خیالم دعوا می کنمو حرص می خورم .

به نظر شما من دو شخصیتی نشدم؟ در ضمن افسردگی هم دارم.البته یه مدت تحت نظر دکتر بودم اما بعد از تموم شدن دوره درمان بعده یه مدت دوباره رفسردگیم برگشت.دیگه هم تصمیم ندارم دکتر برم تا دارو می خوری خوبی تا قطع میکنی دوباره همون وضعه.
خوب از وضع زندگیم خیلی ناراضیم خودم احساس می کنم از اول واسه فرار از این زندگی کوفتی به این سمت رفتمو یه جورایی واسه رها کردن خودم زندگیمو یه جور دیگه تصور میکنم. البته این تصور خودمه.
یه چیز دیگه هم هست من به شدت کم خودبینی دارم خودمو از همه کمتر می بینم و فکر می کنم من لیاقت هیچ چیز رو ندارم.باور کنید حتی از لباس خریدن هم بیزار شدم میگم اخه حیف نیست من این لباسهای قشنگو بپوشم........
داغوووووووووووووووووووووو وووونم هاااااااااااااااااااااااا اااااااا
به فریاد این بینوا برسیدددددد

essi4300
25-05-2012, 16:07
ممنون اسی جون
جدی یعنی خوبه که اینقدر خیال پردازم :blink:
خوب مسئله همینه که نمی تونم هدایتش کنم به خدا بعضی وقتها فکر میکنم الانه که سکته رو بزنم از بس تو خیالم دعوا می کنمو حرص می خورم .

به نظر شما من دو شخصیتی نشدم؟ در ضمن افسردگی هم دارم.البته یه مدت تحت نظر دکتر بودم اما بعد از تموم شدن دوره درمان بعده یه مدت دوباره رفسردگیم برگشت.دیگه هم تصمیم ندارم دکتر برم تا دارو می خوری خوبی تا قطع میکنی دوباره همون وضعه.
خوب از وضع زندگیم خیلی ناراضیم خودم احساس می کنم از اول واسه فرار از این زندگی کوفتی به این سمت رفتمو یه جورایی واسه رها کردن خودم زندگیمو یه جور دیگه تصور میکنم. البته این تصور خودمه.
یه چیز دیگه هم هست من به شدت کم خودبینی دارم خودمو از همه کمتر می بینم و فکر می کنم من لیاقت هیچ چیز رو ندارم.باور کنید حتی از لباس خریدن هم بیزار شدم میگم اخه حیف نیست من این لباسهای قشنگو بپوشم........
داغوووووووووووووووووووووو وووونم هاااااااااااااااااااااااا اااااااا
به فریاد این بینوا برسیدددددد

افسردگی که کلی دلیل داره، من شخصا سر در نمیارم چه جوریاست، همون روانشناس ها میدونند.

این خود کم بینی چیز جدی هستشا، با متخصص صحبت نکردی؟ فقط دوره درمانت دارو بوده یا صحبت هم بوده؟

ساره38
25-05-2012, 16:31
افسردگی که کلی دلیل داره، من شخصا سر در نمیارم چه جوریاست، همون روانشناس ها میدونند.

این خود کم بینی چیز جدی هستشا، با متخصص صحبت نکردی؟ فقط دوره درمانت دارو بوده یا صحبت هم بوده؟

نه اسی جون فقط دارو

essi4300
25-05-2012, 16:38
نه اسی جون فقط دارو

متاسفانه اکثریت این روانشناسان ایرانی هم کارشون همین شده، نسخه پیچند به جای روانکاو !!!

اینایی که تو میگی، خیلی هاش به ذهنت بستگی داره، این خود کم بینی میتونه ریشه توی مسائلی در کودکی داشته باشه، مثل تنبیه شدن، تحقیر شدن، ترساندن و....

بیشتر راهنمایی های ما حاصل تجربه های شخصیه خودمون و اطرافیانمونه، اما یک روانکاو خبره، تجربیات هزاران نفر رو در غالب یک علم داره.

دنبالش بودی اصلا؟

ساره38
25-05-2012, 17:36
اسی جون ممنون
اره بابا یه سال تموم تحت نظر بودم فقط دارو داد تا داروها رو مصرف می کردم خوب بودم. در مورد همه مشکلاتم باهاش حرف زدم اما اون فقط دارو داد. اینم که میگی ریشه در کودکی داره کاملا درسته بخش زیادیش.
با اینکه من خیلی باهوش بودم تو مدرسه از همه بهتر باور کن همه حسرت منومی خوردن خیلی دانش اموز باهوش وموفقی بودم اما متاسفانه تو خونواده این مسئله اصلا به چشم نمیومد.منو از نظر قیافه همیشه با دوستام مقایسه می کردن و میگفتن تو از همشون زشت تری از اونجایی هم که بچه اخر بودم همه می زدن تو سرم و من خیلی تودار بودم فقط تو خودم می ریختم. همیشه خودمو از بقیه کمتر می دیم تا اخرش هم گند زد به زندگیم باعث شد علی رقم لیاقت و توانای که داشتم از همه عقب بمونم و این هم مزید بر علت شده.

Saeed System
25-05-2012, 20:58
منم آره ..تو بچگی یه دوست پیدا کردم از 6 سالگی تا الان همش کوچیکم می کرد ...ولی من بهش عادت کرده بودم..همش می گفت الان این مرده می گیره می زنت همش تو این مایه ها بود...همش منو از همه دنیا می ترسوند ..

خلاصه هیچی دیگه الان 23 سالمه فکر می کنم هر کی تو خیابونه م یخواد منو بزنه از همه م یترسم...هر چی هم قرص خوردیم یه مدت خوب شدیم باز قرص رو ول کردم همون

ترس از مردم اومد تو وجودم... نه تونستم درس بخونم نه کار بکنم...اینقدر باهوش بودم تو مهد کودک همیشه نقاشیهایی می کشیدم که همه بچه ها جمع می شدن دورم

که نگاه کنند با هم.. تا دوم راهنمایی هم معدلم بالای 19 بود بعد دوم راهنمایی اون دوستم افتاد تو کلاسمون دیگه نابود شدم...اینقدر ولش کن اصلا...

essi4300
25-05-2012, 21:00
منو از نظر قیافه همیشه با دوستام مقایسه می کردن و میگفتن تو از همشون زشت تری از اونجایی هم که بچه اخر بودم همه می زدن تو سرم و من خیلی تودار بودم فقط تو خودم می ریختم. همیشه خودمو از بقیه کمتر می دیم تا اخرش هم گند زد به زندگیم باعث شد علی رقم لیاقت و توانای که داشتم از همه عقب بمونم و این هم مزید بر علت شده.

آخ آخ، اینی که گفتی بدترین حالته.
یعنی یکسری تحقیر شدن های کودکی، میتونه خیلی در آینده عواقب داشته باشه.

برای همین میگم برو روانکاو.

ببین مثلا ممکنه تو بترسی توی یک کنفرانس سخنرانی کنی، روانکاو صاف بهت نمیگه برو کنفرانس و نفست رو حبس کن.

خودش باهات از ابتدا شروع میکنه، از جمع های کوچک میاردت بالا تا اون اعتماد به نفس از دست رفتتو به دست بیاری.

تو الان یک کم به نظرم ترسیدی اون گام اول رو برداری، باید جایی بری که برای گام های اول مثل کمکی دوچرخه تعادلت رو حفظ کنه، بعدا خودت میری جلو.........

استاکس نت
25-05-2012, 21:54
این مشکل خود کم بینی با مصرف SSRI ها درمان میشه در واقع خود کم بینی هم به خاظر وجود افسردگی هست

inter01
05-09-2012, 14:55
سلام ، چند سالی هست وسواس فکری دارم ،
پدر و بردارم هم دارن ولی اونا کمتر نسبتا !
من خیلی شدید شده ، تو رانندگی همش فکر میکنم به کسی برخورد کردم ، تو کار های روزانه خیلی وسواس به خرج میدم ، خیلی میرم تو جزئیات !
به نظرتون چیکار کنم؟
فقط دکتر و مشاوره پیشنهاد ندین چون نمیتونم برم!

من الان دارم از جوشانده سنبل الطیب میخورم تاثیر داره ؟ دارو گیاهی یا فعالیت مناسب پیشنهاد بدید ! یا اگه میتونید مشاوره بدید با تشکر فراوان

مهرسا1
06-09-2012, 12:31
سلام ، چند سالی هست وسواس فکری دارم ،
پدر و بردارم هم دارن ولی اونا کمتر نسبتا !
من خیلی شدید شده ، تو رانندگی همش فکر میکنم به کسی برخورد کردم ، تو کار های روزانه خیلی وسواس به خرج میدم ، خیلی میرم تو جزئیات !
به نظرتون چیکار کنم؟
فقط دکتر و مشاوره پیشنهاد ندین چون نمیتونم برم!

من الان دارم از جوشانده سنبل الطیب میخورم تاثیر داره ؟ دارو گیاهی یا فعالیت مناسب پیشنهاد بدید ! یا اگه میتونید مشاوره بدید با تشکر فراوان

عزیزم مشکل شما فقط با مراجعه به روانپزشک حل میشه داروهای گیاهی خوبن اما هرگز در برابر داروهای روانپزشکی قدرت خاصی ندارن
موفق باشین

Serenity
09-09-2012, 22:55
سلام
من یک مدت هست به خاطر اتفاق هایی که برای من افتاده از قبیل کلاه گذاشتن سر بنده برای خرید ماشین ، جدا شدن از اون کسی که دوسش داشتم ..... حسابی فکرم مشغوله و دائم در حال فکر کردن هستم و استرس هم به همراهش دارم
نمیدونم یک قرصی می خوام که آروم بشم انقدر فکرو خیال نکنم یک جورایی این اتفاق ها از یادم بره ....

:41:

Mr_100_dolari
11-09-2012, 16:25
سلام
من یک مدت هست به خاطر اتفاق هایی که برای من افتاده از قبیل کلاه گذاشتن سر بنده برای خرید ماشین ، جدا شدن از اون کسی که دوسش داشتم ..... حسابی فکرم مشغوله و دائم در حال فکر کردن هستم و استرس هم به همراهش دارم
نمیدونم یک قرصی می خوام که آروم بشم انقدر فکرو خیال نکنم یک جورایی این اتفاق ها از یادم بره ....

:41:

من دکتر نیستم
اما دیازپکساید 5 قبل از خواب خیلی فکر و خیال رو کم میکنه و آرام بخش هم هستش و به راحت خوابیدن خیلی کمک میکنه
اما اگر بخوای در طول روز هم استفاده کنی یه کم بدنت رو شل میکنه
اگر شروع به مصرف کردی نباید 2 روزه قطعش کنی یه دوره باید بری اگر برای زمان کم بخوای مصرف کنی اثر بخش هست اما توصیه نمیکنم
فکر نکنم هیچ قرصی بتونه کاری کنه که شما کلا ذهنت از این افکاری که داری خالی و پاک بشه

hamed29
11-09-2012, 18:42
من دکتر نیستم
اما دیازپکساید 5 قبل از خواب خیلی فکر و خیال رو کم میکنه و آرام بخش هم ه


من هم دکتر نیستم؛ ولی توصیه میکنم این داروها رو آخر شب مصرف نکنید. چون خواب آور هستن صبح که پا میشید به شدت کسل خواهید بود.
بهتره مثلاً ساعت ۹ تا ۱۰ مصرف بشن.

به خواب آور بودن و بحث رانندگی توجه کنید

Mr_100_dolari
11-09-2012, 18:58
من هم دکتر نیستم؛ ولی توصیه میکنم این داروها رو آخر شب مصرف نکنید. چون خواب آور هستن صبح که پا میشید به شدت کسل خواهید بود.
بهتره مثلاً ساعت ۹ تا ۱۰ مصرف بشن.

به خواب آور بودن و بحث رانندگی توجه کنید


مرسی
اما دیازپکساید زیادم خواب آور نیستش بیشتر آرام بخشه یعنی باعث میشه فکر و خیال رو کم کنه تا راحت خوابت ببره و بدن رو کمی شل و ریلکس میکنه
تو روز هم مصرفش مشکلی نداره اما اگر هرکدوم از این قرص ها رو حتی بعضی از قرص های مسکن رو بخوری و قبلش هم درست نخوابیده باشی صد در صد به شدت خوابت میگیره

Переклад не
11-09-2012, 21:47
سلام
من یک مدت هست به خاطر اتفاق هایی که برای من افتاده از قبیل کلاه گذاشتن سر بنده برای خرید ماشین ، جدا شدن از اون کسی که دوسش داشتم ..... حسابی فکرم مشغوله و دائم در حال فکر کردن هستم و استرس هم به همراهش دارم
نمیدونم یک قرصی می خوام که آروم بشم انقدر فکرو خیال نکنم یک جورایی این اتفاق ها از یادم بره ....

:41:

اگه توانایی شو دارید به جای دارو و درمان شیمیایی از سپر زمان استفاده کنید.معمولا گذر زمان همه چیو حل میکنه البته باید زیاد مقاومت کنید

pink oak
12-09-2012, 12:04
دوستان عزیز لطفا دارو تجویز نکنید!
تجربه شما از استفاده از یک داروی خاص قابل احترامه
ولی هر دارویی بر هر کسی قابل استفاده نیست!
باید سایر شرایط بدن ایشون هم در نظر گرفته بشه
از جمله سابقه بیماری فشار خون مشکل قلبی و ...
پس لطفا دارو تجویز نکنید
و شما دوست عزیز مسایلی که واستون پیش اومده برای هر انسانی ممکنه پیش بیاد حتی بدترش!!
نباید به سرعت دنبال درمان شیمیایی باشین
شما میتونین با یه مشاور صحبت کنین تا از فشار روحیتون کاسته بشه
امیدوارم به زودی با روحیه ای عالی به زندگی عادی برگردین

Mr_100_dolari
12-09-2012, 14:07
دوستان عزیز لطفا دارو تجویز نکنید!
تجربه شما از استفاده از یک داروی خاص قابل احترامه
ولی هر دارویی بر هر کسی قابل استفاده نیست!
باید سایر شرایط بدن ایشون هم در نظر گرفته بشه
از جمله سابقه بیماری فشار خون مشکل قلبی و ...
پس لطفا دارو تجویز نکنید
و شما دوست عزیز مسایلی که واستون پیش اومده برای هر انسانی ممکنه پیش بیاد حتی بدترش!!
نباید به سرعت دنبال درمان شیمیایی باشین
شما میتونین با یه مشاور صحبت کنین تا از فشار روحیتون کاسته بشه
امیدوارم به زودی با روحیه ای عالی به زندگی عادی برگردین

دوست عزیز ما دارو تجویز نکردیم و ایشون هم میدونن کسایی که اینجا هستند همه دکتر نیستند که بخوان دارو تجویز کنند (به غیر از دوستانی که تخصص دارند در زمینه پزشکی )فقط نظر میدن و از تجروبیاتشون میگن اگر قرار بود هر کسی بر اساس نظرات و تجربیات دیگر دوستان از قرص و دارو استفاده کنه پس دیگه هیچکی نباید بره پیشه دکتر پس اینجا فقط از تجربیات و نظراتمون میگیم و تصمیم نهایی با خود شخص هستش ممکنه حتی خیلی ها رفته باشند پیش دکتر اما بازم بخوان از نظرات و تجربیات دیگر دوستان استفاده کنند اینی که گفتم تجربه خودمه و اثر دارو و عوارضشم اگر توی نت سرچ کنی میاره پس اگر قرار باشه نظری داده نشه یا از تجربه شخصی گفته نشه پس دیگه باید تاپیک بسته بشه که چون اطلاعات در مورد انواع دارو و عوارض مربوطه توی نت موجود هستش

+

مشخصه که ایشون اگر مراجعه کنند به دکتر بهتره ولی خودشون از سوابق بیماری و ... (اگر داشته باشند) با خبرند و در صورتیکه بخوان بر طبق نظر و تجربیات دوستان عمل کنند (کاملا تصمیم شخصیه خودشون میباشد)

HORROR
02-10-2012, 15:58
درود دوستان لطفا یه روانشناس خوب برای افسردگی معرفی کنید.اگه طرفای انقلاب یا ولیعصر تهران باشه بهتره. لطفا سریع پاسخ بدید

saeediranzad
02-10-2012, 18:05
تو تمام این روانشناسها و روانپزشکانی که گاهی نقش روانشناس را بازی میکنند، این دکتر میثاق (اگه اسمش را درست بگم) خوب فکر میکنه.
دکتر جلالی هم خوبه؛ ولی کمی محافظه کاره.
بعضیهاشون خوب نقش بازی میکنند و بعضی نفسشون از جای گرم درمیاد.
کم پیش میاد که هم واقع بین و هم رُک باشند.

HORROR
02-10-2012, 19:29
تو تمام این روانشناسها و روانپزشکانی که گاهی نقش روانشناس را بازی میکنند، این دکتر میثاق (اگه اسمش را درست بگم) خوب فکر میکنه.
دکتر جلالی هم خوبه؛ ولی کمی محافظه کاره.
بعضیهاشون خوب نقش بازی میکنند و بعضی نفسشون از جای گرم درمیاد.
کم پیش میاد که هم واقع بین و هم رُک باشند.

دمت گرم ادرس این دکتر میثاق رو میتونی pm کنی برام..مرسی

saeediranzad
03-10-2012, 07:08
این آدرس وبلاگش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) و روش تماس و ثبت نام در کلاس و غیره.
حتماً توی تلویزیون دیدینش.
من فقط تو تی وی دیدمش. امیدوارم پولکی نباشه.(بعید میدونم باشه)

کاربر شماره ی یک
08-11-2012, 06:47
سلام
من یک مدت هست به خاطر اتفاق هایی که برای من افتاده از قبیل کلاه گذاشتن سر بنده برای خرید ماشین ، جدا شدن از اون کسی که دوسش داشتم ..... حسابی فکرم مشغوله و دائم در حال فکر کردن هستم و استرس هم به همراهش دارم
نمیدونم یک قرصی می خوام که آروم بشم انقدر فکرو خیال نکنم یک جورایی این اتفاق ها از یادم بره ....

:41:
سپری شدن زمان ! از چیزهای که غمگینتون میکنه به شدت پرهیز کنید ، شکست عشقی رو به از دست دادن عزیزی تشبیه میکنند ولی نکته اینجاست که آدم اگه حتی اون شخص رو زیاد هم دوست داشته ، میشینه عزاداری و گریه اش رو میکنه ، احساساتش رو خالی میکنه و بعدش بیخیال موضوع میشه ، چیزی که مشکل ایجاد میکنه اینه که دنبال موضوع رو بگیری ، هی بهش فکر کنی که چرا اینجور شد ، چرا اونجور شد ، چیکار باید میکردم که نکردم ، این یعنی تو داری دنبال دردسر میگردی!
دارو به هیچ وجه نیاز نداری ، اگه دکتر هم دارو داد نخور ، چون حالتت کاملا نرماله فقط یکم استرس داری اونم عادیه که گمانم الان که من این پست رو میدم اگه نرفته باشی دنبال قضیه رو بگیری و فعالیت روزانه ات رو انجام داده باشی ، حالت کاملا خوب شده باشه ! شکست اقتصادی و عاطفی دوطرفه اذیت میکنه ، ولی اگه باور کنی پتانسیل وجودی تو توی یه شکست تموم نمیشه و خیلی هنوز پتانسیل برای موفقیت داری اصلا مشکلات به نظرت خیلی کوچیک میاد !

MOHAMMAD_ASEMOONI
20-12-2012, 02:17
سلام دوستان . به نظرتون ضعفِ معنویات تاثیر داره در ابتلا به بیماریهایِ روانی ؟ با تشکر

مهرسا1
20-12-2012, 13:51
سلام دوستان . به نظرتون ضعفِ معنویات تاثیر داره در ابتلا به بیماریهایِ روانی ؟ با تشکر بله دوست عزیز خیلی تاثیر داره وقتی کسی به معنویات اعتقاد نداشته باشه کم کم دچار افسردگی میشه و یواش یواش دچار بدبینی و نهایتن شیزوفرنی چون بدون اعتقاد به معنویات زندگی فقط به این دنیا ختم میشه و این خودش پوچی و افسردگی میاره اما کسی که اعتقاد داره به مرگ هم لبخند میزنه چون میدونه دنیایی خیلی بهتری در انتظارش هست

h!tman
20-12-2012, 14:22
سلام دوستان . به نظرتون ضعفِ معنویات تاثیر داره در ابتلا به بیماریهایِ روانی ؟ با تشکر
تعریفی که از معنویات دارید چیه؟

Переклад не
20-12-2012, 15:01
بله دوست عزیز خیلی تاثیر داره وقتی کسی به معنویات اعتقاد نداشته باشه کم کم دچار افسردگی میشه و یواش یواش دچار بدبینی و نهایتن شیزوفرنی چون بدون اعتقاد به معنویات زندگی فقط به این دنیا ختم میشه و این خودش پوچی و افسردگی میاره اما کسی که اعتقاد داره به مرگ هم لبخند میزنه چون میدونه دنیایی خیلی بهتری در انتظارش هست

کسی که اعتقاد به معنویات داره در اصل آن به چیزه نامتناهی امید داره و امید محرک و عامل صعود و گذر از هر مشکلیه

MOHAMMAD_ASEMOONI
20-12-2012, 16:19
تعریفی که از معنویات دارید چیه؟سلام . نظر شما دوستِ عزیز چی هست ؟ شما تعریفی دارید براش؟

Ice Pain
20-12-2012, 17:00
سلام . نظر شما دوستِ عزیز چی هست ؟ شما تعریفی دارید براش؟

من از شما می‌پرسم. تعریف شما چیه ؟ :38:

desperanish
20-12-2012, 17:03
به نام خدا


سلام به دوستان

واقعا مشکلات روحی و فکری بسیار سخت تر و مشکل تر از دیگر مشکلات هست.

با توجه به مطالعاتی که داشتم و روانکاو ها و روانشناسایی که دیدم یه راه حل برای این دوستان به ذهنم میرسه:

اونم اینکه این مشکلات روحی و روانی زمانی میتونه روی انسان تاثیر بزاره که آدم مشغولیت نداشته باشه.

حالا مشغولیت میتونه سرگرمی باشه یا کار باشه یا مسافرت باشه یا رفت و آمد خانوادگی باشه یا بازی کامپیوتری یا ورزش یا ... باشه.

اگه کسی خودش رو نتونه با این چیزا سرگرم کنه ناخودآگاه بعد از مدت 6-7 ماه دچار این مسائل خواهد شد.

مثلا کسی که کار میکنه و کارش کمی سخت باشه معمولا دچار وسواس فکری نمیشه و فکرش زمانی نداره که بخواد بره سمت چیزی که دوست نداره.

همیشه براتون دعا میکنم
میدونم چقدر سخته



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

h!tman
20-12-2012, 22:48
سلام . نظر شما دوستِ عزیز چی هست ؟ شما تعریفی دارید براش؟
خوب منم که همینو پرسیدم:دی میگید ضعف معنویات. میگم دقیقا معنویات منظورتون محدود به چیه؟

Stream
20-12-2012, 22:52
سلام دوستان . به نظرتون ضعفِ معنویات تاثیر داره در ابتلا به بیماریهایِ روانی ؟ با تشکر


البته بستگی داره این معنویات رو چطور تعریف کنیم ولی به شکل مکالمه ایش، این رابطه یک طرفه است و برعکس چیزی که گفتید صحیحه، یعنی اعتقاد به معنویات می تونه کمک کنه به جلوگیری یا درمان مشکلات روانی، ولی برعکس لزوما صحیح نیست. هیچ رابطه Causal ای بین عدم اعتقاد به معنویات و بیماری ها و مشکلات روانی وجود نداره.

MOHAMMAD_ASEMOONI
22-12-2012, 01:02
البته بستگی داره این معنویات رو چطور تعریف کنیم ولی به شکل مکالمه ایش، این رابطه یک طرفه است و برعکس چیزی که گفتید صحیحه، یعنی اعتقاد به معنویات می تونه کمک کنه به جلوگیری یا درمان مشکلات روانی، ولی برعکس لزوما صحیح نیست. هیچ رابطه Causal ای بین عدم اعتقاد به معنویات و بیماری ها و مشکلات روانی وجود نداره.

سلام.
به نظرتون امکان داره کسانی معنویاتش قوی باشه اما دچار مشکلاتِ روحی و روانی بشه؟

MOHAMMAD_ASEMOONI
22-12-2012, 01:07
خوب منم که همینو پرسیدم:دی میگید ضعف معنویات. میگم دقیقا معنویات منظورتون محدود به چیه؟

سلام .
چشم , بزودی پاسختون رو میدم .

دوستانی که دچار مشکلاتِ روحی و روانی هستید , شاید داره وقتش میشه که مشکلتون حل بشه . شاید

MOHAMMAD_ASEMOONI
22-12-2012, 01:08
با سلامی دوباره .
دوستان ,تو این تاپیک دکتر روانشناس هست؟

Ice Pain
22-12-2012, 02:29
با سلامی دوباره .
دوستان ,تو این تاپیک دکتر روانشناس هست؟

بر و بچ p30 یه پا دکترند برا خودشون :n02:

havzhini
23-12-2012, 23:40
سلام دوستان . به نظرتون ضعفِ معنویات تاثیر داره در ابتلا به بیماریهایِ روانی ؟ با تشکر


بله دوست عزیز خیلی تاثیر داره وقتی کسی به معنویات اعتقاد نداشته باشه کم کم دچار افسردگی میشه و یواش یواش دچار بدبینی و نهایتن شیزوفرنی چون بدون اعتقاد به معنویات زندگی فقط به این دنیا ختم میشه و این خودش پوچی و افسردگی میاره اما کسی که اعتقاد داره به مرگ هم لبخند میزنه چون میدونه دنیایی خیلی بهتری در انتظارش هست


کسی که اعتقاد به معنویات داره در اصل آن به چیزه نامتناهی امید داره و امید محرک و عامل صعود و گذر از هر مشکلیه

منظور شما دوستان از معنویات طوری که مشخصه از صحبت ها بحث دین و مذهب هست و اعتقاد به مسایلی مثل وجود خالق و زندگی پس از مرگ.

با کمال احترام این نظر که معنویات(یا درستتر همون دین و مذهب) باعث جلوگری از بیماری روحی و فکری میشه و نداشتن معنویات باعث بروز بیماری میشه به طور کل رد شده هست و همچین چیزی درست که نیست هیچ حتی تا حدودی برعکسش صادق هست .....به طور مثال شما امار افسردگی، انواع بیماریهای روانی، درصد شادی، جرم و جنایت ، فقر، خودکشی و ... رو در جوامع دینی و مذهبی با جوامع بدون دین و غربی رو میتونید مقایسه کنید.

مثلا شما یه سرچ کنین از امار وجود افراد بی دین یا همون آگنوستیک و آتئیست و غیره در کشورهای مختلف و همینطور درصد شاد بودن کشورهای مختلف که میبینین دقیقا همون کشورهایی که در صدر شادترین کشورها هستن دارای بیشترین افراد بی دین و آتئیست هم هستن.

یه مثال دیگه که اعتقاد به بعضی معنوات حتی میتونه خودش باعث بروز مشکل روحی روانی بشه این هست که اعتقاد به خالق قادر و مهربان که بر تمام دنیا تسلت داره ولی در همین دنیا پر از زشتی و ظلم هست که همین در خیلی ها باعث بروز تضاد فکری و بروز انواع اختلالات رفتاری میشه.

اینجا فکر کنم جای این نباشه بیشتر درباره این موارد بحث کرد و خارج از موضوع تایپیک میشه ولی معنویت واژه گسترده ای هست که از دین و مذهب تا اخلاقیات و وجوه اعمال انسانی رو در بر میگیره که باید روشن کرد دقیقا منظور چیه ولی اگه به قول خانوم مهرسا اعتقاد داشتن به جهانی دیگر باعث جلوگری از افسردگی و لبخند زدن به مرگ میشه اینطور هم میشه توصیفش کرد که اعتقاد به جهانی دیگر باعث بی توجهی به جهان حاظر و خراب و پوچ و بی ارزش کردن زندگی در حال میتونه باشه که به وضوع میشه اینو در سبک زندگی خیلی از افراد و جوامع مذهبی میشه دید که در فقر و انواع و اقسام بیمارهای و معضلات روحی و روانی دست و پا میزنن.

امیدوارم خارج از موضوع تایپیک نباشه پست من و حذف نشه!!!

کاربر شماره ی یک
24-12-2012, 11:41
با سلامی دوباره .
دوستان ,تو این تاپیک دکتر روانشناس هست؟

گمان نكنم ولي كسايي كه مطالعه درباره ي روانشناسي داشتن گمون نكنم كم باشه .

کاربر شماره ی یک
24-12-2012, 11:48
سلام.
به نظرتون امکان داره کسانی معنویاتش قوی باشه اما دچار مشکلاتِ روحی و روانی بشه؟
به نظر من كسي كه اعتقاداتش ثابت باشه خيلي كمتر دچار مشكلات روحي ميشه !!‌ من خودم مشكلات روحي رواني رو بيشتر به بي ثباتي در انديشه هاي پايه اي فرد ربط ميدم .
اما نميشه گفت كسي كه معنويات قوي داره دچار مشكلات روحي و رواني نميشه ! به نظر من چيزي كه جلوي مشكلات روحي رواني رو ميگيره اطلاعات بالاست نه معنويت بالا !!‌ وقتي شخص حالات روحي خودش رو بشناسه و بدونه چي نياز داره انوقت دچار مشكل نميشه !‌

کاربر شماره ی یک
24-12-2012, 11:59
منظور شما دوستان از معنویات طوری که مشخصه از صحبت ها بحث دین و مذهب هست و اعتقاد به مسایلی مثل وجود خالق و زندگی پس از مرگ.

با کمال احترام این نظر که معنویات(یا درستتر همون دین و مذهب) باعث جلوگری از بیماری روحی و فکری میشه و نداشتن معنویات باعث بروز بیماری میشه به طور کل رد شده هست و همچین چیزی درست که نیست هیچ حتی تا حدودی برعکسش صادق هست .....به طور مثال شما امار افسردگی، انواع بیماریهای روانی، درصد شادی، جرم و جنایت ، فقر، خودکشی و ... رو در جوامع دینی و مذهبی با جوامع بدون دین و غربی رو میتونید مقایسه کنید.

مثلا شما یه سرچ کنین از امار وجود افراد بی دین یا همون آگنوستیک و آتئیست و غیره در کشورهای مختلف و همینطور درصد شاد بودن کشورهای مختلف که میبینین دقیقا همون کشورهایی که در صدر شادترین کشورها هستن دارای بیشترین افراد بی دین و آتئیست هم هستن.

یه مثال دیگه که اعتقاد به بعضی معنوات حتی میتونه خودش باعث بروز مشکل روحی روانی بشه این هست که اعتقاد به خالق قادر و مهربان که بر تمام دنیا تسلت داره ولی در همین دنیا پر از زشتی و ظلم هست که همین در خیلی ها باعث بروز تضاد فکری و بروز انواع اختلالات رفتاری میشه.

اینجا فکر کنم جای این نباشه بیشتر درباره این موارد بحث کرد و خارج از موضوع تایپیک میشه ولی معنویت واژه گسترده ای هست که از دین و مذهب تا اخلاقیات و وجوه اعمال انسانی رو در بر میگیره که باید روشن کرد دقیقا منظور چیه ولی اگه به قول خانوم مهرسا اعتقاد داشتن به جهانی دیگر باعث جلوگری از افسردگی و لبخند زدن به مرگ میشه اینطور هم میشه توصیفش کرد که اعتقاد به جهانی دیگر باعث بی توجهی به جهان حاظر و خراب و پوچ و بی ارزش کردن زندگی در حال میتونه باشه که به وضوع میشه اینو در سبک زندگی خیلی از افراد و جوامع مذهبی میشه دید که در فقر و انواع و اقسام بیمارهای و معضلات روحی و روانی دست و پا میزنن.

امیدوارم خارج از موضوع تایپیک نباشه پست من و حذف نشه!!!
من نتونستم آمار جالبي تو ي سرچ هام پيدا كنم ! اگه لطف كنيد و مقايسه ي آمار كنيد توي يه پست جداگانه و از نظر ديندار و بي دين بودن هم بررسي كنيد خيلي خيلي خيلي ممنون ميشم !‌

havzhini
24-12-2012, 14:53
من نتونستم آمار جالبي تو ي سرچ هام پيدا كنم ! اگه لطف كنيد و مقايسه ي آمار كنيد توي يه پست جداگانه و از نظر ديندار و بي دين بودن هم بررسي كنيد خيلي خيلي خيلي ممنون ميشم !‌

دوست عزیز جوینده یابنده هست!

شما یه سرچ توی گوگل میزدین و حداقل ویکی پدیا اطلاعات خیلی زیادی داره میتونید مطالعه کنید.

ولی با کمال میل در خدمتتون هستم شما بفرمایید چه اماری لازم دارید براتون اماده میکنم!

کاربر شماره ی یک
24-12-2012, 19:55
دوست عزیز جوینده یابنده هست! شما یه سرچ توی گوگل میزدین و حداقل ویکی پدیا اطلاعات خیلی زیادی داره میتونید مطالعه کنید. ولی با کمال میل در خدمتتون هستم شما بفرمایید چه اماری لازم دارید براتون اماده میکنم! مقايسه آمار خودكشي و جنايت و فقر اگه ميشه ايران و آمريكا رو مقايسه كنيد

havzhini
24-12-2012, 20:56
مقايسه آمار خودكشي و جنايت و فقر اگه ميشه ايران و آمريكا رو مقايسه كنيد

اولا من یادم نمیاد از مقایسه بین ایران و امریکا حرفی زده باشم........شما بهتره این مشکلتون رو با امریکا جایی دیگه دنبالش بگردین و دنبال مقایسه ایران و امریکا از من نباشید...........(((داخل پرانتز بهتره بهتون بگم تا اونجا که من میدونم خوده امریکا مذهبی ترین کشور کاتولیک جهان هست)))

حرف دوستان روی معنویات و مذهب بود در مشکلات و بیماریهای روحی و روانی و من هم نظر خودم رو گفتم نه اینکه مقایسه بین ایران و امریکا((این حرف شما در مقایسه ایران وامریکا منو یاد کتاب 1984 انداخت که فقط 3کشور انگار در جهان وجود دارن نه چیز دیگه)))

ولی در کمال میل و با اشتیاق زیاد حاظرم سر این مسایل بحث کنم ولی کاملا منطقی و روی اصول نه فقط کل کل و بحث بیخود که اونم اینجا جاش نیست دوست داشتید تایپیکی دیگه زده بشه و اونجا بحث و گفتگو بشه.

Saeed System
25-12-2012, 09:12
دوستان یکی از اقوام ما ...یه پسر 24 سالست. این یه مشکلی داره همیشه تو خونست و کا رنمیکنه و خرجشو پدرش میده نه درس میخونه نه هیچی وضع پدرشم خوبه تقریبن میشه گفت پولدارن همه چی دارن...خونه بزرگ 200 متری ..ماشین خوب..ویلا

ولی یه مشکلی با این پسر دارم من هر وقت میریم خونشون یه حالت عقده ای داره....مثلا من با هزار بدبختی رفتم یه گوشی خریدم با هزار قرض قوله و کارکردن بعد یهویی دیدم رو LCD یه خط به چه کلفتی افتاده وقتی که گوشی رو گذاشتم بودم تو اتاقش رفته بودم سر سفره شام....

یا اینکه بعضی وقتها کاپشنم رو آویزون میکنم رو چوبلباسی اتاقش یهو میبینم 10 تومن از پولم کمه فردا ش که میرم خونه متوجه میشم....یا بقیه فامیل هم با این همین مشکل رو دارن مثلا عموم میره خونشون میبینه آخر شب که داره بر میگرده ماشینش خط افتاده بعد یادمون اومد این رفته بود واسه خرید از میوه فروشی بیرون از خونه . خلاصه هر کسی از اقوام میره خونه اینا هم پولاشو حواسش هست بهش هم لباسش رو آویزون نمیکنه و کنا رخودش نگه میداره هم گوشیشو تو اتاق این نمیزاره ولی باز آخرین بار دیدیم کفش که دم در خونه گذاشته بودیم پاره شده بود انگا با چاقو بریده بود ...

هیچکس هم نمیتونه به روش بیاره یعنی هیچکی تا حالا به روش نیاروده...چون پدرشم وضع مالیش خوبه و آدم خیلی خوبیه و همیشه مهمونی میده و آدم مهربونیه هم پدرش هم مادرش ..ولی نمیدونم چرا پسرش اینطوری شده و با فامیل اینطوری میکنه...

چکا رمیشه برای این کرد؟ آیا اینسری مثلا اگر دوربین موبایلم رو زد شکست جلو روش بگم من که موبایلمتو اتاق تو بود سالم بود بچرا اینطوری شد یهو ؟ آخه سنشم زیاده 24 سالشه هیکلشم گندست ماشالله اینقد رمفت خورده خوابیده ..اصلا ازش بعیده....واقعا نمیدونم چه کنم با این بشر...که هم پدرش پولداره و هیچ کم کسری نداره ولی اینقدر عقده ای شده ....:n13:

مهرسا1
25-12-2012, 11:13
دوستان یکی از اقوام ما ...یه پسر 24 سالست. این یه مشکلی داره همیشه تو خونست و کا رنمیکنه و خرجشو پدرش میده نه درس میخونه نه هیچی وضع پدرشم خوبه تقریبن میشه گفت پولدارن همه چی دارن...خونه بزرگ 200 متری ..ماشین خوب..ویلا

ولی یه مشکلی با این پسر دارم من هر وقت میریم خونشون یه حالت عقده ای داره....مثلا من با هزار بدبختی رفتم یه گوشی خریدم با هزار قرض قوله و کارکردن بعد یهویی دیدم رو LCD یه خط به چه کلفتی افتاده وقتی که گوشی رو گذاشتم بودم تو اتاقش رفته بودم سر سفره شام....

یا اینکه بعضی وقتها کاپشنم رو آویزون میکنم رو چوبلباسی اتاقش یهو میبینم 10 تومن از پولم کمه فردا ش که میرم خونه متوجه میشم....یا بقیه فامیل هم با این همین مشکل رو دارن مثلا عموم میره خونشون میبینه آخر شب که داره بر میگرده ماشینش خط افتاده بعد یادمون اومد این رفته بود واسه خرید از میوه فروشی بیرون از خونه . خلاصه هر کسی از اقوام میره خونه اینا هم پولاشو حواسش هست بهش هم لباسش رو آویزون نمیکنه و کنا رخودش نگه میداره هم گوشیشو تو اتاق این نمیزاره ولی باز آخرین بار دیدیم کفش که دم در خونه گذاشته بودیم پاره شده بود انگا با چاقو بریده بود ...

هیچکس هم نمیتونه به روش بیاره یعنی هیچکی تا حالا به روش نیاروده...چون پدرشم وضع مالیش خوبه و آدم خیلی خوبیه و همیشه مهمونی میده و آدم مهربونیه هم پدرش هم مادرش ..ولی نمیدونم چرا پسرش اینطوری شده و با فامیل اینطوری میکنه...

چکا رمیشه برای این کرد؟ آیا اینسری مثلا اگر دوربین موبایلم رو زد شکست جلو روش بگم من که موبایلمتو اتاق تو بود سالم بود بچرا اینطوری شد یهو ؟ آخه سنشم زیاده 24 سالشه هیکلشم گندست ماشالله اینقد رمفت خورده خوابیده ..اصلا ازش بعیده....واقعا نمیدونم چه کنم با این بشر...که هم پدرش پولداره و هیچ کم کسری نداره ولی اینقدر عقده ای شده ....:n13:

من نظریه روانشناسی فروید رو در مورد ایشون قبول دارم
درسته ایشون از لحاظ مالی مشکلی نداره اما ناخودآگاهش از اینکه داره از طرف پدرش حمایت میشه و این حمایت ممکنه یه روز قطع بشه باخبره و کودک درونش سعی میکنه اینجوری خودشو خالی کنه
و صد البته فک کنم این فامیلتون هم مجرد هست و از لحاظ جنسی غریزش به هیچ وجه سیراب نشده این میتونه دلیل تمام عقده هاش باش

Mehran-King
25-12-2012, 11:45
دوستان یکی از اقوام ما ...یه پسر 24 سالست. این یه مشکلی داره همیشه تو خونست و کا رنمیکنه و خرجشو پدرش میده نه درس میخونه نه هیچی وضع پدرشم خوبه تقریبن میشه گفت پولدارن همه چی دارن...خونه بزرگ 200 متری ..ماشین خوب..ویلا

ولی یه مشکلی با این پسر دارم من هر وقت میریم خونشون یه حالت عقده ای داره....مثلا من با هزار بدبختی رفتم یه گوشی خریدم با هزار قرض قوله و کارکردن بعد یهویی دیدم رو LCD یه خط به چه کلفتی افتاده وقتی که گوشی رو گذاشتم بودم تو اتاقش رفته بودم سر سفره شام....

یا اینکه بعضی وقتها کاپشنم رو آویزون میکنم رو چوبلباسی اتاقش یهو میبینم 10 تومن از پولم کمه فردا ش که میرم خونه متوجه میشم....یا بقیه فامیل هم با این همین مشکل رو دارن مثلا عموم میره خونشون میبینه آخر شب که داره بر میگرده ماشینش خط افتاده بعد یادمون اومد این رفته بود واسه خرید از میوه فروشی بیرون از خونه . خلاصه هر کسی از اقوام میره خونه اینا هم پولاشو حواسش هست بهش هم لباسش رو آویزون نمیکنه و کنا رخودش نگه میداره هم گوشیشو تو اتاق این نمیزاره ولی باز آخرین بار دیدیم کفش که دم در خونه گذاشته بودیم پاره شده بود انگا با چاقو بریده بود ...

هیچکس هم نمیتونه به روش بیاره یعنی هیچکی تا حالا به روش نیاروده...چون پدرشم وضع مالیش خوبه و آدم خیلی خوبیه و همیشه مهمونی میده و آدم مهربونیه هم پدرش هم مادرش ..ولی نمیدونم چرا پسرش اینطوری شده و با فامیل اینطوری میکنه...

چکا رمیشه برای این کرد؟ آیا اینسری مثلا اگر دوربین موبایلم رو زد شکست جلو روش بگم من که موبایلمتو اتاق تو بود سالم بود بچرا اینطوری شد یهو ؟ آخه سنشم زیاده 24 سالشه هیکلشم گندست ماشالله اینقد رمفت خورده خوابیده ..اصلا ازش بعیده....واقعا نمیدونم چه کنم با این بشر...که هم پدرش پولداره و هیچ کم کسری نداره ولی اینقدر عقده ای شده ....:n13:

سلام ، خب اینجور پسرا از مشکل روحی برخوردار هستن! یعنی از بس منزوی و گوشه گیر شدن و از خونه بیرون نیومدن !
حالا مشکل اینجاس که چیکار باس کرد! بنظر من دفعه بعد که رفتی خونشون برو و با خود پسره اگرم نشد با پدر و مادرش بحرف!
درضمن ناسلامتی بهتون خسارت میده شمام نگاهش میکنین؟ :دی بهترین راه: صحبت با پدر و مادر این بشر پدیده!!!:n24:

havzhini
25-12-2012, 13:32
دوستان یکی از اقوام ما ...یه پسر 24 سالست. این یه مشکلی داره همیشه تو خونست و کا رنمیکنه و خرجشو پدرش میده نه درس میخونه نه هیچی وضع پدرشم خوبه تقریبن میشه گفت پولدارن همه چی دارن...خونه بزرگ 200 متری ..ماشین خوب..ویلا

ولی یه مشکلی با این پسر دارم من هر وقت میریم خونشون یه حالت عقده ای داره....مثلا من با هزار بدبختی رفتم یه گوشی خریدم با هزار قرض قوله و کارکردن بعد یهویی دیدم رو LCD یه خط به چه کلفتی افتاده وقتی که گوشی رو گذاشتم بودم تو اتاقش رفته بودم سر سفره شام....

یا اینکه بعضی وقتها کاپشنم رو آویزون میکنم رو چوبلباسی اتاقش یهو میبینم 10 تومن از پولم کمه فردا ش که میرم خونه متوجه میشم....یا بقیه فامیل هم با این همین مشکل رو دارن مثلا عموم میره خونشون میبینه آخر شب که داره بر میگرده ماشینش خط افتاده بعد یادمون اومد این رفته بود واسه خرید از میوه فروشی بیرون از خونه . خلاصه هر کسی از اقوام میره خونه اینا هم پولاشو حواسش هست بهش هم لباسش رو آویزون نمیکنه و کنا رخودش نگه میداره هم گوشیشو تو اتاق این نمیزاره ولی باز آخرین بار دیدیم کفش که دم در خونه گذاشته بودیم پاره شده بود انگا با چاقو بریده بود ...

هیچکس هم نمیتونه به روش بیاره یعنی هیچکی تا حالا به روش نیاروده...چون پدرشم وضع مالیش خوبه و آدم خیلی خوبیه و همیشه مهمونی میده و آدم مهربونیه هم پدرش هم مادرش ..ولی نمیدونم چرا پسرش اینطوری شده و با فامیل اینطوری میکنه...

چکا رمیشه برای این کرد؟ آیا اینسری مثلا اگر دوربین موبایلم رو زد شکست جلو روش بگم من که موبایلمتو اتاق تو بود سالم بود بچرا اینطوری شد یهو ؟ آخه سنشم زیاده 24 سالشه هیکلشم گندست ماشالله اینقد رمفت خورده خوابیده ..اصلا ازش بعیده....واقعا نمیدونم چه کنم با این بشر...که هم پدرش پولداره و هیچ کم کسری نداره ولی اینقدر عقده ای شده ....:n13:

اطلاعاتی که دادید زیاد کامل نیست برای نظر دادن روی شخصیت یه فرد ولی از چیزایی که گفتید به نظر من این فرد میتونه تمام این کارها رو برای جلب توجه و یه جور بروز وجود انجام میده.......فکر میکنم این اشناتون یا تک فرزند هست یا فرزند اخر که بیشتر این نوع رفتارها ازشون بروز میکنه.
بدلیل رفتار اشتباه پدر و مادر و اطرافیان از بچگی این فرد به قول معمول لوس و ننر بار اومده و تا حالا کسی بهش نگفته بالای چشمت ابروه و اونم در این سن اینکارهای بدون دلیل رو انجام میده برای جلب توجه و کنتاکت پیدا کردن با دیگران که از حرفای شما مشخصه که دقیقا برعکس بازم کسی به اینکار هاش توجه درست انجام نمیده.

به نظرم من وقتی اینکارها که شما میگین انجام میده و هیچ کس حتی به روش نمیاره کاری هست که 24سال اطرافیانش داشتن باهاش و حالا دچار یه نوع تضاد شخصیت شده و فقط میخواد خودش رو بروز بده.

بهترین کار اینه که اول اطرافیانش مثل پدر و مادر نوع برخورد و رفتارشون رو با این فرد درست کنن و بهش کمک کنن و بفمونن که باید مسولیت رفتارش و زندگیش رو بپزیره.

ولی بازم میگم این حدس من از حرفای شماست و باید اطلاعات بیشتری داشت تا درست فهمید دلیل این نوع رفتار چیه.

saeediranzad
25-12-2012, 15:20
سلام
من کاری ندارم انگیزه ش چیه یا ریشه عقده اش در کجاست.
چنین آدمی را بایکوت میکنم، با کسی هم تعارف ندارم.
اگر پدرش هم شاکی بشه، رک و راست داستان را میگذارم کف دستش.

کاربر شماره ی یک
25-12-2012, 15:33
اولا من یادم نمیاد از مقایسه بین ایران و امریکا حرفی زده باشم........شما بهتره این مشکلتون رو با امریکا جایی دیگه دنبالش بگردین و دنبال مقایسه ایران و امریکا از من نباشید...........(((داخل پرانتز بهتره بهتون بگم تا اونجا که من میدونم خوده امریکا مذهبی ترین کشور کاتولیک جهان هست)))

حرف دوستان روی معنویات و مذهب بود در مشکلات و بیماریهای روحی و روانی و من هم نظر خودم رو گفتم نه اینکه مقایسه بین ایران و امریکا((این حرف شما در مقایسه ایران وامریکا منو یاد کتاب 1984 انداخت که فقط 3کشور انگار در جهان وجود دارن نه چیز دیگه)))

ولی در کمال میل و با اشتیاق زیاد حاظرم سر این مسایل بحث کنم ولی کاملا منطقی و روی اصول نه فقط کل کل و بحث بیخود که اونم اینجا جاش نیست دوست داشتید تایپیکی دیگه زده بشه و اونجا بحث و گفتگو بشه.

نه منم منظورم این نبود !!! من با خودم فکر کردم خب مقایسه رو ریز تر کنم بهتره ، یعنی بی دین ترین رو در مقابل دیندارترین قرار بدم تا ببینم دقیقا چی میشه ، ولی انگار نه ایران دیندارترینه و نه آمریکا بی دین ترین !
منظور منم مقایسه ی ایران و امریکا از نظر مذهبی رو میخواستم نه چیز دیگه ...که الان وقتی گفتید کشور آمریکا مذهبیه رفتم و یه سرچ روی آمار زدم دیدم واقعا اینطوره !!
من توی گوگل دنبال بی دین ترین مردم جهان گشتم و چیزی که پیدا کردم آرام ترین و کم خشونت ترین کشورها بود ، همچنین وقتی یه مقایسه ی عمیق تر روی موضوع کردم دیدم پیشرفت و رفاه هم در این کشورها بیشتره !

ممنون از راهنماییتون ، خیلی جالب بود برام

havzhini
25-12-2012, 16:24
نه منم منظورم این نبود !!! من با خودم فکر کردم خب مقایسه رو ریز تر کنم بهتره ، یعنی بی دین ترین رو در مقابل دیندارترین قرار بدم تا ببینم دقیقا چی میشه ، ولی انگار نه ایران دیندارترینه و نه آمریکا بی دین ترین !
منظور منم مقایسه ی ایران و امریکا از نظر مذهبی رو میخواستم نه چیز دیگه ...که الان وقتی گفتید کشور آمریکا مذهبیه رفتم و یه سرچ روی آمار زدم دیدم واقعا اینطوره !!
من توی گوگل دنبال بی دین ترین مردم جهان گشتم و چیزی که پیدا کردم آرام ترین و کم خشونت ترین کشورها بود ، همچنین وقتی یه مقایسه ی عمیق تر روی موضوع کردم دیدم پیشرفت و رفاه هم در این کشورها بیشتره !

ممنون از راهنماییتون ، خیلی جالب بود برام

کاملا درسته دوست عزیز.......جالبه بدونین که غیر مذهبی ترین کشورها و افرادی که دین و مذهب کمترین نقش رو در زندگیشون داره دقیقا همون کشورهایی هستن که هم شادترین کشورها هستن هم بیشتر سرانه رفاه و ثروت رو دارن و هم امنترین کشورها از لحاظ بزهکاری و امنیت اجتماعی هستن که مربوط میشن به کشورهای اسکاندیناوی مثل دانمارک ، سوئد ، سویس ، اتریش و غیره...........
ولی چیزی که برای من جالب هست شرایط اب و هوایی این مناطقه که سردسیر و نوع اب هواش که حتما میدونین حتی بعضی جاها 6ماه روز هست 6ماه شب که برای روحیه بسیار باید بد باشه ولی میبینیم شادترین و بدون مشکلترین جوامع اونجا هست که این برای من خودم جای سوال داره.

و در مقابل غمگین ترین و افسرده ترین کشورها و فقر ترین کشورها و نا امن و بزهکارتین کشورها همون کشورهای هستن که مذهبی ترین کشورها هم هستن مثل کشورهای مسلمان منطقه خاورمیانه یا کشورهای افریقایی که در این امار همیشه اولین ها هستن.
که جالبی موضوع اینه که از لحاظ شرایط اب و هوایی و منابع طبیعی و منابع غنی زیرزمینی این کشورها جزه بهترین مناطق زمین هستن......اما!!!

MOHAMMAD_ASEMOONI
25-12-2012, 17:16
به نظر من كسي كه اعتقاداتش ثابت باشه خيلي كمتر دچار مشكلات روحي ميشه !!‌ من خودم مشكلات روحي رواني رو بيشتر به بي ثباتي در انديشه هاي پايه اي فرد ربط ميدم .اما نميشه گفت كسي كه معنويات قوي داره دچار مشكلات روحي و رواني نميشه ! به نظر من چيزي كه جلوي مشكلات روحي رواني رو ميگيره اطلاعات بالاست نه معنويت بالا !!‌ وقتي شخص حالات روحي خودش رو بشناسه و بدونه چي نياز داره انوقت دچار مشكل نميشه !‌
سلام.
معنويات چیزی نیست جز علم و دانش .
مثال :
سرچشمه ی صبر از امید هست و امید خودش دستاورد و محصولِ علم و دانش و اطلاعات هست .
انسان هر چی امیدش بیشتر میشه صبرش هم بیشتر میشه .
و امید هم با افزایش علم و دانش و اطلاعات بیشتر و بیشتر میشه

کاربر شماره ی یک
26-12-2012, 12:16
سلام.
معنويات چیزی نیست جز علم و دانش .
مثال :
سرچشمه ی صبر از امید هست و امید خودش دستاورد و محصولِ علم و دانش و اطلاعات هست .
موافقم و نظرم اینه که مشکل کشورهای مذهبی اینه که معنویاتشون از فکر کردن سرچشمه نمیگیره و فقط نوعی خود آزاریه !

MOHAMMAD_ASEMOONI
27-12-2012, 05:47
موافقم و نظرم اینه که مشکل کشورهای مذهبی اینه که معنویاتشون از فکر کردن سرچشمه نمیگیره و
فقط نوعی خود آزاریه
!

سلام.
متوجهِ منظورتون نشدم .
میشه لطف کنید کمی توضیح بدین ؟
با تشکر

کاربر شماره ی یک
27-12-2012, 10:31
سلام.
متوجهِ منظورتون نشدم .
میشه لطف کنید کمی توضیح بدین ؟
با تشکر

یعنی مذهب باید با فکر درک بشه تا باعث پرورش روح و اخلاقیات بشه وگرنه وابستگی به دستورات یک مذهب فقط وابستگی به یک سری قانون بدون هیچ سودیه !!!
-----------یک کشور فوق العاده مذهبیه ، ولی فقط مذهبیه نه معنوی ، معنا و مفهوم کمتر اهمیت داده میشه ، چیزی که اهمیت داده میشه مذهبه و معنا و مفهوم زیاد مد نظر نیست !
به زبان اسلام شیعی ، تقلید در اصول دین حرامه !! باید با فکر دنبال اصول معنوی خودت بگردی و بر پایه ی اون زندگیت رو بنا کنی وگرنه انجام یه سری دستورات فرعی بدون توجه به اصول مفید نیست بلکه مضر هم هست .
معنویتی که قابل ستایشه معنویتی هستش که پایه ی فلسفیش بیشتر توی ذهن شخص باشه نه فقط دستور مذهبیش !

A M ! N
28-12-2012, 17:52
دوستان لطفن بحث رو فقط پیرامون موضوع این تاپیک پیش ببرین ، اینجا فقط بحث مرتبط با مسائل
و اختلالات روانی انجام میشه ، از پرداختن به موضوعات سیاسی اجتناب کنید عزیزان من.


- برای یادآوری موضوع این تاپیک:

تاپیک جامع پرسش و پاسخ در رابطه با مسایل، مشکلات و اختلالات روحی و روانی


یک سری از پستهای نامرتبط پاک شدند. :)

سپاس از شما. :n12:

Mehran-King
29-12-2012, 18:03
سلام دوستان کسی میدونه بهترین راه واسه رهایی از گوشه گیری و منزوی شدن ، تنهایی چیه؟ ممنون میشم کمکم کنین

havzhini
29-12-2012, 19:03
سلام دوستان کسی میدونه بهترین راه واسه رهایی از گوشه گیری و منزوی شدن ، تنهایی چیه؟ ممنون میشم کمکم کنین

باید دید دلیل گوشه گیری و منزوی شدن چیه.........ممکنه از افسردگی باشه یا ممکنه از شرایط محیط اطراف باشه یا دلایل دیگه.
من خودم یه جورایی دکترایی گوشه گیزی و منزوی شدن رو باید بگیرم به حدی که اخرین باری که از خونه رفتم بیرون 2هفته پیش بوده......ولی خب من دلایل خاص خودم رو دارم.

اگه از افسردگی باشه باید افسردگی درمان بشه حالا چه با دارو چه خوددرمانی.........اگه از شرایط محیطی باشه باید محیط زندگی رو تغییر داد.

در کل باید دیده ادم نسبت به زندگی و ادمها عوض بشه تا بتونه با دیگران رابطه برقرار کنه و توی فعالیتهای اجتماعی شرکت کنه.

ولی خب توی این زمانه تنها و گوشه نشستن خیلی بهتر هست تا با خیلیها بودن.

A M ! N
29-12-2012, 19:36
بیشتر افرادی که گوشه گیر هستن به توجه سایرین نیاز دارن ، گوشه گیری خوب نیست و پیری زودرس میاره.
برادر من اینقدر آدم شاد و اجتماعیه که الان در سن 28 سالگی هرکی ببینتش خیال میکنه 18 سال سن داره.


ولی خب توی این زمانه تنها و گوشه نشستن خیلی بهتر هست تا با خیلیها بودن.

شــاید شمــــا طرف بدش برات اتفاق افتاده باشه ، ولی من نظرم کاملن برعکس شماست و خیلی از
جمع های اجتماعی لذت میبرم تا بوده که خوب بوده ، شاید جاهایی ناراحت شدم ولی زدم به بیخیالی
اصــولن انسانها باید بتونن یه سری وقتها خیلی راحت از چیزها بگذرن و اصطلاحن Shift + delte انجـام
بدن. یک داستانی میخوندم به نام "لیوان را زمین بگذار". کافیه گوگل کنید جالبه.

Mehran-King
29-12-2012, 20:18
دلایل دیگه ای نیست؟چطوری دیدم رو به زندگی تغییر بدم؟