EternalWanderer
09-06-2011, 21:10
سلام. ميخوام تو اين تاپيك بيوگرافي شخصيت هاي واركرافت رو بذارم، اگه كسي چيزي مي دونست كه نوشته نشده تو تاپيك بذاره. با تشكر
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] l.JPG
آرتاس منتيل
زندگی نامه
آرتاس منتیل پسر شاه ترنس منیل دوم چهار سال قبل از جنگ اول متولد شد. شاهزاده جوان در زمانی بزرگ شد که سرزمینهای ازروت دچار جنگ بود، اتحاد خورد شده بود و ابرهای سیاهی همه جا را فرا گرفته بود. در بچگی با واریان ورین دوست شد.
در جوانی آرتاس با مورادین ریش برنزی برادر شاه دورفها ماگنی ریش برنزی تمرین میکرد و تبدیل به شمشیر زنی حرفهای شد. تحت سرپرستی اوتر روشناییآور، آرتاس در سن ۱۹سالگی وارد فرقهی شهسواران دستنقرهای شد. علارغم بیپروایی و سرسختی که داشت، آرتاس تبدیل به مبارزی مشهور شد. یکی از افدامات مشهورش ضدحمله به گروهی از ترولهای جنگل که از زولآمان به کوئلتالاس حمله میکردند بود.
در همین زمان بود که آرتاس دختر جوان دریاسالار دائلین پرادمور، جینا را ملاقات کرد. باگذر سالها، آنها نزدیک هم رشد کردند و رابطهی عاطفی بین آندو به وجود آمد. هرچند که در پایان جینا جادو را در دالاران آموخت و آرتاس در لردران در گیرجنگ بود. هر دوجوان مصمم بودند تا رابطهی قوی خویش را حفظ کنند و داستانه عاشقانه خویش را تا زمانی بهتر که برایشان پیش آید محفوظ نگه دارند.
طاعون نامرده
خطرات به سمت لردران پیش میآمدند. اورکها کمپهای نگهداری را از بین برده و آزاد شده بودند و طاعونی جدید که از نرثرند میآمد بسیار وحشتناک بود. آرتاس و اوتر به استرانبراد فرستاده شدند تا از شهر دربرابر گروهی از اورکها دفاع کند. شاهزاده جوان اژدهای سیاه سیرینوکس را شکست داد تا قلب او را برای فرانور استیلتو دورف برای ساختن گوی آتش ببرد. آرتاس با استفاده از آن شی جادویی تواست رهبر اورکها را بکشد.
تهدید طاعون نامرده هر روز بیشتر میشد. جینا و کاپیتان لوک والونفورث برای ملحق شدن به آرتاس فرستاده شدند، اکنون او ۲۳ساله بود و دستور داشت تا طاعون را برسی کند. آنها با نیروهای نامرده در کنار انبارهای طاعون میجنگیدند. آنها با نکرومانسری به نام کلتوزاد در شهر بریل مواجه شدند و او را تا آندروهال تعقیب کردند.
کلتوزاد پیشتر آندروهال و روستاهای اطراف را آلوده کرده بود. قبل از اینکه آرتاس او را بکشد، کلتوزاد از ملگانس و اینکه ناترزیم غضب را رهبری میکند سخن گفت. جینا و آرتاس به سمت شمال و شهر استراثهلم برای مقابله با ناترزیم رفتند.
در میان راه، آرتاس و جینا در هارتگلن برای استراحت توقف کردند. در عوض در مورد نیروهای نامرده اطلاعات کسب کردند. آرتاس به جینا دستور داد تا اوتر را پیدا کند و از او کمک بخواهد و خودش برای دفاع در شهر ماند. آرتاس وحشت کرد، فهمید که طاعون صرفا به معنای قاتل نیست. بلکه به معنای تغییر مردهها به موجودات نامرده است. نیروهای آرتاس تا زمانیکه اوتر و نیروهای کمکی رسیدند و شهر نجات یافت بهشدت مقاومت کردند.
در زمان جرکت به سمت استراثهلم آرتاس پیامبر رازگون مدیو را ملاقات کرد. همان اخطاری را که به ترنس در مورد سفر به کلیمدور داده بود را به آرتاس هم داد. آرتاس اشاره کرد که جایگاه او در میان مردمش است و عهد بسته تا آنها را رها نکند. جینا اظهار کرد که حرف پیامبر باید درست باشد، اما آرتاس به اوهم اعتنا نکرد و راه خویش را به استراثهلم ادامه داد.
جمعآوری کردن استراثهلم
وقتی که آنها به شهر رسیدند آرتاس فهمید که روستائیان به زودی تبدیل به نامرده میشوند. او به اوتر و شهسواران دستور داد تا شهر را پاکسازی کنند. اوتر وحشت کرد و او را سرزنش کرد و گفت که حتی اگر آرتاس شاه میبود از چنین دستوری پیروی نخواهد کرد. اظهارات اوتر به نوعی خیانت بود، آرتاس شهسواران دستنقرهای را منحل کرد. بسیاری از سربازان با اوتر رفتند. همچنین جینا هم رفت و فقط آنهایی که به آرتاس وفادار بودند ماندند تا در قتلعام مردم شهر که فاسد شده بودند شرکت کنند.
همچنانکه آرتاس مردم شهر را سلاخی میکرد. با خود ملگانس که در حال آلوده کردن شهر بود روبرو شد. آرتاس تلاش کرد تا آنها را قبل از اینکه دست ملگانس به آنها برسد نابود کند. در پایان آرتاس از لرد وحشت تقاضای نبرد تن به تن کرد. ملگانس فرار کرد گرچه قول داد تا در نرثرند با او ملاقات کند.
نرثرند
آرتاس با گروهی کوچک او را دنبال کرد. یک ماه بعد آنها به بندرگاه دگرکپ رسیدند. درحالیکه بهدنبال مکانی برای برپا کردن کمپ بودند، مردان آرتاس قبل از اینکه شناسایی شوند زیر آتش دورفهای مکتشف قرار گرفتند. آرتاس از دیدن دوست خوب و مربی قدیمیاش مورادین ریش برنزی عافلگیر شد. ابتدا مورادین فکر میکرد که آرتاس گروه نجاتی که برای نجات مردانش آمده بودند را رهبری میکند، آنها که در جستجوی شمشیر افسانهای فراستمورن بودند توسط نامردهها محاصره شده بودند. آرتاس این را یک اتفاق پنداشت. باکمک هم کمپ نامردگانی که در همان نزدیکی بود نابود کردند، اما هنوز نشانهای از ملگانس نبود
درحالیکه مورادین و آرتاس بهدنبال فراستمورن رفته بودند، قاصدی با یک بالون از لردران رسید و با کاپیتان لوک والونفورث صحبت کرد. او دستوری از اوتر و شاه ترنس داشت که به موجب آن آرتاس و مردانش باید به خانه باز میگشتند. وقتی که آرتاس بازگشت، مردانش پستهایشان را ترک کرده بودند و در حال بازگشت به سمت قایقهایشان بودند. آرتاس قصد بازگشتن قبل از اینکه ملگانس را نابود کند نداشت. با کمک اندکی از مزدوران بومی، موفق شد قبل از دیگران به قایقها برسد و آنها را آتش بزند. وقتی مردانش رسیدند، آرتاس به مزدوران خیانت کرد و نابود شدن قایقها را به آنها نسبت داد و کاپیتان هم آنها را کشت. آرتاس به مردانش گفت که هیچ راهی برای بازگشت به خانه نیست و تنها راه ترک نرثرند از طریق پیروزی است.
آرتاس و گروهش دراکثارو کیپ را تحت فشار قرار دادند تا به دنبال فراستمورن بروند. همانطور که میرفت، ملگانس روبرویش ظاهر شد و مرگش را پیشگویی کرد. آرتاس با مورادین بهدنبال فراستمورن رفتند و کاپیان را برای دفاع از کمپ گذاشتند.
با استفاده از درگاه باستانی، آرتاس، مورادین و تعداد اندکی از مردان بهدنبال شمشیر افسانهای رفتند. آرتاس بهسرعت با محافظینی که از فراستمورن محافظت میکردند برخورد کرد. محافظین شکست خوردند و آرتاس و مورادین به غنیمتشان رسیدند. مورادین سنگ نبشتهای را خواند و اعلام کرد که شمشیر نفرین شده اشت «اوه، بیخیال شو آرتاس، این شی رو فراموش کن و مردمانت رو به خونه ببر.» اما آرتاس مصمم بود. آرتاس از ارواح زیرزمینی درخواست کرد که شمشیر درون قاب یخی را به او بدهند و فریاد زد که حاضر است به هر قیمتی این کار را بکند تا مردمش را نجات دهد. وقتی که قاب یخی شکست، مورادین توسط یک قطعه یخی مجروح شد آرتاس بههیچ وجح افسوس نمیخورد. آرتاس فراستمورن را برداشت و به مقرش بازگشت و مورادین مرده را رها کرد. با داشتن فراستمورن، آرتاس نوکران ملگانس را کشت و سرانجام با اهریمن روبرو شد.
ملگانس به او گفت نجوایی که اکنون میشوند صدای لیچ کینگ است، آرتاس پاسخ داد که صدا دستور کشتن ملگانس را میدهد، که لردوحشت به شدت شگفت زده شد. پس از کشتن لردوحشت، آرتاس به سمت شمال رفت و گروهش را تنها گذاشت. آرتاس باقیمانده سلامت عقلانی خویش را هم از دست داد.
خیانت
چند ماه بعد آرتاس به لردران بازگشت و پادشاهی از بازگشت قهرمانشان شادمان بودند. آرتاس در برابر تخت پادشاهی پدرش، شاه ترنس زانو زد، آرتاس برخاست و فراستمورن را بلند کرد و پدر حیرت زده خویش را با شمشیر کشت.
آرتاس از صحنه گریخت و مدتها خبری از او نبود. سپس در روستای واندرمار و در خدمت ارباب جدیدش، لیچ کینگ ظاهر شد. آنجا با تایکاندریوس تیرهگر، لرد وحشتی همانند ملگانس بود روبرو شد. فکر کرد که لرد وحشت ملگانس برای انتقام بازگشته است، آرتاس فورا اورا تهدید کرد، لردوحشت تنها بهخاطر تبریک گفتن به آرتاس در انجام دستوراتش آمده بود. وقتی با آرتاس صحبت کرد به او گفت که هیچ احساس پیشمانی نسبت به اعمالش ندارد. تایکاندریوس پی برد که آن شمشیر توسط لیچ کینگ و برای ربودن ارواح ساخته شده است و آرتاس اولین کسی بود که آنرا برداشته بود.
آرتاس اعضای پست آئین اشقیا را که در واندرمار پنهان شده بودند را جمع کرد و با کمک قدرتهای جادویی آنان به آندروهال سفر کرد تا جنازه کلتوزاد را بازیابی کند. آرتاس پالادین محافظ قبرستان، گاوینراد ترسناک را کشت و بقایای جسد نکرومانسر را بازیافت. که باعث بازگشت روح کلتوزاد میان زندگان بود و بشدت اصرار داشت تا آرتاس به لردوحشت اطمینان نکند. و آرتاس اینکار را به آرامی انجام داد.
بقایای کلتوزاد بهشکل بدی تجزیه شده بود و نیاز به منبع جادویی چشمه خورشید در کوئلتالاس برای زنده شدن داشت. تایکاندریوس آرتاس را برای پسگرفتن کوزه عرفانی تشویق کرد که برای انتفال بقایای کلتوزاد میتوانست استفاده شود. بههر حال کوزه توسط شهسواران دستنقرهای محافظت میشد. آرتاس دو پالادین را کشت، بالادور تابناک و سیج حقیقت گو که هردو محکوم به خیانت آرتاس شدند. بعد از آن مجددا با اوتر روشناییآور روبرو شد، او بحت زده به آرتاس گفت که این کوزه بقایای خاکستر پدرش، شاه ترنس منتیل است. آرتاس مربی تمام عمرش را کشت و کوزه را برداشت. بقایای پدرش را دفن کرد و بقایای کلتوزاد را در آن کوزه قرار داد و سپس سفر درازش را به کوئلتالاس آغاز کرد.
سقوط کوئلتالاس
آرتاس مقاومت سنگینی از الفها، که توسط رنجری به نام سیلوانس بادپا هدایت میشدند را مشاهده کرد. نیروهایشان را قبل از ارتش نامردهاش به عقب و به راه باریک ویران روبروی کوئلتالاس سیلورمون فرستاد. سیلوانس تلاش کرد که به پایتخت، آمدن غضب را هشدار دهد، اما آرتاس کمپهای اورا نابود و رنجر را کشت. بخاطر استقامت در برابر آرتاس تقاص پس داد، آرتاس روح الفی او را فاسد کرد و او را تبدیل به شکلی وحشتانک (یک بانشی) کرد و او را بهخدمت لیچ کینگ در آورد و او را برای سلاخی مردم خودش فرستاد.
آرتاس سیلورمون را نابود کرد و از چشمه خورشید برای زنده کردن کلتوزاد استفاده و او را همچون لیچی نامرده متولد کرد
نابودی دالاران
همچنانکه به سمت آلتراک سفر میکردند، کلتوزاد از «تهاجم دوم» و نقشه لیچ کینگ و غضب آگاه شد. کلتوزاد در آلتراک کمپی از اورکهای قبیله سیاهصخره که کنترل دروازه اهریمنی را در اختیار داشتند نابود کرد که با استفاده از آن میتوانست با لرد آرکیماند صحبت کند. غضب اورکها را نابود کردند و بعد از آن کلتوزاد دستوری از آرکیماند دریافت کرد. آنها باید به شهر دالاران قدرتمندترین شهر جادوگران جهان میرفتند. آرکیماند به آنها دستور داد تا کتاب طلسم مدیو را پیدا کنند که با استفاده از آن کلتوزاد میتوانست آرکیماند را به ازروت احضار کند.
هرچند که کرینتور شجاعانه تلاش کرد تا حمله را دفع کند. غضب با استحکامات جادویی آنها جنگیدند و جادوگر اعظم آنتونیداس را کشته و کتاب مدیو را برداشتند.
آرتاس و نیروهایش ضد حمله عظیم جادوگران را در هنگام احضار اهریمن لرد آرکیماند توسط کلتوزاد دفع میکردند. وقتی که آرکیماند آمد گفت که لیچ کینگ دیگر هیچ استفادهای برای لژیون ندارد و تایکاندریوس رهبر غضب است. آرتاس شگفت زده شد و از اینکه چه اتفاقی که برسر او و کلتوزاد نگران بود، اما کلتوزاد به او گفت که تمام این اتفاقات را لیچ کینگ پیش بینی کرده است. آرکیماند خشمش را بر شهر نازل کرد و دالارنی که زمانی بسیار قدرتمند بود را نابود کرد.
آرتاس ماهها بعد در کلیمدور دیده شد، جایی که تایکاندریوس در حال بکار بردن قدرت جمجه گولدان بود. آرتاس به شکارچی اهریمن ایلیدن که به تازگی آزاد شده بود چگونگی بدست آوردن قدرتهای جمجمه را گفت که با قدرت آن میتواند تایکاندریوس را نابود کند. ایلیدن موافقت کرد و آرتاس مجددا ناپدید شد
بازگشت به لردران
آرکیماند تعدادی از لردان وحشت را در خرابههای لردران قرار داد تا از تحت کنترل بودن سرزمینها مطمئن شود و دیدهبان مستخدم زیرکاش نرزول باشد. وقتیکه اهریمن لرد شکست خورد، لردان وحشت از این اتفاق اطلاع نداشتند. این اتفاق ماهها بعد زمانی که آرتاس برای بازپسگیری تخت پادشاهیاش آمد افتاد. او لردان وحشت را تهدید کرد و سریعا سیلوانس و کلتوزاد را فراخواند. با هم آنها انسانهای باقیمانده اطراف را که توسط دگرن اورککش، هالاک جانآور و ماگروث محافظ هدایت میشدند را نابود کرد. هرچند در میان نبرد آرتاس دچار دردی غافلگیر کننده شد و احساس کرد که لیچ کینگ او را فرا میخواند. با وجود اینکه از قدرتش کاسته میشد، آرتاس تا زمانی که بازماندگان انسان را کشت جنگید
آرتاس فقط میدانست که قدرت لیچ کینگ در حال تحلیل رفتن است و سیلوانس دیگر تحت کنترل او نیست. در خفا او به ملاقات سه لرد وشحت رفت و آنها به او گفتند که قدرت لیچ کینگ در حال کم رنگ شدن است و زمان گرفتن انتقامش فرا رسیده است
آرتاس در شهر پایتخت گیر افتاد و به دنبال نیروهایی گشت که به او وفادار بودند و با کمک آنان میتوانست علیه نیروهای لردان وحشت بحنگد که در میان آنها ابومیشن قدرتمند بلادفیست بود. وقتی از حصار شهر بیرون آمد گروهی از بنشیها آمدند و به او گفتند که سیلوانس آنها را برای اسکورت کردن او فرستاده است. بهرحال در نزدیکی فضای خالی در جنگل، سیلوانس به آرتاس حمله کرد و با تیری به سمتش پرتاب کرد. کلتوزاد پا به میدان گذاشت و سیلوانس گریخت
هشدار های ذهنی لیچ کینگ ذهن آرتاس را آشفته کرده بود و به او میگفت که باید به نرثرند برای مقابله با نیروهای اهریمنی (بعدها مشخص شد ایلیدن و ناگا هستند) بازگردد که در حال نابود سازی سریر یخی هستند و شخصا پا به قلمرو شاه گذاشته اند. آرتاس به سرعت آماده شد و از طریق دریا راهی نرثرند شد و کلتوزاد را برای مراقبت از لردران گذاشت
فرار به نرثرند
سه هفته بعد، آرتاس پا به سرزمین آشنای نرثرند گذاشت و خودش را در محصاره الفهای خون کیلتاس دید که بشدت تشنه گرفتن انتقام قلمروی نابود شدهشان بودند. آرتاس ناگهان توسط کریپت لرد بزرگی که خودش را آنوبآراک، پادشاه پیشین آزجولنروب مینامید نجات یافت.کیلتاس از اینکه دیدهبانانش شاید کشته شوند آگاه بود، هرچند ارتش اصلی آنها قبل از اینکه به جای امنی انتقال پیدا کند به راحتی شکست نمیخورد
آرتاس نگران بود که درست باشد و شاید آنها هرگز به استحکامات کوه یخی پیش از ایلیدن نرسند اما آنوبآراک طور دیگری فکر میکرد. او پیشنهاد کرد که وارد قلمروی تکه تکه شده پادشاهی آزجولنروب شوند و راههای زیر زمینی استفاده کنند تا به ایلیدن در کوه یخی ضربه بزنند. چارهی بهتری نبود بنابراین آرتاس موافقت کرد
آنوبآراک حمله به سافیرون را پیشنهاد کرد، اژدهای آبی باستانی و خادم ملیگوس و مجهز کردن خودشان با گنجینههای اژدهایان مزین کنند. نهتنها اژدهای آبی را کشتند بلکه آرتاس از قدرت باقیماندهاش استفاده کرد تا سافیرون را بعنوان فراستویرمی قدرتمند زنده کند
حرکت به سمت سریر یخی
وقتیکه به دروازههای آزجول نروب رسیدند، آرتاس خودش را در محاصره دورفها دید که خودشان را پیروان مورادین مینامیدند و پس از مرگ مورادین در همانجا ماند بودند. اکنون توسط زیردست مورادین بالگان ریش آتشین رهبری میشدند. سافیرون را بیرون گذاشت و آرتاس با دورفهای بالگان مبارزه نکرد، همچنین بازماندگان نروبین در قلمرو عنکبوتها سر از خاک بر آوردند. کمک آنوباراک فوقالعاده بود، چنانچه بسیاری از تلهها را با حیله او از سر گذراندند
وقتی که آرتاس با بالگان روبرو شد، دورف به او هشدار داد که تکانهای زمین شرارتی باستانی را در قلمرو آزاد خواهد ساخت. همچنانکه آرتاس و آنوب اراک به مناطق عمیق قلمرو پیش میرفتند ناشناسترین، از یک نژاد بسیار قدرتمند ظاهر شد. گمان میکردند که او فقط در افسانهها وجود دارد. آرتاس و آنوبآراک با کمک هم بهطرز شگفتآوری فراموششده ترین قدرتمند را شکست دادند
همچنانکه راهشان را به سمت قلمروی بالایی ادامه میدادند، یک زمین لرزه معبری که در آن بودند را بست و آنوبآراک را از آرتاس جدا کرد. شاه جوان به هوش خود اتکا کرد و بسیاری از تلهها را گزراند تا زمانیکه آنوب آراک خودش را به او رساند. بار دیگر کریپت لرد و شهسوار مرگ بهم پیوستند و آنوبآراک به او گفت که چرا لیچ کینگ او را انخاب کرده است. در این حین که از آزجولنروب خارج میشدند، لیچ کینگ با آرتاس بار دیگر ارتباط برقرار کرد و به او گفت که درحال از دست دادن قدرتش است بخاطر اینکه سریر یخی شکسته و انرژیهای او از آن سرازیرمیشود، نرزول مجددا به آرتاس قدرت داد، میدانست که آن قدرتها را برای نبرد نیاز دارد
سرانجام وقتی که بیرون رسیدند، بهسرعت با نیروهای ایلیدن درگیر شدند. ناگاهای واش و الفهای خون کیل در حال نبرد با خادمان آرتاس بودند. آرتاس با کمک آنوبآراک با حادو از میان نیروهای دشمن گذشتند. و چهار ستون هرمی شکل کنار کوه یخی را فعال کردند و هرچند که ایلیدن منتظرشان بود دروازه سریر یخی را بازکردند
پیروزی لیچ کینگ
بعد از نبردی سخت اما کوتاه، ایلیدن سهوا راه آرتاس را باز کرد و آرتاس از موقعیت استفاده کرد، ضربهای با فراستمورن به قفسه سینه شکارچی اهریمن زد. ایلیدن زخمی بروی برف افتاد و آرتاس به سمت درهای کوه یخی رفت
آرتاس وارد کوه وحشتناک یخی شد و پا بر پلههای پیچان یخی گذاشت. همچنانکه به سمت تقدیرش میرفت صدای افرادی را که فراموش کرده بود در ذهنش بهیاد آورد. صدای مورادین ریش برنزی، اوتر و جینا که او را فرا میخواندند و او هنوز هم آنها را رد میکرد، بهراهش ادامه داد. سرانجام پلهها تمام شد و کلاهی یخی را دید. درونش بک زره بود که اگر بر تخت مینشست آنها را میپوشید. اکنون فقط یک صدا با او سخن میگفت، نجوای رعدآسای نرزول:
«بازکشت شمشیر...تکمیل قدرت...مرا از این قفس آزاد کن»
با فریادی بسیار بلند، آرتاس فراستمورن را در مقابل حصار یخی لیچ کینگ بلند کرد و ناگهان فریاد زد و سریر یخی شکست و تکههای شکسته یخی بروی زمین افتاد. کلاهخود یخی نرزول جلوی پایش افتاد، آرتاس به جلو رفت، آنرا برداشت و این شی قدرتمند را بروی سرش گذاشت
«اکنون» صدای نرزول درونش اکو میشد. «ما یکی هستیم»
در آن لحظه روح آرتاس و نرزول تبدیل به یک روح زنده قدرتمند شد، همانطور که لیچ کینگ نقشه کشیده بود. آرتاس به موجودی قدرتمندی تبدیل شد، اکنون نیمی از قدرتمندترین موجودات زنده ازروت که تاکنون شناخته شده بود، لیچ کینگ جدید
شخصیت
در مراحل بازی وارکرفت ۳مشخص شد که آرتاس مرد عمل است، شجاع، تکانشی و رک است. رهبری امید بخش است همانطور که مردانش را رهبری میکرد. در مکالمات بین شخصیتها، او بذلهگو است و تصمیم خود را بهراحتی بروز میدهد و دیگران را قانع میکند. در نامهای که ذیل آمده مشخص میشود که او کینهجو و غیر قابل کنترل است، این خصوصیات سرانجام باعث سقوط او شد
در حین جمع آوری کردن استراثهلم و اتفاقات بعد از آن، آرتاس به نظر میاید که همه چیز را با گرفتن انتقام از ملگانس توجیه میکند. ضمنا پاکسازی استراثهلم بدترین جنایت آرتاس بود. (مردمانی که تبدیل به زامبی میشدند را کشت)، اما عدم دلسوزی و سلاخی کردن مردمان آلوده بدون تفکر کار درستی نبود
بعد از اینکه تسخیر شد، در مراحل بازی نامردگان در وارکرفت ۳و سریر یخی، آرتاس خصوصیات رهبری خویش را بخوبی نشان میدهد، هنوز حس شوخ طبعیاش مانند قدیم در او وجود داشت، بسیار نترس و شخصی بدگمان شده بود. همچون یک شهسوار مرگ بیروح، آرتاس دشمنانش را تمسخر و سرزنش میکرد و حسرتبار به آنان نگاه میکرد. در ابتدای مراحل بازی نامردگان از اینکه دیگر افسوس و پشیمانی را حس نمیکند متعجب شده بود. و این مشخص میکند که او روحش را به فراستمورن تسلیم کرده بود
روابط با دوستان و نزدیکان
این بسیار عجیب است که آرتاس شخصی بسیار وابسته است. استادانش، اوتر و مورادین، تبدیل به دوستان صمیمیاش شدند. رابطهی خوب خودش با جینا را حتی پس از اینکه جینا با او همرا نشد را حفظ میکرد و این نشان میداد بیش از اینکه عاشق یکدیگر باشند دوست هستند. هیچ وقت اجازه نمیداد عنوانش بین او و مردمش فاصله بیاندازد. شاید بخاطر سقوط اش بود که همه چیز عوض شد
چیزی که بسیتر عجیبتر است این است که آرتاس بعد از تسخیر هم رفتارش همینگونه بود. از از مصاحبت با کلتوزاد و آنوبآراک لذت میبرد. او از کلتوزاد بخار کارهایش سپاسگذاری میکرد و و در پایان قبل از اینکه به نرثرند برود به کلتوزاد میگوید «تو دوستی وفادار بودی» چیزی که بهندرت یک دارک لرد به خادمانش میگوید.
نامههای مربوط به آرتاس
از اوتر روشناییآور به میمبلیس اورمور
میمبلیس اورمور یکی از پالادینهای زیر دست اوتر بود. این نامه ۲۴سال پیش نوشته شده است
سلام بر میمبلیس دوست قدیمی. امیدوارم که نور تو را در برگیرد.
آرتاس جوان بهمن امید میدهد. بزودی تبدیل به پالادینی کامل خواهد شد و تمام آرزوهای من در شهسواران دستنقرهای را بر آورده میکند. قوی و مقتدر است ، با مردم صمیمی است و حس وطنپرستی بسیاری داد. او پالادینی خوب و شاهی خوب بعد از رفتن ترنس عزیز است. هنوز چیزهایی مانده که بیاموزد، امیدوارم شاه ترنس اندکی دیگر او را اینجا نگاه دارد.
تنها چیزی که مرا درباره آرتاس نگران میکند شخصیت آشفته درون اوست. بعضی وقتها در تمرینات میبینم که وقتی به خاک میخورد بهم میریزد. مصم است که پیروز شود و فراموش میکند که این یک تمرین است. او غیر قابل کنترل است؛ گمان میکنم که این حس بیرحمی زیر ظاهر شرافتمندش پنهان است. اطمینان دارم که او از قدرتش در نبرد برای مردمش استفاده خواهد کرد و ادامه میدمهم تا او را امتحان کنم. یکبار واقعا شمشیرش را تر کرد، میتوانم به او آموزش دهم تا خودش را کنترل کند. نمیخواهم که اکنون زمام قدرتش را بدست گیرد لااقل تا زمانیکه قادر به نگهداری قدرتش باشد.
آرتاس بشدت مردمش را دوست دارد. اخیرا روستانشینان فقیر بیرون لردران را ملاقات کردیم، آنهایی که نیازمند بودند را کمک کردیم. میخواهم قدرتهای شفا بخشیش را امتحان کنم بخوبی دیدم که چگونه با مردمش ورای یک قصر نشین و با شرافت سخن میگوبد. او دلسوزی عجیبی نسبت به این مردم دارد، برای زنی که پایش را در حمله گرگها از دست داده بودند گریه میکرد. زمانی که دردش را شفا داد بر زین اسب نشست و به دنبال گرگها رفت. سه گرگ را کشت، پوستهایشان را برای زن آورد تا از آن پتو برای خودش درست کند. تحت تاثیر قرار گرفتم، اما بازهم زنگ هشدار کوچکی در خودبینی اش مشاهده میشود. زن حق شناس بود و با آن حال مریض و زخمی از ما پذیرایی کرد.
رابطهی او با جینا پرادمور را دیدم. لردران هرگز جادوگری را بعنوان ملکه نداشته، اما اگراو و آرتاس ازدواج کنند باید آن را بپذیریم. شاید ترکیب خوبی از جادو و سیاست باشد و یا پالادینها و جادوگران را بهم نزدیکتر کند. بدقت مواظبشان خواهم بود. به چیز خوبی که درباره جینا میتوان اشاره کرد آرامتر بودن اوست. زمانی که با موانع میجنگد سرسخت و سرکش است، او بسیار دیپلماتیک و متفکر است. در حالی که آرتاس با پتکش همه چیز را نابود میکند. آنها زوجی قوی را تشکیل میدهند. آرتاس شمشیر برهنه و جینا مشتی در دستکشی نرم است. اطمینان دارم که آنها حمایتی عمومی را با خود خواهند داشت و من هم میتوانم حمایتم را نثارشان کنم. تمرین آرتاس را در میدان نظاره میکنم و حس میکنم که هرچیزی را میتواند بدست آورد. به تنهایی و با عزمی راسخ حمله میکند که من میدانم در برابر مشکلات آينده همانطور بصورت فیزیکی و یا سیاسی ظاهر خواهد شد. شاه ترنس پسر خوبی دارد. کاملا به آرتاس اطمینان دارم. بله، باید بشیتر بیاموزد،اما آیا کافی است؟ به مرور زمان ضعفهایش برطرف میشود و شاهی خردمند خواهد شد.
اکنون به سفرمان را به استراثهلم ادامه میدهیم.
اوتر
از آرتاس به ماگنی ریشبرنزی
به شاه ماگنی ریش برنزی ارباب آیرونفورج
متاسفم از اینکه باید خبر بدی را به شما بدهم. اطمینان دارم که از ماموریت مورادین در اینجا در نرثرند و مبارزه با غضب برای یافتن شی باستانی با خبر بودید. ما باهم بر علیه غضب جنگیدیم، من نجات یافتم اما مورادین به دست اهریمنان و غضب افتاد. از اتفاقیکه برای دوست شجاعم و برادر دلیرت افتاد محزونم. اکنون این مرگ افتخار آمیز عبث نخواهد بود۷بخاطر جان او بر نوکران لیچ کینگ پیروز خواهم شد و با کمک فراستمورن افسانهآی چنین خواهد شد. بزودی به لردران باز میگردم. با فراستمورن در دستم، میایم تا فرقهای جدید را تاسیس کنم و سالهای درخشان جدیدی را بهمراه آورم. جسد مورادین بهزودی به آیرون فورج باز میگردد. نمیدانی که اندوه من چقدر عمیق است. میدانم که این نامه اندک تسلی بخش است، اما حس میکنم که مرگ مورادین را بزودی درک خواهی کرد. تو یک برادر را از دست دادی و من یک دوست باارزش را....
باشد که نور مردمان را حفظ کند
شاهزاده آرتاس منتیل
گلی بنفش در بازی بعد از به تاریکی علطیدن شاهزاده «اشکهای آرتاس» نام گرفته است. این گل همچنین هدیه آرتاس هم نام گرفته است
اگر بر تخت پادشاهی لردران بایستید [اگر صدا را زیاد کنید] صدای شاه ترنس منتیل دوم را خوهید شنید و همچنین میتوانید جملاتی که به آرتاس درباره اینکه چه میکند بشنوید
خشم لیچ کینگ
این قسمت شامل بخشهایی از خشم لیچ کینگ است
آرتاس منتیل تسخیر نشده در بازی جهان وارکرفت : خشم لیچ کینگ در جمع آوری استراثهلم در غار زمان حضور خواهد داشت. بازیکنان با او در کشتار مردم طاعون زده همراه میشوند (و در برابر اژدرسوارانی که قصد کشتن او را دارند)
همچنین بازیکن او را در فلش بکی به ساحل فراموش شده وقتی که قاصد اتحاد برای آوردن فرمان بازگشت به خانه میآید را میبینید و در غار فراستمورن، جاییکه او شمشیر نفرین شده فراستمورن را بر میدارد. این فلش بک در اصل بریدن صحنههایی از وارکرفت ۳است در پایان معلوم میشود که آرتاس غار را با مرگ مورادین ترک میکند، مورادین ضعیف بیدار میشود و در بیرون از غار سرگردان میشود
در کوئستی که توسط ماتیاس لنر (قلب آرتاس منتیل) در کوه یخی داده میشود، بازیکنان در واقع نقش آرتاس را در دو لحظه مهم بازی میکنند : یکبار وقتی که مردان خودش را تبدیل به نامرده میکند و دوئل حماسیاش با ایلیدن
نقل قولها
پالادین:
* «عدالت آمده است»
* «ابله پلید»
* «از رستگاری گذشتهای»
* «نور، مرا هدایت کن»
* «نور، به من قدرت ببخش»
* «میدانم که چه میکنم»
* «نیازی به تعظیم نیست»
شهسوار مرگ:
* «اين امپراطوري نابود خواهد شد و از خاكستر آن امپراطوري جديدي بنا خواهد شد كه دنيا را به لرزه خواهد انداخت.»
* «فراستمورن گرسنه است»
* «می بایست این عذاب بی پایان را میشناختی»
* «رنجت میباید افسانه ای باشد»
* «من احمق بودم که به روشنایی اعتماد کردم»
* «لیچ کینگ به من قدرتهای حقیقی را ارزانی داشته»
* «من دوباره شاهی مثل پدرم خواهم بود»
* «لردران باید دوباره متولد شود»
* آرتاس : پدر بخاطر کاری که میکنم مرا ببخش
(در استراثهلم وقتی که به نام ترنس مردم آلوده را قربانی میکند)
* ترنس : چه خبره چهکار میکنی پسرم؟
آرتاس : جانشینت میشوم پدر...
چشمانت را ببند.
* پس از کشتن ترنس : این پادشاهی سقوط خواهد کرد و از خاکسترش فرقهای جدید ظهور خواهد کدر که بنیاد جهان را خواهد لرزاند.
*. اوتر ( وقت مرگ) : امیدوارم جایگاهی مخصوص در جهنم منتظرت باشد آرتاس
آرتاس : کسی چه میداند، اوتر. مصمم تا برای همیشه زنده بمانم.
*. تفنگدار : حرامزادهها گیر افتادید
آرتاس : دورفهای مورادین؟ میخواهید بمیرید؟ (به دورفهای مورادین وقتی که بازماندهها را میبیند میگوید.)
* بالگان : تو را بخاطر میآورم شاهزاده شرور. تو همانی هستی که مورادین ضعیف را کشت.
آرتاس : همه چیز تمام شده (وقتی که بالگان را در آزجولنروب ملاقات میکند)
*! یک نروبین : نگاه کنید، برادرانم! شاه خائن
آرتاس : کی؟ من؟
آنوبآراک : به من میگوید، شهسوار مرگ
* کلتوزاد: او مصر است مرا بیاد تو آورد، شهسوار مرگ
آرتاس : روح لعنتی خفه شو
* تولد مجدد کلتوزاد : «پس، تو از این ناراحت نیستی که یکبار تو را کشتم» * سلام بر شما لردان وحشت. از اینکه مراقب قلمروی من در زمان غیابم بودید متشکرم. بهرحال دیگر نیازی به کمک شما ندارم
* زمان تمام کردن بازی است. یکبار و برای همیشه
* ایلیدن به اندازه کافی غضب را مسخره کرده است. وقت آن رسیده که وحشت مرگ را دوباره بچشد
* «خوب است که صادقانه بهمن ملحق شوی ... بزودی، همه ما به لیچ کینگ ملحق میشویم. و در پایان، تو پاداشت را خواهی گرفت. بشرط آن که تردید نکنی.»
* هیچ چیزی مانع گرفتن انتقامم نمیشود، دوست قدیمی. حتی تو!
* آری، همهکس و همهچیزی که دوست میداشتم را به نام او نفرین کردم و هنوز احساس پشیمانی نمیکنم
* بعد از تمام بلاهایی که سرم آوردی، ای زن، در پایان فقط مرگی راحت در انتظارت است
* هیچکس به من نگفت که چهکنم. هرآنچیزی که میخواستم از تو گرفتم، اکنون قدرت از آن من است و من یکی هستم. اکنون فقط من هستم. من لیچ کینگ هستم و آمادهام. (پس ازپا در آوردن نرزول و پس زدن انسانیتاش)
عكس ها:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آرتاس قبل از تسخير شدن
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آرتاس لحظاتی قبل از کشتن پدر
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نبرد آرتاس و ایلیدن
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آرتاس بر سرير يخي
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آرتاس در لباس شهسوارمرگ
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دوئل حماسی آرتاس و ایلیدن
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] l.JPG
آرتاس منتيل
زندگی نامه
آرتاس منتیل پسر شاه ترنس منیل دوم چهار سال قبل از جنگ اول متولد شد. شاهزاده جوان در زمانی بزرگ شد که سرزمینهای ازروت دچار جنگ بود، اتحاد خورد شده بود و ابرهای سیاهی همه جا را فرا گرفته بود. در بچگی با واریان ورین دوست شد.
در جوانی آرتاس با مورادین ریش برنزی برادر شاه دورفها ماگنی ریش برنزی تمرین میکرد و تبدیل به شمشیر زنی حرفهای شد. تحت سرپرستی اوتر روشناییآور، آرتاس در سن ۱۹سالگی وارد فرقهی شهسواران دستنقرهای شد. علارغم بیپروایی و سرسختی که داشت، آرتاس تبدیل به مبارزی مشهور شد. یکی از افدامات مشهورش ضدحمله به گروهی از ترولهای جنگل که از زولآمان به کوئلتالاس حمله میکردند بود.
در همین زمان بود که آرتاس دختر جوان دریاسالار دائلین پرادمور، جینا را ملاقات کرد. باگذر سالها، آنها نزدیک هم رشد کردند و رابطهی عاطفی بین آندو به وجود آمد. هرچند که در پایان جینا جادو را در دالاران آموخت و آرتاس در لردران در گیرجنگ بود. هر دوجوان مصمم بودند تا رابطهی قوی خویش را حفظ کنند و داستانه عاشقانه خویش را تا زمانی بهتر که برایشان پیش آید محفوظ نگه دارند.
طاعون نامرده
خطرات به سمت لردران پیش میآمدند. اورکها کمپهای نگهداری را از بین برده و آزاد شده بودند و طاعونی جدید که از نرثرند میآمد بسیار وحشتناک بود. آرتاس و اوتر به استرانبراد فرستاده شدند تا از شهر دربرابر گروهی از اورکها دفاع کند. شاهزاده جوان اژدهای سیاه سیرینوکس را شکست داد تا قلب او را برای فرانور استیلتو دورف برای ساختن گوی آتش ببرد. آرتاس با استفاده از آن شی جادویی تواست رهبر اورکها را بکشد.
تهدید طاعون نامرده هر روز بیشتر میشد. جینا و کاپیتان لوک والونفورث برای ملحق شدن به آرتاس فرستاده شدند، اکنون او ۲۳ساله بود و دستور داشت تا طاعون را برسی کند. آنها با نیروهای نامرده در کنار انبارهای طاعون میجنگیدند. آنها با نکرومانسری به نام کلتوزاد در شهر بریل مواجه شدند و او را تا آندروهال تعقیب کردند.
کلتوزاد پیشتر آندروهال و روستاهای اطراف را آلوده کرده بود. قبل از اینکه آرتاس او را بکشد، کلتوزاد از ملگانس و اینکه ناترزیم غضب را رهبری میکند سخن گفت. جینا و آرتاس به سمت شمال و شهر استراثهلم برای مقابله با ناترزیم رفتند.
در میان راه، آرتاس و جینا در هارتگلن برای استراحت توقف کردند. در عوض در مورد نیروهای نامرده اطلاعات کسب کردند. آرتاس به جینا دستور داد تا اوتر را پیدا کند و از او کمک بخواهد و خودش برای دفاع در شهر ماند. آرتاس وحشت کرد، فهمید که طاعون صرفا به معنای قاتل نیست. بلکه به معنای تغییر مردهها به موجودات نامرده است. نیروهای آرتاس تا زمانیکه اوتر و نیروهای کمکی رسیدند و شهر نجات یافت بهشدت مقاومت کردند.
در زمان جرکت به سمت استراثهلم آرتاس پیامبر رازگون مدیو را ملاقات کرد. همان اخطاری را که به ترنس در مورد سفر به کلیمدور داده بود را به آرتاس هم داد. آرتاس اشاره کرد که جایگاه او در میان مردمش است و عهد بسته تا آنها را رها نکند. جینا اظهار کرد که حرف پیامبر باید درست باشد، اما آرتاس به اوهم اعتنا نکرد و راه خویش را به استراثهلم ادامه داد.
جمعآوری کردن استراثهلم
وقتی که آنها به شهر رسیدند آرتاس فهمید که روستائیان به زودی تبدیل به نامرده میشوند. او به اوتر و شهسواران دستور داد تا شهر را پاکسازی کنند. اوتر وحشت کرد و او را سرزنش کرد و گفت که حتی اگر آرتاس شاه میبود از چنین دستوری پیروی نخواهد کرد. اظهارات اوتر به نوعی خیانت بود، آرتاس شهسواران دستنقرهای را منحل کرد. بسیاری از سربازان با اوتر رفتند. همچنین جینا هم رفت و فقط آنهایی که به آرتاس وفادار بودند ماندند تا در قتلعام مردم شهر که فاسد شده بودند شرکت کنند.
همچنانکه آرتاس مردم شهر را سلاخی میکرد. با خود ملگانس که در حال آلوده کردن شهر بود روبرو شد. آرتاس تلاش کرد تا آنها را قبل از اینکه دست ملگانس به آنها برسد نابود کند. در پایان آرتاس از لرد وحشت تقاضای نبرد تن به تن کرد. ملگانس فرار کرد گرچه قول داد تا در نرثرند با او ملاقات کند.
نرثرند
آرتاس با گروهی کوچک او را دنبال کرد. یک ماه بعد آنها به بندرگاه دگرکپ رسیدند. درحالیکه بهدنبال مکانی برای برپا کردن کمپ بودند، مردان آرتاس قبل از اینکه شناسایی شوند زیر آتش دورفهای مکتشف قرار گرفتند. آرتاس از دیدن دوست خوب و مربی قدیمیاش مورادین ریش برنزی عافلگیر شد. ابتدا مورادین فکر میکرد که آرتاس گروه نجاتی که برای نجات مردانش آمده بودند را رهبری میکند، آنها که در جستجوی شمشیر افسانهای فراستمورن بودند توسط نامردهها محاصره شده بودند. آرتاس این را یک اتفاق پنداشت. باکمک هم کمپ نامردگانی که در همان نزدیکی بود نابود کردند، اما هنوز نشانهای از ملگانس نبود
درحالیکه مورادین و آرتاس بهدنبال فراستمورن رفته بودند، قاصدی با یک بالون از لردران رسید و با کاپیتان لوک والونفورث صحبت کرد. او دستوری از اوتر و شاه ترنس داشت که به موجب آن آرتاس و مردانش باید به خانه باز میگشتند. وقتی که آرتاس بازگشت، مردانش پستهایشان را ترک کرده بودند و در حال بازگشت به سمت قایقهایشان بودند. آرتاس قصد بازگشتن قبل از اینکه ملگانس را نابود کند نداشت. با کمک اندکی از مزدوران بومی، موفق شد قبل از دیگران به قایقها برسد و آنها را آتش بزند. وقتی مردانش رسیدند، آرتاس به مزدوران خیانت کرد و نابود شدن قایقها را به آنها نسبت داد و کاپیتان هم آنها را کشت. آرتاس به مردانش گفت که هیچ راهی برای بازگشت به خانه نیست و تنها راه ترک نرثرند از طریق پیروزی است.
آرتاس و گروهش دراکثارو کیپ را تحت فشار قرار دادند تا به دنبال فراستمورن بروند. همانطور که میرفت، ملگانس روبرویش ظاهر شد و مرگش را پیشگویی کرد. آرتاس با مورادین بهدنبال فراستمورن رفتند و کاپیان را برای دفاع از کمپ گذاشتند.
با استفاده از درگاه باستانی، آرتاس، مورادین و تعداد اندکی از مردان بهدنبال شمشیر افسانهای رفتند. آرتاس بهسرعت با محافظینی که از فراستمورن محافظت میکردند برخورد کرد. محافظین شکست خوردند و آرتاس و مورادین به غنیمتشان رسیدند. مورادین سنگ نبشتهای را خواند و اعلام کرد که شمشیر نفرین شده اشت «اوه، بیخیال شو آرتاس، این شی رو فراموش کن و مردمانت رو به خونه ببر.» اما آرتاس مصمم بود. آرتاس از ارواح زیرزمینی درخواست کرد که شمشیر درون قاب یخی را به او بدهند و فریاد زد که حاضر است به هر قیمتی این کار را بکند تا مردمش را نجات دهد. وقتی که قاب یخی شکست، مورادین توسط یک قطعه یخی مجروح شد آرتاس بههیچ وجح افسوس نمیخورد. آرتاس فراستمورن را برداشت و به مقرش بازگشت و مورادین مرده را رها کرد. با داشتن فراستمورن، آرتاس نوکران ملگانس را کشت و سرانجام با اهریمن روبرو شد.
ملگانس به او گفت نجوایی که اکنون میشوند صدای لیچ کینگ است، آرتاس پاسخ داد که صدا دستور کشتن ملگانس را میدهد، که لردوحشت به شدت شگفت زده شد. پس از کشتن لردوحشت، آرتاس به سمت شمال رفت و گروهش را تنها گذاشت. آرتاس باقیمانده سلامت عقلانی خویش را هم از دست داد.
خیانت
چند ماه بعد آرتاس به لردران بازگشت و پادشاهی از بازگشت قهرمانشان شادمان بودند. آرتاس در برابر تخت پادشاهی پدرش، شاه ترنس زانو زد، آرتاس برخاست و فراستمورن را بلند کرد و پدر حیرت زده خویش را با شمشیر کشت.
آرتاس از صحنه گریخت و مدتها خبری از او نبود. سپس در روستای واندرمار و در خدمت ارباب جدیدش، لیچ کینگ ظاهر شد. آنجا با تایکاندریوس تیرهگر، لرد وحشتی همانند ملگانس بود روبرو شد. فکر کرد که لرد وحشت ملگانس برای انتقام بازگشته است، آرتاس فورا اورا تهدید کرد، لردوحشت تنها بهخاطر تبریک گفتن به آرتاس در انجام دستوراتش آمده بود. وقتی با آرتاس صحبت کرد به او گفت که هیچ احساس پیشمانی نسبت به اعمالش ندارد. تایکاندریوس پی برد که آن شمشیر توسط لیچ کینگ و برای ربودن ارواح ساخته شده است و آرتاس اولین کسی بود که آنرا برداشته بود.
آرتاس اعضای پست آئین اشقیا را که در واندرمار پنهان شده بودند را جمع کرد و با کمک قدرتهای جادویی آنان به آندروهال سفر کرد تا جنازه کلتوزاد را بازیابی کند. آرتاس پالادین محافظ قبرستان، گاوینراد ترسناک را کشت و بقایای جسد نکرومانسر را بازیافت. که باعث بازگشت روح کلتوزاد میان زندگان بود و بشدت اصرار داشت تا آرتاس به لردوحشت اطمینان نکند. و آرتاس اینکار را به آرامی انجام داد.
بقایای کلتوزاد بهشکل بدی تجزیه شده بود و نیاز به منبع جادویی چشمه خورشید در کوئلتالاس برای زنده شدن داشت. تایکاندریوس آرتاس را برای پسگرفتن کوزه عرفانی تشویق کرد که برای انتفال بقایای کلتوزاد میتوانست استفاده شود. بههر حال کوزه توسط شهسواران دستنقرهای محافظت میشد. آرتاس دو پالادین را کشت، بالادور تابناک و سیج حقیقت گو که هردو محکوم به خیانت آرتاس شدند. بعد از آن مجددا با اوتر روشناییآور روبرو شد، او بحت زده به آرتاس گفت که این کوزه بقایای خاکستر پدرش، شاه ترنس منتیل است. آرتاس مربی تمام عمرش را کشت و کوزه را برداشت. بقایای پدرش را دفن کرد و بقایای کلتوزاد را در آن کوزه قرار داد و سپس سفر درازش را به کوئلتالاس آغاز کرد.
سقوط کوئلتالاس
آرتاس مقاومت سنگینی از الفها، که توسط رنجری به نام سیلوانس بادپا هدایت میشدند را مشاهده کرد. نیروهایشان را قبل از ارتش نامردهاش به عقب و به راه باریک ویران روبروی کوئلتالاس سیلورمون فرستاد. سیلوانس تلاش کرد که به پایتخت، آمدن غضب را هشدار دهد، اما آرتاس کمپهای اورا نابود و رنجر را کشت. بخاطر استقامت در برابر آرتاس تقاص پس داد، آرتاس روح الفی او را فاسد کرد و او را تبدیل به شکلی وحشتانک (یک بانشی) کرد و او را بهخدمت لیچ کینگ در آورد و او را برای سلاخی مردم خودش فرستاد.
آرتاس سیلورمون را نابود کرد و از چشمه خورشید برای زنده کردن کلتوزاد استفاده و او را همچون لیچی نامرده متولد کرد
نابودی دالاران
همچنانکه به سمت آلتراک سفر میکردند، کلتوزاد از «تهاجم دوم» و نقشه لیچ کینگ و غضب آگاه شد. کلتوزاد در آلتراک کمپی از اورکهای قبیله سیاهصخره که کنترل دروازه اهریمنی را در اختیار داشتند نابود کرد که با استفاده از آن میتوانست با لرد آرکیماند صحبت کند. غضب اورکها را نابود کردند و بعد از آن کلتوزاد دستوری از آرکیماند دریافت کرد. آنها باید به شهر دالاران قدرتمندترین شهر جادوگران جهان میرفتند. آرکیماند به آنها دستور داد تا کتاب طلسم مدیو را پیدا کنند که با استفاده از آن کلتوزاد میتوانست آرکیماند را به ازروت احضار کند.
هرچند که کرینتور شجاعانه تلاش کرد تا حمله را دفع کند. غضب با استحکامات جادویی آنها جنگیدند و جادوگر اعظم آنتونیداس را کشته و کتاب مدیو را برداشتند.
آرتاس و نیروهایش ضد حمله عظیم جادوگران را در هنگام احضار اهریمن لرد آرکیماند توسط کلتوزاد دفع میکردند. وقتی که آرکیماند آمد گفت که لیچ کینگ دیگر هیچ استفادهای برای لژیون ندارد و تایکاندریوس رهبر غضب است. آرتاس شگفت زده شد و از اینکه چه اتفاقی که برسر او و کلتوزاد نگران بود، اما کلتوزاد به او گفت که تمام این اتفاقات را لیچ کینگ پیش بینی کرده است. آرکیماند خشمش را بر شهر نازل کرد و دالارنی که زمانی بسیار قدرتمند بود را نابود کرد.
آرتاس ماهها بعد در کلیمدور دیده شد، جایی که تایکاندریوس در حال بکار بردن قدرت جمجه گولدان بود. آرتاس به شکارچی اهریمن ایلیدن که به تازگی آزاد شده بود چگونگی بدست آوردن قدرتهای جمجمه را گفت که با قدرت آن میتواند تایکاندریوس را نابود کند. ایلیدن موافقت کرد و آرتاس مجددا ناپدید شد
بازگشت به لردران
آرکیماند تعدادی از لردان وحشت را در خرابههای لردران قرار داد تا از تحت کنترل بودن سرزمینها مطمئن شود و دیدهبان مستخدم زیرکاش نرزول باشد. وقتیکه اهریمن لرد شکست خورد، لردان وحشت از این اتفاق اطلاع نداشتند. این اتفاق ماهها بعد زمانی که آرتاس برای بازپسگیری تخت پادشاهیاش آمد افتاد. او لردان وحشت را تهدید کرد و سریعا سیلوانس و کلتوزاد را فراخواند. با هم آنها انسانهای باقیمانده اطراف را که توسط دگرن اورککش، هالاک جانآور و ماگروث محافظ هدایت میشدند را نابود کرد. هرچند در میان نبرد آرتاس دچار دردی غافلگیر کننده شد و احساس کرد که لیچ کینگ او را فرا میخواند. با وجود اینکه از قدرتش کاسته میشد، آرتاس تا زمانی که بازماندگان انسان را کشت جنگید
آرتاس فقط میدانست که قدرت لیچ کینگ در حال تحلیل رفتن است و سیلوانس دیگر تحت کنترل او نیست. در خفا او به ملاقات سه لرد وشحت رفت و آنها به او گفتند که قدرت لیچ کینگ در حال کم رنگ شدن است و زمان گرفتن انتقامش فرا رسیده است
آرتاس در شهر پایتخت گیر افتاد و به دنبال نیروهایی گشت که به او وفادار بودند و با کمک آنان میتوانست علیه نیروهای لردان وحشت بحنگد که در میان آنها ابومیشن قدرتمند بلادفیست بود. وقتی از حصار شهر بیرون آمد گروهی از بنشیها آمدند و به او گفتند که سیلوانس آنها را برای اسکورت کردن او فرستاده است. بهرحال در نزدیکی فضای خالی در جنگل، سیلوانس به آرتاس حمله کرد و با تیری به سمتش پرتاب کرد. کلتوزاد پا به میدان گذاشت و سیلوانس گریخت
هشدار های ذهنی لیچ کینگ ذهن آرتاس را آشفته کرده بود و به او میگفت که باید به نرثرند برای مقابله با نیروهای اهریمنی (بعدها مشخص شد ایلیدن و ناگا هستند) بازگردد که در حال نابود سازی سریر یخی هستند و شخصا پا به قلمرو شاه گذاشته اند. آرتاس به سرعت آماده شد و از طریق دریا راهی نرثرند شد و کلتوزاد را برای مراقبت از لردران گذاشت
فرار به نرثرند
سه هفته بعد، آرتاس پا به سرزمین آشنای نرثرند گذاشت و خودش را در محصاره الفهای خون کیلتاس دید که بشدت تشنه گرفتن انتقام قلمروی نابود شدهشان بودند. آرتاس ناگهان توسط کریپت لرد بزرگی که خودش را آنوبآراک، پادشاه پیشین آزجولنروب مینامید نجات یافت.کیلتاس از اینکه دیدهبانانش شاید کشته شوند آگاه بود، هرچند ارتش اصلی آنها قبل از اینکه به جای امنی انتقال پیدا کند به راحتی شکست نمیخورد
آرتاس نگران بود که درست باشد و شاید آنها هرگز به استحکامات کوه یخی پیش از ایلیدن نرسند اما آنوبآراک طور دیگری فکر میکرد. او پیشنهاد کرد که وارد قلمروی تکه تکه شده پادشاهی آزجولنروب شوند و راههای زیر زمینی استفاده کنند تا به ایلیدن در کوه یخی ضربه بزنند. چارهی بهتری نبود بنابراین آرتاس موافقت کرد
آنوبآراک حمله به سافیرون را پیشنهاد کرد، اژدهای آبی باستانی و خادم ملیگوس و مجهز کردن خودشان با گنجینههای اژدهایان مزین کنند. نهتنها اژدهای آبی را کشتند بلکه آرتاس از قدرت باقیماندهاش استفاده کرد تا سافیرون را بعنوان فراستویرمی قدرتمند زنده کند
حرکت به سمت سریر یخی
وقتیکه به دروازههای آزجول نروب رسیدند، آرتاس خودش را در محاصره دورفها دید که خودشان را پیروان مورادین مینامیدند و پس از مرگ مورادین در همانجا ماند بودند. اکنون توسط زیردست مورادین بالگان ریش آتشین رهبری میشدند. سافیرون را بیرون گذاشت و آرتاس با دورفهای بالگان مبارزه نکرد، همچنین بازماندگان نروبین در قلمرو عنکبوتها سر از خاک بر آوردند. کمک آنوباراک فوقالعاده بود، چنانچه بسیاری از تلهها را با حیله او از سر گذراندند
وقتی که آرتاس با بالگان روبرو شد، دورف به او هشدار داد که تکانهای زمین شرارتی باستانی را در قلمرو آزاد خواهد ساخت. همچنانکه آرتاس و آنوب اراک به مناطق عمیق قلمرو پیش میرفتند ناشناسترین، از یک نژاد بسیار قدرتمند ظاهر شد. گمان میکردند که او فقط در افسانهها وجود دارد. آرتاس و آنوبآراک با کمک هم بهطرز شگفتآوری فراموششده ترین قدرتمند را شکست دادند
همچنانکه راهشان را به سمت قلمروی بالایی ادامه میدادند، یک زمین لرزه معبری که در آن بودند را بست و آنوبآراک را از آرتاس جدا کرد. شاه جوان به هوش خود اتکا کرد و بسیاری از تلهها را گزراند تا زمانیکه آنوب آراک خودش را به او رساند. بار دیگر کریپت لرد و شهسوار مرگ بهم پیوستند و آنوبآراک به او گفت که چرا لیچ کینگ او را انخاب کرده است. در این حین که از آزجولنروب خارج میشدند، لیچ کینگ با آرتاس بار دیگر ارتباط برقرار کرد و به او گفت که درحال از دست دادن قدرتش است بخاطر اینکه سریر یخی شکسته و انرژیهای او از آن سرازیرمیشود، نرزول مجددا به آرتاس قدرت داد، میدانست که آن قدرتها را برای نبرد نیاز دارد
سرانجام وقتی که بیرون رسیدند، بهسرعت با نیروهای ایلیدن درگیر شدند. ناگاهای واش و الفهای خون کیل در حال نبرد با خادمان آرتاس بودند. آرتاس با کمک آنوبآراک با حادو از میان نیروهای دشمن گذشتند. و چهار ستون هرمی شکل کنار کوه یخی را فعال کردند و هرچند که ایلیدن منتظرشان بود دروازه سریر یخی را بازکردند
پیروزی لیچ کینگ
بعد از نبردی سخت اما کوتاه، ایلیدن سهوا راه آرتاس را باز کرد و آرتاس از موقعیت استفاده کرد، ضربهای با فراستمورن به قفسه سینه شکارچی اهریمن زد. ایلیدن زخمی بروی برف افتاد و آرتاس به سمت درهای کوه یخی رفت
آرتاس وارد کوه وحشتناک یخی شد و پا بر پلههای پیچان یخی گذاشت. همچنانکه به سمت تقدیرش میرفت صدای افرادی را که فراموش کرده بود در ذهنش بهیاد آورد. صدای مورادین ریش برنزی، اوتر و جینا که او را فرا میخواندند و او هنوز هم آنها را رد میکرد، بهراهش ادامه داد. سرانجام پلهها تمام شد و کلاهی یخی را دید. درونش بک زره بود که اگر بر تخت مینشست آنها را میپوشید. اکنون فقط یک صدا با او سخن میگفت، نجوای رعدآسای نرزول:
«بازکشت شمشیر...تکمیل قدرت...مرا از این قفس آزاد کن»
با فریادی بسیار بلند، آرتاس فراستمورن را در مقابل حصار یخی لیچ کینگ بلند کرد و ناگهان فریاد زد و سریر یخی شکست و تکههای شکسته یخی بروی زمین افتاد. کلاهخود یخی نرزول جلوی پایش افتاد، آرتاس به جلو رفت، آنرا برداشت و این شی قدرتمند را بروی سرش گذاشت
«اکنون» صدای نرزول درونش اکو میشد. «ما یکی هستیم»
در آن لحظه روح آرتاس و نرزول تبدیل به یک روح زنده قدرتمند شد، همانطور که لیچ کینگ نقشه کشیده بود. آرتاس به موجودی قدرتمندی تبدیل شد، اکنون نیمی از قدرتمندترین موجودات زنده ازروت که تاکنون شناخته شده بود، لیچ کینگ جدید
شخصیت
در مراحل بازی وارکرفت ۳مشخص شد که آرتاس مرد عمل است، شجاع، تکانشی و رک است. رهبری امید بخش است همانطور که مردانش را رهبری میکرد. در مکالمات بین شخصیتها، او بذلهگو است و تصمیم خود را بهراحتی بروز میدهد و دیگران را قانع میکند. در نامهای که ذیل آمده مشخص میشود که او کینهجو و غیر قابل کنترل است، این خصوصیات سرانجام باعث سقوط او شد
در حین جمع آوری کردن استراثهلم و اتفاقات بعد از آن، آرتاس به نظر میاید که همه چیز را با گرفتن انتقام از ملگانس توجیه میکند. ضمنا پاکسازی استراثهلم بدترین جنایت آرتاس بود. (مردمانی که تبدیل به زامبی میشدند را کشت)، اما عدم دلسوزی و سلاخی کردن مردمان آلوده بدون تفکر کار درستی نبود
بعد از اینکه تسخیر شد، در مراحل بازی نامردگان در وارکرفت ۳و سریر یخی، آرتاس خصوصیات رهبری خویش را بخوبی نشان میدهد، هنوز حس شوخ طبعیاش مانند قدیم در او وجود داشت، بسیار نترس و شخصی بدگمان شده بود. همچون یک شهسوار مرگ بیروح، آرتاس دشمنانش را تمسخر و سرزنش میکرد و حسرتبار به آنان نگاه میکرد. در ابتدای مراحل بازی نامردگان از اینکه دیگر افسوس و پشیمانی را حس نمیکند متعجب شده بود. و این مشخص میکند که او روحش را به فراستمورن تسلیم کرده بود
روابط با دوستان و نزدیکان
این بسیار عجیب است که آرتاس شخصی بسیار وابسته است. استادانش، اوتر و مورادین، تبدیل به دوستان صمیمیاش شدند. رابطهی خوب خودش با جینا را حتی پس از اینکه جینا با او همرا نشد را حفظ میکرد و این نشان میداد بیش از اینکه عاشق یکدیگر باشند دوست هستند. هیچ وقت اجازه نمیداد عنوانش بین او و مردمش فاصله بیاندازد. شاید بخاطر سقوط اش بود که همه چیز عوض شد
چیزی که بسیتر عجیبتر است این است که آرتاس بعد از تسخیر هم رفتارش همینگونه بود. از از مصاحبت با کلتوزاد و آنوبآراک لذت میبرد. او از کلتوزاد بخار کارهایش سپاسگذاری میکرد و و در پایان قبل از اینکه به نرثرند برود به کلتوزاد میگوید «تو دوستی وفادار بودی» چیزی که بهندرت یک دارک لرد به خادمانش میگوید.
نامههای مربوط به آرتاس
از اوتر روشناییآور به میمبلیس اورمور
میمبلیس اورمور یکی از پالادینهای زیر دست اوتر بود. این نامه ۲۴سال پیش نوشته شده است
سلام بر میمبلیس دوست قدیمی. امیدوارم که نور تو را در برگیرد.
آرتاس جوان بهمن امید میدهد. بزودی تبدیل به پالادینی کامل خواهد شد و تمام آرزوهای من در شهسواران دستنقرهای را بر آورده میکند. قوی و مقتدر است ، با مردم صمیمی است و حس وطنپرستی بسیاری داد. او پالادینی خوب و شاهی خوب بعد از رفتن ترنس عزیز است. هنوز چیزهایی مانده که بیاموزد، امیدوارم شاه ترنس اندکی دیگر او را اینجا نگاه دارد.
تنها چیزی که مرا درباره آرتاس نگران میکند شخصیت آشفته درون اوست. بعضی وقتها در تمرینات میبینم که وقتی به خاک میخورد بهم میریزد. مصم است که پیروز شود و فراموش میکند که این یک تمرین است. او غیر قابل کنترل است؛ گمان میکنم که این حس بیرحمی زیر ظاهر شرافتمندش پنهان است. اطمینان دارم که او از قدرتش در نبرد برای مردمش استفاده خواهد کرد و ادامه میدمهم تا او را امتحان کنم. یکبار واقعا شمشیرش را تر کرد، میتوانم به او آموزش دهم تا خودش را کنترل کند. نمیخواهم که اکنون زمام قدرتش را بدست گیرد لااقل تا زمانیکه قادر به نگهداری قدرتش باشد.
آرتاس بشدت مردمش را دوست دارد. اخیرا روستانشینان فقیر بیرون لردران را ملاقات کردیم، آنهایی که نیازمند بودند را کمک کردیم. میخواهم قدرتهای شفا بخشیش را امتحان کنم بخوبی دیدم که چگونه با مردمش ورای یک قصر نشین و با شرافت سخن میگوبد. او دلسوزی عجیبی نسبت به این مردم دارد، برای زنی که پایش را در حمله گرگها از دست داده بودند گریه میکرد. زمانی که دردش را شفا داد بر زین اسب نشست و به دنبال گرگها رفت. سه گرگ را کشت، پوستهایشان را برای زن آورد تا از آن پتو برای خودش درست کند. تحت تاثیر قرار گرفتم، اما بازهم زنگ هشدار کوچکی در خودبینی اش مشاهده میشود. زن حق شناس بود و با آن حال مریض و زخمی از ما پذیرایی کرد.
رابطهی او با جینا پرادمور را دیدم. لردران هرگز جادوگری را بعنوان ملکه نداشته، اما اگراو و آرتاس ازدواج کنند باید آن را بپذیریم. شاید ترکیب خوبی از جادو و سیاست باشد و یا پالادینها و جادوگران را بهم نزدیکتر کند. بدقت مواظبشان خواهم بود. به چیز خوبی که درباره جینا میتوان اشاره کرد آرامتر بودن اوست. زمانی که با موانع میجنگد سرسخت و سرکش است، او بسیار دیپلماتیک و متفکر است. در حالی که آرتاس با پتکش همه چیز را نابود میکند. آنها زوجی قوی را تشکیل میدهند. آرتاس شمشیر برهنه و جینا مشتی در دستکشی نرم است. اطمینان دارم که آنها حمایتی عمومی را با خود خواهند داشت و من هم میتوانم حمایتم را نثارشان کنم. تمرین آرتاس را در میدان نظاره میکنم و حس میکنم که هرچیزی را میتواند بدست آورد. به تنهایی و با عزمی راسخ حمله میکند که من میدانم در برابر مشکلات آينده همانطور بصورت فیزیکی و یا سیاسی ظاهر خواهد شد. شاه ترنس پسر خوبی دارد. کاملا به آرتاس اطمینان دارم. بله، باید بشیتر بیاموزد،اما آیا کافی است؟ به مرور زمان ضعفهایش برطرف میشود و شاهی خردمند خواهد شد.
اکنون به سفرمان را به استراثهلم ادامه میدهیم.
اوتر
از آرتاس به ماگنی ریشبرنزی
به شاه ماگنی ریش برنزی ارباب آیرونفورج
متاسفم از اینکه باید خبر بدی را به شما بدهم. اطمینان دارم که از ماموریت مورادین در اینجا در نرثرند و مبارزه با غضب برای یافتن شی باستانی با خبر بودید. ما باهم بر علیه غضب جنگیدیم، من نجات یافتم اما مورادین به دست اهریمنان و غضب افتاد. از اتفاقیکه برای دوست شجاعم و برادر دلیرت افتاد محزونم. اکنون این مرگ افتخار آمیز عبث نخواهد بود۷بخاطر جان او بر نوکران لیچ کینگ پیروز خواهم شد و با کمک فراستمورن افسانهآی چنین خواهد شد. بزودی به لردران باز میگردم. با فراستمورن در دستم، میایم تا فرقهای جدید را تاسیس کنم و سالهای درخشان جدیدی را بهمراه آورم. جسد مورادین بهزودی به آیرون فورج باز میگردد. نمیدانی که اندوه من چقدر عمیق است. میدانم که این نامه اندک تسلی بخش است، اما حس میکنم که مرگ مورادین را بزودی درک خواهی کرد. تو یک برادر را از دست دادی و من یک دوست باارزش را....
باشد که نور مردمان را حفظ کند
شاهزاده آرتاس منتیل
گلی بنفش در بازی بعد از به تاریکی علطیدن شاهزاده «اشکهای آرتاس» نام گرفته است. این گل همچنین هدیه آرتاس هم نام گرفته است
اگر بر تخت پادشاهی لردران بایستید [اگر صدا را زیاد کنید] صدای شاه ترنس منتیل دوم را خوهید شنید و همچنین میتوانید جملاتی که به آرتاس درباره اینکه چه میکند بشنوید
خشم لیچ کینگ
این قسمت شامل بخشهایی از خشم لیچ کینگ است
آرتاس منتیل تسخیر نشده در بازی جهان وارکرفت : خشم لیچ کینگ در جمع آوری استراثهلم در غار زمان حضور خواهد داشت. بازیکنان با او در کشتار مردم طاعون زده همراه میشوند (و در برابر اژدرسوارانی که قصد کشتن او را دارند)
همچنین بازیکن او را در فلش بکی به ساحل فراموش شده وقتی که قاصد اتحاد برای آوردن فرمان بازگشت به خانه میآید را میبینید و در غار فراستمورن، جاییکه او شمشیر نفرین شده فراستمورن را بر میدارد. این فلش بک در اصل بریدن صحنههایی از وارکرفت ۳است در پایان معلوم میشود که آرتاس غار را با مرگ مورادین ترک میکند، مورادین ضعیف بیدار میشود و در بیرون از غار سرگردان میشود
در کوئستی که توسط ماتیاس لنر (قلب آرتاس منتیل) در کوه یخی داده میشود، بازیکنان در واقع نقش آرتاس را در دو لحظه مهم بازی میکنند : یکبار وقتی که مردان خودش را تبدیل به نامرده میکند و دوئل حماسیاش با ایلیدن
نقل قولها
پالادین:
* «عدالت آمده است»
* «ابله پلید»
* «از رستگاری گذشتهای»
* «نور، مرا هدایت کن»
* «نور، به من قدرت ببخش»
* «میدانم که چه میکنم»
* «نیازی به تعظیم نیست»
شهسوار مرگ:
* «اين امپراطوري نابود خواهد شد و از خاكستر آن امپراطوري جديدي بنا خواهد شد كه دنيا را به لرزه خواهد انداخت.»
* «فراستمورن گرسنه است»
* «می بایست این عذاب بی پایان را میشناختی»
* «رنجت میباید افسانه ای باشد»
* «من احمق بودم که به روشنایی اعتماد کردم»
* «لیچ کینگ به من قدرتهای حقیقی را ارزانی داشته»
* «من دوباره شاهی مثل پدرم خواهم بود»
* «لردران باید دوباره متولد شود»
* آرتاس : پدر بخاطر کاری که میکنم مرا ببخش
(در استراثهلم وقتی که به نام ترنس مردم آلوده را قربانی میکند)
* ترنس : چه خبره چهکار میکنی پسرم؟
آرتاس : جانشینت میشوم پدر...
چشمانت را ببند.
* پس از کشتن ترنس : این پادشاهی سقوط خواهد کرد و از خاکسترش فرقهای جدید ظهور خواهد کدر که بنیاد جهان را خواهد لرزاند.
*. اوتر ( وقت مرگ) : امیدوارم جایگاهی مخصوص در جهنم منتظرت باشد آرتاس
آرتاس : کسی چه میداند، اوتر. مصمم تا برای همیشه زنده بمانم.
*. تفنگدار : حرامزادهها گیر افتادید
آرتاس : دورفهای مورادین؟ میخواهید بمیرید؟ (به دورفهای مورادین وقتی که بازماندهها را میبیند میگوید.)
* بالگان : تو را بخاطر میآورم شاهزاده شرور. تو همانی هستی که مورادین ضعیف را کشت.
آرتاس : همه چیز تمام شده (وقتی که بالگان را در آزجولنروب ملاقات میکند)
*! یک نروبین : نگاه کنید، برادرانم! شاه خائن
آرتاس : کی؟ من؟
آنوبآراک : به من میگوید، شهسوار مرگ
* کلتوزاد: او مصر است مرا بیاد تو آورد، شهسوار مرگ
آرتاس : روح لعنتی خفه شو
* تولد مجدد کلتوزاد : «پس، تو از این ناراحت نیستی که یکبار تو را کشتم» * سلام بر شما لردان وحشت. از اینکه مراقب قلمروی من در زمان غیابم بودید متشکرم. بهرحال دیگر نیازی به کمک شما ندارم
* زمان تمام کردن بازی است. یکبار و برای همیشه
* ایلیدن به اندازه کافی غضب را مسخره کرده است. وقت آن رسیده که وحشت مرگ را دوباره بچشد
* «خوب است که صادقانه بهمن ملحق شوی ... بزودی، همه ما به لیچ کینگ ملحق میشویم. و در پایان، تو پاداشت را خواهی گرفت. بشرط آن که تردید نکنی.»
* هیچ چیزی مانع گرفتن انتقامم نمیشود، دوست قدیمی. حتی تو!
* آری، همهکس و همهچیزی که دوست میداشتم را به نام او نفرین کردم و هنوز احساس پشیمانی نمیکنم
* بعد از تمام بلاهایی که سرم آوردی، ای زن، در پایان فقط مرگی راحت در انتظارت است
* هیچکس به من نگفت که چهکنم. هرآنچیزی که میخواستم از تو گرفتم، اکنون قدرت از آن من است و من یکی هستم. اکنون فقط من هستم. من لیچ کینگ هستم و آمادهام. (پس ازپا در آوردن نرزول و پس زدن انسانیتاش)
عكس ها:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آرتاس قبل از تسخير شدن
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آرتاس لحظاتی قبل از کشتن پدر
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نبرد آرتاس و ایلیدن
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آرتاس بر سرير يخي
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آرتاس در لباس شهسوارمرگ
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دوئل حماسی آرتاس و ایلیدن