ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : خواجوی کرمانی



F l o w e r
23-04-2011, 08:46
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



» غــزلــیــات :


فهرست غزلیات بر اساس حرف آخـر قـافیـه جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر کافی ست حرف آخر قافیه آن را در نظر بگیرید .
ا

غزل 1 : فی التوحید : ای غره ماه از اثر صنع تو غرا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزل 2 : خرقه رهن خانهٔ خمار دارد پیر ما ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزل 3 : مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزل 4 : گر راه بود بر سر کوی تو صبا را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزل 5 : چو در نظر نبود روی دوستان ما را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزل 6 : ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزل 7 : مگذر ای یار و درین واقعه مگذار مرا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزل 8 : مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزل 9 : همچو بالات بگویم سخنی راست ترا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزل 10 : آخر ای یار فراموش مکن یارانرا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزل 11 : آن نقش بین که فتنه کند نقش‌بند را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزل 12 : رام را گر برگ گل باشد نبیند ویس را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزل 13 : ای ماه قیچاقی شبست از سر بنه بغطاق را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزل 14 : کجا خبر بود از حال ما حبیبانرا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزل 15 : اگر در جلوه میری سمند باد جولانرا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزل 16 : آنکه بر هر طرفی منتظرانند او را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزل 17 : رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزل 18 : میرود آب رخ از بادهٔ گلرنگ مرا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ت

غزل 19 : هر که او دیدهٔ مردم کش مستت دیدست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزل 20 : چو طلعت تو مرا منتهای مقصودست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزل 21 : نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزل 22 : بحز از کمر ندیدم سر موئی از میانت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ج

غزل 23 : ای که بر گوشه چشم زده ای خیمه ز موج ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

د

غزل 24 : دلم ديده از دوستان بر نگيرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزل 25 : باز عزم شراب خواهم کرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ر

غزل 26 : وقت صبوح شد بیار آن خورمه نقاب ار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ی

غزل 27 : ای صبح صادقان رخ زیبای مصطفی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])




آپدیت کامل بود تا پست: 29#

amatraso
23-04-2011, 08:46
زندگی خواجو
انان که دوای دل افگار کنند
پیوسته کنند کار و در کار کنند
چون پشت به دیوار کنی یاد اور
زان روز که از خاک تو دیوار کنند
ابوالعطا كمال الدين محمودبن علي بن محمود متخلص خواجو المرشدي كرماني ملقب به نخلبند از شعراي عارف بزرگ و شاعر استاد ايران در قرن 8 هجري است . نسبت مرشدي را براي او حاج خليفه آورده است و اين به سبب انتساب اوست به فرقه مرشديه يعني از پيروان شيخ مرشد ابوالحق كازروني است كه در تاريخ 15 شوال سال 689 هـ . ق در خاندان يكي از بزرگان كرمان چشم به جهان گشود و سپس به سفرهاي طولاني خود به حجاز و خليج فارس پرداخت و در اين سفرها توشه ها از دانش و تحقيق اندوخت و در پايان سفرهاي حجاز و شام و عراق عرب جند گاهي در بغداد باقي ماند و در سال 732 يكي از مثنويهاي خود را بنام هما و همايون كه مدتي پيش از آغاز كرده بود بنام سلطان ابو سعيد و وزيرش غياث الدين محمد به انجام رسانيد . در ضمن مسافرت خواجو به ملاقات علاء الدوله سمناني متوفي در سال 736 هـ . ق كه از بزرگان صوفيه آن عصر به شمار مي رفت نايل آمد و از او كسب فيض نمود و حلقه ارادت او را به گوش كرد .
همچنين بعضي از سلاطين آل مظفر را ستود و در موقع اقامت در شيراز با اكابر و فضلاي آن شهر از جمله با خواجه حافظ معاشرت داشت و از شاه شيخ ابو اسحاق اينجو حمايت ديد و او را مدح كرد .
از ديگر ممدوحان خواجو يكي شمس الدين محمود صاين بود كه نخست در خدمت امراي چوپاني بود بعد به خدمت امير مبارزالدين محمد از آل مظفر و سرانجام به خدمت شيخ ابو اسحاق اينجو پيوست و به وزارت او منصوب گرديد و در 746 هـ . ق به دست امير مبارزالدين مقتول شد .

اثار خواجو
خواجو در منظومه " كمال نامه " كه به سال 744 سروده از پسر خود بنام " مجيدالدين ابو سعيد علي " نام مي برد . جون اشعاري كه هنگام دوري از كرمان ساخته چند بار به هجران وي اشاره مي كنند .

---------- Post added at 09:46 AM ---------- Previous post was at 09:45 AM ----------

مثنويات
1 ـ سام نامه : منظومه ايست حماسي و عشقي به بحر متقارب مثمن مقصور كه مانند همه منظومه هاي مشابه آن به تقليد از شاهنامه ي فردوسي ساخته شده و راجع به سرگذشت سام نريمان و عشق ها و جنگها و ماجراهاي او از اين مجموعه نسخه هاي متعدد وجود دارد كه هيج يك كامل به نظر نمي آيد و نسخه چاپي آن به سال 1319 شمسي تقريبا شامل 4500 بيت است .بنا بر آنچه از بعضي نسخ سام نامه برمي آيد اين منظومه را خواجو بنام ابوالفتح مجدالدين محمود وزير ساخت يعني همان كسي كه خواجو منظومه را به نام او آورده است .
2 ـ مثنوي عاشقانه : داستان عشق همايون با هما دختر فغفور چين به بحر متقارب كه خواجو آنرا به سال 732 هجري در 4407 بيت به اتمام رسانيد .
هما و همايون در چند سال از خدمت مسافرت خواجو و خاصه در مدت اقامت وي در بغداد سروده شده و خواجو به تصور اينكه هنگام ورود به آذربايجان آنرا به ابو سعيد بهادر خان تقديم دارد در آغاز آن منظومه ايلخان و وزير او غياث الدين محمد را مدح گفته و چون در ورود خود به اردوي اياخان با مرگ ابو سعيد بهادر خان و ايلخاني ارپاخان مواجه گرديد و به تشويق خواجه تاج الدين احمد آنرا بنام شمس الدين صاين و پسرش عميدالملك ركن الدين كرد .
3 ـ گل و نوروز : منظومه ايست به بحر هرج مسدس محذوف يا مقصور در عشق شاهزاده اي نوروز نام با گل , دختر پادشاه روم و مسلما خواجو اين مثنوي را براي نظيره سازي در برابر خسرو و شيرين نظامي سروده است . خواجو در آغاز داستان گويد كه اين منظومه به لفظ هندي بوده و آن را داستان پردازان بابل ترتيب دادند اين داستان منظوم را خواجو در ماه صفر سال 743 هجري در 5302 بيت ساخته است .
4 ـ روضه الانوار : منظومه ايست از متفرعات بحر سريع كه خواجو آن را به پيروي از منظومه مشهور مخزن الاسرار نظامي و بر همان روش نگاشت . اين منظومه اندكي بيشتر از دو هزار بيت دارد و شاعر آن را بعد از ذكر مقامات در بيست مقاله و هر مقاله اي را در يك مقدمه و يك حكايت و استنتاج از آن پرداخته و در آن مقالات مباحثي از اخلاق و عرفان را مطرح كرده و يك جا نيز وصف حالي رسا از خود تا آنجا كه معتلف درگاه مرشد خويش آورده است . روضه الانوار به نام شمس الدين محمود صاين وزير ساخته شد و خواجو در آن نيز از بنيان گزاران طريقت مرشد يه يعني شيخ ابواسحاق كازروني و از مرشد مستقيم خود امين الدين بلياني به بزرگي نام برده است اين منظومه به سال 743 هجري اتمام پذيرفت .
5 ـ كمال نامه : منظومه ايست عرفاني در دوازده باب بر وزن سير العباد سنايي و به پيروي از روش آن مشتمل بر خطابه هايي با عناصر و ارواح و عقول و جز آنها در يكهزار و هشتصد و چهل و نه بيت و يا اندكي بيشتر و كمتر ( ينا بر اختلاف نسخ ) كه به سال 744 هجري تمام شد اين مثنوي را خواجو بنام و بياد پيشواي طريقت مرشديه يعني شيخ مرشدالدين ابو اسحاق كازروني آغاز نموده و به اسم شاه شيخ ابو اسحق اينجو ختم كرده است .
6 – گوهر نامه : گوهر نامه منظومه ايست در يكهزار بيت در بحر هرج مسدس مقصور يا محذوف كه به سال 746 به اتمام رسيده است و شاعر آنرا به نام امير مبارز الدين محمد و وزيرش بهاء الدين محمودبن عزالدين يوسف كه از اعقاب تظام الملك طوسي بوده و در مناقب او و پدر و اجدادش هر يك فصلي ترتيب داده است . با مطالعه در اثار منظوم و منثور خواجو كه مجموعه عظيمي از غررالفاظ و در معنانيست بخوبي دريافته مي شودكه دو دوستار حرفه خويش بود عمر خود را در اين راه نهاده و به همين سبب مورد احترام اقران و معاريف روزگار خود بوده است وي بنابر روش ادباي زمان از اكثر علوم مطلع و در بعضي مانند نجوم و هيئت صاحب فن بوده است .

Pessimist
24-04-2011, 19:23
یه شعر از خواجوی کرمانی هست که خیلی زیباست!



ای غره ماه از اثر صنع تو غرا
وی طره شب از دم لطف تو مطرا

نوک قلم صنع تودر مبدا فطرت
انگیخته برصفحه‌ی کن صورت اشیا

سجاده نشینان نه ایوان فلک را
حکم تو فروزنده قنادیل زوایا

هم رازق بی ریبی و هم خالق بی عیب
هم ظاهر پنهانی و هم باطن پیدا

مامور تو از برگ سمن تا بسمندر
مصنوع تو از تحت ثری تا بثریا

توحید تو خواند بسحر مرغ سحر خوان
تسبیح تو گوید بچمن بلبل گویا

برقله‌ی کهسار زنی بیرق خورشید
برپرده‌ی زنگار کشی پیکر جوزا

از عکس رخ لاله عذران سپهری
چون منظر مینو کنی این چنبر مینا

بید طبری را کند از امر تو بلبل
وصف الف قامت ممدوده‌ی حمرا

از رایحه‌ی لطف تو ساید گل سوری
در صحن چمن لخلخه‌ی عنبر سارا

تا از دم جان پرور او زنده شود خاک
در کالبد باد دمی روح مسیحا

خواجو نسزد مدح و ثنا هیچ ملک را
آلا ملک العرش تبارک و تعالی

amatraso
25-04-2011, 10:28
وفات
تاريخ وفات به سال 750 در كرمان نوشته اند گويا اين واقعه در شيراز اتفاق افتاده و قبرش در تنگه الله اكبر شيراز نزديك دروازه قرآن واقع است
.[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

---------- Post added at 11:28 AM ---------- Previous post was at 11:26 AM ----------

دلم ديده از دوستان بر نگيرد كه بلبل دل لز بوستان بر نگيرد
زمين سايه اي مانند از مهر رويش گر آن مه زخور سايبان بر نگيرد
به بازار او نقد دل چون فرستم كه قلبست و كس رايگان بر نگيرد
دلم چون كشد مهد سلطان عشقش كه يك ذره هفت آسمان بر نگيرد
جهان مشك و عنبر نگيرد گر آن مه ز رخ زلف عنبر فشان بر نگيرد
قد عاشقان خم نگيرد چون سنبل گر او سنبل از ارغوان بر نگيرد
اگر اين دل مهربان خاك گردد دل از يار نامهربان بر نگيرد
به جان جهان كي رسد رهرو عشق اگر دل ز جان و جهان بر نگيرد
چرا سنبل لاله پوش تو يكدم سر از پاي سرو روان بر نگيرد
نيابد كنار از ميان تو آن كو حجاب كنار از ميان بر نگيرد
دل نازكم تاب فكرت نيارد تن لاغرم بار جان بر نگيرد
برو آستين بيش مفشان كه خواجو به خنجر سر از آستان بر نگيرد
خواجوی کرمانی

zqsxsw
12-05-2011, 03:58
خرقه رهن خانهٔ خمار دارد پیر ما



ای همه رندان مرید پیر ساغر گیر ما



گر شدیم از باده بدنام جهان تدبیر چیست



همچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما



سرو را باشد سماع از نالهٔ دلسوز مرغ



مرغ را باشد صداع از نالهٔ شبگیر ما



داوری پیش که شاید برد اگر بی موجبی



خون درویشان بی طاقت بریزد میر ما



هم مگر لطف تو گردد عذر خواه بندگان



ورنه معلومست کز حد میرود تقصیر ما



صید آن آهوی روبه باز صیاد توئیم



ما شکار افتاده و شیر فلک نخجیر ما



تا دل دیوانه در زنجیر زلفت بسته‌ایم


ای بسا عاقل که شد دیوانهٔ زنجیر ما


از خدنگ آه عالم سوز ما غافل مشو


کز کمان نرم زخمش سخت باشد تیر ما


ره مده در خانقه خواجو کسی را کاین نفس


با جوانان عشرتی دارد بخلوت پیر ما

Help118
22-05-2011, 17:11
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Help118
02-06-2011, 03:32
یکصد و هجدهمین غزل:


هر که او دیدهٔ مردم کش مستت دیدست / بس که برنرگس مخمور چمن خندیدست

مردم از هر طرفی دیده در آنکس دارند / که مرا مردم این دیدهٔ حسرت دیدست

ایکه گفتی سر ببریده سخن کی گوید / بنگر این کلک سخن گو که سرش ببریدست

گوئی ان سنبل عنبرشکن مشک‌فروش / بخطا مشک ختن بر سمنت پاشیدست

زان بود زلف تو شوریده که چونرفت به چین / شده زنجیری و بر کوه و کمر گردیدست

سر آن زلف نگونسار سزد گر ببرند / که دل ریش پریشان مرا دزدیدست

خبرت هست که اشکم چو روان می‌گشتی / در قفای تو دویدست و بسر غلتیدست

دم ز مهر تو زنم گر نزنم تا بابد / که دلم مهر تودر عهد ازل ورزیدست

هر چه در باب لب لعل تو گوید خواجو / جمله در گوش کن ای دوست که مرواریدست

Help118
06-06-2011, 17:14
غزل یکصد و هجده منهای یک


چـو طـلـعـت تـو مـرا مـنـتـهای مقصودست / بـیـا کـه عـمـر من این پنجروز معدودست

مـقـیـم کـوی تـو گـشـتـم کـه آسـتـان ایاز / بـنـزد اهـل حـقـیـقـت مـقـام مـحـمـودسـت

دلـم ز مـهـر رخـت مـی‌کـشـد بـزلـف سـیاه / چـرا کـه سـایـهٔ زلـف تـو ظـل مـمـدودست

مـن از وصـال تـو عـهـدیست کارزو دارم / کـه کـام دل بـسـتـانم چنانکه معهودست

ز بـسـکـه دل بـربـودی چـو روی بـنمودی / گـمـان مـبـر کـه دلـی در زمانه موجودست

اگر چنانکه کسی را ز عشق مقصودیست / مـرا ز عـشـق تـو مـقـصود ترک مقصودست

دلــم ز زلــف تـو بـر آتـشـسـت و مـی‌دانـم / کـه سـوز سـیـنـه پـر دود مجمر از عودست

چـه نـکـهـتـسـت مگر بوی لاله و سمنست / چـه زمـزمه‌ست مگر بانک زخمه عودست

اگــر مـراد نـبـخـشـد بـدوسـتـان خـواجـو / خـمـوش باش که امساک نیکوان جودست

حنّانه
12-06-2011, 15:58
ای صـبـح صـادقـان رخ زیـبـای مـصـطـفـی *** وی سـرو راسـتـان قـد رعـنـای مـصـطـفـی

آئــیــنــهٔ ســکــنــدر و آب حــیــات خـضـر *** نـور جـبـیـن و لـعـل شـکـر خـای مـصطفی

مـــعــراج انــبــیــا و شــب قــدر اصــفــیــا *** گـیـسـوی روز پـوش قـمـرسـای مـصـطـفـی

ادریــس کــو مــعــلــم عـلـم الـهـی اسـت *** لـب بـسـتـه پـیـش مـنـطـق گـویای مصطفی

عـیـسـی کـه دیـر دایـر علوی مقام اوست *** خـاشـاک روب حـضـرت اعـلـی مـصـطـفـی

بـــر ذروه دنـــا فــتــدلــی کــشــیــده ســر ایـــوان بـــارگـــاه مــعــلــای مــصــطــفــی

وز جـام روح‌پـرور مـا زاغ گـشـتـه مست *** *** آهـوی چـشـم دلـکـش شـهـلـای مـصطفی

خـــیــاط کــارخــانــهٔ لــو لــاک دوخــتــه *** دراعـــه ابـــیـــت بــبــالــای مــصــطــفــی

شـمـس و قـمـر کـه لـولـوی دریای اخضرند *** از روی مــهــر آمــده لــالــای مــصــطـفـی

خالی ز رنگ بدعت و عاری ز زنگ شرک *** آئــیــنــه ضــمــیــر مــصــفــای مــصــطــفـی

کــحــل الــجــواهـر فـلـک و تـوتـیـای روح *** دانـی کـه چـیـسـت خاک کف پای مصطفی

قـرص قـمـر شـکسته برین خوان لاجورد *** وقــت صــلـای مـعـجـزه ایـمـای مـصـطـفـی

روح الـامـیـن کـه آیـت قربت بشان اوست *** قــاصــر ز درک پــایــه ادنــی مــصــطــفــی

در بـرفـکـنـده زهـره بـغـلـطـاق نـیـلـگـون *** از ســوک زهــر خـوردهٔ زهـرای مـصـطـفـی

گـومـه بـنـور خـویـش مـشـو غـره زانـک او *** عــکــســی بــود ز غـره غـرای مـصـطـفـی

بــر بــام هــفــت مـنـظـر بـالـا کـشـیـده‌انـد *** زیــن چــار صــفـه رایـت آلـای مـصـطـفـی

خـواجـه گـدای درگـه او شـو کـه جـبرئیل *** شــد بــا کـمـال مـرتـبـه مـولـای مـصـطـفـی

حنّانه
16-06-2011, 17:18
مـگـذار مـطـرب را دمـی کـز چـنـگ بنهد چنگ را // در آبــگــون ســاغــر فـکـن آن آب آتـش رنـگ را
جـام صـبـوحـی نـوش کـن قـول مـغـنـی گوش کن // درکـش مـی و خـامـوش کـن فـرهنگ بی‌فرهنگ را
عــامــان کــالـانـعـام را در کـنـج خـلـوت ره مـده // الــا بــبــزم عــاشــقــان خــوبـان شـوق شـنـگ را
سـاقـی مـی چـون زنـگ ده کـائـیـنـهٔ جـان مـنـست // بــاشــد کــه بــزدایـد دلـم ز آئـیـنـه جـان زنـگ را
پر کن قدح تا رنگ زرق از خود فرو شویم به می // کـز زهـد ودلـق نـیـلـگـون رنـگـی ندیدم رنگ را
آهــنــگ آن دارد دلــم کــز پــرده بــیـرون اوفـتـد // مـطـرب گـر ایـن ره مـیـزنـد گـو پـست گیر آهنگ را
فـرهـاد شـورانـگـیـز اگر در پای سنگی جان بداد // گـفـتـار شـیـریـن بـی سـخن در حالت آرد سنگ را
آهـوی چـشـمـت بـا من ار در عین روبه بازی است // ســر پــنــجـهٔ شـیـر ژیـان طـاقـت نـبـاشـد رنـگ را
خـواجـو چـو نـام عـاشقان ننگست پیش اهل دل // گــر نــیــک‌نــامــی بــایـدت در بـاز نـام و نـنـگ را
خـواجـو چـو ایـن ایـام را دیـگـر نـخـواهـی یـافتن
بــاری بــهــر نــوعــی چــرا ضــایــع کــنــی ایـام را
گــر کــامــرانـی بـایـدت کـام از لـب سـاغـر طـلـب
ور جـان رسـانـیـدی بـلـب از دل طلب کن کام را

amatraso
28-06-2011, 09:34
گر راه بود بر سر کوی تو صبا را


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

گر راه بود بر سر کوی تو صبا را
در بندگیت عرضه کند قصه ما را
ما را به سرا پرده‌ی قربت که دهد راه
برصدر سلاطین نتوان یافت گدا را
چون لاله عذاران چمن جلوه نمایند
سر کوفته باید که بدارند گیا را
گر ره بدواخانه‌ی مقصود نیابیم
در رنج بمیریم و نخواهیم دوا را
مرهم ز چه سازیم که این درد که ما راست
دانیم که از درد توان جست دوا را
فریاد که دستم نگرفتند و به یکبار
از پای فکندند من بی سر و پا را
از تیغ بلا هر که بود روی بتابد
جز من که به جان میطلبم تیغ بلا را
هنگام صبوحی نکشد بی گل و بلبل
خاطر بگلستان من بی برگ و نوا را
روی از تو نپیچم وگر از شست تو آید
همچون مژه در دیده کشم تیغ بلا را
بیرون نرود یک سر مو از دل خواجو
نقش خط و رخسار تو لیلا و نهارا

---------- Post added at 11:34 AM ---------- Previous post was at 11:30 AM ----------

چو در نظر نبود روی دوستان ما را

به هیچ رو نبود میل بوستان ما را

رقیب گومفشان آستین که تا در مرگ

به آستین نکند دور از آستان ما را

به جان دوست که هم در نفس بر افشانیم

اگر چنانکه کند امتحان به جان ما را

چه مهره باخت ندانم سپهر دشمن خوی

که دور کرد بدستان ز دوستان ما را

به بیوفائی دور زمان یقین بودیم

ولی نبود فراق تودر گمان ما را

چو شد مواصلت و قرب معنوی حاصل

چه غم ز مدت هجران بیکران ما را

گهی که تیغ اجل بگسلد علاقه‌ی روح

بود تعلق دل با تو همچنان ما را

اگر چنان که ز ما سیل خون بخواهی راند

روا بود به جدائی ز در مران ما را

وگر حکایت دل با تو شرح باید داد

گمان مبر که بود حاجت زبان ما را

شدیم همچو میانت نحیف و نتوان گفت

که نیست با کمرت هیچ در میان ما را

گهی کز آن لب شیرین سخن کند خواجو

ز نوش ناب لبالب شود دهان ما را

amatraso
29-06-2011, 07:56
وقت صبوح شد بیار آن خورمه نقاب ار


از قدح دو آتشی خیز و روان کن آب را



ماه قنینه آسمان چون بفروزد از افق


در خوی خجلت افکند چشمه‌ی آفتاب را



وقت سحر که بلبله قهقهه بر چمن زند


ساغر چشم من بخون رنگ دهد شراب را



بسکه بسوزد از غمش ایندل سوزناک من


دود برآید از جگر ز آتش دل کباب را



چون بت رود ساز من چنگ بساز در زند


من به فغان نواگری یاد دهم رباب را



گر به خیال روی او در رخ مه نظر کنم


مردم چشمم از حیا آب کند سحاب را



دست امید من عجب گر به وصال او رسد


پشه کسی ندید کو صید کند عقاب را



چون مه مهربان من تاب دهد نغوله را


در خم عقربش نگر زهره‌ی شب نقاب را



خواجو اگر ز چشم تو خواب ببرد گو ببر


زانکه ز عشق نرگسش خواب نماند خواب را

raha khomshele
29-06-2011, 19:51
ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را


وین جامه‌ی نیلی ز من بستان و در ده جام را

چون بندگان خاص را امشب به مجلس خوانده‌ئی

در بزم خاصان ره مده عامان کالانعام را

خامی چو من بین سوخته و آتش ز جان افروخته

گر پخته‌ئی خامی مکن وان پخته در ده خام را

در حلقه‌ی دردی کشان بخرام و گیسو برفشان
در حلقه‌ی زنجیر بین شیران خون‌آشام را

چون من برندی زین صفت بدنام شهری گشته‌ام

آن جام صافی در دهید این صوفی بدنام را

یک راه در دیر مغان برقع براندازی صنم تا کافران

از بتکده بیرون برند اصنام را

گر در کمندم میکشی شکرانه را

جان میدهم کان دل که صید عشق شد

دولت شمارد دام را

F l o w e r
29-06-2011, 20:38
مگذر ای یار و درین واقعـــ ه مگذار مرا
چون شدم صید تو بر گیر و نگهـــدار مرا
اگرم زار کشی میکشی و بیـــزار مشو
زاریم بین و ازین بیــش میازار مـــرا
چون در افــتاده‌ام از پای و ندارم سر خویش
دستـــ من گیر و دل خستـــ ه بدست آر مرا
بی گل روی تو بس خار که در پای منستـــ
کیست کز پای بـــرون آورد این خار مرا
برو ای بلبل شوریده کــ ه بی گلروئی
نکشد گوشه‌ی خاطر ســـوی گلزار مرا
هر که خواهد که بیک جرعه مرا دریابد
گو طلب کن بدر خانه‌ی خمار مـــرا
تا شوم فاش بدیوانگی و ســـرمستی
مستـــ وآشفته برآریـــد ببازار مرا
چند پندم دهی ای زاهد و وعظم گوئی
دلق و تسبیح ترا خرقــــه و زنار مرا
ز استانـــم ز چه بیرون فکنی چون خواجو
خاکــــ را هم ز سرم بگذر و بگـــذار مرا

F l o w e r
30-06-2011, 19:35
مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را

در آبگون ساغر فکن آن آب آتش رنگ را


جام صبوحی نوش کن قول مغنی گوش کن

درکش می و خاموش کن فرهنگ بی‌فرهنگ را


عامان کالانعام را در کنج خلوت ره مده

الا ببزم عاشقان خوبان شوق شنگ را


ساقی می چون زنگ ده کائینهٔ جان منست

باشد که بزداید دلم ز آئینه جان زنگ را


پر کن قدح تا رنگ زرق از خود فرو شویم به می

کز زهد ودلق نیلگون رنگی ندیدم رنگ را


آهنگ آن دارد دلم کز پرده بیرون اوفتد

مطرب گر این ره میزند گو پست گیر آهنگ را


فرهاد شورانگیز اگر در پای سنگی جان بداد

گفتار شیرین بی سخن در حالت آرد سنگ را


آهوی چشمت با من ار در عین روبه بازی است

سر پنجهٔ شیر ژیان طاقت نباشد رنگ را


خواجو چو نام عاشقان ننگست پیش اهل دل

گر نیک‌نامی بایدت در باز نام و ننگ را


خواجو چو این ایام را دیگر نخواهی یافتن

باری بهر نوعی چرا ضایع کنی ایام را


گر کامرانی بایدت کام از لب ساغر طلب

ور جان رسانیدی بلب از دل طلب کن کام را

حنّانه
01-07-2011, 03:52
هــمــچــو بــالــات بـگـویـم سـخـنـی راسـت تـرا /// راســتــی را چــه بـلـائـیـسـت کـه بـالـاسـت تـرا
تـا چـه دیـدسـت ز مـن دیـده کـه هـردم گوید /// کــایــن هــمــه آب رخ از رهــگــذر مـاسـت تـرا
ایـکـه بـر گـوشـهٔ چـشـمـم زده‌ئـی خیمه ز موج /// مــشــو ایــمــن کــه وطـن بـر لـب دریـاسـت تـرا
پــیــش لــعــلــت کــه از او آب گــهــر مــیــریـزد /// وصــف لــؤلــؤ نــتــوان کــرد کــه لـالـاسـت تـرا
این چه سحرست که در چشم خوشت میبینم /// ویـن چـه شورست که در لعل شکر خاست ترا
دل دیــوانـه چـه جـائـیـسـت کـه بـاشـد جـایـت /// بـر سـر و چـشـمـم اگـر جـای کـنـی جـاسـت ترا
جــان بــخــواه از مـن بـیـدل کـه روانـت بـدهـم /// بــجــز از جــان ز مــن آخــر چــه تـمـنـاسـت تـرا
ایــدل ار راســتــی از زلــف ســیــاهــش طــلـبـی /// هــمــه گــویــنــد مــگــر عــلـت سـوداسـت تـرا
در رخ شـمـعـی خـواجـو چـو نـظـر کـرد طـبـیب /// گـفـت شـد روشـنـم ایـن لحظه که صفر است ترا

F l o w e r
01-07-2011, 09:02
آخر ای یار فرامــوش مکـــن یارانرا

دل سرگشته بدست آر جگــر خوارانرا


عام را گـــر ندهی بار بخلوتگــ ه خاص

ز آستــان از چـ ه کنــی دور پرستارانرا


وصل یوسف ندهد دست به صد جــان عزیز

این چــــ ه سودای محالستـــ خریدارانرا


گر نه یاری کنـــد انفاس روان‌بخش نسیم

خبر از مقدم یاران کـــ ه دهد یارانـــرا


آنکه چون بنده بهــر موی اسیری دارد

کی رهائی دهد از بند گرفتـــارانرا


دستـــ در دامن تسلیــم و رضا باید زد

اگـــر از پای در آرند گنـــ ه کارانرا


روز باران نتوان بار سفــر بست ولیکــ

پیش طوفــان سرشکم چــ ه محل بارانرا


دستگاهیستــــ پر از نافــ ه آهوی تتار

حلقــ ه‌ی سنبل مشکین تـــو عطارانرا


حال خواجو ز ســر کوی خراباتـــ بپرس

که نیابی بــ ه در صومعـــ ه خمارانرا

amatraso
01-07-2011, 15:46
آن نقش بین که فتنه کند نقش‌بند را


و آن لعل لب که نرخ شکستت قند را



پندم مده که تا بشنیدم حدیث دوست


در گوش من مجال نماندست پند را



چون از کمند عشق امید خلاص نیست




رغبت بود بکشته شدن پای بند را



آنرا که زور پنجه‌ی زور آوری نماند


شرطست کاحتمال کند زورمند را



گر پند میدهندم و گر بند مینهند


ما دست داده‌ایم بهر حال بند را



نگریزد از کمند تو وحشی که گاه صید


راحت رسد ز بند تو سر در کمند را



برکشته زندگی دگر از سر شود پدید


گر بر قتیل عشق برانی سمند را



هر چند کز تو ضربت خنجر گزند نیست


عاشق باختیار پذیرد گزند را



خواجو چو نیست زانکه ستم می کند شکیب


هم چاره احتمال بود مستمند را

amatraso
01-07-2011, 16:08
رام را گر برگ گل باشد نبیند ویس را

ور سلیمان ملک خواهد ننگرد بلقیس را





زنده‌ی جاوید گردد کشته شمشیر عشق

زانکه از کشتن بقا حاصل شود جرجیس را






جان بده تا محرم خلوتگه جانان شوی

تا نمیرد کی به جنت ره دهند ادریس را






گرنه در هر جوهری از عشق بودی شمه‌ئی

کی کشش بودی به آهن سنگ مقناطیس را






همچو خورشید ار برآید ماه بی مهرم ببام

مهر بفزاید ز ماه طلعتش برجیس را






دامن محمل براندازی مه محمل نشین

یا بگو با ساربان تا بازدارد عیس را






چون بتلبیسم بدام آوردی اکنون چاره نیست

بگذر از تزویر و بگذار ای پسر تلبیس را






تا نپنداری که گویم لاله چون رخسار تست

کی به گل نسبت کند رامین جمال ویس را






خواجو ار در بزم خوبان از می یاقوت رنگ

کاس را خواهی که پر باشد تهی کن کیس را

amatraso
02-07-2011, 10:58
ای ماه قیچاقی شبست از سر بنه بغطاق را


بگشای بند یلمه و در بند کن قبچاق را






در جان خانان ختا کافر نمیکرد این جفا


ای بس که در عهد تو ما یاد آوریم آن جاق را






شد کویت ای شمع چگل اردوی جان کریاس دل


چون میکشی چندین مهل در بحر خون
مشتاق را





تاراج دلها میکنی در شهر یغما میکنی


بر خسته غوغا میکنی نشنیده‌ئی یاساق را






در پرده از ناراستی راه مخالف میزنی


بنواز باری نوبتی چون میزنی عشاق را






ای ساقی سوقی بیار آن آفتاب راوقی


باشد که در چرخ آوریم آنماه سیمین ساق را






هر صبحدم کاندر غمش جام دمادم در کشم


چشمم بیاد لعل او در خون کشد آیاق را






سلطان گردون از شرف در پای شبرنگش فتد


چون ماه عقرب زلف من برسر نهد بنطاق را






تا آن نگار سیمبر در وی وطن سازد مگر


بنگارم از خون جگر خلوتگاه آماق را






نوئین بت رویان چین خورشید روی مه جبین


گر زانکه پیمان بشکند من نشکنم میثاق را



گفتم که یک راه ای صنم بر چشم خواجو نه


قدم



گفت از سرشک دیده‌اش پرخون کنم بشماق
را

F l o w e r
02-07-2011, 12:38
کجا خبــر بود از حال مـــا حبیبانرا

کــ ه از مرض نبود آگهــی طبیبانرا


گر از بنفشــ ه و سنبل وفا طلبــ دارند

معینستـــ کــ ه سوداستــ عندلیبانرا


ز خوان مرحمتـــ آنها که می‌دهند نصیبـــ

به تیغ کین ز چــ ه رانند بی نصیــبان را


اگر ز خاکـــ محبان غبــــار برخیـــزد

مؤآخذتـــ نکند هیچکـــس حبیبان را


گذشتـ محمل و ما در خروش و نالــ ه ولیک

چــ ه التفاتـــ ببانگــــ جرس نجیبان را


گهی کــ ه عاشق و معشــوق را وصال بود

گمــــان مبـــر کــ ه بود آگهی رقیبان را


میان لیلی و مجنون نــ ه آن مواصلتستـــ

کـــ ه اطلاع برآن اوفتــــد لبیبـــانرا


عجبــ نباشد اگر در ادای خطبه‌ی عشق

مفارقتــــ کند از تن روان خطیبـــانرا


غریبـــــ نبود اگـــر یار آشـــنا خواجـــو

مـــراد خویش مهیا کنـــد غریبانـــرا

part gah
03-07-2011, 10:51
ای که بر گوشه چشم زده ای خیمه ز موج

مشو ایمن که وطن بر لب دریاست ترا

دل دیوانه چه جاییست که باشد جایت

بر سر و چشم اگر جای کنی جاست ترا

جــــــان بخواه از من بیدل که روانت بدهم


بجــــز از جان ز من آخــــــر چه تمناست ترا

F l o w e r
04-07-2011, 13:36
اگر در جلــوه میری سمنــد باد جولانــرا
بفرما تا فرو روبم بــ ه مژگان خاکــــ میدانرا

مکن عیب تهی دستــان کـ ه در بازار سرمستان
گدا باشد کــ ه بفروشد بجامی ملکــــ سلطانرا

چرا از کعبــ ه برگردم کـــ ه گر خاری بود در ره
برآرم آه و در یکــــدم بسوزانـــم مغیلانـــرا

اگرهمچون خضر خواهی کــ ه دایم زنده‌دل باشی
روان در پای جانان ریـــز اگر دستتــــ دهد جانرا

بفردوسم مکن دعوتــ کـــ ه بی آن حور مه پیکر
کسی کــو آدمی باشد نخواهد باغ رضوانرا

ببوی لعل میگونـــش بظلماتی در افتـــادم
که گر میرم ز استسقــا نجویم آبـــــ حیوانرا

چمن پیرا اگر چشمش برآنسرو دوان افتـــد
دگر بر چشمـــ ه ننشاند ز خجلت سرو بستانرا

مگر باد سحرگاهــی هواداری کنــــد ور نی
نسیم یوسفــــ مصری که آرد پیر کنعانـــرا

چو مستان حرم خواجـــو جمال کعبه یاد آرد
ز آب چشم خون‌افشـــان کند دریا بیابانـــرا

H.Operator
24-07-2011, 21:22
آنکه بر هر طرفی منتظرانند او را






ننگرد هیچ که خلقی نگرانند او را






سرو را بر سر سرچشمه اگر جای بود






جای آن هست که بر چشم نشانند او را






حیف باشد که چنان روی ببیند هرکس






زانک کوته‌نظران قدر ندانند او را






هست مقصود دلم زان لب شیرین شکری






بود آیا که بمقصود رسانند او را






راز عشاق چو از اشک نماند پنهان






فرض عینست که از دیده برانند او را






هر که جان در قدمش بازد و قدری داند






اهل دل عاشق جانباز نخوانند او را






خواجو ار تشنه بمیرد بجز از مردم چشم






آبی این طایفه برلب نچکانند او را

F l o w e r
04-08-2011, 22:24
نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت

مطرب بگوی نوبت عشاق در نهفت


دل را چو لاله از می‌گلگون شکفته دار

اکنون که لاله پرده برافکند و گل شکفت


خواهی که سرفراز شوی همچو زلف یار

در پای یار سرکش خورشید چهره افت


هر کس که دید قامت آنسرو سیمتن

ای بس که خاک پای صنوبر بدیده رفت


از کوی او چگونه توانم که بگذرم

بلبل کسی نگفت که ترک چمن بگفت


شد مدتی که دیده اختر شمار من

یک شب ز عشق نرگس پر خواب او نخفت


ای آنکه چشم شوخ کماندار دلکشت

ما را به تیر غمزهٔ دل خون چکان بسفت


شامست گیسوی تو و تا صبح بسته عقد

طاقست ابروی تو و با ماه گشته جفت


خواجو بزیر جامه نهان چون کند سرشک

دریا شنیده‌ئی که بدامن توان نهفت

Lady parisa
08-08-2011, 11:45
رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
ياد باد آنکه بروي تو نظر بود مرا
در مه چارده تا روز نظر بود مرا
ياد باد آنکه ز نظاره‌ي رويت همه شب
افق ديده پر از شعله‌ي خور بود مرا
ياد باد آنکه ز رخسار تو هر صبحدمي
نقل مجلس همه بادام و شکر بود مرا
ياد باد آنکه ز چشم خوش و لعل لب تو
ديده پر شعشعه‌ي شمس و قمر بود مرا
ياد باد آنکه ز روي تو و عکس مي ناب
آخر از حال تو هر روز خبر بود مرا
ياد باد آنکه گرم زهره‌ي گفتار نبود
بر ميان دست تو هر لحظه کمر بود مرا
ياد باد آنکه چو من عزم سفر ميکردم
وز سر کوي تو آهنگ سفر بود مرا
ياد باد آنکه برون آمده بودي بوداع
در دهان شکر و در ديده گهر بود مرا

F l o w e r
10-08-2011, 10:11
بحز از کمر ندیدم سر موئی از میانت

بجز از سخن نشانی نشنیدم از دهانت


تو چه معنی که هرگز نرسیده‌ام بکنهت

تو چه آیتی که هرگز نشنیده‌ام بیانت


تو کدام شاهبازی که ندانمت نشیمن

چه کنم که مرغ فکرت نرسد بشیانت


اگرم هزار جان هست فدای خاک پایت

که اگر دلت نجویم ندهد دلم بجانت


چه بود گرم بپرسش قدمی نهی ولیکن

تو که ناتوان نبودی چه خبر ز ناتوانت


چو کسی نمی‌تواند که ببوسد آستینت

برویم و رخت هستی ببریم از آستانت


چه گلی که بلبلی را نبود مجال با تو

که دمی برآرد از دل ز نهیب باغبانت


چه شود که بینوائی که زند دم از هوایت

دل خسته زنده دارد بنسیم بوستانت


بچه رو کناره گیری ز میان ما که خواجو

چو کمر شدست راضی بکناری از میانت

M O B I N
20-08-2011, 14:24
باز عزم شراب خواهم کرد
ساز چنگ و رباب خواهم کرد

آتش دل چو آب کارم برد
چارهٔ کار آب خواهم کرد

جامه در پیش پیر باده فروش
رهن جام شراب خواهم کرد

از برای معاشران صبوح
دل پرخون کباب خواهم کرد

با بتان اتصال خواهم جست
وز خرد اجتناب خواهم کرد

بسکه از دیده سیل خواهم راند
خانهٔ دل خراب خواهم کرد

تا دم صبح دوست خواهم خواند
دعوت آفتاب خواهم کرد

بجز از باده خوردن و خفتن
توبه از خورد و خواب خواهم کرد

همچو خواجو ز خاک میخانه
آبرو اکتساب خواهم کرد

M O B I N
23-08-2011, 16:02
غزل

میرود آب رخ از بادهٔ گلرنگ مرا

میزند راه خرد زمزمهٔ چنگ مرا
دلق از رق به می لعل گرو خواهم کرد
که می لعل برون آورد از رنگ مرا
من که بر سنگ زدم شیشهٔ تقوی و ورع
محتسب بهر چه بر شیشه زند سنگ مرا
مستم از کوی خرابات ببازار برید
تا همه خلق ببینند بدین رنگ مرا
نام و ننگ ار برود در طلبش باکی نیست
من که بدنام جهانم چه غم از ننگ مرا
ای رخت آینهٔ جان می چون زنگ بیار
تا ز آئینهٔ خاطر ببرد زنگ مرا
مطرب آهنگ چنین تیز چه گیری که کند
جان شیرین بلب لعل تو آهنگ مرا
نشد از گوش دلم زمزمهٔ نغمهٔ چنگ
تا عنان دل شیدا بشد از چنگ مرا
چون تو در خاطر خواجو بزدی کوس نزول
دو جهان خیمه برون زد ز دل تنگ مرا

Ahmad
15-08-2014, 23:04
دزديده اگر ديده ترا ديد سزا چيست

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

ای پيک صبا حال پری چهره‌ ما چيست
وی مرغ سليمان خبر آخر ز سبا چيست

در سلسله زلف سراسيمه ليلی
حال دل مجنون پراکنده ما چيست

برخاک رهش سر بنهاديم وليکن
سلطان خبرش نيست که احوال گدا چيست

با آنکه طبيب دل ريشست بگوئيد
کز درد بمرديم بفرما که دوا چيست

گر زانکه نرنجيده‌ئی از ما بخطائی
چين در خم ابروی تو ای ترک ختا چيست

چون دل ز پيت رفت و خطا کرد سزا يافت
دزديده اگر ديده ترا ديد سزا چيست

گر تيغ زنی ور بنوازی بمرادت
داديم رضا تا پس ازين حکم قضا چيست

دی نرگست از عربده می‌گفت که خواجو
کام دل يکتای تو ز آن زلف دوتا چيست

در حضرت سلطان چمن چون همه بادست
چندين همه آمد شدن پيک صبا چيست



تصویر از گروه >> VAHID <<

Dark Soul
09-05-2015, 17:34
گفتا تو از کجائی کاشفته می‌نمائی -------------------------------گفتم منم غریبی از شهر آشنائی

گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری--------------------------------گفتم بر آستانت دارم سر گدائی

گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی-------------------------------گفتم که خوش نوائی از باغ بینوائی

گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی------------------------گفتم بمی پرستی جستم ز خود رهائی

گفتا جویی نیرزی گر زهد و توبه ورزی-------------------------------گفتم که توبه کردم از زهد و پارسائی

گفتا بدلربائی ما را چگونه دیدی--------------------------------------گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربائی

گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم--------------------------------گفتم به از ترنجی لیکن بدست نائی

گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی-----------------------------------گفتم از آنکه هستم سرگشته‌ئی هوائی

گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند------------------------------گفتم حدیث مستان سری بود خدائی

*عاشق این غزلم

Ahmad
07-01-2018, 15:08
17 دی روز بزرگداشت خواجوی کرمانی



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مجسمه خواجوی کرمانی در کنار دروازه قران شیراز




اگر سرم برود در سر وفای شما
ز سر برون نرود هرگزم هوای شما

بخاک پای شما کانزمان که خاک شوم
هنوز بر نکنم دل ز خاک پای شما

چو مرغ جان من از آشیان هوا گیرد
کند نزول بخاک در سرای شما

در آن زمان که روند از قفای تابوتم
بود مرا دل سرگشته در قفای شما

شوم نشانهٔ تیر قضا بدان اومید
که جان ببازم و حاصل کنم رضای شما

کرا بجای شما در جهان توانم دید
چرا که نیست مرا هیچکس بجای شما

ز بندگی شما صد هزارم آزادیست
که سلطنت کند آنکو بود گدای شما

گرم دعای شما ورد جان بود چه عجب
که هست روز و شب اوراد من دعای شما

کجا سزای شما خدمتی توانم کرد
جز اینکه روی نپیچم ز ناسزای شما

غریب نیست اگر شد ز خویش بیگانه
هر آن غریب که گشستست آشنای شما

اگر بغیر شما می‌کند نظر خواجو
چو آب می شودش دیده از حیای شما