ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : مهرداد اوستا



mahdistar
04-02-2011, 20:20
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

زندگی در حاشیه شعر
اوستا در دوران جوانی خود قصیده‌ای در حضور استاد بهار می‌خواند و پس از پایان قصیده، ملك الشعرا فی‌البداهه این بیت را می‌خواند: «مگو بهار به‌پایان رسید دور سخن/ به‌جای ناصر خسرو بینی اوستاد را.» اوستا اگر هیچ خدمتی به‌شعر پارسی نكرده باشد؛ همین یك خدمت بس است كه قصیده سبك خراسانی را از حالت زمخت خود خارج كرده و به‌آن حالت تغزلی بخشید.

اوستا از شاعران و مدرسان برجسته هنر و ادبیات زمان معاصر بود، وی را بزرگ‌ترین قصیده سرای معاصر نام نهاده اند. محمدرضا رحمانی معروف به ‌اوستا در بهمن ماه 1308 در بروجرد به‌دنیا آمد و دوران كودكی و نوجوانی خود را در این شهر سپری كرد. در سال 1320 در تهران در یكی از دبیرستان‌های شبانه به‌ادامه تحصیل پرداخت و در سال 1327 موفق شد در رشته ادبی دیپلم بگیرد. از استادان وی می‌توان به‌ بدیع الزمان فروزانفر اشاره كرد.

در این سال همزمان با ورود به ‌دانشكده معقول و منقول دانشگاه تهران به ‌استخدام آموزش و پرورش درآمد و به‌ عنوان مسئول سامان دادن به‌ كتابخانه‌های موجود و مقالات و كتب ادبی این وزارتخانه و نیز دبیر در چندین دبیرستان تهران به‌فعالیت پرداخت. در سال 1330 با كسب مدرك كارشناسی در رشته معقول و منقول به‌ادامه تحصیل رشته فلسفه در دانشگاه تهران پرداخت. استاد اوستا ضمن تدریس در دانشگاه تهران سفرهای متعددی را به‌كشورهای مختلف انجام داد و آثار و اشعار ارزشمندی از خود بر جای نهاد. مهرداد اوستا در سال‌های 1333 و 1345 دو بار ازدواج كرد كه حاصل آن یك پسر و سه دختر بود. مهرداد اوستا شعرهایی در مخالفت با رژیم پهلوی سرود و مدتی را به‌عنوان زندانی سیاسی در زندان گذراند.
سرانجام روز سه شنبه، ۱۷ اردیبهشت سال ۱۳۷۰، در حالی كه مشغول تصحیح شعری در شورای شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در تالار وحدت بود دچار عارضه قلبی شد و درگذشت و پیكر وی در قطعه مشاهیر ادب و هنر ایران در تهران به‌خاك سپرده شد.
او شاعری آشنا به‌ادبیات كهن ایران و جهان بود. برخی كتاب‌های وی به‌دلایل سیاسی ممنوعیت انتشار یافتند و در دهه50 مدتی ممنوع‌القلم بود.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی بخش عمده سروده‌های اوستا به‌ترسیم و توصیف لحظه‌های شكوهمند مجاهدت‌ها و ایثارگری‌های مردمی و پایداری و حماسه هشت سال دفاع مقدس اختصاص یافت. سبك شعری اوستا منتسب به‌ سبك خراسانی است و منتقدان، او را از پیشاهنگان سبك خراسانی نو می‌دانند. جز قصیده كه شهرت عمده اوستا بدان است، اشعار فراوانی در قالب‌های گوناگون از او در دست است كه گواه عاطفه پویا و ذوق بارور اوست.
اوستا در دوران جوانی خود قصیده‌ای در حضور استاد بهار می‌خواند و پس از پایان قصیده، ملك الشعرا فی‌البداهه این بیت را می‌خواند: «مگو بهار به‌پایان رسید دور سخن/ به‌جای ناصر خسرو بینی اوستاد را.» اوستا اگر هیچ خدمتی به‌شعر پارسی نكرده باشد؛ همین یك خدمت بس است كه قصیده سبك خراسانی را از حالت زمخت خود خارج كرده و به‌آن حالت تغزلی بخشید.

داستان عاشقانه یك شعر
این شعر و تصنیف زیبا را همه ما حداقل یك بار خوانده، شنیده و در تنهایی‌هایمان زمزمه كرده ایم. بی‌خود نیست كه به‌دل می‌نشیند. این غزل زیبا را از مهرداد اوستا با هم مرور می‌كنیم:
وفا نكردی و كردم، خطا ندیدی و دیدم
شكستی و نشكستم، بُریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت و گر ز كرده ندامت
كشیدم از تو كشیدم، شنیدم از تو شنیدم
كی ام، شكوفه اشكی كه در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به‌روی شكوه دویدم
مرا نصیب غم آمد، به‌شادی همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزیدم
چو شمع خنده نكردی، مگر به‌روز سیاهم
چو بخت جلوه نكردی، مگر ز موی سپیدم
به‌جز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی كه نبردم، ملامتی كه ندیدم
نبود از تو گریزی چنین كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، به‌دوش ناله كشیدم
جوانی ام به‌سمند شتاب می‌شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم
به‌روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به‌گردون
گهی چو اشك نشستم، گهی چو رنگ پریدم
وفا نكردی و كردم، به‌سر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی‌ای فروغ امیدم؟

اوستا در كلام بزرگان
دكتر عبدالحسین زرین كوب در مقدمه نقد پالیزبانِ استاد اوستا و در هنگامی كه اوستا در میانه راه شاعری بود، در مورد شعر او چنین می‏نویسد: «اعتدال بین لفظ و معنا، انتخاب دقیق در بین الفاظ و تعبیرات و مخصوصا سعی در پیدا كردن مضامین تازه، شعر او را رنگی می‏بخشد كه در بسیاری از گویندگان نسل جوان، مانند آن را نمی‏توان یافت.»
استاد محمدرضا حكیمی او را اینگونه می‏شناساند: «بیداری اوستا در برابر استعمار و شگردهای آن و موضع‏گیری متعهدانه او در برابر ایادی داخلی استعمار، اعم از فرهنگی و سیاسی، اموری بود بسیار قابل تكریم.»
شادروان منوچهر آتشی درباره اوستا چنین می‏گوید: «اوستا شاعری است كه سال‏هاست شعر می‏سراید، آن هم نه با تفنن، زیرا او در حاشیه شعر، زندگی می‌كند. شعر او یادآور شعر خاقانی است، با این تفاوت كه شعر اوستا، استخوان‏دارتر و امروزی‏تر است.» علی‌رضا قزوه درباره اوستا چنین می‌گوید: «اوستا، شاعری بود از نسل شهریار و سایه و بزرگان دیگر. از نسل مشفق و دیگرانی كه تا هنوز سایه‌شان بر سر ما هست. خودش بود. شبیه خودش. آزادمرد بود و صمیمی و باگذشت. آراسته به‌علوم فراوان قدیم و جدید.»

Atghia
14-03-2013, 23:41
☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید



وفا نکردی و کردم ، خطا ندیدی و دیدم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
جز من که گیرد جای من جز من که گیرد جای دل ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
با من بگو تو کیستی،مهری؟ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بازآ که چون برگ خزانم رخ زردی ست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ツツツ
14-03-2013, 23:41
جز من که گیرد جای من،جز من که گیرد جای دل
گر دل بمیرد وای من،گر من بمیرم وای دل
ای مست شبرو کیستی؟آیا مه من نیستی؟
گر نیستی،پس چیستی؟ای همدم تنهای دل!
شب می خرامد بی طرب،دل می تپد با تاب و تب
اینک صدای پای شب،آنک صدای پای دل
جوشد به یاد لعل وی،ناله ز هر بندم چو نی
شب می تراود همچو می،از چشم می پالای دل
آید از ین پرده برون،با آه،اشکی لاله گون
اشکی نه،آهی نه،که خون،می جوشد از مینای دلجز من که گیرد جای من،جز من که گیرد جای دل
گر دل بمیرد وای من،گر من بمیرم وای دل
ای مست شبرو کیستی؟آیا مه من نیستی؟
گر نیستی،پس چیستی؟ای همدم تنهای دل!
شب می خرامد بی طرب،دل می تپد با تاب و تب
اینک صدای پای شب،آنک صدای پای دل
جوشد به یاد لعل وی،ناله ز هر بندم چو نی
شب می تراود همچو می،از چشم می پالای دل
آید از ین پرده برون،با آه،اشکی لاله گون
اشکی نه،آهی نه،که خون،می جوشد از مینای دل

ツツツ
30-03-2013, 22:53
با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو
راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من, جانا چه می‌خواهی؟ بگو
گیرم نمی‌گیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو
ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو
غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟
بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟
من عاشق تنهایی‌ام سرگشته شیدایی‌ام
دیوانه‌ای رسوایی‌ام, تو هرچه می‌خواهی بگو

ツツツ
16-04-2013, 18:39
بازآ كه چون برگ خزانم رخ زردی‌‌ست
با یاد تو دم ساز دل من دم سردی‌ست
گر رو به تو آورده‌ام از روی نیازی‌‌ست
ور دردسری می‌دهمت از سر دردی‌ست
از راهروان سفر عشق درین دشت
گلگونه سرشكیست اگر راهنوردى ست
در عرصه اندیشه من با كه توان گفت
سرگشته چه فریادی و خونین چه نبردى ست
غمخوار به جز درد و وفادار به جز درد
جز درد كه دانست كه این مرد چه مردی است
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بیدرد ندانی كه چه دردی است؟
چون جام شفق موج زند خون به دل من
با این همه دور از تو مرا چهره زردی است

Йeda
08-08-2013, 17:45
روز و شب



شـکوه های انتـــظارم روز و شب
می زند بر جان شـرارم روز و شب

ز انتــظارت ای کدامیـــن انتظار
ای کدامین انتــظارم روز و شب

با خیالت ای جلال شور و عشق
روز و شب را زنده دارم روز و شب

همســفر با کاروان اشــک و آه
راه خونین می سـپارم روز و شب

آرزوهـــا کاروان در کاروان
بگـــذرد از هر کنـــارم روز و شب

روز و شب را روز و شب در خون کشد
نالــه های بی قــرارم روز و شب

همچو چنــگ و عود خیزد ناله ها
ناله ها، از پــود و تارم روز و شب

چشــم دل از روزن هر اختــری
سوی تو بر می گمارم روز و شب

روز و شب را بی تو با خــون جگر
قصـــه دل می نگارم روز و شب

Йeda
11-08-2013, 11:40
دل من







ای از تو جـ ـدا به بی قـ ـراری دل من
گفتـم که مگــر نگـ ـاه داری دلِ من

پس کو؟ دلِ من کجاست؟ گویی دلِ تو؟

آری دلِ من، دلِ من آری، دلِ من



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Йeda
19-08-2013, 11:36
نیاز


در چشـم تو راز مبهـــمی می گردد
بر چهـره ی تو موج غمـی می گردد

این سـوز دلِ من است کز روی نیاز
بر گــِردِ سـرِ تو هر دَمـی می گردد

HoseinKing
25-08-2013, 00:40
چون برآرم ز دل سوخته آوا من
زار نالم که دریغا ، که دریغا من
خود ندانم که مرا وایه بود یا نی
کس نپرسید که دارم چه تمنا من
گاه ز آوارگی و درد همی گردم
گردبادی یله در دامن صحرا من
گه فرو می برم از اندُه و نومیدی
سر به زیر پر اندیشه چو عنقا من
یا به کردار یکی نالهّ سرگردان
می سپارم ره این گمشده بیدا من
باز واپس نگرم خسته و فرسوده
سایه ای بینم ، همراه شده با من
تا ز جان من فرسوده چه می خواهد
این به خون برده ، بدین خیرگی ام دامن!؟
زی کجا پویی و آهنگِ که را داری
ها من -ای سایهّ سرگشتهّ من- ها من!؟
کیستم ؟ خسته نگاهی همه نومیدی
باز نایافته اسرار جهان را من
بر لبی پرسشی آسیمه سرم، و آن گاه
بازنشنیده بجز پاسخ بی جا من
باز با شهپر اندیشه برافرازم
بال بر کنگرهّ گنبد مینا من
باز با کشّی و تابندگی آویزم
همچو ناهید به دامان ثریا من
مه برآورده سپهرانه یکی خرگه
شب فرو هِشته پَرندینه یکی دامن
همه آسوده ز طوفان بلا ، و آن گاه
چنگ در دامن طوفان زده تنها من
هر نفس همچو یکی نای برون آرم
از دل خستهّ سودا زده آوا من

dorhato
24-07-2019, 13:35
ای پرده دار آتشِ غم! هر نفس بسوز
یک عمر بس نبود تو را، زین سپس بسوز


با آرزوی خنده گل در بهار عمر
ای مرغ پرشکسته! به کنج قفس بسوز


می‌سوختی به حسرت و دیدی که عاقبت
بر حال تو نسوخت دل هیچ کس؟ بسوز



چون غنچه باش پردگی درد خویشتن
زین غم که نیستت به گلی دسترس بسوز


یک عمر همچو شمع همه شب گریستی
یعنی هوای سوختنت هست، پس بسوز



هر گوشه‌ای ز دامن آه سفر فتاد
در دست ناله‌ای، دگر ای هم نفس! بسوز

b.soshiant
05-12-2019, 20:38
به جرات میتونم بگم از بزرگترین و بهترین نویسندگان و شعرای معاصر هست.