ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : سیمین بهبهانی



Ghorbat22
20-12-2010, 11:50
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]





سیمین خلیلی معروف به «سیمین بهبهانی» فرزند عباس خلیلی (شاعر و نویسنده و مدیر روزنامه اقدام)است. پدرش عباس خلیلی به دو زبان فارسی و عربی شعر می‌گفت و حدود ۱۱۰۰ بیت از ابیات شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کرده بود و در ضمن رمان‌های متعددی را هم به رشته تحریر درآورد که همگی به چاپ رسیدند.


مادر او فخر عظما ارغون فارسی و عربی و فقه و اصول را در مکتبخانه خصوصی خواند و با متون نظم و نثر آشنایی کامل داشت و زبان فرانسه را نیز زیر نظر یک مربی سوئیسی آموخت. او همچنین از زنان پیشرو و از شاعران موفق زمان خود بود و مدتی هم سردبیر روزنامه آینده ایران بود.




سیمین در محیطی پرورش یافت كه هرگز از شعر و شور و فعالیت خالی نبود. او از 12 سالگی زبان به شعر گشود و در 14 سالگی یكی از سروده های خود را در مدرسه خواند و با تشویق آموزگار خود روبرو شد.

پدر و مادر سیمین که در سال ۱۳۰۳ ازدواج کرده بودند، در سال ۱۳۰۹ از هم جدا شدند .

سیمین بهبهانی ابتدا با حسن بهبهانی ازدواج کرد و به نام خانوادگی همسر خود شناخته شد ولی پس از وی با منوچهر کوشیار ازدواج نمود. او سال‌ها در آموزش و پرورش با سمت دبیری کار کرد.


او در سال ۱۳۳۷ وارد دانشکده حقوق شد، حال آنکه در رشته ادبیات نیز قبول شده بود. در همان دوران دانشجویی بود که با منوچهر کوشیار آشنا شد و با او ازدواج کرد.

سیمین بهبهانی سی سال-از سال ۱۳۳۰ تا سال ۱۳۶۰- تنها به تدریس اشتغال داشت و حتی شغلی مرتبط با رشتهٔ حقوق را قبول نکرد.

آثار این بانوی فرزانه كه عمری را به خدمت به شعر و ادب ایران گذراند و از مفاخر ادب معاصر است، از سال 1330 به صورت دفاتر مختلف در دسترس دوستاران شعر قرار گرفته است


كه به ترتیب :

((سه تار شكسته)) 1330 مجموعه شعر و داستان ، ((جای پا)) 1335 ، ((چلچراغ)) 1336، ((مرمر)) 1342 ، به چاپ چهارم این اثر 19 غزل افزوده و جانشین كاسته ها شده است، ((رستاخیز)) 1352 ، ((خطی از سرعت و آتش)) 1360 ، ((در دشت ارژن)) 1362 ،((گزینه اشعار)) 1368 ،( (درباره هنر و ادبیات _ گفتگویی با ناصر حریری))، همراه با مصاحله حمید مصدق،((آن مرد، مرد همراهم)) 1361 ،((با قلب خود چه خریدم)) سخن، 1372 ((یاد بعضی نفرات)) نشر البرز، 1378 و ((یكی مثلا این كه...)) نشر البرز، 1379 نام دارند.



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

F l o w e r
20-12-2010, 11:50
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



» جای پا / چهره های واقعی / 1325-1335 :

آغوش رنج ها : وه !‌ که یک اهل دل نمی یابم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در بسته : باز کن ! این در به رویم باز کن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ناشناس : آه ، ای ناشناس ناهمرنگ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سرود نان : مطرب دوره گرد باز آمد نغمه زد ساز نغمه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تسکین : نیمه شب در بستر خاموش سرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
جیب بر : هیچ دانی ز چه در زندانم ؟ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
معلم و شاگرد : بانگ برداشتم آه دختر وای ازین مایه بی بند و باری ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نغمهٔ روسپی : بده آن قوطی سرخاب مرا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
میراث : آرام بگیر طفل من ، آرام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دیدار : چه می بینم ؟ خدایا ! باورم نیست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])



» جای پا / از خود گفتن ها / 1325-1335 :

کلاه نرگس : مباد عمر درین آرزو تباه کنم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سنگ گور : ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ستاره در ساغر : صفحه ی خیالم را نقش آن كمان ابروست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اگر دردی نباشد : اگر دستی کسی سوی من آرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سودای محال : شب گذشت و سحر فراز آمد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
لبخند : بر لب یار شوخ دلبندم خفته لبخند گرم زیبایی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سکوت سیاه : ابرو به هم کشیدم و گفتم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گریز : ای افتاب عشق نمی خواهمت دگر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
لاله های سرخ : گر سرو را بلند به گلشن کشیده اند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خیال منی : چه گویمت ؟ که تو خود با خبر ز حال منی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نگاه تو : این نگاهی که آفتاب صفت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فریاد شکسته : گفتم مگر به صبر فراموش من شوی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])



» چلچراغ / با خود بودن ها / 1335-1336 :

دیوانه پسند : رو کرد به ما بخت و فتادیم به بندش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دل آزرده : دل آزرده چون شمع شبستان تو می سوزد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دریا : آه، ای دل! تو ژرف دریایی کس چه داند درون ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هنوز : رفتم اما دل من مانده برِ دوست هنوز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زنجیر : برگ پاییزم، ز چشم باغبان افتاده ام، ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آتش تمنّا : هوای وصل و غم هجر و شور مینا مُرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گل خشک : مگر، ای بهتر از جان! امشب از من بهتری دیدی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])



» چلچراغ / من و دیگران / 1335-1336 :


ترانه ها : شب مهتاب و ابر پاره پاره ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])



» مرمر / بوده ها / 1341-1336 :

شراب نور : ستاره دیده فرو بست و آرمید، بیا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یاد : شب چون به چشم اهل جهان خواب می دود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
افسون شیطان : چرا کمتر از آن اشکی که از مژگانم آویزد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دیوانگی : یارب مرا یاری بده، تا خوب آزارش کنم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یک دامن گل : چون درخت فروردین، پر شکوفه شد جانم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])



» تازه ها :

صدای تو : صدای تو گرم است و مهربان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آنان که خاک را : تمام دلم دوست داردت تمام تنم خواستار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در طول راه : پیر ماه و سال هستم پیر یار بی وفا ، نه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
لعنت : خواب و خیالی پوچ و خالی این زندگانی بود و بگذشت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
با کوله هفتاد و هشتاد : تا زنده هستم زنده هستم تا زنده بر انصار بیداد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
با قهر چه می کشی مرا : با قهر چه می کشی مرا من کشته ی مهربانیَم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گو آفتاب برآید : آیات مصحف عشقم کس خواندنم نتواند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
وقتی زمانه جوان است : وقتی زمانه جوان است حس می کنم که جوانم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
جامه دران : یک رودخانه تحرک یک بامداد جوانی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
برای انسان این قرن : برای انسان این قرن چه آرزو می توان کرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فرمان پذیر آتش باش : هی قرص ،‌ هی دوا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ارهاب : گوشه ی چشمم ستاره یی ست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گفت و گو : گفتی که می بوسم تو را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


به کاسه این خالی : به کاسه ی این خالی چه بوده
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
~~~


هوای گریه : نبسته ام به کس دل، نبسته کس به من دل ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هرگز نخواب کوروش : دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دوباره میسازمت وطن : دوباره میسازمت وطن اگر چه با خشت جان خویش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
صدای کیست : اگر به باغ نباشی درختِ سختِ تناور ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دلم با تو می آید به هر سو که می رانی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
امشب اگر یاری کنی ای دیده توفان می کنم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گفت و گو تازگی چه خبرها؟ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
امشب اگر یاری کنی، ای دیده توفان می کنم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
رفتیم و کس نگفت ز یاران که یار کو؟ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چرا رفتی؟ چرا من بی‌قرارم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در آفتابِ پُشتِ پَرچین: کبوتر جان، کبوتر جان، کبوتر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


بروز رسانی تا آخرِ پستِ 61#

Ghorbat22
20-12-2010, 11:58
مباد عمر درین آرزو تباه کنم
که بی رقیب به رویت دمی نگاه کنم
تو دور از منی ای نازنین من ، بگذار
به یاد چشم تو این نامه را سیاه کنم
نیم چو پرتو مهتاب تا نخوانده ،‌شبی
به کنج خوابگهت جست و جوی راه کنم
ز عمر ،‌ صحبت اهل دلیست حاصل من
درین محاسبه ، حاشا که اشتباه کنم
به غیر دوست که نازش به عالمی ارزد
نیاز پیش کسی گر برم ، گناه کنم
خمیده پشت ،‌ چو نرگس،‌ نمی توانم زیست
درین امید که از تاج زر کلاه کنم
نخفت دیده ی سیمین ز تاب دوری دوست
به صدق دعویش ای شب ! تو را گواه کنم

Ghorbat22
20-12-2010, 12:06
ستاره دیده فرو بست و آرمید، بیا
شراب نور به رگ های شب دوید بیا
زبس به دامن شب اشک انتظارم ریخت
گل سپید شکفت و سحر دمید بیا
شهاب یاد تو در آسمان خاطر من
پیاپی از همه سو خط زرد کشید یبا
ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم
ز غصه رنگ من و رنگ شب پرید بیا
به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار
به هوش باش که هنگام آن رسید بیا
نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت
کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا
امید خاطر"سیمین" دلشکسته توئی
مرا مخواه از این بیش ناامید بیا

Ghorbat22
20-12-2010, 12:14
نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل
چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهـــا، رهـــا من

ز مــــن هر آنکــه او دور، چـو دل به سينه نزديک
به مـــن هر آنکـه نزديک، ازو جــــــدا، جــــدا من

نه چشــــم دل به ســـــويي، نه باده در سبويي
که تــــر کـــــنم گـلـــــــويي، به ياد آشنــــــا من

ســــــتاره هــــا نهـــــــفتم در آسمـــــان ابــــري
دلــــــم گرفته اي دوست، هـــــواي گريــه با من

نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل
چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهــــا، رهـــا من

Ghorbat22
20-12-2010, 12:21
صدای تو گرم است و مهربان
چه سحر غریبی درین صداست
صدای دل مرد عاشق است
که این همه با گوشم آشناست
صدای تو همچون شراب سرخ
به گونه ی زردم دوانده خون
چنین که مرا مست می کنی
نشانی ی میخانه ات کجاست ؟
به قطره ی شبنم نگاه کن
نشسته به گلبرگ مخملی
به مخمل آن نیم تخت سرخ
اگر بنشانی مرا به جاست
صدای تپش های قلب من
به گوش تو می گوید این سخن
که عاشقم و درد عاشقی
چگونه ندانی که بی دواست ؟
ز جک جک گنجشک های باغ
تداعی صد بوسه می کنم
بیا و ببین در خیال من
چه شور و چه هنگامه یی به پاست
چه بی دل و بی دست و پا منم
چنین که شد از دست دامنم
چرا به کناری نیفکنم
ز چهره حجابی که از حیاست
دلم همه شد آب آب آب
که سر بگذارم به شانه ات
مگر بنوازی و دل دهی
که فاش کنم آنچه ماجراست
به زمزمه گوید زمان عمر
که پای منه در زمین عشق
به غیر هوای تو در سرم
زمین و زمان پای در هواست

Ghorbat22
20-12-2010, 12:29
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل ، راست بگو !‌ بهر چه امشب
با خاطره ها آمدهای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم او مرده و من سایه ی اویم
من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا با همه کس در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر !‌ به سر داشت
من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است
در دیده ی او آن همه گفتار ، نهان بود
آن عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی ی شامگهان بود
من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ندانم که به ناگاه
چون دید و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گوریم و گوریم ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی ِ کافور نهادم
او مرده و در سینه ی من ،‌ این دل بی مهر
سنگیست که من بر سر آن گور نهادم

M3HRD@D
20-12-2010, 12:56
سروده ای زیبا از قلب پاک بانوی شعر ایران خانم سیمین بهبهانی



دارا جهان ندارد،
سارا زبان ندارد

بابا ستاره ای در
هفت آسمان ندارد

کارون ز چشمه خشکید
البرز لب فرو بست

حتا دل دماوند،
آتش فشان ندارد

دیو سیاه دربند
آسان رهید و بگریخت

رستم در این هیاهو
گرز گران ندارد

روز وداع خورشید،
زاینده رود خشکید

زیرا دل سپاهان،
نقش جهان ندارد

بر نام پارس دریا
نامی دگر نهادند

گویی که آرش ما
تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها
بر کام دیگران شد

نادر ز خاک برخیز
میهن جوان ندارد

دارا ! کجای کاری
دزدان سرزمینت

بر بیستون نویسند
دارا جهان ندارد

آییم به دادخواهی
فریادمان بلند است

اما چه سود،
اینجا نوشیروان ندارد

سرخ و سپید و سبز است
این بیرق کیانی

اما صد آه و افسوس
شیر ژیان ندارد

کو آن حکیم توسی
شهنامه ای سراید

شاید که شاعر ما
دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کوروش
ای مهرآریایی

بی نام تو ، وطن نیز
نام و نشان ندارد

سیمین بهبهانی

Ghorbat22
22-12-2010, 17:39
تمام دلم دوست داردت
تمام تنم خواستار توست
بیا و به چشم قدم گذار
که این همه در انتظار توست
چه خوب و چه خوبی ، چه نازنین
تو خوب ترینی ، تو بهترین
چه بخت بلندی ست یار او
کسی که شبی در کنار توست
نظر نه به سود و زیان کنم
هر آنچه بگویی همان کنم
بگو که بمان ، یا بگو بمیر
اراده ی من اختیار توست
به گوشه ی چشمی نگاه کن
ببین چه به پایت فکنده ام
مگر به نظر کیمیا شود
دلی که چنین خاکسار توست
خموشی ی شب های سرد من
چرا نشود پر ز شور عشق
که لغزش آن دست های گرم
به سینه ی من یادگار توست
ز میوه ی ممنوع حیف و حیف
که ماند و به غفلت تباه شد
وگرنه تو را من بفریفتم
که سابقه یی در تبار توست
چنین که ملنگم ، چنین که مست
که برده حواس مرا ز دست ؟
بدین همه جلدی و چابکی
غلط نکنم ،‌ کار کار توست
به دار و ندارم نگاه کن
که هیچ به جز عاشقی نماند
تمام وجودم همین دل است
تمام دلم بی قرار توست

Ghorbat22
22-12-2010, 17:50
صفحه ی خیالم را نقش آن كمان ابروست
این سر بلاكش را كج خیالی از این روست
چشم و روی او با هم سازگار و ، من حیران
كاین سپیدی بخت است آن سیاهی ی جادوست
عقل ، ره نمی جوید در خیال مغشوشم
این كلاف سر در گم یادگار آن گیسوست
چون ستاره در ساغر ، چون شراره در مجمر
برق عشق سوزانش در دو دیده ی دلجوست
همچو گل مرا بینی ،‌ سرخ روی و خندان لب
گرچه هر دمم از غم ، نیش خار در پهلوست
شوخ پر گناهش را ، مست فتنه خواهش را
چشم دل سیاهش را عاشقانه دارم دوست
با خیال آن لبها ، گفته این غزل سیمین
لطف و شور و شیرینی در ترانه اش از اوست

Ghorbat22
22-12-2010, 18:05
اگر دستی کسی سوی من آرد
گریزم از وی و دستش نگیرم
به چشمم بنگرد گر چشم شوخی
سیاه و دلکش و مستش نگیرم
به رویم گر لبی شیرین بخندد
به خود گویم که : این دام فریب است
خدایا حال من دانی که داند ؟
نگون بختی که در شهری غریب است
گهی عقل اید و رندانه گوید
که : با آن سرکشی ها رام گشتی
گذشت زندگی درمان خامی ست
متین و پخته و آرام گشتی
ز خود پرسم به زاری گاه و بی گاه
که : از این پختگی حاصل چه دارم ؟
به جز نفرت به جز سردی به جز یأس
ز یاران عاقبت در دل چه دارم ؟
مرا بهتر نبود آن زندگانی
که هر شب به امیدی دل ببندم ؟
سحرگه با دو چشم گریه آلود
بر آن رؤیای بی حاصل بخندم ؟
مرا بهتر نبود آن زندگانی
که هر کس خنده زد گویم صفا داشت ؟
مرا بهتر نبود آن زندگانی
که هر کس یار شد گویم وفا داشت ؟
مرا آن سادگی ها ، چون ز کف رفت ؟
کجا شد آن دل خوش باور من ؟
چه شد آن اشک ها کز جور یاران
فرو می ریخت ، از چشم تر من ؟
چه شد آن دل تپیدن های بیگاه
ز شوق خنده یی ، حرفی ، نگاهی ... ؟
چرا دیگر مرا آشفتگی نیست
ز تاب گردش چشم سیاهی ؟
خداوندا شبی همراز من گفت
که : نیک و بد در این دنیا قیاسی ست
دلم خون شد ز بی دردی خدایا
چو می نالم ،‌ مگو از ناسپاسی ست
اگر دردی در این دنیا نباشد
کسی را لذت شادی عیان نیست
چه حاصل دارم از این زندگانی
که گر غم نیست شادی هم در آن نیست

Ghorbat22
22-12-2010, 18:18
رو کرد به ما بخت و فتادیم به بندش
ما را چه گنه بود؟- خطا کرد کمندش
با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش
نرگس ز چه بر سینه زد آن یار فسون کار؟
ترسم رسد از دیده ی بدخواه گزندش
شد آب، دل از حسرت و، از دیده برون شد
آمیخت به هم تا صف مژگان بلندش
در پرتو لبخند، رخش، وه، چه فریباست!
چون لاله که مهتاب بپیچد به پرندش
گر باد بیارامد و گر موج نخیزد
دل نیز شکیبد، مخراشید به پندش
سیمین طلب بوسه ای از لعل لبی داشت
ترسم که به نقد دل و جانی ندهندش

***Spring***
23-12-2010, 15:31
دوباره میسازمت وطن
اگر چه با خشت جان خویش

ستون به سقف تو میزنم
اگرچه با استخوان خویش

دوباره میبویم از تو گل
به میل نسل جوان تو

دوباره میشویم از تو خون
به سیل اشک روان خویش

اگرچه صد ساله مرده‏ام
به گور خود خواهم ایستاد

که برکنم قلب اهرمن
به نعره آنچنان خویش

اگرچه پیرم ولی هنوز
مجال تعلیم اگر بود

جوانی آغاز میکنم
کنار نوباوگان خویش

Ghorbat22
24-12-2010, 15:56
دل ِ آزرده چون شمع شبستان تو می سوزد
چه غم دارم؟ که این آتش به فرمان تو می سوزد
متاب امشب به بام من چنین دامن کشان ای مه!
که دارم آتشی در دل که دامان تو می سوزد
خطا از آه ِ آتشبار من بود ای امید جان!
که هر دم رشته های سست پیمان تو می سوزد
خیالش می نشیند در تو امشب ای دل ِ عاشق!
مکن این آتش افشانی، که مهمان تو می سوزد
کنارت را نمی خواهم، که مقدار تو می کاهد
کتاب عشق مایی، برگ پایان تو می سوزد
نهان در خود چه داری ای نگاه آتشین امشب؟
که پرهیز حیا را برق سوزان تو می سوزد
گریزانی ز من، چون لاله از خورشید تابستان
مگر از تابشم ، ای نازنین! جان تو می سوزد؟
سراب دلفریب عشق و امیدی، چه غم داری؟
که چون من تشنه کامی در بیابان تو می سوزد
چه سودی برده ای، سیمین ز شعر و سوز و ساز او؟
غزل سوزنده کمتر گو، که دیوان تو می سوزد

Ghorbat22
24-12-2010, 16:04
شب گذشت و سحر فراز آمد
دیده ی من هنوز بیدار است
در دلم چنگ می زند ، اندوه
جانم از فرط رنج ، بیمار است
شب گذشت و کسی نمی داند
که گذشتش چه کرد با دل من
آن سر انگشت ها که عقل گشود
نگشود ، ای دریغ ،‌ مشکل من
چیست این آرزوی سر در گم
که به پای خیال می بندم ؟
ز چه پیرایه های گوناگون
به عروس محال می بندم ؟
همچو خکسترم به باد دهد
آخر این آتشی که جان سوزد
دامن اما نمی کشم کاتش
سوزدم ، لیک مهربان سوزد

Ghorbat22
24-12-2010, 16:14
شب مهتاب و ابر پاره پاره
به وصل از سوی یار آمد اشاره
حذر از چشم بد، در گردنم کن
نظر قربانی از ماه و ستاره.
دلی دارم به وسعت آسمانی
درو هر خواهشی چون کهکشانی
نمیری، شور ِ خواهش ها، نمیری
بمانی، عشق ِ خواهش زا، بمانی!
نسیم ککل افشان توأم من
پریشان گرد ِ سامان توأم من
پریشان آمدم تا آستانت
مران از در! که مهمان توأم من.
فلک با صدهزاران میخ ِ نوری
نوشته بر کتیبه شرح ِ دوری
اگر خواهی شب دوری سراید
صبوری کن، صبوری کن، صبوری...
شب مهتاب اگر یاری نباشد
بگو مهتاب هم، باری، نباشد
نه تنها مهر و مه، بل چشم ِ روشن
نباشد، گر به دیداری نباشد.
زمین پوشیده از گُل، آسمان صاف
میان ما جدایی، قاف و تا قاف
به امید تو کردم زیب ِ قامت
حریر ِ خامه دوز و تور ِ گلبافت.
شب مهتاب یارم خواهد آمد
گُلم، باغم، بهارم خواهد آمد
به جام چِل کلید گل زدم آب
گشایش ها به کارم خواهد آمد.
چو از در آمدی، رنگ از رُخم رفت
نه تنها رنگ ِ رخ، بل رنگِ «هر هفت»
چنان لرزد دلم در سیم ِ سینه
که لرزد سینه در دیبای زربفت.
شب مهتاب‍ یارم از در آمد
چو خورشید فلک روشنگر آمد
به خود گفتم شبی با او غنیمت
به محفل تا درآمد شب سرآمد

Ghorbat22
26-12-2010, 21:13
شب چون به چشم اهل جهان خواب می دود
میل تو گرم، در دل بی تاب می دود
در پرده ی نهان ِ دلم جای می کنی
گویی به چشم خسته تنی خواب می دود
می بوسمت به شوق و برون می شوم ز خویش
چون شبنمی که بر گل شاداب می دود
می لغزد آن نگاه شتابان به چهره ام
چون بوسه ی نسیم که بر آب می دود
وز آن نگاه، مستی عشق تو در تنم
آن گونه می دود که می ناب می دود
بر دامنم ز مهر بنهْ سر، که عیب نیست
خورشید هم به دامن مرداب می دود
وزگفتگوی خلق مخور غم، که گاهگاه
ابر سیه به چهره ی مهتاب می دود

Ghorbat22
26-12-2010, 21:24
بر لب یار شوخ دلبندم
خفته لبخند گرم زیبایی
خنده نه ، بر کتاب عشق و امید
هست دیباچه ی فریبایی
خنده نه دعوتی ست ،‌ عقل فریب
بهر آغوش آرزومندی
قصه ی محرمانه یی دارد
ز خوشی های وصل و پیوندی
چون شراب خنک به جام بلور
هوس انگیز و تشنگی افزاست
جام اول ز می نگشته تهی
جام های دوباره باید خواست
نقش یک خواهش است و می ریزد
زان لبان درشت افسون ریز
گرمی و لذتی به جان بخشد
همچو خورشید نیمه ی پاییز
پیش این خنده های مستی بخش
دامن عقل می دهم از دست
چه عجیب از خطا و لغزش من ؟
مست را لغزش و خطا بایست

Ghorbat22
29-12-2010, 11:49
چرا کمتر از آن اشکی که از مژگانم آویزد
دَوَد بر گونه ام آرام و در دامانم آویزد؟
چرا کمتر از آن آهی که از شوق لبت هر دم
درون سینه در موج غم پنهانم آویزد؟
چرا کمتر ز شیطانی، که با افسون نو هر شب
به پرهیزم زند لبخند و در ایمانم آویزد؟
ترا چون چشمه می خواهم که چون گیرد در آغوشم
هزار الماس زیبا بر تن عریانم آویزد
به عشقت خو چنان کردم که خواهم از خد ا هردم
که سرکش تر شود این شعله و در جانم آویزد
منم آن گلبن ِ آزرده از آسیب پاییزی
که توفان ِ جدایی در تن لرزانم آویزد
چو نیلوفر که آویزد به سروی در چمن، سیمین!
کند گل نغمه های شعر و در دیوانم آویزد

Ghorbat22
29-12-2010, 12:00
ابرو به هم کشیدم و گفتم
چون من در این دیار بسی هست
رو کن به دیگری که دلم را
دیگر نه گرمی هوسی هست
رنجور و خسته گفتی : اگر تو
بینی به گرد خویش بسی را
من نیز دیده ام چه بسا لیک
غیر از تو دل نخواست کسی را
جانم کشید نعره که : ای کاش
این گفته از زبان دلت بود
ای کاش عشق تند حسودم
یک عمر پاسبان دلت بود
اینک در سکوت شبانگاه
در گوش من صدای تو آید
در خلوت نهان خیالم
یادی ز چشم های تو آید
آن چشم ها که شب همه ی شب
عمری به چهره ام نگران بود
چشمی که در سکوت سیاهش
صد ناگشوده راز نهان بود
چشمم ز چشم های تو خواهد
کان گفته را گواه بیارد
دردا که این سیاهیِ مرموز
جز موج راز ، هیچ ندارد

Ghorbat22
29-12-2010, 12:10
یارب مرا یاری بده، تا خوب آزارش کنم
هجرش دهم زجرش دهم، خوارش کنم زارش کنم
از بوسه های آتشین، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری
از رشک، آزارش دهم، وزغصه بیمارش کنم
بندی بپایش افکنم، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم
گوید مَیفزا قهر خود، گویم بکاهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای، چابک تر از پروانه ای
رقصم بر ِ بیگانه یی، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از سودای من
منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم
گیسوی خود افشان کنم، جادوی خود گریان کنم
با گونه گون سوگند ها، بار دگر یارش کنم
چون یار شد بار دگر، کوشم به آزار دگر
تا این دل دیوانه را، راضی ز آزارش کنم

Ghorbat22
30-12-2010, 12:23
وه !‌ که یک اهل دل نمی یابم
که به او شرح حال خود گویم
محرمی کو که ،‌ یک نفس ، با او
قصه ی پر ملال خود گویم ؟
هر چه سوی گذشته می نگرم
جز غم و رنج حاصلم نبود
چون به اینده چشم می دوزم
جز سیاهی مقابلم نبود
غمگساران محبتی !‌ که دگر
غم ز تن طاقت و توانم برد
طاقت و تاب و صبر و آرامش
همگی هیچ نیمه جانم برد
گاه گویم که : سر به کوه نهم
سیل آسا خروش بردارم
رشده ی عمر و زندگی ببرم
بار محنت ز دوش بردارم
کودکانم میان خاطره ها
پیش آیند و در برم گیرند
دست القت به گردنم بندند
بوسه ی مهر از سرم گیرند
پسرانم شکسته دل ،‌پرسند
کیست آخر ، پس از تو ، مادر ما ؟
که ز پستان مهر ، شیر نهد
بر لب شیرخوار خواهر ما ؟
کودکان عزیز و دلبندم
زندگانی مراست بار گران
لیک با منتش به دوش کشم
که نیفتد به شانه ی دگران

M O B I N
30-12-2010, 12:38
در بسته
باز کن ! این در به رویم باز کن
باز کن ! کان دیگران را بسته اند
خستگی بر خاطرم کمتر فزای
زانکه بیش از حد کسانش خسته اند
باز کن !‌ این در به رویم باز کن
تا بیاسایم دمی از رنج خویش
در همی در کیسه ام شایان توست
باز کن تا عرضه دارم گنج خویش
...
ریزم امشب یک به یک بر بسترت
و آن چه با من پنجه های جور کرد
من به پاداش آن کنم با پیکرت
امشب از آزار کژدم سیرتان
سوی تو ، ای زن ! پناه آورده ام
گفتمت زن لیک تو زن نیستی
رو سوی ماه سیاه آورده ام
دخمه یی در پشت این دهلیز هست
از تو ، وان بیچاره همکاران تو
بر در و دیوار آن بنوشته اند
یادگاری بی وفا یاران تو
باز کن تا این شب تاریک را
با تو ای نادیده دلبر !‌ سر کنم
دامن ننگین تو آرم به دست
تا به کام خویش ننگین تر کنم
باز کن کان غنچهٔ پژمرده را
پایمال عشق کوتاهم کنی
وز فراوان درد و بیماری سحر
یادبودی نیز همراهم کنی
باز کن ... اما غلط گفتم ، مکن
کاین در محنت به رویم بسته به
درد خود بر رنج من افزون مساز
کاین دل رنجیده ، تنها خسته به

M O B I N
03-01-2011, 09:22
ناشناس
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]آه ، ای ناشناس ناهمرنگ
بازگو ، خفته در نگاه تو چیست ؟[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] چیست این اشتیاق سرکش و گنگ
در پس دیدهٔ سیاه تو چیست ؟[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]چیست این ؟ شعله یی ست گرمی بخش
چیست این ؟ آتشی ست جان افروز[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]چیست این ، اختری ست عالمتاب
چیست این ؟‌ اخگری ست محنت سوز [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]بر لبان درشت وحشی ی تو
گرچه نقشی ز خنده پیدا نیست [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] لیک در دیدهٔ تو لبخندی ست
که چو او ، هیچ خنده زیبا نیست [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]شوق دارد ،‌ چو خواهش عاشق
از لب یار شوخ دلبندش[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] شور دارد ، چو بوسهٔ مادر
به رخ نازدانه فرزندش[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]آه ، ای ناشناس ناهمرنگ
نگهی سخت ‌آشنا داری[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]دل ما با هم است پیوسته
گرچه منزل زما جدا داری[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]آه ، ای ناشناس !‌ می دانم
که زبان مرا نمی دانی[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]لیک چون من که خواندم از نگهت
از رخم نقش مهر می خوانی[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

hasibi01
28-01-2011, 11:34
ای افتاب عشق نمی خواهمت دگر
هر چند دلفروزی و هر چند روشنی
بر سینه دست می نهی و می فریبیم
کاینجاست ان چه مقصد و معنای زندگی ست
یعنی که سر به سینه پر مهر من بنه
جز این چه حاصلت ز سراپای زندگیست
در پاسخت سر از پی حاشا در اورم
یعنی مرا هوای تو دیگر نه در سر است
با این دل رمیده, نیازم به عشق نیست
تنهاییم به عیش جهانی برابر است
من در میان تیرگی تنگنای خویش
پر می زنم زشوق که اینجا چه دلگشاست
خوش,از این سیاهی و شادان از این مغاک
فریاد می کشم که از این خوبتر کجاست؟
خفاش خو گرفته به تاریکی ی غمم
پرواز من به به جز به شبانکاه تار نیست
بر من متاب, اه, تو ای مهر دلفروز
نور و نشاط با دل من سازگار نیست

M O B I N
03-07-2011, 08:32
دریا


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

آه، ای دل! تو ژرف دریایی
کس چه داند درون دریا چیست
بس شگفتی که در نهان تو هست
وز برون تو هیچ پیدا نیست
تیغ خورشید- با بُرندگیش -
دل دریای تیره را نشکافت
موج مهتاب - آن غبار سفید -
اندرین راز سبر راه نیافت
روی دریا دوید بوسهٔ باد
لیک از وی اثر به جای نماند
چلچراغ ستارگان در او
شب شکست و سحر به جای نماند
آه، ای دل! تو ژرف دریایی
هیچ کس درنیافت راز تو را
کس ز سُکرِ نگاه، باده نریخت
ساغر دلکش نیاز تو را
سوختی... سوختی ز گرمی ی ِ عشق
همه چون یخ فسرده ات گفتند
هر تپش از تو جان سختی داشت
خلق، خاموش و مرده ات گفتند
با همه تیرگی که در دریاست
بس کسان رخت سوی او بردند
باز دریا هزار مونس داشت
گرچه نگشوده راز وی، مُردند
خون شد این دل ز درد تنهایی
کس چرا سوی او نمی اید؟
آه! دریاست دل، چرا در او
کس پی جست و جو نمی اید؟

M O B I N
04-07-2011, 14:51
صدای کیست

اگر به باغ نباشی درختِ سختِ تناور،
چو برگ در تفِ توفان، دهن‌کجی کن و بگذر
گَرَت به خنجرِ دشمن، نشد مقابله ممکن
تو را معامله باید، بر آن چه هست میسَر
گر از مظالمِ جاری، به‌ تن حریر نداری
ز دوشِ حاکمِ ظالم، ردا به حیله برآور
صدای کیست که این‌ سان، دهان گشوده به پندم؟
سزد که لال کُنیدش، که گشته گوشم ازو کر!
من این میانه‌ طلب را، چو نقطه هیچ شمارم؛
که سمت و سوی ندارد، درین محیطِ مُدوّر
چه لازم است تعامل، به دشمن از سرِ سازش؛
ازین معامله جز شرّ، چه حاصل است مقدّر؟
مرا به یاوه مترسان، ز برقِ خنجرِ بُرّان
که پیشِ تیغِ زبانم، شکسته صولت خنجر!
اگر حریر نپوشم، به حیله نیز نکوشم
مرا لباس شرف بس، چه جای جامهٔ دیگر؟
من آن تمام‌ پسندم، که هیچ یا همه خواهم؛
به هیچ راضیم، اما سخن مگوی ز کم‌تر!
به مهر، صادقِ صادق، به قهر، آینهٔ دق
دو کفّه با دو مخالف، نشسته‌اند برابر
به هست و نیست نظر کن، که مطلقند و مسلّم؛
ازین دو واژه نیابی، مراد و معنی‌ی دیگر
اگر درخت نباشم، بگو که صاعقه باشم
که نیست را بنشانم، میان اول و آخر

F l o w e r
04-07-2011, 14:57
چون درخت فروردین، پر شکوفه شد جانم؛
دامنی ز گل دارم، بر چه کس بیفشانم؟
ای نسیم جان پرور، امشب از برم بگذر؛
ورنه این چنین پرگل تا سحر نمی مانم.
لاله وار خورشیدی در دلم شکوفا شد؛
صد بهار گرمی‌زا سر زد از زمستانم.
دانه امید، آخر، شد نهال بارآور:
صد جوانه پیدا شد از تلاش پنهانم.
پرنیان مهتابم در خموشی شبها؛
همچو کوه پابرجا، سر بنه به دامانم.
بوی یاسمن دارد خوابگاه آغوشم؛
رنگ نسترن دارد شانه های عریانم.
شعر همچو عودم را آتش دلم سوزد:
موج عطر ازان رقصد در دل شبستانم.
کس، به بزم میخواران، حال من نمی‌داند،
زان که با دل پرخون، چون پیاله خندانم.
در کتاب دل، سیمین، حرف عشق می‌جویم؛
روی گونه می لرزد سایه‌های مژگانم..

M O B I N
05-07-2011, 10:27
گفتی که می بوسم تو را


گفتی که می بوسم تورا، گفتم تمنا می کنم
گفتی اگربیند کسی ،گفتم که حاشا می کنم
گفتی زبخت بد اگر ناگه رقیب آید زدر
گفتم که با افسون گری اورا ز سروا می کنم
گفتی که تلخی های می گرنا گوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم
گفتی چه می بینی بگو در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در او عریان تماشا میکنم
گفتی که ازبی طاقتی، دل قصه یغما می کند
گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم
گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گویم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت واکنم
گفتم زتو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم

part gah
05-07-2011, 14:46
رفتم اما دل من مانده برِ دوست هنوز

می برم جسمی و، جان در گرو اوست هنوز

هر چه او خواست، همان خواست دلم بی کم و کاست

گرچه راضی نشد از من دل آن دوست هنوز

گر چه با دوری ی ِ او زندگیم نیست، ولی

یاد او می دمدم جان به رگ و پوست هنوز

بر سرو سینه ی من بوسه ی گَرْمش گل کرد

جان ِ ‌حسرت زده زان خاطره خوشبوست هنوز.

رشته ی مهر و وفا شُکر که از دست نرفت

بر سر شانه ی من تاری از آن موست هنوز

بکشد یا بکشد، هر چه کند دَم نزنم

مرحبا عشق که بازوش به نیروست هنوز

هم مگر دوست عنایت کند و تربیتی

طبع من لاله ی صحرایی ی ِ خودروست هنوز

با همه زخم که سیمین به دل از او دارد

می کشد نعره که آرامِ دلم اوست هنوز...

part gah
06-07-2011, 10:47
گر سرو را بلند به گلشن کشیده اند

کوتاه پیش قد بت من کشیده اند

زین پاره دل چه ماند که مژگان بلند ها

چندین پی رفوش ، به سوزن کشیده اند

امروز سر به دامن دیگر نهاده اند

آنان که از کفم دل و دامن کشیده اند

آتش فکنده اند به خرمن مرا و ، خویش

منزل به خرمن گل و سوسن کشیده اند

با ساقه ی بلند خود این لاله های سرخ

بهر ملامتم همه گردم کشیده اند

کز عاشقی چه سود ؟ که ما را به جرم عشق

با داغ و خون به دشت و به دامن کشیده اند

حال دلم مپرس و به چشمان من نگر

صد شعله سر به جانب روزن کشیده اند

سیمین !‌ در آسمان خیال تو ، یادها

همچون شهاب ها ، خط روشن کشیده اند

part gah
09-07-2011, 16:00
مطرب دوره گرد باز آمد

نغمه زد ساز نغمه پردازش

سوز آوازه خوان دف در دست

شد هماهنگ ناله سازش

پای کوبان و دست افشان شد

دلقکِ جامه سرخ چهره سیاه

تا پشیزی ز جمع بستاند

از سر خویش بر گرفت کلاه

گرم شد با ادا و شوخی یِ او

سور رامشگران بازاری

چشمکی زد به دختری طناز

خنده یی زد به شیخ دستاری

کودکان را به سوی خویش کشید

که : بهار است و عید می اید

مقدمم فرخ است و فیروز است

شادی از من پدید می اید

این منم ، پیک نوبهار منم

که به شادی سرود می خوانم

لیک ، آهسته ، نغمه اش می گفت :

که نه از شادیَم... پی نانم! ...

مطرب دوره گرد رفت و ، هنوز

نغمه یی خوش به یاد دارم از او

می دوم سوی ساز کهنه ی خویش

که همان نغمه را برآرم از او ...

part gah
10-07-2011, 14:43
پیر ماه و سال هستم

پیر یار بی وفا ، نه

عمر می رود به تلخی

پیر می شوم ،‌ چرا نه ؟

پیر می شوی ؟ چه بهتر

زود می رسی به مقصد

غیر از این به ماحصل هیچ

بیش ازین به ماجرا ، نه

هان ،‌ چگونه مقصد است این ؟

مرگ ؟

پس تولدم چیست ؟

آمدیم تا بمیریم ؟

این حماقت است ، یا نه ؟

زاد و مرگ ما دو نقطه ست

در دو سوی طول یک خط

هر چه هست ، طول خط است

ابتدا و انتها نه

در میان این دو نقطه

می زنی قدم به اجبار

در چنین عبور ناچار

اختیار و اقتضا نه

نه ،‌ قول خاطرم نیست

می توان شکست خط را

می توان مخالفت کرد

با همین کلام : با نه

زاد ما به جبر اگر بود

مرگ ما به اختیار است

زهر ، برق رگ زدن ، دار

هست در توان ما، نه؟

نه ، به طول خط نظر کن

راه سنگلاخ سختی ست

صاف می شود ، ولیکن

جز به ضرب گام ها ، نه

گر به راه پا گذاری

از تو بس نشانه ماند

کاهلان و بی غمان را

مرگ می برد تو را ، نه

گر ز راه بازمانی

هر که پرسد از نشانت

عابر پس از تو گوید

هیچ ، هیچ ، کو ؟ کجا ؟ نه

part gah
11-07-2011, 16:24
خواب و خیالی پوچ و خالی

این زندگانی بود و بگذشت

دوران به ترتیب و توالی

سالی به سال افزود و بگذشت

هر اتفاقی چشمه یی بود

از هر کناری چشم بگشود

راهی شد و صد جوی و جر شد

صد جوی و جر ، شد رود و بگذشت

در انتظار عشق بودم

اوهام رنگینم شتابان

گردونه شد بر گل گذر کرد

دامان من آلود و بگذشت

عمری سرودم یا نوشتم

این ظلم و این ظلمت نفرسود

بر هر ورق راندم قلم را

گامی عبث فرسود و بگذشت

اندیشه ام افروخت شمعی

در معبر بادی غضبناک

وان شعله ی رقصان چالاک

زد حلقه یی در دود و بگذشت

کردم به راهش گلفشانی

وان شهسوار آرمانی

چین بر جبین ، خشمی ، عتابی

بر بندگان فرمود و بگذشت

با عمر خود گفتم که دیری

جان کنده ای ، کنون چه داری

پیش نگاهم مشت خالی

چون لعنتی بگشوده و بگذشت

part gah
12-07-2011, 10:54
تا زنده هستم زنده هستم

تا زنده بر انصار بیداد

با اسبی از توفان و تندر

با نیزه یی از شعر و فریاد

هر چند در میدان نبودم

با دیو و دد جنگ آزمودم

بس قصه کز میدان سرودم

زآنجا که باروت است و پولاد

پیرم ولی از دل جوانم

خوش می رود با کودکانم

من مامک پر مهرشانم

گیرم که دیگر مامشان زاد

ای عمر احمدزاده پربار

ای بخت روشن با جهاندار

وان خیل دلبندان هشیار

پیروز مندی یارشان باد

جمعی که این سان مهربان بود

یک روزه ما را میزبان بود

فصل نشاط اصفهان بود

در اعتدال ماه خرداد

رفتیم و مأمن بی امان شد

پر شور و شر نیم جهان شد

از فتنه ی انصار بیداد

ای اصفهان ، ای اصفهان ، داد

در گیر و دار ترکتازی

آموخت ما را سرفرازی

سروی که در آشوب توفان

سر خم نکرد از پا نیفتاد

من کاج پیر استوارم

از روزگاران یادگارم

حیران نظر دارد به کارم

بیدی که می لرزد ز هر باد

بنیان کن اکوان دیوم

در شعر می توفد غریوم

از هفتخوان خواهم گذشتن

با کوله ی هفتاد و هشتاد

F l o w e r
13-07-2011, 20:26
چه گویمت ؟ که تو خود با خبر ز حال منی
چو جان ،‌نهان شده در جسم پر ملال منی
جنین که می گذری تلخ بر من ، از سر قهر
گمان برم که غم انگیز ماه وسال منی
خموش و گوشه نشینم ، مگر نگاه توام
لطیف و دور گریزی ، مگر خیال منی
ز چند و چون شب دوریت چه می پرسم
سیاه چشمی و خود پاسخ سوال منی
چو آرزو به دلم خفته ای همیشه و حیف
که آرزوی فریبنده ی محال منی
هوای سرکشی ای طبع من ،‌مکن ! که دگر
اسیر عشقی و مرغ شکسته بال منی
ازین غمی که چنین سینه سوز سیمین است
چه گویمت ؟ که تو خود باخبر ز حال منی

part gah
14-07-2011, 14:11
با قهر چه می کشی مرا

من کشته ی مهربانیَم

یک خنده و یک نگاه بس

تا کشته ی خود بدانیم

ای آمده از سراب ها

با خواب و خیال آب ها

دارد ز تو بازتاب ها

ایینه ی زندگانیم

گر نیست به شانه ام سرت

یا از دگری ست بسترت

غم نیست که با خیال تو

همبستر شادمانیم

شادا !‌ تن بی نصیب من

افسون زده ی فریب من

مست است و ملنگ و بی خبر

از دست و دل خزانیم

انگار درون جان من

سازی ست همیشه نغمه زن

گوید به ترانه صد سخن

از تاب و تب جوانیم

افتاده چنین به بند تو

می خواست مرا کمند تو

گفتی که رهات می کنم

دیدم که نمی رهانیم

ای یار ، تبم ز عشق تو

شورم ، طلبم ز عشق تو

اما ز پیت نمی دوم

بیهوده چه می کشانیم

فریاد ، که جمله آتشم

تا عرش لهیب می کشم

با این همه نیست خواهشم

تا شعله فرو نشانیم

نزدیک ترین من ! همان

در فاصله از برم بمان

تا پاک ترین بمانمت

تا دوست ترین بمانیم

part gah
15-07-2011, 11:12
آیات مصحف عشقم
کس خواندنم نتواند
وان کس که مدعیم شد
غیر از دروغ نخواند
چونان سیاوش پاکم
از دود و شعله چه بکم
آتش به رخت سفیدم
خاکستری نفشاند
دلا برابر یاران
چون گل به هدیه نهادم
دیوانه آن که به تهمت
خون از گلم بچکاند
آن شبنمم که سراپا
در انتظار طلوعم
گو آفتاب براید
وز من نشانه نماند
جان را به هیچ شمردم
این است رمز حضورم
دشمن بداند و دردا
کاین نکته دوست نداند
رویای باغ بهشتم
در نقش پرده ی خوابت
شیطان به کینه مبادا
این پرده را بدراند
چون صبح ،‌ ایت حقم
تصویر طلعت حقم
عاقل طلیعه ی حق را
در گل چگونه کشاند ؟
جز آفتاب و به جز من
ظلمت زدا و صلا زن
پیغام نور و صدا را
سوی شما که رساند ؟
گفتی چرا نکشندم
زیرا هر آن که به کشتن
جسم مرا بتواند
شعر مرا نتواند

F l o w e r
19-07-2011, 20:09
نیمه شب در بستر خاموش سرد
ناله کرد از رنج بی همبستری
سر ، میان هر دو دست خور فشرد
از غم تنهایی و بی همسری
رغبتی شیرین و طاقت سوز و تند
در دل آشفته اش بیدار شد
گرمی خون ، گونه اش را رنگ زد
روشنی ها پیش چشمش تار شد
آرزویی ، همچو نقشی نیمه رنگ
سر کشید و جان گرفت و زنده شد
شد زنی زیبا و شوخ و ناشناس
چهره اش در تیرگی تابنده شد
دیده اش در چهره ی زن خیره ماند
ره ، چه زیبا و چه مهر آمیز بود
چنگ بر دامان او زد بی شکیب
لیک رویایی خیال انگیز بود
در دل تاریک شب ، بازو گشود
وان خیال زنده را در بر گرفت
اشک شوقی پیش پای او فشاند
دامنش را بر دو چشم تر گرفت
بوسه زد بر چهره ی زیبای او
بوسه زد ،‌اما به دست خویش زد
خست با دندان لب او را ، ولی
بر لبان تشنه ی خود نیش زد
گرمی شب ، زوزه ی سگ های شهر
پرده ی رؤیای او را پاره کرد
سوزش جانکاه نیش پشه ها
درد بی درمان او را چاره کرد
نیم خیزی کرد و در بستر نشست
بر لبان خشک سیگاری نهاد
داور اندیشه ی مغشوش او
پیش او ، بنوشته ی مغشوش او
پیش او ، بنوشته طوماری نهاد
وندر آن طومار ، نام آن کسان
کز ستم ها کامرانی می کنند
دسترنج خلق می سوزند و ، خویش
فارغ از غم زندگانی می کنند
نام آنکس کز هوس هر شامگاه
در کنار آرد زنی یا دختری
روز ، کوشد تا شکار او شود
شام دیگر ،‌ دلفریب دیگری
او درین بستر به خود پیچید مگر
رغبتی سوزنده را تسکین دهد
وان دگر هر شب به فرمان هوس
نو عروسی تازه را کابین دهد
سردی ی تسکین جانفرسای او
چون غبار افتاد بر سیمای او
زیر این سردی ، به گرمی می گداخت
اخگری از کینه ی فردای او

F l o w e r
20-07-2011, 14:25
جیــبــــــ بر

هیچ دانی ز چه در زندانم ؟
دست در جیب جوانی بردم
ناز شستی نه به چنگ آورده
ناگهان سیلی ی سختی خوردم
من ندانم که پدر کیست مرا
یا کجا دیده گشودم به جهان
که مرا زاد و که پرورد چنین
سر پستان که بردم به دهان
هرگز این گونه ی زردی که مراست
لذت بوسه ی مادر نچشید
پدری ، در همه ی عمر ، مرا
دستی از عاطفه بر سر نکشید
کس ، به غمخواری ، بیدار نماند
بر سر بستر بیماری من
بی تمنایی و بی پاداشی
کس نکوشید پی یاری ی من
گاه لرزیده ام از سردی ی دی
گاه نالیده ام از گرمی ی ی تیز
خفته ام گرسنه با حسرت نان
گوشه ی مسجد و بر کهنه حصیر
گاهگاهی که کسی دستی برد
بر بناگوش من و چانه ی من
داشتم چشم ، که آماده شود
نوبتی شام شبی خانه ی من
لیک آن پست ،‌ که با جام تنم
می رهید از عطش سوزانی
نه چنان همت والایی داشت
که مرا سیر کند با نانی
با همه بی سر و سامانی خویش
باز چندین هنر آموخته ام
نرم و آرام ز جیب دگران
بردن سیم و زر آموخته ام
نیک آموخته ام کز سر راه
ته سیگار چسان بردارم
تلخی ی دود چشیدم چو از او
نرم ، در جیب کسان بگذارم
یا به تیغی که به دستم افتد
جامه ی تازه ی طفلان بدرم
یا کمین کرده و از بار فروش
سیب سرخی به غنیمت ببرم
با همه چابکی اینک ، افسوس
دیرگاهی است که در زندانم
بی خبر از غم نکامی ی خویش
روز و شب همنفس رندانم
شادم از اینکه مرا ارزش آن
هست در مکتب یاران دگر
که بدان طرفه هنرها که مراست
بفزایند هزاران دگر

F l o w e r
21-07-2011, 11:30
زنجــــیر

برگ پاییزم، ز چشم باغبان افتاده ام،
خوار در جولانـْگه ِ باد خزان افتاده ام
اشک ابرم کاینچنین بر خک ره غلتیده ام
واژگون بختم، ز چشم آسمان افتاده ام
قطره یی بر خامه ی تقدیر بودم - رو سیاه -
بر سپیدی های اوراق زمان افتاده ام
جای پای رهرو ِ عشقم، مرا نشناخت کس
بر جبین خک، بی نام و نشان افتاده ام
روزگاری شمع بودم، سوختم، افروختم
غرق اشک خود؟، کنون چون ریسمان افتاده ام
کوه پا برجا نِیم، سرگشته ام، آواره ام
پیش راه باد، چون ریگ روان اقتاده ام
شاخه ی سر درهمم، گر بر بلندی خفته ام
جفت خک ره، چون نقش سایبان افتاده ام.
استوارم سخت، چون زنجیر و، رسوا پیش خلق:
همچنان از این دهان در آن دهان افتاده ام
قطره یی بی رنگ بودم، نور عشق از من گذشت
بر سپهر نام، چون رنگین کمان افتاده ام
آه، سیمین، نغمه های سینه سوز عشق را
این زمان آموختندم کز زبان افتاده ام!

M O B I N
23-07-2011, 18:14
معلم و شاگرد

بانگ برداشتم : آه دختر
وای ازین مایه بی بند و باری
بازگو ، سال از نیمه بگذشت
از چه با خود کتابی نداری ؟
می خرم ؟ کی؟ همین روزها. آه
آه ازین مستی و سستی و خواب
معنی ی وعده های تو این است
نوشدارو پس از مرگ سهراب
از کتاب رفیقان دیگر۰۰۰
نیک دانم که درسی نخواندی
دیگران پیش رفتند و اینک
این تویی کاین چنین باز ماندی
دیدهٔ دختران بر وی افتاد
گرم از شعلهٔ خود پسندی
دخترک دیده را بر زمین دوخت
شرمگین زینهمه دردمندی
گفتی از چشمم آهسته دزدید
چشم غمگین پر آب خود را
پا ‌ پی پا نهاد و نهان کرد
پارگی های جوراب خود را
بر رُخَش از عرق شبنم افتاد
چهرهٔ زرد او زردتر شد
گوهری زیر مژگان درخشید
دفتر از قطره یی اشک تر شد
اشک نه ، آن غرور شکسته
بی صدا ، گشته بیرون ز روزن
پیش من یک به یک فاش می کرد
آن چه دختر نمی گفت با من
چند گویی کتاب تو چون شد ؟
بگذر از من که من نان ندارم
حاصل از گفتن درد من چیست
دسترس چون به درمان ندارم ؟
خواستم تا به گوشش رسانم
نالهٔ خود که : ای وای بر من
وای بر من ، چه نامهربانم
شرمگینم ببخشای بر من
نی تو تنها ز دردی روانسوز
روی رخسار خود گرد داری
اوستادی به غم خو گرفته
همچو خود صاحب درد داری
خواستم بوسمش چهر و گویم
ما دو زاییدهٔ رنج و دردیم
هر دو بر شاخهٔ زندگانی
برگ پژمرده از باد سردیم
لیک دانستم آنجا که هستم
جای تعلیم و تدریس پندست
عجز و شوریدگی از معلم
در بر کودکان ناپسندست
بر جگر سخت دندان فشردم
در گلو ناله ها را شکستم
دیده می سوخت از گرمی ی اشک
لیک بر اشک وی راه بستم
با همه درد و آشفتگی باز
چهره ام خشک و بی اعتنا بود
سوختم از غم و کس ندانست
در درونم چه محشر به پا بود

M O B I N
03-08-2011, 13:09
:40:شعر بسیار زیبایی است :40:

نغمهٔ روسپی

بده آن قوطی سرخاب مرا
تا زنم رنگ به بی رنگی ِ خویش
بده آن روغن ، تا تازه کنم
چهره پژمرده ز دلتنگی خویش
بده آن عطر که مشکین سازم
گیسوان را و بریزم بر دوش
بده آن جامهٔ تنگم که کسان
تنگ گیرند مرا در آغوش
بده آن تور که عریانی را
در خَمَش جلوه دو چندان بخشم
هوس انگیزی و آشوبگری
به سر و سینه و پستان بخشم
بده آن جام که سرمست شوم
به سیه بختی خود خنده زنم :
روی این چهرهٔ ناشاد غمین
چهره یی شاد و فریبنده زنم
وای از آن همنفس دیشب من-
چه روانکاه و توانفرسا بود
لیک پرسید چو از من ،‌ گفتم :
کس ندیدم که چنین زیبا بود !
وان دگر همسر چندین شب پیش
او همان بود که بیمارم کرد :
آنچه پرداخت ، اگر صد می شد
درد ، زان بیشتر آزارم کرد .
پُر کس بی کسم و زین یاران
غمگساری و هواخواهی نیست
لاف دلجویی بسیار زنند
لیک جز لحظهٔ کوتاهی نیست
نه مرا همسر و هم بالینی
که کشد دست وفا بر سر من
نه مرا کودکی و دلبندی
که برد زنگ غم از خاطر من
آه ، این کیست که در می کوبد ؟
همسر امشب من می آید !
وای، ای غم، ز دلم دست بکش
کاین زمان شادی او می باید !
لب من - ای لب نیرنگ فروش -
بر غمم پرده یی از راز بکش !
تا مرا چند درم بیش دهند
خنده کن ، بوسه بزن ، ناز بکش !

F l o w e r
04-08-2011, 22:09
آتش تمنّا

هوای وصل و غم هجر و شور مینا مُرد
برو!برو! که دگر هر چه بود در ما، مُرد
لب خموش مرا بین که نغمه ساز تو نیست
به نای من- چه کنم- نغمه ی های گویا مُرد
به چشم تیره ی من راز عاشقی گم شد
میان لاله ی او شمع شام فرسا مُرد
به دامن تو نگیرد شرار ما، ای دوست!
درون سینه ی ما آتش تمنّا مُرد.
ستاره ی سحری بود عشق بی ثمرم
میان جمع درخشید، لیک تنها مُرد
ندید جلوه ی او چشم آشنایی را
گلی دمید به صحرا و، هم به صحرا مُرد
دریغ و درد! مگر داستان عشقم بود
شکوفه یی که شبانگه شکفت و فردا مُرد؟
ز دیده ی کس و نکس نهان نماند، دریغ!-
چو آفتاب به گاه غروب، رسوا مُرد

M O B I N
20-08-2011, 14:52
میراث

آرام بگیر طفل من ، آرام
وین شادی ی کودکانه را بس کن
بنگر که ز درد ، پیکرم فرسود
بیدردی بیکرانه را بس کن
آرام بگیر ،‌طفل من ،‌آرام
آِشفته و بی قرار و دلتنگم
دیوانه و گیج و مات و سرگردان
در ماتم دوستان یکرنگم
امروز دمی کنار من بنشین
بر سینهٔ من بنه سر خود را
بازوی ظریف و خرد رابگشای
در بر بفشار مادر خود را
اشکش بزدا به نرمی انگشت
با دست ظریف خویش بنوازش
با دیدهٔ کنجکاو خود ، بنگر
بر دیدهٔ او ،‌ که دانی از رازش
ای کودک نازنین ، چنین روزی
اوراق کتاب عشق را کندند
اوراق کتاب عشق را آن روز
در آتش خشم وکینه افکندند
ای کودک نازنین ، چنین روزی
بس غنچهٔ عشق و آرزو ، پژمرد
بس غنچهٔ عشق و آرزو را باد
با خود به مزار ناشناسی برد
امروز هزار حیف !‌ حتی باد
یک لحظه شمیمشان نمی آرد
۰۰۰
۰۰۰
ای کودک نازنین ، نمی دانی
کاین درد به جان من ،چه سنگین است
می میرم و ناله بر نمی آرم
لب دوخته ام چه چاره جز این است ؟
این کینه که خوانده یی ز چشمانم
بر گیر و به قلب خویش بسپارش
از بود و نبود دهر این میراث
از من به تو می رسد .... نگهدارش

M O B I N
23-08-2011, 15:31
دیدار

چه می بینم ؟ خدایا ! باورم نیست
تویی : همرزم من !‌ هم سنگر من
چه می بینم پس از یک چند دوری
که می لرزد ز شادی پیکر من
تو را می بینم و می دانم امروز
همان هستی که بودی سال ها پیش
درین چشم و درین چهر و درین لب
نشانی نیست از تردید و تشویش
تو رامی بینم و می لرزم از شوق
که دامان تو را ننگی نیالود
پرندی پرتو خورشید ، آری
نکو دانم که با رنگی نیالود
تو را می دانم ای همگام دیرین
که چون کوه گران و استواری
نه از توفان غم ها می هراسی
نه از سیل حوادث بیم داری
غروری در جبینت می درخشد
نگاهت را فروغی از امیدست
تو می دانی ، به هر جای و به هر حال
شب تاریک را صبحی سپیدست
ز شادی می تپد دل در بر من
به چشمم برق اشکی می نشیند
بلی ، اشکی که چشمانم به صد رنج
فرو می بلعدش تا کس نبیند

part gah
28-08-2011, 18:05
وقتی زمانه جوان است
حس می کنم که جوانم
آبم که روشن و لغزان
در رودخانه روانم
حس می کنم که سرا پا
شور و شتاب و تلاشم
موجم که در دل دریا
جانی پر از هیجانم
فواره ام که به صورت
همتای بید بلورم
رقصان و شاد و غزلخوان
پیوسته در فورانم
دارم هوای دویدن
همپای باد سبک پو
بر آن سرم که برایم
از آزمون توانم
صد بوسه دارم و یک لب
کو آن غنچه بچیند
مات از بلوغ بهاری در برگ ریز خزانم
سیاره یی که زمین است
خواهم که سعد بچرخد
وز نحس دور بماند
این جرم و آن دگرانم
چشمم به راه که پیکی
با صلحنامه دراید
جنگ یهود و مسلمان
آتش فکنده به جانم
من جز یگانه ندیدم
پروردگار جهان را
هم جز یگانه نیامد
در دیده خلق جهانم
ای هر که نام و به هر جا
پیشانی از تو لب از من
بگذار از دل تنگت
شیطان و کینه برانم

टीડીમીડીજ
29-08-2011, 10:36
نگاه تو




این نگاهی که آفتاب صفت


گرم و هستی ده و دل افروزست

باز در عین حال چون مهتاب

دل‌فریب و عمیق و مرموزست

لیک با این همه دل انگیزی

همچو تیز از چه روی دلدوزست؟

با چنان دلکشی که می‌دانم

از نگاهت چرا گریزانم؟

چشم‌های سیاه چون شب تو

بی‌خبر از همه جهانم کرد

حال گمگشتگان به شب دانی؟

چشم‌های تو آن چنانم کرد

محو و سرگشته‌ی نگاه تو‌ام

این نگاهی که ناتوانم کرد

ناچشیده شراب مست شدم

بی‌خبر از هر آنچه هست شدم

چون زبان عاجز ایدت ز کلام

نگه از دیده‌ی سیاه کنی

رازهای نهان مستی و عشق

آشکارا به یک نگاه کنی

لب ببند از سخن که می‌ترسم

وقت گفتار اشتباه کنی

کی زبان تو این توان دارد؟

چشم مست تو صد زبان دارد

part gah
29-08-2011, 10:49
یک رودخانه تحرک
یک بامداد جوانی
یک آفتاب درخشش
یک ماه نقره فشانی
دل : با هزار کبوتر
در جنبش و تپش و شور
تن : با هزار تمنا
در التهاب نهانی
یک اتفاق : که هرگز از خاطرم نگریزد
یک اعتماد :‌ وزان پس
آنی که افتد و دانی
لب : با هزار شراره
شب : با هزار ستاره
بر گیسوان من و شب
از بوسه مانده نشانی
عریان دو روح که بودیم
در هم تنیده دو اندام
چو نان دو لپه ی بادام
تفسیر این دو همانی
ای ذهن خسته ، مدد کن
گویی به عالم خوابم
از روی اینه برگیر
گردی ، اگر بتوانی
امشب کجای جهانم ؟
نی بر زمین و نه بر ابر
ای عشق گمشده ی من
امشب کجای جهانی ؟
ای چتر پیچک پر گل
با عطر زرد و سپیدت
کو راه چاره که ما را
در سایه ات بنشانی؟
مطرب ! به سیم جنونت
آهنگ جامه دران کن
کامشب ز حسرت عشقی
ماییم و جامه درانی

टीડીમીડીજ
29-08-2011, 11:17
فریاد شکسته





گفتم مگر به صبر فراموش من شوی
کی گفتم آفت خرد و هوش من شوی؟
فریاد را به سینه شکستم که خوش‌ترست
آگه به دردم از لب خاموش من شوی
سوزد تنم در آتش تب ای خیال او
ترسم بسوزمت چو هم‌آغوش من شوی
بنگر به شمع سوخته از شام تا به صبح
تا باخبر ز حال شب دوش من شوی
ای اشک، نقش عشق وی از جان من بشوی
شاید ز راه لطف، خطاپوش من شوی
می‌نوشمت به عشق قسم ای شرنگ غم
کز دست او اگر برسی، ‌نوش من شوی
گر سر نهد به شانه‌ی من آفتاب من
ای آفتاب، ‌جلوه‌گر از دوش من شوی
سیمین ز درد کرده فراموش خویش را
اما تو کی شود که فراموش من شوی؟

part gah
03-09-2011, 12:26
برای انسان این قرن

چه آرزو می توان کرد

که در نخستین فراگشت

خراب و خون ارمغان کرد

ببین که در مغز پوکش

چه فتنه یی شعله انگیخت

ببین که در دست شومش

چه کوهی آتشفشان کرد

ببین که با خون و وحشت

عجین به چرک و عفونت

به هر کلان شهر عالم

چگونه سیلی روان کرد

تنوره ی آتشینش

شراره ها بر زمین ریخت

خراش در عرش افکند

خروش در آسمان کرد

گرسنه ی نیمه جان را

گلوله ها در شکم ریخت

گروه لب تشنگان را

گدازه ها در دهان کرد

نه ساقی و جام عدلی

نه غیرتی با گدایی

یکی ستم از جهان برد

یکی ستم بر جهان کرد

هجوم رایانه ها را

به فال فرخ نگیرم

که در پساپشت هر یک

نحوستی آشیان کرد

به فتح نیروی ذرات

چگونه خرسند باشم

بسا که معموره ها را

خرابه و خاکدان کرد

خدای من ! این چه قرنی ست

که بخش دیباچه اش را

به خون و زرداب زد مهر

به ننگ و نفرت نشان کرد

به عرصه ی جنگ و وحشت

فکنده سجاده بر خون

برای انسان این قرن

چه آرزو می توان کرد ؟

F l o w e r
30-09-2011, 11:20
گل خشـک

مگر، ای بهتر از جان! امشب از من بهتری دیدی
که رخ تابیدی و در من به چشم دیگری دیدی؟
ز اشک من چه می دانی گرانی های دردم را؟
زتوفان شبنمی دیدی، ز دریا گوهری دیدی
به یاد آور که می خواهم در آغوشت سپارم جان
در آغوش سحر در آسمان گر اختری دیدی.
الا ای دیده ی جانان! ز افسون ها چه می نالی؟
نکردی خویشتن بینی، کجا افسونگری دیدی؟
مرا مانده ست عقلی خشک و دامانی تر از دنیا
بسوز، ای آتش غم! هر کجا خشک و تری دیدی
تو را حق می دهم، ای غم که دست از من نمی داری
که با کمتر کسی این سان دل غم پروری دیدی
مرا، ای باغبان دل! اگر سوزی، سزاوارم
که در گلشن نهال خشک بی برگ و بری دیدی
تهیدستی، نصیب شاخه، از جور خزان آمد
میان باغ اگر گنجینه ی باد آوری دیدی
ز سیمین یاد کن، وز نام او در دفتر گیتی
اگر برگ گل خشکی میان دفتری دیدی

part gah
11-10-2011, 17:36
گوشه ی چشمم ستاره یی ست
دیده ای آن را ؟
ندیده ام
حبه ی انگور از آسمان
دست فرا برده ، چیده ام
حبه ی انگور از آسمان ؟
پس تو زمین را ندیده ای
بستر خون است و آتش است
این که در او آرمیده ام
گوشه ی چشم مرا ببین
خنجر بهرام سرخ ازوست
روی زمین از چکیده هایش
نقشه ی دریا کشیده ام
گریه ی خونبار توست ؟
نه
بحر گدازان دوزخ است
من همه شب در گدازه هاش
همچو حبابی تپیده ام
دود جسد ها ز روی خاک
تا دل افلاک می دود
رقص کنان در فضای آن
سایه ی ابلیس دیده ام
پیش نگاهم تمام شب
چشم ز وحشت دریده یی ست
از دل آوار هر سحر
جیغ جنون زا شنیده ام
دست تو انگور چیده است
از دل من خون چکیده است
گر تو بهشت آفریده ای
من به جهنم رسیده ام

part gah
14-10-2011, 15:07
فرمان پذیر آتش باش
هی قرص ،‌ هی دوا ، ول کن
این زندگی ست؟ آری ؟
نه
بهبود جسم ویران را
هیچ انتظاری داری ؟
نه
فردا چگونه خواهد بود ؟
دنیا درست خواهد شد ؟
خورشید رقص خواهد کرد
از بعد سوگواری ؟
نه
مهتاب در سرابستان
هر شب حریر خواهد بافت ؟
صبح از ستیغ خواهد تافت
با شال نقره کاری ؟
نه
فقر و فساد و فحشا را
از این خرابه خواهی راند
تا عیش و امن و تقوا را
سوی سرا بیاری ؟
نه
مقتوله های مسکین را
کز بغض خویش نان خوردند
بر گور اگر گذر کردی
نان دگر گذاری ؟
نه
هی قرص ، هی دوا ، بس کن
این شرق شرق شلاق است
هر ضربه را یقین دارم
با نبض می شماری ، نه ؟
بالا بلند پویا را
ننگ است ضعف و بیماری
گر آخرین دوا خواهی
مرگ است و شرمساری ، نه
برخیزد و چهره رنگین کن
تا باز نوجوان باشی
پیش عدوی بدخواهت
خواری مباد و زاری نه
در آخرین نبرد ای زن
فرمان پذیز آتش باش
دست به خود گشودن هست
گر پای پایداری نه

part gah
23-06-2012, 13:11
به کاسه ی این خالی

چه بوده ، که دیگر نیست؟

تفکر و هشیاری

که نیست ، سرم سر نیست

تفکر و هشیاری ؟

چه بیهوده می گویی

که دشمن آسایش

ازین دو فراتر نیست

خوشا که چنین مستم

ز خویش برون هستم

به کو به مفرسا در

که کس پس این در نیست

که خفته چنین با من

تو پیرهنی یا تن

که با تو مرا خفتن

پذیره ی باور نیست

ز باور و ناباور

به یاوه سخن گفتم

مراد من از معنا

به لفظ میسر نیست

تمامی ی تن حسم

و در تب آغوشت

به منطقم از عصیان

خلاص مقدر نیست

به کاسه ی این خالی

کنون ز جنون سرشار

تجاسر کودک هست

تعقل مادر نیست

سزد که تو از یاری حریم نگه داری

نیاز عطشنک

به خون کبوتر نیست

Puneh.A
19-07-2012, 19:22
دلم با تو می آید
به هر سو که می رانی
اگر سخت اگر آسان
تو تنها نمی مانی

اگر زشت اگر زیبا
تو را دوست می دارم
دلیلی نمی ارم
که عشق است می دانی
صدای تو در گوشم
از آن سوی فرسخ ها
به اشراق می پیچد
که از عشق می خوانی
به راه تو می مانم
مگر زود برگردی
به لطف از دل تنگم
غباری بیفشانی

سیمین بهبهانی‌

part gah
25-09-2012, 06:54
گفت و گو

تازگی چه خبرها ؟

کهنه هم خبری نیست

جز گرفتن و بستن

کار تازه تری نیست

شور و شوق و تحرک ؟

طرفه یی که ندیدیم

هر چه بود ، همان هست

تحفه ی دگری نیست

پیش بینی ی فردا ؟

تلخ کامی ی دیروز

در مجال تصور

شهدی و شکری نیست

کو کرامت و عصمت

دم مزن که درین شهر

غیر ناخن و دامن

هیچ خشک و تری نیست

عصمتی به دو تا نان ؟

گر گرسنه بمانی

در معامله دانی

آنچنان ضرری نیست

شهر نکبت و خواری

بی مجامله آری

جز عفونت ازین گند

سودی و ثمری نیست

شب به روز رسد باز ؟

روز ؟ هرگز و هرگز

در تلاطم ظلمت

ساحل سحری نیست

ساز کن قوقولی قو

کو تسلط و تاجم ؟

من کلاغم و با من

این چنین هنری نیست

ای کلاغ بدآواز

با شمایل ناساز

گرچه ایه ی یأسی

در منت اثری نیست

باش تا نفس صبح

درفساد بگیرد

بیشه زار خشونت

خالی از شرری نیست

part gah
28-12-2012, 10:12
امشب اگر یاری کنی، ای دیده توفان می کنم
آتش به دل می افکنم، دریا به دامان می کنم
می جویمت، می جویمت، با آن که پیدا نیستی
می خواهمت، می خواهمت، هر چند پنهان می کنم
زندان صبرآموز را، در می گشایم ناگهان؛
پرهیز طاقت سوز را، یکسر به زندان می کنم
یا عقل تقوا پیشه را، از عشق می دوزم کفن
یا شاهد اندیشه را، از عقل عریان می کنم
بازآ که فرمان می برم، عشق تو با جان می خرم
آن را که می خواهی ز من، آن می کنم، آن می کنم
دوستت می دارم و بیهوده پنهان می کنم
خلق می دانند و من انکار ایشان می کنم
عشق بی هنگام من تا از گریبان سر کشید،
از غم رسوا شدن، سر در گریبان می کنم
دست عشقت بند زرین زد به پایم ، این زمان،
کاین سیهکاری به موی نقره افشان می کنم
سینه پر حسرت و سیمای خندانم ببین
زیر چتر نسترن، آتش، فروزان می کنم
دیده بر هم می نهم تا بسته ماند سر عشق
این حباب ساده را سر پوش توفان می کنم
این من و این دامن و این مستی آغوش تو
تا چه مستوری من آلوده دامان می کنم
دست و پا گم کرده و آشفته می مانم به جای
نعمت وصل تو را، اینگونه کفران می کنم
ای شگرف ای شگرف ، ای پرشور ، ای دریای عشق!
در وجودت خویش را چون قطره ویران می کنم
تا چراغانی کنم راه تو را، هر شامگاه
اشک شوقی، نو به نو، آویز مژگان می کنم
زان نگاه کهربائی، چاره فرمان بردن است
هر چه می خواهی بگو! آن می کنم، آن می کنم

Sanomas
15-03-2014, 20:44
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]




رفتیم و کس نگفت ز یاران که یار کو؟
آن رفته ی شکسته دل بی قرار کو؟


چون روزگار غم که رود رفته ایم و یار
حق بود اگر نگفت که آن روزگار کو؟


چون می روم به بستر خود می کشد خروش
هر ذرّه ی تنم به نیازی که یار کو؟


آرید خنجری که مرا سینه خسته شد
از بس که دل تپید که راه فرار کو؟


آن شعله ی نگاه پر از آرزو چه شد؟
وان بوسه های گرم فزون از شمار کو؟


آن سینه یی که جای سرم بود از چه نیست؟
آن دست شوق و آن نَفَس پُر شرار کو،


رو کرد نوبهار و به هر جا گلی شکفت
در من دلی که بشکفد از نوبهار کو؟


گفتی که اختیار کنم ترک یاد او
خوش گفته ای ولیک بگو اختیار کو؟




شعر از سیمین بهبهانی

تصوير از آلبوم [One] از Mehran عزيز

بانو . ./
25-04-2014, 15:31
.

چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم

نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم ناشکیباست


چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم

دل دیوانه را دیوانه تر کن
مرا از هر دو عالم بی خبر کن


بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساقرم ده


چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم












.

Ahmad
08-08-2014, 14:18
در آفتابِ پُشتِ پَرچین

کبوتر جان، کبوتر جان، کبوتر
تنت مرمر، نُکت مرجان، کبوتر

بزن بالی که برخیزد نسیمی
که دارم آتشی بر جان، کبوتر.

کبوتر جان، برآور یکریمی
که دارم طُرفه کاری با کریمی

مکرّر کن مگر گوید جوابم
درین دنیای وانفسا کریمی.

کبوتر، دانه برچین، دانه برچین
بِچَم در آفتاب‌ِ پشت‌ِ پَرچین

مرا دیدی، ندیدی، کورو کر باش
که می گردد به دنبالم خبرچین.

کبوتر جان، دلیری کن، خطر کن
شبی با آدمی زادان سحر کن

که شب عاشق، سحر فارغ ز عشقند
جز این دیدی اگر، ما را خبر کن.

کبوتر، ککلت را تاب دادی
ز گردن سوی بالا خواب دادی

به سر یک خوشه سنبل حلقه کردی
که در آغوش برفش آب دادی.

کبوتر، دیده بانی کن به بامم
خبر ده گر اجل پرسد ز نامم

اجل گو محلتم بخشد که چندان
نمیرم تا بگیرم انتقامم


منبع: ساراشعر


پ.ن.: این روزها حال سیمین بهبهانی اصلا خوب نیست.

Atghia
19-08-2014, 11:16
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]




سیمین بهبهانی بامداد امروز (سه‌شنبه، 28 مردادماه 1393) بر اثر ایست قلبی و تنفسی دار فانی را وداع گفت.

علی بهبهانی، پسر ارشد سیمین بهبهانی در گفت‌وگو با خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) گفت: با همه تلاش پزشکان، متأسفانه ساعت یک بامداد مادرم درگذشت.

او افزود: حال مادر دیروز عصر اندکی بهتر شده بود و ما فکر می‌کردیم او متوجه اتفاقات اطرافش است اما متأسفانه مثل شعله شمع که بالا می‌گیرد و بعد خاموش می‌شود، ساعت یک بامداد از بیمارستان خبر دادند که او درگذشته است.

علی بهبهانی گفت: در حال تصمیم‌گیری برای انتخاب محل آرامگاه مادر هستیم و در حال حاضر نیز پیکر او در سردخانه بیمارستان است.

خبر درگذشت سیمین بهبهانی از سوی کادر بیمارستان محل بستری او نیز تأیید شد.

به گزارش ایسنا، سیمین بهبهانی از 15 مردادماه به کما رفت و در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان بستری بود.

به دنبال بستری شدن این شاعر غزل‌سرا، پیش‌تر شایعاتی زودهنگام از درگذشت او در برخی رسانه‌ها انتشار یافته بود که از سوی خانواده بهبهانی تکذیب شد.

سیدعباس صالحی، معاون فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به همراه افشین علاء و فاطمه راکعی برای عیادت از این شاعر به بیمارستان رفتند. مهدی قزلی، مدیر بنیاد شعر و ادبیات داستانی، نیز در این دیدار حضور داشت.

سیمین بهبهانی‌ زاده‌ 28 تیرماه سال 1306 در تهران، به خاطر سرودن غزل فارسی در وزن‌های تازه به «نیمای غزل» معروف است.

سیمین خلیلی معروف به «سیمین بهبهانی» فرزند عباس خلیلی (شاعر، نویسنده و مدیر روزنامه اقدام) بود. او ابتدا با حسن بهبهانی ازدواج کرد و به نام خانوادگی همسر خود شناخته شد ولی پس از او با منوچهر کوشیار ازدواج کرد.

سیمین که در سال ۱۳۳۷ وارد دانشکده حقوق شد، سال‌ها در آموزش و پرورش با سمت دبیری کار کرد.

«سه‌تار شکسته»، «جای پا»، «چلچراغ»، «مرمر»، «رستاخیز»، «خطی ز سرعت و از آتش»، «دشت ارژن»، « گزینه اشعار»، «آن مرد، مرد همراهم»، «کاغذین‌جامه»، «کولی و نامه و عشق»، «عاشق‌تر از همیشه بخوان»، « شاعران امروز فرانسه»، «با قلب خود چه خریدم؟»، «یک دریچه آزادی»، «مجموعه اشعار» و «یکی مثلا این‌که» از جمله کتاب‌های منتشرشده توسط این شاعرند.

منبع: ایسنا

doit
19-08-2014, 17:10
خدا بیامرزتش....


...

AqAqzZA
22-08-2014, 12:04
کسی میدونه دوباره میسازمت وطن تو کتاب کتابش بوده؟ متن شعر رو نمیخوام. میخوام بدونم تو کدوم کتابش اولین بار چاپ شده. همینطور رفت آن سوار. ممنونم ازتون.

Atghia
23-09-2014, 17:13
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی

بهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشت
چه بود غیر خزان‌ها اگر بهار تویی

دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی

شهاب زودگذر لحظه‌های بوالهوسی است
ستاره‌ای که بخندد به شام تار تویی

جهانیان همه گر تشنگان خون من‌اند
چه باک زان‌همه دشمن چو دوست‌دار تویی

دلم صراحی لبریز آرزومندی‌ست
مرا هزار امید است و هر هزار تویی

- Saman -
12-12-2014, 14:07
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]





زندگی مثل یک کلاف کامواست،
از دستت که در برود می شود کلاف سردر گم،
گره می خورد،
می پیچد به هم،
گره گره می شود،
بعد باید صبوری کنی،
گره را به وقتش با حوصله وا کنی، زیاد که کلنجار بروی ، گره بزرگتر میشود،
کورتر می شود،
یک جایی دیگر کاری نمی شود کرد، باید سر و ته کلاف را برید،
یک گره ی ظریف کوچک زد،
بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد،
محو کرد،
یک جوری که معلوم نشود،
یادت باشد، گره های توی کلاف همان دلخوری های کوچک و بزرگند، همان کینه های چند ساله، باید یک جایی تمامش کرد،سر و تهش را برید،
زندگی به بندی بند است به نام "حرمت "
که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است...



سیمین بهبهانی

Demon King
10-05-2015, 19:48
من اگر مرد بودم ،

دست زنی را می گرفتم ،

پا به پایش فصل ها را قدم می زدم ،
و برایش از عشق و دلدادگی می گفتم ،
تا لااقل یک دختر در دنیا از هیچ چیز نترسد!
شما زن ها را نمی شناسید !
زن ها ترسواند
زن ها از همه چیز می ترسند :
از تنهایی ، از دلتنگی ، از دیروز ، از فردا ،
از زشت شدن ، از دیده نشدن ، از جایگزین شدن ،
از تکراری شدن ، از پیر شدن ، از دوست داشته نشدن ،

و شما برای رفع این ترس ها ، نه نیازی به پول دارین ،
نه موقعیت ،نه قدرت ، نه زیبایی نه حتی زبان بازی ...
کافیست فقط حریم بازوانتان راست بگوید ،
کافیست دوست داشتن و ماندن را بلد باشید ،
تقصیر شما بود که زن ها آن قدر عوض شدند .
وقتی شما مردها شروع کردید به گرفتن احساس امنیت ،
زن ها عوض شدند.
آن قدر که امنیت را در پول شما دیدند ،
آنقدر که ترس از دوست داشته شدن را با جراحی های پلاستیک تاخت زدند ،

و ترس از تنها نشدن را با بچه دار شدن و ...و ... و... .
عشق ورزیدن و عاشق کردن هنر مردانه ای ست ،

وقتی زن ها شروع می کنند به ناز خریدن و ناز کشیدن ،

" تعادل دنیا به هم می خورد ..."


« زنده یاد سیمین بهبهانی »