مشاهده نسخه کامل
: همه چيز در مورد هخامنشيان
.::: تاریخ ||| فقط حکومت هخامنشیان :::.
این حکومن با کوروش و داریوش معنی میابد
خلاصه بریم سره اصل مقاله ها
:40::40::40:
نام کورش
نام كورش بزرگ، پادشاه هخامنشی در كهنترین سند شناختهشده كه همانا منشور کورش هخامنشی باشد، به گونه «كـو ـ رَ ـ اَش» آمده است. از آنجا كه متن منشور به خط و زبان اَكَـدی (بابلی نو) نگاشته شده است، میتوان بر این گمان بود كه نام كورش نیز در آن فرمان بر مبنای آوا و تلفظ بابلی آن نویسانده شده است.
اما در بخشی از سنگنبشتههای پاسارگاد كه به خط و زبان پارسی باستان هستند، این نام به گونه «كوروشَـه/ كوروش» آمده است: «اَدَم/ كوروش/ خشایـثییـه/ هخامنیشییـه»، «من كورش، شاه هخامنشی». البته در باره زمان نگارش این سنگنبشتها، پرسشها و تردیدهایی جدی مطرح است. در تاریخنامههای سدههای میانه، نام كورش به آوای عربیده آن، همچون «قورس/ قورش» ثبت شده است.
اما نكته جالب و مهمی كه برانگیزاننده این یادداشت كوتاه میبوده، در این است كه گویا كورش نام دیگری نیز داشته است. استرابو نقل میكند كه «كورش» نامی است كه او پس از پادشاهی و با الهام از رود «كُـر» در جنوب پاسارگاد بر خود نهاد. او همچنین گزارش كرده كه پیش از آن، نام كورش «اَگـرَداتوس Agradatus» (اَگـرَداد/ اَگـراداد) بوده است. میدانیم كه اگرَداد، نامی یكپارچه ایرانی است و پسوند «-ُ س» را به قاعده تلفظ یونانی بر خود پذیرفته است.
در باره معنای نام اگرَداد و كورش آگاهی چندانی در دست نیست. ممكن است نام اگرَداد، آنگونه كه جهانشاه درخشانی در «آریاییان، مردم كاشی و دیگر ایرانیان» (تهران، 1382) باز آورده است، به معنای «اهوراداد» باشد و همچنین ممكن است با «آتش» در پیوند باشد، بدانگونه كه امروزه نیز در برخی نواحی ایران، آتش را بگونه «آگُـر» ادا میكنند. اما معنای واژه كورش یا كُـر، مانند بسیاری از دیگر نامهای كهن در همه زبانها، ظاهراً به تمامی از دست رفته است و كوششهای برخی پژوهشگران برای دریافت معانی و بخشهای برسازنده آن تاكنون به نتیجهای پذیرفتنی نرسیده است. اما میتوان گمان داد كه اصطلاح فقهی «آب كٌـر» از ریشه ایرانی ناشناخته رود كر برگرفته شده باشد و نامها و اصطلاحهایی از این قبیل فراوان هست
دکتر جهانگیر مظهری پس از سال ها تحقیق و مطالعه مدعی است که به کشفی نائل شده که هنوز از تمامی آن پرده بر نداشته است.او که پس از ۲۵ سال دوری از ایران، برای چند روزی بازگشته می گوید:
«تا کتابم که در آن شرح کشف خود را شواهد کافی آورده ام، چاپ نشود، نمی توانم چیزی اعلام کنم.» او مدعی است که در جست وجو هایش نشانه ها و شواهدی یافته که ثابت می کند درست بعد از شکست داریوش سوم از اسکندر و فروپاشی امپراتوری هخامنشی در سال ۳۳۰ پیش از میلاد، بسیاری از ایرانیان پراکنده شدند و آنها که به آمریکای مرکزی راه یافتند امپراتوری های دیگری بنیان نهادند و در واقع، آنان قبل از کریستف کلمب این قاره را کشف کرده اند! او واکنش دنیای غرب را نسبت به این ادعا می داند. هرچند که می گوید برایش اصلاً اهمیتی ندارد. سپس با عصبانیت به اهدای یک اطلس جغرافیایی در همین اواخر به ملکه انگلستان اشاره می کند که در آن کلمه فارس را از خلیج فارس پاک کرده و فقط به کلمه خلیج اکتفا کرده اند و می گوید: «انتظار تشویق و تکریم ندارم چون چیزی در کشف من به نفع آنها نیست شاید دوست داشته باشند دزدان دریایی تاجرنمای اسپانیولی- ایتالیایی کاشف قاره شان باشند تا دریانوردان غیور ایرانی.»
دامنه صحبت های او بسیار گسترده است. از تاریخ آغاز می کند، به جغرافیا که می رسد ما را در احاطه نقشه هایش که به دیوار نصب کرده قرار می دهد و در زبان شناسی و مردم شناسی حل می شود. جمع وجور کردن گفته های او کاری دشوار است.
جهانگیر مظهری متولد سال ۱۳۱۱ در تهران، تحصیلات دانشگاهی را در ایران و پاریس در رشته های جامعه شناسی و ادبیات چند فرهنگی در محضر اساتیدی چون ژرژگوریچ، ریمون آرون، هانری ماسه و... به پایان رساند و از آن پس ضمن تدریس و تحقیق در مورد ایران به سخنرانی های بسیار در کشور های مختلف پرداخته است.
«نقش انسان در آفرینش اهورایی»، «گناه آفتاب»، «جلوگیری های نامرئی»، «بی دود و بدون خاکستر» و مقالات و ترجمه هایی به زبان های فرانسه، اسپانیولی، انگلیسی و فارسی و سرانجام کتاب «آمریکایی پارسیان هخامنشی» از آثار اوست. متن زیر مصاحبه ای است که با ایشان صورت گرفته است.
▪ و اما درباره کشف شنیدنی شما آقای دکتر...
ـ از کلمب شروع کنم که ماجرای جالبی دارد. پوزادینوس یونانی محیط کره زمین را ۲۸۹۰۰ کیلومتر محاسبه کرده بود. دانشمند دیگری به نام اراتوس تِنِس، ۱۵۰ سال پیش از او، با بررسی زاویه تابش خورشید به عدد دقیق تری رسیده بود. اندازه گیری او دور کره زمین را ۳۹۵۰۰ کیلومتر نشان می داد که به رقم ۴۰۰۰۰ کیلومتر بسیار نزدیک است. ولی نقشه ای که کریستف کلمب در دست داشت، براساس اندازه گیری پوزادینوس تنظیم شده بود، یعنی همان ۲۸۹۰۰ کیلومتر. در نتیجه وقتی کلمب به دریا زد و به جزایر دریای کارائیب رسید با محاسبه مقدار میل دریایی پیموده شده، اطمینان داشت که به هند و سواحل آسیا رسیده یعنی به جزیره سندومین که رسید خیال می کرد به سیپانگو رسیده چون سفرنامه مارکوپولو را راهنمای خود قرار داده بود. تاریخ این زمان را ۱۲ اکتبر ۱۴۹۲ میلادی عنوان می کند. در کتاب «مدارکی برای تاریخ کوبا» از اورتن سیا پیشاردو (Orten sia Pichardo) آمده است که بومیان آنجا به کلمب یادآوری کردند که نام جزیره ای در آن نزدیکی، کوباست و کلمب ابتدا اشتباهاً کولبا و سپس کوبا را در سفرنامه اش ثبت کرد.
از همین جا متوجه می شویم که اسپانیایی ها کلمه کوبا را به آنجا نبردند، بلکه کوبا قبل از آنها این نام را داشته است. کوبا اسمی بومی نیست. کوبا در غرب دریای خزر قرار دارد و در شمال باکو مثل کیوتو و توکیو و داریان و انادیر در کنار باب برینگ که نام هریک وارونه نام اولی است. در همین کتاب به جزیره ای به نام بابک (Babeque) اشاره شده که روی نقشه های امروز نیست و شهرت داشت که طلای زیادی در آن جمع آمده و کلمب قصد داشت هر طور شده خود را به آنجا برساند و طبق نوشته خودش بدان «چنگ بیندازد».
ما می دانیم که بابک شهری است که اردشیر بابکان، سرسلسله ساسانیان، از آن برخاسته است. آنچه کلمب را به رفتن به هند ترغیب کرد، برخلاف ادعایش، تجارت ادویه و ابریشم نبود، بلکه رسیدن به جواهرات و طلاهای جمع آمده در چین و هند بود. مارکوپولو ثروت کلانی از همین راه به دست آورده بود و شرح آن را در کتاب خاطراتش نوشته بود و همین شرح طمع کلمب را برانگیخته بود. در زندگی نامه ای که اخیراً از کریستف کلمب منتشر شده، وابستگی او را به خانواده ای از راهزنان دریایی روشن کرده اند.
شاهد دیگر بالبوآی تازه از زندان بیرون آمده است.
بالبوآ (Balboa)، یکی از سرکردگان مهاجمان اسپانیولی، با رسیدن به سرزمینی که امروز آن را پاناما می خوانند نیز گزارش کرد که به خشکی ای پای گذارده که به آن دارین یا داریان می گفتند. طولی نکشید که او زهر داریان را هم تجربه کرد. زهری که بومیان کماندار تیر خود را به آن آغشته می کردند تا دشمن را در کمتر از ۲۴ ساعت از پای درآورد. بنابراین دارین هم نامی نیست که مهاجمان با خود آورده باشند. تردیدی هم ندارم که این نام نمی تواند برگرفته از یکی از زبان های بومی آنجا باشد. دارین نامی ایرانی و منسوب به داریوش سوم است.
هرمان آرسینیگا (Herman Arciniega)، بزرگمرد تاریخ معاصر کلمبیا که در پایان قرن گذشته در ۹۹ سالگی ما را ترک کرد، در کتاب آن سوی تاریخ با بیان شواهد بسیار خواننده را آگاه می کند که نباید به غلط بپندارد که هرچه ستودنی است از اروپا به آمریکا برده شده است. او برای مثال به کتابی اشاره می کند که پیش از «کشف» کلمب در فرانسه به چاپ رسیده و در آن از وجود ذرت در اروپا یاد شده و گفته شده بود از پارس (Persia) وارد می شده است. درحالی که همیشه فکر می کردند ذرت از گیاهان بومی آمریکا بوده و از آنجا به سایر نقاط جهان رفته است.
▪ به مطالعه تطبیقی زبان ها اشاره کردید. با توجه به اشاره تان به واژه های کوبا، دارین و مواردی از این دست، مایلیم مثال های بیشتری بیان بفرمایید.
ـ یک مثال واضح و مهم از این دست نام رود تیگره (Tigre) است. تیگره همان دجله خودمان است با ریشه ای در زبان بابلی که در زمان هخامنشیان به آن تیگره می گفتند. داریوش برای سرکوبی شورشی ها از آن عبور کرده بود و در سنگ نوشته های خود بارها از آن یاد کرده است. پی یر لوکوک (Pierre Lecoq) در کتاب سنگ نبشته های پارسیان هخامنشی توضیح می دهد که ریشه این کلمه همان تیر فارسی است که سرعت حرکت آب رود را می رساند. هرودت نیز شرح جالبی از جریان بسیار تند آب این رود (که به تیر از کمان رها شده می ماند) آورده و نوشته که چون قایقرانی بر روی این رود از هر دو طرف غیرممکن بوده است، قایقرانانی که در جهت حرکت آب می رفتند و چیزی برای فروش با خود می بردند، الاغی هم در قایق سوار می کردند تا با رسیدن به آن سوی رود، کالاهای خود و قایق را بفروشند و با الاغ به محل اول برگردند. نخستین بار کوروش از تیگره گذشت تا خود را به بابل برساند. نام این رود امروز تقریباً در تمام کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی به چشم می خورد. در شبه جزیره بزرگ یوکاتان، رودی، دریاچه ای و برج و بارویی به این نام، یعنی تیگره وجود دارد. در ونزوئلا، رودی و شهر بزرگی به نام تیگره و رود کوچک تری به نام تیگریتو تیگره کوچک یا تیگره کوچولو وجود دارد. در پرو نیز رودی به نام تیگره و باز هم رود دیگری به نام تیگریتو جاری است.
مثال دیگر مربوط به کلمه مانی است. یک کشیش در یوکاتان نوشته های زیادی پیدا کرد و چون معتقد بود که مربوط به پیروان دین دیگری است که او آنها را ایدولاتر (Idolatre) یعنی بت پرست و خرافاتی می شمرد، همه را با افتخار در برابر چشمان بومیان سوزاند. این واقعه در شهری به نام مانی (Mani) اتفاق افتاد. مانی در زمان شاپور اول ساسانی ادعای پیامبری کرد ولی این نام پارسی پیش از او هم در زبان هخامنشیان وجود داشت. مهاجمان اروپایی، که بیشتر جویندگان یا پرستندگان طلا بودند، برای رسیدن به طلا و چپاول سرزمین بازیافته، از هیچ جنایت و دد منشی، از کشتار بومیان و غارت آنان گرفته تا هر کار ناپسند دیگر، فروگذار نکردند. آنان ستایشگران ماه، آفتاب، چشمه سارها و کوهستان را ایدولاتر یا بت پرست نامیدند.
▪ پس نظر شما این است که ایرانی ها از ناحیه تنگه پاناما به آمریکا رسیدند.
ـ خیر، آنها ابتدا به السالوادر رسیدند ولی بعدها، با کندن آبراه داریان، کوهستان بلند سییرانوادا را دور زدند و به طرف پرو و برزیل رفتند. نظر دیگری هم وجود دارد مبنی بر اینکه ورود به آمریکا با گذشتن از سیبری از ناحیه باب برینگ در نزدیکی آلاسکا انجام گرفت. در این ناحیه است که کوهستان انادیر، رود انادیر، شهر انادیر و خلیج انادیر داریم. این اسامی همگی ردپای آنها را از قاره ای به قاره دیگر به اعتقاد من، انادیر مثل کوبا و باکو برگرفته از دارین و منسوب به حکومت ایرانی است. در پاناما کوه دارین، خلیج دارین، رود دارین و شهر دارین وجود دارد که الان هم به همین نام هستند.
▪ زمان مشخصی برای آغاز این دریانوردی ها وجود دارد؟
ـ رفت وآمد میان جزایر اقیانوس آرام و آمریکای مرکزی از دیرباز عادی بوده، ولی نخستین بار ایرانیانی که نتوانستند بعد از فروپاشی امپراتوری هخامنشی خود را به ناوگان بزرگ و دست نخورده خود در دریای سرخ و خلیج فارس برسانند (۳۳۰ پیش از میلاد) از شمال اقیانوس هند گذشتند و از لابه لای جزایر اقیانوس آرام خود را به سواحل السالوادر در جنوب آمریکای مرکزی رساندند هرودوت سرنشینان کشتی ها را در لشکرکشی خشایار شاه ۲۴۱ هزار نفر می شمارد. بسیاری از این کشتی ها فقط آذوقه و نیازهای روزمره نیروی دریایی را حمل می کردند. برخی از آنها نیز غرق شدند. باستان شناسان در کشفیات اخیرشان، در ته دریای مدیترانه و شمال اقیانوس هند کشتی هایی پیدا کرده اند که بشکه های شراب و کلاهخود در آنها یافت شده است و از روی کلاهخودها حدس زده اند که دست کم یکی از کشتی های یافت شده در اقیانوس باید ایرانی باشد. به یاد داشته باشیم که وقتی صحبت از نیروی دریایی می کنیم، منظور ۴ یا ۵ کشتی معمولی نیست. برای حمله به آتن ناوگان مجهزی لازم بود. به نوشته هرودت، در زمان خشایار شاه ۱۲۰۷ کشتی مجهز جنگی از راه کانال سوئز وارد دریای مدیترانه شده بودند. هدایت کشتی ها عموماً به عهده فنیقی ها بود. آنها در جنگ با آتن ۳۰۰ کشتی به نفع ایران وارد جنگ کرده بودند.
اصلاً خود حفر کانال سوئز کار بسیار سختی بوده است. البته بسیاری منکر آن هستند که داریوش آن را حفر کرده است ولی مطلب مهمی است. آنتوان دوسنت اگزوپری، نویسنده شازده کوچولو، می گوید: «اگر می خواهید انسان ها را با هم متحد کنید، بدهید چیزی را با هم بسازند.» گویا سرمشق داریوش نیز چنین اندرزی بود. ملت های زیادی زیر پرچم او زندگی می کردند و وی از اقتدار ویژه ای برخوردار بود. ابتکار حفرکانال سوئز برای خود داریوش بزرگ چندان اهمیت داشت که یکی از سنگ نبشته های سه زبانی خود به خط میخی را به آن اختصاص داد و آن را در همان آبراه نصب کرد. [این سنگ نبشته ها اکنون در موزه قاهره نگهداری می شود] داریوش شاه در این سنگ نبشته ها می گوید: «من پارسی ام. از پارس مصر را گرفتم. سپس فرمان دادم این آبراه را بکنند. از رودی که به نام نیل در مصر جاری است به سمت دریایی که از پارس می آید.
سپس این آبراه کنده شد. آن چنان که فرمان داده بودم و کشتی ها از مصر و از راه این آبراه به سوی پارس روان شدند. آنچنان که من مایل بودم.» (برگرفته از ترجمه فرانسوی متن در کتاب سنگ نبشته های پارسیان هخامنشی از پی یر لوکوک).اگر سنگ نبشته سوئز کوچک بود و مثلاً در جیب جا می گرفت، بدون شک کسی از پیدا شدن آن آگاه نمی شد. البته غربی ها تمام ابتکار و افتخار مربوط به حفر این کانال را به فردیناند دوله سپس (F.de Lesseps) ارزانی داشتند، اما در این میان نمی توان ابتکار داریوش را نادیده گرفت. هرودت دست کم چهار بار به آن اشاره می کند.
▪ قضیه از چه قرار بود؟
ـ دوله سپس که به مناسبت ماموریتش در مصر به سر می برد، به تشویق سعید پاشا و با کمک تعداد زیادی کارگر مصری، کانال سوئز را خاکبرداری و بازگشایی کردند.
متاسفانه فرهنگ انگلیسی کالینز (Collins) درباره کانال سوئز می نویسد: «کانالی در سطح دریا، واقع در شمال شرقی مصر که باریکه خشکی سوئز را قطع می کند و مدیترانه را به دریای سرخ می پیوندد. این کانال در فاصله سال های ۱۸۵۴ تا ۱۸۶۹ به همت دوله سپس و با سرمایه فرانسوی ها و مصری ها ساخته شد. طول این کانال ۱۶۳ کیلومتر است.» ویکونت فردیناند ماری دوله سپس (۱۸۹۴-۱۸۰۵) دیپلماتی فرانسوی بود که در واقع از کانال سوئز، که قرن ها بدون استفاده مانده بود، خاکبرداری کرد و آن را دوباره در قرن نوزدهم باز کرد. ولی غربی ها از بناکننده واقعی این کانال نامی نبرده اند.
این در حالی است که هرودوت سه بار در تاریخش یادآوری می کند که «آبراه سوئز را داریوش بزرگ پارسی ساخت.» امروزه در اطراف این کانال بعضی نام ها مانند دندارا (Dendara) و وادی دارا هنوز به چشم می خورد.
نکته مهم دیگری که گاه باعث اشتباه نویسندگان دایره المعارف ها شده است اشاره هرودوت به کوشش نکوس برای حفر این کانال است که ناتمام ماند. نکوس (Necos) پسر پزامتیک (Psammetique) پادشاه مصر بود که پس از پدر به سلطنت رسید. نکوس دست به کندن آبراهی زد که دریای مدیترانه را به اریتره بپیوندد. و با آنکه ۱۲۰ هزار مصری در کار کندن آبراه از بین رفته بودند، کار همچنان ادامه داشت تا اینکه پیشگوی معبدی به نکوس هشدار داد که آنچه می کند به نفع یک «بربر»، یک غیر مصری (داریوش) تمام می شود. نکوس کار را رها کرد و به جهان گشایی پرداخت...
به این ترتیب، کار حفر کانال تمام نشده رها شد. سپس داریوش اول دستور داد کانال را به تمامی حفر کردند و به نام پارسیان در تاریخ به ثبت رساند، چنان که به نوشته هرودوت: «آبراهی است که پس از نکوس به دست مرد پارسی (داریوش بزرگ) به اتمام رسید.» طول کانال به اندازه چهار روز کشتیرانی است. دو قایق بزرگ با سه ردیف پاروزن می توانند از کنار هم از عرض کانال عبور کنند و آب کانال از رود نیل می آید.
هرودوت جزئیات گشایش و حفر یک کانال دیگر کانال آتوس (Athos) را نیز به دست خشایارشاه پسر داریوش بزرگ شرح می دهد که بسیاری از ما تاکنون درباره آن اطلاعی نداشته ایم. خشایارشاه در لشکرکشی به طرف آتن به کوه آتوس که رسید به یاد آورد کشتی های پدرش ناچار شده بودند کوه آتوس را دور بزنند و بر اثر آن دچار توفان شدند و نیمی از آنها از بین رفتند. پس برای نشان دادن نیروهای برتر خود دستور داد به کوه شلاق بزنند: «ای کوه خود را نرم کن تا سپاهیان من از درون تو بگذرند ورنه...» سپس به نشانه اطاعت کوه از فرمان او، با کمک گرفتن از ساکنان اطراف کوه آتوس و سپاهیانش، در مدت بیشتر از یک سال موفق به حفر آبراهی از زیر کوه شد که دو کشتی در کنار هم در حال رفت و برگشت از آن می گذشتند. آتوس کوهستانی بلند و پرآوازه است. دو سال پیش مجله نیویورک تایمز از کشف کانال آتوس با جست وجوی یک گروه کاوشگر انگلیسی یونانی خبر داد. هرودوت تمام جزئیات حتی تعداد حفاران، نژاد آنها و کیفیت کارشان را نوشته است. جونز، کاشف این کانال، خوشبختانه بروز داده است که کانال را خشایارشاه پسر داریوش بزرگ که کانال سوئز را حفر کرده بود کنده است و اذعان دارد که فنون ساخت آن با کار پیشرفته ترین وسائل امروزی قابل مقایسه است.
▪ و آبراه های سوئز و پاناما، هر دو نقش بسیار مهمی در منطقه داشته و دارند.
ـ بله، اینها بسیار شبیه هم اند. بیشتر تمدن های بزرگ قدیم در اطراف آن و به ویژه در شرق آن دیده می شود. به نظر من مدیترانه دیگری هم وجود دارد که می توان آن را «مدیترانه غربی» نامید و شامل دریای کارائیب و خلیج مکزیک است. قدیم ترین تمدن های آمریکای لاتین در این ناحیه وجود داشته اند. کانال سوئز و کانال پاناما هم دو نقطه بن بست را به هم باز می کنند و در تسهیل رفت و آمد و تجارت و بازرگانی و جهان گشایی نقش بسیار مهمی داشته اند. سوئز آسیا و اروپا را از آفریقا جدا کرد. پاناما دو اقیانوس را به هم پیوست و آمریکای شمالی و مرکزی را از آمریکای جنوبی جدا کرد. جای هیچ گونه تردیدی نیست که کانال پاناما را نیز ایرانیان حفر کردند و آن را به یاد داریوش آبراه داریان نامیدند.
▪ چه مسیری را برای رسیدن به آمریکا پیشنهاد می کنید؟
ـ قبلاً بگویم که ایران در زمانی که از آن صحبت می کنیم بسیار گسترده بوده است. داریوش در کتیبه اش، در زیر دو ردیف مردانی که تخت او را روی دست می برند، اشاره می کند که اگر می خواهید بدانید چند ملت این امپراتوری را تشکیل می دهد به لباس های مردان نگاه کنید. ۲۸ نفر، نماینده ۲۸ ملیت یا قومیت تخت داریوش را حمل می کنند. داریوش در جای دیگری اسامی یکایک این ملت ها را آورده است. در آن زمان، اقوام و ملل مختلف در کار ساخت و پرداخت، صنعت، عملیات جنگی، دریانوردی، ساختمان سازی، بافندگی و... همکاری داشتند و همان طور که اشاره کردم، فنیقی ها یکی از این اقوام تابع امپراتوری بودند که نه تنها هدایت کشتی ها را بر عهده داشتند، بلکه در لشکرکشی خشایارشاه به او کمک کردند. آنها توانستند برای رسیدن به آمریکای مرکزی همان مداری را طی کنند که در آغاز در جنوب ایران اختیار کرده بودند و بدان عادت داشتند. آنها از شمال اقیانوس هند و اقیانوس آرام وارد شدند و با پشت سر گذاشتن جزایر پلی نزی و میکرونزی به غرب آمریکای مرکزی والسالوادر رسیدند. جالب اینکه السالوادر یعنی «پناهگاه و پناه دهنده». تمام منطقه آمریکای مرکزی دارین نام داشته است. البته به آن پانام هم می گفتند که امروزه شده پاناما. جالب تر اینکه پانام همان روبنده ای است که موبدان زرتشتی جلو دهان خود می بندند تا تنفس و بازدمشان آتش مقدس را آلوده نکند.
▪ آقای دکتر، دو سه سال پیش تلویزیون ایران مصاحبه ای را با یک جوان اروپایی مسیحی که تازه مسلمان شده بود و الیاس اسلام نام داشت پخش کرد. پایان نامه دکتری او در مورد کشف قاره آمریکا قبل از کلمب به دست مسلمانان بود. دانشگاه با این عنوان مخالفت و او را مجبور به انتخاب عنوان دیگری کرد. آیا شما در این زمینه هم که مربوط به دوره اسلامی می شود نه قبل از اسلام اطلاعاتی دارید؟
ـ خیر، اطلاعی ندارم. اما بسیار امکان دارد چنین باشد. مثلاً یکی از محققان در مورد ساسانیان و اعراب مطالبی نوشته اند و برایشان جالب بود که من این نسبت را به هخامنشیان داده ام. ایشان ایراد گرفتند که پیش از اسلام فنیقی ها به آمریکا رسیدند و من پاسخ دادم که فنیقی ها جزء امپراتوری ایران بودند. هرودوت می گوید: «فنیقی ها ۳۰۰ کشتی داشتند که در اختیار ایران گذاشتند و زیر پرچم ایران زندگی می کردند.»
منبع: آفتاب
چون برای احراز شاهی در زمان قدیم شاهزاده بودن امتیاز بزرگی محسوب می شود ، داریوش کتیبه اش را با معرفی خود آغاز می کند و اصالت نژادیش و اینکه شایستگی شاهی را دارد اثبات می کند
چون برای احراز شاهی در زمان قدیم شاهزاده بودن امتیاز بزرگی محسوب می شود ، داریوش کتیبه اش را با معرفی خود آغاز می کند و اصالت نژادیش و اینکه شایستگی شاهی را دارد اثبات می کند و می گوید :
● ستون ۱
▪ بند ۱) من داریوش ، شاه بزرگ ، شاه شاهان ، شاه در پارس ، شاه کشورها ، پسر ویشتاسب ، نوه ارشام هخامنشی .
▪ بند ۲) داریوش شاه گوید : پدر من ویشتاسب ، پدر ویشتاسب ارشام ، پدر ارشام آریامن ، پدر آریامن چیش پیش ، پدر چیش پیش هخامنش .
▪ بند ۳) داریوش شاه گوید : بدین جهت ما هخامنشی خوانده می شویم [ که ] از دیرگاهان اصیل هستیم . از دیرگاهان تخمه ما شاهان بودند .
▪ بند ۴) داریوش شاه گوید: ۸ [ تن ] از تخمه من شاه بودند . من نهمین [ هستم ] ما ۹ [ تن ] پشت اندر پشت ( در دو شاخه ) شاه هستیم .
▪ بند ۵) داریوش شاه گوید : به خواست اهورا مزدا من شاه هستم . اهورا مزدا شاهی را به من داد .
▪ بند ۶) داریوش شاه گوید : این [ است ] که از آن من شدند به خواست اهورا مزدا من شاه آنها بودم . پارس ، عیلام ، بابل ، آشور ، عرب ، مودرای ( مصر ) ، اهل دریا ( فینیقیها ) ، سارد ( لیدی ) ، یونان ( یونانی های ساکن آسیای صغیر ) ، ماد ، ارمنستان ، کپدوکیه ، پرثو ، زرنگ ( سیستان ) ، هرئی و( هرات ) ، باختر ( بلخ ) ، سغد ، گندار ( دره کابل ) سک ( طوایف بین دریاچه آرال و دریای مازندران ) ، ثت گوش ( دره رود هیرمند ) ، رخج ( قندهار ) ، مک ( مکران و عمان ) جمعاً ۳۲ کشور .
▪ بند ۷) داریوش شاه گوید : این [ است ] کشورهایی که از آن من شدند . به خواست اهورامزدا بندگان من بودند . به من باج دادند . آنچه از طرف من به آنها گفته شد ، چه شب ، چه روز همان کرده شد .
▪ بند ۸) داریوش شاه گوید : در این کشورها مردی که موافق بود او را پاداش خوب دادم آنکه مخالف بود اورا سخت کیفر دادم . به خواست اهورا مزدا این کشورهایی [ است ] که بر قانون من احترام گذاشتند . آن طوری که به آنها از طرف من گفته شد همانطور کرده شد .
▪ بند ۹) داریوش شاه گوید : اهورا مزدا مرا این پادشاهی داد . اهورا مزدا مرا یاری کرد تا این شاهی بدست آورم . به یاری اهورا مزدا این شاهی را دارم .
▪ بند ۱۰) داریوش شاه گوید : این [ است ] آنچه به وسیله من کرده شد پس از اینکه شاه شدم . کمبوجیه نام پسر کوروش از تخمه ما او اینجا شاه بود . همان کمبوجیه را برادری بود بردی نام هم مادر [ و ] هم پدر با کمبوجیه . پس از آن کمبوجیه آن بردی را بکشت ، به مردم معلوم نشد که بردی کشته شده . پس از آن کمبوجیه رهسپار مصر شد ، مردم نا فرمان شدند . پس از آن دروغ در کشور بسیار شد هم در پارس ، هم در ماد ، هم در سایر کشورها .
▪ بند ۱۱) داریوش شاه گوید : پس از آن مردی مغ بود گئومات نام . او از پ ئیشی یا وودا ( پی شیاووادا ) برخاست . کوهی [ است ] ارکدیش ( ارکادری ) نام . چون از آنجا برخاست از ماه وی یخن ۱ چهارده روز گذشته بود . او به مردم چنان دروغ گفت [ که ] : من بردی پسر کوروش برادر کمبوجیه هستم . پس از آن مردم همه از کمبوجیه برگشته به سوی او شدند هم پارس ، هم ماد ، هم سایر کشورها . شاهی را برای خود گرفت . از ماه گرم پد ۲ ۹ روز گذشته بود آنگاه شاهی را برای خود گرفت . پس از آن کمبوجیه به دست خود مرد .
▪ بند ۱۲) داریوش شاه گوید : نبود مردی ، نه پارسی ، نه مادی ، نه هیچ کس از تخمه ما که شاهی را گئومات مغ باز ستاند . مردم شدیداً از او میترسیدند که مبادا مردم بسیاری را که پیش از آن بردی را شناخته بودند بکشت . بدان جهت مردم را می کشت که مبادا مرا بشناسند که من بردی پسر کوروش نیستم . هیچ کس یارای گفتن چیزی درباره گئومات مغ نداشت تا من رسیدم . پس از آن من از اهورا مزدا مدد خواستم . اهورا مزدا به من یاری ارزانی فرمود . از ماه باگادیش ۳ ۱۰ روز گذشته بود . آنگاه من با چند مرد آن گئومات مغ و آنهایی را که برترین مردان دستیار [ او ] بودند کشتم . دژی سیک ی ووتیش ۴ ، نام سرزمینی نی سای نام در ماد آنجا او را کشتم . شاهی را از او ستاندم . به خواست اهورا مزدا من شاه شدم . اهورا مزدا شاهی را به من داد .
▪ بند ۱۴) داریوش شاه گوید : شاهی را که از تخمه ما برداشته شده بود آن را من برپا کردم . من آن را در جایش استوار نمودم . چنانکه پیش از این [ بود ] همان طور من کردم . من پرستشگاه هایی را که گئومات مغ ویران کرده بود مرمت نمودم . به مردم چراگاه ها و رمه ها و غلامان و خانه هایی را که گئومات مغ ستانده بود بازگرداندم . من مردم را در جایش استوار نمودم ، هم پارس ، هم ماد و سایر کشورها را . چنان که پیش از این [ بود ] آنچه را گرفته شده [ بود ] برگرداندم . به خواست اهورا مزدا من این را کردم . من کوشیدم تا خاندان ما را در جایش استوار نمایم چنان که پیش از این [ بود ] آن طور من کوشیدم به خواست اهورا مزدا تا گئومات مغ خاندان ما را برنگیرد .
▪ بند ۱۵) داریوش شاه گوید : این [ است ] آنچه من کردم پس از آنکه شاه شدم .
▪ بند ۱۶) داریوش شاه گوید : چون من گئومات مغ را کشتم پس از آن مردی آثرین ( آثرینا ) نام پسر او در خوزستان ( اووج ) برخاست . به مردم چنین گفت : من در خوزستان شاه هستم . پس از آن خوزیان نافرمان شدند . به طرف آن آثرین گرویدند . او در خوزستان شاه شد . و مردی بابلی ندئیت ب ئیر ( نیدنیتوبل ) نام پسر ائین ئیر او در بابل برخاست . چنین مردم را بفریفت [ که ] : من نبوکدرچرپسر نبتون ئیت هستم . پس از آن همه مردم بابلی به طرف آن ندئیت ب ئیر گرویدند . بابل نافرمان شد . او شاهی را در بابل گرفت .
▪ بند ۱۷) داریوش شاه گوید : پس از آن من رهسپار بابل شدم به سوی آن ندئیت ب ئیر که خود را نبوکدرچر می خواند . سپاه ندئیت ب ئیر دجله را در دست داشت . آنجا ایستاد . و آب عمیق بود . پس از آن من سپاه را بر مشکها قرار دادم
. بند 18) پاره ای بر شتر سوار کردم . برای عده ای اسب تهیه کردم . اهورا مزدا به من یاری ارزانی فرمود به خواست اهورا مزدا دجله را گذشتیم . آنجا آن سپاه ندئیت ب ئیر را بسیار زدم . از ماه اثری یادی ی ۵ ، ۲۶ روز گذشته بود .
▪ بند ۱۹) داریوش شاه گوید : پس از آن من رهسپار بابل شدم . هنوز به بابل نرسیده بودم شهری زازان نام کنار فرات آنجا این ندئیت ب ئیر که خود را نبوکدرچر می خواند با سپاه بر ضد من به جنگ کردن آمد . پس از آن جنگ کردیم . اهورا مزدا به من یاری ارزانی فرمود . به خواست اهورا مزدا من سپاه ندئیت ب ئیر را بسیار زدم . بقیه به آب انداخته شد . آب آن را برد . از ماه انامک ۶ ، ۲ روز گذشته بود که چنین جنگ کردیم .
● ستون ۲
▪ بند ۱) داریوش شاه گوید : پس از آن ندئیت ب ئیر با سواران کم گریخت رهسپار بابل شد . پس از آن من رهسپار بابل شدم . به خواست اهورا مزدا هم بابل گرفتم هم ندئیت ب ئیر راگرفتم . پس از آن من ندئیت ب ئیر را در بابل کشتم .
▪ بند ۲) داریوش شاه گوید : مادامی که من در بابل بودم این [ است ] کشورهایی که نسبت به من نافرمان شدند . پارس ، خوزستان ، ماد ، آشور ، مصر ، پارت ، مرو ، ثت گوش ، سکاییه .
▪ بند ۳) داریوش شاه گوید : مردی ، مرتی ی نام پسر چین چی خری شهری گوگن کا نام در پارس آنجا ساکن بود . او در خوزستان برخاست . به مردم چنین گفت که من ایمنیش شاه در خوزستان هستم .
▪ بند ۴) داریوش شاه گوید : آن وقت من نزدیک خوزستان بودم . پس از آن خوزیها از من ترسیدند . مرتی ی را که سرکرده آنان بود گرفتند و او را کشتند .
▪ بند ۵) داریوش شاه گوید : مردی مادی فرورتیش نام در ماد برخاست . چنین به مردم گفت که : من خش ثرئیت از تخمه هوخشتر هستم . پس از آن سپاه ماد که در کاخ او [ بود ] نسبت به من نا فرمان شد به سوی آن فرورتیش رفت ( گرویدند ) او در ماد شاه شد .
▪ بند ۶) داریوش شاه گوید : سپاه پارسی و مادی که تحت فرمان من بود آن کم بود . پس از آن من سپاه فرستادم . ویدرن نام پارسی بنده من او را سرکرده آنان کردم . چنان به آنها گفتم : فرا روید آن سپاه مادی را که خود را از آن من نمی خواند بزنید . پس از آن ، آن ویدرن با سپاه روانه شد ، چون به ماد رسید شهری ماروش نام در ماد آنجا با مادیها جنگ کرد . آن که سرکرده مادیها بود او آن وقت آنجا نبود اهورا مزدا مرا یاری کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسیار بزد . از ماه انامک ۲۷ روز گذشته بود . آنگاه جنگ ایشان در گرفت . پس از آن ، سرزمینی کمپند نام در ماد آنجا برای من بماند تا من به ماد رسیدم .
▪ بند ۷) داریوش شاه گوید : دادرشی نام ارمنی بنده من ، من او را فرستادم به ارمنستان ، چنین به او گفتم : پیش رو [ و ] آن سپاه نافرمان را که خود را از آن من نمی خواند بزن . پس از آن دادرشی رهسپار شد . چون به ارمنستان رسید پس از آن نافرمان گرد آمده به جنگ کردن علیه دادرشی فرارسیدند . دهی زوزهی نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا یاری کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسیار بزد . از ماه ثورواهر ۷ ۸ روز گذشته بود چنین جنگ کرده شد .
▪ بند ۸ ) داریوش شاه گوید : باز دومین بار نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن علیه دادرشی فرا رسیدند . دژی تیگر نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا یاری کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسیار بزد . از ماه ثورواهر ۱۸ روز گذشته بود آنگاه جنگ ایشان در گرفت .
▪ بند ۹) داریوش شاه گوید : باز سومین بار نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن علیه دادرشی فرا رسیدند . دژی اویما نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا یاری کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسیار بزد .
از ماه ثائیگرچی ۸ ، ۹ روز گذشته بود آنگاه جنگ ایشان در گرفت . پس از آن دادرشی به خاطر من در ارمنستان ماند تا من به ماد رسیدم .
▪ بند ۱۰) داریوش شاه گوید : پس از آن وامیس نام پارسی بنده من او را فرستادم ارمنستان و چنین به او گفتم : پیش رو [ و ] سپاه نافرمان که خود را از آن من نمی خواند آن را بزن . پس از آن وامیس رهسپار شد . چون به ارمنستان رسید پس از آن نافرمان گرد آمده به جنگ کردن علیه وامیس فرا رسیدند . سرزمینی ایزلا ۹ نام در آشور آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا یاری کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسیار زد . از ماه انامک ۱۵ روز گذشته بود . آنگاه جنگ ایشان در گرفت .
▪ بند ۱۱) داریوش شاه گوید : باز دومین بار نا فرمانان گرد آمده به جنگ کردن علیه وامیس فرا رسیدند . سرزمینی ااتی یار نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا یاری کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسیار بزد . نزدیک پایان ماه ثورواهر آنگاه جنگ ایشان در گرفت . پس از آن وامیش برای من ( منتظر من ) در ارمنستان بماند تا من به ماد رسیدم .
▪ بند ۱۲) داریوش شاه گوید : پس از آن من از بابل بدر آمدم . رهسپار ماد شدم چون به ماد رسیدم شهری کوندروش نام در ماد آنجا فرورتیش که خود را شاه در ماد میخواند با سپاهی به جنگ کردن علیه من آمد پس از آن جنگ کردیم . اهورا مزدا مرا یاری کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه آن فرورتیش را بسیار زدم . از ماه ادوکن ئیش ۱۰ ۲۵ روز گذشته بود که چنین جنگ کرده شد .
▪ بند ۱۳) داریوش شاه گوید : پس از آن ، فرورتیش با سواران کم گریخت . سرزمینی ری نام در ماد از آن سو روانه شد . پس از آن من سپاهی دنبال [ او ] فرستادم . فرورتیش گرفته شده به سوی من آورده شد . من هم بینی هم دو گوش هم زبان [ او ] را بریدم . و یک چشم [ او ] را کندم . بسته بر دروازه [ کاخ ] من نگاشته شد . همه او را دیدند . پس از آن او را در همدان دار زدم و مردانی که یاران برجسته [ او ] بودند آنها را در همدان در درون دژ آویزان کردم .
▪ بند ۱۴) داریوش شاه گوید : مردی چی ثرتخم نام سگارتی او نسبت به من نافرمان شد . چنین به مردم گفت : من شاه در سگارتیه از تخمه هووخشتر هستم . پس از آن من سپاه پارسی و مادی را فرستادم تخمس پاد نام مادی بنده من او را سردار آنان کردم. چنین به ایشان گفتم : پیش روید سپاه نافرمان را که خود را از آن من نمی خواند آن را بزنید . پس از آن تخمیس پاد با سپاه رهسپار شد . با چی ثرتخم جنگ کرد . اهورا مزدا مرا یاری کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بزد و چی ثرتخم را گرفت . [ و ] به سوی من آورد . پس از آن من هم بینی هم دو گوش [ او ] را بریدم و یک چشم [ او ] را کندم . بسته بر دروازه [کاخ ] من نگاهداشته شد . همه مردم اورا دیدند . پس از آن او را در اربل دار زدم .
▪ بند ۱۵) داریوش شاه گوید : این [ است ] آنچه به وسیله من در ماد کرده شد .
▪ بند ۱۶) داریوش شاه گوید : پارت و گرگان نسبت به من نافرمان شدند . خودشان را از آن فرورتیش خواندند . ویشتاسپ پدر من او در پارت بود او را مردم رها کردند [ و ] نافرمان شدند . پس از آن ویشتاسپ با سپاهی که پیرو او بود رهسپار شد . شهری ویشپ ازاتی نام در پارت آنجا با پارتیها جنگ کرد . اهورا مزدا مرا یاری کرد . به خواست اهورا مزدا ، ویشتاسپ آن سپاه نافرمان را بسیار بزد . از ماه وی یخن ۲۴ روز گذشته بود آنگاه جنگ ایشان درگرفت .
● ستون ۳
▪ بند ۱) داریوش شاه گوید : پس از آن من سپاه پارسی را از ری نزد ویشتاسپ فرستادم چون آن سپاه نزد ویشتاسپ رسید پس از آن ویشتاسپ آن سپاه را گرفت . [ و ] رهسپار شد . شهری پتی گرب نا نام در پارت آنجا با نافرمان جنگ کرد .
اهورا مزدا مرا یاری کرد . به خواست اهورا مزدا ، ویشتاسپ آن سپاه نافرمان را بسیار بزد . از ماه گرم پد ۱ روز گذشته بود آنگاه جنگ ایشان در گرفت .
▪ بند ۲) داریوش شاه گوید : پس از آن کشور از آن من شد . این [ است ] آنچه به وسیله من در پارت کرده شد .
▪ بند ۳) داریوش شاه گوید : کشوری مرو نام به من نافرمان شد . مردی فراد نام مروزی اورا سردار کردند . پس از آن من دادرشی نام پارسی بنده من شهربان در باختر نزد او فرستادم . چنین به او گفتم : پیش رو آن سپاهی را که خود را از آن من نمیخواند بزن . پس از آن دادرشی با سپاه رهسپار شد . با مروزیها جنگ کرد . اهورا مزدا مرا یاری کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسیار بزد . از ماه آثری یادی ی ۲۳ روز گذشته بود . آنگاه جنگ ایشان در گرفت .
▪ بند ۴) داریوش شاه گوید : پس از آن کشور از من شد . این [ است ] آنچه به وسیله من در باختر کرده شد .
▪ بند ۵) داریوش شاه گوید : مردی وهیزدات نام شهری تاروا نام [در ] سرزمینی ی اوتی یا نام در پارس آنجا ساکن بود . او برای بار دوم در پارس برخاست . چنین به مردم گفت : من بردی ی پسر کوروش هستم . پس از آن سپاه پارسی در کاخ [ که ] پیش از این از انشن [ آمده بود ] آن نسبت به من نافرمان شد . به سوی آن وهیزدات رفت ( گروید ) او در پارس شاه شد .
▪ بند ۶) داریوش شاه گوید : پس از آن من سپاه پارسی و مادی را که تحت فرمان من بودند فرستادم . ارت وردی ی نام پارسی بنده من او را سردار آنان کردم . سپاه دیگر پارسی از عقب من رهسپار ماد شد . پس از آن ارت وردی ی با سپاه رهسپار پارس شد . چون به پارس رسید شهری رخا نام در پارس در آنجا آن وهیزدات که خود را بردی ی می خواند با سپاه به جنگ کردن علیه ارتوردی ی آمد . پس از آن جنگ کردند . اهورا مزدا مرا یاری کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه وهیزدات را بسیار بزد . از ماه ثورواهر ۱۲ روز گذشته بود آنگاه جنگ ایشان درگرفت .
▪ بند ۷) داریوش شاه گوید : پس از آن ، آن وهیزدات با سواران کم گریخت . رهسپار پ ئی شی یا اوادا شد . از آنجا سپاهی به دست آورد . از آن پس به جنگ کردن علیه ارت وردی ی آمد . کوهی پرگ نام در آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا یاری کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من وهیزدات را بسیار بزد . از ماه گرم پد ۵ روز گذشته بود . آنگاه جنگ ایشان در گرفت و آن وهیزدات را گرفتند و مردانی که نزدیک ترین پیروان او بودند گرفتند .
▪ بند ۸) داریوش شاه گوید : پس از آن ، وهیزدات را و مردانی که پیروان نزدیک او بودند [ در ] شهری اووادئیچ ی نام در پارس در آنجا آنها را دار زدم .
▪ بند ۹) داریوش شاه گوید : این [ است ] آنچه به وسیله من در پارس کرده شد .
▪ بند ۱۰) داریوش شاه گوید : آن وهیزدات که خود را بردی ی می خواند او سپاه رخج فرستاده بود . برعلیه وی وان نام پارسی بنده من شهربان رخج و مردی را سردار آنها کرده بود . و چنین به ایشان گفت : پیش روید وی وان را و آن سپاهی را که خود را از آن داریوش شاه می خواند بزنید .
پس از آن ، آن سپاهی که وهیزدات فرستاده بود به جنگ کردن علیه وی وان رهسپار شد . دژی کاپیش کانی نام در آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا یاری کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسیار بزد . از ماه انامک ۱۳ روز گذشته بود آنگاه جنگ ایشان در گرفت .
▪ بند ۱۱) داریوش شاه گوید : باز از آن پس نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن علیه وی وان فرا رسیدند . سرزمینی گندوتو نام در آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا یاری کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسیار بزد . از ماه وی یخن ۷ روز گذشته بود آنگاه جنگ ایشان در گرفت .
▪ بند ۱۲) داریوش شاه گوید : پس از آن ، آن مردی که سردار آن سپاه بود که وهیزدات علیه وی وان فرستاده بود با سواران کم گریخت . به راه افتاد . دژی ارشادا نام در رخج از کنار آن برفت . پس از آن وی وان با سپاهی دنبال آنها رهسپار شد . در آنجا او مردانی که نزدیک ترین پیروانش بودند گرفت [ و ] کشت .
▪ بند ۱۳) داریوش شاه گوید : پس از آن کشور از آن من شد . این [ است ] آنچه در رخج به وسیله من کرده شد .
▪ بند ۱۴) داریوش شاه گوید : چون در پارس و ماد بودم باز دومین بار بابلیان نسبت به من نافرمان شدند . مردی ارخ نام ارمنی پسر هلدیت او در بابل برخاست . سرزمینی دبال نام در آنجا به مردم دروغ گفت [ که ] من نبوکدرچر پسر نبون هستم . پس از آن بابلیان نسبت به من نافرمان شدند . به سوی آن ارخ رفتند ( گرویدند ) . او بابل را گرفت . او در بابل شاه شد .
▪ بند ۱۵) داریوش شاه گوید : پس از آن من سپاهی به بابل فرستادم . ویندفرنا نام پارسی بنده من او را سردار کردم . چنین به آنها گفتم : پیش روید آن سپاه بابلی را که خود را از آن من نمی خواند بزنید . پس از آن ویندفرنا با سپاهی رهسپار بابل شد . اهورا مزدا مرا یاری کرد . به خواست اهورا مزدا ، ویندفرنا بابلیان را بزد و اسیر آورد . از ماه ورکزن ۱۱ ۲۲ روز گذشته بود . آنگاه آن ارخ را که به دروغ خود را نبوکدرچر می خواند و مردانی که نزدیک ترین پیروان او بودند گرفت . فرمان دادم آن ارخ و مردانی که نزدیک ترین یاران او بودند در بابل به دار آویخته شدند .
● ستون ۴
▪ بند ۱) داریوش شاه گوید : این [ است ] آنچه به وسیله من در بابل کرده شد .
▪ بند ۲) داریوش شاه گوید : این [ است ] آنچه من به خواست اهورا مزدا در همان یک سال پس از آن که شاه شدم کردم . ۱۹ جنگ کردم . به خواست اهورا مزدا من آنها را زدم و ۹ شاه گرفتم . یکی گئومات مغ بود . او دروغ گفت چنین گفت : من بردی ی پسر کوروش هستم . او پارس را نافرمان کرد . یکی آثرین نام خوزی . او دروغ گفت چنین گفت : من در خوزستان شاه هستم او خوزستان را نسبت به من نافرمان کرد .
یکی ندئیت ب ئیر نام بابلی . او دروغ گفت چنین گفت من نبوکدرچر پسر نبون ئیت هستم او بابل را نافرمان کرد .
یکی مرتی ی نام پارسی . او دروغ گفت چنین گفت: من ایمنیش در خوزستان شاه هستم . او خوزستان را نافرمان کرد .
یکی فرورتیش نام مادی . او دروغ گفت چنین گفت : من خش ثرئیت » از دودمان هوخشتر هستم . او ماد را نافرمان کرد .
یکی چی ثرتخم نام اس گرتی او دروغ گفت چنین گفت : من در اس گرت ۱۲ شاه هستم از دودمان هوخشتر او اس گرت را نافرمان کرد .
یکی فراد نام مروزی . او دروغ گفت چنین گفت : من در مرو شاه هستم . او مرو را نافرمان کرد .
یکی وهیزدات نام پارسی . او دروغ گفت چنین گفت : من بردی ی پسر کوروش هستم . او پارس را نافرمان کرد .
یکی ارخ نام ارمنی . او دروغ گفت چنین گفت : من نبوکدرچر پسر نبون ئیت هستم . او بابل را نافرمان کرد .
▪ بند ۳) داریوش شاه گوید : این ۹ شاه را من در این جنگها گرفتم .
▪ بند ۴) داریوش شاه گوید : این [ است ] کشورهایی که نافرمان شدند . دروغ آنها را نافرمان کرد که اینها به مردم دروغ گفتند . پس از آن اهورامزدا آنها را بدست من داد .هرطورمیل من [ بود ] همانطور با آنها کردم .
▪ بند ۵) داریوش شاه گوید : تو که از این پس شاه خواهی بود خود را قویاً از دروغ بپای . اگر چنان فکر کنی [ که ] کشور من در امان باشد مردی که دروغ زن باشد او را سخت کیفر بده .
▪ بند ۶) داریوش شاه گوید : این [ است ] آنچه من کردم . به خواست اهورا مزدا در همان یک سال کردم . تو که از این پس این نبشته را خواهی خواند آنچه به وسیله من کرده شده ترا باور شود . مبادا آن را دروغ بپنداری .
▪ بند ۷) داریوش شاه گوید : اهورا مزدا را گواه می گیرم که آنچه من در همان یک سال کردم این راست [ است ] نه دروغ .
▪ بند ۸) داریوش شاه گوید : به خواست اهورا مزدا و خودم بسیار [ کارهای ] دیگر کرده شد [ که ] آن در این نپشته نوشته شده است به آن جهت
▪ بند ۹) داریوش شاه گوید : شاهان پیشین را مادامی که بودند چنان کرده هایی نیست که به وسیله من به خواست اهورا مزدا در همان یک سال کرده شد .
▪ بند ۱۰) داریوش شاه گوید : اکنون آنچه به وسیله من کرده شد آن را باور آید . همچنین به مردم بگو ، پنهان مدار . اگر این گفته را پنهان نداری به مردم بگویی اهورا مزدا دوست تو باد و دودمان تو بسیار و زندگیت دراز باد .
▪ بند ۱۱) داریوش شاه گوید : اگر این گفته را پنهان بداری ، به مردم نگویی اهورا مزدا دشمن تو باشد و ترا دودمان مباد .
▪ بند ۱۲) داریوش شاه گوید : این [ است ] آنچه من کردم . در همان یک سال به خواست اهورا مزدا کردم . اهورا مزدا مرا یاری کرد و خدایان دیگری که هستند .
▪ بند ۱۳) داریوش شاه گوید : از آن جهت اهورا مزدا مرا یاری کرد و خدایان دیگری که هستند که پلید نبودم . دروغگو نبودم . تبهکار نبودم . نه من نه دودمانم . به راستی رفتار کردم . نه به ضعیف نه به توانا زور نورزیدم . مردی که دودمان من همراهی کرد او را نیک نواختم . آن که زیان رسانید اورا سخت کیفر دادم .
▪ بند ۱۴) داریوش شاه گوید : تو که از این پس شاه خواهی بود . مردی که دروغگو باشد یا آن که تبهکار باشد دوست آنها مباش . به سختی آنها را کیفر ده .
▪ بند ۱۵) داریوش شاه گوید : تو که از این پس این نپشته را که من نوشتم یا این پیکرها را ببینی مبادا [ آنها را ] تباه سازی . تا هنگامی که توانا هستی آنها را نگاه دار.
▪ بند ۱۶) داریوش شاه گوید : اگر این نپشته یا این پیکرها را ببینی [ و ] تباهشان نسازی و تا هنگامی که ترا توانایی است نگاهشان داری ، اهورا مزدا ترا دوست باد و دودمان بسیار و زندگیت دراز باد و آنچه کنی آن را به تو اهورا مزدا خوب کناد .
▪ بند ۱۷) داریوش شاه گوید : اگر این نپشته یا این پیکرها را ببینی [ و ] تباهشان سازی و تا هنگامی که ترا توانایی است نگاهشان نداری اهورا مزدا ترا زننده باد و ترا دودمان مباد و آنچه کنی اهورا مزدا آن را براندازد .
▪ بند ۱۸) داریوش شاه گوید : اینها [ هستند ] مردانی که وقتی من گئومات مغ را که خود را بردی ی می خواند کشتم در آنجا بودند . در آن موقع این مردان همکاری کردند پیروان من [ بودند ] ویدفرنا پسر وایسپار پارسی ، اوتان نام پسر ثوخر پارسی ، گئوبروو نام پسر مردونی ی پارسی ، ویدرن نام پسر بگابیگ ن پارسی ، بگ بوخش نام پسر داتووهی پارسی ، اردمنیش نام پسر وهاگ پارسی .
▪ بند ۱۹) داریوش شاه گوید : تو که از این پس شاه خواهی بود دودمان این مردان را نیک نگهداری کن .
▪ بند ۲۰) داریوش شاه گوید : به خواست اهورا مزدا این نپشته را من [ به طریق ] دیگر [ نیز ] کردم . بعلاوه به [ زبان ] آریایی بود هم روی لوح هم روی چرم تصنیف شد . این نپشته به مهر تأیید شد . پیش من هم نوشته هم خوانده شد . پس از آن من این نپشته را همه جا در میان کشورها فرستادم مردم پذیرا شدند .
مطالعه سنگنوشتهها و حجاريهاي باقيمانده و يافتشده در
تختجمشيد، ميتوان بهخوبي به باورها و اعتقادات سران هخامنشي پي برد. چرا كه
صاحبان و دستوردهندگان ساختمان اين بنا، بر تمام جزييات ساختمان اين بنا نظارت
داشتهاند تا همهچيز به حد كمال از آب درآيد و بدين خاطر است كه مشاهده ميكنيم كه
چه از نظر ساختماني، چه از نظر ترسيم تصويرهاي برجسته و چه از نظر نوشتهشدن
كتيبهها دقت بسيار زيادي بهكار رفته است. دهها طرح و نقشه ارائه شده تا يكي از
ميان آنها انتخاب و دهها متن نوشته شده تا يكي را براي نوشتن سنگنوشته انتخاب
كردهاند و بدين خاطر است كه در ساختمان تختجمشيد، تفكر، انديشه و دقت و ظرافت و
فن و هنر فوقالعاده زيادي را مشاهده ميكنيم.
همه باستانشناسان متفقالقولند كه تختجمشيد خط فكري دارد و فرهنگي
كه بر هنر هخامنشيان حاكم است، كاملا ايراني است. و از اعتقادات و رسوم و سنن و
خواستها و باورها و ايدهآلهاي هخامنشيان سرچشمه ميگيرد و بيانكننده آرزوها و
اعتقادات آنان است گيرشمن در مورد مذهب هخامنشي اعتقاد دارد كه درست است كه در
دوران هخامنشي كيش زردشتي در اكثر مناطق ايران پراكنده شده بوده و اكثر مردم ايران
كيش زرتشتي داشتند، ولي به نظر او، شاهان هخامنشي زرتشتي نبودهاند! در حاليكه همه
باستانشناسان از جمله خود پروفسور گيرشمن باور دارند كه كوروش بنيانگذار سلسله
هخامنشي، با ايجاد اتفاق و اتحاد مابين قوم خود و ديگر ملل ساكن در ايران توانسته
است كه در مدتي كم نيرويي بسيار عظيم جمع نموده و به كشورهاي مجاور حمله كند و آنها
را بهراحتي و بهخوبي بهتصرف خود درآورده و با هم متحد كند، و اين ممكن نبوده مگر
اينكه وي داراي ايدئولوژي بوده كه بهنظر مردم و سربازان او مورد احترام و مقدس
باشد، بهطوريكه اين همه سرباز، جان خود را در كف نهاده در خدمت او درآيند و در
راه آرمان او بجنگند در حاليكه اگر به قول گيرشمن اكثريت ملت ايران زرتشتي
نبودهاند، چگونه حاضر شدهاند كه در خدمت اين شاهان كافر قرار گيرند و براي پيروزي
او ، از خود جانگذشتگي نشان دهند. كاملا مسلم است كه همه سران كشورها در طول تاريخ
كه از ميان مردم برخواسته و به حكومت رسيدهاند، ناگزير پيرو مذهب اكثريت همان
اجتماع بودهاند. فلسفه ناسيوناليستي براي دفاع از كشور هميشه توانسته است مورد
استفاده قرار گيرد، ولي نميتواند براي تصرف كشورهاي ديگر بهكار برده شود و
فلسفهاي جهانشمول لازم است تا ملتي را براي فداكاري و جانفشاني براي تصرف كشورهاي
ديگر آماده سازد با مشاهده تختجمشيد و بررسي آثار و كتيبههاي باقيمانده از دوران
هخامنشي و آنچه كه عنوان عملكرد آنان در تاريخ ثبت شده است و تاريخنويسان يوناني
نوشته، يا در كتاب تورات و عهد عتيق باقيمانده است، بدين نتيجه ميرسيم كه اين
شاهان به اصولي كه جزييات آن در اين بخش خواهد آمد، اعتقاد داشتند. به دلايل مشروحه
زير، اين شاهان بهنظر نگارنده، زرتشتي بودند. هرچند كه نميتوان تمام اعمال و
رفتار آنان را مطابق با دستورات اين دين دانست هخامنشيان هميشه سنگنوشته خود را
با نام خدا شروع كردهاند و مينويسند ميستايم اهورامزدا را كه اين زمين را آفريد،
كه آن آسمان را آفريد، كه اين مردم را آفريد، كه (مرا) پادشاه كرد، كه شادي را
آفريد و غيره … و اهورامزدا را آفريننده همه چيز ميدانستهاند و بهدنبال نام او،
كارها و پيروزيهاي خود را ميآوردند و در پايان نيز ذكر ميكردند كه آنچه كه
بهدست آوردهاند، به خواست و ياري او بوده و از اهورامزدا ميخواهند كه به آنها
عمر طولاني و عزت دهد. مثلا در كتيبه بيستون (بهستان) نزديك به پنجاه بار نام
اهورامزدا همراه دو كلمه ((خواست)) و ((ياري)) آمده است، بهياري اهورامزدا، به
خواست اهورامزدا اين كار يا آن عمل انجام گرفت،و بهوضوح نشان ميدهند كه آنان
يكتاپرست بوده و موفقيتهاي خود را نتيجه كمك خداوند دانسته و تنها او را شكر
ميكردند. اينكه بعضي از باستانشناسان مينويسند : در سنگنوشتههايي كه در بابل،
يا فلسطين يا مصر يافت شده، آنان از بتها و خدايان مقدس بين ملل ديگر نيز بهخوبي
و با احترام ياد كردهاند، از آزادانديشي و آزادمنشي ايشان و احترامي كه براي ملل
ديگر و درنتيجه براي مقدسات آنها قايل بودهاند، ميباشد و بههيچوجه از اعتقاد
ايشان به خداي يكتا (اهورامزدا) نميكاهد ميدانيم كه اشوزرتشت يكي از نخستين
پيامبراني است كه در تاريخ از او نام برده شده و ايرانيان يكي از نخستين خداشناسان
عالم هستند، خداي زرتشت اهورامزدا نام دارد كه آفريننده كل هستي شناخته شده است. در
گاتاها در عين حال زرتشتيان نيز مانند ساير اديان اعتقاد دارند كه در درگاه خداوند
فرشتگاني هستند كه اهورامزدا آنها را براي اداره و پاسداري بخشي از آفريدههاي خود
آفريده است كه ((ايزدان)) ناميده ميشوند و آناهيتا و مهر و سروش از بزرگترين
ايزدان ميباشند. نام خداي هخامنشيان نيز همانند زرتشتيان اهورامزدا بوده و در تمام
سنگنوشتهها خداي خود را بدين نام مينامند و او را آفريننده همهچيز در جهان
ميدانند و در ضمن از ايزداني مانند ارت و آناهيتا نيز به كرات ياد شده است در كيش
زرتشتي راستي بسيار ستوده شده است،و بدين حقيقت بزرگ اشاره شده كه راستي، پايه و
اساس رستگاري بشر و دروغ سرچشمه همه بديها و پليديهاست (بندهاي متعدد گاتاها) در
كتيبهاي در تختجمشيد نيز داريوش از اهورامزدا ميخواهد كه كشور او را از جنگ و
خشكسالي و ((دروغ)) دور نگه دارد، وي نيز اعتقاد دارد كه دروغ و انتشار آن در جامعه
ميتواند به اندازه جنگ و خشكسالي به كشور آسيب برساند يا در سنگنوشته بيستون
مينويسد: تو كه پس از من شاه خواهي شد، خود را سخت از دروغ دور نگاهدار، هر كس
بخواهد بناي استقلال مملكت و سعادت ملتش را بر اساس نيكي استوار نمايد، بايد دروغ
را از آن مرز و بوم از ريشه براندازد و راستي را به جاي آن استوار نمايد هخامنشيان
مانند زرتشتيان به بقاي روح اعتقاد داشتند و با وصفي كه طريقه مومياييكردن را از
مصريان آموخته بودند و ميتوانستند اجساد خود را موميايي نمايند تا باقي بماند،
خواستار آن نبودند و جسدشان را در قبر گذاشته و به خاك سپردهاند. درحاليكه مصريان
آن زمان، بقاي روح را باور نداشته و معتقد بودند كه بهشرطي انسان ابدي ميشود كه
جسم او موميايي شده و در محل بسيار امني مثل اهرام يا مصطبه گذاشته شود. در آن زمان
هنوز يونانيان كه خود را خيلي متمدنتر از ما ميدانستند و ميدانند، خدانشناس
بودند و بتهاي متعددي ميپرستيدند كه هركدام از آنها را مظهر آفرينش بخشي از جهان
طبيعت تصور ميكردند. در 2500 سال قبل هنوز دولت روم وجود نداشته و ملت آلمان و
فرانسه و انگليس و بهطور كلي اكثر مردم اروپا هنوز در مرحله چادرنشيني بهسر
ميبردند و يا در مرحله شروع دوره كشاورزي سير ميكردند و تنها ايرانيان و قوم يهود
به خداي واحد ايمان داشته و يكتاپرست بودند در مذهب اشوزرتشت، شادبودن و شاديكردن
نوعي شكرگذاري به درگاه خداوند محسوب ميشود و غم و غصهخوردن و اصراف و هدردادن
آفريدهها، نوعي ناشكري و ناسپاسي بهحساب ميآيد. مردم ايرانباستان، هرساله حدود
شصت روز را جشن داشتند كه ضمن ستايش اهورامزدا به بذل و بخشش و جشن و شادي
ميپرداختند. هر روز اسمي داشت كه وقتي آن روزها با نام ماه برابر ميشد، جشن
ميگرفتند. شش ((چهره گهنبار)) داشتند كه هركدام پنج روز بود و عقيده بر اين بود كه
خداوند به هر چهره گهنبار يكي از بخشهاي مهم عالم را آفريده است و جشن ميگرفتند و
خيرات ميكردند. جشن نوروز و مهرگان و سده كه از بزرگترين جشنهاي ملي و مذهبي بود
نيز جشن گرفته ميشد. خلاصه ايرانيان سعي ميكردند به هر بهانهاي كه شده روزگار را
به شادي و شكرگذاري سپري نمايند. هخامنشيان نيز براي شادي و شاديكردن، ارزش زيادي
قائل بوده و تقريبا در تمام كتيبههاي خود، اهورامزدا را به خاطر آفرينش شادي ستايش
كرده و خدا را شكر ميگويند مسأله اخلاق و وظيفه انسان در رعايت اصول اخلاقي، در
دين زرتشت بسيار سفارش شده است، بهطوريكه او را معلم بزرگ اخلاق و اولين و
بارزترين مبلغ آن ميدانند و گاتاها، كتاب مقدس زرتشتيان پر است از متعاليترين
اصول اخلاقي كه اشوزرتشت رعايت دقيق اين اصول را از انسان خواستار شده است دين،
كلمهاي است اوستايي و بهمعني وجدان است و كار دين وجدانسازي است و وجدان يعني
پايبندي انسان به اصول اخلاقي و بنابراين، كار وجدان؛ انسانسازي است هرودوت و
كتزياس و گزنفون، هرسه ، كوروش را از جهت داشتن نيروهاي سياست و جوانمردي و درستي و
مردانگي و بهخصوص آزادمنشي بهگونههاي مختلف ستودهاند. باستانشناسان هم عقيده
دارند كه كوروش همه مردم جهان را به يك چشم نگاه ميكرد و در رفتار آزادهمرد بود،
و با داشتن القاب و عناوين شديدا مخالف بودهاست. تاريخ نشان ميدهد كه شاهان
هخامنشي به رعايت اصول اخلاقي، بسيار معتقد بوده و به تمام پيمانهايي كه در دوران
حكومت خود بستهاند، پايبند بودهاند. گيرشمن در كتاب خود، متذكر شده كه شاهان
هخامنشي بهدنبال گسترش عدل و انصاف بوده و نه تنها با پيشروي خود در جهان تمدني را
نابود نكردهاند، بلكه به پيشرفت و گسترش تمدن و فرهنگ در جهان بسيار كمك
نمودهاند. پروفسور ماريكخ در كتاب خود با نام ((از زبان داريوش)) نيز با تكيه بر
كتيبههاي هخامنشيان پايبندي ايشان را به اصول اخلاق و انسانيت بسيار ستودهاند در
دين زرتشت، آزادي عقيده و انتخاب راه، بسيار محترم شمرده شده است، بهطوريكه در
((گاتاها)) ميفرمايد هر مرد و زن حق دارد خود راه خويش را برگزيند و خداوند به
انسان نيروي اراده بخشيده است تا هر كس برحسب اراده خويش رفتار نمايد تاريخ نيز
گواهي ميدهد كه هخامنشيان داراي ايدئولوژي بسيار قوي بوده و بدان عمل
مينمودند،از طرفي بسيار آزادانديش بودند و با وصفي كه مدت دويستوسي سال بر بيش
از نيمي از مردم جهان فرمان ميراندند، هرگز باورهاي خود و حتي خط و زبان خود را بر
آنان تحميل نكردند. در زمان هخامنشيان آنان تمام ملل تابعه خود را در پيروي از
باورهاي خويش آزاد ميگذاشتند و فقط بعضي كارهايي را كه بهنظر آنها بسيار
غيرانساني جلوه ميكرد و با اعتقادات آنان بسيار مغاير بوده، در سراسر امپراتوري
خود ممنوع كردند، مثلا در ((كارتاژ)) رسم بر اين بود كه والدين براي خشنودي بت بزرگ
بهنام ((مولوخ)) فرزندان خود را روي دستهاي بت گذاشته ميسوزاندند يا در سوريه
كودكان را در راه بت ((ملكارت)) قرباني ميكردند، در مصر و بابل نيز مردم بنا به
باورهاي خود، فرزندان خود را قرباني مينمودند، كه هخامنشيان اين نوع كارها را در
سراسر امپراتوري خود ممنوع اعلام نمودند با حمله هخامنشيان به كشورهاي مختلف و تصرف
آن كشورها نه تمدني از تمدنهاي قديم از بين رفت و نه ملتي به نابودي كشيده شد.
درحاليكه هخامنشيان در زماني ميزيستند كه شاهان همطراز آنها پس از حمله به
كشورهاي ديگر افتخار ميكردند كه آن شهرها را ويران كرده و هزاران نفر را از دم تيغ
گذراندند و حتي به حيوانات نيز رحم نكردهاند و از سرها تپهها ساختهاند، و يا
دستها و گوشها و بينيها را قطع كردهاند. درحاليكه هميشه هخامنشيان به اين نكته
افتخار دارند كه پس از تصرف كشوري، به مردم آن كشور آزادي دادهاند و به سربازان
خود اجازه ندادهاند كه به كسي آزار برسانند و سعي كردهاند كه عدل و داد را در آن
كشورها برقرار نمايند و ميراث فرهنگي كشورهاي ديگر را ارج مينهادند و امنيت و
توسعه بازرگاني با آنها را به ارمغان ميبردند. بيسبب نيست كه بهعلت اين
خوشرفتاريها، نام شاهان هخامنشي در كتابهاي مقدس عهد عتيق جزو مقدسترين افراد
بهثبت رسيده است و ملت يهود كوروش را تا حد مسيح و كمربسته خدا بالا
بردهاند.
در مورد دين هخامنشيان (550-330 پ.م.) نظرات گوناگوني توسط
ايرانشناسان در زمانهاي مختلف ارائه شده است. اكثر اين نظرات بر پايه يافته هاي
باستانشناسي و تحقيقات زبانشناسي استوار است كه گهگاه با كشفيات تازه، شكل جديدي به
خود مي گيرند.
يكي از پايه اي ترين شكل دهنده هاي اين نظريات ، تخت جمشيد و نگاره
ها و كتيبه هاي آن است. از روي كتيبه هاي فارسي باستان برجاي مانده از زمان
هخامنشيان و نيز الواح گلي به زبان و خط عيلامي كه به الواح بارو و خزانه تخت جمشيد
معروف هستند مي توان به نتايجي در مورد كيش هخامنشيان دست يافت. در كتيبه هاي
هخامنشي مي خوانيم كه اهورامزدا خداوند بزرگ، آفريننده زمين و آسمان و مردم است و
اوست كه شادي را براي مردم آفريد و به اراده اوست كه شاهنشاه هخامنشي به شهرياري
رسيده است. بزرگي اهورامزدا در كتيبه هاي هخامنشي همان معنايي را دارد كه در اوستا
و دين زرتشتي هم ديده مي شود. اگرچه در كتيبه ها نامي از اشوزرتشت برده نشده است
ولي نام دو ايزد اوستايي يعني مهر و آناهيتا در كتيبه هاي دوره دوم هخامنشي يعني
اردشير دوم پديدار مي گردد. با آمدن نام اهورامزدا در كتيبه هاي هخامنشي مشخص مي
شود كه هخامنشيان مزداپرست بوده اند. آفرينندگي دادار اورمزد و نكاتي كه بر اهميت
شادي تكيه دارد در اوستا نيز ديده مي شود. دو مفهوم راستي -arta فارسي باستان و
arta/asha اوستايي- و نيز دروغ - drauga فارسي باستان و draoga اوستايي- گواه بر
جدايي خوبي و بدي در نزد هخامنشيان بوده است. از طرفي ديگر نام اشوزرتشت در كتيبه
ها ذكر نگرديده است و نيز آيين كفن و دفن شاهان هخامنشي با آنچه در ونديداد مي آيد
به نظر مي رسد كه هماهنگي نداشته باشد. هرچند ستايش مكرر داريوش از اهورامزدا مي
تواند نشاني از پذيرش دين زرتشت به وسيله او باشد. با اين حال عده اي اين دلايل را
كافي نمي دانند. اما در زمان اردشير دوم است كه همانندي هاي بيشتري ميان كيش
هخامنشيان و آيين زرتشتي شناخته شده و رسمي در دوران ساسانيان، پديدار مي گردد.
منابع يوناني و شواهد هنري به دست آمده از زمان هخامنشيان همچون مهرها، نقش تزئيني
هاي برجسته و غيره نشان دهنده مركزيت آتش در دين شاهان هخامنشي بوده است ، اگرچه
ماهيت اصلي آن بر ما پوشيده است. با بررسي كتيبه هاي داريوش به دو فعل “Mar” و
“Pat” بر مي خوريم كه اولي به معني “مردن” و دومي به معني “فرودآمدن” است . نكته
جالب توجه اينجاست كه اين دو واژه با اينكه بار معنايي منفي دارند ، در مفهوم
غيردئوه اي خود به كار رفته اند. در هر حال با شواهدي كه در دست داريم قضاوتهاي
گوناگوني مي توان انجام داد . با اين وجود براي ارائه نظريه قطعي و علمي در مورد
زرتشتي بودن يا زرتشتي نبودن هخامنشيان نيازمند يافته شدن شواهد جديد و تحقيقات
گسترده تري هستيم . شايد روزي كه تمامي چندين هزار لوح گلي به خط ميخي عيلامي يافته
شده از بايگاني داريوش خوانده شد، مسائل مبهم بر ما آشكار گردد.
برگرفته از : بويس، مري. تاريخ كيش زرتشت –جلد سوم :
هخامنشيان . ترجمه همايون صنعتي زاده. تهران: توس، 1375. دوشن گيمن. دين
ايران باستان. ترجمه رويا منجم. فكر روز . >آسموسن …و ديگران. ديانت زرتشتي:
مجموعه سرمقاله . ترجمه فريدون وهمن. بنياد فرهنگ ايران: 1348. كخ، هايد
ماري. از زبان داريوش!… ترجمه پرويز رجبي. چاپ پنجم. كارنگ: 1382. مزداپور،
كتايون. زرتشتيان. دفتر پژوهشهاي فرهنگي: 1382.
بناهای هخامنشی
تالار آپادانا، تخت جمشید هخامنشیان در اقامتگاه های خود بناهایی را می ساختند که می بایستی مبین قدرت و عظمت حکومت باشد. در دوران هخامنشیان یک سبک معماری مخصوصی به وجود آمده بود که در آن سنن و آداب ملل مختلف ساکن در کشور هخامنشتیان جلوه گری می کرد. یکی از آثار اولیه معماری هخامنشیان، کاخ کورش است که در نخستین اقامتگاه هخمانشیان در پاسارگاد (پازارگاد) بنا شد و عبارت از یک رشته ساختمانهایی بود در میان باغ و محصور به دیوار.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تالار آپادانا، تخت جمشید
در ویرانه این کاخ، کتیبه بسیار قدیمی محفوظ مانده که می گوید : "من هستم کورش شاه هخامنشی." در پاسارگاد آرامگاه کورش نیز محفوظ مانده و آن بنای کوچکی است از سنگ که شبیه به خانه مسکونی با سقف دو پوششی و در روی پایه و شش پله پله بلند قرار گرفته است. در این بنا هیچ گونه تزئیناتی وجود ندارد.
این مقبره از سایر مقبره های پادشاهان، که به معنی و مفهوم واقعی کلمه از بناهای معماری بشمار نمی روند، متمایز است و عبارت از حفره ای است که در درون صخره ای به وجود آمده و با برجستگی های حجاری و تزئینات معماری تزئین شده است. طبق گفته مورخان باستانی در این مقبره بر روی بستر طلا جسد مومیایی شده کورش قرار داشته است.
در پاسارگاد و نقش رستم که مقبره پادشاهان در آنجا قرار دارد، ابنیه عجیبی به شکل برج های بلند که فاقد پنجره و تزئینات است، باقی مانده و اینطور به نظر می رسد که این بناها در قدیم معابدی بوده اند. داریوش در کتیبه خود در بیستون می نویسد که وی معابدی را که گوماتا (یکی از مغ های شورشی) ویران کرده بود تجدید بنا کرده است. علاوه بر برجهای اسرارآمیزی که اشاره شد، از آثار مذهبی، محراب های بزرگ سنگی و محل هایی را می توان ذکر کرد که به منظور پرستش اختصاص داشته و مسقف نیستند.
آرامگاه خشیار یکم، نقش رستم در تخت جمشید که از دوره سلطنت داریوش اقامتگاه پادشاهان بوده، ابنیه به سبک کاخ ها اهمیت زیادی دارد. کاخ های تخت جمشید در روی یک سکوی بلند قرار گرفته و با وجود داشتن اشکال مختلف معماری ساختمان واحدی را تشکیل می دهند که قدرت و عظمت دولت هخامنشیان را نمایان می سازد و از آثار ملتی است که موسس و موجد هنر و صنعت دوره هخامنشیان بوده است.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آرامگاه خشیار یکم، نقش رستم
کلیه این ابنیه، به استثنای یکی از آنها که به دوره اردشیر سوم تعلق دارد، طبق فرمان داریوش و خشیارشا بنا شده و ما می توانیم از روی آنها در باره وسعت فعالیت ساختمانی این پادشاهان و سبک معماری دوران شکوه و جلال دولت هخامنشیان قضاوت کنیم. در تخت جمشید دو نوع ساختمان به خوبی به چشم می خورد یکی "تاچار" قصر زمستانی، که در زمان داریوش ساختمان آن آغاز گردید و دیگری "آپادانا" سالن روبازی که بر روی ستونهای بلند باریک با پوشش چوبی استقرار دارد. این قصر در زمان داریوش بنا شد و در زمان خشیارشا و اردشیر اول تجدید گردید. سالن صد ستونی هم که در زمان خشیارشا بنا شده از همین نوع محسوب می شود.
بنای قصر داریوش که در اقامتگاه دیگر پادشاهان در پایتخت قدیم عیلام، یعنی شوش ساخته شده، نوع دیگری است. در آنجا ابنیه قصر در اطراف حیاط مرکزی بر صبق اصول معماری ماورای دجله و فرات متمرکز شده است.
کلیه این آثار مختلف معماری، حاکی از سنن مختلفی است که بر اساس آنها سبک معماری دوران هخامنشیان به وجود آمده است. تردیدی نیست که هنر هخامنشیان از لحاظ این که یک هنر درباری بوده و از لحاظ عظمت و جلال می بایستی قدرت و جبروت پادشاهان را نمایان سازد، به دست ملل و قبایل گوناگون بنا شده و خود ایرانیان در بنای آن کمتر کار کرده اند.
در این هنر علاوه بر عناصر هنر محلی ایرانی، عناصری نیز از هنر بین النهرین و مصر و یونان نیز به چشم می خورد. در شوشو از روی کتیبه داریوش اول معلوم می شود که استادان کلیه ملل در ساختمان کاخ، که نشانه قدرت و عظمت حکومت هخامنشیان بوده است، شرکت داشته اند.
خواست مردم اولويت نخست دولت هخامنشي
دوران هخامنشيان، در تاريخ ايران دوره اي است كه بر طبق شواهد و اسناد مي توان از آن به عنوان دوره طلايي تاريخ ايران نام برد. اگر چه دوره هاي تاريخي در ايران همواره به نام پادشاهانشان معروف گشته اند اما وضعيت اجتماعي و فرهنگي جوامع ايراني در هر كدام از اين دوره ها موضوعي است كه گاه از بين نوشته هاي تاريخ نويسان نمايان شده تا ما را به نتايج بسياري رهنمون سازد.
تاكيد و اهميت دادن بر مردم در نقوش مختلفي كه از دوران هخامنشيان بر جاي مانده نيز به خوبي به چشم مي خورد. ما در بعضي از اين نقش ها شاهديم كه پارسه نه به عنوان حكومتگر كه به عنوان جزيي از مردم و نماينده مردم پارسه تصوير شده است
گفت و گو: الهه خسروي يگانه
دوران هخامنشيان، در تاريخ ايران دوره اي است كه بر طبق شواهد و اسناد مي توان از آن به عنوان دوره طلايي تاريخ ايران نام برد. اگر چه دوره هاي تاريخي در ايران همواره به نام پادشاهانشان معروف گشته اند اما وضعيت اجتماعي و فرهنگي جوامع ايراني در هر كدام از اين دوره ها موضوعي است كه گاه از بين نوشته هاي تاريخ نويسان نمايان شده تا ما را به نتايج بسياري رهنمون سازد.
وضعيت مردم و اجتماع در دوران هخامنشي موضوعي است كه با شاهرخ رزمجو كارشناس دوره هخامنشي در اين گفت و گو به بحث گذاشته ايم. در اين مصاحبه سعي شد بيشتر به وجود اجتماعي و فرهنگي جامعه دوران هخامنشي پرداخته شود تا بتوان از لا به لاي اين سخنان با وجوه پنهان و ناگفته از اين دوران آشنا شويم.
* دوره هخامنشي همواره به دلايل مختلفي مورد توجه كارشناسان علوم مختلف و باستان شناسان بوده است اما در اين ميان بعضي از وجوه اين دوره ناشناخته مانده است. در واقع اگر چه مورخان يوناني همواره درباره وضعيت اجتماعي و ساختار جامعه ايراني مطالبي نوشته اند اما از آنجا كه اين تاريخ نگاري ها معمولا با غرض ورزي همراه است نياز به بررسي همه جانبه و موشكافانه اين مقوله در بين باستان شناسان و كارشناسان تاريخ ضروري به نظر مي رسد. اگر بخواهيم به طور خلاصه در مورد وضعيت اجتماعي دوران هخامنشي صحبت كنيم اولين مولفه اي كه به ذهن شما مي رسد چيست؟
_ شايد وجود آزادي و فضاي بازي كه در دوره هاي ديگر وجود نداشته است. به عنوان مثال اگر چه دوره ساسانيان همواره با تبليغات منفي همراه بوده است اما مطمئنا آزادي فكري و مذهبي كه در دوره هخامنشيان وجود داشته در اين دوره نبوده است. ما در بسياري از نوشته هاي دوره هخامنشي مي بينيم كه حكومت با حفظ اقتدار خود به مردم بسيار تاكيد دارد و در بعضي نوشته ها، اين بيشتر مردم هستند كه به آن اهميت داده شده و نه خود حكومت. مثلا در يكي از قديمي ترين متن ها آمده است: «سرزمين پارس سرزميني است كه مردان خوب و اسبان خوب داراست كه اين را اهورا مزدا از گزند دشمنان حفظ كناد.» همين طور داريوش در يك كتيبه ديگر صراحتا به پادشاهان بعد از خود اعلام مي كند: «اگر مي خواهي كه شادي جاودانه از سرزمين پارس رخت برنبندد مردم را حفظ كن.»
تاكيد و اهميت دادن بر مردم در نقوش مختلفي كه از دوران هخامنشيان بر جاي مانده نيز به خوبي به چشم مي خورد. ما در بعضي از اين نقش ها شاهديم كه پارسه نه به عنوان حكومتگر كه به عنوان جزيي از مردم و نماينده مردم پارسه تصوير شده است. اين در مورد بقيه مردم هم صدق مي كند و حتي مي توانيم بگوييم مردم كشورهاي ديگر بيشتر مردم توجه هستند يعني آنها در اين نقش برجسته ها نه به عنوان ملل شكست خورده بلكه به عنوان جزيي از مردم يك كشور واحد به نمايش در آمده اند. به همين دليل مي توانيم بگوييم كه ديد حكومت نسبت به مردم بسيار متفاوت از حكومت هاي قبل و بعد از خود است. ما اين نوع نگاه را مثلا در كشوري مانند مصر نمي بينيم مصر در تصوير نگاري خود ملت هاي ديگر را به صورت اسير تصوير كرده است ولي همين ملت هاي در تصوير نگاري هخامنشي پشتيبان حكومت هستند. گزارش هايي هم از نامه هايي نوشته شده نشان مي دهد حكومت سعي داشته تا حد امكان رعايت حق مردم را بكند و كسي را به عنوان فرمانروا و حاكم ساتراپ منصوب كند كه بتواند به خوبي وظيفه اش را در قبال مردم انجام دهد و اگر كوتاهي كرد بلافاصله از سوي حكومت مركزي و شخص پادشاه تهديد به بركناري مي شده مگر اين كه روش خود را تغيير دهد. حضور نيروهايي به نام چشم و گوش هاي شاه در هر ساتراپ و ايالت خود گواه اين مدعاست. چشم هاي شاه بازرساني بودند كه در كنار حاكم محلي به بررسي كارهاي روزانه مي پرداختند و اگر تخلفي مي ديدند به شاه گزارش مي كردند و گوش هاي شاه كساني بودند كه به طور مخفيانه اوضاع را زير نظر مي گرفتند تا اگر احتمالا حقي ضايع شد يا ظلمي صورت گرفت به شاه اطلاع دهند. از سوي ديگر در يكي از نوشته هاي درباري نامه اي از «داريوش» به «گاتاداس» داريم كه ساتراپ منطقه آسياي صغير است و در آن نامه او را به خاطر رفتارش مورد سرزنش قرار داده و تهديد به بركناري مي كند. در واقع يكي از اصول اصلي قدرت در دولت هخامنشي نگه داشتن همه جوامع در كنار هم با اصل حفظ فرهنگ و زبان و دين آن ملت ها بوده و تنها شرطي كه داشته اند، و روي آن تاكيد مي ورزيده اند اين بوده كه اگر ملت ها مزاحم يكديگر نشوند مي توانند در امان بمانند و به راحتي زندگي كنند. نمونه تاريخي اين موضوع نابودي جنگل مقدس شهر سارد است كه توسط يوناني ها به آتش كشيده مي شود و در ادامه همين سياست براي تنبيه يوناني حكومت به اين كشور لشكركشي مي كند و آكروپل آتن را آتش مي زند. اصلا علت بيشتر جنگ هاي ايران و يونان در اين مقطع به قصد كشور گشايي و فتح سرزمين نبوده است. بلكه مجازات يونانيان بوده است. يك نمونه ديگر مثلا نابودي معبد يهوديان در مصر به دست كاهنان مصري است. سياستي كه ساتراپ مصر در پيش مي گيرد سياسي است كه يهوديان و مصري ها سرانجام بتوانند در جايگاه خود و كنار همديگر بدون هيچ مزاحمتي براي هم زندگي كنند. چون جاي تعجب دارد كه يهوديان مصري كه مدام اسير بوده اند بتوانند در كنار معابد مصري؛ معبد يهود داشته باشند. و شاهديم كه اين قانون فقط براي كشورهاي ديگر نيست بلكه در قلب سرزمين پارس هم چنين سياستي وجود دارد و به آن وفا دارند. مثلا بر اساس يك سري كتيبه هايي كه داراي محتواي ديني و مذهبي هستند و باروي تخت جمشيد كشف شده اند؛ اين طور برداشت مي شود كه در سرزمين پارس حتي در نزديكي مراكز حكومتي معابد مختلفي براي پرستش خدايان ديگر وجود دارد. مثلا معابدي براي خدايان عيلامي در كنار پرستش گاه اهورا مزدا. حتي اسنادي درباره پرداخت هايي ديني وجود دارد كه به هر دو گروه از خدايان انجام شده است.
* موضوع ديگري كه مي توان در ساختار اجتماعي هخامنشيان به آن پرداخت طبقه بندي اجتماعي آن جامعه است. ما مي دانيم كه مثلا در دوران ساساني مرزبندي بين طبقات اجتماعي بسيار پررنگ و رسمي بوده است. آيا در دوره هخامنشيان نيز اين مساله وجود دارد؟
_ اين موضوع بسيار مورد اغتشاش است. نوشته هاي گوناگوني درباره ساختار طبقاتي دوران هخامنشي وجود دارد اما اين نوشته ها به حدي متنوع و متفاوت از يكديگرند كه نمي توان به راحتي به آنها استناد كرد. به عنوان مثال بعضي جا به جايي هايي كه معتقدند در بين طبقات دوران هخامنشي وجود داشته است. اولين اشكالي كه مي توان به اين آرا گرفت اين است كه دقيقا مشخص نشده كه طبقاتي به اين معني وجود داشته باشد يا نه و دومين ايراد اين است كه دوره هخامنشي يك دست نيست. يعني تغييراتي در بعضي طبقات به خصوص روحانيون به وجود آمده است. طبقه روحانيون در زمان داريوش به دليل ماجراي گيومات مقدار زيادي از قدرت شان را از دست دادند ولي مي دانيم كه از نيمه هاي دوران حكومت داريوش به بعد طبق اسناد و مدارك دوباره و به خصوص در دوره خشايارشا كاملا قدرت را به دست مي گيرند. البته خود طبقه روحانيون لايه هاي مختلفي دارند. اما شباهتي كه اين دوره با دوره هاي بعد و دوره ساساني دارد همان 7 خانداني هستند كه تسلط زيادي روي حكومت دارند. داريوش در كتيبه خود از 6 خاندان نام مي برد كه با خاندان هخامنشي به عدد 7 مي رسد كه عدد مقدسي است. گر چه ممكن است كه نام اين خاندان ها در طول تاريخ عوض شود اما طبقه اشراف و با شاهزارگان از اين 6 خاندان تشكيل مي شود كه پيوستگي هايي با خاندان سلطنتي دارند. حتي داريوش در نوشته هاي خود به پادشاه بعدي متذكر مي شود كه اين خاندان ها را حفظ كند.
* چندي پيش كتابي منتشر شد با نام زنان هخامنشي كه به ازدواج ها و روابط زنان دربار هخامنشي مي پرداخت. در واقع اين سنتي كهن بوده كه معمولا پادشاهان كشورهاي مختلف يا مناطق گوناگون براي برقراري روابط حسنه يا ه نشانه وفاداري ازدواج هايي را بين خاندان هاي خود ترتيت مي دادند. معمولا نيز ادعا مي شود كه در دوران هخامنشي ازدواج با محارم مجاز بوده است. اين ادعا تا چه حد صحت تاريخي دارد؟
_ اين موضوع جاي بحث و سوال بسيار دارد و نكات پنهان بسياري در آن مستتر است به دليل آن كه ما واقعا نمي دانيم اين اتفاقات رخ داده يا نه چون معمولا اين اخبار از سوي يوناني ها به ما رسيده و در صحت و سقم آن ترديد وجود دارد. اما سنتي از قديم به خصوص در عيلام وجود داشته و آن اين بود كه ملكه، خواهر شاه نيز ناميده مي شده. شايد به اين دليل كه شاه و ملكه را، هر دو، فرزندان يك خدا مي دانستند در نتيجه به يك نسبت خواهر برادري نيز علاوه بر پيوند زناشويي بين آنها معتقد بودند. نسبتي كه مجازي بوده است نه خوني. اين مساله بعد از عيلاميان در دوره هخامنشي هم وجود دارد. مثلا در متون كهن آمده است كه سپندارمز هم دختر اهورا مزداست و هم خواهرش. بنابراين شايد اين نسبت خو اهري يك نسبت مجازي است كه بر اساس يك سنت كهن شكل گرفته است. اگر چه پادشاهان ايراني خود را «خودوده» يعني خود دودماني مي ناميده اند و پيوندهاي زناشويي شان را از دودمان خود برقرار مي كردند و اين مساله لزوما به اين معنا نيست كه همسر شاه، خواهر او بوده باشد. البته شاهان هخامنشي همانطور كه گفتيد همسران ديگري از مليت هاي ديگر هم مي گرفتند.
* مساله ديگري كه در مورد ازدواج هاي دوران هخامنشي وجود دارد آن مرزبندي است كه ما در زمان ساسانيان شاهدش هستيم. يعني اين كه افراد طبقات مختلف حق ازدواج با كسي جز طبقه خود را ندارند. آيا اين قانون اجتماعي در زمان هخامنشيان هم وجود دارد؟
_ نه، اين مرزبندي وجود ندارد. حتي ما گاهي اوقات شاهديم كه شخص پادشاه همسراني از طبقات پايين اجتماع اختيار مي كند. كه اين اطلاعات از گزارش هاي مختلف مثلا در كتاب عهد عتيق به دست آمده است. داستان «استر و مرد خاي» كه روايت ازدواج يك دختر يهودي از طبقه پايين اجتماع با شاه است كه به عنوان ملكه انتخاب مي شود. در نتيجه وقتي پادشاه چنين معني نداشته باشد براي مردم هم مسلما چنين وضعيتي موجود نيست. در اين مورد نيز ازدواج مي كردند بدون اين كه آنها در سطح ايرانيان باشند و اين مساله هم شامل ساتراپ ها مي شده و هم شامل كساني كارمند يا سرباز و نيروي جنگي و غيره بوده اند.
* ما در باورها و اعتقادات زردشتيان داريم كه اصولا تجارت را مذموم مي شمرده اند و سعي مي كرده اند حتي الا مكان مدارس را از محيط بازار و كسب و كار دور بدارند. با وجود چنين اعتقادي و داشتن چنين نگاهي وضعيت تجارت داخلي شهرها چگونه بوده است؟
_ ما از نظر تجارت داخلي مي دانيم در خيلي از شهرها تجارت وجود داشته است اما متاسفانه منابع ايراني كم است. يكي از نقاطي كه منابعي كافي در اين باره در اختيار ما گذاشته بابل و چند شهر اطراف آن است كه گزارش هاي مالي و كاري و تجاري خود را نوشته اند. حتي مي دانيم فرداي روزي كه كوروش بابل را تصرف كرده است هنوز روابط تجاري وجود دارد و هيچ چيز مختل شده است. ظاهرا در بابل يك خانواده يهودي به نام «مرشو» وجود داشته كه تا چند سال نبض تجارت بابل را در دست داشته اند و گزارش كارهاي خود را نوشته اند. سندهاي مختلفي درباره خريد و فروش حتي با مراكزي در ايران (مثلا شهري در نزديكي تخت جمشيد) وجود دارد. يا هند و ماد و سرزمين هاي ديگر. متاسفانه از خود تخت جمشيد يا مراكز ديگر هخامنشي آن چنان مدارك كتبي زيادي در حفاري ها به دست نيامده كه بتوانيم اطلاعاتمان را كامل كنيم. شايد اگر حفاري هاي بيشتر صورت بگيرد اسناد زيادتري به دست بيايد و حتما هم چنين خواهد شد. آن هم زماني كه ما مي بينيم اسناد تخت جمشيد تا چه حد دقيق و حساب شده اند. از طرف ديگر پادشاهان هخامنشي سنگ وزن هاي يكساني براي تمام قلمرو حكومت خود ابداع كرده بودند كه در داد و ستدها معيار قرار مي گرفت. به اين ترتيب در تمام قلمرو حكومتي داد و ستد به صورت يكسان انجام مي شده. اين سنگ وزن ها هم به شكل شيرهاي نشسته يا سنگ وزن هاي مخروطي شكل بوده است كه نمونه هاي آن در خزانه تخت جمشيد و در شهرهاي ديگري مثل شهر حله در عراق پيدا شده است.
* يكي از طبقات اجتماعي كه از شواهد امر چنان بر مي آيد كه حتما در اين دوره وجود داشته اند طبقه كارمندان دولت بوده اند. طبقه اي كه به كارهاي مالي و اداري و سياسي آن دولت وسيع با گستره بي حد و مرزش مي پرداخته اند. اين طبقه در چه جايگاهي بوده اند و چه شرايطي داشته اند؟
_ از نظر مالي بايد بگويم درآمد كارمندان و كارگران و حتي هنرمنداني كه دعوت به كار مي شدند درآمد نسبتا خوبي بوده است. چرا كه اگر معادل اش را به نسبت قيمت هايي كه وجود دارد، حساب كنيم مي بينيم حقوق مكفي و خوبي است. مثلا به نسبت خريد گوسفند يا حتي خانه، آنها حقوق خوبي مي گرفتند و اين چيزي است كه كتيبه ها مي گويند. به خصوص در بعضي از متن ها تفاوت هاي پرداختي وجود دارد. مثلا در يك سندي كه در مورد ساخت يكي از بناهاي تخت جمشيد نوشته شده در ميزان حقوقي كه به مدت 6 ماه دارد پرداخت مي شود 3 رديف شغلي ديده مي شود و افراد به 3 گروه تقسيم شده اند كه هر رده يك نوع دستمزد مي گيرند و حقوق همگي شان به يك اندازه نيست.
اين نشان مي دهد كه در آن زمان كاملا رده بندي هاي شغلي وجود داشته است. البته پرداخت به نسبت تخصص هم فرق مي كرده و هر كدام از پرداخت ها الگوي از پيش تعيين شده اي دارد كه كاتب و ديوانسالارها هنگام پرداخت به آن رجوع مي كردند و از روي آن مشخص مي شده كه به يك شخص چقدر بايد پرداخت شود. به اين ترتيب وقتي تمام پرداخت ها از روي يك الگوي از پيش تعيين شده و مشخص انجام شود يك نوع امنيت شغلي به وجود مي آيد كه هم عدالت اجتماعي را تامين مي كند و هم آرامش رواني جامعه را. بازتاب اين سيستم را ما در امنيتي مي بينيم كه در دوران هخامنشي وجود داشته است. به طوري كه تقريبا كسي دست به راهزني نمي زده چون احتياجي نداشته. سندي هست كه در آن حقوق پرداختي 4 نفر كه قرار است بخشي از خزانه مملكت را از شهري به شهر ديگر ببرند تامين شده است. اين موضوع نشان دهنده امنيت راه هاي كشور است كه باعث شده براي انتقال بخشي از خزانه حكومت فقط 4 نفر استخدام شوند. مساله ديگر اعتمادي است كه بر اثر راستگويي محض در جامعه ايراني وجود دارد. به عنوان مثال ما سندي داريم كه توسط يكي از بازرسان دولتي نوشته شده. او اين سند را بر طبق گفته هاي نگهبان يك انبار در مورد لوازم موجود در انبار تنظيم كرده و به حرف نگهبان اعتماد نموده بدون اين كه بخواهد از مرجع بالاتري در اين مورد اطلاعات بگيرد و در سند نيز قيد كرده كه بر اساس گفته هاي نگهبان انبار آن را تنظيم كرده است. در واقع ايرانيان دوره هخامنشي، اصل را بر راستگويي افراد جامعه گذاشته بودند.
* از آنجا كه دين همواره يكي از اركان تشكيل دهنده اجتماع است شايد بهتر باشد درباره دين دوره هخامنشي هم صحبت كنيم. به خصوص اين كه ما در دوران هخامنشي با پديده اي مواجه هستيم به نام همزيستي مسالمت آميز اديان. دين مردم ايران در زمان هخامنشيان چه ديني بوده است و با توجه به اين كه دين زردشت در اين دوران رواج پيدا كرده است عقايد مذهبي ايرانيان شامل چه چيزهايي مي شده است؟
_ در مورد دين دوره هخامنشي بايد گفت اگر چه دين زردشتي در آن جامعه وجود دارد ولي دين رسمي نيست. اما ذكر نام اهورامزدا دليل بر رسمي بودن دين زردشت نمي شود. همين حالا تمام مسلمانان در نوشته هاي خود نام الله را مي برند ولي هر كدام از آنان متعلق به فرقه هاي مختلف هستند. ممكن است يك دين اصلي وجود داشته كه بعدها به شاخه هاي مختلف تقسيم شده است
منبع:[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آيا ميدانيد کوروش و داريوش هخامنشي که بوده اند و براي اعتلاي اين مملکت و حتي عالم بشريت چه کرده اند. چگونه است که تمامي دنياي غرب به کوروش به عنوان منجي بشريت و مظهر اولين دموکرات تاريخ بشريت مينگرند و حتي تنديس او را در پارکهاي ايتاليا، آمريکا و... و در جلوي سر در سازمان ملل و در داخل آن قرار ميدهند و وصيتنامه کوروش را به عنوان مظهر دمکراسي در سازمان ملل ميتوان مشاهده کرد اما من و توي ايراني هنوز شايد هيچ نميدانيم که کوروش و داريش که بوده اند. و حتي اکثر ايرانيان نمي دانند نان سيروس يا همان سايروس نام اصلي کوروش کبير است. پس حداقل بيايد ببينيم داريوش بدر بزرگواترمان در ۳ هزاره پيش چگونه از ما متحجران بهتر ميانديشيده. انديشه هاي که به قطع آرزو داشتم در مملکتم و در دنياي کنوني حکم فرما مي بود. البته دنياي نوين و نه ما به سمت چنين انديشه هاي ميل کرده است و اين در حاليست که هخامنشي مظهر حکومتي مقتدر با ۵۲ کشور(تقريبا نيمي از دنيا) بوده و حتي ربا يسياهان آفريقايي که در ان هنگام حقوق برابر باديگر شهر وندان قائل بوده اند. دولتي که در نهايت اقتدار برده داري را منع کرده بود(حال آنکه ما افتخار ميکنيم که پيشوايان ما در عصر جاهليت مخالف برده داري بوده اند اما خود برده و کنيز نگاه ميداشته اند و مثلا از روي لطف بعضي از آنها را آزاد ميساختند). ايا ميدانيد يکي از خدمتهاي داريوش به جهان و همين عربها چه بوده... کانال داريوش .. فکر نمي کنم متوجه شده باشيد چون متاسفانه کانالي را که کوروش آغاز کرد و خشايار شاه له پايان برد امروزه بنام کانال سوئز ناميده ميشود. حال بينديشيد که کدامان معصومترند.؟؟؟؟؟ وصيت نامه داريوش کبير اينك كه من از دنيا مي روم بيست و پنج كشور جزو امپراطوري ايران است و در تمام اين كشورها پول ايران رواج دارد و ايرانيان در آن كشورها داراي احترام هستند و مردم اين كشورها در ايران نيز داراي احترام مي باشند.جانشين من خشايارشاه بايد مثل من در حفظ اين كشورها بكوشد و راه نگه داري اين كشورها اين است كه در امور داخلي آنها مداخله نكند و مذهب و شعائر آنها را محترم بشمارد.اكنون كه من از دنيا مي روم تو دوازده كرور دريك زر در خزانه سلطنتي داري و اين زر يكي از اركان قدرت تو مي باشد زيرا قدرت پادشاه فقط به شمشير نيست بلكه به ثروت نيز هست.البته به خاطر داشته باش كه تو بايد به اين ذخيره بيفزايي نه اينكه از آن بكاهي.من نمي كويم كه در مواقع ضروري از آن برداشت نكن زيرا قاعده اين زر در خزانه آن است كه هنگام ضرورت از آن برداشت كنند اما در اولين فرصت آنچه برداشتي به خزانه برگردان.مادرت آتوسا بر من حق دارد پس پيوسته وسايل رضايت خاطرش را فراهم كن.ده سال است كه من مشغول ساختن انبارهاي غله در نقاط مختلف كشور هستم و من روش ساختن انبارها را كه با سنگ ساخته مي شود و به شكل استوانه است در مصر آموختم . چون انبارها پيوسته تخليه مي شود حشرات در آن بوجود نمي آيند و غله در اين انبارها چند سال مي ماند بدون اينكه فاسد شود و تو بايد بعد از من به ساختن انبارهاي غله ادامه دهي تا اينكه همواره آذوقه دو يا سه سال كشور در انبارها موجود باشد و هر ساله بعد از اينكه غله جديد بدست آمد از غله موجود در انبارها براي تأمين كسرخواروبار استفاده كن و غله جديد را بعد از اينكه بوجاري شد به انبارها منتقل نما و به اين ترتيب تو هرگز براي آذوقه در اين مملكت دغدغه نخواهي داشت ولو دو يا سه سال پياپي خشكسالي شود.هرگز دوستان و نديمان خود را به كارهاي مملكتي نگمار و براي آنها همان مزيت دوست بودن با تو كافي است چون اگر دوستان و نديمان خود را به كارهاي مملكتي بگماري و آن به مردم ظلم كنند و استفاده نا مشروع نمايند نخواهي توانست آنها را به مجازات برساني چون با تو دوست هستند و تو ناچاري كه رعايت دستي بنمايي.كانالي كه من مي خواستم بين شط نيل و درياي سرخ بوجود بياورم هنوز به انجام نرسيده و تمام كردن اين كانال از نظر بازرگاني و جنگلي خيلي اهميت دارد و تو بايد آن كانال را باتمام برساني و عوارض عبور كشتيها نبايد آنقدر سنگين باشد كه ناخدايان كشتيها ترجيح بدهند كه از آن عبور نكنند.اكنون من سپاهي به طرف مصر فرستادم تا اينكه در اين قلمرو ايران،نظم و امنيت برقرار كند،ولي فرصت نكردم سپاهي به يونان بفرستم وتو بايد اين كار را به انجام برساني.با يك ارتش نيرومند به يونان حمله كن و به يونانيان بفهمان كه پادشاه ايران قادر است مرتكبين فجايع را تنبيه كند.توصيه ديگر من به تو اين است كه هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده.چون هر دوي آنها آفت سلطنت هستند و بدون ترحم دروغگو را از خود دورنما.هرگز عمال ديوان را بر مردم مسلط نكن و براي اينكه عمال ديوان به مردم مسلط نشوند براي ماليات،قانوني وضع كردم كه تماس عمال ديوان را با مردم خيلي كم كرده است و اگر اين قانون را حفظ كني عمال حكومت با مردم زياد تماس نخواهند داشت.افسران و سربازان ارتش را راضي نگهدار و با آنها بد رفتاري نكن. اگر با آنها بد رفتاري كني آنها نخواهند توانست معامله متقابل كنند.اما در ميان جنگ تلافي خواهند كرد.ولو به قيمت كشته شدن خودشان باشد و تلافي آنها اينطور خواهد بود كه دست روي دست مي گذارند و تسليم مي شوند تا اينكه وسيله شكست خوردن تو را فراهم نمايند.امر آموزش را كه من شروع كردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنويسند تا اينكه فهم و عقل آنها بيشتر شود و هر قدر كه فهم و عقل آنها زيادتر شود،تو بااطمينان بيشتر مي تواني حكومت كني.همواره حامي كيش يزدان پرستي باش. اما هيچ قومي را مجبور نكن كه از كيش تو پيروي نمايد و پيوسته به خاطر داشته باش كه هر كس بايد آزاد باشد كه از هر كيش كه ميل دارد پيروي نمايد.بعد از اينكه من زندگي را بدرود گفتم،بدن من را بشوي و آنگاه كفني را كه خود فراهم كرده ام بر من بپيچان و در تابوت سنگي قرار بده و در قبر بگذار.اما قبرم را كه موجود است مسدود نكن تا هر زمان كه مي تواني وارد قبر بشوي و تابوت سنگي مرا در آنجا ببيني و بفهمي،من كه پدر تو و پادشاهي مقتدر بودم و بر بيست و پنج كشور سلطنت مي كردم مردم و تو نيز مثل من خواهي مرد زيرا سرنوشت آدمي اين است كه بميرد،خواه پادشاه بيست و پنج كشور باشد يا يك خاركن و هيچ كس در اينجا باقي نمي ماند. اگر تو هر زمان كه فرصت بدست مي آوري وارد قبر من بشوي و تابوت را ببيني،غرور و خودخواهي بر تو غلبه خواهد كرد اما وقتي مرگ خود را نزديك ديدي،بگو كه قبر مرا مسدود نمايند و وصيت كن كه پسرت قبر تو را باز نگهدارد تا اينكه بتواند تابوت حاوي جسد تو را ببيند.زنهار،زنهار،هرگز مدعي و هم قاضي نشو اگر از كسي ادعايي داري موافقت كن يك قاضي بيطرف آن ادعا را مورد رسيدگي قرار بدهد و رأي صادر نمايد.زيرا كسي كه مدعي است اگر قاضي هم باشد ظلم خواهد كرد.هرگز از آباد كردن دست برندار،زيرا اگر دست از آباد كردن برداري كشور تو رو به ويراني خواهد گذاشت زيرا قاعده اينست كه وقتي كشورآباد نمي شود به طرف ويراني مي رود.در آباد كردن،حفر قنات و احداث جاده و شهر سازي را در درجه اول اهميت قرار بده.عفو و سخاوت را فراموش نكن و بدان بعد از عدالت برجسته ترين صفت پادشاهان عفو است و سخاوت.ولي عفو فقط موقعي بايد به كار بيايد كه كسي نسبت به تو خطايي كرده باشد و اگر به ديگري خطايي كرده باشد و تو خطا را عفو كني ظلم كرده اي زيرا حق ديگري را پايمال نموده اي.بيش از اين چيزي نمي گويم و اين اظهارات را با حضور كساني كه غير از تو در اينجا حاضر هستند كردم تا اينكه بدانند قبل از مرگ من اين توصيه ها را كرده ام و اينك برويد و مرا تنها بگذاريد زيرا احساس ميكنم كه مرگم نزديك شده است. "
پس از اینکه کوروش پادشاه لیدی ، کرزوس و متحدانش از جمله آسوریها را در جنگ شکست داد ، سپاهیان ماد غنائمی را که در نتیجه جنگ مذکور به دست آورده بودند بین خود تقسیم کردند و ملکه شوش را که به عنوان جزیی از غنایم محسوب می شد برای کوروش اختصاص داده بودند
ملکه شوش که "پانته آ" نامیده می شد زیباترین زن آسیا به شمار می رفت و از حیث زیبایی مثل و مانند نداشت
این زن همسر "آبراداتاس" پادشاه شوش بودکه با پادشاه آسور بر ضد کوروش هم پیمان شده بود.
از این رو چون پادشاه آسور از قدرت کوروش و امکان حمله او به کشورش بیمناک شده بودآبراداتاس را نزد پادشاه باختر گسیل داشت تا با او پیمانی برای دفاع در برابر حمله کوروش منعقد کند.
یکی از سرداران جوان مادی به نام "آراسپ" که از کودکی با کوروش پرورش یافته بود و دوست صمصمی او بود جریان "پانته آ" و اینکه سربازان مادی او را برای کوروش اختصاص داده اند را به آگاهیش رساند.
هنگامی که کوروش از این جریان آگاه شد به آراسپ دستور داد او سرپرستی و مراقبت از "پانته آ" را بر عهده گیردتا بعدها وی را به شوهرش تحویل دهند
پس از شنیدن این دستور آراسپ پرسید: "کوروش آیا تو این زنی را که سرپرستیش را به من سپرده ای دیده ای؟"
کوروش پاسخ داد: "نه ندیده ام"
آراسپ گفت:"اگر تو می دانستی این زن چقدر زیباست عقیده خود را در این باره تغییر می دادی هنگامی که ما در ابتدا وارد خیمه او شدیم وی در حالیکه مستخدمینش دور او را گرفته بودند روی زمین نشسته بود و لباسهایش درست شبیه مستخدمین بود. نقابی بر چهره داشت و نگاهش را بر زمین دوخته بود ما می خواستیم بدانیم بانوی اول آن خیمه چه کسی است بنابراین به آنها دستور دادیم برخیزند هنگامیکه "پانته آ" برخاست مستخدمین نیز همراهش برخاستند و اگر چه او ناراحت و دل شکسته شده بود و اشک از چشمانش جاری بود ولی زیبایی آمیخته با متانت و وقار او ما را شگفت زده کرد.
در این لحظه سردار ما به او گفت: " آگاهی یافته ایم که شوهر تو مرد بسیار عالیقدری است ولی ما اکنون تو را برای مردی در نظر گرفته ایم که از هر لحاظ برتر از شوهرت می باشد .آری در دنیا مردی بیش از کوروش شایستگی تحسین ندارد و ما تو را برای او بر گزیده ایم"
به محض اینکه " پانته آ" این را شنید فریاد دلخراشی سر داد جامه اش را چاک کرد و شروع به گریه کرد این موضوع باعث شد زیباییش بیشتر نمایان شود و تمام افرادی که او را دیده اند همگی بر این عقیده اند که تاکنون هیچ مادری موجودی به این زیبایی به دنیا نیاورده است تو برای یکبار هم که شده باید به این موجود زیبا نظر افکنی تا به حقیقت گفتار ما پی ببری"
هنر در عهد هخامنشی
هنر ايران در عهد هخامنشيان عمدتا بر پايه ي بزرگداشت مقام پادشاهان اين سلسله استوار بوده است. هنر اين عصر تركيبي است از هنر اقوام گوناگوني كه تابع پارسيان بوده اند و هخامنشيان با بهره گيري مناسب از اين هنرهاي مختلف و ريختن كليه جلوه هاي هنري اقوام و ملل مختلف در يك قالب به هنر خود اعتلا بخشيده اند. علاوه بر بزرگداشت شاهان، اجراي مناسك و آيين زرتشتي نيز از مظاهر اصلي هنر در اين دوره است كه سبب ايجاد نوعي سمبوليسم هنري در آثار هنري هخامنشيان شده است. از ديگر جلوه هاي هنري اين دوره رواج هنر كنده كاري، حجاري، پيكر تراشي، فلزكاري، كاشي سازي و قالي بافي است . آثار برجا مانده عمق پيشرفت هنرمندان ايراني را در اين رشته هاي هنري به تصوير مي كشند. نقش برجسته هاي تخت جمشيد نيز در زمره ي گنجينه ي هنر دوره هخامنشي به شمار مي روند كه هر يك مجموعه اي از تصاوير غني و نقوش دوران هخامنشي را به نمايش مي گذارند و علاوه بر آن گوياي بسياري از آداب و رسوم رايج در دربار هخامنشي اند.
در نقش برجسته هاي تخت جمشيد صحنه هايي از مراسم و مناسك رايج در پايتخت شاهان هخامنشي وجود دارد كه عموما پيكره ي پادشاه، كانون اصلي هر صحنه است. در اين كنده كاري هاي زيبا كه بر دل كوه نقش بسته دسته هاي آورندگان هدايا، صحنه بار عام پادشاه و ديگر نقوش برجسته ي مربوط به آرامگاه به نمايش گذارده شده است . اين كنده كاري كاري ها درعين حال كه همگي حكايت از تبحر و مهارت سنگ تراشان دارند هر يك گوشه اي از مراسم و وقايع سياسي مذهبي آن دوران را به نيز نمايش مي گذارند. ويژگي اين آثار بيشتر در آن است كه نشان مي دهد هنرمندان پيكر تراش روزگار هخامنشي به طور كامل در خدمت اجرا و طرح نقوش خود بوده و مجالي براي بروز تمايلات شخصي خود نداشتند و به عبارت ديگر، كاملا مطيع به شمار مي رفتند.
آثار فلزكاري نيز در اين دوره ، برجسته و چشمگير است. اشياء فلزي هخامنشيان بيشتر از طلا، نقره و برنز ساخته مي شده است و از مهمترين آثار مكشوفه ، ارابه ي زريني است كه چهار اسب در جلوي آن قرار دارد و دو پيكره ي آدمي بر روي نيمكت ارابه نشسته اند. نكته مهم در آثار فلزي اين عهد ، استفاده ي زياد از نقوش و پيكر حيواني در ساخت ظروف و زيور آلات است. اين نقوش را مي توان بر روي بشقاب هاي نقره اي و طلايي به صورت جنگ شير و گاو و يا دو بزكوهي مشاهده كرد.
يكي از برجسته ترين زيور آلات اين دوره دستبندهايي است كه انتهاي آنها به دو سر شير ختم مي شود و با زيور آلات كوچك و قرص مانندي به شكل سر حيوانات و پرندگان و نقوش هندسي تزئين شده است . اين آثار جملگي حاكي از آن است كه پارسيان در عهد هخامنشي به ابزارهاي زرين و سيمين و مفروغي علاقه داشته و بخشي از هنر خود را در اين راه به كار مي برده اند.
فرش بافي از ديگر جلوه هاي بارز هنر ايراني در زمان هخامنشيان است. اين هنر به سبب از بين رفتن اكثر فرش هاي ايران در عهده باستان چندان مورد مطالعه ي دانشمندان قرار نگرفته بود ولي در اواخر دهه 1950 ميلادي با كشف يك فرش 83/1×2 متري كه به همراه آثار نفيس ديگر در يخ هاي سيبري كشف شد جلوه اي ديگر از هنر هخامنشي را در معرض ديد بينندگان قرار داد. اين فرش در محلي به نام (پازيريك) كشف گرديد و بعدها به همين نام معروف شد. نوع بافت و ظرافت و نقش اين قالي گوياي مهارت و تبحر هنرمندان بافنده هخامنشي و نشانگر سنت ديرپاي بافت فرش ايران است كه قدمت آن را به دو هزار و پانصد سال و شايد بيشتر بازمي گرداند.
پيكرتراشي ، ديگر جلوه ي هنري دوره هخامنشي است. اين شاخه از هنر ايران باستان كه به نوعي وارث رموز تزئيني آشور ، بوده امروزه به صورت پيكره هاي زيبايي ازپادشاهان جانوراني نظير اسب ، گاو، سگ ، شير برجاي مانده است. سنگ تراشان افراد و جانوران را معمولا به صورت نيم رخ نقش مي كردند و در نمايش صحنه ها و اتفاقات تاريخي و سياسي همواره بر بزرگ جلوه دادن شاهان خود تأكيد زيادي داشته اند. در آثار باقيمانده از پيكرتراشي هاي هخامنشي قدرت تجسم بخشي ، خلاقيت هنري و دقت در انتخاب موضوع به خوبي به چشم مي خورد.
در نتيجه گيري كلي مي توان گفت هنر ايران در عصر هخامنشي به پيشرفت قابل ملاحظه اي نايل آمده است ، بدين صورت كه ايرانيان جلوه هاي مختلف هنري قديم مشرق زمين را جذب كرده و از آنها تركيبي خاص با خصوصيات اصيل ايراني ساختند. سهم هخامنشيان دراين دوره تركيب، ظرافت بخشيدن، تناسب دادن و عظمت بخشيدن به شاخه هاي مختلف هنري بود به گونه اي كه آن را به اوج عظمت و شكوه خود رساند.
1.- كورش كبير :
تاريخ تولد : 576 قبل از ميلاد
تاريخ درگذشت : 529 قبل از ميلاد
محل دفن : پاسارگاد - فارس
بيوگرافي : كوروش دوم، معروف به کوروش بزرگ، (??? - ???) شاه پارسي, بهخاطر جنگجويي و بخشندگياش شناخته شدهاست. کوروش نخستين شاه ايران و بنيانگذار دورهي شاهنشاهي ايرانيان مي باشد. واژه کوروش يعني "خورشيدوار". کور يعني "خورشيد" و وش يعني "مانند". پاسارگاد: «اى رهگذر هر كه هستى و از هر كجا كه بيايى مى دانم سرانجام روزى بر اين مكان گذر خواهى كرد. اين منم، كوروش، شاه بزرگ، شاه چهارگوشه جهان، شاه سرزمين ها، برخاك اندكى كه مرا در برگرفته رشك مبر، مرا بگذار و بگذر.» تبار کوروش از جانب پدرش به پارسها مي رسد که براي چند نسل بر انشان, در جنوب غربي ايران, حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سنگ استوانه شکلي محل حکومت آنها را نقش کرده است. بنيادگذار دودمان هخامنشي, شاه هخامنش انشان بوده که در حدود ???ميزيسته است. پس از مرگ او, تسپس انشان به حکومت رسيد. تسپس نيز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش کوروش اول انشان و آريارمنس فارس در پادشاهي دنبال شد. سپس، پسران هر کدام, به ترتيب کمبوجيه اول انشان و آرسامس فارس, بعد از آنها حکومت کردند. کمبوجيه اول با شاهدخت ماندانا دختر آژدهاک پادشاه قبيله ماد و دختر شاه آرينيس ليديه, ازدواج کرد و کوروش نتيجه اين ازدواج بود. تاريخ نويسان باستاني از قبيل هردوت, گزنفون, و کتزياس درباره چگونگي زايش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر يک سرگذشت تولد وي را به شرح خاصي نقل کردهاند, اما شرحي که آنها درباره ماجراي زايش کوروش ارائه دادهاند, بيشتر شبيه افسانه مي باشد. تاريخ نويسان نامدار زمان ما همچون ويل دورانت و پرسي سايکس, و حسن پيرنيا شرح چگونگي زايش کوروش را از هردوت برگرفتهاند. بنا به نوشته هردوت, آژدهاک شبي خواب ديد که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمين آسيا را غرق کرد. آژدهاک تعبير خواب خويش را از مغها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندي پديد خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. اين موضوع سبب شد که آژدهاک تصميم بگيرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد, زيرا مي ترسيد که دامادش مدعي خطرناکي براي تخت و تاج او بشود. بنابر اين آژدهاک دختر خود را به کمبوجيه اول به زناشويي داد. ماندانا پس از ازدواج با کمبوجيه باردار شد و شاه اين بار خواب ديد که از شکم دخترش تاکي روييد که شاخ و برگهاي آن تمام آسيا را پوشانيد. پادشاه ماد، اين بار هم از مغ ها تعبير خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبير خوابش آن است که از دخترش ماندان فرزندي بوجود خواهد آمد که بر آسيا چيره خواهد شد. آژدهاک بمراتب بيش از خواب اولش به هراس افتاد و از اين رو دخترش را به حضور طلبيد. دخترش به همدان نزد وي آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهايي که ديده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهي دخترش را به يکي از بستگانش هارپاگ، که در ضمن وزير و سپهسالار او نيز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در ميان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وي دست به چنين جنايتي نخواهد آلود, چون يکم کودک با او خوشايند است. دوم چون شاه فرزندان زياد ندارد دخترش ممکن است جانشين او گردد, در اين صورت معلوم است شهبانو با كشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به يکي از چوپانهاي شاه به نام ميترادات (مهرداد) داد و از از خواست که وي را به دستور شاه به کوهي در ميان جنگل رها کند تا طعمهي ددان گردد. چوپان كودك را به خانه برد. وقتي همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد, با ناله و زاري به شوهرش اصرار ورزيد که از کشتن كودك خودداري کند و بجاي او, فرزند خود را که تازه زاييده و مرده بدنيا آمده بود, در جنگل رها سازد. ميترادات شهامت اين کار را نداشت, ولي در پايان نظر همسرش را پذيرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستي کوروش را به گردن گرفت. روزي کوروش که به پسر چوپان معروف بود, با گروهي از فرزندان اميرزادگان بازي مي کرد. آنها قرار گذاشتند يک نفر را از ميان خود به نام شاه تعيين کنند و کوروش را براي اين کار برگزيدند. کوروش همبازيهاي خود را به دستههاي مختلف بخش کرد و براي هر يک وظيفهاي تعيين نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وي فرمانبرداري نکرده بود تنبيه کنند. پس از پايان ماجراي, فرزند آرتم بارس به پدر شکايت برد که پسر يک چوپان دستور داده است وي را تنبيه کنند. پدرش او را نزد آژدهاک برد و دادخواهي کرد که فرزند يک چوپان پسر او را تنبيه و بدنش را مضروب کرده است. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: "تو چگونه جرأت کردي با فرزند کسي که بعد از من داراي بزرگترين مقام کشوري است, چنين کني؟" کوروش پاسخ داد: "در اين باره حق با من است, زيرا همه آنها مرا به پادشاهي برگزيده بودند و چون او از من فرمانبرداري نکرد, من دستور تنبيه او را دادم, حال اگر شايسته مجازات مي باشم, اختيار با توست." آژدهاک از دلاوري کوروش و شباهت وي با خودش به انديشه افتاد. در ضمن بياد آورد, مدت زماني که از رويداد رها کردن طفل دخترش به کوه مي گذرد با سن اين کودک برابري مي کند. لذا آرتم بارس را قانع کرد که در اين باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هويت طفل مذکور پرسشهايي به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: "اين طفل فرزند من است و مادرش نيز زنده است." اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زير شکنجه واقعيت امر را از وي جويا شوند. چوپان در زير شکنجه وادار به اعتراف شد و حقيقت امر را براي آژدهاک آشکار کرد و با زاري از او بخشش خواست. سپس آژدهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه ديد, موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژدهاک که از او پرسيد: "با طفل دخترم چه کردي و چگونه او را کشتي؟" پاسخ داد: "پس از آن که طفل را به خانه بردم, تصميم گرفتم کاري کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم". کوروش در دربار کمبوجيه خو و اخلاق والاي انساني پارسها و فنون جنگي و نظام پيشرفته آنها را آموخت و با آموزشهاي سختي که سربازان پارس فراميگرفتند پرورش يافت. هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضي بودند بر ضد آژدهاک شورانيد و موفق شد, کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشي کند و او را شکست بدهد. با شکست کشور ماد بوسيله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود, پادشاهي ?? ساله آژدهاک پادشاه ماد به انتها رسيد, اما کوروش به آژدهاک آسيبي وارد نياورد و او از را نزد خود نگه داشت. کوروش به اين شيوه در ??? پادشاهي ماد و ايران را به دست گرفت و خود را پادشاه ايران اعلام نمود.
2. كمبوجيه :
تاريخ درگذشت : 522 قبل از ميلاد
بيوگرافي : شاهنشاهي کمبوجيه(29-37)(530-522 پيش از ميلاد مسيح) کورش دو پسر داشت يکي کمبوجيه که بزرگتر بود( گونه ي يوناني نام وي کامبيز است) و ديگري برديا که کهتر بود. کورش کمبوجيه را جانشين خود کرد و وي را پس از مرگ گئوبروو گمارده ي کورش در بابل ، شاه بابل کرد. همچنين برديا را به فرمانروايي بسياري از کشورهاي ايران خاوري گمارد. کمبوجيه با فيدايميا دختر هوتن، يکي از بزرگان پارسي ازدواج کرد. برديا پس از برتخت نشستن، وي را به همسري خود درآورد و برپايه ي گاهنويسان يوناني وي کسي بود که دريافت آنکه برتخت نشسته، برديا نيست. کمبوجيه در جنگ واپسين کورش بزرگ با بيابانگردان، همراه وي بوده و پس از کشته شدن کورش به عنوان جانشين وي راهي پارس شده است. اين احتمال هست که کمبوجيه براي جلوگيري از تاخت وتاز بيابانگردان چند ماه نيروهاي خود را درانجا نگاه داشته است. باري پس از کشته شدن کورش ،کمبوجيه شاهنشاه شد و برديا همچنان فرمانرواي ايران خاوري ماند. پيروزي بر مصر با آگاهي از درگذشت کورش، فرعون مصر پسرش پسامتيک را براي بازيابي فلسطين و سوريه با سپاه بزرگي به آنجا فرستاد. کمبوجيه لشکرکشي خود را پس از يک تدارک جنگي و سياسي گسترده آغاز کرد.چشمه هاي مصري آمدن هخامنشيان را تهاجم چندين کشور نگاشته اند، هرودت نيز مي گويد بيشتر مردم کشورهاي پيرو هخامنشيان، سربازاني در لشکر وي داشتند. کمبوجيه را مي توان بنيادگذار نيروي دريايي ايران دانست. اين ناوگان، نخست از مردان و ابزاري پديد آمده بود که از آسياي کوچک و فنيقيه گرفته شده بود، قبرس نيز به ايران پيوست که در لشکرکشي به مصر کشتي هايي فرستاد. در درياي کاسپين نيز نيروي دريايي پديد آمد تا از تاخت و تاز مردم دشت نشين فراي دريا به سرزمين هاي هخامنشي جلوگيري شود که درينجا ساختاري ايراني داشت. کمبوجيه خود براي جنگ با مصريان به شام لشکر کشيد. در رويارويي دو سپاه ، کمبوجيه پيروز شد و پسامتيک به فلسطين عقب نشست. درين هنگام پسامتيک از درگذشت پدرش( شايد آبان سال 33 پس از برتخت نشستن کورش يا نوامبر 526) آگاه شد و با شتاب به مصر بازگشت. کمبوجيه به دنبال وي راهي مصر شد. باري شش ماه پس از درگذشت فرعون پيشين، ارتش ايران به پلوزيم، دروازه ي مصر، در دهانه ي خاوري دلتاي نيل (اسماعيليه ي کنوني) رسيد( بهار سال 34). چنين بر مي آيد که درياسالار مصري و گروهي روحاني انگيزه اي براي پايداري نداشته اند چرا که جنگي دريايي روي نداده است. هم چنين فرمانده ي مزدوران يوناني لشکر مصر بر سر اندازه ي دستمزد با کارگزاران مصري به هم زده به کمبوجيه پيوست. وي رازهاي لشكري مصريان را براي ايرانيان بازگو کرد. سپاه مصر در نزديکي پلوزيم جاي گرفته بود. سپاه ايران نيز در همان نزديکي اردو زد. در نبرد پي آمد که کشته ي بسيار براي هردو سوي نبرد به همراه داشت ارتش ايران به پيروزي رسيد. هرودت که هفتاد سال پس از نبرد، آوردگاه پلوزيم را ديده مي گويد که هنوز مي توان استخوان هاي سربازان را در آنجا ديد. پس از آن فرعون به ممفيس پايتخت مصر عقب نشست. کمبوجبه به پيشروي ادامه داد و در نزديکي ممفيس اردو زد. کمبوجيه فرستاده اي را با يک کشتي به ممفيس فرستاده، خواهان تسليم آن شد، ولي مصريان کشتي را آتش زده پيک را کشتند؛ اين کار نشان مي دهد که فرعون اميدوار بود که در پناه ديوار سپيد شهر به پايداري درازمدت بپردازد. کمبوجيه به محاصره ي شهر پرداخت و پس از چندي به شهر درآمد و پادگاني در کاخ سپيد به پاکرد. مردم شهر بي درنگ امان يافتند و فرعون را دستگير کردند. هرودت مي نويسد که آيين شاهنشاهان ايران در همه جا چنين بود که شاه شکست خورده را يا يکي از فرزندان يا نزديکان وي را به فرمانروايي آنجا مي گماردند، و کمبوجيه فرعون را نزد خود نگاه داشت تا فرمانروايي مصر را به اوبازگرداند. کمبوجيه گنجينه ي فرعون را ضبط کرد. بسياري از اموال توقيف شده ي فرعون را در گنجينه ي تخت جمشيد يافته اند. با فرارسيدن تابستان همه ي مصر به پيروي کمبوجيه درآمد. در اسناد مصري کمبوجيه بنيادگذار دودمان بيست و هفتم مصر برشمرده اند و برپايه ي اين اسناد وي پيروزي خود را گونه اي يگانگي مشروع با مصر برشمرده است. مردم ليبي و تونس خود به پيروي ايران درآمدند. کمبوجيه که در صدد پيروزي بر همه ي آفريقاي با فرهنگ بود لشکري به سوي خوربران(غرب) مصر فرستاد ولي اين لشکر در بيابان دچار توفان شده و گم شد و هيچ گاه به مصر بازنگشت. کمبوجيه به همراهي بخشي از ارتش به نيمروز(جنوب) مصر رفته و پايتخت مصر بالا، تبس را نيز گرفت. بخشي از ارتش در راستاي رود نيل به سوي نيمروز تا ژرفاي افريقا پيشروي کردند . گاهنويسان کلاسيک از جايي به نام انبار کمبوجيه در آبشار دوم ياد کرده اند که در روزگار روميان نيز به همين نام خوانده مي شد. همچنين پيکي براي تبعيت نوبيا يا حبشه ي کنوني به آنجا فرستاده شد و از آن پس حبشيان به دولت ايران خراج مي پرداختند . آنها در نگاره هاي تخت جمشيد نموده شده اند که براي شاه بزرگ خوشبوکننده و عاج و کاپي( جانوري مانند زرافه) مي آورند. هنگامي که کمبوجيه در نيمروز مصر بود، فرعون مصر درصدد شورش برآمد که با شکست روبرو شد و پس از آن به گفته ي هرودت و کتزياس به دستور شاهنشاه خودکشي کرد. کمبوجيه يک هخامنشي به نام آرياند را به شهرباني مصر گماشت و خود پس از سه سال ماندن در مصر به سوي فلسطين و سوريه رفت تا از آنجا به ايران بازگردد. در نوشته ي گاهنويسان يوناني کمبوجيه را بدسرشت و ديوانه برشمرده اند( برخي برين باورند که اين بدگويي ريشه در دربار فرزندان داريوش دارد) که آيين مصريان را گرامي نمي داشت.ولي از داده هاي باستان شناسي آشکار شده است که نه تنها رفتار وي بدين گونه نبوده ، که وي آيين هاي مصري را به جا آورده و دستوربازسازي ويراني هايي که بر اثر جنگ پديد آمده بود را داده است. از سندهاي ديواني سال نخست فرمانروايي کمبوجيه در مصر برمي آيد که اقتصاد کشور کم ترين آسيبي نديده است. کمبوجيه به پيروي از پدر، مصريان را در انجام آيين هاي ديني خود آزاد گذارد و به فرهنگ کهن سال آنان خدشه اي وارد نياورد. در پايان شاهنشاهي کمبوجيه، فرمانروايي هخامنشي همه ي پادشاهيهاي جهان آن روز را در بر مي گرفت و مرزهاي ايران از يک سودر خاور، به بيابانگردان و هند مي رسيد و از سوي ديگر شهرهاي يوناني را در همسايگي داشت. در روزگار داريوش شاهنشاهي هخامنشي، همه ي جهان با فرهنگ باستان را کمابيش در بر مي گرفت.
=========================
-3 داريوش اول :
تاريخ تولد : 551 قبل از ميلاد
تاريخ درگذشت : 486 قبل از ميلاد
محل دفن : مرودشت فارس - نقش رستم
بيوگرافي : پس از ديوکس ( ديااکو ) پسرش فرورتيس که نام نياي خود را داشت به تخت پادشاهي نشست . او با پرداخت منظم خراج به دولت آشور که در آن هنگام آشور بانيپال پادشاه آن بود . سياست پدر را که حفظ مناسب حسنه با آشور بود ادامه داد و نيز مانند پدر به فتح و جذب ديگر قبايل ماد که در فلات ايران مستقر شده بودند پرداخت . مادها در اين راه ولايت پارس را که با سکنه آن خويشاوند بودند متصرف شدند . آنها که با اين پيروزيها شجاع و دلير شده بودند کوشيدند تا يوغ بندگي را از گردن خويش بردارند و در رسيدن به اين هدف به آشور حمله بردند ؛ اما سپاهيان کار آزموده آشوري که سر انجام دولت ايلام را مغلوب و مطيع کرده بودند و از انضباط شديدي برخوردار بودند و نيز با جنگ افزار بزرگ مي شدند ؛ براي مادهاي مشهور و جسور ؛ بسيار خطرناک بشمار مي رفتند . در نتيجه سعي مادها ثمر بخش نبوده و عاقبت در برابر دشمن شکست خوردند و فرورتيس ( فرااورت ) ؛ پس از بيست و دو سال پادشاهي به هلاکت رسيد و بيشتر سپاهيانش نابود گرديدند . پس از کشته شدن فرورتيس ؛ هوخشتره ( کياکسار ) که مديري قابل و سرداري فاتح بود به پادشاهي رسيد . شکستي که به قيمت جان فرااورت ( فرورتيس ) تمام شده بود به او آموخت سربازاني که روساي زمين دار جمع مي کنند هرگز از عهده سپاهيان منظم بر نمي آيند ؛ از اين رو بر آن شد تا سپاهي از روي نمونه سپاه آشور تشکيل دهد ؛ پيادگاني که هر يک به کمان و شمشير و يک يا دو زوبين مسلح بودند و سواراني که در سايه پرورش اسب که در ميان مادها رايج بود ؛ پيش از سواره نظام دشمن بودند . لشکرياني که به تير و کمان مسلح بودند که در همه شرايط ؛ در حمله و عقب نشيني بسوي دشمن تيراندازي کنند .
هخامنشيان و هنر امپراتوري
ميراث خبر(آرزو رسولي[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] برگزاري نمايشگاه امپراتوري فراموش شده در لندن بسياري نگاهها را در جهان متوجه ايران و تمدن هخامنشيان كرد و نظر اغلب موافق و گاه مخالف را به ويژه از سوي دوستداران تمدن يونان برانگيخت. برخي اين امپراتوري را متهم به بيعدالتي كردند و دموكراسي يونان را زاييده جنگ يونانيان با ايران خواندند كه تحليلهايي بيپايه و اساس بود. اين واكنشها بهانهاي است براي شناخت بيشتر اين دوره از تاريخ ايران.
دكتر سعيد عريان، متخصص زبانهاي باستاني ايران و رئيس پژوهشكده زبان و گويش در اين باره به پرسش هاي ميراث خبر پاسخ گفته است. كتاب «فارسي باستان» رونالد كنت ترجمه اوست و كتابي تاليفي نيز در ترجمه كتيبههاي ايراني ميانه به زبانهاي پهلوي و پارتي دارد.
اهميت دوره هخامنشي در تاريخ ايران چيست؟
• اين دوره از جنبههاي گوناگون فرهنگي، هنري، تاريخي، دين و زبان و نظام سياسي اداري در تاريخ ايران باستان يك نقطه عطف است. از نظر سياسي، اين دوره خيلي شاخص است. به دليل آنكه در اين دوره، با يك حكومت مركزي با قدرت مركزي و تمركزيافته به معناي عام و خاص كلمه روبهرو ميشويم. چون پيش از اين دوران، دوره مادها بود كه به استناد آنچه مورخان گفتهاند، نظام حكومتي «كردگ خُوَدايي» داشتند، يعني بخشبخش از نظر فرمانروايي كه امروزه فدراتيو گفته ميشود و بعضي آن را نظام «كدخدامنشي» گفتهاند. قاعدتا پس از مادها نبايد با چنين امپراتوري عظيم و متمركزي روبهرو ميشديم و اين امر بايد قرنها طول ميكشيد. پس از دوره هخامنشي نيز اتفاق عجيبي ميافتد و آن اينكه يكباره با نظام باز هم فدراتيو اشكانيان روبهرو ميشويم. اگر از اين ميان، سلسله هخامنشي را با تمام خصوصيات سياسي آن برداريم، توجيه نظامي حكومتي پارتها پس از مادها آسانتر به نظر ميرسد. توجيه اين گذر خيلي دشوار است. بگذريم كه بحثهاي فراواني در مورد اين سلسله شده و بعضي گفتند كه هخامنشيان زير تاثير نظامهاي بينالنهريني بودند. در حالي كه نظامهاي بينالنهرين را به اين شكل و با اين عظمت و گسترش نميبينيم.
اين دوره از نظر ويژگيهاي سياسي بسيار مهم است. گستره ژئوپوليتيك ايران در دوره هخامنشي از نيل در مصر تا سند، حد شرقي شبه قاره هند و هممرز با چين، بود. اداره كردن اين گستره جغرافيايي كار دشواري است و مديريت سياسي بسيار حساب شده و دقيق و بالايي لازم دارد. بعد از دوره هخامنشي، اين گستره سياسي كوچك و كوچكتر ميشود در حالي كه پيش از اسلام نبايد كوچكتر ميشد، چون نوع نگرش سياسي تغيير نكرده بود.
در مورد ديگر جنبههاي مهم اين دوره مثل زبان و هنر نيز توضيح دهيد.
• از نظر زبان هم اين دوره نقطه عطف است. كهنترين آثار مكتوب ما متعلق به اين سلسله است. به عبارت ديگر، مبدا تاريخ زبانهاي ايراني سلسله هخامنشي است.
از نظر فرهنگي و هنري هم اين دوره خيلي مهم است. درست است كه آثار زيادي از شهرسازي و معماري شهري اين دوره نمانده است اما اگر فقط تخت جمشيد مانده بود، براي بررسي هنر امپراتوري هخامنشي كافي بود. من هنر امپراتوري هخامنشي را به دو معنا به كار ميبرم:
هنري كه متعلق به امپراتوري هخامنشي است و هنري كه ويژگي آن امپراتوري بودن است. هنري كه از نظر معماري در مجموعه تخت جمشيد به كار رفته، واقعا يك هنر امپراتوري است. در تخت جمشيد تبلور هنر تمام اقوامي را كه در محدودههاي جغرافيايي سياسي ايران قرار ميگرفتند، ميبينيد. اين گوناگوني بهرهگيري از هنرهاي متفاوت را داريوش در كتيبه خود در شوش (DSf)، به دقت هرچه تمامتر بيان كرده و بسيار دقيق ساخته شدن اين كاخ، فونداسيون و حتي متراژ آن را توضيح ميدهد كه ترجمه آن را برايتان مي خوانم: «اين كاخ را كه در شوش ساختم، تزئينات آن از دوردست آورده شد. زمين كنده شد، تا اينكه در زمين به سنگ رسيدم. هنگامي كه كنده شد، آنگاه شفته انباشته شد، حدود 40 ارش عميق (و در جاي) ديگر 20 ارزش عمق. روي آن شفته كاخ بنا شد و زميني كه كنده شد، و شفتهاي كه انباشته شد، و خشتي كه زده شد، مردم بابل (اين كارها را) انجام دادند.
الوار كاج، از كوهي لبنان نام، از آنجا آورده شد. مردم آشور آن را آوردند تا بابل، از بال كاريها و ايونياييها آوردند تا شوش. الوار «يَكا» از گندار و كَرمان آورده شد. زري كه در اينجا به كار رفته، از سارد و باختر آورده شد. سنگ قيمتي كبود و عقيقي كه در اينجا به كار رفته، آن از سُغد آورده شد. سنگ قيمتي فيروزه كه در اينجا به كار رفته، از خوارزم آورده شد.
نقره و چوب آبنوس از مصر آورده شد. زيوري كه با آن، ديوار آراسته شد، آن از ايوني آورده شد. عاجي كه در اينجا به كار رفته از كوش و از سند و از رُخَج آورده شد.
ستونهاي سنگي كه در اينجا به كار رفته از دهكدهاي «اَبيرادو» نام در ايلام، از آنجا آورده شد. مردان سنگتراشي كه سنگكاري كردند، آنان ايونيايي و ساردي بودند.
مردان زرگري كه زرگري كردند، آنان مادي و مصري بودند. مرداني كه با چوب كار كردند، آنان ساردي و مصري بودند. مرداني كه با آجر پخته كار كردند، آنان بابلي بودند. مرداني كه ديوار را آراستند، آنان مادي و مصري بودند.»
داريوش از همه امكاناتي كه در آن جغرافياي سياسي بوده استفاده كرده، هم براي آوردن مواد و هم براي متخصصان. حتي توضيح ميدهد كساني كه بنايي، نجاري و ... كردند، كجايي بودند.
اين يعني هنر امپراتوري. تصور ميكنيد چنين هنري با چنين خصوصيتي در مجموعهاي مثل تخت جمشيد چگونه ميتوانسته شكل بگيرد؟ آيا واقعا با آن نوع امپراتوري ظالمانه كه برخي غربيان ما را به آن متهم ميكنند، ميتوانسته شكل بگيرد؟ اگر اين امپراتوري ريشه نداشت، يك مديريت خلاق و يك انديشه سازنده و سازماندهنده پشت آن نبود، چنين هنري هيچ گاه به وجود نميآمد.
داريوش در كتيبه كانال سوئز (DZc) داريوش، در بند 3، سطر 7 تا 12 آمده است: «داريوش شاه گويد: من پارسي هستم؛ از پارس مصر را گرفتم؛ من كندن اين ترعه را فرمان دادم از رودي نيل نام كه در مصر جاري است تا دريايي كه از پارس ميرود. پس از آن اين ترعه كنده شد همانگونه كه من فرمان داده بودم، و ناوها از مصر از طريق اين ترعه به پارس رفتند همانگونه كه مرا كام بود.»
اين امپراتوري آمده كه همه چيز را بسازد، آن طور كه ميخواهد. طبيعتا هنر چنين امپراتوري هنر شايستهاي است.
كتيبه داريوش در كانال سوئز در حال حاضر كجاست؟
• داريوش سه كتيبه در سوئز دارد، به نامهاي DZa و DZb و DZc كه هر سه در همان مصر، در منطقه «آسوان» هستند. از اين سه، تنها كتيبه DZc سالم مانده است. من چند بار به مهندس بهشتي پيشنهاد كردم از اين كتيبهها مولاژ درست كنيم و به ايران بياوريم. چون خود كتيبه را نميتوانيم بياوريم.
امپراتوري هخامنشي آنچنان كه از منابع برميآيد، امپراطوري تساهل و تسامح بوده است. با اين حال، در بازتاب اين نمايشگاه در برخي مطبوعات اروپا، شهرتهاي سوئي را به آن نسبت دادهاند.
• در مطالب گفته شده تناقضگويي است. از يك طرف ميگويند «امپراتوري ايران باستان كه بر قسمت پهناوري از جهان شناخته شده آن زمان ايران حكومت ميكرد، از پيامدهاي خلاقيتهاي تمدن شرقي همسايه كه پيشتر سبك زندگي شهري را اختراع كرده بود، بهرهمند ميشدند. همين براي جاودانگي تاريخ آنها كافي است.»
اگر اين مسائل براي تاريخ ايران جاودانگي ايجاد كرده، پس نسبتهاي سوئي كه به آنها ميدهند، چيست؟ آيا با ديدن آثار بازمانده از هنر هخامنشي آدم به ياد جنگ ستارگان ميافتد يا با حمله اسكندر به تخت جمشيد؟ آيا هنر هخامنشي بيشتر ما را به ياد داروغه ناتينگهام مياندازد يا بيش از 9 دهه سيطره يونانيان بر ايران عليرغم ميل ايرانيان؟
در نخستین شب ورود به سرزمین ماساگت ها ، کوروش خواب نگران کننده ای دید . او در خواب پسر هیستاسپ ( داریوش جوان ) را دید که دو بال در شانه اوست که یک بال او بر آسیا و بال دیگر او بر اروپا سایه انداخته است . کوروش به این نتیجه رسید که شاهزاده جوان علیه او توطئه می کند و به هیستاسپ دستور داد به پارس بازگردد و داریوش را برای بازپرسی نزد او بیاورد . پدر داریوش قبل از عزیمت با نهایت ادب اظهار داشت : " شهریارا ، به حق خداوند سوگند که هیچ پارسی زنده ای بر ضد تو قیام نخواهد کرد و اگر کسی چنین اندیشه کند ، کاش مرده باد . چگونه این کار امکان وقوع دارد ، تو اهالی پارس را که در قید بندگی بودند آزاد ساختی ، ایشان را از ذلت فرمانبرداری به عزت فرمانروایی ترقی دادی . با وجود این ، اگر در خواب دیده باشی که فرزند من بر ضد تو خیال خیانت دارد ، من او را تقدیم پیشگاهت خواهم کرد تا آنچه فرمان همایونی باشد درباره او اجرا شود . "
آنگاه کوروش بر نگرانی مهم تر خود که مسئله غلبه بر ماسگات ها بود بازگشت . او پس از سه روز حرکت در خاک دشمن ، باز به توصیه کرزوس بر آن شد که دامی برای تومیریس بگسترد . او بساط ضیافت بزرگی را بر پا داشت که در آن مقادیر زیادی خوراک و شراب برای تعداد کمی از افراد تهیه شده بود و خود با لشکریان در فاصله کمی استقرار یافت .
ماسگات ها در دام افتادند و به قتل عام چند ایرانی حاضر در ضیافت پرداختند و تمام شب را به خیال پیروزی قطعی بر کوروش ، به فرماندهی اسپارگاپیس ( پسر ملکه تومیرس ) به خوردن و نوشیدن پرداختند . اما چند ساعت بعد در سپیده دم ، سپاهیان شاه بزرگ به آن محل بازگشتند ، ماسگات ها را کشتند و فرمانده نگون بخت آنها را اسیر کردند .
ملکه تومیرس که از این شکست و به خصوص اسارت فرزند خود خشمگین شده یود ، به شاه بزرگ پیشنهاد عقب نشینی شرافتمندانه کرد . اما نمی توانست نقش شراب را در این میان نکوهش نکند و به این ترتیب ، به همان عقیده ای رسید که کوروش بارها در مقابل سپاه دشمن به آن رسیده بود . کوروش که فقط آب می نوشید ، امروزه ناچار بود تحقیر ملکه کوه نشینی را تحمل کند که اکنون همان روحیه ای را داشت که در گذشته شاه جوان آنشان داشت . " ای کوروش تشنه به خون ، به آنچه روی داده است مغرور نشو ، اگر توانسته ای به کمک شراب که خودت را نیز دیوانه می کند و به برکت چنین زهری با حیله نه با پیکار در میدان نبرد بر پسر من پیروز شوی ، اکنون به تو اندرز می دهم و گفتار مرا خوب بشنو : پسر من را به من باز پس ده و به کشورت بازگرد ."
کوروش به اهمیت هشدار ملکه توجهی نکرد و آماده نبرد شد .در همان هنگام اسپارگاپیس که از مستی خارج شده و به وضع خود پی برده بود ، از شاه بزرگ خواست او را آزاد کند و غل و زنجیر از دست و پایش بر دارد . کوروش بنا به روحیه بخشنده و بزرگوارش این درخواست را اجابت کرد . اما فرزند تومیرس به محض آزاد شدن دستهایش خود را کشت و این امر باعث اندوه کوروش و خشم شدید تومیرس شد ...
آنگاه نبردی چنان در گرفت که سابقه نداشت . و به گفته هرودوت ، هیچگاه در تاریخ باستان نبردی به این شده ، خشونت و با این همه خونریزی دیده نشده است .
نخست دو سپاه از هم فاصله گرفتند و باران تیر از هر دو سو باریدن گرفت . وقتی تیر دان ها به کلی خالی شد ، دو طرف گلاویز شدند و جنگ تن به تنی آغاز شد که شدت و خشونت آن تا آن زمان بی سابقه بود ، چنان که گویی دو طرف می پنداشتند نبرد آنها سرنوشت جهان را تعیین خواهد کرد ...
تا مدتی نتیجه نبرد نامعلوم بود . پیوسته زنده ها جانشین کشته ها می شدند و از کشته پشته می ساختند . با این حال ، زمانی فرا رسید که سرنوشت کار خود را کرد . در صفوف ایرانیان از دلاوران کاسته شد . خود کوروش خسته و فرسوده شده بود ...
ماسگات های تومیرس شادمان از اینکه در آستانه غلبه بر ارباب جهان هستند ، بر شدت حملات خود افزودند ، آن ها هم از استقلال خود دفاع می کردند و هم می خواستند شرف ملکه خود را که به او توهین شده بود نجات دهند و انتقام خون شاهزاده و رفقایش را بگیرند .
رفته رفته پارسیان و متحدان ایشان را بازنده تر و شکست خورده تری می یافتند . آخرین حملات بیش از پیش مرگبار بود . افراد اندکی هنوز سر پا بودند . بعد ناگهان خاموشی بر همه جا چیره شد و پیکار متوقف گردید . ایرانیان شکیت خورده بودند .
وقتی شب فرا رسید کمبوجیه به جستجوی جسد پدر آمد ، فقط چند تن از افراد گارد سلطنتی با او بودند .
در مقابل ، ماساگت ها پیروزی خود را جشن گرفتند و تومیریس تهدید کرد که اگر جسد کوروش را بیابد آنرا " غرق خون خواهد کرد . " ...
در شب سیاه ، سپاه کوچک کسانی که در گذشته جهانن را فتح کرده بودند ، در حالی که به چند ده تن کاهش یافته بود ، به رهبری کمبوجیه از رود جیحون گذشت . مردانی که در گذشته هرگز طعم شکست را نچشیده بودند ، پیکر کوروش ( شاه جهان ) را حمل می کردند ، پیکر کسی که حقیقت قدرت را کشف کرده بود ، کسی که فهمیده بود اربابان سرنوشت انسان فقط از انگیزه ها یا حسن نیت خود پیروی نمی کنند بلکه ملزم به آزاد سازی اقوام و ملل هستند ، واگر شاه بر فراز انسان ها قرار دارد برا آن است که نگرانی آنها را از ناشناخته ها تسکین دهد و رفاه و آزادی را برای آنها فراهم آورد .
اینکه کوروش در میدان نبرد کشته شد ، در این لحظه ی فوق العاده ، بدون دوست و در میان حلقه دشمنان چیزی شگفت و دور از انتظار نبود . سر انجام هر کسی مرگ است ... شکست گرچه سخت بود ، اهمیت چندانی نداشت . امپراتوری همچنان به حیات خود ادامه می داد .
منم کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه
چهارگوشه جهان
من برده داری را برانداختم، به بدبختی های آنان پایان بخشیدم . فرمان دادم که همه
مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند، فرمان داد م که هیچ کس
اهالی شهر را از هستی ساقط نكند
فرمان دادم تمام نیایشگاه هایی را که بسته شده بود، بگشایند . همه خدایان این
نیایشگاه ها را به جاهای خود بازگرداندم . همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده
بودند به جایگاه های خود برگرداندم، خانه های ویران آنان را آباد کردم
متن کامل منشور کورش هخامنشی
... .١
٢. ... همه جهان.
٣. ... .مرد ناشایستی (بنام نبونید) به فرمانروایی کشورش رسیده بود.
٤. ... .او آیین های کهن را از میان برد و چیزهای ساختگی به جای آن گذاشت.
٥. معبدی به تقلید از نیایشگاه ازگیلابرای شهر اورو دیگر شهرها
ساخت.
٦. او کار ناشایست قربانی کردن را رواج داد که پیش از آن نبود... هر روز کارهایی
ناپسند می کرد، خشونت و بدکرداری.
٧. او کارهای ... روزمره را دشوار ساخت، او با مقررات نامناسب در زندگی مردم
دخالت می کرد، اندوه و غم را در شهرها پراکند . او از پرستش مردوك
خدای بزرگ روی برگرداند.
٨. او مردم را به سختی معاش دچار کرد، هر روز به شیوه ای ساکنان شهر را آزار
می داد، او با کارهای خشن خود مردم را نابود می کرد... همه مردم را.
از ناله و دادخواهی مردم، انلیل.٩
خدای بزرگ (= مردوك) ناراحت شد ... دیگر
ایزدان آن سرزمین را ترك کرده بودند (منظور آبادانی و فراوانی و آرامش).
١٠ . مردم ا ز خدای بزرگ می خواستند تا به وضع همه باشندگان روی زمین که زندگی و
کاشانه اشان رو به ویرانی می رفت، توجه کند . مردوك خدای بزرگ اراده کرد تا
ایزدان به بابل بازگردند.
11. ساکنان سرزمین سومرو اکد مانند مردگان شده بودند .
مردوك به سوی آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد.
١٢ . مردوك به دنبال فرمانروایی دادگر در سراسر همه کشورها به جست وجو پرداخت،
به جست وجوی شاهی خوب که او را یاری دهد . آنگاه او نام کورش پادشاه آنشان
را برخواند، از او به نام پادشاه جهان یاد کرد.
. ١٣ . او تمام سرزمین گوتی و همه مردمان ماد را به فرمانبرداری کورش درآورد
کورش با هر سیاه سر (منظور همه انسان ها) دادگرانه رفتار کرد.
١٤ . کورش با راستی و عدالت آشور را اداره می کرد . مردوك خدای بزرگ با شادی از
کردار نیك و اندیشه نیك این پشتیبان مردم خرسند بود.
١٥ . بنابر این او کورش را بر انگیخت تا راه با بل را در پیش گیرد، در حالی که خودش
همچون یاوری راستین دوشادوش او گام بر می داشت.
١٦ . لشكر پرشمار او که همچون آب رودخانه شمارش ناپذیر بود، آراسته به انواع جنگ
افزارها در کنار او ره می سپردند.
١٧ . مردوك مقدر کرد تا کورش بدون جنگ و خونریزی به شهر بابل وارد شود . او بابل
را از هر بلایی ایمن داشت. او نبونیدشاه را به دست کورش سپرد.
١٨ . مردم بابل، سراسر سرزمین سومر و اکد و همه فرمانروایان محلی فرمان کورش را
پذیرفتند. از پادشاهی او شادمان شدند و با چهره های درخشان او را بوسیدند.
١٩ . مردم سروری را شادباش گفتند که به یاری او از چنگال مرگ و غم رهایی یافتند و
به زندگی بازگشتند. همه ایزدان او را ستودند و نامش را گرامی داشتند.
٢٠ . منم کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه
چهارگوشه جهان.
٢١ . پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه آنشان، نوه کورش، شاه بزرگ، شاه آنشان، نبیره
چیش پیش، شاه بزرگ، شاه آنشان.
٢٢ . از دودمانی که همیشه شاه بوده اند و فرمانروایی اش را بل (خدا) و نبو
گرامی می دارند و با خرسندی قلبی پادشاهی او را خواهانند.
آنگاه که بدون جنگ و پیكار وارد بابل شدم؛
٢٣ . همه مردم گام های مرا با شادمانی پذیرفتند . در بارگ اه پادشاهان بابل بر تخت
شهریاری نشستم . مردوك دل های پاك مردم بابل را متوجه من کرد ، زیرا من او را
ارجمند و گرامی داشتم.
٢٤ . ارتش بزرگ من به آرامی وارد بابل شد . نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و
این سرزمین وارد آید.
٢٥ . وضع داخلی بابل و جایگاه های مقدسش قلب مرا تكان داد ... من برای صلح کوشیدم .
نبونید مردم درمانده بابل را به بردگی کشیده بود، کاری که در خور شان آنان نبود.
٢٦ . من برده داری را برانداختم، به بدبختی های آنان پایان بخشیدم . فرمان دادم که همه
مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند، فرمان داد م که هیچ کس
اهالی شهر را از هستی ساقط نكند، مردوك از کردار نیك من خشنود شد.
٢٧ . او بر من، کورش، که ستایشگر او هستم و بر کمبوجیه پسر من و همچنین بر همه
سپاهیان من ،
٢٨ . برکت و مهربانی اش را ارزانی داشت . ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام
بلندش را ستودیم. به فرمان مردوك همه شاهان براورنگ پادشاهی نشسته اند.
٢٩ . همه پادشاهان سرزمین ها ی جهان، از دریای بالا تا دریای پایین (دریای مدیترانه تا
، خلیج فارس )، همه مردم سرزمین های دور دست، همه پادشاهان آموری
همه چادرنشینان.
٣٠ . مرا خراج گذاردند و در بابل بر من بوسه زدند. از ... تا آشور و شوش.
من شهرهای آگاده متورنو ،زمبان، اشنونا،دیر31.
سرزمین گوتیان و همچنین شهرهای آن سوی دجله که ویران ، ،
شده بود را از نو ساختم.
٣٢ . فرمان دادم تمام نیایشگاه هایی را که بسته شده بود، بگشایند . همه خدایان این
نیایشگاه ها را به جاهای خود بازگرداندم . همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده
بودند به جایگاه های خود برگرداندم، خانه های ویران آنان را آباد کردم.
٣٣ . همچنین پیكره خدایان سومر و اکد را آکه نبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل
آورده بود، به خشنودی مردوك به شادی و خرمی،
٣٤ . به نیایشگاه های خودشان بازگرداندم، باشد که دل ها شاد گردد . بشود که خدایانی که
آنان را به جایگاه های مقدس نخستین شان بازگرداندم،
٣٥ . هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم خواستار زندگانی بلند باشند . بشود که سخنان
پربرکت و نیكخواهانه برایم بیابند، بشود که آنا ن به خدای من مردوك بگویند :
کورش شاه، پادشاهی است که تو را گرامی می دارد و پسرش کمبوجیه.
٣٦ . بی گمان در روزهای سازندگی، همگی مردم بابل پادشاه را گرامی داشتند و من برای
همه مردم جامعه ای آرام مهیا ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم.
. ... .٣٧
٣٨ . ... .باروی بزرگ شهر بابل را استوار گردانیدم...
٣٩ . ... .دیوار آجری خندق شهر را،
٤٠ . که هیچیك از شاهان پیشین با بردگان به بیگاری گرفته شده به پایان نرسانیده بودند ،
٤١ . ... به سرانجام رسانیدم.
٤٢ . دروازه هایی بزرگ برای آنها گذاشتم با درهایی از چوب سدر و روآشی از مفرغ...
کوروش بزرگ چگونه بوجود امد؟!
((آستياژ)) پادشاه ماد که پايتختش شهر اکباتان (همدان) بود بعد از اينکه دختر جوانش موسوم به (ماندان) را به يکی از امرای پارس به اسم (کموبجيه) داد خوابی عجيب ديد. استياژ پادشاه ماد خواب ديد که از بطن دخترش ماندان که او را به عقد و ازدواج کمبوجيه امير پارس دراورده بود يک درخت انگور روييد و ساقه های ان درخت از هشت جهت به حرکت درامد و نه فقط تمام شهر همدان و کشور ماد را پوشانيد بلکه در مدت بسيار کوتاهی تمام جهان از ساقه ها و برگهای ان درخت انگور پوشيده شدو هر قدر استياژ جستجو کرد که پايتخت خود همدان و کشورش ماد را پيدا کند نيافت و انگاه صدای شیپور پاسبان عبور و مرور وی را خواب بيدار کرد/ چون در شش قرن قبل از ميلاد مسيح در شهر همدان در چهارراه ها مامور عبور و مرور می ايستاد و به وسيله شیپور به سواران و ارابه ها و پيادگان راه ميداد که از يک خيابان به خيابان ديگر بروند.
استياژ که در کتيبههای به دست امده از بابل اسمش را به شکل ( ايشتوويگو) نوشته اندبعد از بيدار شدن از خواب به فکر فرو رفت و کسانی را که در تعبير خواب بصيرت داشتند احظار نمود و خواب خود را برای انها بيان کرد و خواست که ان خواب را تعبير نمايند.معبرين بعد از مباحثه و مشورت خواب پادشاه را اينطور تعبير کردند که از دختر او پسری بوجود خواهد امد که کشور ماد و ساير کشورها را تسخير خواهد کرد و سلطنت ماد منقرض خواهد شد.
استياژ تصميم گرفت همين که دخترش ماندان وضع حمل کرد اگر پسر زاييد ان طفل را به هلاکت برساند تا اينکه به سن رشد نرسد و دودمان سلطنتی ماد را منقرض ننمايد. بعد از چند ماه ماندان دختر پادشاه ماد و زوجه کمبوجيه پسری زاييد و به حکم پادشاه ان پسر را از ماندان گرفتند و شاه ان طفل را به يکی از نديمان خود به اسم ( هارپاگوس) سپرد و گفت او را به قتل برساند.هارپاگوس کودک را نزد يک مرد شبان گاوچران به اسم ( ميت ری داتس) برد و به او گفت اين نوزاد را به صحرا ببر و در جايی بگذار که جانوران درنده در انجا فراوان باشند تا اينکه طفل را بخورند و معدوم کنند.
از قضا در همان روز زن ميت ری داتس وضع حمل کرد و پسری مرده زاييد و مرد گاو چران به پيشنهاد همسرش لباس شاهزاده را بر تن کودک مرده کرد و ان جسد کوچک را به صحرا برد و در محلی که جانوران درنده بودند قرار داد و جانوران جسد طفل را خوردند ولی لباسش به جا ماند و هارپاگوس نديم پادشاه بعد از ديدن لباس يقين حاصل کرد که جانوران درنده پسر ماندان را خورده اند و به شاه گزارش داد که طفل از بين رفت. اين خلاصه روايت مربوط به تولد کوروش است که هرودوت مورخ يونانی نقل ميکند.
کتزياس پزشک و مورخ معروف و گزنفون مورخ و سردار جنگی مشهور در يونان نوشته اند: کوروش زود رشد کرد و وقتی به سن پانزده سالگی رسيد اندامش شبيه به جوانان نوزده بيست ساله بود و به همين جهت قبل از وصول به سن سربازی داوطلبانه وارد خدمت ارتش شد و او را به خدمت پذيرفتند. کوروش بعد از اينکه وارد ارتش شد تحت تربيت قرار گرفت و سواری و شمشيرزدن و پرتاب کردن زوبين و تيراندازی و نيزه بازی و پرتاب کردن سنگ را فرا گرفت. روسايش در ارتش او را طوری مستعد ديدند که سرباز جوان پنجداک يعنی فرمانده يک جوخه پنج نفری و انگاه دکاداک يعنی فرمانده يک جوخه ده نفری و سپس لوشاک يعنی فرمانده نيم گروهان امروزی يعنی پنجاه نفر گرديد و او را به کاخ سلطنتی استياژ منتقل کردند يعنی جزو نگهبانهای مخصوص پادشاه ماد شد.
اگر راجع به زندگينامه کوروش بزرگ بخواهيم بنويسيم و روايات و گفته های مورخان ايرانی و يونانی را به رشته تحرير در بياريم چند جلد کتاب ميشود و بصورت خيلی خلاصه و اجمال به سرگذشت کوروش بزرگ میپردازيم.
بعد از اينکه نينوا پايتخت اشور ويران شد/ ديگر يک قدرت مرکزی در اشور وجود نداشت که ايران را مورد تاخت و تاز قرار دهد ولی گاهی بعضی از افراد اشوری به خاک ايران حمله ور ميشدند و از جمله عده ای از اشوريها در منطقه ای که امروز به اسم کرمانشاه خوانده ميشود مبادرت به دستبرد ميکردند و کوروش که ان موقع در ارتش استياژ شاه ماد بود و فرمانده يک لوش يعنی پنجاه سرباز را داشت مامور قلع و قمع انان شد و ماموريت خود را به اتمام رسانيد و مردان اشوری دستگير شدند و پنجداکها يعنی به اصطلاح امروز سرجوخه ها ميخواستند سر اسيران را از بدن جدا نمايند و به همدان ببرند و کوروش مانع شد. کوروش گفت اينها اسير هستند و اسير را نبايد به قتل رسانيد و اگر ما اسيران را به قتل برسانيم چه تفاوت بين ما و اشوريان است که اسيران را به قتل ميرسانند يا کور ميکنند؟؟
هر زمان که قشون کشی بود استياژ از قشون سان ميديد / ارتش به فرماندهی هارپاگوس در يک جلگه وسيع و مسطح صف بست و افسران مقابل واحهای خود قرار گرفتند و از جمله کوروش که فرمانده يک گروهان بود مقابل گروهان خويش ايستاد. استياژ سوار بر اسب اهسته از مقابل واحدهای قشون عبور ميکرد و هارپاگوس فرمانده قشون در قفای او می امد و فرماندهان واحدها را نام ميبرد تا اينکه به کوروش رسيد.
قبل از اينکه هارپاگوس نام فرمانده را ببرد چشمهای استياژ بصورت کوروش دوخته شد و عنان اسب را کشيد. استياژ بدون پلک زدن کوروش را می نگريست و افسر جوان هم چشم از پادشاه بر نميداشت/ ولی نه از روی خيرگی بلکه برای اطاعت از ايين سربازی / زيرا مقرر بود که فرمانده کل يا افسر مافوق يک افسر مادون يا يک سرباز را مينگرد افسر مادون يا سرباز هم بايد چشم به چشم فرمانده بدوزد.
استياژ پرسيد ای جوان اسم تو چيست؟ فرمانده گروهان جواب داد پادشاها اسمم کوروش است. استياژ پرسيد پدرت کيست؟ افسر جوان گفت پادشاها همه ميگويند که من پدر خود را نميشناسم. کوروش که ميدانست اگر هويت واقعی خود را بروز بدهد کشته خواهد شد جوابی داد که دروغ نبود. استياژ خطاب به فرمانده ارتش گفت: هارپاگوس اين جوان طوری به کمبوجيه شبيه است که من وقتی او را ديدم به خود گفتم که پسر کمبوجيه است يا برادرش.بعد پادشاه ماد از کوروش پرسيد که ايا تو با کمبوجيه داماد من نسبتی داری؟ کوروش گفت پادشاها من هرگز او را نديدم. اين جواب هم راست بود و کوروش هيچگاه پدر خود را نديده بود.
بصورت خلاصه استياژ به اين مسئله شک برد و به هارپاگوس ماموريت داد که بفهمد پدر کوروش کيست / هارپاگوس کوروش را به کاخ فراخواند و متوجه شد او همان پسر ماندان دختر استياژ و همسر کمبوجيه امير پارس است که برای نابودی او را ميت ری داتس داده بود. هارپاگوتس ميدانست اگر پادشاه ماد مطلع شود که کوروش نوه خود اوست به خاطر اهمال خود هارپاگوس را به قتل ميرساند به همين علت کوروش را به همراه دو افسر ديگر بعنوان طلايه دار به فارس فرستاد. و کوروش بعنوان افسر طلايه دار پادشاه ماد پيش کمبوجيه پدرش رفت . از ان طرف هم استياژ متوجه رفتن کوروش گرديد و متوجه شد که کوروش نوه خود اوست و به همين مناسبت پسر هارپاگوس بنام کدن را بطرز فجيعی به قتل رساند .
کوروش به همراه پدرش سه سال با استياژ جنگيد. در قسمت بعدی چگونگی به قدرت رسيدن کوروش و همچنين مابقی سرگذشت کوروش را به رشته تحرير مياورم
دلایـل عظمت کــوروش
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بیگمان، به باور بيشينهی ايرانيان فرهيخته و غالب مورخان منصف، «كوروش بزرگ» يكی از برجستهترين شخصيتهای تاريخ ايران است. بخشيدن چنين پايگاه و منزلتی به كوروش، نه صرفاً از برای فتوح درخشان و شتابناك او - كه اين خود، نمودار هوشياری و دانایی سياسی و نظامی كوروش و نشانهی توانايی والا و سامانمندی حكومتاش در ممكن ساختن اداره و تدبير چنين قلمرو پهناوری است - بلكه از آن روست كه وی در طول دوران شهرياری خود، به شيوهای سخت انسانی و مردمدارانه رفتار و حكومت كرده بود؛ حقيقتی كه در غالب متون تاريخی بازتاب يافته و ملل بيگانه و حتی دشمن را به وجد آورده و آنان را ناگزير به اعتراف ساخته بود. چنان كه بابليان در سدهی ششم پيش از ميلاد، كوروش را كسی ميدانستند كه صلح و امنيت را در سرزمينشان برقرار ساخته، قلبهایشان را از شادی آكنده و آنان
را از اسارت و بيگاری رهانده است؛ انبياء يهود (قومی كه در قـرآن
بــه خواست خداوند، رحمت هایی بر آنان نازل گشته و همچنین
ديناش، توحيدی و وحيانی) وی را مسيح و برگزيدهی خداوند و
مجری عدالت و انصاف میخواندند، و يونانيان كه كوروش آنان را در
كرانههای آسيای صغير مقهور قدرت خويش ساخته بود - بــا وجود
خصومتی كه غالباً با پارسها داشتند - در وی به چشم يك فرمان
روای آرمـانی مینگريستند. «آخيلوس» هماورد ايـرانيــان در نبـرد
ماراتون، دربارهی كوروش مینويسد:" او مردی خوشبخت بود، صلح
را بـرای مردماناش آورد… خدايـان دشمن او نبودنـد؛ چـون كــه او
معقول و متعادل بود"؛ هردوت می گويد كه مردم پارس، كوروش را پدر میخواندند و در ميانشان، هيچ كس يارای برابری با وی را نداشت(هينتس، 1380، ص100)؛ گزنفون مینويسد: "پروردگار كوروش را علاوه بر خوی نيك، روی نيك نيز داده و دل و جاناش را به سه وديعهی والای "نوعدوستی، دانايی، و نيكی" سرشته بود. او در ظفر و پيروزی هيچ مشكلی را طاقتفرسا و هيچ خطری را بزرگ نمیپنداشت و چون از اين امتيازات خداداد جهانی و روانی برخوردار بود، خاطره و ناماش تا به امروز در دلهای بيدار مردم روزگار، پايدار و باقی است"(سيرت كورش بزرگ، ص 4). وی می افزايد: «كدام وجودی مگر كوروش از راه جنگ و ستيز صاحب امپراتوری عظيمی شده است ولی هنگامی كه جان به جان آفرين داد، همهی ملل مغلوب او را "پدری محبوب" خواندند! اين عنوانی است كه به "ولی نعمت" میدهند نه به وجودی "غاصب" (همان، ص 8-367).
به هر حال آن چه درباره ی كوروش برای محقق جای ترديد ندارد، قطعاً اين است كه لياقت نظامی و سياسی فوق العاده در وجود وی با چنان انسانيت و مروتی درآميخته بود كه در تاريخ سلالههای پادشاهان شرقی پديدهای به كلی تازه به شمار میآمد. كوروش برخلاف فاتحانی چون اسكندر گجستک و ناپلئون، هر بار كه حريفی را از پای در میافكند، مثل يك شهسوار جوانمرد دستاش را دراز میكرد و حريف افتاده را از خاك بر میگرفت. رفتار او با آستياگ، كرزوس و نبونيد نمونههايی است كه سياست تسامح او را مبتنی بر مبانی اخلاقی و انسانی نشان میدهد. تسامح دينی او بدون شك عاقلانهترين سياستی بود كه در چنان دنيایی به وی اجازه می داد بزرگترين امپراتوری ديرپای دنيای باستان را چنان اداره كند كه در آن كهنه و نو با هم آشتی داشته باشند، متمدن و نيمه وحشی در كنار هم بياسايند و جنگ و طغيان به حداقل امكان تقليل يابد. درست است كه اين تسامح در نزد وی گهگاه فقط يك نوع ابزار تبليغاتی بود، اما همين نكته كه فرمانروايی مقتدر و فاتح از انديشهی تسامح، اصلی سياسی بسازد و آن را در حد فكر همزيستی مسالمتآميز بين ملل مطرح كند، و گر چند از آن همچون وسيلهای برای تحكيم قدرت خويش استفاده نمايد، باز از يك خودآگاهی اخلاقی حاكی است(زرينكوب، ص1-130). چنين است كه منش و شخصيت والا و انسانی كوروش، در عصری كه ويرانگری و خونريزی روال عادی شاهان خاورميانه بود، ما را بر آن میدارد كه وی را يكی از برجستهترين مردان تاريخ ايران، بلكه جهان بدانيم.
از سوی ديگر، تلقی كسانی كه كارنامهی سياسی و فتوح نظامی كوروش و جانشيناناش را در حد عملياتی صرفاً كشورگشايانه و سلطهجويانه ارزيابی میكنند، دريافتی سطحی و دور از واقع، بلكه سخت بدبينانه است. در نگاه مورخان معاصر، رهاورد كلان و چشمگير كوروش و دودمان شاهنشاهی وی (هخامنشی) برای جهان باستان، برپایی «نخستين دولت متمركز» در تاريخ است: دولتی واحد، مركزگرا و مداراجو كه بر اقوامی پرشمار و دارای تفاوتهای عميق مذهبی و زبانی و نژادی، فرمان میراند. آن چه كه هخامنشيان را در طول دويست و سی سال قادر به حفظ و تدبير چنين حكومتی ساخت، مديريت سياسی برتر، انعطافپذيری ، تكثرگرایی و ديوانسالاری مقتدر اين دودمان بود. بنابراين آن چه كه به عنوان دستاوردهای سياسی و نظامی كوروش ستوده میشود، نه فقط از آن روست كه وی در زمانی اندك موفق به گشايش و فتح سرزمينهایی بسيار شده بود، بلكه از بابت «دولت متمركز و در عين حال تكثرگرایی» است كه او برای نخستين بار در تاريخ جهان باستان بنيان گذارد و كوشيد تا بر پايهی الگوهای برتر و بیسابقهی اخلاقی - سياسی، صلح و امنيت و آرامش را در ميان اتباع خود برقرار سازد. تاكنون بسياری از مطالعات منطقهای نشان دادهاند كه اكثريت عظيم نخبگان اقوام تابعه، شاه پارسی را نه به چشم فرمانروایی بيگانه و جبار، بلكه تضمين كنندهی ثبات سياسی، نظم اجتماعی، رفاه اقتصادی، و از اين رو، حافظ مشاغل خود مینگريستند و می دانستند (ويسهوفر، ص80). بر اين اساس، چشمپوشی از عملكرد كوروش و جانشيناناش در برپایی و تدبير نخستين «دولت متمركز و در عين حال تكثرگرا» و تقليل و تحويل كارنامهی آنان به «مجموعه عملياتی كشورگشايانه و سلطهجويانه» كرداری دور از انصاف و واقعبينی است. آن چه كه از تاريخ خاورميانهی پيش از هخامنشی بر ما آشكار است، اين است كه گسترهی مذكور، در طول تاريخ خود، مركز و عرصهی جنگ و كشمكش هموارهی قدرتهای منطقه بوده و چه بسيار اقوام و كشورهایی كه در اين گيرودار با ضربات دشمنان (مانند اورارتو و آشور) يا فروپاشی تدريجی (مانند مانا، كاسي، سومر) از ميان رفته بودند. اما با برآمدن هخامنشيان به رهبری كوروش بزرگ، مردمان و ملل خاورميانه پس از صدها سال پراكندگی و آشفتگی و پريشانی ناشی از جنگهای فرسايشی و فروپاشی تدريجی، اينك در پرتو حكومت متمركز و تكثرگرای هخامنشی كه نويدبخش برقراری ثبات و امنيت در منطقه بود، بیدغدغهی خاطر از آشوبها و جنگهای پيایی مرگآور و ويرانگر، و بیهراس از يورشهای غارتگرانه و خانمان برانداز بيگانگان و آسوده از ترس اسارت و دربهدری و بردهكشی، به كار و توليد و زندگی و سازندگی میكوشيدند و اگر دولت هخامنشی به واسطهی شكوهگرایی و درايت خود، ميراث تمدنهای پيشين و گذشته را پاس نمیداشت و در جذب و جمع و ارتقای آنها نمیكوشيد، در هياهوی هموارهی ستيزهجوییها و خودفرسودگیهای تمدنهای بومی، ميراث گرانسنگ آنان به يكباره از ميان میرفت و از صفحهی تاريخ زدوده میشد.
اگر تا پيش از اين، آشوربانيپال (پادشاه آشور) افتخار میكرد كه هنگام فروگرفتن ايلام آن سرزمين را به «برهوت» تبديل كرده، بر خاك آن نمك و بتهی خار پاشيده، مردمان آن را به بردگی كشيده و پيكرهی خداياناش را تاراج كرده است (هينتس، 1376، ص 186)؛ و يا سناخريب (پادشاه آشور) در هنگام چيرگی بر بابل اذعان میدارد كه: "شهر و معابد را از پی تا بام در هم كوبيدم، ويران كردم و با آتش سوزاندم؛ ديوار، بارو و حصار نمازخانههای خدايان، هرمهای آجری و گلی را در هم كوبيدم» "ايسرائل، ص25"؛ كوروش در زمان فتح بابل افتخار ميكند كه با "صلح" وارد بابل شده، ويرانیهایاش را "آباد" كرده، فقر شهر را "بهبود" بخشيده، "مانع از ويرانی" خانهها شده و پيكرههای تاراج شدهی خدايان را به ميهن خود بازگردانده است)ايسرائل، ص 218(. آيا اين شيوهی درخشان و بیسابقهی كوروش در رفتار با اقوام مغلوب كه الگوی سياسی - اخلاقی جديدی را برای فرمانروايان و دودمانهای پس از خود برجای گذارد، نمودار سياست و منش مردمدارانه و مداراجويانهی وی ، و نشانهی تحولی نو و مثبت در تاريخ و تمدن خاورميانه نيست؟
چيكدهی سخن آن كه، هخامنشيان به پيشوايی كوروش بزرگ با برقراری نخستين حكومت متمركز و در عين حال تكثرگرا و مداراجو در منطقه، نظامی را پديد آوردند كه به گونهای بیسابقه، ثبات سياسی، نظم اجتماعی و ترقی اقتصادی را برای اقوام تابعهی خود فراهم آورد و نيز، تمدنها و هنرهای فراموش شده، يا رو به انحطاط، يا زندهی اقوام بومی و پراكندهی منطقه را پس از جمع و جذب و ارتقا، در قالب هنر و تمدن شاهوار، نوين و مقتدر هخامنشی، محفوظ، بلكه جاودانه ساختند؛ در نگاه ما، جايگاه و منزلت والای كوروش و هخامنشيان در تاريخ و تمدن جهان باستان، از اين بابت است.
بناهای هخامنشی
هخامنشیان در اقامتگاه های خود بناهایی را می ساختند که می بایستی مبین قدرت و عظمت حکومت باشد. در دوران هخامنشیان یک سبک معماری مخصوصی به وجود آمده بود که در آن سنن و آداب ملل مختلف ساکن در کشور هخامنشتیان جلوه گری می کرد. یکی از آثار اولیه معماری هخامنشیان، کاخ کورش است که در نخستین اقامتگاه هخمانشیان در پاسارگاد (پازارگاد) بنا شد و عبارت از یک رشته ساختمانهایی بود در میان باغ و محصور به دیوار.
در ویرانه این کاخ، کتیبه بسیار قدیمی محفوظ مانده که می گوید : "من هستم کورش شاه هخامنشی." در پاسارگاد آرامگاه کورش نیز محفوظ مانده و آن بنای کوچکی است از سنگ که شبیه به خانه مسکونی با سقف دو پوششی و در روی پایه و شش پله پله بلند قرار گرفته است. در این بنا هیچ گونه تزئیناتی وجود ندارد.
این مقبره از سایر مقبره های پادشاهان، که به معنی و مفهوم واقعی کلمه از بناهای معماری بشمار نمی روند، متمایز است و عبارت از حفره ای است که در درون صخره ای به وجود آمده و با برجستگی های حجاری و تزئینات معماری تزئین شده است. طبق گفته مورخان باستانی در این مقبره بر روی بستر طلا جسد مومیایی شده کورش قرار داشته است.
در پاسارگاد و نقش رستم که مقبره پادشاهان در آنجا قرار دارد، ابنیه عجیبی به شکل برج های بلند که فاقد پنجره و تزئینات است، باقی مانده و اینطور به نظر می رسد که این بناها در قدیم معابدی بوده اند. داریوش در کتیبه خود در بیستون می نویسد که وی معابدی را که گوماتا (یکی از مغ های شورشی) ویران کرده بود تجدید بنا کرده است. علاوه بر برجهای اسرارآمیزی که اشاره شد، از آثار مذهبی، محراب های بزرگ سنگی و محل هایی را می توان ذکر کرد که به منظور پرستش اختصاص داشته و مسقف نیستند.
آرامگاه خشیار یکم، نقش رستم در تخت جمشید که از دوره سلطنت داریوش اقامتگاه پادشاهان بوده، ابنیه به سبک کاخ ها اهمیت زیادی دارد. کاخ های تخت جمشید در روی یک سکوی بلند قرار گرفته و با وجود داشتن اشکال مختلف معماری ساختمان واحدی را تشکیل می دهند که قدرت و عظمت دولت هخامنشیان را نمایان می سازد و از آثار ملتی است که موسس و موجد هنر و صنعت دوره هخامنشیان بوده است.
کلیه این ابنیه، به استثنای یکی از آنها که به دوره اردشیر سوم تعلق دارد، طبق فرمان داریوش و خشیارشا بنا شده و ما می توانیم از روی آنها در باره وسعت فعالیت ساختمانی این پادشاهان و سبک معماری دوران شکوه و جلال دولت هخامنشیان قضاوت کنیم. در تخت جمشید دو نوع ساختمان به خوبی به چشم می خورد یکی "تاچار" قصر زمستانی، که در زمان داریوش ساختمان آن آغاز گردید و دیگری "آپادانا" سالن روبازی که بر روی ستونهای بلند باریک با پوشش چوبی استقرار دارد. این قصر در زمان داریوش بنا شد و در زمان خشیارشا و اردشیر اول تجدید گردید. سالن صد ستونی هم که در زمان خشیارشا بنا شده از همین نوع محسوب می شود.
بنای قصر داریوش که در اقامتگاه دیگر پادشاهان در پایتخت قدیم عیلام، یعنی شوش ساخته شده، نوع دیگری است. در آنجا ابنیه قصر در اطراف حیاط مرکزی بر صبق اصول معماری ماورای دجله و فرات متمرکز شده است.
کلیه این آثار مختلف معماری، حاکی از سنن مختلفی است که بر اساس آنها سبک معماری دوران هخامنشیان به وجود آمده است. تردیدی نیست که هنر هخامنشیان از لحاظ این که یک هنر درباری بوده و از لحاظ عظمت و جلال می بایستی قدرت و جبروت پادشاهان را نمایان سازد، به دست ملل و قبایل گوناگون بنا شده و خود ایرانیان در بنای آن کمتر کار کرده اند.
در این هنر علاوه بر عناصر هنر محلی ایرانی، عناصری نیز از هنر بین النهرین و مصر و یونان نیز به چشم می خورد. در شوشو از روی کتیبه داریوش اول معلوم می شود که استادان کلیه ملل در ساختمان کاخ، که نشانه قدرت و عظمت حکومت هخامنشیان بوده است، شرکت داشته اند.
کوروش " مردی خردمند و با استعداد "
وقتی کوروش دوم بزرگ ترین پادشاه و بنیانگذار شاهنشاهی و امپراتوری ایران در حدود سال 599 ق.م زاده شد ، جهان او از همان زمان باستانی شده بود .
طی قرن های طولانی و پرهیاهو ، امپراتوری های بزرگ بین النهرین و ایران همانند جزر ومدی بی پایان ظهور و سقوط کرده و در پس خود شهرهای ویران و بلند پروازیهای فروپاشیده را باقی گذاشته بودند .
جدیدترین موج فراز آمده در این جذر و مد تاریخی مادها بودند که از همه نیرومند تر شدند . هنگامی که ارتش کیاکسار سراسر ارمنستان را در نوردید و سپس برای فتح لیدی به سوی غرب تاخت ، کوروش فقط ده سال داشت .
در آن زمان این پسرک گمان نمی برد که موج سریع و توقف ناپذیر قدرت ماد ناگهان فرو ریزد ، یا کسی که رهبری این فروپاشی را بر عهده خواهد داشت ، خود او خواهد بود . تبار این پسر به هخامنش می رسید ، کسی که بنیانگذار نیمه افسانه ای خاندان سلطنتی پارس بود و گفته می شود که عشایر کوه نشین ابتدایی فارس را به ملتی کوچک تبدیل کرد .
کوروش بزرگ تر که شد به مردی با بینش ژرف ، دلاور و با استعداد تبدیل شد ، آرزوی او تنها آزاد کردن قوم خود از زیر سلطه مادها نبود ، بلکه توانست در زمانی بسیار کوتاه دودمان هخامنشی را به قدرتی باورنکردنی و نفوذی شگفت انگیز در بیش تر جهان شناخته شده ان روز برساند .
آلساندرو بائوسانی می نویسد :
" ظهور ناگهانی و کسب قدرت پارسیان به رهبری ... کوروش بزرگ ... یکی از پدیده های شگفت انگیز ، و نه البته نادر ، تاریخ گذشته و حال آسیاست . این نشان می دهد که چگونه دولتی کوچک می تواند ، بدون دلیل روشن ، همانند ستاره ای جدید ناگهان بدرخشد و فراخی مرزهای خود را به اقوام و ملل و نژادهای گوناگون گسترش دهد .
سقوط ناگهانی ماد
کوروش در حدود 41 سالگی در سال 558 ق.م در پارس بر تخت پادشاهی نشست .
او که تیز هوشی و زیرکی خاصی نسبت به طبیعت انسان و درکی عمیق از نیروهای سیاسی بین المللی روزگار خویش داشت ، به این نتیجه رسیده بود که بسیاری از اشراف ماد که زیر فرمان " آستیاگ " ، فرزند و جانشین کیاکسار ( هوخشتره ) ، می زیستند از پادشاه جدید راضی نیستند .
آستیاگ که در فرمانروایی دلاوری و لیاقت کیاکسار را نداشت ، ظاهرا بیش تر اوقات خود را به خوشگذرانی در دربار شکوهمند جدید ماد در اکباتان ( همدان ) می گذرانید .
کوروش همچنین دریافت که اقوام تابعه امپراتوری ماد ، که بیش تر انها مجبور بودند سربازان ارتش ماد را تامین کنند ، از این وضع بسیار ناخشنودند و در صورت حمله به آستیاگ از او پشتیبانی نخواهند کرد .
کوروش ضمن بررسی ضعف های دشمنان خویش ، به آرامی به طرح نقشه علیه آن ها پرداخت و نخستین ضربه خود را در سال 533 ق.م وارد ساخت . درباره شورش پارسیان که از آغاز آن تا حمله مستقیم کوروش به پایتخت ماد ، اکباتان ، حدود سه سال طول کشید ، جزئیات زیادی در دست نیست .
بنا به نوشته هرودوت :
" آستیاک بی درنگ اهالی ماد را فرمان بسیج داد و به قدری آشفتگی خیال داشت که " هارپاک " را به فرماندهی این لشکر برگزید ... از این رو وقتی لشکریان او با سربازان پارسی روبرو شدند فقط تنی چند ... تن به کشتن دادند و از بقیه ، عده ای جانب پارسیان را گرفتند ، ولی قسمت اعظم لشکریان پشت به دشمن کردند .
تا آستیاک از شکست ننگین سپاه ماد آگاه شد ، سوگند یاد کرد که به هر حال کوروش را آسوده نخواهد گذاشت .
پس همه مادی ها را ، چه انها را که در سن و سال خدمت نظام بودند و چه مسن ترها را که هنوز در شهر بودند ، به خدمت سربازی فراخواند و با این افراد به میدان نبرد شتافت .
اما شکست خورد ، سربازانش به قتل رسیدند و خود او اسیر شد ."
بدین ترتیب امپراتوری ماد که تازه تشکیل شده بود ، ناگهان به دست کوروش پایانی مصیبت بار یافت . با این حال خود کشور ماد ویران نشد .
کوروش با به نمایش گذاردن تساهل و مدارا و خردمندی یک فرمانروای بزرگ ، مادها را گرامی داشت ، به بسیاری از نجیب زادگان آن ها مقام های بلندی در دربار وارتش خویش واگذار کرد .
او سرزمین ماد را نخستین ایالت یا ساتراپی امپراتوری خویش قرار داد و ان را " مادا " نامید و اکباتان را سالم و دست نخورده ، پس از پاسارگاد در تپه های فارس ، به عنوان پایتخت دوم خویش برگزید ، از این رو از آن پس امپراتوری ایران را معمولا " شاهنشاهی ماد و پارس " می نامیدند .
افزون بر این ، کوروش بزرگواری و بخشندگی فوق العاده ای نسبت به دشمن پیشین خود آستیاگ نشان داد، با او با احترام رفتار کرد و اجازه داد برای بقیه عمر خویش در دربار سلطنتی اقامت گزیند .
کوروش با این شیوه رفتار خود تصویری از یک رزمجوی نیرومند و در عین حال فرمانروایی محترم و دادگر از خود بر جای گذاشت و بدین سان ستایش و وفاداری اتباع و رعایای خود را جلب کرد .
سازمان نظامی و سیاسی
کوروش با فتح سرزمین ماد فرمانروای تمام سرزمین هایی شد که آستیاگ بر آن ها حکومت می کرد ، از جمله بیشتر سرزمین آشور ، ارمنستان کوهستانی ، سوریه در ساحل دریای مدیترانه و بخش هایز زیادی از فلات ایران . شاید الهام بخش او در اعتقادش به سرنوشت ایزدی ایران بود .
کوروش رویای توسعه بیش تر قلمرو خود را در سر می پرورانید ،
اما متوجه بود که برای تحقق این هدف به نیرومند ترین و قابل انعطاف ترین سیستم های نظامی و سیاسی که تاکنون خاور نزدیک به خود دیده بود نیاز دارد ، از این رو با پشتکار به توسعه و بهبود این دو سیستم در بقیه عمر پرداخت .
سکه سازی هخامنشی
ضرب نخستین سکه مشخصا ایرانی از اقدامات مهم داریوش اول، حدود ۵۱۵ ق م، شناخته شده است و انتخاب وی این بود که جنگاوری بر روی سکه نشان داده شود:
در حال نگاهداشتن کمان به دست، و یا زانو بر زمین نهاده در حال کشیدن کمان.
جانشینان وی تنها کمان را عوض کردند و نیزه یا قمه ای چون سلاح بر دست گرفتند که تصویر روی سکه بود و پشت آن دارای علامت چهار گوش ضرب خورده ای بدون هیچ نوشته.
پادشاهان هخامنشی همین طرح اصلی را هم برای سکه طلای داریک و هم برای مسکوک نقره یا سیگلوس(به ارزش یک بیستم داریک) به مدت حدود دویست سال بر جا نگاه داشتند.
سکههای زر را دریک (داریک) و سکههای سیم را شِکِل (سیگلوس) میگفتند.
وزن دریک ۸٫۴۲ گرم و و وزن شِکِل ۵٫۶۰ گرم بود. عیار سکههای دریک بسیار بالا بود و با آزمایش روی نمونههای به دست آمده معلوم شدهاست که فلزش تنها ۳٪ آلیاژ میداشتهاست.
این خلوص بالا باعث رواج این سکه شد و همواره سکههای طلای هخامنشی سخت معتبر بودند. در اواخر دوران هخامنشی دودریکی هم ضرب شد.
سکه به ۲ روش ساخته میشد؛ یا با ریختن فلز مذاب در یک قالب و یا با کوبیدن چکشی که نقش خاصی رویش حک شده بود، بر تکهای فلز. به روش اول قالبگیری و به روش دوم، ضرب چکشی سکه میگویند.
سکهی داریوشی از زرناب بود. در زمان هخامنشیان هیچیک از حکام و پادشاهان محلی حق نداشتند بدون اجازهی داریوش به نام خود سکه زنند، فقط اجازه داشتند با اجازهی داریوش سکهی نقره بزنند، چرا که ضرب سکهی طلا در انحصار مرکز بود.
البته بعضی ساتراپیها(ایالت یا استان) هم که در ادارهٔ امور داخلی خود آزاد میبودند سکههای مخصوص به خود ضرب میکردند که مثلاً تصویر الههٔ مورد پرستششان روی آنها نقش شده بود.
(( سکههای ایران؛علیاکبر سرفراز))
(( درباره هنر های ایران؛اچ.میکل براون))
PERSIAN GULF IRANI
08-12-2010, 13:28
هخامنشیان
هخامنشیان ازپارسیان بشمار می روند.
پارسیان مردمانی آریایی نژاد بودند که تاریخ آمدن ایشان به ایران ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) معلوم نیست.
در کتیبه های آشوری از سده ی نهم پیش از میلاد آمده است.
از همان تاریخ آنان در ناحیه ی انشان که در مشرق شوشتر و حوالی کارون واقع بود دولت کوچکی تشکیل دادند که در ابتدا از دولت ماد اطاعت می کردند .
جد ایشان هخامنش همه ی قبیله های پارسی را زیر فرمان خود در آورد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تمدن و فرهنگ هخامنشی
شاه : این نام که از سه هزار سال پیش در زبانهای ایرانی رواج دارد ، از پارسی باستان گرفته شده است که پس از تحولات تاریخی بسیار به صورت « شاه » در آمده است .
چون پس از اتحاد ماد و پارس بدست کوروش بزرگ، (550 ق . م ) اصطلاح شاهنشاه بکار رفت .
این بدان جهت بود که مردم آریایی و غیر آریایی فلات ایران و پیرامون آن به کشور هخامنشی پیوستند و خصوصا پادشاهان و شهریاران آنها نیز برتری کوروش را پذیرفتند .
شاهنشاه در پارسی باستان خشایه ثیه یعنی شاه شاهان آمده است.
لباس ویژه شاهنشاه
شاهنشاه درهنگام صلح جامعه ای بلند از دیبای ارغوانی که آستینهای فراخ داشت و در زیر آن پیراهن بلندی می پوشید که تا زانو می رسد و مغزی سفید داشت و کمر بندی روی آن می بست .
کفش شاه نیز ، زرین و پاشنه دار و نوک تیز بود . یونانیــان تـاج شاهنشاهیان هخــامنشی راتیار و یا گیسداریس خوانده اند .
شاه ، ریش دراز و موهای مجعد داشت و بر تخت زرین می نشست و عصای زرین به دست می گرفت .
فرمانها و نامه های سلطنتی به مهر شاه می رسید و نسخه ای از آن در دفاتر شاهی نگهداری می شد .
کشورداری
داریوش پس از اینکه بر اوضاع کشور ایران مسلط شد، ایران را به سی و سه خشتره یا استان تقسیم کرد و ادارة آنها را به افرادی که مورد اعتماد شاهنشاه بودند واگذار نمود.
از زمان جانشینان خشایارشاه که دولت هخامنشی روی به ضعف نهاد استانداران یک نوع خود مختاری پیدا کرده حتی ریاست سپاه محلی را که بر عهدة سرداری به نام کارانا بود نیز بدست گرفتند.
اختیارات شاهان یا امیران محلی با قوت یا ضعف حکومت مرکزی تغییر می کرد. ضرب سکه طلا از مختصات شاهنشاه بود . اما استانداران می توانستند گاهی سکه هایی از نقره یا مس بزنند .
در اوایل دورة هخامنشی سالی دوبار بازرسان شاهنشاهی که چشم و گوش شاه خوانده می شدند به استانها گسیل می گشت .
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سپاه ایران
سپاه جاویدان
پیش از داریوش ایران سپاه منظمی نداشت و ارتش آن بصورت افراد غیر حرفه ای اداره می شد .
داریوش به تشکیل سپاه جاودان پرداخت که شمار ایشان به ده هزار تن می رسید . در هر شهر پادگانی وجود داشت که در ارگ آن شهر جای داشتند و فرماندة آن دژها را ارگبد می گفتند .
لشکر ایران به دو دستة پیاده و سواره تقسیم می شدند و مسلح به تیر و کمان و نیزه و شمشیر و زوبین و خنجر و کمند و سپر و کلاهخود و زره بودند .
اسب و فیل و شتر را هم زمان در جنگ بکار می بردند .
ایرانیان در تیر اندازی مهارت داشتندچنانکههرودت می نویسد پارسیان از کودکی به فرزندان خود سه چیز می آموختند که :
راست بگویند
راست بر اسب سوار شوند
راست تیر بیندازند .
از زمان داریوش دوم ، جنگاوران یونانی نیز بعنوان مزدور در ارتش ایران راه یافتند و همین امر باعث تن پروری ایرانیان و انحطاط ارتش ایشان گردید .
در ایران از زمان کوروش گردونه های جنگی نیز به کار می رفت . چرخهای این گردونه ها غالباً مجهز به داسهای برنده بودند .
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نیروی دریایی :
در زمان هخامنشی ایران به دستیاری رعایای فینیقی و یونانی خود دارای نیروی دریایی مهمی گردید .
این نیرو ، ایران مرکب از سه گونه کشتی بود :
اول - کشتیهای جنگی که پاروزنان آن در سه ردیف یکی بالای دیگری قرار می گرفتند.
دوم - کشتیهای دراز که برای حمل و نقل اسبها و سواره نظام بکار می رفت .
سوم - کشتیهای کوچکتر که برای حمل و نقل خوار و بار استعمال می شد .
میراث تمدنهای گذشته
دولت هخامنشی وارث تمدنهای قدیم پیش از خود بود و همة علوم و معارف ملل پیش ،
مانند : آشور و بابل و عیلام ، در بین اهل آن ، در آن کشور پهناور رواج داشت .
بزرگترین شهر علمی و دانشگاهی آن ، امپراتوری بابل بود . در این شهر تعلیم معارف قدیم ، به دست کاهنان بابلی و مغان بود .
آثار و تألیفات قدیم را به زبانهای اکدی و سومری و عیلامی و آرامی می خواندند .
ستاره شناسان و ریاضیدانان بابلی در عصر خود مــشهور آفاق بودند و علوم خود را همراه با سحر و جادو به شاگردان خود می آموختند .
باسلام.
همانطور که می دانید حکومت هخامنشیان بزرگترین حکومت در طول تاریخ ایران است.
در این تاپیک می توانید سرگذشت حکومت هخامنشیان را یاد بگیرید.
تمامی مواردی که در پایین ذکر خواهند شد بر طبق منابع موثق (ویکی پدیا و کتاب سرگذشت هخامنشیان میباشد) که بنده
به خاطر موارد تبلیغاتی نام نویسنده و انتشارات کتاب را ذکر نخواهم کرد.
«هخامنشیان که بودند؟»
نام دودمانی پادشاهی در ایران پیش از اسلام است.
پادشاهان این دودمان از پارسیان بودند و تبار خود را به «هخامنش» میرساندند که
سرکردهٔ طایفه پاسارگاد از طایفههای پارسیان بودهاست.
هخامنشیان نخست پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی
که کوروش بزرگ بر ایشتوویگو واپسین پادشاه ماد وارد ساخت و سپس فتح لیدیه
و بابل پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد. از این رو کوروش
بزرگ را بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی میدانند.به قدرت رسیدن پارسیها و
سلسله هخامنشی (۳۳۰-۵۵۰ قبل از میلاد) یکی از وقایع مهم تاریخ قدیم است.
اینان دولتی تأسیس کردند که دنیای قدیم را به استثنای دو سوم یونان تحت تسلط
خود در آوردند.
شاهنشاهی هخامنشی را نخستین امپراتوری تاریخ جهان میدانند.
«کشور و سرزمین »
پارسها مردمانی ازنژاد آریایی بودند که مشخص نیست از چه زمانی به فلات ایران آمده بودند.
آنان از قوم آریایی پارس یا پارسواش بودند که درکتیبههای آشوری از سده نهم پیش از میلاد
مسیح نام آنان آمدهاست. پارسها همزمان با مادها به نواحی غربی ایران سرازیر شدند و
پیرامون دریاچه ارومیه و کرمانشاهان ساکن گردیدند. با ضعف دولت ایلام، نفوذ قوم پارس
به خوزستان و نواحی مرکزی فلات ایران گسترش یافت.
برای نخستین بار درسالنامههای آشوری سلمانسر سوم در سال ۸۳۴ ق. م، نام کشور
«پارسوآ» در جنوب و جنوب غربی دریاچه ارومیه برده شدهاست. بعضی از محققین مانند
راولین سن عقیده دارند که مردم پارسواش همان پارسیها بودهاند. تصور میشود اقوام
پارسی پیش از این که از میان دورههای جبال زاگرس به طرف جنوب و جنوب شرقی ایران
بروند، در این ناحیه توقف کوتاهی نمودند و در حدود ۷۰۰ سال پیش از میلاد در ناحیه پارسوماش،
روی دامنههای کوههای بختیاری در جنوب شرقی شوش در ناحیهای که جزو کشور ایلام بود،
مستقر گردیدند. از کتیبههای آشوری چنین استنباط میشود که در زمان شلم نصر (۷۱۳-۷۲۱ ق. م)
تا زمان سلطنت آسارهادون (۶۶۳ ق. م)، پادشاهان یا امراء پارسوا، تابع آشور بودهاند. پس از آن درزمان
فرورتیش (۶۳۲-۶۵۵ ق. م) پادشاه ماد به پارس استیلا یافت و این دولت را تابع دولت ماد نمود.
«مردم و طوایف»
هرودوت میگوید: پارسیها به شش طایفه شهری و ده نشین و چهار طایفه چادرنشین
تقسیم شدهاند. شش طایفه اول عبارتاند از: پاسارگادیان، رفیان، ماسپیان، پانتالیان،
دژوسیان و گرمانیان. چهار طایفه دومی عبارتاند از: داییها، مردها، دروپیکها و ساگارتی ها.
از طوایف مذکور سه طایفه اول بر طوایف دیگر، برتری داشتهاند و دیگران تابع آنها بودهاند.
پارسها همزمان با مادها به نواحی غربی ایران سرازیر شدند و پیرامون دریاچه ارومیه و
کرمانشاهان ساکن گردیدند. برای نخستین بار درسالنامههای آشوری سلمانسر سوم در
سال ۸۳۴ ق. م، نام کشور (پارسوآ) در جنوب و جنوب غربی دریاچه ارومیه برده شدهاست.
بعضی از محققین مانند راولین سن عقیده دارند که مردم پارسوا همان پارسیها بودهاند.
طوایف پارسی پیش از این که از میان دورههای جبال زاگرس به طرف جنوب و جنوب شرقی
ایران بروند، در ناحیه پارسوآ توقف نمودند و در حدود سال ۷۰۰ پیش از میلاد در ناحیه پارسوماش،
روی دامنههای کوههای بختیاری در جنوب شرقی شوش در ناحیهای که جزو کشور ایلام بود،
مستقر گردیدند. بعدها با ضعف دولت ایلام، نفوذ طوایف پارس به خوزستان و نواحی مرکزی
فلات ایران گسترش یافت و رو به جنوب رفتهاند.
مطابق منابع یونانی، در سرزمین کمنداندازان ساگارتی (زاکروتی، ساگرتی) (همان استان کرمانشاهان کنونی)
مادیهای ساگارتی می زیستهاند که شکل بابلی - یونانی شدهً نام خود یعنی زاگروس (زاکروتی، ساگرتی)
را به کوهستان غرب فلات ایران دادهاند. نام همین طوایف است که در اتحاد طوایف پارس نیز موجود است و
خط پیوند خونی طوایف ماد و پارس از منشا همین طایفه ساگارتیها (زاکروتی، ساگرتی) است، طوایف پارس
قبل از حرکت به سوی جنوب دورانی طولانی را در مناطق ماد می زیستند و بعدها با ضعف دولت ایلام، نفوذ
طوایف پارس به خوزستان و نواحی مرکزی فلات ایران گسترش یافت و رو به جنوب رفتهاند.
طبق نوشتههای هرودوت، هخامنشیان از طایفه پاسارگادیان بودهاند که در پارس اقامت داشتهاند و سر سلسله
آنها هخامنش بوده است. پس از انقراض دولت ایلامیان به دست آشور بنی پال، چون مملکت ایلام ناتوان شده
بود پارسیها از اختلافات آشوریها و مادیها استفاده کرده و انزان یا انشان را تصرف کردند.
این واقعه تاریخی در زمان چیش پش دوم روی دادهاست. با توجه به بیانیههای کوروش بزرگ در بابل، میبینیم
او نسب خود را به چیش پش دوم، میرساند و او را شاه انزان میخواند.
پس از مرگ چیش پش، کشورش میان دو پسرش «آریارومنه» پادشاه کشور پارس و کوروش که بعداً عنوان پادشاه
پارسوماش، به او داده شد، تقسیم گردید. چون در آن زمان کشور ماد در اوج ترقی بود و هووخشتره در آن حکومت
میکرد، دو کشور کوچک جدید، ناچار زیر اطاعت فاتح نینوا بودند. کمبوجیه فرزند کوروش اول، دو کشور نامبرده را تحت
حکومت واحدی در آورد و پایتخت خود را از انزان به پاسارگاد منتقل کرد.
«شاهنشاهان هخامنشی»
مهمترین سنگنوشته هخامنشی از نظر تاریخی و نیز بلندترین آنها، سنگنبشته بیستون بر دیواره کوه بیستون است. سنگنوشته بیستون بسیاری از رویدادها و کارهای داریوش اول را در نخستین سالهای حکمرانی اش که مشکلترین سالها حکومت وی نیز بود،به طور دقیق روایت میکند. این سنگنوشته عناصر تاریخی کافی برای بازسازی تاریخ هخامنشیان را داراست.
به واقع با وجود فراوانی منابع میانرودانی، مصری، یونانی و لاتین نمیتوان با تکیه بر آنها نسبشناسی کاملی از خاندان هخامنشی از هخامنش تا داریوش را به دست آورد. برای این منظور متن سنگنوشته بیستون فرصت مناسبی را در اختیار مورخ قرار میدهد که در آن شاه شاهان نوشته بلند خود را با تایید مجدد رابطه اش با خاندان شاهنشاهی پارسیان آغاز میکند و به تدریج اخلاف خود را نام میبرد: ویشتاسپ، آرشام، آریارمنه، چیش پش و هخامنش. این تبارشناسی به دلایل مختلف مدتهای طولانی مورد ایراد قرار گرفته بود. زیرا در این فهرست نام دو نفر از شاهان هخامنشی که پیش از داریوش حکومت میکردند یعنی کوروش کبیر و کمبوجیه اول به چشم نمیخورد.
همین مسأله موجب شدهاست که مفسران سنگنوشته نسبت به محتوای سنگنوشته داریوش با شک و تردید نگاه کنند و او را غاصب پادشاهی هخامنشیان بدانند که با نوشتن این سنگنوشته سعی داشتهاست برای مشروعیت بخشیدن به حکومت خود از نگاه آیندگان، شجرنامه خود را دست کاری کند.
موافق نوشتههای هرودوت، لوحه نبونید پادشاه بابل، بیانیه کوروش بزرگ (استوانه کوروش)، کتیبه بیستون داریوش اول، و کتیبههای اردشیر دوم و اردشیر سوم هخامنشی، ترتیب شاهان این سلسله تا داریوش اول چنین بودهاست: (لازم به ذکر است درستی این جدول از هخامنش تا کوروش بزرگ مورد تردید است).
• هخامنش
• ۱ چیش پش اول
• ۲ کمبوجیه اول
• ۳ کوروش اول
• ۴ چیش پش دوم
• شاخه اصلی:
• ۵کوروش بزرگ(دوم)
• ۶ کمبوجیه دوم (فاتح مصر)
• ۷ کوروش سوم
• ۸ کمبوجیه سوم
• شاخه فرعی
• آریا رومنه
• ارشام
• ویشتاسب
• ۹ داریوش بزرگ(اول)
با تحلیل کلی تمامی منابع میتوان به این شکل نتیجه گرفت. در ربع نخست سده ششم ق.م چیش پش پسر هخامنش حکمرانی پارس را به پسر بزرگترش آریارامنه اعطا کرد، در حالی که پسر کوچکترش، کوروش اول به حکمرانی انشان منصوب شد. پس از مرگ آریارامنه، پسر وی آرشام جایگزین وی شد ولی پس از کوروش اول پسرش کمبوجیه اول و پس از او نیز پسر وی کوروش دوم جانشین او شد. این رویدادها در اواسط سده ششم پیش از میلاد به وقوع پیوست.
در این دوران، کوروش بزرگ توانست مادها را به تبیعت خود در آورد و به افتخار و ثروت دست یابد. مدتی بعد کوروش بزرگ بخشهای بزرگی از مناطق خاورمیانه را به تصرف خود در آورد. بعد از او نیز کمبوجیه راه فتوحات پدرش را ادامه داد و بر گستره شاهنشاهی هخامنشی افزود.
کمبوجیه در بازگشت از مصر فوت کرد. برخی دلیل مرگ وی را بیماری و برخی دیگر توطئه اطرافیان میدانند. اما مسلم است که وی در مسیر بازگشت از مصر مردهاست، ولی دلیل آن تا کنون مکتوم باقی ماندهاست.
پس از مرگ کمبوجیه تاج سلطنتی به داریوش از شاخه فرعی هخامنشی میرسد. آنچه به نظر واقعی میرسد، این است که داریوش در زمان حیات پدر و پدر بزرگش (آرشام پدر بزرگش یا پسرش ویشتاسب پدر داریوش)، و با موافقت آنها، حکومت را به دست گرفت. چرا که در زمان ساخت کاخ داریوش در شوش در اوایل حکمرانی وی، بر اساس اطلاعات الواح مکشوفه از پی بناها، این دو زنده بودند.
• کوروش بزرگ
• کمبوجیه
o بردیای دروغین (گوماته مغ)
• داریوش بزرگ
• خشایارشا (خشیارشا)
• اردشیر یکم (اردشیر دراز دست)
o خشایارشای دوم
o سغدیانوس
• داریوش دوم
• اردشیر دوم
• اردشیر سوم
• اردشیر چهارم(ارسس)
• داریوش سوم
«پادشاهی کوروش بزرگ»
هرودوت و کتزیاس، افسانههای عجیبی درباره تولد و تربیت کوروش بزرگ (۵۳۹-۵۹۹ ق. م) روایت کردهاند.
اما آنچه از لحاظ تاریخی قابل قبول است این است که کوروش پسر حکمران انشان، کمبوجیه دوم و مادر
او ماندانا دختر ایشتوویگو پادشاه ماد میباشد.
در سال ۵۵۳ ق.م. کوروش بزرگ، همه پارسها را بر علیه ماد برانگیخت. در جنگ بین لشکریان کوروش و ماد،
عدهای از سپاهیان ماد به کوروش پیوستند و در نتیجه سپاه ماد شکست خورد. پس از شکست مادها،
کوروش در پاسارگاد شاهنشاهی پارس را پایه گذاری کرد، سلطنت او از ۵۳۹-۵۵۹ ق.م. است.
کوروش بزرگ که سلطنت ماد را به دست آورد و بعضی از ایالات را به وسیله نیروی نظامی مطیع خود ساخت،
همان سیاست کشورگشایی را که هووخشتره آغاز نموده بود ادامه داد.
کوروش بزرگ دارای دو هدف مهم بود: در غرب تصرف آسیای صغیر و ساحل بحر الروم که همهٔ جادههای بزرگی
که از ایران میگذشت به بنادر آن منتهی میشد و از سوی شرق، تأمین امنیت.
در سال ۵۳۸ پ.م. کوروش بزرگ پادشاه ایران، بابل را شکست داد و آن سرزمین را تصرف کرد و برای نخستین بار
در تاریخ جهان فرمان داد که هرکس در باورهای دینی خود و اجرای مراسم مذهبی خویش آزاد است، و بدین سان
کورش بزرگ اصل سازگاری بین ادیان و باورها را پایه گذاری کرد و منشور حقوق بشر را بنیان نهاد. کورش به یهودیان
اسیر در بابل، امکان داد به سرزمین یهودیه باز گردند که شماری از آنان به سرزمین ایران کوچ کردند.
«گسترش کشور و سرزمین»
در جنگی که بین کوروش کبیر و کرزوس پادشاه لیدیه درگرفت، کوروش در «کاپادوکیه» به کرزوس پیشنهاد کرد
که مطیع پارس شود، کرزوس این پیشنهاد را قبول نکرد و جنگ بین طرفین آغاز گردید. در اولین برخورد، فتح با
کرزوس بود، بالاخره در جنگ شدیدی که در محل «پتریوم» پایتخت هیتها اتفاق افتاد، کرزوس به سمت سارد فرار
کرد و در آنجا متحصن شد، کوروش شهر را محاصره کرد و کرزوس را دستگیر کرد، لیدیه تسخیر شد و به عنوان یکی
از ایالات ایران به شمار آمد، پس از تسخیر لیدی کوروش متوجه شهرهای یونانی شد و از آنها نیز، تسلیم به قید و
شرط خواست که یونیان رد کردند.در نتیجه شهرهای یونانی یکی پس از دیگری تسخیر شدند. کوروش فتح آسیای
صغیر را به پایان رساند و سپس متوجه سرحدات شرقی شد، زرنگ و رخج مرو و بلخ یکی پس از دیگری در زمره ایالات
جدید درآمدند. کوروش از جیحون عبور کرد و به سیحون که سرحد شمال شرقی کشور تشکیل میداد، رسید و در آنجا
شهرهایی مستحکم، به منظور دفاع از حملات قبایل آسیای مرکزی بنا کرد. کوروش در بازگشت از سرحدات شرقی،
عملیاتی در طول سرحدهای غربی انجام داد. ضعف بابل، به واسطه بی کفایتی نبونید، سلطان بابل و فشارهای مالیاتی،
کوروش را متوجه بابل کرد، بابل بدون دفاع سقوط کرد و پادشاه آن دستگیر شد. کوروش در همان نخستین سال سلطنت
خود در بابل، فرمانی مبنی بر آزادی یهودیان از اسارت و بازگشت به وطن و تجدید بنای معبد خود در بیت المقدس انتشار داد.
نام سرزمینهای تابع ، در کتیبه ای متعلق به مقبره داریوش که در نقش رستم میباشد ، به تفصیل این گونه آمدهاست : ماد ،
خووج (خوزستان) ، پرثوه (پارت) ، هریوا (هرات) ، باختر ، سغد ، خوارزم ، زرنگ ، آراخوزیا (رخج ، افغانستان جنوبی تا قندهار) ،
ثتهگوش (پنجاب) ، گنداره (گندهارا) (کابل ، پیشاور) ، هندوش (سند) ، سکاهوم ورکه (سکاهای ماورای جیحون) ، سگاتیگره خود
(سکاهای تیز خود ، ماورای سیحون) ، بابل، آشور ، عربستان ، مودرایه (مصر) ، ارمینه (ارمن) ، کتهپهتوک (کاپادوکیه ، بخش شرقی
آسیای صغیر) ، سپرد (سارد ، لیدیه در مغرب آسیای صغیر) ، یئونه (ایونیا ، یونانیان آسیای صغیر)، سکایه تردریا (سکاهای آن سوی دریا :
کریمه ، دانوب) ، سکودر (مقدونیه) ، یئونهتکبرا (یونانیان سپردار: تراکیه ، تراس) ، پوتیه (سومالی) ، کوشیا (کوش ، حبشه) ، مکیه
(طرابلس غرب ، برقه) ، کرخا (کارتاژ ، قرطاجنه یا کاریه در آسیای صغیر).
«مرگ کوروش بزرگ»
در اثر شورش ماساژتهای نیمه صحرا گرد، که یک تیره سکاها در آن طرف رودخانه آراکس بودند، مرزهای
شمال شرقی مورد تهدید قرار گرفت. کوروش بزرگ، کمبوجیه را به عنوان شاه بابل انتخاب کرد و به جنگ رفت.
در ابتدا موفقیتهایی بدست آورد اما ملکه تومیریی او را به داخل سرزمین خود کشاند و کوروش درنبرد سختی،
شکست خورد و زخم برداشت و بعد از سه روز درگذشت. جسد وی را به پاسارگاد آوردند و درمقبرهای دفن کردند.
پس از مرگ کوروش بزرگ، فرزند ارشد او کمبوجیه به سلطنت رسید.
«پادشاهی کمبوجیه»
کمبوجیه، هنگامی که قصد لشگرکشی به سوی مصر را داشت، از ترس توطئه دستور قتل برادرش بردیا را صادر کرد.
در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان دربار به نام گئومات مغ، که شباهت به بردیا داشت، خود را به جای
بردیا قرار داده و پادشاه خواند.
کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام بازگشت، یک شب و به هنگام باده نوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر
اثر همین زخم نیز درگذشت (۵۲۱ پ. م.). کمبوجیه در بازگشت از مصر فوت کرد. ولی برخی دلیل مرگ وی را بیماری
و برخی دیگر توطئه اطرافیان میدانند اما مسلم است که وی در مسیر بازگشت از مصر مردهاست ولی دلیل آن تا کنون
مکتوم باقی ماندهاست. پس از مرگ کمبوجیه کسی وارث پادشاهی هخامنشیان نبود.
کوروش بزرگ، در بستر مرگ، بردیا را به فرماندهی استانهای شرقی شاهنشاهی ایران گماشت. کمبوجیه دوم، پیش
از رفتن به مصر، از آنجا که از احتمال شورش برادرش میترسید دستور کشتن بردیا را داد. مردم از کشته شدن او خبر
نداشتند و در سال ۵۲۲ پ. م. شخصی به نام گوماته مغ خود را به دروغ بردیا نامید
و اعلام شاه بودن کرد. چون مردم بردیا دوست داشتند و به سلطنت او راضی بودند و از طرفی هیچ کس از راز قتل بردیا
مطلع نبود، دل از سلطنت کمبوجیه برداشتند و سلطنت بردیا(گئوماتا) را با جان و دل پذیره شدند و این همان اخباری بود
که در سوریه به گوش کمبوجیه رسید و سبب خود کشی او شد.
در متون تاریخی از وی به عنوان بردیای دروغین یاد شدهاست. در کتیبه بیستون نزدیک کرمانشاه گوماته مغ زیر پای داریوش
بزرگ نشان داده شدهاست . داریوش شاه که از سوی کوروش بزرگ به فرمانداری مصر برگزیده شده بود پس از دریافتن ماجرا
به ایران میآید و بردیای دروغین را از پای درآورده به تخت مینشیند.
کارهای گوماته مغ سبب سوء ظن درباریان هخامنشی شد که در رأس آنان داریوش پسر ویشتاسب هخامنشی بود. هفت تن
از بزرگان ایران که داریوش بزرگ نیز در شمار آنان بود توسط یکی از زنان حرمسرای گئوماتا که دختر یکی از هفت سردار بزرگ ایران
بود و موفق به دیدن گوشهای بریده او شده بود پرده از کارش برکشیدند و روزی به قصر شاهی رفتند و نقاب از چهره اش برگرفتند و
با این خیانت بزرگ او و برادرش و محارم او که به دربار راه یافته بودند نابود کردند و هم در آنروز عده زیادی از مغان را به قتل رساندند
وبه سلطنت هفت ماهه او خاتمه بخشید.
«پادشاهی داریوش بزرگ»
داریوش کبیر (داریوش اول، داریوش بزرگ) (۵۴۹-۴۸۶ ق. م.) سومین پادشاه هخامنشی
(سلطنت از ۵۲۱ تا ۴۸۶ ق. م.). فرزند ویشتاسپ (گشتاسپ)بود. ویشتاسپ فرزند ارشام و ارشام پسر آریارمنا بود.
ویشتاسپ پدر او در زمان کورش ساتراپ (والی) پارس بود. داریوش در آغاز پادشاهی با مشکلات بسیاری روبرو شد.
غیبت کمبوجیه از ایران چهار سال طول کشیده بود. گئومات مغ هفت ماه خود را به عنوان بردیا برادر کمبوجیه بر تخت
مستقر ساخته و بینظمی و هرج و مرج را در کشور توسعه داده بود. در نقاط دیگر کشور هم کسان دیگر بدعوی اینکه
از دودمان شاهان پیشین هستند لوای استقلال برافراشته بودند. شرحی که از زبان داریوش در کتیبه بیستون از این
وقایع آمده جالب است و سرانجام همه بکام او پایان یافت. داریوش این پیروزیها را در همه جا نتیجهٔ لطف اهورامزدا میداند،
میگوید:
«هرچه کردم بهرگونه، به اراده اهورامزدا بود. از زمانیکه شاه شدم، نوزده جنگ کردم.
به اراده اهورامزدا لشکرشان را درهم شکستم و ۹ شاه را گرفتم... ممالکی که شوریدند
دروغ آنها را شوراند. زیرا به مردم دروغ گفتند. پس از آن اهورامزدا این کسان را بدست من
داد و با آنها چنانکه میخواستم رفتار کردم. ای آنکه پس از این شاه خواهی بود با تمام قوا از دروغ بپرهیز.
اگر فکر کنی: چه کنم تا مملکت من سالم بماند، دروغگو را نابود کن...».
طبیبی بنام دموک دس که در دستگاه اریتس بود و به اسارت بزندان داریوش افتاده بود، هنگامی که زخم
پستان آتوسا دختر کورش و زن داریوش را درمان میکرد او را واداشت که داریوش
را به لشکرکشی بسرزمین یونان ترغیب کند. باید خاطرنشان ساخت که این پزشک، یونانی بود و داریوش او
را از بازگشت بوطن محروم کرده بود. دموک دس بملکه گفته بود که خود او را بهعنوان راهنمای فتح یونان به داریوش
معرفی کند و بگوید که شاه با داشتن چنین راهنمایی بخوبی میتواند بر یونان چیره شود. این طبیب یونانی خود را
بهمراه هیأتی از پارسیان به روم و یونان رساند و در آنجا بخلاف میل داریوش، در شهر کرتن که میهن اصلی او بود ماند
و دیگر به ایران نیامد و هیأت پارسی که برای آشنا شدن بوضع یونان و فراهم کردن زمینهٔ تسخیر آن دیار رفته بود بینتیجه بمیهن بازگشت.
داریوش پس از فرونشاندن شورشهای داخلی و سرکوبی یاغیان، تشکیلات کشوری و اداری منظمی بوجود آورد که براساس
آن تمام کشورها و ایالات تابع شاهنشاهی او بتوانند با یکدیگر و با مرکز شاهنشاهی مربوط و از نظر سازمان اداری هماهنگ باشند.
لشکرکشی داریوش به اروپا: در ازمنهٔ مختلف تاریخی قبایل آریایی سکاها در نقاط مختلف سرزمین وسیعی که از ترکستان روس
تا کنارهٔ دانوب، در مرکز اروپا امتداد داشت مسکن داشتند. بطور کلی از نظر تمدن در مرحلهٔ پاینی بودهاند.
هرودت در شرح حمله داریوش به سکائیه نوشتهاست که سکاها از جنگ با او احتراز کردند و بداخل سرزمین خود عقب نشستند
و چون بیابان وسیع در پیش پای آنها بود، آنقدر داریوش را بدنبال خود کشیدند که او از ترس قحطی آذوقه تصمیم گرفت به ایران برگردد.
اما با اینکه در این حمله پیروزی شاهانهای بدست نیاورد سکاها را برای همیشه از حمله به ایران و ایجاد زحمت برای مردم شمال این
آب و خاک منصرف ساخت.
تسخیر هند: داریوش متوجه پنجاب و سند شد. در سال ۵۱۲ ق. م. ایرانیان از رود سند گذشتند و قسمتی از سرزمین هند را گرفتند
داریوش فرمان داد تا کشتیهایی بسازند و از طریق دریای عمان به پنجاب و سند بروند. این دو نقطهٔ زرخیز و پرثروت برای ایران آنروز
بسیار مهم بود. این چیرگی پارسیان در تاریخ هند مبدأ دوران تازهای گردید و سرنوشت هند را دگرگون ساخت.
داریوش ولیعهد خود را برگزید و هنگامی که آخرین تدارکات خود را برای جنگ مصر و یونان میدید پس از ۳۶ سال پادشاهی درگذشت.
این واقعه در سال ۴۸۶ ق. م. بودهاست. آرامگاه داریوش اول در فاصله چهارهزار و پانصد متری تخت جمشید، در نقش رستم است.
در زمان او حدود متصرفات شاهنشاهی ایران از یک سو به چین و از سوی دیگر به قلب اروپا و افریقا میرسید.
«وضع اجتماعی و اقتصادی در دوره هخامنشی»
کورش در دوران زمامداری خود،از سیاست اقتصادی و اجتماعی عاقلانهای که کمابیش مبتنی برمصالح
ملل تابعه بود، پیروی میکرد. از این جملة او که میگوید: «رفتار پادشاه با رفتار شبان تفاوت ندارد، چنانکه
شبان نمیتواند از گله اش بیش از آنچه به آنها خدمت میکند، بردارد. همچنان پادشاه از شهرها و مردم همانقدر
میتواند استفاده کند که آنها را خوشبخت میدارد.» و نیز از رفتار و سیاست عمومی او، بخوبی پیداست که وی
تحکیم و تثبیت قدرت خود را در تأمین سعادت مردم میدانست و کمتر در مقام زر اندوزی و تحمیل مالیات برملل تابع
خود بود. او در دوران کشورگشایی نه تنها از قتل و کشتارهای فجیع خودداری کرد بلکه به معتقدات مردم احترام گذاشت
و آنچه را که از ملل مغلوب ربوده بودند، پس داد «موافق تورات، پنجهزار و چهار صد ظرف طلا و نقره را به بنی اسرائیل رد
میکند، معابد ملل مغلوبه را میسازد و میآراید.» و به قول گزنفون، رفتار او طوری بوده که «همه میخواستند جز ارادة او
چیزی بر آنها حکومت نکند.» کمبوجیه با آنکه از کیاست کورش نصیبی نداشت و از سیاست آزاده نشانة وی پیروی نمیکرد،
در دوران قدرت خود به اخذ مالیات از ملل مغلوب مبادرت نکرد بلکه مانند کورش کبیر به اخذ هدایایی چند قانع بود، ولی این
سیاست از آغاز حکومت داریوش تغییر کلی یافت و پس از سپری شدن دوران حیات داریوش، روزبروز، بر سنگینی مالیات افزوده
شد و این روش دور از حزم و خرد تا پایان حکومت هخامنشی ادامه یافت.
ریچارد ن. فرای ضمن بحث در پیرامون اوضاع اقتصادی دوران هخامنشی مینویسد: «باجها و مالیاتهای حکومت هخامنشی بسیار
فراوان بود. چنین مینماید که حقوق بندر و باج بازار و عوارض دروازه و راه و مرز به گونههای متعدد، و باج چهارپایان و جانوران خانگی
که گویا ده درصد بود، و همچنین باجهای دیگری، برقرار بود. شاه در نوروز، پیشکش میگرفت و هرگاه سفری میکرد رنجی بیشتر بر
مردم محل تحمیل میشد. بیشتر این پیشکشها و باجهای گوناگون به صورت پول و یا جنس پرداخته میشد. بیگاری برای ساختن و
ترمیم راهها و ساختمانهای مورد استفاده عموم مردم، و مانند آنها به دست شهربانان و شاه بر مردم بفراوانی تحمیل میشد. پس
چنین مینماید که زندگی برای مردم عادی بسیار دشوار بود. هزینههای عمومی محلی را، با باجهای مخصوص آن محل انجام میدادند،
زر و سیم چون سیلی گران به صندوقهای شاه میریخت. هنوز سخنی از املاک و معدنها و تأسیسات آبیاری شاه نگفتهایم که درآمدهای
کلان داشت. بیشتر طلاهای گرد آمده به هنگام جنگ و یا همچون پیشکشی به مصرف میرسند.»
«برافتادن شاهنشاهی هخامنشی»
شناخت تمدن ایران دوران هخامنشیان که تاًثیری بنیادین بر دورانهای بعد گذاردهاست، برای شناخت جامع فرهنگ
ایران گریزناپذیر میباشد. از نظر نام و عنوان، این درست است که شاهنشاهی بزرگ ماد دورانی طولانی پایید و
سپس جای خود را به شاهنشاهی هخامنشی سپرده، ولی نکته بسیار مهم آنکه شاهنشاهی هخامنشی چیزی
جزه تداوم دولت و تمدن ماد نبود. همان اقوام و همان مردم، روندی راکه برگزیده بودند با پویایی و رشد بیشتر تداوم
بخشیدند و در پهنه أی بسیار وسیع، آن را تا پایه بزرگترین شاهنشاهی شناخته شده جهان، اعتبار بخشیدند.
مدت دوام شاهنشاهی هخامنشی ، ۲۲۰ سال بود. فرمانروایی آنان در قلمرو شاهنشاهی – به خصوص در اوایل عهد
– موجب توسعه فلاحت ، تامین تجارت و حتی تشویق تحقیقات علمی و جغرافیایی نیز بودهاست . مبانی اخلاقی این
شاهنشاهی نیز به خصوص در عهد کسانی مانند کوروش و داریوش بزرگ متضمن احترام به عقاید اقوام تابع و حمایت
از ضعفا در مقابل اقویا بودهاست ، از لحاظ تاریخی جالب توجهاست . بیانیه معروف کوروش در هنگام فتح بابل را ، محققان
یک نمونه ازمبانی حقوق بشر در عهد باستان تلقی کردهاند.
هخامنشیان ۲۲۰ سال (از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۳۳۰ پیش از میلاد) بر بخش بزرگی از جهان شناخته شده آن روز از رود
سند تا دانوب در اروپا و از آسیای میانه تا شمال شرقی افریقا فرمان راندند. شاهنشاهی هخامنشی به دست اسکندر مقدونی برافتاد.
درود
منبع مطالب کپی شده رو حتما عنوان کنین .
قوانین انجمن علوم انسانی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سلام.
این مطالب رو از سایت ویکیپدیا و کتاب تاریخ هخامنشیان جمع آوری کردم. باتشکر از گوشزد شما.
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.