PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : ■ شعر های سهراب به همراه فايل صوتی



linker
23-04-2006, 17:41
سهراب سپهری
--------------------------------------------------------------------------------

روشني من گل آب
ابري نيست
بادي نيست
مي نشينم لب حوض
گردش ماهي ها روشني من گل آب
پاكي خوشه زيست
مادرم ريحان مي چيند
نان و ريحان و پنير آسماني بي ابر اطلسي هايي تر
رستگاري نزديك لاي گلهاي حياط
نور در كاسه مس چه نوازش ها مي ريزد
نردبان از سر ديوار بلند صبح را روي زمين مي آرد
پشت لبخندي پنهان هر چيز
روزني دارد ديوار زمان كه از آن چهره من پيداست
چيزهايي هست كه نمي دانم
مي دانم سبزه اي را بكنم خواهم مرد
مي روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم
راه مي بينم در ظلمت من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه از پل از رود از موج
پرم از سايه برگي در آب
چه درونم تنهاست


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

*NashenaS*
24-04-2006, 03:06
ممنون باز بزار... :)

linker
24-04-2006, 10:59
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید


صداي پاي آب
اهل كاشانم
روزگارم بد نيست
تكه ناني دارم خرده هوشي سر سوزن شوقي
مادري دارم بهتراز برگ درخت
دوستاني بهتر از آب روان
و خدايي كه دراين نزديكي است
لاي اين شب بوها پاي آن كاج بلند
روي آگاهي آب روي قانون گياه
من مسلمانم
قبله ام يك گل سرخ
جانمازم چشمه مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم
در نمازم جريان دارد ماه جريان دارد طيف
سنگ از پشت نمازم پيداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتي مي خوانم
كه اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را پي تكبيره الاحرام علف مي خوانم
پي قد قامت موج
كعبه ام بر لب آب
كعبه ام زير اقاقي هاست
كعبه ام مثل نسيم باغ به باغ مي رود شهر به شهر
حجرالاسود من روشني باغچه است
اهل كاشانم
پيشه ام نقاشي است
گاه گاهي قفسي مي سازم با رنگ مي فروشم به شما
تا به آواز شقايق كه در آن زنداني است
دل تنهايي تان تازه شود
چه خيالي چه خيالي ... مي دانم
پرده ام بي جان است
خوب مي دانم حوض نقاشي من بي ماهي است
اهل كاشانم
نسبم شايد برسد
به گياهي در هند به سفالينه اي از خاك سيلك
نسبم شايد به زني فاحشه در شهر بخارا برسد
پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابيدن در مهتابي
پدرم پشت زمانها مرده است
پدرم وقتي مرد آسمان آبي بود
مادرم بي خبر از خواب پريد خواهرم زيبا شد
پدرم وقتي مرد پاسبان ها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسيد :‌ چند من خربزه مي خواهي ؟
من از او پرسيدم : دل خوش سيري چند ؟
پدرم نقاشي مي كرد
تار هم مي ساخت تار هم ميزد
خط خوبي هم داشت
باغ ما در طرف سايه دانايي بود
باغ ما جاي گره خوردن احساس و گياه
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آيينه بود
باغ ما شايد قوسي از دايره سبز سعادت بود
ميوه كال خدا را آن روز مي جويدم در خواب
آب بي فلسفه مي خوردم
توت بي دانش مي چيدم
تا اناري تركي بر مي داشت دست فواره خواهش مي شد
تا چلويي مي خواند سينه از ذوق شنيدن مي سوخت
گاه تنهايي صورتش را به پس پنجره مي چسبانيد
شوق مي آمد دست در گردن حس مي انداخت
فكر بازي مي كرد
زندگي چيزي بود مثل يك بارش عيد يك چنار پر سار
زندگي در آن وقت صفي از نور و عروسك بود
يك بغل آزادي بود
زندگي در آن وقت حوض موسيقي بود
طفل پاورچين پاورچين دور شد كم كم در كوچه سنجاقك ها
بار خود را بستم رفتم از شهر خيالات سبك بيرون دلم از غربت سنجاقك پر
من به مهماني دنيا رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ايوان چراغاني دانش رفتم
رفتم از پله مذهب بالا
تا ته كوچه شك
تا هواي خنك استغنا
تا شب خيس محبت رفتم
من به ديدار كسي رفتم در آن سر عشق
رفتم ‚ رفتم تا زن
تا چراغ لذت
تا سكوت خواهش
تا صداي پر تنهايي
چيزها ديدم در روي زمين
كودكي ديدم ماه را بو مي كرد
قفسي بي در ديدم كه در آن روشني پرپر مي زد
نردباني كه از آن عشق مي رفت به بام ملكوت
من زني را ديدم نور در هاون مي كوبيد
ظهر در سفره آنان نان بود سبزي بود دوري شبنم بود كاسه داغ محبت بود
من گدايي ديدم در به در مي رفت آواز چكاوك مي خواست
و سپوري كه به يك پوسته خربزه مي برد نماز
بره اي را ديدم بادبادك مي خورد
من الاغي ديدم ينجه را مي فهميد
در چراگاه نصيحت گاوي ديدم سير
شاعري ديدم هنگام خطاب به گل سوسن مي گفت شما
من كتابي ديدم واژه هايش همه از جنس بلور
كاغذي ديدم از جنس بهار
موزه اي ديدم دور از سبزه
مسجدي دور از آب
سر بالين فقيهي نوميد كوزه اي ديدم لبريز سوال
قاطري ديدم بارش انشا
اشتري ديدم بارش سبد خالي پند و امثال
عارفي ديدم بارش تننا ها يا هو
من قطاري ديدم روشنايي مي برد
من قطاري ديدم فقه مي بردو چه سنگين مي رفت
من قطاري ديدم كه سياست مي برد و چه خالي مي رفت
من قطاري ديدم تخم نيلوفر و آواز قناري مي برد
و هواپيمايي كه در آن اوج هزاران پايي
خاك از شيشه آن پيدا بود
كاكل پوپك
خال هاي پر پروانه
عكس غوكي در حوض
و عبور مگس از كوچه تنهايي
خواهش روشن يك گنجشك وقتي از روي چناري به زمين مي آيد
و بلوغ خورشيد
و هم آغوشي زيباي عروسك با صبح
پله هايي كه به گلخانه شهوت مي رفت
پله هاي كه به سردابه الكل مي رفت
پله هايي كه به قانون فساد گل سرخ
و به ادراك رياضي حيات
پله هايي كه به بام اشراق
پله هايي كه به سكوي تجلي مي رفت
مادرم آن پايين
استكان ها را در خاطره شط مي شست
شهر پيدا بود
رويش هندسي سيمان ‚ آهن ‚ سنگ
سقف بي كفتر صدها اتوبوس
گل فروشي گلهايش را مي كرد حراج
در ميان دو درخت گل ياس شاعري تابي مي بست
پسري سنگ به ديوار دبستان ميزد
كودكي هسته زردآلو را روي سجاده بيرنگ پدر تف مي كرد
و بزي از خزر نقشه جغرافي آب مي خورد
بنددرختي پيدا بود : سينه بندي بي تاب
چرخ يك گاري در حسرت واماندن اسب
اسب در حسرت خوابيدن گاري چي
مردگاريچي در حسرت مرگ
عشق پيدا بود موج پيدا بود
برف پيدابود دوستي پيدا بود
كلمه پيدا بود
آب پيدا بود عكس اشيا در آب
سايه گاه خنك ياخته ها در تف خون
سمت مرطوب حيات
شرق اندوه نهاد بشري
فصل ولگردي در كوچه زن
بوي تنهايي در كوچه فصل
دست تابستان يك بادبزن پيدا بود
سفره دانه به گل
سفر پيچك اين خانه به آن خانه
سفر ماه به حوض
فوران گل حسرت از خاك
ريزش تاك جوان ازديوار
بارش شبنم روي پل خواب
پرش شادي از خندق مرگ
گذر حادثه از پشت كلام
جنگ يك روزنه با خواهش نور
جنگ يك پله با پاي بلند خورشيد
جنگ تنهايي بايك آواز
جنگ زيباي گلابي ها با خالي يك زنبيل
جنگ خونين انار و دندان
جنگ نازي ها با ساقه ناز
جنگ طوطي و فصاحت با هم
جنگ پيشاني با سردي مهر
حمله كاشي مسجد به سجود
حمله باد به معراج حباب صابون
حمله لشكر پروانه به برنامه دفع آفات
حمله دسته سنجاقك به صف كارگر لوله كشي
حمله هنگ سياه قلم ني به حروف سربي
حمله واژه به فك شاعر
فتح يك قرن به دست يك شعر
فتح يك باغ به دست يك سار
فتح يك كوچه به دست دو سلام
فتح يك شهربه دست سه چهار اسب سوار چوبي
فتح يك عيد به دست دو عروسك يك توپ
قتل يك جغجغه روي تشك بعد از ظهر
قتل يك قصه سر كوچه خواب
قتل يك غصه به دستور سرود
قتل مهتاب به فرمان نئون
قتل يك بيد به دست دولت
قتل يك شاعر افسرده به دست گل يخ
همه ي روي زمين پيدا بود
نظم در كوچه يونان مي رفت
جغد در باغ معلق مي خواند
باد در گردنه خيبر بافه اي از خس تاريخ به خاور مي راند
روي درياچه آرام نگين قايقي گل مي برد
در بنارس سر هر كوچه چراغي ابدي روشن بود
مردمان را ديدم
شهر ها را ديدم
دشت ها را كوهها را ديدم
آب را ديدم خاك راديدم
نور و ظلمت را ديدم
و گياهان را در نور و گياهان را در ظلمت ديدم
جانور را در نور ‚ جانور را در ظلمت ديدم
و بشر را در نور و بشر را در ظلمت ديدم
اهل كاشانم اما
شهر من كاشان نيست
شهر من گم شده است
من با تاب من با تب
خانه اي در طرف ديگر شب ساخته ام
من دراين خانه به گم نامي نمناك علف نزديكم
من صداي نفس باغچه را مي شنوم
و صداي ظلمت را وقتي از برگي مي ريزد
و صداي سرفه روشني از پشت درخت
عطسه آب از هر رخنه ي سنگ
چك چك چلچله از سقف بهار
و صداي صاف ‚ باز و بسته شدن پنجره تنهايي
و صداي پاك ‚ پوست انداختن مبهم عشق
متراكم شدن ذوق پريدن در بال
و ترك خوردن خودداري روح
من صداي قدم خواهش را مي شونم
و صداي پاي قانوني خون را در رگ
ضربان سحر چاه كبوترها
تپش قلب شب آدينه
جريان گل ميخك در فكر
شيهه پاك حقيقت از دور
من صداي وزش ماده را مي شنوم
و صداي كفش ايمان را در كوچه شوق
و صداي باران را روي پلك تر عشق
روي موسيقي غمناك بلوغ
روي اواز انارستان ها
و صداي متلاشي شدن شيشه شادي در شب
پاره پاره شدن كاغذ زيبايي
پر و خالي شدن كاسه غربت از باد
من به آغاز زمين نزديكم
نبض گل ها را مي گيرم
آشنا هستم با سرنوشت تر آب عادت سبز درخت
روح من در جهت تازه اشيا جاري است
روح من كم سال است
روح من گاهي از شوق سرفه اش مي گيرد
روح من بيكاراست
قطره هاي باران را ‚ درز آجرها را مي شمارد
روح من گاهي مثل يك سنگ سر راه حقيقت دارد
من نديدم دو صنوبر را با هم دشمن
من نديدم بيدي سايه اش را بفروشد به زمين
رايگان مي بخشد نارون شاخه خود را به كلاغ
هر كجا برگي هست شور من مي شكفد
بوته خشخاشي شست و شو داده مرا در سيلان بودن
مثل بال حشره وزن سحر را ميدانم
مثل يك گلدان مي دهم گوش به موسيقي روييدن
مثل زنبيل پر از ميوه تب تند رسيدن دارم
مثل يك ميكده در مرز كسالت هستم
مثل يك ساختمان لب دريا نگرانم به كشش هاي بلند ابدي
تا بخواهي خورشيد تا بخواهي پيوند تا بخواهي تكثير
من به سيبي خشنودم
و به بوييدن يك بوته بابونه
من به يك آينه يك بستگي پاك قناعت دارم
من نمي خندم اگر بادكنك مي تركد
و نمي خندم اگر فلسفه اي ماه را نصف مي كند
من صداي پر بلدرچين را مي شناسم
رنگ هاي شكم هوبره را اثر پاي بز كوهي را
خوب مي دانم ريواس كجا مي رويد
سار كي مي آيد كبك كي مي خواند باز كي مي ميرد
ماه در خواب بيابان چيست
مرگ در ساقه خواهش
و تمشك لذت زير دندان هم آغوشي
زندگي رسم خوشايندي است
زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ
پرشي دارد اندازه عشق
زندگي چيزي نيست كه لب طاقچه عادت از يادمن و تو برود
زندگي جذبه دستي است كه مي چيند
زندگي نوبر انجير سياه در دهان گس تابستان است
زندگي بعد درخت است به چشم حشره
زندگي تجربه شب پره در تاريكي است
زندگي حس غريبي است كه يك مرغ مهاجر دارد
زندگي سوت قطاري است كه درخواب پلي مي پيچد
زندگي ديدن يك باغچه از شيشه مسدود هواپيماست
خبر رفتن موشك به فضا
لمس تنهايي ماه
فكر بوييدن گل در كره اي ديگر
زندگي شستن يك بشقاب است
زندگي يافتن سكه دهشاهي در جوي خيابان است
زندگي مجذور آينه است
زندگي گل به توان ابديت
زندگي ضرب زمين در ضربان دل ما
زندگي هندسه ساده و يكسان نفسهاست
هر كجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره فكر هوا عشق زيمن مال من است
چه اهميت دارد
گاه اگر مي رويند
قارچ هاي غربت ؟
من نمي دانم كه چرا مي گويند : اسب حيوان نجيبي است كبوتر زيباست
و چرا در قفس هيچ كسي كركس نيست
گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد
چشم ها را بايد شست جور ديگر بايد ديد
واژه ها را بايد شست
واژه بايد خود باد ‚ واژه بايد خود باران باشد
چترها را بايد بست
زير باران بايد رفت
فكر را خاطره را زير باران بايد برد
با همه مردم شهر زير باران بايد رفت
دوست را زير باران بايد برد
عشق را زير باران بايد جست
زير باران بايد با زن خوابيد
زير باران بايد بازي كرد
زير باران بايد چيز نوشت حرف زد نيلوفر كاشت
زندگي تر شدن پي در پي
زندگي آب تني كردن در حوضچه اكنون است
رخت ها را بكنيم
آب در يك قدمي است
روشني را بچشيم
شب يك دهكده را وزن كنيم خواب يك آهو را
گرمي لانه لك لك را ادراك كنيم
روي قانون چمن پا نگذاريم
در موستان گره ذايقه را باز كنيم
و دهان را بگشاييم اگر ماه درآمد
و نگوييم كه شب چيز بدي است
و نگوييم كه شب تاب ندارد خبر از بينش باغ
و بياريم سبد
ببريم اين همه سرخ اين همه سبز
صبح ها نان و پنيرك بخوريم
و بكاريم نهالي سر هر پيچ كلام
و بپاشيم ميان دو هجا تخم سكوت
و نخوانيم كتابي كه در آن باد نمي آيد
و كتابي كه در آن پوست شبنم تر نيست
و كتابي كه در آن ياخته ها بي بعدند
و نخواهيم مگس از سر انگشت طبيعت بپرد
و نخواهيم پلنگ از در خلقت برود بيرون
و بدانيم اگر كرم نبود زندگي چيزي كم داشت
و اگر خنج نبود لطمه مي خورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود دست ما در پي چيزي مي گشت
و بدانيم اگر نور نبود منطق زنده پرواز دگرگون مي شد
و بدانيم كه پيش از مرجان خلايي بود در انديشه دريا ها
و نپرسيم كجاييم
بو كنيم اطلسي تازه بيمارستان را
و نپرسيم كه فواره اقبال كجاست
و نپرسيم چرا قلب حقيقت آبي است
و نپرسيم پدرهاي پدرها چه نسيمي چه شبي داشته اند
پشت سرنيست فضايي زنده
پشت سر مرغ نمي خواند
پشت سر باد نمي آيد
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است
پشت سر روي همه فرفره ها خاك نشسته است
پشت سر خستگي تاريخ است
پشت سر خاطره ي موج به ساحل صدف سرد سكون مي ريزد
لب دريا برويم
تور در آب بيندازيم
وبگيريم طراوت را از آب
ريگي از روي زمين برداريم
وزن بودن را احساس كنيم
بد نگوييم به مهتاب اگر تب داريم
ديده ام گاهي در تب ماه مي آيد پايين
مي رسد دست به سقف ملكوت
ديده ام سهره بهتر مي خواند
گاه زخمي كه به پا داشته ام
زير و بم هاي زمين را به من آموخته است
گاه در بستر بيماري من حجم گل چند برابر شده است
و فزون تر شده است قطر نارنج شعاع فانوس
و نترسيم از مرگ
مرگ پايان كبوترنيست
مرگ وارونه يك زنجره نيست
مرگ در ذهن اقاقي جاري است
مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد
مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن مي گويد
مرگ با خوشه انگور مي آيد به دهان
مرگ در حنجره سرخ - گلو مي خواند
مرگ مسوول قشنگي پر شاپرك است
مرگ گاهي ريحان مي چيند
مرگ گاهي ودكا مي نوشد
گاه در سايه نشسته است به ما مي نگرد
و همه مي دانيم
ريه هاي لذت پر اكسيژن مرگ است
در نبنديم به روي سخن زنده تقدير كه از پشت چپر هاي صدا مي شنويم
پرده را برداريم
بگذاريم كه احساس هوايي بخورد
بگذاريم بلوغ زير هر بوته كه مي خواهد بيتوته كند
بگذاريم غريزه پي بازي برود
كفش ها رابكند و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد
بگذاريم كه تنهايي آواز بخواند
چيز بنويسد
به خيابان برود
ساده باشيم
ساده باشيم چه در باجه يك بانك چه در زير درخت
كار مانيست شناسايي راز گل سرخ
كار ما شايد اين است
كه در افسون گل سرخ شناور باشيم
پشت دانايي اردو بزنيم
دست در جذبه يك برگ بشوييم و سر خوان برويم
صبح ها وقتي خورشيد در مي آيد متولد بشويم
هيجان ها را پرواز دهيم
روي ادراك ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنيم
آسمان را بنشانيم ميان دو هجاي هستي
ريه را از ابديت پر و خالي بكنيم
بار دانش را از دوش پرستو به زمين بگذاريم
نام را باز ستانيم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روي پاي تر باران به بلندي محبت برويم
در به روي بشر و نور و گياه و حشره باز كنيم
كار ما شايد اين است
كه ميان گل نيلوفر و قرن
پي آواز حقيقت بدويم

lopez
24-04-2006, 12:22
بسيار ازت ممنونم كه شعر هاي سهراب رو گذاشتي واقعا كه شعر هاش با انسان صحبت ميكنند.
راستي اول ارديبهشه ماه سالروز مرگ اين شاعر بزرگ بود چند روز پيش يه فاتحه هم براش بخونيد ثواب داره من حالا كه ديدم شما زحمت كشيدي وشعر اهش رو گذاشتي من هم تصميم گرفتم كه كتاب هاي سهراب رو كه به صورت
الكترونيكي هست رو بذارم
اين هم از عكسش اگه بازم خواستيد بگيد بزارم
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



اميدوارم از شعر هاي اين شاعر بزرگ كاشاني لذت ببريد
اين هم بيوگرافي كوتاه از سهراب
سهراب سپهري، شاعر معاصر ايرانی ، در پانزدهم مهر ماه سال ‌١٣٠٧ در شهر قم به ‌دنيا آمد.

سهراب تحصيلات ابتدايي را در زادگاهش و دوره‌ متوسطه را در كاشان سپري كرد ، سپس رهسپار تهران شد و در هنركده‌ نقاشي دانشگاه مشغول به تحصيل گرديد.

سپهري در سال ‌١٣٣٢ به دريافت نشان درجه‌ اول علمي از دانشكده‌ هنرهاي زيبا نائل آمد. او نخستين مجموعه‌ شعر نيمايي خود را با نام «مرگ رنگ» در سال ‌١٣٣٠ منتشر كرد كه با استقبال چنداني مواجه نشد.

دو سال بعد «زندگي خواب‌ها» و «آوار آفتاب» را در سال ‌١٣٣٨ منتشر کرد كه مورد استقبال بيشتری قرار گرفت. از آثار او مي ‌توان به مجموعه‌ كتاب‌هاي «صداي پاي آب»، «شرق اندوه» (‌١٣٤٠)، «حجم سبز» (‌١٣٤٦)، «ما هيچ؛ ما نگاه»، «در كنار چمن»، و سپس «هشت كتاب» اشاره كرد. وي همچنين خاطره‌هاي خود را در كتابي با عنوان «اتاق آبي» گردآوري كرده است.



وي سفرهايي به اروپا، ژاپن و هند كرد ؛ سپهري هم در نقاشي و هم در شعر، اسلوب خاصي داشت. نقاشي او بي‌تاثير از نقاشي ژاپن نبوده و شعرش هم از عرفان بودايي رنگ پذيرفته است. در زمان حيات وی و پس از مرگش چند نمايشگاه از آثار نقاشی او در ايران و خارج از كشور عرضه شده است.

اين شاعر و نقاش معاصر، سرانجام در اول اردبيهشت ‌ماه سال ‌١٣٥٩ به ديار باقي شتافت و در امامزاده سلطان علي‌محمد باقر (ع) واقع در مشهد اردهال ـ از توابع كاشان ـ به خاك سپرده شد.

رضا براهني در كتاب ”طلا در مس” چنين می نويسد: «بايد شعر سپهري را آن‌هايي بخوانند كه هرگز تفنگ نديده‌اند، جنگ نديده‌اند، گرسنگي نكشيده‌اند، يتيم نشده‌اند، بايد شعر سپهري را گوزن‌ها و آهوهايي بخوانند كه هرگز دچار دام نشده‌اند، هرگز صداي گلوله‌اي را كه از تفنگ صياد صفير مي‌كشد و جنگل را در خون مي‌غلطاند، نشنيده‌اند ....»



محمد حقوقي نيز در مجموعه‌ي ”شعر زمان” درباره‌ ”شرق اندوه” آورده است: « همه‌ شعرهاي اين كتاب، حاصل توجه دوره‌اي شاعر به ديوان شمس بوده است. هم از لحاظ وزن و هم توجه به قوافي مكرر و هم حالات شورانگيز و شوق‌آميز. حالاتي كه شنوندگان حيرت‌زده را دعوت به حركت مي‌كند. دعوت به جست‌وجوي حقيقت ناپيدا و خاصه خداي مقصود شاعر، كه اولين نشانه‌های حضور او در همين كتاب احساس مي‌شود.»


« رفته بودم سر حوض

تا ببينم شايد، عكس تنهايي خود را در آب،

آب در حوض نبود.

ماهيان مي‌گفتند:

هيچ تقصير درختان نيست.

ظهر دم‌ كرده‌ تابستان بود،

پسر روشن آب، لب پاشويه نشست

و عقاب خورشيد، آمد او را به هوا برد كه برد.


به ‌درك راه نبرديم به اكسيژن آب.

برق از پولك ما رفت كه رفت.

ولي آن نور درشت،

عكس آن ميخك قرمز در آب

كه اگر باد مي آمد دل او، پشت چين‌هاي تغافل مي ‌زد،

چشم ما بود.

روزني بود به اقرار بهشت.


تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي، همت كن

و بگو ماهي‌ها حوضشان بي‌آب است.


باد مي رفت به سر وقت چنار.

من به سر وقت خدا مي رفتم ».


منبع سايت تبيان

lopez
24-04-2006, 12:43
اينم چند كتاب الكترونيك از سهراب


دیوان مرگ رنگ سهراب سپهری
دیوان مرگ رنگ سهراب سپهری با امکان چاپ و جستجوی اشعار زبان: فارسی (550 KB)
فرمت فايل: exe
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



گزیده اشعار سهراب سپهری
گزیده اشعار سهراب سپهری با امکان چاپ اشعار زبان: فارسی (1.18 MB )
فرمت فايل: exe
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


مسافر-سهراب سپهري
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


منبع سايت سهراب سپهري
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

يه سر بزنيد جالبه

armin_goooodboy
24-04-2006, 12:53
سلام
دوستان ممنون
من عاشق سهراب هستم
باهاش زندگی میکنم

linker
24-04-2006, 13:09
اينم چند كتاب الكترونيك از سهراب


دیوان مرگ رنگ سهراب سپهری
دیوان مرگ رنگ سهراب سپهری با امکان چاپ و جستجوی اشعار زبان: فارسی (550 KB)
فرمت فايل: exe
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



گزیده اشعار سهراب سپهری
گزیده اشعار سهراب سپهری با امکان چاپ اشعار زبان: فارسی (1.18 MB )
فرمت فايل: exe
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


مسافر-سهراب سپهري
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


منبع سايت سهراب سپهري
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

يه سر بزنيد جالبه
سلام دوست عزیز
گذاشتن کتاب تو اینجا کار خلاف قوانین هست (شرمنده ها) ولی لطف کن کتب تک تک در تاپیک های مختلف معرفی کن

lopez
24-04-2006, 17:00
باشه linker جان مشكلي نيست ولي ميشه بگي چي بزارم

linker
28-04-2006, 22:48
كفش هايم كو
چه كسي بود صدا زد : سهراب ؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ
مادرم در خواب است
و منوچهر و پروانه و شايد همه مردم شهر
شب خرداد به آرامي يك مرثيه از روي سر ثانيه ها مي گذرد
ونسيمي خنك از حاشيه سبز پتو خواب مرا مي روبد
بوي هجرت مي آيد
بالش من پر آواز پر چلچله ها ست
صبح خواهد شد
و به اين كاسه آب
آسمان هجرت خواهد كرد
بايد امشب بروم
من كه از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم
حرفي از جنس زمان نشنيدم
هيچ چشمي عاشقانه به زمين خيره نبود
كسي از ديدن يك باغچه مجذوب نشد
هيچ كس زاغچه اي را سر يك مزرعه جدي نگرفت
من به اندازه يك ابر دلم ميگيرد
وقتي از پنجره مي بينم حوري
دختر بالغ همسايه
پاي كميابترين نارون روي زمين
فقه مي خواند
چيزهايي هم هست لحظه هايي پر اوج
مثلا شاعره اي را ديدم
آنچنان محو تماشاي فضا بود كه در چشمانش
آسمان تخم گذاشت
و شبي از شب ها
مردي از من پرسيد
تا طلوع انگور چند ساعت راه است ؟
بايد امشب بروم
بايد امشب چمداني را
كه به اندازه پيراهن تنهايي من جا دارد بردارم
و به سمتي بروم
كه درختان حماسي پيداست
رو به آن وسعت بي واژه كه همواره مرا مي خواند
يك نفر باز صدا زد : سهراب
كفش هايم كو؟

برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

Babak_King
28-04-2006, 23:00
دسته همگی درد نکنه
خیلی هوایی شدم با این تایپک تا بازم برم تو نخ شعرای سهراب مثل قدیم
بی آلایشی و سادگی
یه دنیا ممنون از لینکر عزیز

linker
28-04-2006, 23:28
تا انتهاي حضور

امشب
در يك خواب عجيب
رو بهسمت كلمات
باز خواهد شد
باد چيزي خواهد گفت
سيب خواهد افتاد
روي اوصاف زمين خواهد غلتيد
تا حضور وطن غايب شب خواهد رفت
سقف يك وهم فرو خواهد ريخت
چشم
هوش محزون نباتي را خواهدديد
پيچكي دور تماشاي خدا خواهد پيچيد
راز سر خواهد رفت
ريشه زهد زمان خواهد پوسيد
سر راه ظلمات
لبه صحبت آب
برق خواهد زد
باطن آينه خواهد فهميد
امشب
ساقه معني را
وزش دوست تكانخواهدداد
بهت پرپر خواهد شد
ته شب يك حشره
قسمت خرم تنهايي را
تجربه خواهد كرد
داخل واژه صبح
صبح خواهد شد


اين هم سفارشي براي اقا بابك

saye
28-04-2006, 23:42
سلام

خیلی عالیه
واقعا ممنون
موفق باشید
...
خانه ي دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسيد سوار
آسمان مکثي کرد.
رهگذر شاخه نوري که به لب داشت به تاريکي شن ها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت:
نرسيده به درخت کوچه باقي است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است.
مي روي........
کودکي مي بيني رفته از کاج بلندي بالا جوجه بردارد از لانه ي نور
و از او مي پرسي
خانه ي دوست کجاست.

yahoda
30-04-2006, 15:00
دستتون درد نكنه . منم چند وقت پيش به مزار سهراب رفته بودم (با مبايل هم فيلم گرفتم كه در بخش ملودي وفيلم انجمن موبايله) نمي دونين چه جاي مهجوريه .

linker
04-05-2006, 09:04
نشاني
خانه دوست كجاست ؟ در فلق بود كه پرسيد سوار
آسمان مكثي كرد
رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت به تاريكي شن ها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت
نرسيده به درخت
كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه ي پرهاي صداقت آبي است
مي روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ سر بدر مي آرد
پس به سمت گل تنهايي مي پيچي
دو قدم مانده به گل
پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني
و ترا ترسي شفاف فرا مي گيرد
در صميميت سيال فضا خش خشي مي شنوي
كودكي مي بيني
رفته از كاج بلندي بالا جوجه بردارد از لانه نور
و از او مي پرسي
خانه دوست كجاست؟



فايل صوتي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

linker
06-05-2006, 13:54
شب تنهايي خوب

گوش كن دورترين مرغ جهان مي خواند
شب سليس است و يكدست و باز
شمعداني ها
و صدا دار ترين شاخه فصل ‚ ماه را مي شنوند
پلكان جلو ساختمان
در فانوس به دست و در اسراف نسيم
گوش كن جاده صدا مي زند از دور قدمهاي تو را
چشم تو زينت تاريكي نيست
پلكها را بتكان كفش به پا كن و بيا
و بيا تا جايي كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روي كلوخي بنشيند با تو
و مزامير شب اندام تو را مثل يك قطعه آواز به خود جذب كنند
پارسايي است در آن جا كه تو را خواهد گفت
بهترين چيز رسيدن به نگاهي است كه از حادثه عشق تر است

Shahin King
10-05-2006, 04:27
دوستداران سهراب بزرگ سلام

آقا یه شعر از سهراب هست که توش در مورد مرگ سروده دقیقا یادم نیست یه جاش میگه

مرگ یک گوشه نشست است و به ما می نگرد
یه همچین چیزی

یه لطفی بکنین کاملش رو بزارین اینجا

قربان شما : شاهین

crazy_soltan_of_love
17-05-2006, 14:23
salam
mamnoon az hamegi makhsoosan linker va lopeze aziz be khatere sheraye ghashange sohrab
az in kara bokonid
bazam mamnoon

Motefakker
17-05-2006, 14:37
دستت درد نکنه که این همه وقت گذاشتی و اینها را تایپ کردی. البته اگه از جایی بر نداشته باشی.

linker
20-05-2006, 11:48
دوست

بزرگ بود و از اهالي امروز بود
و باتمام افق هاي باز نسبت داشت
و لحن آب و زمين را چه خوب مي فهميد
صداش به شكل حزن پريشان واقعيت بود
و پلك هاش مسير نبض عناصر را به ما نشان داد
و دست هاش
هواي صاف سخاوت را
ورق زد
و مهرباني را
به سمت ما كوچاند به شكل خلوت خود بود
و عاشقانه ترين انحناي وقت خودش را
براي آينه تفسير كرد
و او به شيوه باران پر از طراوت تكرار بود
و او به سبك درخت
ميان عافيت نور منتشر مي شد
هميشه كودكي باد را صدا مي كرد
هميشه رشته صحبت را به چفت آب گره مي زد
براي ما يك شب سجود سبز محبت را چنان صريح ادا كرد
كه ما به عاطفه سطح خاك دست كشيديمو مثل يك لهجه يك سطل آب تازه شديم
و بارها ديديمكه با چه قدر سبد براي چيدن يك خوشه ي بشارت رفت ولي نشد
كه روبروي وضوح كبوتران بنشيند
و رفت تا لب هيچ و پشت حوصله نورها دراز كشيد و هيچ فكر نكرد
كه ما ميان پريشاني تلفظ درها
راي خوردن يك سيبچه قدر تنها مانديم .

taraneh00
05-06-2006, 17:07
ممکنه لينک اهل کاشانم رو درست کنيد کار نميکنه ممنون

linker
06-06-2006, 12:05
ممکنه لينک اهل کاشانم رو درست کنيد کار نميکنه ممنون


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید


تصحيح شد

taraneh00
06-06-2006, 23:34
ببخشيد این لينک PhotoRecoveryهستش

linker
07-06-2006, 12:46
شرمنده من سرم شلوغ بود و اشتباهي لينك گذاشته بودم

برات فايل اپلود كردم و حجم فايل 1.25 مگابايت است و 30 دقيقه هم است

اميد وارم بتوني دانلود كني.

موفق باشي.


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

linker
08-06-2006, 19:52
دشت هايي چه فراخ كوه هايي چه بلند
در گلستانه چه بوي علفي مي آمد؟
من دراين آبادي پي چيزي مي گشتم پي خوابي شايدپي نوري
‚ ريگي ‚ لبخندي پشت تبريزي ها غفلت پاكي بود
كه صدايم مي زد پاي ني زاري ماندم باد مي آمد
گوش دادم چه كسي با من حرف مي زد ؟ سوسماري لغزيد
راه افتادم يونجه زاري سر راه بعد جاليز خيار ‚ بوته هاي گل رنگ و فراموشي
خاك لب آبي گيوه ها را كندم و نشستم پاها در آب من چه سبزم
امروز و چه اندازه تنم هوشيار است نكند اندوهي ‚ سر رسد از پس كوه چه كسي پشت درختان است ؟
هيچ مي چرد گاوي در كرد ظهر تابستان است
سايه ها مي دانند كه چه تابستاني است
سايه هايي بي لك گوشه اي روشن
و پاك كودكان احساس! جاي بازي اينجاست
زندگي خالي نيست مهرباني هست سيب هست ايمان هست
آري تا شقايق هست زندگي بايد كرد در دل من چيزي است
مثل يك بيشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم كه دلم مي خواهد بدوم
تاته دشت بروم تا سر كوه دورها آوايي است
كه مرا مي خواند

فايل صوتي

mirmohammadi
13-06-2006, 16:28
دست همگي درد نكنه من عاشق سهربم دارم تمام لينكها را دانلود مي كنم بازم از اين مرام ها بذاريد

metycpu
13-06-2006, 16:47
بچه ها خواهشا اگه بازم ازین چیزا دارین بزارین
ممنون میشم

linker
25-06-2006, 15:45
پيغام ماهي ها

رفته بودم سر حوض تا ببينم شايد عكس تنهايي خود

را در آب آب درحوض نبود

ماهيان مي گفت

ند هيچ تقصير درختان نيست

ظهر دم كرده تابستان بود پسر روشن آب لب پاشويه نشست

و عقاب خورشيد آمد او را به هوا برد

كه برد به درك راه نبرديم به اكسيژن

آب برق از پولك ما رفت كه رفت ولي آن نور درشت عكس آن ميخك قرمز در آب كه اگ
ر
باد مي آمد دل او پشت

چين هاي تغافل مي زد چشم ما بود روزني بود

به اقرار بهشت تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي همت كنو بگو ماهي ها

حوضشان بي آب است باد مي رفت

به سر وقت چنار من به سر وقت خدا مي رفتم



از اينجا فايل صوتي را دانلود كنيد

farhad resalati
25-06-2006, 15:54
اقا بسيار عالي هست ادامه بدين اين لينك بهترين چيز رسيدن به نگاهيست كه از حادثه عشق ترست رو بزاريد اسم شعرش رو نميدونم فكر كنم اينطوري شروع ميشد گوش كن جاده صدا ميزند از دور قدمهاي تورا چشم تو زينت تاريكي نيست و....

shimidan.ir
18-12-2006, 14:00
واقعا ممنون

linker
31-12-2006, 19:11
آسمان آبی تر
آب آبی تر
من درایوانم رعنا سر حوض
رخت می شوید رعنا
برگ ها می ریزد
مادرم صبحی می گفت :‌ موسم دلگیری است
من به او گفتم : زندگانی سیبی است ‚ گاز باید زد با پوست
زن همسایه در پنجره اش تور می بافد می خواند
من ودا می خوانم گاهی نیز
طرح می ریزم سنگی ‚ مرغی ‚ ابری
آفتابی یکدست
سارها آمده اند
تازه لادن ها پیدا شده اند
من اناری را می کنم دانه به دل می گویم
خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود
می پرد در چشمم آب انار : اشک می ریزم
مادرم می خندد
رعنا هم

linker
16-07-2007, 11:09
شب تنهایی خوب

گوش کن دورترین مرغ جهان می خواند شب سلیس است
و یکدست و باز شمعدانی ها و صدا دار ترین شاخه فصل ‚ ماه را می شنوند
پلکان جلو ساختمان در فانوس به دست و در اسراف نسیم گوش کن جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را چشم تو زینت تاریکی نیست پلکها را بتکان کفش به پا کن
و بیا و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند
با تو و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است



فایل صوتی

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]