PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : نامه هایی که هرگز فرستاده نخواهند شد...



RoYaYeEe_NiIiLi
18-07-2010, 14:20
سلام بر دوستان اهل ادب:31:
این تاپیک رو زدم تا بلکه هممون بتونیم برای کسایی که تا حالا دلمون خواسته نامه بنویسیم و نتونستیم،نامه بنویسیم.
مهم این نیست به کی یا چی نامه مینویسید.فقط بنویسید...تو نامه آدم خیلی چیزا دلش میخواد بگه.همه ی اونا رو بگید و خجالت هم نکشید چون کسی ازتون بازخواست نمیکنه
به پدرتون،مادرتون،عشقتون،حتی به میز دوران مدرستون:31:...به هر کسی دلتون میخواد بنویسید...سعی کنید خییییلی طولانی نباشه که همه حوصله کنن بخوننش
امیدوارم تاپیک خوبی باشه و خوشتون بیاد و کمی هم کمک کنه که ما خیلی از حرفامونو بگیم و کمک به نوشتنمون کنه
اگر دوست نداشتید فقط فحش ندید که من دلم نازکه:31:
یه چیز دیگه ایی هم هست که اینجا فقط نوشته های خودتون رو بذارید...کپی برداری نکنید:31:
مهم این نیست چه طور مینویسید،مهم اینه که حرفی میخواهید بزنید رو بگید و ما متوجه شیم
در ضمن هر کسی میتونه چندین نامه با مضمون های و گیرنده های متفاوت بنویسه

---------- Post added at 02:50 PM ---------- Previous post was at 02:46 PM ----------

اولین نامه رو خودم میفرستم که به دستتون بیاد منظورم:31:
برای خودم اسم مستعار نیلی رو گذاشتم


سلام نیلی.نیلی کوچکم دلم برایت تنگ شده است.سالهاست که قصد این را داشتم نامه ای برایت بنویسم اما نشد.نتوانستم.از رویت خجالت میکشیدم.یادت می آید که سالها پیش برایم نقشه می کشیدی؟مرا به تصویر می کشیدی؟بهترین ها را برایم آرزو می کردی؟اما دیدی چه شدم؟آنی نشدم که تو می خواستی.سالهاست سعی میکنم اما مشکل این بود که تو بسیار بلند پرواز بودی و من اکنون نا امید.
دلم برایت آنقدر کوچک و کوچک شده است که میترسم روزی آن را از دست دهم.یادت می آید که چه روز ها با یاد من سر کردی؟همیشه با من صحبت می کردی هرچند که من کنارت نبودم و سالها از تو دورتر بودم.چقدر و چند سال نقش من را تمرین کردی.مهندس شدی.پزشک شدی.پرستار شدی.همه و همه کس شدی جز آنی که من هستم اکنون.شغل من تنهاییست.کاش میتوانستم همان سالها به تو بگویم تا برای آن آماده شوی تا شاید کمتر عذاب بکشی از تنهایی.حیف که از کف رفتی و من هیچ راهی برای کمک به تو و بر گرداندنت ندارم جز این نامه.
دلم برای آن کیف قشنگت تنگ شده است.یادم می آید آنقدر کوچک و ظریف بودی که کوچک ترین کیف ها هم از زانوهایم پایین تر می آمد.همیشه به آن خنده ها و شادی هایت حسادت میکنم.حسادت میکنم چون همه دوستت داشتند.چون شاد بودی و شیرین و شاید فکر میکنی که من هم شاد هستم اما باز هم اشتباه کردی.
دلم برای آن خط خطی هایی که همیشه بر روی دیوار خانه تان می کشیدی تنگ شده است.برای دادهای مادرت که میگفت:"نکن بچه.همه دیوار ها رو داغون کردی.حالا من چطوری تمیزش کنم ذلیل شده؟"
دلم برای ذره ذره لحظه هایی که با تو داشتم تنگ شده است.بزرگ ترها به من گوشزد میکنند که قدر زمانم را داشته باشم و من به تو.مراقب کودکی ات باش.نمی گویم که مراقب باش که زمین نخوری چون میدانم خواهی خورد.مراقب باش که اگر روزی زمین خوردی،سریع بلند شوی و سرافراز به راهت ادامه دهی و به مسیر درست.مراقب باش نا امید نشوی.مراقب پدر و مادرت باش که از تو نرنجند که بعد ها این رنجش، قلبت را تکه و پاره خواهد کرد.مراقب همه ی نقاشی هایت باش.آن خورشید های زرد خوش رنگت را همیشه خندان نگه دار.به گل های باغ نقاشی هایت همیشه آب بده و نگذار که پر پر شوند و دستت را همیشه در نقاشی هایت در دست پدر و مادرت گذار.و مهم تر از همه اینکه شاد باش.این همان چیزی است که من سالهاست پی اش هستم.
این نامه را برایت فرستادم تا شاید به حرف هایم گوش دهی و همه چیز را عوض کنی.تا شاید فردا که من از خواب بیدار شدم لبخند بر لبانم باشد.
دوستت دارم و خواهم داشت و فراموشت نخواهم کرد



امضا:آینده ی تنهای تو.. نیلی
برسد به دست کودکی هایم در 15 سال پیش

amir 69
18-07-2010, 15:01
من نامه هام رو تو همون تاپیک خط خطی ها می ذاشتم.


نامه به پسری که تقدیرش اشتباهی زاده شدن بود !


آمدی که دلیل همیشگی تقدیر، و شکستِ من باشی. فکر می کردم نخواستن من برای نیامدن ت کافی باشد. نخواستنی که همه اش خواستن بود و من نمی دانستم. تو همان روز که مادرت را دیدم به دنیا آمدی. نه؛ قبل تر از آن بود. قبل از دیدار ِ پدر و مادرم شاید. اصلا آمدن ِ تو بر می گردد به آمدن پدر ِ پدرهامان، به آمدنِ آدم ِ اول. آمدن ت یک اتفاق معمولی نبود.. دیگر فهمیده ام که تولد، آمدن آدم ها، اصلا اتفاق نیست. آمدن ِ همه مان از قبل تر ها تعیین شده است. نه! نمی شود گفت اختیاری نداشته ایم ولی خب.. تا انتخاب می کنیم می شود تقدیری که قرار بود بشود. همانطور که همه ی نرسیدن ها و همه ی نداشتن هامان را هم در آنجا نوشته اند. منظورم این است تقدیر تا وقتی رقم نخورد معلوم نمی شود چه بوده است. تو آمدی چون باید می آمدی. برای نیامدن ت من نباید می بودم. و همه ی کسانی که پیش از من آمده اند دلیل بودن من بوده اند. حالا باید بگویم هر چه می گذرد برای آمدن آدم ها دلیل بیش تری پیدا می شود. راستش دروغ نگفته ام اگر بگویم از آمدن خوشحال شدم. تنها دلیل من ترس بود. من می ترسیدم. تمام زندگی ام ترسیده ام. در مورد تو اما.. بیش تر. می ترسیدم دنباله ی حسرت های زندگی بیایی و بعد آخرش بگویی چرا مرا آوردی به تاریکی این جا؟ آن وقت من جوابی نداشتم به تو بدهم. خودخواهی بود که بگویم آمده ای که به آرزو های آرزو مانده ی من رنگ ببخشی. ترسیدم یک وقت بگویم بچه ها باید تقاص ِ رؤیاهای پدرشان را بدهند. باشد.. دیگر از این چیز ها برایت نمی گویم.. به هر حال بودن بهتر از هرگز نبودن است. من این را معتقدم. خیلی چیزها هست که باید به تو بیاموزم.. فعلا باید ایستادن یادت بدهم.. دستت را بده به من...

S@nti@go_s&k
18-07-2010, 15:08
یعنی باید نامه به گذشته بفرستیم یا آینده ؟

RoYaYeEe_NiIiLi
18-07-2010, 15:12
یعنی باید نامه به گذشته بفرستیم یا آینده ؟
ببینید همونطور که در پست اول گفتم به هرچیزی و هر کسی دلتون خواست نامه بنویسید...گذشته،آینده و حال و زمان مهم نیست...نامه ایی که فقط طرفتون مشخص باشه..جاشو زمانش مهم نیست.(حالا من برای مثال به قدیم خودم نامه نوشتم...شما به هر چیزی و هر کسی که میخواید بنویسید)

آقا امیر از نامه ی قشنگتون متشکرم و امیدوارم به مرور تفاوت این تاپیک با جاهای دیگه ایی مثل خط خطی ها مشخص شه..
اینجا جای نامه هاییه که مینویسیم به کسایی که هیچ وقت نتونستیم یا نخواستیم براشون بنویسیم و چز هایی رو بهشون بگیم

RoYaYeEe_NiIiLi
19-07-2010, 06:42
انگار هیشکی نامه نداره:31:
اشکال نداره...من مینویسم تا شما هم دیگه خجالت نکشید...حیف که وقت زیادی ندارم:31:
این رو برای بچه ایی که در این نزدیکی ها داره به دنیا میاد نوشتم.....
یه چیزیم بگم که من نامه هام رو اصلا به قصد خیلی ادبی بودن نمینویسم...چون این کسایی که من براشون مینویسم نیازی به نامه ی ادبی ندارن
-------------------------------------------------------
سلام نوزاد شادی که به همین زودی ها آن پاهای کوچکت را بر سرزمین غم ها خواهی گذاشت.این نامه را نمینویسم تا تو را از آمدن پشیمان کنم.کسان زیادی هستند که انتظارت را می کشند و من که هستم که دلشان را بشکنم؟این نامه را نوشتم تا تو آماده به دنیا بیایی.کاری که کسی برای من نکرد و اگر هم خدا کرد،لحظه ایی که به دنیا آمدم،همه چیز از یادم رفت.
چیزیست که باید بدانی و آن این است که تو به دنیا می آیی نه به خاطر اینکه تو میخواهی،بلکه به خاطر اینکه دو نفر در زندگی مشترکشان احساس تنهایی کردند و رابطه شان سرد شد و به فکر افتادند برای اینکه همه چیز کمی تغییر کند تو را به این دنیا بیاورند.نمی دانند که وقتی تو می آیی سرشان انقدر شلوغ خواهد شد که یکدیگر را فراموش خواهند کرد و به یاد نخواهند آورد که روزی قرار بود همه چیز کمی تغییر کند.
می دانم که این برایت سخت است.اما همین سختی هاست که به تو نشان می دهد که چه چیزی در این دنیایی که فکر میکنی روشن و زیباست در انتظارت است.در این دنیای ما چیزی روشن نیست.خاکستر غم و ترس و بی کسی بر تمام خانه ها نشسته است.همه سعی می کنند که با نورهای مصنوعی اطرافشان را روشن کنند و اما نمیدانند که این تاریکی به رگه های این دنیا تزریق شده است.
بزرگ و بزرگ تر که شدی،مشکلاتت سخت تر و سخت تر خواهند شد.آنقدر که روزی هزاران بار پدر و مادرت را برای آوردنت به این دنیا سرزنش خواهی کرد و دلشان را خواهی شکست.این رسم دنیاست،تو کارهایی خواهی کرد که حتی خودت هم تعجب خواهی کرد.دوران طولانی را در تعجب کارهایت می مانی و اشتباه های بیشتری انجام خواهی داد زیرا زمان را از یاد برده ایی و تا به خود می آیی میبینی که پیر شده ایی و باید دنیا را ترک گویی.
و حال نوبت چیزی است که اکثرمردمان دنیا را گرفتار کرده است.نامش عشق است.تو معنایش را به این زودی ها نخواهی فهمید.عشق تلخ است و دردناک و هرکسی که بگوید عشق شیرین است، به خودش دروغ گفته است.هر وقت که عاشق شدی،بخش استدلال مغزت از کار می افتد،ضربان قلبت کند خواهد شد،غمگین خواهی شد و تنها،شادی و خنده برایت معنی نخواهد داشت.شاید بگویی که"شما دیوانه اید که عاشق می شوید و این درد ها را به جان می خرید.من هیچ وقت عاشق نخواهم شد.هرگز"..اما اشتباه می کنی.عاشقان در مسیر این سختی ها پیر میشوند و رنجور تا بلکه روزی روی معشوقه ی خود را ببینند و تصور کنند که معشوقه شان با آنها خواهد ماند.آری،عاشقی سخت است و دردناک اما وصال شیرین ترین شیرینی دنیاست.در واقع این عشق نیست که شیرین است چون عشق طعم جنون میدهد.این وصال است که همه به امیدش زنده اند نه عشق.اما باید بدانی که بسیارند کسانی که در مسیر این انتظار از بین میروند یا پشیمان می شوند.خودت را برای این راه آماده کن.
می دانم لحظه ایی که به دنیا می آیی همه این ها را میدانی و دلیل گریه ات همین خواهد بود اما من این نامه را نوشتم که با خود به همراه آوری.شاید این نامه کمکی بود برای به یا آوردن دوباره و دوباره.روز ها و روزها این نامه را بخوان.کسی نبود که مرا آماده کند در برابر موج های خشمگین دریاهای زندگی ام و حال که آماده ام تا با آنها مقابله کنم،دریاهای زندگی ام خشک شده اند.
قبل از خشک شدن دریاهایت خودت را برای مقابله با موج هایش آماده کن.



از طرف: کسی که همیشه در همین نزدیکی است برای تو...نیلی



برسد به دست: اویی که در راه آمدن است

S@nti@go_s&k
19-07-2010, 09:21
اینارو آماده داری یا مینویسی؟

منم بعدا میام واسه تیمور میخوام یه نامه بنویسم

RoYaYeEe_NiIiLi
19-07-2010, 09:24
اینارو آماده داری یا مینویسی؟

منم بعدا میام واسه تیمور میخوام یه نامه بنویسم
نه...من این فکر جدیدا به سرم زد...همیشه فکرشو میکردم انجامش بدم ولی ندادم
اولین نامه رو دیروز نوشتم و دومی رو هم امروز:31:

S@nti@go_s&k
19-07-2010, 09:28
آفرین

ولی مخت خوب کار میکنه ها من که کلا چرت و پرت به ذهنم میرسه این کلماتی که تو نامت به کار میبریو بلد نیستم اصلا

مثلا از اینا که اصلا بلد نیستم


قبل از خشک شدن دریاهایت خودت را برای مقابله با موج هایش آماده کن.

:31:

البته معادلشو به چرت و پرت بلدم

اگر تونستی یه نامه واسه دایناسور کوچولو بنویس منم سعی میکنم واسه تیمور قهرمان پرورش اندام یه نامه بنویسم

رفیقمه

RoYaYeEe_NiIiLi
19-07-2010, 10:01
آفرین

ولی مخت خوب کار میکنه ها من که کلا چرت و پرت به ذهنم میرسه این کلماتی که تو نامت به کار میبریو بلد نیستم اصلا


شمام اگر حس بگیری میشه:31:


البته معادلشو به چرت و پرت بلدم

اگر تونستی یه نامه واسه دایناسور کوچولو بنویس منم سعی میکنم واسه تیمور قهرمان پرورش اندام یه نامه بنویسم

رفیقمه

شرمنده...من نامه ی سفارشی نمینویسم:31:
کلا با دایناسور ها هم رابطه ی خوبی ندارم:31:


این نامه رو از دوستم خواستم که بنویسه...این رو گفتم که این نامه به اسم خودم تموم نشه:31:
فقط یکم زیادی احساساتی شد:31:...دیگه نتونست کوتاهترش کنه:31:

--------------------------------------------------------------
سلام.برای تو مینویسم چیزهایی را که هیچ وقت نتوانستم بگویم یا بنویسم.شاید این نامه راهی باشد برای به یاد آوردن دوباره ی تو.نمیدانم تو دیگر چه بودی که دامان مرا گرفتی.بلا بودی یا فقط یک اتفاق یا عشق؟
سال ها پیش بود انگار.نه.همین 5 سال پیش بود که عاشقت شدم.عشق کودکانه بود یا نه نمیدانم.چه گری داشت عشقت...سوختم و خاکستر شدم.بچه بودم.آری،دیدمت اما سال ها بود که دیده بودمت اما.اما نمیدانم که چرا آنروز انقدر متفاوت بودی برایم.در دام عشقت افتادم.آری.من دختری هستم که سخت و پر توان اعتراف میکنم که عشقت زندگی ام را زیر و رو و شاید هم نابود کرد.
همان سال بود..یادت می آید که چه زمستان زیبایی بود؟رفته بودیم برف بازی.انگار همین دیروز بود.نه.فکر نمیکنم که تو یادت بیاید.آمدی تا گلوله ایی برایم پرت کنی که دستت را گرفتم.با تمام قدرتم ولی گلوله از دستت افتاد..نه به خاطر اینکه من زورم زیاد بود...شاید به خاطر اینکه من در چشمانت ذل زده بودم ،متحیر شدی...چند ثانیه ایی هر دو خشکمان زده بود..مثل این فیلم های امروزی.و همان لحظه بود که بیچاره شدم..آخر کسی نیست به من بگوید دختر..عاشق چی چیز او شدی؟پولدار بود؟زیبا بود؟کار داشت؟تحصیل کرده بود؟
دقیقا مثل این رمان ها گرفتارت شدم با اینکه هیچ چیزی نداشتی...سال ها بود که ندیده بودمت پس نمیتوانم بگویم چون اخلاقت را دوست داشتم عاشقت شدم..من چیزی از تو به یاد نمی آوردم..شاید دلیلش این بود که دقیقا زمانی آمدی که من منتظر بود که کسی بیاید و در قلبم را بزند.شاید فکر کنی اینها حرفای یک دختر بچه است ولی نبودی در این 5 سال تا ببینی من چقدر بزرگ شده ام .نبودی پس قضاوت نکن..اینها حرفهایی هست به اندازه یک روز از این 5 سال.
یادت می آید که ما و خانواده هایمان به مسافرت رفتیم؟و من سرما خورده بودم؟چرا انقدر هوای مرا داشتی؟نه...من فقط آن کسی نبودم که فکر میکردم که نگرانم هستی...بودند کسانی که به طعنه و جدی به من گفتند که گلویت پیش من گیر کرده است و من از خجالت آب میشدم..و آن مسافرت بهترین مسافرت زندگی ام بود.
ولی چه شد؟چه شد که از تو جدا شدم؟چه شد که ترکت کردم؟نمیدانم...ولی تو روزها بود که بی تفاوت از کنارم میگذشتی.من فقط خود را گول میزنم و میگویم"نه دختر..تو او رو ترک کردی و رفتی"ولی این حقیقت ندارد.تو روز ها بود که مرا فراموش کرده بودی و نگاهت آن معنای قبل را نداشت.دیگر من برایت ذره ای اهمیت نداشتم حتی لحظه ایی که داشتم میرفتم برای خداحافظی هم نیامدی.نمیتوانم حتی ذره ایی هم به تو حق بدم..نمیتوانم.
دل پری از تو دارم.این همان حسی است که همه میگویند.عشق و نفرت با هم..این عشق کودکی نیست وگرنه تا به حال از یادم رفته بود.هر وقت که میخواهم فراموشت کنم به خوابم می آیی..نمیدانم که چه طور راه را پیدا میکنی..نمیدانم که این تو هستی که میخواهی به یادم بیایی یا فقط آرزویی است که من هر شب قبل از خواب در دل دارم...آرزوی دیدار تو.
این نامه را به پیشنهاد دوستم نوشتم و میدانم که هیچ وقت به دستت نخواهد رسید اما مینویسم و تصور خواهم کرد که در دستت خواهد بود و آن را خواهی خواند.
از تو خواهش میکنم که اگر دیگر عشق من در قلبت جایی ندارد،رهایم کنی.من ذره ذره در حال آب شدن هستم.از یادت بخواه که مرا رها کند برای همیشه.من دیگر نمیتوانم فقط بایک خاطره و یک یاد سپری کنم.و من میدانم که مرا فراموش کرد ای وگرنه تا به حال یک بار هم شده سعی خود را برای دیدنم میکردی.

منم.منی که سال ها چشم به در دوخته منتظرت بودم

S@nti@go_s&k
19-07-2010, 11:20
کلا با دایناسور ها هم رابطه ی خوبی ندارم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

خوب همین کارارو کردین دایناسورا قهر کردن منقرض شدن :31:

بابا این نامه هارو من میبینم نا امید میشم از خودم از کجا در میارین این چیزارو مینویسین

یه کلاس باید برم اینجوری نمیشه

RoYaYeEe_NiIiLi
19-07-2010, 11:42
خوب همین کارارو کردین دایناسورا قهر کردن منقرض شدن :31:

بابا این نامه هارو من میبینم نا امید میشم از خودم از کجا در میارین این چیزارو مینویسین

یه کلاس باید برم اینجوری نمیشه
شما یه نامه بنویس...اگر بد بود من میگم که دیگه ننویسی:31:

S@nti@go_s&k
19-07-2010, 11:59
باشه ولی نامم زیاد نیست چند خط بیشتر نمیشه بنویسم؟

piishii
19-07-2010, 12:47
سلام
===
فرستنده من
گیرنده ناشناس
متن : روزها داره میگذره از اون روزی که اومدی توی خیالم نمیدونم ولی چند روز گذشته ,فقط میدونم من اینجا سانت سانت بند های بدنم در نبود تو داره میلرزه ,دیشب که به خوابم اومدی به قدری شوق داشتم که صورتت رو نتونستم ببینم ,باز هم برام ناشناس موندی.اون دفعه قول دادی بهم میگی کی هستی و کجا هستی ,از اون دفعه خیلی روز گذشته ,از این روزا چقدر دیگه آخه میخواد بگذره ؟
من هرروز در نبود تو دارم ویران تر میشم ,دیروز علی رو دیدم بعد از 8 سال ! بهم گفت خودتی ؟! از توی قبر پاشدی اومدی بیرون ؟ دست کشید روی سینم فقط قفسه سینم رو لمس میکرد باورش نمیشد ,به صورتم نگاه کرد توی صورتم چیزی موج میزد که براش قابل درک نبود,نگاه کرد بهم گفت چی به سرت اومده ؟ جوابی نداشتم.
یادم میاد همون شب چقدر در نبود تو زیر لحافتم توی اتاقی که شده بود چهار دیواری دنیای من گریه کردم.
اسمت رو نمیدونم ناشناس,هیچ نمیدونم چی خطابت کنم ,کی هستی چی هستی .
من و دل منتظر اون روز خوب هستیم که تو خودت رو نشون بدی .
ولی تو رو قسم به همه ی زیبایی های دنیا ,زودتر بیا .
اگه یکروز اومدی من نبودم ,آدرس مزارم رو بگیر ,میتونی اونجا ببینی روی سنگ قبرم نوشته : روزها گذشت و تو نیومدی.
ناشناس من نمیدونم اونروزی که حس کردم باید باشی و نبودی کی بود و نمیدونم این حس تا کی طول میکشه ولی دارم اذیت میشم ,الان که دارم این نامه رو برات مینویسم شاید ببینی یکجاش جوهر خودکار انگار روش آب پاشیده شده ,تعجب نکن اون بعض درونی من در نبود تو بوده که ترکیده و جاری شده .
خیلی سعی دارم میکنم بازم بنویسم اما نمیتونم دست هام داره میلرزه,دیروز میخواستم برم پیش روانشناس اما نتونستم ,دیدم به هیچ حرفی که ممکنه بهم بزنه ایمان ندارم چون همه ی حرف هاش رو میدونم .
من از خودم دارم میترسم ,دیروز زمانی که ماشین میومد توی خیابون نزدیک بود خودم رو کنار نکشم.
تو هم نیستی و من روز ها در بهت این نبودنت دارم کوچه باغ های شهر کوچکمون رو طی میکنم.
تو به من بگو چطور میتونم در نبود تو حواسم رو روی زندگی متمرکز کنم ؟
امضا : من
تاریخ : فردای روزی که تو هنوز نیومدی بودی .

RoYaYeEe_NiIiLi
19-07-2010, 14:03
pishii واقعا نامه ی قشنگی بود...امیدوارم نامه های دیگری هم بنویسی.:46:

و این نامه ایی است برای بعضی از چیزهایی که در گذشته بودند و من از دستشان دادم:31:
همه رو گذاشتم یه جا
----------------------------------------------
سلام از دست زفته هایم.می دانم که میدانید که ساهاست حسرت اینکه شما را از دست داده ام]می خورم.می خواهم با بعضیهایتان تک تک صحبت کنم.پس به صف و آرام بنشینید و نامه را بدید به کسی تا برایتان بخواند.شما را عادلانه و به ترتیب زمان چیده ام پس عجله نکنید.

کیف نازنینم از تو شروع میکنم.هنوز تو را به یاد دارم.برای دوم دبستان تو را به من جایزه دادند.یک سال تمام با من راه آمدی.همدم حرفهای بچه گانه ام بودی.هیچ وقت از حرف هایم که معنی ایی نداشت خسته نشدی.همیشه تحل تمام بار های سنگینی که بر دوشت بود را داشتی.کاش من هم تحمل باری که بر دوشم هست را داشتم.دلم برای آن رنگ های قشنگت و دسته های مهربانت تنگ شده است.حیف که از دستت دادم.

و حال نوبت شماست اسباب بازی هایم.دلم برایتان لک زده است.کنارم نیستید.هر چند که اگر هم بودید جرات نمیکردم که حتی اسمتان را هم بیاورم.آخر در این سن و سال بازی کردن با شما عیب است عیب.یاد شبهایی که تنها و با شما خاله بازی میکردم،به خیر.یاد آن چایی های الکی که با شما خوردم،به خیر.یاد درد و دل های بچه گانه ام که با هر کدام از شما کردم ،به خیر.در تمام دوران کودکی ام شما همدمم بودید.حیف که از دستتان دادم.

خنده ها و شادی هام یادتان بخیر.من از دیگران انتظاری ندارم چون به آنها بهایی ندادم و رفتند.به شما بیشتر از همه بها دادم اما حال کجایید شما؟چرا سالهاست که خبری از من نمیپرسید؟دلتان برام تنگ نشده است؟چطور دلتان آمد مرا تنها بگذارید؟با شما تمام لحظه های کودکی ام گذشت.حیف که از دستتان دادم.

کاشی های حیاتمان.آخ که بیشتر از همه دلم برای شما تنگ شده است.دلم برای تمام دقیقه هایی که بر روی شما قدم می گذاشتم و می پریدم و لی لی بازی می کردم تنگ شده است.شاید سالها و سالها گچ های من را به تن کشیدید و آخ نگفتید.و تمام اشک هایی را که کنارتان ریختم،بلعیدید تا کسی آن را نبیند.هنوز هم دوستتان دارم.حیف که از دستتان دادم.

و حال نوبت توست کودکی.تو بزرگترین چیزی هستی که با حسرت از دست دادنش سالهاست زندگی میکنم.رفتی فقط با یک چشم به هم زدن.اگر میدانستم به این زودی میروی هیچ وقت چشمانم را بر هم نمیگذاشتم.رفتی و هیچ وقت دلت برای من تنگ نشد.و من همچنان در فکرت هستم و با یادت لبخند میزنم.خوشبحالت که من بهترین و بدترین روزهای زندگی ام را با تو شریک بودم.جای خای ات را تا ابد حس خواهم کرد اما حیف که از دستت دادم.

و خداحافظ تمام از دست رفته هایم.سعی من در این است که شما را فراموش کنمو ای کاش که مرا ببخشید.زیرا نمی خواهم داشته های اکنون را هم از دست بدهم


از طرف:صاحب گذشته شما....نیلی
برسد به دست:تمام از دست رفته هایم

rosenegarin13
20-07-2010, 15:50
به نام خدا

 

فرناز جان،

این روزها که خاطرات گذشته ام را ورق می زنم جز تصویر تو چیز دیگری به ذهن ندارم. تو تمام خاطرات کودکی من را پشت چشمان سیاهت پنهان کرده ای. می خواهم بگویم دلم برایت تنگ شده است اما نه...دلم برای تو تنگ نشده...دلم برای آن فرناز شش ساله لک زده و برای آن وقت های خودم...حالا دیگر هم من بزرگ شده ام هم تو...حتی بزرگتر از آنکه بتوانیم برای به یاد آوردن خاطرات مشترکمان وقت بگذاریم...فرناز...دیدی چه زود بزرگ شدیم؟
هنوز هم وقتی صحبت از حیوان خانگی میشود اردکت را به یاد می آورم! یادت هست؟ یک اردک طلایی که همیشه آرزوی داشتنش را داشتم. تنها چیزی که آن وقت ها باعث میشد به تو حسودی کنم همان اردک بود که آخر هم از پشت بام پرت شد پایین و مُرد! چه خرگوش های نازی داشتی. یادم است سر اینکه کداممان به خرگوشت کاهو بدهیم دعوایمان می شد!

حس می کنم هنوز هم می توانم بچه باشم. هنوز هم می توانم به اندازه خاطراتم کوچک شوم و روی تابی که توی حیاط بابا برایمان بسته بود جا شوم. عاطفه را یادت هست؟ همان دختر مو طلایی...که همکلاس من بود و من خیلی دوستش داشتم. یادم هست که تو هم به عاطفه حسودیت می شد...فرناز...دلم برای حسودی ها و قهرهای بچگانه مان ضعف می رود. قهرهای ما خیلی طول می کشید نیم ساعت بود. الان مطمئنم اگر دعوایمان بشود و قهر کنیم ماه ها طول خواهد کشید. من نمی خواستم بزرگ شوم؛ اما شدم....خیلی چیزها در زندگیم اتفاق افتاد که نمی خواستم بیفتد. زندگی جزنه سال اولش برای من پر از حادثه بود. معنی جدایی را وقتی فهمیدم که تو و خانواده ات از پیش ما رفتید. یادت هست؟ آنقدر گریه کردیم که نزدیک بود عمو منصرف شود! ولی باز بعد از آن کیف می داد...یه هفته من خانه شما بودم یه هفته تو اینجا بودی...چه کارها که نمی کردیم! استانبولی که درست کردیم را یادت هست؟ هم من نمک ریخته بودم هم تو....انقدر شور شده بود که زن عمو نون و ماست خورد!

وقتی یاد این خاطرات میفتم ناخودآگاه لبخندی بر لبانم می نشیند. نمی دانم تو هنوز به گذشته فکر می کنی یا نه...

اسم فامیل تنها بازی ای بود که جفتمان دوست داشتیم...یادت هست هر چه اسم می گذاشتی یک "ی" بهش اضافه می کردی میشد فامیل! گاهی چقدر خنده دار از آب درمیومد! فرنازی...!

دلم هوای آن روزها را کرده...به زودی خبرت می کنم که بیایی و یک هفته با هم بچگی کنیم...درست مثل همان روزهای رنگی...

 

فرستنده: من

گیرنده: فرناز؛ دخترعمو و دوست دوران بچگی

S@nti@go_s&k
21-07-2010, 02:38
نامه به گوگل

سلام گوگل جون امیدوارم هر جا که هستی خوب و خوشو بدون فیلتر باشی

خانم گوگل من شمارو خیلی دوست دارم و هر روز بالای 60 بار به شما سر میزنم واز الکی

هی سرچ میکنم تا در کنار شما باشم

چند شب پیشا کابوس بدی دیدم که ذهن منو خیلی ناراحت کرد دیدم شما فیلتر شدین از شدت ناراحتی هی میرفتم دستشویی

میومدم .

نمیدونستم باید چکار کنم ولی یهو از خواب پریدم اومدم نگاه کردم دیدم زنده اید بعد رفتم بخوابم دوباره ........

ولی لامصب مگه خوابم میبرد .

خلاصه پاشدم یکم لاست نگاه کردم بعدش گرفتم خوابیدم . به هرحال هر جا هستی باش از جات تکون نخور و گرنه stop

خووووووووب گیرت اوردم چرا وقتی نشون میداد درصدو آقای فردوسی پور میخند چرا دیر نشون دادن ؟:31:

BioHazard
21-07-2010, 09:08
یک سوال ، زبان نامه مهمه ؟ میتونه به هر زبانی باشه یا فقط پ(ف)ارسی:دی؟

RoYaYeEe_NiIiLi
21-07-2010, 20:23
یک سوال ، زبان نامه مهمه ؟ میتونه به هر زبانی باشه یا فقط پ(ف)ارسی:دی؟
سلام
البته خب اینجا هم به انگلیسی مسلط نیستند ولی خب شاید با زبان انگلیسی هم کمک کنه که دست هممون بازتر باشه
فقط خواهاشا دیگه فرانسه و اینا نیاد وسط...:31:

BioHazard
22-07-2010, 10:40
سلام
البته خب اینجا هم به انگلیسی مسلط نیستند ولی خب شاید با زبان انگلیسی هم کمک کنه که دست هممون بازتر باشه
فقط خواهاشا دیگه فرانسه و اینا نیاد وسط...:31:

ای بابا ، خواستم روسی بنویسم :19::19::19::19:

حالا این پست رو رزو میکنم شاید یک نامه ای بنویسم :دی

RoYaYeEe_NiIiLi
24-07-2010, 18:26
سلام خدا.دیگر تعداد نامه هایی که برایت فرستادم از تعداد موهای سرم بیشتر شده است.نمیداانم که چرا همیشه برایت نامه مینوسم به جای اینکه مستقیما با تو صحبت کنم.شاید دلیلش این است که از رور در رو شدن با تو میترسم و خجالت میکشم.
همیشه و هر روز در دلم آرزو میکنم که خدایا کاری کن که تغییری در زندگی ام رخ دهد و بالاخره آن تغییر رخ میدهد ولی آن قدر دیر که آن چیزی به عنوان تغییر به چشمم نمی آید.نمیدام که چرا اگر تو قرار است چیزی را برآورده کنی دیر برآورده میکنی؟شاید این هم داستان مصلحت است.
خدایا دستگیره ی خانه ی دلم سالهاست خاک میخورد و حتی کسی به آن نگاه هم نمیکند چه برسد به باز کردنش..پس تو کجا هستی که آن را باز کنی؟که دستگیره را از جا بکنی که دیگر نتوانم آن را قفل کنم..
سالهاست که منتظر یک نامه از توام.و میدانم که اگر نامه ای به من ندادی،جور دیگر جبرانش کردی و من از تو متشکرم.
ولی چزی که نمیدانم این است.که چرا من هنوز از تو میترسم؟چرا تو که اینقدر مهربانی،برای خیلی از ماها موجب ترس هستی؟من هیچ وقت در زندگی ام نخواسته که از تو بترسم ولی همیشه چیزی در دلم است که هر وقت میخواهم به سویت بیایم لرزشی بر اندامم می اندازد..شاید شیطان است. و شاید هم خودم هستم که برای اینکه خودم متهم نشوم این را گردن شیطان می اندازم
و هنوز هم خیلی چیز هاست که من نمیدانم و اینها تمامی ندارند
منتظر نامه ی بعدی ام باش.زنبیلم را از همین حالا میگذارم پشت درت..
از طرف:من رو خوووب میشناسی
برسد به دست:ای نامه خودت خوب میدانی که مقصدت کجاست

rosenegarin13
02-11-2010, 22:48
به نام خدا
 
فرناز جان،
این روزها که خاطرات گذشته ام را ورق می زنم جز تصویر تو چیز دیگری به ذهن ندارم. تو تمام خاطرات کودکی من را پشت چشمان سیاهت پنهان کرده ای. می خواهم بگویم دلم برایت تنگ شده است اما نه...دلم برای تو تنگ نشده...دلم برای آن فرناز شش ساله لک زده و برای آن وقت های خودم...حالا دیگر هم من بزرگ شده ام هم تو...حتی بزرگتر از آنکه بتوانیم برای به یاد آوردن خاطرات مشترکمان وقت بگذاریم...فرناز...دیدی چه زود بزرگ شدیم؟
هنوز هم وقتی صحبت از حیوان خانگی میشود اردکت را به یاد می آورم! یادت هست؟ یک اردک طلایی که همیشه آرزوی داشتنش را داشتم. تنها چیزی که آن وقت ها باعث میشد به تو حسودی کنم همان اردک بود که آخر هم از پشت بام پرت شد پایین و مُرد! چه خرگوش های نازی داشتی. یادم است سر اینکه کداممان به خرگوشت کاهو بدهیم دعوایمان می شد!
حس می کنم هنوز هم می توانم بچه باشم. هنوز هم می توانم به اندازه خاطراتم کوچک شوم و روی تابی که توی حیاط بابا برایمان بسته بود جا شوم. عاطفه را یادت هست؟ همان دختر مو طلایی...که همکلاس من بود و من خیلی دوستش داشتم. یادم هست که تو هم به عاطفه حسودیت می شد...فرناز...دلم برای حسودی ها و قهرهای بچگانه مان ضعف می رود. قهرهای ما خیلی طول می کشید نیم ساعت بود. الان مطمئنم اگر دعوایمان بشود و قهر کنیم ماه ها طول خواهد کشید. من نمی خواستم بزرگ شوم؛ اما شدم....خیلی چیزها در زندگیم اتفاق افتاد که نمی خواستم بیفتد. زندگی جزنه سال اولش برای من پر از حادثه بود. معنی جدایی را وقتی فهمیدم که تو و خانواده ات از پیش ما رفتید. یادت هست؟ آنقدر گریه کردیم که نزدیک بود عمو منصرف شود! ولی باز بعد از آن کیف می داد...یه هفته من خانه شما بودم یه هفته تو اینجا بودی...چه کارها که نمی کردیم! استانبولی که درست کردیم را یادت هست؟ هم من نمک ریخته بودم هم تو....انقدر شور شده بود که زن عمو نون و ماست خورد!
وقتی یاد این خاطرات میفتم ناخودآگاه لبخندی بر لبانم می نشیند. نمی دانم تو هنوز به گذشته فکر می کنی یا نه...
اسم فامیل تنها بازی ای بود که جفتمان دوست داشتیم...یادت هست هر چه اسم می گذاشتی یک "ی" بهش اضافه می کردی میشد فامیل! گاهی چقدر خنده دار از آب درمیومد! فرنازی...!
دلم هوای آن روزها را کرده...به زودی خبرت می کنم که بیایی و یک هفته با هم بچگی کنیم...درست مثل همان روزهای رنگی...
 
فرستنده: من
گیرنده: فرناز؛ دخترعمو و دوست دوران بچگی





این نامه فرستاده شد...این هم جوابش:

خدا خفت نکنه دختر تا چند روز میخندیدم و گریه کردم هنوز دانشگاه نرفته صفت دیوونه اومد دنباله ی اسمم.
هـــــــــی...
منم دلم تنگ شده یادمه اسم فامیل که  بازی میکردیم اولش کلی قول و دست علی میدادیم که تقلب نکنیم آخرم از باباها میپرسیدیم و میزدیم تو سر و کله ی هم.
  اون بارم خوب یادم هست که از( د )مینوشتیم جفتمون سر میوه مونده بودیمو بابات گفت دست عمبو نه میدونستیم چیه نه چه جوری مینویسن من که هنوزم بلد نیستم بنویسم و نمیدونم چیه!!!!
واقعا خیلی زود بزرگ شدیم و بدی های بزرگی رو چشیدیم.
تاب بازی که میکردیم رودمونو پاره میکردیم تا پامونو بزنیم به سقف زیرزمین  بعدشم کلی دعوامون میکردن که به گند کشیدین سقفو!!!!!!!
چقدر دور به نظر میرسه اون روزا تو لبخند میزنی من نیشم تا بنا گوش باز میشه.
  از وقتی سگا خریدم همش سگا بازی میکردیم ...اون خرگوشه.
وای اون باری که از پله ها خوردم زمین تا خونه شما قل خوردم همه ی استخوانام غضروف شد!
 راستی تو استانبولی علاوه بر من و تو مامان منم واسه ته دیگ نمک ریخته بود

rex123
08-05-2012, 10:52
تقدیم میکنم به خرگوشکم که این همه سال مرا تحمل کرد!
سلام
امروز بشدت دلتنگت شدم.انگار مدتها بود دوری کسی را حس میکردم اما ...
نمیدانم چطور شد توی جعبه نگاهم به نگاهت افتاد...
بعد از این همه سال باز هم به من لبخند میزنی؟ انگار بعد از این همه سال هنوزم انتظار دیدنم را میکشیدی و میدانستی می آیم.
چطور میتوانی لبخندت را نگه داری با این همه دوری و اذیتهای من!
شاید بارها تو را درون فشار ماشین لباسشویی یا زیر عمل جراحی بردمت اما نه تنها لبخندت کم نشد، انگار امروز از هر روز دیگر به من بیشتر لبخند میزنی.
امروزم را میخواهم تمام وقت با تو باشم گرچه به بزرگ بودنم و بازی با تو بخندند.شاید باشد جبران این همه انتظارت...
گرچه با من سخن نگفتی ولی امروز از درون احساس بدی کردم.شاید بخاطر اینکه بشدت ساکت بودی و چیزیهایی رو به من نگفتی...
امیدوارم این همه مدت تحمل دوریم را کردی،من هم توان جبرانش را با نگهداریت داشته باشم.
شاید فردایی نچندان دور به فراموشی بروی اما بدان هیچ وقت قلبم را از شادی و محبتهایی که چندین و چند سال که هیچ کس برایم نکرد را انجام دادی فراموش نخواهم کرد. به امید روزی که قدرت را فرزندانم همچون من داشته باشند...
مراقبت آن خنده هایت هم باش! عشقی که در درونم دوباره به جریان انداختی! میترسم دوباره هوس کنم درون ماشین لباسشویی بیاندازمت :31: . نمیدانم... از طرفی دلم نمی آید دوباره اذییتت کنم و از طرفی دلم نمی آید آن غبار و کثیفی لباست را با لبخندت زیر دست و پاهاییت پنهان کنی...
.
.
.
در صورت احساس کردن دوباره تنهایی و به یادآوری بفراموشی نسپردنت دوبارت این نامه را بخوان...
خدا لعنتت کنه :31: آخه با منم که حرف نزدی بدونم چطور اخلاق و کلاسی داری :31: دیگه نمیدونستم چطوری بنویسم که ناراحت نشی :31: مردممممم از بس سعی کردم کتابی حرف بزنم :31:
مواظب خودت باش :40: جیگرتوووو ... :31:

ارمیتا2
29-07-2012, 14:42
///همیشه می نوشتم-همیشه حرفهای نگفته ام را بر روی برگ های کاغذ دفترم می نوشتم -همیشه به امید ان روز که شاید نامه های نوشته شده ام را برایت بفرستم می نوشتمشان-ولی افسوس که نتوانستم -کاش میتوانستم حتی یکی از انها را برایت بفرستم-کاش میدانستی که زندگیم بدون تو چقدر پوچ و بی معناست. کاش قبل از مردنت.... نمیدانم چرا بعد از ماهها برایت نامه مینویسم .شاید برای این می نویسم که همه بدانند نباید ثانیه های زندگیشان را از دست دهند.شاید تا چند ثانیه دیگر برای گفتن خیلی از حرفها دیر شده باشد .

Mr_100_dolari
14-12-2012, 12:48
ببین بشین سر جات فقط گوش کن چون اینجا فقط من حرف میزنم گرفتی ... خوبه
---------

فرستنده : من امروز

گیرنده : همه عو...های عالم که ... و نتونستیم که چیزی بگیم اونام فکر کردن خیلی زرنگن ... ولی اوضاع خیلی وقته عوض شده حالا از این به بعد و داشته باش و بشین و نگاه کن فقط همین نگاه کن نه کاره دیگه ای ... آفرین ... اینم بگم من این نبودما از من ناراحت نباش تو من و این کردی (خفم کردی / من و کشتی / ...

متن : متنی در کار نیست تو ساکتی منم در ظاهر ساکتم تهش همه چی معلوم میشه موقعه ای که فهمیدی من کی هستم (شایدم نتونستم) میفهمی از تو ... ترم هستش اون موقعست که سعی میکنی کمتر واسه دیگران ... هه تهش خیلی حال میده ها (شاید) ... خیلی ... پس گوش کن که تهش ازم دل گیر نشی که اگرم شدی برام فرقی نداره :

موضوع : نهفته شده در اعماق ذهن بیمار (برای همیشه)
.
.
.
.
.


خداییش سعی میکنم این نباشم البته اگر تا اون موقعه از اینی که هستم چیزی باقی مونده باشه ... آره شاید ... نمیدونم ...

.
.
.
.



بی خیال دیگه حرفی نیست ... حرفی نمونده ...





امضا : موقعه ای که روی واقعیم رو دیدی (شاید ...نمیدونم)

تاریخ : خیلی وقته که شروع شده

Mr_100_dolari
01-01-2013, 23:47
سلام خوبی :n02: ؟ چه خبرا؟ کم پیدا شدی :n02: دیگه به ما سر نمیزنی :n06: میدونم بابا خودم حواسم بهت نیست :n01: شرمنده :n03: دیگه خودت که بهتر اوضاع رو میدونی :n06: بی خیال حالا ...

خواستم ازت تشکر کنم اول برای اینکه دوباره مثل همیشه هوام رو داری و اومدی سراغم و بعدم به خاطر حرفایی که بهم زدی :n12:

فقط یه چیزی جون من خودت که بهتر من رو میشناسی اصلا حال و حوصله بازی کردن رو ندارم پس ببخشیدا دوباره بازی جدید نباشه دمت گرم :n06:

... به زندگی کردن نه زنده بودن ... یاد این شعر افتادم که میگه بس که زندگی نکردم دیگه ترسی از مردن ندارم :n02: چرا میخندی ؟ خوب مگه دروغه هان :n15::n02:

میشه حالا که اومدی دیگه نری :n03: میشه یه کم بیشتر بمونی ؟ (plz ) حداقل بیشتر پیشم بیا باشه:n06: :n12:
آره من که آمادم پس بزن قدش و بعدشم بزن بریم :n20::n16:

خیلی موخامت :n02:

فدا مدا :n16:


امضا : بازی دیگه تمومه (امیدوارم)

تاریخ : روز شروع مجدد زندگی (به زودی زود)

Йeda
30-01-2013, 15:11
سلام
من همیشه هر چی تو دلمه از هرکسی، عادت دارم به صورت شعر بنویسم، هیچوقت حرفامو نتونستم همیجوری به زبون بیارم:n30:

chevalier
09-02-2013, 16:37
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

يادش بخير آن موقع ها كه بچه تر بودم ماه به ماه با ذوق و شوق مي نشستم و براي يكي از بستگان يا دوستان نامه اي كتابت مي كردم.

نامه هايي كه عمدتاً سرشار بودند از غلطهاي املايي با خطي كودكانه و خرچنگ قورباغه كه با شكلكهاي نقاشي شده با مداد رنگي 6 يا 12 رنگه، رنگ و لعابي مي گرفتند.

نامه هايي كه بدون رعايت هيچ يك از قواعد دستور زبان فارسي و با صرف كمترين كلمات و جملات مي توانست نهايت احساسات كودكانه را منتقل كند.

نامه هايي كه حس صميميت، نزديكي و با هم بودن را براي من تداعي مي كردند.

اما امروزه همه چيز عوض شده، ديگر كسي حوصله خواندن نامه را ندارد (البته اگر كسي پيدا شود كه نامه اي بفرستد). ديگر پيامكهاي تلفني و پيغام رسان هاي اينترنتي به كسي مجال بروز حس نياز به نامه نگاري را نمي دهند.

در بهترين حالت نامه الكترونيك ارسال مي شود آنهم مختصر شده و بدون هيچ حس و حالي. ديگر از شكلهاي نقاشي شده خبري نيست، خيلي فرستنده ذوق بخرج دهد يك شكلك خنده يا چشمك بگذارد تا مثلاً رنگ و رويي به متن نامه داده باشد


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

خداييش حسابي دلم تنگ شده
دلم تنگ شده براي گرفتن نامه، دلم تنگ شده براي آقاي پستچي با آن دوچرخه 28 چيني اش.
دلم براي لحظه شيرين بازكردن در نامه تنگ شده، آن موقعي كه سعي مي كردم نه به محتويات پاكت آسيبي برسد و نه به تمبر چسبيده به آن.
دلم تنگ شده براي دوباره و سه باره خواندن نامه ها.
دلم تنگ شده براي جدا كردن تمبرها در ظرف آب، براي خشك كردن تمبراي خيس در آفتاب و براي صاف كردن تمبرها در لاي كتاب شاهنامه فردوسي.
دلم تنگ شده براي اشكهاي كودكانه اي كه بخاطر كنده شدن تعدادي از دندانه هاي تمبر سرازير مي شدند
دلم تنگ شده براي لبخند خوشحالي از هديه گرفتن تمبر، حتي مهر خورده و باطل شده اش.


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

امروزه ديگر كسي بدنبال جدا كردن تمبرها از روي پاكت نيست، همه در جستجوي يك آواتار زيبا هستند.
ديگر پستچي با دوچرخه اش نمي آيد و زنگ نمي زند ، سالي ماهي اگر با موتورسيكلتش بيايد و يك نامه خشك و بي روح اداري رو در صندوق پستي بيندازد و برود!


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

امروزه ديگر كسي بخودش زحمت نمي دهد تا براي خبر و احوال كردن حتي يك نيم صفحه نامه نگاري كند.
اصلاً ديگر كسي چشم انتظار نامه نيست.

هنوز هم گاه گاهي سري به صندوقچه نامه هايم ميزنم و نامه هايي رو كه بوي كهنگي گرفته اند رو مي خونم تا دوباره حس تازه اي احساس كنم. هرچند تعدادي از فرستندگان آن نامه ها ديگر نيستند اما روحشان را در لابلاي سطور آن دست نوشته ها مي شود احساس كرد!

از آخرين نامه اي كه نوشتم يا خواندم 10-12 سالي مي گذرد و من اكنون در حسرت آن روزها!!!

شايد همه اين ها را چاره اي نباشد. بالاخره هرچي باشه پيشرفت هم هزينه هايي دارد. ولي آيا اين هزينه منصافانه است؟ آيا من زياده روي نكردم؟ شايد به اين شدت نياز به قرباني كردن نبود.
آنچنان بوي حليم مدهوشم كرده بود كه با سر افتادم تو ديگ.

اگرچه امروز به سرعت مي توانم با صندوق پستي الكترونيكي ، پيغام رسان اينترنتي و سيستم پيامك تلفن همراه كار كنم ولي ديگر نمي توانم حتي يك نامه 5-6 خطي بنويسم كه دست كم بتواند اندكي از احساساتم رو براي خواننده نمايان سازد. شايد امروز 40-50 تا پيامك يا 3-4 تا نامه الكترونيكي در روز دريافت يا ارسال كنم اما دريغ از قطره اي حس و حال و ذوق و شوق. بقول شاعر ديگرشراب هم ره به حال خرابم نمي برد

چه بايد كرد؟ً مي خواهم مجدداً دست بكار شوم واميدوارم زياد دير نشده باشد، اميدوارم قرباني بيچاره هنوز اندك نفسي برايش مانده باشد و اميدوارم مرا براي همه آن غفلت ها ببخشد.



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

پ.ن. : دوستانی که مثل من دلشون برای نامه نگاری تنگ شده میتونند اینجا دوباره نامه هایشون رو قرار بدن تا انشالله پستچی بیاد و به دست گیرنده مربوطه برسونه