PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : فرهنگ و آداب و رسوم مردم و قبایل مختلف ایرانی



sasha_h
02-07-2010, 21:59
ایل قـشقـایی


قشقائی یکی از دو ایل بزرگ و کهن ایران زمین است (ایل بزرگ دیگر بختیاری است.) بـیشتر ایل قـشـقایی در استان فارس ساکن هستـند. بسیاری از آنها هنوز بصورت سیار در فصول مخـتـلف سال از یـیلاق به قـشلاق کوچ می کنند. قـشقایی‌ها همچـون بسیاری دیگر از اقلیتهای نـژادی، ترک تبار هستـند. اینان قومی دلیرند که شکست دادن و تسلیم کردنشان کاریست بسیار مشکل. یكی از مناطق مهم عشایری ایران, استان فارس می‌باشد و بزرگترین ایل ایران (ایل قشقایی) با شش طایفه در فارس به كوچ روی ادامه می‌دهند. علاوه بر ایل قشقایی ایل خمسه و ایل محسنی و همچنین طوایف كوچكتری به زندگی عشایری خود در فارس ادامه می‌دهند.
ایل قشقائى یکى از ایلات مهم ترک زبان ایران است. مرکز اصلى این ایل فارس است. قشقائى‌ها در دوره‌هاى مختلف به‌تدریج به این سرزمین کوچیده و در آن ساکن شده‌اند. عشایر ترک‌زبان در سراسر ایران پراکنده هستند. استقرار ایلات ترک در مناطق گوناگون ایران در دوران سلجوقیان، مغولان، تیموریان و صفویه شدت یافته است. پاره‌اى از مورخان مسکن اصلى ایل قشقائى را آذربایجان و تبریز مى‌دانند, ترانه‌هاى فولکوریک قشقائى‌ها هم این نظر را تأئید مى‌کند.

قشقائی‌ها شیعه جعفری هستند و به آداب و رسوم خود علاقه‌مندند. شاید بیش از پنج درصد آنان نماز نخوانند، یا اصلاً نماز را ندانند ولی به عرف و عادات خود سخت معتقدند. زبان قشقائی‌ها ترکی قشقائی آمیخته به فارسی است و همه آنها فارسی را خوب می‌دانند و به آن به آسانی سخن می‌گویند.

طایفه‌های ایل قشقائی
جمعیت ایل قشقائی نزدیک به 30 هزار خانوار یعنی 150 هزار نفر است. این ایل از پنج طایفه بزرگ «دره‌شوری»، «شش بلوکی»، «کشکولی بزرگ و کشکولی کوچک و قراچه»، «فارسیمدان»، «عمله» و برخی تیره‌های مستقل مانند، «صفی خانی»، «گله زن» و «یلمه‌ای» تشکیل شده است. طایفه عمله در زمان ایلخانی صولت الدوله برای رسیدگی به کارهای شخصی خان، گردآوری حق مالکان، رسیدگی به کارهای کشاورزی، گله داری ایلخانی و تنظیم امور ایلی از تیره‌های گوناگون ایل قشقائی و سران تشکیل شد. طایفه عمله یا عمال اجرای دستورها و فرمانهای ایلخانی بزرگ، با آن که اکنون سمت و وظایف پیشین خود را از دست داده است، هنوز هم به نام «عمله» خوانده می‌شود.

کوچ قشقائی‌ها
خان‌های هر طایفه نیز گروهی خدمتگزار و کارگزار مخصوص دارند که آنها را نیز «عمله دور و بر خان» می‌‌نامند ولی جزو طایفه عمله نیستند.
سازمان ایل قشقائی به ترتیب از فرد تا ایل به صورت زیر است: نفر- خانوار - ایشوم - تیره – طایفه - ایل.
هر طایفه از چندین تیره و هر تیره از چندین «ایشوم» و هر چند ایشوم از چند خانوار تشکیل شده است.

حسینی فسائی در "فارس‌نامه ناصری" (که به سال 1312هجری قمری نوشته) شصت و شش تیره از ایل قشقائی را نام برده است ولی شماره تیره‌هایی که امروز جزو قشقائی است. بیش از این است. شاید گروهی از این تیره‌ها در گذشت زمان و یا سودجوئی به ایل قشقائی پیوسته باشند.
در سازمان کنونی، هر خانوار یک سرپرست و هر ایشوم که از چند چادر گرد هم که در آن چند خانوار زندگی می‌کنند تشکیل می‌شود. یک ریش سفید و هر تیره یک یا دو کدخدا و هر طایفه یک یا دو و یا سه کلانتر دارد. کلانتران که از طبقه خانها هستند از جانب دولت برای رسیدگی به کارهای طایفه خود و برقراری امنیت و انضباط برگزیده می‌شود. یک یا دو افسر ارتشی نیز برای برقراری انتظامات ایل به نام افسر انتظامی از طرف ارتش برگزیده می‌شوند.
در سازمان کنونی ایل قشقائی، «ایل بیگی» یا «ایلخانی» (ریاست ایل) وجود ندارد و دولت این مقام را از بین برده است.

فارس‌نامه ناصری قشقائی‌ها را از طایفه خلج ترک می‌داند که از روم شرقی (آسیای صغیر یا آناتولی) به عراق عجم گریخته‌اند و می‌نویسد که به همین جهت آنها را «قاچ قائی» یعنی فراری نامیده‌اند و واژه قاچقائی رفته رفته به صورت قشقائی در آمده است. برخی نیز مانند «بارتلد» نام قشقائی را از کلمه «قشقا» به معنی اسب سفید پیشانی گرفته‌اند ولی خود قشقائی‌ها معتقدند که در زمان صفویان از ماوراء قفقاز به آذربایجان و سپس به اصطهبانات و نیریز تبعید شده‌اند.
قشقائی‌ها پیوسته میان سرزمینهای سردسیر (قشلاق) سمیرم شش ناحیه، دامنه کوه دنا، سرحد چهاردانگه، کام فیروز، کاکان و پیرامون شهرهای آباده، شهرضا، اردکان، کوه مرّهَ تا سرزمینهای گرمسیر (ییلاق) کرانه‌های خلیج فارس و پیرامون بهبهان، ماهور میلاتی، کازرون، فراش بند، قیر، کازرین، خنج، افزر، خشت، فیروزآباد، خواجه‌ای، دشتی و دشتستان برای رفتن به ییلاق و قشلاق کوچ می‌‌نمایند و چنانکه یاد شد معمولاً چادرنشینند.

قشقائی‌ها سه تا چهار ماه از سال را کوچ می‌کنند و بقیه سال را در ییلاق و قشلاق می‌گذرانند. و به همین جهت به آنها «قشقائی بادی» می‌گویند. عده بسیار کمی از قشقائی‌ها نیز به تازگی ده نشین شده‌اند و به کشاورزی و باغداری مشغولند و در دهات برای خود خانه ساخته اند. این دسته را «قشقائی خاکی» می‌‌نامند. قشقائی‌های بادی بیشتر به دامپروری و گله داری می‌‌پردازند و به همین جهت برای رسیدن به چراگاه پیوسته کوچ می‌کنند. قشقائی‌های بادی بجز دامداری، در ییلاق و قشلاق به کشت و زرع نیز می‌‌پردازند. این ایل در ییلاق با بختیاریها و در قشلاق با ایلهای بویر احمدی، خمسه، ممسنی هم‌مرزاند.


چادر
چادرهای ایلی را که «بوهون» خوانده می‌شود، از موی بز و به رنگ سیاه می‌بافند. این چادرها به شکل مستطیل است و از چند بخش گوناگون: سقف، لتفهای اطراف چادر، تیرکها، چند قطعه «کمَّج» یا «کمجِّه»، بندها، میخ‌های بلند چوبی، میخ‌های کوچک چوبی که به نام «شیش» خوانده می‌شود و لفاف یا «چیق» یا «نی چی» اطراف چادر تشکیل شده است. لتفها از جنس سقف و به رنگ سیاه بافته می‌شوند. پهنای لتف یک متر و درازای آن نامعین است و گاهی تا ده متر می‌رسد. لتفها با میخهای کوچک چوبی «شیش» به سقف متصل می‌‌گردند. تیرکها و کمج‌ها نگهدارنده سقف چادرند. سر تیرکها در زیر سقف، در سوراخ کمج‌ها قرار می‌گیرد. شکل چادر در تابستان و زمستان فرق می‌کند. در زمستان بیشتر تیرکها در میان و سراسر چادر قرار می‌گیرند و سقف را به شکل مخروط درمی‌آورند تا هنگام ریزش باران، آب از لبه سقف و به زمین بریزد. پیرامون چادر نیز جوی کوچکی حفر می‌کنند که آب باران در آن جاری می‌شود ولی در تابستان و بهار تیرکها را در اطراف چادر قرار می‌دهند تا سقف صاف و هموار باشد. در تابستان چادر تنها در بخشی که اسباب خانه و رختخوابها قرار می‌گیرد دیوار دارد. در زمستان و پایان پائیز سه طرف چادرها با لتف پوشیده می‌شود و تنها راه ورود و خروج، یک ضلع پهنای چادر است. «نی چی» یا «چیق» حصیری است از زنی که از درون، دو‌رادور بخش پایین چادر گذاشته شود تا چادر، از دید خارج، باران و سرما محفوظ بماند. باید دانست که بیشتر لوازم زندگی و خواربار و رختخواب و پوشاک و وسایل دیگر را در جوال‌ها و خورجین‌ها و خوابگاهها یا چمدانها می‌‌گذارند و آنها را در امتداد درازای چادر منظم و مرتب روی هم می‌‌چینند و گاهی یک جاجیم بزرگ منگوله دار و زیبا بر روی سراسر آنها می‌کشند.
بجز چادرهای سیاه که چادر رسمی ایلی است، چادرهای برزنتی سفید یا اخرائی رنگ دو پوششه آفتاب گردان یا مخروطی برای پذیرائی مهمانها و برای استفاده در جشنها و عروسیها نیز وجود دارد. در جشنها دامن این چادرها را بالا می‌زنند تا تماشاچیان صحنه را بهتر ببینند. گاهی در درون این چادرها شستشو می‌کنند. چادرهای دو پوششه را در اصفهان می‌سازند. بجز این چادر، یک نوع چادر کوچک مستطیلی شکل از کرباس سفید رنگ نیز دارند که ویژه آبریزگاه است. چادر آبریزگاه به‌وسیله تجیری از میان به دو بخش مجزا تقسیم می‌شود و در قسمت وسط آن چاله کوچکی کنده‌اند.
به تازگی برخی از خانه‌ها برای آرامش بیشتر در ییلاق و قشلاق خانه‌های سنگی یا آجری ساخته‌اند.


پوشاک
پوشاک زنان قشقائی بسیار زیبا و جالب توجه است و عبارت است از: چهار یا پنج دامن چین دار است که تنبان با زیر جامه نامیده می‌شود. تنبان‌ها را روی هم می‌‌پوشند و هر کدام آنها از 12 تا 14 پارچه ساخته می‌شود. تنبان‌های زیری از پارچه‌های ارزان مانند چیت گلدار و دامنهای رویی از پارچه‌های بهتر مانند مخمل یا زری و تور است و در پائین حاشیه یا تزئین دارد. پیراهن زنان تا ساق پا، یقه بسته و آستین بلند است و در دو طرف پائین چاک دارد که روی دامنها قرار می‌گیرد. اگر پیراهن از جنس ساده و گلدار نباشد پیش سینه را پولک دوزی می‌کنند. روی پیراهن آرخالق کوتاهی با آستین سنبوسه‌ای می‌‌پوشند که از زری گلدار یا مخمل است. بر دو گوشه کلاخچه‌ای (کلاهچه یا کلاهکی) سه گوش از جنس آرخالق کش می‌‌اندازند و پس از آنکه آن را سر گذاشتند کش را به زیر می‌آورند و موها را دور کش می‌‌پیچند. روی کلاخچه چارقد تور یا زری سه گوش بزرگی سر می‌کنند و آن را با سنجاقی محکم زیر گلو می‌بندند و روی آن را از قسمت جلوی سر و بالای پیشانی دستمال کلاغی رنگی می‌بندند. و کلاغی را از پشت سر گره می‌زنند و قسمت زیادی آن را از پشت آویزان می‌کنند. پوشش پای آنها کفش ساده یا گیوه ملکی است. جوراب نمی‌پوشند. زیور دیگر زنان گلوبند زرین یا اشرفی همراه با دانه‌های میخک خوشبو و همچنین النگو و دست بند طلا است.
لباس مردان عموماً کت و شلوار است ولی پوشاک ایلی آنها آرخالق آستردار بلندی است که تا مچ پا می‌آید و آستین بلند و گشاد و چاک دار دارد و ساده یا گلدار است. زیر آرخالق پیراهنی به رنگهای گوناگون ساده یا راه راه با شلوار بلند آبی ساده یا راه راه می‌پوشند. کفش آنها گیوه ملکی ساخت آباده یا شیراز، یا کفش ساده مردانه است. بر روی آرخالق (در قسمت کمر) شال پهنی می‌‌بندند و کلاه دو گوشی از جنس کرک شتر به سر می‌‌گذارند. کلاه دو گوشی ویژه قشقائی‌هاست و به دستور ناصر خان، برای تمایز از ایلات دیگر، طرح شده است. پیر و جوان، بزرگ و کوچک به این کلاه علاقه خاصی دارند. «چُقِّه» پوشاک دیگری است که ویژه جنگ و شکار مردان قشقائی است چقه را از پارچه پشمی آستین دار سفید رنگ و نازکی تهیه می‌کنند. بلندی چقه تا زانوان و قسمت جلو آن مانند قبا چاک‌دار است. در پشت چقه بند رنگینی قرار دارد که «زِنْهارِه» نامیده می‌شود و دو سر آن منگوله زیبایی دارد.
زنهاره روی شانه‌ها قرار دارد و دو سر آن از زیر بغلها می‌گذرد و در پشت به میان زنهاره گره می‌خورد. کار زنهاره جمع کردن و نگهداری آستینهای چقه در روی بازوان است.


برخی پیشه‌های مردم
قشقائی‌ها در سردسیر و گرمسیر به کشاورزی و باغداری می‌پردازند. محصولات آنها گندم، جو، برنج، حبوبات، سبزی، مرکبات و خرما است. کشاورزی بیشتر با اصول قدیمی و گاوآهن انجام می‌گیرد. زنان در همه کارها با مردان همکاری می‌کنند. پس از برداشت محصول و پرداخت حق مالکانه، زنان بقیه محصول را در خورجین‌ها و جوالها ذخیره می‌کنند یا به فروش می‌رسانند. بعلاوه تمام کارهای خانه به عهده زنهاست. دختران و زنان ایل هر صبح از کوه و دشت هیزم سوخت خود را گرد آوری می‌کنند و پس از آن از رودخانه یا چشمه مشکهای آب را پر می‌کنند و به پشت می‌‌گیرند و به چادر می‌آورند. سپس گندم و برنج را در هاون‌های چوبی به نام «دیوَک» می‌کوبند و پوست آنها را می‌گیرند. هنگام کوبیدن، آهنگ ویژه‌ای را زیر لب زمزمه می‌کنند که آهنگ «برنج کوبی» نامیده می‌شود. پس از آن آرد را خمیر و چانه می‌کنند و از آن نان می‌پزند. نان را روی ساج‌های فلزی می‌پزند. نخست ساج را روی اجاق جلوی چادر گرم می‌کنند. و سپس چانه‌های خمیر را روی نان بند پهن می‌نمایند و روی ساج می‌‌اندازند تا پخته شود. تمام خوراکهای گوناگون دیگر نیز روی همین اجاقهای جلوی چادر تهیه می‌شود.
زنان از شیر کره، ماست، کشک، قره قروت، سرشیر و جز آن تهیه می‌کنند. ماست را در مشکهایی که به سه پایه چوبی متصل است می‌آویزند و آنقدر تکان می‌‌دهند تا کره و دوغ بدست آید. کار دیگر زنان بافت جاجیم، گلیم، گَبِّه، قالی، خورجین، خوابگاه و جز آنست. زنان و دختران نخست پشم گوسفند را با دوک می‌ریسند و پس از آن که آنها را رنگ کردند به صورت کلاف برای بافت آماده می‌‌سازند. بافت با دارهای زمینی و با شانه فلزی که «کرکیتْ» نامیده می‌شود انجام می‌گیرد. در هر دستگاه بافت چند تن از زنان و دختران مدت یک یا دو ماه کار می‌کنند تا یک قطعه جاجیم یا گلیم زیبای قشقایی بوجود آوردند. نخست کلافها را سراسر دار می‌کشند و از یک سو شروع به بافتن و طرح انداختن می‌کنند. دوخت پوشاک خانواده نیز به عهده زنهاست و زنها نیز باید این هنر را بدانند به‌همین جهت مادران وظیفه دارند که دوزندگی را مانند بافت جاجیم و گلیم و قالی به دختران خود بیاموزند.


تیره‌ای از قشقائی‌ها که «غُربتی» نام دارند کارشان ساختن وسائل مورد نیاز مردم ایل مانند چکش، بیل، کلنگ، داس، تیشه، اره و جز آن است برای این کار از کوره‌های زمینی و دمهای پوستی استفاده می‌کنند. قشقائی‌ها غربتی‌ها را پست‌ترین طبقه جامعه خود می‌شمارند. بدین جهت همیشه با دیده حقارت به آنان می‌نگرند تا جائی که با این طایفه زحمتکش ازدواج نمی‌کنند.
قشقائی‌ها بیشتر نیازمندیهای روزانه خود را محدود و آسان می‌کنند و به‌وسیله خود ایل مرتفع می‌سازند. مثلاً آرایشگران بومی گذشته از آرایشگری نوازندگی را نیز بعهده دارند و در جشن‌ها و عروسیها ساز می‌‌زنند و می‌‌خوانند. ختنه کردن کودکان نیز از کار آرایشگران است.

وسایل سواری ـ وسیله حمل و نقل و سواری قشقائی‌ها در ییلاق و قشلاق اسب، شتر، قاطر و خر است و از شتر بیشتر برای بارکشی استفاده می‌کنند. خانهای قشقائی برای سواری از اتومبیلهائی مانند جیپ و لندرور استفاده می‌‌نمایند و بیشترشان اتومبیل دارند.
شکار ـ یکی از سرگرمیهای مردان قشقائی در اوقات بیکاری شکار پرندگان و جانوران دیکر است که به‌وسیله تفنگ انجام می‌گیرد. قشقائی‌ها به شکار و تیراندازی و سواری بسیار علاقه‌مندند و بیشتر آنان در این فن مهارت زیادی دارند.

دبستانهای عشایری
وزارت فرهنگ برای باسواد کردن (آموزش زبان فارسی) قشقائی‌ها اقدامات مؤثری نموده و در هر تیره و طایفه‌ای به تناسب شماره آنها، دبستانهای عشایری دائر کرده است. از پیشگامان ایجاد مدارس عشایری محمدخان بهمن بیگی است. دختران و پسران در کلاسها به صورت مختلط درسهای تابستانی را فرا می‌گیرند و سپس برای ادامه تحصیل به شهرهای پیرامون مانند شیراز می‌روند. این دبستانها هم در درون چادر و هم در اتاق تشکیل می‌شود و آموزگاران آنها از جوانهای تحصیل کرده ایل برگزیده می‌شوند و حداقل کارنامه قبولی دوره دبیرستان را دارند. برگزیده شدگان قبل از آن که به کار آموزگاری بپردازند یک سال در دانشسرای عشایری فارس روش آموزش نو‌نهالان را می‌آموزند و سپس مامور نقاط گوناگون ایل نشین می‌شوند.


برخی عادتها و آداب و رسوم
قشقائی‌ها مردمانی سرخوش و دلشادند. به جشن، پا کوبی و رقص بسیار علاقمندند و از اندوه و سوگواری گریزان. در تمام سال تنها در ده روز آغاز محرم سوگواری می‌کنند. در جشن‌ها و عروسیها رقص چوبی (گروهی) زنان و مردان قشقائی بسیار زیبا و جالب است. در این جشن‌ها زنان و مردان هر یک دو دستمال در دست می‌‌گیرند و پیرامون یک دایره بزرگ می‌‌ایستند و با آهنگ کرنا و دهل دستمالها را تکان می‌‌دهند و با حرکات موزون پیش می‌‌روند در رقص «دَرْمَرو» یا چوب بازی نیز، مردان دوتا دو تا و به نوبت با چوبهای کوتاه و بلندی که در دست دارند به آهنگ ساز و دهل با یکدیگر می‌رقصند مبارزه می‌کنند. از این رقصها در مراسم عروسی قشقائی‌ها به تفصیل سخن خواهیم گفت.
قشقائی‌ها به نوشیدن چای علاقه بسیاری دارند و فرزندان خود را از کودکی به نوشیدن آن عادت می‌دهند. چای از خوراکهای عمومی قشقائی است. قشقائی‌ها به کشیدن قلیان بسیار علاقه‌مندند تنها مردان طایفه دره شوری به جای قلیان از چپق استفاده می‌کنند.

مردم ایل فرمان‌گزار و مطیع دستور خانها هستند و هیچ قانونی را بالاتر از فرمان خان خود نمی‌دانند. هر گاه یکی از خانها یا کلانترها بمیرد غوغای عجیبی در ایل و طایفه او برپا می‌شود. قشقائی‌ها در مرگ عزیزان و فرزندان خود کمتر از مرگ خان یا کلانتر خود متأثر می‌شوند. گورستانهای قشقائی در سر راه کوچ ایل فرار گرفته تا هنگام کوچ بتوانند برای مردگان خود فاتحه‌ای بخوانند.
به سبب علاقه‌ای که به خانهای خود دارند برای آنها آرامگاههای باشکوه و استوار می‌‌سازند که سالیان دراز پابرجا می‌‌ماند و هر سال هنگام کوچ قبر آنها را زیارت می‌‌نمایند.

در مراسم جشن و عروسی زنان و مردان قشقائی رقص بسیار زیبا و جالب دارند
آرامگاه عده‌ای از سران ایل قشقائی بویژه خانهای طایفه کشکولی در دامنه با صفای شاهدای اردکان با سنگ و شیروانی به سبک مزار حافظ ساخته شده و نظر بیننده را به خود جلب می‌کند.
بیشتر قشقائی‌ها مردمانی بلندقامت و خوش صورت و دلاورند. چهره آنها گندم‌گون و چشمانشان سیاه یا میشی و مویشان مشکی است. در میان طایفه فارسیمدان (ایمور) و دره شوری گروهی سفید پوست با موی زرد یا بور نیز دیده می‌شوند. زنان قشقائی هرگز آرایش نمی‌کنند. تنها فرق زنان با دختران «چتر زلف» زنهاست. هنگام عروسی برای آرایش عروس این چتر زلف را درست می‌کنند. مردان قشقائی همیشه صورت خود را می‌‌تراشند و به سبیل گذاشتن چندان گرایش ندارند.

s2010
02-07-2010, 22:10
ایل قشقایی چه ربطی به ایل بختیاری داره
شقائی یکی از دو ایل بزرگ و کهن ایران زمین است (ایل بزرگ دیگر بختیاری است.)

sasha_h
04-07-2010, 23:32
ایل قشقایی چه ربطی به ایل بختیاری داره


نیم خط اول را به زبان ساده تر برای اینکه شما متوجه بشی توضیح میدم :

در ایران 2 ایل بزرگ و قدیمی وجود دارد ، یکی ایل قشقایی که در ادامه توضیحاتی درباره ی آن دادم و دیگری ایل بختیاری که در پستهای بعدی درباره این ایل بزرگ توضیح خواهم داد.

sasha_h
07-07-2010, 17:51
از جمله این نهادها ارگانهای زبان و لهجه و آداب ورسوم توانسته ویژگیهای نخستین خودرا حفظ نماید.ما امروزه شاهد رایج بودن بسیاری از واژه های پارسی باستان و عناصر اوستائی در گویش مردم هستیم ، شک نیست که گویش بختیاری در مثلی قرار گرفته که یک سمت زبان فارسی باستان و یک سمت دیگر فارسی دری معاصر وسمت دیگر واژه های باز مانده از اوستا میباشد که براساس رویدادهای تاریخی بیش از سه هزار سال با گویش اوستائی میزیسته و اگر مجموع سالهای عمر منطقه آنزان و انشان را که بیش از شش هزاراست ،بقیه سالها را با فارسی پهلوی و قسمتی هم با بیان ایلامی روزگار گذرانده که آن قسمت تاریخ برای ما روشن نیستم و سنگ نوشته های بدست آمده اغلب با سه زبان ایلامی ،فارسی باستان وفارسی قدیم و تشریفاتی است که خاص درباریان بوده است.تنها واژه هائی مثل چوقا و معبد چغازنبیل که برگرفته از زبان ایلامی بوده است.

و با قاطعیت بگوئیم آنستکه اقوام محصور در کوهستانها کمتر در برخورد با سایر گویشها بوده اند و اگر ما منطقه آنزان و آنشان را از ایذه تا بهبهان و مسجدسلیمان ، شوشترو دزفول بحساب بیاوریم ف در قسمتهای دشت تغییراتی درگویشها پدید آمده که در قسمت کوهستان این تغییرات روی نداده است مثلا قسمتی از حوزه بختیاری سابق که عقیلی ، گتوند در محدودهء شوشتر و دزفول ورامهرمز و هفتکل که ما به آنها بختیاریهای جنوبی اطلاق می کنیم در گویشها تغییری رویداده چرا که در تماس با سایر گویشها بوده اند و درهمه جا " س" به ش تبدیل شده و همینطور درنهادسایرواژه ها تغییراتی با همین کیفیت پذیرفته است مثلا "دوما نشس ور بی بی " یعنی داماد کنار خانم نشست این گویش منطقه صحرائی و دشت میباشددرحالیکه در کوهستان می گویند "دوانشس کل بی وی" در این جمله در سه رکن اصلی تغییراتی روی داده است که ما به جمله دوم کوهستانی میگوئیم "جمله مادر" یعنی بازمانده تباری ، یا این جمله صحرائی"زاوراوابیدم" یعنی زهره ترک شدم درحالیکه در جمله کوهستانی میگوید "اورائیم رهد"یعنی همان زهره ترک شدم یا ترسیدم که این قبیل واژه ها اوستائی است از جمله اریمن واریمک که بدوشکل خود در چهارلنگ و هفت لنگ جاری است که تطور یافته واژه اهریمن میباشد، تغییرات سطحی در گویش بختیاری روی داده که به تعداد کمی تازی ، ترکی مغولی که از هفتصدسال پیش وارد گویش گردیده که میتوان از واژه های قیقاج ،قاطر،ونظایر ان نام بردآنچه که مسلم است پیش از آنکه اتابکان لرستان پایشان به بختیاری باز شود گویش ها منحصر به ریشه های پارسی باستان که همان پهلوی باشد وفارسی دری و اوستائی بوده که با ورود اتابکان لرستان واژه های ترکی و بدنبال آن واژه های تازی بتعداد کمی وسیله آنان در منطقه ترویج یافته است.


اما از آنجا که خوی وخصلت تباری بختیاریها جز سنت خود رکن دیگری را نمی پذیرفته اند پس از سالیانی که گذشت این واژه ها را درخود پذیرفت و بتدریج بدفع آنان پرداخت و امروزه بصورت کمرنگی واژه ها برحسب ضرورت بجا آوردن اعمال مذهبی در منطقه باقی مانده است، حتی لهجه بختیاری واژه های ترکی را نیز دفع نمود زیرا در خصلت گویش جایگزینی وجود دارد، میدانیم کتو (کتاب) یک واژه اوستائی است و هنوز پس از گذشت هزاران سال تغییری در آن داده نشده است ،واژه ابا که در چهارلنگ جریان دارد و بصورتهای با در طوایف دیگر جاری است معنی همراهی را میدهد مثلا مواباتونم یعنی من با توام و واژه های دیگری نظیر اوینک (آئینه)، بیبی آریس( بی بی عروس)،پسین(بعدازظهر)، خذمت ،زین، دوسکه، میش، هی، اوست ،مثلا نافرهنگ یعنی بی ادب وهزاران واژه دیگر .........

در نخستین برخورد با واژه شناسی در بختیاری می بینم در اسامی برخی از طوایف و تیرها نامهای شاهنامه ای بنحو بارزی بچشم میخورد مانند تیره های کی شمس الدین، کی باندری، کی منصوری وکی مقصودی که واژه های کمی مربوط به تاثیرپذیری از کیان میباشد طایفه بزرگ کیشخالی که نامیل بیشترشان کیوان، کیوانی، کیانی،و کیانپور انتخاب گردیده از همین جریان تاثیر پذیری دارد، مثلا طایفه سعید یا سهید که بش از پنجاه هزار نفر جمعیت رادربر میگیرد اغلب تیره ها و نامهای فامیل باکی، کیان، و کیانپور شروع میشود .

sasha_h
07-07-2010, 18:41
مراسم دعای باران در گوشه و كنار فارس

بی‌بارانی برای روستائیان این سرزمین مصیبت بزرگی است، روستائیان فارس هم نه‌تنها از این بلا در امان نیستند بلكه می‌توان جلوه‌ی این مصیبت را در بیشتر ایام سال از سیمایشان خواند. زارع فارسی همیشه چشم به آسمان دوخته است تا كی باران ببارد. در فارس نیز مانند بسیاری از نواحی دیگر گندم را بیشتر به‌صورت بخس (دیم) كشت می‌كنند و پیداست كه اگر سالی باران نبارد یا كم ببارد چه سرنوشتی در انتظار آنهاست. در هنگام بی‌بارانی هر گروه از مردم به طرزی خاص دعا می‌كنند و از درگاه خداوند می‌خواهند كه كاری كند تا باران ببارد. آنچه در زیر می‌خوانید مراسمی است كه در نواحی دشتی و دشتستان، نی‌ریز، ممسنی و قریه سیف‌آباد و چاه انجیر سروستان بوشهر و ایل باصری انجام می‌گیرد. این مراسم از آن مراسمی است كه از زمانهای بسیار قدیم در زندگی آنها سابقه داشته كه هنوز هم همچنان و با همان شكل خاص اجرا می‌شود. باشد كه این مختصر مورد توجه خوانندگان صاحبدل هنر و مردم قرار گیرد.

دعای باران در دشتی و دستشتان
(به روایت ابراهیم جنگجو)
در دشتی و دشتستان هنگامی ‌كه باران دیر كرده باشد همه كم‌وبیش از باران صحبت می‌كنند تا سرانجام تصمیم می‌گیرند كه گِلْی درست كنند. یك‌نفر از اهالی ده حاضر می‌شود كه (گِلْی) شود وی را با برگ درختهای گوناگون من‌جمله درخت خرما می‌پوشانند كلاه كاغذی به سرش می‌گذارند بر چوبی سوارش می‌كنند و چوبی هم به دستش می‌دهند و سپس عده‌ای از اهالی كوچك‌و‌بزرگ و زن‌ومرد عقب (گلی) راه می‌افتند و به در خانه‌های ده رفته و چنین می‌خوانند:
گلی ،گلی‌نا – شاخ زرینا ، گلی اومده دم خونتون – سی خاطر كَلْ نونتون1 ٭
باید توجه داشت كه هر نیم‌بیتی را دسته‌ای می‌خوانند همینكه دسته اول كارشان تمام شد دسته دوم شروع می‌كنند اگر در منزلی باز باشد بدون هیچ پرس‌وجویی همه وارد آن خانه می‌شوند و گلی شروع می‌كند حیاط را جاروزدن با چوبی كه بر آن سوار است و آن چوب را از چوب درخت نخل انتخاب می‌كنند و صاحب‌‌خانه موظف است كه چون گلی به خانه‌اش آمده چیزی به او بدهد هر چیزی كه به گلی بدهند قبول می‌كند زیرا چندین‌نفر كیسه همراه دارند كه چیزهای بدست آمده را در آن می‌ریزند. در اینجا اگر صاحب‌خانه چیزی به آنها داد با هم می‌گویند: خونه شاه مشتیش داد، خونه گدا هیچیش نداد – اگر صاحبخانه آب روی گلی ریخت همه باهم می‌گویند: نَهُ اُوُ بی‌بارون بی 2 – این مراسم ادامه دارد تا همه خانه‌های ده را سربزنند بعد چیزهای بدست آمده را در خانه یكی از ریش‌سفیدان ده می‌گذارند و در همانجا اعلام می‌كنند فردا شب بیائید شُلَّه3 گلی بخورید. زیرا می‌خواهیم قبله دعا برویم – فردا شب همه جمع می‌شوند شُلَّه را می‌پزند و آن‌را در سینی بزرگی كه معروف به سینی فراشبندی است می‌ریزند و دور از چشم دیگران مهره‌ای را زیر شله پنهان می‌سازند بعد آش را بین اهالی قسمت می‌كنند و یكی‌ دونفر مواظبند كه مهره نصیب چه كسی می‌شود به مجرد اینكه مهره نصیب كسی شد یك آسك4 به دوشش می‌دهند سپس همه جمع می‌شوند یك‌نفر قرآن روی سر می‌گذارد و دیگران به اتفاق آن مرد آسك به دوش با شادی و هلهله این ابیات را می‌خوانند:
پیرزن كوری تشنشه – لنگه آسك كولشه
قبله دعا می‌شیم – سی او خدا می‌شیم5
مجدداً همه با هم می‌خوانند:
قبله دعا می‌شیم – سی او خدا می‌شیم
و باز اینطور می‌خوانند:
مْشتی جوی داشتیم – پس تلی كاشتیم – نصفی سوی تو – نصفی سی مو6 – اله تو بزن بارون – سی مای عیال‌وارون7 .
.باز می‌خوانند:
گلی ما تشنشه – لنگه آسك كولشه – قبله دعا می‌شیم – سی او خدا می‌شیم.

در اینجا مردم واقعاً از روی قلب با خضوع و خشوع بی‌مانند این ابیات را می‌خوانند آنگاه یكی از ریش‌سفیدان جلو آمده ضامن می‌شود می‌گوید اگر تا فلان‌روز باران آمد كه هیچ وگرنه مجدداً آسك را به دوشش می‌دهیم و هر چه سنگ بیابان است به تنش خورد می‌كنیم بدین ترتیب دست از سر وی برداشته و به خانه‌هایشان بر می‌گردند تا روز مقرر اگر باران آمد كه هیچ وگرنه دوباره سراغ همان آسك به دوش روز قبل می‌روند لنگه آسك را به دوشش می‌دهند باز به قبله دعا می‌روند ابتدا مقداری سنگ به وی پرتاب می‌‌كنند سپس سوره‌ای از قرآن می‌خوانند و نماز طلب باران می‌خوانند تا خداوند آرزویشان را برآورده سازد آنچه در این مراسم جالب است صفا و پاكی بی‌مانند آنهاست كه برای ما شهری‌ها این صفا و پاكی مدتهاست كه مفهوم راستین خود را از دست داده ‌است.

دعای باران در نی‌ریز
(به روایت از احمد حق‌باعلی)
در نی‌ریز هنگام بی‌بارانی مراسمی بجای می‌آورند بنام شُلَّه شُلْ شُلْ بارون8 ، انجام این مراسم بدین‌طریق است كه سرشب یك نفر از ریش‌سفیدان محل به بچه‌ها حالی می‌كند كه وقت شُلَّه شُلَّه است بچه‌ها هم یكدیگر را خبر می‌كنند عده‌ای با خود كیسه، بعضی‌ها زنگ از همان زنگهائی كه به گردن گوسفندان آویزان می‌كنند، چند نفری هم كاسه به دست سر د‌كه محل جمع می‌شوند بعد در حالیكه زنگها را به صدا درمی‌آورند در كوچه‌ها راه می‌افتند و در خانه‌ها رفته و این‌طور می‌خوانند:
شُلَّه ، شُلْ شُلْ بارون – ای خدا بده بارون - بارون نمی‌یاد بارون – از دست گنه‌كارون – گندم به زیر خاكه – از تشنگی هلاكه.
بیت آخری را دو مرتبه می‌خوانند معمولاً صاحب‌خانه چیزی به آنها می‌دهد كه به‌عنوان تشكر می‌گویند:
كه خدا درش نبنده9
ای خونه شربت قنده
و اگر چیزی به آنها ندادند و مأیوس شدند چنین می‌خوانند:
شاءاله خونت بتمه10
كُتِمُه و كُتِمُه

چیزهای جمع‌آوری‌شده را می‌فروشند و مواد اولیه حلیم را می‌خرند و شب بعد در كنار مسجد محل دیگها را باز می‌گذارند و عده‌ای از اهالی پای آن می‌نشینند و دعا می‌خوانند تا نیمه‌های شب كه حلیم پخته شود و اكثراً به‌عنوان تبرك از این حلیم می‌برند و می‌خورند احیاناً اگر حلیم تلخ و بدمزه و یا سیاه شود مردم آن‌را به فال بد و اگر خوشمزه شد آنرا به فال نیك می‌گیرند و یقین دارند كه به مرادشان كه همان آمدن باران است می‌رسند.


دعای باران در ممسنی
می‌خوایم بریم قبله دعا – بلكه خدا رحمش بیات – سی بندگان روسیاه – یه قطره آبی بیات.
در ممسنی هنگام بی‌بارانی بچه‌های دهكده دسته‌ای ده‌بیست نفری تشكیل می‌دهند و هر كدام دو سنگ به دست می‌گیرند و به هم می‌زنند و می‌خوانند:
هَدُرسه آی هَدُرسه11
هَدُرسه آی هَدُرسه
رزق عیال‌‌وارون الله تو بزن بارون
آنگاه همگی به در خانه‌ها می‌روند و چیزی درخواست می‌كنند و صاحب‌خانه به اندازه توانائیش مقداری هیزم یا گندم یا برنج یا پول به آنها می‌دهد و كودكان به عنوان تشكر می‌گویند:
خونه گَچی – پر همه چی.
اما اگر صاحب‌خانه چیزی به آنها نداده باشد می‌گویند: [37]
خونه گدا هیچمون نداد.
یا:
پرش گی تیله مشكه12
خونة كه خشكه خشكه
پرش چال پلنگه خونة كه تنگه تنگه
اما اگر صاحب‌خانه روی بچه‌ها آب پاشید آنها چنین می‌خوانند:
آبش دادی نونش بده آبش دادی نونش بده
یا:
ترم كردی خشكش كن ترم كردی خشكش كن


آنگاه سردسته كودكان چیزهای بدست آمده را می‌فروشند و خرما می‌خرد و در میان یكی از خرما‌ها ریگی پنهان می‌كند و بچه‌ها هر یك یكی از خرماها را برمی‌دارند خرمائی كه ریگ در آن پنهان است به هر كس برسد كودكان دیگر شروع به زدن او می‌كنند تا اینكه یكی از كودكان ضامن می‌شود و ضمانت می‌كند كه اگر تا سه روز دیگر باران آمد كه هیچ وگرنه حاضر است به جای او كتك بخورد. بعد از سه روز اگر باران آمد دیگر كتكی در كار نیست وگرنه ضامن را می‌گیرند و می‌زنند بازهم مراسم دنبال می‌شود.


دعای باران در قریه چاه انجیر سروستان
(به روایت از جواد جوكار)
در چاه انجیر سروستان هنگام بی‌بارانی بچه‌ها جمع شده و یك‌نفر را كه قادر به خنداندن دیگران باشد، انتخاب می‌كنند ابتدا این شخص را نمدپوش می‌كنند كه اگر روی آن آب ریخته شود سرما نخورد ریش و سبیل انبوهی هم برایش تهیه می‌بینند و دو تخت مَلْكْی (نوعی گیوه) هم دو طرف سرش نهاده می‌بندند به این‌ ترتیب معلوم است كه وی چه ریختی به هم می‌زند برچوبی بلند سوار می‌شود سرچوب زنگی آویزان است و همچنین بر گردن این شخص زنگی می‌آویزند بندی هم به سر چوب می‌بندند كه دنباله‌اش در دست یكی از اهالی است و این كار را بخاطر این انجام می‌دهند كه وی نگریزد چون دائم این‌طرف و آن‌طرف حركت می‌كند و قصد فرار دارد. وی را پیرمرد می‌نامند. و به درخانه‌ها می‌روند و به در هر خانه‌ای رسیدند از پیرمرد می‌پرسند:
از كجا می‌آئی؟
پیرمرد: از مازندرون
چی چی آوردی؟
پیرمرد:برف و بارون
چند تا بچه داری؟
پیرمرد:هزارتا
چندتا را آب برده؟
پیرمرد:200 تا
و از او می‌خندند و آب روی او می‌ریزند و بچه‌ها در حالی‌كه به بالا می‌پرند اینطور می‌خوانند:
امید خدا بارونه كوس كوس كرونه13
سر تُلْی كاشتیم یك‌من جوی داشتیم
برای گله‌دارون. خدا بده بارون


صاحب‌خانه در اینجا چیزی به او می‌دهد و بدین‌ترتیب تمام ده را می‌گردند چیزهای بدست آمده را فروخته و انجیر می‌خرند و در میان یكی از انجیرها ریگی پنهان می‌كنند و انجیرها را مابین بچه‌ها قسمت می‌كنند و چنین می‌گویند:
می‌خوریم خیلی انجیر ما بچه‌های چاه انجیر
بارون بیا همیشه انجیر كه نون نمیشه
برای مای بیچاره امید خدا می‌باره
ریگ نصیب هركس شد بچه‌های دیگر شروع می‌كنند وی را زدن تا اینكه یكی ضامن می‌شود می‌گوید تا سه روز دیگر باران می‌آید اگر آمد كه هیچ اگر نیامد این‌بار خدمت ضامن می‌رسند و مراسم ادامه می‌یابد.


دعای باران در سیف‌آباد سروستان
(به روایت خدایار احمدی)
در قریه سیف‌آباد سروستان هنگام بی‌‌بارانی مراسمی به جای می‌آورند به نام كُسَنْگَلون14 . ماجری از این قرار است كه عده‌ای از بچه‌ها جمع می‌شوند و مردی را به نام رئیس انتخاب می‌كنند كه آن‌را كوسه می‌نامند. كوسه ریش‌وسبیل سفیدی می‌گذارد زنگی بر گردن می‌آویزد و دوشاخ در سرش ترتیب می‌دهند نمدی بر پشت دارد و چوبی مانند عصا در دست می‌گیرد. كوسه شروع به نواختن زنگ می‌كند بدین‌ترتیب همه متوجه وجود كوسه می‌شوند و كوسه در جلو و بچه‌ها از عقب سرش حركت می‌‌كنند و به همه خانه‌ها سرمی‌زنند و اینطور می‌خوانند:
امید خدا بارونه كوس كوس كرونه
بهر عیال‌وارون خدا بده بارون
از بهر یه تكه نون خدا بده رحمتی
به هر خانه‌ای كه رسیدند كوسه زنگ «قربوس» Garbus خود را به صدا در می‌آورد صاحب‌خانه در را باز می‌كند و همه وارد می‌شوند و با شادی در حالی‌كه به بالا می‌پرند چنین می‌خوانند:
بارون زده روبشا15 [38]
كسنگلون نادرشا
پشت تلی كاشتیم پنج من جوی داشتیم
امید رحمت داشتیم ما بچه‌های نادون
در اینجا كوسه زنگ خود را گاهی آرام و گاهی به شدت به صدا در می‌آورد و به صدای لرزان می‌گوید: به دادم برسید. صاحب‌خانه می‌پرسد پیرمرد چی شده؟
كوسه می‌گوید: بچه‌هام سیل برده به رودها – سپرده رودها گوهرانم – به حلق ماهی برده. صاحب‌خانه مقداری آرد و یا پول به آنها می‌دهد و هنگامی‌كه از خانه بیرون می‌روند كمی آب روی آنها می‌ریزد و بدین‌ترتیب همه خانه‌های ده را می‌گردند. بعد همه در میدانچه ده جمع می‌شوند. كوسه آردها را خمیر كرده وگِرْدِه16 می‌پزد و وسط یكی از نانها ریگ می‌نهد و همچنین از پولهای بدست آمده قند و چای درست می‌كنند ضمناً بوته (خارهای صحرائی) آورده آتش می‌زنند و لباسهای خود را با آن خشك می‌كنند و می‌گویند كه باران ما را خیس كرده. آنگاه كوسه شروع می‌كند به قسمت‌كردن گرده و چای، چای را مخصوصاً بی‌قند و داغ به بچه‌ها می‌دهند تا صدایشان درآید هر كه اظهار گله كرد كوسه به‌عنوان اینكه فرزندش سرپیچی كرده شروع می‌كند وی را كتك زدن تا اینكه یكی ضامن می‌شود و می‌گوید اگر تا چند روز دیگر باران آمد كه هیچ وگرنه حاضرم جای او كتك بخورم البته چون بچه‌ها با صفائی مخصوص این مراسم را به جای می‌آورند چه بسا در وقت معین باران می‌بارد و آنها به آرزویشان می‌رسند.

دعای باران در بوشهر
(به روایت ابوالقاسم ایرانی)
تا ده سال پیش از این بیشتر و امروز روز كمتر زمستان‌هائی كه باران دیر می‌‌كند و خطر خشكسالی احساس می‌شود مردم هر كوی‌وبرزن بوشهر به سرپرستی ریش‌سفیدان و بزرگترهای خود شب جمعه‌ای را انتخاب می‌كنند اجتماعی تشكیل می‌دهند و دیگران را با گفتن:
پاش تا بریم قبله دعا17
بلكه خدا رحمش بیا18
بیا تا بشیم قبله دعا19
بلكه خدا رحمش بیا
به جمع‌شدن دعوت می‌كنند جمع كه جور شد، عده به حد كافی راه می‌افتند و به سوی محلی به نام (قبله دعا) و دسته جمعی شروع می‌كنند به خواندن:
بار بارونی
شار شارونی
الله تو بده بارون
سی مای عیال‌وارون20
مشت جوی داشتیم
سر تُلُی كاشتیم21
بارون زد و در اومد
مشتی مو، مشتی تو22
مشتی خیر بارونی23
و دم هر خانه‌ای توقف می‌كنند و ادامه می‌دهند:
تال خیز می مُشْتَك24
یه تكه نانی مشتك25
یه دسته دونی مشتك26

كه قسمت اول را یك عده و كلمه (مشتك) را عده‌ای دیگر در جواب آنها می‌گویند و صاحب‌خانه هم بسته به وسعش مقداری حبوبات – هیزم – پول و یا چیزهای دیگر كه بكار فراهم آوردن آش به خصوصی كه خواهند پخت بیاید به آنها می‌دهند و نیتی هم می‌كنند. در این هنگام یكی از بزرگترها می‌خواند:
بچه‌دار جمعیت جواب می‌دهند آمین
ننه‌دار جمعیت جواب می‌دهند آمین
خونه‌دار جمعیت جواب می‌دهند آمین
بوادار27 جمعیت جواب می‌دهند آمین
بدین‌ترتیب دسته راهش را ادامه می‌دهد و گاهی سر را متوجه آسمان كرده می‌خوانند:
ای بارون مرواری
تا كی تو نمی‌باری؟ [39]
و وقتی به محل قبله دعا رسیدند سردسته كه از همه مسن‌تر است و آش در منزل او پخته خواهد شد می‌گوید: او انبارها ، اُوْ ندارن28 و جمعیت می‌گوید خدا بده – بچه‌ها نون ندارن جمعیت می‌گوید خدابده – بوچیلادون ندارن جمعیت می‌گوید خدابده29 و باز :
بار بارونی
شار شارونی
الله تو بزن بارون
سی مای عیال وارون


و این مراسم را همینطور تكرار می‌كنند تا بارون ببارد – روزی كه باران بارید با استفاده از چیزهای جمع‌آوری‌شده آشی می‌پزند و در ضمن چند سكه هم در آن می‌اندازند. آش را كاسه‌كاسه میان خانه‌هائی كه كمك كرده‌اند قسمت می‌كنند و عقیده دارند كه هر كس در كاسه آشش سكه پیدا كند به مرادش می‌رسد. در اولین روز نزول باران در اكثر خانه‌های بوشهر معجونی به نام خرما شیره كه پیشاپیش از خرمای بی‌هسته – شیره ‌خرما – كنجد و مغز گردو درست و آماده كرده‌اند به یمن باران آمدن می‌خورند و دسته‌جمعی می‌خوانند:
بارون تیره، تیره
دسا، تو خرما شیره30

دعای باران در ایل باصری
(به روایت از عبدالله جوچین)
درایل باصری هنگام بی‌بارانی مراسمی به جای می‌آورند به نام كسنگلون كه بدان عروس ‌باران هم می گویند. ابتدا یكی از جوانان ایل كه از هر لحاظ شایسته‌تر از دیگران باشد انتخاب می‌كنند ریشی از موی بز درست كرده صورتش را به آرد سفید می‌كنند. نمدی آورده عوض اینكه دستها را در آستین نمد كند پاهایش را در آستین نمد كرده و نمد را با كمربندی محكم به كمر می‌بندند. زنگی هم به گردن آویخته – دستاری هم بر سر می‌بندد كه بدان پیرمرد می‌گویند. وی با قیافه افسرده و با ژستی بخصوص هنگام غروب یك‌یك چادرها را سرمی‌زند، البته جوانها و بچه‌ها و گاهی هم پیرمردان وی را همراهی می‌كنند. به مجرد اینكه به اولین چادر رسیدند چنین می‌خوانند:
شاخ زَرونُم كسنگلونم
بارون آوردیم بادها را بردیم
و باز می‌خوانند:
سر تُلی كاشتیم یكمن جوی داشتیم
برای گله دارون خدا بده بارون
برای عیال وارون خدا بده بارون
آنگاه همان جوان نمدپوش در حالیكه به بالا می‌پرد چنین می‌خواند:
شیرینی می‌خوام. بارون آوردم
در این موقع صاحب‌خانه به اندازه توانائی و سخاوتش چیزهائی به آنها هدیه می‌كند كه معمولاً هدایای آنان برنج – آرد – قند و چای – روغن – خرما و غیره می‌باشد.
در این موقع صاحب چادر می‌پرسد: پیرمرد كی بارون میاد؟
پیرمرد پاسخ می‌دهد: انشاءالله هفت روز دیگه.
این دسته بعد از سركشی به تمام چادرها به میعادگاه خود برمی‌گردند و شروع به تهیه شام می‌كنند. آردها را به صورت خمیر رقیقی درآورده و نانی درست می‌كنند كه در اصطلاح محل بدان سولَكْ می‌گویند. در بین خمیرها هفت‌دانه ریگ تمیز ریز جا می‌دهند و هر كدام از ریگها در دهان هر كس وارد شد او را مفصلاً می‌زنند تا عده‌ای جلو آمده ضامن می‌شوند. ضامنها قول می‌دهند كه تا هفت‌روز دیگر باران بیاید و بدین ترتیب مراسم دنبال می‌شود. هنگامی‌كه باران شروع به باریدن كرد بچه‌های ایل این ترانه را می‌خوانند:
كاكام تازی سواره بارون بارون بهاره
میره به جنگ توره31
سوار اسب هاره
شمشیر كُله بدستم32
توره میگه من مستم
قاضی كور را می‌كشتم. [40] اگه خدا می‌خواستم

“پاورقی‌ها“
1- كَلْ به فتح اول – تكه پاره‌ای از نان
٭Geli – gelinâ – câx – zarinâ – geli – umade – dam xunatun – xâter – kale – nunetun.
2- نه آب نبود باران بود. Na – ov – bi – bârun - bi
3- آش – شله Colle
4- آسك – دست آس.
5- برای آب خدا «باران» میرویم. Si – ov- Xodâ - micim
6- نصفی برای من. Nesfi – si - mo
7- مای – ماها. Mây
8- Coll – col – col - bârun
9- ای – این.
10- بتمه – خراب بشود.
Koteme – o – koteme câlle – xunat - boteme
11- Hadorse – ây - hadorse
12- پر است از فضله بچه موش
xuney – ke – xocke – xocke – porec – gi – tile - mocke
13- Kuss – kuss - karune
14- كسنگلون Kosangalun
15- گندم بش «بخس» دیم كاری.
Kosangalun – nâder – câ – bârun – zade – ru - baccâ
16- گرده Gerde نوعی نان.
17- پاش – برخیز،بلندشو. Pâc
18- بیا (با تشدید وسط بیاید).
19- بشیم – برویم. Becim
20- سی – برای.
21- تل به ضم اول – تپه. Tol
22- مو- من.
23- خیر بارونی – به نذر بارونی.
24- یك شاخه هیزم – تال. Tâl
25- پاره نان.
26- حبوبات بقدر یك كف دست.
27- پدردار.
28- آب‌انبارها آب ندارند.
29- جوجه‌ها – بوچیلا. Buçillâ
30- دستهایم.
31- توره همان شغال است.
32- كله Kole شمشیر سرشكسته.

---------- Post added at 06:51 PM ---------- Previous post was at 06:50 PM ----------

مراسم دعای باران در گوشه و كنار فارس

بی‌بارانی برای روستائیان این سرزمین مصیبت بزرگی است، روستائیان فارس هم نه‌تنها از این بلا در امان نیستند بلكه می‌توان جلوه‌ی این مصیبت را در بیشتر ایام سال از سیمایشان خواند. زارع فارسی همیشه چشم به آسمان دوخته است تا كی باران ببارد. در فارس نیز مانند بسیاری از نواحی دیگر گندم را بیشتر به‌صورت بخس (دیم) كشت می‌كنند و پیداست كه اگر سالی باران نبارد یا كم ببارد چه سرنوشتی در انتظار آنهاست. در هنگام بی‌بارانی هر گروه از مردم به طرزی خاص دعا می‌كنند و از درگاه خداوند می‌خواهند كه كاری كند تا باران ببارد. آنچه در زیر می‌خوانید مراسمی است كه در نواحی دشتی و دشتستان، نی‌ریز، ممسنی و قریه سیف‌آباد و چاه انجیر سروستان بوشهر و ایل باصری انجام می‌گیرد. این مراسم از آن مراسمی است كه از زمانهای بسیار قدیم در زندگی آنها سابقه داشته كه هنوز هم همچنان و با همان شكل خاص اجرا می‌شود. باشد كه این مختصر مورد توجه خوانندگان صاحبدل هنر و مردم قرار گیرد.

دعای باران در دشتی و دستشتان
(به روایت ابراهیم جنگجو)
در دشتی و دشتستان هنگامی ‌كه باران دیر كرده باشد همه كم‌وبیش از باران صحبت می‌كنند تا سرانجام تصمیم می‌گیرند كه گِلْی درست كنند. یك‌نفر از اهالی ده حاضر می‌شود كه (گِلْی) شود وی را با برگ درختهای گوناگون من‌جمله درخت خرما می‌پوشانند كلاه كاغذی به سرش می‌گذارند بر چوبی سوارش می‌كنند و چوبی هم به دستش می‌دهند و سپس عده‌ای از اهالی كوچك‌و‌بزرگ و زن‌ومرد عقب (گلی) راه می‌افتند و به در خانه‌های ده رفته و چنین می‌خوانند:
گلی ،گلی‌نا – شاخ زرینا ، گلی اومده دم خونتون – سی خاطر كَلْ نونتون1 ٭
باید توجه داشت كه هر نیم‌بیتی را دسته‌ای می‌خوانند همینكه دسته اول كارشان تمام شد دسته دوم شروع می‌كنند اگر در منزلی باز باشد بدون هیچ پرس‌وجویی همه وارد آن خانه می‌شوند و گلی شروع می‌كند حیاط را جاروزدن با چوبی كه بر آن سوار است و آن چوب را از چوب درخت نخل انتخاب می‌كنند و صاحب‌‌خانه موظف است كه چون گلی به خانه‌اش آمده چیزی به او بدهد هر چیزی كه به گلی بدهند قبول می‌كند زیرا چندین‌نفر كیسه همراه دارند كه چیزهای بدست آمده را در آن می‌ریزند. در اینجا اگر صاحب‌خانه چیزی به آنها داد با هم می‌گویند: خونه شاه مشتیش داد، خونه گدا هیچیش نداد – اگر صاحبخانه آب روی گلی ریخت همه باهم می‌گویند: نَهُ اُوُ بی‌بارون بی 2 – این مراسم ادامه دارد تا همه خانه‌های ده را سربزنند بعد چیزهای بدست آمده را در خانه یكی از ریش‌سفیدان ده می‌گذارند و در همانجا اعلام می‌كنند فردا شب بیائید شُلَّه3 گلی بخورید. زیرا می‌خواهیم قبله دعا برویم – فردا شب همه جمع می‌شوند شُلَّه را می‌پزند و آن‌را در سینی بزرگی كه معروف به سینی فراشبندی است می‌ریزند و دور از چشم دیگران مهره‌ای را زیر شله پنهان می‌سازند بعد آش را بین اهالی قسمت می‌كنند و یكی‌ دونفر مواظبند كه مهره نصیب چه كسی می‌شود به مجرد اینكه مهره نصیب كسی شد یك آسك4 به دوشش می‌دهند سپس همه جمع می‌شوند یك‌نفر قرآن روی سر می‌گذارد و دیگران به اتفاق آن مرد آسك به دوش با شادی و هلهله این ابیات را می‌خوانند:
پیرزن كوری تشنشه – لنگه آسك كولشه
قبله دعا می‌شیم – سی او خدا می‌شیم5
مجدداً همه با هم می‌خوانند:
قبله دعا می‌شیم – سی او خدا می‌شیم
و باز اینطور می‌خوانند:
مْشتی جوی داشتیم – پس تلی كاشتیم – نصفی سوی تو – نصفی سی مو6 – اله تو بزن بارون – سی مای عیال‌وارون7 .
.باز می‌خوانند:
گلی ما تشنشه – لنگه آسك كولشه – قبله دعا می‌شیم – سی او خدا می‌شیم.

در اینجا مردم واقعاً از روی قلب با خضوع و خشوع بی‌مانند این ابیات را می‌خوانند آنگاه یكی از ریش‌سفیدان جلو آمده ضامن می‌شود می‌گوید اگر تا فلان‌روز باران آمد كه هیچ وگرنه مجدداً آسك را به دوشش می‌دهیم و هر چه سنگ بیابان است به تنش خورد می‌كنیم بدین ترتیب دست از سر وی برداشته و به خانه‌هایشان بر می‌گردند تا روز مقرر اگر باران آمد كه هیچ وگرنه دوباره سراغ همان آسك به دوش روز قبل می‌روند لنگه آسك را به دوشش می‌دهند باز به قبله دعا می‌روند ابتدا مقداری سنگ به وی پرتاب می‌‌كنند سپس سوره‌ای از قرآن می‌خوانند و نماز طلب باران می‌خوانند تا خداوند آرزویشان را برآورده سازد آنچه در این مراسم جالب است صفا و پاكی بی‌مانند آنهاست كه برای ما شهری‌ها این صفا و پاكی مدتهاست كه مفهوم راستین خود را از دست داده ‌است.

دعای باران در نی‌ریز
(به روایت از احمد حق‌باعلی)
در نی‌ریز هنگام بی‌بارانی مراسمی بجای می‌آورند بنام شُلَّه شُلْ شُلْ بارون8 ، انجام این مراسم بدین‌طریق است كه سرشب یك نفر از ریش‌سفیدان محل به بچه‌ها حالی می‌كند كه وقت شُلَّه شُلَّه است بچه‌ها هم یكدیگر را خبر می‌كنند عده‌ای با خود كیسه، بعضی‌ها زنگ از همان زنگهائی كه به گردن گوسفندان آویزان می‌كنند، چند نفری هم كاسه به دست سر د‌كه محل جمع می‌شوند بعد در حالیكه زنگها را به صدا درمی‌آورند در كوچه‌ها راه می‌افتند و در خانه‌ها رفته و این‌طور می‌خوانند:
شُلَّه ، شُلْ شُلْ بارون – ای خدا بده بارون - بارون نمی‌یاد بارون – از دست گنه‌كارون – گندم به زیر خاكه – از تشنگی هلاكه.
بیت آخری را دو مرتبه می‌خوانند معمولاً صاحب‌خانه چیزی به آنها می‌دهد كه به‌عنوان تشكر می‌گویند:
كه خدا درش نبنده9
ای خونه شربت قنده
و اگر چیزی به آنها ندادند و مأیوس شدند چنین می‌خوانند:
شاءاله خونت بتمه10
كُتِمُه و كُتِمُه

چیزهای جمع‌آوری‌شده را می‌فروشند و مواد اولیه حلیم را می‌خرند و شب بعد در كنار مسجد محل دیگها را باز می‌گذارند و عده‌ای از اهالی پای آن می‌نشینند و دعا می‌خوانند تا نیمه‌های شب كه حلیم پخته شود و اكثراً به‌عنوان تبرك از این حلیم می‌برند و می‌خورند احیاناً اگر حلیم تلخ و بدمزه و یا سیاه شود مردم آن‌را به فال بد و اگر خوشمزه شد آنرا به فال نیك می‌گیرند و یقین دارند كه به مرادشان كه همان آمدن باران است می‌رسند.


دعای باران در ممسنی
می‌خوایم بریم قبله دعا – بلكه خدا رحمش بیات – سی بندگان روسیاه – یه قطره آبی بیات.
در ممسنی هنگام بی‌بارانی بچه‌های دهكده دسته‌ای ده‌بیست نفری تشكیل می‌دهند و هر كدام دو سنگ به دست می‌گیرند و به هم می‌زنند و می‌خوانند:
هَدُرسه آی هَدُرسه11
هَدُرسه آی هَدُرسه
رزق عیال‌‌وارون الله تو بزن بارون
آنگاه همگی به در خانه‌ها می‌روند و چیزی درخواست می‌كنند و صاحب‌خانه به اندازه توانائیش مقداری هیزم یا گندم یا برنج یا پول به آنها می‌دهد و كودكان به عنوان تشكر می‌گویند:
خونه گَچی – پر همه چی.
اما اگر صاحب‌خانه چیزی به آنها نداده باشد می‌گویند: [37]
خونه گدا هیچمون نداد.
یا:
پرش گی تیله مشكه12
خونة كه خشكه خشكه
پرش چال پلنگه خونة كه تنگه تنگه
اما اگر صاحب‌خانه روی بچه‌ها آب پاشید آنها چنین می‌خوانند:
آبش دادی نونش بده آبش دادی نونش بده
یا:
ترم كردی خشكش كن ترم كردی خشكش كن


آنگاه سردسته كودكان چیزهای بدست آمده را می‌فروشند و خرما می‌خرد و در میان یكی از خرما‌ها ریگی پنهان می‌كند و بچه‌ها هر یك یكی از خرماها را برمی‌دارند خرمائی كه ریگ در آن پنهان است به هر كس برسد كودكان دیگر شروع به زدن او می‌كنند تا اینكه یكی از كودكان ضامن می‌شود و ضمانت می‌كند كه اگر تا سه روز دیگر باران آمد كه هیچ وگرنه حاضر است به جای او كتك بخورد. بعد از سه روز اگر باران آمد دیگر كتكی در كار نیست وگرنه ضامن را می‌گیرند و می‌زنند بازهم مراسم دنبال می‌شود.


دعای باران در قریه چاه انجیر سروستان
(به روایت از جواد جوكار)
در چاه انجیر سروستان هنگام بی‌بارانی بچه‌ها جمع شده و یك‌نفر را كه قادر به خنداندن دیگران باشد، انتخاب می‌كنند ابتدا این شخص را نمدپوش می‌كنند كه اگر روی آن آب ریخته شود سرما نخورد ریش و سبیل انبوهی هم برایش تهیه می‌بینند و دو تخت مَلْكْی (نوعی گیوه) هم دو طرف سرش نهاده می‌بندند به این‌ ترتیب معلوم است كه وی چه ریختی به هم می‌زند برچوبی بلند سوار می‌شود سرچوب زنگی آویزان است و همچنین بر گردن این شخص زنگی می‌آویزند بندی هم به سر چوب می‌بندند كه دنباله‌اش در دست یكی از اهالی است و این كار را بخاطر این انجام می‌دهند كه وی نگریزد چون دائم این‌طرف و آن‌طرف حركت می‌كند و قصد فرار دارد. وی را پیرمرد می‌نامند. و به درخانه‌ها می‌روند و به در هر خانه‌ای رسیدند از پیرمرد می‌پرسند:
از كجا می‌آئی؟
پیرمرد: از مازندرون
چی چی آوردی؟
پیرمرد:برف و بارون
چند تا بچه داری؟
پیرمرد:هزارتا
چندتا را آب برده؟
پیرمرد:200 تا
و از او می‌خندند و آب روی او می‌ریزند و بچه‌ها در حالی‌كه به بالا می‌پرند اینطور می‌خوانند:
امید خدا بارونه كوس كوس كرونه13
سر تُلْی كاشتیم یك‌من جوی داشتیم
برای گله‌دارون. خدا بده بارون


صاحب‌خانه در اینجا چیزی به او می‌دهد و بدین‌ترتیب تمام ده را می‌گردند چیزهای بدست آمده را فروخته و انجیر می‌خرند و در میان یكی از انجیرها ریگی پنهان می‌كنند و انجیرها را مابین بچه‌ها قسمت می‌كنند و چنین می‌گویند:
می‌خوریم خیلی انجیر ما بچه‌های چاه انجیر
بارون بیا همیشه انجیر كه نون نمیشه
برای مای بیچاره امید خدا می‌باره
ریگ نصیب هركس شد بچه‌های دیگر شروع می‌كنند وی را زدن تا اینكه یكی ضامن می‌شود می‌گوید تا سه روز دیگر باران می‌آید اگر آمد كه هیچ اگر نیامد این‌بار خدمت ضامن می‌رسند و مراسم ادامه می‌یابد.


دعای باران در سیف‌آباد سروستان
(به روایت خدایار احمدی)
در قریه سیف‌آباد سروستان هنگام بی‌‌بارانی مراسمی به جای می‌آورند به نام كُسَنْگَلون14 . ماجری از این قرار است كه عده‌ای از بچه‌ها جمع می‌شوند و مردی را به نام رئیس انتخاب می‌كنند كه آن‌را كوسه می‌نامند. كوسه ریش‌وسبیل سفیدی می‌گذارد زنگی بر گردن می‌آویزد و دوشاخ در سرش ترتیب می‌دهند نمدی بر پشت دارد و چوبی مانند عصا در دست می‌گیرد. كوسه شروع به نواختن زنگ می‌كند بدین‌ترتیب همه متوجه وجود كوسه می‌شوند و كوسه در جلو و بچه‌ها از عقب سرش حركت می‌‌كنند و به همه خانه‌ها سرمی‌زنند و اینطور می‌خوانند:
امید خدا بارونه كوس كوس كرونه
بهر عیال‌وارون خدا بده بارون
از بهر یه تكه نون خدا بده رحمتی
به هر خانه‌ای كه رسیدند كوسه زنگ «قربوس» Garbus خود را به صدا در می‌آورد صاحب‌خانه در را باز می‌كند و همه وارد می‌شوند و با شادی در حالی‌كه به بالا می‌پرند چنین می‌خوانند:
بارون زده روبشا15 [38]
كسنگلون نادرشا
پشت تلی كاشتیم پنج من جوی داشتیم
امید رحمت داشتیم ما بچه‌های نادون
در اینجا كوسه زنگ خود را گاهی آرام و گاهی به شدت به صدا در می‌آورد و به صدای لرزان می‌گوید: به دادم برسید. صاحب‌خانه می‌پرسد پیرمرد چی شده؟
كوسه می‌گوید: بچه‌هام سیل برده به رودها – سپرده رودها گوهرانم – به حلق ماهی برده. صاحب‌خانه مقداری آرد و یا پول به آنها می‌دهد و هنگامی‌كه از خانه بیرون می‌روند كمی آب روی آنها می‌ریزد و بدین‌ترتیب همه خانه‌های ده را می‌گردند. بعد همه در میدانچه ده جمع می‌شوند. كوسه آردها را خمیر كرده وگِرْدِه16 می‌پزد و وسط یكی از نانها ریگ می‌نهد و همچنین از پولهای بدست آمده قند و چای درست می‌كنند ضمناً بوته (خارهای صحرائی) آورده آتش می‌زنند و لباسهای خود را با آن خشك می‌كنند و می‌گویند كه باران ما را خیس كرده. آنگاه كوسه شروع می‌كند به قسمت‌كردن گرده و چای، چای را مخصوصاً بی‌قند و داغ به بچه‌ها می‌دهند تا صدایشان درآید هر كه اظهار گله كرد كوسه به‌عنوان اینكه فرزندش سرپیچی كرده شروع می‌كند وی را كتك زدن تا اینكه یكی ضامن می‌شود و می‌گوید اگر تا چند روز دیگر باران آمد كه هیچ وگرنه حاضرم جای او كتك بخورم البته چون بچه‌ها با صفائی مخصوص این مراسم را به جای می‌آورند چه بسا در وقت معین باران می‌بارد و آنها به آرزویشان می‌رسند.

دعای باران در بوشهر
(به روایت ابوالقاسم ایرانی)
تا ده سال پیش از این بیشتر و امروز روز كمتر زمستان‌هائی كه باران دیر می‌‌كند و خطر خشكسالی احساس می‌شود مردم هر كوی‌وبرزن بوشهر به سرپرستی ریش‌سفیدان و بزرگترهای خود شب جمعه‌ای را انتخاب می‌كنند اجتماعی تشكیل می‌دهند و دیگران را با گفتن:
پاش تا بریم قبله دعا17
بلكه خدا رحمش بیا18
بیا تا بشیم قبله دعا19
بلكه خدا رحمش بیا
به جمع‌شدن دعوت می‌كنند جمع كه جور شد، عده به حد كافی راه می‌افتند و به سوی محلی به نام (قبله دعا) و دسته جمعی شروع می‌كنند به خواندن:
بار بارونی
شار شارونی
الله تو بده بارون
سی مای عیال‌وارون20
مشت جوی داشتیم
سر تُلُی كاشتیم21
بارون زد و در اومد
مشتی مو، مشتی تو22
مشتی خیر بارونی23
و دم هر خانه‌ای توقف می‌كنند و ادامه می‌دهند:
تال خیز می مُشْتَك24
یه تكه نانی مشتك25
یه دسته دونی مشتك26

كه قسمت اول را یك عده و كلمه (مشتك) را عده‌ای دیگر در جواب آنها می‌گویند و صاحب‌خانه هم بسته به وسعش مقداری حبوبات – هیزم – پول و یا چیزهای دیگر كه بكار فراهم آوردن آش به خصوصی كه خواهند پخت بیاید به آنها می‌دهند و نیتی هم می‌كنند. در این هنگام یكی از بزرگترها می‌خواند:
بچه‌دار جمعیت جواب می‌دهند آمین
ننه‌دار جمعیت جواب می‌دهند آمین
خونه‌دار جمعیت جواب می‌دهند آمین
بوادار27 جمعیت جواب می‌دهند آمین
بدین‌ترتیب دسته راهش را ادامه می‌دهد و گاهی سر را متوجه آسمان كرده می‌خوانند:
ای بارون مرواری
تا كی تو نمی‌باری؟ [39]
و وقتی به محل قبله دعا رسیدند سردسته كه از همه مسن‌تر است و آش در منزل او پخته خواهد شد می‌گوید: او انبارها ، اُوْ ندارن28 و جمعیت می‌گوید خدا بده – بچه‌ها نون ندارن جمعیت می‌گوید خدابده – بوچیلادون ندارن جمعیت می‌گوید خدابده29 و باز :
بار بارونی
شار شارونی
الله تو بزن بارون
سی مای عیال وارون


و این مراسم را همینطور تكرار می‌كنند تا بارون ببارد – روزی كه باران بارید با استفاده از چیزهای جمع‌آوری‌شده آشی می‌پزند و در ضمن چند سكه هم در آن می‌اندازند. آش را كاسه‌كاسه میان خانه‌هائی كه كمك كرده‌اند قسمت می‌كنند و عقیده دارند كه هر كس در كاسه آشش سكه پیدا كند به مرادش می‌رسد. در اولین روز نزول باران در اكثر خانه‌های بوشهر معجونی به نام خرما شیره كه پیشاپیش از خرمای بی‌هسته – شیره ‌خرما – كنجد و مغز گردو درست و آماده كرده‌اند به یمن باران آمدن می‌خورند و دسته‌جمعی می‌خوانند:
بارون تیره، تیره
دسا، تو خرما شیره30

دعای باران در ایل باصری
(به روایت از عبدالله جوچین)
درایل باصری هنگام بی‌بارانی مراسمی به جای می‌آورند به نام كسنگلون كه بدان عروس ‌باران هم می گویند. ابتدا یكی از جوانان ایل كه از هر لحاظ شایسته‌تر از دیگران باشد انتخاب می‌كنند ریشی از موی بز درست كرده صورتش را به آرد سفید می‌كنند. نمدی آورده عوض اینكه دستها را در آستین نمد كند پاهایش را در آستین نمد كرده و نمد را با كمربندی محكم به كمر می‌بندند. زنگی هم به گردن آویخته – دستاری هم بر سر می‌بندد كه بدان پیرمرد می‌گویند. وی با قیافه افسرده و با ژستی بخصوص هنگام غروب یك‌یك چادرها را سرمی‌زند، البته جوانها و بچه‌ها و گاهی هم پیرمردان وی را همراهی می‌كنند. به مجرد اینكه به اولین چادر رسیدند چنین می‌خوانند:
شاخ زَرونُم كسنگلونم
بارون آوردیم بادها را بردیم
و باز می‌خوانند:
سر تُلی كاشتیم یكمن جوی داشتیم
برای گله دارون خدا بده بارون
برای عیال وارون خدا بده بارون
آنگاه همان جوان نمدپوش در حالیكه به بالا می‌پرد چنین می‌خواند:
شیرینی می‌خوام. بارون آوردم
در این موقع صاحب‌خانه به اندازه توانائی و سخاوتش چیزهائی به آنها هدیه می‌كند كه معمولاً هدایای آنان برنج – آرد – قند و چای – روغن – خرما و غیره می‌باشد.
در این موقع صاحب چادر می‌پرسد: پیرمرد كی بارون میاد؟
پیرمرد پاسخ می‌دهد: انشاءالله هفت روز دیگه.
این دسته بعد از سركشی به تمام چادرها به میعادگاه خود برمی‌گردند و شروع به تهیه شام می‌كنند. آردها را به صورت خمیر رقیقی درآورده و نانی درست می‌كنند كه در اصطلاح محل بدان سولَكْ می‌گویند. در بین خمیرها هفت‌دانه ریگ تمیز ریز جا می‌دهند و هر كدام از ریگها در دهان هر كس وارد شد او را مفصلاً می‌زنند تا عده‌ای جلو آمده ضامن می‌شوند. ضامنها قول می‌دهند كه تا هفت‌روز دیگر باران بیاید و بدین ترتیب مراسم دنبال می‌شود. هنگامی‌كه باران شروع به باریدن كرد بچه‌های ایل این ترانه را می‌خوانند:
كاكام تازی سواره بارون بارون بهاره
میره به جنگ توره31
سوار اسب هاره
شمشیر كُله بدستم32
توره میگه من مستم
قاضی كور را می‌كشتم. [40] اگه خدا می‌خواستم

“پاورقی‌ها“
1- كَلْ به فتح اول – تكه پاره‌ای از نان
٭Geli – gelinâ – câx – zarinâ – geli – umade – dam xunatun – xâter – kale – nunetun.
2- نه آب نبود باران بود. Na – ov – bi – bârun - bi
3- آش – شله Colle
4- آسك – دست آس.
5- برای آب خدا «باران» میرویم. Si – ov- Xodâ - micim
6- نصفی برای من. Nesfi – si - mo
7- مای – ماها. Mây
8- Coll – col – col - bârun
9- ای – این.
10- بتمه – خراب بشود.
Koteme – o – koteme câlle – xunat - boteme
11- Hadorse – ây - hadorse
12- پر است از فضله بچه موش
xuney – ke – xocke – xocke – porec – gi – tile - mocke
13- Kuss – kuss - karune
14- كسنگلون Kosangalun
15- گندم بش «بخس» دیم كاری.
Kosangalun – nâder – câ – bârun – zade – ru - baccâ
16- گرده Gerde نوعی نان.
17- پاش – برخیز،بلندشو. Pâc
18- بیا (با تشدید وسط بیاید).
19- بشیم – برویم. Becim
20- سی – برای.
21- تل به ضم اول – تپه. Tol
22- مو- من.
23- خیر بارونی – به نذر بارونی.
24- یك شاخه هیزم – تال. Tâl
25- پاره نان.
26- حبوبات بقدر یك كف دست.
27- پدردار.
28- آب‌انبارها آب ندارند.
29- جوجه‌ها – بوچیلا. Buçillâ
30- دستهایم.
31- توره همان شغال است.
32- كله Kole شمشیر سرشكسته.