PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : حالات و احوالات کنونی خود را با شعر/نثر بیان کنید [محدودیت: 2 پست در هر روز]



صفحه ها : 1 [2] 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18

rahgozare tanha
06-08-2010, 17:48
از اونجايي كه به لطف خدا!!! امروز بعد از 2 سال و نيم ديگه تنها و بي يار شدم و خودممو خودم.اين شعر خيلي احوالم رو خوب ميگه:41::
من مرد تنهاي شبم
صد قصه مانده بر لبم
از شهر تو من رفته ام
كوله بارم را بسته ام
تنهاي تنها غمگين و رسوا
عابر اين شبها منم

دوست عزيزم رسم زندگي اينست : امروز تنهايي ،فردا كسي را دوست داري و روز بعد باز هم تنهايي به همين سادگي ....:41: اين نيز بگذرد ...

M O B I N
07-08-2010, 12:21
نبایست بر خیره از پا فتاد
چو جان خسته و جسم بیمار نیست
همین بس که از پا نیفتاده‌ای
بس افتادگان را پرستار نیست
مپیچ از ره راست، بر راه کج
چو در هست، حاجت بدیوار نیست

mmiladd
07-08-2010, 12:26
اين حال من بی توست
بغض غزلی بی لب
افتاده ترین خورشید
زیر سم اسب شب
این حال من بی توست
دلداده تر از فرهاد
شوریده تر از مجنون
حسرت به دلی در باد......

J.F.K
07-08-2010, 16:20
بله آن نیز بگزرد که بگزرد فردا عاشق یه چیز باحاتر میشی :21:

narges.
07-08-2010, 23:33
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهایی ام در دست جان بود
خیالش لطفهای بیکران کرد
که را گویم که با این درد جانسوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد................

rahgozare tanha
08-08-2010, 19:35
بلور اشكهاي من همان آغاز تنهاييست
مرور خاطرات دل عجب تكرار زيباييست

mohsen_djd2
08-08-2010, 23:36
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

بخندید ، چرا اشک ، چرا گریه ... ؟؟؟
الان میگید نمیدونی ما چی میکشیم(یا کشیدم) :دی
فقط اینو بگم من از شما خیلی خیلی بیشتر سوختم ولی الان میگم

گر فلک به کام ما نچرخد
کاری میکنم دیگر نچرخد

شاهزاده خانوم
14-08-2010, 21:30
لبخند بزن

بدون انتظار پاسخی از دنیا

و بدان

روزی آنقدر شرمنده می شود

که جای پاسخ به لبخندهایت

با تمام سازهایت می رقصد...

mmiladd
14-08-2010, 21:39
دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف
لیكـن رفیــق بــر همــه چیــزی مقــــدم است

شاهزاده خانوم
15-08-2010, 12:21
اگر بداني
كيستي
چه مي خواهي
چرا مي خواهي
و اگر ايمان بياوري به خويشتن
پس مي تواني
كه زندگي را
از آن خويش كني
تنها اگر بخواهي

The Black Dahlia
15-08-2010, 14:02
سکوت کوچه هاي تار جانم، گريه مي خواهد
تمام بند بند استخوانم گريه مي خواهد
بيا اي ابر باران زا، ميان شعرهاي من
که بغض آشناي آسمان گريه مي خواهد
بهاري کن مرا جانا، که من پابند پاييزيم
و آهنگ غزلهاي جوانم گريه مي خواهد
چنان دق کرده احساسم ميان شعر تنهايي
که حتي گريه هاي بي امانم، گريه مي خواهد

---------- Post added at 03:02 PM ---------- Previous post was at 03:01 PM ----------

از این بی راهه تردید از این بن بست می ترسم

از این حسی که بین ما هنوزم هست می ترسم

از اینکه هر دو می دونیم نباید فکر هم باشیم

از اینکه تا کجا می ریم اگه یک لحظه تنها شیم

ته این راه روشن نیست منم مثل تو می دونم

نگو باید برید از عشق نه می تونی نه می تونم

نه می تونیم برگردیم نه رد شیم از تو این بن بست

منم می دونم این احساس نباید باشه اما هست !!!

شاهزاده خانوم
15-08-2010, 21:45
تو كجايي ؟ در گستره ي بي مرز اين جهان تو كجايي؟

من در دوردست ترين جاي جهان ايستاده ام ?

كنار تو تو کجایی؟

در گستره ي ناپاك اين جهان تو كجايي ؟

من در پاك ترين مقام جهان ايستاده ام ? بر سبزه شور اين رود بزرگ كه مي سرايد براي تو.

MOHAMMAD2010
15-08-2010, 22:06
شب ‌آشیان شب زده
چکاوک شکسته ‌پر
رسیده‌ ام به نا کجا
مرا به خانه‌ ام ببر

کسی به یاد عشق نیست
کسی به فکر ما شدن
از آن تبار خود شکن
تو مانده‌ای و بغض من

مرا به خانه‌ام ببر که عشق در میانه نیست
مرا به خانه ام ببر اگر چه خانه، خانه نیست

شاهزاده خانوم
16-08-2010, 02:09
آرام باش عزیز من، آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو می‌رویم، چشم‌های مان را می‌بندیم، همه جا تاریکی است،
آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون می آوریم
و تلالو آفتاب را می بینیم
زیر بوته ای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری، طالع می شود ...


شمس لنگرودي

شاهزاده خانوم
16-08-2010, 04:11
گاهی لبخند می زنی ولی در اعماق وجودت غوغایی بر پاست !می خندی چون شرایط اقتضا می کند ! نمی خواهی کسی درونت را بفهمد !
وقتی چشم هایت می خندد حکایت دیگری ست ! اینجا می شود لبخندت را لبخند شادی تعبیر کرد !
وقتی چشم ها و لب ها با هم می خندد .................
لبخند چشم ها شکوهمند تر از تبسم لب هاست
و شکوهمند تر از آن همراهی این دو لبخند است !

MOHAMMAD2010
16-08-2010, 15:09
اي نازنين اي نازنين در آينه ما را ببين
از شرم اين صد چهره ها در آينه افتاده چين
اينجا بجز درد و دروغ هم خانه اي با ما نبود
در غربت من مثل من هرگز كسي تنها نبود
عشق و شعور و اعتقاد كالاي بازار كساد
سوداگران در شكل دوست بر نارفيقان شرم باد

هشت بهشت
16-08-2010, 22:51
باهمه ی بی سرو سامانیم باز به دنبال پریشانیم

طاقت فرسودگیم هیچ نیست در پی ویران شدن آنیم

آمده ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظه طوفانیم

دلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانیم

آمده ام باعطش سالها تاتوکمی عشق بنوشانیم

ماهی برگشته زدریا شدم تا که بگیری و بمیرانیم

خوبترین حادثه میدانمت خوبترین حادثه میدانیم؟

حرف بزن ابر مرا باز کن دیرزمانیست که بارانیم

حرف بزن.حرف بزن.سالهاست تشنه یک صحبت طولانیم

ها!به کجا میکشیم خوب من ؟ ها !نکشانی به پشیمانیم

شاهزاده خانوم
17-08-2010, 17:17
گاهی برایت می نویسم،

گاه برایت می خوانم،

حتی لحظه هایی هم برایت می گریم.

بی آنکه بدانم کیستی..

کجایی..

رنگ و بویت چیست؟

اما می دانم..

تو همان معشوقه ی پیدا نشده ی منی!

همه ی آنچه که دوست دارم را

در تو می بینم

بی آنکه تو را دیده باشم.

شک ندارم تو آفریده شده ای

..و من تو را خواهم یافت!

هشت بهشت
17-08-2010, 21:49
از زندگی از این هـمه تکرار خــسته ام ....... از های و هوی کوچه و بازار خـسته ام

دلگــیرم از ســــتاره و آزرده ام ز مــاه ....... امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم ....... آوخ … کزین حصار دل آزار خـسته ام

بیــزارم از خموشی تقـــویم روی مــــیز ....... و ز دنگ دنگ ســاعت دیـوار خـسته ام

از او که گفت یار تو هــــستم ولی نــبود ....... از خود که بی شـکیبم و بی یار خسته ام

تنهـــا و دل گرفــته و بیـــزار و بی امـید ....... از حال من مپرس که بســـــیار خسته ام

Ehsanovic
18-08-2010, 18:28
فرو خوردم ز غیرت گریه‌ی مستانه‌ی خود را
فشاندم در غبار خاطر خود، دانه‌ی خود را
نهان از پرده‌های چشم می‌گریم، نه آن شمعم
که سازم نقل مجلس، گریه‌ی مستانه‌ی خود را

شاهزاده خانوم
19-08-2010, 22:06
هر که با احساس باشد
عاقبت خواهد شکست
این جواب سادگیست

شاهزاده خانوم
20-08-2010, 17:29
گاهي اوقات آرزو مي كنيم
اي كاش فرصت ديگري داشتيم
تا دوباره از نو آغاز كنيم
فرصتي ديگر تا اشتباهاتمان را جبران كنيم
و شكست هايمان را به پيروزي تبديل كنيم
براي يك شروع ديگر به زمان خاصي نياز نيست
تنها كافيست كه واقعا بخواهيم
و از صميم قلب تلاش كنيم
براي كمي بهتر زندگي كردن
براي هميشه بخشنده بودن
براي افزودن كمي نور آفتاب
به دنيايي كه در آن زندگي مي كنيم
شايد بهتر باشد كه هرگز از اميد دست بر نداريم
هميشه فردايي هست و حتما فرصتي ديگر
براي شروعي ديگر

آقا مهندس
20-08-2010, 17:38
یه عمر حرف دلم رو به در گفتم تا دیوار بشنوه......نه در شنید و نه دیوار......پنجره شنید و شکست..:13:
=====
البته این شعر نیست اما حال و هوام که هست...:9:

هشت بهشت
20-08-2010, 18:21
شرح این معنی ز من باید شنید
راز عشق از کوه کن باید شنید

حال بلبل از دل پروانه پرس
قصه ی دیوانه از دیوانه پرس

من شناسم آه آتشناک را
بانگ مستان،گریبان چاک را

خسته از پیکان مهرو می پرم
مانده بر زانوی خاموشی سرم

عمر کوتاه همچو گل بر باد رفت
نغمه ی شادی مرا از یاد رفت

شاهزاده خانوم
22-08-2010, 00:18
از خدا پرسيدم: خدايا چطور مي­توان بهتر زندگي كرد؟ جدا جواب داد:

گذشته­ات را بدون هيچ تاسفي بپذير،

با اعتماد زمان حالت را بگذارن و بدون ترس براي آينده آماده شو،

ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه­اي انداز،

شك­هايت را باور نكن و هيچ­گاه به باورهايت شك نكن،

زندگي شگفت انگيز است، فقط اگر بدانيد كه چطور زندگي كنيد،

مهم اين نيست كه زيبا باشي، زيبا اين است كه مهم باشي، حتي براي يك نفر،

مهم نيست شير باشي يا آهو، مهم اين است با تمام توان شروع به دويدن كني،

كوچك باش و عاشق ... كه عشق آئين بزرگ كردن را مي­داند

بگذار عشق خاصيت تو باشد نه رابطه خاص تو با كسي

موفقيت، پيش رفتن است نه به نقطه­ي پايان رسيدن

فرقي نمي­كند گودال آب كوچكي باشي يا درياي بي­كران... زلال كه باشي، آسمان در توست.

نلسون ماندلا

The Black Dahlia
22-08-2010, 14:23
لحظه ديدار نزديك است .

باز من ديوانه ام، مستم .

باز مي لرزد، دلم، دستم .

باز گويي در جهان ديگري هستم .

هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !

هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!

آبرويم را نريزي، دل !

- اي نخورده مست -

لحظه ديدار نزديك است



---------- Post added at 03:23 PM ---------- Previous post was at 03:20 PM ----------

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

ScKAT LeFT
22-08-2010, 16:06
خداحافظ ...
سرزمین من خداحافظ ...

روزای خوبت بگو کجا رفت ؟؟؟ :41:

Ehsanovic
24-08-2010, 21:41
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت

پياده آمده بودم پياده خواهم رفت

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد

و سفره ای که تهی بود بسته خواهد شد

و در حوالی شبهای عيد همسايه

صدای گريه نخواهی شنيد همسايه

همان غريبه که قلک نداشت خواهد رفت

و کودکی که عروسک نداشت خواهد رفت

NiKtA20
24-08-2010, 22:01
آنروز با تو بودم
امروز بي توام
آنروز كه با تو بودم بي تو بودم...
امروز كه بي توام با توام...



---------- Post added at 11:01 PM ---------- Previous post was at 10:59 PM ----------


كسي با سكوتش
مرا تا بيابان بي انتهاي جنون برد
كسي با نگاهش
مرا تا درندشت درياي خون برد
مرا باز گردان!
مرا اي به پايان رسيده،
آغاز گردان...

neda_traveler
24-08-2010, 22:03
شب سردی است و من افسرده

راه دوری است و پایی خسته

تیرگی هست و چراغی مرده



می کنم ٫ تنها ٫ از جاده عبور :

دور ماندند ز من آدم ها

سایه ای از سر دیوار گذشت ٫

غمی افزود مرا بر غم ها



فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی



نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر سحر نزدیک است

هر دم این بانگ بر آرم از دل :

وای این شب چقدر تاریک است !



خنده ای کو که به دل انگیزم ؟

قطره ای کو که به دریا ریزم ؟

صخره ای کو که بدان آویزم ؟



مثل این است که شب نمناک است

دیگران را هم غم است بر دل

غم من لیک غمی عمناک است

شاهزاده خانوم
24-08-2010, 22:18
به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن
کسی هست که عاشقانه تو را می نگرد و منتظر توست
اشک های تو را پاک می کند و دست هایت را صمیمانه می فشارد
تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت
و اگر باور داشته باشی می بینی حتی ستاره ها هم با تو حرف می زنند
باور کن که با او هرگز تنها نیستی
فقط کافیست عاشقانه به آسمان نگاه کنی

||-|_O7(/(/
25-08-2010, 17:13
عاشقم
دوسِت دارم
شیشه بده اشک ببارم :(

شاهزاده خانوم
25-08-2010, 22:09
بدينوسيله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئوليتهای يک کودک هشت ساله را قبول می کنم.
می خواهم به يک ساندويچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا يک رستوران پنج ستاره است.
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون می توانم آن را بخورم!
می خواهم زير يک درخت بلوط بزرگ بنشينم و با دوستانم بستنی بخورم .
می خواهم درون يک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.
می خواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چيز ساده بود، وقتی داشتم رنگها را، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را ياد می گرفتم، وقتی نمی دانستم که چه چيزهايي نمی دانم و هيچ اهميتی هم نمی دادم .
می خواهم فکر کنم که دنيا چقدر زيباست و همه راستگو و خوب هستند.
می خواهم ايمان داشته باشم که هر چيزی ممکن است و می خواهم که از پيچيدگيهای دنيا بی خبر باشم .
می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم، نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری، خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جريمه و...
می خواهم به نيروی لبخند ايمان داشته باشم، به يک کلمه محبت آميز، به عدالت، به صلح، به فرشتگان، به باران، و به . . .

music6808
25-08-2010, 23:39
اینجا به جز دوری تو ، چیزی به من نزدیک نیست...

شاهزاده خانوم
27-08-2010, 01:47
وقتی دل ارزش خودش را از دست بدهد

و چشمهایت دیگر اشکی برای ریختن نداشته باشد،

وقتی دیگر قدرت فریاد زدن را هم نداشته باشی،

وقتی دیگر هر چه دل تنگت خواسته باشد گفته باشی،

وقتی دیگر دفتر و قلم هم تنهایت گذاشته باشند،

وقتی از درون تمام وجودت یخ بزند،

وقتی چشم از دنیا ببندی و آرزوی مرگ بکنی،

وقتی احساس کنی تنهاترین هستی،چشمهایت را ببند و از ته دل بخند که با هر لبخند روحی خاموش جان میگیرد و درخت پیر جوان میشود.

معرق
27-08-2010, 10:13
سلام ای کهنه عشق من ، که یاد تو چه پابرجاست
سلام بر روی ماه تو ؛ عزیز دل ، سلام از ماست
تو یه رویای کوتاهی ، دعای هر سحر گاهی
عزیز دل ، سلام از ماست...

The Black Dahlia
27-08-2010, 14:45
می خواستم خراب نگاهش شوم، نشد

بيچاره ی دو چشم سياهش شوم، نشد


می خواستم که در دل شبها ستاره ای

چرخان به گرد صورت ماهش شوم، نشد


می خواستم که وقت هماغوش او شدن

حتی فدای حس گناهش شوم، نشد


می خواستم دريچه ی پژواک خنده اش

يا آينه مقابل آهش شوم، نشد


گفتم به خود که همدم تنهايی اش شوم

بی چشمداشت پشت و پناهش شوم، نشد


می خواستم که حادثه باشم برای او

شيرين و تلخ قصه ی راهش شوم، نشد


می خواستم به شيوه ی ايثار و معجزه

قبله برای قلب و نگاهش شوم، نشد


گفتم به خود هميشه ی او می شوم ولی

حتی نشد که گاه به گاهش شوم، نشد

Traceur
29-08-2010, 03:59
اندر کف پالم ماندم من .... دانم با تلاش یاد گیرم فن
گر اعتماد بیند اعضای بدن ... یاد میگیرد هر دم پارکور کردن

پس زین با خویش تمرین کردن ... تا یاد گیرم من این فن
چون خطر بینم و زان عشق ورزیدن ... پس اندر کار ماست خطر کردن

وز این جمله باید که آموختن .... کار هرکس نیست پارکور کردن
مغز خر میخواهدو عشق خطر ... اینست به نوعی هنر کردن :دی

M O B I N
29-08-2010, 10:12
عذر میخواهم پری
عذر میخواهم پری…




من نمیگنجم در آن چشمان تنگ
با دل من آسمانها نیز تنگی میکنند.
توی جنگلها نمیآیم فرود
شاخه زلفی گو مباش
آب دریا ها کفاف تشنه ی این درد نیست
بره هایت میدوند
سوی باریکه عزیزم راه خود گیر و برو
یک شب مهتابی از این تنگنا بر فراز کوهها پر میزنم
میگذارم میروم
ناله ی خود میبرم

میگذارم میروم

ناله ی خود میبرم

دردسر کم میکنم.

mehdi_360
29-08-2010, 13:09
روز و شب اگر بگذرم از کوی تو

میزندم تیر دو ابروی تو

وای به حال من دیوانه که افسار دلم

بسته به گیسوی توست

ناز مکن ناز مکن ای صنم

عشوه مکن هلهله آغاز مکن ای صنم

با دله سر گشته چنین ناز میکشم

روز و شب اگر عشوه کنی باز میکشم:40:

eMer@lD
29-08-2010, 15:12
شكسته ای دل مرا به من بگو چرا چرابه سنگ غمها
زدام حسرت کجا گریزم



كه همچو مرغی شكسته بالم



نمی توانم سخن نگويم

اگر بپر سد كسی ز حالم



فلك به سنگ كينه ها



شكسته قامت مرا



مگرچه كرده ام خدايا؟



شكسته سر شكسته پا



زيار اشنا جدا


كنون كجا روم خدايا؟

MOHAMMAD2010
29-08-2010, 21:59
کسی حرف منو انگار نمی فهمه
مرده زنده , خواب و بیدار نمی فهمه
کسی تنهاییمو از من نمی دزده
درده ما رو در و دیوار نمی فهمه
واسه ی تنهاییه خودم دلم می سوزه
قلب امروزیه من خالی تر از دیروزه

Antonio Andolini
31-08-2010, 22:34
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز/ باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
«حافظ»

Grand
01-09-2010, 04:27
در خواب می‎بینم تو را
خواب شب پوچ است
بیدار می‎خواهم تو را...

Macushla
01-09-2010, 05:11
مي بينم صورتمو تو آينه ، با لبي خسته مي پرسم از خودم
اين غريبه كيه از من چي ميخواد ، اون به من يا من به اون خيره شدم
باورم نميشه هر چي مي بينم ، چشامو يه لحظه رو هم ميزارم
به خودم ميگم كه اين صورتكه ، ميتونم از صورتم برش دارم
ميكشم دستمو روي صورتم ، هر چي بايد بدونم دستم ميگه
منو توي آينه نشون ميده ، ميگه اين تويي نه هيچ كسه ديگه
جاي پاهاي تموم قصه ها ، رنگ غربت تو تموم لحظه ها
مونده روي صورتت تا بدوني ، حالا امروز چي ازت مونده به جا
آينه ميگه تو هموني كه يه روز ، ميخواستي خورشيدو با دست بگيري
ولي امروز شهر شب خونه ات شده ، داري بي صدا تو قلبت ميمري
ميشكنم آيينه رو تا دوباره ، نخواد از گذشته ها حرف بزنه
آينه ميشكنه هزار تيكه ميشه ، اما باز تو هر تيكه اش عكسه منه
عكسا با دهن كجي بهم ميگن ، چشم اميدو ببر از آسمون
روزا با همديگه فرقي ندارن ، بوي كهنگي ميدن تمومشون

mehdi_360
01-09-2010, 12:18
بسه با چشمات تو به آتیش نکشون خونمو

من تو رو کم دارم و تو دل دیوونمو :8:

Max.Pain
01-09-2010, 12:50
عمریست مرا تیره و کاریـست نه راست
محنـت هـمه افـزوده و راحت کم کاست

MOHAMMAD2010
01-09-2010, 22:54
رو می کنم به آينه ... رو به خودم داد می زنم
ببين چقدر حقير شده ... اوج بلند بودنم
رو می کنم به آينه ... من جای آينه می شکنم
رو به خودم داد می زنم ... اين آينه ست يا که منم

arash s.b
01-09-2010, 23:53
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

Lady Negar
03-09-2010, 02:02
شعر زیبایی که مطمئنم بیشترتون شنیدید
و نه تنها وصل حال من,بلکه وصف حال خیلی ازماهاست:

حالمان بد نيست کم غم می خوريم کم که نه! هر روز کم کم می خوريم

آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند

خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند

خود نمیدانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی آفتاب؟؟

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد يک شبه بيداد آمد داد شد

عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام تيشه زد بر ريشه ی انديشه ام

عشق اگر اينست مرتد می شوم خوب اگر اينست من بد می شوم

بعد ازاين بابی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم

بت پرستم،بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم

من که با دريا تلاطم کرده ام راه دريا را چرا گم کرده ام؟؟؟

قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!

من نمی گويم که خاموشم مکن من نمی گويم فراموشم مکن

من نمي گويم که با من يار باش من نمی گويم مرا غم خوار باش

من نمی گويم،دگر گفتن بس است گفتن اما هيچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شيرين! شاد باش دست کم يک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما ياری نبود قصه هايم را خريداری نبود!!!

وای! رسم شهرتان بيداد بود شهرتان از خون ما آباد بود

از درو ديوارتان خون می چکد خون من،فرهاد،مجنون می چکد

خسته ام از قصه های شوم تان خسته از همدردی مسموم تان

اينهمه خنجر دل کس خون نشد اين همه ليلی،کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فريادتان بيستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پيشه ام بويی از فرهاد دارد تيشه ام

عشق از من دورو پايم لنگ بود قيمتش بسيار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پايم خسته بود تيشه گر افتاد دستم بسته بود

هيچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

هيچ کس از حال ما پرسيد؟ نه هيچ کس اندوه مارا ديد؟ نه!

هيچ کس اشکی برای ما نريخت هر که با ما بود از ما می گريخت

چند روزی هست حالم ديدنیست حال من از اين و آن پرسيدنيست

گاه بر روی زمين زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم

حافظ ديوانه فالم را گرفت يک غزل آمد که حالم را گرفت:

ما زياران چشم ياری داشتيم خود خود غلط بود آنچه می پنداشتيم

ashjaee
03-09-2010, 03:24
خوشا وقت شوریدگان غمش . . . . .

MOHAMMAD2010
04-09-2010, 21:51
برای گفتن من شعر هم به گل مانده
نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده
صدا که مرهم فریاد بود زخم مرا
به پیش درد عزیز دلم خجل مانده
از دست عزیزان چه بگویم گله‌ای نیست
گرهم گله‌ای هست دگر حوصله‌ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز این دستِ مرا مشغـله‌ای نیست

Lady Negar
04-09-2010, 22:09
مسیر خانه ات را از حافظه ی کفشهایم پاک کردم

اگر دریا باشیم

تمامی نداریم

بیا تنها قطره ای باشیم

بیا دریا نباشیم

تا تمام شویم . . .

من روزها به دیدن ابلیس می روم

شبها دلم برای خدا تنگ می شود.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Ultra_Black
05-09-2010, 11:18
جایی که من تنها شدم،شب قبله گاه آخره
اینجا تو این قطب سکوت،کابوس طولانی تره
من ماه می بینم هنوز این کور سوی روشنو
اینقدر سوسو می زنم شاید یه شب دیدی منو

بنفشه ناز
06-09-2010, 23:03
خسته‌ام از آرزوها، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری
لحظه‌های کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگیهای اداری
آفتاب زرد و غمگین، پله‌های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین، آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته، چشمهایی پینه‌بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم‌انتظاری
صندلیهای خمیده، میزهای صف‌کشیده
خنده‌های لب پریده، گریه‌های اختیاری
عصر جدولهای خالی، پارکهای این حوالی
پرسه‌های بی‌خیالی، صندلیهای خماری
سرنوشت روزها را روی هم سنجاق کردم
شنبه‌های بی‌پناهی، جمعه‌های بی‌قراری
عاقبت پرونده‌ام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه‌ی باز حوادث:
در ستون تسلیت‌ها نامی از ما یادگاری

Eshghe_door
07-09-2010, 11:33
تورو كم دارم عزيزمـــــــ ...

بي تو غم دارم عزيزمــــــــ ...

Eshghe_door
09-09-2010, 00:44
شعر؟

بعد از تو مگر شعري باقي مانده؟!

mmiladd
09-09-2010, 01:58
ديـــــــــــــــــــــــ ــوانه مي كند مرا..

شباهت اين روزها ؛ با روزهايي كه وعده ميدادي..!

Mo5tafa
09-09-2010, 15:18
میگن روزه گرفتی و دیگه غزل نمی نوشی
بمونه این آخرین غزل ام واسه افطارت

شکسته میرم و خاطرات سبز تو رو
به یادگار میبرم امشب خدا نگهدارت

Eshghe_door
09-09-2010, 18:48
قايقي خواهم ساخت

دور خواهم شد از اين خاك غريــــــــب

alidata2010
09-09-2010, 18:53
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت

Mo5tafa
10-09-2010, 04:51
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست

تو خود حجاب خودی، حافظ از میان برخیز

M O B I N
11-09-2010, 12:13
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام مستم
باز می لرزد دلم دستم
باز گوئی در جهان دیگری هستم
(لحظه دیدار نزدیک است)
***
های نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ
وای نپریشی صفای زلفکم را دست
آبرویم را نریزی، دل
ای نخورده مست
(لحظه دیدار نزدیک است)

M3HRD@D
11-09-2010, 13:07
عاقبت بند سفر پايم بست
ميروم خنده به لب خونين دل
مي روم از دل من دست بردار
اي اميد عبث بي حاصل

Eshghe_door
11-09-2010, 15:35
آرزو دارم شبي عاشق شوي
آرزو دارم بفهمي درد را
تلخي برخوردهاي سرد را
مي رسد روزي كه بي من سر كني
مي رسد روزي كه مرگ عشق را باور كني ...

Consul 141
12-09-2010, 18:23
چند روزیست حاله من دیدنیست
حاله من از این و آن پرسیدنیست

M O B I N
12-09-2010, 22:11
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز . هر طرف می سوزد این آتش ،
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود .
من به هر سو می دوم گریان ،
در لهیب آتش پر دود ؛

وز میان خنده هایم ، تلخ ،
و خروش گریه ام ، ناشاد ،
از درون خسته ی سوزان ،
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد !

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم .
همچنان می سوزد این آتش ،
نقشهایی را که من بستم به خون دل ،
بر سر و چشم در و دیوار ،
در شب رسوای بی ساحل .

Hamid Hamid
13-09-2010, 09:06
خرسند شديم ازين كه امروز/رنگي دگر است نه رنگ ديروز

mmiladd
13-09-2010, 14:35
حیفکه این اشک هاضمیمه نمی شود به ایمیل!

Hamid Hamid
13-09-2010, 20:56
يه عمره در به در همه جا دنبالتم/چه خوش ادايي اي وللا بدون كه خاطر خواهتم
نگو فردا.امروز بيا ديگه طاقت ندارم/تو فكرمي تو قلبمي هميشه من يارتم
چي ميشه تو باشي يار عشق و زندگي/چي ميشه بمونن روزهاي عاشقي:40:
نكنه بري ترك آغوشم كني/نكنه نيومده منو فراموشم كني
دلم مي خواد بموني گل بي همتاي من/خدا كنه بدوني تويي تو دنياي من
چي ميشه تو باشي يار عشق و زندگي/چي ميشه بمونن روزهاي عاشقي[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

rahgozare tanha
13-09-2010, 22:10
ديگرم گرمي نمي بخشي عشق
اي خورشيد يخ بسته !
سينه ام صحراي نوميديست
خسته ام از عشق هم خسته .........

بنفشه ناز
14-09-2010, 09:36
چه بگویم که ناگفتنم بهتر است.......

M O B I N
14-09-2010, 09:50
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم

nafas
14-09-2010, 10:22
پیش چشمت خطاست شعر قشنگ
چشمت از شعر من قشنگ تر است

من چه گویم که در پسند آید
دلم از این غروب تنگ تر است

از : فریدون مشیری

M O B I N
14-09-2010, 10:33
بی سبب گرد جنگ و کینه مگرد
که نه هر جنگجوی را ظفر است
فضل، خود همچو مشک، غماز است
علم، خود همچو صبح، پرده در است

ahmad_babol
14-09-2010, 21:42
ديدى آن قهقه كبك خرامان حافظ
كه ز سر پنجه شاهین قضا غافل بود

Alireza_SA
15-09-2010, 07:29
ای دلخور از گریه مرد پر از گریه
بغض ترک خورده دریاچه ی مرده
با گریه جاری شو بازم بهاری شو
با درد خلوت کن از غم شکایت کن...

sasan_fda
15-09-2010, 21:16
یه روز چشاتو وا کنی میبینی من تموم شدم
میبینی جام چه خالیه یا رفته ام پی خودم
اگه یه روزی..........

M O B I N
16-09-2010, 09:17
خال مشکین بر آفتاب مزن
شیوه‌ای دیگرم بر آب مزن
گر به آتش نمی‌زنی آبی
آتشم در دل خراب مزن
صد گره هست از تو بر کارم
گرهی نو ز مشک ناب مزن
برد زنجیر زلف تو دل من
قفل بر لؤلؤ خوشاب مزن
فتنه را بیش ازین مکن بیدار
راهم از چشم نیم خواب مزن
شب تاریک ره زنند نه روز
راه را روز و آفتاب مزن

M A H M O U D
16-09-2010, 12:33
دل من تـنها بـود ،

دل من هرزه نـبـود ...

دل من عادت داشـت ، که بمانـد يک جا

به کجا ؟!

معـلـوم است ، به در خانه تو !

دل من عادت داشـت ،

که بمانـد آن جا ، پـشـت يک پرده تـوری

که تو هر روز آن را به کناری بزنی ...

دل من ساکن ديوار و دری ،

که تو هر روز از آن می گـذری .

دل من ساکن دستان تو بود

دل من گوشه يک باغـچه بـود

که تو هر روز به آن می نگری

راستی ، دل من را ديـدی ...؟!!

M A H M O U D
16-09-2010, 12:59
گاهـی دلــم می گيــرد
از آدم هايی كه در پس نگـاه ســردشان با لبخندی گرم...
فريبت می دهند
دلــم ميگيـرد از خورشيــدي كه گـرم نمی كند...
و نوري كه تاريكي مي دهد
ازكلماتي كه چون شيريني افسانه ها فريبت مي دهند...
دلم مي گيرد...!

از سردي چندش آور دستي كه دستت را مي فشارد
و نگاهي كه به توست و هيچ وقت تو را نمي بيند
از دوستي كه برايت
هديه ، دوبال براي پريدن مي آورد
و بعد ...
پرواز را با منفورترين كلمات دنيا معني مي كند
دلم مي گيرد از چشم اميد داشتنم به اين همه هيچ
گاهي حتي...
از خودم هم دلم ميگيرد...!

M A H M O U D
16-09-2010, 13:03
دوره ارزانیست ...!
و دروغ از همه چیـــز ارزانتــر !
آبــرو ...
قیمت یک تکـه نان !
و چه تخفیف بزرگـی خـورده ست ...
قیمت هر انســان ...!

Max.Pain
16-09-2010, 14:17
ماییم و می مطرب و ایــن کنج خراب

جان و دل و جام و جامه پر دُرد شراب

فــارغ ز امیـــد رحمت و بـیـــم عذاب

آزاد ز خـــاک و بـــــاد و از آتــش و آب

rahgozare tanha
17-09-2010, 12:42
زندگي را بد ساخته اند
كسي را كه كه تو دوستش مي داري تو را دوست نمي دارد
و كسي را كه تو را دوست مي دارد تو دوستش نمي داري
و كسي را كه تو دوستش مي داري و او نيز تو را دوست مي دارد
به رسم تقدير هرگز بهم نمي رسيد
و اين است رسم زندگي ....

Max.Pain
17-09-2010, 13:35
یک روز ز بند عالم آزاد نی ام
یک دم زدن از وجود خود شاد نی ام
شاگردی روزگار کردم بسیار
در کار فلک هنوز استاد نی ام

M O B I N
17-09-2010, 16:26
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کوله بارت بربند !
شاید این چند سحر فرصت آخر باشد
که به مقصد برسیم
بشناسیم خدا را
و بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم
می شود آسان رفت
می شود کاری کرد که رضا باشد او
ای سبکبال ، در این راه شگرف
در دعای سحرت ، در مناجات خدایی شدنت
هرگز از یاد نبر
من جامانده بسی محتاجم......

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
MoBn

< A L I >
18-09-2010, 20:49
خداوندا!

اگر روزی بشر گردی

ز حال بندگانت با خبر گردی

پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است

M A H M O U D
18-09-2010, 23:39
حرفی نگفته نیست ،


هر چه بوده گفته اند ،


به سهم ما زندگی هم کرده اند

دیگر باید اجازه ی سکوت بگیریم...

rahgozare tanha
19-09-2010, 17:42
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

sasan_fda
20-09-2010, 12:34
مرد بغض کرد و نه
مرد گریه هم نکرد
مرد،مرد و مرد و مرد
خسته بود از این سکوت
هق هقی که میرسد
جز تو هیچکس که نیست
این صدا صدای کیست؟
گریه مال مرد نیست!

مرد سطر آخر شعر را چنین نوشت:

همچنان که میگریست
گریه مال مرد نیست!

شاهزاده خانوم
20-09-2010, 23:34
.

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی
به سرانجام رسانی .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد.

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند.
و تو از او رسم محبت بیاموزی .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی
برایش اشک بریزی.

sasan_fda
21-09-2010, 12:09
با توام ای سهراب،ای به پاکی چون آب
یادته گفتی بهم تا شقایق هست زندگی باید کرد
نیستی سهراب که ببینی،شقایق هم مرد
دیگه به چی باید دلخوش کرد؟

rahgozare tanha
21-09-2010, 14:01
كاش تو اين شهر غريب صداي آشنا بياد
دل من هواتو كرده فقطم تورو مي خواد

Miss Artemis
22-09-2010, 16:28
دلم عجیب گرفته است
خیال خواب ندارم
کنار پنجره رفت
و روی صندلی نرم پارچه ای
نشست:
هنوز در سفرم
خیال میکنم
در آب های جهان قایقی است
ومن - مسافر قایق - هزارها سال است
سرود زنده ی دریانورد های کهن را
به گوش روزنه های فصول می خوانم
و پیش می رانم

شاهزاده خانوم
22-09-2010, 20:44
خدا گفت :

لیلی یك ماجراست

ماجرایی آكنده از من

ماجرایی كه باید

بسازیش

شیطان گفت :یك اتفاق است ،

بنشین تا بیفتد .

آنان كه حرف شیطان راباور كردند .

نشستند

و لیلی هیچ‌گاه اتفاق نیفتاد .

مجنون اما بلند شد،

رفت تا لیلی را بسازد

خدا گفت :

لیلی درد است

درد زادنی نو

تولدی به دست خویشتن

شیطان گفت :آسودگی است

خیالی‌ست خوش

خدا گفت :

لیلی رفتن است

عبور است و رد شدن

شیطان گفت :

ماندن است

فرو رفتنِ در خود

خدا گفت :

لیلی جست‌وجو است ،

لیلی نرسیدن است .

نداشتن و بخشیدن

شیطان گفت :

خواستن است

گرفتن و تملك

خدا گفت :

لیلی سخت است

دیر است و دور از دست

شیطان گفت :ساده است

همین‌‌ جایی و دم دست .

و دنیا پر شد از لیلی‌های زود

لیلی‌های ساده این‌جایی ،

لیلی‌های نزدیك لحظه‌ای

خدا گفت :

لیلی زندگی‌ست .زیستنی از نوعی دیگر .

لیلی جاودانگی شد و شیطان دیگر نبود

مجنون زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و

می‌دانست كه لیلی تا ابد طول می‌كشد..

Alireza_SA
23-09-2010, 12:22
حالا من موندم و تیغ و رگ دست و عکس پاره ی تو و من بگو گفتم یا نگفتم ...
مگه بت نگفته بودم ...
حالا روزگار من ...
تیغو میکشم رو رگهام میپاشه خونم رو عکسات...
نتونه سدی بسازه رنگ چشمات سیل اشکات

rahgozare tanha
24-09-2010, 00:01
شبي نيست كه آهم به ثريا نرسد
از چشم ترم آب به دريا نرسد
مي ميرم از اين غصه كه آيا روزي
ديدار به ديدار برسد يا نرسد :41:

new life
25-09-2010, 11:47
من چه هستم
هیچ
جز سکوت ساکت سردی
در میان خلوت تنهایی بغرنج
من غریوی خسته و خاموش را مانم
در گلو مانده.....
محو سرد ساکت سنگین سکوت خویش

ahmad_babol
25-09-2010, 14:12
دلم می خواد یه چیزی رو بدونی
دیگه نه عاشقی نه مهربونی
منم دیگه تصمیمم رو گرفتم
اصلا نمی خوام که پیشم بمونی
دیشب که داشتم فکرام و می کردم
دیدم با تو تلف شده جوونی
یه جا یه جمله ی قشنگی دیدم
عاشقو باید از خودت برونی
چه شعرایی من واسه تو نوشتم
تو همه چیز بودی جز آسمونی
یادت میاد منتم رو کشیدی ؟
تا که فقط بهت بدم نشونی ؟
یادت می اد روی درخت نوشتی
تا عمر داری برای من می خونی ؟
یادت میاد حتی سلام من رو
گفتی به هیچ کس نمی رسونی
حالا بیار عکسامو تا تموم شه
اگر که وقت داری اگه می تونی
نگو خجالت می کشی می دونم
تو خیلی وقته دیگه مال اونی
خوش باشی هر جا که می ری الهی
واست تلافی نکنه زمونی

M3HRD@D
25-09-2010, 15:02
از چهره طبيعت افسونكار
بر بسته ام دو چشم پر از غم را
تا ننگرد نگاه تب آلودم
اين جلوه هاي حسرت و ماتم را

< A L I >
25-09-2010, 15:52
‎پروانه‌ای است در قفس واژه‌های من بی‌تاب پر زدن

M A H M O U D
25-09-2010, 15:54
نه از تو می پرسند


و نه گوش می کنند !

تنها می آیند ...

و فراموش می کنند ..

rahgozare tanha
25-09-2010, 20:08
چو ماه از كام ظلمتها دميدي
جهاني عشق در من آفريدي
دريغا با غروب نابهنگام
مرا در كام ظلمتها كشيدي

sasan_fda
26-09-2010, 10:34
مرا رازیست اندر دل به خون د یده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم
قناعت میکنم با درد چون درمان نمییابم
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم
.
.
کنون دم درکش ای سعدی;که کار از دست بیرون شد
به امید دمی با دوست ; وان دم هم نمیبینم:41:

Alireza_SA
26-09-2010, 19:04
تو می روی
تمام ایستگاه می رود

ومن چقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
وهمچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام!

rahgozare tanha
26-09-2010, 22:44
در دلي ، هر چند دور از نظر
خرم آن روزي كه باز آيي ز در
با تو مارا خوشترين ديدار باد
هر كجا هستي خدايت يار باد

M A H M O U D
27-09-2010, 09:29
هر که بد ما به خلق گوید


ما چهره زغم نمی خراشیم


ما خوب از او به خلق گوییم


تا هر دو دروغ گفته باشیم!

M A H M O U D
28-09-2010, 12:29
زندگی باید کرد
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه باید روئید
در پس این باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان...

new life
28-09-2010, 18:10
باز گفتم
کوه صبرم
مثل سنگم
عهد بستم
نکنم شکوه ز کس
بد نگویم به کسی
صبح زودی رفتم
گله ها را بردم
سر جویی شستم
باز گفتم
که تو خوبی و قشنگی و تو مستی
و من از روز ازل عاشق تو بودم و هستم
لیک دیدم
چشم هایم
غرق اشکند
غرق اشکند
گله دارند
از من وعهدی که بستم

Hasan.M
29-09-2010, 13:15
تاریک ،تنهایی و بیداد وحشت
ایمان گرفته شده به امانت
نور اعلام درون دست است
ولی اما ،نمیدانم که راه کجاست
باز خواهم رفت اما دگر نخواهم آمد
شاید این سخت عبرتی
نه شایدم آخر شد
سایه مرگ به دنبال
پرنده و اراده ی پرواز بی بال
زجر وخشم و روشنایی روبه زوال
نه محال است
خیال است
خیال

M A H M O U D
29-09-2010, 22:57
سياه شده ام
سياه...
مي روبم ، مي کوبم
اين دانه هاي نابرابر تزويز
شايد برهد ...

زين رشته ي بي تقصير

M A H M O U D
30-09-2010, 14:44
سخت است هنگام وداع
آنگاه که در می یابی
چشمانی که در حال عبور است
پاره ای از وجود تو را
نیز با خود خواهد برد

sasan_fda
30-09-2010, 21:17
قسم به کعبه حاجات و احمد مرسل
که بي گناهي من باعث گناه من است

M A H M O U D
30-09-2010, 23:50
می‌گویند ...

درمیانِ کلامِ مقطع و خاموشِ نفس‌ها


پیچکی می‌روید با برگ‌های داس


تا راهِ رسییدن به ایستگاه را هموار کند

نگران نباش

باران که بگیرد

تمام راه دوباره سبز می‌شود

شاهزاده خانوم
01-10-2010, 00:30
اگر آرزوهایم از تجسم یک رویا به شکل توهمی گنگ در آمده اند
خیالی نیست

به اندازه ی تمام دلتنگی ام
در تخیل خسته ام
خوشبخت زندگی میکنم .

M A H M O U D
01-10-2010, 21:45
چقدر دوست داشتم يک نفر از من می پرسيد:
چرا نگاه هايت آنقدر غمگين است؟
چرا لبخندهايت آنقدر تلخ و بيرنگ است؟
اما افسوس که هيچ کس نبود ...!
هميشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...!
آری با تو هستم ...!
با تویی که از کنارم گذشتی ...!
و حتی يک بار هم نپرسيدی ...!
چرا چشمهايم هميشه بارانی است ...؟!

rahgozare tanha
07-10-2010, 22:35
نمي شه باورم ، تويي؟ نه! اين كه چشماي تو نيس
تو طاقتت نبود منو ببيني با چشاي خيس

my7xn
08-10-2010, 10:25
صلاح کار کجا و من خراب کجا ...... ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس ......... کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را ....... سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد .........چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست ........ کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است ........ کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال ........ خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست ........ قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا

ABEL
08-10-2010, 10:48
بی تو ،من کجا روم؟کجا روم؟
هستی من از تو مانده یادگار،
من به پای خود به دامت آمدم ،
من مگر زدست خود کنم فرار!
تا لبم، دگر نفس نمی رسد،
ناله ام به گوش کس نمی رسد،
می رسی به کام دل که بشنوی:
ناله ای ازین قفس نمی رسد...!

M3HRD@D
08-10-2010, 14:54
كاش كسي بود امشب با من كمي قدم ميزد... كمي شعر ميخواند و كمي حرف ميزد.. و من برايش درد و دل مي كردم و برايش اشك مي ريختم.. كاش كسي بود امشب و من برايش چاي ميريختم و او با لبخندي و نگاهي برايم دست تكان ميداد.... كاش كسي بود امشب...

zhoovaan
08-10-2010, 15:23
بیدار خواب و خاموی
آهوی بی خیال خرامانی
در جلگه های خرم آبم امشب
-
آب از سرم گذشته است
اما هراس مرگم نیست
من ماهیم
نیلوفری گریزان بر آبم
تصویر ناشکیب درختی
در آبهای خوابم امشب
-
من
- در کوچه باغ خاطره ای دور-

فانوس چربسوزی
در دست خوابگردی غمناکم
فانوس نیستم
من
آفتابم امشب
-
بیرونم از مدار خود امشب
هر جا دلم بخواهد.........
از راه من کناره شو ای هوشیار!
امشب
خرابم
امشب....


منوچهر آتشی

new life
08-10-2010, 15:36
در هجوم وحشی باد کویر
نفس شعله افروخته ای می گیرد
ساقه ای می شکند
غنچه ی سرخ دلش می گیرد
و صدایی ست که در زمزمه ی باد
مرا می گوید:
خشت در خانه ی اب می میرد
دلم از غربت خود می گیرد

M3HRD@D
08-10-2010, 18:41
«خیال می‌کنم دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستی// دچار یعنی عاشق!// و فکر کن چه تنهاست، اگر ماهی کوچک، دچار آبی دریای بی‌کران باشد// چه فکر نازک غمناکی!// دچار باید بود!»

zhoovaan
09-10-2010, 19:15
لاله دیدم روی زیبای توام آمد به یاد

شعله دیدم سرکشی های توام آمد به یاد
سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند
روی و موی مجلس آرای توام آمد به یاد
بود لرزان شعله شمعی در آغوش نسیم
لرزش زلف سمن سای توام آمد به یاد
در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت
با حریفان قهر بیجای توام آمد به یاد
از بر بر صیدافکن آهوی سرمستی رمید
اجتناب رغبت افزای توام آمد به یاد
پای سروی جویباری زاری از حد برده بود
های های گریه در پای توام آمد به یاد
شهر پرهنگامه از دیوانه ای دیدم رهی
از تو و دیوانگی های توام آمد به یاد.


رهی معیری

zhoovaan
10-10-2010, 17:02
حال من بد نيست غم كم مي خورم

كم كه نه ! هر روز كم كم مي خورم

آب مي خواهم ، سرابم مي دهند

عشق مي ورزم ، عذابم مي دهند!

خود نمي دانم كجا رفتم به خواب

از چه بيدارم نكردي آفتاب ؟!!

خنجري بر قلب بيمارم زدند

بي گناهي بودم و دارم زدند

دشنهء نامردي بر پشتم نشست

از غم نامردمي پشتم شكست

عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام

تيشه زد بر ريشهء انديشه ام

عشق اگر اينست ، مرتد مي شوم

خوب اگر اينست ، من بد مي شوم

بس كن اي دل ، نابساماني بس است

كافرم ! دگر مسلماني بس است

در ميان خلق سر در گم شدم

عاقبت آلودهء مردم شدم

زين پس با بي كسي خو مي كنم

هر چه در دل داشتم رو مي كنم

درد مي بارم چو لب تر مي كنم

طالعم شور است باور مي كنم

من كه با دريا تلاطم كرده ام

راه دريا را چرا گم كرده ام ؟!

قفل غم ، بر در سلولم مزن!

من خودم خوشباورم گولم مزن !

من نمي گويم كه خاموشم مكن

دگر نمي گويم فراموشم مكن

من نمي گويم كه با من يار باش

دگر نمي گويم مرا غم خوار باش

من نمي گويم دگر گفتن بس است!

گفتن ، اما هيچ نشنيدن بس است

روزگارت باد شيرين! شاد باش

دست كم يك شب تو هم فرهاد باش

آه ! در شهر شما ياري نبود

قصه هايم را هيچ خريداري نبود

واي ! رسم شهرتان بيداد بود

شهرتان را از خون ما آباد بود

از در و ديوارتان خون مي چكد

خون من ، فرهاد و مجنون مي چكد

خسته ام از قصه هاي شومتان

خسته ام از همدردي مسمومتان

اين همه خنجر دل كس خون نشد

اين همه ليلي ، كسي مجنون نشد

آسمان خالي شد از فريادتان

بيستون در حسرت فرهادتان

كـــوه كندن گر نباشد پيشه ام

بويي از فرهاد دارم تيشه ام

عشق از من دور و پايم لنگ بود

قيمتش بسيار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پايم خسته بود

تيشه گر افتاد ، دستم بسته بود

هيچ كس دست مرا وا كرد ؟ نه !

فكر دست تنگ ما را كرد ؟ نه!

هيچ كس از حال ما پرسيد ؟ نه!

هيچ كس اندوه ما را ديد ؟ نه!

هيچ كس اشكي براي ما نريخت

هر كس با ما بود از ما گريخت

چند روزي هست حالم ديدنيست

حال من از اين و آن پرسيدنيست

گاه بر روي زمين زل ميزنم

گاه بر حافظ تفاءل ميزنم

حافظ ديوانه فالم را گرفت

يك غزل آمد كه حالم را گرفت

" ما ز ياران چشم ياري داشتيم "

" خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم "

!!!

Miss Artemis
10-10-2010, 17:52
شاعر از کوچه مهتاب گذر کرد
لیک شعری نسرود
نه که معشوق نداشت،
نه که سرگشته نبود،
سالها بود دگر کوچه مهتاب خیابان شده بود

F l o w e r
10-10-2010, 20:27
شكسته ای دل مرا

به من بگو چرا

چرابه سنگ غمها

زدام حسرت کجا گریزم

كه همچو مرغی شكسته بالم

نمی توانم سخن نگويم

اگر بپر سد كسی ز حالم

فلك به سنگ كينه ها

شكسته قامت مرا

مگرچه كرده ام

Miss Artemis
10-10-2010, 22:52
کاری به کار عشق ندارم
من هیچ چیز و هیچ کس را دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا هر چیز و هر کس
که دوست تر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار یا زهر مار باشد
از تو دریغ میکند
پس با همه وجودم خود را زدم به مردن
تا روزگار دیگر کاری به کار من نداشته باشد
این شعر را هم نا گفته میگذارم ….
تا روزگار بو نبرد ….
گفتم که …
کاری به کار عشق ندارم !

قیصر امین پور

F l o w e r
10-10-2010, 22:54
چه لبخند های بی اصالتی....

خسته ام از اين لبخند های بی معنی....

از اين خنده ها ی پر ز گريه....

شادی های غمگين...

گريه ها ی استوار....

narmine
11-10-2010, 20:15
آن قدر از مقابل چشم تو رد شدم
تا عاقبت ستاره شناسی بلد شدم

منظومه‌ای برابر چشمم گشوده شد
آن شب که از کنار تو آرام رد شدم

گم بودم از نگاه تمام ستارگان
تا این که با دو چشم سیاهت رصد شدم

شاید به حکم جاذبه، شاید به جرم عشق
در عمق چشم‌های تو حبس ابد شدم

دیدم تو را در آینه و مثل آینه
من هم دچار- از تو چه پنهان؟! ـ حسد شدم

شاعر شدم همان که تو را خوب می‌سرود
مثل کسی که مثل خودش می شود شدم

در حیرتم چگونه، چرا در نگاه تو
دیروز خوب بودم و امروز بد شدم

محمد سلمانی

ilta
11-10-2010, 21:23
صداي پاي تو كه مي روي
و صداي پاي مرگ كه مي آيد
ديگر چيزي را نمي شنوم

Last Night
12-10-2010, 00:35
تا کدوم ستاره دنبال تو باشم
تا کجا بی خبر از حال تو باشم
مگه میشه از تو برید و دل کند
بگو می خوام تا ابد مال تو باشم
از کسی نیست که نشونی تو رو نگیرم
به تو روزی می رسم من،که بمیرم
هنوز هم جای دو دستات خالی مونده
تا قیامت توی دستای حقیرم
خاک هر جاده نشسته روی دوشم
کی میاد روزی که با تو روبرو شم
من که از اول قصه گفته بودم
غیر تو با سایه هم نمی جوشم///

narmine
12-10-2010, 18:52
.

نقش های كهنه ام چه قدر ، تلخ و خسته و خزانی اند
نقش غربت جوانه ها رنگ حسرت جوانی اند
روغن جلا نخوورده اند رنگهای من كه در مثل
رنگ آب راكد اند اگر آبی اند و آسمانی اند
از كف و كفن گرفته اند رنگ های من سفید را
رنگ خون مرده اند اگر قرمز اند و ارغوانی اند
رنگ های واپسین فروغ از دم غروب یك نبوغ
مثل نقش های آخرین روزهای عمر مانی اند
طرح تازه ای كشیده ام از حضور دوست - مرتعی
كه در آن دو میش مهربان در چرای بی شبانی اند
مرتعی كه روز آفتابی اش یك نگاه روشن است و باز
قوس های با شكوه آن جفتی ابروی كمانی اند
طرح تازه ای كه صاحبش فكر می كند كه رنگ هاش
مثل مصدر و مثالشان بی زوال و جاودانی اند
رنگ های طرح تازه ام رنگ های ذات نیستند
ذات رنگ های معنی اند ذات رنگی معانی اند
نقش تازه ای كشیده ام از دو چشم مهربان دوست
كه تمام رنگ ها در آن وامدار مهربانی اند

.

Alireza_SA
14-10-2010, 00:07
بسترم
صدف خالی یک تنهایی است
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دگری...

ه.ا.سایه

ilta
14-10-2010, 22:29
یک لحظه سکوت را با گلوی خشکیده ام شکستم
و یک جمله را آرام، فریاد زدم...
کجاست آنکه سکوت سالهایم از اوست...

narmine
15-10-2010, 13:35
.

باد پَرسه می‌زند،
تا نان را، از منقار تُرد گنجشکان بِرُباید.
دختران شالیکار پنهان می کنند، دلهاشان رادر سبد چای!
و ما همچنان، از مُردگان پیر، غولهای جوانی می‌سازیم !
و غولهای جوان را، به قامت مُردگان پیر، کوچک می‌کنیم …
تا همسنگ گور شود .
باد، پرسه می‌زند،
ماه چکه می‌کند از گلوی گنجشک،
و من،
گریه‌ام می‌گیرد …
در این جغرافیای خسته‌ی بلاتکلیف،
که دامن پُرخارش را
تا آخر دنیا کشیده است.
گریه‌ام می‌گیرد،
نه برای رفتار متروک عقل،
یا روزنامه‌های عصر،
یا جمعه‌های دیوانه،
برای تنهایی
تعمید
دانایی
عشق
شادمانی از کف رفته!
برای ماهی‌ها
با آن پوست پولک پولک‌شان
که به رودخانه نیامدند.
و برای هر آنچه، به زندگی پیوندمان می‌دهد.
حالا تو، سبب گریه‌ی مرا می‌دانی،
و می دانی که هیچ چیز به قدر خنده‌های تو،
نوزاد ماهی‌ها،
و گلی که به سپیده دمی می‌شکفد، خوشبختم نمی‌کند …

محمدرضا رحمانی

این هم لینک دانلود شعر با صدای شاعر

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

ilta
15-10-2010, 20:40
آه ، تو می دانی
می دانی که مرا
سر ِ بازگفتن ِ بسیاری حرف هاست .
هنگامی که کودکان
در پس ِ دیوار ِ باغ
با سکه های فرسوده
بازی ِ کهنه ی زنده گی را
آماده می شوند .


می دانی
تو می دانی
که مرا
سر ِ باز گفتن کدامین سخن است
از کدامین درد ...

Alireza_SA
16-10-2010, 19:07
تا كي دل من چشم به در داشته باشد
اي كاش كسي از تو خبر داشته باشد

آن باد كه آغشته به بوي نفس توست
از كوچه ما كاش گذر داشته باشد

هر هفته سر خاك تو مي آيم و اما
اين خاك اگر قرص قمر داشته باشد

اين كيست كه خوابيده به جاي تو در اين خاك
از تو خبري چند مگر داشته باشد

آن روز كه مي بستي بار سفرت را
گفتي به پدر هركه هنر داشته باشد

بايد برود هرچه شود گو بشو و باش
بگذار كه اين جاده خطر داشته باشد

بايد بپرد هركه در اين پهنه عقاب است
حتي نه اگر بال و نه پر داشته باشد

كوه است دل مرد ولي كوه نه هر كوه
آن كوه كه آتش به جگر داشته باشد

عشق است بلاي من و من عاشق عشقم
اين نيست بلايي كه سپر داشته باشد

رفتي و من آنروزنبودم ، دل من هم
تا با تو سر سير و سفر داشته باشد

بايد برود هرچه شود گو بشو و باش
بگذار كه اين جاده خطر داشته باشد

رفتي و زنت منتظر نو قدمي بود
گفتي به پدر كاش پسر داشته باشد

گفتي كه پس از من چه پسر بود و چه دختر
بايد كه به خورشيد نظر داشته باشد

اينك پسري از تو يتيم است در اينجا
در حسرت يك شب كه پدر داشته باشد

برگرد سفر طول كشيد اي نفس سبز
تا كي دل من چشم به در داشته باشد

بايد برود هرچه شود گو بشو و باش
بگذار كه اين جاده خطر داشته باشد

zhoovaan
16-10-2010, 22:42
تو گناه من

سیب ها گناه آدمند ، تو گناه من
سرخ گونه های توست بهترین گواه من



گرچه باورت نمی شود ولی حقیقتی است :
مرگ اشتباه زندگی است، اشتباه من



من حساب سال وماه را.....نه گم نکرده ام
وعده ی من و تو روز مرگ بود ماه من!



من اسیر خویشم این گناه بودن من است
ور نه تو کجا و گریه های گاه گاه من



نیستی و بی تو تهمتی به نام عقل
چون گلوله ای نشسته بر شقیقه گاه من



من نگفته ام شبیه آخرین نگاه تو
تو نگفته ای شبیه اولین گناه من



پشت میله های حبس مانده ای و بر تنت
جامه ای است رنگ شعر های راه راه من



شمع نیستی ولی به شوق چشم های تو
می پرند بال های خسته گرد آه من



کاشکی بیاید او که رنگ چشمهای توست
تا که وا شود سپیده در شب سیاه من



سیب ها شکوفه می دهند اگر چه دیر
سرخ گونه های توست نازنین، گواه من



محمدحسین بهرامیان

Miss Artemis
16-10-2010, 23:15
به سلام ها دل نمی بندم
از خداحافظی ها غمگین نمی شوم
دیگر عادت کرده ام!
به تکرار یکنواخت
دوری و دوستی
خورشید و ماه!

گرافيكار
17-10-2010, 03:10
چنين كشته حسرت كيستم من
كه چون آتش از سوختن زيستم من
اگر فانيم چيست اين شور هستي
اگر باقيم از چه فانيستم من

F l o w e r
17-10-2010, 10:14
قايقي خواهم ساخت

دور خواهم شد از اين خاك غريـب

Miss Artemis
17-10-2010, 14:16
اگر دنیا نمیداند که من

تنهاتر از تنهاترین تنهای تنهایم،

بیا یک لحظه شادم کن

که من غمگین تر از غمگین ترین غمهای دنیایم...

F l o w e r
17-10-2010, 18:05
من دلم مي خواهد
خانه اي داشته باشم پر دوست
کنج هر ديوارش
هرکسي مي خواهد
وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوي دلهاست
شرط آن داشتن
يک دل بي رنگ و رياست
بر درش برگ گلي مي کوبم
روي آن با قلم سبز بهار
مي نويسم اي يار
خانه ي ما اينجاست
تا که سهراب نپرسد دگر
خانه دوست کجاست؟

new life
17-10-2010, 19:29
پشت دیوار همین کوچه بدارم بزنید
من که رفتم ..بنشینید و هوارم بزنید
باد هم اگهی مرگ مرا خواهد برد
بنویسید که بد بودم و جارم بزنید
من از ایین شما سیر شدم..سیر شدم
پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید
دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟
خبر مرگ مرا طعنه به یارم بزنید

ilta
17-10-2010, 19:29
به جُست و جوی تو
بر درگاه ِ کوه می گریم ،
در آستانه ی دریا و علف .


به جُست و جوی تو
در معبر ِ بادها می گریم
در چار راه ِ فصول ،
در چارچوب ِ شکسته ی پنجره یی
که آسمان ِ ابر آلوده را
قابی کهنه می گیرد .
.............
به انتظار ِ تصویر ِ تو
این دفتر ِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد ؟


جریان ِ باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهر ِ مرگ است .ــ
و جاودانه گی
رازش را
با تو در میان نهاد .


پس به هیأت ِ گنجی درآمدی :
بایسته و آزانگیز
گنجی از آن دست
که تملک ِ خاک را و دیاران را
از این سان
دل پذیر کرده است !


نام ات سپیده دمی ست که بر پیشانی ِ آسمان می گذرد
ــ متبرک باد نام ِ تو ! ــ


و ما هم چنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را ...



از : احمد شاملو

F l o w e r
17-10-2010, 20:03
بسترم

صدف خالي يك تنهائي است

وتو چون مرواريد

گردن آويز كسان دگري...

اقلیما.
18-10-2010, 13:01
رفتي دلم شكــــستي ، اين دل شكســـته بهتر
پوسيده رشـــته عشق، از هم گســــسته بهتر

من انتــــــــقام دل را ، هرگــز نگـــيرم از تو
اين رفتـه راه ناحق، در خون نشـــسته بهتر

در بزم باده نوشـان ، اي غافـــل از دل من
بسـتي دوچشم و گفتم، ميخــانه بســــته بهتر

چون لاله هاي خونين، ريزد سرشكم امشب
بر گور عشق د يرين ، گل د سـته د سته بهتر

آئينه اي است گويا ،اين چهــــره غميـــــنم
تا راز د ل نداني ، در هم شكــــسته بهــــــتر

فرسوده بنـــد الفت ، با صـــد گره نيــــرزد
پيمان ســست و بيــجا، اي گل، نبـــسته بهتر

گر ياد گار بايد از، عــشق خــانه ســــوزي
داغي همـــا به سينه، جاني كه خســــته بهتر


...

F l o w e r
18-10-2010, 13:09
چو رخت خویش بر بندم از این خاک

همه گویند با ما آشنا بود

ولیکن هیچ یک کس ندانست کین مسافر

چه گفت و با که گفت و از کجا بو د

Hamid Hamid
18-10-2010, 20:03
اي داد از غم تنهايي...

ilta
18-10-2010, 21:32
زائری بارانی ام؛ آقا به دادم می رسی؟
بی پناهم، خسته ام، تنها، به دادم می رسی؟
گر چه آهو نیستم اما پر از دل تنگی ام
ضامن چشمان آهوها! به دادم می رسی؟
من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام
هشتمین دردانه ی زهرا! به دادم می رسی؟



التماس دعا

Alireza_SA
19-10-2010, 15:35
هوای چشمای تو بارونیه
چشمای تو غرق پشیمونیه

می خواستی دنیا رو پریشون کنی
تموم عاشقا رو مجنون کنی

رفتی و با دستای خالی از عشق
اومدی با خواب و خیالی از عشق

با اینکه رفتی و ازَت دلخورم
محالِ چشماتو به غم بسپرم

بخند و از هر چی غمه دل بکن
به جز دل من از همه دل بکن

گریه نکن بذار چشات بخنده
بذار چشات بار غمو ببنده

دلبر بی چون و چرای من باش
بمون کنار من، برای من باش

ای همه پهنای دلم شهر تو
بذار فراموش کنم قهر تو

آهای غریبه با من
لیلی سر به دامن
الهه ی غم نباش
نمک رو زخمم نپاش

کوره ی آتیش من
گریه نکن پیش من
دلم نداره با تو
طاقت گریه هاتو

F l o w e r
19-10-2010, 19:40
زین روی در ببسته به خود رفته ام فرو

در انتظار صبح.

فریاد اگر چه بسته مرا راه بر گلو

دارم تلاش تا نکشم از جگر خروش.



اسپند وار اگر چه بر آتش نشسته ام

بنشسته ام خموش.



وز اشک گر چه حلقه به دو دیده بسته ام

پیچم به خویشتن که نریزد به دامنم.

Hamid Hamid
19-10-2010, 21:30
غريبه شهرم و غريبه با همه كس/ گرفته پنجه ي زمانه راهه نفس
هميشه آشناي من تويي تو و بس/ غريبم ولي نه با زمانه ي خود
چه بارها كشيده ام به شانه ي خود/ كه هديه آورم گل ترانه ي خود
من از هر آنچه بر من بد شده يادي ندارم/ ولي به يادمه تمام خوبي هاي دنيا
بيا كه بي تو من نشاني از شادي ندارم/ گرفته سينه زنگبار همه غم ها ي دنيا
بيا كه اين دو روز آخر من و توست/ تمام بودنم به عشق بودن توست/ ببين چگونه دست من به دامن توست
غريبه شهرم و غريبه با همه كس...

F l o w e r
20-10-2010, 10:10
در دل ساکت شب
بی رمق، خسته و سرد
من به دنبال خودم می گردم!
کی شدم گمشده در وادی غم؟
من که بودم...
کيستم...
چه کسی خواهم شد؟
قاصدی بی مقصد

آه...
ای رفته ز ياد
مشتی از خاک زمين
من گمشده ام
چه کسی خواهد يافت؟
من سرگردان را...
من پاييزی را...

گم شدم در تنهايی
وسعتی تو خالی
باد برده است مرا
يا که يک خواب عميق؟
من چه اندازه زياد
پوچ و خالی شده ام!
عشق از ياد دلم رفته چه زود

هيس... ساکت... انگار...
که صدايی خبر از آمدنم می دهد
اين صدای قدم خسته توست؟
يا نوای قدم رسته من؟
آنچه از من شده دور
به تنم می آيد
من به من می رسم انگار دگر
شايد اين بار شکوفا شوم

هيس... ساکت... انگار...!

ilta
20-10-2010, 21:09
حتی حباب های کوچک چایی هم
بی هوده نیستند
بی هوده نیست که سیگار می کشی
و لبخند هایت تلخ می شود
نمی شود برگشت
و رد پاییز را
از نیمکت های خیس
برداشت
نمی بینمت
نه توی حلقه های خاکستری دود
نه انتهای قهوه ای فنجان
نه توی دایره ای که
قسمت ام نبود!
چهارشنبه بود
من نام تمام نیمکت ها را
چهارشنبه ای گذاشتم که نیامدی
چای سرد شد چهار شنبه بود
تلخ تر شدم چهارشنبه بود
حتی چهارشنبه بود که ما
از کنار هم گذشتیم
و من از خانه دورتر شدم
از چار خانه ی پیراهنت
هنوز فکر می کنم
می توانستم توی دایره ها چرخ بزنم
انگشتم را توی حلقه های دود فرو ببرم
با چهار شنبه و تو
عکس های یادگاری خوشحال بگیرم
هنوز فکر می کنم
توی چار خانه ی پیراهنت
خوشبخت می شدم...

Last Night
20-10-2010, 22:56
من آن مرغم که افکندم به صد دام بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را///

rahgozare tanha
20-10-2010, 23:05
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

rahgozare tanha
20-10-2010, 23:12
سبک نکرده دلمو گریه ،برای دیدنت



آرزوهام تمام شدن،تو حسرت ندیدنت



روزای تکراری من، انگار تمومی نداره



بدون تو، بی کسی هام ،طاقت دوری نداره



کجا برم ؟به کی بگم؟قصه ی ما تموم شده



تواین سکوت لحظه ها،داشتنت آرزوم شده



خدایا اگه هنوز بیادمی،بدون براش دلواپسم...



خدایا نذارکه باورم بشه دیگه بهش نمیرسم



خسته شده نگاه شب،ازدیدن اشکای من



چی مونده جز گذشته هام بدون تو برای من؟



بیا که پایان منه لحظه ی بی تورفتنم



تو انتظار هر نفس،در انتظار مردنم

rahgozare tanha
20-10-2010, 23:22
بعدتواین پنجره ي دل روبه کسی بازنشد



هیچکس بامن دلسوخته دمسازنشد



بی تویک عمرنوشتم که نقطه سرخط



نقطه های سرخط بعدتو آغاز نشد



بغضها بعدتودرحنجره ی من یخ بست



ذره ای زمزمه ازسوزتو آواز نشد



سبزه هارا گره با عشق ورود تو زدم



این گره غیرتوبادست کسی بازنشد



من وتوعاشق وهردوعزیز دل هم



اماافسوس که زمانه باکسی یارنشد.......

Dr.FANOOS
20-10-2010, 23:28
در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زنــــد
به دشــت پر ملال ما پـــــــــرنده پـــــر نـــمی زنــــد
یکی ز شــــــــب گرفتـــــگان چــــراغ بر نمی کنــــد
کسی به کوچـــــه ســار شب در سحر نمی زنــــد
نشــــسته ام در انــــتظار این غبـــــــار بی ســـوار
دریغ که از شبـــــی چنین سپــیده سر نمی زنـــد
گذر گــــــهی ست پر ستم که اندر او به غیر غــــم
یکی صــــــلای آشـــــنا به رهگـــــذر نـــــمی زنــــد
دل خــــــراب من دگر خـــــــراب تر نــــــمی شـــــود
که خــــــــنجر غـــــمت ازین خــــراب تر نمی زنــــد
چه چشم پاسخ است ازین دریــــچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زنـــــــــــــــد
نه سایه دارم و نه بر ، بیفکنندم و سزاســـــــــــت
اگر نه بر درخــــــت تر کـــــــسی تبـــــر نــــمی زند

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

s_paliz
21-10-2010, 01:27
جویبار لحظه ها جاریست
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب ، و اندر آب بیند سنگ
دوستان و دشمنان را میشناسم من
زندگی را دوست میدارم مرگ را دشمن.

Alireza_SA
21-10-2010, 13:55
کوله بار آرزوهات روی دوشت
تا کجاها رفتی با پای پیاده
رفتی و به هر چی خواستی نرسیدی
متاسفم برات ای دل ساده!

rahgozare tanha
21-10-2010, 14:44
دل از همه بريدم تا مهربان بماني
نامهربان تو رفتي با ديگران بماني ....

Last Night
21-10-2010, 17:32
کاش می شد اشک را تهدید کرد
مدت لبخند را تمدید کرد
کاش می شد در میان لحظه ها
لحظه ی دیدار را نز دیک کرد///

M3HRD@D
21-10-2010, 17:34
يه پنجره با يه قفس ، يه حنجره بي هم نفس
سهم من از بودن تو ، يه خاطرس همين و بس


تو اين مثلث غريب ، ستاره ها رو خط زدم
دارم به آخر مي رسم ، از اونور شب اومدم

يه شب كه مثل مرثيه ، خيمه زده رو باورم
ميخوام تو اين سكوت تلخ ، صداتو از ياد ببرم

بزار كوله بارم روشونه شب بزارم
بايد كه از اينجا برم ، فرصت موندن ندارم

داغ ترانه تو دلم ، شوق رسيدن تو تنم
تو حجم سرد اين قفس ، منتظر پر زدنم

من از تبار غربتم ، از آرزو هاي محال
قصه ما تموم شده ، با يه علامت سوال

بزار كوله بارم روشونه شب بزارم
بايد كه از اينجا برم ، فرصت موندن ندارم

Last Night
21-10-2010, 17:43
من از یاران عاشق می نویسم
ز اسرار شقایق می نویسم
نه از باران نه از شبنم نه از گل
من از باغ شقایق می نویسم///

ilta
21-10-2010, 18:03
بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.


در نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:


یادم آم که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.


تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.


آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فروریخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ


یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن!
لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینه عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!


با تو گفتم:‌ حذر از عشق!؟ - ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!


روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ...


باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!


اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله تلخی زد و بگریخت ...


اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!


یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.


رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...


بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

Last Night
21-10-2010, 18:23
هر غمزه ی تو به یک جهان می ارزد
هر بوسه ی تو به جسم و جان می ارزد
یک عمر اگر دربدری کرد دلم
اکنون که تویی به صد جهان می ارزد///

narmine
21-10-2010, 19:27
بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.


در نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:


یادم آم که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.


تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.


آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فروریخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ


یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن!
لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینه عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!


با تو گفتم:‌ حذر از عشق!؟ - ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!


روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ...


باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!


اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله تلخی زد و بگریخت ...


اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!


یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.


رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...


بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Milad4171
21-10-2010, 19:32
به شب نشینی خرچنگ های مردابی......چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟؟؟

MSHOCK
21-10-2010, 22:24
من که جام مــِی تو مســتم تو چرا چنینو چنانـی ..

yuseph
21-10-2010, 22:34
من وفایی ندیده ام ز خسان*******گرتودیده ای سلام ما برسان

Milad4171
21-10-2010, 22:42
سالها بی بودنت بودم...

تن به هر بیهوده فرسودم

جمع این مطلب زدم من

زندگانی شد......

ilta
21-10-2010, 22:57
تو نزدیکی که ماهی ها به سمت خونه برگشتن
به عشقت راه دریا رو بازم وارونه برگشتن
تو این دنیا یه آدم هست که دنیاشو تو می بینه
کسی که پای هفت سینت یه عمر سیب می چینه
کنار سبزه و سکه کنار آب و آیینه
تموم لحظه های شب سکوتت هفتمین سینه
تو هم درگیر تشویشی مثه حالی که من دارم
برای دیدنت امشب تموم سال بیدارم
هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه
یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه
هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه
یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه
کنار سبزه و سکه کنار آب و آیینه
تموم لحظه های شب سکوتت هفتمین سینه
تو هم درگیر تشویشی مثه حالی که من دارم
برای دیدنت امشب تموم سال بیدارم
تو نزدیکی که ماهی ها به سمت خونه برگشتن
به عشقت راه دریا رو بازم وارونه برگشتن
تو این دنیا یه آدم هست که دنیاشو تو می بینه
کسی که پای هفت سینت یه عمر سیب می چینه
هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه
یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه
هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه
یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه
هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه
یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه
تو هم درگیر تشویشی مثه حالی که من دارم
برای دیدنت امشب تمام سال بیدارم

rahgozare tanha
21-10-2010, 22:57
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


اگر مانده بودی تورا تا به عرش خدا می رساندم

اگر مانده بودی تورا تا دل قصه ها می کشاندم

اگر با تو بودم ، به شب های غربت که تنها نبودم

اگر مانده بودی ز تو می نوشتم تو را می سرودم

مانده بودی اگر نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت

این شب سرد و غمگین خونه با وجود تو رنگ سحر داشت

با تو این مرغک پر شکسته ، مانده بودی اگر بال و پر داشت

با تو بیمی نبودش ز طوفان ، مانده بودی اگر همسفر داشت

هستی ام را با آتش کشیدی ، سوختم من ندیدی ندیدی

مرگ دل آرزویت اگر بود ، مانده بودی اگر می شنیدی

با تو دریا پر از دیدنی بود ، شب ستاره گلی چیدنی بود

خاک تن شسته در موج باران در کنار تو بوسیدنی بود

بعد تو خشم دریا و ساحل ، بعد تو پای من مانده در گل

مانده بودی اگر موج دریا ، تا ابد هم پر از دیدنی بود

با تو و عشق تو زنده بودم ، بعد تو من خودم هم نبودم

بهترین شعر هستی رو با تو ، مانده بودی اگر می سرودم

مانده بودی اگر می سرودم

مانده بودی اگر نازنینم...

ilta
21-10-2010, 23:56
تصویرت را در آب دیدم
تو رفتی
من به دنبال رودخانه راه افتادم ...



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Milad4171
22-10-2010, 00:27
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من، نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است!!

Miss Artemis
22-10-2010, 00:32
رویا زدگی شکست :‌ پهنه به سایه فرو بود


زمان پر پر می شد


از باغ دیرین ، عطری به چشم تو می نشست


کنار مکان بودیم. شبنم سپیده همی بارید


کاسه ی فضا شکست. در سایه ـ باران گریستم ، و از چشمه ی غم برآمدم


آلایش روانم رفته بود. جهان دیگر شده بود


در شادی لرزیدم ، و آن سو را به درودی لرزاندم


لبخند درسایه روان بود. آتش سایه ها در من گرفت : گرداب آتش شدم


فرجامی خوش بود: اندیشه نبود


خورشید را ریشه کن دیدم


و دروگر نور را ، در تبی شیرین ، با لبی فرو بسته ستودم

narmine
22-10-2010, 00:37
دیروز رادانسته آمدیم
امروز ندانسته عاشقیم
فردا روز را...ای رند مانده بر سر دوراهی دریا و دایره
خدا را چه دیده ای!!!
...
هی می رسم کنار ستاره وباز مقصدم جای دیگریست
باید به گونه ای از کف هفت دریا ودایره بگذرم
که جای پای مرا طوفان وپرگار نبینند
....
هی می رسم کنار دانستگی
اما باز ندانسته عاشقم!!!!
می روم کتابی برای گریز از گمان گریه بخوانم،
می روم از میان تمام رویاها
رازی ،آوازی،رازی شبیه آوازی بیابم
هی می رسم کنار خویش و باز سایه سار صدای تو جای دیگریست

زور که نیست،کوتاه بیا دل نا مسلمان من خراب!

پنهان گریز قید و قاعده را اختیاری از آبروی آیینه نیست،
تو را نیز به انعقاد هر آری بی دلیل عادت نداده اند!

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

s_paliz
22-10-2010, 02:20
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما،‌ اما
گرد بام و در من
بی ثمر می‌گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو ، فریب
قاصدک! هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم، خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند .

ilta
22-10-2010, 10:54
گاهی گذشت می کنیم و گاهی گذر ، کاش فرق این دو را می دانستی ...

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

zhoovaan
22-10-2010, 11:14
اینك موج سنگین گذرزمان است كه در من می گذرد
اینك موج سنگین زمان است كه چون جوبار آهن در من می گذرد
اینك موج سنگین زمان است كه چو نان دریائی از پولاد و سنگ در من می گذرد
***
در گذر گاه نسیم سرودی دیگرگونه آغاز كرده ام
در گذرگاه باران سرودی دیگرگونه آغاز كرده ام
در گذر گاه سایه سرودی دیگرگونه آغاز كرده ام

نیلوفر و باران در تو بود
خنجر و فریادی در من
فواره و رؤیا در تو بود
تالاب و سیاهی در من

در گذرگاهت سرودی دگر گونه آغاز كردم
***
من برگ را سرودی كردم
سر سبز تر ز بیشه

من موج را سرودی كردم
پرنبض تر ز انسان

من عشق را سرودی كردم
پر طبل تر زمرگ

سر سبز تر ز جنگل
من برگ را سرودی كردم

پرتپش تر از دل دریا
من موج را سرودی كردم

پر طبل تر از حیات
من مرگ را
سرودی كردم

شاملو

ilta
22-10-2010, 17:06
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست


مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست


آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست


بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست


باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

F l o w e r
22-10-2010, 17:16
کاروانِ خیالم امشب
راهیِ شبی مهتاب میگردد...
جنگلی مملو از بیدهای مجنون....
برکه ی کوچکِ نقره گون...
آسمانی صاف...
که با ستاره ها گشته گلگون....

چلچله های مست با سینه های سرخ گون....
عِطرِ در هوا پیچیده ی یاس و اقاقیا...
و شکوفه های صورتی و بنفش و نیلگون
و سکوت که حاکم مطلق امشبست...

Alireza_SA
22-10-2010, 22:28
خواهرم در مسیر حیران* ست
توی جاده -کجا نمی دانم!
قطع شد ناگهان پیامک هاش
و من آشفته حال و حیرانم...

و پیامک که خواهری خوبی؟
نصفه جان کردی ام کجایی پس؟
بی جوابند این پیامک ها
و من اندوهگین و دلواپس!

زنگ ها بی جواب می مانند
توی گوشم صدای زنگ خطر

...
to be continued

ilta
22-10-2010, 23:38
هرچي آرزوي خوبه مال تو ... هرچي كه خاطره داري مال من
اون روزاي عاشقونه مال تو... اين شباي بي قراري مال من
منم وحسرت باتو ما شدن... توئي و بدون من رها شدن
آخر غربت دنياس مگه نه.... اول دوراهي آشنا شدن

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

narmine
22-10-2010, 23:41
به خاطر تو
در باغهاي سرشار از گلهاي شكوفنده
من
از رايحه بهار زجر مي كشم !



چهره ات را از ياد برده ام
ديگر دستانت را به خاطر ندارم
راستي ! چگونه لبانت مرا مي نواخت ؟!



به خاطر تو
پيكره هاي سپيد پارك را دوست دارم
پيكره هاي سپيدي كه
نه صدايي دارند
نه چيزي مي بيننند !



صدايت را فراموش كرده ام
صداي شادت را !
چشمانت را از ياد برده ام .



با خاطرات مبهمم از تو
چنان آميخته ام
كه گلي با عطرش !
مي زيم
با دردي چونان زخم !
اگر بر من دست كشي
بي شك آسيبي ترميم ناپذير خواهيم زد !



نوازشهايت مرا در بر مي گيرد
چونان چون پيچكهاي بالارونده بر ديوارهاي افسردگي !



من عشقت را فراموش كرده ام
اما هنوز
پشت هر پنجره اي
چون تصويري گذرا
مي بينمت !



به خاطر تو
عطر سنگين تابستان
عذابم مي دهد !
به خاطر تو
ديگر بار
به جستجوي آرزوهاي خفته بر مي آيم :

شهابها !
سنگهاي آسماني !!

zhoovaan
22-10-2010, 23:54
دور نشو
حتي براي يك روز
زيرا كه …
زيرا كه …
- چگونه بگويم –
يك روز زماني طولاني ست
براي انتظار من
چونان انتظار در ايستگاهي خالي
در حالي كه قطارها در جايي ديگر به خواب رفته اند !

تركم نكن
حتي براي ساعتی
چرا كه قطره هاي كوچك دلتنگي
به سوي هم خواهند دويد
و دود
به جستجوي آشيانه اي
در اندرون من انباشته مي شود
تا نفس بر قلب شكست خورده ام ببندد !

آه !
خدا نكند كه رد پايت بر ساحل محو شود
و پلكانت در خلا پرپر زنند !
حتي ثانيه اي تركم نكن ، دلبندترين !
چرا كه همان دم
آنقدر دور مي شوي
كه آواره جهان شوم ، سرگشته
تا بپرسم كه باز خواهي آمد
يا اينكه رهايم مي كني
تا بميرم !

پابلو نرودا

huti_421
23-10-2010, 00:11
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
......................................... جان و دل و جام و جامه در رهن شراب

فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
.................................. آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

.................................................. ...خیام

M3HRD@D
23-10-2010, 00:30
می خوردن و شاد بودن آیین منست

فارغ بودن ز کفر و دین؛ دین منست

گفتم به عروس دهر کابین تو چیست

گفتــا دل خـرم تـو کابین مـن است

Hamid Hamid
23-10-2010, 09:02
خسته ام گردون گردان خسته ام/خسته ام اي خسته جانان خسته ام
ريشه اي تشنه نشسته زير خاك/ بارشي كو ابر و باران خسته ام
خشم خورشيد و عبور فصل گرم/ در كويري خشك و سوزان خسته ام
قلب جنگل با تبر در خاك عشق/ وقت اعدام درختان خسته ام
ميزند آبي بر آتش هاي دل/ قطره قطره اشك لرزان خسته ام
شه پره پرواز من آخر شكست/ از نشستن اي رفيقان خسته ام

narmine
23-10-2010, 19:45
قول بده که خواهی آمد

اما

هرگز نیا...

اگر بیایی

همه چیز خراب می شود


دیگر نمی توانم این گونه با اشتیاق

به جاده و دریا

خیره شوم

من خو کرده ام به این انتظار...

به این پرسه زدن ها

در اسکله و ایستگاه

اگر بیایی

من چشم به راه چه کسی بمانم؟!


رسول یونان

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

ilta
23-10-2010, 23:11
[QUOTE=narmine;5546695]قول بده که خواهی آمد

اما

هرگز نیا...

اگر بیایی

همه چیز خراب می شود


دوست عزیز این شعر از سروده های رسول یونان شاعر محبوب منه نه ح . رمضانی

ممنون از ارسالش ...:20::11:

Alice in Wonderlan
23-10-2010, 23:30
ای زندگی من خسته ام تا کی سکوت تا کی اسیر

ای مرگ تلخ این دست من دستم بگیردستم بگیر

در سینه ام ای آرزو محض خدا دیگر بمیر

ای لحظه ها من از شما سر خورده ام ترکم کنید

ای روز و شب من آ دمی دل مرده ام ترکم کنید ترکم کنید

من تا گلو در حسرتم افسرده ام ترکم کنید

از وحشت فردای خود آزرده ام ترکم کنید

ای اشک گرم آروم بریز بر گونه بیمار من

لذت ببر ای غم تو هم از این همه آزار من

در لحظه بیداد غم کی میشود غمخوار من

ای لحظه پایان این امشب و فردا نکن

درد بزرگ بودنم را ای زمان حاشا نکن...

F l o w e r
24-10-2010, 15:13
سکوتم را به باران هدیه کردم

تمام زندگی را گریه کردم

نبودی در فراق شانه هایت

به هر خاکی رسیدم تکیه کردم

کنار آشیانه تو آشیانه می کنم

فضایه آشیانه را پر از ترانه می کنم

کسی سوال می کند بخاطر چه زنده ای؟

و من برای زندگی تو را بهانه می کنم

تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیبا ست

حاجت به بیان نیست که از روی تو پیدا ست

من تشنه ی یک لحظه تماشای تو هستم

افسوس که یک لحظه تماشای تو رویا ست

در خانه ی احساس اگر زمزمه ای است

آن زمزمه از توست که در جان دل ما ست

من قایق آواره ی دریای تو هستم

خوب است بدانی که دلم عاشق دریا ست

در حسرت دیدار تو می سوزم و امٌا

این دست خودم نیست به حق روی تو زیباست

rahgozare tanha
24-10-2010, 19:57
ز بی مهری زدی زخمم، نمک پاشیدی و رفتی
به دست غــم گـل امید، زقـــلبم چــیدی و رفتی
بروی شیشه عـمـرم ،چو اشک لرزیدی و رفتی
چه شبها گریه ها کـــردم ولـی نشنیدی و رفتی

وفا نا کرده قلــبت را به او بخشـــیدی و رفتی
چو برف حـسرت واندوه، سرم باریدی ورفتی
گله کــردم زتنهایــی ولــی رنجـیدی و رفتی
به دیوار دلـــم چنگ غضب ســا ییدی و رفتی

تومشت عقده هایت را ســرم کوبیدی و رفتی
نگفتی بی تو میمیرم، تو مــرگم دیدی و رفتی
وداع کـردی توبا عشق ولبش بوسیدی ورفتی
شب مرگ من از شادی، بسی خندیدی ورفتی

به رگهایم چه گرم وتلخ ، چوخون جوشیدی ورفتی
غـزل خوان برسـرخــاکم، زدی رقصــیدی و رفتی
چو عــطر بی کســی در من شبــی پيچیدی و رفتی
ز شهـــرم ناگهان دردا، چـــرا کوچـــیدی و رفتی


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

narmine
24-10-2010, 20:10
.............................. ...:20:

M3HRD@D
25-10-2010, 20:02
قصه بی سر و سامانی من گوش کنيد

گفتگوی منو حيرانی من گوش کنيد

شرح اين قصه جانسوز نهفتن تا کی

سوختم ، سوختم اين راز نگفتن تا کی

روزگاری من و دل ساکن کويی بوديم

ساکن کوی بت عربده جويـی بوديم

دين و دل باخته ديوانه رويی بوديم

بسته سلسله ، سلسله مويی بوديم

کس در آن سلسله غير از من و دل بند نبود

يک گرفتار از اين جمله که هستند نبود

نرگس غمه زنش اين همه بيمار نداشت

سنبل پر شکنش هيچ گرفتار نداشت

اين همه مشتری و گرمی بازار نداشت

يوسفی بود ولی هيچ خريدار نداشت

اول آن کس که خريدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم

گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت

با دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت

شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت

با دل پر گله از نا خوشی روی تو رفت

حاش آلله که وفای تو فراموش کند

سخن مصلحت آميز کسان گوش کند

narmine
25-10-2010, 22:23
باالله که چرخ بی تو مرا حبس ميشود

اقلیما.
26-10-2010, 14:20
کجا روم که ببینم تو را , نمیدانم

به جستجوی تو امشب

به خواب خواهم رفت ....

sarvenaz49
26-10-2010, 14:39
شبی آرزوی مرگ دارم
مرگ

F l o w e r
26-10-2010, 18:46
این حال من بی توست

بغض غزلی بی لب

افتاده ترین خورشید

زیر سم اسب شب

zhoovaan
26-10-2010, 20:16
با من بی کس تنها شده یارا تو بمان

همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان

من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام

تو همه بار و بری تازه بهارا تو بمان


داغ و درد است همه نقش و نگار دل من

بنگر این نقش به خون شسته نگارا تو بمان


زین بیابان گذری نیست سواران را لیک

دل ما خوش به فریبی است‌، غبارا تو بمان


هر دم از حلقه ی عشاق پریشانی رفت

به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان


شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم

پدرا، یارا، اندوه گسارا تو بمان


سایه‌ در پای تو چون موج دمی زار گریست

که سر سبز تو خوش باد کنارا تو بمان


هوشنگ ابتهاج (سایه)

rosenegarin13
26-10-2010, 20:21
تمام عمر بستیم و شکستیم

به جز بار پشیمانی نبستیم

narmine
26-10-2010, 20:56
زین گونه‌ام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست
جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست
گم گشته‌ی دیار محبت کجا رود؟
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست
عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست
در کار عشق او که جهانیش مدعی است
این شکر چون کنیم که ما را رقیب نیست
جانا نصاب حسن تو حد کمال یافت
و این بخت بین که از تو هنوزم نصیب نیست
گلبانگ سایه گوش کن ای سرو خوش خرام
کاین سوز دل به نـاله‌ی هر عندلیب نیست

ilta
26-10-2010, 22:31
به شانه ام زده ای
که تنهائی ام را تکانده باشی !
به چه دلخوش کرده ای ؟!
تکاندن برف از شانه های آدم برفی ؟!

F l o w e r
26-10-2010, 22:37
تو کیستی؟

که دلم می خواهد

تا فرصتی فراهم هست

با خودم آشتی کنم

M3HRD@D
26-10-2010, 22:50
دلم تنگ است
دلم ميسوزد از باغي كه ميسوزد
نه ديداري نه بيداري
نه دستي از سر ياري
مرا آشفته مي دارد چنين آشفته بازاري

تمام عمر بستيم و شكستيم
به جز بار پشيماني نبستيم
جواني را سفر كرديم تا مرگ
نفهميديم به دنبال جه هستيم
عجب آشفته بازاري است دنيا
عجب بيهوده تكراري است دنيا

چه رنجي از محبتها كشيديم
برهنه پا به تيغستان دويديم
نگاه آشنا در آن همه چشم
نديديم و نديديم و نديديم
سبكباران ساحلها نديدند
به دوش خستگان باري است دنيا

مرا در موج حسرتها رها كرد
عجب يار وفاداري است دنيا
عجب آشفته بازاري است دنيا
عجب بيهوده تكراري است دنيا
ميان آنچه بايد باشد و نيست

Amir..H
27-10-2010, 00:30
حالم از قافیه تنگ است , دلم از شعر گرفته

هیچ بیتی به سرم نیست , کمر شعر شکسته

چند روزی ست بد حالم من و سرم هوای مردن دارد

مثل مردی که نود را گذراند ولی آرزوی رفتن دارد

آخرین مجنونم و به چشمان تو می اندیشم

تو کمی لیلی باش ..کاش علت قهر تو می دانستم

حالم از بودن اینجا سیر است و به فکر رفتن

کوله بارم بر دوش , مردنم به ز زجر ماندن

عاشق عکس تو قابی شیشه , که به من می خندد

وتمام دنیا با تمام رویای دلم می جنگد

کوله بارم خالیست , کمی از روشنی چشم تو با خود دارم

و به فکر یک جا . . من طناب دار خود کجا برپا دارم

narmine
27-10-2010, 00:52
ديگر كسي نمانده و تنها تو با مني

رفتند از برم همه، ‌اما تو با مني

بار سفر به مقصد خورشيد بسته ام

اين سايه است در پي من، يا تو با مني؟!

در اين كوير تشنه ي سيراب از عطش

با سينه اي به وسعت دريا تو با مني

سمت خداست عقربه ي چشم هاي تو

ديگر چه جاي قبله نما تا تو با مني

امشب ز كوچه مي گذرم بي هراس تيغ

مي دانم اي قلندر شب ها تو با مني

با من بمان كه در دل اين دشت پر هراس

تنهاتر از خدايم و تنها تو با مني
.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

.:2M:.
27-10-2010, 01:00
بس شنيدم داستان بي‌كسی / بس شنيدم قصه‌ي دلواپسی

قصه‌ی عشق از زبان هركسی / گفته‌اند از ني حكايت‌ها بسی

حال بشنو از من اين افسانه را / داستان اين دل ديوانه را

چشم‌هايش بوی ازنيرنگ داشت / دل دريغا سينه‌ای ازسنگ داشت

با دلم انگار قصد جنگ داشت / گويی از با من نشستن ننگ داشت

عاشقم من ،قصد هيچ انكار نيست / ليك ،با عاشق نشستن عار نيست

كار او آتش زدن ،من سوختن / در دل شب ،چشم بر در دوختن

من خريدن ناز، او نفروختن / باز ،آتش دردلم افروختن

سوختن در عشق را از بر شديم / آتشی بوديم و خاكستر شديم

ازغم اين عشق مردن باك نيست / خون دل هرلحظه خوردن باك نيست

آه می ‌ترسم شبی رسوا شوم / بدتر از اين رسواييم ،تنها شوم

وای از اين صيد و آه و از آن كمند / پيش رويم خنده ، پشتم پوز‌خند

بر چنين نا‌مهربانی ، دل مبند / دوستان گفتند و دل نشنيد پند

خانه‌ای ويران‌تر از ويرانه‌ام / من حقيقت نيستم ،افسانه‌ام

گرچه سوزد پر ،ولی پروانه‌ام / فاش می ‌گويم ،كه من ديوانه‌ام

تا به كی آخر چنين ديوانگی / پيلگی بهتر از اين پروانگی

گفتمش آرام جانی؟ ،گفت:نه / گفتمش شيرين زبانی؟ ،گفت:نه

گفتمش نامهربانی؟ ،گفت:نه / مي‌شود يك شب بمانی؟ گفت:نه

دل شبی دور از خيالش سر نكرد / گفتمش ،افسوس او باور نكرد

خود نمی ‌دانم ،خدايا چيستم؟ / يك نفر با من بگويد كيستم

بس كشيدم آه ،از دل بردنش / آه،اگر آهم بگيرد دامنش

باتمام بی ‌كسی ‌ها ساختم / وای بر من ،ساده بودم ،باختم

دل سپردن دست او ديوانگی ‌ست / آه ،غيراز من كسی ديوانه نيست

گريه كردن تا سحر،كار من است / شاهد من ،چشم بيمار من است

فكر می ‌كردم كه او يار من است / نه، فقط درفكر آزار من است

نيتش از عشق، تنها خواهش است / دوستت دارم، دروغی فاحش است

يك شب آمد زيرو رويم كردو رفت / بغض تلخی در گلويم كرد و رفت

مذهب او ،هرچه باداباد بود خوش / به حالش ،كاين قدر آزاد بود

بی ‌نياز از مستی می ،شاد بود / چشم‌هايش مست مادرزاد بود

يك شبه از عمر سيرم كردو رفت / من جوان بودم ، پيرم كردو رفت

F l o w e r
27-10-2010, 01:33
بی تو، تک پنجره ی این اتاق خالی دیوار می شــــود
آرام مــــن بـــــه راه تـــــــــو بی تـــاب مـــی شــــــود
ای آفتـــاب قـلـــب مـــن، به کدامیـن گناه مـــی روی؟
آمـــال ایــن دل، بی تـــــــــو ناگــه تبـــاه می شــود

M3HRD@D
27-10-2010, 01:36
اگر خوابم اگر بيدار اگر مستم اگر هشيار
مرا ياراي بودن نيست تو ياري کن مرا اي يار
تو اي خاتون خواب من ، من تن خسته را در ياب
مرا هم خانه کن تا صبح نوازش کن مرا تا خواب
هميشه خواب تو ديدن دليل بودن من بود
چراغ راه بيداري اگر بود از تو روشن بود

ضيافت هاي عاشق را خوشا بخشش خوشا ايثار
خوشا پيدا شدن در عشق براي گم شدن دريا
نه از دور و نه از نزديک تو از خواب امدي اي عشق
خوشا خود سوزي عاشق مرا اتش زدي اي عشق
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن خوشا از عاشقي مردن

ilta
27-10-2010, 17:00
آمدم تا مست و مدهوشت كنم اما نشد
عاشقانه تكیه بردوشت كنم اما نشد
آمدم تا از سر دلتنگی و دلواپسی
گریه تلخی در آغوشت كنم اما نشد
آرزو كردم كه یك شب در سراب زندگی
چون شراب كهنه ای نوشت كنم امانشد
نازنینم، نازنینم یاد تو هرگز نرفت از خاطرم
آمدم تا این سخن آویزه گوشت كنم اما نشد
بعد از آن نامهربانیهای بی حد و فزون
سعی كردم تا فراموشت كنم اما نشد ...

ilta
27-10-2010, 19:17
این زمان نشسته بی تو با خدا
آنکه با تو بود و با خدا نبود

می کند هوای گریه های تلخ
آنکه خنده از لبش جدا نبود ...

rahgozare tanha
27-10-2010, 20:26
يادت مي آد ؟ گفتم بهت : اگه نمي شي مرحمم
تو رو خدا زخمم نشو كه تيكه پاره ست بدنم
تو عين ناباوريهام تو هم شدي يه زخم نو .....

narmine
28-10-2010, 15:34
...
به قعر شب سفری می كنیم در تابوت
هوا بد است
تنفس شدید
جنبش كم
و بوی سوختگی بوی آتشی خاموش
و شیهه های سمندی كه دور میگردد
میان پچ پچ اوراد و الوداع و امان
نشسته شهر زبان بسته باز در تب سرد
و راه بسته نماید ز رخنه تابوت
به قعر شب سفری می كنیم با كندی
چه می كنیم ؟
كجاییم ؟
شهر مامن كو ؟
شهاب شب زده ای در مدار تاریكی
هجوم از چپ و از راست دام در هر راه
عبوروحشت ماهی در آبهای سیاه
بگو به دوست اگر حال ما بپرسد دوست
نمی كشند كسی را نمی زنند به دار
دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام
نمی زنند كسی را به سینه غنچه خون
شهید در وطن ما كبود می میرد
بگو كه سركشی اینجا كنون ندارد سر
بگو كه عاشقی این جا كنون ندارد قلب
بگو بگو به سفر می رویم بی سردار
بگو بگو به سفر می رویم بی سر و قلب
بگو به دوست كه دارد اگر سر یاری
خشونتی برساند به گردش تبری
هوا كم است هوایی شكاف روزنه ای
رفیق همنفس ! اینك نفس كه بی دم تو
نشاید از بن این سینه بر شود نفسی
نه مرده ایم گواه این دل تپیده به خشم
نه مانده ایم نشان ناخن شكسته به خون
بخوان تلاش تن ما تو از جراحت جان
نهفته جسم نحیف امید در آغوش
به قعر شب سفری می كنیم چون تابوت

Miss Artemis
28-10-2010, 19:09
چه گذشت؟
- زنبوری پر زد
- در پهنه ی ...
- وهم.این سو، آن سو، جویای گلی.
- جویای گلی، آری ، بی ساقه گلی در پهنه ی خواب ،
. نو شابه ی آن ...
- اندوه ، اندوه نگاه : بیداری چشم ، بی برگیِ دست.
- نی ، سبدی می کن، سفری در باغ.
- باز آمده ام بسیار ، و ره آوردم : تیناب تهی.
- سفری دیگر ، ای دوست ، و به باغی دیگر.
- بدرود.
- بدرود ، و به همراهت نیروی هراس.

Amir..H
28-10-2010, 19:23
خوش به حالم که تو بی تاب منی
من شب و باز تو مهتاب منی

حجم آغوش تو دنیای من ست
دل و جانم، دُرِِّ نایاب منی

F l o w e r
28-10-2010, 19:28
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم

و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم

M3HRD@D
28-10-2010, 22:04
از پس پرده نگاه کن مثل شطرنجه زمونه هر کسی مثل یه مهره توی این بازی میمونه

یکی مثل ما پیاده یکی صد ساله سواره یک نفر خونه بدوشو یکی دوتا قلعه داره

یک طرف همه سیاهو یک طرف همه سپیدن روبه روی هم یه عمره ما رو دارن بازی میدن

اونا که اول بازی توی خونه تو و من پیش پای اسب دشمن مهره ها رو سر بریدن

ببین امروزه همشون میونه شاه و وزیرن هنوزم بدون حرکت پشت ما سنگر میگیرن

تاجو تخت شاه دیروز دره قلعشون نمیشد به خیالشون که این تاج سروشنه تا همیشه

یادشون رفته که اون شاه که به صد مهره نمیباخت تاجو از سرش تو میدون لشکر پیدانه انداخت

اونکه مهره ها رو چیده اونکه ما رو بازی میده اونکه نه شاهه نه سرباز نه سیاهه نه سپیده

Miss Artemis
29-10-2010, 00:37
تهی بود و نسیمی

سیاهی بود و ستاره ای

هستی بود و زمزمه ای

لب بود و نیایشی

من بود و تو یی

نماز و محرابی


سهراب

Hamid Hamid
29-10-2010, 10:17
كسي حالم نميپرسه/كسي دردم نميدونه/نه همدردو هم آوايي/كسي با من نميخونه
ازين سرگشتگي بيزارم بيزار/ولي راه فراري نيست ازين ديوار
شب ها پر درد و من از غصه ها دلسرد/كجا پيدا كنم دلسوخته اي همدرد
اسير 100 خيال و وهم و اندوهم/سراپا دردمو سنگينتر از كوهم

narmine
29-10-2010, 11:36
............................

ilta
29-10-2010, 12:26
خنجر از بیگانه خوردن سخت و درمان سخت‌تر
نیشخند دوستان اما دوچندان سخت‌تر


خنده‌هایم خنده‌ی غم،‌ اشک‌هایم اشک شوق
خنده‌های آشکار از اشک پنهان سخت‌تر


چید بالم را و درهای قفس را باز کرد
روز آزادی‌ست از شب‌های زندان سخت‌تر


صبح گل آرام در گوش چنار پیر گفت:
هرکه تن را بیشتر پرورد، شد جان سخت‌تر


مرگ آزادی‌ست وقتی بال و پر داری، کنون
زندگی سخت است اما مرگ از آن سخت‌تر...

narmine
30-10-2010, 16:24
نذر چشمان تو این دل که اگر ما باهم...
که اگر قسمت ما شد تک و تنها باهم،

زیر یک سقف به هم زل بزنیم آخرسر
خنده ای از ته دل بی غم فردا با هم

بشود حادثه ها وفق مراد من و تو
یا نباشیم و یا تا ته دنیا باهم

اگر این بار خدا خواست که خوشبختی را
بفروشد کمی ارزانتر از این تا با هم...

اگر این بار زمان روی زمین بند شود
نشناسیم از این شوق سرازپا با هم

دست تو شانه ی خوبیست که موهایم را...
لحن من ساز قشنگیست که شب ها باهم

شب شعری به غزلخوانی ترتیب دهیم
از من و رودکی و حافظ و نیما باهم

"در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیداشد و..."این است که حالا باهم...

من برایت غزلی تازه بگویم آن وقت
جمله ای از تو:"چه خوب است که تنها باهم

دل به دریا بزنیم آخر این قصه ولی
صدوده سال بمانیم در این جا با هم"

شاید این بار به سروقت خدا رفتم تا
تا بخواهم بنویسد تو و من را باهم

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

M3HRD@D
30-10-2010, 22:42
نیست تردید زمستان گذرد
وز پیش پیک بهار
با هزاران گل سرخ
بی گمان می آید...

narmine
31-10-2010, 19:14
ای شهـــابِ رهـگــــذر،ای از ستــاره ماه تــر!
دلـخــوشی هــای مــن ازعمـــر تــو هـم کوتاه تر

توخدایم نیستـی بـــی شک! ولــی مثــل خــــــدا-
در وجـودت هـــرکســی شـک می بــرد،گمراه تر

روز و شب دنـبــال تــو هستـنــد«ازمـا بهتــران»!
چشـــم هـایــت را بگـــو باشنـــد بســـم ا... تـــر

عشـق کــوهــــی قلــه ناپیــداست وصعب العبــور
هرچـــه عــاشق تــر،مسیــر پیش رو جـانـکاه تــر

عاشقی لطفش به سختی های راهش بــود ومــن-
بی جهـت مـی خواستــم بـاشد ازاین دلخــــواه تر!

نیما فرقه

Ezel
01-11-2010, 07:48
حال فعلی ام رو با یک سپید کوتاه از بهمن زدوار با شما قسمت میکنم :

" رام شدم ،

بیا "

scarllett
01-11-2010, 18:56
همه چیز در این یادداشت کوچک از قلم افتاده است پدر !
جز اینکه من با شلختگی ِ عصر رفته ام
نام عمارت سنگی را بقچه کرده ام
و فوت حاجی را
بر سنگ نبشته ی دیوار
بن بستی که کودکی ام را بست
و روزی که مادربزرگ دستم داد
در کاسه های قلمکار
...
نه کهنه تر از این نمی شوم برج ِ بابلی ِ من !
من ادامه خوابی هستم که مادر ندید
رویایی که در هزاره ی اول مچاله ماند
سنگینی آوازی تازه را سر خط می کشم
کفش های زنی را پشت سرم جفت کرده ام
و آرزویی بلند ساخته ام
از دو جمله ی کوتاه
کوتاه
نه ، نمی شوم !
به آن زنی که پشت سرم ایستاده بگویید :
دیگر به رسم تو عاشق نمی شوم

Shenel Ghermez
01-11-2010, 21:43
.:: نامی از هزار نام ::.

ای شما!ای تمام عاشقان هر کجا!

از شما سوال می کنم:

نام یک نفر غریبه را در شمار نام هایتان اضافه می کنید ؟

یک نفر که تا کنون

رد پای خویش را، لحن مبهم صدای خویش را،

شاعر سروده های خویش را نمی شناخت

گرچه بارها وبارها

نام این هزار نام را

از زبان این وان شنیده بود

یک نفر که تا همین دو روز پیش

منکر نیاز گنگ سنگ بود

گریه ئ گیاه را نمی سرود

اه را نمی سرود

شعر شانه های بی پناه را نمی سرود

حرمت نگاه بی نگاه را نمی سرود

وسکوت یک سلام در میان راه را نمی سرود

نیمه های شب نبض ماه را نمی گرفت

روز های چار شنبه ساعت چهار بارها شماره های اشتباه را نمی گرفت

ای شما!ای تمام نام های هر کجا !

زیر سایبان دستهای خویش

جای کوچکی به این غریب بی پناه می دهید ؟

این دل نجیب را، این لجوج دیر باور عجیب را

در میان خویش راه می دهید؟

Shenel Ghermez
01-11-2010, 21:45
به خاطر یک لقمه نان

کلاه از سر برداشتیم،

به احترام دوست و دشمن،

دشمن نیشخند زد

و دوست

بی تفاوت از کنارمان گذشت

سرانجام

دست ها و کلاه هایمان

در هوا معلق ماندند.

M3HRD@D
03-11-2010, 01:53
دلم تنگه برادر جان
برادر جان دلم تنگه
دلم تنگه از این روزهای بی امید
از این شبگردیهای خسته و مایوس
از این تکرار بیهوده دلم تنگه
همیشه یک غم و یک درد و یک کابوس
دلم تنگه برادر جان
برادر جان دلم تنگه
دلم خوش نیست . غمگینم برادر جان
از این تکرار بی رویا و بی لبخند
چه تنهایی غمگینی . که غیر از من
همه خوشبخت و عاشق . عاشق و خرسند
به فردا دلخوشم . شاید که با فردا
طلوع خوب خوشبختی من باشه

شبو با رنج تنهایی من سر کن
شاید فردا روز عاشق شدن باشه
دلم تنگه برادر جان
برادر جان دلم تنگه

rahgozare tanha
03-11-2010, 20:46
خوش به حالم که تو بی تاب منی
من شب و باز تو مهتاب منی

حجم آغوش تو دنیای من ست
دل و جانم، دُرِِّ نایاب منی



واقعا خوش به حالت ، قدر لحظه هاتو بدون :41:

-

rahgozare tanha
03-11-2010, 20:57
چي بگم ؟
از كجا بگم ؟
دردمو با كيا بگم ؟
بهتره كه دم نزنم
حرفي از عشقم نزنم
از عشقي كه گم شد و رفت...
عاشق مردم شد ورفت.....

Maryam j0on
04-11-2010, 14:02
دیگر ....

نه ترانه حریف دلتنگی ام می شود !...

نه گریه های تنهایی...!!

M3HRD@D
04-11-2010, 23:22
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی مارا به رخ ما بکشد تنه ای به در این خانه تنها زد و رفت

alidata2010
04-11-2010, 23:44
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

bushido
05-11-2010, 00:58
بنال ای دل که من غم دارم امشب
نه دلسوز ونه همدم دارم امشب
دلم زخم است از دست غم یار
هم از غم چشم مرهم دارم امشب
همه چیزم زیادی می کند حیف
که یار از این میا کم دارم امشب
چوعصری امد از در گفتم ای دل
همه عیشی فراهم دارم امشب
ند ا نستم که بوم شام غمگین
به بام روز خرم دارم امشب
برفت وکوره ام در سینه افروخت
ببین اه د ما د م د دارم امشب
به دل جشن عروسی وعده کردم
ندانستم که ما تم دارم امشب
در ا مد یار وگفتم دم گرفتیم
دمم رفت وهمه غم دارم امشب
به امیدی که گل تا صبحدم هست
به مزگان اشک ماتم دارم امشب
مگر ابستن عیسی است طبعم
که بر دل بار مریم دارم امشب
سر دل کندن از لعل نگارین
عجب نقشی به خاتم دارم امشب
اگر رویین تنی باشم به همت
غمی همتای رستمک دارم امشب
غم دل با که گویم شهر یا را
که محرومش زمحرم دارم امشب

ariobarzan60
05-11-2010, 01:09
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو

rahgozare tanha
05-11-2010, 20:25
..............................

سكوت سرشار از سخنان ناگفته ا‌ست
از حركات نا‌كرده،
اعتراف به عشق‌هاي نهان ،
و شگفتي‌هاي به زبان نيامده،
دراين سكوت حقيقت ما نهفته است
حقيقت تو و من.

F l o w e r
05-11-2010, 21:17
سردم شده است و از درون می سوزم

حالا شده کار هر شب و هر روزم

تو شعر مرا بپوش سرما نخوری

من دکمه ی این قافیه را می دوزم

M3HRD@D
06-11-2010, 18:59
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است.

کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کس یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است

نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم

زچشم دوستان دور یا نزدیک

مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناحوانمردانه سرد است...آی...

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!

منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم

منم من سنگ تیپا خورده رنجور

منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور

نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در بگشای دلتنگم

حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد

تگرگی نیست مرگی نیست

صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد

فریبت می دهد برآسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است

حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان

نفس ها ابر دل ها خسته و غمگین

درختان اسکلت های بلور آجین

زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده مهروماه

.

.

زمستان است......

rahgozare tanha
06-11-2010, 23:34
امشبم ميون اين خاطره هاي سردم
بي رمق دنبال اون حادثه اي مي گردم
كه نفهميدمو كي ؟
دست تو جدا شدو
نگاهتو گم كردم ....

rahgozare tanha
07-11-2010, 16:44
تو با دلتنگي هاي من ، تو با اين جاده همدستي
تظاهر مي كني دوري ....
تظاهر مي كنم هستي ....

F l o w e r
07-11-2010, 23:00
من دیگر ناله نمیکنم قرن ها نالیدن بس است.

می خواهم فریاد بزنم!

اما اگر نتوانستم سکوت میکنم.



خاموش بودن بهتر از نالیدن است.

Miss Artemis
08-11-2010, 02:04
تاریکی ، پیچک وار ، به چپر ها پیچید، به حناها، افراها.

و هنوز ، ما در کشت، در کف داس.

ما ماندیم، تا در رشته شب از گرد چپر ها وا شد، فردا شد.

روز آمد و رفت.

تاریکی ، پیچک وار ، به چپر ها پیچید، به حناها، افراها.

و هنوز ، یک خوشه کشت، در خور چیدن نه، یاد رسیدن نه.

و هزاران روز، و هزاران بار

تاریکی ، پیچک وار ، به چپر ها پیچید، به حناها، افراها.

پایان شبی، ما در خواب ، یک خوشه رسید، مرغی چید.

آواز پرش بیداری ما : ساقه لرزان پیام

F l o w e r
08-11-2010, 10:08
من

زمان را

در حجم ساعتی

به دیوار می کوبم...

و او

مرا

در حجم خویش

در خویش می کوبد....

مسخره است نه؟

Amir..H
08-11-2010, 13:03
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به افتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است