cordelia
16-09-2009, 21:49
افلاطون
يكي از مهم ترين كارهاي افلاطون كه تا به امروز استوار و باقي است، روش بحث و جستجوگري است. اگر به ديالوگ هاي افلاطون از آغاز تا دوران پختگي او نظر كنيم، در تمام آنها به اصل ديالكتيك او بر مي خوريم. ديالكتيك از نظر افلاطون معناي خاصي دارد. ديالكتيك به اين معناست كه فرضيه اي مطرح مي شود، سپس به بحث درباره آن فرضيه مي پردازند و اگر نتايج به دست آمده از آن بحث رضايت بخش بود و با فرضيه تناقضي نداشت، آن را مي پذيرند. در غير اين صورت به سراغ فرضيه ديگري مي روند. اما در بسياري از ديالوگ هاي افلاطون، او به نتيجه نمي رسد. فلسفه افلاطون بر دو بنياد نظريه مُثُل يا ايده ها و خلود نفس يا جاودانگي استوار است. افلاطون ديالوگي با عنوان پارمنيدس دارد كه متعلق به دوران پختگي اوست. در اين ديالوگ سقراط و پارمنيدس درباره نظريه مُثُل صحبت مي كنند و پارمنيدس ايرادهاي ويران كننده اي به اين نظريه مي گيرد، به نحوي كه در پايان چيزي از نظريه مُثُل باقي نمي ماند هر چند كه نظريه مُثُل محور فكر افلاطون است. در آخر آن ديالوگ، سقراط سرگردان و حيران مي ماند و پارمنيدس به او مي گويد كه علت اين حيرت اين است كه تو هنوز جوان هستي و به نتايج حرف هايي كه مي زني هنوز درست پي نبردي ولي بعد شايد موفق شوي. پس مهم ترين خدمتي كه افلاطون به فلسفه و فكر كرده است، روش افلاطون است. وي در توضيح تأثيرپذيري افلاطون از شرايط آن روزگار آتن در تأليف كتاب جمهوري اظهار داشت: افلاطون از خانواده اي اشرافي بود. پس چندان به غوغاي خلق اعتقادي نداشت. او به يك نوع سلسله مراتب فكري قائل بود و همه مردم را مساوي نمي دانست. او از شرايط نابسامان آن زمان آتن در رنج بود و به فكر چاره افتاد. چاره اي كه او انديشيد اين بود كه جامعه اي بسازيم كه براي هميشه ثابت و پايدار بماند و كوچك ترين خلل و تغييري در آن ايجاد نشود. پس او در تشخيص بيماري جامعه درست انديشيد اما غافل شد از اينكه اولين وا ژه در قاموس جهان، «حركت» است.
افلاطون، ۲۵ قرن است كه مردم را در افسون خود گرفته است. همه از افلاطون تأثير مي پذيرند. وايتهد معتقد است كه تمام فلسفه غرب پانوشت هايي به افلاطون است. پس ما همه به نوعي تحت تأثير افلاطون هستيم، حال بعضي با آراي او موافق هستند و برخي مخالف، اما هرگز نمي توانند او را ناديده بگيرند.
يكي از مهم ترين كارهاي افلاطون كه تا به امروز استوار و باقي است، روش بحث و جستجوگري است. اگر به ديالوگ هاي افلاطون از آغاز تا دوران پختگي او نظر كنيم، در تمام آنها به اصل ديالكتيك او بر مي خوريم. ديالكتيك از نظر افلاطون معناي خاصي دارد. ديالكتيك به اين معناست كه فرضيه اي مطرح مي شود، سپس به بحث درباره آن فرضيه مي پردازند و اگر نتايج به دست آمده از آن بحث رضايت بخش بود و با فرضيه تناقضي نداشت، آن را مي پذيرند. در غير اين صورت به سراغ فرضيه ديگري مي روند. اما در بسياري از ديالوگ هاي افلاطون، او به نتيجه نمي رسد. فلسفه افلاطون بر دو بنياد نظريه مُثُل يا ايده ها و خلود نفس يا جاودانگي استوار است. افلاطون ديالوگي با عنوان پارمنيدس دارد كه متعلق به دوران پختگي اوست. در اين ديالوگ سقراط و پارمنيدس درباره نظريه مُثُل صحبت مي كنند و پارمنيدس ايرادهاي ويران كننده اي به اين نظريه مي گيرد، به نحوي كه در پايان چيزي از نظريه مُثُل باقي نمي ماند هر چند كه نظريه مُثُل محور فكر افلاطون است. در آخر آن ديالوگ، سقراط سرگردان و حيران مي ماند و پارمنيدس به او مي گويد كه علت اين حيرت اين است كه تو هنوز جوان هستي و به نتايج حرف هايي كه مي زني هنوز درست پي نبردي ولي بعد شايد موفق شوي. پس مهم ترين خدمتي كه افلاطون به فلسفه و فكر كرده است، روش افلاطون است. وي در توضيح تأثيرپذيري افلاطون از شرايط آن روزگار آتن در تأليف كتاب جمهوري اظهار داشت: افلاطون از خانواده اي اشرافي بود. پس چندان به غوغاي خلق اعتقادي نداشت. او به يك نوع سلسله مراتب فكري قائل بود و همه مردم را مساوي نمي دانست. او از شرايط نابسامان آن زمان آتن در رنج بود و به فكر چاره افتاد. چاره اي كه او انديشيد اين بود كه جامعه اي بسازيم كه براي هميشه ثابت و پايدار بماند و كوچك ترين خلل و تغييري در آن ايجاد نشود. پس او در تشخيص بيماري جامعه درست انديشيد اما غافل شد از اينكه اولين وا ژه در قاموس جهان، «حركت» است.
افلاطون، ۲۵ قرن است كه مردم را در افسون خود گرفته است. همه از افلاطون تأثير مي پذيرند. وايتهد معتقد است كه تمام فلسفه غرب پانوشت هايي به افلاطون است. پس ما همه به نوعي تحت تأثير افلاطون هستيم، حال بعضي با آراي او موافق هستند و برخي مخالف، اما هرگز نمي توانند او را ناديده بگيرند.