مشاهده نسخه کامل
: فاضل نظری
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فاضل نظري، شاعر معاصر، متولد 1358 شهر خمين از توابع استان مركزي است.
به گزارش ستاد خبر انتشارات سوره مهر، كتاب شعرهاي «گريههاي امپراتور»، «اقليت» و «آنها»، كه از سوي انتشارات سوره مهر به چاپهاي متعددي رسيده بود در مجموعهسازي جديد در قالب يك بسته مجزا با نام «سهگانهها» در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است.
شايان ذكر است، كتاب «گريههاي امپراتور» فاضل نظري، به دليل كسب جوايز معتبر و متعدد توانسته عنوان «زرين» را براي خود برگزيند.
«اقليت» سروده ديگر نظري، كه آن هم موفق به كسب جوايز و افتخارات متعددي شده بود، با دريافت نشان «زرين» به چاپ پنجم رسيد.
همچنين جديدترين اثر وي، با نام «آنها»، نيز، كه در بهار امسال به چاپهاي متعدد سوم و چهارم رسيده بود، طي دو ماه، فروش آن به ده هزار نسخه رسيد.
« اقليت » و « گريه هاي امپراتور » هرکدام مجموعه اي شامل 38 سروده از شاعر هستند و شعر « گريه هاي امپراتور» در مجموعه « اقليت » منتشر شده است.
فاضل نظري در اين باره و اينکه چرا شعر «اقليت» نيز در هيچ يک از دو مجموعه به چاپ نرسيده است، گفت: اين امر يک قرار با خودم است که کتاب هاي ديگري نيز داشته باشم. به طور مثال شعر « اقليت » در کتاب بعدي من که «پنجره جوهري» است، خواهد بود.
نظري در مورد قالب اشعار نيز تصريح کرد: اشعار در قالب غزل است و البته سعي کرده ام که روايت تازه اي از غزل کهن فارسي داشته باشم و همان تصور و تصوير واقعي غزل را به مفهوم واقعي ارائه دهم.
وي تصريح کرد: غزل در دوره هاي گذشته فراز و نشيب هاي بسياري را پشت سر گذاشته است و آنچه تجربه جوان ها بود، اغلب توجه به پيکره و فرم غزل بوده است که جدا از کل غزل نيست. اما در اين مجموعه سعي شده است که روح غزل را حاکم کنيم.
نظري با تاکيد بر اينکه تقسيم بندي به لحاظ موضوعي کاري است که منتقدان انجام مي دهند و ملزوم مخاطبان نيست، خاطرنشان کرد: خوانندگان و شاعران به لحاظ حال و هوا با شعر مواجه مي شوند و هرکدام حال و هواي جداگانه اي دارند.
وي خاطرنشان کرد: سعي کرده ام دراين غزليات شعبده بازي ها و کارهاي محير العقول که بيشتر شعر را از حقيقت دور مي کند، پرهيز کنم.
F l o w e r
12-09-2009, 14:27
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :
1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
» غــزلیـــات :
فهرست غزلیات بر اساس حرف آخـر قـافیـه جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر کافی ست حرف آخر قافیه آن را در نظر بگیرید .
ا
خط ها : خطی کشید روی تمام سوال ها ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ناگهان : ای رفته کمکم از دل و جان، ناگهان بیا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مسئله ی پاک شده : تا کی تحمل غم و تا کی خدا خدا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نه چون اهل خطا بوديم رسوا ساختي ما را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مرا بازيچه خود ساخت چون موسي كه دريا را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ت
پادشاه : از شوكت فرمانرواييها سرم خالي است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مهمان آتش : راحت بخواب اي شهر! آن ديوانه مرده است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گنج : شعله انفس و آتشزنه آفاق است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بیم فرو ریختن : بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سیب سرخ : با هر بهانه و هوسي عاشقت شدست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شهر : شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده ست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
كبرياي توبه را بشكن پشيماني بس است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
به طعنه گفت به من: روزگار جانکاه است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
راحت بخواب اي شهر، آن ديوانه مرده ست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دشت خشكيد و زمين سوخت و باران نگرفت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ما را کبوترانه وفادار کرده است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اما تو بگو << دوستی >> ما به چه قیمت؟ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آیین عشق بازی دنیـا عوض شده ست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]آیین عشق بازی دنیـا عوض شده ست)
چشم به قفل قفسی هست و نیست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ج
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
د
دیر و دور : بعد از اين بگذار قلب بيقراري بشكند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آهنگ : از صلح ميگويند يا از جنگ ميخوانند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خداحافظی : به خداحافظي تلخ تو سوگند نشد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سنگ در برکه : به نسيمي همة راه به هم ميريزد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تفاوت : پس شاخههاي ياس و مريم فرق دارند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زیارت : مستي نه از پياله نه از خم شروع شد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خلوت : عقل بیهوده سر طرح معما دارد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یکی از ما دو نفر : موج عشق تو اگر شعله به دلها بكشد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
از باغ ميبرند چراغانيات كنند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
همين كه نعش درختي به باغ مي افتد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
و عمر شیشه عطر است، پس نمی ماند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می گیرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
همچنان صياد را صحرا به صحرا ميكشند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سفر مگو که دل از خود سفر نخواهد کرد
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ر
به سوی ساحلی دیگر : به دريا مي زنم! شايد به سوي ساحلي ديگر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بهار پشت زمستان بهار پشت بهار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ش
طلوع می کند اکنون به روی نیزه سری : نشسته سايه اي از آفتاب بر رويش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خلوت : همچنان وعدهي بخشايش شاهنشاهش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
روزی که ارغوان به تو نفروخت گل فروش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گ
دلباخته :اي صورت پهلو به تبدل زده! اي رنگ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گوشه ی چشم بگردان و مقدر گردان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
م
نگرانی : در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بوته زار : تا ذره ای ز درد خودم را نشان دهم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پلنگ سنگی : پلنگ سنگی دروازه های بسته شهرم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خاطره : چنان که از قفس هم دو یا کریم به هم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سخن چینان : از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
طلسم : در گذر از عاشقان رسيد به فالم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
من چه در وهم وجودم چه عدم دلتنگم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
کودکان ديوانه ام خوانند و پيران ساحرم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چه جای شکوه اگر زخم آتشین خوردم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
من که در تنگ برای تو تماشا دارم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ن
سرزنش : تا از تو هم آزرده شوم سرزنشم کن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ای موج پریشان تو دریای خروشان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ه
هلاهل : اين طرف مشتي صدف آنجا كمي گل ريخته ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
من خود دلم از مهر تو لرزید وگرنه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ی
آهو : پ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])یشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غریب در پیراهن : هر روز ، جهان است و فرازی و نشیبی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هر گاه یک نگاه به بیگانه می کنی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غمخوار من! به خانه ی غم ها خوش آمدی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آپدیت تا پست 72#
به خداحافظي تلخ تو سوگند نشد
كه تو رفتي و دلم ثانيه اي بند نشد
لب تو ميوه ي ممنوع ولي لب هايم
هرچه از طعم لب سرخ تو دل كند، نشد
با چراغي همه جا گشتم و گشتم در شهر
هيچكس ! هيچكس اينجا به تو مانند نشد
هر كسي در دل من جاي خودش را دارد
جانشين تو در اين سينه خداوند نشد
خواستند از تو بگويند شبي شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند، نشد!
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
يک صد و شصت و سومين نشست هفته کانون ادبيات ايران به نقد و بررسي مجموعه شعر « اقليت » سروده« فاضل نظري» اختصاص داشت.
اين نشست روز دوشنبه 9 مرداد در محل کانون ادبيات ايران برگزار شد
در ابتداي اين نشست شاعر گفت: چاپ کتاب اول ـ گريه هاي امپراتور ـ يک اتفاق بود. انتخاب هاي آن کتاب حال و هواي مشترک داشتند. البته مقايسه اين دو کتاب کار درستي نيست، مثل مقايسه کبوتر و پروانه است. کتاب اول فصلي در نکوهش عشق بود و کتاب دوم فصلي در ستايش مرگ. البته نه مرگي از جنس موت. مرگي آگاهانه و فعال.
در اينجا اشعار محصول تجربه نيستند. محصول تفکراند. در لايه اول مشاهده است و در لايه دوم شهود.
«هادي سعيدي کياسري» در نشست نقد و بررسي مجموعه «اقليت» گفت: موضوع کليدي و محوري که براي شاعر جذاب است و جذبه هاي جادويي دارد، مرگ است. او خيلي آگاهانه به مضمون مرگ نپرداخته و با مرگ تغزل کرده و آن را در حد معشوق ستوده است.
«مرتضي کاردر» يکي از منتقدان اين نشست با عنوان اين که شاعر با زيرکي و رندي خاصي نام مجموعه را اقليت نهاده است و اين نشان از در اقليت بودن شاعر است گفت : شعر نظري ، شعري متفاوت از جريان هاي شعري امروز است. او نگاهي کلاسيک به غزل دارد و غزلش بيت محور است. نظام نشانه ها در شعر او به غزل کلاسيک نزديک تر است تا شعر و جريان هاي مدرن امروزي.
کاردر با اشاره به کارکردهاي نظام نشانه شناختي سنتي گفت: امروز نشانه هاي ديگري در شعر جايگزين آن نشانه ها شده است و شاعري که مي خواهد دوباره از آن نشانه ها استفاده کند بايد رابطه اي دوباره را در آنها کشف کند که پيش از آن استفاده نشده باشد. اما شاعر اين مجموعه نتوانسته است کارکردي تازه از نشانه هاي غزل فارسي به دست دهد.
در ادامه « هادي سعيدي کياسري » با تبريک به نظري که در اين روزگار بي نشاطي و سرد مهري مخاطبان و مسئولان شعر،در سرزمين شعر، با نشاطي مضاعف کارش را پي مي گيرد، تاريخچه اي از غزل را عنوان کرد و به تغزل در غزل فارسي پرداخت و سپس به مضمون گرايي در غزل هندي اشاره کرد.
وي با بررسي اجمالي جريان هاي غزل در دوران بعد از نيما و تاثير ميراث موسيقايي ايراني در غزل گفت: زمان هاي نزديک انقلاب دوره اي است که غزل اندک اندک از نفس مي افتد و غلبه با شعر نو با گرايش هاي مدرن و آوانگارد است.
پس از انقلاب منظومه معرفتي انسان ايراني تغيير مي کند و نسل جوان از تجربيات گذشته بهره مي گيرد. دوره درخشان غزل تا اوسط دهه 70 است. جواناني که شعر مي گويند چون ميراثي نزديک به خود را مي بينند از آن تاثير مي گيرند که نتيجه آن حجم انبوهي از غزل واره هاي شگفت انگيز است و در اين دوره محتواي غزل با کل محتواي غزل پيشين متفاوت مي شود.
سعيدي کياسري درباره مجموعه اقليت گفت: در اين مجموعه استحکام و اصالت و صداي صميمي غزل را مي شنويم. شاخص ترين نکته در اين اشعار استفاده ار مولفه ها و بعضا موتيف هايي است که در شعر تکرار مي شود. موتيف هاي مذهبي و اسطوره اي از آن جمله اند.
وي با اشاره به نقد قدما در صورت و محتوا افزود: به لحاظ محتوا شاعر در دايره يکسري مفاهيم کليدي گرفتار است.
مغازله موضوع عمده اشعار است که در بيشتر آنها مخاطب خداوند است اما نه از جنس حمد و سپاس هاي غزل پيشين زبان فارسي. مغازله هايي با خداوند که گاهي حتي به شطح هم نزديک مي شود.
در پايان شهرام ميرشکاک با بيان اينکه توقعش از شعر و ادبيات امروز بالاست و معتقد است که هيچ کدام از صاحبان سخن امروز ماندگاري شاعران و سخنوران پيشين را به لحاظ انانيت شاعران امروز ، نخواهند داشت گفت: در شعر نظري هيچ اعجازي رخ نمي دهد. اگر غير منتظره بودن را ويژگي شعر بدانيم وقتي اقليت را خواندم هيچ اتفاقي در زندگي من رخ نداد.
وي با اشاره به عنوان شعر گفت : گريه هاي امپراتور دچار انانيت است و اقليت هم خود را در اقليت ديدن. او مي خواهد از شر نظام هاي سرکوب زباني و جريان هاي حاکم بر شعر و ادبيات خود را رها کند.
در انديشه شاعر هم اتفاقي نمي افتد. شاعر مايوس و نااميد است. شعر در فضايي خاکستري شکل مي گيرد نوعي مظلوم نمايي دارد. ياس و نااميدي شاعر قدرتمند نيست و پوچي و ياس انفعالي است!
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از باغ ميبرند چراغانيات كنند
تا كاج جشنهاي زمستانيات كنند
پوشاندهاند «صبح» تو را «ابرهاي تار»
تنها به اين بهانه كه بارانيات كنند
يوسف! به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار ميبرند كه زندانيات كنند
اي گل گمان مكن به شب جشن ميروي
شايد به خاك مردهاي ارزانيات كنند
يك نقطه بيش فرق رحيم و رجيم نيست
از نقطهاي بترس كه شيطانيات كنند
آب طلب نكرده هميشه مراد نيست
گاهي بهانهاي است كه قربانيات كنند
در گذر از عاشقان رسيد به فالم
دست مرا خواند و گريه كرد به حالم
روز ازل هم گريست آن ملك مست
نامه تقدير را كه بست به بالم
مثل اناري كه از درخت بيفتد
در هيجان رسيدن به كمالم
هر رگ من رد يك ترك به تنم شد
منتظر يك اشاره است سفالم
بيشه شيران شرزه بود دو چشمش
كاش به سويش نرفته بود غزالم
هر كه جگرگوشه داشت خون به جگر شد
در جگرم آتش است از كه بنالم
اي صورت پهلو به تبدل زده! اي رنگ
من با تو به دل يكدله كردن، تو به نيرنگ
گر شور به دريا زدنت نيست از اين پس
بيهوده نكوبم سر سودازده بر سنگ
با من سر پيمانت اگر نيست نيايم
چون سايه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ
من رستم و سهراب تو! اين جنگ چه جنگي است
گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ
يك روز دو دلباخته بوديم من و تو!
اكنون تو ز من دلزدهاي! من ز تو دلتنگ
از صلح ميگويند يا از جنگ ميخوانند؟!
ديوانهها آواز بيآهنگ ميخوانند
گاهي قناريها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ ميخوانند
كنج قفس ميميرم و اين خلق بازرگان
چون قصهها مرگ مرا نيرنگ ميدانند
سنگم به بدنامي زنند اكنون ولي روزي
نام مرا با اشك روي سنگ ميخوانند
اين ماهي افتاده در تنگ تماشا را
پس كي به آن درياي آبيرنگ ميخوانند
Ghorbat22
16-09-2009, 11:50
كبرياي توبه را بشكن پشيماني بس است
از جواهرخانه خالي نگهباني بس است
ترس جاي عشق جولان داد و شك جاي يقين
آبروداري كن اي زاهد مسلماني بس است
خلق دلسنگاند و من آيينه با خود ميبرم
بشكنيدم دوستان دشنام پنهاني بس است
يوسف از تعبير خواب مصريان دلسرد شد
هفتصد سال است ميبارد! فراواني بس است
نسل پشت نسل تنها امتحان پس ميدهيم
ديگر انساني نخواهد بود قرباني بس است
بر سر خوان تو تنها كفر نعمت ميكنيم
سفرهات را جمع كن اي عشق مهماني بس است!
Ghorbat22
16-09-2009, 11:52
به نسيمي همة راه به هم ميريزد
كي دل سنگ تو را آه به هم ميريزد
سنگ در بركه مياندازم و ميپندارم
با همين سنگ زدن، ماه به هم ميريزد
عشق بر شانه هم چيدن چندين سنگ است
گاه ميماند و ناگاه به هم ميريزد
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده
عشق یک لحظه ی کوتاه به هم می ریزد
آه، يك روز همين آه تو را ميگيرد
گاه يك كوه به يك كاه به هم ميريزد
Ghorbat22
16-09-2009, 11:54
پس شاخههاي ياس و مريم فرق دارند
آري! اگر بسيار اگر كم فرق دارند
شادم تصور ميكني وقتي نداني
لبخندهاي شادي و غم فرق دارند
برعكس ميگردم طواف خانهات را
ديوانهها آدم به آدم فرق دارند
من با يقين كافر، جهان با شك مسلمان
با اين حساب اهل جهنم فرق دارند
بر من به چشم كشتة عشقت نظر كن
پروانههاي مرده با هم فرق دارند
Ghorbat22
16-09-2009, 11:55
مستي نه از پياله نه از خم شروع شد
از جادة سهشنبه شب قم شروع شد
آيينه خيره شد به من و من به آيينه
آن قدر خيره شد كه تبسم شروع شد
خورشيد ذرهبين به تماشاي من گرفت
آنگاه آتش از دل هيزم شروع شد
وقتي نسيم آه من از شيشهها گذشت
بيتابي مزارع گندم شروع شد
موج عذاب يا شب گرداب؟! هيچ يك
دريا دلش گرفت و تلاطم شروع شد
از فال دست خود چه بگويم كه ماجرا
از ربناي ركعت دوم شروع شد
در سجده توبه كردم و پايان گرفت كار
تا گفتم السلام عليكم ... شروع شد
بعد از اين بگذار قلب بيقراري بشكند
گل نميرويد، چه غم گر شاخساري بشكند
بايد اين آيينه را برق نگاهي ميشكست
پيش از آن ساعت كه از بار غباري بشكند
گر بخواهم گل برويد بعد از اين از سينهام
صبر بايد كرد تا سنگ مزاري بشكند
شانههايم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تختهسنگي زير پاي آبشاري بشكند
كاروان غنچههاي سرخ، روزي ميرسد
قيمت لبهاي سرخت روزگاري بشكند
نه چون اهل خطا بوديم رسوا ساختي ما را
که از اول براي خاک دنيا ساختي ما را
ملائک با نگاه يأس بر ما سجده ميکردند
ملائک راست مي گفتند اما ساختي ما را
که باور ميکند با اينکه از آغاز مي ديدي
که منکر ميشويم آخر خودت را ساختي ما را
به ظاهر ماهياني ناگزير از تنگ تقديريم
تو خود بازيچه اهل تماشا ساختي ما را
به جاي شکر گاهي صخره ها در گريه ميگويند
چرا سيلي خور امواج دريا ساختي ما را
دل آزردگانت را به دام آتش افکندي
به خاکستر نشاندي سوختي تا ساختي ما را
اين طرف مشتي صدف آنجا كمي گل ريخته
موج، ماهيهاي عاشق را به ساحل ريخته
بعد از اين در جام من تصوير ابر تيره ايست
بعد از اين در جام دريا ماه كامل ريخته
مرگ حق دارد كه از من روي برگردانده است
زندگي در كام من زهر هلاهل ريخته
هر چه دام افكندم، آهوها گريزانتر شدند
حال صدها دام ديگر در مقابل ريخته
هيچ راهي جز به دام افتادن صياد نيست
هر كجا پا ميگذارم دامني دل ريخته
زاهدي با كوزهاي خالي ز دريا بازگشت
گفت خون عاشقان منزل به منزل ريخته
از شوكت فرمانرواييها سرم خالي است
من پادشاه كشتگانم، كشورم خالي است
چابكسواري، نامهاي خونين به دستم داد
با او چه بايد گفت وقتي لشگرم خالي است
خونگريههاي امپراتوري پشيمانم
در آستين ترس، جاي خنجرم خالي است
مكر وليعهدان و نيرنگ وزيران كو؟
تا چند از زهر نديمان ساغرم خالي است؟
اي كاش سنگي در كنار سنگها بودم
آوخ كه من كوهم ولي دور و برم خالي است
فرمانروايي خانه بر دوشم، محبت كن
اي مرگ! تابوتي كه با خود ميبرم خالي است
* پرويز بيگي حبيب آبادي
دو مجموعه شعر «اقليت» و «گريههاي امپراطور» اثر فاضل نظري آثار خوبي در حوزه شعر هستند كه ميتوانم آنها را به بازديدكنندگان پيشنهاد كنم.
شاعر، شبكهاي ذهني دارد كه يك سطح آن، ذهني و سطح ديگر آن، نوشتاري است و او بايد ميان اين دو سطح تطبيق ايجاد كند؛ به اين ترتيب كه طي فرايندي در ضمير خودآگاه و ناخودآگاهش، آنچه در ذهن دارد را به شعر تبديل كند و فاضل نظري به عنوان يك شاعر جوان در اين تطبيق و برگردان آن به يك اثر، موفق بوده است.
همچنين، او در اين دو مجموعه توانسته بسيار هوشمندانه به پديدههاي اطرافش نگاه و آن را به خوبي به شعر تبديل كند.
آنچه در اين دو كتاب جلوه ميكند، موضوع شعرها و يا ارزشي بودن آنها نيست بلكه نگاه شاعرانه نظري به دنيا و نمايش ويژگيهاي شعري درست به مخاطب است.
راحت بخواب اي شهر! آن ديوانه مرده است
در پيله ابريشمش پروانه مرده است
در تُنگ، ديگر شور دريا غوطهور نيست
آن ماهي دلتنگ، خوشبختانه مرده است
يك عمر زير پا لگد كردند او را
اكنون كه ميگيرند روي شانه، مرده است
گنجشكها! از شانههايم برنخيزيد
روزي درختي زير اين ويرانه مرده است
ديگر نخواهد شد كسي مهمان آتش
آن شمع را خاموش كن! پروانه مرده است
شعله انفس و آتشزنه آفاق است
غم قرار دل پرمشغله عشاق است
جام مي نزد من آورد و بر آن بوسه زدم
آخرين مرتبه مستشدن اخلاق است
بيش از آن شوق كه من با لب ساغر دارم
لب ساقي به دعاگويي من مشتاق است
بعد يك عمر قناعت دگر آموختهام
عشق گنجي است كه افزونياش از انفاق است
باد، مشتي ورق از دفتر عمر آورده است
عشق سرگرمي سوزاندن اين اوراق است.
mahdistar
26-09-2009, 19:08
اخیرا كتاب سوم فاضل نظری نیز وارد بازار شده است.
«آنها» دفتری است با 51 غزل كه به همت انتشارات سوره به نشر رسیده است.
روشنترین وجه این دفتر كه البته شاعر را از دفاتر پیشین همراهی میكند مضمونآفرینی است. بهنظر میرسد بیشترین دغدغه فاضل در شعر، كشف نكتههای شاعرانه و خلق مضامین تازه است؛ شیوهای كه مخاطب را به یاد طرز غزل هندی میاندازد و دقایق و ظرافتهای آن سبك ادبی را فراخاطر خواننده میآورد. اگر شعر سبك هندی را شعری معناگرا و نه صورتگرا بدانیم این ویژگی را در اشعار فاضل نظری نیز بهوضوح میتوانیم مشاهده كنیم. برای فاضل در شعر بیش از آنكه بازیهای زبانی و هنرورزیهای شكلی اهمیت داشته باشد خلق مضمونهای نو مورد توجه است:
هركه ویران كرد ویران شد در این آتشسرا
هیزم اول پایة سوزاندن خود را گذاشت
اعتبار سربلندی در فروتنبودن است
چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت
اگر چون رود میخواهد كه با دریا درآمیزد
بگو چون چشمه بر زانو گذارد دست و برخیزد
این خیالورزیهای شاعرانه در برخی موارد از جمله دو بیت اولِ مثال گذشته، در ساختار نیز قرابتهایی با اشعار سبك هندی مییابد و از همان ساختار معروف «پیشمصرع، مصرع برجسته» در سبك هندی متابعت میكند. در مجموع فارغ از نسبت برخی از این ابیات با غزل سبك هندی من این كشفهای شاعرانه را نقطه قوت شعر فاضل میدانم. مهمترین ویژگی یك شاعر، داشتن نگاه شاعرانه به جهان است كه گاهی در میان بازیهای بیدلیل و ادا و اطوارهای ادواری گم میشود. گاه دیده میشود كه برخی افراد در شعر هر كار میكنند جز آنكه شعر بگویند. نمونه آن را در موجها و جریانهای شعری سالهای اخیر بسیار سراغ داریم. میتوان نگاه خلاقانه فاضل به شعر را در برخی ابیات برجسته این مجموعه سراغ گرفت:
به روز وصل چه دل بستهای؟ كه مثل دو خط
به هم رسیدن ما نقطه جدایی ماست
پاداش حرف حقزدن جز سربلندی نیست
حق با من است اما مرا بر دار میخواهی
در راه عشق تكیه به تدبیر عقل خویش
با چتر زیر سایه بهمن نشستن است
شادمانیم كه در سنگدلی چون دیوار
باز هم پنجرهای در دل سیمانی ماست
در ساختار شعر فاضل این ویژگی باعث تقویت محور افقی و به همان نسبت ضعف محور عمودی شده است. جستوجوی شاعر برای مضمونسازی سبب شده است تا ابیاتی قوی خلق شود كه با وجود قوت معنایی، رابطه مستحكمی بین آنها وجود ندارد. به تعبیر دیگر ارتباط دو مصرع، محكم است اما ارتباط ابیات مختلف با یكدیگر ضعیف است. گاه دیده میشود كه در یك غزل از موضوعات و آنات شاعرانه مختلفی سخن به میان میآید اما بین این مضامین ارتباط روشنی وجود ندارد و حتی گاه این گسست منجر به تنافر معنایی نیز میشود.
آن روز اگر خود بال خود را میشكستم
اكنون نمیگفتم بمانم یا نمانم؟
قفل قفس، باز و قناریها هراسان
دلكندن آسان نیست آیا میتوانم؟
در این دو بیت كه در پی یكدیگر آمدهاند دو مفهوم متضاد بیان شده است. در لختی سخن از ماندن است و در لخت دیگر شاعر از رفتن میگوید.
یا در بیت دیگر شاعر میگوید:
بیا سر در گریبان هم از دنیا بیاساییم
مگر ما را خدا با «هم» در آن دنیا برانگیزد
در این پیرانهسر سجادهای دارم كه میترسم
خدا با آن مرا از حلقه دوزخ بیاویزد
فحوای كلام در بیت اول شوریدگیهای عاشقانه است و در بیت دوم پرهیزهای پارسایانه. شاید بتوان گفت ضعف محور عمودی از ویژگیها، ناگزیر مضمونسازیهای شاعرانه است.
اگر به سه دفتر شعر فاضل در كنار هم نگاه شود، حالوهوا و سبكوسیاق دو دفتر قبلی را بهروشنی میتوان در دفتر «آنها» نیز مشاهده كرد و صاحب آن را شاعری صاحبصدا دانست.
چند قدمی كه بیشتر به پیش آییم همین یكدستی و قرابت میتواند پای ذوقمان را بگیرد و تصاویر و موتیفهای تكراری آن كمی ملالآور شود. بهنظر من مهمترین مشكل این دفتر همین تعدد تصاویر تكراری است. شاعر در موقعیتهای مختلف توانسته است از حداكثر ظرفیتهای برخی موتیفهای مورد علاقهاش بهره ببرد اما همین پایبندی به چند موضوع محدود، جهان تصویری شعر فاضل را كوچك كرده است. برخی از این موتیفها كه سابقه حضور در دو دفتر اول را هم دارند، از این قرارند: دریا، آینه، غبار، فواره، ساحل سجده، ماه و...
تصویر زیبایی كه شاعر از رفتوآمدهای موج به ساحل ترسیم كرده سبب خلق چنین بیت درخشانی شده است:
ساحل جواب سرزنش موج را نداد
گاهی فقط سكوت سزای سبكسری است
اما این با همآیی موج و ساحل وقتی كه در غزلهای بعد تكرار میشود از توان تصویر میكاهد و تصاویر را بیرمق جلوه میدهد:
موج راز سربهمهری را به دنیا گفت و رفت
با صدفهایی كه بین ساحل و دریا گذاشت
من شور و شر موج و تو سرسختی ساحل
روزی كه به سوی تو دویدم تو چه كردی؟
كشش ساحل اگر هست چرا كوشش موج؟
جذبة دیدن تو میكشد از هر طرفم
یا در مثال دیگر میتوان به نشستن غبار روی سنگ قبر اشاره كرد:
حتی ننشستهست غباری به مزارم
ای كشتی جان! حوصله كن میرسد آن روز
فراموشی حریری از غبار افكنده بر سنگی
از این پس مینوازد عطر تنهایی مشامم را
سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم مكن
بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگینتر است
شاعر از موتیف فروافتادن فواره در این دفتر 4بار استفاده كرده است كه نشان از علاقه شدید وی به این تصویر دارد. موتیفهای سجده، ماه، بوسیدن، دریا و آینه بهترتیب پنج، شش، نه، هفده و بیست بار استفاده شده است. بهنظر میرسد بیتوجهی فاضل به استعمال مكرر چند تصویر محدود باعث گشودهشدن باب نقد و اشكالات بسیار بر شعرش شده است. كاش شاعر در استفاده از این تصاویر وسواس بیشتری بهخرج میداد و با گزینشهای دقیقتر خود مضمونآفرینیهای بدیعش را زیر سایه تصاویر تكراری مدفون نمیكرد.
در سالهای اخیر و در غزل امروز، شعر پیوند مستحكمی با زندگی مردم عصر خود یافته است. این ویژگی را میتوان در ورود برخی عناصر دنیای متمدن به غزل فارسی جستوجو كرد.
در دفتر «آنها» از مجموع 51غزل حتی یك شعر نیز به فضاهای شهری مربوط نمیشود. در این مجموعه بسامد واژگانی همچون رود، ساحل و كوه بسیار بالاست؛ در حالی كه اثری از واژگان دنیای متمدن دیده نمیشود. واژه خیابان كه شاید تنها واژه مدرن این مجموعه باشد فقط 2 بار بهكار گرفته شده است؛ در حالی كه كلمات كوه، موج، رود و دریا هركدام بهترتیب هشت، نه، ده و هفده بار تكرار شده است. این تفاوت را جدای از واژگان در سطح نحو و ساختار جملات هم میتوان مشاهده كرد. زبان فاضل در این مجموعه، زبانی باستانی و آركائیك نیست اما با قطعیت هم نمیتوان آن را زبانی امروزی دانست. بیتوجهی شاعر در استفاده از شكل شكسته برخی حروف همچون مرا، ز و دگر و علاقهاش به پیشوند منفیساز «م» به جای «ن» نشان از همین افتراق زبان شعر فاضل با زبان معیار دارد.
دگر برای كسی درد دل نخواهم كرد
دگر ز دست خودم درد سر نخواهم دید
عجب كه كوه ز ماتم سپید شد مویش
عجب كه كوه شده چون نسیم سرگردان
دیگر سراغ خاطرههای مرا مگیر
خاكستر گداخته را زیرورو مكن
میتوان گفت زبان شعر فاضل بیش از آنكه در نسبت با غزل امروز باشد همصدا با شاعرانی همچون رهی معیری یا شهریار است. البته شاعر خود نیز به این امر واقف است و با ظرافت به آن اشاره كرده است:
مرا به لفظ كهن عیب میكنند و رواست
كه سینهسوخته از می حذر نخواهد كرد
در واقع این امر به خودی خود امر نامطلوبی نیست و اگر شاعر بتواند وحدت رویه خود را حفظ كند و از قوانینی كه خویش وضع كرده تعدی نكند، نباید بر او خردهای گرفت؛ چیزی كه فاضل در این مجموعه توانسته است به آن دستیابد.
نكته دیگری كه باید در شعر فاضل مورد بررسی قرار بگیرد چهرهای است كه از معشوق ارائه میشود. در این مورد هم شعر فاضل با شعر دیگر همنسلان و همقطارانش تفاوت دارد. در شعر امروز معشوق از آن تصویر خیالی و كلی خود در شعر كلاسیك فاصله گرفته و به پدیدهای حقیقیتر و محسوستر بدل شده است.
فاضل نظری هم كموبیش در برخی اشعار خود به این معشوق نظری داشته است.
ای كه برداشتی از شانة موری باری
بهتر آن بود كه دست از سر من برداری
ظاهر آراستهام در هوس وصل ولی
من پریشانتر از آنم كه تو میپنداری
هرچه میخواهمت از یاد برم ممكن نیست
من تو را دوست نمیدارم اگر بگذاری
اما در برخی از موارد نیز چندان با این اتفاق همدل نبوده است. در برخی از ابیات مجموعة «آنها» آنجا كه از معشوق سخنی بهمیان میآید خواننده به یاد شعر سبك عراقی میافتد و در نظرش بسیاری از ویژگیهای معشوق پهلو به ویژگیهای معشوق سبك عراقی میزند. در اینجا دغدغه عاشق توجه معشوق به رقیبان است و رفتارها و برخوردهای او در نظر عاشق جز حسن و نیكی نیست.
هرگاه یك نگاه به بیگانه میكنی
خون مرا دوباره به پیمانه میكنی
چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری است
جای گلایه نیست كه این رسم دلبری است
دشنام یا دعای تو در حق من یكی است
ای آفتاب هرچه كنی ذرهپروری است
گویی همچون شاعر قرون 7و8 عاشق، خاكسار و دستبهدامان معشوق است و سرزدن جور و ستم از معشوق، امری طبیعی است.
شادم كه به هر حال به یاد توام، اما
خون میخورم از دست تو و باز غمی نیست
گر جوابم را نمیگویی، جوابم كن به قهر
گاه یك دشنام از صدها دعا شیرینتر است
كشتهای در پای خود دیدی یقین كردی منم
سایهای بر خاك مهمان شد، گمان كردم تویی
بهنظر میرسد دلیل چنین جهتگیریای در شعر فاضل نظری، تعلقات خاطر وی به غزل فارسی و الهامات و تأثیرپذیریهایی باشد او از این گنجینة گرانسنگ دارد. توجه به این پشتوانة شعری در بسیاری موارد سبب غنای شعر فاضل شده است. اما همین دلبستگی گاهی همچون آنچه ذكر آن رفت باعث توقف شاعر در عوالمی دیگر شده و او را فرزند زمانهایی كرده است كه با زمان شاعر فاصله دارد.
نكته آخری كه باید در نقد و بررسی مجموعة«آنها» به آن اشاره كرد، علاقه بسیار شاعر به استفاده از ردیفهای بعضاً بلند است. در این دفتر از مجموع 51 غزل، 36 غزل مردف است و از میان این 36 غزل، ردیف 14عدد از آنها به بلندی یك جمله است؛ ردیفهایی همچون «حوصلة شرح قصه نیست»، «از تماشای تو میگیرد»، «...تر از این شدن چگونه» و «گمان كردم تویی» از جمله ردیفهای بلندی است كه تشخص خاصی به این مجموعه بخشیده است. من بهدرستی دلیل این تكلف شعری را نمیدانم اما گمان میكنم پیش از آنكه آنِ شاعرانهای شاعر را به سوی استعمال چنین ردیفهایی سوق داده باشد، اشتیاق او به هنرورزیها و نمایش چیرهدستیهایش سائق این كار شده است. باید معترف هم بود كه شاعر در بیشتر مواقع بهخوبی توانسته است با گزینشهای هوشمندانهاش بار سنگینی از شعریت بیت را بر دوش ردیفهای مشكل خود بیندازد.
در پایان به نظر میرسد شعر فاضل با جایگاه واقعی خود فاصله دارد و آنچه بر جریده خاطر آمده است تنها بخشی از تواناییها و شاعرانگیهای آقای مدیر است. شاید اگر فاضل نظری از توان و استعداد خویش با جدیت بیشتری بهره میجست میتوانست شعر خود را در جایگاه رفیعتری قرار دهد؛ اگرچه با توجه به دغدغهها و مسئولیتهای اجراییاش باید همین آبباریكه را نیز غنیمت شمرد.
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
:11:
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم
تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم
چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود
بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم
:11:
همين كه نعش درختي به باغ مي افتد
بهانه باز به دست اجاق مي اقتد
حكايت من و دنيا يتان حكايت آن
پرنده ايست كه به باتلاق مي افتد
عجب عدالت تلخي كه شادماني ها
فقط براي شما اتفاق مي افتد
تمام سهم من از روشني همان نوريست
كه از چراغ شما در اتاق مي افتد
به زور جاذبه سيب از درخت چيده زمين
چه ميوه اي ز سر اشتياق مي افتد
هميشه همره هابيل بوده قابيلي
ميان ما و شما كي فراق مي افتد؟
micropersian
29-09-2009, 01:26
به طعنه گفت به من: روزگار جانکاه است
به من! که هر نفسم آه در بی آه است
در آسمان خبری از ستاره من نیست
که هر چه بخت بلند است عمر کوتاه است
به جای سرزنش من به او نگاه کنید
دلیل سر به هوا بودن زمین ماه است
شب مشاهده چشم آن کمان ابروست!
کمین کنید که امشب سر بزنگاه است
شرار شوق و تب شرم و بوسه دیدار
شب خجالت من از لب تو در راه است....
مرا بازيچه خود ساخت چون موسي كه دريا را
فراموشش نخواهم كرد چون دريا كه موسي را
خيانت قصه تلخي است اما از كه مي نالم
خودم پرورده بودم در حواريون يهودا را
نسيم وصل وقتي بوي گل مي داد حس كردم
كه اين ديوانه پرپر مي كند يك روز گل ها را
خيانت غيرت عشق است وقتي وصل ممكن نيست
نبايد بي وفايي ديد نيرنگ زليخا را
كسي را تاب ديدار سر زلف پريشان نيست
چرا آشفته مي خواهي خدايا خاطر ما را
نمي دانم چه افسوني گريبان گير مجنون است
كه وحشي مي كند چشمانش آهوان صحرا را
چه خواهد كرد با ما عشق پرسيديم و خنديدي
فقط با پاسخت پيچيدهتر كردي معما را
نشسته سايه اي از آفتاب بر رويش
به روي شانه طوفان رهاست گيسويش
ز دوردست سواران دوباره مي آيند
که بگذرند به اسبان خويش از رويش
کجاست يوسف مجروح پيرهن چاکم
که باد از دل صحرا مي آورد بويش
کسي بزرگتر از امتحان ابراهيم
کسي چنان که به مذبح بريد چاقويش
نشسته است کنارش کسي که مي گريد
کسي که دست گرفته به روي پهلويش
هزار مرتبه پرسيده ام زخود او کيست
که اين غريب نهاده است سر به زانويش
کسي در آن طرف دشت ها نه معلوم است
کجاي حادثه افتاده است بازويش
کسي که با لب خشک و ترک ترک شده اش
نشسته تير به زير کمان ابرويش
کسي است وارث اين دردها که چون کوه است
عجب که کوه ز ماتم سپيد شد مويش
عجب که کوه شده چون نسيم سرگردان
که عشق مي کشد از هر طرف به هر سويش
طلوع مي کند اکنون به روي نيزه سري
به روي شانه طوفان رهاست گيسويش
من چه در وهم وجودم چه عدم دلتنگم
از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم
روح از افلاک و تن از خاک، در اين ساغر پاک
از در آميختن شادي و غم دلتنگم
خوشه اي از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز ازسفر باغ ارم دلتنگم
اي نبخشوده گناه پدرم آدم را
به گناهان نبخشوده قسم دلتنگم
حال در خوف و رجا رو به تو بر ميگردم
دو قدم دلهره دارم دو قدم دلتنگم
نشد از ياد برم خاطره دوري را
بازهرچند رسيديم به هم !دلتنگم
keykavoos
05-10-2009, 14:39
واقعا از خوندن شعراي فاضل ديوونه مي شم.
كتاب گريه هاي امپراتور رو انقد خوندم ديگه درب و داغون شده. با اينكه شعراشو حفظم اما از رو خوندن يه لذت ديگه اي داره.
دستتون درد نكنه.
راحت بخواب اي شهر، آن ديوانه مرده ست
از گشنگي در گوشه پايانه مرده ست
از مرگ او کمتر پليسي باخبر شد
مرده ست، اما اندکي دزدانه مرده ست
جنب مبال پارک غوغا بود، گفتند:
ديشب زني در قسمت مردانه مرده ست
معشوق هامان پشت هم از دست رفتند:
فرزانه شوهر کرده و افسانه مرده ست
مجنون! برو دنبال کارت، چون که ليلا
حين نخستين عادت ماهانه مرده ست
گل را بکن از شاخه اش، بلبل سقط شد
آن شمع را خاموش کن، پروانه مرده ست.
کودکان ديوانه ام خوانند و پيران ساحرم
من تفرجگاه ارواح پريشان خاطرم
خانه متروکم از اشباح سرگردان پر است
آسماني ناگريز از ابرهاي عابرم
چون صدف در سينه مرواريد پنهان کرده ام
دردل خود مومنم ،در چشم مردم کافرم
گرچه يک لحظه ست از ظاهر به باطن رفتنم
چند صد سال است راه از با طنم تا ظاهرم
خلق مي گويند:ابري تيره درپيرا هني ست
شايد ايشان راست مي گويند، شايد شاعرم
مرگ درمان من است از تلخ و شيرينش چه باک
هرچه باشد ناگريزم هرچه باشد حاضرم
با هر بهانه و هوسي عاشقت شدست
فرقي نمي کند چه کسي عاشقت شدست
چيزي ز ماه بودن تو کم نمي شود
گيرم که برکه ايي نفسي عاشقت شدست
اي سيب سرخ غلتزنان در مسير رود
يک شهر تا به من برسي عاشقت شدست
پر مي کشي و واي به حال پرنده ايي
کز پشت ميله ي قفسي عاشقت شدست
ايينه ايي و اه که هرگز براي تو
فرقي نمي کند چه کسي عاشقت شدست
keykavoos
12-10-2009, 16:49
راحت بخواب اي شهر، آن ديوانه مرده ست
از گشنگي در گوشه پايانه مرده ست
از مرگ او کمتر پليسي باخبر شد
مرده ست، اما اندکي دزدانه مرده ست
جنب مبال پارک غوغا بود، گفتند:
ديشب زني در قسمت مردانه مرده ست
معشوق هامان پشت هم از دست رفتند:
فرزانه شوهر کرده و افسانه مرده ست
مجنون! برو دنبال کارت، چون که ليلا
حين نخستين عادت ماهانه مرده ست
گل را بکن از شاخه اش، بلبل سقط شد
آن شمع را خاموش کن، پروانه مرده ست.
حتما همه دوستان مي دونيد كه اين شعر دو نسخه داره كه اين نسخه اي كه الان jasmin عزيز نوشته تو كتاب "گريه هاي امپراتور" چاپ نشده
نسخه ي چاپ شده ي شعر اوني بود كه قبلا گذاشته بود. (دستت درد نكنه واقعا)
البته هر دو نسخه ي شعر هم به قدر كافي ديوونه كننده هست. دي:
keykavoos
12-10-2009, 17:03
پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی
شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی
شاید از آن پس بود که احساس میکردم
در سینه ام پر می زند شبها پرستویی
شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم
هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی
از کودکی دیوانه بودم مادرم میگفت
از شانه ام هر روز می چیده ست شب بویی
نام تو را میکند روی میزها هر وقت
دردست آن دیوانه می افتاد چاقویی
بیچاره آهویی که صید پنجه ی شیری است
بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی
اکنون زتو باناامیدی چشم می پوشم
اکنون زمن با بی وفایی دست مي شويي
آیینه خیلی هم نباید راستگو باشد
من مایه ی رنج تو هستم راست میگویی
keykavoos
12-10-2009, 17:14
به دريا مي زنم! شايد به سوي ساحلي ديگر
مگر آسان نمايد مشکلم را مشکلي ديگر
من از روزي که دل بستم به چشمان تو مي ديدم
که چشمان تو مي افتند دنبال دلي ديگر
به هرکس دل ببندم بعد از اين خود نيز مي دانم
به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلي ديگر
من از آغاز در خاکم نمي از عشق مي بينم
مرا مي ساختند اي کاش از آبو گلي ديگر
به دنبال کسي جامانده از پرواز مي گردم
مگر بيدار سازد غافلي را ، غافلي ديگر
snow chem
06-12-2010, 21:22
سلام
همه شعرای آقای نظری قشنگن
مرسی از همه که این اشعار رو اینجا مینویسین
من کتاب اقلیت ایشون رو دارم ولی کتابای دیگه شون رو پیدا نکردم که بخرم.
ممنون میشم اگه کسی آدرس یا فایل اینترنتی داره که مجموعه اشعار رو بشه از توش دانلود کرد بذاره که بشه یه جا همه ی کتاب رو دانلود کرد. چمیدونم فایل PDF یا rar یا ...
مرسی
.
شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده ست
آسمانا! کاسه ی صبر درختان پر شده ست
زندگی چون ساعت شماطه داره کهنه ای
از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده ست
چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم
چای می نوشم ولی از اشک،فنجان پر شده ست
بس که گل هایم به گور دسته جمعی رفته اند
دیگر از گل های پرپر خاک گلدان پر شده ست
دوک نخ ریسی بیاور یوسف مصری ببر
شهر از بازار یوسف های ارزان پر شده ست
شهر گفتم!؟ شهر! آری شهر! شهر
از خیابان! از خیابان! از خیابان پر شده ست
part gah
05-07-2011, 15:05
ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
بامت بلند باد که دلتنگیت مرا
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است
چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است
part gah
12-07-2011, 09:24
ای رفته کمکم از دل و جان، ناگهان بیا
مثل خــــــدا به یاد ستمدیدگان بیا
قصد من از حیات، تماشای چشم توست
ای جان فدای چشم تو؛ با قصد جان بیا
چشم حسود کور، سخن با کسی مگو
از من نشان بپرس ولی بینشان بیا
ایمان خلق و صبر مرا امتحان مکن
بی آنکه دلبری کنی از این و آن بیا
قلب مرا هنوز به یغما نبردهای
ای راهزن دوباره به این کاروان بیا
F l o w e r
13-07-2011, 21:11
نگرانی
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا ً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد!چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
part gah
14-07-2011, 14:32
من خود دلم از مهر تو لرزید ,وگرنه
تیرم به خطا می رود اما به هدر,نه!
دل خون شده وصلم و لب های تو سرخ است
سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر ,نه
با هرکه توانسته کنار آمده دنیا
با اهل هنر؟آری! با اهل نظر ؟نه!
بد خلقم و بد عهد زبانبازم و مغرور
پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟
یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد
یک بار دگر ,بار دگر, بار دگر .....نه!
part gah
15-07-2011, 11:07
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن!آینه این قدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!
بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایقت را بشکن!روح تو دریایی نیست
آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه!دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت:هر خواستنی عین توانایی نیست
F l o w e r
16-07-2011, 14:03
خطی کشید روی تمام سوال ها
تعریف ها معادله ها احتمال ها
خطی کشید روی تساوی عقل و عشق
خطی دگر به قائده ها و مثال ها
خطی دگر کشید به قانون خویشتن
قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها
از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید
خطی به روی دفتر خط ها و خال ها
خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محال ها
part gah
03-09-2011, 13:12
" ضدِ " فاضل نظری منتشر می شود
«ضد»، نام جدیدترین غزل سروده های فاضل نظری است که به تازگی کار تدوین آن به پایان رسیده است ، این مجموعه شامل 40غزل جدید از این شاعر است که با مضامین عشق و عرفان سروده شده است.
فاضل نظری در پاسخ به سوال مبنی بر انتخاب نام مجموعه چهارم از سروده هایش گفت: «افراد» و «بی انسان» از دیگر نام هایی بودند که برای این مجموعه شعر در نظر گرفته بودم که در نهایت نام«ضد» را برای این مجموعه انتخاب کردم.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
به گفته شاعر، غزل های این دفتر بیشتر با مضامین عشق و عرفان و در ادامه مجموعه شعر «گریه های امپراتور» سروده شده اما به لحاظ زبانی، به دفتر شعر دیگرش«آن ها» نزدیک است.
«گریههای امپراتور» مجموعه شعری از فاضل نظری است که در قالب غزل سروده شده است. نظری در این مجموعه با استفاده از زبانی نرم و ساده توانسته است مضامین بلندی را بازآفرینی کند گریه های امپراتور به عنوان کتاب سال شعر جوان ایران برگزیده شده است.
«آنها» سومین مجموعه از سرودههای فاضل نظری بعد از دو مجموعه «اقلیت» و«گریههای امپراتور» مشتمل بر 51 غزل با موضوعات عاشقانه و عارفانه است که این مجموعه از سرودههای نظری نسبت به دو مجموعه قبلیاش اگرچه در ادامه همانهاست اما دارای تفاوتهای زبانی است. همچنین «آنها» دارای شادی و ابتهاج بیشتری است و به گفته شاعر «غم جان مایه آنها نیست». اگرچه به گفته خود شاعر در شعر عاشقانه از غمگریزی نیست.مجموعه آن ها در بیست و دومین نمایشگاه تنها پس از گذشت 6 روز به چاپ چهارم رسید.
فاضل نظری در پاسخ به این سوال که آیا سوره مهر، ناشر کتاب چهارم است گفت: در حال حاضر در مورد ناشر «ضد»، تصمیمی اتخاذ نکرده ام، اما احتمالا یک ناشر خصوصی آن را منتشر کند.
part gah
03-09-2011, 13:19
عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شاید و اما دارد
با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت
سر سربسته چرا اینهمه رسوا دارد
در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا دارد
بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند
قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد
snow chem
03-09-2011, 21:20
تا ذره ای ز درد خودم را نشان دهم
بگذار در جدا شدن از یار جان دهم
همچون نسیم میگذرد تا به رفتنش
چون بوته زار دست برایش تکان دهم
دل برده از من آنکه زمن دل بریده است
دیگر دی این قمار نباید زیان دهم
یعقوب صبر داشت و دوری کشیده بود
چون نیستم صبور چرا امتحان دهم
یوسف فروختن به زر ناب هم خطا است
نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم
part gah
04-09-2011, 17:06
پلنگ سنگی دروازه های بسته شهرم
مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم
تفاوت های ما بیش از شباهت هاست باور کن
تو تلخی شراب کهنه ای من تلخی زهرم
مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم
یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم
کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی بخشم
تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم
تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من
پلنگ سنگی دروازههای بسته شهر
part gah
05-09-2011, 15:56
موج عشق تو اگر شعله به دلها بكشد
رود را از جگر كوه به دريا بكشد
گيسوان تو شبيهاست به شب اما نه
شب كه اينقدر نبايد به درازا بكشد
خودشناسي قدم اول عاشق شدن است
واي بر يوسف اگر ناز زليخا بكشد
عقل يكدل شده با عشق، فقط ميترسم
هم به حاشا بكشد هم به تماشا بكشد
زخمي كينهي من اين تو و اين سينهي من
من خودم خواستهام كار به اينجا بکشد
يكي از ما دو نفر كشته به دست دگرياست
واي اگر كار من و عشق به فردا بكشد
part gah
06-09-2011, 12:00
هر روز ، جهان است و فرازی و نشیبی
این نیز نگاهی است به افتادن سیبی
در غلغله جمعی و تنها شده ای باز
آن قدر که در پیرهنت نیز غریبی
آخر چه امیدی به شب و روز جهان است
باید همه عمر خودت را بفریبی
چون قصه آن صخره که از صحبت دریا
جز سیلی امواج نبرده است نصیبی
آیینه تاریخ تو را درد شکسته است
اما تو نه تاریخ شناسی نه طبیبی !
part gah
07-09-2011, 13:32
تا کی تحمل غم و تا کی خدا خدا
دیگر ز یاد برده گمانم مرا خدا
در سنگسار ، آینه ای را که می برند
شاید شکسته خواسته از ابتدا خدا
اکنون که من به فکر رسیدن به ساحلم
در فکر غرق کردن کشتی است نا خدا
امکان رستگاری من گر نبوده است
بیهوده آزموده مرا بار ها خدا
با نیت بهشت اگرم آفریده است
می راندم به سوی جهنم چرا خدا
ای دل خلاف هروله حاجیان مرو
کافی است هر چه عقل درافتاد با خدا
بگذار بی مجادله از نیل بگذریم
تا از عصا نساخته است اژدها خدا
Lady parisa
13-09-2011, 11:47
ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند؟! مگر میشود از خویش گریخت
بال تنها غم غربت به پرستوها داد
اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد
عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد
چشم بیهوده به آیینه شدن دوختهای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد
part gah
19-09-2011, 09:52
چنان که از قفس هم دو یا کریم به هم
از آن دو پنجره ما خیره می شدیم به هم
به هم شبیه ، به هم مبتلا ، به هم محتاج
چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم
من و توایم دو پژمرده گل میان کتاب
من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم
شبیه یکدگریم و چقدر دلگیر است
شبیه بودن گل های بی شمیم به هم
من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم
من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم
بیا شویم چو خاکستری رها در باد
من و تو را برساند مگر نسیم به هم...
part gah
11-10-2011, 18:53
تا از تو هم آزرده شوم سرزنشم کن
آه این منم ای آینه! کم سرزنشم کن
آن روز که من دل به سر زلف تو بستم
دل سرزنشم کرد، تو هم سرزنشم کن
ای حسرت عمری که به هر حال هدر شد
در بیش و کم شادی و غم سرزنشم کن
یک عمر نفس پشت نفس با تو دویدم
اینبار قدم روی قدم سرزنشم کن
من سایهی پنهان شده در پشت غبارم
آه این منم ای آینه کم سرزنشم کن
part gah
14-10-2011, 14:49
همچنان وعدهي بخشايش شاهنشاهش
ميكشد گمشدگان را به زيارتگاهش
نه در آيينهء فهم است؛ نه در شيشهء وهم
عاقلان آينه خوانندش و مستان آهش
به من از آتش او در شب پروانه شدن
نرسيده است به جز دلهرهء جانكاهش
از هم آغوشي دريا به فراموشي خاك
ماهي عمر چه ديد از سفر كوتاهش؟
كفن برف كجا؟ پيرهن برگ كجا؟
خستهام مثل درختي كه از آذر ماهش
باز برگرد به دلتنگي قبل از باران
سورهء توبه رسيده است به بسم اللهاش
part gah
24-10-2011, 14:01
هر گاه یک نگاه به بیگانه می کنی
خون مرا دوباره به پیمانه می کنی
ای آنکه دست بر سر من می کشی ! بگو
فردا دوباره موی که را شانه می کنی ؟
گفتی به من نصیحت دیوانه گان مکن
باشد ، ولی نصیحت دیوانه می کنی
ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینه ی شکسته دلان خانه می کنی ؟
بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه می کنی
عشق است و گفته اند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه می کنی
part gah
27-10-2011, 21:09
دشت خشكيد و زمين سوخت و باران نگرفت
زندگي بعد تو بر هيچ كس آسان نگرفت
چشمم افتاد به چشم تو ولي خيره نماند
شعله اي بود كه لرزيد ولي جان نگرفت
دل به هر كس كه رسيديم سپرديم ولي
قصه عاشقي ما سر و سامان نگرفت
تاج سر دادمش و سيم زر، اما از من
عشق جز عمر گرانمايه به تاوان نگرفت
مثل نوري كه به سوي ابديت جاريست
قصه اي با تو شد آغاز كه...
part gah
30-04-2012, 02:01
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار ابر بهاری، ببار... کافی نیست
چنان که یخ زده تقویم ها اگر هر روز
هزار بار بیاید بهار، کافی نیست
به جرم عشق تو باشد که آتشم بزنند
برای کشتن حلاج، دار کافی نیست
گل سپیده به دشت سپید می روید
سپیدبختی این روزگار کافی نیست
خودت بخواه که این انتظار سر برسد
دعای این همه چشم انتظار کافی نیست
part gah
05-05-2012, 11:12
اما تو بگو << دوستی >> ما به چه قیمت؟
امروز به این قیمت ، فردا به چه قیمت؟
ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ
این حسرت دریاست تماشا به چه قیمت؟
یک عمر جدایی به هوای نفسی وصل
گیرم که جوان گشت زلیخا به چه قیمت؟
از مضحکه دشمن تا سرزنش دوست
تاوان تو را می دهم اما به چه قیمت؟
مقصود اگر از دیدن دنیا فقط این بود
دیدیم ، ولی دیدن دنیا به چه قیمت؟
part gah
25-05-2012, 10:51
و عمــــــر شیشه عطــــــر است، پس نمی ماند
پرنــــــده تا بــــــه ابــــــد در قفســــــ نمی ماند
مگو که خاطرت از حــــــرف من مکــــــدر شد
که روی آینــــــه جــــــاینفســــــنمی ماند
طلای اصــــــل و بدل آنچنان یکــــــی شده اند
که عشقــــــ جز به هوای هــــــوس نمی ماند
مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان
که این طبیبـــــــ به فریــــــادرس نمی ماند
من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم
قطـــــــــار منتظر هیچ کس نمی ماند
part gah
25-09-2012, 06:59
چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می گیرد
از این بی آبرویی نام ما آوازه می گیرد
من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم
خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد
به روی ما به شرط بندگی در می گشاید عشق
عجب داروغه ای! باج سر دروازه می گیرد
چرا ای مرگ می خندی؟ نه می خوانی، نه می بندی!
کتابی را که از خون جگر شیرازه می گیرد
ملال آورتر از تکرار رنجی نیست در عالم
نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد
part gah
11-10-2012, 07:01
همچنان صياد را صحرا به صحرا ميكشند
آهوان مست جور چشم او را ميكشند
زير بار عشق قامت راست كردن ساده نيست
موجها باري گران بر دوش دريا ميكشند
قصه انگشتري بيمثلم، اما بينگين
دوستان از دست من شرمندگيها ميكشند
قامتم هر قدر رعناتر شود، خورشيد و ماه
سايهام را بيشتر بر خاك دنيا ميكشند
شرك موري بود بر سنگ سياهي در شبي !
چشمهاي ما فقط «رنج» تماشا ميكشند
part gah
08-01-2013, 21:39
غمخوار من! به خانه ی غم ها خوش آمدی
با من به «جمع» مردم تنها خوش آمدی
بین جماعتی که مرا سنگ می زنند
می بینمت... برای تماشا خوش آمدی
راه نجاتم از شب گیسوی دوست نیست
ای من به آخرین شب دنیا خوش آمدی
پایان ماجرای دل و عشق، روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیری ام سخنی غیر از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی
ای عشق ای عزیزترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی
ای مــ ـــوج پریشان تو دریای خروشان
بگذار مـــرا غــر ـق کند این شب مــواج
با من که به چشم تو گرفتــارم و محتاج
حـــرفی بزن ای قلب مـرا برده به تاراج
ای مــ ـــوج پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرـ ــق کند این شب مــواج
یک عمـر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسـیدیم به معـراج
ای کشته ی سوزانده ی بر باد سپرده
جز عشـ ق نیاموختی از قصه ی حلاج
یک بـ ـار دگر کاش به سـ ــاحل برسانی
صندوقچه ای را که رها گشته در امواج
با تشکر مهران...
آیین عشق بازی دنیـا عوض شده ست
یوسف عوض شده ست زلیخا عـوض شده ست
سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی
در عشق سال هاست که فتوا عوض شده ست
خوکن به قایقت که به ساحل نمی رسیم
خو کن که جای ســـاحل و دریا عوض شده ست
آن با وفا کبــ ــوتر جلدی که پـــ ـر کشید
اکــ ـــنون به خانه آمده، امــــا عوض شده ست
حق داشتی مرا نشناسی به هر طریق
من همچنان همـــانم و دنیا عـــوض شده ست
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
با تشکر مهران...
raha bash
30-07-2013, 19:10
چه جای شکوه اگر زخم آتشین خوردم
که هرچه بود ز مار در آستین خوردم
فقط به خیزش فواره ها نظر کردم
فرود آب ندیدم ! فریب از این خوردم
مرا نه دشمن شیطانی ام به خاک افکند
که تیر وسوسه از یار در کمین خوردم
زمن مخواه کنون با یقین کنم توبه
من از بهشت مگر میوه با یقین خوردم!؟
قفس گشودی ام و ” اختیار ” بخشیدی
همین که از قفست پرزدم زمین خوردم!
raha bash
30-07-2013, 19:15
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق رازداری! کو دل پرطاقتی؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی
تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد
غنچهای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟
گریه میکردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دورباد از خرمن ایمان عاشق آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی
بس که دامان بهاران گلبهگل پژمرده شد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی
من کجا و جرأت بوسیدن لبهای تو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی
گوشه ی چشم بگردان و مقدر گردان
ما که هستیم در این دایره ی سرگردان؟
دور گردید و به ما جرات مستی نرسید
چه بگوییم به این ساقی ساغر گردان؟
این دعایی ست که رندی به من آموخته است؛
بار ما را نه بیفزا، نه سبک تر گردان
غنچه ای را که به پژمرده شدن محکوم است؛
تا شکوفا نشده بشکن و پر پر گردان
من کجا بیشتر از حق خودم خواسته ام؟؟
مرگ حق است، به من حق مرا برگردان
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست ،مدت هاست
به جای دیدن روی تو در خود خیره ایم ای عشق
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست عیب از ماست
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست
من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل
تحمل می کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست
در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست
روزی که ارغوان به تو نفروخت گل فروش
پیراهنی به رنگ گل ارغوان بپوش
از یاد بردن غم عالم میسر است
اکنون که با شراب نشد شوکران بنوش
گیرم که مثل موری از این سنگ بگذری
کوهی ست پشت سنگ، از این بیشتر مکوش
چون نی نفس کشیدن ما ناله کردن است
در شور نیز ناله ی ما می رسد به گوش
آتش بزن به سینه ی آتش گرفته ام
آتش گرفته را مگر آتش کند خموش
بانو . ./
14-05-2014, 21:31
.
مــن کــــــه در تنـــگ بــــرای تــو تـمـــاشــا دارم
بــــا چـــــه رویـــــی بنــــویـســم غــم دریا دارم؟
دل پر از شوق رهایی سـت ،ولی ممکن نیست
بـــــــه زبــــــان اورم ان را کـــــــــه تــمــنـــا دارم
چــیســـــتم؟! خــــاطــره زخـــم فرامــوش شده
لـــب اگــــر بــاز کـــنم بـا تــو ســخن هـــــا دارم
بـا دلــت حســـرت هم صحبتی ام هست ،ولی
ســنگ را بــا چـــه زبانــــی بــه ســـخن وادارم؟
چیـــزی از عمــر نمانده ست ،ولی می خواهم
خــانــه ای را کــــه فــــروریــختـــه بــر پــا دارم...
.
چشم به قفل قفسی هست و نیست
مژدهی فریادرسی هست و نیست
میرسد و میگذرد زندگی
آه که هر دم نفسی هست و نیست
حسرت آزادیام از بند عشق
اول و آخر هوسی هست و نیست
مردهام و باز نفس میکشم
بی تو در این خانه کسی هست و نیست
کیست که چون من به تو دل بسته است؟
مثل من ای دوست بسی هست و نیست
فاضل نظری
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم
بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم
از حاصل عمر به هدر رفته ام ای دوست
ناراضی ام، امّا گله ای از تو ندارم
در سینه ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس های خودم را بشمارم
از غربتام آنقدر بگویم که پس از تو
حتّی ننشسته ست غباری به مزارم
ای کشتی جان! حوصله کن میرسد آن روز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم
نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یک بار به پیراهن تو بوسه بکارم
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی اش را بفشارم...
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سفـر مـگــو که دل از خود سفــر نخـواهـد کرد
اگـر منـــم که دلـم بـیتـو سر نخـواهـد کرد
مـن و تــو پـنــجـــره هـای قـطار در سفــریـم
سفـــر مـرا بـه تــو نـزدیــکتـر نخـواهـد کـرد
ببــر بـه بـیهدفـی دسـت بـر کمان و ببیـن
کجـاسـت آنـکـه دلــش را سپــر نخـواهـد کرد
خبـــرتریـن خبـــر روزگــار بــیخبـریست
خوشـا که مــرگ کسـی را خبر نخـواهـد کرد
مـرا به لفظ کهـن عیــب میکننـد و رواست
که سینه سوخته از "می" حذر نخـواهـد کرد
«فاضل نظری»
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بهار پشت زمستان بهار پشت بهار
دلم گرفت از اين گردش و از اين تکرار
نفس کشيدن وقتي که استخوان به گلو
نگاه کردن وقتي که در نگاهت خار
اگر به شهر روي طعنه هاي رهگذران
اگر به خانه بماني غم در و ديوار
نمانده است تو را در کنار همراهي
که دوستان تو را ميخرند با دينار
نه دوستان؛ صفحاتي ز هم پراکنده
که جمع کردنشان در کنار هم دشوار
به صبرشان که بخواني به جنگ مشتاق اند
به جنگشان که بخواني نشسته اند کنار
تو از رعيت خود بيمناکي و همه جا
رعيت است که تشويش دارد از دربار
کتاب کهنه تاريخ را نخوانده ببند
دلم گرفت از اين گردش و از اين تکرار
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.