مشاهده نسخه کامل
: .::: تاریخ ||| فقط حکومت ساسانیان :::.
سلام این تاپیک فقط مختص قضایای در ارتباط حکومت های ساسانیان در ایران هست
امید وارم مفید باشه براتون
:40::40::40:
قضاوت و اصول دادرسی در زمان ساسانیان
قسمت اول:
مبنای حقوق عهد ساسانی مأخوذ از کتاب اوستا و تفاسیر آن و اجماع نیکان یعنی مجموعه فتاوی علمای روحانی بوده است.ظاهراً مجموعه قانونی به معنی اخص وجود نداشته لکن از خلاصه نسکهای اوستای ساسانی که در کتاب دینکرد موجود است، چنین استنباط میشود که چندین نسک شامل مسائل حقوقی بوده است.
از آنجا که شیوه حقوقی هر جامعهای بازتاب و انعکاس روش زندگی و شرایط و اوضاع و احوال آن جامعه است، بیشک حقوق ایران در زمان ساسانیان نیز از این قاعده مستثنی نبوده است و چون در جامعه حاکم روزگار ساسانی، روحانیون قدرت بلامنازعه محسوب شده و در طبقه اول قرار داشتند حقوق و شیوه های حقوقی متأثر از این واقعیت، آمیختگی بسیار شدیدی با دین و مذهب داشته است، به طوری که دخالت روحانیون زرتشت در تمامی مسائل حقوقی به وضوح نمودار است، علت این امر نیز آن بود که دولت ساسانی از اوائل تشکیل با روحانیون زرتشتی متفق شده بود.
اصحاب دین جنبه قدسی خویش را شامل حکومت دینوی نموده بودند و خود نیز به برکت حمایت دیوانیان در همه شئون و احوال مهم زندگانی افراد ایرانی دخالت میکردند همه امور مملکتی به مشورت و پیش بینی ایشان (مغان) انجام میشد.
مغان اقتدار روحانی داشتند. دولت ایشان را حاکم بر جان و مال و عرض مردم کرده بود اجرای عقد ازدواج و صحت طلاق ، عنوان حلالزادگی و صدق تملک و سایر حقوق درید قدرت ایشان بود. همه این حقوق باعث نفوذ کامل ایشان شده بود.
در دوره ساسانی نیز همانند دوره هخامنشی، شاه در رأس قوه قضائیه قرار داشت و به مقتضای طبیعت دین پارسی که دین و اخلاق را با حقوق به معنی قضایی متحد میدانست.
عمل داوری و دادرسی در این دوره توسط روحانیون انجام میگرفت و قوه دادرسی به معنی اخص متعلق به این طبقه بوده است.
روزگار ساسانیان اوج شکوفایی و دادگری در ایران باستان به شمار میآید. ریشه دادگری و قوانین ایران باستان در این دوره را بایستی در کتاب اوستا جستجو کرد، علاوه بر آن یکی دیگر از منابع بسیار با ارزش حقوق مدنی در روزگار ساسانی ماتیکان هزار دادتستان میباشد که به خط پهلوی تألیف یافته و به نقل از تاریخ فرخ پسر بهرام نویسنده آن است.
دادگاه های زمان ساسانیان
• دادگاه شرع
• دادگاه عرف
قضات و دادرسان دادگاههای شرع از روحانیون زرتشتی بودند و قاضیان دادگاه های عرف ، افراد غیر روحانی که سواد قضایی داشتند بودند که به آنهاداذور گفته میشد.
دادگاههای اختصاصی از دو نوع دادگاه تشکیل یافته بودند:
• دادگاه ارتش
• دادگاه عشایری
در روزگار ساسانی به دلیل اینکه حساسترین مراکز دادرسی در دست روحانیون قرار داشت، سرنوشت قضایی مردم به دست آنان رقم زده میشد، زد و بندهایی که روحانیون زرتشتی با حکومت و دولتمردان داشتند چندان فضای اطمینان بخشی برای یک دادرسی ساده و دادگرانه و مردمی فراهم نمیکرد، تهمتها و برچسبهای بیدینی و پیگردهای مذهبی اندیشه ای، که به دست مغان و آخوندهای زرتشتی انجام میگرفت نشان از بی ثباتی و امنیت قضایی در روزگار ساسانی دارد.
کشف جرم و دستگیری مجرم برعهده مسؤول انتظامات شهر یا به عبارت دیگر بر عهده مسؤول شهربانی بود.
نقل شده است: «در امپراطوری ساسانی شهربانی سازمانی مؤثر و نیرومند بود. در هر محل نیرویی تحت فرماندهی افسری لایق وجود داشت. در شهرها هر واحدی تحت نظارت رئیسی بود به نام کوئبان.
کوئبان مسؤول انتظامات شهر بود و هر کجا که جرمی اتفاق میافتاد دستگیری مجرم و کشف جرم با او بود. این افسر شهربانی قانون دادرسی و روش محاکم را میدانست و احکام و قرارهای محکمه را اجرا میکرد.
اثابت دعاوی جزایی و شناختن هویت بزهکاران به عهده او بود. هنگامی که پرونده نزد قاضی میآمد، قاضی دقیقاً به کیفیت دستگیری متهم و زمان ارتکاب جرم و مدت توقیف متهم رسیدگی میکرد و اگر اختلافی در این امور مشهود وی می افتاد از افسر شهربانی علت را میپرسید و اگر متهم به نظر این قاضی بیگناه میآمد فوراً به آزادی وی دستور میداد.»
در خصوص مبانی حقوقی عهد ساسانی باید گفت که کتاب «اوستا» و تفاسیر آن و همچنین مجموعه فتاوی علمای روحانی تشکیل دهنده آن مبانی بوده اند.
قسمت دوم:
کارمندان قضایی در سازمان دادرسی ساسانیان
کارمندان قضایی در سازمان دادرسی ساسانیان به شرح زیر بوده اند:
داذور یا قاضی
که شناخت و تشخیص صحت و سقم ادعاهای طرفین برعهده او بود. به سخن دیگر در دادگاه تنها کسی که حق رأی داشت و در مسائل کیفری و مدنی حکم میداد همین داور یا دادرس بود.
اندرزگر یا مفتی
هنگامی که داذور به مسأله یا موضوع دشوارتری برمی خورد که حکم آنرا نمیدانست با بهره گیری از دانش و علم اندرزگر تاریکی و دشواری آن پرونده یا قضیه را میزدود؛ اندرزگر نقش مجتهد و مفتی دوران اسلامی را ایفاء میکرده است.
گواهان (عدول)
که بر احکام صادر شده نگاهی میانداختند و بر چگونگی و شیوره دادرسی آنان نگرش داشتند.
نگهبانان یا یارمندان
مأمور جلب کسانی بودند که پس از فراخوانی در دادگاه حضور نمییافتند، اینان پاسداران نظم جلسه های دادرسی در دادگاهها بودند و کار جلواز دوران اسلامی را برعهده داشتند.
قاضی یا داذور در ردیف دستوران و مؤبدان و هیربذان بود. رئیس کل داذوران را قاضی دولت یا شهر داذور یا داذور داذوران میگفتند؛ محاکم هر ناحیه را یک قاضی روحانی اداره میکرد و به طور کلی مراقب بود که احکام و اعمال رؤسا غیرروحانی ناحیه نیز موافق عدالت باشد، هر قریه یک مرجع قانونی پایینتری داشت که ریاست آن با دهقان یا قاضی مخصوصی بود که به آن قریه میفرستاده اند، راجع به عمل و حدود اختیارات این مأمورین اطلاعی در دست نیست.
در دوره ساسانیان ف از آنجا که دین رسمی کشور زرتشتی بود، مقام روحانیون و نجبا در یک ردیف قرار داشت و در کلیه امور مردم حق دخالت داشتند و به همه چیز جنبه مذهبی میدادند و مردم برای این طبقه احترام زیادی قائل بودند، روحانیون اختلافات مردم را حل و به دعاوی آنان رسیدگی میکردند و هیچ امری قانونی تلقی نمیشد مگر آنکه به تأیید و گواهی یکی از مغها (روحانیون) میرسید.
روحانیون از طرف دولت حق قضاوت و ثبت وقایع چهارگانه که عبارت بودند از:تولد، فوت، ازدواج،طلاق را داشتند، قدرت آنان تنها به لحاظ داشتن این وظایف نبود، بلکه ایشان دارای املاک و اموال بیشماری بوده و بسیار مقتدر بودند.
در دوره ساسانی حدود قدرت و اختیار پادشاه در امر دادگستری بسیار زیاد بوده است، به طوری که میتوانستند نسبت به امور حقوقی و جزایی، نظامی و مذهبی تصمیم بگیرند، ولی شخصاً کمتر به امور قضایی میپرداختند و این کار را به عهده مشاوران قضایی مجرب خود واگذار میکردند و گاهی نیز برای رسیدگی به امور مهم محاکم اختصاصی تشکیل میداد.
هیأت قضایی لااقل مرکب از دو دادرس بود که یکی از آنها موضوع را مطالعه و به اصطلاح امروز گزارش پرونده را میداد و دیگری رأی صادر میکرد.
قضات از میان روحانیون انتخاب میشدند زیرا تنها آنان را دارای اطلاعات و معلومات قضایی میدانستند، ولی گاهی از میان اعضاء خانواده های نجبا و بزرگان انتخاب میشدند و آنها تنها میتوانستند که بین نجباء حکم دهند؛ هر بلوک یک قاضی داشت و در دهات کدخدا به امور رسیدگی میکرد.
قوه قضایی لشگری به یک قاضی مخصوص ملقب به سپاه داذور محول بود. در ایران باستان علی الخصوص در زمان ساسانیان اراده پادشاه به تنهایی برای صدور احکام، اعم از برائت یا محکومیت کافی نبود و احدی حق ایراد و اعتراض بر رأی و نظر پادشاه نداشت، گفتار وی قابل نقض نبود.
هرگاه شاه مقصر شناخته میشد تنها میبایستی خسارت را جبران و تدارک کند، ولی اگر طرف مقابل محکوم میشد، بیچاره را حبس نموده و او را مجازاتی عبرت انگیز مینمودند و پادشاهان این رعایت تساوی در اعمال مجازات را دلیل بر عدل و داد خود دانسته!!! و لفظ عادل را از اینرو صفت نام خود قرار میدادند.
خسرو انوشیروان: اصلاحگر بزرگ تاریخ باستان
خسرو انوشیروان از دودمان ساسانیان و یکی از بزرگترین پادشاهان ایران بود که به دادگری پرآوازه شده است. او جنبش مزدکیان را سرکوب کرد، در برابر زیادهخواهیهای رومیها ایستاد، حبشیها را از یمن بیرون کرد، به یورشهای هفتالیان به خاک ایران پایان داد، دانشگاه گندیشاپور را به کوشش وزیر خردمندش، بزرگمهر، رونق داد و سازمان اداری، مالی و ارتش ایران را بهبود بخشید. در نزدیک ۵۰ سال فرمانروایی انوشیروان(۵۷۹-۵۳۱ میلادی)، سرزمین ایران از سند تا دریای سرخ گسترش یافت.
انوشیروان فرزند قباد اول بود که نزدیک ۴۳ سال بر سرزمین ایران فرمان راند. قباد وارث ورشکستگی اقتصادی بود که در نتیجهی چند سال قحطی و سپس شکست ایرانیان از هفتالیان(هونهای سفید) به وجود آمده بود. در اوج آن گرفتاریها فردی به نام مزدک آیین تازهای آورد که به برابری در داراییها و براندازی نظام طبقاتی دعوت میکرد و دلیل اصلی دشمنیها و ناسازگاریهای میان مردمان را نابرابری میدانست. پیروان مزدک کم کم به این باور رسیدند که زن و خواسته باید مانند آب و آتش و چراگاه در دسترس همگان باشد و بنابراین باید از توانگران گرفت و به تهیدستان داد. از آنجا که قباد این آیین را راهی برای کاستن از قدرت بزرگان ساسانی میدانست، از مزدک پشتیبانی کرد.
پشتیبانی قباد از مزدکیان باعث شورش بزرگان و موبدان و برکناری قباد شد. اما قباد از زندان فرار کرد و به هفتالیان پناه برد. قباد همراه سپاهی از هفتالیان به ایران بازگشت و به کمک آنها برادر خود، زاماسب، را بر کنار کرد و بر جایگاه شاهی نشست. قباد این بار از پشتیبانی مزدک دست کشید، اما جنبش مزدکیان که با غارت بزرگان، ربودن زنان و دست افکندن بر زمینهای کشاورزی همراه شده بود، کشور را به نارآرامی کشاند. باجخواهی هفتالیان، که قباد را به تخت نشانده بودند، نیز بر دشواریهای اقتصادی کشور افزوده بود. از این رو، قباد نخست فرمان کشتار مزدکیان را داد و سپس برنامهای برای بهبود وضع مالیات پی افکند، اما مرگش فرارسید و این کار بزرگ به دست جانشین او، خسرو انوشیروان، انجام شد.
اصلاحات انوشیروان بر تخت نشستن خسروی اول سرآغاز درخشانترین دورهی فرمانروایی ساسانیان است. او پس از به دست گرفتن فرمانروایی ایران کوشش خود را برای سامان دادن به سازمان آشفتهی کشور آغاز کرد و طی نزدیک به نیم سده فرمانروایی، پیشرفت اقتصادی، ادبی، علمی و هنری چشمگیری را برای ایرانیان به ارمغان آورد. سازمانی که او برای دولت ایران پی افکند، تنها در دوران زندگی او پابرجا نماند، بلکه الگویی برای فرمانرواییهای دیگر شد و گسترش آن تا روزگار خلافت عباسیان نیز ادامه یافت. بر پایهی پژوهشهای ارنست اشتاین، اصلاحات اداری امپراتوری بیزانس(روم شرقی) در سدهی هفتم میلادی، برداشتی از اصلاحات شاهنشاهی ایران در سدهی ششم میلادی بوده است.
● آبادی ویرانیها
انوشیروان نخست فرمان داد داراییهایی را که مزدکیان از مردم گرفته بودند، به آنان بازگردانند و داراییهای را که دارندگان واقعی آنها روشن نیست، برای آبادی ویرانیها هزینه کنند. دربارهی زنانی که مزدکیان ربوده بودند، فرمان داد چنانچه زنی پیش از آن شوهر نکرده یا شوهرش را از دست داده باشد، اگر مرد رباینده از نظر جایگاه اجتماعی با آن زن برابر باشد، باید او را به عقد شرعی خود درآورد، مگر این که آن زن خواهان کنارهگیری از آن مرد باشد. زنان شوهردار به شوهران خود باز گردانده شوند و مرد رباینده باید برابر مهری که شوهر قانونی داده بود، به آن زن بپردازد. هر کودکی که نسبش روشن نیست، از آن خانوادهای باشد که در آن زندگی کرده است و از آن خانواده ارث میبرد.
از آنجا که شمار زیادی از مردم در شورش مزدکیان خانوادههای خود را از دست داده یا در پی کشته شدن سر دودمان خود به تنگدستی افتاده بودند، خسرو به پشتیبانی مالی از آنها فرمان داد. برپایهی فرمان او هزینهی ازدواج دختران و پسران بیسرپرست، مهریه و جهاز، از خزانهی دولت پرداخت شد و جوانان را به خدمت دربار پذیرفتند. همچنین، فرمان داد روستاهای ویران شده از نو آباد شوند و پلهای چوبی و سنگی ویران شده را بازسازی کنند. کاریزها و جویهای آبیاری را آباد کنند و چهارپایانی به زمینداران بدهند تا به آبادانی روستاها بکوشند و کشاورزی شکوفا شود.
● بهبود سازمان اداری و دارایی
خسرو انوشیروان نظام اداری ایران را دگرگون کرد و نظام وزیران یا دیوانها را پدید آورد که زیر نظر نخستوزیر به کارهای کشوری و لشکری میپرداختند. او برزویهی دانشمند را نخستوزیر خود برگزید و به اصلاح نظام مالیات پرداخت. پیش از انوشیروان پایهی مالیاتی که هر فرد باید میپرداخت، روشن نبود. ازاین رو، همواره بهانهای برای زیادهخواهیها و سختگیری بیش از اندازه بر مردم وجود داشت. روستاییان پیش از آنکه مالیات میوه را بدهند، نباید به آن دست میزدند و چه بسا مالیات بگیران برای ارزیابی میزان مالیات دیر میرسیدند و میوهها تباه میشد. همچنین تا ارزیاب دولت برسد، غله در خرمنگاه میماند و چه بسا تندبادی میوزید و محصول را بر باد میداد. در این صورت، روستاییان هم به دولت مغروض میشدند و هم باید رنج تنگدستی ونابودی هستی خود را نیز تحمل میکردند.
انوشیروان فرمان داد مساحت زمینها برآورد شود و آمار درختان بارده نیز گرفته شود و گروهی از مردمانی با انصاف و خیرخواه بر پایهی برآوردی سالیانه برای آنها مالیات در نظر بگیرند. صورت مشمولین پرداخت مالیات در دو نسخه فراهم شد که یکی از صورتها در ادارهی مرکزی و دیگری در ادارهی محلی نگهداری شود. همچنین، برای تعیین میزان مالیات سرانه به سرشماری مردم فرمان داد و کودکان، زنان و پیران را از مالیات سرانه معاف کرد.
بر پایهی کار آمارگران و کارشناسان مالیات، از آن پس بنا شد که برای هر گریب گندم و جو، سالی یک درهم، برای هر گریب مو، هشت درهم، برای هر گریب یونجه، هفت درهم، برای هر گریب برنج، پنج ششم درهم و سالیانه از هر چهار درخت خرمای پارسی یا شش نخل آرامی یا شش درخت زیتون، یک درهم بگیرند. تک درختها از مالیات معاف شدند. به نظر میرسد این مالیات چندان سنگین نبوده است، اما اگر هم چنین بوده، مالیات سالیانهی مشخص باعث آسودگی مردم بود و درآمد خزانه را نیز ثابتتر، اطمینانبخشتر و چند برابر کرده بود.
طبری در تاریخ خود در جریان شرح چگونگی تعیین میزان مالیات، به اهمیت پرداخت منظم مالیات از زبان انوشیروان میپردازد و مینویسد:? کسری گفت میخواهیم که بر هر جریب نخل و زیتون و بر هر سر خراجی مققر داریم و بگوییم تا به سه قسمت در سال بگیرند و در خزانهی ما مالی فراهم آید که اگر در یکی از مرزها یا یکی از ولایات خللی افتاد که به مقابله یا فیصل آن نیاز شدیم، مال آماده باشد و حاجت به خراج گرفتن نباشد.?
● سازمان نوین ارتش
تا زمان خسرو انوشیروان سپاه ایران زیر فرمان یک نفر سردار بزرگ با عنوان ایرانسپاهبد بود و سپاهیان از مردمان وابسته به اشراف بودند. انوشیروان منصب ایرانسپاهبد را لغو کرد و چهار سپاهبد برای چهار گوشه از کشور فرستاد: سپاهبد خاور(خراسان، سیستان و کرمان)، سپاهبد جنوب(فارس و خوزستان)، سپاهبد باختر(عراق تا مرز بیزانس) و سپاهبد شمال(ماد و آذربایجان). او جیرهی مناسب و ثابتی برای سپاهیان تعیین کرد و به جنگاورانی که اسب نداشتند، اسب و اسلحه داد. بنابراین، سپاه منظمی پدید آورد که به فرمان شاه بود تا به فرمان اشراف.
انوشیروان پس از آنکه بر قوم بارز، که در کرمان میزیستند، چیره شد، بازماندگان آنان را به به بخشهای گوناگون کشور فرستاد و به آنها مسکن داد و جنگاوران زبدهی آنها را به خدمت سربازی واداشت. این کار را با قومهای دیگری، مانند چولها، ابخازها، خزرها و آلانها، نیز انجام داد. به این ترتیب، سپاه ایران شامل اسواران و کوچنشینان نیرومند و سلحشوری شد که پیادنظام را میساختند. پیش از این کار مهم، پیادگان سپاه ایران را گروهی از کشاورزان ایرانی میساختند که بیشتر برای ویران کردن دیوارها، گردآوری کشتگان و خدمت به جنگجویان، همراه سپاه برده میشدند.
● پشتیبانی از دانشمندان
بنیانگذاری دانشگاه گندیشاپور به شاپور دوم باز میگردد، اما شکوفایی آن دانشگاه در زمان خسرو انوشیروان رخ داد. به پشتیبانی او بود که دانش اخترشناسی پیشرفت کرد و زیج شهریاری پدید آمد. او نه تنها دوستدار دانش بود که خود اندیشمند بزرگی بود و به نوشتهی اکاثیاس، فلسفه را از اورانوس، پزشک و حکیم سریانی، آموخت. او با دانشمندان و فیلسوفان به گفت و گو مینشست و از پرسش و پاسخ او با پریسیکانوس دو کتاب فراهم شد که ترجمهی ناقصی از آن به لاتین در کتابخانهی سنژرمن پاریس با عنوان ?حل مسائلی دربارهی مشکلات خسرو پادشاه ایران? موجود است. او برزویه را به هندوستان فرستاد تا دانش هندیان را به ایران بیاورد. همچنین، به گردآوری و ترجمهی نوشتههای علمی یونانیان فرمان داد. بخش زیادی از نوشتههای یونانی که در دورهی اسلامی به عربی ترجمه شد، در واقع ترجمه از متنهای پهلوی بوده است.
آوازهی دانش دوستی انوشیروان چنان در جهان آن روز پیچیده بود که با بسته شدن مدرسهی آتن در سال ۵۲۹ میلادی، بسیاری از فیلسوفان یونانی به گندیشاپور کوچ کردند . آنان چند سالی را در آنجا به پژوهشهای خود ادامه دادند و هنگامی که خواستند به میهن خود بازگردند، انوشیروان در پیماننامهی صلح با امپراتور روم شرقی شرط کرد که به آنان آسیبی نرسانند. همچنین، ابنندیم از پزشکی به نام ابندهن هندی یاد کرده که مدیر بیمارستان گندیشاپور بوده است. از این رو، بسیاری از پژوهشگران تاریخ علم، از جمله جرج سارتن، بر این باورند که گندیشاپور جایگاه برخورد نظریههای ایرانی، هندی و یونانی بود که یکدیگر را بارور میساختند.
بسیاری از آثار دورهی ساسانی که نامی یا اثری از آنها برای ما مانده است در روزگار انوشیروان پدید آمده یا بازنویسی و گردآوری شدهاند. برای مثال، کتاب ارزشمند ?کارنامهی اردشیر بابکان? و سند یکتاپرستی ایرانیان یعنی کتاب ?اوستا? به روزگار او گردآوری و بازنویسی شد. بسیاری از پژوهشگران پیدایش الفبای اوستایی را نیز در این دوران میدانند. همچنین، داستانها و افسانههای حماسی ایران باستان در کتابی با نام ?خداینامک?(کتاب شاهان) گردآوری شد؛ همان کتابی که منبع اثر جاودانهی فردوسی برای آفرینش شاهنامه بود. برخی از نامهایی که در شاهنامه دیده میشود نام نزدیکان خسرو انوشروان است.
● داد و دادگستری
بر پایهی آن چه نویسندگان ایرانی و عرب نوشتهاند، خسرو انوشیروان هنگام نشستن بر تخت شاهنشاهی به بزرگان سپرده بود که با مردمان به درستی و عدالت رفتار کنند. با این همه کارگزاران بلند جایگاه باز هم بر مردم سخت میگرفتند و کارهای ناشایستی انجام میدادند. خواجه نظام الملک در کتاب سیاستنامه از یکی از بزرگانی یاد میکند که انوشیروان آن را والی آذربایجان کرده بود. والی میخواست باغ و نشستگاهی بزرگ برای خود بسازد، اما کلبه و زمین پیرزنی مانع کار او بود و چون پیرزن به فروش راضی نشد، کلبه و زمین را بهزور از او گرفتند و هنگامی که بهای زمین را خواست، پاسخش نداند.
پیرزن به دادخواهی به نزد انوشیروان رفت. انوشیروان فرمان داد پیرامون داراییهای والی آذریبایجان بررسی کنند. هنگامی که انوشیروان پی برد آن والی چه سرمایهای برای خود انباشته است، گفت:?آن که چندین نعمت دارد و هر روز از بیست گونه طعام و بره و حلوا و قلیهی چرب و شیرین خورد و ضعیفی دیگر که از پرستار خدای تعالی باشد و در همهی عالم دو نان داشته باشد و آن دو نان را نیز به ناحق از او بستانند و او را محروم گردانند، بر او چه واجب آید؟? پس فرمان داد که پوست او را بکنند و گوشت او را به سگان بدهند و پوست را از کاه پر کنند و بر در سرا بیاویزند و هفت روز منادی کنند که هر که پس از این ستم کند با او همان کنند که با این کردند.
در زمان انوشیروان برخی از مجازاتها نیز تعدیل شد. پیش از اصلاحات انوشیروان راهزنان، زناکاران، یاغیان، فراریان از جنگ و از دین برگشتگان، به جزاهای بدنی سخت یا اعدام محکوم میشدند. آن گونه که در نامهی تنسر آمده است، انوشیروان فرمان داد که:?از دین برگشتگان را به زندان افکنند و برای یکسال به هر وقت او را خوانند و نصیحت کنند و برهان آورند و شبه را بر طرف کنند و اگر به توبه و استغفار بازآید، آزادش کنند و اگر پافشاری کرد، او را بکشند.? همچنین فرمان داد اگر بزهکاری به قطع عضو محکوم شد، عضو او را به گونهای قطع کنند که او از کار باز نماند. برای نمونه، بینی زناکار را میبریدند و اگر بزهکاری به جزای نقدی محکوم میشد و پس از پرداخت جریمه بار دیگر به جرمی دست میزد، بینی و گوشهایش را میبریدند.
● انوشیروان و رومیها
انوشیروان طی پنجاه سال فرمانروایی چند بار با رومیها جنگید. در جنگ نخست که در سال ۵۳۴ به پایان رسید، هر دو طرف به صلح رضایت دادند. اما پس از پیروزی رومیها بر وندالها و اوستروگوتها در غرب، یوستینیان، امپراتور روم شرقی، در جنگ میان دو پادشاه بیایان سوریه، یعنی حارث بن عمرو غسانی که در پشتیبانی رومیها بود، و منذر بن نعمان، که به عنوان دستنشاندهی شاه ایران در حیره فرمانروایی میکرد، به میانجیگری برخاست و در کار آن دو دخالت کرد. از این رو، خسرو در سال ۵۴۰ میلادی انطاکیه را تصرف کرد و شمار زیادی از مردم آنجا را به شهر جدیدی که در نزدیکی تیسفون ساختند و بهازآنتیوخسرو(انطاکیهی بهتر خسرو) نام گرفت، جابهجا کرد.
چندی پس از آن، خسرو کالینیکون را نیز گرفت و تا سال ۵۴۵ چند درگیری دیگر بین رومیها و ایرانیها رخ داد که گاهی ایرانیها و گاهی رومیها پیروز شدند. در آن سال بود که دو طرف دست از جنگ کشیدند و پیمان صلح بستند. با این همه، بار دیگر در قفقاز با هم جنگیدند که به شکست سپاه خسرو به سال ۵۵۳ انجامید. سرانجام در سال ۵۶۱ پیمان صلحی برای ۵۰ سال میان ایران و روم بسته شد. بر پایهی آن صلحنامه، هر دو طرف به سوی سرزمینها پیشین خود عقب نشستند و آزادی بازرگانی بین ایران و بیزانس فراهم شد. همچنین، مسیحیها در کیش خود آزادی یافتند، اما بنا شد که پیروان هر دو دین زردشتی و مسیحی، کسی را به دین خویش دعوت نکنند.
در سال ۵۷۱ میلادی، شورشی در ارمنستان بر پا شد و شورشیان از یوستینیان، امپراتور روم شرقی، خواستند به آنها یاری رساند. این کار به جنگ دیگری بین ایران و روم به سال ۵۷۲ انجامید که با پیروزیهایی برای هر دو طرف همراه بود. خسرو توانست ارمنستان را آرام کند، اما رومیها به میانرودان یورش آوردند و قلعهی سینگارا را گرفتند. درگیریهای شدیدی بین ایرانیان و رومیها درگرفت و انوشیروان در یکی از نبردهای به سختی زخم برداشت. سرانجام در سال ۵۷۹ گفت و گوهایی برای صلح آغاز شد، اما در همان زمان انوشیروان از دنیا رفت.
● نبرد با هفتالیان
پس از این که انوشیروان در پی پیمان صلح ۵۰ ساله از سوی رومیها آسوده گشت، بر آن شد که برای همیشه به باجخواهیها هفتالیان پایان دهد. هفتالیان گروهی از هونها بودند که از شمال شرق به خاک ایران یورش میآوردند. از زمانی که پیروز، شاه ساسانی، در نبرد با آنها کشته شد و قباد با پشتیبانی آنها بر تخت شاهی نشست، دولت ایران خراجی سالیانه به آنها پرداخت میکرد. انوشیروان با کمک ترکهای شاخهی شائووو توانست هفتالیان را شکست دهد و رود جیحون مرز بین ایران و سرزمین خاقان ترک شناخته شد.
چندی نگذشت که ترکان شائووو برای ایران دشمنی خطرناکتر از هفتالیان شدند و حتی برخی از قبیلههای آنان در قفقاز نمودار شدند. ترکان به سرداری سینجیبو و به تحریک دولت روم از مرز گذشتند و در بخشهایی از ورارودان(ماوراء النهر) تاخت و تاز کردند. از این رو، انوشیروان فرمان داد تا استحکامات جدیدی در گذرگاه دربند، در بالای دریای خزر و گذرگاه داریل یا گذرگاه آلانها، بسازند و قلعههای دیگری بر پا کنند تا راه دسترسی به هیرکانیا(گرگان) بسته شود.
● لشکرکشی به یمن
در دورهی فرمانورایی انوشیروان گروهی از عربها با نام حمیریان بر جنوب عربستان فرمان میراندند. گسترش دین مسیح در بخشهایی از جنوب عربستان باعث درگیریهایی بین حبشیها و حمیریان شد، زیرا حبشیها پیرو دین مسیح بودند و حمیران به آزار مسیحیان جنوب عربستان میپرداختند. نخستین لشکرکشی حبشیها در سال ۵۲۲ میلادی رخ داد، اما عربهای جنوب عربستان توانستند به رهبری یوسف ذونواس، که پیرو دین یهود بود، حبشیان را از جنوب عربستان بیرون برانند. با این همه، حبشیها در لشکرکشی دوم به سال ۵۲۵ میلادی که با پشتیبانی دولت روم شرقی انجام شد، پیروز شدند. یوسف کشته شد و حبشیها یکی از حمیریان را به عنوان دستنشاندهی خود به فرمانروایی برگزیدند.
در یکی از سالهای بین ۵۳۲ تا ۵۳۵، سرداری از سپاه حبشیها، به نام ابرهه، قدرت را از دست پادشاه حمیری بیرون کرد و دولت مستقلی در جنوب عربستان پی افکند و استقلال خود را از حبشه اعلام کرد. پس از مرگ ابرهه، برادر ناتنیاش به پادشاهی رسید، اما یکی از پسران ابرهه در سال ۵۷۲ به نزد خسرو انوشیروان آمد و از او برای رسیدن به فرمانروایی کمک خواست. خسرو که میدانست ابرهه و برادر ناتنیاش از طرفداران روم شرقی هستند، ناوگانی را به فرماندهی سرداری به نام وهرز به ناحیهی نزدیک عدن کنونی فرستاد. ایرانیان به سال ۵۷۵ یا ۵۷۷ توانستند بر صنعا، تختگاه عربستان جنوبی، دست پیدا کنند و یمن تا زمان گسترش اسلام، زیر فرمان ساسانیان در آمد.
● خسروی جاویدان روان
بیشتر تاریخنگاران ایرانی و عربی، خسروی اول را عادلترین پادشاهان میدانند و از او با دو لقب انوشیروان(انوشگروان به معنای جاویدان روان) و عادل(دادگر) یاد کردهاند. البته، دادگستری انوشیروان را باید با رفتار و کردار پادشاهان دیگر مقایسه کرد و اگر در جایی خشونتی از آن پادشاه دیده میشود، نباید آن را دستآویزی برای نپذیرفتن هر گونه دادگستری از سوی آن شاه قرار داد و داستانهایی را که پیرامون دادگستری او در تاریخ آمده است، به گونهای توجیه کرد. پذیرفتن داستانپردازیهایی مانند زنجیر عدالت انوشیروان که حتی خری برای دادخواهی آن را به صدا درآورد، نیز ما را از حقیقت دور میکند.
مسعودی داستانی از رفتار دادگسترانهی انوشیروان آورده است که نویسندگان زیادی به نقل از او در کتابها خود آوردهاند. او نوشته است:?خسرو پس از بازگشتن به عراق، فرستادگان پادشاهان گوناگون را به حضور پذیرفت. یکی از آن فرستادگان از سوی قیصر روم آمده بود که به تماشای ایوان کسرا پرداخت و از شکوه آن ستایشها کرد. فقط در جلوی ایوان نقصی مشاهده کرد و به همراهان بازگفت. وی را چنین پاسخ دادند که در آن جا خانهای از آن پیرزنی بود که حاضر نشد آن را بفروشد و چون شاه نخواست به آن پیرزن ستم روا دارد، آن خانه را به همان حال بگذاشت و این نقص از آن است. فرستاده گفت: به خدا که این نقص بهتر از هر کمال است.?
خسرو انوشیروان حتی درچشم بدخواهان خود نیز به مانند پادشاهی اصلاحطلب و پرکار جلوه نموده است. برای نمونه، پروکوپیوس، تاریخ نگار رومی که تاریخنگار بیطرفی نبوده است، خسرو انوشیروان را پادشاهی بیآرام و فتنهانگیز معرفی کرده است که عاشق ابتکار و بدعت بود و همواره در پیرامون خود تولید هیجان میکرد و بزرگان مملکت را جان به لب میآورد. البته، او خسرو را پادشاهی دسیسهباز نیز میداند و نمونههایی از دسیسههایی را بر میشمارد که او بر رومیان روا داشته است. او بسیاری از رفتارهای انساندوستانه و دادگسترانهی خسرو را نیز ظاهرسازی و عوامفریبی معرفی کرده است.
انوشیروان پادشاه دانشمند و دانشدوستی بوده است. خسرو از یک ایرانی مسیحی به نام پولس پرسا(Paulus Persa) خواسته بود چکیدهای از منطق ارسطو برای شاه فراهم آورد که بخشهایی از آن کتاب بر جای مانده است. پولس در تقدیمنامهی این کتاب به شاه چنین گفته است:?فلسفه، که معرفت حقیقی درباره ی همهی چیزهاست، در ذات شما وجود دارد. من این فلسف را که ذاتی شماست به شما تقدیم میدارم.? خسرو فرمان داده بود بخشهایی از عهد عتیق را به زبان پهلوی ترجمه کنند که بخشهایی از آن ترجمه را در ترکستان چین پیدا کردهاند و اکنون در موزهی فلکرکونده در برلن نگهداری میشود.
از کارهای شایستهی خسرو انوشیروان، برگزیدن برزویهی طبیب یا همان بزرگمهر به جایگاه وزرات است. او فرمان داد کتاب پنچهتنتره(پنج کتاب که اکنون به کلیله و دمنه شناخته میشود) را که برزویهی طبیب از هندوستان آورده بود، به زبان فارسی پهلوی ترجمه کنند. هدف این اثر آموزش رهبری سیاسی، شناخت سرشت بشر و فراست و زیرکی و دانایی است. همچنین، به فرمان او کتابهایی بسیاری را از سانسکریت و یونانی به پهلوی ترجمه کردند. این دانش دوستی و دانشمند پروری انوشیروان رشد علمی چشمگیری را به ارمغان آورد که پس از ورود اسلام به ایران، از راه دانشگاه گندیشاپور زمینهسازی عصر طلایی تمدن اسلامی شد.
به فرمان انوشیروان شهرهای زیادی در ایران ساخته شد و بناهای باشکوهی بر پا شد. به نظر برخی از پژوهشگران تاریخ ایران، کاخ کسری را خسرو اول بنیان نهاد که تالارهای آن جایگاه دیدار با مردم، بار عام، بوده است. این بنای شگرف برای طاق بسیار بزرگش در جهان شناخته شده است که دهانهی آن ۶/۲۵ متر و بلندی آن نزدیک ۲۹ متر است. بارگاه باشکوه شاهنشاه در این کاخ آجری بود و از همانجا به کارهای کشور رسیدگی میکرد. در همین کاخ بود که مردم در جشن نوروز و جشن مهرگان برای شاه هدیه میآوردند و شاه نیز به آنان هدیه میداد. دبیران نام هدیه دهندگان را در دفتر ویژهای مینوشتند و آن گونه که جاحظ در کتاب التاج آورده است:?اگر هدیه دهنده به کمک مالی نیاز پیدا میکرد، برپایهی آن چه که در دفترها نوشته شده بود، ارزش هدیههای او را برآورد میکردند و دو برابر آن را به او میدادند.?
● سالشمار فرمانروایی انوشیروان
▪ ۵۳۱ میلادی، انوشیروان به پادشاهی ایران دست یافت.
▪ ۵۳۲ میلادی، انوشیروان به دلیل درگیریها داخلی به ناچار با رومیها صلح کرد.
▪ ۵۳۳ میلادی، فیلسوفان یونان به دربار انوشیروان آمدند.
▪ ۵۳۴ میلادی، نبرد نخست انوشیروان با یوستینیان اول، امپراتور روم شرقی، رخ داد، اما هر دو طرف به صلح رضایت دادند.
▪ ۵۴۰ میلادی، به دلیل دخالت امپراتور روم در درگیری بین غسانیها و منذر بن نعمان، که به عنوان دستنشاندهی شاه ایران در حیره فرمانروایی میکرد، جنگ دیگری رخ داد.
▪ ۵۴۳ میلادی، جنگ سوم انوشیروان به رومیها با شکست رومیها پایان یافت و ایرانیان بر انطاکیه دست یافتند.
▪ ۵۴۴ میلادی، با پرداخت ۲ هزار پوند طلا از سوی رومیها، پیمان پنجسالهای برای ترک جنگ بسته شد.
▪ ۵۵۱ میلادی، رومیها سپاه ایران را شکست داند و بار دیگر پیمان پنجسالهای برای ترک جنگ بسته شد.
▪ ۵۵۷ میلادی، انوشیروان هفتالیان را به کمک ترکها شکست داد.
▪ ۵۶۱ میلادی، پیمان صلحی پنجاه ساله بین ایران و روم بسته شد.
▪ ۵۶۹ میلادی، ایرانیان ترکها را شکست دادند و آنها را از مرزهای ایران پس راندند.
▪ ۵۷۰ میلادی، ایرانیان حبشیها را از یمن بیرون راندند.
▪ ۵۷۱ میلادی، شورشی در ارمنستان بر پا شد و شورشیان از یوستینیان، امپراتور روم شرقی، خواستند به آنها یاری رساند.
▪ ۵۷۲ میلادی، جنگ دیگری بین ایران و روم رخ داد که پیروزیهایی برای رومیها همراه بود.
▪ ۵۷۵ میلادی، انوشیروان بر ارمنستان تاخت و پیروزیهایی به دست آورد.
▪ ۵۷۶ میلادی، رومیها بخشهایی از سپاه ایران را شکست دادند و گفت و گوهای صلح بر پا شد.
▪ ۵۷۹ میلادی، انوشیروان پس از ۴۸ سال فرمانروایی درگذشت.
منبع:
۱/ کریستنسن، آرتور. ایران در زمان ساسانیان. ترجمهی رشید یاسمی. انتشارات صدای معاصر، چاپ دوم، ۱۳۸۰
۲/ هوار، کلمان. ایران و تمدن ایرانی. ترجمهی حسن انوشه. انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم، ۱۳۸۴
۳/ فرای، ریچارد نلسون. میراث باستانی ایران. ترجمهی مسعود رجبنیا. انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ ششم، ۱۳۸۳
۴/ مصاحب، غلامحسین. دایرهالمعارف فارسی(مقالهی خسرو انوشیروان و مقالهی ساسانیان). انتشارات فرانکلین، ۱۳۴۵
۵/ گیرشمن، رومن. ایران از آغاز تا اسلام. ترجمهی دکتر محمد معین. انتشارات معین، چاپ اول، ۱۳۸۳
۶/ دیاکونوف، میخائیل میخائیلوویچ. تاریخ ایران باستان. ترجمهی روحی ارباب. انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، ۱۳۸۰
۷/ یارشاطر، احسان. تاریخ ایران کمبریج (جلد سوم، قسمت اول). ترجمهی حسن انوشه. انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم، ۱۳۸۰
۸/ ویسهوفر، یوزف. ایران باستان. ترجمهی مرتضی ثاقب. انتشارات ققنوس، چاپ سوم، ۱۳۷۸
جالبه !!!!
حقوق زنان از زبان شاه ساسانی
تاریخچه " فمینیسم" (طرفداری از حقوق زنان) در دنیا به بیش از 150 سال نمی رسد،اما پوراندخت پادشاه ایرانی دوره ساسانی 1400 سال پیش اولین سخن " فمینیستی" ایرانی را بیان کرد: " پادشاه چه زن باشد و چه مرد باید سرزمینش را نگاه دارد و با عدل و انصاف رفتار کند"
پوراندخت در نامه ای که به سپاهیانش نوشته بود جمله فمینیستی خود را بیان کرد و خود را در فهرست اولین پیروان تساوی حقوق زن و مرد قرار داد.
پس از کشته شدن خسرو پرویز به دست پسرش شیرویه ، در سال 7 هجری شمسی شیرویه بیش از 6 ماه حکومت نکرد و دختر بزرگ خسرو پرویز پوراندخت به سلطنت نشست.
در دوران هخامنشیان سرپرست کارگاه های تخت جمشید بیشتر زن بودند. عده ای از زنان دو برابر مردان حقوق می گرفتند. این زنان مهندسان و طراحانی بودند که بهترین و زیباترین هنرها را در تخت جمشید آفریدند. در این دوره زنن حتی جیره زایمان می گرفتند. دوره ساسانی کاملا با دوره هخامنشیان متفاوت بود. در امپراطوری ساسانی زن شخصیت حقوقی نداشت و فرد محسوب نمی شد. زن از هر نظر تحت سرپرستی (کتک ختای یا کدخدای) بود.
در چنین شرایطی پوراندخت ، در تیسفون تاج بر سر گذاشت و بدون توجه به جنسیت خود قدرت را بار دیگر به خاندان از هم پاشیده ساسانی باز گرداند.
البته هنگامی که شیرویه و پسرش اردشیر مردند ، مردان و سران ساسانی در مداین از میان خاندان شاهی هیچ مرد لایقی را نیافتند که به تخت سلطنت بنشانند؛ پس به ناچار دختر خسرو پرویز را به سلطنت نشاندند . شرایط آن زمان نشان می دهد که حتی کودکی برای پادشاهی فردوسی هم در اشعار خود گفته:
یکی دختری بود پوران نام چو زن شاه شد کارها گشت خام
با تمام آشفتگی ها و طرز فکرهایی که درمورد زنان در آن زمان رواج داشت، پوراندخت تصمیم گرفت تا اوضاع کشور را سروسامان دهد.
نخست یک سال مالیات را برمردم بخشید و سپس با "هراکلیوس" قیصر روم معاهده ی صلحی امضاء کرد.
برگرداندن صلیب مقدس حضرت عیسی به اورشلیم یکی دیگر ازاقدامات مهم او بود.به افتخار بازگرداندن این صلیب، در بیت المقدس جشن باشکوهی برپاشد. به گونه ای که حتی فردوسی که با به سلطنت نشستن زنان مخالف است ، در اشعارش به اقدامات او اشاره می کند.
کسی را که درویش باشد نه گنج توانگرکنم تانماند به رنج
زکشور کنم دور بدخواه را برآئین شاهان کنم راه را
پوراندخت به معنی دختری باچهره ی گلگون نخستین زن ایرانی است که به مقام سلطنت رسید.دوران سلطنت او با خلافت ابوبکر( اواخر آن ) واوایل خلافت عمر همراه بود.
در کتابهای تاریخی او را زنی عاقل و عادل و نیکوسیرت معرفی کردند که چون شاه شد در میان رعایا عدل را گسترش داد . وی زمانی که سپاهی را برای جنگ با عربها فرستاد، در مداین بیمار شد و همانجا درگذشت.
در دوران آشفتگی دربار ساسانی، او تنها حاکمی بود که به مرگ طبیعی درگذشت. زمان حکومت او یک سال و چهارماه بود.
بسیاری بر این باورند که، اگر پوراندخت زمان دیگری به حکومت می رسید کفایت و لیاقت بیشتری ازخود نشان می داد.
دانشگاه جندی شاپور از پیدایش تا فراموشی
دانشگاه فراموش شده جندی شاپور، نقش بسیار مهم و ارزندهای در ایران پیش از اسلام، به ویژه در دوران ساسانیان، ایفا كرده است. مدارك فراوانی درخشش بزرگ آن مركز پیشرفته عصر ساسانی در زمینههای علمی، فلسفی، نجوم و طب را گواهی میدهد. آنگاه كه مسلمانان به ایران آمدند برای دورهای نسبتاً طولانی، فعالیت آن مركز علمی دچار ركود شد. پس از به قدرت رسیدن عباسیان، رونق گرفتن دوباره تیسفون (مداین) و انتخاب بغداد به پایتختی اسلام، جندی شاپور در سایه توجه وزیران ایرانی عصر اول عباسی، اهمیت پیدا كرد. از آن دوران تا ن یمه قرن سوم هجری، خاندانهای بزرگ در كنار دانشمندان ایرانی، آن مركز علمی را اداره نمودند و علم طب به ویژه، پس از توجه مسلمانان به آن، در دانشگاه جندی شاپور رونقی جدید یافت. از این رو، در دورههای طولانی آن مركز، به عنوان یكی از مراكز مهم علمی به یاد ماند ه از عصر ساسانی، به شمار میآمد و جز مركز علمی اسكندریه، رقیبی برای خود نمیشناخت.
مقدمه
حمله اسكندر مقدونی به ایران و تلاقی دو تمدن بزرگ آن روز، یعنی؛ ایران و یونان، به مبادلات فرهنگی نیز انجامید. در جنگهای ایران و روم در دورههای متفاوت تاریخی نیز، همین اثر قاعدتاً بر جای مانده است. روابط ایران با هند هم به اقتباس معارف از یك دیگر منج ر شد. اردشیر بابكان دستور داده بود تا كتابهای یونانی و هندی را به پارسی ترجمه كنند، چنین اقداماتی در انگیزه و راهاندازی بعدی یك مؤسسه بزرگ علمی، نظیر دانشگاه گندی شاپور، اثری بسزا داشت. به طوری كه نوعی علاقه در شاهان، وزیران و بزرگان بعدی ایجاد كرد كه از اقدامات گذشته پیروی نمایند. شهرت پادشاهان ساسانی به حمایت از دانشمندان باعث شد كه دانشمندان رانده شده از قسطنطنیه و مسیحیان نسطوری، به ایران روی آورند.
البته قبل از تأسیس گندی شاپور، در دوره هخامنشی مدارس عالی مهمی در شهرهای بورسیپا - میلت و ارخویی، به خصوص در علم طب، وجود داشته است. به طریق اولی، وقتی به همت هخامنشیان در شهرهای ملل تابعه چنین مراكزی وجود داشته است، شهرهای مهمی، چون بلخ، آذربایگان و ری نیز میبایست از چنین مراكز علمی بهرهمند باشند؛ مثلاً حوزه علمی ریواردشیر به ریاست معانابیت اردشیری، معروف به معانا ایرانی، در فلسفه طب و نجوم، یكی از این مراكز عالی آموزش بوده است. هم چنین باید به كلیساهای نسطوری، واقع در حوالی مداین و جنوب ایران كه محل تدریس منطق، فلسفه و نجوم بوده است، اشاره كرد.
گندی شاپور در اصل «وه اندوشاه پوهر»؛ به معنای «بهتر از انطاكیه شاپور» بوده است و به همین نام، در حوالی شوش و دزفول و شوشتر كنونی قرار داشته است كه بعد از اشاعه مذهب نسطوری، محل تجمع علمای مسیحی نیز گردید. به احتمال قوی، اردشیر بابكان آن را به نام پسرش بنا نهاد و فرزندش آن را تكمیل نمود و در روزگار انوشیروان، شهرت جهانی یافت.
●وضعیت علمی و آموزشی در دوره ساسانیان
ساسانیان با عمل به آداب و سنن هخامنشی كه در واقع بازگشت به سوی شرق و آسیا بود، واكنشی در جهت عكس اشكانیان از خود نشان دادند و بدین ترتیب، بار دیگر آداب و رسوم كهن ایرانی احیا گردید؛ از جمله، دین قدیم زرتشتی رواج یافت و سیاست تعرض و كشور گشایی در پیش گرف ته شد. به طور كلی، شاهنشاهی ساسانی برای مشرق زمین، نمونه یك دولت بسیار منظم به شمار میرفت. ادبیات ملی و عمومی كه از نسلی به نسل دیگر با روایات شفاهی منتقل میشد و از معتقدات مردم و حیات ملت متمتع میگردید، در عهد ساسانیان، جای خود را به ادبیات مكتوبی دا د كه به منظور قرائت درباریان و اشراف تحریر میشد. ترجمه آثار خارجی از زبانهای یونانی، لاتین و هندی، در عهد شاپور اول شروع شد و مخصوصاً در عهد خسرو اول، رونق گرفت. اندیشههای غربی كه در این عهد در ایران نفوذ كرد، با افكاری كه از هند منتقل میگردید، در هم آمیخت و تنویر افكار روشنفكران ایرانی را در پیداشت.
مقام پزشك در دوره ساسانی، ارجمند بود و گاه تا درجه مشاوری پادشاه ارتقاء مییافت. رئیس پزشكان جسمانی، «اران در ستبد» و رئیس همه طبیبان، اعم از روحانی و جسمانی، «زروتشتروم» نامیده میشدند كه شاید لقب ه مان موبدان موبد بوده است. با وجودی كه بسیاری از كتابها و آثار علمی ایران ساسانی به دست حوادث روزگار معدوم گردید، با این همه، مدارك موجود درباره جنبشهای علمی و تأسیس مكاتب و دانشگاهها و كتابخانهها در دوره درخشان ساسانی، به مراتب بیش از دورههای پیش بوده و شهریاران ساسانی در خصوص نشر علوم و ارتقاء دانشمندان علاقه و توجه شدیدی مبذول داشته و روی هم رفته، پیشرفتهای علمی و فرهنگی در این دوره دارای اهمیت فراوانی میباشد. این جنبش علمی و هنری از زمان اردشیر بنیانگذار شاهنشاهی ساسانی و شاهپور اول، جانشین او، آغاز و در زمان خسرو اول به منتها درجه ترقی و عظمت خود رسید.
ساسانیان، در ایران چندین مدرسه تأسیس كردند، از جمله در ریوارد شیر (در ناحیه ارجان یا همان بهبهان کنونی) كه متخصصان رسم الخط مخصوص، در آن حضور داشتند و كتابهای پزشكی و ستارهشناسی و جادوگری مینوشتند. همچنین از دانشگاههای مهم زمان ساسانیان كه تا چند قرن بعد از آنها نیز از مراكز مهم علمی و طبی و فلسفی شرق میانه محسوب میشد دانشگاه جندی شاپور یا گندی شاپور است كه در شمال شرقی شوشتر از استان خوزستان كنونی واقع شده و شاپور اول آن را بنا نهاد و دیگر شاهان ساسانی آن را گسترش داده و بر شمار كتابهای آن افزودند. در این دانشگاه، فلسفه، طب، حكمت و نجوم تدریس میشد و ایرانیان دانش آموخته پزشكی، به سایر مناطق اعزام میگردیدند. در این مدرسه طب یونانی، ایرانی و هندی نیز تدریس میشده است.
با افزایش مدارس و مراكز آموزشی در عهد ساسانیان، دانشكدهها و دیگر مراكز دینی به آموزشهای دینی پرداختند. تكامل آموزش عالی با برنامههای منظم و وجود مدارس و استادان مجرب را باید در دوران ساسانیان جستجو كرد. فرزندان خانوادههای شاهی و بزرگان، در آموزشگاه های درباری برای وظایفی كه خاص آنها بود، تربیت میشدند. طبقه بزرگان و روحانیون خواندن و نوشتن را از كودكی میآموختند، زیرا كارهای مربوط به آنها به سواد كافی نیاز داشت.
با این همه به نظر میرسد كه نظام آموزشی ساسانی چند عیب عمده داشته است: نخست این كه دستگاه آموزش و پرورش در انحصار طبقات برجسته و شاهزادگان و اعیان و اشراف بود. دیگر آن كه به دنبال آموزش و پرورش در عصر ساسانیان متوجه القاء عقایدی میشویم كه فرمانبرداری م طلق و كوركورانه در مقابل قدرت و قوه قهریه را به قشرهای جامعه تعلیم میدهد و پیوند نهادهای دینی و آموزشی با سازمانهای سیاسی چنان بود كه با برافتادن سازمان سیاسی، جامعه به سرعت تسلیم مسلمانان شد. دیگر این كه تشكیلات اجتماعی مردم به كلی دولتی بود و اختیار مردم در دست زمامداران و كاركنان دولت قرار داشت، به طوری كه در مدت ۴۲۵ سال ( ۶۵۱ - ۲۲۴م ) كه از حكومت ساسانیان گذشت، تودههای مردم ایران نتوانستند یك جنبش اجتماعی را تشكیل داده و رهبری كنند.
«مانویت» در آغاز قدرت ساسانی، بیشتر حركتی ارتجاعی بود و جامعه را به سوی رخوت و ناامیدی از زندگی سوق میداد. نهضت مزدك نیز به دلیل نداشتن رهبری صحیح و عدم آگاهی جامعه ایرانی، به سرعت راه سقوط را طی نمود و چند حركت سیاسی - نظامی عصر خسرو پرویز، مانند حركت سیاسی بهرام چوبین و كودتای بندوی و بسطام نیز دارای پشتوانه مردمی نبود و بیشتر جنبه اشرافی و اریستوكراسی داشت.
نقش مغان و موبدان در آموزش
در عهد ساسانیان نیز مغان و موبدان به طور گسترده، وظیفه آموزش و پرورش را به عهده داشتند و بر علوم گوناگون مسلط بودند و «همگ دین»؛ یعنی كسی كه دین و سایر علوم را میداند، نامیده میشدند. با توسعه مراكز علمی و پیشرفت آموزش و پرورش و توجه به نقش علم در ع هد ساسانیان، آموزش علوم دینی و اخلاق به عنوان تعلیمات اساسی و مقدماتی، اهمیت بیشتری یافت؛ بدین ترتیب، روحانیون تحت لوای آموزشهای دینی، پایههای علوم و تمدن ایرانی را استوار كردند. مغان، اوستا را به مردم تعلیم میدادند و پیشگامان هنر و ادب و از معلمان و مربیان گزیده جامعه بودند كه شور و اشتیاق دانستن را همواره زنده نگه میداشتند. در این زمان، مداین و مراكز آموزشی تأسیس شدند و علوم مختلف آموزش داده میشد و زبان پهلوی زبان علم و ادب بود.
ابن ندیم در عهد ساسانی از دو كتابخانه مهم نام میبرد؛ یكی كتابخانهای كه اردشیر و پسرش شاپور اول تأسیس كردند و كتابخانه بزرگ دیگر را انوشیروان برای دانشگاه گندی شاپور بنیان نهاد. از مطالعه آثار مربوط به آن دوران چنین بر میآید كه در بخش تربیت كودكان و نونهالان، پسران و دختران تا پایان ۵ سالگی تحت تربیت مادران بسر میبردند و سپس به مكتب میرفتند. بر این اساس، جوانان میبایست پیش از ۱۵ سالگی تعلیمات بدنی و عقلانی و نیز اصول مذهب و تكالیف دینی را بر طبق آموزشهای اوستا فراگیرند. در آن دوران، قاطبه مردم ؛ یعنی طبقه عظیم كشاورزان، بیسواد بودند، ولی به احتمال قوی، دهقانان كه طبقهای میان حال و صاحب زمین بودند و سرپرست كشاورزان محسوب میشدند؛ به اقتضای شغل خویش، سواد اندكی داشتند.
●موقعیت و نحوه تأسیس جندی شاپور
شكست یوویانوس و معاهده رسوا كننده او با شاپور دوم موجب شد كه شهر نصیبین (در نزدیكی شهر الرها)، تحت تسلط ایران در آید، ولی الرها همچنان در قلمرو حاكمیت روم باقی ماند؛ نتیجه معاهده این شد كه بسیاری از مردم تحصیل كرده ثروتمند نصیبین، بیدرنگ به الرها هجوم بردند و در پی آن، مدرسه ایرانی الرها ساخته شد. دانشكده الهیات مهمترین قسمت این دانشگاه و پس از آن، دانشكده پزشكی در درجه دوم بود. چند سال قبل از تأسیس این مدرسه، شورای عمومی نیقیه به امید پایان دادن به نظریههای بدعتآمیز آریوس و پیروانش، نظریه فرق ه كاتولیك را درباره تثلیث بیان كرده بود. چند سال پس از تأسیس این مدرسه، نسطوریوس، اسقف بزرگ قسطنطنیه، به علت بدعتگذاری درباره تثلیت از مقام خود بركنار شد و خود و پیروانش مورد طرد و تكفیر قرار گرفتند و امپراطور زنو هم به منظور خاموش كردن آنها، در سال ۴۸۹ م دستور بستن درهای دانشگاه و تعطیل كلیه دروس آن را داد. در این موقع، اغلب پزشكان به جندی شاپور روی آوردند كه شهری در مرز ایران بود و برای چندین سال به قرارگاه كشیشهای نسطوری تبدیل شده بود و از چندی پیش مركز علمی در آن قرار داشت.
هنگامی كه شاپور دوم بر تخت نشست، شهر را وسعت داد. تأسیس این مركز علمی (جندی شاپور) در آن نیز به او منسوب است. تصور میشود این مركز تحت نظر اولیای كلیسای نسطوری اداره میشده است، زیرا پزشكان و روحانیون موظف بودند هر روز پیش از آغاز خدمت روزانه در مراسم ص بحگاهی شركت كنند. هم چنین به نظر میرسد دروس دانشگاه به زبان یونانی نبوده و نقش عوامل نیرومند مذهبی، زبان سریانی را در درجه اول اهمیت قرار میداده است. ضمناً فارسی، عربی و لهجههای خصوصی و محلی نیز معمول و متداول بود. اصول پزشكی هم كه تدریس میشده كاملاً جنبه یونانی نداشته است. مدرسه طب، مقارن ورود اعراب مسلمان به ایران، در درجه اول اعتلا و افتخار خود بود، شهر جندی شاپور در سال ۶۳۶م به سردار سپاهیان اسلام تسلیم شد و از گزند و آسیب در امان ماند.
شاهان ساسانی به پایگاه اجتماعی افراد اهمیت میدادند و از نشر علم در میان توده مردم جلوگیری میكردند. پس در یك طرف، اغلب مردم از كسب علم محروم بودند و در طرف دیگر، شماری از اشراف، نجبا، دهقانان و درباریان بودند كه خود را صاحب هر حقی میدانستند؛ از اینرو ، عالمان در دربار یا پیرامون آن قرار داشتند. در میان شاهان ساسانی، انوشیروان، به كسب علم آن هم در محدوده دربار خود توجه داشت.
معروفترین اقدام او در این خصوص، اقتباس از علوم هندیان بود، كه به ارسال كتاب كلیله و دمنه انجامید. سیاست پائین نگه داشتن آگاهی ج امعه و جنگهای بیشمار ساسانیان باعث گردید عدهای از مردان با سواد ایران كه اغلب از همان طبقه اشراف و نجبا بودند، منطقهای علم خیز را برای فعالیت علمی خویش برگزینند؛ این منطقه «جندی شاپور» نام داشت.
جندی شاپور كه در نزدیكی شهر اهواز كنونی؛ یعنی ده شاه آباد قرار داشت، تاریخی كهن دارد و طبق نظر اكثر دانشمندان، در آن زمان، نام آن جنتاشاپیرتا؛ یعنی «باغ زیبا» بوده است. جندی شاپور كنونی در پایان قرن سوم میلادی كمی پس از آنكه شاپور امپراتور روم را شكست د اد و انطاكیه را تصرف كرد، ساخته شد به همین جهت آن را وهاند شاپوهر؛ یعنی بهتر از انطاكیه شاپور، نامیدند. به نظر میرسد تأسیس دانشگاه این شهر تاریخی همزمان با ساخت شهر نبوده، بلكه به تدریج شكل گرفته باشد.
برخی از عوامل مهمی كه سیر تكاملی این مركز علمی را سرعت بخشید عبارتند از: بسته شدن مدرسه الرها در سال ۴۸۹م و مهاجرت عدهای از عالمان این مركز به جندی شاپور؛ توجه بسیار زیاد انوشیروان به علوم و فنون و مهاجرت عدهای از فیلسوفان و دانشمندان آتن پس از تعطیل آكادمی آتن به دست یوستی نیانوس. به دنبال این مهاجرتها اقتباسهای علمی آغاز شد كه در این میان، سهم دانشمندان یونانی به دلیل پیشرفت آنان در طب، بیشتر بود.
از ویژگیهای جالب جندی شاپور، چند زبانه بودن این مركز علمی بود؛ یعنی مسیحیان نسطوری افزون بر سانسكریت و یونانی، زبان فارسی و سریانی نیز به كار میبردند.
●دانشمندان بزرگ جندی شاپور و جریان فتح آن به دست اعراب مسلمان
در میان دانشمندان بزرگ جندی شاپور در عهد انوشیروان میتوان از جبرئیل، بیادق طبیب، سرجیس راس العین و برزویه طبیب نام برد. برزویه طبیب به فرمان انوشیروان به هند رفت و موفق شد با شاه هند دیدار كند. شاه دستور داد كتاب كلیله و دمنه را به او بسپارند تنها ب ه شرطی كه در حضور او كتاب را نگاه كند و از آن بهره ببرد، بدون آن كه از روی آن نسخه برداری كند.
رقیب اصلی مركز علمی جندی شاپور، اسكندریه مصر بود و جالب آنكه هر دو مركز علمی به فاصله كوتاهی به دست مسلمانان فتح شدند. مورخان صدر اسلام داستان فتح جندی شاپور به دست مسلمانان در سال هفده هجری را با كمی تفاوت بیان كردهاند؛ بلاذری مینویسد: «ابوموسی به جن دی شاپور رفت و اهل آن شهر در هراس افتاده، امان خواستند، وی با ایشان صلح كرد». طبری در این باب مینویسد ناگهان مسلمانان دیدند درهای شهر گشوده شد و كسان بیرون آمدند و بازارها گشوده شد و مردم به جنبش درآمدند. كسی فرستادند كه چه شده، گفتند: شما امان نامه روی ما فكندید و ما نیز پذیرفتیم و جزیه میدهیم، مسلمانان از همدیگر پرسش میكردند، معلوم شد بندهای به نام مكنف كه اصل وی از جندی شاپور بود اماننامه را نوشته بود. تفاوت اصلی روایت بلاذری و طبری در خصوص فرمانده مسلمانان است؛ بلاذری از ابوموسی اشعری نام می برد، ولی طبری ابوسیره را فرمانده سپاه اسلامی میداند.
●وضعیت علمی جندی شاپور پس از اسلام
اداره جندی شاپور بعد از اسلام تا سال ۲۶۵هجری بر عهده خاندان بختیشوع بود و آخرین فرد این خاندان جبرئیل نام داشت. در كل روح مسیحی بر جندی شاپور حاكم بود و از عنصر زرتشتی كمتر اثری دیده میشد، دلیل این امر، حضور طبیبان ماهر مسیحی به خصوص خاندان بختیشوع بو د، در این مركز علمی، دانشجویان و دانش پژوهان از مناطق مختلف جمع شده بودند، و محور اصلی فعالیت علمی آنان مقوله طب بود.
شاید یك دلیل اهمیت این علم در آن زمان، شیوع بیماریهای واگیردار، مانند سل، طاعون، آبله و تب بوده است. به دلیل فتح این شهر همراه با صلح، تغییرات زیادی در فعالیت علمی آن صورت نگرفت، تنها كار بیمارستان آن رونق زیادی یافت. درباره گسترش علمی این دانشگاه، نقل شده است: كسی كه وارد دانشگاه جندی شاپور میشد ابتدا برای خود استادی انتخاب میكرد. این دانشجو میبایست علاوه بر دروس مربوط به طبابت، رشتههای دیگری را فرا گیرد؛ یكی از این دروس هندسه بود و دانشجو از طریق آن میتوانست شكل زخمها را به درستی تشخیص دهد. ستارهشناسی نیز یكی دیگر از درسها بود. همچنین برای تعیین ساعت مناسب درمان به دانشجویان موسیقی آموزش داده میشد تا بتوانند نبض بیمار را گرفته و از حركات نبض او به بیماریاش پیبرند.
از دیگر قسمتهای مهم این دانشگاه علاوه بر بیمارستان، كتابخانه آن بود. به گفته مفسران زرتشتی و برخی از تاریخنگاران، كتابهای آن در مجموعه اوستایی بر روی دوازده هزار پوست گاو ثبت شده بود.
اولین تأثیر جندی شاپور بر جهان اسلام، تأسیس بیمارستان در سایر نواحی بود. عربها احداث بیمارستان را از ایرانیان آموختند؛ در سال ۸۸ه ولیدبن عبدالملك بیمارستان دمشق را مانند بیمارستان جندی شاپور تأسیس كرد.۲۱ تا انقراض دولت اموی تنها بیمارستان مسلمانان غیر از جندی شاپور، بیمارستان دمشق بود. از كارهای عجیب ولید، رسیدگی به امر جزامیان بود كه حتی برای آنان مقرری وضع كرد.
دانشگاه جندی شاپور در زمان بنیامیه چندان نتوانست به مراكز و مناطق دیگر نفوذ كند، دلیل این امر دو عامل بود: عامل اول، تفكر تبعیض قومی و عقیده برتری عرب بر سایر اقوام بود و عامل دوم، نفوذ علوم یونانی و رومی در دمشق (مقر حكومت امویان) بود؛ از اینرو، اغلب پزشكان دربار اموی، رومی بوده و حتی بر خلفای اموی نیز نفوذ سیاسی داشتند. طبری مینویسد: «در دربار یزید ابن معاویه فردی مسیحی به نام سرجون حضور داشت». به عوامل فوق میتوان درگیری دائمی بنیامیه را در جنگها اضافه كرد.
با پیدایش دولت عباسیان، وضع علمی جهان اسلام به خصوص جندی شاپور تغییر یافت و در این تغییر، اقتباس اعراب از دستآوردهای علمی ایرانیان گسترش یافت. نخستین تأثیر جندی شاپور در دولت عباسیان در سال ۱۴۸ه / ۷۶۵م روی داد؛ در این سال منصور، خلیفه عباسی، به مریضی س وء هاضمه دچار شده بود و طبیبان دربار عباسی موفق به علاج او نشده بودند. او كه آواز پزشكان جندی شاپور را شنیده بود، به فكر استفاده از آنان افتاد. معروفترین پزشك جندی «شاپور «جرجیس» از خاندان بختیشوع بود.
وی علاوه بر ریاست بیمارستان و مركز پزشكی جندی شاپ ور، در طبابت شهرت زیادی داشت. به غیر از جرجیس افراد این خاندان تا قرن پنجم هجری پیوسته از پزشكان برجسته به شمار میرفتند. منصور، خلیفه عباسی، جرجیس را به بغداد دعوت كرد و این آغاز افولِ كاری دانشگاه جندی شاپور بود. طبری درباره قدرت طبابت جرجیس مینویسد: «پزشك برای سوء هاضمه منصور مثل زیر را زد: اگر كوزهای بر كرسی ای نهی و آجر نو زیر آن نهی و بر آن قطرهای بریزد مگر قطرههایش به مرور زمان آجر را سوراخ نمیكند؟ مگر نمیدانی هر قطرهای كاهش میآورد».
علاوه بر خاندان بختیشوع، «ماسویه» نیز پزشك درس ناخوانده و دارو فروش بود كه به مدت سیسال در داروخانه بیمارستان جندی شاپور كار كرده و تجربیاتی اندوخته بود. او عازم بغداد شد و در آنجا در رشته چشم پزشكی شهرت یافت و به عنوان پزشك مخصوص دربار هارون الرشید، به رقابت با جبرائیل ابن بختیشوع پرداخت. هارون پس از تأسیس دومین بیمارستان به تقلید از جندی شاپور، ماسویه را به ریاست آن برگزید، به دنبال تأسیس بیمارستان بغداد، در سایر شهرها نیز به تقلید از بغداد، بیمارستانهایی ساخته شد.
بیمارستان جندی شاپور تا پیش از تأسیس بیمارستان هارون در بغداد همچنان پررونق بود، اما پس از این زمان، با مهاجرت استادان و پزشكان، به خصوص خاندان بختیشوع و ماسویه، این آفتاب درخشان رو به غروب نهاد. پس از چند سال، شماری از عالمان، تنها در رشتههای نجوم و ریاضیات، آن هم به صورت نه چندان قوی، در آن جا به فعالیت پرداختند. خصوصیت اصلی پزشكان جندی شاپور این بود كه دانش خود را به بیگانگان، از جمله اعراب نمیآموختند. برای نمونه، یكی از شاگردان یوحنا ابن ماسویه به نام حنین بن اسحاق از او سؤالاتی پرسید. یك روز استاد كه از كوره در رفته بود به او پرخاش كرد و گفت: مردم حیره را به طب چه كار برو و در كوه و برزن صرافی كن.
حاذقترین پزشك عرب ابوقریش نام داشت. او حسادت زیادی به بختیشوع داشت لذا نزد هارون از او بد گویی كرد، هارون تصمیم گرفت آن دو را بیازماید؛ از این رو شیشهای از ادرار قاطر به دست آنان داد تا نظر دهند، ابوقریش گفت: مایع مزبور از یكی از سوگلیهای دربار است. اما بختیشوع گفت: اگر حرف ابوقریش درست باشد كنیز را جادو كردهاند، زیرا قاطر میتواند چنین ادراری داشته باشد، پس یك سطل جو برای او تجویز كرد.
●علل مهاجرت دانشمندان بزرگ جندی شاپور
۱. احضار عدهای از دانشمندان جندی شاپور كه اغلب آنان پزشك بودند به دستور خلفای عباسی، زیرا خلفای عباسی به پزشكان عرب بیاعتماد بودند. در سال ۱۹۳ه هارون چون بیمار شد یك طبیب ایرانی احضار كرد. این طبیب تا پیشاب هارون را دید، گفت: به صاحب این پیشاب بگو ئید مردنی است.
۲. انتقال پایتخت از دمشق به شهر انبار و سپس ساختن شهر بغداد و انتقال پایتخت به این شهر باعث نزدیكی به مركز علمی جندی شاپور شد.
۳. برتری یافتن حوزه علمی بغداد بر جندی شاپور به دلیل كمكهای خلفا و وزیران عباسی و علم دوستی آنان.
۴. كسب مقام و ثروت انگیزهای شده بود تا خود به خود عدهای از دانشمندان جذب دربار و تجملات دربار عباسی شوند.
۵. تأسیس بیت الحكمه به دست هارون، خلیفه عباسی، رقیبی سخت برای جندی شاپور در زمینه علمی ایجاد كرد.
۶. رقابت خاندانهای ایرانی برای نفوذ در دربار عباسیان، به خصوص خاندان بختیشوع و ماسویه.
در میان عوامل بالا، نقش بیت الحكمه و علم دوستی خلفای عباسی بیشتر بود، انگیزه تأسیس این مركز علمی چنین بود كه مسلمانان چون از جنگهای طولانی به طور كامل دست كشیدند، كم كم به فكر علوم و صنایع افتادند. و فكر دستیابی به وسایل جدید برای زندگی بهتر، آنان را به فعالیت علمی وادار ساخت. در این میان، خاندان مهدی عباسی بیشتر از سایر مردم، دوستدار پیشرفت علمی بودند. لذا از این خاندان، هارون الرشید به تأسیس بیت الحكمه دست زد. در این مركز علمی، به نگهداری و استنساخ كتابها و ترجمه آنها پرداخته میشد و بیشتر كتابه ا به زبان سریانی، یونانی، در آن جمعآوری میشد.
در خصوص علم دوستی هارون الرشید مطالب بسیاری نقل شده است، از باب نمونه آوردهاند: هارون الرشید به دست خود، آب روی دست ابومعاویه نابینا میریخت و به این كار افتخار میكرد.
ارتباط میان مراكز علمی و نیز اقتباس علمی در دوره مأمون گسترش یافت. از این رو، دینوری او را ستاره درخشان بنی عباس مینامد كه از همه فنون و دانشها بهرهای بسزا داشته است. مأمون كتاب اقلیدس را از رومیان گرفت و آن را توجیه و شرح كرد. او همانند پدرش ارادت خاصی به دانشمندان داشت، آوردهاند: مأمون و برادرش امین بر سر بردن نعلین استاد با هم نزاع میكردند و سرانجام قبول كردند هر كدام یك تای نعلین استاد را ببرند.
در چنین شرایطی دانشمندان از مناطق مختلف، از جمله جندی شاپور به دربار خلفای عباسی رهسپار شدند. مأمون، خلیفه عباسی، حتی با ارسال نامهای به قسطنطنیه از دانشمندی به نام لئون دعوت كرد تا برای پاسخ به سؤالاتی در علم هندسه، به بغداد بیاید، امپراطور بیزانس وقت ی این قضیه را شنید، اجازه این كار را به لئون نداد.
چند تن از استادان و پزشكان جندی شاپور در دوره عباسیان:
۱. بختیشوع بزرگ و خاندان او كه ۲۵۰ سال به تدریس و درمان مشغول بودند؛
۲. جرجیس ابن بختیشوع كه منصور خلیفه عباسی او را احضار كرد؛
۳. جبرائیل ابن بختیشوع كه پزشك مخصوص هارون و مأمون بود؛
۴. ماسویه، چشم پزشك مشهور دربار هارون؛
۵. یوحنا ابن ماسویه كه معاصر هارون الرشید بود و در چشم پزشكی مهارت داشت؛
۶. عیسی بن صهار بخت كه معاصر منصور بوده است؛
۷. سابور بن سهل، طبیب معروف جندی شاپور؛
۸. بختیشوع ابن جرجیس، معاصر مهدی، هادی و هارون؛
۹. عیسی بن شهلاقا پزشك منصور؛
۱۰. دهشتك و میخائیل، برادران ماسویه؛
۱۱. ابراهیم سراغیدن كه طبیب ویژه منصور بود.۳۶ جایگاه ویژه علم طب در جندی شاپور
استادان این دانشگاه به علم طب بیش از فلسفه و ریاضیات توجه داشتند. به طوری كه اصول و روشهای طبی این دانشگاه بر پزشكی یونانی و هند، هم از جنبههای علمی و هم از لحاظ نظری برتری داشت. علت اصلی این برتری، تحقیقی و تلفیقی بودن علوم، به خصوص پزشكی بود؛ یعن ی در آن جا از محاسن پزشكی همه اقوام بهره میگرفتند و به نظر میرسد كه كنگرههای پزشكی نیز برای ارائه نظریههای جدید و روشهای نوین دانش طبابت، در گندی شاپور تشكیل میشده است.
اعتبار مركز علمی گندی شاپور در اواخر حكومت ساسانی و سلطنت انوشیروان افزوده گشت. پس از تعطیل مدرسه فلسفه آتن در ۵۲۹م و تعدیهایی كه به حكیمان روا شد، هفت تن به تیسفون، پایتخت ساسانیان، پناهنده شدند و مورد مرحمت و مهماننوازی قرار گرفتند. این حادثه تأثیر فرهنگی عظیمی به جای گذاشت. دانشمندان و فیلسوفانی كه به ایران پناهنده شدند عبارتند از:
۱. دمقیوس سوریایی؛ ۲. یولامیوس فروگی؛ ۳. هرمیاس فنیقی؛ ۴. ایسیدوروس غزی؛ ۵. سیمپیكیلوس كیلیكهای؛ ۶. پرسیكیانوس لودیهای؛ ۷. دیوجانس فنیقی.
جلسات بحث و مناظره زیر نظر فردی كه سمت وزارت بهداری را داشت و «درست بز» خوانده میشد برگزار میگردید.
در تاثیر این دانشگاه در عرصه طب و معرفتهای بشری آن زمان، همین بس، كه تا حدود سیصد سال پس از طلوع اسلام، این مؤسسه و بیمارستان وابسته به آن، فعال بود. با رواج زبان عربی و قدرت یافتن عباسیان، مدارس بغداد و نظامیهها از گندی شاپور تأثیر پذیرفتند، ولی اند ك اندك این دانشگاه تحت حوزههای یاد شده به فراموشی سپرده شد و تعطیل گردید. نقل شده است كه ظاهراً شاپور بن سهل آخرین رئیس مؤسسه پزشكی در دانشگاه گندی شاپور بوده است.
ساسانیان
گستره شاهنشاهی ساسانی
ساسانیان خاندان شاهنشاهی ایرانی در سالهای ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی بودند. شاهنشاهان ساسانی که اصلیتشان از استان پارس بود بر بخش بزرگی از غرب قارهٔ آسیا چیرگی یافتند.
ساسانیان قلمرو فرمانروایی خود را ایرانشهر (به پهلوی کتیبهای ) میخواندند. پایتخت ساسانیان شهر تیسفون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی بود. در آن زمان بغداد نام منطقهٔ کوچکی در نزدیکی تیسفون بود. خود نام «بغداد» یک نام ایرانی است که در زمان ساسانیان به آن منطقه نهاده شد.
تیسفون در سال ۶۵۱ به دست عربها تسخیر شد و به تاراج رفت. نام عربی تیسفون «مدائن» است. نام تیسفون به سریانی «ماحوزه» بود.
نام «ساسانیان» از «ساسان» میآید که آن هم نام پدربزرگ اردشیر پاپکان (پاپک = بابک = نام پدر اردشیر) پایهگذار خاندان ساسانیان است. ساسان متولی معبد آناهیتا در استخر فارس بود.
ساسانیان رفتهرفته ناتوان شدند و دستگاه مذهبی زرتشتی در کار پادشاهی و کشورداری نفوذ بسیاری نمود تا جایی که در سده پنجم میلادی دیگر کنترل کشور و دربار بیشتر با موبدان بود تا شاهان. شاهنشاهی ساسانیان با تاختن عرب ها و ورود اسلام به ایران نابود شد، اگر چه فرزندان و خویشان ساسانیان سال ها از مازندران تا فرارود به نبرد در برابر عرب های مسلمان پرداختند تا بلکه پادشاهی از دست رفته خود را باز یابند. بازمانده خاندان ساسانی نیز به کشور چین پناه بردند.
ساسانیان و رقیبانشان
دولت بیزانس که در بخش شرقیِ تصرفهای خود، با دولتی توانمند مانند ساسانیان سروکار داشت و آن را نیرومندترین دشمن خود میدانست، گرفتاریهای زیادی هم در غرب و هم در شمال تصرفهایِ خود، به خصوص در اروپا داشت. این گرفتاریها، مانع از آن میشد که بیزانس همه نگاهِ خود را صرف مرزهای شرقیِ خود کند و به همین سبب، دستگاه ساسانی، مانند دستگاه اشکانی، توانسته بود پایتختِ خود (تیسفون) را، در کنار رودِ دجله قرار دهد و از نزدیک بودنِ پایتختاش به مرزهای دشمن، بیمی نداشته باشد. دولت ساسانی هم در شرق، و هم در شمالِ مرزهای خود، گرفتاریهای زیاد داشت که گاهی به میزان خطرناک و تهدید کنندهای میرسید. بدین گونه سیاست خارجیِ دستگاه ساسانی، یکسره در رابطه با شرق و غرب خلاصه میشد. اما دستگاه ساسانی در این زمان، خود را به اندازه کافی نیرومند نشان داد و توانست ایرانشهر را از آسیبهای ویرانگر و خطرآفرین دور نگه دارد و در داخل کشور، برای مردم ایران، زندگی مرفه همراه با امنیت تامین کند.
این دستگاه، فرهنگی پربار در زمینه سیاست و کشورداری، اخلاق، رابطههای سالم اجتماعی و هنر به وجود آورد، که پس از نابودی و ویرانیِ سیاسیاش، اثرهای خود را در نسلهای پسین و فرهنگ دیگر همسایگان، به روشنی نشان داد. با اینکه دشمنان شناخته شده دستگاه ساسانی، دولت پیشرفته بیزانس و دولتهای نیمه پیشرفته شمال و شرقِ کشور بودند، شکست این دستگاه، نه از سوی این دشمنان، بلکه از دو سوی پیشبینی نشده بود. نخست، فروپاشی از درون، و پس از آن، از دولتی بود که با آنکه همه توانِِ جنگیاش قومهای بیابان گرد بودند، ولی بنیه سیاسی و اجتماعیاش برپایه بینش دینی-فکریِ نیرومندی بود که دولتها و دشمنان دیگر ساسانی، ازش بیبهره بودند. دستگاه اسلامی که در آغاز سده هفتم میلادی در شهر مدینه برپا شده بود، از جهت روحی و معنوی چنان نیرومند شده بود که تأثیر فرهنگیاش بر کشورهای همسایه، همانند چیرگیِ دیگر قومهای بادیه نشین و صحرانورد، گذرا نبود. این تأثیر فرهنگی چنان عمیق بود که با همه گسستگی و سستیِ سیاسی و جنگیِ اعراب، پس از دو قرن چیرگی، اثرهایش هنوز ماندگار است.
گاهشمار شاهنشاهان ساسانی
(تاریخ بر پایه سالنمای میلادی)
• اردشیر یکم (اردشیر بابکان) (پیرامون ۲۲۴-۲۴۳)
• شاپور یکم (پیرامون ۳/۲۴۲-۲۷۲)
• هرمز یکم (۲۷۲-۲۷۳)
• بهرام یکم (۲۷۳-۲۷۶)
• بهرام دوم (۲۷۶-۲۹۳)
• بهرام سوم (۲۹۳)
• نرسی (۲۹۳-۳۰۲)
• هرمز دوم (۳۰۲-۳۱۰)
• آذرنرسی (۳۱۰)
• ملکه ایفرا مادرشاپور۲ (۳۱۰)
• شاپور دوم (ذوالاکتاف) (۳۱۰-۳۷۹)
• اردشیر دوم (۳۷۹-۳۸۳)
• شاپور سوم (۳۸۳-۳۸۸)
• بهرام چهارم (۳۸۸-۳۹۹)
• یزدگرد یکم (۳۹۹-۴۲۱)
• بهرام پنجم (بهرام گور) (۴۲۱-۴۳۹)
• یزدگرد دوم (۴۳۹-۴۵۷)
• هرمز سوم (۴۵۹-۴۵۷)
• پیروز یکم (۴۵۸-۴۸۴)
• بلاش (۴۸۴-۴۸۸)
• قباد یکم (۴۸۸-۴۹۷)
• جاماسب (۴۹۷-۴۹۹)
• قباد یکم (۴۹۹-۵۳۱) (پادشاهی دوباره)
• خسرو یکم (خسرو انوشیروان) (۵۳۱-۵۷۹)
• هرمز چهارم (ترکزاد) (۵۷۹-۵۹۰)
• بهرام ششم (۵۹۰-۵۹۱)
• خسرو دوم (خسرو پرویز) (۵۹۱-۶۲۸)
• قباد دوم (شیرویه) (۶۲۸)
• اردشیر سوم (۶۲۸-۶۳۰)
• شهربراز (۶۳۰)
• خسرو سوم (۶۳۰)
• جوانشیر (۶۳۰)
• پوراندخت (۶۳۰-۶۳۱)
• گشناسب بنده (۶۳۱)
• آزرمی دخت (۶۳۱)
• هرمز پنجم (۶۳۱)
• خسرو چهارم (۶۳۱)
• پیروز دوم (۶۳۱)
• خسرو پنجم (۶۳۱)
• یزدگرد سوم (۶۳۲-۶۵۱)
تازش و پیروزی تازیان (۶۵۱)
ساسانیان در تاریخ کلاسیک ایران و منابع بومی
ساسانیان در شاهنامه
پادشاهان ساسانی در شاهنامه از قرار زیرند:
۱.اردشیر بابکان،۲.شاپور پسر اردشیر،۳.اورمزدِ شاپور ۴.بهرامِ اورمزد، ۵.بهرامِ بهرام، ۶.بهرام بهرامیان، ۷.نرسیِ بهرام،۸.اورمزدِ نرسی، ۹.شاپورِ ذوالاکتاف، ۱۰.اردشیرِ نکوکار، ۱۱.شاپور پسر شاپور، ۱۲.بهرامِ شاپور، ۱۳.یزدگردِ شاپور، ۱۴.بهرامِ گور، ۱۵.یزدگرد پسر بهرام گور، ۱۶.هرمز، ۱۷.پیروزِ یزدگرد، ۱۸.بلاشِ پیروز، ۱۹.قباد، ۲۰.نوشینروان، ۲۱.هرمزد، ۲۲.خسرو پرویز، ۲۳.شیرویه، ۲۴.اردشیرِ شیروی، ۲۵.فرآیین(گراز)، ۲۶.پوراندخت، ۲۷.آزرمدخت، ۲۸.فرخزاد، ۲۹.یزدگرد
پادشاهان ساسانی
________________________________________
اردشیربابکان«اردشیر اوّل»{ ۲۲۶ تا ۲۴۰ میلادی} در زمان پادشاهی اردوان پنجم، اردشـیر به پادشاهی گوچیهر رسید . او مایل بود شاه کلّ ایران باشد بنابراین شورش کرد و اردوان را به سختی شکست داد و اشک بیست و نهم در صحنه نبرد کشته شد «۲۲۴ میلادی». بدین ترتیب سلطنت ایران در کف اردشـیر بابکان قرار گرفت . ۲- جنگ اردشـیر با دولت روم اردشیر بابکان به تلافی شکست هایی که اشکانیان در اواخر حکومتشان از رومیان میخوردند به روم لشکر کشید {در این زمان تراژان امپراتور روم بود} او رومیان را شکست داد و نصیبین، حران و ارمنستان را تصرف کرد. به طور کلّی کارهای ارد شیر در جدول زیر خلاصه میشود...
۱- تقسیم مردم به طبقات مختلف و تایین حداقل معیشت و امکانات
۲- احیای سپاه جاویدان مانند هخامنشیان
۳-توجّه ویژه به امنیت عمومی توسّط مامورانی که از مرکز به نقاط مختلف فرستاده میشدند
۴-تصرف هند تا پنجاب
شاپور اوّل {۲۴۰ تا ۲۷۲ میلادی}
شاپور اوّل پسر اردشیر بابکان در آغاز سلطنت با طغیان حران و ارمنستان مواجه شد او به راحتی شورش ارمنستان را خواباند امّا مردم حران چنان مقاومتی از خود نشان دادند که سرکوب آن غیر ممکن مینمود. سر انجام باخیانت شاهزادهٔ حران دروازه باز و شاپور همه را از جمله شاهزاده را میکشد. او پس از فتح حران شهرهای کرمان، خوزستان، عمان، مکران، غرب، خراسان و توران را فتح کند. نخستین جنگ شـاپـور با رومـیـان {از ۲۴۱ تا ۲۴۴ میلادی} شاپور پس از فتوحات خود متوجّه روم شد و نبردی با آن دولت کرد در نبرد اوّل پس از تصرّف انطاکیه و نصیبین از گردین شکست خورد و نصیبین از دست او رفت. گردین توسّط سردارانش کشته شد و پس از او فیلیپ عرب به پادشاهی رسید. او مصالحهای با ایران امضا کرد که در آن بین النهرین و ارمنستان به ایران بازگردانده شود. دوّمین جنگ شـاپـور با رومـیـان {از ۲۴۴ تا ۲۷۲ میلادی} شاپور مانند جنگ اوّل خود از فرات گذشت و نواحی اطراف آن را تصرّف کرد و وقتی نیروهای رومی به نزدیکی اردوهای ساسانی رسیدند آنان را در چنان تنگنایی قرار داد که «والرین» امپراتور روم و بسیاری از سپاهیانش اسیر شدند او از اسیران جنگی برای ساختن پل شوش استفاده کرد. او پس از شکست رومیان شهرهای آسیای صغیر، کاپادوکیه را کاملاٌ فتح و از پلمیر شکست خورد. وی به سال ۲۷۲ میلادی درگذشت. شـاپور دوّم {از ۳۱۱ تا ۳۷۹ میلادی} شاپور چشم به جهان نگشوده پادشاه بود و چون ۱۶ ساله شد زمام کشور را به دست گرفت. برخی از مورّخان به او لقب کبیر را دادهاند. اگر انوشیروان در این سلسله نبود مسلّماٌ او نقطهٔ اوج قدرت ساسانیان بود. شاپور در ابتدا از قدرت درباریان کاست {که از زمان کودکی او اختیارات بسیاری داشتند} و از مرزهای عرب نشین دفاع کرد. تصرّف بحرین، در زمان او اتّفاق افتاد. ظاهراً شاپور در طی جنگ با اعراب کتف هایشان را سوراخ میکرد از این رو او را «ذوالاکتاف» می خواندند. با مرگ قسطنطین و تیرداد امپراتوران روم و ارمنستان در سال های ۳۳۷ و ۳۱۴ میلادی شاپور بر سر ارمنستان با روم جنگید. بدین ترتیب ارمنستان دوباره دست ایران افتاد. پس از این کار او اعراب و بت پرستان «آنها از کشور ارمنستان بودند» را تحریک به حمله به روم کرد، آنها موقّتاً شکست خوردند. شاپور به روم حمله و نصیبین را محاصره کرد ولی از عهده شان بر نیامد با این حال سپاه روم را در دشت شکست داده بود و در این زمان با ارمنستان پیمان دوستی بست {۳۴۱میلادی}. شاپور در سال ۳۴۲ میلادی بر بین النهرین حمله برد و در سنجار کنونی با سپاه کنستانتینوس رو در رو شد. رومیان در این نبرد شکستی فاحش یافته و قتل عام شدند. به او در زمانی که پیروزی بر نصیبین را نزدیک میدید خبر رسید که کوشانیان کوچک و هیاطله خیون ها بر مرزهای شرقی حمله بردند او مدّت ۷ سال با آنان جنگید تا توانست بر آنان پیروز شود {۳۵۰-۳۵۷}
شرح صلحنامهٔ ایران و روم {۳۵۶ میلادی}
________________________________________
موسونیانوس سردار رومی در خوست صلح کرد. شاپور اوّل برای او چنین نوشت: "شـاپور، شاه شاهان، برادر مهر و ماه و همتای ستارگان به برادر خود کنستانتیوس سلام میرساند و خوش وقت است از این که امپراتور در اثر کسب تجربه به راه راست باز گشتهاست. نیاکان من قلمرو خود را تا رود استریمونو حدود مقدونیه گسترش داده بودند. من در جلال و عظمت و فضیلت بر همهٔ نیاکانم برتری داشتم و وظیفهٔ خود میدانم که ارمنستان و بین النهرین را که به حیله و تزویر از نیاکانم به در کردند، باز ستانم. این سرزمینهای کوچک را که تنها موجب نفاق و خونریزی است، به من باز پس دهید؛ و به شما میگویم که اگر سفیر من بدون پاسخ مثبت باز گردد، پس از انقضای زمستان با تمام نیروی خویش به جنگ شما خواهم آمد." امپراتور روم «کنستانتیوس گشایندهٔ دریاها و خشکیها و خداوند فر و شکوه جاودانی» در پاسخ به «برادرش شاپور» مینویسد: «اگر رومیان گاهی دفاع را بر حمله رجحان مینهند از بیم و ترس نیست، بلکه از راه مداراست. گر چه رومیان گاهی پیروز نشدهاند، ولی هرگز نتیجهٔ قطعی جنگ به زیان آنان نبودهاست.» امپراتور روم با این پاسخ سبکسرانه نتوانست از وقوع جنگ جلوگیری کند و شاپور دوّم تمام سرزمین های ذکر شده در نامه را تسخیر کرد و روم را به سختی شکست داد و پادشاه روم سزای پاسخ بیخردانهٔ خود را یافت. ادامهٔ شاپور دوّم شاپور بر ارمنستان تاخت و سرزمینهای بسیاری تصرّف کرد. امّا سرانجام شکست خورد. او قانونی وضع کرد که دیگر مسیحیت در ایران ممنوع باشد. اگر بعضی خشمهایش را نادیده بگیریم او پادشاهی قدرتمند و با اراده بودهاست. وی در سال ۳۷۹ میلادی در گذشت. اردشیر دوّم {۳۷۹ تا ۳۸۲ میلادی} پس از در گذشت شاپور اوّل برادر زن او به پادشاهی رسید. وی فردی ضعیف النفس، بی اراده و در عین حال بسیار رعیّت پرور، خوش دل، و پاک نیّت بود. بر روی سکّههای به جا مانده از او کلمهٔ نیکوکار (گرب کرتار) مشاهده میشود. او در دوران حکومت خود مسیحیان سرزمینی که قبلاً بر آن حکومت میکرد {آدیابن} را آزار بسیار می داد. به نوشتهٔ برخی مورّخان وی برادر بزرگ شاپور کبیر بودهاست. اردشیر دوّم پس از ۴ سال سلطنت بی فایده به وسیلهٔ بزرگان کشور از مقام خویش خلع گردید.
مانی
________________________________________
مانی «پیامبر» {۲۱۵ تا ۲۷۶ میلادی}
در دوران سلطنت شاپور مانی ادّعای پیامبری و مذهبی تازه آورد که از اختلاط سایر ادیان و مذاهب فراهم ساخته شده و در شرق و غرب دنیای آنروز گسترش یافت. مانی بزرگ زادهای از اشکانیان بود پدرش فاتک از مردم همدان بود. وی در سال ۲۱۵ در یکی از روستاهای نزدیک بابِل به دنیا آمد. وی در کودکی به کسب دانش و فلسفه پرداخت و سپس ادیان زرتشتی، عیسوی، بودایی و یونانی را مورد مطالعه قرار داد و در بیسـت و چـهار سالگی ادّعای پیامبری کرد و سپس به وسیلهٔ «پیروز» برادر شاپور یکم که دین او را پذیرفته بود به دربار راه یافت و کتاب خود «شاپورگان» را به شاپور تقدیم داشت. شاپور دین مانی را پذیرفت و مانی را در ترویج آن دین آزاد گذاشت، مانی به هندوستان و چین سفر و دوباره به ایران بازگشت، در دوران پادشاهی بهرام اوّل مؤبدان زرتشتی از پیشرفت دین مانی بیمناک شده شاه را بر آن داشتند که بین آن ها و مانی مناظرهای ترتیب دهند، مانی در این مذاکره شکست خورده به دستور بهرام به زندان افکنده میشود و زیر شکنجه جان میدهد و یا به روایتی دیگر زنده زنده پوست کنده و پوستش را از کاه انباشته و بالای دروازهٔ گندیشاپور آویزان میشود و از آن هنگام آن دروازه باب مانی خوانده میشود. {۲۷۶ میلادی} سکه های ساسانی سکه های ساسانی از طلا و نقره و مس بود . سکه های نقره را زوزن می گفتند . تاریخ سکه ها مشخص سالهای سلطنت ساسانی است . خط و زبان سکه ها ، پهلوی ساسانی می باشد .
طبقات اجتماعی دوران ساسانی
در دوران ساسانیان مردمان به پنج طبقه اجتماعی تقسیم میشدند: موبدان، ارتشتاران، دبیران (کارمندان ادارهها)، واستریوشان (کشاورزان) و هوتخشان (پیشهوران).
در آن زمان پیشوای موبدان را موبد موبدان مینامیدند.
فرماندهٔ کل سپاه را سپه بذ مینامیدند و رییس گارد سلطنتی را پشتیکبان سالار. پیاده نظام آن دوران پایگان بودند و رئیس ایشان پایگان سالار. همچنین در دوران ساسانی فرمانده سواران به نام سواران سردار شناخته میشد.
واتسریوشان کشاورزان بودند که رییسشان واستریوشان سالار نام داشت.
رییس پیشهوران هوتخشبذ بود و مسوول آتشکده نیز هیربذ و رئیس ایشان نیز هیربذان هیربذ. رئیس منشیها رادبیر بذ میخواندند و رئیس کل قضات را شهردادوز. قاضی سپاه را سپاه دادوز، صاحبان زمین را دیس پوهران میگفتند.
منابع
دانشنامهٔ رشد
وبنوشت یک دانشجو
فرهنگ عمید
ايران در شامگاه عهد ساساني
بحران سياسي
آنچه در شامگاه عهد ساساني بر ايران گذشت، تا حد زيادي از بحران سياسي در ساختار قدرت اين نظام از بدو تأسيس نشأت ميگرفت و بازتاب و نتيجه عملكرد شاهان ساساني در طول حكومت، مخصوصا دوران اوج اقتدار آنان، يعني عصر اصلاحات انوشيروان بود. نظام مبتني بر تمركز در دين و سياست، كه ويژگي اصلي و نمايان دولت ساساني نسبت به اسلاف خود محسوب ميشد، اگرچه در حفظ مرزها و در نتيجه استقلال سياسي ايران در ميان دشمنان شرقي (هياطله و تركان) و دشمنان غربي (روميان) نقش مهمي داشت و در سقوط و اضمحلال ايشان نيز مهمترين عامل بود.
تشكيل دولت ساساني، كه خود پاسخي به بحرانهاي ايجاد شده در اواخر عهد اشكاني بود، به واسطه سياستگذاريهاي خاص، به ظهور بحرانهاي جديد در زمينههاي سياست، اجتماع و مذهب انجاميد كه دورة پادشاهي، «قباد» نقطة اوج آن بود.
علي رغم برتري شايان توجه حكومت ساساني نسبت به اشكانيان در امر تمركز بنيادهاي سياسي، ديني و اقتصادي، در سراسر عصر حاكميت ايشان، نوسان بين تمركز و عدم تمركز يا به تعبيري نزاع و رقابت ميان شاه و اشراف برقرار بود؛ به عبارت ديگر در دوره ساسانيان نيز رسم ملوك الطوايف اشكانيان با كمي تفاوت ادامه داشت. (1) همچنين كاربرد كلمه شاهنشاه و شاه شاهان در اين دوره كه نشانة وجود شاهان محلي در طول حكومت ساساني، و عدم تمركز كامل بوده، سرانجام به نزاع ميان شاه و اشراف انجاميد و مانع از ايجاد تعادل و توازن در نظام سياسي و اجتماعي ايران در دوره ساساني گرديد؛ به طوري كه تنها چند تن از سي و شش پادشاه ساساني، بيش از ده سال سلطنت كردند و در طول چهار سال پس از سقوط خسرو پرويز از 628 تا 632 م، دوازده نفر بر سر بر سلطنت تكيه زدند كه عمر سلطنت برخي چند روزي بيش نبود.
تداوم قدرت ملوك الطوايف دوره اشكاني كه منجر به افزايش قدرت نيروهاي گريز از مركز يعني خاندانها و اشراف ايالات و ولايات ميشد، با تمايلات مركز طلبانه و استبدادي خاندان ساسان كه خواهران تسلط هر چه بيشتر بر همه طبقات و لايههاي اجتماعي بودند، منافات داشت. همچنين تضعيف ملوك الطوايف و مقيد كردن اشراف به دربار و تفويض مشاغل موروثي به ايشان كه از بارزترين اقدامات بنيانگذاران اين سلسله بود، توسط برخي جانشينان قدرتمند ايشان پيگيري شد، كه در اين بين ميتوان به اقدامات يزدگرد اول، هرمز دوم، بلاش، قباد و بالاخره اصلاحات انوشيروان كه در جهت خنثي كردن قدرت اشراف كهن و نيز افزايش قدرت مركزي بود، اشاره كرد. با اين حال در برخي دورهها كه پادشاه از قدرت كافي برخوردار نبود، دربار و جامعه، صحنه انتخاب كردهاند (2) و براي نشستن بر تخت پادشاهي همواره پشتيباني اشراف و روحانيون ضروري بود(3)، ميتوان به ميزان نفوذ طبقه اشراف پيبرد.
عصر قباد، نقطه عطف جدال شاه و اشراف
عصر قباد نقطه عطفي در درگيري شاه و اشراف بود. گرچه وي با استفاده از قيام مزدك خشم تودهها را در جهت تضعيف اشراف بزرگ به كار گرفت، ولي در نهايت فرزندش انوشيروان توانست طي اصلاحات اقتصادي، اجتماعي و با تكيه بر اشراف خرد، (دهقانان و اسواران) ميل سركش اشراف كهن را تا حدود زيادي مهار كند. هر چند اقدامات وي غير مستقيم ناشي از قيام مزدكيان و در جهت خلع سلاح ايشان بود، تقويت دهقانان و تضعيف بيشتر اشراف كهن را نيز در پي داشت و از اين جهت كه به هرج و مرج و آشفتگي ناشي از قيام مزدك خاتمه داد، با اقبال برخي اقشار جامعه رو به رو شد. در واقع جامعه ايراني كه به دنبال منجي ميگشت، سرخورده و مايوس از قيام مزدك، امنيت را هر چند به بهاي استبدادي خشن، بر آزادي همراه با نابساماني ترجيح داد، چرا كه حكومت يك مستبد قابل تحملتر از حكومت گروهي از مستبدان بود.
«عدل» در جامعه بسته و متمركز ساساني كه فاقد تحرك اجتماعي قابل انعطاف بود، به معناي حفظ جايگاه هر يك از طبقات اجتماعي و ممانعت از تعرض آنها به يكديگر بود. از همين روي قباد «به حلوان ديوان خراج ساخت و آن را ديوان عدل نام نهادند» (4)؛ بنابراين، ممكن است اعطاي لقب «عادل» به انوشيروان نيز از همين سنخ باشد.
نتايج اصلاحات انوشيروان
اگر عصر انوشيروان را نقطه اوج قدرت ساسانيان به شمار آوريم، بايد گفت: شمارش معكوس سقوط آنان نيز از همين نقطه آغاز شد؛ دورهاي كه در پاسخ به بحرانهاي به وجود آمده در آن اصلاحات اجتماعي، سياسي و اقتصادي صورت گرفت، ليكن اين اصلاحات در نهايت موفق به فرو نشاندن اين بحرانها نگرديد و به عبارت بهتر، اصلاحاتي بود كه در جهت تامين منافع و مطامع بخشهاي فرودست جامعه نبود، و حتي بيش از گذشته بحران را در تمام جوانب بخصوص در مسائل سياسي و اجتماعي عميق نمود و زمينههاي شكست ساسانيان و پيروزي اعراب مسلمان را فراهم كرد. تلاش اشراف براي احياي جايگاه خود كه با اصلاحات و اقدامات خسرو اول محدود شده بود و آنها نميتوانستند اراده خود را بر وي تحميل كنند، در آخرين سالهاي سلطنت وي با حضور اشراف در قيام «انوشزاد» و مخصوصا در زمان جانشين وي، يعني هرمز چهارم شتابي سريعتر گرفت. از سوي ديگر، مداراي مذهبي هرمز چهارم، خشم طبقات پايين بر ضد بزرگان، شمار زيادي از اشراف را به قتل رساند(5)، اما تداوم دشمني با روم و تهديد ايران از سوي متحدان منطقهاي آن كشور(6) ،شرايط مناسبي براي ابراز ناخشنودي برخي اشراف اعم از نظامي، زميندار، روحاني و نيز اشراف قديم و جديد فراهم كرد كه اين ناخرسندي در شورش «بهرام چوبينه» متجلي شد. در حقيقت، قيام بهرام چوبينه نشان داد كه اصلاحات نظامي انوشيروان، در دراز مدت پايدار نبوده است. همچنين اين قيام آغاز افزايش قدرت نظاميان در صحنه سياسي عصر ساساني و شروع شكست اصلاحات انوشيروان بود؛ اصلاحاتي كه هسته اصلي آن نظامي بود و حتي اصلاح مالياتي در راستاي آن و در جهت تامين درآمد ثابت براي هزينه سپاهي وابسته به مركز طراحي شده بود. در واقع دولت ساساني در عهد انوشيروان به لحاظ شرايط جديد سياسي – اجتماعي و رقابت نظامي با همسايگان، در حال تغيير حاميان اجتماعي خود از اشراف و سران دودمانها به تكيه گاه وسيعتري به نام آزادان بود. آزادان گرچه مالك زمين بودند، از طريق تعهد خدمت در سپاه، با شاهنشاه ارتباط مييافتند. (7)سرانجام اين سياست نيز به ظهور يك بخش نظامي انجاميد كه در اواخر عهد ساساني هرچه بيشتر در امور سلطنت مداخله ميكردند. شورش بهران چوبينه اولين حضور گستردة گروه آزادان در صحنه سياسي پس از انوشيروان بود، با وجود اين، اشراف بيشتر مايل بودند به دور فردي چون خسرو پرويز گرد آيند كه از خاندان شاهي بود، نه فردي چون بهرام چوبينه كه از ديدگاه سنت سياسي حاكم بر جامعه ايراني غاصب شمرده ميشد.
بحران سياسي در عصر خسرو پرويز
خسرو دوم، پرويز، كه به كمك روميان و حمايت گروهي از اشراف ايراني به قدرت دست يافته بود، پس از سركوب شورش بهرام، محتاطانه به تثبيت پايههاي حكومت لرزان خود همت گماشت و با نابود ساختن «بندويه» و «بستام» كه از اشراف و نيز از اقوام خود او بودند و نقش بسيار مهمي در انتقال مجدد سلطنت به وي داشتند استبداد پادشاهي خود را نشان داد.
وي با نابود كردن خاندان بني لخم در راستاي تمركز هرچه بيشتر قدرت، علاوه بر درهم شكستن سد حائل ميان ايرانيان و اعراب موجبات عبور آنان را از مرزها فراهم آورد و سرانجام اين امر به شكست ساسانيان از اعراب در جنگ «ذيقار» انجاميد و ضعف ساسانيان براي اقوام عرب آشكار شد، تا آنجا كه «نولد كه» حتي اين جنگ را پيش درآمد پيروزيهاي بعدي اعراب مسلمان تلقي ميكند. (8)فرو نشاندن ناآراميها در داخل نيز زمينههاي رويارويي با دشمن ديرينه يعني روميان را فراهم كرد. آخرين جنگ دولت ساساني با روم كه در فاصله زماني بين سالهاي 604-628 م روي داد، گرچه در ابتدا براي خسرو و دربار پيروزيهايي به بار آورد، عاقبت به نفع روم خاتمه يافت.
همسايگان ايران، يعني تركان و روميان در اين زمان هر دو با مشكلات داخلي مواجه بودند و خطري جدي براي ساسانيان محسوب نميشدند، اما تضعيف ساسانيان تا حد زيادي معلول برخوردهاي قبلي با ايشان بود؛ از جمله دلايل مهم تمايل ساسانيان به تمركز، همچون اغلب سلسلههاي حكومتي در ايران، تقويت بنيه داخلي در رويارويي با دشمنان خارجي بود، كه موقعيت جغرافيايي ايران به عنوان معبر اقوام گوناگون نيز همين امر را به وضوح نشان ميدهد.
گرچه گذر زمان نقش مهم ساسانيان را در جلوگيري از رخنة اقوام كوچ نشين ترك به غرب نشان داد، اما سرانجام با سقوط ساسانيان، سد دفاعي ايران در مقابل حملة تركان درهم شكست و هجوم همراه با مهاجرت ايشان به غرب آغاز شد.
انحطاط ساسانيان
با خلع خسرو پرويز از پادشاهي و قتل او و به دنبال آن با از بين رفتن مركزيت، بار ديگر دور تكراري تاريخ ايران آغاز شد و نيروهاي مخالف، جامعه را به سمت هرج و مرج و تزلزل كشاندند و حكومت ملعبه دست ايشان شد. همچنين با كاهش درگيريهاي مرزي، سپاهيان و نظاميان بيش از پيش فرصت يافتند تا در امور داخلي دخالت كنند، و با كودتاهاي پي در پي آنان در طول چهار سال، دوازده نفر از پي هم به پادشاهي رسيدند. قدرت مرزبانان و دهقانان نيز در آخرين روزهاي حكومت ساساني بسيار افزايش يافته بود و ايشان در ولايت خود چندان نيرومند و استوار نشسته بودند كه حتي پس از سقوط دولت ساساني، رعايا در ابتدا، سقوط دولت را چندان احساس نميكردند(9). سياست دشوار مالياتي خسروپرويز كه در جهت تامين هزينه جنگ اعمال ميشد، فشار كمرشكني بر رعايا تحميل نمود، تا آنجا كه به روايت تاريخ قم:«مردم هلاك شدند و خراب گشتند تا غايت كه كنيزكي را به درهمي ميفروختند»(10). بلاياي طبيعي همچون طغيان آب در دجله، در سال 628 م(11) گسترش يافت و وبا، طاعون و قحط و غلا(12) نيز در افزايش بيتعادلي نظام ساساني مؤثر واقع شد. در چنين شرايطي، ظلم و ستم چنان تحمل ناپذير شده بود كه كشاورزان غالبا از كشور ميگريختند(13)؛ و بالاخره بالا رفتن هزينهها به واسطه رشد سپاهيگري و ديوانسالاري، كه هر دو از تمركزگرايي و خصوصا اصلاحات خسرو اول نشأت ميگرفت، همچنين مخارج سنگين درگيريهاي برون مرزي با روميان، هياطله و تركان كه البته تا حد زيادي معلول موقعيت استراتژيك ايران در مسير جاده ابريشم بود، زمينههاي سقوط ساسانيان را از درون و بيرون آماده ميساخت. از سوي ديگر، فقدان سپاه دائمي و استفاده از نيروهاي مزدور ترك، عرب، رومي و هندي در ارتش ساساني موجب كاهش هر چه بيشتر همبستگي و وحدت در سپاه ساساني شده بود.
در تحليلي كلي، بايد علت اساسي سقوط ساسانيان را در ساختار قدرت اين نظام جستجو كرد. اين ساختار، علاوه بر آنكه قادر نبود در تنظيم رابطة ميان نهادهاي صاحب نفوذ تعادلي پايدار پديد آورد، حتي نتوانست با تغيير و انجام اصلاحات، تعادل خود را حفظ نمايد. در حقيقت در حالي كه اصلاحات و تغييرات براي خنثي سازي آرام و به دور از خشونت طراحي و اجرا ميشد، اما از آنجا كه با اصلاحات انوشيروان اركان نظام ساساني هماهنگي و همسازي جديدي از خود نشان نداد، كشمكش همچنان ادامه يافت و تعادلي جديد جايگزين نظم قبلي نشد و در چنين محيط نامطمئني، هم پادشاه و هم اشراف و شاهزادگان، هر لحظه از توطئههاي يكديگر در هراس بودند. از سوي ديگر، تشكيل نيروي نظامي وابسته به دربار كه براي حل بحرانهاي داخلي و خارجي طراحي و سازماندهي شده بود، به مشكلي بزرگ تبديل شد و به همراه سياست ديني آنان، موجبات تخريب همه جانبة ساختار سياسي ساسانيان را فراهم كرد. در حالي كه چه بسا اگر اعراب مسلمان نيامده بودند، دولت ساساني ميتوانست با يك تحول دروني مدتي ديگر به حيات خود ادامه دهد؛ اما هرگز نبايد نقش اعراب را در سقوط ساسانيان آن گونه كه برخي پنداشتهاند ناچيز شمرد.
پينوشتها
(1). كريستين سن، آرتور؛ وضع ملت و دولت و دربار در دورة شاهنشاهي ساسانيان؛ ص 32. و لمتون ، ا.ك.س؛ مالك و زارع در ايران؛ ص 55.
(2). اين چهار پادشاه عبارتند از: اردشير اول، شاپور اول، شاپور دوم و خسرو اول.
(3). بويل، جي، آ؛ تاريخ ايران (كمبريج)؛ ج3، قسمت اول، ص 234.
(4). قمي، حسن بن محمد؛ تاريخ قم؛ ص 180.
(5). دينوري، ابوحنيفه؛ اخبار الطوال؛ ص 79.
(6). خزرها از شمال، تركها از شرق، اعراب از صحرا، ر.ك؛ رضا، عنايت الله ؛ ايران و تركان در روزگار ساسانيان؛ ص 163.
(7). پيگولوسكايا، ن؛ شهرهاي ايران در روزگار پارتيان و ساسانيان؛ ص 306.
(8). نولدكه، تئودور؛ تاريخ ايرانيان و عربها در زمان ساسانيان؛ ص 491.
(9). تاريخ ايرانيان و عربها در زمان ساسانيان؛ ص 673.
(10). تاريخ قم؛ ص 180.
(11). كريستين سن، آرتور؛ ايران در زمان ساسانيان؛ ص 515.
(12). مسعودي، ابولحسن؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ ج 1، ص 291 و ابن بلخي، فارسنامه؛ ص 108.
(13). كولسنيكف ،آي.اي؛ ايران در آستانه يورش تازيان؛ ص 214.
نويسنده: حسين - زماني / حسين - مفتخرى
● منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از كتاب تاريخ ايران از ورود مسلمانان تا پايان طاهريان نوشته حسين مفتخري و حسين زماني ، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي
در نیمه قرن سوم میلادی اوضاع ایران بسیار بهتر از روم بود.امپراطوری ساسانی در ابتدای کار قرار داشت و پادشاهان پرقدرت و جوان بر آن حکومت می کردند حال آنکه روم گرفتار هرج و مرج و تغییرات پیاپی امپراطوران بود.
● زمان مناسب
در ۲۴۱ میلادی شاهپور اول در ایران به قدرت رسید و پس از آنکه از سامان اوضاع داخلی مطمئن شد در همان سال به نصیبین (در نزدیکی موصل امروزی) و از آنجا به انطاکیه حمله برد اما گوردین امپراطور روم با سپاهی بزرگ وی را شکست داد و پس از شکست دادن شاهپور او را به دجله عقب راند و تیسفون را محاصره کرد. اما این پیروزی دوام نیافت چرا که در روم افسری که از نژاد عرب بود به نام فیلیپ گوردین را کشت و چون اعتقادی به جنگ در بین النهرین نداشت این منطقه و ارمنستان رابه ایران واگذار کرد. اما خود وی نیز کشته شد و دسیوس تامر جای وی را گرفت. وی نیز در نبرد با ژرمن ها کشته شد و پس از وی ۳امپراتور به طور همزمان به حکومت در روم پرداختند که دونفر اول به سرعت کشته شده و تنها والرین ماند. در ۲۵۸میلادی شاهپور زمان را برای مبارزه با ارتش روم مناسب دید چرا که شمال امپراتوری مذکور به شدت درگیر نبرد با ژرمنها بود. در مرکز نیز تغییرات مداوم، امپراتوران قدرت روم را ضعیف کرده بود.
بنابراین شاهپور با گذر از فرات، انطاکیه را تصرف کرد و آماده نبرد با والرین شد. امپراتور روم با تجهیز سپاهی عظیم از جنوب اروپا عازم انطاکیه شده و ۲۵۹ شهر را از ایران باز پس گرفت و عقب نشینی زودهنگام ایرانیها او را به طمع تسخیر بین النهرین انداخت اما سپاه ایران ارتش او را به مانند ارتش کراسوس محاصره کرده و سرنوشتی مشابه برایش ایجاد کردند. در این نبردکه در نزدیک شهر ادسا روی داد دهها هزار رومی کشته شدند و هرچه تلاش کردند نتوانستند از محاصره خلاص شوند. والرین پس از تسلیم، به اسارت شاهپور درآمد و تا سالها تحت خدمت شاهپور بود چرا که شاه ایران از او به عنوان خدمتکار استفاده کرد. (۲۶۰میلادی)
● نتیجه جنگ
این جنگ آثار بسیار مهمی داشت. ابتدا آنکه امپراتور روم به طور خفت باری به اسارت گرفته شد و این سبب توجه جهان متمدن آن روز نسبت به قدرت ساسانیان شد. دوم آنکه این شکست سنگین سپاه روم سبب سقوط آسیای غربی به دست سپاه ایران شد. شاهپور در۲۶۰میلادی آسیای صغیر را نیز تسخیر کرد و چنانچه مورخان نوشته اند تا سالها در آسیای غربی و آسیای صغیر بدون مزاحم جدی به تاخت و تاز سرگرم بود. حال آنکه رومیها به دلیل ضعف داخلی قادر به بیرون کردن او از مرزهای شرقی خود نبودند. شکست والرین و اسارت او در جنوب امپراتوری همچنین سبب ضعف قدرت سیاسی روم در سایر نقاط امپراتوری شد به طوری که آلامانها از آلپ گذشته و به ایتالیا حمله کردند و گوتها نیز با عبور از دانوب یونان را تسخیر کردند.
تنها اشتباه بزرگ شاهپور نبردی بی دلیل با امیر عرب ادنیات بود در این نبرد فرسایشی سواران عرب ضربات جدی به ارتش ایران وارد کرده و سبب تضعیف موقعیت ایران در سوریه شدند اما به هر حال به نظر می رسید امپراتوری روم از دوران قدرت خود فاصله گرفته چرا که به سادگی تن به تسخیر صدها کیلومتر از مرز شرقی خود داد. درباره جنگهای ایران و روم : ممکن است این سؤال برای خوانندگان پیش آید که چرا نبردهای روم و ایران از این درجه اهمیت برخوردار بوده که بخش بزرگی از ۱۰۰جنگ را به خود اختصاص داده است. باید گفت که جنگهای ایران و روم ۷۰۰سال به طول انجامید و در دنیای متمدن آن زمان از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بود چرا که اگر روم می توانست مشابه فتوحات قطعی در مرکز و شمال غرب اروپا در بین النهرین و فلات ایران دست یابد «شرق» را نیز به مانند غرب در اختیار می گرفت و برای ارتش روم گذر از سند و پنجاب نیز کار مشکلی نبود چرا که هندیها از روحیه مبارزی برخوردار نبودند بنابراین ماوراءالنهر و شبه قاره هند هم می توانست جزو امپراتوری بسیار عظیم روم شود.
امپراتوری روم تقریباً در تاریخ دنیا نظیر نداشت. این امپراتوری با برخورداری از ۲۰۰هزار سرباز حرفه ای و همین مقدار نیروی محلی، وجود۹۶ شهرستان، سنا و ثروت فراوان قادر به تسخیر هر نقطه حاصلخیز دنیای آن زمان بود چنان که شمال آفریقا، مدیترانه، آسیای صغیر، بالکان، اروپای غربی، اسپانیا و پرتغال و کلیه جزایر و سواحل مهم آن زمان را در اختیار داشت. در چنین شرایطی تنها ژرمنها در شمال و ایرانیها در شرق در برابر توسعه این امپراتوری مقاومت می کردند، که مقاومت اول به دلیل عدم وجود سازمان جدی نمی توانست گسترده باشد اما نبردهای شرق جدی و تعیین کننده بود. شاهپور اول برنامه و نیروی رزم به مقدار کافی نداشت در غیر این صورت می توانست با نفوذ به داخل مصر و بالکان امپراتوری روم را به زحمت بیندازد اما به هر تقدیر ایران نتوانست از این فرصت استفاده کند و روم دوباره قوی شد. به هر حال نبردهای ایران و روم را می توان مهمترین وقایع نظامی قرن دوم قبل از میلاد تا قرن ششم میلادی دانست و شاید بتوان تداوم همین نبردها را از دلایل فرسایش امپراتوری روم و ناتوانی آن در سرکوب اقوام شمالی وهونها دانست. البته این نبردها برای ایران نیز نتیجه بهتری نداشت چرا که شاهنشاهی پارت و ساسانی را مبدل به دولتهای نظامی کرده بود که مرتب مجبور به جنگ با لژیونهای رومی بودند.
سقوط شاهنشاهی ایران ( ساسانیان )
على غفورى
حمله اعراب به ايران
از زمانى كه خسروپرويز نامه فرستاده حضرت محمد(ص) را پاره كرد تا زمانى كه مسلمانان به صورت جدى امپراطورى ساسانى را تهديد كردند كمتر از ۲۰ سال فاصله شد اما در اين مدت همه چيز تغيير كرده بود. شاهنشاهى ايران در اثر كشمكشهاى طولانى با روم تضعيف شده و تغيير مداوم پادشاهى و جامعه طبقاتى بى رحم هم مزيد علت شد تا بزرگترين دولت سياسى آن زمان آماده فروپاشى باشد. از آن طرف اعراب مسلمان علاوه بر تشكيل يك واحد متشكل نظامى با بهره گيرى از اتحاد اعراب بيابانگرد، با بهره گيرى از فرماندهى مناسب به سرعت در حال توسعه بودند.
جنگ زنجير
ابوبكر كه پس از پيامبر به خلافت رسيد در ۱۲ هجرى برابر با ۶۳۳ ميلادى زمان را براى نبرد با ايران آماده ديد. وى مرد قدرتمند عرب «خالد بن وليد» را مأمور حمله كرد.
خالد در حركت خود به سمت ايران ابتدا در جنوب براى بصره با قواى هرمز سردار ايرانى درگير شد و در نبردى تن به تن وى را كشت و اعراب نيز سپاه وى را از بين بردند. اعراب در درگيرى ديگرى بطور همزمان سپاه كمكى ايران به سردارى «قارن» را نيز در هم كوبيدند و جنگ سلاسل يا زنجير سبب اولين برترى اعراب مسلمان به قواى ايران شد.
اعراب در «ولجا» نيز (نزديك مصب دجله و فرات) شكستى ديگر نصيب سپاه ايران كردند.
جنگ اوليس
اولين برخورد جدى در برابر سپاه خالد در «اوليس» درنزديكى فرات روى داد. سپاهيان عرب تحت فرمان ايران و سپاهيان ايران در اين نبرد به شدت در برابر نيروهاى خالد مقاومت كردند تا آنجا كه خالد قسم خورد آب رودخانه را از خون آنها قرمز كند و پس از پيروزى نيز با كشتن اسرا سعى كرد كه اين قسم خود را عملى كند و سر صدها اسير را بريد.
خالد سپس پيشروى خود را به سوى فرات ادامه داده و پس از گرفتن شهر انبار در نزديكى بابل تقريباً جنوب بين النهرين را از دست ايران خارج كرد. اما سپس به دستور ابوبكر براى دخالت در نبرد اعراب و روم (چنانكه در جنگ بعدى توضيح داده خواهد شد) موقتاً جنگ با ايران را كنار گذاشت.
قدرت گرفتن عمر
ابوبكر كه مردى ملايم بود ابتدا سبب خوشحالى ايرانيان و روميها شد اما بعدها پس از بيمارى و روى كار آمدن عمر (كه مردى جنگجو بود) پى بردند كه زنده بودن ابوبكر براى آنها بهتر بوده است.
در همين زمان يزدگردسوم آخرين پادشاه ساسانى براى پايان دادن به پيشروى اعراب رستم فرخزاد را مأمور سركوبى دشمنان ايران كرد. رستم كه سردارى بزرگ و پر قدرت بود سپاهى عظيم گردآورد و آن را به دو قسمت تقسيم كرد. بخشى از آن را به «نرسى» و بخشى از آن را به «جاپان» سپرد.
عمر كه از عزم ايرانيان براى «مقابله» با خبر شده بود در مدينه بر منبر رفت و از مردم كمك خواست و ابوعبيده بن ثقفى را با لشكرى بزرگ به سمت ايران فرستاد.
جنگ پل
«مثنا» سردار عرب كه جانشين خالد شده بود پس از چند نبرد با ايرانيان به دليل قلت نيرو مجبور به عقب نشينى و منتظر نيروهاى اعزامى از مدينه شد. پس از رسيدن ابوعبيده سپاه عرب از فرات گذشته و به جنگ بهمن جادويه سردار ايرانى رفتند.
در اين جنگ جادويه از سى فيل جنگى استفاده كرد و نبردى سخت درگرفت كه ابوعبيده در آن كشته شد و تنها پايدارى «مثنا» سبب شد تا لشكر عرب كاملاً از هم نپاشد. اعراب سراسيمه به اوليس عقب نشستند و بهمن به اشتباه از تعقيب آنها صرف نظر كرد.
نبرد بوايب
به دستور عمر سردارى سپاه به مثنا سپرده شد و اعراب پس ازرسيدن نيروهاى كمكى در رمضان سال ۱۳ هجرى (۶۳۴ ميلادى) با نيروهاى ايرانى در نزديكى كوفه محلى به نام بوايب نبردى سخت را آغاز كردند. نيروهاى طرفين در اين نبرد بسيار مردانه جنگيدند و «مردان مهرويه» سردار ايرانى در اثناى جنگ كشته شد و مثنا نيز زخمى كارى برداشت (كه در اثر آن چند هفته بعد فوت كرد) اما در نهايت ايران شكست خورده و از سپاه ايران تقريباً كسى زنده نماند.
نبرد قادسيه
در ۶۳۶ ميلادى برابر با ۱۴ هجرى رستم فرخزاد بدون فوت وقت در حال مهيا كردن سپاه عظيم ۱۲۰ هزار نفرى بود و اين مسأله دور از چشمان عمر باقى نماند. وى نيز بيكار ننشست و سپاهى ۳۰ هزار نفرى را به فرماندهى سعدبن ابى وقاص مأمور حمله به ايران كرد اين سپاه متشكل از بهترين جنگاوران عرب و مردان رزمديده شامى بود كه اخيراً از نبرد با روم فاتحانه بازگشته بودند.
سپاه دو طرف در قادسيه (در ۳۰ كيلومترى كوفه امروزى ) در برابر هم صف آرايى كردند. در اين جنگ كه از نبردهاى تعيين كننده تاريخ به شمار مى آيد در ابتدا فيلان ايرانى سواران عرب را وادار به عقب نشينى كردند اما پس ازآن تيراندازان عرب فيلان را از سر راه برداشتند با ورود نيروهاى امدادى سورى به صف اعراب قدرت آنها مضاعف شد و در روز سوم نبرد اعراب سواره نظام ايران را شكست دادند در اين زمان تلفات ايران۱۰ هزار نفر و تلفات اعراب ۲ هزار نفر ذكر شده است.
اما جسارت سربازان عرب سبب شد تا در شب سوم جنگ نيز سپاه ايران نتواند استراحت كند و از طرفى زخمى شدن فيلهاى ايرانى نيز آرايش اردوى ايران را بر هم زد.
در روز چهارم آنچه كه شكست قطعى را نصيب ايران كرد برخاستن توفان خاك به سمت نيروى ايران و مرگ رستم به دست اعراب بود. پس از اين سپاه ايران از هم پاشيد و درفش كاويانى به دست اعراب افتاد. دراين نبرد هزاران سرباز ايرانى نيز در رودخانه غرق شدند وتلفات سنگين ايران موجب برترى نظامى اعراب در منطقه ميانرودان شد.
نبرد مدائن
عمر سعد دو ماه بعد بر سر دروازه پايتخت ساسانيان بود. تيسفون با گنجهاى بزرگش اكنون روبروى اعراب قرار داشت. سربازان عرب اكنون به حدود ۶۰ هزارنفر افزايش پيدا كرده بود اما در اينجا اتفاق عجيب، ترس و فرار يزدگرد بود. تا اين زمان در جنگهاى اعراب و ايران هنوز اتفاق قريبى نيفتاده بود و ايرانيان نيز مردانه مقاومت كرده بودند اما چون پايدارى و سرسختى اعراب بيشتر بود عاقبت در هر معركه اى فاتح مى شدند چنانكه دولت روم نيز در همين زمان على رغم مقابله قدرتمندانه مجبور به عقب نشينى گام به گام شده بود اما اينكه چرا يزدگرد تيسفون را بدون مبارزه رها كرد سؤال برانگيز است و جانشين او فرخ هرمز برادر رستم نيز على رغم چند مبارزه محدود در بيرون قلعه عاقبت اين شهر افسانه اى را به تازيان واگذار كرد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جنگ نهاوند
يزدگرد كه به رى عقب نشسته بود تصميم گرفت براى آخرين بار شانس خود را بيازمايد بنابراين با فرستادن سفير به كليه استانهاى باقيمانده ايران از آنها خواست تا براى وى نيرو بفرستند. به زودى از خراسان، سيستان، بلخ، اصفهان، فارس، كرمان و آذربايجان نيرو جمع شد و ۱۵۰هزار سرباز ايرانى در نهاوند به فرماندهى فيروزان سردار پير ايران گرد آمدند. اما اعراب نتوانستند بيش از ۳۰هزار سرباز گرد آورند. به گفته برخى مورخين عرب ايرانيان در داخل شهر به دفاع پرداختند اما پس از آنكه اعراب به حيله خود را در حال عقب نشينى نشان دادند ايرانيان از اردو بيرون آمده وناگهان خود را با اعراب آماده به جنگ ديدند. اگرچه در اين نبرد در اثر پايدارى اعراب ايرانيها شكست خوردند اما به نظر مى رسد بايد نسبت به مقدار نيروهاى طرفين شك كنيم چرا كه هيچ گاه ۱۵۰هزار سرباز از ترس قوايى در حد يك پنجم خود به شهرى پناه نمى برند مضافاً آنكه اين سپاه براى پس گرفتن نواحى تسخير شده جمع شده بود. بنابراين نيروى مذكور حداقل بايد نيرويى در حد نيروى اعراب يا كمتر از آنها باشد كه ابتدا عقب نشينى و پناه به قلعه را انتخاب مى كند. (۶۴۲ميلادى)
در هر حال شكست نهاوند سبب سقوط ساير ولايات ايران به دست اعراب مى شود.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نامه عمربن الخطاب به یزگرد سوم ساسانی ، شاهنشاه پارس
(اصل این نامه در موزه لندن نگهداری می گردد)
از: عمر بن الخطاب خلیفه المسلمین
به : یزگرد سوم ساسانی شاهنشاه پارس
یزگرد! من آینده خوبی برای تو و ملتت نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا قبول کرده و بیعت نمایی.
زمانی سرزمین تو بر نیمی از جهان شناخته شده حکومت میکرد لیکی اکنون چگونه افول کرده است؟ ارتش تو در تمام جبه ها شکست خورده و ملت تو محکوم به فناست. من راهی برای نجات به تو پیشنهاد می کنم. شروع کن به عبادت خدای یگانه ،یک خدای واحد، تنها خدایی که خالق همه چیز در جهان است. ما پیغام او را برای تو و جهان می آوریم، او که خدای حقیقی است. آتش پرستی را متوقف کن، به ملتت فرمان ده آتش پرستی را که کذب می باشد متوقف کنند وبه مابپیوندند برای پیوستن به حقیقت.
الله خدای حقیقی را بپرستید، خالق جهان را. الله را پرستش نمایید و اسلام را بعنوان راه رستگاری خود قبول کنید.اکنون به راههای شرک و پرستش کذب پایان داده واسلام را بعنوان ناجی خود قبول کنید. با اجرای این توتنها راه بقای خود وصلح برای پارسیان راپیدا خواهی نمود. اگر توبدانی چه چیزی برای پازسیان بهتر است، تو این راه را انتخاب خواهی کرد. بیعت تنها راه می باشد.
الله اکبر
(محل امضای عمر)
خلیفه المسلمین
عمر بن الخطاب
پاسخ یزگرد سوم به نامه عمر بن الخطاب
از: شاهنشاه، شاه پارس و غیره، شاه کشورها، شاه آریایی ها و غیرآریایی ها، شاه پارسها ودیگر نژادها ونیز تازیان، شاهنشاه پارس، یزگرد سوم ساسانی.
به : عمر بن الخطاب ، خلیفه تازی
به نام اهورامزدا، آفریننده جان و خرد.
تو در نامه ات نوشته ای می خواهی ما را بسوی خداوندت الله اکبر هدایت کنی ، بدون دانستن این حقیقت که ما که هستیم و ماچه را پرستش می نماییم!
شگفت انگیز است که تو در جایگاه خلیفه تازیان تکیه زده ای ! با اینکه خردت به مانند یک ولگرد پست تازی است، ولگردی در بیابان تازیان، ومانند یک مرد قبیله ای بادیه نشین!
مردک!تو به من پیشنهاد میکنی که یک ایزد یگانه ویکتا را پرستش نمایم بدون اینکه بدانی هزاران سال است که پارسها ایزد یکتا را پرستش نموده اند وپنج نوبت در روز او را عبادت مینمایند !سالهاست که در این سرزمین فرهنگ وهنر، این راه عادی زندگی بوده است.
زمانیکه ماسنت میهمان نوازی وکردارهای نیک رادر گیتی پایه گذاری نموده و پرچم"پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک" را برافراشتیم ، تو ونیاکانت بیابان گردی می کردید، سوسمار می خوردید زیرا که چیز دیگری برای تغذیه خود نداشتید و دختران بیگناه را زنده بگور می نمودید!
مردم تازی هیچگونه ارزشی برای آفریدگان خداوند قایل نیستند ! شما فرزندان خدا را گردن می زنید، حتی اسیران جنگی را، به زنان تجاوز میکنید، دختران خود را زنده بگور می نمایید، به کاروانها یورش می برید، قتل عام می کنید، زنان مردم را دزدیده و اموال آنها رابه یغما می برید! قلب شما از سنگ ساخته شده، ما تمام این اعمال اهریمنی را که شما مرتکب می شوید محکوم می کنیک. چگونه شما می توانید به ما راه خدایی را تعلیم داده در حالیکه اینگونه اعمال را مرتکب می شوید؟
تو به من میگویی پرستش آتش را متوقف کنم! ما، پارسها عشق آفریدگار ونیروی او را در روشنی آفتاب و گرمای آتش مشاهده می نماییم. روشنی و گرمای آفتاب وآتش ما را قادر می سازد تانور حقیقت را مشاهده نموده وقلبهایمان را به آفریدگار وبه یکدیگر شعله ور نماییم. به ما کمک میکند تا به یکدیگر مهر بورزیم، ما را روشن نموده و قادر می سازد تا شعله مزدا را در قلبهایمان زنده نگهداریم.
خداوندگار ما اهورامزداست و عجیب است که شما مردم نیز او را تازه کشف کرده و او را بنام الله اکبر نامگذاری نموئید. اما ما مثل شما نیستیم، ما با شما در یک رده نیستیم. مابه نوع بشر کمک می کنیم، ما عشق را در میان بشریت می گسترانیم ، ما نیکی را در زمین می گسترانیم، هزاران سال است که ما در حال گسترش فرهنگ خود بوده اما در راستای احترام به فرهنگ های دیگر گیتی، در حالی که شما به نام الله سرزمینهای دیگر را مورد تاخت و تاز قرار میدهید.
شما مردم را قتل عام می کنید. قحط و قلا می آورید، ترس وفقر برای دیگران، شما به نام الله اهریمن می آفرینید. چه کسی مسؤل این همه بدبختی است؟
آیا این الله است که به شما فرمان میدهد تا بکشید،غارت نمایید و تخریب کنید؟ آیا این شما رهروان الله هستید که به نام او این اعمال را انجام میدهید؟ یا هردو؟
شما از گرمای بیابان ها و سرزمینهای سوخته بی حاصل و بدون منابع برخاسته، شما می خواهید از طریق لشکرکشی و زور شمشیرهایتان به مردم درس عشق به خدا دهید. شما وحشیان بیابانی هستید، در حالیکه می خواهید به مردم شهرنشین مانند ما که هزاران سال است در شهرها زندگی می کنند درس عشق به خدا بدهید1 ما هزاران سال فرهنگ در پشت سر داریم، که به راستی یک ابزار نیرومند می باشد! به ما بگویید؟ با تمام لشکرکشی هایتان، توحش، کشتار و قحط و قلا بنام الله اکبر، شما به این ارتش اسلامی چه آموخته اید؟ شما چه چیز به مسلمانان آموخته اید که برآن ابرام می ورزید تا آنرا به دیگر ملل غیر مسلمان نیز بیاموزید؟ شما چه فرهنگی از این الله خود آموخته اید، که حالا می خواهید به زور آنرا به دیگران تعلیم دهید؟
افسوس آه افسوس... که امروز ارتش های پارسی از ارتش شما شکست خورده اند. اکنون مردم ما می باید همان خدا را پرستش نمایند، همان پنج نوبت در روز را، اما با زور شمشیر و او را به عربی عبادت نمایند. پیشنهاد می نمایم تو و دار و دسته راهزنت بساط خود را جمع کرده و به بیابانهای خود به جایی که در آن زندگی می کردید برگردید. آنها را به جایی برگردا که درآن عادت به سوختن در گرمای آفتاب را دارند، زندگانی قبیله ای ، خوردن سوسمار و نوشیدن شیر شتر، من اجازه نخواهم داد که تو دارودسته راهزنت را در سرزمینهای حاصلخیز، شهرهای متمدن و ملت شکوهمند ما آزاد گذاری. این " جانوران قسی القلب" را، برای قتل عام مردم ما، دزدیدن زنان و فرزندان ما، تجاوز به زنان ما و فرستادن دخترانمان به مکه بعنوان اسیر ، آزاد مگذار! به آنها اجازه نده تا بنام الله مرتکب اینگونه اعمال شوند، به رفتار جنایتکارانه خود پایان ده.
آریایی ها بخشنده، گرم، میهمان نواز و مردمی نجیب بوده و هر جایی که رفته اند آنها بذر دوستی خود را گسترانده اند، عشق و خردو حقیقت. بنابراین، آنها نباید تو و مردمت را برای رفتار جنایتکارانه و راهزنی مجازات نمایند.
من از تو در خواست می کنم که با الله اکبر خودت در بیابانهایت بمان و به شهرهای متمدن ما نزدیک مشو زیرا که اعتقادات تو "خیلی مهیب" و رفتارت " بسیار وحشیانه" می باشد.
(محل امضای یزگرد سوم)
شاهنشاه یزگرد سوم ساسانی
طاق بستان مجموعه اي از سنگ نگاره ها و سنگ نبشته هاي دوره ي ساساني است که در شمال غربي شهر كرمانشاه در غرب ايران واقع شده است. وجود كوه و چشمه در این مکان، آن را به گردش گاهی روح فزا تبدیل نموده که از زمانهاي ديرين تا به امروز مورد توجه بوده است. طاق بستان در زبان بومي (كردي) طاق وسان گفته می شود. «سان» به معني سنگ مي باشد و به اين ترتيب طاق بستان طاق سنگي معني مي دهد. اين مجموعه در قرن سوم ميلادي ساخته شده است. شاهان ساساني نخست نواحی اطراف تخت جمشيد را براي تراشیدن تندیس های خود برگزيدند اما از زمان اردشير دوم و شاهان پس از او طاق بستان را انتخاب كردند كه در بین راه جاده ي ابريشم قرار داشت و داراي طبيعتي سر سبز و پر آب است. طاق بستان شامل :سنگ نگاره ي تاجگذاري اردشير دوم و دو طاق ميباشد كه طاق كوچك تر شاهپور دوم و سوم و طاق بزرگتر خسرو پرويز را به تصوير كشيده است. در سمت راست طاق كوچك تر و در بيرون از طاق سنگ نگاره اي تراشیده شده كه تاج گذاري اردشير دوم را نشان میدهد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تاج گذاري اردشير دوم
در اين تصوير شاه در ميان و در سمت راست وي فروهر(FARAVAHAR) قرار دارد. برابر آيين ايرانيان باستان هر كس كه مي خواست شاه باشد لازم بود دارای شايستگي شاهي و فركياني(ايزدي) باشد. از نيروي اين فركياني است كه شخص در كمالات روحاني و نفساني آراسته مي گردد و از سوي خداوند براي راهنمایي مردم برگزيده مي شود. در آیین زرتشتیان، هر كس كه مورد خشنودي پروردگار باشد خواه پادشاه، خواه پارسا یا خواه دانشمند، داراي فر ايزدي است. نگاره ي فروهر هميشه در زمان باستان به صورتی كه در اينجا نقش شده، نمایان است که در آن فروهر تاجي كنگره دار بر سر دارد و حلقه ي فر ايزدي را به شاه مي دهد. لباس شاه ونگاره ي فروهر تا حدي يكسان است. هر دوي آنها شلواري چين دار به پا دارند كه توسط بندي به مچ پايشان چسبيده است. همچنین هر دو دارای كمر بند و دست بند هستند. درسمت چپ شاه، ميترا يا مهر، پيامبر باستاني ايران قرار دارد. مسيح از لحاظ تولد و آيينش بسیار شبيه ميتراست. حتي بسیاري از آيينهاي مسيحي همان ايين هاي ميترايیسم هستند. تصوير وی در كنار تصوير شاه بيانگر پاك شدن قلب شاه از نفرت و روي آوردن به مهر ورزي است كه اين مفهوم همواره از ديد ايران شناسان بيگانه دور مانده است. پيكان هاي نوري از سر ميترا در تمامي سمت ها پراكنده شده و هر پيكان نوريست كه مهر مي پراكند تا شاه را در بر گيرد. هم چنين ميترا شاخه اي از نبات كه «برسم» نام دارد در دست دارد كه با آن مشغول اجراي آيين زايندگي و كاميابي است. طاق كوچك كه بين نگاره و طاق بزرگ تر واقع شده، داراي دو نقش در بالاي ديواره ي طاق و دو كتيبه است. این كتيبه ها به خط پهلوي ساساني هستند و داستان نقوش را بيان مي كنند. دو تندیس طاق كوچك، نقش هاي شاهپور دوم و سوم هستند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
طاق کوچک از مجموعه طاق بستان
در سترگ ترين طاق، سه تندیس مشاهده می شود. شاه در ميان، فروهر در سوي راست وی، كه مانند تاج گذاري اردشير دوم است و آناهيتا در سوي چپ شاه. آناهيتا فرشته ي آب ها ست و نمود خرمي و سرسبزي است.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نمایی دور از طاق بزرگ و کوچک
خسرو پرويز علاقه ي زيادي به آناهيتا داشت و معبد آناهيتا را درنزديكي كنگاور شهري در خاور كرمانشاه ساخت و در آنجا دل به مهر شيرين نهاد. در كناره ي ورودي طاق، سنگ نگاره اي زيبا از فرشتگان بال دار، درخت زندگي، مجالس شكار گراز، و شكار مرغان وماهيان در مرداب و نقش هاي فيل، اسب و قايق می باشد كه حاكي از مراسم بزم و شادي است.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شكار گراز
در زير نقش تاج گذاري خسرو پرويز سواري رزه پوش سوار بر اسب قرار دارد. يقين نيست كه اين سوار كيست يا يك رزمجوست يا خسرو پرويز يا پيروز ساساني. اما نشان گر فر و قدرت شاه و ايرانيان است.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اسب سوار زره پوش
گويند فرشي از جواهر بر كف طاق بوده كه هنگام حمله ي اعراب ميان فرماندهان عرب تقسيم شده است. طاق بستان از دير باز مورد حمله ي مهاجمان به ايران بوده و در زمان حضور نيروهاي استالين و انگليس خساراتي به آن وارد شده اما هنوز شكوهمند است.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
طاق بستان مجموعه اي از سنگ نگاره ها و سنگ نبشته هاي دوره ي ساساني است که در شمال غربي شهر كرمانشاه در غرب ايران واقع شده است. وجود كوه و چشمه در این مکان، آن را به گردش گاهی روح فزا تبدیل نموده که از زمانهاي ديرين تا به امروز مورد توجه بوده است. طاق بستان در زبان بومي (كردي) طاق وسان گفته می شود. «سان» به معني سنگ مي باشد و به اين ترتيب طاق بستان طاق سنگي معني مي دهد. اين مجموعه در قرن سوم ميلادي ساخته شده است. شاهان ساساني نخست نواحی اطراف تخت جمشيد را براي تراشیدن تندیس های خود برگزيدند اما از زمان اردشير دوم و شاهان پس از او طاق بستان را انتخاب كردند كه در بین راه جاده ي ابريشم قرار داشت و داراي طبيعتي سر سبز و پر آب است. طاق بستان شامل :سنگ نگاره ي تاجگذاري اردشير دوم و دو طاق ميباشد كه طاق كوچك تر شاهپور دوم و سوم و طاق بزرگتر خسرو پرويز را به تصوير كشيده است. در سمت راست طاق كوچك تر و در بيرون از طاق سنگ نگاره اي تراشیده شده كه تاج گذاري اردشير دوم را نشان میدهد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تاج گذاري اردشير دوم
در اين تصوير شاه در ميان و در سمت راست وي فروهر(FARAVAHAR) قرار دارد. برابر آيين ايرانيان باستان هر كس كه مي خواست شاه باشد لازم بود دارای شايستگي شاهي و فركياني(ايزدي) باشد. از نيروي اين فركياني است كه شخص در كمالات روحاني و نفساني آراسته مي گردد و از سوي خداوند براي راهنمایي مردم برگزيده مي شود. در آیین زرتشتیان، هر كس كه مورد خشنودي پروردگار باشد خواه پادشاه، خواه پارسا یا خواه دانشمند، داراي فر ايزدي است. نگاره ي فروهر هميشه در زمان باستان به صورتی كه در اينجا نقش شده، نمایان است که در آن فروهر تاجي كنگره دار بر سر دارد و حلقه ي فر ايزدي را به شاه مي دهد. لباس شاه ونگاره ي فروهر تا حدي يكسان است. هر دوي آنها شلواري چين دار به پا دارند كه توسط بندي به مچ پايشان چسبيده است. همچنین هر دو دارای كمر بند و دست بند هستند. درسمت چپ شاه، ميترا يا مهر، پيامبر باستاني ايران قرار دارد
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پادشاه ساسانی
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هنر و موسیقی در عهد ساسانیان
بنیان سلسله ساسانی به دست اردشیر بابکان گذاشته شد و شوکت چهارصدساله آن با ورود اسلام به ایران در سال ۲۱ هجری قمری و مرگ یزد گرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی، خاتمه پذیرفت.
اردشیر بابکان ایران را که در زمان اشکانیان به صورت ملوک الطوایفی اداره می شد دگرگون کرد، و آن را تحت یک حکومت مرکزی در آورد و دین زردشتی را آیین رسمی کشور قرار داد. تمدن و فرهنگ این دوره آخرین تجلی تمدن و صنعت و هنر کهن ایران و مکمل تمدن هخامنشی بود که پس از انقراض سلسله ساسانی با تمدن دوره اسلامی درآمیخت و به کوشش دانشمندانی که اکثریت آنان را ایرانیان تشکیل می دادند آبیاری شد و توسعه یافت. با آنکه در اثر رویدادها و وقایع گوناگون بسیاری از کتب و آثار علمی و ادبی و هنری ایران کهن و عهد ساسانی از بین رفت اما بنا به مدارک موجود جنبشهای علمی و فرهنگی و هنری عهد ساسانی به مراتب بیش از ادوار قبل بود، از جمله جنبش علمی و هنری که از زمان اردشیر بابکان، بنیانگذار سلسله ساسانی، و جانشین او شاهپور اول، آغاز شده بود در زمان انوشیروان به منتهای درجه خود رسید و هنر موسیقی که از زمان اردشیر بابکان مورد حمایت و توجه قرار گرفته بود در زمان بهرام گور و خسرو پرویز رو به پیشرفت و ترقی نهاد. برای اطلاع از چگونگی موسیقی در این دوره ناگزیر باید به ادبیات و رکن اساسی آن، شعر پرداخت چه در قدیم شعر و موسیقی توام بوده است.
مقصود از شعر در این دوره سخنی است که از تعدادی هجاء (سیلاب) مرتب و معین ترکیب یافته باشد. چنانکه پیش از این گفتیم، کهنترین اثر منظوم و ادبی در درجه اول قطعاتی است از اوستا، از جمله گاتها که به شعر سروده شده و گفته های زردشت، است. گاتها در حقیقت کهنترین شعر پارسی را تشکیل می دهد و بر حسب عقیده پاره ای از محققان واژه گاه در سه گاه، چهارگاه، پنجگاه (که تا کنون در موسیقی ما عنوان دارد) از همین واژه گات آمده است.
نمونه شعر این دوره قطعاتی است به زبان پهلوی. قطعه ای به نام ستایش درخت نور.
دیگر آثار برجسته ادبی ساسانیان سرود کرکوی است که صاحب تاریخ سیستان آن را از کتاب گرشاسب نامه ابوالموید بلخی نقل کرده و در آتشکده کرکوی سیستان خوانده می شده است این سرود به زبان دری بوده است.
توجه شاهان ساسانی به موسیقی و موسیقیدانان
توجه شاهان این سلسله به موسیقی، سبب رونق بیش از پیش و اهمیت و اعتبار آن گردید، و به گفته مولفین کتاب تمدن ایرانی موسیقی بخش مهمی از تمدن ایران در زمان ساسانیان بود، و موسیقیدانان طبقه خاصی را تشکیل می دادند.
اردشیر بابکان سر سلسله پادشاهان ساسانی برای موسیقی و موسیقیدانان مقام خاص قائل بود چنانکه وزیری مخصوص برای موسیقی تعیین کرد و شخصی را نیز با عنوان خرم باشی برای پرده داری عیش و عشرت معین نمود. نوازندگان و خوانندگان پشت پرده می نشستند و به اشاره خرم باشی شروع به زدن ساز، و خواندن آواز می کردند.
اردشیر بابکان برای ندیمان و درباریان خود درجات و مراتبی تعیین کرد و آنها را به سه طبقه تقسیم نمود که از آنجمله رامشگران بوده اند و هر طبقه در حضور او جای معینی داشته اند.
طبقه یک اسواران و شاهزادگان بوده اند. این طبقه به اندازه ده ذرع از پرده (درگاه) دور می نشستند.
طبقه دوم از نزدیکان و خواص شاه و ندیمان و همنشینانی تشکیل یافته یود که از دودمانهای بزرگ و دانشمندان سترگ بوده اند و این طبقه به اندازه ده ذرع از طبقه اول دور می نشستند.
طبقه سوم از ظرفا و بذله گویان تشکیل یافته بود و انتخاب افراد این طبقه را نیز شروطی درکار بوده، از آنجمله آنکه می باید هیچ فردی از ایشان از دودمانهای پست و بدنژاد نباشند و عضوی از اعضای ایشان ناقص نبود. نه بسیار دراز باشند، نه بسیار کوتاه. نه مریض باشند، نه متهم به ننگ و رسوایی و نه بی پدر و مادر و نه از تخمه جولا (بافنده لنگ و غیره) یا حجام یعنی آنها که به مشاغل پست تن سپرده باشند، هر چند که از لحاظ عمل بی نظیر باشند و فی المثل علم غیب بدانند.
پادشاهان ایران همچنان قانون را محترم می داشتند تا نوبت به بهرام گور رسید و او به حفظ مراتب شاهزادگان و کاهبدان و بزرگان هیربد اکتفا کرده، ندیمان و رامشگران را به یک جا نمود و هر کس را که مایه خوشنودی خود دید، برتر نشانید تا آنجا که پست ترین مطربی را به والا تر رتبه رسانید و آن کس را که بر نخستین پایه بود فروتر برد، و بدین پایه قانونی را که اردشیر بنا کرده بود دگرگون ساخته و از این روی طبقات ندیمان و رامشگران را اختلالی روی داد و هرج و مرجی پیش آمد و این تباهی همچنان میبود تا آنکه خسرو انوشیروان به تخت بر آمد و دیگر باره آیین اردشیر را ساز و استوار کرد.
ابن خلدون در کتاب پرارزش خود معروف به مقدمه می گوید: ( موسیقی در نزد ایرانیان پیش از اسلام کاملا مطلوب و محبوب بوده و رواج بسیار داشت و پادشاهان توجه و علاقه زیادی به اهل فن و موسیقی مبذول می نمودند، و خنیاگران و موسیقیدانان را در دربار سلاطین ایران منزلت و مقامی بس ارجمند بوده است.)
مانی پیغمبر ایرانی را از موسیقیدانان نوشته اند. اعتبار و اهممیت موسیقی در عهد ساسانی از آیین مزدک نیز نمودار است.
رواج، رشد و تکامل موسیقی در ایران عصر ساسانی
ابن خلدون می نویسد: در دولت ساسانی در شهرها و ولایات ایران بحر ذخاری از موسیقی وجود داشته است.
هنر موسیقی در روزگار ساسانی تا آنجا رشد یافت که افزون بر آوازها هر یک از ترانه ها، و نیز ترانه های ضربی که برای آنها شعر ساخته نشده بود نامی داشته اند و هر بهره از هر آواز به نامی مشهور میشده است. چنانکه نغمه هایی را که می توان آنها را با ساز ادا کرد بی آنکه شعری برای آنها ساخته باشند، مانند پیش درآمدهای امروزی راوشن می خوانده اند و هر کدام نام ویژه ای داشته است.
فارابی درباره راوشنها و شناسانیدن آنها چنین می گوید: اینها به گونه راهها و راوشنهای فارسی و خراسانی است که برابر آنها نمی توان آواز خواند. منظور فارابی از آواز، آوازهای سخن دار است.
بعضی از آثار باقیمانده عصر ساسانی نمودار توجه پادشاهان این سلسله به موسیقی و موسیقیدانها و علاقه مفرطی است که بعضی از آنها به عیش و طرب داشتند. غیر از نوشته های کتب ادبی و روایات تاریخی و اشعار شعراء کتیبه ها و گچبریها و نقوش کنده کاری شده بر روی ظروف سیمین و نقاشیهای ظروف و موزاییکهای آن عهد نیز بیانگر همین امر است.
در طرف راست حجاری طاق بستان کرمانشاه نقش شکار گاهی است که در حدود صد زن و مرد در آن نقر کرده اند، بر بالای نقش، صورت پادشاه سوار بر اسب در حالیکه یکی از خدمه چتر پادشاهی بر سر او گرفته، در مقابل پادشاه زنانی چند نوازنده در مکان بلندی با سازهای خود که شاید غیر از چنگ، دف و نی باشد، دیده می شوند و زنی در کنار شاه ایستاده چنگ می نوازد.
در طرف چپ طاق که صورت شکار گاه خوک و گراز حجاری شده پنج قایق در مردابی روانند، به دنبال آن در قایقی دیگر چند زن نوازنده چنگ، به نوازندگی مشغولند. پشت سر پادشاه نوازندگانی دیده می شوند که دو نفر آنها شیپور می زنند و دیگری سازی، که شاید تنبور باشد، می نوازد. بالای قایق بر روی سکو زنان نوازنده چنگ قرار دارند که بعضی کف می زنند و می رقصند. نظیر این صحنه ها روی گچبریهای عهد ساسانی که در ری یافت شده نیز دیده می شوند. نقش موزاییکهای مکشوفه در کازرون در سالهای اخیر زنی نشسته را نشان می دهد که سازی شبیه چنگ در دست دارد. در بعضی از نقوش عهد ساسانی که تا کنون بیش از هزاران عدد آن به دست آمده، و تعدادی از آنها در موزه ایران باستان نگهداری می شود و بقیه زینت بخش موزه های اروپا و آمریکاست، صحنه های زیبایی از مجلس شکار و بزم و رقص کنده کاری شده که از نظر لباس، آرایش و حرکات رامشگران جالب و با ارزش است./
ارتش ساسانیان
راجع به ارتش ايران در عصر ساسانيان اطلاعات بيشتري به ما رسيده و گذشته ازنوشتههاي مورخان معروف رومي، مانند پروكپ، آميين مارسلن و ژوستن و غيره مورخين ارمني و يهودي و بالاخره تاريخ نويسان دورهي اسلامي هم در اين موضوع مطالب سودمندي براي ما به يادگار گذاشتهاند. از همه بالاتر در شاهنامه فردوسي راجع به جنگها و فتوحات و قلعهگيريهاي دوران ساساني اطلاعات به نسبت مفصلي وجود دارد و با بررسي دقيق آنها معلوم مي شود كه مدركهاي خوبي در اختيار فردوسي بوده است، زيرا اغلب رويدادها و حتي ميدانهاي نبرد و عهدنامههايي كه في مابين بسته شده و همچنين اسامي قلعهها و شرح محاصره و فتح آنها و اسامي سرداران و امپراطوران رومي با تفاوت مختصري از حيث املاء و تلفظ آنها در شاهنامه پيدا مي شود و شايد اين اسامي به همين صورت به فردوسي رسيده يا اين كه در نسخههاي متعددي كه بعدها از روي نسخهي اصلي شاهنامه نوشته اند اين انحرافهاي جزوي حاصل شده باشد.
چون روميها طي تجربههاي جنگ با اشكانيان پي برده بودند كه ايرانيان در امر محاصره و قلعهگيري مهارتي ندارند و در ضمن از تاخت و تاز و حركتهاي سريع و غافل گيريها و حملههاي برق آساي سواران ايران بستوه آمده بودند، از اين رو به رزمهاي قلعهايي متوسل شدند و از دير زماني در داخل بين النهرين و به خصوص قسمت شمالي و شرقي آن نزديك به ساحل دجله به ايجاد دژها و استحكامهاي تدافعي پرداختند. قلعههاي معروف آنها در بين النهرين از شمال به جنوب عبارت بود از: امد، دارا، نصيبين، بزآبد، سنگارا و هاترا. به علاوه براي حفاظت خود از زحمت سواره ايران اغلب رشته قلعههاي را نزديك هم ميساختند كه با نقبها يا راههاي زيرزميني به هم مربوط ميشدند و يك نوع خط دفاعي محكمي براي جلوگيري از تجاوز سوارهاي ايران به حدود فرات و انطاكيه تشكيل ميدادند. دراثر همين عمليات روميها بود كه در سازمان و تركيبات و اسلحه و وسايل و شيوه هاي رزمي ارتش ساساني به ضرورت تحولاتي پيدا شد كه شايان ذكر است.
در آغاز اين دوره اردشير پابكان سرسلسلهس دودمان ساساني ارتش ايران را از حالت چريكي خارج كرد و به صورت منظم و دايمي درآورد. به گفته مورخان از زمان اين پادشاه پادگانهاي ثابتي در ايران به وجود آمد كه نگاهداري آنها به خرج دولت و جيرهي و مواجب سربازان از خزانهي شاه پرداخت مي شد. «ارتشتاران» يا نظاميان ايران در اين دوره مقام دوم را بين طبقههاي چهارگانهي جامعه داشتند و سازمانهاي مربوط به اداره كردن امور ارتش در درجه اول اهميت شناخته شده است.
اسپورگان
نظر به وسعت مملكت و لزوم داشتن نيروي واكنش سريع براي مقابله با ارتشهاي رومي در طرف مغرب و جلوگيري از تهاجم طايفههاي وحشي آسياي مركزي در سمت مشرق در زمان ساسانيان، هم مانند دوره اشكانيان، رستهس اصلي ارتش ايران قسمت سواره بود، ولي از لحاظ آموزشها و سازمان و تجهيزات، با سوارهاي پارث تفاوت كلي داشته است.
پادشاهان ساساني به تعليم و تربيت سواران توجه خاصي داشتند و متخصصاني به نام «اندرزبد اسپوراگان» مأمور پادگانهاي مختلف ميكردند كه فنون سواري و طرز به كلر گيري اسلحه و شيوههاي رزمي اين رسته را به افسران و افراد بياموزند. در تربيت و نگاهداري و طرز پرورش اسبها هم مراقبت بودند و به بهبود نژاد و تخم آنها توجه مخصوصي مي شده است. براي معالجهي اسبها بيطاران مجربي بنام «ستور پزشك» وجود داشتند كه به همه پادگانها سركشي مي نمودند و اسبهاي بيمار را درمان ميكردند.
در موقع جنگ بر ميزان عليق اسبها ميافزودند تا در اثرسختيهاي جنگ بهزودي از پا در نيايند. سواره دورهي ساساني بيشتر سنگين اسلحه و استعداد تعرضي آن بهحدي بوده كه اغلب لژيونهاي رومي را به سرعت و به حال سواره مورد حمله قرار ميدادند. سوار سنگين اسلحه سراپا غرق آهن و پولاد ميشد و اسلحهي هجومي او عبارت از يك نيزه بلند و محكم و گاهي تيروكمان و اغلب شمشير و تبرزين بود. اسلحهي دفاعي او عبارت از يك سپر كوچك، زره و كلاه خود كه صورت و پشت گردن را حفظ ميكرد، به علاوه زانوبند و بازوبند آهنين هم داشته است. اين سوارها روي اسب خودشان برگستواني چرمي ميكشيدند.
آميين مارسلن سوارنظام ايران را در نبرد «مرنگا» كه بين ژولين امپراتور روم و شاپور بزرگ ساساني رخ داده اين طور ميستايد:
« ستون معظمي كه بهسركردگي مهران فرمانده كل سواران ايران به طرف ما ميآمد يكپارچه از آهن و پولاد بود، قطعات آهن كه سراپاي آنها را ميپوشانيد طوري به هم جفت شده بود كه نفرات براحتي مي توانستند اعضا بدن را به حركت درآورند. كلاه خود آنها تمام سر و صورت و حتي پشت گردن را حفظ ميكرد، فقط در مقابل چشمها و دهان شكافهاي كوچكي وجود داشت كه براي ديدن و نفس كشيدن بود. به جز اين شكافها از جاي ديگري سلاح دشمن به اين رويينتنان كارگر نميشد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سواران نيزهدار طوري در خانهي زين محكم جا گرفته بودند، مثل اينكه آنها را با زنجير به پشت اسب بسته باشند. پشت سر آنها صفوف تيراندازان كمانها را به دست گرفته بودند. همين كه تيرهاي ايشان ازچلهي كمان رها ميشد مرگ را تا مسافت دوري با خود ميكشانيد.
در عقب سر پيادهها فيلهاي جنگي ديده مي شد كه رؤيت هيمنهي آنها با خرطومهاي دراز و دندانهاي بلندشان حقيقه وحشت آور بود».
از سواره سبك اسلحهي دوره پيشين (اشكاني) در اين زمان كمتر اسم برده ميشود و از روي روايتهاي تاريخي اين طور معلوم است كه انجام كار اين قسمت سوار در ارتش ساساني اغالب" به عهدهي سوارهاي چالاك و سبكبار عرب بوده است (اكتشافات، عمليات تأخيري و ايذايي و غافلگيري). قسمت ممتاز سواره در اين دوره همان واحدهاي گارد سلطنتي است كه بنام «جاويدان» و «جان اسپار» معروف بوده است.
از بين سواران چريكي كه سلاطين دست نشاندهي ايران براي خدمت دولت سوق ميدادند ديلميها، چولهاي گرگان، گيلكها و به خصوصارامنه در رشادت و سواركاري شهرت بسزايي داشتهاند.
پايگان
نخبهي پياده ايران در اين دوره عبارت از تيراندازاني است كه در فن خود سرآمد آن عصر بشمار ميآمدند و همواره مايهي هراس و وحشت روميان بودند.بنا به روايتهاي بيشتر مورخان رومي سرعت و مهارت تيراندازان ايران بهحدي بوده كه با هر تيري يك سرباز رومي را از پا در ميآوردند و كمتر اتفاق مي افتاد تيرشان به خطا برود. تيراندازان ايراني در اين دوره سپرهاي بزرگ و مشبكي داشتند و اين سپرها را مانند ديواري در جلو خود قرار داده با كمال مهارت از ميان شبكه آنها تيراندازي ميكردند.
در غالب نبردها ديده مي شود كه سربازان رشيد رومي جرأت مقابله با سربازان ايراني را داشتهاند كه مطمئن مي شدند كه ديگر تيري در تركش آنها باقي نمانده است.
عمل تيراندازان در موقع عقب نشيني بيشتر خطرناك مي شد و بين روميان ضرب المثل شده بود كه: «از ايرانيان به خصوص در موقع عقب نشيني آنها بايد حذر كرد».
ديگر واحدهاي پياده، به شمشير و نيزه و بعضي به زوبين مسلح بودند و اينها را پشت سر تيراندازان قرار مي دادند.
فيل سواران
رستهي تازهايي كه در زمان ساسانيان به وجود آمد، رستهي فيل سواران است كه در واقع جانشين گردونههاي دورهي هخامنشيان واز اسلاف ارابههاي جنگي امروزه محسوب ميشوند، به خصوص كه مشاهدهي هيمنهي فيلها باعث هراس و واهمهي روميان ميشد. آميين مارسلن دربند اول كتاب 19 خود آشكارا به اين موضوع اشاره ميكند: «ديدن فيلهاي جنگي ايرانيان قلبها را از كار ميانداخت و صداي اين حيوان مهيب و بوي او نيزموجب وحشت و رم كردن اسبهاي ما ميشد». تعداد فيلهايي كه ارتش ساساني در نبرد با روميان به كار ميبرد، بنا به گفته مورخاني كه خود در اين نبردها شركت داشتهاند، از دويست تا به هفتصد زنجير ميرسيده است. از قرار معلوم تا اواخر دورهي ساسانيان نيز از وجود فيلها استفاده ميشده زيرا در نبرد قادسيه وجود فيلها در اردوي ايران ابتدا باعث هراس و هزيمت اعراب شده است.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در دورهي ساساني ارتش ايران به اندازهايي پاي بند حضور فيلها بوده كه بعضي اوقات در رزمهاي كوهستاني هم فيلها را همراه ميبردند و براي اين منظور قبل از وقت راههاي كوهستاني را هموار ميكردند. بنا به روايتهاي مورخان رومي در موقع محاصرهي شهرها و قلعههاي مهم از وجود فيلها استفاده ميكردند.
شغلهاي لشكري
بزرگترين شغل نظامي در دوران ساساني شغل «اران اسپهبد» است كه صاحب اين شغل در واقع فرماندهي كل قوا را داشته و از لحاظ سياست نيز اقدام به مذاكرهي صلح و انعقاد عهدنامههاي نظامي به عهده او بوده است. اران اسپهبد عضو اول شوراي سلطنتي بوده و بعد از شاه مقام اول را داشته است.
نكته شايان ذكر اين است كه چون اغلب سلاطين ساساني د رموقع جنگ خود عهدهدار فرماندهي مي شدند از اين رو وظايف اين شخص را خودشان به عهده ميگرفتند، به طوري كه در زمان انوشيروان ضمن اصلاحاتي كه درارتش انجام شد شغل «اران سپهبد» ملغي و تمام كشور به چهار منطقهي نظامي تقسيم و براي فرماندهي قواي مقيم هر منطقه يي يك اسپهبد تعيين گرديد.
يكي از امتيازات اسپهبد اين بود كه درموقع ورود او به اردوگاه به احترام وي طبل و كرنا نواخته ميشد. بنا بر گفته بعضي ازمورخان پس از شغل «اران سپهبد» فرماندهي كل سواران مقام دوم را در سلسله مراتب داشته است. شغل رياست كل ذخاير و تسليحات ارتش به «انبارك بد» محول بود و اين شخص در سلسله مراتب مقام سوم را حائز بوده است. شغل «ارك بد» كه نظير فرماندهي دژبان بوده از مشاغل مهم لشكري محسوب مي شده و اغلب به افراد خانواده سلطنتي محول مي گرديده است.
فرماندهي سوار «اسپورگان سالار» و فرماندهي پياده «پايگان سالار» و فرماندهي تيراندازان را «تيربد» ميگفتند.
رياست گارد سلطنتي ، به عنوان « پشتيكبان سالار » نيز از مشاغل مهم نظامي بوده است. مورخين رومي به شغل ديگري در ارتش دوره ساساني اشاره مي كنند كه عبارت از «سپاه دادور» است و در واقع نظير شغل «قاضي عسكر» بوده است.
اسلحه و تجهيزات سپاه ايران در عصر ساسانيان در مخازن مخصوص نگهداري مي شده كه آنها را به نام «انبارك» و « گنج » ميخواندند. مأمورين اين مخازن مسئول حسن نگهداري و مرمت آنها بودند و به محض صدور فرمان حركت يك قسمتي موظف بودند ك اسلحه و تجهيزات ضروري افراد آن قسمت را بدون عيب و نقص تحويل دهند و بعد از خاتمه عمليات پس بگيرند و در انبار قرار بدهند.
واحدها ي ارتش
گرچه راجع به سازمان دقيق و قطعي واحدهاي ارتش اطلاعات صحيح و اطمينان بخشي در دست نيست، ولي از خبرها و روايتهاي مورخان اين طور برميآيد كه بزرگترين واحد ارتش را «گند» و فرماندهي آن را «گند سالار» ميخواندند و هر گندي مركب از چند «درفش» و هر درفشي شامل چند «وشت» بوده است. چون هر درفشي داراي پرچم مخصوص به خود بوده شايد نظير فوج قديم يا هنگ امروزه محسوب مي شده است.
درفش كاوياني
صرف نظر از پرچمهاي گوناكوني كه در ارتش دوران ساساني معمول بوده، بزرگترين پرچم ملي و لشكري ايران در آن دوره درفش كاوياني معروف است كه به گفتهي تمام مورخان در نزد ايرانيان احترامي به سزا داشته و آن را شعار مليت و مبشر فتح و ظفر ميدانستند و روي آنرا با ديبا و پرنيان پوشانيده بودند. در نتيجه اين تزيينها، عرض وطول پرده اين پرچم به قدري زياد شده بود كه در اواخر دوره ساسانيان به 15 پا در 22 پا (5 تا 7 متر) ميرسيده ريشههاي پرده آن به رنگ سرخ و زرد و بنفش بوده است. فردوسي در توصيف آن مي گويد:
چو آن پوست بر نيزه برديد كي
به نيكي يكي اختر افكند پي
بياراست آنرا به ديباي روم
زگوهر بر و پيكر از زر بوم
بزد بر سر خويش چون گرد ماه
يكي زال فرخ بيفكند شاه
فروهشت زو سرخ و زرد و بنفش
همي خواندينش كاوياني درفش
از آن پس هر آنكس كه بگرفت
گاه بشاهي بسر بر نهادي كلاه
بر آن بي بها چرم آهنگران
بر آويختي نو به نو گوهران
زديباي پر مايه و پرنيان
بر آنگونه گشت اختر كاويان
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در جنگهاي بزرگ اغلب ديده ميشود كه درفش كاوياني را با ارتش حركت ميداده اند چنانكه فردوسي در «شاهنامه» خود چندين مورد باين نكته اشاره مي كند.
شاهنشاهان ساساني اين پرچم را به كسي جز فرماندهي كل قوا نميسپردند و پس از خاتمه عمليات و بازگشت قسمتها اين پرچم به گنجداران مخصوص كه عهده دار حفاظت آن بودند تحويل مي گرديد و در خزانهي سلطنتي نگهداري ميشد.
شوراي نظامي
بر طبق روايتهاي مورخان رومي شاهنشاهان ساساني براي اعلام جنگ و اقدام به لشكركشي پيشتر شورايي مركب از فرماندهان و بزرگان كشور تشكيل ميدادند و لزوم اقدام به جنگ را در آن شورا مطرح مي كردند و با توجه به وضعيت خودي و دشمن و رعايت صلاح مملكت و مقتضيات وقت تصميم لازم گرفته ميشد. جلسه شورا بنا به اهميت موضوع ممكن بود چند روز به طول انجامد. چنان كه در موقع تجاوز ژوستينين امپراطور روم به مرزهاي ايران و حملههايي كه نسبت به منذرين نعمان، سلطان حيره و تحت الحمايه ايران، شده بود بنا به روايات صريح پروكپ، انوشيروان قبل از اقدام به جنگ امر به تشكيل شوراي نظامي داد، چنانكه فردوسي هم به اين موضوع اشاره مي كند:
همه موبدان و ردان را بخواند وزان نامه چندي سخنها براند
سه روز اندر آن بود با راي زن چو با پهلوانان لشكر شكن
چهارم بدان راست شد راي شد كه آرد سوي جنگ قيصر سپاه
از اين رو بهخوبي معلوم ميشود كه جلسههاي شوراي نظامي ممكن بود چند روز ادامه داشته باشد.
قلعه داري و قلعه گيري
برخلاف تاكتيك دوره اشكانيان كه اغلب به صورت مبارزه از مسافت دور و جنگ و گريز و مانورهاي احاطهايي پر وسعتي انجام مي شد، در دوره ساسانيان بر اثر تجربههاي طولاني در جنگهاي ايران و روم حمله از نزديك و رزم تن به تن و اتخاذ آرايشهاي جنگي منظمي معمول شده بود كه بنا به گفتهي آميين مارسلن و پروكپ ايرانيان از اين حيث با روميان برابري ميكردند و حتي اغلب بر آنها برتري داشتند. از طرف ديگر ارتش ساساني در قلعهداري و قلعهگيري و فنون محاصره هم مهارت كاملي پيدا كرده بود.
به طور كلي بايد در نظر داشت كه در آغاز كار ساسانيان امر مهندسي در ايران رونق زيادي نداشته چنانكه مي بينيم در موقع اسارت والرين امپراطور روم به دست شاپور اول شاهنشاه ايران از وي تقاضا كرده كه جمعي از مهندسين رومي را به ايران جلب كند و آنها را وادار به ساختن سد (شادروان) شوشتر كند. والرين به خواسته شاپور عمل كرد و سد شوشتر و كانالهاي زير شهر توسط مهندسين رومي ساخته شد و شايد به همين مناسبت بعدها به «بند قيصري» شهرت پيدا كرده است.
اما بعدها ديده مي شود كه براي محاصره دژها و استحكامها روميان، انواع ادوات و اسبابهاي معمول آن دوره را مانند منجنيق، برجك متحرك، كله قوچ و غيره به كار ميبردند و براي خالي كردن پي حصارها و زير برجها چوب بست ميزدند. در موقع محاصره قلعههاي مستحكم رومي كه دور آنها خندقهاي عميقي داشته اغلب از راه حفر دالانهاي زيرزميني خود را به نزديكي خندق مي رسانيدند و آن را پر مي كردند و همچنين از راه نقب به زير برجهاي قلعه نفوذ مييافتند و برجها را منفجر و خراب ميكردند؛ گاهي در پيرامون دژها تپههاي مرتفعي برپا ميكردند كه بر برج و باروي قلعه مشرف ميشد و از فراز آن مدافعان را تيرباران مي كردند.
در اغلب وقتها با منجنيق سنگهاي بزرگي را به داخل قلعه پرتاب مي كردند يا «قاروره» حاوي مواد سوزان ميانداختند. ايرانيان در قلعهداري ورزيده و ماهر بودند و با ريختن سرب آب كرده و مواد قيراندود از بالاي برجها آلات محاصره دشمن را از كار ميانداختند و كله قوچها را با كمند گرفته به بالا مي كشيدند يا از حركت باز ميداشتند. دربارهي به كارگيري مواد قيراندود و سوزان آميين مارسلن مي گويد: ژولين تصميم گرفت كه از «نهر ملك» كشتي هاي خود را از رودخانه فرات به رودخانه دجله بياورد و قسمتي از پياده نظام رومي را با كشتيها به ساحل ايران فرستاد كه پياده شده سر پلي تشكيل بدهند. ايرانيان با پرتاب مواد سوزان روي كشتيها آنها را آتش زدند و مانع از پياده شدن افراد گرديدند. در جاي ديگر مي گويد ايرانيان براي جلوگيري از سوختن كله قوچهاي خودشان به روي آن روپوش چرمي كشيده بودند.
انضباط
در ارتش دوره ساساني انضباط خيلي محكمي برقرار بود و براي جرمهاي مهم نظامي: (خيانت به شاه، تمرد از اوامر فرماندهان، سركشي، فرار) مجازاتهاي شديد اعمال ميشد. يكي از وظايف مهم افسران حفظ اسرار نظامي بوده است چنان كه آميين مارسلن در بند 23 كتاب 31 خود به آن اشاره ميكند:
« كليه اطلاعاتي كه بهوسيله ديده وران و پناهندگان به اردوي ما مي رسيد مخالف يكديگر بود، زيرا در ايران از نقشههاي جنگ و نيات فرماندهي جز افسران ارشد احدي اطلاع پيدا نميكرد و از آنها هم كوچكترين مطلبي نميتوانستيم به دست آوريم، براي اين كه حفظ اسرار نظامي را از فرايض مذهبي خود ميدانستند و به هيچ قيمتي ابراز نمي داشتند».
بازديد و پرداخت مواجب
در موقع پرداخت مواجب هم بايستي لشكريان از سان بگذرند و فقط به كساني حقوق مي دادند كه در اسلحه و تجهيزات آنها عيب و نقصي ديده نميشد. هيچ كس و هيچ مقامي از اين قاعده مستثني نبود. چنان كه بابك موقع پرداخت حقوق افسران به شخص شاه مواجب نداد، براي اين كه هنگام بازديد معلوم شد انوشيروان دو زه يدكي كمان خود را فراموش كرده است و او مجبور شد به قصر سلطنتي برگشته و دو زه يدكي خود را بردارد و بياورد و پس از آن حقوق دريافت دارد.
در خورد و خوراك سربازان هم كمال مراقبت مي شده و غذاي زمان جنگ آنان مقوي تر از زمان صلح و مركب از نان و گوشت و شير بوده و براي كساني كه از غذاي سرباز ميدزديدند شديدترين مجازات را به كار مي بردند.
به علاوه از انتشار اخبار و پارهايي اظهارات كه ممكن بود باعث بدبيني و توليد يأس و تزلزل روحيه سربازان بشود به شدت جلوگيري مي كردند و در موقع جنگ اين موضوع از وظايف حتمي فرماندهان بود.
خلاصه در پرتو رشادت و فداكاري و انضباط محكم همين ارتش بود كه شاهنشاهان ساساني توانستند امپراطوران معروف رومي را با قشونهاي معظم آنها شكست بدهند، از جمله: امپراطور والرين در زمان شاپور اول و امپراطور كنستانتين و ژولين در زمان شاپور بزرگ و امپراطور آنتاستاسيوس در زمان قباد و امپراطور ژوستينين در زمان انوشيروان .
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
• • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • •
اين مطلب از كتاب ايرانشهر برداشت شده است كه پيش از انقلاب اسلامی با همكاري يونسكو و برخي از برجستهترين نويسندگان آن دوران به سرپرستي علی اصغر حكمت تنظيم شده است.
تصويرها از پايگاه خانهي ايران برداشت شده است.
نقش رستم در تاجگذاري پادشاهان ساساني
ناحية واقع در كنار كوه حسين كه امروز نقش رستم نام دارد و فاصلة آن از تخت جمشيد بيش از شش يا هفت كيلومتر نيست از آغاز تشكيل شاهنشاهي هخامنشي مكان مقدسي بودهاست.
در عهد پادشاهي كوروش بزرگ در اين محل بناي سنگي عجيبي ساخته شدهبود كه هر يك از دانشمندان باستانشناس راجع به آن عقيدة بخصوصي اظهار كردهاند بدون اينكه بتوانند هويت آنرا معلوم سازند.
اين بنا را نويسندگان ايراني در دوران اسلامي كعبة زردشت ناميدهاند.
در واقع شكل آن مكعب مستطيلي است كه تنها يك مدخل دارد كه بهوسيلة پلكاني از سنگ به آن راه مييابند.
در هر طرف نماي اين كعبه چهار پنجرة كور وجود دارد. كلمة پنجرة كور كاملاً با اين شبه پنجرهها تطبيق ميكند زيرا از دور اين طور به نظر مي رسد كه واقعاً كعبة زردشت بهوسيلة اين پنجرهها كه در دو طبقه قرار گرفتهاند روشن ميشود ولي در واقع پنجرهاي وجود ندارد و اين فقط فرورفتگيهايي هستند كه به تقليد پنجره ساخته شدهاند.
بناي مشهور به كعبه زردشت كه در برابر آرامگاههاي پادشاهان هخامنشي در نقش رستم قرار دارد.
اين بنا تماماً از سنگ است ولي در ازارة بالاي آن با سنگ از پوششهاي چوبي تقليد شده و نقش دندانهواري بهوجود آمدهاست.
ديوارهاي چهار طرف كعبه نيز صاف نيست بلكه فرورفتگيها و پيشآمدگيهايي در آن بهوجود آوردهاند. رويهمرفته از نظر تناسب اندازهها و خطوط و زينت خارجي كعبة زردشت بناي زيبايي است كه از نظر اصول معماري نميتواند مورد ايراد قرار گيرد.
پروفسور گيرشمن در كتاب «ماد و پارس» (در صفحة[15] 221 ترجمة عيسي بهنام بنگاه ترجمه و نشر كتاب 1946)
اظهار ميكند
كه اين بنا معبدي است و اضافه ميكند هرودت در آنجا كه گفتهاست ايرانيان معبدي نداشتهاند و نقش خدايان را مجسم نمينمودهاند اشتباه كردهاست و اين كعبه همان معبد ايرانيان در زمان كوروش بزرگ است .
معلوم نيست مقصود پروفسور گيرشمن از كلمة معبدچي است. اگر بخواهيم بگوييم مردم در اين محل عبادت ميكردهاند صحيح نيست زيرا اين كعبه آنقدر كوچك است كه محوطة داخل آن گنجايش بيش ازدو نفر را ندارد. و نيز نميتوان اظهار كرد كه در داخل آن مثلاً مجسمهاي از خداوندي قرار داده ميشده و عبادت كنندگان به مناسبت وجود آن مجسمه در اطراف آن كعبه به عبات مي پرداختهاند زيرا اولاً ما ميدانيم كه ايرانيان براي تنها خداي بزرگشان كه اهورامزدا ناميده ميشد هيچوقت مجسمهاي نساختهاند و ثانياً منطقي نيست كه مجسمهاي بسازند و آنرا در اتاق كوچكي مانند كعبة زردشت قرار دهند.
بعلاوه هيچ يك از متون همزمان هخامنشيها اشاره به چنين مطلبي نكردهاست . بنابراين كلمة معبد به اين بنا نميتواند اطلاق شود.
بعضي از دانشمندان گفتهاند آرامگاهي بودهاست. ميتوان پرسيد آرامگاه كدام پادشاه ؟ بعضي ديگر مانند مرحوم گدار گفتهاند آتشكاهي بودهاست كه آتش مقدس را در درون آن قرار ميدادهاند و در مواقع انجام تشريفات مذهبي از آن استفاده ميكردهاند.
با اينكه نزديك اين كعبه دو آتشدان سنگي از زمان كوروش هنوز وجود دارد بعيد بهنظر ميرسد كه آتشي در اين كعبه بتواند حفظ شدهباشد زيرا همه ميدانيم كه آتش احتياج به هوا دارد و درون اين كعبه طوري ساخته شدهاست كه وقتي مدخل بزرگ سنگي آن بسته باشد حتي يك چراغ روغني نميتواند بيش از چند ساعت در آن روشن باشد.
عجيبتر اينكه نظير كعبه زردشت در پاسارگاد و كمي دورتر از آن در محلي مرسوم به تخت رستم نيز وجود دارد كه به صورت نيمه ويرانه است.
آقاي ويكندر باستانشناس معروف عقيده دارد كه اين كعبه معبد الهة آناهيت بودهاست و مجسمة اين الهه در آن قرار داشتهاست و آقاي پروفسور گيرشمن پس از بيان نظر دانشمند فوق اضافه ميكند كه در اين صورت احتمالاً اين برج مربوط به پرستش خداوندان سه گانة « مزداـ سروشـ اشي » يا « اهورامزدا ـ ميترا ـ آناهيتا» است.
با اين حال دانشمند مزبور در صفحة 230 كتاب نامبرده تأييد ميكند كه در برج نقش رستم آتش ابدي حفظ ميشدهاست.
بنابراين بايد پذيرفت كه هنوز اين مطلب روشن نشدهاست كه اين بنا براي چه منظوري در زمان كوروش بزرگ ساخته شدهاست.
ولي هر چه بوده محل مقدسي بوده است و سبب مقدس بودن آن در دورانهاي بعد يعني زمان پادشاهي اشكانيان و ساسانيان براي ما روشن است.
ضمناً بايد متوجه بود كه اين مكان مقدس احتمالاً در زمان پيش از زمان هخامنشيها نيز مورد احترام از نظر مذهبي بودهاست زيرا در دوران ايلامي يعني در حدود 1200 سال پيش از ميلاد نيز در دامنة كوه حسين نقوش برجستهاي از پادشاهان آن زمان برجاي ماندهاست.
محل معروف به نقش رجب كه در فاصلة بسيار كمي از نقش رستم در كنار راه اصفهان به تخت جمشيد قرار گرفته نيز وابسته به مكان مقدس نقش رستم است زيرا در آنجا نيز اردشير بابكان و شاپور اول به مناسبت تاجگذاري خود نقوشي در سنگ به يادگار گذاشتهاست.
در درة شاپور كه نزديك كازرون است و جزو املاك شخصي شاپور بوده نيز يادگارهايي از تاجگذاري پادشاهان ابتداي دودمان ساساني وجود دارد و پادشاهان آخر اين دودمان همين عمل را در طاق بستان كه در اصل بغستان بود و مكان مقدسي بودهاست انجام دادهاند.
ولي اهميت نقش رستم بيش از نقاط ديگر نامبردهاست. پادشاهان ابتداي دودمان هخامنشي آرامگاههايشان را در اين محل ساختهاند.
(آرامگاه داريوش اول و خشايارشا و اردشير اول و داريوش دوم).
از ابتداي پادشاهي اردشير بابكان نقش رستم از نظر مذهبي در درجة اول اهميت قرار گرفت. شايد قسمتي از مراسم تاجگذاري پادشاهان ساساني در نقش رستم انجام ميگرفته است. بههر حال بسياري از پادشاهان اين دودمان يادگارهايي از تاجگذاري خود در اين مكان يا در نزديكيهاي آن به جاي گذاشتهاند.
نقش رستم آرامگاه داريوش بزرگ
در نقش رجب تاجگذاري اردشير بابكان (224 تا 241 ميلادي) در سنگ تراشيده شدهاست. متأسفانه اين نقش در نتيجه صدماتي كه آفتاب و باران به آن وارد آوردهاند خراب شده[17] و عكس آن قابل تشخيص نيست.
در وسط نقش ، شاهنشاه از دست اهورامزدا تاجي را كه به صورت حلقهاي است و از يك طرف آن نوارهايي آويزان است ميگيرد
(باستانشناسي ايران باستان تأليف پروفسور واندنبرگ و ترجمة عيسي بهنام كتاب شمارة 1069 از انتشارات دانشگاه تهران سال 1345).
پروفسور هرتسلفد كلمة تاج بهكار نبرده و گفتهاست حلقة اتحاد. آقاي علي سامي استاد دانشگاه شيراز عقيده دارد كه اين حلقه همان تاج است. اين مطلب هنوز كاملاً روشن نيست. در عقب پادشاه پسرش شاپور اول دست راست خود را به نشانة احترام بلند كردهاست.
در عقب اين منظره يك پيشخدمت ديده ميشود كه بادبزني در دست دارد. در سمت راست ملكه و يك نديمه در غرفهاي نشان داده شدهاند.
در ميان شاه و خدا دو بچه ديده ميشوند. در سمت چپ اين نقش برجسته شخص بدون ريشي مجسم شده كه دست راست خود را به علامت احترام بلند كرده و در كنار او كتيبهاي به خط پهلوي نقش شدهاست.
تاجگذاري نرسي در نقش رستم تاجگذاري اردشير بابكان در نقش رستم تاجگذاري شاپور اول در نقش رجب ـ شاهنشاه تاج را از اهورامزدا مي گيرد مؤبد مؤبدان كرتير در نقش رجب
اين نقش موبد موبدان كرتير معروف است كه در مدت پادشاهي هفت پادشاه ساساني قدرت مذهبي را در دست داشت و پايه و اساس مذهب زردشت را استوار كرد.
شاهنشاه نشانة پادشاهي را از دست اهورامزدا ميگيرد. شاه و خدا هر دو سوار بر اسب اند و روي سينة اسب كتيبهاي به خط پهلوي و به خط يوناني نوشته شدهاست.
تاجگذاري اردشير بابكان در نقش رستم نيز مجسم گرديدهاست.
شاه در طرف چپ قرار گرفته و از دست اهورامزدا نشانة پادشاهي را ميگيرد. اين نشانه عبارت از حلقهاي است كه نوارهايي از اطراف آن آويزان است. شاه و خدا هر دو بر اسب سوارند و زير پاي اسبهايشان جسد دشمنان لگدكوب ميشود.
زير پاي اردشير نقش اردوان پنجم آخرين پادشاه اشكاني و زير پاي اهورامزدا نقش اهريمن است. پشت سر پادشاه خدمتگزاري بادبزني در دست دارد. روي سينة اسب اردشير كتيبهاي به زبان پارسي و پهلوي و يوناني نوشته شدهاست و روي شانة اسب اهورامزدا نوشتهاي به خط آرامي ديده ميشود.
مجلس ديگري در نقش رستم تاجگذاري نرسي (293 تا 302) را نشان ميدهد. پادشاه در حالي كه ايستاده است از دست الهة آناهيت تاج پادشاهي را ميگيرد. يك شاهزادة كوچك در ميان او و الهه ايستاده است.
در سمت چپ وزيري در حال احترام ايستاده و شخص ديگري كه نقش او نيم تمام مانده در كنار او ديده ميشود.
به اين ترتيب ملاحظه ميشود كه لااقل سه پادشاه در نقش رستم يادگار تاجگذاري خود را باقي گذاشتهاند و از اين رو اهميت اين امكان از نظر مذهبي كاملاً روشن ميگردد.
پروفسور هنينگ عقيده دارد كه در برج معروف به كعبة زردشت مدارك مربوط به مذهب زردشت مانند اوستا و ديگر كتابهاي مذهبي حفظ ميشدهاست. به دستور موبد بزرگ كرتير كتيبة مفصلي در روي يكي از ديوارههاي اين بنا نوشته شده و در آنجا اين موبد شرح ميدهد كه چگونه از 242 تا 293 ميلادي كمكم رياست روحانيان رسمي مذهب زردشت را اشغال كردهاست.
(تمدن ايراني تأليف چند تن از خاورشناسان و ترجمة عيسي بهنام چاپ دوم سال 1346 بنگاه ترجمه و نشر كتاب).
تاجگذاري اردشير دوم ساساني (379 تا 383 ميلادي) در محل معروف به طاق بستان در فاصلة 5 كيلومتري شمال شرقي كرمانشاه مجسم گرديدهاست. در اين محل نزديك چشمهاي نقش اردشير دوم روي سنگي كنده شده.
تاجگذاري اردشير دوم در طاق بستان
پادشاه در ميان است و در دو طرف او اهورامزدا و ميترا ايستاده اند و اردشير از اهورامزدا كه در سمت راست است حلقة نوارداري را دريافت ميدارد.
ميترا روي گل نيلوفر ايستاده و بَرْسَمي بردست دارد. زير پاي پادشاه و اهورامزدا دشمن بر زمين افتاده است.
در همان دامنة كوه در طرف چپ همين نقش غاري است كه در انتهايش تاجگذاري شاپور سوم (383 - 388) نشان داده شدهاست.
تاجگذاري شاپور اول در درة شاپور نزديك كازرون نيز نقش شده. شاه و خدا سوار بر اسباند و دشمنانشان در زير اسبشان در غلطيدند.
در همين دره روي صخرة كوه تاجگذاري بهرام اول نشان داده شده. بهرام تاج را از دست اهورامزدا ميگيرد.
در اين مقاله كوشش شد نقشهاي معروف تاجگذاري پادشاهان ساساني كه عكس آنها قابل چاپ در اين مجله بود نشان داده شود.
اين مطلب كه تاجگذاريها در چه مكاني و با چه تفصيلي انجام ميگرفته كار مورخان است و اينطور بنظر مي رسد كه مطالعة دقيق اين نقوش بتواند باز مطالبي راجع به تاجگذاري پادشاهان ساساني را روشن نمايد
بهنام ، عيسي. "نقش رستم در تاجگذاري پادشاهان ساساني". دوره 5،ش 60 (مهر 46)
(تمدن ايراني تأليف چند تن از خاورشناسان و ترجمة عيسي بهنام چاپ دوم سال 1346 بنگاه ترجمه و نشر كتاب).
(باستانشناسي ايران باستان تأليف پروفسور واندنبرگ و ترجمة عيسي بهنام كتاب شمارة 1069 از انتشارات دانشگاه تهران سال 1345).
سیستم ویژه ی ارتش ایران در زمان ساسانیان
شما میدانید که ساسانیان بارها و بارها رومیان مغرور را به خاک مذلت کشانیدند. شاید این امر مارا کنجکاو کند که درون این ارتش نیرومند که این چنین دشمنش را به خاک زد چه بود و چه گذشت.
پیش تر در مورد ارتش اشکانیان در پست (شاهنشاهی اشکانیان جنبشی ملی در 250 ق.م) مطالبی عرض شد.
اما در مورد اشکانیان اطلاعات دسته اولی در دست نبود. اما در مورد ساسانیان وضع کاملا متفاوت است و ما به خوبی می توانیم به شرح این ارتش بپردازیم.
ابتدا به معرفی و توضیح مختصر از واحد های مختلف ارتش ایران در عصر ساسانی ها می پردازیم :
پیاده نظام _ نیزه داران:
این دسته از سربازان ساده ترین یکان و جزو سربازان سبک اسلحه به حساب می آمدند.اینان زره هایی سبک داشتند.
نیزه های تقریبا کوتاه و سپرهای فلزی دایره شکلی در دست داشتند. کلاه خود مچ بند – ساق بند – حفاظ دست و حفاظ صورت داشتند.
این یکان اغلب برای نگهبانان مرزی فرستاده میشد و سربازان این یکان مجبور به حمل زره های سنگین نبودند.
پیاده نظام_سپرداران:
بر عکس یکان پیشین که گفته شد این یکان بسیار سنگین اسلحه م تمام زره پوش بود که از نوع زره های زنجیری و حرارت دیده را استفاده می کرد. آنان سپرهایی مربع شکل و بلند که تقریبا نیمی از بدنشان را محافظت میکرد داشته و کلاه خود بلند که زنجیر های سبک گونه ها را می پوشانید و یک حفاظ متحرک که بالا و پایین میرفت روی صورت .
اینان هم در حمله و هم در دفاع بسیار موثر بودند .
در عین حال آنان دارای سلاح های ویژه ای بودند سلاح های آنان از این قبیل بود :
شمشیر بلند – 4 زوبین آماده ی پرتاب در دست - و تبرزینی بر کمر می آویختند. خنجری هم بر پشت کمربند بسته شده بود.
: سنگین اسلحهElite_Cavarly _سواره نظام از نوع
این افراد سوار نظام ویژه بودند. یعنی بهترین هنگ سواره نظام ایران . طبری با ابراز شگفتی از هیبت و قدرت این یکان ارتش ایران سخن می گوید .
سلاح و لباس این سربازان چنین ذکر شده :
زره – صفحه ی پوشش سینه-کلاه خود – پوشش مخصوص ساق پا و دست – زره ی مخصوص اسب – نیزه – گرز – شمشیر – تبرزین – یک ترکش با سی تیر- دو کمان و دو عدد زه یدکی .
قطعا این سواره نظام یکان کار آمدی بوده و تقریبا از همه نوع سلاحی بهره میبرده .
بر عکس پارتیان که از زره های پولکدار استفاده میکردند ساسانیان از زره های زنجیری استفاده میکردند.
سواره نظام سبک اسلحه :
این نوع سواران زره ای مخصوص و البته سبک بر تن – پوشش ساق پا و دست. شمشیر بلند . دو کمان و 1 ترکش با تعداد زیادی تیر و دو عدد زه یدکی
کمانداران:
این سربازان پیاده و زره ای سبک بر تن داشتند .
یک کمان و ترکشی بزرگ با تعداد زیادی تیر در دست. اینان در هنگام دفاع در میان حصار یا دیوار ها کارایی بسیار والایی داشتند .
کلاه خود و پوشش ساق دست و پا نیز از جمله حفاظ های این یکان بود.
آزادگان:
این سربازان از جمله سربازان نخبه ای بودند که ساسانیان ایجاد کردند. اینان از زره های سنگین استفاده نمی کردند و برای حفظ جان خود و جنگیدند از مغز و مهارت بی نظیر خود بهره میبردند.
اینان در هر جنگی شرکت داده نمی شدند ولی به خوبی هویدا بود که این سربازان به تنهایی هر کدام 4 نفر را به مبارازه میطلبید پیروز میشد.
(اشاره به لکشر وهرز دیلیم. به گفته ی کلاوس شیپمان سپاهیان وهرز از آزادگان و سواران سنگین اسلحه تشکیل میشد ).
اینان عملیات های چیریکی و هم چنین مقاومت های شدید را نیز به عهده میگرفتند.
گارد جاویدان :
این افراد نخبه ترین افراد در سپاه ایران بودند. اینان اغلب مسئولیت حفظ جان شاه را داشتند. اما در صورت لزوم وارد عرصه ی نبرد نیز میشدند.
اینان از همه نوع سلاحی استفاده مینمودند و میشود گفت به سختی شکست می خوردند .
آنان هرگز به احدی تسلیم نمی شدند و قانون هنگ جاویدان نبرد تا سر حد مرگ بود .
آنان اسارت را برای خود توهینی وحشتناک تصور می کردند و هرگز قانونشان به ایشان اجازه ی به اسارت افتادن را نمی داد.
یعنی اگر کسی با این هنگ رو به رو میشد یا باید می کشت . یا می مرد یا اینکه او تسلیم جاویدانان میشد. اینان هم پیاده بودند هم سواره .
تعمیر کاران و مهندسین :
اینان ادوات محاصره از قبیل (دژکوب – فلاخن – برجهای محاصره – منجنیق – نردبان های بلند.
تیر کمان های عظیم و ...) را می ساختند و در صورت لزوم ادوات به غنیمت گرفته شده را ترمیم و تامیر می نمودند.
ادامه دارد .......
مقالات پی دی اف شده
برای راحتی دوستان
خسرو انوشیروان اصلاحگر بزرگ تاریخ باستان
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
قضاوت و اصول دادرسی در زمان ساسانیان
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.