مشاهده نسخه کامل
: جامی
bidastar
02-05-2009, 18:21
روایت "یوسف و زلیخا " از زبان "هفت اورنگ"
اشاره :بی شک دراماتیک ترین داستان قرآن مجید داستان حضرت یوسف است. هم ازین نظر که بر خلاف بسیاری از داستانهای دیگر قرآن تقریبا در یک جا کل ما وقع روایت شده و هم از نظر تفصیل ماجرا . این دو عامل در کنار زیبایی ذاتی ماجرای حضرت یوسف و التهاب زندگی خارق العاده ایشان خوانندگان را بسیار بیشتر از دیگر قصص قرآنی مجذوب خود می کند. ناگفته نماند که بر اساس متن وحی این داستان " احسن القصص" خوانده شده و همین راه را برای اظهار عجز منتقدین ادبی در برابر فهم تمام زیبایی های داستان یوسف ، باز می کند.
در ادبیات فارسی سه شاعر نام آور از ماجرای یوسف علیه السلام الهام گرفتند و منظومه هایی ساختند و تعداد نامعلوم بسیاری نیز در اشعار خود به این ماجرا اشاره کرده اند . جامی ، فردوسی و خاوری سه شاعری هستند که هرکدام منظومه ای به این نام دارند. برای نقد روایت ادبی داستان یوسف و زلیخا ابتدا باید خلاصه این داستان را به عرضتان برسانیم.
نکته ی حائز اهمیت این است که در ادبیات غنایی بنا به مصلحت های ادیبانه داستان یوسف در حقیقت داستان زلیخا است! و شاید تاثیر روایات تورات نیز در تغییر ماهیت این داستان در ادبیات فارسی بی تاثیر نباشد . بنابر این غرض ما در اینجا تنها بررسی ادبی ماجراست و از دید خود ما هم داستانهای یاد شده تنها الهامی از قرآن را در خود دارند و نه بیان حقایق قرآنی .
خلاصه ی داستان زلیخا:
در مغرب زمین پادشاهی به نام طیموس زندگی میکرد که دختری زیبارو بهنام زلیخا داشت. شهرت زیبایی این دختر به همهجا رسیده بود و خواستگاران زیادی از امیران و پادشاهان جهان داشت؛ اما به هیچکدام روی خوش نشان نمیداد و دلش از غم عشق فارغ بود. او در ناز و نعمت زندگی را به خوشی میگذراند؛ تا اینکه شبی در خواب، جوانی را میبیند که زیباییاش از حد انسانی افزونتر بود و به یک نگاه، دل از او میبرد. زلیخا از خواب برمیخیزد ولی دیگر آن خوشیها و شادیهای کودکانه از دلش رخت بسته است. او به هرجا مینگرد چهره محبوب را میبیند و با خیال او راز و نیاز میکند. زلیخا دایهای دارد که از کودکی از او نگهداری میکرده و زنی حیلهگر است.
او به تغییر در رفتار و کردار زلیخا پیمیبرد و با چربزبانی از او میپرسد که
«چرا غمگینی؟ گویا عاشق کسی هستی؛ بگو او کیست؟»
زلیخا راز خوابی که دیده است را بیان میکند ودایه نیز این راز را، پنهانی به پدر زلیخا میگوید و باعث آشفتگی او میشود. این عشق، روز به روز زلیخا را نحیفتر و فرسودهتر میکند تا اینکه پس از یکسال، دوباره آن جوان بیهمتا را در خواب میبیند و به پایش میافتد که
«کیستی؟ از فرشتگانی یا آدمیان؟»
جوان زبان به سخن میگشاید که
«من انسانم و اگر تو واقعا عاشق من هستی باید پیمان ببندی که با کسی جز من ازدواج نکنی؛ چون من دلبسته تو هستم».
زلیخا با خوشحالی بیدار میشود و دستور میدهد حلقهای طلایی و جواهرنشان به شکل مار بسازند و به نشانه پایبندی به عشق آن جوان، به پایش میبندد. زلیخا در این عشق تا یکسال دیگر میسوزد و میسازد تا اینکه برای سومین بار، جوان زیبارو را در خواب میبیند؛ اینبار با التماس و زاری از او خواهش میکند که نام و محل زندگیش را بگوید. جوان میگوید:
«اگر به گفتن این مطلب راضی میشوی؛ عزیز مصرم و در آن کشور هستم».
زلیخا با شادی بسیار برمیخیزد و از کنیزان و ندیمههای خود از مصر میپرسد. دیگر در هر مجلسی که مینشیند آنقدر از سرزمینهای مختلف سخن میگوید تا کلام به مصر و عزیز برسد و اینگونه به قلب خود آرامش میدهد. همچنان از هر
سرزمینی جوانان بسیاری به خواستگاری زلیخا میآیند ولی زلیخا که چشم امید به سرزمین مصر دوخته است؛ همه را از خود میراند. تا اینکه آوازه زیبایی زلیخا به گوش بوطیفار، عزیز(وزیر و خزانهدار) مصر هم میرسد و خواستگارانی را نزد طیموس (پدر زلیخا) میفرستد. زلیخا شادمان از اینکه لحظه وصال نزدیک است؛ همسری عزیز مصر را میپذیرد و با کاروانی از خدمتکاران به سوی مصر حرکت میکند. در نزدیکی مصر، عزیز به استقبال کاروان میرود و با تقدیم هدایا به آنان خوشامد میگوید. زلیخا که برای دیدن معشوق بیتاب است؛ از دایه میخواهد لحظهای عزیز را به او نشان دهد. دایه شکافی در دیوار خیمه ایجاد میکند تا او بتواند معشوقش را ببیند. زلیخا چون عزیز را میبیند؛ آه از نهادش برمیآید که
«او آن جوان نیست که من در خواب دیدم؛ ای وای که گمراه شدم و عمرم تباه شد!».
اما به دلش الهام میشود که
«اگر چه عزیز مصر، منظور و مقصود تو نیست؛ ولی بدون او هم نمیتوانی به معشوقت برسی».
پس زلیخا آرام میگیرد و به انتظار دلدار مینشیند. از سوی دیگر در سرزمین کنعان، یوسف فرزند زیباروی یعقوب پیامبر، مورد حسادت ده برادر خود قرار میگیرد و او را در چاه میاندازند و سپس او را به بهایی اندک، به کاروانی که رهسپار مصر است؛ میفروشند. کاروان به مصر میرسد و یوسف را به معرض فروش میگذارند. زیبایی شگفتانگیز یوسف، ولولهای در مصر برمیانگیزد و از همهجا مردم برای دیدن او به بازار بردهفروشان سرازیر میشوند. زلیخا هم که از فراق یار و ملالت خانه عزیز دلگیر است و برای گردش به مرکز شهر آمدهاست؛ از ازدحام مردم کنجکاو میشود. وقتی نزدیک میرود با دیدن یوسف نالهای جانسوز برمیآورد و به دایه میگوید:
«این همان جوانی است که در خواب دیدم و به عشق او از خانه پدر آواره شدم».
اما دایه او را به صبر و شکیبایی توصیه میکند. هنگام فروش یوسف، وقتی هر کسی قیمتی را بیان میکند؛ زلیخا چنان قیمتی پیشنهاد میکند که زبان همه خریداران بسته میشود؛ بنابراین یوسف را خریده و با شادمانی به خانه میبرد. زلیخا، یوسف را با بهترین لباس و جواهرات میآراید و بهجای اینکه او را بهعنوان غلام به خدمت بگیرد؛ خودش خدمتگزار او میشود. اما هرچه زلیخا به یوسف مهربانی میکند و عشق بهپایش میریزد؛ از او چیزی جز سردی و کنارهگیری نمیبیند و با وجود اصرار دایه و زلیخا، یوسف به خاطر شرم و پاکدامنی، حتی به چهره او هم نگاه نمیکند.
زلیخا که از هجران یار بیطاقت شده؛ به دایه التماس میکند که
«چارهای ساز تا دلدارم با من مهربانتر شود و آتش عشقم در دلش شعلهور گردد».
دایه میگوید:
«باید خرج بسیاری کنی و ساختمانی بزرگ و زیبا بسازی. در این ساختمان هفت اتاق تودرتو تعبیه کن که در اتاق اول نقاشان تصویر تو و یوسف را در کنار هم بر در و دیوار و سقف و کف اتاق بکشند؛ تا وقتی یوسف از تو رو برمیگرداند به هرجا نگاه کند؛ خودش و تو را در کنار هم ببیند. در اتاق دوم تصویر تو و یوسف را به هم نزدیکتر نشان دهند و به همین ترتیب تا اتاق هفتم که در کنار هم باشید و به وصال هم رسیدهاید. یوسف چون این تصاویر را در هرسوی اتاقها ببیند آتش عشق در دلش روشن میشود و تو را به کام دل میرساند. "
زلیخا به معماران و نقاشان دستور میدهد؛ اینچنین ساختمانی را برای او آماده کنند.
bidastar
02-05-2009, 18:21
نورالدّین عبد الرّحمن بن احمد بن محمد معروف به جامی (۲۴ آبان ۷۹۳- ۲۷ آبان ۸۷۱)، (۲۳ شعبان ۸۱۷ – ۱۷ محرم ۸۹۸ ه ق) ملقب به خاتم الشعرا شاعر، موسیقیدان، ادیب و صوفی نامدار ایرانی سده ۹ قمری است.
از طرف پدر نسبش به محمد بن حسن شیبانی، فقیه معروف حنفی سده ۲ قمری میرسد. پدرش اهل دشت (شهری در نزدیکی اصفهان) بود که در سده ۸ قمری به خراسان کوچ کرد و در شهر جام با شهرت دشتی منصب قضاوت یافت و ماندگار شد.
روزگار کودکی و تحصیلات مقدماتی جامی در خرگرد جام، که در آن زمان یکی از تبعات هرات بود در کنار پدرش سپری شد. در حدود سیزده سالگی همراه پدرش به هرات رفت و در آنجا اقامت گزید؛ در همانجا به تعلم و تعلیم پرداخت و قسمت عمده حیاتش نیز در همانجا به سر آمد و از آن زمان به جامی شهرت یافت. وی در شعر ابتدا دشتی تخلص میکرد، سپس آن را به جامی تغییر داد که خود علت آن را تولدش در شهر جام و ارادتش به شیخ الاسلام احمد جام ذکر کردهاست.
جامی مقدّمات ادبیات فارسی و عربی را نزد پدرش آموخت و چون خانوادهاش شهر هرات را برای اقامت خود برگزیدند، او نیز فرصت یافت تا در مدرسه نظامیه هرات که از مراکز علمی معتبر آن زمان بود، مشغول به تحصیل شود و علوم متداول زمان خود را همچون صرف و نحو، منطق، حکمت مشایی، حکمت اشراق، طبیعیات، ریاضیات، فقه، اصول، حدیث، قرائت، و تفسیر به خوبی بیاموزد و از محضر استادانی چون خواجه علی سمرقندی و محمد جاجرمی استفادهکند.
در این دوره بود که جامی با تصوّف آشنا و مجذوب آن شد بهطوریکه در حلقه مریدان سعدالدین محمد کاشغری نقشبندی درآمد و به تدریج چنان به مقام معنوی خود افزود که بعد از مرگ مرشدش (۸۶۰ ه ق برابر با ۱۴۵۵ م) خلیفه طریقت نقشبندیه گردید. پس از گذشت چند سالی جامی راه سمرقند را در پیش گرفت که در سایه حمایت پادشاه علم دوست تیموری الغ بیگ به کانون تجمّع دانشمندان و دانشجویان تبدیل شده بود. در سمرقند نیز نورالدّین توانست استادانش را شیفته ذکاوت و دانش خود کند. او که سرودن شعر را در جوانی آغاز کرده و در آن شهرتی یافته بود، با تکیه زدن بر مقام ارشاد و به نظم کشیدن تعالیم عرفانی و صوفیانه به محبوبیتی عظیم در میان اهل دانش و معرفت دست یافت.
جامی به افتادگی و گشادهرویی معروف بود و با اینکه زندگیای بسیار ساده داشت و هیچ گاه مدح زورمندان را نمیگفت، شاهان و امیران همواره به او ارادت میورزیدند و خود را مرید او میدانستند. جانشینان الغ بیگ خصوصا سلطان حسین بایقرا و امیر او علیشیر نوایی تا آخر عمر او را محترم میداشتند و اوزون حسن آق قویونلو، سلطان محمّد فاتح پادشاه عثمانی و ملک الاشراف پادشاه مصر از ارادتمندان او بودند.
جامی سرانجام در سن ۸۱ سالگی در شهر هرات درگذشت. آرامگاه او در حال حاضر در شمال غربی شهر هرات واقع و زیارتگاه عام و خاص است است.
بر اساس نسب و طریقت نقشبندیه و نوشتههای جامی واضح است که وی حنفی و اهل سنت بوده اما چون همه اهل سنت در حب اهل بیت محمد ص سخنانی دارند و جامی نیز در این رابطه اشعاری دارد برخی او را شیعی دانستهاند؛ عدهای نیز او را متمایل به عقاید اشاعره و فقهای شافعی دانستهاند. در کتاب شواهدالنبوه جامی از خلفای چهارگانه با ادب و احترام بسیار یاد برده و ایشان را بر اهل بیت مقدم داشته، و احادیثی که در فضائل آنان به پیغمبر منسوب است همه را نقل کرده و به فارسی برگرداندهاست. با این حال جامی در مدح ائمه شیعه از جمله علی، حسن و حسین و نیز سجاد اشعاری سرودهاست و ایشان را به صدق و عدل و شجاعت ستودهاست. اما آنچه جامی در ذم و سرزنش ابوطالب و پسرش عقیل سروده بود، مورد مخالفت بسیاری از علمای شیعه و از جمله قاضی میرحسین شافعی و قاضی عبید شوشتری واقع شد تا حدی که میرحسین یزدی او را با عبدالرحمن بن ملجم قیاس کرد.آن امام به حق ولی خدا کاسدالله غالبش نامی
دو کس او را به جان بیازردند یکی از ابلهی یک از خامی
هر دو را نام عبدرحمانست آن یکی ملجم این یکی جامی
هر چند از نظر خود او، رفض اگر حبّ آل محمّد باشد، درست و کیش همهٔ مسلمانان است و اگر منظور از آن بغض اصحاب رسول باشد، مذموم است و سپس گفتهاست مذهب «رفض» چون خواه و ناخواه به چنین بغضی میکشد، ناپسندیدهاست. دامنه عداوت منتسبین به اهل تشیع با جامی به زمان حیات او محدود نمانده و در زمان خروج صفویه و سرکوبی اهل سنت و شیعه سازی بالاجبار مردم دامنه این تجاوز بعد از وفات جامی به هرات رسید که لشکر صفوی دستور یافتند در هر کتاب و اسنادی که نام جامی را بیابند آن را تراشیده و به عوض آن خامی بنویسند که مولانا هاتفی خواهر زاده جامی در این وصف الحال شعری هم دارد.
آثار جامی
از جامی دهها کتاب و رساله از نظم و نثر به زبانهای فارسی و عربی به یادگار ماندهاست
۱- آثار منظوم: جامی اشعار خود را در دو مجموعه بزرگ گردآوری کردهاست:
دیوانهای سه گانه شامل قصاید و غزلیات و مقطعات و رباعیات
جامی دیوان خود را در اواخر عمر به تقلید از امیر خسرو دهلوی در سه قسمت زیر مدون نمود:
الف) فاتحة الشباب (دوران جوانی)
ب)واسطة العقد (اواسط زندگی)
ج) خاتمة الحیاة (اواخر حیات)
دیوان قصاید و غزلیات این دیوان را جامی در سال ۸۸۴ تدوین و تنظیم کردهاست. قصاید جامی در توحید و نعت پیامبر اسلام و صحابه و اهل بیت و نیز مطالب عرفانی و اخلاقیاست. جامی همچنین قصایدی در مدح یا مرثیه سلاطین و حکمای زمانش سرودهاست. غزلیات جامی غالباً از هفت بیت تجاوز نمیکند و اکثرا عاشقانه یا عارفانهاست.
از جامی مقطعات و رباعیاتی نیز باقیاست که یا محتوی مسائل عرفانیاست و اشاره به حقایق صوفیانه دارد یا نکته لطیف عاشقانهای در آن نهفتهاست. دیوانی نیز به نام دیوان بینقاط از جامی بهجای مانده که در تمامی واژههای آن هیچ حرف نقطهداری استفاده نشدهاست.
هفت اورنگ که خود مشتمل بر هفت کتاب در قالب مثنوی است.
مثنوی اول سلسلة الذهب به سبک حدیقةالحقیقه سنایی و در سال ۸۸۷ سروده شدهاست، در این مثنوی از شریعت، طریقت، عشق و نبوت از دیدگاه عرفانی سخن رفتهاست.
مثنوی دوم سلامان و ابسال که به نام سلطان یعقوب ترکمان آق قویونلوست و در سال ۸۸۵ تألیف شدهاست. حکایت سلامان و ابسان نخستین بار در شرح اشارات خواجه نصیرالدین توسی و اسرار حکمه ابن طفیل آمده بود که جامی آن را به نظم فارسی درآورد.
مثنوی سوم تحفة الاحرار نخستین مثنوی تعلیمی جامی است که به سبک و سیاق مخزنالاسرار نظامی سروده شدهاست. در این کتاب اشارتهایی به آفرینش، اسلام، نماز، زکات، حج، عزلت، تصوف، عشق و شاعری آمدهاست. در انتهای این مثنوی جامی به فرزند خود ضیاءالدین یوسف پندنامهای نگاشتهاست که در آن از جوانی خود یاد کردهاست.
مثنوی چهارم سبحةالابرار و آن نیز مثنوی تعلیمیاست که در سال ۸۸۷ سروده شدهاست و در آن تعالیم اخلاقی و عرفانی در باب توبه، زهد، فقر، صبر، شکر، خوف، رجا، توکل، رضا و حب آمدهاست.
مثنوی پنجم یوسف و زلیخا مثنوی عشقی به سبک خسرو و شیرین نظامی و ویس و رامین فخر گرگانی است که به نام و یاد پیامبر و بیان معراج و مدح سلطان حسین بایقرا آغاز میشود. در این کتاب جامی از سوره یوسف در قرآن و نیز از روایات تورات در سفر پیدایش بهره بردهاست. تاریخ تألیف این کتاب را سال ۸۸۸ هجری دانستهاند.
مثنوی ششم لیلی و مجنون مثنوی عشقیاست که به وزن لیلی و مجنون نظامی و امیرخسرو دهلوی ساخته شدهاست.
مثنوی هفتم خردنامه اسکندری که مثنوی تعلیمی در حکمت و اخلاق است و در آن از حکیمان یونان از سقراط، افلاطون، ارسطو، بقراط، فیثاغورث و اسکندر سخن رفتهاست.
آثار منثور
آثار منثور که برخی از آنان عبارتاند از: بهارستان، رساله وحدت وجود، شرح مثنوی، نفحات الانس و منشآت.
بهارستان جامی: این کتاب را جامی برای فرزندش ضیاءالدین یوسف تألیف کردهاست، جامی در تألیف این کتاب از سعدی تقلید کردهاست. نثر این کتاب مسجع و متکلف و آمیخته به نظم است.ان کتاب در هشت روضه نگاشته شدهاست و در هر بخش حکایاتی از اولیاءالله و بزرگان صوفیه، شعرا، حکما و پادشاهان آمدهاست. این کتاب در سال ۸۹۲ هجری تألیف شدهاست.
شواهدالنبوه: جامی این کتاب را در سال۸۸۵ و به درخواست امیرعلیشیر نوایی نگاشت. در این کتاب سیره پیامبر اسلام از ولادت یا وفات بیان شدهاست و پس از آن زندگی سلف صالح از صحابه، تابعین و تبع تابعین آمدهاست. این کتاب به نثر ساده فارسی نوشته شدهاست و جامی در آن از اشعار فارسی و عربی و نیز احادیث و روایات نبوی استفاده کردهاست.
اشعةاللمعات: این کتاب جامی به دستور امیرعلیشیر نوایی و در سال ۸۸۶ نوشته شدهاست، این کتاب در حقیقت شرح جامی بر لمعات فخرالدین عراقی است؛ جامی در شرح لمعات از سخنان محییالدین بن عربی و صدرالدین محمد قونوی بهره بردهاست. شرح لمعات که در آن نکات و اصطلاحات عرفا ذکر گشتهاست در بیست و هشت باب تدوین شدهاست.
نقدالنصوص: کتاب نقدالنصوص که به نثر عربی و فارسی است و در شرح فصوصالحکم ابن عربی نوشته شدهاست.
لوایح: این کتاب جامی به نثر فارسی مسجع است و در هفتاد و دو باب نگاشته شده که هر باب با یک رباعی عربی یا فارسی پایان یافتهاست. جامی در سال ۸۷۰ این کتاب را به جهانشاه قره قویونلو ترکمان هدیه کرد.
لوامع: شرح جامی بر قصیده خمریه ابن فارض است که در سال ۸۷۵ نگاشته شد. این کتاب در چهارده باب نگاشته شده و موضوع آن عرفان است.
نفحات الانس :این کتاب مشتمل بر شرح احوال پانصد و هشتاد و دو تن از بزرگان تصوف و نیز شرح زندگی سی و چهارتن از زنان عارف است؛ جامی در تألیف این کتاب به طبقاتالصوفیه محمد بن حسین سلمی و نیز به تذکرة الاولیای عطار نظر داشتهاست. یکی از شاگردان جامی به نام رضیالدین عبدالغفور لاری بر این کتاب شرحی نگاشته که به مرآة النفحات مشهور است.
رسالات: رسالات جامی در فن معما و قافیهسازی از نخستین رسالات او هستند. از دیگر رسالات او رساله در ارکان حج است که به زبان فارسی و عربی نگاشته شده و در آن فرائض و مناسک حج و عمره همراه با تأویل عرفانی و فقهی آن آمدهاست. رسالات دیگر جامی برخی رسالات تفسیری و برخی شرح احادیث هستند که به طور پراکنده به زبان فارسی و عربی نگاشته شدهاند. از مهمترین رسالات جامی، صحیفه محمد پارسا بخاریاست که در آن احوال یکی از بزرگان صوفیه در خرگرد جام به نام محمد پارسا آمدهاست.
نینامه: نینامه یا نائیه رسالهایست در معنی حقیقت نی که در شرح نخستین بیت مثنوی معنوی نوشته شدهاست. این مجموعه آمیخته به نظم و نثر فارسیاست و در آن به سخنان بزرگان صوفیه و برخی احادیث نبوی استشهاد شدهاست.
رسایل: رسایل جامی رقعههایی است که به سلاطین و بزرگان یا به ارکان دولت نوشتهاست؛ این نامهها در کمال ایجاز و به نثر مسجع فارسی نوشته شدهاست.
bidastar
02-05-2009, 18:24
پس از آماده شدن ساختمان، زليخا خود را به زيباترين حالت ميآرايد و يوسف را به اتاق اول دعوت ميکند. اما افسون او در يوسف اثر نميکند. پس او را مرحله به مرحله به اتاقهاي ديگر ميبرد. در اتاق هفتم، کار زليخا به التماس و زاري ميرسد ولي يوسف به هر طرف روي برميگرداند (حتي پردهها و سقف) خود را در کنار زليخا ميبيند؛ بالاخره رغبتي به زليخا پيدا ميکند(1) و به او ميگويد:
« من از نسل پاکان و پيامبرانم و اين گونه رفتار، شايسته من نيست. اگر امروز از من دستبرداري؛ تا دامن من به گناه آلودهنشود؛ قول ميدهم به زودي به وصال من برسي».
يوسف، ميگويد دو چيز مانع من است: اول خشم و مجازات پروردگارم که مرا به اين زيبايي آفريد و دوم قهر و غضب عزيز که ولينعمت من است».
زليخا ميگويد:
«از جانب عزيز نگران نباش که او را شرابي زهرآلود ميدهم و او را قرباني تو ميکنم؛ پروردگارت هم که خودت ميگويي بخشنده است؛ من آنقدر طلاو نقره براي کفاره گناهت خرج ميکنم؛ تا تو را ببخشد».
يوسف جواب ميدهد:
«من به مرگ عزيز که جز مهرباني از او نديدهام؛راضي نيستم و آمرزش پروردگار را هم نميتوان با رشوه دادن به دست آورد».
در اين غوغا با اصرار عاشق و فرار معشوق، پيراهن يوسف از پشت پاره ميشود. زليخا تهديد به خودکشي ميکند ولي يوسف با مهرباني او را آرام ميکند و از خانه بيرون ميآيد. بيرون از خانه يوسف به عزيز برخورد ميکند. عزيز از حال او ميپرسد ولي يوسف راز زليخا را فاش نميکند.
آن دو به داخل خانه ميآيند. زليخا وقتي آن دو را با هم ميبيند بهخاطر نگراني از کار زشتي که انجام داده؛ پيش دستي ميکند و به يوسف نسبت خيانت و تجاوز ميدهد و پارگي پيراهن يوسف را نشانه دفاع از خود ميداند. يوسف بهناچار حقيقت را ميگويد و از خود دفاع ميکند. عزيز در حيراني اينکه واقعيت چيست و دروغگو کيست سرگردان ميماند. بالاخره بهخاطر اينکه، پارگي پيراهن يوسف از پشت و در نتيجه فرار بوده است؛ عزيز به دروغگويي زليخا و پاکدامني يوسف پيميبرد. هر سه نفر درگير در اين ماجرا، سعي ميکنند داستان پنهان بماند؛ اما داستان اين رسوايي منتشر ميشود و زنان مصري زبان به طعن و کنايه ميگشايند که «زليخا چرا دل به عشق غلامي پست و بيمقدار سپرده است؛ و شرمآورتر اينکه، غلام نيز دست رد به سينه او زده است». اين سخنان بر زليخا بسيار گران ميآيد؛ پس جشني فراهم ميآورد و زنان صاحبمنصب و اشراف مصر را به آن جشن دعوت ميکند سپس در دست هرکدام کارد و ترنجي قرار داده و به يوسف فرمان ميدهد؛ تا در جمعشان حاضر شود.
زنان مصري چون چهره زيبا و آسماني يوسف را ميبينند؛ چنان حيران او ميشوند که بهجاي ترنج دست خود را ميبرند و درد و رنجي حس نميکنند. از آن زنان، عدهاي از عشق يوسف جان بهدر نميبرند و در همان مجلس ميميرند؛ عدهاي ديوانه و مجنون ميشوند و بقيه نيز چون زليخا دل به عشق غلام زيبارو ميسپارند. از اين پس زنان مصر دست از سرزنش زليخا برميدارند ولي از سوي ديگر، رقيب عشق او نيز ميشوند و هرکدام براي جلب محبت يوسف قاصدي بهسوي او ميفرستند. سرانجام يوسف بهدرگاه پروردگار دعا ميکند:
«خدوندا من در زندان بودن را به همنشيني با اين زنان وسوسهگر ترجيح ميدهم».
خداوند دعاي او را مستجاب ميکند و زليخا براي رام کردن اين زيباروي سرکش، او را به زندان مياندازد. مدتي ميگذرد.
چنان حيران او ميشوند که بهجاي ترنج دست خود را ميبرند و درد و رنجي حس نميکنند. از آن زنان، عدهاي از عشق يوسف جان بهدر نميبرند و در همان مجلس ميميرند؛ عدهاي ديوانه و مجنون ميشوند و بقيه نيز چون زليخا دل به عشق غلام زيبارو ميسپارند.
نديدن روي معشوق بهجاي اينکه آتش عشق زليخا را خاموش کند؛ آن را شعلهورتر ميسازد. او از به زندان انداختن يوسف پشيمان ميشود اما ديگر خيلي دير شده و او حتي از ديدن روي دلدار هم محروم گشتهاست. او گاهي شبانه به زندان ميرود و از دور به تماشاي او مينشيند؛ و گاه به پشتبام رفته و از آنجا به ياد يوسف به بام زندان چشم ميدوزد. اما دلش تسلي نمييابد و کمکم فراق يوسف بر سلامتي جسم و روح او اثر ميگذارد و هر روز فرسودهتر و شکستهتر ميشود.
پس از سالها، يوسف بر اثر شهرتش به تعبير خواب در زندان و تعبير خواب پادشاه مصر، از زندان آزاد ميگردد و به عزيزي مصر برگزيده ميشود. از طرفي شوهر زليخا نيز ميميرد و او را تنها ميگذارد. زليخا که از عشق يوسف پير و شکسته شده و بينايياش را از دست داده؛ پس از مرگ شوهرش فقير ميشود و کارش به گدايي و ويرانهنشيني ميکشد. زليخا بر گذرگاه عبور يوسف، خانهاي از ني ميسازد و به انتظار او مينشيند.
در اين خانه، هرگاه زليخا از عشق يوسف ناله ميکند صدايش در نيها ميپيچد وآنان نيز با او همنوا ميشوند. زليخا که بتپرست بوده؛ شبي در پيشگاه بتش سجده ميکند و ميگويد:
«من سالها تو را عبادت کردهام و هميشه دعايم اين بوده که مرا به وصال يوسف برساني. اينبار فقط ميخواهم يکبار ديگر او را ببينم و با من سخن بگويد».
هرگاه زليخا از عشق يوسف ناله ميکند صدايش در نيها ميپيچد وآنان نيز با او همنوا ميشوند.
صبحگاه وقتي يوسف از آنجا عبور ميکند؛ زليخا هر چه فرياد ميزند؛ از شلوغي و غوغاي همراهان کسي به او توجهي نميکند.
زليخا به خانه برميگردد و با دست خود بتش را ميشکند و از روي تضرع و اخلاص، پيشاني بر خاک ميگذارد و ميگويد:
«اي پروردگار يوسف! تو که يوسف را از مشکلات رهانيدي و به سروري رساندي؛ ذلت و خواري مرا ببين و به من رحم کن، مرا از اين غم رهايي ده و به وصال معشوقم برسان».
هنگام برگشتن يوسف صداي گريه و مناجات زليخا را ميشنود و دلش به رحم ميآيد. به همراهانش دستور ميدهد که آن زن بيچاره را به بارگاه او بياورند تا شايد بتواند مشکلش را حل کند. در بارگاه يوسف، وقتي زليخا را به نزد او ميبرند؛ زليخا بياختيار دهان به خنده ميگشايد. يوسف از خندههاي بيامان او تعجب ميکند و علتش را ميپرسد. زليخا ميگويد:
«آنزمان که جوان و زيبا بودم و ثروتم را به پايت ميريختم مرا از خود ميراندي؛ ولي اکنون که از عشق تو پير و نابينا و ناتوان شدهام؛ مرا به حضورت ميپذيري».
يوسف او را ميشناسد و ميگويد:
«زليخا! چه بر سرت آمده است؟».
زليخا از شوق اينکه يوسف براي اولين بار او را بهنام خطاب ميکند مدهوش ميشود. پس از به هوش آمدن ميگويد:
«عمر، آبرو، ثروت، جواني و زيبايي من بر سر عشق تو بر باد رفت و سرانجامم اين شده است».
يوسف شگفتزده ميپرسد:
«اکنون از من چه ميخواهي؟»
زليخا ميگويد ابتدا اينکه دعا کني خدا جواني و زيباييام را به من برگرداند». يوسف دست به دعا برميدارد و زليخا دوباره جوان و زيبا ميشود. زليخا ميگويد:«و ديگر اينکه با من ازدواج کني». يوسف درميماند که چه پاسخي دهد. در همان حال جبرئيل نازل ميشود و پسنديده بودن اين وصلت را خبر ميدهد. پس از سالها فراق، زليخا به وصال يوسف ميرسد.
اما چندي بعد، يوسف، پدر و مادرش را در خواب ميبيند که خبر از نزديکي مرگ او ميدهند. بنابراين زليخا هنوز از جام وصال سيراب نگشته است که دوباره به درد فراق مبتلا ميشود. ولي اينبار طاقت نميآورد و از غصه فراق معشوق ميميرد.
چندي بعد، يوسف، پدر و مادرش را در خواب ميبيند که خبر از نزديکي مرگ او ميدهند. بنابراين زليخا هنوز از جام وصال سيراب نگشته است که دوباره به درد فراق مبتلا ميشود
در اين داستان زليخا قدمبهقدم با عشق يوسف پيش ميرود و از تمام داراييهايش (مثل زيبايي، جواني، ثروت، حيلهگريهاي دايه و...) براي رسيدن به معشوق استفاده ميکند و به جايي نميرسد اما وقتي تمام چيزهايي که به آن اميد دارد را از دست ميدهد و در عشق پاکباز ميشود؛ به وصال معشوق ميرسد.
در مقالات بعدي تحليل ادبي اين منظومه را با منظومه يمنسوب به فردوسي بررسي خواهيم کرد.
--------------------------------------------------------------------------------
1- در مطلب اول توضيح داديم که اين داستان ها دقيقا نظر قرآن و وحي را رعايت نکرده و تنها الهامي از اصل داستان دارند و روايت گري اين منظومه ها حاصل فکر خود شاعر است.
bidastar
02-05-2009, 18:28
بررسی روایتهای «یوسف و زلیخا» در سه اثر یوسف و زلیخای منسوب به فردوسی، جامی و خاوری شیرازی (با محوریت منظومه جامی)
ادبیات غنایی به عنوان بخشی از میراث ارزشمند زبان و ادبیات فارسی، مضامین و عناصر خود را از باورهای مذهبی، قومی، طبیعت و هستی گرفته است و در این مورد عناصر مذهبی و دینی از جایگاه ویژهای برخوردارند. داستان «یوسف و زلیخا» از جمله داستانهایی است که از بنمایههای مذهبی سرچشمه گرفته است و در دورههای مختلف، مورد استقبال شاعران قرار گرفته است. از آنجا که پیشینه داستان «یوسف» به تورات میرسد، سرایندگانی که این داستان را به نظم کشیدهاند؛ غیر از قرآن و روایتهای تفسیری، روایت تورات را نیز پیش رو داشتهاند، به همین دلیل متمایز بودن این منظومهها در بعضی از بخشها ریشه در روایتهای مختلف این داستان در قرآن و متون تفسیری و تورات دارد. با مقایسه کردن این منظومهها (منسوب به فردوسی، جامی، خاوری) میتوان دریافت که هر سه اثر از روایت قرآن، بیش از هر روایت دیگری استفاده کردهاند و در این میان منظومه منسوب به فردوسی بیش از دو اثر دیگر به تورات توجه دارد.
واژگان کلیدی: تورات، جامی، خاوری، فردوسی، یوسف، زلیخا، قرآن.
مقدمه
داستان «یوسف و زلیخا» نه تنها در فرهنگ ایران اسلامی، بلکه در فرهنگهای دیگر نیز بازتاب داشته است. از جمله در غرب که آثار هنریای در پیوند با این داستان شکل گرفته است. به خصوص از قرون وسطی به بعد «الهامبخش شاعران و نقاشان و آهنگسازان بوده است، یوسف از میان شخصیتهای تورات، بیش از هر گروهی، درامنویسان را به نمایشنامهنویسی برانگیخته... از کهنترین و ممتازترین سرودهها در این زمینه یکی منظومه یوسف سروده شاعر مغربی «مور» ... در قرن سیزده یا چهارده است... و دیگر منظومه دراماتیک چارلزج، ولز متوفی 1879 است.» (ستاری؛ 73؛ ص 8) در این میان فارسیزبانان، به دلیل باورهای مذهبی خود، بیشتر از غربیان به این داستان توجه کردهاند. در فاصله زمانی قرن چهارم تا سیزدهم منظومههای بسیاری به وجود آمده است که بیشتر آنها در گذر زمان از دست رفته است.
از مثنویسرایان «یوسف و زلیخا» میتوان به این سرایندگان اشاره کرد:
ابوالمؤید بلخی (قرن چهارم ه.ق)، بختیاری (قرن چهارم ه.ق) عمعق بخارایی (قرن ششم ه.ق) منسوب به فردوسی1 (قرن پنجم ه.ق) مسعود دهلوی (قرن ششم ه.ق) جامی (قرن نهم ه.ق)، مسعود قمی (قرن نهم ه.ق)، تذروی ابهری (قرن دهم ه.ق) سالم تبریزی (قرن دهم ه.ق)، مقیم شیرازی (قرن یازدهم ه.ق)، نامی اصفهانی (قرن یازدهم ه.ق)، شعله گلپایگانی (قرن دوازدهم ه.ق)، شهاب ترشیزی (قرن سیزدهم ه.ق) خاوری شیرازی (قرن سیزدهم ه.ق) (برگرفته از مقالههای «یوسف و زلیخا» خیامپور مجله ادبیات دانشگاه تبریز، سالهای دهم، یازدهم و دوازدهم.)
در این مقاله سعی شده است که به بررسی روایتهای داستان «یوسف و زلیخا» در سه اثر (منسوب به فردوسی، خاوری و جامی) پرداخته و با یکدیگر مقایسه شود.
1. گستردن خوان قربانی توسط یعقوب برای رسیدن به پیغمبری
این موضوع در تورات به این گونه نقل شده است که اسحاق نبی در حالی که پیر و نابیناست به فرزند خود عیسو سفارش میکند که نخجیری را قربانی کند تا قبل از فوتش فرزندش را برکت پیغمبری دهد از طرف دیگر همسر اسحاق، رفقه، علاقه شدیدی به دیگر برادر همزاد عیسو، یعقوب، دارد. به همین دلیل پنهانی این خبر را به یعقوب میرساند و به او توصیه میکند که سریعتر از برادرش به این کار دست زند. یعقوب نیز چنین میکند در نتیجه با آماده شدن خوان قربانی، اسحاق که قدرت دیدن نداشت؛ به جای عیسو بر یعقوب دعا کرد. به این ترتیب برکت پیغمبری از آنِ یعقوب میشود. (برگرفته از تورات؛ سفر پیدایش؛ صص 39-38).
از منظومههای سه گانه فوق تنها منظومه «منسوب به فردوسی» است که از روایت تورات تأثیر پذیرفته است و این مطلب را چنین نقل میکند:
به عصیا چنین گفت اسحق نیز
که رو دعوتیساز بس با تمیز
بگو تا بیایم کنم آفرین
هم از خوان قربان و هم از آفرین
که دارد به پیغمبری در خورت
نهد تاج پیغمبری بر سرت
شد و زود عصیا که قربان کند
یکی ایزدی نامور خوان کند
شد آگاه مادر، از آن داستان
سبک خواند یعقوب را در زمان
بدو گفت رو هین به قربان شتاب
بدین کار مر خویشتن را به باب
پدر سخت پیر است و چشمش تباه
سفیدی نداند همی از سیاه
ز عصیات نشناسد ای نیک رای
بیاید کند آفرین خدای
چنین گفت یعقوب کش مام گفت
دلش لاجرم گشت با کام جفت.
(منسوب به فردوسی؛ 49، صص 12-11)
در تورات در ادامه نقل میشود که پس از آنکه عیسو متوجه میشود که یعقوب به جای او، برکت پیغمبری را از پدر گرفته است؛ از او کینهور میشود و در پی آن است که یعقوب را بکشد. مادر از نقشه او آگاه میشود و از یعقوب میخواهد که جان خویش را نجات دهد، و از کنعان به جانب دایی خویش لابان برود. (تورات؛ سفر پیدایش؛ ص 40)
در منظومه منسوب به فردوسی، موضوع سفر یعقوب (ع) به وسیله مادرش چنین مطرح شده است:
سفر کن ز کنعان، به فرخنده فال
سوی شام نزدیک فرخنده فال
برلائی نیک پی، شو یکی
همی باش نزدیک او اندکی.
(منسوب به فردوسی؛ 49؛ ص 15).
مطالب فوق، سرآغاز داستان در منظومه «منسوب به فردوسی» است که کاملاً تحت تأثیر روایت تورات بوده است. حال به آغازین نقطه داستان در دو اثر دیگر میپردازیم.
2. شیفته شدن زلیخا بر یوسف در عالم خواب
در منظومههای «جامی» و «خاوری» نه تنها به زندگی یعقوب نپرداختهاند؛ بلکه داستان را با محوریترین عنصر آن یعنی، عشق، آغاز میکنند. از تفاسیری اثر پذیرفتهاند که سابقة عشق زلیخا را نسبت به یوسف به سالها پیش از دیدار آنها ـ در عالم خواب ـ گره زدهاند. در این تفاسیر نقل شده است که زلیخا دختر یکی از پادشاهان مغرب زمین موسوم به طیموس بود. شبی در عالم خواب چهره زیبای یوسف را میبیند، با آشفتگی از خواب بر میخیزد از سودای عشق او روز به روز نحیفتر میگردد؛ این خواب در دو نوبت دیگر نیز تکرار میشود؛ یوسف در سومین بار خود را با عنوان عزیز مصر معرفی میکند و از زلیخا میخواهد که او را در آنجا بیابد.
در دو منظومه «جامی» و «خاوری» زلیخا نیز یوسف را سه بار در خواب میبیند و در سومین مرحله که خود را به زلیخا معرفی میکند؛ به این ترتیب گره از کار زلیخا گشوده میشود و از محبوب پریچهره خویش آگاه میگردد:
شبی از لب چو کوته شد خروشش
چو بخت خاوری بربود هوشش
در دولت به رخ کردش فلک باز
درآمد از درش آن مایه ناز
... بگفت ای مایه بیم و امیدم
شب ماتم ز هجرت روز عیدم
... بگو با من، خدا را نام خود را
وز آن پس محفل آرام خود را
درآمد در سخن سرو سرافراز
بگفتا با هزاران عشوه و ناز
عزیز مصرم و مصر است جایم
در آن فرخ مکان، فرمانروایم
رها گشت از پریشانی دماغش
ز صهبای خرد پر شد ایاغش.
(خاوری؛ 69؛ صص 66-65)
چو چشمش مست گشت از ساغر خواب
به خوابش آمد آن غارتگر خواب
... به زاری دست در دامانش آویخت
به پایش از مژه، خون جگر ریخت
... که اندوه مرا کوتاهیای ده
ز نام و شهر خویش آگاهیای ده
بگفتا گر بدین کارت تمام است
عزیز مصرم و مصرم مقام است.
bidastar
02-05-2009, 18:30
3. خواستگاری عزیز مصر از زلیخا
در تفاسیر مذکور در ادامه نقل شده است که زلیخا پس از آنکه دانست محبوبش عزیز مصر است با وجود خواستگاران زیادی که از سرزمینهای مختلف داشت، چشم انتظار عزیز بود.
پدر زلیخا ناچار شد که نامهای به پادشاه مصر بنویسد و در آن مراتب شیفتگی دخترش را به جانب عزیز مصر بیان کند؛ عزیز از این موضوع استقبال کرد و فرستادگان خود را به دیار زلیخا فرستاد تا او را از پدرش خواستگاری کنند. پس از انجام این مراسم، پدر زلیخا او را با انواع جواهر و غلامان و کنیزان بسیار سوی مصر روانه کرد. عزیز مصر که قطفیر نام دارد، مراسم استقبال را با شکوه تمام به جای آورد. زلیخا از روزن عماری خویش نگاه بر عزیز کرد و در ساعت بیهوش شد. دایگان احوال او را جویا شدند. پاسخ داد که این، نه آن است که در خواب دیدهام. کنیزان او را دلداری دادند که امید است این سبب آن صورت باشد که تو در خواب دیدهای.
عکسالعمل زلیخا از دیدن عزیز در دو منظومه مذکور چنین مطرح شده است:
به روزن بود چشم سیل خیزش
که آمد بر نظر ناگه عزیزش
... چو بر روی عزیزش دیده افتاد
برآورد از دل غمدیده فریاد
... به خود میگفت دیدی با دو صد درد
فلک آخر چه خاکی بر سرم کرد
نه این است آنکه در خوابم سخن گفت
نه این است آن که نام خود به من گفت
بسی نالید و بردش ناله از هوش
یکی گفتش میان ناله بر گوش
... مخور غم کت زمان غم سرآمد
امید خاطرت از در درآمد.
(خاوری؛ 69؛ صص 92-91)
زلیخا کرد از آن رخنه نگاهی
برآورد از دل غمدیده آهی
... نه آن است این که من در خواب دیدم
به جستوجوی این محنت کشیدم
... درآمد مرغ بخشایش به پرواز
سروش غیب دادش ناگه آواز
... از او خواهی جمال دوست دیدن
وز او خواهی به مقصودت رسیدن.
(جامی؛ 78؛ ص73).
به این ترتیب تسّلایی که از غیب به زلیخا داده میشود، عشق او نسبت به یوسف و وصال آنها در آینده، مقدر الهی است. این گونه است که در منظومههای «جامی» و «خاوری» گرانیگاه داستان از همان ابتدا بر عشق بنیان نهاده شده است. در حالی که در منظومه «منسوب به فردوسی» هرگز از چنین عشقی که نمودة الهی باشد سخن به میان نیامده است.
4. خواب یوسف
داستان یوسف (ع) در قرآن با خوابی که یوسف دیده است شروع میشود:
... انّی رأیت احد عشر کوکبًا و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین .
[پدر جان] من در خواب یازده ستاره و خورشید و ماه دیدم که به من سجده میکنند.
طبق این آیه یوسف خواب خود را برای پدر خویش، یعقوب، تعریف میکند. یعقوب ضمن آن که یوسف را به کتمان کردن خواب خویش دعوت میکند، او را به رفعت مقام در آینده مژده میدهد: و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تأویل الاحادیث و یتم نعمته علیک و علی آل یعقوب... .
و بدین سان پروردگارت تو را بر میگزیند و به تو تعبیر خواب میآموزد و نعمتش را بر تو آل یعقوب به کمال میرساند...
به خوابش نمود آنکه خواب آفرید
گل و آتش و باد و آب آفرید
جز این اختران یازده بر سپهر
ابا ماه تابان درخشنده مهر
نهادند سر پیش او بر زمین
ز تقدیر و حکم جهان آفرین
چو آن خواب دیده، یکایک بگفت
پدر گشت با كام و آرام جفت
... پدر بس چنین گفت تعبیر خواب
که آگاه باش ای دل و جان باب
... تو باشی یکی شاه فیروزگر
رسانی ابا قرص خورشید بهر.
(منسوب به فردوسی؛ 49؛ ص 52-51)
ز عالم شد حواسش چون عنان تاب
نمودندش چنان در عالم خواب
که گشتش یازده رخشنده اختر
به همراه مه و خور سجدهآور
همه بر خاک ره پیشش فتادند
به سجده، سر به بازی در نهادند
سحر کز خواب دوشین دیده بگشاد
پدر را زان حکایت آگهی داد
... به او فرمود این فرزانه فرزند
خدا را زین حکایت لب فروبند.
(خاوری؛ 69؛ ص 108)
بگفتا خواب دیدم مهر و مه را
ز رخشنده کواکب یازده را
که یکسر داد تعظیم بدادند
به سجده پیش رویم سر نهادند
پدر گفتا که بس کن زین سخن بس
مگوی این خواب را زنهار با کس
مباد این خواب را اخوان بدانند
به بیداری صد آزارت رسانند.
(جامی؛ 78؛ ص 82)
با آنکه این مضمون در هر سه منظومه ذکر شده است؛ اما فقط در منظومه «منسوب به فردوسی» یعقوب، خواب یوسف را تعبیر میکند و در دو منظومه دیگر یعقوب فقط به کتمان خواب یوسف را سفارش میکند.
5.آغاز حسادت برادران به یوسف
قران از حسادت برادران یوسف چنین پرده برداشته است:
«قالوا لیوسف و اخوه احب الی ابینا منا و نحن عصبه ان ابانا لفی ضلال مبین .
چنین بود که گفتند یوسف و برادرش از ما نزد پدرمان محبوبترند و ما برای خود جوانان برومندی هستیم؛ بیگمان پدر در گمراهی آشکار است.
به این ترتیب برادران یوسف از اینکه او بیش از خودشان مورد محبت پدر واقع شده بود، حسادت کردند؛ در منظومه خاوری نیز به تبع قرآن حسادت برادران یوسف را در نتیجه محبت یعقوب به یوسف چنین ذکر میکند:
ببین کاین سالخورده پیر فرتوت
ز فرتوتی چسان گردیده مبهوت
که بر ما کودکی را برگزیده
که آب چشمش از مژگان چکیده
مدامش روی دل بر جانب اوست
ز فرزندان ندارد غیر او دوست.
(خاوری؛ 69؛ ص 109)
اما در منظومه «منسوب به فردوسی» حسادت برادران یوسف از خواب اوست نه از محبت یعقوب به یوسف. در تورات نیز عامل اصلی حسادت برادران یوسف به او خواب یوسف است: «به سبب خوابها و سخنانش بر کینه او افزودند.» (تورات؛ سفر پیدایش؛ ص 57)
در منظومه «منسوب به فردوسی» حسادت برادران چنین مطرح شده است:
چو یوسف بگسترد راز نهان
مرآن خواب را نزد شمعون عیان
حسد برد شمعون و شد کینهور
بر آن شمع آفاق و نور بصر
به هر نه برادر سبکبار گفت
دل هر یکی گشت با کینه جفت
به یک جای با هم بگفتند پاک
بباید که سازیم وی را هلاک.
(منسوب به فردوسی؛ 49؛ ص 54)
در منظومه جامی حسادت برادران یوسف نه به واسطه خوابهای یوسف و نه به دلیل محبت یعقوب به اوست، بلکه فراتر از اینها به خاطر کرامتی است که شامل حال یوسف کودک شده و آن، به دست آوردن عصایی از بهشت است:
درختی بود در صحن سرایش
به سبزی و خوشی بهجت فزایش
به هر فرزند کش دادی خداوند
از آن خرم درخت سدره مانند
همان دم تازه شاخی بردمیدی
که با قدش، برابر سر کشیدی
به جز یوسف که از تأیید بختش
عصا لایق نیامد زان درختش
پدر روی تضرع در خدا کرد
برای خاطر یوسف، دعا کرد
رسید از سدره پیک ملك سرمد
عصایی سبز در دست از زبرجد
چو شد یوسف از آن تحفه قوی رست
ز حسرت حاسدان پشت بشکست.
bidastar
02-05-2009, 18:33
درد عشقی کشیده ام که مپرس
درد عشق زلیخا پست دوم و سوم و چهارم به بررسی 3 منظومه یوسف زلیخا ی جامی ، خاوری شیرازی و منظومه ای منسوب به فردوسی می پردازیم . قبل از ادامه مقاله باید به مطلب کوچکی اشاره کنم و آن اینکه اولین منظومه یوسف و زلیخا را ابوالموید بلخی شاعر دوره ی سامانیان سروده است وی در اوایل قرن چهارم می زیسته و نوشته اش به دست ما نرسیده است . دومین شاعر نیر بختیاری است که گویا در همان عصر می زیسته و از او هم تنها نامی به جا مانده . سومین منظومه را " شاعری هروی" نگاشته و منظومه او موجود است و اشتباها به نام فردوسی ثبت شده است و این اشتباه رایج همان است که ما آنرا منظومه ی منسوب به فردوسی می خوانیم . گویا شاعر هروی از دست نشانده های دربار بغداد بوده و به دستور خلیفه این منظومه را نگاشته و متاسفانه در متن منظومه هم به گونه ای وانمود شده که فردوسی از شاهنامه نوشتن خود پشیمان است و در اخر عمر تصمیم گرفته است که داستانی قرآنی را به رشته ینظم در آورد .صاحب کشف الظنون درباره ی این منظومه نوشته است :
"نویسنده ی آن در بغداد به دستور خلیفه انرا در ده هزار بیت سروده است" این منظومه به وزن شاهنامه هم سروده شده و حتی در بعضی از تعابیر و شیوه ها هم به شاهنامه نزدیک است . این کار گرچه اثری هنری است اما به نظر من رویه ی شاعر هروی اگر اخبار به دست رسیده ی ما صحیح باشد ، چندان جوانمردانه نبوده است. اینک ادامه ی مقاله :
6.توطئه برادران یوسف
فرزندان یعقوب پس از آنکه نتوانستند وجود یوسف را برتابند، تصمیم میگیرند که او را به هر طریقی که ممکن است از کنار پدر دور سازند. به این ترتیب براساس توافق قبلی خویش او را در نهانگاه چاه قرار میدهند. قرآن واقعه افتادن یوسف را در چاه چنین مطرح میکند:
فلما ذهبوا به واجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب و اوحینا الیه لتنبئنهم بامرهم هذا و هم لایشعرون
و چون او را [همراه] بردند و همداستان شدند که او را در نهانگاه چاه بگذارند؛ به او وحی کردیم که ایشان را در حالی که هیچ آگاه نیستند؛ از [چون و چند] این کارشان آگاه خواهی ساخت.
در هر سه اثر مذکور این مطلب چنین آمده است:
به چاهش فروهشت شمعون به خشم
برون کرد آب حیا را چشم
... چو در نیمه چاه تاری رسید
شنیدم که لاوی رسن را برید
... خدای جهان حی دادار فرد
سوی جبرئیل امین، وحی کرد
که این بنده را اندرین قعر چاه
بپرهیز و از آب، دارش نگاه.
(منسوب به فردوسی؛ 49؛ ص 75)
نترسیدند گمراهان ز آهش
در افکندند عریان تن به چاهش
درون تیره چه، دل بر خدا بست
ز دشمن شد جدا بر دوست پیوست
هماندم جبرئیل از حکم باری
به چاهش شد قرین از بهر یاری
نیاید تا گزند از راه چاهش
امین حق گرفت از نیمه راهش.
(خاوری؛ 69؛ ص 128)
کشیدند از بدن پیراهن او
چو گل از غنچه شد عریان، تن او
به قد خود بریدند از ملامت
لباسی تا به دامان قیامت
فرو آویختند آنگه به چاهش
در آب انداختند از نیمه راهش
... به تسکین دادن جان حَزینش
ندیم خاص شد، روح الامینش
(جامی؛ 78؛ ص 89-88)
این چنین در اولین صحنه پر تلاطم زندگی حضرت یوسف (ع) خداوند جبرئیل را میفرستد تا او را نجات دهد. بیتردید حضور جبرئیل در این منظومهها نشئت گرفته از این عبارت است «و اوحینا لتنبئنهم بامرهم هذا»
7.یعقوب و فراق یوسف
طبق آیات قرآن پس از آنکه فرزندان یعقوب نقشه خویش را در مورد یوسف عملی کردند در هنگام بازگشتن به فکر حیلهای دیگر افتادند تا پدر را بفریبند. این گونه که با گریه و زاری بیان کنند که یوسف را گرگ خورده است و برای اثبات مدّعای خویش پیراهن آلوده به خون یوسف (ع) را به او نشان دادند؛ اما یعقوب در برابر سخن آنان چنین پاسخ داد:
... قال بل سولت لکم انفسکم امراً فصبر جمیل و الله المستعان علی ما تصفون .
[یعقوب] گفت ولی نفس امارهتان به دست شما کار داد. پس [چاره من] صبری نیکوست؛ و خداوند در آنچه میگویید مددکار [من] است.
همان گونه که از آیه فوق بر میآید؛ یعقوب (ع) در برابر این مشکل نستوه و مقاوم است؛ در حالی که در منظومهها چنین نیست و یعقوب استقامت خویش را چنین از دست میدهد:
تو گفتی ز تن در رمیدش روان
نماندش در او هیچ زور و توان
سرانجام چون شد دلش هوشیار
نبالید پیغمبر کردگار
درآمد به فریاد و بانگ غریو
بدانسان که بر وی ببخشود دیو
(منسوب به فردوسی؛ 49؛ ص 81)
چو افغان و خروش آمد به گوشش
به گردون رفت، افغان و خروشش
چو آن مه را ندید اندر میانه
به چشمش تیره شد، یکسر زمانه
صدایی زان نیامد چون به گوشش
به غارت رفت یک سر عقل و هوشش
(خاوری؛ 69؛ ص 137)
منظومه جامی در این قسمت به یعقوب نپرداخته است.
در واقع در هر دو منظومه فوق تصویری که از یعقوب ارائه شده، همان تصویری است که در تورات از یعقوب عرضه شده است:
«و یعقوب ردای خود را پاره کرد. پلاس در بر کرد و روزهای بسیار برای پسر خود ماتم گرفت.»
(تورات؛ سفر پیدایش؛ ص 58)
8. فروختن یوسف
در تورات نقل شده است:
پس از آنکه یوسف به وسیله کاروان اسماعیلیان از چاه بیرون آمد، برادرانش که در آن نزدیکی بودند ادعا کردند که یوسف غلام آنهاست که گریخته است؛ در نهایت او را با قیمتی ناچیز به کاروانیان فروختند. کاروانیان هم به نوبه خود یوسف را در مصر به عزیز فروختند: (تورات؛ سفر پیدایش؛ ص 60)؛
اما در قرآن فقط یک بار از فروش یوسف سخن میگوید:
«و شروه بثمن بخس دراهم معدوده و کانوا فیه من الزاهدین.»
و او را به ثمن بخس فروختند، به چند درهم اندکشمار؛ و به [کاروبار] او بیعلاقه بودند.
در منظومههای مذکور همانند روایت تورات، یوسف دوبار فروخته میشود. یک بار توسط برادرانش به کاروانیان، و دیگر بار توسط کاروانیان به عزیز مصر. در این مرحله است که زلیخا نیز حضور دارد. حضور زلیخا در منظومههای «جامی» و «خاوری» متفاوت است. با حضور زلیخا در منظومه «منسوب به فردوسی» همان طور که قبلاً ذکر شد، منظومههای جامی و خاوری سنگ بنای داستان خویش را با دلدادگی زلیخا به یوسف در عالم خواب آغاز میکنند. بنابراین با پیشزمینهای که در این باره وجود دارد، زلیخا در هنگام مواجهه با یوسف، دچار هیجانات روحی میشود. دیدار زلیخا با یوسف در عرضهگاه یوسف چنین رخ میدهد:
سحرگه سوی دشت، آن ماه سیما
چو باد صبحدم شد راهپیما
به ناگه از قضا در عرض راهش
نگاه افتاد بر درگاه شاهش
... چو بر رخسار آن مه دیده بگشاد
پریرو صرعی آسا بیخود افتاد
... نگردد تا کسی آگه ز رازش
به خلوتگاه خود بردند بازش.
(خاوری؛ 69؛ ص 185)
به صحرا شد برون، تازان بهانه
ز دل بیرون دهد اندوه خانه
اگر چه روی در منزلگهش بود
گذر بر ساحت مصر شهش بود
زلیخا دامن هودج برانداخت
چو چشمش بر غلام افتاد بشناخت
از او پرسید دایه کی دل افروز
چرا کردی فغان از جان پرسوز
... بگفت: ای مهربان مادر چه گویم
که گردد آفت من هر چه گویم
... بگفت ای شمع، سوز خود نهاندار
غم شب رنج روز خود نگهدار
صبوری پیشه کردی روزگاری
مکن جز صبر نیز امروز، کاری.
(جامی؛ 78؛ ص 100)
در منظومه «منسوب به فردوسی» به دلیل آنکه به شیفتگی زلیخا پیشاپیش نپرداخته است، موضوع عشق زلیخا در توالی حوادث داستان قرار میگیرد و هیچ گونه برجستگی قابل ملاحظهای ندارد. بنابراین تصویری که از زلیخا در این اثر ارائه میشود، متفاوت است از دو اثر دیگر. تا آنجا که حتی زلیخا در آن روز از خانه خارج نشده بود؛ اما وصف یوسف را شنیده بود و به همین دلیل از عزیز تقاضا كرد که به هر قیمتی که ممکن است؛ او را خریداری کند:
زلیخا به نادیده بد مهرورز
به دیدار یوسف، چراغ بشر
فرستاده بد کس به نزد عزیز
بدو گفت کز من ببخشای چیز
اگر هر چه ما را به گنج اندر است
کز آن خاک سنگین به رنج اندراست
بها ده مرآن بنده را سر به سر
از آن رو که او، به ز گنج و گهر
(منسوب به فردوسی؛ 49؛ ص 125)
9. رقیب زلیخا
از عناصر مشترک در غالب منظومههای عاشقانه وجود رقیبی است که عرصه را بر عاشق تنگ میکند؛ این مسئله عشقی واحد را بین دو هواخواه، در کشاکش قرار میدهد و همچنین رقابت آنها در رسیدن به معشوق، داستان را از تحریک بیشتری برخوردار میکند. «در عشق زلیخا به یوسف، هر چند عزیز مصر شوهر زلیخاست ولی نقش یک رقیب را ندارد، زیرا که یوسف را تمنای وصالی نیست.» (امیر عابدینی؛ عروسان شعر فارسی؛ مجله سخن؛ سال 51؛ ص 635). در منظومههای یوسف و زلیخا به دلیل آنکه عاشق، زلیخاست قانوناً رقیب عشقی زلیخا باید زن باشد. در منظومههای «منسوب به فردوسی » و جامی و حضور رقیبی اگر چه کمرنگ در برابر زلیخا مشاهده میشود. اما نوع حضور آنها در این دو منظومه کاملاً از یکدیگر جداست.
در منظومه «منسوب به فردوسی» این رقیب روحه نام دارد که در خرید یوسف با عزیز و همسرش رقابت میکند و در نهایت چون نمیتواند از لحاظ قدرت مالی با عزیز رقابت کند از صحنه خارج میشود:
زنی بود قبطی ورا روحه نام
بیفزود بر دادگستر عزیز
به یک بار همسنگ یاقوت نیز
کزان قیمتی تر نیاید به چیز
ز روحه، همه مهتران سر به سر
بماندند مدهوش و آسیمه سر
عزیز اندر آن هم نیامد ستوه
که نقدش مبین بود و گنجش چو کوه
بیفزود بر آن، زن مالدار
دو چیز گرانمایة شاهوار
... زبان بسته شد، روحة ماهروی
عزیز هنرمند از آن برد گوی.
(منسوب به فردوسی؛ 49؛ صص 129-128)
اما در منظومه جامی، حضور رقیبی "بازغه" نام صبغهای عرفانی به داستان میبخشد، آن گاه که بازغه، زیبایی یوسف را میبیند، مدهوش و مسحور آن زیبایی میشود. یوسف در برابر حیرت او بیان میکند که همه زیباییها، پرتوی از جمال الهی است و این گونه است که بازغه به اصل و حقیقت زیبایی پی میبرد:
چو دیدی عکس سوی اصل بشتاب
که پیش اصل نبود عکس را تاب
... نباشد عکس را چندان بقایی
ندارد رنگ گل چندان وفایی
... چو دانا دختر، این اسرار بشنید
بساط عشق یوسف در نوردید.
(جامی؛ 78؛ ص 102)
دیدار عارفانه رقیب زلیخا با یوسف در تعدادی از تفاسیر نیز راه یافته است. از جمله در تفسیر «جامع الستین» آمده است چون چشمش بر جمال او افتاد، گفت: «ای غلام، من آمدم تا تو را بخرم. این نه بهای توست این همه فدای یک نظر تو باد که در تو نگاه کردم.
از مشاهده جمال او آن همه مال بر فقرا و مساکین مصر تفرقه کرد... و گفت: اشهد ان لا اله الا الله و انت نبی الاکرمین رسول الله. (طوسی؛ 60؛ صص 236-235)
bidastar
02-05-2009, 18:37
10. آغاز عشق عصیانگر زلیخا
طبق آیه قران زلیخا مفتون یوسف (ع) میشود و از او کامجویی میخواهد:
«و راودته التی هوفی بیتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هیت لک قال معاذالله انه ربی احسن مثوای انه لایفلح الظالمون. »
و زنی بود که او [یوسف] در خانهاش بود و از او کام خواست، و [یک روز، همه] درها را بست و [به یوسف] گفت: بیا پیش من. [یوسف] گفت: پناه بر خدا؛ او [شوهرت] سرور من است و به من منزلتی نیکو داده است؛ آری ستمکاران رستگار نمیشوند.
قرآن همه ماجرای کامخواهی زلیخا را در یک آیه بیان میکند؛ اما در منظومههای مذکور، این موضوع با پیچ و خمهای فراوان همراه است. البته در منظومه منسوب به فردوسی عنوان کردن این مسئله از جانب زلیخا بسیار با شتاب آغاز میشود و بدون هیچ مقدمهای زلیخا موضوع را با یوسف در میان مینهد:
شنیدم که یک روز با آن جمال
بیامد به صد گونه غنج و دلال
به طرز لطافت زبان برگشاد
بدو گفت کی دلبر حور زاد
... مرا دار اینک که آنِ توام
پرستنده و مهربان توام
... سرانجام بگشاد یوسف زبان
چنین گفت: که ای بانوی مهربان
... سخن با من از عشق هرگز مگوی
ز من داروی عشق هرگز مجوی.
(منسوب به فردوسی؛ 49؛ صص 152-149)
اما در منظومههای «خاوری» و «جامی» به دلیل آنکه عشق زلیخا به یوسف آنی نبود، بلکه دلدادگی او به یوسف سالها قبل در عالم خواب رخ داده بود؛ به همین دلیل اظهار چنین عشقی از جانب او به یوسف نیز آنی نبوده است؛ در این دو اثر زلیخا از فرط عشق رنجور میشود؛ دایه زلیخا مسئله را درمییابد و به سراغ یوسف میرود و به او چنین میگوید:
ترا از یار دیرین این چه دوریست
که یاران را به هم الفت ضروریست
زلیخا آن به دام افتاده صیدیست
که در پای دلش پیوسته قیدیست
... به پایان دایه چون افسوس خود برد
به پاسخ ماه کنعان سر برآورد
... چه سان گیرم ره بیحرمتی پیش
خیانت چون کنم با خواجه خویش
(خاوری؛ 69؛ صص 225-224)
زلیخا گر چه زیبا دلربایی است
فتاده در کمندت مبتلاییست
ز طفلی داغ تو بر سینه دارد
ز سودایت غم دیرینه دارد
... چو یوسف، این فسون از دایه بشنود
به پاسخ لعل گوهربار بگشود
... زلیخا را غلام زر خریدم
بسا از وی عنایتها که دیدم
... نیام جز مرغ و آب و دانه او
خیانت چون کنم در خانه او.
(جامی؛ 78؛ صص 115-114)
در هر حال عشق پر تب و تاب زلیخا او را به سمت خلوت کردن با یوسف میکشاند و در آنجا صریحاً از او کام میطلبد؛ اما یوسف پس از آنکه موضع خویش را در مورد عدم خیانتکاری خویش مطرح میکند؛ پا به گریز مینهد. در کشاکشی که بین او و یوسف به وجود میآید، پیراهن یوسف دریده میشود.
قرآن این موضوع را چنین بیان میکند:
وقدت قمیصه من دبر و الفیا سیدها لد الباب قالت ماجزاء من اراد باهلک سوداً الّا ان یسجن او عذابٌ الیم .
در این آثار، چنین حادثهای را این گونه نقل کردهاند:
زلیخا ز حرص دل و کام تن
دوید و زدش چنگ در پیرهن
درید از پسش پیرهن از قضا
عزیز اندر آمد چو باد هوا
زلیخا برآشفت بر خویشتن
سبک حیلتی ساخت آن شوخ زن
... چه باشد مرآن تیره دل را جزای
که بر اهل تو کرد این قصد و رای
به جز بند و زندان و جز چوب و بیم
و یا داشتن در عذاب الیم.
(منسوب به فردوسی؛ 49؛ ص 177)
ز پس در کشمکش، آن دامن پاک
چو گل شد تا گریبان سر به سر خاک
به ره بر خورد ناگاهان عزیزش
تغیّر دید در حال از گریزش
... به چشم تر ز دل برداشت، ناله
به رخ بارید، ز ابر دیده ژاله
به راحت چون به خلوت رو نهادم
به آسایش به بستر تکیه دادم
... در آمد ناگهان این شوخدیده
چو دزدان، پا برهنه قد خمیده
(خاوری؛ 69؛ صص 254-253)
در این اثر زلیخا در مورد اینکه یوسف را عذاب دهند یا در زندان کنند، سخنی نمیگوید.
پی باز آمدن دامن کشیدش
ز سوی پشت پیراهن دریدش
... برون خانه پیش آمد عزیزش
گروهی از خواص خانه نیزش
... که ای میزان عدل آن را سزا چیست
که با اهلش نه بر کیش وفا زیست؟
... کنون آن به که همچون ناپسندان
کنی یک چند محبوسش به زندان
و یا خود بر تن و اندام پاکش
نهی دردی که سازد، دردناکش.
(جامی؛ 78؛ صص 137-136)
بر این اساس در منظومههای «منسوب به فردوسی» و «جامی» زلیخا مانند روایت قرآن، خواهان آن است که یوسف زندانی شود و یا عذابی دردناک بیند؛ اما در منظومه «خاوری» زلیخا، این سخنان را بیان نمیکند.
11.عشق و ملامت
عشق و ملامت خانهزاد یکدیگرند، آن گاه که طشت رسوایی زلیخا از بام افتاد، عشق او به غلام عبریاش، زنان مصر را به سرزنش کردن واداشت. او نه تنها از بدنامی نمیهراسید، بلکه به تکاپویی دوباره دست زد و زنان مصر را به بزم دیرینه عشق خویش دعوت کرد.
قرآن، ماجرای او و زنان مصر را این گونه بیان فرموده است:
فلمّا سمعت بمکرهن ارسلت الیهن واعتدت لهن متکئا وَ ءاتت کل واحدة منهن سکینّا و قالت اخرج علیهن فلما راینه اکبرنه و قطعن ایدیهن و قلن حش لله ماهذا بشراً ان هذا الّا ملکٌ کریمٌ قالت فذلکن الذی لمتننی فیه و لقد رودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم یفعل ماء امره لیسجنن و لیکوناً من الصغرین
بر این اساس زلیخا در برابر سرزنش زنان در پی آن میشود تا آنان را به عمق واقعه بکشاند، جلسه میهمانی فراهم میسازد و زنان را به آنجا دعوت میکند. آنگاه که زیبایی یوسف بر زنان مصر هویدا میشود، چنان مدهوش میشوند که دستان خویش را به جای ترنج میبرند و «ملک گویان» زیبایی یوسف را میستایند. اینجاست که زلیخا در مقام سرزنش به زنان مصری میگوید:
زلیخا پس آنگه زبان برگشاد
بدان انجمن، این چنین کرد یاد
... کنونش فرشته نبایست خواند
از این در سخنها نبایست راند
... از او یک نظرتان به چشم آمدست
دل و دستتان، جمله پاره شده است
مرا چون نگردد دل از عشق ریش
که باشد شب و روز این ماه پیش.
(منسوب به فردوسی؛ 49؛ ص 185)
ز روی طنز گفت: ای مه جبینان
به بزم عصمت بالانشینان
... شما را اندرین محفل چه افتاد
که طاقت رفتتان زین گونه بر باد؟
... بر آنم گر زند جز رای من رای
به زندانش در آرم کنده در پای.
(خاوری؛ 49؛ صص 274)
زلیخا را از آن شوری دگر شد
به یوسف میل جانش بیشتر شد
بدیشان گفت: یوسف را چو دیدید
ز تیغ مهر او کفها بریدید
... اگر در عشق وی معذوریام هست
بدارید از ملامت کردنم دست
همه چنگ محبت ساز کردند
نوای معذرت آغاز کردند
شدی عاشق، ملامت نیست برتو
در این سودا غرامت نیست برتو.
(جامی؛ 178؛ صص 14-147)
این چنین است که زلیخا به صراحت اعلام میکند که در صورت عدم اطاعت یوسف (ع) او را به زندان خواهد انداخت.
bidastar
02-05-2009, 18:39
12. محنت یوسف:
یوسف (ع) وقتی که خود را در معرض کامخواهیهای زلیخا و زنان مصر مشاهده کرد زندان را بر رهایی خویش ترجیح داد:
قال رب السجن احب الی مایدعوننی و الا تصرف عنی کیدهن اصب الیهن ...
این آیه «نشان میدهد که بعد از ماجرای بریدن دستها و دلباختگی زنان هوسباز مصر نسبت به یوسف آنها هم به نوبه خود وارد میدان شدند و از یوسف دعوت کردند که تسلیم آنها یا تسلیم همسر عزیز مصر شود.» (مکارم؛ 83؛ ص 472)
در این منظومهها نیز یوسف در معرض خواستههای زنان واقع میشود:
بدو گفت، هر کس ز روی فراز
که ای رویت از نیکویی بینیاز
... وگر دل بتابی ز گفتار او
نگردی به گفتارها یار او
و ازو بند و زندانت خواهد رسید
بلای فراوان خواهد رسید
... همی گفت یوسف که زندان رواست
دلم را سوی بند و زندان هواست
(منسوب به فردوسی؛ 49؛ ص 188)
چو یوسف دید کان بیهوده گویان
زلیخاوش از او وصلاند جویان
در آن درماندگی برداشت آواز
به زاری گفت: که ای دانای هر راز
... به مردان ره فرمانروایی
که از کید زنانم ده رهایی
به اینان کرد باید گر مدارا
به کام من بود زندان گوارا.
(خاوری؛ 69؛ ص278)
چو یوسف گوش کرد افسونگریشان
پی کام زلیخا یاوریشان
... به حق برداشت کف بهر مناجات
که ای حاجت روای اهل حاجات
به ار صد سال در زندان نشینم
که یکدم طلعت اینان ببینم.
(جامی؛ 78؛ ص 148)
به این ترتیب خداوند خواست قلبی یوسف را اجابت میکند و برای سالیان دراز به زندان میافتد.
13. رهایی یوسف از زندان:
اما رهایی یوسف از زندان آن گاه است که شاه مصر خوابی هولانگیز میبیند، به گونهای که هیچ کس را یارای تعبیر کردن آن نیست. در این مرحله جوانی که سالها پیش هم بندی یوسف بود و خاطره خوشی از معبری یوسف داشت، به یاد او میافتد.
قرآن در این باره میفرماید:
و قال الذی نجا منها و ادّکر بعد امهٍ انا انبئکم بتأویله فارسلون .
و آن کسی از آن دو تن که رهایی یافته بود، و پس از مدتی [درخواست یوسف را] به یاد آورده بود: گفت من شما را از تعبیر آن آگاه میسازم، پس مرا به [زندان یوسف] بفرستید.
در هر سه منظومه، چنین واسطهای بین شاه و یوسف وجود دارد:
من این رهنمایی کنم شاه را
نمایم به تأویل آن، راه را
جوانیست از ماه تابندهتر
ز دلها دلش نور یابندهتر
به نیک و بد هیچ کس ننگرد
ز یزدانپرستی سخن گسترد.
(منسوب به فردوسی؛ 49؛ ص 202)
زمین بوسید که ای شاه جوان بخت
مدامت تکیه بادا بر سر تخت
به زندان شهی عبری غلامی است
که از آنم بر ملک دیرین پیامی است
عزیزش بی گنه محبوس کرده
ز عدل پادشه مأیوس کرده
(خاوری؛ 69؛ ص 312)
جوانمردی که از یوسف خبر داشت
ز روی کار یوسف، پرده برداشت
که در زندان همایونفر جوانی است
که در نقل دقایق خرده دانی است
اگر گویی برو بگشایم این راز
و زو تعبیر خوابت آورم باز
(جامی؛ 78؛ ص 166)
جوان هنگامی که به حضور یوسف میرسد و او را از خواب شاه مطلع میکند؛ ضمن آنکه خواب شاه را تعبیر میکند در برابر حکم آزادی خود از زندان، خواهان آن است که از زنان بازجویی شود چرا که عاملان اصلی زندانی شدن او بودند. شاه طبق درخواست یوسف زنان را مورد محاکمه قرار میدهد، آنها به درستکاری یوسف اعتراف میکنند:
قال ما خطبکن اذ رودتن یوسف عن نفسه قلن حش لله ما علمنا علیه من سوء قالت امرات العزیز الئن حصحص الحق انا رودتن عن نفسه و انه لمن الصدقین .
این موضوع چنین به نظم درآمده است:
بپرسید از ایشان همانگاه شاه
که از چیست چندان نشان تباه
... به یک بار با شه بگفتند ما
ز یوسف ندیدیم هرگز خطا
... زلیخا به پاسخ زبان برگشود
سوی راستی میل و رغبت نمود
... گنه نیست کس را در این گفتگوی
گناهی که من کردم از من بجوی.
(منسوب به فردوسی؛ 49؛ ص 209)
ز روی صدق با شه راز گفتند
تمامی راز دیرین بازگفتند
رخ نیکوی او دزدیده دیدیم
چو دزدان دست خود یکسر بریدیم
... زلیخا آن اسیر دام یوسف
چو بشنید از زبانها نام یوسف
ریاضتهای عشقش کرد چون پاک
به پاکی گفت حاش لله حاشاک
بود دامان او پاک از خیانت
که هم دین است او را، هم دیانت.
(خاوری؛ 69؛ ص 314)
زنان گفتند کی شاه جوانبخت
به تو فرخنده فر، هم تاج و هم تخت
ز یوسف ما به جز پاکی ندیدیم
به جز عزّ و شرفناکی ندیدیم
زلیخا نیز بود آنجا نشسته
زبان از کذب و جان از کید رسته
به جرم خویش کرد اقرار مطلق
برآمد زو نوای حصحص الحق.
(جامی؛ 78؛ ص 167)
به این ترتیب زلیخا در این آثار (به تبع پیروی از روایت قرآن) جزء شخصیتهای پویاست؛ یعنی اینکه شخصیت او متحول میشود؛ در برههای از داستان در برابر یوسف قرار گرفته و او را به تهمتی ناروا متهم ساخته بود. و در اواخر داستان به پاکی یوسف و گناهکاری خویش اعتراف میکند.
14. وصال یوسف و زلیخا:
اما وصال یوسف و زلیخا پس از پیموده شدن مسیری طولانی میسر میشود. در واقع یوسف آن گاه حاضر میشود که زلیخا را به همسری خود برگزیند که او دیگر مقام درباری خویش را از دست داده و محنتزده و پیر گشته است و مهمتر از همه، دست از بتپرستی شسته است. در واقع موقعیت یوسف و زلیخا در همه جای داستان در تقابل با یکدیگر قرار میگیرد، از جمله آن گاه که زلیخا ـ در مقطعی از زمان ـ با قدرت کامل در برابر یوسف قد علم کرده بود؛ یوسف (ع) در برابر او در تنگنا قرار گرفته بود. اما در پایان داستان که یوسف در اوج عزت و شکوه زندگی میکند، زلیخا به حضیض خواری کشانده میشود. با وجود چنین تضادهایی، داستان از توازن و تناسب برخوردار میشود. چرا که «تناسب یا ارتباط بین دو چیز، به دو وسیله آشکار میشود. یکی از نظر تضاد و اختلاف آنها با یکدیگر و دیگر از جهت هماهنگی آنهاست. با این کیفیت که دو چیز که با هم مربوط میشوند یا برخلاف یکدیگر و یا به معیت هم کار میکنند.»
اما ازدواج کردن یوسف زیبارو با زلیخای محنتزده و پیرگشته در دو منظومه «جامی» و «خاوری» به وسیله دعا کردن یوسف بر زلیخا قابل حل میشود. آن چنان که روزی زلیخا بر سر راه یوسف قرار میگیرد و از او حاجات خویش را میطلبد:
بگفتش که ای مهین بانوی یوسف
به نیرویت قوی بازوی یوسف
به ما یحتاج خود ز اسباب شاهی
بگو تا بخشمت چندان که خواهی
زلیخا گفت: زیر سقف مینا
نخستم دیده باید کرد بینا
... شود زایل ز جسمم ناتوانی
درآید بر تنم حسن و جوانی
شود قامت به رعنایی چو سروم
به سروت آشیان بندد تذروم
... اجابت چهرة دعوت چو آراست
زلیخا شد به آن صورت که میخواست.
(خاوری؛ 69؛ ص 346)
بگفتا: حاجت تو چیست امروز؟
ضمان حاجت تو کیست امروز؟
بگفت: اول جمال است و جوانی
بدانگونه که خود دیدی و دانی
دگر چشمی که دیدار تو بینم
گلی از باغ رخسار تو چینم
بجنبانید لب، یوسف دعا را
روان کرد از دو لب آب بقا را
جمال مردهاش را زندگی داد
رخش را خلعت فرخندگی داد.
(جامی؛ 78؛ ص 182)
در منظومه «منسوب به فردوسی» زلیخا پس از آنکه سر راه یوسف قرار میگیرد؛ به امر یوسف به بارگاهش دعوت میشود و در آنجا خود را معرفی میکند و در مورد حوائج خویش به یعقوب چنین میگوید:
یکی آنکه در کفر، نگذاردم
ز چنگال دیوان برون آردم
بدارد به اسلام ارزانیام
ز رنج آورد سوی آسانیام
دوم آنکه از سر جوانم کند
بدانسان که بودم، چنانم کند
سه دیگر که باشم به مهر خدای
درستی و پاکی تن، من به جای
چهارم که یوسف بود شوی من
دلش مهربان و هواجوی من.
(منسوب به فردوسی؛ 49؛ ص 326)
تفاوت اصلی که منظومه «منسوب به فردوسی» در این قسمت با منظومههای «جامی» و «خاوری» دارد؛ این است که در منظومه «منسوب به فردوسی» زلیخا حاجات خویش را از یعقوب طلب میکند. در حالی که در دو اثر دیگر زلیخا از یوسف حاجت و نیاز خود را میجوید. این موضوع را میتوان به آغاز داستان، در این منظومهها پیوند داد. یعنی همانطور که داستان در منظومه «منسوب به فردوسی» با یعقوب و حوادث زندگی او آغاز میشود، در پایان داستان هم این شخصیت حضوری همچنان پایا دارد؛ به گونهای که در رسیدن زلیخا به یوسف او نقش اصلی را دارد. حال آنکه در دو منظومه دیگر داستان با عشق و دلدادگی زلیخا بر یوسف آغاز میشود و در پایان داستان نیز، گره وصال با دست یوسف باز میشود و هیچ گونه واسطهای در این میان نمیگنجد.
15. نتیجهگیری:
با بررسی یوسف و زلیخای «منسوب به فردوسی»، «خاوری» و «جامی» این نتیجه حاصل میشود که این آثار در خطوط اصلی که قرآن از این داستان ارائه میدهد، با یکدیگر اختلافی ندارند؛ اما در میزان استفاده از روایت تورات با یکدیگر اختلاف دارند. در بین این آثار منظومه «منسوب به فردوسی» بیش از دیگر منظومهها از روایت تورات تأثیر پذیرفته است.
از دیگر وجوه اختلاف این آثار، نحوه پرداختن به موضوع عشق است. در منظومه «منسوب به فردوسی» حادثه عشق زلیخا به یوسف در توالی حوادث دیگر رخ میدهد و هیچ برجستگیای نسبت به مضامین دیگر داستان ندارد. اما در دو اثر دیگر، موضوع عشق خیلی عمیقتر جلوهگر میشود و مخصوصاً در منظومه جامی، عشق جسمانی محملی است برای رسیدن به عشق روحانی. در منظومه «جامی» و «خاوری» مضمون عشق از ابتدا تا پایان داستان امتداد دارد، گاه اوج میگیرد و گاه فرو مینشیند و حتی زمانی که فرو نشسته است، حالت انتظار و تعلیقی را ایجاد میکند، تا آن گاه که بار دیگر از آن سخن به میان میآید؛ شور و شوقی بیشتر را به وجود آورد.
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.