ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : موسیقی ایرانی برای کودکان در گفت وگو با لیلا حکیم الهی . . .



Rahe Kavir
13-04-2009, 09:24
موسیقی نمی تواند به زندگی روزمره بی توجه باشد

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

موسیقی ایرانی برای کودکان در گفت وگو با لیلا حکیم الهی . . .[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]چندی پیش شاهد انتشار تجربه یی ویژه در حوزه موسیقی ایرانی بودیم. آلبوم «از این گوشه تا اون گوشه» اثر لیلا حکیم الهی شامل تصنیف هایی است برای کودکان که در حوزه موسیقی سنتی اجرا شده است. به طور معمول موسیقی کودکان در ایران با شیوه آموزشی کارل ارف پیوند خورده است. از همین رو این فراروی از این عادت را در آلبوم از این گوشه تا اون گوشه می توان اتفاق مهمی قلمداد کرد. همین بهانه یی شد برای گفت وگو با خالق این آلبوم.
- چه شد در حوزه موسیقی سنتی به فکر تولید اثری برای کودکان افتادید؟
من از حدود سال ۱۳۶۰ موسیقی ایرانی کار می کردم. در آن زمان که ما آغاز به کار کردیم تصورمان این بود که قرار است کارهای خیلی بزرگ انجام دهیم و از استادان مان هم پیشی بگیریم. همه با چنین انگیزه هایی شروع به کار کردیم اما من به مرور به این نتیجه رسیدم کار بزرگ این است که بتوانیم نه فقط با متخصصان بلکه با آدم های معمولی ارتباط برقرار کنیم. خیلی اوقات می دیدم موسیقی سنتی در زمینه یی پاسخگوی نیازهای ما نیست. یکی از این زمینه ها موسیقی کودک بود. زمینه دیگر موسیقی شاد برای زندگی روزمره و معمولی بود. همه آدم ها، حتی خود موزیسین ها، در کنار زندگی هنری، مراودات عادی هم دارند. مثلاً وقتی ما به جشن عروسی فرزند یک موزیسین می رفتیم معلوم نبود موسیقی شادی این مجلس چیست. نه موسیقی رایج در این گونه مجالس برای ما قابل استفاده بود و نه خودمان موسیقی خاص چنین موقعیتی داشتیم و ناگزیر بعضاً موسیقی محلی گوش می کردیم. فکر کردم این وظیفه ماست که موسیقی را وارد زندگی روزمره کنیم چرا که اگر این موسیقی به زندگی راه پیدا نکند به تدریج از بین می رود درست مثل بقیه هنرهای سنتی و بومی که اول به حاشیه رفتند و بعد از بین رفتند یا در شرف نابودی هستند. به عنوان مثال خاتم کاری یا خیلی از هنرهای سنتی ما به این دلیل که در زندگی کاربرد ندارند، از بین می روند. در صنایع دستی هم فقط آن بخش هایی که در زندگی روزمره کاربرد دارند، باقی مانده است.
- تحصیلات دانشگاهی تان هم در حوزه موسیقی است؟
من در دانشگاه گرافیک خواندم. درس های مربوط به آشنایی با معنی و فلسفه هنر و تاریخ هنر باعث شد این اعتقاد من راسخ تر شود. اینکه اگر هنری با زندگی ارتباط نداشته باشد به تدریج از میان می رود. این موضوع مد نظر من بود تا اینکه بچه دار شدم و دوست داشتم فرزندانم با موسیقی ارتباط داشته باشند. نوع موسیقی کودکی را که وجود داشت، نمی پسندیدم. از همان ابتدا حتی به عنوان لالایی هم برای بچه هایم ساز می زدم. هر شب برایشان سنتور می زدم تا می خوابیدند. هر وقت به سمت قطعه های ساده تر و محلی می رفتم به نظر می رسید قابلیت هایی در آنها برای موسیقی کودک وجود دارد اما با این حال نوع موسیقی که مختص کودکان باشد و من بپسندم، پیدا نمی کردم. من این مساله را با همسرم مطرح کردم و او هم پیشنهاد کرد خودم این موسیقی را بسازم. همان زمان تصنیف هایی ساختم که بعد ها در آلبوم این گوشه تا اون گوشه اجرا شد. ویژ گی ناخودآگاهی که من دارم و فکر می کردم همه دارند این است که روی هر ملودی یا ریتم شعری می شنوم. این خاصیت در ساختن تصنیف چه برای کودکان و چه برای بزرگ ترها خیلی کمک کننده است. اول سه تصنیف «برف اومده»، «گنجشک» و «نوروز» را ساختم و به عنوان یک ایده و برای مشورت به آقای علیزاده ارائه کردم و گفتم تعدادی تصنیف برای کودکان ساخته ام. ایشان پرسیدند شعرش را چه کسی سروده؟ گفتم خودم. گفتند خودت شعر گفتی و خودت آهنگ ساختی، لابد خودت هم می خواهی بزنی و بخوانی. (می خندد) اول به نظرشان عجیب آمد اما بعد دیدند این آثار تا حدودی جدی و قابل بحث است و می شود روی آنها کار کرد. به این ترتیب تقریباً در همه مراحل از نظرات بسیار مفید ایشان کمک گرفتم. خود آقای علیزاده از اولین کسانی هستند که موسیقی ارف را به ایران آوردند. اکثر کسانی هم که در ایران موسیقی ارف کار می کنند مثل آقای نظر از شاگردان آقای علیزاده بوده اند.
- منظورتان در دوره یی است که آقای علیزاده در کانون پرورش فکری کار می کردند؟
بله، آقای علیزاده در دوران جوانی در کانون کار می کردند و بسیاری از کسانی که امروز موسیقی کودک کار می کنند در آن دوره شاگرد آقای علیزاده بودند، نظیر آقای کامران امید، آقای نظر و...
- و شما هم به دلیل سابقه یی که از ایشان سراغ داشتید این تصنیف ها را برای آقای علیزاده بردید ؟
نه، من در اکثر کارهایم با ایشان مشورت می کنم. مثلاً کتاب « لطف تمبک»۱ را زیرنظر ایشان کار کردم. تصنیف های آلبوم «از این گوشه تا اون گوشه» را خیلی پیشتر از این کتاب ساخته بودم. کتاب را چند سال بعد شروع کردم، اما این تصنیف ها را نگه داشته بودم. وقتی تصنیف ها را برای آقای علیزاده بردم از این ایده خیلی استقبال کردند که در این حال و هوا برای بچه ها موسیقی ساخته شود اما معتقد بودند با همه دستگاه های موسیقی ایرانی نمی شود برای بچه ها کار تولید کرد. مثلاً در ماهور و اصفهان و چهارگاه ممکن است ولی در همایون و نوا نمی شود. اما من اعتقاد دارم موسیقی یک زبان و ابزار است. در نقاشی ممکن است با ابزار مختلف کار کنیم و هر کسی با مدادرنگی یا پاستل و... سعی می کند مفهوم مورد نظر خود را بیان کند و در واقع از این زبان برای بیان مطلبی استفاده می کند. بسته به آنکه مخاطب چه کسی است می توان نوع بیان را عوض کرد ولی خود زبان یکی است. مثلاً در زبان فارسی که ما با آن صحبت هم می کنیم، به نظرم خیلی مسخره است اگر کسی بگوید این زبان فقط به درد غزل گفتن می خورد. موسیقی هم یک زبان است. اگر مثلاً استادی مثل آقای پایور با این زبان یک حرف کلاسیک می زند من هم می توانم با آن حرف ساده خودم را بزنم، هر کسی می تواند با این زبان مطلب خود را بگوید. زبان یکی است و حرف ها متفاوت. این شد که بعد از ساختن آن سه تصنیف به دنبال این رفتم تا ثابت کنم با یک وسیله هر کسی می تواند کار خود را انجام دهد. چرا باید بگوییم موسیقی سنتی فقط برای مخاطب ۳۰ سال به بالا است. من یادم است زمانی که برای آموختن سنتور نزد آقای پایور می رفتم، ایشان که نمونه نوآوری و خلاقیت و پیگیری و جدیت در زمینه احترام به موسیقی ایرانی و ترویج آن هستند قبل از تدریس دستگاه نوا می پرسیدند ۳۰ سالت شده است یا نه؟ اگر شخصی ۳۰سالش نشده بود این دستگاه را تدریس نمی کردند. اصولاً یک باور عمومی وجود داشت که حتی دستگاه های مختلف هم مخاطب های خاص خود را دارد. با تمام احترامی که برای استادم قائل بودم این نکته از اول برای من قابل قبول نبود. وقتی جرات کردم و تصنیف های کودکانم را برای ایشان خواندم در کمال تعجب با تشویق و حمایت بسیار دلگرم کننده یی روبه رو شدم. در چند مورد نظرها و اصلاحات بسیار خوبی از ایشان گرفتم که مثل همیشه مرا مدیون ایشان کرد.
به این ترتیب من تصنیف هایی می ساختم و برای دوستان هنرمند و کودکان اجرا می کردم تا ببینم برخورد مخاطب چگونه است. بعد از اینکه کتاب «لطف تمبک» برای آموزش ریتم به کودکان را نوشتم ارتباطم با بچه ها بیشتر شد و در مهد کودک ها و مدرسه های مختلف راه پیدا کردم. از آن به بعد این تصنیف ها را برای آنها هم می خواندم. متوجه شدم بچه ها خیلی زود این قطعه ها را یاد می گیرند. اصلاً خود این تجربه برخورد با بچه ها باعث شد کارهای دیگری بسازم، مثلاً تصنیف «شش سال من شد تمام» برای بچه هایی بود که آمادگی شان تمام شده بود و می خواستند وارد مدرسه شوند و شعری نداشتند بخوانند. یا اینکه «چهارشنبه سوری» و «شب یلدا» را هم برای مراسمی که در مهدها و مدرسه ها برگزار می شد ساختم. منظورم این است که مخاطبم را می شناختم. این تجربه ها خیلی شیرین بود. قطعه را می ساختم و فردای آن روز برای بچه ها اجرا می کردم. برخوردها را می دیدم، اصلاحاتی می کردم و نتیجه کار خودم را مستقیم می دیدم.
- چطور شد به فکر اجرا و ضبط این تصنیف ها افتادید؟
من در ابتدا اصلاً به فکر ضبط این آثار نبودم. فقط با عده یی در مورد اجرای آنها مشورت کردم که البته نظر اکثر آنها این بود که تصنیف های کودکان باید با سازهایی مثل بلز و فلوت که در کلاس های ارف مورد استفاده بچه هاست، اجرا شود. من خیلی موافق نبودم و دلم می خواست این کارها با همین سازهای ایرانی مثل تار و کمانچه و بدون هیچ افکت کامپیوتری اجرا شود. واقعاً فرض درستی نیست که بگوییم کمانچه برای افراد پیر مناسب است یا تار و عود به درد بچه ها نمی خورند. به اعتقاد من این ما هستیم که به یک ساز هویت می دهیم، نه اینکه ساز هویتی را به ما تحمیل کند. البته به این شرط که هماهنگی در کار رعایت شود. به علت همین عدم توافق هایی که داشتیم کار اجرا عقب می افتاد تا اینکه من کم کم در کلاس ها می شنیدم بچه ها بعضی از این کارها را زمزمه می کنند و وقتی می پرسیدم کجا آن را شنیده اند، می گفتند فلان معلم یادشان داده است. قضیه به این ترتیب شده بود که یکسری از این تصنیف ها بین معلم ها و بچه ها بدون اینکه بدانند سازنده آن کیست، رواج پیدا کرده بود و این مساله از جانب من یک بار به مزاح برای آقای موسوی مدیر موسسه ماهور که دوست صمیمی مان هم بود، مطرح شد. به ایشان گفتم طرح های من هم مثل طرح های قالی شده که همه آنها را با اسم و نقش می شناسند ولی هیچ کس نمی داند طراح این نقش ها کیست. ایشان پیشنهاد کردند حداقل نت های آنها را به ثبت برسانیم و بعد هم آقای جهانمانی را معرفی کردند تا من نت ها را به ایشان بدهم که کنترلی کنند و ثبت شود. آقای جهانمانی پیشنهاد دادند به جای چاپ نت ها یکباره کارها را اجرا کنیم و به این ترتیب کار انجام شد. ما برای اجرا از خوانندگان بزرگسال استفاده کردیم که البته مطابق خواسته و میل من نبود اما چاره یی نبود چون خواننده خردسالی که آواز ایرانی بداند، نداشتیم. چند خواننده کودک بودند که چون سلفژ ایرانی کار نکرده بودند صداهایشان تخت بود و قابل استفاده برای کار ما نبود. به هر حال با صدای بزرگ ترها اجرا کردیم تا بعدها مجموعه را مجدداً اجرا کنیم. حتی به این هم فکر کردیم که از این قطعه ها برای درس دادن در کلاس های آواز بچه ها استفاده کنیم. ما در ایران بچه هایی را که رشته آواز را انتخاب می کنند به کلاس های استادان آواز معرفی می کنیم. استادان هم همیشه با این مشکل مواجه هستند که هیچ مطلب مناسبی برای آموزش به بچه ها ندارند. حتی تصنیف های شیدا هم که ملودی های شادی دارند و بچه ها خیلی زود به آنها علاقه مند می شوند این مشکل را دارند که شعرهایشان مناسب بچه ها نیست. به همین جهت امیدواریم این مجموعه تصنیف ها به علاوه درس های سی دی مربوط به کتاب لطف تمبک که شامل ۵۴ آهنگ در تمام دستگاه ها است و چند ماه پس از «از این گوشه تا اون گوشه» اجرا شد در کلاس های آواز بچه ها مورد استفاده قرار گیرد تا شاید بعدها بتوان از صدای خود بچه ها برای چنین کارهایی استفاده کرد.
- معمولاً خلق آثار هنری برای هنرمندان به دو دلیل است. یکی از آنها انگیزه، علاقه شخصی، میل و نیاز فردی است و دیگری هم به دلیل نیاز اجتماع، یعنی هنرمند به دنبال آن چیزی می رود که کمبود و نیاز جامعه به آن را حس می کند. از صحبت های شما این طور برمی آید که شما جزء دسته دوم هستید.
اصلاً اعتقادم همین است؛ هنری که از زندگی نشأت نگیرد، می میرد. همواره اعتقادم این بوده هنر باید نیازی را پاسخ بدهد نه اینکه هنرمند نیازی را تعریف کند و بعد به دنبال اثبات آن برود. منظورم این است که واقعاً باید سوالی داشت و آنگاه به جست وجوی جواب برآمد و اینجاست که هنر باید به کمک ما بیاید. گاهی یک هنرمند در ذهنش سوالی ندارد و صرفاً به عنوان اینکه کاری کرده باشد اثری به وجود می آورد. این اثر معمولاً ماندگار نیست. من فکر می کردم اگر بتوانم نیاز فرزند خودم را برآورده کنم هنر من فایده یی داشته است. به گمانم چیزی که موسیقی ایرانی کم دارد این است که ما همه فکر می کنیم از این نوع موسیقی تنها باید برای اهداف بسیار فخیم و خاص استفاده کرد. در حالی که به نظر من و همان طور که در ابتدا هم گفتم این اصلاً بد نیست که ما مثلاً برای یک جشن موسیقی شاد داشته باشیم و مجبور نشویم موسیقی را گوش بدهیم که اصلاً در شأن ما نیست. این همان چیزی است که به اعتقادم اگر به آن توجه نکنیم، موسیقی ایرانی که اینقدر همه ما دوستش داریم به حاشیه خواهد رفت و ما آن را به انزوا می کشانیم. ما برای همه چیز و در مناسبت های مختلف زندگی روزمره مان نیاز به موسیقی داریم و اگر نتوانیم از آن استفاده کنیم به ناچار چیزهای دیگری جای آن را خواهد گرفت و ما این موسیقی را کم کم از دست خواهیم داد. این کم کاری ما هنرمندهاست و تازه اعتراض هم می کنیم که چرا مردم موسیقی ما را گوش نمی دهند و استفاده نمی کنند. نمی توانیم انتظار داشته باشیم مثلاً آدمی که در حال رانندگی است درآمد راست پنجگاه یا گوشه مغلوب سه گاه یا قرچه نوع ششم گوش کند.
- شاید این مساله به آموزش موسیقی کودک در ایران بازمی گردد. ظاهراً همان طور هم که شما کودکی را برای اجرای این تصنیف ها پیدا نکردید آموزش این نوع موسیقی به کودک مشکلاتی دارد...
مدت زیادی است در زمینه موسیقی کودک عده زیادی مشغول کار هستند که ما این کلاس ها را به نام ارف می شناسیم. این عده از سازهایی که «کارل ارف» ساخته استفاده می کنند. خود کارل ارف گفته این روش در هر کشوری باید با فرهنگ آن مملکت ادغام و هماهنگ شود تا بچه ها بتوانند ارتباط قوی تری با آن برقرار کنند. مثلاً آنچه در کشور ما تدریس می شود نباید همانی باشد که در آلمان یا مجارستان تدریس می شود. البته خیلی در این زمینه تلاش شده است. در حال حاضر مطالبی که در کلاس های ارف تدریس می شود نه فقط شعرش فارسی است بلکه سعی شده از موسیقی های محلی هم استفاده شود. این افراد حدود ۳۰ سال است که در این زمینه تلاش و فعالیت می کنند و نتیجه هم گرفته اند. دقیقاً اطلاع ندارم چه کسی اولین بار این کار را در ایران انجام داده ولی آقای علیزاده از خیلی سال پیش و از همان اوایل این شیوه را به کار گرفتند و ظاهراً کلاس هایشان خیلی خاص بوده و حتی مسیر زندگی بسیاری از بچه هایی را که در آن دوره شاگرد ایشان بودند کاملاً تغییر داد. یکی از اعتراضاتی که به کلاس های ارف وارد می شود این است بچه هایی که به این کلاس ها می روند اغلب به سمت موسیقی کلاسیک کشیده می شوند و از موسیقی سنتی دور می افتند. این منطقی است و دلیلش هم سازهایی است که در این کلاس ها مورد استفاده قرار می گیرد. این سازها صداهای تخت و شفاف و صافی دارند که با صدای سازهای ایرانی متفاوت است. سازهای ایرانی صداهای خش دار دارند و اغلب و به عمد به گونه یی ناکوک هستند که صدا صاف و تخت نشود و به اصطلاح حال بیشتری داشته باشد. برای همین وقتی بچه ها به صدای صاف سازهای ارف عادت می کنند با غلت صدا و آواز ایرانی بیگانه می شوند. و حقیقت این است که متاسفانه در حال حاضر کلاس های موسیقی ایرانی ما خیلی خالی تر از کلاس های موسیقی کلاسیک است.
- فکر می کنید ترویج سیستم آموزشی کارل ارف در دور شدن کودکان از موسیقی ایرانی تاثیرگذار باشد؟
آقای فاطمی در مقدمه سی دی لطف کرده و درباره این آلبوم نکاتی را مطرح کرده بودند. گفته بودند سیستم آموزشی کارل ارف بچه ها را با فرهنگ ایرانی بیگانه می کند. البته به نظر من این طور نیست که این موسیقی بچه ها را با فرهنگ ایرانی بیگانه کند. آنها کار خودشان را می کنند و خوب هم کار می کنند. چیزی که بچه های ما را با فرهنگ مان بیگانه می کند کم کاری خود ما است. اگر کسانی که موسیقی اصیل ایرانی کار می کنند هم به همین اندازه فعال باشند و سهم خودشان را انجام دهند، تعادل برقرار می شود. اگر بچه یی که به این کلاس ها می رود آواز ایرانی هم بشنود و با سازهای ایرانی هم آشنا شود وقتی به سن انتخاب می رسد، آزاد است و می تواند آگاهانه بر اساس علایق خود ساز و نوع موسیقی اش را انتخاب کند. اگر ما نتیجه یی را که از فعالیت یک عده حاصل می شود دوست نداریم نباید جلوی آن فعالیت ها گرفته شود بلکه باید ببینیم کجا کم کاری می شود و درصدد جبران آن برآییم. چون این مطلب در مقدمه سی دی من نوشته شده بود دوست داشتم به این مورد هم اشاره کنم. اگرچه آن مطلب امضا شده و مشخص بود نظر شخصی من نیست، ولی به هر حال من معتقدم منکوب کردن یک روش برای دفاع از یک روش دیگر راهکار درستی نیست و هر چیزی می تواند جایگاه خود را داشته باشد.
من از همان زمان که کتاب «آموزش ریتم با تمبک برای کودکان» را کار می کردم با این مساله مواجه بودم. اکثر والدین از من می پرسیدند آیا ضرورتی دارد بچه هایشان که این کتاب را کار کرده اند با شیوه ارف هم کار کنند. من برای اینکه دیگر مجبور نباشم به این سوال پاسخ بدهم همکاری با مجموعه پارس به مدیریت آقای نظر را شروع کردم. قبل از آن هم مدتی با خانم سالم کار کردم. اگر من فکر می کردم آموزش ارف روش درستی نیست با ایشان همکاری نمی کردم. به نظر من ما باید سخت کار کنیم تا به نتیجه یی در این زمینه برسیم. ما برای برقراری ارتباط با نسلی که همه چیزش از ما جداست، چه برنامه یی داریم؟ در حال حاضر خانواده های ما عموماً از دو یا حتی سه نسل تشکیل می شوند که نه موسیقی یکدیگر را می فهمند و نه ادبیات همدیگر را. این از ابتدا یکی از انگیزه های اصلی من بود، هرچند شاید خودخواهانه به نظر برسد، اما می خواستم بتوانم با فرزندانم و به تبع آن با نسل آنها ارتباط برقرار کنم. در حال حاضر فکر می کنم یکی از دلایلی که باعث می شود برخی از اهل فن با استفاده های اینچنینی از موسیقی ایرانی مخالف باشند این است که احترام زیادی برای این هنر قائلند و می خواهند حرمت و ارزش آن را حفظ کنند. اما به نظر من، این احترام نیست، ما با زنده نگه داشتن این موسیقی می توانیم ارزش آن را حفظ کنیم؛ اینکه نگذاریم به حاشیه برود و حذف شود. استفاده شایسته از این موسیقی است که آن را زنده نگه می دارد نه به اصطلاح قاب کردن و به دیوار زدن آن. موسیقی باید پویا باشد و جای خود را در زندگی روزمره باز کند.
- در میان اکثر اهالی موسیقی اصیل ایرانی مخاطب اندک نوعی ارزش تلقی می شود. معمولاً گفته می شود ما مخاطب خاص خودمان را داریم و حتی برخی معتقدند هر کسی موسیقی ما را نمی فهمد، در حالی که ما مثال هایی نظیر عارف قزوینی را داریم که با آن تاثیر عمیق اجتماعی ابداً این گونه نبوده و چنین روشی نداشته است. گروهی معتقدند این تفکرات برای به انزوا رفتن موسیقی ایرانی بی تاثیر نیست. شما چه نظری در این باره دارید؟
من کاملاً با این ایده مخالفم. قبلاً هم این مثال را زدم که مثل این است بگوییم نباید با زبانی که فردوسی شعر گفته حرف روزمره بزنیم. ببینید این حرف تا چه اندازه خنده دار است. به نظر من موسیقی هم دقیقاً همین حالت را دارد. موسیقی ایرانی بسیار قابل احترام است، همان طور که زبان فارسی برای ما عزیز و قابل احترام است. حتی من زمانی که می بینم کسی با زبان فارسی زشت حرف می زند و از اصطلاحات ناخوشایندی استفاده می کند واقعاً دلخور می شوم. اما این به آن معنا نیست که بگوییم وقتی داریم با هم فارسی روزمره صحبت می کنیم به این زبان بی احترامی کرده ایم. وقتی یک نوازنده می خواهد حرف خودش را با موسیقی بزند اگر از اول شروع کند به درآمد شور زدن، به نظر من، مثل این است که من وقتی می خواهم از بقال سر کوچه خرید کنم شروع کنم با او به سبک عراقی صحبت کنم. این غیرممکن نیست اما بی تردید مضحک است. استفاده از موسیقی به این شکل هم به نظرم به همین اندازه مضحک است. اینکه مثلاً شما می خواهید براساس حسی که دارید بیانی از آن حس و حال داشته باشید و بیایید در راست پنجگاه و منطبق بر ردیف مطلبی اجرا کنید و فکر کنید اگر حتی یک ذره جابه جا شود گناه کبیره است، عجیب است. موسیقی هم مثل فارسی یک زبان است و روش استفاده ما از آن است که به آن احترام می بخشد. برای همین است که مثلاً مینیاتور ما کمرنگ می شود و از بین می رود اما در ژاپن همچنان ادامه پیدا می کند و رشد می کند. ما می خواهیم آن را قاب کنیم و به دیوار بزنیم و فقط از نمونه های قبلی آن کپی کنیم و نمی خواهیم زنده باشد و نفس بکشد.
- چه چیزی لازم است ما بتوانیم این تصور که موسیقی کودک یک موسیقی سطح پایین است را از بین ببریم و بتوانیم آن را ارتقا دهیم و حتی در آن گام های بزرگ تری برداریم؟ به نظر شما چه اقدامات و رویکردهایی از جانب مسوولان و موزیسین های ما لازم است؟
باید در درجه اول شأن مخاطب خود را بدانیم. چیزی که ما به آن توجه نمی کنیم این است که روح بچه ها با روح ما متفاوت نیست. تنها تفاوت ما این است که مثلاً او پنج سال در این دنیا زندگی کرده و من ۵۰ سال. اغلب دیده ام حتی در مکالمات روزمره فکر می کنند باید با بچه ها حرف های سبک زده شود. فکر می کنند با موجودی قرار است حرف بزنند که نمی فهمد، درحالی که این طور نیست و ما اگر زبان صحیح را پیدا کنیم سخت ترین مفاهیم را می توانیم به کودکان بگوییم و آنها هم آن را درک خواهند کرد. ما نباید اصل مطلب را عوض کنیم بلکه تنها نحوه بیان است که باید تغییر داده شود. اقدام دیگری نیز امکان پذیر است که البته باید به صورت گروهی انجام شود. مقدمتاً این را بگویم که اوایل کارم در مدرسه یی کار می کردم که از پیش دبستانی تا کلاس پنجم دبستان داشت. در آنجا سعی داشتم به نحوی آموزش موسیقی ایرانی به بچه ها را تجربه کنم. دو سال آنجا کار کردم و نتایج جالبی هم گرفتم. یک بار دو بچه کلاس دومی را دیدم که داشتند با هم راه می رفتند و «موسم گل» را زمزمه می کردند. خیلی برایم جالب بود که اینها اینقدر با این موسیقی نزدیک و اïخت شده اند که زمزمه اش می کنند و لذت می برند. برای من مثل این بود که یک دستمزد بسیار خوب گرفته باشم. بسیاری از والدین در آن دوره معترض بودند و می گفتند چرا موسیقی آه و ناله به بچه هایشان می آموزیم، ولی یک بار یادم هست که یکی از همین بچه ها آمد و برایم تعریف کرد که پدرم خسته بود و من از او خواستم چشم هایش را ببندد تا آهنگی برای او بخوانم که آرام شود و بعد یکی از قطعاتی را که در دستگاه شور بود و من به آنها یاد داده بودم برایش خوانده بود. پدرش هم واقعاً آرام شده و پذیرفته بود که این موسیقی آرامش دهنده است، نه موسیقی آه و ناله. اینکه از نظر غالب اشخاص موسیقی ایرانی ذاتاً خیلی افسرده کننده و غمگین است، اساس درستی ندارد. دلمردگی و افسردگی با متانت و وقار فرق دارد. موسیقی ایرانی، یک موسیقی آرام است که در آن اندیشه موج می زند و اندیشه نشانه غم نیست. حتی غم هم با غصه متفاوت است. غم چیزی است که گاهی وقت ها شیرین هم می شود اما غصه ناراحت کننده و تلخ است. مردم ما حتی گاهی فکر می کنند اگر موسیقی ایرانی گوش کنند غصه دار می شوند. این به این دلیل است که آنها راه ارتباط با موسیقی ایرانی را نیاموخته و در اختیار ندارند چون زبانش را متوجه نمی شوند این طور برداشت می کنند. من در آن مدرسه موفق شدم به نتایج خوبی در ارتباط دادن بچه ها با موسیقی متصل به ریشه های فرهنگی شان برسم. اما متاسفانه بعد از مدتی خسته شدم، چون دست تنها بودم. هم باید کار می کردم، هم برنامه ریزی می کردم و هم باید دوباره این کارها را ارزیابی و اصلاح می کردم. به هرحال کار یک نفر نبود. با چند نفر از همکاران که حرف زدم خیلی دل شان می خواست همکاری کنند و حتی می آمدند و خیلی هم مشتاق بودند، ولی این کار زحمت داشت. متاسفانه هیچ دستاورد مالی هم نداشت. ما قاعدتاً باید تدریس هم می کردیم و اگر می خواستیم این فعالیت را پیش ببریم لازم بود در جلساتی پیرامون این تجربیات بحث و مشورت کنیم و به یک متد و برنامه تدوین شده برسیم. این مجموعه کار و تحقیقات نیاز به یک پشتوانه اساسی داشت که ما آن را نداشتیم. فکر می کنم این کار حتماً یک حمایت دولتی می خواهد تا گروه هایی درست شوند، حقیقتاً وقت بگذارند و در این زمینه ها کار کنند. برای همین برای کتاب «لطف تمبک» که در حال حاضر بر اساس آن کار می کنم چندین سال وقت صرف شد تا دقیقاً بدانم چه کاری باید کرد و به چه صورت باید این کار را انجام داد. معتقدم این شکل موسیقی خیلی جای کار دارد. تنها لازم است ترس ما بشکند و بتوانیم دست به امتحان و تجربه بزنیم. با همین آزمون و خطاست که می توان این کار را انجام داد. قبلاً گفتم استادمان اجازه نمی داد قبل از ۳۰سالگی نوا درس بگیریم ولی من خلاف آن را تجربه کردم. در میان آهنگ هایی که برای درس های آن کتاب ساختم اتفاقاً دو تا از قطعاتی که بچه ها بیشترین ارتباط را با آن برقرار می کنند - «پی تی کو» و« ننو»- در دستگاه نواست یا مثلاً آهنگ درس «بزبزقندی و شیطون چاق» را من در راست پنجگاه ساختم. فقط باید این ترس را شکست که اگر برای بچه ها کار می کنیم به جز ماهور و اصفهان نمی شود در دستگاه دیگری کار کرد. من به عمد برای ساختن آهنگ های این کتاب کار هایی را که در دستگاه ماهور قرار می گرفت در قسمت هایی که با ماژور موسیقی کلاسیک یکی است، کار نکردم بلکه در گوشه خاوران و نیشابورک ساختم- گوشه هایی که فواصل منطبق با موسیقی کلاسیک ندارد و با ماژور منطبق نیست. در اصفهان فقط دو قطعه ساختم که یکی از آنها- ردم ردم رد- در واقع بیشتر با بیداد همایون منطبق است. این کارها برای این بود که نشان بدهم هر زبان وسیله یی است برای بیان و موسیقی ایرانی هم یک زبان است. حالا می توان این کار را گسترده تر کرد نه تنها برای بچه ها بلکه برای جوانان و عامه مردم؛ مردمی که کار تخصصی شان موسیقی نیست ولی از موسیقی به هر حال در زندگی استفاده می کنند و حق دارند با فرهنگ خودشان رابطه صمیمی و نزدیک داشته باشند. من فکر می کنم حق مردم است که از این موسیقی استفاده کنند و تا حالا طرز فکر ما موزیسین های ایرانی بوده که آنها را از داشتن موسیقی خودشان محروم کرده. باید جور دیگر دید.

پی نوشت؛
۱- کتابی است که در آن ریتم های مختلف با اشعاری که برای آنها سروده شده روی ساز تمبک آموزش داده می شود.
امیر بهاری