مشاهده نسخه کامل
: *** تاپيك ويژه براي اشعار طنز ***
Gune Baxan
10-02-2007, 15:15
این یک داستان بسیار کوتاه تخیلی است و هر گونه اتفاق که در داستان است و مشابه آن برای دوستان بنده اتفاق افتاده است تنها جهت شوخی روایت می شود و لاغیر.
داستان والنتاین
داستان والنتاین همیشه همانطور که در جاهای مختلف روایت می شود نبوده است بلکه داستانی که در پیش می آید همانا داستان واقعی است. پس از حفاری در کشور سوریه دست نوشته هایی بر روی پوست آهو به دست آمد و دانشمندان نزدیک به دو سال بر روی این دست نوشته ها تحقیق کردند، آنها را ترجمه کردند و آنها را در اختیار افکار عمومی قرار دادند و به داستان واقعی والنتاین پی بردند. و این است داستان والنتاین:
جریان داستان مربوط به هزار سال پیش است.
آنگونه که روایت می شود داستان اصلا در مورد شخصی به اسم والنتاین نبوده است بلکه در مورد شخصی است به نام همفری بوگارت (اگر این اسم به نظر شما آشنا به نظر میاد تنها یک تشابه اسمیه) که شخصی بود مسیحی و در شام (همان سوریه قدیم) می زیست. زمانی که او نوجوانی بیش نبود با دختری به نام جنیفر لوپز (این دیگه واقعا تشابه اسمیه) به صورت تلفنی دوست شد. یعنی به همین راحتی هم نبود که با او دوست شود. همفری دوستی داشت به نام عباس که همین عباس با جنیفر چت می کرد و بعضا هم تلفنی صحبت می کرد.
همفری بدون اینکه جنیفر را ببیند عاشق او شد. عباس هم همین موضوع را فهمید و بارها از همفری خواست تا با جنیفر صحبت کند ولی او زیر بار نمی رفت. عباس خیلی شبیه جوانهای امروزی بود. یعنی چندین دوست دختر داشت و هر وقت از هر کدام از آنها خسته میشد با او قطع رابطه میکرد و در همان زمان هم از جنیفر خسته شده بود و برای همین از همفری می خواست تا او با جنیفر دوست شود. ولی همفری نمی خواست رابطه وی با جنیفر به این صورت آغاز شود. همفری مخفیانه سعی و تلاش بسیار نمود تا توانست ID جنیفر را به دست آورد. ولی وقتی خواست تا برای جنیفر PM بگذارد متوجه شد که بلد نیست تا ID او را ADD کند. به همین منظور از یکی از دوستانش خواهش کرد تا این کار را برای وی انجام دهد. این داستان هم توسط همین شخص بر روی پوست آهو نوشته شد تا امروز به دست ما برسد. بعد از PM ها و E_Mail های فراوان نوبت به صحبت های تلفنی رسید و بعد یک روز قرار ملاقات گذاشتند. قبل از روایت قرار ملاقات باید این نکته را متذکر شوم که همفری مقداری زشت بود و برای همین کمی از قرار ملاقات می ترسید. البته ترس وی هم بی دلیل نبود چون جنیفر به محض دیدن او گفت : همفری، همفری که میگفتی تویی. اَه اَه برو گمشو با اون ریخت ........ پسره ...............................خجالت هم نمی کشه ................
( کلیه فواحش به دلیل عفت کلام سانسور شده ولی اگر می خواین اصل مطلب رو بخونید می تونید به موزه لوور بخش گراند گالری مراجعه کنید)
همفری بعد از این ماجرا بسیار بسیار ناراحت شد و افسرده گشت. جنیفر هم به جهت ادامه تحصیل به کشور ایتالیا رفت. همفری برای اینکه درد خود را تسکین دهد یک وبلاگ راه اندازی کرد و شروع به نوشتن مطالب عاشقانه کرد. مطالبی پر از سوز و گداز که دل هر خواننده آن مطالب را خون می کرد. جنیفر هم در ایتالیا عاشق مردی به نام کاسانوا Casanova شد ولی بلافاصله فهمید که این مرد علاوه بر او با 120 دختر دیگر هم دوست است (در مورد جریان کاسانوا فیلم هم ساخته شده حالا بگید این داستان الکیه).
جنیفر هم که بسیار افسرده شده بود یک روز در حال وبگردی اتفاقا به وبلاگ همفری برخورد کرد. با اینکه همفری مطالب خود را با نام عاشق دلشکسته می نوشت ولی جنیفر فهمید نوشته های همفری است. وی از کار پیشین خود بسیار نادم و پشیمان گشت و بلافاصله به بازار رفت، وارد یک مغازه اسباب بازی فروشی شد و یک خرس عروسکی برای همفری خرید و از طریق پست پیشتاز برای او فرستاد. وقتی خرس به دست همفری رسید بسیار خوشحال شد. بر روی خرس نوشته شده بود Valentino Rossi که نام کارخانه سازنده بود ولی همفری فکر کرد پیغامی به ایتالیایی است و کلمه Valentino را به اشتباه Valentine خواند. او آن خرس را به همه نشان داد و از آن روز بود که مردم آنجا آن روز را خرس عروسکی به دست همفری رسید روز والنتاین نامیدند و هر سال آن را به یاد عاشقان جشن گرفتند. بعد از مدتی جنیفر هم به وطن خود بازگشت و آن دو با هم ازدواج کرده و سالهای سال به خوبی و خوشی در کنار هم زیستند.
و این بود داستان واقعی والنتاین.
اگرپسری بر ضد دخترها حرفی زد بدونید
ازهمه بیشتر دنبال دخترهاست و براشون له له میزنه!!
حکایتش حکایت همون گربه هست که دستش به گوشت نمیرسید می گفت پیف پیف بو می ده!
تا حالا صد تا دخترسر کارش گذاشتند و حالشو گرفتند !
تا حالا هر چی التماس کرده دخترای ناز ایرونی که سهله یه وزغ ماده هم تحویلشون نگرفته!!
توی دانشگاه نمره های ماکزیمم دخترا رو دیده و برای اینکه کسی نفهمه آی کیوش در حد کلوخه مجبوره بشینه برای دخترا حرف در بیاره
تو خونه همش به خاطر شلخته بودنش (مخصوصا موها و دماغ ) و تمیزی و خوشتیپی خواهرش مدام زدند تو سرش
از اینکه با صد نوع مدل موی مختلف و خط ریشای عجیب غریب نمیتونه قیافه مثل اژدهاشویه کم شبیه آدما بکنه به دخترای ایرونی که با آرایش زیباتر میشند حسودی می کنه
می بینه یک نفر تو دنیا پیدا نمیشه که فقط یه بار منتشو بکشه و باید یه عمر ناز کش باشه
می بینه خیلی از مردا و پسرای اطرافش (وحتی خودش) حاضرند با اشاره یه خانم همه چی شونو فدا کنند اون وقته که یه جاش به شدت میسوزه
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فرهنگ اصطلاحات يک زن
برزن :ريشه تاريخي کلمه زن ، بر + زن ، زن برتر ، زن برتر از مرد ، هر زني
راهزن : راننده اي که مونث باشد (مثال : راهزن کاميون ، راهزن اتوبوس ، راهزن وانت ، راهزن تاکسي ، راهزن موتور ؛ راهزن الاغ)
ظنين : در متون تاريخي به صورت زنين آمده است ، جمع مکسر زن ، زنها
زنجان : سرور ، همان زن اس به شيوه صميمانه ، چيزي که همه مردها مجبورند بگويند
نازنين : مرد ، نا+زن+اين(اين يارو که زن نيست)، يک نوعفحش رکيک ، عبارتي براي تحقير جنس دوم
مرزنگوش : کاربرد خاصي ندارد اما با توجه به ريشه تاريخي آن (مرد + زن + گوش) نتايج زير برداشت مي شود : 1. مردي که به حرف زنش گوش مي کند.
2. زني که گوش مردش را مي کشد.
3. مردي که گوش زنش گوشواره مي کند.
4. ...
زنگوله : مرد خرفت ، هر مردي ، يکي از کساني که زنها به راحتي گولشان مي زنند. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
زنبيل : نيروي امنيتي اجتماعات زنانه ، زني که با بيل دفاع مي کند ، گاهي در معاني زن کشاورز نيز آمده است
: بدبخت ، مردي که همزمان چند زن دارد
کف زن : زن کار درست ، خانمي که همه را در کف مي گذارد. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
زنبور : ترجمه تحت الفظي لغات در زبان انگليسي
زندان : (به فتح ز)محل اجتماعات بانوان ، رديف اول کلاس
زندان انفرادي الکترونيک : پشت ميز کامپوتر حاوي ياهو مسنجر
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خیلی باحال بود [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
محمد جاوید
13-02-2007, 00:25
در حکایت جوراب های سوراخ رییس بانک جهانی
لعنت به تو ای زن که مرا خوار نمودی
شرمندۀ هم دوست هم اغیار نمودی
گر دوخته بودی تو دوسوراخ چه می شد؟
جوراب مرا شهرۀ ادوار نمودی
من گرچه خسیسم تو ولی تنبل و کودن
آخر تو چرا تنبلی در کار نمودی
با این دوتا سوراخ شدم مضحکۀ خلق
بر آبروی بانک تو ادرار نمودی
رويا خانوم
17-03-2007, 13:04
پيكان (ترجيحا مدل قبل از 52): 1 عدد
رنگ (ترجيحا فابريك و بدون تصادف): سبز يشمي يا قرمز جگري
تودوزي: فابريك، با روكش كرك دار به رنگ مشكي
جلوداشبورد و قسمت داخلي درها: فابريك از جنس چوب گردو.
ابتدا خودرو مورد نظر را كاملا شسته و ضدعفوني مينماييم. به يك عدد كمك فنرساز مراجعه كرده و از او ميخواهيم كمك فنرها را كاملا بخواباند به طوري كه خودرو به صورت كرم خاكي روي خيابان بخزد.
پس از خروج از فنر سازي به سراغ يك صافكار حرفهاي رفته و از او ميخواهيم كه درها را كاملا رگلاژ نمايد به صورتي كه با كوچكترين اشاره، بسته شود.
پس از آن به يك بوتيك اتومبيل مراجعه كرده و تعداد زيادي آينه محدب در انواع چهارگوش و دايرهاي خريده و به صورت زير آنها را در خودرو نصب ميكنيم: دو عدد آينه بغل محدب، يك آينه محدب عريض (50 سانتيمتري) در وسط، دو عدد آينه در طرفين داشبورد در داخل، دوعدد آينه روي گلگيرها، دوعدد آينه گرد محدب كوچك در دو گوشه بالاي شيشه جلو.
سپس داخل اتاق بچه را ميگرديم و از داخل اسباببازيهايش يك كله عروسك كوچك (تقريبا به اندازه توپ تخممرغي) كه موهايش تا دم داشبورد برسد پيدا كرده و آنرا به عيال محترم تقديم ميكنيم تا آنرا كاملا آرايش نموده و موهايش را نيز درست كند و آن را از آينه 50 سانتيمتري وسط شيشه جلو آويزان ميكنيم. در صورت تمايل نيز ميتوان از انواع بوگير آويز، در زير و يا بالاي اين كله عروسك استفاده نمود. (به جاي عروسك از سيدي هم ميتوانيد استفاده نماييد.)
بعد از اين قسمت به تعداد زيادي كارت تلفن ژاپني كه داراي عكسهاي مناظر، هنرپيشهها ويا... و مقداري پرچم كشورهاي مختلف و شركتهاي اتومبيلسازي نياز داريم. كارتهاي تلفن را در واشر لاستيكي اطراف شيشه جلو نصب ميكنيم. پرچمها را نيز روي شيشه جلو از بالا تا پايين به صورت يك يا چند رديف كنار هم آويزان مينماييم. اگر تعدادي از پرچمها يا آرمها اضافه آمد، آنها را روي كليدهاي چراغ و برف پاكن كن و خلاصه هر جا كه دستمان رسيد نصب ميكنيم.
در بخش داخلي دربها، جائيكه شيشه بالابر نصب شده، تمام سطح را از يك نايلون محكم و بيرنگ يا آبي كمرنگ پوشانده و و زير آن عكسهاي انواع هنرپيشههاي هندي، راكي، آرنولد ، شكيلا، گوگوش و ... را قرار ميدهيم تا خوشگل شود!
به كليد كوچك درب داشبورد يك جاكليدي مناسب و حجيم آويزان ميكنيم. همچنين قسمتهاي چوبي داشبورد را پارافين و يا روغن ميزنيم تا كاملا براق شود. دو عدد بوق بنزي و يك عدد بوقي كه صداي درينگ (زنگ ساعت كوكي) ميكند روي خودرو نصب مينماييم.
يك عدد ضبط سوني 56 نيز در قسمت مربوطه نصب مينماييم. دو عدد باند كوچك گرد (توييتر) روي شيشه جلو، دو عدد باند خربوزهاي در زير شيشه عقب و دو عدد هم در داخل درهاي جلو نصب مينماييم.
شيشه عقب خودرو را با نوع گرمكندار آن عوض نموده و براي سيمهاي آن از سيم سفيد فنري (مثل سيم گوشي تلفن) استفاده مينماييم.
لامپهاي سفيد چراغهاي كوچك جلو و دو راهنماي كوچك روي گلگير، چراغ دندهعقب و چراغ سقفي داخل را هم عوض نموده و از لامپهايي با رنگهاي آبي، بنفش يا سبز استفاه مينماييم. در صورت تمايل ميتوانيد از اين لامپها در داخل جلوپنجره راديات و پشت شيشه عقب و در زير پاي راننده و شاگرد استفاده نمود. بهتر است كه لامپهاي زير پاي راننده و شاگرد به چراغهاي ترمز وصل شود تا هنگامي كه ترمز گرفته ميشود اين چراغها روشن شود.
زير سپر عقب ماشين (سيني عقب) يك عدد شبرنگ با طرح پرچم انگليس و يا يك كشور ديگر چسبانده شود. دوعدد شبرنگ قرمز ساده هم روي قسمت برجسته فنرهاي عقب (زير سپر عقب) نصب شود تا در روز و شب كاملا تابلو باشد.
مقداري چسب نواري پهن هم روي ركابها به طوري كه نصف آن در داخل و نصف ديگر از بيرون ديده شود، ميچسبانيم.
روي شيشه عقب هم با توجه به سليقه ميتوان از جملات انگليسي استفاده كرد. پيشنهاد ميشود از جمله انتخابي زير استفاده گردد: Camel see not see (ترجمه: شتر ديدي، نديدي)
يك عدد لنگ قرمز رنگ هم بايد در جايي كه كاملا در ديد باشد، قرار داده شود.
اگر كليه مراحل بالا را با توجه و دقت كافي انجام داده باشيد، شما داراي يكي از اصيلترين اتولهاي موجود در دنيا ميباشيد.
موارد ديگري نيز وجود دارد كه به سليقه شما بستگي دارد. درست مثل پياز داغ، ميتوانيد آن را كم و زياد كنيد. به هر حال خلاقيت شما در اين كار حرف اول را خواهد زد. اگر هم حوصله خلاقيت نداشتيد، به اولين ايستگاه ماشينهاي «راهي» سركوچه يه سري بزنيد، حتما كاملا خلاق خواهيد شد!
رويا خانوم
17-03-2007, 14:24
به یک دانشجوی مهندسی، یک دانشجوی فیزیک و یک دانشجوی ریاضیات، هر کدام 150 دلار دادند و از آنها خواسته شد که با استفاده از این پول ، ارتفاع یکی از هتل های شهر را که دانشگاه در آن قرار داشت. با دقت محاسبه کنند. سه دانشجو با اشتیاق فراوان برای انجام این محاسبه دنبال تهیه ملزومات رفتند.دانشجوی فیزیک اول به یک مغازه ساعت فروشی رفت و یک کرونومتر خرید و بعد ، از یک فروشگاه چند گوی فلزی به اندازه های مختلف خرید و سپس به یک لوازم التحریری رفت تا یک ماشین حساب بخرد و آخر سر هم چند نفر از دوستانش را خبر کرد تا در این کار به او کمک کنند . این دانشجوی فیزیک زمانی را که هر یک از گوی ها را از پشت بام هتل به زمین رسید اندازه گرفت و بعد با محاسبه زمانهای سقوط گوی ها و فرمول های فیزیکی ، ارتفاع هتل را به دست آورد. دانشجوی ریاضیات منتظر شد تا خورشید کمی پایین برود و بعد ، زاویه سنج و شاقول و متری را که خریده بود از کیفش در آورد طول سایه را اندازه گرفت ، زاویه خطی که نوک پشت بام هتل را به نوک سایه آن متصل می کرد محاسبه کرد و بعد با استفاده از فرمول های مثلثات ارتفاع هتل را تعیین کرد. واضح است که با این همه کار ، آنها دیگر فرصت نکردند برای امتحان فردایشان به اندازه کافی مطالعه کنند و همین باعث شده بود تا زیاد سر حال نباشند. روز بعد این سه دانشجو یکدیگر را در دانشگاه دیدند ، در حالی که سر حالی دانشجوی مهندسی باعث تعجب دو دانشجوی دیگر شده بود. آنها طریق محاسبه ارتفاع هتل را از هم پرسیدند و وقتی توضیحات دانشجوهای ریاضیات و فیزیک به پایان رسید دانشجوی مهندسی با قیافه حق به جانب روش خود را به این شکل توضیح داد : کاری نداشت ! من پیش مسئول پذیرش هتل رفتم یک دلار به او دادم و پرسیدم ارتفاع هتل چند متر است بعد با 149 دلار باقی مانده باقی روز را حسابی خوش گذراندم .
رويا خانوم
19-03-2007, 12:19
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب ديد که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يک پاکت هم به روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترين پيش داوري هاي ذهني پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :
پدر عزيزم،
با اندوه و افسوس فراوان برايت مي نويسم. من مجبور بودم با دوست دختر جديدم فرار کنم، چون مي خواستم جلوي يک رويارويي با مادر و تو رو بگيرم. من احساسات واقعي رو با Stacy پيدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما مي دونستم که تو اون رو نخواهي پذيرفت، به خاطر تيزبيني هاش، خالکوبي هاش ، لباسهاي تنگ موتور سواريش و به خاطر اينکه سنش از من خيلي بيشتره. اما فقط احساسات نيست، پدر. اون حامله است. Stacy به من گفت ما مي تونيم شاد و خوشبخت بشيم. اون يک تريلي توي جنگل داره و کُلي هيزم براي تمام زمستون. ما يک رؤياي مشترک داريم براي داشتن تعداد زيادي بچه. Stacy چشمان من رو به روي حقيقت باز کرد که ماريجوانا واقعاً به کسي صدمه نمي زنه. ما اون رو براي خودمون مي کاريم، و براي تجارت با کمک آدماي ديگه اي که توي مزرعه هستن، براي تمام کوکائينها و اکستازيهايي که مي خوايم. در ضمن، دعا مي کنيم که علم بتونه درماني براي ايدز پيدا کنه، و Stacy بهتر بشه. اون لياقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و مي دونم چطور از خودم مراقبت کنم. يک روز، مطمئنم که براي ديدارتون بر مي گرديم، اونوقت تو مي توني نوه هاي زيادت رو ببيني.
با عشق،
پسرت،
John
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پاورقي : پدر، هيچ کدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من بالا هستم تو خونه Tommy. فقط مي خواستم بهت يادآوري کنم که در دنيا چيزهاي بدتري هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روي ميزمه. دوسِت دارم! هروقت براي اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن.
در باب فیلم بمانی
برفتيم تا سينما كنجكاو
ببينيم سانده فيلم «گاو»
به اين جشنواره چه آورده است
در ايلام ايشان چه ها كرده است
در آن فيلم يك دختر ساده دل
به همراه يك خواستگار خجل
به بازار رفت و كمي نخ خريد
برادر بيامد سرش را بريد
يكي دختر درسخوان دگر
كتك خورد چندي زدست پدر
مبادا به دانشگه اندر شود
از اين راه قدري مهم تر شود
زبس دخترك مشت و شلاق خورد
بزد بر خود آتش، سپس سوخت، مرد
بماني كه يك دختر ساده بود
براي غم و رنج آماده بود
زبس بود بدبخت در اين جهان
نمي يافت يك مرد خوب جوان
پدر داد او را به يك پيرمرد
چنين سرنوشت او را تيره كرد
طرف دائما پاش بر گاز بود
سيه كار و بدمست و تل باز بود
بماني تبه شد، سيه روز شد
سرانجام او نيز خودسوز شد
نمرد و از اين روي گم كرد گور
سپس رفت و شد همسر مرده شور
بديدم «بماني» و دلخون شدم
از اين وضع مانند مجنون شدم
هماني كه استاد مي خواست شد
از آن فيلم مو بر تنم راست شد
در اين فيلم مردم همه گشنه اند
تو گويي كه خوابيده بخت بلند
همه وحشي و نابهنجار و خل
چنين اند از ديد داناي كل
حكيم شكيبا
در باب من ترانه پانزده سال دارم
يكي فيلم سرشار از درد و غم
در آن دختري واقعا محترم
(نه مانند آن فيلم هاي دگر
بدون ادب، معدن شور و شر!)
به افسون و افسانه ي اين جهان
گرفتار شد دست مردي جوان
چه مردي كه در فسق مشغول بود
سيه كار و بي عار و سوسول بود
جوان، بچه و دخترك، بچه تر
يكي ساده و آن يكي نيز خر
پس از مدتي عاشق هم شدند
سپس صيغه خواندند و محرم شدند
جوان بود از راه اسلام دور
گرفتار در بند فسق و فجور
از اين روي بعد از كمي ماجرا
شدند از هم اين زوج صيغه، جدا
ولي گشت اوضاع كلا خرا
كه يك دسته گل داده بودند آب
به غفلت پسر دانه اي بذر كاشت
از آن پس دگر دخترك بچه داشت
جوان پر از هوش و راي و خرد
نبايد چنين گند بار آورد
اگر نامزد گشت بايد فقط
بماند، نبايد نمايد غلط!
عجب روزگاري است اين روزگار
عجب نسل خوبي بيامد به بار!
در باب نان و عشق و موتور هزار ابوالحسن داودي گويد:
يك فيلم از باب طنز و كميك
پر از مردم نيك و آنتيك و شيك
جواني مكانيك در قصه بود
كه از بهر يك زوجه در غصه بود
جوان مرد ميدان فن آوري
كه مي سوخت در حسرت دلبري
جوان بود از مردم يك كتي
جگردار و بامعرفت، غيرتي
قضا و قدر قصه اي ساز كرد
در عشق را بر جوان باز كرد
يكي دختر خوبرو و لطيف
پر از عشوه و ناز، اما عفيف
به تعميرگاه آمد آن مه لقا
به تعمير يك خودروي كورسا
دو تن از جوانان پرهيزكار
كه بودند عضو گروه فشار
به تعميرگاه آمدند آن زمان
به دنبال تعمير كار جوان
جوانان عضو گروه فشار
كه بودند عشق سوزوكي هزار
بگفتند او را كه فرمانده ايم
ولي در كف يك موتور مانده ايم
بگير اي جوانمرد با تربيت
زما اين موتور را و كن تقويت
***
جوان رفت تا خواستگاري كند
براي دل خويش كاري كند
سر انجام با ضرب و زور عمو
بدادند آن دخترك را به او
ولي عقدشان سست و بي پايه بود
كه عاقد جواني تهي مايه بود
كلك بود تا ثروت دخترك
بيايد به چنگش به دوز و كلك
عمو قيمش بود و راه علاج
نبود آن زمان هيچ جز ازدواج
***
پسرخاله با آن گروه فشار
هميشه پي جنگ يا كارزار
همي گشت و فارغ ز احوال بود
برايش همين چيزها حال بود
تريپ دوي ماه خرداد داشت
جوان بود و در كله اش باد داشت
***
از آن سوي يك مرد شوم و پليد
براي همه نقشه اي بد كشيد
از آن سو جواني بدو آس و پاس
ولي خوشگل و دلبر و باكلاس
زد و قاب آن دخترك را ربود
به هر لحظه بر عشق دختر فزود
چنان بست خالي، چنان زد كلك
كه شد عاشقش كاملا دخترك
سرانجام دختر به تعميركار
بگفتا كه در بازي روزگار
كلاهي سرش رفته در آن ميان
ندارد به كل نسبتي با جوان
اگر چه قبولش كمي مشكل است
ولي عقدشان كاملا باطل است
ولي وقت عقد جوان جديد
به ناگاه از ره پليسي رسيد
گرفت آن جوان را، به فضل خدا
همه چيز شد ناگهان بر ملا
سر انجام آن دخترك شرمسار
بشد همسر مرد تعمير كار
در باب قارچ سمي گويد:
رسولي ست ملاقلي پور نام
به هم برزن ساقي و بزم و جام
به هر جا رسول آمده ناگهان
به هم خورده اوضاع كل جهان
نبيني به فيلمش اثر از خوشي
كه هستند بازيگران شوروشي
(اگر «شورشي»، «شوروشي» شد چه باك
نباشيم از اين جهت بيمناك)
همه اهل فرياد و دعوا و داد
نبيني كسي را در آن فيلم شاد
همه فيلمهايش همين گونه اند
همه شخصيت هاش پرچونه اند
همه يكدگر را كتك مي زنند
به هم دائما مشت و چك مي زنند
لگد مي زنند و چك و سيخ و مشت
ز اين سوي و آن سوي و بر روي و پشت
تماشاچيان اثر لاجرم
لگد مي زنند و سقلمه به هم
به داغ و درفش و به شمشير و ميخ
كند مو بر اندام بيننده سيخ
به فيلمي كه ديروز ديدم از او
عزيزان بدون كمي گفتگو
يقينا به هنگام اتمام كار
سه ميليون تومن پول آكساسوار
بدادند زيرا كه خودم بي دريغ
شمردم همه چيزها را دقيق
آباژور سه تا، پارچ و ليوان، چهل
گرفتند بالا و كردند ول
تلفن شكستند هر يك دو تا
تله ويزيون نيز هر يك جدا
شكستند آنگاه ده پنجره
كشيدند فرياد از حنجره
همه چيزها را به هم كوفتن
بسي فحش گفتند جاي سخن
پس از فيلم بيننده ها خل شدند
همه داغ كردند و منگل شدند
در آن فيلم مردان بي احتياط
نشستند با هم كنار بساط
يكي منقل داغ افروختند
كشيدند و بستند و زان سوختند
در آن فيلم يك خوبرو دخترك
به دنبال مردي براي كمك
روان بود اما يكي مرد بد
زرنگي نمود و از او قاپ زد
جوانان بي عار خيلي ژيگول
كه بودند قرتي و شيك و سوسول
كشيدند بنگ و بخوردند مي
تعارف نمود اين به وي آن به وي
به زندان صد و سي نفر خل مشنگ
نمودند تزريق با يك سرنگ
ببخشيد، شعرم به هم ريخته
همه چيزم از سقف آويخته
ببخشيد، اگر نابهنجار شد
همه بيت ها تيره و تار شد
ببخشيد اگر معني اين سخن
به هم ريخت آشفته شد شعر من
ببخشيد اگر وقت تان شد تلف
بكرديد از خواندن شعر، كف
ببخشيد، تاثير آن فيلم بود
خدايا شفايم بده زود زود
رسولي ست ملاقلي پور نام
به هم برزن ساقي و بزم و جام
به هر جا رسول آمده ناگهان
به هم خورده اوضاع كل جهان
نبيني به فيلمش اثر از خوشي
كه هستند بازيگران شوروشي
(اگر «شورشي»، «شوروشي» شد چه باك
نباشيم از اين جهت بيمناك)
همه اهل فرياد و دعوا و داد
نبيني كسي را در آن فيلم شاد
همه فيلمهايش همين گونه اند
همه شخصيت هاش پرچونه اند
همه يكدگر را كتك مي زنند
به هم دائما مشت و چك مي زنند
لگد مي زنند و چك و سيخ و مشت
ز اين سوي و آن سوي و بر روي و پشت
تماشاچيان اثر لاجرم
لگد مي زنند و سقلمه به هم
به داغ و درفش و به شمشير و ميخ
كند مو بر اندام بيننده سيخ
به فيلمي كه ديروز ديدم از او
عزيزان بدون كمي گفتگو
يقينا به هنگام اتمام كار
سه ميليون تومن پول آكساسوار
بدادند زيرا كه خودم بي دريغ
شمردم همه چيزها را دقيق
آباژور سه تا، پارچ و ليوان، چهل
گرفتند بالا و كردند ول
تلفن شكستند هر يك دو تا
تله ويزيون نيز هر يك جدا
حكيم شكيبا
در باب ارتفاع پست
يكي فيلم سرشار از اضطراب
پر از حرص و درگيري و التهاب
جواني سرش پر زشور و ز شر
به دنبال يك كار بي دردسر
سرش پر زباد و دلش پر زبار
همي گشت اما نمي يافت كار
نشست و در اين باب انديشه كرد
ره و رسم «القاعده» پيشه كرد
به اقوام نزديك و ياران بگفت
نبايد از اين پيش بيكار خفت
بياييد يك جاي ديگر رويم
همه در پي كار، بندر رويم
بياييد تا در پي عشق و حال
به بندر شتابيم زير Totall
هزاران نفر كارگر خواسته
كنون بخت خوابيده برخاسته
سپس فك و فاميل مرد جوان
نشستند در يك عدد air plane
جوان مرد حقا دل شير داشت
به همراه يك قبضه هفت تير داشت
سپس ناگهان در ميان سفر
زد و كرد اوضاع را خر تو خر
كتك زد يكي كهنه سرباز را
نماينده گارد پرواز را
پس آن گاه از راز پرده گشود
به يك هفت تير air plane را ربود
به يك لحظه اوضاع ناجور شد
همه چيز از كنترل دور شد
همه بر سر و مغز هم مي زدند
همه حرف جور و ستم مي زدند
در آن وضع ناجور، در بين جنگ
يكي دختر خوبر و قشنگ
كه اصلا از آن جو نترسيده بود
زبس فيلم قرتي گري ديده بود
يكي شيوه تازه آغاز كرد
در لطف را بر همه باز كرد
به صورت بماليد زنگ و لعاب
سپس كرد في الفور كشف حجاب
(گمانم كه آن دختر چش سفيد
بسي فيلم در جشنواره بديد
و گرنه كجا كار بد مي نمود؟
كجا بند از روسري مي گشود؟
نديدم همه عمر خود روز و شب
چنين دختراني به دور از ادب
كه امسال در فيلم ها ديده ام
صميمي بگم، خيلي ترسيده ام)
جوان گفت اين دخترك بي حياست
گمان كرده كه air plane سينماست
در آن حال تشويش و بي ترمزي
جواني مجهز به ريش بزي
زد و اسلحه از كف او ربود
چرا؟ چون كه سرباز گمنام بود
دوباره همه چيزها شد خراب
همه نقشه ها گشت نقش بر آب
ولي ناگهان همسر آن جوان
كه مي خواست بربايد آن air plane
يكي هفت تير دگر رو نمود
دوباره بر آن شور و شورش فزود
سرانجام بنزين به آخر رسيد
قضايا به يك جاي ديگر رسيد
رويا خانوم
26-03-2007, 11:51
يه روز يه کشيش به يه راهبه پيشنهاد می کنه که با ماشين برسوندش به مقصدش راهبه سوار ميشه و راه ميفتن چند دقيقهء بعد راهبه پاهاش رو روی هم میندازه و کشيش زير چشمی يه نگاهی به پای راهبه ميندازه راهبه ميگه پدر روحانی ، روايت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بيار کشيش قرمز ميشه و به جاده خيره ميشه چند دقيقه بعد بازم شيطون وارد عمل ميشه و کشيش موقع عوض کردن دنده ، بازوش رو با پای راهبه تماس ميده راهبه باز ميگه پدر روحانی! روايت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بيار! کشيش زير لب يه فحش ميده و بيخيال ميشه و راهبه رو به مقصدش می رسونه بعد از اينکه کشيش به کليسا بر می گرده سريع ميدوه و از توی کتاب روايت مقدس ۱۲۹ رو پيدا می کنه و می بينه که نوشته «به پيش برو و عمل خود را پيگيری کن کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی می رسی»!
نتيجهء اخلاقی: اينکه اگه توی شغلت از اطلاعات شغلی خودت کاملا آگاه نباشی، فرصتهای بزرگی رو از دست ميدی
رويا خانوم
26-03-2007, 12:38
دختر 18 ساله : به قول خودش انقدر خواستگار داره که نمی دونه کدومش رو انتخاب کنه فعلا قصد ازدواج نداره می خواد درس بخونه
دختر 22 ساله : او یک شاهزاده با یک قصر می خواد ادعا می کنه که خیلی واقع بینه ولی ؟؟؟؟؟مرد ایده آل او باید پول دار خوش قیافه مشهور همیشه در حسابش پول به اندازه کافی باشه وسخاوت مند او بايد شوخ طبع، ورزشكار، شيك پوش، رمانتيك و شـنونده خوبي باشد. بله خصوصيات و صفات آن مرد بسيار طولاني است. دخـتر مـردي را ميخواهد كه او را بپرستد و او را با گذاشتن گلها، هدايا و دادن وعده عشق ابدي و جاويدان تـبديل به الهه گرداند.
دختر 32 ساله : کم کم داره بوی ترشی می یاد دیگه فقط یه مرد خوب می خواد لازم نیست ورزشکار و خوش تیپ و.. باشه یه کار خوب با حقوق مکفی خونه ماشین و حساب بانکی داشته باشه و غذاهایی که دختر درست می کنه رو تحمل کنه کافیه
دختر 42 ساله : تنها یه مرد می خواد (بیچاره ترشید )یه مرد معمولی که ستاره سینما نباشه ورزشکار نباشه اگه یه شکم گنده هم داشت عیب نداره کچل هم بود عیبی نداره فقط یه شوهر باشه
دختر 52 ساله : او فقط مي خواهد... هر چی بود باشه دختر باید خیلی شانس بیاره که مردش انقدر ترسناک نباشه که نوه هاش رو بترسونه راه توالت رو هنوز به یاد داشته باشه دندون مصنوعی هاش رو یادش باشه کجا گذاشته
دختر 72 ساله : تعجب نکنید بعضی دخترا تا این سن هم عمر می کنن ولی مطمئن نیستم مردمورد علاقش هنوز نفس بکشه
خدا گر ببندد ز حکمت دری
زند بر درش قفل محکمتری
(ببخشید خیلی کوتاه بود!!)
محمد جاوید
19-04-2007, 00:16
6600
بـا مـدرک لـیـسـانـس بـه کـنـجی خزیده ا م.... ..از مــدرکــم چــه سـود که خیری ندیده ام
امــا بــــه کــــار لاف زنــــی دوره دیــــده ام.... ..بــا قــرض و قــوله خـط مـوبایلی خریده ام
رحـمت بـه آن کسی که اس. ام. اس بنا نهاد .....بــر دسـت این فلک زده یک شغل توپ داد
با شصت و شش دوصفر خودم حال می کنم..... پــیــغــام های عشقی ام ارسال می کنم
پــیــغــام مــی دهــم کــه مـنــم مـبتلای تو......بــرفــرق کلـــّه ام بــخـــورد صــد بـلای تـو
هــی لاف مــی زنــم کــه چـنـیـنـم و یا چنان.... .دارم دوبــرج و چــنـــد هــتــل توی اصفهان
گــرچــه فـقـط بــه شـهـرک پـردیس می روم......گــویـــم بـــه او مُـــدام بــه پاریس می روم
جــشن عــروسـی ات بـه دبی می کنم به پا .....آن بــرج اصــفـــهـــان بـشود مـهـرت ای بلا
مــاه ِ عـسل بــه شــهــر پــکن می برم تو را...... بــا کـــوپــه هــای خــوب تــرن می برم تورا
یــک وقــت هــم بــرای طــرف نــاز مـی کنم......ایــن نـکته در (message) خود ابراز می کنم
او هــم زنــد مــسیــج کــه نــازت نـمـی خرم..... دل را بــرای یـــک نـــفـــر تــــازه مـــی برم
پــاســخ دهــم کــه ایــن غـلطم را به دل نگیر.....ای آن کــه کــرده ای زمـسـیجـت مــرا اسیر
یک بوسۀ دو قــبـضــه بــرات (send) می کنم.... .عشـق و مــرام و مـعـرفـتـم (end) می کنم
الــقــصّــه شــاغــلـیــم و خــداونــد را سـپاس....گــرچــه زپــول قــبــض مــوبـایلیم آس و پاس
امــا از ایــنــکــه بــر ســرکاریـــم شــاکـریـــم..... ای شصت و شش دوصفرتورا سخت چاکریم
«جــاویــد» اگــر مــثـــال مـــن عــلافـی و پکر......یــک شــصت و شش دوصفربرای خودت بخر
ostade_marefat
09-05-2007, 09:52
اگر داری تو عقل و دانش و هوش.......... برو دیپلم بگیر فالوده بفروش
ما بدین ره نه پی حشمت و جاه آمدیم ....... اسبمان یونجه نداشت ازپی کاه آمدیم
هر چه از دوست میرسد نیکوست.........آب شلغم بهتر از آب کدوست
تو کز محنت دیگران بی غمی....... بخور جای من جان من شلغمی
بنی آدم اعضای یکدیگرند........ سر یک قـِران پول به هم میپرند
یکی از بزرگان اهل تمیز..........از ترس زنش رفت زیر میز :31:
************************************************** ****************
تا بعد .... عزت زیاد ...
ostade_marefat
09-05-2007, 11:46
جوک های جمله سازی
خرچنگ: به یکی می گن باخرچنگ جمله بساز. می گه: كره خر چنگ نزن!
مترو، به یکی می گن با مترو یک جمله بساز. می گه: سر این مترو بگیر!
شمشیر: به یکی می گن با شمشیر جمله بساز. می گه: پاشم شیر بخورم.
شاملو: به یکی می گن با شاملو یک جمله بساز. می گه: امشب شام لوبیا داریم.
کوبیسم: به یکی می گن یک جمله با کوبیسم بساز. می گه: میخو بکوب ایسماعیل.
کشور: به یکی می گن با کشور یک جمله بساز. می گه با کش ور رفتم خورد تو چشمم.
چیپس: به یکی می گن با چیپس یک جمله بساز. می گه چی پسر خوبی!
قباد: به یکی می گن با اسم قباد یه جمله بساز. می گه: بزن بریم بسرعت برق و باد...
اختاپوس: به یکی می گن با اختاپوس جمله بساز. می گه: اوخ تا پوستم نسوخته برم تو سایه.
45: به یه معتاد می گن با 45 , 46 , 47 ,48 جمله بساز. می گه: چلا پنجه می كشی؟ چلا شیشه می شكنی؟چلاهف نمی زنی؟ چلا هشتی ناراحت؟
نجیب: به یکی می گن با نجیب یه جمله بساز. می گه: كت من نه استرداره نه جیب.
ماشین: به یكی می گن با ماشین جمله بساز. می گه: بیاین همسایه ما شین.
داشبورد: به یکی می گن باداشبورد جمله بساز.می گه: داییم اومد بچه هاشوورداشبورد.
وطن: به یکی می گن: با وطن جمله بساز. می گه: دیروزرفتم حمام و سر و تنم را شستم. می گن: منظور «ط» دسته داربود. می گه: اتفاقا منم با تی دسته دار شستم.
بقیه: به یکی می گن با بقیه جمله بساز. می گه : دیشب شام خوردم. می گن: پس بقیه اش كو؟ می گه: اتفاقا بقیه اش تو یخچاله.
مینا و تینا: به یکی می گن: با مینا و تینا یک جمله بساز. می گه: مامانم اینا با باباتینا رفتن مهمونی.
مینا: به یکی می گن با مینا جمله بساز. می گه: با قاسماینا رفتیم بیرون!
هندونه: به یکی می گن با هندونه یک جمله بساز. می گه: ببینم، هند اونه كه بغل پاكستانه؟
بالش: به یکی می گن با بالش یک جمله بساز. می گه: با تفنگ زدم به یه کفتر خورد تو بالش. می گن: نه، منظورمون توشک و بالش هست. می گه: با تفنگ زدم به یه کفتر توشک بودم که خورد توبالش یا نه.
محمد جاوید
22-05-2007, 00:45
ارشاد
يه روز كه دختره اومد خيابون.... يواش يواش اومد تو پيچ شمرون
ماموري اومد جلو وگفت بهش.... من ندارم حوصلۀ كشمكش
اگه نمي خواي بخوري تو سري....بكش پايين يك كمي اون روسري
پاچۀ شلواره يا لول تفنگ.... آخه مگه با كي مي خواي بري جنگ؟
مگه باباجونت یه ورشكسته ؟... كه مانتوات كوتاهه ، آب نشسته؟
اين رژبد رنگو چرا مالوندي؟.... يه كاره ، تو خونه چرا نموندي؟
پشت چشات چرا سفيد و آبي ست؟....رنگ موهای تو چرا شرابی ست؟
اگرچه قر ميدي و شوخ و شنگي....به چشم خواهري یه کم قشنگي
قِروفِرت اگرچه دل می بره......سلیقه ات از زن من بهتره
زنم اگر چه پیش تو عجوزه ست..... تو امتحان خوشگلی رفوزه ست
لازمه اما کمی ارشاد تو.... یه چیزایی باید بدیم یاد تو
باید که حالیت بشه از یه من ماس.... چقد کره حاضره و مهّیا س
دختره وقتي رفت و ارشاد شد... تعهد ی سپرد و آزاد شد
دوتا بادمجون زير چشماش بود.... ردی از ارشاد روي پاهاش بود
بسكه خوشش اومده بود از اداش...خنديده بود طفلکی كلي با هاش!!!
هردوتا چشماش پر ازاشك بود....چشم نبود اون ديگه یک مَشك بود
صورتشم بگی نگی نیلی بود..... خیال نکن که جای یه سیلی بود !!!
از اینکه یکی دیگه ارشاد شد.... البته اون مأموره هم شاد شد
طفلکی «جاويد» که دید این قرار....... زترس ارشاد نمود الفرار
KING ESFANDIYAR
03-06-2007, 22:58
ارشاد
يه روز كه دختره اومد خيابون.... يواش يواش اومد تو پيچ شمرون
ماموري اومد جلو وگفت بهش.... من ندارم حوصلۀ كشمكش
از اینکه یکی دیگه ارشاد شد.... البته اون مأموره هم شاد شد
طفلکی «جاويد» که دید این قرار....... زترس ارشاد نمود الفرار
دست گات درد نكنه محمد جان عزيز
منتظر اشعار جديدت هستيم
طنز تلفن هاي آمريكا به احمدي نژاد
ابراهيم نبوي
محمود احمدي نژاد گفت: « بعد از چهل بار درخواست گفتگوي آمريكايي ها با ما، حاضر به گفتگو شديم.»
بار اول، موبايل زنگ مي زند، احمدي نژاد گوشي را برمي دارد. از آن طرف: هاي! ديس ايز نيكي.....
احمدي نژاد در حال تجديد وضو است: مستر چاوز؟ هلو برادر، هاو آر يو؟ آي ام فور وضو. افتردت آي كام تلفون، تن مينوت. گوشي را قطع مي كند. و فورا به متكي خبر مي دهد كه بيايد.
بار دوم، موبايل زنگ مي زند، احمدي نژاد گوشي را برمي دارد. از آن طرف: هاي! ديس ايز نيكولاس...
احمدي نژاد: نو، آي ام نات نيكولاس. گو اوت. گوشي را قطع مي كند.
بار سوم، موبايل زنگ مي زند، احمدي نژاد گوشي را روشن مي كند. وسط سخنراني در پشتكوه است. از آن طرف: هاي! ديس ايز نيكولاس برنز
احمدي نژاد گوشي را به يكي از محافظانش مي دهد و مي گويد: چاوزه، بهش بگو سخنراني دارم مي كنم، بعدا زنگ بزنه.
بار چهارم: موبايل زنگ مي زند، احمدي نژاد در جلسه شوراي تشخيص كنار هاشمي نشسته است. از آن طرف: هاي! ديس ايز نيكولاس...
احمدي نژاد: هلو، نيكولاس! هاو آر يو( نگاهي به هاشمي رفسنجاني مي كند و به گوشي) آر يو مسلم فرام آمريكا؟ آي لاو يو. وي آر پيس، نو وار، فور اسلام اند آمريكا ايز بيگ ساتان. باي
به هاشمي: هر روز از آمريكا زنگ مي زنند، يك روز نيكولاس، يك روز جك...
بار پنجم، موبايل زنگ مي زند، احمدي نژاد در خانه است. از آن طرف: هاي مستر پرزيدنت! ديس ايز رايس!
احمدي نژاد گوشي را به زنش مي دهد: بگير! زنه، بهش بگو اشتباه گرفته.
زنش: هلو مادمازل! وات ايز ورك ويت محمود اين ديس تايم، يو آر هيز فرندز؟ آي دونت نو يو، پليز گت اوت فرام اور فاميلي....( گوشي را قطع مي كند و به محمود: خيلي بي جنبه اي!)
بار ششم، موبايل زنگ مي زند، احمدي نژاد كنار متكي نشسته است. گوشي را روشن مي كند، از آن طرف: هاي مستر پرزيدنت! ديس ايز شان. هاو آر يو.
احمدي نژاد به متكي اشاره مي كند و مي گويد: چاوزه، هر روز به من زنگ مي زنه، به گوشي: هاو آر يو موسيو، تراكتورز آر پروداكشن فور پور اند ويداوت شوز. پليز اسپيك متكي، ماي آمباسادور فرام ايران.
متكي گوشي را مي گيرد. متكي گوش مي كند، متكي از جايش بلند مي شود، متكي سرخ مي شود. متكي به آن طرف مي گويد: نو، در ايز ناتينگ تو سي... گوشي را قطع مي كند.
احمدي نژاد: چاوز چي مي گفت؟ متكي: چاوز نبود، از كاخ سفيد بود. احمدي نژاد: يا امام رضا!
بار هفتم، موبايل زنگ مي زند، احمدي نژاد در حال زيارت امام رضا است، گوشي را روشن مي كند. از آن طرف: هاي! ديس ايز شان! فرام وايت هاوس.
احمدي نژاد: هلو هوگو، آر يو چاوز؟ آي ام محمود.
شان: نو، آي ام نات چاوز... ديس ايزشان، فرام وايت هاوس...
احمدي نژاد: آي ام اين ايمام ريضا، ايف يو آر نات مسلم، يو كن نات اسپيكينگ هير اين هولي ايمام رضا، گو اوت. افتر پليز، گودباي.
( احمدي نژاد با وزارت خارجه تماس مي گيرد تا برايش مترجم دائمي بفرستند.)
بار هشتم، موبايل زنگ مي زند، احمدي نژاد در لباس كردي دارد خودش را آماده مي كند كه براي سخنراني برود. گوشي را روشن مي كند. از آن طرف: هاي مستر پرزيدنت! ديس ايز رايس! كونداليزا رايس!
احمدي نژاد: هلو مادام، وي هو نات اسپيك، يس؟ آي سند لتر 17 پيج بوش دونت انسر ماي كوئسشن، فرست لتر، افتر تلفون، يو تينك يو گت وي؟ نو، وي آر مسلم اند وي هو ليدر، ايران ايزنات دانكي اين دانكي، دت يو تلفون فور پرزيدنت، آي اسپيك ويت بوش، نو ويت مينيستر. يو، متكي، آي، بوش، پارلمان، پارلمان، وي آر نات يور سروانت. وي كن گت وان يور فرست اند اند، بات گاد سي تو آس استاپ. گو گو، گوشي را قطع مي كند.
بار نهم، موبايل زنگ مي زند، احمدي نژاد گوشي را برمي دارد. هيچ صدايي نمي آيد. احمدي نژاد: مادام رايس؟ آر يو اين تلفون؟ از آن طرف: محمود! ديدي گفتم خيلي بي جنبه اي! هنوز به هيچ جا نرسيدي اينطوري با زن مردم حرف مي زني، خدا لعنتت كنه، گوشي را قطع مي كند.
بار دهم، موبايل زنگ مي زند، احمدي نژاد گوشي را روشن مي كند. از آن طرف: هاي! ديس ايز رايس! كونداليزا رايس!
احمدي نژاد: پليز تلفون متكي، يو آر نات ماي لول، ماي لول ايز بوش، گو متكي.
بار پانزدهم، احمدي نژاد در جلسه هيات دولت است. تلفن متكي زنگ مي زند، متكي: هاي! يس! ديس ايز متكي...
احمدي نژاد: كيه؟ متكي جلوي گوشي را مي گيرد: ويت ا مينيت، پليز.
متكي: اين زنيكه رايس چند بار زنگ زده، جوابش رو چي بدم؟
احمدي نژاد: بگو به خودم زنگ بزنه، من بايد با آقا صحبت كنم، بعدا جوابش رو مي دم.
متكي: بگم به خودت زنگ بزنه؟ شما باهاش انگليسي حرف مي زني؟
احمدي نژاد: بله، اونها كه فارسي بلد نيستند... ( احمدي نژاد مي خندد)
( احمدي نژاد با آقاي خامنه اي صحبت مي كند، آيت الله خامنه اي: نبايد با اينها جوري حرف بزنيم كه احساس كنند كه ما مي خواهيم حرف بزنيم، بايد جوري باشد كه چنين احساسي نكنند كه آقا بالاسرما هستند، اين را به همه آقايان هم بگوئيد.)
بار هفدهم، احمدي نژاد با لاريجاني در دفتر نشسته است، موبايلش زنگ مي زند، از آن طرف: هاي! ديس ايز رايس، كونداليزا رايس!
احمدي نژاد: شات آپ، گو اوت....
لاريجاني با تعجب به او نگاه مي كند، احمدي نژاد: آقا فرمودند...
بار بيست و يكم، احمدي نژاد در جلسه هيات دولت است. منشي تلفن را وصل مي كند. منشي: سفير آمريكا مي خواد با شما حرف بزنه، صحبت مي فرمائيد...
احمدي نژاد نگاهي به وزرا مي كند و دكمه تماس را فشار مي دهد. احمدي نژاد: هاي! ديس ايز محمود! محمود احمدي نژاد!
از آن طرف: سلام جانان! حال شما چطور است؟ من خليل زاد هستم
محمود نگاهي به بقيه وزرا مي كند: كدوم شون؟
از آن طرف: من زلماي خليل زاد هستم، سفير آمريكا در عراق، حال شما خوب است؟
محمود: هان! پس اين خليل زاد شما هستي؟ اول به اين خانم رايس بگو به تلفن دستي ما زنگ نزنه، دوم هم خود شما زنگ بزن. ضمنا ما از موضع قدرت مذاكره مي كنيم، مي فهمي؟
احمدي نژاد گوشي را محكم مي كوبد زمين....
بار سي ام، احمدي نژاد در جمكران است و شديدا گريه مي كند. موبايلش زنگ مي زند. از آن طرف: سلام عرض شد، من خليل زاد هستم.
احمدي نژاد: برو بي مرام! من باهات حرف نمي زنم.
خليل زاد: براي چه محمود جان؟
احمدي نژاد: شما مي خواي مشكل عراق و ايران و آمريكا حل بشه يا نه؟
خليل زاد: معلوم است كه مي خواهم وگرنه با شما گپ نمي زدم.
احمدي نژاد: پس چرا چهار بار در اين هفته با متكي حرف زدي، شش بار با لاريجاني، برو با همان ها توافق كن، ببين مي شه، فكر كردي به قول گفتني ما شاخ فندقيم؟
خليل زاد: شما كه تلفن ما را قطع كردي؟
احمدي نژاد: معلومه كه قطع مي كنم، باز هم قطع مي كنم، ما از موضع قدرت با شما حرف مي زنيم، الآن هم قطع مي كنم، ولي اگر به اونها زنگ زدي، خودت مي دوني. تلفن را قطع مي كند.
بار سي و هشتم، زلماي خليل زاد در دفتر كارش نشسته است. تلفن زنگ مي زند. خليل زاد: هاي! از آن طرف: هاي! ديس ايز محمود! احمدي نژاد.....
نتيجه گيري اخلاقي: همه راهها به ميز ختم مي شود، يا از اين طرف يا از آن طرف.
نتيجه گيري سياسي: يكي از راههاي حفظ قدرت اين است كه وقتي مذاكره مي كنيد چنان نشان دهيد كه انگار داريد محاكمه مي كنيد، منتهي خودتان مي دانيد كه داريد مذاكره مي كنيد.
عاشقيت پاي پنجره ياهو
بحر طويلواره در وصال ديجيتالي آق جمال و جميله خاتون
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آن قصه شنودم كه يكي مرد كهنسال و دولاپشت، به عصا و به كلاه و به لرزان سر و انگشت، زلف بر باد برفته ز سر و عشق پيرانهسري، شده اينك يهوري، بيامد سوي كافينت و برداشت كلاه و بنشست به پشت يكي دستگاه و بكرد باز مسنجر به مثال يكي تينايجر و پس تق تق و لق لق زده بر دكمهي پيسي كه چتد با يه كسي. كه يكي گفت مر او را به زنگولهي لرزانِ پر از سوز كه: !Buzz و چنان برق سهفازي بپريد از سر او كه از آن ضربهي لرزانك و جنبانك بدخيم، لعنتي بيش فرستاد به شيطان رجيم و آمد كه به زنگندهي آن بوز كذايي بگويد كه خودت و همه فاميل تو «بوز» بوَد وين چه طرز چتِش و گفتِش امروز بوَد؟ كه بيامد از آن سوي خط آن صاحب آواز يكي آيدي طناز و بكرد او چتِش آغاز به صد ناز:
jj_joon: من بود نامم جميله، خانه گويندم: «جي جي»، بس كه هستم خوش ادا، نازك خيال.
jamal_khoshtip2007: بنده هم باشم جمال، خانه گويندم به من: هي «جمجمه»! بر اين روال.
jj_joon: هه هه هه! بخورد موش شما را كه چقد بانمكيد، واقعاً كه تكيد، از كجا ميچَتكيد؟
jamal_khoshtip2007: از همين جا ناف تهرون ميچتم/ يكه و تنها و نالون ميچتم/ مرد تنهاي شبم، ياهوگوي/ هاي و هويم توي ياهو ميچتم.
بعد از آن «جيجي» ما گفت: منم لعبتكي تنگ دهان، تنگ كمر، بسته ميان، كه پزم بيش بوَد از جنيفر لوپز و روزي دو سه صد خواستگار از سر و كول و در ديوار به ستوه آورده مرا و همه را رد كنم و من ننهم هيچ محل بر همهشان كه يكي «جِنتلِهمن» بوَد لايق من. بعد از آن گفت كه: «پاپي»ام بهر من آورده فراهم، بسي مال و بسي چيزميز باحال و ملك فراوان به شمال و دو سه مليارد پول و پَله، تا نگويم به كسي: بله. و سپس شرح لب و سايز كمر داد به تفصيل كه چنينم و چنانم و من آن خوشگل ايرانم و دو سه جين ديپلم كوبلندوزي و منجوق فراوان كه بوَد رشك همه دختر تهران.
الغرض آق جمالِِ سر ذوق آمده و بر سر شوق آمده از بخت چنين، گفت كه هين: كه تو اي لعبتك بانمك و خوش سخنك، پس كي آيي اين گونه به ديدار دلك اي جيگرك؟ كه منم آخر تيپي كه «براد پيت» به نزدم چو يكي عنتر زشت است و مادر گيتي چو مرا هيچ نسرشته است. هيكلم به اذعان همه مردم و اهل محل و هم بر و بچ بوده كه بيست، در همه دارِ جهان خوشتيپتر از من نيست كه نيست. دارم اينجانب خوشتيپ بسي مال فراوان و بسي دكتري و ديپلم و مدرك هم ز فيزيك و ز عمران و هنرها و صنايع تا ساخت موشك. مختصر گويم و بيش از اينت ندهم درد سري كه منم مرد نجيب و يك كلام گلپسري.
پس از آن ساعت بسيار چتيدند و دل و قلوه به ميزان فراوان و بسي شكلك بوس و جگر و قلوه و دل ميكليكده به هم و مَلَس و نازنازي و «واي منم»بازي و فرخنده و ميمون و تيتش ساعتي بود ماماني، چنان كه اوفتد و داني.
الغرض آن دو دلافشان و خرامان و غزلخوان بگذاشتند قرار چتي، در كجا؟ توي پارك خلوتي، آنسوتَرَك بر نيمكتي. رفت آق جمالِ دلدادهي ما در سر ساعت كه بديدش ز در پارك بيامد يكي از دور مثال يك پري و چو نزديك بيامد زهرهبَري هم ز ظرافت بري و چيزكي بود به مثال عم قزي كه زده سرخاب فراوان به چه قرمزي. پس كمي هر دو دگر را چو خريدار اسب به بازار ورانداز نموده و سپس آغاز نموده:
- يا امامزاده قطور! جي جي!؟
- وا بلا به دور! جوجو!؟
كه به ناگه چو يكي سيل بلا، ز زمين و ز هوا، گشت ارشاد بيامد به آني و بگفتند:
- چه غلطها؟ به چه نسبت به چه جرأت دو نفر كرده به خلوت كه دو نامحرم و ناجنس بوَند؟ اين بوَد جرم و گناه، بي حساب و بينكاح.
پس بيامد ز زمين و ز هوا و همه جا، چترباز و غواص و كماندو و يگان ويژه و نينجا، بهر آرامش و امنيت كشور آن دو فاسقِ پُرشر بگرفتند و ببردند به محكمه، به هوار و همهمه. پس يكي قاضي اخموي نچسب، آن دو عاشق نالايق و فاسق بدذات بديد و چهره در هم بكشيد:
- چه غلطها؟ به چه نسبت؟ به چه جرأت؟ دو نفر كرده به خلوت كه دو نامحرم و ناجنس بوَند؟ اين بوَد جرم و گناه، بي حساب و بينكاح.
پس از آن حكم نموده بهر رفع اين مَفسده و شر و گناه، بنمايند نكاح. و سپس هر دو به تيپا براندند از آنجا با دگنك كه روند از پي بخت و پي تخت و پي زندگي مشترك.
الغرض يك دو سه ماهي كار آن دو به جدال و به هوار و به كشيدن گيس و سبيل و پرتش بالش و بيل، طي گشته و زندگي به كام يك نموده زهر، پس سر و دست لت و پار و دماغِ ناكار و با جيغ و هوار بسيار شدند راهي محكمه مثل همه:
- ايهاالقاضي نازنازي عادل، من از اين پير كچل كه مرا كرده مَچَل بِرَهان جان شما!
- ايهاالقاضي، ولله كه تو كارسازي، بگُشايم تو گره، من از اين مادر فولادزره، برَهان بهر خدا!
چون كه قاضي سخنان هر دو عاشق سابق بشنيد، چهره در هم بكشيد:
- چه غلطها!؟ برويد گم بشويد كه نبوده فعل من دفتر و محضر و ثبت طلاق، اي الاغ!
آري اي عزيزان! اين چنين گشت كه آن دو نوباوهي خوشبختِ «وبي» به كام دل خود اين گونه رسيدند.
دنياي وارونه!
ديروزبود يا كه پريروز
دقيقا يادم نيست
دو نفر را ديدم كه به هم عشق تعارف مي كردند!
آن يكي رد ميشد كه به ما گفت سلام !
ديگري در صف نان
شكر مي كرد و مي گفت : خدايا چقدر خوشبختم !
من فروشنده با اخلاقي ديدم
كه مرتب به همه مي خنديد !
كارمندي ديدم كه به مانند مسيح
پاي ارباب رجوعي مي شست !
همگان با احساس همگي نيك انديش
همه در مهر و وفا بي همتا
همه درخوبي و نيكي تك بودند
وجواني را ديدم كه كه پر از عقل و شعور
و متانت مي باريد از او !
دختري را ديدم چه موقر با ايمان
و زني را كه به شوهر مي گفت
شوهرم ! هيچ نمي خواهم از تو
من نمي خواهم پول
نه طلا نه ماشين
من تو را مي خواهم!! تو عزيزي در هر حال!
نيمه شب پشت چراغ قرمز
من سواري ديدم
منتظر بود
چه جالب ! قانون را رعايت مي كرد !
كارمندي ديدم كه نگفت
فعلا امروز برو تا فردا
من وزيري ديدم
كه به آواز بلند
داد ميزد : مردم !
بخدا من به شما بد كردم !
من شايسته اين پست نبودم هرگز
من پزشكي ديدم
به مريضش مي گفت من نمي دانم علت درد تو را
پيش آن دكتر ديگر برگرد
بهتراز من مي فهمد
من كسي را ديدم
پول در دست به دنبال فقيري مي گشت
من صفا مي كردم
چقدر عالم زيبايي بود
گرگ با ميش به آسايش و صلح
زندگي مي كردند
قصه هاي ننه شهرزاد به هم مي گفتند !
پادشاهي ديدم كه بدنبال رعيت مي گشت
تا كه از چهره زردش غم دل بزدايد
كاسبان با كرم و خوش رويي
بذله گويي مي كردند
به همه مردم شهر
پول تعارف مي كردند
در مريضخانه شهر
هيچ بيمار نبود
همه آسوده و سالم بودند
و همه مردم شهر
با كتابي در دست
توي هر برزن و كوي
به تفكر مشغول
الغرض عالم بسيار مصفايي بود
خوش و خرم همه جا عدل حكومت ميكرد
شهروندان همه در آسايش
وکسی مکر نميكرد
كسي حقه نمي زد
و كسي هيچ نمي گفت دروغ
نا گهان
نا گهان نعره مستانه شنيدم مي گفت :
تن لش ! بر خيز!!! چقدر مي خوابي!!!!!!
R10MessiEtoo
01-10-2007, 13:06
نوشتم اين چنين نامه به الله// فرستادم دوقبضه سوي درگاه
به نام تو که رحمان و رحيمي// خداي قادرو رب کريمي
منم فرزند آدم، پور حوا // سلامت مي کنم من ازهمين جا
همان آدم که اورا آفريدي // ولي از خلقتش خيري نديدي
ازاوّل او به راهي بس خطا رفت// به سوي کشتن و جرم و جفا رفت
زتو بخشش ازاوعصيان گري بود// زتو نرمش از اوويرانگري بود
خدايا از خودم شرمنده هستم // ازاينکه ظاهراً من بنده هستم
نياوردم به جا من بندگي را // وبالم كرده ام شرمندگي را
ندادم گوش برفرمانت اي دوست// ومي دانم كه مي گويي چه پُررّوست
زبس از آدميّت گشته ام دور// نكردم اعتنا بر لوح و منشور
لذا با عرض پوزش من ازامروز// وبا شرمندگي واز سر سوز
شوم مستعفي از شغلي كه دادي// و نام آدمي بر آن نهادي
اگر باشد جواب نامه مثبت// و استعفا قبول افتد زسويت
خدايي را در حق ّ اين خطا كار// در حق بند? مستعفي زار
به جا آور زروي لطف و ياري// كه باشد از صفات ذات باري
به جاي دستمزد اين همه سال // که بودم بنده ات باري به هر حال
عطا كن خانه اي در كنج جنّت// براي دور? خوب فراغت
بكن هم خانه ام يك حور زيبا // که تا تنها نباشم من در آنجا
چو نامه خوانده شد از سوي يزدان// ندا آمد زسوي حي سبحان
تواي« جاويد » گرچه پررّو هستي// ودست سنگ پا از پشت بستي
ولي چون برگنُه اقرار کردي// به ناداني خود اصرار کردي
قبول افتاده شد موضوع خانه// چه چيزي را دگر گيري بهانه ؟
به عزراييل گفتم تا بيايد// تورا فوراً به اين خانه رساند
بلرزيدم زنام مالک موت// چنان گويي که دارم مي کنم فوت
پريدم من زخواب خوش به يکبار//نگشتم لاجرم نائل به ديدار
رويا خانوم
19-11-2008, 10:19
اصفهان- خبرنگار كيهان:
با فتواي مراجع ديني براي اولين بار در كشور، شست وشوي و تغسيل اموات در اصفهان به صورت مكانيزه انجام خواهد شد.
مهندس «محسن رنجبر» مديرعامل آرامستان باغ رضوان شهرداري اصفهان با اعلام اين خبر و با بيان اينكه غسالي يكي از مشكل ترين شغل هاست گفت: با كسب اجازه از مراجع ديني از سال آينده شست و شوي اتوماتيك متوفا در اين آرامستان آغاز خواهد شد.
وي هدف از اتوماتيك كردن شست و شوي متوفا را ....
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
لطفا با لهجه بخونيد
-----------------------------------
- بفرمائيد!
- - ببخشيد از پريروز كه پدر بزرگمونو آورديم اينجا هنوز شسته نشده!.......
- - چند سالش بودس؟
- - چه فرقي ميكنه آقا؟
- - آخه به ترتيب سن ميشوريم. اول بزرگترها.
- - نود و سه سالشون بوده.
- - پس تأخير فوت هم داشتن!
- - بله؟
- - هيچي. عرض كونم اشكالي فني پيش اومدس. خدمت همه صاحابمرده ها معروضم كه تسمه پروانه ي دستگاه بريدس. تا ماشين راه نيفتد يدونه هم مرده نيميشد شست.
- - خب با دست بشورين مثل سابق.
- - اهه. ديگه چي؟ مكانيزش كرديم كه با دس بشوريم؟ ايولله بابا.
- - پس كي درست ميشه؟
- - نيميدونم. فعلاً كه مسئول خريدش رفتس سوريه.
- - مگه از سوريه ميخرين؟
- - نه جونم. رفتس زيارت. از اونجا كه اومد ميرد منچستر ميخرد برميگردد.
- - چند روز طول ميكشه؟
- - والله ماگزيمم فوقش از منچستر كه رسيد دوهفته ميكشد از تهرون بياد دفتر صنايع معادن اينجا كه تحويل شهرداري بشد و مهندس بياد نصبش كوند.
- - مهندس هم بايد از تهران بياد؟
- - نه خير ديگه. مهندس از آبادان مياد. مهندس حفاريس اما خب اينجور دستگاه هارم واردس.
- - تكليف پدربزرگ ما چي ميشه؟
- - هيچي. نشسته ميموند تا دستگاه راه بيفتد.
- - آخه اين درست نيست.
- - چرا درست نيست؟ مگه وقتي زنده بود چند وقت به چند وقت ميرفت حموم؟
- - راه ديگه اي نداره؟
- - نه به امامزمون. ما اجازه نداريم با دس بشوريم. حتماً باهاس اتوماتيك باشد. البته روز اول كه دستگاه خراب شد ماشين موكت شور آورديم ولي عملي نبود. ضمناً از حالا طي كنم هرشب اضافه توي سردخونه بموند اضافه چارج دارد ها.
- - دستگاه شما خرابه ما باهاس اضافه چارج بديم؟
- - ميتٌتون بيمه خرابي دستگاه دارد؟
- - نه. كسي چيزي به ما نگفت. ما هم حاضر نيستيم اضافه چارج سردخونه بديم.
- - ندين. ميٌتا با خودتون ببرين خونه. هروقت دستگاه درس شد خبرتون ميكنيم. اصلاً بگين خودش به ما زنگ بزند!
- - چرا مسخره ميكني؟!
- - مسخره نيست. جوكس. تازه ميخواستم با بابا بزرگتون يك جمله هم بسازم.
- - چقدر طول ميده تا بشوره؟
- - بستگي دارد چقذه پول بدين. كم بدين با دور تند ميشورد در 2 دقيقه. دور معمولي هم داريم. خوب پول بدين با اسلوموشن ميشورد يكدفه هم ري وايند ميكوند.
- - چي شد كه دستگاه خراب شد؟
- - واله يك بابابزرگ ديگه آورده بودن. اين كيسه كه كشيده بود مرده را. وقت برگشت، گيره ي اهرم كيسه كش گير كرده بود به دماغ ميٌت؛ تسمه پروانه بريد!
- - چرا؟
- - ميٌت رشتي بود. دستگاه جاي ديگه ديزاين شدس. اونجا ها دماغشون كوفته ايس. دماغ رشتي پيش بيني نشده بود.
- - پس چرا تسمه پروانه اش بايد از منچستر بياد؟
- - نيميدونم. هروقت اين دستگاه يك واشر كوچيكم ميخواد يك هيئت از جمهوري اسلامي ميرد به منچستر. چند تا مأمور امنيتي هم همراشونس.
- - شايد براي برنامه ديگه اي ميرن.
- - نيميدونم. من اينجا مسئول مرده شوري مكانيزه ام. كاري به برنامه ريزي هاي تروريستي رژيم ندارم. اصلاً از من نشنيده بگيرين. مرگ اين ميٌتتون فراموش كنين چي گفتم.
- - يك دستگاه يدكي ندارين واسه وقتي اين خراب ميشه؟
- - مرده تونو كفن كردين چيزي به كسي نگين.
- - زاپاس ندارين؟
- - داريم. اين خودش زاپاسس. اصليه اصلاً از كار افتادس. مراجع ديني هم صلاح نميدونن دوباره راه بيفته چون با استانداردهاي مذهبي مغايرت داشت.
- - اينو شما نميشه يك جوري تعميرش كني؟
- - والله ميشد. با جوراب نايلون زنانه مي بندمش ولي خوب كار نميكوند. لنگر ميندازه. سطل آبو كه خالي ميكند روي ميٌت موقع برگشتن شپلاق سطلو ميكوبد توي مغز اون مرحوم.
- - يا مرحومه.
- - نه. دستگاه زنشوريمون درست كار ميكوند. مال مردونه ايراد دارد.
- - نميشه از همون دستگاه ...
- - نه. معصيت دارد. ميٌت از همينجا صاف ميرد جهنم. بدون محاكمه و محشر.
- - پس هر وقت دستگاه درست شد به ما خبر بدين.
- - اطاعت. اما خيالتون راحت باشد. ميت شما ميرد به بهشت.
- - چطور؟
- - آخه روز اول كه آوردينش، اينقذه اين دستگاه اتوماتيك سطل را توي ملاجش كوبيد كه ميباس تمام گناهانش بخشوده شده باشه!
تفاوت های دخترا با خانم های مسن چیه؟
دخترا بعد از اتمام برنامه اشون می رن خونه و منتظر می شن که نامزداشون تلفن بزنه و برنامه رو اعلام کنه.
خانم های مسن خودشون برنامه رو می چینن و به شوهر می گن که چیکار کنن.
**********
دخترا می خوان که مردشون رو کنترل کنن.
خانم های مسن می دونن که اگه مردشون حقیقتاً مال اونا باشه، دیگه نیازی به کنترل کردنشون ندارن.
**********
دخترا همیشه آمار دارن که چه مدته باهاشون تماس نگرفتی.
خانم های مسن سرشون خیلی شلوغه که بفهمن شما تماس گرفتی یا نه.
**********
دخترا خیلی می ترسن که تنها بمونن.
خانم های مسن به این ایمان دارن که تنها بودن زمانی است برای رسیدن به کارهایی که وقت نکردن بهشون برسن.
**********
دخترا به مردهای خوب زیاد توجه نمی کنن.
خانم های مسن به مردهای بد زیاد توجه نمی کنن.
**********
دخترا یه کاری می کنن که شما زود بیای خونه.
خانم های مسن یه کاری می کنن که شما خودتون مایل باشی برگردی خونه.
**********
دخترا همیشه نگرانن که یه موقعی نکنه برا مردشون زیبا و جداب نباشن.
خانم های مسن می دونن که اونا برا مردشون زیبا و جذابند.
**********
دخترا سعی می کنن که زمان اضافی ای برای مردشون نمونه. (تا نرن با دوستانشون گردش و تفریح).
خانم های مسن می دونن که یکم زمان دادن به مردشون می تونه زندگی رو بهتر کنه حتی اون موقع هم اونا می تونن یکم از زمانشون رو با دوستانشون بگذرونن.
**********
دخترا فکر می کنن مردی که گریه کنه ضعیفه.
خانم های مسن وقتی با این صحنه روبرو می شن به مردشون دستمال و حوله تعارف می کنن.
**********
دخترای جوان وقتی یک مرد ناراحتشون می کنه، تلافیش رو می خوان همه مردا پس بدن.
خانم های مسن می دونن که اون فقط یک مرده که اینکار رو کرده و بقیه بی گناهن
**********
دخترای جوان وقتی عاشق یکی می شن، دیگه هیچ کس رو نمی بینن بجز کسی که عاشقش شدن! اگه از طرفشون رانده بشن، خیلی براشون سخت میشه.
خانم های مسن می دونن که اگه اونا عاشق یکی بشن، ممکن اون طرف عاشقشون نباشه. برا همین اگه یه جورایی رونده شدن زیاد به دل نمی گیرن.
**********
دخترای جوان وقتی یه مطلبی رو می خونن یا یه چیز یاد گرفتنی رو کسب می کنن، برا خودشون می ذارن و قیافه می گیرن.
خانم های مسن وقتی یه چیزی رو کسب می کنن سعی می کنن به همه خانم ها و آقایون اطرافشون منتقلش کنن.
**********
دخترای معنی کار دارم و الآن سرم شلوغه و نمی تونم حرف بزنم رو نمی دونن.
خانم های مسن سعی می کنن که در زمان های پرکار مزاحم مردشون نشن.
**********
دخترا همیشه منتظرن مورد آزار قرار بگیرن و سریع نسبت به طرفشون جبهه بگیرن.
خانم های مسن اگه همچین مسئله ای پیش بیاد سعی می کنن سریع طرفشون رو ببخشن.
**********
دخترا نسبت به طرز برخورد طرف مقابلشون حساسند.
خانم های مسن سعی می کنن طرفشون رو درک کنن.
چهار پند و نتایج اخلاقی (نخونی از دستت دفته)
پند اول
بوقلمونی، گاوی بدید و بگفت:در آرزوی پروازم اما چگونه؟ ندانم
گاو پاسخ داد: گر ز تپاله من خوری قدرت بر بالهایت فتد و پرواز کنی
بوقلمون خورد و بر شاخی نشست
تیراندازی ماهر، بوقلمون بر درخت بدید
تیری بر آن نگون بخت بینداخت و هلاکش نمود
نتیجه اخلاقی
با خوردن هر گندی شاید به بالا رسی، لیک در بالا نمانی
-------------------------------------------------------------------
پند دوم
گنجشکی از سرمای بسیار قدرت پرواز از کف بداد و در برف افتاد
گاوی گذر همی کرد و تپاله بر وی انداخت
گنجشک ز گرمای تپاله جان بگرفت و به آواز مشغول شد
گربه ای آواز بشنید، جست و گنجشک بدندان بگرفت و بخورد
نتیجه اخلاقی
هر که گندی بر تو انداخت، حتماً دشمن نباشد
هر که از گندی بدر آوردت، حتماً دوست نباشد
گر خوشی، دهان ببند و آواز، بلند مخوان
--------------------------------------------------------------------
پند سوم
خرگوش از کلاغی بر سر شاخه پرسید
که آیا من نیز میتوانم چون تو نشسته ، کار نکنم؟
کلاغ پاسخ داد: چرا که نه
خرگوش بنشست بی حرکت
روباهی از ره رسید و خرگوش بخورد
نتیجه اخلاقی
لازمت نشستن و کار نکردن بالا نشستن است
-------------------------------------------------------------------
پند چهارم
برای تعیین رئیس، اعضاء بدن گرد آمدند
مغز بگفت که مراست این مقام که همه دستورات از من است
سلسله اعصاب شایستگی ریاست، از آن خود خواند
که منم پیام رسان به شما ، که بی من پیامی نیاید
ریه بانگ بر آورد، هوا، که رساند؟ ...
من، بی هوا دمی نمانید، پس ریاست مراست
و هر عضوی به نحوی مدعی
تا به آخر که سوراخ مقعد دعوی ریاست کرد
اعضاء بنای خنده و تمسخرنهادند و مقعد برفت و شش روز بسته ماند
اختلال در کار اعضاء پدیدار گشت
روز هفتم، زین انسداد جان ها به لب رسید و سوراخ مقعد با اتفاق آراء به ریاست رسید
نتیجه اخلاقی
چون لازمت ریاست علم و تخصص نباشد، هر سوراخ مقعدی ریاست کند
رويا خانوم
25-11-2008, 09:19
صبح: تو رخت خواب.....
9 صبح: یکم وول میخوره یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون کفش های مارک دارش هنوز پاشه از پارتی دیشب
اومده زحمت در آوردنشم نکشیده....
10 صبح: مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه (الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش کارای پایان نامه اش رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!)
11 صبح : از جا میپره سمت دستشویی............ .(اگه نه که باز خوابه)
12 صبح یا ظهر: موبایلشو میبینه 99 تا میس کال 199 تا اس ام اس سرش گیج میره سونیا - رزا- سارا-بهناز -نازی-ژیلا- الناز- بیتا و.........اقدس و شوکت هم آخریاشن اوه باز زنگ میخوره؟ سایلنت بهترین راه حله!
میشه یه ساعت دیگه هم خوابید!
1 ظهر: مامان اومد دم در باز خوابه؟ پسر گلم علی جان بیدار شو مادر لنگه ظهر پاشو ضعف می کنیا! خوشگلم مامانت قوربونه ابروهای شمشیریت بره ....علی جاااااان عللللللللللللی (پتو رو میکشه)....ا....مامان!! بزار بخوابم پاشو دیگه. پرتش میکنه...
2 ظهر:ماماااااااااااااان .....ناهار
3 ظهر:مامااااان جورابام کو؟
4عصر: مامااااااااااان ....سوییچ؟؟
5 عصر: اولین اتو...(مسافرکشی صلواتی پسرا بیشتر برا ثوابش این عمل انسان دوستانه رو انجام میدن)
6 عصر:به دستور مامان میره دنبال آبجی کوچیکه کلاس زبان البته این کار هم فقط از روی علاقه به خواهر انجام میده نه برای دید زنی چشم ها مثل چراغ پلیس میگرده که کسی از قلم نیوفته البته این کار هم برای نظارت وحس انسان دوستی انجام میده و فقط کافیه یک پسر 10 ساله بیاد بیرون از کلاس خواهر پشت کنکوریشو خفه میکنه که ..آره کلاس مختلطه تو هم این همه کلاس حتما باید بیای اینجا! حالا باشه خونه حسابتو میرسم به لیدا بگو بیاد برسونیمش دیر وقته زشته..(داداش آخه اون که خونه اش 2ساعت با ما فاصله است....امان از این خواهر ها که درد برادراشونو نمی فهمن نمی دونن برادر ضون بیچاره کمک و امداد...)
7 عصر: لیدا خانم شما تشنه تون نیست؟ آبجی؟ تو چی؟ با یه آب زرشک چطورین؟
(زود خودش میخوره دوتا هم میاره میده به خواهرش و لیدا جون سریع راه میوفته یه ترمز شدید که لیدا جان نیازمند به دستمال کاغذی علی آقا هم که نقشه اش گرفت دستمال حاوی شماره موبایل رو تقدیم میکنه .....)با یه عالمه شرمندگی لیدا که خشکش زده ترجیح میده با مانتوش پاک کنه ...
8 غروب: دم خونه لیدا و لحظه فراق ....چه زود دیر می شود....!!!
9 شب: آقا این خانم برسونین به این آدرس (با آژانس خواهرو پیچوند).....
10شب: یه مهمونی کوچیک طرفای کامرانیه حیلی خلوت فقط از دور شبیه تظاهرات میمونه...
2شب:مادر کجا بودی؟ دلم هزار راه رفت .... چقدر برای پاایان نامه ات زحمت میکشی دیگه جون نمونده برات بیا یه لقمه غذا بخور جون بگیری؟ نه مامان خسته ام با لباس تو رختخواب ولو میشه (مادر: الهی مادرت بمیره باز بی غذا خوابید خدا لعنت کنه هر چی دانشگاه بچه های مردم اسیرن برا یه درس هر شب تحقیق!!!)
دنياي وارونه!
ديروزبود يا كه پريروز
دقيقا يادم نيست
دو نفر را ديدم كه به هم عشق تعارف مي كردند!
آن يكي رد ميشد كه به ما گفت سلام !
ديگري در صف نان
شكر مي كرد و مي گفت : خدايا چقدر خوشبختم !
من فروشنده با اخلاقي ديدم
كه مرتب به همه مي خنديد !
كارمندي ديدم كه به مانند مسيح
پاي ارباب رجوعي مي شست !
همگان با احساس همگي نيك انديش
همه در مهر و وفا بي همتا
همه درخوبي و نيكي تك بودند
وجواني را ديدم كه كه پر از عقل و شعور
و متانت مي باريد از او !
دختري را ديدم چه موقر با ايمان
و زني را كه به شوهر مي گفت
شوهرم ! هيچ نمي خواهم از تو
من نمي خواهم پول
نه طلا نه ماشين
من تو را مي خواهم!! تو عزيزي در هر حال!
نيمه شب پشت چراغ قرمز
من سواري ديدم
منتظر بود
چه جالب ! قانون را رعايت مي كرد !
كارمندي ديدم كه نگفت
فعلا امروز برو تا فردا
من وزيري ديدم
كه به آواز بلند
داد ميزد : مردم !
بخدا من به شما بد كردم !
من شايسته اين پست نبودم هرگز
من پزشكي ديدم
به مريضش مي گفت من نمي دانم علت درد تو را
پيش آن دكتر ديگر برگرد
بهتراز من مي فهمد
من كسي را ديدم
پول در دست به دنبال فقيري مي گشت
من صفا مي كردم
چقدر عالم زيبايي بود
گرگ با ميش به آسايش و صلح
زندگي مي كردند
قصه هاي ننه شهرزاد به هم مي گفتند !
پادشاهي ديدم كه بدنبال رعيت مي گشت
تا كه از چهره زردش غم دل بزدايد
كاسبان با كرم و خوش رويي
بذله گويي مي كردند
به همه مردم شهر
پول تعارف مي كردند
در مريضخانه شهر
هيچ بيمار نبود
همه آسوده و سالم بودند
و همه مردم شهر
با كتابي در دست
توي هر برزن و كوي
به تفكر مشغول
الغرض عالم بسيار مصفايي بود
خوش و خرم همه جا عدل حكومت ميكرد
شهروندان همه در آسايش
وکسی مکر نميكرد
كسي حقه نمي زد
و كسي هيچ نمي گفت دروغ
نا گهان
نا گهان نعره مستانه شنيدم مي گفت :
تن لش ! بر خيز!!! چقدر مي خوابي!!!!!!
اين شعر مال كيه؟ خيلي عالي گفته....
خدا را شکر کارا رو به راهــــــــه مزن غر دیگــــــــــه ناشکری گناهه
خلایق روز وشب در حال خنـــدن همه سر مست و خوش مانند بندن
بحمــــدلا کســـی مشکل نداره کسی اینجـــــــا غمی در دل نداره
همه با معرفت اهل کـــــــلاسن به فکر همدیگه نه اسکناســــــن
مث ریگ پول تو دست این و اونه دل پیرا هنوز خیلـــــــــــی جوونه
همه مرد خدا واهل دینن به جز خوبی زهم چیزی نبینن
زنا و دخترا خیلی نجیبن تموم اغنیامون دست به جیبن
هنرمندن ماشالا دخترامون الهی شکر خدا ساخته برامون
پسرهامون غیور و سر به راهن پدرهاشون براشون جون پناهن
عدالت حاکمه دانش وزیره جهالت مرده و ظلمت اسیره
خلاصه اینجاها عین بهشته فقط اون کس که اینها رو نوشته
عزیزم ناقصه عقلش دیوونس همه حرفا رو اون کرده پیش و پس
خدا را شکر کارا رو به راهــــــــه /// مزن غر دیگــــــــــه ناشکری گناهه
خلایق روز وشب در حال خنـــدن /// همه سر مست و خوش مانند بندن
بحمــــدلا کســـی مشکل نداره /// کسی اینجـــــــا غمی در دل نداره
همه با معرفت اهل کـــــــلاسن /// به فکر همدیگه نه اسکناســــــن
مث ریگ پول تو دست این و اونه /// دل پیرا هنوز خیلـــــــــــی جوونه
همه مرد خدا واهل دینن /// به جز خوبی زهم چیزی نبینن
زنا و دخترا خیلی نجیبن /// تموم اغنیامون دست به جیبن
هنرمندن ماشالا دخترامون /// الهی شکر خدا ساخته برامون
پسرهامون غیور و سر به راهن /// پدرهاشون براشون جون پناهن
عدالت حاکمه دانش وزیره/// جهالت مرده و ظلمت اسیره
خلاصه اینجاها عین بهشته /// فقط اون کس که اینها رو نوشته
عزیزم ناقصه عقلش دیوونس ///همه حرفا رو اون کرده پیش و پس
هی بهت گفتم داداش زودتر بیا و زن بگیر .... طوق لعنت را به گردن کن بکن خود را اسیر
گوش ندادی تو به حر فام رومو انداختی زمین .... خاک عالم بر سرت شد رفت جوونیت گرگ پیر
آیا میدانستید که نزدیکترین ستاره به ما یکسال نوری فاصله دارد
آیا میدانستید که انسان برای اولین بار در سال 1783 م بود که پرواز را تجربه کرد و توانست هشت کیلو متر با بالن پرواز کند
آیا میدانستید که در سال 2035 م جمیعت هند از جمیعت چین بیشتر خواهد شد و در سال 2050 م جمیعت هند به بیش از یک ملیارد ششصد ملیون نفر خواهد رسید
آیا میدانستید که جمیعت جهان تا پنجاه سال آینده از مرز نه میلیارد نفر خواهد گذشت
آیا میدانستید که که گرمترین سیاره منظومه شمسی زهره می باشد این سیاره درجه حرارت تقریباً ثابتی دارد که برابر با 462 سانتی گراد می باشد
آیا میدانستید که نقره صد ها بار بیش از سایر مواد ضد عفونی قوی تر است و ششصدو پنجاه نوع مکروب را از بین می برد
آیا میدانستید که فیل بالغ روزانه 220 کیلو گرام غذا و 200 لیتر آب مصرف میکند
آیا میدانستید که مساحت کره زمین 515 ملیون کیلو متر است
آیا میدانستید که حنجره زرافه تار صوتی ندارد و گنگ است
آیا میدانستید که پلکک زدن زنان دو برار پللک زدن مردان است
آیا میدانستید که حلزون می تواند تا سه سال بخوابد
آیا میدانستید که خوک به لحاظ فیزیک بدن قادر به دیدن اسمان نیستند
آیا میدانستید که لایه پوستی که آرنج دست را پوشیده هر ده روز یکبار عوض میشود
آیا میدانستید که تجربه نشان داده ست که مرغ با شنیدن موسیقی بزرگترین تخم را میگـــذارد
آیا میدانستید که مورچه کارگر تا پنج سال و مورچه ملکه تا بیست و پنج سال عمر میکند
آیا میدانستید که سریعترین پرنده شاهین است و میتواند تا سرعت 200 کیلو متر در ساعت پرواز کند
آیا میدانستید که در شیلی صحرایی وجود دارد که هزاران سال میشود در آن باران نباریده
آیا میدانستید که خرگوش و طوطی تنها حیواناتی استند که بدون برگشتن به عقب پشت سر خود را ببینند
آیا میدانستید که طول قد هر انسان سالم برابر هشت وجب دست خود اوست
آیا میدانستید که بدن انسان پنجاه هزار کیلومتر رشته عصبی دارد
آیا میدانستید که چشم سالم انسان میتواند ده ملیون رنگ مختلف را ببیند و از هم دیگر جدا نماید
آیا میدانستید که همه نوزادان میگو نر متولد میشوند و بعد از چند هفته بخشی از نوزادان به ماده تبدیل میشوند
آیا میدانستید که تعداد افرادی که در اثر گزندگی زنبور میمیرند بیش از افرادی استند که در اثر مار گزدگی میمیرند
آیا میدانستید که عریض ترین آبشار جهان خن در لائوس است عرضی تقریباً یازده کیلو متر و ارتفاعی بین پانزده تا بیست و یک متر دارد
آیا میدانستید بدن انسان قادر است در ظرف یک ساعت دو لیتر عرق تولد کند
آیا میدانستید که کشور تایوان از نظر موقیعت جغرافیائی در خطرناکترین نقطعه جهان قرار دارد .منظور از نظر حوادث طبیعی می باشد
آیا میدانستید برای فرار از جاذبه زمین به سرعت یازده کلیومتر در ثانیه نیاز است
آیا میدانستید که قد انسان تا 20 الی 25 سالگی و گاهی هم تا سن 40 سالگی بلند میشود و از 40 سالگی به بعد قد انسان هر دو سال حدود شش ملی متر کوتاه می شود
آیا میدانستید ده کشور پهناور جهان شامل روسیه،کانادا، چین، امریکا، برازیل، هند آرژانتین، قزاقستان و سودان می باشند
آیا میدانستید که زخمهای سوسمار چرک نمی کند زیرا خون آنها دارای ماده است که از چرک کردن زخمها جلوگیری میکند
آیا میدانستید که در بدن هر ثانیه تقریباً سه ملیون گلبول خون میمیرد ولی خوشبختانه در همان ثانیه سه ملیون گلبول سرخ در بدن ساخته می شود
آیا میدانستید که مغز بیشتر انرژی را در بدن مصرف میکنند به همین دلیل هم از سایر نقاط بدن گرمتر است
آیا میدانستید که انجیر خشک کرده شش برار انجیر تازه مقوی تر است
آیا میدانستید که اولین عکس دنیا توسط ژوزف نسیفورنی نیپس افسر متقاعد فرانسوی در سال 1827 از املاک شخصی خویش به ثبت رسانید
آیا میدانستید که سرکه قدیمیترین تیزابی است که توسط مصریان در حدود سه هزار سال قبل کشف و شناخته شد
آیا میدانستید که هر چشم مگس داراي 10 هزار عدسي ميباشد
آیا میدانستید که مقاومت موش صحرايي در برابر بي آبي بيشتر از شتر ميباشد
آیا میدانستید يک نوع وزغ وجود دارد که در بدن خود سم كافي براي كشتن دوهزار و دويست انسان در اختيار دارد
آیا میدانستید دنيا از هر پنج نفر چهار نفرش موهايش تيره ميباشد
آیا میدانستید که خرس كوالا هر گز آب نمينوشد و آب مورد نياز خود را با خوردن برگ گياهان تامين ميكند
آیا میدانستید که روزانه فقط در قاره آفريقا سه هزار نفر جان خود را در اثر مبتلا به بيماري ماراليا از دست ميدهند و سالانه فقط يک ميليون کودک در دنيا جان خود را بر اثر اين بيماري از دست ميدهند
آیا میدانستید اولـيـن تــمـاس تـلفـني ايـران سـال 1285 خـورشـيـدي در تـهـران برقرارشد
آیا میدانستید که هر فرد هنـگام غــذا خـــوردن بطور مـتـوسط 295 بار عمل بلعيدن را انجام مي دهد
آیا میدانستید که خواب كمتر از 6 ساعت و بيشتر از 8 ساعت، خطر ابتلا به ديابت را افزايش ميدهد
آیا میدانستید طولاني ترين دوران حاملگي متعلق به فيل هندی هست که ششصد روز به طول ميانجامد، بهتر است بدانيد که دروان حاملگي کرگدن نيز به چهارصد و نود روز بطول مي انجامد
آیا میدانستید که اثر سيب در بيـدار نـگـهـداشتن افـراد در شـب بـيشـتر از قـهــوه و كافئين است
آیا میدانستید که کسانی که قرمز ميپوشند از اعتماد بيشتری نسبت به خود بر خوردارند
آیا میدانستیدكه کسانی که زرد ميپوشند از زيبايی خود لذت ميبرند
آیا میدانستیدكه کسانی که لباس مشکی به تن ميکنند نمیخواهند مورد توجه قرار گيرند ولی به کمک و درک شما نیاز دارند
آیا میدانستیدكه زمانی که به کسی کمک ميکنيد اثر آن دوبار به سوی شما بر ميگردد
آیا میدانستید که داريوش براي اولين بار در ايران وزارت راه - وزارت آب - سازمان املاك -سازمان اطلاعات - سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنيان نهاد
آیا میدانستید که خون ميگوها آبي رنگ است و عنكبوتها خوني روشن و شفاف دارند
آیا میدانستید اولين تمبر جهان در سال 1840 در انگلستان به چاپ رسيد
آیا میدانستید كلمه شاهراه از راهي كه كورش کبير بين سارد پايتخت كارون و پاسارگاد احداث كرد گرفته شده است
آیا میدانستید که تنها با خوردن يك عدد گوجهفرنگي در روز نزديك به نصف نياز روزانهتان به ويتامين ث را دريافت ميكنيد
آیا میدانستید که اردني ها چاقترين مردمان دنيا را دارند، بهتر از اين را هم بدانيد که هفتاد و پنج درصد از خانومها و شصت درصد آقايون اردني چاق هستند
آیا میدانستید که اولين مردمانی كه نخ را كشف كردند و موفق به ريسيدن آن شدند ايرانيان بودند
آیا میدانستید که اصلاح صورت را اسکندر مقدوني مد کرد؟ بطوری که هرگز اصلاح نکرده به ميدان جنگ نمي رفت
آیا میدانستید اولين مردماني كه مس را كشف كرد ايرانيان بودند
آیا میدانستید اولين مردماني كه نخ را كشف كردند و موفق به ريسيدن آن شدند ايرانيان بودند
آیا میدانستید اولين ارتش سواره در دنيا توسط سام ايراني اختراع شد با 115 سرباز
آیا میدانستید اولين مردماني كه حروف الفبا را ساختند در 7000 سال پيش در جنوب ايران ، ايرانيان بودند
آیا میدانستید اولين مردماني كه شيشه را كشف كردند و از آن براي منازل استفاده كردند ايراينان بودند
آیا میدانستید اولين مردماني كه زغال سنگ را كشف كردند ايرانيان بودند
آیا میدانستید که قلب ميگو ها در سر آنها قرار دارد
آیا میدانستید که كانگوروها قادرند 3 متر به سمت بالا و 8 متر به سمت جلو بپرند
آیا میدانستید که فقط 11 درصد از جمعيت دنيا چپ دست هستند
آیا میدانستید که لاشخورها قادر به ديدن يك موش كوچك از ارتفاع 4 كيلومتري ميباشند
آیا میدانستید که اغلب مارها داراي 6 رديف دندان ميباشند
آیا میدانستید در برج ايفيل دو ميليون و نيم پيچ به کار رفته است
آیا میدانستید چين بيشتر از هر کشوری همسايه دارد، چين با سيزده کشور هم مرز است
یه دفعه دو تا هزار پا همديگر رو بغل ميکنن ميشن زيپ
---------------------------------------------------------------
يه نفر ميره جوراب فروشي ميگه آقا جوراب ميخوام فروشنده ميگه:مردونه ؟يارو دست ميده ميگه: مردونه
---------------------------------------------------------------
يه يارو زنگ ميزنه پيتزا فروشي ميگه يه پيتزا مي خواستم. فروشنده ميگه . به نام ... ؟ يارو ميگه . آخ آخ . ببخشيد .به نام خدا , يه پيتزا مي خواستم
---------------------------------------------------------------
از طرف مي پرسند چرا پرنده ها زمستان از شمال به جنوب پرواز مي کنن ؟ ميگه : آخه من امتحان كردم..... پياده خيلي راهه
---------------------------------------------------------------
پسره رو ختنه می کنن می گن باید دامن بپوشی. می گه نامردا مگه چقدشو بریدین؟
---------------------------------------------------------------
به تركه ميگن: چرا قبض آب و برقو دوست داري، ميگه: چون روش نوشته: مش ترك گرامي
---------------------------------------------------------------
دختره ميره تعليم رانندگي ... ازش ميپرسند چطور بود ؟ ميگه : بد نبود ! اما معلمش خيلي مذهبي بود. ميگن : واسه چي؟ ميگه : والا من هر كاري ميكردم هر جايي ميپيچيدم ميگفت : يا اباالفضل ...يا حضرت عباس...يا امام حسين
---------------------------------------------------------------
تست فيزيك كنكور : سرعت نور چه قدر است؟ 1- بد نيست 2- خوب است 3- الحمدالله 4- تو خوبي؟
---------------------------------------------------------------
يه نفر يه سگ فلج داشته، هر وقت دزد ميومده، سگه رو مي گذاشته توي فرغون و دنبال دزده ميدويده
---------------------------------------------------------------
اخيرا کشف کردند که حرف مورد علاقه ي دختر هاي ايراني در زبان فارسي ( پ ) و ( خ ) مي باشد، مثلا : دوست دارند که ( پول ) ( خرج ) کنند. ( پسر ) ( خر ) کنند. ( پدر ) ( خام ) کنند. ( پرايد ) ( خرد ) کنند. ( پاسپورت ) بگيرند برن ( خارج) . ( پر رو ) و ( خوشگل ) باشند و ... ادامه دارد
---------------------------------------------------------------
تست هوش : به 750 گرم میگن چی؟؟؟ ........... ميگن نیم کیلو و نیم
---------------------------------------------------------------
بر اساس جديدترين تحقيقات ، تنها 20% از مردها عقل دارند! ... مابقي همگي زن دارند
---------------------------------------------------------------
يه نکته جدی : ترجيح مي دم روي موتورسيكلتم باشم و به خدا فكر كنم تا اينكه تو كليسا باشم و به موتورسيكلتم فكر كنم - مارلون براندو
---------------------------------------------------------------
شرمنده ، بی ادبيه ولی ..... از فردا طرح قهوه ای ايرانسل در سراسر کشور : فقط با پرداخت صد هزار تومان هر گوهی ميخواهيد بخوريد
---------------------------------------------------------------
آيا ميدانستيد که بزبزه قندي اولين بز ديابتي تاريخ است !
---------------------------------------------------------------
يارو لنگ بوده با کشتي ميره سفر...وقتي برميگرده رفيقش ميگه خب سفر خوش گذشت؟؟ ميگه نه بابا همش استرس داشتم هي مي گفتن لنگرو بندازين تو آب
---------------------------------------------------------------
به يه نفر گفتن چه وقتي خيلي ضايع شدي گفت : يه روز دختر خالم بهم زنگ زد گفت: بيا خونه خاليه!! منم خوشحال شدم رفتم. در رو که باز کردم ديدم کسي نيست! دختر خالم گفت: من ميرم تو اتاق تو هم 5 دقيقه ديگه بيا تو!! منم 5 دقيقه بعد رفتم تو ديدم همه ميگن تولد تولد تولدت مبارک. بعد به طرف ميگن خب چه ربطي داشت! ميگه: اخه لخت رفته بودم تو
---------------------------------------------------------------
توصيه دخترانه : اگه يه موقع مورد حمله يک پسر قرار گرفتی شلوار اونو بکش پايين دامن خودتو بده بالا ! فکر بد نکن! آخه اينجوری تو ميتونی بدوی ولی اون نميتونه
---------------------------------------------------------------
چند نفر اکيپي ميرن کوه نوردي شب خواب بودن ديدن يکي داد مي زنه جرج جرج... ميگن: ما اينجا جرج نداريم که! خلاصه مي خوابن صبح پا مي شن ميبينن ترکه رو گرگ خورده
بني آدم اعـضـــاي يكديگــرند"
كه برخي از آنها به باقي سرند!
كمي از پزشكان از آن دستهاند
كه به كسب قدرت كمر بستهاند
"چو عضوي به درد آورد روزگار"
در آرنــــد از روزگـــارش دمـــــار!
پس از حال و احوال با دردمند
رقم هاي بالا طلب مي كنند!
مريضي اگر سرفه بنمود سخت
به تجويز ايشان ضروريست تخت-
- بخوابد شبي توي دارالشفا
دو ميليون بسُلفد بـــراي دوا !
به سركيسه كردن شدند اوستاد
بدا! آنكه كارش به ايشان فـتاد
اگر مشكلي بود، حل ميكنند
به هر نحو باشد، عمل ميكنند
و گر مشكلي حل شود با دوا
"عمل" ميكنندش در آن راستا!
به قدري بيايد به اعضا فشار
" كه عضو دگـــر را نماند قرار" !
شود مستمند او به انواع وام
به پايان رسيد اين سخن، والسلام!
...
لــذا ، اي مدير عامل بانكِ ما!
سر كيسهي وام را شُل نما!
اگر شل نكردي سرش را كمي
"نشايد كه نامت نهند آدمي"!
اشعار طنز ناصر فیض ( شوخی با حافظ )
- به آب روشن می عارفی طهارت کرد
و رفته رفته به این کار زشت عادت کرد!
- برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
لیلی آمد دم در،گفت:بیا برق آمد!
- آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنید
تا نگویند حریفان که چرا خیس آمد!
- سالها دل طلب جام جم از ما میکرد!
بی خبر بود که ما مشترک کیهانیم
- مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
گفت:دنیاشده از مشکل پر،این هم روش!
- ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
اما نه فرت و فرت! که یکبار دیده ایم!
- تو را ز کنگره ی عرش میزنند سفیر!
چرا به کنگره شعر میروی شاعر؟!
- گر شدم رفتگر بهانه مگیر
خاک راه تو رفتنم هوس است!
- در آستین مرقع پیاله کن پنهان
که چوب و غیره در آن ناگهان فرو نکنند
- اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به دستش می دهم کاری که بار آخرش باشد!
- پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
آنقدر عربده زد آبروی ما را برد!
- وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چراغ موشی دشمن کنار لیزر دوست
- چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
ولی از روی پایم خواهشاً بردار دستت را!
- من،شعر فقط گفته ام از باده و افسوس!
گل در بر و می در کف دیوید بکام است
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
البته من شاعر رو شناختی ندارم ولی خب تو مایه ی برخی کارهای طنز صلصال گیلانیه که با معشوق دعوا داره :n31:
تو غلط میکنی این گونه دل از ما ببری
سر خود آینه را غرق تماشا ببری
مرده شور من عاشق که تو را می خواهم
گور بابای دلی را که به اغوا ببری
چه کسی داد اجازه که کنی مجنونم
به چه حقی مثلن شهرت لیلا ببری
به من اصلن چه که مهتابی و موی تو بلند
چه کسی گفته مرا تا شب یلدا ببری
بخورد توی سرم پیک سلامت بادت
آه، از دست شرابی که تو بالا ببری
کبک کوهی خرامان! سر جایت بتمرگ
هی نخواه این همه صیاد به صحرا ببری
آخرین بارتو باشد که میایی در خواب
بعد از این پلک نبندم که به رویا ببری
لعنتی! عمر مگر از سر راه آوردم
که همه وعده ی امروز به فردا ببری
این غزل مال تو، وردار و از اینجا گم شو
به درک با خودت آن را نبری یا ببری
شهراد میدری
Milad4171
27-02-2015, 23:59
* الکی *
ﻧﮕﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻧﮕﺎﻫﺖ، اﻟﮑﯽ
ﻣﺜلاً رﻓﺘﻪ ﺯ ﺳﺮ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯾﺖ، ﺍﻟﮑﯽ!
.
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺻلاً ﭼﻪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻩ ﻣﯿﺎﯾﯽ ﯾﺎ ﻧﻪ
ﻣﺜلاً ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﺩﻝ ﺩﻟﻬﺮﻩ ﻫﺎﯾﺖ، ﺍﻟﮑﯽ!
.
ﻫﺮﺷﺐ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﺧﻮﺷﯽ ﺍﻭﻝ ﺷﺐ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﻢ
ﻣﺜلاً ﻏﻢ ﻧﺸﺪﻩ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯾﺖ، ﺍﻟﮑﯽ!
.
ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻫﻢ ﺍﺯ ﻗﺼﻪ ﯼ ﺗﻮ ﺑا ﺧﺒﺮﻧﺪ
ﻣﺜلاً ﻧﯿﺴﺖ ﺩﻟﻢ ﺍﻫﻞ ﺷﮑﺎﯾﺖ، ﺍﻟﮑﯽ !
.
ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺏ ﻭ ﻣﺘﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ
ﻣﺜلاً بد نشوم ﻫﺮ ﺩﻭ سه ﺳﺎﻋﺖ، ﺍﻟﮑﯽ!
نفس باد صبا آفت جان خواهد شد
عید می آید و اجناس گران خواهد شد
قیمت میوه و شیرینی و آجیل و لباس
باز سرویس گرِ فک و دهان خواهد شد
همسرم چند ورق لیست به من خواهد داد
و سرا پای وجودم نگران خواهد شد
می زنم ساز مخالف دو سه روزی اما
عاقبت هرچه که او گفت همان خواهد شد
می رسد مرحله ی سخت و نفس گیر خرید
*نوبت گند ترین کار جهان خواهد شد
کل عیدی و حقوقم به شبی خواهد رفت
بر سر جیب بغل، فاتحه خوان باید شد
هانیه نعره بر آرد که ندارم مانتو
کامران از پی او تیز دوان خواهد شد
که پدر کفش و کت و پیرهنی می خواهم
بعد از او نسترنم مرثیه خوان خواهد شد
سام هم لنگهی جوراب به پا میگوید
شستم از پنجه اش امسال عیان خواهد شد
قیمت پسته به قلب من ِآسیبپذیر
باز هم وای که آسیبرسان خواهد شد
زیر بازارچه با قیمت ماهی یا گوشت
آسمان دور سرم پُر دَوَران خواهد شد
مغز گردو شده مانند طلا مثقالی
مغزم از قیمت آن سوت کشان خواهد شد
کمرم گشت که در خانه تکانی سرویس
حالیا نوبت این فک و دهان خواهد شد
*با این قسمتش خیلی موافقم :n27:
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.