PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : صائب تبریزی



bidastar
07-06-2008, 11:25
ميرزا محمد علي، متخلص به صائب، از معروفترين شاعران عهد صفويه است. تاريخ تولدش معلوم نيست، و محل تولد او را بعضي در تبريز و بسياري در اصفهان دانسته‏اند؛ اما خاندان او مسلماً تبريزي بوده‏اند.

پدرش از بازرگانان اصفهان بود و خود يا پدرش به دستور شاه عباس اول صفوي با جمعي از تجار و مردم ثروتمند و متشخص از تبريز كوچ كرد و در محله عباس آباد اصفهان ساكن شد. عموي صائب، شمس الدين تبريزي شيرين قلم، مشهور به شمس ثاني، از استادان خط بود.

صائب در سال 1034 هـ . ق از اصفهان عازم هندوستان شد و بعد به هرات و كابل رفت. حكمران كابل، خواجه احسن الله مشهور به ظفرخان، كه خود شاعر و اديب بود، مقدم صائب را گرامي داشت. ظفرخان پس از مدتي به خاطر جلوس شاه جهان، عازم دكن شد و صائب را نيز با خود همراه بود. شاه جهان، صائب را مورد عنايت قرار داد و به او لقب مستعدخان داد

(برخي بر اين باورند كه اين لقب را درويشي به او داده است).

در سال 1039 هـ.ق كه صائب و ظفرخان در ركاب شاه جهان در برهانپور بودند، خبر رسيد كه پدر صائب از ايران به اكبرآباد هندوستان آمده است و مي‏خواهد او را با خود به ايران ببرد. صائب از ظفرخان و پدر او، خواجه ابوالحسن تربتي اجازه بازگشت خواست، اما حصول اين رخصت تا دو سال طول كشيد. در سال 1042 هـ.ق، كه حكومت كشمير به ظفرخان (به نيابت از پدرش) واگذار شد، صائب نيز به آن جا رفت، و از آن جا هم به اتفاق پدر عازم ايران شد. پس از بازگشت به ايران، در اصفهان اقامت گزيد و فقط گاهي به شهرهايي از قبيل قزوين، اردبيل، تبريز و يزد سفر كرد. صائب در ايران شهرت فراوان يافت و شاه عباس دوم صفوي او را به لقب ملك الشعرايي مفتخر ساخت.

وفات صائب در اصفهان اتفاق افتاد. سن او به هنگام وفات از 65 تا 71 گفته‏اند. آرامگاه او در اصفهان و در محلي است كه در زمان حياتش معروف به تكيه ميرزا صائب بود. تعداد اشعار صائب را از شصت هزار تا صد و بيست هزار و سيصد هزار بيت و بالاتر نيز گفته‏اند.

ديوان او مكرر در ايران و هندوستان چاپ شده است. صائب خط را خوش مي‏نوشت و به تركي نيز شعر مي‏سرود.



پس از قرن پنجم هجري، زبان شعر فارسي به همت شاعران عارفي نظير، سنايي، نظامي، مولانا، سعدي و حافظ در سبكي ويژه كه بعدها سبك عراقي ناميدندش، استحاله شد. پيش از ظهور اين بزرگان، شعر فارسي مبتني بر دريافتهاي حسي و بدوي از هستي بود.

حماسه و قصيده غالبترين انواع ادبي و در مرحله‏اي پس از اين دو، غزل عرصه بيان احساسات و عواطف شاعران موسوم به سبك خراساني محسوب مي‏شد.

سبك خراساني بر عناصري چون فخامت زبان و تصاوير شفاف و محسوس همراه با حس عاطفي غليظ بنياد گرفته بود.

جهان بيني اكثر شاعران اين دوره (به استثناي يكي دو تن) بيش از آن كه افلاكي و حقيقي باشد، مجازي و دنيوي بود. شعر فارسي با گذر از سبك خراساني و حضور و ظهور خلاق شاعراني عارف در آن، زيبايي سرشار و متعالي و ظريفي عظيم و غني و وجوهي چندگانه پيدا كرد و انديشه عرفاني غالبترين صبغه دروني آن شد.

هر كدام از بزرگان اين سبك همچون قله‏هاي تسخير ناپذيري شدند كه با گذشت ساليان دراز، هنوز سايه سنگينشان بر شعر و ادب فارسي گسترده است.

F l o w e r
07-06-2008, 11:25
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


ا

شماره 1 : یک بار بی خبر به شبستان من در آ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شماره 2 : خرابي باعث تعميـر بـاشد بينوایـان را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شماره 3 : نخل قد تو هم آغوش بلا کرد مرا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شماره 4 : ز آه سرد پروا نیست عشاق بلاکش را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شماره 5 : متاب از کشتن ما ای غزال شوخ،گردن را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شماره 6 : فکنده ایم به امروز کار فردا را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شماره 7 : در آتش است نعل،نسیم بهار را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ب

شماره 8 : در شب وصل تو مي لرزد دلم چون آفتاب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شماره 9 : چهره ی نو خط آن تازه جوان را دریاب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شماره 10 : از خدا دانش و آسایش و اقبال طلب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ت

شماره 11 : در طریق عشق هر جا می گذاری پا،سر است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شماره 12 : خار خاری که زرفتار تو در دل مانده است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شماره 13 : گرمي آتش این بادیه از خرمن ماست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شماره 14 : روی کار دیگران و پشت کار من یکی است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شماره 15 : فلک نیلوفر دریای عشق است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شماره 16 : از زر و سیم جهان پاس نظر باید داشت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ح

شماره 17 : از بس مکدرست در این روزگار صبح ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

د

شماره 18 : شد ز سرگرداني من بس كه حيران گردباد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شماره 19 : درد دل تند شود ورد زبان می گردد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

س

شماره 20 : يارب اين جان هاي غربت ديده را فرياد رس ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ه

شماره 21 : به ساغر نقل كرد ازخم، شراب آهسته آهسته ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

~~~

گؤر،جاهان شاهینا شؤکت ایله عیزّت وئریلیب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
عاشیقین قانینی وصمه لی قاشین نیهان ایچر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چیخاردی خط،منم زؤلف مؤبتلاسی هنوز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غمی باشدان آشانین اولماز ئولؤمده ن حذری ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در آتش است نعل،نسیم بهار را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چو دیگران نه به ظاهر بود عبادت ما ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ز نامردان، علاج درد خود جستن بدان ماند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نداد عشق گریبان به دست کس ما را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])




بروز رسانی تا پست: 42#

bidastar
07-06-2008, 11:26
در اين سبك، برخلاف جهان حسي و ملموس سبك خراساني، شعر پاي در وادي مفاهيم انتزاعي گذاشت. به گونه‏اي كه شاعران بزرگ، متفكران بزرگي نيز بودند.

در همين دوران بود كه غزل فارسي با دستكار بزرگاني چون خافظ و سعدي به اوج حقيقي خويش نزديك شد.

پس از قرن هشتم هجري اغلب شاعران، جز حفظ سنت و حركت در حد و حدود و حاشيه آثار گذشتگان گامي فراپيش ننهادند. از قرن نهم به بعد، گروهي از شاعران ـ در جستجوي راهي تازه ـ كوشيدند تا شعر خود را از تقليد و تكرار رهايي بخشند.

كوششهاي اين گروه در بيان صميمانه و صادقانه حس و حال دروني و زباني سهل و ساده و دور از تكلف و مناظره عاشق و معشوق خلاصه شد.

از شاعران اين گروه كه در تذكره‏ها با عنوان شاعران «وقوعي» و يا مكتب وقوع نام برده مي‏شوند، كساني همچون بابافغاني، وحشي بافقي، اهلي و هلالي از بقيه معروفند.

آثار شاعران مكتب وقوع اگر چه در كنار آثار ديگر سبكها اهميتي درخور پيدا نكرد، اما همچون پل ارتباطي بين سبك عراقي و سبك هندي زمينه‏اي براي پيدايش «طرز نو» بود. مرور اين دو بيت از وقوعي تبريزي (از شاعران سبك وقوع) خالي از فايده نيست:

زينسان كه عشق در دلم امروز خانه ساخت

مي‏بايدم به درد دل جاودانه ساخت

چون مرغ زخم خورده برون شد ز سينه دل

آن بال و پر شكسته كجا آشيانه ساخت؟



از آغاز قرن دهم هجري تا ميانه قرن دوازدهم هجري، شعر فارسي رنگ و بويي ديگر به خود گرفت و شاعران معيارهاي زيبا شناختي جديدي را مبناي آفرينش آثار خود كردند و به كسب تجربه‏هايي تازه پرداختند كه بعدها اين «طرز نو» به سبك هندي معروف شد.

از مهمترين علل نامگذاري اين شيوه به سبك هندي، مهاجرت بسياري از اين شاعران به سرزمين اسرار آميز هند بود. محققان دلايل بسياري بر علت مهاجرت شاعران ايراني به هند، ذكر كرده‏اند؛ از جمله استاد گلچين معاني مهمترين اين عوامل را در «خروج شاه اسماعيل اول، سختگيريهاي شاه تهماسب، فتور ارباب مناصب در زمان شاه اسماعيل دوم، قتل عام شاهزادگان كه مروج و مربي شاعران بودند، فتنه‏هاي پياپي ازبكان، ... دعوت شاهان هند از ايشان، همراهي سفيران ايران، رنجش و ناخرسندي... آزردگي از خويشان يا همشهريان، درويشي و قلندري، پيوستن به آشنايان و بستگان خود كه در آن سامان مقام و منصبي داشته‏اند، سفارت، تجارت، سياحت. عياشي و خوشگذراني، ناسازگاري روزگار، پيدا كردن كار، راه يافتن به دربار هند و ...» مي‏داند.

در هر صورت، زبان فارسي كه سالها پيشتر از ورود اين شاعران به هند در آن ديار گسترش يافته بود، با حضور اين طوطيان شكرشكن، جاني دوباره و رونقي بسزا گرفت. بسياري از حكام و پادشاهان هند از علاقمندان شعر و ادب پارسي به شمار مي‏رفتند. حمايت اين پادشاهان از شاعران فارسي زبان و تأثير محيط و فرهنگ بومي هند، بر ذهن و ذوق اغلب آنان تأثيراتي خاص به جاي گذاشت.

زادگاه «طرز نو» ايران بود؛ اما اين شيوه در هند رشد و نمو كرد و شكل كمال يافته خود را بازيافت.

شاعران بزرگي همچون صائب، كليم، طالب، عرفي و ... از مهاجريني بودند كه به طور مستقيم و از نزديك، محيط و فرهنگ هندي را آزمودند و تجربه كردند.

علاوه بر اينان بزرگاني چون بيدل دهلوي، غني كشميري و غالب دهلوي، شاعراني هندي الاصل فارسي زباني بودند كه در دوره متأخر اين سبك ظهور كردند و نگاهي سبگ شناسانه به آثارشان حكايت از چيرگي مفرط ذوق و فرهنگ هندي بر آثارشان نسبت به شاعران گروه اول دارد.

bidastar
07-06-2008, 11:27
هر شاعر در افق خاصي از هستي قادر به كشف و دريافت لحظات و حالات شاعرانه زندگي است. سبك و شيوه هر شاعري در سرودن شعر نيز، شيوه‏اي منحصر و يگانه است؛ چرا كه آفاق درك و دريافتهاي شهودي و كشفي شاعران با يكديگر متفاوت است.

از طرفي به دليل آن كه همواره گروهي از شاعران در يك دوره معين تاريخي و در يك جامعه زندگي مي‏كنند و تحت تأثير عوامل مشترك همچون روح حاكم بر انديشه‏هاي رايج در آن زمان و مسائل اجتماعي و... قرار مي‏گيرند، زبان شعر يك دوره، صاحب ويژگيها و مؤلفه‏هايي مي‏شود كه در آثار شاعران آن عهد مشترك است.

معمولاً اين ويژگيها و مؤلفه‏هاي مشترك را در زيرمجموعه سبكهايي كه به سبكهاي دوره‏اي موسوم است، بررسي مي‏كنند.

در واقع، اطلاق نام واحد سبك خراساني، سبك عراقي و سبك هندي بر آثار شاعران در محدوده‏هاي معين تاريخي فقط با توجه به اشتراكاتي كه در زبان شعر جميع آنها وجود دارد، ممكن و ميسر مي‏شود.

البته، عناصر مشترك موجود بايد در بسامدي بالا در آثار يك گروه از شاعران تكرار شود تا امكان نامگذاري و طبقه‏بندي آنها وجود داشته باشد. باري، آثار هر شاعر در عين آن كه قابل طبقه‏بندي در يك سبك دوره‏اي مشخص است، سبكي ويژه و منحصر و فردي را نيز داراست. سبكي يگانه كه همچون خطوط انگشتانش، امضاي اثر او به شمار مي‏رود. چرا كه سبك و زبان آيينه احوال آفاقي و انفسي شاعرند... .

اينك، به برخي از مهمترين عناصر و ويژگيهاي سبكي و زباني شعر صائب كه به صورتي گسترده و با بسامدي بالا در شعر وي و معاصرانش وجود دارد، اشاراتي هر چند مختصر مي‏كنيم:

1 ـ گرايش كلي زبان شعر از شيوه فخيم عراقي (زبان خواص) به سمت زباني صميمي و مردمي است (زبان عوام) معيارهاي زيبايي شناختي به طور كلي با دوره پيشين متفاوت است و شاعران در نسبتي متوازن با پسند مردم شعر مي‏سرايند. فخامت و استواري زبان چندان جايگاه مهمي در شعر اين عصر ندارد. اصطلاحات و تعبيرات عاميانه در بي‏پيرايه‏ترين شكل زباني خود، بي‏تكلف و رها در شعر حضور مي‏يابند.

ظهور شاعراني از بطن جامعه همچون صاحبان حرفه‏ها و پيشه‏ها و رهايي شعر از سيطره دربارها به معنايي كه در دوره‏هاي پيشين وجود داشت و همچنين دوري از روش اهل فضل و مدرسه را مي‏توان از مهمترين محركها و انگيزه‏هاي ايجاد چنين حركتي در زبان شعر اين دوره دانست:

بلبل رنگين نوايي بر سر كار آمده است

آب و رنگ تازه‏اي بر روي گلزار آمده است

وقت گلشن خوش كه گلريزان ابر رحمت است

چشم پل روشن! كه آب امسال سرشار آمده است



گوش تا گوش زمين از گفتگوي ما پر است

تا خط بغداد اين جام از سبوي ما پر است

bidastar
07-06-2008, 11:29
2 ـ عنصر خيال در شعر صائب و شاعران سبك هندي از مهمترين عناصر سبكي است و حضوري گسترده و متنوع در شعر اين شاعران دارد. صورتهاي گوناگون بياني تخيل، همچون تشبيه، استعاره، كنايه و تمثيل در بسامدي بالا در آثار صائب و ... به چشم مي‏خورد. حضور تخيل در شعر اين شاعران گاه عناصر ديگري همچون عاطفه شاعرانه را تحت الشعاع خود قرار مي‏دهد و از فروغ آن مي‏كاهد.

تصويرسازيهاي درخشان، بهره‏گيري مفرط از نوعي استعاره كه جاندار انگاري اشيا و شخصيت بخشيدن به آنها مهمترين هدف آن به شمار مي‏رود و امروز تشخيص ناميده مي‏شود و گشودن پنجره‏هاي خيال به سمت آفاق تازه و شعر شاعران طرز نو را سرشار از چشم اندازهاي بديع و رنگين و لحظات خيال انگيز كرده است:

شب كه سرو قامت او شمع اين كاشانه بود

تا سحرگه برگريزان پر پروانه بود



مهر را سوختگان بوته خاري گيرند

ماه را زنده‏دلان شمع مزاري گيرند



سحرگه چهره خورشيد را به خون شستند

گليم بخت من از آب نيلگون شستند

خبر كبوتر چاه ذقن به بابل برد

تمام بابليان دست از فسون شستند



شستم به خون ز صفحه دل، مهر آسمان

زان دشنه‏ها كه بر جگر آ‏فتاب زد

3 ـ ايجاز: اشتياق به آوردن مضامين نو و معاني بيگانه و پرداخت آن در يك بيت در لفافه‏اي از هنرهاي بياني (به ويژه استعاره) منجر به ايجازي فوق العاده (و گاه مخل) در اشعار نوپردازاني نظير صائب، كليم، غني، بيدل و... شده است.

4 ـ ارسال المثل و تمثيل: ارسال المثل، آوردن ضرب المثلي در شعر به عنوان شاهد مثال است. اين صنعت مورد توجه صائب و شاعران سبك هندي بود. اما نكته جالب اين است كه بسياري از مصرعهاي برجسته اين گروه از شاعران و به ويژه صائب به خاطر دلنشيني و مقبوليت خاصش در بين مردم در زمان شاعر و پس از او به صورت ضرب المثلهاي رايج زبانزد اهل كوي و برزن مي‏شد.

... اما تمثيل كه از ويژگيهاي عمده اين سبك به شمار مي‏رود، چنان است كه شاعر در يك مصرع، مطلب و مضموني اخلاقي يا عرفاني كه معمولاً انتزاعي است، بيان مي‏كند و در مصرع دوم با ذكر مثالي از طبيعت، اشيا و يا آوردن تصويري محسوس، دليلي براي اثبات آن مي‏آورد. در برخي از اين تمثيلها، گاه دو مصراع به لحاظ نحوي كاملاً مستقلند و هيچ حرف ربط يا شرطي آن دو را با يكديگر پيوند نمي‏دهد. تمثيلات شعر صائب كليم و بيدل از معروفترين تمثيلات شعر فارسي است:

من از بي‏قدري خار سر ديوار دانستم

كه ناكس كس نمي‏گردد از اين بالانشينيها



ظالم به ظلم خويش گرفتار مي‏شود

از پيچ و تاب نيست رهايي كمند را



ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم

موجيم كه آسودگي ما عدم ماست



جسم خاكي مانع عمر سبك رفتار نيست

پيش اين سيلاب كي ديوار مي‏ماند به جا

5 ـ تأكيد بر استقلال واحد بيت در غزل: غزل سبك هندي مبتني بر واحد بيت است. شاعران اين سبك به ابيات يك غزل، به لحاظ محتوا و مضمون چنان استقلالي مي‏بخشند كه غزل به صورت مجموعه‏اي از مضامين متنوع و متفاوت درمي‏آمد. ابياتي كه فقط با ضربآهنگ قافيه‏ها و تكرار رديفها، از نظر موسيقيايي صورت نظمي پريشان به خود مي‏گرفت. اگر چه ساختار شعر فارسي از آغاز بر بنياد ساختار شرقي وحدت در عين كثرت بود، اما در سبك هندي اين ساختار به صورتي افراطي به تفرد ابيات گرايش يافت و وحدت دروني به سرحد صورت قالب و پيوند قافيه و رديف تقليل پيدا كرد.

ريشه‏هاي استقلال ابيات در غزل فارسي را به صورت متشخص در غزل حافظ و شيوه مضمون پردازانه وي مي‏توان بازجست. (مثل همه ويژگيهاي ديگر شعرش در عين اعتدال و ظرافت.)

ظهور مفرط اين پديده در سبك هندي را مي‏توان در اصرار شاعران اين سبك به آوردن مضامين نو و برجسته دانست؛ به گونه‏اي كه هر مضمون در نهايت ايجاز در يك بيت گنجانده مي‏شد و شاعر بناچار تمام كوشش خود را صرف پروراندن مضمون مورد نظر خويش در يك بيت مي‏كرد و ابياتي با مضامين مختلف و گاه متناقض اما با وزن و قافيه و رديف مشترك در يك غزل مي‏سرود.

bidastar
07-06-2008, 11:29
مصرع برجسته به گفته صائب چون تير شهاب، جگر سوز و در يادها ماندني بود و ديگر اين كه، شاعران طرز نو دوستدار آن بودند كه اشعارشان در لايه‏هاي مختلف اجتماع نفوذ كند و زبانزد و ضرب المثل كلام خاص و عام باشد. صائب فرموده است:

بر زبانها وصف قد دلستان خواهد دويد

مصرع برجسته برگرد جهان خواهد دويد

6 ـ گستره وسيع واژگاني و تركيبات و ...

7 ـ بسامد بالاي رديفهاي اسمي در شعر صائب، از ديگر مميزات شعر او به سبك موسوم به هندي است. رديفهاي اسمي از علل عمده توسع خيال در شعر است؛ چرا كه شاعر ناچار مي‏شود در هر بيت به تصويرسازيي كه به نوعي با رديف ارتباط دارد، بپردازد؛ رديفهايي نظير: رقص، خط، شمع، حرف، گل، صبح، رنگ و آفتاب مكرر مورد استفاده صائب است و يك رديف مشترك، مضامين گوناگون و تصاوير متنوعي را به همراه خود يدك مي‏كشد:

از بس مكدرست در اين روزگار صبح

از دل نمي‏كشد نفس بي‏غبار صبح

رخسار نو خط تو خوش آمد به ديده‏اش

از شب كشيده سرمه دنباله‏دار صبح

گلدسته بهشت برين، روي تازه است

برگ شكوفه‏اي است از اين شاخسار صبح

تر مي‏كند به خون شفق نان آفتاب

از راستي، چه مي‏كشد از روزگار صبح



سنت تتبع و تأمل در اشعار پيشينايان از آغاز طلوع شعر دري، در بين شاعران فارسي زبان وجود داشت. بسياري از شاعران علاوه بر مطالعه آثار شعر فارس به تأمل در اشعار شاعران عرب زبان نيز همت مي‏گمارند. صائب نيز از شاعراني بود كه به مطالعه آثار و دواوين گذشتگان و معاصرينش ارزش و اهميتي فوق العاده مي‏داد.

درنگ در آثار شاعران بزرگ درگذشته، علاوه بر دانش ادبي، آگاهي از ظرايف سبكهاي فردي شاعران را بر يكديگر ممكن مي‏ساخت و از طرفي، شعر فارسي در دايره سنتي خويش در نحله‏ها و سبكهاي مختلف، هر بار از نو حياتي دوباره مي‏گرفت.

مطالعه آثار معاصرين گاه به نوعي داد و ستد ادبي (و يا گفتگو) منجر مي‏شد. جواب دادن به شعر يكديگر تفنني از اين دست بود. شاعران نوپرداز سبك هندي، با وجود نوآوريها و هنجارشكنيهاي خاص سبكي خود، ثمره سنت بالنده شعر فارسي بودند كه هيچ گاه نوآوريهايشان به طور مستقيم در تعارض با اشعار گذشتگان درنيامد.

كوشش اصلي شاعران اين سبك به طور مستمر صرف گريز از طرز تلقيهاي قالبي و تكراري از شعر و نگاه نو به هستي شد... .

نظري گذرا به ديوان صائب نشان مي‏دهد كه اين شاعر بزرگ چه مقدار تتبع و تأمل در آثار شاعران متقدم و معاصر خود داشته است:

فتاد تا به ره طرز مولوي، صائب

سپند شعله فكرش شده‏ست كوكبها



اين جواب آن غزل صائب، كه مي‏گويد كليم

هر چه جانكاه است در اين راه، دلخواه من است



ز بلبلان خوش الحان اين چمن صائب

مريد زمزمه حافظ خوش الحان باش



صائب از درد سر هر دو جهان باز رهي

سر اگر در ره عطار نشابور كني



اين غزل را از حكيم غزنوي بشنو تمام

تا بداني نطق صائب پيش نطقش الكن است



شعر صائب حامل حكمتي ويژه است. به عبارتي، صائب به ديده‏اي حكيمانه شاهد اوضاع جهان است. اما اين حكمت حاصل سير و سلوكي عرفاني به معناي خاص آن نيست و همچنين اين حكمت نتيجه شاگردي انديشه‏ورزان و فيلسوفان و استادان مدرسه نيست؛ بلكه برخاسته از فطرت و حدت هوش شاعر و برآمده از نوعي غور و تأمل آزاد در پديده‏هاي گوناگون هستي است.

صائب به تماشا و تفريح جهان آمده است و در اين تماشا، ديدنيهاي طبيعت را با برخي از مفاهيم و مضامين موجود در زندگي انساني برابر مي‏نهد و مفاهيم ملموس و روزمره را كه هر انساني دائماً در گيرودار با آنهاست، برجسته مي‏كند و با نيروي تخيل شگفت انگيزش، آنها را با تصاويري محسوس و در دسترس پيوند مي‏دهد؛ پيوندي كه محصول آن عبرت است و ميوه‏اش حكمت؛ حكمتي كه ريشه در ذوق هنرمندانه و هوش نكته ربا دارد.

شعر وي با عموم مخاطبان ارتباط برقرار مي‏كند و اين ارتباط به قدري صميمي است كه مخاطب احساس مي‏كند به مضمون انديشه شاعر پيشتر مي‏انديشيده است؛ اما توان بيان آن را در خود نمي‏يافته است. صائب به اقتضاي سنت شعر فارسي غير از مضامين متنوع و بديع از مضامين و مفاهيم عرفاني به گشادگي تمام بهره مي‏گيرد. اين مفاهيم در شعر صائب بيشتر از نوع كسبي هستند و نه كشفي و انديشه‏هاي عرفاني صائب اغلب برخاسته از عرفاني نظري است. زبان راز محمل شهود و كشف عارفان و شاعران عارف است؛ آن چنان كه در شعر حافظ، مولوي و ... شاهد آنيم. حال آن كه وجه مميز زبان شعر صائب در بهره‏گيريهاي مفرط او از استعاره و تمثيل است.

t.s.m.t
03-10-2008, 21:05
غزل صائب بامعنی

t.s.m.t
12-10-2008, 23:50
یک بار بی خبر به شبستان من در آ
چون بوی گل،نهفته به این انجمن در آ
از دوریت چو شام غریبان گرفته ایم
از در گشاده روی چو صبح وطن در آ
تا چند در لباس توان کرد عرض حال
یک ره به خلوتم به ته پیرهن در آ
خونین دلان ز شوق لقای تو سوختند
خندان تر از سهیل به خاک یمن در آ
مانند شمع،جامه ی فانوس شرم را
بیرون در گذار و به این انحمن در آ
دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است
بند قبا گشوده به آغوش من در آ
آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست
ای سنگدل به صائب شیرین سخن در آ

vahide
13-10-2008, 22:35
میرزا محمد علی فرزند میرزا عبدالرحیم بازرگان تبریزی متخلص به صائب و معروف به میرزا صائب بین سالهای 1000-1007 هجری در تبریز به دنیا آمد.
صائب از خاک پاک تبریز است ----- هست سعدی گر از گل شیراز


در 1012 هجری که شاه عباس قلعه تبریز را فتح کرد،پدرش همراه عده ای از بازرگانان ثروتمند از تبریز به اصفهان آمد تا سیاست جدید شاه عباس را که می خواست پایتخت تازه بنیان صفوی را با ثروت و فعالیت بازرگانان رونق
دهد، تحقق یابد. محمد علی در این شهر پرورش یافت و بزرگ شد، در آغاز جوانی به سفر حج مشرف شد و پس از زیارت خانه خدا به آستان بوسی حضرت رضا علیه‌السلامتوفیق پیدا کرد.
شکرالله که بعد از سفر حج صائب ----- عهد خود تازه به سلطان خراسان کردم


وقتی به اصفهان برگشت و مدتی در آنجا اقامت کرد،قصد سفر هند کرد. بر خلاف میل پدر و خانواده پایتخت ایران را ترک و راهی هند شد.

در سال 1034 از اصفهان بیرون رفت. آنچه با خود از وطن می برد دفتر شعری بود که وقتی به کابل رسید ،به خدمت ظفر خان والی آنجا رسید و در سایه دوستی و اکرام او آرامش یافت ،به مرتب کردن آن پرداخت و اولین دیوان اشعار خود را سامان داد.

چو زلف سنبل اوراق من پریشان بود
نداشت طره شیرازه روی دیوانم
تو غنچه ساختی اوراق باد برده من
و گرنه خار نمی ماند از گلستانم

در سال 1042 که ظفرخان به امر شاهجهان به نیابت پدرش حاکم کشمیر شد، هنوز صائب و پدرش در هند بودند و ظفرخان را در کشمیر همراهی می کردند، آنان پس از مدتی اقامت در کشمیر عازم ایران شدند. اقامت او در هند حدود نه سال طول کشید.

صائب شهرهای مشهد، قم، کاشان، اردبیل، تبریز را سیاحت کرد، سفری هم در رکاب شاه عباس ثانی به مازندران رفت و صفای این ناحیه بخصوص شهر اشرف (بهشهر) را ستود. در قم به دیدن مولی عبدالرزاق لاهیجی متخلص به فیاض رفت و این دیدار به دوستی انجامید و در سفر کاشان با ملا محسن فیض کاشانی ملاقات و مشاعره کرد.

سال های عمر او به استناد این بیت هشتاد یا متجاوز از هشتاد سال بود.

دو اربعین بسر آمد ز زندگانی من
هنوز در خم گردون شراب نیم رسم

سال وفاتش به نقل از محمد بدیع سمرقندی که سه سال پس از وفات او به اصفهان آمده و قبرش را زیارت کرده است 1087 هجری قمری می باشد. قبر صائب در باغچه ای در اصفهان -در خیابانی که به نام او نامگذاری شده است -قرار دارد.

vahide
13-10-2008, 22:41
غزل

يارب اين جان هاي غربت ديده را فرياد رس
روح هاي گلِ به رو ماليده را ماليده را فرياد رس

با كمند جذبه اي ، اي آفتاب بي نياز
سايه هاي بر زمين چسبيده را فرياد رس

از كشاكش هاي بحر اي ساحل آرام بخش
اين خس و خاشاك طوفان ديده را فرياد رس

مي شود از قطع، راه عشق هردم دور تر
رهروان اين ره خوابيده را فرياد رس

اي بهار عشق كز رخسارت آتش مي چكد
اين ز سرما ي هوس لرزيده را فرياد رس

اي كه كردي از صدف، گهواره ي د‍ّ ر يتيم
اين گهر هاي به گل چسبيده را فرياد رس

بلبلان ، گل ها ز باغ كامراني چيده اند
اين گل از باغ جهان ناچيده را فرياد رس

در جهان پر ملال اي كيمياي خوش دلي
رحمتي كن صائب غم ديده را فرياد رس

تفسیر

خورشيد زردآلويي بزرگ است . كودك نخ زردآلو را گرفت و مثل بادبادك به دنبال خود توي كوچه ها برد.
آيا خورشيد يك زرد آلوست يا ماييم كه در بستر زبان جهان را تا بي نهايت باز مي نماييم و از منظر شعر، امكانات آن را متجلي مي سازیم. چنين است كه گاه با گاز زدن به زرد آلو، ممكن است طعم خورشيد را مجسم مي كنيم . شعرنيز گاه هيجاني ست براي بر انگيختن زبان تا امكان بي پايان هستي را باز مي نمايد.
تركيب ( روح هاي گلِ به رو ماليده) در اين غزل صائب ،‌ يكي از آن امكانات هيجان انگيز است كه در زبان آفريده مي شود .تعبيري آشنايي زدوده از انسان كه جوهر زيبايي شناختي شعر او را متجلي مي كند. كالبدي ناپيدا و شبح گون كه به رويش گل ماليده اند. تصويري كه از اين تعبير حاصل مي شود ،‌ لايه اي گل خشك شده به هيئت انسان است. گلي معلق مانده در هوا كه بي هيچ اتصالي راه مي رود و شايد سخن مي گويد .اين تركيب همچنين يادآور سوگ و مصيبت است . غوغايي كه در آن مردمان گل به روي خود مي مالند تا نشاني از حسرت و خاكساري شان باشد. اين دو تصوير يعني مجسمه ي گليِ توخالي انسان و سوگوار گل به روي ماليده در ذهن به هم مي آميزند و ديزالو مي شوند و امكان تازه اي براي بازتوليد معنا فراهم مي آورند. اين گِل معلق در هوا ، سوگوار چيست ؟ چرا اين قالب گلي برايش تنگ و ناگوار مي نمايد؟ مصرع دوم تمام ابيات اين غزل حاوي تعبير دگرگونه از انسان و اسارت هاي اوست .

منبع : کانون ادبیات ایران

vahide
13-10-2008, 22:49
صائب مردی دیندار و معتقد به فرایض و سنن اسلامی بوده است. مذهب او شیعه دوازده امامی است. بعیدنیست که به جهت علاقه و ارادت شدید به مولانا جلال الدین بلخی که در حدود صد غزل به استقبال وی رفته است دچارشور و حالی آشکارشده و از مولانا به «ساغر روحانی»، «آدم عشق»، «مرشد روح»، «شمس حقیقت» و امثال اینها تعبیر کرده است. مثل این بیت:

از گفته مولانا مدهوش شدم صائب
این ساغر روحانی صهبای دگر دارد

در اینکه صائب با آن همه ابیات بلند عارفانه مرد روشن بینی است شکی نیست ولی آیا او صوفی بوده و طریقه ای هم داشته است، نمی توان نظری ابراز کرد زیرا سندی در دست نیست. تنها می گوییم که عرفان صائب، عرفان الهی است.
شماره ابیات او را به اختلاف از هشتاد تا سیصد هزار نوشته اند به علاوه که بیست هزار بیت ترکی هم به او منسوب می دانند.

صائب به شهادت اشعار خود و قول معاصرانش مردی فرشته خو، کم آزار و متواضع بوده، تمام تذکره نویسان از محامد او سخن گفته اند. خوش طینتی او بقدری است که همه شعرای معاصر را در اشعار خود به نحوی مورد ستایش و تشویق قرار داده است و در دیوان وی شاید به بیش از نام پنجاه شاعر برسیم که شعرشان را استقبال کرده و از آنان با تجلیل و محبت نام برده است.

صائب از معدود شاعرانی است که در زمان حیات، آوازه ی سخنش قلمرو زبان دری (ایران، هندوستان، عثمانی) را فتح کردو مشتاقان سخنش از دور و نزدیک و برخی پای پیاده به اصفهان می شتافتند تا به دیدار او برسند. نویسندگان تذکره های نصرآبادی، قصص خاقانی، سرو آزاد، کلمات الشعرا همه استادی او را ستوده اند.

*****
شعر

خـرابــي بـاعـث تـعمـيــر بـاشـد بـيـنـوايـان را
كه كوري كاسه ي دريوزه مي گردد گدايان را

كند با سخت رويان ، چرب نرمي بيشتر دوران
بود بـا استـخـوان پـيـوند ديـگر مـوميـايـي را

نـبـاشد يك قـلم تاثـيـر بـا آه هـوسنـاكان
به خون رنگين نگردد بال و پر تير هوايي را

vahide
13-10-2008, 22:56
غزل

به ساغر نقل كرد ازخم، شراب آهسته آهسته
بر آمد از پس كوه آفتاب آهسته آهسته

فريـب روي آتـشنـاك او خـوردم ندانـستم
كه خواهد خورد خونم چون كباب آهسته آهسته

ز بس در پرده ي افسانه با او حال خود گفتـم
گران گشتم به چشمش همچو خواب آهسته آهسته

كباب نازكِ دل ، آتش هموار مي خواهد
بر افكن از عذار خود ، نقاب آهسته آهسته

سرايي را كه صاحب نيست،‌ ويراني ست معمارش
دل بي عشـق مي گردد خـراب آهسته آهسته

مكن تعجيل تا از عشق رنگي بر كند كارت
كه سازد سنگ را لعل ، آفتاب آهسته آهسته

به اين خرسندم از نسيان روز افزون پيري ها
كه دل مي برد ياد شبـاب ، آهسته آهسته

دلي نگذاشت در من وعده هاي پوچ من صائب
شكست اين كشتي از موج سراب آهسته آهسته

************
تفسیر

صورخيال انگيز از زنده ترين وجوه زيبايي شناختي زبان و صنايع ادبي ست كه در فراسوي زمان و مكان جادوي خود را حفظ مي كند. تصاويري كه در نهايت بديهي بودن ،‌ بديع و غافلگير كننده اند ، و اين چيزي نيست جز كاركرد جوهر ادبي زبان شعر كه با آشنايي زدايي كردن مداوم از هستي،آن را هربار به جلوه اي نو در مي آورد .
تصوير طلوع آرام آرام خورشيد از پس كوه - با وجود زيبايي خيره كننده ي آن - به تنهايي آفرينشي فوق العاده نيست ، اما وقتي در محور عمودي شعر - كه بيت ها را به هم مي پيوند - با چكيدن آهسته آهسته ي اشك كباب به روي آتش مرتبط مي شود ، زيبايي تازه اي از تركيب آنها پديدار مي شود. اين زيبايي وقتي به اوج مي رسد كه در مي يابيم ، آن كبابي كه اشك مي ريزد ، دلي نمك خورده از عشق است و آن آتش نيز چيزي نيست جز سيماي ماه رويي بر افروخته از شور و عشق و جواني . در اينجا ست كه شاعر با خضوعي كامجويانه از دلدار مي خواهد گيسواني را كه بر صورتش فرو افتاده اند، آهسته آهسته كنار بزند تا اين آتش جان سوز به يكبار كباب نازك دلش را نسوزاند. اما در نهايت تمامي اينها با تصوير آغازين طلوع آهسته آهسته ي خورشيد از فراز كوه مرتبط مي شود امكان شاعرانه ي تازه اي خلق مي شود.
اين غزل با رديف آهسته آهسته ي خود همچنان ادامه مي يابد و تصاوير خيال انگيز تازه اي را به آنچه پيش از اين بر ساخته است ، مي افزايد. سراي بي صاحب در گذر زمان و باد و باران ، آهسته آهسته ويران مي شود ، همچون دلي كه عشق ، صاحب سراي آن نيست و و در گذر سال ها ، آهسته آهسته پير مي شود و مي پژمرد . اما اگر تن به آفتاب عشق سپارد ، چون سنگي كه آهسته آهسته لعل مي شود ، دلش نيز رنگي ديگر گونه خواهد گرفت . هر چند شاعر رند را از پيري نيز هراسي نيست ، زيرا حداقل آن است كه نيسان و فراموشي سالخوردگي ، ياد و خاطرات حسرت انگيز جواني را چون سرابي آهسته آهسته از خاطرش پاك مي كند ، چون مهي كه محو مي شود، و او به نقطه ي صفر، جايي كه در آغاز بوده است ، باز مي گردد.
خيال انگيز ترين تصوير اين غزل در آخرين بيت آن صورت مي بندد. دشتي وسيع و باز ، تفتيده در آفتاب . از نوع سرزمين هاي خشك و بي حاصلي كه صائب در سفر هاي بلند خود به فراواني در صحاري بي پايان ديده است. در اين چشم انداز باز و خشك ، كشتي اي تك افتاده نگاه را خيره مي كند . كشتي اي شكسته در ميان صحرا !ا آنچه اين كشتي به دور افتاده از آب را فرو شكسته است ، امواج توفنده ي دريا نيست. بلكه موج لرزان و وهم گون سراب است كه در گذر زمان ،كشتي را در صحرا فرسوده است . اين تصويري وهم انگيز و حتا انتزاعي ست كه مي توان به آن خيره شد و درباره ي جادويش انديشيد .

t.s.m.t
14-10-2008, 00:02
نخل قد تو هم آغوش بلا کرد مرا
هوس زلف تو همدوش صبا کرد مرا
خاک در دیده ی مقراض جدایی بادا
که از آن حاشیه ی بزم جدا کرد مرا
بعد عمری که فلک بر سر انصاف آمد
همچو یوسف به لب چاه بها کرد مرا
عکس من خاک به چشم آینه را می پاشید
پرتو روی تو آئیینه نما کرد مرا
چه عجب گر جگر نی بخراشد نفسم
بند از بند،فراق تو جدا کرد مرا
داشتم شکوه ز ایران به تلافی گردون
در فرامشکده ی هند رها کرد مرا
چون به بستر بنهم پهلوی راحت صائب
غنچه خسبی گره بند قبا کرد مرا

t.s.m.t
14-10-2008, 00:09
بخیه ی کفشم اگر دندان نما شد عیب نیست ***خنده کفشم می کند بر هرزه گردیهای من
در این مصرع بدون توجه به مصرع بعدی این چنین به نظر می رسد که شاعر در مورد فقر صحبت می کند و این که لباس و کفش وصله دار پوشیدن عیب نیست(در اینجه باز شدن و فشار آوردن ریسمان به کفش تشبیه به دندان شده است)اما با اضافه شدن مصرع دوم یعنی((/خنده کفشم می کند بر هرزه گردیهای من)) معلوم می شود که ما در معنی دچار سردر گمی شده و به بی راهی رفته ایم،در حالی که معنی با این مصرع این چنین برآورد میشود که : خود انسان است که باعث فلاکت خود می شود و به علت بیهوده راه رفتن کفش ها پاره شده که چنین فردی حتی از طعنه ی خود کفش نیز در امان نیست.
جهت آشنایی کامل با سبک صائب به تایپیک آنالیز شعری پست های 2-7 مراجعه کنید.

vahide
14-10-2008, 21:10
در شب وصل تو مي لرزد دلم چون آفتاب
تا مباد از رخنه يي آرد شبيخون آفتاب

هرسري را در خور همت كلاهي داده اند
افسر ديوانگان باشد به هامون آفتاب

هيچ جا در عالم وحدت تهي از يار نيست
نامه ي هر ذره اي اينجاست مضمون آفتاب

از رخت آيينه را خوش دولتي رو داده است
در درون خانه اش ماه است و بيرون آفتاب

صائب آن بهتر كه گردون ترك بي رويي كند
زر دو رويي مي كشد ز آن روي گلگون آفتاب

vahide
14-10-2008, 21:11
شد ز سرگرداني من بس كه حيران گردباد
كرد گردش را فراموش در بيابان گرد باد

ريشه در خاك تعلق نيست اهل شوق را
مي رود بيرون ز دنيا پاي كوبان گرد باد

نيست با تن ، جانِ وحشت ديده را دلبستگي
مي فشاند گرد هستي، از خود آسان گردباد

خارخار شوق دارد جنگ با آسودگي
تا نفس دارد نياسايد ز جولان گردباد

برنتابد تخم ا ميد منِ مجنون ز خاك
گرچه شد از گريه ام سرو خرامان گرد باد

دولت سر در هوايان را نمي باشد دوام
مي شود در جلوه اي از ديده پنهان گردباد

تنگناي شهر ،‌ زندان است بر سرگشتگان
راست مي سازد نفس را در بيابان گرد باد

چشم خونبارم چنين در گريه گر طوفان كند
مي شود فواره ي خون در بيابان گرد باد

چون به جولان گرم گردد شوق آتش پاي من
مي شود انگشـت زنهـار بـيــابان گردباد

من به شرطي مي كنم صائب ره باريك تيغ
گر به يك پا مي كن قطع بيابان گرد باد

t.s.m.t
15-10-2008, 10:14
در طریق عشق هر جا می گذاری پا،سر است
موج این وادی رگ جان،ریگ این صحرا سر است

از محیط آفرینش چون نیاید بوی خون؟
هر حبابی را که می بینی درین دریا سر است

نیست دستی در گریبان چاک گرداندن مرا
چون سبو دست مرا پیوند الفت باسر است

اهل دنیا مال را دارند بیش از جان عزیز
از سر دستار هر کس بگذرد اینجا سر است

موشکافی را رواجی نیست در بازار عشق
هر که سر از پا نمی داند درین سودا سر است

تخت ما افتادگیّ و لشکر ما بیکسی
جوهر ذاتی است تیغ ما و تاج ما سر است

اشتها کامل چو شد،خون نعمت الوان بود
چون گران شد خواب،صائب بالش خارا سر است

t.s.m.t
15-10-2008, 10:16
خار خاری که زرفتار تو در دل مانده است
خس و خاری است که از موج به ساحل مانده است

اثری کز من بی نام و نشان مانده به جای
گل خونی است که بر دامن قاتل مانده است

نیست یک دل که در او گوهر انصاف بود
صدفی چند درین دامن ساحل مانده است


منزل دور به غیرت فکند رهرو را
دل ز نزدیکی راه است که کاهل مانده است

خشک مغزان گهر از بحر به ساحل بردند
کشتی ماست که دردامن ساحل مانده است

چیست خشت و گل فانی که بر آن تکیه کنند
اثر این است که از مردم کامل مانده است

رسته گشتند ززندان جهان یک جهتان
مهره ی ماست که در ششدر باطل مانده است

vahide
15-10-2008, 19:47
صائب مردی دیندار و معتقد به فرایض و سنن اسلامی بوده است. مذهب او شیعه دوازده امامی است. بعیدنیست که به جهت علاقه و ارادت شدید به مولانا جلال الدین بلخی که در حدود صد غزل به استقبال وی رفته است دچارشور و حالی آشکارشده و از مولانا به «ساغر روحانی»، «آدم عشق»، «مرشد روح»، «شمس حقیقت» و امثال اینها تعبیر کرده است. مثل این بیت:

از گفته مولانا مدهوش شدم صائب
این ساغر روحانی صهبای دگر دارد

در اینکه صائب با آن همه ابیات بلند عارفانه مرد روشن بینی است شکی نیست ولی آیا او صوفی بوده و طریقه ای هم داشته است، نمی توان نظری ابراز کرد زیرا سندی در دست نیست. تنها می گوییم که عرفان صائب، عرفان الهی است.
شماره ابیات او را به اختلاف از هشتاد تا سیصد هزار نوشته اند به علاوه که بیست هزار بیت ترکی هم به او منسوب می دانند.

صائب به شهادت اشعار خود و قول معاصرانش مردی فرشته خو، کم آزار و متواضع بوده، تمام تذکره نویسان از محامد او سخن گفته اند. خوش طینتی او بقدری است که همه شعرای معاصر را در اشعار خود به نحوی مورد ستایش و تشویق قرار داده است و در دیوان وی شاید به بیش از نام پنجاه شاعر برسیم که شعرشان را استقبال کرده و از آنان با تجلیل و محبت نام برده است.

صائب از معدود شاعرانی است که در زمان حیات، آوازه ی سخنش قلمرو زبان دری (ایران، هندوستان، عثمانی) را فتح کردو مشتاقان سخنش از دور و نزدیک و برخی پای پیاده به اصفهان می شتافتند تا به دیدار او برسند. نویسندگان تذکره های نصرآبادی، قصص خاقانی، سرو آزاد، کلمات الشعرا همه استادی او را ستوده اند.

نمونه اثر

از بس مکدرست در این روزگار صبح
از دل نمی‏کشد نفس بی‏غبار صبح
رخسار نو خط تو خوش آمد به دیده‏اش
از شب کشیده سرمه دنباله‏دار صبح
گلدسته بهشت برین، روی تازه است
برگ شکوفه‏ای است از این شاخسار صبح
تر می‏کند به خون شفق نان آفتاب
از راستی، چه می‏کشد از روزگار صبح

t.s.m.t
15-10-2008, 21:19
چهره ی نو خط آن تازه جوان را دریاب
زیر ابر تنک آن برق عنان را دریاب

پیش از آن دم که زمقراض شود پا به رکاب
چشم بگشای،خط مشک فشان را در یاب

دو سه روزی است صفای خط پشت لب او
زود ته جرعه ی عمر گذران را دریاب

دولت سنگدلان زود به سر می آید
خط ریحانی ِ یاقوت لبان را دریاب

در شب قدر به غفلت گذراندن ستم است
روزگار خط آن جان ِ جهان را دریاب

تا لب لعل تو بی آب نگشته است ز خط
کشت ِ امید من سوخته جان را در یاب

اگر از حسن گلوسوز بهاری غافل
جگر سوخته ی لاله ستان را دریاب

اگر از موی شکافان جهانی صائب
کمر نازک آن مورمیان را دریاب

t.s.m.t
15-10-2008, 21:23
Torpaq ucaldacaqdır torpağa düşsǝ hǝr dǝn,
Dikbaşlığın ucundan sǝn torpağa düşǝrsǝn.

Qocalıqda göz yaşı peşmanlıqdan nişandır,
Dolsun sübhün suyundan qoy axşamkı piyalǝn.

Heyrǝtlǝnǝr hǝmişǝ işıqlı olsa qǝlbin,
Ayna çox olsa evdǝ yüz görsǝnǝr bir bǝdǝn.

İllǝr pisi-yaxşını çǝkǝr mǝhǝk daşına,
Saçlar da zaman-zaman dişlǝr tökdü şanǝdǝn.

Hǝr kǝsdǝ varsa imkan bu kandardan keçmǝyǝ,
Hünǝrlǝ qoysun qǝdǝm, çǝkinmǝsin heç nǝdǝn.

Mǝn o qanadı sınmış bülbülǝm, göz yaşımdan,
Tor toxudum, torlanıb başdan-başa bir çǝmǝn.

Nǝfǝsi qǝlbdǝn çǝkǝn bir cazibǝ varmıdır?
Çör-çöp nǝdir ki, onu öz yuvama yığam mǝn.

Bizi bir-birimizǝ, amandı, vurma, dövran!
Tüklǝr qarışan zaman daraq sınacaq hǝmǝn.

Qorxuram acizliyǝ yozalar bu halımı,
Dözümümlǝ mǝn qisas alardım zǝmanǝdǝn.

Qulaq asma zahidin sözlǝrinǝ heç zaman,
Dǝryanın sahilindǝ olur çör-çöp dǝ bǝzǝn.

Saib, sǝbrli ol ki, bizim bu zǝmanǝdǝ
Vermǝyǝsǝn, amandır, ixtiyarı ǝlindǝn







تورپاق اوجالداجاقدیر تورپاغا دوشسه هر دم

دیکباشلیغین اوجوندان سن تورپاغا دوشرسن



قوجالیقدا گؤز یاشی پشمانلیقدان نیشان دیر

دولسون صوبحون سویوندان قوی آخشامکی پیاله ن



حیرتلنر همیشه ایشیق اولسا قلبین

اینا چوخ اولسا ائوده یوز گؤسنر بیر بدن



ایللر پیسی – یاخچینی چئکر محک داشینا

ساچلار دا زامان-زامان دیشلر تؤکدو شانه دن



هر کس ده وارسا ایمکان بو کانداردان کئچمه یه

هونر له قویسون قدم،چئکیلمسین هئچ نه دن



من او قانادی سینمیش بولبولم،گؤز یاشیمدان

تور توخودوم،تورلانیب باشدان باشا بیر بدن



نفسی قلبدن چئکن بیر جاذیبه وارمی دیر؟

چور چوپ نئدیر کی اونو ئوز یو واما ییغام من



بیزی بیر بیریمیزه،آماندی وورما ،دوران!

توکلر قاریشان زامان داراق سیناجاق همن



قورخورام عاجیزلیه یوزالار بو حالیمی

دؤزومومله من قیصاص آلاردیم من زمانه دن



قولاق آسما زاهیدین سؤزلرینه هئچ زامان

دریانین ساحیلینده اولور چور چوپ ده بزن



صائب،صبرلی اول کی،بیزیم بو زمانه دن

وئرمئیه سن،آماندیر،اختیاری الیندن



معنی چند بیت به فارسی



(1)ذرات خاک که روی هم تل میشوند پشته ای از خاک به جای خواهد گذاشت

و تو از بالاترین مکان روی خاک می افتی



(2)گریه در هنگام پیری نشان پشیمانی است

بگذار تا پیاله ی شبت از آب سحری لبریز شود



(3)دلی که روشن باشد همیشه در حیرت است

اگر در خانه آیینه زیاد باشد تنت را چندین تا نشان می دهد



(4)سال ها خوب و زشت را به سنگ محک می آزماید

گیسوان نیز با گذشت تدریجی زمان دندانه هی شانه ها را شکست



(7)کسی که از قلب نفس می کشد آیا در او جاذبه ای میتوانی یافت؟

خس و خار چیست که من آشیانه ام را از آن پر سازم



(8)ما را به جان هم مینداز ای دوران!

اگر موهای سر پریشان شود دندانه های شانه را خواهد شکست



(10)به حرفهای زاهد هیچ گاه گوش مده

که در ساحل گاه گاهی تکه های چوب و خس خار خواهی یافت



(11)صائب صبر کن که ما در این زمانه

هشیار باش که عنان اختیار از دستت خارج نشود



تفسیر بعضی از بیتها

(1)شاید یک معنی این چنین تصور شود که شاعر گناهان آدمی را همانند ذرات خاکی دانسته که روی هم پشته ای از گناهان به جای خواهد گذاشت زیرا در بیت بعدی نشان از پشیمانی بشری صحبت شده است.شاید هم منظور مال و مقام دنیا را تشبیه به ذرات خاک کرده که هر چه قدر هم ظاهر آن وارسته جلوه کند ولی در عین حال ارزشی ندارد،چنانچه در مصرع بعدی صحبت فاز دست دادن این مال و مقام و جوانی چند روزه است.



(2)حسرت را کسی می خورد که عمرش را تباه سازد و این در هنگام پیری که آدم عجز و ناتوانی خود را میبیند بیشتر محسوس است.شاید منظور از صبح جوانی باشد و منظور از عصر که البته ما شب معنی کردیم پیری مد نظر باشد در این صورت شاعر لبریز شدن پیاله ی پیری از حسرت و ندامت را از خود پیری نمی داند،بلکه این حسرت از زمان جوانی شروع شده و همچون آبی در پیاله ی شخص تباه کار ریخته شده ولی شور جوانی مانع التفات فرد به این مهم گشته و در هنگام پیری کشته ی خود را به یکباره میبیند که حاصل تباهی سالهای دور است.



(3)ربط بین مصرع اول و دوم بیت سوم در این است که دل روشن به آئیینه تشبیه شده است و اینکه شخص وقتی خود را دربرابر صدها آئیینه میبیند تعجب میکند اما این مثال در واقع مصرع ذهنی بیت بود در مصرع اول(مصرع عینی)تعجب دل از چیست،ابهام دارد،شاید فرد روشن دل خود را بهتر میشناسد.



(4)بیت چهارم کاملاً نشان دهنده ی سبک ناب صائب است،در اینجا به امتحان کشیدن دو چیز زشت یا خوب بودن آن معلوم میشود،مثال شاعر در مصرع دوم این چنین است که دندانه های شانه هر بار بوسیله ی زلف ها امتحان پس می دهند و سست ها زودتر شکسته میشوند.



(7)دربیت هفتم شاعر تجملات و مال دنیارا تشبیه به خس و خار کرده و آنرا مانع از به کمال رسیدن خود دانسته است.



(8)مثالی که برای عاقبت نفاق و جدایی اقوام آورده شده،این چنین است درمصرع بعدی که:نفاق و در یک سو نبودن باعث آشفتگی جامعه در نتیجه سبب شکست و نابودی اقلیت ها خواهد شد،همان طور که زلفهای آشفته دندانه های شانه را می شکند.دقت باید کرد که مثال دندانه ی شانه دو بار به کار رفته که هر بار معنی جداگانه ای دارد،در اول بار نشان از آزمایش و در دوم بار نابودی در اثر نفاق.



(10)زاهد معمولاًدر شعر به کسی اطلاق میشود که به ظاهر خدا ایمان داشته باشد و خود راپایبند مرسومات ظاهری کند در حالی این حال مورد نکوهش شاعران عارف واقع گشته و آنرا همواره مورد سرزنش قرار داده اند.خس و خار به احتمال قریب منظور عبادت ظاهری زاهد باشد.

(11)هرچند که معنی بیت آخر آشکار است اما افرادی وقتی خوب بودن را سرلوحه ی کار خود قرار می دهند در ابتدا موجبات آرامش روحی خود را فراهم می کنند اما بعد از مدتی که مورد نکوهش اطرافیان قرار میگیرند موجب دلسر شدن و چه بسا رها کردن خود باشند در اینجه رها کردن خود و از دست دادن عنان اختیار و اینکه تصور کنیم که اختیاری در کار نیست و همان خواهخد شد که باید شود موجب حسرت غیر قابل جبران خواهد شد.

t.s.m.t
21-10-2008, 00:32
ز آه سرد پروا نیست عشاق بلاکش را

کند بر دود صبر آن کس که می افزود آتش را



فلک با مردم ممتاز خصمی بیشتر دارد

کمان اول کند آواره تیر روی ترکش را



به فریاد سپند ما درین محفل که پردازد؟

که اخگر در گریبان است از خوی تو آتش را





اگر روشندلی،راه از تو چندان نیست تا گردون

که چون شبنم سفر آسان بود جان های بی غش را



ز ابراهیم ادهم شهسواری پیش می افتد

که در دولت نگه دارد عنان نفس سرکش را



خرد را پیروی از راه حاجت می کند نادان

وگرنه کور از خود کورتر خواهد عصا کش را



دوام عشق اگر خواهی،مکن با وصل آمیزش

که آب زندگی هم میکند خاموش آتش را



به نور دل توان از ظلمت هستی برون آمد

علاجی نیست جز بیداری این خواب مشوش را



از آن با وسعت مشرب زمذهب ساختم صائب

که یک آهوی وحشی نیست آن صحرای دلکش را

t.s.m.t
21-10-2008, 14:14
متاب از کشتن ما ای غزال شوخ،گردن را

که خون عاشقان باشد شفق این صبح روشن را

نهادی چون قدم در راه از دلبستگی بگذر

که میگردد گره در رشته سنگ راه،سوزن را

مرا از صافی باطن ز خود دانند هر قومی

که هر ظرفی به رنگ خود برآرد آب روشن را

بیفشان دانه ی احسان،ز برق فتنه ایمن شو

که جز نقش پیِ موران حصاری نیست خرمن را

به زور عشق ازین زندان ظلمانی توان رستن

که جز رستم برون می آورد از چاه،بیژن را

نمی گردد حریف نفس سرکش عقل دریا دل

چگونه زیر دست خویش سازد آب،روغن را

مکن از دور گردون شکوه ای جویای آزادی

گشایش نیست بی سرگشتگی سنگ فلاخن را

به دشمن می گریزم از نفاق دوستان صائب

که خارپا گوارا کرد بر من زخم سوزن را

t.s.m.t
21-10-2008, 14:15
Nǝ ehtiyac ki, saqi verǝ şǝrab sǝnǝ,
Ki, öz piyalǝsini verdi afitab sǝnǝ.
Şǝrab lǝli üçün tökmǝ abiru zinhar,
Ki, dǝmbǝdǝm lǝbi-lǝlin verir şǝrab sǝnǝ.
Əgǝr urum daşa peymanǝni keçür, saqi,
Şǝrabidǝn neçǝ göz tiksǝ hǝr hübab sǝnǝ.
Qurutma tǝrli üzarın içindǝ badeyi-nab,
Ki, gül kimi yaraşur çöhreyi-pürab sǝnǝ.
Şǝrabidǝn nǝ ǝcǝb olmusan ǝgǝr sǝrxoş?
Bu duzlu lǝblǝr ilǝn neylǝsün şǝrab sǝnǝ?!
Bu atǝşin yüz ilǝn kim dutar sǝnin ǝtǝkin,
Hǝlal elǝr qanını ta yetǝr kǝbab sǝnǝ.
Dedim çığarǝ sǝni xǝt hicabıdǝn qafil,
Ki, ol ğübar olur pǝrdeyi-hicab sǝnǝ.
Sǝnin sǝhifei-hüsnün kǝlam Saibdir,
Ki, daği-eyb olur xali-intixab sǝnǝ.

t.s.m.t
01-12-2008, 23:31
Dolmuş ürǝk qanıyla yenǝ ǝldǝ camımız,
Meydan oxur hǝr axşam aya nurlu şamımız.
Bir baxmaq ilǝ aldın ǝlimdǝn qǝrarımı,
Nǝrgiz baxışlı gözlǝrǝ de, yox aramımız.
O al şǝrabı içmǝyi mǝn tövbǝ etmişǝm,
Çün tövbǝ edib içsǝk olar mey hǝramımız.
Ömrümdǝ düşmǝrǝm mǝn o cǝnnǝt xǝyalına,
Çünki fǝna evindǝdi darüssǝlamımız.
Meydǝn şirin nǝ vardır, odur şad edǝn bizi,
Meylǝ hǝyatda hasil olur cümlǝ kamımız.
Leyli kimin yüz ahunu biz salmışıq tora,
Eşq alǝmindǝ Mǝcnunu keçmiş mǝqamımız.
Qǝlbin odundan atǝş alır sinǝdǝ hǝr ah,
Yandıqca daha bǝllǝnir eşqǝ dǝvamımız.
Bu dünyada nǝ varsa onu ǝql dǝrk edir,
Müşküldü ǝqlǝ bǝlli ola hǝr mǝramımız.
Xızrın ayağı dǝydiyi yerlǝr çiçǝklǝnǝr,
Bǝxtin fidanı yarpaq açar var inamımız.
Ceyranların gözündǝ biz insafsız olmuşuq,
Torla deyil, duayla qurulmuşdu damımız
Qǝnd vermǝsǝn bu dil – dil ötǝn tutiyǝ, inan,
Bir kǝlmǝ dǝ danışmaz o şirin kǝlamımız.
Dünyanı da idarǝ edǝnlǝr bizik, nǝdǝn,
Çǝrxin ǝlindǝ qul kimiyik indi hamımız.
Güntǝk cahana isti nǝfǝslǝr verǝn bizǝ,
Saib, yazıldı göylǝrǝ fǝxr ilǝ namımız

Ghorbat22
04-12-2008, 03:16
درد دل تند شود ورد زبان می گردد،
گل نورستهء بی آب خزان می گردد،
گرگ گر گشنه شود دور شبان می گردد،
«آدمی پیر چو شد حرس جوان می گردد،
خواب در وقت سحرگاه گران می گردد.»

Ghorbat22
04-12-2008, 03:16
گرمي آتش این بادیه از خرمن ماست،
باد گنجیست،که برخواسته از مخزن ماست،
عشق نوریست،که روشنگر جان و تن ماست،
«آسمان در حرکت از نظر روشن ماست،
آب از قوت سرچشمه روان می گردد.»

Ghorbat22
04-12-2008, 03:17
از خدا دانش و آسایش و اقبال طلب،
ادب و بنده گی و روح سبکبال طلب،
همت و حکمت و افزایش اموال طلب،
«رای روشن ز بزرگان کهنسال طلب،
آب ها صاف در ایام خزان می گردد.»

Ghorbat22
07-12-2008, 19:28
میرزا محمدعلى، فرزند میرزا عبدالرحیم بازرگان تبریزى متخلص به صائب و معروف به میرزا صائب در سال ۱۰۰۰ یا ۱۰۰۷ هـ.ق در تبریز به دنیا آمد:
صائب از خاك پاك تبریز است‎/ هست سعدى گر از گل شیراز.
وى در سال ۱۰۸۷ ق دارفانى را وداع گفت. قبر صائب در باغچه اى در اصفهان در خیابانى كه به نام او نامگذارى شده است قرار دارد. پدرش بازرگان بود. در سال ۱۰۱۲ هجرى شاه عباس كبیر همه تجار و بازرگانان را براى رونق بخشیدن پایتخت تازه بنیان صفوى به اصفهان دعوت كرد. او نیز همراه پدرش راهى آنجا شد و در سن جوانى مشرف به حج شد و بعد از آن به آستان قدس رضوى مراجعت كرد.
شكرلله كه بعد از سفر حج صائب
عمر خود تازه به سلطان خراسان كردم
و بعد به اصفهان بازگشت و با وجود تمام جاذبه ها و نقوش و زیبایى هاى تاریخى كه در اصفهان بود وى سودایى سفر به هندوستان شد و علت آن نیز شنیدن افسانه هایى از سرزمین بزرگ هند و غرائب طبیعى كه در آن جا بود و دیگر این كه در آن زمان اكثر شاعران و هنرمندان به هندوستان سفر مى كردند بالاخره در سال ۱۰۳۴ راهى سفر شد و تنها چیزى كه با خود همراه داشت دفتر شعرش بود و چون به كابل رسید در محضر ظفرخان، والى آنجا كه از ادب دوستان ایرانى نیز بود اغرار و اكرام فراوانى دید و در همانجا ماندگار شد، وى مى گوید:
چو زلف سنبل اوراق من پریشان بود
نداشت طره شیرازه روى دیوانم
تو غنچه ساختى اوراق باد برده من
وگرنه خار نمى ماند از گلستانم
و صائب همراه ظفرخان به لاهور، كشمیر و برهانپور سفر كرد و بعد از ۹ سال از هندوستان به اصفهان مراجعت كرد، شهرهاى مشهد، قم، كاشان، اردبیل و مازندران را سیاحت كرد و همچنین از شعراى معاصر وى مى توان طالب آملى، كلیم كاشانى، ظهورى ترشیزى را نام برد. صائب مردى متدین و متشرع بود. او شیعه دوازده امامى و معتقد به تمام فرایض و سنت هاى اسلامى بود.
صائب به شهادت اشعار خود و همچنین قول معاصرانش، وى مردى فرشته خو، كم آزار و متواضع بود و تمام تذكره نویسان نیز از محامد او سخن گفته اند. حتى دشمنش آذر در آتشكده مى نویسد: «در اصفهان كسب كمالات صورى ومعنوى كرد.» و صائب از جمله شاعرانى است كه در زمان حیاتش آوازه سخنانش تا قلمرو زبان درى (ایران، هندوستان، عثمانى) را شامل گردید و به قول صاحب سفینه خوشگو «خوندگار روم و پادشاهان اطراف درخواست نسخه اى از دیوان او در حال حیات مى كردند و شاه ایران به رسم تحفه و هدیه مى فرستاد و منت مى نهاد» و همچنین علاقه مندان به سخن و شعر او از مكان هاى مختلف و برخى پاى پیاده به اصفهان مى آمدند تا وى را ملاقات كنند و نویسندگان تذكره هاى نصرآبادى، قصص الخاقانى، سرو آزاد و كلمات الشعرا، استادى و جلالت وى را ستوده اند و صائب یكى از بزرگ ترین شاعران شیوه سبك هندى است و از مختصات آن مى توان به مواردى اشاره كرد.
۱- داشتن زبانى جدید، به طورى كه شعر از مدرسه به بازار آمد و زبان رایج مرسوم همان زبان مردم عصر و به صورت واقع گرا بود.
۲- معنى گرایى در شعر هندى رایج بود و شاعران به معنى و محتوا بیشتر از زبان و صورت اهمیت مى دادند به طورى كه هیچ معنا و مضمونى نیست كه در شعر صائب نیامده باشد. او حتى از گل قالى، تندباد بیابان و تبخال نیز مضمون سازى كرده است و كوشش شاعر سبك هندى مضمون یابى و ارایه خیال خاص و برجسته است.
یعنى تفكرى جزیى كه تازگى و بدعت و بیان اعجاب انگیز در آن نمایان است. چنانچه صائب مى گوید:
مى نهم در زیر پاى فكر، كرسى از سپهر
تا به كف مى آورم یك معنى برجسته را
۳- ادبیات: در سبك هندى از صنایع ادبى بدیع و بیان به غیر از تشبیه كه اساس كار آن ها است استفاده چندانى نشده است. زیرا سبك هندى شعر، مضمون هاى اعجاب انگیز و ایجاد رابطه هاى غریب است و در آن بیشتر به زیبایى و تازگى معنى التفات مى گردد. به طورى كه صائب مى گوید:
در حسن بى تكلف معنى نظاره كن
از ره مرو به خال و خط استعاره ها
صائب به علت داشتن طینتى خوش همه شعراى معاصرش را در اشعارش به نحوى ستوده و همچنین به نظیرى نیشابورى نیز توجه بیشترى داشته است و در اشعار قدما به خصوص مولانا و حافظ تتبع كافى داشت، مثلاً از مولانا و حافظ در فحاوى اشعارش ابیاتى را آورده است:
از گفته مولانا مدهوش شدم صائب
این ساغر روحانى صهباى دگر دارد
ز بلبلان خوش الحان این چمن صائب
مرید زمزمه حافظ خوش الحان باش
و شیوه شاعرى را از نظر ایجاد تناسبات متعدد بین الفاظ و گرایش به ایهام از حافظ آموخته است:
به فكر صائب از آن مى كنند رغبت خلق
كه یاد مى دهد از طرز حافظ شیرازى
صائب با آن همه ابیات عرفانى و عظیم خود فرد روشن بینى بود و عرفانش الهى.
تو آن زمان شوى از اهل معرفت صائب
كه ترك عالم چون و چرا توانى كرد
و نكات فلسفى و انتباه و عبرت نیز در اشعارش به چشم مى خورد:
بر لب بام خط نتوان بخواب امن رفت
ایمنى خواهى زاوج اعتبار اندیشه كن
اگر چه ظلمت شب پرده پوش بى ادبیست
تویى ادب، ادب خود نگاهدار، مخسب
و همچنین نكته هاى اجتماعى، انتقادهاى شدید از دكانداران شریعت و طریقت و اخلاق، موج مى زند:
فغان كه نیست بجز عیب یكدگر جستن
نصیب مردم عالم از آشنایى هم
***
ما با این ده روز عمر از زندگى سیر آمدیم
خضر چون تن داد حیرانم به عمر جاودان
***
پشه با شب زنده دارى خون مردم مى خورد
زینهار از زاهد شب زنده دار اندیشه كن
***
نیستم دلگیر اگر آیینه ام در زنگ ماند
من كه اهل معنیم صورت پذیرى چون كنم
***
در حفظ آبرو زگهر باش سخت تر
كاین آب رفته باز نیاید بجوى خویش
از موضوعات رایج غزل صائب كه توسط آن مى توان شخصیت و روحیه و خلقیات وى را نیز تجسم كرد مى توان از: بیقرارى و شیدایى، مردم گریزى، حیا و نرم خویى، فرار از تقلید و تعریف از خود نام برد كه ابیاتى در همان موارد گفته شده است:
نه من از خود نه كسى از حال من دارد خبر
دل مرا و من دل دیوانه را گم كرده ام
***
صائب نشان به عالم خویشم نمى دهند
چندانكه مى كنم ز كسان جست وجوى خویش
***
صائب به هیچ دل نبود دیدنم گران
بار كسى نمى شوم و بار مى كشم
***
پیش كسى دراز نگشته است دست ما
ما چون چنار ز آتش خود در گرفته ایم
***
دل مى برد ز قند مكرر كلاهم من
نى مى كند به ناخن شكر كلام من
***
منابع مضمون هاى به كار گرفته شده صائب انسان و جهان است. او سعى دارد تا خصلت هاى آدمى كه دوگانه مى باشد را نشان دهد. در اشعار او انسان نیمى فرشته و نیمى اهرمن مى نماید و جهان مجموعه اى از تضادهاى بین نور و ظلمت حیات و ممات است و این دوگانگى، خود نظم در خلقت ایجاد كرده است. ذهن او در تلاش است تا رابطه اى بین انسان و طبیعت و بالعكس بیابد. در واقع تضاد در شعار صائب براى ایجاد خلق مضامینى نو و تازه مى باشد كه هر بیت آن معنى و اندیشه خاصى را دارا است. به قول مرحوم استاد فیروزكوهى «او نه تنها به نقاشى احوال انسانى، بلكه به تجسم همه ریزه كارى هاى حیات كمربسته است، صائب نقاشى چیره دست است كه همه ریزه كارى ها و پست و بلندى هاى اندام حیات و چین و شكن هاى چهره زندگى و زشتى و زیبایى آن را با قلمى دقیق و چشمى خرده بین و موشكاف نقاشى كرده است.»
و صور خیال در شعر صائب پویا مى باشد:
آب چو هموار برود آیینه است
سیل چون به دریا بریزد صاف مى شود
روشنگر وجود بود آرمیدگى
آیینه است آب چو هموار مى رود
تو سعى كن كه به روشندلان رسى صائب
كه سیل واصل دریا چو شد زلال شود
و در حقیقت تجسم بخشیدن به اشیا و زندگى و حیات دادن به آن ها به نوع زیبایى در اشعار صائب شكل گرفته است:
به دامن مى دود اشكم گریبان مى درد هوشم
نمى دانم چه مى گویم نسیم صبح در گوشم
در اینجا صائب به نسیم صبحگاهى جان داد كه توان سخن گفتن را نیز دارد و یا در بیت دیگرى از صائب آمده است:
چه عاجز گره دل شدى به باغ خرام
كه تیز كرده بهار از شكوفه دندان ها
كه شكوفه دندان بهار است و بهار با این دندان ها مى خواهد گره از دل را باز كند و هنر دیگر صائب در به هم آمیختن ظلماتى است كه هیچ ارتباط و تناسبى با هم ندارند. به طورى كه این كلمات را با نیروى اعجاب انگیز مضمون از كثرت به وحدت مى رساند:
من آن حسن غریبم كاروان آفرینش را
كه جاى سیلى اخوان بود فیل بنا گوشم
كه اجزاى این بیت: حسن، كاروان، غریب، سیلى، اخوان، نیل و بناگوش همگى با هم داستان یوسف كه مورد قهر و بى مهرى قرار گرفت را تداعى مى كند.
و آثار صائب عبارتند از: كلیات (شامل ۷۳ هزار بیت) است، یك دفتر از اشعار ۶۹۱ شاعر ادوار مختلف كه مورد پسند وى بود و به بیاض یا سفینه صائب معروف است، مرآت الجمال، دو سه قطعه نثر از او در دست است كه یكى نامه اى به شاه عباس ثانى در استدعاى باز كردن میخانه ها و دیگرى نثرى در باب قلیان و كثرت علاقه بدان و قطعه سوم نامه اى به دوستى در تقاضاى گل نرگس مى باشد.
منابع: ۱- تصویر شاعرانه از غلامحسین یوسفى
۲- تذكره نصرآبادى
۳- سبك شناسى شمیسا
۴- سیرى در غزل شمیسا
منبع:جوان

t.s.m.t
10-04-2009, 10:16
فکنده ایم به امروز کار فردا را
از این جیات چه آسودگی بود ما را

نگاه دار سر رشته تا نگه دارند
که می زنند به سوزن لب مسیحا را

به چشم ظاهر اگر رخصت تماشا نیست
نبسته است کسی شاهراه دل ها را

اگر ز ابروی همت اشارتی باشد
تهی کنیم به جام حباب دریا را

خدا سزا دهد این اشک گرم را صائب
که شست از نظرم سرمه ی تماشا را

t.s.m.t
10-04-2009, 10:17
عاشیقین قانینی وصمه لی قاشین نیهان ایچر
جؤهرلی تیغ قین آرا پیوسته قان ایچر

ائتدؤکجه قان کؤنؤل لری اول لعلی-آتشین
آبی حیات- تک قارا زؤلفؤن روان ایچر

تا بیر پیاله وردی،کباب ائتدی باغریمی
هر کیم اونون الینده ن ایچر باده،قان ایچر

ایللر یاشار خیضر کیمی هر کیم کی،گئجه لر
گؤل أؤزلؤ یار ایلن میی چؤن ارغوان ایچر

آدم نئدیر کی،ایچمئسین اول وئریگین شراب
وئرسن اگر،فیریشته میی بی گؤمان ایچر

ساقی منیم له شیشه یی-پیمانه نئیلسؤن
دریانی بیر نفسده بو ریگی-روان ایچر

تزراق چئکر ندامته بد مستلیک یولو
هر کیم کی،یاخشی ایچسه شرابی-یامان ایچر

صائب کی؛من اونون سؤزؤنؤ یئره سالمادیم
بیلمم نئچؤن منیم قانیمی آسمان ایچر

farryad
11-04-2009, 13:03
روی کار دیگران و پشت کار من یکی است
روز و شب در دیدۀ شب زنده دار من یکی است
سنگ راه من نگردد سختی راه طلب
کوه و صحرا پیش سیل بیقرار من یکی است
نیست چون گل جوش من موقوف جوش نوبهار
خون منصورم، خزان و نوبهار من یکی است
گر چه در ظاهر عنان اختیارم دادهاند
حیرتی دارم که جبر و اختیار من یکی است
ساده لوحی فارغ از رد و قبولم کرده است
زشت و زیبا در دل آیینه وار من یکی است
میبرم چون چشم خوبان دل به هر حالت که هست
خواب و بیداری و مستی و خمار من یکی است
بی تامل صائب از جا بر نمی دارم قدم
خار و گل ز آهستگی در رهگذار من یکی است

t.s.m.t
14-04-2009, 19:06
فلک نیلوفر دریای عشق است
زمین دُرد ته مینای عشق است

اگر معموره ی کفر است،اگر دین
خراب سیل بی پروای عشق است

اگر روح است،اگر عقل است،اگر دل
شرار آتش سودای عشق است

گریبان سپهر و دامن خاک
شکار پنجه ی گیرای عشق است

فلک چون سایه با آن سربلندی
به خاک افتاده ی بالا ی عشق است

خرد هرچند مغز کاینات است
کف بی مغزی از دریای عشق است

اگر صبح امیدی در جهان هست
بیاض گردن مینای عشق است

به خون هر دو عالم دست شستن
نه از ظلم است،از تقوای عشق است

چه پروا دارد از شور قیامت؟
سر هرکس که پر غوغای عشق است

دو عالم نقد جان بیعانه دادند
چه سود است این که با سودای عشق است

چراغ بی زوال آفرینش
فروغ گوهر یکتای عشق است

دل رم کرده ی وحشی نژادان
غزال دامن صحرای عشق است

زبان کلک صائب چون نسوزد؟
که عمری رفت در انشای عشق است

t.s.m.t
14-04-2009, 19:06
گؤر،جاهان شاهینا شؤکت ایله عیزّت وئریلیب
منه بو گوشه ده بیر دؤنیا محبّت وئریلیب

باخیرام دؤرد یانیما،قورخولو صحرا کیمیدیر
بئله بیر یئرده منه قالماغا قؤرصت وئریلیب

قلبیمین قانیدی دؤنیادا منه قیسمت اولان
شمشیره بنزه ییره م ، جؤن منه غیرت وئریلیب

سازیق او ساده لؤح اینسانلارا بو عالمده
سؤیکئنیب بیر داشا،سانکی اونا نعمت وئریلیب

صائب،اول آل شرابی هر دفعه من نوش ائتدیم
نه دئییم،میخانادا درد منه قیسمت وئریلیب

t.s.m.t
15-04-2009, 19:50
از زر و سیم جهان پاس نظر باید داشت
دل به چیزی مگذارید که بر باید داشت

یوسف مصر شنیدی که ز اخوان چه کشید
چه توقّع ز عزیزان دگر باید داشت

تا نسوزد دلت از داغ عزیزان چمن
در بهاران سر خود در ته پر باید داشت

دو سه روزی که در این سبز چمن مهمانی
همچو نرگس به ته پای نظر باید داشت

می شود خوار،کند هر که عزیزان را خوار
عزّت مردم پاکیزه گهر باید داشت

تا مگر دولت ناخوانده در آید از در
چشم چون حلقه،شب و روز به در باید داشت

چون مگس چند طلبکار جراحت باشی؟
دیده از عیب خلایق به هنر باید داشت

همّت پیر خرابات بلند افتاده ست
چون سبو دست طلب در ته سر باید داشت

ذکر بی خاطر آگاه نفس سوختن است
پاس تسبیح ز صد راهگذر باید داشت

تا شود خرده ی جان تو یکی صد صائب
چشم بر سوختگان همچو شرر باید داشت

t.s.m.t
15-04-2009, 19:51
غمی باشدان آشانین اولماز ئولؤمده ن حذری
قوروموش بیر چمنه ایلدیریمین یوخ خطری

قلبینین یانماغینی سؤیله مه ،ای لاله،منه
قلبی یانمیش دان اولار قلبی یانانین خبری

نعمتی الده ن ائده ر،کیم بونا سعی ائتسه اگر
پرده ده ن ده گؤرجک معشوقی عاشیق نظری

أوره یی اودلانانین مؤطریبی منزیلده اولار
نئجه کی، اود آلیشار،رقص ائله یر شعله لری

لایق اولماز هر آدام گئزدیره عشقین داغینی
غیری عاشیق لره گؤسترمز أوزؤن چؤن او پری

اود سالار خیرمانینا بیر گؤن او عشق صاحیبی نین
صائب ین شعله چئکن قلبینینی اول زره لری

t.s.m.t
22-04-2009, 17:53
در آتش است نعل،نسیم بهار را
رنگ ثبات نیست گل اعتبار را

کم بخت را زنعمت الوان نصیب نیست
مژگان به خون نشود سرخ خار را

چون زندگی به کام بود مرگ مشکل است
پروای باد نیست چراغ مزار را

بی طاقتی است قسمت منعم ز جمع مال
ار گنج پیچ و تاب بود رزق مار را

روشندلان همیشه به سختی بسر برند
در سنگ زندگی به سر آید شرار را

صائب کنون که دور به کام تو می رود
بشکن به ساغری سر و دست خما را

t.s.m.t
22-04-2009, 17:54
چیخاردی خط،منم زؤلف مؤبتلاسی هنوز
دؤگؤن ساخلادی وو باشیمدادیر قاراسی هنوز

خطین غؤباری قویاشی اگرچی یاشوردی
گؤزؤمی خیره قیلیر یؤزئیین صفاسی هنوز

باهار یئتدی ده قانلار کی،تؤکدی گؤزلر ده ن
خزان اولاندا نئلر ایلئسؤن جفاسی هنوز

سو واردیلار قیلینجیلا مگر گؤلؤستانی
کی،بیر-بیرینه قو ووشماز گؤلؤن یاراسی هنوز

حیات سویونا بیر داغ قویدو رشکی-لبین
کی، کئچدی عمری-ابد،تؤشمدی قاراسی هنوز

مؤحیطی-عشق آرا من اول حؤبابی-بی باکم
کی،گئتدی باشیمو باشیمدادیر هواسی هنوز

وؤصال امیدینه ئومرؤن کئچیردی کؤیینده
یئتیشمز ایشلرینه صائب ین دعاسی هنوز

part gah
16-10-2012, 13:45
چو دیگران نه به ظاهر بود عبادت ما

حضور قلب نمازست در شریعت ما

ازان ز دامن مقصود کوته افتاده است

که پیش خلق درازست دست حاجت ما

نکرده‌ایم چو شبنم بساطی از گل پهن

چو غنچه بر سر زانوست خواب راحت ما

نهال خوش ثمر رهگذار طفلانیم

که بر گریز بود موسم فراغت ما

چراغ رهگذریم اوفتاده در ره باد

که تا به سایهٔ دستی کند حمایت ما؟

درین حدیقهٔ گل صائب از مروت نیست

که غنچه ماند در جیب، دست رغبت ما

Mehran
17-10-2013, 19:58
ز نامردان، علاج درد خود جستن بدان ماند

که خار از پا برون آرد کسی با نیش عقرب ها ...


با تشکر مهران...

Demon King
18-10-2013, 17:08
یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا
از فروغ عشق، خورشید قیامت کن مرا
تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟
شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا
خانه‌آرایی نمی‌آید ز من همچون حباب
موج بی‌پروای دریای حقیقت کن مرا
استخوانم سرمه شد از کوچه گردیهای حرص
خانه دار گوشهٔ چشم قناعت کن مرا
چند باشد شمع من بازیچهٔ دست فنا؟
زندهٔ جاوید از دست حمایت کن مرا
خشک بر جا مانده‌ام چون گوهر از افسردگی
آتشین رفتار چون اشک ندامت کن مرا
گرچه در صحبت همان در گوشهٔ تنهاییم
از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا
از خیالت در دل شبها اگر غافل شوم
تا قیامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا
در خرابیهاست، چون چشم بتان، تعمیر من
مرحمت فرما، ز ویرانی عمارت کن مرا
از فضولیهای خود صائب خجالت می‌کشم
من که باشم تا کنم تلقین که رحمت کن مرا؟

Demon King
18-10-2013, 17:09
نداد عشق گریبان به دست کس ما را
گرفت این می پرزور، چون عسس ما را
به گرد خاطر ما آرزو نمی‌گردید
لب تو ریخت به دل، رنگ صد هوس ما را
خراب حالی ما لشکری نمی‌خواهد
بس است آمدن و رفتن نفس ما را
تمام روز ازان همچو شمع خاموشیم
که خرج آه سحر می‌شود نفس ما را
غریب گشت چنان فکرهای ما صائب
که نیست چشم به تحسین هیچ کس ما را

Atghia
18-08-2014, 21:17
عـقل در اصلاح ما بـیـهوده کـوشش می کنـد
نـیـســت پــروای پــدر، مـجــنـون مــادرزاد را

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])