PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : از مسكو تا برلين؛ با ترانه مادري هما روستا



gmuosavi
22-08-2008, 13:51
از دوران كودكي به طور ناخودآگاه وارد دنياي هنر شد، اما اين تنها شرايط و محيط نبود كه او را به سمت بازيگري مي‌كشاند. هنر بازيگري و گرايش به هنر به صورت بالقوه در نهاد او وجود داشت يا به قول استاد شريعتي: «همه انسان‌ها هنرمندند و هر كس به ميزان هنري كه دارد هنرمند است.» براي همين مي‌خواست هنرش را به رخ همه بكشد. در خانه و با عروسك‌هايش اين هنر را تمرين مي‌كرد تا اين‌كه راهي مسكو شد،
در شهري كه معروف است به شهر هنر. به دليل شغل پدر راهي كشوري ديگر مي‌شود و تازه متوجه مخالفت پدر مي‌شود كه اصلا رضايت نمي‌دهد دختر درسخوانش به سمت هنر برود، از نظر او ايران بيشتر به مهندس احتياج داشت و دختر وي مجبور مي‌شود عليرغم خواسته خود رشته‌اي ديگر را بر ‌گزيند اما قلب و ذهنش را چه مي‌كرد؟! استادانش وقتي علاقه‌اش را به هنر ديدند وساطت كردند. پدر راضي شد اما به قيمت دور كردن فرزندش از خانواده او و در اوج جواني به كشور ديگري تبعيد شد و عشق و علاقه و اطمينان از اين انتخاب او را سال‌ها در غربت نگه داشت تا با دست پر به كشور بازگردد. او راهي ايران شد و كارش را اين بار با كارگرداني آغاز كرد.سطور بالا خلاصه‌اي بود از داستان زندگي هما روستا، هنرمندي كه اين روزها سريال «ترانه مادري» را روي آنتن شبكه سه دارد. مدت‌‌ها بود كه هما روستا را در سريال‌هاي تلويزيوني نمي‌ديديم. تئاتر دلمشغولي‌اش شده بود و ايفاي نقش روي صحنه برايش جذاب‌تر مي‌نمود. وقتي قرار شد سريال ترانه مادري هر شب از شبكه سوم سيما پخش شود، حضور هما روستا در آن نويد مي‌داد كه سريال خوب و جذابي را شاهد خواهيم بود، همين گونه هم شد. او و ساير عوامل به هماهنگي خوبي رسيده و البته بيش از همه بازي او بود كه دلنشين مي‌نمود و باورپذير. ترانه مادري مخاطبين زيادي جذب كرد كه آن را مرهون بازي‌هاي خوب بازيگرانش و بقيه عواملي است كه به خوبي در كنار هم قرار گرفتند.
تا زماني كه هما روستا در اين سريال و در قالب مادربزرگ حضور داشت او شخصيت محوري داستان بود تا جايي كه كنار رفتن او در داستان، مخاطب را دچار سردرگمي كرد.ترانه مادري بهانه خوبي بود براي مصاحبه با هما روستا كه فن و تكنيك و ذوق بازيگري را در اختيار دارد. او اين هنر را در مكتب تئاتر آموخته همان‌گونه كه بهترين بازيگران ما كساني هستند كه سال‌ها خاك صحنه تئاتر را خورده‌اند و فنون بازي را از آنجا وام گرفته‌اند.


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


صحت شخصيت پيشنهادي براي شما چقدر اهميت دارد؟

روستا: اگر به طور مشخص مادربزرگ مدنظر شماست كه بايد بگويم؛ بيش از همه، نوع شخصيت برايم جذاب بود، زماني كه فيلمنامه را خواندم تنها شانزده قسمت نوشته شده و آماده بود، اما چيزي كه مرا وادار به بازي كرد فعاليت اين شخصيت در اجتماع بود، من اصولا از نقش زناني كه يك گوشه مي‌نشينند و مدام به سينه مي‌زنند اصلا خوشم نمي‌آيد، يعني براي بازي چيز جذابي به من نمي‌دهد، از اين رو هيچ وقت قبول نمي‌كنم اما در اين كار بعد از سال‌ها زني را مي‌خواستند به تصوير بكشند كه فعال است و حرفي براي گفتن دارد. او بازنشسته آموزش و پرورش است، اما باز هم بيكار ننشسته و علاوه بر مسئوليت سنگيني كه در خانواده به دوش مي‌كشد فعاليت‌هاي اجتماعي نيز دارد.

در قسمت‌هاي آخر حضور مادربزرگ، احساس مي‌شد كار خيلي به حضور شما وابسته شده، به طوري كه بعد از فوت مادربزرگ بيننده دچار سردرگمي مي‌شود.

روستا: آن طور كه متوجه شدم گويا اين سريال حدود نود درصد مخاطب تلويزيوني دارد، همه با شخصيت‌ها همراه مي‌شوند، با آنها زندگي مي‌كنند، وقتي مادربزرگ فوت كرد، همه فكر كردند يك آشناي واقعي را از دست دادند. چند روز پيش يكي مرا در خيابان ديد و گفت: «واي خدا را شكر كه زنده‌اي» يعني تا اين حد با نقش ارتباط برقرار كردند. اين سردرگمي احتمالا به دليل فوت مادربزرگ بوده، بايد كمي صبر كرد.

براي ايفاي اين شخصيت چقدر از اجتماع وام گرفتيد؟

روستا: اين نقش شبيه شخصيت خدا بيامرز مادربزرگم بود و من در ايفاي آن از ايشان وام گرفتم.

پيش‌ترها نقش‌ها يا منفي بود يا مثبت و تكليف ببيننده روشن، اما از زماني كه نويسنده‌ها شخصيت‌هاي خاكستري را براي باورپذيري بيشتر خلق كردند، بيش از پيش سردرگم شده‌ايم. به طور مثال سميرا در اين كار يك شخصيت سفيد و يا مثبت است اما مخاطب با فرخ كه نقش منفي دارد همراه مي‌شود، شايد تاثير بازيگر و شايد تاثير فيلمنامه باشد.

روستا: به هر حال هم متن و هم بازيگر براي ايفاي نقش دو نيمه جدايي‌ناپذيرند. يعني 50 درصد متن و 50 درصد بازيگر روي نقش تاثير مي‌گذارند.

سميرا در هر صحنه‌اي كه حضور دارد فقط از فرخ بدگويي مي‌كند، شما به عنوان يك مادر مي‌پذيريد كه يك نفر از بيرون خانواده مدام از فرزندتان بدگويي كند؟

روستا: من فكر مي‌كنم، بايد تا انتها سريال را ببينيم و سپس قضاوت كنيم. به طور مثال چون نقش من تمام شده مي‌شود قضاوت كرد، اما در مورد فرخنده، فرخ و سميرا نه، نمي‌‌توان، قضاوت صحيحي داشت... اما در مورد پرسش شما بايد يادآوري كنم كه سميرا، عمه اين بچه‌هاست و آدم غريبه‌اي نيست و مادربزرگ هم اين واقعيت را پذيرفته بود. از طرفي سميرا به مادربزرگ كمك مي‌كند كه سهم بچه‌ها از منزل به خودشان برسد. سميرا بدگويي مي‌كند چون فرخ مي‌خواهد خانه بچه‌ها را صاحب شود مادر، فرخ را هم خيلي دوست دارد و سعي دارد، با مهرباني و همدلي مشكلات را حل كند


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


چرا پس از مدت‌ها دوري از تلويزيون اين نقش را پذيرفتيد؟

روستا: راستش را بخواهيد، من مدت‌ها به خاطر نقش‌هاي خوبي كه زنان در سريال‌هاي تلويزيوني ايفا نمي‌كنند و البته متن‌هاي ضعيف، از بازي در تلويزيون فاصله گرفته بودم اما فيلمنامه خوب، باعث شد تا من تسليم ترانه مادري شوم، ضمن اين‌كه فكر كردم با توجه به شخصيت خودم مي‌توانم چيزهايي هم به اين نقش اضافه كنم. از طرفي در سال‌هاي گذشته هميشه در تلويزيون ديده‌ايم كه نقش‌هاي مثبت ويژگي‌هاي ثابتي دارند، مي‌خواهم بگويم كه ما ايراني‌ها عادت داريم، هميشه قضاوت ظاهري از آدم‌ها داشت باشيم اما به نظرم «ترانه مادري» اين تصوير ذهني بينندگان را شكست.

شما در نقش مادربزرگ بوديد يا اين نقش را در قالب خودتان ريختيد؟

روستا: نقش را در قالب خودم ريختم.

پس با اين حساب خيلي از ويژگي‌‌هاي شخصيتي شما وارد كار شد؟

روستا: تقريبا

چيزي بود كه با پيشنهاد شما اضافه شده باشد؟

روستا: ببينيد به قدري كار سريع پيش مي‌رفت كه تا همين حد هم خدا را شكر مي‌‌كنم. پيشنهاد من به نويسنده اين بود كه مادربزرگ را فقط در حد عكس نشان ندهيم، او را در تنهايي هم ببينيم كه چه مي‌كند. من فكر مي‌كنم چنين زني در تنهايي بايد هم كتاب بخواند، هم موسيقي گوش كند و... اين پيشنهاد خيلي كوتاه به خاطر زمان پذيرفته شد و مقابل دوربين رفت. ضمن اين‌كه اين مادر يك دخترش را از دست داده ناخودآگاه به گذشته و عكس‌هاي قديمي برمي‌گردد اما ما رجوع به عكس‌هاي قديمي را به خاطر كمي وقت نداشتيم.

در كل كار با اين گروه را چطور ارزيابي مي‌كنيد؟

روستا: من از همكاري با چنين گروه حرفه‌اي كاملا راضي و خوشحالم به خصوص از بازيگراني كه حضور داشتند از جمله فاطمه گودرزي، دانيال حكيمي، مينا لاكاني و اين دو جوان با استعداد، يك گروه خوب كه به هم كمك مي‌كرديم و ايده مي‌داديم كه باعث شد خاطرات خوبي براي من شكل بگيرد.

دوري شما از سيما فقط ضعف شخصيت‌هاي موجود در فيلمنامه‌ها بود؟

روستا:نمي‌توانستم خودم را در قالب سناريوهايي كه براي من مي‌فرستادند، ببينم، از طرفي با اين‌كه سال‌هاي زيادي در عرصه بازيگري حضور دارم، اما بازيگر تلويزيون نيستم، البته برداشت بد نشود، نمي‌دانم دليل درستش چه بود، اما من در قالب بيشتر سناريوها نمي‌گنجيدم. البته منظورم اين نيست كه كارهاي تلويزيوني را به طور كامل رد كنم، نه، كاري مثل كار آقاي فتحي (مدار صفر درجه) به نظرم كاري بسيار كار شده و پر زحمت بود كه خيلي خوب توليد شده بود، اما من با اكثر كارهايي كه پيشنهاد مي‌شود غريبم.

از آخرين فعاليت‌هاي تئاتر‌تان بگوييد.

روستا:«آنتيگونه در نيويورك» آخرين نمايشي بود كه روي صحنه بردم، خوشبختانه اين كار براي جشنواره در بلاروس انتخاب شده و قرار است اواخر شهريورماه همراه گروه به اين كشور سفر كنيم. يك نمايش ديگر هم براي تصويب آماده كردم كه اگر تاييد شد روي صحنه ببرم از كارهاي چخوف با ترجمه خانم آهو خردمند.

شما تئاتر را با كارگرداني آغاز كرديد...

روستا: بله.


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


از زندگي هنري‌تان بگوييد، از كجا آغاز شد؟

روستا: من از شش سالگي از ايران خارج شدم و به مسكو رفتم، سپس تحصيلاتم را در آلمان و روماني گذراندم و پس از بازگشت به ايران، به همراه دانشجويان هنرهاي دراماتيك، كاري فوق برنامه تشكيل دادم و با آنان تئاتر كار مي‌كردم. اولين كارم «باغ‌وحش شيشه‌اي» بود كه در زمان خود استقبال خوبي از آن شد، از آنجا كه از كودكي در خارج از كشور بودم، زبان فارسي‌ام زياد خوب نبود، پس از اين‌كه، زبان فارسي‌ام خوب شد، رو به بازي آوردم، اولين كار من هم در تئاتر «بازرس گوگول» بود كه كارگردانش آقاي انتظامي و بازيگرانش علي نصيريان، ايرج راد، رضا كرم‌رضايي، مهين شهابي، صديقي، مرحوم خسرو شكيبايي و... بودند.

چرا تدريس نمي‌كنيد؟

روستا: اهل تدريس نيستم، چون منتقل كردن استعداد مي‌خواهد. دليلي ندارد يك كارگردان خوب كه به بازيگرش مي‌گويد، چه مي‌خواهد تجربه خودش را به او انتقال مي‌‌دهد، حتما بتواند مدرس خوبي هم باشد. يعني مي‌خواهم بگويم، قرار نيست شما با مدرك ليسانس و فوق‌ليسانس گرفتن، بتوانيد تدريس كنيد، در اروپا، استادان بزرگ تئاتر را ديدم كه كارگردانان خوبي نبودند و بالعكس... اين دو مقوله جداست. از اين رو به خودم اجازه ندادم كه چون كارگردان هستم، تدريس كنم و جوانان را به بيراهه بكشم. جوانان تشنه دانستن هستند.

خيلي از بازيگران به واسطه ديدن يك بازي خوب و يا يك فيلم خوب جذب اين حرفه شده‌اند، براي شما چطور اين اتفاق افتاد؟

روستا: من در مسكو بزرگ شده‌ام، و اين شهر شهر نمايش و تئاتر و اپرا و موسيقي است، در مسكو، همه جا كانون‌هاي هنري بود، مدرسه، خيابان و... از همين رو، به تئاتر شديدا علاقه‌مند شدم، ضمن اين‌كه از دوران كودكي ناخواسته نقش بازي مي‌كردم، مثل ديگر بچه‌ها عروسك‌بازي نمي‌كردم، بلكه عروسك بازيگري بود كه برايم حكم نقش مقابل داشت. لباس‌هاي مادرم را مي‌پوشيدم، جلوي آينه مي‌ايستادم، اداي بازيگران تئاتر را در مي‌آوردم، اين بازي من بود، از طرفي به همراه خواهرم به تئاترهاي عروسكي هم زياد مي‌رفتم.

پس شما ناخودآگاه در چنين شرايطي قرار گرفتيد؟

روستا:ناخواسته نبود، بازيگري و علاقه به تئاتر در طبيعت من وجود داشت، پنج ساله بودم كه به خاطر عدم حضور پدر به يك موسسه شبانه‌روزي خيلي معتبر آن روزها رفتم و به ياد دارم در آنجا تئاتر كار مي‌كرديم و اولين نقشي كه در زندگي بازي كردم نقش كلاه قرمزي بود. در ايفاي همين نقش قرار بود در نمايش يك سبد خوراكي را براي مادربزرگم ببرم كه يادم مي‌آيد روي صحنه وقتي براي تماشاگران بازي مي‌كردم تمام خوراكي‌ها را خودم مي‌خوردم كه مربي مدام به من گوشزد مي‌كرد: «هماجان اين براي مادربزرگه، تو نبايد بخوري» اما انگار گوش من بدهكار نبود و تماشاگر هم از اين بچه‌بازي‌ها لذت مي‌برد.

و بعد از آن...

روستا:از همان پنج سالگي فهميدم كه دوست دارم بازيگري را، البته همان طور كه گفتم تمام اينها بچگانه بود اما بعد ادامه پيدا كرد تا اين‌كه به مسكو رفتم و مدرسه كه رفتم در برنامه‌هاي فوق شركت مي‌كردم يعني عضو گروه تئاتر و موسيقي شدم و عليرغم اين‌كه پدرم سياسي بود من در يك محيط هنري رشد كرده به هنر گرايش پيدا كردم.

اما شما شيمي هم خوانديد...

روستا:به دليل اين‌كه پدرم مخالف بود كه من هنر را ادامه بدهم، به من مي‌گفت يا بايد پزشك شوي و يا مهندس، نه اين‌كه با هنر مخالف باشد مي‌گفت اين نبايد شغل و حرفه تو باشد از اين رو به خاطر دل پدرم «شيمي آلي» را انتخاب كردم تا مهندس نفت شوم، چون از دكتر شدن بدم مي‌آمد... يك سال شيمي خواندم و واقعا هم نمره مي‌آوردم.

چرا اين رشته را رها كرديد؟

روستا: يك روز كه در لابراتوار كار مي‌كرديم قرار بود، دو سم خيلي خطرناك را با هم تركيب كنيم اين كار هم با پيپت بايد صورت مي‌گرفت. از اين رو به ما تذكر دادند كه بايد حواسمان را خيلي خوب جمع كنيم كه سم به دهانمان نرود... اما من همين طور كه مشغول انجام كار بودم رفتم تو فكر نمايش شكسپير كه اگه من فلان نقش را بازي مي‌كردم چي مي‌شد و... به قول معروف تو باغ نبودم كه يك دفعه يكي از آن سم‌ها رفت داخل دهانم، استادم و پزشكان سراسيمه مرا به درمانگاه دانشگاه بردند. آن زمان در آلمان درس مي‌خواندم، همان طور كه مي‌دانيد آنها بسيار دقيق هستند، بعد كه كمي حالم بهتر شد استادم از من پرسيد: «دختر فكرت كجا بود؟ مگه نفهميدي كه با سم كار مي‌كني؟» گفتم: به ياد افليا بودم. خيلي برايش جذاب شد كه من به تئاتر علاقه‌مندم. به من گفت: تو مهندس خوبي مي‌شوي، اما عشقت كه يك جاي ديگه است. چرا نرفتي؟ به او گفتم به خاطر پدرم اين رشته را انتخاب كردم، استاد با پدرم صحبت كرد و او را مجاب كرد گرچه دلخور بود اما قبول كرد. براي همين مرا تبعيد كرد به روماني، فكر مي‌كرد اگر با سختي روبه‌رو شوم و از خانواده دور باشم منصرف مي‌شوم. اما من ادامه دادم تا به انتها.

وقتي شاهد موفقيت شما را در زمينه هنر بود، چه عكس‌العملي نشان داد؟

روستا: ايشان وقتي من دانشجو بودم فوت كرد.

و اين شرايط براي خواهر و برادرهايتان هم، همين طور بود؟

روستا: نه آنها هم شايد علاقه‌مند هنر بودند اما وابستگي‌شان به رشته‌هاي ديگر بيشتر بود. يكي از خواهرانم انفورماتيك خواند، خواهر ديگرم دكتراي زبان‌شناسي آلماني دارد و برادرانم هم پزشكي، عمران و الكترونيك خواندند.

و چطور با استاد سمندريان آشنا شديد؟

روستا: در دانشكده هنرهاي دراماتيك با ايشان آشنا شدم كه آن زمان تدريس مي‌كرد، به من گفت: چرا بازي نمي‌كني؟ گفتم: به فارسي خوب نمي‌توانم صحبت كنم، گفت: «من با آلمان‌ها هم كار مي‌كنم و اگر در نمايش احتياج داشتيم به يك نفر با لهجه حتما تو را هم مي‌برم.» كه البته هيچ وقت اين اتفاق نيفتاد. و كم‌كم با آشنايي علاقه‌اي بين ما به وجود آمد كه در نهايت منجر به ازدواج شد.

و ثمره ازدواجتان؟

روستا:يك پسر دارم كه استعداد زيادي به كار هنر داشت، اما تصميم گرفت كامپيوتر بخواند، چرا كه از كودكي عاشق رياضي و كامپيوتر بود، در همين رشته تحصيل كرده و كارش هم در رابطه با كامپيوتر است.

نوه هم داريد؟

روستا: (مي‌خندد)، نه پسرم زرنگ است، هنوز مجرد مانده.

سپاسگزار از شما، با توجه به اين‌كه كمي مريض احوال بوديد، ما را در منزل خود پذيرفتيد.

استاد حميد سمندريان در سال 1310 در تهران به دنيا آمد. ايشان فارغ‌التحصيل عالي موسيقي و هنرهاي دراماتيك از هامبورگ است. كلاس‌هاي بازيگري استاد از مطرح‌ترين كلاس‌هايي است كه بيش‌ترين بازيگر حرفه‌اي را پرورش و آموزش داده است. فعاليت‌هاي استاد در زمينه تئاتر بر كسي پوشيده نيست.

ملاقات با بانوي سالخورده آخرين نمايشي است كه روي صحنه برده است كه يك اثر جهان وطني بوده و با‌ آن‌كه صاحب ديدگاه‌هاي فلسفي و سياسي است، به مانند تئوري‌هاي جاودانه افلاطون هم‌چنان قابل تامل و انديشيدن است.

وي پس از انقلاب پنچ نمايش صحنه‌اي، يك نمايش تلويزيوني و يك فيلم سينمايي توليد كرده.


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


از لابه‌لاي حرف‌ها

هدف تلويزيون، تئاتر و سينما، با هم تفاوت دارد، حتي زبانشان هم تفاوت دارد، كسي نمي‌تواند بگويد چون من در سينما و يا تئاتر موفق بودم، در تلويزيون هم موفق هستم و بالعكس... هر كدام زبان مختص خودشان را دارند.

تلويزيون زياد نمي‌بينم، اما ترانه مادري را مي‌بينم، آمار نشان داده كه نود درصد بيننده دارد.

قرار است ترانه مادري در چهل قسمت پخش شود.


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید