مشاهده نسخه کامل
: مسابقه چهره شناسي در زمينه ادبيات و علوم انساني
سلام
حتما شنيدين كه ميگن اين صداست كه ميماند ، البته به نظر من علاوه بر صدا، افكار ، دستنوشتهها ، ... و تصوير ( چهره) نيز ميماند. :31:
حال چه خوب است كه با اين تصاوير ماندگار، ذهنمان را به فعاليت و انگشتانمان را به تايپ واداشته و در رقابتي سالم حضور بهم برسانيم. :31:
به همين منظور اين تاپيك با اين هدف و هدفي والاتر كه همان تبادل اطلاعات و بالابردن سطح معلومات ،فرهنگ و ... در محيطي سالم و رقابتي بوده و حضور سبز شما گرمابخش محفل همگيمان خواهد بود. :31:
بر همين اساس قوانين ذيل جهت استحضار به عرض ميرسد :
1- همانگونه كه از عنوان تاپيك مشخص است هدف گذاشتن تصاوير شخصيتهاي مخصوصا ادبي ( نويسنده ، شاعر ، مترجم و... ) و همچنين شخصيتهاي مرتبط با ساير علوم انساني از قبيل مشاهير علوم تاريخ ،جغرافيا ، فلسفه و ... ميباشد.
2- پس از اينكه كسي تصوير مورد نظر رو قرار داد بقيه ميتوانند حداكثر روزي يكبار ، پاسخ رو در پستي ( بدون ويرايش) بنويسند.
3- اگر كسي جواب مورد نظر رو به درستي اعلام كرد از دادن پستهايي مبني بر اعلام درست بودن پاسخ اون شخص خودداري شود. ( حداكثر يكنفر اگر تصديق فرمود كافيست)
4- شخصي كه تصوير رو به عنوان سوال گذاشته ، پست اولين شخصي كه پاسخ صحيح رو نوشته مقل قول كرده و درستي اون رو اعلام ميكنه.
4-1 - توصيه اكيد ميشه پس از اعلام درستي پاسخ يك شرح مختصري از زندگي ، آثار ... و هر چيزي كه مرتبط با اون شخص است توسط طراح سوال نوشته بشه. اينكار هدف اصلي اين تاپيك است.
5- پس از اعلام صحت پاسخ و ... شخصي كه پاسخ رو به درستي اعلام كرده ، سوال ( تصوير ) بعدي رو قرار داده و اين عمليات تكرار ميشود.
6- اگر ديديد شخصيت مورد نظر خيلي تابلويه ميتوانيد مثلا با فتوشاپ يه تغييراتي در آن ايجاد كنيد. ولي فراموش نشود كه در انتها عكس اصلي گذاشته شود.
7- توصيه ميشه از نقل قول كردن پست سوال كننده كه حاوي عكس شخصيت مورد نظر هست براي اضافه نشدن حجم صفحه اجتناب بشه
تباصر ( يعني تبصرهها ) :31: :
* عجله نكنيد حتي اگر شده يك فرصت يك هفتهاي به يكديگر بدهيد تا اين مراحل به صورت كامل طي شود
* اگر اشخاص مورد نظر ( طراح سوال يا طراح سوال جديد) پس از يك هفته نيامد، مديريت تصميمات لازم را اتخاذ خواهند نمود.
* فراموش نكنيد هدف كيفيت است نه كميت
در صورت لزوم تباصر بعدي به اين تباصر اضافه خواهد شد.
كلام آخر : مطمئنا به خاطر نوآوري و خلاقيتي كه در اين تاپيك وجود دارد ( منظور چنين تاپيكي با هدف مسابقهاي براي چهره شناسي است) قسمتهاي ديگر انجمن تصميم به ايجاد چنين تاپيكهايي جهت بخشهاي خود خواهند نمود. همينجا اعلام ميگردد كه از نظر ما هر گونه گرتهبرداري و كپي برداري از تفكر موجود در اين تاپيك آزاد بوده و ممانعتي براي ايجاد آن از نظر اينجانبان وجود ندارد. پس با خيال راحت ميتوانيد تاپيكي مشابه در بخش خود ايجاد كنيد. :38:
در اينجا ليست شخصيتهايي كه چهره آنها به عنوان سوال قرار داده شدهاند جهت اينكه به صورت تكراري قرار داده نشوند ، نوشته ميشود.
لطفا قبل از طرح سوال به اين ليست يك نگاه كوچك بينندازيد.
ممنون.
( چه باادب. دي)
.............................
فروغ فرخزاد
پل استر
مهدي اخوان ثالث
لئو تولستوي
جلال آل احمد
ژوزه ساراماگو
آلبر كامو
هرمان هسه
آندره ژيد
گابريل گارسيا ماركز
جك لندن
جي دي سلينجر
جبران خليل جبران
آنه ماري شيمل
خورخه لوئيس بورخس
دانيل استيل
جان اشتاين بك
جيمز جويس
ارنست همينگوي
ژان کوکتو
فردریش دورنمات
چارلز دیکنز
مارگریت دوراس
میشل فوکو
لویی فردینان سلین
آپديت شده تا پست شماره 109
ليست كساني كه پاسخ صحيح دادهاند :
(هر پاسخ صحيح : يك گل . هر ده گل : يك قلب )
magmagf
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
zooey
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
karin
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
M a r i o
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
eshghe eskate
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
obituary
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فاطمه بیرانوند
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
l176771
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
arte
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آپديت شده تا پست شماره 109
براي شروع يه عكس از شخصيت معروف كشورمون ميذارم.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خیلی تاپیک جالبی یه ...واقعا دستتون درد نکنه.... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
البته چهره شناسی در زمینه ی نویسنده ها و شخصیت های ادبی یکم سخته چون ما معمولا با نوشته هاشون سر و کار داریم و کمتر پیش می یاد که چهرشون رو ببیننیم اما در هر صورت به نظر من تاپیک بسیار جذابی خواهد شد.....
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
براي شروع يه عكس از شخصيت معروف كشورمون ميذارم.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سلام
ايا فروغ؟
سلام
ايا فروغ؟
درسته . :46:
نوبت شماست.
.............
اما :
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فروغ فرخزاد در سال 1313 در تهران چشم به جهان گشود پس از گذراندن دوره های آموزشی دبستانی و دبیرستانی برای آموزش نقاشی به هنرستان نقاشی رفت در 16 سالگی با پرویز شاپور ازدواج کرد و به اهواز رفت و در آنجا اقامت کرد
اما پس از یکی دو سال از هم جدا شدند
در سال 1337 در سن 22 سالگی به کارهای سینمایی روی آورد و در شرکت گلستان فیلم به کار پرداخت
در سال 1338 برای بررسی و مطالعه ساخت فیلم به انگلستان رفت در طی فعالیت سینمایی خود چندین فیلم ساخت و در یک فیلم و نمایش بازی کرد در این زمینه فیلم خانه سیاه است که در باره جذامیان جذامخانه ای اطراف تبریز می پرداخت برنده بهترین فیلم مستند در سال 1342 شد در سال 1345 برای شرکت در دومین فستیوال پژارو به ایتالیا سفر کرد
فروغ سر انجام در سال 1345 در سن 33 سالگی در اوج شکفتگی استعداد شاعرانه اش به هنگام رانندگی بر اثر یک تصادف جان سپرد وی را در گورستان ظهیرالدوله تهران به خک سپردند
از او پسری به نام کامیار شاپور به یادگار مانده است
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
همچنين در اين سايت ميتونين اشعار فروغ رو هم داشته باشين.
خوب اینم یک نویسنده آمریکایی خوش چهره
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خوب اینم یک نویسنده آمریکایی خوش چهره
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
این آشنا می زنه ها.....یه کوچولو راهنمایی می کنی ..... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
این آشنا می زنه ها.....یه کوچولو راهنمایی می کنی ..... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دقیقا قیافه خیلی اشنایی داره . فکر کنم کتاب هم نخونده باشید یکی دوبار عکسشو حتما دید و قیافه ای نیست که از یاد بره
هم نویسنده است هم مترجم همون طور که گفتم امریکایی هست . نمی دونم چه راهنمایی خاص تری می شه کرد اما جز نویسند یکی از چند تا کتاب هایی هست که من اخیرا خوندم و در تاپیک
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
معرفی کر دم
:31:
دقیقا قیافه خیلی اشنایی داره . فکر کنم کتاب هم نخونده باشید یکی دوبار عکسشو حتما دید و قیافه ای نیست که از یاد بره
هم نویسنده است هم مترجم همون طور که گفتم امریکایی هست . نمی دونم چه راهنمایی خاص تری می شه کرد اما جز نویسند یکی از چند تا کتاب هایی هست که من اخیرا خوندم و در تاپیک
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
معرفی کر دم
:31:
قربون اون راهنمایی کردنت برم.....پل استر .... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من قیافش رو که دیدم یاد بازیگر هندی افتادم(با عرض پوزش).... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
قربون اون راهنمایی کردنت برم.....پل استر .... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من قیافش رو که دیدم یاد بازیگر هندی افتادم(با عرض پوزش).... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سلام:31:
درسته
پل اُوستر نویسنده، فیلمنامهنویس و مترجم آمریکایی است. او متولد نیویورک است. شهرت او بیشتر به خاطر مجموعهٔ سهگانه نیویورک است. همچنین از فیلمنامههای او میتوان به لولو روی پل اشاره کرد.
برگردان آثار به فارسی
شهر شیشهای، ترجمهٔ شهرزاد لولاچی، نشر: افق.
ارواح، ترجمهٔ خجسته کیهان، نشر: افق.
هیولای دریایی، ترجمهٔ ماندانا مشایخی، نشر: ماهی.
کتاب اوهام، ترجمهٔ امیر احمدی آریان، نشر:مروارید.
اتاق در بسته، ترجمهٔ خجسته کیهان، نشر: افق.
شب پیشگویی، ترجمهٔ خجسته کیهان،نشر: افق.
مون پالاس، ترجمهٔ لیلا نصیریها، نشر: افق.
کشور آخرینها، ترجمهٔ خجسته کیهان، نشر: افق.
سهگانهٔ نیویورک، ترجمهٔ شهرزاد لولاچی و خجسته کیهان، نشر: افق.
اینم مقاله خوبی هست راجع بهش اگه علاقه مندید
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
نوبت شماست زویی جان
نوبت شماست زویی جان
با اجازه....من فکر کنم برای شروع بهتر از معروفا بذاریم....
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خب ایشون یکی از شعرای معروف ایرانی هستند...من هم به شعراشون بسی علاقه مندم.... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
با اجازه....من فکر کنم برای شروع بهتر از معروفا بذاریم....
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خب ایشون یکی از شعرای معروف ایرانی هستند...من هم به شعراشون بسی علاقه مندم.... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
مهدی اخوان ثالث (م.امید)
بنده هم بسی به شعراشون علاقه مندم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
مهدی اخوان ثالث (م.امید)
بنده هم بسی به شعراشون علاقه مندم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
زندگی نامه اخوان ثالث
مهدی اخوان ثالثدر سال 1307 در مشهد به دنيا آمد . وی پس از تحصيل در رشته آهنگرى ،هنرستان را به پايان برد و به كار آهنگرى مشغول شد. سپس وارد رشته ادبىدبيرستان شاهرضا شد و در پايان سال به تهران آمد و براى نظام وظيفه معافىدو ساله گرفت و به استخدام آموزش و پرورش روستايى درآمد و براى تدريس بهيكى از روستاهاى ورامين رفت. اخوان در سال 1329 با دخترعمويش ازدواج كرد وسال بعد براى كار معلمى به لويزان تهران آمد و در همين سال مجموعه شعرهاىكلاسيكش را كه اغلب در قالب غزل بود، با عنوان «ارغنون» منتشر كرد.
وی در سال 1332 مدال طلاى مسابقه شعر فستيوال جوانان دموكرات را دريافت کرد و به كشور رومانى دعوت شد كه به اين سفر نرفت.
ازاو مجموعه های ارغنون (1330)، زمستان (1335)، آخر شاهنامه (1338) ، از ايناوستا (1344)، شکار (1345)، پاييز در زندان (1348)، بهترين اميد (1348)،عاشقانه و کبود (1348)، و تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم، انتشار يافتهاست. اخوان ثالث به سال 1369 در گذشت .
اخوان در سال 1335مجموعه زمستان را منتشر کرد. كتاب زمستان تحولى عظيم در شعر اخوان و بهنوعى در شعر ايران پديد آورد. زمستان، نوع تكامل يافته اشعار نيمايى بودکه حديث شكست و سكوت نسل اخوان و فضاى سياسى آن روز ايران را منعكسمىكرد. اين مجموعه اخوان را در رديف شاعران طراز اول ايران جاى داد وشهرت عظيمى برايش به ارمغان آورد.
سال بعد از آن اخونهمكارى با راديو را آغاز كرد و در سال 38 مجموعه ديگرى از اشعار خود را باعنوان «آخر شاهنامه» به دست چاپ سپرد. در اين دوران، نبوغ اخوان در اوجشكوفايى بود و هر شعر او جنبشى در شعر نو محسوب مىشد و اشعارش ورد زباناهل ادبيات و گرمىبخش محافل شعرى بود. ده سال بعد مجموعه «پاييز درزندان» و «عاشقانه ها و کبود» از او چاپ و منتشرشد. «بهترين اميد» گزينه اشعار و مقالات او نيز در همين زمان منتشر گرديد.
من این شعرش رو خیلی دوست دارم...البته زمستان هم خیلی قشنگه اما چون زمستان رو زیاد شنیدیم این یکی رو گذاشتم.... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
قاصدک
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب
قاصدک 1 هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی ایا رفتی با باد ؟
با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند
خب الان نوبت منه؟
کماکان چهره ی معروف
یک عدد نویسنده ی بسیار بسیار معروف [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خب الان نوبت منه؟
کماکان چهره ی معروف
یک عدد نویسنده ی بسیار بسیار معروف [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سلام
آیا تولستوی؟
سلام
آیا تولستوی؟
بلی ;)
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
لئو نیکلایویچ تولستوی ، نویسنده و فعال سیاسی اجتماعی روس. زادروز وی (۹ سپتامبر ۱۸۲۸ میلادی) در یاسنایا پالیانا از توابع تولا است. تولستوی در روز (۲۰ نوامبر ۱۹۱۰ میلادی) درگذشت و در زادگاه خویش به خاک سپرده شد. تولستوی یکی از مشهورترین نویسندگان و بزرگترین شخصیتهای تاریخ روسیه میباشد. رمانهای جنگ و صلحو آنا کارنینا جایگاه او را در بالاترین رده ادبیات داستانی جهان تثبیت کردهاند. لئو تولستوی بهحدی در کشورش مشهور و محبوب است که اخیرأ سکه طلای یادبودی بهاحترام وی ضرب شدهاست.
آثار:
جنگ و صلح
آناکارِنینا
رستاخیز
کودکی، نوجوانی، جوانی
داستانهائی برای بچهها
اعتراف و سرشماری در مسکو
تمشک
کوپن تقلبی
پول و شیطان
عید پاک
طبل میانتهی و هفت داستان دیگر
مورچه و کبوتر
بهترین داستانهای کودکان و نوجوانان
قزاقان
سه پرسش
هنر چیست؟
خداوند حقیقت را میبیند اما صبر میکند
جوانی بربادرفته
سونات کرویتزر
شیطان
بیست و سه قصه
سرگیوس پیر
مرگ ایوان ایلیچ
محکوم بیگناه
ارباب و نوکر
حاجی مراد
عشق بی پایان
نامههای تولستوی
داستانهای سواستوپول
منبع: ویکی پدیا
سلام
شاید چهر هاش زیاد اشنا نباشه اما مطمئنا خودشو می شناسید این عکس را گذاشتم که چهره اش را هم مروری کنیم
از معروف ترین نویسنده های ایرانی از اون معروف معروفاشون :دی
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فرانك عزيز ديگه چرا اينقدر تابلو . :18:
يعني منظورم اينه كه يه آپلودي تو يه سايت ديگهاي چيزي . اسم عكس رو ديگه ديگه :31:
عكس جوونياش كه به كريم باقري ميخوره :27:
ولي اون نيست
جلال آل احمد ـه.
M A R S H A L L
16-08-2008, 21:43
ويرايش شد...
بازم دير رسيدم
فرانك عزيز ديگه چرا اينقدر تابلو . :18:
يعني منظورم اينه كه يه آپلودي تو يه سايت ديگهاي چيزي . اسم عكس رو ديگه ديگه :31:
عكس جوونياش كه به كريم باقري ميخوره :27:
ولي اون نيست
جلال آل احمد ـه.
:31::31::31: ای ول یک عالمه فکر کردم با خودم شبیه کیه . مردم از خنده:31:
دقت نکردم :دی هدف اشنایی با صورتش بود سخت نگیر:46:
جلال آلاحمد (۱۳۰۲ - ۱۳۴۸ خ.) یکی از نویسندگان ایرانی بود.
آل احمد در تهران به دنیا آمد. در ۱۳۲۳ به حزب توده پیوست و سه سال بعد در انشعابی جنجالی از آن کناره گرفت. نخستین مجموعه داستان خود به نام «دید و بازدید» را در همین دوران منتشر کرده بود. او که تاثیری گسترده بر جریان روشنفکری دوران خود داشت، به جز نوشتن داستان به نگارش مقالات اجتماعی، پژوهشهای مردم شناسی، سفرنامهها و ترجمههای متعددی نیز پرداخت. شاید مهمترین ویژگی ادبی آل احمد نثر او بود. نثری فشرده و موجز و در عین حال عصبی و پرخاشگر، که نمونههای خوب آن را در سفرنامههای او مثل «خسی در میقات» و یا داستان-زندگینامهٔ «سنگی بر گوری» میتوان دید.
وی در جوانی عضو حزب توده بود و با نشریه مردم ارگان این حزب همکاری داشت[نیازمند منبع]. بعد از واقعهٔ آذربایجان همراه با خلیل ملکی و گروهی دیگر از آن حزب جدا شد[نیازمند منبع].
آلاحمد در ۱۳۲۷ در اتوبوس اصفهان به تهران با سیمین دانشور، داستاننویس و مترجم، آشنا شد و در ۱۳۲۹ با وی ازدواج کرد. پدر آلاحمد با ازدواج او با دانشور مخالف بود و در روز عقد به قم رفت و سالها به خانه آنها پا نگذاشت.
وی در سال ۱۳۴۲ به اتفاق علیاکبر کنیپور برای سفر حج به مکه رفت. پیش از این سفر در ملاقاتی که با آیتالله خمینی داشت با وی آشنا شده بود [۱] و کتاب غربزدگی مورد توجه سید روحالله خمینی قرار گرفته بود.
جلال آل احمد در سال ۱۳۴۱ به کشور اسرائیل سفر کرد. این سفر معترضان فراوانی داشت که از آن جمله می توان به سید علی خامنهای رهبر کنونی ایران اشاره کرد که پیش از آن هم آثار آل احمد را خوانده بود اما به گفته خودش «بیشتر به برکت مقاله ولایت اسرائیل» با او آشنا می شود و در تماسی تلفنی با آل احمد، «مریدانه» به وی اعتراض می کند.[۲]
وی در ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در اسالم گیلان درگذشت. پس از مرگ نابهنگام آلاحمد، جنازهٔ وی سریع تشییع شد و دفن شد. که باعث ایجاد شایعاتی دربارهٔ سربهنیست شدن احتمالی او شد. همسر وی، سیمین دانشور این شایعات را تکذیب کردهاست [۳].
جلال آل احمد در وصیت نامه خود آورده بود که جسد او را در اختیار اولین سالن تشریح دانشجویان قرار دهند ولی از آنجا که وصیت وی مطابق شرع نبود، پیکر او در مسجد فیروزآبادی جنب بیمارستان فیروزآبادی شهر ری به امانت گذاشته شد تا بعدها مقبرهای در شأن او ایجاد شود و این کار هیچگاه صورت نگرفت.
مارشال عزيز شرمنده كه زودتر جواب دادم. انشاءا... دفعه بد. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فرانك عزيز ، چشم. سخت نميگيرم كه. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ولي آخه ديگه اسم عكس باشه نام اون شخصيت ديگه ميشه رقابت براي اينكه هر كي سريعتر رو عكس كليك راست كنه و ببينه اسمش چيه. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] اگه يكم دنبالش بگرديم بهتر نيست ؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ( اينو نوشتم تا بقيه دقت كنند. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
نوشته بودي كه دقت نكردي . يعني حواست نبوده. پس شرمنده. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
يه قانون هم به قانونهاي قبلي اضافه كردم. كار خودم باعث شد كه اين قانون رو بذارم. اليته يه توصيه است كه بهتره براي پاسخ دادن به سوال كسي كه سوال رو مطرح كرده پست شخص سوال كننده كه همراه عكسه رو نقل قول نكنيم تا حجم صفحه الكي بالا نره.
............
اينهم سوال جديد :
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
این آندره ژید نیست..؟! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شبیه اونه... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
این آندره ژید نیست..؟! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شبیه اونه... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نه زويي عزيز. اون نيست. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سلام
آیا ژوزه ساراماگو می باشد؟
سلام
آیا ژوزه ساراماگو می باشد؟
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] . [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
.................
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ژوزه ساراماگو با رمان کوری ترجمهٔ مینو مشیری. جشنواره سن سباستین، سپتامبر ۲۰۰۶
زندگينامه ژوزه ساراماگو برنده جايزه نوبل ادبيات در سال ۱۹۹۸ ميلادي
اشاره: اين زندگينامه ترجمهاي از زندگينامه خودنوشت «ژوزه ساراماگو» است كه براي جايزه نوبل نگاشته شده است. اطلاعاتي كه به زندگي وي پس از سال 1998 اشاره دارند، از ديگر منابع جمعآوري و افزوده شده است.
«ژوزه [خوزه] دو سوسا ساراماگو» (José de Sousa Saramago) در 16 نوامبر سال 1922 ميلادي در روستاي كوچك «آزينهاگا» (Azinhaga) در صد كيلومتري شمال شرق ليسبون، مركز كشور پرتغال، به دنيا آمد. آزينگها در ساحل رودخانه «آلموندا» (Almonda) قرار دارد.
«ساراماگو» نام علفي وحشي است كه در آن دوران، خوراك فقيران بوده است.
خانواده ژوزه ساراماگو كشاورزاني بدون زمين بودند. پدر ژوزه در جنگ جهاني اول، سرباز رسته توپخانه در كشور فرانسه بود. او در سال 1924 ميلادي تصميم گرفت تا براي گشايشي در معيشت خانواده خود، كشاورزي را رها كند و با خانواده اش به پايتخت مهاجرت كند. پدر ژوزه در آنجا پليس شد. چرا كه تنها شغلي بود كه به سوادي بيش از خواندن و نوشتن و دانستن كمي رياضيات نياز نداشت.
چند ماه بعد از استقرار در ليسبون، برادر چهار ساله ژوزه از دنيا رفت. شرايط زندگي خانواده پدري ژوزه پس از مهاجرت كمي بهتر شد اما هيچگاه كاملا خوب نشد.
ژوزه زمان بسياري از دوران كودكي و نوجواني خود را با والدين مادرش در روستا سپري كرد.
ساراماگو در دوران دبستان، دانش آموز خوبي بود. او در كلاس دوم بدون هيچ اشتباهي مي نوشت و موفق شد سال سوم و چهارم را در يك سال بگذراند.
...
چون مطلب طولاني است ، به همين خاطر براي خواندن ادامه زندگينامه ساراماگو ميتوانيد به لينك زير مراجعه كنيد
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یکی از نویسندگان مشهور فرانسه
آلبر كامو
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آلبر كامو
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
درسته
ماریو جان عکس می ذاری حداقل بگو کجایی هست یک نقطه شروع داشته باشیم:31:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آلبر کامو در ۷ نوامبر ۱۹۱۳ در دهکدهای کوچک در الجزایر به دنیا آمد. پدرش «لوسین کامو» یک سال بعد از به دنیا آمدن او در نبرد مارن در جنگ جهانی اول کشته شد و از آن به بعد آلبر همراه با مادرش (که اصالتاً اسپانیایی بود) به خانهٔ مادر مادریاش در الجزیره میرود. خانوادهٔ کامو جزو آن دسته از مهاجرانی بودند که از فرانسه برای گرفتن زمین و کشاورزی به الجزایر آمده بودند.
کودکی کامو در یک زندگی فقیرانهٔ طبقهٔ کارگری سپری شد. او به موجب پافشاری «لوئی ژرمن» معلم مدرسه ابتداییاش بود که توانست تحصیلات متوسطه را ادامه دهد.
جوانی و خبرنگاری
کامو در طی سالهای ۳۰-۱۹۲۸ دروازبان تیم دانشگاه الجزیره بود اما با تشخیص اولین آثار سل در ۱۹۳۰ او تبدیل به یک تماشاچی فوتبال شد.
در سال ۱۹۳۴ به حزب کمونیست پیوست که در آن وظیفهٔ عضوگیری از میان پرولتاریای عرب را بر عهده داشت. البته عموم نگرانی کامو و دلیل پیوستن او به این حزب، احتمالاً در مورد اتفاقات آن زمان اسپانیا بودهاست تا گرایش سیاسی به نظریههای لنین-مارکسیستی. بعدها این حزب، کامو را به عنوان یک تروتسکیست به شیوهای نمایشی محکوم و از حزب اخراج کرد (۱۹۳۶).
لیسانس فلسفه را در سال ۱۹۳۵ گرفت در ماه مه سال ۱۹۳۶ پایاننامه خود را دربارهٔ فلوطین ارائه داد.
او در سال ۱۹۳۸ در روزنامهٔ تازه تأسیس الجزایر جمهوریخواه به عنوان خبرنگار آغاز به کار کرد. او تمام مقالههای خود را به صورت اول شخص مینوشت که تا آن زمان در شیوهٔ گزارشگری فرانسوی متداول نبود.
در سال ۱۹۳۹، مجموعه مقالاتی به عنوان «فقر قبیله» منتشر کرد.
ازدواج
در ۱۹۳۴ با «سیمون های» ازدواج کرد که معتاد به مورفین بود. ازدواج آنها یک سال بعد در اثر خیانت سیمون خاتمه یافت. در ۱۹۴۰ با «فرانسین فور» ازدواج کرد.
میانسالی و ترک الجزایر
با نزدیکتر شدن جنگ جهانی دوم، کامو به عنوان سرباز داوطلب شد، اما به دلیل بیماری سل او را نپذیرفتند. او در این زمان سردبیر روزنامهٔ عصر جمهوری شده بود که در ژانویهٔ سال ۱۹۴۰ دستگاه سانسور الجزایر آن را تعطیل کرد. در مارس همان سال فرماندار الجزیره، آلبر کامو را به عنوان تهدیدی برای امنیت ملی معرفی کرد و به او پیشنهاد کرد که شهر را ترک کند. در این هنگام کامو به پاریس رفت.
او کار خود را در روزنامهٔ عصر پاریس شروع کرد بعدها برای دوری از ارتش نازی به همراه دیگر کارمندان روزنامه، ابتدا به شهر کلرمون فران و سپس به شهر غربی بوردو نقل مکان کرد.
در ۱۹42 کامو، رُمان بیگانه و مجموعه مقالات فلسفی خود تحت عنوان افسانه سیزیف را منتشر کرد.
نمایشنامهٔ کالیگولا را در سال ۱۹۴۳ به چاپ رسانید. او این نمایشنامه را تا اواخر دههٔ پنجاه بارها بازنویسی و ویرایش کرد. در سال ۱۹۴۳ کامو کتابی را به نام نامههایی به یک دوست آلمانی نیز به صورت مخفیانه به چاپ رسانید.
فعالیت بر علیه نازیسم و پایان جنگ
در ۱۹ دسامبر ۱۹۴۱ کامو اعدام «گابریل پری» را شاهد بود که این واقعه به قول خودش موجب متبلور شدن حس شورش علیه آلمانها در او شد. او در سال ۱۹۴۲ عضو گروه مقاومت فرانسوی به نام نبرد شد و در اکتبر ۱۹۴۳ به کمک دیگر اعضای گروه شروع به فعالیت روزنامهنگاری زیرزمینی پرداخت. وی در این گروه مقاومت با ژان پل سارتر آشنا شد. او یکبار هنگامی که سرمقالهٔ روزنامهٔ نبرد را به همراه داشت در یک بازرسی خیابانی دستگیر شد.
در سالهای پس از جنگ کامو به دار و دستهٔ ژان پل سارتر و سیمون دوبوار در کافه فلور در بلوار سن ژرمن پاریس پیوست. کامو بعد از جنگ سفری به ایالات متحده داشت تا در آنجا در مورد اگزیستنسیالیسم سخنرانی کند.
رمان طاعون نیز در سال ۱۹۴۷ به چاپ رسید که در زمان خود پرفروشترین کتاب فرانسه شد.
در سال ۱۹۴۷ کامو از روزنامهٔ نبرد بیرون آمد.
نمایشنامهٔ عادلها را در سال ۱۹۴۹ منتشر ساخت و اثر فلسفی خود به نام انسان طاغی را نیز درسال ۱۹۵۱ به چاپ رساند.
در سال ۱۹۵۲ مشاجراتی بین کامو و سارتر بعد از نوشتن مقالهای علیه کامو در مجلهای که سارتر سردبیر آن بود شروع شد.
در ۱۹۵۲ از کار خود در یونسکو استعفا داد زیرا سازمان ملل عضویت اسپانیا تحت رهبری ژنرال فرانکو را قبول کرده بود. در ۱۹۵۳ کامو یکی از معدود شخصیتهای چپ بود که شکستن اعتصاب کارگران آلمان شرقی را مورد اعتراض قرار داد.
فعالیتهایی برای الجزایر
در اوایل سال ۱۹۵۴ بمبگذاریهای گستردهای از جانب جبههٔ آزادیبخش ملی در الجزایر رخ داد. کامو تا پایان عمر خود مخالف استقلال الجزایر و اخراج الجزایریهای فرانسویتبار بود ولی در عین حال هیچگاه از گفتگو در مورد فقدان حقوق مسلمانان دست برنداشت.
در ۱۹۵۵ کامو مشغول نوشتن در روزنامه اکسپرس شد. او در طول هشت ماه ۳۵ مقاله تحت عنوان الجزایر پاره پاره نوشت.
در ژانویهٔ ۱۹۵۶ کامو برگزاری یک گردهمایی عمومی در الجزایر را عهدهدار شد که این گردهمایی مورد مخالفت شدید دو طرف مناقشه، جبهه تندرو فرانسویان الجزایر و مسلمانان قصبه، قرار گرفت.
کامو در آخرین مقالهای که در مورد الجزایر نوشت تلاش کرد از گونهای فدراسیون متشکل از فرهنگهای مختلف بر مبنای مدل سوئیس برای الجزایر دفاع کند که این نیز با مخالفت شدید طرفین دعوا روبرو شد.
از آن به بعد کامو به خلق آثار ادبی پرداخت و داستانهایی کوتاه که مربوط به الجزایر بودند را منتشر ساخت. او در عین حال به تئاتر پرداخت. دو نمایشنامه اقتباسی در سوگ راهبه اثر ویلیام فاکنر و جنزدگان اثر فیودور داستایوسکی از کارهای کامو در تئاتر بود که با استقبال زیادی روبرو شدند.
سقوط در سال ۱۹۵۶ به رشتهٔ تحریر درآمد.
در سال ۱۹۵۷ جایزهٔ نوبل ادبیات را دریافت کرد. او از نظر جوانی دومین نویسندهای بود که تا آن روز جایزه نوبل را گرفتهاند.
اندیشه و فلسفه پوچی
ذهن كامو در آثارش پرسشگر است. پرسشهايي ايدئولوژيك پيرامون مفاهيم زندگي همچون آزادي، تنهايي، صداقت، خوبي، اخلاق، طبيعت و مرگ در سراسر آثار او چه در لايههاي بيروني و چه در لايههاي دروني به ذهن خوانندهي آثارش متبادر ميشود. كامو در سالهاي نخستينِ دههي بيستِ عمرش كوشيد در خود زندگي پاسخي براي مسئلهي فاجعهآميز بجويد. زندگي را اگر بپذيريم، بهتمامي تجربهاش كنيم و در زمان حال از آن لذت ببريم، چه بسا به توجيه ديگري نيازمند نباشيم. براي واگرداندن وسوسههاي هيچانگاري (نهيليسم) و خودكشي، آيا همين بس نيست كه تا بيشترين حد ممكن زندگي كرد؟ كامو در افسانهي سيزيف توضيح ميدهد كه نه انسان و نه جهان هيچكدام پوچ نيستند. پوچي در همزيستي انسان و جهان نهفته است.
مرگ
مقبره آلبرکاموبعد از ظهر چهارم ژانویه ۱۹۶۰ در ۲۴ کیلومتری شهر سانس در بزرگراه RN۵ حاشیهٔ دهکدهٔ پتیویل نزدیک مونتهرو یک خودرو فاسل-وگا از جاده منحرف میشود و به درختی میکوبد و تکه تکه میشود. آلبر کامو در صندلی عقب خودرو نشسته بود. اودر این سفر همراه خانوادهٔ دوست ناشرش میشل گالیمار بود.
منسوب به او
«انسان تنها آفریدهای است که نمیخواهد همان باشد که هست.» «به دستآوردن خوشبختی بزرگترین پیروزی در زندگی است.» «بدون کار، هرنوع زندگی فاسد میشود.» «ترجیح میدهم طوری زندگی کنم که گویی خداهست و وقتی مُردم بفهمم که نیست،تااینکه طوری زندگیکنم که انگار خدانیست و وقتی مُردم بفهمم که هست.» «شغل تنها زمانی ارزش و اعتبار دارد که آزادانه پذیرفته شود» "ایستاده مردن بهتر از زانو زده زیستن است." "احترام به خویشتن بالاترین نعمت است." "سکوت اختیار کردن یعنی که ما به خود اجازه ی این باور را بدهیم که عقیده ای نداریم، که چیزی نمی خواهیم." "طغیان بنیادی است مشترک که هر انسانی نخستین ارزش های خود را بر آن بنا می کند." "من طغیان می کنم پس وجود دارم." "طغیان، هر چند چون چیزی نمی آفریند، در ظاهر منفی است، اما چون آن بخش از انسان را که باید همواره از آن دفاع شود، آشکار می کند، عمیقا مثبت است."
ماریو جان عکس می ذاری حداقل بگو کجایی هست یک نقطه شروع داشته باشیم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چشم. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اما در اين مورد نميتونم. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] چون يه جور ديگه ميخوام راهنمايي كنم و گفتن نام كشورش يعني گفتن همه چي. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
راستي چه سايت آپلود عكس باحالي رو معرفي كردي. ممنون. اميدوارم عكسي رو كه آپلود ميكنيم بعد از يه مدت از رو سايتشون پاك نكنند.
اما سوال :
سهراب سپهري رو بيشتر ما بجاي اينكه اون رو به عنوان نقاش بشناسيم
به عنوان شاعر با اون آشنايي داريم.
اين شخصيتي كه عكسش رو پايين ميبينيم هم
بيشتر از اينكه اون رو به عنوان يك نقاش بشناسيم
به عنوان يك نويسنده اون رو ميشناسيم.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
??? در حال نگاه كردن به جايي كه بيش از 40 سال از عمرش را در آنجا گذراند.
یه مقدار سوالت سخته ها.... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] لطفا یه راهنمایی کوچولو بکن..... ;)
چشم. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اما در اين مورد نميتونم. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] چون يه جور ديگه ميخوام راهنمايي كنم و گفتن نام كشورش يعني گفتن همه چي. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
راستي چه سايت آپلود عكس باحالي رو معرفي كردي. ممنون. اميدوارم عكسي رو كه آپلود ميكنيم بعد از يه مدت از رو سايتشون پاك نكنند.
اما سوال :
سهراب سپهري رو بيشتر ما بجاي اينكه اون رو به عنوان نقاش بشناسيم
به عنوان شاعر با اون آشنايي داريم.
اين شخصيتي كه عكسش رو پايين ميبينيم هم
بيشتر از اينكه اون رو به عنوان يك نقاش بشناسيم
به عنوان يك نويسنده اون رو ميشناسيم.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
??? در حال نگاه كردن به جايي كه بيش از 40 سال از عمرش را در آنجا گذراند.
جناب هرمان هسه در حال نگاه کردن به دهکده ی مونتانیولا :31:
جناب هرمان هسه در حال نگاه کردن به دهکده ی مونتانیولا :31:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
............................
بهتر ديدم براي معرفي اين نويسنده مطلبي كه در شماره 178 مجله همشهري جوان درباره هرمان هسه نوشته شده رو برايتان بنويسم.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آنها كه در سالهاي آخر عمر پيرمرد به خانه او ميرفتند، بالاي در خانهاش كتيبهاي ميديدند كه روي آن به آلماني نوشته شده بود : « Bitte Keine Besuche » كه معنياش ميشود : " لطفا به ديدارم نياييد ".
وجود اين تابلو بخاطر تنفر و انزجار پيرمرد از مردم نبود.او با آنكه تا آن موقع، 2 جنگ جهاني را به چشم ديده بود، هنوز به انسان اميدوار مانده بود. وجود آن تابلو علتي نداشت جز اينكه پيرمرد ميخواست تنها باشد.
تنهايي، برايش راه خودشناسي و آشناشدن با زير و بمهاي وجود بود و او مدتها بود كه كاري جز شناسايي رازهاي روح نداشت.
كتابخوانهاي ايراني از سالهاي دور، هرمان هسه (Hermann Hesse) را ميشناسند، اما خيليهايشان نميدانند "دميان" ، "گرگ بيابان" ، "سيذارتا" ، "سفر به شرق" و "بازي مهرههاي شيشهاي" را يك نقاش نوشته است.
هسه داستاننويس، شاعر و نقاش هم بود. او در سالهاي جنگ جهاني اول بحرانهاي روحي سختي را پشت سر ميگذاشت و پزشكان توصيه كردند نقاشي كند.
تلاشهاي اوليه چندان رضايت بخش نبود، اما هسه از اين كار دستبرنداشت. ابتدا تلاش كرد روياهايش را براي استفاده در روانكاوي نقاشي كند، بعد به مصوركردن برخي اشعارش پرداخت. سرانجام، نقاشي برايش نيازي حياتي شد.
شخصيت نقاش يكي از داستانهايش به نام "آخرين تابستان كلينگزور" ميگويد: "پالت كوچك پر شده بود از رنگهاي ناب؛ رنگهاي ناب درخشان، تسلايم ميدادند، سلاح جنگم بودند، كتاب دعايم بودند و قانونم؛ با آن، مرگ را نشانه ميگرفتم، به يارياش بارها معجزه كردم و از نبرد با ابهام واقعيت، پيروز بازگشتم".
سفر به هند و آشنايي با روانشناسي يونگ و برخي از مكاتب فكري و عرفاني شرق در آثار ادبي و نقاشيهاي هسه تأثير گذاشته است.
نقاشيهاي هسه در عالم هنر چندان مشهور نيستند و او از استادان بزرگ نقاشي نيست. نقاشيهاي او بيش از هر چيز، تكاپوي او براي آرامش هستند. گويي ميخواسته زمان را نگه دارد و انگار اين آثار، جز به خود هسه ربطي به هيچكس ديگر ندارد.
هسه به دنبال آرام كردن روح بيقرار خود بود و در قلب اروپا توانست به آرامشي دستيابد كه عارفان شرقي به داشتن آن مشهورند. وقتي در 9 آگوست سال 1962 درگذشت، آن كتيبه هنوز بالاي در خانهاش بود؛ لطفا به ديدار من نياييد.
→↑↓← →↑↓← →↑↓← →↑↓← →↑↓← →↑↓← →↑↓← →↑↓← →↑↓←
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مونتانيولاي عزيز من
هسه دارد به دهكده مونتانيولا نگاه ميكند. او كه در سال 1877 در روستايي آلماني به نام " كالو " پا به دنيا گذاشته بود، بيش از 40 سال از عمرش را در اينجا گذراند.
مونتانيولا منطقهاي است در قسمت ايتاليايي زبان كشور سوييس. زماني كه صحبت از هرمان هسه ميشود، بحث حتما به اينجا خواهد كشيد؛ جايي كه نويسنده بزرگ قرن بيستم آرامشاش را در آن يافته بود. منظره مونتانيولا موضوع هميشگي نقاشيهاي هسه است. ديدن احساسات و عواطف هسه در نقاشيهايش آدم را ياد آثار اكسپرسيونيستي آلمان حول و حوش جنگ جهاني اول مياندازد. در اين آثار، احساسات و عواطف نقاش اهميت خاصي دارد.
پايان مطلب از مجله
.........................
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هرمان هسه در دوم جولاي 1877 در كالو آلمان به دنيا آمد. وي خالق شاهكارهاي ادبي فراواني از جمله دميان، سيذارتا، سفر به شرق، گرگ بيابان و ... است. در حدود سال هاي 1915 تا 1916 بدليل فشار مطبوعات آلمان بر وي بدليل فعاليت هاي ضد جنگ ، مرگ پدرش و ابتلاي همسرش به اسكيزوفرني دچار افسردگي شد. وي به توصيه پزشك معالجش كه از شاگردان دكتر گوستاو يونگ بود، به نقاشي روي آورد
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هرمان هسه در حال نقاشي
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پالت رنگ هرمان هسه Hesse paintbox
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هرمان هسه مي گويد:"نقاشي مرا در سخت ترين دوران زندگي نجات داد." "نقاشي باعث شد كه در طول جنگ سر خود را از آب بيرون نگه دارم و نفس بكشم." "آبرنگ هاي كوچك من همچون قطعات شعر يا رؤيا هستند." از وي بيش از سه هزار آبرنگ از مناظر روستاي محل اقامتش تسين باقي مانده است. وي در سال 1946 برنده جايزه نوبل ادبيات گرديد. وي در آگوست 1962 در گذشت.
و در انتها چند اثر نقاشي از هسه :
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
وبلاگ : [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سلام
شرمنده بابت تاخیر
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
توضیحات فعلا نداریم. اگه سخت بود بگید :)
ها....این آندره ژیده آیا ؟! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ها....این آندره ژیده آیا ؟! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بلی! :20:
_______________
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آندرهژید ( Andre Gide) نویسنده ی شهیر فرانسوی در ۲۲نوامبر سال ۱۸۶۹در پاریس به دنیا آمد و در ۱۹فوریه سال ۱۹۵۱در همان جا درگذشت. پدر آندره از مردم «نرماندی» و مادرش از اهل جنوب فرانسه بود. پدر و مادر «ژید» از لحاظ اخلاق و سجایا و روحیات باهم اختلاف داشتند و چون پدر «ژید» به واسطه ی گرفتاری نمی توانست به تربیت فرزند خود بپردازد، لذا پرورش وی به عهده ی مادرش که زنی سخت گیر بود قرار گرفت. خانواده ی ژید که پیرو مذهب «پروتستان» بودند تعصب شدیدی در امور مذهبی داشتند و می خواستند که «آندره» هم تمام اعمال دینی را به جا آورده، تسلیم ایمان مذهبی گردد. ولی برخلاف تمایل خانواده، ژید از کوچکی طبع سرکشی داشت و تعلیمات مذهبی را نمی پذیرفت.
در سال ۱۸۸۰یعنی در یازده سالگی آندره ی کوچک پدر خود را از دست داد و نفوذ و قدرت مادرش نسبت به وی فزونی گرفت و مادر سخت گیر او را در فشار گذاشت که هم امور مذهبی را انجام دهد و هم در مدرسه به تحصیل بپردازد، ولی ژید از هر دو موضوع امتناع داشت و ناچار لجاجت و سخت گیری مادرش از اندازه گذشت تا جایی که وی به گریه و زاری های آندره اهمیت نمی داد. در نتیجه ی شدت فشار، آندره دچار حمله ی عصبی گردید و به رختخواب افتاد و مادرش ناگزیر شد او را برای معالجه به آسایشگاه «سناتوریوم» ببرد؛ گرچه بر اثر مداوا و آزادی عمل حال ژید بهبود یافت ولی آثار این دوران فشار و اسارت و بیماری در نوشته های وی به ظهور رسید.
ژید به تحصیل بی علاقه بود و از محیط مدرسه نفرت داشت و همان اندازه که مادر و سایر افراد خانواده اش به تحصیلات آندره و تعلیمات مذهبی وی علاقه مند بودند چند برابر آن وی نسبت به هر دو موضوع بی علاقه بود تا بالاخره مادر ژید یک نفر معلم سرخانه برای تعلیم وی گماشت و بهترین و ضروری ترین کتاب تحصیلی او را انجیل قرار داد.با این حال آندره ژید از معلم خودش موسیقی آموخت و در این هنر پیشرفت بسیار کرد. او همچنین با وجود مواظبت خانواده اش چند کتاب دیگر به دست آورده در ساعات فراغت مطالعه می کرد و از این راه با نویسندگی و ادبیات آشنا شد و از همین روزنه ی کوچک دنیای بزرگ ذوق و هنر را تماشا کرد و برای تمام عمر فریفته ی آن شد و در تحت قانون فطری که هر موجود ذی روح در برابر فشار و محرومیت عکس العمل شدید نشان می دهد، آندره ژید هم مظهر عجیب این واکنش طبیعی قرار گرفت، به طوری که در تمام عمر آزادی و بی بند و باری را جانشین فشار و حرمان دوران کودکی قرار داد .
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
وی در ۱۶سالگی، بی اختیار عاشق دخترعموی خود «مادلین Madeleine Rondeaux» (۱۹۳۸–۱۸۶۷) گردید. نویسنده ی جوان از این احساسات و عوالم عشق و شیفتگی در آثار خویش صحبت و به نام «امانوئل» از دختر عموی خویش «مادلین» یادآوری می کند. در این موقع وی اولین کتاب خود را به نام «خاطرات و اشعار آندره والتر» منتشر کرد. این کتاب که نخستین اثر نویسنده است تقریباً نیتجه ی یک سلسله ناکامی های دوره ی جوانی است که در تعقیب و امتداد جریان حیات پر از یأس و حرمان کودکی کشانده شده است. این کتاب تحت تأثیر التهابات شدید روحی دوره ی جوانی و در محیط آرام سرزمین «آنسی Annecy» نوشته شده است.
در سال ۱۸۸۹کتاب «مسافرت اورین» را نوشت که حاوی شدیدترین و لطیف ترین احساسات و خاطرات ایام جوانی است. آندره ژید در سال ۱۸۹۳خود را از قیود خشک تقدس رها ساخته به «تونس» و آفریقا رفت و در مدت دو سالی که در آنجا بود جز مدت یک بیماری که سل گرفت و مجبور شد در «بیسکرا» بماند، به خوش گذرانی مشغول بود . ژید در کشمکش هوی و هوس و زندگی آرام مدتی اسیر و با طبیعت خود در مجادله بود تا آن که سرانجام به پاریس بازگشت و به سال ۱۸۹۷کتاب «مائده ها ی زمینی The Fruits of the Earth» را در مراجعت از سفر آفریقا به رشته ی تحریر درآورد.در این موقع « ژید» دوباره از زندگی در پاریس دلگیر شد و به مسافرت پرداخت و این بار رخت به سوی «الجزیره» کشید و پس از آنکه خبر فوت مادرش به وی رسید بار دیگر به فرانسه برگشت و با تجدید عوالم عشق و شیفتگی دوران جوانی با دختر عموی خود مادلین ازدواج کرد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
وی کتاب «رذل» را پس از مسافرت و گردش در «الجزایر» به قلم آورد، و آن داستان کسی است که برای ابراز شخصیت خود از سنن و مقررات رهایی پیدا کرده و برای اجرای افکار و آرزوهای خود تلاش و کوشش می کند. ژید که از زندگی آرام و انزوا بیزار بود و می خواست حیات خود را در دیدن آثار و مناظر جدید و سیاحت و مطالعه بگذارند در زمانی که پنجاه و چهار سال از عمرش می گذشت یعنی به سال ۱۹۲۳به مسافرت پرداخت و سفری به «کنگو» کرد و پس از یک سال اقامت در آنجا به پاریس بازگشت. در سال ۱۹۳۶سفری به کشور «شوروی» کرد و پس از گشت و گذار و مطالعه در آن محیط به فرانسه مراجعت نمود.
آندره ژید پس از فراغت از تحصیلات مقدماتی به مطالعه ی آثار نویسندگان و شعراء پرداخته بود. و کتب زیادی را بررسی کرده بود و با نویسندگان بزرگی مانند «مترلینگ»، «رنیه»، «مالارمه» و « پیرلوئیس» آشنایی داشت. ژید از بیست سالگی شروع به نویسندگی کرد و اگر چه آثار اولیه اش چندان مورد توجه قرار نگرفت ولی در عین حال مخالفین و موافقینی پیدا کرد و وقتی که اندک شهرتی بهم رسانید و انجمن ادبی لندن در شعبه ی ادبیات، کرسی «آناتول فرانس» را به «آندره ژید» واگذار کرد این کار توجه زاید الوصف خوانندگان و علاقه مندان به آثار ادبی را به سوی ژید و آثار وی معطوف ساخت.
آندره ژید علاوه بر نشر آثار ادبی از داستان و بیوگرافی و نمایشنامه به همراهی دوستان و آشنایان خود به تأسیس مجله ی «جدید فرانسه» همت گماشت که مدت سی و سه سال از ۱۹۰۸تا۱۹۴۱دوام داشت و این مجله ی ادبی خدمت بسیار بزرگی به ادبیات جهان و خاصه ادبیات فرانسه نموده است که نسل کنونی آشنایی و ارتباط خود را با آثار و شاهکارهای هنرمندان و نویسندگان معاصر اروپایی و امریکایی مرهون آن می باشد.«آندره ژید» در سال ۱۹۴۷به دریافت جایزه ی ادبی نوبل موفق گردید. او به جهت همکاری با آلمان ها در میان هم میهنان خود و در دنیای دموکراسی بد نام گردیده و مورد غضب و کینه قرار گرفته است.
از آثار دیگر او می توان «اگر دانه نمیرد»، «در تنگ»، «اودیپ »، « داستایوسکی»، «آهنگ روستائی»، «زیر زمین های واتیکان»، «مسافرت به کنگو»، «کوریدون»، «سکه سازان قلب»، «تزه»، «مکتب زنان»، «ایزابل»، «ربرت ژنویو»، «اخلاق»، «مذاکرات خیالی»، «تربیت زنان»، «دفتر سپید و سیاه»، «باطلاق ها»، «بهانه ها»، «بهانه های تازه»، «اکنون با تو»، «پرومته تزه»، «بازگشت از شوروی»، «بازگشت کودک ولگرد»، «مائده های زمینی»، «خاطراتی از اسکارواید»، «دفترهای یاداشت آندره والتر»،«مائده های تازه» و «مسافرت اورین» را نام برد.
خب این نویسنده معروف خارجی کیه؟! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ماركز ايا؟
بله ...آفرین... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گابريل گارسيا ماركز ملقب به "گابو" :
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گابريلگارسياماركز در سال ١٩٢٨ در كلمبيا در آمريكاي لاتين در خانواده اي متوسط بدنياآمد . او از روزنامه نگاري به رمان نويسي پرداخت و سرانجام درسال ١٩٨٢برنده جايزه نوبل درادبيات گرديد . ماركز سالهاي كودكي رانزد مادربزرگ وپدربزرگ خود گذراند و در دوران تحصيل در مدارس شبانه روزي و دور ازخانواده بسر برد . شايد احساس تنهايي دردآور او در دوران كودكي اش ،ازآنزمان باشد . ماركز مي نويسد در كشورهاي آمريكاي جنوبي،نه پولدارها حقيبراي بي پولها قائل هستند و نه سفيدها ارزشي براي سياها به حساب مي آورند.
او در سال ۱۹۴۱ اولين نوشتههايش را در روزنامهای به نام Juventude که مخصوص شاگردان دبيرستانی بود منتشر کرد و در سال ۱۹۴۷ به تحصيل رشتهٔ حقوق در دانشگاه بوگوتا پرداخت. در سال ۱۹۶۵ شروع به نوشتن رمان صد سال تنهايی کرد و آن را در سال ۱۹۶۸ به پايان رساند که به عقيدهٔ اکثر منتقدان شاهکار او به شمار میرود. او در سال ۱۹۸۲ برای این رمان، برندهٔ جایزه نوبل ادبیات بوده است.
او در سال ۱۹۹۹ رسماً مرد سال آمريکای لاتین شناخته شد و در سال ۲۰۰۰ مردم کلمبيا با ارسال طومارهايی خواستار پذيرش رياست جمهوری کلمبيا توسط مارکز بودند که وی نپذيرفت.
مارکز یکی از نویسندگان پیشگام سبک ادبی رئالیسم جادویی است، اگرچه تمام آثارش را نمیتوان در این سبک طبقهبندی کرد.
او در نوجواني اشعار والري را ميخواند و به رمانتيكهاي اسپانيايي علاقمند بود. به اعتراف ماركز، او بعد از خواندن كتاب مسخ كافكا در سن ١٩ سالگي تصميم گرفت كه نويسنده شود و شروع به خواندن رمانهاي مشهور جهان كرد ،از جمله كتاب انجيل را كه حاوي افسانه هاي عجيب و جالبي است . ماركز ميگويد اگر در بيست سالگي كتابي از ويرجينيا ولف را نمي خواند ، شايد نويسنده ديگري ميشد . ماركز درآثارش نشان ميدهد كه در نظام هاي ديكتاتوري ، استعدادهاي خلاق انسان يا ازبين ميروند و يا به ضد خود تبديل ميشوند . اودررمانهايش خشونت و توهين به حيثيت انساني را مورد بحث قرار ميدهد .
ماركز اشاره ميكند كه در كودكي، روزها جهان جادويي مادربزرگ اورا احاطه كرده بود ،چون مادربزرگ جهاني خاص خود داشت . ماركز از جمله محدود سوسياليستهايي است كه قدري خرافاتي نيز است . رئاليسم جادويي ماركز شايد دررابطه بااينگونه خرافات دوران كودكي او باشد. ماركز ميگويد اولين صفحه كتاب مسخ كافكا را كه خواند بياد قصه هاي مادربزرگ افتاد ، چون آن جهان منظور كافكا را ، كاملا مي شناخت .
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آثار
برگردانها به زبان فارسی
* طوفان برگ
* پاییز پدرسالار
* کسی به سرهنگ نامه نمینویسد، هوشنگ گلشیری
* زائران غریب (مجموعه داستان کوتاه، همچنین با عنوان ده داستان سرگردان)
* ماجرای ارندیرا و مادربزرگ سنگدلاش (مجموعه داستان کوتاه)
* سفر پنهانی میگل لیتین به شیلی
* زیستن برای بازگفتن، انتشارات کاروان
* صد سال تنهایی، (به اسپانیایی: Cien años de soledad) ترجمههای: بهمن فرزانه، کیومرث پارسای.
* از عشق و شیاطین دیگر
* عشق سالهای وبا هرمز عبداللهی
* ساعت نحس *[3]
* خانهٔ بزرگ
* وقایعنگاری يک قتل از پيش اعلام شده
* ژنرال در هزارتوی خويش
* ۱۳۸۵ - بهترین داستانهای کوتاه گابریل گارسیا مارکز، احمد گلشیری. انتشارات نگاه.
* ۱۳۸۶ - خاطرهٔ دلبرکان غمگین من. (به اسپانیایی: Memoria de mis putas tristes) (خاطرات روسپیان غمگین من.). کاوه میرعباسی.
فاطمه بیرانوند
25-08-2008, 17:31
سلام.منم جواب دادم!چرا ثبت نشد!
سلام.منم جواب دادم!چرا ثبت نشد!
پست اول را لطفا به دقت بخوانید
و در جواب شما باید تنها یک اسم را بگویید و پست شامل بیوگرافی با طرح کننده سوال است
ایشونم یک نویسنده از اون خیلی خیلی معروفهاست
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جك لندن
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فاطمه بیرانوند
26-08-2008, 10:58
جک لندن؟
چطوری میتونم یه پست پیشنهاد بدم و در بارش بنویسم؟
جک لندن؟
چطوری میتونم یه پست پیشنهاد بدم و در بارش بنویسم؟
زمانيكه جواب درست بدهيد . بعدي با شماست
جك لندن
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
درسته . چه سريع:31:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جک لندن (۱۸۷۶-۱۹۱۶) نویسنده سوسیالیست آمریکایی بود. آثار او مانند آوای وحش و گرگ دریا با استقبال خوانندگان روبرو شد. او از نخستین نویسندگان آمریکا بود که از راه نوشتن به ثروت زیادی دست یافت.
جک لندن در خانواده تنگدستی در سان فرانسیسکو بدنیا آمد و در اوکلند بزرگ شد. او با اینکه توانست در دانشگاه پذیرفته شود، تحصیلات رسمی چندانی نداشت و هرچه آموخت، خود آموخت و بسیاری از آثار ادبی را در کتابخانه عمومی اوکلند خواند.
در ۱۸۸۹ در کارخانه کنسروسازی کاری سخت و سنگین پیدا کرد. بعد با پولی که از نامادریش وام گرفت قایقی خرید و به دزدی صدف پرداخت. در ۱۸۹۳ به عنوان کارگر با یک کشتی شکار شیر دریایی به ژاپن رفت. بازگشت او با بحران اقتصادی سال ۱۸۹۳ و مبارزات کارگری همزمان شد.
مدتی بیکار و ولگرد بود و در شهر بافلو به زندان افتاد. بعد به اوکلند بازگشت و دبیرستان را تمام کرد. خیلی دوست داشت که به دانشگاه کالیفرنیا برود و پس از سه ماه کوشش فشرده در تابستان ۱۸۸ در آنجا پذیرفته شد. اما به دلیل بیپولی ناچار پس از یک سال دانشگاه را رها کرد.
در ۱۸۹۷ با کشتی و همراه با دیگر جویندگان طلای کلوندایک به شهر داوسون در یوکان رفت. در آنجا بیمار شد و پزشکی او را درمان کرد. داستان کوتاه برپا کردن آتش یادگار این دوره از زندگی او است.
پس از بازگشت به اوکلند بیش از پیش به تبلیغ سوسیالیسم و نیز نوشتن پرداخت. او سعی داشت که با نوشتن و فروش آثارش (به گفته خودش با فروش مغزش) از بیپولی و اجبار به کار بدنی رها شود. همزمانی این تصمیم او با گسترش مجلههای عامهپسند ارزان که بهدنبال داستانهای کوتاه بودند باعث شد که او بتواند از راه نویسندگی پول در آورد. بهزودی نویسندهای موفق شد و در سال ۱۹۰۰ درآمد او از نویسندگی به ۲۵٬۰۰۰ دلار رسید.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جک لندن دو بار ازدواج کرد. در ۱۹۱۰ ملکی یه وسعت جهار کیلومتر مربع را در شهرستان سونوما در کالیفرنیا خرید و سعی در کشاورزی با روشهایی ابتکاری و ویژه خود کرد ولی موفقیتی نداشت. این ملک اکنون با نام پارک تاریخی جک لندن به دست دولت آمریکا اداره میشود.
جک لندن در ۱۹۱۶ از نارسایی کلیه درگذشت، اگر چه برخی روایات مرگ او را ناشی از الکلیسم یا حتی خودکشی میدانند. بر گور او در پارک تاریخی جک لندن در سونوما صخرهای خزه گرفته گذاشتهاند.
میدان بزرگی در شهر اوکلند بنام او هست و کلبهای چوبی که او هنگام جستجوی طلا در یوکان در آن میزیست در گوشهای از میدان قرار دارد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اين هم يك نويسنده معروف امريكايي :
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
eshghe eskate
27-08-2008, 14:30
جی دی سالینجر
جی دی سالینجر
درسته. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
...........
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Jerome David Salinger
زندگی نامۀ نویسنده
جرومی دیوید سلینجر، رمان نویس و نویسندۀ داستان کوتاه، در اول ژانویۀ 1919 در نیویورک سیتی متولد و بزرگ شد. سلینجر از نوجوانی شروع به نوشتن داستان کرد. او پس از فارغ التحصیل شدن از مدرسۀ نظامی والی فورج در 1936، در چند رشتۀ دانشگاهی در ناحیۀ نیویورک سیتی تحصیل نمود، اما هیچ مدرک تحصیلی ای نگرفت. در هر حال یک دوره کلاس داستان نویسی را در دانشگاه کلمبیا با "ویت بورنت"، ویراستار مجلۀ "استوری" (داستان) از سر گذراند، کسی که سلینجر را تشویق کرد و در 1940 به انتشار نخستین داستان کوتاهش با نام "گروه جوان" کمک کرد. در طول چند سال پس از آن، سلینجر داستان های کوتاهش را برای مجلات همه پسند نظیر کولی یر، اسکوایر، و ساتوردی اِوینینگ پست می فرستاد و به طور پیوسته به کار نوشتن ادامه می داد تا زمانیکه در طول جنگ جهانی دوم برای شرکت در جنگ، به عنوان گروهبان دوم از 1942 تا 1945 به ارتش آمریکا فراخوانده شد. تجربیات جنگ در او اثر منفی و تخریبی گذاشت و پس از شرکت در نبرد های خونبار، چند هفته ای به خاطر "واکنش استرس ناشی از جنگ" در بیمارستان تحت درمان قرار گرفت.
پس از بازگشت به زندگی شخصی، سلینجر برای پیشرفت در داستان های کوتاهش که برخی از آن ها بر گرفته از تجربیات او در طول جنگ بودند به تلاش ادامه داد. در طول اواخر دهۀ 40، او کارهایی را در مجلات مادمازل، کازموپولیتن و نیویورکر منتشر ساخت.
سلینجر با خلق آثاری همچون "ناتور دشت" صاحب جایگاه مهمی در ادبیات داستانی آمریکا گردید اما با این حال در اقدامی نامتعارف، در اوایل دهۀ 1960، تقریباً از نوشتن برای انتشار دست کشید و در خانۀ روستایی خودش در نیوهمپشایر از دیدگاه عموم مخفی شد. تا امروز که سلینجر در 89 سالگی خود به سر می برد، هیچ خبری از او در دست نیست و حتی اجازۀ چاپ عکس از خودش یا مصاحبه را به مطبوعات نمی دهد. سلینجر در مصاحبه ای که در دهۀ 70 انجام داد، اعلام کرد که به صورت روزانه به نوشتن ادامه می دهد و از انتشار صرفاً به عنوان یک "تهاجم وحشتناک به حریمش" پرهیز می کند.
آثار
"ناتور دشت"، تنها رمان سلینجر که در 31 سالگی او(1951) منتشر شد، از زبان هولدن کالفیلد پسری 16 ساله، پس از شکست خوردن در امتحانات سال سوم مدرسۀ غیر دولتی شبانه روزی اش روایت می شود. سلینجر در این کتاب با زبانی عامیانه و بی قید و بی تکلف(زبان واقعی هولدن نوجوان)، ماجراهای معمولی او را که در طی یکی دو روز بعد از رها کردن مدرسه برایش پیش آمده توصیف می کند. هولدن در این مدت با خانواده اش تماسی برقرار نمی کند اما در عوض در شهر خودش نیویورک، به گشت و گذار می پردازد و تجریه هایی نظیر ملاقات با دو راهبه، یک دوست دختر قدیمی، فاحشه ای با نام سانی، یک همشاگردی سابق و یک معلم مدرسه را پشت سر می گذارد. نگهبان دشت، رمانی است بدون طرح داستانی محکم و لی با دقت زیاد در شخصیت پردازی، تا جایی که خیلی ها آن را بهترین نمونه از به تصویر کشیدن خلق و خو و روحیات یک نوجوان، به خصوص در فضایی شهری مانند نیویودک دانسته اند.
سلینجر در یکی از معدود مصاحبه هایی که انجام داده (آن هم در پاسخ به سوالات یک دختر شانزده سالۀ دبیرستانی که در 1953 می خواست مقاله ای برای روزنامۀ مدرسه اش بنویسد) اعتراف کرد که این رمان تا اندازه ای به شکل اتوبیوگرافی است و توضیح داد که "دورۀ پسربچگی من بسیار شبیه پسر داخل کتاب بود.... صحبت با مردم در مورد آن یک رهایی بزرگ به شمار می رفت." هولدن کالفیلد، در مرحلۀ گذشتن از کودکی و در دروازۀ ورود به دنیای بزرگسالی، در حال کشف پوچی و تباهی این دنیاست. او مثل آدمی که تازه از خواب بیدار شده باشد، به جامعه و آدم های اطراف خودش نگاه می کند و متوجه فاصلۀ خودش از بیشتر آن ها، حتی دوستان و نزدیکانش می شود.
این مسلم است که سلینجر در شخصیت پردازی اش موفق عمل کرده و هولدن کالفیلد شخصیتی کاملاً زنده، باورکردنی و واقعی است، اما به نظر می رسد ناتور دشت چیزی فراتر از یک "شخصیت پردازی استادانه" و نگاه دقیق روانشناسانه است. هولدن خیلی ساده و بدون هیچ تکلف و زحمتی برای به کار بردن تعابیر ادبی شروع می کند به گفتن و بعد از 200 و خرده ای صفحه می گوید: "دیگه حالشو ندارم، یعنی الآن بهم نمی چسبه". اما این 200 صفحه چیزی دارد که خواننده را مجذوب می کند- مایه هایی نامرئی، و شاید کشف نشدنی.
علیرغم تحسین و ستایش ابتدایی منتقدان نسبت به "ناتور دشت"، پس از مدتی ایراد ها و مجادلاتی در مورد آن از سوی برخی منتقدان آمریکایی مطرح گردید و مقبولیت آن مورد تردید واقع شد. این دسته از منتقدان عقیده داشتند که کتاب در ترسیم مسائل غیر اخلاقی، استفاده از کلمات ناسزا و لحن عامیانه بیش از حد بی ملاحظه است و مسائل جنسی مربوط به دورۀ بلوغ را در فضایی باز و صریح و غیر جدی مطرح می کند. به همین خاطر به استناد لحن غیر رسمی و کوچه و بازاری سلینجر، برخی اظهار کردند که کتاب به رغم محبوبیتش در واقع یک اثر ادبی جدی به شمار نمی رود و به زودی این رمان در بعضی کشور ها و بعضی مدارس آمریکا به خاطر دربرداشتن مطالب جسارت آمیز و زبان نسبتاًً اهانت آمیزش توقیف و ممنوع شد.
اما بررسی نزدیک کتاب دلایل محکمی را برای این توقیف نشانمان نمی دهد. بله... نباید قسمتی را فراموش کرد که هولدن در مدرسۀ خواهر کوچکش فیبی به همان ناسزای مشهور و قدیمی آمریکایی روی دیوار بر می خورد:
"همین جور که نشسته بودم یه چیزی دیدم که خونَمو به جوش آورد. یکی رو دیوار نوشته بود «دهنِتو...». خیلی عصبانیم کرد. فکر کردم ممکنه فیبی و بچه های دیگه اینو ببینن و نفهمن یعنی چی و یه بچۀ پُررو – با قیافۀ تحقیر کننده و گُه – معنیشو بِهبِشون بگه و اونام بِهِش فکر کنن و حتّا چَن روزی نگران و ناراحت بشن. دلم می خواست با دست خودم اونی که اینو نوشته خفه کنم."
کمی جلوتر، هولدن وارد یک موزه می شود و مشغول تماشای مقبرۀ چند مومیایی است که:
"بعدش نمی تونی حدس بزنی یه دَفه رو دیوار چی چی دیدم. یه «دهنِتو...»ی دیگه. با مداد شمعی قرمز، رو قسمت شیشه ایِ دیوار، زیر همون لوحه ها نوشته بودنش.... حتّا گمونم وقتی بمیرم و ببَرَنم قبرستون و چالم کنن و یه سنگ قبرَم واسه م درست کنن که روش نوشته «هولدن کالفیلد» با سال تولد و مرگم، یکی هم می آد زیرش می نویسه «دهنِتو...»."
و شاید نظر سانسور کنندگان به ماجرایی مثل ملاقات با فاحشه بوده، هرچند که این ملاقات با پاکی ختم می شود... اما حقیقتی که همۀ خوانندگان می دانند این است که ناتور دشت در پشت ظاهر غیر بهداشتی اش، معصومیتی از جنس معصومیت کودکان را پنهان می کند که نظیر آن به ندرت پیدا می شود. هولدن وقتی به خواهر نه ساله اش فیبی یا بقیۀ بچه ها فکر می کند، امیدوار می شود که هنوز هم مکن است چیز زیبایی در دنیا باشد و بشود در آن زندگی کرد، او به فوبی می گوید که می خواهد دشتبان(ناتور دشت) باشد و در دشتی با هزاران کودک که در آن بازی می کنند بایستد و "هرکس را که دارد در پرتگاه می افتد بگیرد."
ابن کتاب هنوز هم در همۀ دنیا بویژه در آمریکا خوانده می شود، به برخی از آمار ها(طبق سایت ویکی پدیا و دایرةالمعارف انکارتا) توجه کنید: قرار گرفتن ناتور دشت در لیست "کتاب هایی که باید خواند" توسط دانش آموزان دبیرستانی در آمریکا امر غیر معمولی نیست. از سال 2004، این رمان در حدود 250,000 نسخه در هر سال فروش داشته و طبق واشنگتن پست با احتساب فروش جهانی احتمالاً این مقدار از 10 میلیون فراتر می رود.
***
تعدادی از داستان های کوتاه ابتدایی سلینجر در قالب کتاب منتشر نشده اند.(در ایران تعدادی از این داستان ها در مجموعه ای با عنوان یادداشت های شخصی یک سرباز به چاپ رسیده اند. یکی دیگر از این داستان ها که از بقیه بلند تر بوده نیز، با عنوان جنگل واژگون، به صورت مستقل چاپ شده. اما ناگفته نماند که این داستان های ابتدایی، اغلب آن غنا و ارزش و اصالت کارهای مهم و اصلی سلینجر را نداردند. خود او هم با تجدید چاپ داستان های قدیمی اش مخالفت کرده. در ایران تمام تقریباً همۀ داستان های سلینجر ترجمه و چاپ شده است.) "نه داستان"، گلچینی از بهترین داستان های او در 1953 تحسین منتقدان را به وفور برانگیخت. یودورا ولتی رمان نویس در نقد خود بر کتاب در نیویورک تایمز آثار سلینجر را با عنوان "اصیل، درجه یک، جدی و زیبا" مورد تحسین قرار داد. در یکی از این داستان ها با نام "یک روز خوب برای موزماهی"، نویسنده خانوادۀ خیالی "گلس" را معرفی می کند، یک خانوادۀ ایرلندی و یهودی در نیویودک با هفت فرزند. سلینجر در همین داستان کوتاه، ماجرای خودکشی سیمور، فرزند ارشد این خانوادۀ خیالی را تشریح می کند. پرداختن به شخصیت های خانوادۀ گلس که از سویی افزایش علاقۀ سلینجر را به مکتب ذن – بودیسم نشان می داد، در طی دهۀ بعد توانست مرکز توجه آثار بعدی نویسنده واقع شود.
سلینجر در رمان دوگانۀ کوتاه "فرانی و زویی"(1961) دو فرزند دیگر از خانوادۀ گلس را معرفی می کند. فرانی دختر دانشجوی تیزهوشی است که در جستجو درپی معانی روحانی، با دنیای آکادمیک احساس بیگانگی می کند. برادر او زویی برعکس، یک بازیگر جذاب و خونگرم تلویزیون است و با فسادی که در دنیا می یابد تا حدودی از در مصالحه وارد می شود."تیر سقف را بالا بگذارید، نجاران و سیمور: یک مقدمه"(1963)، رمان دوگانۀ کوتاه دیگری که در یک مجلد انتشار یافت، در هردو قسمتش از زبان بادی، برادر بزرگتر فرانی و زویی روایت می شود که یک نویسنده است.
تمام داستان های خانوادۀ گلس در ابتدا در نیویورکر ظهور یافته اند، که آخرین آن در 1965 ("شانزدهم هپ ورث 1924") بوده. او تا کنون چیز دیگری منتشر نکرده.
بخشي از مطلب نوشته شده در :
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
eshghe eskate
28-08-2008, 09:00
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
طبق معمول نویسنده ی امرکایی مشهور.
دوست عزیزم ایشون مارکز هستند که من همین تازگی ها گذاشتم .... اشکال نداره یه عکس دیگه بذار.... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
eshghe eskate
28-08-2008, 10:12
ببخشید دوست عزیز.من پستای قبل و نخونده بودم
نویسنده ی مشهور لبنانی
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
obituary
28-08-2008, 10:15
خليل جبران
eshghe eskate
28-08-2008, 10:18
خليل جبران
درسته.:10:
-----
نویسندگی
جبران از همان ایام نوجوانی به میدان هنر و شعر و نویسندگی قدم نهاد. در پانزده سالگی مدیر مجله «الحقیقة» شد و در شانزده سالگی نخستین شعرش در روزنامهٔ جبل به طبع رسید و در هفده سالگی به طراحی چهرهٔ بزرگانی چون عطار و ابن سینا و ابن خلدون و برخی دیگر از حکما و نویسندگان پیشین دست زد و پس از پایان تحصیلات رسمی خود برای تکمیل هنر نقاشی به پاریس رفت و طی دو سال اقامت در فرانسه ضمن آشنایی با مکاتب گوناگون هنر نقاشی کتابی با عنوان الارواح المتمردة (روانهای سرکش) نوشت و در بیروت به طبع رساند.
این کتاب که فریاد هم میهنان مظلوم او و در سطح وسیعتر فریاد همهٔ انسانهای مظلوم بود، دولت عثمانی را سخت مضطرب کرد. کشیشان بر کتابش تهمتهای ناروا نهادند و روزی در میدان عمومی شهر انبوهی از این کتاب را به آتش کشیدند و حکومت وقت بازگشت او را به وطن ممنوع کرد.
در این حال اخبار ناگوار از مرگ خواهر و برادر جوان و بیماری مادر به او رسید و او علیرغم منع سیاسی به میهن بازگشت. پس از دو سال اقامت در وطن باز سفری به پاریس کرد تا از هنرمندان آن دیار بخصوص رودن، لطائف فنون صورتگری را بیاموزد. در این سفر جبران با بزرگانی چون روستاند، دبوسی و مترلینگ آشنا شد و از ذوق و اندیشهٔ آنان بهرههای فراوان برد. در آن روزگار دفتر نقاشی رودن کعبه آمال هنرجویان جهان بود و جبران مدتی در آن دفتر در کنار آموختن لطائف هنر نقاشی، شیوهٔ نگاه هنرمندانه را نیز از او بیاموخت و رودن چون شعر و نقاشی را در جبران به کمال یافت او را با ویلیام بلیک، شاعر و نقاش شهودی انگیس در قرن هجدهم بیشتر آشنا کرد. و معروف است که او را ویلیام بلیک قرن خواند. جبران وقتی اولین کتاب نقاشیهای بلیک را خرید چون درویشی که به گنج رسیده باشد. به چنان وجد و نشاط و شادی و مستی رسید که از بیخودی در پوست نمیگنجید، گوئی در غربتگاه این عالم دوستی دیرین و آشنایی محرم یافتهاست.
در سال ۱۹۱۰ جبران بار دیگر به آمریکا رفت و در نیویورک در خیابان دهم دفتری تأسیس کرد که سالها مجمع نویسندگان و شاعران و هنرمندان عرب و دوستان و شیفتگان آمریکایی او بود. بهترین و پختهترین آثار شعری و نقاشی او در این دوران بیست و یک ساله اقامت در آمریکا شکل گرفت و به صورت کتابها و نمایشگاههای متعدد به جهانیان عرضه شد و جبران را در زمانی کوتاه به اوج شهرت و محبوبیت رسانید.
از جبران مجموعا ۱۶ کتاب به زبانهای عربی و انگلیسی بر جا ماندهاست که نامهای آنها به ترتیب سال انتشار عبارتاند از:
الف - به زبان عربی
۱. موسیقی (۱۹۰۵م.) ۲. عروسان دشت (۱۹۰۶م.) ۳. ارواح سرکش (۱۹۰۸م.) ۴. اشک و لبخند ۵. بالهای شکسته ۶. کاروانها و توفانها ۷. نوگفتهها و نکتهها
ب - به [زبان انگلیسی
۸. دیوانه ۹. نامهها ۱۰. ماسه و کف ۱۱. پیشتاز ۱۲. خدایان زمین ۱۳. سرگردان ۱۴. مسیح، فرزند انسان ۱۵. پیامبر ۱۶. باغ پیامبر
تا چندین سال پیش، برخی از آثار جبران به صورت پراکنده به فارسی ترجمه شده بودند، به گونهای که بعضی از کتابهای او (مانند پیامبر) بیش از بیست ترجمهٔ فارسی دارد، اما برخی از کتابهایش به فارسی ترجمه نشده بود. از بهترین و پرفروش ترین ترجمههای «پیامبر» میتوان ترجمهٔ نجف دریابندری را نام برد.
چندی پیش، ترجمهٔ مجموعه کامل آثار جبران خلیل جبران به فارسی (۱۶ کتاب در ۱۲ مجلد) با ترجمهٔ مهدی سرحدی توسط نشر کلیدر منتشر شد.
از نکات قابل توجه در ترجمه و انتشار آثار جبران در ایران آن است که در سالهای اخیر، عدهای بیتوجه به عناوین اصلی کتابهای جبران، گزیدهها و برگرفتههایی از آنها را با نامها و عنوانهای متفرقه، ترجمه و چاپ کردهاند که این کار بیشتر به نوعی «کتاب سازی» شبیهاست و برخی ازعلاقهمندان به آثار جبران را نیز با مشکل مواجه کردهاست، زیرا بسیاری از آنان عنوانهای اصلی کتب را نمیدانند.
در سال ۱۹۳۱ ندایی آسمانی جبران را به بازگشت فراخواند. سفینهای از عالم غیب در رسید و جان شیفته او را در ساحل فراق برگرفت و روانه دریای وصال کرد و جسم شریفش را نیز که تنگچشمان دور از مسیح شایسته دفن در جوار کلیسا نمیدیدند بنابر وصیت جبران سفینه دیگری به زادگاهش بازآورد و به خاک البشری محبوبش سپرد.
-----
او در ششم ژانویه سال ۱۸۸۳، در خانوادهای مسیحی مارونی (منسوب به مارون قدیس) که به خلیل جبران شهرت داشتند، در البشری، ناحیهای کوهستانی در شمال لبنان به دنیا آمد. مادرش زنی هنرمند بود که کامله نام داشت.
[[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خليل جبران
مادر جبران کامله رحمه، سی ساله بود که جبران را از شوهر سومش خلیل جبران به دنیا آورد. شوهرش مردی بی مسئولیت بود و خانواده را به ورطه فقر کشاند. جبران خلیل یک برادر ناتنی به نام پیتر، شش سال بزرگتر از خودش، و دو خواهر کوچکتر به نامهای ماریانه و سلطانه داشت که در تمام عمرش به آنها وابسته بود. از آنجا که جبران در فقر بزرگ میشد، از تحصیلات رسمی بی بهره ماند و آموزشهایش محدود به ملاقاتهای منظم با یک کشیش روستایی بود که او را با اصول مذهب و انجیل و زبانهای سوری و عربی آشنا کرد. جبران هشت ساله بود که پدرش به علت عدم پرداخت مالیات به زندان افتاد و حکومت عثمانی تمام اموالشان را ضبط و خانواده را آواره کرد. سرانجام مادر جبران تصمیم گرفت با خانواده اش به امریکا کوچ کند. در ۲۵ ژوئن سال ۱۸۹۵، جبران در دوازده سالگی با مادر، برادر و دو خواهرش لبنان را ترک و به ایالات متحده آمریکارفت و در بوستون ساکن شد. وی در بوستون به مدرسه رفت، در مدرسه، اشتباهی در ثبت نام، نام او را برای همیشه تغییر داد و به کهلیل جبران Kahlil Gibran تبدیل کرد که علی رغم تلاشهایش برای بازیابی نام کاملش، تا پایان عمرش بر جا ماند. جبران در سال ۱۸۹۶ با فرد هلند دی ملاقات کرد و از آن به بعد وارد مسیر هنر شد. دی جبران را با اساطیر یونان، ادبیات جهان، نوشتههای معاصر و عکاسی آشنا کرد.
obituary
28-08-2008, 10:20
نويسنده آلماني
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فاطمه بیرانوند
28-08-2008, 10:20
خلیل جبران خلیل؟
فاطمه بیرانوند
28-08-2008, 14:44
انه ماری شیمل
obituary
28-08-2008, 15:22
انه ماری شیمل
درسته
-----------------------
آنه ماری شیمل؛ معرفی کننده مولانا به غرب
زندگی شیمل در یک نگاه
پروفسور آنه ماری برگیت شیمل ، در سال 1922 میلادی (301 ش)، در شهر « ارفوت » آلمان، در خانوادهای پروتستان چشم به جهان گشود. تقدیر چنان بود که از ایام نوجوانی علاقهی شدیدی به فرهنگ و زبانهای شرقی (اسلامی) یافته و با تعمیق و گسترش علائقش به آن، تحصیل دانشگاهی خود را نیز در زمینهی زبان و ادبیات عربی و علوم اسلامی، در دانشگاه برلین، قرار دهد.
وی در سال 1941م، از رسالهی تحصیلی خود که تحت عنوان خلیفه و قاضی در مصر اواخر قرون وسطی» به رشتهی تحریر درآمده بود، دفاع کرده و سپس در سال 1943 م، دورهی دکتری فلسفهی خود را در رشتهی شرقشناسی به اتمام رسانید و به کار در وزارت امور خارجهی آلمان پرداخت. بعد از جنگ، در دانشگاه «ماربورگ» به تدریس دروس مختلفی چون: زبان و ادبیات عربی و معارف اسلامی و اسلامشناسی و...پرداخت (1946-1953م.). وی در کنار فعالیتهای آموزشی و پژوهشی خود، موفق شد دومین دورهی تحصیل عالی خود را با اخذ مدرک دکتری در رشتهی «تاریخ ادیان» به پایان برد.
سفرهای علمی و مطالعاتی پروفسور شیمل به کشورهای مختلف اروپایی و شرقی، نتایج پرباری برای او در بر داشت. به ویژه سفری که در سال 1952 م به ترکیه انجام داد و ضمن بررسی نسخههای خطی کتابخانههای استانبول، از آرامگاه مولانا دیدار کرد و با برخی از روشنفکران ترک مراوداتی برقرار کرد. دستاوردهای علمی ایشان در این سفر به زودی باعث شد از وی به عنوان استاد کرسیِ «تاریخ و اصول ادیان» در دانشکدهی الهیات آنکارا دعوت به عمل آید. وی با پذیرش این دعوت، ضمن نشان دادن علاقهی خود به زندگی در جامعهی شرقی، فرصت مناسبی پیدا کرد تا گسترهی مطالعات و پژوهشهای خود را در ادبیات کلاسیک ترک و نیز مسائل اسلام در دنیای جدید و نیز عرفان اسلامی و ایرانی و غیره، تا حد اعلای ممکن توسعه دهد.
پس از بازگشت به آلمان، در دانشگاه بن به تدریس مباحث مختلف اسلامشناسی پرداخت (1961-1965 م.) و سپس مسئولیت کرسی «فرهنگ اسلام» را در دانشگاه هاروارد، پذیرا شد و از سال 1967 م. به عنوان پروفسور (استاد) و از سال 1970 م، اختیار دار کامل کرسی تدریس «تاریخ ادیان خاوری» در دانشگاه هاروارد شد.
شگفت آور آنکه پروفسور شیمل درکنار فعالیتهای دانشگاهی و شرکت در مجامع علمی و فرهنگی کشورهای غربی و اسلامی، شمار تألیفات، ترجمهها، مقالات و سخنرانیهای ایراد شده توسط ایشان، خیره کننده است. کافی است یادآوری شود تعداد کتب تألیف و ترجمه شده توسط ایشان بالغ بر 105 مجلد میگردد.(26)
تلاشها و مجاهدتهای چشمگیر پروفسور شیمل در عرصهی پژوهش و تحقیق عالمانه در حوزهی فرهنگ و عرفان شرق اسلامی، از سوی بسیاری از نهادهای رسمی و غیررسمی این کشورها و نیز مجامع علمی و
سفرهای علمی و مطالعاتی پروفسور شیمل به کشورهای مختلف اروپایی و شرقی، نتایج پرباری برای او در بر داشت. به ویژه سفری که در سال 1952 م به ترکیه انجام داد و ضمن بررسی نسخههای خطی کتابخانههای استانبول، از آرامگاه مولانا دیدار کرد و با برخی از روشنفکران ترک مراوداتی برقرار کرد. دستاوردهای علمی ایشان در این سفر به زودی باعث شد از وی به عنوان استاد کرسیِ «تاریخ و اصول ادیان» در دانشکدهی الهیات آنکارا دعوت به عمل آید. وی با پذیرش این دعوت، ضمن نشان دادن علاقهی خود به زندگی در جامعهی شرقی، فرصت مناسبی پیدا کرد تا گسترهی مطالعات و پژوهشهای خود را در ادبیات کلاسیک ترک و نیز مسائل اسلام در دنیای جدید و نیز عرفان اسلامی و ایرانی و غیره، تا حد اعلای ممکن توسعه دهد.
فرهنگی غربی، قدر دانسته شده است: اعطای شش مدرک دکتری افتخاری به ایشان از سوی دانشگاههای پاکستان، سوئد، ترکیه و ایران به ایشان و نیز بسیاری نشانهای افتخار و جوایز مختلف، مانند جایزه فریدریش روکرت (1965)، مدال هامر - پورگشتال (1974- اطریش)، نشان «ستارهی قائد اعظم» (پاکستان - 1965) و...- آخرین آنها - «جایزه صلح اتحادیهی ناشران و کتاب فروشان آلمان» (1995) و نیز «نشان دوستی» جمهوری ازبکستان (2002م.).
فاطمه بیرانوند
28-08-2008, 18:56
][ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
:31:
نویسنده ی مشهور آمریکای لاتین.
][ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
:31:
نویسنده ی مشهور آمریکای لاتین.
خورخه لوئیس بورخس?
فاطمه بیرانوند
29-08-2008, 09:42
خورخه لوئیس بورخس?
درسته.
خورخه لوئیس بورخس
خورخه لوئیس بورخس به سال 1899 در بوئنس آیرس آرژانتین به دنیا آمد.پدر وی به وکالت اشتغال داشت و یک استاد روانشناسی نیز بود و قصد داشت نویسنده شود.به گفته بورخس غزلهای زیبایی هم میسرود ومادر وی به یک مترجم حرفهای بود.
بورخس در جوانی به اروپا رفت و در سوئیس و انگلستان به تحصیل پرداخت و پس از بازگشت به آرژانتین مکتب شعری به نام ultraism را معرفی کرد و به چاپ پارهای از مجلات پیشرو کمک شایانی کرد.بعدها با وجودی که از ناراحتی چشم سخت در عذاب بود،ریاست کتابخانه ملی و استادی زبان انگلیسی دانشگاه بوئنس آیرس را برعهده گرفت.
گرچه بورخس به عنوان شاعر،مقالهنویس و فیلسوف هم شناخته میشود،اما عمده شهرت وی به خاطر داستانهای کوتاهش است:
"هرگز رمان ننوشته ام. چه بنظر من رمان برای نويسنده نيز همچون خواننده در نوبتهای پی در پی موجوديت می يابد. حال آنکه قصه را می توان به يکباره خواند. به قول پو : چيزی به نام شعر بلند وجود ندارد."
علایم کاهش حدت بینایی از سال 1940 در وی آغاز شد، پدر وی هم در میانسالی نابینا شده بود.شاید بیماری گلوکوما علت بیماری وی باشد.
وی را نمیشد در زمان و زبان خاصی محدود دانست:
"من مطمئناً نويسنده اى خارجى نيستم. نويسندهاى هستم كه همه مجبورند نوشته هايش را بخوانند، همه مردم خواهان ملاقات با او هستند وتمام شهرها، جاى من است."
بورخس، غير از كتاب شعر و داستان كوتاه، چند مجموعه مقالات نيز منتشر كرد. از جمله آثار او"تاريخ ابديت،هزار تو،آلف،كتابخانه شخصي، پرچم سياه، باغ كوره راهها، تفتيش عقايد" و "تحسين سايه" هستند. او در كشورهای انگليس،فرانسه و آمريكا، قبل از كشور خود مشهور شد. بورخس در سال 1961همراه ساموئل بكت، موفق به دريافت جايزه ادبی ناشران اروپايی گرديد. او از جواني به ترجمه آثار كافكا،فاكنر،آندره ژيد و ويرجينيا ولف پرداخت. بورخس هنری جيمز،كنراد، آلن پو و كافكا را معلمان ادبی،و بودا،شوپنهاور و عطار را از معلمان فلسفی خود ميدانست.
بورخس در سال 1986 درگذشت.
...
بورخس و تـﺄثير آن بر ادبيات داستاني معاصر ايران | صمد رحماني خياوي
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]خورخه لوئيس بورخس در 1889 در آرژانتين به دنيا آمد "1در پانزده سالگي بنا به تصميم خانواده اش ساكن اروپا شد. پس از مراجعت بـه آرژانتين(1923) فعاليت ادبي خود را با انتشار متناوب چند مجموعه شعر و نثر آغاز كرد."2
برخي از ويژگي هاي آثار او را مي توان تخيل سرشار، عدم وابستگي سياسي و ايدئولوژيك خاص، وسعت دانش ادبي و فلسفي به شمار آورد. خـودش مي گويد: "من هيچگاه كسل نمي شوم زيرا همواره در حال بودنم"3 اين جذبه و حس وجود داشتن كه تجربه و معنا را در خود گرد مي آورد، زمينه ي اصلي غناي آثار بورخس است. مسئله بده بستان ها و تأثير و تأثرها در ادبيات موردي تازه نيست. خود بورخس به ادبيات مشرق زمين و به ويژه ايران علاقه ويژه اي داشته است و در بسياري از آثار خود از اين چشمه فياض بهر ه ها برده است. بورخس كتاب هزار و يكشب را يكي از گنجينه هاي بزرگ ادبيـات جهان به شمار مي آورد و آن را از ديدگاههاي زيادي مورد ارزيابي قرار مي دهد. مثلاً در مورد رﺅيا در هزار و يك شب مي نويسد :
"رﺅيا بيني يكي از موضوعاتي است كه در هزار و يك شب توجه خاصي به آن مبذول شده است به عنوان نمونه مي توان به قصه ي دو رﺅيا بين اشاره كرد. مردي در قاهره خواب مي بيند صدايي به او مي گويد كه به اصفهان برود و گنجي را كه در انتظار اوست بيابد. سفر طولاني و پرمشقت را تحمل مي كند و سرانجام به اصفهان مي رسد به علت خستگي زيـاد در ايـوان مسجدي دراز مي كشد تا قدري استراحت كند غافل از آنكه در ميان جمعي از دزدان است مرد مسافر به همراه دزدان دستگير شده و به نزد قاضي مي رود. قاضي از او سـﺅال مي كند كه به چه منظوري به اصفهان آمده است مرد مصري داستان خود را مي گويد. قاضي به شدت به خنده مي افتد و در حالي كه تلاش مي كند قهقهه خود را مهار كند به او مي گويد : اي مرد ابله و ساده لوح من تاكنون سه بار رﺅياي خانه اي در قاهره را ديدم كه در پشت آن باغچه اي است و در آن باغچه ساعتي آفتابي و نيز چشمه گنجي مدفون است. من هرگز كم ترين اعتباري بـراي اين دروغ قائل نشده ام اين پول را بگير و هرگز به طمع گنج به اصفهان باز نگرد."4
در مورد خيام بورخس معتقد است كه روح خيام بعد از هفت قرن در شاعر انگليسي زبان به فيتز جرالد حلول كرده است. "شايد روح عمر(خيام) در حدود سال 1857 در جسم فيتز جرالد حلول كرده باشد در رباعيات مي خوانيم كه تاريخ جهان چيزي جز انديشه و اراده ي خدا نيست كه عينيت مي يابد و خدا در آن مي نگـرد بـا اين شيوه تفكر كه نام فني آن وحدت وجود است. به ما اجازه مي دهد اين اعتقاد را داشته باشيم كه احتمالاً فيتز جرالد شاعر ايراني را باز آفريده است."5 در مورد منطق الطير عطار بورخس چنين مي نويسد :"حماسه ي عرفاني است مرغاني در طلب شاه خود، سيمرغ پـرواز مي كنند و هفـت دريـا را در مي نـوردند تا سرانجام به مقصد او مي رسند و در مي يابند كه خود سيمرغ همه آنان و هريك از آنان است".6
مي توان به تأثر گوته و آندره ژيد از حافظ نيز اشار كرد و نيز مي توان به تأثيرپـذيـري ادبيات معـاصـر ايران از ادبيات اروپا و آمريكـا اشـاره كرد. بـه عنوان نمونه مي توان از تأثير "خشم و هياهو" اثر فاكنر بر "سمفوني مردگان" عباس معروفي و يا "خاك خوب" اثر برل باك بر "جاي خالي سلوچ" و نيز تأثيرپذيري "تريا در اغما" اثر اسماعيل فصيح از رمان "خورشيد همچنان مي درخشد" اثر همينگوي اشاره كرد.
بورخس يكي از پست مدرنيست هاي مشهور است. قبل از وارد شدن به بحث پست مدرنيسم و انديشه هاي بورخس آوردن چند جمله اي در مورد مدرنيسم ضروري مي نمايد تا روشن شود كه چرا پست مدرنيسم مطرح شد و هدف آن چه بوده است.
مدرنيسم بر مطلق گرفتن علوم تجربـي و تكـامل تاريـخ انـديشه و پيشرفت بي پايان بشر استوار بود. "پيشرفتي كه تصور مي شد سرانجام او را از قيود مذهبي رها خواهد كرد"7 در واقع مدرنيته را مي توان "عمدتاً به معني ارج گذاري و به رسميت شناختن آگاهي به عنوان نيروي متكي به خود ناميد. در انديشه ي مدرنيست ها "معيار تحقيق حقيقت چيزي است كه به طور تجربي قابل آزمايش و بررسي مي باشد.8"
"جيمز جويس و موريس بلانشو از رمان نويسان مدرنيست هستند.9"
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]تعريف مدرنيسم و پست مدرنيسم به طور مستقل و جدا از هم چندان كار ساده اي نيست زيرا مرز ميان اين دو اصطلاح نيز با توجه به كاربردهاي متفاوت آن با هم فرق مي كند.10" امبرتواكو از نظريه پردازان پست مدرنيست و رمان نويس مشهور چنين مي گويد : "من معتقدم كه پسامدرنيسم گرايشي نيست كه به لحاظ تقويمي قابل تعريف باشد، بلكه يك مقوله ي ايده آل يا بهتر بگويم يك راه و رسم هنري، يك شيوه ي عمل كرد است."11
آقاي سيروس شمسيا در كتاب نقد ادبي خود در بحث از پسامدرنيسم مي نويسد :
سخن پست مدرنيست ها به صورت خلاصه اين است كه نبايد خود را محدود به استفاده از ابزار و امكانات عصر مدرنيسم كرد بلكه از دوره هاي پيشين هم مي توان استفاده كرد. به نظر آنان مدرنيست ها از گذشته بريده اند و اين زيان بار است از امكانات گذشته مي توان به عنوان ماده ي خام استفاده كرد. از گذشته مي توان براي امروز ارمغان آورد."12
طبيعي است كه پست مدرنيسم يك شيوه ي نگرش است و در كشورهاي مختلف ويژگي خودش را خواهد داشت. در اروپا فرانتس كافكا، (نويسنده ي رمان هاي قصر، محاكمه، مسخ و ...) ساموئل بكت(نويسنده ي آثاري چون مالون مي ميرد، در انتظار گودو و ...) امبرتواكو (نويسنده ي رمان هاي نام گل سرخ، جزيره ي روز پيشين و ...) در آمريكا دكترف (نويسنده ي رمان هايي مثل رگتايم، بيلي باتكيت) در تركيه لطيفه تكين نويسنده رمان هاي (مرگ عزيز بيعار، شمشيرهاي يخي) و فريت ادگو (نويسنده ي چند رمان و مجموعه داستان "در قايق" و ...) در آمريكاي لاتين كابريل گارسيا ماركز (صد سال تنهايي، پاييز پدر سالار و ...) خورخه لوئيس بورخس (هزار توهاي بورخس، كتابخانه ي بابل و ...) ميگل انجل استور ياس نويسنده ي رمان هاي (آقاي رئيس جمهور، پـاپ سبـز و ...)، خـوان رولفو نويسنـده ي رمـان هاي (پدرو پارامو و ...) و خيلي نويسندگان ديگر در سراسر دنيا به روش پست مدرنيستي مي نويسند. هر كدام از اين نويسندگان از ويژگي مشترك برخوردارند :
عدم قاطعيت ، تناقض و عدم انسجام. اما هر يك با توجه به محيط زندگي خود طيف هاي رنگارنگي از اين شيوه ارائه مي دهند. در بيشتر كشورهاي آسيايي و آمريكايي لاتين پست مدرنيسم جلوه ي خود را در رئاليسم جادويي ارائه مي دهد. ماركز در مورد شيوه نوشتن خود چنين مي گويد : "يكي از مشكلات بسيار جدي كاربرد واقعيت ها در ادبيات آمريكاي لاتين نارسايي واژه ها است. براي توصيف و سنجش وسعت واقعيت هاي موجود در آمريكاي لاتين بايد كه نظام واژگاني تازه اي را پي ريخت. در نواحي مرتفع آمازون نهر آبي چنان داغ جاري است كه مي توان تخم مرغي را در عرض پنج دقيقه در آن آب پز نمود و نيز منطقه اي وجود دارد كه اگر در آنجا با صداي بلند حرف بزني ديوارها همه فرو مي ريزد. در جايي در امتداد سواحل كارائيب در كلمبيا من خودم مردي را ديدم كه در برابر گاوي كه كرم در گوش داشت خاموش دعا مي خـوانـد و بعـد بـه عينـه ديـدم كه كـرمها يكي يكي بيرون مي آمدند و بر زمين مي افتادند."13
در ايران دكتر غلامحسين ساعدي پيش از ماركز به شيوه رئاليسم جادويي دست يافت و رمان عزاداران بيل را با اين شيوه به نگارش درآورد. ساير رمانهاي ساعدي "توپ"، "غـريبه در شهر"، "ترس و لرز" و داستان هاي كـوتـاه او (واهمه هاي بي نام نشان، گور و گهواره و ...) نيز با اين شيوه پرداخت شده است. نمونه ي بسيار كوتاهي از كتاب عزاداران بيل مي آوريم.
"كدخدا ايستاد و گوش داد : صداي زنگوله از بيرون شنيده مي شد، صداي خفه و مضطربي كه دور مي شد و نزديك مي شد و دور ده چرخ مي زد پنجره ها همه تاريك بود. بيلي ها خوابيده بودند آنها هم كه بيدار بودند نشسته بودند توي تاريكي و مهتاب را تماشا مي كردند."14
صداي زنگوله در قسمتهاي بعدي رمان تبديل به خبر مرگ مي شود. بعضي از نويسندگان امروزي ايران بين رئاليسم جادويي و پست مدرنيسم همانندي نمي بينند مثلاً آقاي ابوتراب خسروي نويسنده رمان "اسفار كاتبان" وقتي به او مي گويند از فضاي بومي خودش استفاده مي كند و حتي به رئاليسم جادويي مي رسد مي گويد : "البته من نسبت به رئاليسم جادويي در كارهاي خودم مخالف هستم"15 اما وقتي رمان او را بعنوان اولين رمان پست مدرنيستي معرفي مي كنند اعتراض نمي كند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]معمولاً نويسندگان امروز ايران را اعتراف به تأثيرپذيري شان از آثار ديگران اكراه دارند به عنوان نمونه آقاي محمدرضا صفدري نويسنده رمانهاي سياسنبو و تيله آبي در جواب تأثيرپذيري از ديگران مي گويد : استناد كردن به كالوينو يا بورخس خنده دار است. زيبايي درخت براي من ايراني و آن آرژانتيني و آن ديگري يكسان است."16 خانم منيرو رواني پور در پاسخ خود در مورد تـأثيرپذيـري از ديگـران حـد اعتدال را حفظ مي كند : "من جواب مـاركز را موقتاً از او به عاريه مي گيرم، جـوابي كه به خبرنگـار داده بود وقتي به او گفتند كه تحت تأثير فاكنر است. ببينيد حال و هواي جنوب محل اتفاقـات رمـان هاي فاكنر شباهت زيـادي به حال و هـواي منطقـه ي مـوزخيز ماكوندو (محل حوادث رمان صد سال تنهايي) دارد. خوب در اين مناطق مردم باورها و افسانه هاي خودشان را مي سازند اگر دو منطقه ي جغرافيايي آنقدر به هم نزديك است كه گاهي واكنش واحدي را طلب مي كند گناه من نيست به هر حال من نمي توانم جفره (محل حوادث رمان اهل غرق) را ناديده بگيرم چـون ماكوندو هست، در ثاني مگر بهترين نويسندگان ما از رئاليسم و جريان سيال ذهني نويسندگان خارجي استفاده نكرده اند، اگر گورگي، داستايفسكي و شولوخف نبودند كليدر هم نوشته نمي شد. اينكه يكي از رئاليسم جادويي استفاده كند براي بيان حرفهاي خودش ايرادي ندارد مگر اينكه خواسته باشد ادا و اصول درآورد.
مي دانيد من از سبكهاي مختلفي استفاده مي كنم تا حرفم را بزنم فقط اميدوارم كه بتوانم ايراني باقي بمانم."17
رواني پور واقعيتي را از زبان ماركز بيان كرد كه نه قابل انكار است و نه نيازي به انكار آن هست. تشابه فرهنگ كشورهايي مثل آمريكاي لاتين، تركيه و ايـران و دغدغه هاي مشترك، طبيعتاً چنين شباهت هايي را به وجود خواهد آورد. اما تأثيرپذيري هم چه عمدي باشد و چـه غيـرعمـدي، چنـانكه هدف تقليد نباشد از ارزش آثار چيزي نمي كاهد. اكنون به شباهت ها و يا تأثيرپذيريهايي كه ميان آثار بورخس و نويسندگان ما ديده مي شود مي پردازيم.
در كتاب هزار توهاي بورخس داستاني هست تحت عنوان "حكايت آن دو تن كه خواب ديدند" اين داستان چنين آغاز مي شود :
"الاسحقي، مورخ عرب كه در دوران حكومت مأمون خليفه (170 تا 218 هجري قمري) مي زيست اين حكايت را نقل مي كند : (با تلخيص)
مخبـران صادق چنين روايت كرده اند كه زماني در قاهره مردي مي زيست كه شبي زير درخت انجيري كه در باغ خانه اش بود، خواب او را در ربود، در خواب مردي را ديد كه سرتاپا خيس بود، مرد از دهانش سكه ي طلايي بيرون آورد و به او گفت ..."18
اسفار كايتان رمان بسيار ارزشمند ابوتراب خسروي كه بعضي اين رمان را اولين رمان پست مدرنيستي به شمار مي آورند. با چنين جملاتي شروع مي شود :
"شيخ يحيي كندري رحمه الله عليه، صاحب تاريخ منصوري، مشهور به رساله ي مصادق الآثار شبي در رويايي صادق بر ما ظاهر گشت و آيه ي "ثمّ بَعَثناكم مِن بعد موتكم لعلكم تشكرون" تلاوت نمود و گفت ..."19
صحنه گردن زدن جلاد نيز در آثار هر دو نويسنده خيلي به هم شبيه است:
"كاپيتان خوان پاتريسيونولان كه فرماندهي سرخ ها را برعهده داشت، چنان كه انتظار مي رفت ترتيب مراسم اعـدام اسـرا را بـا تشريفـات داد. او كه خودش از اهالي سر رولارگو بود ماجراي دشمني ديرينه سيلوئيرا و كاردوسو را خوب مي دانست به دنبال آن دو فرستاد و به آنها گفت "من خوب مي دانم كه شما چشم ديدن يكديگر را نداريد و مدتهاست منتظر مـوقعيتي بـراي تصفيه حسـاب هستيد. بـرايتان خبـر خوشي دارم پيش از غروب آفتاب، اين موقعيت به شما داده خواهد شد كه ثابت كنيد كداميك مرد هستيد. مـي خواهم دستور بـدهم كه ايستاده گلـوي شما را ببرند و آن وقت شما با هم مسابقه دو خواهيد داد گروهباني با شمشيرش خطي در عرض جاده كشيد. مچ هاي سيلوئيرا و كاردوسو را باز كرده بودند تا بتوانند آزادانه بدوند بين آنها در حدود پنج متر فاصله بود. هر دو لب خط ايستادند يكي دوتا از افسرها از آنها مي خواستند كه رو سياهشان نكنند، چون همه به آنان ايمان داشتند و پولي كه بر سرشان شرط شده بود كپه ي بزرگي مي شد. نصيب سيلوئيرا اين بود كه جلادش نولان دو رگه باشد. كاردوسو جلاد رسمي سرخها را انتخاب كرد. مردي از اهالي كورينتس كه سال هاي زياد بر او گذشته بود عادت داشت براي تسكين محكوم به شانه اش دست بزند و بگويد: شجاعت داشته باش رفيق. زن ها وقت زائيدن از اين بدتر تحمل مي كنند.
شانه هايشان به جلو خم شده بود. دو مرد منتظر به يكديگر نگاه نمي كردند. نولان علامت شروع مسابقه را داد دورگه از اينكه خود را در مركز توجه همگان مي ديد آكنده از غرور بود براي خوش رقصي شكافي نمايان از گوش تا گوش باز كرد مرد كورينتس كار معمول خودش را انجام داد و شكاف باريكي باز كرد. سيلاب خون از گلوي مردان فوران كرد. پيش از آنكه با صورت به زمين بيفتند شتابان چند قدمي برداشتند. كاردوسو وقتي افتاد دست خويش را دراز كرد شايد اصلاً بر اين موضوع آگاه نبود. او مسابقه را برده بود."20
اكنون به روايت ابوتراب خسروي مي پردازيم كه در نوشتن صحنه و حتي در نثر نيز از امكانات گذشتگان استفاده اي زيبا كرده است :
"ميرغضب سرپا مستور در نيم نقاب فولادين و شولاي چرمين نظري به ذريات ارك مي اندازد و واپسين اذن شاه را مي خواهد. شاه منصور اشاره مي كند به دست. ميرغضب به سمت صف كودكان مي رود. اول طفل آن صف را به نطع مي كشد. حتماً آن طفل قصد ميرغضب را نمي داند كه مي رود و شايد در مخيله، مجلس را تعزيه اي مي داند. من لبخند كودك را در چلچراغ ها مي نويسم. ميرغضب در برابر كودك زانو مي زند. خم مي شود دست كودك را مي بوسد. برمي خيزد و شيخ يحيي آن مهرباني را ننوشته و نگاه كودك را به او. صداي كودك را مي شنود كه از دور چيزي مي گويد. ميرغضب با مهرباني كودك را در گودگاه كنده ي سلخ مي گذارد. پلك ها را مي بندد تا طفل از او ياد بگيرد. كودك بايد بخندد و بازيگوشانه پلك بر هم بگذارد. طوري كه براي گول به خواب مي رود. قوس ساطور سلخ در دستهاي بلند ميرغضب بالا مي رود در نور حبابهاي چلچراغ برق مي زند هوا را مي شكافد ..."21
البته در نوشته هاي بالا نوعي طنز تلخ كه از ويژگي هاي پست مدرنيسم است ديده مي شود يكي ديگر از روشهاي بورخس آوردن فضاي تاريخي گذشته با ابزار سنتي است. مثل "دشنه"در مجموعه داستان "هزار توهاي بورخس" به چند سطري از اين نوشته توجه مي كنيم و بعد آن را مقايسه مي كنيم با نوشته ي يكي از رمان نويسان معاصر ايران.
"دشنه اي در كشويي آرميده است هر كه را چشم بدان افتد وسوسه مي شود كه دشنه را بـردارد و با آن بـازي كند. چنانكه گويي هميشه به دنبال آن مي گشته است دست به سرعت قبضه ي منتظر را مي گيرد و تيغه ي نيرومند مطيع با صداي خفيفي به درون غلاف مي لغزد و بيرون مي آيد اين خواست دشنه نيست.
اين چيزي بيشتر از يك مصنوع فلزي است. مردان آن را با هدفي واحد در سر طرح كردند و شكل دادند. دشنه اي كه ديشب در "تاكوارمبو" در تن مردي فرو رفت و دشنه هايي كه بر سـر سزار باريـد همـه بر شيـوه اي جـاودانـه يك دشنه اند. دشنه مي خواهد بكشد. مي خواهد خون ناگهاني بريزد."22
پرويز رجبي در رمان موفق خود "دشنه و سيب گمشده" از دشنه به عنوان شروع داستان استفاده مي كند :
"يكي ديگر وسائلي كه حفاران باستان شناس در دامنه ي يكي ديگر از كوهستان هاي مشرف بر جاده ي ابريشم به دست آوردند "دشنه اي بود به طول يك آرنج و عـرض سه انگشت. كوشش هاي حفاران براي بدست آوردن پوشش دشنه به هيچ نتيجه اي نرسيد و از دشنه ها عنصري فلزي بر جاي مانده بود و در نتيجه دشنه عاري از خوش دستي متعارف بود.
حفاران دشنه را با رعايت همه جوانب احتياط به اداره كل باستان شناسي منتقل كردند. در سالن نمايش براي دشنه جايي كه از همه نظر مناسب با اهميتش بود، انتخاب شد و به ابتكار يكي از متخصصين با سابقه نورافكن ويژه اي براي روشن كردن ويترين مخصوص دشنه تعبيه شد.
دشنه لميده بـر مخمـل گلگون، اگـر هـم در پرتو نورافكن تلالوئي نداشت، به راحتي مي توانست اهميت دشنه بودنش را منتقل بكند."23
مي توان اين تأثير را با چندين شواهد ادامه داد. آوردن وجه تشابه براي اين نوشته ها هيچ تـأثيري در كـم شدن ارزش نوشته ها ندارد. زير چنانكه يادآوري شد طرز كاربرد اين شيوه مهم است نه شباهت چند سطر به همديگر. نويسندگان متأخر به تكنيكهاي زيبايي دست يافته اند و آنچه كه خيلي مهم است توجه اين نويسندگان به ادبيات و فرهنگ گذشته خودمان است.
توجه به فرهنگ و ادبيات بومي نيز زيبايي داستان ها و رمان هاي اين يكي دو دهه را غني تر كرده است. نوشته هاي غزاله عليزاده، شهرنوش پارسي پور، اميرحسين جهل تن، شهريار مدني پور، فرشته ساري، رضا جولايي، عباس معروفي، محمد محمدعلي، خاطره حجازي، ابوتراب خسروي محمد رضا صفدري، منيرو رواني پور، فرخنده آقايي، گلي ترقي، حسين بني عامري، فرشته مولوي و علي موذني و بسياري ديگر از نويسندگان نسل جوان آثار بسيار مغتنم و با ارزشي هستند كه رودخانه ي ادبيات معاصر ايران را به نهر ادبيات جهاني پيوند مي زنند.
يادداشتها :
1- كار نويسنده، ترجمه احمد اخوت، نشر فردا، چاپ اول 1371، ص 43.
2- آخرين گفتگوهاي بورخس و اسوالدو فراري، ترجمه ويدا فرهودي، انتشارات حميدا، چاپ اول 1376، ص 5.
3- سومين كرانه ي رود، داستان هاي كوتاه از نويسندگان آمريكاي لاتين، ترجمه ي مراد فرهاد پور، انتشارات روشنگران، چاپ اول 1371، ص 200.
4- هفت شب با بورخس، ترجمه ي بهرام فرهنگ، نشر مركز، چاپ اول 1378، ص 69.
5- هزار توهاي بورخس، خورخه لوئيس بورخس، ترجمه ي احمد ميرعلائي، كتاب زمان، 1380، ص129.
6- هزار توهاي بورخس، خورخه لوئيس بورخس، ترجمه ي احمد ميرعلائي، كتاب زمان، 1380، ص127.
7- افسون زدگي جديد، هويت چهل تكه و تفكر سيار، داريوش شايگان، ترجمه فاطمه و لياني، انتشارات فرزان، چاپ دوم 1380، ص 261.
8- بت هاي ذهني و خاطره ي ازلي، داريوش شايگان، مـﺅسسه انتشارات اميركبير، چاپ سوم 1379، ص 87.
9- پنجاه متفكر بزرگ معاصر، از ساختارگرايي تا پسامدرنيسم، ترجمه ي محسن حكيمي، انتشارات خجسته، چاپ دوم 1378، ص 6.
10- پست مدرنيته و پست مدرنيسم، ترجمه و تدوين حسنعلي نوذري، انتشارات نقش جهان،1379 ص 131.
11- ادبيات پسامدرن، گزينش و ترجمه پيام يزدانجو، نشر مركز، چاپ اول 1379، ص 88.
12- نقد ادبي، دكتر سيروس شمشا، انتشارات فردوس، چاپ اول 1378.
13- كتاب سخن، مجموعه ي مقالات(مقاله ي واقعيت باور نكردني در آمريكاي لاتين، كابريل گارسيا ماركز، ترجمه ي صفدر تقي زاده)، انتشارات علمي، 1366 ص 5.
14- عزاداران بيل، غلامحسين ساعدي، نشر قطره، چاپ سيزدهم، 1370 ص 11.
15- نسل سوم داستان نويسي امروز، يوسف عليخاني، نشر مركز، چاپ اول 1380 ص 99.
16- نسل سوم داستان نويسي امروز، يوسف عليخاني، نشر مركز، چاپ اول 1380 ص 129.
17- دنياي سخن، شماره 35، آبان 69، ص 46.
18- هزار توهاي بورخس، ص 170.
19- اسفار كاتبان، ابوتراب خسروي،انتشارات آگاه، چاپ دوم، 1380، ص 9.
20- هزار توهاي بورخس، صص 29- 26.
21- اسفار كاتيان ص 88.
22- هزار توهاي بورخس ص 43.
23- دشنه و سيب گمشـده، پـرويـز رجبـي، نشر ني، چاپ اول 1379، ص 7 و 8، كتاب شناسي برخي از آثار بورخس كه به فارسي ترجمه شده است.
بورخس آثار فراواني در زمينه هاي مختلف به چاپ رسانده است اما از آثار او كه به فارسي آمده است مي توان به موارد زير اشاره كرد :
1- هزار توهاي بورخس با ترجمه ي احمد ميرعلائي(كتاب زمان 1356.)
2- دوزخ (7 تمثيل و 3 قصه) به روايت آقاي كاظم فيروزمند(تلاش، تبريز 1357.)
3- سرخ و آبي (دو داستان و بيست شعر) ترجمه ي آقاي حسن تهراني، نشر آينه، تهران، 1361.)
4- مرگ و پرگار، ترجمه احمد ميرعلايي فارياب (سهامي خاص) 1363.
5-كتابخانه ي بابل و 23 داستان ديگر، ترجمه ي كاوه سيدحسني، انتشارات نيلوفر 1379.
6- اولريكا و هشت داستان ديگر، ترجمه ي كاوه ميرعباسي، نشر باغ نو 1380.
7- كتاب موجودات خيالي، بورخس، ترجمه ي احمد اخوت، آرست 1374.
8- هفت شب با بورخس، اسوالدوفراري ترجمه ي ويدا فرهودي، چاپ اول 1376.
9- آخرين گفتگوهاي بورخس و اسوالدوفراري ترجمه ي بهرام فرهنگ، نشر مركز 1378.
10- هفت صدا، مصاحبه ي ريتا گيلبرت با بورخس ... و ترجمه ي نازي عظيما، انتشارات آگاه 1375.
11- كار نويسنده، مصاحبه پاريس ريويو با بورخس و ... ترجمه ي احمد افوت نشر فردا، چاپ اول 1371.
12- گفت و شنودي با بورخس (قصه، شعر و ترجمه ي علي درويش، مشهد، نيما 1369) و چندين قصه و شعر و مقاله و مصاحبه در مجلات يا مجموعه هاي مختلف.
از فصل نامه انجمن علمي و آموزشي معلمان ادبيات فارسي استان آذربايجان شرقي
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خانم نویسنده
قیافه زیاد اشنایی نداره تو ایران . بر خلاف اسمش :دی
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خانم نویسنده
قیافه زیاد اشنایی نداره تو ایران . بر خلاف اسمش :دی
مقادیری مشکوکم :31: ولی :
خانم دنیل استیل آیا؟
شک چرا؟ کاملا درست است
"استیل" زمانی كه ۷ سالش بود پدر و مادرش از هم جدا شدند و "دانیل" با پدرش رفت و چون پدرش دائم در سفر بود. او مجبور بود كه در خانه با پرستارش تنها بماند، او در ۱۵ سالگی دبیرستان را به پایان رساند و به دانشگاه طراحی مد رفت , اما دیری نگذشت كه بیماریهای مختلفی به سراغ او آمدند و سال ۱۹۶۳ به ادبیات فرانسه علاقمند شد و در ۱۸ سالگی با یك بانكدار فرانسوی كه ۸ سال از او بزرگتر بود، ازدواج كرد، در ۲۰ سالگی دختر او "بئاتریس" به دنیا آمد ،"دانیل" دانشگاه را نیمه كاره رها كرد و به عنوان مسوول روابط عمومی به كار پرداخت .او درآمد خوبی نداشت و پس از فراز و نشیب فراوان، سال ۱۹۷۰ از همسرش جدا شد و مشغول به كار تبلیغاتی شد و رفته رفته به نوشتن روی آورد .او سال ۱۹۷۳ به كالیفرنیا رفت و در آنجا با یك مجرم كه محكوم به تجاوز در زندان بود، آشنا شد و با او ازدواج كرد . اما سال ۱۹۷۷ از او جدا شد .
اولین كتابش كه سال ۱۹۷۹ منتشر شد و به پر فروشترین كتاب نیز تبدیل شد و در روزهایی كه فرصت پیشرفت برای او فراهم شده بود بار دیگر با فردی به نام "بیل" كه برای اسبابكشی او را استخدام كرده بود، آشنا شد. او نیز معتاد به هروئین بود، با او ازدواج كرد و از او صاحب پسری به نام "نیكولاس" شد, اما دییر نگذشت كه سال ۱۹۸۱ از او نیز جدا شد .
"استیل", سال ۱۹۸۱ با "جان ترانیا" ازدواج كرد و "جان" قبول كرد كه پدر خوانده "نیكلاس" باشد, او برعكس همه سوء سابقه نداشت و سال ها بود كه آن دو با هم زندگی می كردند كه با انتشار زندگینامه او ، سال ۱۹۹۶ ، او ناراحت شد كه چرا او گذشتهاش را با او در میان نگذاشته است و از او جدا شد. پسر بزرگ او از همسر سومش به دلیل اعتیاد خودكشی كرد و "استیل" پس از آن با "توماس پركینز" ازدواج كرد .
داستان "استیل" بیشتر جنبه عاشقانه دارد و در ردیف آثار عامه پسند قرار می گیرند و قهرمانان زن كتاب هایش بیشتر با غلبه بر مشكلات با قدرت از مخمصهها خارج می شوند. آثار او همواره در ردیف پر فروشترین آثار جهان به شمار می روند و تا كنون او توانسته اجازه اقتباس ۳۰ اثرش را به فروش رساند.
آقای نویسنده :دی
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کارین جان گمونم راهنمایی لازمه
آقای نویسنده :دی
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پيرياشو نمي دونم ولي جوونياش جان اشتاين بكه!:D
پيرياشو نمي دونم ولي جوونياش جان اشتاين بكه!:D
بله
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جان اشتاین بکSteinbeck, John داستان نویسی امریکایی است. (1902-1968) اشتاین بک در کالیفرنا در خانوادهای از تبار ایرلندی زاده شد. تحصیلات خود را ابتدا در زادگاهش انجام داد، سپس آن را در دانشگاه استنفرد Stanford در رشته زیست شناسی ادامه داد و بی آنکه به دریافت مدرکی نایل آید، دانشگاه را ترک کرد و برای امرار معاش به کارهای کوچک اشتغال یافت.
مدتی نیز خبرنگاری مطبوعات را برعهده گرفت که در آن توفیقی به دست نیاورد. در طی این سالها بود که به نوشتن پرداخت و اولین رمان خود را به نام جام زرین Cup of Gold در 1929 و سپس مجموعهای از داستانهای کوتاه را با عنوان چمنزارهای بهشت The Pstures of Heaven در 1932 منتشر کرد. در 1935 انتشار رمان تورتیلا فلت Tortilla flat او را به شهرت و پول رساند. این رمان شرح زندگی افراد رنگارنگ و جالب توجهی است از سرخپوست ها، اسپانیایی ها و سفیدپوست ها،که با روحی شاد و بی هیچگونه قید اخلاقی در کلبه های چوبی جنوب کالیفرنیا در میان فقر و بدبختی زندگی میکنند.
واقعبینی که در این داستان به کار رفته موافق طبع مردمی افتاد که از داستانهای رمانتیک خسته شده بودند. اشتاینبک پس از آن یک سلسله رمان اجتماعی با تمایل به ناتورالیسم انتشار داد. که از ان جمله میتوان به رمان نبردی مشکوک In Dubious Battle (1936) که سرگذشت اعتصاب کارگران کشاورز مزارع کالیفرنیا بود اشاره کرد. اشتاینبک در این سال به اروپا سفر کرد و از کشورهای اسکاندیناوی و روسیه دیدن کرد و قدرت ادبی خود را تکامل بخشید. ثمره این سفر یادداشت هایی بود به نام یادداشت های روسیه A Russian Journal که احساس نویسنده را درباره شهر مسکو و به طور کلی کشور شوروی نشان میدهد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اشتاین بک در بازگشت به امریکا با قدرت بیشتر به نویسندگی پرداخت. کتاب موشها و آدمها Of Mice and Men را در 1937 انتشار داد که شهرتی واقعی و عمیق برای نویسنده به همراه آورد. کتاب داستان عجیبی است از دو کشاورز که یکی با وجود داشتن نیروی جسمانی فراوان دارای مغز ضعیفی است و همین امر او را پیوسته تحت حمایت دیگری قرار میدهد. در این داستان اشتاینبک همدردی خود را با مردم محروم، با شیوهای درخشان بیان میکند. داستان موشها و آدمها در اروپا و امریکا به صورت نمایشنامه بر صحنه آورده شد و پیروزی های فراوانی به دست آورد و اشتاین بک را برجسته ترین رمان نویس عصر معرفی کرد.
پس از آن مجموعه داستان کوتاه دره طویل The Long Valley در 1938 انتشار یافت و در 1939 مهمترین رمان اشتاین بک به نام خوشه های خشم The Grapes of Wrath منتشر شد که توصیفی هیجان انگیز و مؤثر از خانوادهای آواره و تیرهروز است. نویسنده در این اثر، امور عینی و ذهنی را درهم آمیخته و شاهکاری پدید آورده است که او را در صف اول رمان نویسان معاصر امریکا قرار داده و جایزه پولیتزر Pulitzer را نصیبش کرده است. از آن پس آثار اشتاین بک در سراشیب افتاد و چنانکه مردم انتظار داشتند امیدشان را برنیاورد.
رمان ماه پنهان است The Moon is Down در 1942 و رمانهای دیگری که در این دوره انتشار یافت، هیچ یک پیروزی چشم گیری به دست نیاورد. جان اشتاین بک در 1943 درجنگ دوم جهانی با سمت خبرنگار جنگی از طرف روزنامه هرالد تریبون به انگلستان و از آنجا به جبهه جنگ در منطقه مدیترانه فرستاده شد. پس از بازگشت به امریکا داستان راسته کنسروسازی Cannery Row را در 1945 منتشر کرد که نموداری از آثار خیال انگیز و رمانتیک دوره اول نویسندگی اش بود.
پس از آن در 1947 رمان اتوبوس سرگردان The Wayward Bus را روانه بازارکرد. داستان مروارید The Pearl اثر دیگری بود که در 1947 منتشر شد و اثر فاخری به شمار آمد. داستان آمیختهای است از حقیقت و افسانه و سرگذشت صیادی است که به صید مروارید درشتی که همه مردم از آن گفتگو می کنند، دست مییابد و دوباره آن را از دست میدهد. داستان در نظر خواننده از جاذبه فراوان برخوردار است. وصف شهر، مردم و تنوع حوادث که با آهنگها و نغمههای مختلف از قبیل نغمه خوشبختی، نغمه مروارید، نغمه خانواده و نغمه دشمنی و در پایان نغمه بدبختی همراه است؛ سراسر دلنشین و تأثرآور و حاکی از لطافت ذوق است. اشتاین بک یکی دیگر از سفرنامههای خود را با عنوان یکبار جنگی رخ داد Once there was a War در 1958 منتشر کرد.
اشتاین بک در 1962 به دریافت جایزه ادبی نوبل نایل آمد. وی نویسندهای است کنارهگیر و بیاعتنا به شهرت که در سالهای آخر زندگی اثر جالب توجهی منتشر نکرد. آثار نخستین وی از ادراکی کامل درباره زندگی و نظری بلند و وسیع درباره مسائل انسانی برخوردار است که با روشی تغزلی، حماسی یا طنزآمیز و لحنی واقعبینانه بیان شده و در ادبیات معاصر آمریکا مقامی عالی به دست آورده است.
اين آقاهه كيه؟
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
راهنمایی پلیز! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از غول هاي ادبيات ايرلند...(فكر كنم عبارت غول ( :d) به اندازه ي كافي ضايعش كرد)
اين آقاهه كيه؟
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جیمز جویس؟
جیمز جویس؟
اووهووم:20:
بعد از نیم قرن جر و بحث که جیمز جویس را گاه هرزهدهان میخواندند و گاه مغلقگو ، وی اکنون یکی از غولهای ادبیات عصر جدید به شمار میرود. کمیت کار وی اندک بود : دو دفتر شعر ، یک نمایشنامه ، پانزده داستان کوتاه ، سه رمان ، چند نقد . ولی دستاورد وی بیمانند است و از نظر تأثیر در تکامل داستاننویسی امروز، شاید بیهمتا.جیمز آگوستین آلوی سیوس جویس درسال ۱۸۸۲ در ایرلند ، در خانواده اشرافی رو به زوالی چشم به جهان گشود. در سال تولداو، اروپا در وضعیت سیاسی مطلوبی نبود و جویس در چنین شرایطی پا به عرصه خانواده پرجمعیت دوازده نفری خود گذاشت. پدر جویس کارهای زیادی را تجربه کرد ولی سرانجام مأمور مالیات شد . دو عامل بزرگ از عوامل مؤثر در اندیشه او مذهب کاتولیک مادرش و میهنپرستی پدرش بود. در سال ۱۹۱۲ برای همیشه از ایرلند رفت ، ولی هرگز از چیزی به جز ایرلند ننوشت. از مذهبش برگشت ، اما وقتی از او میپرسیدند ، آیا جانشینی برایش یافته است ، پاسخ میداد:"ایمانم را از دست دادهام ، عقلم را که از دست ندادهام." مراحل رشد هنری او نمودار سیر تکاملی داستالننویسی قرن بیستم بود. مجموعه داستان دوبلینیها(۱۹۱۴) به شیوه ناتورالیسم درآمد. جویس وقت نوشتن «دوبلینیها» به همسرش گفت میخواهد برای هموطنانش وجدان خلق کند و هنگام خواندن دوبلینیها میبینیم که بیراه هم نمیگفته. داستانها همه در مورد زندگی اهالی دوبلین است. مردمی که دچار تعصب و خشک مذهبی هستند و از آن جا که مذهبشان نتوانسته به طور طبیعی به نیازهای روحیشان پاسخ دهد، تبدیل به آدمهایی منزوی، سرخورده و اغلب دغلباز شدهاند.چهره هنرمند در جوانی(۱۹۱۶)رویدادنگاری آغازهای زندگی استیون ددالوس است. تصویرپردازیش شاعرانه و امپرسیونیستی است. جالب توجه ، افزایش پیچیدگی و ایهام زبان آن با ابلا رفتن سن استیون در داستاناست.
جیمز جویس ،در سال ۱۹۲۲ ، اولیس را نوشت ، این اثر ، یک اثر عظیم تجربی و شاهکار مکتب عریان ذهنی است ، که به عنوان مهمترین و مؤثرترین داستان قرن شناخته شده است.زمان وقوع داستان روز ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴ و محل آن شهر دوبلین ، پایتخت ایرلند است. تمام حوادث تقریباً در مدت ۱۶ ساعت اتفاق می افتد. این کتاب با مهارت و دقت تمام در همان قالب ادیسه، اثر معروف هومر نوشته شده است. در این قالب جدید ستیفن ده دالس «تلماک» در جست وجوی پدرش جوک و پولد بلوم «اولیس» می باشد. در طول روز آنها دو بار از مسیر یکدیگر می گذرند. بدون آنکه همدیگر را بشناسند، ستیفن که دانشجوی طب است، در یک قلعه قدیمی نزدیک ساحل زندگی می کند. وجدان او از رفتاری که در واپسین دم حیات مادرش انجام می دهند، عذاب می کشد. پدرش آنچنان مشروبخوار عاطل و باطلی است که اصلاً به حساب نمی آید. در مدرسه آقای دیزی او را نصیحت می کند. بلوم، که اصلاً مجارستانی است، برای همسر بی وفایش مولی تویدی بلوم «پنه لوپ» صبحانه تهیه می کند و سپس به کارهای مختلفش ازجمله ادای آخرین احترامات به پدی دیگنم می پردازد، در مراسم تشییع جنازه او به فرزندش رودی که یازده روز پس از تولدش درگذشت، فکر میکند. در میان مهیج ترین قسمت های داستان یکی دیدار ستیفن از کتابخانه یعنی جایی است که در آن رابطه بین شکسپیر و پدرش را حدس می زند و دیگر اغوا شدن بلوم توسط گرتی مک داول جوان «سیرس» است. بلوم و ستیفن یکدیگر را در فاحشه خانه ای ملاقات می کنند و در آنجا از کابوس ها و رؤیاهایی که به نظرشان می آید رنج می برند. ستیفن آنچنان مدهوش می شود که بلوم «که وقتی بر روی او خم می شود، فرزندش رودی را می بیند» باید از او مواظبت کند. آنها به خانه بلوم می روند، ولی ستیفن شب را در آنجا نمیماند. داستان با اندیشه های مبهم و درهم و برهم خانم بلوم، درحالی که بعد از نیمه شب در رختخواب خود دراز کشیده است، به پایان می رسد. متأسفانه این اثر مهم ادبیان جهان تاکنون در ایران اجازه چاپ پیدانكرده است.میگویند جویس با افتخار اعلام کرده است که میتوان خیابانها و شهر دابلین را خراب کنند و دوباره از روی صفحات کتاب اولیس بسازند.
احیای فینیگن(۱۹۳۹) شلوغ و عالمانه است. یک کمدی هرزهدرا و یک دایرةالمعارف مذهبی است. یک نقب در ناخودآگاه و یک تاریخ تمدن است. خوانندهای که برای وقتگذرانی میخواندش ممکن است آن را پرت و پلا بیابد ، حال آنکه منتقدانی آن را بزرگترین دستاورد تخیل انسان در قرن ما میدانند.
جویس در زمان حیاتش خوانندگان زیادی نداشت و خانوادهاش را با تدریس زبان و کار دفتری اداره میکرد. البته بعد از چاپ اولیس جویس ، وضعیت مالی بهتری پیدا کرد. او در سال ۱۹۴۱ تقریبا نابینا در شهر زوریخ ، از دنیا رفت.
داستانهای جویس عناصر تقریبا ناهمگونی را درمیآمیزند: عرفان شاعرانه و شیوه ناتورالیستی ، دقت در تصویرپردازی و توجه بسیار به صدا و آهنگ صدا ، حقارت بیاندازه و دلسوزی فراگیر. جویس در سراسر آثارش همواره از طنز و کنایه و اشاره به اساطیر و کتابهای مقدس استفاده میکند و مخاطب او اگر بتواند معنای این همه رمز و کنایه را دریابد به لذتی میرسد که شاید از مطالعه هیچ اثر دیگری درنیابد.جویس پیش از آن که نویسنده باشد، یک مهندس زبان است. نگاه ویژه جویس به زبان و کلمات به عنوان سلولهای تشکیلدهنده بدنه داستان، چنان عمیق و بدیع است که هنوز منتقدان درگیر کشف لایههای مبهم داستانهای جویس هستند. بخشهایی که در لابهلای کلماتی نو که توسط خود جویس اختراع شده، مستترند. از این روست که کتابی مانند «اولیس» مانند کتابهای دینی دارای چندین تفسیر و تحلیل است و باز به همین خاطر است که در مورد جویس دو نظر کاملاً مخالف وجود دارد. این که عدهای او را دیوانه مغلقگو میدانند که درگیریاش با زبان او را به بیراهه کشانده و یا این که او استعدادی بینظیر است که از حدود درک انسان امروز هم فراتر رفته.
نوآوری جویس در زبان خارقالعاده است. او نه تنها واژههای کهن زبان خود را احیا میکند بلکه در آثارش دست به واژهسازی هم میزند. واژگانی با بیش از صد حرف و یا ترکیبی از چندین کلمه که یک کلمه را تشکیل میدهند تا حسی چندگانه را نشان دهند. واژهگانی چند لایه که چندین معنا را میرسانند.
با تلخيص(!) از :1pezeshk.com/archives/2006/02/post_201.html
پ.ن:چون نمي خواستم تو متن بالا چيزي اضافه كنم اينا رو جدا نوشتم.جويس در يوليسس از تمام سبك هاي ادبي قبل از خودش استفاده كرده از روي اون در 1967 يه فيلم هم ساخته شده و ترجمه ي فارسيش رو سال هاست منوچهر بديعي تمام كرده هر چند هنوز تو فهرست كتاب هاي زير چاپ نشر نيلوفر مونده!!!!!
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نويسنده بسيار معروف
ارنست همينگوي.(باور مي كني از همون نويسنده ي بسيار معروفش به اين نتيجه رسيدم!)
ارنست همينگوي.(باور مي كني از همون نويسنده ي بسيار معروفش به اين نتيجه رسيدم!)
سلام
بله درسته .
اگه ديگه جواب سوالاي منو زود گفتيد اخطار مي دم بهتون:31:
ارنِست میلر هِمینگویْ (به انگلیسی: Ernest Hemingway)(۲۱ ژوئیه، ۱۸۹۸ - ۲ ژوئیه ۱۹۶۱) از نویسندگان برجسته امریکایی و برنده جایزه نوبل ادبیات میباشد.
از مهمترین رمانهای او کتاب پیرمرد و دریا است. همینگوی در ۱۸۹۸ در الینوی آمریکا زاده شد. وی در ۱۹۱۷ درس خود را در دبیرستان اوک پارک به پایان رساند و در کانزاسسیتی به خبرنگاری در گاهنامه استار پرداخت. ماجراجوییهایش او را به جبهه جنگ در ایتالیا کشاند و در آنجا زخمی شد.
زندگی
ارنست همینگوی، ۱۹۰۰.ارنست همینگوی در ۲۱ ژوئیه ۱۸۹۸ در اوک پارک (Oak Park) ایالت ایلینویز متولد شد. پدرش کلارنس یک پزشک و مادرش گریس معلم پیانو و آواز بود.ارنست تابستانها را به همراه خانواده اش در شمال میشیگان به سر میبرد و در همان جا بود که او متوجه علاقه شدید خود به ماهیگیری شد.
او پس از اتمام دوره دبیرستان، در سال ۱۹۱۷ برای مدتی در کانزاسسیتی به عنوان گزارشگر گاهنامه استار مشغول به کار شد. در جنگ جهانی اول او داوطلب خدمت در ارتش شد اما ضعف بینایی او را از این کار بازداشت در عوض به عنوان رانندهٔ آمبولانس صلیب سرخ در نزدیکی جبهه ایتالیا به خدمت گرفته شد. در ۸ ژوئیه ۱۹۱۸ مجروح و برای ماهها در بیمارستان بستری شد.
در بازگشتش به ایالت متحده مردم شهر و محلهاش در اوک پارک از او مثل یک قهرمان استقبال کردند. ارنست کار خبرنگاری را از سر گرفت و در سال ۱۹۲۱ با هدلی ریچاردسن اهل سن لوییز آشنا و عاشق او شد.
آنها با هم ازدواج کردند و بنا بر توصیه شروود اندرسن برای شروع زندگی، پاریس را انتخاب کردند.در آنجا ارنست برای تورنتو استار (Toronto Star) مشغول به کار شد. آنها همچنان برای گذران زندگی از سهم ارث پدری هدلی استفاده میکردند و ارنست به کار داستاننویسی نیز میپرداخت.طی همین دوران یعنی بین سالهای ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۶ بود که او در مقام یک نویسنده به شهرت رسید.
سبک ویژه او در نوشتن او را نویسندهای بیهمتا و بسیار تأثیرگذار کرده بود. در سال ۱۹۲۵ نخستین رشته داستانهای کوتاهش، در زمانهٔ ما، منتشر شد که به خوبی گویای سبک خاص او بود. خاطراتش از آن دوران که پس از مرگ او در سال ۱۹۶۴ با عنوان عید متغیر انتشار یافت، برداشتی شخصی و بینظیر از نویسندگان، هنرمندان، فرهنگ و شیوه زندگی در پاریس دههٔ ۱۹۲۰ میباشد.
ارنست همینگوی، ۱۹۵۰.ارنست و هدلی در اکتبر ۱۹۲۳ صاحب یک فرزند پسر شدند و نام او را جان گذاشتند (با نام مستعار بامبی). این خانواده جوان به مکانهای زیادی از اروپا بویژه اروپای مرکزی سفر میکردند و در زمستانها به اسکی میپرداختند.در تابستانها آنها برای شرکت در جشنواره سن فرمین در پامپلونا به اسپانیا سفر میکردند که اولین سفرشان در تابستان ۱۹۲۳ بود.در سال ۱۹۲۶ اولین رمان او بر پایه تجربههای بدست آمدهاش از اسپانیا با نام خورشید هم طلوع میکند به چاپ رسید.
در سال ۱۹۲۶ ارنست همینگوی با پائولین فیفر ثروتمند دیدار کرد و این آشنایی ازدواج اول او را به جدایی کشاند. ارنست و پائولین در سال ۱۹۲۷ با یکدیگر ازدواج کردند و صاحب دو پسر شدند. پاتریک درسال ۱۹۲۸ و گرگوری درسال ۱۹۳۱ به دنیا آمد. او در همان دوران زندگیاش با پائولین خانهای در کی وست فلوریدا خرید.
در اواخر دههٔ ۱۹۳۰ همینگوی عاشق زنی روزنامهنگار و نویسنده به نام مارتا گلهورن شد و در سال ۱۹۴۰ با او ازدواج کرد. ارنست، فینچا ویجیا (Finca Vigia) را در کوبا خرید. در سال ۱۹۴۴ با مری ولش ملاقات کرد و این بار دلباخته او شد، از مارتا در سال ۱۹۴۵ جدا شد و در ۱۹۴۶۱ با مری ازدواج کرد.
خودکشی
او در ژوئیه سال 1963 میلادی حین پاک کردن تفنگ شکاری اش کشته شد یا به قولی خودکشی کرد.
آثار ارنست همینگوی
سه داستان و ده شعر ۱۹۲۳ / Three Stories and Ten Poems
در زمان ما ۱۹۲۴ / In Our Time
مردان بدون زنان ۱۹۲۷ / Men Without Women
برنده هیچ نمیبرد ۱۹۳۳ / The Winner Take Nothing
خورشید هم طلوع میکند ۱۹۲۶ / The Sun Also Rises
وداع با اسلحه ۱۹۲۹ / A Farewell to Arms
مرگ در بعد از ظهر ۱۹۳۲ / Death in the Afternoon
تپههای سبز آفریقا ۱۹۳۵ / Green Hills of Africa
داشتن و نداشتن ۱۹۳۷ / To have and Have Not
ستون پنجم و چهل و نه داستان کوتاه ۱۹۳۸ / The Fifth Column and Forty-nine short stories
زنگها برای که به صدا در میآیند ۱۹۴۰ / For Whom the Bells Tolls
بهترین داستانهای جنگ تمام زمانها ۱۹۴۲ / The Best War Stories of All Time
در امتداد رودخانه به سمت درختها ۱۹۵۰ / Across the River and into the Trees
پیرمرد و دریا ۱۹۵۲ / The Old Man and the Sea
مجموعه اشعار ۱۹۶۰ / Collected Poems
آثاری که پس از مرگ همینگوی منتشر شدهاست:
عید متغیر (عیدی که در مسیحیت زمان مشخصی ندارد)۱۹۶۴ / A Moveable Feast
با نام ارنست همینگوی (یادداشتهای همینگوی از سالهای اولیه اقامت در پاریس)۱۹۶۷ / Byline: Ernest Hemingway
داستانهای کانزاس سیتی استار ۱۹۷۰ /Stories Cub Reporter: Kansas City Star
جزایر در طوفان ۱۹۷۰ / Islands in the Stream
(رمان نا تمام) باغ عدن ۱۹۷۰ / The Garden of Eden
حقیقت در اولین تابش ۱۹۹۹ / True at the First Light
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ژان كوكتو
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ژان كوكتو
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بله بله بله!
ژان كوكتو هنرمند كاملي است كه به همه آنچه هنر فرانسه در دنيا شناخته مي شود آشنا بود. او نمايشنامه نويس ،شاعر،كارگردان تئاتر، فيلمساز و نقاشي بود كه مي دانست چطور در خلق آثارش تصورات شاعرانه را جان بخشد.
او در ژوييه 1889 در يك خانواده بزرگ بورژوازي پاريسي به دنيا آمد كه هنر از هر نوعي براي شان ارزشمند بود. او 9 ساله بود كه پدرش خودكشي كرد و به اين دليل موضوع مرگ همواره با آثارش همراه شد. همچنين مي توان اين موضوع را تنها بهانه براي ادامه ندادن تحصيلاتش دانست . او در دبيرستان «كوندورس » با «ريموند دارژولو» آشنا شد و بعدها او را قهرمان اثر «كودكان وحشتناك » مي كند، ژان جوان از هفده سالگي در برخورد با كساني كه به عنوان اديبان و هنرمندان در پاريس شناخته مي شدند به يك زندگي اجتماعي دست مي يابد و خود را شاعر پيشرو بسيار خوبي نشان مي دهد. او در همين سال ها با «سرژ دياقيلوف » آشنا مي شود و در طول جنگ جهاني اول به عنوان پرستار بيمارستان خدمت مي كند.او در سال 1919 با ريموند راديگه شاعر بسيار جوان برخورد مي كند و پس از مرگ وي در سال 1923 زندگي اش به تباهي كشيده مي شود. او يك دوره افسردگي و وابستگي به ترياك را طي مي كند. با اين وجود، ژان كوكتو پس از جنگ جهاني دوم به افتخارات بسياري دست مي يابد. او در 1955 توسط آكادمي فرانسه بر كرسي 31 انتخاب مي شود. در 1956 دكتراي افتخاري از آكسفورد مي گيرد.و در 1961 موفق به دريافت لژيون افتخاري مي شود. او در 11 اكتبر 1963 در ميلي لا فوره مي ميرد.
حيات ادبي ژان كوكتو با لوپوتوماك ، يك اثر شاعرانه نمادگرا شروع مي شود كه در تمام پاريس براي او غوغا مي كند. اين اثر غير قابل توصيف ، محل تلاقي شعر، نثر و طرح است كه او در هر يك جهاني وهمي از شخصيت هاي مضطرب به وجود مي آورد.
اين اثر يك شعر حقيقي در جهان آشفتگي شخصيت ها است كه با نوآوري خيره كننده خود، سوررئاليست ها را متحير مي كند. او در 1920 با «سرژ دياقيلوف » در كار براي باله هاي سوئدي همراه مي شود. در 1920 كتابچه دامادهاي برج ايفل را در ادامه جدال گاو بر بام مي نويسد كه موفقيت مشابهي به دست مي آورد و كاباره مون پارناس آن را با همين نام نشان مي دهد.ژان كوكتو بزرگترين طرفدار پابلو پيكاسو و همكار وي در پاراد از او خواست تا مجموعه شعر راز حرفه يي را مصور كند و سپس از او در خلق دكورهاي آنتيگون 1927 كمك گرفت .
از:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
بچه ها بیایم وقتی سوالی مطرح میشه ، فقط تو 2 تا پست و تنها توسط سوال کننده عکس حتما گذاشته بشه.
یعنی اینکه فقط پستی که توش سوال قرار داده میشه عکس باشه و کسایی که میخوان پاسخ بدن ، پست شخص سوال کننده رو نقل قول نکنند و مهمتر از همه وقتی شخص سوال کننده میخواد پاسخ رو تأیید کنه و درباره اون شخصیت مطلبی رو بنویسه ، حتما عکس یا عکسهای مرتبط با اون شخصیت و مطلب رو در پستش قرار بده.
ممنون
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
....................................
اما سوال : [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فاطمه بیرانوند
16-09-2008, 21:39
سلام.
کمی راهنمایی لطفاٌ!
سلام.
کمی راهنمایی لطفاٌ!
سلام
نمایشنامه نویس و رمان نویس سوئیسیه و 69 سال عمر کرد.
راهنمایی کافیه ؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فريدريش دورنمات آیا ؟!؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فريدريش دورنمات آیا ؟!؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
درسته . :46:
........................
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دورنمات، فریدریش Durrenmatt, Friedrich نمایشنامه نویس و رمان نویس سوئیسی ولی آلمانی زبان (1921- 1990) .
دورنمات در حومه شهر برن Bern زاده شد، فرزند کشیش بود و تحصیلات خود را در رشته ادبیات و فلسفه در زوریخ و برن انجام داد. چندی به کار طراحی و نقد ادبی پرداخت، سپس به نمایشنامه نویسی روی آورد.
دورنمات در آغاز به سبب خلق آثار عجیب و غریب، چه از نظر بیان، چه از نظر موضوع و آزادی از هرنوع قید و سنت ادبی، سر و صدای فراوان برپا کرد.
نمایشنامه "نابینا" Blinde در 1948 برصحنه آمد که شهر ویران شدهای را بر اثر جنگهای سیساله نشان میداد، و "رومولوس کبیر" Romulus der Grosse در 1949. دورنمات در این دو اثر، زمان و مکان گذشته را از نو ساخته و عناصر تاریخی را در سبک خاص خود به کار گرفته است.
نمایشنامه "فرشته ای به بابل میآید"Ein Engel kommt nach Babylon که در 1957 برصحنه آمد، بیش از آنکه وصف تمدنی نابودشده باشد، بیان زیبا و شاعرانهای است از پیامبران و شاهان و مقدمهای بر بناگذاردن برج بابل که از رؤیاهای دیرینه دورنمات به شمار میآمد.
"ازدواج آقای میسیسیپی" Die Ehe des Herrn Mississipi در 1952 اجرا شد و در 1957 در آن تجدیدنظر به عمل آمد. این اثر عمیقترین اثر دورنمات در نوع تراژدی-کمیک است و نمایشی معجزه آمیز و هجوی تند و نیرومند از طبقه کاسب پولدار که همهی معیارها و ارزشهای جامعه را دگرگون ساخته است. در این نمایشنامه کسانی برصحنه آورده شده اند که برخلاف همه موازین اخلاقی و نداهای وجدان، در کشتن همنوعان خود تردید به خود راه نمیدهند، قاضی میسیسیپی زن خود را به قتل میرساند. خود نیز به دست همسر دومش مسموم میگردد. اشخاص نمایشنامه همه مظهر خشونت و سختدلیاند، بی آنکه از هیچگونه ارزشی برخوردار باشند. مردم یک روستا از پزشک و افراد انتظامی، از کشیش و کدخدا و آموزگار همه آماده اند که در راه به دست آوردن پول به آدمکشی مبادرت کنند.
اما نبوغ آمیزترین نمایشنامه ای که تا آن زمان نویسنده ای سوئیسی نوشته و دورنمات را جز بزرگترین نمایشنامه نویسان معاصر در سراسر جهان معرفی کرده است، نمایشنامه "ملاقات بانوی سالخورده" De Besuch der alten Dame (1956) است که به زبانهای مختلف ترجمه شده و در تئاتر برادوی Broadway امریکا با موفقیت برصحنه آمده است. این اثر نمایش مسخره آمیز جدیدی است همانند تراژدیهای کلاسیک. بانوی ثروتمندی به شهر زادگاهش میرود و به ظاهر برای همشهریانش نیکبختی و ثروت به همراه میبرد ولی در واقع حس کینه توزی و انتقامجویی را میان آنان رواج میدهد، بر آتش سودجوییها و ساده لوحیها تا حد جنایت دامن میزند. بانوی سالخورده در ازای پولی که به مردم زادگاه خود ارزانی میدارد، چه انتظار دارد؟ انتظار قتل مردی که روزی او را فریب داده و ترک کرده است.
نمایشنامه "فیزیکدان" Die Physider (1962)، نمونه جدیدی است از «تئاتر عینی» که قصد ندارد چیزی را به اثبات برساند، بلکه کشمکشهایی را پیش چشم میگذارد که از مسائل پیچیده و گوناگون پدید آمده است.
دورنمات به تلویزیون و سینما علاقه بسیار داشت، فیلمنامه های متعدد نوشت و چندی نیز کارگردان تئاتر و اپرا گردید. وی نه تنها نمایشنامه نویس بزرگ، بلکه رمان نویس و نثرنویس دقیقی نیز به شمار میآید. رمانهای کارآگاهی او را از ترسی که بر وجود بشر چیرگی دارد، مایه گرفته است. از جمله رمانهای او می توان به: "قاضی و جلادش" Der Richter und sein Henker (1952)، "سوءظن" Der Verdacht (1953)، "قول" Das Versprechen (1958) و مانند آن اشاره کرد. مقاله معروفی نیز درباره تئاتر دارد با عنوان "مسائل تئاتر" Theaterprobleme (1955)، که در آن مسائل مربوط به تئاتر و موضوعهای تئاتر جدید را مطرح کرده است.
دورنمات خاصه به سبب توجه به چیزهای عجیب و غریب و به سبب طنز عمیقی که به وسیله آن دنیای جدید و به طور کلی غلبه ناتوانی و درماندگی را بر عالم بشری وصف میکند، شناخته شده است. دورنمات به مسائل انسانی ابعاد گسترده ای میبخشد و تا حد وهم و خیالانگیزی پیش میرود. به گفته خود او «انسانها را مجسم کرده است، نه عروسکهای خیمه شب بازی را، حرکت و فعل و عمل را پیش چشم گذارده، نه اینکه فقط به داستانپردازی اکتفا کند. دنیایی را ساخته و نه اینکه خصیصه ای را.»
وی به تمثالسازی توجه خاص دارد. از دانشمندان، افراد ساکن تیمارستان میسازد، از امپراتور بانکداری فاسد تصویر میکند، از دربان خانه، مردی سیاسی و از هنرپیشه، مؤمنی ریاکار.
دورنمات به دریافت چندین جایزه ادبی نایل آمده است، از آن جمله: جایزه ایتالیا در 1958 برای نمایشنامههای رادیوئی، جایزه منتقدان نیویورک در 1959، جایزه شیلر در 1959 و مانند آن.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یک عدد نویسنده معروف....
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خانم هاویشام ! :31:
نه ببخشید چارلز دیکنزه
خانم هاویشام ! :31:
نه ببخشید چارلز دیکنزه
بلی.... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چارلز جان هوفام دیکنز (۷ فوریه ۱۸۱۲ - ۹ ژوئن، ۱۸۷۰)، برجستهترین رماننویس انگلیسی عصر ویکتوریا و یک فعال اجتماعی نیرومند بود.
در مقام یکی از برترین نویسندگان انگلیسی زبان، از او برای داستانسرایی و نثر توانگرش و خلق شخصیتهای به یادماندنی، بسیار تحسین به عمل آمده و در طول زندگیاش محبوبیت جهانی بسیاری کسب کردهاست. از آثارش میتوان، «دیوید کاپرفیلد»، «آرزوهای بزرگ»، الیور تویست و «داستان دو شهر» را نام برد.
زندگی نامه:
چارلز دیکنز در منطقهای به نام لندپورت از شهر پورتسموت در بخش همپشایر انگلستان، در خانوادهای پرجمعیت به دنیا آمد. پدرش جان دیکنز کارمند سادهٔ دفتر امور مالی نیروی دریایی بود و با وجود حقوق خوبی که دریافت میکرد به سبب ولخرجی، همیشه در تهیدستی زندگی میکرد. چارلز دو سال بیشتر نداشت که خانوادهٔ او به لندن نقل مکان کرد و او تحصیلات مقدماتی را در آنجا گذراند.
در ۱۸۲۴ چارلز دوازده ساله، هنگامی که پدر به خاطر نپرداختن اقساط وامهایش به زندان نامدار «مارشال سی» لندن افتاد، مجبور به ترک تحصیل شد. او ناچار بود در یک کارگاه رنگرزی کفش کار کند و روی بطریها برچسپ بزند. مدتی بعد مادرش را از دست داد و با ۴۰ پوندی که از مادر به ارث برد، بدهی پدر را داد و او را آزاد کرد.
دیکنز تحصیلات خود را در آکادمی «ولینگتون» و مدرسهٔ «داوسون» ادامه داد و از سال ۱۸۲۷ در دفتر وکالت مشغول به کار شد و تندنویسی را آموخت و به سرعت در کار خود پیشرفت کرد. وی در دههٔ ۳۰ با نشریات اجتماعی مختلفی همکاری میکرد که موجب آشنایی بیشتر او با معضلات اجتماعی شد. او نویسندگی را با نوشتن داستانهای کوتاه در هفتهنامهها آغاز کرد.
در سال ۱۸۳۶ با «کاترین هوگارت» سردبیر هفتهنامهٔ «ایونیگ کرونیکل» ازدواج کرد و از او دارای ده فرزند شد. او از این زندگی مشترک، ناملایمتهای بسیاری دید که در سال ۱۸۵۸ به جدایی منتهی گردید.
دیکنز در ۹ ژوئن ۱۸۷۰ بر اثر سکته قلبی درگذشت. بنابر وصیتش «مراسم تدفینی کمخرج و بسیار معمولی» برایش برگزار کردند.
از مهمترین آثار دیکنز می توان به کتاب های زیر اشاره کرد:
الیور تویست، ۱۸۳۸
نیکلاس نیکل بی، ۱۸۳۹
مغازهٔ شگفت کهنه، ۱۸۴۰
بارنابی رودج، ۱۸۴۱
سرود کریسمس ۱۸۴۳
مارتین چوزلویت، ۱۸۴۴
دامبی وپسرش، ۱۸۴۸
روزگار دشوار،۱۸۴۵
دوریت کوچک، ۱۸۵۷
داستان دوشهر، ۱۸۵۹
آرزوهای بزرگ، ۱۸۶۱
سوال: اسم این خانم نویسنده چیه؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مطمئن نیستم . آیا هریت بیچر استو ؟
مطمئن نیستم . آیا هریت بیچر استو ؟
اگه به من اخطار نمیدید مدیر محترم، باید بگم : متاسفانه جواب اشتباه ست.
همچنان منتظر پاسخ های بعدی شما هستم.[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آگاتا کریستی در سال 76 مرده. چون عکس چندان جدید به نظر نمی یاد و به این خانوم می خوره که بالای 80 داشته باشه. من می گم آگاتا کریستیه. ( ماشالا انقدر پیر شده که از رو عکس های گوگل هم نمی شه 100% مطمئن شد)
آگاتا کریستی در سال 76 مرده. چون عکس چندان جدید به نظر نمی یاد و به این خانوم می خوره که بالای 80 داشته باشه. من می گم آگاتا کریستیه. ( ماشالا انقدر پیر شده که از رو عکس های گوگل هم نمی شه 100% مطمئن شد)
جواب شما اشتباه ست
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اینم عکس جوونیاش برای راهنمایی بیشتر [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آخي اين كه مارگريت دوراسه!
جواب درسته!
من خودم با دوراس با کتاب عاشق آشنا شدم!
اما این بانوی نویسنده:
دوراس، مارگریت Duras, Marguerite بانوی رماننویس فرانسوی (1914- ) دوراس در داستاننویسی بیشتر به جنبه تحلیلی حوادث توجه دارد، حوادثی که غالباً برای زنان پیش میآید. آثار داستانی او از وحدت موضوع برخوردار است و از نظر قالب و ساختمان متنوع و تحولآمیز، چنانکه او را در ردیف نویسندگانی پیشرو قرار میدهد. مارگریت به رنجهای فردی با تیزبینی مینگرد؛ رنجهایی که بشر در میان آن ناگهان به سبب برخورد با دیگران یا با واقعهای غیرمنتظر، هشیاری خود را بازمییابد و از درون خویش و نیازهای اساسی وجود خود که تا آن زمان ارضا نشده است، آگاه میگردد.
از آثار مارگریت این رمانهاست: زندگی آرام( La Vie Tranquille (1944، سدی بر اقیانوس آرام( Un Barrage Contre le Pacifique (1950)، اسبهای کوچک تارکینیا(Les Petits Chevaux de Tarquinia (1953. نویسنده در این آثار بحرانهایی را وصف میکند که موجب آشفتگی روح بشر میشود و به فروافتادن او در عالم تنهایی که خود سقوطی ناگوارتر است، منجر میگردد.
وی در داستانهای زیر از بحرانهایی سخن میگوید که بشر را به عالم فساد میکشاند و قهرمان اصلی را به پیروی از اغواگرانی وامیدارد که مورد علاقهاش قرار گرفتهاند: مدراتو کانتابیله( Moderato Cantabile (1958، ساعت ده و نیم شب در تابستان Dix Heures et demie du soir en ete (1960)، میدان( Le Square (1964 و مانند آن.
«عاشق» اما، جايزهي کنگور را در سال 1984 نصيب نويسندهاش کرد، پرفروشترين کتاب قرن فرانسه شد و به بيش از 50 زبان دنيا ترجمه گرديد. اين كتاب به نوعي خودزندگينامه مارگريت دوراس است که در يک برش زماني از دورهي نوجوانياش، به روايت مکان- زمان و آدمهاي اطرافش ميپردازد
دوراس چندین نمایشنامه و فیلمنامه نوشته است که از همه معروفتر هیروشیما، عشق من Hiroshima, Mon Amour است در 1960. از غالب رمانهای مارگریت دوراس نیز فیلمهای سینمایی ساخته شده است.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فکر کنم آندره ژید باشه..... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فکر کنم آندره ژید باشه..... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ژيد قبلا توي اين تاپيك بوده.تازه اصلا"م اين شكلي نيست! :31:
ژيد قبلا توي اين تاپيك بوده.تازه اصلا"م اين شكلي نيست! :31:
البته هر دو کچل می باشند:31:
اما جدا قیافه اش خیلی اشناست این عکسی که گذاشتی
فاطمه بیرانوند
03-10-2008, 13:55
قیافه آمریکاییه!خوب حدس میزنم نه!!!
مقادیری راهنمایی پلیز ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
قیافه آمریکاییه!خوب حدس میزنم نه!!!
راجع به شباهت با ژيد يه جورايي درست گفتين علاوه بر كچل بودن جفتشون فرانسوين! :31:
راهنمايي دومم اين كه از بخش ادبيات بياين بيرون برين تو علوم انساني. خب ديگه خيلي راهنمايي كردم يالا كيه؟:5:
راجع به شباهت با ژيد يه جورايي درست گفتين علاوه بر كچل بودن جفتشون فرانسوين! :31:
راهنمايي دومم اين كه از بخش ادبيات بياين بيرون برين تو علوم انساني. خب ديگه خيلي راهنمايي كردم يالا كيه؟:5:
میشل فوکو هم کچل است . ایا میشل فوکو می باشد ؟:31:
آري اين ميشل فوكو مي باشه!( اه ياد دبير جغرافيمون افتادم!)
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
میشِل فوکو (زادهٔ ۱۵ اکتبر ۱۹۲۶ - درگذشتهٔ ۲۴ ژوئن ۱۹۸۳) فیلسوف، تاریخدان و متفکر معاصر فرانسوی است.
وی فرزند «آن مالاپار» و جراح متمول «پل فوکو» در ۱۵ اکتبر ۱۹۲۶ است و در ناحیه سنت موار پوآیته فرانسه به دنیا آمد. بعدها اسم خود را به میشل فوکو تغییر داد.
ميشل فوكو در سال 1984 ليسانس فلسفه خود را گرفت. كمكم به روانشناسى علاقهمند گرديد و در سال 1950 ليسانس روانشناسى دريافت كرد. علاقه او به اين رشته تا حدّى ناشى از مشكلات روحى شخصى بود.
فوكو پس از اخذ ليسانس روانشناسى به مطالعات خود در اين رشته و همينطور روان پزشكى و روانكارى ادامه داد و در سال 1952 به دريافت ديپلم "آسيبشناسى روانى" نايل شد. در اين دوران بود كه او به طور نيمه وقت در بيمارستان «سنت آن» مشغول به كار شد و همزمان در ترجمه كتاب «رؤيا و اگزيستانس» نوشته اتوبينونگر سوئيسى با دوستانش مشاركت نمود.
وى از بدو ورودش به دانشگاه "اكوال نرمال" تحت تأثير شخصيت و ديدگاه آلتوسر قرار گرفت. به طورى كه در سال 1950 به توصيه او به عضويت حزب كمونيست فرانسه درآمد. گرايشهاى ماركسيستى و علاقهمندى فوكو به كاوشهاى روانى از رهگذر بررسىهاى زبانشناسانه؛ و شكست پديدارشناسى وجودى سارتر و مرلوپونتى، او را به سوى لكان كه تحليل روانى خود را از تركيب ساختگرايى و ماركسيسم و فرويديسم سازمان داده بود، رهنمون ساخت.
از سوى ديگر فوكو با كانگيلهم از نزديك آشنا بود و تأثيرات زيادى از او پذيرفت.
فوكو پس از 1964 استاد "تاريخ نظامهاى تطبيقى انديشه" شد و چشماندازهاى نوينى در تاريخ و جامعهشناسى گشود و سرانجام در سال 1984 در اثر بيمارى ايدز درگذشت. هرچند كه او را پوچانگار و ويرانگر علوم اجتماعى لقب دادهاند، با اين حال، انديشه او بر بسيارى از رشتههاى علوم اجتماعى تأثيرات مهمى گذاشت.
از:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
p.s: هر چند به قول استاد با اين كتاب خوندنمون بايد بريم بميريم ولي هر كي مراقبت و مجازاتو نخونده هنوز در دوره ي جنيني به سر مي بره! :5:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ظاهرا مقادیری سخت می باشد . راهنمایی می کنم
نویسنده فرانسوی
لويي فردينان دتوش( يا همون سلين)... اين عكسه مال كيه؟ همه ي سلين هايي كه من ديدم زاويه هاشون محسوس تره(!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!) توهين به استاد تلقي نشه ها!
جواب درست بود
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سلین، لویی فردینان (Celine Luis Ferdinand)لویی فردینان دوشس ملقب به سلین نویسنده و پزشک فرانسوی در 27 می 1849 در محلهای در پاریس متولد شد. پدرش کارمند ساده بیمه و مادرش فروشنده توری و دانتل بود و نقص عضو داشت. انتخاب این نام مستعار حاصل تشویش و پارانویا، و همچنین نشانه ستایش او از مادربزرگش بود که بسیار دوستش میداشت؛ زن باصلابتی که الگوی او برای ترسیم بسیاری پیرزنهای دوستداشتنی اما بداخلاق در کتابهایش شد. او در حومه کوربه ووا پاریس به دنیا آمد و در مغازه دانتلفروشی مادرش در پاساژ شوآزول نزدیک پاله روایای که جای ملالانگیزی بود بزرگ شد.
سلین درسال 1914 در سوارهنظام ثبتنام کرد. طی زمان جنگ بارها مجروح شد و سردردهای مداوم از یادگارهای همیشگیاش از جنگ، تا آخر عمر همراهش بود: «همانند ترومبونها هستند که با ارکستری کامل مینوازند.» طوریکه در یکی از رمانهایش به نام شمال مینویسد: «به صداهایی که در گوشم مینوازند گوش میکنم.»
در سال 1916، شغلی را در یک شرکت بازرگانی در آفریقا پذیرفت و در همانجا بود که دچار مالاریا و اسهال مزمن شد؛ بیماریهایی که در بقیه عمر از آنها خلاصی نداشت.
در سال 1917 به پاریس بازگشت و در امتحان مرحله دوم دیپلم متوسطه شرکت کرد و این زمانی بود که برای آنری دوگرافینی (نام مستعار رائول مارکی) کار میکرد؛ کسی که الگوی اصلی شخصیت کورسیال دپریوس، دلقک تراژیک کتاب "مرگ قسطی" بوده است.
سلین در شهر رن پزشکی میخواند و با ادیت فوله ازدواج کرد که دختر مدیر دانشکده پزشکی بود (1919). او از اولین ازدواج خود صاحب دختری به نام کولت شد (1920) و سرانجام به درجه دکتری رسید (1924). حرفه ادبی سلین به طور غیرمستقیم در سال 1924 با انتشار پایاننامه دکتریش، با عنوان "زندگی و آثار فیلیپ اینیاس زملوایس" آغاز شد. دکتر زملوایس پیشتاز گمنام پیشگیری از بیماری عفونت و تب زایمان از طریق شیوههای مامایی استریل بود.
در جنگ جهانی دوم به عنوان یک پزشک داوطلب مدتی در جنگ بود. اواسط جنگ به خاطر مقالاتش درمورد یهودیان او را ضد یهود و فاشیست میخواندند (که در آن زمان آندره ژید در دفاع از او گفت: هدف سلین مسخره کردن نژادپرستیست). به این خاطر در آن زمان به برلین مهاجرت کرد و با این کار خود از طرف دولت فرانسه به خیانتکاری محکوم شد. در برلین به خاطر اهانت به هیتلر دستگیر شد و به جزیرهای در دریای بالتیک تبعید شد. در سال 1951 طی اتفاقاتی از اتهامات خویش تبرئه شد و به فرانسه بازگشت.
اندیشههای سیاسی او از زمان سفرش به شوروی برای اجرای بالههایش در تئاتر مارینسکی لنینگراد، شکل گرفت که مخالفت خود را با حزب کومونیست در کتاب "مئالکوپا" (1937) رسماً اعلام کرد.
قبل از آن در سال 1932 با انتشار اولین رمان خود با نام "سفر به انتهای شب" در میان ادبیات جهان جایی برای خویش باز کرده بود. این داستان، زندگی نویسنده را از سال 1913 تا 1932 فرا میگیرد که در آن اتفاقاتی که در این سالها، در زمان بین جنگهای جهانی اول و دوم برای وی رخ داده را از زبان "فردینان باردومو" جوان تقریبا 20 ساله نقل میکند. به گمان سلین، نوشتن وسیله خوبی بود که یک پزشک تنگدست اما دارای استعداد نویسندگی میتوانست با آن درآمدی اضافی کسب کند، و همچنین کارکردی ضروری داشت که از طریقش میتوانست ذخیره خشمی را که در او نهفته بود، تخلیه کند. او تفکرات ضد جنگش را در اکثر آثارش به نگارش درآورده است. بهغیر از "مصاحبهی خیالی با پروفسور وی" (1955) در تمام داستانهایش شخصیت اول داستان، نام و قسمتی از زندگی او را یدک میکشد. او در کارهایش از زبانهای محلی و ساده استفاده میکرد و در بیشتر نوشتههایش از جنگ، استعمار و زندگی کابوسوار شهری انتقاد میکند.
در رمان دومش "مرگ قسطی" (1936) به بیانی هر چند اغراقآمیز به شرح دوران کودکیاش در آن پاساژ که با گاز روشن میشد، به اولین سالهای تحصیلش، به شروع آموزش بازرگانی، به اقامتش در یک مدرسه شبانهروزی در انگلیس و سرانجام به خدمتش در سوارهنظام میپردازد.
سلین دههی پایانی عمرش را در منطقهای در اطراف پاریس سپری کرد. در آن زمان انتشارات گالیمار ابتدا با چاپ کتابهای او مخالفت میکرد. اما سرانجام چاپ کتابهای "داستانهای پریان برای زمانهای دیگر" (1954_1952) و "قلعه به قلعه" (1957) توسط این ناشر، سلین و آثارش را برای ادبیات فرانسه و جهان یادآوری کرد.
سلین در اول جولای 1961درگذشت.
از کارهای دیگر او میتوان به آثاری چون "دستهی خیمهشببازی"، " داستانهای پریان"، "جنگ" (1952)، "کوشک به کوشک" (1957) و "شمال" (1960) اشاره کرد.
سلین همه عمر، پزشک فقرا باقی ماند. چهره این پزشک خیر و باوجدان (هر چند کج خلق) که حیوانات و کودکان را دوست میداشت و با بیماران تنگدستش با مهربانی رفتار میکرد، تضاد آشکاری با نویسنده آدمگریزی دارد که صفحات کتابهای قطور و ادعانامههای سیاسیاش پر از زهر و نیش است. با این همه در همین کتابها نگرانی عمیقی برای بشریت نهفته است.
در کتابهای سلین خشونت و تندزبانی نمود لفظی ترس وسواسآمیز او از خشونت و همچنین جاذبهای است که انهدام برای او دارد. همانطور که در مصاحبهای گفته است: در کتابهای او به نوعی به وجدان خواننده تجاوز میشود. این شاید یکی از نشانههای ویژه سبک سلین باشد که رفتارش با خواننده عمدتاً به هزل متکی است.
لویی فردینان سلین شاید تلخترین نویسندهی فرانسه باشد و جزو تلخترینها، در دنیا.
از جمله عقاید زبانی او اینهاست: «... من همانطوری مینویسم که حرف میزنم، بدون هیچ شگرد و ادا و اصولی ... همهی تقلایی که میکنم برای این است که به همان زبانی بنویسیم که با آن حرف میزنم... به نظر من این تنها شیوهی بیان حس و عاطفه است.» و شیوهی بیان او: «من همانطوری مینویسم که حس میکنم... ازم خرده میگیرند که بد دهنام، زبان بیادبانه دارم... از بیرحمی و خشونت دایمی (کتابهایم) انتقاد میکنند... چه کنم؟ این دنیا ذاتاش را عوض کند، من هم سبکام را عوض می کنم.»
سلین در ادبیات ایران چندان مشهور نیست و ظاهراً اولین بار که در مطبوعات ایران حرفی از سلین به میان آمده از زبان جلال آل احمد در کتاب ارزشیابی شتابزده در سال 1343 است که در یک گفتگوی دراز در تاثیرپذیری خود از سلین و نفی تاثیرپذیری اش از کافکا چنین می گوید: «بیگانه کامو بیاعتناست و بهتزده در حالی که مدیر مدرسه من سخت با اعتنا است و کلافه... من بهترین نوعش را به شما توصیه میکنم بخوانید. آقای لویی فردینان سلین فرانسوی. من در مدیر مدرسه از او اثر گرفتم، او کتابی داره به اسم سفری به آخر شب، این کتاب به نظر من شاهکار ادبیات فرانسه است.»
آندره ژید در مورد کارهای سلین میگوید: «این واقعاً چیزی نیست که او ترسیم میکند، بلکه فقط یک توهم است که واقعیت را برمیانگیزد.»
آلن رب گریه او را بزرگترین نویسندهی بین دو جنگ میداند و میگوید که تجربههای خویش را در سبک، مدیون نوشتههای اوست.
آنتونی برجیس وی را نویسندهای چیرهدست و صاحبِ هذیانیترین سبک قرن بیستم میداند و نویسندگان متعددی او را همپایهی بزرگانی چون جویس، پروست، فالکنر و کافکا میدانند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از نويسنده هاي آمريكاي جنوبي دقيق تر بگم مكزيك...
آسون شد . همين يك مكزيكي معروف را داريم. اما من همه اش فكر مي كردم بايد ايراني باشه
کارلوس فوئنتس
در سال 1928 متولد شد. نویسندهی مکزیکی و یکی از معروفترین و شناختهشدهترین نویسندگان و رماننویسان اسپانیایی زبان جهان. فوئنتس ادبیات معاصر امریکای لاتین را تحت تأثیر قرار داده است. کارهایش به صورت گستردهای به زبان انگلیسی و دیگر زبانها ترجمه شده است.
زندگینامه: فوئنتس در شهر پاناما متولد شد. والدینش دیپلماتهایی مکزیکی بودند. در دوران کودکی در کویتو، مونتهویدئو، ریو دو ژانیرو، واشینگتن، سانتیاگو و بوینوسآیرس زندگی کرد. در دوران نوجوانی به مکزیک برگشت؛ جایی که تا سال 1965 در آنجا زندگی کرده بود.
با دنبالهروی از والدینش در سال 1965 یک دیپلمات شد و در لندن، پاریس و دیگر پایتختها خدمت کرد. وی همچنین در دانشگاههای برون، پرینستون، هاروارد، پن، کلمبیا و کمبریج تدریس کرده است و در حال حاضر در دانشگاه برون تدریس میکند.
پسر کارلوس فوئنتس، لموس در سال 1999 در سن 25 سالگی از عارضهی هموفیلیا درگذشت. دختر وی در سال 2005 در سن 29 سالگی درگذشت.
کتابها
اولین رمان فوئنتس « La region mas transparente » وقتی 28 ساله بود منتشر شد که یک رمان کلاسیک معاصر است. این رمان جزو نخستین رمانها و از پیشگامان بود، نه فقط در نثر بلکه به عنوان دارا بودن اثر کاریزماتیک یک کلانشهر، مکزیکو سیتی به عنوان کاراکتر اصلی است.
رمانهای دههی 1960، « آئورا » و «لا مورته دی آرتمیو کروز» به طور عمدهای دلالت بر کاربرد شیوهی آزمایشی روایت(نریشن) مدرن، (از جمله فرم دوم شخص) برای وارسی جامعه، هویت و تاریخ دارند.
وی جایزهی ملی ادبی مکزیک را برای کتاب «ارکیده زیر مهتاب» برده است. چهارده عنوان از رمانهایش در ایالات متحده منتشر شده است. بر اساس یکی از بهترین کتابهایش «بیگانهی قدیمی» فیلمی با شرکت ستارگانی چون گریگوری پک، جین فندا و جیمی اسمیت ساخته شد.
فوئنتس به صورت مرتب مقالاتی فرهنگی، سیاسی برای روزنامهی اسپانیایی زبان «ال پاییس» مینویسد. وی یک منتقد سختگیر علیه آنچه وی فرهنگ و اقتصاد امپریالیسم میداند است، مخصوصاًً در توجه به امریکای لاتین.
در سال 1999 مدال افتخار بلیزاریو دومینکوئز را دریافت کرد.
فوئنتس در بیشتر رمانها و مقالاتش هویت فرهنگی - تاریخی امریکای لاتین مخصوصاً مکزیک را بررسی کرده است. اما وی میگوید جستجو برای هویت ملی در رمانهایش مدت زمان زیادی ادامه نخواهد یافت، «در حال حاضر بیش از سی نویسندهی مکزیکی وجود دارند که رمانهای خوبی مینویسند. در حالی که حتی کلمهای از مکزیک در آنها ذکر نمیشود...» فوئنتس میگوید «امروزه آزادی کاملی در نویسندگی در مکزیک وجود دارد که به علت آن لازم نیست مسئلهای تحت عنوان هویت مکزیکی را بررسی کنیم. میدانید چرا؟ چون ما هویت داریم... ما میدانیم که کی هستیم. ما میدانیم یک مکزیکی به چه معناست. در حال حاضر مشکل کشف کردن تفاوتهاست – نه هویت بلکه تفاوت: تفاوتهای جنسی، تفاوتهای مذهبی، تفاوتهای سیاسی، تفاوتهای اخلاقی، تفاوتهای زیباشناسی و...»
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
p.s: پنج صفحه ي اولي كه از استاد خوندم بي اغراق تو يه جور شبهه جذبه خوندم! حتما بخونينش...
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
عکس مورد نظر مربوط به یک شاعر ایرانی است
فاطمه بیرانوند
17-10-2008, 19:23
سیاوش کسرایی آیا؟
بله درسته
سیاوش کَسرایی (۵ اسفند ۱۳۰۵ هشت بهشت اصفهان - ۱۹ بهمن ۱۳۷۴ وین) از شاعران و فعالان سیاسی معاصر ایران است.
سیاوش کسرایی زاده ۱۳۰۵ در اصفهان است. وی سرودن شعر را از جوانی آغاز کرد. شاهکار او منظومه آرش کمانگیر است. وی از شاگردان نیما بود که به او وفادار ماند.ضمن آنکه سالیان دراز در حزب توده فعال بود و در کنار شعر به مسایل سیاسی نیز میپرداخت. به همین دلیل گروهی او را شاعری مردمی مینامیدند. بسیار زود به همراه خانواده اش به پایتخت آمد. او در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران درس خواند و علاوه بر فعالیتهای ادبی و سرودن شعر، عمری را به تکاپوهای سیاسی (حزب توده ایران) گذراند. اما سرانجام، ناگزیر از مهاجرت شد و دوازده سال پایانی زندگی اش را ابتدا در کابل و سپس در مسکو بسر برد. وی سالهای پایانی عمر خویش را دور از کشور خود و در تبعید در اتریش و شوروی گذراند؛ وی در سال ۱۳۷۴ به دلیل بیماری قلبی در وین، پایتخت اتریش در سن ۶۹ سالگی بر اثر بیماری ذات الریه زندگی را بدرود گفت و در گورستان مرکزی وین (بخش هنرمندان) به خاک سپرده شد.
در میان اشعار وی منظومه آرش کمانگیر از لحاظ اجتماعی و به سبک حماسه سرایی و شعر غزل برای درخت از لحاظ سبک و محتوا درخشش خاصی دارند.
فاطمه بیرانوند
22-10-2008, 18:35
C:\Documents and Settings\ARASH\My Documents\My Pictures\ننن.jpg
فاطمه بیرانوند
24-10-2008, 20:19
file:///C:/Documents%20and%20Settings/ARASH/Desktop/images%5B12%5D.jpg
file:///C:/Documents%20and%20Settings/ARASH/Desktop/images%5B12%5D.jpg
براي آپلود عكسا:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خوب بچه ها اگه کسی تمایل داره عکس بعدی را داوطلب بذاره فاطمه جان گفتند این بار با مشکل مواجه شدن
با اجازه ما دست به کار شدیم.... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فاطمه بیرانوند
31-10-2008, 18:34
هر کی میدونه زود بگه!:5:
من میدونم ولی چون با آپلود عکس مشکل دارم نمیگم!:19:
نزدیکه حوصله ام سر بره!!!!!:31:
هر کی میدونه زود بگه!:5:
من میدونم ولی چون با آپلود عکس مشکل دارم نمیگم!:19:
نزدیکه حوصله ام سر بره!!!!!:31:
به حال تو كه فرقي نداره اين عكس يا يكي ديگه! :31: از سيبيلش كه بر مي ياد از نوادگان دودمان نيچه-تواين باشه!
خب فکر می کنم بهتر باشه مقادیری راهنمایی کنم... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
این نویسنده انگلیسی دوره ویکتوریا هستش ...نوشته هاش هم بیشتر ناتورالیسم و طبیعت گراست....شعر هم می گفته....
توماس هاردی ?
بلی بلی.... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
توماس هاردی
توماس هاردی (١۸٤٠ - ۱٩٢۸) درحوالی دورچستر(Dorchester) زاده شد، در آن خطه از جنوب غربی انگلستان که مُقدَّر بود ناحیه ی وسکس (Wessex) در رُمان هایش را بنا نهد. تا سن پانزده سالگی، او در مدارس محلی حضور یافت و در همین زمان به عنوان کارآموز یک معمار برگزیده شد و به مدت شش سال با وی همکاری نمود. در سال ۱۸٦١، برای ادامه ی تحصیل و نیز کارورزی در زمینه ی معماری به لندن رفت. در همین زمان، تحصیلات ِ عمومی خود را به شکل غیر رسمی و از طریق مطالعه ای غیرمنظم که او را بیش از پیش هم به داستان و هم به شعر علاقه مند می کرد تکمیل می نمود. پس از نخستین کوشش ها در راه ِ نگاشتن داستان کوتاه و شعر، تصمیم گرفت به داستان نویسی بپردازد. بنا به توصیه ی جرج مردیث (George Meredith)، ناشران نخستین رمان وی را در سال ١۸٦۸ رد کردند، و خودِ مردیث، به هر تقدیر، به هاردی توصیه کرد که رمانی دیگر بنویسد. حاصل کار "علاج های نومیدانه" (Desperate Remedies) شد که در سال ۱٨٧۱ و بدون نام نویسنده منتشر گردید و سالی پس از آن نیز نخستین موفقیت راستین وی (که به همان صورتِ ناشناس منتشر شد) "به زیر درخت جنگل سبز" (Under the Greenwood Tree) پدیدار گشت. حرفه ی رمان نویسی برای هاردی دیگر به خوبی سر و شکل یافته بود؛ وی حرفه ی معماری را به کناری نهاد و به نوشتن سلسله ای از رمان ها پرداخت که به رمان ِ "جودِ تاریک" (Jude the Obscure) در سال ١۸٩٦ انجامید.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
انسان ها در آثار هاردی مسلطِ بر سرنوشت خویش نیستند بلکه دراختیار ِ نیروهای بی تفاوتی هستند که اعمال و روابط آنها با دیگران را رقم می زنند؛ با این حال، آنها می توانند ار طریق ِ تاب آوردن به مرتبه ای والا و از راهِ قدرت ِ صرف ِ شخصیتی به قهرمان مَنِشی (heroism) دست یابند.خودِ هاردی مُنکر بدبینی اش بود و خود را یک بهبود باور (meliorist) می نامید، بهبود باور شخصی است معتقد به این امر که جهان می تواند به مددِ تلاش آدمی به مکانی بهتر مبدل شود. اما نشان ِ چندانی از "بهبود باوری" در هیچ یک از آثار وی اعم از مهم ترین رمان های او و اشعار تغزلی اش - که در آنها بسیاری از نگرش ها، تصورها و موقعیت های مطلوبش یافت می شود - به چشم نمی خورده. شماری از شعرهای وی حکایات منظومی هستند که کژروی ِ تقدیر و تصادف های طعنه آمیز یا مصیبت بار را به نمایش می گذراند. ولی بهترین شعرهای او از این حالت ِ ذهنی فراتر می روند تا با متانتی خموشانه و احساسی از اندوه باری ِ به دقت مهار شده، عرضه گر ِ برخی جنبه های حُزن، پشیمانی، خُسران و تلخ کامی ِ انسان باشند که همواره در موقعیت هایی بخصوص و کاملا ً واقعیت یافته نقش می بندند .
به هر ترتیب، هاردی امروزه نه فقط به سبب رمان های بی بدیلش که به خاطر ِ شعرهایی هنرورانه و آکنده از ژرف بینی نیز ازمهمترین میراث داران ادبیات انگلیسی محسوب می شود. در شعر او نیز مانند سلف ویکتوریایی وی، اِی. ای. هوسمن (A. E. Housman) نوعی اندیشه ی اپیکوری – خیامی به چشم می خورد که بیشتر بر تألمات و دشواری های هستی و بی سرانجامی آن تأکید دارد. نباید از نظر دور داشت که ادوارد فیتزجرالد نیز در همین دوره رباعیات خیام را به انگلیسی بر می گرداند. هاردی در شعری تحت عنوان ِ "بخت" (Hap)، این گونه می سراید:
" خدایی کینه شاد هم اگر
مرا از اوج آسمان
می خواند و می خندید که:
"هان، ای تو، موجودَکِ رنجیده حال
هشدار که غم تو مرا مایه ی سرمستی است
و زیان ِعشق ِ تو سودِ نفرتِ من."
پس آنگاه من تاب می آوردم
می پیچیدم سخت به خود و جان می دادم
خشکیده تن از احساس ِ خشمی به ناحق
نیم آسوده که وجودی
با- زورمندانگی- تر از من
مرا به سرشکی که افشاندم
خوش تر داشته و کیفر داده است.
اما چنین نیست..."
شعری که در این جا از وی ترجمه شده نیز، نشان دهنده ی همین نظرگاه وی درقبال سرنوشت و زندگی ست. عنصر تصادفِ صرف (crass casualty) سرنوشت آدمیان را تعیین می کند، و آن دو تن که می توانستند در می خانه ای یکدیگر را به صرف یک نوشیدنی دعوت کنند و همکلام شوند، در جنگی به کشتن یددیگر روی می آورند.
مرد ی كه او كشت
مترجم: مینا جلالی فراهانی
اگر من و او در مسافر خانه ای قدیمی و كهن
همدیگر را میدیدیم،
می نشستیم و به چند پیمانه
لبی تر می كردیم!
اما آراسته چون سربازی پیاده،
و چهره در چهره هم خیره،
به او شلیك كردم، همان گونه كه او به من،
و در جا كشتمش.
من او را با گلوله ای كشتم،چرا كه
چرا كه دشمن من بود،
فقط همین: او دشمن راه من بود،
به اندازه ی كافی واضح است، اگرچه
شاید، بی درنگ انگاشته بود كه
در ارتش ثبت نام كند درست مانند من
چون بیكار بود و لوازم كارش را فروخته بود
دلیل دیگری وجود نداشت.
آری؛ جنگ چیز عجیب و غریبی ست!
تو كسی را به گلوله میزنی
كه اگر در كافه ای میدیدی اش، مهمانش می كردی،
و یا به نیم سكه ای كمكش.
MaaRyaaMi
06-11-2008, 10:22
خوب ایندفه ما دست به سر کار شدیم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اگه تکراریه بگین:31:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خوب ایندفه ما دست به سر کار شدیم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اگه تکراریه بگین:31:
بله دوست عزیز تکراریه....البته فکر کنم نوبت مگ مگ عزیزه که عکس بذاره ..... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
MaaRyaaMi
06-11-2008, 20:31
بله دوست عزیز تکراریه....البته فکر کنم نوبت مگ مگ عزیزه که عکس بذاره ..... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مرسی عزیزم که گفتی:40:
شرمنده من قبلش سرچ کردم چیزی نیومد وگرنه نمیزاشتم:20:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ببخشید بابت تاخیر
تصویر مربوط به یک نویسنده است
MaaRyaaMi
18-11-2008, 12:03
راهنمایی...؟؟!
MaaRyaaMi
18-11-2008, 16:31
هاینریش بل ؟؟؟[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بله درسته
هاینریش تئودور بل (به آلمانی: Heinrich Theodor Böll) (۲۱ دسامبر ۱۹۱۷ - ۱۶ ژوئیه ۱۹۸۵) نویسنده آلمانی و برنده جایزه نوبل ادبی است. بیشتر آثار او به جنگ (به خصوص جنگ جهانی دوم) و آثار پس از آن میپردازد.
زندگی نامه
هاینریش بل ۲۱ دسامبر ۱۹۱۷ در شهر کلن به دنیا آمد. در بیست سالگی پس از اخذ دیپلم در یک کتابفروشی مشغول به کار شد اما سال بعد از آن همزمان با آغاز جنگ جهانی دوم به خدمت سربازی فراخوانده شد و تا سال ۱۹۴۵ را در جبهههای جنگ به سربرد. بیشتر دوران خدمت سربازی او در جبهههای شرق آلمان بود و در پایان جنگ هم به حبهه فرانسه اعزام شد که در آنجا برای چندین ماه به اسارت متفقین درآمد.
اودر سال ۱۹۴۲ با آن ماری سش ازدواج کرد که اولین فرزند آنها، به نام کرسیتف، در سال ۱۹۴۵ بر اثر بیماری از دنیا رفت. پس از جنگ به تحصیل در رشته زبان و ادبیات آلمانی پرداخت. در این زمان برای تأمین خرج تحصیل و زندگی در مغازه نجاری برادرش کار میکرد. در سال ۱۹۵۰ به عنوان مسئول سرشماری آپارتمانها و ساختمانها در اداره آمار مشغول به کار شد.
در سال ۱۹۴۷ اولین داستانهای خود را به چاپ رسانید و با چاپ داستان قطار به موقع رسید، در سال ۱۹۴۹، به شهرت رسید. و در سال ۱۹۵۱ با برنده شدن در جایزه ادبی گروه ۴۷ برای داستان گوسفند سیاه موفق به دریافت اولین جایزه ادبی خود شد. در ۱۹۵۶ به ایرلند سفر کرد تا سال بعد کتاب یادداشتهای روزانه ایرلند را به چاپ برساند.
در سال ۱۹۶۵ به حزب دموکرات مسیحی پیوست و در ۱۹۷۱ ریاست انجمن قلم آلمان را به عهده گرفت. او همچنین تا سال ۱۹۷۴ ریاست انجمن بین المللی قلم را پذیرفت. او در سال ۱۹۷۲ توانست به عنوان دومین آلمانی، بعد از توماس مان، جایزه ادبی نوبل را از آن خود کند.
هاینریش بل خروج خود و همسرش را از کلیسای کاتولیک، در سال ۱۹۷۶، اعلام کرد. او در ۱۶ ژوئیه ۱۹۸۵ از دنیا رفت و جسد او در نزدیکی زادگاهش به خاک سپرده شد.
MaaRyaaMi
25-11-2008, 10:14
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تصویر مربوط به یه شاعره...
این تاپیک چرا خوابه؟
یه راهنمایی پلیــز [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
MaaRyaaMi
01-12-2008, 19:18
این تاپیک چرا خوابه؟
یه راهنمایی پلیــز [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ایشون سال 70 فوت کردن ...دانشگاه تهران هم درس میخوندن
مرسی راهنمایی!
مهرداد اوستا
MaaRyaaMi
01-12-2008, 22:29
مهرداد اوستا
بله درسته :10:
مهرداد اوستا (محمد رضا رحماني) شاعر و نويسنده ي معاصر در17 ارديبهشت سال 1308 شمسي در خانواده اي اهل شعر در شهر `بروجرد` به دنيا آمد. پدر مادرش `حاج دوخا محمد` متخلص به `رعنا` شاعري بسيار خوش ذوق و توانا بود .
سخاوتمندي حاتم گونه ي او باعث شد تا در سن 3 سالگي با بخشيدن لباس تن خود به يکي از کودکان همسن و سالش تحير همگان را برانگيزد.
در 10 سالگي با سرودن شعر- آنهم موزون و مقفي- مورد تشويق يکي از آموزگارانش قرار گرفت، گوئي خود نيز به استعداد شگرف خويش واقف بود، زيرا در 12 سالگي شهر بروجرد را براي خود کوچک ديد و راه تهران را پيش گرفت و تا پايان عمرپر بارش در اين شهر اقامت گزيد.
پس از سپري کردن دوره دبيرستان، ضمن تدريس در مدارس و دبيرستانها، تحصيلات آکادميک خويش را تا اخذ مدرک فوق ليسانس در رشته فلسفه ادامه داد و به دليل اندوخته هاي خارق العاده ذهني اش در زمينه ادبيات و علوم انساني در سن 25 سالگي بعنوان جوانترين استاد جذب دانشگاه شد و در سن 30 سالگي به عضويت شورائي درآمد که رساله دکتراي دانشجويان دوره دکتري ادبيات فارسي را تأئيد يا رد مي نمود.
مطالعه شبانه روزي وي باعث گرديد در مدت کوتاهي بر ادبيات فارسي، عرب و بطور کلي ادبيات جهان تسلط کامل پيدا کند و بعنوان يکي از سخنرانان برنامه `مرزهاي دانش` راديو، که در آن زمان از وزين ترين برنامه هاي راديوئي بود در کنار اساتيد بزرگي همچون `محيط طباطبائي` و `ضيأالدين سجادي` به سخنراني بپردازد.
اين اديب گرانقدر و شاعر بزرگ با آنکه در همه زمينه هاي شعري قدرت خويش را به نمايش مي گذاشت، اما به قصيده بيشتر از ساير انواع شعر عشق مي ورزيد و به حق لقب بزرگترين قصيده سراي معاصر بعد از ملک الشعراي بهار را از آن خود ساخت.
او با تصحيح `ديوان سلمان ساوجي` در سن 22 سالگي و انتشار نخستين مجموعه شعر خود با نام `از کاروان
رفته` تحسين بسياري از صاحبنظران را نسبت به خود برانگيخت.
در سال 1327 همزمان با ورود به دانشگاه تهران به استخدام آموزش و پرورش درآمد و به عنوان مسئول سامان دادن به کتابخانه هاي موجود و مقالات و کتب ادبي اين وزارتخانه و نيز دبير در چندين دبيرستان تهران به فعاليت پرداخت. در سال 1330 با کسب مدرک کارشناسي به ادامه ي تحصيل رشته ي فلسفه در دانشگاه تهران پرداخت.
استاد اوستا ضمن تدريس در دانشگاه تهران سفرهاي متعددي را به کشورهاي مختلف انجام داد و آثار و اشعار ارزشمندي از خود بر جاي نهاد. سرانجام در سال 1370 در سن 62 سالگي در اثر عارضه قلبي در گذشت و پيکر وي در قطعه مشاهير ادب و هنر ايران در تهران به خاک سپرده شد.
ويژگي سخن
سبک اوستا به شيوهي شعراي خراساني و بيشتر به ناصرخسرو، خاقاني و مسعود سعد نزديک است. در انديشههاي شاعرانهاش غالباً دقايق فلسفي و تفکرات حکيمانه را ميپروراند و به فلسفه نسبي نزديک ميشود. او معتقد است که «يک هنرمند بايد فرزند زمان خود باشد و اگر احياناً خود نيازمنديهاي زيادي از نظر مادي ندارد بايد آنقدر روحيهي حساس و تأثيرپذيري داشته باشد که دردها و نيازمنديهاي اکثريت مردم را درک کند و آينهي گوياي رنج و شادي مردم زمان باشد».
معرفي آثار
1. تصحيح ديوان سلمان ساوجي
2. تصحيح دو رساله از خيام، «رسالهي وجود» و «نوروزنامه»، با شرح حال خيام
3. کتاب فلسفه و منطق و روانشناسي براي دبيرستانيها
4. از کاروان رفته- مجموعهي شعر
5. شراب خانگي، ترس محتسب خورده
6. حماسهي آرش
7. پاليزبان- مجموعهي نثر، داستان
8. امام، حماسهاي ديگر
استاد اوستا بيش از 40 اثر تحقيقي و يا تأليفي در زمينه ادبيات و هنر از خود به يادگار گذاشته که بيش از 20 اثر آن در زمان حيات ايشان وبقيه بعداً منتشر شده است.
"راما" (در شعر)، "پاليزان" و "از امروز تا هرگز" (در نثر داستاني)، "تيرانا" (در نثر انتقادي)، "عقل و اشراق" (در فلسفه)، "انديشه فلاسفه شرق و غرب"، "روش تحقيق در دستور زبان و شيوه نگارش فارسي"، "رساله اي در فلسفه، منطق، روانشناسي واخلاق"، "روش تحقيق درزيباشناسي" و "نقد و بررسي افسانه هاي ملل" (در چندين جلد)، "منطق کلام حافظ" و "منطق کلام فردوسي"، "منطق کلمات"، "منطق حماسي مهابرات"، "نقد وبررسي آثار سنائي"، "تصحيح کليات شيخ سعدي"، "تصحيح ديوان ابوسعيد ابوالخير"، "تحليل نوروز نامه و رساله وجود حکيم عمر خيام نيشابوري"، "تحليل فلسفي و علمي پيرامون اصول اديان"، "لحن شناسي پيرامون آثار و افکار بزرگان سخن ايران"، "روش تحقيق در تاريخ هنر"، "تصحيح مجدد ديوان سلمان ساوجي"، "روش تحقيق در تحولات فکري و فلسفي در اروپا و آسيا"، "سير مکاتب هنري در ايران"، "هدف هنر در شرق و هدف آن در اروپا"، "مکاتب هنري در شرق"، "مکاتب هنري در اروپا"، "مکاتب فلسفي در اروپا"، "مکاتب فلسفي درآسيا"، "هدف نهائي در شرق و غرب"، "کارنامه شعر معاصر"، "کارنامه نثر معاصر" و "تأثير ادبيات ايران بر ادبيات جهان" (در تحقيق)، "اشک وسرنوشت" (تأليف) ميباشند.
با من بگو تا کيستي, مهري؟ بگو, ماهي؟ بگو
خوابي؟ خيالي؟ چيستي؟ اشکي؟ بگو، آهي؟ بگو
راندم چو از مهرت سخن گفتي بسوز و دم مزن
ديگر بگو از جان من, جانا چه ميخواهي؟ بگو
گيرم نميگيري دگر, زآشفته ي عشقت خبر
بر حال من گاهي نگر, با من سخن گاهي بگو
اي گل پي هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گويي که دانم, پس مرو، گر آگه از راهي بگو
غمخوار دل اي مي نيي, از درد من آگه نيي
ولله نيي, بالله نيي, از دردم آگاهي بگو
بر خلوت دل سرزده يک ره درآ ساغر زده
آخر نگويي سرزده, از من چه کوتاهي بگو؟
من عاشق تنهاييام سرگشته شيداييام
ديوانهاي رسواييام, تو هرچه ميخواهي بگو
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
MaaRyaaMi
02-12-2008, 22:05
کارین جان یکم راهنمائی پلیز!
کارین جان یکم راهنمائی پلیز!
خانم نویسنده ی برنده ی جایزه نوبل!
bidastar
02-12-2008, 23:43
" دوریس لسینگ "
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دوریس می تیلور با نام ادبی دوریس لسینگ ، نویسنده ی انگلیسی که امسال نوبل ادبیات را برد به معنای واقعی کلمه نویسنده ای کلاسیک است. او که در سال پر ماجرای 1919 و در میان غوغای مشروطه خواهان و قرارداد مشهور استخراج نفت در ایران که به تاسیس شرکت نفت ایران و انگلیس منجر شد از پدر و مادری انگلیسی در کرمانشاه ایران متولد شد
سال های کودکی را در مستعمرات انگلیس در افریقا گذرانده است.آثار او شامل حوزه های مختلفی از داستان های اجتماعی و رمانتیک گرفته تا داستان های سیاسی و علمی تخیلی می شود و ویژگی عمده ی آثار او جندلایگی شخصیت زنانی است که سوژه ی این داستان ها قرار گرفته اند.
او در 88 سالگی هنوز با علاقه به نوشتن ادامه می دهد و در کارنامه اش 74 کتاب تا به امروز در قالب های مختلف داستان کوتاه، رمان، نمایشنامه، مجموعه مقاله و شعر به چشم می خورد . با این همه لسینگ عمده شهرت خود را مدیون داستان نویسی است.
لسینگ در طول دوران کاری خود دو بار شعر منتشر کرده است نخست مجموعه ای با عنوان چهارده شعر که در دهه ی 50 با تیراژ محدود در انگلستان منتشر شد و اشعار ابتدایی لسینگ در قالب هایی مثل سانت را در بر می گیرد و دیگری مجموعه ای مشترک با دو شاعر دیگر به نام های هربرت توییگر و تی اچ بنسون است که در سال 2002 توسط انتشارات پوییتیک پیشنس در انگلیس به چاپ رسید و یک بخش از آن تحت عنوان «قلب ها و لباس های باشگاهی» به 7 شعر از لسینگ اختصاص دارد.این مجموعه به صورتی ابتکاری طراحی شده است به این معنی که هر شعر آن پشت یکی از کارت های ورق بازی چاپ شده اند. لسینگ در مقدمه ی این مجموعه درباره ی چرایی شرکت کردن در آن می نویسد:« من راه های ابتکاری رساندن اثر به دست مردم را دوست دارم. این ایده خیلی ساده مرا اغوا کرد و نتوانستم مقاومت کنم» یکی از شعر های این مجموعه را همراه با متن انگلیسی در ادامه خواهید خواند.
کتاب شناسی دوریس لسینگ به زبان فارسی
کتاب ها
دری که می خواند (نمایشنامه) ، ترجمه هوشنگ حسامی ، نشر تجربه ، 1379
علف ها آواز می خوانند (داستان) ، مترجم آذر کریمی، نشر آذربد، 1379
چال مورچه (داستان) مترجم ضیاءالدین ترابی، انتشارات سوره مهر، دردست انتشار
مقالات
طرحهایی از بوهمیا (نقدی بر آثار ویرجینیا وولف) ؛ ترجمه خجسته کیهان ، بخارا ،شماره 56 ، پاییز 1385:، صفحه های 236 – 240
درباره ی آثار
گفت و گو با دوریس لسینگ ،ماهنامه کلک، شماره 41، (مرداد 1372): صفحه 187
زنانی که به گذشته وفادارند، نوشته لیندا اسکات؛ ترجمه میترا لطفیشمیرانی ، روزنامه همشهری، 24 مهر 1381
حضور و غیاب کتابهای مرده، نویسنده دووایت گارنر؛ ترجمه میترا لطفیشمیرانی، روزنامه همشهری، 26 مهر 1381
داستان های کوتاه
درود بر ایساک بابل – مترجم اسدالله امرایی – ماهنامه نافه – شماره 10 – دی و بهمن و اسفند 1379 صفحه 37
دردسر – مترجم علیرضا جباری – ماهنامه کلک – شماره 3 – پیاپی 123 – صفحه 54
منبع: kargah.blogspot.com
پیشنهاد می کنم یکی از دوستان عکس بعدی رو داوطلبانه بذارن که تاپیک نخوابه! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مرسی [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
bidastar
11-12-2008, 14:57
یه عکس راحت میذارم که دوستان زود جواب بدن و تاپیک نخوابه
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
MaaRyaaMi
11-12-2008, 16:08
میشه یه کوچولو راهنمائی ؟
bidastar
12-12-2008, 00:44
نباید واسه کاربرای فعال ادبیات سخت باشه...
کمی بیشتر از یه کوچولو راهنمایی میکنم :
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت
MaaRyaaMi
12-12-2008, 10:53
خوب دیگه من عکسشونو ندیده بودم تا به حال !
حمید مصدق :)
bidastar
12-12-2008, 17:46
حمید مصدق به سال 1318 در شهرستان شهر رضا به دنیا آمد و پس ازطی دوره ابتدایی و متوسطه وارد دانشکده حقوق و اقتصاد تهران شد و با اخذ مدرک لیسانس در سال 1348 در موسسه اقتصادی به عنوان محقق کار مشغول شد . در سال 1350 پس از گذراندن دوره فوق لیسانس در دانشکده حقوق دانشگاه تهران به عضویت هئیت علمی دانشگاه درآمد و به عنوان استادیار به تدریس پرداخت . حمید مصدق از سال 1353 عضو کانون وکلای دادگستری تهران بود و در کنار شغل وکالت و تدریس به سرودن شعر و انتشار مجموعه های شعری خود اشتغال یافت . وی درسال 1377 فوت نمود . تحصیلات رسمی و حرفه ای : حمید مصدق آموزش دبستان و دبیرستانی را در شهرضا و اصفهان به پایان برد . در سال 1338 به تهران آمد و رشته ی بازرگانی موسسه ی علوم و اداری و بازرگانی را به پایان برد سپس در دانشگاه به کار پرداخت و ضمن کار به تحصیل خود ادامه داد و از ذانشکده ی حقوق تهران موفق به دریافت لیسانس و سپس فوق لیسانس حقوق از دانشگاه ملی شد . مشاغل و سمتهای مورد تصدی : حمید مصدق پس از گذراندن لیسانس تا سال 1348 در موسسه اقتصادی به عنوان محقق کار کرد . از سال 1353 عضو کانون وکلای دادگستری تهران شد و به شغل وکالت اشتغال ورزید . فعالیتهای آموزشی : مصدق پس از گذراندن دوره ی فوق لیسانس ، به عضویت هیات علمی دانشگاه درآمد و به عنوان استادیار به تدریس پرداخت مراکزی که فرد از بانیان آن به شمار می آید : حمید مصدق به سال 1318 در شهرستان شهر رضا به دنیا آمد و پس ازطی دوره ابتدایی و متوسطه وارد دانشکده حقوق و اقتصاد تهران شد و با اخذ مدرک لیسانس در سال 1348 در موسسه اقتصادی به عنوان محقق کار مشغول شد . در سال 1350 پس از گذراندن دوره فوق لیسانس در دانشکده حقوق دانشگاه تهران به عضویت هئیت علمی دانشگاه درآمد و به عنوان استادیار به تدریس پرداخت . حمید مصدق از سال 1353 عضو کانون وکلای دادگستری تهران بود و در کنار شغل وکالت و تدریس به سرودن شعر و انتشار مجموعه های شعری خود اشتغال یافت . وی درسال 1377 فوت نمود . سایر فعالیتها و برنامه های روزمره : طبع شعرسرایی درمصدق زمانی شکل گرفت که او دربطن جامعه قرار گرفت و از درد و رنج مردم نگاشت . او در کنار شغل وکالت و تدریس در دانشگاه ، به کار سرودن شعر و انتشار مجموعه های شعری اشتغال یافت . آرا و گرایشهای خاص : خانم سیمین دانشور در مقدمه کتاب شعر مصدق نوشته است : «شعر مصدق خصلت سهل و ممتنع دارد یعنی در ظاهر بسیار ساده و روان به نظر می رسد و هر کس بخواند فکر می کند که این دریافت ها و احساس های خودش است که مصدق به نظم کشیده و عده ای تصور می کنند که آنها نیز می توانند به همان سادگی و روانی شعر بگویند ولی وقتی دست به قلم می برند ، در می یابند این گونه شعر سرودن کار چندان سهل وساده ای نیست . » شعر های « حمید مصدق » بیشتر طولانی و ویژگی او در سرودن منظومه بود .آثار: درفش کاویانی- آبی ، خاکستری ، سیاه- کاوه- رهگذار باد- دو منظومه- از جدایی تا 1357- سال های صبوری- تا رهایی- شیرسرخ- مقدمه ای بر روش تحقیق
MaaRyaaMi
14-12-2008, 13:39
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نویسنده می باشن ایشون!
bidastar
14-12-2008, 21:38
" imre kertesz "
تو آپلود عکس دقت کنید...
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
MaaRyaaMi
14-12-2008, 22:45
" imre kertesz "
تو آپلود عکس دقت کنید...
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اصلا حواسم نبود [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بله درسته[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ایمره کرتس در ۹ نوامبر ۱۹۲۹، در بوداپست به دنیا آمد. نوجوان بود که جنگ جهانی دوم در گرفت و بعد از جنگ مجارستان جزو بلوک شرق شد. ایمره توانست علیرغم محدودیتهای موجود در زمینه نویسندگی رشد کند. او زبان آلمانی را بهخوبی میدانست و آثاری از نیچه، فروید و... را به مجاری ترجمه کرده است. اما مهمترین اثرش بیسرنوشت از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۵ در انتظار چاپ باقی ماندبا فروپاشی بلوک شرق و ترجمهٔ آثار کرتس به انگلیسی و آلمانی و سایر زبانهای مطرح دنیا، به سرعت سرشناس شد و سرانجام در 2002 برای مجموعه کارهایش جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد. اهدا کنندگان جایزه نوبل او را «به عنوان نویسندهیی که نوشتههایش «بر تجربهی شکنندهی فرد در برابر خودکامگی وحشیانهی تاریخ صحه میگذارد»» برگزیدند.
ایمره کرتس قبل از آن که جایزه نوبل به او اهدا شود در ایران کاملاً ناشناس بود و هیچ یک از رمانهای او ترجمه و منتشر نشده بود و تازه سه سال بعد از اهدای جایزه نوبل به او رمان کم حجمی (که بیشتر داستان بلند است تا رمان.) از او به نام رمان پلیسی توسط گلبرگ برزین به فارسی ترجمه شد. در بخشی از این رمان میخوانیم:«چهلوهشت سال داشت و هنوز میشد عاشق او شد، به همین سادهگی که اسم من مارتنس است. چه چشمانی! نمیتوانستم چشم از او بردارم، مثل مگس در تله، آنقدر که فکر میکردم اوست که از من سؤال و جواب میکند و نه برعکس.»
پل استر درسته؟كشور آخرين ها
و باز هم تاپیک خوابیده
دوستانی که پاسخ درست میدن لطف کنن عکس بعدی رو هم در اسرع وقت بذارن که تاپیک نخوابه
عکس بعدی رو خودم بذارم؟!!
bidastar
30-12-2008, 21:15
بله ... شما بذار ... ما فقط جواب میدیم
بله ... شما بذار ... ما فقط جواب میدیم
اشتباه نشه
قرار نیست بنده بیام عکس بذارم بقیه بگن کیه
اما وقتی شما جواب صحیح رو میدید و یک مدت طولانی ای می گذره و عکس جدید رو نمی ذارید این برداشت میشه که یا نیستید یا نمی خواید ادامه بدید و برای اینکه تاپیک نخوابه من گفتم یک نفر (حالا من) عکس بعدی رو بذاره
دفعه ی اول هم نیست!
شرمنده که من نمی تونم هر روز بیام و درخواست بدم بهتون که لطف کنید عکس بعدی رو بذارید که تاپیک نخوابه!
bidastar
31-12-2008, 13:17
ok.
یه تصویر میذارم که راحت باشه و تاپیک نخوابه :
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
barani700
24-03-2009, 01:59
یعنی اگه یکی نتونه جواب بده نمیتونه عکس بزاره.؟
حتما باید اونی که جواب درست رو داده سوال طرح کنه؟
خب اگه اینجوریه یه راهنمایی خوب بکن که من حتما جواب بدم!!!!!!!!!!!!!!!!!
در ضمن
ممنون از این تایپیک جذاب و آموزنده
bidastar
24-03-2009, 11:34
واسه من عکس باز نمیشه
یادم نیست عکس کی رو گذاشتم ، یه عکس دیگه میذارم واسه مسابقه.
barani700
25-03-2009, 01:16
این عکسی که گذاشته بودی خیلی خیلی برام آشنا بود.ای کاش عکسه برات باز میشد و میگفتی که کیه!!!!!!
و مارو از خماری در میاووردی دوست عزیز!!
bidastar
25-03-2009, 22:33
عکس واسم باز شد ، "محمود درویش" هست
**************
محمود در ویش در سال 1941 در البروه روستای شرقی عکا متولد شد. در سال 1948 پس از اشغال فلسطین به وسیله صهیونیستها، و زمانی که مجبور به مهاجرت شد و تجربه آوارگی تاثیرات عمیقی بر زندگی اش گذاشت. درویش پس از فارغ التحصیلی از دبیرستان حیفا مهاجرت کرد. در سال 1970 به مدت یک سال تحصیلاتش را در دانشگاهی در مسکوی شوروی سابق پی گرفت و سپس به قاهره مهاجرت کرد.
مقارن این ایام به عنوان شاعر مدتی را در حبس به سر برد بعدها فعالیتهای سیاسی اش را پی گرفت و آشکارا به ارائه اشعار اعتراضی اش پرداخت. از آثارش می توان به کتابهای زیر اشاره کرد: «گنجشک های بی بال (1960)، برگهای زیتون (1964)، عاشقی از فلسطین (1966)، تحت بیگانه 1999، دیوان محمود د ویش، دیواریه 2000 و موقعیت محاصره (2002).»
درویش تاکنون جایزه ابن سینا، جایزه لوتس از انجمن نویسندگان آفریقا-آسیایی، جایزه هنرهای حماسی فرانس و مدال آثار ادبی و جایزه آزادی فرهنگی از بنیاد لبنان و همین اواخر نیز (نوامبر 2003) جایزه ناظم حکمت به او تعلق گرفته است.
در سال 1961 فعالیتش را به عنوان روزنامه نگار آغاز کرده و تا مدتی روزنامه الاتحاد را سردبیری کرد. در سال 1971 فلسطین اشغالی را ترک گفته و به بیروت عزیمت کرد. او به عنوان سردبیر مجله ماهانه شئون فلسطینیه و سردبیر ارشد گاهنامه فرهنگی ادبی الکرمل چندی به کار مشغول بوده است.
درویش سرودن را از زمانی که در مدرسه در حال تحصیل بود شروع کرده بود و نخستین مجموعه آثارش در سال 1960 منتشر شد یعنی زمانی که تنها نوزده سال داشت. با دومین مجموعه اش برگ های زیتون (اوراق الزیتون) 1964 به عنوان یکی از شاعران پیشرو شعر مقاومت شناخته شد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
barani700
12-04-2009, 23:38
راهنمایی نمی کنید آیا؟
هم رمان می نویسه و هم نمایشنامه و رشته تحصیلیش هم فلسفه بوده و فرانسوی هم می باشد
barani700
13-04-2009, 00:20
هم رمان می نویسه و هم نمایشنامه و رشته تحصیلیش هم فلسفه بوده و فرانسوی هم می باشد
اریک امانوئل اشمیت نیست آیا؟
درسته
اریك امانوئل اشمیت» چهل و هشت ساله از نمایشنامهنویسان پركار امروز فرانسه است.
از آثار «اریك امانوئل اشمیت» تا به حال ترجمههای متعددی به فارسی شده است. «گلهای معرفت»، «نوای اسرار آمیز» از آثار این نمایشنامه نویس فرانسوی هستند كه به فارسی ترجمه شده است.
اريك- امانوئل اشميت، زادهي 1960 است. او دكتراي فلسفه دارد و اكنون از نويسندگان مطرح جهان به شمار ميرود. آثاري كه او نوشته، هر يك بهگونهي خاص خود، مطرح هستند.
barani700
13-04-2009, 23:59
چند وقت پیش از یه سایت مصاحبه بسیار جالب از آقای اشمیت خونده بودم.چون این مصاحبه زیاد بود، بخشی از اون رو میزارم.اگه وقت کردید حتما بخونید. امیدوارم که خوشتون بیاد....
آقای اشمیت، کتابها و نمایشنامههای شما در ایران ترجمه شده و اتفاقا با استقبال خوبی هم روبرو شده است.
این موضوع من را حسابی تحت تاثیر قرار میدهد. فارسی زبان فرهنگ است. یعنی بهتر است که بگویم «پارسی». فارسی زبان یکی از کشورهای قدیمی بافرهنگ است. کشوری که فرهنگ در آنجا از خیلی وقت پیش وجود داشته است. خیلی خودمانی باید بگویم که من از فرهنگ قدیمی شما بیشتر از فرهنگ امروز شناخت دارم و مثل خیلی از غربیها، وقتی آدم میفهمد که کارش به زبان چنین کشور قدیمی و بافرهنگی ترجمه شده، احساس افتخار میکند و انگار که عنوان اصیل و نجیبی به آدم داده باشند، واقعا احساس شگفتانگیزی است. از طرف دیگری من ایرانیهای زیادی را دیدهام و میدانم که نمایشنامههای من در ایران به روی صحنه رفته و جوانها هم از دیدنش استقبال کردهاند. خب، این موضوع واقعا من را تحت تاثیر قرار میدهد چون که تئاتر من تئاتری است که سئوال برانگیز است. یعنی در اغلب نمایشنامههای من سئوالهایی مطرح میشود که جوابی به آنها داده نمیشود. منظورم این است که نمایشنامههای من دربارهی وضعیت بشر، روابط احساسی، جنسیت، عرفان، خدا، شک، نبود ایمان و موضوعهای اینچنینی هستند و در این نمایشنامهها کلی سئوال دربارهی همین موضوعات مطرح میشود و در نهایت هم جوابی به هیچکداماشان داده نمی شود. وقتی آدم میفهمد که این سئوالها از عمق وجود ایرانیها هم شنیده میشود، احساس شعف میکنم چون به من ثابت میشود که فرضیات و اعتقادات امانیستیام درست است. آن چیزی که در زبانها، تاریخ، جغرافیا در میان همهی ملتها یکسان است همین سئوالها است. برای من انسان، حیوانیاست که سئوال میکند و جالب اینکه در بیشتر مواقع این حیوانات هستند که به سئوالها جواب میدهند، چون در اصل جوابها نزد تک تک انسانها متفاوت است و خب، همیشه برای ادامهی حیات نیاز داشتهایم که به خودمان جوابی بدهیم. جوابی فرضی، جوابی از روی تجربه، جوابی ذهنی، هر جوابی که برای ادامهی زندگی لازم باشد اما نباید این نکته را فراموش کنیم که هر قدر هم که جوابهای انسانها با هم فرق داشته باشد؛ سئوالهایشان یکسان است. وقتی نمایشنامههای من در ایران، ژاپن و حتی ایسلند اجرا میشوند یعنی که حتما صدای مشترکی وجود دارد و این به من اطمینان میدهد که این اومانیسمی که در من وجود دارد، درست است یا به عبارت دیگری، انسان حیوانی است که به موجب سئوالهایش زندگی میکند.
از ایران چه تصویری در ذهناتان است؟
تصویری که امروز از ایران در ذهن من هست، همان تصویری نیست که رسانههای فرانسوی و دنیای سیاست در فرانسه آن را بوجود آورده که تصویری زننده است و فکر میکنم این تصویر زننده نه تنها به قدرت در ایران باز میگردد که دامن کل کشور ایران از جمله مردماش را هم گرفته. تصویری که من از ایران در ذهنم دارم، مثل این تصویر زننده نیست چرا که من ایرانیهای زیادی را دیدهام و میدانم که در ایران میشود به معنای واقعی یهودی بود و یهودی زندگی کرد و میدانم که ایران کشور ضد یهودیای نیست. همچنین زنهای ایرانی زیادی را دیدهام که به من گفتهاند که زن بودن در ایران آنقدرها فاجعه نیست. من روشنفکرها، هنرمندان و ایرانیهای ساکن در ایران و همچنین ایرانیهای زیادی را دیدهام که در پاریس ساکن بودهاند، چه بسا روزنامهنگارها و همهی اینها بودهاند که تصویر من از ایران را شکل دادهاند، تصویری که در فرانسه، به شکل ناگزیری به خاطر رسانهها و مناسبات سیاسی گونهای پارانویا است.
آقای اشمیت، شما در دانشگاه فلسفه خواندید در حالی که بعدا به وادی ادبیات وارد شدید، فلسفه شما را چطور و چگونه در فعالیت ادبیتان کمک کرده؟
به نظر من ادبیات بهترین راه انجام کار فلسفی است. به عبارت دیگری، یک نوشتهی فلسفی مثل مقاله، رساله یا حتی یک خطابهی دانشگاهی فلسفی بهترین راه فراگیری فلسفه نیست، هر چند که همهی اینها به نوع خود مفیدند. چرا؟ چون در واقع در زندگی روزمره است که ما از خودمان سئوالات فلسفی میکنیم. از صبح تا شب، مدام از خودمان میپرسیم که آیا درست است اینطور یا آنطور رفتار کنیم یا آیا درست است که به این چیز یا آن چیز اعتقاد داشته باشیم یا نه، آیا درست است که این ارزش را برتر از آن یکی بدانم یا نه، آیا زندگی من باید تحت ایمان به خدا هدایت شود یا نه، چه چیزی را باید به فرزندانم یاد بدهم و کلی سئوال اینچنینی. تمام طول روز از خودمان سئوال فلسفی میکنیم اما فلسفی بودن سئوال را فراموش میکنیم. من معتقدم که باید در زندگی سئوالات فلسفی پرسید و برای من، رمان یا نمایشنامه بهترین راه این کار است، زندگی را توسط شخصیتهایی با گوشت، خون و احساس نشان میدهم، شخصیتهایی که در موقعیتهای پیچیدهی درونی زندگی میکنند و مجبورند که در این موقعیت فوری و حیاتی سئوالات فلسفی مطرح کنند. برای من، ادبیات بهترین راه نمود فلسفه است یعنی به نظر من باید فلسفه را در ادبیات نمود داد چرا که ادبیات در حال بازآفرینی زندگی است و این جاست که فلسفه سر جای خودش قرار میگیرد. نوشتن یک مقالهی فلسفی یا یک رسالهی فلسفی تنها ارائهی خلاصهای از یک تفکر است، یعنی در یک مقاله میتوان لب مطلب را ادا کرد تا جای هیچ شک و شبهای نماند. مقالهنویسی از این بابت کارکرد آرشیوی دارد و آن چیزی که مهم است، آرشیو نیست بلکه این است که چطور آن موضوع در زندگی نمود پیدا میکند. من بطور سنتی هم کار فلسفی کردهام، درس فلسفه خواندهام و در دانشگاه فلسفه درس دادهام و همان موقع هم بود که شروع کردم به نوشتن. آدم خوششانسی بودم و کارهایم با استقبال خوبی روبرو شد و نویسندگان معاصر را دیدم، با مخاطبانم روبرو شدم و فورا هم کارم جهانی شد و این طور شد که توانستم به طور کامل بر نوشتن رمان و نمایشنامه تمرکز کنم. اما هیچگاه فلسفه را رها نکردم چون که داستانهای من از فلسفه تغذیه میکنند، همچون درخت که از زمین تغذیه میکند.
تا آنجایی که من میدانم، آغاز نویسندگی شما به ماجرایی برمیگردد که در صحرای «هوگار» برایتان اتفاق افتاد، میشود کمی از آن ماجرا تعریف کنید و این که دقیقا چه چیزی باعث شد که به نویسندگی روی بیاورید؟
من در سال ۱۹۶۰ در خانوادهای کاملا بیدین و بیخدایی بدنیا آمدم. تحصیلاتم هم تماما در بیخدایی و بیدینی گذشت. وقتی فلسفه را در سالهای ۱۹۸۰ در مدرسهی عالی نرمال واقع در خیابان لیل پاریس شروع کردم هم استادم «ژک دریدا» فیلسوف ملحدی بود. لب کلام این که تمامی تحصیلات من در زندگی هم تحصیلات ملحدی بود و در کشوری بدنیا آمدهام که مردماش تصور میکنند خدا مرده و تصور میکنند دین برای وقتی است که آدم در حال احتضار است. در همین محیط من تبدیل به یک فیلسوف شدم اما من این طور فکر نمیکردم که خدا مرده باشد و اعتقادم این بود که خدا در همهی انسانها لااقل با این سئوال که چرا وجود دارد، زنده است. خدا به شکل سئوالی در همهی انسانها حاضر است یعنی خدا در همین سئوالی که گاه در جوابش ما میگویم، بله، نه یا نمیدانم، وجود دارد، اما خدا همیشه بشکل همین سئوالی که در بشر وجود دارد، زنده است. بنابراین من فکر میکردم که خدا نمرده و تمام آن فیلسوفهایی که من آنها را میستایم نیز به خدا اعتقاد داشتهاند. فیلسوفهایی مثل کانت، دکارت، لایبنیتس و هگل. به این ترتیب من آیین بیخدایی را ادامه ندادم. یعنی اگر کسی پیدا میشد که این سئوال را از من میکرد که «آیا خدا وجود دارد؟»، من مثل همهی فیلسوفها جواب میدادم: «نمیدانم.» امروز هم اگر شما از من بپرسید «آیا شما به خدا اعتقاد دارید، آیا خدا وجود دارد؟»، من جواب میدهم: «نمیدانم»، اما این را هم اضافه میکنم که «اما گمان میکنم وجود داشته باشد». چرا؟ چون وقتی در سال ۱۹۸۹ بیست و نه سالم بود، ماجرای تاثیرگذاری را در صحرای هوگار تجربه کردهام که نظرم را تغییر داده. به مدت ده روز باید صحرانوردی میکردیم. این تجربه در زندگی من واقعا تاثیرگذار بود. در این بین، ناگهان من گم شدم و سی ساعت تمام در صحرا راهم را گم کردم بدون اینکه هیچ موجود زندهای در اطرافم باشد یا حتی چیزی برای آشامیدن داشته باشم. در ضمن شبهای صحرای هوگار در ماه فوریه سرد بود و من به اندازهی کافی لباس نپوشیده بودم. گم شده بودم و میدانستم که اگر راهم را پیدا نکنم حتما خواهم مرد چون نزدیکترین دهکده در سیصد کیلومتری ما بود اما من نمیدانستم که برای رسیدن به آن، به کدام جهت باید بروم. شب را تنها در صحرا گذراندم اما به جایی که ترس داشته باشم، احساس میکردم که نیروی عظیمی مرا احاطه کرده و احساس اطمینان به نفس والایی میکردم. این نیرو آنقدر قوی بود که مطمئن بودم نمیتواند از خود وجود من باشد و احساس میکردم که نیرویی متعالی است. البته به خوبی میدانستم که فلاسفه از چنین تجربهای با عنوان شب عرفانی نام میبرند و پاسکال فیلسوف نیز از آن به عنوان شب آتش نامبرده چون آدم احساس میکند که در حال سوختن است. احساس میکردم که خدا آنجاست اما این خدا متعلق به هیچ دینی نبود، خود خدا بود. از آن جایی که من آدم مذهبیای نبودم، نمیتوانستم به خودم بگویم که «نگاه کن! خدای مسیح یا خدای اسلام یا خدای یهود اینجاست»، نه، به معنای واقعی کلمه خود خدا بود. در نهایت مرا پیدا کردند. اوایل این تجربه برای من رازی بود که با کسی در میان نگذاشتم و منبعی از ایمان بود، نهر آبی که به رودخانه تبدیل شده بود. این نیرو نیز کم کم در من بزرگ و بزرگتر شد تا اینکه یک روز مجبور شدم که به بودنش اعتراف کنم. در همین حال که این ایمان در من رشد میکرد، قلم من هم قوت گرفت چون که در آن شبی که در صحرا گذراندم، تمامی شخصیت من متمرکز شد و جسم، قلب و روح من با هم کار کرد. قبل از آن شب، روح من در گوشهای بود، جسمام در گوشهای دیگری و قلبم که اصلا جایی نداشت. بعد از این ماجرا، تمام جسم من با هم هماهنگ شد. برای من، یا بعبارت دیگر، نویسندهای که امروز هستم، بعد از آن شب تازه متولد شدم. البته منظورم از همهی این حرفها این نیست که بگویم مینویسم چون به خدا اعتقاد دارم. مینویسم چون این اتفاق مرا متمرکز کرد و من اصلا قصدم این نیست که دیگران را متقاعد کنم که به خدا ایمان بیاورند اما اگر دیگران خوب مطالعه کنند، متوجه میشوند که ایمان عمیقی در بشر و در بعضی از ارزشها وجود دارد و در همین حال، باز همهی آن سئوالها به سراغ آدم میآید. اولین بار در سال ۱۹۶۰ گوشت و پوستم به دنیا آمد اما در واقع، دومین بار در صحرای هوگار بود که روح و قلبم به دنیا آمد.
تا به حال قرآن خواندید؟
بله. قرآن کتاب تامل برانگیزی است. یعنی نمیشود یک صفحهاش را باز کرد و تا آخر این کتاب خواند. چون قرآن داستان نیست. باید یک پاراگراف را خواند و دربارهاش فکر کرد و با آن زندگی کرد و دربارهاش سئوال کرد. قرآن، انجیل یا اشعار میلارپا همه اینطورند، یعنی نمیشود اولین صفحهاشان را باز کرد و تا آخر کتاب بیوقفه خواند. باید قسمتی را خواند و با آن جلو رفت. چنین کتابهایی راه را به ما نشان میدهند و ما را در راه درست هدایت میکنند. این طور کتابها با کتابهای معمولی فرق دارند.
پیشوایی بالاسر ادبیات وجود دارد و آن پیشوا خود زندگی است.
آقای اشمیت، واقعیت برای شما مهمتر است یا تخیل. ترجیح میدهید در واقعیت زندگی کنید یا در تخیلتان؟
چه درست و چه غلط، آن چیزی که در ذهن آدمی میگذرد، واقعیت را شکل میدهد و ممکن است حقیقت را هم تغییر بدهد. گاهی اوقات در ذهنمان شک داریم، مثلا شک داریم که آیا فلان کس را دوست داریم یا نه و این شک نه تنها ممکن است عشق ما را از بکشد بلکه ممکن است خود آن آدم را نیز در ما بکشد. در همین حال، اگر خواستهای داشته باشیم، میتوانیم آن را به حقیقت برسانیم و تحقق یابد. به نظر من واقعیت و تخیل را نمیشود از هم جدا کرد. برای من تخیل است که واقعیت را میسازد.
از مرگ میترسید؟
سالها از مرگ خیلی میترسیدم. سالهای بسیاری از مرگ در هراس بودم. شبها از خواب بیدار میشدم و تب همهی بدنم را فرا میگرفت و از مرگ میترسیدم. اما از وقتی فلسفه خواندم و به عرفان روی آوردم باید بگویم که دیگر از مرگ نمیترسم اما خب، عجلهای هم برای مردن ندارم. [میخندد] چون مرگ… البته نمیدانم که مرگ چیست اما فکر میکنم که چیز غافلگیر کنندهای باشد.
شما متاهل هستید؟
متاهل بودم اما از هم جدا شدیم.
خود شما در زندگی مشترکتان خرده جنایتهای زناشوهری مرتکب شدید؟
بله، من در زندگی مشترکم با همسرم کلی اشتباه مرتکب شدم. البته من واقعا دوست ندارم درباره زندگی شخصیام حرف بزنم.
آقای اشمیت از اجراهای نمایشنامههایتان راضی هستید؟
بستگی دارد. گاهی اوقات اجرایی را میبینم که حتی از چیزی که من نوشتهام بهتر از کار در آمده و گاهی هم اجرا دقیقا عین نوشته من است و گاهی هم خوب اجرا نشده. همهی اینها اتفاق میافتد و خب دنیای نمایشنامهنویسی دقیقا همیشه همینطور بوده. یعنی نمایشنامهنویس باید قبول کند که نمایشنامهاش به دیگران هم تعلق دارد و دیگران هم حق دارند آن را روی صحنه ببرند و بازی کنند و تفسیر خودشان را ارائه بدهند.
از آثار کدامیک از نویسندههای زنده فرانسه خوشاتان میآید؟
خب، بعضی از نویسندگان هستند که من به آثارشان بسیار علاقهمندم و همیشه کنجکاوم که چه نوشتهاند. مثلا «فیلیپ کلودل» یکی از آنهاست. «املی نوتومب» هم نویسنده منحصر به فردی است. در ضمن ما دوستان صمیمی یکدیگر هم هستیم. «املی» شخصیتی بسیار قوی و خارق العادهای دارد و این دو نویسنده بیشتر از دیگران نظر مرا جلب میکنند.
نویسندگانی که درگذشتند و بسیار شما را تحت تاثیر قرار دادند چطور؟
مولیر، دیدرو، پاسکال، نویسنده آلمانی «استفان زویگ»، فکر میکنم مهمترینهایشان همینها باشد.
بزرگترین ترساتان در زندگی چیست؟
بزگترین ترسم این است که آدمهایی که دوست دارم را از دست بدهم. نه اینکه مثلا بخاطر مرگ آنها را از دست بدهم چون به هر حال یک روزی آنها میمیرند یا آنکه من زودتر میمیرم. اما ترس من از این است که از آنها جدا شوم. این که دیگر نبینماشان. ترسم از این است. از این میترسم که وقتی تلفن خانهام به صدا در میآید کسی آن طرف گوشی خبر مرگ یا مریضی کسی را به من بدهد. در زندگی همه چیز را یک طور میشود جبران کرد الا از دست دادن آدمها. ممکن است کسی بگوید که مریض است و ممکن است شفا پیدا کند یا بمیرد اما از این کسی را از دست بدهم و مهمتر از همه از کسی جدا بشوم، خیلی خیلی ترس دارم.
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.