مشاهده نسخه کامل
: ارتباط زبان فارسي و ساير زبان ها
shvalaie
22-07-2006, 18:12
سلام دوستان
هيچ ميدونستين كه بعضي از واژهايي كه فكر ميكنين مثلا انگليسي يا فرانسوي، عربي و يا حتي روسي هستن، در واقع، ايراني هستن؟ اين واژهها در اصل ريشهاي ايران باستاني داشتن و بعد توسط زباني مانند زبان تركي و يا مستقيما وارد زباني مانند روسي، فرانسوي، انگليسي و ... شدن و بعد دوباره به زبان خودمون برگشتن.
از واژههاي عربي كه خيلي ميشه مثال زد:
سپيد كه حالا شده سفيد
پيل كه حالا شده فيل
نرگس كه حالا شده نرجس
نارنگ كه حالا شده نارنجي
و .... اما واژههايي كه در زبانهاي روسي، فرانسوي و آلماني هستن:
واژه استكان: به نظر يك واژهشناس روسي، اين واژه در اصل همان «دوستگاني» فارسي (در فارسي قديم به معناي جام شراب بزرگ و يا نوشيدن شراب از يك جام به افتخار كسي) است كه از قرن 16 ميلادي از طريق زبانهاي تركي وارد زبان روسي شده و به شكل استكان درآمده و حالا در واژهنامههاي فارسي اين واژه را وامواژهاي روسي ميدانند.
پيژامه: همان «پايجامه» فارسي است كه در زبانهاي فرانسوي، روسي، و انگليسي وارد شده و بعد به خودمان برگشته و فكر ميكنيم كه خارجي است.
سارافون: اين واژه در اصل «سراپا» (فارسي) بوده كه از طريق زبانهاي تركي وارد زبان روسي شده، تلفظ آن عوض شده و در حال حاضر سارافون به نوعي لباس ملي زنانه روسي گفته ميشود كه بلند و بدون استين است.
كيوسك: اين واژه در اصل «كوشك» و يا «گوشه» فارسي و فارسي باستان بوده كه تغيير شكل داده و به شكل كيوسك درآمده.
در ضمن كلمات زير هم از زبان فارسي وارد زبانهاي اروپايي شدهاند:
شغال
روسي: shakal
فرانسه: chacal
آلماني: schkal
شال (كه ريشهاش هندي است)
روسي: shal'
انگليسي: shawl
آلماني: schal
فرانسوي: chale
كاروان
فرانسه: caravane
روسي: karavan
كاروانسرا
روسي: karvansarai
فرانسه: caravansérail
آلماني: karawanserai
منبع: واژههاي دخيل فارسي در روسي، ليلا عسگري، نامه فرهنگستان، شماره پياپي 29 (زير چاپ)
mahe ziba
23-07-2006, 13:10
با تشكر.
بسياري كلمات ديگه فارسي هم هستن كه در زبانهاي ديگه با تغييرات و يا تلفظي متفاوت استفاده ميشن.
در اين كشورها به هيچ وجه منكر ريشه اصلي اين كلمات نميشن. در فرهنگ لغات معروف تمامي اين كشورها ريشه كلمات هميشه قيد ميشن و نام كشور هم برده ميشه.
دليل ورود بعضي كلمات يك زبان به زباني ديگه هم نبودن كلمه معادل دقيق اون كلمه به همون معنا و مفهوم در اون زبان بوده و هست. گاهي خبرهاي جهاني باعث ورود اين كلمات خارجي در يك زبان ميشن. ساختن كلمه معادل يك كلمه در زباني متفاوت يكي از وظايف اكادمي فرهنگي كشورها هست اما هميشه اين كلمات وجود ندارن و مثلا يك خبرنگار به ناچار كلمه اصلي اون زبون رو با توضيحاتي در موردش در خبرش استفاده ميكنه و بعد به خاطر استفاده عموم از اون كلمه, كلمه وارد فرهنگ لغات اون كشور ميشه.
شايد با يك توضيح بهتر بتونم اين مسئله رو روشن كنم.
مثلا كلمه حجاب كلمه وسيعي هست و تفسير هاي مختلفي داره. در بعضي از كشورها از كلمه حجاب به معناي پوشش استفاده ميشه و در بعضي ديگه اون رو پوشش اسلامي تفسير كردن (فعلا وارد جزئيات مفاهيم ديگه اين كلمه نميشم چون منظور از اين توضيحات, اداي مطلب ديگه اي هست). اما در هر كشوري اين پوشش نه تنها اسمي براي خودش داره بلكه شكل ظاهريشون هم با هم فرق داره. مثلا لباس شنل مانند در بعضي كشورهاي افريقاي شمالي نوعي حجاب يا پوشش مذهبي هست. در بعضي ديگه لباسي شبيه عبا باز پوشش مذهبي هست و يا در ايران مثلا چادر هست. خوب در اين مثالها دسته اول اين پوشش رو جلبه و دسته دوم, عبايه و در ايران چادر مينامن. نظر به اينكه اين پوششها شبيه هم نيستن در اكثر زبانهاي دنيا كلمات اصلي و محلي اين پوششها در ابتدا در يا سفر نامه ها و يا خبرها بكار رفتن و بين مردم استفاده از اونها رايج شده و اكادمي فرهنگي اين كشورها هم ترجيحا اصل اين كلمات رو نگه داشتن و وارد فرهنگ لغات اون زبونها هم شدن و توضيحات در مورد ريشه اين كلمات و مناطق استفاده از هر يك از اين پوشش ها هم قيد شده.
همونطور كه سماور كه اصلش روسي هست با همون كلمه سماور در ايران استفاده ميشه و فقط كمي تلفظش تغيير كرده و محلي شده.
يا كلمه بهشت پارسي كه در ابتدا پرديز (با فتحه روي تمام حروف) و بعد پرديس بوده و كلمه پرديس به معناي بهشت در بسياري از كشورها با تلفظ هائي گوناگون استفاده ميشه.
Marichka
23-07-2006, 13:12
سلام
خيلي خيلي برام جالب بود!!! :ohno:
به خصوص پيژامه و سارافون!!!
يه دونه هم من يادم مياد...واژه "شربت" كه ربشه فارسي داره در انگليسي به همين صورت: sherbet يا sharbet استفاده ميشه. البته توي زبون هاي ديگه نمي دونم :blush:
اين ريشه مشترك كلمات در زبانها به نظرم خيلي بحث جالبيه ;)
ممنونم از مطلبتون
موفق باشين :happy:
*NashenaS*
23-07-2006, 13:32
سلام...
تعداد این کلمات اینقد زیاده که بعضی وقت ها از شمار در می ره...
خصوصا در درس های فنی و علوم خیلی از این ها ظاهر می شن...
نمونه هایی که من یادم می اد :
Seam: سیم
Tariff: تعریف (تعرفه)
Algebra: جبر
و
...
نباید از اینا بگزه ادم به همین سادگی...
موفق باشین. :)
Marichka
23-07-2006, 13:40
سلام
البته ناشناس عزیز این دو مورد:
Tariff: تعریف (تعرفه)
Algebra: جبر
که هر دو از عربی وارد انگلیسی شده ;)
G A B R I E L
24-07-2006, 20:25
سلام
نکته جالب دیگر نام پیامبران الهی است که در زبانهای مختلف به اشکال مختلف در اومده اند :
مثلا زبان انگلیسی :
دانیال : Daniel
یعقوب : Jacob , Jakob
ابراهیم :Abraham
داود : David
اسحاق فرزند حضرت ابراهیم علیه السلام : Isacc (مثل ایساک نیوتون : اسحاق نیوتون)
G A B R I E L
24-07-2006, 20:29
نام فرشته الهی ((میکائیل)) در زبانهای مختلف به شکل زیر در اومده :
فارسی و عربی : میکائیل
انگلیسی : مایکل
فرانسه : میکائیل و میشل
آلمانی : میشائیل (مثل میشائیل بالاک!)
با سلام
paradise
یا همون پردیس یا بهشت
من یه جا دیدم از فارسی وارد انگلیسی شده
vbigdeli
24-07-2006, 23:25
با سلام
paradise
یا همون پردیس یا بهشت
من یه جا دیدم از فارسی وارد انگلیسی شده
مبادلات کلمه ای بین فرهنگ ها زیاد هستش،ولی خوب هیچ زبانی مثله هبری(ابری) و یونانی در در زبان های دیگر دنیا تاثیر نداشته!
سلام
خیلی جالب بود
""""""""""""""""""""""
زبان فارسی مانند بیشتر زبانهای زنده، آمیزش و دادوستدهایی با دیگر زبانها داشته است. در طول تاریخ به علت قرار داشتن ایران در منطقهای که کانون دادوستد فرهنگی و بازرگانی و حتی هدف جنگ های دائمی بوده است، زبان فارسی همیشه در حال تعامل با زبان های دیگر بوده است. در بین زبانهای بیگانه، به خاطر رواج زبان عربی در دنیای اسلام، بیشترین آمیزش با زبان عربی بوده است که باعث گسترش واژگان آن شده است. برخی این آمیختگی با زبان ناهمخانواده عربی را مایه پیچیدگی ناموزون دستور زبان فارسی میدانند (همچون 16 جمع شکسته اضافه و 14 باب فعلی) و برخی هم با این نظر موافق نیستند.
زبان فارسی از زبان های بسیاری تاثیر پذیرفته است که از جمله میتوان به زبان های زیر اشاره کرد:
* ۱ عربی
* ۲ ترکی
* ۳ مغولی
* ۴ روسی
* ۵ فرانسوی
* ۶ انگلیسی
عربی
بیشترین اثرگذاری را بر زبان پارسی داشته است به گونهای که درصدی از واژههای پارسی نوین در برگیرنده واژههای وام گرفته شده از عربی میباشند. برخی منابع درصد 40 تا 50 درصد را برای این وامگیری یاد کردهاند (مرجع 1) که میتواند تنها درباره برخی نوشتههای دورههای قاجاری یا صفوی یا دستهای از نوشتههای سیاسی و دینی امروزی درست باشد. بسته به اینکه کدام زمینه از کاربرد زبان پارسی را در نگر داشته باشیم، درصد وامواژهها در آن ناهمسان است. برای نمونه شمار واژههای عربی در زبان گفتگوی روزانه با درصد آن واژه ها در یک خطبه روحانی ناهمسان است.
پس از ورود اسلام به ایران زبان عربی نفوذی گسترده در ایران پیدا کرد به گونهای که بیشتر دانشمندان ایرانی چیرگی کافی به عربی داشتند. از این رهگذر واژههای عربی بسیاری به زبان پارسی وارد شد. بسیاری از واژههای عربی هنوز در زبان پارسی رایجند ولی درصد آنها با روندی کند رو به کاهش است.
عربی افزون بر سخت نمودن دستور پارسی و پرواژهتر کردن زبان پارسی، ایرانیان را با وزن های عروضی سرودههای عربی آشنا نمود (البته بی گمان ایرانیان در کشف، گسترش و مدون کردن این اوزان پس از آشنایی ابتدایی با آنها، مستقل از ادبای عرب فعالیت نمودند و حتی نقشی بسیار بارزتر از اعراب در این زمینه داشتند). این وزن ها ابزاری بسیار نیرومند را در دست شعرای پارسی زبان قرار داد که به همراه بهره گیری از واژههای تازهوارد شده عربی سرودههای خود را با آسانی بسرایند و به کمک این ابزارها شعر پارسی رادر زمانی کوتاه به اوج برسانند. با فروپاشی امپراتوری های عرب در سدههای گذشته رفتهرفته از نفوذ عربی در پارسی کاسته شد و واژههای کم کاربرد عربی کم کم به فراموشی سپرده شد. ولی انبوهی از واژههای عربی که آوایش پارسی یافته بودند هنوز هم در زبان پارسی وجود دارند.
ولی مهمتریـن تأثیـر زبان عربی در زبان پارسی نازا شدن دستگاه کارواژههای (فعل ها) ساده زبان پارسی بوده است. برای نمونه به جای آموزاندن، تعلیـم دادن؛ به جای خوراندن، تغذیـه کردن؛ به جای کوشیـدن، سعی به عمل آوردن؛ به جای گردیـدن، تغیـیـر کردن؛ به جای برآمدن، طلوع کردن، روایی یافت. ایـن به دلیل ورود اسم مصدرهای عربی بود که به ناچار با کارواژههای کردن، شدن، گردیـدن، و نمودن همراه میشدند. بنابر این عادت بر آن شد که نخست از مصدرهای فارسی اسم مصدر بسازند و آن گاه آن اسم مصدر را به صورت ترکیـبی درآورند، مانند کوشش کردن به جای کوشیـدن؛ آموزش دادن، به جای آموزاندن؛ پرورش دادن، به جای پروریـدن؛ مالش دادن، به جای مالیـدن؛ کاوش کردن، به جای کاویـدن. کارواژههای مرکب، نازاست و واژه دیگری از آن نمیتوان گرفت؛ حمام گرفتن، تجربه کردن، وابستگی داشتن، دل بریدن، طلاق دادن و تهمت زدن. ولی کارواژههای ساده هرزبان، چشمههای زاینده واژگان آن زبان است، زیرا از هر کارواژه ساده چندین واژه میتوان برگرفت. ببینید از کارواژههای "ساختن"، چند واژه میتوان ساخت؛ ساز، ساززن، سازنده، سازندگی، سازش، سازشکار، سازکار، سازگار، سازمند، سازمان، سازمانده،سازور، سازوار، سازوبرگ، سازه، سازیدن، ساخت، ساختار، ساختگی، ساختمان و آهنگساز. این یکی از بزرگترین زیان های عربی بر پارسی بود که بسیاری از کارواژههای زاینده را به فراموشی سپرد (سپوختن، آجیدن، فساییدن و لوغیدن، ویزیدن، آهنجیدن، آزرمیدن، آهیختن، انباردن و...)
ترکی آذری و مغولی
تاثیرپذیری زبان فارسی از زبان ترکی و در مقابل تاثیرگذاری زبان فارسی به ترکی در طی سدههای متمادی در اثر همجواری این دو زبان در فلات ایران صورت گرفته. زبان ترکی که در مراحلی زبان شاهان و درباریان و لشکریان بوده در حوزههای خاصی تاثیرات لغوی و دستوری خاصی را به فارسی بخشیده و متقابلا از آن متاثر گشته است. واژههای چندی در حوزه آشپزی همچون بشقاب،قاشق، قابلمه، قیمه، قورمه، بر گرفته از زبان ترکی هستند. در حوزه نظامی نیز لغات و ترکیباتی از قبیل یورتمه، گلنگدن، قنداق، قشون، چاتمه و یاغی نشانگر نقش این زبان در لشکر بوده. یکی از ترکیبات دستوری ترکی در زبان فارسی پسوند چی است که به معنی فاعل یک کار و یا دارنده شغل در اسامی همچون پستچی، تلفنچی و غیره میآید. یکی از نکات قابل توجه در تعامل زبان ترکی با فارسی، تلفظ حروف میباشد. از جمله حروفی که در تلفظ ترکها و فارسها مغایرت دارد، حرف ق میباشد. بنابرنظر دهخدا، کلماتی که دارای حرف ق هستند عمدتاً یا ترکی هستند یا عربی. لذا تلفظ صحیح این حرف نیز نزد ترکها و عربهاست. در ضمن یک فارس نمیتواند در تلفظ، بین حرف ق و حرف غ، تمایزی قائل شود و هر دو حرف را شبیه هم تلفظ مینماید که میتواند شنونده را دچار اشتباه کند. مثل: قریب به معنی نزدیک و غریب به معنی دور.
واژه هایی نظیر آقا و خانم و چریک از زبان مغولی وام گرفته شده اند.
روسی
در دوران معاصر و به خصوص پس از جنگ های ایران و روسیه در زمان قاجار به همراه سیاست روسیه زبان این کشور نیز بر زبان فارسی تاثیر گذاشت. از نمونه وازههای روسی در زبان فارسی میتوان به کلمه استکان و سماور اشاره نمود.
فرانسوی
با این که نفوذ سیاست فرانسه در تاریخ ایران معاصر هرگز اهمیت و نقش سیاست انگلیس را نداشته است اما تاثیر ادبیات و زبان در گذشته کمتر از تاثیر زبان انگلیسی نبوده است. اما به مرور زمان با پیشی گرفتن زبان انگلیسی در دنیای امروز، در ایران نیز همانند اکثر نقاط دیگر جهان از تاثیر زبان فرانسه به شدت کاسته شد.
واژه مغازه یک واژه فرانسوی است که پس از ورو به فارسی چنان با لغات فارسی هم آوایی پیدا کرده است که شاید اغلب ایرانیان در فارسی یا حداقل عربی بودن آن شک نکنند.[نیاز به ذکر منبع] قاعده بسیار مهمی که از زبان فرانسه وارد فارسی شده است تلفظ tion در انتهای لغات فرنگی است که به شیوه فرانسوی در فارسی استفاده میشود. علیرغم نفوذ بسیار شدید انگلیسی در فارسی هنوز اغلب مترجمان فارسی لغات انگلیسی دارای tion را به همین شیوه فرانسوی در کتاب ها مینویسند. برای مثال میتوان به واژه informationاشاره کرد که در اکثر قریب به اتفاق موارد در فارسی ( اگر به کلمه اطلاعات ترجمه نشود) به صورت انفورماسیون نوشته میشود. البته به نظر میآید در آیندهای نه چندان دوراین شیوه منسوخ گردد. امروزه اکثر جوانان ایرانی واژههای connection یا option را با همان تلفظ انگلیسی میشناسند و تلفظ شیوه فرانسوی آنها برای آنان ناآشناست.
""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
حالا منم یه چند تایی میگم که اصلا فارسی هستن و عربی هم نیستن
پلیس
پامادور
چک
بانک
امازون
و ...
یادم نیست .
"""""""""""""""""""""""""""
کلماتی که از مغولی وارد شدن
خان
خانم
طی = تو ترکی یعنی عروسی
غازان
و ....
""""""""""""""""""
shvalaie
27-07-2006, 12:04
نام فرشته الهی ((میکائیل)) در زبانهای مختلف به شکل زیر در اومده :
فارسی و عربی : میکائیل
انگلیسی : مایکل
فرانسه : میکائیل و میشل
آلمانی : میشائیل (مثل میشائیل بالاک!)
توي ايتاليايي و اسپانيايي: ميگل يا ميگوئل و ميكله
shvalaie
27-07-2006, 12:33
[QUOTE=bb]
پلیس
پامادور
چک
بانک
امازون
و ...
/QUOTE]
سلام، خيلي جالبه من شمالي هستم، ما تو شمال يه غذا داريم به اسم «پامادور قاتق» يعني خورشت گوجهفرنگي كه البته به من گفتن كه پامادور كلمهاي روسيه. با اين حساب اين هم يكي ديگه از واژههايي كه از زبان ما وارد روسي شده و به خودمون برگشته.
MR.Punisher
01-08-2006, 17:08
اسامی هستن که از فارسی وارد بقیه زبونها شدن.
مثلا داریوش که مجارها میگن دایرس و ژرمن ها میگن داریوس.
shvalaie
01-08-2006, 21:29
اسامی هستن که از فارسی وارد بقیه زبونها شدن.
مثلا داریوش که مجارها میگن دایرس و ژرمن ها میگن داریوس.
بله البته اسامي مشترك زياد هست
ياسمين - جاسمين (عربي)
مريم - ماري - ماريا
دانيال - دنيل
يوسف - ژوزف - جوزف - جوزپه
G A B R I E L
05-08-2006, 17:17
سلام. دیدم چندتا از دوستان عزیز کلمات فارسی موجود در انگلیسی رو گذاشتند ، ما هم گفتیم بذاریم ضرر نداره :
البته دقت کنید برخی از این کلمات در فارسی و عربی مشترک هستند.
Algorithm : الخوارزمی (قضیه اش مفصله بعدا بهتون میگم)
Baksheesh : بخشش (رشوه هم معنی میده!)
Dervish : درویش
Emir : امیر
Ghoul : غول
Gunny : گــونـی ، کیسه گونی
Imam : امام ، پیشوا
Kabob , Kebab : کباب
Khedive : خدیو (لقب امیر مصر در قدیم)
Kiosk : دکه (بر گرفته از کوشک فارسی)
Lascar : نظامی ( برگرفته از لشکر فارسی)
Mullah : مـلا ، آخوند
Shah : پادشاه ، شاه
Sherbet , sherbert : شربت ، بستنی میوه ای
Sitar , Sittar : سه تار (از آلات موسیقی)
Taffeta : پارچه تافته
Vizier : وزیر
Zamindar , Zemindar : زمین دار ، مالک زمین
اگر تکراری هم توش بود بنده رو ببخشید ( Baksheesh Please!)
shvalaie
05-08-2006, 17:48
البته دقت کنید برخی از این کلمات در فارسی و عربی مشترک هستند.
( !)
سلام و خيلي ممنون
و البته با تركي، البته من ترك نيستم و طبيعتا تركي بلد نيستم، اما فكر كنم كه با تركي هم مشترك باشن.
حالا دوستان ترك بايد نظر بدن كه اين واژهها در زبان اونها هم به كار ميره يا نه.
G A B R I E L
05-08-2006, 18:12
shvalaie عزیز :
بله ممکن هست که برخی از کلمات در ترکی هم موجود باشند
بالاخره انتقال زبان یک پدیده ایست که در هر زبانی وجود داشته و داره
ممنون
saeed666
05-08-2006, 20:12
سلام...
كلمه ي خاكي : khaki
سلام
این واژه ها هم از فارسی به عربی رفته
زمان (از زَمان در پهلوی)، مهرگان (مهرجان در عربی معنای جشنواره بخود گرفتهاست)، برنامه (برنامج)، فیروز، تنور، خندق، قناة، قلعة (کلات)، اسفناج، دیوان، برزخ، بلبل، حنا، یاسمین، سرو، عدس،شهی،،آجر،گچ = جص - خنجر= خونگر- طربوش = سرپوش و دهها واژه دیگر...
و در متون قرآن: دین(از اوستا)،سراج از چراغ، سجیل، نمارق (جمع واژه نرمک ایرانی به معنی بالش)، وزیر (از وَچیر پهلوی)، مسک (از مشک پهلوی)و چلیپا که عربا میگن صلیب
navid_mansour
24-08-2006, 15:21
[/quote]و در متون قرآن: دین(از اوستا)[quote]
اینو توضیح میشه بدین؟
و در متون قرآن: دین(از اوستا)
اینو توضیح میشه بدین؟
واژه دین از واژه اوستایی دَئِنا ریشه میگیرد. خود واژه دئنا به ریشه کارواژه «دا» به معنی اندیشیدن و شناختن میرسد. در اوستا واژه دئنا به معنی دین و نیز نیروی ایزدی بازشناسی نیک از بد گزارش شده است. در زبان اوستایی و نیز پارسی میانه به همکردها (ترکیب ها)یی گوناگونی از این واژه بر میخوریم مانند: دین آگاهی، دین بُرداری (تبلیغ دینی)، دینکرد (کردار دینی)، دین یشت (نام شانزدهمین یَشت از یشتهای بیست و یک گانه اوستا) و جز اینها
کلمه ی "مهرجان"که عرب ها به معنی جشنواره به کار می برند از کلمه ی فارسی "مهرگان" گرفته شده.
بازيگران اصلى يک افسانهى ايرانى به نام «سه شاهزادهى سرانديب» به طور اتفاقى کشفهاى مهمى انجام مىدادند. در قرن هفدهم ميلادى، اين افسانه به اروپا راه يافت و مورد توجه قرار گرفت. بسيارى از مردم براى سالهاى زيادى اين افسانه را در کتابها مىخواندند. اما وقتى "هوراس والپول" در قرن هجدهم آن را به طور اتفاقى در کتابى خواند، يک واژهى جديد به فرهنگ واژگان انگليسى اضافه کرد. او در نامهاى که به "هوراس مان" استاد تاريخ واژگان نوشته، ماجراى تازهترين کشف سرنديپيتى گونهى خود را چنين شرح داده است:
«... اين کشف بهراستى از همان نوع چيزهايى است که من آن را سرنديپيتى مىنامم. اين واژه آن اندازه با مفهوما و گوياست که من چيز بهترى نمىتوانم به شما بگويم. با اين همه، مىکوشم براى شما توضيح دهم. اگر شما به جاى دانستن تعريف اين واژه بفهميد که از کجا آمده است، آن را بهتر درک مىکنيد. زمانى من افسانهاى به نام سه شاهزادهى سرانديب را مطالعه مىکردم. قهرمانان اين افسانه به طور اتفاقى و از روى فراست و زيرکى، کشفهاى جالبى انجام مى دادند و به چيزهايى دست پيدا مى کردند که در پى آن نبودند. براى مثال، وقتى يکى از آنها متوجه شد علفهاى سمت چپ جاده خورده شده و علفهاى سمت راست آن دست نخورده ماندهاند، نتيجه گرفت که چشم راست قاطرى که از آن جا گذشته، کور بوده است...» و بر حسب اتفاق، چنين نيز بود.
به اين ترتيب، واژهى سرنديپيتى از سال ۱۹۷۴ ميلادى به فرهنگ واژگان انگليسى وارد شد. امروزه، واژههاى "خوش اقبالي"، "بخت بلند"، "نعمت غيرمترقبه" و "خوشبختي" به عنوان برابر فارسى اين واژهى در اصل فارسى، به کار مىروند.
منبع:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گريشمن، باستانشناس فرانسوى، در کتاب ايران از آغاز تا اسلام، نوشته است:"در دورهى ساسانيان، بانکهاى شاهنشاهى که زير نظر ايرانيان يا يهوديان اداره مىشدند، مبادلهى پول را با سندهاى نوشتارى به فراوانى انجام مىدادند. گروه اندکى از متخصصان مالى مىدانند که چک(Cheque) يا اططلاح تضمين سند(Avaliser) از زبان پهلوى به زبانهاى اروپايى راه يافته است و آنها از نوآورىهاى سازمانهاى بانکى ايران در آغاز قرون وسطى است."
منبع:
1. گريشمن، رومن. ايران از آغاز تا اسلام. محمد معين. انتشارات معين، 1383
2. فرهنگ واژگان وبستر: [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
برخى از نامهاى ايرانى به کشورهاى ديگر نيز راهيافتهاند و هنوز هم براى نامگذارى افراد به کار مىروند. رکسانا، ستاره، ليلا، ياسمن، جاسپر، خورشيد و آوا، از اين نامها هست:
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
رکسانا(روشنک) به معناى درخشان و درخشنده
Roxanne, Roxanna
fem. proper name, from Fr., from L. Roxane, from Gk. Rhoxane, of Pers. origin (cf. Avestan raoxšna- "shining, bright").
Example: Roxane Carrasco
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
استر به معناى ستاره
Esther
fem. proper name, in O.T., wife of the Pers. king Ahasuerus, from Heb. Ester, from Pers. sitareh "star," related to Avestan star-
Example: Esther Kaplan
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
ياسمن به معناى گل
Jasmine
from Fr. jasmin, from M.Fr. jessemin, from Arabic yas(a)min, from Pers. yasmin (cf. Gk. iasme, iasmelaion, name of a Pers. perfume). The plant first was grown in Eng. 16c.
Example: Jasmin Ttias
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
جاسپر به معناى خزانهدار(گنجور)
Jasper
from Anglo-Fr. jaspre, from O.Fr. jaspe, from L. iaspidem (nom. iaspis ), from Gk. iaspis
"jasper," via an Oriental language (cf. Heb. yashpeh, Akkad. yashupu ), ult. from Pers. yashp.
Example: Jasper Johns
کاسپر نيز که امروزه بيشتر با نام شخصيت کارتوني به يادها مىآيد، از همين نام گرفته شده است.
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
ليلا به معناى ياس
Lila
from Fr. lilac "shrub of genus Syringa with mauve flowers," from Sp. lilac, from Arabic lilak, from Pers. lilak, variant of nilak "bluish," from nil "indigo" (cf. Skt. nilah "dark blue"), of unknown origin. As a color name, attested from 1791; as a scent, from 1895.
Example: Lila McCann
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
آوا به معناى آب يا صدا
Ava
Means either "sound" or "water" in Persian.
Example: Ava Gardner
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
منبع:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نام کاربری
21-12-2006, 02:35
Ghoulish, Ghoul : غول صفت، غول
Algorithm: الگوریتم(الخوارزمی) - ریاضیدان ایرانی
Naphtha: گرفته شده از واژه "نفت" در فارسی
Lacquer: لاک
Talc: طلق
Zircon: (نوعی سنگ معدنی) گرفته شده از واژه "زرگون(طلا مانند)" در فارسی
Borax: گرفته شده از واژه "بوراق" در فارسی
Azure: گرفته شده از واژه "لاجورد" در فارسی
Alchemy - Chemistry: کیمیا، شیمی
bidastar
14-11-2007, 22:52
الف
<li dir="rtl">
ادکلن(eau de cologne)
<li dir="rtl">
اپل (épaule) به معنی شانه
<li dir="rtl">
اپیدمی (épidémie)
<li dir="rtl">
اتیکت (étiquette)
اشانتیون (échantillon) به معنی نمونه
اشل (échelle) به معنی نردبان
<li dir="rtl">
اکران (écran)
<li dir="rtl">
اکیپ (équipe)
<li dir="rtl">
املت (omelette)
<li dir="rtl">
اُوٍرت (ouvert) به معنی باز (open).
<li dir="rtl">
اورژانس (urgence)
<li dir="rtl">
اوریون (oreillons) بیماری اوریون یا گوشک که از oreille که به معنی گوش است آمده است.
<li dir="rtl">
ایده (idée)
<li dir="rtl">
آباژور (abat-jour)
<li dir="rtl">
آبسه (abcès) به معنی چرک و ورم چرکی
<li dir="rtl">
آژان (agent)
<li dir="rtl">
آژانس (agence)
<li dir="rtl">
آسانسور (ascenseur)
<li dir="rtl">
آلرژی (allergie)
<li dir="rtl">
آمپول (ampoule)
<li dir="rtl">
آناناس (ananas)
<li dir="rtl">
آنکادر کردن (encadrer)
<li dir="rtl">
آوانتاژ (avantage) به معنی فایده و منفعت است.
<li dir="rtl">
آوانس (avance)
ب
<li dir="rtl">
باکتری (bactérie)
<li dir="rtl">
بالکن (balcon)
<li dir="rtl">
بانداژ (bandage)
<li dir="rtl">
بلیط (billet) که در زبان فرانسه "بیه" تلفظ میشود
<li dir="rtl">
برس (brosse)
<li dir="rtl">
بروشور (brochure)
<li dir="rtl">
بلوز (blouse)
<li dir="rtl">
بن ساله (bon salé) به معنی خوش نمک
<li dir="rtl">
بوروکراسی (bureaucratie) که از ریشه bureau به معنی میز و دفتر کار ایجاد شده است.
<li dir="rtl">
بوفه (buffet)
<li dir="rtl">
بولتن (bulletin)
<li dir="rtl">
بیسکویت (biscuit) به معنی دوبار پخته شده bis به معنی دوباره و cuit به معنی پخته شده است!
<li dir="rtl">
بیگودی (bigoudis)
پ
<li dir="rtl">
پاپیون (papillon) به معنی پروانه
<li dir="rtl">
پاتیناژ (patinage)
<li dir="rtl">
پاساژ (passage)
<li dir="rtl">
پاندول (pendule)
<li dir="rtl">
پانسمان (pansement)
<li dir="rtl">
پاویون (pavillon)
<li dir="rtl">
پروژه (projet)
<li dir="rtl">
پروسه (process)
<li dir="rtl">
پلاک (plaque)
<li dir="rtl">
پلاکارد (placard) به معنی پوستر و نیز به معنی کابینت است plat به معنی بشقاب یا ظرف مسطح است.
<li dir="rtl">
پماد (pommade)
<li dir="rtl">
پنس (pinces)
<li dir="rtl">
پورتفوی (portefeuille) به معنی کیف اسناد وکیف پول است.
<li dir="rtl">
پونز (punaise)
<li dir="rtl">
پوئن (point) به معنای امتیاز
<li dir="rtl">
پیژامه (pyjama)
<li dir="rtl">
پیست (piste)
bidastar
14-11-2007, 22:53
ت
<li dir="rtl">
تابلو (tableau)
<li dir="rtl">
تن (ماهی) (thon)
<li dir="rtl">
توالت (toilette)
<li dir="rtl">
تومور (tumeur)
<li dir="rtl">
تیره یا خط تیره (tiret)
<li dir="rtl">
تیراژ (tirage)
د
<li dir="rtl">
دز (dose)
<li dir="rtl">
دوش (douche) فعل se doucher به معنای دوش گرفتن است
<li dir="rtl">
دیسک (disque)
<li dir="rtl">
دیسکت (disquette)
ر
<li dir="rtl">
رادیاتور (radiateur)
<li dir="rtl">
رژیم (régime)
<li dir="rtl">
رفراندوم (référendum)
<li dir="rtl">
رفوزه (refusé)
<li dir="rtl">
روبان (ruban)
<li dir="rtl">
روبدشامبر (robe de chambre) به معنی لباس خانه.
ژ
<li dir="rtl">
ژامبون (jambon) از واژه jambe به معنی ساق پا گرفته شده است.
<li dir="rtl">
ژانر (genre)
<li dir="rtl">
ژست (geste)
<li dir="rtl">
ژله (gelée)
<li dir="rtl">
ژوپ (jupe) به معنی دامن و minijupe به معنی دامن کوتاه است.
<li dir="rtl">
ژورنال (journal) به معنی روزنامه. jour به معنی روز است.
<li dir="rtl">
ژیله (gilet)
س
<li dir="rtl">
ساتن (satin)
<li dir="rtl">
سالن (salon)
<li dir="rtl">
سس (sauce)
<li dir="rtl">
سنکوپ (Syncope)
<li dir="rtl">
سوتین (soutien gorge)
<li dir="rtl">
سوژه (sujet)
ش
<li dir="rtl">
شاپو (chapeau)
<li dir="rtl">
شارلاتان (charlatan)
<li dir="rtl">
شاسی (châssis)
<li dir="rtl">
شال (châle)
<li dir="rtl">
شانس (chance)
<li dir="rtl">
شانتاژ (chantage) ریشه آن فعل chanter به معنی آواز خواندن است
<li dir="rtl">
شوالیه (chevalier) به معنی اسب سوار و Cheval به معنی اسب است
<li dir="rtl">
شوسه (chaussée) به معنی جاده و سواره رو است و chaussure به معنی کفش است.
<li dir="rtl">
شوفاژ (chauffage)
<li dir="rtl">
شوفر (Chauffeur)
<li dir="rtl">
شومینه (cheminée)
ص
<li dir="rtl">
صابون (savon)
<li dir="rtl">
صندل (sandale)
ط
<li dir="rtl">
طلق (talc)
ف
<li dir="rtl">
فابریک (fabrique) به معنی کارخانه
<li dir="rtl">
فلش (flèche)
<li dir="rtl">
فویل (feuille) به معنی ورقه یا برگه.
bidastar
14-11-2007, 22:54
ک
<li dir="rtl">
کاپوت (capot)
<li dir="rtl">
کارتابل (cartable) به معنی کیف مدرسه
<li dir="rtl">
کاسکت (Casquette)
<li dir="rtl">
کافه (café)
<li dir="rtl">
کافه گلاسه (café glacé)
<li dir="rtl">
کامیون (camion)
<li dir="rtl">
کامیونت (camionnette)
<li dir="rtl">
کاناپه (canapé)
<li dir="rtl">
کتلت (côtelette) از واژه côte به معنی دنده بوجود آمده است.
<li dir="rtl">
کراوات (cravate)
<li dir="rtl">
کرست (corset)
<li dir="rtl">
کریدور (corridor)
<li dir="rtl">
کلیه (Collier) به معنی گردنبند و cou به معنی گردن است.
<li dir="rtl">
کمدی (comédie)
<li dir="rtl">
کنسانتره (concentré)
<li dir="rtl">
کنسرو (conserve)
<li dir="rtl">
کنسرواتور (conservateur) به معنی نگهبان و محافظ است
<li dir="rtl">
کنکور (concours)
<li dir="rtl">
کودتا (Coup d'État)
<li dir="rtl">
کوران (courant) به معنی جریان بیشتر برای جریان هوا به کار میرود.
<li dir="rtl">
کورس (course)
<li dir="rtl">
کوسن (coussin) به معنی نازبالش
گ
<li dir="rtl">
گاراژ (garage) از فعل garer به معنی نگهداشتن یا پارک کردن گرفته شده است
<li dir="rtl">
گارسون (garçon)
<li dir="rtl">
گیشه (guichet)
ل
<li dir="rtl">
لژ (loge)
<li dir="rtl">
لوستر (lustre)
<li dir="rtl">
لیسانس (licence)
م
<li dir="rtl">
مامان
<li dir="rtl">
مانتو (manteau)
<li dir="rtl">
مانکن (mannequin)
<li dir="rtl">
مایو (maillot)
<li dir="rtl">
مبل (meuble)
<li dir="rtl">
مرسی (merci)
<li dir="rtl">
مزون (maison) به معنی خانه است
<li dir="rtl">
مغازه (magasin) خود در اصل از عربی مخزن.
<li dir="rtl">
موزه (musée)
<li dir="rtl">
موکت (moquette)
<li dir="rtl">
میزانسن (mise en scene)
<li dir="rtl">
میلیارد (milliard)
ن
<li dir="rtl">
نایلون (nylon)
و
<li dir="rtl">
وانیل (vanille)
<li dir="rtl">
ویتامین (vitamine)
<li dir="rtl">
ویترین (vitrine)
<li dir="rtl">
ویراژ (virage)
<li dir="rtl">
ویلا (villa)
bidastar
02-07-2008, 15:17
آتابای: شخص بزرگ و مالدار و نام یکی از طوایف بزرگ ترکمن که در حدود اترک بسر میبرند.
آداش : ( آتاش ) : همنام -هم اسم - دو تن که یک نام داشته باشند هر کدام نسبت به دیگری آداش خوانده میشود .
آغل : جائی در کوه یا خانه که برای جا دادن گوسفند در شب درست میکنند - لانه مرغ خانگی - در فارسی بضم غین تلفظ میکنند .
آق سقال : ( آق سقل ) : ریش سفید - بزرگتر و سردسته .
آقشام : غروب - هنگام غروب - شامگاه و شیپوری که هنگام غروب در سرباز خانه میزنند .
آلاچق : ( آلاچیق ) : نوعی از خیمه - خانه چوبی و سایبانی که در باغ یا صحرا درست میکنند .
آلتون : زر - طلا -زر سرخ - و نامی از نامهای زنان و کنیزکان ترک .
آلش : ( آلیش ) : عوض و بدل - تعویض - تبدیل .
اتابک : (اتابیگ ) : اتا بمعنی پدر و بیگ بمعنی بزرگ - پدر بزرگ - مربی - مربی کودک بخصوص مربی شاهزادگان - وزیر بزرگ .
اتالیق : شوهر مادر - مربی - نگهبان - محافظ .
اتراق : (اوتراق ) : توقف مسافر در جائی میان راه - اقامت موقت در منزلی میان ره .
اجاق : (اجاغ ) : دیگدان - جائی که دیگ بگذارند و برای پختن چیزی - بمعنی خاندان و دودمان - مرشد و پیر و صاحب کشف و کرامات نیز میگویند .
اردک : مرغابی - یکی از طیور که در آب شنا میکند و در هوا نیز میپرد منقار پهن و پاهای پرده دار و پرهای رنگین دارد .
ارسلان : شیر - شیر درنده - مجازا" مرد شجاع و نامی از نامهای ترکی .
اصلان : ارسلان - شیر - شیر درنده .
افندی : آقا - صاحب - مالک - این کلمه در ترکی عثمانی بطریق احترام بجای کلمه آقا به علما و نویسندگان و سایر اشخاص اطلاق شده است .
ایاق : ( آیاق ) : پا
ایل : طایفه - قبیله - گروه مردم چادر نشین .
ایلچی : سفیر - فرستاده مخصوص .
ایلخان : رئیس ایل - سرپرست ایل - خان قبیله .
ایلغار : حرکت سریع سپاهیان بطرف دشمن - یورش - هجوم - تاخت و تاز - شبیخون .
باتلاق : آبگند - لجن زار - مرداب - زمین پر گل و لای که عبور از آن دشوار باشد .
باجناق : دو مرد که دو خواهر را به زنی گرفته باشند هر کدام نسبت به دیگری باجناق خوانده میشود در فارسی همزلف میگویند .
باجی : خواهر - همشیره .
باسلق : ( باسدق ) : نوعی شیرینی که با نشاسته و شکر و مغز گردو بشکل لوله درست میکنند و به نخ میکشند .
بایقوش : جغد - بوم - بوف - در فارسی بیغوش میگویند .
بنجاق : ( بنچاق ) : قباله - قباله ملک - سند کهنه و قدیمی .
بهادر : شجاع - دلیر - دلاور - پهلوان .
بیگ : امیر - بزرگ - سرکرده - عنوانی که در قدیم به شاهزادگان و امیران و فرماندهان سپاه یا سران قبیله داده میشد .
بیگم : خانم - بانو - خاتون .
بیوک : بزرگ .
ترلان : ( طرلان ) : پرنده ایست شکاری از نوع باز به رنگ سیاه یا زرد و دارای چنگالهای قوی و منقار خمیده .
تیول : ملک و آب و زمینی که در قدیم از طرف پادشاه به کسی واگذار میشد که از درآمد آن زندگانی کند .
جار :بانگ - فریاد _ داد .
جارچی : جار زننده _ کسی که در کوچه و بازار مطلبی یا حکمی را با آواز بلند به اطلاع مردم برساند .
چاپار : پیک _ نامه بر _ نامه رسان _ قاصدک _ پست .
چاتمه : وضع و شکل چند تفنگ که ته آنها رابا اندکی فاصله از هم بزمین بگذارند و سر آنها را بهم تکیه بدهند که بشکل مخروط درآید .
چارغ : ( چارق ) : نوعی کفش چرمی که بندها و تسمه های دراز دارد و بند های آن به ساق پا پیچیده میشود .
چخماق : ( چاخماق) : آتش زنه _ قطعه آهن که به سنگ بزنند تا جرقه تولید شود و در قدیم با آن آتش روشن میکردند _ و نیز آلتی است که در تفنگ که وقتی به ته فشنگ میخورد گلوله محترق میشود .
چکمه : موزه _ نوعی کفش ساقه بلند که ساق آن تا زیر زانو میرسد و بیشتر هنگام اسب سواری به پا میکنند .
چلبی : عنوانی که در قدیم در زبان ترکی عثمانی به علما و ادبا و شاهزادگان اطلاق میشده بجای خواجه و سرور و آقا .
چماق : (چوماق ) : چوب دستی بزرگ و کلفت _ گرز _ گرز شش پر .
خاقان : در سابق لقب پادشاهان چین و ترکستان بوده بمعنی خان _ خانان یا پادشاه.
خان : رئیس _ امیر _ رئیس ایل _ در قدیم عنوان امرا و روسای قبایل ترک و تاتار بوده در فارسی پیش از نام یا بعد از نام شخصی افزوده میشود در عربی نیز خان میگویند و جمع آن خوانین است .
قیمه : گوشت خردکرده و خورشی که با گوشت ریز کرده درست کنند .
قوش : قرقی _ پرنده ای است شکاری دارای نوک خمیده و پنجه های قوی و پرهای بلند .
قابلمه : ظرف فلزی بزرگ دردار که در آن خوراک میریزند یا چیزی در آن میپزند .
قاپو : در _ در بزرگ _ دروازه .
قاپوچی : دربان .
قاتمه : رشته _ رشته پشمی ضخیم .
قاچ : یک سمت بریده شده از خربزه یا هندوانه _ شکاف _ ترک _ قاش هم میگویند . قاچ در ترکی به معنی تکه و پاره یا چند عدد از چیزی است .
قاچاق : تردستی _ کاری که پنهانی و با تردستی انجام شود _ خرید و فروش کالاهایی که در انحصار دولت و یا معامله آنها ممنوع باشد _ وارد یا صادر کردن کالاهایی که ورود و صدور آنها ممنوع است . قاچاق در ترکی بمعنی فراری است .
قاچاقچی : کسی که اشیا قاچاق خرید و فروش کند .
شلتاق : نزاع و مرافعه _ همهمه و غوغا _ اجحاف و تعدی .
سورتمه : وسیله نقلیه کوچک و بی چرخ که در مناطق قطبی بوسیله اسب یا سگ یا گوزن قطبی روی برف کشیده میشود .
ساچمه : گلوله ریز سربی که در تفنگهای شکاری بکار میرود .
دیلماج : مترجم _ کسی که سخنی را از زبانی به زبان دیگر ترجمه کند .
دیشلمه : ( دشلمه ) : چای تلخ _ چائی که قند یا شکر میان آن نریزند و قند را در دهان بگذارند و چای را روی آن بنوشند .
قنداق : قسمت ته تفنگ که از چوب ساخته میشود _ پارچه ای که کودک شیر خوار را در آن میبندند _ قنداقه هم میگویند .
قشلاق : گرمسیر _ سرزمین گرم که مردم چادرنشین زمستان را در آنجا بسر میبرند .
قزل : سرخ _ بمعنی طلا و رنگ طلائی نیز گفته میشود .
قراول : نگاهبان _ دیدبان _ سربازی که در جائی برای کشیک و نگهبانی گماشته شود .
قراقروت : ( قره قروت ) کشک سیاه
قالپاق : ( قلپاق ) : کلاه پوستی _ صفحه فلزی گرد که در چرخ اتومبیل برروی پیچ و مهره های چرخ نصب میکنند .
گلن گدن :آلتی است در تفنگ كه فشنگ را در مخزن وارد و خارج میكند .
گلین : عروس .
یاسا : رسم و آیین _ قاعده و قانون _ حكم و امر پادشاه _ مجازات _ یاساق و یساق هم گفته میشود . این كلمه مغولی است و در دوره مغول متداول بوده .
یاشماق : نقاب _ نقابی كه سابقا" زنان ترك بر چهره خود می انداختند در فرانسه نیز yachmak میگویند .
یاغی : كلمه مغولی بمعنی سركش _ نافرمان _ گردنكش .
یتاق : ( یتاغ ) : پاس _ كشیك _ نگهبانی _ حفظ و حراست .
یراق : اسلحه از قبیل شمشیر و سپر و تیر و كمان و تفنگ و امثال آنها - و نیز بمعنی زین و برگ اسب - و نوار كه از مفتولهای نازك فلزی می بافند .
ییلاق : سردسیر - كوهپایه و جای سرد _ محل خوش آب و هوا در خارج شهر كه در فصل تابستان در آنجا بسر میبرند .
Rahe Kavir
12-07-2008, 08:45
پيداست كه اين نفوذ سياسي و ديني و همچنين مهاجرت برخي از قبايل عرب بداخل ايران و آميزش با ايرانيان و عواملي از اين قبيل باعث شد كه لغاتي از زبان عربي در لهجات ايراني نفوذ كند. اين نفوذ تا چند قرن اول هجري بكندي صورت ميگرفت و بيشتر ببرخي از اصطلاحات ديني (مانند: زكوة، حج، قصاص...) و اداري (مانند: حاكم، عامل، امير، قاضي، خراج...) و دسته ای از لغات ساده كه گشايشي در زبان ايجاد ميكرد يا بر مترادفات ميافزود (مانند: غم، راحت، بل، اول، آخر...) منحصر بود و حتي ايرانيان پارهاي از اصطلاحات ديني و اداري عربي را ترجمه كردند مثلاً بجاي «صلوة» معادل پارسي آن «نماز» و بجاي «صوم» روزه بكار بردند.
در اين ميان بسياري اصطلاحات اداري (ديوان، دفتر، وزير...) و علمي (فرجار، هندسه، استوانه، جوارشنات، زيج، كدخداه...) و لغات عادي لهجات ايراني بسرعت در زبان عربي نفوذ كرد و تقريباً بهمان نسبت كه لغات عربي در لهجات ايراني وارد شد از كلمات ايراني هم در زبان تازيان راه يافت.
بايد بياد داشت كه نفوذ زبان عربي بعد از قرن چهارم هجري و خصوصاً از قرن ششم و هفتم ببعد در لهجات ايراني سرعت و شدت بيشتري يافت.
نخستين علت اين امر اشتداد نفوذ دين اسلام است كه هر چه از عمر آن در ايران بيشتر گذشت نفوذ آن بيشتر شد و بهمان نسبت كه جريانهاي ديني در اين كشور فزوني يافت بر درجه محبوبيت متعلقات آن كه زبان عربي نيز يكي از آنهاست، افزوده شد.
دومين سبب نفوذ زبان عربي در لهجات عربي در لهجات ايراني خاصه لهجه دري، تفنن و اظهار علم و ادب بسياري از نويسندگانست از اواخر قرن پنجم به بعد. جنبه علمي زبان تازي نيز كه در قرن دوم و سوم قوت يافت از علل نفوذ آن در زبان فارسي بايد شمرده شد.
اين نفوذ از حيث قواعد دستوري بهيچ روي (بجز در بعض موارد معدود بي اهميت) در زبان فارسي صورت نگرفته و تنها از طريق مفردات بوده است و حتي در مفردات لغات عربي هم كه در زبان ما راه جست براههاي گوناگون از قبيل تلفظ و معني آنها دخالتهاي صريح شد تا آنجا كه مثلاً بعضي از افعال معني و وصفي گرفت (مانند:لاابالي= بيباك. لايعقل= بيعقل، لايشعر= بيشعور، نافهم...) و برخي از جمعها بمعني مفرد معمول شده و علامت جمع فارسي را بر آنها افزودند مانند: ملوكان، ابدالان، حوران، الحانها، منازلها، معانيها، عجايبها، مواليان، اواينها...
چنانكه در شواهد ذيل ميبينيم:
ببوستان ملوكان هزار گشتم بيش گل شكفته برخساركان تو ماند
(دقيقي)
وگر بهمت گويي دعاي ابدالان نبود هرگز با پاي همتش همبر
(عنصري)
گر چنين حور در بهشت آيد همه حوران شوند غلمانش
(سعدي)
زنان دشمنان در پيش ضربت بياموزند الحانهاي شيون
(منوچهري)
بيابان درنورد و كوه بگذار منازلها بكوب و راه بگسل
(منوچهري)
من معانيهاي آنرا ياور دانش كنم گر كند طبع تو شاها خاطرم را ياوري
(ازرقي)
گذشته از اين نزديك تمام اسمها و صفتهاي عربي را كه بفارسي آوردند با علامتهاي جمع فارسي بكار بردند (مانند: شاعران، حكيمان، زائران، امامان، عالمان. نكتها، نسخها، كتابها...)
بدين جهات بايد گفت لغات عربي كه در زبان فارسي آمده بتمام معني تابع زبان فارسي شده و اصولاً تا اواخر قرن پنجم جمعهاي عربي نيز بنحوي كه امروز ميان ما معمول است تقريباً مورد استعمالي نداشته است.
Rahe Kavir
12-07-2008, 08:48
موضوعي كه در تاريخ زبان فارسي قرن پنجم و ششم قابل ملاحظه و مطالعه است انتشار زبان فارس است در خارج ايران. در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم دو تن از پادشاهان فاتح ايران يعني ناصرالدين سبكتكين و پسر او يمين الدوله محمود شروع به پيشرفتها و فتوحاتي در جانب ولايت سند كردند و در عهد اين دو پادشاه و جانشينان آنان بتدريج ناحيه پهناوري از هندوستان تحت اطاعت سلاطين غزنوي درآمد. ميدانم كه نزديك بتمام عمال و حكام و سربازان غزنوي خواه آنانكه در جانب ايران بودند و خواه آنانكه در طرف هندوستان، ايراني نژاد و متكلم بلهجات ايراني و معتاد به ادبيات دري بودند و بهمين سبب توقف آنان در هندوستان و حكمروايي بر آن سامان باعث نشر پارسي دري دراراضي متصرفي غزنوي گرديد خاصه كه زبان رسمي دربار غزنوي پارسي دري بوده است.
پس از تسلط سلاجقه بر ايران چنانكه ميدانيم دسته ای از آنان با تصرف آسياي صغير دولتي را كه بنام دولتي را كه بنام دولت سلاجقه آسياي صغير معروف است در آن سامان بوجود آوردند. در دربار امراي اين سلسله مانند همه دربارهاي سلجوقي زبان فارسي بود و بهمين سبب در اين ناحيه حتي در شام بتدريج زبان فارسي دري رواج يافت و اندك اندك كار بجايي كشيد كه در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم آسياي صغير يكي از مراكز ادبيات فارسي گرديد.
در نتيجه اين دو جريان يعني نفوذ ادبيات دري از خراسان بساير ولايات ايران و رواج زبان پارسي در خارج از كشور ايران از اواسط قرن پنجم ببعد بسياري شاعر و نويسنده بيرون از ناحيه خراسان و ماوراءالنهر پديد آمدند و اين امر چنانكه خواهيم ديد باعث تنوع عظيمي در ادب فارسي گرديد.
Rahe Kavir
12-07-2008, 10:24
حسن انوري
گرایشی که در نثر نویسندگان برجسته، وجود ندارد، سره نویسی است. سره نویسی در واقع یکی از آفت هایی است که زبان فارسی را تهدید می کند. کسانی که به این کار می پردازند اعتقاد به زبان خالص دارند. زبان خالص مانند نژاد خالص از تعصب سرچشمه می گیرد. اینان کسانی هستند که می خواهند از راه ترکستان به کعبه برسند. قصد خدمت به زبان دارند، اما در واقع به آن زیان می رسانند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]اگر در میان شش هزار زبانی که در کره ی ارض هست و مردمان جهان به آنها سخن می گویند، زبان خالص یافته شود، باید گفت که آن زبان از آن یک قوم بسیار ابتدایی است. قومی که نتوانسته است در طول تاریخ با اقوام و ملل دیگر ارتباط برقرار کند و خود را با جهان همگام سازد. چه، لازمه ی پیشرفت و تکامل تمدن، ارتباط اقوام با یکدیگر و اخذ و اقتباس عناصر مدنی از همدیگر و در نتیجه زبان همدیگر است.
زباندان معروف عیسوی عراقی در کتاب «الفاظ الفارسیه المعربه» نزدیک به دو هزار واژه ی فارسی دخیل در عربی را برمی شمارد. هیچ عرب فرهیخته ای به این فکر نمی افتد که آنها را از زبان بیرون کند. چنانکه هیچ ادیب و زبان شناس انگلیسی و فرانسوی به واژه های فراوانی که از زبان های دیگر وارد زبان آنها شده به نظر بیگانه نگاه نمی کند.
واژه ی اسفناج از فارسی به عربی رفته و از طریق اندلس به زبان های اروپایی راه یافته است. چنانکه در انگلیسی «Spinach» است و در سال ۱۲۵۶ نخستین بار به صورت «Epinard» به زبان فرانسوی نیز راه یافته است.
نارنج فارسی در عربی النارنج به زبان های اروپایی رفته و شکل «Orange» یافته است و نخستین بار در سال 1200 میلادی در زبان فرانسوی دیده می شود.
بادنجان فارسی به عربی رفته، حرف تعریف گرفته، البادنجان شده است و از آنجا به زبان های اروپایی راه یافته و نخستین بار در سال ۱۷۵۰ در زبان فرانسوی به صورت «Aubergine» دیده می شود.
هزاران کلمه مثل این کلمات، از فارسی و عربی و زبان های دیگر حتی از زبان بومیان آفریقا و استرالیا به زبان ملل متمدن راه جسته است و امروزه کسی آنها را بیگانه نمی انگارد زیرا به غنا و گستردگی زبان انجامیده است و جای شگفتی است که سره نویسان اغلب با واژه های عربی دخیل در فارسی سر ستیز دارند و واژه های دخیل از زبان های قدیم دیگر را نادیده می انگارند و با آنها کاری ندارند مثل واژه های آبنوس، ارغنون، اریکه، استرلاب، اسطوره، اسفنج، اقلیم، اقیانوس، اکسیر، الماس، بربط، برج، بلور، پول، تریاک، جغرافیا، درم، دیهیم، زمرد، سپهر، سمندر، سیم، صندل، فانوس، قفس، ققنوس، قلم، کالبد، کلید، کلسیا، گونیا را که در زمان های گذشته از زبان یونانی مستقیم یا غیرمستقیم وارد زبان پهلوی، سپس وارد فارسی گردیده یا از طریق عربی در فارسی توطن گزیده است.
ادامه ی کلمات وارد شده از زبان ترکی آذربایجان(گروه اورال آلتای)
1. آئينه
= آينا = آي (ماه) + نا (اك) = ماه وش ، ترکيب آينا مانند دُرنا و قيْرنا
2. آئين
= آييْن و اوْيوُن = جشن ، مراسم جشن باستاني و ساليانة ترآهاي چين
3. آباد
.آوباد=جای سرسبز و خرّم
4. آبجي
= آباجيْ = آغاباجي = آغا (پيشونداحترام براي خانمها) + باجي (خواهر) = خواهر مكرمه و بزرگوار
5. آتاباي/ت
( = آتا (پدر) + باي (باخ: بيگ) = بيگ بزرگ ، بيگ پدر ، طايفة بزرگ ترآمني ( 18
6. اتابك
= آتابك = آتابئيگ = آتا (پدر ، بزرگ ) + بيگ (ه.م) = خان بزرگ ، خان خانان ، وزير ، سابقاً از رتبه هاي درباري در حكومت هاي ترك
:( (باخ: اتابكان) ( 1،27
اي صبا برساقي بزم اتابك عرضه دار
تا ازآن جام زرافشان جرعه اي بخشد بمن/حافظ
7. اتابكان
اتابك از رتبه هاي بالاي درباري بود و سلسله حكومتهائي در نقاط مختلف دنيا تشكيل دادند
8. آتاترك/ت
= آتا (پدر ، بزرگ) + تورك = پدر ترك ، ترك بزرگ ، لقب مصطفي آمال پاشا
9. آتاش
( = آداش = آدداش = آد (نام) + داش (هم) = همنام ( 1
10 . اتاغه
و اتاقه = اوْتاقا = اوْتاق (ه.م)+ ا(اك) = آلغي با پرهاي بعضي مرغان
11. اُتاق
= اوْتاق = اوْداق = اود(اودماق = آتش زدن)+ اق(اك) = جاي گرم ؛ اودا = منزلگاه ، اوتاغه (ه.م) ؛ اجاق (ه.م) محرّف اين آلمه است.
نويسنده: عباس اقبال آشتياني
دفاع از زبان فارسي
خبرگزاري فارس: حفظ زبان شيرين فارسي از تعرض بيسوادان و لغتسازان و ابجد خوانان، اصلاح دستگاه خبرگزاري، اصلاح سخنرانيها و تبليغات، طبع و نشر كتابهاي فصيح و بليغ قديمي، از جمله راههاي نجات زبان فارسي است.
مدتي است كه تحت عنوان «احياي زبان فارسي» در ممالك همسايه اين موضوع از طرف جمعي مصلحتشناس مورد توجه و بحث قرار گرفته و دولت نيز درصدد تشويق و تقويت آن برآمده است.
به نظر نگارنده اختيار اين عنوان، هم خلاف مصلحت روز است، هم اگر واقعاً منظور از آن توسعة حوزة انتشار زبان فارسي است در خارج از حدود ايران كنوني، با توجه به مقتضيات زماني و مكاني امروز وصول به آن اگر محال نباشد چندان آسان هم نيست، چه عنوان مزبور ممكن است در نظر اول در ممالك همسايه اين توهم را ايجاد كند كه ما خيال داريم فارسي را به جاي زبانهاي رسمي و محلي ممالكي كه امروز استقلال سياسي دارند و هر يك طبعاً به جهد تمام در حفظ زبان و ادبيات خود ميكوشند بگذاريم و به اين شكل در امور داخلي ايشان مداخله كنيم.
اين توهم علاوه بر اينكه از قدم اول بين ما و همسايگان توليد سوءتفاهم ميكند به اساس همكاري فرهنگي لطمهاي شديد ميزند، حتي ممكنست وصول به منظور اصلي را كه هم به نفع ما و ايشان است و هم بدون تعاون و حسن تفاهم ميسر نخواهد بود، دشوار و يا محال سازد.
از طرفي ديگر احياي فارسي در نقاطي كه سابقاً رايج و زبان تكلم اكثر سكنه بوده، امروز ديگر غيرمقدور است، چه علاوه بر معدود شدن يا از ميان رفتن متكلمين به زبان فارسي و قطع ارتباط ايشان با مراكز مهم زبان و ادبيات فارسي، سياستهاي زبان دولتهاي غالب بر آن نواحي بتدريج چنان تيشه به ريشة اين زبان زده كه ديگر غير از عدة معدود مسلمان علاقمند به زبان و ادبيات عربي و فارسي، يعني جمع قليلي از اهل فضل، كسي به تعليم و تعلم آن اشتغال ندارد و موجباتي هم فراهم نيست كه عامه از راه احتياج به ورزيدن آن اقبال نمايند.
چون من يقين دارم كه جمعيت «احياي زبان فارسي» هيچوقت چنين مرام دور و درازي را كه عليالعجاله قابل وصول نيست ندارند، تصور ميكنم بهتر آن است كه براي احتراز از توهمات و سوءتفاهمات مذكور عنوان منظور خود را در اين راه «حمايت زبان فارسي و دفاع از آن» بگذاريم، تا بنا به مقتضيات زمان و مكان و به طرقي كه معقول و مقدور است بكوشيم در هر جا زبان فارسي رايج است و عاشق و طرفدار دارد از آن حمايت كنيم و با تقويت وسايل دفاع از آن، موجبات ثبات و بقاي آن را به وجهي مؤثر فراهم سازيم و اين كار البته مقدمات و اسبابي ميخواهد كه بدون تمهيد و تهيه آنها حصول مقصود ميسر نخواهد بود.
هيچ زباني بدون آنكه قدرتي سياسي يا نظامي يا اقتصادي يا معنوي پشت سر آن باشد در خارج از وطن اصلي خود انتشار نمييابد و نفوذ نميكند و اگر انتشار يافت و نافذ شد مادام كه تمام يا قسمتي از اين قدرتها باقي و پابرجاست استوار و برقرار ميماند و همينكه از حمايت و دفاع اينگونه قدرتها محروم و بينصيب ماند، رو به عقبنشيني و زوال ميرود و كمكم زبانهاي ديگري كه از اين قبيل قدرتها بهرهمندند جاي آن را ميگيرند. زبان فارسي اگر از قرن پنجم هجري به بعد در سراسر آسياي مركزي انتشار يافت و زبان دربار و شعر و ادب شد براي آن بود كه ابتدا امراي چغانيان و سامانيان در آن حدود قدرت سلطنتي و سياسي داشتند، شعرا و نويسندگان بزرگ فارسي زبان در گرد ايشان و در حوزة حكومتشان جمع بودند و بعد از ايشان عموم امرا و سلاطيني كه در آن نواحي بر روي كار آمدند و غلامان يا غلامانِ آنان يا خراجگزاران يا مقلدين آن امرا بودند، همه شعر و ادبيات زبان فارسي را به قسمت مهمي از هندوستان و سلاجقه و خوارزمشاهيان و بعد با سلاجقة روم محشور بودند و رؤسا و امراي آنان زير دست سلاطين اين دو سلسله بار آمده و بيشتر منشيان و اهل ديوان ايشان ايراني بودند، قلمرو زبان و ادبيات فارسي را از آناتولي به بالكان و مصر نيز توسعه بخشيدند.
بعد از آنكه مغولان استيلا يافتند چون از خود تمدني نداشتند و براي اداره امور ممالك تسخير شده به منشيان و كاركنان اهل ديوان و دفتر و حساب محتاج بودند از همان عمال كشوري و ديوانيان ممالك مغلوبه استفاده كردند، و با روي كار آمدن حكام و وزرايي مثل حبش عميد و محمود يلواج و پسرش مسعود بيك و سيد اجل بخارايي و امير محمد بناكتي حوزة انتشار زبان و ادبيات فارسي و فرهنگ ايراني از خانباليغ يعني پكن، تا داخل روسيه بسط يافت و با عادتي كه مغول در كوچاندن اهل پيشه و هنر از ممالك مغلوبه به داخلة مغولستان و چين داشتند، جمع كثيري از ايرانيان فارسي زبان به اجبار در اين دو مملكت مقيم شدند.
مسلمين امروزي چين و مغولستان قسمت عمده از فرزندان اين ايرانيانند و تا بعد از جنگ بينالمللي اول در پكن روزنامهاي به زبان فارسي منتشر ميشد. امروز هنوز در پكن(1) مساجدي هست كه كتيبههاي آنها به فارسي است و از اين مساجد در كِرِت از جزاير يونان ديده ميشود.
استيلاي بابر و اولاد او، يعني گوركانيان بر هند و جهدي كه اين سلاطين در جلب اهل هنر و ادب ايران به هندوستان داشتند ميدان جديدي را براي بسط زبان و شعر فارسي و تمدن ايراني باز نمود، چنانكه زبان فارسي در دربار اين سلاطين زبان رسمي شد و نظم و نثر اين زبان در هندوستان مراكز مهم ديگري پيدا كرد.
تجارت با رونقي كه بين بنادر و جزاير خليج فارس از يك طرف با هند و جزاير مالزي و چين و از طرفي ديگر با سواحل شرقي آفريقا تا اوايل قرون جديده برقرار بود و رفت و آمد بازرگانان و ناخدايان ايراني به اين ممالك، نيز وسيلة ديگري شد براي انتشار زبان فارسي و تمدن ايراني در جزاير اندونزي و سواحل شرقي آفريقا، كلمة زنگبار كه هنوز اسم رسمي قسمتي از ساحل شرقي آفريقاست فارسي فصيح و يادگار همان دورة بسط حوزة انتشار زبان فارسي و نفوذ آنست.
كسي كه سفرنامة ابن بطوطه را به دقت مطالعه كرده باشد ميداند كه از مغرب اقصي يعني مراكش تا سواحل درياي چين زبان فارسي تا چه پايه نفوذ و ميدان انتشار داشته و چگونه وزرا و امرا و بازرگانان ايراني در اين ممالك منتشر و به كار و ادارة امور مشغول بودهاند كه آنجا بعضي از ايشان در پارهاي از نواحي و جزاير به تشكيل سلسلههاي سلطنتي نيز توفيق يافته و سالها در آن نقاط امارت و سلطنت كردهاند.
اوضاعي كه خلاصة آن به اطلاع خوانندگان محترم رسيد بر اثر ضعف قدرت دولت در ايران و از دست رفتن قسمتهاي بزرگي از خاك اصلي آن و قطع شدن ارتباطات تجارتي و فرهنگي قسمت باقيمانده با خارج در نتيجه استيلاي اقوام و ملل غيرايراني بر نواحي مجاور به تدريج نفوذ سياسي و اقتصادي ايران را در غير از قلمرو داخلي ضعيف كرد و زبان و ادبيات فارسي علاوه بر اينكه در خود ايران زبان و ادبيات مملكت ناتوان عقبماندهاي شد، در خارج نيز از حمايت دولت مقتدر متمدني محروم گرديد و به همين علت تدريجاً جاي خود را به زبانها و ادبياتي داد كه اقوام و دول توانايي از آنها پشتيباني ميكردند.
امروز كه دولت ايران از قدرت سياسي و اقتصادي سابق محروم شده و ديگر به اين وسايل نميتواند در خارج از حدود كشور حامي و مدافع زبان و ادبيات فارسي باشد و در اين ميدان با ديگران مبارزه كند و غالب باشد، تنها پشتيباني كه براي زبان و ادبيات ما به جا مانده همان سابقة درخشان و قدرت معنوي آن است و اگرچه اين سابقه و قدرت هم با وجود سياستهاي زباني ممالك مجاور و كوششي كه در احياي زبانهاي محلي از طرف ايشان ميشود نميتواند عامه را تحتتأثير قرار دهد، باز در ميان خواص اهل فضل و ذوق و برگزيدگان قوم كه با لطايف افكار و حقايق عرفاني سر و كار دارند و بناي شعر و ادب و تمدنشان مبتني بر شعر و ادب فارسي و تمدن ايراني است، به شدت موثر است تا آنجا كه در اين قبيل ممالك هيچ اهل دلي يا دانشمند و محققي نيست كه به معارف قديمه و سوابق تاريخي و ادبي قوم خود علاقه و توجه داشته باشد و از مطالعة كتب شعرا و مورخين و نويسندگان فارسي زبان و استناد و مراجعة به آنها خود را بينياز بشمارد.
قوت حيات و موجبات بقاء و ثبات يك زبان در قوت افكار و لطف كلام و تأثير بيان شعرا و نويسندگاني است كه آثار خود را به آن زبان نوشته و با دميدن روحي از معاني پرمغز و لطايف و ذوقيات در كالبد لغات و جملات، به آن زندگي جاويد بخشيدند.
كلامي كه فصيح، يعني درست و لطيف و خالي از عيوب صرف و نحوي و ركاكت و بليغ، يعني دلپسند و وافي به اداي مقصود و معني و در ايجاز در مقام اعجاز باشد همه وقت جاويد است و هر ملتي كه به اين قسم كلام تكلم ميكند و در حفظ و حمايت آثار زيبا و مطبوع آن ميكوشد، هرگز فاني و در ملل ديگر مستحيل نميشود، ولو اينكه موقتاً استقلال سياسي و اقتصادي خود را از دست داده باشد.
بسياري از ملل مقتدر قديم مانند كلدانيان و آشوريان و عيلاميان و مصريان مدتهاي مديد است كه از ميان رفتهاند، ولي قوم كوچك يهود از بركت كتاب تورات و تعلقي كه جميع افراد بنياسرائيل به حفظ احكام و آموختن زبان آن داشته و نفوذ عجيبي كه اين كتاب در ميان ملل ديگر مخصوصاً عيسويان و مسلمين كرده با وجود پراكندگي در عالم همچنان به صورت امت واحده مانده و در عين آنكه قرنها از استقلال سياسي و اقتصادي محروم مانده بودند، باز هميشه در حكم افراد يك خاندان محسوب ميشده و به يك تيره و قبيله انتساب داشتهاند.
عراقي و سوري و لبناني و مصري و حجازي و الجزايري و مراكشي و سوداني با اينكه هر يك به نژادي خاص تعلق دارند و غالباً سوابق تاريخي و منافع آجل و عاجل ملي ايشان با يكديگر متفاوت بلكه مغاير است، باز از بركت قرآن مجيد و زبان آن كه در عربي نمونة كامل فصاحت و بلاغت به شمار ميرود همه خود را اعضاي يك پيكر يعني جامعة عرب ميدانند و اگر هم در باطن با يكديگر اختلافاتي دارند، در ظاهر همه به لغت قرآن ميگويند و مينويسند و در غالب موارد همين جهت جامعه يعني قرآن و لغت آن بر آن باعث ميآيد كه قسمتي از اختلافات خود را با حسن تفاهم برطرف سازند.
با وجود قتلعام سلطان سليم خان اول از دراويش مولويه در آناتولي و شدت سياست آتاتورك نسبت به اين جماعت باز هنوز از دولت كتاب مثنوي مولوي عدة كثيري از مردم تركيه حتي مسلمين حجاز و يمن اشعار آبدار اين گويندة بزرگوار را به الحان خاص و به زبان شيرين فارسي ميخوانند و با تكرار ادبيات شورانگيز آن به وجد و حالت درميآيند، يعني زبان و شعر فارسي را در نقاطي كه امروز ديگر دولت ايران در آنجا بهيچوجه نفوذ سياسي و اقتصادي ندارد لااقل در ميان يك طبقه از مردم زنده و رايج نگاه ميدارند و در انتشار و حمايت آن ميكوشند.
اين سه كتاب بيمانند كه به عنوان مثال از آنها ياد كرديم شايد كافي باشد براي آنكه بفهماند چگونه قدرت معنوي يك زبان يعني آثار پرمغز و لطيف آن ميتواند حافظ و حامي آن زبان باشد و تا چه اندازه ممكن است حتي در صورت عدم قدرت سياسي و اقتصادي در بسط حوزة انتشار آن و جلب بيگانگان مفيد و مؤثر واقع شود.
غرض ما از تمام اين مقدمات آن است كه در راه حمايت زبان فارسي و دفاع از آن در داخل و خارج كشور امروز ما هيچ وسيلهاي جز تقويت قدرت معنوي آن نداريم و اگر بتوانيم از اين قدرت كه مسبوق به سوابقي متين و حقيقي است به شكلي عاقلانه با صفا و ايماني كه لازمة هر كار خير عامالمنفعه است پشتيباني نماييم و به نام «اصلاحات لازمه» يا «تجديد حيات زبان» بيخردانه تيشه به ريشة اين درخت تنومند كهنسال نزنيم به خوبي به مقصودي كه پيشنهاد همت جمعيت زبان فارسي قرار گرفته است خواهيم رسيد. به عقيدة اين نگارنده اين امر يعني تقويت قدرت معنوي زبان فارسي بايد تحت اصول صحيح و منظم و با پروگرامي اساسي شبيه به آنچه در مصر و سوريه براي زبان عربي ميشود مورد توجه و اجرا قرار گيرد و چون در اينجا مجال تفصيل نيست اجمالاً به رئوس نكاتي كه در اين مرحله بايد رعايت شود اشاره ميكنم:
1- حفظ زبان شيواي شيرين فارسي از تعرض بيسوادان و لغتسازان، مخصوصاً ابجدخوانان روزنامهنگار و داستاننويس كه به علت بيمايگي و تهيدستي به هيچ دستور و قاعدهاي پايبند نيستند و با قياسات غلط و تفننهاي بچهگانه هر روز صدها لغت و تعبير و جملة نادرست ميسازند و به وسيلة چاپخانه كه در اين راه در مملكت ما گناه عظيمي به گردن دارد، به خورد عوامالناس ميدهند و كم كم زبان فارسي را از جادة فصاحت و بلاغت قدما كه بانيان كاخ قدرت و زيبايي اين زبانند منحرف ميكنند و وسيلهاي ميشوند كه خارجياني كه زبان فردوسي و سعدي و مولوي را به خوبي ميفهمند، در فهم زبان ساختگي و تعبيرات ناهنجار روزنامههاي طهران عاجز بمانند و به تدريج بين ايشان و ما در اين مرحله جدايي قطعي بيفتد.
2- اصلاح دستگاه خبرگزاري و سخنراني و تبليغات و آوازهاي ايراني راديو، در اروپا و آمريكا ممكن نيست كه يك روزنامه (غير از بعضي روزنامههاي احزاب افراطي كه حتي به رعايت صحت املاء و انشاء نيز مقيد نيستند) حاوي اغلاط املايي و انشايي باشد، يا يك سخنگوي راديو به غلط اداي كلام كند، بلكه غالباً مردمان فصيح و خطيب را به اين شغل ميگمارند تا شنوندگان از بيانات ايشان مسرور و محظوظ شوند و تلفظ و بيان درست و شيرين زبان خارجي را از گوش دادن به قول فصيح آنان فرا بگيرند.
اما در راديوي ما غالب كساني كه نوشتهها را ميخوانند سواد ندارند و كلمات را به وضعي مضحك و تلفظي نادرست ادا مينمايند و من صدها مثال از اين نوع جمع كردهام كه اگرچه نقل آنها فرحآور است ليكن به علت ضيق مجال از آن صرفنظر ميكنم.
غالب آهنگهاي جديد مهوع و ناساز و گوشخراش است و شعرهايي كه خوانده ميشود بيشتر به خواهش و اصرار اين و آن از نمونههاي بسيار پست و غلط و متضمن مضامين مكرر و مبتذل است، حتي مواقعي هم كه از شعراي بزرگ اشعاري خوانده ميشود به علت بيسوادي غالباً آنها را به غلط و دست و پا شكسته ادا ميكنند.
جاي شبهه نيست كه راديو امروز يكي از بهترين وسايل براي حمايت زبان فارسي در خارج و تقويت قدرت معنوي آن است، اما اگر آن چيزي كه به وسيله راديو پراكنده ميگردد غلط و خالي از لطف و دل بر هم زدن باشد، درست نقض غرض حاصل ميشود، يعني پولي گزاف خرج كردهايم تا در دنيا آوازة بيمايگي و بيسوادي و بيذوقي خود را به گوش عالميان برسانيم و مقداري آهنگهاي ناموزون و شعرهاي سست بيمزه و بياناتي بيپايه و مغلوط در ميان مردم منتشر سازيم.
3- طبع و نشر كتب فصيح و بليغ قديمي و آثار مفيد و جانبخش گذشتگان به وسيلة اشخاص خبير و متبحر با چاپ و كاغذ جالب و توزيع آنها در ميان عشاق زبان و ادبيات فارسي در خارج از ايران به رايگان.
4- كمك مادي و معنوي به مستشرقين و فضلاي خارجي كه به شوق شخصي در احياي زبان و ادبيات ما ميكوشند، ولي بدبختانه غالباً قدرت مالي براي طبع و نشر نتيجة تحقيقات و زحمات خود ندارند، به همين علت بيم آن ميرود كه در كار ايشان كه خدمت بزرگي به احياي زبان فارسي و آثار نفيسة آن است وقفهاي حاصل شود يا بر اثر يأس از تعقيب اين سيرة پسنديده دست بكشند.
5- تبليغ عاقلانه و دور از تعصب يعني عاري از دروغپردازي و مليتپرستي مفرط در خارج از ايران به وسيله سفرا و نمايندگان فرهنگي مطلع و عارف به وظايف خود از نوع دادن كنفرانس و نوشتن مقالات و رسايل و ترجمه و نشر آثار ادبي بزرگان كشور.
از بعد از تشكيل دولت پاكستان همواره موضوع اختيار يك زبان ادبي براي آن مملكت در ميان بوده و نظر به سوابق و علايق تاريخي و ادبي بين ايران و اين قسمت از هندوستان قديم عدهاي در نظر داشتند كه زبان فارسي يعني زبان دو شاعر بزرگ مسعود سعد سلمان و محمد اقبال را كه هر دو از متولدين شهر لاهورند به اين عنوان اختيار كنند.
بدبختانه در اين موقع ما در پاكستان كسي را نداشتيم كه با علاقه و حميّت از فارسي دفاع كند، برخلاف مصريها كه كاملاً مراقب و بيدار بودند و يكي از فضلاي محترم خود آقاي دكتر عبدالوهاب عزام استاد دانشگاه قاهره را كه به شعر و ادب فارسي نيز كاملاً آشناست و در شعر و ادب عربي مقامي بلند دارد، به عنوان سفير كبير به پاكستان فرستادند و او توانست به مهارت تمام كفة زبان عربي را موقتاً بچرباند و فضلاي سني مذهب و متعصب اين مملكت را بيش از پيش متوجه ممالك عربي كند.
اما براي ما ايرانيان فارسي زبان جاي اين شكر باقي است كه علاوه بر مبتني بودن زبان اردو بر فارسي عظيمترين و لطيفترين گفتههاي پدر استقلال و شعر پاكستان يعني مرحوم دكتر محمد اقبال به زبان فارسي است و پاكستاني به هر مسلك و مذهب باشد ناگزير قبلة دلش مجموعة گفتار آبدار محمد اقبال به فارسي خواهد بود و اين از نظر ما ايرانيان يكي از بزرگترين خدمات آن مرد بزرگ است.
بدبختانه اكثر نمايندگان ما در خارج از توجه به اين قبيل وسايل غافل و يا اينكه به تمام معني از علم و اطلاع به موضوع تهيدستند.
من خود يكي از نمايندگان عاليرتبة ايران را در خارج از ايران ديدم كه در مقام صحبت از سلاطين غور نمي دانست كه غوريان پيش از صفويه سلطنت ميكردهاند يا بعد از ايشان، و براي دانستن اينكه شبه جزيره «القطر» كه آن را الكاتر و القاطر تلفظ مينمودند در كجاي دنياست و به چه وضع اداره ميشود تمام اعضاي يك سفارت كبرائي مستأصل مانده بودند.
اين بود مختصري از نظريات اينجانب كه با كمال اخلاص به قلم آمد.
اميدوارم اين جمله مورد التفات و توجه جماعتي كه به نيت احياي زبان فارسي قيام كردهاند قرار گيرد و در اين مرحله عملي انجام شود كه واقعاً مبتني بر اساس استوار باشد تا اگر هم به زودي مثمر ثمري نميشود لااقل در آينده به حصول ثمري در آن بتوان اميدوار شد، مخصوصاً در اين مرحله بايد از ريا و تظاهر و تبليغات بابِ روز كه اكثر اوقات براي وصول به مقاصد ديگري است جداً احتراز به عمل آيد تا در اجراي سنتي كه مقدس و مقرون به صلاح عمومي است سرشكستگي و بدنامي بروز ننمايد، يعني خداي نخواسته طوري نشود كه ديگر كسي به اين موضوع رغبت نكند و فرصت مغتنمي كه عليالعجاله در دست است ضايع بماند.
پينويسها:
1- [و در ديگر شهرهاي چين].
مجموعه مقالات عباس اقبال آشتياني ـ بخش چهارم ـ انجمن آثار و مفاخر فرهنگي
به نقل از مجله يغما، سال 13، شماره 12،
* يگانه *
19-08-2008, 22:08
نويسنده:دكتر ابوالقاسم رادفر
از آنجا كه ملل جهان به مناسبت هاي گوناگون همواره در تماس رفت و آمد بوده و هستند خواهناخواه زبان و ادبيات و مسائل مختلف فرهنگي و آداب و رسوم آنان بر يكديگر تأثير ميگذارند و اين، امري طبيعي است. البته گاهي بسته به شرايط، اين اثرگذاري بيشتر و زماني كمتر است، بهويژه در كشورهايي مانند ايران و هند كه وجوه مشترك تاريخي، زباني و فرهنگي بسيار داشتهاند اين اثر كاملاً مشهود است. تشابهات و پيوندهايي كه بين زبان هاي باستاني ايران و هند به علت منشا واحد رابطه خويشاوندي وجود دارد با مقايسه بعضي از واژههاي دو زبان مانند كلمات پدر، مادر، برادر، دختر، سر، تن، بازو، دندان، پيل، گاوميش، جو، گندم و ... تأييد ميشود.
در زمينه ادبيات هم اگر ادبيات فارسي را با بخش مهمي از ادبيات شبهقاره مقايسه كنيم آثار بسياري را ميبينيم كه ترجمهاي از آثار فارسي هستند، يا تحت تأثير آنها پديد آمدهاند. براي نمونه در ادبيات اردو، در نظم و نثر، داستان و غير داستان اين تاثير و نفوذ زباني و ادبي كاملاً مشهود است. البته اين تاثيرگذاري زبان و ادبيات فارسي فقط به زبان و ادبيات شبه قاره محدود نميشود. بسياري از زبان ها و آثار ادبي جهان تحت تأثير زبان و ادبيات فارسي بودهاند و آثار بسياري تحت تأثير ترجمه آثار شاعران و نويسندگان فارسيزبان پديد آمده است كه در اينجا فقط به اختصار اشارهاي به نفوذ چند تن از بزرگان ادب فارسي ايران در شبه قاره به عنوان مشت نمونه خروار ميكنيم.
كتاب ها و مقالات و پاياننامههاي دكتري چندي درباره تاثير زبان فارسي بر زبان هاي محلي هند نوشته شده است. وجود بيش از 60 درصد واژههاي فارسي در زبان اردو و تقريباً 40 درصد در زبان هندي و حدود هشت هزار واژه فارسي و عربي در زبان بنگالي و واژههاي بسياري در زبان هاي شبه قاره (حدود 20 درصد) (1)در طول 350 سال ارتباط حكومت هاي فارسيزبان با مردم شبه قاره، دامنه نفوذ زبان فارسي را نشان ميدهد.
جواهر لعل نهرو اولين نخستوزير دانشمند و روشنفكر هند مستقل در آثار خود اشارههاي زيادي به فرهنگ و تاريخ ايران دارد. او وقتي درباره روابط تيموريان هند با ايران دوران صفوي سخن ميگويد، نظر خود را درباره نفوذ فرهنگ فارسي بر هند ابراز ميكند و مينويسد: "تمام زبان هاي جديد هندي پر از كلمات فارسي ميباشند. اين امر براي زبان هايي كه فرزندان زبان سانسكريت باستاني ميباشند، بديهي است و مخصوصاً براي زبان هندوستاني كه خود مخلوطي از زبان هاي مختلف ميباشد، بسيار طبيعي است، اما حتي زبان هاي دراويدي (2) جنوب هند تحت تأثير لغات فارسي واقع شدهاند."
وجود لغات فارسي و عربي به تعداد زياد در" راماين"(3) نيز نشانگر رواج بيش از اندازه زبان فارسي در شبهقاره بود. اين واژهها در زبان هندي رواج دارند: "رخ، پوچ، باغ، ساز (در معني ساز و سامان)، بازار، دربار، سهم (به معني ترس)، پياده، شور، تير، گمان، انديشه، نوازنا (از مصدر نوازيدن)، بار باز، ساده، گود، اسوار (به معني سوار) نشان، جهان، كاغذ، رنگ، برابري، زين، بخشش، سرتاج، ميوه، شاخ، كلاه، كمان، مزدوري، داغ، گردن، تركش (به معني تيردان)، زور، خوار (به معني ذليل)، فراخ، زندان، هنر، چوگان، موشك (به معني موش)، پلنگ، كرم، گناه، بس، چار، لگام، سفيدي، سان، آه، هيچ، فيروز، جوان، مرهم، پايك (به معني پياده و قاصد)، ميش و ..."(4)
اما درباره بخش دوم، يعني نفوذ و حضور شعر فارسي در شبه قاره، نخست از فردوسي و شاهكار جهاني او شاهنامه شروع ميكنم:
]شاهنامه
حماسه بزرگ استاد طوس تنها اثري متعلق به سرزمين ايران و زبان فارسي نيست، بلكه يك اثر جاودان جهاني بهشمار ميرود كه از آغاز پديد آمدن همواره در بين اهل فن و تحقيق و حتي مردم عادي و عامي رواج بسيار داشته است. حد و اندازه آن به درجهاي است كه برخي از محققان ادبيات حماسي آن را از ايلياد و اديسه منسوب به هومر برتر و بالاتر ميدانند و فقط يادآور ميشوم كه بالغ بر دويست اثر به تقليد شاهنامه سروده شده است و به اكثر زبان هاي زنده ترجمه شده است كه اينجانب در مقالهاي به مناسبت "هزاره تدوين شاهنامه" در دانشگاه تهران فهرست ترجمههاي شاهنامه را ارايه دادهام. فقط در اينجا به اين نكته اشاره ميكنم كه "فقط در زبان بنگالي درباره فردوسي و شاهنامه 23 اثر از آغاز سده نوزدهم تا امروز انجام گرفته است."(5)
درباره تاثير شاهنامه و فردوسي در شبه قاره مي توان به منابع زير مراجعه كرد:
1- "شاهنامه و هند" از پروفسور اميرحسن عابدي (ص8-53)
2- "نفوذ فردوسي و شاهنامه در سند" از استاد حسام الدين راشدي (ص 84-69)
3- "آثار قهرمان شاهنامه در ادبيات باستاني هند" از پروفسور آچاريه دارمندرنات (ص 190-187.
خيام
تا آنجا كه اينجانب درباره نفوذ شاعران پارسيگوي در ادبيات جهان تحقيق كرده و ميتوانم ماخذ و سند ارايه دهم، هيچ شاعري به اندازه خيام، تاكنون آثارش به زبان هاي ديگر ترجمه نشده، حتي كشورها و زبان هايي وجود دارد كه تاثير ادبيات فارسي در آنها تنها از طريق ترجمه رباعيات خيام است و تاكنون بالغ بر چهل زبان رباعيات خيام ترجمه شده كه در اين باره فقط جهت اطلاع از ترجمههاي رباعيات خيام به زبان هاي محلي شبه قاره ميتوانيد به مقدمه كتاب نذر خيام از راجه مهكن لال (اولين مترجم اردوي رباعيات خيام) مراجعه كنيد كه در آنجا از ترجمههاي بنگالي، گجراتي، تاميل، اوريه، سانسكريت، هندي، تلكو، مراتهي، اردو و حتي زبان هاي اروپايي اطلاعاتي داده شده است.(6) شايد اشاره بدين نكته ضروري باشد كه فقط در زبان بنگالي شش ترجمه و تأليف درباره رباعيات خيام و خود او در سده اخير انجام گرفته است. همچنين (به نقل تعليقات ترجمه فارسي تاريخ ادبي ايران تاليف ادوارد براون جلد دوم ترجمه علي پاشا صالح در اروپا) صدها اثر درباره خيام و آثار و انديشه او نوشته شده است. همين نمونهها و آثار نشانگر نفوذ عميق ادبيات ايران به ويژه شعر فارسي در بين ملل ديگر و زبان هاي گوناگون جهان است.
نظامي
يكي از مظاهر مهم نفوذ زبان فارسي در شبه قاره وجود نسخههاي خطي فراوان آثار شاعران فارسيگوي ايران در كتابخانههاي متعدد شبه قاره است. به عنوان نمونه ميتوان يادآور شد كه فقط درباره نظامي گنجوي شاعر فارسيسراي خمسهپرداز سده ششم بر اساس مقاله پرفسورا شريف حسين قاسمي از 37 كتابخانه هند 292 نسخه از آثار مختلف نظامي و شروح آنها معرفي شده كه البته تعدادي از آنها شروحي است كه استادان هندي براي فهم اشعار نظامي نوشتهاند. اگر روزي تمام كتابخانههاي هند و پاكستان و بنگلادش به طور كامل فهرست شود خود نشان ميدهد كه بالغ بر 1000 اثر فقط از آثار نظامي به صورت نسخه خطي وجود دارد و اگر كتابهاي چاپي، تحقيقات، رسالات و آثار هنري مانند نقاشي ها، مينياتورها و خطاطي هاي پيرامون نظامي جمع شود، خود رقمي بالاتر از دو هزار ميگردد، كه البته علاوه بر مقاله پرفسورا شريف قاسمي اينجانب هم در كتابشناسي نظامي گنجوي كه به مناسبت كنگره بزرگداشت نظامي (سال 1371) چاپ شده در كتابي بالغ بر 600 صفحه درباره نسخ خطي، چاپي، مقالات، فرهنگ ها، پاياننامهها، ترجمههاي آثار نظامي به زبان هاي مختلف، مقلدان آثار نظامي، معرفي نظاميشناسان ايراني و خارجي به تفصيل سخن گفتهام.
عطار[
مقبوليت و شهرت عطار در ميان هنديان تا بدان پايه بوده است كه حتي فيضي (1004-954 هـ) ـ ملك الشعراي دربار اكبر (7)ـ در نامهاي كه به شاه مينويسد، ضمن نقل حكايتي به ابيات زير از عطار استناد ميورزد كه خود دليل استوار ديگري بر شهرت و آوازه عطار در ديار هند تواند بود.
" ز ناداني دل بر جهل و پر مكر گرفتار علي ماندي و بوبكر
چو يكدم زين تخيل مينرستي نميدانم خدا را كي پرستي (8)
تفصيل مربوط به نسخههاي خطي و چاپي و ترجمهها و تحقيقات پيرامون عطار در شبه قاره هند خيلي بيش از نظامي است و فقط به عنوان نمونه از پندنامه او به زبان اردو و پنجابي، ده ترجمه و از تذكرهالاولياء شش ترجمه و از منطق الطير سه ترجمه ذكر شده است.
فقط در مقاله "عطار در شبه قاره"(9) تعداد 555 اثر متعلق به عطار شامل نسخههاي خطي، چاپي، شروح، تراجم و نوشتههاي ديگر معرفي شده است كه اين خود يك نمونه ديگر از رسوخ افكار و انديشه و شعر ادب فارسي در شبه قاره است.
سعدي
حضور سعدي و آثارش در شبه قاره از زمان خود وي چنان گسترش داشته، كه آثار او به عنوان كتاب درسي در حوزهها و مدارس و مكتبخانهها و حلقههاي وعظ و خطابه به عنوان آثار ادبي و اخلاقي مورد استقبال همگان بوده است. وجود نسخههاي فراوان خطي و چاپي، شرح ها و فرهنگ هاي مختلف، تحقيقات و پژوهش هاي متعدد درباره زندگاني و آثار و افكار اين شاعر و نويسنده بزرگ در شبه قاره نشاندهنده نفوذ و پايگاه عميق زبان و ادبيات فارسي در شبه قاره است. فقط در سده نوزدهم و بيستم، به زبان بنگالي تعداد سه ترجمه از آثار شيخ سعدي انجام گرفته و تاكنون بالغ بر 60 اثر به تقليد از گلستان سعدي نوشته شده است. فكر ميكنم ذكر همين دو مورد براي تاثيرگذاري آثار و افكار سعدي بر ادبيات شبه قاره كافي است؛ در حالي كه دامنه نفوذ سعدي فقط منحصر به شبه قاره نيست، بلكه در اروپا تاثير آثار داستاني ـ اخلاقي سعدي را بر آثار برخي نويسندگان بزرگ غربي چون لافونتن (10) نميتوان انكار كرد. تنها با مراجعه به كتاب درباره سعدي تأليف خاورشناس بزرگ فرانسوي هانري ماسه (Henry Masse) ميتوان تا حدودي به نفوذ و تاثير عميق سعدي بر غرب، بهويژه ادبيات فرانسه پي برد.
مولوي
مولانا جلالالدين عارف وارستهاي كه آيين او عشق است و كلام او دعوت به يگانگي، عاشق سوخته، اما آگاه به معارف الهي كه وجودش را محبت و ستايش خداي يكتا پر كرده است. مثنوي و غزليات او در عين اينكه دريايي است آكنده از جوش عشق و جوشش عرفان، نقاوه( برگزيده) و چكيده فرهنگ و معارف اسلامي و ايران را هم در خود جمع دارد. از بين شاعران ايراني شايد هيچ شاعري جز سعدي از لحاظ وسعت دامنه تاثير در خارج از ايران به پاي مولوي نرسد، زيرا عمق انديشه و سلطه معنوي كلام مولانا در سراسر قلمرو فرهنگ فارسي، هندي، عربي، تركي تقريباً از زمان خود شاعر چنان تاثيري بر افكار و قلوب مردم و صاحبان انديشه گذاشته است كه اثر آن نه تنها در فلسفه و عرفان بلكه در ادبيات آن سرزمين ها هم كاملاً احساس ميشود ...
نويسنده اين سطور در مقالهاي تحت عنوان "ترجمههاي آثار مولوي"(11) به تفصيل درباره ترجمههاي آثار مولوي به زبان هاي مختلف پرداخته و از ترجمههاي اردو، بنگالي، پنجابي، سندي و كشميري نيز ياد كردهام. بنا به نقل دكتر ابوالبشر فقط 21 اثر درباره مثنوي و شرح و تفسير آن از اوايل قرن نوزدهم تاكنون به زبان بنگالي نوشته شده است.
مثنوي مولانا همواره در مجالس سماع و ذكر عارفان و درويشان خوانده ميشود و هنوز هم اين كار ادامه دارد و از قديميترين ايام از نفوذ شعر مولانا و تاثيري كه بر روح و دل سالكان و مريدان داشته مطالب زيادي در كتاب ها و زندگينامههاي افراد كه گاه باعث تحول روحي و انقلاب دروني آنان گرديده، ذكر شده است. حتي مشايخ صوفيه براي تهذيب نفس مريد و آموزش نكات دقيق عرفان به سالكان درس مثنوي ميدادند. در اينجا به جهت اختصار تنها به ذكر نمونهاي از كتاب "محبوب ذي المنن تاريخ اولياي دكن" عبدالجبار ملكاپوري بسنده ميكنم. مولف پنج گنج درباره شاه نورالله صاحب هندوستاني مينويسد ... عارف كامل و عالم عامل بود. هميشه درس مثنوي ميداد و مضامين را خوب شرح و بسط ميفرمود. اهل دكن او را مولاناي مثنوي ميگفتند. اكثرمشايخ دكن در مثنوي از ايشان سند اخذ كردند. شاه براهان الله قندهاري و شاه ميران صاحب حيدرآبادي مثنوي را درس به درس نزد ايشان خواندند. ايشان در منزلش از بعدازظهر تا عصر مثنوي درس ميداد ... (12)
مثنوي سه سال بعد از مرگ مولانا به وسيله شاگردش احمد رومي به هند رسيد ... مثنوي معنوي و ساير اشعار عرفاني نه تنها در افكار مسلمانان بلكه در افكار هندوان و ساير مذاهب نيز موثر بوده است. مثلاً شاعري مسلمان به نام "كبير" در قرن نهم هجري از تلفيق تصوف اسلامي و افكار هندويي يك مكتب عرفاني به نام "بهاكتي" ابداع كرد كه اساس آن ايمان به خداي واحد و احترام به همه اديان و مذاهب و ... است.(13)
حافظ[
حافظ را شايد بتوان يكي از معدود شاعران مهم و مقبول جهان دانست كه شعر و انديشه او آثار و افكار شاعران و نويسندگان بسياري را در شرق و غرب تحت تاثير خود قرار داده است. وجود نسخ بيشمار از مجموعه اشعار اين انديشمند و غزلسراي بزرگ در كتابخانههاي بزرگ و كوچك جهان، عمومي يا خصوصي، حكايت از حسن قبول و رواج شعر حافظ دارد. به عنوان نمونه تنها در شبه قاره، غزليات حافظ بدان شهرتي دست يافت كه تقريباً از زمان خود حافظ و به مصداق بيت زير مورد توجه بوده است:
به شعر حافظ شيراز ميرقصند و ميخوانند
سيه چشمان كشميري و تركان سمرقندي
اين استقبال گرم و باشكوه از كلام لسانالغيب بدان جا رسيد كه تا يك نسل قبل در شبه قاره هيچ فرد باسوادي پيدا نميشد كه آثار سعدي و حافظ و احتمالاً مولوي را نخوانده باشد و نمونههايي به حفظ در خاطر نداشته باشد. حتي هيچ خانهاي نبود كه در آن نسخهاي از كليات حافظ شيرازي يافته نشود. از سال 1791 م كه نخستين بار چاپ ديوان حافظ تحت نظارت آقاي ابوطالبخان اصفهاني متوطن به لكهنو از كلكته انتشار يافت، تعداد زيادي از مجلدات آن كتاب در هند و ايران و تركيه انتشار يافته است.(14) البته اينها غير از انتشار نسخههاي چاپي و تحقيقات و ترجمهها و نفوذ اشعار حافظ در برخي اشعار به زبان هاي محلي شبه قاره است كه اگر بخواهيم به يكايك آنها بپردازيم بحث بسيار طولاني خواهد شد، فقط به نمونهاي بسنده ميكنم:
"مثل اينكه فقط حافظ در فكر حضرت گورو نانك نخستين پيشواي بزرگ دين سيك نفوذ كرد، چنان كه حضرت گورو نانك نوشته: دين در خرقه مرتاض نيست، در عصاي درويش نيست، در خاكستر نيست كه روي تن ماليده شود، در حلقههاي گوش نيست، دين در سر تراشيده نيست، در ناقوس نيست. اگر مايليد صراط مستقيم را پيدا كنيد از آلايش هاي دنيوي پاك شويد."
اين افكار حضرت گورو نانك كه مشمول سرودههايش است، فكر حافظ را به ياد ميآورد:
نه هر كه چهره برافروخت دلبري داند نه هر كه آينه سازد سكندري داندنه هر كه طرف كله كج نهاد و تند نشست كلاهداري و آيين سروري داندهزار نكته باريكتر ز مو اينجاست نه هر كه سر بتراشد قلندري داند(15)
نمونههاي ديگري از مشابهت افكار گورو نانك و حافظ وجود دارد (به ماخذ رجوع شود) و نيز درباره "تأثير حافظ بر سخنسرايان فارسي زبان هند" به مقاله سيد انوار احمد رجوع شود.(16)
همچنين سخن گفتن درباره ترجمههاي حافظ هم حديث مفصل دارد، زيرا شعر حافظ به بالغ بر سي زبان؛ نه يكبار، بلكه چندين بار ترجمه شده كه فقط اشارهاي مختصر به ترجمه آن در بعضي از زبان هاي محلي شبه قاره ميكنم.
در زبان بنگالي 19 ترجمه تنها در دو سده اخير، پنجابي 7 ترجمه، اردو بالغ بر 24 ترجمه وجود دارد. همين طور غزليات حافظ به زبان هاي كشميري، آسامي و هندي نيز ترجمه شده است.
اينجانب در كتاب خود تحت عنوان حافظپژوهان و حافظپژوهي(17) به تفصيل، ترجمههاي حافظ را به زبان هاي گوناگون آوردهام. البته در جزوهاي كه خانه فرهنگ ايران در بمبئي به مناسبت "جشن حافظ شيرازي" چاپ كرده به ترجمهها و شروح حافظ به اردو و برخي منابع ديگر اشاره كرده است. از جمله در آن از 24 ترجمه و شرح اردوي ديوان حافظ نام برده شده است.(18)
البته نفوذ و حضور حافظ در ميان مردم شبه قاره منحصر به اينها نميشود. انبوه نسخ خطي و چاپي(19)، تحقيقات فراوان مستقل، ترجمهها، شروح، تقليدها از يك طرف، و نفوذ عميق و رسوخ افكار بلند حافظ در انديشه متفكران از طرف ديگر است كه فقط اشاره به يك مورد ميكنم و آن اشعار و افكار علامه اقبال لاهوري است كه كاملاً تحت تاثير دو متفكر و عارف ايران مولاناي روم و حافظ شيراز بوده است كه تفصيل آن را مي توانيد در كتابهاي "اقبال در راه رومي" تاليف دكتر سيد محمد اكرم متخلص به اكرام (چاپ پاكستان) و "حافظ اور اقبال" تأليف دكتر يوسف حسينخان (چاپ آكادمي غالب دهلي، 1976 م) و ديگر مآخذ مطالعه كنيد. يا تاثير حافظ در گوته شاعر آلماني به حدي بود كه در واقع گوته ديوان شرقي خود را تحت تاثير مطالعه غزليات حافظ پديد آورد. همچنين در كتاب ها آمده است كه پدر رابيند رانات تاگور هر صبح قبل از هر كاري ابياتي از حافظ و صفحاتي از اپانيشادها را ميخوانده است. غناي انديشه و وسعت جهانبيني و هنر جادويي كلام حافظ در طول ششصد و اندي سال توانسته قلوب بسياري از مردم و افكار جهاني را تحت تأثير خود قرار دهد و پرداختن بدان، وقت مفصلي را ميطلبد.
با ذكر نمونههاي فوق تا حدودي دورنماي نفوذ و تاثير زبان و ادبيات فارسي در شبه قاره روشن ميشود. البته خود ميدانيد كه زمينههاي رسوخ و حضور زبان و ادبيات فارسي در شبه قاره صرفاً به زبان و شعر محدود نميشود و ابعاد گستردهتري دارد كه به توفيق خداوند بزرگ آن را به زمان ديگري واميگذارم و سخن خود را با اين مصراع به پايان ميبرم: تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
پينوشتها:
1- قند پارسي، ش 7، بهار 733، ص 209.
2- دراويدي: مردماني تيره پوست و ساكنان اوليه هند پيش از مهاجرت شاخه اي از آريايي ها با آن شبه قاره بودند، مردمان هند نتيجه اختلاط و آميزش ميان آريايي ها و دراويدي ها هستند.
3- راماين: حماسه معروف هندوان، كه منظومه اي است مطول به زبان سانسكريت مشتمل بر 48000 بيت، در باره سرگذشت ها و وقايع و جنگ هاي رام و همسرش سيتا. اين اثر نوشته يكي از شاعران قديم هند است به نام والميكي. اين كتاب به رام و راماين نيز شهرت دارد.
4- نقل به اختصار از مقاله محمد مصطفي خان مداح در اردو ادب، جولاي 1950، ص 59-50
5- نقل از سخنراني خانم دكتر كلثوم ابوالبشر در هفدهمين كنگره استادان به زبان فارسي در بمبئي در 2 ژانويه 1996 و نيز در اينباره رجوع شود به قند پارسي، ش 6، زمستان 1372، ص 104-88 و ش8، ص 264-259.
6- چاپ حيدرآباد دكن، اعجاز پرنتنگ پريس، 1958 م، ص 9-17.
7- اكبر: يكي از شاهان مغولان بزرگ هند(تيموريان هند) ميان سال هاي 949ق تا1014( 1542 تا 1605 م)
8- شعرالعجم، شبلي نعماني، ج 3، ص 5-44 (ترجمه) نقل از قند پارسي، ش 8، پاييز 1373، ص 11.
9- همان مأخذ پيشين، ص 126-1.
10- لافونتن: ژان دو لافونتن، نويسنده افسانه هاي منظوم فرانسوي(1621 تا 1695) از بين 244 قطعه سروده وي تنها 17 يا 18 قطعه را خود انشا كرده است و بقيه را از افسانه هاي يوناني و شرقي و داستان هاي ايراني الهام گرفته است.
11- فرهنگ، ويژه ادبيات و عرفان، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، ش 14، 1372.
12- محبوب ذي المنن، ج 2، ص 70-1069.
13- مجله مقالات و بررسي ها، چاپ دانشگاه تهران، دانشكده الهيات، ش 36-35 (سال 1360)، ص 15.
14- فصلنامه قند پارسي. ش 1، پاييز 1369، ص 127.
15- قند پارسي، ش 1، پاييز 1369، ص 3-122.
16- قند پارسي، ش 8، ص 58-245.
17- چاپ تهران، انتشارات گستره، 1368، ص 22-305
18- جزوه حافظ شيرازي، چاپ خانه فرهنگ ايران در بمبئي، 1996، ص 607.
19- رجوع شود به كتاب حافظ پژوهان و حافظ پژوهي و كتاب پرفسورا شريف حسين قاسمي تحت عنوان نسخههاي خطي حافظ در هند، چاپ خانه فرهنگ ايران، دهلي نو، 1367.
Ghorbat22
02-12-2008, 21:16
آیا می دانستید
برخی ها واژه های زیر را که همگی فرانسوی هستند فارسی می دانند ؟
آسانسور، آلیاژ، آمپول، املت، باسن، بتون، بلیت، بیسکویت، پاکت، پالتو، پریز، پلاک، پماد، پوتین، پودر، پوره، پونز، پیک نیک، تابلو، تراس، تراخم، نمبر، تیراژ، تور، تیپ، خاویار، دکتر، دلیجان، دوجین، دوش، دبپلم، دیکته، رژ، رژیم، رفوزه، رگل، رله، روبان، زیگزاگ، ژن، ساردین، سالاد، سانسور، سرامیک، سرنگ، سرویس، سری، سزارین، سوس، سلول، سمینار، سودا، سوسیس، سیلو، سن، سنا، سندیکا، سیفون، سیمان، شانس، شوسه، شوفاژ، شیک، شیمی، صابون، فامیل، فر، فلاسک، فلش، فیله، فیبر، فیش، فیلسوف، فیوز، کائوچو، کابل، کادر، کادو، کارت، کارتن، کافه، کامیون، کاموا، کپسول، کت، کتلت، کراوات، کرست، کلاس، کلوب، کلیشه، کمپ، کمپرس، کمپوت، کمد، کمیته، کنتور، کنسرو، کنسول، کنکور، کنگره، کودتا، کوپن، کوپه، کوسن، گاراژ، گارد، گاز، گارسون، گریس، گیشه، گیومه، لاستیک، لامپ، لیسانس، لیست، لیموناد، مات، مارش، ماساژ، ماسک، مبل، مغازه، موکت، مامان، ماتیک، ماشین، مانتو، مایو، مبل، متر، مدال، مرسی، موزائیک، موزه، مین، مینیاتور، نفت، نمره، واریس، وازلین، وافور، واگن، ویترین، ویرگول، هاشور، هال، هالتر، هورا و بسیاری از واژه های دیگر.
آیا می دانستید
که بسیاری از واژه های عربی در زبان فارسی در واقع عربی نیستند و اعراب آن ها را به معنایی که خود می دانند در نمی یابند ؟ این واژه ها را " ساختگی " (جعلی) می نامند و بیش ترشان ساخته ی ترکان عثمانی است. از آن زمره اند :
ابتدایی (عرب می گوید: بدائی)، انقلاب (عرب می گوید: ثوره)، تجاوز (اعتداء)، تولید (انتاج)، تمدن (مدنیه)، جامعه (مجتمع)، جمعیت (سکان)، خجالت (حیا)، دخالت (مداخله)، مثبت (وضعی)، مسری (ساری)، مصرف (استهلاک)، مذاکره ( مفاوضه)، ملت (شَعَب)، ملی (قومی)، ملیت (الجنسیه) و بسیاری از واژه های دیگر.
بسیاری از واژه های عربی در زبان فارسی را نیز اعراب در زبان خود به معنی دیگری می فهمند، از آن زمره اند :
رقیب (عرب می فهمد: نگهبان)، شمایل (عرب می فهمد: طبع ها)، غرور (فریفتن)، لحیم (پرگوشت)، نفر (مردم)، وجه (چهره) و بسیاری از واژه های دیگر.
آیا می دانستید
که ما بسیاری از واژه های فارسی مان را به عربی و یا به فرنگی واگویی (تلفظ) می کنیم ؟ این واژه های فارسی را یا اعراب از ما گرفته و عربی ( معرب ) کرده اند و دوباره به ما پس داده اند و یا از زبان های فرنگی ، که این واژها را به طریقی از خود ما گرفته اند، دوباره به ما داده اند و از آن زمره اند :
از عربی :
فارسی (که پارسی بوده است)، خندق (که کندک بوده است)، دهقان (دهگان)، سُماق (سماک)، صندل (چندل)، فیل (پیل)، شطرنج (شتررنگ)، غربال (گربال)، یاقوت (یاکند)، طاس (تاس)، طراز (تراز)، نارنجی (نارنگی)، سفید (سپید)، قلعه (کلات)، خنجر (خون گر)، صلیب (چلیپا) و بسیاری از واژه های دیگر.
از روسی :
استکان : این واژه در اصل همان «دوستگاني» فارسي است که در فارسي قديم به معناي جام شراب بزرگ و يا نوشيدن شراب از يك جام به افتخار دوست بوده است که از سده ی ١۶ ميلادي از راه زبان تركي وارد زبان روسي شده و به شكل استكان درآمده است و اکنون در واژهنامههاي فارسي آن را وامواژهاي روسي ميدانند.
سارافون : اين واژه در اصل «سراپا» ی فارسي بوده است كه از راه زبان تركي وارد زبان روسي شده و واگویی آن عوض شده است. اکنون سارافون به نوعي جامه ی ملي زنانه ی روسي گفته ميشود كه بلند و بدون استين است.
پیژامه: همان « پای جامه» ی فارسی می باشد که اکنون در زبان های انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و روسی pyjama نوشته شده و به کار می رود و آن ها مدعی وام دادن آن به ما هستند.
● واژه های فراوانی در زبان های عربی، ترکی، روسی، انگلیسی، فرانسوی و آلمانی نیز فارسی است و بسیاری از فارسی زبانان آن را نمی دانند. از آن جمله اند :
کیوسک که از کوشک فارسی به معنی ساختمان بلند گرفته شده است و در تقریبن همه ی زبان های اروپایی هست.
شغال که در روسی shakal ، در فرانسوی chakal ، در انگلیسی jackalو در آلمانیSchakal نوشته می شود.
کاروان که در روسی karavan، در فرانسوی caravane، در انگلیسی caravanو در آلمانی Karawane نوشته می شود.
کاروانسرا که در روسی karvansarai ، در فرانسوی caravanserail، در انگلیسی caravanserai و در آلمانیkarawanserei نوشته می شود.
پردیس به معنی بهشت که در فرانسوی paradis ، در انگلیسی paradise و در آلمانی Paradies نوشته می شود.
مشک که در فرانسوی musc ، در انگلیسی muskو در آلمانی Moschus نوشته می شود.
شربت که در فرانسوی sorbet ، در انگلیسی sherbet و در آلمانی Sorbet نوشته می شود.
بخشش که در انگلیسی baksheesh و در آلمانی Bakschisch نوشته می شود و در این زبان ها معنی رشوه هم می دهد.
لشکر که در فرانسوی و انگلیسی lascar نوشته می شود و در این زبان ها به معنی ملوان هندی نیز هست.
خاکی به معنی رنگ خاکی که در زبان های انگلیسی و آلمانی khaki نوشته می شود.
کیمیا به معنی علم شیمی که در فرانسوی، در انگلیسی و در آلمانی نوشته می شود.
ستاره که در فرانسوی astre در انگلیسی star و در آلمانی Stern نوشته می شود.
Esther نیز که نام زن در این کشورها است به همان معنی ستاره می باشد.
برخی دیگر از نام های زنان در این کشور ها نیز فارسی است، مانند :
Roxane که از واژه ی فارسی رخشان به معنی درخشنده می باشد و در فارسی نیز به همین معنی برای نام زنان " روشنک " وجود دارد.
Jasmine که از واژه ی فارسی یاسمن و نام گلی است
Lila که از واژه ی فارسی لِیلاک به معنی یاس بنفش رنگ است.
Ava که از واژه ی فارسی آوا به معنی صدا یا آب است . مانند آوا گاردنر
وا|ژه های فارسی موجود در زبان های عربی ، ترکی و روسی را به دلیل فراوانی جداگانه خواهیم آورد.
آیا می دانستید
که این عادت امروز ایرانیان که در جملات نهی کننده ی خود ن نفی را به جای م نهی به کار می برند از دیدگاه دستور زبان فارسی نادرست است ؟
امروز ایرانیان هنگامی که می خواهند کسی را از کاری نهی کنند، به جای آن که مثلا بگویند : مکن ! یا مگو ! ( یعنی به جای کاربرد م نهی ) به نادرستی می گویند : نکن ! یا نگو ! ( یعنی ن نفی را به جای م نهی به کار می برند ).
در فارسی، درست آن است که برای نهی کردن از چیزی، از م نهی استفاده شود، یعنی مثلا باید گفت : مترس ! ، میازار ! ، مده ! ، مبادا ! ( نه نترس ! ، نیازار ! ، نده ! ، نبادا ! ) و تنها برای نفی کردن ( یعنی منفی کردن فعلی ) ن نفی به کار رود، مانند : من گفته ی او را باور نمی کنم، چند روزی است که رامین را ندیده ام . او در این باره چیزی نگفت.
آیا می دانستید
که اصل و نسب برخی از واژه ها و عبارات مصطلح در زبان فارسی در واژه یا عبارتی از یک زبان بیگانه قرار دارد و شکل دگرگون شده ی آن وارد زبان عامه ی ما شده است ؟
به نمونه های زیر توجه کنید :
هشلهف : مردم برای بیان این نظر که واگفت ( تلفظ ) برخی از واژه ها یا عبارات از یک زبان بیگانه تا چه اندازه می تواند نازیبا و نچسب باشد، جمله ی انگلیسی I shall have ( به معنی من خواهم داشت ) را به مسخره هشلهف خوانده اند تا بگویند ببینید واگویی این عبارت چقدر نامطبوع است ! و اکنون دیگر این واژه ی مسخره آمیز را برای هر واژه یا عبارت نچسب و نامفهوم دیگر نیز ( چه فارسی و چه بیگانه ) به کار می برند.
چُسان فُسان : از واژه ی روسی Cossani Fossani به معنی آرایش شده و شیک پوشیده گرفته شده است.
زِ پرتی : وازه ی روسی Zeperti به معنی زتدانی است و استفاده از آن یادگار زمان قزاق ها ی روسی در ایران است در آن دوران هرگاه سربازی به زندان می افتاد دیگران می گفتند یارو زپرتی شد و این واژه کم کم این معنی را به خود گرفت که کار و بار کسی خراب شده و اوضاعش دیگر به هم ریخته است.
شِر و وِر : از واژه ی فرانسوی Charivari به معنی همهمه، هیاهو و سرو صدا گرفته شده است.
فاستونی : پارچه ای است که نخستین بار در شهر باستون Boston در امریکا بافته شده است و باستونی می گفته اند.
اسکناس : از واژه ی روسی Assignatsia که خود از واژه ی فرانسوی Assignat به معنی برگه ی دارای ضمانت گرفته شده است.
فکسنی : از واژه ی روسی Fkussni به معنی با مزه گرفته شده است و به کنایه و واژگونه یعنی به معنی بی خود و مزخرف به کار برده شده است
لگوری ( دگوری هم می گویند) : یادگار سربازخانه های ایران در دوران تصدی سوئدی ها است که به زبان آلمانی به فاحشه ی کم بها یا فاحشه ی نظامی می گفتند : Lagerhure .
نخاله : یادگار سربازخانه های قزاق های روسی در ایران است که به زبان روسی به آدم بی ادب و گستاخ می گفتند Nakhal و مردم از آن برای اشاره به چیز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کرده اند.
bidastar
21-12-2008, 23:42
سرگذشت هنر در هر سرزميني در پيوست با رودخانه خروشاني به نام تاريخ هنر سرشتي دوگانه دارد.
اين سرگذشت از سويي منحصر به فرد است چون ريشه در زيستگاه خويش دارد و از سويي از كاروان جهانپيماي هنر روزگارش نيز نميتواند عقب بماند و اين سرشت دوگانه، خود ذات هنر ميشود.
اما بهانه اين يادداشت، هنري به نام ادبيات است. هنري كه با مقدسترين و شگرفترين نعمتي كه به انسان داده شده آغاز ميشود. هنري كه برانگيختگي كلمه است و كاركردش به قولي كاهش رنج زيستن. اما تعريف ادبيات خارج از جغرافياي پهناوري كه ميتوان براي آن قائل شد در رويكردي هنري است كه به ذات خود نزديك ميشود و در اين ميان فراخواندن ژانرهايي چون داستان، شعر، نمايشنامه و قطعه ادبي سرستونهاي اين ماندگارترين دستامد تامل و تكلم انسان است.
در اين ميان تجربه منحصر به فرد ادبيات پارسيگويان فلات ايران شكوهي چشمگير دارد.
اين شكوه چشمگير و چشمنواز، آغاز اوج هنر پارسي است و تعمدي است در اين تركيب شايد ناسازوار «آغاز اوج».
تورقي از سر حوصله در تاريخ هنر جهان يادآور اين واقعيت است كه انسان از همان ابتداي دانستن با تصوير و حجم بيش از هر چيز ارتباط برقرار كرده و اين ارتباط در تمام روزمرگيها و حتي نيايشوارههايش ساري و جاري بوده است.
اين سياست و جريان داشتن از بدويت انسان غارنشين تا آنجا كه خط را ميشناسد يا به تعبيري ميشناسانندش وجود دارد و جالب اين كه بعد از حضور كلمه نيز باز اين تصوير است كه ميخواهد معنا را به مقصود برساند و اين حديث دراز دامن تا آنجا كه ادبيات سلطه بلامنازعي بر تمامي هنرها پيدا ميكند ادامه دارد.
چه مكمل عالي بودن بگوييم چه سلطه بلامنازع؛ نميتوان حضور جدي ادبيات را در اوج هنر نمايش يوناني در چندصد سال پيش از ميلاد مسيح انكار كرد. حتي در اعتلاي هنر رنسانس، اين دوستيهاي شاعران بزرگ ايتاليايي و نقاشان و معماران چيرهدست فلورانسي است كه شاهكارهاي هميشه تاريخ هنر غرب را رقم زده.
درست اما قبل از اين اوج هنر، يعني در قرون وسطي در اين سوي جهان ما هنر ايراني را در گستره خيالانگيز خود يعني ادبيات در اوج ميبينيم و آن تجربه منحصر به فرد هنر ايراني كه گفتيم؛ در آن زمان است كه «آغاز اوج» خود را به نظاره مينشيند.
ادبيات پارسي با ريشه داشتن فرهنگ اسلامي در كلمه، در اين دوره فرزانگان برگزيده خود را سوار بر توسن آسمانفرساي زيباييهاي بياني و كلامي به تاخت ميبيند. فرزانگاني كه قلههايي از معرفت و معنا را در هالههايي از ابرهاي زيبايي نحوي و بلاغي آنچنان برافراخته اند كه تا امروز نيز شوريدگان و شيفتگان خود را از سراسر جهان به تعظيم و تكريمي ناخودآگاه وا ميدارند.
غزل عاشقانه و شعر عارفانه و منظومههاي غنايي و حماسي بازمانده از روزگاران گذشته پارسيگويان هنر ايراني، اما امروز تنها شناسنامهاي پرافتخار است و بس؛ شناسنامهاي كه آيينهداري در مقابل آن نيز خوابپران داعيهداران هنر روزگارمان نشده است. نميدانيم اين اتفاق كي و از كجا افتاد.
نقطه شروع داشت يا شروعها، اما آن «آغاز اوج» فرجامي تلخ چون مرگ آرش در پايان كمانگيرياش داشت. تير آرش از كوه دماوند رها شد و در مرز ايران و توران به زمين نشست و افتخارها براي ايرانيان شد اما دريغ و درد جان پهلوان نيز با جان تير روانه شده بود و اين حكايت ادبيات پرافتخار كلاسيك، پارسي زباناني است كه امروز تنها به آن افتخار دلخوشيم و مرگ پهلوانانمان را از پس آن نميبينيم.
چه نديدن مرگي! وقتي هنوز مثنوي را به تصحيح نيكلسون انگليسي ميشناسيم و بعداز شاهنامه ژول ريمه با احتياط سراغ تصحيحهاي ديگر ميرويم و كشفالمحجوب ژوكوفسكي هنوز توي كتابخانههامان با اقتدار نشسته و هزاران حرف پردرد مشترك ديگر كه كار را از فرياد هم گذرانده...
و اضافه كنيد به آن اظهار فضلهاي بيجا و بيگاه برخي غوره نشدههاي مويز شده- هنر (ادبيات) مدرن- را كه به همان سنت مدرنيته، پدركشي جزء لاينفك تجربههاي بلندپروازانهشان شده است.
گزين گلايهاي كه رفت، حكايت ادبيات چهل تكه روزگار معاصرمان است كه سرماي استخوان سوز مدرنيته را كه هيچ از نسيم دردهاي روزمره نيز نميرهاندت. ادبياتي كه نميتواند حتي نيم ريشتر بلرزاندت يا تو را حتي به هوس لرزيدن بيندازد.
انگار همه فهم ما از ذات هنر و ادبيات خلاصه شده در يك سوي عقب نماندن از كاروان جهانپيماي هنر و ادبيات جهان و تمام افتخارمان گاه جلو زدن آن- هم به زعم خودمان- از اين كاروان شده و سوي ديگر ذات دوگانه هنر يعني ريشه داشتن در بوم خود را گويي به بادها سپردهايم. بادهايي كه با بردن هويت باشكوه ادبياتمان، سخاوتمندانه ادبياتي وارداتي را به كشترازهايمان آوردهاند.
راستي شما ميدانيد حالا كه كالاهاي چيني دارد بازار اقتصادي جهان را قبضه ميكند، از كجا ميتوان براي سال جديدمان به اندازه كافي ادبيات وارد كنيم؟!
Consul 141
06-02-2009, 07:05
آيا ميدانستيد برخيها واژههاي زير را که همگي فرانسوي هستند فارسي ميدانند؟
آسانسور، آلياژ، آمپول، املت، باسن، بتون، بليت، بيسکويت، پاکت، پالتو، پريز، پلاک، پماد، پوتين، پودر، پوره، پونز، پيک نيک، تابلو، تراس، تراخم، نمبر، تيراژ، تور، تيپ، خاويار، دکتر، دليجان، دوجين، دوش، دبپلم، ديکته، رژ، رژيم، رفوزه، رگل، رله، روبان، زيگزاگ، ژن، ساردين، سالاد، سانسور، سراميک، سرنگ، سرويس، سري، سزارين، سوس، سلول، سمينار، سودا، سوسيس، سيلو، سن، سنا، سنديکا، سيفون، سيمان، شانس، شوسه، شوفاژ، شيک، شيمي، صابون، فاميل، فر، فلاسک، فلش، فيله، فيبر، فيش، فيلسوف، فيوز، کائوچو، کابل، کادر، کادو، کارت، کارتن، کافه، کاميون، کاموا، کپسول، کت، کتلت، کراوات، کرست، کلاس، کلوب، کليشه، کمپ، کمپرس، کمپوت، کمد، کميته، کنتور، کنسرو، کنسول، کنکور، کنگره، کودتا، کوپن، کوپه، کوسن، گاراژ، گارد، گاز، گارسون، گريس، گيشه، گيومه، لاستيک، لامپ، ليسانس، ليست، ليموناد، مات، مارش، ماساژ، ماسک، مبل، مغازه، موکت، مامان، ماتيک، ماشين، مانتو، مايو، مبل، متر، مدال، مرسي، موزائيک، موزه، مين، مينياتور، نفت، نمره، واريس، وازلين، وافور، واگن، ويترين، ويرگول، هاشور، هال، هالتر، هورا و بسياري از واژههاي ديگر.
Consul 141
06-02-2009, 07:09
آيا ميدانستيد که بسياري از واژههاي عربي در زبان فارسي در واقع عربي نيستند و اعراب آنها را به معنايي که خود ميدانند در نمييابند؟ اين واژهها را ساختگي (جعلي) مينامند و بيشترشان ساختة ترکان عثماني است. از آن زمرهاند:
ابتدايي (عرب ميگويد: بدائي)، انقلاب (عرب ميگويد: ثوره)، تجاوز (اعتداء)، توليد (انتاج)، تمدن (مدنيه)، جامعه (مجتمع)، جمعيت (سکان)، خجالت (حيا)، دخالت (مداخله)، مثبت (وضعي)، مسري (ساري)، مصرف (استهلاک)، مذاکره (مفاوضه)، ملت (شَعَب)، ملي (قومي)، مليت (الجنسيه) و بسياري از واژههاي ديگر.
Consul 141
06-02-2009, 07:10
بسياري از واژههاي عربي در زبان فارسي را نيز اعراب در زبان خود به معني ديگري ميفهمند، از آن زمرهاند:
رقيب (عرب ميفهمد: نگهبان)، شمايل (عرب ميفهمد: طبعها)، غرور (فريفتن)، لحيم (پرگوشت)، نفر (مردم)، وجه (چهره) و بسياري از واژههاي ديگر.
Consul 141
06-02-2009, 07:11
آيا ميدانستيد که ما بسياري از واژههاي فارسيمان را به عربي و يا به فرنگي واگويي (تلفظ) ميکنيم؟ اين واژههاي فارسي را يا اعراب از ما گرفته و عربي (معرب) کردهاند و دوباره به ما پس دادهاند و يا از زبانهاي فرنگي، که اين واژها را به طريقي از خود ما گرفتهاند، دوباره به ما دادهاند و از آن زمرهاند:
از عربي:
فارسي (که پارسي بوده است)، خندق (که کندک بوده است)، دهقان (دهگان)، سُماق (سماک)، صندل (چندل)، فيل (پيل)، شطرنج (شتررنگ)، غربال (گربال)، ياقوت (ياکند)، طاس (تاس)، طراز (تراز)، نارنجي (نارنگي)، سفيد (سپيد)، قلعه (کلات)، خنجر (خون گر)، صليب (چليپا) و بسياري از واژههاي ديگر.
از روسي: استکان: اين واژه در اصل همان «دوستگاني» فارسي است که در فارسي قديم به معناي جام شراب بزرگ و يا نوشيدن شراب از يك جام به افتخار دوست بوده است که از سدة ١۶ ميلادي از راه زبان تركي وارد زبان روسي شده و به شكل استكان درآمده است و اکنون در واژهنامههاي فارسي آن را وامواژهاي روسي ميدانند.
سارافون: اين واژه در اصل «سراپا» ي فارسي بوده است كه از راه زبان تركي وارد زبان روسي شده و واگويي آن عوض شده است. اکنون سارافون به نوعي جامة ملي زنانة روسي گفته ميشود كه بلند و بدون آستين است.
پيژامه: همان « پايجامه» فارسي است که اکنون در زبانهاي انگليسي، آلماني، فرانسوي و روسي pyjama نوشته شده و به کار ميرود و آنها مدعي وام دادن آن به ما هستند.
واژههاي فراواني در زبانهاي عربي، ترکي، روسي، انگليسي، فرانسوي و آلماني نيز فارسي است و بسياري از فارسي زبانان آن را نميدانند. از آن جملهاند:
کيوسک که از کوشک فارسي به معني ساختمان بلند گرفته شده است و در تقريباً همة زبانهاي اروپايي هست.
شغال که در روسي shakal، در فرانسوي chakal، در انگليسي jackal و در آلمانيSchakal نوشته ميشود.
کاروان که در روسي karavan، در فرانسوي caravane، در انگليسي caravan و در آلماني Karawane نوشته ميشود.
کاروانسرا که در روسي karvansarai، در فرانسوي caravanserail، در انگليسي caravanserai و در آلمانيkarawanserei نوشته ميشود.
پرديس به معني بهشت که در فرانسوي paradis، در انگليسي paradise و در آلماني Paradies نوشته ميشود.
مشک که در فرانسوي musc، در انگليسي musk و در آلماني Moschus نوشته ميشود.
شربت که در فرانسوي sorbet، در انگليسي sherbet و در آلماني Sorbet نوشته ميشود.
بخشش که در انگليسي baksheesh و در آلماني Bakschisch نوشته ميشود و در اين زبانها معني رشوه هم ميدهد.
لشکر که در فرانسوي و انگليسي lascar نوشته ميشود و در اين زبانها به معني ملوان هندي نيز هست.
خاکي به معني رنگ خاکي که در زبانهاي انگليسي و آلماني khaki نوشته ميشود.
کيميا به معني علم شيمي که در فرانسوي، در انگليسي و در آلماني نوشته ميشود.
ستاره که در فرانسوي astre در انگليسي star و در آلماني Stern نوشته ميشود. Esther نيز که نام زن در اين کشورهاست به همان معني ستاره است.
برخي ديگر از نامهاي زنان در اين کشورها نيز فارسي است، مانند:
Roxane که از واژة فارسي رخشان به معني درخشنده است و در فارسي نيز به همين معني براي نام زنان روشنک وجود دارد.
Jasmine که از واژة فارسي ياسمن و نام گلي است.
Lila که از واژة فارسي لِيلاک به معني ياس بنفش رنگ است.
Ava که از واژة فارسي آوا به معني صدا يا آب است. مانند آوا گاردنر.
Consul 141
06-02-2009, 07:13
آيا ميدانستيد که اين عادت امروز ايرانيان که در جملات نهيکنندة خود «ن» نفي را به جاي «م» نهي به کار ميبرند از ديدگاه دستور زبان فارسي نادرست است؟
امروز ايرانيان هنگامي که ميخواهند کسي را از کاري نهي کنند، به جاي آن که مثلا بگويند: مکن! يا مگو! (يعني به جاي کاربرد م نهي) به نادرستي ميگويند: نکن! يا نگو! (يعني ن نفي را به جاي م نهي به کار ميبرند).
در فارسي، درست آن است که براي نهي کردن از چيزي، از م نهي استفاده شود، يعني مثلاً بايد گفت: مترس!، ميازار!، مده!، مبادا! (نه نترس!، نيازار!، نده!، نبادا!) و تنها براي نفي کردن (يعني منفي کردن فعلي) ن نفي به کار رود، مانند: من گفتة او را باور نميکنم، چند روزي است که رامين را نديدهام. او در اين باره چيزي نگفت.
Consul 141
06-02-2009, 07:14
آيا ميدانستيد که اصل و نسب برخي از واژهها و عبارات مصطلح در زبان فارسي در واژهها عبارتي از يک زبان بيگانه قرار دارد و شکل دگرگون شدة آن وارد زبان عامة ما شده است؟ به نمونههاي زير توجه کنيد:
هشلهف: مردم براي بيان اين نظر که واگفت (تلفظ) برخي از واژهها يا عبارات از يک زبان بيگانه تا چه اندازه ميتواند نازيبا و نچسب باشد، جملة انگليسي I shall have (به معني من خواهم داشت) را به مسخره هشلهف خواندهاند تا بگويند ببينيد واگويي اين عبارت چقدر نامطبوع است! و اکنون ديگر اين واژة مسخره آميز را براي هر واژة عبارت نچسب و نامفهوم ديگر نيز (چه فارسي و چه بيگانه) به کار ميبرند.
چُسان فُسان: از واژة روسي Cossani Fossani به معني آرايش شده و شيک پوشيده گرفته شده است.
زِ پرتي: واژة روسي Zeperti به معني زتداني است و استفاده از آن يادگار زمان قزاقهاي روسي در ايران است در آن دوران هرگاه سربازي به زندان ميافتاد ديگران ميگفتند يارو زپرتي شد و اين واژه کم کم اين معني را به خود گرفت که کار و بار کسي خراب شده و اوضاعش ديگر به هم ريخته است.
شِر و وِر: از واژة فرانسوي Charivari به معني همهمه، هياهو و سرو صدا گرفته شده است.
فاستوني: پارچه اي است که نخستين بار در شهر باستون Boston در امريکا بافته شده است و بوستوني ميگفتهاند.
اسکناس: از واژة روسي Assignatsia که خود از واژة فرانسوي Assignat به معني برگة داراي ضمانت گرفته شده است.
فکسني: از واژة روسي Fkussni به معني بامزه گرفته شده است و به کنايه و واژگونه به معني بيخود و مزخرف به کار برده شده است.
لگوري (دگوري هم ميگويند): يادگار سربازخانههاي ايران در دوران تصدي سوئديها است که به زبان آلماني به فاحشة کمبها يا فاحشة نظامي ميگفتند: Lagerhure.
نخاله: يادگار سربازخانههاي قزاقهاي روسي در ايران است که به زبان روسي به آدم بي ادب و گستاخ ميگفتند Nakhal و مردم از آن براي اشاره به چيز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کردهاند.
بدون تردید برایتان جالب خواهد بود که بدانید :
*آیا میدانستید که اصل و نسب برخی از واژهها و عبارات مصطلح***
*در زبان فارسی در واژهها عبارتی از یک زبان بیگانه قرار دارد *
*و شکل دگرگون شدة آن وارد زبان عامة ما شده است؟*
به نمونههای زیر توجه کنید:
*زِ پرتی: *واژة روسی Zeperti به معنی زندانی است و استفاده از آن یادگار زمان
قزاقهای روسی در ایران است در آن دوران هرگاه سربازی به زندان میافتاد دیگران
میگفتند یارو زپرتی شد و این واژه کم کم این معنی را به خود گرفت که کار و بار
کسی خراب شده و اوضاعش دیگر به هم ریخته است.
* *
*هشلهف:* مردم برای بیان این نظر که واگفت (تلفظ) برخی از واژهها یا عبارات از
یک زبان بیگانه تا چه اندازه میتواند نازیبا و نچسب باشد، جملة انگلیسی (I
shall haveبه معنی من خواهم داشت) را به مسخره هشلهف خواندهاند تا بگویند
ببینید واگویی این عبارت چقدر نامطبوع است! و اکنون دیگر این واژة مسخره آمیز
را برای هر واژة عبارت نچسب و نامفهوم دیگر نیز (چه فارسی و چه بیگانه) به کار
میبرند.
* *
*چُسان فُسان: *از واژة روسی Cossani Fossani به معنی آرایش شده و شیک پوشیده
گرفته شده است.*
***
*شِر و وِر: *از واژة فرانسوی Charivari به معنی همهمه، هیاهو و سرو صدا گرفته
شده است.
*
**فاستونی:* پارچه ای است که نخستین بار در شهر باستون Boston در امریکا بافته
شده است و بوستونی میگفتهاند.
*
**اسکناس: *از واژة روسی Assignatsia که خود از واژة فرانسوی Assignat به معنی
برگة دارای ضمانت گرفته شده است.*
*
*فکسنی: *از واژة روسی Fkussni به معنی بامزه گرفته شده است و به کنایه و
واژگونه به معنی بیخود و مزخرف به کار برده شده است.
*
**لگوری (دگوری هم میگویند): *یادگار سربازخانههای ایران در دوران تصدی
سوئدیها است که به زبان آلمانی (Lagerhure) به فاحشة کمبها یا فاحشة نظامی
میگفتند.
*
**نخاله: *یادگار سربازخانههای قزاقهای روسی در ایران است که به زبان روسی به
آدم بی ادب و گستاخ میگفتند Nakhal و مردم از آن برای اشاره به چیز اسقاط و به
درد نخور هم استفاده کردهاند
tasnim68
30-04-2009, 19:37
فکر کنم کلمه منگول هم از mongol لاتین به معنای مغولی آمده باشد.
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.