PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : طنز های عبید زاکانی



bidastar
17-09-2007, 00:06
نان عزیز:

از بزرگی روایت کنند که چون در خانه ی او نان پزند، یک یک نان به دست نامبارک در برابر چشم خود دارد و بگوید:

مصراع: هرگز خللی به روزگارت مرساد و به خازن سپارد

چون بوی نان به خدم و حشمش رسد گویند:

تو پس پرده و ما خون جگر می ریزیم آه اگر پرده برافتد که چه شور انگیزیم

______________________________-
______________________________

ثواب صدقه، گناه دزدی:

جُحی گوسفند مردم می دزدید و گوشتش صدقه می کرد. از او پرسیدند که این چه معنی دارد؟ گفت: ثواب صدقه با گناه دزدی برابر گردد و در میانه پیه و دنبه اش اضافی باشد.


____________________________
___________________________

اشتها:

طفیلی را پرسیدند که اشتها داری؟ گفت: من بیچاره در جهان همین متاع دارم.


_____________________________________
____________________________________


جایی نرو:

مردی را پسر در چاه افتاد، گفت: جان بابا، جایی مرو تا من بروم طناب بیاورم و تو را بیرون کشم.

Mehran
17-09-2007, 00:09


بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :

1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید


نان عزیز (forum.p30world.com/showthread.php?t=162615&p=1588223&viewfull=1#post1588223)
ثواب صدقه، گناه دزدی (forum.p30world.com/showthread.php?t=162615&p=1588223&viewfull=1#post1588223)
اشتها (forum.p30world.com/showthread.php?t=162615&p=1588223&viewfull=1#post1588223)
جایی نرو (forum.p30world.com/showthread.php?t=162615&p=1588223&viewfull=1#post1588223)
غضب سلطان محمود (forum.p30world.com/showthread.php?t=162615&p=1588241&viewfull=1#post1588241)
جنازه ای را در تابوت به راهی می بردند (forum.p30world.com/showthread.php?t=162615&p=1588241&viewfull=1#post1588241)
شخصی دعوی خدایی میکرد (forum.p30world.com/showthread.php?t=162615&p=1588241&viewfull=1#post1588241)
درویشی به دهی رسید (forum.p30world.com/showthread.php?t=162615&p=1588241&viewfull=1#post1588241)
نیم عمر و کل عمر (forum.p30world.com/showthread.php?t=162615&p=1588252&viewfull=1#post1588252)
بیماری گرسنگی (forum.p30world.com/showthread.php?t=162615&p=1588252&viewfull=1#post1588252)
اگر می توانستم (forum.p30world.com/showthread.php?t=162615&p=1588252&viewfull=1#post1588252)
جزای گاز گرفتن (forum.p30world.com/showthread.php?t=162615&p=1588252&viewfull=1#post1588252)
گول زدن نکیر و منکر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زنی که سر دو شوهر خورده بود (forum.p30world.com/showthread.php?t=162615&p=1590427&viewfull=1#post1590427)
دوستی نسیه (forum.p30world.com/showthread.php?t=162615&p=1590433&viewfull=1#post1590433)
سرکه ی هفت ساله (forum.p30world.com/showthread.php?t=162615&p=1590433&viewfull=1#post1590433)
عاقل اینجا نمی ماند (forum.p30world.com/showthread.php?t=162615&p=1590438&viewfull=1#post1590438)
درد عجیب (forum.p30world.com/showthread.php?t=162615&p=1590438&viewfull=1#post1590438)
سوال یخ (forum.p30world.com/showthread.php?t=162615&p=1590438&viewfull=1#post1590438)
بهانه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
قسم دروغ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خواب دیدم قیامت شده است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])




به روز رسانی تا 10#


با تشکر مهران...

bidastar
17-09-2007, 00:09
سلطان محمود روزی در غضب بود. طلحک خواست که او را از آن ملالت
بیرون آرد. گفت: ای سلطان نام پدرت چه بود؟ سلطان برنجید و روی
بگردانید. طلحک باز برابر او رفت و همچنین سؤال کرد. سلطان گفت: مردکِ
قلتبان سگ، تو با آن چه کار داری؟ گفت: نام پدرت معلوم شد، نام پدر
پدرت چون بود؟ سلطان بخندید

*************************************

جنازه ای را در تابوت به راهی می بردند. درویشی با پسرش سر راه ایستاده بود. پسر از پدر پرسید: بابا در آن جعبه چیست؟
پدر گفت: آدم.
پسر پرسید: او را به کجا می برند؟
گفت: جایی که نه خوردنی است، نه پوشیدنی، نه نان، نه هیزم، نه آتش، نه طلا، نه نقره، نه فرش، نه گلیم.
پسر گفت: بابا، مگر او را به خانه ی ما می برند؟

***********************************

شخصی دعوی خدایی میکرد. اورا پیش خلیفه بردند. او را گفت: پارسال اینجایکی دعوی پیغمبری میکرد، او را کشتند.گفت: نیک کرده اند که من او رانفرستاده بودم.

**************************************

درویشی به دهی رسید. عدّه ای از بزرگان ده را دید که نشسته اند. پیش رفت و گفت:

چیزی به من بدهید، وگرنه به خدا قسم با این ده همان کاری را می کنم که با ده قبلی کردم.
آنها ترسیدند و هر چه خواسته بود به او دادند. بعد از او پرسیدند: با ده قبلی چه کردی؟
گفت: آز آنها چیزی خواستم، ندادند، آمدم اینجا، شما هم اگر چیزی نمی دادید به ده دیگری می رفتم

************************************************** *

bidastar
17-09-2007, 00:11
نیم عمر و کل عمر:

نحوی در کشتی بود.ملاح را گفت: تو علم نحو خوانده ای؟ گفت: نه. گفت: نیم عمرت بر فناست.

روز دیگر تند بادی پدید آمد کشتی می خواست غرق شود. ملاح او را گفت: تو علم شنا آموخته ای؟ گفت: نه. گفت: کل عمرت بر فناست.عکس پیدا نشد

+++++++++++++++++++++++++++++++++++

بیماری گرسنگی:

قلندری نبض به طبیب داد. پرسید که مرا چه رنجی است؟ گفت: تو را رنج گرسنگی است و او را به هریسه مهمان کرد. قلندر چون سیر شد گفت: در تکیه ما ده یار دیگر همین رنج دارند

++++++++++++++++++++++++++++++

اگر می توانستم:

عسسان(پاسبانان) شب به مردی مست رسیدند بگرفتند که برخیز تا به زندانت بریم. گفت: اگر من به راه توانستمی رفت به خانه ی خود رفتمی

++++++++++++++++++++++++++++

جزای گاز گرفتن:

وقتی مزید را سگ گزید(گاز گرفت). گفت: اگر می خواهی درد ساکت شود آن سگ را ترید بخوران. گفت: آن گاه هیچ سگی در جهان نماند مگر آن که بیاید و مرا بگزد.

bidastar
17-09-2007, 12:41
گول زدن نکیر و منکر:

مردی در حال جان دادن افتاد. وصیت کرد که در شهر، کرباس پاره های کهنه ی پوسیده بطلبند و کفن او سازند.

گفتند: غرض از این چسیت؟

گفت: تا چون منکر و نکیر بیایند، پندارند که من مرده ی کهنه ام، مزاحم من نشوند

bidastar
17-09-2007, 12:42
زنی که سر دو شوهر خورده بود، شوهر سیمش رو به مرگ بود. برای او گریه می کرد و می گفت: ای خواجه به کجا می روی و مرا به که می سپاری؟ گفت: به چهارمین.

bidastar
17-09-2007, 12:44
دوستی نسیه:

هارون به بهلول گفت: دوست ترین مردمان در نزد تو کیست؟ گفت: آن که شکمم را سیر سازد. گفت: من سیر می سازم، پس مرا دوست خواهی داشت یا نه. گفت: دوستی نسیه نمی شود

---------------------------------------------------


سرکه ی هفت ساله:

رنجوری را سرکه ی هفت ساله تجویز کردند. از دوستی بخواست. گفت: من دارم اما نمی دهم. گفت: چرا؟ گفت: اگر من سرکه به کسی دادمی، سال اول تمام شدی و به هفت سالگی نرسیدی

bidastar
17-09-2007, 12:46
عاقل اینجا نمی ماند:

صاحب دیوان، پهلوان عوض را گفت: یکی را که عقلی داشته باشد، می خواهم به جایی فرستاد. گفت: ای خواجه، هر که را عقل بود، از این خانه بیرون رفت

!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i !i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!


درد عجیب:

مردی پیش طبیب رفت و گفت: موی ریشم درد می کند. پرسید که چه خورده ای؟ گفت: نان و یخ. گفت: برو بمیر که نه دردت به درد آدمی می ماند و نه خوراکت.


!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i !i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!

سوال یخ:

شخصی از مولانا عضدالدین پرسید که یخ سلطانیه سردتر است یا ابهر؟ گفت: سوال تو از هر دو سردتر است

bidastar
17-09-2007, 22:45
بهانه:

یکی اسبی از دوستی به امانت خواست. گفت: اسب دارم اما سیاه است. گفت: مگر اسب سیاه را نمی شود سوار شد؟ گفت: چون نخواهم داد همین قدر بهانه بس است.عکس پیدا نشد


قسم دروغ:

شیطان را پرسیدند که کدام طایفه را دوست داری؟ گفت: دلالان را. گفتند: چرا؟ گفت: از بهر آن که من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند.

part gah
21-12-2012, 15:44
خواب دیدم قیامت شده است. هر قومی را داخل چاله‌ای عظیم انداخته و بر سر هر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‌ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رسانیدم و پرسیدم: “عبید، این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده، نگهبان نگمارده‌اند؟!”
گفت: “می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله”
خواستم بپرسم: “اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند…”
نپرسیده گفت: “گر کسی از ما فیلش یاد هندوستان کند، خود بهتر از هر نگهبانی لنگش کشیم و به ته چاله باز گردانیم”


رساله‌ی دلگشا