PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : نگاه تیز منتقدان و دشواریهای اجرای زنده



alitopol
08-09-2007, 10:20
در تاریخ پر بار هنر جهان، از دیر باز تا کنون، نقش نقد و منتقد به عنوان نقشی مستقیم و نه حاشیه ای در روند شکل گیری نهضت های عظیم هنری مطرح بوده است. چنانکه در مورد برخی مکتب های هنری قرن بیستم، این منتقدان بودند که نهضتی نو را به راه انداختند. نمونه بارز آن مکتب نقاشی action painting است.

جکسون پولاک، آغاز گر این راه، اساسا بی توجه به اتمسفر حاکم بر جامعه آن روز و بدون توجه به جنجالهای تبلیغاتی محیط پیرامون، صرفا به کار خود مشغول بود و منتقدان بودند که، سبک ویژه او را به یکی از مکتبهای هنری روز جهان مبدل ساختند. البته در دهه های بعد در جوامع توسعه یافته (به لحاظ فرهنگی)، مساله جدایی هنرمند و منتقد کمرنگ تر شد، تا جایی که در برخی موارد آثار هنری، در خلال آفرینش، توسط منتقدان نقد و اصلاح می شد. یکی از زمینه های ضعف دیدگاه های هنری معاصر کشور ما نیز کمبود منتقدان آگاه و بی طرف، برای به چالش کشیدن آثار هنرمندان تلقی می شود.

در آشفته بازار هنر سرزمین ما، مایه خشنودی و افتخاراست که دوست مطلعی چون آرش اسماعیلی، آثار ارائه شده توسط ارکستر هنگام را زیر ذره بین نقد قرارداده و به دور از هرگونه غرض و صرفا با هدف تعالی اندیشه هنری حاکم بر ارکستر، دست به نقد عملکرد ارکستر هنگام در کنسرت اخیر زده است. ما نیز "دست ایشان را به مهر می فشاریم" و با نگاهی سرشار از سپاس، قدردان تلاش و زحمت ایشانیم.

اما برای روشن تر شدن بعضی ابهامات و توضیح برخی نکات، مقاله زیر را در پاسخ به مقاله ایشان تنظیم کردیم که صد البته ذره ای از ارزش آن نقد نخواهد کاست. با انتقادات مطرح شده، در سه حوزه برخورد خواهیم کرد.

اول آن دسته از نقدهایی که کاملا به جا بوده و ما در صدد رفع مشکل مطرح شده، در سریع ترین زمان ممکن هستیم. این دسته از نقدها در این مقاله عمدتا کمتر مطرح شده و با پاسخی مواجه نشده اند، اما یقینا مورد توجه ما بوده اند.

دوم، آن دسته از نظراتی که حاصل عدم توجه به برخی نکات ظریف تکنیکی و اجرایی ارکستر هنگام و یا به روز نبودن ارکان نقد بوده است، که در این زمینه نیز به توضیح آن موارد نادیده پرداخته ایم. اما بخش دیگری از انتقادات (که سازنده ترین بخش نیز هست) حاصل برخورد و تقابل دیدگاه های هنری دو طرف و اصطکاک نظری دو زاویه دید متفاوت است. در این حوزه، تلاش شده مطلب مورد نظر، بسط یابد تا به تعالی دیدگاه های هر دو طرف کمک کند. بنابراین، پاراگراف های زیر به صورت جدا از هم و هرکدام در اشاره به بخش مشخصی از نقد مورد نظر تنظیم شده اند:
- بسیار مایه خشنودی است که در مقاله مورد نظر، زحمت های طاقت فرسا، هماهنگی های بی شمار و تلاش های بی دریغ نوازندگان و تیم اجرایی ارکستر هنگام، نادیده گرفته نشده و از جانب فردی خارج از کادر فنی ارکستر، مورد قدردانی قرار گرفته است.

- نباید از نظر دور داشت که بر خلاف تصور دوست منتقد ما ، در کشور ما عرضه اثر الزاما به منزله رضایت خالق اثر نیست. بلکه عمدتا حاکی از حدود امکانات و توان اجرایی موجود است. بنا براین آثار ارائه شده توسط ارکستر هنگام نیز نباید در چارچوب توان یا ناتوانی رهبر/تنظیم کننده آن قضاوت شده و به عنوان متری برای سنجش حدود دانش او مورد استفاده قرار گیرد.

چنانکه آثار اخیر نیز کاملا در قالب توان تکنیکی ارکستر هنگام (و نه فیلارمونیک برلین!) و البته در چارچوب امکانات سازهای موجود نوشته شده است. چرا که برای مثال اگر امکان استفاده از سازهای بادی-برنجی فراهم بود، اثری چون "سراب" قطعا با امکانات بیشتری در حوزه ارکستراسیون مواجه می شد. در این مورد به نقل قولی از دکتر روشن روان در کلاسهای ارکستراسیون بسنده می کنیم که: "در ایران، هر آهنگساز باید بداند که برای چه ارکستری نت می نویسد." و این حقیقتی غیر قابل انکار است.

- شاید افرادی که از بیرون به روند فعالیتهای ارکستر هنگام می نگرند، کمتر در جریان این امر باشند که تجربه پنج سال گذشته قطعا به ما آموخته که کارهای بزرگ را تنها یک نفر نمی تواند عملی کند.

هماهنگی اجرایی بسیار حرفه ای کنسرت اخیر ارکستر نیز به دلیل همکاری سه مدیر توانمند اجرایی، مالی و داخلی بود که در هماهنگی کامل با مدیریت آموزشگاه زند و رهبر ارکستر توانستند کنسرتی در حد استانداردهای حرفه ای کشور را برگزار کنند و در این میان رهبر/آهنگساز ارکستر، هیچ نقش یا دخالت مستقیمی نداشت و تنها به تعریف خطوط کلی و خط مشی عمومی مجموعه ارکستر هنگام بسنده کرد.

در مورد دیدگاه کلی و وحدت رویه حاکم بر انتخاب قطعات ارکستر هم باید یادآوری کنیم که رپرتوار رسمی و چاپ شده ارکستر ملی بسیار محدود است و غالبا از چارچوب پارتیتور آثار استاد دهلوی و چند اثر پراکنده دیگر تجاوز نمی کند، که از میان همین آثار انگشت شمار هم در کنسرت های هر سال ارکستر هنگام، قطعاتی برگزیده و اجرا شده اند. پس گزینه های زیادی برای مانور و تغییر رویه در حال حاضر در دسترس نیست و اگر منتقدان در راستای دستیابی به آثار اوریجینال ملی ما را یاری کنند، قدردان آنان خواهیم بود.

- نکته بسیار مهمی که تذکر آن لازم به نظر می رسد، نوع نگاه ما به مقوله بافت در موسیقی است. سالهاست که تفکر نادرستی در عرصه موسیقی کشور رواج یافته و آن ارزش گذاری بافتهای موسیقایی بدون در نظر گرفتن جایگاه و کارکرد آن است؛ برای مثال اغلب، بافت پلی فونیک برتر از هموفونی و طبعا مونوفونی انگاشته می شود؛ حال آنکه از نظر تاریخی بافت پلی فونیک اولیه، بافتی بسیار قدیمی و مربوط به قرون متاخر وسطی، باروک و اوایل کلاسیک است.

طبعا به دلیل سنگینی و دیر هضم بودن این بافت، آهنگسازان دوران رمانتیک با آگاهی کامل از قواعد آن، بافت پلی فونیک را برای موسیقی پر احساس قرن نوزدهم مناسب ندانسته و به موسیقی عمدتا هموفونیک روی آوردند. هرچند که به سبب غنای ذاتی موسیقی پلی فونیک، این دوری چندان دوام نیافت و با گذشت چند دهه، کنترپوان به عرصه موسیقی بازگشت ولی این بار به صورتی کاملا تعدیل شده و بسیار متفاوت با آثار باخ! اما نهایتا در فرم هایی چون کنسرتو، هموفونی به اوج اقتدار خود رسید و آثاری چون کنسرتو ویلن مندلسون درDminor و اغلب آثار سارازات و همچنین قطعات مستقلی چون رقص مجارهای برامس حد اعلای استفاده از بافت هموفونیک با نیم نگاهی کنترپوانی در برخی مواقع، محسوب می شوند.

در اغلب این آثار، ساز تکنواز یا ملودی اصلی توسط گروه عظیم نوازندگان ارکستر تنها تقویت و برجسته می شود. (مثالهای بارز آن زیگوینروایسن (zigeunerweisen) و فانتزی کارمن (Carmen fantasy) اثر پابلو سارازات هستند). از طرفی در آثار آهنگسازانی چون ژرژ بیزه نظیر فاراندول از سوئیت آرلزین، هر سه نوع بافت موسیقایی پلی فونی، هموفونی و مونوفونی به وضوح به چشم می خورد که این خود گواهی است بر عدم تقدم بافتها بر یکدیگر.(درک و دریافت موسیقی- ص120).

از سوی دیگر، این موضوع که بخشهایی از آثار ارائه شده توسط ارکستر هنگام بافتی پلی فونیک و برخی دیگر بافتی هموفونیک داشته، نشانگر نوعی انتخاب آگاهانه است که به تناسب جنس موسیقی صورت گرفته است و ارتباطی به توانایی یا ناتوانی تنظیم کننده ندارد. هر چند که اگر با دقت بیشتر به اجراهای ارکستر گوش فرا دهیم، در خواهیم یافت که بافت پلی فونیک این آثار، محدود به "قسمتهایی از سراب و چارداش" نیست و در بسیاری قسمتهای قطعاتی چون ستایش، سوئیت دشتی، و بخشهای دیگری از سایر آثار نیز شنیده می شود.

alitopol
08-09-2007, 10:21
در انتخاب قطعات ارکستر نیز به اعتقاد ما، کفه ترازو،" ناعادلانه " به سمت موسیقی ملی متمایل نشده، بلکه این تمایل، حاصل خط مشی "ملی" این ارکستر به طور کلی و نیم نگاهی به موسیقی کلاسیک به صورت ضمنی است و این حق دموکراتیک هر گروه هنری است که راه خود را بر طبق یک مرام نامه مشخص و بدون در نظر گرفتن سلیقه دیگر افراد انتخاب کند و این ارتباطی به عدالت یا بی عدالتی نخواهد داشت.

خط سیر کلی ارکستر هنگام، محوری ملی دارد و در خدمت بسط و گسترش موسیقی این سرزمین خواهد بود، هر چند به منظور تقویت توان تکنیکی نوازندگان و ارتقاء سطح پسند مخاطبان، آثاری از گنجینه غنی و ارزشمند موسیقی کلاسیک اروپا نیز همواره در رپرتوار اجرایی ارکستر قرار داشته است.

با توجه به این نوع نگاه، قطعا کنسرت ارکستر"ملی" هنگام نمی تواند با قطعه ای کلاسیک (هرچند تکنیکی) چون چارداش و با حضور تنها نیمی از نوازندگان ( نوازندگان سازهای کلاسیک ) به پایان برسد! چرا که شروع و پایان کنسرت، نمایانگر مانیفست اعتقادی ارکستر است و به تمایل ناعادلانه کفه هیچ ترازویی ارتباط ندارد!

هرچند که بر اساس یک برنامه از پیش تعیین شده در کنسرتهای سالهای آینده، یقینا بخش کلاسیک ارکستر، قطعات پررنگ تری را به اجرا خواهد گذاشت تا نگرانی دوستان منتقد نیز برطرف گردد!

- اما اشاره ای هم به قطعه بند باز شد. باید توضیح دهیم که به لحاظ سونوریته و تمپو، مرجع اجرایی ارکستر به هیچ عنوان اثر کلنل وزیری نبوده، بلکه نسخه تنظیم شده استاد دهلوی (تاریخ نشر 1363) مبنای اجرای این اثر بوده است. چرا که اثر زنده یاد وزیری تنها برای تار تکنواز نوشته شده و در راستای تقویت تکنیکی نوازندگان تار، تلاش می کند به بیشترین تمپوی ممکن دست یابد.

حال آنکه اثر استاد دهلوی، اثری ارکسترال با ماهیتی کاملا متفاوت است که می کوشد دیالوگی فانتزی بین توانائی های ساز تار در تقابل با ارکستر ایجاد کند.

با این توضیح، از مقایسه اجرای زنده ارکستر هنگام و اجرای ضبط شده ارکستر ملی به رهبری استاد دهلوی، متوجه تطابق عجیب تمپو و سونوریته این دو اجرا می شویم که نشان از وفاداری کامل به نسخه اوریجینال دارد.


البته قضاوت انتقاد آمیز صورت گرفته، تنها بر مبنای اجرای شب اول این قطعه استوار است که نسبت به اجرای شبهای دیگر کنسرت بسیار ضعیف تر بود و این طبیعت اجرای صحنه ای و کاملا قابل درک است. بنابراین، توضیحات فوق، مانع از پذیرش انتقاد از ضعف نسبی اجرای شب اول این قطعه نسبت به سایر آثار نیست.

- ناکوکی نسبی یکی از سازهای سنتور و فلوت در شب اول هم از دیگر ویژگی های اجراهای زنده است که در مورد بزرگ ترین استادان موسیقی جهان هم ممکن است روی دهد. هر چند این اتفاق تنها در یک شب از سه شب کنسرت (که اتفاقا تنها شب مورد قضاوت دوست منتقد نیز بوده است) رخ داد و در شبهای دیگر تکرار نشد.

قطعا هیچ منتقدی انتظار نخواهد داشت که هفتاد و دو سیم سنتور که در اثر تغییر اتفاقی دما و فشار از کوک خارج شده، روی سن و در برابر چشم هزار تماشاگر کوک شود! اما این انتظار بجاست که در اولین فرصت نسبت به کوک ساز اقدام شود، که البته این فرصت در زمان تنفس بین دو بخش برنامه فراهم شد و در قسمت دوم کمتر اثری از ناکوک بودن ساز سنتور دیده شد.


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

- علت جابجایی ظاهری نوازندگان ویولا و ویلنسل نیز مبنایی کاملا منطقی دارد. حدود سی سال است که جای ویولا و ویلنسل در چیدمان ارکستر های جهان عوض شده است. به این ترتیب ویولا به سمت راست رهبر و لبه سن منتقل شده و ویلنسل به مرکز ارکستر نقل مکان کرده است.

اما این تغییر هنوز کاملا به صورت یک اصل در نیامده است. چنانکه در فصل سازشناسی کتاب درک و دریافت موسیقی (چاپ چهارم)، در صفحه 53، تصویر ارکستر فیلارمونیک نیویورک چاپ شده، که به وضوح ویولا در سمت راست و ویلنسل در قلب ارکستر جای گرفته، در حالی که در دیاگرام زیر صفحه دقیقا عکس این مطلب به صورت گرافیکی نمایش داده شده است! و این اتفاق در یک صفحه از کتابی که به عنوان یکی از مرجع های معتبر اطلاعات عمومی منتقدان مورد توجه قرار دارد، حاکی از نوعی عدم قطعیت در مورد جانمایی سازهای ارکستر سمفونیک است، ارکستری که چند قرن تجربه را پشت سر گذاشته است.

حال، وقتی بحث بر سر ارکستر نوپای موسیقی ملی ایران مطرح می شود، مساله صورت اغراق آمیز تری به خود می گیرد. چرا که در مقطع کنونی، ما در حال آزمودن تجربیاتی هستیم که اروپا حدود سیصد سال پیش در مورد موسیقی خود به آن دست یافت.

بنا براین، هرگونه تجربه و آزمودن امکانات در این عرصه نه تنها هیچ ایرادی ندارد، بلکه گامی در جهت گسترش حدود دانایی و دستیابی به یک جانمایی استاندارد برای ارکستر ملی به شمار می رود.

بخصوص که نسبت میان مکان قرار گیری سازهای مضرابی ایرانی در مواجهه با سازهای زهی و بادی کلاسیک، نقش بسزایی در کیفیت صدادهی ارکستر ملی ایفا می کند و این چیزی است که در چند سال گذشته در ارکستر هنگام تجربه شده و هر سال تغییرات لازم در جهت ارتقاء کیفی آن داده شده است که نه تنها هیچ از آن شرمگین نیستیم، بلکه نتایج این تجربیات را نیز در مقاله ای کاملا مستدل و متکی بر شواهد عینی و عملی، در آینده ای نزدیک بررسی خواهیم کرد.

با این توضیح، جابه جایی ویولا و ویلنسل نیز در همین راستا و به منظور تغییر نقطه کانونی بخش زهی ارکستر و متمایل شدن مرکز ثقل باس به سمت محور تقارن عرضی ارکستر و طبیعتا پایداری و استحکام بیشتر و پخته تر صدا دادن این بخش از ارکستر صورت گرفته است که صد البته، این تجربه، ارتباطی به توان تکنیکی نوازنده و یا میزان برجستگی رپرتوار اجرایی آن ساز و همچنین ظاهر عمومی ارکستر ندارد.

- در زمینه قطعات کرال نیز قضاوت صورت گرفته، ظاهرا بر اساس ویژگیهای آخرین قطعه، صورت گرفته، چرا که مشخصات بنیادی دو اثر دیگر کاملا نادیده گرفته شده است.