PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : ویلیام شکسپیر



B O L O T
23-07-2007, 17:45
ویلیام شکسپیر (۱۶۱۶-۱۵۶۴) را بزرگ‌ترین نمایشنامه‌‌نویس در زبان انگلیسی دانسته‌اند. شکسپیر هم در تمدن انگلستان مقامی بسیار ارجمند دارد که شواهد آن در تشکیل انجمن‌های مخصوص برای قرائت نمایشنامه‌های او، دسته‌های سیار یا ثابت هنر پیشگان حرفه‌ای یا تفننی به نام "گروه شکسپیر" و همچنین تصاویر و مجسمه‌های متعدد از او و بازیگران نمایشنامه‌های او، نامگذاری خیابانها، خانه‌ها و حتی میکده‌ها به نام او کاملاً مشهود و محقق است. حتی جملات و گفته‌های او به صورت کلمات قصار و ضرب المثل در گفتگوهای روزمره به گوش می‌‌رسد، بدون این که گوینده یا شنونده از منبع حقیقی آن آگاه باشد.

زندگی‌نامه

در اوایل قرن شانزدهم میلادی در دهکده‌ای نزدیک شهر استرتفورد در ایالت واریک انگلستان زارعی موسوم به ریچارد شکسپیر زندگی می‌‌کرد. یکی از پسران او به نام "جان" در حدود سال ۱۵۵۱ به شهر استرتفورد آمد و در آنجا به شغل پوست فروشی پرداخت و "ماری آردن" دختر یک کشاورز ثروتمند را به همسری برگزید. ماری در ۲۶ آوریل ۱۵۶۴ پسری به دنیا آورد و نامش را "ویلیام" گذاشت. این کودک به تدریج پسری فعال، شوخ و شیطان شد، به مدرسه رفت و مقداری لاتین و یونانی فرا گرفت. ولی به علت کسادی شغل پدرش ناچار شد برای امرار معاش، مدرسه را ترک کند و شغلی برای خود برگزیند. برخی می‌گویند اول شاگرد قصاب شد و چون از دوران نوجوانی به قدری به ادبیات دلبستگی داشت که معاصرین او نقل کرده‌اند، در موقع کشتن گوساله خطابه می‌‌سرود و شعر می‌‌گفت.
در سال ۱۵۸۲ موقعی که هجده ساله بود، دلباخته دختری بیست و پنج ساله به نام "آن هثوی" از دهکده مجاور شد و با یکدیگر عروسی کردند و به زودی صاحب سه فرزند شدند. از آن زمان زندگی پر حادثه شکسپیر آغاز شد و به قدری تحت تأثیر هنرپیشگان و هنر نمایی آنان قرار گرفت که تنها به لندن رفت تا موفقیت بیشتری کسب کند و بعداً بتواند زندگی مرفه تری برای خانواده خود فراهم نماید.
پس از ورود به لندن به سراغ تماشاخانه‌های مختلف رفت و در آنجا به حفاظت اسبهای مشتریان مشغول شد ولی کم کم به درون تماشاخانه راه یافت و به تصحیح نمایشنامه‌های ناتمام پرداخت و کمی بعد روی صحنه تئاتر آمد و نقشهایی را ایفا کرد. بعدا وظایف دیگر پشت صحنه را به عهده گرفت. این تجارب گرانبها برای او بسیار مورد استفاده واقع شد و چنان با مهارت کارهایش را پیگیری کرد که حسادت هم قطاران را برانگیخت.
در آن دوره هنرپیشگی و نمایشنامه‌نویسی حرفه‌ای محترم و محبوب تلقی نمی‌شد و طبقه متوسط که تحت تأثیر تلقینات مذهبی قرار داشتند، آن را مخالف شئون خویش می‌‌دانستند. تنها طبقه اعیان و طبقات فقیر بودند که به نمایش و تماشاخانه علاقه نشان می‌‌دادند.
در آن زمان بود که شکسپیر قطعات منظومی سرود که باعث شهرت او شد و در سال ۱۵۹۴ دو نمایش کمدی در حضور ملکه الیزابت اول در قصر گوینویچ بازی کرد و در ۱۵۹۷ اولین کمدی خود را به نام "تقلای بی فایده عشق" در حضور ملکه نمایش داد و از آن به بعد نمایشنامه‌های او مرتباً تحت حمایت ملکه به صحنه تئاتر می‌‌آمد.
الیزابت در سال ۱۶۰۳ زندگی را بدرود گفت، ولی تغییر خاندان سلطنتی باعث تغییر رویه‌ای نسبت به شکسپیر نشد. جیمز اول به شکسپیر و بازیگرانش اجازه رسمی برای نمایش اعطا کرد. نمایشنامه‌های او در تماشاخانه "گلوب" که در ساحل جنوبی رود تیمز قرار داشت، بازی می‌‌شد. بهترین نمایشنامه‌های شکسپیر درهمین تماشاخانه گلوب به اجرا درآمد. هرشب شمار زیادی از زنان و مردان آن روزگار به این تماشاخانه می‌‌آمدند تا شاهد اجرای آثار شکسپیر توسط گروه پر آوازه " لرد چیمبرلین" باشند. اهتزاز پرچمی بر بام این تماشاخانه نشان آن بود که تا لحظاتی دیگر اجرای نمایش آغاز خواهد شد. در تمام این سالها خود شکسپیر با تلاشی خستگی ناپذیر - چه در مقام نویسنده و چه به عنوان بازیگر- کار می‌‌کرد. این گروه، علاوه بر آثار شکسپیر، نمایشنامه‌هایی از سایر نویسندگان و از جمله آثار "کریستوفر مارلو" ی گمشده و نویسنده نو پای دیگر به نام "جن جانسن" را نیز به اجرا در می‌‌آورند، اما احتمالاً آثار استاد "ویلیام شکسپیر" بود که بیشترین تعداد تماشاگران را به آن تماشاخانه می‌‌کشید.
این تماشاخانه به صورت مربع مستطیل دو طبقه‌ای ساخته شده بود، که مسقف بود ولی خود صحنه از اطراف دیواری نداشت و تقریباً در وسط به صورت سکویی ساخته شده بود و به ساختمان دو طبقه‌ای منتهی می‌‌گشت که از قسمت فوقانی آن اغلب به جای ایوان استفاده می‌‌شد.
شکسپیر بزودی موفقیت مادی و معنوی به دست آورد و سرانجام در مالکیت تماشاخانه سهیم شد. این تماشاخانه در سال ۱۶۱۳ در ضمن بازی نمایشنامه "هانری هشتم" سوخت و سال بعد بار دیگر افتتاح شد، که آن زمان دیگر شکسپیر حضور نداشت، چون با ثروت سرشار خود به شهر خویش برگشته بود. احتمالاً شکسپیر در سال ۱۶۱۰ یعنی در ۴۶ سالگی دست از کار کشید و به استرتفرد بازگشت، تا درآنجا از هیاهوی زندگی در شهر لندن دور باشد. چرا که حالا دیگر کم و بیش آنچه را که در همه آن سالها در جستجویش بود به دست آورده بود. نمایش نامه‌هایی که در این دوره از زندگیش نوشته " زمستان" و " توفان" هستند که اولین بار در سال ۱۶۱۱ به اجرا در آمدند. در آوریل سال ۱۶۱۶ شکسپیر چشم از جهان بست و گنجینه بی نظیر ادبی خود را برای هموطنان خود و تمام مردم دنیا بجا گذاشت. آرمگاه او در کلیسای شهر استرتفورد قرار دارد و خانه مسکونی او با وضع اولیه خود همیشه زیارتگاه علاقمندان به ادبیات بوده و هر سال در آن شهر جشنی به یاد این مرد بزرگ برپا می‌گردد.

مجموعه آثار

با توجه به تعداد نمایشنامه‌هایی که هر ساله از شکسپیر به صحنه می‌آمد، می‌توان این طور نتیجه گرفت که او آنها را بسیار سریع می‌نوشته‌است. مثلاً گفته شده او فقط دو هفته وقت صرف نوشتن نمایشنامه "زنان سر خوش وینزر" (که در سال ۱۶۰۱ اجرا شد) کرده است. البته این بسیار هیجان آور است که شکسپیر را در حالتی شبیه به آنچه در این نقاشی می‌بینیم، در ذهن مجسم می‌کنیم، که تنها با تخیلات و الهامات خود در یک اتاق زیر شیروانی کوچک نشسته است و با شتاب چیز می‌نویسد، اما واقعیت غیر از این بود. آن طور که گفته می‌شود شکسپیر بیشتر نمایشنامه هایش را دراتاق کوچکی در انتهای ساختمان تماشاخانه می‌نوشته است. به احتمال زیاد شکل فشرده‌ای از نمایشنامه را از طرح داستان گرفته تا شخصیتها و سایر عناصر نمایشی، با شتاب به روی کاغذ می‌‌آورده... بعد آن را کمی می‌پرورانده و در پایان، زمانی که بازیگرها خود را با نقشهای نمایشی انطباق می‌‌دادند، شکل نهایی آن را تنظیم می‌کرده است. طرحهای شکسپیر اغلب چیز تازه‌ای نیستند. در حقیقت او این قصه را از خود خلق نمی‌کرده، بلکه آنها را از منابع مختلفی مثل تاریخ، افسانه‌های قدیمی و غیره بر می‌گرفته است. یکی از منابع آثار شکسپیر کتابی بوده به نام "شرح وقایع انگلستان، اسکاتلند و ایرلند" اثر "هالینشد" شکسپیر قصه‌های بسیاری از نمایشنامه خود را از جمله: "هانری پنجم"، "ریچارد سوم" و "لیر شاه" را از همین کتاب گرفت.
ازدیگر آثاری که از نمایشنامه‌های شکسپیر به جا مانده است می‌توان به: هملت ، شب دوازدهم، اتلو، هانری چهارم، هانری پنجم، هانری ششم، تاجر ونیزی، ریچارد دوم، آنطور که تو بخواهی، رُمئو و ژولیت، مکبث، توفان، تلاش بی ثمر عشق ... اشاره کرد.

Mehran
23-07-2007, 17:47
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



همه دردم نباشد اینکه یارم در برم نیست (forum.p30world.com/showthread.php?t=144782&p=3000698&viewfull=1#post3000698)
حتی در ناچیز ترین عشق ها نشانی از ناچیزی نیست (forum.p30world.com/showthread.php?t=144782&p=3166426&viewfull=1#post3166426)
تو بگذارش بلافد از مقام و نام (forum.p30world.com/showthread.php?t=144782&p=3355841&viewfull=1#post3355841)
فراوان ديده ام فرخنده فرِ بامدادان را (forum.p30world.com/showthread.php?t=144782&p=3355854&viewfull=1#post3355854)
كيست كو خواهد بيارامد كنار من (forum.p30world.com/showthread.php?t=144782&p=3355857&viewfull=1#post3355857)
تو بدين چهر درخشان، گلت از چيست سرشته ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زمان! پرخواره! کن چنگال غران شيرها را سست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آي محبوبم، شتاباني كجا؟ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اگر باقي بماني تا خجسته روزِ من ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ببر دور آن لبانت را كه سوگندش دروغ آمد (forum.p30world.com/showthread.php?t=144782&p=3355872&viewfull=1#post3355872)
کیست که بتواند آتش بر کف دست نهد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هر زمان كه از جور روزگار (forum.p30world.com/showthread.php?t=144782&p=7637474&viewfull=1#post7637474)




به روز رسانی تا 42#

B O L O T
23-07-2007, 17:47
نمایشنامه رُمئو و ژولیت در پنج پرده و بیست و سه صحنه تنظیم شده و، اگر نمایشنامه تیتوس اندرونیکوس را به حساب نیاوریم، اولین نمایشنامه غم انگیز شکسپیر محسوب می‌شود. تاریخ قطعی تحریر آن معلوم نیست و بین سالهای ۱۵۹۱ و ۱۵۹۵ نوشته شده، ولی سبک تحریر و نوع مطالب و قراین دیگر نشان می‌‌دهد، که قاعدتاً بایستی مربوط به سال ۱۵۹۵ باشد.
هاملت بزرگ‌ترین نمایشنامه تمامی اعصار است. هملت بر تارک ادبیات نمایشی جهان خوش می‌درخشد. دارای نقاط اوج، جلوه‌ها و لحظات بسیار کمیک است. می‌توان بارها و بارها سطری از آن را خواند و هر بار به کشفی تازه نایل شد. می‌توان تا دنیا، دنیاست آن را به روی صحنه آورد و باز به عمق اسرار آن نرسید. انسان خود را در آن گم می‌کند، گاه به بن بست می‌رسد، گاه لحظاتی سرشار از خوشی و لذت می‌آفریند و گاه انسان را به اعماق نومیدی می‌کشاند. بازی در این نقش، انسان را با تمام ذهن و روحش درگیر خود می‌کند و او را در خود فرو می‌برد.

* «آدم تبه کار می رود ولی شرش بعد از او می ماند.»

* «آن کس که جرأت انجام کارهای شایسته دارد، انسان است.»

* «آن کس که مال مرا بدزدد، چیز بی ارزشی را ربوده است، اما آنکس که نام نیک مرا برباید، جزئی از وجود مرا می برد که او را غنی نمی کند اما در واقع مرا حقیر می سازد.»

* «آیا می دانید که انسان چیست؟ آیا نسب و زیبائی و خوش اندامی و سخنگوئی و مردانگی و دانشوری و بزرگ منشی و فضیلت و جوانی و کرم و چیزهای دیگر از این قبیل، نمک و چاشنی یک انسان نیستند.»

* «از دست دادن امیدی پوچ و آرزوئی محال، خود موفقیت و پیشزفت بزرگی است.»

* «اگر در این جهان از دست و زبان مردم در آسایش باشیم، برگ درختان، غرش آبشار و زمزمه جویبار هریک به زبانی دیگر با ما سخن خواهند گفت.»

* « اگر دوازده پسر داشتم و همه را به طور یکسان دوست می داشتم و یازده پسرم را در راه میهن قربانی می کردم، بهتر از این بود که یکی یکی در بستر خواب بمیرند.»

* «امان از وقتی که مردم، دزد عقل را به گلوی خود بریزند، منظور از دزد عقل، مشروبات الکلی است، واقعأ که هیچ عاقلی این کار را نمی کند.»

* «اندیشه ها، رؤیاها، آه ها، آرزوها و اشک ها از ملازمان جدائی ناپذیر عشق می باشند.»

* «ای فتنه و فساد، تو چه زود در اندیشه مردان نومید رخنه میکنی.»

* «بدی های ما در دنیا به یادگار می ماند و خوبی هایمان همراه با ما به گور می رود.»

* «برای دشمنانت کوره را آنقدر داغ مکن که حرارتش خودت را نیز بسوزاند.»

* «به دست آور آنچه را که نمی توانی فراموشش کنی و فراموش کن آنچه را که نمی توانی بدست آوری.»

* «تردیدهای ما خائنینی هستند که با نصایح خود، ما را از حمله به دشمن باز می دارند، درحالی که تصمیمی راسخ و حمله ای به موقع می تواند فتح و پیروزی را نصیب ما سازد.»

* «تملق خوراک ابلهان است.»

* «جوانی و پیری با یک دیگر قابل مقایسه نیستند. جوانی مایه نشاط و سعادت است و پیری موجب فلاکت و حسرت. جوانی نیمروز زندگانی است و پیری شبانگاه ظلمانی. جوانی دوره خودنمائی و شجاعت است و پیری روزگار ترس و مذلت، جوان چون آهوی وحشی با نشاط و غرور در وادی زنگی می دود و پیر چون مردی لنگ آهسته و با هزار زحمت ، قدم بر می دارد.»

* «جوانی جرعه ای است فرح انگیز ولی حیف که به پیری آمیخته است.»

* «چراغ کوچکی در شب ، تاریکی را می شکافد و به اطراف نور می دهد، کار خوب اگرچه کوچک و ناچیز باشد در نظر من کوچک و ناچیز نیست.»

* «در آسمان و زمین بیش از آن چیزی که در رؤیاها و فلسفه بافی های خود می بینید، وجود دارد.»

* «در سرتاسر اعمال بشر، جزر و مدی موجود است که اگر آدمی در مجرای آن واقع شود، به ساحل سعادت می رسد وگرنه سراسر عمر وی در گودال های بدبختی و فلاکت سپری خواهد شد.»

* «در سینه خود شراره ای آسمانی دارم که نامش وجدان است.»

* «دشمنان بسیاری دارید که نمی دانند چرا دشمن شما هستند ولی همچون سگ های ولگرد هنگامی که رفقایشان بانگ بردارند، آنها نیز پارس می کنند.»

* «دنیا مانند یک تماشاخانه است، هرکس رل خود را بازی می کند و سپس مخفی می شود.»

* «دوستی نعمت گرانبهائی است، خوشبختی را دوبرابر می کند و از بدبختی می کاهد.»

* «دنیا، سراسر صحنه بازی است و همه بازی گران آن به نوبت می آیند و می روند . نقش خود را به دیگری می سپارند.»

* «دیدن و حس کردن، وجودداشتن است، زندگی در اندیشه است.»

* «دیوانه خودش را عاقل می پندارد و عاقل هم می داند که دیوانه ای بیش نیست.»

* «زنبور هرچقدر باشد، گل از آن بیشتر است؛ دل های ماتم زده هر اندازه باشند، قلب های شاد زیادترند.»

* «زندگی از تار و پود خوب و بد بافته شده است، فضیلت ما وقتی می تواند بر خود ببالد که از خطاهای ما شلاق نخورد و جنایت های ما وقتی نومید می شود که مورد ستایش فضیلت های ما قرار نگیرد.»

* «سعادتمند کسی است که به مشکلات و مصائب زندگی لبخند زند.»

* «شادمانی در خانه ای است که مهر و محبت در آن مسکن دارد.»

* «شخص عاقل و هشیار به هرجا قدم بگذارد، سعادت و فراغت بال همراه اوست زیرا در جهان بجز خوبی و زیبائی چیزی نمی بیند.»

* «عقل و هوش خود را با خوشی و نشاط دمساز کن تا هزاران آسیب از میان برود و عمرت دراز شود.»

* «علامت و نشان حقیقی اصالت و علو شأن، نوازش و ترحم آمیخته با شادمانی و گشاده روئی است.»

* «کاری که وظیفه و صمیمیت در آن دخالت دارد، خلل پذیر نیست.»

* «کسانی که دنیا را از دست می دهند آن را با فکر و وسواس می خرند.»

* «کشنده تر از نیش مار، بچه حق ناشناس است.»

* «کینه پنهان نمی ماند.»

* «گریه ما وقت تولد از آن رو است که به صحنه بزرگ جنون و حماقت وارد شده ایم.»

* «مردی که دردرون خویش موسیقی ندارد و نداهای خوش و دلنشین او را تحت تأثیر قرار نمی دهد، برای خیانت، توطئه و غارتگری مناسب می باشد و هیچ کس نباید به او اعتماد کند.»

* «مسکنت در کوی هنرمندان و رنجبران راه ندارد و شادمانی در خانواده ای است که مهربانی در آن جا حکومت می کند.»

* «مصائب خود را مانند لباستان با کمال بی اعتنائی تحمل کنید.»

* «من از خوشبختی های این جهان بهره مند گردیده ام زیرا در زندگی عاشق شده ام.»

* «من همیشه میل دارم از اشخاص نجیب پیروی کرده و از آنان چیز بیاموزم.»

* «موفقیت هائی که نصیب بشر شده عمومأ در سایه تحمل و بردباری بوده است.»

* «می دانیم که چیستیم اما نمی دانیم که چه می شویم.»

* «وجود ما به منزلهٔ باغی است که ارادهٔ ما باغبان آن است.»

* «وقتی ناراحتی بزرگی پیش آید، رنج و غم های دیرین از یاد می رود.»

* «هر اندازه گناهی بزرگ کهنه شود و به حال اختفا باقی بماند سرانجام هنگام مرگ یا بروز خطر، چون فرصت کشف آن فرا رسد، به صورت موحشی زهر خود را برجان آدمی می ریزد.»

* «هر چه را که دوست داری بدست آور وگرنه مجبور می شوی هر چه را که بدست می آوردی دوست داشته باشی.»

* «هرکس فقیر و قانع باشد ثروتمند است.»

* «همیشه حرف حق را بدون بیم بیان کن و شیطان را خجل ساز.»

* «همیشه کار کنید و بکوشید تا جامه افتخار و عظمت را بپوشید، همیشه در نظر داشته باشید که افتخارات تازه ای به دست آورید زیرا افتخارات گذشته همچون شمشیری است که زنگ زده و از رونق افتاده باشد.»

* «هیچ چیز ، بد یا خوب نیست، فقط نیروی اندیشه بدی و خوبی و سعادت و شقاوت را می آفریند.»

* «یقینأ رفتار حکیمانه یا وضع جاهلانه همچون بیماری از شخصی به شخص دیگر سرایت می کند، پس لازم است که انسان ها مواظب انتخاب معاشران خود باشند.»

B O L O T
23-07-2007, 17:48
نمایشنامه های شکسپیر
ویلیام شکسپیر از بزرگترین درام نویسان انگلستان بود که آثار دوران نخستین حیاتش چندان قابل توجه نبود ولی چون به مرحله استادی و تکامل رسید به خلق آثار جاویدانی توفیق یافت البته بیشتر داستانهائی که این دارم نویس خلق کرده قبلاً به صورت نیمه تاریخ یا قصه و افسانه‌ به رشته تحریر درآمده بود از جمله نمایشنامه هاملت 6 سال پیش از اینکه شکسپیر آن را به رشته تحریر و بر روی صحنه نمایش بیاورد در لندن به معرض نمایش گذاشته شد و نویسنده‌اش فرانسوادوبلفورست یا ساکسوگراماتیکوس بود البته چون آن نمایشنامه که تحت عنوان سرگذشت‌های غم‌انگیز بود در دست نیست تا بتوان میزان و نحوه اقتباس شکسپیر را تعیین کرد.

نمایشنامه رومئو و ژولیت را شکسپیر از داستان مازوکیو و باندلو اقتباس کرد البته این اثر را نخست آرتور بروک در انگلستان در سال 1562 به رشته نظم درآورد و شکسپیر از روی این اثر منظوم یا اثر دیگری در سال 1595 بر روی صحنه آورد.

روی هم رفته شکسپیر هر ساله در زمینه نمایشنامه و اجرای آن در صحنه‌های تآترها موفقیت‌ فراوان به دست می‌آورد از جمله در اتهامی که به پزشک مخصوص ملکه در سال 1594 که یک نفر یهودی بود زدند و عوام اعدام این یهودی را خواستار بود و در میخانه‌ها از قساوت و بی‌رحمی یهودیان سخنان فراوان گفته می‌شد‏، شاید شکسپیر بواسطه این طغیان عمومی عوام یا با مأموریت یک مقام دولتی به نوشتن و بر روی صحنه آوردن تاجر ونیزی که در آن شایلاک تاجر یهودی با تصویری هر چه زشت‌تر نشان داده شده است‏، پرداخت.

شکسپیر مدت پنج سال به نوشتن نمایشنامه‌های کمدی و خیالی و اجرای آنها بر روی صحنه‌ها‏، مشغول بود و در این مدت نمایشنامه‌هائی از قبیل: رؤیای یک نیمه شب تابستان، هر چه پایانش نیکوست خوش است، هیاهوی بسیار بر سر هیچ، شب دوازدهم، رام کرن زن سرکش (بدزبان) بر روی صحنه آورد و برای تآتر پولی از این طریق فراهم ساخت زیرا این گوه نمایش‌ نامه‌های خیالی و کمدی در دل عوام مورد پسند می‌افتاد تا اینکه شکسپیر با نوشتن و عرضه نمایشنامه دو قسمت هانری چهارم (1595- 98)‏، هانری پنجم (1599) که سرگذشت شاهان با درآمیختن به مسائل هزل آمیز و ظاهر شدن اراذل و اوباش در اینگونه نمایش‌هاست‏، مردم را سخت دلباخته تماشا کرد.

شکسپیر با درآمیختن جنبه هزل و جد توفیق و معروفیت فراوان بدست آورد. در سال 1579 سر تامس نورث کتاب شرح حال رجال نامی پلوتارک را به انگلیسی ترجمه کرد، شکسپیر از این اثر تاریخی سه داستان برگزید از جمله تراژدی ژولیوس سزار را پدید آورد که یکی از قوی‌ترین و با ارزش‌ترین آثار نمایشنامه‌نویسی است. مخصوصاً سخنرانی بروتوس (بعد از قتل قیصر بوسیله توطئه گران) جالب‌ترین نوع سخنرانی است و این از ابداعات شکسپیر است.

شکسپیر نمایشنامه‌هایش را غالباً در حضور ملکه الیزابت و جیمز اول بر روی صحنه می‌آورد و مورد استقبال فراوان واقع می‌شد. اتللو در سال (1604) پدید آورد اتللو سرداری نیرومند اما احمق‌گونه و دزدمونا زنی وفادار و یاگو مردی پلید است که سرانجام با کشته شدن دزدمونا بدست شوهرش اتللو و خودکشی اتلو نمایشنامه پایان می‌پذیرد اما باید توجه داشت که بیش از حد غلو در امر خیانت و حماقت بشر درین اثر بچشم می‌خورد.

نمایشنامه مکبث (1605) یک نمونه کامل و وحشتناک از بدی مطلق است. در نمایشنامه لیرشاه (؟1606) اوج عاطفی شکسپیر بکمال می رسد این تراژدی را نخست جفری از مردم مانموث نوشته آنگاه هالینشد از آن اقتباس کرد سپس یک نفر درام‌نویس گمنام آنرا بنام تاریخ حقیق کینگ‌لیر بر روی صحنه آورد و سرانجام شکسپیر آنرا بصورت نمایشنامه‌ای زیبا درمی‌آورد که لیرشاه درین نماشنامه دیوانه و مخلوع سپس فوت می‌شود. گلوستر بوسیله شاه‌لیر کور می‌شود اما جلو زنا را نمی‌گیرد و می‌گوید زیرا سرباز ندارم در بین نمایشنامه تقوی حجابی برای پوشش شهوات نفسانی و رشوه‌‌خواری و قتل آدمی بدست آدمی در سراسر داستان با شدت به چشم می‌خورد و بدی و زشتی در همه نمایشنامه سایه افکنده و قهرمان داستان از مشاهده عمومیت و غلبه ظاهری بدی دیوانه و از خدای عدالت نومید می‌گردد.

در نمایشنامه آنتوان و کلئوپاترا (؟1607) شکسپیر شخصیت متضادی از کلئوپاترا نشان می‌دهد این زن در میدان جنگ ترسو اما در خودکشی با عزمی قوی است و عشق آنتوان به ملکه مصر تا حد زیادی ساختگی و باورنکردنی است. موضوع داستان این نمایشنامه از قصه رایج زمان نویسنده اقتباس گشته است.

در نمایشنامه تیمون آتنی بدبینی کمتر بچشم می‌خورد و قهرمان اصلی آن کوریولانوس مردمان را تهی‌مغز متلون و متملق و تمدن را برای آدمی زیان‌آور می‌داند تیمون مردی ثروتمند بود که دوستان متملق قراوان بدور خود داشت اما چون ثروتش را از دست داد یاران از او کناره جستند تیمون گوشه‌گیری و از ریشه گیاهان تغذیه می‌کند ضمن شکافتن زمین به طلا برمی‌خورد دوستان بدورش جمع می‌شوند اما تیمون آنها را از خود می‌راند ولی به زنان هرجائی طلا می‌دهد تا هر چه بیشتر مردان را به مراض مقاربتی دچار کنند!
آثار مهم او عبارتند از:

اتللو (Othello)، مکبث (Macbeth)، هملت (Hamlet)، جولیوس سزار (Julius Caesar)،‌ رومئو و جولیت (Roméo and Juliet)، تاجر ونیزی (Merchant of Venice)، شاه لیر (King Lear)، رویای شب نیمه‌ی تابستان (A Midsummer Night's Dream)، هنری ششم (Henry VI)، دو نجیب‌زاده‌ی ورونایی (Two Gentlemen of Verona)، ریچارد سوم (Richard III)، تیتوس آندرونیکوس (Titus Andronicus)، شاه جان (King John)، ریچارد دوم (Richard II)، هنری چهارم (Henry IV)، هیاهوی بسیار برای هیچ (Much Ado about Nothing)، هنری پنجم (Henry V)، تروئیلوس و کریسدا (Troilus and Cressida)، آنتونیوس و کلئوپاترا (Antony and Cleopatra)، تیمون آتنی (Timon of Athens)، پریکلس (Pericles)، کوریولانوس (Coriolanus)، قصه‌ی زمستانی (A Winter's Tale) و هنری هشتم (Henry VIII).
اشعار غنایی شکسپیر نیز از شاهکارهای شعر انگلیسی است. از آن جمله می‌توان به منظومه‌های زیر اشاره کرد:
ونوس و آدونیس (Venus and Adonis)، زائر پرشور (The Passionate Pilgrim).

B O L O T
23-07-2007, 17:51
دانلود تعدادی از کتابهای شکسپیر

Shakespeare's Sonnets - 420 KB
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Venus and Adonis - 323 KB
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Lucrece - 131 KB
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

The Phþnix and the Turtle - 10.1 KB
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

The Passionate Pilgrim 29.5 KB
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

•*´• pegah •´*•
23-07-2007, 22:00
سلام
راستش من يه سؤال در مورد macbeth داشتم ميخواستم ببينم لينک دانلودشو دارين يا نه
چون ديدم تاپيک راجع به ویلیام شکسپیر هست گفتم شايد شما اطلاع داشته باشی
مرسی

B O L O T
23-07-2007, 23:00
نه به غیر از اون های که گذاشتم اثار دیگی ندارم مکبث متاسفانه نیست

bidastar
06-10-2007, 22:48
خانم اگنش هلر، در سال 1929 در بوداپست مجارستان به دنيا آمد. او در دهه پنجاه شاگرد و همكار لوكاچ بود، و در دهه هفتاد يكي از اعضا مكتب بوداپست بود كه به استراليا مهاجرت كردند. اگنس هلر از آن زمان تاليف در حوزه‌هاي گوناگون فلسفي را آغاز كرد و تاكنون كتاب‌هاي زيادي منتشر كرده است كه محور مشترك آن‌ها فلسفه تاريخ و فلسفه اخلاق است. از مهم‌ترين آثار او مي‌توان به كتاب‌هاي زير اشاره كرد: زندگي روزمره (1970)، فلسفه راديكال (1978)، نظريه تاريخ (1982)، فراسوي عدالت(1987)، و قطعاتي در باب فلسفه تاريخ (1993). خانم هلر در حال حاضر استاد فلسفه در مدرسه عالي تحقيقات اجتماعي نيويورك است و در آن‌جا، اخلاق كانت و فلسفه ميشل فوكو تدريس مي‌كند.

برنامه خانم هلر در ايران شامل سه سخنراني با موضوعات زير بود : «فوكو و مدرنيته»، «شكسپير و فلسفه تاريخ» و «گذار به دموكراسي در اروپاي شرقي». دو سخنراني اول در دو روز گذشته برگزار شد و سخنراني سوم امروز برگزار خواهد شد. آن چه مي‌خوانيد گزارشي از سخنراني دوم هلر درباره شكسپير است.

خانم هلر پيش از شروع بحث اصلي، در چند جمله گفت به علت كمبود وقت از روي متن نخواهد خواند و خلاصه‌اي از نوشته‌هايش را ارائه مي‌كند. وي بسيار اظهار اميدواري كرد با اين رويكرد جلسه از حالت رسمي درآيد و در پايان پرسش و پاسخي جدي درباره حرف‌هايش مطرح شود.

وي ابتدا گفت كتابي درباره شكسپير با عنوان «زمان ازهم پاشيده است» (Time is out of joint) نوشته است كه اين سخنراني چكيده‌اي از مطالب آن است. هلر بحث خود را در پنج محور زير دنبال كرد:

1- مسأله زمان

2- مسأله سلسله‌مراتب

3- مسأله امر طبيعي و غيرطبيعي

4- مسأله عليت

5- مسأله شخصيت و موقعيت



هلر محور اول بحث خود را چنين آغاز كرد: در شكسپير عليت اهميتي ندارد، آن چه نقش اصلي را بازي مي‌كند تصادف است. نقل قولي از هملت كه عنوان كتاب خانم هلر را تشكيل مي‌دهد بيانگر رويكرد شكسپير به زمان است: «زمان ازهم پاشيده است»، هيچ چيز در جاي خود نيست. شكسپير در نمايشنامه‌هاي خود همواره در كار نظم بخشيدن به زمان و قرار دادن چيزها در موقعيت تاريخي درست آن‌هاست. اما شكسپير همواره در اين كار شكست مي‌خورد. چيزها به جاي اصلي خود برنمي‌گردند، و همين نيروي محركه نمايشنامه‌هاي اوست.

به گفته هلر، با توجه به موقعيت تاريخي خود شكسپير و زندگي او در عصر رنسانس، سه موقعيت تاريخي سنت، حال و دوران مدرن براي او اهميت به‌سزايي داشته است. به عنوان مثال مي‌توان به تراژدي‌هاي او درباره شاهان اشاره كرد. شاهان و سلاطين در كارهاي او دو دسته‌اند: شاهاني كه سنت را دودستي حفظ مي‌كنند و شرايط زندگي مدرن را درك نمي‌كنند، و سلاطيني كه خود را با آرمان‌هاي جهان مدرن تطبيق مي‌دهند. به اين ترتيب، سلسله‌مراتبي بين شخصيت‌هاي شكسپير به وجود مي‌آيد كه محور دوم بحث اگنش هلر را شكل مي‌دهد.

به عنوان مثال، به عنوان سياست‌مدار موفق مي‌توان به اكتاويوس در نمايش انتوني و كلئوپاترا اشاره كرد. او سياستمداري است كه كاملا عقلاني رفتار مي‌كند، موقعيت‌ها را به خوبي درك مي‌كند و از آزمون‌هاي سياسي سربلند بيرون مي‌آيد. به عقيده هلر، شخصيت اكتاويوس نشان‌دهنده نزديكي شكسپير با آراء ماكياولي است، ونشان مي‌دهد شكسپير به احتمال زياد آثار او را خوانده است. اما از سوي ديگر بايد به ريچارد دوم اشاره كرد، سياستمداري كه نمي‌خواهد بپذيرد در دنياي جديد زندگي مي‌كند و به همين دليل، در همه تصميم‌هاي خود مرتكب اشتباه مي‌شود. يا به عنوان نمونه مي‌توان به هانري ششم اشاره كرد، سلطاني بسيار خيرخواه كه معتقد است تحت هيچ شرايطي نبايد خوني ريخته شود، و طرفدار صلح و حكومت در آرامش است.

به گفته هلر در اينجا مي‌توان از مفهوم زمان دروني برگسون كمك گرفت و اين جمله هانري ششم را خواند: «اگر شبان بودم، در زمان طبيعي زندگي مي‌كردم.» به اين ترتيب، هانري ششم بين زمان كيهاني كه طلوع و غروب خورشيد نشانه آن است و زمان تاريخي و سياسي، زمان كيهاني را برمي‌گزيند، اما به خاطر موقعيتش چاره‌اي جز زندگي در زمان تاريخي و سياسي ندارد و همين است كه عامل شكست سياسي او مي‌شود.

مقايسه‌اي بين تراژدي‌هاي يوناني و تراژدي‌هاي شكسپير مفهوم زمان در شكسپير را بهتر نشان مي‌دهد: در تراژدي‌هاي يوناني زمان، زمان اسطوره‌اي است نه زمان تاريخي يا سياسي. در يونان همه چيز پيشاپيش تعيين شده است، اسطوره بر همه وقايع مسلط است و گريزي از زمان اسطوره‌اي نيست. اما در شكسپير، تاريخ در برابر اسطوره مي‌ايستد و زمان تاريخي حرف نهايي را مي‌زند.

اما درباره امر طبيعي و امر غيرطبيعي، از نظر خانم هلر شخصيت‌هاي شكسپير به دو دسته تقسيم مي‌شوند: آنان كه در برابر سنت مي‌ايستند و آنان كه با سنت كنار مي‌آيند. از نظر او تفاوت اين دو دسته در جدال با امر غيرطبيعي در دسته اول و سازش با آن در گروه دوم است. به عنوان مثال مي‌توان به شخصيت‌هاي زن شكسپير نظير افليا، دزدمونا و ژوليت اشاره كرد كه قوانين سنتي را نمي‌پذيرند چون با طبيعت آنان سازگار نيست، و اين قوانين در پي آن‌اند كه امر غيرطبيعي را به جاي امر طبيعي جلوه دهند.

قهرمانان زن شكسپير در برابر اين فشار مي‌ايستند و به طبيعت خود وفادار مي‌مانند. به عنوان مثال مي‌توان به ژوليت اشاره كرد كه در يكي از بخش‌هاي رومئو و ژوليت مي‌گويد سنت نيز همچون نام يك كلمه است و نمي‌تواند سرنوشت كسي را تعيين كند. سنت نيز مثل نام خانوادگي ژوليت كه عامل جدايي او از رومئو شده است غيرواقعي است، غيرطبيعي است و ارتباطي با زندگي او ندارد. از نظر ژوليت آن چه واقعي است تن مردي است كه او دوست دارد و مي‌خواهد در كنارش باشد. به اين ترتيب، شخصيت‌هايي كه خود شكسپير با آن ها قرابت بيشتري دارد، زنان شورشي و مرداني هستند كه در موقعيتي خطير مجبور به انتخاب مي‌شوند.

اما درباره مسأله عليت، خانم هلر معتقد است در شكسپير همه چيز با تصادف گره خورده است و علت قابل اتكايي در نمايشنامه‌هاي او وجود ندارد. آثار شكسپير فاكت‌ها و وقايع انگشت‌شمارند، آن چه تعيين‌كننده است تفسيرها هستند. به اين ترتيب، كسي كه به اتللو خبر مي‌دهد دزدمونا دستمالش را در اختيار شواليه محبوبش قرار داده در واقع دست به تحريف اصل ماجرا زده است، چرا كه از قدرت تفسير بالايي برخوردار نيست. اين عمل دزدمونا در پس ظاهر واقعي خود، معنايي دارد كه ناظر ماجرا بايد موفق به درك آن شود، وگرنه همان طور كه در نمايشنامه اتفاق مي‌افتد، گزارشي نادرست به اتللو مي‌دهد. در شكسپير رخدادها معلول تراژدي هستند، نه ضرورت تاريخي. پيشرفت و پسرفت براي شكسپير بي‌اهميت است، آن چه مهم است حركت شخصيت‌ها در حلقه‌هاي زماني است، اما اين شخصيت‌ها در طي مسير خود بر اين حلقه هيچ گاه به جاي اول خود باز نمي‌گردند، و همه پيش‌بيني‌ها معمولا غلط از آب درمي‌آيد.

اما بخش آخر حرف‌هاي خانم هلر به مفهوم روايت و شخصيت در شكسپير اختصاص داشت. به گفته او مهم‌ترين شكل روايتي كه او براي نمايشنامه‌هايش برمي‌گزيند، داستان كارآگاهي است. در آثار شكسپير در اكثر مواقع قتلي اتفاق مي‌افتد، و تلاش شخصيت‌ها براي كشف قاتل پيش‌برنده روايت است. از اين نظر او آثار شكسپير را با نمونه‌هاي مدرن شاهكارهاي ادبيات جنايي قياس مي‌كند. به عنوان مثال مي‌توان به شباهت‌هاي انكارناپذير هملت و برادران كارامازوف داستايفسكي اشاره كرد. در هر دو قتلي خانوادگي اتفاق مي‌افتد و همه به دنبال كشف قاتل‌اند، و در اين بين هر دو نويسنده گزارشي روان كاوانه و دقيق از شخصيت‌هاي خود ارائه مي‌كنند. اما به نظر هلر خود داستان براي شكسپير چندان مهم نيست، و همان طور كه مشخص شده است او بيشتر داستان‌هاي خود را از ديگران وام گرفته است. آن چه براي شكسپير اهميت اساسي دارد شخصيت است. شخصيت‌ها شكسپير همه مختص به اوست، و اين شكل شخصيت‌پردازي تا پيش از شكسپير به ندرت وجود داشته است. به گفته خانم هلر شخصيت‌هاي ادبي تا پيش از شكسپير اكثرا سقراطي («خودت را بشناس») بوده‌اند، اما در شكسپير شخصيت‌ها هگلي («جوهر خود را بنما») هستند

bidastar
06-10-2007, 22:51
ترديد درباره شكسپير


اخيراً برخى از محققان و نويسندگان در تلاشند تا با ارائه برخى شواهد و مدارك اثبات كنند كه شكسپير نمى توانسته نويسنده چنين نمايشنامه هاى تاثيرگذارى باشد. به نقل از خبرگزارى آسوشيتدپرس، در حالى كه برخى از نويسندگان و محققان ادعا كرده اند كه شكسپير، جوانكى بى تجربه از بخش «استراتفورد آپون آون»، نمى تواند نويسنده نمايشنامه هايى اينچنين تاثيرگذار باشد، عده اى نيز نويسندگانى چون «كريستفر مارلو»، «فرانسيس بيكن» و «ادوارد دى ور»، ارل آكسفورد را نويسندگان حقيقى اين آثار معرفى كرده اند. اخيراً نيز كتابى ادعا كرده است كه «سر هنرى نويل»، يك دربارى انگليسى و يكى از خويشاوند هاى دور شكسپير، شاعر حقيقى اشعار منتسب به شكسپير است. «جيمز»، مدرس ادبيات انگليسى و «رابينستين» استاد تاريخ در دانشگاه والس انگلستان در مباحثه اى با يكديگر درباره شكسپير و آثارش به اين نكته اشاره مى كنند كه شكسپير از استراتفورد با آن چشم انداز و پيشينه معمولى كه هيچ گونه تحصيلات دانشگاهى نداشته است، براى نوشتن چنين نمايشنامه هاى زيبا و قوى، اطلاعات كافى را در زمينه هاى سياست، تاريخ، زبان هاى خارجى و شهرهاى اروپايى نداشته است. آنها در جاى ديگر عنوان مى كنند، برخلاف شكسپير، «نويل» فردى تحصيلكرده و باتجربه اى است كه به اكثر كشورهاى جهان سفر كرده و در حقيقت زندگى اش از لحاظ مكانى- زمانى و موقعيت با آنچه كه در آثار شكسپير آمده كاملاً انطباق و هم خوانى دارد. «رابينستين» گفت: بايد در زندگى نويل هر چه بيشتر تامل كرد و به نكات مشترك بيشترى ميان او و آثار منتسب به شكسپير دست يافت. «جيمز» گفت: من از شش سال پيش، درست زمانى كه در يكى از اشعار شكسپير به رمزى برخورد كردم و پس از گشودن آن به نام «هنرى نويل» برخوردم، تحقيق درباره رابطه ميان شكسپير و نويل را آغاز كردم. وى افزود: با خود انديشيدم كه بايد چيزهاى بيشترى را مورد بررسى قرار دهم، هيچ كس تاكنون نام هنرى نويل را نشنيده بود ولى مسئله تعجب آور براى من اين بود كه تاريخ تولد و مرگ او با شكسپير تقريباً با يكديگر مشابه است. شواهد به دست آمده از تحقيقات بعدى نيز محققان را هر چه بيشتر به سمت «نويل» كه مدتى نيز به عنوان سفير انگلستان در فرانسه بوده، راهنمايى كرده است. به گفته نويسندگان موافق با فرضيه «نويل»، زندگى نويل توضيح دهنده و بازكننده راهى جديد درباب نمايشنامه هاى شكسپير است، (از نمايشنامه هاى تاريخى گرفته تا آثار كمدى و تراژدى). نويل از سال ۱۶۰۱ تا ۱۶۰۳ به دليل شركت در جنبش هايى كه در آن زمان عليه ملكه اليزابت اول صورت مى گرفت، در قلعه لندن زندانى بوده است كه به گفته نويسندگان اين مسئله وجود لحن غم انگيز و سوزناك موجود در نمايشنامه هملت نوشته شده در سال هاى ۱۶۰۱ تا ۱۶۰۲ است. ولى بسيارى از كارشناسان آثار شكسپير اين تئورى را رد مى كنند.

bidastar
06-10-2007, 22:53
پرتره شكسپير قلابي است

گالري ملي پرتره لندن اعلام كرد پرتره‌اي كه تصور مي‌شد ويليام شكسپير باشد تصوير اين نمايشنامه‌نويس انگليسي نيست.

اين در حالي است كه اين پرتره تاکنون بر روي جلد بسياري از كتاب‌هاي مربوط به شكسپير منتشر شده است.
9 ماه تحقيق در اين زمينه و نيز بازسازي‌هاي كامپيوتري اين اثر نشان داد هيچ دليلي براي اين كه تصور شود اين تابلو تصويري از شكسپير است در دست نيست.
اين گالري اعلام كرد پيش از اين تصور مي‌شد تابلو مربوط به سال 1588 است، يعني زماني كه شكسپير 24 ساله بوده است، ولي تحقيقات نشان مي‌دهد در آن سن، شكسپير توانايي مالي خريد لباس‌هاي گرانبهايي نظير آن‌چه در پرتره‌ است را نداشته است.
كارشناسان گالري بر اين اعتقادند كه در آن زمان او تازه مي‌خواسته به يك گروه تئاتر سيّار بپيوندد. همچنين، در آن زمان به تازگي صاحب دو فرزند دوقلو شده بوده است.
بدين ترتيب، ثابت شده كه اين تابلو كه متعلق به بنگاه سلطنتي شكسپير است تقلبي است.
اين پرتره رنگ‌روغن كه توسط نقاشي ناشناس كشيده شده، جواني با موهاي قهوه‌اي و چشم‌هاي خاكستري را نشان مي‌دهد كه لباسي از ساتن سرخ پوشيده است؛ لباسي كه بين قرن 15 و 17 ميلادي مردان به تن مي‌كرده‌اند.
نوشته بالاي تابلو تاريخ 1588 و سنّ 24 سالگي را ذكر كرده، يعني همان زماني كه شكسپير 24 ساله بوده است.
دكتر تارنير كوپر، سرپرست آثار متعلق به قرن 16 در گالري پرتره لندن، مي گويد: «به اعتقاد ما شكسپير پس از تولد دوقلوها در سال 1585 استراتفورد را ترك كرده است. يكي از احتمالات اين است كه او به همراه يك گروه تئاتري آن‌جا را ترك كرده. به هر حال بسيار بعيد است كه شكسپير در آن سال توان خريد چنين لباس‌هايي را ‌داشته باشد».

bidastar
06-10-2007, 22:55
مرد نمايشنامه هاي باراني




«بودن يا نبودن، مسأله اين است.»
جمله هايي كه هملت ادا كرد،
در نمايشي كه ويليام شكسپير آن را در ۱۶۰۳ نوشت. شكسپير معروف ترين نمايشنامه نويس انگليسي در تاريخ است. بيشتر مردم دنيا او را مي شناسند اما سؤال اين است كه ويليام شكسپير واقعاً چه كسي بود.
شكسپير در ۲۳ آوريل ۱۵۶۴ در استراتفورد انگلستان متولد شد. در آن روزگار خانواده ها پرجمعيت بودند. ويليام ،هفت خواهر و برادر داشت؛ اما والدين او فقير نبودند. پدرش، جان شكسپير، كاسبي موفق در كار
خريد و فروش پشم و چرم و مادرش دختر يك مزرعه دار پولدار بود.
ويليام در مدرسه، لاتين آموخت و ادبيات روم باستان را مطالعه كرد؛ اما او بيشتر به گروه هنرپيشه هايي كه شهر به شهر سفر مي كردند و در مدرسه ها ، كليساها، تالارها و مكان هاي عمومي نمايش اجرا مي كردند، علاقه مند بود.
اين نمايش ها را همه مردم دوست داشتند و ويليام هم بعد از مدرسه به تماشاي آنها مي رفت. وقتي كه شكسپير مدرسه را ترك كرد، نزد پدرش به كار مشغول شد. اما پس از آن به دختر مزرعه داري در همان منطقه علاقه مند شد و در دسامبر ۱۵۸۲ با او عروسي كرد. پس از مدتي، دخترشان سوزانا متولد شد.
دقيقاً نمي دانيم كه شكسپير در
ده سال بعد چه مي كرد. ما نمي دانيم چرا او شغل خوب تجارت پدرش را رها كرد و به سمت لندن رفت؟ ما نمي دانيم دقيقاً كي يا چرا او هنرپيشه و نمايشنامه نويس شد؟ تنها چيزي كه مي دانيم، اين است كه او در سال ۱۵۹۳ اولين نمايشش را نوشت. بعد از آن خيلي سريع نمايش هايش عمومي شد و او از اين راه پول زيادي به دست آورد.
حدود ۴۰۰ سال پيش و در سال ،۱۵۹۹ شكسپير در مركز لندن ساختمان تئاتري به نام «گلاب» ساخت كه يكي از اولين تئاترهاي لندن بود،اين مركز نمايش بنايي گرد و بدون سقف بود ، شبيه تئاترهاي روم باستان و طبيعتاً اين براي روم مناسب بود نه براي لندن سرد و باراني، چون گاهي بر اثر بارندگي همه تماشاچيان و بازيگران خيس مي شدند. شكسپير تئاتر گلاب را در بخش جنوبي رودخانه تايمز ساخت. بيشتر مردم در طرف شمالي رودخانه زندگي مي كردند و براي رسيدن به تئاتر بايد از لاندن بريج عبور مي كردند كه در آن زمان تنها پل رودخانه تايمز بود.




نمايش ساعت دو بعد از ظهر شروع مي شد و وقتي كه نمايش آماده براي شروع بود پرچمي در قسمت بالاي تئاتر به حركت در مي آمد.
مردم لندن رفتن به تئاتر را دوست داشتند. گلاب ،گنجايش سه هزار نفر را داشت. مردم براي رفتن به داخل محوطه يك پني مي پرداختند، پني بعدي را براي نشستن و پني سوم را براي بالش. بعضي ها نمايش ها را نشسته نگاه مي كردند و بعضي هم در جلوي صحنه مي ايستادند. تماشاچي ها مي توانستند غذا و نوشيدني بخرند.
آنها معمولاً شلوغ مي كردند. اغلب دست مي زدند و فرياد مي كشيدند و سر بازيگران داد مي زدند. گاهي حتي دعواها و مزاحمت هايشان باعث مي شد كه تئاتر را تعطيل كنند. در آن زمان فقط از هنرپيشه هاي مرد استفاده مي شد و پسران جوان نقش زن ها را بازي مي كردند.اكنون نيز تئاتر دقيقاً شبيه تئاتر قديم شكسپير بنا شده است.
در سال ۱۶۱۰ بعد از اين كه شكسپير حدود ۲۵ سال در لندن بود به استراتفورد بازگشت. او وضع مالي خوب و خانه بزرگي داشت و از زندگي با خانواده و دوستانش لذت مي برد. اما او نوشتن نمايش ها را قطع
نكرد.
اكنون در استراتفورد سه مركز نمايش وجود دارد كه مي توان هر شب يكي از نمايش هاي شكسپير را ديد.
ويليام شكسپير چه نوع نمايش هايي نوشت؟
او ۳۹ سال نمايش نوشت، كه بعضي از آنها كمدي بودند. مثل «روياي شبانه نيمه ظهر» و «كمدي اشتباه ها» . اين نمايش ها پايان شادي دارند.
بقيه، داستان هايي از تاريخ انگلستان بودند. مثل داستان هايي درباره پادشاهان انگليس، ملكه اليزابت و... كه بسيار ميهن پرستانه اند.
و مابقي نمايشنامه هاي شكسپير هم تراژدي هايي اند چون «هملت» و «مكبث» كه داستان هايي تاريك با فضايي مملو از قتل و كشتار و كينه جويي دارند.
تمامي اين نمايشنامه ها به زبان هاي گوناگون ترجمه شده اند و در دنيا معروفند. شكسپير در سال ۱۶۱۶ در سالروز تولد ۵۳ سالگي خود فوت كرد. او در كليساي «ترينتي هُِِِلي» به خاك سپرده شد؛ اما شخصيت هاي نمايش هايش هنوز زنده و با ما هستند.

bidastar
06-10-2007, 22:56
اصالت ادبى خالق هملت درهاله اى ازابهام!


حرف و حديث درباره شكسپير زياداست؛ مردى كه بى شك پدرنمايشنامه نويسى مدرن است و ازمفاخر ادبيات جهان به شمارمى آيد.
با اين حال اصالت آثار اين چهره برجسته ادبى و نسبت دادن نمايشنامه ها و مجموعه نوشته هاى او به خودش يعنى فردى به نام «شكسپير» درگذر همه اين سالها به شايعات مختلفى دامن زده است كه به نوعى «شكسپير» را نام مستعار افرادى مى دانند كه خالق اصلى اين آثار درخشان ادبى هستند.
به گزارش بى.بى.سى روز پنجشنبه يك محفل ادبى به نام دور يا The De Vere «Society » چهارصدمين سالمرگ نجيب زاده اى را گرامى داشتند كه معتقدند او «شكسپير» واقعى است.
اعضاى اين محفل ادبى بر اين باورند كه «ادوارددور» نجيب زاده اى هم عصرملكه اليزابت اول نگارنده بسيارى از اشعار، نوشته ها و سوناتهايى بوده كه امروزه به شكسپير نسبت داده مى شوند و تاريخ ادبيات زبان انگليسى را تحول بخشيده اند.
اين انجمن معتقداست شخصى به نام «ادوارددور» كه كنت آكسفورد بوده و درخلال سالهاى ۱۶۰۴ـ۱۵۵۰ مى زيسته از نام «ويليام شكسپير» به عنوان يك اسم مستعار براى سرودن اشعار و نگارش مجموعه اى از ۳۷نمايشنامه استفاده كرده است كه درحال حاضر اين افتخار به اشتباه نصيب فردى به نام شكسپير شده. سخنگوى محفل ادبى «دور» با مطرح كردن اين فرضيه كه شكسپير واقعى فردبى پولى بوده كه وارد لندن مى شود و «دور» به عنوان يك اشراف زاده كه نياز به نام مستعارى براى نوشته هاى خود داشته از نام «شكسپير» استفاده مى كند، مى گويد: «دور» تحصيلات بالاترى داشت وبسيار سفرمى كرد و علاوه بر آن از اعضاى دربار ملكه اليزابت اول بوده درحالى كه شكسپيرى كه ما مى شناسيم متعلق به خانواده اى از طبقه متوسط بود.
اين گروه مى افزايد: زمان آن فرارسيده كه قبول كنيم كه نام شكسپير اسم مستعار يك نويسنده نابغه به نام «ادوارد دور» است.
فرضيه وجود نويسنده اى به نام «دور» درپشت پرده كارنامه ادبى پربار شكسپير درحقيقت از سال ۱۹۲۰ با چاپ كتابى درباره «دور» به قلم يك مدرس انگليسى به نام جى.توماس. لونى مطرح شد. لونى معتقدبود كه شكسپير هرگز نمى توانسته همه نمايشنامه هاى نسبت داده شده به او را بواسطه سابقه خانوادگى و فقدان موقعيت لازم براى نگارش خود نوشته باشد.
جالب آنكه دراين ميان بسيارى ديگر اگرچه مى پذيرند كه خالق آثار شكسپير خود شكسپير نبوده اما «دور» را نيز به رسميت نمى پذيرند.
بسيارى از آنان معتقدند «فرانسيس بيكن» نويسنده وفيلسوف معروف «شكسپير» واقعى بوده درحالى كه بسيارى ديگر كريستوفر مارلو، شاعر و نمايشنامه نويس يا چهره هاى مشهور ديگرى همچون بن جانسون و حتى ملكه اليزابت اول! را شكسپير اصلى درپشت اين نقاب دوگانه معرفى مى كنند.
همه آنچه كه گفته شد يك روى سكه است و روى ديگر اين سكه كه همه حرف و حديثهاى يادشده راغيرمنطقى و ناموجه مى خواند استدلال بنياد شكسپير در زادگاه او شهر «استراتفورد» بود كه آثار شكسپير را بى چون وچرا به خودشكسپير نسبت مى دهد.استانلى ولز با اشاره به اينكه شواهدزيادى دال بر شهرت شكسپير در زمانه خودش به عنوان يك نويسنده و نمايشنامه نويس صاحب اعتبار وجودداشته، قاطعانه مى گويد: ادوارد دور كارهاى شكسپير را ننوشته بلكه اين خودشكسپير بوده كه آثار منتسب به شكسپير را نوشته بود.
ولز معتقداست فرضيه مطرح شده ازسوى محفل ادبى دور كاملاً بى اساس است چرا كه «دور» به گفته خود آنان فردى بسيار پرمشغله بوده و ازهمين رو قطعاً فرصت نوشتن ۴۰ شاهكار ادبى ـ هنرى درخشان راهرگز نداشته و علاوه بر اين پنهان كارى در دنياى كوچك آن زمان كه شايعات به سرعت پخش مى شده اند، امكانپذير نبوده.ولز در پايان سخنان خود بااشاره به اينكه جزئيات چندانى از بيوگرافى و زندگى شخصى شكسپير در دست نيست، خاطرنشان ساخت كه همواره درطول همه اين سالها گروههاى بسيارى با هدف خدشه داركردن چهره شكسپير و نسبت دادن آثار او به نويسنده يا نويسندگانى ديگر شكل گرفته اند. اما درنهايت ادعاى همگى آنان بى اساس تلقى شده است.
او مى گويد: وقتى اين گروهها به جاى توجه به شواهد محكم دست به اينگونه ادعاها مى زنند تعصب و خشك مغزى در چشمهاى آنان برق مى زند!
پنجشنبه سالروز درگذشت «دور» مدعى تاج و تخت ادبى شكسپير در سال ۲۰۰۴ بود و محفل ادبى «دور» با هدف تجليل از خدمات ارزنده شخصى به نام «دور» به جامعه ادبى درصدد گراميداشت نام و ياد او و برپايى مجموعه اى از برنامه هاى يادبود دراين هفته است. اما آيا براستى شكسپير نام مستعار اين نجيب زاده مدعى است و يا آنكه تاريخ ادبيات با چند ادعاى ساده دچار تحريف شده است؟

bidastar
06-10-2007, 22:58
ابهام درپرتره شكسپير رفع شد
ابهامى كه پيرامون پرتره اى معروف از ويليام شكسپير وجود داشت سرانجام به همت جمعى از كارشناسان هنرى رفع شده است.
به گزارش بى بى سى يكى از مواردى كه مورخان در طول تاريخ همواره بر سر آن اختلاف عقيده داشتند تاريخ دقيق كشيده شدن پرتره اى از شكسپير به نام «پرتره فلاور» است.
تاريخ حك شده بر روى اين پرتره كه در حال حاضر تحت مالكيت كمپانى سلطنتى شكسپير است ۱۶۰۹ را نشان مى دهد اما كارشناسان هنرى گالرى ملى پرتره در لندن با بررسى علمى و آزمايشگاهى رنگ به كار رفته بر روى اين تابلو نقاشى تاريخ واقعى خلق آن را اوايل قرن نوزدهم دانسته و خودپرتره را يك كپى تشخيص دادند.
در بررسى اين پرتره از روشهاى مختلفى همچون اشعه ايكس، اشعه ماوراءبنفش، نمونه بردارى رنگ و... استفاده شده است .
بر پايه اين گزارش اين پرتره معروف از شكسپير كه به نام مالك آن سر دزموند فلاور نامگذارى شده است يكى از سه پرتره اى است كه به مناسبت برپايى نمايشگاهى از شكسپير در سال آينده تحت بررسى قرار مى گيرد.
يكى از صاحبنظران آثار قرن شانزدهم درباره اين پرتره مى گويد: «اين پرتره در طول سالها بيش از پيش معروف شده. حال مشخص شده است كه تاريخ دقيق خلق آن بين ۱۸۴۰ـ۱۸۱۸ بوده يعنى دقيقاً همان زمانى كه علاقه به نمايشنامه هاى شكسپير به يكباره زياد شده بود.»
نمايشگاه «در جست و جوى شكسپير» همزمان با صد و پنجاهمين سال تأسيس گالرى ملى پرتره برگزار خواهد شد..



چاره اي نيست . انسان وقتي شهرت يافت از اين قبيل حرف و حديث ها در موردش اجتناب ناپذير است
____________________________



بازيگر قلابي و بي استعداد»، «تازه به دوران رسيده الكي خوش» اين نيش هاي آبداري بود كه از هر طرف از سوي همكاران و همقطاران، نثار جوان تازه كاري مي شد كه در سال ١٥٩٠ به تازگي بازي در تئاتر لندن را شروع كرده بود. اين جوان گمنام ويلييام شكسپير نام داشت. فرزند يك دستكش دوز بود كه از شهرستان كوچك «استراتفورد» پا به لندن گذاشته بود تا روياي هنرپيشه شدن خود را به واقعيت تبديل كند. در ١٨ سالگي با دختري ٨ سال بزرگتر از خود بنام «آن هاتاوي» ازدواج كرد. از چنين جوان بي اصل و نسبي كه رنگ دانشگاه و تحصلات عالي را نديده بود، چگونه ميتوانست نمايشنامه نويسي درآيد كه طي ٥ قرن ستاره آن بر فراز ادب و هنر جهاني درخشان مانده است؟
هرچه بود سر و صداي همكاران منتقد در برابر استعداد خيره كننده شكسپير جوان به سرعت خاموش شد. نمايشنامه نويسي كه در بازيابي حوادث تاريخي و نفوذ آن در ميان مردم اثر فراموش نشدني ريچارد سوم را نوشت ، كمدي نويسي كه روياي شب تابستاني را آفريد، تراژدي پردازي كه آثار جاودان رومئو و ژوليت و ژوليوس سزار را خلق كرد، نميتوانست پله هاي موفقيت و پيروزي را بدون مايه و استعداد دروني خود پيموده باشد. موفقيتهاي پي در پي ويليام كه عليرغم يك رقابت بسيار سخت در بازار تئاتر آنروزي لندن بدست آمد، وي را به يكي از شركاي تئاتر نوساز گلوب The Globe بديل كرد. بايد بياد داشت كه در زمان شكسپير رسم بر آن بود كه هنرپيشه ها در مالكيت تئاتر نيز شريك مي شدند. در همين تئاتر گلوب بود كه شكسپير موفقيتهاي خود را پي ريزي و تحكيم كرد. در اين دوران كه آثار تاريخي و بجا ماندني مانند هاملت Hamlet ، اتللو Othello ، پادشاه لير King Lear ، مكبث Macbeth را خلق كرد. شكسپير قبل از ترك لندن و بازگشت به زادگاهش در سال ١٦١١ توانست ٣٧ نمايشنامه درخشان بنويسد و لقب متعلق به طبقه اعيان انگستان يعني نجيب زاده را دريافت كرد. او همچنين ثروت هنگفتي كسب كرد. شكسپير ٥ سال بعد در سال ١٦١٦ در زادگاه خود درگذشت. در سالهاي پايان عمر بي توجه به تحولات سياسي و اجتماعي و فرهنگي دوران خويش، اوقات خود را صرف گشت و گذار در طبيعت، معاشرت با خانواده و دوستان و همسايگان و لذت از زندگي كرد. همين سپري كردن سالهاي پاياني عمر در زادگاهش آنهم در شرايطي كه از هر نظر توان كار داشت و در اوج شهرت و محبوبيت بود، آيا نشان دهنده يك شيوه زندگي و نگاه خاص به انسان و فلسفه زندگي او نيست؟
راز واقعي موفقيت بي‌نظير شكسپير اما در چيست؟ اين پرسشي است كه هنوز در برخي محافل ادبي جهان مطرح و مورد بحث است. حتي برخي ادعا كرده اند كه آثاري كه بنام شكسپير انتشار يافته كار كسان ديگري است كه نخواسته اند هويت واقعي خود را افشا كنند و لذا از نام شكسپير براي انتشار نمايشنامه هاي خود سود جسته اند. اما واقعيت چنين نيست. با توجه به محبوبيت افول ناپذير شكسپير در ٥ قرني كه از پي او مي گذرد، آيا ميتوان گفت كه او نه متعلق به يك دوران بلكه متعلق به همه زمانها و همه مكانهاست؟ آيا اصولا ميتوان نظريه و يا يك اثر ادبي را ماورا زمان و مكان دانست؟ اينها پرسشهايي است كه همواره مورد بحث نخبگان ادبي و فكري جهان بوده اند. واقعيت آن است كه هيچ نويسنده و يا شاعر و نظريه پردازي هر قدر هم كه آثارش جاودان و متعلق به همه زمانها و مكانها شده باشد، وجود نداشته و نخواهد داشت كه اثر خود را بي توجه به نيازهاي عصر خود نوشته باشد. اين حكم درباره شكسپير نيز صادق است. آنها كه راز درخشش افول ناپذير آثار شكسپير را در جهانشمولي و سبك و محتوي و فرازماني آن ميدانند، ادعاي بي اساسي را پيش مي كشند. زيرا بزرگترين علت موفقيت كم نظير شكسپير درست در آن است كه وي ذهن تيز بيني در شناخت روحيات و ذهنيت مخاطبين خود در لندن داشت. شكسپير به تنها چيزي كه فكر نمي كرد «جاودانه شدن» آثارش بود. او حتي به چاپ متن نمايشنامه هاي خود اهميتي نميداد. مهمترين هدف و رسالتي كه شكپير براي خود قائل بود، نفوذ در قلب و روح مخاطبين و تماشاگرانش بود. اما شامه تيز او در شناخت نقاط ضعف و قوت آدمي يعني همان مخاطبينش به او اين امكان را داد كه ناخواسته نه تنها به يك دوران بلكه به همه زمانها تعلق داشته باشد.
در تعريف اثر كلاسيك از جمله گفته اند اثر ادبي و هنري كه در همه زمانها و مكانها تازگي و طراوت خود را حفظ مي كند و قادر به چنگ زدن در روح خواننده و بيننده در همه دورانهاست. اين حكم بدون ترديد در باره آثار شكسپير صدق مي كند. نمايشنامه هاي شكسپير را ميتوان بارها و بارها ديد و خواند و هربار نكات تازه اي را در آنها كشف كرد. اين مشخصه تمام آثار كلاسيك فكري ، ادبي و سياسي است. آثار شكسپير در ٥ قرن گذشته بارها و بارها از زواياي ادبي ، سياسي ، رواني ، مذهبي و فلسفي مورد هزاران نقد و تحليل قرار گرفته است. علاوه بر تحليل هاي پايان ناپذير آكادميك و حرفه اي آثار شكسپير براي كشف و توجيه و توضيح بسياري از موضوعات حاد انساني نيز بكار رفته است. نمايشنامه هاي شكسپير براي پرتو افكني بر تبعيض نژادي در كشورهاي مختلف نمايش داده شده است. اين آثار براي نمايش شيوه زندگي و فرهنگ سامورائي هاي ژاپني بازسازي شده است و در يك كلام نه تنها در عرصه هنر و ادبيات بلكه سياست و اجتماع نيز مورد بازخواني قرار گرفته است. در تاريخ ادبيات جهان هيچ اثري به اندازه نمايشنامه هاملت شاهزاده دانماركي مورد تفاسير و برداشتها و نقدهاي گوناگون قرار نگرفته است.
راستي آنچه آن جوان روستايي بدون تحصيلات عالي را به شكسپير تبديل كرد چه بود؟ پاسخ به اين پرسش را بايد در آثار شكسپير جستجو كرد. در واقع راز شكسپير شدن ويليام كشف انسان بود. مگر نه اين است كه مركزي ترين موضوع نمايشنامه هاي شكسپير چيزي جز كاوش ذات انساني نيست. مگر ترس ، اميد، نااميدي ، جنون ، عشق ، جنايت ، حسادت ، انتقام ، شهوت ، طمع ورزي ، خيانت ، افسردگي ، عشق به پيروزي و هراس از شكست همه آن خواصي نيستند كه كم و بيش در درون و اعماق همه انسانها كاشته شده اند؟ تيز بيني و عظمت شكسپير در كشف اين خواص و پروردن و ارائه هنرمندانه آنها بود.
آثار شكسپير پژواك زنده و نقطه عطف كشف دوباره انسان در دوران رنسانس است. شكسپير انسان را چنان كه هست و نه چنان كه در دوران قرون وسطي پنداشته مي شد، تصوير و بازخواني كرد. اما در اين بازخواني شگرف او همه ماسكهايي را كه چهره آدمي را پوشانده ، از چهره وي بر كشيد و به دور انداخت. در نگاه شكسپير انسان قرباني نيروهاي مرموز بيروني نيست. اگر نيروهاي مرموزي بر كنش و رفتار آدمي تاثير مي گذارد و او را به واديهاي ناخواسته مي كشاند، چيزي نيست جز نيروهاي مرموزي كه در درون و اعماق روح انساني جاي دارند. واقعيت اين است كه شكسپير قرنها در شناخت غرايز پيچيده انساني و نيروهاي دورني او نه تنها در عرصه هنر و ادبيات بلكه در علم روانشناسي نيز تنها بود. چند قرن طول كشيد تا با ظهور داستايفسكي و سپس آخرين پژوهشهاي روانكاوي دوران مدرن ، نيروهاي ناشناخته درون آدمي كشف گرديد. در اين كشف ها نشان داده شد كه انواع نيروها، غرايز و آگاهي پنهان در روح شگرف آدمي او را به رفتارهايي رهنمون مي شوند كه بطور عادي غير ممكن مي نمايد. لذا موضوع اساسي و يگانه آثار شكسپير انسان است. پرسش مركزي شكسپير همواره پيرامون احساس انسان بودن مي چرخد: انسان در يك كشتي شكسته ، انسان در ميدان جنگ، انسان در فاحشه خانه ، انسان در برابر دلداده و معشوق ، انسان در پيشگاه مرگ.
يكي از مركزي ترين مسايل نمايشنامه هاي شكسپير مسئله مرگ و سرنوشت انسان مي باشد. در آثار شكسپير تقريبا هيچ يك از قهرمانان به مرگ طبيعي نمي ميرند. آنها يا كشته ميشوند، يا خودكشي مي كنند و يا در اثر فشارهاي روحي دق مرگ ميشوند. اما در پاسخ به چرايي اين سرنوشت و نقش تقدير يا اراده آزاد انسان در شتافتن بسوي كام مرگ كه در سراسر آثار شكسپير بعنوان يكي از مركزي ترين پرسشهاست ، وي پاسخ صريحي نمي دهد. قهرمانان شكسپير در كشاكش نيروهاي مقدر و ازلي و نيروهاي آزادي و اراده خود انسانها در تعيين سرنوشت شان به سر مي برند.
شكسپر هرگز در پي آن نيست كه چگونه بودن انسان را به او بياموزد، بلكه درست بر عكس به تشريح انسان واقعي و رفتار او در حالات متفاوت چنان كه واقعا هست مي پردازد. در نمايشنامه هاملت به طعنه اي گزنده در باره آدمي مي گويد:
در پشت ظاهر اين اشرف مخلوقات،
اين فرشته اي كه سايه پرودگار را در زمين مي ماند
هيولايي نهفته است
شكسپير تماشاچيان خود را كه اكثرا از اهالي شهري لندن اوايل قرن شانزدهم بودند و معمولا تركيبي از همه گروههاي اجتماعي مردم را در بر مي گرفتند، با زبان تصويري خود به كشف انسان برد. او با ظرافت حيرت آوري توجه بينندگان را به خواص و انگيزه هاي پنهان انساني جلب كرد. شكسپير با زباني گويا و نافذ و به كمك وسايل ابتكاري تئاتر، چشمان مشتاق و ذوق زده بينندگان خود را تسخير مي كرد.
اما اين خواص پايدار انساني نه زاده ذهن شكسپير بلكه جزو ذات آدمي است و مرز و زمان و جغرافيا نمي شناسد و تا بشر بوده و هست با او خواهد بود. مگر عشق ، حسادت و خيانت صرفنظر از زمان و مكان همواره جزو ذات و روح آدمي نبوده است ؟ اما اين شكسپير بود كه اين خواص را به گونه هنرمندانه اي بازيافت و بازسازي كرد و بر آنها كلام گذاشت و در رفتار بازيگران خود جاري ساخت. نبوغ او نيز در همين بود. توانايي خيره كننده شكسپير در تركيب اجزا گوناگون فكر، زبان و هنر با يكديگر بود. شكسپير مطالب خود را از ادبيات باستان و بويژه نوولهاي معاصر ايتاليايي بر مي گرفت. اما آنها را با فانتزي نيرومند خود مي آميخت و مي پروراند و به گونه كاملا تازه اي بازسازي و عرضه مي كرد. زبان او بسيار ساده اما موثر و كارساز بود و هم از نظم و هم نثر در نوشتن نمايشنامه هاي خود بهره مي جست. او استاد تشبيه بود. نمايشنامه هاي هاملت و اتللو هنر تشبيه او در رساندن پيام خود را به بهترين شكلي بازمي تاباند. گفتار معروف اتللو بر بالاي نعش دزدمونا هنگامي كه به بي گناهي همسر و اشتباه فاحش خود پي برده ، هر بيننده و خواننده اي را ميخكوب مي كند:
«از من چنانكه هستم سخن بگوييد، نه هيچ بكاهيد و نه از روي بدخواهي چيزي بيفزاييد. پس بايدتان گفت مردي بود كه به آساني رشكين نمي شد. اما به فسانه و فسون به سختي آشفته گرديد. مردي بود كه مانند هندوي فرومايه گوهري را تباه كرد.
گرانبهاترين از همه دودمان خويش و از درد چشمهايش همچون صمغ دارويي كه از درختان عربستان چكد بي اختيار اشك مي ريخت. اينرا هم اضافه كنيد كه روزي در حلب يك ترك بدسرشت را ديد كه به دولت ناسزا مي گفت. گلوي آن سگ ختنه كرده را گرفته و چنين ضربتي به او زدم. (كارد را به تن خود فرو مي برد).... پيش از آنت كه بكشم ، ترا بوسيدم. سزد اكنون كه خود را مي كشم در بوسه اي جان سپرم.»

واژه‌هاي كليدي رنسانس: نوزايش و انسانگرايي
آثار شكسپير پژواك زنده و نقطه عطف كشف دوباره انسان در دوران رنسانس است. شكسپير انسان را چنان كه هست و نه چنان كه در دوران قرون وسطي پنداشته مي شد، تصوير و بازخواني كرد. نام و آثار شكسپير با رنسانس گره خورده است. براي پرده برداري از راز اين ستاره جاودان آسمان ادبيات گيتي بايد رنسانس را نيز باز شناخت. رنسانس دنياي فكري بجا مانده از دوران وسطي را كه شاخص اصلي آن دوگانگي بود، هماهنگ كرد و بر رابطه انسان با طبيعت قرائت تازه اي بخشيد. انجماد فكري دوران قرون وسطي كه امكان كاربرد عقل بشري در حل مسائل زندگي را كور كرده بود، ذوب شد. كاربرد عقل و تجربه جانشين تاريك انديشي و ايمان كور گرديد.
در دنياي ذهني رنسانس همه موجودات هستي جاي معيني يافتند كه بر مبناي يك نظم هيرارشي از سفلي (موجودات مرگ پذير) تا اعلي ( پروردگار پاكيزه) شكل گرفته بود. رفت و آمد و امكان آشنايي با ديگر ممالك خارج از اروپا بويژه امريكا به كشف فرهنگ ها و آشنايي با ارزشهاي فكري ديگر منجر شد. نخستين پيامد اين سفرها ظهور تفكر نسبي گرايي بود كه جاي پاي آنرا در مقالات ميشل دوماتن Michel de Montaigne ميتوان يافت. وي به اين شناخت دست يافته بود كه آداب و انديشه هاي گوناگوني در ميان انسانها جاري است و حقيقت و معيار مطلقي بعنوان «آداب و انديشه كامل» وجود ندارد. ماتن معتقد بود كه: «دو نفر درباره يك موضوع نميتوانند بطور كامل هم نظر باشند. نه تنها دو نفر بلكه حتي يك نفر هم نميتواند در باره يك موضوع يك نظر يكبار براي هميشه داشته باشد. زيرا بنا به شرايط و موقعيت سني و زندگي نظر آدمي تغيير مي كند.» نوزايش ، دوران نگاه تازه انسان به طبيعت و تجربه بود. پيدايش روش تازه علمي براي كشف تازه جهان محصول اين تحول بود. گاليله در پيدايش شيوه علمي سنجش و بررسي نقش مهمي داشت. به باور گاليله Galilei يكي از برجسته ترين دانشمندان رنسانس در اوايل قرن ١٦ «بدون ابزار شناخت علمي نميتوان به علم دست يافت.» او مي معتقد بود كه: «براي شناخت علمي بجاي گمانه زني ، بايد هر چيز را اندازه گيري و سنجش كرد. آنچه را كه نميتوان اندازه گرفت را نيز بايد كوشش كرد كه قابل اندازه گيري كرد.» او همچنين نوشت كه : «قانون طبيعت با زبان مادي نوشته شده است.» روش علمي تازه نخستين گام اساسي بشر بسوي كشف يك دنياي تازه بود و راه را براي انقلاب علمي و فني و اختراعات تازه و دگرگون ساز گشود. دوران نوزايي در حقيقت دوران آزادي انسان از قيد و بند طبيعت و نيز جهل خود خواسته انسان بود. طبيعت ديگر چيزي نبود كه ماورا انسان قرار گرفته باشد و انسان تنها چيزهايي درباره اش ميداند، بلكه طبيعت به موضوع كار، تجربه و كاربرد انسان تبديل شد. تصادفي نيست كه آموزه بزرگ و ناميراي «دانستن ، قدرت است»، از سوي فرانسيس بيكن فيلسوف انگليسي پيش كشيده شد و از آن دوران به بعد در ذهن بشر جاودانه گرديد.
يكي از موضوعات مورد تاكيد دوران نوزايي جستجوي هماهنگي و هارموني در زندگي انساني و در رابطه ميان انسانها با يكديگر و نيز با طبيعت است. فضايل اخلاقي و يك زندگي انساني كه واكنشي در برابر فساد، چاپلوسي و تملق حاكم در زندگي اجتماعي است ، از مولفه هاي انسانگرايي دوران نوزايي است.
جامعه ايده آل يا اتوپياي عصر رنسانس ، يك جامعه خيالي است كه در آن اراده آزاد شهروندان كه همگي با سواد، تحصيلكرده و خوشرو اند، حاكم است. آزادي مذهب و عقيده دو ركن اساسي جامعه خيالي دوران رنسانس است. در كتاب «اتوپيا» ي توماس مور Thomas More كه در سال ١٥١٦ به لاتين انتشار يافت ، دو جامعه در كنار يكديگر تصوير ميشود. در بخش اول كتاب ، وي جامعه وقت و واقعي انگلستان را باز مي نماياند و در بخش دوم كتاب ، جامعه خيالي خود را. در جامعه اتوپيايي توماس مور همه اهالي كار مي كنند و كسي به ديگري محتاج نيست. در اتوپياي توماس مور همه اموال و از جمله زنان به همگان بطور اشتراكي تعلق دارند و از حسادت ، طمع ورزي و زورگويي خبري نيست و همه مردم در انتخاب دين آزادند. يكي از مذاهب خيالي جامعه ايده آل توماس مور خورشيد پرستي است. بطور كلي خورشيد در بسياري از نوشته هاي دوران نوزايي اهميت ويژه اي دارد. چنين جايگاهي مهمي را ميتوان از جمله در اثر معروف نويسنده ايتاليايي توماسو كامپانلا Tomaso Campannella بنام شهر خورشيد در سال ١٦٠٢ نيز ملاحظه كرد.
يكي از ويژگيهاي دوران نوزايش كه نتيجه بازيابي عهد باستان بود، رواج نظريه پردازي ادبي است. ترجمه گسترده آثار فيلسوفان برجسته يونان مثل كتاب «جمهوري» افلاطون ، «شعر» ارسطو كه همراه با نقد و تفسيرهاي گوناگون بزبانهاي لاتين و ايتاليايي صورت گرفت ، مباحث ادبي گسترده اي در باره وزن ، قافيه و علم كلام را در ميان نخبگان فرهنگي اروپا دامن زد.
بسياري از روشنفكران دوران رنسانس شيوه تفكر و روشهاي آموزشي دوران قرون وسطي را كه بشدت يكنواخت ، تعصب آميز و تحت تاثير شديد آموزه هاي مسيحي بود، زير پرسش قرار دادند. تسلط انحصاري كليسا بر آموزش و فرهنگ كه با روشهاي اقتدارگرايانه توام بود، از سوي نخبگان فكري زير سوال قرار گرفت. بجاي آن توانايي و امكان و استعداد انسانها در آموزش و تكامل خود خارج از روشهاي ديكته شده كليسا مورد تاكيد قرار گرفت. استنباط تازه از انسان در دوران نوزايش زمينه يك رويكرد و شيوه زندگي تازه را پي ريخت و به آگاهي از تواناييهاي بيكران انسان در حيطه هاي گوناگون منجر شد. انسان «نوزاده» با كشف دوباره خود در حقيقت از يك خواب ديرين برخاست.
تاكيد بر توان مستقل و ذات مستعد انسان در آموزش و پرورش به جوانه زدن رويكرد انسانگرايانه منجر شد. بر اساس اين نگرش تازه ، ادبيات ماقبل رنسانس يعني ادبيات دوران باستان مورد اقبال وسيع و بازخواني تازه قرار گرفت و «از نو زاده شد.» فيلسوف ايتاليايي پيكو ميراندولا در كشف دوباره انسان در عصر نوزايي نقش برجسته اي بازي كرد. منبع الهام وي فلاسفه يونان بوستان و بويژه آموزشهاي افلاطون بود. به همين دليل يكي از ويژگيهاي مهم انسانگرايي رنسانس ، رجعت به يونان باستان و ترجمه گسترده آثار فلاسفه يوناني به لاتين بود. احيا زبان و ادبيات لاتين كه در عصر وسطي مورد بي مهري كامل قرار گرفته بود بويژه در سايه اعجاز صنعت چاپ بطور گسترده اي صورت گرفت و حاميان زيادي يافت. اما بايد تاكيد كرد كه اومانيسم دوران نوزايي هنوز به معناي امروزين آن نبايد تلقي شود. گرچه انسانگرايي رنسانس تنها محدود به بازيابي دوران باستان يونان نبود، اما آنرا ميتوان پلي ميان آموزه هاي غير ديني و عرفي دوران باستان با آموزه هاي ديني مسيحت دانست. چنانكه ميدانيم در تفكر آنتيك يونان مطالعه ذات انساني و زندگي و انديشه انساني اهميتي بزرگ داشت. نخبگان دوران نوزايي اين اهميت را بازيافتند و كوشش كردند كه آنرا با برداشت غير دگماتيك از مسيحيت و آموزشهاي ديني عيسي مسيح و پيروان او بمنظور «رهايي انسان و هدايت اخلاقي او» تلفيق كنند.
يك شاخص دوران رنسانس جنبش فردباوري بود. اين جنبش واكنشي در برابر ذوب شدن فرديت انسان در دوران تسلط كليسا و بي نام و نشان بودن نويسندگان و هنرمندان در دوران قرون وسطي بود. برخلاف دوران وسطي انسان ديگر تنها بخاطر و در خدمت خدا خلق نشده است بلكه خداوند انسان را براي بهزيستي و بهبود خواهي خود انسان آفريده است و لذا زيستن و لذت بردن و شاد زيستن ديگر گناه نيست. آفرينش انسان اما جزو فلسفه زندگي و ذات انسانيت است. استنباط تازه از انسان در دوران نوزايش زمينه يك رويكرد و شيوه زندگي تازه را پي ريخت. چشم بازكردن بر تواناييهاي بيكران انسان به در نورديدن مرزهاي تازه در علم و فلسفه و فرهنگ منجر گرديد. اين رويكرد به معناي چالش با جهل و تاريك انديشي بود و شتاب تازه اي به ورود انسان به مرزهاي تازه دانستني ها داد. انسان «نوزاده» اين باور را يافت كه همه هستي از خواب برخاسته است. احساس بيداري عمومي به نوآوري در همه زمينه هاي هنري ، معماري ، ادبيات ، موسيقي ، فلسفه و علم منجر شد. رنسانس به ظهور چهره هاي فردي هنرمندان ، آفرينندگان انديشه و ادبيات و شخصيت يافتن انسانها ميدان داد. يك نمونه ارزشگذاري فردي رنسانس را ميتوان در آثار لئونارد داوينچي هنرمند پر آوازه ايتاليايي ديد كه در آثارش چهره فرد انساني با همه جزئيات با دقتي مثال زدني تصوير ميگرديد و هويت فردي اهميتي جدي مي يابد.

bidastar
06-10-2007, 22:59
سبك كار و طرز فكر شكسپير
شكسپير با رموز زندگي پشت پرده نمايش و نيز روي صحنه بخوبي آشنا بود. يك هنر بزرگ او به تشويش انداختن و مضطرب ساختن تماشاچيانش بود. در نمايشنامه مكبث ، زندگي را چنين توصيف مي كند:
«زندگي اما سايه اي گذرا بيش نيست
همچون هنرپيشه بيچاره اي كه ساعتي در روي صحنه
ورجه مي كند، نقش خود را ادا مي كند
اما ساعتي بعد خبري نيست از او
زندگي حكايتي است كه راوي آن ديوانه اي بوده است؛
بزرگ مي نمايد، اما تهي است.»
ماده اوليه نمايشنامه هاي شكسپير و قهرمانان او همه از واقعيت زندگي برگرفته شده اند و تنها حاصل تخيل نيست. رويدادها و انسانها همه واقعي اند. چه شخصيتهاي تاريخي مانند مكبث ، هملت ، ژوليوس سزار، كوريوليان ، ريچارد دوم و سوم و هانري سوي و چهارم و نيز قهرمانان ديگري مانند اتللو، دزدمونا، تاجر ونيزي همه انسانهاي واقعي اند و در اين جهان زيسته اند.
شكسپير در نمايشنامه ديگري رابطه ميان انسانها را در يك سوال و جواب كوتاه چنين تصوير مي كند. يكي از قهرمانان داستان مي پرسد: «ميداني كه ماهي ها در آب چگونه زندگي مي كنند؟» قهرمان اصلي نمايشنامه پاسخ ميدهد: «همچون آدم ها در روي زمين. بزرگترها، كوچكترها را مي بلعند.»
شكسپير در نمايشنامه هاي خود به شكل كوبنده و موثري مخاطبين خود را به تعمق درباره زندگي و معنا و مفهوم آن وامي دارد و هشدار ميدهد كه وقت تنگ است ، بايد بخود آمد و زندگي كرد. او درباره معناي زندگي در نمايشنامه هاي خود از جمله چنين نوشته است:
«رستگاري در آسمان است ، اما ما در زمين زندگي مي كنيم.»
«غم و اندوه هر ساعت زندگي را به ١٠ ساعت رنج ميرساند.»
«هيچ مال و منالي را نميتوان مال خود ناميد، جز مرگ را»
«من اوقات زندگي ام را تلف كردم ، و اكنون زندگي مرا تلف مي كند.»
«بسياري اوقات ما بيشترين ظلم را به خودمان روا ميداريم.»
در نمايشنامه هاي شكسپير معمولا حوادث و عواقب آن به دقت و با جزئيات كامل تشريح ميشود. بعنوان نمونه در توصيف يك صحنه پيكار كه در اكثر آثار شكسپير با جاري شدن خون همراه است ، ضربات كارد و زخمها با تمام جزئيات تشريح ميشوند.
كشمكش بر سر قدرت ابعادي گوناگون و همه جانبه مي يابد. نبرد ميان رقبا براي شكست يكديگر تنها يك جنبه اين پيكارهاست. بلافاصله دوربين شكسپير به اعماق ميرود و از جنبه بيروني پيكارها به درون آنها و درون انسانها ميرود و حالات دروني قهرمان نبرد و يا فرد مغلوب شده به دقت و با مهارت زير ذره بين قرار مي گيرد. ظفرمند و مغلوب از درون مورد معاينه دقيق شكسپير قرار مي گيرند و تمناها و احساساست دروني آنها در اوج غليان به تيزترين شكل ممكن افشا ميشود. مسائل مورد مناقشه طرفين معمولا خود انگيزه و محرك طرفهاي نبرداند. شاهان در نمايشنامه هاي شكسپير به خروسهاي جنگي تبديل ميشوند كه با منقاري خونين تا آخرين دم به پيكار ادامه ميدهند. بدين ترتيب بيننده و يا خواننده نمايشنامه از مشاهده جدالها و پيكارها به بهترين وجهي به درك حوادث و روحيات انسانها نائل ميشود. اما شكسپير همزمان به دنبال تاثير حداكثر بر مخاطب خويش است. در اينراه او حداكثر تاكيد و مكث ممكن را بر اندوه ، عزا، شادماني ، بيرحمي ، عشق و شهوت پيروزي در انسانها مي كند. بدين منظور هرجا كه لازم است پرسوناژهاي خود را از دنياي واقعي جدا مي كند و به حالات و ديالوگهاي آنان يك جنبه مستقل از دنياي جاري ميدهد.
مسئله مركزي شكسپير حداكثر تاثير بر بيننده و خواننده است. لذا از همه چيز در اينراه ياري مي جويد. در آثار و نمايشنامه هاي شكسپير گاهي مرده ها از قبر خويش به پا مي خيزند. گاهي سر بريده اي به زمين مي غلتد. اما حالات و نگاه و جنبش اين سربريده هزار بار گوياتر و تيزتر از زنده گان است. پادشاهان يكباره به گدايان و يا هيولاهاي بيرحم تبديل ميشوند. زنان و مردان به ديوانه گي و دريوزگي مبتلا مي شوند. عشق هزار زبان و چهره پيدا مي كند. گاهي زبون است ، گاهي لطيف ، مواردي اما بيرحم و ستيزنده. در آثار شكسپير همواره ميان خوبي و بدي ، راستي و كژي ، سياهي و سپيدي و خير و شر پيكاري واقعي جريان دارد. اما مرز ميان خوبي و بدي مرزي عبور ناكردني نيست.
شكسپير به حقيقت مطلقي باور نداشت و لذا مرز ميان خوبي و بدي در آثار او مرزي روان است. قهرمانان نيكي مانند هملت و يا شاه لير باوجود خوبي هاي بسيار ميتوانند دست به كارهاي بدي نيز بزنند. قهرمانان بدي مانند مكبث و يا ريچارد سوم با همه بدي در لحظات تنهايي دچار عذاب وجدان ميشوند و در فتار خود شك و ترديد مي كنند. با وجود همه اينها شكسپير در نبرد ميان خوب و بد بي تفاوت نيست ، زيرا او در همه آثار خود جانب خوبي را مي گيرد و به پيروزي نيكي بر بدي ايمان دارد. شكسپر همواره ستاينده نيكي و زيبايي است و حتي در حوادث تراژيك بسوي نيكي ميل مي كند. اما اين كشش دورني بسوي نيكي مانع از آن نيست كه شكسپر مانع از بيان احساسات و افكار درست يا نادرست قهرمانان خود گردد. در نمايشنامه هاي شكسپير گاه يك دلقك ، يك گوركن و يا يك ديوانه مطالبي مي گويد كه عين حقيقت است.
اما در ميان همه اين شگردها و حالات گوناگون بشري ، آنچه كه براي شكسپير تقريبا در همه آثار او اهميت مركزي دارد و گوياي طرز فكر و شخصيت ممتاز اوست ، لذت و مفهوم عفو، بخشش و مروت است. شكسپير از ميان همه ارزشها و همه فضايل و رذالتهايي كه براي بشر در حالات مختلف توصيف مي كند، همواره در آثار خود بر مفهوم عطوفت ، رحم و بخشش تاكيد ويژه دارد. زيباترين فضيلت انساني براي قهرمانان آثار شكسپير عفو و مروت است. اوج اين زيبايي در عفو عمومي است. فقدان روحيه و منش بخشش و مروت منشا عذاب روحي جانكاهي است. آنكس كه توانايي و قدرت تحسين آفرين و ستايش آميز بخشش و توفيق را ندارد، صرفنظر از آنكه پادشاه باشد و يا يك انسان ساده ، ملكه باشد و يا يك دهقان ساده به عذابي اليم دچار ميشود. زيرا احساس زيبا شناسي شكسپير با روحيه بخشش پيوند خورده است. اين احساس و مفهوم دائما در آثار شكسپير تكرار ميشود. در يكي از نمايشنامه ها بخشش و آزادي دزدان و حتي غارتگران مطرح ميشود. چرا؟ پاسخ شكسپير ساده و قابل فهم است:
«زيرا بخشش و چشم پوشي زيباست. محكوم كردن زشت و كريه است.»

bidastar
06-10-2007, 23:00
رومئو و ژوليت: معضل عشق
اين نخستين نمايشنامه تراژدي (فاجعه آميز) برجسته شكسپير است. رومئو و ژوليت دختر و پسر جواني اند كه خانواده هاي آنان با يكديگر دشمني ديرينه دارند و از اينرو اجازه نمي دهند آنها با هم ازدواج كنند. قهرمانان يك زوج جوان ساده و يك لاقبايند كه در آتش عشق يكديگر مي سوزند. اما نمي توانند بهم برسند و پس از نخستين و تنها شب مشترك عشق ورزي ، تصميم به خودكشي مي گيرند. متن گيراي نمايشنامه كه داستان تلخ و شيرين عشق را بيان مي كند، طعم و معجزه عشق را به هر بيننده نمايشنامه مي چشاند. بيننده به سرعت با سرنوشت تراژيك قهرمانان به يك احساس همدردي ميرسد. اما شكسپير احساساتي نيست. او بيننده را مجبور مي كند كه چشمهايش را بازكند. شاهكار شكسپير در آن است كه عشق را به يك معضل تبديل مي كند. نمايشنامه بيننده را در برابر اين پرسش قرار ميدهد كه : عشق واقعا چيست ؟ آيا به همان سادگي شيفته گونه اي است كه ژوليت پيش مي كشد:
«عشقم همچون دريا بخشنده اي بي پايان است
هرچه آنرا بيشتر نثارت مي كنم ، تيز تر و جانكاه تر ميشود
آنرا حد و نهايتي نيست.»
پس از اين اشعار آتشين و سوزناك رمانتيك ، بلافاصله يك درك ديگر از عشق در متن نمايشنامه ظاهر ميشود. «آيا عشق چيزي جز كشش جنسي و ميل به همخوابگي است ؟» اين تلقي از عشق برآمدي از شوخي هاي گستاخانه مركوتيو دوست رومئو است كه عشق را چيزي جز غليان نيروي جنسي نميداند. اما درك رومئو نه مانند دوستش مركوتيوست و نه همچون برداشت ناب رمانتيك ژوليت. شكسپير با زيركي به ياد بيننده مي اندازد كه تا همان چند روز پيش رومئو به دختر ديگري عشق مي ورزيده است. پرسشهاي ديگري نيز مطرح ميشوند: آيا عشق برتر از مصالح خانوادگي است؟ آيا عشق بحران دوران بلوغ و انتقال نيست؟
يكي از ارزشهاي مهمي كه شكسپير در رومئو و ژوليت مورد تاكيد قرار ميدهد، عفو و بخشش است. او در دياگولهاي گوناگون با كاربرد واژه هايي همچون « خوش قلب»، «رئوف» «رحم» و «مروت» بارها به لزوم گذشت و بخشش انگشت مي گذارد و آنرا ساده ترين و انساني ترين راه حل در برون رفت از گرفتاريها و دشواريهاي روحي ميان انسانها مي شمرد. ديالوگ زير يكي از فرازهاي اين نمايشنامه است:
«پروتئوس: شرم و خجلت مرا گيج كرده است
مرا ببخش ، والنتينا.
اگر قلبت به اندازه كافي از خطاهاي من جريحه دار است ،
پس من ترا به باز خواني فرا مي خوانم.
بدان كه اندوه من كمتر از خطاهايم نيست
والنتينا: پس من قانع شدم
اكنون ميتوانم دوباره درباره تو نيك بيانديشم
آنكس كه توانايي چشم پوشي از خطا را ندارد
نه در زمين جا دارد و نه در آسمان
پس بگذار تسكين يابيم
پشيماني و مروت ، خشم را فرو مي نشاند.
رومئو و ژوليت به شكل كمدي آغاز ميشود اما در پايان به يك تراژدي تبديل ميشود. سرنوشت غم انگيز قهرمانان گوياي تاثير جدي ادبيات دوران باستان بر شكپير است. اما از نظر ادبي جاي پاي آثار شاعران رنسانس ايتاليا را در آن ميتوان ديد.

هاملت: بودن يا نبودن
هاملت بدون ترديد مشهورترين نمايشنامه تاريخ ادبيات جهان است. اما آيا هاملت گوياي شخصيت و خصوصيات نويسنده آن نيست؟ آيا اين موضوع كه هاملت در سه نمونه در فاصله سالهاي ١٦٠٢ تا ١٦٢٣ نوشته شده و هر بار تجديد نظرها و تغييرات مهمي كرده است ، گوياي تغيير و تحولات رواني و ذهني نويسنده آن نيست ؟ آيا قهرمان اصلي نمايشنامه يعني هاملت به بهترين وجهي روحيات و اميال و ترديدهاي دروني شكسپير را باز نمي گويد؟
داستان اين نمايشنامه جاودان و همواره تازه از آنجا آغاز ميشود كه هاملت شاهزاده دانمارك از سفر آلمان به قصر خود در هلسينبورگ دانمارك بازمي گردد تا در مراسم تدفين و خاكسپاري پدرش شركت كند. پدرش به گونه مرموزي به قتل رسيده است. كسي از چگونگي و علل قتل شاه آگاه نيست. در همان حين هاملت درمي يابد كه مادر و عمويش با يكديگر پيمان زناشوئي بسته و هم بستر شده اند. وسوسه ها و ترديدهاي هاملت هنگامي آغاز ميشود كه شاه مقتول به شكل موجودي جن وار به سراغ او ميايد. جن بازگو مي كند كه چگونه به دست برادر به قتل رسيده است و از هاملت مي خواهد كه انتقام اين قتل مخوف و ناجوانمردانه را باز ستاند.
در نوشته هاي شكسپير طبيعت انسان همچون طبيعت سركش سرشار از چيستانها و شگفتي هاست. خونخواهي پدر يكي از «طبيعي ترين» خواص انساني است. اين خصوصيت نياز دروني و طبيعي هر انسان است و هيچ توضيح و دليلي براي اثبات و يا مستدل كردن آن لازم نيست. در ذهن هاملت و يا در واقع در نظر شكسپير چنين انتقامي يك قانون همه بشري و فراگير است. اما «انتقام مثلا از كسي كه خون برادر را ريخته است ، كاملا غير طبيعي است.» نويسنده اي كه مدارا و مروت را بزرگترين فضيلت انساني ميداند، در پشت اين احساس نياز به انتقام در جستجوي چيست؟
بخش بزرگي از نمايشنامه شرح ترديد اجتناب ناپذير هاملت به انتقام است. انتقام موضوع اصلي نمايشنامه است. اما طبع بشري اصولا چندگانه و پيچيده تر از آن است كه به سادگي به ماشين قتل تبديل شود. حتي در هنگام امر غير قابل بحثي همچون انتقام از قاتل پدر. هاملت بر اين چندگانگي روحيه انساني آگاهي دارد و لذا در يك ترديد كشنده بر سر انتقام قرار مي گيرد. آيا قبح و خباثت انتقام به همان اندازه اصل جنايت نيست ؟ اين پرسشي است كه هاملت را بر سر دو راهي قرار ميدهد و توان تصميم گيري را از او سلب مي كند. اما هربار او از تصور زناكاري مادر از خود بيخود ميشود. سرانجام با عجز و ناتواني و در بحراني جان سوز به سراغ مادر ميايد و با آگاهي از يك روش تربيتي هدايت گرا چنين سخن مي گويد:
« تكه فاسد و تاريك قلبت را به دور افكن.
با تكه نوراني آن به زندگي سالم روي كن
شب خوش. اما به بستر عمويم نرو
خود را نيك بنما، گرچه چنين نيستي
امشب را از او دوري كن
دوري از او بار بعد برايت سهل تر خواهد گرديد
و سپس سهل تر تواني از او دوري گزيني
كوشش به خويشتن داري تمناي طبيعي را به چنگ آورد
و نيز تواند كه خود شيطان را دور كند
و او را به دور افكند......»
هاملت در پي رام ساختن طبع وحشي انسان است. اما در عملي ساختن اين هدف در ترديد و وسوسه قرار مي گيرد. از ترديد و دو دلي دچار افسردگي مي شود. چگونه ميتواند مطمئن شود كه آن جني كه پيام آور جنايت عمو و مادر بود، خود شيطان نيست كه او را وسوسه مي كند؟ اما هاملت يك انسان قرون وسطايي و خرافي نيست كه به اين سادگي ها هر چيزي را قبول كند. مشكل او درست برعكس زياد دانستن و فهم بيش از حد است. دچار پريشاني و خيالات گوناگون مي گردد. آيا ساده ترين راه پايان دادن به زندگي خود نيست تا از اين همه ترديد و تشويش رهايي يابد؟
«بودن يا نبودن» پرسش بزرگ هاملت است. مونولوگ معروف هاملت كشاكش نيروهاي سرنوشت و آزادي اراده را چنين تصوير مي كند:
«بودن يا نبودن مسئله اينست. آيا شرافتمندانه تر است كه ضمير انسان تير طالع شوم را تحمل كند يا در برابر توفان بلا قد برافرازد و سلاح برگيرد و آن را پايان دهد؟ مردن و به خواب فرو رفتن ، و ديگر هيچ! آيا از طريق چنين خوابي مي توان گفت كه رنج دروني و هزاران فشاري كه طبيعت در وجود ما به وديعت نهاده است ، پايان مي يابد؟ اين غايت كمال و منتهاي درجه آرزوست. ولي مردن و به خواب فرورفتن ، خوابيدن و احتمالا خواب ديدن ، اشكال در همين است؛ چون در آن خواب مرگ آسا وقتي از تلاطم زندگي بركنار شده ايم روياهايي كه به سراغ ما مي آيند ما را به تفكر وا مي دارند. آن فكري كه چنين زندگي طولاني را فاجعه مي شمارد مستوجب احترام است؛ چون چه كسي مايل است تازيانه و تحقير زمانه و بي عدالتي يك ستمگر ، و اهانت مردي مغرور، و رنج عشقي كه مردود شده و تاخير قانون و جسارت صاحبان مقام ، و خفتي را كه از طرف نالايقان نصيب شخص شايسته مي شود تحمل كند در حالي كه خنجري برهنه مي تواند او را از قيد زندگي برهاند؟ چه كسي مي خواست بار زندگي را تحمل كند و زير فشار طاقت فرساي آن عرق ريزد و ناله كند اگر ترس از چيزي كه پس از مرگ مي آيد وجود نداشت؛ ترس از آن سرزمين مجهولي كه از مرزهاي آن هيچ مسافري باز نمي گردد و اراده را مبهوت و وادارامان مي كند كه آن همه بدبختي را تحمل كنيم تا به سوي بدبختي هاي ديگر كه از آن بي خبريم بشتابيم؟»
هاملت براي رهايي از پرسش بودن يا نبودن خود را به ديوانگي ميزند. در دوران ديوانگي به اشتباه سبب مرگ يكي از كاركنان عالي رتبه دربار ميشود و در پي آن دختر مقتول اوفليا به مرز جنون ميرسد. پادشاه تازه براي رفع خطر از تاج و تخت ، هاملت را راهي انگستان مي كند. اما هاملت دوباره و براي آخرين بار به دانمارك باز مي گردد. در پايان پرده پنجم نمايش جسد او به گونه اي تراژيك بر وسط سن نمايش افتاده است.
اما اين حوادث تراژيك (فاجعه آميز) تنها صورت بيروني يك نمايشنامه جنائي است. آنچه كه هدف شكسپير است و بيننده را مي گيرد، درون هاملت است. حالات روحي ، خشمي فرو خفته ، پيامهاي كوتاه اما كارساز، ترديدها و احساسات هاملت است كه در مركز حوادث و زير ذره بين شكسپير قرار دارد. يك جمله معروف هاملت كه در ادبيات سياسي جهان نيز شهرت يافته ، اين است كه: «بنگر سياستمدار را كه خدا را نيز تواند فريفت.»
درباره حالات رواني و گفتار هاملت تاكنون صدها تفسير و ترجمه از زواياي مختلف انجام گرفته است. نفرت هاملت از كجا ريشه مي گيرد؟ از درونش؟ مادر؟ عمو؟ چرا اينقدر ترديد مي كند؟ آيا خود را به عمد به ديوانگي ميزند و يا واقعا ديوانه ميشود؟ رابطه و احساسات او نسبت به اوفليا چگونه است؟ آيا به مادرش عشق نمي ورزد؟ اين پرسشهايي است كه هر كسي از ظن خود مي تواند به آنها پاسخ دهد. اما اين هنر استادي همچون شكسپير است كه بجاي پاسخ هاي حاضر و آماده ، با پرسشهايش مخاطبين را به تعمق و تفكر و حيرت واميدارد.
بر گور شكسپير كه در زادگاه او در استرانفورد قرار دارد، شعري ساده حك شده است: «اي كسي كه از اينجا مي گذري ، اينجا ويليام شكسپير آراميده است ، لطفا گور مرا باز نكن و بگذار در آرامش ابدي بسر ببرم.»

bidastar
06-10-2007, 23:04
چند سایت مرتبط

The Complete Works of William Shakespeare


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

غزل های عاشقانه شکسپیر


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

__________________________________________


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید



برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید



برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

saye
28-04-2008, 18:56
جمعي از هنرپيشگان انگليسي مناظره‌اي را آغاز كرده‌اند مبني بر اين‌كه آثار "ويليام شكسپير" - چهره‌ي درخشان ادبيات انگليس - را واقعا چه‌كسي نوشته است

حدود 300 نفر از جمله "سر درك جاكوبي" و "مارك ريلانس"، در اقدامي «بيانيه‌ي ترديد منطقي» را به امضا رسانده‌اند و اميدوارند اين امر به انجام تحقيقات بيش‌تر درباره‌ي اين‌كه آثار شكسپير را چه‌كسي نوشته است، بيانجامد.

به گزارش بي.بي.سي، اين گروه اعلام كرده است، هيچ مدركي دال بر اين‌كه شكسپير بابت آثارش درآمدي دريافت كرده باشد، وجود ندارد. اين در حالي است كه تمامي مداركي كه از شكسپير وجود دارند، به زندگي غيرادبي او مربوط مي‌شوند. بخصوص آن‌كه شكسپير در وصيت‌نامه‌اي كه براي همسرش به جا گذاشته، هيچ‌يك از عبارات و جمله‌هاي معروف به‌كاررفته در آثارش را نياورده است.

اين گروه 287نفره كه «ائتلاف نويسندگي شكسپير» نام گرفته، اعلام كرده است، نمايش‌نامه‌هاي شكسپير، كه به بحث‌هاي حقوقي تأكيد دارند، نمي‌توانند توسط يك آدم معمولي قرن شانزدهم كه در دنياي بي‌سواد آن زمان زندگي مي‌كرده، نوشته شده باشند.

اين گروه اين پرسش را مطرح كرده است كه چرا بيش‌تر نمايش‌نامه‌هاي شكسپير مربوط به طبقه‌ي‌ اشراف و ثروتمندند.

اين نظريه‌هاي چالشي از قرن هجدهم نشأت مي‌گيرند كه برخي افراد از شكسپير به عنوان نام مستعار خود استفاده مي‌كردند، كه از آن جمله به "كريستوفر مارلو"، "ادوارد دُ ور" و "فرانسيس بيكن" مي‌توان اشاره كرد.
در اين بيانيه همچنين نام 20 چهره‌ي مطرحي كه در گذشته نسبت به اين مسأله ترديد داشتند، آمده، كه "مارك تواين"، "اورسون ولز" و "چارلي چاپلين" از آن جمله‌اند.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

saye
28-04-2008, 18:58
نر شكسپير درنمايشنامه نويسي
تنها ار لحاظ توجه كامل به وضع صحنه و تغييرات آن نيست،
بل كه اومانند يك روان شناس مي داند كه چطور
صحنه ي غم انگيز را با صحنه ي خنده آور تلفيقكند
تا جنبه هاي مختلف حواس پنجگانه را اقناع كند
و با ايجاد اوضاع متضاد بر يكاحساس معين با
نكته ي مخصوص تاكيد ورزد و از پيمودن راه افراطي خودداري نمايد

درتمام موارد شكسپير مجبور بود متكي به قوت و قدرت موضوع داستان
و طرز تشريح آنباشد.

در اين دوره هم هر هنر پيشه انگليسي كه آرزو دارد به اوج شهرت هنري برسد

ابتداسعي مي كند شهرتي به عنوان بازيگر
نمايشنامه هاي شكسپير پيدا كند
،زيرا تنها آهنگ وبيان و حركات و فصاحت اوست كه مي تواند
در تماشاچي تاثير گذارد نه زمينه هاي كمكي وتزيينات
و وسايل كه در عين حالي كه براي مجسم ساختن صحنه ضروري است
ولي مانع آن است كه هنر پيشه بتواند
كمال هنر خود را عرضه بدارد.


هدف شاعر تنها بحث دراخلاقيات نيست
و منظوري وسيع تر از ترويج يك مكتب
يا ايمان يا نكته ي اخلاقي دارد.
هنر نويسنده نمايشنامه در اين است
كه به جاي تشريح افكار يا خصايص معين
،جنبه هاي مختلف زندگي واقع و در آثار متاخر خود زندگي معنويي را ترسيم كند
كه كمترمربوط به زمان يا مكان يا شرايط معيني باشد
و واكنش افرادي را كه
از لحاظفكري،احساسي ،بدني يا روحي با هم متفاوتند
ولي گردش روزگار آنها را در يك جا جمعكرده است
نسبت به يكديگر مجسم سازد.

بنابر اين ،نمايشنامه نويس بايد مفهوم زندگي رادرك كرده
و با انواع مردم نقاط مختلف دنيا خوب آشنا شده باشد
.يعني در حقيقت قدرتمشاهده و قوه تشخيص او
در مورد خصوصيات اخلاقي افراد به حداكثر تقويت شده باشد
و درنمايشنامه ي خود اين افراد را تحت شرايط معيني كه
ساخته و پرورده فكر خود اوست قراردهد تا نتيجه معيني را به دست آورد.

ghazal_ak
22-07-2008, 17:23
بيست و سوم آوريل، سالروز تولد مرد بزرگ ادبيات انگليس، ويليام شكسپير است. همان‌قدر كه سعدي، حافظ و فردوسي مظهر تفكر و زبان و ادبيات ايرانيان هستند و گفته‌هاي آنان زبانزد خاص و عام است، شكسپير هم در تمدن انگلستان مقامي بس ارجمند دارد.
او در 23 آوريل 1564 به دنيا آمد. در سال 1582 زماني كه هجده ساله بود، دلباخته دختري 25 ساله شد و بعد از ازدواج با او، صاحب سه فرزند شد. از آن زمان زندگي پرحادثه شكسپير آغاز شد و به قدري تحت تاثير هنرپيشگان قرار گرفت كه تنها به لندن رفت تا در آنجا موفقيت بيشتري كسب كند.

در آنجا به سراغ تماشاخانه‌هاي لندن رفت ولي كم‌كم به درون تماشاخانه راه يافت و به تصحيح نمايشنامه‌هاي ناتمام پرداخت و كم‌كم روي صحنه تئاتر آمد و نقش‌هايي ايفا كرد.

در آن زمان بود كه قطعات منظومي سرود كه باعث شهرت او شد و در سال 1594 دو نمايش كمدي در حضور ملكه اليزابت اول بازي كرد. از آن پس، نمايشنامه‌هاي او در تماشاخانه «گلوب» اجرا مي‌شد. در تمام آن سال‌ها شكسپير با تلاشي خستگي‌ناپذير چه به عنوان نويسنده و چه به عنوان بازيگر كار مي‌كرد. در سال 1610 يعني در 46 سالگي، دست از كار كشيد و به استرتفرد بازگشت تا در آنجا از هياهوي زندگي در شهر لندن دور باشد زيرا آنچه را كه در همه آن سال‌ها در جستجويش بود، به دست آورده بود.

مجموعه آثار شكسپير

يكي از منابع آثار شكسپير كتابي بوده به نام «شرح وقايع انگلستان، اسكاتلند و ايرلند» اثر هالينشه شكسپير قصه‌هاي بسياري از نمايشنامه خود را از جمله «هانري پنجم»، «ريچارد سوم» و «ليرشاه» از همين كتاب گرفته است.

از ديگر آثار شكسپير مي‌توان به «هملت»، «شب دوازدهم»، «اتلو»، «هانري چهارم»، «تاجر ونيزي»، «رومئو و ژوليت»، «مكبث»، «توفان» و... اشاره كرد.

گزيده‌اي از جملات قصار شكسپير

* از دست دادن اميدي پوچ و آرزويي محال، خود موفقيت و پيشرفت بزرگي است.

* بدي‌هاي ما در دنيا به يادگار مي‌ماند و خوبي‌هايمان همراه ما به گور مي‌روند.

* براي دشمنانت كوزه را آنقدر داغ نكن كه حرارتش خودت را نيز بسوزاند.

* در قلب خود شراره‌اي آسماني داريم كه نامش وجدان است.

* كينه پنهان نمي‌ماند.

* مصائب خود را مانند لباس‌تان در كمال بي‌اعتنايي تحمل كنيد.

* هرچه را كه دوست داري، به دست آور وگرنه مجبور مي‌شوي هرچه را كه به دست مي‌آوري، دوست داشته باشي.

* هيچ‌چيز بد يا خوب نيست. فقط نيروي انديشه است كه بدي و خوبي و سعادت و شقاوت را مي‌آفريند.


مريم شيرازي

eshghe eskate
25-07-2008, 19:50
تو اکثر کارای شکسپیر یه اشتباه کوچیک منجر به قتل و خودکشی چندین نفر میشه!به نظر شما دلیلش چیه؟؟؟

Sharim
27-07-2008, 21:41
با تشکر از همه دوستان مطالب آموزنده این تاپیک عینا pdf شد ...
دانلود :

برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

» شاد و پیروز باشید

B U L U T
16-09-2008, 17:06
با تشکر از همه دوستان مطالب آموزنده این تاپیک عینا pdf شد ...
دانلود :
کد:

برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
» شاد و پیروز باشید
با چي pdf كردي

karin
26-09-2008, 18:00
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



سیروس غنی، دانشور ایرانی تبار مقیم آمریکا، با انتشار کتابی تازه ثابت کرد که با وجود هزاران نوشته در باره ویلیام شکسپیر، هنوز گوشه هایی از آثار این شاعر سده شانزدهم میلادی انگلیس ناگشوده مانده است.

تا کنون کسی در باره دیدگاه ها و اشاره های شکسپیر به ایران و خاورزمین پژوهشی انجام نداده بود. کتاب شکسپیر، ایران و شرق به قلم سیروس غنی نخستین پژوهش جامع در این زمینه محسوب می شود.

او در این کتاب کوشیده است ما را از سرچشمه های آگاهی شکسپیراز ایران وشرق آگاه کند و اشارات شکسپیر را به تاریخ و افسانه ها و نمادهای ایران و شرق زنده کند.

مؤلف برای آشنایی ما با این دنیای پررمز و راز گام های برجسته برداشته و زمان و خاستگاه شکسپیر را دربستر تاریخ انگلستان روشن ساخته و چکیده تاریخ انگلستان و نبردها و دسیسه های برونی و درونی نهادهای انگلیس، مثل دربار و کلیسا و نیز پویایی طبقاتی و اجتماعی انگلستان آن زمان را بیان كرده است.

شكسپير کتاب های تاریخی پیشینیان از جمله مورخین یونانی را خوانده بوده و گویا سفرنامه برادران شرلی و نیز سفرنامه ویلیام پری که او هم به ایران وشرق سفر کرده بود، برشکسپیر تاثیرگذاشته است.

برای مثال شکسپیر در نمایشنامه تاجر ونیزی چندین اشاره به ایران دارد. از جمله در پرده دوم، مجلس اول، اشاره ای دارد از زبان شاهزاده مراکش به شمشیرش که می گوید، با آن "شهریار صفوی و یک شاهزاده ایرانی را کشته است." غنی با آوردن این اشارات کوشیده گوشه ای از تاریخ صفوی و عثمانی را بیان کند که کتابش را برای دانش پژوهان سودمند می سازد.

در همان نمایشنامه و چندین اثر دیگر ویلیام شکسپیر اشاراتی دارد به دشت های پهن "هیرکانیا" و ببرهای ژیان آن. هیرکانیا تلفظ یونانی یکی از استان های ایران باستان است که در جنوب شرق دریای خزر واقع بود و خراسان و گرکان امروزی را دربر مى گرفت.

در نمایشنامه "زنان شاد ویندزور" شکسپیر در کنار لقب های قیصر و امپراتور از "وزیر" فارسی-عربی هم استفاده كرده ااست. در بسیاری از آثار شکسپیر از شاهان صفوی ایران با نام "صوفی" یاد می شود که اشاره به سرآمد این دودمان است.

در نمایشنامه "هنری ششم" اشاره ای به شکست داریوش هخامنشی به دست اسکندر مقدونی و دارایی های شاه ایران باستان شده است. در همین اثر شکسپیر از "تومیریس" شهبانوی ماساژت های ایرانی تبار نام می برد که بنا به روایتی، کورش بزرگ را کشته بود. اشاره های دیگری هم به فرمانروایان هخامنشی (از جمله کمبوجیه)، پارتی و سکایی شده است که حاکی از آگاهی نسبی نویسنده از تاریخ ایران باستان است.

در تراژدی "لیرشاه" قهرمان اصلی به "ادگار" می گوید: "پوشاک شما به من پسند نمی آید. گو این که ایرانی است. بهتر است عوضش کنید."

لباس ایرانی آن زمان، پرزرق و برق بود و اجزاى زیادی داشت و به زحمت دوخته می شد. این ویژگی به اندازه ای معلوم عام بود که عبارت "لباس ایرانی" به توضیحی فراتر از آن نیاز نداشت.

سیروس غنی نوشته ها و نمایشنامه های شکسپیر را بررسی کرده و اشارات او را به نمادهای شرقی و ایرانی بیان و تفسیر کرده است. در پیوست ها نیز فهرستی از ترجمه های آثار شکسپیر را به زبان های فارسی، عربی و ترکی آورده است.

غنی که حقوق خوانده و کارش وکالت بوده، چندین اثر محققانه وبرجسته در زمینه مسائل ایران شناسی نوشته، از جمله: ایران و غرب: کتاب شناسی انتقادی ۱۵۰۰-۱۹۸۷؛ ایران و ظهور رضاشاه؛ و یادداشت ها و خاطرات دکتر قاسم غنی.

شکسپیر، ایران و شرق کتابی است نسبتا کوچک در باره موضوعی کمتر شناخته شده که سیروس غنی با وسعت اطلاع خود برفرهنگ غرب و شرق، ونیز روش پژوهش و نثر روان خود توانسته متنی خواندنی ارائه کند. در اینجا چکیده ای از مقدمه مؤلف بر کتاب را می آوریم:

شکسپیر، ایران و شرق
سیروس غنی

درباره شکسپیر و آثار او فراوان نوشته اند. نمایشنامه های او تقریبا به همه زبان های معلوم جهان منتشر شده است. یکایک واژه های او تحلیل و بررسی و تفسیر شده است. کتاب ها و جستارهای بسیاری در باره علایق شکسپیر نوشته شده، از خوراک و گل و بویایی گرفته تا ساز و آواز و حتا دارو و درمان.

این کتاب مطالعه ای دیگر است در زمینه دانش شکسپیر در باره ایران و دیگر سرزمین های خاوری و علاقه او به آنها. شکسپیر که در علم تاریخ تبحر داشت، در نوشته هایش به ایران باستان اشاره های مکرری داشت. این آگاهی پاره ای از بدنه دانش یک فرزند رنسانس بود. بعدتر در باره ایران کتاب ها و جزوه های جهانگردان منتشر شد که به احتمال زیاد مورد توجه شکسپیر نیز واقع شده بود.

شکسپیر تا حد زیادی فرزند زمان خویش بود. دغدغه های روزمره او تامین معاش خانواده، امنیت مالی و کسب شهرت و اعتبار در میان مردم بود. گپ و غیبت های محلی در تئاتر گلوب، میخانه "مرمید" و کوچه و پسکوچه های لندن جزء علایق او بود. وی همچنین به دسیسه های درباری و فعالیت های سیاسی که در نمایشنامه هایش موج می زند، علاقه داشت. مطمئنا او آگاه بود که سفرهای اکتشافی و بازرگانی گسترده ای به کشورهای دیگر صورت می گیرد.

ایران در سده های شانزدهم و هفدهم میلادی مورد توجه خاص انگلیس و دیگر کشورهای اروپایی بود، چون آنها دشمن مشترکی داشتند: ترک های عثمانی که در شرق اروپا فتوحاتی داشتند و سرانجام تا به دروازه های وین رسیدند.

کشورهای پیشرو فرنگستان و پاپ کاتولیک ها تلاش می کردند ایران را به آغاز جنگ با عثمانی ها تشویق کنند تا از پیشروی آنها به سوی اروپا جلوگیری شود. میان امپراتوری عثمانی و صفوی های ایران دشمنی وجود داشت، چون ایران یک کشور شیعه اعلام شده بود و ترک های سنی مذهب شیعه را یک نوع شرک و خطری مهلک می دانستند.

قدرت های نظامی عمده فرنگ قول دادند که همزمان علیه عثمانی ها اعلام جنگ خواهند کرد. صرف نظر از تشویق و ترغیب فرنگی ها به نظر می رسد که آنها فاقد اراده راستین یا منابع مادی و مالی برای شرکت در منازعه بودند. آنها خوشنود بودند که ایران عثمانی ها را مشغول خود کرده است. طول دوره صفوی حتا یک مورد کارزار هماهنگ شده علیه امپراتوری عثمانی صورت نگرفت.
چگونگی ظهور علاقه شکسپیر به ایران دوران خود و دانش او در باره این کشور موضوع اصلی این پژوهش است. تلاش شده است که آگاهی شکسپیر از ایران با توجه به شرایط تاریخی آن زمان بررسی شود... شکسپیر برای مخاطبان عادی تئاتر نمایشنامه می نوشت، از این رو شاید برخی از اشاره های کلاسیک او برای بینندگان عادی نامفهوم بودند، اما بسیاری از اشاره و کنایه هایش به رویدادها و شخصیت های معاصر خود به احتمال زیاد آشنا بودند.
شکسپیر در نمایشنامه های خود نام افراد و محل هایی در خاورزمین را می آورد و داستان هایی را از آن سامان تعریف می کرد که به زمان و مکان های مختلف تعلق داشتند. برخی از آنها برای مردم عادی شناخته شده بودند، برخی هم گمنام، اما همه این عنصرها با توجه به علاقه مردم و برای سرگرمی آنها به کار رفته بود.



Shakespeare, Iran & the East
By Cyrus Ghani
Mage Publishers, Washington, DC, USA, 2008
ISBN:1-933823-24-0
208pp






jadidonline.com/story/13092008/frnk/shakespeaer

MaaRyaaMi
26-09-2008, 20:42
همه دردم نباشد اینکه یارم در بَرَم نیست
هنوزم می توان گفت غیر عشقش در سرم نیست
شکایت دارم از عشقی که یارم بر تو ورزد
بر این حِرمان که جانم را بسوزد باورم نیست
شمارا ,دشمنان عشق ,می بخشم بدینسان
تو را که عاشقی بر او و دانی دل برم نیست
و او را هم که یارم را ز راهش می کند گُم
بدیها می کند با من که گوید یاورم نیست
به سود دلبرم باشد ز دستت می دهم گر
گر از دستش دهم یارم برم سودش ,ثمر نیست
وصال یکدگر یابند و از دستم گریزند
عذابی می رسد بر من که هرگز خاطرم نیست
ولی شادی در این باشد یکی هستیم من و یار
مرا عاشق بود تنها و این درد آورم نیست


That thou hast her ,it is not all my grief
and yet it may be said I loved her dearly
That she hath thee , is of my wailing chief
A loss in love that touches me more nearly
loving offenders, thus I will excuse ye
Thou dost love her,because thou knowst I love her
And for me sake even so doth she abuse me
Suffering my friend for my sake to approve her
If I lose thee,my loss is my loves gain
And losing her, my friend hath found that loss
Both find each other ,and I lose both twain
And both for my sake,lay on me this cross
But here s the joy my friendand I are one
Sweet flattery ! then she loves but me alone

ghoroobe_paizz
22-10-2008, 19:41
ba salam mishe lotfan manbae in matalebi ro ke darbareye shekspir neveshte zekr konid

Ghorbat22
12-11-2008, 11:53
حتی در ناچیز ترین عشق ها نشانی از ناچیزی نیست .اگر جز این بود خداوند عشق را برای همه ی آفرینندگان خود نمی خواست .
این اعجاز عشق است که ارزش هنر طبیعت را بالا می برد .
واقعا می خواهی عشقی را که به تو دادم با جملات و کلمات زیبا برایت توصیف کنم و برای بیان آن سراغ سجع و قافیه بروم؟؟؟
می خواهی این مشعل را سیلی خور طوفان کنم تا دفتر دل های پر هیجان خودمان را در برابر دیدگان آرزومندان گشوده باشم؟؟
نه ...من این مشعل را به جای بالا گرفتن در پای تو می افکنم زیرا نمی خواهم راز عشقی را که در زوایای دلم پنهان کردم و دور
از نامحرمان نگاهش داشته ام با نطق و خطابه برای محبوبم فاش کرده باشم .
اگر دوستم داری من را به خاطر عشق دوست داشته باش .مگر که او را به خاطر نگاهش ....برای لبخندش ...برای حرف های دلپذیرش و برای طرز سخن گفتنش دوست دارم ....مگر او را به خاطر فکرش دوست دارم که مرا مجذوب می کند؟
مرا به خاطر این ها دوست نداشته باش زیرا همه ی این ها در تغییرند و عشقی که زاده ی آنها باشد نیز با مرگ ایشان میمیرد .
مرا به خاطر اشکهایی که بارها با دست پر مهرت بر روی گونه های من خشک کردی دوست نداشته باش زیرا اکنون با اعجاز عشق تو دیگر از این غم ها که مایه ی نیروندی من بود باقی نمانده است .
محبوب من مرا فقط به خاطر عشق دوست داشته باش تا بتوانی جاودانه دوستم داشته باشی .
ویلیام شکسپیر

Ghorbat22
25-11-2008, 06:21
گروه فرهنگي" -روياي نيمه شب تابستان" يكي از جذاب‌ترين كمدي‌هاي عاشقانه شكسپير است كه همه مولفه‌ها و ويژگي‌آثار اين نمايشنامه‌نويس بزرگ انگليسي از جادو و عشق گرفته تا محمل‌هاي نمايشي اسطوره‌هاي يوناني را در خو‌د به همراه دارد.
محمدحسن معجوني با آگاهي كامل نسبت به ويژگي‌ها و مشخصات اين نمايشنامه دست به كار دراماتورژي و بازنويسي متن شكسپير شده و با كمك بهزاد‌آقاجمالي، اجراي متفاوتي از آن دارد كه از طرفي متكي به محمل‌هاي موضوعي متن اصلي است و از سوي ديگر به لحاظ برخورداري از مضامين تبديل شده و تغيير يافته در پرداخت امروزي و براساس توجه به حضور مخاطبان خاص آن مستقل و كامل نشان مي‌دهد. ‌
محمدحسن معجوني در نمايش‌اش خط اصلي داستان را به عنوان چهارچوب و ساختار از متن شكسپير گرفته و براساس دراماتورژي خود آن را تبديل به اثر متفاوتي ساخته كه البته مشخصات كلي و جزئي مربوط و خاص خود را داراست. ضمن اين كه به طور مشخص مي‌توان نمايش را علي‌رغم همه شناسه‌هاي مربوط به اصل آن يك نمايش ايراني شده با سبك خاص آثار معجوني دانست كه اين از محاسن كار كارگردان و البته حاصل دراماتورژي درست و آگاهانه او از اصل متن است. ‌
داستان عشق"هرميا" و"لا‌يسندر" و فرار آن‌ها به جنگل، محور اصلي ساختار نمايشنامه است كه اين داستان به طور موازي در كنار داستان دوم و ماجراهاي جادويي و البته اساطيري جنگل قرار مي‌گيرد و حوادث و رويدادهاي ميانه متن و علت‌ها و عوامل رسيدن به پايان آن را نيز دربرمي‌گيرد. ‌
نكته قابل توجه در كار معجوني تقسيم كردن اين محدوده‌ها و فضاها و خارج ساختن محدود سوم از دل داستان است كه هر يك از آن‌ها در مقابل تماشاگر و در كليت كار، جايگاه متفاوت و فاصله‌هاي متفاوت دارند. در واقع داستان ازدواج شاه و شاهزادگان به عنوان خط اصلي داستان دورترين محدوده به دنياي تماشاگر در حوزه برقراري ارتباط است. كاري كه معجوني انجام داده اين است كه اين فاصله را با قرار دادن محدوده‌هاي نزديك‌تر نسبت به تماشاگر و دنيايش از ميان برداشته و بيشترين نزديكي را ميان تماشاگر و نمايش ايجاد كند‌. ‌
اين نتيجه با قرار دادن فضاي جادويي جنگل در ميان بخش مربوط به داستان گذشته و بخش امروزين ارتباط(نمايشگران و قرار آماده كردن يك كمدي براي روز جشن عروسي) حاصل آمده است. در واقع تماشاگر نمايش معجوني از آغاز نمايش با پايان فصل آغازين با سه محدوده گذشته، ميانه و نزديك به امروز خود مواجه است كه هر سه اين فضاها با ترفندي مناسب در هم تلفيق شده و منطق زماني و البته شرايط مكاني را نامحدود كرده و به شرايط و دنياي مخاطب نزديك مي‌كنند. همين ترفند هم هست كه باعث جذب مخاطب به رويدادهاي نمايشي شده و داستان و وقايع آشناي نمايش را برايش شيرين و دلچسب مي‌كند.
صحبت گروه نمايشگران درباره تئاتر، نمايش چولي، ريتم شش و هشت و.... تماشاگر را به راحتي با دنياي آن‌ها و منطق نزديك به امروز حضور آن‌ها نزديك مي‌كند. دنياي اين بازيگران بامزه كه همه چيز را از بازيگري و بازبيني و نمايش گرفته تا تماشاگر ‌به سخره مي‌گيرند، به واسطه انگيزه‌شان از اجراي نمايش(عروسي شاه) به گذشته وصل مي‌شود و با كمك ارتباط ‌به جادوي جنگل و ماجراهايش اين قدرت را دارد تا همه چيز را همراه ‌خودش به دنياي امروز مخاطبانش نزديك كند.
اما نكته مهمتر درمورد كار معجوني اين است كه كارگردان با در نظر گرفتن جزئيات و مولفه‌هاي مختلف اجرا توانسته به برقراري ارتباط و استمرار آن در مواجهه با مخاطب دامن بزند كه اگر اين ويژگي‌در نمايش وجود نمي‌داشت، مسلماً تماشاگر در مورد هر موقعيت و رويداد به دنبال معياري براي باورپذيري مي‌گشت و طبيعتاً به اين سادگي با اثر ارتباط برقرار نمي‌كرد. منظور از سادگي ارتباط در اين محدوده منطقي است كه نمايش بايد در هم نشيني مولفه‌هاي اجرا و موقعيت‌هاي داستاني و نمايشي‌اش ايجاد كرده و از آن پيروي كند.
محمدحسن معجوني در نخستين تصويري كه به تماشاگرش ارائه مي‌دهد با شكستن همه قراردادها و مولفه‌هاي آشناي ساختار، مقدمه خروج از محدوده‌هاي موجود را فراهم مي‌كند. صحنه خالي و پوشيده شده با پارچه‌هاي سفيد كه هيچ علا‌مت و نشانه‌اي براي تعلق به فضا، تاريخ يا رويدادگاه مشخصي را در خود ندارد، ذهن را براي ارتباط با دنيايي كاملا‌ً خيالي و بدون مشخصه و علا‌مت آماده مي‌كند. تنها يك علا‌مت و نشانه در همين صحنه اول كافي است كه تبديل به نشانه‌اي براي شناسنامه‌دار شدن فضا و وقايع پيرامون آن شود. در واقع يكرنگي و بي‌رنگي فضا و در كنار آن عدم تعلق نشانه‌ها به مشخصه‌اي خاص نخستين مولفه‌اي است كه تقيد اجرا به محدوديت و چهارچوب را از بين برده و شرايط را براي ادامه خروج از قواعد فراهم كرده است. عنصر ديگري كه اين محدوده‌ها را وسيع مي‌كند و قواعد را مي‌شكند، زبان است. معجوني و آقاجمالي با معاصرسازي زبان يا قرار دادن ساختار زباني معاصر در كنار ديگر ساخت‌مايه‌هاي زباني قادر به انجام اين كار شده‌اند و به خوبي توانسته‌اند اين ويژگي را در حوزه انتقال و ارتباط با تماشاگر مورد پرداخت قرار دهند.
از سوي ديگر بايد توجه داشت كه مبنا و پايه روايت در"روياي شب نيمه تابستان" تلفيق واقعيت و خيال است و نمايش و روايت آن در طول مدت اجرا اصرار زيادي به تسلط خيال‌انگيزي و جادو بر فضاي كار دارند.عشق با چشم نگاه نمي‌كند، با خيال مي‌بيند!
همچنان كه پاك در پايان نمايش با مخاطبان سخن مي‌گويد و همه وقايع اتفاق افتاده روي صحنه را خوابي عجيب تعبير مي‌كند كه تماشاگر يك شب با آن مواجه شده است. ‌
خلا‌قيت و مهارت در خروج از قالب‌ها و ساختار آشنا را بايد از مهمترين ويژگي‌هاي نمايش محمدحسن معجوني دانست. تقسيم‌بندي فضا و روايت‌هاي هم نشين نمايش در نتيجه دراماتورژي خوب اثر در مورد اين نمايش باعث شده تا دست كارگردان در مراحل بعدي براي به اجرا درآوردن ايده‌هاي خلا‌قه نسبت به متن باز باشد. قرار دادن فضاي جادويي جنگل در بالا‌ي صحنه و امكان تصويرسازي دنيايي معكوس يكي از اين پرداخت‌هاي خلا‌قه است كه در منطق نمايش تسلط هميشگي فضاي خيال و جادو بر وقايع داستان را فراهم كرده و شكل گيري موقعيت‌ها را نيز آسان و جذاب كرده است. ‌
از طرف ديگر لحن شيرين كمدي و معاصرسازي موقعيت‌هاي نمايشي و گفتار كميك نيز از نقاط قوت كار معجوني در حوزه ارتباط با مخاطب است. طنز زيباي‌گفتاري كه البته گهگاه سوءاستفاده از برخي واژه‌ها و تعابير هم در آن‌ها وجود دارد، در تمام مدت نمايش لحظات شيرين و جذابي را به وجود مي‌آورند كه در كنار موقعيت‌هاي نمايشي و آشنايي‌زدايي از رويدادهاي مورد انتظار كمدي دلنشين و جذابي را نتيجه داده‌اند. ‌
بازيگران نمايش معجوني نيز به عنوان اصلي‌ترين ابزارهاي اجراي اين كمدي به خوبي از عهده انجام نقش‌هايشان برآمده‌اند، چه آن‌ها كه عهده‌دار وظيفه خلق كمدي و طنز ساده بيروني هستند،‌چه بازيگراني كه موقعيت‌هاي آشنايي‌زدايانه معلق در ميان واقعيت و خيال را ايجاد مي‌كنند و چه بازيگراني كه به صورت معلق و وارونه از بالا‌ي صحنه به ايفاي نقش سخت و دشوارشان در فضاي جادويي جنگل مي‌پردازند.

glc_engineer
06-01-2009, 18:14
برگردان : مسعود راجي خوشا من،دوستم دارند و دارم دوست

Let those who are in favour with their stars
Of public honour and proud titles boast,
Whilst I, whom fortune of such triumph bars,
Unlook'd for joy in that I honour most.

Great princes' favourites their fair leaves spread
But as the marigold at the sun's eye,
And in themselves their pride lies buried,
For at a frown they in their glory die.



The painful warrior famoused for fight,
After a thousand victories once foil'd,
Is from the book of honour razed quite,
And all the rest forgot for which he toil'd:



Then happy I, that love and am beloved
Where I may not remove nor be removed.

تو بگذارش بلافد از مقام و نام،



بختِ نيك و بيدارم نداد آن جام

در راهِ شرف هرگز نجستم كام.

هوادارانِ شه را آرزو، رويد چو نيلوفر
كه تابَش نيست زيرتابِش خورشيد تابستان،
سر افرازي، شود مدفون در ايشان،
از بد اخميِ ايام

سپهسالار رنجي بُرد و نام آورد،
اما يك شكستِ بعدِ صدها فتحُ پيروزي،
كند نامش ز ديوانِ شرف معدومُ و
ديگر كارهايش ميرود از ياد:

خوشا من، دوستم دارند و دارم دوست
آنجائي كه مي مانم و مي مانند.

glc_engineer
06-01-2009, 18:18
فراوان ديده ام فرخنده فَرٌِ بامدادان را
مسعود راجي
Full many a glorious morning have I seen
Flatter the mountain-tops with sovereign eye,
Kissing with golden face the meadows green,
Gilding pale streams with heavenly alchemy;Anon



permit the basest clouds to ride
With ugly rack on his celestial face
And from the forlorn world his visage hide,[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Stealing unseen to west with this disgrace.





Even so my sun one early morn did shine
With all-triumphant splendour on my brow;
But out, alack! he was but one hour mine;
The region cloud hath mask'd him from me now.




Yet him for this my love no whit disdaineth;
Suns of the world may stain when heaven's sun staineth.

فراوان ديده ام فرخنده فرِ بامدادان را،
نگاهِ شاهوارش، آفرين گويد، فراز ِكوهساران را،
به زرين روي، غرق بوسه سازد، سبزه زاران را،
ز كيهان كيميا زرگون نمايد جويباران را.

ولي ناگه، گشايد ره بر ابرِ پَستِ پشتِ بادهائي زشت،
كو بر چهره ي ِ افلاكي اش تازد
كه بي آزرم، دور از چشم گيتي، روي تابانش نهان سازد،
و دزدانه برد در غرب و زين سوداي ننگ آلود، جويد سود.

بامدادي زود، خورشيدم،
همان مهرِ خجسته فر، به من تابيد؛
ليك افسوس، كان ديري نپائيد و ز من، ابري سيه ، آن مهر بربائيد.

اما عشقِ من را كاستي نايد: كه گر مهرِ فلك را تيرگي شايد،
بسي نا مهرباني ها ز شاهانِ زمان آيد.

glc_engineer
06-01-2009, 18:19
Shakespeare Come hither, come hither, come hither برگردان : مسعود راجي بیا اینجا، بیا اینجا، بیا اینجا




Vnder the greene wood tree,
who loues to lye with mee,
And turne his merrie Note,
vnto the sweet Birds throte:
Come hither, come hither, come hither:
Heere shall he see no enemie,
But Winter and rough Weather.
Who doth ambition shunne,
and loues to liue i' th Sunne:
Seeking the food he eates,
and pleas'd with what he gets:
Come hither, come hither, come hither,
Heere shall he see no enemie,
But Winter and rough Weather.


كيست كو خواهد بيارامد كنارِ من

به زيرِ سايه يِ سبزِ درختان،
شادمان و همنوا با خوشنوا مرغان :
بيااينجا بيااينجا بيااينجا

نبيني دشمني جز سردي و سوزِ زمستان


کیست روگردان ز چاهِ جاه
جويد زندگي در زيرِ مهر و ماه
دارد طعمه اي دلخواه و شاد از دسترنجِ راه :
بيااينجا بيااينجا بيااينجا
نبيني دشمني جز سردي و سوزِ زمستان

glc_engineer
06-01-2009, 18:21
Shakespeare: WHAT IS YOUR SUBSTANCE برگردان : مسعود راجي گِلت از چيست سرشته؟



What is your substance, whereof are you made,
That millions of strange shadows on you tend?





Since everyone hath, everyone, one shade,
And you, but one, can every shadow lend.







Describe Adonis, and the counterfeit
Is poorly imitated after you;
On Helen's cheek all art of beauty set,
And you in Grecian tires are painted new.



Speak of the spring and foison of the year,
The one doth shadow of your beauty show,
The other as your bounty doth appear;
And you in every blessed shape we know.



In all external grace you have some part,
But you like none, none you, for constant heart.



تو بدين چهر ِدرخشان، گِلت ازچيست سرشته
كه بود سايه اي از تو، رخِ زيبايِ فرشته

پيِ هر جسمِ رونده ، شده يك سايه دونده
و توئي دلبرِ تنها، همـــه را سايه دهنده

آدونيس چهره يِ مرد است و نشاني ز تو دارد
هلني صورت و تنديس، همه يادِ تو آرد

ز بهار و سُرِخرمن، شده پيدا حركاتت
كُنَد آن جلوه ز حسنت ، بّوُد اين يك بركاتت

همه جا لطف و نكوئي، خبر از نقشِ تو آرد
ولي آرامشِ دلهاست كه تنها ز تــو، بارد.

glc_engineer
06-01-2009, 18:22
hakespeare Devouring Time, Blunt Thou the Lion's Paws برگردان : مسعود راجي زمان! پرخواره! كُن چنگالِ غران شيرها را سست




Devouring Time, blunt thou the lion's paws,
And make the earth devour her own sweet brood;




Pluck the keen teeth from the fierce tiger's jaws,
And burn the long-liv'd Phoenix in her blood;



Make glad and sorry seasons as thou fleets,
And do whate'er thou wilt, swift-footed Time,

To the wide world and all her fading sweets;





But I forbid thee one more heinous crime:
O, carve not with the hours my love's fair brow,
Nor draw no lines there with thine antique pen!





Him in thy course untainted do allow
For beauty's pattern to succeeding men.






Yet do thy worst, old Time! Despite thy wrong
My love shall in my verse ever live young.
زمان! پرخواره! كُن چنگالِ غران شيرها را سست ،
بگو تا خاك هم بَلعَد هر آن چيزي كه از آن رُست.

پلنگِ خشمگين را، تيزدندانها بِكِش بيرون،
و ققنوسِ كهن را سوز در آتش، ميانِ خون؛

فصول شادي و اندوه را هستي شه و سردار،
اينك اي زمانِ بادپـا! كن بر مرادِ خويشتن هر كار،
با دنيا و شيرينش كه گردد تلخ و بي مقدار؛

اما الحذر زين يك گناه و جرم شيطاني:
كه خواهي عشق من را افكني چيني به پيشاني
و يا با كهنه كِلكَت، اخم بر ابروش بنشاني!

زمان! بگذار تا ماند به راهت پاك و پاينده
نِمود و آيتي از حُسن، بر مــردانِ آينده

زمان پير! كن هر بدترين كارت، كه بي ترديد
عشقِ من جوان مانَـد درونِ شعرِ من، جاويد.

glc_engineer
06-01-2009, 18:23
Shakespeare O Mistres mine where are you roming? برگردان : مسعود راجي آي محبوبم، شتاباني كجا؟







O Mistres mine where are you roming?
O stay and heare, your true loues coming,
That can sing both high and low.




Trip no further prettie sweeting.
Iourneys end in louers meeting,
Euery wise mans sonne doth know.





What is loue, tis not heereafter,
Present mirth, hath present laughter:





What's to come, is still vnsure.
In delay there lies no plentie,





Then come kisse me sweet and twentie:
Youths a stuffe will not endure.



آي محبوبم، شتاباني كجا؟
باز ايست، بشنو، عاشقت آيد به سويت ،
او كه هر زير و بمي را نيك مي خواند.

سفر بس اي فريبايِ پري رخسار.
سفر پايان پذيرد از وصالِ يار،
اين را زاده يِ هر با خرد داند.

كه عشق و عاشقي نقدست،
شادي و خوشي همراه لبخندست،

بدان آينده پنهانست،
و در تاخير آفاتست.

بيا بوسم ده اي شيرينِ زيرِ بيست :
دوران جواني را بقائي نيست.

glc_engineer
06-01-2009, 18:23
Shakespeare: If Thou Survive My Well-Contented Day برگردان : مسعود راجي اگر باقي بماني تا خجسته روز من
If thou survive my well-contented day,
When that churl Death my bones with dust shall cover,
And shalt by fortune once more re-survey
These poor rude lines of thy deceased lover,
Compare them with the bettering of the time,
And though they be outstripp'd by every pen,
Reserve them for my love, not for their rhyme,
Exceeded by the height of happier men.




O then vouchsafe me but this loving thought:

"Had my friend's Muse grown with this growing age
A dearer birth than this his love had brought,
To march in ranks of better equipage:
But since he died and poets better prove,
Theirs for their style I'll read, his for his love."
اگر باقي بماني تا خجسته روزِ من ،
آنگه كه مرگِدانه كار،از خاك پوشد استخوانم را ،
و ديگرباراين اشعارِ بي پروا و خوارِ عاشقت را بازبيني ،
پسبه ميزانِ زمان مي سنجو گر وامانده تراز هر قلم باشد،
برايِ عشقِ من ،نيوزنو آهنگش،نگهدارش ،
كه آهنگِ طرب ازمردِشادآيدواشعارش.


به يادم باش با ذكري چنين پر مهر:
” اگر اين عاشقم مي ماند تا اين عصرِ بالنده
گرامي ترازين راعشق اومي گشت زاينده
كه مي شد همطرازنيك تراشعارِ آينده
ولي چون مُردوبرتر شاعرانآيند
آنان را براي 'سَبك' و شعرِ او برايِ 'عِشق' ميخوانم”

glc_engineer
06-01-2009, 18:25
Shakespeare: Take, O Take Those Lips Away
برگردان : مسعود راجي ببر دور آن لبانت را كه سوگندش دروغ آمد
Take, oh take those lips away,
that so sweetly were forsworne,
And those eyes: the breake of day
lights that doe mislead the Morne;
But my kisses bring againe, bring againe,
Seales of loue, but seal'd in vaine, seal'd in vaine
بِبَر دورآن لبانت را ،كه سوگندشدروغ آمد
و چشمانت: چو صبحِ كاذبي در بامدادان با فروغ آمد

و ليكن بوسه هايم باز آرد، بازآرد
مُهرِعشقم راكه مُهري بوده بيهوده،
و مُهري هست بيهوده.

panther99
28-05-2010, 13:04
آقا من ترجمه این شعر از شکسپیر رو میخوام : A Lover's Complaint
از کجا میتونم پیدا کنم . کسی اگه داره برام بذاره . ممنون میشم . خیلی ضروریه برای کار تحقیق دانشگاه میخوام .
ممنون

panther99
29-05-2010, 14:28
آقا خبری نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!

خاموشی
02-09-2010, 17:48
نقد و بررسی شخصیت هملت در نمایشنامه هملت اثر برجسته ویلیام شکسپیر

شکسپیر از هملت شخصیت یک انسان دانشمند ودر عین حال پای بند مبادی و نوامیس زندگی خلق کرده است. او برای زندگی حد و مرز بخصوصی قایل است. زمانی که در می یابد پرده دریها و هتک حیثیت زندگی بدست مردم کوردل و خودخواه، مطابق میل و هوسشان از هم میگسلد خویش را بدست اندوه و تردید و سوءظن میسپارد و با بینش زرف کاوانه ای که از عقل و دانش وی مایه میگیرد،در جریان زندگی به تفکر و تحلیل و تعقل و تفاضل امور میپردازد.

در جریان مهیب نبرد افکار، گاه گرفتار یک نوع یاس و تردید شده و اشفتگی های اندیشه عقل از دستش میرباید.اما دیری نمیگذرد که به کوچکترین انعکاس طبیعی، اراده اش فریاد بر اورده و وی را به داوری می خواند.

رفته رفته مشکلات و موانع راهش، یکی پس از دیگری افزون میشود تا به انجا که در فلج عاطفی یک اندیشه میماند. نا ملایمات، سرخوردگی ها، پرداختن به کسب معلول قبل از کشف علت، ناتوانی، همه اینها وی را شخص گریزنده از همه چیز میکند.حس میکند با زندگی در این جهان سازش نداشته و چون به مرگ می اندیشد به تباهی میگراید.و چون به سر انجام می اندیشد، عمیق تر، نکته بین تر و در عین حال بی پروا تر و قاطع تر می اندیشد و رفتار میکند.دیگر در این راه پروایی از عطوفت و مهر مادری و عشق و فرزانگی ندارد.به مسببان گناه رحمی روا نمی دارد در هر مکان،با هر کیفیت در نهایت قدرت و شدت مبارزه میکند و چون در موقعیت یک خطا قرار میگیرد در کمال نرمی و انعطاف دست به پوزش و استغفار میزند.سرانجام زمانی میرسد که که حتی از توان عذر خواهی نیز تهی میشود. پدرش را فنا شده و دلدارش را از دست رفته و مادرش را مخطی و بالفطره مییابد و در اوج پریشانی خود را نابود میسازد.

نمایشنامه هملت در دسته ترازدی ها قرار دارد و هملت به علت ( تک گویی) هایش معروف است و بحث های فلسفی در( تک گویی) هایش بسیار زیاد است.

با تشکر از خانم سارا دیبا که این مقاله زیبا و مفید را تهیه کردند

===============================================

درباره هملت با برگردان اديب سلطاني
مرور- محمد بيات:
ترجمههاي مير شمس الدين اديب سلطاني همه گاه مناقشه بر انگيز بوده است. اين بار وي به ترجمه هملت شاهكار ويليام شكسپير پرداخته است.نوشته زير مروري است بر اين ترجمه كه از سوي انتشارات نگاه به بازار كتاب عرضه شده است.
ارسطو در بوطيقا يا هنر شاعري به قالب درام و به طور اخص به نوع تراژدي ميپردازد. او نظريه خويش در باب درام را بر پايه تقليد(mimesis) بنا مينهد. بر اين اساس ارسطو در تعريف تراژدي به صراحت بيان ميكند كه «…پس تراژدي عبارت است از تقليد يك عمل جدي و كامل كه داراي طول معيني باشد... تقليد به صورت روايت نباشد و در صحنه نمايش به «عمل» در آيد و وقايع بايد حس رحم و ترس را بر انگيزد تا تزكيه(كاتارسيس) اين عواطف را موجب شود».
تعريف دقيق ارسطو تراژدي را در كنار گونهاي از گونههاي متعدد ادبيات قرار ميدهد، اما مهمتر اينكه تراژدي را تقليدي در عمل ميشناساند و نه در روايت، بدين شكل تراژدي را در جهان تئاتر تشريح و تحليل ميكند؛ همان جهاني كه catharsis و mimesis را در بر ميگيرد.
آنچه ارسطو در باب تقليد در تراژدي شرح ميدهد نه قانوني خود ساخته، كه اصلي فراگير است در قاموس درام، اصلي اساسي كه تمامي گونههاي درام از تراژدي تا كمديهاي يونان باستان تا امروز را در بر ميگيرد. در فرهنگ ادبي فارسي زبانان تقليد در معاني ارسطوئيش بكار گرفته نشده، علت آن نيز روشن است زيرا در فرهنگ كهن ما صحنه نمايشي وجود نداشته، براي جلوگيري از اطاله كلام بايد گفت به شكل يونانياش نبوده – به هر ترتيب غلبه تقليد در ادبيات فارسي به صورت روايتي بوده است.
اينكه روايتهاي ادبيات كلاسيك ما قابليتهاي نمايشي دراماتيك بالقوه دارند آن هم در مفهوم ارسطوئياش بحثيست عليحده، الاايحال تئاتر ايراني پديدهاي است نوظهور كه هماره بيشمار پديده غربي مدرن وارد ايران شد و از آنجائي كه تئاتر مقولهاي است فرهنگي بالطبع به واسطه اهالي فرهنگ و ادب به اين ملك وارد شد و بعيد نيست اگر بگوييم ورود تئاتر به ايران علاوه بر باور ارزش فرهنگياش هم فال بود هم تماشا.
اين سوغات روشنفكر و اهل فرهنگ ايراني با ترجمه و تلخيص و در پارهاي موارد تقليد، البته در معناي ارسطوئياش (mimesis) وارد ايران شد و همچون ديگر مقولات و منقولات نوظهور از پس پيچ و خمها و فراز و فرودهائي برآمده و راه و جريان خويش را يافت و صاحب مختصات هويت ايراني شد.
با اين حال همچنان درحوزه ترجمه نمايشنامه اعم از تراژديها و كمديهاي كلاسيك تا نمايشنامههاي معاصر، با رويكردي صرفاً ادبي مواجه هستيم. اين به نظر فضيلتي نميآيد. از اواخر دوره قاجار كه ابوالقاسم قراگوزلو ناصر الملك «اتللو» و حسينقلي سالور عمادالسلطنه «به تربيت درآوردن دختر تندخو»را ترجمه كردند همچنان ارزش ترجمه نمايشنامه از هرگونهاش در هر دوره تاريخي و حتي از هر نويسندهاي با اصالت صرف ادبياش بوده است. از آنجا كه همچنان در ترجمه آثار كلاسيك درام در مقدمه مترجمان بر دست يافتن به گوهر ادبي محض صحه گذاشته ميشود.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
براي تصديق اين مدعا به مقدمههاي ترجمههاي اين گونه آثار مراجعه كنيد. همانطور كه گفته شد اولين ترجمههاي نمايشنامههاي شكسپير به اواخر دوران قاجار باز ميگردد، اما نخستين ترجمه «هملت» مشهورترين درام شكسپيري به سال 1336 باز ميگردد كه اين اثر توسط مسعود فرزاد ترجمه و چاپ شد.
البته فرزاد در مقدمه ترجمهاش توضيح ميدهد كه ترجمه كتاب در سال 1306 انجام شده و سه چهار سال بعد (1310) در پنجاه نسخه منتشر ميشود. به هر روي از سال 36 تا سال 1381 چهار ترجمه كامل ديگر از اين اثر به ترتيب توسط م. 1. به آذين، داريوش شاهين، اسماعيل فصيح و علاءالدين پازارگادي عرضه ميشود.
ضمن اينكه مصطفي و علياصغر حكمت نيز دو اقتباس از اين اثر ارائه دادهاند كه اين اقتباس در سال 1370 به كارگرداني قطب الدين صادقي در تئاتر شهر اجرا شد. علاوه بر اين پنج ترجمه كامل، تك گفتار مشهور «بودن يا نبودن» نيز دوباره توسط مجتبي مينوي و ميرشمس الدين اديب سلطاني به فارسي ترجمه شده است. حالا آخرين ترجمه كامل از اين درام سترگ توسط ميرشمس الدين اديب سلطاني عرضه شده است.
اديب سلطاني عنوان نمايشنامه را اينگونه به فارسي برگردانده: «سوگنمايش هملت شاهپور دانمارك» همين عنوان نشان دهنده دقت بيشائبه مترجم در ترجمه اثر است.
اديب سلطاني در نخستين بند درآمد پيشگفتار ترجمهاش بر اين دقت تاكيد ميكند و ميافزايد اين ترجمه «كوششي است تازه» همچون ديگر اسلاف فارسي زبان خود در ترجمه آثار شكسپير دقت خود را براي دست يافتن به «ارزشي ادبي» مصروف داشته است و در اشارهاي گذرا اوج اين ارزش ادبي را ايجاد احساس شعري (Sentiment Poetique) اعلام ميكند.
اديب سلطاني پس از درآمد پيشگفتارش به هشت مقوله ميپردازد: از اين هشت مقوله اولين و سومين مقوله مستقيماً به ترجمه مربوط ميشود. در مقوله دوم، چهارم، پنجم و ششم به هملت و شكسپير پرداخته ميشود و مقولههاي هفت و هشت دغدغههاي شخصي مترجم را در طي سالها محشور بودن با اين درام سترگ باز ميگويد.
اديب سلطاني در اولين بخش مقوله اول بر ويژگي منحصر به فرد ترجمههاي پيشيناش صحه ميگذارد و به آگاهي خوانندگان ميرساند كه هملت نيز طبق روش و استراتژي به كار رفته در ترجمههاي پيشين به فارسي برگردانده است.
جدا از اين نكته در مقوله اول سوابق مترجم فشرده و مختصر در بر گرداندن ويليام شكسپير به فارسي: بودن يا نبودن: تك گفتار هملت در سوگنمايش هملت شاهپور دانمارك و سوگنمايش ريچارد سوم برشمرده ميشود. مقوله دوم كه درباره خاستگاه داستان هملت و هملت شكسپير است و به نكته قابل توجهي در مورد ريشه نام دانماركي هملت(يا «املث» Amleth) كه در كتابهاي تاريخ دانماركي آمده است اشاره ميكند و اين كه نام در افسانهاي ايسلندي به نام «آملوذي» آمده كه به معني «نادان»، «ساده»، «ديوانه» و «كم عقل» است.
البته مترجم در اينجا اشارهاي به اين نكته نكرده كه اين معني در وضعيتي تناقض گونه با منش متفكر شخصيت هملت قرار ميگيرد، ضمن آنكه «هملت» در ميان ديگر شخصيتهاي نمايشنامه ديوانه پنداشته ميشود.
در مقوله سوم مترجم روش (متد) ترجمه سوگنمايش هملت شاهپور دانمارك را به زبان فارسي شرح ميدهد ابتدا در مورد عنوان كامل نمايشنامه شرحي ميدهد و سپس متون گوناگون موجود هملت در زبان انگليسي، فرانسه، آلماني، ارمني، روسي، ايتاليائي و فارسي را كه براي ترجمهاش به آنها رجوع كرده را بر ميشمارد.
مترجم در بخشي از مقوله سوم در مورد دستاورهاي صحنه ميگويد: «تصريح ميكنيم كه براي نوشتن اينها قوه تخيل خودمان را به كار نگرفتهايم» و كمي بعد گفته شده، ما از خود، خوانشي را در اين ترجمه پيش ننهادهايم.
اين اشارات اگرچه نشان از دقت مترجم دارد اما خوانش و خلاقيت در ترجمه منافاتي با دقت ندارد، اما در بخش ديگري، مترجم براي تفنن چند جمله لاتين به متن هملت اضافه كرده و تصريح ميكند اگر اين ترجمه يك كاستي داشته باشد كاستياش همين چند جمله لاتين افزوده است. در پايان اين مقوله درباره انتخاب تصاوير فيلم «هملت» كوزينتسف به جاي نگارههاي اصلي توضيح ميدهد.
مقدمههاي چهارم توضيحاتي است در باب اينترنت و شكسپير و هملت شكسپير - چاپ- پخش كهربانيك؛ مترجم در اين مقوله اندر فوائد كاربرد اينترنت دلائلي را ذكر ميكنند و «هرگونه مطالعه و پژوهش بي از بكارگيري اينترنت جامعه نخواهد بود» مترجم ضمن شناخته بودن گوگل نزد همگان مينويسد: «فرانسه: fr به جاي com آلماني de به جاي com» !
مقوله پنجم با عنوان نمايش صحنهاي و پردهاي هملت: تئاتر و سينما، اين توقع را ايجاد ميكند كه مترجم در ترجمهاش به همان جنبه ناياب در ترجمه درام كلاسيك و جنبه اجرايي در تعريف ارسطوئياش بپردازد اما اين جنبه از درام تنها مبحثي است كه در اين مقوله جايي ندارد و مترجم پيشنهاد جمعخواني درام شكسپيري را به خواننده علاقهمند ارائه ميدهد. همچنين از بازيگران و اجراهاي معروف تئاتري و سينمايي نام ميبرد.
مقوله ششم با واژگان شكسپير و واژگان هملت انقلاب شكسپير بالاخص هملت را يادآور ميشود و براي اطلاع بيشتر خوانندگان علاقنمد درباره واژههاي برساخته شكسپير كتابي معرفي ميشود.
اما مقوله هفتم كه به انديشهها و احساسهايي درباره شكسپير و هملت شكسپير ميپردازد حاوي دو نظريه چشمگير است، يكي آنكه مكبث عليرغم اينكه يكي از بزرگترين شخصيتهاي نمايشنامههاي تاريخ درامنويسي است ولي به راي اين مترجم، شخصيت جذاب ندارد، و يكي از چمهاي (دلايل) ناپيروزي نسبي مكبث روي صحنه به نگر مترجم نبود شخصيتهاي جذاب در آن است! ديگر آنكه در پژوهشي در سپهر اسطورهها و ادبيات و تئاتر و انديشه مترجم چنين بر ميآورد كه(اگر پرومتئوس را در اينجا به اين ماجرا نكشانيم)، هملت «نخستين چپگرا» است.
البته در همين مقوله است كه به هملت در مقام فيلسوف توجه ميشود و نمايشنامه هملت انسانها را به «سپهرهايي از روانشناسي و فلسفه و هنر ميكشاند...
در اين گونه سپهرها همه گرد ميآيند: كلاسيكها، رومانتيكها، مدرنها، پسامدرنها...، از جمله رمبرانت، وان رين، يوهان سپاستيان باخ، فرانتس كافكا، لودويگ ويتگنشتاين و صادق هدايت».
بدينسان به هشتمين و آخرين مقوله ميرسيم كه در اين مقوله اديب سلطاني پيشنهادي براي فروگشايي چيستان شرط و شمشير بازي در هلمت: پرده پنجم، صحنه دوم ارائه داده است. چيستان مزبور «از دبيرستان تاكنون» ذهن مترجم را مشغول خود كرده بود. پس از به پايان رسيدن مقولات هشت گانه پيشگفتار در رقم(G) اديب سلطاني ميافزايد: «هملت خود يك طوفان رومانتيك است، با همه دو دليها و ديركردها، گونهاي Sturm und Drang» و پيش گفتار با اين كلام پايان ميپذيرد: Ecce Homo اينك انسان.
اديب سلطاني شود وسوسهاي شصت ساله را فرو مينشاند، وسوسهاي كه دريك كلاس تئاتر و درام با سخنراني هملت در پرده سوم صحنه دوم آغاز شد و هملت شكسپير بر دقت ترجمه روائي فارسي تصليب شد بيآنكه اثري از «memesis» و عمل ذاتي درام بر آن باشد.


همشهري آنلاين

nersias
05-04-2011, 11:42
man tarjome royaye nime shabe tabestano mikham, kesi az doostan dare?l

part gah
07-10-2012, 06:59
کیست که بتواند آتش بر کف دست نهد

و با یاد کوه های پر برف قفقاز خود را سرگرم کند

یا تیغ تیز گرسنگی را با یاد سفره های رنگارنگ کند کند

یا برهنه در برف دی ماه فرو غلتد

و به آفتاب تموز بیاندیشد

نه هیچ کس هیچ کس

چنین خطری را به چنان خاطره ای تاب نیاورد

از این که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست

بلکه صد چندان بر زشتی آنها می افزاید.

نه هرگز هرگز

هیچ کس

چنین خطری را به چنان خاطره ای تاب نیاورد

ksj20
28-02-2013, 01:46
سلام
مرسی و عالی بود.

Mehran-King
15-05-2013, 00:45
ياد ِ دوست


هر زمان كه از جور ِ روزگار
و رسوايي ِ ميان ِ مردمان
در گوشه ي تنهايي بر بينوايي ِ خود اشك مي ريزم،
و گوش ِ ناشنواي آسمان را با فريادهاي بي حاصل ِ خويش مي آزارم،

و بر خود مي نگرم و بر بخت ِ بد ِ خويش نفرين مي فرستم،
و آرزو مي كنم كه اي كاش چون آن ديگري بودم،
كه دلش از من اميدوارتر
و قامتش موزون تر
و دوستانش بيشتر است.

و اي كاش هنر ِ اين يك
و شكوه و شوكت ِ آن ديگري از آن ِ من بود،

و در اين اوصاف چنان خود را محروم مي بينم
كه حتي از آنچه بيشترين نصيب را برده ام
كمترين خرسندي احساس نمي كنم.

اما در همين حال كه خود را چنين خوار و حقير مي بينم

از بخت ِ نيك، حالي به ياد ِ تو مي افتم،

و آنگاه روح ِ من
همچون چكاوك ِ سحر خيز
بامدادان از خاك ِ تيره اوج گرفته
و بر دروازه ي بهشت سرود مي خواند

و با ياد ِ عشق ِ تو
چنان دولتي به من دست مي دهد
كه شأن ِ سلطاني به چشمم خوار مي آيد
و از سوداي مقام ِ خود با پادشاهان، عار دارم.

ویلیام شکسپیر

بانو . ./
02-06-2014, 23:29
.

بهتر است نتوانند شما را درک کنند و بمیرید ...
تا اینکه

زندگی تان را به توضیح دادن بگذرانید ...



.

بانو . ./
19-06-2014, 22:16
.


نه شاه که صاحب انگلستانی تو !

شکسپیر . ریچارد دوم



.

بانو . ./
21-06-2014, 12:12
.


ماه رنگ باخته خونین به زمین مینگرد

و پیامبران تکیدو رو دگرگونی های هولناک نوید میدهند
اغنیا افسرده اند و اشرار دست افشان و پاکوبانند

اینان همه ایات مرگ یا سقوط پادشاهانند

شکسپیر . ریچارد دوم



.

بانو . ./
22-06-2014, 01:27
.

و بدین سان من در هیات یک انسان
نقش هایی گوناگون بازی میکنم و هیچ کدام خرسندم نمیکند

گاه پادشاهم انگاه خیانت ها وا میدارندم که ارزو کنم گدایی بیش نباشم

شکسپیر . ریچارد دوم



.