PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : دست نوشته هاي من ...



Hidden-H
15-07-2007, 02:43
دست نوشته ای از خودم:

روزها در پی هم می گذرند و سرزمین من همچنان سرد و خشک است. سرزمین من دیگر حتی رنگ شقایق های وحشی را نیزبه خود ندیده است.
گرم است و من غرق در سرما! دیگر مرا یارای رفتن نیست.
حتی دیگر توان گفتن اینکه نمی توانم بگویم را نیز ندارم. سرزمین من دیر گاهیست مرده است. سرزمین من دیگر سرزمین نیست! سرزمین من بیابانیست غرق در شن های روان و سراب هایی بیشمار که می کشاند مرا به سویش و می خندد به من آنگاه که در برابرش زانو می زنم.
گاهی وقتها به سرزمینت حسودی می کنم. گاهی وقتها به سرزمین سبز و سرشار از عشقت غبطه می خورم و با خود می گویم گرچه سرزمینش را نشناخته اما سرزمینش چه زیبا و دوست داشتنیست.
کاش سرزمینم را یارای سبزی بود تا سرزمینت خنده ای هر چند از روی شیطنت به روی سرزمینم می زد و سرزمینم اینچنین مرگ را تجربه نمی کرد.

سرزمین من قلب من است.


حامد جیلانی

Hidden-H
15-07-2007, 02:45
دست نوشته ای خودم:

نزدیک صبح
باران نه هوای شرجی و گرم بیرون! سرمای دور وسرد کولر!سکوت ترسناک اتاق وصدایی که آرام آرام می گوید:
تنهایی همیشه تنهایی.
باران نه برف! هوای سرد بیرون ! گرمای سوزنده ی بالای سر! صدای ترسناک ماشینهایی که از روبرو می آیند و صدایی که بلند می گوید:
جاده برفیست مجبوریم توقف کنیم.
عبور خاطره ها از فراسوی ذهن
رژه ی جملات و حرفهای مرده
نگاه فراموش گشته
و اشکهایی که نریخته خشک شدند!
انگشتانی که بخار شیشه ی پنجره ی اتوبوس را آرام آرام کنار می زند و چشمانی که اشک باران خیره بر برفهای نشسته بر جاده تنایی را می اندیشد.
چه می خواند؟ باید بروی و بدانی که مرده ای بیش نیستی!
صدای پیانو!با فشار هر کلیدی از آن اشک می جهد و دل خون می بارد و عشق ناجوانمردانه می میرد.
تکرار صدای در آمده از ساز تنهایی یادآور تکرار تکرار گذشته است.
آنگاه که در کنارش راه می روی و بادام زمینی می خوری به چه می خندی؟
آنگاه که بر چشمانش زل می زنی و دستانش را در دستانت محکم می فشاری به چه دلشادی؟
آنگاه که از دوریش اشک باران می شوی به چه امید داری؟
تو مگر نمی دانی...؟؟
تو مگر نمی دانی که این بغض آسمان شمال برای ناجوانردیه ناجوانمردان دارد می شکند؟
تو مگر نمی دانی به این نوشته ها نیز دیگر ایمانی نیست؟
تو مگر نمی دانی؟؟
چشمان خیره ات را به چه دوخته ای؟ اندوهت را می بینم!
اما...
اما ای کاش می دانستی که هیچ آسمانی برای غرور حرفهایت نخواهد گریست.
ای کاش می دانستی نفرت چیست!
ای کاش...!
چشمان پر از بغضت را می بینم! دستان سرد و لرزانت را نیز همی!
نمی دانم چرا اما احساس می کنم مرده ای! مثل من!
برای زل زدن به برف جاده و گریستن بی درنگ دیگر دیر شده است! حالا فقط هوای شرجیه بیرون را داری و سکوت اتاق و خاطراتی را که....!



حامد جیلانی

MEHR IMAN
05-10-2007, 01:16
ياد باد روزهايي كه گام هايم پيرو ارزوهايت بود
بهار چون طفلي شيرخوار گريه سر داده بود و ارام نمي گرفت .
جاده لباس سكوت بر تن داشت گويي سال هاست كه به خود عابري نديده
من زمهريري از احساس بر تن داشتم، طراوت در وجود من گم مي شد .
درختان به شكوفه نشسته بودند و تو بعد از سال ها كوبه دلي را نواختي كه روزگار فراموشش كرده بود .
با اولين لبخندت همه قفل ها شكستند و كينه ها فرو ريختند .
عاشق تر از ديروز مي نگريستمت
سلام كردي و من ياد اولين سلامي افتادم كه در كوچه پس كوچه هاي دور اشنايي سرگردان هو مي كشيد .
دست دراز كردي به حكم هميشه - اما من گرفتار سكوت بودم - پس زدي .
نگاهت شوق غمگيني داشت
سراغ ريشه هاي ديرين گرفتي و من اندكي از استانه در فاصله گرفتم تا فرود ايي و به يمن قدوم تو خلوت سنگينم بشكند .
حسرتي با حيرتي اميخت وقتي شكسته تر از دوران وارد كلبه رنگ پريده ي ما شدي و شاخه هاي پير بي توجه به حضور تو بي پروا از معصوميت عشق سخن راندند .
گويي براي اولين بار مي ديدمت
زير الاچيق احساس كنار حوض دلم نشستي
دست تو در تلاطم امواج
رقص ماهي ها و نور .....
سراغ نجابت ايام از من گرفتي
گفتم شور جواني ام را سال ها پيش در قعر ترين نقطه دور مدفون ساختم تا احساس چلچله هاي بي اواز را دريابم
تا تنهايي بلبلان را حس كنم
و بدانم پرستو ها بدون بال هايشان چگونه پرواز مي كنند .
گفتم هزاران بار به خون خواهي دل هاي شكسته پيش تو امدم
امدم تا از تك تك غم هاي عالم با تو سخن گويم
و بپرسم به كدامين گناه در مهمان سراي تو مصلوب گشته ام ؟
اما افسوس در همه ان هزاران بار لب خاموشم اجازه گستاخي نداد .
عزم رفتن كردي اما من سر تا پا التماس ماندنت بودم .
ترسيدم رنجيده همه گله هايم باشي
گفتمت شرمنده دلم هستم كه هيچ نگفته ام چقدر خاطرتو مي خوام .
گفتم اگر با تو هزاران راه رفته بپيمايم باز در انتهاي مسير مشتاق شروعي دوباره خواهم بود
مگر مي شود تو باشي و من در پس هر لحظه اي شكر گذار وجود تو نباشم ؟
اري التماست كردم به ماندن
گفتم" پير مرد خسته را عاشق بايد كرد و دخترك دلشكسته را تسلي داد !"
گفتي :داغ دلت ؟
گريه كردم و گفتم ارام گرفت .....

MEHR IMAN
05-10-2007, 01:18
حرفي بزن ، چيزي بگو
بگذار مهر كلام تو سوداگر خيال من باشد .
من مرهمي براي زخم هاي گشوده مي خواهم
دلخسته من ، نوشداروي من تويي
بيا و ارامم كن .
سكوت كنم يا فرياد زنم
دگر قاصدك ها ياريم نمي كنند
گويي زمان مرا از ياد برده است .
مدت هاست كه ترنم نگاه تو نوازشگر وجود من نيست
نظري كن
بگذار لطافت به شوق كرشمه تو جان گيرد .
دل من شكسته لحظه هاست
مرا اينك درياب
همين دم
نه پس از ان .

diana_1989
08-10-2007, 01:09
تو رفتی و ناراحتی من بیش از این باشد که چرا رفتی این است که چرا آنگونه ...

ناگهان و غریب و سرد و رویایی!تو رو به غروب و من رو به تو

تو پشت به من و من پشت به ارزوهای با تو بودن!

من دست به دامان تو بودم و تو دست به سوی خورشید

تو میرفتی و مرا میکشیدی

ناگهان از دستم رها شدی

به هر حال جدا شدیم ..تو از من و من از یک دنیا امید

من اشک میریختم که برگردی .....من پریشان و پر از درد

چهره ات هنگام رفتن یادم است

دیده به جاده ای دوخته بودی که رو به خورشید میرفت

آغازش من بودم و پایانش خورشید ارغوانی رنگ و خط وسط جاده جای پای طلایی تو بود

تو رفتی انقدر که در انتهای جاده

همراه خورشید غروب کردی و رفتی.....!!!

امروز که به ان جاده نگریستم دیروز به یادم امد

دیروز که زمزمه کوچ سر دادی و رفتی

من این رفتنت را هرگز فراموش نمی کنم

چرا که مرا تنها میان غمها و تاریکیها رها کردی و رفتی

چرا رفتی؟ چرا آنگونه بی رحمانه رفتی؟

diana_1989
08-10-2007, 01:09
من با خاطرات تو زنده خواهم ماند

چه غمگین از این رفتن و از این روزهای یرد تنهایی

شاید باور نکنی

از من فقط همین کلمات که با شوق به سوی تو پر میکشند باقی میماند

وشاید یک روز که خواستی احوال مرا بپرسی عکسم را در آلبوم سفر کرده ها ببینی

تمام دغدغه ام این است که ایا بعد از این سفر محتوم میتوانم همچنان با تو سخن بگویم؟

آیا دستی برای نوشتن و دلی برای تپیدن خواهم داشت

دوست دارم به حیات کلمه ای نجیب دست یابم تا رهگذران غمگین

صبحگاهان زیر آفتابی نارس مرا زمزمه کنند

میدانی که خسته ام

پس بگذار کلماتم دمی روبه رویت بنشیند و نگاهت کند

تا به حقیقت این جمله درآیی که میگوید :

مرا از یاد خواهی برد نمیدانم؟

ولی میدانم که از یادم نخواهی رفت

diana_1989
08-10-2007, 01:10
دوباره تنها شده ام .دوباره دلم هوای تو را کرده است

خودکارم را از ابر پر میکنم و برایت باران مینویسم

به یاد شبی افتم که تو را میان شمع ها دیدم

دوباره میخواهم به سوی تو بیایم

میترسم روزی نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بماند

میترسم نتوانم بنویسم و اخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد

و تازه ترین شعرم به تو هدیه نشود

دلم میخواهد همه دیوارها پنجره شوند

و من تو را در میان چشمهایم ببینم

دوباره شب .... دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته است

دوباره شب .... دوباره تنهایی..... دوباره سکوت

و دوباره من و یک دنیا خاطره.

diana_1989
08-10-2007, 01:13
لحظه لحظه تمام حرفهایش بر وجودم لرزه می افکند

کلمه به کلمه حرفهایش تمام وجودم را در هم میشکند

خدای من..........؟؟؟!!!!

آرزوی دیدن لبخند زیبایش بر دلم مانده

آرزوی خیره شدن چشم هایش

من حتی وازه ای از آن را در نیافتم

حتی لحظه ای چشم هایم ندید نگاهش چه میخواهد

حتی برای ثانیه ای نشنیدم

صدای لرزانش چه میگوید

من همانند دریایی خروشان

من همانند کبوتری بی بال

جوابی در مقابل آن همه دل دادگی ندادم جز

سکوت تلخ

diana_1989
08-10-2007, 01:14
من لحظات بارانی زیادی دارم

همه شان پر بود از جرعه جرعه هق هقش

نمناکی دستانش را بر روی گونه هایم لمس میکنم

من از چشمانش راز تنهایی را خواندم

من با سکوتش شعر مهربانی را گفتم

من حلقه ای بودم در انگشتانش اما روزی خود را جدا دیدم

تنهای تنها در کوچه پس کوچه های غربت

نگاه عاشقی میخواستم که تو مرا نگریستی

گویی زندگی را در افق نگاهت یافتم

من را به فلک ببر

این بار تنهایم بگذار تا ثانیه ای احساست کنم

من را به قصر دریایی ها ببر

به جایی که فقط من باشم و تو

diana_1989
08-10-2007, 01:15
روزهایم گذشت تباهی در بینشان بود

ظلمت در لحظه لحظه های خاطراتم فریاد میکرد

آشفتگی لحظه ای این قلب دربه درم را آرام نگذاشت

من تنهایی خواستم اما نه این چنین

من ارامش خواستم اما در کنار تو....

خاطرات درون سینه ام بوی تو را خواهد داد

و نگاهم منتظر لحظه ی نگاه کردنت خواهد بود

من دیگر قلبی ندارم برای چند ثانیه قلبت را به من بسپار

RohAm Ram2
08-10-2007, 01:28
به تنهایی خود کرده ام خو



جفت چشانم میکند سوسو





چشمان قرمزم میخ گشته بر در



کسی هست آیا بر من زند سر؟

magmagf
08-10-2007, 05:26
سلام

در این تاپیک فقط نوشته های نثر خودتون را قرار بدهید
اشعار خود را در تاپیک زیر بگذارید


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

ممنون

S.A.R.A
09-10-2007, 13:58
من اکثر نوشته هام کوتاه هستن نمی دونم مناسب این تاپیک هست یا نه ...

به سلامتی آدم

ایمان دارم حتی اگر خدا هم آدم را به زمین تبعید نمی کرد آدم آنقدر خدا را می پرسید که تاب دیدن ناامیدی خدایش را نداشت و خود را به زمین محکوم می کرد حتی اگر مجبور می شد خودش زمین را بنا کند ...

S.A.R.A
09-10-2007, 14:02
به سلامتی آخرین دیکته مشترک !

وقتی که گفتم " خداحافظ " از خودم نگفتم ... از روی دست تو نگاه کردم ...

نمی دونم شاید عمداً دستتو باز گذاشته بودی !

cityslicker
09-10-2007, 14:13
سهم من ازاین دنیاست
میتوانم آنراتقدیم تو کنم
میتوانم هروقت بخواهم آنرا طلب کنم
زلال است بی منت میاید
وآرام میکند روح خسته مرا
من دوستش دارم
وتومیفهمی که دلگیرم تنهاوبیکس
صورتم راگرم میکندومحتاج نوازش
ودستان تو آرامم میکند
تنهاییم رامی گیردازمن وتپش حیات می بخشد
دوستش دارم این تنها سهم شیرین من ازروزگاراست
اشـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــک
وخدادیده گانم رابدان محتاج نمود
تادرحسرت بازگشتن به آسمان همیشه
بگـــــــــــــــــــــــ ـریم
چون میگریم آسمان ازدرون چشمانم به زمین میچکد



آسمان ازمن می آیدنه من از آسمان




مهرداد

cityslicker
18-10-2007, 14:51
دیگرنخواهم نوشت،صدایم رانخواهی شنید


وقت رفتن است ،تمام شد

تصویرم بجامانده ،قلمم بردفتر،نگاهم به آسمان

توپلکهایم رامی بندی،ومن ازآسمان به تومینگرم


تومیخوانی،وبارهابه عکسم خیره می شوی،باورنمیکنی؛ من نیستم

خاطرات زبانه میکشد،حالا صدایم چون نسیم میماندودل رامیلرزاند

آخ کاش وقتی که بود.......وامروز

من هستم تنفس خاکی میکنم پس مثل همانروز مراببین،صدایم رامیشنوی؟

کلمات دفترم به همان شیرینی است؟

کاش افسانه حیات را باورمیکردیم،آیاخوابهایمان به پایان خواهد رسید؟



مهم نیست ،جدی نگیر فقط بخوان
من ازآسمان به تومینگرم تاتونیزبه آسمان بیایی



مهرداد
CITY SLICKER

cityslicker
18-10-2007, 16:04
گاهی فقط یک کلمه


ماه بکش ، خونه بکش ، بگو خوشی


سبزه بکش ، گل بکش ، بگو شادی


راه بذار بیراه بذار کمون بیار
سفید بذار ، زرد بذار ، قوس بیار


جنگل ، آب ، آبشار


درخت ، برگ ، کوهسار


راستی چی میخواستی بگی؟


جنگ ، بابا ، شهید بابا



سوسوی فانوس ، موج موج دریا


دل دل عاشق ، ناز ناز یار


آب بیار ، آتش بیار ، زمین بیار


گلاب بپاش ، عطر بپاش ، گل بپاش


زمزمه کن ، شعر بخون
هلهله کن ، ساز بزن


ابر بپاش ، نقل بپاش ، باران بپاش


راستی چی می خواستی بگی؟



جنگ، بابا ،شهید، بابا


چادر بزن ، کوچ بکن ، در بزن ، جاده واکن
نور بیار ،سبدبیار ، نبات بیار


عسل بیار ،باده بیار ، می بیار
قدم بزن ، آبله کن
تاول بزن ،زخم کن


عرق بپاش ، شرم بریز ، حوصله کن
راستی چی می خواستی بگی؟



جنگ ، بابا ، شهید ، بابا





شعر نگو ، یار نخواه ، ناز نیا ،
غم بخور ، سوز بخواه ، ناله بیار


تشنه بشو ، کام نگیر ، آه بکش


رسوایی ، غریبی ، بی همنوایی
عاشقی ، بی سامانی ، در به دری


روح ، جسم، باد ، خاک


عذاب ، دوزخ ، خلوت ، نگاه


راستی چی می خواستی بگی؟



جنگ ، بابا ، شهید ، بابا


دیگه نرو ، بی ما نرو


دیگه نیا ، با ما نیا


دیگه نخواب ، بی ما نخواب


دیگه نبین ، ما را نبین


فاصله کن ، سقوط کن



اوج تویی ، قافله کن



ساز بخواه ، طرب بخواه، هروله کن


راستی چی می خواستی بگی؟


جنگ ، بابا ، شهید ، بابا



کلام من ، سکوت من ،


شعر من ، غزل من


خوب من ، بد من


زشت منم ، یار منم ، غار منم


ساز منم ، ناز منم ، عشق منم


سوز تویی ، روز تویی ، جان تویی


سبزه تویی ، وصل تویی ، آخر تویی



نا کام ، بی محتوا ، سرگردان


راستی چی می خواستی بگی/





جنگ ، بابا ، شهید ، بابا


کلاغ پر ، زمین پر ، دریا پر


روح پر ، خوب پر ، گل پر


عسل پر ، عشق پر ،سبزه پر


آب پر ، آبشار پر ، جنگل پر


درخت پر ، برگ پر ، کوهسار پر


گلاب ، ساز پر ناز پر


جنگ پر ، شهید پر ، بابا پر


راستی چی می خواستی بگی ؟


جنگ ، بابا ، شهید ، بابا ،

مهرداد
CITY SLICKER