PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : نگاهی به کنسرت شجريان در کلن



alitopol
08-06-2007, 18:58
سال هاست که با نام و صدايش خو کرده ايم . شهسوار موسيقی ما، سياوش؛ يل شاهنامه آواز ايران زمين است، که همچنان پيرانه سر به تسخير دل های مشتاقانش می تازد با لشگری ازعشق. اين بهار در رکاب شيخ سخن سرا، سعدی شيراز آمده است؛ امسال سال سعدی ست ، پس سخن سعدی بايد شنيد، مبارک بادش اين سال و همه سال. قامت سرو چمان باغ هنر موسيقی خميده تر می نمايد هر بار که باز می بينمش، امّا صلابت طنين آوايش را هنوز مانندی نيست؛ از آن لحظه که نويد آمدنش راشنيدم؛ گفتم، بر اين مژده گر جان فشانم رواست. درغروبی رسيد عاقبت آن لحظه ديدار دلپذير و او با گام های استوارش نردبان دل های تکاتک مان را پيمود و بر مسند هنرش جلوسی کرد از آن دست که او را می بايد . اين بار با خنياگری از سلاله «در خيال» آمد و نشست و با مهربان نگاه و دلنشين آوايش جمع پريشان را سخنی تازه ساز کرد. سخن سعدی.

کنسرت در يکشب و به مدت بيش از دو ساعت در سالن فيلارمونيک شهر کلن برگزار شد و استقبال پر شور و گرم مردم اين بار بيش از آخرين باری بود که شجريان و گروه همراهش را ديدم که، آن زمان استاد حسين عليزاده (تار) و کيهان کلهر (کمانچه) همايون شجريان (ضرب) با او می نواختند.

در اين گروه مجيد درخشانی (تار) سعيد فرجپوری(کمانچه) محمد فيروزی(بربط) و همايون شجريان با(همخوانی و ضرب) استاد را همراهی می کردند.

بخش اول برنامه اجرای ماهور و بخش دوم شور و افشاری بود.

قطعه «انتظار» ساخته و پرداخته مجيد درخشانی تار نواز بود (سازی که روزگاری استاد محمدرضا لطفی و روزی استاد حسين عليزاده بر تخت عاج خويش در کنار شجريان بر آن می نشستند و با آوازش او را ياری می کردند. اين بار مجيد درخشانی که خود سال های غربت وغريبی را با ما تجربه کرده است همراهش بود. هنرمندی با ذوق و سليقه ای خاص و يک دنيا احساس در نوازندگی که اثر «در خيال» او هنوز در خيال ها و خاطره ها مانده است. باری قطعه انتظار ساخته اين هنرمند اولين هديه به مشتاقان در گلگشت باغ دلنشين ماهور بود.

alitopol
08-06-2007, 18:59
بعد از اين قطعه آهنگين، اهل ساز هر کدام در توان خود حنجره حريری ارباب آواز را که غزل سعدی را باز می خواند پاسخ دادند:

هر کس به تماشايی رفتند به صحرايی
مارا که تو منظوری خاطر نرود جايی

يا چشم نمی بيند يا راه نمی داند
هر کو به وجود خود دارد ز تو پروايی

ديوانۀ عشقت را جايی نظر افتادست
کانجا نتواند رفت انديشه دانايی

امّيد تو بيرون برد از دل همه امّيدی
سودای تو خالی کرد از دل همه سودايی

گويند رفيقانم در عشق چه سر داری
گويم که سری دارم در باخته در پايی

من دست نخواهم برد الاّ به سر زلفت
گر دسترسی باشد يک روز به يغمايی

گويند تمناّيی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تنماّيی

شعر و موسيقی در هاله ای از رويا فضا را پرکرده بود.

در گردشی از مضراب ها به يک باره استاد همه را با خود به تماشای؛ نهالی که سال ها پيش از اين در باغ ماهور نشانده بود و اينک «سرو چمان» سرسبز و تناوری شده بود؛ برد. سروی که ريشه در دل های همه داشت. خاطره ها دوباره زنده شد و دل ها لبريز، و سرها با حرکاتی موزون نوسان روح را در درون ها آشکار می کرد.

سرو چمان من چرا ميل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود ياد سمن نمی کند

تا دل هرزه گرد من رفت به چين زلف تو
از سفر دراز خود عزم وطن نمی کند

چهارمضراب دلکش درخشانی؛ نمايش چيرگی او در حرکت زخمه بر ساز و احساس لطيف او در آهنگسازی بود و همايون با پنجه های ظريفش در لحظاتی مرا به ياد استادش زنده ياد ناصر فرهنگ فر، بزرگمرد ضرب ايران می انداخت که هر چه همايون در ضرب آموخته از اوست.

همايون پله های پختگی و تجربه را چه در حنجره و چه در ظرافت تلنگر انگشتانش بر پوست ضرب (که بسی زيباتر و روان تر شده) الحق که استادانه پيوند زده است و اين طفل گوئی يکشبه ره صد ساله رفته.

سعيد فرج پوری از نوازندگان خوب کمانچه در موسيقی ماست که زمانی با گروه عارف در اجرای اثر به ياد ماندنی «دستان» نوازندگی کمانچه را به عهده داشت. او با تشکيل گروه آوا توسط شجريان نيز با استاد همکاريش را ادامه داد و در آلبوم های «آسمان عشق» و «رسوای دل» و «شب وصل» نيز او را همراهی کرد.

استعداد کافی و سليقه زيبائی در آهنگسازی دارد و پنجه ای شيرين که سازش را مطلوب و دلنشين می کند و شيطنت های خاص خود که روی صحنه با سازش می کند. اميدوارم بتواند روزی جای کيهان کلهر را پر کند که با سازش آن طوفان رنگ و رنگ را در ديده به پا می کرد.

نوای بربط محمد فيروزی از تجربه های تازه استاد در گروه فعليش نبود فيروزی نيز همان مسيری را که فرج پوری در کمانچه طی کرده در نوازندگی بربط داشته، ابتدا در گروه عارف با آلبوم «دستان» و سپس با گروه آوا در آلبوم های «آسمان عشق» و «رسوای دل» و «شب وصل» نواخته است.

در ادامه ماهور. غزل زيبای سعدی،

دير آمدی ای نگار سرمست
زودت ندهيم دامن از دست

بر آتش عشقت آب تدبير
چندان که زديم باز ننشست

از رای تو سر نمی توان تافت
وز روی تو در نمی توان بست

با همراهی ساز محزون درخشانی شنيدنی و جذاب بود؛ گاهی که شجريان می خواند همايون با حکات سر نوسان درونش را نشان می داد و گاه نيز با آوايش پدر را همراهی می کرد و پوست ضرب را در همراهی کمانچه و بربط و تار نوازش می داد.

سخن عشق آخرين بخش برنامه ماهور بود که آهنگ آن از کارهای خود استاد بود. اين غزل را شجريان سال ها پيش تنها به همراهی ويلن زنده ياد حبيب اله بديعی با ضبط خصوصی اجرا کرد. نواری که من از اين اثر داشتم بسيار قديمی و با کيفيت پايين صدا برداری بود و هر وقت آن را می شنيدم برايم سؤال بود که چرا کار به اين زيبائی را شجريان در کنسرت هايش اجرا نمی کند. و او اين بار به اجرای آن نشست و چقدر هم زيبا.

سخن عشق تو بی آن که بر آيد به زبانم
رنگ رخساره خبر می دهد از حال نهانم

گاه گويم که بنالم ز پريشانی حالم
گاه گويم که عيان است چه حاجت به بيانم

گر چنانست که روزی من مسکين گدا را
به در غير ببينی ز در خويش برانم

تا آن جا که می شد پدر و پسر در خواندن اين غزل با هم همراهی می کردند تا پيام لطيف سخن را به ديوار دل ها بکوبند:

گر تو شيرين زمانی نظری نيز به ما کن
که به ديوانگی از عشق تو فرهاد زمانم

نه مرا طاقت غربت نه ترا خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز اين چاره ندارم

من همان روز بگفتم که طريق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم

Actros
09-06-2007, 04:00
دستت درست علی تپل