PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : تاپیک اختصاصی فرهاد مهراد



Asalbanoo
05-06-2007, 13:00
فرهاد از جمله معدود هنرمندان موسیقی پاپ بود که پس از انقلاب اسلامی ایران، در سال ۱۳۵۷، کشور را ترک نکردند.ترانه وحدت ساخته اسفندیار منفردزاده با شعر سیاوش کسرایی، از آثار این خواننده ایرانی است که در اوایل انقلاب به اجرا در آمد. در چند سال اخیر نیز او در ایران چند برنامه هنری اجرا کرد و در آنها تعدادی از ترانه های گذشته اش را نیز به اجرا در آورد. ترانه های فرهاد در دهه ۵۰ شمسی با مضامین سیاسی و اجتماعی در میان جوانان کشور محبوبیت زیادی کسب کرد، از جمله ترانه های جمعه خونین، هفته خاکستری و کوچه ها (شبانه).

فرهاد که برخی منابع نام او را محمد صفار منتشری نوشته اند در سال ۱۳۲۱ در لنگرود به دنیا آمده بود . او شیوه خاصی در خواندن بنا گذاشت که در سالهای دهه پنجاه نام او را بر سر زبانها انداخت. معروف ترین ترانه او جمعه نام داشت که شعر آن را شهیار قنبری سروده بود و آهنگ آن کار اسفندیار منفرد زاده بود و اولین بار در فیلمی به نام خداحافظ رفیق خوانده شد. این ترانه مدتها نزد جوانان آن دوره یک ترانه سیاسی تلقی می شد و شیوه خواندن فرهاد هم به این تصور دامن می زد.

«یه شب مهتاب» (شهیدان شهر) دیگر ترانه ماندگار خوانده شده توسط فرهاد بود که احمد شاملو شاعر فقید کشورمان آن را سروده و اسفندیار منفرد زاده مانند اکثر آهنگ های فرهاد آن را تنظیم کرد. (۱)

● زندگینامه فرهاد / از كوچینی تا پاریس

نهمین فرزند مرحوم رضا مهراد ،كاردار وزارت امورخارجه دولت ایران در كشورهای عربی ،روز بیست و نهم دی ماه ۱۳۲۲ در تهران متولد شد. اخلاق و رفتار آخرین فرزند خانواده مهراد آنقدر متفاوت بود كه همیشه از سوی اطرافیان به «تقلید از بزرگترها» می شد. سه سال بیشتر نداشت كه علاقه به موسیقی او را وادار میكرد تا پشت در اتاق برادرش بنشیند و تمرین ویلون او و دوستانش را گوش كند.

در همان دوران یكی از دوستان برادرش متوجه علاقه فرهاد به موسیقی میشود و از خانواده او میخواهد كه سازی برای او تهیه كنند. با اصرار برادر بزرگتر یك ویلون سل برای او تهیه میكنند و تمرینات فرهاد آغاز میشود. عمر تمرینات ویلون سل از ۳ جلسه فراتر نرفت، چرخ روزگار ساز او را شكست و به قول فرهاد:«ساز صد تكه و روح من هزار تكه شد.»و از آن پس بازهم دل سپردن به تمرینات برادر بزرگتر تنها سرگرمی و ساز تبدیل به رویای فرهاد شد.

با ورود به مدرسه استعداد او در زمینه ادبیات آشكار و ادبیات تبدیل به دلمشغولی او میشود و در آستانه ورود به دبیرستان تمایل به تحصیل در رشته ادبیات پیدا میكند. اما علیرغم نمرات ضعیفش در دروسی غیر از ادبیات و زبان انگلیسی ،مخالفت عموی بزرگش در غیاب پدر، او را مجبور به ادامه تحصیل در رشته طبیعی میكند .و عاقبت دلسپردگی به ادبیات و بی علاقگی به دروس مورد علاقه عمویش سبب میشود تا در كلاس یازدهم ترك تحصیل كند. پس از ترك تحصیل با یك گروه نوازنده ارمنی آشنا میشود و با استفاده از سازهای آنان به صورت تجربی نواختن را می آموزد و مدتی بعد به عنوان نوازنده گیتار در همان گروه شروع به فعالیت میكند. گروه راهی جنوب میشود تا در باشگاه شركت نفت برنامه اجرا كنند و اولین شب اجرای برنامه رهبر گروه به بهانه غیبت خواننده گروه از فرهاد میخواهد تا او جای خواننده را پر كند.

وسواس شدید فرهاد در ادای صحیح كلمات و آشنایی او با ادبیات ملل چنان در كار او موثر بود كه وقتی ترانه ای به زبان ایتالیایی ،فرانسوی و یا انگلیسی اجرا میكرد كمتر كسی باور میكرد كه زبان مادری این هنرمند فارسی باشد و همین خصوصیت باعث درخشش گروه و تمدید مدت برنامه گروه ارمنی شد. مدتی بعد از گروه جدا میشود و فعالیت انفرادی خود را آغاز میكند.فرهاد برای اولین بار در سال ۴۲ برای اجرای چند ترانه انگلیسی راهی برنامه تلویزیونی «واریته استودیو ب» میشود و مخاطبان بیشتری می یابد.

مدتی بعد فرهاد در یكی از كنسرتهای بزرگی كه به مدیریت مجله «اطلاعات جوانان» در امجدیه برگزار شد هنرنمایی كرد. در این برنامه فرهاد چند ترانه با گیتار اجرا میكند و بیش از پیش مورد توجه تماشاگران و همچنین شهبال شب پره ،مرد اول گروه Black Cats قرار میگرد.

چندی بعد فرهاد با شهبال شب پره سرپرست گروه بلك كتز آشنا می شود .همكاری فرهاد به عنوان خواننده و نوازنده گیتار و پیانو با شهبال شب پره (پركاشن) ،شهرام شب پره (گیتار)، هامو(گیتار) ، حسن شماعی زاده (ساكسیفون) و منوچهر اسلامی (ترومپت)در كلاب كوچینی از سال ۴۵ آغاز میشود.

منوچهر اسلامی كه از فرهاد به عنوان پایه اصلی Black Cats یاد میكند با اشاره به استعداد فرهاد می گوید:«فرهاد با اینكه نت نمیدانست و موسیقی را از راه گوش آموخته بود نیاز چندانی به تمرین نداشت.او با چند بار زمزمه كردن شعر ،ساز و صدایش را با بقیه گروه هماهنگ میكرد.در واقع او به احترام دیگر اعضا در جلسات تمرین حاضر می شد.»
در همین دوران یعنی در اوج فعالیت Black Cats ،دوستداران فرهاد ترانه «اگه یه جو شانس داشتیم» یعنی اولین اثر فرهاد به زبان فارسی را در فیلم «بانوی زیبای من» شنیدند. او اندکی بعد برای پرستاری ازخواهرش راهی انگلستان میشود.در طول سفر كه قرار بود ۲ ماه به طول انجامد یكی از تهیه كنندگان سرشناس انگلیسی به سراغ او می آید و پیشنهاد انتشار آلبومی با صدای فرهاد را مطرح میكند. اما بیماری فرهاد و بروز مشكلات متعدد شخصی باعث میشود تا انتشار آلبوم در حد حرف باقی بماند و سفر ۲ ماهه بیش از یكسال طول بكشد.

سال ۴۸ فرهاد ترانه «مرد تنها» ،با شعر شهیار قنبری و موسیقی اسفندیار منفردزاده،را برای فیلم «رضا موتوری» میخواند.ترانه «مرد تنها» كه پس از اكران فیلم در قالب صفحه گرامافون راهی بازار شده بود آنچنان طرفدار می یابد كه فرهاد تبدیل به یك ستاره میشود. چون همیشه معتقد بود باید شعری را بخواند كه خود به آن اعتقاد دارد و در واقع آن شعر باید به شكلی زبان حال او باشد پس از «مرد تنها» تعداد محدودی ترانه یعنی ترانه های «جمعه»،«هفته خاكستری»،«آیینه ها»(۵۱-۱۳۵۰)را خواند و با افزایش تنشهای سیاسی در ایران در دهه پنجاه ترانه های «شبانه۱» ،«خسته»، «سقف»،«گنجشگك اشی مشی»،«آوار»،«شبانه۲» با اشعاری از احمد شاملو و شهیار قنبری و صدای فرهاد منتشر و تبدیل به سرود اتحاد مردم شدند.

یك روز بعد از انقلاب در ایران یعنی در روز ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ مرحوم «سیاوش كسرایی» ترانه «وحدت» را به اسفندیار منفردزاده می سپارد و در همان روز صدای فرهاد در ستایش آزادی و آزادگی در تلویزیون ملی طنین انداز شد. پس از انقلاب فرهاد،خواننده انقلابی ،از ادامه كار منع و تقاضاهای چندباره او برای انتشار مجدد آثارش با مخالفت روبرو شد. البته در همین سالها كه حتی از انتشار مجدد ترانه «وحدت» به بهانه «تكراری بودن» جلوگیری می شد شخص با نفوذی بدون كسب مجوز از خواننده،آهنگساز یا شعرای این ترانه ها آلبومی با نام وحدت و با مجوز رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را راهی بازار كرد.

بالاخره سال ۱۳۷۲ پس از ۱۵ سال آلبوم جدید فرهاد، «خواب در بیداری»،مجوز انتشار دریافت كرد و تبدیل به پر فروش ترین شد. پس از انتشار «خواب در بیداری» ،فرهاد كه از انتشار آلبوم بعدی خود در ایران نا امید شده بود در سال ۱۳۷۶ آلبوم «برف» را در ایالات متحده آمریكا ضبط و منتشر كرد و این آلبوم یك سال بعد در ایران منتشر شد. پس از انتشار آلبوم «برف»، فرهاد درصدد تهیه آلبومی با نام «آمین» كه ترانه هایی از كشورها و زبانهای مختلف را در خود جای میداد ،برآمد.
از مهر ماه ۱۳۷۹ بیماری فرهاد جدی شد،اما فرهاد از حركت بازنایستاد. آن روزها هیچ چیز جز مرگ نمی توانست او را از تهیه آلبوم «آمین» بازدارد ،كه بازداشت…
فرهاد پس از ۲ سال معالجه در ایران و فرانسه ،در سن ۵۹ سالگی روز نهم شهریور ۱۳۸۱ در شهر پاریس بر اثر بیماری هپاتیت درگذشت.


منبع : سایت فرهاد مهراد
ایران ملودی

Asalbanoo
05-06-2007, 13:03
● منوچهر اسلامی این گونه از فرهاد روایت می کند :

«در دورانی که از هم جدا بودیم به استودیو رفتم. کاری گرفته بودم که قرار بود برای ارکستر سمفونیک ضبط کنم. نوازندگان ارکستر سمفونی را جمع کردیم. برای ساعت ۱۱ قرار گذاشتیم یعنی در آن زمان باید استودیو در اختیار ما قرار می گرفت. وقتی رسیدیم دیدیم فرهاد در استودیو نشسته، فکر کردیم کارش تمام شده است. بیست و چند نوازنده ارکستر هم آمده بودند، از اپراتور پرسیدم : کار آقای فرهاد تمام شده؟ گفت نه تازه استارت می خواهیم بزنیم!
پرسیدم چند تا کار هست؟ گفت: شش تا.
بچه ها دادشان در آمد که چرا ما رو اینجا آوردید؟ حق داشتند برای هر ترانه حداقل دو تا سه ساعت باید وقت استودیو را گرفت برای ضبط یک آهنگ خواننده باید چند بار کار را قطع کرده دوباره اجرا کند تا مطلوب در آید. به بچه ها گفتم صبر کنید اگر خراب شد .. می روم می گویم وقت مال ماست! فرهاد با یک گیتار نشسته بود، کارش را شروع کرد. ترانه که تمام شد. فهمیدم تمام شده. فرهاد دومی را شروع کرد بعد سوم بعد چهارم و…………… یعنی شش ترانه را در هجده دقیقه خواند. بچه های ارکستر مات و مبهوت مانده بودند که مگر ممکن است؟
بعد ار انقلاب یکی دوبار به او پیشنهاد به رفتن خارج شد که او قبول نکرد . می گفت: برویم آنجا چه کار کنیم؟ برویم همان اهنگهای بلک کتز را بخوانیم؟ آنها دیگر قدیمی شده!
فرهاد خیلی معروف نبود ولی خیلی ها می خواستند با او معروف شوند!!
فرهاد یک انسان کامل بود.آن قدر بی تکبر و کم رو بود که حتی رویش نمی شد که به گارسون دستور غذا بدهد».

● ریشه انزوای فرهاد :

فرهاد یک گام از اجتماع جلوتر بود. ناملایمات اجتماع را می دید و از دیدن آن رنج می برد. نادانی دیگران را می دید و غصه می خورد.و همین مسئله او را وادار به سکوت می کرد. شعور بالای فرهاد بود که او را به انزوا کشاند. فرهاد خواننده ای از تبار حقیقت بود. موسیقی از دید فرهاد عارفانه بود نه مطربی!!

اولین اثر فرهاد به زبان فارسی؛ صدای بی صدا نام داشت!! دومین کارش جمعه نام گرفت ترانه ای که به خاطر محتوایش بحث های زیادی را بر انگیخت و به عنوان سیاسی ترین ترانه های دهه پنجاه شناخته شد ؛
توی قاب خیس این پنجره ها / عکسی از جمعه غمگین می بینم / چه سیاهه به تنش رخت عزا / تو چشاش ابرای سنگین می بینم / داره از ابر سیاه خون می چکه / جمعه ها خون جای بارون می چکه / نفسم در نمی یاد / جمعه ها سر نمی یاد / کاش می بستم چشمامو / این ازم بر نمی یاد /جمعه وقت رفتنه / موسم دل کندنه / خنجر از پشت می زنه / اون که همراه منه

سومین ترانه او هفته خاکستری بود. ترانه ای دیگر ...... خلاف جنس ترانه های آن دوران.. تلنگری به انسانهای غرق در زندگی روزمره!!

چهارمین شعر، شبانه احمد شاملو بود. ترانه ای سیاه! شرح حال جامعه که شاعر آگاهانه واژه هایش را انتخاب کرده بود. فرهاد این ترانه را به دکتر صلحی زاده که در ان زمان معروفترین متخصص ترک اعتیاد بود؛ تقدیم کرد.
پنجمین کار او کودکانه نام داشت و ششمین گنجشکک اشی مشی و بعد از ان شبانه ۲.شبانه ۲ به ۱۷ شهریور نسبت داده شد.

یه شب مهتاب / ماه میاد تو خواب / منو می بره / ته اون دره / اونجا که شبا / یکه و تنها / تک درخت بید / شاد و پر امید / می کنه به ناز / دستشو دراز / که یه ستاره / بیفته مثله / یه چیکه بارون

● یادداشتی از شهیار قنبری برای فرهاد :

مرد تنها هم مرد! برای کسی شدن، برای اسطوره شدن، برای به اوج رسیدن، برای این که تار نماها از مرثیه لبریز شوند ، باید مرد.
مرد تنها هم مرد و اسطوره شد. سوگواران گناهکار دوباره انگشت اتهام به جانب یکدیگر دراز می کنند که بگویند: من بی گناهم. تو بودی که دست او را نگرفتی. تو بودی که گذاشتی تمام شود. و باری آرام می گیرند و به بستر می روند. حافظه ملی ما پاک پاک است، حافظه هنری هم.
هیچ کس هیچ چیز به یاد ندارد این که چه کرده ای مهم نیست. این که چه نکرده ای مهم است. دوباره یکی می رود و ما همه دسته گلهای پوسیده را به پایش پرتاب می کنیم. بر امواج اینترنت تصویرش را تاخت می زنیم!! شعر می نویسیم؛ رج می زنیم…بغض می کنیم…سبک می شویم…این همه انرژی دیر هنگام به کار هیچ کس نمی آید. اما اگر زنده بود به دردش می خورد.

از این همه دوستت دارم ها شد و با یک بغل ترانه به خانه رفت.

شانزده سالگیم در یک بر نامه رادیویی قد می کشید. رادیو تهران صبح جمعه، بر نامه آوای موسیقی ، تهیه کننده : هوشنگ قانعی. من نویسنده و گوینده اش بودم. رو به روی من ایستاده بود و کاغذ سیاه و سپید را دوره می کرد. با صدای بی صدا… مثل یک خواب کوتاه.. یه مرد بود یه مرد!! لبخندش را به من بخشید. و روزی دیگر صدایش را به آسمان دوخت. فرهاد پاک بود. روشن بود . نازک بود. آرام بود و دانا بود. فرهاد از همه بهتر بود از همه سر بود.بعد جمعه از راه رسید. جمعه پیروزی نوین.. آمنه آغاسی را پس زد. و بعد اسفندیار به زندان رفت و من در خلوت هشیار و خوش رنگ واروژان؛ در خیابان بیست و پنج کوچه محسنی به هفته خاکستری رسیدم.
بازجوبان اوین گمان می کردند این ترانه را اسفندیار نوشته!! همین طور پیش رفت تا آخرین نجواها!! شعری که در دریا کنار به گل نشست. اسفندیار بر آن موسیقی نوشت . اما به استودیو نرفت.

اسفندیار منفرد زاده به آمریکا رفت و من به انگلیس و فرهاد در خانه ماند. گذشت و گذشت و بعد یک بار دیگر در برابر دوربین نشسته بودم که خبر آمد فرهاد هم رفت!
و بعد هق هق من بند نیامد و هنوز است که نمی دانم با این شور بختی چه کنم؟ فرهاد عشق بود.که دیگر تکرار نخواهد شد! به همین سادگی و اینک نابلدترین مان؛ این رسوایان بر خاکستردانش اشک می ریزند و مرثیه می خوانند و موعظه می کنندو برای جلد روی نشریه ها عکس می گیرند!! و فرهاد از آن بالا یا از آن پایین می خندد. درست مثل لحظه ای که شعر مرد تنها را مرور می کرد. ‹‹سهراب »می دانست که مرگ پایان کبوتر نیست و فرهاد می داند که دوباره به دنیا می آید. بی وقفه از هفته های خاکستری اینک ققنوسی پر و بال می گشاید که سایه گسترده اش خردی ما هجی می کند.»

● و حال خودم می نویسم
فرهاد رفت بقیه هم می روند و هر روز هنرمندانی هستند که از یاد ها پاک می شوند!! واژه هنرمند آنقدر بزرگ هست که لایق درک کردن باشد ولی متاسفانه هیچ گاه این گونه نبوده است و نمی دانم نخواهد بود یا امیدی به تغییر هست؟

روزها و شبهایی هست که صدایش در گوشم تکرار میشود و در گوشم صدایش فریادی است!!فریادی که از عمق وجودش بر می خواست!! فرهاد را دوست داشته ام و دوست می دارم و تمام هنرمندان این مرز و بوم را که زمانی در کنارم فریادشان شعله می کشید و اینک شعله خاموش گشته است!! فرهاد رفت و در آرامگاهی که واقعا آرامگاه است هنوز لبخندی دلنشین بر لب دارد. و در جایی است که دیگر نه از نامش بلکه از شماره سنگ قبرش شناخته می شود!!
عاقبت همه ما همین است! آنگاه که فراموش شویم چه احساسی می کنیم؟ فرهاد فراموش شد، آنگونه که دیگران!! فراموشی حزن انگیز است!!اشک از چشمانم جاری می شود. ترس این دارم که هنگام خاک سپاریم هیچ کس نباشد و فراموش شده باشم. تنها باشم انگونه که فرهاد تنها بود… انگونه که امروز تنهایم… بر می خیزم…در آیینه نگاهی به خود می اندازم…صدای فرهاد فضای اتاق را پر می کند…در باز می شود؛ فرهاد می آید؛ لبخند همیشگی اش بر دیوار اتاقم سنگینی می کند و اوست که فریاد می زند.!!

می بینم صورتمو تو آینه / با لبی خسته می پرسم از خودم
این غریبه کیه از من چی می خواد / اون به من یا من به اون خیره شدم
باورم نمی شه هر چی می بینم / چشمامو یه لحظه رو هم می ذارم
بخودم می گم که این صورتکه / می تونم از صورتم ورش دارم
می کشم دستمو روی صورتم / هر چی باید بدونم دستم می گه
منو توی آیینه نشون می ده / می گه این تویی نه هیچ کس دیگه
جای پاهای تموم قصه ها / رنگ غربت تو تموم لحظه ها
مونده روی صورتت تا بدونی / حالا امروز چی ازت مونده به جا
آینه می گه تو همونی که یه روز / می خواستی خورشید و با دست بگیری
ولی امروز شهر شب خونت شده / داری بی صدا تو قلبت می میری
می شکنم آینه رو تا دوباره / نخواد از گذشته ها حرف بزنه
آینه می شکنه هزار تیکه می شه / اما باز تو هر تیکش عکس منه
عکس ها با دهن کجی بهم می گن / چشم امیدو ببر از آسمون
روزا با هم دیگه فرقی ندارن / بوی کهنگی میدن تمومشون
در اتاقم بسته میشه…اون رفته.. منم که هنوز تو آیینه نگاه می کنم!! و فردا ماییم که در آیینه نگاه می کنیم!! یادداشتم رو با حرف همیشگی فرهاد تموم می کنم که آخر تموم حرفاش اینو می گفت: «به امید باران و صلح!!»
(روحش شاد و یادش گرامی باد)

Doyenfery
05-06-2007, 14:48
روز نهم شهریور ۱۳۸۱
مرسی عسل بانو
شنیده بودم ولی آذر ماه فوت شده ..!

Actros
06-06-2007, 03:23
خسته نباشی
مژگان خانوم
انصافا خدا رحمتش کنه فرهاد رو

Doyenfery
06-06-2007, 07:40
یاد ترانه هایی مثل گنجشکک اشی مشی و .. به خیر .. چه خاطراتی داریم با این آهنگ ها
روحش شاد.

Asalbanoo
06-06-2007, 09:16
ممنون از شوما دوستان

یکی از خاطره انگیزتین ترانه های ایشون واسه من
ترانه سقف هست...

روحش شاد

S a f a 6 4
06-06-2007, 09:42
من که خیلی آهنگاشو دوست دارم
یادش بخیر تو زمان دانشجویی تو شهرستان ,شبهای امتحان تا صبح با آهنگهای فرهاد بیدار میموندم
روحش شاد

Actros
07-06-2007, 02:30
من خیلی با اهنگ جمعه حال میکنم
البته همش قشنگه
وای مثلا یه شبه مهتاب
روحش شاد
نامردا نزشتن تو ایران خاکش کنن
:41:

Asalbanoo
07-06-2007, 02:40
من خیلی با اهنگ جمعه حال میکنم

کاملا موافقم

دیگه بهتر از این نمی شد جمعه ها رو توصیف کرد...

Asalbanoo
28-08-2007, 12:22
از وقتی که یادم می‌آد عاشق تلویزیون بودم. مادرم میگه وقتی خیلی بچه بودم و هنوز حرف نمی‌زدم بهترین راه برای جلوگیری از گریه‌های من این بود که من رو جلوی تلویزیون روشن بخوابونن، بعد می‌تونستند به همه کاراشون برسن.
ولی این عاشق تلویزیون مدتیه که دیگه تلویزیون جمهوری اسلامی رو نگاه نمی‌کنه. خیلیا دلیلش رو ازم پرسیدن و خیلیای دیگه هم براشون خیلی عجیب بود وقتی فلان شوخی که باهم می‌کردند رو متوجه نمی‌شدم "مگه «فلان فیلم» رو نگاه نمی‌کنی؟" در جواب این دوستان باید بگم که مساله من خیلی گستردست.

از این‌که دیگه دروغ‌های اخبار تلویزیون حالم رو بهم می‌زنه. از این‌که از برنامه‌های زنده تلویزیونی و مصاحبه‌های خیابونی از پیش طراحی شده خسته شدم. از این‌که از فیلم‌هایی که دختر و پسر فیلم اول خواهر برادرند آخر فیلم باهم عروسی می‌کنند حوصلم سر رفته. از این‌که در شوخی‌هایی که در چند سال اخیر در برنامه‌های مثلا طنز تلویزیون انجام می‌شه، چیزی جز اضمحلال روز بروز فرهنگ ایران و ایرانی چیزی نمی‌بینم تا جایی که زبان برره‌ای بشه زبان جاری مملکت، و خیلی چیزای دیگه. ولی موردی که باعث شد این چند خط رو بنویسم مورد دیگه‌ای بود.
چند روز پیش از برادرم شنیدم که در تلویزیون برنامه‌ای با نام "یک شب مهتاب" پخش می‌شه که اتفاقا آهنگ تیتراژ اولش آهنگ معروف "یه شب مهتاب" که شاعرش، شاعر مورد علاقه من "احمد شاملو" و آهنگساز و خوانندش، آهنگساز و خواننده مورد علاقه من "فرهاد"ه. شنیدن این مطلب من رو یاد دوران کودکی و نوجوانی‌ام انداخت.

اون‌موقعی که برای اولین بار در سن هشت سالگی آهنگ‌های فرهاد رو شنیدم و برای تمام عمرم شیفته‌ی اون شدم. اون‌موقع که نه تنها تلویزیون که حتی رادیو هم آهنگی از فرهاد پخش نمی‌کرد. اون‌موقع که فرهاد اجازه انتشار آلبوم "جمعه" رو نداشت و در نهایت، دیگری و بدون اجازه او و با تغییر نام آلبوم به "وحدت" مجوز انتشار گرفت و خدا میدونه که چقدر به جیب زد. اون‌موقع که قرار بود آلبوم "خواب در بیداری" بعد از ۱۵ سال اجازه انتشار بگیره و ما برای خرید آلبوم روزشماری می‌کردیم. اون‌موقع که آلبوم "برف" فرهاد بعد از قطع امید فرهاد از دولت مردان ایران در آمریکا منتشر شد که مشت محکمی بر دهان یاوه‌گویان باشه و... و اون‌موقعی که برای بار اول در زندگیم از رادیو آهنگی از فرهاد رو شنیدم.

بله درست یادمه ۸ شهریور ۱۳۸۱ بود و رادیو "یه شب مهتاب" رو پخش کرد و اولین چیزی که از ذهنم گذشت این بود که "فرهاد مُرد". بله فرهاد در همان‌روز در پاریس مرده بود و در همانجا نیز خاک شد. از آن‌روز به بعد، بارها و بارها آهنگ‌های متفاوتی از فرهاد رو از رادیو شنیدم و هر بار تنفرم از مسئولین و آنهایی که چنین سیاست‌گذاری‌هایی رو می‌کنن بیشتر و بیشتر شد تا اون زمان که این خبر رو در مورد برنامه "یک شب مهتاب" شنیدم و دوباره دیدم که چه ظلمی به این مرد شده. گذشته از تمام مطالبی که گفتم، حتی اگه قانونا هم اصل بر این نباشه که وقتی آهنگی را با اجازه یا بی‌اجازه کسی به عنوان آهنگ تیتراژ یه برنامه اونم در رسانه‌ی مثلا ملی پخش می‌کنی باید اسمی هم از او بیاری، اخلاقا چی؟

نه اسمی از شاعر، نه اسمی از آهنگساز و نه حتی نامی از خواننده برده نشده شاید مردم فکر کنن که فلان دلقک تلویزیونی یا اون نون به نرخ روز خوری که فکر می‌کنه برای زیبا شدن باید ابروهاشو مثل دخترا درست ‌کنه و معلوم نیست چطوری این تلویزیون ارزشی!! اجازه مجری‌گری بهش داده، این آهنگ رو درست کردن؟
همه این‌ها یادم اومد و یادم اومد "اون‌هایی" که خودشون رو خدای موسیقی و ادب و هنر می دونن و کتاباشون، آلبوماشون و بقیه آثارشون به سرعت مجوز می‌گیره، گر و گر کنسرت و نمایشگاه و سخنرانی میذارن و هی پشت سر هم آثارشون از رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی پخش یا تو اون تبلیغ میشه، خیلی به خودشون ننازن که جای خیلیای دیگه که بسیار از "اون‌ها" بزرگترند خالیه و شاید اگر اجازه‌ی کار، گزینشی نبود نامی هم از "اون‌ها" برده نمی‌شد.



سیامک احسانی



پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه

Actros
29-08-2007, 03:32
ممنون مژگان خانوم
مطلبت عالی بود

Asalbanoo
01-09-2007, 02:14
مرسی امیر جان از توجهت
---------------------------

مروز پنجمین سال درگذشت «فرهاد مهراد» است.
به نقل از منابع اینترنتی، فرهاد مهراد ۲۹ دی ۱۳۲۲ در تهران متولد شد. پدرش «رضا مهراد» كاردار ایران در كشورهای عربی بود. فرهاد تا ۸ سالگی كه به همراه خانواده به تهران بازگشت در عراق زندگی می‌كرد. برادر بزرگ فرهاد ویولن می‌نواخت. یكی از دوستان برادرش متوجه علاقه فرهاد به موسیقی می‌شود و از خانواده فرهاد می‌خواهد كه سازی برای او تهیه كنند.با اصرار برادرش یك ویولن‌سل برای او تهیه می‌كنند و تمرینات فرهاد آغاز می‌شود. ولی عمر تمرینات ویولن‌سل از ۳ جلسه فراتر نرفت و دست روزگار ساز او را شكست.

بعد از ترك تحصیل در كلاس یازدهم با یك گروه نوازنده ارمنی آشنا می‌شود و با استفاده از سازهای آنان به صورت تجربی نواختن را می‌آموزد و مدتی بعد به عنوان نوازنده گیتار در همان گروه شروع به فعالیت می‌كند.فرهاد دو سال نیز به انگلستان رفت و در آنجا با موسیقی پاپ آن سال‌های انگلستان آشنا شد.
پس از بازگشت به ایران فرهاد اولین اجرای موسیقی خود را در هتل ریمبو در خیابان ایرانشهر تهران اجرا كرد.سپس به اجرای برنامه در رستوران كوچینی ادامه داد و در آنجا به فرهاد بلك‌كتس مشهور شد. در این دوران در كافه‌های مختلف تهران به خواندن آوازهایی از گروه‌های معروف موسیقی آن زمان از جمله بیتل‌ها، الویس پریسلی، و ری چارلز می‌پرداخت.

فرهاد در اوایل دهه ۵۰ با دختری به نام مونیكا آشنا شد و با او ازدواج كرد اما سرانجام این ازدواج جدایی بود. بعدها یعنی در اواخر همین دهه فرهاد با پوران گلفام ازدواج كرد و تا پایان عمر با او زندگی نمود.
او تا سال ۵۷ و انقلاب ایران كنسرت‌های فراوانی داد. در بهمن ۵۷ هم‌زمان با انقلاب ترانه معروفش «وحدت» (آهنگ از منفردزاده، شعر از سیاوش كسرایی) را ضبط كرد.

پس از انقلاب مدت‌ها از كار منع شد تا بالاخره در سال ۶۹ آلبوم خواب در بیداری را منتشر كرد كه چند ترانه فارسی و چند ترانه انگلیسی داشت. در این نوار فرهاد پیانو هم می‌نواخت و بعضی از آهنگ‌ها را هم خود ساخته بود. در سال ۷۶ نیز اولین كنسرت بعد از انقلابش را در كلن اجرا كرد.

در همین سال آلبوم وحدت او نیز منتشر شد كه شامل ترانه‌های دهه ۵۰ او بود. در سال ۷۷ توانست در هتل شرق تهران كنسرت اجرا كند و آلبوم برف را نیز منتشر كرد.

پس از انتشار آلبوم «برف»، فرهاد درصدد تهیه آلبومی با نام «آمین» بود كه ترانه‌هایی از كشورها و زبان‌های مختلف را در بر می‌گرفت. اما از مهرماه ۷۹ بیماری او جدی شد. فرهاد به بیماری هپاتیت سی مبتلا بود و در نتیجه عوارض كبدی ناشی از آن در خرداد ۸۱ برای درمان به لیل در فرانسه رفت و در ۹ شهریور همان سال پس از مدتی اغما در بیمارستان، در سن ۵۹ سالگی درگذشت و در ۱۳ شهریور در گورستان تیه در پاریس دفن شد.


خبرگزارى فارس

Asalbanoo
08-11-2007, 09:46
شرافتی که در بنیانگزاران ترانه نوین ایران بود –و هست- تکرارناشدنی است. به راستی روزها که می گذرد و می بینیم خوانندگان، ترانه سرایان و آهنگسازان روزگار خویش را بیشتر بر این باور استوار می شویم که ویژگی اصلی یک هنرمند متعهد شرافت است و رعایت اصول هنر و تکنیک های آن به مراحل بعدی راه هنرمند شدن تعلق دارد.
نسل ۵۰ موسیقی پاپ ما بی تکرار و بی جایگزین است. نسلی که عاشقانه هایش اجتماعی بود و ترانه های اجتماعی اش از عمق جان می آمد. نسلی که ترانه هایش خنثی نبود و هر حرکت هر فردش اعتراضی بود به سنت های حاکم برجامعه. نسل ۵۰ از هر روزنه ای استفاده می کرد تا با صدای خویش فرهنگ سازی کند و راه و رسم تمدن و رسیدن به آزادی های فردی و اجتماعی را فریاد کند.
تردیدی نیست که ترانه نوین ایران مدیون ترانه مرد تنهاست. استفاده از زبان روز مردم، بیان دردهای جامعه، بی اعتنایی به قواعد دست و پاگیر ادبی و توجه کامل به همراهی کلام و موسیقی و احساسی که بی هیچ خودسانسوری در ترانه موج می زند باعث شدند تا این ترانه نه تنها نحوه استفاده از ترانه را در فیلم های ایرانی تغئیر دهد بلکه الگویی شد برای سایرین و راهی شد که عابرین بسیاری در آن گام نهادند و عجبا که به مقصدرسیدگان نیز از همان نسل بودند. خواننده مرد تنها فرهاد بود.
فرهاد فعالیت جدی موسیقی را در بلک کتز به رهبری شهبال شب پره آغاز کرد. شهبالی که نام آوران بسیاری را به موسیقی ایران معرفی کرده در آن زمان در گروه خود فرهاد، حسن شماعی زاده و شهرام شب پره را داشت که بعدها هر کدام در سبکی انتخاب کردند از برترین ها شدند.
اما آنچه فرهاد را جاودان کرد نه ترانه هایی مانند «اگه یه جو شانس داشتیم» که مرد تنها و ترانه های پس از آن بود. خواندن ترانه هایی از شهیار قنبری، ایرج جنتی عطایی، اردلان سرفراز، تورج نگهبان و احمد شاملو و کار کردن با آهنگسازانی مانند واروژان، محمد اوشال، حسن شماعی زاده و اسفندیار منفردزاده، فرهاد را به درجه ای رساند که هر خواننده ای آرزوی رسیدن به آن را دارد.
آگاهی فرهاد بسیار بالا بود. محدوده مطالعات او هم ادبیات کلاسیک و هم ادبیات مدرن ایران و جهان را شامل می شد. رشد و نمو در فضای هنری دهه ۵۰ که اکثر هنرهای ما در بالاترین سطح خود در طول تاریخ ایران رسیده بود و شور و شعور ذاتی فرهاد و اسیر بازار رایج موسیقی نشدن از ویژگی هایی است که کمتر خواننده ای ازآنها بهره مند است. او با انتخاب دقیق ترانه ها و اجرای صحیح و تلفظ دقیق کلمات، شعر را آنگونه که بایسته است به گوش مردم می رساند.
آگاهی او از موسیقی روز دنیا و تلفیق صحیح سبک ترانه خوانی آنان و شعر فارسی باعث گشوده شدن در دنیایی دیگر به مخاطب ایرانی شد و این کاریست که امروز خودشیفتگان بسیاری در پی آنند و حاصل کارشان چیزی جز سردرد برای مخاطب نیست و دریغ و درد که در محیط هایی که انتظار می رود روشنفکران و جماعت آگاه از جهان متمدن در آن حاضر باشند، به جای صدای فرهاد و خوانندگان همنسلش، صداهای پرهیاهو و توخالی را می شنویم.
پس از انقلاب که ترانه تعطیل شد و ترانه خوان تبعید، فرهاد کوچ نکرد و ای کاش این کار را می کرد تا مردم را بیش از پیش از نعمت صدایش برخوردار کند و رونقی به بازار ترانه متعهد ببخشد. او اگرچه چنین نکرد، اما بیکار نیز ننشست و در سال ۱۳۷۲ شمسی، آلبوم خواب در بیداری او به بازار عرضه شد. خواب در بیداری در زمان انتشار خود به فروش خوبی دست پیدا کرد.
طرح جلد متفاوت و ترانه هایی که بوی تن در دادن نمی داد بسیار امیدوار کننده بود. فرهاد هنوز هم همان فرهاد سابق بود. و سپس برف که در سال ۱۳۷۶ در آمریکا منتشر شد و پس از آن اجازه انتشار در ایران را به دست آورد. این آلبوم حال و هویی دیگر داشت و بسیار بیشتر از سایر آلبوم ها به فرهاد نزدیک تر بود. گویا در این البوم فرهاد لحظه ای هم به مخاطب و فروش آلبوم فکر نکرده و تنها در پی ارائه دادن تفکر خویش به آنانی است که به دنبال پیام او هستند.
این آلبوم که آهنگایش را آندرانیک آهنگساز و تنظیم کننده چیره دست انجام داده بود نیز فروش خوبی داشت و تا مدتی در صدر جدول پرفروش ترین ها بود.
البته در این سالها آلبوم دیگری نیز با نام وحدت به بازار عرضه شد که همان آلبوم جمعه قبل از انقلاب، با حذف ترانه خسته باشعری از تورج نگهبان به بازار آمد که گویا بدون اجازه خالقان اثر بوده است و برای انتشار آن با هیچ کدام از صاحبان آثار صحبتی نشده بود. هرچند که پوران گلفام همسر فرهاد که خود را وارث حق فرهاد از آثارش می داند چند سال پیش مجموعه ای نسبتا کامل از آثار فرهاد را منشر کرد و برای انتشار آن نیز از هیچ کدام از شاعران و اهنگسازان اجازه نگرفت.
فرهاد ۹ شهریور ۱۳۸۱ در بیمارستانی در پاریس در گذشت و همسرش تنها وصیت فرهاد را اجرا نکرد. ای کاش زمانی مشخص شود که چرا پوران گلفام با فرهاد چنین کرد.
سخن که به پوران گلفام می رسد ناگهان همه چیز خاتمه می یابد چرا که در این چند سالی که از فراق فرهاد یم گذرد، همسر او و وارث حق مادی او از آثارش هیچگاه هیچ مراسم درخوری برای فرهاد برپا نکرده است. نه روز میلاد او – فرهاد متولد ۲۹ دی ۱۳۲۲ است- را گرامی داشته و نه روز وداع او را.
هستند کسانی که بهتر از ما درباره فرهاد و پوران گلفام سخن می گویند. در پایان سه فایل را برای داونلود در اختیار خوانندگان فریاد می گذاریم و قضاوت را به شما واگذار می کنیم.
اول صحبت های شهیار قنبری با اسفدیار منفردزاده در برنامه دوستت دارم ها در سپتامبر ۲۰۰۲ (برگرفته از سایت حرف) ----> داونلود کنید
دوم یادداشت اسنفدیار منفردزاده درباره فرهاد در وبلاگ شخصی اش در تاریخ ۲ جولای ۲۰۰۵ ---> داونلود کنید
و سوم گفت و گوی شهیار قنبری با حسن عباسی درباره فرهاد به تاریخ نوامبر ۲۰۰۲ (برگرفته از سایت حرف) -----> داونلود کنید
عمرت دراز باد پادشاه آواز







دو هفته نامه فریاد

G.A.B.R.I.E.L II
09-11-2007, 15:43
چه کسی بود صدا زد مهراد ؟

کفشهایم کو ؟

(ممنون Mrs.Asalbanoo & nothing else)

Viyolet
14-11-2007, 13:39
سلام خانم Asalbanoo
چقدر كار خوبي كرديد كه يادي از فرهاد اينجا به جا گذاشتيد
واقعا اين تاپيك برام دوست داشتني بود.

Actros
15-11-2007, 03:49
اهنگ کودکانه یه کار رویا ییه خدایی

بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی............

روحش شاد

Boye_Gan2m
17-02-2008, 22:28
بچه ها
من دنبال فول آلبوم فرهاد میگردم، خواهشا اگر دارین بزارین

Actros
18-02-2008, 00:01
بچه ها
من دنبال فول آلبوم فرهاد میگردم، خواهشا اگر دارین بزارین

تو انجمن درخواست موسیقی یه تایپیک باز کن
حتما کمکت میکنن

paranoid_android
18-02-2008, 11:06
گنجشکک اشی مشی
آهنگی به وسعت همه ایران بود!

عیدی، سقف، جمعه

شنبه روز بدی بود... با این آهنگش گریه هم کردم:41:

Asalbanoo
11-05-2008, 13:42
در روزهای آخر اسفند در ذهنت بوی عیدی را می‌شنوی... بوی توپ، بوی کاغذ رنگی... و به یاد جای خالی فرهاد در بین هنرمندان محبوبت می‌افتی...
یک باغ است. یک باغچه. هوا ابری است. شمال نیست. شیک‌تر از شمال است. فرهاد دارد به گل‌های باغچه می‌رسد. نه آن فرهاد است که در نوستالژی‌هایمان به یاد می‌آوریم: چشمان درشت. سبیلی مشکی. موهایی بلند... نه آن فرهاد است که مویی به سپیدی برف دارد و بر آلبوم برف به نقطه‌ای خیره شده است. فرهاد تکیده است. لاغر شده است. خیلی. آواز نمی‌خواند. مولوی می‌خواند. حافظ می‌خواند و به باغچه می‌رسد.
این تصاویر آخرین تصاویری است که از فرهاد می‌بینیم. فرهاد بیمار است. آنجا فرانسه است. رفته است برای مداوا. همسرش دارد از او فیلم می‌گیرد. گاه حوصله حرف زدن ندارد. گاه زمزمه می‌کند. بیمار است. تکیده است. دلت می‌گیرد. نمی‌خواهی فرهاد را چنین ببینی. انگار به نوستالژی‌هایت بر می‌خورد.
صحنه‌ها عوض می‌شود. فرهاد است. با گروه «بلک کتس». موهای مشکی. کمی بلند. همان چشمان نافذ که وقتی هم بسته است نفوذ خود را دارد. میکروفون را چنان در دست می‌فشارد که گویی یار است. می‌خواند: yesterday…. تصاویر سیاه و سفید است. عین خاطره‌ها. فیلم نام «آمین فرهاد» را بر خود دارد. پوران گلفام (همسر فرهاد) آن را ساخته است.
جشنواره‌ی تصویر هنرمند است. به‌همت مجله‌ی تصویر و «سیف‌الله صمدیان». خانه‌ی هنرمندان ایران. اواسط مرداد است. سالن پر است. در راهروها هم آدم‌ها جلوی مونیتور جمع شده‌اند تا فرهاد برایشان از بوی عیدی بگوید، بوی توپ. فرهاد می‌گوید، می‌خواند. بغض‌ها فروخورده می‌شود. نوستالژی همه را در بر می‌گیرد. اشک‌ها سرازیر می‌شود و خیس می‌شی... گوله می‌شی، گنجشکک اشی‌مشی... جوان‌ترها که هر چه از فرهاد می‌دانند در تنهایی‌هایشان است. با او زیر لب زمزمه می‌کنند.
پوران گلفام می‌گوید که در مورد فیلمسازی ادعایی ندارد تنها مقداری مصالح داشته و آن را در اختیار چند تکنسین قرار داده و این فیلم تولید شده است. و فرهاد در فیلم در مورد نقش همسرش در زندگی خود می‌گوید: «در واقع ایشان است که می‌خوانند و شما این خواندن را در شکل من می‌بینید. من از لحاظ جسمی و روحی بدون ایشان قادر نیستم که ادامه دهم. من مثل قوری بند زده می‌مانم که ایشان مرا نگاه داشته‌اند.». همه در فیلم هستند. حتی الهی‌قمشه‌ای، او معتقد است: «که فرهاد انسانی یونیک بود و دیگران از او الگو می‌گرفتند.».
فرهاد خاص است. خیلی خاص این را سیف‌الله صمدیان می‌گوید. خاص بودن در جامعه‌ای که دروغ‌گفتن در آن یک فضیلت است و فرهاد صادقانه می‌گوید با ساز و موسیقی توسط همسایه‌ی ارمنی‌اش آشنا شده است. «علیرضا میرعلینقی» و «هوشگ گلمکانی» قرار است در مورد فیلم صحبت کنند اما یادشان می‌رود. نوستالژی آنها را به گذشته‌ها پرتاب کرده است. در عوض همه‌اش از فرهاد می‌گویند.
تا قبل از فرهاد، خواننده‌ها فوکل‌کروات می‌زدند. با کت‌وشلوار و موهای روغن زده و بسیار مرتب و صداهایی صاف و نرم و لطیف. اما دیگر بس بود. این جریان سنت‌شکن‌طلب صداهای غیرمتعارف را بیشتر می‌پسندید و فرهاد در این بستر آمد و جاودانه شد
فرهاد یکی از پدیده‌های اواخر دهه‌ی ۴۰ ایران است. همان دوران طلایی فرهنگ و هنر در ایران. زمانی‌که در حوزه‌ی موسیقی اصیل ایرانی استادانی چون بنان و وزیری بودند و در عین حال مردم بیشتر تمایل به موسیقی‌های عام‌تر و خواننده‌هایی مانند الهه، دلکش، پوران و پروین و ... داشتند. موسیقی پاپ هم بود. ویگن، عارف، منوچهر سخایی و ... در این میان فرهاد با گروه بلک کتس (Black Cats) می‌آید، اگرچه کار این گروه بیشتر تقلید از پاپ و راک غربی بود و اسم‌ گروه هم غربی بود، اما خیلی‌ها آن را پسندیدند. البته رادیو ترانه‌های این گروه را پخش نمی‌کرد، محل اجرای برنامه‌ی گروه بلک کتس هم در کافه‌‌ها بود و آثارشان بیشتر به صورت صفحه‌های ۴۵ دور پخش می‌شد. برای همین مخاطبشان شد هنرمندان و روشنفکران و دانشجویان آن دهه.
آن‌زمان فرهاد آغازگر حس‌های تازه است. حس‌های تازه‌ای که در دهه ۴۰ از برآیند تحول جامعه‌ی شهری و تحت تاثیر دهه‌ی ۶۰ اروپا به‌وجود آمده است. احساساتی که پیش از آن در موسیقی ما نبود. فرهاد با وجود این که تعلیم موسیقی ندیده اما آن عنصر صراحت و صمیمیت بی‌اندازه در کارهایش باعث شد موسیقی‌اش در ناخودآگاه مردمی که این نوع موسیقی‌اش را دوست داشتند،‌ بنشیند.
سال ۱۳۴۹ است، «رضا موتوری» را بیشتر جوانان و دانشجویان دیدند و پسندیدند. فرهاد کارنامه هنری‌اش را با خواندن در فیلم رضا موتوری شروع کرد. با صدای بی‌صدا. مثل یک روز بلند...
ظهور و درخشش فرهاد در آن سال‌ها حاصل پدیده‌های جهانی بود. دهه‌ی شصت دهه‌ای که تاثیر بسیار مهمی در فرهنگ جهانی داشت و بالتبع تاثیراتی بر ایران گذاشت. موسیقی پاپ غربی به‌طور خاص موسیقی پاپی که از آمریکا وارد ایران می‌شد، موسیقی سبکی بود که شاخص آن «الویس پریسلی» است و یا خواننده‌هایی شبیه آن.
ولی فقط آن نبود، جنبش‌های فرهنگی که توام با اعتراضات جوانان و دانشجویان در آن سال‌ها به‌وجود آمد، و اوج آن مه ۱۹۶۸ در فرانسه بود، تاثیرات بسیاری بر همه جای دنیا داشت. این روند چه مثبت تلقی شود، یا چه منفی، ترکش‌هایش به ایران هم رسید. آن موقع دوران اعتراض به جنگ ویتنام بود، دوران گسترش «هیپیزم» (Hippiesm) به عنوان یک جنبش اعتراضی. نوع پوشش و آرایش فرهاد و همکارانش در آن سال‌ها خیلی شبیه تیپ جوان‌های هیپی بود.
و این یک سنت‌شکنی محسوب می‌شد. شکستن معیارهای کهنه. تا قبل از فرهاد، خواننده‌ها فوکل‌کروات می‌زدند. با کت‌وشلوار و موهای روغن زده و بسیار مرتب. صداهای صاف و نرم و لطیف به‌عنوان صدای خوب شناخته می‌شد. اما دیگر بس بود. این جریان سنت‌شکن‌طلب صداهای غیرمتعارف را بیشتر می‌پسندید و فرهاد در این بستر آمد و جاودانه شد.
یک باغ است. یک باغچه. هوا ابری است. نزدیک عید است. به باغچه باید رسید. سبزه باید سبز کرد. هوس می‌کنی که لابه‌لای سی‌دی‌هایت بگردی: بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی و ... تا با این ترانه آخرین روزهای زمستان را سر کنی بهار منتظر است..








لیلی فرهادپور


فرهنگ و آهنگ

Majid ²
11-05-2008, 14:10
ممنون بابت تاپیــک

روحش شاد , یادش گرامـی

همیشه از مرگ خواننده ها ناراحت میشم
فرهاد هم جزوشون بود , وقتی شنیدم خیلی ناراحت شدم
ولی خب زندگی ه دیگه ...

Rude Boy
11-05-2008, 14:42
واقعا خوب می خوند .

من تو کنسرت سال 1381 توی آلمان بودم ! عجب شبی بود ....

من حتی ازش امضا هم دارم .
روحش شاد

karin
01-09-2008, 22:34
نماینده نسل متفاوت‌های موزیک فارسی، از فرهاد مهراد می‌گوید


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


رضا یزدانی (خواننده)- موزیک فارسی هیچ‌وقت نتوانسته نظر من را به خود جلب کند. کارهای ایرانی را کم تر شنیده‌ام و این میان، معدود آثاری بوده‌اند که دوست داشتم دوباره بشنوم؛ کارهای «فریدون فروغی»، «فرامرز اصلانی» و البته «فرهاد مهراد» که همگی از خوانندگان متفاوت و قابل احترام ما به شمار می‌روند.
بین این هنرمندان، فرهاد به دلایل متعددی برایم برجسته‌تر بوده است؛ چه از لحاظ شخصیت والایش، ایستادگی و تفکر خاص‌اش و چه از نظر سواد موسیقایی، گویش و اجرایش و...

او هنرمندی مولف و صاحب‌سبک بود که سابقه شنیداری غنی‌ای هم داشت. شنیده‌ایم که به موسیقی‌هایی مثل «دورز» یا «بیتلز» دلبسته بوده و کار خود را با خواندن آثار این گروه‌ها آغاز کرد. زمانی که «مسعود کیمیایی» پیشنهاد اجرای تیتراژ «رضا موتوری» را به او داد، هنوز خواندن به زبان فارسی برای فرهاد عادت نشده بود.
او نوع خواندن منحصر به فردی داشت و دیگر اینکه انتخاب‌هایش متفاوت از دیگران بود و باعث برجسته‌تر شدن کار او نسبت به سایر خوانندگان شد. آثار اجتماعی فرهاد بسیار تحسین‌برانگیزند و باید گفت اینکه هنرمندی از چیزهایی دیگر بخواند، حرف دیگری بزند، کار دیگری بکند و خواهش‌های دل را زیر پا بگذارد، کار هرکس نیست. او می‌توانست این سختی‌ها را به خود ندهد و مثل دیگران، در راه آسان قدم بگذارد. ولی با شنا کردن در خلاف مسیر، به راهی قدم گذاشت که نهایتاً از او شخصیتی یگانه به نام «فرهاد» ساخت. اعتراف می‌کنم که شخصاً توان انجام آنچه فرهاد کرد را ندارم و استواری شخصیت این مرد مثال زدنی است.

البته این به معنی تمایل من به تقلید از فرهاد نیست. متاسفانه بعضی‌ها سبک و صدای من را تلفیقی از فریدون (فروغی) و فرهاد می‌دانند. در حالی که همیشه سعی کرده‌ام مُهر و امضای خودم را داشته باشم و کارهایم به ‌آثار کسی شباهت نداشته باشد. با این حال، چنین شباهت‌هایی طبیعی است؛ چراکه سابقه شنیداری من هم از آثار راک مورد علاقه آن ها نشات می‌گیرد. ضمن اینکه سبک کار و سعی در متفاوت بودن، این احساس را در شنونده ایجاد می‌کند و نزدیکی، ناخودآگاه به وجود می‌آید. حتی در مورد همکاری با مسعود کیمیایی، که زمانی فرهاد در همین جایگاه بوده است. اولین باری که «آقای کیمیایی» برای نظارت بر کار ما به استودیو آمد، این قضیه را به زبان آورد. با «یغما گلرویی» مشغول ضبط تیتراژ فیلم «حکم» بودیم که او گفت: «این حال و هوا، من را برد به سال‌های دور؛ به زمان ضبط تیتراژ رضا موتوری و همکاری با فرهاد و اسفندیار منفردزاده...»

این جمله مسعود کیمیایی در ذهن من حک شده و برایم مایه افتخار است که «یکی از نسل متفاوت‌ها» به حساب بیایم. هرچند که برای متفاوت بودن باید استقامت داشت و سختی‌هایی مثل یک سال و نیم معطل ماندن آلبوم‌ات در مرکز موسیقی ارشاد، عدم بازخورد مالی، مشکلات غیرقابل پیش‌بینی و... را به جان خرید!
در این سال‌ها دیدیم که خیلی‌ها خواستند ادای متفاوت بودن را دربیاورند؛ حتی چندتایی پیدا شدند که بدل فروغی شده و شبیه او خواندند. اما تا به حال هیچ کس نتوانسته ادای فرهاد را دربیاورد. کار او چه از لحاظ موسیقایی و چه بحث جامعه‌شناسی و انتخاب ترانه، غیرقابل تقلید است.

من عاشق ترانه «سقف» فرهاد هستم. با «یه شب مهتاب» هم خیلی حال می‌کردم. مرگ او برایم خیلی تراژیک بود و متاسف شدم که چرا هیچ وقت از او که یک هنرمند به تمام معنا بود، تقدیر نشد. حتی با خودم فکر کردم: یعنی آخر و عاقبت ما که به این مسیر پا گذاشته‌ایم هم این‌طور می‌شود؟!
متاسفانه هرگز با فرهاد ملاقاتی نداشتم، اما یغما ایشان را دیده بود. ما خیلی دوست داشتیم آلبوم «پرنده بی‌پرنده» را به او تقدیم کنیم. ولی آنقدر این آلبوم در ارشاد ماند و کار مجوزش طول کشید که فرهاد فوت شد. با این اتفاق، دیگر انگیزه و تمایلی برای تقدیم کردن آلبوم برایمان نماند؛ چراکه می‌خواستیم در زمان حیات از او تقدیر کنیم، وقتی بین ما نباشد دیگر تقدیم کردن معنا ندارد. در عوض، آلبوم «هیس» را به مسعود کیمیایی تقدیم کردیم تا هم از رسم بد «مرده‌پرستی» فاصله گرفته باشیم و هم به تقدیر بزرگان و پیشکسوتان در زمان حیات‌‌شان عمل کنیم.

منبع: jour4peace.com
پ.ن: روحش شاد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

karin
01-09-2008, 22:44
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



خداحافظ رفیق!
مزدک علی نظری- عزیز آسمانی، فرهاد!
حالا درست شش سال از رفتن تو می گذرد. تو رفته ای و اما صدایت هنوز هست، بر متن روزگارمان جاری است. روزگاری که همان روزگار همیشگی ست؛ همان که بعضی ها می پرستندش و بعضی دیگر نفرین و لعنتش می فرستند. با شبانه هایش، هفته های خاکستری اش و/ جمعه هایش...
به قول «سیدعلی صالحی»: «حال همه ما خوب است»/ ملالی نیست جز دوری تو!
تویی که همیشه دور بوده ای و در بلندا، دست ما کوتاه و تو آن بالابالاها. حالا که رفته ای انگار بیشتر با مایی تا آن وقت ها که گوشهء دنجی در این شهر درندشت، بی سر و صدا/ کناره گرفته از دیگر آدم ها، زندگی می کردی.
حالا تو آرزوی ما را برآورده کرده ای؛ حالا تو مال همه مایی، همیشه با مایی، با تک تک مان. این تکثیر شگفت، بهای سنگینی داشت: به قیمت جانت تمام شد!

***
حالا که با منی، برایت تعریف می کنم:
دیشب دوباره خواب آن دختر روس را دیدم که پیرمردی با گیتارش، آهنگ «گل یخ» را برای او می نواخت. و از آن سوی دیوارهای اتاقم، می شنیدم که می خواند: «گل یخ... گل یخ... هر صبح تو می خندی/ کوچک و پاکیزه، بر من تو دل می بندی/ ای گل یخ...»
صبح که بیدار شدم، چشم هایم دوباره تر بود. نمی دانی روزی که با اشک آغاز شود، چه روز باشکوهی می شود. و البته غم بار و دلتنگ؛ مثل آن روز «شازده کوچولو» که چهل و سه بار غروب اخترکش را تماشا کرد. مثل عصرهای جمعه/ وقت غروب، که انگار تمام غصه های عالم بر دلت آوار می شود. که انگار صدای آواز تو در بندبند لحظه هایش جاری است: «داره از ابر سیا، خون می چکه/ جمعه ها خون جای بارون می چکه...»
سراینده ترانه، «شهیار قنبری»، پشت صفحه گرام نوشته بود: «نازنین، برای تو که هر روزت جمعه است.»
و باز صدای تو که می خوانی: «عمر جمعه به هزار سال می رسه/ جمعه ها غم دیگه بیداد می کنه...»

***
فرهاد عزیز!
اینجا هر روز با یک معجزه آغاز می شود. اینجا هنوز، هر روزمان جمعه است و انگار تمام روزهای هفتهء تقویم ها را به رنگ سرخ نوشته اند...
یکی از همین جمعه های بدلی بود که به شهیار قنبری تلفن کردم. تو تازه رفته بودی و خبر، یار دیرینت را خشمگین کرده بود. بی خبر که نرفته بودی، همه می دانستند به زودی می روی؛ باید معالجه می شدی و کمک لازم داشتی. اما تو لجبازی می کردی، دست یاری هر غریب و آشنا را پس زدی. اصرار داشتی مثل تمام سال های سخت و سیاه گذشته، در ایرانِ خودت بمانی.
دست سرنوشت را ببین که دم آخر، درست چند روز پیش از رفتنت، راضی شدی به جلای وطن و تن دادن به غربت/ تا اتفاقی که نمی خواستی، بالاخره بیفتد: مرگ در خانه ای که خانه ات نبود!
خشم شهیار اما دلیل دیگری داشت؛ در یادداشتی که برای مجله مان نوشت، بغضش ترکید: «برای كسی شدن، برای اسطوره شدن، برای به اوج رسیدن، برای این كه تارنماها از مرثیه لبریز شوند، باید مرد.
مرد تنها هم مرد. و ناگهان اسطوره شد.
سوگواران گناهكار دوباره انگشت اتهام به جانب یكدیگر دراز می كنند كه بگویند:
من بی گناهم. تو بودی كه دست او را نگرفتی. تو بودی كه گذاشتی تمام شود. حرام شود. و باری، آرام می گیرند و به بستر می روند.
حافظه ملی پاکِ پاک است. حافظه هنری هم. هیچ كس، هیچ چیز به یاد ندارد. این كه چه كرده ای مهم نیست. این كه چه نكرده ای مهم است.
دوباره یكی می رود و ما همه دسته گل های پوسیده مان را به پایش پرتاب می كنیم...»

***
فکر می کنی راضی کردن او به همین سادگی بود؟ نه! قبول نمی کرد چیزی بنویسد. فریاد می زد، فریاد می زد. تو رفته بودی و شهیار گله هایش را از تو، از خودش، از همه/ سر من آوار می کرد. گویی ریشه ها به رعشه اش انداخته بودند؛ همان ریشه ها که او را به عصر طلایی زندگی اش، به روزهای سرودن «نماز» و «نجوا» و «نفس» پیوند می داد. به «بوی خوب گندم»، به «حرف»، و به «جمعه»...
ناگهان ساکت شد. حالا دیگر توی گوشی، فقط آبشاری از سکوت جاری بود. و بعد/ انگار ترسیده بود که یکباره لحنش عوض شد. صدایش می لرزید که گفت: «اینجا زلزله شد... نزدیک بود با مرگ من هم/ سوژه خوبی برای نوشتن پیدا کنی!»
ظاهراً حاصل کم تر از هفت ریشتر لرزش آن روز کلیفرنیا، فقط یک کشته بود؛ اما عنوان بالای کاغذی که ساعتی بعد از دستگاه فکس مجله خارج شد، از لرزشی دیگر و مرگی دیگر خبر می داد؛ لرزش دست شاعر که نوشته بود: «مرد تنها هم مرد!»

***
فرهاد من!
هنوز اینجا با هفت ریشتر زلزله، شهرها کن فیکن می شوند. استعدادمان در ویرانی، حرف ندارد!
اینجا همه کم تر از «فرهاد مهراد» را قبول ندارند، اما تو خوب می دانی و می بینی شان که پنهانی «بنیامین» گوش می دهند. اینجا - مثل اغلب جاهای این دنیای مدرن- تب ستاره ها بیداد می کند/ اما فقط همین جاست که فرهادها تشنه کشته می شوند. تشنهء یک دهن آوازِ آزاد؟ نه، آن که جای خود؛ من تشنگی لب هایت را می گویم. در مصاحبه ای از خواهرت شنیدم که تعریف می کرد: «فرهاد لیوان آب را می گذاشت جلویش. خیره می شد بهش، اما فقط نگاه می کرد و نمی توانست بخورد...»
هپاتیت C. این لعنتی دیگر چه کوفتی است؟ «از این فرهادکش فریاد» که آدم با حسرت یک جرعه آب، جان بدهد؛ همین آبی که روزی چندبار همه مان با لذت می خوریم و آخرش با ناسپاسی، به هر چیز بی مزه ای می گوییم: مزه آب می دهد!
بله، راست می گفتی که همه حرف هایت را در ترانه هایت زده ای:
«کیست که بتواند آتش بر کف دست نهد و با یاد کوه های پر برف قفقاز خود را سرگرم کند؟
یا تیغ تیز گرسنگی را با یاد سفره های رنگارنگ، کند کند؟
یا برهنه، در برف دی ماه فرو غلتد و به آفتاب تموز بیاندیشد؟
نه! هیچکس/ هیچکس چنین خطری را به چنان خاطره ای تاب نیاورد
از آنکه خیال خوبی ها، درمان بدی ها نیست،
بلکه صد چندان بر زشتی آن ها می افزاید...»

***
و دیگر اینکه - بی ذره ای شک- رفتنت را انتظار می کشیدند؛ تا از تو اسطوره ای بسازند بی زبان، بی دفاع/ که هرچه بخواهند به تو نسبت بدهند. آهنگ هایت را پخش کنند، و محبت صدایت را، فریاد اعتراضت را، به نفع خودشان مصادره کنند.
رسانه ملی، مرگ تو را نادیده/ ناشنیده می گیرد. خبر غافلگیرشان کرده و هنوز بهشان دیکته نشده که چه کنند. بنابراین، دریغ از خبری کوتاه حتی...
معرفت «علیرضا خمسه» را بگو که جمعهء بعد، در نمایش زنده تلویزیونی، «جمعه»ات را با سوت زد. بازیگر مقابلش گفت: «صدبار بهت گفتم پشت سر مرده سوت نزن...»
بالاخره خمسه هم هنرمند است و برای گریز از همان که خودت می دانی، چه وسیله ای بهتر از هنر؟ این داغ ننگیست بر پیشانی آن هایی که دو سال بعد، در تلویزیون شان برایت بزرگداشت گرفتند و بی توجه به اعتراض صدباره همسرت، باز بی اجازه آهنگ هایت را پخش می کنند. مثل «مازیار»، مثل «ویگن»، مثل «مهرپویا»...

***
خسته صدای تنها!
سیگارت را که وقت خواندن، به عادتی غریب، نوک گیتار جا می دادی؛ بردار و کامی بگیر. می دانم که سال هاست سیگار را ترک کرده ای/ اما نمی توانم بدون آن تصورت کنم. نمی توانم تو را بی آن هاله مه خاکستری که احاطه ات کرده، ببینم.
و باز گوش کن؛ می خواهم از خاطره های خصوصی ام بگویم. می خواهم از آن عصرهای خنک پاییز برایت بگویم؛ از آن پنجره های باز و پیچ و تاب دود سیگار لای پرده های توری. آن گربه های گچی که با دخترکی رنگ پریده رنگ می زدیم. و آوازی که من و او، به آهنگ تو می خواندیم: «امروز در این شهر چو من یاری نی/ آورده به بازار و خریداری نی/ آن کس که خریدار، بدو رایم نی/ وآن کس که بدو رای خریدارم نی...»
روزی دیگر - در حقیقت: شبی- تمام خیابان ولیعصر را از چهار راه تا میدان، یک نفس «سقف» را خواندیم. توی چاله های آب پا کوبیدیم و خیالی مان نبود که باران می بارد. امید و نامزدش «تو فکر یک سقف» بودند/ تو، فکرشان را خوانده بودی و ما هم همصدایی می کردیم. صاحبان تک و توک فروشگاه های رو به تعطیل، به دیوانگی ما می خندیدند و پشت سرمان قیهه می کشیدند. فکر می کردیم آن روز رسیده که «ویکتور خارا» وعده داده بود: «روزی که بخندیم به آب و هوای خراب...»
وقتی تو رفتی، عزاداری نکردیم. نشد که مثل مرگ «فریدون فروغی» گروه گروه جمع شویم و شمع روشن کنیم، بخوانیم و پا بکوبیم. دلمان گرفت. برنامه کوچکی در نیاوران بود؛ خُنک و با پرستیژ! با امید چند شاخه گل جمع کردیم و بیرون زدیم. راه افتادیم و رفتیم «کوچینی». گفتیم برویم و این چند شاخه را بگذاریم روی سنی که سال ها پیش، تو رویش برای مردم می خواندی.
نمی دانم آیا همسفر آن شب من یادش هست، یا این خاطره را هم مثل نامزدی که ترکش کرد، مثل سقفی که هرگز زیرش آرام نگرفتند، فراموش کرده...؟
کوچینی شلوغ بود. راهرو گورخری اش را که رد کردیم، همانجا دم در ایستادیم؛ جمعیت شنگولی را دیدیم که گرم لمباندن بودند و قهقهه زدن. روی سن، دوتا دامن قرمزی با صورت های سیاه، مشغول سرگرم کردن مردم بودند. جماعت می خندیدند. انگار به گل های پژمرده که توی دست ما وارفته بودند، می خندیدند. انگار به قیافه های بهت زده ما می خندیدند. انگار...

***
آه ای عزیز آسمانی. به قول تو: «گفتنی ها کم نیست.» تا بعد که باز ببینمت، خداحافظ رفیق!


منبع: jour4peace.com

karin
01-09-2008, 22:48
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


نهم شهریورماه، مصادف است با چهارمین سالگرد درگذشت «فرهاد مهراد» خواننده محبوب پاپ ایران.
در همان روزهای شهریور 1381، «شهیار قنبری» ترانه سرای شهیری که بعضی از بهترین سروده هایش توسط مهراد اجرا شده؛ به درخواست مزدک علی نظری، یادداشتی برای هفته نامه «پیام آور» نوشت که خواندن دوباره آن خالی از لطف نیست.


*برای كسی شدن، برای اسطوره شدن، برای به اوج رسیدن، برای این كه تارنماها از مرثیه لبریز شوند، باید مرد.
مرد تنها هم مرد. و ناگهان اسطوره شد.
سوگواران گناهكار دوباره انگشت اتهام به جانب یكدیگر دراز می كنند كه بگویند:
من بی گناهم. تو بودی كه دست او را نگرفتی. تو بودی كه گذاشتی تمام شود. حرام شود. و باری، آرام می گیرند و به بستر می روند.
حافظه ملی پاك پاك است. حافظه هنری هم. هیچ كس، هیچ چیز به یاد ندارد. این كه چه كرده ای مهم نیست. این كه چه نكرده ای مهم است.
دوباره یكی می رود و ما همه دسته گلهای پوسیده مان را به پایش پرتاب می كنیم.
***
بر امواج «اینترنت» تصویرش را تاخت می زنیم. شعر می نویسیم؛ رج می زنیم،بغض می كنیم و سبك می شویم. این همه انرژی دیر هنگام، به كار هیچ كس نمی آید.
اما اگر زنده بود، به دردش می خورد. از این همه «دوستت دارم ها» می شد با یك بغل ترانه به خانه رفت.
***
یک تهران بود، یک «کوچینی». یک فرهاد. که از «ری چارلز» می خواند. Crying time. که بزرگان جهان را از بر داشت.
«اسفندیار» که می خواست برای فیلم رضا موتوری موسیقی و یک ترانه متن بنویسد، با من از فرهاد گفت. هر دو از این فکر، روشن و شفاف شدیم و گل دادیم.
***
شانزده سالگی ام، در یك برنامه رادیویی قد می كشید. رادیو تهران. صبح جمعه. برنامه آوای موسیقی. تهیه كننده: هوشنگ قانعی. من نویسنده و گوینده اش بودم. در نخستین برنامه، تا بلندای فرهاد و Black cats رفتیم و صدایش را شنیدیم.
«آوای موسیقی» از موسیقی پاپ جهان و گروه های خارجی می گفت. بر فرازشان: از فرهاد. فریاد فرهاد!
***
رو به روی من ایستاده بود و كاغذ سپید و سیاه را دوره می كرد.
- با صدای بی صدا… مث یه کوه بلند... مث یه خواب كوتاه، یه مرد بود... یه مرد...
لبخندش را به من بخشید. و روزی دیگر، صدایش را به آسمان دوخت.
***
ترانه را شبی تا سحر در آپارتمان علی عباسی تمام کردیم.
خط به خط. نت به نت. کلمه به کلمه. بغض به بغض.
رضا موتوری شهر بی تپش را مرور می کرد تا به آخر خط برسد.
پرده های سینما از خون، سرخ شد.
فیلم سیاه و سپید، سیاه تر شد.
فرهاد در کنار نوازندگان، نه دورتر از نفس های واروژان و اسفندیار، کلمه هایم را می گریست.
استودیوی تلویزیون ملی ایران بود و من هنوز چهره بیست سالگی ام را در آینه نداشتم.
***
فرهاد پاك بود. روشن بود. نازك بود. آرام بود و دانا بود.
فرهاد از همه بهتر بود. از همه سر بود.
***
بعد «جمعه» از راه رسید. این بار در خانه اسفندیار روبه روی سازمان سینمایی پیام.
- نازنین، هدیه ای برای تو که هر روزت جمعه است.
***
هیچ کس حاضر نبود این صفحه را منتشر کند.
سرانجام اسفندیار با یک صفحه فروشی قرار گذاشت که در برابر پولی اندک، بغض ما را به خانه ها ببرد.
جمعه پیروزی ترانه نوین بود. «آمنه»ی آغاسی را پس زد!
و بعد اسفندیار به زندان رفت و من در خلوت هوشیار و خوش رنگ «واروژان» - خیابان بیست و پنج شهریور، كوچه محسنی - به هفته خاكستری رسیدم.
- شنبه روز بدی بود... روز بی حوصلگی...
وقت خوبی که می شد... غزلی تازه بگی...
...جمعه حرف تازه ای برام نداشت
هرچی بود پیش تر از این ها گفته بود...
بازجویان اوین گمان می كردند این ترانه را اسفندیار نوشته است. اما سازهای زهی، از عطر واروژان مست بودند.
***
و بعد کودکانه آمد و من به سفر رفتم. به رم. به لندن. وقتی برگشتم، اسفندیار ترانه را آماده کرده بود.
با هم به استودیو رفتیم و فرهاد دوباره به گل نشست.
- بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی...
با اینا زمستونو سر می کنم.
با اینا بهارو باور می کنم
نمی دانم چرا این خط آخر را کنار گذاشتم؟
***
و بعد «آوار» به دنیا آمد. در دست های من و فرهاد و آندرانیک. فرهاد آهنگساز شد.
کاری ناب، با تنظیمی ماندگار.
و بعد انقلاب بر دیوارها نشست.
روایت تازه ای از جمعه ضبط شد. با بغض همسرایان. و صدای به هم خوردن قلوه سنگ ها، که انگار فریاد مسلسل بود!
***
بعد آخرین تجربه از راه رسید. نجواها.
شعری كه در دریاكنار به گل نشست. اسفندیار بر آن موسیقی نوشت . اما به استودیو نرفت.
اسفندیار به آمریكا رفت و من به انگلیس، و بعد به فرانسه رفتم. فرهاد در خانه ماند و در نواری به نام «برگ زرد» نجواها را خواند. بی آن که ما را خبر کند. و بعد مقدمه ای بر آن افزود، که ما را خشمگین کرد.
***
و بعد یک بار دیگر، همین ترانه را اجرا کرد. این بار در آلبومی به نام خواب در بیداری.
به همراه آهنگ های خودش. بی آن که نام ما را بر پیشانی اش بنویسد.
و بعد من از این خشم و قهر حرفه ای در کتاب دریا در من سخن گفتم.
***
فرهاد به آمریکا آمد. و شادا که ساعتی حرف زدیم و گلایه ها را شستیم و دوباره روشن شدیم.
***
و بعد یك بار دیگر، در برابر دوربین تلویزیون نشسته بودم كه خبر آمد. فرهاد هم رفت!
و بعد هق هق من بند نیامد. و هنوز که هنوز است. نمی دانم با این شور بختی چه كنم؟!
***
فرهاد، شیرین بود. یک کاروان، قند پارسی بود. آباد بود، آزاد بود كه دیگر تكرار نخواهد شد.
به همین سادگی.
و اینك نابلدترین مان، این رسوایان بر خاكستردانش اشك می ریزند و مرثیه می خوانند و موعظه می كنند و برای روی جلد نشریه ها، عكس می گیرند.
و فرهاد از آن بالا، یا از آن پایین، می خندد.
درست مثل لحظه ای كه شعر مرد تنها را مرور می كرد.
‹‹سهراب» می دانست كه: مرگ پایان كبوتر نیست.
و فرهاد می داند كه دوباره و دوباره، به دنیا می آید.بی وقفه.
از هفته های خاكستری، اینك ققنوسی پر و بال می گشاید، كه سایه گسترده اش، خردی ما را هجی می كند.


منبع: jour4peace.com

Paul Newman
04-09-2008, 01:30
دست همه ي دوستان درد نكنه .كلي خاطره واسم زنده شد.

رستني ها كم نيست ...

Kurosh
05-08-2011, 18:58
تاپیک قدیمی بالا می‌کشیم !! : دی


یادگارهای فرهاد خواننده، آهنگساز و نوازنده موسیقی پاپ ایران از اول تیرماه به موزه سینما منتقل شدند.





[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



به گزارش روابط عمومی موزه سینما، یادگار‌های فرهاد مهراد شامل سازها، دست نوشته‌ها و ... این هنرمنداست که در یکی از غرفه‌های موزه سینما نگهداری می شوند.

فرهاد خواننده نوازنده و آهنگسازی صاحب سبک بود که آثارش با چند نسل از مردم ایران رابطه برقرار کرد. ازجمله آثار او می توان به آلبوم​های «وحدت»، «خواب در بیداری» و «برف» اشاره کرد.

علاقه‌مندان برای دیدن این آثار می‌توانند از اول تیرماه هر روز بجز روز​های تعطیل از ساعت 9 صبح تا 18 به موزه سینما مراجعه کنند.

در روزهای تعطیل نیز ساعت کار موزه سینما از ساعت 14 تا 18 است.



منبع: خبرآنلاین