مشاهده نسخه کامل
: درخواســـت مـقـــالات مرتـــبط با ادبــــيات
Rahe Kavir
25-05-2009, 12:19
سلام
يه مقاله درمورد فن شعرارسطو نياز دارم
سلام
لطفا یک مقاله که نقد یکی از داستان های مثنوی باشه رو بهم معرفی کنید
ممنون
(نقدش خوب و کامل باشه)اگر امکانش هست!
کسی این مقاله رو نداشت؟
یعنی این قدر سخته؟
فاطمه بیرانوند
29-05-2009, 20:48
نقد داستان كیمیاگر از ماهنامه الكترونیكی بهارستان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دوشنبه 16 آبان 1384 05:11 ق.ظ نویسنده: مسعود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
طبقه بندی:کیمیاگری ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])،
كیمیاگر داستانی است براساس حكایتی از مثنوی مولانا: حكایت آن شخص كه خواب دید كه آنچه می طلبی از یسار به مصر، وفا شود. آنجا گنجی است در فلان خانه. چون به مصر آمد كسی گفت: من خواب دیده ام كه گنجی است به بغداد… آن شخص فهم كرد كه آن گنج در مصر گفتن، جهت آن بود كه مرا یقین كنند كه در غیر خانه خود نمی باید جستن ولیكن این گنج، یقین و محقق جز در مصر حاصل نشود. (مثنوی، دفتر ششم)
پائولو كوئیلو با ایجاد تغییراتی در این حكایت، داستانی نو آفریده كه نو را حلاوتی دگر باید. اما برای تطبیق آثار ادبی و هنری با یكدیگر و یافتن چرایی مشابهتها، لزوما دلیلی وجود ندارد كه نویسنده كیمیاگر از تك تك ابیات این حكایت گرته برداری كرده و داستانی ساخته باشد. و این رمز بی مرز بودن زبان عشق، عرفان و انسان است كه زبانی است جهانی. دو هنرمند می توانند حتی بی آنكه از آثار هم آگاهی داشته باشند بی اشتراك در زمان و مكان، آثاری بیافرینند با جوهره و جانی یكسان. در نتیجه، تطبیق بخشهایی از كیمیاگر با ادبیات و فرهنگ ما از این دریچه، چشم انداری دیگر خواهد یافت.
كیمیاگر داستان چوپان جوانی است كه در پس “افسانه شخصی “ اش ره و رسم سفر پیشه می كند. گوسفندان خود را می فروشد و برای یافتن “گنج“ از سرزمینهای دور به سوی سرزمینی “بیگانه“ حركت می كند. در راه، با زبان “نشانه“ها آشنا می شود و كم كم درمی یابد كه برای رسیدن به “افسانه شخصی“، “نشانه ها“ به كمك او خواهند آمد. (نشانه ها در حقیقت الهاماتی هستند به سوی “افسانه شخصی“، با این اندیشه كه هر كس آهنگ “افسانه شخصی“اش را كند، جهان را مشحون از “نشانه“هایی خواهد یافت كه به یاری او می آیند) در آستانه سفر با “پادشاه پیر“ و پیرزن طالع بین“ روبه رو می شود و برای رسیدن به “افسانه شخصی“ از ایشان مدد می طلبد. آنان هر یك افزون بر آنكه بارقه هایی در او پدید می آورند بر سرگشتگی او نیز می افزایند. مقصد نهایی او سرزمین مصر است. آنجا كه بیگانه أی خواهد بود در سرزمین بیگانه. سفر مدت مدیدی ادامه می یابد. وی حتی مجبور می شود چندین ماه در مغازه یك تاجر بلورفروش كار كند تا هزینه سفر را به دست آورد. سپس در راه صحرا تا رسیدن به مصر با كسانی دیگر چون كیمیاگر و مردان جنگی مواجه می شود. اما آنچه اوج سفر او به شمار می آید؛ آشنایی با دختری است.
آهنگ داستان در آغاز بسیار كند و حتی سطحی به نظر می رسد و گاه خواننده احساس می كند “كیمیاگر“ اغراق در افسانه أی شرقی است و با زمان خود فاصله بسیاری دارد، و گویی مردمان امریكای جنوبی بسیار خرافاتی تر از مردمان مشرق زمین اند، و اینكه چگونه آثار یك نویسنده “بیگانه“ در كشور ما چنین اقبال فزاینده أی یافته، آن هم برای دوباره مطرح ساختن سحر و ساحری و بیان شطح طامات، خاصه با آن نگاه كمابیش كولی وار و رنگ و بوی امریكای جنوبی.
“پیرزن نشست و او را هم دعوت به نشستن كرد. بعد دستهای پسر جوان را در دست گرفت و شروع كرد به زیر لب دعا خواندن. شبیه دعای كولیها بود. او با كولیهای زیادی برخورد كرده بود. آنها هم سفر می كردند ولی گوسفند نداشتند. گفته می شد كه كولیها وقتشان را صرف فریب دادن مردم می كنند. همچنین می گفتند كه با شیطان پیمان بسته اند و كودكان را می دزدند تا آنها را در اردوگاههای اسرارآمیزشان به بردگی بكشند. چوپان جوان وقتی بچه بود همواره از اینكه كولیها او را بدزدند وحشت داشت و این ترس قدیمی حالا كه 1یرزن دستهای او را در دست داشت دوباره بازگشته بود.“ (ص 15)
به تدریج كه به ادامه سفر می پردازیم عبارات و مضامینی متفاوت با آنچه آهنگ داستان در ابتدا دارد، پدیدار می شود و خواننده را كمابیش به ادامه سفر برمی انگیزد. گریز از روزمرگی و گریز از تكرار ملال انگیز و ناخوشایند لحظها ها، دقایق، ساعتها، روزها، ماهها و حتی سالها؛ آن چیزی است كه آهنگ كیمیاگر را تغییر می دهد.
]چوپان جوان[ “مطمئن بود كه اگر پس فردا دختر بازرگان را ملاقات نمی كرد برای او همه روزها به هم شبیه بودند و وقتی همه روزها به هم شبیه هستند، یعنی انسان دیگر متوجه پیشامدهای خوبی كه در طی روز اتفاق می افتد نمی شود.“ (ص 29)
اگرچه داستان كیمیاگر تنها به یك حكایت از مثنوی پرداخته و به بخشی از مثنوی محدود شده اما “به صورت و معانی“ مفاهیم و مضامینی از مثنوی را در ذهن منعكس می سازد، بدانسان كه كیمیاگر پرتو نوری می شود از اندیشه مولانا:
هر نفس نو می شود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نونو می رسد
مستمری می نماید در جسد
به سفر بازمی گردیم. مرد چوپان در ادامه با كسانی برخورد می كند. او اینان ساربانی است. ]ساربان[ “من دارم می خورم و تا وقتی كه در حال خوردن هستم حواسم فقط به این كار است. وقتی راه می رویم همین طور و اگر قرار باشد یك روز بجنگم خب، خواهم جنگید، برای مردن روزها مثل هم هستند. چون من نه در گذشته ام زندگی می كنم و نه در آینده من فقط زمان حال را دارم و تنها حال برایم جالب است… اگر در زمان حال باشی زندگی تبدیل به جشنی دائمی می شود، به عیدی بزرگ، چون همیشه در لحظه أی كه در آن زندگی می كنیم جریان دارد و فقط در آن لحظه.“ (ص 82)
در آغاز، زبان داستان به نوعی سوررئالیسم مبهم گرایش دارد اما در زبان ساربان به رئالیسمی كاملا روشن می رسیم از آن دست كه مولانا می فرماید:
عاشق آنم كه هر آن آن اوست
عقل و جان جاندار یك مرجان اوست
اما این تكیه بر رئالیسم، باز شكلی فراگرایانه و سوررئالیستی به خود می گیرد و به زیباترین تعبیر در زبان “پیشگو“ تجلی می یابد: “هر روز؛ ادبیت را در خود دارد.“ (ص 99) طرفه تر آنكه این اندیشه، به لحظه ها و زمان محدود نمی شود و در ذرات و اشیاء نیز جاری و ساری می شود. وقتی: “یك دانه شن یك لحظه از آفرینش است“ (ص 125) و “صدای دریا را می توان از یك صدف شنید“ (ص 131)
درچه دریا نهان در قطره أی
آفتابی مخفی اندر ذره أی (مولانا)
مرد چوپان در سفر، باز با “نشانه“ هایی روبه رو می شود كه حكایت از یك گنج پنهان دارند و همچنان او را به سوی اهرام ثلاثه می خوانند. حتی عشق به دختری شرقی با جشمان سیاه جادویی، او را از این سفر بازنمی دارد. او هنوز درنیافته كه: گنج مرد آزاد قلب اوست. “قلب تو هر جا باشد، گنج تو همان جا است“ (ص 123)
شاید تامل برانگیزترین بخش داستان گفت وگوی مرد چوپان با كیمیاگر و “قلب“ خویش باشد. “هیچ قلبی وقتی به دنبال رویایش بوده است، هرگز رنج نكشیده، چون هر لحظهء این جستجو، لحظهء ملاقات با خدا و ابدیت است.“ (ص 124)
همچون “ابراهیم در آتش“:
در بلا هم می چشیم لذات او
مات اویم مات اویم مات او (مولانا)
“كیمیاگر با نهایت لطف به ]چوپان جوان[ گفت: خودت را تسلیم ناامیدی نكن این امر مانع از گفت وگوی تو با قلبت می شود… ]چوپان جوان:[ اگر موفق نشدم چی؟ كیمیاگر: تو در راه “افسانه شخصی“ ات می میری و این مرگ به مراتب ارزنده تر از مرگ میلیونها آدمی است كه چیزی از “افسانه شخصی“ نمی دانند.“ (ص 135)
كیمیاگر منادی امید است:
انبیا گفتند نومیدی بدست
لطف و رحمتهای باری بی حدست (مولانا)
وی “به راه بادیه رفتن“ را “به از نشستن باطل“ می داند و گویی “خواستن“ برای او همه چیز است بی دغدغهء وصال:
أی اخی دست از دعا كردن ندار
با اجابت یارد اویت چه كار (مولانا)
مرد چوپان بعد از آشنایی با چشمهای دختر شرقی، رنج شیرین عشق او را نیز دارد. و دل را چون پری در دست تندباد صحرا می بیند.
در حدیث آمد كه دل همچون پرست
در بیابانی اسیر صرصرست (مولانا)
او و كیمیاگر در صحرا اسیر مردان جنگی می شوند و شرط رهایی آننان از این “بند و بلا“ مسخر كردن باد است و برپا ساختن توفان، و تا سه روز مهلت داده می شوند.
مرد چوپان پس از یك گفت وگوی شنیدنی با “باد“، “صحرا“ و “آفتاب“ؤ سرانجام “باد“ را تسخیر می كند و با برپا كردن توفانی از مهلكه می رهند:
جمله ذرات زمین و آسمان
لشكر حقند گاه امتحان
با د را دیدی كه با عادان چه كرد
آب را دیدی كه در طوفان چه كرد (مولانا)
بدین ترتیب پس از گذشتن از چنگ مردان جنگی در صحرا و نجات دل همچون پر از گریبان صرصر بیابان به سوی گزج خویش روان می شود:
مرغ با پر می پرد تا آشیان
پر مردم همت است أی مردمان (مولانا)
مرد چوپان از كیمیاگر جدا می شود و حال آنكه دریافته؛ دیگر لازم نیست آهن شبیه مس و مس شبیه طلا باشد. چرا كه هر یك وظیفه أی را كه در آن “شیء واحد“ دارد، انجام می دهد. (ص 124)
اما به سرزمین موعود می رسد و زمین را پس از تلاشی جانفرسا به “جد و جهد“ و به شتاب ممكن غرق در “عرقریزان روح“ حفر می كند. تمام گنجی كه می یابد شادی سرشاری است كه از قلبش می جوشد:
چون ز چاهی می كنی هر روز خاك
عاقبت اندر رسی در آب پاك (مولانا)
گریز از بیهودگی و روزمرگی، اكسیر اصلی كیمیاگر است. چه، آنان كه چشمانشان به صحرا عادت نكرده مناظری را می بینند كه صحرانشینان از آن غافلند و آنچه كیمیاگر را دلنشین ساخته نگاه او به عرفان ما در همین فاصله هاست.
M@soud-1932
02-06-2009, 08:00
سلام دوستان ایا کسی آرایه های ادبی و توضیحات در مورد دفتر دوم مثنوی رو داره یا اینکه می تونه کمک کنه ؟
سپاسگذار خواهم شد . :11:
سلام.
من یکم کارم اورژانسیه.
می خوام اطلاعاتی راجع به شخصیت پردازی و شخصیت پردازی مدرن در داستان پیدا کنم.
حالا مقاله ی خوب که پیدا شد چه بهتر.
نشد اگر کسی اطلاعاتی داره من رو حتی در حد یه پاراگراف هم راهنمای کنه خیلی خیلی ممنون می شم.
اصل موضوع هم سر منفی بودن کاراکتر و دلیل منفی بودنش توی داستانه. می خوام ببینم نویسنده چه طور باید شخصیت بدش رو معرفی کنه؟ دلایل بد بودنش لازمه؟ رفتار های نمایانگر بدیش لازمه؟(می دونم هست.) و...
سلام.
من یکم کارم اورژانسیه.
می خوام اطلاعاتی راجع به شخصیت پردازی و شخصیت پردازی مدرن در داستان پیدا کنم.
حالا مقاله ی خوب که پیدا شد چه بهتر.
نشد اگر کسی اطلاعاتی داره من رو حتی در حد یه پاراگراف هم راهنمای کنه خیلی خیلی ممنون می شم.
اصل موضوع هم سر منفی بودن کاراکتر و دلیل منفی بودنش توی داستانه. می خوام ببینم نویسنده چه طور باید شخصیت بدش رو معرفی کنه؟ دلایل بد بودنش لازمه؟ رفتار های نمایانگر بدیش لازمه؟(می دونم هست.) و...
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
Tornado2800
21-08-2009, 19:42
سلام
دوستان یه متن 3 صفحه ای لازم دارم که توش تمامی نگارش ادبیات زبان فارسی رعایت شده باشه !
در هر موردی باشه مهم نیست !
سلام نمیدونم جاش اینجاست یا نه...
اما به دنبال یه مقاله به زبان انگلیس 15-20 صفحهای راجبه social problem مثل بیکاری فقر خودکشی و ... میخوام...دمتون گرم حیاتیه....
یک مقاله درمورد جبر واختیار در بعد روان شناسی میخوام
فارسی
سلام
یه مقاله کوتاه در مورد مدیریت منابع انسانی به فارسی و انگلیسی می خواهم اگر امکانش هست؟
ممنونم
سلام
من یه مقاله در مورد تاریخچه اضطراب و دید گاههایی راجع به آن میخوام و همچنین عوامل موثر بر کاهش اضطراب
amirtoty
11-11-2009, 20:27
یک مقاله در مورد "علتهای دروغ فردی و اجتماعی در جامعه چیست" میخوام ...
mohsenpoor
16-11-2009, 19:05
درود
دنبال مقاله ی "فارسی زبان عقیم؟" نوشته ی دکتر باطنی می گردم.
اگر کسی کمکی از دستش برمیاد،دریغ نکنه.
سپاس
من درباره زندگی سهراب سفراش نامه هاش بیوگرافی زندگیش کلا هر چی در باره سهرابه سایتو کتاب میخام ممنون میشم کمکم کننین ادرس میلمو میذارک اگه برام پست کنین ممنون میشم
vooroojak.lover@yahoo.com
يك گزارش توصيفي درباره ي برج ميلاد يا هرچيز ديگري
ممنون
A L I E N
25-11-2009, 22:37
سلام دوستان
تحقیق در رابطه با موضوع رستم و اسفندیار میخوام :31: (چقدر پررو)
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
A L I E N
25-11-2009, 22:54
شرمنده اونو ندیده بودم
***Spring***
26-11-2009, 00:10
سلام ...
شاهنامه فردوسی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
=====================
و در تاپیک : داستان های شاهنامه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) :
شبيخون زدن رستم به ايوان افراسياب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آمدن افراسياب به رزم رستم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
جنگ دوازده رخ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نبرد بيژن و هومان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
كين خواهي پيران سپاه ايران را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
جنگ بين گودرز و پيران فرماندهان دو لشگر ايران و توران ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نبرد تن به تن پهلوانان ايران و توران و كشته شدن پيران بدست گودرز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گرفتارشدن افراسياب به دست هوم عابد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
كشته شدن افراسياب بدست كيخسرو و پادشاهي كاوس ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
داستان كيخسرو و پايان كار او ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آمدن زال و رستم به دربار كيخسرو ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پادشاهی لهراسب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
داستان لهراسب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
کتایون دختر قیصر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خواستن ميرين دختر دوم قيصر روم را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
به زني خواستن اهرن دختر سوم قيصر را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نامه قيصر بر الياس و باژخواستن از او ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هزيمت شدن گشتاسپ از ارجاسپ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پادشاهي گشتاسپ و ظهور زرتشت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آمدن بهمن به سوی زال ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
رسيدن اسفنديار بر كوه نزد گشتاسپ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فرستادن گشتاسپ اسفنديار را بار ديگر به جنگ ارجاسپ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خان اول كشتن اسفنديار دو گرگ را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خان دوم كشتن اسفنديار شيران را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خان سوم كشتن اسفنديار اژدها را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خان چهارم كشتن اسفنديار زن جادو را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خان پنجم كشتن اسفنديار سيمرغ را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خان ششم گذشتن اسفنديار از برف ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خان هفتم گذشتن اسفنديار از رود و كشتن گرگسار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
.
لطفا هر کی یه اطلاعات جامع و کامل در مورد منصور بن حلاج داره به من بده .
چون یه تحقیق فوری برای دانشگاه می خوام .
مرسی.
keykavoos
30-11-2009, 17:17
اي ول منم لازم دارم.
پ ن: ببخشيد كه اسپم دادم. خواستم آبونه ي تاپيك بشم كه جواب داديد منم خبر بشم.
***Spring***
30-11-2009, 18:00
حسين منصور حلاج
ابومغيت عبدالله بن احمد بن ابي طاهر مشهور به حسين بن منصور حلاج از عارفان نامي ايران در قرن سوم و دهه اول قرن چهارم هجري است. وي از مردم بيضاي فارس بود. ولادت او در آن سامان به احتمال در سال 244 هجري اتفاق افتاده است.
پدر حلاج بنظر ميرسد که به کار پنبه زني مشغول بوده و به مناطق نساجي ايالت خوزستان که در آن وقت از تستر(شوشتر حاليه) تا واسط(شهري در کنار دجله، بين بصره و کوفه) امتداد داشته، مسافرتي کرده و پسر را با خود همراه برده است.
حلاج در دارالحفاظ واسط به کار فراگرفتن علوم مقدماتي پرداخته و تا سن دوازده قرآن را از بر کرده است و سپس در پي فهم قرآن ترک خانواده و خانمان گفته و مريد سهل بن عبدالله تستري شده است و سهل تستري به او اربعين کليم الله (چله نشستن بر طريق موسي پيغمبر) را آموخته است.
حلاج از آنجا به بصره رفته و در بصره در مدرسه حسن بصري شاگردي کرده و از دست ابوعبدالله عمرو بن عثمان مکي خرقه تصوف پوشيده و به طريقت مأذون گرديده است.
حسين در آنجا دختر ابويعقوب اقطع بصري را به زني گرفت و چون عمروبن عثمان مکي با اين وصلت موافقت نداشت گاه به گاه بين عمرو مکي و اقطع بصري اختلاف مي بود. جنيد بغدادي(نهاوندي) به حلاج پند ميداد که شکيبا باشد. حلاج به اطاعت جنيد چندي طاقت آورد و شکيبائي کرد تا اينکه سرانجام به تنگ آمد و به مکه رفت.
حلاج در سال 270 هجري به سن بيست و شش براي انجام فريضه حج نخستين بار به مکه رفت و در آنجا کلماتي مي گفت که وجد انگيز بود و حالي داشت. در مراجعت از مکه به اهواز به اندرز دادن مردم پرداخت و با صوفيان قشري و ظاهري به مخالفت برخاست و خرقه صوفيانه را از سر کشيد و به خاک انداخت و گفت که اين رسوم همه نشان تعلق و عادت است.
حلاج از آنجا به خراسان (مرکز نهضت عرفان ايراني) رفت و پنج سال در آن ديار بماند، پس از پنج سال اقامت در مشرق ايران به اهواز بازگشت و از اهواز به بغداد رفت، و از بغداد براي بار دوم با چهارصد مريد، بار سفر مکه را ببست و دومين حج را نيز گذراند، در اين سفر بود که بر او تهمت نيرنگ و شعبده بستند.
پس از اين سفر به قصد جهانگردي و سياحت به هندوستان و ماوراءالنهر رفت تا پيروان ماني و بودا را ملاقات کند، در هندوستان از کناره رود سند و ملتان به کشمير رفت، و در آنجا به کاروانيان اهوازي که پارچه هاي زربفت طراز و تستر را به چين ميبردند و کاغذ چين را به بغداد مي آوردند، همراه شد و تا تورقان چين، يکي از مراکز مانويت، پيش رفت. سپس به بغداد بازگشت و از آنجا براي سومين و آخرين بار به مکه رفت و در اين سفر در وقوف به عرفات از خدا خواست که " خدايا رسوايم کن تا لعنتم کنند ".
چون از مکه به بغداد برگشت، چنين مي نمايد که در طريق ارشاد و حقيقت برخلاف مصلحت ظاهري، قدم گذاشته و کلماتي گفته که تعبير به ادعاي خدائي کرده اند، و از همين جاست که حسين بن منصور در نظر پاره اي از مشايخ تصوف مقبول و در نظر بعضي ديگر مطرود است؛ در جامع بغداد فرياد کشيد ( مرا بکشيد تا من آرام يابم و شما پاداش يابيد).
در شورش بغداد به سال 296 هجري حلاج متهم شد و از بغداد به اهواز رفت و در آنجا سه سال در خفا ميزيست. سرانجام او را يافتند و به بغدادش بردند و بزندان انداختند. مدت اين زندان نه سال بطول انجاميد و در آخر در جلسه محاکمه اي که با حضور (ابوعمرو حمادي) قاضي بزرگ آماده بود، ابو عمرو خون حلاج را حلال دانست و ابومحمد حامدبن عباس وزير خليفه المقتدر، به استناد گفتار ابوعمرو، حکم قتل او را از المقتدر گرفت و عاقبت به سال 309 هجري نزديک نوروز، هفت روز مانده به آخر ماه ذي القعده، او را به فجيع ترين وضع شلاق زدند و مثله کردند و بدار کشيدند و سربريدند و سوختند و خاکسترش را به دجله ريختند.
نقل کرده اند که در آن سال آب دجله فراوان بالا آمد و بيم غرق شهر بغداد ميرفت.
از حلاج کتابهاي فراوان نقل شده است از جمله:
"طاسين الازل و الجوهر الاکبر"، "طواسين"، "الهياکل"، "الکبريت الاحمر"، "نورالاصل"، "جسم الاکبر"، "جسم الاصغر"، و "بستان المعرفة". علاوه بر اين از حلاج ديوان اشعاري به زبان عربي باقيمانده که در اروپا و ايران به چاپ رسيده است.
مرحوم عباس اقبال آشتياني در مورد حلاج و دعاوي وي مينويسد: " در ايام غيبت صغري، يعني در دوره اي که طايفه اماميه منتظر انجام زمان غيبت و ظهور امام غايب بودند و زمام اداره امور ديني و دنيائي ايشان در دست نواب و وکلا بود، حسين بن منصور حلاج بيضائي صوفي معروف در مراکز عمدهً شيعه مخصوصا در قم و بغداد به تبليغ و انتشار آراء و عقايد خود پرداخت و در نتيجه چند سال مسافرت و وعظ عده اي از شيعيان اماميه و رجال درباري خليفه را به عقيدهً خويش درآورد. حلاج به شرحي که مصنفان اماميه نقل کرده اند در ابتدا خود را رسول امام غايب و وکيل و باب آن حضرت معرفي ميکرده و به همين جهت هم ايشان ذکر او را در شمار (مدعيان بابيت) آورده اند و در موقعي که به قم پيش رؤساي آن شهر رفته بود و ايشان را به قبول عنوان فوق مي خوانده است، رأي خود را در باب ائمه به شرحي که در فوق نقل شد اظهار داشته و همين گونه مقالات باعث تبري شيعيان امامي قم از او و طرد حلاج از آن شهر شده است."
پروفسور ادوارد براون درباره حلاج مي نويسد: "راست است، نويسندگاني که تراجم احوال اولياء و اوتاد و پيران طريقت را نوشته اند؛ حسين بن منصور حلاج را اندکي به شکل ديگري معرفي کرده اند، لکن شهرت او به همان اندازه ميان هم وطنانش پايدار است و شاعران صوفي منش مانند فريد الدين عطار نيشابوري و حافظ و امثالهم اکثر نام وي را با ستايش ذکر مي کنند.
منصور را براي تعليمات بدعت گذارانه اش در بغداد و اطراف دستگير ساختند و سرانجام به قتل رسانيدند، اتهامي که به او وارد ساختند و بيشتر در اذهان و خاطرات مانده است اين بود که در حال جذبه فرياد (انا الحق) برآورده بود و صوفيه اين بيان را در نتيجه وجد و حال ميدانند که عارف در حال شهود جمال حق از خود بيخود شود و کليه تعينات و مظاهر خارجي وجود را نبيند و گناه او را تنها اين دانند که اسرار را فاش و هويدا کرد و عموماً او را از قديسين و شهداء به شمار آورده اند.
ابن نديم در الفهرست، حسين بن منصور حلاج را طور ديگر معرفي ميکند و ميگويد، وي مردي محتال و شعبده باز بوده است که افکار خود را به لباس صوفيه آراسته و جسورانه مدعي دانستن همه علوم شده؛ ولي بي بهره بوده و چيزي از صناعت کيميا بطور سطحي مي دانسته و در دسائس سياسي خطرناک و گستاخ بوده است. دعوي الوهيت کرده و خود را مظهر حق خوانده و به تشيع معروف بود، لکن با قرامطه و اسماعيليه هم پيمان و همداستان بوده است.
اين نديم چهل و پنج کتاب را که منصور حلاج تأليف کرده نام برده، و اين کتابها را به طرز باشکوهي گاهي با آب طلا بر کاغذ چيني و گاه بر حرير و ديبا و امثال آن نوشته و در تجليد آن دقت خاص داشته و جلدهاي عالي و نفيسي براي آنها تهيه کرده و اين عمل وي ما را بطور جدي به ياد مانويان مي اندازد.
حسين بن منصور حلاج ايراني است و آباء و اجدادش پيرو کيش مجوس (زرتشت) بوده اند و اجمالا گو اينکه غزالي در مشکوة الانوار در مقام دفاع از او برآمده است، نميتوان زياد شبهه و ترديد کرد که اين شخص از قيد مقبولات عامه و موازين شرعيه به غايت آزاد بوده است.
لکن شخصيت وي عجيب و تأثير افکار او در اذهان هموطنانش عميق است و پاره اي اشعار عربي او محکم و بديع است. رويهم رفته حلاج ايراني بود. عارفان وحدت وجودي مسلمان که بعد از غزالي آمدند همه ايراني بودند، اما حلاج با شهادت خود درس بزرگي به آنان داد و آنها در حالي که عميقا وحدت وجودي بودند کم کم به متصوفه نزديک شدند و بدين طريق رج شاعران صوفي ايران شروع مي شود که صوفي وحدت وجودي هستند، يعني ترکيبي از هر دو.
بنظر پيروان و طرفداران حلاج خدا اشکال مختلفي دارد: نخست بصورت آدم به جهان آمده، سپس موسي شد، عيسي شد، محمد شد، علي شد، و بالاخره حلاج شد.
حلاج که خود را يکي از اشکال زميني خداوند ميدانست در مقابل فلسفه مابعدالطبيعه (متافيزيک) اسماعيليه نقطه ضعف بزرگي داشت و اين فلسفه نوعي فلسفه مجوسي بود و بهمين جهت حلاج به همراهان و پيروان خود ميگفت که آنها در حقيقت ارواح زنده شده موسي، عيسي، و محمدند، اين امر باعث شد که علماء خداشناس بر ضد او اقامه دعوي کنند و به مخالفتش برخيزند و مجازاتش نمايند و بالاخره هم چنانکه ديديم حلاج با رشادت و عظمت تمام شهيد شد.
به نقل از :
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
**************
نامها
برای وی کنیههای دیگری نیز چون ابو عماره، ابو محمد و ابو مسعود نیز آوردهاند.
اهل هند او را ابوالمغیث نوشتندی , اهل چین ابوالمعین , اهل خراسان ابوالمهر , اهل فارس ابوعبدالله الزاهد و اهل خوزستان حلاج الاسرار و در بغداد مصطلم و در بصره مخبر (خواندند)
برای لقب وی (حلاج) سه توجیه آوردهاند. اول آنکه پدرش پیشه حلاجی داشته و دوم آنکه نیکو سخن میگفته و اسرار را حلاجی مینموده و سوم معجزهای در همین زمینه از خود نشان داده. (یک بار به انباری پنبه بر گذشت اشارتی کرد در حال دانه از پنبه بیرون آمد و خلق متحیر گشتند)
زندگی و مرگ
او از مردم قریه تور واقع در شمال شرق بیضای فارس بود. اساتید وی عبارت بودند از سهل بن عبدالله تستری، عمرو بن عثمان مکی و جنید بغدادی. [۳]
او که از مهم ترین صوفیان عصر خود بود در حالت سکر عرفانی، به گفتن «انا الحق» پرداخت و متشرعین او را به جرم «کفرگویی» ابتدا به قرمطی بودن متهم و بعد از هشت سال اعدام نمودند. او را سنگسار کردند، جان نسپرد، و به گفتن اذکار مشغول بود. مثله کردند، همچنان میخواند. تا زبانش بریدند و آسمان بگرفت و آب دجله بالا آمد. برحسب وصیتاش خاکسترش به رود سپردند تا رود آرام شد.از او کرامات بسیار نقل شدهاست.
آثار
از حلاج کتابهای فراوان نقل شدهاست از جمله:
«طاسین الازل و الجوهر الاکبر»، «طواسین»، «الهیاکل»، «الکبریت الاحمر»، «نورالاصل»، «جسم الاکبر»، «جسم الاصغر»، و «بستان المعرفة». علاوه بر این از حلاج دیوان اشعاری به زبان عربی باقیمانده که در اروپا و ایران به چاپ رسیدهاست.
حلاج در آثار سایر بزرگان
اغلب شعرای متاخر وی از یک بیت تا یک فصل از دیوان خود را به وی اختصاص دادهاند.فصلی از کتاب تذکرة الاولیا عطار به او اختصاص دارد. حافظ در باره وی میگوید:
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
ایضا از ابوسعید ابوالخیر:
روزی که انالحق به زبان میآورد منصور کجا بود خدا بود خدا
از سایر شعرای متاخر که تحت تأثیر وی بوده و ابیات زیادی در رابطه با وی دارند میتوان به سنایی، مولوی، عراقی، مغربی، شیخ محمود شبستری، شاه قاسم انوار و شاه نعمت الله ولی اشاره نمود.
منبع : wikipedia
.
***Spring***
30-11-2009, 18:08
اي ول منم لازم دارم.
پ ن: ببخشيد كه اسپم دادم. خواستم آبونه ي تاپيك بشم كه جواب داديد منم خبر بشم.
سلام ... لازم نیست حتمآ پست بزنید ، از روی شکل پایین بترتیب عمل بفرمایید ( بالای صفحه : اختیارات تاپیک ===> مشترک شدن در این بحث ) :
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تمام راهنمایی های لازم هم در تالار پایین هست ... موفق باشید ...
سرآغاز / به انجمن های P30world خوش آمدید! ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
.
يك گزارش توصيفي درباره ي برج ميلاد يا هرچيز ديگري
ممنون
از برج میلاد چه می دانید؟
از گذشته تاکنون معمولا وجود یک سمبل یا نماد خاص برای یک شهر موجب شهرت بیشتر آن می شد. در زمان های خیلی دور این نماد به صورت یک میدان ، رود معروف یا بنای ویژه بوده است ؛ اما چند دهه ای است که این نماد به شکل یک ساختمان بلند یا برج نمود پیدا کرده و همین موضوع تب ساخت و ساز برج های بلند را داغ تر کرده است. این واقعیت برای شهروندان تهرانی با وجود برج میلاد ملموس تر به نظر می رسد.
برج میلاد در تهران اگرچه به دلیل کاربرد مخابراتی آن ساخته می شود اما پس از پایان ، نماد بسیار خوبی برای شناساندن پایتخت ایران خواهد بود. ساخت برج های بلند در دنیا معمولا به دلیل این که نیازمند توان فنی و مهندسی در زمینه های مختلف است و از سوی دیگر همکاری و برنامه ریزی گروه زیادی را می طلبد، از همین رو نماد قدرت و اقتدار یک شهر و حتی کشور نیز محسوب می شود. برج میلاد تهران نیز از این ویژگی مستثنا نیست. برای ساخت این برج توان مهندسی عمران و سازه ، مهندسی معماری ، مهندسی مکانیک ، برق ، مخابرات و همچنین قدرت تولید و کنترل ساخت قطعات ، تاسیسات و... برای مهندسان ایرانی در بوته آزمایش قرار گرفته و تاکنون نیز با موفقیت پیش رفته است.
برج
برج میلاد تهران از نظر ارتفاع چهارمین برج بلند مخابراتی دنیا محسوب می شود و پس از برج های شهر تورنتو، شهر مسکو و شهر شانگ های قرار دارد. وجود مراکز مختلف در کنار این برج مجموعه ای را تشکیل خواهد داد که هر گردشگری را به سوی خود جلب خواهد کرد. به طور کلی برج میلاد شامل برج و ساختمان راس آن ، مرکز جشنواره ها و همایش های بین المللی ، مجموعه تجارت جهانی ، هتل پنج ستاره و پارک ای اتی است.
اگرچه ممکن است ویژگی بارز این برج برای شهروندان تنها ارتفاع بلند آن باشد، اما روش های جدید به کار گرفته شده برای ساخت برج میلاد در سطح جهانی قابل تحسین است.
به طور مثال بدنه این برج به جدیدترین روش ساخت یعنی قالب لغزان ساخته شده است. سازه راس برج میلاد مرتفع ترین ساختمان 12 طبقه دنیاست و با این که 3 برج بلندتر از برج میلاد در دنیا وجود دارد، در هیچ کدام چنین عمارتی در ارتفاع تعبیه نشده است.
در طول تاریخ می توان برج های زیادی را نام برد که در دورانی نشانه اقتدار شهر خود بوده اند، در اینجا به چند مورد از این برج ها اشاره می کنم.
ساختمان امپایراستیت
این ساختمان یکی از بلندترین آسمان خراش های جهان است که در خیابان 5نیویورک قرار دارد. این ساختمان طی رکود اقتصادی امریکا در سال های 1930 تا 1931 به عنوان مرتفع ترین ساختمان اداری جهان انتخاب شد. نقشه این ساختمان در مدت زمانی که کارهای طراحی و ساخت و ساز آن انجام می شد 16 بار تغییر کرد. 3 هزار کارگر این ساختمان در طول مدت زمان یک سال و 45 روز و با در نظر گرفتن روزهای تعطیل کار ساخت این بنا را به اتمام رساندند. برای ساخت آن در حدود 60 هزار تن فولاد، 66 هزار متر مکعب سنگ آهک و 10 میلیون عدد آجر به کار رفته است.
این ساختمان با 449 متر ارتفاع به مدت 41 سال به عنوان بلندترین برج دنیا شهرت داشت ، ولی در سال 1972 این عنوان به ساختمان مرکز تجاری جهان انتقال یافت.
شهر نیویورک که به شهر آسمان خراش ها نیز معروف است ، سال هاست که به مکان قدرت نمایی برج ها تبدیل شده و دیگر نمی توان به طور مشخص بیان کرد که کدام یک از این برج ها نماد واقعی شهر نیویورک هستند. البته ناگفته نماند که اولین برج بلند دنیا نیز که از آن به عنوان نماد و سمبل یک شهر یاد می شود در همین شهر بنا شد. این بنا که وول ورس نام داشت سال 1913 پس از 3 سال کار بی وقفه در محله منهتن نیویورک افتتاح شد. این ساختمان 57 طبقه داشت و در حال حاضر نیز با وجود بیش از 90 سال قدمت ، هنوز پا برجاست و از آن استفاده می شود؛ البته برج امپایراستیت اصلا از نظر ارتفاع قابل مقایسه با وول ورس نیست. دهه 20 و 30 میلادی برای شهر نیویورک یادآور قد برافراشتن برج های بلند و رقابت شرکت های مختلف برای ساخت بلندترین برج هاست.
برج
برج ایفل
امروز کمتر کسی پیدا می شود که نام برج ایفل را نشنیده باشد. این برج را می توان کاملا نماد شهر پاریس ، پایتخت فرانسه دانست. این برج در حقیقت به منظور راه اندازی نمایشگاه بین المللی پاریس در سال 1889 و به مناسبت مراسم یادبود وگرامیداشت انقلاب فرانسه ساخته شد. پادشاه انگلیس شاه ادوارد هفتم که در آن زمان ولیعهد انگلستان بود برج ایفل را افتتاح کرد. برای ساخت این برج 700 معمار پیشنهاد شده بودند که در این نمایشگاه با یکدیگر به رقابت پرداختند و در این میان گوستاو ایفل توانست به اتفاق آراء انتخاب شود.
برج ایفل با 300 متر ارتفاع و 7000 تن وزن به عنوان مرتفع ترین برج جهان در سال 1930 انتخاب شد. از دیگر ویژگی های مهم این برج می توان به 2.5 میلیون عدد پرچ میخ و بلندی برج به تناسب دمای محیطی تا 15 سانتی متر اشاره کرد. 1665 پله تا بالاترین نقطه برج وجود دارد که البته پله های طبقه دوم به بالاترین طبقه برج به روی بازدیدکنندگان بسته است. این برج سال 1909 تا حدودی فرو ریخت ، اما استفاده از آنتن هایی که در آن زمان برای تلگراف نصب شده بود مانع تخریب کامل آن شد. در دهه های اخیر به دلیل اهمیت سمبلیک برج ایفل برای شهر پاریس ، از آن کاملا محافظت می شود.
درود
دنبال مقاله ی "فارسی زبان عقیم؟" نوشته ی دکتر باطنی می گردم.
اگر کسی کمکی از دستش برمیاد،دریغ نکنه.
سپاس
مقالۀ “فارسی زبان عقیم” اول بار ۱۹ سال پیش نوشته و منتشر شد. ما این مقاله را به عنوان یکی از مقالات دکتر باطنی در زمینۀ زبان شناسی انتخاب کرده ایم تا نمونه ای از کارهای او برای کسانی به دست داده باشیم که با کارهای او آشنایی ندارند. گفتن این نکته نیز ضرورت دارد که مقاله در اصل خود مفصل تر از چیزی است که در اینجا آمده است. آن را مقداری کوتاه کرده ایم.
فارسی زبانی عقیم
محمد رضا باطنی
دربارهً زیبایی، شیرینی، گنجینهً ادبی و دیگر محاسن زبان فارسی سخن بسیار شنیده ایم. اکنون شاید وقت آن رسیده باشد که با واقع بینی به مطالعهً توانایی های زبان فارسی بپردازیم و ببینیم آیا این زبان می تواند جوابگوی نیازهای امروز جامعهً ما باشد؟ آیا در آن کاستی هایی یافت می شود، و اگر یافت می شود چگونه می توان آنها را برطرف ساخت؟
یکی از ویژگی های زبان، زایایی یا خلاقیت آن است. خلاقیت زبان را از جنبه های گوناگون می توان بررسی کرد ( از جنبهً ادبی، نحوی، واژگانی و شاید هم از جنبه های دیگر). بحث ما دراینجا به خلاقیت یا زایایی در واژگان زبان محدود می شود. زایایی واژگانی به اهل زبان امکان می دهد تا همراه با تغییراتی که در جامعهً آنها رخ می دهد واژه های تازه بسازند و کارایی زبان خود را با نیازمندی های خود متناسب گردانند.
از نظر زبانشناختی، زایایی واژگانی به مبحث اشتقاق یا واژه سازی مربوط می شود ( ازاین پس” زایایی” به کار می بریم به جای زایایی واژگانی ). اشتقاق یعنی اینکه ما بتوانیم از اسم یا صفت فعل بسازیم. از فعل اسم یا صفت بسازیم و مانند آن. با اندکی تسامح می توان گفت اشتقاق یعنی گذر از یک مقولهً دستوری به مقولهً دیگر. بنابراین، اگر بخواهیم به میزان زایایی یک زبان پی ببریم و احتمالا آن را با زایایی زبان های دیگر مقایسه کنیم، باید ببینیم در آن زبان با چه درجه از سهولت می توان از یک مقولهً دستوری به مقولهً دیگر رفت. از میان تغییرات اشتقاقی گوناگون، آنکه از همه مهم تر است گذر از مقولهً اسم یا صفت به مقولهً فعل است، یا به بیان ساده تر، ساختن فعل از اسم و صفت است. دلیل این امر آن است که فعل خود از زایایی زیادی برخوردار است و می توان از آن مشتق های دیگری به دست آورد. مثلا” در زبان انگلیسی از ion ” یون” که اسمی است از اصطلاحات فیزیک و شیمی فعل می سازند و سپس از آن مشتق های دیگر به ترتیب زیر به دست می آورند:
ion ionizable
ionize ionizability
ionized ionization
ionizing ionizer
و سپس از راه ترکیب این مشتق ها با واژه های دیگر اصطلاحات جدیدی می سازند:
ionization chamber
ionization energy
ionization potential
ionization track
ionizing radiation
ionized gas
به طوری که می بینیم، پس از اینکه ion با استفاده از پسوند ize به فعل تبدیل شد می تواند منشاء هفت مشتق یا واژهً جدید باشد که خود می توانند با واژه های دیگر ترکیب شوند و شش اصطلاح جدید بسازند که جمعا ۱۳ واژه و ترکیب می شود، واین به هیچ وجه پایان زایایی فعل ionize نیست.
اما ببینیم در زبان فارسی وضع چگونه است:
۱.در فارسی فقط فعل های ساده یا بسیط هستند که زایایی دارند، یعنی می توان از آنها مشتق به دست آورد.
۲.در فارسی امروز دیگر فعل ساده ساخته نمی شود، یعنی نمی توان به طور عادی از اسم یا صفت فعل ساخت.
۳.شمار فعل های ساده ای که زایایی دارند و از گذشته به ما رسیده اند بسیار اندک است.
۴.از این شمار اندک نیز بسیاری در حال از بین رفتن و متروک شدن هستند، و جای خود را به فعل های مرکب می دهند. ولی فعل های مرکب عقیم هستند و نمی توان از آنها مشتق به دست آورد.
۵.از “مصدرهای جعلی” فارسی، چه آنها که از اسم های فارسی ساخته شده اند و چه آنها که از واژه های عربی ساخته شده اند، مشتق به دست نمی آید. به بیان دیگر، مصدرهای جعلی زایایی ندارند.
۶.نتیجه: زبان فارسی، در وضع فعلی برای برآوردن نیازهای روزمرهً مردم با مشکلی مواجه نیست، ولی برای واژه سازی علمی از زایایی لازم برخوردار نیست و نمی تواند یک زبان علمی باشد، مگر اینکه برای کاستی های آن چاره ای اندیشیده شود.
ما در بقیهً این مقاله می کوشیم نکاتی را که فهرست وار در بالا برشمردیم با شواهد کافی همراه کنیم و در پایان نیز توصیه هایی را که مفید به نظر می رسند ارائه دهیم.
۱- گفتیم در فارسی فقط فعل های ساده هستند که زایایی دارند، یعنی می توان از آنها مشتق به دست آورد. اثبات این امر بسیار ساده است. به عنوان مثال فعل ” نمودن ” را در نظر بگیرید. ما از این فعل مشتق های زیادی به دست می آوریم: نمود، نمودار، نموده، نمونه، نما، نمایان، نمایش، نماینده ( و مشتق های دیگری نظیر: نماد، نمادین، نمادگری، نمایه، که به تازگی ساخته و رایج شده اند و نیز مشتق های درجه دومی نظیر: نمایندگی، نمایشگاه، نمایشنامه، نمایشی، که با افزودن پسوندی به مشتق های درجهً اول ساخته شده اند. ) با این همه ” نمودن ” به معنایی که سعدی در این شعر به کار برده است:
دیدار می نمایی و پرهیز می کنی
بازار خویش و آتش ما تیز می کنی
در گفتار و نوشتار امروزه بسیار کم به کار می رود تاجایی که می توان گفت این فعل از بین رفته یا در شرف از بین رفتن است. در زبان فارسی متداول فعل مرکب ” نشان دادن ” جانشین معنی متعدی آن شده و فعل های مرکب ” به نظر آمدن ” و ” به نظر رسیدن ” نیز جانشین معنی لازم آن شده اند. ولی این فعل های مرکب عقیم هستند و هیچ مشتقی از آنها به دست نمی آید. به بیان دیگر، اگر ما فعل سادهً “نمودن” را از اول نداشتیم و از همان آغاز این فعل های مرکب به جای آن به کار رفته بودند، امروزه هیچ یک از مشتق هایی که در بالا برشمردیم در فارسی وجود نداشت ( ۱ ).
به عنوان مثال دیگر می توان “فریفتن” و “فریب دادن” را مقایسه کرد. از “فریفتن” که مصدری ساده یا بسیط است می توان مشتق هایی به دست آورد: فریفته، فریفتگی، فریب، فریبا، فریبایی، فریینده، فریبندگی. ولی از “فریب دادن” که مصدری مرکب است مشتقی به دست نمی آید.
“فریفتن” در گذشته به صورت لازم و متعدی هر دو به کار می رفته است. ولی امروزه معنی لازم خود را بکلی از دست داده است و در معنی متعدی نیز کاربرد زیادی ندارد. بسامد یا فراوانی کاربرد ” فریب دادن” از ” فریفتن” بسیار بیشتر است، و اگر روند تبدیل فعل های ساده به مرکب همچنان ادامه یابد در آینده جانشین بلامنازع ” فریفتن ” خواهد شد.
۲- در فارسی امروز دیگر فعل ساده ساخته نمی شود، یعنی به طور عادی نمی توان از اسم یا صفت فعل ساخت. زبان فارسی به ساختن فعل های مرکب گرایش دارد و برای مفاهیم تازه نیز از همین الگو استفاده می کند. ذکر چند مثال موضوع را روشن خواهد ساخت. در انگلیسی از television فعل televise و در فرانسه فعلteleviser را ساخته اند.
درعربی هم از آن فعل می سازند و می گویند تلفز، یتلفز. اما ما در فارسی می گوییم ” از تلویزیون پخش کرد”. در انگلیسی واژهً telephone را به صورت فعل هم به کار می برند. در فرانسه نیز از آن فعل telephoner را ساخته اند. در عربی هم از آن فعل می سازند و می گویند تلفن، یتلفن. اما ما در فارسی از فعل مرکب ” تلفن کردن ” استفاده می کنیم. در انگلیسی از واژهً philosophy ” فلسفه” فعل Philosophize و در فرانسه از philosophie فعلphilosopher را ساخته اند.
در عربی هم از فلسفه فعل می سازند و می گویند تفلسف، یتفلسف. اما ما در فارسی اگر مورد قبول واقع شود، می گوییم ” فلسفه پرداختن” یا “به فلسفه پرداختن”.
وقتی دکتر محمود هومن مصدر ” فلسفیدن” را ساخت و در نوشته های فلسفی خود به کار برد، مورد پسند قرار نگرفت و آن را ” دور از ذوق سلیم” دانستند. در انگلیسی از صفت polar فعل polarize و در فرانسه از صفت polaire فعل Polarizer را ساخته اند. در عربی نیز از قطب فعل می سازند و می گویند استقطب، یستقطب. ولی ما ترجیح می دهیم بگوییم ” قطبی کردن” و مصدر ” قطبیدن” را جعلی و مشتقات آن را “جعلیات” می دانیم. در انگلیسی از iodine “ید” فعل iodize و در فرانسه از iode فعل ioder را ساخته اند. در عربی نیز از آن فعل می سازند و می گویند یود، ییود. ولی ما در فارسی ترجیح می دهیم بگوییم “با ید معالجه کردن” یا “ید زدن به”.
مثال های فوق کافی است که نشان دهد زبان فارسی به ساختن فعل های مرکب گرایش دارد و فعل بسیط جدید نمی سازد. از فعل هایی که در انگلیسی و فرانسه و عربی ساخته می شوند، ونمونه های آنها در بالا ذکر شدند، به راحتی می توان مشتق های جدیدی به دست آورد، همان گونه که دربارهً مشتق های ionize در بالا مشاهده کردیم. ولی ما در فارسی به راحتی نمی توانیم از “عبارت های فعلی” خود مشتق های جدید بسازیم ( به طوری که از مثال ها نیز فهمیده می شود، در اینجا منظور ما از فعل مرکب، فعل های پیشوند دار نیست).
۳- شمار فعل های ساده ای که زایایی دارند واز گذشته به ما رسیده اند بسیار اندک است. آقای دکتر خانلری در کتاب تاریخ زبان فارسی فهرست افعال ساده را “اعم از آنچه در متن ها مکرر آمده است و آنچه در زبان محاورهً امروز به کار می رود ” (۲ ) به دست داده است.
در این فهرست فقط ۲۷۷ فعل وجود دارد. اما یک نگاه گذرا به فهرست مزبور نشان می دهد که تعداد زیادی از افعال درج شده نه در گفتار امروز به کار می روند و نه در نوشتار. فعل هایی از این قبیل: غارتیدن، آهیختن، اوباشتن، بسودن، چمیدن، خستن، خلیدن، سپوختن، زاریدن، سگالیدن، شکفتن، گساردن، کفیدن، طوفیدن، مولیدن، گرازیدن، موییدن، خوفیدن، و تعداد کثیری دیگر.
در واقع تعداد فعل های سادهً فارسی که فعال هستند، یعنی در گفتار و نوشتار به کار می روند، از رقم ۲۷۷ بسیار کمتر است. در سه بررسی جداگانه که سه دانشجوی رشتهً زبانشناسی ( ۳ ) در دورهً تحصیل شان در گروه زبانشناسی دانشگاه تهران انجام داده اند و فعل های ساده را از متن گفتار و نوشتار روزمره استخراج کرده اند، بالاترین رقم ۱۱۵ بوده است.
با افزودن فعل هایی که بسامد آن ها کمتر است، ولی هنوز در نوشتا ر به کار می روند این رقم بین ۱۵۰ و ۲۰۰ قرار می گیرد؛ یعنی در زبان فارسی حد اکثر ۲۰۰ فعل سادهً فعال وجود دارد که از آنها می توان مشتق به دست آورد!
دکتر خانلری پس از ذکر شمار اندک فعل های سادهً فارسی، در پانوشت صفحه ۲۵۸ همان اثر می نویسد: “مقایسه شود با شمارهً فعل ها در زبان فرانسوی که به ۴۱۶۰ تخمین شده است.”
در زبان انگلیسی که گذر از مقولهً اسم به فعل بسیار آسان است و بسیار فراوان نیز رخ می دهد، تعداد فعل های ساده و زایا بسیار بیشتر است. من با مراجعه به فرهنگ انگلیسی Random House توانستم در بین واژه هایی که با پیشوند tele ساخته شده اند و فقط ۵/۱ صفحه از ۲۲۱۴ صفحهً این فرهنگ را تشکیل می دهند، ۱۶ فعل ساده پیدا کنم که همه دارای مشتقات خاص خود هستند.
اگر این نمونه برداری “مشتی نمونهً خروار” باشد، در این صورت می توان گفت در فرهنگ مزبور در حدود ۲۳۰۰۰ فعل ساده وجود دارد (۴).
اینکه فعل های ساده در فارسی کم اند و به تدریج جای خود را به فعل های مرکب می دهند توجه دیگران را نیز جلب کرده است.
محمد رضا عادل در مقاله ای با عنوان “فعل در زبان فارسی” در شمارهً بهار و تابستان ۱۳۶۷ رشد: آموزش ادب فارسی، چنین می نویسند: “همان گونه که گفته شد، افعال ساده روز به روز روی به کاهش دارد و استعمال افعال مرکب فزونی می یابد. این امر تا بدان پایه است که گاه در چند جملهً متوالی نشانی از فعل ساده نیست…” و نمونه هایی نیز در تایید گفته خود ارائه می کنند.
یک نمونه برداری از فعل های مرکب، فراوانی کاربرد آنها را در زبان فارسی نشان می دهد. در این پژوهش تقریبا سه هزار فعل مرکب به دست آمده است که از این تعداد، ۱۰۵۶ فعل آن با ” کردن ” ساخته شده اند مانند: آزمایش کردن، گود کردن، نامزد کردن و غیره ( ۵ ).
۴- از این شمار اندک فعل های فارسی که به ما رسیده اند نیز بسیاری در حال از بین رفتن هستند، و جای خود را به فعل های مرکب می دهند. ولی فعل های مرکب عقیم هستند و نمی توان از آنها مشتق به دست آورد ( ۶ ). قبلا گفتیم که فعل ” نمودن ” در حالت متعدی جای خود را به ” نشان دادن ” و در حالت لازم به ” به نظر آمدن ” و ” به نظر رسیدن ” داده است، که همه فعل های مرکب عقیم هستند. نیز گفتیم که در برابر فعل سادهً ” فریفتن “فعل مرکب” فریب دادن ” و ” گول زدن ” قرار دارند که کاربرد آنها بسیار بیشتر از ” فریفتن ” است و احتمال دارد در آینده این فعل ساده را بکلی از میدان به در کنند و جانشین آن گردند. در اینجا به چند نمونهً دیگر اشاره می کنیم.
فعل “شایستن” امروز بکلی از بین رفته و جای خود را به “شایسته بودن” داده است. مشتق های ” شایسته “، ” شایستگی “، ” شایان ” و ” شاید” بازماندهً روزگار زایایی این فعل هستند.
فعل ” بایستن ” بکلی از بین رفته و جای خود را به فعل های مرکب ” لازم بودن”، ” واجب بودن ” و نظایر آن داده است. ” باید ” ( و صورت های دیگر آن مانند ” بایستی ” و غیره ) و ” بایسته ” تنها بازماندگان این فعل هستند. فعل ” خشکیدن ” و متعدی آن ” خشکاندن ” بسیار کم و در بعضی از لهجه ها به کار می روند، و فعل های مرکب ” خشک شدن ” و ” خشک کردن” جانشین آنها شده اند.
واژه های ” خشک ” ، ” خشکه ” و ” خشکی ” مشتق های بازماندهً این فعل هستند. فعل ” گریستن ” بسیار کم به کار می رود و جای خود را به ” گریه کردن ” داده است، و صورت متعدی آن ” گریاندن ” نیز جایش را به ” به گریه انداختن” واگذار کرده است. واژه های ” گریان ” و ” گریه ” تنها مشتق های بازمانده از فعل ” گریستن ” هستند.
” آمیختن ” تقریبا از استعمال افتاده است. معنی لازم آن بکلی از بین رفته و در معنی متعدی هم جای خود را به ” مخلوط کردن ” یا ” قاتی کردن ” داده است. واژه های ” آمیزش ” و ” آمیزه ” تنها مشتق هایی هستند که از این فعل باقی مانده اند. فعل ” نگریستن ” از استعمال افتاده و جای خود را به ” نگاه کردن ” و ” مشاهده کردن ” داده است.
صورت های ” نگران “، ” نگرانی ” و ” نگرش ” مشتقات رایج این فعل هستند که باقی مانده اند. ” شتافتن ” دیگر به کار نمی رود و جای خود را به ” عجله کردن”، ” شتاب کردن”، ” با شتاب رفتن ” و مانند آن داده است، و “شتاب” و ” شتابان ” مشتق های بازماندهً آن هستند.
البته در زبان پهلوی نیز فعل های مرکب وجود داشته است، مانند “نیگاه کردن”، “ایاد کردن” به معنی “به یاد آوردن”، “به خاطر آوردن” ولی تعداد این فعل های مرکب بسیار کم و ناچیز بوده است( ۷ ).
کاربرد فعل های ترکیبی در فارسی کهن رایج شده و با گذشت زمان شتاب بیشتری گرفته است. آقای دکتر علی اشرف صادقی می نویسند: “این گرایش در دوره های بعد بسیار زیادتر شده… ” و نیز ” به نظر می رسد که زبان فارسی هنوز در مسیر این تحول پیش می رود. شاید امروز دیگرنتوان افعال مختوم به ” ئیدن ” را با قاعده شمرد، چه دیگر هیچ فعل جدیدی به این صورت ساخته نمی شود. برعکس، ساختن افعال گروهی با ” کردن”، “زدن” و جز آن بسیار شایع است: تلفن کردن ( زدن )، تلگراف کردن ( زدن )، پست کردن و غیره. ” ( ۸ ).
آقای دکتر خانلری در اثر یاد شده در صفحه ۳۳۱ می نویسند: “از قرن هفتم به بعد پیشوندهای فعل به تدریج از رواج افتاده و فعل مرکب جای آنها را گرفته است.” و نیز در صفحه ۳۳۲ ” فعل مرکب در فارسی امروز جای بسیاری از فعل های ساده و پیشوندی را گرفته است.
شمارهً بسیاری از فعل های ساده در فارسی جاری امروز بکلی متروک است و به جای آنها فعل مرکب به کار می رود… “. دکتر خانلری سپس فهرست ۵۲ فعل سادهً آشنا را که بکلی متروک شده اند به دست می دهد.
گرایش به ساختن فعل های مرکب آنقدر زیاد است که در برابر مصدرهایی که از اسم یا صفت ساخته شده اند و به آنها ” مصدر جعلی” می گویند نیز اغلب فعل مرکبی وجود دارد مانند ” جنگ کردن ” در برابر ” جنگیدن”، “خم کردن” یا “خم شدن” در برابر “خمیدن”، ” ترش شدن” در برابر “ترشیدن” و غیره.
امروز صورت مرکب این فعل ها کاربردی بسیار بیشتر از صورت بسیط آنها دارد، به طوری که می توان گفت صورت بسیط آنها تقریبا از استعمال افتاده است.
دربارهً علت این گرایش یعنی ساختن فعل مرکب، با قطعیت نمی توان چیزی گفت. ولی احتمال می رود که از لحاظ تاریخی ساختن فعل از واژه های قرضی عربی، مانند رحم کردن، بیان کردن و غیره، اگر نه تنها علت، لااقل یکی از علل عمدهً آن بوده باشد. ظاهرا ساختن فعل مرکب از واژه های دخیل عربی به تدریج گسترش یافته و به واژه های فارسی نیز سرایت کرده تا جایی که تنها الگوی ساختن فعل در فارسی شده است ( ۹ ).
۵- چنان که قبلا گفته شد، در زبان فارسی امروز گذر از مقولهً اسم و صفت به فعل معمول نیست، یعنی نمی توان از اسم و صفت فعل بسیط ساخت. به رغم اینکه بعضی از فعل هایی که از این راه ساخته شده اند قرن هاست در فارسی رایج هستند و بزرگان ادب فارسی نیز آنها را به کار برده اند، مانند ” دزدیدن “، ” طلبیدن “، با این همه بسیاری از ادبا و دستور نویسان آنها را ” مصدر جعلی ” می نامند ، که خود نشانهً اکراه و ناخشنودی آنها از این نوع افعال است ( ما برای اجتناب از کاربرد این اصطلاح، فعل هایی از این دست را ” فعل تبدیلی ” می نامیم و منظورمان این است که اسم یا صفتی به فعل تبدیل شده است.).
مادهً فعل تبدیلی می تواند اسم یا صفت فارسی باشد، مانند ” بوسیدن” و “لنگیدن” و نیز می تواند از اصل عربی باشد، مانند ” بلعیدن”. ساختن فعل های تبدیلی در گذشته بیشتر معمول بوده و با ذوق فارسی زبانان سازگاری بیشتری داشته است، به طوری که شمار زیادی از آنها را در آثار قدما می بینیم که فعلا از استعمال افتاده اند. مثلا ” تندیدن”، ” خروشیدن ” ( ۱۰ ) و بسیاری دیگر:
بتندید با من که عقلت کجاست
چو دانی و پرسی سوالت خطاست
بوستان سعدی
ز مرغان چون سلیمان قصه بشنید
بتندید و بجوشید و بکالید
بلبل نامهً عطار
خروشید گرسیوز آنگه بدرد
که ای خویش نشناس و ناپاک مرد
فردوسی
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم
حافظ
ولی نباید تصور کرد که فارسی زبانان امروز اصلا فعل تبدیلی نمی سازند. چیزی که هست اکثر این فعل ها عامیانه هستند و کمتر به گفتار رسمی و از آن کمتر به نوشتار راه می یابند.
اینها نمونه ای از آن فعل ها هستند: سلفیدن، توپیدن، تیغیدن، پلکیدن، پکیدن، شوتیدن، ماسیدن، چاییدن، تمرگیدن، شلیدن، کپیدن، سکیدن ( به معنی نگاه کردن)، چپیدن، چپاندن، لنباندن، لمیدن، لولیدن، سریدن، چلاندن، قاپیدن، لاسیدن، و بسیاری دیگر.
آنچه برای بحث ما مهم است این است که از فعل های تبدیلی، چه آنها که از واژه های فارسی ساخته شده اند و چه آنها که از اصل عربی هستند، مشتق به دست نمی آید. این فعل ها، با آنکه ساده هستند، زایایی ندارند و جز معدودی که از آنها به اصطلاح “اسم مصدر شینی” ساخته شده است ( مانند: چرخش، غرش، رنجش ) بقیه مشتقی ندارند یا به ندرت مشتقی از آنها رایج شده است.
به بیان دیگر، فعل های تبدیلی نیز مانند فعل های مرکب عقیم هستند.
۶- نتیجه: تصویری که از زبان فارسی اکنون می توان به دست داد چنین است: درزبان فارسی فقط فعل های ساده یا بسیط هستند که می توانند زایایی داشته باشند، یعنی می توان از آنها مشتق به دست آورد؛ تعداد این فعل ها در زبان فارسی به طور شگفت آوری کم است؛ از این شمار اندک نیز عده ای در حال از بین رفتن و متروک شدن هستند؛ در زبان فارسی دیگر به طور عادی فعل سادهً جدید ساخته نمی شود، بلکه گرایش به ساختن فعل های مرکب است؛ فعل های مرکب و نیز فعل های تبدیلی هیچ کدام زایایی ندارند، یعنی نمی توان از آنها مشتقات فعل ساده را به دست آورد. زبان فارسی در وضع فعلی برای برآوردن نیازهای روزمرهً مردم با مشکلی مواجه نیست، ولی این زبان برای واژه سازی علمی زایایی لازم را ندارد و نمی تواند یک زبان علمی باشد، مگر اینکه برای رفع کاستی های آن چاره ای اندیشیده شود.
***
با این همه زبان فارسی می تواند یک زبان علمی باشد، به شرط اینکه کند و زنجیری را که ما به پای آن زده ایم باز کنیم. ما در بقیهً این مقاله می کوشیم نشان دهیم که زبان فارسی زایایی لازم را بالقوه دارد. منتها ما این توانایی را از قوه به فعل نمی آوریم. ولی پیش از آنکه در این بحث وارد شویم، باید به چند نکته توجه داشته باشیم.
الف واژه های علمی برای مردم کوچه و بازار ساخته نمی شوند، بلکه برای جمعی کارشناس و اهل فن و دانشجویانی که در رشتهً خاصی تحصیل می کنند، ساخته می شوند. بنابراین اگر انتظار داشته باشیم که واژه های تازه را همه بفهمند و احتمالا خوششان هم بیاید، انتظار بیجایی است. شما یقین داشته باشید معنی ionize و دیگر مشتقات آن را که در آغاز این مقاله برشمردیم جز گروهی اهل فن، انگلیسی زبانهای معمولی نمی دانند و شاید هم هیچگاه نشنیده باشند.
ب برنامه ریزی زبانی ( language planning ) از کارهایی است که بسیاری از کشورها به آن دست می زنند. در برنامه ریزی زبانی آگاهانه در مسیر زبان دخالت می کنند؛ بعضی روندها را تند و بعضی دیگر را کند می کنند تا برآیند آن متناسب با نیاز جامعه باشد. برای اینکه سوء تفاهمی پیش نیاید باید اضافه کرد که این دخالت ها از آن گونه نیست که مثلا مردم نباید بگویند “حمام گرفتن” بلکه باید بگویند “به حمام رفتن” و مانند آن، بلکه مسائلی درحیطهً برنامه ریزی زبانی قرار می گیرند که به خط مشی کلی زبان مربوط شوند: مثلا دادن پاسخ به این سوال که آیا در واژه سازی علمی باید فقط از عناصرزندهً زبان استفاده کرد یا می توان ریشه ها و پیشوندها و پسوندهای مرده را نیز احیا کرد و به کار گرقت؟ یا اینکه آیا می توان از عناصر قرضی در زبان فعل ساخت و مثلا گفت “تلویزیدن” ؟ و “تلویزیده” ؟ و مانند آن.
پ نکتهً مهم دیگر این است که مشکل واژه های علمی را باید یکجا و به طور خانواده ای حل کرد. مثلا اگر قرار باشد برای ۱۳ اصطلاحی که در آغاز این مقاله برشمردیم و در انگلیسی همه از ion ساخته شده اند برابرهایی ساخته شوند باید شیوه ای به کار گرفت که نه تنها جوابگوی آن ۱۳ اصطلاح باشد، بلکه اگر به تعداد آنها افزوده شد نیز همچنان کارساز باشد.
با توجه به نکاتی که در بالا گفته شد اکنون راه هایی را که برای واژه سازیعلمی مفید به نظر می رسند به بحث می گذاریم. در واقع آنچه من میخواهم بگویم حرف تازه ای نیست؛ دیگران قبلا آنها را گفته و حتا عمل کرده اند. منظور من توجیه درستی راهی است که آنها رفته اند و بر طرف کردن سوء تفاهماتی که از این رهگذر در ذهن بعضی از افراد به وجود آمده است.
۱- مهم ترین راه و بارورترین روش برای ساختن واژه های علمی، ساختن مصدر تبدیلی یا به اصطلاح “مصدر جعلی” است. در فارسی نیز مانند انگلیسی، فرانسه، عربی و بسیاری از زبانهای دیگر باید از اسم یا صفت فعل بسازیم تا بتوانیم مشتقات لازم را از آن به دست بیاوریم و گره کار خود را بگشاییم.
تنها با ساختن فعل است که می توان مشکل واژه های علمی را به طور گروهی حل کرد. مثلا اگر از “یون” با پسوند فعل ساز ” یدن ” فعل “یونیدن”ساخته شود، می توان تمام برابرهای لازم را برای ۱۳ اصطلاحی که در آغاز این مقاله برشمردم به دست آورد: یونیدن، یونیده، یوننده، یونش، یونیدگی، یونش پذیر، یونش پذیری، اتاقک یونش، انرژی یونش، پتانسیل یونش، ردِ یونش، گاز یونیده، تابش یوننده، ونیز بسیاری دیگر که ممکن است بعدا مورد نیاز باشند.
چنان که پیش تر گفته شد، این حرف تازه ای نیست: آقای دکتر محمد مقدم در آیندهً زبان فارسی ( ۱۱ )همین پیشنهاد را می کنند، منتها ایشان معتقدند که مادهً فعل نیز باید از اصل فارسی باشد. پیش تر به دکتر محمود هومن و گرایش او به ساختن فعل های تبدیلی نیز اشاره کردیم. ولی نخستین کسی که به این فکر جامهً عمل پوشانید دکتر غلامحسین مصاحب بود که در دایرة المعارف فارسی افعالی مانند ” قطبیدن “، “اکسیدن”، “برقیدن”، “یونیدن” را به کار برد والحق که به کار درستی دست زد.
امروز نیزگروه های واژه سازی در مرکز نشر دانشگاهی از همین خط مشی پیروی می کنند. در اینجا برای رفع سوء تفاهم بد نیست چند نکته را توضیح بدهیم.
الف من معتقد به “فارسی سره” که در آن هیچ واژهً عربی یا فرنگی نباشد، نیستم زیرا آن را غیر عملی می دانم. تلاش برای یافتن برابری فارسی برای “یون” کاری است عبث. ولی معتقد نیستم که “یونیزاسیون” و ” یونیزه ” و دیگر مشتقات آن باید در فارسی به کار روند.
زیرا زبان فارسی توانایی ساختن این مشتقات را دارد. از سوی دیگر، من معتقد به طرد واژه های متداول عربی در فارسی نیستم. بعضی از این واژه ها قرن هاست که در فارسی به کار رفته اند و امروز جزو واژگان زبان فارسی هستند، همان طور که تعداد کثیری از واژه های فارسی به صورت معرب در عربی به کار می روند و امروز جزء لاینفک زبان عربی هستند. “در مورد تاثیر زبان فارسی بر عربی از خود قرآن کریم سخن آغاز می کنیم. می بینیم کلمات فارسی فراوانی در این کتاب آسمانی آمده و باز می بینیم که برخلاف خوی ملی گرایی و تعصب عربها یا ایرانیان یا هرنژاد دیگری که می گویند باید زبان را از واژه های بیگانه پیراسته کرد، این کتاب آسمانی از کلمات غیر عربی و از جمله فارسیاستفاده کرده است.” ( ۱۲ )
بنابراین وقتی صحبت از واژه سازی می شود نباید این توهم به وجود آید که منظور عربی زدایی است.
ب بعضی از ادبای ما وقتی رواج واژه هایی نظیر “قطبیدن” را ( که در برابر polarize به کار رفته ) و یا ” قطبش” و نظایر آن را می بینند دچار تشویش می شوند که “این جعلیات زبان شیرین فارسی را خراب می کنند، به گنجینهً پر ارزش ادب فارسی لطمه می زنند، رابطهً ما را با بزرگان ادب فارسی چون حافظ و سعدی قطع می کنند، در آثار قدما کی چنین چیزهایی آمده است؟ ” و نگرانی های دیگری از همین دست.
در پاسخ این بزرگواران باید گفت: اولا ” قطبیدن” از نظر ساخت هیچ فرقی با ” طلبیدن” ندارد که عنصری و ناصرخسرو و خیام و سعدی و مولوی و حافظ و دیگر بزرگان ادب فارسی آن را به کار برده اند ( نگاه کنید به مدخل “طلبیدن” در لغت نامهً دهخدا). ثانیا واژه هایی مانند polarize ، iodize ، ionize و نظایر آن نیز در آثار بزرگان ادب انگلیسی مانند شکسپیر و میلتون و بایرون و جز آن دیده نمی شوند. ولی ساخته شدن این مصدرها در زبان انگلیسی و دهها مشتقی که از آنها به دست می آید هیچ زیانی به گنجینهً ادب زبان انگلیسی وارد نکرده است.
امروز شور و شوق برای خواندن آثار شکسپیر شاید بیش از روزگاری باشد که این واژه ها ساخته نشده بودند. در واقع این دو قضیه هیچ ارتباطی با هم ندارند. ثالثا چنان که پیشتر گفته شد و شواهدی نیز در تایید آن آورده شد، زبان عربی که در نظر بسیاری از مردم زبان متحجری است، اصطلاحات علمی را به باب های مناسب می برد و مشتق های لازم را از آنها به دست می آورد.
اگر چنین است، پس چرا ما از توان زبان فارسی استفاده نکنیم، فعل های تبدیلی نسازیم، و مشتق های لازم را به دست نیاوریم؟ در این میان کار واژه سازی زبان انگلیسی از همه جالب تر و آموزنده تر است. زبان انگلیسی واژهً ion را ( که به معنی “رفتن” است ) از یونانی عاریه می گیرد و در معنای علمی کاملا جدیدی به کار می برد. سپس پسوند ize را که از طریق لاتین از یونانی به دست آورده است بر آن می افزاید و فعل ionize را می سازد. در مرحلهً بعد، پسوند able را که از طریق فرانسه از لاتین به ارث برده به آن اضافه می کند و صفت ionizable را می سازد، و هیچ کس هم ایرادی نمی گیرد.
ولی ما بعد از قرن ها هنوز می گوییم “طلبیدن” مصدر جعلی است، و اجازه نمی دهیم در زبان فارسی فعل جدیدی ساخته شود، آن هم با پسوند فعل سازی که متعلق به خود زبان فارسی است!
باری، نگرانی های ادبای ما گرچه از روی دلسوزی است، ولی ریشه در واقعیت ندارد. شاید وقت آن رسیده باشد که برچسب “جعلی” و “جعلیات” از روی واژه های تازه پاک شود. اگر جز این کنیم، فارسی از لحاظ واژگان علمی زبانی عقیم باقی خواهد ماند.
۲- یکی دیگر از راه هایی که باید برای واژه سازی علمی مورد استفاده قرار گیرد، بهره گرفتن از مشتقات فعل هایی است که هم اکنون در فارسی به کار می روند، یعنی ساختن مشتق از راه قیاس، اعم از اینکه آن مشتق ها در گذشته به کار نرفته باشند یا فعلا متداول نباشند: مثلا ساختن ” نوشتار” به قیاس “گفتار” یا “رسانه” به قیاس “ماله” و مانند آن.
دکتر محمد مقدم در آیندهً زبان فارسی جدولی از ده فعل فارسی به دست می دهد که از هر کدام می توان بالقوه هفت مشتق به دست آورد که جمعا هفتاد صورت می شود. او می نویسد: “از هفتاد صورتی که دراین جدول داریم می بینیم که چهل و پنج صورت را به کار نمی بریم در حالی که به همهً آنها نیازمندیم. اکنون به آن بیفزایید صدها واژهً همکرد ( مرکب ) را که با آنها نساخته ایم و هزارها واژهً دیگر را که می توانیم تنها از این چند ریشه با گذاشتن پیشوند و پسوند های گوناگون… بسازیم.”
از زمانی که دکتر مقدم این سخنرانی را ایراد کرد ( سوم دی ماه ۱۳۴۱ ) و بعدا به صورت دفتری چاپ شد تاکنون سه صورت از آنهایی که به کار نمی رفته به کار افتاده اند: نوشتار، ساختار، و سازه ( مهندسی سازه ).
ما امروزه صفت ” کُنا ” را به کار نمی بریم، در حالی که از ” کُن + آ ” ساخته شده است مانند: گویا، شنوا، روا، توانا و جز آن. از این گذشته این صفت در گذشته به کار رفته است: ” اگر اندر ذات وی بود، وی پذیرا بودی نه کنا ” ( ۱۳ ) . همچنین است کنایی که به قیاس
” توانایی”، ” گویایی ” و مانند آن ساخته شده است، و در گذشته نیز به معنی ” کنندگی ” به کار رفته است. نیز فعل ” کنانیدن ” در گذشته به صورت متعدی سببی به کار رفته است ( ۱۴ ). حال با استفاده از این امکانات زبان فارسی ما می توانیم مشکل یک گروه از اصطلاحات شیمی را چنین حل کنیم:
کناننده activating کنا active
کناننده activator کنایی activity
کنانش activation کنانیدن activate
انرژی کنانشی activation energy کنانیده activated
منظور از این مثال این نیست که بگوییم اصطلاحاتی که شیمیدان ها در فارسی به کار می برند غلط است و باید آنها را دور بریزند و در عوض این مجموعه را به کار برند؛ بلکه منظور از آن نشان دادن امکانات ناشناختهً زبان فارسی و به ویژه نشان دادن اهمیت قیاس در واژه سازی علمی است. در مثال بالا، ” کنا “، ” کنایی ” و ” کنانیدن ” همه قبلا در فارسی به کار رفته بودند. ولی فرض می کنیم که هیچ کدام از آنها به کار نرفته بودند. در آن صورت نیز ما می توانستیم همین مجموعه را یا نظایر آن را از روی قیاس بسازیم و به کار ببریم. حتا اگر ناچار بودیم می توانستیم این مجموعه را با واژه ای از اصل عربی بسازیم: فعال، فعالایی ( یا فعالیت )، فعالانیدن، فعالاننده، فعالانش، فعالانشی، و اشتقاق های لازم دیگر.
ما باید خود را با نیازهای واژه سازی علمی بیشتر آشنا کنیم. باید این حرف را فراموش کنیم که ساختن ” مصدر جعلی ” جایز نیست. باید از این فرض نادرست دست برداریم که کاربرد واژه امری است “سماعی” و نه قیاسی.
زبانی که قدما به کار برده اند جوابگوی نیازهای آن روز جامعهً ما بوده است. ما می توانیم و باید اندوخته ای را که آنها برای ما گذارده اند دست مایه قرار دهیم، ولی نمی توانیم تنها به آن اکتفا کنیم. باید کند و زنجیری را که ندانسته به پای زبان فارسی زده ایم باز کنیم و بگذاریم زبان همگام با نیازها و تحولات شگرف جامعهً امروز آزادانه پیش برود. اینجاست که نیاز به وجود یک فرهنگستان علوم کاملا احساس می شود، فرهنگستانی که با چشم باز به جهان واقعیات نگاه کند و بتواند سنجیده و خردمندانه گام بردارد.
یاداشت ها
۱- فرهنگ معین یکی از معانی “نمودن” را انجام دادن، عمل کردن، و کردن ضبط کرده است، همان گونه که امروز به کار می رود. مثلا: “تسلیم نمودن” به جای “تسلیم کردن”. دکتر معین یادآور می شود که بعضی از محققان این کاربرد را درست نمی دانند، ولی اضافه می کند: ” باید دانست که بزرگان آن را استعمال کرده اند:
پس سلیمان آن زمان دانست زود
که اجل آمد، سفر خواهد نمود
مثنوی
۲- ناتل خانلری، پرویز، تاریخ زبان فارسی، جلد دوم، پیوست شمارهً۱. بنیاد فرهنگ ایران ۱۳۵۲.
۳- خانم پریوش غفوری، خانم اکرم شیرزاده فرشچی، و آقای دکتر عنایت الله صدیقی ارفعی.
۴- Random House Dictionary of the English Language, ۱۹۸۶
۵- ژاله رستم پور، پژوهشی دربارهً افعال مرکب، پایان نامهً فوق لیسانس زبانشناسی ۱۳۵۹.
۶- از بعضی از فعل های مرکب گاه مشتقی رایج شده است، ولی تعداد آنها بسیار اندک است.
۷- از آقای دکتر رحمت حقدان سپاسگزارم که مرا در گردآوری اطلاعات لازم که به زبان پهلوی مربوط می شد یاری کردند.
۸- صادقی، علی اشرف، ” تحول افعال بی قاعدهً زبان فارسی “، مجلهً دانشکدهً ادبیات و علوم انسانی مشهد، شمارهً زمستان ۱۳۴۹.
۹- از گفتگو با آقای دکتر احمد تفضلی در این زمینه بهره مند شده ام. از ایشان سپاسگزارم.
۱۰- اکثر این شاهدها از لغت نامهً دهخدا گرفته شده اند.
۱۱- مقدم، محمد، آیندهً زبان فارسی، انتشارات باشگاه مهرگان، دیماه ۱۳۴۱.
۱۲- احمدی، احمد ” ماهیت، ساخت و گسترهً زبان فارسی “، زبان فارسی، زبان علم، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۵.
۱۳- نگاه کنید به مدخل های مربوط در فرهنگ معین.
۱۴- لغت نامهً دهخدا.
یک مقاله در مورد "علتهای دروغ فردی و اجتماعی در جامعه چیست" میخوام ...
نو یسنده :عالیه شکر بیگی # [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
طر ح مسئله :فرهنگ در جامعه ايران به همان اندازه غني و گسترده است كه مطالعه آن در كشور ما فقير و بسته. صدها خطوط فرهنگي وجود دارد كه شناخت علمي آنها مي تواند به حل مسائل اساسي جامعه ما از قبيل توسعه، ارتباطات، شخصيت پايه، قدرت، مدنيت و قضاوت، ... ياري رساند. يكي از اين خطوط، رفتار رواني – اجتماعي دروغ است. مفهوم دروغ كه وسعت معنايي و كاربردي آن حيرت انگيز است، با وجود ظاهر غير اخلاقي آن، داراي كاركردهاي عديده ای است
به طوریكه يكي از حلقه هاي ناگسستني زنجيره زندگی ما را تشكيل مي دهد. با نگا هی به ر و ا بط اجتما عی مر د م در ایر ا ن متو جه می شو یم که هر چند این پد یده را نا پسند می دا نیم اما به دلا یل تا ر یخی ،فر هنگی ،اجتما عی و...بسیا ر در متن و گفتما ن ها ی مر د م ایر ا ن روا ج دارد. در این بر ر سی به دنبال ر یشه یا بی و علل و عو ا مل آن می با شیم و در نها یت به ارا ئه ر هنمو د ها یی خو ا هیم پر د ا خت.
مقدمه
رفتار دروغ آميز بخشي از رفتارهاي روزمره ما را تشكيل مي دهد و جزء لايتجزاي حيات اجتماعي ما شده است . همه ما مي دانيم دروغ مي گوييم، همه مي دانيم مردم دروغ مي گويند، همه مي دانند ما دروغ مي گوييم و بالاخره همه مي دانند همه دروغ مي گويند. وفاق اجتماعي بر اين قرار است. دروغ رفتاري است كه در فرايند كليه رفتار انسانها ثبت شده، جا افتاده و در شرايط مختلف، با اشخاص مختلف به كار برده مي شود. عمل دروغ را نه تنها در گفتار و نوشتار كه در رفتار و كردار و در فكر و نگاه و سكوت هم مي توان بازشناخت.
توصيف پديده دروغ
دهخدا در لغت نامه خود دروغ را «سخن ناراست، قول ناحق، خلاف حقيقت، مقابل راست، مقابل صدق» و بالاخره [معادل] «كذب» مي داند و از صا حب آنندراج مثال «گريه دروغ، اشك دروغ، آه دروغ، وعده دروغ، صبح دروغ» را مي آورد و واژه دروغ را فعل «گفتن، بستن، پرداختن، زدن، آوردن، يافتن [بافتن] و بر كسي فرو كوفتن» مي آميزد و استعمال آن را در صدها بيت شعر بزرگاني همچون ابو شكور، اسدي، امير معزي، اوحدي، اورمزدي، جامي، حافظ، خاقاني، خفاف، زلالي، ساوجي، سعدي، سنائي، سيفي، صائب، ظهوري، عنصري، فرخي، كاشي، كمال اسماعيل، كمال خجندي، منجيك، مولوي، ناصر خسرو، نظامي و در آثاري همچون ابداع البدايع و امثال و حكم و براهين العجم و تاج المصادر بيهقي و تاريخ بيهقي و تذكره الاولياء و ترجمان القرآن جرجاني و ترجمه طبري بلعمي و جامع الحكمتين و شاهنامه و قابوسنامه و قريع الفرس و كتاب النقص و گلستان و مجمل التواريخ و القصص و منتهي الارب نشان مي دهد و همه را در برابر عبارت دروغ و دروغ آزمایی و دروغ آزماي و دروغ آزمودن و دروغ كردن و دروغ گرانيدن و دروغ گفتن و دروغگو و دروغگويي و درغگوي و دروغياب و دروغين و دروغيني و دروغينه گرد مي آورد.
دروغ يك پديده رواني – اجتماعي تازه نيست و با آنكه هيچگاه از نظر زماني و مكاني داراي كم و كيف يكساني نبوده است عمر آن شايد به بلنداي عمر زبان و چه بسا به درازاي تاريخ تفكر باشد، به طوري كه مي توان فرض كرد هميشه با انسان اجتماعي همراه بوده است. با غور و سير در مثلها و متلها، طنزها و كنايه ها، اشاره ها و استعاره ها، توبه نامه ها و ندبه ها و نمايشنامه ها و فيلم نامه ها مي توان به حضور اين پديده در زندگي انسانها از زمان هاي كهن تا به امروز پي برد و به عمق آميختگي آن با روزمرگي زندگي آشنا شد.
كهن ترين اثر منثور يا لوحه اي كه در مورد دروغ در دست داريم دعاي داريوش كبير در تخت جمشيد است كه به خط ميخي و به اين معنا براي ما باقي مانده است : «خداوند اين كشور را از دشمن، از خشكسالي، از دروغ محفوظ دارد.»گفتار و نوشتار در ذّم اين پديده معيوب، ويژه ايراني و ايرانيان و مسلمان و مسلمانان نيست و ضرب المثلهاي فراواني در دنيا يافت مي شود كه هم رونق و هم زشتي آن را نشان مي دهد. چيني ها مي گويند: «قاتل يك بار مي كشد، كسي كه تهمت مي زند هزار بار» . در « مسائل اخلاقي و روان شناختي» از قول ريمون پيچ نقل شده است كه «دروغ بهترين سلاح ضعفا و سريعترين وسيله براي اجتناب از خطر است» (موسوي لاري، همان، ص 54). « به گزارش خبرگزاري فرانسه از لندن، پژوهشگران دانشگاه كاليفرنياي جنوبي در لس آنجلس در تحقيق خود به اين نتيجه رسيدند كه هر آمريكايي هر 8 دقيقه يك بار دروغ مي گويد» (روزنامه اطلاعات 1376، 19 فروردين). نتايج تحقيقاتي كه براي يك نشريه روان شناسي در ايتاليا انجام شده، نشان مي دهد كه 70 درصد از 360 زن و مرد شركت كننده در مصاحبه با خبرنگار اين نشريه اعتراف مي كنند كه روزانه 5 تا 10 بار دروغ مي گويند. براساس اين نتايج، 42 درصد از ايتاليايي ها براي جلوگيري از اختلاف، 27 درصد براي پنهان نگهداشتن اشتباهات خود و 21 درصد ديگر نيز براي خير و صلاح ديگران دروغ مي گويند. از اعتراف كنندگان به دروغ زناني بوده اند كه در امور مربوط به خانه دروغ مي گفتند و مردان نيز اغلب در مورد مشاغل خود دروغ مي گويند(روزنامه اطلاعات، همان، 17 تير).
شمار اين گفته ها و نوشته ها در عالم كم نيست. گفته اند : « دروغ بدي است براي پوشاندن بدتر» ، «دروغ بلاست» ، «هيچ عمل قبيحي به قبح دروغگويي نيست» ، دروغ زشت ترين، موحشترين، محكومترين معايب است» ، «دروغ راه را براي ساير ضعفهاي اخلاقي باز مي كند» و بالاخره «يا در گناه دروغ هست، يا گناه آدم را به دروغگويي ميكشاند» ،...
رابطه دروغ با قدرت
ريشه چنين پديده اي را مي توان در چارچوب تحليلي مفهوم «قدرت» بهتر و آشكارتر تبيين كرد. چنانچه ما به مطالعه شرايطي كه در آن مفهوم دروغ شكل مي گيرد و رشد مي كند و به صورتهاي گوناگون باري را از دوش عامل آن برمي دارد بپردازيم، به سادگي متوجه خواهيم شد كه در صورت نبود قوانين عادلانه و روابط منصفانه، يكي از راههاي ايستادگي در برابر زور براي رفع ظلم يا كسب آزادي، به كارگرفتن رفتار يا رفتارهايي است كه شخص مظلوم، در موقعيت ضعف، براي پوشاندن واقعيت يا واقعيتها در جهت تضعيف شخص ظالم به كار مي گيرد. ظالم نيز مي تواند به نوبه خود از همين حربه براي اعمال قدرت بيشتر و تحديد بيشتر آزادي مظلوم سود جويد. بنابراين دروغ و يا صورتهاي تابع آن مي تواندبه عنوان عامل گمراه كننده شخصي بر ضد شخص ديگر وارد عمل شود و حربه اي در دست ظالم (كاسب، توانگر، شوهر نامطمئن، رئيس سختگير، ...) و سلاحي در دست مظلوم (مشتري، مستمند، زن انتقامجو، كارمند، كارمند متقلب، ... ) باشد. بديهي است كه در اين حركت رفت و آمدي، مظلوم با پيشه كردن روشهاي خدعه آميز دفاعي به نوبه خود به موجودي ظالم تبديل خواهد شد.
چناچه بخواهيم مفهوم قدرت را تنها در صحنه اجتماعي كشور خودمان مورد تحليل قرار بدهيم با استاد همايون كاتوزيان هم آواز خواهيم شد كه «در جامعه سنتي ايران، دولت از جامعه جدا بوده و نه فقط در رأس بلكه در فوق آن قرار داشته؛ در نتيجه – در تحليل نهايي – دولت پايگاه و نقطه اتكاي محكم و مداومي در درون اجتماع نداشته و به همين دليل نيز از نظر طبقات مردم مشروعيت سياسي نداشته و منافع آنان را نمايندگي نمي كرده است. به اين ترتيب، همه حقوق اجتماعي مآلاً در انحصار دولت بوده و « حقوقي » كه هر فرد، گروه و طبقه اجتماعي ( و حتي كل جامعه ) از آن برخوردار بوده، اساساً بر مبناي اجازه و اراده دولت قرار داشته، يعني در حيطه « امتيازي » بوده كه دولت در هر لحظه مي توانسته آن را ملغي كند. يعني قدرت دولت به هيچ سنت، عرف، قرار داد يا قانون مداومي منوط و مشروط نبوده و اين درست معناي عادي واژه استبداد – يعني خودرايي و خودسري – است » (همايون كاتوزيان 1372، ص 4 ).
شكي نيست كه به اين ترتيب در برابر خود كامگي مهتر، دفاع كهتر شكل مي گيرد ؛ هجوم قوي حيله ضعيف را صورت مي بخشيد؛ سلطه بي حساب دسيسه بي كتاب را به دنبال مي آورد و رابطه انسانهاي اجتماعي از خط مستقيم بيرون مي افتد. طرفين رابطه به اعمال روشهاي دروغ آميز و خدعه انگيز مي پردازند . در اينجاست كه ظالم و مظلوم هر دو در يك توطئه شركت مي كنند و هر دو گناهكار تلقي مي شوند. در واقع، هر «آزادي» «مسئوليتي» را ايجاد مي كند و هر «حقي» «وظيفه اي» را به گردن مي نهد. در جامعه اي كه هيچگونه آزادي و حقي وجود نداشته باشد، هيچگونه احساس مسئوليت و وظيفه اي به بار نمي نشيند. ... در چنين اجتماعي ، ملت ( يعني كل جامعه اساساً با دولت در ستيز است، يعني حتي در زماني كه امكان عصيان و طغيان نيست، اطاعت مردم از دولت تنها مبتني بر ضرورت و عاقبت انديشي (و در تحليل نهايي ترس) است، نه رضايت و پذيرش » ( همايون كاتوزيان، همان، ص 4). آنها ماليات نمي پردازند، اجناس را احتكار مي كنند، نرخها را برهم مي زنند، به سؤال هاي سرشماري پاسخ درست نمي دهند، از خط عابر پياده عبور نمي كنند و در برابر عدم آزادي عدم مسئوليت نشان مي دهند.
دروغ دو سويه مانند شمشيري است دو دمه. ظالم و مظلوم دايره معيوبي را تشكيل مي دهند كه هر دوي آنها را در خود مي گيرد. در چنين نظام رابطه اي نامتعادل همچون تعارف ها در زمينه فرهنگي، تقلب ها در زمينه اقتصادي، ازدواج هاي بازاري در زمينه خانوادگي و عشق هاي دروغين يك شبه در زمينه عاطفي گوياترين مثالها بشمار ميآيند. به اين ترتيب، تا حدي به انواع، ابعاد و نقش هاي دروغ كه در صنحه روابط اجتماعي بازي مي شود پي مي بريم و به آساني مي توانيم رابطه ميان جايگاه دروغ در جامعه از يك سو و انسجام و وفاق اجتماعي و مدنيت از سوي ديگر را دريابيم. به اين معني كه هر چه دروغ در فضاي اجتماعي و خانوادگي و عاطفي رواج بيشتري پيدا كند، جامعه بيشتر بسوي تزلزل و فقر اخلاقي و عدم آزادي سوق پيدا مي كند و افراد آن بسوي بيگانگي از خود و ديگران پيش مي روند. برعكس هر چه اركان فرهنگي و اقتصادي و اجتماعي و اخلاقي جامعه بيشتر دستخوش تزلزل مي گردد، روابط بين انسانهاي آن جامعه بيشتر رنگ دورويي و ريا و تزوير به خود مي گيرد.
در جو اجتماعي مملو از بي اعتمادي، روابط از دوستي هاي مشكوك و نافرجام گرفته تا رودربايستي ها و ملاحظه كاريها و مصلحت جويي ها و پنهان كاريها و بازيها و در نهايت انواع دشمني ها پيش مي رود و به صورتهاي بسيار متنوعي از روابط رواني – اجتماعي از قبيل فتنه و تملق و تلّون و مبالغه و عيب پوشي و نيرنگ و فرصت طلبي و افترا و تحريك و دهها خصيصه منفي ديگر كه جملگي برپايه دروغ شكل گرفته، تجلي مي كند. فرهنگ دروغ به فرهنگ اصيل قومي و محلي و ملي پيوند مي خورد و آن را آلوده مي سازد. شخصيت پايه دستكاري مي شود : آدمها به مالكان طّماع، اطباي بي وجدان، كسبه حقه باز، كارگران تنبل، دانش آموزان متقلب، معلمان بي مسئوليت، سربازان خائن ، پدران بي فكر، سرايداران سارق، نانواهاي رفيق نواز، كارمندان رابطه باز، رؤساي تبعيض كار تبديل مي شوند و ده ها برچسب از اين قبيل در كنار مشاغل پرزحمت و آبرومند و ضروري جامعه نقش مي بندد و دوگانگي بيان و رفتار در جامعه نهادينه مي شود (کتبی،1377،142).
بديهي است كه آستانه تحمل جامعه ها در برابر رفتار دروغين تفاوت مي كند و به عبارت ديگر هر نوع جامعه به ميزان معيني از اين نوع رفتار چشم مي پوشد. اين ميزان در جامعه هاي روستايي و ديني كمتر و در اجتماعات بي در و پيكر شهري بيشتر است و در بخشهاي مختلف و زمانهاي متفاوت زندگي در جامعه واحد تفاوت مي كند و اين گوناگوني، همان گونه كه در ابتداي سخن گفته شد، به نظام هاي مديريت سياسي، اجتماعي و خانوادگي هر دوره برمي گردد. در اين باره مي توان به عنوان مثال از قضاوتهاي مختلف اجتماعي سخن به ميان آورد :
شهادت دروغ : اين عمل كه بيشتر در محاكم قضايي، موقعيتهاي مذهبي و تحقيقات خانوادگي مربوط به «امر خير» كه در خوشبختي و بدبختي آينده زوجهاي جوان دخيل است، از كارهاي زشت و غير قابل تحمل محسوب مي شود و موجب نفرت و سختگيري مردم قرار مي گيرد و حتي مشمول پيگردهاي شداد و غلاظ مراجع قضايي مي گردد . در اين مورد «دروغگو دشمن خدا» به حساب مي آيد.
کتبی :در جو اجتماعي مملو از بي اعتمادي، روابط از دوستي هاي مشكوك و نافرجام گرفته تا رودربايستي ها و ملاحظه كاريها و مصلحت جويي ها و پنهان كاريها و بازيها و در نهايت انواع دشمني ها پيش مي رود و به صورتهاي بسيار متنوعي از روابط رواني – اجتماعي از قبيل فتنه و تملق و تلّون و مبالغه و عيب پوشي و نيرنگ و فرصت طلبي و افترا و تحريك و دهها خصيصه منفي ديگر كه جملگي برپايه دروغ شكل گرفته، تجلي مي كند. فرهنگ دروغ به فرهنگ اصيل قومي و محلي و ملي پيوند مي خورد و آن را آلوده مي سازد. شخصيت پايه دستكاري مي شود : آدمها به مالكان طّماع، اطباي بي وجدان، كسبه حقه باز، كارگران تنبل، دانش آموزان متقلب، معلمان بي مسئوليت، سربازان خائن ، پدران بي فكر، سرايداران سارق، نانواهاي رفيق نواز، كارمندان رابطه باز، رؤساي تبعيض كار تبديل مي شوند و ده ها برچسب از اين قبيل در كنار مشاغل پرزحمت و آبرومند و ضروري جامعه نقش مي بندد و دوگانگي بيان و رفتار در جامعه نهادينه مي شود .
چوپان دروغگو : اشخاصي يافت مي شوند كه سرشت كاذب دارند و مردم نيز به راحتي با آنها كنار مي آيند و در عين حال در مذمت آنها مي گويند و مي نويسند. كتابهاي درسي پر از ملامت و سرزنش به شخص درغگو و پر از تشويق و تمجيد براي دانش آموزان راستگو است. چه كسي با شعار آبا و اجدادي و زردشتي ما آشنا نيست: پندار نيك، گفتار نيك، كردار نيك.
پند و اندرزهاي رسمي براي جلوگيري از شيوع دروغ به اندازه خود دروغ فراوان است. چشم پوشي در اين مورد به ويژه اگر نخستين دروغ باشد يا گوينده آن كودكي باشد، به سهولت انجام مي گيرد : «قصد بدي كه نداشته» ، « از دستش در رفته » ، « متوجه نبوده » ، «دروغ گفته آدم كه نكشته » ، « يكبار كه صد بار نمي شود » و از اين قبيل، ...
راست و دروغش پاي خودش: در اينجا مرز بين راست و دروغ رنگ مي بازد. هم راستش را مي شود گفت و هم دروغش را : « كسي را در قبر كسي نمي خوابانند» و «البته اگر راستش را مي گفت بهتر بود » ، « راستش را هم مي شد گفت » ، و از اين دست ، ... همين طور كه ملاحظه مي شود دروغ – البته با اكراه – پذيرفته مي شود . دروغگو را الزاماً از خود نمي رانند. از بهره برداري از بعضي ثمرات دروغ ابايي ندارند . به راحتي آن را توجيه مي كنند و به آساني به شخص دروغگو حق مي دهند. بعضي فضوليها، دخالتها، تقاضاها، ضعفها، و ترسها را با دروغ مي پوشانند و يا جبران مي كنند. دروغ به عنوان رفتار معمولي به حيطه عرف و آداب مردم قدم مي گذارد.
دروغ مصلحت آميز: كه به قول سعدي «به ازراست فتنه انگيز» است ديگر حق حيات پيدا مي كند و قبح آن از بين مي رود. به بيماري كه به سوي مرگ مي شتابند گفته مي شود : « چيزي نيست، دكتر گفته خوب مي شوي ». به مادري كه پسرش در تصادف يك پايش را از داده مي گويند : « زخم كوچكي برداشته » . در اينجا دروغ خيرانديشانه رنگ مبالغه به خود مي گيرد. گاهي برعكس مبالغه در جهت ديگر صورت مي گيرد. به موضوع آب و تاب داده مي شود و فقط كمي « روغن داغش را زياد مي كنند ». اصطلاح خالي بندي در ميان جوانان گوياي اين سبك گفتار مبالغه آميز مي شود و دروغ رسماً پايگاه رواني – اجتماعي و فرهنگي خود را پيدا مي كند. هيچ كاسبي مجبور نيست قيمت خريد كالاي خود را به مشتري بگويد. هيچ بقالي نمي گويد ماست من ترش است. معايب عروس از داماد و معايب داماد از عروس پوشانده مي شود .
دروغ نمي گفت خون به پا مي شد: در اينجا دروغ واجب تر از راست مي شود. دروغگو آدم خيّر و عمل او عمل خير به حساب مي آيد . چنانچه مؤمني ببيند كه ظالمي مظلومي را تعقيب مي كند، جاي خود را از اين سكوب به آن سكوب عوض مي كند و در برابر پرسش ظالم كه « مردي را نديدي كه از اين طرف فرار مي كرد؟ » پاسخ مي دهد : « از وقتي كه بر اين سكوب نشسته ام كسي را در حال فرار نديده ام .» در اين مورد كلاه شرعي پا يه ميدان مي گذارد و دروغ يك تكليف تمام عيار مي شود.
بازي نقشها و سازمان اجتماعي روابط مبتني بر دروغ به گونه اي است كه روشهاي بالا گاهي مضحك و خنده آور و زماني حزن انگيز و چندش آور جلوه مي كند و چه بسا هر دو صورت رخ مي نمايد ؛ گاهي نيز عده اي را به خنده وا مي دارد و در عين حال عده ديگري را به گريه مي اندازد. از خنده تا گريه، از ثواب تا گناه، از قبول عامه تا رّدمطلق، دروغ مي تواند در صحنه هاي مختلف زندگي حضور داشته باشد.
به جرات مي توان ادعا كرد كه همه گونه شخصيتي، از ضعيف نفس ترين انسانها گرفته تا قدرتمندترين، هوشمندترين و سياسيت پيشه ترين آنها ممكن است به دروغ متوسل شوند و از آن براي پوشاندن ضعفي بهره جويند. دروغ براي بعضي اشخاص راه حلي است براي بسياري از مشكلات فردي، خانوادگي، حرفه اي و اجتماعي آنها. نفع دروغ از نظر رواني گاهي از عذاب وجداني كه در شخص ايجاد مي كند بيشتر است. به ويژه كه خود شخص هميشه به پيامدهاي عمل خود وقوف ندارد و اغلب در شرايط غافلگير كننده به دروغ پناه مي برد و از آن به عنوان پناهگاهي ولو موقتي استفاده مي كند.
چنانچه دروغ نتواند مشكل شخص را حل كند ، بعضاً مي تواند آن را به عقب بيندازد و يا جلو پيشامد بدتري را بگيرد و حتي از ريختن خوني جلوگيري كند. بنابراين كاركردهاي دروغ بي شمار است و اغلب اين كاركردها در موارد مرضي و آسيب شناختي – كه در آن بيمار نه به عمد بلكه بنا به عادت و يا به پيروي از تخيلات كودكانه خود سعي در بناي دنيايي جداي از دنياي ديگران دارد – شكل مي گيرد. در برابر هر گفتار يا كردار يا حركت دروغيني نيازي ولو كاذب وجود دارد كه بايد شناخته شود .
براي شناختن نيازهايي كه انسان را به دروغگويي وامي دارد، بايد پديده دروغ را در شرايط پديد آورنده آن قرار داد و سپس آن را بررسي كرد. اين شرايط مي تواند در وضعيتهاي دوستانه، در روابط خصمانه، در معاشرتهاي اجتماعي (رودر بايستي ها، فضولي ها، دخالت ها،...) در موقعيت هاي حرفه اي (ترس، احترام كاذب، ملاحظه كاري،...) و بالاخره در بعضي فضاهاي اتفاقي و اضطراري فراهم آيد.
در مجموع مي توان گفت دروغ آدم معين خود را ندارد، داراي مكان و زمان و اندازه و شكل و شرط مشخصي نيست. قضاوت يكسان براي دروغ واحد متّصور نمي باشد. يك دروغ هميشه الزاماً دروغ تلقي نمي شود : به كرّات شنيده مي شود كه بعضي از آدمها طاقت شنيدن حرف حقيقت را ندارند. حقيقت براي بعضي ها تلخ است. با بعضي ها بايد حرف حساب را به صورت شوخي و طنز و كنايه و حتي دروغ گفت. « گاهي اثر دروغ از راست بيشتر است » ، «آدم را گاهي مجبور مي كنند دروغ بگويد» ، «زندگي انسان بي دروغ نمي گذرد» و صدها از اين قبيل جملات ، ...
نظارت بر درو غ
نظارت بر دروغ اگر غير ممكن نباشد، كار ساده اي نيست. سوگند به خداي عالم، سوگند به ائمه ، سوگند به مقدّسات و بالاخره سوگند به جان عزيزترين كسان دروغ را در ذهن شنونده آن جا مي اندازد. با وجود مطالعاتي كه در مورد ارتعاشات بريدگيهاي كلامي ناشي از اين رفتار، حركات ناموزون چشم، خشكيدگي دهان، لكنت زبان، ضربان شديد قلب، پوشيدگي نگاه و خلاصه حدود و ثغور فيزيكي و شكل بيروني آن در تحقيقات پزشكي و قضايي و روان شناختي انجام گرفته است، هنوز مهمترين دستگاههاي فني دروغ سنج موفق نشده اند بُرد اين پديده را به روشني تعيين كنند . دهخدا در دايره المعارف فارسي خود در برابر واژه مركب « دروغ ياب » آورده است : « اگرچه وسايل دروغياب در كارهاي پليسي مورد استفاده است، در مراجع قضايي معمولاً اعتباري ندارد زيرا بين تغييرات بدني كه بر اثر گفتن دروغ يا ساير عوامل عاطفي (مانند احساسات مربوط به گناه و معصيت) حاصل مي شود، شباهت بسيار وجود دارد ». علاوه بر اين، عدم موفقيت ابزارهاي دروغ سنج محصو ل داده هاي بي شماري است كه تا حدودي در دو دسته عوامل انساني و وضعيتي بالا آورده شد.
تعريفي ازآفت درو غ
در چنين شرايط دشواري، ارائه يك تعريف جامع و مانع كه بتواند از نظر علمي خالي از نقص باشد و به عنوان ابزاري توانا به كار تحقيقات بعدي در اين زمينه بيابد، از عهده ما بيرون است. براي اين كار به مطالعات بيشتر در زمينه هاي مختلف فلسفي و علمي و ديني و اخلاقي و اجتماعي و رواني نياز داريم. با وجود اين شايد خالي از نفع نباشد كه ما با توجه به جميع جهاني كه در اين مقاله مورد بحث قرار گرفت تعريف ناقصي از دروغ ارائه بدهيم : « دروغ واقعيت قلب شده است كه از جانب شخص يا اشخاصي ، به صور معّين و در شرايط معّين، در موارد گوناگون زندگي سياسي، اجتماعي، اقتصادي، خانوادگي در روابط بين اشخاص و حتي بر اثر نيازهاي رواني براي شخص يا اشخاص ديگري گفته، نوشته و يا اجرا مي شود و دانسته يا ندانسته با توجه يا نه بي توجه به فايده يا ضرر آن براي خود يا ديگري به كار گرفته مي شود و در هر صورت به يكي از نيازهاي فردي يا جمعي در زندگي اجتماعي پاسخ مي گويد.»(کتبی،1377،149)
با توجه به تعريف بالا و با در نظر گرفتن كاركردهاي متنوع و فراوان دروغ در صحنه روابط اجتماعي مي توان چنين پنداشت كه راستگويي فاقد چنين كاركردهايي است و در شرايط واحد به خيال شخص دروغگو – مايه و موجب بعضي خطرها و خسرانها ميگردد. تحقيقات بسيار جالبي مي تواند در اين زمينه از شناخت سازمان پذيرد، ولي از هم اكنون مي توان تصور كرد كه اگر ثروتمندان ميزان ثروت خويش را به اطلاع عموم ميرساندند!، اگر كسبه بهاي خريد كالاهاي خود را بروي كالاها مي نوشتند!، اگر بازرگانان برنامه هاي تجاري آينده خود را فاش مي ساختند !، اگر كارخانه داران ميزان سود خود را به ديوارهاي كارخانه ها مي چسباندند !، اگر خانم ها ناتوانيهاي مالي شوهرانشان را براي يكديگر مي شمردند!، اگر معلمان به بيسوادي خود اعتراف مي كردند !، اگر پزشكان عدم تشخيص درست بيماري را نزد بيمار بازگو مي كردند!، اگر محصلان نزد معلمان خود اقرار مي كردند كه به اندازه كافي درس نمي خواندند!، اگر شوهران به همسران خود ميگفتند آن طور كه ادعا مي كنند آنها را دوست نمي دارند! چه مي شد ؟
روشن است كه در جامعه ما دروغ پديده فرهنگي بسيار كارآمد و چند منظوره اي است كه با زندگي روزمره ما آميخته و قرين شده است. نونهالان در خانواده، كودكان در مدرسه، جوانان در كوچه و مردان و زنان ما در اداره و كارخانه و بازار آن را مي آموزند، به كار مي گيرند و با هوشمندي به تظريف و تكميل آن مي پردازند و با هنرمندي آنرا عرضه مي كنند.
انواع دروغ :
بسیار بجا ست تا اشاره اي هرچند گذرا به انواع دروغهاي رايج در اجتماع كنيم. البته ناگفته پيداست كه اين عمل ناپسند در قالبهاي گوناگون و فراوان در ميان افراد و جوامع قابل مشاهده و پيگيري است و اشكال گوناگون آن را در رفتار و گفتار آحاد مردم مي توان سراغ گرفت كه خود مي تواند موضوع مقالات مستقلي باشد ولي ما در اينجا به طور اختصار به برخي از آنها اشاره مي كنيم:
1- دروغ هاي نوشتاري : نظير آنچه در برخي جرايد و روزنامه ها و كتاب ها اتفاق مي افتد و بنا به دلايل گوناگون خلاف واقعي را منتشر كرده و دردسرهاي بي شماري براي جامعه ايجاد مي نمايند.
2- دروغ هاي اشاره اي : عده بي شماري از مردم گرفتار دروغ هاي اشاره اي اند در حالي كه خود نمي دانند. بر حركات چشم و ابرو و كج و معوج كردن چهره، اشاراتي مي كنند و دروغي را القا مي نمايند و يا مطلب خلافي را تأييد نموده و مطلب واقعي را رد مي كنند كه اينها همه خود از مصاديق دروغ مي باشد و عامل آنها دروغگو محسوب مي گردد.
3- دروغ هاي سياسي : سياستمداران عالم براي پيشبرد مقاصد خود و رسيدن به اهداف باطل خويش و سركوب نمودن جناح مقابل مرتكب دروغ سياسي مي شوند و آنها را درجامعه نشر مي دهند.
4- دروغ هاي صنعتي : همچون صاحبان صنايع و كارخانجاتي كه محصولات بي كيفيت، نامرغوب و فاقد استانداردهاي لازم را به نام كالاهاي مرغوب و استاندارد تبليغ كرده و به فروش مي رسانند. مثال و ماجراي شير فروشي كه شير خود را باآب مخلوط كرده و به نام شير حقيقي به خورد مردم مي داد براي اين گروه بسيار گوياست.
5- دروغ هاي تاريخي : كار مورخاني است كه از انصاف و وجدان بهره اي ندارند و براي كسب نام و شهرت و يا رسيدن به جاه و مقام و يا كسب درآمد ، مطالب خلاف واقع را به نام حقايق تاريخي ثبت كرده و منتشر مي نمايند و با اين عمل ، تاريخ را تحريف كرده و مردم را از حقيقت دور مي نمايند.
6- دروغ هاي ورزشي : نظير ورزشكاراني كه در ميدان مسابقه براي فريب داور و يا تلف كردن وقت مسابقه، تمارض كرده و به دروغ خود را آسيب ديده مي نمايانند و يا ورزشكاراني كه با استفاده از مواد نيرو زا به مقامات و رتبه هايي دست پيدا مي كنند و خود را بيش از آنچه هستند معرفي مي نمايانند.
همچنین باید به این نکته اشاره کرد که يكي از مهمترین و اساسي ترين سرمايه هاي زندگي اجتماعي انسانها كه موجبات آسايش و آرامش فردي و اجتماعي آنها را فراهم مي آورد «حس اعتماد و اطمينان » به يكديگر است؛ سرمايه اي که بدون آن، حيات توأم با آرامش و نشاط براي نوع بشر غير ممكن مي شود و چنانچه اين سرمايه پربها از دست برود و يا آسيبي بدان وارد شود زندگي در جامعه اي كه افراد آن به گفتار و رفتار يكديگر با بدبيني و سوء ظن نگريسته و هر لحظه بيم آن مي رود كه از ناحيه رفتار و گفتار توأم با مكر اطرافيان، آسيبي به آن آدمي برسد و حادثه اي ناگوار اتفاق افتد بسيار پرمشقت خواهد بود . از همين رو فرهيختگان و مربيان جوامع بشري، از ديرباز به منظور حفظ و صيانت اين سرمايه و دستاورد گرانبها، به مقابله با عوامل تهديد كننده آن پرداخته و راهكارهاي مقابله با اين عوامل را شناخته و معرفي نموده اند . در اين ميان همگي انديشمندان مذهبي و غير مذهبي جهان از گذشته هاي دور تاكنون در اين موضوع متفق القولند كه هيچ عاملي همچون «دروغ» و «دروغگويي » در تخريب بنيان هاي اعتماد عمومي، مؤثرتر نبوده و نمي باشد. عاملي كه عوامل ديگر در مقايسه با آن في الواقع هيچ بوده و خود به تنهايي قادر است بنيان هاي مستحكم حيات فردي و اجتماعي را ويران نموده و همچون سيلي بنيان كن، تمامي بناهاي فكري و فرهنگي را نابود سازد و از آنجا كه مع الاسف در جهان فعلي و جامعه خودمان كه جزئي از آن است شاهد رواج يافتن دروغ در اشكال گوناگونش هستيم و اين گناه عظيم در لباس يك ارزش (!) جلوه گري مي نمايد و دروغگويان بر دروغ هاي خود نامهاي عامه پسند نظير « زرنگي» و «زيركي» مي نهند و در مواردي آن را ضرورت زندگي امروزي و به مصلحت خود و جامعه مي دانند (!) ، لذا بر آن شديم تا با نگاهي به منابع و متون اسمي پيرامون آثار فردي و اجتماعي اين مسئله اخلاقي و علل پيدايش آن و راهكار هاي رهايي از اين ناهنجار نكاتي را يادآور شويم.
دروغ ، نابودكننده سرمايه اطمينان، فردي و اجتماعي است.
چنانكه گفتيم مهمترين سرمايه حيات فردي و اجتماعي انسان كه موجبات آرامش و آسايش او را فراهم مي آورد، «حس اطمينان و اعتماد» به يكديگر است و در جامعه اي كه چنين احساسي موجود نباشد هرگز زندگي گوارا و دلنشين نخواهد بود، و دروغ عامل مهمي در از بين بردن اين سرمايه ارزشمند است. زيرا هنگامي كه آدمي از اطرافيان خود رفتار و سخن توآم با دروغ و نا راستي مي بيند و ميشنود و دروغ آنها برايش برملا مي گردد، ديگر خود را در امنيت و آسايش نمي يابد و هر لحظه و هر آن ، انتظار حادثه ناگواري را دارد كه در اثر دروغگويي ديگران روي خواهد داد.
دروغ، امراض رواني بي شماري در پي دارد.
آرامش و آسايش روحي و رواني از جمله نيازهاي آدمي است كه بدون آن زندگي غير ممكن است و امروزه اين امر ثابت شده انسانهايي كه از روح و روان سالم برخوردار نيستند هرچند داراي امكانات مادي فراوان باشند، هرگز روي سعادت را نديده و به اصطلاح « آب خوش از گلويشان پائين نمي رود.» و همه ما در مقاطعي از حياتمان اين را به تجربه دريافته ايم كه هرگاه در اثر حادثه اي دچار اضطراب و نگراني مي شويم، نه لذتي از غذاي مطبوع مي بريم و نه از ساير اسباب و لوازم مادي، ولي آنگاه كه از نظر رواني، در آرامش بسر مي بريم، از حداقل امكانات مادي خود بيشترين بهره مادي و معنوي را مي بريم. پس بايد همواره مراقب بود تا عوامل استرس زا و برهم زننده آرامش از چارچوب، زندگي فردي و اجتماعي خود دور سازيم و يكي از اين عوامل بحران ساز « دروغ» است.
انساني كه دروغ مي گويد ، همواره در اين نگراني روحي به سر مي بريد كه مبادا دروغش بر ملا شده و در نزد ديگران شرمنده و بي اعتبار گردد، چرا كه به تعبير فرانسيس بيكن دانشمند شهير مغرب زمين: « در جهان حيات هيچ عيبي آدمي را شرمگين تر از آن نمي سازد كه ديگران دروغ وي را كشف كنند. »
درغگو به خاطر همين نگراني از بر ملا شدن دروغش، گاه مجبور مي شود به دروغهاي ديگر متوصل شود، غافل از آنكه اين دروغهاي پياپي نه تنها آرامشي به همراه ندارند بلكه بر اضطراب او نيز مي افزايد.
راهكارهاي رهايي از دروغ
براي مقابله با دروغ، علماي علم اخلاق و تعليم و تربيت و روانشناسي، از ديرباز راه هايي را پيشنهاد كرده اند كه ذكر تمامي آنها و توضيح و تشريح شان از حوصله اين نوشتار خارج است و لذا به بيان برخي از آنها اكتفاء مي كنيم :
1- توجه به زيان هاي بي شمار دروغ
آدمي بطور فطري ، موجودي منفعت طلب است و از ضرر و زيان، گريزان، به همين دليل اگر در مواردي «دروغ» هم مي گويد، هدفش جلب منفعت و دفع خسران است. حاصل سخن آنكه « توجه به زيان بي شمار دروغ، آدمي را از ارتكاب دروغ هرچند منافعي در پي داشته باشد، بازمي دارد .»
2- رعايت اصول تعليم و تربيت صحيح از سوي مربيان
آشنايي مربيان و والدين به راههاي تربيت صحيح كودك و نوجوان، انسا نها را از دچار شدن به بسياري از رذائل اخلاقي و صفات ناپسند و رفتارهاي ناهنجار بازمي دارد. هماهنگی اصول و راههاي تعليم و تربيت بين خانه و مدرسه نیز ضروری است. چرا كه گاه والدين در مسير تربيت فرزندان خود، دست به اعمالي مي زنند كه با روشهاي تربيتي اولياء مدرسه ناهماهنگ بوده و در نتيجه فرزندان را دچار سردرگمي فرهنگي مينمايد و در تشخيص مسير درست به گمراهي مي كشاند.
3- پرهيز از سخت گيري هاي بي مورد و در نظر گرفتن توانايي افراد
درخواست امري خارج از توان افراد، نتيجه اي جز درغلتيدن آنان به وادي «دروغ» و «تقلب» در پي ندارد، درحالي كه رعايت ميزان توانايي افراد در انجام وظايف محوله ، راستگويي و صداقت را به دنبال داشته و در اغلب موارد باعث مي شود تا همان كار را به نحوي شايسته انجام دهند.
4- توجه به آثار نيك و زيباي راستگويي
حكماً گفته اند كه : تعرف الاشياء به اضداد، ارزش كارها با اضداد خودشان شناخته مي شوند. «شكسته استخوان داند بهاي موميايي را» .
سخن پاياني
ناگفته پيداست كه براي «دروغ»چنان كه ديديم پديده رواني– اجتماعي دروغ و صورتها و پيامدهاي بيشمار آن در صحنه روابط اجتماعي به قدري پيچيده و گسترده و جا افتاده است كه ما شب و روز با آن زندگي مي كنيم و بخشي از عمر خود را صرف به كارگيري هرچه ظريفتر و كارآمدتر و بيشتر مي نماييم بي آنكه خسته بشويم و يا به بيهودگي و خسارتهاي ناشي از آن اعتقاد پيدا كنيم. به همان نسبت كه سراسر ادبيات ما، قصص و ضرب المثلها و اشارات و كنايات و هجويات و نقليات ما مشحون از اندرزهاي راست جويانه و درست گفتارانه است، تاريخ و فرهنگ ما آغشته به اين افيون اجتماعي است كه به روابط ما با ديگران از نزديكترين كسان تا بيگانه ترين اشخاص شكل مي دهد.
مآخذ
آدام، فيليپ(1376)؛ هرتسليك، كلودين(1376)، جامعه شناسي بيماري و پزشكي، ترجمه لورانس دنيا كتبي با همكاري مرتضي كتبي، نشر باورداران، قم.
روزنامه اطلاعات(1376)، آمريكايي ها هر هشت دقيقه يك دروغ مي گويند، شماره 21020، تهران.
– (1376)، ايتاليا سرزمين درغگويان، شماره 21093، تهران.
دهخدا، علي اكبر، لغت نامه.
موسوي لاري، سيد مجتبي(1407 ه) ، مسائل اخلاقي و رواني(ترجمه به زبان فرانسوي از ناهيد شهبازي)، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران.
همايون كاتوزيان، محمد علي(1372)، دموكراسي، ديكتاتوري و مسئوليت ملت، اطلاعات سياسي – اقتصادي، شماره 68-67 ، سال هفتم.
کیها ن-شما ر ه16647-30 مهر 1385.
کیها ن-شما ر ه 18652 9 آ با ن 1385.
# دانشجوی دکترای جامعه شناسی، محقق درمسائل خانواده
سلام
من یه مقاله در مورد تاریخچه اضطراب و دید گاههایی راجع به آن میخوام و همچنین عوامل موثر بر کاهش اضطراب
اضطراب
فاطمه پوررجب
چكيده :
واژة اضطراب درروانشناسي باليني مقام خاصي دارد ومكررمورد استفاده قرارمي گيرد زيرا بدون ترديد دراغلب ناهنجاريهاي رواني اضطراب نقش مهمي ايفا مي كند .اضطراب يك احساس رنج آوراست با موقعيتي ضربه آميز كنوني يا انتظار خبري كه به شيئي نا معين وابسته است .مستلزم مفهوم تهديد يا نا امني است كه درافراد مختلف به گونه هاي متفاوت بيان مي شود .به عنوان مثال پاره اي از بيماران مضطرب علايم آشكار فيزيولوژيكي را نشان مي دهند بي آنكه از حالات هيجاني شاكي باشند وبالعكس پاره اي ديگر به برانگيختگيهاي هيجاني اشاره دارند .عوامل فرهنگي -اجتماعي را مورد بررسي قرارمي دهد وراهكارهاي عملي درجهت برخورد با اين اختلال رفتاري را ارائه مي دهد .
كليد واژه ها :
هيجان ، تهديد ، ناامني ، نگراني ، تنش ، دلشوره
اضطراب بخشي از زندگ هرانساني است ودرحد اعتدال پاسخي سازش يافته تلقي مي شود به گونه اي كه مي توان گفت : اگر اضطراب نبود ، همة ما پشت ميزهايمان به خواب مي رفتيم .اضطراب است كه ما را به تلاش وا مي دارد .همة قدمهايي كه انسان را به جلو مي برد وهمة كشفهاي علمي ، هنري وادبي براساس اضطراب انجام مي گيرد .1
فقدان اضطراب ما را با مشكلات وخطرات قابل ملاحظه اي مواجه مي كند ؛ زيرا با وجود اضطراب است كه براي معاينه اي كلي به پزشك مراجعه مي كنيم ودريك جادة لغزنده با احتياط رانندگي مي كنيم وزندگي طولاني تر، سازنده تر وبارورتري خواهيم داشت .
بنابراين اضطراب يكي از مؤلفه هاي ساختار شخصيت وي را تشكيل مي دهد وازاين زاويه است كه پاره اي از اضطرابهاي دوران كودكي ، نوجواني وجواني را مي تو ان بهنجار دانست وتأثيرمثبت آنها را برفرآيند تحول، پذيرفت ؛ چرا كه اين فرصت را براي افراد فراهم آورد تا مكانيزمهاي سازشي خود را براي مواجهه بامنابع تنيدگي زا واضطراب انگيز گسترش دهند .به عبارت ديگر مي توان گفت اضطراب درپاره اي از مواقع ، سازندگي وخلاقيت رادرفرد ايجاد مي كند وامكان تجسم وسلطه برآنها را فراهم مي آورد ويا اينكه وي را برمي انگيزد تا بطورجدي بامسؤوليت مهمي مانند آماده شدن براي امتحان يا پذيرفتن وظيفة اجتماعي مواجه شود . اما گاهي اضطراب مزمن ومداوم مي شود كه دراينصورت نه تنها نمي توان پاسخ را سازش يافته دانست بلكه بايد آن را منبع شكست ، سازش نايافتگي واستيصال گسترده اي تلقي كرد كه فرد را از بخش عمده امكاناتش محروم مي كند .2
پيش از آنكه شيوه هاي بيان وتظاهرات باليني وشاخصهاي فيزيولوژيكي اضطراب درجريان تحول را بررسي كنيم ، تعاريف عمده اي را كه دراين باب آورده شده ارائه مي دهيم :
الف)اضطراب ، عموما يك انتظاربه ستوه آورنده است كه ممكن است درتنشي گسترده وموحش واغلب بي نام ، اتفاق مي افتد . اين حالت كه به شكل احساس وتجربه هاي كنوني مانند هراغتشاش هيجاني دردوسطح همبستة رواني وبدني درفرد پديد مي آيد ، ممكن است به يك تهديد عيني ‹‹ اضطراب آور›› (تهديد مستقيم يا غير مستقيم مرگ ، حادثة شوم شخصي يا مجازات )نيز وابسته باشد .(لافون ،1973)
ب) ناراحتي رواني وبدني كه براثرترسي مبهم واحساس نا امني وتيره روزي قريب الوقوع درفرد به وجود مي آيد .(پيه رون ، 1985)
ج)اضطراب حالت هيجاني توأم با هشياري مستقيم نسبت به بي معنايي ، نقص ونابساماني جهاني است كه درآن زندگي مي كنيم .(ربر، 1985)
د)نگراني پيشاپيش نسبت به خطرها يا بدبختيهاي آينده،توأم با احساس بي لذتي يا نشانه هاي بدني تنش منبع خطرپيش بيني شده مي تواند دروني با بيروني باشد .3 (DSMIV1994)
منشأاضطراب :
فرد مضطرب اغلب از علت ومنشأ اضطراب خويش آگاهي ندارد ونمي داند كه اضطراب ، ناشي از احساس نا امني دروني است يا ازموقعيت خارجي است كه ترسش را درآن مي افكند .اضطراب مانند نگراني بيشتر معمول تخيل است ولي از دوجهت با نگراني تفاوت دارد :
1-نگراني مربوط به موقعيتهاي خاص مي شود مانند امتحانات ومشكل مالي وغيره ، درحالي كه اضطراب يك حالت عاطفي تعميم يافته است .
2-نگراني درمورد مشكلات عيني است ؛ حال آن كه اضطراب ناشي از يك مشكل ذهني است .4
اضطراب نوعي نگرشي وتشويش دروني است كه منبع آن معلوم نيست .بايستي توجه داشت كه اضطراب با ترس فرق دارد ؛ زيرا درترس منشأ ناراحتي معلوم مي باشد ولي دراضطراب چنين نيست .اضطراب شامل احساس عدم اطمينان ، درماندگي وبرانگيختگي فيزيولوژيكي مي شود وشخص از تنش وعصبي بودن وبيقراري شكايت دارد .5
شيوه هاي بيان اضطراب درجوانان :
دربيشتر مواقع جوانان ادراك جسماني خود را از اضطراب با استفاده از اصطلاحاتي مانند ‹‹ دلشوره ›› يا بالعكس ‹‹ بيحالي ووارفتگي ›› توصيف مي كنند .احساس گناهكاري ، احساس درست انجام ندادن يا بد انجام دادن كار ، احساس تأييد نشدن توسط ديگران نيز از شيوه هاي معمول بيان اضطراب بسيار فراوان است ودراكثرمواقع وجود يك اضطراب شديد مي كند بلكه موجب مي شود تا دربرابر جزئي ترين سرزنشها يا تذكر ها ، حساسيت نشان دهد وبصورت مكرر دچارخشم شود .6
شاخصهاي فيزيولوژيكي اضطراب :
نخست بايد براين نكته تأكيد شود كه اضطراب برحسب تعريف ، مستلزم وجودپاره اي از علايم جسماني است چرا كه هر حالت هيجاني داراي يك مؤلفه رواني ويك مؤلفه بدني است تحقيقاتي كه به بررسي شاخصهاي فيزيولوژيكي اختلالهاي اضطرابي پرداخته اند ، نشان مي دهد كه تغيير ضربان قلب ، افزايش فشار خون وبحرانهاي تنفسي از علائم عمدة اضطراب درسطح بدن مي باشد .همچنين تنگ شدن عروق موجب خشك شدن دهان وانقباضهاي مري ، احساس وجود گلوله اي را درگلو ايجاد مي كند .اختلالهاي خواب نيز درحالات اضطرابي ، فراوان به چشم مي خورد .7
تنبييهاي مبتني برعوامل فرهنگي -اجتماعي :
ازديدگاه نظريه پردازان فرهنگي - اجتماعي اختلالهاي هراسي واضطرابي بيشتر دركساني مشاهده مي شوند كه با فشارها وموقعيتهاي خطرناك اجتماعي مواجه هستند .درافرادي كه درمحيطهاي تهديد آميز زندگي مي كنند احساس تنش گسترده ، نگراني ، بيقراري وهمچنين اختلالهاي خواب كه مشخص كنندة اضطراب تعميم يافته اند ، بيشتراست .
پژوهشها نشان داده اند كه فراواني هراسها واختلالهاي اضطرابي درطبقة اجتماعي غيرمرفه بيشتراست ؛ به عنوان مثال فراواني هراسها دركساني كه درآمد سالانة آنها كمتر از ده هزاردلاردرسال است دوبرابر بيش از آنهايي است كه درآمد سالانة آنها ازاين رقم فراترمي رود .درواقع مي توان گفت كه كاهش درآمد باافزايش فراواني اضطراب رابطة مستقيم دارد .8
افراد ناموفق ترونا امن تركه احساس مي كنند توان مواجه با مشكلات راندارند بيش از بقيه دچاراضطراب مي شوند وطبق تحقيقات انجام شده دختران بيش از پسران اضطراب را تجربه مي كنند .9
اگر درحين كاردچاراضطراب مي شويد اين روشها را درپيش بگيريد :
1-خود را رها سازيد ؛اگر زماني كنترل برنامه هايتان از دستتان خارج شد درعين حال اتفاقات ناگواري براي شما پيش آمد ، به خود سخت نگيريد بلكه خود را رها كنيد ؛ چرا كه قرارنيست هميشه كامل باشيد وممكن نيست همه چيز براي همه درهرزماني وجود داشته باشد .
2-فاصلة بين خطها را نخوانيد ؛ يعني پيش داوري نكنيد ؛ مثلا فرضياتي درمورد مسأله اي از ذهن داريم وقتي با واقعيت روبرو مي شويم ، متوجه مي شويم اشتباه كرده ايم .مهم آن است كه هرروزوهرپيشامدي را به محض آنكه واقع شد دريابيد .10
3-بنويسيد ! مي توانيد با نوشتن افكار گيج كنندة خود به آن عينيت بيشتري ببخشيد .ما اغلب فهرستهاي مختلفي براي كارهاي خود درست مي كنيم فهرست خريد از بقالي ، فهرست هدية تولد يا كارهايي كه بايد بكنيم .
اگر با مشكل دشواري روبروشديم ويك پاي همةراه حلها ظاهرا مي لنگيد ، تهية فهرستي تطبيقي مي تواند بسيار مفيد باشد .11
4-ازدنيا هيچ نمي توان برد ؛ ياد آوري اين مسأله كه نمي توانيد پس ازمرگ چيزي از دنيا با خود ببريد بسيارمفيد است ؛ چرا كه درتعيين اولويت ها به شما كمك مي كند .مي توانيد بفهميد كه عشقي كه توانسته ايد ابراز كنيد يا محبت درمحيط خانواده ، ماندگارتر از توجه به مسائل جزئي است .12
منابع :
ـازكاه كوه نسازيد :100 كليد موفقيت درزندگي : ريچاردكارلسون ، ترجمه سهيلا موسوي رضوي ، نسل نوانديش ، تهران 1378
ـ رفتارهاي بهنجار ونابهنجاردركودكان ونوجوان : دكتر نوابي نژاد ، شكوه ، سازمان انتشاراتي وفرهنگي ابتكارهنر، 1370، چاپ چهارم
ـ روانشناسي عمومي : دكترحمزه گنجي ، نشردانا ، تهران ، 1376،چاپ هشتم
ـ روانشناسي مرضي تحولي ازكودكي تا بزرگسالي : دكتر پريرخ دادستان ، تهران ، سازمان مطالعه وتدوين كتب علوم انساني دانشگاهها (سمت )، 1378،چاپ سوم
ـ فرهنگ واژه ها ، تعاريف واصطلاحات تعليم وتربيت : سيد داوود حسيني نسب ، واصغرعلي اقدم ، تبريز، احراز، 1375، چاپ اول
ـ ماندن دروضعيت آخر: دكترتامس آ.هريس ، ترجمه اسماعيل فصيح ، تهران ، 1372 ، چاپ ششم
1-روان شناسي عمومي ، دكتر حمزه گنجي ، ص366
2-روانشناسي مرضي تحولي از كودكي تا بزرگسالي ، دكترپريرخ دادستان
3-همان منبع ، ص61
4-رفتارهاي بهنجارونابهنجاردركودكان ونوجوانان ، دكتر شكوه نوايي نژاد ، ص73
5-فرهنگ واژه ها ، تعاريف واصطلاحات تعليم وتربيت ، دكتر سيد داوود حسيني نسب واصغرعلي اقدم ، ص637
6-روانشناسي مرضي تحولي ازكودكي تا بزرگسالي ، ص62و66
7-همان منبع ص67
8-همان منبع ص94
9-رفتارهاي بهنجارونابهنجاردركودكان ونوجوانان ،ص74
10-ازكاه كوه نسازيد ، ريچارد كارلسون ،ص359
11-ماندن دروضعيت آخر، تامس آ.هريس ، ص 140
12-ازكاه كوه نسازيد .ص
سلام
من یه مقاله در مورد تاریخچه اضطراب و دید گاههایی راجع به آن میخوام و همچنین عوامل موثر بر کاهش اضطراب
چگونه اضطراب و نگرانی خود را کنترل کنیم؟
چکیده:
استرس در زندگی روزمره، امری عادی است و گاه میتواند نتایج مثبتی داشته باشد؛ اما هنگامی که جنبه مرضی پیدا کند و بصورت نگرانی و اضطراب دائم درآید و افکار و اعمال انسان را تحت تأثیر قرار دهد، میتواند خطرناک باشد. میزان اضطراب در افراد گوناگون، متفاوت است. ممکن است موقعیتی که برای فردی بسیار نگران کننده است برای دیگری اصلا استرس زا نباشد و بالعکس. مثال بارز این مسأله، سخنرانی در میان جمع است که در برخی افراد نگرانی زیادی ایجاد میکند، در صورتیکه برای برخی دیگر امری بسیار عادی تلقی میشود. بنابراین بهترین راه برای غلبه بر استرس پیدا کردن راه حل و تکنیکی متناسب با شخصیت فرد میباشد.
کم کردن اضطراب و نگرانی
عوامل استرس زا
برای اینکه بر اضطراب خود غلبه کنید، باید تشخیص دهید که چه زمانی و چرا دچار نگرانی میشوید. اکثر ما فکر میکنیم که اضطراب نتیجه عوامل خارجی است، اما باید بدانیم که عامل اضطراب در خود ما وجود دارد و واکنش و نگرش ما به موقعیتها و مسائل است که اضطراب را به وجود میآورد. اگر شما یک دانش آموز هستید، ممکن است حضور در کلاس، کنفرانس دادن، صحبت با معلمان، برقراری ارتباط با دیگر دانش آموزان، امتحان و بسیاری مسائل دیگر در شما ایجاد اضطراب کند. البته این یک امر عادی است، اما شما باید سعی کنید عوامل و موقعیت های استرس زا را به خوبی تشخیص دهید تا بتوانید بر اضطراب بی مورد خود غلبه کنید.
کم کردن اضطراب و نگرانی
غلبه بر اضطراب
راههای زیادی برای غلبه بر اضطراب وجود دارد، اما شما باید راهکار مناسبی را که با شخصیت شما متناسب است، بیابید و بکار ببرید. بخاطر داشته باشید بعضی از این مهارتها نیاز به تمرین مستمر دارند تا ثمر بخش شوند. درست مثل دوچرخه سواری و یا شنا که نیاز به تمرین مداوم دارند، این مهارت نیز با تمرین مداوم، پرورش مییابد و به زودی شما میتوانید احساس نگرانی خود را به راحتی کنترل کنید.
1- نفس عمیق بکشید.
وقتی مضطرب هستید، نمی توانید به راحتی نفس بکشید و این مسأله به خودی خود تولید استرس میکند. ممکن است حتی بدون آنکه متوجه باشید نفس خود را در سینه حبس کنید. میزان اکسیژن در خون کاهش مییابد و عضلات شما منقبض میشوند. ممکن است احساس سردرد کنید و یا نگرانی شما افزایش یابد. بعد از این هرگاه احساس نگرانی کردید، نفس عمیق بکشید، و چند ثانیه هوا را در ریه های خود نگه دارید. سپس به آرامی تا 10 بشمارید و هوا را آزاد کنید.
کم کردن اضطراب و نگرانی
2- برای انجام کارهای خود برنامه ریزی کنید.
یکی از عوامل استرس زا استفاده نادرست از زمان و نداشتن برنامه ریزی مناسب میباشد. لیستی از وظایف روزانه خود تهیه کنید و بر اساس درجه اهمیت آنها را تنظیم کنید. سعی کنید کارهای مهم تر را زودتر انجام دهید. بعد از انجام هر کار، آن را از لیست برنامه خود خط بزنید. صبح قبل از هر چیز کارهای را انجام دهید که علاقه چندانی به آنها ندارید، اما مجبورید انجام دهید. به این ترتیب، بقیه روز احساس نگرانی کمتری خواهید کرد.
3- با اطرافیان خود ارتباط برقرار کنید.
سعی کنید دوستان بیشتری پیدا کنید. هرگاه احساس تنهایی و یا نگرانی کردید به دیدار یکی از دوستان خود بروید و با او صحبت کنید.
4- به ذهن خود استراحت بدهید.
تجسم یک منظره زیبا میتواند ذهن شما را از یک موقعیت استرس زا دور کند. هر گاه فرصت کردید، چشم های خود را ببندید و مکانی آرام و زیبا را در ذهن خود مجسم کنید. سعی کنید تمام جزئیات آن مکان را احساس کنید. ( نوای دلنشین، منظره زیبا، عطر دل انگیز و … ) همچنین میتوانید با خواندن یک کتاب و یا گوش کردن به یک موسیقی آرام و دلنشین، اضطراب را از خود برانید.
کم کردن اضطراب و نگرانی
5- فعال باشید.
فعالیت های بدنی نقش مهمی در کاهش اضطراب دارد. شما با ورزش کردن و سایر فعالیت های بدنی میتوانید فشارهای روانی ناشی از اضطراب را کاهش دهید. سرگرمی مورد علاقه خود را پیدا کنید و بطور منظم به انجام آن بپردازید. ورزش، کارهای هنری، رسیدگی به گلها و باغچه و … در زمانیکه مضطرب هستید میتواند شما را آرام کند و انرژی بیشتری به شما بدهد. بخاطر داشته باشید که جسم و روح جدایی ناپذیرند.
6- مراقب سلامتی خود باشید.
شرط داشتن جسم و روحی سالم، تغذیه مناسب و استراحت کافی میباشد. بدن سالم و قوی برای غلبه بر استرس آمادگی بیشتری دارد. درست مثل یک ماشین که بدون بنزین از حرکت میایستد، بدن شما نیز بدون تغذیه مناسب و خواب کافی قدرت خود را از دست داده و به راحتی تسلیم موقعیت های استرس زا میشود. پس مراقب خواب و خوراک خود باشید.
کم کردن اضطراب و نگرانی
7- خندیدن را فراموش نکنید.
خنده بهترین راه برای غلبه بر استرس میباشد. گاه گاهی فیلمی کمدی نگاه کنید و یا جمله طنزی بخوانید تا حس شادی و نشاط در شما زنده شود.
8- خوش بین باشید.
وقتی که مضطرب هستید اغلب به همه چیز با دید منفی نگاه میکنید. برخی افراد به این مسئله عادت کرده اند و در واقع همیشه نیمه خالی لیوان را میبینند. اگر شما جزو این دسته افراد هستید، سعی کنید این عادت را ترک کنید. به نقاط روشن و زیبای زندگی فکر کنید و خوش بین باشید. بعد از این به دنبال نکات مثبت یک مسأله باشید نه نکات منفی. خنده یک کودک، دیدن یک دوست قدیمی، آواز یک پرنده، طلوع خورشید، سلامتی، شادابی، جوانی و.... نمونه هایی از نکات مثبت و روشن زندگی میباشند. ممکن است این نکات بسیار ساده و ناچیز به نظر آیند، اما به تدریج همین نکات ناچیز میتوانند دید شما را نسبت به زندگی تغییر دهند و از اضطراب شما بکاهند.
کم کردن اضطراب و نگرانی
9- به خدا توکل کنید.
آخرین و مهمترین نکته آنکه در همه حال به خدا توکل کنید و از او یاری بخواهید تا همواره در آرامش به سر ببرید.
سلام
یه مقاله کوتاه در مورد مدیریت منابع انسانی به فارسی و انگلیسی می خواهم اگر امکانش هست؟
ممنونم
مرورى بر مديريت منابع انسانى
پس از مطالعه فصل، بايد بتوانيد به موارد زير پاسخ دهيد:
1. مديريت را تعريف كنيد.
2. وظايف اساسى مديريت را توضيح دهيد.
3. مديريت منابع انسانى را تعريف كنيد.
4. تفاوت بين دانش مديريت منابع انسانى و عملكرد مدير پرسنل را توضيح دهيد.
5. اهداف مديريت منابع انسانى را توضيح دهيد.
6. وظايف اجرايى مديريت منابع انسانى را بيان كنيد.
7. اهميت دانش مديريت منابع انسانى را توضيح دهيد.
امروزه مديريت منابع انسانى يكى از دانش هاى ضرورى براى هدايت كاركنان سازمان است كه شايد مهم ترين مهارت براى تمام مديران در سازمان ها و تلاش هاى گروهى به شمار آيد. بدون برخوردارى از دانش مذكور نمى توان به اهداف متعالى انسان ها و گروه ها دست يافت. در اين فصل به منظور شناخت دانش مديريت منابع انسانى به ارائه توضيحات كلى در مورد ماهيت دانش مذكور و وظايف مهمى كه آن دانش در سازمان ها به عهده دارد پرداخته مى شود، امّا قبل از آن لازم است در مورد «مديريت» و وظايف اساسى و عمومى مديران در سازمان ها توضيحات مختصرى آورده شود.
تعريف مديريت
مديريت يكى از مهم ترين فعاليت هاى انسانى به شمار مى آيد. پيشرفت جوامع به كوشش هاى گروهى بستگى دارد و همچنان كه گروه هاى سازمان يافته، گسترش مى يابد، عملكرد مديريت و مديران از اهميت بيشترى برخوردار مى گردد.
مديريت، فرآيند طراحى و حفظ محيط و شرايطى است كه در آن، افراد گروه ها براى دستيابى به اهداف منتخب گروهى، به طور مؤثر و با انگيزه، فعاليت نمايند. (1)
با توجه به اين تعريف، دانش مديريت براى هر نوع سازمانى و در تمام سطوح سازمانى براى رسيدن به اهداف، مورد استفاده قرار مى گيرد. در مورد وظايف مديريت، صاحب نظران نظريّات مختلفى را ابراز داشته اند. وظايفى كه تقريباً در مورد آنها اتفاق نظر وجود دارد، عبارت است از: برنامه ريزى، سازماندهى، رهبرى و نظارت. (2)
برنامه ريزى شامل تعريف اهداف سازمانى، تدوين و تنظيم يك استراتژىِ كلى براى دستيابى به اهداف، تعيين و توسعه سلسله مراتب جامعى از طرح ها و برنامه ها براى ايجاد انسجام و هماهنگى بين فعاليت ها در جهت تحقق اهداف مى باشد.
سازماندهى، دومين وظيفه اساسى مديريت است و آن، شامل شناسايى و گروه بندىِ فعاليت ها و وظايف، تعيين اختيار و مسؤوليت براى مديران و سرپرستان و ايجاد هماهنگى بين وظايف و فعاليت ها و طراحى نظام گزارش دهى مى باشد.
هر سازمانى، متشكل از افراد مى باشد و وظيفه مديريت، هدايت آنهاست. اين مهم دربرگيرنده وظيفه رهبرى و مديريت است. هنگامى كه مدير به هدايت افراد مى پردازد، انگيزه ايجاد مى كند، به بررسى و حل و فصل تضادهاى موجود مبادرت مى نمايد و به برقرارى ارتباط با نيروى انسانى مى پردازد، در وظيفه رهبرى درگير شده است. بنابراين رهبرى، فرآيند تأثيرگذارى بر افراد است به طورى كه آنها با ميل و رضايت براى تحقق اهدافِ گروهى، سعى و تلاش كنند.
وظيفه نهايى مديران، نظارت است. براى اطمينان از اين كه كار به طور مطلوب و بر طبق برنامه ها انجام مى شود، مديريت بايد از نحوه عملكرد سازمان كسب اطلاعات كند، عملكرد واقعى را با اهداف تنظيم شده مقايسه نمايد و اگر انحراف، در خور توجه باشد، وظيفه مديريت است كه در مورد اصلاح آنها اقدام كند. بنابراين، فرآيند كسب آگاهى از عملكرد واقعى و مقايسه آن با اهداف و عملكرد مطلوب و تصحيح اشتباهات و انحرافات، «نظارت» ناميده مى شود.
تمام مديران اجرايى و ستادى در هر سازمان (همچنان كه نمودار شماره 1-1 نشان مى دهد) وظايف مذكور را براى دستيابى به اهداف سازمانى انجام مى دهند.
مديريت منابع انسانى و عملكرد مدير پرسنل
امروزه يكى از دانش هاى ضرورى براى اداره سازمان هاى انسانى، مديريت منابع انسانى است. مديريت منابع انسانى، عبارت است از ايجاد و توسعه برنامه هايى كه از طريق آنها ضمن بهبود توانايى هاى نيروى انسانى، اهداف فردى و سازمانى حاصل گردد. در واقع مديريت منابع انسانى، ايجاد و پرورش و حفظ سرمايه هاى انسانى براى دستيابى به اهداف است. چون تمام مديران يك سازمان با تلاش هاى ساير افراد به اهداف خويش مى رسند بايد از دانش مديريت منابع انسانى شناخت كافى داشته باشند. بدون دانش مديريت منابع انسانى، نمى توان باكارآيى مطلوب به اهداف دست يافت و انسان ها را در راستاى رشد و تعالى هدايت و رهبرى كرد؛ بنابراين يكى از دانش هايى كه ضرورت دارد هر مدير به آن آشنا باشد دانش مديريت منابع انسانى است.
مديران پرسنل يا نيروى انسانى، افرادى هستند كه ضمن ايفاى وظايف اجرايىِ مربوط به نيروى انسانى، به عنوان مشاوران راهنما، مديران اجرايى را در مورد موضوعات و امور مربوط به منابع انسانى كمك و يارى مى كنند؛ آنها مسؤوليت ايجاد هماهنگى بين فعاليت هاى مديريت منابع انسانى سازمان را به عهده دارند. (3)
بنابراين دانش مديريت منابع انسانى براى تمام مديران ضرورى است، اما به دليل گستردگىِ وظايف مديران اجرايى و اهميت و نقش منابع انسانى در سازمان، معمولاً واحدى تحت عنوان مديريت يا معاونت امور پرسنلى تشكيل مى گردد. اين واحد با به كارگيرى افراد متخصص در امور پرسنلى و تأمين دانش تخصصى، ضمن انجام دادن وظايف تخصصىِ حيطه نيروى انسانى، مانند برنامه ريزى نيروى انسانى، كارمنديابى، استخدام، آموزش، ارزيابى عملكرد و.... با تدوين و تنظيم مقررات و خط مشى هاى مناسب، مديران اجرايى را در امور مربوط به نيروى انسانى كمك مى كنند.
بنابراين مدير پرسنلى در مسؤوليت نيروى انسانى با مديران اجرايى سهيم مى شود و وظايف واحد پرسنلى هم جنبه ستادى و مشورتى و هم جنبه اجرايى دارد (4) . در اين كتاب از اين وظايف به منزله وظايف مديريت منابع انسانى، نام برده مى شود، وظايفى كه مديران پرسنلى به آنها آشنايى و آگاهى كامل دارند و مديران اجرايى نيز براى يارى رساندن و هدايت كاركنان خود، بايد با آنها آشنايى كلى داشته باشند. (5)
اهداف مديريت منابع انسانى
هدف هاى مديريت منابع انسانى از هدف هاى كلى سازمان جدا نيست، زيرا مديريت منابع انسانى جزئى از مديريت سازمان را تشكيل مى دهد. دانش مديريت منابع انسانى با پى جويى اهداف زير در راستاى اهداف كلى سازمان گام برمى دارد:
- تأمين نيروى انسانىِ مورد نياز؛
- پرورش و توسعه توانايى ها و انگيزه نيروى انسانى؛
- حفظ و نگهدارى نيروى انسانىِ شايسته از طريق برقرارى نظام پرداختِ مناسب و متعادل و انگيزه اى؛
- جلب رضايت كاركنان و ايجاد همسويى لازم بين اهداف فردى و سازمانى از طريق توجه به نيازهاى سطوح بالاى انسانى و بهبود زندگى شغلى.
مدير منابع انسانى با توجه به اهداف فوق، مديران اجرايى و سازمان را در دستيابى به اهداف و مأموريت هاى سازمانى يارى مى كند. بدون تحقق اهداف مذكور، سازمان ها نمى توانند هدف هاى خود را جامه عمل بپوشانند. براساس مطالعات صاحب نظران مديريت، اهميت اهداف و وظايف مديريتِ منابع انسانى فزاينده است. سازمان هايى كه نتوانسته اند در اين زمينه، موفقيت لازم را كسب كنند از صحنه فعاليت محو شده اند.
وظايف مديريت منابع انسانى
مديران پرسنلى در محدوده وظايف خود بايد به جذب و گزينش نيروى انسانى مناسب بپردازند، برنامه هاى آموزش و پرورش نيروى انسانى را تدوين نمايند، سطح انگيزه كاركنان را بهبود دهند، كاركنان شايسته را حفظ و براى تأمين نيازهاى آنها اقدام نمايند. مديران پرسنلى براى انجام وظايف اجرايى مذكور بايد وظايف مديريتى را نيز انجام دهند. همان طور كه اشاره شد هر مديرى بايد انجام دادن چهار وظيفه عمده مديريت، يعنى برنامه ريزى، سازماندهى، رهبرى و نظارت را در سرلوحه كارهاى خويش قرار دهد. در واقع مديران پرسنلى وظايف مديريتى و اجرايى را به عهده دارند. آنها براى تحقق اهداف سازمانى و انجام وظايف اجرايى خود بايد برنامه ريزى نمايند، به سازماندهى وظايف و فعاليت هاى واحد پرسنلى بپردازند، افراد تحت سرپرستى خود را هدايت و رهبرى نمايند و براى حصول اطمينان از عملكرد واحد پرسنلى به نظارت بر افراد و انجام چگونگى فعاليت ها بپردازند. مدير پرسنلى با انجام صحيح و كامل وظايف مديريتىِ مذكور مى تواند در انجام وظايف اجرايى در قلمرو واحد خود هم موفق گردد.
وظايف اجرايى مديريت منابع انسانى
1. برنامه ريزى نيروى انسانى، كارمنديابى و گزينش
برنامه ريزى نيروى انسانى در يك سازمان براى تأمين نيروى انسانى لازم از طريق تعيين نيازهاى سازمان به نيروى انسانى، صورت مى گيرد. تعيين صحيح نيازهاى انسانى سازمان از نظر كمى و كيفى وظيفه اى است كه ساير وظايف اين مديريت را تحت الشعاع خود قرار مى دهد، در اين خصوص بايد توجه شود كه به چه تعداد و چه نوع نيروى انسانى در واگذارى مسؤوليت ها، نياز مى باشد: جنبه كمى نيروى انسانى، وقتى مطرح مى گردد كه واحد جديدى در سازمان به وجود آيد يا در پست هاى سازمانى تغييراتى ايجاد شود؛ جنبه كيفى وقتى مطرح است كه سازمان، پست هاى خود را با توجه به قابليت هاى متصدّيان، مورد بررسى قرار مى دهد. در اين بررسى به صلاحيت و توانايى مورد نياز شاغلين توجه مى گردد. (6)
سازمان بايد از طريق برنامه ريزى نيروى انسانى، اطمينان كسب كند افرادى كه داراى توانايى هاى مناسب و لازم مى باشند براى تحقق اهداف، در مواقع مورد نياز، در دسترس هستند. به طوركلى برنامه ريزى نيروى انسانى، فرآيندى است كه با داشتن نظام، نيازمندى هاى انسانى سازمان را بررسى مى كند و براساس آن، برنامه ها و اقداماتى را ايجاد و توسعه مى دهد تا اطمينان حاصل شود به افراد مناسب، با مهارت هاى لازم در زمان مورد نياز مى توان دسترسى پيدا كرد. كارمنديابى و گزينش از وظايفى است كه بايد در اين راستا به آن پرداخت.
كارمنديابى فرآيند كشف و جذب افراد با قابليت هاى مناسب و تشويق آنها به همكارى با سازمان مى باشد. اين فرآيند با بررسى نيروهاى مورد نياز شروع مى شود و زمانى كه نيروهاى مورد نياز در شمار متقاضيان و داوطلبانِ استخدام درمى آيند پايان مى پذيرد.
گزينش يا انتخاب، فرآيندى است كه از طريق آن از بين متقاضيان، بهترين افراد براى پست هاى خالى و توسعه سازمان انتخاب مى گردند. اگر سازمان بخواهد نيازهاى انسانى خود را به طور مطلوب برآورده سازد، (7) برنامه ريزى نيروى انسانى، كارمنديابى و انتخاب بايد هماهنگ با يكديگر انجام شوند.
2. آموزش و توسعه نيروى انسانى
امروزه تغيير و تحول در عوامل محيطى و مشاغل و سازمان ها شديد است. آموزش و توسعه باعث مى شود افراد با توجه به تغييرات مكرر در ماهيت و محتواى مشاغل، به طور مؤثر بتوانند وظايف خود را انجام دهند. براين اساس آموزش و توسعه به منزله مهم ترين فعاليت سازمانى به طور فزاينده تشخيص داده شده است. (8) اين وظيفه مهم، هنگامى كه افراد به سازمان مى پيوندند شروع مى شود و در تمام مسير شغلى آنها ادامه مى يابد. به طور كلى فرآيند آموزش و توسعه، يك كوشش مداوم و برنامه ريزى شده مديريت است براى تغيير مهارت ها، دانش، نگرش و رفتار كاركنان. (9)
در مكتب اسلام، رشد و هدايت از مهم ترين اهداف مى باشد و مديران در برابر رشد و توسعه كاركنان مسؤولند؛ بنابراين مى بايست امعان نظر و سرمايه گذارى كافى در اين راستا داشته باشند تا ضمن بهره مندى سازمان از مزاياى آن، افراد نيز به رشد و تعالى لازم دست يابند.
3. نظام جبران خدمات و انگيزه
براى كاركنان به دليل مشاركت آنان در فعاليت ها و اهدافِ سازمان بايد جبران خدمات منصفانه و مؤثر را درنظر گرفت. كل جبران خدمات كه كارفرما در قبال كار يك فرد تأمين مى كند، جبران خدمات مالى و جبران خدمات غيرمالى مى باشد. جبران خدمات مالى همان حقوق و مزايايى است كه افراد به صورت پول نقد و يا كمك هاى مالى غيرمستقيم دريافت مى كنند.
جبران خدمات غيرمالى، لذت و رضايتى است كه افراد از انجام كارهاى در خور توجه و مهم و غنى و همين طور از محيط كارى مناسب و خوشايند كسب مى كنند. نظام جبران خدمات اگر منصفانه و متعادل باشد بر انگيزه و رضايت كاركنان تأثير مستقيم دارد.
4. نظام ارزيابى عملكرد
ارزيابى عملكرد، سيستمى است كه ارزشيابى و بازبينى دوره اى از نحوه انجام كار افراد در سازمان را صورت مى دهد. نتيجه فرآيند ارزيابىِ نحوه انجام كار كاركنان، تأمين اطلاعاتى است كه بر تصميمات مدير پرسنل تأثير مستقيم دارد. در واقع بسيارى از تصميمات مديريت منابع انسانى، مانند تعيين نيازهاى انسانى سازمان، تعيين نيازهاى آموزشى، نظام پرداخت مناسب، ترفيع و جا به جايى، تحت تأثير نتايج ارزشيابى عملكرد كاركنان قرار مى گيرد. علاوه بر استفاده زياد سازمان از فرآيند ارزيابى، خود كاركنان هم از اين مهم بهره مند مى شوند، زيرا در نتيجه ارزشيابى عملكرد، كاركنان از نحوه انجام وظايف محوله مطلع مى گردند و بر اين اساس سعى مى كنند بر اشتباهات خود تسلط يابند؛ لذا منافع فرد و سازمان، اقتضا مى كند كه فرآيند ارزشيابى عملكرد به طور كامل و منظم صورت گيرد.
5. پرورش زندگى شغلى
زندگى شغلى، سلسله پست هايى است كه يك شخص در طول زندگى خود، تصدى آنها را به عهده مى گيرد.
(10) پرورش زندگى شغلى، فرآيندى است كه مديران از طريق آن، كاركنان را در مسير شغلى خود يارى كرده، فرصت هايى را فراهم مى آورند كه كاركنان بتوانند به اهداف فردى در زندگى شغلى خود نائل گردند. تأكيد بر پرورش زندگى شغلى، نشان دهنده آن است كه مديريت در مورد منابع انسانى و توسعه آن مآل انديشى و نظر بلند مدت دارد. (11)
اطلاعات حاصل از فرآيند ارزيابىِ عملكرد ضعف ها و توانائى هاى كاركنان را نشان مى دهد و مديران با در ميان گذاشتن اين اطلاعات با كاركنان، آنها را در مسير پيشرفت شغلى خود كمك و يارى مى كنند. (12)
6. ايمنى و سلامتى روانى و جسمى
ايمنى يعنى حمايت كاركنان از آسيب هايى كه از حوادث مربوط به كار ناشى مى شود. سلامتى روانى و جسمى يعنى بهداشت و حفظ كاركنان از بيمارى هاى روانى و جسمى كه از كار و محيط كار نشأت مى گيرد. اين وظايف اهميت بسيارى دارند، زيرا ميزان نارضايتى و رضايت كاركنان را شكل مى دهد و افراد در محيط ايمن و سالم رضايت و لذت بيشترى كسب مى كنند و باكارآيى بيشترى به فعاليت مى پردازند. (13) به همين دليل مديران به تدوين برنامه هاى ايمنى و سلامتى روانى و جسمى با توجه به نوع كار و وظايف و شرايط محيطى حاكم مى پردازند.
7. بهبود ارتباطات منابع انسانى
يكى از قابليت هاى اساسى براى تحت تأثير قرار دادن ديگران، برقرارى ارتباطات مناسب مى باشد. ارتباطات، عبارت است از توانايى ارسال پيام به گونه اى كه افراد به راحتى، محتواى آن را درك كرده، پذيرا باشند (14) . مهارت هاى ارتباطاتى يك پيش شرط ضرورى براى عملكرد رضايت بخش در تمام سطوح مديريتى است. تحقيقات نشان مى دهد كه بيش از پنجاه درصد از وقت مديران در ارتباطات كلامى صرف مى شود، به همين دليل بايد به توسعه و بهبود ارتباطات به منظور ايجاد يك محيط كارى مطلوب توجه زيادى شود. (15) تحقيقات ديگر در اين مورد، رابطه مستقيم سودآورى و توانايى برقرارى ارتباط با كاركنان را نشان مى دهد. ارتباطات يك فرآيند دو طرفه است و هنگامى اتفاق مى افتد كه يك شخص پيامى را به ديگرى انتقال مى دهد و هنگامى موفق و مؤثر مى باشد كه پيام فرستاده شود و پيامى ديگر به عنوان بازخور دريافت گردد. سازمان هاى موفق براى بهبود ارتباطات، پيوسته دوره هاى آموزشى متناسب را طرح ريزى مى كنند و مطالعات مربوط، نشان مى دهد كه در سازمان هاى موفق، ارتباطات در كليه سطوح آنها صميمى و غيررسمى و دوستانه و صادقانه است. مديريت براى دستيابى به اين مهم، دايم با كاركنان در تماس است، به وضعيت آنها رسيدگى مى كند و بازخور لازم را به منظور بهبود وضعيت شغلى آنها ارائه مى دهد.
8. تحقيقات منابع انسانى
براى اين كه مدير پرسنل در انجام وظايف خود و اخذ تصميمات براساس واقعيت و اطلاعات اقدام كند، مبادرت به تحقيقات منابع انسانى مى كند. اطلاعات حاصل از طريق تحقيقات علمى در مورد منابع انسانى و عملكرد آن در سازمان، مبناى بسيارى از تصميمات قرار مى گيرد، براى مثال تحقيق در مورد تعيين دلايل ايجاد حوادث و سوانح، رابطه پاداش و افزايش بهره ورى، بررسى نگرش كاركنان نسبت به سازمان و مديريت، بررسى اثربخشى كوشش هاى آموزش، بررسى ميزان فشار عصبى مديران و كاركنان، بررسى اعتبار آزمون هاى استخدام، بررسى علل غيبت و.... انتظار مى رود كه اين وظيفه در آينده از اهميت بيشترى برخوردار شود.
وظايف اجرايى مديريت منابع انسانى، همراه با وظايف كلى مديريت در نمودار شماره(1-2) نشان داده شده است. هركدام از وظايف مذكور در فصل هاى مربوط شرح داده مى شود. نكته مهمى كه در مورد وظايف بايد اشاره شود اين كه وظايف مذكور نبايد به طور مجزا و متمايز درنظر گرفته شود، زيرا آنها تا حد زيادى وابسته به هم هستند. تصميمات در يك محدوده بايد با توجه به تأثيرى كه بر ساير وظايف دارد اخذ شود، براى مثال تأكيد بر استخدام نيروى انسانى شايسته، بدون توجه به جبران خدمات مناسب، مؤثر واقع نمى گردد. درواقع در اين جا نظام مديريت منابع انسانى و بينش نظام گرا مطرح است.
براى انجام وظايف اجرايى مذكور ابتدا بايد به تجزيه و تحليل شغل پرداخت كه مهم ترين ابزار مدير پرسنل در انجام وظايف است. همچنين طراحى سيستم هاى اطلاعاتى نيروى انسانى موجب مى شود وظايف با كارآيى و اثربخشى بيشتر انجام گردد و جريان اطلاعات از واحدهاى مختلف سريع تر صورت گيرد. تجزيه و تحليل شغل به منزله مهم ترين ابزار مديران اجرايى به ويژه مديريت منابع انسانى در انجام وظايف مى باشد كه در فصلى جداگانه به توضيح آن خواهيم پرداخت.
همچنان كه شكل مزبور نشان مى دهد عوامل محيطى درون سازمانى مانند: خط مشى ها، مأموريت ها، فرهنگ سازمان، عملكرد واحدهاى اجرايى و عوامل محيطى برون سازمانى مانند: بازار كار، مشتريان، رقبا، سهامداران، فرهنگ عمومى جامعه، قوانين دولتى، تكنولوژى بر نظام مديريت منابع انسانى تأثير مى گذارد و مهم تر از همه، اين كه عملكرد و ميزان توجه مديران به نيروى انسانى تابع اعتقادات و نظام ارزشى مى باشد. اين كتاب به توضيح اجزاى مختلف شكل مزبور مى پردازد.
اهميت دانش مديريت منابع انسانى
در گذشته نه چندان دور، سازمان ها در امر رسيدگى به امور منابع انسانى، فقط پست هايى مانند مسؤول رفاه يا مسؤول استخدام داشتند و اغلب با مواردى مانند دستمزد كاركنان، اقدامات پزشكى در سطح پايين، تفريح و سرگرمى كاركنان سر و كار داشتند. مسؤوليت پرسنلى به طوركل از ارزش پايينى برخوردار بود و موقعيت سازمانى آن تقريباً در پايين ترين سطح سلسله مراتب سازمانى بود.
امّا امروزه وضع دگرگون شده است، بعضى سازمان ها، مسؤوليت پرسنلى را در نمودار سازمانى خود با عنوان معاونت منابع انسانى آذين كرده اند. عوامل بسيارى در اين روند نقش داشته اند كه مهم ترين آنها به شرح زير مى باشد:
1. جنبش مديريت علمى كه به نام فردريك تيلور مشهور است و در اوايل قرن بيستم ايجاد و توسعه يافت. توجه مديران را به انتخابِ صحيحِ آموزش، پرداخت مناسب و روابط كاركنان و مديران جلب كرد. (16)
2. روان شناسى صنعتى كه توسط هوگومانستربرگ در سال 1913 با چاپ كتاب روان شناسى و كارآيى صنعتى بسط داده شد. از طريق اين كتاب، مانستربرگ توجه مديران را به كاربرد روان شناسى در امر گزينش و استخدام و افزايش سطح كارآيى كاركنان جلب كرد.
3. جنبش روابط انسانى كه با كوشش هاى التون مايو و همكارانش توسعه يافت. براساس اين جنبش، مديران مى بايست به منظور تأثيرگذارى بر رفتار كاركنان به نيازهاى سطوح بالاى افراد و شخصيت آنها توجه كنند. اين جنبش، بسيارى از فعاليت هاى مديريت منابع انسانى امروزه را تعيين كرد.
مديريت منابع انسانى، علاوه بر استفاده از حركت هاى فوق از علوم و تئورى هاى ديگر مانند علوم رفتارى و تئورى عمومى سيستم ها بهره برده است. علاوه بر اينها تغييرات شديد در شرايط محيطى سازمان ها باعث شد كه مديران به امر نيروى انسانى توجه بيشترى داشته باشند. تحقيقات نشان داده سازمان هايى كه در طول حيات خود، توجه و سرمايه گذارى لازم را به نيروى انسانى نداشته اند از صحنه فعاليت محو شده اند و سازمان هايى در اين محيط پرتلاطم به فعاليت ادامه داده اند كه علاوه بر توجه به خلاقيت و نوآورى، نيروى انسانى لايق و با تجربه داشته اند.
مطالعات دانشمندان در مورد سازمان هاى موفق نشان داده كه در اين سازمان ها مديران آنها از لياقت و كاردانى و توانايى رهبرى بالايى برخوردارند و آنها باور دارند كه مهم ترين و باارزش ترين سرمايه آنها منابع انسانى است. و در همه ابعاد مادى و معنوى توجه خاص به آن دارند؛ درواقع فلسفه مديريت اين سازمان ها بر ارج نهادن و توجه به انسان هاى سازمان استواراست.
از نتايج مهمى كه اين مطالعات نشان داده، اين است كه اگر تمام وظايف و اقدامات مديريت منابع انسانى به صورت صحيح در تمام سطوح صورت پذيرد، موجب افزايش انگيزه مى گردد؛ (17) بنابراين ميزان انگيزه به اقدامات و عملكرد مديريت منابع انسانى بستگى دارد.
اقدامات اساسىِ مديريت منابع انسانى، تابع نگرش مديران عالى سازمان به انسان مى باشد. بديهى است در مكتب اسلام، كه بيش از تمام مكاتب بر انسان و رشد و تعالى اش تأكيد كرده، بايدتوجه بيشترى به انسان ها و پرورش آنها شود. اصولاً در اسلام رشد و تعالى انسان ها ازبالاترين اهداف است. از طرف ديگر انسان ها نيازمند رهبرى شدن، مديريت و هدايت هستند و اين نياز جزء ذات آنهاست. درواقع مبنا و فلسفه بعثت انبيا به علت وجود نياز به رهبرى بوده است، زيرا در وجود انسان، ذخاير و منابع قدرت بى شمارى نهاده شده، ولى خود به آن آگاه نيست، بنابراين نيازمند هدايت است و بايد مديرى شايسته و اسوه اى نيكو، رهبرى آنهارا به عهده بگيرد؛ بنابراين وظايف و مسؤوليت هاى مديران، به ويژه مديران منابع انسانى درمكتب اسلام بسيار سنگين و مقدس است. رسول خدا (ص) در روايتى مدير را داراى سه خصلت مى داند:
- قدرت پرهيزگارى و تقوايى كه او را از معصيت خداوند بازدارد.
- توان، صبر و شرح صدرى كه موج هاى شيطانىِ برخاسته از هواى نفس را كنترل كند.
- توانايى هايى كه بتواند همكارانش را چون پدرى مهربان در زير چتر محبت خويش قراردهد. (18)
اين خود براى نشان دادن اهميت مديريت منابع انسانى در سازمان ها كافى است.
خلاصه فصل
مديريت، يكى از مهم ترين فعاليت هاى انسانى به شمار مى آيد. مديريت، فرآيند طراحى و حفظ محيطى است كه در آن، افراد گروه ها براى دستيابى به اهداف گروهى به طور مؤثر فعاليت نمايند. دانشمندان، برنامه ريزى و سازماندهى و رهبرى و نظارت را از مهم ترين و اساسى ترين وظايف هر مدير به شمار مى آورند. مديران با انجام وظايف مذكور و همچنين برخوردارى از دانش هاى خاص هر محدوده كارى مى خواهند به اهداف گروهى دست يابند. امروزه مديريت منابع انسانى، يكى از مهم ترين دانش هايى است كه هر مدير در هر سازمانى بايد از آن برخوردار باشد. مديريت منابع انسانى، ايجاد و پرورش و حفظ سرمايه هاى انسانى براى دستيابى به اهداف مى باشد. بدون برخوردارى از آن نمى توان با كارآيى لازم به اهداف دست يافت. اين دانش براى تمام مديران ضرورى است، اما به دليل گستردگى وظايف مديران اجرايى، معمولاً مديران منابع انسانى با تأمين تخصص هاى مورد نياز به انجام وظايف مديريت منابع انسانى مى پردازند و مديران اجرايى را در انجام امور مربوط به نيروى انسانى يارى مى دهند. اهداف مديريت منابع انسانى عبارت است از: تأمين نيروى انسانى، پرورش، حفظ و نگهدارى آنها و افزايش رضايت كاركنان. مديران منابع انسانى ضمن انجام چهار وظيفه اساسى مديريت، وظايف اجرايى زير را انجام مى هند: برنامه ريزى نيروى انسانى، كارمنديابى و انتخاب؛ آموزش و پرورش نيروى انسانى؛ طراحى نظام جبران خدمات و بهبود انگيزه؛ نظام ارزيابى عملكرد؛ تدوين برنامه هاى بهبود زندگى شغلى؛ ايمنى و سلامتى روانى و جسمى كاركنان؛ بهبود ارتباطات منابع انسانى؛ تحقيقات منابع انسانى.
هركدام از فصل هاى اين كتاب به توضيح يكى از وظايف مذكور مى پردازد. در گذشته نه چندان دور، دانش مديريت منابع انسانى اهميت زيادى نداشت، اما امروزه به دليل نقش آن درافزايش بهره ورى و با توجه به رسالت مديران در رشد و پيشرفت انسان ها از اهميت بالايى برخوردار است. اين وظيفه در ايران اسلامى داراى اهميت ويژه اى است، زيرا يكى از مهم ترين رسالت ها و تعهدات مديران، رشد و تعالى نيروى انسانى سازمان مى باشد.
1 . Stephen P.Robbin,s "management", third Edition, Prentice-hall, Inc 1991, P.7
2. Hernz Weihrich, "Management", McGRAW-Hill, Ninth 000011 Harold Koontz
Edition, 1989, P. 4 . R.W.Mondy R.M.Noe, Personnel, The Management of Human
3. Resourc, Third Edition, United state, 1987, P.5 . Gary Dessler, Personnel Management, Fourth Editon Prentice-
4. Hall, 1988, P.7 . R. Dennis Middlemist, Michael A. Hitt, Charles R.Greer, Personnel
5 . management, Job,s people, and logic'''' Prentice-Hall, 1983, P.7
6. مصطفى عسكريان، مديريت نيروى انسانى، ص 39 انتشارات دانشگاهى تربيت معلم، چاپ اول، 1370.R.M.Noe, OP.Cit, P.6 000012 . R.W.Mondy
7 . Human Resources management, McGraw-Hill ,Saiyadain .. Mirza s
8 . New Delhi, 1988, P.214 Robbin,s Personnel / Human Resource management, 000013 . Decenzo
9 . Prentice-Hall of India, Third Edition, 1989, P.241 . Stephen P.Robbin,s Organizational Behavior, Fifth Edition
10 . Prentice-Hall, 1991, P.538. . Stephen P.Robbin,s Management, Third Edition, Prentice-Hall,
11 . 1991, P.374 R.M.Noe, OP.Cit, P.368 000014 . R.W.Mondy
12 . . I bid, P.9
13 . 14. على رضائيان، مديريت رفتار سازمانى، ص 219 انتشارات دانشكده مديريت، دانشگاه تهران، 1372. . Marc G.Singer, Human Resource management, Pws-Kent Publishing
15 . Company, 1990, P.480. . Marc G. Singer, OP.Cit, P.6.
16 . . Gary Dessler, OP.Cit, P.19.
17 . 18. اصول كافى، ج 1، ص 407.
سلام
يه مقاله درمورد فن شعرارسطو نياز دارم
فن شعر ارسطو در جوامع اسلامی
دوران شکوفایی فلسفهی اسلامی را باید پس از تاسیس بغداد در سال 145 هجری دانست.1 هارون الرشید خلیفهی عباسی در سال 170 هجری به خلافت رسید و او بود که با تشویق و حمایت مالی از مترجمان راه را برای رشد هرچه بیشتر حکمت در جوامع اسلامی به وسیلهی ترجمهی آثار ارسطو هموار کرد. «فلسفهایی را که بوسیلهی ارسطو در یونان بنیان گرفت و توسط پیروان و شارحان او بسط و گسترش یافت، فلسفهی مشائی مینامند.»2 و همان طور که میدانیم در بین جوامع مختلف بیشترین شارحان ارسطو را جامعهی اسلامی داشته است.
در ابتدای کار مترجمین در دستگاه خلافت عباسی به نقل کتب مربوط به طب و نجوم میپرداختند، و بعد هنگامی که کار فرقهی معتزله بالا گرفت و مامون عباسی (که علاقهی بیشتری نسبت به خلفای قبل ار خود به اشاعهی حکمت داشت) به این فرقه تمایل پیدا کرد3 آثار فلسفی، خاصه منطق ارسطو مورد توجه قرار گرفت و دانشمندان سریانی و عرب به ترجمه و شرح آن پرداختند. خود ارسطو منطقیاتش را در شش رساله جمع کرد و آن را ارگانون نام نهاد. در قرن سوم پس از میلاد، فرفوریوس فیلسوف نوافلاطونی بر شش رسالهی ارسطو مقدمهی مشهوری نوشت که در نزد حکمای اسلامی به «ایساغوجی» یا «المدخل» معروف است. سپس شارحین و مفسرین دو رسالهی دیگر ارسطو یعنی ریطوریقا و بوطیقا را به اشتباه به شش رسالهی فوق اضافه کردند و برهان و جدل و سفسطه و خطابه و شعر را صنایع خمسه نامیدند.
بوطیقا را ابتدا ابوبشر متی بن یونس از سریانی به عربی ترجمه میکند و بعد از او شاگردش یحیی بن عدی دست به ترجمهی دوبارهی آن میزند و یعقوب بن اسحاق الکندی برای اولین بار آن را تلخیص کرد.4
ابوبشر متی از نسطوریان بغداد بود و رییس منطقیان عصر خویش به شمار میآمد و ترجمهایی که او از فن شعر کرد از روی ترجمهی سریانی آن بود و البته از خطا و ابهامات زیادی برخوردار است.5 با این حال در ترجمهاش نکات درخشانی به چشم میخورد. از جمله معادل سازی او برای واژهی ممسیس mimesis است. سقراط و افلاطون و به تبع آنان ارسطو اساس هنر را mimesis میدانستند. ممسیس از ریشهی mime است که به معنای ادا در آوردن و تقلید کردن است. در زبان فارسی هم همین معادل تقلید به کار میرود که تا حدودی مبهم است. ابوبشر متی برای واژهی ممسیس واژهی محاکات را به کار برد. دکتر شمیسا در این باره اعتقاد دارد که: «این معادل، معادل دقیق و درخشانی است و گمان نمیکنم که در هیچ زبانی برای ممسیس چنین معادل مناسبی برگزیده باشند. مصدر مفاعله در عربی برای اشتراک امری بین دو نفر یا دو سو است مثلا مکاتبه نامه نوشتن دو نفر به یکدیگر است. در واژههایی که مختوم به حروف عله (مصوتهای بلند) هستند به جای مصدر مفاعله از مصدر مفاعات استفاده میشود. ریشهی محاکات، حکی است. حکی یعنی حکایت کردن از امری، آن را باز نمودن به نحوی که ذهن متوجه اصل شود، یا مثل و مانند چیزی را در آوردن.» 6 دکتر شمیسا اعتقاد دارد که با توجه به لغت محاکات است که میتوان دقیقا به مقصود افلاطون و ارسطو از ممسیس پی برد حال آنکه واژهی «Imitation» معادل انگلیسی و «تقلید» معادل فارسی تا حدودی گمراه کننده است. 7
ایرادات بسیاری هم بر این ترجمه وارد است. مثلا به جای کلمهی شعر لفظ «فواسیس» را آورده است. قطعا این اشتباه از مترجم سریانی است، زیرا کلمهی poiesis در زبان یونانی به معنی شعر است و ابوبشر متی نیز عین آنرا به عربی نقل کرده است.8 ایراد بزرگ دیگری که بر آن وارد است ترجمهی تراژدی و کمدی به مدیح و هجا است، و همگی میدانیم که این ترجمه تا چه حد اشتباه است. زیرا که تراژدی و کمدی ژانر است (و البته اسم خاص) و باید حتما به همان صورت یا با کمی تغییر بنا بر خصوصیات زبانی، بیاید. هجا و مدیح فقط در شعر و نثر استفاده میشود و ژانر نمایشی نیست مثلا فلان شاعر کسی را هجو کرد و یا عنصری سلطان محمود غزنوی را با قصیدهایی مدح کرد. ترجمهی این دو لغت توسط ابوبشر متی فرسنگها با مفهوم تراژدی و کمدی فاصله دارد. البته روایاتی موجود است که میگویند ابوبشر متی عربی را کامل نمیدانسته و به همین خاطر ایراداتی در ترجمه دارد. نقل است که: ابوسعید سیرافی که یک فقیه و نحوی بود با ابوبشر متی در یک جلسهی رسمی مناظره کردند. ابوسعید سیرافی به آن منطقدان معروف میگفت که با وجود علم نحو نیازی به منطق نداریم، منطق برای زبان یونانی ابداع شده است و با زبان عربی سازگار نیست. وقتی ما نحو را به جای منطق قرار دادیم، به منطق نیازمند نیستیم. این مناظره به نفع ابوسعید سیرافی تمام شد و آن منطقدان با شکست فاحشی از آن جلسه بیرون آمد. البته فارابی بعدها گله میکند که این شکست منطق نبود بلکه چون ابوبشر متی زبان عربی را خوب بلد نبود، شکست خورد. 9
گفتیم که کندی اولین کسی بود که فن شعر را تلخیص کرد، البته از تلخیص چیزی موجود نیست تا آن را بتوان بررسی کرد. پس از کندی ابونصر فارابی (متوفی به سال 339) که شاگرد ابوبشر متی نیز بود، به شرح و تلخیص فن شعر پرداخت. اهمیت فارابی در تاریخ به دلیل شرحهایی است که او بر آثار ارسطو نوشته است و به سبب همین شروح است که او را معلم ثانی خوانده و در مقام بعد از ارسطو قرار دادهاند. قفطی در تاریخ الحکما او را از لحاظ دانش بالاتر از استادش ابوبشر متی قرار میدهد و عنوان میکند که هر چیز را که کندی و دیگران در شروح خود از آثار ارسطو غافل مانده بودند را او کامل کرد و شرح داد.10 میگویند که ابنسینا چهل بار مابعدالطبیعهی ارسطو را خوانده ولی چیزی از آن نفهمیده است تا اینکه شرح فارابی را بر آن میخواند و همه چیز برای او روشن میشود. ولی گویا در شرح و تلخیص فارابی از فن شعر که چند صفحهایی بیش نیست، موضوعاتی وجود دارد که در فن شعر ارسطو و حتی در ترجمهی ابوبشر متی وجود ندارد. البته نکات جالبی و درستی به چشم میخورد مثلا او بر خلاف ابوبشر در ترجمه تراژدی و کمدی کلمات طراغودیا و کومودیا را میآورد.
پس از فارابی معروفترین کسی که دست به کار شرح و تلخیص فن شعر میشود، ابنسینا است. گویا او برای تلخیص خود یکی ترجمهی یحیی بن عدی و دیگری تلخیص فارابی را در اختیار داشته است. ابنسینا نیز بوطیقای خود را در بخش منطق شفا قرار میدهد. او نیز اساس هنر را Mimesis میداند و از همان واژهی محاکات برای آن استفاده میکند و همینطور بر خلاف ترجمهی ابوبشر متی و موافق با فارابی برای دو واژهی تراژدی و کمدی «طراغودیا» و «کومودیا» را انتخاب میکند که این حداقل از لحاظ واژه به منظور ارسطو نزدیک است.
پس از ابنسینا معروفترین کسی که به تلخیص و شرح بوطیقا اقدام میکند، ابنرشد است. ابنرشد در تلخیص خود متون ابوبشر متی، فارابی، ابنسینا و بنا بر مدارکی ترجمهی یحیی بن عدی را نیز مورد استفاده قرار داده است. آن طور که در منابع تاریخی آمده است ابنرشد برای استفاده از متون و تلخیصات پیشینیان آنها را به نقد میکشید و در این راه سه روش را مورد استفاده قرار میداد: «(1)نخست ترجمههای متفاوت در دسترس خویش را مورد مقایسه قرار میداد، چرا که در آثارش نقل قولهای خود را به نسخههای متفاوت اثر ارجاع میدهد. (2)افتادگیهای متنی را که به کار میگیرد و ممکن است خود مترجم اول اشارهایی به آن کرده باشد را نشان میدهد و گاه با ارجاع به ترجمهایی دیگر یا حتی بر پایهی اجتهاد خودش به سبب آشنایی با آثار ارسطو آن را تکمیل میکند. (3)در آخر گاه داوری میکند که متن پیش روی او منسجم و یا نامنسجم و یاوه است.» 11 توجه کنید که ابن رشد چه مراحل علمی دشواری را میگذراند ولی او حتی با طی این مراحل نیز در تلخیص خود از بوطیقا ایرادات فراوانی حتی ایراداتی که بر پیشینیان وارد بود را دارد. ابن رشد که خود به نظم پردازی دلبسته بود و حتی چندین شعر آموزشی نیز سروده است سعی میکند قواعدی را که از ارسطو استنتاج کرده است را با شعر عرب تطبیق دهد و حتی در این راه اعلام میدارد که: «آن بخشهایی را که فقط به شعر یونان ربط دارند را کنار خواهد گذارد.» 12 توجه داشته باشید که این امر تا چه حد میتواند اشتباه باشد زیرا که اساسا ارسطو در فن شعر چیز دیگری را دنبال میکرده است. درست است که مشائیون بزرگ من جمله ابنسینا و ابنرشد و دیگران مقلد صرف ارسطو نبودهاند ولی در آثارشان بیشتر به شرح و تلخیص آرای او پرداختهاند و بیشتر در مبحث الهیات و متافیزیک راهی جدای راه ارسطو داشتهاند. با شکل گیری حکمت اشراقی آرای ارسطو در فلسفهی اسلامی کم رنگ میشود و با فلسفهی صدرایی است که به پایینترین حد خود میرسد.
در این بین معروفترین کسی که به شرح بوطیقا میپردازد خواجه نصیر الدین طوسی است. او با این که در مواردی از اصول اشراقیون پیروی میکرد، «ولی مفسر حکمت مشائی بود.» 13 و کتاب عظیم اساس الاقتباس را نیز در فلسفهی مشائی نوشت. او نیز به مانند دیگر حکما بوطیقا را جزئی از منطق میدانست.
تا این جا از مهمترین حکما و کار آنها صحبت کردیم، دیگرانی که بودهاند یا خود تاثیرگذار نبودهاند و یا کارشان در باب بوطیقا چیز قابل ذکری نبوده است. در این مورد میتوان از ابویعقوب اسحق بن حنین که مانند پدرش حنین بن اسحق در خدمت عباسیون بود و هر دو دستی در ترجمه داشتند یاد کرد. ابویعقوب شرحی را که اسکندر الافرودیسی نامی بر فن شعر ارسطو نگاشته بود را به عربی ترجمه کرد.
تفسیر دیگری نیز توسط ابوالفرج عبدالله بن الطیب الجاثلیق (وفات در سال 435 هجری) که تقریبا معاصر ابنسینا بود بر فن شعر نگاشته شد.
در انتهای این مبحث سوال مهمی را طرح میکنم که سعی دارم در مباحث دیگر آن را جواب دهم: چرا با این همه شرحی که بر فن شعر نگاشته میشود کسی سعی در ترجمهی حتا یک درام یونانی که متونش هم موجود بود به عربی نداشت؟
1 )اولیری دلیسی- انتقال علوم یونانی به عالم اسلامی– ترجمهی احمد آرام- مرکز نشر دانشگاهی- چ دوم – تهران 1374- ص 233[1]
2 )مجموعه مقالات فلسفی- فلسفه در ایران- انتشارات حکمت- چ سوم- تهران 1363- ص 145
3 )نقل کرده اند که حنین بن اسحاق در ازاء هر کتابی که به عربی ترجمه میکرد هموزن آن از مامون طلا میگرفت. 4 )صفا ذبیح الله- تاریخ علوم عقلی در جوامع اسلامی- ج اول- انتشارات دانشگاه تهران- چ پنجم- تهران 1374- ص 95
5 )زرین کوب عبدالحسین- نقد ادبی- انتشارات امیر کبیر- چ هفتم- تهران 1382 – ص 151
6 )شمیسا سیروس- نقد ادبی– انتشارات فردوس- چ چهارم- تهران 1383- ص 46
7 )شمیسا سیروس- پیشین- ص 47
8 )ارسطو- هنر شاعری (بوطیقا)- ترجمهی فتح الله مجتبایی- بنگاه نشر اندیشه- تهران 1337- پینوشت ص 41
9 )نصری عبدالله- آینههای فیلسوف- گفتگوهایی در باب زندگی، آثار و دیدگاههای استاد دینانی-سروش- چ دوم-تهران 1383– ص 100
10 ) قفطی- تاریخ الحکما- به کوشش بهین دارائی- انتشارات دانشگاه تهران-چ دوم- تهران 1371-ص 381
11 )اوروی دمینیک- ابن رشد- ترجمهی فریدون فاطمی- نشر مرکز- تهران 1375- ص72و71
12 )پیشین – ص 73
13 )فلسفه در ایران- پیشین ص 206
ali_1372
22-12-2009, 21:25
سلام
یه مقاله درمورد اندیشه های پروین اعتصامی نیاز دارم که مثلا در مورد مرگ چه اندیشه ای داشت و....
سلام
یه مقاله درمورد اندیشه های پروین اعتصامی نیاز دارم که مثلا در مورد مرگ چه اندیشه ای داشت و....
به نام نگارگر هستي و پديد آورنده بينش و بينائي مصوري كه بر پرند نيلي آسمان زر ريز ستاره مي نگارد: «انازينا السماء الدنيا يزينه الكواكب» (صافات ، آيه 6) و در گوشه اي از آن مجموعه پروين نموداري از مهر و هم آهنگي و پيوستگي است خداوند آموزش دهنده اي كه برگهاي دانش را به دست باد پيام آور به اين سو و آن سو مي فرستد اين دست مهربان كه برگهاي نوشته چهارگل را به خانه ما انهداخت مرا با يوسف اعتصام الملك آشنا كرد زيبايي و سادگي داستان بي كران بود و در ياد ماندني سالهاي بعد در كلاسهاي چهارم و پنجم دبستان گفتگوي عدس و ماش و سير و پياز و داستان گربه اي كه گم شده بود و كودكي كه كوزه اي شكسته بود و پاي خانه رفتن نداشت ما را با حقيقت زندگي و آنچه بود آشنا كرد و شعر زندگي را شناختم آنچه را مي توانستم ببينم و بشناسم و باور كنم و اين شعرها از پروين بود. دختر نويسنده چهارگل كوتاه زماني پس از آن گور هر دو را زيارت كردم آن كنار امن و اين همنشيني مايه زشك و حسدم گرديد براي من دختر نماند نظم و پدر نمود نثر گرديد.
در پي آن همچنان كه با نوشته هاي ديگر اعتصام الملك آشنا مي شدم ارزش و اعتبار پروين را در جامعه دريافتم نشانه و نمودار هر دختر پي جوي دانش و هر زن رهنورد انسانيت و در يك سخن ادبيات براي زنان يعني پروين شاعري كه از زن و مسائل زندگي اشت كم سخن گفته اما پيشرو و پرچمدار زن فرهيخته و آگاه است.
از اين رو آنگاه كه استاد فقيدئ روانشاد آقاي دكتر حسن سادات ناصري مرا به سخن گفتن از پروين فرمان دادند پذيرفتم چون در گفتار او نه نشانه مدح ديدم و نه از خود سخن گفتن و اين بسيار گرانبهاست.
دربررسي سخن پروين هوشياري و دقت و زيركي بيشتر نمايان است او حتي تحت تأثير «ارزش زن» و «ميهن پرستي» فرستاده از غرب نشده و آنچه صلاح مي داند و به چشم ژرف نگرش درست است مي گويد.
پروين پهزادي است كه به گوش شنوندگان خويش از حقيقتها سخن گفته و از آنچه مي خواهد محقق شود مگر نه اينكه مربي و آموزندگان و قصه گويان قوم و قبيله ها و پاسداراران گنجينه امثال زنان اند؟
براي شناخت پروين و زمان او به مطبوعات هم زمان او پيش از او بايد روي آورد تا زمانه و هم زمانانش را شناخت از كتابها و مجله ها و روزنامه ها بهره گرفت تا در انديشه خويش روزگار او را ديد و سخن آنان كه او را ديده يا شناخته اند دريافت پس از چند سال كه با كتابهاي خود سرگرم بودم كتابخانه ها را براي كتابها و مأخذ كمياب جستجو كردم و سعادت دوستي با بهترين افراد كه يكي از زيباترين كارهاي جهان را دارند يعني كتابدارها دريافتم .
كتابهاي تذكره و شرح حال شعرا را خواندم گذشتگان و معاصران پروين در پي آن بودم كه زنان شاعر را بشناسم و نيز دريابم كه چرا بسيار سخنان كه مردان توانند گفت بر زنان روا نيست آيا اين ناروايي از سرشت زنان بر مي خيزد يا از ديد جامعه؟ به واقع هم از اين است هم از آن جايي كه سخنان سنگين و متين و والالي پروين ر برنتابند تنها براي آنكه او زن است به نمونه كتاب «تهمت شاعري» آقا گركاني كه پيامش اين است كه يك زن نمي تواند اين همه تواانا باشد . دو بيت پروين در پاسخ گويي به مدعيان:
از غبار فكر باطل پاك بايد داشت دل مرد پندارند پروين را چه برخي اهل فضل اين معما گفته نيكوتر كه پروين مرد نيست
تا بداند ديو كاين آيينه جاي گرد نيست اين معما گفته نيكوتر كه پروين مرد نيست اين معما گفته نيكوتر كه پروين مرد نيست
اين دو بيت چهاردهمين و آخرين نمونه شعر از اشعار پروين در دوره دوم مجله بهار است كه از سال 1339 هـ ق آغاز شده و آخرين شماره اش در 1341 هـ ق است در آن زمان پروين 14 - 15 ساله است.
شعر زن دير باور مي شود
در حالي كه در 1314 ش همزمان با چاپ اول ديوان پروين چاپ دوم اشعار استاد محمد حسين شهريار كه همسال پروين است در دسترس خواهندگان قرار گرفته است. (روزنامه ايران 28 مرداد 1314 طبع دوم ديوان شهريار منتشر شد. قيمت 5 ريال كتابخانه خيام).
نويسندگان تذكره و شرح حالها همگي با احترام و تواضع از او ياد كرده اند و توانايي در گفتار و سخنان خردآميزش را ستوده اند.
در كتاب گرانقدر «الذريعة» دانشمند بزرگ و سخت كوش شيخ آقا بزرگ تهراني او را چنين شناسانده : «ديوان اعتصامي پروين اعتصامي بنت ميرزا يوسف خان اعتصامي پروين كانت شاعرةفاضلةاديبةتربت في بيت علم و تعلمت العربيةو الا نگليزيةو لها شعر رقيق ماتت في شبابها اربع سنين بعد موت ابيها 1320 ش 1360 ق لها «زاغ و طاووس » و « جوان و پير» قال سالار حيدري في تاريخ فوتها تاريخ فوت هجري جستم ز حيدري گفت:
مرده اديبه پروين اعتصامي 1360 (جلد 9 الذريعه قسمت 1)
از سخنان پروين در كتابهاي درسي (پيش از انقلاب ) بسيار آمده بود. در كتاب سال او دبيرستان (سال 1335 چاپ امير كبير) تاليف آقايان خزائلي نيرسينا و سادات ناصي 82 بيت از اشعار پروين وجود داشت وكتاب ديگري همان سال و همان كلاس (انتشارات كيهان) شرح حال پروين را در 20 سطر آورد اما به اشتباه مرگ او را سوم فروردين ذكر مي كند.
اين اشتباه ها در سال ومحل تولد در كتابهاي ديگر از جمله در رياحين الشريعه ذبيح الله محلاتي نيز به چشم مي خورد كه او رامتولد سال 1320 ق مي دانند و كتاب چاپ 4 جلد 4 ص 74-79
ادبيات معاصر رشيد ياسمي تولد او را 1328 ق در تهران ضبط كرده است.
به گمان نگارنده پس از آموزش پدر و بررسي سخن متقدمان آدب پارسي بيشترين چيزي كه در روح پروين و پرورش انديشه او كارساز بود روزنامه و مجلات ادبي زمان او بودند به نظر مي رسد او الفبا را با مطالعه دوره اول مجله بهار آموخت و در باغ جان كاشت و سپس به گل نشاند و سرود. اشعار پروين در دوره دوم اين مجله منعكس است از جمله اي مرغك ، ذره گوهر و سنگ ، صاعقه ما ستم اغنياست، اشك يتيم ، سعي و عمل ، كودك آرزومند ( دي مرغكي به مار خود گفت تا به چند...) ، و نيز اين چند بيت:
وظيفه زن و مرد اي حكيم داني چيست؟ چون ناخداست خردمند كشتي اش محكم به روز حادثه اند يم حوادث دهر هميشه دختر امروز مادر فرداست ز مادر است ميسر بزرگي پسران
يكي است كشتي و آن ديگري است كشتيبان دگر چه باك ز امواج و ورطه و طوفان اميد سعي و عملهاست هم از اين هم از آن ز مادر است ميسر بزرگي پسران ز مادر است ميسر بزرگي پسران
نا گفته نماند كه اين ابيان بخشي از قصيده « فرشته انس» است كه در ديوان پروين موجود است. علاون بر اينها انرزهاي من (گويند عارفان هنر و علم كيمياست) چند بيت از يك غزل (سوي بتخانه مرو ، پند برهمن مشنو) مادردورانديش (با مرغكان خويش چنين گفت ماكيان) خزان (دگر باره شد از تاراج بهمن) و اندوه فقر( با دوك خويش پيرزني گفت وقت كار) نيز در مجله بهار چاپ شده است.
به انضمام آن دو بيتي كه خودرا معرفي مي كند و مي گويد:« مرد پندارند پروين را چه برخي اهل فضا...»
اولين شعر پروين در دوره دوم مجله بهار« اي مرغك» است كه با زباني ساده و بياني دلنشين مي گويد:
اي مرغك خرد ز آشيانه تا كي حركات كودكانه؟ رام تو نمي شود زمانه منديش كه دام هست يا نه شد روز به فكر آب و دانه از لانه برون مخسب زنهار از لانه برون مخسب زنهار
پرواز كن و پريدن آموز در باغ و چمن چمدن آموز رام از چه شدي؟ رميدن آموز بر مردم چشم ديدن آموز هنگام شب آرميدن آموز از لانه برون مخسب زنهار
اين شعر بلند با هر شش بندش به چاپ رسيده است و شر تعليمي با مقدمه و موضوع و نتيجه است كه با توصيفي كامل لحظه به لحظه و مرحله به مرحله را بيان مي كند آن هم به صورت شناخت تجربه اي و عيني (نه صرفاً ذهني وتصوري) با كلماتي در خور سن و سال تصويرگري حركات و نمايش زمان و نتيجه گيري مناسب كه به راستي در خور پرورده چارده ساله باغ اعتصام الملك است.
بنياد بسياري از اشعار پروين مطالب و مقالات و داستانهاي اين دو دوره مجله بهار است . براي نمونه شعر «جولاي خدا» بي شك از مقاله بريزيان به نام « عزم و نشاط عنكبوت» در دوره دوم صفحه 435 تاثير پذيرفته است اما مايه شعر و استخوان بندي آن راسوره عنكبوت در قرآن ساخته است. سراسر اين سوره بيدار باش به انسان است و آگاه كردن او با ذكر و ياد كرد. امتهاي گذشته و پيامبران پيشين و دعوت به پويش و پويايي جستجو و يافتن خدا و نشانه هاي او.
علم ره بنمودن از حق پا زما در تكاپوييم ما در راه دوست كارفرما او و كار آگاه اوست
قدرت و ياري از او يارا زما كارفرما او و كار آگاه اوست كارفرما او و كار آگاه اوست
مجله دانشكده به مديريت استاد ملك الشعراي بهار و مطالب و اقتراحهاي آن مايه بعضي از اشعار پروين است « گوهر اشك» كه در سال دوم مجله مهر تير ماه 1313 شماره 2 چاپ شده (يك سال پيش از چاپ ديوان ) از آن جمله است.
آن نشنيديد كه يك قطره اشك گاه در افتاد و زماني دويد گاه نهان گشت و گهي شد پديد سرخ نگيني به سر راه ديد گفت : مرا با تو چه گفت و شنيد من گهر ناب و تو يك قطره آب
صبحدم از چشم يتيمي چكيد گاه درخشيد و گهي تيره ماند عاقبت افتاد به دامان خاك گفت كه اي ؟ پيشه ونام تو چيست؟ من گهر ناب و تو يك قطره آب من گهر ناب و تو يك قطره آب
در شماره اول مجله دانشكه مقاله اي وجود دارد كه ممكن است مايه اين اشعار باشد « اشك خون دو قطره يكي سفيد ، شفاف ، نيمه گرم، ديگري قرمز، تيره ، سرد مژگان دختر خردسالي آويزان دومي قطره خوني به شكل نگين انگشتري يا قوتين بر روي سينه جواني واقع اين دو قطره با هم گفتگو مي كنند ما هر دو يك چيز بودم دو تا بودن ناممان به واسطه اختلاف رنگ بود ما هر دو عشق بوديم آري ، آري عشق ( از ع . تلگرافي زاده).
ديگر مجله شوق با مديريت مرحوم سعيد نفيسي و ارمغان با مديريت مرحوم وحيد دستگردي و مجله تعليم و تربيت و غيره در سال 1314 مجله تعلميم و تربيت گزارش مي دهد اعطاي مدال و نشان بنابر پيشنهاد اداره تعليمات ولايات شوراي عالي معارف خانم پروين اعتصامي و آقاي مجد العلي بوستان به اخذ نشان سوم علمي و آقاي پروفسور لنگ استاد سابق دانشسراي عالي به اخذ نشان دوم علمي نايل گرديدند.
( مجله تعليم و تربيت سال 5-1314 صفحه 653-654 شماره 11-12 ) پروين نمي پذيرد و اين از هوشياري و آگاهي اوست چون دام را بادانه مي بيند و به دام نمي افتد و ارج و بهاي خويش را به اين پشيز سودا نمي كند.
نشان به مناسبت شعر « زن در ايران » اهدا شده بود و چه به جا بازپس فرستاده شده كه به راستي در خور او نبود و او را كم نگريسته بودند
سلام دوستان.
من درباره ی انقلاب ایران و یا وقایع تاریخی سیاسی ایران ( مثل تحریم تنباکو ...) دنبال مطلب می گردم ولای چیزی پیدا نکردم.
از دوستان هرچه دارید در این مورد برایم لطفا بگذارید و معرفی کنید.
مرسی
سلام دوستان.
من درباره ی انقلاب ایران و یا وقایع تاریخی سیاسی ایران ( مثل تحریم تنباکو ...) دنبال مطلب می گردم ولای چیزی پیدا نکردم.
از دوستان هرچه دارید در این مورد برایم لطفا بگذارید و معرفی کنید.
مرسی
انقلاب اسلامي ايران و جنبشهاي جهان اسلام
پژوهشگر: مرتضي شيرودي
چکيده:
بسياري از صاحبنظران و پژوهشگران، معتقدند كه انقلاب اسلامي ايران يكي از عوامل مهم و تأثيرگذار در پيشبرد روند بيداري و آگاهي مسلمانان و افزايش فعاليتهاي مؤثر اسلامي در جوامع مسلمانان بوده است. از اين رو، مقاله حاضر ميكوشد، به برخي از اين آثار اشاره كند.
بسياري از صاحبنظران و پژوهشگران، معتقدند كه انقلاب اسلامي ايران يكي از عوامل مهم و تأثيرگذار در پيشبرد روند بيداري و آگاهي مسلمانان و افزايش فعاليتهاي مؤثر اسلامي در جوامع مسلمانان بوده است. از اين رو، مقاله حاضر ميكوشد، به برخي از اين آثار اشاره كند. براي دستيابي به اين هدف، در آغاز به وجوه مشتركي كه زمينه تأثيرگذاري متقابل انقلاب اسلامي و جنبشهاي سياسي اسلامي معاصر را فراهم ميآورد، اشاره شده است. اين در حالي است كه وجوه افتراقي نيز بين آنها وجود دارد، كه آثار مثبت تأثيرگذاري متقابل را كاهش ميدهد. پس از آن، بازتاب انقلاب اسلامي در بعد سياسي و فرهنگي بر جنبشهاي سياسي اسلامي معاصر مورد بررسي قرار ميگيرد و در پايان، يك نمونه، از نمونههاي زيادي كه نشان از تأثيرپذيري انقلاب اسلامي دارد؛ يعني حزبالله لبنان مورد استناد قرار ميگيرد.
مقدمه
اقبال لاهوري در كتاب فلسفه خودي پيشبيني ميكند كه تهران در آينده قرارگاه مسلمانان خواهد شد.(2) همين طور هم شد و پس از انقلاب اسلامي، ايران به صورت امالقراي اسلام در آمد.(3) حتي ايران ميتواند به علت موقعيت منحصر به فرد، منابع عظيم و بيپايان انرژي، ابزار فرهنگي و اعتقادي نيرومند(4) پا را از اين فراتر گذارد و به مركز ساماندهي تمدن نوين اسلامي درآيد؛ زيرا انقلاب اسلامي ايران، در پيدايش، در كيفيت مبارزه و در انگيزه... از ساير انقلابها جداست،(5) و از اين رو، ميتواند در پيامدها و دستاوردها نيز، متمايز و پيشروتر از ساير انقلابها باشد و البته اين ويژگيها، ريشه در دين و باورهاي برخاسته از مذهب دارد. به عبارت ديگر، اين انقلاب بر آمده از مذهب، به احياي دين و تجديد حيات اسلام در ايران و جهان مدد رساند كه يكي از ابعاد آن، تولد و تداوم بخشي به حيات جنبشهاي سياسي اسلامي معاصر در دو دهه اخير است. به اين دليل، چند سؤال در اينباره پيش روي ماست، از جمله:
1 ـ چرا انقلاب اسلامي ايران بر جنبشهاي سياسي اسلامي معاصر تأثير گذاشت ؟
2 ـ انقلاباسلاميايران، چه تأثيراتي بر حركتهاي سياسياسلاميمعاصرگذاشت؟
3 ـ ميزان تأثيرگذاري انقلاب اسلامي بر نهضتهاي سياسي اسلامي چقدر است ؟
اين مقاله در صدد است، به اين سؤالهاي سهگانه پاسخ گويد.
بسترهاي تأثيرپذيري جنبشهاي اسلامي از انقلاب اسلامي
در پاسخ به اين سؤال كه چرا انقلاب اسلامي ايران بر جنبشهاي سياسي اسلامي معاصر تأثير گذاشت ؟ميتوان به موارد مشترك فراوان موجود بين انقلاب اسلامي ايران و آن جنبشها اشاره كرد. از اين وجوه يا زمينههاي مشترك كه از آنها به عنوان عوامل همگرايي يا عناصر همسويي و همرنگي نيز ميتوان ياد كرد، عبارتنداز:
1 ـ ايده واحد: از آنجا كه انقلاب اسلامي ايران، يك انقلاب شيعي است، همانند هر جنبش اسلامي ديگر، بر پايه وحدانيت خدا (لاالهالاالله) و رسالت پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله (اشهدانمحمدارسولالله) بنا شده است، كعبه را قبله آمال و آرزوهاي معنوي خود ميداند، قرآن را كلام خداوند سبحان و آن را منجي بشريت گمراه تلقي ميكند، و به دنياي پس از مرگ و قبل از آن، به صلح، برادري و برابري ايمان دارد(6) همانگونه كه امام خميني رحمهالله فرمود:
«در كلمه توحيد كه مشترك بين همه است، در مصالح اسلامي كه مشترك بين همه است، با هم توحيد كلمه كنيد.»(7)
البته ويژگي كاريزمايي امام خميني(ره)و مواضع ضداستعماري وي كه بيشتر مسلمانان جهان بر آن اتفاق نظر دارند را ميتوان بر تأثير متقابل انقلاب اسلامي و جنبشهاي اسلامي افزود.(8)
2 ـ دشمن يكسان: انقلاب اسلامي و جنبشهاي اسلامي داراي دشمن مشتركند. اين دشمن مشترك كه همان استكبار جهاني به سركردگي آمريكا(شيطان بزرگ)و اسرائيل(غده سرطاني) است، همانند كفار قريش، مغولان وحشي،صليبيونمسيحي، استعمارگران اروپايي و صربهاي نژادپرست و... كيان اسلام را تهديد ميكند، در حالي كه انقلاب اسلامي با طرح شعار «نه شرقي و نه غربي» عَلَم مبارزه عليه دشمن مشترك جهان اسلام را به دوش گرفته است.(9) امام خميني رحمهالله در اين باره فرمود:
«دشمن مشترك ما كه امروز اسرائيل و آمريكا و امثال اينهاست كه ميخواهند حيثيت ما را از بين ببرند، و ما را تحت ستم دوباره قرار بدهند، اين دشمن مشترك را دفع كنيد.»(10)
در عرصه دروني نيز، مسلمانان دشمن مشتركي دارند، اين دشمن مشترك، عقبماندگي است و همين مسأله است كه تمامي كشورهاي جهان اسلام را در سطح كشورهاي جهان سوم باقي نگاه داشته است.
3 ـ آرمان مشترك :انقلاب اسلامي ايران و جنبشهاي اسلامي معاصر، خواهان برچيده شدن ظلم و فساد و اجراي قوانين اسلام و استقرار حكومت اسلامي در جامعه مسلمانان و به اهتزاز در آوردن پرچم لاالهالاالله در سراسر جهان از طريق نفي قدرتها و تكيه بر قدرت لايزال الهي و تودههاي مردمند. به سخن امام خميني(ره)، در اين مورد توجه كنيد:
«همه در ميدان باشند، با هم باشند، ما ميخواهيم حفظ اسلام را بكنيم، با كنارهگيري نميشود حفظ كرد، خيال نكنيد كه با كنارهگيري تكليف از شما سلب ميشود.»(11)
البته برخي از جنبشهاي سياسي اسلامي، تنها خواستار عمل به احكام اسلام در كشورهاي خود و برخي نيز در پي تشكيل يك حكومت مستقل، بدون تاكيد بر شكل اسلامي حكومت هستند.(12) از اين رو، ميتوان گفت جنبشهاي اسلامي معاصر حيات خود را مديون انقلاب اسلامياند؛ زيرا انقلاب اسلامي به اسلام و مسلمانان حياتي تازه بخشيد، آنها را از عزلت و حقارت نجات داد، بر ناتواني ماركسيسم، ليبراليسم و ناسيوناليسم در اداره و هدايت مسلمانان مهر تاييد زد و اسلام را به عنوان تنها راه حل براي زندگي سياسي مسلمين مطرح ساخت. شيخ عبدالعزيز عوده، روحاني برجسته فلسطين گفته است:
«انقلاب خميني رحمهالله ، مهمترين و جديترين تلاش در بيدارسازي اسلامي...ملتهاي مسلمان بود.»
بنابراين، موجوديت و هستي سياسي جنبشهاي سياسي اسلامي به انقلاب اسلامي وابسته است. اين امر زمينههاي لازم براي تأثيرپذيري جنبشهاي اسلامي از انقلاب اسلامي را فراهم آورده است.(13)
4ـ وحدتگرايي : تأكيد انقلاب اسلامي و رهبري آن بر لزوم وحدت همه قشرها و همه مذهبهاي اسلامي در نيل به پيروزي در صحنه داخلي و خارجي، زمينه ديگر گرايش جنبشهاي سياسي اسلامي معاصر به سوي انقلاب اسلامي است؛ چون، انقلاب اسلامي با الگوپذيري از اسلام ناب محمدي صلياللهعليهوآله هيچ تفاوتي بين مسلمانان سياه و سفيد، اروپايي و غير اروپايي قائل نيست، بر جنبههاي اختلاف برانگيز در بين مسلمين پاي نميفشارد، بلكه با ايجاد دارالتقريب فِرَق اسلامي، برپايي روز قدس، صدور فتواي امام خميني(ره)عليه سلمان رشدي و برگزاري هفته وحدت و...در جهت اتحاد مسلمانان گام برداشته است. به همين دليل، طيف گستردهاي از گروههاي غيرشيعي و حتي جنبشهاي آزاديبخش غيراسلامي، انقلاب اسلامي ايران را الگو و اسوه خود قرار دادهاند.(14) بنابراين، جاي شگفتي نيست كه مسلمانان سني مذهب فلسطيني به نام و ياد امام خميني رحمهالله به عمليات شهادت طلبانه دست ميزنند. مجيبالرحمان شامي، روزنامهنگار پاكستاني در اين باره ميگويد:
«تأثير بزرگ ديگر امام اين است كه گر چه ايشان يك رهبر شيعه بودند...با اين وجود مبلّغ جدايي نبودند، فرياد او براي اسلام بود.»(15)
5 ـ مردم مداري :مردمگرايي انقلاب اسلامي، عاملي در گسترش انقلاب و پذيرش آن از سوي ملتهاي مسلمان بوده است. رهبري انقلاب 1357، بر اين باور بود كه بايد به ملتها بها داد نه به دولتها.
همه آنچه كه بين ايران انقلابي و جهان اسلام وجود دارد، وجوه مشترك نيست. بلكه اختلافها و دشواريهايي نيز در اين باره به چشم ميخورد. از جمله:
الف) تشيع اماميه:
نسبت شيعيان به كل مسلمانان جهان، ده درصد است. آنها بجز در ايران و سوريه، حاكم بر قدرت سياسي نيستند، با اين كه در كشورهايي چون عراق و بحرين و احتمالاً در لبنان، اكثريت با شيعيان است. نوعي معارضه تاريخي بين شيعه و سني وجود داشته و دارد. البته تضاد تسنن وهابي و نزديكي تسنن سوري با انقلاب اسلامي بيشتر است و حتي تسنن متأثر از تصوف نيز، تضاد كمتري با شيعه دارد. سپاه صحابه در پاكستان و طالبان در افغانستان از مصاديق بارز مخالفين تشيع در جهان اسلامند. به هر روي، علي رغم وحدتخواهي و وحدتطلبي انقلاب ايران، تضاد اهل سنت با شيعه، بكلي از بين نرفته است.(16)
ب) عرب و فارس :
تعارض بين عرب و عجم، از آغاز ورود اسلام به ايران پديد آمد. بر پايه اين تعارض، خليفه دوم (عمر) سهم كمتري از بيتالمال به ايرانيان مسلمان ميداد و ايرانيان مسلمان با عنوان موالي شناخته ميشدند كه وضعيتي بين برده و آزاد بود. اين تعارض، بعدها از سوي جريانهايي چون شعوبيه تشديد شد. عباسيان و امويان و نيز عثمانيان و صفويان،به نوعي ديگر اين معارضه را دامن زدند و جنگ عراق عليه ايران به عنوان جنگ قادسيه يا مهمترين جنگ بين مسلمانان و ساسانيان و در واقع بين ايرانيان و عربها توجيه ميشد. به هر روي، آنان ايرانيان را مجوس ميدانستند و بر اين اساس، اعراب را برابر با اسلام و ايرانيان را مخالف با آن ميديدند.(17)
ج) صدور انقلاب اسلامي:
برخي از شعارها و پيامهاي انقلاب اسلامي، مثل اين سخن امام رحمهالله «نهضت ما دارد توسعه پيدا ميكند و ميرود توي ملتها...»(18) از سوي برخي به منزله قصد ايران براي مداخله در ساير كشورها و براندازي نظامهاي سياسي آنها تلقي شد. در حالي كه، يك سال بعد از سخن ياد شده، امام فرمود:
«صدور با سرنيزه، صدور نيست. صدور آن وقتي است كه اسلام، حقايق اسلام، اخلاق اسلامي، اخلاق انساني، اينها رشد پيدا كند.»(19)
ايشان در جاي ديگر فرمود:
«معناي صدور انقلاب ما، اين است كه همه ملتها بيدار شوند و همه دولتها بيدار بشوند و خودشان را از اين گرفتاريهايي كه دارند...نجات بدهند.»(20)
در مجموع، عليرغم همه دشواريهايي كه براي برقراري روابط ايران انقلابي و جهان اسلام و تأثيرپذيري متقابل آن دو وجود دارد، ولي وجوه مشترك آن دو، بسيار بيشتر است.
تأثيرپذيري جنبشهاي اسلامي از انقلاب اسلامي
در پاسخ به اين سؤال كه انقلاب اسلامي ايران، چه تأثيراتي بر حركتهاي سياسي اسلامي معاصر گذاشت ؟به آثار متعدد و متنوع ميتوان اشاره كرد. پرداختن به همه اين آثار، از حوصله اين مقاله خارج است. بنابراين، تنها به بخشي از اين بازتاب، در دو قسمت سياسي و فرهنگي اشاره ميكنيم:
الف) انعكاس سياسي :
در اين قسمت به پارهاي از بازتابهاي سياسي در قالب سه مقوله «انتخاب اسلام به عنوان ايدئولوژي مبارزه»، «تلاش براي دستيابي به حكومت اسلامي» و «نقش انقلاب اسلامي بر حيات سياسي جنبشهاي اسلامي» ميپردازيم:
يكي از مهمترين دستاوردهاي انقلاب اسلامي ايران، تجديد حيات اسلام در جهان است. مقام معظم رهبري در اين باره فرمود:
«عليرغم گذشت بيش از يكصدوپنجاه سال از برنامهريزي مدرن و همه جانبه عليهاسلام،امروز در سراسر دنيا يكحركتعظيماسلامي بهوجود آمدهاست كهبهموجب آن،اسلام در آفريقا،آسيا و حتي در قلب اروپا، حيات جديدي را بازيافته و مسلمانان به شخصيت و هويت واقعي خود پيبردهاند.»(21)
به بيان ديگر، عمر دورهاي كه اعتماد به نفس در ميان مسلمانان، بويژه در قشر تحصيلكرده آن از بين رفته و شمار فراواني از آنان، خواهان هضمشدن در هويت جهاني بوده و گذشته خود را به فراموشي سپرده بودند (و اگر توجهي به گذشته ميكردند از باب تفنن و سرگرمي بود) به پايان رسيد و انقلاب اسلامي آن اعتماد به نفسي كه روزگاري پشتوانه تمدن بزرگ اسلامي بود، احيا و بارور كرد.(22)
اين تجديد حيات اسلام، آثار مختلفي را براي جنبشهاي اسلامي به ارمغان آورد. يكي از اين آثار، انتخاب اسلام به عنوان بهترين و كاملترين شيوه مبارزه است. سخنگوي «جهاد اسلامي» فلسطين در ملاقات با امام خميني رحمهالله در اين باره گفت:
«انتفاضه، بارقهاي از نور و بازتابي از پيروزيهاي بزرگ انقلاب شماست؛ انقلابي كه بزرگترين تحول را در عصر ما به وجود آورد.»(23)
در حالي كه قبل از آن، اسلام در صحنه مبارزه عليه اسرائيل نقش چنداني نداشت.(24) چنين رويكردي به معناي كنارگذاشتن انديشههاي غيرمذهبي به ويژه ناسيوناليسم، ليبراليسم و كمونيسم و دور ريختن انديشه جبري بودن سرنوشت انسان بود كه همگي در نجات ملل اسلامي از چنگال استبداد داخلي و خارجي ناتوان بودند. به عقيده شيخ عبدالله شامي، يكي از رهبران مبارز فلسطيني «پس از انقلاب اسلامي ايران، مردم فلسطين دريافتند كه براي آزادي، به قرآن و تفنگ نياز دارند.» اين در حالي است كه براي چند دهه، مشي حركتهاي انقلابي، اغلب در اختيار گروههاي ماركسيستي بود.به هر روي، انقلاب اسلامي، تاكيدي بر بعد سياسي اسلام بود و از آن پس، در برخي از كشورها، سازمانهاي مخفي شكل گرفت و مبارزه مسلحانه بر پايه اسلام، ساماندهي شد.(25)
روي آوردن به مبارزه بر اساس اسلام، تنها نتيجه تجديد حيات اسلام كه آن را برخي اصولگرايي يا بنيادگرايي اسلامي مينامند، نيست. بلكه در گرايش جديد (اسلام؛ تنها راه حل)، برداشت نوين و تازهاي از اسلام صورت گرفت كه در آن مسلمين به ايستادگي، مقاومت پافشاري براي نيل به حقوق خويش تشويق شدهاند. روزگاري اين كار، از سوي حسنالبناء و سيدقطب در جنبش اخوان المسلمين انجام ميشد، ولي انقلاب اسلامي، اسلام انقلابي رابه صورت جديتر درآورد و مطرح ساخت. البته اين ستيزهجويي انقلابي، تنها به معناي روي آوردن به اسلحه نخواهد بود؛ چون در آن شيوههاي مسالمتآميز، مشابه آنچه حزب اسلامگراي رفاه در تركيه برگزيد نيز، ديده ميشود.(26)
نظام اسلامي كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران شكل گرفت، به صورت بهترين الگو و مهمترين خواسته سياسي مبارزان مسلمان درآمد. يكي از رهبران مجلس اعلاي انقلاب اسلامي عراق در اين باره گفت:
«ما در آن موقع ميگفتيم، اسلام در ايران پيروز شده است، و به زودي به دنبال آن در عراق نيز پيروز خواهد شد. بنابراين، بايد از آن درس بگيريم و آن را سرمشق خود قرار دهيم.»(27)
يا فتحي شقاقي، دبير كل شهيد جنبش جهاد اسلامي فلسطين مينويسد:
«بلافاصله پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، نخستين مركز جهاد اسلامي فلسطين در نوار غزه فعال شد. ظهور امام خميني رحمهالله بر روي روشنفكران فلسطيني مؤثر واقع شد و سبب گرديد كه آنها در جستجوي راههايي براي اعمال تعليمات امام خميني رحمهالله در صحنه فلسطين برآيند.»(28)
به بيان ديگر، انقلاب اسلامي، حدود 5/1 ميليارد مسلمان را بر انگيخته و آنان را براي تشكيل حكومتالله در كرهزمين به حركت درآورد.(29) اين رويكرد، در اساسنامه، گفتار و عمل سياسي جنبشهاي اسلامي سياسي معاصر به شكلهاي مختلفي مشاهده ميشود.
علاقه جنبشگران مسلمان به ايجاد حكومت اسلامي به سه صورت ابراز شده است:
1ـ برخي از گروههاي اسلامي در جهان تسنن و تشيّع به صورت آشكار هراسي از مخالفت با دولتهاي نامشروع ندارند و به احاديثي كه اطاعت از حاكم اسلامي را در هر شرايط لازم دانسته، چندان توجهي نميكنند، بلكه خواهان استقرار حكومت اسلامي و يا نظام مصطفي صلياللهعليهوآله در كشورشان شدهاند،و آن را برخي از گروهها در اساسنامه (مانند مجلس اعلاي انقلاب عراق)و يا در اعلاميههاي خود(مانند حزبالدعوه)و...مطرح كردهاند. البته برخي از جنبشهاي اسلامي(مانند كشمير و افغانستان) دستيابي به استقلال سياسي را اولين هدف خود، قبل از تأسيس حكومت اسلامي قرار دادهاند.(30)
2ـ بعضي از گروههاي اسلامي ديگر با طرح لزوم اجراي شريعت اسلامي(مانند نهضت جمعيت ارشاد اسلامي مصر) و يا با ترجمه كتاب حكومت اسلامي امام خميني(ره)(مانند اليسارالاسلامي مصر)و يا با تأكيد بر جمهوري اسلامي ايران به عنوان تنها راهحل (مانند جبهه نجات اسلامي الجزاير)(31) و...علاقهمندي خود را براي برپاكردن يك حكومت اسلامي ابراز كردهاند. آيتالله محمدباقرصدر هم قبل از شروع جنگ تحميلي در تلاش بود، رژيم عراق را سرنگون و يك حكومت اسلامي به شيوه حكومت ايران؛ يعني جمهوري اسلامي برپايه ولايت فقيه به وجود آورد.در قيام 1370 / 1991 م. شيعيان عراق، ميل به تأسيس حكومت اسلامي در راديو صداي انقلاب عراق به گوش ميرسيد.(32)
3ـ برخي از حركتهاي ديگر اسلامي، خويش را از دايره تنگ ناسيوناليسم خارج كرده و خواهان برپايي يك نظام اسلامي برپايه امت واحد مسلمان از خليج فارس تا اقيانوس اطلس شدهاند. (مانند رابط الدعوهالاسلاميه در الجزاير) و يا اين كه بر اساس اصل ولايت فقيه و قبول آن، از رهبري انقلاب اسلامي ايران پيروي ميكنند. اين گروهها خود، دوگونهاند دستهاي كه از لحاظ عقيدتي و مذهبي خود را مقلد رهبري انقلاب اسلامي ايران ميدانند(مانند جنبش امل در لبنان) و دستهاي كه هم از لحاظ سياسي و هم مذهبي از رهبري انقلاب اسلامي ايران تبعيت ميكنند(مانند جنبش حزبالله لبنان).(33)
گروهها و سازمانهاي اسلامي مذكور، براي نيل به يك نظام مبتني بر اسلام، شيوه و روشهاي مختلفي را در پيش گرفتهاند. برخي تنها از طريق اقدام قهرآميز و مسلحانه(مانند حزبالله حجاز) و (جنبش آزاديبخش بحرين) در صدد نابودكردن رژيم حاكم هستند. در نقطه مقابل، گروههايي قرار دارند كه شرايط فعلي را براي دست زدن به اقدامات مسلحانه مساعد نميدانند و با توسل به شيوههاي مسالمتآميز از قبيل شركت در انتخابات پارلماني در پي تغيير نظام موجود هستند (مانند حزب اسلام گراي رفاه). اما گروههاي ديگري هم وجود دارند كه به هر دو روش پايبندند، جنبش حزبالله نمونهاي از اين گروه است كه در مصاف با اسرائيل و حكومت ماروني لبنان و به منظور استقرار حكومت اسلامي به دو روش متمايز و در عين حال مكمل هم؛ يعني جنگ با اسرائيل و شركت در انتخابات مجلس روي آورده است.(34)
برخي از گروههاي اسلامي سياسي، تولد و موجوديت خود را مديون انقلاب اسلامياند. اين گروهها خود بر دو دستهاند: دستهاي كه از يك جنبش اسلامي غيرفعال پيشين منشعب شدهاند (مانند امل اسلامي از جنبش امل و جنبش جهاد اسلامي از اخوانالمسلمين فلسطين؛ در واقع بلافاصله پس از پيروزي انقلاب اسلامي، نخستين مركز جهاداسلامي فلسطين در نوار پديد آمد.)(35) و دستهاي كه وابسته به جنبشي و گروهي نبودهاند، بلكه موجود و پديدهاي جديدند. (مانند نهضت اجراي فقه جعفري پاكستان)اگر چه دسته اخير بيش از دسته نخست، مدافع و متأثر از انقلاب اسلامي است، اما همه اين گروهها در دفاع از انقلاب اسلامي ايران، پيروي از رهبري آن و نيز الگو قراردادن آن اشتراك نظر دارند.
بعضي ديگر از گروهها و جنبشهاي سياسي اسلامي به تأثير از تجديد حيات اسلام كه از ثمرات انقلاب اسلامي ايران در قرن اخير است، از حالت ركود، رخوت و انفعال خارج شدهاند و با نيرو و سازماندهي جديدي، به مبارزه نظامي و سياسي عليه حكومت و دولتهاي حاكم پرداختهاند؛ مثلاً حركت اسلامي در دانشگاههاي النجاعع، بيرزيت، غزه، بيتالمقدس و الخليل، به نحو چشمگيري پس از انقلاب اسلامي گسترش و توسعه يافت(36) و يا فعاليت گروه جماعةالمسلمين كه حضوري محدود در نوار غزه داشت، در پي انقلاب اسلامي ايران و نيز به دنبال احكام صادره از سوي دادگاه نظامي رامله عليه اعضاي آن، افزايش پيدا كرد.(37) بخشي از اين گروهها، تنها به افزايش حجم فعاليتهاي خود اقدام كردهاند و در روند مبارزه به شيوههاي مسالمتآميز توجه دارند. بخشي ديگر بر شدت و حجم تلاشهاي ضد دولتي خود افزودهاند و با تكيه بر روشهاي مسلحانه در صدد نابودي رژيمهاي حاكم هستند. سازمان انقلاب اسلامي جزيرةالعرب از گروه نخست و جبهه اسلامي سوريه از گروه دوم محسوب ميشوند.
انقلاب اسلامي ايران در تحرك سياسي آن دسته از جنبشهاي به ظاهر اسلامي كه هيچگونه و يا كمترين علقهاي به انقلاب اسلامي ندارند هم، به شكل ديگري مؤثر بوده است.اين گروهها كه با تولد انقلاب اسلامي و به منظور مقابله با آن متولد شده و يا گسترش يافتهاند، با كمك دولتها و اشخاص مخالف انقلاب اسلامي و بويژه با پشتيباني و حمايت مالي دولتهايي چون دولت پادشاهي عربستان سعودي شكل گرفتهاند. وهابيت در پاكستان، «ساف» در فلسطين اشغالي و سازمان پيكار اسلامي در عراق، نمونههايي از اين گروهها به شمار ميروند. به همين جهت، بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، صف اسلام سازشكار (اسلام آمريكايي)از صف اسلام ناب محمدي(ص) كاملاً جدا شده است. از اين رو، كشورهاي عربي مسلمان براي جلوگيري از ظهور قيام مردمي متأثر از انقلاب اسلامي، تلاش زيادي را براي بهبود بخشيدن به وضع اقتصادي و تظاهر به اسلام آغاز كردهاند.(38)
انقلاب اسلامي، نقشي را كه علما ميتوانند در جهاد در راه خدا، بر عهده بگيرند، بخوبي نشان داده است. همانند انقلاب اسلامي، علمايي كه در خارج از ايران به سر ميبرند و از فعاليتهاي نهضت اسلامي در مناطق خويش حمايت كردهاند، احترام بيشتري كسب نمودهاند. اكنون جوانان انقلابي براي گرفتن رهنمود، به سوي علما روي آوردهاند. به علاوه، با علاقهمند شدن روز افزون جوانان انقلابي جهت فراگيري علم به طريق سنتي اسلامي، جوانههاي نسل جديدي از علماي آينده كه انقلابيتر خواهند بود، بتدريج پديدار گرديده است.
به هر روي، در بيشتر كشورهاي اسلامي، دانشجويان و جوانان به عنوان سربازان انقلاب محسوب ميشوند. شاه ايران، قبل از مرگ اعتراف كرد كه يكي از بزرگترين اشتباهاتش اين بود كه اجازه داد، دانشجويان جوان به انقلاب بپيوندند، و اين حركتي است كه الان به تأثير از انقلاب اسلامي، در خارج از ايران پديد آمده و حكام قادر به جلوگيري از آن نيستند. در واقع، امروزه دانشگاهها و مدارس عالي در سرتاسر جهان اسلام، مركز فعاليتهاي نهضت اسلامي است.(39)
ب) تأثير فرهنگي :
امور فرهنگي از آن جهت مهم هستند كه پايه و اساس امور سياسي و حركتهاي سياسي را فراهم ميآورند. به ديگر سخن، امور فرهنگي زمينهساز امور سياسياند؛ به همين دليل، رنگ وبوي سياسي به خود ميگيرند و در مقوله سياسي، شايستگي مطرح شدن را مييابند. از اين رو، در اين بخش، صرفا چند مقوله فرهنگي بازگشت به ارزشهاي مبارزه اسلامي، پيروي شعائر و شعارهاي انقلابي ايران و... را مطرح ميكنيم. البته ذكر اين چند مورد به معناي آن نيست كه ساير امور فرهنگي بي اهميت است.
انقلاب اسلامي ايران ارزشهاي فرهنگي نويني را در مبارزه سياسي جنبشهاي اسلامي مطرح كرد. يكي از اين ارزشها، گرايش به جهاد است. جنبشهاي اسلامي پس از انقلاب اسلامي ايران، جهاد، شهادت و ايثار جان را به عنوان اصول اساسي پذيرفتهاند.
انقلاب اسلامي ايران ارزشهاي فرهنگي نويني را در مبارزه سياسي جنبشهاي اسلامي مطرح كرد. يكي از اين ارزشها، گرايش به جهاد است. جنبشهاي اسلامي پس از انقلاب اسلامي ايران، جهاد، شهادت و ايثار جان را به عنوان اصول اساسي پذيرفتهاند. به بيان ديگر، اصولي چون جهاد، شهادت و فداكاري كه سمبل حركتهاي انقلابي شيعيان و شعار انقلاب اسلامي بود، به عنوان اصول اساسي مبارزه پذيرفته و به صورت تكليف و فريضه ديني جلوهگر شد. سخنگوي جنبش جهاد اسلامي فلسطين در ديدار با امام رحمهالله و در خطاب به ايشان گفت:
«با ظهور انقلاب شما، ملت مسلمان و بزرگ ما فهميد كه راهش، راه جهاد و مبارزه است.»
شيخ اسعد تميمي يكي از رهبران فلسطيني در اين باره گفت:
«تا زمان انقلاب ايران، اسلام از عرصه نبرد غايب بود، حتي در عرصه واژگان؛ مثلاً به جاي جهاد از كلماتي چون نضال و كفاح استفاده ميشد.»(40)
البته جنبشهاي سياسي اسلامي معاصر، اين كلمات را به شكلهاي مختلفي چون عمليات شهادت طلبانه(مثل فلسطين)و يا مبارزه مسلحانه و جنگ(مانند افغانستان) به كار گرفتهاند.(41)
مردمي بودن كه يكي از ويژگيهاي انقلاب اسلامي ايران است، در جنبشهاي سياسي اسلامي راه يافته است. به عبارت ديگر، اين جنبشها دريافتهاند كه اسلام توانايي بسيج تودههاي مردم را دارد. بر اين اساس، آنها از اتكا به قشر روشنفكر به سوي اتكا به مردم گرايش يافتهاند و در نتيجه پايگاه مردمي خود را گسترش دادهاند؛ مثلاً هسته اصلي مبارزه در فلسطين را روحانيون، دانشجويان، جوانان و نوجوانان تشكيل ميدهند. به هر روي، پس از انقلاب اسلامي ايران، جنبشها مبارزات خود را به صورت مردمي پي ميگيرند. به عقيده دكتر حسن الترابي رهبر جبهه اسلامي سودان، انقلاب اسلامي، انديشه كار مردمي و استفاده از تودههاي مردم را به عنوان هديهاي گرانبها، به تجارب دعوت اسلامي در جهان اسلام عطا كرد. گرايش به انديشه كار مردمي، جنبشهاي اسلامي را به سوي وحدتطلبي مذهبي و قومي سوق داد؛ به عنوان مثال، يكي از مواد بيانيه شش مادهاي مجلس اعلاي انقلاب اسلامي عراق، بر وحدت اسلامي تكيه دارد. در مجموع، اين امر، جنبشهاي اسلامي سياسي را از اختلاف و تفرقه دور ساخته و آنها را از تشكيلات قويتر، امكانات وسيعتر، حمايت گستردهتر و پايداري بيشتر برخوردار ساخت.(42)
شكل ديگر تأثيرات انقلاب اسلامي ايران بر جنبشهاي سياسي اسلامي معاصر، به تقليد شعارهاي انقلاب اسلامي از سوي جنبشگران مسلمان بر ميگردد؛ مثلاً، در سال 1358، شيعيان احساء در عربستان سعودي، براي نخستين بار مراسم زيارت عاشورا را در ملأ عام بر پا كردند.(43) شعار مردم مسلمان معترض تركيه، قبل از كودتاي 1359 آن كشور، استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي بود. شهروندان كابل برفراز بام منازل خود فرياد اللهاكبر سر ميدادند، در پلاكاردهاي مسلمانان مصر شعار لاشرقيه و لاغربيه ديده شده است. مردم كشمير در راهپيمايي دويست هزار نفري 1369 شعار اللهاكبر و خميني رهبر را مطرح كردند. جهاد اسلامي فلسطين بر آن است كه فلسطينيها همان شعارهايي را سر ميدهند كه انقلاب اسلامي منادي آن بود. آنها فرياد ميزنند: لاالهالاالله، اللهاكبر، پيروزي از آن اسلام است. در واقع، آنها شعارهاي قومگرايي و الحادي را به يك سو انداختند و شعارهاي انقلاب اسلامي را برگزيدند. در سالهاي 1369تا1379 در خيابانهاي كيپ تاون آفريقاي جنوبي نداي الله اكبر، بسيار شنيده شد. اين، يادآور و مؤيد اين كلام رهبري انقلاب است كه فرياد اللهاكبر مردم الجزاير بر پشت بامها درس گرفته از ملت انقلابي ايران است.(44)
جنبش سياسي اسلامي معاصر به تأثير از انقلاب اسلامي ايران از مسجد سرچشمه ميگيرد و به مسجد و اماكن مقدسه ختم ميشود. حتي دانشجويان انقلابي، حركتهاي ضد دولتي خود را از مسجد دانشگاهها سامان ميدهند. بدينسان، مساجد رونق تازهاي يافتهاند و مرتب بر ساخت مساجد تازه افزوده ميگردد؛ به عنوان مثال، تعداد مساجدساخته شده در فلسطين طي سالهاي 1378 و 1379سه برابر سالهاي قبل از آن بود. همچنين برنامههاي مساجد افزايش يافته، گفتگوهاي سياسي در مساجد زياد شده، گرايش به مسجد و نمازهاي جمعه و جماعت فزوني گرفته و مساجد بيش از گذشته به مركز مخالفتهاي ضد دولتي تبديل گرديده است. هستههاي اصلي مبارزه از درون مساجد و با فكر و انديشه اسلامي شروع و گسترش يافت و مبارزات به شكلي مردمي و همهجانبه درآمد. به همين دليل، دومين مرحله انتفاضه كه در ماههاي پاياني 1379 شكل گرفت، به انتفاضةالاقصي معروف است، قبل از آن نيز، به انتفاضه، انقلاب مساجد ميگفتند. شايد به اين علت، امام جماعت مسجدالاقصي ميگويد مسجد به صورت منبع الهام، ثبات و پيوستگي مبارزان فلسطيني عليه اشغالگران درآمده است. (45)
از ديگر مظاهر انقلاب اسلامي ايران كه در پيروان جنبشهاي سياسي اسلامي معاصر ديده ميشود، حجاب است. با پيروزي انقلاب اسلامي، گرايش به حجاب اسلامي در اقصي نقاط جهان اسلام فزوني گرفت. حتي در برخي از كشورهاي اسلامي چون لبنان و الجزاير، چادر كه سمبل حجاب ايراني است، مورد استفاده قرار گرفت. در تركيه، علي رغم مخالفتهاي دولتي، رعايت حجاب رو به گسترش است. زنان فلسطيني گرايش بيشتري به حجاب پيدا كردهاند، در كنار آن، گرايش به نماز بيشتر شده، انتشار مجلات و نشريات اسلامي افزايش يافته و مشروب فروشيها و مراكز فساد و فحشا مورد حملات زيادي قرار ميگيرند. حجاب اسلامي، حتي تا دل اروپا هم نفوذ كرده است، به گونهاي كه گرايش به حجاب در مدارس فرانسه و مخالفت مكرر دولت اين كشور با حجاب، پديدهاي به نام جنگ روسري را پديد آورده(46) و اينك، به منع استفاده از حجاب در مدارس و ادارات عمومي و دولتي فرانسه انجاميد.(47)
يكي ديگر از آثار فرهنگي انقلاب اسلامي ايران بر حركتهاي اسلامي و سياسي معاصر، تظاهرات به سبك ايران است كه در برخي از كشورهاي اسلامي اتفاق افتاد؛ مثلاً، مردم شهرهاي عراق، چون نجف و كربلا در تأييد انقلاب اسلامي ايران و به تأسي از آن، در روز 23 بهمن 1357، تظاهراتي شبيه به ايران برپا نمودند. در پي آن، تظاهراتي به شكل ايران در شهرهاي كاظمين، الثوره، بغداد و دياله به رهبري آيتالله محمد باقر صدر برقرار شد. حتي در آغاز انتفاضه جديد مردم عراق؛ يعني در 1370، آنها همانند تظاهرات كنندگان ايراني مخالف شاه در سالهاي 1356 و 1357، شهر حلبچه را به خميني شهر نامگذاري كردند و كنترل شهرها را به دست گرفتند. شيعيان عربستان سعودي اندكي پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، در شهرهاي قطيف، صفرا، اباقيق، خنجي و شيهات دست به تظاهرات زدند. تظاهرات مشابهي در سال 1357 در شهرهاي قونيه، يوزكات و كوجائيلي تركيه صورت گرفت. اين روند، كم و بيش در سالهاي بعد نيز ادامه يافت.(48)
شعارنويسي به شيوه مبارزان انقلابي ايران مورد توجه جنبشگران مسلمان است. به عنوان مثال، مردم مصر در مخالفت با رژيم مبارك، شعارهاي لاالهالاالله، محمد رسول الله(ص) و آيات قرآن را بر روي شيشه اتومبيل مينويسند. در نجف، شعارهايي از قبيل «بله به اسلام» و «نه به عفلق» بر روي ديوارها نوشته ميشد. در انتفاضه 15 شعبان 1370 عراق، شعار «النجدي يا ايران» به چشم ميخورد. علاوه بر آن، اعلاميهها، سخنرانيها و پوسترها به شكل مشابه آنچه در ايران اتفاق افتاد، در كشورهاي اسلامي چاپ و انتشار مييابد. هنوز در منطقه شيعه نشين بيروت؛ يعني ضاحيه، شعارهاي انقلاب اسلامي و تصاوير رهبري آن وجود دارد.(49)
بازتاب انقلاب اسلامي، بررسي يك نمونه
بهترين پاسخ به اين پرسش كه انقلاب اسلامي به چه ميزان بر جنبشهاي اسلامي معاصر تأثير گذاشته است؟ معرفي و توصيف مصاديق است. البته مصاديق متعددند، اما برخي از آنها داراي برجستگي بيشتري هستند. در اين مورد، لبنان و «حزبالله» برجستهترين نمونه است. به بيان ديگر، حزب الله لبنان، هم در انديشه و ايدئولوژي تحت تأثير انقلاب اسلامي شكل گرفت و هم، به طور سازماني و معنوي مورد حمايت جمهوري اسلامي ايران است.(50)
بين ايرانيان و لبنانيها، علقههاي فراواني چون پيوندهاي تاريخي علما و مردم جبل عامل با ايران دوران صفويه، فعاليتهاي سياسي، فرهنگي و اقتصادي روحاني بلندآوازه ايراني، امام موسي صدر به عنوان رهبر شيعيان لبنان، تشكيلات بر جاي مانده از او؛ يعني جنبش امل، حضور شيعيان بسيار در لبنان، وجود دشمن مشترك(اسرائيل)، حمله اسرائيل به جنوب لبنان، كمكهاي انساندوستانه جمهوري اسلامي ايران به محرومان لبناني، مهاجرت و سكونت دائم تعدادي از اتباع لبنان در ايران و... وجود دارد. اين پيوندها باعث شده است كه انقلاب اسلامي ايران بيش از هر جا در لبنان مؤثر باشد. اين تأثير در زمينههاي متعددي مشاهده ميشود؛ در زمينه فرهنگي، تعداد زيادي از تصاوير بزرگ امام خميني(ره)و مقام معظم رهبري در نقاط مختلف لبنان به چشم ميخورد. بر روي ديوارهاي آن عكس شهدايي ديده ميشود كه جان خود را در راه مبارزه عليه آمريكا و رژيم صهيونيستي(دشمن شماره يك ايران) از دست دادهاند. مردان با ظواهر اسلامي در خيابانها در رفت و آمد هستند. زنان ملبس به حجاب اسلامياند و در اجتماعات عمومي، جايگاه زنان از مردان جداست و مردم لبنان از ايران به عنوان يك دولت انقلابي و اسلامي حمايت ميكنند.(51)
در لبنان، حزبالله بيش از هر گروه سياسي اسلامي ديگر، تحت تأثير انقلاب اسلامي ايران قرار دارد. علاوه بر زمينههاي مشترك موجود بين ايران و لبنان، انگيزههاي ديگري موجب چنين تأثير شگرف شده است. اين انگيزهها را ميتوان در پذيرش رهبري انقلاب اسلامي به عنوان رهبر ديني و سياسي از سوي حزبالله و حمايتهاي ايران از حزبالله خلاصه كرد. همچنين حزبالله از لحاظ اقتصادي و اجتماعي با اعطاي كمكهاي تحصيلي به مستضعفان، توزيع داروي رايگان بين بيماران، تقسيم آب بين نيازمندان، ارائه خدمات درماني به محرومان (البته در پرتو حمايت ايران) بشدت فعال است. در عين حال از لحاظ نظامي از اسلحه و جنگ جدا نيست. بلكه برپايه اصل جهاد همواره آماده پاسخگويي به حمله احتمالي دشمن صهيونيستي است و در اين باره، اعضاي حزبالله لبنان براساس شعار اسلامي امام خميني رحمهالله ؛ يعني اسرائيل بايد از بين برود، قسم ياد كردهاند كه جنگ با اسرائيل را تا آخرين لحظه ادامه دهند. اساس مبارزه حزب الله لبنان با اسرائيل، چه در خاك لبنان و چه در درون فلسطين، از طريق نيروهاي انتفاضه، بر عمليات شهادتطلبانه استوار است و رهبر حزب الله همانند امام خميني رحمهالله نسبت به مؤثر بودن اين مبارزات در درون رژيم صهيونيستي بسيار خوشبين بوده و معتقد است كه تداوم اين مبارزات ميتواند در آينده، رژيم اشغالگر قدس را از لحاظ امنيتي دچار مشكل و سرانجام سقوط كنند.(52) در بعد فرهنگي، حزبالله شعارهايي را از انقلاب اسلامي به عاريت گرفته و سمبلهاي انقلاب اسلامي را سمبل خود ميداند. پيروزي حزبالله در دو دهه از فعاليتش عليه اسرائيل در مقايسه با فعاليت 40 و 50 ساله «ساف»، نشان از سودمندي استفاده از شعارهاي اسلامي و جهاد مقدس عليه اشغالگران و عدم اتكا به كشورهاي ديگر در مبارزه ضد اسرائيلي دارد.(53)
حزبالله لبنان در بعد سياسي هم، بشدت از انقلاب اسلامي ايران الگو گرفته و برخلاف جنبش امل، رهبري انقلاب ايران را در دو بعد سياسي و مذهبي و بر پايه اصل ولايت مطلقه فقيه پذيرفته است. به همين جهت از مواضع منطقهاي و جهاني جمهوري اسلامي ايران حمايت به عمل ميآورد، و در پي تأسيس حكومت اسلامي مشابه جمهوري اسلامي در لبنان هستند. حسين موسوي رهبر جنبش امل اسلامي در اين باره ميگويد:
«ما به جهان اعلام ميكنيم كه جمهوري اسلامي مادر ماست. دينما،ملكه ما، خون ما و شريان حيات ماست.»(54)
در مجموع ميتوان گفت كه علت توفيق حزبالله دو چيز است: اولاً: به مبارزه رنگ اسلامي زد، شعارهاي اسلامي برگزيد، جهاد عليه اشغالگران را اعلام نمود، در حقيقت، اساس شكلگيري و مبارزات حزب الله، ايمان و اعتقاد بوده است. جايگاه ايمان و اعتقاد در حزب الله بر اصل مبارزه تقدم دارد.
ثانيا: اعتماد اكثريت مردم لبنان، اعم از شيعه، سني و مسيحي را به دست آورده و هم اينك، تقريبا تمامي ملت لبنان، حزب الله را به عنوان سالمترين و قابل اعتمادترين جريان سياسي لبنان تلقي ميكنند. در واقع(55)، بدون اتكا به كشورهاي ديگر، مبارزه خود را اداره كرد و آن را به انجام رسانيد. هر يك از اين دو علت توفيق نيز، برگرفته از انقلاب اسلامي ايران است.
نتيجه
انقلاب اسلامي تلاشي براي زندهكردن خدا در محور حيات انسان و نيز، روشي براي زندگي فراتر از همه اختلافات ملي، قومي و مذهبي بود. به بيان ديگر، انقلاب اسلامي از انقلابهايي است كه حركت و آثارش در چارچوب مرزهاي يك كشور خلاصه نميشود، بلكه ديدگاه فراملّي دارد. به همين جهت، بر روي ملتها حساس است و تمايل به فراگير شدن دارد. بنابراين، بر جنبشهاي اسلامي سياسي معاصر تأثير گذاشته و به آنان جرأت و جسارت مبارزه داده است و به آنان ميگويد اسلام به ملتي خاص تعلق ندارد و هدف آن، نجات محرومان و مستضعفان است. به هر روي، علت تأثير انقلاب اسلامي بر جنبشهاي جهان اسلام به وجوه مشتركي كه بين آن دو وجود دارد، بر ميگردد. اين وجوه، زمينهها و بسترهاي اختلافي فيمابين را به حداقل رسانده است. جنبشهاي اسلامي به صور مختلف از انقلاب اسلامي متأثر شدهاند، بخشي از اين تأثيرپذيري در ابعاد سياسي و برخي ديگر در ابعاد فرهنگي صورت گرفته است. نتيجه آن كه، انقلاب اسلامي چراغ رستگاري و نجات را بر افراشته است، البته اين كه مسلمانان، بويژه جنبشهاي اسلامي بتوانند از نور اين چراغ به هدايت و سعادت نايل آيند، به عوامل متعددي بستگي دارد كه مهمترين آن، اراده و تلاش آنها در چارچوب اسلام و با الگوگيري از انقلاب اسلامي است.
1- عضو هيأت علمي پژوهشكده تحقيقات اسلامي و مدرس دانشگاه، محقق و نويسنده.
2ـ فصلنامه راهبرد، ش 12، زمستان 1375، ص 8؛ محمدحسين مشايخ فريدني، اسرار خودي و رموز بيخودي علامه شيخ محمد اقبال لاهوري، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، تهران، 1358، ص 73 مقدمه.
3ـ محمد جواد لاريجاني، مقولاتي در استراتژي ملي، ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1369، ص 6.
4ـ فصلنامه راهبرد، پيشين، ص 10.
5ـ امام خميني رحمهالله ، وصيت نامه سياسي ـ الهي، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، 1368، ص 7.
6ـ انور جندي، اسلام و جهان معاصر، ترجمه حميد رضا آژير، انتشارات آستان قدس رضوي، مشهد، 1371، صص260ـ257.
7ـ امام خميني رحمهالله ، صحيفه نور، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، 1361، ج 2، ص 33.
8ـ رسول جعفريان، مقالات تاريخي، الهادي، قم، 1378، ج 5، ص 238.
9ـ انور جندي، پيشين.
10ـ امام خميني رحمهالله ، صحيفه نور، پيشين، ج 16، ص 289.
11ـ همان، ج 20، ص 6.
12ـ جميله كديور، رويارويي انقلاب اسلامي و آمريكا، اطلاعات، تهران، 1372، ص 99.
13ـ همان، صص 100 و 114.
14ـ امام خميني رحمهالله ، صحيفه نور، پيشين، ج 6، ص 768.
15ـ فصلنامه حضور، ش 34، زمستان 1379، ص 14.
16ـ همان، ص 243.
17ـ همان، ص 245.
18ـ امام خميني رحمهالله ، صحيفه نور، پيشين، ج 11، ص 45.
19ـ همان، ج 13، ص 263.
20ـ همان، ص 123.
21ـ كيهان، 22/9/1369، ص 12.
22ـ رسول جعفريان، پيشين، ص 236.
23ـ حسين كرهرودي، انتفاضه فلسطين؛ مولود اصولگرايي اسلامي معاصر، فصلنامه علوم سياسي، سال چهارم، ش 14، تابستان 1380، ص 199.
24ـ جميله كديور، پيشين، ص 108.
25ـ رسول جعفريان، پيشين، صص 237 و 247.
26ـ همان.
27ـ محمد حسين جمشيدي،ارتباط متقابل انقلاب اسلامي ايران و جنبش شيعيان عراق، مجموعه مقالات انقلاب اسلامي و ريشههاي آن، نهاد نمايندگي رهبري در دانشگاهها، قم، 1374، ج 2، صص 394 ـ 391.
28 - انور ابوطه، تأثير امام خميني رحمهالله و انقلاب اسلامي در انديشه و عملكرد جنبش جهاد اسلامي، ترجمه مهدي سرحدي، فصلنامه حضور، ش 33، پاييز 1379، صص 98ـ80.
29ـ جمهوري اسلامي، 4/11/1371، ص 8.
30ـ دستاوردهاي عظيم انقلاب شكوهمند اسلامي ايران در گستره جهان، سازمان ارتباطات فرهنگي، تهران، ج 2، صص 48ـ3.
31ـ جمعي از نويسندگان، انقلاب اسلامي؛ چرايي و چگونگي رخداد آن، نهاد نمايندگي رهبري در دانشگاهها، قم، 1378، ص 213.
32ـ محمدحسين جمشيدي، پيشين.
33ـ حميد احمدي، انقلاب اسلامي ايران و جنبشهاي اسلامي در خاورميانه عربي، مجموعه مقالات پيرامون جهان سوم، سفير، تهران، 1369، صص 157 ـ 117.
34ـ دستاوردهاي عظيم انقلاب شكوهمند اسلامي ايران در گستره جهان، پيشين.
35ـ جميله كديور، پيشين؛ فتحي شقاقي، انتفاضه و طرح اسلامي معاصر، هدي، تهران، 1371، صص 88ـ87.
36ـ همان، ص 114.
37ـ هادي خسروشاهي، حركتهاي اسلامي در فلسطين، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1370، ص 143.
38ـ جميله كديور، پيشين، ص 108؛ رسول جعفريان، پيشين، ص 247.
39 - علي عمران درگاهي، انقلاب اسلامي و بيداري اسلامي در جهان، نيروي مقاومت بسيج، تهران، 1381، ص 15.
40ـ حسين كرهرودي، پيشين.
41ـ رسول جعفريان، پيشين.
42ـ حسين كرهرودي، پيشين، ص 305.
43 - رابين رايت، شيعيان؛ مبارزان راه خدا، ترجمه علي انديشه، قومس، تهران، 1372، صص 115ـ110.
44ـ محمدحسين جمشيدي، پيشين؛ حسين كرهرودي، پيشين، ص 299؛ جمهوري اسلامي 13/3/1376، ص 8.
45ـ حسين كرهرودي، پيشين؛ مهدي حسني، فلسطين و صهيونيسم، مركز تحقيقات اسلامي سپاه، قم، 1376، ص 81.
46ـ دستاوردهاي عظيم انقلاب شكوهمند اسلامي ايران در گستره جهان، پيشين.
47 - سيد محمدحسين فضلالله، منع استفاده از حجاب در مدارس و ادارات عمومي فرانسه، ترجمه محمد جمعه اميني، پگاه حوزه، ش 122، 2/12/1382، ص 12.
48ـ همان.
49ـ محمدحسين جمشيدي، پيشين؛ رسول جعفريان، پيشين.
50 - مقصود رنجبر، حزبالله لبنان؛ تصويري ديگر از انقلاب اسلامي، پگاه حوزه، ش 121، 18/11/1382، ص 5.
51ـ دستاوردهاي عظيم انقلاب شكوهمند اسلامي ايران در گستره جهان، پيشين.
52 - مقصود رنجبر، پيشين.
53ـ همان.
54ـ جميله كديور، پيشين، ص 116.
55 - مقصود رنجبر، پيشين.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
arezoo936100
15-01-2010, 22:16
یه سوال خیلی مهم...............
استاد زبان فارسیمون گفته هر موضوعی که دوست دارین تحقیق بیارین....
من هم یه تحقیق توپ داشتم اما ربطی به درس نداره مثلا در مورد نوع موتور های الکتریکی هست...
ولی از لحاظ نگارشی خیلی توپه!!!!
سوال...!
صفحه ی اول چی بنویسم.
منظورم نام استاد رو چی بزارم : اسم استاد زبان فارسی رو بزارم یا اسم یه مهندس رو بزارم.
یا حتی یه صفحه به اولش اضافه کنم هم اسم استاد زبان فارسی رو بزارم هم اسم استاد تخصصی درس رو بزارم؟؟
بسم الله الرحمن الرحیم
اسم دانشگاه
واحد دانشگاه
لوگو
موضوع تحقیق : .......
استاد راهنما : دکتر ؟ جناب ؟ مهندس ؟ آقای ؟ خانم ؟
محقق : ؟ یا دانشجو ؟
شماره دانشجویی:؟
ترم تحصیلی :؟
فصل / سال
alki.khosh
16-01-2010, 16:23
با سلام خدمت همه دوستان عزیز
می خواستم برام چند غزل با آرایه های ادبیش یا اگه می تونید آرایه های غزا های زیرو بهم بدید ؟
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارن جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
titanium_zarin
17-02-2010, 12:12
سلام.
من دنبال یه سری شعر از این شاعر می گردم....ممنون میشم کمک کنید....
مخصوصا یه شعر داره که می گه ....
تا بوي زلف يار، در آبادي من است هرلب كه خنده اي كند از شادي من است
ممنون می شم حداقل این شعر رو واسم بذارید....:10:
***Spring***
17-02-2010, 16:04
سلام ...
مروري برمضامين عاشقانه « فياض لاهيجی» :
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
چون مهر لب، به شكوه ي آن تندخو شكست
رنگ حيا، به چهره محجوب او شكست
دل كرد آرزو كه ببوسد لبش، به خواب
صدجا، ز بيم رنگ، رخ آرزو شكست
***
عاشق ار دعوي همرنگي معشوق كند
گرچو منصور برآويزيش از دار، كم است
***
تا بوي زلف يار، در آبادي من است
هرلب كه خنده اي كند از شادي من است
***
زلف تو كه چون راهزنان گوشه گرفته است
هر فتنه كه در شهر شود زير سر اوست
***
گر ز زلف آزاد گشتم، دام كاكل در پي است
گر نگه رد شد ز من، تير تغافل در پي است
يا سر زلف تو، يا بيداد گردون، يا رقيب
هركجا رفتم، مرا دست تطاول در پي است
يار مي آمد خرامان و رقيبش پيش و پس
جاي رنجش نيست ياران! خار را گل در پي است
***
من از تبسم مژگان ناز دانستم
كه زخم تير نگاه تو، در دلم كاري است
شد از اداي زليخا و يوسف اين معلوم
كه حسن پرده نشين است و عشق بازاري است
.
alireza-sabz
18-02-2010, 16:53
با سلام خدمت همه دوستان عزیز
می خواستم برام چند غزل با آرایه های ادبیش یا اگه می تونید آرایه های غزا های زیرو بهم بدید ؟
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
بیت اول : 1) (( دل می رود ز دستم )) کنایه از عاشق شدن 2) صاحب دلان : منادا 3) خدا را : قسم به خدا 4) دردا : شبه جمله صوتی 5) راز پنهان : استعاره از عشق 6) پنهان و آشکارا : تضاد
بیت دوم : 1) کشتی شکستگانیم : کنایه از گرفتاری 2) باد شرطه : استعاره از شرایط مناسب 3) دیدار : ایهام ( چهره - ملاقات )
بیت سوم : 1)ده روزه مهر گردن : کنایه از کوتاهی دنیا 2) تشبیه دنیا به افسانه و افسون 3) گردون : استعاره از روزگار 4) گردون و افسون : قافیه درونی
بیت چهارم : 1) صاحب کرامت : کنایه از مال و ثروت 2) درویش بینوا - صاحب کرامت : تضاد 3) کرامت و سلامت : قافیه درونی
بیت پنجم : 1)دوستان و دشمنان : تضاد 2)مصرع دوم تلمیح به آیه قرآن
بیت ششم :1) عیش : استعاره از معنویت 2) کیمیا ی هستی : استعاره از عشق 3)قارون : نماد و تلمیح تاریخی 4) گدا و قارون : تضاد 5) دستی و مستی : جناس 6) دستی و مستی و هستی : قافیه درونی
بیت هفتم : 1) سرکش مشو : کنایه از نافرمانی 2) تشبیه انسان نا فرمان به شمع 3) غیرت : سنت الهی 4) دلبر : استعاره از خدا 5) تشبیه سنگ خارا به موم 6) موم و شمع : ایهام تناسب 7) مصرع دوم کنایه از قدرت زیاد
بیت هشتم :1) جام می :استعاره از دل آدم عارف 2) دارا : ایهام ( دارای مال و منال - داریوش سوم ( تلمیح ))
بیت نهم :1) خوبان پارسی گو : شاعران پارسی 2) تشبیه شاعر پارسی به بخشندگان عمر 3) ساقی: منادا 4)رندان پارسا : کنایه از مردان خدا 5) پارسی و پارسا : جناس
بیت دهم :2) خرقه ی می آلود : کنایه از درویش و صوفی شدن 2)ای شیخ پاکدامن : ذم شبیه به مدح
اگر مشکلی بود بپرسید .....
سلام دوست عزیز من فکر میکنم شما به جای مطلب نیاز به منابع دارید: اسرارالتوحید، تذکرة الاولیا، مرصاد العباد.
Mohammad gh sh
23-02-2010, 10:57
امروز استاد فارسی 1 مون گفت تحقیق در باره ء یک شاعر شیرازی گم نام بیارید کسی میتونه کمک کنه از نام شاعر تا مراجعه دستم به دامنتون
Mohammad gh sh
24-02-2010, 11:29
اگر کسی در باره این شعرا مقاله یا زندگی نامه داره اینجا بزاره
1 وصال شیرازی
2 قاانی شیرازی
3 باباکوهی
سلام بر همه دوستان
من دانشجوی رشته حقوق هستم واین ترم درس کار تحقیقی 1 رو گرفتم از دوستان تقاضا دارم چند تا موضوعی پیشنهادی به همراه مقاله هاشون برام بزارند
ممنون میشم[COLOR="Silver"]
دوست عزيز : هر كدام از اين اسامي رو اگه در گوگل سرچ كني صفحات زيادي برايتان باز ميشه كه ميشه مقالات خوب و جامعي تهيه كرد.
sezar067
02-04-2010, 20:14
سلام.من یک تحقیق راجع به علامه دهخدا میخام .فوری هم هست کارم.اگه کمک کنین ممنون میشم
Honradez
25-04-2010, 18:17
سلام. من فهرست مصادر زبان فارسي (اونهايي که امروزه کاربرد دارن) و ميخواستم.
با تشکر.
*Necromancer
29-04-2010, 16:01
می شه یه نفر لطف کنه یه کتاب در مورد اساطیر ایران باستان(ایزدان) که تو گات ها و یشر های اوستا در موردشون توضیح داده شده بهم معرفی کنه؟
koroshfe
12-05-2010, 20:04
دوستان عزیز من برای پایان نامه ی دانشگام نیاز به نقد اشعار دکتر هوشنگ ابتهاج دارم!
ممنون می شم برام بذارین!
واقعا ضروریه!
از همه ممنون!:20:
panther99
31-05-2010, 10:45
دوستان اگه ممکنه 3 صفحه اول از کتاب خوشه های خشم جان اشتاین بک The Grapes of Wrath رو به زبان انگلیسی برام بذارید . فقط فوری . ممنون میشم .
یه مقاله ایی میخوام که در اون سبک های نویسندگی رو توضیح داده باشه منظورم مکاتب ادبی نیست "سبک های نویسندگی"
سلام
من یه مقاله اماده و تایپ شده لازم دارم برای ادبیات.
دوستان اگه دارن لطف کنن بذارن .
فوری فوتی
matin48686
25-08-2010, 11:37
سلام به همگی
بچه ها من بک تحقیق ادبیات توپ م یخوام برای دانشگاه
مثل عشق در ادبیات ایران
یا تاریخ ادبیات معاصر ایران
یا هر چیزه دیگهای بابا 15 صفحه باشه و فایل آن هم وورد باشه
ممنون میشم اگه کمکم کنید
بدجور گیرافتادم وقت هم ندارم (ترم تابستون برداشتم اصلان وقت تحقیق درست کردن ندارم )
ایول به همگی
پیشاپیش از کمک همتون تشکر م یکنم
امید منو نا امید نکنیداااااااااااااااااااا اااا
No entry
24-10-2010, 12:07
سلام
من تينا هستم عضو جديد سايت
يه تحقيق ادبيات مي خوام 20صفحه اي چندتا جور كردم اما به درد كنفرانس دادن نمي خورد اگه ميشه كمكم كنيد
يه تحقيق ادبي در مورد يكي از شعراي ايراني با ذكر منبع
حدود20صفحه البته يه چيزي باشه كه بتونم كنفرانس بدم اخه من رشته ام ادبيات نيست زياد ازش سر در نميارم
مرسي
فکر می کنم اول شاعرت رو انتخاب کن ، بعد از گوگل جستجو کنی بهترین نتایج رو در کمترین زمان بدست میاری ...
ضمنا مینی مال هایی که میزاری نشان از ذوق ادبی ات داره ، موفق باشی
سلام
من تينا هستم عضو جديد سايت
يه تحقيق ادبيات مي خوام 20صفحه اي چندتا جور كردم اما به درد كنفرانس دادن نمي خورد اگه ميشه كمكم كنيد
يه تحقيق ادبي در مورد يكي از شعراي ايراني با ذكر منبع
حدود20صفحه البته يه چيزي باشه كه بتونم كنفرانس بدم اخه من رشته ام ادبيات نيست زياد ازش سر در نميارم
مرسي
عمر خيام نيشابوري
زاد و زندگي به روايت استاد علي اصغر حلبي
-1-7 غياث الدين ابوالفتح عمر بن ابراهيم خيام يا خيامي، يكي از دانشمندان نامدار مشرق زمين است كه در ميانه سده پنجم هجري در نيشابور زاده، و در اوايل سده ششم وفات يافته است . او از بزرگ ترين عالمان عصر خود بوده، و هوشي فوق العاده و حافظه يي نيرومند و مزاجي خاص داشته كه به حدت و تندي معروف است. دانشهاي متداول عصر خود را خوانده و نيك ورزيده و در فلسفه و فلك و رياضي و طبيعي بر همگنان فائق آمده است، به فارسي و تازي هر دو شعر سروده، و در علوم مختلف كتابها و رساله هاي ارجمند داشته است، كه همه بر صفاي ذهن و وسعت دانش و اطلاع او دلالت دارد .
خيام در زمانه خويش منزلتي بزرگ و شهرتي عظيم و آوازه اي نيكو داشته و معاصران او همه وي را به القاب بزرگي نظير: «دستور»، و «امام» و «فيلسوف» و «حجة الحق» ستوده اند، و از اين رو با پادشاهان و اميران هم نشيني داشته، و در نزد آنان مقرب و محترم بوده است .
اولين كسي كه رباعيات او را به انگليسي ترجمه كرده، شاعر بزرگ انگليس فيتز جرالد Fitz Gerald است كه با روشي زيبا و دلپذير آن رباعيات را ترجمه كرده و توجه مغربيان را به سخنان او برانگيخته است. و اين ترجمه در دلهاي انگليسي زبانان تأثيري بزرگ كرده، تا بدانجا كه به خواندن و فهميدن رباعيات او كه در واقع باز گوينده افكار فلسفي اوست بيش از ما ايرانيان دل داده اند .
آنان كه در فلسفه او بحث كرده اند، او را به صورتهاي گوناگون تصوير كرده اند گروهي مادي محضش گفته اند، جماعتي او را شاعري زنديق دانسته اند كه جز لذت نمي شناسد، و در اين راه او را به ابيقور صاحب نظريه لذت تشبيه مي كنند، عده اي هم او را فيلسوفي رباني مي شناسد كه از صديقان است و اعتقادش به مبدأ از همه قوي تر است .
وليكن مقام علمي او از مقام شعري اش برتر است، چه او در دوره كمال علم است، و در علم جبر تأليف كرده، و يكي از كساني است كه در حل معادلات سخ مجهولي صاحب نظر بوده است، و نيز با گروهي از عالمان فلك و نجوم، رصدي عظيم بنا كرده و در هندسه و طب مهارت داشته، و پادشاهان معاصر خود را معالجه كرده، كه از آن جمله سلطان سنجر (512-511 ه' ق) را از آبله يي كه او را پديدار گشته بود شفا داده و علاج كرده است، و گروهي از فيلسوفان و عالمان بزرگ تاريخ اسلام از شاگردان او به شمار مي روند .
اگر چه درباره زندگي و آرأ و عقايد و خدمات علمي خيام كتب و مقالات و رسالات زياد نوشته شده و شايد از گردآوري همه آنها كتابخانه اي بتوان ساخت، وليكن متأسفانه نه تاريخ تولد و نه تاريخ وفات او را به درستي مي دانيم، و آنچه اين همه نويسندگان و پژوهندگان در اين باره نوشته اند تخميني بيش نيست .
ولي وفات عمر خيام را بيشتر نويسندگان اروپايي 517 مي نويسد، بروكلمان در «تاريخ علوم عرب» 515 نوشته وليكن هيچ يك از اين دو تاريخ وفات سند موثق و معتبري ندارد. برخي از محققان احتمال داده اند كه سند مؤ لفان اروپايي كه تاريخ وفات خيام را 517 ذكر كرده اند، كتاب مجمع الفصحأ رضاقلي هدايت است كه درگذشت او را 517 هجري ذكر مي كند، وليكن آنچه درست به نظر مي رسد اين است كه تاريخ وفات او از 520 بالاتر نمي رود.(1 )
درباره نسبت خيام و اينكه آيا خيام صحيح است يا خيامي، بحث زياد كرده اند. وليكن آنچه مفيد و مناسب اين جايگاه است اين است كه گفته اند: عرب او را خيامي و فارسيان او را خيام مي گويند، و اين اختلاف ناشي از تباين لغات تازي و پارسي است .
لقب او غياث الدين و كنيه اش ابوالفتح است، و كلمه خيام يا لقب خود اوست يا لقب خانواده اش. و شايد اين معاني را از يكي دو رباعي كه به او منسوب است استنباط كرده اند :
خيام تنت به خيمه اي ماند راست /جان سلطاني كه منزلش دار بقاست
فراش ازل ز بهر ديگر منزل نه / خيمه بيفگند چو سلطان برخاست
خيام كه خيمه هاي حكمت مي دوخت/ در كوزه ي غم فتاد و ناگاه بسوخت
مقراض اجل طناب عمرش ببريد/دلال امل به رايگانش بفروخت(2 )
َ سفرهاي خيام
-2-7 چنان كه از نوشته هاي مترجمان و اهل تحقيق برمي آيد، خيام دوبار سفر به خارج از نيشابور كرده است يكي: به شهرهاي عرب كه در آن فريضه حج گزارده و در زمان برگشت مدتي در بغداد اقامت كرده است وليكن مدت آن را نمي دانيم .
سفر دوم او به ري و بلخ و بخارا بوده، و در بلخ شاگردش نظامي عروضي به زيارت او نائل شده و اين به سال 506 بوده است. و اين ملاقات در خانه يا دارالاماره «امير ابوسعيد جره» صورت گرفته، كه متأسفانه از هويت اين امير نيز چيزي نمي دانيم .
شهرزوري ذكر كرده كه «خاقان شمس الملك» در بخارا او راگرامي داشته و او را با خود بر يك تخت نشانده است. اما سبب مسافرت او به بلاد عرب چنان كه «ابن القفطي» گويد اين بوده كه: «چون اهل زمانش در دين او تهمت زدند، و آنچه پنهان مي داشت آشكار كردند، برخون خويش بترسيد، و عنان زبان و قلم خود باز كشيد، و از براي پرهيزگاري حج گزارد...»(3) و از اين عبارت برمي آيد كه خيام در گزاردن حج رغبتي داشت، و به خانه خدا رفت، تا خاطرها را تسكين دهد و در ضمن از كينه و دشمني مردمي كه او را به زندقه نسبت داده بودند، بكاهد. سپس مي گويد: «و چون به بغداد رسيد، دانشمندان و هم مشربان او براي فراگرفتن علوم به سويش شتافتند وليكن او از اين كار تن زد...».(4) وليكن ابن القفطي نمي گويد كه فيلسوف ما چند مدت در بغداد ماند، آنچه مسلم است اين است كه در مدتي كه در بغداد ماند سود زياد برد، چه بغداد مقر خلفاي عباسي و كعبه علم بود و شاعران و حكيمان و راويان، آهنگ آنجا مي كردند، و داراي مدارس بزرگ و محافل علمي و فلسفي و مجالس فقهي و اصولي و كلامي بود و پيك سخن: علم و ادب نضج و رواج كامل داشت. شايد در اين رباعي هم اشارت به آن دو سفر خود كرده باشد كه مي گويد :
چون مي گذرد عمر چه شيرين و چه تلخ /پيمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
مي نوش كه بعد از من و تو ماه بسي/ از سلخ به غزه آيد از غره به سلخ(5 )
َ شهرت او
-3-7 مترجمان خيام همه تصريح كرده اند كه عمر خيام در روزگار خود از شهرتي عظيم برخوردار بوده، و اين سبب كمال و ادب و حكمت او بوده است. و از اين نظر او را به عنوان حجة الحق ياد كرده و ابوالحسن بيهقي او را امام و دستور و فيلسوف و حجة الحق؛ و امام قاضي محمدبن عبدالرحيم نسوي او را سيدالحكمأ ناميده اند .
و نيز در اينكه خيام به روزگار خويش فيلسوف گفته مي شده شكي نداريم؛ هر چند كه خود او ظاهراً از اين عنوان بيزاري مي كرده است :
دشمن به غلط گفت كه من فلسفيم /ايزد داند كه آنچه او گفت نيم
ليكن چو در اين غم آشيان آمده ام/ آخر كم از اينكه من بدانم كه كيم؟(6 )
َ اتهام زندقه به عمر خيام
-4-7 خيام در فلسفه و طب و ديگر علوم شايع روزگار خويش يگانه بود.(7) و در اين فنون بر همه اقران و معاصران برتري داشت، چنان كه او را تنها مرد صاحب نظر در فلسفه، رياضي و انواع معقولات مي دانستند، و چون آرأ فلسفي او شايع گشت و نظريات تند و بي پيرايه او در حكمت ميان مردم متداول شد، مردم عادي كه همواره تاب شنيدن اين سخنان ندارند - چه آنها را از زندگي عاديشان دور مي سازد - او را به كفر و زندقه نسبت دادند و در عقيده ديني او طعن و تهمت زدند، و در حق او گمانهاي نابه جا بردند. اين مطلب به ويژه پس از مرگ او بيشتر شايع گرديد .
َ آثار خيام
-5-7 بيهقي و گروهي ديگر از مترجمان خيام نوشته اند كه :« خيام در تصنيف و تعليم بخل داشت».(8) بايد دانست كه اگر اين سخنان به استنباط از اموري باشد كه ذكر كرده اند از قبيل اينكه خيام تصنيف فراوان ندارد، و وقتي غزالي از او پرسيد نقطه قطب بر نقاط ديگر فلك چه رجحان دارد كه قطب شده است او به قدري در مقدمات شرح و بسط داد كه پيش از رسيدن به نتيجه هنگام نماز شد و سخن را بريدند، اينها دليل نمي شود؛ اينكه تصانيف خيام بسيار نيست حق اين است كه تصنيف كردن كار واجبي نيست و هر دانشمندي طبع تأليف و تصنيف ندارد، و اهل علم وقتي به اين كار دست مي برند كه ضرورتي پيش آيد چنان كه خيام چون در فن جبر و مقابله معلومات تازه به دست آورده بود، كتابي در اين باب تصنيف كرد كه معروف است و اثر مهم او در علم همان است. رسالات ديگري هم در موضوعات علمي ديگر دارد كه بسيار كوچك و مختصر است، و روي هم رفته مي توان تصديق كرد كه خيام پرگويي را خوش نداشته است. اما اين صفت اگر حسن نباشد عيب هم نيست و در هر صورت دلالت بر بخل و ضنت ندارد مگر اينكه فرض كنيم كساني كه اين نسبت را به خيام داده اند شخصاً از اين صفت او آگاه بوده اند.(9 )
اينك ما آنچه از آثار خيام در دست است يا از وجود آنها خبري داده اند، ذيلاً مي آوريم :
-1 رسالة في براهين الجبر والمقابلة مع خمسه الواح للاشكال، كه با مقدمه 52 صفحه است، و عالم بزرگ و پكه(10) آلماني آن را با ترجمه فرانسوي به سال 1851 ميلادي در پاريس چاپ كرد .
-2 رسالة في شرح ما أشكل من مصادرات كتاب اقليدس كه نسخه اي از اين كتاب در كتابخانه لايدن هلند موجود است . شادروان جلال همايي اخيراً آن را چاپ و به فارسي ترجمه كرده است. (خيامي نامه، صص 225-80، تهران، 1346 ه' ش ).
-3 زيح ملكشاهي، يا زيح جلالي كه خيام يكي از مؤ لفان، و شايد مهم ترين آنان بوده است .
-4 رسالة في الطبيعيات، كه بيهقي و شهرزوري از آن ياد كرده اند .
-5 رسالة في الوجود، كه خيام آن را براي «فخرالملك بن المؤ يد» نوشته است. نسخه اي از آن در موزه بريتانيا موجود است و در اول كتاب نوشته، «رسالة بالعجمية لعمربن الخيام = رساله اي به پارسي از عمر خيام ».
-6 رسالة في الجواب عن ثلاث مسائل در مورد كشف ضرورت تضاد در عالم، كه آن را محيي الدين صبري، با پاره اي رسائل ديگر زير عنوان جامع البدايع در مصر چاپ كرد .
-7 رسالة في الكون و التكليف كه بيهقي و شهرزوري نيز از آن نام برده اند، و آن رساله اي فلسفي است كه در جواب قاضي عبدالرحيم نسوي نوشته است. اين كتاب را هم صبري در مصر چاپ كرد. خيام در اين كتاب از حكمت الهي در آفرينش عالم و تكاليف مردم و عبادات بحث مي كند .
-8 رسالة في الاحتيال لمعرفة مقداري الذهب و الفضة كه نسخه اي از آن در كتابخانه گوتاي آلمان موجود است .
-9 رسالة في الوازم الامكنة كه در آن از اختلاف فصول و مواسم و اقاليم بحث كرده است .
-10 نوروزنامه كه كتابي است در باب رسوم و اعياد ايرانيان به ويژه تاريخ و آداب ايرانيان در روز عيد نوروز كه در ضمن آن شرح احوال برخي از پادشاهان را نيز ياد كرده. انشاي اين كتاب بسيار روان و دلپذير است و به سال 1315 ه' ش استاد مينوي طهراني آن را چاپ كرده است و اگر چه خاورشناس شهير روسي مينورسكي(11) اين كتاب را از خيام نمي داند، مرحوم تقي زاده و شادروان مينوي با تأكيد آن را از خيام دانسته اند.(12 )
َ بحث در فلسفه خيام
-6-7 گروهي از اهل بحث، به ويژه، فرماندهانري و فيتز جرالد مي گويند كه رباعيات خيام، خيام را براي خواننده چنان جلوه گر مي كند كه شراب خواره و شهواني است و در خودپرستي و شهوات خود مستغرق است: از تقليد بر كنار و نسبت به اخلاق مرسوم نافرمان و هدف نهايي او جلب سرور و فرو رفتن در لذات است، و مانند فيلسوفان ديگر در فكر آن نيست كه به نشر فضايل بكوشد و پايه هاي اخلاق را استوار كند؛ افكار او اساسي ندارد، از سخنان او براي مردم فايده اي عايد نمي شود؛ عقايد او موجب هدم نظام اجتماعي است؛ و به يك سخن خيام شاعر است ولي فيلسوف نيست .
شك نيست كه ظاهر سخن خيام بسيار جا چنان است كه نه مردم را به نيكوكاري و خيرات مي خواند و نه خود را ملزم به نشر فضايل مي داند، بلكه به شراب و شراب خوارگي ولع دارد و مردم را نيز به سوي آن مي خواند، تو گويي پرورده ميخانه و رفيق ساقيان و نديم ميخوارگان است و همين امر نيز باعث شده است كه او را به دانشمندان و حكيماني نظير اپيكور و ديگران تشبيه كنند كه مي گويند «غايت زندگاني آن است كه انسان در پي كارهايي برود كه موجب لذت شود و او را از درد و الم دور كند».(13 )
آنان كه اين نسبت را به خيام مي دهند، از رباعيات ديگر خيام بي خبرند يا توجه نمي كنند كه بيشتر آنها در ذم حيات است و همواره بر آن است كه آن را در زشت ترين چهره خود نشان دهد و هميشه آرزوي نيستي مي كند و مي گويد : كاش به وجود نيامده بود. چنان كه گويد :
گر آمدنم به من بدي ناآمدمي به زآن نبدي كه اندر اين دير خراب نه آدمي، نه شدمي، نه بدمي
وز نيز شدن به من بدي كي شدمي نه آدمي، نه شدمي، نه بدمي نه آدمي، نه شدمي، نه بدمي
يا مي گويد :
چون حاصل آدمي در اين جاي دودر خرم دل آنكه يك نفس زنده نبود و آسوده كسي كه خود نزاد از مادر(14 )
جز درد دل و دادن جان نيست دگر و آسوده كسي كه خود نزاد از مادر(14 ) و آسوده كسي كه خود نزاد از مادر(14 )
يا مي گويد :
چون حاصل آدمي در اين شورستان خرم دل آنكه از جهان بيرون شد و آسوده كسي كه خود نيامد به جهان(15 )
جز خوردن غصه نيست يا كندن جان و آسوده كسي كه خود نيامد به جهان(15 ) و آسوده كسي كه خود نيامد به جهان(15 )
َ درباره خيام اشتباه نكنيم
-7-7 آيا عجيب نيست كه خيام حيات را ذم كند و آن را جايگاه فتنه ها و عذابها بداند و تمناي عدم كند و بگويد: خوشا به حال كسي كه دمي در آن شاد بزيد و سرانجام معتقد شود كه كاش از ماد نمي زاد؛ سپس همو سخن خود ار نقض كند و مردم را به بهره مندي از دنيا و جلب لذات و اغتنام فرصت بخواند و ايشان را دركار دنيا و لهو و لعب تشويق كند .
حق آن است كه خيام كه شخصي منزه و مهذب است و ما پيش از اين هم سيرت و مقام علمي او را از قول بيشتر مترجمان نقل كرديم، همچنين افكار او مضطرب و پريشان نيست، زيرا مؤ لفات رياضي و فلسفي او بر عكس اين مدعي را اثبات مي كند بلكه نشان مي دهد كه او در عقل و هوشمندي و ذكأ يكي از نوادر روزگار است .
همچنين خيام، پست فطرت و لجام گسيخته نيست، زيرا چنين آدمي همنشين سلاطين و پادشاهان نتواند شد. در مورد شرابخوارگي او هم بايد گفت كه هيچ يك از مترجمان او مطلبي ذكر نكرده اند. دليل بر شرابخوارگي و مستي و ميخوارگي او باشد .
َ موضوع فلسفه خيام از منتظر استاد علي اصغر حلبي
-8-7 بايد دانست كه صرف نظر از چند رساله رسمي كه خيام در فلسفه نوشته، رباعيات اوست كه شامل تمام افكار او درباره هستي و ماده و زمان و افلاك و خدا و جبر و تناسخ و بحث و نشر است، نهايت آنكه خيام همه اين مطالب را در قالب شعر ريخته و البته نظام منطقي ندارد، و جزو فلسفه هاي رسمي مانند فلسفه ارسطو و ابن سينا و ديگران به شمار نمي رود. اكنون مهم ترين معاني موجود در رباعيات او را در زير مي آوريم :
َ خدا در نظر خيام
-9-7 گروهي از دانشمندان اسلام كسي را كه قائل به قدم عالم باشد تكفير كرده او را به سبب دهري بودن تخطئه مي كنند، زيرا آنها بر هستي خدا و واجب الوجود بودن او از راه حدوث عالم استدلال مي كنند، و شريعت اسلام هم بر پايه تنزيه است و حاصل آن اين است كه خداي تعالي ازلي است و وجود او آغازي ندارد: و او جهان را از عدم به وجود آورده است، از اين رو جهان حادث است . ليكن به نظر فيلسوفان قول به قدم عالم، با وجود خدا مناقض نيست، زيرا خدا به ذات خود واجب است؛ و چون اين موجودات را علتي بايد كه با معلومات خود ملازم باشد همچنان كه علت با معلول خود ملازم است، و نيز اين امر هم مسلم است كه اشيأ از او صادر شده اند، پس معلوم مي گردد كه واجب الوجود ازلي است و معلول او يعني عالم نيز نسبت به او حادث است .
خيام به وجود خدا معتقد است، و در اين راه روش حكيمان يونان را برگزيده است، او به وجود خدايي كه خير محض است اعتقاد دارد كه از او شري صادر نمي شود، ازاين رو وقوع عذاب و وجود عقاب را نفي مي كند، چنان كه مي گويد :
گفتي كه تو را عذاب خواهم فرمود جايي كه تويي عذاب نبود آنجا وآنجا كه تو نيستي كجا خواهد بود !
هرگز من از اين خبر هراسم نفزود ! وآنجا كه تو نيستي كجا خواهد بود ! وآنجا كه تو نيستي كجا خواهد بود !
يا :
من بنده عاصيم رضاي تو كجاست؟ ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشي اين بيع بود لطف و عطاي تو كجاست؟
تاريك دلم نور و صفاي تو كجاست اين بيع بود لطف و عطاي تو كجاست؟ اين بيع بود لطف و عطاي تو كجاست؟
چنين خدايي را نمي پسندد و از او گله دارد :
ناكرده گناه در جهان كيست بگو من بد كنم و تو بد مجازات دهي پس فرق ميان من و تو چيست بگو؟ !
وانكس كه گنه نكرد چون زيست بگو پس فرق ميان من و تو چيست بگو؟ ! پس فرق ميان من و تو چيست بگو؟ !
خيام از آن گروه است - كه بر خلاف اهل تقليد - معتقدند كه بشر يا عقل قاصر شناخت خداي بزرگ نتواند و ذات او را به واجبي نتواند دانست :
يا رب خردم در خور اثبات تو نيست من ذات تو را به واجبي كي دانم داننده ذات تو به جز ذات تو نيست
و انديشه من به جز مناجات تو نيست داننده ذات تو به جز ذات تو نيست داننده ذات تو به جز ذات تو نيست
از اين چند رباعي كه در بالا آورديم ظاهر مي شود كه خيام به وجود خداي مهربان و آمرزگار لطيف قائل است و چنين مي انديشد كه خداي او نبايد انتقام كش و كينه توز باشد .
حال شايد كسي اعتراض كند و بگويد: وقتي كه دانستيم خيام منكر بعث و نشر است و به وجود حيات اخروي ايمان ندارد، جنان كه رباعياتش ناطق بدان است، چگونه ميان خداشناسي انكار رستاخيز توفيق كنيم؟ جواب اين است كه بر فرض صحت اين ادعا، ممكن است انسان شرايع و پيامبران و وحي را انكار بكند، و در عين حال منكر وجود خدا نباشد، چنان كه در تاريخ فكر اروپاييان عده اي مانند ديدروو ولتر از اين قبيل بوده اند كه به خدا اعتقاد داشته اند وليكن به وجود نبي و امام و معجزات و ديگر امور ديانتي نيازي نمي دانسته اند و آنان را به زبان انگليسي deist گويند.(16 )
َ بدبيني خيام
-10-7 از آنچه پيش از اين گفته شد، ظاهر گشت كه خيام «لاادري» است و انسان را از دريافت حقايق حيات و مسائل مابعدالطبيعي عاجز مي داند، اما اين فكر در نفس خيام تأثير بدي گذاشت كه مي توان آن را روح بدبيني گفت. اثر اين فلسفه آن شد كه خيام به حيات و معناي آن بدبين شود و چنان نوميد گردد كه عدم را بر وجود ترجيح دهد و آن را به آرزو خواهد .
« بدبيني» هم مذهبي قديم است و رشته دراز دارد، و در دين بودا به صورت پخته و كامل پديدار گشته است. به نظر بودا: عقل حكم مي كند و تجربه معلوم مي سازد كه همه چيزها در جهان بد است و درد بنياد هستي است و مقدار شرها و بديها بر نيكيها و خيرات رجحان دارد، و اگر جز اين بود و بدي و شر و درد حاكم بر عالم نبود انسان اين همه ناله سر نمي داد و سخن از اغتنام فرصت نمي گفت و در جستجوي شادي نمي رفت، زيرا انسان چيزي را كه با خود دارد و يا در دسترس اوست نمي جويد بلكه چيزي را مي جويد كه وجود ندارد يا اگر وجود دارد به دست آوردنش دشوار است. از بسياري جهات سخنان پراكنده خيام را با انديشه هاي نظام بافته شوپنهاور(17) هم مي توان سنجيد .
خيام، مانند ابوالعلأ معري (درگذشته 449 ه' ق) شرانگار و بدبين نبود كه حيات را دشمن بدارد و در كنج خانه بنشيند و خود را «رهين المحبسين = گرفتار دو زندان» بخواند بلكه تا مي توانست از لذات مشروع بهره مند مي شد و دم را غنيمت مي شمرد، ابوالعلأ گوشت نمي خورد و شر را طبيعي و لازم ذات بشر مي دانست و ذاتاً به همه چيز بدبين بود، خيام با زنان انس داشت و مي گفت كه مي و معشوق از بهترين وسايل فراغ و بي خبري و دوري از دردهاي زندگي است، ليكن ابوالعلأ باده نمي خورد و با زن نزديك نمي شد و بر آن بود كه: «زن آتشي است كه از دور زيبا مي نمايد، ليكن وقتي به او نزديك مي شوي مي سوزاند!»(18 )
َ مصادر فلسفه خيام
-11-7 الف: يونان، خيام از كساني بوده كه به فرا گرفتن علوم يونانيان اهتمامي تمام داشته است. چنان كه ابن قفطي هم اشاره كرده و مي گويد : «... علم يونان را مي دانست...(19») و اين روايت نشان مي دهد كه خيام با علوم اوايل آشنايي داشته است. و همو گويد كه: «خيام بر آن بود كه بايد هيأت اجتماعيه را بر حسب قواعد يونانيان اداره كرد»(20) و پر واضح است كه قواعد يوناني، غير از نظريات فيلسوفان يوناني و آرأ آنان در باب هستي و حيات و اجتماع چيز ديگري نيست. وانگهي مي دانيم كه خود فلسفه اسلام همان فلسفه يونان است كه به لباس اسلام درآمده و به زبان تازي و پارسي نوشته شده است .
ب - رسائل اخوان الصفا، پيش از اين در شرح احوال توحيدي گفتيم كه اخوان الصفا گروهي از دانشمندان بودند كه در نيمه سده چهارم در بصره گرد آمدند و جمعيتي علمي و سري تشكيل دادند و رسائلي نوشتند كه شامل خلاصه و لب همه دانشهاي متداول آن روزگار بود، و غرض آنان از اين كار - چنان كه خودشان در مقدمه ذكر كرده اند - اين بود كه شريعت را از اوهام و اباطيل و گمراهيها به پيرايند، زيرا به نظر آنان: «شريعت به گمراهي آلوده شده بود و با نادانيها درآميخته، و راهي براي پاك كردن و پيرايش آن نبود جز از راه فلسفه، چه فلسفه حاوي حكمت اعتقادي و راه و رسم زندگي عملي است .»
و نيز گفتيم كه ابوحيان افكار آنها را دوست داشت و مانند ايشان هم اعتقاد داشت كه: «شريعت كامل نيست، و در آن غلطهايي وارد شده است، از اين رو بايد آن را به واسطه فلسفه اصلاح كرد»(21 )
گروهي از محققان كه در رسائل اخوان الصفا مطالعاتي كرده اند و سپس رساله ضرورت تضاد در عالم و رساله كون و تكليف خيام را بررسي كرده اند بر آن رفته اند كه طرز بيان و روش استدلال اين جماعت با خيام يكي است، به نحوي كه شناختن و فرق گذاشتن ميان آن دو بسيار مشكل است .
ج - افكار ابن سينا، خسام در يكي از رسايل خود كه در تفاوت وجود نوشته تصريح كرده است كه: «مسئله مسؤ له اي سخت دشوار است، و بسياري از دانشمندان در آن به حيرت افتاده اند، تا بدانجا كه بيشترشان فهم اين مطلب را از حدود توانايي انسان بيرون دانسته اند، وليكن من و آموزگار من شيخ رئيس ابوعلي حسين بن عبدالله سينا بخاري - افضل متأخران - در اين موضوع امعان كرديم و بحث ما چنان شد و به جايي رسيد كه ما دو تن قانع و خرسند گشتيم...»(22 )
البته اجتماع عمر خيام كه وفات او را از 505 تا 520 نوشته اند و ابن سينا كه وفات او به سال 428 رخ داده است، اگر چه عقلاً محال نيست وليكن بسيار بعيد به نظر مي آيد زيرا در اين صورت بايد در حالي كه ابن سينا پير شده باشد، خيام حداكثر جواني بيست ساله باشد. به هر حال اگر اين داستان هم راست نباشد، در اين مطلب هيچ شك نداريم كه فيلسوف ما بيش از ديگر فيلسوفان با آثار ابن سينا آشنايي داشته و آنها را مي خوانده است .
دليل اين مطلب آن است كه بيهقي در كيفيت وفات او از قول امام محمد بغدادي نقل مي كند كه خيام « مطالعه كتاب الهي از كتاب الشفأ ابن سينا مي كرد، و چون به فصل واحد و كثير رسيد، چيزي در ميان اوراق مطالعه نهاد و مرا گفت: جماعت را بخوان تا وصيت كنم.»(23) و شهرزوري نيز اين روايت را تأييد مي كند .
د: افكار باطنيان، داستاني است كه ميان عامه معروف است، و آن اين است كه خيام در روزگار جواني خويش با نظام الملك طوسي (كشته 485 ه'.ق) و حسن صباح ( درگذشته 518 ه' ق) در مدرسه امام موفق نيشابوري درس مي خوانده اند، و چنين معروف بوده كه: «پرورش يافتگان امام موفق به مقامات بلند مي رسند، آن سه جوان به اميد اينكه يكي از ايشان به رتبه عالي خواهد رسيد با يكديگر پيمان مي كنند كه هر يك توانا شدند، دو هم قدم خود را در رسيدن به مال و جاه ياري كنند. از قضا حسن طوسي به وزارت رسيد و او خواجه نظام الملك وزير مشهور سلجويان است و به عهد خود وفا كرد و حسن صباح را به خدمت سلطان برد و داستان او دراز است، اما خيام اهل علم بود و خدمت سلطان را خوش نداشت بنابراين از خواجه تقاضا نمود معاش مختصري براي او مقرر دارد و به همين اندازه اكتفا كرد، و از علم به كار ديگر نپرداخت .
اين داستان دلكش - چنان كه گفتيم - معروف است وليكن سند معتبر ندارد و اهل تحقيق باور نمي دارند؛ از آن رو كه اگر راست باشد، بايد خيام و حسن صباح هر دو نزديك به صد و بيست سال عمر كرده باشند، و اين اگر چه عقلاً مانعي ندارد اما مستبعد است، خاصه اينكه اگر راست بود البته تاريخ نويسان به چنين عمر درازي اشاره مي كردند، از اين گذشته سخني به ميان نياورده اند.(24 )
اينك گوييم اگر چه اين داستان پذيرفتني نيست، ليكن در اينكه عمر خيام با حسن صباح معاصر بوده شكي نداريم، زيرا حسن صباح به سال 518 وفات يافت و خيام به تحقيق ميان سالهاي 517 تا 520 وفات يافته است. پس نه عقلاً و نه عرفاً مانعي ندارد اگر بگوييم خيام و حسن صباح با هم ملاقات كرده اند و از همديگر متأثر بوده اند به ويژه آنكه مضامين رباعيات خيام اين حدس را تأييد مي كند چه هر كس در آرأ باطنيان نيك تأمل كند و آنها را با مفاهيمي كه در رباعيات خيام وجود دارد بسنجد شكي نمي كند كه خيام دست كم برخي از مواد فلسفه خود را از تعاليم اين گروه گرفته است .
رساله اي هم از يكي از باطنيان به نام عبيدالله بن حسن قيرواني در دست است كه آن را براي سليمان بن حسن جنابي نوشته، كه مي توان گفت: شامل بيشتر مبادي اعتقاد باطنيان است و خلاصه آن به قرار زير است :
-1 مباح بودن شراب خواري و همه چيزهاي لذت بخش؛ -2 انكار نبوتها و معجزات؛ -3 قول به قدم عالم؛ -4 انكار معاد و برانگيخته شدن از گور؛ -5 اعتقاد به اينكه بهشت در همين جهان است، و سخنان ديگري كه همه بر انكار شرايع و استوار كردن پايه هاي الحاد دلالت دارد.(25) به هر حال عده اي جزم و يقين دارند كه خيام از آرأ و افكار باطنيان زياد سود جسته و حتي جماعتي او را از داعيان اسماعيلي دانسته اند، ليكن اين اقوال صحيح به نظر نمي رسد و بايد همه را با احتياط خواند .
1. بروكلمان، كارل: تاريخ علوم عرب: 1/471؛ و عروضي: چهارمقاله، 327، چاپ معين؛ و رباعيات عمر خيام نيشابوري، مقدمه حكيم مرحوم محمدعلي فروغي2 .
2. برخي از نويسندگان گفته اند كه رباعي اول از «مولانا جلال الدين بلخي» است كه در جواب خيام سروده است، و نيز گفته اند: «رباعي دوم به كلام خيام نمي ماند». (رباعيات خيام، با مقدمه مرحوم فروغي، 28، چاپ زوار، 1333 ه' ش ).
3. ابن القفطي : تاريخ الحكمأ، 163، چاپ مصر .
4. همانجا، 163 .
5. رباعيات خيام، با مقدمه مرحوم فروغي، 84، چاپ زوار. غُرَّه: اول هر ماه قمري و سلخ: آخرين روز ماه قمري را گويند(غياث ).
6. همان مآخذ، 103، چاپ زوار .
7. بيهقي : تتمه صوان الحكمة، 2.7، چاپ ايران .
8. بيهقي: تتمه صوان الحكمه، 71 .
9. فروغي، محمدعلي: رباعيات خيام، 5، انتشارات زوار .
.1851Omer alkhayymi, Paris, س ber dُAlg س0 . Woepcke, F., L1
(1877-1966 م1 . V.F.Minorsky (1
12. راجع به كتابهاي خيام مي توان به كتابهاي تاريخ علوم عرب تأليف كارل بروكلمان، 1/471؛ و چهارمقاله عروضي با تحشيه مرحوم قزويني، 327-6-5 ؛ و خيام تأليف ندوي،215-7؛ و عمرالخيام تأليف احمدحامد الصراف، 87-8، چاپ بغداد، 1949، رجوع كرد .
13. گو اينكه اپيكور را هم بيهوده متهم و بدنام كرده اند؛ زيرا در نظر او لذت عقلي اهميت دارد و در كتابهاي تاريخ فلسفه اين سخن از او نقل شده كه گفته است: «لذت عقلي برتر از لذت جسماني است Mental pleasure is superior to Physical.= . ». براي اطلاع بيشتر از افكار اپيكور نگاه كنيد به: تاريخ فلسفه كاپلستون، 1/401-12؛ و تاريخ فلسفه مغرب، به قلم برتر اندراسل؛ 249-259، چاپ لندن، كه اين جمله را هم از كتاب او نقل كرده ايم .
14. هدايت، صادق: ترانه هاي خيام، 71-5، چاپ جيبي .
15. هدايت، صادق: ترانه هاي خيام، 71-5، چاپ جيبي .
16. براي اطلاع بيشتر از مذهب Deism ، خوانندگان مي توانند به دائرة المعارف Britannica ، 7/181-3 ، چاپ 1968 ؛ و نيز: دائرة المعارف مختصر فلسفه و فلاسفه مغرب : The Concise Encyclopaedia Of Western Philophers
378-10 ، چاپ لندن، طبع دوم، 1967، نگاه كنيد؛ و در فارسي بنگريد به: سه فيلسوف بزرگ نوشته نگارنده كتاب، چاپ زوار، 166-70 ، 1354 ه' ش .
17. آرتور شوپنهاور0681-8871 ) Arthur Schopenhauer= م ) فيلسوف بدبين آلماني .
18. هي النيران تحسن من بعيد و يحرقن الاكف اذالممسنه (لزوميات، 2/524. چاپ بيروت، 1961 ).
19. ابن القفطي : اخبارالحكمأ، چاپ مصر «...يعلم علم يونان و يحث علي طلب الواحد الديان ...»
20. همانجا، 162 «و يأمر بالتزام السياسة المدنيةِ حسب القواعداليونانية ».
21. توحيدي، ابوحيان: الامتاع و المؤ انسة، 1/193، مصر، 1953. و نيز بنگريد به ترجمه توحيدي در همين كتاب .
22. صبري، كردي: جامع البدايع، 170-1 .
23. بيهقي: تتمه صوان الحكمه، 73، ترجمه فارسي، چاپ تهران .
24. فروغي، محمدعلي: مقدمه رباعيات خيام، 4، چاپ زوار. اصل اين داستان به تفصيل در روضة الصفأ، تأليف ميرخوند، 4/291، چاپ اقبال آمده است .
25. نقل از عمرالخيام، 101، احمد حامد صراف، چاپ بغداد .
---------- Post added at 08:50 PM ---------- Previous post was at 08:48 PM ----------
سعدي
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
---------- Post added at 08:50 PM ---------- Previous post was at 08:50 PM ----------
سعدي
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
No entry
25-10-2010, 09:26
سلام
مرسي خيلي كامل بود(fandak)
سلام
مرسي خيلي كامل بود(fandak)
قربونت برم عزيزم
shutdown
14-12-2010, 00:30
اقا یک تحقیق کامل می خوام از
افتراق و اشتراک مراحل هفت گانه ی عرفان و هفت خوان شاهنامه
می خوام به عنوان تحقیق به استاد بدم....دستتون درد نکنه فقط خوب باشه.:31:
سلام
یه مقاله میخوام برای درس شیوه.
استاد گفته حداقل 20 صفحه باشه فرمت ارائه مقاله توش رعایت شده باشه.
مقاله در مورد یکی از مسائل مرتبط با علوم انسانی(مثلا بررسی مشکلات ***.یا هر چیزی)
اگه لطف کنید و یه مقاله خوب معرفی کنید ممنون میشم.
فردا باید تحویل بدم
vazirdaftar
11-01-2011, 11:39
سلام علیکم و خسته نباشید
یک مقاله (بسیار فوری) به انگلیسی به همراه ترجمه میخواستم،2 یا 3 صفحه هم باشه کارم راه افتاده.حالا یا خودتون یک فایلی در اختیار بگذارید یا آدرس سایتی که چنین امکانی را داشته باشه.ترجیحا بیوگرافی!
یا علی
ehsanerica
19-02-2011, 15:50
سلام بر دوستان یک مقاله کامل در مورد زبان فارسی چیست؟ میخواستم کسی نداره؟
واج،تک واژه، واژه،جمله،جمله مستقل،نظام آوایی زبان داشته باشد ممنون:5:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
مقاله در مورد مرثیه سرایی در اروپا اگه جایی سراغ داشتین(به هر زبانی)،ممنون میشم اگه اطلاع بدین.
دروود دوستان خوبم:
من دنبال كتابي ميگردم كه گزيده هايي از اشعار با توجه به موضوعات داشته باشه...مثلا بخش بندي شده باشه و در مورد به عنوان مثال:محبت،جوانمردي،سخاوت و... يا همين موضوعات روزمره،گزيده اشعاري از تمام شاعران داشته باشه.مثلا در مورد يك موضوع،چند بيت شعر مختلف از چند شاعر متفاوت!!!
اميدوارم كه منظورمو رسونده باشم.لطفا اگه كتابي ميشناسيد منو راهنمايي كنيد.بي نهايت سپاس:11:
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.