PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : مرا ببوس برای آخرین بار



magmagf
21-05-2007, 07:45
در سرنوشت هر ملت، و در تاریخ هنر، گاه اثری چنان روح زمانه را تصویر می‌کند، و چنان بیانگر حس و جان مردمان است که به‌عنوان جزئی پایدار از فرهنگ و تاریخ یک ملت، همواره برجا می‌ماند.
ترانۀ «مرا ببوس» چنین بود.

دو نسل از جامعۀ ما، درد و حزن و اندوه، و شکست و مرگ خود را با ترانۀ «مرا ببوس»، و با صدای «حسن گلنراقی» گریستند.





از سال 1332، و ضربۀ کودتایی که به نهضت ملی، و امید ملتی برای راهایی پایان داد، چیزی نگذشته بود که برای نخستین بار از رادیو ایران آن‌زمان، و در برنامۀ «شما و رادیو»، آهنگی پخش شد که سال‌های وسال‌، ذهن و زبان جوانان آن روزگاران را به زمزمۀ مکرر خود وا داشت. ترانۀ «مرا ببوس»، اثری با صدای «حسن گلنراقی»، با آهنگی از ساخته‌های «مجید وفادار»، همراه با ویلون «پرویز یاحقی» و پیانوی «مشیرهمایون شهردار».
پیش از پخش ترانه، گویندۀ برنامه، «کمال مستجاب‌الدعوه» اعلام کرد: «این تصنیف در یک محفل خصوصی ضبط شده، که به‌دلیل جذابیت خاص آن به پخش آن مبادرت می‌ورزیم.»
امروزه می‌دانیم که منظور از «محفل خصوصی»، همان جلسۀ ضبط تست صدای «گلنراقی» در استودیوی شماره 8 رادیو تهران است که بدون آمادگی کامل نوازندگان و خواننده انجام شده بود.



«پرویز خطیبى» نمایشنامه‌نویس، طنز پردار و برنامه‌ساز معروف رادیو ایران، در مجموعه خاطرات خود از جمع هنرمندان که در کتابی با عنوان «خاطراتی از هنرمندان» به‌چاپ رسیده، درباره ضبط ترانۀ «مرا ببوس» مى‌نویسد:
«. . . یک‌روز كه اعضاى اركستر بزرگ رادیو در استودیو شماره 8 جمع شده بودند و انتظار روح‌الله خالقى را مى‌كشیدند، حسن گلنراقى به دیدار پرویز یاحقى آمد. حسن فرزند یكى از تجار معتبر بازار بود كه با اكثر هنرمندان دوستى و رفاقت داشت. . . او را به استودیو راهنمایى مى‌كنند، در آنجا پرویز یاحقى با ویولن، و یكى از نوازندگان با پیانو مشغول نواختن آهنگ «مرا ببوس» بودند.
پرویز كه چشمش به گلنراقی می‌افتد، می‌گوید: به این آهنگ گوش بده! گلنراقی‌ یكى دو بار به آهنگ گوش می‌دهد و آن را زیر لب زمزمه می‌كند، و در این ضمن مسئول ضبط برنامه موسیقی كه پشت دستگاه نشسته بود، دستگاه را به راه می‌اندازد و این قطعه را بی‌آنكه كسی متوجه شود، ضبط می‌كند. . . »
[خاطراتی از هنرمندن، پرویز خطیبی، صفحۀ 77]





از چگونگی ضبط این ترانه، در کتاب خاطرات هنری «اسماعیل نواب صفا» ترانه‌سرای معاصر، که با نام «قصۀ شمع» انتشار یافته روایت دیگری می‌خوانیم. او به نقل از «عباس فروتن» که در سال 1336، تنظیم برنامۀ «شما و رادیو» را که روزهای جمعه از رادیو پخش می‌شد؛ به عهده داشت می‌نویسد:
«. . . روزی آقای «مهدی سهیلی» که با آقای «گلنراقی» دوست بود، ایشان را نزد من آورد و اظهار داشت، آهنگ جالبی آقای «مجید وفادار» ساخته که شعر آن از آقای «حیدر رقابی» می‌باشد و آقای «گلنراقی» آنرا به‌خوبی اجرا می‌کند، وقتی آن را خواندند، متوجه شدم که کار تازه و بسیار جالبی است و برای پخش در برنامه «شما و رادیو» خیلی تناسب دارد. آقای «وفادار» حضور نداشت. ولی آقایان «مشیرهمایون» و «پرویز یاحقی» حاضر بودند. پس از تمرین، آقای «گلنراقی» همراه با پیانوی «مشیرهمایون»، و ویولن«یاحقی» برای نخستین بار اجرا کرد و روز جمعه از رادیو پخش شد و مورد استقبال فراوان قرار گرفت. . .»
[کتاب قصۀ شمع، صفحۀ 105]



باری، ترانۀ «مرا ببوس» با صدای «گلنراقی»، ضبط و اجرائی دوباره نشد. هر چه بود و هست، همه از همان نسخه‌ای است که در استودیوی شماره 8 رادیو ایران، در میدان ارک تهران ضبط شده. «مرا ببوس» با همان شکل و کیفیت، هنوز هم محبوب‌ترین آهنگ جوانان دهۀ چهل و پنجاه به‌شمار می‌رود.



در همان ایام، مردمان گفتند و باور کردند که شعر این ترانۀ غمگین و درعین حال شورانگیز را سرهنگ ژاندارمرى «عزت الله سیامک»، از رهبران سازمان نظامی حزب توده ایران، پیش از اعدام در27 مهر ماه 1333 در زندان و در وصف سرنوشت غم‌انگیز افسرانی که اعدام می‌شدند، سروده است. عده‌ای نیز بر این تصور بودند که این ترانه را سرهنگ دوم توپخانه «محمدعلى مبشری» عضو دیگری از رهبری این سازمان، در وصف «سرهنگ سیامک» در آخرین دیدار خود با دخترش در شب قبل از اعدام سروده است.
گرچه بعدها «گلنراقی» خوانندۀ این ترانه، در مصاحبه‌ای با «ایرج طیبی» در مجلۀ «روشنفکر»، در پی تکذیب این موضوع، برای اولین بار اعلام کرد که شاعر این ترانه دکتر «حیدر رقابی»از استادان رشتۀ ادبیات دانشگاه تهران است، اما آن باور هنوز هم با بسیاری از ما هست و ای بسا که خواهد ماند.


(به نقل از گروه ایران - ایران )

magmagf
21-05-2007, 07:46
خلق به بانگ «مرا ببوس» تو برخاست
شهر به ساز «مرا ببوس» تو رقصید
هر که به هر کس رسید نام تو پرسید
هر که دلی داشت بوسه داد و ببوسید


آن‌چنان که از زندگی دیگر شاعران معاصر نوشته‌اند و خوانده و می‌دانیم، از زندگی «حیدر رقابی» متخلص به «هاله»، اطلاعات و جزئیات چندانی در دسترس عموم نیست. آنچه که بنا به مکتوبات موجود مسلم است، این است که او از نظر گرایش و بینش سیاسی، فردی ملی‌گرا و در عین‌حال فعال بوده.
در خواندن تعریفی که «بیژن ترقی» از «حیدر رقابی» دارد، نوع فعالیت سیاسی او را بیشتر به شکل «به‌هم ریختن بساط مخالفین»، و «به دفعات مکرر، مجروح و راهی بیمارستان شدن» می‌بینیم.



«بیژن ترقى» دربارۀ نسبت خود با «حیدر رقابى» می‌گوید: «ما دو كودك هم‌سن و سال بودیم كه از آغاز طفولیت اكثرا در خانۀ پدربزرگ، یكدیگر را ملاقات می‌كردیم. مادرانمان دخترعمو بودند. . . او از آنجا كه طبعى حماسى و مبارزه‌جو داشت، به‌زودى در ردیف طرفداران «دكتر مصدق» و «حزب جبهه ملى» درآمد. [. . .] او جوانى شجاع و رشید و موجودى پاک و بى‌شائبه بود، چنان كه بارها به علت احساسات تند، یكه و تنها درصدد به‌هم ریختن بساط مخالفین برمى‌آمد. به‌همین جهت به دفعات مكرر، مجروح و خونین راهى بیمارستان مى‌شد، ولى دست از مبارزه نمى‌كشید. بالاخره با بروز وقایع 28 مرداد از آنجا كه در جست‌وجو و دستگیرى او بودند، به ناگزیر ما او را از تهران دور كرده، در حالى كه بیش از ۲۰ سال نداشت مخفیانه راهى كشور آلمان شد.»






در کارنامۀ فعالیت‌های هنری او به مجموعه اشعار «آسمان اشک» برمی‌خوریم که اول بار در سال 1329، [سه سالی قبل از وقوع شروع اعدام افسران سازمان نظامی حزب توده] و توسط «انتشارات امیرکبیر» چاپ و منتشر شد.
از «عبدالرحیم جعفرى»، مدیر وقت «انتشارات امیركبیر» و ناشر كتاب نقل است که: «اوایل سال 1329 در كوران مبارزات مردم و دولت و احزاب چپ و راست، با جوان پرشورى آشنا شدم به نام «حیدرعلى رقابى» که از خویشان «بیژن ترقى» مدیر «كتابفروشى خیام» بود. ملی‌گرایى بود شوریده و شیفته دكتر «محمد مصدق». جوانى بود فروتن و مومن و معتقد، و در مبارزات ملى سخت فعال.
دفتر شعرى داشت كه آن را در هزار نسخه به نام «آسمان اشك» چاپ كردم. در این دفتر قطعه شعرى بود با عنوان «مرا ببوس» كه بعد ها «مجید وفادار»، ویولنیست معروف براى این شعر آهنگى ساخت. اجرای این ترانه از رادیو ایران اقبال عام یافت، و برحسب خواهش شنوندگان به دفعات از رادیو ایران پخش شد.»



«ناصر انقطاع» در معرفی خود از «حیدر رقابی» می‌نویسد: « . . . او در سال 1334 از ایران رفت و در کشور آمریکا سرگرم تحصیل در دانشگاه کلمبیا شد و در رشتۀ «حقوق بین‌الملل» از این مرکز عملی لیسانس و فوق‌لیسانس خود را گرفت. ولی چون دست از ستیز با رژیم پس از 28 مرداد برنمی‌داشت، با سفارت ایران در آمریکا درگیر شد و زمانی که کارشکنی‌های سفارت عرصه را بر او تنگ کرد، به‌ناچار به «آلمان» رفت و دورۀ دکترای فلسفه را در دانشگاه برلین گذرانید. و در برلین هم خاموش نماند و «سازمان دانشجویان ملی» را پایه‌ریزی و هفته‌نامه‌ای به‌نام «پیشوا» را منتشر کرد. (این پیش‌نامی بود که دکتر «حسین فاطمی» به «مصدق» داده بود.
پایان‌نامه‌ای را که «رقابی» برای گذرانیدن آزمایش دکترای خود نوشت «مکتب انقلابی ملت‌ها» نام داشت و در آن پیش‌بینی کرده بود که سرانجام دو آلمان خاوری و باختری دوباره به‌هم خواهند پیوست. «ویلی برانت» صدراعظم آلمان، این پایان‌نامه را به‌صورت کتابی با هزینۀ خود چاپ کرد. . .
دکتر «حیدر رقابی» سپس از آلمان، دوباره به آمریکا بازگشت و در دانشگاه‌های این کشور با سمت استادی به تدریس «حقوق بین‌الملل» پرداخت.



«حیدر رقابی» پس از انقلاب بهمن 1357، بعد از بیست و چهار سال دوری از میهن، با این امید که بتواند خدمات سیاسی و اجتماعی‌اش را از سر بگیرد، به ایران بازمی‌گردد. ولی چندان توجهی به او نمی‌شود و به‌ناچار دوباره به آمریکا برمی‌گردد. ده سال بعد از این بازگشت، به بیماری سرطان طحال در بیمارستانی در کالیفرنیا بستری می‌شود. با وخامت حالش، و با توسل به برادرش «جهانگیر رقابی»، در آخرین روزهای زندگی دوباره به ایران بازمی‌گردد، و 19 آذر ماه سال 1367 در تهران، رخت از جهان برمی‌چیند.
او در گورستان «ابن بابویه» در شهر ری دفن است و از آنجایی که هرگز ازدواج نکرد و زندگی زناشوئی نداشت، از خود بازمانده‌ای ندارد.
[«پنجاه سال تاریخ با پان‌ایرانیست‌ها، آرمان‌خواهان و آرمان فروشان» نوشتۀ ناصر انقطاع.]

magmagf
21-05-2007, 07:47
در همه عالم کسی به یاد ندارد
نغمه‌سرائی که یک ترانه بخواند
تنها با یک ترانه، در همۀ عمر
نامش این‌گونه جاودانه بماند

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

حرفۀ «حیدر رقابی» ترانه‌سرائی نبود. گو اینکه بر مبنای یکی از سروده‌های او آن ترانۀ معروف ساخته شد. و «حسن گلنراقی» خواننده‌ای رسمی نبود و نشد. گرچه ترانۀ «مرا ببوس»، فقط با صدای اوست که به دل می‌نشیند و جاودانه شده.



«حسن گلنراقی» در سال 1300 خورشیدی در کوچۀ آبشار خیابان ری در تهران به‌دنیا آمد. بعد از تحصیلات متوسطه، به کار پدری خود که خرید و فروش بلور و چینی عتیقه بود پرداخت. نوشته‌اند که او کم‌کم در رشتۀ عتیقه‌شناسی کارشناسی ارزنده شد و دست ‌اندر کاران این رشته نظر او را قبول داشتند. در کار و کاسبی قانع و درست‌کار بود و تا آخر عمر مورد احترام بازرگانان و صنف بلور و چینی بود.



اگر بخواهیم از چگونگی علاقه‌مندی او به بازخوانی ترانۀ «مراببوس» بگوئیم، اول باید از «پروانه» گفته باشیم که قبلا و اول بار این ترانه را برای استفاده در فیلمی سینمایی اجرا کرد.



«پرویز خطیبی» در صفحۀ 76 از کتاب «خاطراتی از هنرمندان» در بارۀ این خواننده نوشته:
«. . . «پروانه»، خواننده‌ای بود از آذربایجان که صدائی گرم و مطبوع داشت. آهنگ معروف افغانی «آن بام بلند که می‌بینی بام من است» را او سر زبان‌ها انداخت و برای مدتی جزو نامداران آواز آن زمان بود. «مجید وفادار» بهترین آهنگ‌هایش را در اختیار پروانه گذاشت. از جمله شعر و آهنگ «مرا ببوس» که هیچ‌کس را را نگرفت و صدائی به تحسین بلند نشد و آهنگ با آن زیبائی و تازگی می‌رفت تا بپوسد و خاک شود. . .»



آنچه که او روی آهنگ «مجید وفادار»، خوانده، در واقع یک بند، و در اصل همان شعر «مرا ببوس» چاپ شده در کتاب «آسمان اشک» سروده «حیدر رقابی» است.
آهنگ ترانۀ «مرا ببوس» برای موسیقی متن فیلم «اتهام» ساخته «شاپور یاسمی» كه در اردیبهشت ماه سال 1335 روی پرده رفت، ساخته شد.



«مجید وفادار» آهنگساز این ترانه، در مصاحبه‌ای که در شماره 1418 هفته‌نامه «تهران مصور» به تاریخ 11 آذر ماه 1349 به‌چاپ رسیده، می‌گوید:
«. . . در این دوره من گاه‌گاهی برای فیلم‌ها هم، آهنگ می‌ساختم. یادم می‌آید یکی از این فیلم‌ها «اتهام» نام داشت. تهیه‌کنندگان فیلم از من یک آهنگ نو خواستند، و من برای این فیلم، آهنگی ساختم که بعدها به‌نام «مرا ببوس» معروف شد. . . به‌یاد می‌آورم روزهایی را که این آهنگ سر زبان‌ها افتاده بود و داستان‌هایی را که برای آن ساخته بودند. . . این آهنگ شاید نقطه عطف موسیقی جاز ایران بود. چرا که بعد از آن خواننده‌های دیگری به رادیو آمدند، و موسیقی جاز نضج پیدا کرد. . .»


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
«ژاله علو» و «ناصر ملک‌مطیعی» در فیلم «اتهام»



ترانۀ «مرا ببوس» در یکی از صحنه‌های فیلم با صدای «پروانه»، و با لب‌خوانی «ژاله علو» خوانده می‌شود
در آن فیلم «ژاله علو» نقش زنی را داشت كه شوهر سابقش را به سزای خیانتی که به او کرده رسانده، و حالا پس از ماجراهای بعدی عاقبت خود را به پلیس معرفی كرده است. در صحنه‌ای كه زن با دختر كوچك خود وداع می‌كند و به سوی زندان و مجازات روانه می‌شود، این ترانه را می‌خواند.





از «ژاله علو» بازیگر نقش زن در این فیلم، نقل است که:«خانم پروانه خواننده ترک‌زبانی بود که آن روزها با ترانه «آن بام بلند» معروف شد، و در فیلم «اتهام» که من به اتفاق «ناصر ملک‌مطیعی» در آن ایفای نقش می‌کردم، به جای من خواند. من در شب جدایی با دخترم کوچکم این ترانه را در متن فیلم لب‌خوانی می‌کردم. . .»



فیلم «اتهام» در خرداد ماه سال 1335، روی اکران می‌رود. جدا از قصه مردم‌پسند فیلم، آهنگ و شعری که در صحنۀ وداع مادر با خود اجرا می‌شود، به دل‌ها می‌نشیند.
اما این تمام ماجرا نیست. ترانۀ «مرا ببوس» با صدای «حسن گلنراقی» خود حکایت دیگری دارد که گرچه کمتر گفته شده، ولی در جای خود بسیار خواندنی و روشنگر است.



«پوران وفادار» برادر زادۀ «مجید وفادار»، که دستی در موسیقی داشت و یکی دو سالی نیز با نام هنری «فیروزه» از خوانندگان رادیو بود، درباره خاطرات خود از ترانۀ «مرا ببوس»می‌گوید: «هاله [حیدر رقابی] شاعر این ترانه، به دلیل فعالیت‌های سیاسی و طرفداری از ملی‌گراها تحت تعقیب بود و می‌خواست از کشور خارج شود. عمویم شعر نیمه‌کاره‌ای از او داشت که می‌خواست برایش آهنگی بسازد. [منظور همان یک بندی شعری است که «پروانه» برای فیلم خوانده] شبی که به دیدار عمویم آمده بود تا خداحافظی کند، عمویم او را به داخل خانه می‌کشاند و از او می‌خواهد که این ترانۀ نیمه‌کاره را تمام کند. او هم که تحت جدایی از نامزدش و وطنش بود این ترانه را به تمام می‌کند. اما دیگر آن شب نمی‌تواند تهران را ترک کند و شب را همانجا می‌گذراند. هفته بعد با کمک دوستان و خانواده از تهران خارج، و به سمت آلمان حرکت می‌کند.»



در بارۀ این دیدار شبانه و خداحافظی شتابزده، روایت دیگری به نقل از «بیژن وفادار» پسر «مجید وفادار» که خود شاهد و ناظر بر آن بوده و «نواب صفا» آن را عینا در کتاب خاطرات هنری خود آورده:
«. . . بعد از وقایع بیست و هشتم مرداد، به آقای «رقابی» بیست و چهار ساعت مهلت داده بودند که از ایران خارج شود. ایشان عضو جبهۀ ملی بود و در دبیرستان دارالفنون تحصیل می‌کرد و سنی در حدود بیست سال داشت.
روزی ساعت سه و نیم بعد از ظهر برای خداحافظی به خانۀ ما آمدند. وقتی برای تودیع، دست در گردن یکدیگر انداختند، پدرم به آقای «رقابی» گفت: با شما کار دارم.
به اتاقی رفتند و صدای ویولن پدرم که آهنگی را به‌تدریج می‌نواخت، شنیده می‌شد. در حدود سه‌ربع ساعت این دیدار طول کشید. معلوم شد که پدر قطعات آهنگ را می‌نوازد و آقای «رقابی» سیلاب برمی‌دارد. شعر قسمت اول آهنگ را شاعر ساخته بود [همان یک بندی که «پروانه» برای فیلم خوانده] و چون برای رفتن شتاب داشت، وقت رفتن تعهد کرد که من پیش از مسافرت شعر را تمام می‌کنم و منزل ما را ترک کرد. در حدود ساعت ده شب بود که تلفن کردند و بقیۀ شعر را تلفنی برای من گفتند و نوشتم و به پدرم دادم و آقای «رقابی» به آمریکا رفت. . .»
[صفحه 10 ، کتاب قصه شمع، خاطرات هنری نواب صفا]

magmagf
21-05-2007, 07:48
یاد تو در خاطرم همیشه شکفته‌ست
کودک من با «مرا ببوس» تو خفته‌ست
ملت من با «مرا ببوس» تو بیدار
خاطره‌ها در ترانۀ تو نهفته است



یکی از محسنات «یاد نگاری» و «خاطره‌نویسی» آن است که بعدها با جمع و فراهم کردن آنها می‌توان رخداد واقعه‌ای را هم از چند منظر متفاوت، و هم در ترتیب و توالی وقوع آن اتفاق دید و بررسی کرد.
از وجود یادداشت‌های موجودی که در بارۀ سابقه ترانۀ «مراببوس» در دست هست حتی امروز می‌توان دانست که «حیدر رقابی» در فاصلۀ زمانی بین دیدارش با «مجید وفادار» تا ساعت تکمیل ادامۀ شعر ترانۀ «مرا ببوس» کجا بوده و در چه حال و هوایی به سر برده!



از خواندن این روایت‌ها به نظر می‌رسد «حیدر رقابی» جوان به ذوق و طبعی که داشته، مجموعه‌ای از سروده‌های خود را با عنوان «آسمان اشک» در «انتشارات امیرکبیر» به‌چاپ می‌رساند [سال 1329]. سروده‌ای با نام «مرا ببوس» در این دفتر شعر هست که مورد توجه آهنگ‌ساز معروف آن دوران «مجید وفادار» قرار می‌گیرد. او در سفارشی که از «شاپور یاسمی» برای ساختن موسیقی فیلم «اتهام» گرفته، آهنگی بر این قطعه می‌گذارد و آن را در صحنۀ وداع مادر از دخترش، با صدای «پروانه» استفاده می‌کنند.
در جایی اشاره‌ای به اینکه «حیدر رقابی» خود از این موضوع اطلاع داشته باشد، و یا اینکه از طرف کارگردان فیلم و آهنگ‌ساز، اجازۀ این استفاده از شعر چاپ شدۀ او را خواسته و گرفته باشند، نوشته یا گفته نشده.
از قرار معلوم «حیدر رقابی» جوانی با شور انقلابی و سخت فعال در مسائل و اتفاقات سیاسی آن سال‌ها، فرصت رسیدگی و یا در مرام و نگرش سیاسی ـ اجتماعی او جایی برای پرداختن به این مقوله وجود نداشته. ولی چرخ چنان گردیده که حالا او باید به‌ناچار از کشور خارج شود [سال 1332 سه سالی بعد از چاپ کتاب]. فیلم مراحل پایانی خود را می‌گذراند و قرار است که دو سال بعد، خرداد سال [1335] به نمایش عمومی در بیاید.
درهم ریختگی و آشفته‌بازار ایام بعد از کودتا، آنقدر بوده که کسی به اجرای صحیح قانون مولف و ناشر وقعی نگذارد و نگران پیگیری قانونی سراینده شعر یا ناشر از استفاده آن سروده در این فیلم نباشد. (تازه اگر چنین قانونی در آن سال‌های وجود داشت و سرایندۀ آن به لحاظ جرم سیاسی! تحت تعقیب نمی‌بود) ولی جایی در این چرخۀ، وجدان هنری ـ انسانی «مجید وفادار» دخیل بوده تا به هر شکل و صورتی که بر ما معلوم نیست، به «حیدر رقابی» جوان و تحت تعقیب برسد و برساند که حتما او را ببیند.



با کنار هم گذاشتن روایت‌هایی که از این دیدار شتابزده و فوری، و تقریبا نیمه‌پنهان حاصل می‌شود، می‌توان حدس زد که در آن خلوت سه‌ربع ساعته! «مجید وفادار» آهنگ‌ساز، به «حیدر رقابی» گفته که: «ما از این شعر چاپ شدۀ شما استفاده کرده‌ایم و چون هنوز فیلم اکران نشده، شما آن را نشنیده و خبر ندارید.» بعد ویلون را برداشته و ملودی آهنگی که ساخته را برای شاعر نواخته. و بعد اینکه: «چه خوب می‌شد اگر شما بر همین تم و مولودی، می توانستید بقیۀ این شعر را هم بگوئید تا در جای خود به عنوان کاری مستقل ارائه شود.»
شاعر بیست سالۀ جوان و ملتهب که «حیدر رقابی» باشد هم البته در موقعیتی نبوده که همانجا بتواند کار را تمام کند. و چون برای رفتن شتاب داشته، پس «سیلاب»‌ها را برداشته و می‌رود با قول اینکه قبل از خارج شدن از ایران، آن را تمام کند.


و اما اینکه چگونه این ترانه با صدای «حسن گلنراقی» خوانده و پخش می‌شود، مسئله‌ای است که در عین سادگی، باز به دست و قلم دوستان دور و نزدیک ـ شاید به حرمت دوستی و یا حفظ نام «حسن گلنراقی» که خواسته بود یک‌بار و برای همیشه، پاسخی به ذوق و میل خواندن خود داده باشد ـ و یا به‌هر دلیل و نیت دیگر، به ماجرایی پیچیده و مرموز، و در نهایت به تاریخ ترانه‌ای تحریف شده و مخدوش تبدیل شده است.

قبلا به نقل از «بیژن وفادار» پسر «مجید وفادار» در کتاب خاطرات هنری «اسماعیل نواب‌صفا» خواندیم که چگونه «حیدر رقابی» به دیدار پدر می‌آید و آن دو در خلوتی سه‌ربع ساعته، به توافق ساختن ادامه آن شعر و آهنگ می‌رسند و همان‌شب حدود ساعت ده، «رقابی» تلفنی ادامۀ شعر را می‌خواند و «بیژن» خود آن را یادداشت می‌کند و به پدر می‌دهد. «مجید وفادار» بر مبنای بندهای تازه سروده شده، شروع به ساختن دنبالۀ آهنگی که قبلا برای فیلم «اتهام» تهیه کرده می‌کند. در ادامه همین نقل و در همان کتاب، باز می‌خوانیم:

«. . . من و «پوران» دختر عمویم، [پوران وفادار، دختر حمید وفادار] شعر و آهنگ را یاد گرفته بودیم. «پوران» در فراگیری آهنگ، استعداد عجیبی داشت و این امر را به‌خوبی و به‌زودی فرا گرفته بود. دیگر پدرم از سرگذشت اجرای آن بی‌خبر بود و قصدش این بود که اجرای آن را بر عهدۀ خوانندۀ مناسبی بگذارد. تا اینکه روز جمعه‌ای ناگهان شنیدیم که آهنگ «مرا ببوس» را خواننده‌ای به‌نام آقای «گلنراقی» با ویولن آقای «یاحقی» و پیانوی «مشیرهمایون» اجرا می‌کند. پدرم متحیر، از من پرسید: شما این شعر و آهنگ را برای کسی خوانده‌اید؟ گفتم نه. بعد معلوم شد «پوران» دختر عمو «حمید» آن‌را در یک مهمانی خصوصی خوانده و صاحب‌خانه، بدون اینکه قصدش را به او بگوید، شعر را می‌گیرد. ولی اینکه چگونه به‌دست مرحوم «گلنراقی» رسیده بی‌خبرم. . .»
[کتاب قصۀ شمع، صفحۀ 104 و 105]


گفتیم که فیلم «اتهام» در خرداد ماه سال 1335، به نمایش عمومی در آمد. اما ترانۀ «مرا ببوس» با صدای «پروانه» در آن فیلم، چندان مطرح نشد. اما نوشته‌اند که «آهنگ و شعرش بسیار مورد توجه موسیقی‌دان‌ها، و از آن‌جمله «پرویز یاحقی» قرار گرفت. «پوران وفادار» با اشاره به همین موضوع، در روایت خود از چگونگی اجرای این ترانه با صدای «حسن گلنراقی» می‌گوید:
«. . . حدود یک‌سال بعد از اکران فیلم، این ترانه از رادیو با صدای «گلنراقی» پخش شد. که در واقع به‌نوعی من مسبب آن بودم. وقتی عمو «مجید» ادامۀ آن آهنگ را می‌ساخت، من هم با قطعه‌ها می‌خواندم. و چون خواننده بودم، گاهی آن را اینجا و آنجا هم زمزمه می‌کردم.
یک‌روز در یک میهمانی خصوصی که آقای «گلنراقی» هم آنجا حضور داشت، به اصرار دوستان این ترانه را خواندم. آن‌شب چند بار به خواست حاضران این ترانه اجرا شد. «گلنراقی» هم از آن خیلی استقبال کرد.
فردای آن روز، خانم صاحب‌خانه پیش من آمد و به اصرار شعر «مرا ببوس» را خواست. هر چه گفتم که این شعر هنوز جایی خوانده نشده، و من نمی‌توانم آن را بدون اجازه به شما بدهم قبول نکرد، و دلیل آورد که ما که خواننده نیستیم، فقط می‌خواهیم شعر را داشته باشیم. من هم شعر را دادم.
همان جمعه داشتم رادیو گوش می‌دادم که شنیدم مجری رادیو می گوید: ترانه‌ای پخش می‌کنیم، و نام شاعر و آهنگ‌ساز آن را به مسابقه می‌گذاریم. وقتی «گلنراقی» شروع کرد به خواندن، سر جایم خشک شدم. نمی‌دانید چه حالی شدم، چون نمی‌دانستم جواب عمویم را چه بدهم.؟!
بعد از تمام شدن ترانه عمویم زنگ زد و پرسید که تو این کار را به کسی دادی.؟ من انکار کردم.
اما هفته بعد آن، اسم «گلنراقی» که خواننده آن بود فاش شد. او هم در مصاحبه‌ای که در «اطلاعات هفتگی» انجام داده بود، گفت که این ترانه را برادر زاده آقای «وفادار» به من داده است. عمویم خیلی از دستم ناراحت شد و گفت که دیگر هیچ کاری را به من نشان نخواهد داد. . .»


دنبالۀ ماجرا را هم که قبلا نوشته‌ایم و همه می‌دانیم. یک‌سالی است که فیلم «اتهام» اکران شده. شعر و آهنگ آن مورد توجه آهنگ‌سازان، از جمله «پرویز یاحقی» قرار گرفته.
«گلنراقی» که مراودت و مجالستی هم با اهل موسیقی دارد، از سر اتفاق، شعر کامل این ترانه را به‌دست آورده. با رفاقتی که از قدیم نیز با «پرویز یاحقی» داشته، قرار می‌گذارند آن را ضبط کنند. آن ایام مسلما استودیوهای خصوصی ضبط صدا وجود نداشته. تنها امکان موجود، استفاده از تجهیزات فنی استودیوی رادیو تهران در میدان ارک، و نوازندگان آنجا بوده.
وجه مشترک «پرویز یاحقی» با «مجید وفادار» البته در نواختن ساز ویلون است و رفت و آمدی که به‌عنوان آهنگ‌ساز به اداره و ساختمان رادیو دارند. پس عشق آواز خواندن «گلنراقی» و وسوسۀ انجام این تجربه، و علاقۀ «پرویز یاحقی» به این شعر و آهنگ، و شرایط مساعدی که برای استفاده از امکانات استودیو و رادیو داشته، دست به‌دست هم می‌دهند تا ما امروز دو روایت از جلسۀ ضبط این ترانه را بخوانیم و خودمان تشخیص بدهیم که کدامشان درست‌تر است!


«حسن گلنراقی» در پایان عمر خود، گرفتار بیماری فراموشى [آلزایمر] و تومور مغزى شد، و به‌رغم تلاش پزشكان، در مهر ماه سال 1372 در تهران درگذشت و در گورستان قدیمی «امامزاده طاهر» واقع در «مهرشهر کرج» به خاک سپرده شد.
«گلنراقى» نیز مانند «حیدر رقابی» سرایندۀ ترانۀ «مرا ببوس»، هرگز ازدواج نكرد. بخشى از اموال او، از جمله ساختمان اهدایی او در ابتدای خیابان «بهار شیراز» منشعب از میدان «هفتم تیر»، به صورت موقوفه در اختیار آسایشگاه معلولین و سالمندان كهریزک قرار گرفت.


روی تو را بوسه داده‌ایم چه بسیار
خاک تو را بوسه می‌دهیم دگر بار
ما همگی «سوی سرنوشت» روانیم
زود

magmagf
21-05-2007, 17:31
مرا ببوس مرا ببوس
برای آخرین بار
ترا خدا نگهدار
که میروم بسوی سرنوشت
بهار ما گذشته
گذشته ها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت

در میان توفان
هم پیمان با قایقرانها
گذشته از جان باید بگذشت از طوفانها
به نیمه شبها
دارم با یارم پیمانها
که برفروزم آتشها در کوهستانها آه
شب سیه سفر کنم
ز تیره ره گذر کنم
نگه کن ای گل من
سرشک غم به دامن
برای من میفکن

مرا ببوس مرا ببوس
برای آخرین بار
ترا خدانگهدار
که میروم بسوی سرنوشت
بهار ما گذشته
گذشته ها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت

دختر زیبا امشب بر تو مهمانم
درپیش تو میمانم
تا لب بگذاری بر لب من
دختر زیبا از برق نگاه تو
اشک بی گناه تو
روشن سازد یک امشب من

مرا ببوس مرا ببوس
برای آخرین بار
ترا خدانگهدار
که میروم بسوی سرنوشت
بهار ما گذشته
گذشته ها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت

persian365
21-05-2007, 17:54
magmagf ، جالب بود ..
از شعرش خیلی خوشم اومد
آیا این شعر برای دانلود هست ؟ یعنی میشه پیداش کرد ؟

magmagf
21-05-2007, 19:34
magmagf ، جالب بود ..
از شعرش خیلی خوشم اومد
آیا این شعر برای دانلود هست ؟ یعنی میشه پیداش کرد ؟

خوش حالم که خوشتون اومد
بله دانلود ترانه هم توی خود فروم هست اینم پستش که اقا بابک زحمت کشیده

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

magmagf
21-05-2007, 23:37
آنچنان که در کتاب «پان ايرانيست‌ها و پنجاه سال تاريخ» نوشتۀ «ناصر انقطاع» آمده، سرايندۀ ترانۀ «مرا ببوس»، دل در گرو مهر دختري هنرمند شعرشناس داشته که باهم در مبارزات ملي شدن نفت و نهضت مقاومت فعاليت مي‌کردند. دختري که الهام‌بخش شاعر در آفرينش آن ترانه بوده. در بخش مربوط به «داستان ترانۀ مرا ببوس» که در آن کتاب آمده، مي‌خوانيم:

« . . . «رقابي» روزي به نويسنده گفت: «من بيش از 28 امرداد با اين دختر پيمان بسته بودم که پس از پايان دوران دانشگاه با او پيوند زناشوئي ببندم. ولي اکنون بر سر دو راهي ايستاده‌ام. زيرا از يک‌سو به پيمان خود پاي‌بندم، و از وسوي ديگر، مسئوليت بزرگ و خطرناکي را نيز پذيرفته و هماهنگ کنندۀ نهضت مقاومت ملي در دانشگاه شده‌ام.»
به او گفتم: عشق تو، از دست نخواهد رفت. هم‌اکنون به ايران بينديش.
دمي خاموش ماند و سپس مرا نگريست و لبخند تلخي زد و گفت: من هم همين‌گونه مي‌انديشم.
چند روز پس از اين گفتگو، در آبان 1332، نخستين تظاهرات ضد رژيم پس از 28 امرداد در چهارراه پهلوي ـ شاهرضا، از سوي دانشجويان دانشگاه انجام شد، که بي‌درنگ زد و خورد با پليس و سربازان فرماندار نظامي را به‌دنبال داشت و گروهي دستگير شدند و «حيدر رقابي» از معرکه جست و از آن‌هنگام زندگي پنهاني خود را آغاز کرد. . . »

در همان کتاب و در ادامۀ اين روايت مي‌خوانيم:
«. . . سرانجام تظاهرات بزرگي در روز شانزدهم آذر ماه 1332 در دانشگاه تهران رخ داد و سربازان فرماندار نظامي به‌خلاف مقررات، به درون دانشگاه و دانشکده فني ريختند، و به انگيزۀ تيراندازي آنان در راهروهاي اين دانشکده، سه تن دانشجو به‌نام‌هاي «قندچي، بزرگ‌نيا، و شريعت رضوي» کشته و شماري در خور نگرش زخمي شدند.

در شب پيش از روزي که حادثه دانشگاه رخ دهد. «رقابي» به چاپخانۀ مطمئني مي‌رود و اعلاميه «نهضت مقاومت» را چاپ مي‌کند و به دوستان خود مي‌رساند، تا آن را پنهاني در سراسر تهران پخش کنند. و چون حدس مي‌زده که فرداي آن‌شب، روزي توفاني خواهد بود، در ساعت دوازده شب، همراه يکي از دوستان يک‌دل خود که از «پان‌ايرانيست‌ها» بود، به ديدار دختر دلخواهش براي بدرود مي‌رود. زيرا مي‌دانست که چه بسا ديگر نتواند او را ببيند.
شبي تاريک و سرد بود، و دو تن ياد شده، در حالي که بيم دستگير شدن‌شان مي‌رفت کوچه‌ها و کوي‌هاي يخ‌زده تهران را پشت سر نهاده به سوي خانۀ مورد نظر پيش مي‌رفتند. پيش از رسيدن به خانۀ دلدار، رقابي دو بيت نخست ترانه «مرا ببوس» را که مي‌گويد: «مرا ببوس. مرا ببوس. براي آخرين‌ بار، تو را خدانگهدار، که مي‌روم به‌سوي سرنوشت. . .» را مي‌سرايد و براي دوست همراهش مي‌خواند.



«رقابي» براي نخستين بار، در حالي که هيچگاه اين‌گونه به ديدار دلبر خود نرفته بود، به‌ياري دوستش از ديوار خانه بالا مي‌رود و به آن‌سوي مي‌پرد. و اين کار را به‌گونه‌اي انجام مي‌دهد که هيچ آوايي برنمي‌خيزد. مبادا پدر و مادر دختر بيدار شوند. زيرا پدر و مادر دلدارش، از بيم پليس و فرماندار نظامي، غدغن کرده بود که دخترشان ديگر با «حيدر» روبرو نشود. ولي نيروي عشق بسيار نيرومند و کوبنده‌تر از اين غدغن‌ها بود.

دختر که چشم به‌راه او بود. سايۀ وي را در تاريکي مي‌شناسد و آهسته نزد او مي‌رود، تا واپسين لحظه‌هاي ديدار را با ريختن اشک‌هايي که يک جهان سخن در خود داشتند، در سکوت سنگين نيم‌شب در نهايت پاکي و صداقت سپري کنند.

حيدر رقابي، بعدها به نزديکانش گفت: «پس از دهها بار بوسيدن او، از همان راه که آمده بودم بازگشتم و به‌ياري دوست پان‌ايرانيستم که در آن سرماي جانکاه نيم‌شب چشم به‌راه من در تاريکي ايستاده بود از ديوار پايين آمده، همراه با وي به پناهگاه خود رفتم.
رقابي در راه بازگشت اين چامۀ پر احساس را مي‌سرايد:

چو يک فرشته ماهم.
نهاده ديده برهم،
ميان پرنيان غنوده بود.
به آخرين نگاهش،
نگاه بي‌گناهش،
سرود واپسين سروده بود

او، پس از رسيدن به پناهگاه، ترانۀ «مرا ببوس» را تکميل مي‌کند و براي «مجيد وفادار» مي‌فرستد، و مجيد نيز تنها ظرف ده ـ پانزده دقيقه، آهنگ آن را مي‌سازد. ولي ديري نمي‌گذرد که «حيدر رقابي» گرفتار پنجۀ ماموران «تيمور بختيار» مي‌شود.

نخستين خوانندگان اين ترانه، دانشجويان ملت‌گراي دانشگاه تهران بودند، که بر سر خوان هفت‌سين نوروز، آنرا خواندند. در حالی که سرایندۀ آن، در زندان «زاهدی» و «تیمور بختیار» بود. [صفحۀ 91 و 92].

«ناصر انقطاع» در دنبالۀ اين روايت، بعد از اشاره به چگونگي خارج شدن «حيدر رقابي» از ايران، و گذران دوران مختلف تحصيل او در آمريکا و آلمان، از ديداري که در ايران با اين دوست قديمي داشته داشته مي‌نويسد:

«. . . «حيدر رقابي» پس از انقلاب به ايران آمد. در نخستين روزهاي بازگشتش به ديدار او رفتم. ديدار ما، بسيار پر احساس و جالب بود. هر دو مي‌گريستيم، بي‌آنکه سخني بگوييم.
سرانجام از او پرسيدم: پس از آن نيم‌شب که واپسين ديدار را با دلدار خود داشتي چه روي داد؟
گفت: ده روز پس از آن شب، گرفتار شدم و مدتي دراز را در زندان گذرانيدم و با کوشش خانواده‌ام آزاد شدم. و دوباره دست به فعاليت زدم و باز به‌دام افتادم. تيمور بختيار، حاج حسن شمشيري و پدر مرا که براي آزادي‌ام مي‌کوشيدند، فرا خواند و گفت: حيدر يا بايد از ايران برود، يا او را مي‌کشيم!

دکتر رقابي افزود: در شب بدرود به معشوقم گفته بودم که اگر مرا گرفتند، هرگز به ديدنم ميا.
او سپس آهي کشيد و گفت: هنوز نمي‌دانم در درازاي بيست و چهار سالي که در برون مرز بودم، چه بر سر او آمده، و چه بر او گذشت. آيا او را گرفتند؟ آيا در صورت گرفتاري شکنجه‌اش کردند؟ و آيا کشتندش؟ زيرا ديگر او را نديدم و از او خبري نيافتم تا بدانم که آيا او مي‌دانست که ترانۀ «مرا ببوس» را براي او ساخته‌ام يا نه؟ [صفحۀ 93].

«ناصر انقطاع» اين روايت از «حيدر رقابي» را با آخرين ديداري که با او داشته به پايان مي‌برد:
«. . . در سال 1367، يعني درست ده سال پس از انقلاب، در لوس‌آنجلس بودم که شنيدم «حيدر رقابي» در بيمارستان (ucla) بستري است. . . از آن جوان برومند و خوش بر و بالا، جز پوستي که بر روي استخواني کشيده باشند، نديدم. او دچار بيماري سرطان طحال شده بود. . . پس از ديدن هم‌رزم ديرينم حيدر رقابي، با آن حالت ناراحت‌کننده و درد آور، باز هم در ميان اشک و اندوه او را بوسيدم و زماني دراز در حالي‌که برادر کوچکترش «جهانگير» نيز حضور داشت با او سخن گفتم.

از زندگي و زناشوئي و فرزندان من پرسيد. گفتم: دو پسر دارم که در دانشگاهي که اين بيمارستان از سازمان‌هاي وابسته به آن است سرگرم آموختن دانش هستند.
آهي کشيد و چيزي نگفت. دانستم که هرگز زناشوئي نکرده، و مهر آن دختر را از دل بيرون نرانده است و . . . چندي پس از آن واپسين ديدار، در روز نوزدهم آذر ماه 1367، درگذشت.
او، پيش از مرگ، از برادرش «جهانگير رقابي» خواست که هر چه زودتر وي را به ايران برساند تا در خاک ميهن چشم از جهان بپوشد و . . . اين کار انجام شد. [صفحۀ 94].

از سایت پرند

persian365
22-05-2007, 09:18
خوش حالم که خوشتون اومد
بله دانلود ترانه هم توی خود فروم هست اینم پستش که اقا بابک زحمت کشیده

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

واقعا ممنون دست درد نکنه
از اقا بابک هم تشکر میکنم

magmagf
22-05-2007, 14:01
ناصر انقطاع» در بخشي از کتاب خود، جدا از شرح دوستي و مراوادت خود با «حيدر رقابي» و آنچه که به سرودن شعر «مرا ببوس» مربوط مي‌شود، در ضمن اشاره‌اي هم دارد به ماجرايي که به‌نوعي با يک بيت از اين ترانه پيوند مي‌يابد. ماجراي آتش‌افروزي طرفداران «دکتر مصدق» در بلندي‌هاي «قله توچال» و «پس‌قلعه» در شمال تهران.

در روز 29 خرداد ماه سال 1333، يعني نخستين خرداد پس از کودتاي 28 مرداد [که سومين سالگرد خلع يد از شرکت نفت انگليس و ايران بود] گروهي از جوانان ملي، و پان‌ايرانيست‌ها بر آن مي‌شوند که در بلندي‌هاي شمال تهران (پس قلعه، آبشار دوقلو، توچال و فرح‌زاد) آتش بيفروزند، تا نمادي باشد از پي‌گيري کوشش‌هاي مليون و زنده نگهداشتن ياد روز بيست و نهم خرداد سال هزار و سيصد و سي.

«ناصر انقطاع» در ادامه، و بعد از توضيح اينکه قبلا گروه‌هاي چپ و عمدتا حزب توده، باشگاهي براي کوهنوردي به‌نام «الوند» در خيابان شاه‌آباد، و «باشگاه نيرو و راستي» با مديريت خانم «منير مهران» را راه انداخته بودند و از اين‌طريق نيز اعضاي جواني را به حزب و گروه خود جذب مي‌کردند، مي‌نويسد:

«ملت‌گرايان که مي‌دانستند داشتن چنين باشگاهي براي گردآوري جوانان ملي کوهنورد نيز بايسته است، و چه بسا که در روزهاي ويژه‌اي براي ايشان کارساز باشد؛ به ابتکار جواني به‌نام «اردوخاني» که يکي از کوهنوردان برجسته بود، «باشگاه کوهنوردي البرز» را بنياد نهادند. جايگاه موقت اين باشگاه، مبل فروشي او بود که به‌نام «مبل‌فروشي جوان» در تقاطع خيابان سعدي و شاهرضا، روبروي پمپ بنزين قرار داشت. به‌گفته ديگر، مبل‌فروشي «اردوخاني» پاتوق و ديدارگاه کوهنوردان ملت‌گراي (چه پان‌ايرانيست، و چه ديگر مليون بود).

اين گروه در برابر کوهنوردان چپ‌گراي فعاليت خود را آغازيدند، و همۀ بلندي‌ها و غارهاي شمالي تهران و «ميگون» و «فرح‌زاد» و «امام‌زاده داوود» را زير پا گذاردند، و گام به گام آن را شناسائي کردند. . . آنان از ميان خود دوازده تن کوهنورد ورزيده را که وجب به وجب کوهستان‌هاي پيرامون تهران را مي‌شناختند برگزيدند. [ناصر انفطاع نام اين دوازده تن را در کتاب خود آورده است] گروه ياد شده برنامه کار را به‌گونه‌اي ريختند که درست ساعت نه شب در روز بيست و نهم خرداد، از چند نقطه کوهستان پيرامون قله توچال، توده‌هاي آتش زبانه بکشد، و مردم شهر تهران آن را ببينند.

شايسته گفتن است که برافروختن آتش به اين سادگي‌ها هم نبود. . . افراد گروه ناگزيز بودند دو سه روز زودتر حرکت خود را آغاز کنند و پيش از رسيدن به بلندي دو سه هزار پايي، بوته‌هاي خشک و گون‌ها را بکنند و در پتو بريزند، و به قله ببرند. و اين کار را هر يک از کوهنوردان ياد شده، چندين بار تکرار مي‌کرد تا بتوانند انبوهي چشمگير از بوته و خاشاک را گرد بياورند، و آتشي فروزان و گسترده برافروزند، تا از همۀ نقاط تهران بتوان آن را ديد.

در بيست و نهم خرداد 1333، يعني سال نخست آتش‌افروزي، بي‌هيچ اشکالي آتش در جايگاه‌هايي که از پيش برگزيده شدهبود، برافروخته شد. و پس از انجام کار، کوهنوردان از راه شمالي، به سوي «شکراب» و «شهرستانک» رفتند، و چند روز بعد به تهران آمدند.

ضمنا يک گروه کوچک از پان‌ايرانيست‌ها و ملت‌گرايان، مانند «حيدر رقابي»، «يزدي‌زاده»، ميرعبدالباقي و علي مسعودي نيز، در بلندي‌هاي پايين‌تر، در همان سال [1333] جدا، جدا، دست به آتش‌افروزي زدند. ولي کار مهم و بزرگ را همان گروه «البرز» انجام داد. «حيدر رقابي» در ترانه «مرا ببوس» به همين نکته اشاره مي‌کند و مي‌گويد: به نيمه‌شب‌ها دارم با ياران پيمان‌ها ـ که برفروزم آتش‌ها در کوهستان‌ها. [صفحه 101 تا 103]



از شايعات همه‌گير مربوط به ترانۀ «مرا ببوس» يکي هم آنکه در همان ايام، مردمان گفتند و باور کردند که شعر اين ترانۀ غمگين و درعين حال شورانگيز را سرهنگ ژاندارمرى «عزت الله سيامک»، از رهبران سازمان نظامي حزب توده ايران، پيش از اعدام در27 مهر ماه 1333 در زندان و در وصف سرنوشت غم‌انگيز افسراني که اعدام مي‌شدند، سروده است. عده‌اي نيز بر اين تصور بودند که اين ترانه را سرهنگ دوم توپخانه «محمدعلى مبشري» عضو ديگري از رهبري اين سازمان، در وصف «سرهنگ سيامک» در آخرين ديدار خود با دخترش در شب قبل از اعدام سروده است.

«ناصر انقطاع» در کتاب خود ضمن اشاره به اين موضوع مي‌نويسد: کدام پدري است که در زندان باشد و سپس به دخترش بگويد: «اي دختر زيبا، امشب بر تو مهمانم. در پيش تو مي‌مانم. تا لب بگذاري بر لب من؟!!!» [صفحۀ 93].

Shahin King
22-05-2007, 14:10
سلام

بسیار عالی ، همیشه دوست داشتم اطلاعاتی درباره یکی از بهترین و زیباترین ترانه هایی که تو آرشیوم دارم و خیلی هم دوستش دارم داشته باشم .

magmagf جان ، تشکر

این ترانه همیشه به بنده آرامش میده . نمیدونم چرا [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

» شاهین [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Doyenfery
22-05-2007, 15:14
البته این آهنگ فک کنم ماله حدا قل 30 ساله پیشه ..
ولی کاری که زیباست , موندگاره ..
ممنون مگ مگ جان

magmagf
22-05-2007, 17:18
خواهش می کنم اقا فرهاد و اقا شاهین
خوشحالم که خوشتون اومد

mehdi_bjt
22-05-2007, 17:23
این همه اطلاعات رو از کجا گیر اوردی...!
خیلی کامل بود.:18:

carnation
22-05-2007, 17:51
مگ مگ جان واقعا عالی بوذ!!!:46: :thumbsup:

magmagf
23-05-2007, 11:28
عطاالله خرم» يکي از اولين آهنگسازان موسيقي پاپ در ايران، که با «حسن گلنراقي» آشنايي داشته، در گفت‌وگويي از «ترانه مرا ببوس» و شايعات در بارۀ آن مي‌گويد، و پيش از آن شرح مي‌دهد که همين‌گونه شايعات را براي يکي از ساخته‌هاي او [ترانه پرستو با صداي منوچهر سخائي] پراکنده بودند.

«. . . من با گلنراقي صحبت کردم (خدا بيامرزه) يه روزي جايي مهمون بوديم. صحبت شد و من گفتم: اين جريان «مرا ببوس» چيه؟ گفت: بابا، مجيد وفادار يه آهنگي ساخته بود براي يه فيلمي. پروانه هم خونده بود. من از اين خيلي خوشم اومد. گفتم منم ميخوام اينو بخونم. بعدا يه روز منو بردند راديو، منم خوندم. . .»

magmagf
24-05-2007, 02:20
گرچه خلق «ترانه» در تلفيقي از شعر و موسيقي و صدا شکل مي‌گيرد، و غالبا در يک مثلث هنري مرکب از «ترانه‌سرا»، «آهنگساز» و «خواننده» تکميل و عرضه مي‌شود، ولي گويا نزد ما ايرانيان، اين بيشتر «خوانندۀ» ترانه است که شناخته شده‌تر است، و ما غالبا ترانه مورد نظرمان را با نام خوانندۀ آن به‌ياد و زبان مي‌آوريم. مثل: «الهۀ ناز بنان»، «جمعۀ فرهاد» و «مرا ببوس گلنراقي».

پس شايد بنا به همين عرف و عادت است که بعد از مرگ «حسن گلنراقي» خوانندۀ اين ترانه، مي‌بينم در سروده‌هاي شاعران معاصري که از «ترانۀ مرا ببوس» متاثر بوده و يادي از آن به‌خاطر داشته‌اند، روي خطاب، بيشتر به خوانندۀ آن، يعني «گلنراقي» است.

در رثاي مرگ «حسن گلنراقي»، شاعران و سخنوراني بسياري، از جمله «تورج نگهبان»، «ابراهيم صهبا»، «سعيد نياز کرماني»، «ابوتراب جلي»، «محمد باصري»، «ايرج سرشار»، «عبدالصمد حقيقت»، و «امير بهرامي» مرثيه و سوگ‌نامه‌هاي اندوهگين سروده و به‌ياد صداي او که «مرا ببوس» را خواند، به روان او تقديم کرده‌اند. در اينجا چند نمونه از آن مجموعه را مي‌خواهيد. «ابوالحسن ورزي» در چامه‌اي درد انگيز سروده:


اگز او زين جهان فاني رفت
نام او تا ابد به‌جا ماند
آنچه او با زبان شيوا خواند
بهترين تحفه بهر ما ماند

محفل انس هر کجا برپاست
سخني جز «مرا ببوس» تو نيست
بين خوانندگان دورۀ ما
آنکه اين نغمه را نخواند کيست

«گلنراقي» اگر ز دنيا رفت
جاي او جاودانه در دل ماست
مرگ، او را ز يادها نبرد
تا جهان هست نام او برجاست
«بيژن ترقي»، ترانه‌سراي معاصر که نسبت خانوادگي نيز با «حيدر رقابي»، سرايندۀ شعر ترانۀ «مرا ببوس» هم داشته در غزلي اندوهبار مي‌سرايد:


از غم داغ تو خونين دل ما تنها نيست
ساقي و جام و مي و گل همه خونين چگرند
قدر مردان هنر کم نشود از کم و بيش
گرچه افتاده ز پايند، ولي تاج سرند
جاودان باد هنرمند که با شمع هنر
خلق را تا به سراپردۀ حق راهبرند

«حسن گلنراقي» در نوزدهم مهر ماه سال 1372، در «بيمارستان آراد» در تهران درگذشت. هفته‌اي بعد در مراسم شب هفت او، «فريدون مشيري» سروده‌اي با نام «بوسه و آتش» را با عنوان «به‌ياد حسن گلنراقي، خوانندۀ مرا ببوس» را سرود که همان‌زمان در ماهنامۀ «دنياي سخن» در ايران به‌چاپ رسيد.


در همه عالم کسي به ياد ندارد
نغمه‌سرائي که يک ترانه بخواند
تنها با يک ترانه، در همۀ عمر
نامش اين‌گونه جاودانه بماند

صبح، که در شهر آن ترانه درخشيد
نرمي مهتاب داشت، گرمي خورشيد
بانگ هزار آفرين ز جا هر جا بر شد
شور و سروري به جان مردم بخشيد

نغمه پيامي ز عشق بود و ز پيکار
مشعل شب‌هاي رهروان فداکار
شعله برافروختن به قلۀ کهسار
بوسه به ياران، اميد و وعده به ديدار

خلق به بانگ «مرا ببوس» تو برخاست
شهر به ساز «مرا ببوس» تو رقصيد
هر که به هر کس رسيد نام تو پرسيد
هر که دلي داشت بوسه داد و ببوسيد

ياد تو در خاطرم هميشه شکفته‌ست
کودک من با «مرا ببوس» تو خفته‌ست
ملت من با «مرا ببوس» تو بيدار
خاطره‌ها در ترانۀ تو نهفته است

روي تو را بوسه داده‌ايم چه بسيار
خاک تو را بوسه مي‌دهيم دگر بار
ما همگي «سوي سرنوشت» روانيم
زود رسيدي، برو، «خدات نگهدار»

«هالۀ» مهر است اين ترانه، بدانيد
بانگ اراده است اين ترانه، بخوانيد
بوسۀ او را به چهره‌ها بنشانيد
آتش او را به قله‌ها برسانيد

فريدون مشيري
«به‌ياد حسن گلنراقي، خوانندۀ مرا ببوس»
25 مهر ماه 1372

magmagf
25-05-2007, 11:28
در کنار اين همه مقاله‌‌هاي مربوط به «ترانۀ مرا ببوس»، و خاطراتي که از سراينده و خواننده و آهنگساز اين اثر نوشته‌اند، و اشعار و سروده‌هاي که در ياد و يادمان اين ترانه سروده‌اند و خوانده‌ايم، يادداشت کوتاهي هم به قلم «محسن مخملباف» فيلم‌ساز معروف وجود دارد با عنوان «به‌نام معشوق» که بنا به جملۀ پيشکشي که در سرلوحۀ آن نوشته شده، به‌نوعي در پيوند با اين ترانه هم قرار مي‌گيرد.

« به‌نام معشوق »

پيشكش همه آنهايي كه نه مي‌خرند، نه مي‌فروشند.
بلند باد نام زنده‌يادان: حسن گلنراقي، حيدر رقابي، مجيد وفادار و فريدون مشيري

وقتي بچه بودم، مي‌گفتن: بچه‌اي!. در جواني مي‌گفتن: خامي!. حالا مي‌گن: ناپخته‌اي! گير كردم تو هياهوي سياست‌مآبانه اين مردم فيلسوف منش كه ماست خوردنشونم ايدئولوژيك و عميق نشون مي‌دن. ويترين‌شون پر از متاع پرفروش آرمان و آزادي و مبارزه است، اما توي دكان‌شون چارچوب مي‌فروشن. . .

خب من چه‌كار كنم كه دلم نمي‌خواد چارچوب‌مند باشم. . .؟ به‌خدا من اگر بخوام يه موقع عكسم رو قاب كنم، دلم مي‌خواد يه گوشه‌اش از قاب بيرون بزنه، ولي خب چه فايده كه اگه تو چارچوب قرار نگيري، چنان مي‌شكنندت كه ديگه هيچ چيني بندزني نتونه سرهم‌ات كنه. . . پس هيس! سكوت.

سكوت، سكوت، سكوت، يك مرتبه يكي فرياد زد: عاشقم.
سنگ صراحت شيشۀ سكوت رو شكست، اما در جواب هياهوكنان و هوچي مردمي كه در جواب هر هاي ناشنوده، هويي دارند، به‌خاموشي‌اش برآمدند، چرا؟
. . . كه هر آوا را چون نمي‌فهمند، پس خاموش بايد.
اما او سرمست عشق، تنها و يكه ايستاد. آوا سر داد و رفت.

بي‌تكيه بر خيل پرخروش طرفداراني نابه‌كار كه، هم‌آوا بودند براي روز مباداي خود كه اگر ترانه جاري مي‌شد، آنها هم خوانده بودند و اگر هم نمي‌شد، كه از قبل مي‌دانستند. در اين ميان اسيري در خود، سرگشته و پر سؤال و به دنبال كشفي تازه، شنيد. . .
و اين تك آوا را به اجباري ناشناس پذيرفت. سرگشته‌تر از قبل به زايشي تازه رسيد.
كه ره توشه‌اش آواي عاشق تنهاي تك ايستاده بود.