Asalbanoo
12-05-2007, 23:06
حدود یک ماه است که از شبکه ۵ تهران، برنامهای به نام "شب شیشهای" پخش میشه. خواننده و ترانهسرای تیتراژ ابتدای این برنامه شخصی است به نام روزبه بمانی. این هفته با ایشون مصاحبه کردم که توجه شما را به خواندن این مصاحبه جلب میکنم:
● لطفا یه خلاصه از بیوگرافی خودتون رو بگید
▪ روزبه بمانی متولد ۷ آذر ۱۳۵۷ در تهران، متاهل هم هستم. در خانواده کسی به صورت حرفهای و جدی هنرمند نیست ولی به هنر خیلی علاقهمند هستند. البته خودم بیشتر به ورزش علاقه داشتم؛ سالها فوتبال بازی میکردم تا مقطع تیم ملی جوانان. اما به دلیل مسائل درسی اون موقع که دانشگاه قبول شدم دیگه نتونستم ادامه بدم یعنی در اصل اشتباه کردم که ادامه ندادم! و کماکان افسوس میخورم. وارد داشنگاه شدم، ابتدا رشته متالوژی قبول شدم؛ بعد انصراف دادم و رشته کامپیوتر را ادامه دادم که اواخر رشته کامپیوتر شاخه نرم افزار، ادبیات هم قبول شدم و هنوز هم دارم این رشته را میخونم و در واقع به خاطر مشغلههایی که داشتم کمی طول کشید و هنوز تموم نشده و دانشجوی رشته ادبیات هستم.
● چی شد به شعر علاقهمند شدید؟
▪ از سن خیلی کم، علاقه داشتم به شعر. از شاعرهای کلاسیک بیشتر شعر میخوندم. اولین شاعری هم که ازش شعر خوندم، و مثل خیلی دیگه از ایرانیها به دلیل دلبستگی و شرایط عاطفی خاصی که به غزلیات عاشقانه دارم با حافظ شروع کردم و بعد از اون سعدی. در یک دوره طولانی من فقط شعر کلاسیک میخوندم. شاید از ۱۲ سالگی و به طور جدی از ۱۳-۱۴ سالگی شعر حافظ، شعر سعدی، شعر صائب و یه کم که بزرگتر که شدم، شروع علاقهمند شدم به شعر نو. که در واقع شعر نو را هم با فریدون مشیری در اثر یک اتفاق که یکی از دوستام کتابش را به من داد شروع کردم.
بعد از اینکه دفترهای مشیری رو خوندم، یادمه به سهراب سپهری دلبستگی زیادی داشتم. در طی این روند اخوان رو خوندم. در شعر فروغ دلبستگی بیشتری البته به کارهای آخرش –نه به چهار پارههاش- چون اعتقادم بر اینه که فروغ وقتی که شاعر شد از دنیا رفت. در این مسیر با شاعرهایی مثل نادرپور، سیمین بهبهانی که در اون موقع بیشتر سعی میکردم بیشتر لذت ببرم از شعر خوندن ولی جایی که به شاملو رسیدم توقف طولانی داشتم چون زیاد شعر دیگهای ارضام نمیکرد. البته در شعر سپید دیگه من جدا شدم از شعر نو. و بیشتر کارهایی که در این اواخر دوست دارم شعری بخونم و انرژی مضاعف بگیرم از کارهای شاملو، نصرت رحمانی و از شاعرهای کلاسیک به شدت از مولاناست.
چون مولانا گنجینهی تمام نشدنی است. و به واقع من حالتی که به دلیل رشتهام خیلی از شعرهای شعرای کلاسیک را خوندم، میتونم بگم نیرو و انرژی بینظیر و خارق العادهای داره و به واقع هر چه بیشتر درش وارد میشید، بیشتر غرق میشید. و سعی میکنم لذت ببرم از این گنجینهای در فرهنگ و ادب ما وجود داره و همیشه افتخار میکنم در کشوری به دنیا اومدم که چنین استورههایی داره.
● اولین شعرتون را چه زمانی گفتید؟
▪ نوشتن رو در سن ۱۷-۱۸ سالگی با شعر نو شروع کردم. شعرهای ابتدایی هم به واسطهی دلبستگیهایی که آدم به شاعرهای قبلی داره، در یک دورهای شعرهام بیشتر شبیه سهراب بود، در یک دورهای شبیه فروغ بود، در یک دورهای شبیه شاملو. به تعبیر خود شاملو که میگه "کسانی که شعر رو شروع میکنن مثل کودکانی هستند که تازه میخوان سرپا بیاستند و سعی میکنن از هر وسیلهی دور و برشون استفاده میکنن تا بتونن وایسند." و من هم همینگونه بودم و به طور خودآگاه یا ناخودآگاه تحت تاثیر این شاعرهایی بودم که ازشون لذت میبردم.
بعد از یه مدتی به شعر سپید علاقه پیدا کردم، مدتی شعر سپید مینوشتم تا رسیدم به ژانر ترانه. شاید اولین ترانهام رو در سن ۱۹ سالگی نوشتم. ترانهی خیلی سادهای بود که از پختگی چندانی هم برخوردار نبود ولی ترانهای کاملاً حسی بود. شاید وجه اشتراک امروزم با اولین ترانهام اینه که هنوزم احساس میکنم ترانه شعری است احساسی و برپایه احساس و شما تکنیک را به طور غریزی و ناخودآگاه باید ازش استفاده کنی. یعنی به قوامی در تکنیک برسی که به طور نامحسوس و بدون اینکه بخوای خودبهخود اعمال بشه. اما احساس باید در لحظه لحظهش باید باشه. و این تعریفی نیست که من از ترانه دارم.
● شما ترانه را چطور تعریف میکنید؟
▪ در یونان باستان که خیلیها بر این اعتقادن که ترانه از اونجا مییاد، حدود هزاران سال پیش به قطعاتی که با سازی که در بزمهای شاهانه و در مهمانیهای مجلل به شعرهایی که چند ویژگی داشته که اولین این بوده که کوتاه بوده، یکی اینکه به شدت بیانگر احساسات شاعر بوده و دیگری با سازی به نام لیر اجرا میشده میگفتند لیریک (Lyric) یا ترانه؛ که امروز هم ما در خیلی از کارها میبینیم که در معرفی اثر به کلام یا ترانه همون لیریک (Lyric) رو میگن. در واقع این یکی از مباحثی است که در تعریف ترانه فکر کنم سالهاست ثابت مونده و امروز هم ترانه شعریست که بیانگر احساسات باشه، شعریست که با ساز و در تلفیق با موسیقی اجرا میشه. اما به طور قطع و یقیین دامنهی تعریف ترانه در جهان بسیار وسیع شده و در کشور ما هم همینطور.
تفاوتی که وجود داره کشور ما به واسطهی ما صاحب ادبیات هستیم و ادبیات غنی داریم، فرم خاص خودمون رو داریم. اینکه ما در ادبیات وزن داریم به شکلی که فقط با ادبیات عرب قابل مقایسه هست و نه با دیگر کشورهای جهان. یک تعابیر منحصر به خود ما هم در ترانهمون وجود داره. اما باید بپذیریم که من زیباترین تعریفی که برای ترانه میدونم، تعریف یک بزرگیست که میگه ترانه کولی ادبیات جهانه، که هر روز پا به سرزمین جدیدی میذاره بدون اونکه سرزمینهای قبلی که وارد شده را انکار کنه. ادبیات ما هم شاید چیزی را که مثلا ۵۰ سال پیش بهش میگفتیم ترانه، امروز با ذائقه مردم ما کوچکترین ارتباطی نداشته باشه. چون زبان عوض شده، فرهنگ عوض شده، جامعهی ما جامعهی دیگری شده، احتیاجات زمان هم باید در نظر بگیریم. در کل بحث اینکه چه چیزی ترانه هست در کشور ما هنوز تعریف مشخصی نداره.
پس اینکه هر کسی میتونه بگه برای خودش تعریف مخصوص به خودش را داره، من فقط میتونم در مورد ترانه این رو متذکر بشم که ترانه یک گونهی شعری است. اینکه خیلی از دوستان اینو هم منکر میشن، در غیر اینصورت هر متنی در جهان که بشه روش ملودی گذاشت – و میشه این کار را هم کرد – پس میشه گفت هر متنی و هر نوشتهای در جهان میتونه ترانه باشه حال که اینطور نیست. حداقال در فرهنگ ما ترانه متنی است ادبی و یک گونهی شعری که میتونه با موسیقی تلفیق بشه، میتونه وزن و قافیه هم نداشته باشه؛ ولی به فرض اگر شما روی متن یک صفحه روزنامه ملودی بذاری این ترانه نیست. روی چندتا فحش چندها ملودی بذاری این ترانه نمیشه. متاسفانه کاریست که امروزه بسیار زیاد انجام میشه و در موسیقی زیرزمینی پخش هم میشه.
● نظرتون در مورد ترانههای امروزی چیه؟
▪ در مورد ترانهی امروز اگر بخواهیم صحبت کنیم، مبحث بسیار گستردهایست. ترانهی امروز ما باید بدونیم دربارهی کدوم قسمتش صحبت کنیم. کدوم جغرافیاش. ما تنها کشوری هستیم که ۳ گونه ترانه از نظر انتشار داریم. ترانهی داخل ایران که با مجوزها و فیلترهای وزارت ارشاد بیرون میاد، ترانهی خارج از ایران که با ترانهی لسآنجلسی معروف است و ترانههای زیرزمینی یا همون اینترنتی که از طریق اینترنت و به صورت غیر مجاز میاد بیرون. هر کدوم از اینها دارن روی کارشون ادامه میدن و هر کدوم طرفدارهای خودشون رو دارن، نقاط ضعف و قدرت خودشون رو هم دارن.
اما اگر بخواهیم از ترانه داخل ایران شروع کنیم؛ ترانهای ما داریم در ایران دنبال میکنیم، متاسفانه تحت تاثیر جریانات زیادی امروز دیگه ترانهی خیلی پویایی نیست. اینکه ما امروز با مخاطبی طرف هستیم که به شدت سطح سلیقهش به شدت پایین اومده – یا پایین آوردیم – و این روندی بودی که در طی سالیان سال انجام شده، نمیتونیم بگیم منحصر به این ۱ یا ۲ یا ۵ سال هست. همانطور که میدونید کار فرهنگی کاری نیست که در ۲ یا ۳ یا ۴ سال جواب بده. این پروژهی چندین سالهای بوده که امروز داره خودش رو نشون میده. و اینکه بعضی وقتا آدم باورش نمیشه که این مخاطب همان مخاطبی هست که ما ۳۰ سال پیش هم ترانههایی رو میگفتیم کاملا ۱۸۰ درجه با مضامین امروزی فرق داشت و گوش میدادن و استقبال میکردن. باید پذیرفت که زمونه عوض شده. ما موسیقی دنیا را در دهه ۷۰ یا دهه ۵۰ شمسی خودمون رو در اوج میبینیم که دلایل مخصوص به خودش رو داره.
مثل اوج گیری حزبها و تودهها در همهی دنیا مثل کومونسیم که در مجاورت خود ما بود که نصف دنیا را تسخیر کرده بود و قطعا ازحابی که جلوی اونها قرار میگرفتن برای بیان اعتقادات خودشون به هنر احتیاج داشتند. یکی از این هنرها که خیلی به اونها کمک میکرد موسیقی بود؛ و موزیسینها و ترانهسراها که میتونستند به طور نظری بیان کنند. ما میبینیم که مردم در اون موقع به شدت استقبال میکنن و حکومتها هم به شدت استقبال میکنن. به واسطهی اینکه در ترانه پیام میدن به مردم، به مردم آگاهی میدن. و اینکه مردم احساس میکنن تعیین کننده و سرنوشتسازن در شرایط اجتماعیشون. اینه که اینگونه ترانهها به شدت در بین مردم جایگاه داره و خودش رو نشون میده. دقیقا قطب مخالفش امروز هست که مردم اساساً از فکرکردن خسته هستند. این مخصوص کشور ما نیست. اگر در لیست ۵۰ آلبوم پرفروش کشورهای اروپایی و آمریکا حداقل میتونیم به ۳۰-۳۵ آلبوم و بعضی مواقع بیشتر از این اشاره کنیم که فاقد هیچگونه ارزش کلامی هستند.
کارهایی هستند که هیچ ارزش کلامی ندارند بلکه به طور واضح از اول تا آخرش فقط فحش میده اما کارهای بسیار پرفروشیست. شاید مردم از این ور لب بوم افتادن؛ یعنی زیاد حوصلهی تفکر ندارن. دوست دارن در شعر به سرعت به اون چیزی و به اون معنایی که دوست دارن برسن. چون عصر، عصر سرعت و زود نتیجه گرفتن است. امروز در لذتهای نامشروع بشر هم ما میبینیم که سرعت حرف اول رو میزنه، یعنی اگر قدیم یه نفر ۲۰ سال مواد مخدر مصرف میکرد تا اثراتش را در درون خودش ببینه، امروز قرص اکستازی در ۱۵ دقیقه همون کار رو میکنه. عین همین موارد در لذتهای مشروع مردم که یکیش هنر و موسیقی است، به عینه وجود داره. در سینما و تئاتر هم وضع همینطوره. مردم دوست دارن به اون جوابی که میخوان به سرعت برسن.
مورد دیگه باز در کشور خودمون، موسیقی که وزارت ارشاد ارائه میده فیلترهای خاص خودش رو داره. خیلی از این ترانهها از این فیلتر عبور نمیکنن. پس نمیتونیم بگیم این کلیت ترانههای ما است. ضمن اینکه جوونهای ما امروز به واسطهی پایین اومدن سلیقهی مردم، این هنرمندان هستند که پشت مردم حرکت میکنن. در حالی که ما میتونیم بگیم در دهه ۷۰ اینگونه نبود؛ مردم پشت هنرمندان حرکت میکردند. و مردم به سلیقهی اونها احترام میذاشتند. این قضیه امروز برعکس شده. ما داریم گوش میدیم ببینیم مردم چی دوست دارن و عین اون رو اجرا کنیم. تجربه نشون میده امروز سلیقه مردم سلیقهی بیماریست. وقتی به موسیقی لسآنجلس نگاه میکنیم میبینیم اونها هم به نوعی دارن آتیش این قضیه را بیشتر میکنن.
یعنی امروز در لسآنجلس هم به طور واقعی خیلی از هنرمندان (تقریبا ۹۰ درصد هنرمندان) و کسانی که تازه وارد این وادی میشن برای جلب توجه مردم از هیچ کاری دریغ نمیکنن. یعنی از گفتن هیچ کلامی حتا اگر بدون با دادن چندتا فحش در ترانهشون مردم استقبال میکنن، این کارو میکنن. چه بسا ما امروز میبینیم. از بیارزشترین چیزها ما استفاده میکنیم فقط برای اینکه مردم ما رو ببینن. منتها این دیدن برای خیلیها اصلا مهم نیست به چه قیمتی هست. و اینکه ما هر روز داریم این جریان رو پررنگتر میکنیم و مردم هم دارن باور میکنن که این نهایت ادبیات ماست.
● لطفا یه خلاصه از بیوگرافی خودتون رو بگید
▪ روزبه بمانی متولد ۷ آذر ۱۳۵۷ در تهران، متاهل هم هستم. در خانواده کسی به صورت حرفهای و جدی هنرمند نیست ولی به هنر خیلی علاقهمند هستند. البته خودم بیشتر به ورزش علاقه داشتم؛ سالها فوتبال بازی میکردم تا مقطع تیم ملی جوانان. اما به دلیل مسائل درسی اون موقع که دانشگاه قبول شدم دیگه نتونستم ادامه بدم یعنی در اصل اشتباه کردم که ادامه ندادم! و کماکان افسوس میخورم. وارد داشنگاه شدم، ابتدا رشته متالوژی قبول شدم؛ بعد انصراف دادم و رشته کامپیوتر را ادامه دادم که اواخر رشته کامپیوتر شاخه نرم افزار، ادبیات هم قبول شدم و هنوز هم دارم این رشته را میخونم و در واقع به خاطر مشغلههایی که داشتم کمی طول کشید و هنوز تموم نشده و دانشجوی رشته ادبیات هستم.
● چی شد به شعر علاقهمند شدید؟
▪ از سن خیلی کم، علاقه داشتم به شعر. از شاعرهای کلاسیک بیشتر شعر میخوندم. اولین شاعری هم که ازش شعر خوندم، و مثل خیلی دیگه از ایرانیها به دلیل دلبستگی و شرایط عاطفی خاصی که به غزلیات عاشقانه دارم با حافظ شروع کردم و بعد از اون سعدی. در یک دوره طولانی من فقط شعر کلاسیک میخوندم. شاید از ۱۲ سالگی و به طور جدی از ۱۳-۱۴ سالگی شعر حافظ، شعر سعدی، شعر صائب و یه کم که بزرگتر که شدم، شروع علاقهمند شدم به شعر نو. که در واقع شعر نو را هم با فریدون مشیری در اثر یک اتفاق که یکی از دوستام کتابش را به من داد شروع کردم.
بعد از اینکه دفترهای مشیری رو خوندم، یادمه به سهراب سپهری دلبستگی زیادی داشتم. در طی این روند اخوان رو خوندم. در شعر فروغ دلبستگی بیشتری البته به کارهای آخرش –نه به چهار پارههاش- چون اعتقادم بر اینه که فروغ وقتی که شاعر شد از دنیا رفت. در این مسیر با شاعرهایی مثل نادرپور، سیمین بهبهانی که در اون موقع بیشتر سعی میکردم بیشتر لذت ببرم از شعر خوندن ولی جایی که به شاملو رسیدم توقف طولانی داشتم چون زیاد شعر دیگهای ارضام نمیکرد. البته در شعر سپید دیگه من جدا شدم از شعر نو. و بیشتر کارهایی که در این اواخر دوست دارم شعری بخونم و انرژی مضاعف بگیرم از کارهای شاملو، نصرت رحمانی و از شاعرهای کلاسیک به شدت از مولاناست.
چون مولانا گنجینهی تمام نشدنی است. و به واقع من حالتی که به دلیل رشتهام خیلی از شعرهای شعرای کلاسیک را خوندم، میتونم بگم نیرو و انرژی بینظیر و خارق العادهای داره و به واقع هر چه بیشتر درش وارد میشید، بیشتر غرق میشید. و سعی میکنم لذت ببرم از این گنجینهای در فرهنگ و ادب ما وجود داره و همیشه افتخار میکنم در کشوری به دنیا اومدم که چنین استورههایی داره.
● اولین شعرتون را چه زمانی گفتید؟
▪ نوشتن رو در سن ۱۷-۱۸ سالگی با شعر نو شروع کردم. شعرهای ابتدایی هم به واسطهی دلبستگیهایی که آدم به شاعرهای قبلی داره، در یک دورهای شعرهام بیشتر شبیه سهراب بود، در یک دورهای شبیه فروغ بود، در یک دورهای شبیه شاملو. به تعبیر خود شاملو که میگه "کسانی که شعر رو شروع میکنن مثل کودکانی هستند که تازه میخوان سرپا بیاستند و سعی میکنن از هر وسیلهی دور و برشون استفاده میکنن تا بتونن وایسند." و من هم همینگونه بودم و به طور خودآگاه یا ناخودآگاه تحت تاثیر این شاعرهایی بودم که ازشون لذت میبردم.
بعد از یه مدتی به شعر سپید علاقه پیدا کردم، مدتی شعر سپید مینوشتم تا رسیدم به ژانر ترانه. شاید اولین ترانهام رو در سن ۱۹ سالگی نوشتم. ترانهی خیلی سادهای بود که از پختگی چندانی هم برخوردار نبود ولی ترانهای کاملاً حسی بود. شاید وجه اشتراک امروزم با اولین ترانهام اینه که هنوزم احساس میکنم ترانه شعری است احساسی و برپایه احساس و شما تکنیک را به طور غریزی و ناخودآگاه باید ازش استفاده کنی. یعنی به قوامی در تکنیک برسی که به طور نامحسوس و بدون اینکه بخوای خودبهخود اعمال بشه. اما احساس باید در لحظه لحظهش باید باشه. و این تعریفی نیست که من از ترانه دارم.
● شما ترانه را چطور تعریف میکنید؟
▪ در یونان باستان که خیلیها بر این اعتقادن که ترانه از اونجا مییاد، حدود هزاران سال پیش به قطعاتی که با سازی که در بزمهای شاهانه و در مهمانیهای مجلل به شعرهایی که چند ویژگی داشته که اولین این بوده که کوتاه بوده، یکی اینکه به شدت بیانگر احساسات شاعر بوده و دیگری با سازی به نام لیر اجرا میشده میگفتند لیریک (Lyric) یا ترانه؛ که امروز هم ما در خیلی از کارها میبینیم که در معرفی اثر به کلام یا ترانه همون لیریک (Lyric) رو میگن. در واقع این یکی از مباحثی است که در تعریف ترانه فکر کنم سالهاست ثابت مونده و امروز هم ترانه شعریست که بیانگر احساسات باشه، شعریست که با ساز و در تلفیق با موسیقی اجرا میشه. اما به طور قطع و یقیین دامنهی تعریف ترانه در جهان بسیار وسیع شده و در کشور ما هم همینطور.
تفاوتی که وجود داره کشور ما به واسطهی ما صاحب ادبیات هستیم و ادبیات غنی داریم، فرم خاص خودمون رو داریم. اینکه ما در ادبیات وزن داریم به شکلی که فقط با ادبیات عرب قابل مقایسه هست و نه با دیگر کشورهای جهان. یک تعابیر منحصر به خود ما هم در ترانهمون وجود داره. اما باید بپذیریم که من زیباترین تعریفی که برای ترانه میدونم، تعریف یک بزرگیست که میگه ترانه کولی ادبیات جهانه، که هر روز پا به سرزمین جدیدی میذاره بدون اونکه سرزمینهای قبلی که وارد شده را انکار کنه. ادبیات ما هم شاید چیزی را که مثلا ۵۰ سال پیش بهش میگفتیم ترانه، امروز با ذائقه مردم ما کوچکترین ارتباطی نداشته باشه. چون زبان عوض شده، فرهنگ عوض شده، جامعهی ما جامعهی دیگری شده، احتیاجات زمان هم باید در نظر بگیریم. در کل بحث اینکه چه چیزی ترانه هست در کشور ما هنوز تعریف مشخصی نداره.
پس اینکه هر کسی میتونه بگه برای خودش تعریف مخصوص به خودش را داره، من فقط میتونم در مورد ترانه این رو متذکر بشم که ترانه یک گونهی شعری است. اینکه خیلی از دوستان اینو هم منکر میشن، در غیر اینصورت هر متنی در جهان که بشه روش ملودی گذاشت – و میشه این کار را هم کرد – پس میشه گفت هر متنی و هر نوشتهای در جهان میتونه ترانه باشه حال که اینطور نیست. حداقال در فرهنگ ما ترانه متنی است ادبی و یک گونهی شعری که میتونه با موسیقی تلفیق بشه، میتونه وزن و قافیه هم نداشته باشه؛ ولی به فرض اگر شما روی متن یک صفحه روزنامه ملودی بذاری این ترانه نیست. روی چندتا فحش چندها ملودی بذاری این ترانه نمیشه. متاسفانه کاریست که امروزه بسیار زیاد انجام میشه و در موسیقی زیرزمینی پخش هم میشه.
● نظرتون در مورد ترانههای امروزی چیه؟
▪ در مورد ترانهی امروز اگر بخواهیم صحبت کنیم، مبحث بسیار گستردهایست. ترانهی امروز ما باید بدونیم دربارهی کدوم قسمتش صحبت کنیم. کدوم جغرافیاش. ما تنها کشوری هستیم که ۳ گونه ترانه از نظر انتشار داریم. ترانهی داخل ایران که با مجوزها و فیلترهای وزارت ارشاد بیرون میاد، ترانهی خارج از ایران که با ترانهی لسآنجلسی معروف است و ترانههای زیرزمینی یا همون اینترنتی که از طریق اینترنت و به صورت غیر مجاز میاد بیرون. هر کدوم از اینها دارن روی کارشون ادامه میدن و هر کدوم طرفدارهای خودشون رو دارن، نقاط ضعف و قدرت خودشون رو هم دارن.
اما اگر بخواهیم از ترانه داخل ایران شروع کنیم؛ ترانهای ما داریم در ایران دنبال میکنیم، متاسفانه تحت تاثیر جریانات زیادی امروز دیگه ترانهی خیلی پویایی نیست. اینکه ما امروز با مخاطبی طرف هستیم که به شدت سطح سلیقهش به شدت پایین اومده – یا پایین آوردیم – و این روندی بودی که در طی سالیان سال انجام شده، نمیتونیم بگیم منحصر به این ۱ یا ۲ یا ۵ سال هست. همانطور که میدونید کار فرهنگی کاری نیست که در ۲ یا ۳ یا ۴ سال جواب بده. این پروژهی چندین سالهای بوده که امروز داره خودش رو نشون میده. و اینکه بعضی وقتا آدم باورش نمیشه که این مخاطب همان مخاطبی هست که ما ۳۰ سال پیش هم ترانههایی رو میگفتیم کاملا ۱۸۰ درجه با مضامین امروزی فرق داشت و گوش میدادن و استقبال میکردن. باید پذیرفت که زمونه عوض شده. ما موسیقی دنیا را در دهه ۷۰ یا دهه ۵۰ شمسی خودمون رو در اوج میبینیم که دلایل مخصوص به خودش رو داره.
مثل اوج گیری حزبها و تودهها در همهی دنیا مثل کومونسیم که در مجاورت خود ما بود که نصف دنیا را تسخیر کرده بود و قطعا ازحابی که جلوی اونها قرار میگرفتن برای بیان اعتقادات خودشون به هنر احتیاج داشتند. یکی از این هنرها که خیلی به اونها کمک میکرد موسیقی بود؛ و موزیسینها و ترانهسراها که میتونستند به طور نظری بیان کنند. ما میبینیم که مردم در اون موقع به شدت استقبال میکنن و حکومتها هم به شدت استقبال میکنن. به واسطهی اینکه در ترانه پیام میدن به مردم، به مردم آگاهی میدن. و اینکه مردم احساس میکنن تعیین کننده و سرنوشتسازن در شرایط اجتماعیشون. اینه که اینگونه ترانهها به شدت در بین مردم جایگاه داره و خودش رو نشون میده. دقیقا قطب مخالفش امروز هست که مردم اساساً از فکرکردن خسته هستند. این مخصوص کشور ما نیست. اگر در لیست ۵۰ آلبوم پرفروش کشورهای اروپایی و آمریکا حداقل میتونیم به ۳۰-۳۵ آلبوم و بعضی مواقع بیشتر از این اشاره کنیم که فاقد هیچگونه ارزش کلامی هستند.
کارهایی هستند که هیچ ارزش کلامی ندارند بلکه به طور واضح از اول تا آخرش فقط فحش میده اما کارهای بسیار پرفروشیست. شاید مردم از این ور لب بوم افتادن؛ یعنی زیاد حوصلهی تفکر ندارن. دوست دارن در شعر به سرعت به اون چیزی و به اون معنایی که دوست دارن برسن. چون عصر، عصر سرعت و زود نتیجه گرفتن است. امروز در لذتهای نامشروع بشر هم ما میبینیم که سرعت حرف اول رو میزنه، یعنی اگر قدیم یه نفر ۲۰ سال مواد مخدر مصرف میکرد تا اثراتش را در درون خودش ببینه، امروز قرص اکستازی در ۱۵ دقیقه همون کار رو میکنه. عین همین موارد در لذتهای مشروع مردم که یکیش هنر و موسیقی است، به عینه وجود داره. در سینما و تئاتر هم وضع همینطوره. مردم دوست دارن به اون جوابی که میخوان به سرعت برسن.
مورد دیگه باز در کشور خودمون، موسیقی که وزارت ارشاد ارائه میده فیلترهای خاص خودش رو داره. خیلی از این ترانهها از این فیلتر عبور نمیکنن. پس نمیتونیم بگیم این کلیت ترانههای ما است. ضمن اینکه جوونهای ما امروز به واسطهی پایین اومدن سلیقهی مردم، این هنرمندان هستند که پشت مردم حرکت میکنن. در حالی که ما میتونیم بگیم در دهه ۷۰ اینگونه نبود؛ مردم پشت هنرمندان حرکت میکردند. و مردم به سلیقهی اونها احترام میذاشتند. این قضیه امروز برعکس شده. ما داریم گوش میدیم ببینیم مردم چی دوست دارن و عین اون رو اجرا کنیم. تجربه نشون میده امروز سلیقه مردم سلیقهی بیماریست. وقتی به موسیقی لسآنجلس نگاه میکنیم میبینیم اونها هم به نوعی دارن آتیش این قضیه را بیشتر میکنن.
یعنی امروز در لسآنجلس هم به طور واقعی خیلی از هنرمندان (تقریبا ۹۰ درصد هنرمندان) و کسانی که تازه وارد این وادی میشن برای جلب توجه مردم از هیچ کاری دریغ نمیکنن. یعنی از گفتن هیچ کلامی حتا اگر بدون با دادن چندتا فحش در ترانهشون مردم استقبال میکنن، این کارو میکنن. چه بسا ما امروز میبینیم. از بیارزشترین چیزها ما استفاده میکنیم فقط برای اینکه مردم ما رو ببینن. منتها این دیدن برای خیلیها اصلا مهم نیست به چه قیمتی هست. و اینکه ما هر روز داریم این جریان رو پررنگتر میکنیم و مردم هم دارن باور میکنن که این نهایت ادبیات ماست.