مشاهده نسخه کامل
: اشعار سکوت، تنهایی و مرگ
حالا ديگر خوب می دانم ارزوی ديدن دوباره ات را هم
مثل سکوت زلال چشمهايت
به گور ارزو های محال خواهم برد
اما ديگر به بی قراری اين دل وامانده و
دل دل ديدارت مديون نيستم ...
من همه اين سال ها امدم .....
از همه ،
حتی کسانی که تو را نمی شنا ختند ؛
سراغ ساد گی هايت را گرفتم
اما تو نبودی ...
تو انگار همراه ان گريه اخرين من؛
برای هميشه رفتی ...
رفتی به جايی که ديگر ؛
دست خيال و خواب هم حتی ...
به گرد نگاه هايت نرسد .......
نفرين می کنم به فا صله هايی که امدند ؛
و بی هيچ سلام و سوالی .. ميان سادگی هايمان نشستند ..
راستی چرا رفتيم ؟چرا برنگشتيم ؟
پس من اين همه نامه بی نشانی را ؛
کجا ، برای که فرستاده ام ؟
قهر کردی و رفتی تا بدانم ،
رفتن را هميشه نمی شود ....
در خواب خاطره گريه کرد ..
حالا ديگر چه فرق می کند ..
نه تو چشم به راه منی !!!
و نه من بيقرار ديدار دوباره تو !!!
می دانم بهار که از راه برسد
همه چيز تمام خواهد شد ...
ديگر نه برايت نامه ايی می نويسم
ونه حتی دوست داشتن را از تو گدايی می کنم ....
امروز از همان راهی که امدم ؛
تا مهمان مهر بانی هايت باشم ....
به سمت دورترين سواحل دنيا بر می گردم .....
باور کن دست دلم را
برای هميشه از دست مهربانی هايت کشيده ام ..
ديگر از تقدير بی تو بودن هراسی نخواهم داشت
تازگی ها پلک ثا نيه ها
انقدر سريع به هم می خورد،
که مدت هاست در خواب ما ه ها
رو ياءنديد ه ام ..
چه با تو ... چه بی تو ......
اندوهم را
در دستمالی می پیچم
گوشه دلم می گذارمش
یادگاری از تو
در پایان سنگها
فریادی است
و در پایان گامی
در پایان آنچه
می رود و می آید
سکوتی است
و رنجی است
نهفته در هر نگاه
و زندگی اشتباه
و پشیمانی است
اندوهم را
نیمی به زمین دادم
نیمی به آسمان
نیمی آب شد
نیمی آبی
تنهایی ام را
نیمی به آسمان دادم
نیمی به زمین
نیمی ماه شد
نیمی ماهی.
به که گویم غم این قصه ی ویرانی خویش
غم شبهای سکوت و دل بارانی خویش
گله از هیچ ندارم ، نکنم شکوه ز تو
که شدم پابند و بنده ی دل سودایی خویش
به کدامین گنه اینگونه مجازات شدم
همه دم نالم و سوزم ز پریشانی خویش
من از این پس شده ام راوی و گویم همه شب
غزل چشم و تو ، عشق تو قصه نادانی خویش
عذر می خواهم از اینکه شده ام عاشقتان
نازنین هر چه که کردم نشدم لایقتان
به خدا هر چه نشستم به پرم سنگ زدید
هر چه کردم که نخواهم بپرم سنگ زدید
پیش از اینها که بگویید ز من سیر شدید
نازنینم, به دل عاطفه زنجیر شدید
پیش از اینها که بگیرند شما را از من
پیش از اینها که دلم بشکند از تنگ شدن
آنقدر مست شدم از شب چشمان شما
آنقدر محو شما بودم ، دستان شما ...
...تا گرفتند شما را ز دل بیکس من
من به جا ماندم و صد خاطره دلواپس من !
شهر یکباره پر از عاشق دلباخته شد
چند تندیس قشنگ از دلتان ساخته شد
ناگهان دور شدید از شب تنهایی من
نگران ماند دل عاشق شیدایی من
بغض کردم که بمانید ولی خندیدید
گریه کردم که بدانید... ولی خندیدید
به گمان خودتان ساده فراموشم شد
به شما آنچه که دل داده فراموشم شد
من که باشم ؟که بگویم که شما بد کردید
یا زبانم بشود لال , شما نامردید !!!!!!
نازنین , یاد شما مانده غم بی کسی ام
یادتان هست که من مظهر دلواپسی ام؟
روز برگشتنتان از دل من یادم هست
آه... آن غصّه بیچاره شدن یادم هست
گله ای نیست از این خاطره ها ,ناجی ناب
دسته گل را دل دیوانه من داد به آب !
دل به دور دلتان بیشتر از حد گردید
نازنین با غمتان خوب ... تلافی کردید
اگر از حد خودم دور شدم می بخشید
پیش شیرینیتان شور شدم می بخشید
من ولی عاشقم این بی خبری حقم نیست
به خدا این همه هم, در به دری حقم نیست
شرمسارم من از این , کاش ببخشید مرا
اتفاقی ست که افتاده ببخشید شما
به خدا خسته ام از این همه تنهایی محض
عذر می خواهم از این قصّه شیدایی محض
عذر می خواهم از این خاطره بازی هایم
هرچه کردم بروم باز , ولی می آیم
دوباره توی چشای من با گریه هات نگاه نکن
راهی نمونده بین ما بی خودی اشتباه نکن
خودت که بهتر می دونی تو زندگی مسافریم
تا چشام ابری نشده بهتره از پیشم بری
تموم شده هر چی که بود تمومه اون خاطره ها
باید که باور بکنیم چیزی نمونده بین ما
حالا من و تو عزیزم برای اشتباه بسیم
کنار هم عاشق شدیم اما به هم نمی رسییم
چه فایده که قصه ما پایان بهتری نداشت
میخواستیم عاشق بمونیم اما چه حیف دنیا نذاشت
برای قلب بی قرار تو با یه دنیا انتظار
ازت یه خواهشی دارم منو به خاطرت نیار
من اگر ما نشدم صحبتی از خویش نبود
ما شدن مرحم این زخم دل ریش نبود
بعد تو هیچ کسی با دل من یار نشد
هر که آمد دل من بعد تو هوشیار نشد
من اگر ما نشدم جای تو تنها بودم
تو نبودی ولی از عشق تو من ما بودم
من اگر ما نشدم خاطر تو با من بود
گله ای نیست زتو چون که خطا از من بود
تو ندیدی که دلم در پس یک صحبت مرد
سیلی سرد غرورم به دل غربت خورد
من از آوار نگاهت قفسی ساخته ام
من اگر ما نشدم چون که تو را باخته ام
این روا نیست که من را به بدی یاد کنی
من خراب تو شوم ، خویش خود آباد کنی
من از این بازی تقدیر فقط بد دیدم
هر چه بد کرد فلک با بدی اش چرخیدم
من اگر ما نشدم چون که دلم راضی نیست
بعد تو هیچ کسی لایق این بازی نیست
من اگر ما نشدم چشم به راهت بودم
من از آن روز ازل مست نگاهت بودم
تو ولی ما شده ای بی خبری از من ها
خاطرت نیست که من مانده ام اینجا تنها
خاطرت نیست که روزی من و تو ما بودیم
من و تو رهگذر کوچه ی رویا بودیم
ولی افسوس که این قصه ی خوش پایان داشت
من اگر ما نشدم درد دلم درمان داشت
من اگر ما نشدم ، آه دریغا فریاد
من و این قصه ی تلخ و تو و عشقی آزاد . . .
به من خوبی نکن شاید
برای هر دومون بد شه
نشستم تو دل طوفان
بذار آب از سرم رد شه
به من خوبی نکن وقتی
کنار من نمی مونی
نگو بد می شم از فردا
تو که دیدی نمی تونی
چه وقتایی که بد می شی
چه وقتایی که آشوبی
تمام درد من اینجاست
تو هر کاری کنی خوبی
من از تو از خودم از باد
ازین احساس ترسیدم
توباید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
توباید جای من باشی
بفهمی من چرا تنهام
بفهمی چی بهت می گم
ببینی از تو چی میخوام ...
خبر به دورترين نقطهي جهان برسد
نخواست او به منِ خسته بيگمان برسد
شکنجه بيشتر از اين که پيش چشم خودت
کسي که سهم تو باشد به ديگران برسد؟
چه ميکني اگر او را که خواستي يک عمر
به راحتي کسي از راه ناگهان برسد ...
رها کني، برود، از دلت جدا باشد
به آنکه دوستترش داشته ... به آن برسد
رها کني بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترين نقطهي جهان برسد
گلايهاي نکني بغض خويش را بخوري
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که ... نه! نفرين نميکنم که مباد
به او که عاشق او بودهام زيان برسد
خدا کند فقط اين عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
عشق ما
صدایی شد
در دهان پرنده ای
و به دور دست ها رفت
و بین شاخ و برگ درختان
گم شد
با اشک حرفی می زنیم
که با حرف آن را
نمی توان گفت
از خود و از جهان
دور شدم
به فاصله اندوه
به فاصله تنهایی
من همچنانکه به سوی
رود ها و کوهها می روم
شهر ها را دور می زنم
و مردمان را به فراموشی می سپارم
ما درحین بیگانگی از خود
همیشه شبیه خود
هستیم
MaaRyaaMi
11-12-2008, 11:49
هیچ نفسی را
ندیدهام که جز در تهی
با دم دیگری... دمساز باشد
ما اشتراكمان...
در مرگ بود
كه تا بيخواب ميشديم
اغفالمان ميكرد و
از سايه بيراه
پايمان به چارگوشهي گور ميگرفت و
مسافت باقي...
كفارهي يك اشتباه بود
و زندگي
اشتراكمان نبود!
Ghorbat22
11-12-2008, 21:35
دلخسته از امروز و فردای بهارم
چیزی شبیه باد و باران کوله بارم
باران نمی بارد امشب ولی من
یک آسمان بی تو نشستن گریه دارم
در دفتر بی سرنوشتی های دنیا
من چکنویس برگ های روزگارم
شیرین تویی فرهاد باشم یا نباشم
یک بیستون سرد و خالی درد دارم
Ghorbat22
11-12-2008, 21:46
بیا در من دلم تنها ترین است
نگاهت در دلم شور آفرین است
مرا مستی دهد جام لبانت
شراب بوسه ات گیراترین است
ز یک دیدار پی بردی به حالم
عجب در من نگاهت نکته بین است
سخن از عشق و مستی گوی با من
سخن هایت برایم دلنشین است
مرا در شعله ی عشقت بسوزان
که رسم دوستداریها همین است
نشان عشق را در چشم تو خواندم
دلم چون کویی آیینه بین است
به من لطف گل مهتاب دادی
تنت با عطر گلها همنشین است
دوست را هم تو باش آغاز و پایان
که عشق اولی و آخرینست
این بار مال من است
معشوقه ی من
ولی بار دیگر را
خدا می داند
خدايان تا لب گور
همراهم خواهند آمد
و آنگاه مرا رها خواهند كرد
تا در تاريكي ها سرنگون شوم
و فقط فرياد خود را بشنوم
تاكنون مي پنداشتم
كه بار كره زمين را بر دوش دارم
ولي اكنون مي بينم
كه بار همه كهكشان بر دوش من
است
کودک عجيب در بغل مادرش خوش است
برف آمد وبه روي سر عابران نشست
زن :قامتي بلند که با چادري سياه
در پيشگاه رهگذران ايستاده است
مردي رسيد کودک بيچاره را نديد
با ترس و لرز بر بدن زن رساند دست
زن با شتاب چادر خود را حجاب کرد
چشمان سبز کودک خود را سريع بست
يک لحظه بعد يک پسر نوجوان به زن
با طعنه گفت :خونه ي خالي بخواي هست
زن بغض کرد گريه امانش ولي نداد
مانند اينکه رشته ي اميد زن گسست
ديگر نماند رفت وفقط رد پاي او
بر سنگ فرش نقره اي کوچه نقش بست
در نيمه هاي شب که فقط برف و برف بود
مردي به رد پاي زن خود رسيد -مست-
نشناخت رد پاي زنش را وليز خورد
در نقطه اي که يک زن تنها دلش شکست
قصه ما ساده بود، مثل همه قصهها
یک شبِ آغاز داشت، یک شبحِ انتها
مثل مقالات شمس، خواندن تو خوب بود
مثل مقالات شمس، خوب نخواندم تو را
تا به خودم آمدم، قهر تو باریده بود
بر منِِ بیمولوی، بر منِ بیدست و پا
دست تو تردید داشت مشت مرا واکند
دست خودت هم نبود آخرِ این ماجرا
بس که دلایدلکنان حرف تو را پس زدم
صبر تو لبریز شد از دلِ پا در هوا
تو به ستوه آمدی، ای به خودت مطمئن
از منِ کمحوصله، از منِ بیاعتنا
MaaRyaaMi
12-12-2008, 12:47
زندگي كردن
گاهي كلافه مي كند آدم را
مي ُبري /گاهي
فكر مي كنم اگر ادامه پيداكند يك دقيقه ديگر
اينها
بهم مي خورد حالم از همه چيز
اما چه مي شود كرد
هر روز پنج صبح بايد بروي
نُه شب برگردي
نان خوردن سخت است دیگر
زندگي است خوب
كلافه مي كند آدم را گاهي
مي بُري
داریوش معمار
Ghorbat22
12-12-2008, 14:46
نه این رویاها
نه این پرندگان
ونه این قطار
مرا به تو نخواهد رساند
تو سال ها دور شده ای با روباهی که در چشم هایت حیله می کرد
حالا می فهمم
این همه سال بیهوده چشم به راهت دوخته بودم
دود شده ای تو،
دود
چون سیگاری در دستان یک کارگر ساده !
باورم نیست که اینگونه سفر خواهی کرد
از من وعشقی تلخ
ناگهان صرف نظر خواهی کرد
گفته بودند که عشق
می کشد عاشق را
باورم نیست که تو
خانه عشق مرا زیرو زبر خواهی کرد
تو برو می دانم لحظه تلخ وداع
زیرچشمی به من ای دوست نظر خواهی کرد
روزگاری که نه چندان کوتاه
سخت عاشق بودیم
همه جا من با تو،تو با من
لیکن افسوس که امروز
تو بی من تنها
از همان کوچه که صد بار تورا بوسیدم
مثل بیگانه گذر خواهی کرد
تو برو اما من
باورم نیست که اینگونه سفر خواهی کرد
اینجا زمین گرد نیست
هر چه می روم نمی رسم!
اینجا هر چه می گویی باورم نمی شود
هر چه می گویم باور نمی کنی
چگونه این دقایق منجمد را سرکنم
وقتی که هیچ روزنی به خورشید نساخته ای
وقتی که متعجب
روزها انکار شنیده ها می شوند
وقتی که حرفها سرد و تلخ و فراموش کاراند
اینجا زمین پر است از نت های سرد
نت های پوشالی
آوازهای مبهم
نه
دیگر باور نمی کنم
که چشمها راست می گویند...
نه از مهر ور نه از کین می نویسم
نه از کفر و نه از دین می نویسم
دلم خون است ، می دانی برادر
دلم خون است ، از این می نویسم
مردي كه رو به روي تو سيگار ميكشد
نقّاش خستهاي است كه آزار ميكشد
تقدير او كه دايرهها را دويدن است
شايد نسب به حضرت پرگار ميكشد
ديگر بريده است، كم آورده است مرد
دارد به جاي پنجره ديوار ميكشد
اين عشق خنده دار پر از نقطههاي صفر
او را به سمت منفي بردار ميكشد
زورش به آدمِ بدِ قصّه، نميرسد
خود را به تازيانهي انكار ميكشد
مرگش فرا رسيده و دارد فروغوار
خميازههاي موذي كشدار ميكشد
نقّاش خسته، شاعر ترسوي اين غزل
خود را به شكل فاجعه اين بار ميكشد
اول كمي براي خودش گريه ميكند…
بعد انتظار ريزش آوار ميكشد …
***
وقتي سكوت و شب همه جا را گرفته است
لبخند تلخ ميزند و … دار ميكشد
دستانم تا ابد سرد خواهد ماند
و با گرمی دستی گرم نخواهد شد
و زندگی در آن جاری نخواهد شد
دستانم تا ابد خالی خواهد ماند
و هم آغوش هیچ دستی نخواهد شد
دستانم هرگز نوازش نخواهد شد
و چهره ای را نوازش نخواهد کرد
و در میان مویی نخواهد شد
و هیچ اشکی را پاک نخواهد کرد
دستانم عاقبت به انتظاری عبث
خواهد مرد
و در خاک خواهد شد .
و این خاک است
که با او هم آغوش خواهد شد .
وقتي مي آيي
زمان را دو تايي پشت در
جا ميگذاريم.
وقتي مي روي
تنهايي
از پس خاطرات مسن هم
بر نمي آيم.
گوشه ای می نشینم و
تک تک خاطراتم را رنگ آمیزی می کنم
خاطرات شیرین را سفید
خاطرات تلخ را سیاه
تابلوی خاطراتم
درست مثل آسمان شب می شود . . .
مي نویسم از تو
می کشم تو را برای دلم
ای معشوق من
ای معبود من
دلم به این چیزها راضی نمی شود
معجزه ای کن . . .
ميتركد استخوانم
در باد
يك برگ ديگر
از سر اين شاخه ميچكد.
پاييز چندم است عزيزم؟
دل داده ام بر باد بر هرچه باداباد
مجنون تر ازلیلی شیرین تر از فرهاد
هر قصر بی لیلی چون بیستون بر باد
هر کوه بی فرهاد چون کاهی به دست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد بوی تو می آید
تنها تو می مانی ما میرویم از یاد.
ببین ماه من ..!
قرار نیست که
قرار هایمان را بگذاریم
بر بی قراری های من ..؟
مگر قرار نبود
تو ماه ِ تمام ِ من باشی و ..
من پر ِ پرواز ِ تو ..؟
نقطه سر خط ...
بعد تو پنجره ها رو به کسی باز نشد
هیچکس با من دلسوخته دمساز نشد
بی تو یک عمر نوشتیم که نقطه، سرخط
نقطه های سرخط بعد تو آغاز نشد
غزلی بودی و ناگفته تمامت کردیم
اینکه – ای شعر پر ایهام من – ایجاز نشد!
بغضهای بعد تو در حنجره هامان یخ بست
ذره ای زمزمه از سوز تو آواز نشد
گر چه پروانه صفت دور تو گشتیم ولی
پر زدن دور سر شمع که پرواز نشد !
سبزه ها را که گره با عشق ورود تو زدیم
این گره غیر تو با دست کسی باز نشد
خود را به که بسپارم
وقتي که دلم تنگ است
پيدا نکنم همدل
دلها همه از سنگ است
گويا که در اين وادي
از عشق نشاني نيست
گر هست يکي عاشق
آلوده به صد رنگ است
بمب
صدای گِرد و بمی داشت
کمی متفاوت تر از موشک
که تیز می بُرید.
ما به شیشه هایمان چسب زدیم.
ضربدر های بزرگ
از گوشه ی آسمان
تا ریشه ی قالی
همه بمب ها خانه ما را نشانه می گرفتند
و به جاهای دیگری می خوردند.
ما بارها می مردیم.
آن ها آدم های دیگری را دفن می کردند
جنگ که تمام شد
ضربدر ها را پاک کردیم
جای شان روی شیشه مانده بود
پنجره های ضربدری،
شیشه هایی که بارها لرزیده بودند،
آسمانی که سیاه مانده بود.
دوستم پدرش را عوض کرد
ما خانه مان را
و بزرگ تر که شدیم
آسمان مان را .
می گویند جنگ سال هاست که تمام شده
پس چرا بمب ها هنوز می ترکند؟
شیشه ها می لرزند؟
و هیچ شعری آرام مان نمی کند؟
این روز ها عجیب دلم در هوای اوست
این شعر های خسته تمامش برای اوست
فریاد واژهها به فدایش که سوختن
در خلوت و سکوت فقط ادعای اوست
دیگر نگاه شهر به من جور دیگریست
انگار سالهاست که عاشق ندیدهاند
بیگانهاند و دوست که فرقی نمیکند
دیگر تمام مردم دنیا غریبهاند
آن روزها دلم به هوای تو میسرود:
برگرد تا هنوز به یاد تو زندهام
من زندهام هنوز ولی عشقمان چه شد؟
میگیرد از دروغ خودم باز خندهام
دیدی امید جای خودش را به یأس داد
من ماندم و نگاه تو و اشک ِ انتظار
این جادههای یأس کجا میبرد مرا
آه ای خدا چه بر سرم آورده روزگار
راوي لحظه هاي خاموشم
ساعت خسته فراموشم
زير سقف نبايد و بايد
با كسي جز خودم نمي جوشم
خسته از قيل و قال عقربه ها
از خودم نيز چشم مي پوشم
هرزمان، هر دقيقه، هر ساعت
مي برد اين زمانه از هوشم
از سرم دست برنمي دارد
اين جنازه كه مانده بر دوشم
مرده بي عزا منم تنها
نيست حتي كسي سيه پوشم
سالها، سالهاي خاموشي است
خاطر آسوده كن، فراموشي است
در پی آن نگاه های بلند
حسرتی ماند و
آه های بلند . . . .
بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
آنهم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
jamshidjap
16-12-2008, 09:13
چی بگم وقتی که افتاب نمی تابه
وقتی بارون نمی باره
وقتی مرغ زخمی شب
روی دیوار خونمون می ناله
وقتی دیواری به دستی نمی لرزه
دل سلاخی از این
بغض پراز خون نمی ترسه
چی بگم
زندگی با این همه غم نمی ارزه نمی ارزه
چی بگم وقتی قناری تو بهارم نمی خونه
توی اسمون ابری یه ستاره نمی مونه
وقتی حوش ها پر خونه دستها بسته است
شعر ازادی رو هیچ کس نمی خونه
چی بگم
زندگی با این همه غم نمی ارزه نمی ارزه
با تو اسون می شد از دست سیاهی ها گریخت
رو به سوی ظلمت شب های بی فردا گریخت
بی تو ای ازادی ای والا کلام
گر نباشی درمیان باید که از دنیا گریخت
jamshidjap
16-12-2008, 09:14
آمد کنار حوصله من تنگ نشست
مثل هميشه پنجره ها را ولي نبست
گفتم چقدر سهم حقيرست اين زمين
گفت آسمان، براي من و تو هميشه هست
خورشيد شد به آتش کشيد تن مرا
خنديد، بند بند وجودم زهم گسست
پيچيد بوي تلخ وداع هميشگي
افتادم از نهايت چشمش، دلم شکست
از درد حلقه ميزدم و دم نميزدم
دريا و آسمان و زمين، دست روي دست
حالا نشسته ام به تماشاي روزها
حالا اسير بازي اين روزگار پست
حالا منم که سنگ صبور زمين شدم
او يک پرنده شد در افقهاي دور دست
پيچيد بوي خاطره اي تلخ در تنم
آمد کنار حوصله ام تنگ تر نشست
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
jamshidjap
16-12-2008, 09:15
من از غم تنهایی خویش ناله کرده ام درد دل نوشته ام تو را بهانه کرده ام
غم دل خسته ام با تو تقسیم کرده ام قصه ی دل از برای تو تفسیر کرده ام
در هر نفسم اسم تو را ذکر کرده ام در سیاهی شب به تو فکر کرده ام
من نام تو را به هر بهانه فریاد کرده ام دل بشکسته از قفس آزاد کرده ام
من حدیث عاشقی کوته کنم در این نفس
بی تو عاقبت بمیریم در این قفس
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تمام امشب را
مثل هر شب
به تو فكر خواهم كرد
ميان سكوت كوچه ها
و پاييزي كه بر زمين نشسته
و به تصوير تو
خيره خواهم شد
و آرام آرام
چكه خواهم كرد
روي همه خاطراتم
Ghorbat22
16-12-2008, 15:50
به روی برگ زندگی دو خط زرد می کشم
چشم عاشق تو رو که گریه کرد می کشم
تو رفتی و بدون تو کسی نگفت با خودش
که من بدون چشم تو چقدر درد می کشم
عاقبت ترسم كه بشكافد
سينه پر دردم از اندوه
خود چه پنداري مرا اي غم
شوربختي سوتهدل،
يا كوه؟
اين شعرها ديگر براي هيچ كس نيست
نه! در دلم انگار جاي هيچ كس نيست
آنقدر تنهايم كه حتي دردهايم
ديگر شبيهِ دردهاي هيچ كس نيست
حتي نفسهاي مرا از من گرفتند
من مردهام در من هواي هيچ كس نيست
دنياي مرموزيست ما بايد بدانيم
كه هيچكس اينجا براي هيچكس نيست
بايد خدا هم با خودش روراست باشد
وقتي كه ميداند خداي هيچكس نيست
من ميروم هر چند ميدانم كه ديگر
پشت سرم حتي دعاي هيچكس نيست
گريه كردم گريه هم اينبار آرامم نكرد
هرچه كردم... هرچه... آه! انگار آرامم نكرد
روستا از چشم من افتاد، ديگر مثل قبل
گرمي آغوش شاليزار آرامم نكرد
بي تو خشكيدند پاهايم كسي راهم نبرد
درد دل با سايه و ديوار آرامم نكرد
خواستم ديگر فراموشت كنم، اما نشد
خواستم، اما نشد، اين كار آرامم نكرد
سوختم آنگونه در تب، آه! از مادر بپرس
دستمال تب بر نمدار آرامم نكرد
ذوق شعرم را كجا بردي كه بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودكار آرامم نكرد
عادت به تـرس از خط قرمز کرده بـودیـم
در بـاز بـود و در قـفـس کـز کـرده بودیـم
از بس که خو کردیم با نُت های وحشی
ترس از تـبـر هم ریخت، از بت های وحشی
زانـو زدیـم و سـر فــرود آورده مـانـدیـــم
اربـاب هـا مُـردنـد ، امّـا بــرده مـانـدیــم
دور از یقین دنـبـال وهم و فرض رفـتـیم
در کـوچه هـای بـد گمانی هـرز رفـتـیم
حـالا تـمـام آسـمـان را گِــل گـــرفــتــه
شش های بـیـمـار غـزل را سِـل گرفته
دیـگـر حـنـای زردمـان رنــگـی نـــــدارد
بـنبـست چیـزی جزنفس تنگی نـدارد
کلید خونه رو ببر با خودت،
شب که بیای من دیگه خونه نیستم
حالا که تو هیچی دوسم نداری
نمی مونم، دیگه دیوونه نیستم
کلید خونه رو ببر با خودت،
دیگه کسی نیست در و روت وا کنه
دیگه کسی نیست که تموم شبها
عاشقونه تو رو تماشا کنه
کلید خونه رو ببر با خودت،
دیگه کسی چشم انتظار تو نیست
چراغای خونه همه خاموشند
نمی بینی هیچکی کنار تو نیست
شب که بیای خونه چقدر ساکته
گلای رو میز همه پر پر شدن
شب که بیای چقدر دلت می گیره
همه جا رو می گردی دنبال من
کلید خونه رو ببر با خودت،
شب که میای جای من و خالی کن
من واسه ی همیشه دارم میرم
اینو یه جوری به خودت حالی کن ...
غمم از وحشت پوسيدن نيست !
غمم از زيستن بي " او "
در اين لحظه ي پر دلهره است !
ديگر از من تا خاك شدن
راهي نيست...
حال من يك ماهي ست ،
كه به ساحل شده باشد پرتاب
تا بداند كه جهان بي آب ،
به چه رنگي ست...!
و شايد كه بگويد با خود :
آه ، كو آب ؟
من نمیدانستم
زمانی بعد
مثلا همين يکی دو ساعتِ ديگر
ديگر من نخواهم بود
تا در غيبتِ آن همه پرستو گريه کنم.
بالم شکسته چاره ندارم دعا کنید
پژمرده شاخه های قرارم دعا کنید
احساس آشنایی من مانده در قفس
وا مانده ای به پشت حصارم دعا کنید
از من گرفته اند حسودان مسیر عشق
دیگر کجا قدم بگذارم دعا کنید
من خسته ام و از سفری دور می رسم
تا بشکفد دوباره قرارم دعا کنید
اران صفا و تازگی باغتان کجاست
پژمرده شاخه های بهارم دعا کنید
تو تنهايي
ومن صد بار تنهاتر
تو ميداني كه من جز با تو
با هر كس كه باشم...باز تنهاييم
jamshidjap
17-12-2008, 17:11
ایستاده ام
تنها
پشت میله های خاطرات دیروز
اینجا
انگشت هایم را می شمارم
یک
دو
سه......
در آن شب برهنه
تو ،تو بودي
من،من
تمام شب را روشن كرديم
با بوسه هايمان
وقتي افتاب دميد
نمي دانم چه اتفاقي افتاد
سردمان شد
و اين موضوع ، موجب شد
كه از افتاب برف ببارد
حالا اين برف
يا ترس دروني من بود
و يا تو ، تو نبودي
وقتی اسباب بازی هایمان را از ما گرفتند
ناگهان گریه کردیم
داریم بزرگ می شویم
و بهانه هایمان برای گریه کردن
دارد تمام می شود
اما قدریکه زمان گذشت
زندگی باورمان داد
که ماهی ها
به اندازه منقار مرغ ماهی خوار
بزرگ می شوند
حالا بیا
آسمان آن قدر پیرست
که تا آخر دنیا
گریه کنیم
تو نیستی
این باران بیهوده می بارد
ما خیس نخواهیم شد ...
بی هوده این رودخانه بزرگ
موج برمی دارد و می درخشد
ما بر ساحل آن نخواهیم نشست ...
جاده ها که امتداد می یابند
بی هوده خود را خسته می کنند
ما با هم در آن ها راه نخواهیم رفت ...
دل تنگیها، غریبی ها هم بیهوده است
ما از هم خیلی فاصله داریم
نخواهیم گریست ...
بیهوده تو را دوست دارم ...
بیهوده زندگی می کنم
این زندگی را قسمت نخواهیم کرد ...
حالا که رفته ای
پرده ها را می کشد
بی حوصله ی هیچکس
به گوشه ای می رود
سر بر زانو می گذارد و
فکر می کند
به روزی که نخواهد آمد
jamshidjap
18-12-2008, 09:38
کاش قلبم درد تنهايي نداشت
سينه ام هرگز پريشاني نداشت
کاش برگهاي آخر تقويم عشق
حرفي از يک روز باراني نداشت
کاش ميشد راه سخت عشق را
بی خطر پیمود و قربانی نداشت
jamshidjap
18-12-2008, 09:38
به غم كسي اسيرم كه ز من خبر ندارد
عجب از محبت من كه در او اثر ندارد
غلط است هر كه گويد : دل به دل راه دارد
دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد
jamshidjap
18-12-2008, 09:43
شعر بسيار زيبا از خواننده معروف evanescenceبا نام my immortal
I'm so tired of being here
از بودن در اينجا چه بسيار خسته ام
Suppressed by all of my childish fears
محصور در هراس هاي كودكانه ام
And if you have to leave
اگر بايد ميرفتي و تركم ميكردي
I wish that you would just leave
اي كاش كاملا تركم مي گفتي
Because your presence still lingers here
چرا كه همچنان حضورت در من مردد است
And it won't leave me alone
و تنهايم نمي گذارد.
These wounds won't seem to heal
انگار ديگر اين زخمها شفا يافتي نيست.
This pain is just too real
اين دردها بسيار واقعي اند و
There's just too much that time cannot erase
چه بسيارند كه حتي گذر زمان هم ياراي زدودنشان نيست.
When you cried I'd wipe away all of your tears
هنگامي كه مي گريستي اشكهايت را پاك مي كردم
When you'd scream I'd fight away all of your fears
وقتي مي ترسيدي هراسهايت را دور مي كردم
And I've held your hand through all of these years
در تمامي اين سالها تنها دستهايت را گرفتم
But you still have all of me
اما تو همچنان همه وجودم را در اختيار داري
You used to captivate me
زماني مرا شيفته و اسير خود ميكردي
By your resonating light
با درخشش تابناك ات
But now I'm bound by the life you left behind
و من اكنون در بند هر آنچه تو در زندگي ام بر جاي گذاشتي اسير مانده ام.
Your face it haunts my once pleasant dreams
صورتت مانند شبحي در تنها روياهاي سرخوشانه ام خطور ميكند.
Your voice it chased away all the sanity in me
صدايت عقل و هوش را از من ميبرد.
These wounds won't seem to heal
انگار اين ديگر اين زخمها شفا يافتني نيست
This pain is just too real
اين دردها بسيار واقعي است
There's just too much that time cannot erase
و چه بسيارند كه حتي گذر زمان هم ياراي زدودنشان نيست.
When you cried I'd wipe away all of your tears
هنگامي كه مي گريستي اشكهايت را پاك مي كردم
When you'd scream I'd fight away all of your fears
وقتي مي ترسيدي هراسهايت را دور مي كردم
And I've held your hand through all of these years
در تمامي اين سالها تنها دستهايت را گرفتم
But you still have all of me
اما تو همچنان همه وجودم را در اختيار داري.
I've tried so hard to tell myself that you're gone
بسيار كوشيدم تا به خود بگويم كه ديگر رفته اي
And though you're still with me
اما همچنان با مني
I've been alone all along
من هميشه تنها بوده ام (و خواهم ماند)
MaaRyaaMi
18-12-2008, 12:44
در راهم می رفتم
و تو به من لبخند زدی
پس عضلاتم را جمع کردم
جمع کردم برای تویی که نمی شناختی
لبخند بی روح من را … من را …
گویی من در چهره ام خلاصه شده بودم
و چهره ام در نگاهی تو خالی
.
وحتی هرگز
هرگز..
و حتی مرگ
مرگ..
مرگز کافی نیست
Ghorbat22
18-12-2008, 21:11
من دلم تنگ کسی است
که به دلتنگی من میخندد
باور عشق برايش سخت است
ای خدا باز به ياری نسيم سحری
میشود آيا دل به نازکدل من بربندد؟!
Ghorbat22
18-12-2008, 21:24
جهان پیشینم را انکار میکنم،
جهان تازهام را دوست نمیدارم،
پس گریزگاه کجاست!
اگر چشمانت سرنوشت من نباشد ...!
Ghorbat22
18-12-2008, 21:26
بی تو برگی زردم
بی تو خزانی سردم
بی تو من ابر پاییز
با تو من ابر بهاران
بی تو من تنهای تنها
شکسته در آرزوی فردا
بی تو من تنها و مدهوش
همچو یک شمع تنها و خاموش
بی تو روزهایم سرد است
چشمهای اشک آلودم با همه قهر است
jamshidjap
19-12-2008, 12:16
اندکی در لحظه هایت جستجو کن
شب تنهایی با هم..
شاید اینگونه سزاوار فراموشی نبود
چقدر با عجله...
غبار می تکانی از ردپای آخرین خاطراتمان
کنون ای اولین و آخرینم
کاش احساس آبی مرا می شنیدی.
تا همیشه به تماشای شب میروم
و تکه هایی از عشق مدفون میراث من است
و قلمی که هیچ گاه نتوانست آخرین حرفهای مرا با تو بگوید
jamshidjap
19-12-2008, 12:18
از خواب مي پرم
چيزي يادم نمي آيد
فقط از چشمان خيسم مي فهمم كه خواب تو را مي ديده ام
اي كاش در كنارم بودي
تا همانگونه كه دلم را شكستي
سكوت تنهاييم را نيز بشكني
كنار پنجره مي روم
آسمان بر خلاف دل ابريم صاف است
مانند هر شب ستاره ها را مي شمارم
يكي كم است....
شايد امشب هم در جايي كسي مانند من ستاره بختش را به بهاي دل شكسته اي داده است...
amirtoty
19-12-2008, 12:22
خنده بر لب می زنم تا کس نداند درد من
ور نه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت
MaaRyaaMi
19-12-2008, 13:24
حكايتي است غريب
رفت و آمد تو
به من بگو
هستي هنوز
يا باز رفته اي ؟
یکی می پرسد اندوه تو از چیست؟
سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟
برایش صادقانه می نویسم برای آنکه باید باشد
و نیست...
فروتنانه می شکنم
در مقابل گرد باد اندوهت
و شوکران حیات را
قطره قطره می نوشم
چه سهمناک، عقوبتی است
تاوان گناهی که نکرده ام
دلم تنگ و
خیالم تنگ
برایم تنگتر دنیا
نمیدانم چه کس امشب
چنین ازرده قلبم را
چند وقتی است
پشت بازرچه, زير گذر
دوره گردی "دلتنگی" می فروشد:
سطری سه قران با قاب خاتم,
ارزانتر با قاب چوبی يا طلایی .
خط نستعلیق, جنس اعلا ...
گاهگاهی
رهگذری می آید,
نگاهی می کند, می پسندد,
چانه می زند و ارزانتر می برد.
می رود کنج دیوار اتاقش می آویزد
و شاید حتی زیر لب - هرازگاهی - زمزمه ای می کند.
دلتنگی ها را می برند:
سطری سه قران,
سطری دو قران,
و "دلی تنگ" را بر جای می گذارند...
راستی میدانی این روزها
- مرحم دل تنگ -
"واژه ای" چند؟
قفل پنجره ی دلم خراب شده
با هزار زور هم باز نشد.
پشت ِ
شیشه ی بخار گرفته اش
می نشینم...
سرگردان
میان پاییز...
- همراه برگ ها کاش
مرا هم جایی می برد
باد-
در راهم،
تنها
با پشتی خميده از ...
کوله بار ِ
سنگین ِ
یاد ها...
.
امروز من
حرفی ندارم
باران خودش همه
حرف ها را
گفت...
.
.
پنجشنبه ی ساکتی ست
تنها عبور ِ
گاه گدار خیال تو،
از میان دقایق سردرد...
.
jamshidjap
20-12-2008, 11:05
کاش در این قفس بسته تنگ
گل آزادی من می خندید
آن کبوتر که لب بام نشست
کاش احساس مرا می فهمید
به هواخواهی گیسوی نسیم
کاش یک لحظه نمی آسودم
کاش در آن افق نیلی رنگ
شور یک فوج کبوتر بودم
مرغ در دام گرفتارم آه
به دل سوخته ام چنگ مزن
پروبالم شده خونبارو کبود
اینهمه جور مکن سنگ مزن
بازکن بازکن آن پنجره را
سوی آن وسعت خالی زملال
زندگی تلخترین خواب من است
خسته ام خسته ازین خواب و خیال
کوله بار من دلخسته کجاست
دلم آرام ندارد نفسی
آه می خواهم ازینجا بروم
باز از دور مرا خواند کسی
بندیان خانه سیمرغ کجاست
سوی آن با من پرواز کنید
آه باید بروم تا اشراق بال احساس مرا باز کنید.
jamshidjap
20-12-2008, 11:06
سکوت تلخ مرا گریه های ریز ریز باران تلافی می کند
التماسی سرد وجودم را آتش می افکند
به حرمت فاصله ها آواز قلبم را به قاصدک ها می سپارم
چشمانم را می بندم، شاید خیال تو مهمانم شود
عجب!
خیالت به سراب ذهنم قدم نمی گذارد
شاید روزی برای همیشه تو را به فاصله ها بخشیدم
و همچون تو اشک باران را نادیده گرفتم
همچون تو صدای قلب ها را نشنیدم
تنها به جرم محبت؟؟!!
وقتي بودي هم تنها بودم
حالا كه نيستي
ببين حال و روزم
jamshidjap
21-12-2008, 10:58
یک شب کنار شمعی، تا صبح دم نشستم
او گریه کرد می سوخت، من هم زغم شکستم
در آن شب سیه رو، یادم به چشمت افتاد
آن مستی نگاهت، بر روی چشمم افتاد
آهسته اشکی آمد، پایین ز دیدگانم
گویی به شعله آمد، شمع درون جانم
آن قطره اشکم آخر، بر روی شمع لغزید
خاموش گشت آنگه، دودی به ناز رقصید
از طرح دود آن شمع، در آن سیاهی تار
شعری نوشته می شد، آهسته روی دیوار
دل می تپد به سینه، با یاد روی دلدار
هر جا که هستی یارم، باشد خدانگهدار
نميشه باورم تويي...
نه اين كه چشماي تو نيست
تو طاقتت نبود منو...
ببيني با چشماي خيس!
Ghorbat22
21-12-2008, 20:42
آرزو کردی رها گردد دلم از عشق تو؟
ای تمام آرزوهایم رهایت می کنم
MaaRyaaMi
21-12-2008, 22:01
به من گفت بیا
به من گفت بمان
به من گفت بخند
به من گفت بمیر
آمدم
ماندم
خندیدم
مردم
.....
ناظم حکمت
خسته یم،سعی ائت گؤزل بو خسته نین درمانینا
اویما هر بیگانه یه قصد ائیلمه یار جانینا
یوخ داها صبریم اورک تاب ائیله میر هیجرانینا
ای فضولی اولا کیم یار ائده رحم افغانینا
آغلا گیل زار اونحا کیم زار آغلاماق امکانی دیر
فضولی
خسته ام،ای نازنین؛سعی بر درمان این خسته کن
نگاه هر بیگانه ای باور مدار،قصد بر جانم مکن
دیگر صبری نمانده،تاب نمی آورد دل، هجرانش را
ای فضولی میشود که یار بر افغانت رحمی کند؟
گریه و زاری کن که تنها ممکن، زار - زار گریه کردن است گویا!
تا در دلت اندیشه ی بیداد نیاید
هرگز زمن دلشده ات یاد نیاید
مولانا حکیم محود فضولی بغدادی
گه منم و دشت و در،گه منم و کوهسار
قصّه ی مجنون مراست،غصّه ی فرهاد هم!
کاتبی
در رفتن جان از بدن،گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود!
سعدی
خرّم اولدو باغ و یئر گولدن،ایچیمده غم هنوز
گولدو هر یان غنچه و کؤنلوم ایشی ماتم هنوز
امیر علیشیر نوایی(فانی)
زمین و زمان خرّم ز گل گشت،در درونم غم غوغا میکند هنوز
سراسر زمین،از گل و غنچه گشت و کار دلم ماتم است هنوز
خاک من بر باد رفت و دُردی آشامم هنوز
توتیا شد جام و می باقی ست در جامم هنوز
صائب تبریزی
MaaRyaaMi
22-12-2008, 17:03
آن روز كه تو رفتی
از آن سو
و من هم از این سمت،
دنیا به دو پاره شد
به سویی و به سمتی...
زندگی ام
همچو صخره های خاکستری
برهنه
همچو قله های سپید پوش
سرد بود
چوانی ام با گونه های آتشین فریاد کشید:
خورشید بر می آید
و خورشید بر آمد
و من سراسر آن روز بلند
برهنه بر صخرا های خاکستری آرمیدم
از سوی دریای سرخگون نسیم سردی وزید:
خورشید فرو منشیند
پیکر تو
آرمیده در میان سنگهای خاکستری
افسرده ی روزهایی که می آیند و می روند
قصه هایی که در کودکی شنیده بودی
در قلبت می گریند
سکوت بدون پژواک
تنهایی بدون آئینه
هوا از میان تمام روزنه ها آبی می شود
شعر: خانم ادیت سودرگران
ترجمه: ناصر نامدار
تنها بودم
در ساحل آفتابی دریاچه ای آبی رنگ جنگل
در آسمان
تکه ابری تنها جریان داشت
و در آب
جزیره ای تنها
شیرینی میوه ی رسیده ی تابستان
از هر درخت
چون دانه های مروارید می چکید
و در قلب گشوده ی من نیز
قطره ی کوچکی چکید
شعر: خانم ادیت سودرگران
ترجمه: ناصر نامدار
رنج بی سبب،انتظار بی سبب
دنیا همچو خنده ی تو تهی است
ستاره ها سقوط می کنند
شب ِ خنک و دلنشین
عشق در رویای ابدی شدن
در خواب لبخند می زند
ترس بی سبب،درد بی سبب
دنیا کوچکتر از هیچ است
حلقه ی ابدیت
از انگشت عشق
به ژرفای نیستی فرو می لغزد
شعر: خانم ادیت سودرگران
ترجمه: ناصر نامدار
لاله ای بود که با داغ جگر سوخته بود *** آتشی در دل سودا زده افروخته بود
شرم دارم که بگويم تن مسموم تو را *** خصم با تير به تابوت به هم دوخته بود
راز دل را همه با همسر خود می گويند *** حسن از همسر خودکامه خود سوخته بود
جگرش پاره شد از نيشتر زخم زبان *** در لگن خون دلی ريخت که اندوخته بود
ارث از مادر خود بُرد غم و رنج و محن *** صبر و تسليم و رضا از پدر آموخته بود
(اخوان کاشانی تائب )
مه، بارقه ای ست در شبستان حسين(ع)
شب، حادثه ای ز درد پنهان حسين(ع)
هر صبح، ز دامن افق، خون آلود
خورشيد برآيد از گريبان حسين(ع)
مشفق
ای کعبه دل! قلب سليم تو شکست
پيشانی تو، دست کريم تو، شکست!
زمزم، به نشانه عزا گريان بود
آن روز که حرمت حريم تو، شکست
رحمانی
زهرای حزين به اشک و آه آمده بود
جبريل پريشان به نگاه، آمده بود
در کنج خرابه، در ميان طبقی
خورشيد به مهمانی ماه آمده بود!
م. پاييز
در آتش تب، ز های هايت می سوخت
هفتاد و دو حنجره، به پايت می سوخت
ای جاری ِ روسياه! ای شطّ فرات!
لب های حسين از برايت می سوخت!
سهرابی نژاد
آن روز که آهنگ سفر داشت حسين(ع)
از راز شهادتش، خبر داشت حسين(ع)
از بهر سرودنِ يکی قطعه سرخ
هفتاد و دو واژه در نظر داشت حسين(ع)!
خدّامی
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نازم به خورشيدی که در شام غريبان
بر نيزه ها قرآن به لب با ماه می رفت
حتی سر بی پيکر غرقاب خونش...
يک نيزه بالاتر ز دشمن راه می رفت
ای که دل ها همه از داغ غمت غمگين است
وی که از خون تو صحرای بلا رنگين است
نرود ياد لب تشنه ات از خاطره ها
هر که را می نگرم از غم تو غمگين است
زان فداکاری و جانبازی مردانه تو
به لب خلق جهان تا به ابد تحسين است
نازم آن همت والا که تو را بود حسين
که قيامت سبب رشد و بقای دين است
جان ز کف دادن و تسليم به ظالم نشدن
آری آری به خدا همت عالی اين است
دشمن که به حنجر تو، خنجر بگذاشت
خاموش، طنين ِ نای ِ تو می پنداشت
غافل! که به هر کجا روان بود سَرَت
بند ستم از پای جهان برمی داشت
براتی پور
Könül səbrü qərar etməz
Gedər yar olmayan yerdə,
Məhəbbət payidar olmaz
Vəfadar olmayan yerdə.
Vəfa qıl bir vəfadarə,
Ulaşma hər biiqrarə,
Mətain atma bazarə
Xiridar olmayan yerdə.
Mənim həmrazü həmdərdim
Deyim hər bədnüma gördüm.
Hünər kəsb eyləməz mərdüm
Namus, ar olmayan yerdə.
Xuda, sən saxla gəl fərdi,
Çətindir yalqızın dərdi.
Pərişanlıq tapar mərdi
Havadar olmayan yerdə.
Dila, laf etmə mütləqdən,
Düşərsən zülmə nahəqdən,
Neçin mərdüm dönər həqdən
Bir azar olmayan yerdə?
Gəl ey könlü olan rövşən,
Qəbul et bu sözü məndən,
Necə məğdur olur məskən
Gülə xar olmayan yerdə.
Könül dünyada yar istər,
Olubdur biqərar istər,
Vidadi xəstə var istər,
Haçan yar olmayan yerdə,?!
XƏSTƏ VİDADİ
معنی:
دل صبر و قرار نمی کند
می رود،جایی که یار نباشد
محبت پایدار نمی ماند
جایی که وفادار نباشد
وفا کن بر وفاداران
ناله (زوزه)مکن بر بی اقراران
متاعت را بر بازار مینداز
جایی که خریدار نباشد
ای همراز و همدردم
گویم که بدنما دیدم
مردم هنر کسب نخواهند کرد
جایی که ناموس عار نباشد
خدا یا تو نگه دار فرد را
سخت است درد غریب و فرد
پریشانی مرد را پیدا میکند
جایی که هوادار نباشد
ای دل!لاف از مطلق بودن مزن
از ناحق بودنت در ظلمت می افتی
از چه مردم،از حق روی گرداندند
جایی که آزار نباشد
بیا ای آنکه دلت روشن است
این سخن را از من قبول کن
چگونه مسکن مقدور است
-برای گل،جایی که خار نباشد
دل در دنیا یار می خواهد
بی قرار شده، می خواهد
ویدادی خسته مال دنیا می خواهد
جایی که یار نباشد!؟
jamshidjap
25-12-2008, 11:10
در خواب نازي بودم
ديدم كسي در مي زند
در را گشودم روي او
ديدم غم است در مي زند
اي دوستان بي وفا
از غم بياموزيد وفا را
غم با آن بيگانگي
هر شب به من سر مي زند
بی تو امشب بی قراری میکنم
بحر دل از دیده جاری میکنم
بی تو امشب با دلی تنگ آمدم
شیشه در آغوش چو سنگ آمدم
ای نگاهت نقطه آغاز من
ای صدایت همدم همراه من
تا به کی در هجر تو زاری کنم
در شکست دل عزاداری کنم
من به دنبال صدایت آمدم
شهرها در رد پایت آمدم
خانه از نورت چراغان می شود
آسمان لبریز باران می شود ...
چگونه باز به ماتم نشست خانه ی ما
هزار نفرین باد
به دست های پلیدی
که سنگ تفرقه افکند در میانه ی ما ...
دارم توروکم میارم /این اشتباه آخره
حتی اگه بگی دلت /منو به یاد نمیاره
ببخش اگه یه وقتایی / تنهات گذاشتم بی دلیل
سنگی و بد شدم تورو /دوست نداشتم بی دلیل
توی خودم میشکنم و /دوباره میسازی منو
توی قمار زندگی / هردفعه میبازی منو
میخوام که باور بکنی / این تکه سنگ عاشقو
ترانه های سردمو / این دل تنگ عاشقو
سخته قبولش میدونم / هنوز نگات مقدسه
هنوز کسی تو عاشقی / به پای من نمیرسه
Ghorbat22
27-12-2008, 07:26
مـی روی تـا بـا نـبـودن عـشق را پـر پـر کـنی
می روی با اشک حسرت ، دیده ام را تـر کنی
آن هـمـه گـفـتی نگاهـم بـا نگاهـت زنـده اسـت
مـن نـبـاشـم ،می تـوانی روزهـا را ســر کـنی؟
در نـبـودت گـریـه کـردم ، آیـنـه احـسـاس کرد
آیـنـه شـو ، گـریه ام را حـس کـنی ، باور کنی
سـبـز در عـشقت شـدم کـم کـم تـو دانستی ولی
عاقـبـت می خواستی در قـلب مـن خـنجـر کنی
بعـد تـو در سـینه نـامت می شـود یـک خاطره
کـــاش می شـد قـصـه عـشـق مـرا بـاور کـنـی
Ghorbat22
27-12-2008, 07:27
بخوان براى دل من ترانه اى ديگر
ترانه اى ز شب شاعرانه اى ديگر
مرا در آتش آغوش خويش گرمى بخش
بزن به زلف گرهگير شانه اى ديگر
ز عشق قصه شيرين بگوى با دل من
كه غير عشق، ندارد بهانه اى ديگر
تو اى پرنده صحراى دور دست خيال
مگير جز دل من آشيانه اى ديگر
به اشك ديده نويسم حكايت غم خويش
كه ماند از من و عشق نشانه اى ديگر
Ghorbat22
27-12-2008, 07:44
تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری
همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری
تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی
غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری
شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ -
هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری
بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند
مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداری
همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید
ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری!!
کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی
رفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری...
چقدر منتظرت بودم !ببینمت کمی آسوده...
دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری!
در لاک خودش رفت ، درش را هم بست
اصلا دلش از هرچه غزل بود شکست
راهی به دلش نمی شود بازکنی
لاک حلزون اتاقک یک نفره است
MaaRyaaMi
28-12-2008, 12:10
می روم تنها تر از تنها خداحافظ
ای مهربان در خواب و در رؤیا خداحافظ
ای کاش فرصت بود تا این درد سنگین را
فرصت نشد یک دردِ دل حتی خداحافظ
با اینکه در شهر شما هر لحظه می مردم
امٌا کسی نشناخت دردم را خداحافظ
که آرزویم یک سلام تازه بود و بعد
با تو نشستن تا دمِ...امّا...خداحافظ
من بودم ویک کوچه ی بی رهگذر هر روز
بی یک سلام ، احوال پرسی یا خداحافظ
من می روم تا هر کجا..تا هیچ جا..تا..تا..
ای شهر ای بی حسرت دریا خداحافظ
.::. RoNikA .::.
29-12-2008, 13:25
همان کسی که آن روز
شاخه گلی به تو هدیه داد
امروز نشانی کوچه شان را
اشتباهی می گوید
اشتباهی در کار نیست
این طور باید باشد
وقتی شاخه گلی هدیه می گیری
و راه را درست نمی دانی
اشتباه در اشتباه می شود
عذابم را دو چندان می کنی
اما نمی دانی !
که من دیگر
نه آن مرغم
که بر بام تو بنشینم
نه آن آهو
که از دام تو بگریزم
...
MaaRyaaMi
30-12-2008, 13:15
قتل خوابهایم را به گردن گرفته
چشمی که ساعت سه صبح می میرد
انگشت اشاره کشیده
روی بغضهای چسبیده به شب
انتظار
ا ز کجای تنم بالا زده؟
سرم
به کدام سقف گیر کرده؟
اصلا از برگشتنم بر گشته
پاهایی که به شب پیاده شده
آنقدر به در و دیوا ر زده
که آب رفته ام
از سرم تا سایه ا م خیس
حالا گذشته ا ز من وپنجره
که دست روی هم بلند کنیم
تنها از تارهای عنکبوتیم
بوی کافور بلند میشود
کافی است بگویم
با خورشید همخوابگیم نمیشود
چنین با مهربانی خواندنت چیست ؟
بدین نامهربانی راندنت چیست ؟
بپرس از این دل دیوانه من
که ای بیچاره ماندنت چیست ؟
چه دلنشین است
صدای این زن خواننده
که به زبانی بیگانه می خواند
دلم پر از درد می شود
تو نیستی . . .
Ghorbat22
31-12-2008, 05:15
یادمه فصل پاییز توی چشمات
یادمه فصل موندن توی حرفات
میدونم میخوای بری سفر سلامت
میمونم منتظرت
تا صبح برگشت
رفتی و پاییز اینجا
بی تو هیچ رنگی نداره
ابرای تیره و خسته
حال باریدن نداره
رفتی و کبوتر دل
بی تو اهنگی نداره
تو بگو که اين جدايی تا کجا ادامه داره
Ghorbat22
31-12-2008, 05:35
چه غمگینانه میپیچد درون کوچه قلبم
صدای تو که میگفتی به جز تو دل نمیبندم
فریب وعده هایت را ندانستم ولی اکنون
به یاد خنده های تو میان گریه میخندم ....
Ghorbat22
31-12-2008, 05:41
با تو هستم اي غريبه ... آشنايم مي شوي ؟
آشناي گريه هاي بي ريايم مي شوي ؟
من تمام درد باران را خودم فهميده ام
مثل باران آشناي بي صدايم مي شوي ؟
روزگار، اين روزگار بي خدا تا زنده است
اي غريبه آشنا ، آشنايي با خدايم مي شوي؟
من که شاعر نيستم شکل غزل را مي کشم
رنگ سبز دلنشين صفحه هايم مي شوي ؟
اي غريبه فقط سبز و باشکوه و دلخوشي
همسراي خنده هاي با صفايم مي شوي ؟
بوي غربت مي دهد اين لحظه هاي بي کس?
با تو هستم اي غريبه آشنايم مي شوي
Ghorbat22
31-12-2008, 06:01
گذشت لحظه های با تو بودن
و درپاییز عشقمان،نامی از دوست داشتن باقی نماند
چقدر زودگذر بود قصه من و تو
و در آنروز که دست بی رحم تقدیر
درو کرد گندمزار دلهایمان را
و تهی شد همه جا از عطر گل عشق
و در کوچ پرنده های غمگین
در آن کویر آرزو
شاعری دل شکسته و تنها
می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها
شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتنیها
قطره اشکی به یاد همه خاطره ها
تو نشستی و مرا نگاه کردی
و من با ناز نگاه تو دل را سر هم کردم ...
نگاه کن ببین
که امشب جز تو هــــــــــــــــــیچکس در این خانه نیست ...
از این همه پرسه زدن
کوچه به کوچه خسته ام
تو لحظه هایه بیکسی اسیره ناباوریم
تو قاب خالیه جنون یه عکسه خاکستریم
دلم گرفت
ازاين غارهاي بي منفذ
به آفتاب
بگو نيزه هاي نورش كو؟
گل خاطر تو یخ زد تو شب کویر قلبم
انتظار تو نمک زد به تن زخمی دردم
چه شبایی که خدا رو، تو دلم صدا نکردم
برای رسیدن تو ،چه دعاها که نکردم
روی شونه ی صبوری، زجه می زدم همیشه
می دونستم که وجودم بی وجود تو نمیشه
توی اوج بیقراری، دیگه صبر من سراومد
روز و شب گذشتن اما، خبری از تو نیومد
سخت تو فکر تو
سوار اتوبوس شدم
۳۰ سنت کرایه دادم و از راننده
۲ تا بلیت خواستم
پیش از ان که یادم بیاد
تنها هستم.
شباهنگام
چون به خانه بازمی گردم
از پشت پنجره به سراغم می آیند
زمستان
عشق تو
و اندوه میهنم
روح من!
حساب روزها را گم کرده ام.
همه چیز فراموش می شود روح من!
همه چیز فراموش می شود
غیر از عشق و نفرت.
روحم آعشته به آن زهر سكوتي است
كه در باور من مثل عطش مي ماند
تشنه روح من است
واژه ها در قفس تنگ زمان مي ميرند
شاعران باز هم از دست خدا دلگيرند
Ghorbat22
02-01-2009, 15:22
امشب که شعله می زندم ماجرای تو
بر این سرم که سر بگذارم به پای تو
بی تاب و بی قرارم و بی واهمه ولی
جز حرف عاشقانه ندارم برای تو
امشب هزار مرتبه بی تو دلم شکست
یعنی هزار مرتبه مردم برای تو
من راضی ام به این همه دوری ولی عزیز
راضی ترم به اینکه ببینم رضای تو
حالا درخت و جاده به راهت نشسته اند
حالا سکوت و سایه پر است از صدای تو
Ghorbat22
02-01-2009, 15:39
حالا كه يك دنيا برايت حرف دارم
يك بوسه هم پايين كاغذ مي گذارم
آري خودت هم خوب مي داني عزيزم
غير از تو ، من چيزي در اين دنيا ندارم
در نامه ي آخر نوشتي خوبِ خوبي
حالا كجايي تا ببيني حال زارم !؟
مي ترسم از دوري تو اين آخري ها
پيش تمام غصه هايم كم بيارم
عصر همين يكشنبه بغضم را كه خوردم
وقتي گمان كردم كه مي خندي كنارم
چيزي شكست و تا صدايش را شنيدم
ديدم كه عكست را به قلبم مي فشارم
بايد به فكر كاغذي قدّ تو باشم
اين دفعه هم بانو سؤالي از تو دارم:
بهتر نبود اينجا بجاي اين همه حرف
يك جمله يعني « دوستت دارم» بيارم !؟
وقتی که می روی
بهار در آستانت دلتنگ می شود
و قمر یان بی گناه ترین قربانیان هجران تونند
گلهای یاس پنجره تن در اشک می شویند
و ستارگان تاریکترین نگاه شان را به مهتابی می دوزند
نازنین رونق از بهار دلها می بری
وقتی که می روی
خداحافظ تو
تلنگر چهار پایه بود
برای من اعدامی
رگبار به سینه ی خیابان مشت می زند
باران صورت مرا نوازش می کند
هوا بوی عشق و بهار را با هم می دهد.
رگبار می زند و من اوج را حس می کنم
نمی دانم چرا مردم چتر روی سر هاشان گرفته اند
بگذارید رگبار همه جا را باران بزند
قلب من داوطلبانه دستش را بلند می کند.
MaaRyaaMi
03-01-2009, 13:30
آسمان سردی می گريم که
ستارگانش کوچ کرده اند و
شهاب سنگهايش مرگم را برايت نويد داده اند ...
بر خاک سردی می ميرم که
تا شکوفه
يک زمستان فاصله است ...
با قاصدکی زخمی
قلبم را برايت می فرستم که
با نسيمی از هم می پاشد و ...
MaaRyaaMi
03-01-2009, 13:31
چيزی از شمالی ترين نقطه ی قلبم
مرا به اندوه سرد و بی پايانی فرو می برد
زمزمه ی تنهايی خود را با ضرب آهنگ تند اضطراب هماهنگ می سازد
نگرانم...
نگرانم اشک های سردم پای رفتنت را سست کند...
بی تو راه می روم ... بی تو آه می کشم...
بی تو برگ های پائيزی را از خواب بيدار می کنم
بی تو بودن را زندگی می کنم ...
برو ... به سلامت!!!
Ghorbat22
03-01-2009, 20:26
به تقاص چه گناهي بايد اينجوري بسوزم
واسه ي يه اشتباهي چه اومد به حال و روزم
مگه من چه كرده بودم كه چنين شكسته قلبم
اه از اين خيال چشمات كه منو گرفته از من
رسم اين دوره زمونه شده عاشق كشي اما
بيچاره عاشق خسته كه شده تارك دنيا
حالا باز حرفاي مردم ميشينه توي خيالم
كي ميشه دل بسوزوني تو براي حال زارم
هميشه تو رو تو خوابها توي رويا ها مي بينم
براي يه لحظه ي ناب تو ي آغوشت مي شينم
ولي اين فقط يه خوابه منم و يه دل خسته
به خدا كه چشم به راهتم پشت اين دراي بسته
Ghorbat22
03-01-2009, 20:29
خدا رو خوش نمياد دل منو شكستي
رفتي جدا از منو كنار اون نشستي
خدا رو خوش نمياد بي جا قضاوت كني
با رفتنت عزيزم به من خيانت كني
خدا رو خوش نمياد تو مال من نباشي
با رفتنت غصه رو به قلب من بپاشي
خدا رو خوش نمياد سراغمو نگيري
تنها بزاري منو با اينهمه غريبي
خدا رو خوش نمياد دل منو رد كني
تو چشمه ي آرزوم حسرت و بي حد كني
eshghe eskate
03-01-2009, 22:03
تکیه گاهی نیست، اینجا باد غربت می وزد
در دیار آشنا هم یاد غربت می وزد
آشنایی نیست، اینجا غربتی بی انتهاست
رهگذر! ما را ببر، پایان تنهایی کجاست؟
دست سردم را بگیر و نور امیدم بده
باد وحشی می وزد گرمای خورشیدم بده
رهگذر! بی ما نرو این باد ما را می برد
زندگی رحمی ندارد، قصه ها را می برد
راه فتن را، رسیدن را، تو می دانی کجاست
آبی بال پریدن را، تو می دانی کجاست
رهگذر! چیزی ندارم، توشه ام تنهایی است
عشق هم در کوله بارم مایه ی رسوایی است
آیه ی سبز بهاری تو، مرا هم سایه باش
در کنار کلبه ام بنشین دمی، همسایه باش
برگ برگ قصه هایم را سیاهی می برد
عشق را خط می زند، از تنگ ماهی می برد
رهگذر با گوشه ی چشمش نگاهم می کند
می رود زود از کنارم، یار آهم می کند
موج موج گریه هایم مشت بر در می زند
ابر ماتم در نگاه خسته ام پر می زند
باز هم با گریه هایم می نشینم با سحر
می روم دنبال خورشید کلامش با سحر
ا که شاید باز هم در کوچه هایم پر زند
با نگاه مهربانش باز هم بر در زند
eshghe eskate
03-01-2009, 22:04
نمي دانم كدام شانه را تنها تكيه گاه اشكهايم كنم
نميدانم با كه همسفر شوم،نميدانم چطور چراغ اينده راروشن سازم
سردرگمم،گم كرده راهم پس تو بيا و نجاتم ده،
بيا من چشم انتظار توام
eshghe eskate
03-01-2009, 22:08
به دنبال کدامین قصه و افسانه می گردی ؟؟؟
در این بیغوله رد پایی از یاران نمی یابی...
چراغ شیخ شد خاموش و این افسانه روشن شد...
که در شهر بدان میراثی از انسان نمی یابی...
در دو روز عمر کوته سخت جانی کرده ام...
با همه نا مهربانان مهربانی کرده ام....
هم دلی ،هم آشیانی، هم زبانی کرده ام...
پشت سر پل ها شکسته...
پیش رو نقش سرابی...
هوشیار افتاده مستی...
در خرابات خرابی...
مهربانی کیمیا شد...
مردمی دیریست مرده...
سرفرازی را چه دانم؟...
سر به زیری ؟سر سپرده؟!!!...
میروم دل مردگی ها را ز سر بیرون کنم...
گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم...
بر کلام نا هماهنگ جدایی خط کشم...
در سرود آفرینش نغمه ای موزون کنم...
برای وصف خاطرات
کلمان را یکی یکی مزه کرد
همه تلخ بود!
آواز بلبل امروز
آواز هر روزی نیست
دیروز برای گل می خواند
امروز به یاد گل!
خالی شدم از رویا
حسی منو از من بُرد
یه سایه شبیهِ من
پشتِ پنجره پژمرد
ای معجزهی خاموش
یه حادثه روشن شو
یه لحظه، فقط یک آه
همجنس شکفتن شو
از روزن این کنجِ
خاکستری پَرپَر
مشغولِ تماشای
ویرون شدنِ من شو
برگرد به برگشتن
از فاصله دورم کن
یه خاطره با من باش
یه گریه مرورم کن
از گرگر بیرحم
این تجربهی من سوز
پرواز رهایی باش
به ضیافت دیروز
Ghorbat22
04-01-2009, 12:19
رفت انكه در جهان هنر جز خدا نبود
رفت آنكه يك نفس ز خدايي جدا نبود
افسرد ناي و ساز و شكست و ترانه مرد
ظلمي چنين بزرگ خدايا روا نبود
بي او ز ساز عشق نوايي نمي رسد
تا بود خود به روي هنر مايه ميگذاشت
وزاين محيط قسمت او جز بلا نبود
عمري صبا به پاي نهال هنر نشست
روزي ثمر رسيد كه ديگر صبا نبود
اما صبا ترانه جاويد قرنهاست
گيرم دو روز در بر ما بود يا نبود
اي پر كشيده سوي ديار فرشتگان
چشم تو جز به عالم لاهوت وا نبود
بال و پري بزن به فضاي جهان روح
در اين قفس براي تو يك ذره جا نبود
پرواز كن كه عالم جان زير بال تست
جفاي تو در تباهي اين تنگنا بود
مرهم گذار خاطر ما در عزاي تو
جز ياد نغمه هاي تو اشك ما نبود
MaaRyaaMi
04-01-2009, 16:47
هرگاه که انسانی دروغ میگوید
بخشی از جهان را به قتل میرساند.
اینها مرگهای کمرنگی هستند
که انسانها به اشتباه زندگی مینامند.
کلیف برتون
دلم تو شک موندن و
پاهام رو ریل رفتنه
گناه این جدا شدن
نه از تو و …
نه از منه…
Ghorbat22
05-01-2009, 05:29
نرسيديم به هم بازی يک تقديريم
عاقبت در هوس ديدن هم ميميريم
عشقمان مخرج صفريست که تعريف نشد
آه و افسوس که يک واژه بی تدبيريم
بعد از آن حادثه هايی که جدامان کردند
آنچنان شد که دگر از همه عالم سيريم
اشک ميريختيم و دل که نميکنديم آه
چه کنيم هر دو از اين واقعه دلگيريم
وقتی از فاصله ها گفت دلم خنديديم
فکر کرديم بهاريم که بی تغييريم
باز هم نام ترا در دل خود حک کردم
و محال است از اين ايده خود برخيزم
باز سايه بالای سرم باش عزيزم
مايه برکت چشمان ترم باش عزيزم
یه روز چشاتو واکنی میبینی من تموم شدم
می بینی جام چه خالیه یا رفته ام پی خودم
اگه یه روز و روزگار پیش خودت باز بشینی
تموم این روزارو جلو چشات باز می بینی
لحظه ها همیشه خواستند که تو رو بگیرن از من
چه غریب و ناشناسه جاده ی به تو رسیدن
همیشه یه چیزی بوده شوق تو از دلم ربوده
ولی یک طپش دل من از غمت جدا نبوده
چقدر ما فاصله داریم چرا اینو نفهمیدم
کاش اون روزا میمیردم و یه جور اینو میفهمیدم
دیگه برام نمیمونی تو چشمات اینو میخونم
چقدر دلم گرفته باز نمی دونم چی بخونم
مرا از چه می ترسانی!
که سال هاست تنهايم
و به تنهايی،مانوس ،تا ابد
و چند خط ساده پشت هم ...
مثل همین نقطه ها ...
دیگر از یاد برده ای تمامی دوستت داشتن را که برایت می گفتم ...
و باز چند خط ساده ...
این پایان سطر است ...
کتاب مرا ببند
من دیگر نخواهم نوشت ...
تمام امشب را
مثل هر شب
به تو فكر خواهم كرد
ميان سكوت كوچه ها
و پاييزي كه بر زمين نشسته
و به تصوير تو
خيره خواهم شد
و آرام آرام
چكه خواهم كرد
روي همه خاطراتم...
eshghe eskate
05-01-2009, 09:09
تو به من خندیدی
و ندانستی
که بعد از هر خنده تو
غم
چه غوغایی برپا می کند
درون سینه پر از اندوهم
اکنون
سالها می گذرد و من
امروز بیاد
خنده هایت می خندم
که ندانستم آن روز
تو چرا خندیدی
eshghe eskate
05-01-2009, 09:43
امشب دلم تنهاست
امشب هوای گریه دارم باز
در سینه ام اکنون
دنیایی از اندوه
دنیایی از درد است
گویی تمام ابرها یک ریز می بارد
افسوس دلم تنهاست
با خویشتن تنهایم
امشب تمام کوچه ها خالیست
پس کوچه های میعاد هم تنهاست
امشب دوباره گریه خواهم کرد
در سوگ آن شبها
امشب دلم تنهاست
eshghe eskate
05-01-2009, 09:44
دل دیوانه ام انگار سر و سامان ندارد
حدیث اشک چشمانم چرا پایان ندارد
دوباره گشته ام امشب پریشان
خداوندا پریشانی مگر درمان ندارد
شب است و سراپای وجودم داغ حسرت
چرا سوز و گداز هر شبم پایان ندارد
چو مرغان هوایی بی پر و بال
به کنج این قفس هم خوان ندارد
میان جمع می خندم چه می دانی ز حالم
نمی دانی که می گویی،دل نالان ندارد
حرفها دارم اما... بزنم یا نزنم؟
با توام، با تو! خدا را! بزنم یا نزنم؟
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟
همهی حرف دلم با تو همین است که «دوست...»
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟!
eshghe eskate
06-01-2009, 14:44
کاشکی می دیدی
لحظه های همه حیرانی را
زیر این گنبد رنگین هزاران چهره
این فراموش شده
می شمارد هر روز
قاصدک های غبارآلودی
که خبر می آرند
eshghe eskate
06-01-2009, 14:52
دختری استاده بر درگاه
چشم او بر راه
در میان عابران چشم انتظار مرد خود مانده ست
چشم بر می گیرد از ره
باز
می دهد تا دوردستِ جاده مرغ دیده را پرواز
از نبرد آنان که برگشتند
گفته اند
او بازخواهد گشت
لیک در دل با خود این گویند
صد افسوس
بر فراز بام این خانه
روح او سرگرم در پرواز خواهد گشت
جاده از هر عابری خالی ست
شب هم از نیمه گذشته ست و کسی در جاده پیدا نیست
باز فردا
دخترک استاده بر درگاه
چشم او بر راه!
eshghe eskate
06-01-2009, 14:54
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو
من می شناختم او را
نام تو راهمیشه به لب داشت
حتی
در حال احتضار
آن دلشکسته عاشق بی نام و بی نشان
آن مرد بی قرار
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو
هر روز پای پنجره غمگین نشسته بود
و گفت وگو نمی کرد
جز با درخت سرو
در باغ کوچک همسایه
شبها به کارگاه خیال خویش
تصویری از بلندی اندام می کشید
و در تصورش
تصویر تو بلندترین سرو باغ را
تحقیر کرده بود
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو
او پاک زیست
پاکتر از چشمه ای نور
هم چون زلال اشک
یا چو زلال قطره باران به نوبهار
آن کوه استقامت
آن کوه استوار
وقتی به یاد روی تو می بود
می گریست
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو
او آرزوی دیدن رویت را
حتی برای لحظه ای از عمر خویش داشت
اما برای دیدن توچشم خویش را
آن در سرشک غوطه ور آن چشم پاک را
پنداشت
آلوده است و لایق دیدار یار نیست
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو
آن لحظه ای که دیده برای همیشه بست
آن نام خوب بر لب لرزان او نشست
شاید روزی اگر
چه ؟ او؟ نه آه ... نمی آید
eshghe eskate
06-01-2009, 14:56
رنجوری تو را
باور نمی کنم
ای پیش مرگ تو همه رخشنده اختران
تو مرگ آفتاب درخشان و پاک را
باور مکن
که ابر ملالی اگر تو راست
چونان غروب سرد غم انگیز بگذرد
دردی اگر به جان تو بنشست
این نیز بگذرد
تهمت به تو ؟
تهمت زدن چگونه توانم به آفتاب ؟
لعنت به آن کنم که دو رو بود
نفرین به او کنم که عدو بود
eshghe eskate
06-01-2009, 14:59
در خانه خود نشسته ام ناگاه
مرگ اید و گویدم ز جا برخیز
این جامه عاریت به دور افکن
وین باده جانگزا به کامت ریز
خواهم که مگر ز مرگ بگریزم
می خندد و می کشد در آغوشم
پیمانه ز دست مرگ می گیرم
می لرزم و با هراس می نوشم
آن دور در آن دیار هول انگیز
بی روح فسرده خفته در گورم
لب بر لب من نهاده کژدمها
بازیچه مار و طعمه مورم
در ظلمت نیمه شب که تنها مرگ
بنشسته به روی دخمه ها بیدار
ومانده مار و مور و کژدم را
می کاود و زوزه می کشد کفتار
روزی دو به روی لاشه غوغایی است
آنگاه سکوت می کند غوغا
روید ز نسیم مرگ خاری چند
پوشد رخ آن مغاک وحشت زا
سالی نگذشته استخوان من
در دامن گور خاک خواهد شد
وز خاطر روزگار بی انجام
این قصه دردناک خواهد شد
ای رهگذران وادی هستی
از وحشت مرگ می زنم فریاد
بر سینه سرد گور باید خفت
هر لحظه به مار بوسه باید داد
ای وای چه سرنوشت جانسوزی
اینست حدیث تلخ ما این است
ده روزه عمر با همه تلخی
انصاف اگر دهیم شیرین است
از گور چگونه رو نگردانم
من عاشق آفتاب تابانم
من روزی اگر به مرگ رو کردم
از کرده خویشتن پشیمانم
من تشنه این هوای جان بخشم
دیوانه این بهار و پاییزم
تا مرگ نیامدست برخیزم
در دامن زندگی بیاویزم
eshghe eskate
07-01-2009, 13:56
دوباره باز خواهم گشت
نمی دانم چه هنگام٬از کدامین راه
ولی یکبار دیگر باز خواهم گشت
و چشمان تو را با نور خواهم شست
به دیوار حریم عشق یکبار دگر٬من تکیه خواهم کرد
رسوم عشق ورزی را دوباره زنده خواهم کرد
به نام عشق و زیبایی٬دوباره خطبه خواهم خواند
eshghe eskate
07-01-2009, 13:57
آری دوباره دلم رنگ غم گرفت
اشکی نمانده است برایم،دلم گرفت
امشب واژه های مرا دست سرنوشت
اینگونه از دفتر زمانه قلم گرفت
تو بگو چگونه بی توسر کنم تنها
وقتی ماندنم شکل عدم گرفت
می روم تا تو بدانی این بار
سرنوشت هم عشق مرا دست کم گرفت
برای پر پر شدن اقاقی..!
برای بوسه های اتفاقی..!
تو این روزا که مثل شب سیاهه،
منتظر نور کدوم چراغی؟!
برای لحظه های بی قراری،
ساعتهای کشنده ی خماری،
نشه میکردی دلم رو یه روزی ...!
الان خزونیه کدوم بهاری ؟!
رو صندلیه انتظار میشینم..!
گلهای باغ حسرت رو میچینم!
یا مثل سابق میشی بر میگردی؛
یا نمیخوام دیگه تو رو ببینم ...!!!!
لعنتي ساده بودن را بلد بود ولي...
نه براي من براي ديگري ...
چه خبر؟ آه! نپرسيد خبر دست شماست
خبر عالم و آدم همه در دست شماست
يک نفر هست که گم کرده دلش را، آن را
به خودش پس بده بی زحمت اگر دست شماست
هی نگوييد شما دست نداريد در آن
که همه زير سر دست زبردست شماست
ابر و باد و مه و خورشيد و من و چرخ و فلک
آه بانو! نفس چند نفر دست شماست؟
واقعا باقی تقدير رقم خورده ی من
چه قدر دست قضا و چه قدر دست شماست؟
دوست داريد غزل های مرا لال کنيد؟
ولی اين چشمه خدايی است! مگر دست شماست؟
چه درونم تنهاست
من چه زشتم امشب
و دلم می خواهد از همین گوشه ی دنج
بروم آن بالا . . . .
حس دلمرده گیم تازه شده
و دو دستی خالی
بی تو
بی او
بی خودم حتـــی !
چه درونم تنـــهاست . . . .
تنها نشستهای
چای مینوشی
و سيگار میکشی.
هيچکس تو را به ياد نمیآورد.
اين همه آدم،
روی کهکشان به اين بزرگی
و تو
حتی
آرزوی يکی نبودی!
فخری برزنده
ترانه ی پاييزی
ناله ی جويبار :
زمزمه ی مرگ
نعره ی کلاغ :
سمفونی وحشت
درخت :
تکيدکی و ملال
باغ :
گورستان اشباح ِ هولناک
و من :
خميازه ی پيوسته ی احتضار . . .
_
مگر خنده های تو
بهار را
هديتی بفرست
و زندگانی را ؛
نازنين !
لبخند بزن
باغ در انتظارِ ارمغانِ توست
Ghorbat22
08-01-2009, 11:26
گریه کن جدایی ها ما رو رها نمی کنن
آدما انگار برای ما دعا نمی کنن
گریه کن حالا حالا از هم باید جدا بشیم
بشینیم منتظر معجزه ی خدا بشیم
گريه کن منم دارم مثل تو گريه می کنم
به خدای آسمونامون گلايه می کنم
گریه کن واسه شبایی که بدون هم بودیم
تنهایی برای سنگینی غصه کم بودیم
گریه کن سبک میشی روزای خوب یادت میاد
گرچه تو تقویمامون نیستن اون روزها زیاد
گریه کن برای قولی که بهش عمل نشد
واسه مشکلاتی که بودش و هست و حل نشد
گریه کن واسه همه ، واسه خودت برای من!
توی بارونی ترین ثانیه حرفاتو بزن
گریه کن تا آینه شه باز اون چشای روشنت
واسه موندن لازمه فدای گریه کردنت
.::. RoNikA .::.
08-01-2009, 18:04
دلم می خواست پرنده ای بود
و روی درخت سبز پنجره ام می نشست
یک روز سرد وبارانی،
پیکر خیس و لرزانش را پناه میدادم
دلم می خواست دفتر خاطراتم بود
و تا آخر دنیا ورق داشت
یک روز که غمم بود،
حرفهای بی رنگ دلم در آن رنگ می گرفت...
دلم می خواست صندوقچه ی کوچکی،
گوشه ی اتاقم بود ومن،
حجم سبز خیالم را در آن پنهان می کردم
دلم می خواست طرحی بود
که هیچ گاه رنگ نمی شد
بی قاب...به وسعت دیوارهای اتاقم گسترده بود
دلم می خواست همیشه بود
و من چون روح،
در هوایی که نفس می کشید
تا ابد معلق می ماندم...
.::. RoNikA .::.
08-01-2009, 18:05
دیدی چه بی صدا ،
دل پر آرزوی من
از دست کودکی که ندانست قدر آن
افتاد بر زمین؟!
دیدی دلم شکست؟!!
.::. RoNikA .::.
08-01-2009, 18:54
وقتي از غربت ايام دلم مي گيرد ،،،
مرغ اميد من از شدت غم ميميرد ،،،
دل به روياي خوش خاطره ها مي بندم ،،،
بازهم خاطره ها دست مرا مي گيرد...
قصه تلخ وداع
سراپای دلم را لرزاند
یاد او افتادم
که به یک سیب
دلش می خندید
و به یک آه بلند
نفسش عادت داشت
روبرو تا ته کوچه
زمین برفی بود
خوب در یادم هست
آسمان آبی بود
باد سردی به تماشا می شد
برگ زردی رقصیدن گرفت
او از آن کوچه گذشت
دل من باز گرفت
ghazal_ak
08-01-2009, 22:20
دل من دفتر نقاشی تو...
تا توانی خط خطی کن دل تنهای مرا...
و تمام صفحات دل من...
پر ز احساس شماست...
من به این می بالم...
که دلم دفتر نقاشی توست....
ghazal_ak
08-01-2009, 23:23
رفتنت را با هزاران ذکر هرگز باور کردم
نديدنت را با تنهايي هايم در هم آميختم و به غربت رسيدم ...
طعم شيرين خنده هايت را در رويا مي چشيدم ...
اما ...رفنتنت بهر چه بود که حالا باز گشته اي ؟
من چگونه ميتوانم به چشمان رويا آلودم صداقت ديدنت را ابراز کنم؟
قلبم ،عمرم و چشمانم به ديدن تو در رويا عادت کرده اند ...
روياي من ....
ghazal_ak
08-01-2009, 23:25
سکوت لحظه هاي سردم را تنها ترنم نواي تو ميتوانست بشکند...
همه لحظه هاي گرمم و تمامي سکوتهاي سردم را به تو مديونم...
با شکستن حباب آرزوهايم قفلي را بر دروازه قلبم کوبيده اي ...
قفلي که تنها با نگاه تو ميتوانست دوباره گشايش يابد ...
حال دروازه قلبم را گشوده ام اما ...
اما چه کسي توان رويارويي با قلب شکسته و پاره پاره ام را داراست ؟
bidastar
08-01-2009, 23:35
حریم دل غبار غم گرفته
زمین دیده هایم نم گرفته
تهی شد از وجودم نقش امید
حضورم را به چشم کم گرفته
کودک
گرسنه است و زن تنها
زن
النگویش را می فروشد
کودک
بیمار است و زن تنها
زن
غرورش را میفروشد
کودک
مرده است و زن تنها
زن
خودش را میفروشد . . .
در شمال
سگی می میرد
از پُر خوری
در جنوب
کودکی
از . . .
jamshidjap
09-01-2009, 01:03
روح من هنوز به تنهایی آویخته
واژه هایم هنوز به یأس آمیخته...
برای بخشیده شدن٬
تنها صدایم بزن.
jamshidjap
09-01-2009, 01:03
گريه كنم يا نكنم آخر ماجرا رسيد
گريه كنم يا نكنم قصه به انتها رسيد
تو ميروي و آينه پر ميشود از بيكسي
از من سفر ميكني و به مرگ قصه ميرسي
ببين كه آب ميشود قطره به قطره قلب من
مرگ من و قصه ماست فاجعه جدا شدن
گريه كنم يا نكنم آخر ماجرا رسيد
گريه كنم يا نكنم قصه به انتها رسيد
تو جامهدان پر ميكني من خالي از جان ميشوم
يك لحظه در چشمم ببين ، ببين چه ويران ميشوم
بعد از تو با من چه كنم با من بيپناه من
كجاي شب پنهان شوم كجاي اين عاشقشكن
تو ميروي و جان من گور ترنم ميشود
خورشيدكي كه داشتم در شب من گم ميشود
چيزي نگو به آينه با رازقي حرفي نزن
براي بار آخرين تنها نگاهي كن به من
فرصت ِ ترديد نيست - رنگ ِمحال است عشق
ساعت ِ من زنگ زد - خواب و خيال است عشق
ساعت ِ من زنگ زد - آينهام قهر کرد
حادثه دارد شتاب - مست ِ جمال است عشق
داد کشيدم که ايست ! جرم ِ من اين بار چيست؟
...
يا به زباني دگر - يا کر و لال است عشق
محرم و خويش ِ توام - يا تو چنين فرض کن :
روسري ِ نرمي از - موي ِ شلال است عشق
خط و نشان ميکشد - چشم ِ تو ... زيباست يار!
غافلي آنجا چقدر - خوش خط و خال است عشق
ريشهي ِ تو در زمين - ماه ِ تو در آسمان
سرو ِ خرامان ِ من ! - تازه نهال است عشق
تيشه به آن ميزني - ريشهي ِ من ميکني
شايد و شايد که در - حد ِ کمال است عشق
ببين! براي تو اي ميوهء گس نارس
چقدر دل نگرانم؛ چقدر دلواپس
از اين روزهاي پروازكش دلم خون است
خوشا به حال شما جوجه هي توي قفس
براي من كه زمان و زمينه معكوس است
بهار عين خزان است و آسمان محبس
مني كه پيرم از اين باغ،خسته و سيرم
چه ميكشند سپيدارهاي تازه نفس
دوباره حال خودم از خودم بهم خورده است
چقدر فكر مزخرف؟!چقدر فعل عبث؟!
فرشته هاي شما هيچ نمي فهمند
فقط فرشته خوب خودم! همين و بس
در غربت مزار خودم گریه ام گرفت
از زخم ریشه دار خودم گریه ام گرفت
وقتی که پرده پرده دلم را نواختم
از ناله ی سه تار خودم گریه ام گرفت
پاییز می وزد و تو لبخند می زنی
اما من از بهار خودم گریه ام گرفت
یک تکه آفتاب برایم بیاورید!
از آسمان تار خودم گریه ام گرفت!
.::. RoNikA .::.
09-01-2009, 13:03
از باران که می گویم
تر می شود لحظه هایم
از برف که می گویم
سپید می شود خاطره هایم
از چشمه که می گویم
می جوشد ترانه هایم
از تو که می گویم
تازه می شود بهانه هایم...
دلتنگی ام تا آنجاست
که بنالم
دیگر دل ندارم
دل ندارم
دل ندارم…
اثر انگشت اشکهایت
جا مانده در نامه ی وداع
نگو که گریه نکردی...
سالها پيش كه كودك بودم
سر هر كوچه كسي بود كه چيني ها را
بند ميزد به عشق
و من آن روز به خود مي گفتم آخر اين هم شد كار؟
ولي امروز كه ديگرخبري از او نيست
نقش يك دل كه به روي چيني است
تركي دارد و من
در به در وكوي به كوي
پي بند زني مي گردم
.........................
شمع می سوزد و پروانه به دورش همه شب
من که می سوزم و پروانه ندارم چه کنم
روی هر سینه سری گریه کند وقت وداع
سرمن وقت وداع گوشه دیوار گریست
كسي نمانده در اينجا تو آخرين نفري
و هم چه راحت از اين رهگذار ميگذري
تو هم چه ساده مرا ترك ميكني شيرين
تويي كه از همهي مردم زمانه سري
تو رفتهاي چه بگويم قبول خواهم كرد
از اين به بعد خودم را نميزنم به خري
از اين به بعد برايت غزل نميگويم
نميشود كه بگويم براي آنكه سري...
... سري كه درد ندارد دوا نميخواهد
دواي آدم بيدرد چيست؟ دربهدري.
به نیمه های شب قسم!
که من بهانه جو شدم
به بند بند اسم تو
اسیر آرزو شدم !...
...
سرک کشیده خواهشی
به ناکجای خانه ام
پرنده های یاد تو
نشسته روی شانه ام!
jamshidjap
10-01-2009, 16:09
زندگی لکه ی ننگیست
که امیخته با جان من است
زندگی لحظه ی زردیست
که از ان من است
من نمی دانم
که ته این همه زشتی
که پس این همه زجر
که پی هین همه درد
چه به من میماسد؟
jamshidjap
10-01-2009, 16:10
نمی بخشمت !
بجای آنکه در خلوتِ خویش
پیالهی شرابِ شادی هایم را
شعر بریزی
و از شانههایم تا آسمان بالا روی
دزدانه
با تسبیحِ تزویرِ خویش
کدام خدا را شیطان مانده ای
که تمامِ حقیقت مرا حقیر می کنی.
چطور ببخشمت !
وقتی از عطرِ عریانِ عاطفه ام
بویی به بالایت نمی بینم .
و هنوز
پیراهنِ رؤیاهایت بوی پریروز می دهند
چطور ببخشمت
وقتی آهسته پا به خلوتِ خیالم می گذاری
تمام رؤیاهای روستائی ام را
رَم می دهی
نمی بخشمت مگر
حماقت خویش را
بر سنگ صداقتم بشکنی
و ایینهای برایم بیاوری
تا تمامِ تنهایی هایم را
قسمت کنم .
jamshidjap
10-01-2009, 16:10
کاش هرگز به اين دنيا نيامده بودم .
و حال که آمده ام کاش زودتر مرگم فرا رسد .
آخر چگونه ميتوان در اين دنيا زندگی کرد ؟
دنيايی که در آن آدم ها روزی چندين بار عاشق می شوند .
دنيايی که در آن عشق را تنها در ويترين کتابفروشی ها ميتوان يافت .
دنيايی که در آن محبت و صداقت مرده و جای آنها را بی وفايی و دروغ گرفته .
دنيايی که در آن دروغ عادت ٬ بی وفايی قانون ٬ و دل شکستن سنت است .
دنيايی که در آن عشق را بايد به بها خريد !
دنيا رو نگه دارين ميخوام پياده شم
jamshidjap
10-01-2009, 16:11
تلخ ماندم ، تلخ
مثل زهری که چکیده از شب ظظلمانی شهر
مثل اندوه تو
مثل گل سرخ
که به دست طوفان
پرپر شد
تلخ ماندم ، تلخ
مثل عصری غمگین
که تو را بر حاشیه اش پیدا کردم
و زمین را
توپ گردان
پرت کردم به دل ظلمت
تلخ ماندم ، تلخ
دیوار از پنجره سر بیرون کرد
از دهانش
بوی خون می آمد
ghazal_ak
10-01-2009, 22:43
بگو در راه عشق ما چه باشد نقطه پایان
نه وصل ما بود ممکن نه دل کندن بود اسان
به امید چه بنشینیم که هر چه پیش رو ببینیم
سراب است و میان ان رهی دشوار و بی پایان
فلک بر ما همی تازد جهان با ما نمی سازد
دگر ما بر چه دل بندیم بگو دیگر عزیز جان
مرا دردیست از عشقت که بر اغیار نشد عنوان
همان بهتر بسوزم زان غمت در خلوت پنهان
بیا تا بشکنیم زنجیر سرد بیکسی ها را
رها گردیم از این دوران سخت غربت هجران
ز یک دست نازنین من صدایی بر نمی خورد
بده دستی به دست من که بگریزیم از این زندان
ghazal_ak
10-01-2009, 22:45
کجارفتی که دلتنگم برایت برای لحظه یی از خنده هایت
به دریای نگاهم ساحلی نیست که جاماند برایم رد پایت
وامشب......درکنار قاب خالی دلم را میکشانم در هوایت
تو می آیی؟نه میدانم دروغ است تفال هم زدم با نامه هایت
ومن کشتم رقیبت,دفترم را اجابت کرده ام آیا دعایت
دوباره نامه ی من بی جواب است تومی سوزانی آن را درنهایت
کجاهستی که دلتنگم برایت برای توبرای شانه هایت
ghazal_ak
10-01-2009, 22:46
می دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
ghazal_ak
10-01-2009, 22:52
دل من دريايي است
چشمه زندان من است
چكه چكههاي آب
مرثيه خوان من است
تن به ماندن نميدم
ماندنم مرگ من است
عاشقم ، مثل مسافر عاشقم
عاشق رسيدن به انتها
عاشق رفتن و تازه تر شدن
چشمه كوچك است برايم
من بايد برم به دريا برسم
ghazal_ak
10-01-2009, 22:53
من تمام هستيم را در نبرد با سرنوشت
در تهاجم با زمان آتش زدم کشتم
من بهار عشق را ديدم ولي باور نکردم
يک کلام در جزوهايم هيچ ننوشتم
تا تمام خوبها رفتند و خوبي ماند در يادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت.عشقم مرد.يارم رفت
jamshidjap
11-01-2009, 13:07
چشمانش را ببوس
اگر چه دیگر نمی تابد
میان سکوت ها
میان پرخاش ها
میان فاصله ی دراز و
شکجه ی بی اجر
میان خاطره و افسوس
صبور و سمج ، گاهی
سپیده دم ها اخم می کند
غروب ها می بارد
پلک به هم نمی گذارد
مرز ندارد
در فرصت عشق تا آزادی
پاس لحظه ای شادی
چشمانش را ببوس
زهر سبز را بنوش
jamshidjap
11-01-2009, 13:08
بیابان در تنهایی خود غرق است
و نگاه منتظرش بر رهگذریست
که نادانی به او جرأت داده است
تا بر سنگفرش صبورانه قدم بگذارد
خانه در تنهایی خود غرق است
و حضور ره نوردی را می نگرد
که گامهایش لحظه ای
سکوت سنگین خانه را شکسته است
آسمان در تنهایی خود غرق است
و گذار پرنده ای را می خواهد
که بال افشان آغوش فروبسته او را بگشاید
و من در تنهایی خودم غرقم و به روزی می اندیشم
که دیگر نباشم
jamshidjap
11-01-2009, 13:09
چقدر این شیشه قطور است و چقدر دستهای من از تو دور .
چقدر این شیشه قطور است و چقدر چشمهای من از مردمک چشمهای تو پر. چشمهایم مردمک چشمهایت را از بر کردند برای روز مبادا و این روزها سخت همان روز مباداست.
چقدر این شیشه قطور است و چقدر سردم می شود وقتی که دستهای تو دور شانه هایم نیست.
چقدر دیر هم را پیدا کردیم . و چقدر پاسپورت من زشت است که هیچ کاردار سفارتخانه ای مهر به تو نزدیک شدن را توی آن محکم نمی کوبد که همه دنیا صدای آن را بشنود.
jamshidjap
11-01-2009, 13:10
خیالت را راحت کنم
دیگر نه به گل ،نه به باد
نه حتی به نیلوفرگان روی مرداب
اعتقادی ندارم
اعتقادم را بخشیدم به همان بادی که ردش روی صورتم ماند
تو حق داشتی دلیل رفتنت هر چه که بود باشد
دل چرکینی من با هیچ دستمال محبتی پاک نمی شود
دارم بخشیدن را به نخ می کشم
صبر را خجالت می دهم
چه خوب توی دلم نبودن را کاشتی
که میان زمستان بی رنگ تهران
خون گریه کردن قرمز قلبم
تا آنسوی پر رنگ جهان تپید و تو ندیدی
حالا که می خواهی باشد برو ولی
دیگر پشت سرت را نگاه هم نکن!!!
من به بی معرفتی سرنوشتم ایمان آوردم
هزار بار ديگر هم
که از شانهای به شانهی ديگر بغلتی
اين شب صبح نمیشود
وقتی دلت گرفته باشد
roohi_rsh
12-01-2009, 21:59
من این پایین نشستم سرد و بی روح
تو داری می رسی به قله ی کوه
داری هر لحظه از من دور میشی
ازم دل می کنی مجبور میشی
تا مه راه و نپوشونده نگام کن
اگه رو قله سردت شد صدام کن
یه رنگ ِ مــُـرده از رنگین کمونم
من این پایین نمیتونم بمونم
خودم گفتم که تلخه روزگارت
من و بیرون بریز از کوله بارت
دلم می مـرد و راه بغض و سد کرد
به خاطر خودت دستاتو رد کرد
منم اونکه تو رو داده به مهتاب
کسی که روتو می پوشونه تو خواب
کسی که واسه آغوش تو کم نیست
می خوام یادم بره، دست خودم نیست
با چشم تر اگه تو مه بشینی
کسی شاید شبیه من ببینی
تو رفتی بخوابی
و من ماندم و خوابهایی معطل؛
دلی دست دوم
غمی دست اوّل.
دلم از تمسخر خار بوته های خستگی
از سردی پس کوچه های پریشانی
زخمی است
مگر این راه تنهایی
بعد از شوره زار دلتنگی
به دریا نمی رسید؟…
صدایم کن نگو نمی شنوم
نگاهم کن نگو که نمی بینم
با من حرف بزن نگو که نمی فهمم
وتو فقط می خندی
به آسمان نگاه کن برای ما می بارد
به قناری نگاه کن صدایش را بشنو برای ما می خواند
خورشید برای گرمای عشق ما می تابد
امواج دریا را دریاب همچون ما پر تلاطم اند
...
وتو فقط می خندی
...
پس چرا نگاه نمی کنی؟
چرا گوش نمی دهی؟
چرا حرف نمی زنی؟
چرا ساکتی؟
...
وتو فقط می خندی
...
شاید هنوز هم باورت نمی شه؟
دیگر دلیلی ندارم فقط این قلب شکسته برایم مانده
این هم آخرین دلیلم
از سکوتت خسته شدم
ولی هنوز هم فرصت داری
بگو بگو خواهش می کنم بگو
...
وتو فقط می خندی
...
بخند چون حتی تحقیر تو برایم دلیل زنده ماندن است .
بخند زیبای من بخند که خندیدنت یعنی شکفتن گل
یعنی شرشر باران یعنی تابش خورشید یعنی صدای آواز خوش قناری یعنی امواج زیبای دریا
وبدان تا آخرین لحظه با تو خواهم ماند.
...
وتو فقط می خندی
...
در مقابل این همه حرف این همه احساس باز هم می خندی؟
فکر می کردم حرفهایم ارزش یک کلمه را دارند
واین بار من می خندم
به صداقت خودم وبه بی تفاوتی تو
به نگاهم که نک موجی از جنس عشق در آن به آرامی به پیش می آید
تمام شد خنده های تو ،خنده های من،بی تفاوتی های تو،احساس من همه وهمه فقط باگفتن کلمه خداحافظ تمام شد
وتو فقط می خندی
ولی این بار دلیل خنده هایت را می دانم چون در دل می گویی این حرف ها پایدار نیست تو باز هم بر می گردی
نمی دانم
شاید این بار هم مثل همیشه بر گشتم
وشایدهم برای همیشه تو را در بین خاطراتم دفن کردم
jamshidjap
13-01-2009, 15:09
بگذار گريه كنم براي عاطفه اي كه نيست و
دنيايي كه انجمن حمايت از حيوانات دارد اما انسان
پا برهنه و عريان ميدود
براي دنيايي كه زيست شناسان رمانتيكش سوگوار
انقراض نسل دايناسورند
بگذار گريه كنم براي انساني كه راه كوره هاي
مريخ را شناخته است اما هنوز!
كوچه هاي دلش را نمي شناسد
jamshidjap
13-01-2009, 15:12
یادهایمان اگر تو را با خود نبرند
من می برم
به سبب همان عاشقیت که هم تو می دانی و هم من
هیج خیابانهای آن خوالی را که بی خیال و عاشق تویش پرسه می زدیم اگر خیابان آن حوالی
چشمش را بست و تو را ندید تا از من بگیردت من تز تو نمی گذرم نه از تو نه از تمام آن
خیابانهای پر درخت که خاطره ای از ما و غش غش خنده هایمان دارند ولی لعنت به خط کشی
نا برابر مرزها که تو را از من دور کرد!!
jamshidjap
13-01-2009, 15:14
ميدوني سخت ترين روز چه روزيه ؟؟؟
روزي که قلبهايي که در کنار هم براي هم مي تپيدن از هم جدا بشن
دلهايي که محرم هم بودن محرم دل کس ديگري بشن
jamshidjap
13-01-2009, 15:15
دیدی دلم شکست؟
دیدی که این بلور درخشان عمر من
یک عمر بازیچه بود؟
دیدی چه بی صدا
دل پرارزوی من
از دست کودکی که ندانست قدر ان
افتاد برزمین
دیدی دلم شکست؟؟
چه ميهمانان بي دردسري هستند مُردگان
نه به دستي ظرفي را چرك مي كنند
نه به حرفي دلي را آلوده
تنها به شمعي قانعند
و اندكي سكوت
---------
چه بسا که انها زنده اند و ما مرده
ای کاش ما انسانهای مرده زمینی هم چنین بودیم
حد اقل دلی را نمیشکستیم
از نشانی هایی که داده اند
باید همین دور و برها باشی
زیر همین گوشه از آسمان
که میتواند فیروزه ای باشد
جایی در رنگهای خلوت این شهر
در عطر سنگین همین ماه
که شب بوها را گیج کرده است
پشت یکی از همین پنجره ها
که مرا در خیابانهای در به در این شهر
تکثیر میکند
تا به اینجا
تمامی نشانی ها
درست از آب در آمده است
آسمان
ماه
شب بوهای گیج
میز صبحانهای در آفتاب نیمروز
فنجان خالی قهوه
ماتیک خوشرنگی
بر ----- سیگاری نیم سوخته
دستمال کاغذی ای که بوی دستهای تو را میدهد
وسایه ی خنکی که مرغابیان
به خرده نانی که تو بر آن پاشیده ای، نوک میزنند
میبینی که راه را اشتباه نیامده ام
آنقدر نزدیک شده ام
که شبیه تو را دیگر
به ندرت میبینم
اما تا چشم کار میکند،
تو را نمیبینم
تو را ندیدهام
تو را...
کم کم به بچه ها بگو
من فقط همین هفته مهمانشان هستم
به اولین علامت از آرامش دریا که رسیدیم
کار این زورق شکسته تمام است
ممکن است ما
اشتباه کرده باشیم
اما به طور قطع و یقین
ردپای رفتگان ما را با باد برده است
ما باید برگردیم
فرصت شبگیر ستاره بسیار است
رادیو راست نمی گوید
کاش فانوسی با خود آورده بودید
این جا هر بی راهه ی پرتی
به آن منزلگاه نامنتظر نمی رسد
امروز آخرین روز
دقایق آخرین روز همان هفته مقرر است
بر ما نبود تا ميان تولد و تابوت
تنها يکی را برگزينيم.
بر ما نبود تا ميان دشنه و سيلی
تنها يکی را برگزينيم.
بر ما نبود تا ميان خويش و ترانه
تنها يکی را برگزينيم.
بر ما نبود تا ميان فرجام و سرآغاز
تنها يکی را برگزينيم.
بر ما نبود تا ميان زورق و دريا
تنها يکی را برگزينيم.
بي تو دنيا بر سرم آوار شد
بين ما هر پنجره ديوار شد
آنكه اول نوش دارو مي نمود
برلب ما زهر نيش مار شد
درد ما در بودن ما ريشه داشت
رفتن و مردن علاج كار شد
عيب از مابودن از ياران نبود
تا كه ياري يار شد بيزار شد
عاقبت با حيله سودا گران
عشق هم كالاي هر بازار شد
آب يكجا مانده ام دريا كجاست؟
مردم از بس زندگي تكرار شد
MaaRyaaMi
14-01-2009, 13:10
می خواست جایی داشته باشد
در قلب کسی
جایی دارد
در شناسنامه ای
مثل مهری که گواهی میدهد
درود گفته
زمانی
به کسی
یا مثل صفحه بدرود آخر
که نوشته شده است
مرگ
.::. RoNikA .::.
14-01-2009, 15:22
حیف!!
اما،من و تو،دور از هم،
می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پردلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست...
از مسیر این بام،
این صحرا،این دریا
پر خواهم کشید...خواهم مرد
غمم،تو،
این غم شیرین را باخود خواهم برد...
.::. RoNikA .::.
14-01-2009, 15:23
گفتم: چیزی بگو!
سکوت کرد و رفت...
و من هنوز
گوش می کنم
.
.
.
.::. RoNikA .::.
14-01-2009, 15:24
به خدا من نمی گویم! این دلم است که تو را بهانه می کند
باور کن!
من نپرسیدم! دلم از دسته پرندگانی که امروز
بر فراز پنجره ی اتاق گذشتند
تو را پرسید
اگر به من باشد، که می دانی،
هیچ نخواهم گفت
سکوت...سکوت
نه!!قولم یادم نرفته
گفتی فراموش کنم و سکوت
به خدا حتی چشم هم به در نمی دوزم
مبادا این لنگه ی در از نی نی چشمانم بخواند که منتظرم...
اما این دل، مرا عاصی کرده...
می خواهم زنده به گورش کنم
اما ترسم از این است که زیر سنگ قبر آرزو،
باز هم خاطره ی اولین دیدار را ،
برای تمام آرزوهایی که به زحمت خاک کرده ام
باز گوید...
تو بگو چه کنم با این دل؟؟
.::. RoNikA .::.
14-01-2009, 15:47
در آتش می سوخت
به ما خیره بود.
طلب یاری داشت
در آتش صاحب دو قلب
شده بود.
قلبی برای ماندن و قلبی برای
رفتن.
احمدرضا احمدی
jamshidjap
14-01-2009, 21:01
آسان است براي من
كه خيابانها را تا كنم
و در چمداني بگذارم
كه صداي باران را به جز تو كسي نشنود
آسان است آفتاب را سه شبانهروز بيآب و دانه رها كنم
و روز ضعيف شده را ببينم كه عصا زنان از آسمان خرد بالا ميرود.
آسان است كه چهچهه گنجشك را ببافم و پيراهن خوابت كنم.
آسان است ناممكنها را ممكن شوم
اما آسان نيست معني مرگ را بدانم
وقتي تو به زندگي آري گفتهاي»
jamshidjap
14-01-2009, 21:04
گر چه روز قيامت عظيم و پر خطر است
ولي روز جدايي دوست قيامتي دگر است
jamshidjap
14-01-2009, 21:05
قصه ها چه کوتاه می شوند
وقتی که هر روز با - آمد ـ شروع می شود
و هر شب با ـرفت ـ تمام می شود.
چه فعل ساده ایست
آمد
و
چه شعر حزینی
رفت
jamshidjap
14-01-2009, 21:07
من اگر روح پريشان دارم
من اگر غصه فراوان دارم
گله از بازي روزگار دارم
به تن زندگي ام زخم فراوان دارم
دل گريان و
لب خندان دارم
کاش آلان آغوش گرمت سر پناه خستگیم بود
دو تا چشمات پر از اندوه واسه دل شکستگیم بود
آرزوم اینه که دستام توی دستای تو باشه
تنگیه این دل عاشق با نوازش تو واشه
واسه چی خدا نخواسته من تو آغوش تو باشم
قول میدم با داشتن تو هیچ غمی نداشته باشم
همه هستی قلبم تو دو حرف خلاصه میشه
عشق تو بودن با تو دو نیاز زندگیشه
پرم از ترانه ی تو گر چه واژه ها حقیرن
خوبه وقتی نیستی پیشم اونا دستمو میگیرن
راز عشق من و هیچ کس غیر مهتاب نمیدونه
تنها شاهد واسه غصه، گریه و تنهاییم اونه
وای اگر من این نبودم کاش میشد پرنده باشم
تا از این دور بودن از تو بتونم بلکه رها شم
یه پرنده شم شبونه بکشم پر به خیالت
برسم به لونه تو بگیرم سر زیر بالت
زندگیم رنگ خدا بود اگه تنها تو رو داشتم
اگه میشد واسه گریه رو شونت سر میگذاشتم
قابل نمی دانی ؟ ندان ! قابل ندارم
در قلب تو من حق آب و گِل ندارم !
کولی ترین دریای دنیا بوده ام که
از بدو دریا بودنم ساحل ندارم
موج چمنزارم کهجز رقصاندن باد
دیگر برای هیچ کس حاصل ندارم
دیوانه بودن از غمت را دوست دارم
کاری به کارِ مردم عاقل ندارم
می فهمم حس بی تو بودن را از این رو
با هر که می خواهد تو را مشکل ندارم!
نه شال کشمیری و نه ابریشم چین
حتی نبات و زعفران و هِل ندارم
هرکس برایت تحفه ای می آرد و من
چیزی به جز این جان ناقابل ندارم
بسیاری و من پیش تو بسیار ناچیز
ناقابلم اما مگر من دل ندارم ؟...
یک لیوان چای سبز می نوشم
پنجاه و پنج ترانهء حزن می شنوم
بیست و سه شعر موزون را مرور میکنم
و چند مصرع هذیان می نویسم
اما زمان نمی گذرد
زمان نمی گذرد
سلام ای غروب غریبانه دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظههای جدایی
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه
خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمیمانی ای مانده بی من
تو را میسپارم به دلهای خسته
تو را میسپارم به مینای مهتاب
تو را میسپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را میسپارم به رویای فردا
به شب میسپارم تو را تا نسوزد
به دل میسپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد
خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایهسار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه
بی قرار که میشوی
تمام قرارهایت
به یادت خواهد آمد !
محو میشوی
در تصویری که
روزگاری
رویایت بود !
بی قرار که میشوی
نقش میزنی
با چشمانت
برای چشم هایش
لبخند تلخی به خودت تحویل میدهی
و طعمی شبیه
خرمالو کال را
مزه مزه می کنی
بی قرار که میشوی
سیگارهای پاکت سیگارت
زود به زود خالی میشود
و ریه هایت پر میشود
از تَوَهُم
بی قرار که میشوی ...
obituary
15-01-2009, 02:47
شانه هاي تو تكيه گاهم بود
چشم هاي تو اوج ايمانم
بوسه هايت لطافت بركه
دستهايت كتاب قرآنم!
مذهب ومكتب وخيالم وخواب
فكر هر شب، جنون بيداري
از خودم هيچ مي شوم در تو
واژه هايم غريب ، تكراري
بي تو معنا نمي شود ديگر
دفتر بسته ي لب سردم
با تو لبريز بودم از گفتن
بي تو لبريز از خود دردم
مات ماندم درون «شط رنجت!»
مثل يك قلعه ي به هم خورده
مثل يك شهر بي درو پيكر
يك قلمرو كه شاه آن مرده
گيج گيجم چرا نمي فهمي؟
مثل روياي خشك بي تعبير
گيج گيجم چرا!؟ كجا رفتي؟
مانده ام گيج بازي تقدير!
عق زدم! هي تورا درون خودم
تن سپردم به زخمه ي خنجر
پرده خوانيّ رستم و سهراب
من زمين خورده ي دم آخر!
خنجرت را به سينه ام بسپار
قلب من را بگير و پرپر كن
كشته ات را ببند بر دم اسب!
عشق را بي دروغ باور كن!
jamshidjap
15-01-2009, 11:27
بازي روزگار را نمي فهمم!
من تو را دوست مي دارم
تو ديگري را...
ديگري مرا ...
و همه ما تنهاييم ... .
jamshidjap
15-01-2009, 11:28
همه بغضشون گرفته چرا بارون نمياد!؟
ليلي مرد از غم دوري چرا مجنون نمياد!؟
روي ماهش کجا پنهون شده رفته کجا!؟
چرا از اونور ابرا ديگه بيرون نمياد!؟
نيتت رو واسه فال قهوه کردم ولي حيف
عکس اون چشماي قشنگ توي فنجون نمياد
من و کشتي تو با اين خنجر دوريت عجبه
چرا از اين دله ديونه يه کم خون نمياد!؟
مگه تو بيخبري موم رو پريشون ميکنم
دل تو واسه مويه پريشون نمياد
دل تو ازبس سفيد و لطيفه مثل برف
از خجالت تو برفي تو زمستون نمياد
تو دلم فقط يه بار مهموني بود تو اومدي
درا رو بستم از اون وقت ديگه مهمون نمياد
صدايه بارون قشنگه به شيشه که ميخوره
اما با غم نجيب روي ناودون نمياد
دو سه بار واسط نوشتم مثه آيينه ميموني
تو يه بار جواب ندادي چرا شمعدون نمياد
عمريه اسيرتم اسير اون چشماي ناز
يه ملاقاتي واسم يه بار تو زندون نمياد
نميگه کسي واسه مرمتش فکري کنيم
هيچکسي سراغ اين کلبه ويرون نمياد
زندگي بزيه شطرنج و من منتظرم
طرف مقابلم ولي به ميدون نمياد
گاهي وقتها اينقدر آب و هوام ابري ميشه
که قد اشکاي من از رود کارون نمياد
گاهي وقتا با خودم ميگم شايد ميخواد ذوق بکنم
اما معلومه نخواد بياد که پنهون نمياد
اونکه براي ديدنش ستاره ميچيني اهل نازه
پس با يه خواهش آسون نمياد
تو نامه آخري کلي دليل اورده بود
مثلا چون تشنه اند ياسايه تو گلدون نمياد
لااقل کاش راستشو براي من نوشته بود
کاش واسم نوشته بود به خاطر اون نمياد
دست جادوئی شب
در به روی من و غم می بندد
می کنم هر چه تلاش
او به من می خندد
نازک تر از بلورم
و نرم تر از حرير ..
اگر هم قصد شکستن داري
سنگ بي انصافيست !!
يک تلنگر کافيست ...
Ghorbat22
15-01-2009, 17:58
گفتم چیزی بگو
سکوت کرد و رفت
.
.
و من هنــــــوز گوش می کنم !
HosseinMaster
15-01-2009, 21:56
یه اتاق تاریک
یه سکوت بهت آلود
یه آرامش مصنوع
یه آهنگ ملایم
یه جمله عمیق وسط آهنگ
بی تو من در همه شهر غریبم
قطره اشکی که رو گونه هام لغزید
بهم فهموند که چقدر دلم برای داشتنت تنگ شده
امشب دستام بهونه دستات و داره و
چشمام حسرت یه نگات
یه بغض غریب تو گلوم لونه کرده و
یه احساس غریب تر داره تبر به ریشه بودنم میزنه
دلم برای روزای آفتابی گذشته بی تابی میکنه
پاهام بدجوری دلتنگ پا گزاشتن تو جاده بارون زده خیالته
می خواستم دیگه دلتنگت نباشم
از جام بلند شدم
چراغای اتاق و روشن کردم
سکوت رو شکستم
آهنگ و قطع کردم
اشکام و پاک ،
اما
قطره اشک بعدی رو گونه هام سوخت
تا بهم بفهمونه
هنوزم دلتنگتم
هنوزم دلتنگتم
هنوزم دلتنگتم
.::. RoNikA .::.
15-01-2009, 21:58
از اين جا
تا جايي كه تويي
قدم نمي رسد
دست دراز مي كنم
چيزي مي نويسم
دريايي
دلي
قابي
غمي
از بي نشان
تا نشاني كه تويي
مرهم نمي رسد
در اين جا و اين دَم
رونقي نيست
عطشناك آنم
آن دَم نمي رسد
محمدرضا عبدالملکیان
.::. RoNikA .::.
15-01-2009, 22:09
به خاموشي رسيدم
و كلمات شبيه دندان هاي شيري
يكي ، يكي ، از دهانم ريختند
سرنهاده بر بالش فراموشي
قطره ، قطره ، شب تلخ را مكيدم
و پروانه هاي رنگي از خاكستري هايم گريختند
عقربه هاي كبود و ماه كه در گودال تنهايي اش خزه بسته بود
و زني كه ديگر زيبايي دست هايش را به ياد نمي آورد...
.::. RoNikA .::.
15-01-2009, 22:21
غبار بود یا مه
چه فرق می کند
تو
گم شدی
دامن سیاهم را بالا گرفته ام
تا سیاهتر نشود
به چرک این دنیای مبتذل
دنیای بی انصاف که
ابعاد آغوشم را
برابر می کند
با این تخت و
یک هم آغوشی مختصر...
نه گناهکارم نه بی گناه
اولین گناهم عشق بود
و آخری را هم نوشته ام به پای عشق
هزار افسوس
که عشق هم
فریب کودکانه ای بیش نبود!
Ghorbat22
16-01-2009, 04:55
ما که رفتيم ولي يادت باشه ديوونه بوديم
واسه تو يه عمر اسير ،تو کنج اين خونه بوديم
ما که رفتيم تو بمون با هرکي که دوسش داري
با اوني که پنهوني سر روي شونش مي ذاري
ما که رفتيم ولي اين رسم وفاداري نبود
قصه چشماي تو واسه ما تکراري نبود
ما که رفتيم ولي مزد دستاي ما اين نبود
دل ما لايق اين که بندازيش زمين نبود
ما که رفتيم ولي چشم تو عجب نگاهي داشت
جمله هاي پر عشق تو چه وعده هايي داشت
ما که رفتيم وليکن قدرتو دونسته بوديم
بيشترم خواسته بوديم ،ولي نتونسته بوديم
ما که رفتيم تو بشين زير نگاه عاشقش
آرزوم اينه فقط تلف نشه دقايقت
ما که رفتيم تو برو دنبال طالع خودت
ببينم که سال ديگه،کي ميادش تولدت؟
ما که رفتيم تو بمون با اون که از راه اومده
اون که با اومدنش خنجر به قلب من زده
ما که رفتيم دل نديم ديگه به عشق کاغذي
لا اقل مي اومدي پيشم واسه خدافظي
Ghorbat22
16-01-2009, 05:06
قسم به آنچه كه بوده ست بين ما برگرد
اگرچه عاشقم افتاده ام زپا برگرد
غريب مانده ام اينجا غريب مي ميرم
به عاشقانه ترين لحظه آشنا برگرد
ببين به رسم هميشه شبيه آن شبها
دوباره اسم تورا مي كنم صدا برگرد
دلم هواي تو را كرده است كاري كن
مرا به شهر خودت بر غريبه يا برگرد
هميشه قسمت عاشق سكوت و تنهايي است
سكوت عشق قشنگ است بي صدا برگرد
jamshidjap
16-01-2009, 12:59
دیدی اونی که می گفت دوست داره
تورو تو غربت تلخت جا گذاشت
اونی که دم از وفا و عشق می زد
بی تفاوت رفت تورو تنها گذاشت
دیدی اون که عهد عشقو با تو بست
چقدر ساده زد و عهدو شکست
نمیدونست مگه تو عاشقشی
که چشاشو تا ابد روی تو بست
دل من غصه نخور چون روزگار
گاهی مثل زهره و گاهی عسل
ولی واسه ما نداره روزگار
تا ابد طعم خوشی مثل عسل
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.