PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : شعر گمنام



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 [8] 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26

magmagf
26-09-2008, 13:30
آن شب


تمام چراغهای دره خاموش شده بود

جز یک چراغ

و آن چراغ شاعری بود

نشسته بر بالین دریده ی شعرش!

magmagf
26-09-2008, 13:35
می ترسی از خودت

از من

و از پایان این بازی پنهان

که کمی نه…

خیلی دیر آغاز شده

مثل کتابی که از آخر ورق می خورد

حدس پایان

پایان حدس ها…

magmagf
26-09-2008, 13:37
این سیگار

وقتی می‌چسبد

که يادمان بيايد

کار چسب، چسباندن است

نه چسبيدن.

magmagf
26-09-2008, 13:41
بارانی مورب

در نیمروزی آفتابی

هیچ اتفاقی نیافتاده است

تنها تو رفته ای

اما من

قسم می خورم که این باران

بارانی معمولی نیست

حتما جایی دور

دریایی را به باد داده اند

magmagf
26-09-2008, 13:42
این روزها

عکس قدیمی تو فقط

می فهمد حرف های مرا

راستی

این یکی را برای هیچ کس تعریف نکردم

بچه که بودم

می گفتم اگر یک روز

هواپیمای واقعی بخرم

هر ستاره ای که دست بلند کند

سوار می کنم

MaaRyaaMi
26-09-2008, 15:52
می خواهی دوباره شب هایم
شعر شوند
دلم سفره ای
برای چیزهایی که می خواهی بدانی
...و دوست داری
آخر سنگدل!
با کدام چشم
می خواهی
روبرویش بنشینی
این همه درد را در نگاه قهوه ای ات
بریزی
هیچ نسوزی با آتشی که افروخته ایم
ما!
باید رفت و فراموش شد
پیش از آنکه بسوزاند
بی گناهی
یادها همانند نیشتری
سنگ دلم را می تراشد
تا مدفنی بسازند
برای روز های خوب
تلخ و شیرین
باید رفت..........

karin
26-09-2008, 17:15
کیفت را جا گذاشته ای
و در اتاق کوچک من
پروانه ای بر گرد سرنوشت خودش
چرخ می زند
بر گرد دفتر من .
ممکن هست که تو برگردی
برای کیف خودت ،
ممکن هست که این کیف
بر سینه ام تا ابد بماند
و همین که می آیند
می آیند که جنازه ام را بردارند
هیچ نبینند
از لای در ، تنها
جفتی پروانه بیرون بریزد .


بهزاد خواجات

MaaRyaaMi
26-09-2008, 20:02
با تمام آنقدر منتظر مرده ام
تو ، کابوس تمام قصه های من بودی .
من ، معجونی از خواب های آشفته یتو
دورترین ستاره آسمان
که دستت به دردش نمی رسید.
این شهر ، پشت رفتن تو
توی چشم من ضد نور می شود .
کنار تمام قصه ها
آنقدر منتظر مُرده ام
تا دوباره هفت تیرت را توی شصت بچرخانی
دوئل کنی
و من ، چشم بر ندارم از این همه زیبایی ات...

دل تنگم
27-09-2008, 01:48
شب ها را وجب می کنم
با پلک هایم...
مگر قرار ما نبود
این راه تاریک را با هم بپیمائیم ...!!!
پس کجایی...؟؟؟

دل تنگم
27-09-2008, 01:55
ستاره پشت ستاره
آسمون پشت آسمون
کوه پشت کوه
تو...
پشت خاطره ها وُ
من...
پشت فراموشی...!
چه تاریکم
چه خاموشم
چه دلتنگم...

دل تنگم
27-09-2008, 02:46
آغار ماجرا من بودم و
نگرانی های گاه و بی گاه تو
تو مرا خواندی
ز پشت خصومت های زندگی
و سياهی های دل ِ بیدلی ها
تو مهربان و بودی و
من پر از صفای تمنای بودن هايت
و من بالنده تر از بلندی سپهر
تو را ستانيدم
و تو،
مرا به خود بازگردان
که مرا در اين خم ِ راه،
صدای شوق نجواهايت بس است.
ياسی معصومانه
مرا از پايان ماجرا
در بر گرفته!
که شايد عداوت دنيا
مرا از دست های گرمت
و نگاه های شبانه ی من
برای چشم های متبسمت
محروم سازد!
و تو مرا به خود،
به خود ِ تو،
بازگردان ...
مرثيه های دل تنگی ِ دلِ تنگت

jasmin
27-09-2008, 15:08
سنگ بزنیدم
که من شاعر کوچه های بی پیامبرم
کوچه هایی با دیوارهایی از دشنام
و آسمانی از خاکستر
که ماه اش را هیچ کس به عدالت قسمت نخواهد کرد
سهم شب است به تمامی
سنگ بزنیدم
سنگ
آنقدر که کوهی شوم
که در زهدان غارهایش، وحی می پرورد

و من چشم به راهم
شبیه پیامبری که خداش با او حرف نمی زند!

MaaRyaaMi
27-09-2008, 15:35
به کجا می‌رسند
این خطوطِ بی سرانجام
از این شاخه‌هایِ تُهیِ دست‌هام
...
فالم را نه...
دستم را بگیر!

و ...
کوتاه می‌شوند شمع‌ها و
شب تمام نمی‌شود از ما و
چه بوسه‌ها که گم می‌شوند میانِ حرف‌ها و
صبح،
آفتاب، به شکلِ تو در می آید، مثل ماه!

رام کردن آب‌ها
نه به سویِ این کویرِ تفتیده
که باران و رود
راه خود را می‌روند و
درخت‌ها، زنجیریِ ریشه‌هایِ تهیدستِ خویش‌اند.
رام کردنِ آب‌ها را نه،
تیزیِ تبرم آرزوست.

jasmin
27-09-2008, 21:39
ومن سرطانِ دردم
وقتی که از چشمهای مادر بیرون می پاشم،
دیگر دفترچه بیمه همسایه هم دردی را دوا نمی کند

دیگر به استخوان رسیده ام
و خنده ام گرفته است
از عدالتِ خاکستری روزنامه های زرد
که مثل دفترچه بیمه همسایه، اعتبارش را از دست داده است.

magmagf
28-09-2008, 06:06
عکست را که از دیوار برداشتم،سقف کوتاه شد

آسمان چسبید به پنجره های روبرو

حالا

روی هر قابی دست می کشم

تو ظاهر می شوی

پشت هر چراغی می رسم تو سبز…

سرگذشت من

آبی که از سر گذشت بود

خواب هایی دو نفره که تعبیرش تو نبودی…


رضا حیرانی

magmagf
28-09-2008, 06:12
سراپا خیس

از عشق و باران

در پاسخ شان چه خواهی گفت

اگر بپرسند

آستینت را

کدام یک تر کرده است؟…

magmagf
28-09-2008, 06:13
حالا که آمده ای

از این چمدان می ترسم

این چمدان را بر می دارم

این چمدان را

به دریاهای دور می اندازم…

magmagf
28-09-2008, 06:15
حالا که آمده ای

من هم همین را می گویم

خدا ما را آفرید

و خود خواهی ما…

مرز ها را…

magmagf
28-09-2008, 06:16
به راه خود که می رفتم

لحظه ای چند، باز پس نگریستم

و کلامی چند گفتم

و دیگر مرا

از آنچه بوده است…

یاد نمی آید

و کسی را به خاطر ندارم

amir 69
28-09-2008, 17:41
کنارم نشسته ای
چشم در چشم من.
در ساعت شنی آب می ریزم
شاید این احساس ٬ جاودانه شود!!!

amir 69
28-09-2008, 18:36
آسمان پر کشیدن
را از من گرفت
و پروانه های وجودم
را به دست باد سپرد
و این آخرین
بهانه دلم بود
رسیدن به تو
در جاده های
تنهایی
آنقدر دور هستی
که اگر بپرم
آسمان تمام می شود
و من دوباره به
تو نمی رسم

karin
28-09-2008, 20:37
من و تو
هر دو بازنده شدیم
تو شاید بیشتر از من باختی
اما تو حتی نفهمیدی که باختی
و من تا عمق وجودم
باختن را حس کردم

zooey
28-09-2008, 22:10
این تویی
که رها و سرخوش
می‌گذری
بی‌هیچ نگاهی
و حتا سلامی

و این منم
که تنها و درخود
می‌شکنم
بی‌هیچ گناهی
و حتا کلام

magmagf
29-09-2008, 06:00
بیا پیاده راه بیافتیم

تا تبت

فلات ما

وفا را به دست باد داده است…



رویا وکیلی

magmagf
29-09-2008, 06:01
مادر؟…

احمق شاعری است که…

سعی می کند

این را بنویسد…

magmagf
29-09-2008, 06:14
نه بی تو ام امکان شاعری هست

نه با توام توی شاعرم حاضرم

بی تو عمری بی کسی دارم

دلواپسی دارم…

magmagf
29-09-2008, 06:19
بد نیست گاهی هم جیب هایت پاره باشد!

پله های آسمان خراش ها را فراموش کنی

بنشینی کنار خیابان و

از پله های خودت پایین بروی...

آنقدر که می بینی کسانی نشسته اند

بعضی ها گریه می کنند

بعضی ها آواز می خوانندو...

ناگهان کسی را می بینی که می شناسی اش

اما ...

شاید هم نمی شناسی اش

اما...

این لبخند آمده بر لبانت را

تنها دو سطر دیگر بر ندار!:

در بهشت گاهی

در جهنم همیشه به خدا می رسی.

magmagf
29-09-2008, 06:20
بسته های کاموا

کجا مرا گرم می کند

وقتی دست های تو نیست

یکی زیر

یکی رو

یخ می زنم از سرما…

amir 69
29-09-2008, 15:21
این کوچه ها با لبخند هیچ زنی ویران نخواهد شد.
این کوچه ها با جیغ و داد هیچ کودکی...
و با فرار هیچ بادبادکی.
کار این کوچه ها از کار گذشته است.
کار این کوچه ها از آوار گذشته است.


---
در را باز کردم.
خودم پشت در بودم.
زنم آینه خریده بود

---
چه معصومانه به خواب می رویم؛
ایستاده!
چه بیگناه بیدار می شویم؛
به خود پیچیده!
تمام روز را بی رحمانه خمیازه می کشیم.





از اشعار حامد حبیبی

دل تنگم
29-09-2008, 15:30
روي لبخند من اسيد بپاش
و بيا باز هم مرا بخراش

شكل دلخواه تو اگر نشدم
گونه هاي مرا كمي بتراش

به جهنم! كمي مجسمه تر
توي ميدان شهرداري باش

كه ببيني چقدر مرتبطم
به مترسك، به اين حقيقت فاش

دست در دست من و عكس بگير
شب روشن بدون اينكه...فلاش

بك-برگرد توي صورت من
شكل يك مشت، شكل يك پرخاش

دل تنگم
29-09-2008, 15:33
دوباره يک نفر از چشم سايه اش افتاد
کسی که آخر ِ اين شعر خسته شد، جان داد

سکوت چيز بدی نيست. ما فقط بايد
بدون درد بميريم، گنگ و بی فرياد

دوباره بايد از اينجا ... برو! خداحافظ
قفس برای دل من: غريبه ی آزاد!

پرنده ميل عجيبی به خودکشی دارد
همين که دست خودش بود و اتفاق افتاد

غروب ... خلوت يک صندلی که می گريد
صدای جرجر ِ در در هميشه زوزه ی باد

کسی که يک شبه از چشم سايه اش ... چون که
پرنده بود، پرنده که می رود از ياد

دل تنگم
29-09-2008, 15:35
همین جور هاست که گُر می گیرم
گوش ها می شوم
حالم ها از سر جایش می رود زیر شن های عمیق
انگار هزار ولت زیر گوش هام وصل می شود
زیر قلب هام
مغز هام
و من هام
که گیر لا به لای خواب
خیال می کنم
بیدارم.
چند روز پیش یکی از روان پزشکان بزرگ به این حال گفت:
خریت
اما به شکل موجودات مستثنای وقیح دو سر.
کاری ندارم به این کارها
همین جورهاست که گر می گیرم گوشه ای
و دلیل شرعی ندارد که مثلا آقای« هتفیلد»
توی گوشم« اینترسندمن» نکوبد
دارد؟
شما دورید لیلای من
دور دور
این پایین تا شیراز مجنونیم راه درازی دارد
کوتاه دور؟
دور دور
با دره هایی عمیق
وآسمانی پر از رعد و برق های سرخ
و جنازه ای که به عنوان برج های شهر
خود را به نمایش کشیده اند.
من
در
می آیم
آقایان x ! لطفا این شعر را در ژانر وحشت نگذارید
من آرام بخش خورده ام تا تخلصم «امید» باشد
و روزهای متوالی ست که هرچه می کنم باز وحشیانه عاشقم.
گیتار الکترونیک اینترسندمن!
بکوب توی گوش هام لطفا
این شعر از یک مرد شنی دیوانه تر است
و می تواند تمام فرشتگان قدیس جهان را...و فرار کند.
پروردگارا...این جا جهنمی شنی ست
کاش کمی باید بیاید
این هدفون را
لطفا از توی گوشم در نیار/ بکوبد!
من
آرام بخش خورده ام.



آرش الله وردی

MaaRyaaMi
29-09-2008, 21:29
ایستاده ام
تنها
پشت میله های خاطرات دیروز
این جا
انگشت هایم را می شمارم
یک
دو
سه......
ودست های تو در هم فرو رفته اند
تو
غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربا نی ات را ثابت کنی
ولی...
ولی نفهمیدی که من
آن سوی خیابان
انتظارت را می کشم
تو بی وقفه فریاد کشیدی...
ومن
دیگر آزارت نمی دهم
زین پس
قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم
مطمئن باش...
هنوز هم قافیه را به چشمان تو
می بازم
مطمئن باش!

MaaRyaaMi
29-09-2008, 21:46
بوسه های ما هنوز کشف نشده بود
که مثلثی مبهم
در اقیانوسی دور افتاده
فیثاغورث را بلعید
حالا دوست داری
درزاویه قائم کدام شعر
آغوش باز کنم؟!
من سرِ زمین را در دستانم گرفتم
وقتی در سرزمین لبهای تو
به سلامتی گیلاسهای قرمز
چرخ می زدم
و ضربان نفسم را
در راه شیری دهانت جا می گذاشتم
روزهای معصوم من
کجای این سالها پنهان است؟!
وقتی با هر تپش ابر آبستن
سیگارم آتش می گیرد
تو در ذهن کدام قطره ی باران
دود می شوی؟!
من از آسمان ناتمام این شهر خسته ام
و این کابوس های گرسنه
که هر روز پیش روم
تعبیر می شوند
امّا... تو آرام بگیر ابرکم!
سالهاست در این شعر های کفن پوش
به مردن عادت می کنم
سالهاست حرف تازه ی بهار
تکرار خواستن توست
و من...
عجیب کوچک می شوم
برای شعری که در چهار فصل تنت
رقم می خورد
بی بوسه ات
این زمستان هم
بی آذوقه خواهم ماند
با حضور مبهمی از تو
در این رویای نیمه کاره...

magmagf
30-09-2008, 12:52
دوستت دارم هایت را باور می کنم

درست مثل امضای آخر نامه هایت

که می گویی خون است...

ولی طعم آب انار می دهد!!!

magmagf
30-09-2008, 12:53
بر تخته سیاه زندگی احتمالات و فرضیات را

چه خوب به من آموختی.

گفتی:"احتمال اینکه عاشقت بمانم کم است

پس فرض کن که...

رابطه ای در کار نبوده است"

magmagf
30-09-2008, 16:00
به تو تبریک می گویم!



تا دیروز همه از عشق قفس می ساختند،



ولی امروز...



تو گاوصندوق ساخته ای !!!

magmagf
30-09-2008, 16:01
به من آدامس تعارف می کنی



و می گویی :



این تازه ترین طعم بازار است !



...



حرف هایت بوی جدایی می دهند !!!

magmagf
30-09-2008, 16:04
ساعت از نیمه گذشته است



و من به این می اندیشم :



اگر کاری را که عشق با من کرد



با تو می کرد ،



چند روز دوام می آوردی ؟ !

karin
30-09-2008, 18:35
آدم ها می ­آیند
زندگی می ­کنند
می ­میرند
و می ­روند
اما
فاجعه زندگی تو
آن هنگام آغاز می ­شود
که آدمی می ­میرد
اما
نمی رود
می ماند
و نبودنش در بودن تو
چنان ته ­نشین می شود
که تو می­میری در حالی که زنده ­ای
و او زنده می ­شود در حالی که مرده است...



آزاده طاهایی

zooey
30-09-2008, 22:46
درد می‌کند
هنوز
جای نگاهت

magmagf
01-10-2008, 03:12
این پیچ را که رد کنیم



به دو راهی می رسیم .



تصمیم با تو !



عاشقم می مانی ؟



یا ترجیح می دهی فقط ،



عاشقم بمانی ؟!!

magmagf
01-10-2008, 03:12
من هر روز در تلاشم تا



خاطرم بماند ،



و تو هر شب دعا می کنی



که فراموش کنی !



خاطرات مان ، چه بلا تکلیف اند!!!

magmagf
01-10-2008, 03:16
در تمام ایستگاه ها

تو ایستاده ای و…

دست تکان می دهی

من سراسیمه

پیاده می شوم

در تمام ایستگاه ها

تو رفته ای اما…

MaaRyaaMi
01-10-2008, 11:42
به بهار بدهکارم
دست کم یک شعر برای هر شکوفه
به پنج شنبه بدهکارم ،
دست کم یک شعر برای هر ثانیه
به تو بدهکارم ،
دست کم یک جان
برای هر ثانیه ...

amir 69
01-10-2008, 12:27
دلم
پر است از تمام حرف های خوب
تمام شعر های ناب
شعر من
ولی ناب نیست
شعر من
شعر نیست
خیلی ها شاعرند
ادعای شاعری نمی کنند
من که شاعر نیستم،
...
خیلی ها
چه زیرکانه با واژه ها بازی می کنند
من چه؟
واژه ها
یکی یکی از دست من فرار می کنند
انگار جن دیده اند
...
...

amir 69
01-10-2008, 12:28
تو از انسان مي نويسي دربند اردوگاه اسرا
من از اردوگاه اسرا، در بند انسان...
هر دو از سيم خاردار ميگوييم
آنکه داستان ترا محيط
و براي من، همه ي ما را محاط
پس و پيش همان سکه ي رنج اند
به گمانت فرقي شگرف ميان اين دوست؟

amir 69
01-10-2008, 12:28
...

اوّلین آخرین ِ بی نقطه!
منم آری ، همینِ بی نقطه!

شاه بانوی من ، ببین شده ام
- عاشقت ، در زمینِ بی نقطه!!

روی یک جاده ی پر از خالی
یک خیابان ترینِ بی نقطه

با تو آغازِ دوستت دارم
بی تو محکومِ دینِ بی نقطه!

فرصت شعر تازه ای نشده
برسم تا یقینِ بی نقطه !

شصت و یک ضربدر دلم ، یعنی –
عشقِ بی قاف و شینِ بی نقطه!!
اميد صباغ نو

amir 69
01-10-2008, 12:29
دیگر دلی برای خریدن نمانده است





نایی دوباره تا تو دویدن نمانده است





حتی نگاه گرم تو راهن گرفته اند




در این هوا که جای وزیدن نمانده است





همراه نبض ثانیه ها تکرار میشوم




هر چند لحظه ای به رسیدن نمانده است





از هر طرف نگاه به بن بست میرسد




چشمی برای معجزه دیدن نمانده است





در این فضای مبهم و سردی که حاکم است




انگیزه ای برای پریدن نمانده است





باید که قصه گوی غزل میشدم ولی




افسانه ای برای شنیدن نمانده است

اسماعیل زارع

amir 69
01-10-2008, 12:30
رازی است

که وقتی می پیچانندم

از گلو گره میخورم

وقتی می پیچانندم

از چشم میچکم

به سبز که می رسم

می بارم

تو که بی رنگ ِ سیر می پوشی

بمن بگو

مگر نمی شود سرخ رویید؟

آخر ِ پاییز که در شاهنامه نیست

زرد روی روزگار

یک قدم مانده به زوال

می سُرخَد


رضا علی مهر

دل تنگم
01-10-2008, 15:51
دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ريشان
شب قدر است، لبخندي بزن، مولاي درويشان!

اگر همسو نمي‌گردند با فريادهاي تو
نمي‌گريند دل ريشان، نمي‌چرخند درويشان

هنوز آن سوي دنيا قدر خوبي را نمي‌فهمند
فراوان‌اند بدخواهان و بسيارند بدكيشان

رها از خود شدم آن قدر اين شب‌ها كه پنداري
نه با بيگانگانم نسبتي باشد نه با خويشان

به مرگ زندگي!... من مرگ را هم زندگي كردم
جدا از زندگاني كردن اين مرگ‌انديشان

شب قدر است لبخندي بزن تا عيد فطر من
تبسم عيدي من باد، بادا عيدي ايشان


ع. قزوه

Ar@m
01-10-2008, 16:29
از شما -همه- گريزانم
آخر دنيا آنچنان كه مي گوييد هم جاي بدي نيست
ديوارها آنچنان كه خيال مي كنيد هولناك نيستند
زندان بهترين جاي دنياست وقتي كه بگذارد فاصله ها
نگاه دلسوزانه ي شما را
از سر روح خسته ي چموش من
كم كنند
كودكي كه هرگز بزرگ نخواهد شد
من هستم
معترضانه
تا ابد

MaaRyaaMi
01-10-2008, 16:32
پای هیچ کسی به غیر از دل ما لنگ نمی شه
نقش غم تو بازی بخت ما كمرنگ نمی شه
این روزا حماسه ها پر شدن از دیو سپید
هیچ کسی رستم پهلوون این جنگ نمی شه
هممون خوب می دونیم پری فقط تو قصه هاست
آدم بد دیگه با ورد و دعا سنگ نمی شه
سبز و آبی و طلایی ، حتا قرمز و بنفش
دیگه هیچ چی حریف روزای بدرنگ نمی شه
گوش ما پر شده از نعره و بوق و سر صدا
هیچ کی بیدار با صدای دو سه تا زنگ نمی شه
اگه پیدا کردی دل ما رو نذاری بی خبر
انقدم بیخود نپرس چرا دلی تنگ نمی شه؟
ملودی بغض من با ریتم خنده های اون
روی هیچ سازی و هیچ جوری هماهنگ نمی شه
شما انصاف بدید آخه وقتی نون تو شهرته
دیگه لوتی بازی هم واسه کسی ننگ نمی شه
نمی شه ، من امتحان کردم و دیدم دیگه باز
قفل کاری مگه با کلید نیرنگ نمی شه
می شم عین تو و دیگه واستم نمی میرم
تو بمیری دلمم دیگه برات تنگ نمی شه

MaaRyaaMi
01-10-2008, 16:36
لب به گلایه وا كنم بغض سكوتو می شكنی
یا این كه ساده میری و دل از نگاهم می كنی؟
یعنی دل سنگی تو با این ترانه موم می شه
یا این كه باز مثل قدیم واژه به پات حروم می شه؟
سر روی شونه ات بذارم اشكامو مهمون می كنی؟
تویی كه بید مشكا رو هم بدجوری مجنون می كنی
دل به نگاه تو بدم یه بار نگاهم می كنی
یا این كه دشمنم می شی ؛ اسیر چاهم می كنی؟
نه! می دونم كه ساده نیست ، هنوزم اشكام جاریه
گرچه دلم هواییه یه باغچه ی بهاریه
می گی : زمستونی بمون. ـ عزیزم! این چه حرفیه؟
ببین كه دست عاشقت دست های آدم برفیه
برا یه بارم كه شده دل به ترانه ها بده
گرچه دلت تنگه ولی من رو تو قلبت جا بده
به سادگی نگذر ازم ، نگاهتو به من بدوز
آخه نگفتم واسه تو آخر قصه رو هنوز
من می دونم كه عشق من برات یه آرزو می شه
روزی كه این اردک زشت مثل تو قصه قو می شه

Eshghe_door
01-10-2008, 16:43
دل ُ روزنامه پيچيدم ، توي جعبه اي گذاشتم...
خوب و محكم اونو بستم ، راه ديگه اي نداشتم
بردمش اداره ي پست ، دادمش برات بيارن...
دل ُ تحويل نگرفتن ، پيش ِ بسته ها بزارن
گير دادن دلت بزرگ ِ ، نمي شه اونو فرستاد...
مونده بودم چه كنم من ، دل من ياد تو افتاد
ياد ِ اون روزي كه قلبت يه دفعه مثه يه سنگ شد...
خاطراتت يادم اومد، دل ِ من دوباره تنگ شد
حالا من اين دل ِ تنگ ُ ميدمش برات بيارن...
اين دفعه مي شه فرستاد ، انگاري حرفي ندارن
دل ِ من قد ِ يه دنيا تو رو دوست داره هميشه...
پيش ِ من باشي، نباشي، عاشق ِ هيشكي نمي شه

Eshghe_door
01-10-2008, 16:50
من برای مرگ خود یک بهانه می خواهم
یک بهانه ی پوچ و عاشقانه میخواهم
غمی که میدانی
با تو بودنم مرگ است و بی تو بودنم هرگز
گر بهانه این باشد
من بهانه میگیرم
عاشقانه میمیرم!

Eshghe_door
01-10-2008, 16:51
میدانی دیشب در عمق تنهایهایم ..در سکوت پایان ناپذیر اتاقم...دلم برای خودم سوخت و خاکستر شد
برای دلی که هیچ ظلمی نکردو هیچ جفایی نکرد و هیچ ** را نیازرد
اما خود ظلم و جفا دید و شکست و خرد شد
برای دلی که نمی دانست نباید دل ببندد..دلی که نمیدانست دل او عاشق دیگری است
میدانی خواستم نفرینت کنم ...نفرینت کنم تا هر آنچه که روزی با من کردی بر سرت بیاید
اما نتوانستم...نتوانستم
بارها سعی کردم اما تا لبانم از هم باز شد دوباره مهر خاموشی بر ان خورد
آخر دلی که عاشق توست چگونه می تواند نفرینت کند ...دلی که روزگاری برای تو می تپید
دوباره خواستم نفرین کنم اما اینبار او را.....او که تو عاشقش بودی....
اما گناه او چیست ؟؟؟؟
او هم عاشق آن نگاه شد اما تو او را می خواستی و من را نه!!
میدانی نه گناه توست نه گناه او
هر چه هست تقصیر دل من است
دلی که نمیدانست برای عاشق شدن باید قلبی عاشق را دید...دلی که لحظه ای بی تو بودن را ندید
و حالا دیر زمانی است که تنهاست...رفتی ..خدایم پشت و پناهت باش
فراموشم کردی خدا کند فراموش نشوی
مرا شکستی خدا کند نشکنی
تنهایم گذاشتی خدا کند تنها نمانی
عاشقم کردی کاش ...[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Eshghe_door
01-10-2008, 16:52
روياي با تو بودن

در بستر تنهايي
شب تا به سحر بيدار مانده بود
و من، غرق روياي شيرين دوست داشتنها
با هم بودنها
آسمان دلم پر ستاره بود
ماه در کنارم آرميده بود
به هر کجا که مي نگريستم
روشنايي بود و نور
تلاءلو مهتاب
آه روياي قشنگ با تو بودن
در سپيده دم بيداري
شب آرام
در کنار بسترم خوابيده بود

karin
01-10-2008, 17:10
به علف‌های هرز مزرعه‌ی سوخته[مان]
- که دارند کم‌کم چهره‌ی مترسک را می‌پوشانند -
عادت می‌کنم.

برای لب‌خند دوباره‌ی مترسک،
معجزه‌ای باید.

دل تنگم
01-10-2008, 18:38
گس و نارس و كال و تورفته ‎ام
بهارانه‎ اي رنگ و بو رفته ‎ام
وچون گونه‎ ي خشك مادربزرگ
پراز خستگي‎ هاي تورفته ‎ام
حواشي‎ ي قالي‎ ي پا خورده ‎اي
گلي نخ‎ نما، رنگ و رو رفته‎ ام
و چون خلوت خيس يك جادّه
پر از خاطرات فرو رفته ‎ام
به حدّي ست نزديكي ‎ام با خدا
كه تنهايي ‎ام را به او رفته ‎ام
اگر هم سراغم بيايد كسي
‏درست است يا نه... بگو رفته ‎ام
من اين ماه ته‎ مانده از ديشبم
كه تنها و از هاي‎ وهو رفته ‎ام

دل تنگم
01-10-2008, 18:39
فرصتي براي گريه نيست
شانه هايم را تکان دهيد
به يادم بياوريد اول بار که گريستم
انگار مادرم نيز
تمام برگهاي باغچه را
از مژه مي باريد
وسالها بعد
پدرم از آن سوي گريه هاي مادر
به جاي عروسک
اسب سپيدي برايم آورد
واين آغاز شاعر شدن دخترکي بود
که ديگر موهاش را دم اسبي نمي بندد
شانه هايم را تکان دهيد
به يادم بياوريد نخستين زمين خوردنم را
که از خراش زانوم
ماهي قرمزي روي خاک افتاد
ومن دريا بودم
دريا
از پس ِ گريه هاي مادرم
واز دور دست سرزميني که پدرم
چشمهايش را در آنجا گريست
شانه هايم را تکان دهيد
به ياد مي آورم
چشم هاي مردي
که از جمعه بازار هاي عشق آباد
با روسري ترکمني
با تاجي از گل هاي سرخ
مي آيد که عاشقم کند
تا دلم بهانه اي شود زخمهاي دو تارش را
شانه هايم را تکان دهيد
من از خشونت خاک مي ترسم
تنگ آبي روي جنازه ام بريزيد
تا ماهي هاي غوطه ور در ولولاي تنم
تشنه نميرند

دل تنگم
01-10-2008, 18:40
دختر با گوشوار خار
كه ما مي كاشت،
به سوي من آمد
برهنه پاي،
ژوليده.
-«برو!
كسي در انتظار تو نيست:
ترانه ها
اينجا
در برگ هاي سپيد
زندانند
حتي
خنجري هم كه كاشتم،
ديروز
پژمرد.
برو!»
آسمان پريده رنگ،
خاك مرده،
من
كنار پنجره...

amir 69
02-10-2008, 00:12
باید رفت
خیلی ساده
خیلی زود
از کجا به کجا ...؟
هیچکس نمیداند
و من هم پوچم و بیهوده
و شقایق ها مرده اند
من مانده ام و زندگی
وباید رفت
خیلی ساده
سر به زیر

آیدین حیدریان

amir 69
02-10-2008, 00:13
جسارتم را بر صلیب خواهم کشید
نمیگذارم مانند عیسی راه گریز بیابد!!
عیسی خدا را داشت و جسارتم ، من را
این عدالت من است!
.
.
.
آه ...
کاش غریبه ای بودم
در حال گذر
کاش نگاهم را پاسخ نمیدادی
یا سلامم را جواب
کاش انکار میشدم
کاش در این ازدحام انسان هایی که مثل کرم بر هم می لولند
گم می شدم
کاش نبودم
علی محمدی

amir 69
02-10-2008, 00:15
دور از چشم آسمان
"مردن"
چه لطفی میتواند داشته باشد
حتی اگر
تو با آغوش باز خود
شرمنده اش کنی
باز به اکراه
خود را کنار خواهد کشید

و یک بوسه برای آنکه بمانی
ویک بوسه برای آنکه بروی
فصل انتظار
تمام سال های عمر ما را
آشفته کرده است

دلواپسم نشو
من آسمان را
حتی از پشت همین سقف های سیمانی هم
میتوانم تماشا کنم ...

رضا آل علی

amir 69
02-10-2008, 00:16
چه زود
دیوار چین پیشانی پدربزرگ
به پدر رسید
چه زودتر
به من
دیوار چین
...
محمود افلاکی

zooey
02-10-2008, 00:36
روزها
شُکر می‌کردم
که دوش ِ آبی هست،
و شب‌ها
که اشکِ چشمی.
نه!
حوالیِ ما
باران نمی‌بارید...

magmagf
02-10-2008, 07:02
برای رفتن
کفشهای تنبلم
جفت نمی شدند،
اما
در کلنجاری سخت
تسلیم شان کردم.

مادرم
به گمان یک ضرب المثل
مرا "زن داد".

کفشهایم نفس راحتی کشیدند.
زیرا که میدانند
دیگر جایی "نمیتوانم" بروم.

magmagf
02-10-2008, 07:04
یک جهان حرف دارد...



رد پای تو در برف!!!

magmagf
02-10-2008, 07:04
اگر کسی مرا خواست


بگوييد رفته باران را تماشا کند


و اگر باز اصرار کرد


بگوييد برای ديدن طوفانها رفته است


و اگر باز هم سماجت کرد


بگوييد رفته است تا ديگر باز نگردد

magmagf
02-10-2008, 07:12
به حساب خیال بافیم نگذار

اما ستاره ای دارم در تیره ترین شب ها

فقط می خواستم بدانی که می توان

دلخوش کرد به چراغ های کوچک یک هواپیما!

MaaRyaaMi
02-10-2008, 17:30
چهار حرف ِ ساده ي نامم را هر طور كه مي خواهي مي نويسي .

يكبار ، انتهايش را بلند و كشيده مي نويسي
آنقدر كه در سپيدي كاغذ هم جا نمي شود !
يكبار هم ، دو حرف آخر را
دريا مي كني و شاعرانه در آن غرق مي شوي !

اما ، نامم را که آخر جمله ات مي آوري
من مي مانم و تعبیری بی انتها،
كه شايد ، دلتنگيست !
نه !
شايد هم ، گلايه !
يا شايد ، ‌تنها مكثي براي عبور ِ گذشته !

يا ...


خودت بگو اينبار
نامم را که آخر جمله ات می آوری يعني چه !؟

Ar@m
02-10-2008, 20:47
منتظر يك ايستگاهم
نمي دانم كجاست
نمي دانم
قطار مي رود تا ته سكوت
تا ته هراس و انتظار
صبور باش
صبور
روزي پياد خواهم شد از هرچه رفتن است
كوچ كردن است
چشمهاي خيره ام به دوردستها سرانجام
آرام آرام
بسته خواهند شد
روي سكوي ايستگاه
اين ديگر من نيستم كه چشم انتظار بگرداند
چشمهاي ديگري جستجو خواهند كرد
چشمهاي ديگري در انتظار
چشمهاي ديگري مرا خواهند يافت

magmagf
03-10-2008, 00:13
نمی تواند فراموشت کند

سیب



با دندانی

که از داغ تو بر سینه دارد

magmagf
03-10-2008, 00:14
تو مرا به نام می خوانی‌‌‌٬نام ات نمی دانم.


تو به من اشاره میکنی٬اشاره نمی توانم.


من٬برای آنکه چیزی از خود به تو بفهمانم٬


جز چشم هایم


چیزی ندارم.

magmagf
03-10-2008, 00:18
به کدامین جرم

. . . .

حکم صبر برای من صادر شد؟؟؟

magmagf
03-10-2008, 00:18
توده ی زشت کریهی شده ام

بچه هایم از من می ترسند

آشنایانم نیز...

به ملاقات پرستار جوان می آیند.

magmagf
03-10-2008, 00:19
من‌نيوتن‌نيستم‌

اما يقين‌دارم‌

علت‌افتادن‌سيب‌

جاذبه‌ي‌زمين‌نيست‌

من‌

به‌دليل‌دل‌

افتادن‌سيب‌را

به‌عشق‌نسبت‌مي‌دهم‌

و قسم‌مي‌خورم‌

بعد از هبوط آدم‌

زمين‌عاشق‌شد

وسپس سیب افتاد

زنده‌باد عشق‌

كه‌اگر نبود

دست‌زمين‌

سرخي‌هيچ‌سيبي‌را لمس‌نمي‌كرد

دل تنگم
03-10-2008, 03:01
لحظــــه لحظــــه آه ويــــران می شـــوم
زيـــر ايـــن آوار پنهـــــان می شــــوم

برگ برگــم لحظــه لحظــه ريخت ريخت
فصل ديگـــــرپاک عـــــــريان مـــی شوم

من شــــــروع درد پنهـــــان خـــــودم
من خـــــودم هم خط پــــايان مـــی شوم

مثـــل پيــــله پوک پوکـــــم پوک پوک
از درون خويش داغــــــــان مــــی شوم

من که از جمـــــع شمـــا ها خسته ام
همـــــدم کــــوه و بيابان مـــــی شوم

آنچـــــه از احـــــوال مجنـــون گفتـــــه اند
صــــــد بيابان برتر از آن مــــی شــــوم

خوب مــــی دانم که مــــی آيد شبــــــی
از وجـــــــود خـــــود پشيمان مــــــی شوم

يک شب از ايـــن بلبشـــــوی ازدحــــام
مثل آيينه هـــــــراســـــان مـــــی شـــوم

آخـــــــرين مضـــــــراب خـــــود را می زنم
پشت هيچستـــــان غــــــزلخــــــوان می شوم

دل تنگم
03-10-2008, 03:04
از درد، از کبود تنم حرف می زنم
من بی زبان و بی دهنم حرف می زنم

اصلا تعجبی که ندارد، زبان که نیست
با تکه تکه ی بدنم حرف می زنم

من با شما که تازه به دوران رسیده اید
از درد، از غم کهنم حرف می زنم

از داغها که روی دل من گذاشتید
با دکمه های پیرهنم حرف می زنم

... یادم نبود پیرهنی نیست در تنم
من مرده ام و با کفنم حرف می زنم

amir 69
03-10-2008, 12:41
تو از مشرق می آیی و نمی آیی به تقدیرم
و من از مغرب ِ درد و اسیر ِ دست ِ زنجیرم

پر از غم نامه ام امشب ، ولی یارای گفتن نیست
مهم اینست که من با غم پر از احساس ِ تکثیرم

تو هم مانند آنهایی ، پر از تنهایی و غربت
تو هم چیزی نمی فهمی از این دنیای دلگیرم

تو هم در یک شب ِ خسته ، وداعم میکنی آخر
و من با چشم ِ نمداری کنار ِ بغض پا گیرم

صدایت میکنم اما ، صدایم را نمیخوانی
نمی بینی که من از تو پر از رنگ و تصاویرم

برو ... باران نگهدارت ولی ای کاش میگفتی
گناهی داشته قلب ِ بدون ِ جرم و تقصیرم؟؟!

دلم خوش بود با اینکه – شبی پر می شوم از تو-
و آن دستان ِ گرمت را میان ِ دست می گیرم

ولی افسوس رویا بود ، چه رویای غم انگیزی
حقیقت تلخ و من خسته ، نمی آیی به تقدیرم

amir 69
03-10-2008, 12:44
ما دگر باره از کوچه گذر هم نکنیم
بگذریم باز بر این خانه نظر هم نکنیم

سینه بس سوخته از مردم این کوچه که باز
نه پی وصل و نه این فکر حذر هم نکنیم

شهر من نیست میان همه شیرین سخنان
رفته از شهر و دگر فکر سفر هم نکنیم

آتشی دید دلم تا که بسوزاند عمر
دگر این فکر غم و عشق و خطر هم نکنیم

با هر آن کس زدم آن باده مرا زهر رسید
همه عمر باخته و فکر ظفر هم نکنیم

گرد پیری به سر آمد ز پی ز خم فلک
برف پیری بس و این خاک به سر هم نکنیم

شعر تر باز نمیخواهم از این بدگوهران
شعر تزویر نخاهیم و ز بر هم نکنیم

خبر گفت که امید از این خانه برفت
بعد از این گوش به قول و خبر هم نکنیم
ر.امید

amir 69
03-10-2008, 12:50
چه بد است این سقوط
شبیه سقط من ز تو
شبیه زایمان درد
درون لحظه های من
چه بی قواره زاده شد
طفیلی سکوت من
مرا به آب گنگ هم اگر که شستشو دهی
غبار بی کسی ز خاطرم نمی رود
و لابلای بودنم
شکاف خالی نگاه تو
به خنده میگشاید آن
لبان چرک خویش را
پس از عبورت آسمان
پر از هجوم کرم های تیره و برهنه شد
که در هوای شرجی نگاه من
بدل شدند
به آنچه موریانه می شود شناخت
و از درون
تمام هستی ام چه پوچ شد
و رو به سمت مردنی دوباره پل زدم
غمی شکفت در دلم
به عمق موجهای وحشی و بلند درد
تعفن از تمام بودنم رسوخ می کند
و این نما اگر نبود
تو ای غریبه حزین دوره گرد
به این خرابه پا نمی گذاشتی
مرا نکاو
که جز رطوبت و کرختی و فساد
درون من نمیشود که یافت ...

هدی به نژاد

amir 69
03-10-2008, 18:09
آن روز که قابیل
آدم را در سوگ هابیل نشاند
حسادت را تجربه کرد
برای اولین بار
ولی آنروز هابیل نمرد
آدم مرد
در بدو ورودمان
چه ظالمانه خود را کشتیم
شاید اگر
روز اول
پدرمان به جای اطاعت
تفکر از ما میخواست
هابیلهایمان را
قربانی حسادت قابیل ها نمیکردیم ...


احمد رضا پور مفرد

mehrdad21
04-10-2008, 18:32
سیب ها را
با سنجاق قفلی
به شاخه وصل می کنم
اما گناه آدم
این طور ساده پاک نمی شود

eMer@lD
04-10-2008, 19:23
به تو اي دوست سلام

دل صافت نفس سرد مرا آتش زد،

کام تو نوش و دلت،

گلگون باد،
به چه از خويش بگويم که مرا بشناسي:

روزگاريست که هم صحبت من تنهائي است،

يار ديرينه ي من درد و غم رسوائي است،

عقل و هوشم همه مدهوش وجودي نيکوست،

ولي افسوس که روحم به تنم زنداني است،

چه کنم با غم خويش؟

که گهي بغض دلم مي ترکد،

دل تنگم ز عطش مي سوزد،

شانه اي مي خواهم

که بگذارم سر خود بر رويش

و کنم گريه که شايد کمي آرام شوم،

ولي افسوس که نسيت.

کاش مي شد که من از عشق حذر مي کردم

يا که اين زندگي سوخته سر مي کردم،

اي که قلبم بشکستي و دلم بربودي!

ز چه رو اين دل بشکسته به غم آلودي؟

من غافل که به تو هيچ جفا ننمودم،

بکن آگه که کدامين ره کج پيمودم؟

اي فلک ننگ به تو خنجرت از پشت زدي،

به کدامين گنه آخر تو به من مشت زدي؟

کاش مي شد که زمين جسم مرا مي بلعيد

کاش اين دهر دورو بخت مرا برمي چيد،

آه اي دوست!

که ديگر رمقي در من نيست،

تو بگو داغ تر ار آتش غم ديگر چيست؟

من که خاکسترم اکنون و نماندم آتش.

ديگر اي باد صبا دست ز بختم بردار

خبر از يار نيار

دل من خاک شد و دوش به بادش دادم

مگر اين غم ز سرم دور شود

ولي افسوس نشد، ولي افسوس نشد...

zooey
04-10-2008, 19:45
بگذار راز سر بسته اي باشم،
فرياد در گلو آماسيده را؛
كه آن كه فرياد مي كشد،
تنها
سكوت مي كارد در پايان جمله اش.
كه سپيدي ،
شروع و پاياني مكررش مي گردد.
تنها،
فرياد هنگامي گل مي كند،
كه پايانش ،
نهالي ديگر بنشيند؛
وگلي،
با آغاز و پاياني سرخ و
بگذار پرندگان از بند رسته را ،
پروازي باشم؛
در گلو.

amir 69
04-10-2008, 20:12
گفته بودم فقط شیرین باش
بیستون ها با من
چه زیبا بازی کردی فقط
نفش شیرن ها را
نقش لیلی ها را
تو فقط یوسف میخواستی ...!!

MaaRyaaMi
04-10-2008, 20:44
فصل پائیز است ، آری برگ می ریزد زمن
ابر پنهان کرده ام بسیار زیر پیرهن

ریشه هایم لای خاک خاطرات سرد تو
بی شک از آن وقت ها پوسیده در صد تا کفن

من درخت بغضم و چشمان تو تیغ تبر
اسم این دیدار را بگذار " جنگ تن به تن "

<باز باران با ترانه> جشن می گیرد مرا
دور من اسفند می سوزاند انگار اهرمن

تا که شهریور شبیه چشم تو آذر شود ؛
شمع این آغاز را امسال تو آتش بزن

زیر یک کیک تولد چال کن اول مرا
بعد هم فوتم بکن هجده قدم تا گورکن ...

دل تنگم
05-10-2008, 03:33
لم داده يک کفتار در پايانِ اين شعر
با احتياط آقا! نيا! ميدان مين! -شعر-

تو لذّتِ آن ميوه‌ی ممنوعه بودی
من، شاعر ِ بی واژه‌يِ بی سرزمين، شعر!

يا روی پاکت‌ها خودم را می‌نويسم
يا می‌کشم دور ِ خودم ديوار ِ چين -شعر-

تقدير ِ من يک عمر، پرسه در خيابان
با آدمک‌های غليظ و ته‌نشين، شعر!

حالا بيا نزديک، فالت را بگيرم
حافظ که نه! با خونِ شاعر بر زمين -شعر-

بغض ِ تمام ِ ابرها را من سرودم
باران نمی‌بارد بيايی زير اين شعر!

magmagf
05-10-2008, 06:19
برای من وادامه ی زندگی

چیز خاصی لازم نیست

یک اتاق کوچک

چند کتاب

و کمی طناب

و یک دوست خوب خوب خوب که . . . .

چهارپایه را از زیر

پای من بکشد!!!

magmagf
05-10-2008, 06:20
اگر خواستی بیایی

من همان جایی هستم که بودم

.

.

.

همان جایی که رهایم کردی.

magmagf
05-10-2008, 06:24
تنها رد انگشتانم ماند

بر گوشه ی کاغذی سفید

که هیچ کلامی بر خود نخواند

magmagf
05-10-2008, 06:25
به هوش باش

به هوش باش

و گر نه خواهی دید آن لحظه را

که خواهی دید

و چاره نیست

magmagf
05-10-2008, 06:26
گناهکاری رو سیاهم

باید به قطب بروم

هفتاد کشیش یخی بتراشم

و آن قدر اعتراف کنم

تا از خجالت آب شوند

amir 69
05-10-2008, 11:39
آقاي دكتر !
من از بخش غم آمده ام !
از تزريق آمپول درد و
كپسول نابهنگام حادثه ها . . .
كامم تلخ از شربت نامردمي و
سينه ام التهاب آكنده غصه های تاریخ
تب الودم ...
به هرم بی نفسی!
فشار زمانه بالاست!
دلم می پیچد از لحظه بی طاقت ثانیه ها
چشم به راه ...
و دستم خالی...
ماند !
به نسخه آرامش دفترچه نمیدانم...
برایم
گریه
تجویز کنید !

mehrdad21
05-10-2008, 11:47
چیزی ندارم که به تو تقدیم کنم
نه سکه ای
که مرا به خیابان شما برساند
نه پیراهنی
که اندازه دیوانگی ام باشد
اما می توانم
ابرها را یکی در میان بشمارم
تا دلم کمتر برایت تنگ شود.

magmagf
06-10-2008, 05:58
كتابهايم را


در قفسه ی جديد ميچينم

ساعت يادگاری ات


مدتی است خواب مانده


خاكش را با انگشتانم ميگيرم

كسی


هنوز بو نبرده


بی نهايت دوستت دارم.

magmagf
06-10-2008, 06:04
ديدی؟


ديدی در اين قمار چيزی عايدم نشد؟


ديدی دلم را به تو باختم؟


می‌برم تو را


از اين شهر تو را می‌برم


اينجا ديگر جای نفس کشيدن نيست.

magmagf
06-10-2008, 06:05
هرچيز را هم


که تقصير من بيندازی


عاشق شدن من


تقصير توست.

magmagf
06-10-2008, 06:09
تا حسرتی ابدی شوند

نا غافل می روند

و تنها داغ می گذارند به جا

در مرگ جان های جوان

شب شیون هزار یلداست…

magmagf
06-10-2008, 06:11
در عشق اگر عذاب دنیا بکشی

با اشک به دیده طرح دریا بکشی

تا خلوت من هزار غربت باقی ست

تنها نشدی که درد تنها بکشی

دل تنگم
06-10-2008, 06:29
تمام ِ قلبِ من فرياد مي‌كرد
تو را تا بيكران ها ياد مي‌كرد

درونِ سينه ام غوغاي غم بود
نبايد كَس دلِ من شاد مي‌كرد؟

گلويم خشك بود و ساكت و سرد
سكوتم هر نفس بيداد مي‌كرد

چنان دل در شكايت بود از هجر
كه شب با مرگ هم ميعاد مي‌كرد

ز پشتِ تپه هاي خيس از اشك
دو چشمم طعنه بر فرهاد مي‌كرد

تو را گم كرده بودم در سياهي
دو دستم تكيه اي بر باد مي‌كرد

و اكنون هيچ ِ هيچم، مرده ام من
ببين قلبم چرا فرياد مي‌كرد

دل تنگم
06-10-2008, 06:34
حالا من همونی‌ام که هيچی معنا نداره
ديگه تو دنيای گنگِ خودِشم جا نداره

همون آواره‌ای که تو هم يه روز بهش مي گی
ديگه آهی که کنه با ناله سودا نداره

حالا من تفکر يه دختر ِ فراری‌‌ام
که نگاهِ امروزش فرقی با فردا نداره

دستای يخ‌زده‌ی بچه گدايی که مي گه
واسه زندگی جايی به جز تو رويا نداره

يا همون پاهای خسته‌ای که فکر ِ رفتنه
اما واسه اين که آروم بشه هم نا نداره

ببين اون اونقده مجنون شده که توی چشاش
به جز اشکی که مي ريزه واسه ليلا نداره

وقتی تو بهش مي گی نمی‌تونم باهات بيام
ديگه هيچ شکی تو اين که شده تنها نداره

ولی اون بايد بره، بايد بره، بايد بره
وقت راهی شدنه شايد و اما نداره

رو دوچرخه‌ای که اون سوارشه هرکی بياد
مي شه باری که واسه رکاب زدن پا نداره

سخته اما مي شه باش يه جورايی کنار اومد
مگه نه؟! زندگی هيچ تعارفی با ما نداره َ

دل تنگم
06-10-2008, 06:37
اين كه ما با موهاي تراشيده كجا مي رويم بماند
كلافه مي شوم
از بس كه اين خيابان ها
سر از جيب هاي من در مي آورند.

تو هم با اين ناخن هاي بلند
از همان اول انگشت نما بودي.

دست از سر عزرائيل برداريد.

ما تازه عاشق شده ايم.

با گم شدن اين پلاك
نه!
له شدن اين خيابان لعنتي
شبيه قاب خالي روبرو
ديگر كسي از ما سراغي نمي گيرد.

سيگاري نيم سوخته بر ميز
و ساعتي كه عقربه هايش
در لحظه اي مقرر با هم گلاويز مي شوند؛
تو من و چند نقطه چين
با تبسمي تاريك
به هم زُل مي زنيم
آنقدر كه عقربه هاي مجروح
ميان سنگيني سكوتمان
سرفه مي كنند.

بگذار همه فكر كنند
پيش از اين اتفاقي نيافتاده است،
قرار نيست
با عاشق شدني ساده
تيتر اول روزنامه ها شويم.

ج.الیاسی

zooey
06-10-2008, 17:02
آدرس ها
همیشه مرا گُم می کنند
مثل ِ راههایی که
هیچ وقت نشان ام نمیدهند
گاهی هم
خودم را گم می کنم!

حالا چشم گذاشته ام...
پیدایَم می شود!؟

magmagf
07-10-2008, 05:58
این بار هم که



تاول پاهایم خشک شود



دوباره عاشقت می شوم



دوباره راه می افتم



دوباره



گم می شوم.



کیکاووس یاکیده

magmagf
07-10-2008, 06:06
از هر سو كه بيايي

مرا

به ياد آسماني مي اندازي

كه فراموشم شد

به تماشايش بنشينم !

magmagf
07-10-2008, 09:02
شاطر با آن سبيل چخماقی آدم زحمتکشی بود

صبح تا شب عرق ميريخت

غم نان نداشتيم

يک روز که دير رسيدم

شاطر تمام کرده بود

جوی خون در سينی

شکمی دريده

و چاقويی در مشت

شاطر تمام زندگی اش

به شرط چاقو بود

magmagf
07-10-2008, 09:07
خرهاي سيرك آن‌قدر تازيانه مي‌خورند

تا گور خر شوند

شير‌ها آن‌قدر گورخر مي‌خورند

تا ببر مي‌شوند

ببرها،‌ آن‌قدر خط مي‌خورند

تا مار مي‌شوند

مار‌ها آن‌قدر تاب مي‌خورند

تا تازيانه شوند

راستي اگر شما – خداي نكرده –

آن قدر تازيانه بخوريد

دوست‌داريد وقتي بزرگ شديد چه كاره بشويد؟!

magmagf
07-10-2008, 09:09
آمد،

از كنار ِ ما گذشت

سلام كرد

نفهميديم

دور زد

نشست

گفت

خنديد

پول ِ چايي‌يِ ما را حساب كرد

نفهميديم

عكسي به يادگار گرفتيم

دست تكان داد

تشكر كرد

نفهميديم

برخاستيم كه برگرديم

پدر بر نخاست

يك روز بعد در پزشكي قانوني مي‌گريستيم

آن ناشناس ِ صميمي

از قاب ِ كهنه‌يِ ديوار مي‌خنديد

ما باز هم نفهميديم

maryamjan
07-10-2008, 12:04
من خوشبخت ترين زن دنيا هستم

گلوي مرا دستاني فشار داد

كه روزي عاشقانه انگشتانم را

maryamjan
07-10-2008, 12:05
به ياد مي اورم تو را

دستانت را

لبانت را

نگاهت را

.

.

.

قسم به حرمت عشق

كه نشانه بارزش هستي

دستانم را

لبانم را

نگاهم را

فراموش كن

.

.

.

تقدير من رفتن است

maryamjan
07-10-2008, 12:05
من مردي هستم كه تمام فرصت هايم را از دست داده ام

از تو نيز خواهم گذشت

شايد كه فرصتي باشد براي تو

دل تنگم
07-10-2008, 12:08
قسم به دوزخ، قسم به چنگيز
قسم به حال و هواي پاييز

قسم به تهمت، قسم به مريم
قسم به گندم، گناهِ آدم

نه باغ ِ ليمو، نه باغ ِ سيبي
نه دلربا وُ نه دلفريبي

نه مثل شعري که ناگهان است
نه مثل گريه که بي امان است

نه مثل شاهان هميشه مستي
نه چون خدايان هميشه هستي

تمام ِ سعيَت شکستِ من بود
اگر چه مهرم ورايِ تن بود

هميشه شاعر شکستني نيست
هميشه دردش نگفتني نيست

خداي شاعر، خداي درياست
همين برايش چقدر زيباست!

دل تنگم
07-10-2008, 12:12
هرچه کردم نشوم از تو جدا، بدتر شد
نرود از دل ما مهر و وفا، بدتر شد

مثلا خواستم این بار موقّر باشم
و به جای «تو» بگویم که «شما»، بدتر شد

این متانت به دلِ سنگ تو تاثیر نکرد
بلکه برعکس، همه رابطه ها بدتر شد

آسمان، وقتِ قرار ِ من و تو ابری بود
تازه با رفتن تو وضع ِ هوا بدتر شد

روی فرقش دل من جوهری از عشق تو ریخت
آمدم پاک کنم عشق تو را، بدتر شد

دل تنگم
07-10-2008, 12:16
نگاهت را که می بندی


مواظب باش!


دستم لای آن نباشد...

MaaRyaaMi
07-10-2008, 16:41
آه تو که ميبارد
چشمانم کم مي آورد
مرا به حسرتي تلخ رها نکن
که پاهايم نيز کم آورده است
روزهايم را به هم مي بافم
با دستاني که
محصور خاطرات توست
امروزم را
بي بهار
ورق ميزنم
و بر لب
دلتنگي اش
سوگوار گذشته ام
آنجا که
فرياد هايم را باد برده است
در برگريز صداهايم
مهرورزي تو آيا به خواب رفته است؟
که نفس شعرم بند مي آيد ؟؟!

MaaRyaaMi
07-10-2008, 17:25
1
تنهايي از تمام زوايا نفوذ کرد
نا باوري بس است
با سنگها بگو آينه بي کس است

2
از دور دست رايحه اي کهنه مي ورزيد
پاييز خفته بود
در باغ شيشه اي
ناگاه روي ساقه آيينه خم شد
مرگم شکفته بود!

3
تسبيح آسمان
چرخيد و پاره شد
پروانه اي نشست
روي نگاه من
چشمم ستاره شد

4
اي روشناي دور
اي حيرت صبور
فردا دوباره هست
اما تو نيستي
باور نمي کني
از آسمان بپرس!
(سيد حسن حسيني)

MaaRyaaMi
07-10-2008, 17:27
هيچکس منتظرت نيست از اين لحظه به بعد
سايه اي دوروبرت نيست از اين لحظه به بعد
خفته اي در شب روياي دروغين غزل
از خودت هم خبري نيست از اين لحظه به بعد
دست گرمم که پر از حس نوازش شده بود
حيف ديگر به سرت نيست از اين لحظه به بعد
به نفس هاي خودت هم که خيانت کردي
مرگ هم پشت درت نيست از اين لحظه به بعد
شعرهايت اگر از جوشش احساس من است
شاعري در هنرت نيست از اين لحظه به بعد
مي روم تا به تو وابسته نباشد دل من
دلم ارث پدرت نيست از اين لحظه به بعد!

maryamjan
08-10-2008, 11:25
امشب عروسي توست

و چه جشن زيباييست

و تو چه عروس برازنده اي هستي

و من چه قدر برايت خوشحالم

و چه قدر براي تو و اينده ات ارزوهاي قشنگ مي كنم

و چه قدر به روزي مي انديشم كه گفتي بايد براي عرسيمان كراوات سفيد بزني

maryamjan
08-10-2008, 11:27
شب سرديست

و مي انديشم

ايا هيچ گاه انقدر به حس عاشقانه ام اعتماد كردي

كه اكنون لحظه اي ، ثانيه اي

فرض را بر اين بگذاري كه

راهي جز شكستن قلبت نداشتم........

maryamjan
08-10-2008, 11:28
اين همان صندليست

اين همان ميز است

اين همان قهوه است

اين همان شكر است

تنها تفاوت نبود فشار انگشتانت بر روي انگشتانم است

zooey
08-10-2008, 19:12
راه که بیفتم
فرقی نمی‌کند
سوار کجای جهان ایستاده‌باشم
دیر شده‌ام
آنقدر که بهار برف داده‌است
و دیگر گوزنی
برایم گریز نمی‌دهد
کاش می‌فهمیدم
هبچ تفنگی
لبخند تعارف نمی‌کند


سینا علیمحمدی

amir 69
08-10-2008, 21:39
من از احوال خودم میگویم
نه از آیین شما
نه از آن دسته ی زاغ های سیاه
که به دور گنبد براق
برای خود خدا می جویند
من مسلمانم
آب میکشم هر روز گناهانم
جانمازم
دانه های ذکز من
برای این هایم کم است
من خدا می خواهم
تا...
من خدایی یافته ام
اما نمی دانم کجاست
تا برای عرض اخلاص
سیبیلش را چرب کنم

karin
08-10-2008, 21:41
چیزی مثل الکل در هواست
حال آدمی مثل من را خراب می کند خراب
وقتی دل لبریز غم غربت است
عشق تو جایی
و تو جایی دیگر،
آدمی مثل من را غمگین می کند غمگین
چیزی مثل الکل در هواست
آدمی مثل من را مست می کند، مست.

amir 69
08-10-2008, 21:44
صدای لخ لخ کفشم
صدای پچ پچ مردم
چه آرام است این اندک زمان تا مرگ
شاید این لحظه فرمان آید که ایست
یا که از بالا ندا آید: اعدام لازم نیست
همه امید ها واهیست
هوا سردست و سوزش سخت و پایم مشتاق لغزیدن
چگونه تا پای دار ، دوام آرم؟؟
نگریم ، رخ نبازم ، فریاد برنارم؟؟
چه تنهایم ، چه رسوایم ، چه بی مقدار
چرا بر مرگ من مشتاق گشتید آی مردم بیمار؟
به سان اشتر پیری که بر مسلخ برندش
آهسته ، با اکراه
میکشانندم پای دار
من بیمار میخندد
من هوشیار می گرید
من دیندار می ترسد
از عذاب نار
من اکنون صد من ام در یک تن
بعد این مردار
دلم لرزان و دستم از پشت آویزان
نگاهی می کنم بر جمع مشتاقان
نگاه می سرد بر سیل اشک مادر پیرم
یادم هست روزی را که عاقم کرد و گفت از تو دلگیرم
حرامت باد آن شیرم
اگر مرگم با زجر باشد چه؟
وگر عاقش بگیرد چه؟
این حلقه گلویم را می خراشد هایصدا خر خرش را ! وای
این حلقه که گردنبند محکومین اعدام است
این چشم بند که خفتگان چشمان است
کنون بر چشم و گردنش بستند
چشمانش از این دنیا رخت بستند

amir 69
08-10-2008, 21:54
فردای همان دیروز بود
که
هر چه امروز بود را با خود برد
و با چشمهایم هر روز آشنا شد
دهانم خاک را می بوسید
و تنها تا آدم شدن
یک
آنروز مانده بود
که
دیگر روز
نبود

amir 69
08-10-2008, 22:03
نه با لبان پرنده
آشنا بود آوازی
نه با بالش پروازی

سقف آسمان اما
بر سرش
همیشه باز

amir 69
08-10-2008, 22:04
شبیه غربت یک انتظار طولانی
به پای خاطره هایت همیشه زندانی

در این غروب جدایی ها دوباره خواهم شست
هوای عشق تو را با دو چشم بارانی

طناب دار دلم را توئی که میبندی
به سقف وسوسه هایم در این پریشانی

دلی به جرم غمت بی گناه خواهد مرد
چرا در این شب یلدا ، چرا زمستانی؟

شبی که چرت غرورم شکست ، می دانم-
فریب خورده عشقم شبی که میدانی...

من از خدا گله دارم خدای عاشق ها
که مُهر عشق تو را زد به پیشانی

شبی که حنجره زخمی ، و اشک بی تابست
شبیه ناله خزیدم به گوش ویرانی

دوباره بدرقه کردم تمام دردم را
به سوی غربت یک انتظار طولانی

karin
08-10-2008, 22:55
پروایی ندارند
از پرپر کردنِ پیله ها
برای دست کشیدن بر پولکِ سرخ ِ پیروزی،
پروانه وار می خواهمت
بگذار دست هایمان
نوازش را بیاموزند
باید رخنه کرد
در بی رحمی ِ بی شرمشان
باید یکی شویم.


نسترن حسینی

karin
08-10-2008, 22:59
آه ، چه بزرگ شده ای !
یک تنه
جلوی خورشید ایستاده ای
تا نورش
چشمان ام را نیازارد ،
ماه ِ من ؟!


پیام فاضلی

دل تنگم
09-10-2008, 02:56
آوازی ناتمام
در خاموشی هایت
پیچ و تاب می خورد
شعله ای کوچک
صدای قلبت را
به پارک های قدیمی
می برد
به زودی
گل سرخیبرای چشم های تو
می چینم
در غربت نیمکتی خالی

MaaRyaaMi
10-10-2008, 13:46
ده قدم که بر داری
از زمان خارج می شوی
ده قدم که بر داری
از امپرراتوری ماه و خورشید بیرون می شوی
ده قدم
تنها
ده قدم که بر داری
نه همهمه صدایی و نه تعجبی
ده قدم که بر داری
دیگر گذشته ای نمی ماند
ده قدم که بر داری
یا صدقدم
یا هزارقدم ..
فرقی نمی کند
هنوز در قلب منی
از قلب من بیرون نخواهی رفت

magmagf
10-10-2008, 17:05
در پياده‌روي 47 شعري خواندم مليحه خنديد

گفتم بالاخره بله يا خير؟ گفت: خير است ان‌شاءالله!

بعد در اتاق 57 شعري خواندند باران گرفت و صيغه جاري شد

همان‌شب، شعري خوانديم تخت سرفه كرد عرفان سروده شد


بعدها در اتاق 62 شعر تازه‌يي خوانديم تخت عطسه كرد و ايثار به چاپ رسيد


براي نان به مدرسه رفتم بابا شيلنگ آب تعارف كرد كلاس به سكسكه افتاد


بعد آقاي مدير شعري خواندو من 30 سال پير شدم

حالا در اتاق 81 نشسته‌ام آخرين حكم كارگزيني‌ام را مي‌خوانم

مليحه مي‌خندد ايثار به افتخار من تست مي‌زند و عرفان

رفته است در پياده رو شعر بخواند تا من بعدن پدربزرگ شوم!

magmagf
10-10-2008, 17:09
از دو كلمه بي‌زار ام:

عشق و سياست

مادر به عشق رسيد، كور شد

پدر به صندلي رسيد، لال شد

صندلي را از زير پاش پراندند

زبان در آورد

و مادر

پر فروش‌ترين كتاب ِ سال شد!

magmagf
10-10-2008, 17:11
جلوي دوربين كه مي‌روم

چوب مي‌شوم

عجيب مي‌شوم

غريب مي‌شوم

تو مي‌خنداني‌ام

من سيب مي‌شوم

كرم‌هاي ساده‌يِ خوش‌باور

خاك بر سرتان كنم!

magmagf
10-10-2008, 17:12
آن پرنده‌ي سنگي

نشسته در پوشال ِ مه

تنديس ِ كودكي‌ست

كه يك روز مي‌خواست شاعر شود

و سنگ شد!

MaaRyaaMi
10-10-2008, 21:07
و اینکه دل ِ من هم گرفته یا نه ... شاید زیاد مهم نباشد ؛
مهم تر از آن ،
آسمان ِ چشم های توست
که ابری تر از همیشه ،
برق می زند
و رعد ِ قلبم را در می آورد ...

MaaRyaaMi
10-10-2008, 21:08
آن وقت ها که نامه هایت را موشک می کردی و از کوچه
به حیاط مان می انداختی ؛
فکر می کردم اگر روزی بروی ... چکار کنم از دل تنگی ...
حالا ؛ پس از سال ها بی خاطرگی
قاصدک ت
صبح ،
سوار ِ باد ... رسید
دست ش پُر بود از سادگی های ِ بچگی م ...
که پس فرستاده بودی شان ؛
به آدرس ِ دخترکی که سال ها دلتنگ ِ حسّ ِ حضور تو ؛
زیر ِ درخت ِ کوچک ِ آلبالویت
نشسته بود ... و موشک ها را یکی یکی
به فضای دلتنگ ِ قلبش پرتاب می کرد ...

MaaRyaaMi
10-10-2008, 21:17
چشم های ِ من هیچ چیز برای ِ پنهان کردن نداشته اند ،
هیچ گاه !
این " یک جُفت دیوانه ی عاصی " ، گاهی که دست هات
به رسم ِ نوازش پلک هاشان را می بَندَد ؛
خوشبخت ترین " جُفت ِ سیاه پوش " ِ دنیا می شوند ...!

MaaRyaaMi
10-10-2008, 21:44
باز که قهر کرده اي پسرکِ سر به هواي کوچه ي هفتاد و هشت !
نزديکِ عيد
نازهايت خريدار ندارند ؛
حراجشان کردي !؟
ناز کن !!
بختت زده به کوچه ي تنهايي من ؛
" دست فروشِ دوره گرد "

MaaRyaaMi
10-10-2008, 22:17
کدام نقطه ی بهشت آفریده شده ای
که سیبِ خنده هایت چیدنی ست ... ؟!
میوه ی ممنوعه ی دیگران ؛
و - سینِ - سفره ی من باش ...
" عیدِ چشمانت مبارک " !

دل تنگم
12-10-2008, 03:46
گاهی تنهایت می جسته ام
میان پشته های پاییز
آن گاه که
از آسمانی تازه
بر شانه های خیس من
فرو می نشینی
از شکل دست های تو
بر می گردم
برای ایستادن
در باد
صدایم کن

دل تنگم
12-10-2008, 03:49
تو می روی و
مسافران مرگ
با دل من
تنها می شوند...

چه سرگذشتی داریم!

نام گیلاس های سرخ را
با حروفی تازه
می توان نوشت...

پستوی خانه ات را
روشن بگذار!

من، این بار
با چراغی خاموش
به کوچه های تو می آیم...!

دل تنگم
12-10-2008, 08:18
ما را چشم زده بودند
دستی برایمان اسپندی دود نکرد
قانون اول نیوتن سیب را ترکاند در من
پاهایم را روی خاطرات مانده دراز می کنم
این جاده ی بی سر و ته از بازوی کدام آفتاب بیرون پرید؟
که سنت ها در دست های من افتاد
نسخه ای بنویس برای انداختن ها
جا مانده ام از بالا بود هر چه نمک
چیزی از قلم افتاد
او که راهش کج شد
قضیه ای برای چشم هایم بگو
و هذیانی برای دستهایی که می رفت
زیرنویس این شعر
همسایه ی دیوار به دیوار خانه ای ای کور است
من به کجای این آدمهای بی درک وصلم؟
از هبوط هر چه گناه گذشتم
از اول تا آخر خاک را که بگردی
شیطان مقوله ی همیشه ی زندگی...
روزی من سر در گم
میان این دست های غربتی
و فردایی که پشت پایم...
انداختم.

Ar@m
12-10-2008, 19:44
پشت برگها
خورشيد نمي تابد هرگز
بدون نور
يكي كاج مي شود بر بلندي ها
نظاره گر تپه هاي دوز
يكي بوته اي مانده بر زمين
زير سايه ها
شايد در انتظار آرزويي كه برآورده نمي شود هرگز...
چه مي داني اي آرزو به دل تپه هاي دوردست!
هزاران هزار سال هم كه بگذرد
پستي يك درخت
از اوج هر بوته اي بلندتر است!

magmagf
12-10-2008, 21:12
من و تو

برای رسیدن به هم

هیچی کم نداریم

به غیر از…

یه معجزه…

magmagf
12-10-2008, 21:16
از قرص های ضد تهوع

کاری ساخته نیست

وقتی

حالت از همه…

کمی کنار بایستید

می خواهم این شعر را

بالا بیاورم.....

magmagf
12-10-2008, 21:21
قلبم او را فریاد می زند

ذهنم مرا هشدار می دهد

اینجا و اکنون

تنها یک حقیقت وجود دارد:

"او نیست، من هستم"

قلبم گریه می کند

ذهنم، تلاش

من اما

فقط نگاه…

magmagf
12-10-2008, 21:23
با هر ترانه ای که برقصی

جای دست هایت

دور گردن من

خالی ست…

magmagf
12-10-2008, 21:24
می بینی

شمشادها هم، سبز شده اند

ما هنوز…

پشت چراغ قرمزیم....

دل تنگم
13-10-2008, 02:09
شب شده چشمم تو را دائم تمنا مي کند
دل اسير درد تنهاييست حاشا مي کند
نازنين، آرام جان! اين غصه ها از بهر چيست؟
يا ز بهر چيست دل امروز و فردا مي کند
پشت پلکت مينشينم پلک بر هم ميزني
عاقبت عشق است ما را زود رسوا مي کند
اين غم دوريت جا نم را به لب آورده است
دل اسير درد تنهاييست حاشا مي کند

ز. امیری

دل تنگم
13-10-2008, 02:10
طوفان شده بود و من نمي‎ دانستم
ويران شده بود و من نمي ‎دانستم
بر مزرعه ی خشك دلم بي وقفه
باران شده بود و من نمي‎ دانستم
عكس دل او بود كه بر موج نگاه
رقصان شده بود و من نمي‎ دانستم
باز آمده بود و بعد از آن سرسختي
آسان شده بود و من نمي‎ دانستم
يك بيت از او خواستم او يكباره
ديوان شده بود و من نمي‎ دانستم
بر سفره ی خالي دلم بي تعارف
مهمان شده بود و من نمي‎ دانستم
اين آتش عشق زير خاكستر دل
پنهان شده بود و من نمي‎ دانستم

دل تنگم
13-10-2008, 02:11
پيشتر يا مثل هميشه

با انتظاري از خيال تو آكنده

مرور مي كنم: پنج شنبه، پنج عصر

بانگ مي زند كسي

آقا تعطيله!

صندلي ها وارونه مي شوند روي ميزهاشان

كلاغ هم برگشته است به خانه اش...

شايد كه بيائي

يا ... آمده بودي

magmagf
13-10-2008, 14:14
گوش کن!
به نُت هایی که
پشت ِ پنجره ات می خورند:
با...را...

باران باش!
کسی به باران عادت نمی کند
هر بار که ببارد ٬
خیس می شوی.

*
اینجا پس از باران است! یازدهُ سی دقیقه ی صبح.

magmagf
13-10-2008, 14:17
نه
تقصیر ِ تو نبود
اصلآ
تقصیر ِ کسی نبود!
نه تو
نه من...

عشق که
دنبال ِ مقصر نمی گردد
عاشق بودیم
همین.

magmagf
13-10-2008, 14:19
دخترم بـــاران ٬
گاهی موهایش دُم ِ اسبی ست
گاهی سیاه و کوتاه
گاهی بلند و خرمایی.

امروز رفتم دبستان دنبالش
همه بچه ها دویدند سمت ِ مادرشان

دخترم بـــاران
موهایش
بور و سیاه و خرمایی
کوتاه و بلند
فِری و صاف و دُم ِ اسبی بود

خیلی حرف داشتیم!
دخترم بــــاران
مهربان است...

دیر رسیدم خانه٬
شانه هایم خیس ِ بـــاران بود.

magmagf
13-10-2008, 14:20
گفت با این یقه ی باز
چرا خم می شوم روی دست نوشته های او؟
حوصله ی این حرفها را نداشتم!
رفتم بالکن هوایی بخورم ٬ داد زد بیایَم تو...
انگار همان هنگام
مرد ِ داستانش هم به بهانه ی آب دادن گلها ٬
آمده بود بالکن روبرویی!

سوگند میخورم نمی خواستم اتفاق بدی بیفتد!

موهایم را بستم و سرم را به شستن ظرفها گرم کردم ٬ اما...
اما او ستمگرانه با چند جمله ی کوتاه و
به کمک ِ یک قید " ناگهان " ٬
مرد ِ داستان را به دردناکترین وضع ممکن در تصادفی کُشت!

وحشتناک بود...
روی کاغذها بالا آوردم!
بعد
مستخدم ِ خانه در دادگاه اعتراف کرد که
مرا با آن مردک ِ بخت برگشته دیده است...

آقای دکتر!
او نویسنده ی بی نظیریست...
همین روزها عکس ها و نامه ها را پیدا خواهد کرد!
فکر نمی کنید بهتر باشد وکیل بگیرم؟

magmagf
13-10-2008, 14:24
این لبخند بر لب من ٬
رُژ ِ " بورژوا " نیست!


مژه هایم طبیعی برگشته اند
رژ گونه نزده ام
برق چشمهایم نیــــز
در چشم هیچ رقاصه ای پیدا نمی شود!

وقتی بروی
چراغها خاموش می شوند
و سیندرلا یت
شستن زمین را
از سر خواهــــد گرفت

karin
13-10-2008, 15:52
به سلام ها دل نمی بندم
از خداحافظی ها غمگین نمی شوم
دیگر عادت کرده ام
به تکرار یکنواخت دوری و دوستی
خورشید و ماه!

karin
13-10-2008, 16:02
عزیزم!
هیچ اتفاقی نمی افتد!
همان طور که تا به امروز نیوفتاده است!
اگر من بی خیال تو بشوم
اگر تو خودت را از من دریغ کنی
اگر من به دریغ کردن های تو لج کنم
و
بی خیالت شوم
و اگر هزار تا اگر دیگر جا خوش کنند در زندگی مان
هیچ اتفاقی نمی افتد برای درخت های این حوالی
که
به عطسه های پاییز خیلی خیلی حساس هستند!
فقط من فرسوده می شوم در یک آپارتمان 108 متری
فقط تو پیر می شوی در ...
فقط نا منتظر تر از دوست داشتنمان، مرگ سلام می کند به یک لحظه
فقط در قرن های آینده
یک حسرت در دل تو
و یک داغ در دل من
می ماند تا هزار بار به دنیا آمدن و رفتنمان!
عزیزم!

zooey
13-10-2008, 16:21
جایی که باد نمی آید،
آدمها دو دسته می شوند:
آنهایی که بادبادکشان را جمع کرده اند،
و آنهایی که می دوند.

magmagf
14-10-2008, 06:13
چه رنجی است

سالها زیستن

به خاطر کسی که…

هرگز نزیست به خاطرت…

magmagf
14-10-2008, 06:27
وقتی جهان از ریشه جهنم

و آدم از عدم

وسعی از ریشه های یاُس می آید

وقتی که یک تفاوت ساده در حرف

کفتر را به کفتار تبدیل میکند

باید به بی تفاوتی واژه ها

واژه های بیطرف مثل "درد" دل بست

درد را از هر طرف بخوانی٬ درد است

magmagf
14-10-2008, 06:27
بر جای پای خود گام میگذارم


برای یافتن خود

ولی ظاهرا" بیگانه ای از اینجا گذشته است

MaaRyaaMi
14-10-2008, 11:46
سرت را بر می‌گرداندی
من هنوز ایستاده‌ام
چرا هیچ کس مرا نمی‌بیند ؟
کسی با من قرار سینما نمی‌گذارد ؟
کسی نگرانم نمی‌شود ؟

همیشه تنها چای می‌خورم ،
تنها تب می‌کنم ،
تنها موسیقی گوش می‌دهم .

فکر می‌کنم «تنها» یک آدم است
که این‌جا خانه کرده
اگر آدم است
چرا مرا نمی‌بوسد ؟

بلند می‌گویم
و خوب گوش کن «تنها»
من
بوسیدن را خیلی دوست دارم .

MaaRyaaMi
14-10-2008, 11:58
شعرت

عاشقانه ترین شعرها بود

دروغت

واقعی ترین دروغ

به تنم بزرگ بودی

که دیده نمی شدم .

amir 69
14-10-2008, 15:34
فرقی نمی کند دیگر

چوپان دروغ بگوید یا راست

گرگ های این حوالی

آنقدر گرسنه اند

که آدم ها را هم می درند

magmagf
14-10-2008, 18:19
مادرش بلوچ بود

پسرش را کرد به دنیا آورد

ترک بزرگ کرد

اول عاشق شد

عشق ورزید

بعد شاعر شد

magmagf
14-10-2008, 18:24
نیمی ازجهانم برای تو
نیمی برای گنجشک‌ها
نیمی از دوست داشتنم برای تو
نیمی برای باد
تا کوچه‌ها را بگردد!
نیمی از مهربانیم برای تو
نیمی برای باران
تا بر زمین ببارد!

و ناگهان
مرا به نام کوچکم صدا می‌کنی
گنجشک‌هایم به سرزمین تو کوچ می‌کنند
و من
با این همه بیابان
که هیچ هم بهار نمی‌شود،
فصل‌ها را گم می‌کنم!

shady_er
14-10-2008, 18:56
قلم را برداشت
و تند تند محاسبه كرد...
"صد سال ديگر هم كه بگذرد،
نقطه ي صفر همان صفر است"
نمي دانست ،ارزش صفر با يك
با دو
با صفرهاي ديگر...
عطايش را به لقايش،بخشيد
حيف، او "هيچ" نمي دانست

amir 69
14-10-2008, 19:49
آمدی و در گوش من خواندی از نقش بال پروانه ها
و من پایکوبی کردم بالهای نداشته ام را
در گوش من خواندی لذت پرواز را
و می بی تاب پیله ام را محکم تر بستم
چه گرم است این پیله
چه راحت عادت میکنم
میدانی آخر قبل از این هم کار ما لولیدن بود
عشق پروازت کج رفت؟
باور نقش بالهایت چه شد؟
من کرم ِ کج ِ زمخت را چه به این نازک خیالی ها
چه راحت جاییست این پیله
چه راحت جاییست!

amir 69
14-10-2008, 19:49
چه اشتباه قشنگی ترا پناه میدهم
دو چشم پر شررت را به قلب راه می دهم

چه حادثه ای شده ای تو در این هوای زمستان
بدون دست تو دیگر صدای اه می دهم

و خرد میکنم اینک صدای فاصله ها را
و از تنفس بویت به خود گناه می دهم

نشانیت که همانست تو آشیانه صبحی
شباهت رخ و رویت به ماه قرض می دهم

و حبس کرده ام اری درون سینه فضایت
فقط به بیت وجودت چنین نگاه می دهم

amir 69
14-10-2008, 19:52
باید که شهر ِ سادگی ات را بلد شوم
تا از کنار ِ کوچه ی چشم ِ تو رد شوم

باید سلام را بکشانم به این غزل
وقتی که بین خاطره های تو سد میشوم

امشب که سیب میچکد از چشم های تو
زیر درخت ِ شعر ِ تو باید سبد شوم

از دست های خیس ِ من تا گیسوان ِ تو
راهی نمانده که فاتح ِ چارقد شوم

وقتی که یاد – عطر تو را جار می زند
باید بهانه شدنت را سند شوم

بگذار من به جرم ِ غزل های در به در
محکوم ِ حبس ِ قافیه های ابد شوم

اما سکوت را به نگاهت گره نزن
من حاضرم به اذن ِ تو بد شوم

در دریای ِ عشق ساکت و آرام مانده است
کاری نکن که ماه شوی ، جز و مد شوم

دل تنگم
15-10-2008, 02:24
زندگي نقش هاي مرده ايست
در پيشاني زمان
فرياد تو را مي شنوم
كه باران را مي ستايي
در باد
گنج را باخته ام
خانه ي من
باغي است سوخته
كه حاصلش بي برگي است
بر مي گردم
با سلامي دوباره
و نظر گاهم
كشتارگاهي است
كه انسان را سلاخي مي كنند
با نگههاي مشكوك و آهنگهاي سوگوار
و سرودهاي بي پايان فتح
و صف طويلي از گوسفندان
كه در مسلخ
به شكلي ناگزير آويزانند
و من
قرباني هميشه ي تاريخ
جسد خود را مي نگرم
افسرده و پريده رنگ
با تو همراهم
و هر دو
راهي را مي پيماييم
كه سرانجامي ندارد

دل تنگم
15-10-2008, 02:25
در اين كه تاب مي‌آورم حرفي نيست
و اين كتاب را كه تا آخرين ورق
ورق زده‌ام
حرف تازه‌اي نيست
اين كه چرا كهنه نمي‌شود...
بد نيست بهتر است بگويم كه تا به حال
جرأت نكرده‌ام
تو را از متن اين كتاب
يا شعرهايي كه تو را زنده كرده‌اند
بيرون بياورم
دوباره ببينم!
مي‌شد كه باز از اوّل ورق ورق
دنبال حرف‌هاي تازه بگردم
دنبال تو
كه گُمَم كردي.
دوستم داري... مي‌دانم
فقط فراموش كرده‌اي!
آن شب تمام روز را چه عجب حرف هم زديم!
و اين خشاب كدئين هم
سردرد زيادي را دوا نمي‌كند
در اين كه تاب... مي‌بيني كه آورده‌ام
كمي بخوريم؟
و براي بوسيدن‌ات نبود كه مي‌خواستم
از دوست داشتن
آنقدر مي‌خواستم كه نمي‌شد.
دل و دست برداشتي از رؤيا
دست برداشتي
و دلت را كه كنده‌اي
بارها دويده‌ام
تا آخرين ورق
ديگر بريده‌ام
پاهايم را به من بدويد
مي‌دويد؟
سرگيجه را چه طور از سر من باز مي‌كنيد؟
دارم مي‌آورم تو را به ياد خود امّا
تو مثل معمّا
از متن «شعر نيست»
از شعرِ «اتفاق تو در شعرِ»
از دفتر گذشته‌ي شعرم
بيرون بيا
از «فال تا به حال»
دنبالِ «ردّ پاي تو . . .» مي‌گردم.

دل تنگم
15-10-2008, 02:31
بر دُردِ قهوه افكند يك نگاه
صد ساله پير زن
چيني فتاد به پيشاني اش ز غم
يك دم سكوت
يك لحظه اضطراب
فال من است
كه مي بيند سالخورده زن

ابرو رهاند ز گره
فنجان گرفت دور
دنبال گمشده بود
در سرنوشت من

از عشق و لاله و شمعدان و تاج گفت
از يك شتر كه بار آرَد به خانه ی من
از دستِ دوستي كه دستم به دستِ اوست
گفت:
غافل مباش كه خنجر كند رها

فنجان گرفت دور
دنبال گمشده بود
با خويش گفتمش
بس كن
عبث مگو
سال هاست كه خنجر به پشت ماست

magmagf
15-10-2008, 06:20
شاعر بوده ای تا به حال؟

نه! می خواهم ببینم بوده ای؟

ویرانی ام را لگد نکن

اینجا جای قدم زدن نیست!

magmagf
15-10-2008, 06:20
گفتیم ما کجا و

طوفان کجا

طوفانی به پا شد

تماشایی

آنقدر که آرزوی روزی آرام

گناه محسوب می شود

نا بخشودنی

magmagf
15-10-2008, 06:21
اگر به یادم بیاوری گه گاه


من همانی ام

که سال هاست همین جای دنیا مانده ام

تو تنها کافیست مرا

گه گاهی به یادم بیاوری !

magmagf
15-10-2008, 06:25
یاد آور !

اتاق های تو در تو

با بادگیر های بلند

که حتماً قناتی از آن می گذرد

در کویر داغ لوت .

یاد آور !

صفویه که چادر سرمان کرد

و رضا خان

که گیس هامان را پریشان کرد .

یاد آور !

تمام زنان در جنگ

وقتی نفت در خلیج می سوخت٬

تمام زنانی که با یک پلاک

با یک شماره

عزیزانشان را به یاد می آورند .

و تو ٬

چرا هنوز در خم نگاه یک مرد مانده ای ؟

فراموش نکن

- تو -

وارث این سرزمینی

به آسمان نگاه کن .

magmagf
15-10-2008, 06:26
در دستهایت زندگی می کنم

حس زیبایی نیست

از چشم کسی بیافتی

و بال دستهایش شوی .

MaaRyaaMi
15-10-2008, 13:41
رفیق
پای درد دلم اگر بنشینی
کاسه صبرت لبریز
کاغذ حوصله ات مچاله
و گوش های دلت زنگ می زند
اگر که آمده ای
تنها جایی برای دمی نشستن
پیدا کرده باشی
و گرد خستگی ات را بتکانی بر دلم
و بروی

اینجا
هر طرف که بنگری باد و باران است
باران خورده دوام می آورد
رگبار اینجا را ( شاید !)
و من
با چتر آمده را دوست نمی دارم

برای من نه چراغ بیاور
و نه دریچه ای حتی
غبار اینجا را
بی دریچه دوست تر دارم

برای من شانه هایت
و برای دلت دستمالی بیاور
اگرخط خطی هایم
خوانا باشند برایت
احتمال گریستنمان بسیار است

zooey
15-10-2008, 17:23
از تو اثری نیست .
این نامه را برای خودم مینویسم !
چرا که خوب میدانم !
به زودی برگشت خواهد خورد !!!


" میلاد تهرانی "

magmagf
16-10-2008, 00:31
دلم برایت تنگ شده است !
میخواهم آنقدر اشک بریزم
تا غبار فاصله ، از قلبم تمیز شود .
ولی میترسم ...
"تهران"،"ونیز" شود!!!

magmagf
16-10-2008, 00:37
اتفاقات خنده داری می افتد ...

" میگویی برای قلبت دامی پهن کرده ام ،

تا دوباره عاشقت کنم .

"عزیزکم ، کسی این گونه تا به حال ...

کلاغ هم نگرفته !!! "*

می خندم ! فقط می خندم !

magmagf
16-10-2008, 00:48
درست يك روز است كه يكديگر را ترك كرده ايم

ولي بي تو لحظه هاآن قدر دير مي گذرند

كه ميخواهم فردا....

سالگرد جدايي مان را جشن بگيرم!!!!

magmagf
16-10-2008, 00:49
خيلي ها معناي اميد را

از زمين هاي خاكي ناكجاآباد آموختند.

چشم به آسمان ندوز

قرار نيست اتفاق هاي بزرگ...

هميشه از آنجا شروع شود!!!!

magmagf
16-10-2008, 00:54
”روزی با هم خواهیم گریخت!

از این شهر خالی از شادی.

با تقدیر نبردی تن به تن خواهم کرد.

و پیروز خواهیم شد بر این سیاهی!”

و او رفت...

تا این گونه آخرین دروغهای یک گلادیاتور

در تاریخ ماندگار شود!!!

amir 69
16-10-2008, 05:42
دیر زمانی است خاطراتت، یادت
جا مانده اینجا
گویا خیال نداری سراغشان بیایی
امانت داریم خوب است
روی چشم نگه داشته ام هنوز هم
فکر بازی در سر دارم
بازی مبادله
خاطرات مال تو
تو مال من

MaaRyaaMi
17-10-2008, 08:24
نمي دانم
چرا هر كس تو را مي بيند
به من مي گويد :
" خدا صبر جميلت دهد جوان " !

به گمانم
مرا با حضرت ايوب
اشتباه گرفته اند...!

MaaRyaaMi
17-10-2008, 08:37
تو می خندی و با خنده ات
مرا خام میکنی
و من
برای هزارمین بار
گول حر فهایت را می خورم
بار آخرم نیست
می دانم.....

magmagf
17-10-2008, 10:33
من از تمامیت ارضی یک عشق سخن می گفتم،

بر فراز ویرانه های قلبم.

ویرانه هایی حاصل از تهاجم ناگهانی چشمانت!

و چه کودکانه دروغ می گفتم،

که شهر در امن و امان است!!!

magmagf
17-10-2008, 10:34
قدر دستهایم را بیشتر دانستم

و قدر چشمهایم را

و تازه فهمیدم چه شکوهی دارد

ایستادن بر روی دو پا

آن لحظه که...

به زمین خوردم!!!

magmagf
17-10-2008, 10:34
دلگیر می شوم ,

وقتی دو دیوار...

به بند رخت تکیه می کنند!!!

magmagf
17-10-2008, 10:35
عاشق ها یت را مثل کانال تلویزیون عوض می کنی

و با افتخار می گویی،

که عشق برایت این چنین است!

و من می خندم ...


به برنامه هایی که هیچ کدامشان،


به درد نمی خورند!!!

magmagf
17-10-2008, 10:36
گفتی که قدرت را نمی دانم! مهربانی ات را جیره بندی کردی !

روزی یک لبخند .هفته ای یک دوستت دارم .

گفتم : واقعا داری؟!گفتی : نمی دانم !!!

magmagf
18-10-2008, 06:11
می پرسم:"چه کار می کنی؟"
می گویی:"به آینده فکر می کنم!"
می پرسم:"آینده؟"
می گویی:
" آ:آری،کاش
ی : یک بار
ن :نشانم بدهی
د :دوستم داری
ه :همین!!!"

magmagf
18-10-2008, 06:13
موهایم سیاهی شب نبود

که تو

سَرَش فریاد بزنی

و او از ترس جیغ بزند .

magmagf
18-10-2008, 06:15
بگذار همه بدانند
چه قدر دلم می‌خواست روی شانه‌های تو
به خواب روم !

تو آرام بلند شدی
دست‌هايم را از هم گشودی
موهای پريشانم را شانه زدی .

حالا اين دختر کوچک
که مدام تو را می‌خواهد
خسته‌ام کرده است .

او حرف‌های مرا نمی‌فهمد
بيا و برايش بگو
که ديگر باز نخواهی گشت .

magmagf
18-10-2008, 06:16
تنها نشسته ای

چای مینوشی

و سیگار میکشی !

هیچ کس تو را به یاد نمی آورد ..

این همه آدم ،

روی دنیای به این بزرگی

و تو

حتی

آرزوی یکی هم نبودی !

magmagf
18-10-2008, 06:23
در يك روز تعطيل

به دنيا آمدم

با شناسنامه ای جعلی

از پدری كه دلم ميخواهد

نداشته باشم

در جنگلي كه هرگز گم نشدم

ميبيني ؟

به همين سادگی مي توان

تو را انكار كرد .

karin
18-10-2008, 10:03
پاییز آمده ...
حس ِ درختانی که ذره ذره می میرند را
خوب می توانم بفهمم !

karin
18-10-2008, 10:08
هنوز اما
خاطره‌ی گنگ سایه‌ات که در تاریکی مرا در ربود
آرام‌ترین لالایی دنیاست...

MaaRyaaMi
18-10-2008, 12:46
پاشنه در چرخید
تو آمدی
پشت بر من واژه ای جویدی
تمام شعرهایم سنگ شدند
چشم در چشم ستاره ها
ترانه ای سرودم
و من حالا
پس از آن سالهای بی رویا
پشت بر در خانه
و دروازه ی این شهر
می خوابم
و موهای سپیدم را می شمارم!

MaaRyaaMi
18-10-2008, 13:18
زندگی می تواند
از آنسوی لیوان زیباتر شود
تو
آب پرتقال را بنوش
من موجها را کنار میزنم

MaaRyaaMi
18-10-2008, 13:19
پاییز که میشود
پیوسته تکرار می شوی
در خیالم
میان شنبه ها
تا تمام سه شنبه های همیشه
و چه ساده
کوچه های باورم
به رنگ انتظار می شود

MaaRyaaMi
18-10-2008, 13:21
از کدام طرف این دریا
دنبال کشتی ات بدوم؟
ساحل
اینجا
تنها معنی جدایی می دهد
مشرق یا مغرب
چه فرقی می کند از کجا؟
تو دور می شوی
و اینجا
تمام قسمت ها سرگردانند!

wordist
18-10-2008, 14:40
این تاریکی ربطی به آفتاب ندارد.

ببین لنگ ظهر است

و

کفش هایم در تاریکی راه می روند .

MaaRyaaMi
18-10-2008, 20:12
مثل هميشه دلتنگم
مثل تو
مثل پنجره اي که در
خاطره ات کز کرده است
مثل روزهايي که در
آلبومت نشسته اند
و واژه ,واژه ي تماشايت
که از دلتنگي هاي تو
خسته اند

MaaRyaaMi
18-10-2008, 20:13
نمي شود کمي نمک به زخم
کهنه زد؟
سوال مي کنم
جواب ميدهي
دوباره زخم کهنه باز مي شود

MaaRyaaMi
18-10-2008, 20:13
اعلام شده
نشده
باطله
من براي حرف هاي غمباد
شده
کوپن کم آورده ام...

MaaRyaaMi
18-10-2008, 20:14
باد بايد بيايد بر سرت!
نه اين باران
که هر چه خيس مي شوي
پايين تر از گذشته
نگاهم مي کني!
چند ساله مي شوي
در روزهايي که بيهوده رفتند؟!
فردا دير مي رسم
به امروز
و تو دوباره
ايستاده اي کنار همان نيمکت ها
که سايه ام را
ميان آدم ها
تشخيص نمي دهي!

Ghost Dog
18-10-2008, 22:26
پس مانده
لبهای ترک خورده ات
بر روی
ته سیگار
به جا مانده
آن را
قاب می گیرم
و
به دیوار می زنم
دیوار
تَرَک بر می دارد
شاید که
دیوار
لب باز کرده است

دل تنگم
19-10-2008, 00:33
تمام روز
در فاصله ی خیال تو
سر می شود
جایی که هنوز ریایی کوچک
ترا به ساحلی سپید
فرا می خواند
کاش در حسرتی مدام
سه شنبه های تابستان را
با تو تمام می کردم
گاهی که تو نیستی
دلم به گوشه های آسمان
پرتاب می شود

دل تنگم
19-10-2008, 00:36
ما
بر می گردیم
از هیاهوی سپیده دمی سرخ و
بر بال پرندگانی بی آواز
که آسمان های جهان را دوباره پشت سر دارند
من اینجا
عاشقانه ترین سروده ام را
به شب های شانه های تو
می سپارم

magmagf
19-10-2008, 06:12
دوستی من با مردمان

چون دوستی مرد مسافری است

که نیمه شب

به کاروانی می رسد

و آنگاه که لحظه ای

در کنار آتش کاروانیان

چشمان خود را به هم گذاشت

کاروان به راه خود رفته است

و مرد مسافر

سفر بی پایان خود را

از سر می گیرد

magmagf
19-10-2008, 06:14
یادم بماند که

باورهایم شاید

دروغ باشند

magmagf
19-10-2008, 06:14
به هم رسیدن

به هم نرسیدن

یا هر چه که باشد

بیا بیاندازیم گردن

کهکشان و

سرنوشت و

خدا

تا کمتر گریه مان بگیرد

magmagf
19-10-2008, 06:24
سوسو می زد

و من معصومانه راه را بلد نبودم

با دلهره رسیدم

فهمیدم

به خانه ای برگشته ام

که مردم اینجا به آن می گویند

خانه اول

magmagf
19-10-2008, 06:26
کسی درونم

مرا به رفتن می خواند

زنجیر هایم را

نمی بیند…

دل تنگم
19-10-2008, 08:23
خسته است صدایم،
اما
همه فریاد می کشد
بار غم تنهایی من را

دل تنگم
19-10-2008, 08:27
وقتی با توام
احساس خواستنم
تندیس بودنم
لبریز ماندنم
وقتی با توام ...

amir 69
19-10-2008, 11:13
میشود روزی که مرز لحظه ها را بشکنم؟
گم شوم از چشم مردم – تا که تنها بشکنم؟
بوی باران در فضای شعر من پیچیده است
می شود من ابر باشم تا هوا را بشکنم؟
من عطش را از گلوی چشمه ها دزدیده ام
باید از هجران سرخ آب دریا بشکنم؟
رقص یک گنجشک در آغوش بادم – ای غزل
خط نکش بر شعرهایم – خط نکش تا بشکنم
باز هم دلواژس یک جرعه فریادم – ولی
ترسم از آن است بی فریاد فردا بشکنم
من که با آیین زرتشت و اهورا همدمم
باشد امشب میروم تا بی اهورا بشکنم
آه ! نخلستان غارت رفته ی احساس من
حرمت گرم کویرت را مبادا بشکنم
من خزان را زاده ام در صبح پاییز ازل
ماه را آورده ام تا پای یلدا بشکنم
خوب میدانم ولی – بیهوده دل خوش کرده ام
آخر این قصه بایستی که خود را بشکنم

amir 69
19-10-2008, 11:17
دوباره شب که میشود نظر به ماه میکنی
سحر – تو بیخیال شب به من نگاه میکنی

غرور من به خنده ات شکسته شد ، ولی بدان
تو با نگاه ساکتت مرا تباه میکنی

اگر که شکل من شبی به ذهن تو گذر کند
تو با روان نویس خود مرا سیاه میکنی

دل شکسته مال من ، خدا و قبله مال تو
کنار قبله ی خدا چرا گناه میکنی ؟!؟

میان کوچه گم شدم ، نشانی از تو خواستم
تو هم مرا روانه ی مسیر چاه میکنی ؟

هنوز هم نشسته ام طلسم غصّه بشکند
به من نگو ، نگو برو ، تو اشتباه میکنی

قسم به عشق عاقبت قلم به عمر میکشم
تو هم تمام عشق را فدای آه میکنی

به آسمان که میرسم وَ قرص ماه میشوم
نمیشناسی ام ولی به من نگاه می کنی

amir 69
19-10-2008, 13:00
تو خطا کردی ای یار عزیز
دوستت دارم را گفته ای با تأخیر

قدز آن مهر مرا دیر دانستی دیر
بر در سرد دلم بسته ام یک زنجیر

چشم خود می بندم بر تو و عهد قدیم
تا مبادا که شوم عاشقت بی تردید

دل من می سوزد خسته از این سودا
بر تو ای مهر عبث دل من هم خندید

می زنم چنگ هنوز به تو و دیروزم
حاصلش نیست مگر قلبی از آتش سرد

می کشم خط هوس بر تو و مهر تنت
در نگاهت این بار می گذارم یک رد

فرصتی نیست دگر برگ ریزان من است
ریشه میخواست دلم تو چه بودی یک برگ

میروم تا خالی از نقش غمت
بر تو و هر چه گذشت می نشانم صد رنگ

amir 69
19-10-2008, 13:09
پشت سرت می آیم
تو که میروی
من هم ...
دست به کار میشوم
پل های زیادیست
برای برگشتنت
باید خرابشان کنم!
زمان زیادی ندارم ...

zooey
19-10-2008, 16:20
اين همه غبار از کجا نشانی آينه مرا پيدا كرده اند ؟!
چاره ای نيست شاپري
چشم آدمی كه باز تر شد
دل آدمی تنگ تر مي شود
مثل باران وقتی كه نمي بارد....


سیروس جمالی

karin
19-10-2008, 20:50
مي خواهم تو را بكشم
اما
چاقو را در سينه ي خود فرو مي كنم
نمي دانم
تو كشته خواهي شد
يا من ؟


گروس عبدالملكيان

دل تنگم
20-10-2008, 00:55
بشمار يك …!
بشمار دو …!
از چار سوي احتياط
خم شده‌ام در خويش
و اين شب پهلو گرفته را غلط مي‌گيرم.
چندم شخص‌هاي اوليه
كفش به پا كرده‌اند
و روي قيمت چشمان بي مؤلّف
چانه مي‌زنند.
كلاق ـ يك غلط
زندّگي تشديد ندارد ـ نيم غلط
هم‌سر را هم كه جدا نوشته‌اي!
دير به تماشا مبعوث شدم
و سرم درد مي‌كند از افعال ماضي.
درست روي خط زلزله
روايت مي‌شوم
كمي جهانت را بچرخان
روي همين موج
گوارا تر حوّا مي‌شوي …
بشمار سه …!
مرا خودكار قرمز ضربدر زد
و خيلي وقت است
پاي حضرت مُرده شور را
در كفش‌هايم قايم كرده‌ام

دل تنگم
20-10-2008, 00:59
سکوت بهشت است
روبروی سکوت نشسته ام
زمان ایستاده است
شاخه ی رؤیاهای معصوم
از سیاره های دندان زده لبریز است
و آب داخل لیوان دارد
شکل پرنده ای قشنگ به خود می گیرد
«سکوت بهشت است
حس می کنم هبوط نکرده ام»
ناگهان صدا
صدای قهقهه ی شیطانی یک ساعت
صدای پای کوبی عقربه های مست کرده
صدای افتادن زمین از شاخه
دستانم را سرد می کند
در دور دست دارد
زنی زمین را
گاز می زند

magmagf
20-10-2008, 10:04
بشمار يك … !
بشمار دو … !
از چار سوي احتياط
خم شده‌ام در خويش
و اين شب پهلو گرفته را غلط مي‌گيرم.
چندم شخص‌هاي اوليه
كفش به پا كرده‌اند
و روي قيمت چشمان بي مؤلّف
چانه مي‌زنند.
كلاق ـ يك غلط
زندّگي تشديد ندارد ـ نيم غلط
هم‌سر را هم كه جدا نوشته‌اي!
دير به تماشا مبعوث شدم
و سرم درد مي‌كند از افعال ماضي.
درست روي خط زلزله
روايت مي‌شوم
كمي جهانت را بچرخان
روي همين موج
گوارا تر حوّا مي‌شوي …
بشمار سه … !
مرا خودكار قرمز ضربدر زد
و خيلي وقت است
پاي حضرت مُرده شور را
در كفش‌هايم قايم كرده‌ام


بشمار يك …!
بشمار دو …!
از چار سوي احتياط
خم شده‌ام در خويش
و اين شب پهلو گرفته را غلط مي‌گيرم.
چندم شخص‌هاي اوليه
كفش به پا كرده‌اند
و روي قيمت چشمان بي مؤلّف
چانه مي‌زنند.
كلاق ـ يك غلط
زندّگي تشديد ندارد ـ نيم غلط
هم‌سر را هم كه جدا نوشته‌اي!
دير به تماشا مبعوث شدم
و سرم درد مي‌كند از افعال ماضي.
درست روي خط زلزله
روايت مي‌شوم
كمي جهانت را بچرخان
روي همين موج
گوارا تر حوّا مي‌شوي …
بشمار سه …!
مرا خودكار قرمز ضربدر زد
و خيلي وقت است
پاي حضرت مُرده شور را
در كفش‌هايم قايم كرده‌ام

خانم محترم من واقعا خسته شدم از بس پست هاي تكراري شما را پاك كردم

پست تكراري پيش مي ياد اما قبول كنيد اينكه من مجبورم از هر 5 پست شما 4 تاش را ادرس بدهم كه تكراريه عادي نيست . از يك زمان شروع مي كنيد پست هاي قديمتون را دوباره پشت سر هم مي زنيد

لطفا رعايت كنيد

magmagf
20-10-2008, 10:11
هرچه بهانه برای ماندن

در دل من نشسته

هرچه وسوسه برای رفتن

کمی دورتر به تو خیره گشته



آسوده برو

آسوده

سهم من از تو همین بود...

amir 69
20-10-2008, 11:29
هر نفس مي پاشد از هم در پي آوردنت
باز هم تن كرده آغوش مرا پيراهنت

هي به سويت مي دود دستان سردم سردتر
سرو سبزي مي شود در من خطوط گردنت

بوسه هایم بی هوا سوی لبت پر میکشد
بوسه باران میشود آخر لبان روشنت

عاقبت من هم اسیر درد بی درمان شدم
گم شد ای یاسمن در موج دریای تنت

روز و شب هایم بدون بوسه هایت میرود

هیچ خیری نیست بی شک ای گلم در رفتنت

amir 69
20-10-2008, 23:35
پرانتز باز


می‌نویسم پرنده


پرانتز را نمی‌بندم


بگذار پرنده آزاد باشد

magmagf
21-10-2008, 06:31
ترسیده ام

درست مثل آهوی رمیده ای

که بره هاش را

جا گذاشته باشد

بی امید

هیچ ضامنی . . .

magmagf
21-10-2008, 06:31
چنگ که می زنی

زیر ناخن هایت جمع می شوم

چگونه برقصم

با این ساز؟…

magmagf
21-10-2008, 06:33
همان کسی که آن روز

شاخه گلی به تو هدیه داد

امروز نشانی کوچه شان را

اشتباهی می گوید

اشتباهی در کار نیست

این طور باید باشد

وقتی شاخه گلی هدیه می گیری

و راه را درست نمی دانی

اشتباه در اشتباه می شود

MaaRyaaMi
21-10-2008, 17:05
کوتاه کوتاه
اين سايه هاي ريخته مال جنگ
لاي خرابه ها
دو چيز زنده است
چشم هاي باز مانده وحشت
شعري که سروده ام براي تو
دستم را بگير
و به آوازي که نمي شنوي
گوش کن!
باران
به قسمت هايي از ديوار
ميخورد
که هرگز نديده ايم

MaaRyaaMi
21-10-2008, 17:08
نه
ديگر نه فريب چشمان
پر شرارت
را خواهم خورد
نه قرار شب هاي بي قرارت
خواهم بود
اينک
پس از کهنگي سال ها
من به آغاز خويش مي انديشم
و
به سکوت که
همزاد آغازم بود

amir 69
21-10-2008, 23:19
همین طور که می روی
به صورت مسئله ای فکر کن
که با رفتنت پاک میشود
مسئله ای که...
بی شباهت به من نیست!!

magmagf
22-10-2008, 06:27
داوریی در کار بود

اما دیر…دیر

دیگر چه فرقی می کند

حالا که آتش درونم

خاکستر شده است…

magmagf
22-10-2008, 06:30
نه آبی آسمان را می بینی

نه سرخی پر شور ماهی ها را در حوض

نه می توانی

با رنگ سبز درخت بکشی

نه حتی به یاد می آوری

رنگین کمان چه بود

تنها مداد خاکستری ست

که بر همه چیز رنگ می زند

وقتی دلت گرفته باشد…

magmagf
22-10-2008, 06:33
نمی دانم

فاصله ام با مرگ

چه مقدار است اما

با زندگی هم

کم نیست…

دل تنگم
22-10-2008, 07:18
خانم محترم من واقعا خسته شدم از بس پست هاي تكراري شما را پاك كردم

پست تكراري پيش مي ياد اما قبول كنيد اينكه من مجبورم از هر 5 پست شما 4 تاش را ادرس بدهم كه تكراريه عادي نيست . از يك زمان شروع مي كنيد پست هاي قديمتون را دوباره پشت سر هم مي زنيد

لطفا رعايت كنيد

شرمنده بابت تکراری بودن پست ها و خستگی شما بلاخره فرقی ست میان من بعنوان کاربر و شما بعنوان مدیر

بله سعی می کنم رعایت کنم.

از تذکر و توجهتون به پست هام سپاسگزارم
____________________________________


دهانم را فرو می بندم
تا کبوتران مانده
ار پروازی دوباره
باز آیند

م. معتقدی-86

دل تنگم
22-10-2008, 07:21
انگار
هنوز
حرف تازه ای داری
کنار نیمکتی و
در نیمه های باد
وقتی تو سخن می گویی
هیچ دریایی
از نگاه تو
باز نمی ماند
نگاه کن
دریچه های ظلمت
چگونه از دریچه های تو
می گذرند
بی تو
چگونه تاب آرم

دل تنگم
22-10-2008, 07:27
عاشق شدن
در هوای خاطره ها
چه حسی مرا
به آخرین نفس های تو
بازمی گرداند!
وقتی
تو دور می شوی
سطرهای عاطفه
در من
هم چنان
به کوچه می آیند!

magmagf
22-10-2008, 09:24
من برای داشتنت به سویت نیامدم

من فقط آمدم چون

نگران بودم که نکند

تو هم مرا دوست داشته باشی !!!
.

magmagf
22-10-2008, 09:25
وقتی كه می رفتی
بهار بود

تابستان كه نیامدی
پاییز شد

پاییز كه برنگشتی
پاییز ماند

زمستان كه نیایی
پاییز می ماند

تو را به دل پاییزی ات
فصلها رابه هم نریز ...