PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : شعر گمنام



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 [7] 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26

magmagf
07-09-2008, 07:18
هنگامی که تمام شد

هنگامی که لحنهای التماس و تکبر تمام شد

هنگامی که به سردی نگاه کرد و رفت

سرد شدم

احساس کردم برفی سنگین وجودم را گرفته

پس کجاست آن پارویی که

وجودم را پارو کند ؟! ...

magmagf
07-09-2008, 07:23
نه ! برنمی گردد

پشتِ سرش سنگ انداخته اند

حتی اگر نقشه را وارونه بگیری

به سرنوشت تو پشت می کند

انگار زندگی را به تبعید می برد

magmagf
07-09-2008, 07:24
او هم می ميرد

تا تو آسوده تر به خوابم بيايی

بر سنگ گورش بنويسيد : (شبِ شهربند)

کنار نقش شانه ای که موهای تو را به خواب هم نديد



تو هم می ميری

تا او آسوده تر به دنيا بيايد

در شناسنامه ات می نويسند : (ماهِ شبِ ازلی)

کنار عکسب 4*3 با موهای شانه خورده



من هم می ميرم

تا شما آسوده تر بخوابيد

بر سنگ گورم بنويسيد : (بادِ بی پدر و مادر)

کنار نقش تسبيحی که صد و يک بار با آن پدر گفت : شکر، آمين

magmagf
07-09-2008, 07:27
حالا می توانم با شما

راجع به خیلی مسائل مشکل

حرف بزنم

شعر بخوانم

گریه کنم

همه چیز آماده است

رسانه ها ی گروهی

خبرگزاری ها و

نمایندگان رسمی آژانس ها ی خبری...



این جا حتا افتادن برگی

از شاخه ای

پنهان نمی ماند

حتا می توانم

صدایم را

تا آن سوی زمین

مخابره کنم

این جا می توانم خیلی راحت

کنار شعر هایم

آدم بکشم

غارت کنم

یا به حقوق دیگران احترام بگذارم

به طو ری که آب از آب تکان نخورد

آسوده باش !

اینجا تمام رسانه ها

برای افزایش آگاهی مردم

تلاش می کنند

و این طوری است که من

می توانم با شما

راجع به بعضی مسائل

حرف بزنم



این جا مرکز جهان است

صدای ما را از شعر می شنوید

magmagf
07-09-2008, 07:29
نفیرت در خواب

شبیه زنگ تلفن در گوشم می پیچد

بالش را بر می دارم

محکم فشار می دهم

مشترک مورد نظر خاموش می شود !

mehrdad21
07-09-2008, 12:26
گفتی دوستت دارم و

من

به خیابان رفتم.

فضای اتاق

برای پرواز کافی نبود.

mehrdad21
07-09-2008, 12:27
دو سال است که می دانم

آواز چیست

راز چیست

چشم های تو شناسنامه مرا عوض کرد

امروز من دوساله میشوم

sasan san
07-09-2008, 12:39
این خود سفراست که باعث خوشحالی می شود نه رسیدن به مقصد
درضمن می گویندآخرین مد کفن است:46:

دل تنگم
07-09-2008, 21:09
آهاي مردم...
ديگر نه بال مي خواهم
نه روزنه اي براي پرواز
شما كه نديديد
كبوتر شهر پرپر ما
وقتي كه
جسد بي جان درخت همسايه را
تكه تكه پيدا كرد
چگونه چشمانش را
به من داد
وخودش را هم به آب

دل تنگم
07-09-2008, 21:13
و بعدِ نقطه سر ِ خطِ چشم ِ من بگذار
و مطمئن شو صدایم نمی شود تکرار

که دست های تو در من گِره نخواهد خورد
پیاده روی بریده، فلش به چپ، دیوار

از این مسیر ِ مه آلود سهم ِ من گریه
تو دست از سر ِ تردید شانه ام بردار...

میانِ من و خودت، خطِ فاصله، ویریگول
سکوتِ لحن ِ پرانتز، جسارتِ اخطار

تو در گیومه مرا منحصر به خود کردی
دچار ضابطه ی پر کشیدن از دیوار

mehrdad21
08-09-2008, 00:30
حالا که آمده‏ای

گریه نمی‏کنم

این باران

از آسمان دیگری است

حالا که آمده‏ای

این را از رئیس همه کنکورها می‏پرسم

آقا، چرا بچه‏ها نیما را نمی‏شناسند

امّا نمره‏های خوبی می‏گیرند؟!

magmagf
08-09-2008, 05:28
از این درخت یاد بگیر

که سایه سخاوتمندش را

در آفتاب و در باران

چتر سرت می دارد

در آفتاب و در باران

از هر کجا به سوی وی می آیی

و هیچ گاه

از روی کنجکاوی معصومانه نیز

براندازت نمی کند

که : "ای غریبه اهل کجایی "

magmagf
08-09-2008, 05:33
دریغ

به یاد او که می افتی

دارد می رود از دست

و لحظه ای که سراغش را می گیری

دیگر دیر شده است

magmagf
08-09-2008, 05:34
جهان جای عجیبی است

اینجا

هر کس شلیک کند

خودش کشته می شود

magmagf
08-09-2008, 05:34
پنداشتیم تهی دستیم و بی چیز

اما زمانی که آغاز شد از دست دادن هر چیزی

هر روز برایمان خاطره ای شد

آنگاه شعر سرودیم

برای همه آنچه داشتیم

برای سخاوت پروردگار

magmagf
08-09-2008, 05:36
مرا تنها گذاشته ای

سهم من از تو

فقط سوختن است

انگار باید بسوزم و . . .

تمام شوم

مرا در کافه ای جا گذاشته ای

مثل سیگاری نیم سوخته

مثلاً رفته ای که بر گردی

شب از نیمه گذشته

اما . . .

اما از تو خبری نشده است

zooey
08-09-2008, 12:54
گاه و بی گاه
به سراغم می‌آمدی
شاید خواب می‌دیدم
و آمدن تو
یعنی آواز باران‌ها
حالا می‌فهم
تو چیزی نبودی
جز یک ترانه دلتنگ
و من
بیهوده چشم به راهت می‌ماندم





رسول یونان

zooey
08-09-2008, 12:57
قطار رفت
بی صبرانه جا به جا می شوم
روی نیمکتی در ایستگاه
جا نمانده ام
سال هاست
منتظر
قطار بعدی ام...

amir 69
08-09-2008, 14:21
از تو میپرسم ، از قلبم ...

می گوید : پاسخی نیست

ناگزیر خود پاسخی میابم که :

«خود کرده را تدبیر نیست»

amir 69
08-09-2008, 14:58
شیاری کشیدند

میان سرب یخزده و

داغی جاده

یک قطره از ابتدای تو

برای پرکردنش کافیست

mehrdad21
08-09-2008, 19:55
تو غافل گیری رگبار بودی

و من

مردی که چتر به همراه نداشت

Ar@m
08-09-2008, 22:08
مرا خاطره ها بزرگ كرده اند
ساخته اند
به امروز رسانده اند
كسي كه تمام عمر روي صخره ها زيسته است
در پستي و فلاكت گودال ها هم
به اوج فكر خواهد كرد
به اوج فكر خواهد كرد

mehrdad21
09-09-2008, 00:15
زنبور ها را مجبور کرده ایم

از گل های سمی عسل بیاورند

و گنجشکی که سال ها بر سیم برق نشسته

از شاخه می ترسد

با من بگو چگونه بخندم؟

وقتی که دور لب هایم را مین گذاری کرده اند

ما کاشفان کو چه های بن بستیم

حرف های خسته ای داریم

این بار پیامبری بفرست که تنها گوش کند

magmagf
09-09-2008, 09:48
دروغ گفتن هم حدی دارد

راستش

عاشق نشده ام هرگز

مزه ی شکلات می دهد؟

یا گریه؟

یا دلشوره های مدام؟

magmagf
09-09-2008, 09:51
همین روزهاست
قحطی شود
کلمه قطع شود
لوله بکشند
از استانبول
یا بغداد
کلمات تقلبی وارد کنند

شاعران و نویسندگان جوع بگیرند
هر چه می‌گویند
گنگ نگاهشان کنیم

همین روزهاست
مردم کوچه و بازار
ناتوان شوند
از گفتن یک قصه‌ی عاشقانه
لکنت بگیرند
بپیچند به خود از درد

صف بکشیم
بازار سیاه
درمانده
زندگی‌مان را بدهیم
برای چند واژه‌ی نایاب
Passion
Human
Imagination

magmagf
09-09-2008, 09:53
...



پروانه‌ها
در پیله می‌میرند


خیلی از پروانه‌ها



سارا

magmagf
09-09-2008, 09:54
می‌گفتند دوستم دارند
باور نمی‌کردم

پافشاری می‌کردند
جدی نمی‌گرفتم

کارهای عجیب می‌کردند
سر تکان می‌دادم

می‌گفتند از من متنفر شده‌اند
باور نمی‌کردم

پافشاری می‌کردند
جدی نمی‌گرفتم

کارهای عجیب می‌کردند
سر تکان می‌دادم

magmagf
09-09-2008, 09:54
آرامم
شکل تورهای کتان لباس‌های خواب
شکل یک آباژور کم نور
در سالنی متروک

آرامم
شکل چمدان لباس‌های زمستانی
شکل یک رومیزی که هزاربار
در ماشین لباس‌‌شویی شسته شده
روی بند خشک شده
روی میز پهن شده

آرامم
شکل مدادهای سفید مدادرنگی‌ها

آرامم
و به اشک‌هایم کاری ندارم

mehrdad21
09-09-2008, 11:46
به شانه ام زدی

که تنهایی ام را تکانده باشی

به چه دل خوش کرده ای؟

تکاندن برف

از شانه های آدم برفی؟

amir 69
09-09-2008, 15:17
وسوسه ام کرد با آمدنش

که خداحافظی کند

در پاسخ درنگ کردم

و هنوز

در نرمای تاریکی

بوی پیراهنش را می شنوم

دل تنگم
09-09-2008, 20:53
دیروز با تو بودند، اکنون کجایند
آنها که می گفتی، همیشه با وفایند

آن چهره های ساده و سبز و صمیمی
در زخم ریز لحظه ها نا آشایند

اصلا نمی دانم چرا دل بسته بودی
بر سایه هایی کز تبار ادعایند

امروز فهمیدی فقط شیطان رنگند
آن مردمانی را که می گفتی خدایند

حالا بلم را از کنار آب بردار
چون عده ای در انتظار ناخدایند

دل تنگم
09-09-2008, 21:00
از بختِ بد، در لحظه ی پرواز جان داد
يعنی دقيقاً در همان آغاز، جان داد

آن شب ميان بُهتِ تلخ جوجه هامان
در دست های کودکی لجباز جان داد

می گفت می خواهد بخواند؛ آخرش هم
تا داشت مي زد زير يک آواز جان داد

از اولّش هم فرق می کرديم با هم
او ناز آمد؛ ناز ماند و ناز جان داد

من اين طرف، کنج قفس، با چشم بسته
او آن طرف، با چشم هائی باز جان داد

ديگر کبوتر با کبوتر٬ باز با باز
شايد به عشق يک کبوتر، باز جان داد

آری نشد قسمت که با هم پر بگيريم
من ماندم و او لحظه ی پرواز جان داد

mehrdad21
09-09-2008, 21:17
دروغ دیواری است

که هر صبح آجرهایش را می چینی

بنای بی حواس من

در را فراموش کرده ای



آب تا گردنم بالا آمده

آجرها تا گردنم بالا آمده

آب تا لب هایم بالا آمده

آب بالا آمده...



من اما نمی میرم

من ماهی می شوم

magmagf
10-09-2008, 05:24
بیچاره دلم

دکتر برایش نیم ساعت گریه تجویز کرده است

بیچاره دلم

آن قدر ساده است

که اگر صدای شرشرباران بشنود

خیس می شود

هی . . . تو که رفته ای

چه خوب کردی !

رفتن از شعر گفتن ساده تر است

magmagf
10-09-2008, 05:26
...

پنج قاره را نگاه کن

حالا

تمام دنیا لبنان است

منهای اعراب

که زبان او را نمی فهمند

magmagf
10-09-2008, 05:27
اجازه نمی دهم به بیرون پرتم کنید

عادت کرده ام به باخت های پیاپی

اما

این بازی دیگری است

که قاعده اش را بهتر از شما می دانم

تازه اول بازی است

magmagf
10-09-2008, 05:27
چه خوب که حضرت نوح نیستم!

وگرنه کدام گنجشک را وا می نهادم و کدام را با خود می بردم؟!

magmagf
10-09-2008, 05:28
من آن پیرزن خمیده پشتم

که هر شب جمعه راهی دراز را می آید

تا فانوسی بر کند دخیلهای فراموش شده را.

توآن امام زاده مغروری

که یک هفته انتظار را

پایان نمی دهی به اجابتی

دل تنگم
10-09-2008, 13:44
چقدر تجربه کردم غم نیامدنت را
به روی سینه فشردم حضور پیرهنت را

دریغ هیچ نمانده ست تا به خاک بسپارم
چه آرزو که ببوسم چو آمدی بدنت را

و تا که وسعت صحرا عجین بوی تو باشد
به دست باد سپردم به یاد تو کفنت را

دل تنگم
10-09-2008, 13:50
بشمار يك … !
بشمار دو … !
از چار سوي احتياط
خم شده‌ام در خويش
و اين شب پهلو گرفته را غلط مي‌گيرم.
چندم شخص‌هاي اوليه
كفش به پا كرده‌اند
و روي قيمت چشمان بي مؤلّف
چانه مي‌زنند.
كلاق ـ يك غلط
زندّگي تشديد ندارد ـ نيم غلط
هم‌سر را هم كه جدا نوشته‌اي!
دير به تماشا مبعوث شدم
و سرم درد مي‌كند از افعال ماضي.
درست روي خط زلزله
روايت مي‌شوم
كمي جهانت را بچرخان
روي همين موج
گوارا تر حوّا مي‌شوي …
بشمار سه … !
مرا خودكار قرمز ضربدر زد
و خيلي وقت است
پاي حضرت مُرده شور را
در كفش‌هايم قايم كرده‌ام

amir 69
10-09-2008, 13:57
گاهی نا خواسته ایم


ونام هایی داریم که ناخواسته از ماست،


سطر های نوشته ناخواسته اند،


نگاه کن!


من هنوز ناخواسته ام...

amir 69
10-09-2008, 14:00
همه چيز در سکوت

رنگ تو را پيدا مي کند

انگار سکوت يعني تمام حرف هاي تو

نگاه کن......

سکوت کرده ام!

سراغم را نمي گيري ؟

amir 69
10-09-2008, 14:25
چند وقتیست که دغدغه ای تازه


در من رخنه کرده است. . .


مرا سخت آشوبیده. . .


پیدا شدن کسی . . .


جز من . . .


در من . . .

mehrdad21
10-09-2008, 14:27
زیر این آسمان ابری

به معنای نامش فکر می کند

گل آفتابگردان.

karin
10-09-2008, 19:13
پرواز هم دیگر



رویای آن پرنده نبود



دانه دانه پرهایش را چید



تا بر این بالش



خواب دیگری ببیند

mehrdad21
10-09-2008, 23:06
هرگاه کودکی می میرد
چشم اش در خانه می ماند
بر حلوایی که مادر می پزد

دل تنگم
11-09-2008, 01:22
برای
شب هایی که کنارم بودی
یا برای
شب هایی که نبودی
باید گریه کنم!

اشک ترجُمان کدام احساس است
شوق یا بیم و اندوه!

و پژواک های بی سرانجامِ حسرت
که دوباره
به سینه ام باز می گردد
برای لحظاتی که می دانستم
هیچ سهمی
از تو نمی توانستم داشته باشم

t.s.m.t
11-09-2008, 05:54
دو ره بر پیش پای انسان گشودست
یکی از آن دو پوچ است و پوچ است
دگر هم چون حسرت این راه پوچ است!

magmagf
11-09-2008, 10:50
هر چیز که می خرم هنوز برای دو تن می خرم

به من نیاموختی بی تو چگونه زندگی کنم

هر جا که می روم در خود و با خود تو را می برم



یارتا یاران

magmagf
11-09-2008, 10:55
من و تو یکی بودیم

یکی بود،

یکی نبود!…



محمد علی بزرگ نیا

magmagf
11-09-2008, 10:57
همراه من

در نیمه های راه فرو ریخت

در کوچه های خاطره گم شد

در جاده های فاصله جا ماند

همراه من

همراه من نماند

همراه من

همراه من نبود

حالا هر روز با شماره همراهت

که در دسترس نیست…

حق با تو بود…

کوچه به بن بست می رسید…

magmagf
11-09-2008, 10:57
هیچ کس نخواهد دانست

که روی سخن من

با که بوده است

با خداوند خویش

که چون زنی زیباست

یا با زنی زیبا

که خداوندگار

زندگی من بوده…

است

magmagf
11-09-2008, 11:00
گرگ



شنگول را خورده است



گرگ



منگول را تکه تکه می کند...





بلند شو پسرم !



این قصه برای نخوابیدن است

karin
11-09-2008, 12:27
سرباز
با پوتین های واکس خورده
و چهره ای کودکانه
برای محبوب اش
گوشواره می خرد
و به پیرمرد گدا
از سرشفقت
لبخند می زند.

karin
11-09-2008, 12:28
گلوی آدم را
باید
گاهی
بتراشند
تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود.
دلتنگی هایی که جایشان نه در دل
که در گلوی آدم است.
دلتنگی هایی که می توانند آدم را خفه کنند.

karin
11-09-2008, 12:29
هی باد
از خاموشی ی من بیا
فریاد زنان
به کبودی ی خود
و مرا
شهر به شهر برگو
که به اتاقم
کاشی کاشی
شکسته ام



محمدرضا اصلانی

amir 69
11-09-2008, 12:31
هميشه مي خواستم بي علامت سوال برايت بنويسم

اما اضطراب تپش هاي ترانه كه مهلت نمي دهد

ديگر برو عزيز من!

دل نگران همنباش

من هم پيش از پريدن پروانه ها نخواهم مرد

قول مي دهمفردا

كنارهمين دفتر خيس منتظرت باشم

در هر ساعت از سكوت ترانه كهبيايي

مرا خواهي ديد

قول مي دهم

amir 69
11-09-2008, 12:58
امشب براي تو مي نويسم


براي تو كه نيستي

حتي در لحظه هايم حضور نداري

فقط هميشه در ذهنم آرام آرام پرسه مي زني

هنوز از ياد نبرده ام
ساعتهایی راکه با هم به تماشاي اشكهاي مرغ عشق تنها مي نشستيم

هميشه مي ترسيدم تنها شوم

مثل همان مرغ عشق تنها

و تو رفتي و من تنها شدم

و حالا كسي حتي اشكهاي مرا به تماشا نمي نشيند

تو نگاهت را از من دريغ كردي

همان برايم بس بود كه زنده بمانم

amir 69
11-09-2008, 13:24
چیزی به مجنون شدنم



نمانده است



هر روز در هر سوی خانه



میبینمت که میخندی...

Gahir
11-09-2008, 13:35
به نام خدایی که مارافرید \-----/ به لطف رحمتش جان آفرید

amir 69
11-09-2008, 14:26
به دنبال واژه ای میگردم!







تا قلمم راسیراب کنم







واین آخرین شاید هم آغازی برای فرداییست







که هنوز در راه نیست







و کاغذهای مچاله شده ی زباله دان گواه به این راز دارند







و این آیینه خسته تر از همیشه







زیر غباری از دور تنها تصویر مرا بدونه هیچ واژه ای به سکوت فریاد می زند







امروز غبارت را به باد می دهند

mehrdad21
11-09-2008, 16:50
یه زمان این شعر امضام بود

============


هر روز عصر
مرد اسباب بازی فروش
رد دستان کودکانه را
از شیشه ویترین
پاک می کند .

Gahir
11-09-2008, 17:12
نشد آب هم نشد نان از به نان
نشد از بنان بی بنان آب و نان

amir 69
11-09-2008, 20:40
صداي آب مي آيد ، مگر در نهر تنهايي چه مي شويند؟

لباس لحظه ها پاك است.

ميان آفتاب هشتم دي ماه

طنين برف ، نخ هاي تماشا ، چكه هاي وقت.

طراوت روي آجرهاست، روي استخوان روز.

چه مي خواهيم؟

بخار فصل گرد واژه هاي ماست.

دهان گلخانه فكر است.



سفرهايي ترا در كوچه هاشان خواب مي بينند.

ترا در قريه هاي دور مرغاني بهم تبريك مي گويند.



چرا مردم نمي دانند

كه لادن اتفاقي نيست ،

نمي دانند در چشمان دم جنبانك امروز برق آبهاي شط

ديروز است؟



چرا مردم نمي دانند

كه در گل هاي نا ممكن هوا سرد است؟

Ar@m
11-09-2008, 23:17
مي دانم كه عاشقت هستم
چشمانم اما نمي گويند
و خاموشم
چنان مجسمه هاي سنگي كاسه بدست
عاشقانه زير باران
تو را مي پرستم
نه هيچ خداي زنده اي را
لعنت بر اين پيكره ي سنگي بي احساس
من اما مي دانم
خوب مي دانم
كه عاشقت هستم

Ar@m
11-09-2008, 23:28
سبز كن مرا
پاييز هم مي تواند گاهي
دلتنگ ديدن بهار شود

دل تنگم
12-09-2008, 00:25
عشق از من و نگاه تو تشکیل می شود
گاهی تمام من به تو تبدیل می شود

وقتی به داستان نگاه تو می رسم
یکباره شعر وارد تمثیل می شود...

ای عابر بزرگ که با گام های تو
از انتظار پنجره تجلیل می شود

تا کی سکوت و خلوت این کوچه های سرد
بر چشم های پنجره تحمیل می شود

آیا دوباره مثل همان سال های پیش
امسال هم بدون تو تحویل می شود؟

بی شک شبی به پاس غزل های چشم تو
بازار وزن و قافیه تعطیل می شود

آن روز هفت سین اهورایی بهار
موعود! با سلام تو تکمیل می شود

دل تنگم
12-09-2008, 00:27
سرد سکوت
بر لبانت نشسته دیرگاهی است
و غزلواره ای از چشمانت
برتارک آسمان سر بر نسوده است
و در آغوش سکوت تو
نابکارانی زاده شدند یاوه گو
که از اوج غزل های تو تا یاوه سرودهایشان
به درازای عمر کوتاه آدمی
راه است.
بشکن سکوتت را
تا بشکند
تا فرو ریزد

magmagf
12-09-2008, 06:48
کلید



بر میز کافه جامانده است



مرد



مقابل خانه جیب هایش را می گردد





آینده



در گذشته جا مانده است

magmagf
12-09-2008, 07:03
گرسنگان از عشق و عاطفه حرف می زنند

گرسنگان از عزا و فاصله ، شاید

و می دانم آنان تنها یک زبان را می دانند

تنها یک حرف " نون "

اول تمام نداری ها و آخر گریستن

magmagf
12-09-2008, 07:06
در بد جهنمی زندگی می کنیم . . .

جوجه ها

سر از تخم بیرون می آورند

ماری

به درون لانه می خزد .....

magmagf
12-09-2008, 07:07
همه تیرها

به مقصد قناری

پیش خرید شده اند

چه خوشبخت است کلاغ

با داشتن

امتیاز انحصاری کل آسمان

magmagf
12-09-2008, 07:08
دنیا آدم‌های خوبی دارد

داد که بزنی همه جمع می شوند...

تا مغزشان را از صدایت خالی کنند!

amir 69
12-09-2008, 09:27
باور کن
اگر یکی پاک کن بر میداشت
و از دفتر های نقاشی
دیوار ها را پاک میکرد
حالا من و تو روبروی هم ایستاده بودیم
و دستهایمان به هم میرسید

amir 69
12-09-2008, 09:28
نگاه کن...
اوج پروازم را
که مقیاسش
چشمان خسته توست

amir 69
12-09-2008, 09:30
این صفحه را ورق میزنم
تا دیگر
چشمانت را پنهان نکنی
وگرنه من اسمان را عوض میکنم
من شاعرم
میتوانم افتاب را به کوچه ها راه ندهم
میتوانم کلاغ را سفید بنویسم
میتوانم از دستای تو
شعری بسرایم
- تلخ
می توانم ...
... نه نمیتوانم ...
دیوانه ، اسمانم را پس بده
من رویاهایم ابیست
نه روزگارم

mehrdad21
12-09-2008, 11:42
گذشت هواپيما
هواپيما گذشت‎
آه بمب ها‎
زودتر از كفش ها رسيده بودند
كودك پايى نداشت

Gahir
12-09-2008, 15:34
به نام خالق عرش و زمین
خداوند منان و حکیم

همین فرادیی و روزی شود روز
به فردایش کنند فریاد هر روز

بگفتم تا به علت را چه باید
به فریاد مه آتی که شاید

همین جمعه است که شاید حشر گردد
به مردم چه که دنیا محو گردد

همه دنبال اعمال خویشند
همه را جستجوی از کار خویشند

در آن دم های آخر ز دنیا
که گویند ما را بخشا ،ای خدایا

به کفار جلاد آخر شود رسوا
که خالق هست آگاه ز دنیا

همی امید بر خود بریدند
ز کردار بد خود دل بریدند

بگویند بار دیگر مان ده
تا کنیم اعمال در دنیا به

همی زارند و پاسخ هم نگیرند
ز کردار بد خویش ، توبه را هم نگیرند

دگر آنوقت نشد آن را زمانی
که دیگر هم نشد آنوقت امانی

به نار سخت دوزخ هم چشیدند
همی در تشنگی آب آتش هم چشیدند

همین است عاقبت آن کسی را
که در دنیا نکرد طاعت خدا را

مکن فریاد و آوایی زه دنیا
برو طاعت بکن هر روز دنیا

همانوقت خودت را پاک کردی
به ابلیس نفسخور هم رو نکردی

پس از آن نعمت از خالق گرفتی
که با رازت از او فردوس گرفتی

به این زور و زر دنیا مبندی دل مبادا
که ار بندی شود روزی تو را آنها هویدا

ز قهر خالق قاهر بترسا
به بسم ال گفتنت آغاز کن ، هرجا


Gahir معاصر (؟؟13-؟؟13)

دل تنگم
12-09-2008, 16:31
خانه ی دل را بيا آباد كن
اين دل بي ياورم را شاد كن

بي تو من در اين قفس زندانيم
ميله را بشكن مرا آزاد كن

با حضور گرم خود در قلب من
عشقي از خود ناب تر ايجاد كن

اين سكوت بي صدا من را شكست
بشكن او را با دلم فرياد كن

ياد من در سينه ها پوسيده است
هر كجا رفتي زمن هم ياد كن

اي تو شيرين تر ز هر جام عسل
در ره عشقت مرا فرهاد كن...

amir 69
12-09-2008, 16:39
میان تاریکی، تو را صدا کردم





سکوت بود و نسیم





که پرده را می برد





در آسمان ملول





ستاره ای می سوخت





ستاره ای می رفت





ستاره ای می مرد



تو را صدا کردم ...

karin
12-09-2008, 16:44
اگر از زندگی بپرسی
می گوید هنوز هم وقت هست
اما وقت برای انجام چه کاری؟
نمی دانم
شاید وقت برای به دست گرفتن شاخه ای گل
و به انتظار نشستن تا پروانه ای بر آن بنشیند...


رضا صفریان

amir 69
12-09-2008, 16:53
پيش تر از آنکه بروي،
تنهايي من هميشه آغاز مي شود...
از آن تو، اين جهان پر آمد و رفت
مرا همين کلمات کافيست،
که هميشه بوي تو را بدهم.....

دل تنگم
13-09-2008, 01:46
روز ِ عشق است و به قلبت، ضربان را عشق است
توی رگ های تو خون و جریان را عشق است

لحظه‌ای برسر ِ مهری تو و گاهی سر ِ قهر
وسط این دو تناقض، نوسان را عشق است

بین ِ چشم ِ تو و من صحبتِ لذت بخشی
سیلان دارد و این گونه زبان را عشق است

شاد باشی شده حک مردمک چشمت را
چشم تا وا کنم این شعر ِ نهان را عشق است

بشکافند اگر سینه‌ی ما می‌بینند
آن چه پُر کرده فضای دلمان را عشق است

گل ِ سوری! به وَزان عطر ِ تنت را بر من
بوی احساس تو تا هست، جهان را عشق است

"عشق ممنوع!" شده نصبِ سر ِ راه دلم
می روم چون که جریمه شدگان را عشق است

دل تنگم
13-09-2008, 01:53
۶۰ سیگار در روز
هرسیگار یک میخ تابوت
چه تابوت سنگینی دارد
این شاعرک

karin
13-09-2008, 04:40
عروسک بچه‌گی‌های‌ـم را که دزدیدند،
دیگر چاره‌ای نداشتم
جز این‌که بزرگ بشوم.

Gahir
13-09-2008, 12:03
کلاغان اکثرا غالب پنیر می بینند / بر دهن می گیرند و زودی می میرند
علت مرگشان هنوز معلوم نیست / چون معلوم نیست که چرا صابون را پنیر می بینند
مردم شهر و روستا بدان گشتند به عجب / که چرا کلاغ ها بدور از مردم می زیستند
همه را به چیز هایی که هست نه عجب /چون اگر باشد که هستند تا نخواهند بمیرند
عجب از وجود کلاغ نیست / عجب آنست که شاید قبلا سفید می زیستند
کنون زمانه را مکن عوض از سیاهی / که گر کنی شوی چو کلاغانی که به صابون می میرند
رفت و شد زمانه را کی کند نقض از نتیجه / که گر شود چنین شخصی هویدا ، مردم او را به خایت می بینند
دلیل وجود کلاغ ها وجود پلیدی نیست / بلکه پلیدی وجودی است که مردم وی را نفس خود می نامند
رنگ سیاه کلاغ را نمی توان سفید کرد / بل گل کند روزی کبوتر را کلاغ مانند
کلاغ را ز والی به بد نامیدند / ور نه آن نبود که نوح او را نفرین نمودند
نشد روزی تک کلاغی با بشر دوست / چرا که آن را بنماد بیچارگی نامیدند
همی کردن روزی کلاغی در بوته ای داغ / ولیکن نشد هم توان که از او طلایی سیاه برونند
سیاهی را نمیتوان به بازی گرفت / که ار گرفتی ، گرفتند و ترا به بازی کشیدند



Gahir معاصر

amir 69
13-09-2008, 13:50
تهدیدم میکنی به رفتن!!

از ان تهدیدهایی که ادم را به فکر وا میدارد

قدری تامل میکنم

باید کاری کنم

فکر میکنم

به گذشته ... برای تو

دنبال چیزی میگردم که مانعت شوم

هیچ چیز نیست ...

مثل نبودنت در این سالها

تو اصلا نبوده ای که حالا ...

...


کاری نمیکنم

میگذارم که بروی

فقط رفتنت مثل بودنت نباشد ...!!

amir 69
13-09-2008, 14:00
امشب هم آرزوي تو را دارم

و تو باز خفته اي

و باز آسمان تاريك است

و هوا هم ديگر سرد است

تا ديدار فردايمان راهي نمانده است

و من دارم مي سوزم

و كسي نيست تا نفسي تازه در من بدمد

و باز آرزوي تو و دستانت را دارم

و دلم را تا ابد

تا آن زمان كه فرشتگان ملكوت

در واقعيت به زمين نفرين شده مي آيند

به تو مي سپارم

و تو

نمي دانم


كه آن را زير پاهايت خواهي گذاشت...........؟؟؟؟!!!!!

amir 69
13-09-2008, 14:03
كفش هايم

به سوی نرفتن

جفت شده اند

و صدای ترک خوردن بغضی

که می گوید :

وقت رفتن است !

اما . . .

کجا باید رفت ؟

با کفش هایی پر از رفتن

که به سوی نرفتن

جفت شده اند !

amir 69
13-09-2008, 14:14
كسي نيست حال تو را بپرسد

حال مرا هم كه مي پرسند نمي دانند ...

من 1 نگاه قديمي تنم مي كنم

و مي روم كنار دلواپسي هايت تا صبح گريه مي كنم

به اشك هايم مي خنديدي يادت هست؟

دلم برای خنده هایت تنگ شده

گاهی نمی شود به کابوس هایم بیایی شاید دوباره رویایی ببینم...؟!!

amir 69
13-09-2008, 14:33
پرنده ای از سيم برق جلوی پنجره جهيد...

برگ خشکيده ای از شاخه ای جدا شد و افتاد...

گدايی از سر چهارراهی کوچ کرد...

زندگی فقط داستان جدا شدن هاست....

Ar@m
13-09-2008, 16:34
پروانه ها احاطه ام كرده اند
پروانه ها با بالهاي ظريف رنگارنگشان
حيرت انگيز
چون حسرتي جنون آميز
مرواريد وار برق مي زنند
ميان سكوت شمشادها
متنفرم از پروانه ها
يادم مي آورند كه لحظه هاي بيشماري بوده است كه من
آدم نبوده ام
فقط خواب بوده ام
فقط خواب ديده ام
فقط مدتهاي مديد
پروانه بوده ام

magmagf
14-09-2008, 04:58
خدایان روزی

خواهند گفت

که چه شوخی بزرگی بود

که جهانی بود

و ما خدایی بودیم

magmagf
14-09-2008, 04:59
می دانستم این قوم آن گونه عادل نیستند

آن گونه مهربان نیستند

پرندگان و رؤیاهای مان را می کشند

اما نمی دانستم

تو نیز از آن طایفه ای !

magmagf
14-09-2008, 05:00
در سرزمین من

هیچ کوچه ای

به نام هیچ زنی نیست

و هیچ خیابانی …

بن بست ها اما

فقط زنها را می شناسد انگار

در سرزمین من

سهم زنها از رودخانه ها

تنها پل هایی است

که پشت سر آدمها خراب شده اند

اینجا

نام هیچ بیمارستانی

مریم نیست

تخت های زایشگاهها اما

پر از مریم های درد کشیده ای است

که هیچ یک ، مسیح را

آبستن نیستند

magmagf
14-09-2008, 05:03
پشت می کنم به همه

و صورتم را با دستهایم می پوشانم

و قول می دهم حتی

زیر چشمی هم نگاهتان نکنم

هر کس که پشت سرش

دشنه ای پنهان کرده است

پیش بیاید .

magmagf
14-09-2008, 05:05
روزهای سختی را دارم پشت سر می گذارم،


روزهای سختی هم مرا،

این روزها روزهای دوباره شناختن آدمهاست.

خووووووووووووووووووووب شناختمت، دنبال کس دیگری نگرد، با خود تو ام

wordist
14-09-2008, 08:16
روزهای سختی را دارم پشت سر می گذارم،


روزهای سختی هم مرا،

این روزها روزهای دوباره شناختن آدمهاست.

خووووووووووووووووووووب شناختمت، دنبال کس دیگری نگرد، با خود تو ام
چشامون در اومد تا چهار خط اين رنگي خونديم

نكن اين كارا رو مگ مگ جان [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

اين همه رنگ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


++++++++++++++++++


از ميان رنگها نارنجي را هم دوست دارم

چون خزان را به يادم مي‌آورد

ديدن سبزي بهار بدون حس كردن خزان هيچ معنايي ندارد

amir 69
14-09-2008, 11:41
شنیده ای که میگویند

پایان عشق یک دوراهیست

مرگ و شاعری

و من ...

نمیدانم

شاید بعد تو

دیگر نمیخواستم خاطراتت را به باد دهم!!
... شاعر شدم

amir 69
14-09-2008, 11:42
هر روز بزرگ تر میشویم

و دنیا کوچک تر

و تاریخ همیشه پنج نقطه دارد

و پنج انگشت

و چقدر کوچک است این دنیا

جایی که حتی برای من و تو ندارد

تا با هم زیر یک سقف

نان و عشق بخوریم

amir 69
14-09-2008, 11:44
هر بامداد

به عابران صبح به خیر میگویی

و در انتظار پاسخ

قلب چوبی ات می شکند

و هر غروب دور از چشم آناناشک های شیشه ای ات

در تلاطم گندمزار ها رها می شود

و تو حتی در میان مترسک ها تنهایی...

به خاطر دیگران ایستادن بس است

بیا کمی هم

برای دل تنگمان قدم بزنیم ...

amir 69
14-09-2008, 14:28
ای آشنا


اگر برای تسلای دل من آمده ای


برایم مرکبی بیاور


تا سوار بر آن به کودکی ام باز گردم


و باز یابم خاطره های جا مانده را


در کوچه پس کوچه های زندگی...

amir 69
14-09-2008, 14:29
دراز کشیده ای


روی روزهای قهوه ای ام


ته این فنجان


بالا بیا


بالا


بالاتر


هوای این خانه دم دارد


باز کن


باز کن


پنجره را


دهانم را


سر حرف را ...

Gahir
14-09-2008, 15:18
گل یوسف گل خوش رنگ و بو بود
زلیخا با گلش در گفتگو بود

اگر مادر نداری مادرت من
همیشه غصه خوار و یاورت من

تو خورشید دل این خانه هستی
تو مرواریدی و تکدانه هستی

زلیخا و همه کاخش ازآنت
فدای آن لبان خوش بیانت

سخن می گوید از لطف خداوند
ز عفت می دهد هر دم مرا پند

بفرما هر چه می خواهی بفرما
که تو شاهی و هستی حکمفرما

غلامی بودی اکنون شاه گشتی
میان آسمانم ماه گشتی

میان باغ تنهایان شکفتی
ولی از راز دل با من نگفتی

عزیز مصر اگر شد همسر من
عزیز من تو هستی دلبر من
***
در آن کاخی که می تابید امید
دل یوسف ولی پر شد ز تردید

به یاد آورد خواب ماه و خورشید
وتصویر پدر آنجا درخشید

بدان یوسف که شیطان در کمین است
عداوت های او بر تو مبین است

مبادا رشته را بر دست گیرد
مبادا از تو انچه هست گیرد

***
زلیخا کاخ را زیباترین کرد
پر از عطر گل روی زمین کرد

جلو آمد و جامه از سر انداخت
و قفل آهنین را بر در انداخت

به سوی برده اش آمد خرامان
و یوسف دید شیطان را نمایان

بیا یوسف که من در انتظارم
برایت لحظه ها را می شمارم
***
میان قلب یوسف نور تابید
پناهش را فقط در نور میدید

خدا نور زمین و آسمان است
پناه بی پناهان در جهان است

پناهم ده خدایا از زلیخا
از این آتش که می افروزد اینجا

نگاهی کرد آنگه بر در کاخ
و شیطان دید در سرتاسر کاخ

به سوی در دوید از سوی دشمن
که می شد جلوه گر در شکل آن زن

دوید از پشت سر اما زلیخا
چه مشکل بود حل این معما

زلیخا پشت سر ، یوسف گریزان
و یوسف پشت در ، در کاخ زندان

چو شیطان دید تقوا را سپر کرد
نگاهی هم به قفل پشت در کرد

نگاه پاک یوسف بر در افتاد
در بسته به رویش راه افتاد

ز پشت ابر ، بیرون رفت چون ماه
عزیز مصر آمد پشت درگاه

نگاهی پشت در بر یوسف افتاد
و کوچه پر شد از آوا و فریاد

زلیخا گفت با شویش شتابان
ببر او را ز کاخش سوی زندان

به صدها حسرت و درد و تاسف
خیالی سر زده در فکر یوسف

خیانت سر زده از این دست و پنجه
چه کیفر باشدش غیر از شکنجه
***
صدای شاهدی در خانه پیچید
و یوسف دید در آن نور امید

نگاهی کن به این پیراهن او
چه کس جامه کشیده از تن او

ببین این جامه اش از هم دریده
قضاوت کن بگو یوسف بریده ؟

اگر جامه شده از پشت سر چاک
زلیخا بی گمان بوده است ناپاک

شکاف اما اگر از روبرو بود
گناه از یوسف است و کار او بود

نگاهی همسرش برجامه انداخت
زلیخا رنگ خود را ناگهان باخت

شکاف جامه چون از پشت سر بود
زلیخا کار او پر درد سر بود

عزیز مصر گفت ای همسر من
که میگفتی تو هستی یاور من

چنین مکری همانا از زنان است
بزرگ است و خطای تو همان است

گنهکاری ، گناهت را رفو کن
به استغفار و توبه شستشو کن

تو هم یوسف ، غلامی زر خریدی
شتر دیدی اگر اینجا ندیدی
***
دوباره یوسف از نو جامه پوشید
دوباره سایه لطف خدا دید

در آن جامه ، شد ابری در بهاران
که می بارید بر دشت و بیابان

از آن جامه بیاد جامه افتاد
به یاد جامه و آن نامه افتاد

در این جامه ز خود رفع خطر کرد
در آن جامه پدر را باخبر کرد

لباس خوب رویان گرچه زیباست
ولی بهتر از آنه تقوای آن هاست

هر آن کس در جهان تقوا بروزد
جهانی گر بلرزد او نلرزد

که تقوا در جهان آب حیات است
کلید حل تو در مشکلات است


مرتضی دانشمند

zooey
14-09-2008, 15:34
هزار بار ديگر هم
که از شانه‌ای به شانه‌ی ديگر بغلتی
اين شب صبح نمی‌شود
وقتی دلت گرفته باشد

mehrdad21
14-09-2008, 16:02
آه مارسیا،
می خواهم زیبایی بلند طلایی ات
تدریس شود در دبیرستان
این طور بچه ها یاد می گیرند که خدا
مثل موسیقی در پوست زندگی می کند
و صدایی دارد مثل یک پیانوی معرکه
دوست دارم کارنامه های دبیرستان
شبیه این باشند :
بازی کردن با چیزهای شیشه ای لطیف
20
جادوی کامپیوتر
20
نامه نوشتن به آن ها که عاشقشان هستی
20
تحقیق درباره ماهی
20
زیبایی بلند طلایی مارسیا
20+!

mehrdad21
14-09-2008, 16:03
سفر
هرچه بود تمام شد.

در هر ایستگاهی
یک نفرخود را جاگذاشت
به این جا که رسیدیم
وجود نداشتیم .

در ریل های روبرو
کلاغ ها آشیان می کنند.

Ar@m
14-09-2008, 16:42
شنیده ای که میگویند

پایان عشق یک دوراهیست

مرگ و شاعری

و من ...

نمیدانم

شاید بعد تو

دیگر نمیخواستم خاطراتت را به باد دهم!!
... شاعر شدم

خيلي قشنگ بود شاعر اين شعر كيه؟

دل تنگم
14-09-2008, 17:22
یار ارادت مرا درک نمی کند چرا؟
علت عادت مرا درک نمی کند چرا؟

دست قنوت بستنُ رو به خدانشستنُ
ذکر و عبادت مرا درک نمی کند چرا؟

خون جگر به راه عشق از دل وچشم ریختم
شوق شهادت مرا درک نمی کند چرا؟

بوسه به خاک پای او اوج سعادت من است
راه سعادت مرا درک نمی کند چرا؟

دیده شفای دردمند ازاثرات دست اوست
فصل عیادت مرا درک نمی کند چرا؟

او که زبعد مردنم خواهد دید صدق من
حال ارادت مرا درک نمی کند چرا؟

دید خودش سبب شده زندگی دوباره را
جشن ولادت مرا درک نمی کند چرا؟

گرچه به عشق تجربه دارد و می شناسدش
حس حسادت مرا درک نمی کند چرا؟

دل تنگم
14-09-2008, 17:24
با من حرفی بجز عواطف نزنی
از آن کلمات متعارف نزنی

گفتم مثلا که: "دوستت می دارم!"
در پاسخ من ساز مخالف نزنی

ای دوست زباغ خواهشم پر نزنی
جای دگری نرفته و در نزنی

دیوانگی ات همین قدر هم کافیست
خواهشمندم به سیم آخر نزنی

amir 69
14-09-2008, 18:52
خيلي قشنگ بود شاعر اين شعر كيه؟


:blush: :43:

mehrdad21
14-09-2008, 20:11
من خاکستر شدم
تو اما
تنها سیگاری را دیدی
که تمام شد .

mehrdad21
14-09-2008, 20:11
تعبیر تمام خواب های کودکان بود
نارنج هایی که
برایت می آورم
آیا خداوند مرا می بخشد ؟
کوچه ای که مرا به تو می رساند
نامی
جز تنگدستی نداشت .
انگار
مردها گریسته بودند:
ما دیگر به خانه نمی آییم...

chessmathter
14-09-2008, 22:21
این سردی که بینی زما نیست از اوست/هیچ آبی نبینی که سردی از اوست

من به این طیف نبودم دیروز شدم/پروانه بودم و اکنون دود شدم

این ناله که بینی ز خود نیست از اوست/از سوختن خود نیست از آتش اوست

ناله بسم است و پاسخی نیست ز او/سخن بسم است وگره کار ز اوست

feat chessmathter

.::. RoNikA .::.
14-09-2008, 22:28
یوسف گمگشته ام هرگز به کنعان بر نگشت
چاه دیگر در رهش جا مانده پنهان برنگشت

پیرهن بر تن دریده زد به آتش بال و پر
وارهید از بند تن دیگر به زندان بر نشگت

سرزمینی بی بهار اینجا و باغی پر قفس
رفت از این ویرانه آن مرغ غزلخوان بر نگشت

دور گردون شد به کام سفله گان دوره گرد
آن عزیز پاک ما ناکام دوران برنگشت

آنکه خار ره به پایش می شکست اما ز مهر
بوسه می زد بر لب خار مغیلان برنگشت

وقت رفتن بال قرآن بر سرش گسترده بود
رفت و تا اوج فلک با بال قرآن برنگشت

سیل غم گو تا بکوبد زورق تهایی ام
رفته کاکایی کجا همراه توفان برنگشت

تاج گل بود و سبدهایی ز گل بر جای او
کلبه احزان ز گل پر شد گلستان بر نگشت

مثل شبنم تازه بود و ساده چون آب زلال
ابر پاکی شد ولی با ناز باران برنگشت

یوسف یعقوب اگر حافظ ز کنعان رفته بود
یوسف گمگشته ام هرگز به کنعان بر نگشت

غلامرضا رسول اف
*این شعر سروده ی یکی از بازماندگان هواپیمای قرقیزستان هستش ...

jasmin
14-09-2008, 23:51
در تمام میهمانی‌ها
آویز گردنِ من
کلید خانه‌ی توست

حالا بگذریم
مرا جرأتِ آمدن نیست و
تو را
جرأتِ عوض‌کردن قفل

سارا محمدی اردهالی

mehrdad21
15-09-2008, 01:10
اسب هایی بیرون قهوه خانه
و ما که
آخرین فنجان قهوه را می نوشیم.

جاده ها
ما را می خوانند
یادمان باشد
وقت رفتن
شانه ها مان را جا بگذاریم .

یاران
برای غربت خود
گریه خواهند کرد.

Ar@m
15-09-2008, 04:33
:blush: :43:
تبريك مي گم واقعا با استعدادي




قرار است دلم تنگ شود
قرار است غروب ها بنشينم كنار پنجره
براي غروب روزهاي پيش دلم تنگ شود
قرار است فردا بيايد و من
براي ديروزها دلم تنگ شود
قرار است پشت تاريكي شب
براي تمام خاطره ها دلم تنگ شود
قرار است فكر كنم به تمام بودن ها
براي هرچه نبودن است دلم تنگ شود
قرار است تمام عمر زندگي كنم
بيقرار
بيقرار
بيقرار
براي هرچه آرامش است دلم
تنگ شود
تنگ شود
تنگ شود

magmagf
15-09-2008, 05:24
انگشتم را نخ بسته ام

تا به یاد آورم

فراموشت کرده ام


شهناز دولتشاهی

magmagf
15-09-2008, 05:28
شماره عوضی نبود

صدا عوضی نبود

چیزی اما عوض شده بود

جمله ها کوتاه تر شده بودند…



علی محمد مودب

magmagf
15-09-2008, 05:29
چه کسی در این دنیا

سزاوار زندگی نیست

آن کس که فراموش می کند

یا آن که

فراموش می شود

magmagf
15-09-2008, 05:32
چک چک شیر

که اعصاب نمی گذارد

یک بطری آب معدنی بگیر و

حواس شعرت را تازه کن

چه دیدی

شاید . . . شاید . . .

از چشمه " شیرین " ها و " مارال " ها

پر شده باشد

magmagf
15-09-2008, 05:33
ایستگاه

از هیجان

سرشار است

من صدای آمدنش را می شنوم

و بیقرار

این سوی و

آن سوی می روم

حتم دارم که کوپه ای

برای من خالی ست

amir 69
15-09-2008, 10:27
فریاد میکشم...

چشم به جاده میدوزم

منتظر کسی که شتابان به سویم بیاید

- چه انتظار بیهوده ای –

میدانم که تو دیگر نمی آیی

دیگر فریادم کسی را شتابان به اینجا نمی آورد

چوپان دروغگو شده ام!!

کاش میدانستی

گرگ تنهایی

چگونه به جان گوسفندان خیالت افتاده

و من هم فقط نگاه کنم و فریاد...



داری از یادم میروی!!

بجنب ! خودت را نجات بده

amir 69
15-09-2008, 10:31
روبرویم نشسته ای

دست در دستم


حرف میزنی

چه عاشقانه!

...

باز هم در رویاهایم گم شده ام

ولی دیگر خوب شناختمت

تنهایم میگذاری

حتی در این رویاها

...این بار رویا را نیمه رها میکنم!

SHABAHPASHA
15-09-2008, 11:07
ديشب
در ضيافت شبانه گرگها
بر لب نهادم گوشت غزال
در ميان زوزه ها
خيره بر نگاه ماده گرگ
در انعکاس چشمانش
ديدم رد خون را بر لبانم....

mehrdad21
15-09-2008, 11:13
می ترسم
با مرگ بیایی
آن وقت ، من
پریده رنگ خواهم بود
دستم خواهد لرزید
نه ، می توانم برایت
قهوه ای درست کنم

و نه ...
فکرش را بکن
تیک تیک هول آور ساعت
مردپریده رنگ
شومینه ای رو به خاموشی
و بعد
که برف می آید.

MaaRyaaMi
15-09-2008, 11:57
به جهنم
كه ديگر دوستم نداري!
و آنقدر اين جمله را تكرار مي كنند
كه خودم به جهنم مي روم.
گًر مي گيرم وْ
به توفكر مي كنم
و برايم مهم نيست
بدانم
سوژه ترانه هايت چه كساني هستند
مؤدبانه گريه مي كنم
و آرزوهاي زنانه ام
فرزندان نامشروع مي شوند
تا رفتنم
به جهنم را
حتمي كنند...!

MaaRyaaMi
15-09-2008, 12:00
تنهايي ات
بزرگتر از ابعاد اتاق است
و سرنوشم
در ته فنجاني
خلاصه مي شود
كه تو
از خطوط كج و معوج آن
زاده مي شوي.
و تعبير آن
تلخي زهر آگيني بود
كه بر سر من فرود آمد
پاييز بود
آدمك
ميان شعرهايم
جا نمي گرفت
اكنون
من شاعر شدم
و تو
فراموش.

amir 69
15-09-2008, 13:03
مرا با خیالت تنها نگذار


اصلا به تو نرفته است


مهربان نیست


آزارم میدهد


دلم خودت را میخواهد!

zooey
15-09-2008, 15:54
هنوز دست هايم
در دست هاي تو بود
که باران باريد
تو رفتي چتر بياوري
و من هنوز که هنوز است
روي اين نيمکت
منتظرم
که يا باران بند بيايد
يا تو با چتر
يا تو بي چتر
فقط برگردي

karin
15-09-2008, 19:24
خودت هم می‌دانستی؛
از اوّل قرار نبود این‌جوری بشود.
قرار بود نصف جزیره مال من باشد، نصف دیگرش مال تو
بعد روزهای تعطیل بیائیم نصفه‌های هم‌دیگر را ببینیم و بدویم
زیر باران
...
که زد و جزیره دیگر رشد نکرد.

جزیره‌ی خوب،
جزیره‌ای‌ست که همیشه چیزی برای تمام نشدن داشته باشد؛
مثلاً هرازگاهی یک تپه‌ای، آتش‌فشانی، چیزی ازش بزند بیرون.

جزیره‌ی بد،
جزیره‌ای‌ست که تمام بشود؛
و بدتر وقتی‌که غصه‌اش بگیرد و دل صاحبش را
- که بخواهی نخواهی خسته می‌شود و جزیره را ترک می‌کند به مقصد نیویورک -
بلرزاند.


فکر کردم مرامی هم که شده، بی‌خیال اِن.وای می‌شوی.
نشستی و نگاه کردی -- توی چشمانت پر از رفتن بود؛
فکر کردم تازه می‌خواهی بیای نیمه‌ی من را کشف کنی
که بلندگو داد زد
«مسافرین اِن.وای، هرچه سریع‌تر...»

jasmin
15-09-2008, 23:29
چه زیرکانه
به ابتذال می‌کشانی
عشق را!

می‌گفت به وقت کندو
پروانه‌ی سوخته
به زنبور عسل

الهام ناصری

mehrdad21
16-09-2008, 01:44
در ماه چادر می زنیم
کتری را
روی آتش ستاره ای می گذاریم
تا آب ، بجوشد

و این خیال
شب ما را رویایی کرده است
گاهی وقتی از واقعیت ها دور می شویم
همه چیز قشنگ و زیباست
قشنگ و زیباست شعر
لابلای گزارش ها و
صورتحساب ها و معادله ها.....

magmagf
16-09-2008, 05:17
سطر اول

او می آید

سطر دوم

او می رود

دو سطر بیشتر نیست

بیهوده آنرا

هزار و یکشب می کنیم

magmagf
16-09-2008, 05:18
سه شمع روشن می کنم
به خاطر خروسی که سه بار خواند
به خاطر "پطروس"
به خاطر اینکه :
تو وارد خانه ی بازی های من شوی
شمع اول
برای آنکه تاریکی نترسد
شمع دوم
برای آنکه راه گم نشود
شمع سوم را
برای عشق
که بر بازوان تو مصلوب می شود.

magmagf
16-09-2008, 05:19
مادرم مهریه ی خود را بخشید
ازچنار پیر دهکده جدا شد.
من پیراهن گلدار دست دوزش را
کنار حوض در آوردم و
به شهر آمدم.
هنوز بلوغ سر بریده ام
در حاشیه ی کوکبها
بالا و پائین می جهید
هنوز در میان سطل پر از جوجه های حنائی
بال بال می زد و
من هنوز
تکه های بریده ی تن مادرم را
که بر برهنگی رانهایم دوخته شده
احساس میکنم.
وقتی عاشق می شوم
هنوز
گونه ی چپم می سوزدو
گونه ی راستم سرخ می شود.

magmagf
16-09-2008, 05:21
نخستین رؤیای آدمی
غوطه‌ور شدن
در برکه‌ای کوچک بود
که او
اقیانوس‌اش می‌پنداشت.
آخرین رؤیای آدمی
فرو شدن
در اقیانوسی است
که او
برکه‌اش می‌پندارد.

MaaRyaaMi
16-09-2008, 07:55
روزي هزار بار با تو برخورد مي كنم
و هر بار
اسمم را كجا شنيده اي ؟
و چقدر چهره ام براي تو آشناست !

تقصير چشم هاي تو نيست
اگر در نقطه هاي كورِ خانه زندگي مي كنم
و تكرار مي شوم هر روز
شبيه عطر بهار نارنج روي ميز صبحانه
شبيه خطوط قهوه اي چاي ته فنجان ها
و شبيه زني در آينه
كه ابروهايش را برمي دارد و
فكر مي كند دنيا در چشم هاي تو تغيير خواهد كرد

تقصير چشم هاي تو نيست ، مي دانم
اين خانه تاريك تر از آن است كه چهره ام را به خاطر بسپاري
و ببيني چگونه بوي مرگ از انگشت هايم چكه مي كند
هر بار كه نمي پرسي شعرِ تازه چه دارم

حق با توست
پوشيدن پيراهن حرير
و آويختن گوشواره هاي مرواريد حس شاعرانه نمي خواهد
و مي شود آنقدر به نقطه هاي كور زندگي عادت كرد ،
كه با عصاي سپيد كنار هم راه برويم
و با خطوط بريل با هم حرف بزنيم ...

دل تنگم
16-09-2008, 10:20
دل خسته ام از اين اتاق چند در چند؟
يک آسمان چندست آقا؟ بال و پَر چند؟
آقا اجازه! عيد يعني چه، چه روزي؟
من از پدر پرسيده ام ديروز هر چند؟
او هم نمي داند حساب روز و شب را،
مي پرسد از من خواب راحت تا سحر چند؟
تا اين که سهم هر کسي يک لقمه باشد،
تو بگو دست پدر تقسيم بر چند؟
مي پرسد از من حاصل عمر خودش را،
مي گويمش اندوه ما را ضرب در چند؟

amir 69
16-09-2008, 10:42
چیزی از تو نمیخواستم

جر ترانه هایت

چیزی از من نمیخواستی

جز دلتنگیهایم

نه تو خواندی

و نه من گریستم

اکنون

در زمستانی تاریکتر از تولد

ترانه هایت دست در دست دلتنگی هایم

آواره گورستانهای جهان شده اند ...

سید علی میرباذل

amir 69
16-09-2008, 10:44
بزرگ شده ام

به اندازه آدم برفی

بدون چشم همسایه

به اندازه خاطرات آینه ام

بزرگ شده ام

به اندازه انتظار مادر

برای نامه برگشتی

آنقدر بزرگ شده ام

که از روزنه ی روشن زندگی

رد نمیشوم

دل تنگم
16-09-2008, 12:17
آب، از سرم گذشته، يك كلام! نقطه چين
آشناييَم حرامتان، حرام! نقطه چين

بشكنَد كه دست من نمك نداشت، بشكنَد
سنگ روي يخ شدم كاما مدام! نقطه چين

ديگر از پياده ‌رو بَدم مي‌آيد، از عبور
از خودم كه مي‌رسم به ردّپام!... نقطه چين

در حضور يك علامت سؤال گم شدم
يك جواب، مانده پشت چشم‌هام نقطه چين

من تمام مي‌شوم، و يادتان نمي‌كنم
دل خـوشم بــه يك رديف ناتمـام... (نقطه چین)

amir 69
16-09-2008, 13:50
کنار جاده مینشینم

راننده لاستیک ماشین را عوض میکند

جایی را که از آن انده ام را دوست ندارم

جایی که راهیش هستم دوست ندارم

چرا چنین بی صبرانه

چشم دوخته ام به تعویض لاستیک؟؟

jasmin
16-09-2008, 13:51
وقتی درخت
در تهاجم تبرهای سرخ
از پرنده تهی می‌شود
باید
دست به دامن همان ابلیس کوچک بی‌قواره شد
گلی اگر نشکفت
چیز بعیدی نیست.

*

وقتی که بوی انتظار هم‌آغوشی
از چاک پیراهن کولیان باکره لبریز است
باید
بر گاهواره‌هایی خالی از مسیح
به فاتحه نشست
و در شب‌آشوب لحظه‌ی رخوت
مرگ مریم معصوم را
خاطره‌ای کرد
در گوش هر چه نخل
لبی اگر گزیده نشد
چیز بعیدی نیست.

*

وقتی که خواهران اردیبهشتی زمین
به تماشای پرواز کبوترانی سبز
آسمان کبود را
نفرین می‌کنند
باید
از مشت‌های گره‌کرده هم
انتظار گندم داشت
جوانه‌ای اگر نرست
چیز بعیدی نیست.

*

وقتی که قلب پرنده از تپش ایستاد
قلب درخت
گر می‌گیرد
از بی‌پرندگی لحظه‌های سبز
و من
به احترام مریم و گندم
تنها تو را
به یاد می‌آورم
ای عصیان فروخفته‌ام
آزادی...؟



احمد صوفی

zooey
16-09-2008, 21:02
اصلاً نمی‌شد که بگویم
دوستت دارم
اما گفتم.


گفتم :
- دسته کلیدت یادت نرود.
- پله‌ها لیزند .
- باید مراقب باشی.
- صبر کن تا چراغ قرمز
سبز شود ...

amir 69
16-09-2008, 21:16
این نردبان شکسته
تو را به جایی نمیبرد
خورشید دور است
و سهم ما
همین سراب هاست که می سازد .

amir 69
16-09-2008, 21:24
در غیاب تو
هیچ اتفاقی نیفتاده است:

صندلی ها رنگ و رو رفته
از گوشه ای به گوشه ی دیگر میروند
و پیر میشوند.

SHABAHPASHA
16-09-2008, 21:28
در راهروی قطار
از کنار کوپه خالی گذشتم
نگاه چشمهای معلق بالای سقف
گل سرخی که پیش پایم افتاد
تنم را لرزاند
دوباره که برگشتم
کوپه پر از نور نارنجی و نگاه زیبایت بود
قطار هنوز داشت می رفت......

Ar@m
17-09-2008, 04:16
تو فصل ديگري هستي
در تو پرندگان مهاجر به خانه باز مي گردند
و مي رويند گل هاي يخ زير باران
برگهاي قرمز و طلايي رنگ زنده مي شوند
نفس مي كشند
شادمانه مي خندند خيابانهاي خيس تنهايي
سرشار از چترهاي گشوده ي رنگارنگ
و پشت تمام روياها برف مي بارد
پشت تمام پنحره ها شعله هاي گرم گرم گرم
و دوردست هاي مبهم راز آلود
تا چشم هست سفيد سفيد
هيچكس به سرانجام فكر نمي كند در تو
هيچكس!

magmagf
17-09-2008, 05:13
مرا به خلوت کشانده ای که چه؟

می خواهی دلت را برایم بخوانی؟

برای من اما

طپش جیبت شنیدنی تر است

( البته اگر سکه ای در آن باشد )

مگر نمی دانی

این روزها با عشق

حتی " قرصی " نان هم " قرض " نمی دهند

باید ارز داشته باشی

عصر " پست مدرنیسم " است

خوب حالا

اگر شیر فهم شده ای

لطفاً نبض دنیا را بگیر

و زود به من بگو:

" باد از کدام طرف می آید

magmagf
17-09-2008, 05:13
دریایم من

سراپا آغوش

خواهی بیا

خواهی برو

magmagf
17-09-2008, 05:14
شبهای دنیا

تیره و تار

شبهای زندانی تارتر

زندانیان ماه را از بین خارهای سیم

اینگونه دیده اند

بندهای آسمان

هم بندی خویش

magmagf
17-09-2008, 05:21
باور کن

غلو یا بلوف نیست

کم نیاوردم

کوتاه آمدم…

magmagf
17-09-2008, 05:22
روشنایی روزی دیگر

و من هنوز …نپیوسته ام به او…

چه میتوان کرد با کالبدی

که لجبازانه…

به حیاتش ادامه می دهد…

Eshghe_door
17-09-2008, 11:41
بی وفای من!
حالا که رفتی.....فردایمان هیچ،
حالا که رفتی.....عشقمان هیچ،
حالا که رفتی.....دیروزمان هیچ،
.....................اشکهایم هیچ،
.......................قرارمان هیچ،
فقط بگو این همه مهر منو به کدامین باد سپردی؟

amir 69
17-09-2008, 12:58
آخرین پرنده را تشیع میکنند


تابوت کوچکی بر دوش نهاده اند


دعا میخوانند


پیراهن سیاهم را می پوشم


پنجره را باز میکنم


انگشت به آسمان می برم و


فاتحه میخوانم

amir 69
17-09-2008, 12:59
چه باشیم


چه نباشیم


قرار بر این است


تو را به حسرت زمزمه کنیم.

amir 69
17-09-2008, 13:02
دیگر نمی بینیم یکدگر را

غربت و تبعید جدایمان کرده


پیمانها مرده اند ، میعادگاه ها ویران


تنها مرگ است


مکان دیدار

amir 69
17-09-2008, 13:07
هر روز برای کسب قرصی نان


به بازاری میروم که دروغ می خرند


امّا چه خوب


که جزء فروشندگان هستم.

amir 69
17-09-2008, 13:12
او هوایم را داشت


که پیاده رو ها لیز و یخبندان بود


بی هوا رفت


بی هوا ماندم


چه هوایش امروز


که پیاده رو ها لیز و یخبندان است

در سرم پیچیده است

jasmin
17-09-2008, 15:22
که صدا
صدا نبوده‌است
که رنگ‌ها
رنگ نبوده‌اند
و نه اصلن قرمزها،
قرمز
و نه اصلن آبی‌ها،
آبی

که تو دست تکان دادی...

جاده شدم
سنگِ زیر پا شدم
علایم بی‌انتها شدم
مقصد مچاله شد
آسمان و زمین روبوسی کردند
قطب‌ها با هم خوابیدند
هم‌آغوشی قطب شمال و قطب جنوب
زمین دریاها را بلعید
کوه‌ها به آسمان پناه بردند

چایت نصفه‌کاره بود
پرسیدی
«فردا کِی است؟»
چند ماهی از شاخه‌ها عبور کردند
نه انگار که زن بودم
گفتم هم‌اکنون فرداست
نه انگار آدم بودم
از پنجره به آسمان پر کشیدم

نه که بخواهم ماه باشم
یا که ماهی
می‌خواهم ماه و ماهی را بخوابم
نه که بیدار نباشم
بخوابم که بیدار باشم
نه که بیدارِ بیدار
بیدار که بخوابم
و
رویاهایم را برای باغ‌های میوه بچینم


سارا محمدی

zooey
17-09-2008, 20:49
می‌شود سلانه گذشتنت را ديد
از پشت پنجره‌ی خيال.
راه افتاد زير باران
سرفه کرد
سوت زد در آن تاريکی
و جايی گم شد.

می‌شود
همه‌ی اينها می‌شود.


معروفی

jasmin
17-09-2008, 23:11
نیمه‌شب بود که
قد کشیدند سایه‌ها
روی دخترکان لمیده کنار آتش
گریختن چه واهی! جنگیدن چگونه؟
مردان همه نشئه‌ی می شبانه
گلّه در خواب
قتل و خون و غارت و فریاد
ماه بی‌تفاوت بالای آسمان.
هنوز هم انگار
اسب‌های همه‌ی دشت‌ها در من رمیده‌اند!
می‌لرزم و می‌چرخم و می‌خوانم:
چرا ماندم؟! من که فصل کوچم رسیده بود!


الهام ناصری

دل تنگم
18-09-2008, 03:29
امشب به خاطر ِ غزلِ آخرم بخند
امشب كه از هميشه شاعرترم بخند

تا پُر شود نگاهِ من از رنگِ زندگي
تا حس ِ بودنت بشود باورم بخند

بالنده شو، هر آينه، ققنوس ِ كوچكم
خوش حال باش و بر تل ِ خاكسترم بخند

زيبا! شكوفه هاي شِكَر خنده هات را
هر قدر هم گران بدهي، مي خرم، بخند

گفتي كلاغ پَر، همه پَر و به خاطرت
تا ارتفاع ِ پستِ قفس مي پرم بخند

امشب به خاطر ِ دل غميگن ِ مادرت
زيبای من، گلم، غزلم، دخترم، بخند

دل تنگم
18-09-2008, 03:36
یک سکوت پُر صدا
برای رفتن و شکستن از حریم تو
و پا به روی یک وجود می نهم
شکسته تر و مانده تر
صدای من
که بر کبود راه غصه ها
نشسته در نگاه تو
و یک تنش،
دوباره
تر شود تمام گونه های من
و قلب کوچکم
پر از تمام آه های کهنه ی غریب کودکی،
به انتظار یک افق!
چرا سحر نمی شود؟

amir 69
18-09-2008, 14:56
همه چیز آماده بود


درست وقت آمادنت


تو را گم کردم


و سالهلست ...


هنوز صدایت را نمیبینم


کاش آن روز


سر وقت نمی آمدی


سر وقت نمی آمدم

Ar@m
18-09-2008, 19:56
دوست دارم هميشه
درست نقطه ي مقابل تو باشم
در تاريكي مطلق است كه ستاره ها به روشني مي درخشند!

zooey
18-09-2008, 20:47
میخواهم آب شوم در گسترده افق
آنجا كه دریا به آخر می رسد
و آسمان آغاز می شود
میخواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یكی شوم
حس می كنم و میدانم
دست می سایم و می ترسم
باور می كنم و امیدوارم
كه هیچ چیز با آن به عناد بر نخیزد
میخواهم آب شوم در گستره ی افق
آنجا كه دریا به آخر می رسد
و آسمان آغاز می شود

magmagf
18-09-2008, 20:57
به سکوت لبخند می زنم

او هم به من

کم کم

به زندگی در کنار هم…

عادت کرده ایم

magmagf
18-09-2008, 20:58
آواز می خوانم

خنده می سپارم

گاهی هم در تنهایی می گریم

انگار

ورقی از تقویم را…

با خود برده ای.....

magmagf
18-09-2008, 20:59
او رفته است

دلتنگی

حادثه ای ست

که پشت تمام چراغ قرمز های جهان

اتفاق می افتد

بی آنکه قطره ای خون

از بینی کسی بریزد

magmagf
18-09-2008, 21:01
اینگونه غریب

برای چه دوست دارم تو را

وقتی که فاصله

کوتاهترین فاصله میان ما

اقیانوس اطلس است

magmagf
18-09-2008, 21:06
دماوند

از دور پیداست

پرواز من اما…

به نوک همین آسمان خراش نزدیک

ختم می شود

امان از این فرش های ماشینی

کجایی سلیمان؟…

دل تنگم
19-09-2008, 01:03
سر قرار نيامد
دلم به شور افتاد
دوباره اين دلِ وامانده کار دستم داد
و کوچه کوچه‌ي بن بست برگريزان بود
همان مکان قديمي،
محله‌ي ميعاد
پلاک خانه همان...
نه! عوض شده انگار
پلاک؟؟ سابق شده؟؟؟
چقدر پنجره ها...
دير شد کجا مانده !؟
و کوچه را دو سه باري قدم زدم در باد
مرا ببخش
که بعد از سه سال و چندين ماه
دوباره آمدم با ترانه با فرياد
و باجه ي سر کوچه، خداي من آخر
کي اين شماره‌ي اشغال مي شود آزاد ؟!؟
دو سايه از بغلم رد شدند
يک زن و مرد
زني شبيه گذشته مليح و ساده و شاد؟؟؟
هواي ابري پاييز و نم نم باران
کسي به ساعت خود خيره شد و رفت از ياد...

دل تنگم
19-09-2008, 01:12
كبريتِ بي‌خطر، آتش زده مرا
[هرگز كسي نمي‌خواهد بدِ مرا!]


من زنده‌ام هنوز از مُردگي فقط
تزئين ِ نموده يك گل مرقدِ مرا

يك تكه ابر در هفت آسمان خشك
يك پوچي ِ جديد! اشك آمده مرا

خيس از عرق كند - « آرام جانِ من! »
[دكتر نخواسته هرگز بدِ مرا!]


دكتر فرشته شد! بر تخت ِ چوبي ِ...
تا موريانه‌ها خواندند اشهدِ مرا!


چيزي شبيه چيز از چيز ِ من بچيز!
«چيز است!» پاسخ بي‌مسند مرا


يك مرگِ حتمي ِ... يك زندگي بمير!
بي‌سرنوشتِ قطعاً - بايدِ مرا

مفهوم ِ عقل، پوچي، فلسفه، مرگ، عشق
انسان شده به زور ِ شعبده مرا

يك چيز ِ بي‌خطر، در لاي دفترم
يك شعر بي‌دليل آتش زده مرا !

amir 69
19-09-2008, 04:33
چه شوم است و دل گیر


غروبی که از مخمل است و بنفشه و یک کاج!


کلاغی گذر کرد


کلاغی دیگر نیز ! ...

amir 69
19-09-2008, 04:35
شبی از شب ها


یاد من


- پاورچین پاورچین-


از در خانه برون رفت


و ندانستم کِی باز آمد،


و کجا بود.

آنقدر بو بردم ،


که تنش بوی دلاویز تو را با خود داشت.

amir 69
19-09-2008, 04:35
وقتی کمی دورتر
تمامی جهان این است


که حوا به آدم سیب میدهد


همین نزدیکی


هنوز تمامی گناه این است


که در آغوش تو آرام گیرم


و بگویم چه خسته ام


از شنیدن جنگل که تبر


تبر


میمیرد.

MaaRyaaMi
19-09-2008, 11:31
عكس

کمی آن طرف‌تر بنشین
که فنجان بلور
توی چشمت بیافتد
تا ندانم
به رنگ چای خیره شوم
یا چشم‌های تو را بنوشم
حالا
راستش را بگو
مرا بیشتر دوست داری
یا دوربینم را؟

amir 69
20-09-2008, 14:33
قول آمدنت را داده بودی یا نیا مدنت را ، نمی دانم.
به انتظار باز آمدنت نشسته ام یا آوار اندوه دیگر
نیامدنت به زمینم زده است،
نمی دانم.
......
من هیچ ،
تو خود بگو !
این چمدان بزرگ، یعنی
رهسپار تا همیشه رفتنی،یا
سوغات توست برای من از سفر دور

amir 69
20-09-2008, 14:35
قرارمان شد
فردا شب
منتظرم باش
سراغت می‌ آیم
نه!
نیاز به چمدان نیست
همه ‌ی تعلقاتت را
بگذار

می‌خواهم
با تو
از مرزهای تنم
بگریزم!

MaaRyaaMi
20-09-2008, 17:40
با فرياد دستور حمله مي دهي
و خودت پيشاپيش ِ سربازان ِ تفنگ به دوش
به چشمانم مي كوبي
پلك هايم زير چكمه هاي سربازانت
قطره قطره آب مي شود
وقتي پيشانيم را هدف مي گيري
تمام ِ دلبستگي هاي كوچكم جان مي گيرند
با اين همه ، ديگر طاقت ِ تو را ندارم

روسري سفيدي به چشمانم ميبندم
شايد ماشه را بچكاني و خلاص ...


صبح شده ، بيدارم و تو نيستي
مي دانم كه بر مي گردي... و باز دستور حمله مي دهي !

magmagf
21-09-2008, 05:15
نمی دانم چرا مدتی است

هیچ قهوه ای تلخ نیست

حداقل تلخ تراز …

زندگی در کامم…

magmagf
21-09-2008, 05:16
و…گذشت

تمام روزهایی که

سعی کردم

نباشی

و بودی

magmagf
21-09-2008, 05:17
آن وقت ها که دستم به زنگ نمی رسید

در می زدم

حالا که دستم به زنگ می رسد

دیگر دری نمانده است…

بر می گردم

magmagf
21-09-2008, 05:19
تو در کنار من

نشسته ای

ولی چندان از من

دور هستی

که اگر کوه های جهان را

در گرداب

بین من و تو

فرو ریزیم

هموار نخواهد شد

magmagf
21-09-2008, 05:19
دنبال انگیزه می گردم

توی کیفم

توی جیب هایم

جایی نمی یابم

بی خیال

به راهم…

ادامه می دهم

MaaRyaaMi
21-09-2008, 14:23
بودن گناه من نیست
گناه من شاید
با تو بودن است
اینگونه بود که دنیا را
وارونه نگریستم
و به زخم هایم خندیدم
به من خندیدند
و گریه هایم
به خنده هایم
خندیدند
و اینجا همه خندیدند!
*
با این همه درد
یک جای کار عیب دارد!

amir 69
21-09-2008, 14:26
میدانم
قهوه ای که تو می نوشی
با من و پیشانی و سرنوشتم
هیچ نسبتی ندارد
و قسمت من از توتنها حسرت است و فالهای حافظی که
جواب نمیدهند
با اینهمه
هر روز قانون نسبیت انیشتین را
مرور میکنم

amir 69
21-09-2008, 19:26
این گلدان را من نشکسته‌ام
که در من هنوز جسارتی هست برای راست گفتن
و حتی نمی دانم چه کسی آن را شکسته است
که بر حسب ااتفاق این جایم من
و اگر این گونه گرفته‌ام
دلم به حال این گل می‌سوزد
و در صدایم نیز لرزشی می‌بینید
باور کنید که از ترس نیست که از اندوه است
و اما روزی که معلوم شود بی‌گناهم من
و به ناحق مرا شکسته‌اید
دیگر چه فایده اگر
تمام جهان را به من تعارف کنید...

shady_er
21-09-2008, 20:50
نگاهش به مانند هميشه
نبود
مي دانست آخرين ديدار است
دريغ ،نمي دانستم
هواي سرد،
رفتنٍ من
مجال نمي داد
بدرقه اش لبخند گرمي كه در سرماي وجودش
يخ زد ،
قنديل بست
.
.
.
هوا گرم است
ناخود آگاه سردم ميشود

دل تنگم
22-09-2008, 04:47
دوباره درس، دوباره كتاب اول تا...
سكوت و دغدغه هاي نشستن و برپا
و چيرن كلمات قشنگ با زشتي
س .. آ .. ر .. آ .. و تلنگر به سينه هاي هجا
كلاس درس انار و من آسماني تر
به فكر مزه تلخ ته لب سارا
....
درست ياد ندارم كه زير باران بود
كه مرد آمده بود و نشست با بابا
پدر شبيه همان درس اول، اما نه!
درين غزل پدر دختر است و من داما...
د ... لم بدهم تا پدر به حرف آيد
پدر به مرد بگويد و مرد بر ... اما
پدر شبيه همان اسب ساده سهراب
كه مثل واژه پاكي سكوت كرد چرا
و مرد رفت و سارا ... پدر از آن پس شد
صداي شيهه ابر تكيده را نجوا
....
كلاس نشئه پايان «درس آخر» و من
به فكر مزه تلخ و سكوت و اسب و خدا

دل تنگم
22-09-2008, 04:53
در گرگ و ميش عصر
از ايست گاه كار مي آيد
تا خانه ي خالي
از خانه ي خالي
تا عمق يك تنهايي
با حمل يك نقاب
بات طرح چهره ي آرام
آرامشي كه همچو كوچه ي بن بست
در التهاب مرد فراري
خميازه مي كشد
در گرگ و ميش صبح
از خانه مي رود تا ايست گاه كار
تا عمق تنهايي

magmagf
22-09-2008, 08:17
روبروی آینه ایستاده ام

اما. . .

از چهره ام خبری نیست

magmagf
22-09-2008, 08:25
مادر این پیاز کوچک

بهانه ی خوبی است

برای دردهای بزرگ تو…

magmagf
22-09-2008, 08:26
نیامده ام بشنوم

نگفته هایت را می دانم

بگذار خاموشی

پل نشکسته میان ما باشد

magmagf
22-09-2008, 08:27
سه روز از رفتنت

و عمری بر من گذشت

از رفتن نیامدی

و حتی در این سه سال،یادی از من نکردی

نام ترا به دخترم دادم که برگردی

چنان دیر کرده ای که مریم سی ساله است

و سی و سه سال و سه روز…

از مرگم، می گذرد...

magmagf
22-09-2008, 08:31
مرگ در نمی زند

کلید می اندازد

مرگ اگر در بزند

که مرگ نیست

حتما مامور مالیات است

و یا پستچی و یا مهمان…

او چهره ای محو دارد

و در گلویش…

مردگان سرفه می کنند

shady_er
22-09-2008, 14:13
طوفاني در راه است
و درياي ذهنم
مشوش
متلاطم
بادبانها را بكشيد
كسي در اعماق جان،
دارد غرق مي شود...
لنگر مي اندازيم

Ar@m
22-09-2008, 19:35
تو مي تواني تاريكي مطلق باشي
وهم انگيز و ناشناخته
دور دور
فرقي نمي كند
سايه اي خواهم شد
كه تا ابد در گودالها زندگي خواهد كرد
تنها براي اينكه با تو باشد!

amir 69
22-09-2008, 20:37
در ميان من و تو فاصله ها بسيار است
تو توانايي اين را داري
كه اين فاصله را برداري؟
تو توانايي رفتن داري؟
تو توانايي اين را داري كه بليطي بخري
در صف قلبو دلم بنشيني
و بخواهي كه بداني
آیا؟
دوستت ميدارم
در جوابت خندم و بفهمانم تو
يكي از صد هايي
حالا
تو توانايي ماندن داري؟؟

دل تنگم
22-09-2008, 23:06
شب روی طاقچه، زنی، چتری خرید تا...
یک قاب عکس سرد و مردی رسید تا...

دستی کشید روی خودش خطِ مایلی
این اشتباه بود؟ و آهی کشید تا...

شب پلک زد، پنجره هی بازو بسته شد
گفتی چکار کرد؟ دو چشمش ندید تا...

آدم، فرشته، روح که خیلی عزیز بود
وقتی که آفرید به جسمش دمید تا...

یک اشتباهِ ساده، کوچه ی بن بست...
- بی خیال، این شعر را خدا آفرید تا...

مردی که توی دادگاه، خودش را مرور کرد
آهسته داد زد که: از اینجا بروید تا...

دل تنگم
22-09-2008, 23:09
روبروی سکوت نشسته ام
زمان ایستاده است
شاخه ی رؤیاهای معصوم
از سیاره های دندان زده لبریز است
و آب داخل لیوان
شکل پرنده ای قشنگ به خود می گیرد

«سکوت بهشت است
حس می کنم
هبوط نکرده ام»

ناگهان صدا
صدای قهقهه ی شیطانی یک ساعت
صدای پایکوبی عقربه های مست
صدای افتادن زمین از شاخه
دستانم را سرد می کند
در دور دست
زنی زمین را
گاز می زند

درد است این
درد...

amir 69
23-09-2008, 05:54
چقد دوریم ما
وغرورهایی که دیوار کشیده اند
این فاصله ها را
داستان های کهنه را رها کن

من فرهاد نیستم!

دیگر نمیخواهم باشم

تو هم شیرین نباش!

این بار تو تیشه را بردار

من این سوی دیوارها منتظرم

بیا تا داستانی نو رقم بزنیم

من و تو...

magmagf
23-09-2008, 05:57
تمام فلسفه ها را نوشت تا آدم

چه کار می کند این سرنوشت با آدم

درست ساعت تقسیم زندگی ، شیطان

شناسنامه ی شیطان گرفت و ما آدم

و اشک های خدا روی خاک رقصیدند

شروع شد کلمه با زمین ، خدا ، آدم

نگاه ها که پراز اشک های مسروقه است

همیشه مدرک جرم هزارتا آدم

امان از این همه رویای کاغذی! ای وای!

شکست کشتی ات انگار ، نا خدا آدم

و با وجود لغت نامه های قلابی

چه فرق می کند آقای ایکس یا آدم ؟

"شناسنامه تان یک دروغ تکراری ست"

قبول ! ماغزلی ناقص و شما آدم . . .

magmagf
23-09-2008, 06:22
خون

تپش

زندگی…یعنی تو

آن چه را که باید می فهمیدم

فهمیدم

ماه

زیبا تر از همیشه می تابد

دیگر دنبالت نخواهم گشت

رد پای تو به قلبم می رسد

magmagf
23-09-2008, 06:24
بعضی ها برایمان

یک استکان چای داغند

که در شبی برفی

در مسافر خانه ای بین راه

سر می کشیم و…

بعضی ها برایمان

کبریتی روشنند

تا تاریکی هایمان را

لحظه ای…فقط لحظه ای…

آتش بزنند

بعضی ها…اما…

تنها قطره ای اشکند

در چشمانمان حلقه می زنند

تا…

می

اف

تند

……………….

روی گونه های منی حالا…

سر می خوری

و می رسی به لبها یم

راستی…

بعضی آدمها

چقدر تلخند

magmagf
23-09-2008, 06:25
بیا

برو

بمان

بگریز

ولی….

گاهی

با من باش…

magmagf
23-09-2008, 06:26
هدایای تو

دشمنم شده اند

بی وجودشان شاید

می توانستم لحظه ای را

بی یاد تو سر کنم

wordist
23-09-2008, 08:54
شده آيا که دل تو ترکی بردارد؟
يا خط باور تو چين شکی بردارد؟

يا که از ضربه يک بيت بلند بيدل
چينی مثنوی تو ترکی بردارد؟

يا که يک چنگ هنرمند به همدستی تار
پرده از راز غم مشترکی بردارد؟

يا که چوپان دل افروخته ای تنگ غروب
باری از دوش تو با نی لبکی بردارد؟

يا که از سفره رنگين جهان من و تو
کودک عاطفه نان و نمکی بردارد؟

پاسخ اين همه آيا تو ندانی ای دل !!!
نگذاريم که احساس لکی بردارد !!!

محمدعلي مجاهدي

shady_er
23-09-2008, 13:38
حرمتٍ حُرمٍ نگاهش،اين است :
دل من تا به ابد
در قل و زنجير است

zooey
23-09-2008, 20:03
و سر انجام این بود که در میان خمیازه های ممتد کوچه های تنگ
شبانه هایم را
بی سایه بگذرانم
و فاصله ها را آهی بکشم

MaaRyaaMi
23-09-2008, 21:18
چه ساده از كنار هم عبور می‌كنیم
و خاطرات رفته را مرور می‌كنیم
چه ساده دست ناگزیر مرگ روی شانه‌های ما كشیده می‌شود
دوشنبه‌های مختصر، سه‌شنبه‌های خوفناك ،
و انتظار و حسرت همیشگی
برای آن نگاه‌های پشت مه ،
امیدها و دست‌های رفته زیر خاك ،
و روزهای رفته‌ای كه رفته‌رفته كم‌شمار می‌شوند
در امتداد پنجره
در انحنای كوچه‌ها
بر آستان كوه و دشت گریه می‌كنم...
"تو می‌روی
قطار می‌رود
تمام ایستگاه..."بر سرم خراب می‌شود!

amir 69
23-09-2008, 21:30
دیگر چه میخواهی برایت بنویسم؟
کدامین واژه در پس حرفایم ناگفته ماند
که آن را برایت پررنگ نکردم؟
کدامین تصویر در ذهن تو تاریک بود؟
بگو ...
تا آن را برایت نقاشی کنم.

amir 69
23-09-2008, 21:31
کاش میشد از صدای آوای سکوت عکس گرفت
کاش میتوانستم رنگ نور را در این سیاهی محو کنم
کاش میتوانستم حرمت واژه را بشکنم

اما من محکومم به سکوت!
به یه عکس و یه خط جمله کوتاه و بلند .

MaaRyaaMi
23-09-2008, 21:56
اگر بگویم نمی خواهم ببینمت ، دروغ نگفته ام . برو !

وقتی شیشه می شکند
هر چه با طوفان آمدنی است می آید
گلدانی کنار پنجره نمی ماند و
باد
دست خط تو را به زمین می کوبد و مرا !

برو به سلامت ، انگار که هیچوقت نبوده ای!!

karin
24-09-2008, 05:01
سلول هایت عجله می کنند

ناخن ها

موها

و سطرهایت بر پیشانی.

چیزی نگو

چیزی نپرس

به دیوارها اعتماد ندارم

چراغ را خاموش کن

پرده ها را بکش

و بی آن که فرشته های روی شانه ات بو ببرند

تمام پروازهای آینده را

کنسل کن

MJNeghabi
24-09-2008, 05:20
یارانِ این زمانه
مثلِ گُلِ انارن
از دور، جلوه دارن (رنگی به چهره دارن)
نزدیک، رو ندارن! (اما وفا ندارن!)

شاعرِ گمنام!

magmagf
24-09-2008, 08:15
میان این همه بادکنک رنگی

قلب من

بادبادک خاکستری کوچکی است

غریب و غمگین

من این بادبادک را

از آسمانتان میکنم

و میسپارمش به نخی پاره

که نمی دانم آن سرش

در کدام کوچه ی بنبست جهان

در دست کدام کودک بازی گوش است.

magmagf
24-09-2008, 08:17
پنج شنبه خالی بود.

اسفند را دوست داشت.

و اردی بهشت را.

کسی که داشتم

در پنج شنبه ی یک آذرماه سرد

حراجش می کردم.

Ghost Dog
24-09-2008, 10:38
همواره
آب را برای پاکی
و
نور را برای روشنایی
ستایش می کرد
اما
آن شب
زمانی که
چک چک آب بر سطحی فلزی
و
باریکة نوری که از شکاف پرده به بیرون درز می کرد
خوابش را مشوش کردند
فلسفه اش نسبت به زندگی تغییر کرد

دل تنگم
24-09-2008, 13:44
من دلم می خواهد،
که خدا با باران،
دفتر اندیشه ی تاریکم را سبز کند
گیج گیجم...
همه جا باران است...
پس چرا دفتر شعرم خالیست
باز "حتما"
چتر خودخواهی ذهنم باز است!!!

دل تنگم
24-09-2008, 13:56
باشد...
نام ِ مرا
از همه جا پاک کن!
اسمم را
از همه جا خط بزن!
وجودم را
نادیده بگیر،
و بر توانایی خود
و ناتوانی من لبخند بزن!
اما...
قبول کن،
مرا از یاد نبُرده ای!
قبول کن،
ذهنت را به تمامی اشغال کرده ام!
تا زمانی که سعی در فراموشیم داری
فراموشم نکرده ای
حالا...
باز هم سعی کن!
نام من جند جایی
مانده باقی هنوز!
قلم به دست گیر و خط بزن!
پاک کن بردار و پاک کن!
چه باک!
دلت را دارم
و
تمامی وسعت ذهنت را...

karin
24-09-2008, 18:03
دموکراسی این نیست
که مرد نظرش را درباره ی سیاست
بگوید
و کسی هم به او اعتراض نکند
دموکراسی این است که
زن نظرش را درباره ی عشق بگوید
و کسی هم او را نکشد !


سعاد الصباح

karin
24-09-2008, 18:06
هر گاه مرا با دشنه ی کلماتت
زخمی می کنی
به من می گویی :
اگر بچگی کردم
مرا ببخش !
ببینم
تو تا کی می خواهی از مادری من
سوءاستفاده کنی
تا کی ؟!


سعاد الصباح

amir 69
24-09-2008, 18:35
در مهم بودن ِ


نبودنِ تو


هیچ شکی نبود ...


ولی چه زود


مهم نبودن؛


بودنِ من شد!

amir 69
24-09-2008, 20:19
ازامروز نوايي ديگر را مي شنوم
قلبم به ملاقات نسيمي تازه مي رود
اه
اگر دوباره گم كنم راهم را
چطورهيچ بودن را در وجودم
بسوزانم؟
بايد زير تمام اوار دردها و شاديها
خودرا از خيالهاي كهنه رها كنم
و دست اشتياق و مهرباني
و اميد را بفشارم...

MaaRyaaMi
24-09-2008, 20:23
مردم همه
تورا به خدا
سوگند می‌دهند
اما برای من
تو آن همیشه‌ای
که خدا را به ‌تو
سوگند می‌دهم!

karin
24-09-2008, 20:44
نامه با نام خدا آغاز می شود
جنگ
با مرگ اولین سرباز


پیمان فاضلی

jasmin
24-09-2008, 21:01
حلاج

وقتي به جرم خدايي بالاي دارت ميكشند
و هق هق ِ حقت را سنگ ميزنند
وقتي ، شعله هاي عشقت را به آتش ميكشند
مجنون تر شو!

هميشه كوچه هاي تاريخ براي "عصيان دل"
تنگ بوده است

magmagf
24-09-2008, 21:18
می خواهم امشب

آن چنان بخوابم

که گویی پسر هیچ کس نیستم

و نه خدایی هست

و نه زمینی و نه آسمان

و فقط خواب هست و من

و فقط من هستم و خواب…

magmagf
24-09-2008, 21:20
منتظر هستم…

تو بر می گردی

قسم می خورم

تو بر می گردی

حتی اگر تمام مرز ها را شیشه بندان کنند

هر روز همراه با سپیده ی صبح

نگاهم را به قله ها می دوزم

و احساس می کنم

تو در هیئت پرنده ای افسانه ای

در یک صبح زیبا

به کنارم می آیی

magmagf
24-09-2008, 21:20
مسخ است

جادو است

نفرین است

هر چه هست

زندگی ست

نوشتن را دوست می دارم

خندیدن را

و ترانه خواندن را در کوچه های پاییز

……………………………….

چگونه است که تو را هم

با این همه تلخی و اندوهت

دوست می دارم

zooey
24-09-2008, 22:56
دوست دارم با تو از چراغ قرمز ها بگذرم
در کنارت شوقی کودکانه دارم
برای تملک ملیونها برگ جریمه!
ملیونها حماقت...

magmagf
25-09-2008, 07:29
همه آن چیز ها که ما را به هم …

نزدیک می ساخت

امروز دورمان می کند از هم

کدام یک باختیم…این بازی دوستانه را؟…

magmagf
25-09-2008, 07:34
برای

زندگی کردن

شاید

فقط یک لبخند

کافی باشد

برای زنده ماندن

به حضور آن هم…

نیازی نیست

magmagf
25-09-2008, 07:35
جوانی

برای من یک شب بلند بود

در جمع قمار بازان

سرگرم بازی شدم

تو از من جلو زدی

دنیا از من جلو زد

حالا من مانده ام

مثل آخرین سرباز گروهان

خسته و کوفته می آیم

می خواهم به جایی برسم اما…

اما نمی رسم

magmagf
25-09-2008, 07:41
تو

اضطراب خواندن فصل آخر يك رماني

كه نويسنده‌اش خودكشي كرده

البته اين هيچ ربطي به رمان ندارد

اما وقتي به يادش مي‌افتم

از عشق متنفر مي‌شوم

magmagf
25-09-2008, 07:47
از جنگ که برگشتی

به مادرت گفتی :

تنها یک تیر به سمت دشمن رها کردم !

از جنگ که برگشتم

به مادرم ،

حرفی برای گفتن نداشتم

در نزدیکترین گورستان

به اشک هایش

خفتم

با یک تیر در قلبم !!

Ghost Dog
25-09-2008, 09:55
بوي گاز و سرگيجه اي ملتهب (هميشه) را به يادش مي آورد
با موهايي پريشان هنوز شيرِ گاز را (باز) نگاه داشته بود و عرق ريزان
در فکرِ
(باز هميشه) بود
داشت مرگي بي رنگ در وجودش مي خزيد
که ناگهان پسربچه اي گذر کرد و پرسيد:
مامان امروز غذا چي داريم؟

SHABAHPASHA
25-09-2008, 11:58
نرسيده به آزادي
ساعت 8 صبح
دور تا دور ميدان
دور اول
صداي عجزو چشمهاي آبي دختر گدا
مردي که مي رفت،مردي که مي ماند
دور دوم
بوي تند دود
مردي که مانده بود تشنه بود
دختري رسيده بود
نگاهش را دزديد...
دور سوم
گرم بود ،کثيف بود هوا
نگاهش را اينبار ندزديد
چه وقت بدي عاشق شدم
مردي که مانده بود زجه اي کشيد
دختر گدا چشمهايش آبي نبود....

jasmin
25-09-2008, 12:33
کمی تغییر کرده ام
برای شناختنم...
عکسم را مچاله کن!


پرسا

amir 69
25-09-2008, 13:58
فرصتی نمانده است
بیا همدیگر را بغل کنیم
فردا یا من تو را می کشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست
همین چند سطر
دنیا به همین چند سطر رسیده است
به اینکه انسان کوچک بماند، بهتر است
به دنیا نیاید، بهتر است
اصلا این فیلم را به عقب برگردان
اصلا این فیلم را به عقب بر گردان
آنقدر که پالتویِ پوستِ پشتِ ویترین پلنگی شود که می دود در دشت های دور
آنقدر که عصاها پیاده به جنگل برگردند
و پرنده گان دوباره بر زمین
زمین؟
نه! به عقب تر برگرد
بگذار خدا دوباره دست هایش را بشوید
در آیینه بنگرد
شاید تصمیم دیگری گرفت !

amir 69
25-09-2008, 15:25
کم می آورم گاهی ظرف زمان را،



درمیانه راه اندیشه ام گم است



هراس از نرسیدن،



باز هم تکرار می کند:



مسافر زمان،



مقصدت کجاست ؟



کوره راه نزدیک است ،



پیاده می شوی؟!

amir 69
25-09-2008, 15:38
حرفهای دلت را




آرام زمزمه کن




تا غریبه ای نداند




که می گفتی




هیچ گاه!




جهنم چشمانت را




به بهشت دستانت




نخواهم فروخت.

amir 69
25-09-2008, 15:40
درها را کندیم

به هوای عبور ساده،

غافل از دو راهی هایی که

بی در و پیکرند...

karin
25-09-2008, 16:14
دلم
برای خودم تنگ شد
هر کتابی را که باز کردم
ژان والژان نبودم
ناپلئون نشدم
تارزان نبودم
دلم برای خودم تنگ شد
انگار هزار سال پیش بود
قهرمان هر کتابی
من بودم

zooey
25-09-2008, 21:29
چشمهایت را می بندی
غافل از اینکه اندوه
از پشت مژههای به هم امده
پیداتر است!

jasmin
25-09-2008, 23:53
حق ندارد بهانه بگیرد، دختری که عروسک ندارد

« نه ندارم! » پدر راست میگفت، او به حرف پدر شک ندارد

"دخترم خسته ام" چند بخش است؟ باز هم کفر بابا در آمد

او نمی فهمد این حرفها را، او که یک قلبِ کوچک ندارد

یاد روز نمایش که افتاد، باز هم صورتش سرخ تر شد

«من بیایم؟ اجازه؟ اجازه...» نه! لباسِ تو پولک ندارد

رادیو، قبضِ برق و اجاره، «ماه لالا و خورشید لالا»

برق آمد و او خواب می دید باز برنامه کودک ندارد

صبحِ فردا، خیابان، بهانه، « دختر بد, تو دیگر بزرگی

لج نکن ،اَه ببین، آن یکی هم مثل تو بادبادک ندارد»

شاید از او عروسک بگیرم، باید این را بخواهد؛ ولی نه

توی گوشش یکی گفت:« مادر چند سال است عینک ندارد»

"دخترم، خسته ام" چند بخش است؟ ها هجی کن،« به قرآن نَ دا رم »

...

این طرف پله های سیاست، آن طرف میزهای ریاست

و پدر، که به من گفته، حتی پولِ یک نان سنگک ندارد

باید او بشکند قلکش را، تا برای پدر گل بگیرد

چند شب بعد، بابا که آمد، یادش آمد که قلک ندارد!

محمد مرادی