PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : شعر گمنام



صفحه ها : 1 2 3 4 [5] 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26

دل تنگم
16-05-2008, 01:53
چه شب هایی
چه شب هایی
می توانست لالایی هرشبم باشد....
چه سود !
زود
به نقطه
پایان رسید....

دل تنگم
16-05-2008, 01:55
... لبخندت
به اتشم می کشد
قاه قاهت
به مرگ...
هیچ شعری نمانده
من چگونه گویم : شاعرم
وقتی نمی توانم از (( تو ))٫
از تو که بر دلم جا مانده ای ....
سخن بگویم.

دل تنگم
16-05-2008, 02:02
گفتم: ازمن دور نشو!
بگذار در هوایی زندگی کنم
که بوی بهشت می دهد ...
اما دیرگاهی ست
حرفی نیست
میان من وتو
و فاصله لبخند می زند !!

دیرگاهیست
در تمام روزهای مرده
جای پای تو نقش بسته است
روزهای مرده....
مثل امروز ...
دیروز ...
و گمانم ... فردا .
هر چه نگاه مي كنم
تو را در ايينه اي مي بينم
كه زنگار ساليان
بر من هوار كرده است

دل تنگم
16-05-2008, 02:06
من از تمام تیر چراغ برقهای شهر ....

من از تمام شبهای بارانی ...

و از تمام ((توی)) ناتمام خود...

کمی کینه دارم....

ولی تو خوب می دانی، کینه ام عاشقانه است!!!
تمام من٬ تمام ذرات من.....
تو نمی شود......
کجا گم کرده ام تو را؟!
نمی دانم....
زندگی من تازه شروع شده.......
می خوام برای همیشه ........
برای همیشه که نه!!!.........
وای خدا چقدر سخته...........
می خوام برم......
یک اتفاقهای عجیب .......یه معجزهای نورانی
یه نگاه های مهربون به زندگیم شده.......
اینجا امانت بمونه پیش شما...
وای خدا ....کمکم کن...
تا یه اتفاق های زیباتر ....تا رسیدن به جایی که عشق واقعی رو پیدا کنم
تا رسیدن به تمام کلمات.......
تا شروعت می کنم
تمامم می کنی...

دل تنگم
16-05-2008, 03:48
خوش داشتم کسی مرا نشناسد،

در تنهاییم، تنهای تنها باشم؛

در غربتم، غریب غریب

و در سکوتم تمام دنیا در سکون باشد!

دوست داشتم

کسی از دردهایم،

غم هایم،

دل تنگی هایم،

و از عشقم با خبر نبود؛

و کس از رازها واشک هایم

چیزی نمی دانست،

نمی خواستم کسی به من محبتی کند

و نمی خواستم کس برایم غمی بخورد

و منتی گذارد!

دوست داشتم،

فریاد برارم

که بگذارید تنهای تنها،

و غریب غریب بمانم.

اما چه کنم...گریه هایم..

در دل این شب های بی در و پیکر

و گودی زیر چشمانم...

همه گویاست

که چقدر بی تو مرا زندگی دشوار است

magmagf
16-05-2008, 08:43
برای تو

فرقی نمیکند

با من

شمالی بخندی یا جنوبی !

ولی من دوست دارم

برای چشمهای شمالی ات

بندری (جنوبی ) برقصم !!!

magmagf
16-05-2008, 08:49
شکستن شیشه اش را

نمی دانم کار چه کسی بود

اما

بوی قلبت

تا اینجاها هم

آمده است ...

magmagf
16-05-2008, 08:50
چه احمقانه خیره ام به دیوار روبرو

مگر نه اینکه قرارست

"تو"

از لبخند اولین پنجرهء باز

طلوع کنی

Ar@m
16-05-2008, 20:02
نه!
دوست داشتن
برتر از عشق نيست!
به پستي عشق است
دوست داشتن
به خاك افتادن نيست
خود را فنا كردن نيست
غرق خواستن
غرق رسيدن شدن نيست
دوست داشتن
از پشت نگاه عاقلانه اش
شكوه بي نقص بودن را
به لجن مي كشد!
مي خندد به حيرت شگفت بودن
مسخره ات مي كند!
عشق
با همه پستي اش
پشت تو مي ايستد
كور است
و تا بينا نشده است
تو هرچه كه باشي
هرچه كه بكني
با آغوش باز
پذيراي توست
دوست داشتن برتر از عشق نيست
اين تويي
اين منم
و تمام دنياي ساخته به قدرت تفكرمان
كه هرگز
هرگز
و هرگز
لايق عاشق شدن نيست!

دل تنگم
16-05-2008, 21:46
شايد فريادهاي بي پاسخ ِ ساقه ي خشكيده چشمانم
براي تو از ساده ترين حرف ها هم ساده تر است
كه بي بهانه،
نگاه خيس پنجره را
به مهماني گل هايم دعوت مي كني.
من با خيال باراني ام
زير وا‍ژه هاي اسمت رسوب كرده ام.
كاش مي دانستم
تو در بُعد كدام اقاقي ابي رنگ مانده اي
كه ثانيه ها براي سادگي نگاه تو،
با مرگ قرار ملاقات مي گذارند.
زود باش.
اگر دير كني،
شايد ديگر صبح كسي
براي دل من گريه نكند
و چشم شفق سرخ نشود.
اگر تو از منطق زنبق هايي كه روي باغچه ات طرح زده ام
صداي آفتاب را نشنوي،
شايد ديگر شعرهايم بدرقه دستانت نشوند.
كمي بهانه را به سپيدي كاغذ سنجاق مي كنم،
شايد روي تبسم آسمان
به اندازه همه ي ستاره ها كمي ياس
مهمان ابرا كني
هنوز در روشنايي مهتاب
خنده اي را روي لالايي شبنم ها مي پاشي
و من كوتاه تر از باور هاي تو،
ميان روياهايم سوخته ام.
بگذار لحظه هاي نوشته ام در انتها،
متن هاي خوبي براي تو باشد.
مگر مرز تلافي نگاهمان
نجابت ياسي رنگ چشم هايمان نيست
و انديشه هايي كه
حتي از آسمان هم منطقي ترند؟
انگار تو هنوز پروانه ها را با سادگي نگاه مي كني
كه نمي داني من نگاهت را پر از پروانه كرده ام.
اي كاش مي دانستي
براي من اهورايي ترين ستاره اي.

دل تنگم
16-05-2008, 22:15
به ستاره ها نگاه کن ...

که شب را شکسته اند
بی تو شب من ، شبی بی ستاره است
آفتاب را ببین که غول تاریکی از مقابلش می گریزد ،
بی تو روز من آفتاب ندارد
چمن زار را نگر با ‌‌‌لاله
وجویبار کوچکی که زمزمه کنان روان است ...
بی تو دنیای من از چمن و زمزمه خالیست
بـی تــو مــن هیــچــم نـیـســتـم
اگر میخواهی من بمانم ، اکر میخواهی من نمیرم :
" اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش "

دل تنگم
16-05-2008, 23:28
باور ِ بودنِ من
با نفس ِ سبز ِ تو معنا دارد!

و تو پُربارتر از ابر ِ بهار
به دلم باریدی...!

قلبِ من، مزرعه یِ خلوت و خشک
و تو سرسبزتر از چهره یِ دشت
که در آن روئیدی!

تو به تنهائی ِمن،
تو به تاریکی ِمن،
گرمی خورشیدی...!

قلب من، شاخه ی عشق
که تو با دستِ نگاه
غنچه اش را چیدی...

همه ی هستی من، قصه ی توست!

و تو آیا هرگز
از تپش های دلم
قصه ای نشنیدی؟

magmagf
17-05-2008, 05:14
خیال من ،


پاک یادت نرود .

احساساتم کودک است ،

بهانۀ تو را میگیرد .

+

خیال تو ،


پاک یادم نرود ،

یادم تو را فراموش...

magmagf
17-05-2008, 05:15
به فال نیک بگیر


تهی شدن مرا از هر آنچه که تو را تداعی می کند.


بگذار دست هایت هوایی بخورند؛


دستکش ها بی تفاوت تر از آنند که تو را گرم کنند!

magmagf
17-05-2008, 05:19
ميدانستم كه تو مي آيي
از دور دست ها
سوار بر اسبي نقره اي
كه يال بلند اش نسيم را خوشبو مي كند

تو آمدي
نه از دور دست ها
نه با اسب...

سوار بر دوچرخه اي معمولي
از خياباني كه هر روز از آن مي گذرم!

magmagf
17-05-2008, 05:21
نیل

به دامانم افتاده بود


دلم نیامد

به آبها بسپارمت

موسی!!

دل تنگم
17-05-2008, 20:24
سكوتِ غم آلودِ من،
با نور نگاهت
ظلمت بی سرانجام مرا
از بین ببر
كه جز تو تكیه گاهی نیافتم.
ای گل زیبای باغ عواطف
تمامی گل ها
از حسن جمال تو
در شگفتند،
من خار تو گشته ام
مرا دریاب
كه محتاج مهر مهربان تو هستم

دل تنگم
18-05-2008, 01:44
مرغکی پر زد از حوالی شب

روی مهتاب برکه چین پاشید

ساز ناکوک جیر جیرکها

روی ایینه نقطه چین پاشید

از کران تا کران طلایی ماه

بر زمین شمع نقره جین پاشید

وان نسیمی که میوزید از دشت

عطر دستان لاله چین پاشید!!

دل تنگم
18-05-2008, 01:46
سر باز ها به خط..........

پندارهای سربی وحشت
اویزه های وحشی غربت
بر چار سوی جان
زنجیر های نقره محزون
از ترکش و فشنگ
پنهان به روی سینه داغ ستاره ها
فردا توهم کمرنگ چشمها
سر بازها به خط.............
این بغض
زنگ غزلهای رفتن است
سر بازها به خط..................
گرمای سینه های جوان
داغ ماندن است
دستی که روی ماشه تقدیر می تپد............
اینجا کسی ز کرده پشیمان نمی شود
ترسی میان لهجه نمایان نمی شود

تصویر اخر دنیا....بهشت مرگ
اندامهای تشنه شان
را سیراب می کند
شلاق بی امان خاطره
دلتنگ می شوند....مردان خط شکن
این جا صدای قدمهای اخرین
با چکمه های خونی سنگین
در امتدادجاده بی مرزو بی عبور
در انزوای شادی پروانه های زیست
از یاد می روند........در باد می دوند
چون گرگهای شرزه عریان
فریاد می زنند
اویزهای نقره ترکش بر دست و پایشان
از ذهن های نادر بیدار
بی گمان
هرگز صدای قدمهای اخرین
بی جان نمی شود

دل تنگم
18-05-2008, 01:49
ابراهه های حسرت

در انزوای قلب مخدوشم

مردابی ساخته اند

که دیری است

صدای طغیان را نسیان نموده است!!

این تشنجهای نژند

تفسیرهای نا خشنود منتقدانی را

منعکس می کند

که زهر نامه های استعفا را

برای عواطف من صادر می کنند!!

این اقایان!!

این خانمها!!

ایستاده روی پنجه ها

عکس یادگاری با بوقلمون ها می اندازند

انقدر این جا ضجه کلاغ می شنوم

که دل ندارم بگویم

بال های قناریم زیر سُم هایتان است!!

دل تنگم
18-05-2008, 01:56
باید سرود
اری سرود
تو با صدای مبهم خود شعر گفته ای
من با سکوت محکم خود
فحش داده ام!!
باید سرود
اینجا صدای مرد و زن و کودکان مان
هم کوک و ساز نیست
اوازمان
گر چه غریبانه یک دم است!
اینده ساز نیست
باید سرود
حتی به گریه شبان را غزل نمود
حتی به خنده دلی پر شرر نمود
اوازمان به گوش زمان
میرسد شبی
اوازمان ....که اگر یک صدا شویم!

Ar@m
18-05-2008, 18:53
شايد من هرگز و هرگز نتوانم
برسم به همه آن تخيلات احمقانه اي
كه نام آرزو گرفته اند
شايد هرگز وقتي باقي نماند
براي ثابت كردن افكار درهم و برهمي
كه در برابر انديشه هاي خشكيده تو
كفرآميز بنظر مي رسند
شايد هرگز خواستن هاي من
نام توانستن نگيرد
پشت اين تقديرهاي ناگهان از راه رسيده
محو و نابود شود
دفن شود
لگدمال شود
اما
قول مي دهم به تو
قبل از رفتنم
نامت را
به گند بكشم!
هربار كه مرا به ياد بياوري
تكرار كني:
اشتباهي بود كه ديگر هرگز بعد از اين
تكرار نخواهد شد!!!

دل تنگم
18-05-2008, 22:18
تنها تو را ستودم
آنسان ستودمت

که بدانند مَردمان
محبوب من
به سان خدایان ستودنی ست !
اما چه سود
که من بودم همیشه او را در کنار
اما... او نبود...

دل تنگم
18-05-2008, 22:22
ابر می گرید باز

چه غمین این آواز!

زیر باران باید رفت؟

چه کند زندانی

آی؛ ای زندانبان

درد دوری دانی!

دل تنگم
18-05-2008, 22:26
بودن يا نبودن؟

نه، نه، مسئله اين نيست.


معمٌا تويی كه بی جوابی!


سوال منم


كه پاك شده صورتم.


من ِ بی تو،

تویِ بی من،

من ِ بی من،

تویِ بی تو...

magmagf
18-05-2008, 22:37
نزديكتر بيا
چيزي بگو
براي سحر گاه
گلوي موذن
صداي تو را
كم دارد
...

magmagf
18-05-2008, 22:39
تو هم شبیه دیگران هستی

شیفته پرواز

اما هیچ کس شبیه تو نیست

آن ها هیچ کدام

بال ندارند ...

magmagf
18-05-2008, 22:45
دریا با این همه آب

رودخانه با این همه آب

تنگ بلور حتی...

با این همه آب

رخصت نمی دهد، این همه آب

تا بنگریم که

ماهی ها چگونه می گریند؟

دل تنگم
19-05-2008, 00:33
به تمنای وجود تو شبی

غرق درخاطره ها خواهم شد

غرق درخاطره ای بی پایان

که در این ره، ره پایانی نیست

به کجا می نگری حال که من

خیره بر راه دل خویشتنم

لحظه ای ایی و درنگی بنمای

که در اندیشه چشمان تو من

هم چو یک مهره مبهوت شدم

ولی اخر به کجا می نگری

نکند باز به اندیشه خود

غرق در خاطره خویشتنی

دل تنگم
19-05-2008, 00:38
چشمان پر از اشک

باز هم یک گذر از عمر گذشت
همچو خوابی که به چشمان یتیمی بیدار

منتظر بهر پدر

ولی افسوس چرانیست دگر

راستی ایا رفت

باورم نیست که رفت
به کجا رفت که چشمان پر از اشک نخفت

دیده بر هم ننهم گر بنهم اخر عمر

انتظارش بکشم تا که دگر باز اید

دل تنگم
19-05-2008, 00:53
گاهی آرزوها
از جنس سرآبند ...
در کُنجی
از تمنای وجود مي درخشند
ميدانی که هستند
ولی دست نيافتنی
هر چه مي روی
تو تشنه تر مي شوی
و او دورتر
دانه به دانه ضعف دل را
با لبخند بند می کشی
و پنجره ای
از اشتياق و انتظار
کنار آن مي سازی
پنجره ای
برای ديدن قدم های عزيزی
که به سوی تو می آيند
کاخ آرزويت را
بر سادگی ِ تلاش ِ رسيدنِ به آن مي سازی
و نور اميد
بر آن مي تابانی
پس از آن همه تلاش
تلنگری که دل تنگي ست
تو را به خود می آورد
هر چه بود آرزو بود
سراب آرزو است ولی ...
ضعف دل
لبخند
اميد
اشتياقِ وجود
به دلتنگی باخته اند..

دل تنگم
19-05-2008, 00:55
بدون ترس عاشق شدم
و به تو
و عشق تو
لبخند زدم

اکنون شبانه روزم ترس است
و ترس
ترس دوری تو ...
ترس نبود من ...
ترس عشق...

ای کاش از اول می دانستم
که بدون ترس عشق بی معناست

دل تنگم
19-05-2008, 01:02
وقتي آسمان دفتر خاطرات تنهايي من و تو را ورق مي زد

آن شب به احترام چشمانمان

باران باريد ...

قلم رقصيد ...

كلمات جاني دوباره گرفت ...

و قصه تنهايي من و تو آغاز گرديد

ماه من اين را بدان

قصه شبهاي تنهايي من و تو

آغاز قصه عشقي خواهد بود بي پايان

ماه من اين قصه را با من گوش كن ...

karin
19-05-2008, 08:18
امشب
به من
فکر کن
همین امشب
چشمهایت را ببند
و به من فکر کن
نه به خاطر اینکه بهار است
یا به خاطر اینکه زیبایی
کلن
به افتخار هیچ
امشب
به من فکر کن
رویایی که
فراموش شد
قبل آنکه
کلمه ها
دنیا بیایند



aloneindark.blogfa.com

Ar@m
19-05-2008, 12:53
دهه اين اسم منبعش نامرديه!!! :31:
alone in dark اسم بازي مورد علاقه من مي باشد كه! :31:
شعرشم ولي قشنگه ها!

karin
19-05-2008, 15:47
دهه اين اسم منبعش نامرديه!!! :31:
alone in dark اسم بازي مورد علاقه من مي باشد كه! :31:
شعرشم ولي قشنگه ها!


والا گفتم منبع بذارم، هم کپی راست اینا رعایت می شه، هم نمیای شایعه درست کنی که من گفتم و اینا!
وگرنه منو چه به شعر و شاعری:31::31::31:

بله ... می دونم... بس من خوش سلیقه می باشم :31: قشنگاش رو می ذارم اینجا:31:

Ar@m
19-05-2008, 18:24
آره اتفاقا باز مي خواستم بگم بالاخره شعر گفتي بعد ديدم نه منبع داره!!! :31::31:

دل تنگم
20-05-2008, 00:58
مهربانم
امروز وقتی در رویا دیدمت نفسم به شماره افتاد
وقتی بیشتر نگاهت کردم،
قطره ای محبوس در دیدگانم گریخت
دم و بازدم سینه ام،
دیگر نفسم نام نداشت،
آلیاژی از هق هق و درد بود
یاد شبی افتادم
که می خواستم خانه احساسم را
روی زمینی از عشق و امید،
کنار مزرعه دل تنگی هایت بنا کنم
و آشیانه ایثارم را
بر بلندای درخت تنومند خاطراتمان بسازم
ولی نفهمیدم چطور
با تلنگری بذر جوانی ام عقیم شد
آری، در آن نزدیکی
اقیانوسی از بی وفایی و نفرت بود
موجی بلند برخاست
و تمام آمالم را با خود برد
شاید من برایت اولین نبودم،
ولی تو برایم آخرین خواهی بود
با رفتن من،
اندکی خَم بر ابروی کسی
شکل نبست
ولی با رفتن تو،
پرستو خانه نشین شد
سرو به زردی رفت
و من به سهم تمام موجودات عالم گریستم
در سرزمین خیالم از هرکس سراغت را گرفتم،
نشانی از تو نداشت
انگار رفته و در ابرها محو شده بودی
ولی من لحظه ای دیدمت،
پلک های خسته ام طاقت نیاوردند
و بی امان بر چشمان خسیم تکرار شدند
چه دقایقی . . . نفس گیر و سخت
خواستم هم بغض آسمان شوم
سرم را بالا بگیرم و دهانم را
تا مرز پارگی باز کنم
گرچه باران هم
از بی کسی ِ اشک هایم شرم می کند
من ماندم و یک دنیا خاطره،
یک بغل دلواپسی
و یک مشت گلبرگ از جنس ماتم
می خواستم در امتداد نور آفتاب
دنبالت بدوم
ناگاه یاد طوافم دور بت خانه چشمانت برایم تداعی شد
که چگونه نسیم،
شادمانه اشک هایم را از گونه ام جمع کرد
و لحظه های ناب با تو بودن را به یغما برد
فراموش کردی؟ . . . چه زود . .
قرار بود در میعادگاهی من پای در زنجیر
تنهایی هایم را با تو قسمت کنم
سر روی شانه هایت بگذارم
و تو برایم قصه های گنبد کبود بخوانی...
شاید من بیوه ی سکوتم
و تو صمیمیت یک نگاه بی گناه
خیسم از ماحصل نیایش زمین
رو به آسمانی غریب
که هنوز پیکرش را دفن نکرده اند
بدان بی تو بودن
تنها غمی است
که دردش را تاب نخواهم داشت
حال که در قلبم مکانی آرام نمی بینی،
مرا از هم خوابگی سرما رها کن
با این که دیر رسیدم
تا برای آخرین مسافر جاده مهر
دست تکان دهم
می دانم مرا بخشیده ای
اگر آمدی و جسدم را
در قفسی تنگ دیدی، نهراس
پشت میله هایش را ببین . . .
جای جایش مملو از عکس تو است
و نگاه کن زمینش را
باور می کنی؟
با آخرین قطرات خونم،
نام تو را نوشته ام

دل تنگم
20-05-2008, 01:02
بیچاره من



چقدر زود فراموش شدم



تنهایی و سایه و غم هم رفتند



و سکوت که تنها دوستم بود



مدتی است یکدیگر را به جا نمی آوریم!



ای کاش!
دستِ کم در خاطره ها دفن می شدم



شاید روزگار پلید نفرینم نمی کرد



گل سرخ به بیابان نمی گریخت



درخت همبستر تبر نبود



و اهریمن از تنگدستی محبت غصه نمی خورد



وقتی رفتی



رودی از اشک، صخره های پلک را درنوردید



و بر ساحل گونه ام جاری گشت



از آن به بعد در پیکره بیقراری ام
ثانیه می کارم



و از خون روحم آبیاری اش می کنم



تا دیرتر دوریت را حس کنم



قلبم را التماس می کنم
که لحظه ای درنگ کند



تا برای همیشه آرام گیرم



هر روز از پگاه تا پگاه



در معبدی ویران،
رو به آینه ی دلدادگی می ایستم



و به دوردست ها خیره می شوم



لحظه به لحظه ی هستی را می ستایم



قطره به قطره باران را می شمارم



وجب به وجب خاک را می بویم



جرعه به جرعه غربت را می نوشم



و پا به پای باد ، مست می دوم



به خیال خام دیدن تو



که اگر یکبار نگاهم کنی



آن چشم تا ابد با من خواهد زیست



بگو کدامیک را بر گزینم؟



بر سر این سه راهی سخت



«مرگ، مرگ، مرگ»

دل تنگم
20-05-2008, 01:25
ز آسمان می خواهم،
از ستاره های روسپی،
طلوع ماه و کهکشان دوردست را
سوگند می دهم



به فریادم برسید...
در خود گمشده ام



به من بگویید کیستم



این کیست که
در حریره های زلال آب می بینم؟!



اگر منم،
یادواره ی غربت مرداب
برایم زنده شد.



میثاقی کهنه مرا می آزارد



عهدی که زمانه در غیابم
با من بست!



«نه گل سرخی بشکفد
نه سپیداری جان بگیرد»



ولی پیمان شکنی
همیشه هم ناروا نیست



باید در غروب های بارانی
به پایه های رنگین کمان تاب بست



با هر آنچه در توان داشت
بر سادگی فلسفه تبر زد



و آخرین برگ درخت غم را به خاک نشاند



باید در جوی باریک حقیقت
دستمالی از جنس زمان انداخت



تا در نهایت به زادگاه درد برسد



برای گلهای سرخ ترانه ای عاشقانه سرود



تا سپیدار به رقص آید



و کلاغان از شهوت تکرار زمین،



درون ملتهبش را از تخمه های بی جان پاک کنند



و من . . . !!



مویرگهایم چون وسعتی است



که در ساحل خاطراتش مادرم را در آینه می بینم



از روز گله دارم
از روشنایی اش،



آخر اشک چشمانم را عابرانی که
به تندی از کنارم می گذرند، می بینند



ولی شب ...



که با سلولهای سکوتش
جام گوارای عشق را
برایم مزه کرد



هیچگاه نتوانستم
حقش را ادا کنم



توقف می کنم تا زمزمه ای سر دهم:

« بی شما هیچم؛ گل سرخ، شب، باران »

دل تنگم
20-05-2008, 01:40
تمام شد



همه نامهربانی ها تمام شد



سایه اندوهگین غم
از خانه ام رخت بست و رفت



اکنون تو آمده ای،
با قامتی شکسته



و من کوچه را
به یمن حضورت آب و جارو کرده ام



چشمانم پر است از حدیث پرواز



تو ، صاعقه وار
بر نشانه های بی نشان نشستی



و بیرق عشق را بر بام دلم به اهتزاز در آوردی



آری ، تو آمدی،
اما نه با پای خویش



بلکه بر دوش فرشتگان



که جملگی ترانه مهر می خواندند



تو شگفتی از من
که بی هیچ بهانه برای ماندن، ماندم



و من در عجبم از بازگشت تو



که آخرین سرود ایثار را
در گوشم زمزمه کردی



تو هستی و انبوهی از نامه هایی که
هیچگاه به دستت نرسیدند



من هستم و کالبدی سرد
که عبور خون در رگ هایش افسانه شده



وقتی گذشته ام را
از کلام واژه ها شنیدی



اشک مجالی نداد
تا از روایت تصویر بگویم:



هر روز پشت پنجره،
روبه جاده ای که تو را برنگرداند



« دو رکعت نیاز » می گذارم



و در قنوتش
تمام دردواره هایم را
به گریه می ایستم



پس خوب فهمیدی
حال که بازگشته ای



چرا دیگر نمی گریم



فهمیدی چرا کلمات
نمی توانند یاریم کنند



ناگزیر به تو چشم می دوزم



بلکه روحم تا رودخانه ای
از تبار شقایق کوچ کند



فهمیدی چطور
در بهار بر بلندای شعر دیدمت



که قلم بر دوش
به یاری پروانه ها می رفتی



و در پاییز آوای روشنت را
در جزیره ای دوردست شنیدم



که شبی سرد
از طلیعه دلنواز صبح شادمان بودی



اگر این لحظه ها همه خواب است



اگر آمدنت رویا است



می خواهم از دیباچه تا پایان را بدوم



و مرگ را در آغوش بفشارم

ولی هرگز باز نگردم

دل تنگم
20-05-2008, 01:43
خواب دیدم بالاتر از رازقی
در صف تشنه ها ایستاده ام



وسعت مقیاس تخیلم
به پهنای روشنایی خورشید بود



از آنجا گورم را
با چشم خودم دیدم



خنکای نفس های نیلوفری مرداب
از جای جایش می تراوید



ستاره قطبی هنوز داغدار پاییز بود



شهیدان صنوبر را بگو



در سنگر سایه ها



سرشار از جشن واژه ها



با سلاخی گلایه ها



به جنگ زادروز زوال عاشقی می رفتند



طلایه داران، همه یک نفس
تراژدی هزار بار مردن سر داده بودند



در انقباض قفس ، ناگاه پیکانی رها شد



قلب غم را شکست



بی هیچ ریا سکان دار کشتی عشق شد



اهورا به یاری سماجت نور



جلوه های ترنم سایه روشن باران را پدیدار ساخت



نمی دانم چرا بیکرانگی سحابی قاتل،
رویای شیرینم را چشم زد



سقوط کردم . . .



صدای زمین خوردنم آسمان هفتم را از جا کند



سیاه قلم شب،
بر روح کاغذی غروب خطی کشید



و با این تکلم پیوند خورد:



« زشتی فردا برازنده رسوایی دیروز »



مخاطب من بودم نه ضمیرم !



اکنون از نخستین خواب زیبایم پریده ام



برای صیانت از یک شروع تازه
به پنجره فولاد حسرت ها دخیل بسته ام



نامش را "رستاخیز ناقوس ها " گذاشته ام

omid.k
20-05-2008, 04:09
آخرین آغاز (نهران.... اردیبهشت 1387)

.............

امشب صدای زشتی وجودم را در بر گرفته است
امشب منی دیگر نخواهد زیست
امشب آخرین بیت آخرین شعرم در مردابی خواهد سوخت

هستند کسانی که بگریند ؟

امشب برای ماندنم دیر است
برای رفتنم دیرتر
چقدر انتظار رفتن را وا دادم
چقدر در بودنم سراسیمه ماسیدم

شروعی اگر باشد پایان هرچه زودتر سزاوارتر
و پایان من تبرک آغار نیستی خواهد شد در باتلاق فراموشی ها

اگر بخت بفشارد دستم را

دل تنگم
20-05-2008, 23:32
جنون دهات غريبي ست در حوالي عشق
منم دهاتي مجنون ‏تو از اهالي عشق
و از جنوب ده ما به شهرتان راهي ست
كشيده تا دم دروازه شمالي عشق
به بيت بيت غزل مي شود قدم زد و رفت
از آبشار جنون تا سر زلالي عشق
و با دو بوسه سفر كرد تا طراوت ده
در اوج قحطي باران و خشكسالي عشق
جنون جهان شگفتي ست ؛ عين شهر شما
فقط به رنگ شقايق ،‏ نه رنگ شالي عشق
كمي حرارت بالاتر آفتابي سرخ
به جاي گرمي خورشيد پرتقالي عشق
و مي شود كه در اين ده فقط به يك كلمه
جواب داد به صد جمله سوالي عشق
اگر چه هر شب اين ده هزار شب شده و
شبيه ليلهء قدر است در ليالي عشق-
- اگر كه عشق نباشد جنون هم اينگونه است:
دهي خرابه كه نزديك شهر خالي عشق-
- به خواب رفته و ماهي در آن نمي تابد
نه ماه بدر جنون و نه آن هلالي عشق
پس اينكه ‏، روز و شب ما دعا به جان شماست
دعاي حضرت باران و بي زوالي عشق


منم كه پاي پياده به شهر آمده ام
كه بوسه اي بزنم بر شكسته بالي عشق
قسم به آب كه نگذارم از هجوم عطش
شكسته تر بشود كوزه سفالي عشق؛
كه از گليم خودم پا درازتر نكنم…
بگستران تن خود را به روي قالي عشق!
اگر چه خم شده ام زير بار بوسه تو
بخند تا دو برابر شود چگالي عشق
كه تا دوباره پلي از جنون خود بزنم
بر آب هاي تغزل، به درك عالي عشق

دل تنگم
21-05-2008, 00:29
شب هنگام،
در کوچه رویاها،
ترانه بادهای مهاجر را،
زمزمه می كردم.
و به آینده در غبار مانده،
فکر می كردم.
ناگهان،
چه زود دیر شد.
شاه پرکها از نردبان ماه،
بالا می رفتند.
و من غرق دریای اضطراب،
خاکستر رویاها را،
که در دستمال سفیدم،
بسته بودم،
به دست باد می سپردم.
تراژدی شب رو به پایان بود.



ومن،
به آن سوی آُسمان در پرواز

دل تنگم
21-05-2008, 00:30
بیا،
بیا.
بیا تا ابر چشمم،
در حسرت دیدنت،
خون نبارد.


بیا،
بیا تا نخل امید قلبم،
بر دشت بایر آرزو بی بر نماند.


بیا،
ای تعبیر شیرین رویای تنهائیم.


بیا،
ای تک سوار عرصه اندیشه ام.


هرچند که چشمان زائرم،
به زیارت ضریح رویت،
نیامده اند.



هرچند که دستان ملتمسم،
بر آستان پاهایت،
سر نسائیده اند.


ببین که چگونه،
در هوای خواستنت،
بال و پر می زنم.


ببین که چگونه،
در گرداب دیدارت،
غوطه می زنم.


بیا،
بیا تا حدیث وصل ما،
بر زرین صفحه کتاب خاطره،
جاودانه بماند.

دل تنگم
21-05-2008, 01:09
کاش میشد تا کنی باور مرا
اشک چشم و آه سوزان مرا
کاش میشد در زمان بی کسی
حس کنی سردی دستان مرا
گفتمت عشقم به تو از جان فزون است
گفتمت سوز دلم از جان برون است
در جوابم :
خنده ایی آلوده و آتش میان دوده
و درد دلم افزوده و...
اکنون میان حادثه یا خاطره
زهری بدل خاری به پای من،
چنین بیهوده بی حاصل
نگاهم همچنان مانده به ساحل ...

دل تنگم
21-05-2008, 01:11
به تقاص چه گناهي بايد اينجوري بسوزم
واسه ي يه اشتباهي چه اومد به حال و روزم

مگه من چه كرده بودم كه چنين شكسته قلبم
اه از اين خيال چشمات كه منو گرفته از من

رسم اين دوره زمونه شده عاشق كشي اما
بيچاره عاشق خسته كه شده تارك دنيا

حالا باز حرفاي مردم ميشينه توي خيالم
كي ميشه دل بسوزوني تو براي حال زارم

هميشه تو رو تو خوابها توي رويا ها مي بينم
براي يه لحظه ي ناب تو ي آغوشت مي شينم

ولي اين فقط يه خوابه منم و يه دل خسته
به خدا كه چشم به راهتم پشت اين دراي بسته

دل تنگم
22-05-2008, 01:08
در خلـوت شـبانه مستانه شدم


ز یاد یارمُ باز سویـش روانه شدم


در خیالـم او را کنـارم دیـدم


در خواب با او باز هم خانه شدم


در خـوابـم او را در نگاهـم دیـدم


بـهر دیـدارش بـاز دیـوانه شدم


مستانه در گردش و هم رقص با او


مست ز اینکه با او هم پیمانه شدم


در چـرخـش کـلامم او را خـوانـدم


بـهر نام و یادش باز بی بهانه شدم


در گـلسـتان وجودم گـل را یافـتم


بهر روی و بویش وارد می خانه شدم


صدایش بهردرمان دل ویران آمد دریادم


بهر صدایش باز با صدایم بیگانه شدم


در مـحـراب دلم بی خـواب شــدم


دگر نبود در خیالم من دیوانه شدم

دل تنگم
22-05-2008, 01:35
می توان رفت
در آن ستاره های چشم او
می توان نیست شد و هیچ ندید،
به جز دو نقطۀ سیاه
می توان خود را دید،
لحظه ای غربت خود را حس کرد
و در آن مرز غریبانه
چه شیرین جان داد
از غم عشق چه می باید کرد،
من نمی دانم هیچ
تو بگو، تشنه ام،
تشنه ترین تشنه ها
از عطشی می سوزم،
تو بگو! من نمی دانم هیچ!
از غم عشق چه می باید کرد؟

دل تنگم
22-05-2008, 01:38
دلم تنگه برای دل تپيدن
نشستن مرگ تنهايی رو ديدن


دلم تنگه برای عطر بوسه
برای عشق بي تابی کشيدن

دلم تنگه برای دیدن تو
دلم تنگه واسه بوسیدن تو

دلم تنگه، دلم تنگه، خدایا!
به فریاد دلم می رسی آیا؟

دل تنگم
24-05-2008, 19:03
سنگین و منجمد
نزدیک آخرین دیدار
ایستاده ام
ای شیرین ترین خیال
وقتی که دوستت می دارم
از من فاصله بگیر
گردابی این سوی می آید
من سالها پیش
کسی را که در انتهای خویش ایستاده بود
برای التیام آخرین درد نذر کرده ام
اکنون دستهای من پلی است
بیا از عشقی چنین در آستانه درد تو ایستاده در گذر
می خواهم بی هیچ حسرتی
در انتهای هیچ خود قدم بزنم .

دل تنگم
24-05-2008, 19:04
زیر تخته سنگی عظیم له شدن
یا در آسمان بی عشوه
سنگسار ستاره های دروغین شدن
چه گزینه های مضحک و دردآوری
امروز کشف کرده ام
برای با تو زیستن

بگو چرا تمام راهها با تو دشوار میشوند ؟

دل تنگم
24-05-2008, 19:07
آن چه جستجو می کنی
آیینه نشان نخواهد داد .
اعتمادی به شیشه نیست
در آخرین سفر
مطمئن باش
به ماوراء آیبنه می رسیم
در خواهیم یافت
آیبنه اعماق را نمی بیند .
ما در اعماق زندگی کردیم

دل تنگم
24-05-2008, 19:08
حس می کنم
اسمم را صدا کردند
باید
عریان
روی طناب باریکی
به سمت دیگری بروم
فرقی نمی کند
بیفتم
یا که بگذرم
اما
کسی در درون من بی طاقت است
دائم سوال می کند :
"آیا طناب محکم است ؟ "
پاسخش را نمی دهم
وسوسه ای را باید محک بزنم
باید به اندازه احتمال بودن حیات در مریخ
یقین کنم
می توان
با دندانهای عاریه
آنسوی این طناب
طعم زیستن را
با کسی تصاحب کرد.

همیشه در ارتفاع بلند سرم گیج می رود .

دل تنگم
24-05-2008, 19:09
فکر می کنم
برای خوشبخت زیستن
از پلی نامطمئن باید عبور کرد
باید ...
نه بایدی را مهار کرد
باید ...
شاید ی را قبول کرد
اصرار ی نیست
می توان
همچنان مشکوک
همچنان مظلوم
همچنان بدبخت
بازهم زندگی !!! کرد

نگران نباش
کسی از تو سراغ خوشبختی ات را نمی گیرد .

Ar@m
24-05-2008, 20:28
نمي توانم و نمي دانم چرا
نمي توانم دوستت بدارم و نمي دانم چرا
نمي توانم عاشقت باشم و نمي دانم چرا
نمي توانم آرزو كنم كه در آغوش تو
آرام بگيرم و نمي دانم چرا
نمي توانم
و نمي دانم چرا!
فقط مي توانم تصورت كنم
و بدانم كه مي توان
پشت هر پيچي منتظر يك معجزه شد
براي زماني كه من هم بتوانم
بي بهانه
و بدون هيچ چرايي
دوستت بدارم!

دل تنگم
25-05-2008, 00:07
تو دور مي شوي

و انگار ابرها ستاره ام را مي چينند

و تك شقايقم در مرداب مي ميرد

و حال در بطن اين لحظه هاي سرد

سبدهاي سيب پر از خالي است

و من اهسته زير سايه ي درخت ها تب مي كنم

و در اغتشاش توهم برگ ها هذيان مي گويم

اه تو هركجا هستي سري به خواب من بزن

و ببين كه هنوز بي شقايق و بي ستاره

در چشم سيب ها رنگ مي بازم

دل تنگم
25-05-2008, 03:40
وقتي كه از آن تو شدم به انزوا شبيه تر
و جاوارگه بود كه مانده خالي از تش چاله
مي شود تركيبي از يك خيال خوش داشت هنوز
صفحه كات نشده و من حالم خوب است بدانيد كه سكانس بعد قبل از شعر
بعد من شكل ديگري دارد
حتمن
يك جاي اين كار لنگ زده چرخي كه دور خودش نبوده
شايد سمت ديگري رفته
منتهي اليه همين خيابان پيچيده سمت ستاره كسي
كه ديالوگش عوض شده
دلش سمت و سوي ته مانده آبي كسي كه به سرخ نزديكتر است
و يا

خدا كه در همين حوال نشسته روي واژه هاي من
درست پشت همين سكانس تمام مي شود آقا
نشاني مرا بعد از نمايش بپرسيد
گفته ام جاي من اين طرف ها نبوده نيست.

doyenboof
25-05-2008, 11:54
خوب دیروز و هنوز ....

طرحی از من بر صلیب ....

روی تنپوشت بدوز ....

و قت عریانی عشق....

با همین طرح حقیر....

در حریق تب بسوز....

Doyenfery
28-05-2008, 09:04
خوب دیروز و هنوز ....

طرحی از من بر صلیب ....

روی تنپوشت بدوز ....

و قت عریانی عشق....

با همین طرح حقیر....

در حریق تب بسوز....

WOOOOOOOOOW [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Very nice guy

دل تنگم
30-05-2008, 02:33
منظره هایم را محاصره می کنند

من دست به گیسوان آه می کشم..!

تو روبروی آیینه می ایستی

من اما می شکنم...

و خود را سیلی می زنم

تا ترا به هوش آورم...!

دل تنگم
30-05-2008, 02:34
ای بت دوست داشتنی...!


با تو می گویم

لحظه هایم بی تو چه تنگدست شده اند!

می ترسم...

می ترسم که این فقر لحظات من

و آن لحظه فروشی های تو

مرا سخت بت پرست کند...!

دل تنگم
30-05-2008, 02:39
نگاه نازک باران،

دشت تشنه ی دلم را چه زیبا آزرده است!

بوسه ها تشنه ی باران بهارند!

با همه ناپیدایی آمده ام سوی بهار

گویی که بهار، رَخت عزیمت را به تنم پوشانده!

چه اندوه آور و جانکاه گمان مُردنم می رود

و بار سفر را تا سپیده محیایم می کند

مجال و مهلت آغازم نمی دهد!

نگاه شوق برافراشته ی مجنون مرا

در مدار تلاوت سرود ختم القران

در دیار کوچه های جم کران

چه صفایی می بخشد!!

حکایت ما دلش نازک است

و گواه این ماجرا

روبهی است از محله ای مخروب

که بوی استخوان های سوخته ام

به دیار بهارش می کشاند!

دل تنگم
30-05-2008, 02:42
بدون بهار!! شروع می کنم.

بی اویش ما را مُردن هوسی بیش نیست

آه.. آه.. آه..!
آسمان های تو رنگارنگند
و غروری کودن طوفان بپا کرده است!!

شاید چشمان سیاه تو فریبت می دهند،
از خطایی که کرده ای!

سایه پیروزی، برد و باخت تو نیست،
اما
امروز
واژه ها، آغازها
آرزوها، آوازها
و چشم انتظاری های
دیروز و امروز را قسمت می کنیم؛
و فردا
آبرنگ ها و رنگین کمان ها
تصورات و منظر دلپذیر را
چون فرشینه ای از احساسات
با تار و پودی از خاطرات
و رویاها!!

اما احساس خوشایند بهار
هنوز هم بی بهار است
بی بهار پایان می کنم!

magmagf
02-06-2008, 13:59
سر گذشت ...
منی که دلخوشی رفیق نیم راهم بود
و تنهایی تکرار تکرار تکرار تکرارم ....
تکرار در بی کرانه صحرای وجودم
روزها ، ساله ها ، هفته ها ، ثانیه ها
همه تکرار را تکرار می کردند
خنده معجزه بود در عمق پریشانی ام
و گریه ، نیاز بود برای طی کردنم
دل خوشی من سلام بود
و مرگ من خدا حافظ ....
لبریزم از
سلام ها و خداحافظ های
که هر کدام یک تار موی سرم را سپید کرد
دلم می جُست ،
دخترک چشم سبز رویاهایم را
در کوچه پس کوچه های انتظار
انتظاری که سال هاست
کابوس بیداری و آشفتگی خوابم شده
اه....
سر گذشت من ...
منی که شبم را با بی خوابی
و روزم را با گرسنگی طی کرده ام ...
تفریحم سیاه کردن کاغذ است
و سوزاندن شان ، تفریحی مهیج تر ...
ابرُی پیوندی و اخمی همیشه در هم
چشمانی قرمز از بی خوابی
و قامتی خمیده در آینه ی خاک گرفته

magmagf
02-06-2008, 13:59
طی کردن کوچه های بی قید و قافیه
همراه با سمفونی بی نظیز کلاغان
و قار قار دست فروشان دوره گرد...
کوچه ی تنگ و خاکستری ...
و بوسه های در انتهایی آن
عرق می چکد از پیشانیم
و تنم می لرزد از سوز پاییزی ...

کسی من را در آغوش می کشد

و می بوسد .....!!!!

از آشنایی تا آغوش او

چند دقیقه طی نشد !!!

زمزمه ;

یاد تو
صدای پای تو ...
رقص من ،
به دور آتش نگاه تو ...
عقل خود
به دست باد می دهم
تمامه نا تمام خود
دختری ،
به من نگاه می کند ...
طناب دار من
سلام می کند ...
کوچه ،
تنگ می شود
از عطر تند او ...
عشق تو فرار می کند
کلاغ نگاه می کند...
سکوت ما ...
کلاغ را کلافه می کند ...
می پرد ،
نگاه آشنایی دخترک
مرا عذاب می دهد ...
می چکد عرق
و خیس می شود غرور من
دست او ،
پاک می کند تمام یاد تو ،
و باز ...
غرور من به باد می رود ...

magmagf
02-06-2008, 14:00
محکوم به اعدامی می مانم
با دست و پای خفت شده
مانده در سکوتی مطلق
منتظر صدای شلیک ...
نفس نای بالا آمدن ندارد
ثانیه ها هر کدام جور هزار سال را می کشد
میدانم ،
دیگری در کار نیست !
من به انتها رسیده ام
و برای تو شروع شد
حکم اعدام من را
لبخند به لب صادر کردی
تمام ثانیه های بودن تو
عبور می کنند و من مرور می کنم
چشمانم خسته است
به یاد می آورم
خند های تو را
زیر گریه آسمان
حال آسمان هم به یاد آن روز ها
گریه می کند به حال من
دلم برای مامور اعدام می سوزد
که در این سرما و نمناکی
گرفتار خلاص کردن من شده !
بوسه ی آتش باران گرفت ...
بر اندام نحیف من ،
ویران شدم و آویز
به تیر عمود اعدام
نفسم بند آمد
خون باران شد
زیر پای من
سرخی زمین را گرفت
نبضم هنوز می تپد -
انتظار می کشم
گرمی تیر خلاص را ،
ناگهان برق و بوی باروت
و متلاشی شدن مغزم...
تمام شد !
من خلاص شدم
و تو تازه عروس !
....
خدا من را بیامرزد !

دل تنگم
02-06-2008, 17:44
پیر خرد یک نفس آسوده بود

خلوت فرموده بود
کودک دل رفت و دو زانو نشست
مست مست
گفت:تو را فرصت تعلیم هست؟
گفت:هست
گفت که ای خسته ترین رهنورد
سوخته و ساخته با گرم و سرد
بر رخت از گردش ایام گرد
چیست برازنده ی والای مرد؟
گفت:درد
گفت:چه بود این همه دانندگی
راست ترین راستی زندگی؟
پیر که اسرار خرد خوانده بود
سخت در اندیشه فرو مانده بود
ناگه از شاخه ای افتاد برگ
گفت:مرگ


هاشم جاوید

seied-taher
02-06-2008, 18:41
دردیست مرا که مانده پنهان
دوا ندارد و گوشه میخانه رندان
حقیرشده به تباهی گناه گشته ام
منی که شده ام اشرف مخلوقان

دل تنگم
02-06-2008, 20:04
تو ان سان بهارانه از راه می رسی
که راه ها می شتابند
و از قدومت گل می طلبند
بر فراز درخت پر رازی که تو خود هستی
عشق از بال ها اشیان ها به پا می کند
تو تمامی چشم انداز هستی
استخر ارام
خورشید و ابی اسمان
در چشمان یگانه توست

دل تنگم
02-06-2008, 20:29
خداي من
من اگر چه سواد خواندن عشق ندارم
اما دل براي عاشق شدن دارم!
دل كه براي عاشق شدن و دوست داشتن
نياز به الفبا ندارد!
دل كه براي عاشق شدن
وابسته ي حروف و كتاب نيست!
چگونه است كه
از تو مي گذرم و تو را نمي بينم،
دل تنگم نمي شوي؟
دل تنگ مني كه دل تنگ تو هستم؟
خالي ام،
و اين تهي بودن مرا رنج مي دهد
تو براي چه مرا آفريدي ؟
و مهربانانه از روح خودت در من دميدي؟
مني كه تو را نمي فهمم،
تو را و عشق تو را،
تو را مهر تورا،
تو را وقهر تو را؟!
شايد درجه ي فهم من پايين است
اما خدايا هزاران حرف هزاران راز
در اين نقطه ها نهفته است
كه تنها تو مي داني و تو مي خواني!
حرف من همين نقطه هايي است كه نوشته ام...
پر از سكوت، پر از راز...
تو به اين كودكي هايم آشنايي،
مثل هميشه از من پيش افتاده اي مثل هميشه!
آيا زمان باز گشت فرا نرسيده است ؟
زمانی که می توان بال گشود و رسید...

دل تنگم
04-06-2008, 04:25
سکوت عجیبی دارد این جا

دیگر تنها من مانده ام و خیال بودنت...

لبخندت و نوشته هایی که ...

با خود چه کرده ای!؟

با من چه می کنی !؟

دلم برایت تنگ می شود

وقتی می خوانمت!

وقتی بلند بلند می خوانمت!

تنهایی عجیبی است،

دیوانه ام می کند گاهی.

وقتی می دانم برق چشمانت را

توانِ دیدن نیست ...

کاش این جا بودی،

درست رو به روی من!

سکوت می کردیم و در آن سکوت

می خواندیم یکدیگر را...

magmagf
04-06-2008, 22:12
من همان گندم و سیبم که نمی باید دید



وسوسه روی درختی که نمی باید چید



چشم بر هم بزنی دست تو را می خوانم



من همان فکر غریبم که به ذهنت پیچید



بی سبب دور شدی ترس برت داشته است



ناگزیری تو که تقدیر لبت را بوسید



این همه معجزه از برق نگاهم پیداست



بار هم شک و اگر پرسش و اما ... تردید!!!!



من همان گندم و سیبم که تو آخر دیدی



پدرت هم که مرا دید دو پایش لرزید



مریم افضلی

magmagf
04-06-2008, 22:13
بلندتر از آسمانت،/

صدایی نیست که آرام بگوید:/

"یک لبخند/ یک دست/ یک شانه/ کافی ست برای ِ دوباره زیستن..."

magmagf
04-06-2008, 22:15
تو به بدرقه من آمده ای

من چشم براه آمدن اتوبوسی هستم

که مرا از تو دور می کند.....



چه بیرحمم من!

magmagf
04-06-2008, 22:16
مهتابی ترین تصور شب

تو را خواب دیدن است

حالا چشم می گذارم

بگو " سُک سُک "



رويا وكيلي

magmagf
04-06-2008, 22:17
چگونه بخوانم تو را

به برکه های اشک

ماه

در فنجان نقره نمی گنجد

Ar@m
04-06-2008, 23:48
حصارها شكسته اند
حصارها
با وجود آن خارهاي تيز و برنده شان
آن انبوه هولناك پايان ناپذيرشان
كه پاي هر رفتني را سست مي كند
شكسته اند!
مهم نيست كه اين شكاف كوچك روي حصار
كي بتواند به راهي براي عبور تبديل شود
مهم فقط همين بود كه من بدانم
كه حصارها
اين حصارهاي هولناك برنده
شكستني هستند!!!

دل تنگم
05-06-2008, 00:53
روزها می گذرند
رنگ ها بیشتر جان می گیرند
زندگی من پر شده از رنگ های قرمز





زرد

درد
انگار قسمت من بود
كه بيفتم از دهن روزگار
كه هي بگردم دور خودم !




دنبال تو !!

كجاي تقويم گُمَت كردم؟؟؟

حالا با نبودنت خو گرفته ام!

۲۴ ساعت هر روز

۳۶۵ روز هر سال

چند سال است كه مي شمارم و تو



از قلم نمي افتي .

obituary
05-06-2008, 16:46
ياد سهراب بخير
که اگر بود صدا سر ميداد:
چه کسی بود صدا زد سهراب
و من آهسته به او ميگفتم:
هيچکس بود صدا زد سهراب
با تو هستم سهراب !
حرفهای تو همه مثل يک تکه چمن روشن بود
ياد داری به ما ميگفتی : آب را گل نکنيم ؟
آب را فهميدند مردم اين سر رود
و چه کردند به آب مردم آن سر رود
آب را خون کردند
چه به کارون کردند
نخلها پوسيدند
سرو ها خشکيدند
در گلستانه نه بوی علفی می‌آمد
و نه کس اندر آن آبادی در پی نوری و لبخندی بود
اهل آبادی‌ها
سر رسيدند انبوه
و ز هر رهگذری پرسيدند : خانه دوست کجاست ؟
و چنان تند و شتابان رفتند به در خانه دوست
که ترک خورد همه چينی تنهاييشان
با تو هستم سهراب !
چه حکايت کنم از گونه‌هايی که تو در خواب و همه تر ميشد ؟
چه حکايت کنم از بمب‌هايی که تو در خواب و همه فرو افتادند ؟
و هواپيمايی که از آن اوج هزاران پايی
بمب ميريخت به خاک
و نمی‌انديشيد
که به قانون زمين بر بخورد
جنگ خونينی بود
نه چنان جنگ خونين انار و دندان
نه چنان حمله کاشی مسجد به سجود
قتل بود از پی قتل
نه چنان قتل مهتاب به فرمان نئون
و تو که ميگفتی : من نميخندم اگر بادکنک ميترکد
خوب شد رفتی و چشم تو نديد
خانه‌ها ميترکيد
و من از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنيدم
هيچ چشمی عاشقانه به زمين خيره نبود
با همه مردم شهر زير باران رفتم
چشم‌ها را شستم
جور ديگر نتوانستم ديد
من به آن دانستم
کار ما نيست شناسايی راز گل سرخ
کار ما شايد اين باشد که در اندوه گل سرخ شناور باشيم
خوش بحالت سهراب
اهل کاشان بودی
اهل کاشان ماندی
اهل کاشان مردی

دل تنگم
06-06-2008, 04:10
هنوز در شگفتم

دستی بر پیشانی ام می کشم ...

اینجا دلم تنگ
آنجا دلم بی قرار

حالا دیگر
نه اینجا٬ نه آنجا
سوسوی چراغی نیست...

و در میان این همه برج و بارو
در همهمه ی این همه نقاب
بدنبال مهر عبور خویش می گردم!

و خیره در بهت آئینه
به داغ مهری که بر پیشانی ام خورده است
به سقوط ام درعمیق ترین خطوط پیشانی ام!

و چروک های زیر چشمان ام
که هر روز بیشتر از دیروز
بر چهره ام چوب خط می کشند
می نگرم

و به نهال لرزانی که در دست هایم
برای سایه سار فردا کاشته ام!

و قدم هایی که هیچ نقشی و ردی
بر سنگفرش این خیابان ها نمی نگارد
تا کسی نشانی ام را بجوید

و به سالن انتظاری که
جز هیچکس
هیچ نیست!

و باز یادم می آید که
چقدر دل تنگم

دل تنگم
06-06-2008, 14:50
داد ی سر و پاشكسته در بی دادم

این ها همه هیچ


ای خدای شبِ عشق


نام ِ شبِ عشق را كِه بُرد از یادم؟


آمد، به طعنه كرد سلامی


گفت: مُرد


گفتم: كه؟


گفت: آن كه دلت را به من سپُرد

و انگه گُشود سینه و دیدم

كه اشك عجز ِ تابوتِ عشق ِ من


به كفِ نور سپُرد....

تا روح بشر به چنگ زَر زندانی ست

شاگردیِ مرگ، پیشه ای انسانی است

جان از ته دل طالب مرگ است!


اما درهیچ كجا ‌برای مردن جا نیست؟

دل تنگم
07-06-2008, 04:31
زندگی چیست ؟ کجاست؟
زندگی لحظه تولد یک پروانه است
که از دل پیله ابریشم خاک
می شکفد در میان خطرات
زندگی وزیدن نسیم دلدادگی است
که هر از گاهی می آید
از سمت وجود
زندگی شر شر احساس دانایی است
که می چکد از دل شبنم علم
بر نهاد بشری
زندگی سبزی رویای حضور است
در ترنم ترانه همخواهی
که می تپد در دل عشق
زندگی کرمی است که می خزد در تن یک سیب سفید
می رود تا ته آن حجم نجیب
زندگی شاید طلوع یک فواره است
که از قلب آبی دریای امید
می رود تا ته یک خواب عجیب
زندگی تولد یک رویاست
که به امید تحقق
به زمین آمده است
زندگی شاید وزوز یک مگس است
که در ظهر دل تابستان
لالایی خواب من و توست
زندگی جاری جریان سیاست بازی است
که گویا هرگز
امیدی به توقف این قطار خالی نیست
زندگی یک دو سه گل زیباییست
که در نگاه من وتو
می نشاند معنی
زندگی بچه لاک پشتی است
که تازه سر از خاک بدر آورده
و بی مهابا می دود تا دریا
زندگی تایر ماشین همسایه است
که همیشه می گذارد آنرا
بر در خانه یکرنگی ما
زندگی حرکت شوق است
به سوی قله خاطره ها
تا زداید از سر آن قله ، برف فاصله ها
زندگی وحشت خواب است به چشم حشره
مبادا که در آن هنگامه
فرود آید به سرش ، مشت عدم
زندگی شکوفه گیلاس است
که در بهار رویا
می روید به سر ساقه یکرنگ صفا
زندگی وسعت یک شهر بزرگ است
که در آن خبری از دل نیست
شاید مرده باشد در شتاب سرعت
زندگی رد شدن از پل غروب است به آرامی
و خوابیدن در بغل آرامش
به امید رستن نور امید از فردا
زندگی خیس شدن است در بارش اشک
که می چکد از هم آغوشی دو ابر تنها
در دل آبی دریای سماء
زندگی چیدن نارنج است از درخت آرزوهای بزرگ
که قد کشیده تا سقف بهار
و سایه افکنده بر فکر امید
زندگی تپش قلب من توست به شوق میهن
که می رود تا ته دریای وجود
زندگی معطلی ته صف نانواییست
زندگی شعله آبی بخاریست در اوج سرما
زندگی غلت زدن در چمن خوشبختی است
زندگی شوق پریدن است در دل یک جوجه
زندگی پر زدن ذهن است در آسمان دانش
زندگی سر زدن عقل است به باغچه عشق و وفا
زندگی بوئیدن غنچه عطرآگین نماز است به شوق دیدار
و گرفتن وضو در حوضچه عقلانیت
زندگی شاید تپش باد صباست در قلب سحر
زندگی زنگ کلاس است در صبحگاه یک مدرسه
زندگی تابلو توقف ممنوع است
در کنار خیابان غفلت
و زندگی شاید . . .
زندگی لحظه ایست که دیگر اکنون نیست
قدر این لحظه بدانیم وگرنه شاید
اندکی بعد بیاید لحظه ای
که جای من و تو در آن میانه خالیست

دل تنگم
07-06-2008, 04:35
خانه ام یک رویاست
رویایی دلنشین
می آید از فراسوی زمان
خانه ام سرسبز است
به بلندای زمان ، بزرگ و بی مانند است
پنجره ای دارد به وسعت هزاره ها
باز می شود به روی پروانه ها
پروانه ای که همچون مجنون
گرد لیلای وجود شمع جان می بازد
خانه ام یک ببر است
که کنون ساکن و آرام نشسته است بر لب شرق بزرگ
خانه ام یک قله است
که از فراز آن مرز نجابت را
تا فراسوی وجود ، نشانه کردند چه خوب
خانه ام را بر لب دریای یکرنگی من ساخته ام
دریایی که خلیج می نامندش
خلیجی که خلیج پارسیان بوده و هست
همچون یک حوض برای برای خانه بزرگ من
خواهد بود
خانه ام وسعت بی حد کرانه های دلدادگی است
علم را من در ستاره ثریا می یابم
خانه ام ایران است
سرزمین یک دنیا تاریخ
من زاده به خانه ای شده ام
که در آن مهمان حبیب خداست
خانه ام باغ بهاری است
که مرزدارانش لاله های سرو قامتند
خانه ام یک رویاست
رویایی دلنشین
از ژرفای وجود دوست دارم من این رویا را

دل تنگم
07-06-2008, 04:41
وقتی تو بودی
ســــكـوت آنــچنان زيبـــا بــود،
كه مي شد خــوشه هاي محبت را
از خيال نام تو چيـد!

وقتي تــــو بــــودي،

بــاور بــا تـــو بودن،
تنها به خوابي مي ماند
كه با نسيم صبحگاهي
از آسمان خيالم
به فراموشي سپرده مي شد!

ولي وقتي بــروي!

شايد باور بــي تـــو بودن،
نگاه سرد مرا به مهرباني يك دوســت
بيشتر آشـــنا كــند

دل تنگم
07-06-2008, 04:47
سراسیمه می دوید باد بازیگوش
لحظه ای آرام نداشت
سر به هر سو می راند ، رو به هر سو می کرد
و درختان مغرور، سینه سپر می کردند
باد بازیگوش تنه ای زد به تن پنجره یکرنگی
پنجره گفت به باد
این همه شادی و جنبش زچه روست؟
باد تنه ای زد به تنش
و به آرامی گفت
جنبشم از سبکی و شادی ام از پاکی است
زچه رو شاد نباشم که چنین آزادم
از قیودات رها گشته ام و بی پروا
سر به آسمان می سایم
پنجره عبطه ای خورد به باد، و غمی در دل
که چرا زآهن و چوب است ولی
غافل از اینکه دل او
هر سحرگاه به مهمانی نور خوش است
پنجره معبر صبح است چه بی آلایش
پنجره دلخوشی شمعدانی هاست
سراسیمه می دوید باد بازیگوش
سرکی هم به دل باغ کشید
باغ سرسبز چه رنگارنگ است
گوشه ای غنچه یاس سپید
آن طرف سرو بلند
و چکاوک بر سر شاخه سبز
می نوازد نغمه نغز بهار
پیچک آن سو به سرش سودا داشت
تکیه بر کاه گل و چشم طلب
سوی آن بالا داشت
کم کمک دست خودش را به لب دیوار رساند
چه صفایی دارد
دیدن باغ از آن بالاها
باد باید می رفت
چه که هر آمدنی، روز رفتن دارد
باد در گوش فضا نرم بگفت
هستم اگر می روم، گر نروم نیستم
و چه خوش آن رفتن که
سبک و شاد همچو بادی بازیگوش
سوی بالا باشد

دل تنگم
07-06-2008, 04:48
سر و سودای رهیدن زقفس
سینه و تنگی مجرای نفس

دل و شیدایی بی انتها
کشتی و بیداری یک ناخدا

پله پله رفتن از روی چمن
تا رهیدن از خیال خویشتن

دل تنگم
07-06-2008, 21:03
می نویسم: " عشق"




می خوانم: "درد "




ـ مثل برگی که در آغوش باران امروزعصر ،



(دوباره) تــــــر شد از تنهایی ـ

دل تنگم
07-06-2008, 21:05
کسی بر من روحی دمید ، کسی مرا رها کرد ...
و من به خویشتن ِ خویش آمدم .
" به هیئتی دیگرگونه با تو یکی شدم...
ممنونم که مرا به خودم آوردی .
شاید:
ـ هرگز ندانی(و اینجا نخوانی) که با تو بودم ـ
ـ آری تو که بر من روح دمیدی ـ
(اندیشه بودن در هیاهوی گم لحظه ها را
ـ تو ـ به من آموختی. . . ) "
ـ سپاس ـ (به همین سادگی )

دل تنگم
07-06-2008, 21:07
نفس می کشم...
عمیق
عمیق تر...
چشمهایم را که می بندم، تنها تو را می بینم...
لبخندت را نه...
چشمهایت را که می درخشند
چشمهایت که پرسشی مبهم را گم کرده در چشمان من می جویند...
من کجای این خاک غریب ایستاده ام ؟
کمی آب لطفا...
به تو نگاه می کنم . . . و می دانم تو ،تنها نیازمند یکی نگاهی
تا به تو دل دهد ،بگشایدت ،آسوده خاطرت کند تا بدرآیی؛
من ، پا پس می کشم ، و دری نیم گشوده ،
بروی تو بسته می شود...

دل تنگم
07-06-2008, 21:10
از این تکرار دلم گرفته ...




تلخ بود ـ خیلی ـ


همین قهوه!

مثل صبح امروز که


باران زد و


(باز هم!!!!! ـ مثل همیشه ـ)




ـ تو ـ کنارم نبودی . . .

دل تنگم
07-06-2008, 21:13
از من تا من ...


هنوز راه هست . . .


راه را ،

نشانه را ،


ـ تو ـ

نشانم بده...


ـ مهربانم ـ


"خــــداحافظ"


کلمه قشنگی است

اگر: به موقع بگوییم...

دل تنگم
08-06-2008, 20:09
حالِ تو! آیینه ی حالِ پریشانی ما


خون بی رنگ شهید نسل قربانی ما



لحظه های انتظارت را تصور کی توان

ای شهید بی دفاع ِ نفس حیوانی ما



لحظه ی ذبح تو در صحرای سوزان وکویر

باز گو آیا چه دیدی از هوسرانی ما؟



سیل اشک نامرادی گرد رخسارت زدود؟

یا تمسخر ها نمودی دوست! ارزانی ما



از چه رو باور نکردی شیوه ی نامردمی

یا چرا چشم امیدت بود بر« بانی » ما؟



از چه رو باور نکردی ما ذلیل وبرده ایم؟

هرگدای هرزه می نازد به سلطانی ما



حسرتا قانون جنگل رفت ازیادت مگر؟

دست وپا وسر بریدن، های ( افغانی) ما؟



یا چرا یادت نمی آید که از عهد قدیم

بی وفایی هاست میراث نیاکانی ما



ای خوشا برحال تو چشم از جفا پوشیده ای

حسرتا برحال ما، با خانه ویرانی ما



باردیگر ما تماشاگرشدیم وتو شهید!

مرگ براین سخت جانی های بی جانی ما



ما ودل بر خویش میگریم وبرحال قلم

آتشی افتاده در دشتِ غزلخوانی ما



بَینِ انگشتان سرد ِ من قلم خشکیده است

ای غمِ ناگفته، ای آواز زندانی ما

دل تنگم
08-06-2008, 20:10
به گونه گل زده گرمای بی خیالِ غزل
به کوره می بردم آتشِ خیالِ غزل

عرق نشسته به رخسارم از نجابتِ عشق
و قد کشیده به چشمانِ من نهالِ غزل

هزارسال گذشت و هنوز بی تابم
نمی رسد نفسِ خسته ام به بالِ غزل

هزارپاسخِِ جانِ ِ به لب رسیده ی من
نمی دهد به دلم، پاسخِ سوالِ غزل

هزار آبله در پای دل نشسته از آن:
که می دود به شتابی پیِ غزالِ غزل

دلِ فلک زده ام سوی دوست می بیند
به من حواله کند آتش و مجالِ غزل

به سینه هیچ نپاید کدورتی و غمی
به جز هوای تو وعشقِ بی زوالِ غزل

نمی شود که دل از الفتِ غزل بکَنم
دلی که معجزه ها دیده از کمالِ غزل

دل تنگم
08-06-2008, 20:12
افتاده ام به سمتِ بیابانِ دوستی
گم کرده ام نشانه ی خوبانِ دوستی


جایی که دوست آبِ رخِ دوست می برد
پشتِ نقابِ واژه ی «پیمانِ» دوستی


غیرازسکوتِ جاده ی بن بست، راه نیست
تا ره زنم به سوی خیابانِ دوستی


گرداب گردِ دامنِ خود چرخ می دهد
آوازِ کنده کنده ی رندانِ دوستی


دل نعشِ پیکرم به سرِ دوش می کشد
در انتظارِ ختمِ زمستانِ دوستی


خونِ دلم به گردنِ عشق است بی گمان
دستم نمی رسد به گریبانِ دوستی

زیرِ درختِ خشکِ لبِ جو نشسته ام

با چشمِ ره کشیده ی حیرانِ دوستی


خواهم که تا ابد نرسد پای خسته ام
در خطِ نابرابرِ پایانِ دوستی


بارِ تحملِ دلِِ من در حضورِ دوست
یارب سبک مباد به میزانِ دوستی

دل تنگم
08-06-2008, 20:18
یک قدم غافل شدم صد سال راهم دور شد


زیور امیــــد ها از لحظه هایم چور شـــــد







حسرت دیدار دلرا نا توانتر میکنــــــــــد
بی رخت خورشید من صد آفتاب بی نور شد







رد پای من به دنیا بی توجه مانده است


در شبستان فرامـــوشی حضورم گور شد







جز فکاهت نیست دیگر دوستی در عصرما


کی کند تزویر الا ، گر کسی مجبور شد







اندکی در مسند بخت و هزاران ناامید


من ندانم از کجایی این چنین منظور شد؟







نیش اهل عیب را خوردن تحمل باید ت


چون حریم شعر گفتن خانهء زنبور شد

دل تنگم
08-06-2008, 20:29
می هراسم که شاید

در ظلمت یک شب تاریک

به مهتاب در حسرت بستر گرمش

لالایی بخوانم

یا در روز سرد زمستان

در جاده پر از برف و باد

فریاد کنان یگانه مسافر شوم

می هراسم که شاید

بر تنم باد سرد خزان پنجه اندازد

و تمام هستیم را

در قدم های رهگذری ریزد

و یا حصه از وجودم را در قلمرو دیگری اندازد

میهراسم که شاید باز

فصل سرد و غمناک تنها بودن فرا رسد

و من در اشتیاق گرمای وصل تو

پژمرده شوم

magmagf
09-06-2008, 21:26
می‌کند یک بهانه خوشحالم؛ هرچه باشد- بهانه‌ای تنها

نتی از یک ترانه‌ی شیرین؛ بیتی از عاشقانه‌ای حتی




می توانم شنا کنم دیگر در خم رودخانه‌ای آرام

هم‌صدا با تمام ماهی‌ها؛ هم‌جهت با هزار و یک دریا




می گذارم که نور بی‌پروا وارد خانه‌ام شود هر روز

می زنم پشت گوش پنجره‌ها طره‌ی پرده‌های خلوت را




خلوتی که خودم بنا کردم روی این سنگ‌های لغزنده

روی تاری تنیده از حسرت روی بندی جویده از رؤیا




دیگر از آن عذاب وجدان‌ها خبری نیست خوب من خوش باش!

دستمالی بیار پاک کنم! کلّ آیینه‌های دنیا را




من نمی‌ترسم از خودم دیگر توی تنهاییِ هزار گِره

باز هم دوست می شوم با تو؛ با خودم مهربان‌ترم حالا




می‌نشید میان رگ‌هایم رخوت دلپذیر سیگاری

سایه‌گاه عزیز دستانی می رساند مرا به فرداها





مگر عقلم پریده باشد تا دست از زندگی بشویم من!

بعد جنگی که با خودم کردم؛ تو برایم غنیمتی دنیا!




راضيه ايماني

magmagf
09-06-2008, 21:28
ای ساکن شهرخیال من !

بیا...

بیا تا ازگرمای نفسهایت

هیکل سرد تنهاییم

آب شود ....!

دل تنگم
09-06-2008, 23:56
دعوتت کردم شبی با من بمان
شب های شهر من
جشن باران است؛
حوریان این جا همه
رایگان می رقصند؛
این جا فراوان می توان دید
عروسک های کوکی را
و حیوانات دست آموز
آلت دست هوس بازان
فراوانند.

دعوتت کردم شبی با من بمان
اما بدان
در شهر من
گرگان لباس میش می پوشند؛
لانه ی افعی به دوش مردهاست
لانه ی آن جغد شوم قصه ها اینجاست

این جا ؛
باغ وحش است .
دعوتت کردم شبی با من
اما بدان
در شهر من
مهمان حبیب شیطان است .

این جا
لقمه با نرخ امروزی عرضه می گردد
و نانوا ها
با قیمت فردا تنور آماده می دارند.
و مردم
به قدر گندم دیروز هم ارزش ندارند.


این جا
چشم بر ناموس هم دوخته
دوستی این است.

دعوتت کردم شبی با من بمان
اما بدان
در شهر من نوری نمی بینی مگر آتش،
که از شهوتسرای قوم لوط
برخاسته
شعله اش آتش به جانت می زند .

دعوتت کردم شبی با من بمان
اما بدان
در شهر من
هرگز نمی بینی
جوان مردی که گیرد دست درویش
اینجا،
ضعف همان مرگ است؛
و حتی بدتر
و ناتوان یعنی ذلیل.

دعوتت کردم شبی با من بمان
اما بدان
در شهر من
صداقت واژه ای منسوخ و بی معنی ست،
ریا آلودگی در روح ها هم رخنه کرده
که می بینی نقابی بر رخ مردم
برای رزق و روزی.

دعوتت کردم شبی با من بمان
اما بدان
در شهر من
بازار، خوف و کینه و وحشت؛
سر دین رایگان حراج می گردد.

دعوتت کردم شبی با من بمان
التماست می کنم اینجا نیا
سرخی لبها فریبت می دهد
چشم های هرزه ی شیطان فریبت می دهد
اینجا شهر ابلیس است.

دعوتت کردم شبی با من بمان
اما بدان
به قربانگاه می آیی
که اینجا
به آزادی تمسخر واجب شرعیست !!!

همه از سروها بی زار
و بر بی عاری و بر تاک دل بستند!

هیچ می دانی همین دیروز شقایق بر مزار سروها جان داد!؟

دعوتت کردم شبی با من بمان
اما بدان
این جا
تگرگی نیست
ابری نیست
ولی همواره تاریکست و وحشت زاست
زمین سرد و زمستانیست
جوانه در عطش،
چشم را بسته،
به رویاها فرو رفته
چرا باران نمی بارد؟

دعوتت کردم شبی با من بمان
اما بدان
در شهر من عاشق نشو.

عشق اینجا واژه ای غربی ست
و روحی سرد دارد
که استهزا بر آن
ذکر روز و شب ماست.

دعوتت کردم شبی با من بمان
اما بدان
در شهر من
دست ها بسته
عقل ها فاسد
چشم ها کور
و گوش ها کر
و ...
زندگی سخت است.

دل تنگم
10-06-2008, 00:02
دستای خسته ی من
چشمای گریون تو
زخم کاریِ زمان
قلب تاریخو شکست .

منو تو چه بی صدا
قفل سنگین قفس
وسط سینه ی ما
از دریچه ی زمان
بس که بی نفس شکست .

شب تاریک زمونه
ژنده پوشیِ من و تو
قبای سنگین من
بس که پاره پاره بود
وسط میدون عشق
باز هم به گِل نشست .

توی دشت و این همه گُل
گناه تو هم همینه
اگه ما سکوت کردیم
اگه ما توی قفس ها
خودمونو حبس کردیم
تو بگو چگونه شب را
به سحر به خواب کردی ؟

اگه من رفتنیم
اگه تو می مانی
پس به من بگو ببینم
توی قرن دود و آهن
تو حلولِ مرز نوری
یا شقایق خیالی ؟

هر که هستی
هر چه هستی
از دریچه ی دل من
به جهان ماورایی
همه چشم ها گشودی
همه درب ها ببستی

yek khatere
10-06-2008, 01:11
و چتر چه بی وقفه می گرید!

چرا که تو ....

با کسی تقسیمش نکردی!!!

yek khatere
10-06-2008, 01:15
از آزادی

ننویس!

کاغذت را سفید

به پای کبوتری ببند

که فکر ساختن قلم

از پرهایش بودی!!!

yek khatere
10-06-2008, 01:18
امشب که یاد من نیستی

بگذار برایت ترانه ای بخوانم

از آدمکی برفی

که در حسرتت آب شد

و تو چشم های خیسش را !

به آستین پیراهنت دوختی!!!

yek khatere
10-06-2008, 01:20
آن قدر دل کندن از تو سخت است،

که در آخرین کوپه از آخرین واگن قطار

نشسته ام!

تا هر چه قدر می شود....

دیرتر ترکت کنم!!!

yek khatere
10-06-2008, 01:22
امواج زندگی را

با آغوش باز پذیرا باش

حتی اگر گاهی،

تو را به قعر دریا ببرد!

آن ماهی که همیشه بر سطح آب می بینم ...

مرده است!!!

yek khatere
10-06-2008, 01:26
زندگی نهری روان است به سوی ابدیت

و ما سنگ های کف نهریم

می دویم و می رویم همراه با آب،

همسو با موج

آرام آرام...

بی آنکه بفهمیم !

ساییده می شویم در گذر از پیچ و خم زندگی آرام آرام !!!

yek khatere
10-06-2008, 01:30
کودک درونم را خواهم یافت

و همچون مادری دلسوز،

قصه ای برایش خواهم گفت

تا بخوابد!

" دخترم،

زندگی هر چیزی که باشد...

بچه بازی نیست!!! "

yek khatere
10-06-2008, 01:31
دلگیر می شوم،

وقتی دو دیوار...

به بند رخت تکیه می کنند !!!

yek khatere
10-06-2008, 01:34
نه!

باور نمی کنم این دور باطل را

باور نمی کنم از " کلم "،

به " کلمه " رسیده باشیم !!!

yek khatere
10-06-2008, 01:42
از پرواز صرف نظر می کنم !

تا تو...

بالش نرم تری داشته باشی!!!

yek khatere
10-06-2008, 01:44
قیل و قال ابرها تمام شد

ناودان ولی هنوز...

حرف برای گفتن داشت!!!

yek khatere
10-06-2008, 01:46
من

یک ایستگاه مانده به عشق

به دنیا آمدم!

ایستگاه بعد...

پیاده می شوم!!!

yek khatere
10-06-2008, 01:48
از تمام دنیا

تنها یک چیز دارم:

" دوستت "

yek khatere
10-06-2008, 01:54
زیباترین مجله فرشته های زمینی را


مچاله می کنم


تا غبار از شیشه قاب عکست


برگیرم


من عاشق ترین جاسوس جهانم


و عکس تو


تنها مدرکی که


از بین نبرده ام

دل تنگم
10-06-2008, 01:57
گاهی به دور از هیاهوی و جنجال روزمره گی

در سکوت و آرامشی که به ندرت نصیبم می گردد

به گذشته ام نگاهی می افکنم
ودر می یابم که چقدر باید دلم سخت بسوزد

برای دلبستگی هایم که تار و پور آنها از هم گسسته گردیدند
و زندگی ام مدام در رسیدن به سرابی

در مسیر بی ابتدا و بی انتها جریان می یافت
و صدای ناقوس شکست هایم پی در پی به گوش می رسید

کمی خسته می گردیدم ولی باز
به راهم با توشه سادگی ادامه می دادم
تا هر بار وجودم زیر بار تازیانه های بی رحم سرنوشت
عبرت پذیرد.

اما هنوز هم می تپد قلب هر چند بی رمقم
برای دلبستگی هایم.

دل تنگم
10-06-2008, 03:02
تازه ترین زخم دلم
قصه رفتن تو

این روزا هرجا که میرم
حرف شکستن تو
مثل یه آینه سوت و کور
شکستی و رها شدم
تبر شدم شکستمت
اگر چه بیخدا شدم
حیف روزای رفته که
به خاطرش حدر کنم
حیف روزای مونده که
قرار بی تو سر کنم
خدا کنه تموم بشه
قصه تلخ رفتنت
بیایو از یادم بره
روزایی که شکستمت
تو سهم من نبودیو
به قصه ها سپردمت
ولی به عشقمون قسم
که تا خدا میبردمت
ولی به عشقمون قسم
که تا خدا میبردمت
ولی به عشقمون قسم
که تا خدا میبردمت

leira
11-06-2008, 09:15
همیشه در گرگم به هوا
از گرگ شدن فرار می کردیم
و اکنون
نا خواسته در تمامی بازی ها
گرگیم
بی آنکه از خودمان بترسیم
من از هفت سنگ می ترسم
می ترسم آنقدر...سنگ روی سنگ بچینیم
که دیواری ما را از هم بگیرد
بیا لی لی بازی کنیم
که در هر رفتنی
دوباره برگردیم

leira
11-06-2008, 09:16
آنقدر زمین خورده ام که بدانم
برای برخاستن
نه دستی از برون
که همتی از درون
لازم است
حالا اما...
نمی خواهم برخیزم
در سیاهی این شب بی ماه
می خواهم اندکی بیاسایم
فردا
فردا
برمی خیزم
وقتی که فهمیده باشم چرا
زمین خورده ام

leira
11-06-2008, 09:17
اگر شعر های من زیباست
دلیلش آن است
که تو زیبایی
حالا هی بیا و بگو
چنین و چنان است
اصلا مهم نیست
تو چند ساله باشی
من هم سن و سال تو هستم
مهم نیست خانه ات کجا باشد
برای یافتنت کافی ست
چشمهایم را ببندم

-------------------------
دوستان لطفاً اگه کسی می دونه شاعر این ابیات کیه منو راهنمایی کنه
فقط امیدوارم گمنام باشه .

salma_ar
13-06-2008, 10:53
دلم گرفته
نمی دانم چه چیز دیواره های قلب کوچکم را
به هم نزدیک و نزدیک تر می کند
دلم می خواهد...
براستی دلم چه می خواهد؟

بسان پرنده ای باشم عاشق و به همه جا سفر کنم؟
نه
او را خواهند کشت...

اشکی در دیدگانی؟
نه
محو خواهد شد...

عشقی در دل مجنونی؟
نه
پایان خواهد گرفت...

دنیای کودکیم را می خواهم
با تمام اسباب بازی هایش
رویا های قشنگ کودکانه اش
و آغوشی که گریه های کودکانه مرا مرهم بود
همیشه گریه های کودکی فرق می کند
دلم گرفته...

magmagf
13-06-2008, 11:48
اگر شعر های من زیباست
دلیلش آن است
که تو زیبایی
حالا هی بیا و بگو
چنین و چنان است
اصلا مهم نیست
تو چند ساله باشی
من هم سن و سال تو هستم
مهم نیست خانه ات کجا باشد
برای یافتنت کافی ست
چشمهایم را ببندم

-------------------------
دوستان لطفاً اگه کسی می دونه شاعر این ابیات کیه منو راهنمایی کنه
فقط امیدوارم گمنام باشه .



سلام شاعرش هست "گروس عبدالملکیان "



آنقدر زمین خورده ام که بدانم
برای برخاستن
نه دستی از برون
که همتی از درون
لازم است
حالا اما...
نمی خواهم برخیزم
در سیاهی این شب بی ماه
می خواهم اندکی بیاسایم
فردا
فردا
برمی خیزم
وقتی که فهمیده باشم چرا
زمین خورده ام

شاعر : فریبا عرب نیا

leira
14-06-2008, 08:24
سلام شاعرش هست "گروس عبدالملکیان "




شاعر : فریبا عرب نیا

سلام مرسی از راهنماییتون خیلی لطف کردین

wordist
15-06-2008, 09:01
همیشه در گرگم به هوا
از گرگ شدن فرار می کردیم
و اکنون
نا خواسته در تمامی بازی ها
گرگیم
بی آنکه از خودمان بترسیم
من از هفت سنگ می ترسم
می ترسم آنقدر...سنگ روی سنگ بچینیم
که دیواری ما را از هم بگیرد
بیا لی لی بازی کنیم
که در هر رفتنی
دوباره برگردیم


آنقدر زمین خورده ام که بدانم
برای برخاستن
نه دستی از برون
که همتی از درون
لازم است
حالا اما...
نمی خواهم برخیزم
در سیاهی این شب بی ماه
می خواهم اندکی بیاسایم
فردا
فردا
برمی خیزم
وقتی که فهمیده باشم چرا
زمین خورده ام


اگر شعر های من زیباست
دلیلش آن است
که تو زیبایی
حالا هی بیا و بگو
چنین و چنان است
اصلا مهم نیست
تو چند ساله باشی
من هم سن و سال تو هستم
مهم نیست خانه ات کجا باشد
برای یافتنت کافی ست
چشمهایم را ببندم



ممنون

اشعار زيبايي بودن


:20::11:

leira
15-06-2008, 11:13
پرندگان پشت بام را دوست دارم
دانه هایی را که هر روز برایشان می ریزم
در میان آنها یک پرنده ی بی معرفت هست
که می دانم
روزی به آسمان خواهد رفت
و هرگز بر نمی گردد
من او را بیشتر دوست دارم

leira
15-06-2008, 11:15
ممنون

اشعار زيبايي بودن


:20::11:

مرسی دوست عزیزم
:11:

Doyenfery
16-06-2008, 02:44
محکوم به اعدامی می مانم
با دست و پای خفت شده
مانده در سکوتی مطلق
منتظر صدای شلیک ...
نفس نای بالا آمدن ندارد
ثانیه ها هر کدام جور هزار سال را می کشد
میدانم ،
دیگری در کار نیست !
من به انتها رسیده ام
و برای تو شروع شد
حکم اعدام من را
لبخند به لب صادر کردی
تمام ثانیه های بودن تو
عبور می کنند و من مرور می کنم
چشمانم خسته است
به یاد می آورم
خند های تو را
زیر گریه آسمان
حال آسمان هم به یاد آن روز ها
گریه می کند به حال من
دلم برای مامور اعدام می سوزد
که در این سرما و نمناکی
گرفتار خلاص کردن من شده !
بوسه ی آتش باران گرفت ...
بر اندام نحیف من ،
ویران شدم و آویز
به تیر عمود اعدام
نفسم بند آمد
خون باران شد
زیر پای من
سرخی زمین را گرفت
نبضم هنوز می تپد -
انتظار می کشم
گرمی تیر خلاص را ،
ناگهان برق و بوی باروت
و متلاشی شدن مغزم...
تمام شد !
من خلاص شدم
و تو تازه عروس !
....
خدا من را بیامرزد !
زیباست / خیلی زیبا
ماله کیه ؟؟؟

magmagf
16-06-2008, 05:03
زیباست / خیلی زیبا
ماله کیه ؟؟؟


ممنون

شاعرش هست اسماعیل هاشمی

می تونید اشعار این شاعر را در این آدرس مشاهده کنید


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

magmagf
16-06-2008, 05:04
می پنداشتم

اگر یکبار دیگر دل من بشکند

پشت جهان نیز خواهد شکست

ولی اشک را می بینم سرگردان

دریاها را می بینم سرگردان

و جهان را نیز می بینم که همیشه

پشتش شکسته است


بيژن جلالي

magmagf
16-06-2008, 05:05
در آتش می سوخت

به ما خیره بود .

طلب یاری داشت

در آتش صاحب دو قلب

شده بود .

قلبی برای ماندن و قلبی برای

رفتن .

magmagf
16-06-2008, 05:07
پرنده

نیستم

اما از قفس بَدَم می آید

دلم می خواهد آفتاب که سر می زند

پرندگان همه از شادی بال در بیاورند

و مرا هم که خواب صبحگاهی ام بی شک

در بسته وُ تکراریست بیدار کنند .

پرنده ی قفس نشین نه با طلوع آفتاب

شاد می شود نه از غروب آن دلگیر .



عباس صفاری

magmagf
16-06-2008, 05:13
می‌خواهم از تو بگریزم٬
مثل فرار از نگاهی بر تاق‌چه
امّا
تو
قابی نیستی که از آن بگریزم.
من
خود قاب توام
و در گریز از خویش می‌شکنم

karin
16-06-2008, 08:49
در جمع
چون صفر
در ضرب
چون یک
این
منم
پاک و بی‌تاثیر

wordist
16-06-2008, 09:00
در جمع
چون صفر
در ضرب
چون یک
این
منم
پاک و بی‌تاثیر
مرسي كارين جان

زيبا بود

من اگه جاي اون شاعر بودم (البته جسارت نشه يه موقع) اينو هم اضافه مي‌كردم كه :

. . . .
. . . .
. . . .

و تو

چون صفر

در تقسيم

تا مرا

به بي‌نهايت برساني

...

بازم مرسي

karin
17-06-2008, 09:51
مرسي كارين جان

زيبا بود

من اگه جاي اون شاعر بودم (البته جسارت نشه يه موقع) اينو هم اضافه مي‌كردم كه :

. . . .
. . . .
. . . .

و تو

چون صفر

در تقسيم

تا مرا

به بي‌نهايت برساني

...

بازم مرسي


خواهش مندم

این قسمت اضافه شده اش بسی قشنگ بود


البته لازم به ذکر است که من نگفته ام این شعر را
سو تفاهم نشه:46:

مرسی:11:

karin
17-06-2008, 16:51
همه با من همراه‌اند
جز آرامش
که چشم‌به‌راه توست
تا همراهم شود

wordist
17-06-2008, 17:08
همه با من همراه‌اند
جز آرامش
که چشم‌به‌راه توست
تا همراهم شود
سلااااااام

واقعا نتونستم جلوي خودمو بگيرم و تشكر نكنم

بسيار زيبا و رويايي بود

مرسي مرسي :11:

Ar@m
18-06-2008, 20:40
خسته ام
و شهر ناگهان چه ساكت شده است
خسته ام و موسيقي باران پشت پنجره
چه افسونم كرده است!
براي اولين بار يك در بسته
كه مرا از هياهوي آنسوي دنيا دور كند
تمام آرزويم است
خسته ام و پلك هاي سنگينم اميدوارانه
رو به سياهي و سكوت بسته مي شوند
هيچ اتاق روشني نمي تواند به زيبايي باريكه نوري باشد
كه از پشت دري بسته رو به روشنايي
به ميان تاريكي اتاق من راه پيدا مي كند!
همين است كه انقدر هميشه
عاشق تاريكي ام!

Ar@m
20-06-2008, 16:01
- فراموش كرده ام
- چه چيزي را؟
- تو را!
- چه احمقانه حرف مي زني!
فراموشم كرده اي و يعني من
ديگر در ياد تو نيستم اما
مي داني كه مرا فراموش كرده اي پس
هنوز هم -ديوانه!- هنوز هم
به يادم داري!!!

wordist
21-06-2008, 06:42
- فراموش كرده ام
- چه چيزي را؟
- تو را!
- چه احمقانه حرف مي زني!
فراموشم كرده اي و يعني من
ديگر در ياد تو نيستم اما
مي داني كه مرا فراموش كرده اي پس
هنوز هم -ديوانه!- هنوز هم
به يادم داري!!!
مرسي

كوتاه و فراموش نشدني

karin
21-06-2008, 10:18
همه راه های جهان
قد یک بند
باریک می شوند
من
بند باز خوبی نیستم
م
ا
د
م

ط
و
ق
س

م
ن
ک
ی
م.

leira
21-06-2008, 13:12
- فراموش كرده ام
- چه چيزي را؟
- تو را!
- چه احمقانه حرف مي زني!
فراموشم كرده اي و يعني من
ديگر در ياد تو نيستم اما
مي داني كه مرا فراموش كرده اي پس
هنوز هم -ديوانه!- هنوز هم
به يادم داري!!!


خیلی جالب بود !!!!
امیدوارم همیشه در ابراز احساساتتون و به روی کاغذ آوردنشون مثل الان موفق باشید ./
:11:

Ar@m
21-06-2008, 20:19
مرسي

كوتاه و فراموش نشدني
خيلي مرسي!


خیلی جالب بود !!!!
امیدوارم همیشه در ابراز احساساتتون و به روی کاغذ آوردنشون مثل الان موفق باشید ./
:11:
از شما هم خيلي مرسي!

Ar@m
21-06-2008, 20:22
همه راه های جهان
قد یک بند
باریک می شوند
من
بند باز خوبی نیستم
م
ا
د
م

ط
و
ق
س

م
ن
ک
ی
م.
نه ديگه داري شاعر محشري مي شي!!! اين چندمين شعرته اونوقت؟:31:
نزني ها شوخي كردم!!!:31:

karin
21-06-2008, 22:19
نه ديگه داري شاعر محشري مي شي!!! اين چندمين شعرته اونوقت؟:31:
نزني ها شوخي كردم!!!:31:
حاج خانوم!
پروفایل رو گذاشتن که شوما اونجا شوخی کنی!
آندرستند؟
والا!:31:

انقدر شاعر شاعرمون می کنی تا آخر بریم یه کارایی صورت بدیم
والا:31:

Ar@m
21-06-2008, 23:34
حاج خانوم!
پروفایل رو گذاشتن که شوما اونجا شوخی کنی!
آندرستند؟
والا!:31:

انقدر شاعر شاعرمون می کنی تا آخر بریم یه کارایی صورت بدیم
والا:31:

:31:
باشه ! :31:



رفتن
مثل غروب
مثل ريختن برگهاي پاييزي
مثل سكوت ديوارهاي كاهگلي كوچه هاي ديروز
و عكسهاي سياه و سفيد روزنامه قسمت گمشده ها
مثل يادها و خاطره ها و گذشته ها
غم انگيز است
و من شاهزاده كوچك يك سياره كوچك دور نيستم
كه غم تنهايي اش را
در تماشاي هزار و سيصد غروب خورشيد در يك روز
تسكين مي بخشد
من پشت مي كنم به غروب
در اعتراضي خاموش
با تماشاي سايه هايي كه آرام آرام قد مي كشند
شب را
رفتن را
آرام آرام
باور مي كنم

wordist
23-06-2008, 08:43
منظومه پربار غزل حرف ندارد
هر ثانيه ديدار غزل حرف ندارد

تا كور شود چشم حسودان كه كماكان
وضعيت بازار غزل حرف ندارد

....

----------------------------

كسي ميدونه شاعر اين شعر كيه و آيا شعر كاملش رو كسي داره ؟؟

ممنون ميشم

karin
23-06-2008, 21:30
ما با هم
اختلاف نداشتیم
من
و
تو
مختلف بودیم

karin
23-06-2008, 22:17
اینجا نه راهی به رویا میرسد نه رویایی به راه
و ما فقط مثل راه راه های لاغری هستیم
که کنار هم راه میرویم

Ar@m
24-06-2008, 13:54
خيلي قشنگ بودن كارين جونم!
مخصوصا اون راه راهه! :31:




عاشق نگاه به دوردست هام
دور دست هاي دست نيافتني
دور دست هاي مبهم اما
با شكوه !
هرچند هرگز به اندازه چشم انداز نزديك
واقعي نخواهد بود اما
نگاه دوردست
مي گذرد از تمام سنگلاخ ها
بيراهه ها
خستگي ها
نگاه دوردست
ساده و خيال انگيز و به ياد ماندني
مي نشيند در سايه چشمانت
مثل آرزويي كه ناگهان بي هيچ دليلي برآورده شده باشد
برق مي زند
برق مي زند!

karin
24-06-2008, 14:11
خيلي قشنگ بودن كارين جونم!
مخصوصا اون راه راهه! :31:



خواهش می شه
اونو مخصوص تو گذاشتم :27:



عصبانیم از اینکه می خواهی :
مرا درک کنی
بفهمی
یا آرامش هدیه دهی
ترجمه نمی خواهم
تجربه کن مرا

magmagf
25-06-2008, 00:44
می‌روم نمایشگاه کتاب
پرست از شعرها و قصه‌های گذشته از -----
خیلی باید بگردم
دلم زندگی می‌خواهد
یک ملاقات غیر قابل چاپ


سارا

magmagf
25-06-2008, 00:46
شیر سر رفته
گاز را محکم دستمال می کشم
در می رود دستم
می گیرد گوشه ی گاز
خون می آید
برمی گردم
سر تو که نیستی داد می زنم
"دلم می خواهد"
می لرزم
مثل همیشه می گویی
"آرام باش"
اما نمی توانی ادامه دهی که

"من اینجایم کنارت"

.
.
.

magmagf
25-06-2008, 00:49
این بیمار
همراه ندارد

بستری‌اش کنید
در بخش قلب

به او
مسکن قوی بزنید

رهایش کنید
تا صبح
تمام نستعلیق‌های خطش
صاف می‌ شود

magmagf
25-06-2008, 00:52
من

زنی شکارچی ام

شب ها توی بغل تو می خوابم

و صبح ها

در جنگل بیدار می شوم!

دنبال خرس می گردم

و پروانه شکار می کنم!

شب ها که به خانه می آیم

تو هنوز از اداره بر نگشته ای

تیر و کمانم را می گذارم زیر تخت

و اتاق بچه ای را آماده می کنم

که در راه است!

magmagf
25-06-2008, 00:55
چه سوژۀ بكر ی!
هر غروب
پرنده ای با دو بالِ بریده
درِ گشودۀ قفس را
تماشا می كند

در گشودۀ ِ قفس را
وخندۀ ملیحِِ زخمی تازه
در زلالیِ روح اش ...

mehrdad21
25-06-2008, 01:03
من همیشه با سه واژه زندگی کرده ام
راه ها رفته ام
بازی ها کرده ام
درخت
پرنده
‌آسمان
من همیشه در آرزوی واژه های دیگر بودم
به مادرم می گفتم
از بازار واژه بخرید
مگر سبدتان جا ندارد
می گفت
با همین سه واژه زندگی کن
با هم صحبت کنید
با هم فال بگیرید
کم داشتن واژه فقر نیست
من می دانستم که فقر مدادرنگی نداشتن
بیشتر از فقر کم واژگی ست
وقتی با درخت بودم
پرنده می گفت
درخت را باید با رنگ سبز نوشت
تا من آرزوی پرواز کنم
من درخت را فقط با مداد زرد می توانستم بنویسم
تنها مدادی که داشتم
و پرنده در زردی
واژه ی درخت را پاییزی می دید
و قهر می کرد
صبح امروز به مادرم گفتم
برای احمدرضا مداد رنگی بخرید
مادرم خندید :
درد شما را واژه دوا میکند

(این شعر را عاشقانه دوست دارم .البته شاعر شعر گمنام نیست اما چون شاید خیلی ها نشناسند ایشون رو شعر رو اینجا گذاشتم)

wordist
25-06-2008, 08:07
من

با نگاه تو دوباره زاده شدم

و

بي نگاه تو به يكباره از دنيا خواهم رفت

پس

نگاهم كن


+++++++++++++

كسي جواب اين پست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) منو ميدونه

leira
25-06-2008, 13:46
تو را می خواهم
برای یک لحظه زیستن
و بعد،
بگذار تا ابد
ابرها ببارند !

karin
26-06-2008, 08:49
خودت باش
آن خودی که وحشی‌ست
که دلش به حال کسی نمی‌سوزد
که لذت را
نه جرعه‌جرعه
که با ولع سر می‌کشد
نقاب چاره‌ی کار نیست
خودت باش

karin
26-06-2008, 09:28
باز دیر می‌آیی
و صبح،
دوباره همه‌چیز یادم می‌رود...
باز دیر می‌آیی
و صبح،
آرزو می‌کنم دیر نیایی...
باز دیر می‌آیی
و شب،
گریه ام می‌گیرد
و آرام سرم را به بالش،می‌چسبانم؛
می‌خوابم.

karin
26-06-2008, 09:30
آن‌سوی پنجره،
چهار فصل می‌گذرد.
و من پنجره را همیشه بسته نگاه می‌دارم، تا این‌ور همیشه زمستان بماند.

زمستان‌ها،
که تقویم‌های دوطرف پنجره بر هم منطبق می‌شود؛
دیگر نه پنجره دلش می‌گیرد،
نه تو سردت می‌شود.

leira
26-06-2008, 12:08
داشتم از این شهر می رفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی ای که رفت و غرق شد
البته
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و
تو صدایم کنی

فقط می خواهم بگویم
تو نجاتم دادی
تا اسیرم کنی

karin
26-06-2008, 21:51
«رستگاری نزدیک
لای گل‌های حیاط ...»
همان گل‌هایی که هر روز صبح که من پا می‌شوم
- و تو با عجله فرار می‌کنی -
له می‌شوند؛
و من تا شب منتظر می‌مانم تا شاید موقع برگشتن، دوباره از روی‌شان بگذری
و آندو شوند...

magmagf
27-06-2008, 06:40
گوشی زنگ می زند

و تو پشت خط

خودکار جوهر تمام می کند

که مرا بالا نیاورد

الو ... ؟ الو ... ؟

قطع و وصل می شود

آه می کشی

آه می کشم

مثل اینکه این جا کورترین نقطه جهان است

magmagf
27-06-2008, 06:41
انزوای کدام ایمان نشسته ای؟

که سجاده سجاده «خدا»

بین مان فاصله ست

لابه لای قنوت ات به من بگو

سجاده را اگر برچینم

عاشق این مرد کافر

می شوی

magmagf
27-06-2008, 06:52
به گمانم شعر همین باشد

من برای تو می نویسم

تو برای دیگری...

karin
27-06-2008, 13:56
زندگی‌ام را


گم کرده‌ام
خاطره‌هایم از این چند ماه را می‌خواهم
چیز زیادی‌ست؟
دارم خاطره‌هایم را مرور می‌کنم
نمی‌دانم تو در بیش‌ترشان حضور داری
یا من آ‌ن‌هایی را کنکاش می‌کنم که تو در آن‌هایی
خیلی هم کم‌حافظه نیستم
بعضی‌هایشان را در یاد دارم
ولی با روایت‌هایی نه چندان واقعی
این چند ماه را
گویی سپرده‌ام به دست باد
اگر دست خودم بود
روایت‌هایی نه‌چندان غیرواقعی
از آن‌چه رخ داد
تصویر می‌کردم
ولی تو می‌دانی
اکنون
خیلی
کاری
از دست من
بر
نمی‌آید

karin
27-06-2008, 14:15
دو بالِ سپید
زیباتر از تمام بال های زمینی
از آنِ من
هدیه ی خدا..

احساس می کنم
در آسمان ها
در دور دست ها
همانجایی که
فرشتگان
احساس شعف می کنند
من هم حضور دارم.
لالا-لالا
دلِ بی تابم
آرام،
آرام،
پرواز سهم توست
همان گونه که
زمین خوردن
شکستن
و از پا در آمدن.
نشستن کافی است.
باید رفت..
رفت..
تا بی نهایتِ دنیا
تا بی نهایتِ پرواز..
لالا-لالا..
دلِ بی تابم
آرام،
آرام..

semorena
27-06-2008, 22:23
لالا لالا
دل من لالا
بخواب که شاید ببینش تو خواب
لالا لالا
عزیز من بخواب لالا
بخواب که خودش هم حتما خوابیده حالا
توی این دور و زمونه نایاب شدی ارزون شدی
دیگه هیچکی از عشق و عاشق نمیگه گمراه شدی بخواب لالا
بخواب که عشقتم بدشانسیت بوده کم عقلیت
که دیگه هیچکی بی حساب کتاب عاشق نمیشه
لالا لالا دل من بخواب لالا
بخواب شاید بیدار نشی راحت بشی لالا لالا
خودش گفته بود حرف داره باهات اما نه حالا
نگو میخواسته بزارت سرکار حالا حالا ها
لالا لالا دل من قربون اون صفات لالا
که فقط خودت رو عشقه بامرام بخواب همین حالا
حالا دیگه فقط اوس کریم همدردت شده اون بزرگه تو بخواب
شکایت اگه داشتی یا گلایه اون کارش درسته حرف نداره
با اینکه آدم نیست ولی فقط اون میفهمه عشق رو فقط اون سنگین خریداره
لالا لالا دل من بخواب حالا
دیگه خورشید اومد تو آسمون بخواب لالا
توی این دور و زمونه سرگردونی شب و روز
ولی بخواب شاید تو خواب بهش برسی لالا لالا

karin
28-06-2008, 09:18
داغ می‌کند
زمستان ِ تنم را
پیچک ِ دستان تو

دل تنگم
29-06-2008, 03:32
این شب ها

همین شبانه های دلتنگی را می گویم!!!

که بیقرار شنیدن صدایت هستم

و تو نیستی...

نام مهربانت را

برسر انگشتانم هجایی کرده ام

و بر بازوان نازکم ثبت نموده ام

تا در آغوش امن تو ماوا بگیرم...

و آتش تلاقی نگاه ات را بر شرم چشمانم

بر دامان سرد و متروکم خیمه زده ام

تا بدانی

همین یک شعله

گرما بخش تنهاییم بوده

و با صُوَر خیالت

واژه ها را نقاشی کرده ام

همین شب ها

عزیزترینم

می دانم که می آیی

دیشب

کبوتری بر بام خانه ام نشست!!!

او همه آواز بود

من همه پرواز...

Ar@m
29-06-2008, 15:50
مي توانم فراموش كنم اما
مثل پرنده هاي مهاجر
ناخوداگاه دوباره مسير رفته را
به سوي خانه بازخواهم گشت
آرزو كه گم نمي شود
حتي نمي ميرد
تنها و تنها در تمناي به حقيقت پيوستن
حتي در زماني نامعلوم
متولد مي شود!

Ar@m
29-06-2008, 21:14
من داد مي زنم
و هيچكس نمي شنود
خيابان پر از بوق و سر و صداي ماشين هاست
من داد مي زنم
و هيچكس نمي شنود
باد ميان حياط خلوت خانه باز غوغا كرده است
من داد مي زنم
و پدر خيال مي كند باز كسي
تلوزيون را روشن گذاشته است
و مادر زير لب مي گويد:
سوت مي كشد كتري، آب جوش آمد!
و من
مي نشينم روي پله ها
خيره مي شوم به ابهت هميشه سبز درخت كاج
و درد پوسيده تنش را با تمام وجود
احساس مي كنم
احساس مي كنم

دل تنگم
30-06-2008, 01:23
روزی خواهد آمد-
که همه در خانه خود سیر باشند
در اجتماع، شاد و راضی.
هر کس هر اعتقادی دارد
آزاد است با دیگران آنرا در میان گذارد.
خانه برای همه.
کار برای همه.
تفریح و سرگرمی برای همه.

روزی خواهد آمد-
عاشقان در خیابان مهر
دست در دست هم قدم زنند.
باغها پر از میوه و گل.
کودکان در کوچه ها ببازی.
عشق در شهر شور بپا کند.
مردم از حقوق مساوی
در برابر عدل قانون
زن و مرد برابر
ملل بزبان خود کودکان خویش را پرورش دهند.
در بیکران آبی آسمان، زمین رها،
محیط سلامت، جانوران مصون.
رودها بسوی دریا روان.
جویها پاکیزه و مهربان.
هوا تازه، آب تمیز، نان فراوان.
خورشید و خواندن پرندگان.
رقص و پایکوبی در شهر و شب
در روز، برفراز شهرها رنگین کمان.

روزی می رسد-
که مرزها در کتب تاریخ دیده شوند.
هرکسی هرجا خواست
می تواند سفر کند.
روادید دیگر نخواهد بود.
غم در شعر گذشته پیدا شود.
زندانها موزه و مسافرخانه شوند.
ظلم در آثار تاریخی خوانده شود.

magmagf
30-06-2008, 20:03
پایه ی چوبی دار

سیب نخواهد داد...

صندلی ات را بردار !!!

magmagf
30-06-2008, 20:07
لطفا

کمی دورتربایست!

مهربان که می شوی

بیشتردلم تنگ می شود

magmagf
30-06-2008, 20:09
اگر آه را

به تمام زبانها

بنویسم

و آن را به تمام زبانها

بگویم

باز " آه " را

آن چنانکه باید

نگفته ام

magmagf
30-06-2008, 20:15
دلم چه می خواهد؟!

...

دلم معصومیت می خواهد

و از تمام دنیا...

یک جعبه مداد رنگی

همان جعبه ی مداد رنگی های قدیمی

و عطر رنگ های نقش گرفته بر کاغذ سپید

و طرحی از معصومیت و پاکی

دلم معصومیت می خواهد

در عمق این ظلمت

در پهنه ی سرزمین آدمک های یخی

و در گستره ی آسمان ابری روزهای جوانی

باز کودکی انگار امشب...

باز کودکی انگار امشب در اولین تبسم خود ...

پیر گشته است...

پیر....

دلم معصومیت می خواهد

و جعبه ی مداد رنگی هایم...

خدایا نگو که تقصیر خودت بود

که خودت آن ها را بخشیدی

خودت...بخشیدی

به صداقت طرح های کودکانه

من هنوز هم نقاش طرح حای کودکانه ام

اما غریب...تنها با سکوت لب هایم

و بوم تیره رنگ چهره خودم

من هنوز هم مداد رنگی به دست دارم

اما طرح هایم...

طرح هایم نه...

مشکل از طرح هایم نیست

مدادرنگی ها...

مداد رنگی ها...با دستانم غریبی می کنند

و دل با طرح های بی صداقت

مداد رنگی ها انگار دیگر معصومیت نمی شناسند

مدادرنگی ها انگار دیگر صداقت نمی شناسند

مداد رنگی ها انگار بال های پرواز، اوج....نه ....نه....نه....

نه...

آن ها هم معترضند

با دورنگی ها...

هم از برگه ها هم از دستان من!

برگه ها سپید تر ...

و دستان من بزرگ تر

مداد رنگی های امروز بی رنگ تر

و چه آسان طرح لج می زنند امشب بر خواسته ی دلم!

اما دستان من ...

حتی با مداد رنگی های غریب هم...

طرح صداقت می زند

مثل روزهای کودکی



دلم معصومیت می خواهد

و یک دانه مداد رنگی روزهای کودکی.

فقط یکی.

Ar@m
30-06-2008, 21:44
يكي بود، يكي نبود
اينگونه است كه تمام قصه ها
با حكايت فاصله ها
آغاز مي شوند

magmagf
30-06-2008, 23:47
يكي بود، يكي نبود
اينگونه است كه تمام قصه ها
با حكايت فاصله ها
آغاز مي شوند


خیلی خیلی قشنگ بود . شعر خودته خانمی؟

دل تنگم
01-07-2008, 01:01
چه دشوار است،
راز چشمانِ ترا دانستن
و خموش از کنارَت گذشتن!
از گریبانِ تنگِ غنچه ها بپُرس
غوغای دل تنگی ام را!

و آنگاه که
در حریر احساسم حلول می کنی
در اشتیاق چشمانم شعله می شوی
و دست هایم غزل غزل ترا می سرایند

این تندیس ِ محزونِ من است،
وارثِ ناسپاسی های عشق
و تازیانه های روزگار...!

دل تنگم
01-07-2008, 01:05
دلم باز
راهی قبرستان می شود
راهی عود و گلاب
راهی مویه های عاشقان
راهی دل تنگی های بی امان

می خواهم بیایم
اندوه هزار ساله ی این سنگ را بشویم
با اشک جان

می خواهم بیایم
ببارم در ساکت چشمانت

می خواهم بیایم
بازوان شلاق خورده ام را بپیچم
به دور قاب عکس بی جانت

می خواهم بیایم به میعادگاه
آخر آنجا
خاکستان دل من است!

شبی یاد دارم
از تلاقی نگاهمان بسوختیم تا آسمان

حالا بنگر!
رقصان است هنوز آوای سوختنم

به تماشایم نمی آیی؟

از حوالی شانه هایت بی سایه عبور می کنم

به پیشوازم نمی آیی؟

مینای دلم را شراب خواران شکسته اند

بندزن دلم را نمی یابی؟

سنگین است
بغض این سکوت در هوای تاریک سینه ام

به فریادم نمی رسی؟

از کوچه های خیس خواب هایم عبور می کنی

چشم هایم را به خاطر نمی آوری؟

می خواهم
چنگ بزنم به ریسمان های مهتاب

دعایم نمی کنی؟

دل تنگم
01-07-2008, 01:20
دل مرده ام بدون تو،

اما مسیح من ....

یک جمعه هم زیارت اهل قبور کن....

Ar@m
01-07-2008, 11:18
خیلی خیلی قشنگ بود . شعر خودته خانمی؟
مرسي دوست جون!
آره خودم گفتم

Ar@m
01-07-2008, 21:21
من تمام شعرهايم را
در وصف نيامدنت سروده ام
و اگر يك روز ناگهان ناباورانه سر برسي
دست خالي ، حيرت زده
از شاعر بودن استعفا خواهم داد
نقاش مي شوم
تا ابديت نقش پرواز را
بر ميله ميله ي تمام قفس هاي دنيا
خواهم كشيد

دل تنگم
02-07-2008, 04:05
حالا که

سرآغاز رهایی ام
گذشت و عبوراست
چشم هایم را
از این خاکستان کوچ می دهم
تا ...
تا دیگر
حقارت صورت های هزار چهره
نگاه ام را نیازارد
نگاهی که دُردی کِش مستان بود
و دلستانم را
راهی سکوت و صبر ....

magmagf
02-07-2008, 22:30
شبي كه پيدايش كردم
چشمهايش آبي بود
و گذرگاه فريادش سرخ
اصيل بود و بلند
از نژاد اسبها و مرغابي ها
به خانه بردمش
شست و شويش دادم
نامش را پرسيدم
نامي نداشت!
اسمش را گذاشتم يلدا !
شبي گفتم : يلدا ! بعد از طهرها مي خوابي؟!
خنديد ، گفت :
با چشمهاي آبي ، مگر مي توان خوابهاي سبز ديد
با اين همه جيرجيرك كه به آنتن خانه ها چسبيده است !
گفتم :
يلدا ! يلدا !
تو مي ماني و آنها مي ميرند
فقط ده روز تحمل كن!
يلدا شمرد ، ده روز تمام !
ولي جير جيركها نرفتند
يلدا گريست ، ده روز تمام !
اما جيرجيركها نمردند
فصلها گذشت و يلدا شمرد
پاييز ماه ،
در اولين توقف جيرجيركها
يلدا مرد !
حالا ده سال است كه جيرجيركها نمي خوانند .

شبي كه پيدايش كردم چشمهايش آبي بود
وگذرگاه گلويش سرخ
اصيل بود و بلند
از نژاد اسبها
و
مرغابيها… !

دل تنگم
02-07-2008, 23:26
در انزاوای کدام واژه به سکوت نشسته ای ؟؟؟

واژه های بارانی ات را
در پستوی کدام ابر دل گرفته به بغض کوچ داده ای
مگر نمی دانی
این سیاهه و خامه باری گران دارد
سخن از سالها و انتظاری مهجور دارد
نه ... !!!

دیگر سراغ کفش هایت را نگیر
پا برهنه کوچ کن ... !!!

مگر نه آنکه
پاهایت عمری درد ناهمواری را کشیده است !!!

مگر نه آنکه
نبض پاهایت هماره همنفس غربت جاده ها بوده است

مگر نه آنکه
عمری همنشین خامشان و خاکسترنشینان بوده ای

دیگر چه فرقی می کند
که نام ترا
اهالی کوچه های جنوب به یاد بیاورند یا نه
و یا در تبسم قاصدک ها
نام ات بر باغچه همسایه شکفته شود یا نه

آه که انگار ٬ دیگر آنِ خود نیستم
پس بی هی و هیجار
بی بهار و بی پرستو
کوچ کن ...

Ar@m
02-07-2008, 23:26
نفرت از تو ديوانه ام مي كند
مرا به حد جنون مي كشاند
-بي آرام و قرار
سرگشته و بي هويت-
نفرت از تو از عمق ناپيداي وجودم بالا مي آيد
به چشمهايم مي رسد
زل مي زند به آينه از پشت آن روزنه هاي مات
و عبور مي كند از پشت تمام ديوارها
نفرت از تو
زخمي التيام نيافته
تا هست
بودنم را
سوختنم را
به هرز رفتنم را
معني مي كند!

دل تنگم
03-07-2008, 00:19
حسی بالاتر از دلتنگی ...

حسی تلخ تر از دلتنگی ست

وقتی صدایش به من می گوید :

" دوستت دارم "

و نگاهش خیره در چشمان دیگری ست !

حسی تلخ تر از دلتنگی ست

وقتی می گوید

تمام لحظه هایش را به یاد من خط می زند

ولی شب هایش را با دیگری مشق می کند !

حسی تلخ تر از دلتنگی ست

وقتی تمام ثانیه هایم نیز عاشق یاد او هستند

ولی او ...

حتی به گریه هایم شک می کند !!

می دانم همین روزها برایش تمام می شوم...

شاید اگر بغضم می شکست دل تنگی آنقدر تلخ نبود

دل تنگم
03-07-2008, 01:04
اینجا دلم تنگ
آنجا دلم بی قرار


حالا دیگر
نه اینجا ٬ نه آنجا
سوسوی چراغی نیست
و در میان این همه برج و بارو
در همهمه ی این همه نقاب
بدنبال مُهر عبور خویش می گردم
......


و خیره در بُهت آئینه
به داغ مُهری که بر پیشانیم خورده است
به سقوط ام در عمیق ترین خط پیشانیم !!!
و چروک های زیر چشمانم
که هر روز بیشتر از دیروز
بر چهره ام چوب خط می کشند
می نگرم
و به نهال لرزانی که در دست هایم
برای سایه سار فردا کاشته ام !!!
و قدم هایی که هیچ نقشی و ردی
بر سنگفرش این خیابان ها نمی نگارد
تا کسی نشانیم را نجوید


و به سالن انتظاری که
جز هیچکس
هیچ نیست !!!
و باز یادم می آید که
چقدر دل تنگم

semorena
03-07-2008, 19:28
دل تنگم و نيست قرارم زين دل تنگم
بي خود ز خود و بي تاب ز تابم
تا كي بنالم زين ناله ي جانخراشم
جانم ميخراشد و ليك دل مي نوازدم
كي هيچ كس برو سوي دلدارم
در تو نشدم قرارم و ببرم سو كوي يارم
مي نالم و مي هراسم و مي ميمرم زين دل تنگم
مي ميرم و مي ماند بجا اين دو خط آه و فغانم
كاش نبود لااقل گوشخراش اين ناله ام
چه كنم كه نمانده در من هيچ نشان از طبع و ذوقم

Ar@m
03-07-2008, 19:31
سلام
سايه هاي قلبم را برايت تلگراف مي زنم
جواب را به خط نابينايان بده
سالهاست اين قلب لعنتي
كور شده است!

semorena
03-07-2008, 19:43
يكي بود، يكي نبود
آنكه بود، هر كه بود، من نبودم
يكي بود، يكي نبود
از ابتدا هم سهم من یکی بود که نبودم
هر چه بود، هر چه نبود
عشق بود، معشوق بود، من عاشق انگار آدم نبودم

دل تنگم
05-07-2008, 01:46
غروبِ بی کَسی هایم

در این خلوت نشینی ها


طلوع ِ اقتدار ِ

صبح ِ فردا می شود

با تو ...

دل تنگم
05-07-2008, 02:25
بده ساقی شراب از لعل نابت

بسوزانم ز عشق جاودانت

بیفشان زلف در صبح تمنا

بشورانم ز عطر گیسوانت

بریز از خمر عشقت ذره ای می

که باشم بنده و بیمار جامت

ببخشم جان به رسم دوستداران

بمیرانم ز تیر ابروانت

رهایم کن ز هر چه خود پرستی

اسیرم کن زمهر دیدگانت

به چوگان و فانوشی به جان ریز

ببخشم می ز ابروی کمانت

نپرسم در هوای عشق چونم

دلی دارم اسیر ناتوانت

شده مهرش حبیبا بر غم هجر

طبیب آشکارا و نهانت

دل تنگم
05-07-2008, 02:31
بر آسمان خاطره من نگاه تو
چون ماهتاب روشن شبهای زندگی است
اینجا درون لحظه های سخت انتظار
اوج تمنا از سر غوغای بندگی است

نام تو راز دیدن و پرواز خاطره
در بوستان اشتیاق با تو بودن است
یاد تو هم در لحظه های تلخ دوریت
انگیزه ای بر داستان بی تو ماندن است

چشمان تو ندیده ام اما تو را یقین
دارم به جان بی بهای خویش باورت
شاید که دیده باشمت اما ز روی جهل
نشناختم رخساره زیبا و دلبرت

ای کاش بر حرمان من می آمدی چو نور
تا در هوای دیدنت شب را سحر کنم
بر من بتاب تا زنور پاک چهره ات
ز اندیشه بیمار خود حرمان به در کنم

می خوانمت ز جان و می ترسم از حضور
یعنی یکی نباشدم گفتار با عمل
ای پاکتر ز پاکی دنیای فانی ام
درمان ببخش بر دل آلوده از دغل

ای وای از دورنگی و تزویر بی حساب
که اینجا به دامن همه بنشسته بی صدا
در هاله ای از دوستی و الفت و وفا
جنگی است بین دیده و دلهای بی وفا

بگذر ز عیب بودنم یا رام کن حبیب
اما مران از بارگاه خویشتن مرا
کاین عاشق درمانده بیمار بی طبیب
دل بسته بر مهر تو ای مقصود اولیا

اندرخورا

wordist
05-07-2008, 06:55
سلام
سايه هاي قلبم را برايت تلگراف مي زنم
جواب را به خط نابينايان بده
سالهاست اين قلب لعنتي
كور شده است!
سلام

ممنون بابت زيبايي شعر

احساس قشنگت مستدام

cityslicker
05-07-2008, 17:02
تنهايي ام را با تو قسمت مي كنم سهم كمي نيست
گسترده تر از عالم تنهايي من عالمي نيست
غم آنقدر دارم كه مي خواهم تمام فصل ها را
بر سفره رنگين خود بنشانمت،بنشين غمي نيست
حواي من بر من مگير اين خود ستايي را كه بي شك
تنها تر از من در زمين و آسمانت آدمي نيست
آئينه ام را بر دهان تك تك ياران گرفتم
تا روشنم شد در ميان مردگانم همدمي نيست
همواره چون من، نه؛ فقط يك لحظه خوب من بينديش
لبريزي از گفتن ولي در هيچ سويت محرمي نيست
من قصد نفي بازي گل را و باران را ندارم
شايد براي من كه همزاد كويرم شبنمي نيست
شايد به زخم من كه مي پوشم ز چشم شهر آن را
در دستهاي بينهايت مهربانش مرهمي نيست
شايد و شايد هزاران شايد ديگر، اگر چه
اينك به گوش انتظارم جز صداي مبهمي نيست
محمد علي بهمني

Ar@m
05-07-2008, 17:38
سلام

ممنون بابت زيبايي شعر

احساس قشنگت مستدام
سلام
مرسي!

karin
07-07-2008, 10:22
پیاده شدم
تا تو سوار شوی
گاه
رویایی بیش نیست
هم‌سفر شدن




--------------------------

آرام خانوم شعراتون قشنگ بودن
ممنون [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

karin
07-07-2008, 10:40
بروی
من
دلم تنگ می‌شود
برای بوق اشغال خانه‌تان
گوشی را لطفا
برای هميشه بد بگذار

Ar@m
07-07-2008, 12:22
آرام خانوم شعراتون قشنگ بودن
ممنون [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Ar@m
07-07-2008, 17:20
مثل سايه ها
گاه در تندي آفتاب كوتاه
گاه در سياهي شب ناپيدا
گاه در غروب بلند تر از تو مي شوم
و نمي توانم هميشه شبيهت باشم اما
فدم كه برمي داري
به همه جا
به همه جا
با تو خواهم آمد!
مثل سايه ها!

Ar@m
07-07-2008, 20:56
يك روز من از خستگي هايم باز مي گردم
تو از بامهاي بلند شكوهت
و به سادگي دو غريبه از كنار هم عبور مي كنيم
تغيير نكرده ايم اما
نگاهمان ...
از جاده ها ياد گرفته ايم
نگاهمان فقط
به دوردست ها باشد!

wordist
08-07-2008, 07:52
مثل سايه ها
گاه در تندي آفتاب كوتاه
گاه در سياهي شب ناپيدا
گاه در غروب بلند تر از تو مي شوم
و نمي توانم هميشه شبيهت باشم اما
فدم كه برمي داري
به همه جا
به همه جا
با تو خواهم آمد!
مثل سايه ها!
سلام و ممنون

Ar@m
08-07-2008, 19:03
سلام و ممنون
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

karin
09-07-2008, 08:49
گوشه ی روسری ات را
گره زده ای
گرد گردنت؟

یقین دارم
دست باد به گیسویت نرسیده
که چنین پریشان می وزد

wordist
09-07-2008, 09:04
گوشه ی روسری ات را
گره زده ای
گرد گردنت؟

یقین دارم
دست باد به گیسویت نرسیده
که چنین پریشان می وزد
زيبا بود

مرسي

Ar@m
09-07-2008, 23:59
گاهي اوقات
به سادگي بادي كه مي وزد بي بهانه
و مي پراكند تجمع بيجان برگها را
چشمانم طور ديگري مي بينند
و من ناگهان غرق تو مي شوم
همه چيز رويايي
همه چيز رنگ حيرت مي گيرد
مثل لحظه ي تولد يك ستاره است:
دورتر از آن است كه باورش كني
اما هميشه مي دانستي
كه به اندازه وجود تمام آن كورسو هاي ضعيف
آن عظمت حيرت انگيز هم
حقيقت دارد!

semorena
10-07-2008, 14:40
عاشقم من عاشق ترینم
آرزومندم دل بسته ترینم
تا به مهرت آرام گیرم
یا به غمت بی جان گردم

Ar@m
10-07-2008, 20:37
در شب آرزوها
سكوت مي كنم
مي دانم تمام آرزوهاي مرا
تو آرزو كرده اي!

karin
11-07-2008, 15:30
زيبا بود

مرسي

خواهش می شه :11:

_______________


تندیس بلوری که از تو
در ذهن خود ساخته بودم
شکست و فرو ریخت
تلاش می کنم دوباره بسازمش
نه آن طور که می خواهم
همان طور که هستی!

karin
11-07-2008, 15:31
شب که می شود
چقدر دیر
در تنهایی
خود را پیدا می کنیم
و چقدر زود
فردا می شود
و دوباره
خود را گم می کنیم
در هیاهوی نگاه ها، نفس ها
و آن هنگام
شب که می شود
در تنهایی
چقدر دیر
خود را پیدا می کنیم!


سحر قره داغی

Ar@m
12-07-2008, 13:08
پشت خم كوچه
سايه اي ايستاده است
باد كه مي وزد
با هياهوي برگهاو شاخه ها
سايه مي لرزد
كنده مي شود از زمين خاكي كوچه
مي گذرد از كنار جوي كوچكي كه شادمانه
در كنار هر خانه اي تقسيم شده است
و كودكاني كه در كنار آخرين اشعه هاي غروب
معصومانه گرد هم جمع شده اند
سايه كنده مي شود
همراه غوغاي باد و برگها
هنوز هم گاهي بهانه اي براي حيرت كردن هست:
سايه اي را ديدم امروز
كه لبخند زنان
برفراز خوشبختي كوچه
پرواز مي كرد!

دل تنگم
13-07-2008, 00:58
نگاه چلچله را هیچکس نمی فهمد
سکوتِ پُر گِله را هیچکس نمی فهمد

سَماع و چرخ ِ تو بالایِ دار پُر معناست
شراب و سلسله را هیچکس نمی فهمد

کویر ِ فاصله بین خدا و دل جاریست
خدا و ... فاصله را هیچکس نمی فهمد

چقدر قافله ی عشق بی صدا مانده است
عبور ِ قافله را هیچکس نمی فهمد

به هفت شهر ِ جنون هیچ کس نخواهد رفت
که هفت مرحله را هیچکس نمی فهمد

نه ... دست های دعا را دلی نمی گیرد
نماز ِ نافله را هیچکس نمی فهمد

و عشق مساله مبهمی است اینجا، وای...
که حل ِ مساله را هیچکس نمی فهمد

شروع زلزله ام، اتفاق می افتم
شروع زلزله را هیچکس نمی فهمد

(ناصرندیمی)

magmagf
14-07-2008, 20:51
بخار می شود

خاطره

ابر می شویم

من و تو

تو می شوی باران

من می مانم .

تا دوباره بیایی

دستانم را می گذارم در باد

وچشمهایم را

می سپارم به آسمان .

magmagf
14-07-2008, 20:53
گفت برمی‌گردم،
و رفت،
و همه‌ی پُل‌های پشتِ‌سرش را ويران کرد.


همه می‌دانستند ديگر باز نمی‌گردد،
اما بازگشت
بی‌هيچ پُلی در راه،
او مسيرِ مخفیِ بادها را می‌دانست.

magmagf
14-07-2008, 20:54
مصیبتی است

وقتی تو در تمامی تن پیر می شوی

جهان با تو پیر می شود

و دل، تنها دل...

همچنان جوان می ماند

magmagf
14-07-2008, 20:56
با هر چه عشق

نام تو را می توان نوشت

با هر چه رود

راه تو را می توان سرود

بیم از حصار نیست

که هر قفل کهنه را

با دست های روشن تو

می توان گشود

magmagf
14-07-2008, 20:56
جای پایت را برف پنهان کرد

خنده‌هایت را خاک



برف‌ها آب شده‌اند

سیلاب‌ها خاک را زیر و زبر کرده اند

در چشم انداز اما چیزی نیست

مگر ساقه‌ی نازک علفی

که در نسیم

بازی می کند




"شهاب مقربین"

magmagf
15-07-2008, 07:56
آه ای زمین

شکایت از تو پیش که برم

تو هیچ گاه

زیر پای من

استوار نبودی



مجيد نفيسي

magmagf
15-07-2008, 07:57
گوشه ي گيج اتاق
سايه ات از سيگار
لب مي گيرد
و دل ات
از گوشه ي گيج خودت !

magmagf
15-07-2008, 07:58
راه
با جراحتي ساده
عبور پاهاي نگرانت را لرزيد
و تو باردار پشت خودت بودي
سلاحي كه به صلاح دستهايت بود !
سكوت
بدرقه ي راهت

magmagf
15-07-2008, 08:00
كمي دورتر از خودم
دستم
با تو كنار مي آيد
اگر
كنار نروي !

magmagf
15-07-2008, 08:06
چند لحظه صبر کن !

تو که هیچ وقت

شیفته ی بوی کاه گل ِ کوچه باغی نبودی ٬

حتی صدای وحشی ِ آبشار هم

تو را مست نمی کرد!

لا اقل بگذار

تکه ای از شب ِ سیاه ِ قلبم

از خورشید ِ چشمانت

نور بمَکَد !

صبر کن عزیز!

دستت را به من بده !

بیا با کوچه های کودکی ام آشنا شو

و خاطراتم را حس کن !

شاید دیگر

مثل ِ یک مترسک به من خیره نشوی !!

karin
15-07-2008, 08:42
زین پس
به‌دنبال آروزهای محال
نخواهم رفت
منتظرم مباش

karin
15-07-2008, 13:27
گاهی وقت‌ها آدم
دلش می‌خواهد
هوش‌مندی را کنار بگذارد و
اعتماد کند به کسی
همین

Ar@m
15-07-2008, 21:21
من و تو قبلهايمان را هرگز
تقسيم نكرده ايم
تنها پنجره ها را گشوده ايم
كه در منظره خاكستري شهر
لحظه اي باهم
سهيم باشيم
ميان همهمه هاي كور شهر چشم شويم
و تا هستيم
دوست باشيم!

Ar@m
15-07-2008, 22:34
دريا شو
بگذار در عمق ناپيدايت
خاطره هاي تلخ چون جسدهاي پوسيده ي متعفن
فرو روند و دفن شوند
اما تو همچنان زير درخشش خورشيد
تا دوردستها
آبي بماني!

دل تنگم
17-07-2008, 02:50
تو - نيستي - (و چه گل ها كه با بهاران اند)

ترانه خوان تو - من نيستم - هزاران اند


نثار راه تو يك آسمان شقايق سرخ


كه گوهران دل افروز شب كناران اند


گريست تلخ كه:«صحراي آسمان خالى ست!»


ستاره هاي در او چشم هاى ماران اند


نشان مهر گياهي در اين كوير كه ديد،


- ز مهر و مه - كه در اين راه رهسپاران اند؟...


- ولي، نه! اين همه الماس گونه - در دل شب -


نه سكه اند كه در قعر چشمه ساران اند؟


همين تلالو الماس گونه، مي گويد،


كه باز، بسته به اميد بي شماران اند...


تو-تشنه كام به صحرا دميده! - دل خوش دار


كه ابر هاي سيه مژده هاى باران اند


نشسته سر به گريبان -كسى چه مي داند؟


كه در سواحل شب خيل سوگواران اند...


اميد ها،كه به دل داشتيم - ميبيني؟ -


كه ساقه هاي لگد كوب روزگاران اند...


ترا به مزرع بي انتهاي زرد غروب،


انيس محرم هر روزه كوهساران اند


چراغ جادوي چشمان سبز او روشن!


كه نيك عهد وفا را نگاه دارانند

نيستاني / کرمان

دل تنگم
19-07-2008, 05:37
سقوط !
گاهي احساس مي كني
تنها تو، تنها تو
در متن تاريخ اضافه هستي
آن گاه
دلت مي خواهد
از بلند ترين ساختمان شهرتان بالا بروي
و با چتري كه نداري سقوط كني
و ايمان داري
نقشي كه از جسد له شده ات
بر روي خاك حك مي شود
تو را تا ابديت
در ذهن ِ زمين
ماندگار مي كند...

karin
20-07-2008, 21:07
چروک‌های صورتت
چوب‌خط عمر من است
در زندان ِ زنده‌گی
مادر

Ar@m
21-07-2008, 11:22
در خاطراتم بمان
من عادت كرده ام به ديوار كشيدن
ميان خود بودن و همه بودن
من عادت كرده ام به آنكه خاطره هاي تو دلداريم دهند
ميان مرز باريك و احمقانه ي بودن يا نبودن!
ميان ذهني كه هيچكس نمي بيند
هيچكس احساس نمي كند زنده بودنش را
نفس كشيدنش را
آهسته آهسته مردنش را
قلب من هرگز ميان سينه ام نبوده است
قلب من ميان خاطرات تو
در آن اتاق هميشه قفل انتهاي راهرو
پشت پريشاني هاي پنهان يك ذهن بي قرار
مي تپد ديوانه وار
آرزو مي كند:
كاش دلبري بود كه مي آمد يكروز
راز احمقانه ي اين ديو منتظر را
كشف مي كرد!

Ar@m
21-07-2008, 11:24
شايد اگر تو بخواهي
اسم مرا يك روز
در تاريخ بنويسند
نام
نام خانوادگي
تاريخ تولد
تاريخ تولد
تاريخ مرگ
و تا سالها هركه به برگه ثبت من برسد
بخندد به اشتباه احمقانه ي تاريخ تولدي
كه تكرار شده است
جز من
جز تو
هيچكس ديگري نخواهد فهميد:
اشتباهي در كار نبوده است
متولد شدم
يك روز از مادرم
و روز ديگري
از تو!

wordist
21-07-2008, 11:28
شايد اگر تو بخواهي
اسم مرا يك روز
در تاريخ بنويسند
نام
نام خانوادگي
تاريخ تولد
تاريخ تولد
تاريخ مرگ
و تا سالها هركه به برگه ثبت من برسد
بخندد به اشتباه احمقانه ي تاريخ تولدي
كه تكرار شده است
جز من
جز تو
هيچكس ديگري نخواهد فهميد:
اشتباهي در كار نبوده است
متولد شدم
يك روز از مادرم
و روز ديگري
از تو!
هميشه نميتوان بي تفاوت گذشت و چيزي نگفت

ولي گاهي سكوت بهتر از هزار بار سردون است

دل تنگم
21-07-2008, 15:24
خود را شبي در آيينه ديدم، دلم گرفت
از فکر اين که قد نکشيدم، دلم گرفت

از فکر اين که بال و پري داشتم، ولي
بالاتر از خودم نپريدم، دلم گرفت

از اين که با تمام ِ پس انداز عمر ِ خود
حتي ستاره اي نخريدم، دلم گرفت

کم کم به سطح آينه ام برف مي نشست
دستي بر آن سپيد کشيدم، دلم گرفت

دنبال کودکي که در آن سويِ برف بود
رفتم، ولي به او نرسيدم، دلم گرفت

نقاشيم تمام شد و زنگ خانه خورد
من هيچ خانه اي نکشيدم، دلم گرفت

م.نقبایی/رشت

rahgozare tanha
22-07-2008, 10:41
شبی آواز هم کوچی دلاویز بنای سنگی دل را فرو ریخت
مرا اندر بنای سنگی دل به دار حسرت دوری در آویخت
دو چشمم را به سقف تیره گون دوخت
دلم از این همه بیگانگی سوخت
صدایم را کسی آهسته نشنید
تنم یکباره لرزید
که گویی آتشی تن را فرو ریخت
کنون ویرانه ها ماند و تن من
نهفته آتشی در عمق این تن
مرا ویرانه ها در بر بگیرید
برای حسرت این تن بگریید
برای حسرت این تن بگریید

قندیل
22-07-2008, 11:46
تو بدان ای عشقم

با وجودی که تو را داده ام از دست بدان

تا ابد یاد تو در ذهن پریشان دلم خواهد ماند

دل تنگم
23-07-2008, 02:48
در این غزل نشسته ام از سر بگیرمت
شاید به موج این غزلم در بگیرمت

نه تو شکار هستی و نه من شکارچی
بگذار کودکانه کبوتر! بگیرمت

این دست ها که وقت دعا باز می کنم
آغوش وا شده ست که بهتر بگیرمت

هر شب صدای در، و کسی پشت در نبود
امشب نشسته ام پس این در، بگیرمت

از کودکی دویده ام و گرگِ بازی ام
آنقدر می دوم که در آخر بگیرمت

عمری ست می روی و به گردت نمیرسم
عمری ست گفته ام به خودم گر بگیرمت....!

دنیا قفط میان من و تو زیادی است
چیزی نمانده است که دیگر بگیرمت

مردانی مهدی

magmagf
23-07-2008, 05:12
وقتي كه قلب سرخ ساعت

در نبض بردبارتو

مي كوفت

من سيب هاي بادكنك ها را

چيدم ...

magmagf
23-07-2008, 05:12
سيب مي افتد

از شاخه با سرخي غروب

و سرخ مي شود انگور

سيب مي شود انجير

پرنده اي مي خواند :

( سيب )

magmagf
23-07-2008, 05:16
سرزمين من همين قالي ست زير پايه هاي مبل

كه بوي گل هايش

از پوست پاهاي شما راه مي رود تا دل تان

Ar@m
23-07-2008, 14:08
زبانت را نمي فهمند مي فهمي؟؟؟
چه مي كني در سرزمين بادهاي بيگانه
كه تنها جهت وزيدنشان
در برابر توست؟

Ar@m
23-07-2008, 19:57
سايه ها مي توانند تا هميشه
بر وجودم سايه بيفكنند!
سايه ها مي توانند پشت اين مرزهاي ناتمام
محاصره ام كنند
دست بسته و حقير
به خاك بيفكنند
غرور ناكامم را!
سايه ها مي توانند در درون شعله ورم
زندگي كنند
زندگي كنند
ماه هم آنقدر نور ندارد كه شب را با قدرت خورشيد
صبح كند
محكوم به زندگي در سايه ها اما
ميتوان هر آرزويي را
هر آرزويي را
پشت اين مرزهاي تاريك
در سر پروراند!

karin
24-07-2008, 09:13
یک روز ِ بارانی می آید

دلت برای من تنگ می شود

می آیی وبلاگم را می خوانی

شعرهای بند تنبانی ام،

بعد با خود می گویی

حیوانکی

چه شاعر بدبختی بود

فکر می کنی اسمش چه بود

شیرین که بود

خسرو

فرهاد،

بعد می گویی الان دارد چه می کند

حالش چطور است

یک روزی می اید

تو دلت تنگ می شود برایم

به دنبال قبرم نگرد اما

در بیستون رسم نیست

کسی جای شاعرهای مرده را بداند.

karin
24-07-2008, 09:17
برایت آرزوهای خوب می کنم


برایت آرزوهای خوشبو می کنم


آرزو می کنم هیچوقت خسته نباشی


هیچوقت چشم به راه نباشی


شب ها را بدون شب خیر صبح نکنی


مشترک مورد نظرت همیشه در شبکه موجود باشد


برایت دعا می کنم
برایت دعا می کنم

karin
24-07-2008, 09:18
صدای شب در گوش من می پیچد


چیزی می گوید


نمی فهمم


انتظار زیادی است از یک شاعر پیر


که همه چیزهای دنیا را بفهمد