مشاهده نسخه کامل
: شعر گمنام
نامت به دست من رسید مواظب خودت باش
رفتی اگه دلت شكست برگردبیا پیشم باز
نمی دونم چی شده كه دیگه منودوست ندای
اسیر عشق كی شدی كه منو از یاد میبری
با عكستو همش دارم روز و شب سر می كنم
با اشكای پر از گله دارم با تو حرف میزنم
تو نامه ی غمگین تو دیدم نوشتی مجبورم
كی مجبورت كرده گلم بیاپیشم منتظرم
شاعر:سراب
خیلی سخته كه بدونی دل عشقت جای دیگست
خیلی سخته كه بخونی از چشاش دلواپس كسی دیگست
خیلی سخته كه شبا به یاد حرفاش نخوابی
صبح بلندشی وببینی كه یه نامه مونده باقی
نامه ای پر از خیانت كه نداره توش صداقت
نامه ای كه مهر باطل بزنه روی خیالت
یكدفعه خراب بشه اون ارزوهای قشنگ
بمونی یكه و تنها توی اون لحظه سخت
سراب
اميد
اي اميد شوم
كه زندگي هزار زنده و مرده ي غمگين و گمگشته را
معنا ميدهي
من در پستي و تاريكي اين گوشه ي فراموش شده ي بي تو
ميميرم
بگذار چشمهاي منتظر، فرداي روشن تو را باور كنند
من از شادي تخيل كودكان بادبادك بدست شاد خواهم شد
وقتي كه فكر ميكنند بادبادك هاي پريشانشان رها شده به دست باد
تا ستاره هاي چشمك زن و خندان پشت شب
بالا خواهند رفت
Consul 141
26-08-2009, 12:48
روی دیوار زمان
سهم خودت
و پریشانی من را بنویس...
تو رفتي بخوابي
و من ماندم و خواب هايي معطل...
دلي دست دوم...
غمي دست اول...
""ناشناس""
سنگین سکوتم
گویی در خیالاتم ته نشین می شوم...
گفته بودی نشانه ها
و حالا بیا و ببین ،
از آسمانِ شهریور ِ این شهر
بارانی می بارد
بی تاب.
و تو که دوری و دریا
نشانی از نشانه هایت
دارد که خیسم می کند .
یادم باشد بگویم
که به جای بوسه ات
آیه ای گماشته اند.
" امیر آقایی "
در انتهاي شب
انگار
مرثيه ميبافند
جيرجيركهاي_
پنهان
ميان بوته ها..!
Consul 141
29-08-2009, 14:35
وقتی تو هستی
خیالم از به زنجیر بودن
تمام دردها، جمع است ...
Consul 141
29-08-2009, 14:36
چه فرق ميكند
باشي يا نباشي
من با تو زندگي ميكنم...
امروز گلي بوييدم
حس خوبي دارم
اينكه ميتوانم احساس كنم
گل زيبايي را بو كنم
صداي گنجشكي مي آيد
كه تسبيح خدا ميگويد
من خوشبختم
خوبختي يعني همين..................
اشتباه از شما نبود!
تقصير من هم نبود!
به جان مادرم
خودکشی هم نبود
زنگ که زدم
اشتباهی
پنجره را
جای در باز کرد
گفتم از شيراز نامه داريد
به جای پلهها
باز اشتباهی
مثل پرندهها از پنجره پرواز کرد.
""" سارا محمدی"""
بیا عینک مان را برداریم
خیالی که با عینک هم تار باشد،
بگذار اصلا
نباشد..!
بيهوده از دسـتهايِ من قول نگير.
چشــــم هايِ من خائـناند.
اين را تمامِ عاشقانِ من ميدانند..
عاشقم گر نیستی
لطفی بکن
نفرت بورز
بی تفاوت بودنت،
هر لحظه آبم می کند..
همه ی این هزار حرف نگفته،
این هزار شعر نسروده ،
همه ی این هزار فاصدک سپید
قاصدان هزار " دوستت دارم " - نگفته-
که با تفرق ابدی
تنها یک فوت فاصله دارند ،
نثار تویی که به فروتنی " نیستی "
در تک تک سلول های روح من
لانه کرده ای.
" مصطفی مستور "
Nassim999
31-08-2009, 00:11
کاش می دانستی من سکوتم حرف است...حرف هایم حرف است
خنده هایم ،گریه هایم حرف است
کاش می دانستی می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم
کاش می دانستی ،کاش می فهمیدی
کاش و صد کاش نمی ترسیدی
که مبادا دل من پیش دلت گیر کند
یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند
من کمی زودتر از خیلی دیر
مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد
تو نترس
سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد
کاش می دانستی
چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت
در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست
تازه خواهی فهمید
مثل من
Nassim999
31-08-2009, 00:14
زندگی یک خواب است
و عشق رویای ان
اگر دوست داشته باشی
یک زندگی واقعی خواهی داشت.
Nassim999
31-08-2009, 00:15
اگر به فروزندگی ستاره ها شک داشتی
اگر در گردش شب و روز تردیدی به تو راه یافت
اگر در تردید بودی که حقیقت چیزی جز یک رسوایی دروغین نیست
هرگز به عشق شک نکن.
Nassim999
31-08-2009, 00:16
هر چه بشود
تو از امتداد کلمات من
از شعر های من که نمی روی
حتی آنگاه که نباشم
جاوید ساخته ام تورا
بر بستر حریر شعرم ..
Nassim999
31-08-2009, 00:17
تو قصه مرا نمی دانی و
من
قصه تو را
ما اما قصه ایم با هم
داستانی عجیب!
تو اندوه مرا نمی دانی و
من راز غم انگیز تو را
من و تو اما عاشقانه دوست داریم یکدیگر را...
بزرگراه
باید از روی استخوان های خانهء ما می گذشت
بولدوزرها
با دندان های براق شان
خانه ها را می جویدند و پیش می آمدند
والدین ما
با کاغذهایی که به دستشان داده بودند
در جاهای دیگر شهر ، خانه های بهتری خریدند
اما ما ، هیچگاه نتوانستیم
برای خودمان خاطره های بهتری بخریم
حتی حالا که با ماشین های شخصی مان
از بزرگراه می گذریم
و به آهنگ های قدیمی گوش می کنیم .
" حافظ موسوی "
عشق را فهميدم
نه در مجنون و ليلي
نه در شيرين و فرهاد
عشق را در مرگ مادر
و تولد فرزندش فهميدم
بیخودی به دست آمده بودی
بیخودی از دست رفتی
نفهمیدم از کدام آسمان
صاف افتادی توی دامنم
نه دامن من تو را یاد چیزی می اندازد مِن بعد
نه آسمان مرا یاد کسی
نفهمیدم آمدنت را حیران بنگرم
یا رفتنت را مات بگریم
باد آورده را باد می برد؟ قبول
دلم را که باد نیاورده بود!
باید اسطوره می شدم
دل کندن
از کوه کندن
آسان تر نبود...
بین زمین و آسمان یک کمی دیر است
برای افتادن به فکر بی بالی!
بین زمین و آسمان
بی بال
بی هم پرواز
برای ادامه ی زندگی
آش دهن سوزی نیست!
عصا را در اتاق پُرُُو جا گذاشتم
دستهايم را در پيراهنی که گشاد بود
برادرم را در قصر فرعون
سايز کفشم
شلوارم
شمارهی چشمم
اينها را میشود فراموش کرد
شمارهی تو- لامصب رُند هم نيست-
يادم برود
مثل موسا در نيل گير میکنم
ملتی را به آب میدهم
با وردی که يادم نيست
کدام مغازه گذاشتم
خيلي دوستش داشتم اين شعر رو
صبح را از چشم عقربه ها مي بينيم
بلند مي شويم و مي رويم ،
به پايان روز مي رسيم
و دست به ديواري مي زنيم و دوباره بر مي گرديم
عادت كرده ايم
من به چاي تلخ اول صبح
تو به بوسه ي تلخ آخر شب
من
به اينكه تو هرشب حرف هايت را مثل يك مرد بزني
تو
به اينكه من هربار مثل يك زن گريه كنم
عادت كرده ايم
آنقدر كه يادمان رفته است شب
مثل سياهي موهايمان ناگهان مي پرد
و يك روز
آنقدر صبح مي شود
كه براي بيدار شدن دير است
dourtarin
31-08-2009, 13:35
مي روم شايد فراموشت کنم
با فراموشي هم آغوشت کنم
مي روم از رفتن من شاد باش
از عذاب ديدنم آزاد باش
گرچه تو تنها تر از من مي روي
آرزو دارم ولي عاشق شوي
آرزو دارم بفهمي درد را
تلخي برخوردهاي سرد را ...
dourtarin
31-08-2009, 23:06
گفته بودی، از غرورم، از سکوتم، خسته ای
من شکستم هر دو را
گفته بودم،از سکوتت،از غرورت خسته ام
به خاموشی مغرورانه ات
شکستی تو مرا
با تو گفتم
از همه تنهایی ام، خستگی ام
با توگفتم تا بدانی
با همه ناجیگری، بی ناجی ام
تو، سکوتت خنجریست
بر قلب من
و حضورت، مرهمی
بر زخم من
پس، باش
تا همیشه با من باش
حتی اگر خاموشی...
مشق لبهای ترا
مینویسم: خرما.
واژهها بر لب خودکار بهم میچسبند.
"""ناشناس"""
به بازويي
اقتدا كرده ام
كه پُر است از خالي بودن ِ جايت
قدم به ارتفاع چيدن تو نمي رسد
باد را باور دارم !
نه ،
اين انتظار نمي شود
كه برود
لطفاً ليوان بعدي را
از خودت پُر كن !
دیوار خانه ی تو اگر کوتاه تر بود
دزد می شدم
می آمدم پاورچین پاورچین
کفش هایت را تمیز می کردم
اتاقت را رفت و روب
لباس هایت را جا به جا
صبحانه ات را آماده ...
بعد
دست هایت را غرق بوسه می کردم و
به جای همه ی دزد های مجنون
نشانی ام را می گذاشتم و
می رفتم
در تاریکی های نیمه های شب
که تخت خوابت از همیشه برایت بزرگتر است
- آن قدر که
از ترس تنهایی ِ گم شدن در آن ،
از خواب می پری
و ... -
کابوس ها
رنگ تازه ای به خود می گیرند:
واقعیت
...
....
.....
عاشقانه به فووتهای کسی
پشت گوشی جواب می دادم
تا سحر گریه های زیر پتو
به شبم قرص خواب می دادم
جبر می گفت که فرو بروم:
چکمه ای نا امید در گل باش!
برف یکریز و سرد می بارید
مادرم گریه کرد:عاقل باش!
بادبادک فروش غمگینم
هستی ام را به باد دادم...باد...
کاری از عشق بر نمی اید
مرگ ما را نجات خواهد داد
""زهرا معتمدی""
غنچه ها میخندند
ابرها میبارند
مادران میگریند
بچه ها خوشحالند
چشم ها میخوابند
غصه ها بیدارند
قلبها میشکنند
عشقها بیمارند
چشمها در قهرند
قبلها منتظر دیدارند
یاس را میچینند
...................بی سبب میکارند
شاعر: خودم...
راستش زیاد حرفه ای نیستم...اگه نکته ای واسه بهتر شدن میدونین بهم پی ام بدین
خیلی خیلی مرسی
خورشید را
به پنجرهام نصب کردهام
چیزی بجز غروب
اجرا نمیشود.
""ناشناس""
ليلاي قصه بي خبر
مجنون دگر بيمار نيست
تنهاي شهر عاشقان
عشقي دگر در كار نيست
دلبسته ي ديرين تو
دلخسته شد...پا پس كشيد
مجنونيش پايان گرفت
حتي خيالت پر كشيد
...
..
.
""خودم""
ما را با صدای چک چک آب
شکنجه می کنند
تا به نا پاکی آب
اعتراف کنیم..
"محمد مهدی نجفی"
سرانجام
آخرین نامه ام را پاسخ داد
نوشته بودم
عاشق پستچی شده ام !!
" سارا محمدی اردهالی "
به این فکر می کنم
که اگر قرار باشد
کلاغ های آخر داستانمان
به خانشان برسند
چه عاشقانه ی مزخرفی می شویم
Ghorbat22
05-09-2009, 11:53
تقصیر من که نیست
تقصیر قواعد دستوریست
که بعد تو
"او "آمد
Ghorbat22
05-09-2009, 18:03
دیر رسیدم
رد نگاه تو را
بر در
بر پله ها و پنجره ها
می گیرم و
می گریم ...
گفتم:
پیامبرم!
نامهها را به صندوقهای پستی شما میرسانم
گفت: پس معجزه کن
معجزه كردم
روبهرویم نشسته بود!
"""ناشناس"""
روزی می آید
ناگهان روزی می آید
که سنگینی رد پاهایم را
در درونت حس می کنی
رد پاهایی که دور می شوند
و این سنگینی
از هر چیزی طاقت فرساتر خواهد بود...
روی قبرم کلید بگذار
مردگان هم
دلی برای تنگ شدن
دارند...
تعجب نکن
اگر شعر تازه ای
برای تو نمی نویسم
هیچ مدادی
وقتی خیس می شود
نمی نویسد...
عطری که به خود می زنی
یک موسیقی
جاری است
و امضای شخصی توست
که جعل کردنش غیر ممکن است!
درعصر گرگها
معصومیت جواب نمیداد
ما هم شدیم داخل آدم بزرگها
""ناشناس""
Ghorbat22
07-09-2009, 21:14
برای خورشید
شعری
خواندم
رفت پشت ابر
گریست!
Ghorbat22
07-09-2009, 21:17
چشمان تو
حروف را بی استفاده می کند
کافی ست نگاه کنی
و فارسی ساکت شود...
پیروزی همیشه در آخرین مقاوت هاست
و من عشقی داشم به این هستی
به اندازه ی ابعادش
و خدایی داشتم نزدیک
درست اول کوچه ی احساس
حسین پیر تاج
(از کتاب شعری به اسم " پنجره ای به اندازه قرص ماه" که چند وقتیه تو بازاره)
black joker
08-09-2009, 14:53
سه روز به آخر هفته مانده.
.
روحم شاد !
تا حدودی سرد
تا حدودی درد
لحظههای تا حدودم را
تا حدود آفتاب صبح راهی کن!
""ناشناس""
وقتی پیامبری نیست
رسالتی نیست
برایِ آمرزش تلخ کامی ِ ما
دستی نیست
دستی نیست برای چیدن اندوه ..
" شبنم آذر "
برای چشم عاشق تو نامه پست می کنم
همیشه آن تبسمی که میل توست می کنم
غم شکستن من وتو هم تمام می شود
تو فکر راه را نکن خودم درست می کنم
مريم حيدرزاده
چشمان مرا به چشمهایش گره زد
بر زندگیم رنگ غم و خاطره زد
او رفت ولی نه طبق قانون وداع
یکبار فقط به شیشه ی پنجره زد
مريم حيدرزاده
آخرین فصل باران که برسد تو خواهی آمد.
و خواهی دید، من روزهای داغی که
از تقویم امسال نصیبم نشد را
لای شیار انگشتانم پنهان کرده ام.
دستانم را که بگیری
خواهی فهمید که من هم در تقویم امسالم
تابستان نداشته ام
هرچه تلاش کرده ام،
تابستانی نشد
این روزها و ماه های بدون تو
Consul 141
11-09-2009, 09:12
هیچ کس
کسی را که می خواهد
پیدا نمی کند
ما انسان ها
یا دیر به هم می رسیم
یا آنقدر زود
که نمی فهمیم...!
Rainy eye
11-09-2009, 23:02
غروب
وقتی تو آمدی
نگاهم در طلیعه چشمانت...
تو اما ...بی هیچ نیازی
باران رابه چشمانم
هدیه دادی
باور نکردی
که روشنی چشمی
بی حضور تو می میرد
آه ای غروب
خسته ام از رخوت تن
تا کجا ؟!تا به کی؟!
پس رهایی کجاست!؟
بلور بغض پشت دیوار صدا
فقط با یک سکوت تو شکست
Rainy eye
11-09-2009, 23:22
تو مالک تمام احساسم هستی
تمام عشقم
تمام احساس ناب دست نخورده ام
که حاضر نیستم،
حتی ذره ای از آن را
با هیچکس تقسیم کنم
با هیچکس
جز تو .
نه ،
احساسم را با تو تقسیم نمیکنم بلکه
آن را به تو تقدیم میکنم
تمام احساسم را
تمام عشقم را
Rainy eye
11-09-2009, 23:40
وقتي دستهايت لرزيد
و دلت ليز خورد
در رودخانه اي كه ماهي هاي قزل
تسليم نمي شوند
تازه مي فهمي عاشق شده اي .
Ghorbat22
12-09-2009, 06:17
در دنیا هر کسی سهمی دارد
سهم تو دنیاست
و سهم من آرزوی دیدن
دنیــــــــــای تو
محیا یارقلی
Ghorbat22
12-09-2009, 06:18
خاطره ها و یادگاری ها را
تقسیم می کنیم
سهم من :
میخ و
جای خالی عکس روی دیوار
Ghorbat22
12-09-2009, 06:22
یک گره ...دو گره
برایت کلاه می بافم
یک حرف ...دو حرف
برایم قصه می بافی !
چه اشتراک جالبی
من سر تو را گرم می کنم
تو دل مرا
شب؟
ـ امتداد رازهای آدمیزاد است.
------------------------------------------
سایه چیست؟
ـ ترجمانِ آفتاب
با زبان شب.
""ناشناس""
من
برای اتفاقات خوب
زودم!
اینقدر به ساعتت نگاه نکن.
گفت آقا سفره خالی می خرید؟؟؟
یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ما دوره گرد
داد می زد: کهنه قالی می خریم
دسته دوم جنس عالی می خریم
کاسه و ظرف سفالی می خریم
گر نداری کوزه خالی می خریم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی می خرید؟؟؟
""رضا يعقوبي""
دستکشهایم تاریک شدهاند
این جنازهها را
از کجا میآورند
از کدام شب ؟!
آب بریز پسرم!
بیشتر آب بریز
میخواهم
سیاهی از تن جهان بشویم.
رسول يونان
MaaRyaaMi
14-09-2009, 13:45
هرچه باشد من چند واحد بیشتر از تو پاس کرده ام..
این پالس های داخل شهری
عجب سرکیسه یمان می کنند
فقط گفتم : دوستت دارم
شد هزار تومان...
آن روز ها که عشق اینجوری نبود
MaaRyaaMi
14-09-2009, 13:52
بازهم
نرسيده به سطر آخر تمام شديم
با چند علامت مشكوك سوال
علامت هاي تعجب پيشكش
فقط غلطهاي املايي كه نبود
تو از اولش هم
ظرفيت واژهايم را نداشتي
MaaRyaaMi
14-09-2009, 13:53
تو را كم مي آورم
حافظ به دادم می رسد
شمال همان جنوب است
جز اینکه تو دستهایت
چند ثانیه
فقط چند ثانیه
از دستهایم
دورند
و این یعنی دنیا کمی اشکال دارد.
Rainy eye
15-09-2009, 16:34
تن سپید جاده
از سیل گریه های آسمان
خیس خیس است
اما ، بی انتهاتر از گذشته
آتشفشان چشمانم
میل فوران دارد
و جاده در اشک های بی پروای من
غرق می شود...
Rainy eye
15-09-2009, 17:12
پشت دیوار کسی می گذرد
و من آرام به یک خاطره می اندیشم
سالهاست منتظرم
پشت دیوار زمان
او کسی بود وگذشت
سالها رفته ومن منتظرم
چشم در راه همان عابر
که دلم را به گروگان بگرفت
من در این تنهایی
سالها مرثیه خوان از غم آن رهگذرم
عابری می گذرد
و من افسوس هنوز...
پشت دیوار زمان منتظرم
Rainy eye
15-09-2009, 17:35
وقتی که دیگر رفت
من به تنهایی
به انتظار دیدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من اورا دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقنی که او تمام شد
من
آغاز شدم
و چه سخت است
تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن
Rainy eye
15-09-2009, 17:48
بیراهه می رفتم آن روز
دستم را گرفت
زین پس
تمام عمر را بیراهه خواهم رفت!!!!!
هنوز منتظرم، نامه ای که از تو رسید
و لحظه های مرا وصل می کند به امید
هنوز منتظرم، پشت در ... و سینی چای
که در دو دستِ من سوگوار می لرزید
هنوز منتظرم ... : پس عروس خانم کو؟!
و مادرم که مرا مثل جغد می پایید
: سلام! بَه چه عروسی! بیا جلو خانم...
و بعد عروسک تواز نگاه زن ترسید
و سینی از وسط دستهای من افتاد
کسی میان نگاهم نشست و جیغ کشید...
هنوز منتظرم، بعله را که می گفتم
کلاغ پیر به روز سیاه من خندید
نشست مرد جوان در کنار من آرام
و یکهو جمع شدم توی آن لباس سپید
...
..
.
""ناشناس""
با این چمدان مندرس
نمی توانی تمام دریا را با خودت ببری
بادبان های ابدی را تا کن
در چمدانت بگذار
و راه آسمان را پیش گیر
تنها
برو !
خاطره ها به زمین دلبسته اند .
" کیانا رشیدی "
پیوست بکن مرا به رویای خودت
سنجاق بزن مرا به فردای خودت
این نامه محرمانه خیس است عزیز
یک فکس بزن به بغض دریای خودت
""ر.ابراهيمي""
نشمرده ام
اما می دانم
آدمیان و درختان به شماره یکسانند
هر آدمی را درختی است از جنس تابوت
و این گونه که می رَویم
فردا کویری خواهد رویید
جای جنگل امروز..
حمیدرضا شکارسری
از کنار گورستان گذشتیم
آنجا همه بودند
هم فاتحین
هم شکستخوردگان
در تاریکی
نمیتوانستند ببینند
چه کسی
فاتح شد
چه بر سرش آمده
نه راه پیش دارد نه پس
گوزن مغرور
درخت پیر
افتاده در دام شاخههاي درخت جوان
زمانیست که از کلمات خستهام
گروه گروه هجوم میآورند
مینشینند در سرم
مثل دستهی پرندگان
بر سرِ درختی
دست بر دست میکوبم
بانگ برمیکشم
میپرند و پراکنده میشوند
یک پرندهی خاموش اما
نه میترسد نه میرود
نه آوازش را میخواند
آرزوهایم را
به ضریح گیسوانت گره زده ام
شاید چاره ای شود برای بخت خفته ام
و بالهایم را به شانه هایت
که از حوالی چشمهای تو بیشتر
پرنده نشوند
جانم را نیز به دستانت
که بفهمی
من
آدم نمی شوم بی تو
که ببینی
آزادیم را برایت سر بریده ام .
هر شب
از خواب میپرم
خیس عرق
برمیخیزم
راه میروم
آرام قطره اشکی می ریزم
و باز خواب
و در خواب باز
بر دارشان میآویزم
كور خوانده اي!
من ميان تاريكي
شمعي روشن نميكنم،
لعنت ميفرستم
به خاطرات هرآنچه روشنايي است
* RoNikA *
17-09-2009, 10:33
آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگ ترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند…
* RoNikA *
17-09-2009, 10:34
روبهروی من فقط تو بودهای
از همان نگاه اولین
از همان زمان که آفتاب
با تو آفتاب شد
از همان زمان که کوه استوار
آب شد
از همان زمان که جستجوی عاشقانه مرا
نگاه تو جواب شد . . .
چقدرمسخره ست وقتیکه
ناگهان درخودت کپک بزنی
باکسی که دلت به اوخوش نیست
بروی حرف مشترک بزنی
"ر.ابراهيمي"
هوای اشتی ندارم !
بی خیال ما
امروز عشق بازی را تعطیل کرده ایم
تا با هم دو کلمه حرف حساب بزنیم
برایم از خودت نگو !
تمام شعرم شدی تو تو تو
.
..
حوصله ام را سر بردی
اری
بیا تمام لحظه ها را حبس کنیم !
به جهنم برو
و من سر بلند به بهشت پدرم
من سربلند نزد حوا میرم
تا تو باشی دیگر
عشق را به سخره نگیری !
* RoNikA *
18-09-2009, 23:12
از شوكت فرمانرواييها سرم خالي است
من پادشاه كشتگانم، كشورم خالي است
چابكسواري، نامهاي خونين به دستم داد
با او چه بايد گفت وقتي لشگرم خالي است
خونگريههاي امپراتوري پشيمانم
در آستين ترس، جاي خنجرم خالي است
مكر وليعهدان و نيرنگ وزيران كو؟
تا چند از زهر نديمان ساغرم خالي است؟
اي كاش سنگي در كنار سنگها بودم
آوخ كه من كوهم ولي دور و برم خالي است
فرمانروايي خانه بر دوشم، محبت كن
اي مرگ! تابوتي كه با خود ميبرم خالي است
كاش من و تو در عشق
فيلسوف بوديم
به دو راهي ها كه ميرسيديم
هميشه راه سوم را
انتخاب ميكرديم!
شـیـفــو
19-09-2009, 10:51
به چشمانت عادت کرده بودم
با دستانت رفاقت کرده بودم
نمى آیى توامشب کاش دیشب
دل سیرى نگاهت کرده بودم
شب
با چراغ ھای روشن می آید
روز
با پنجره ھای گشاده
زندگی
اما
با تو
بھانه ھای بودنم که تمام می شود
سراغ پنجره می آیم
خورشید
آنسوی پنجره ھا خانه دارد
و شیشه ھا
اگرچه گشاده نیست بروی نور
آفتاب از آن می گذرد
* RoNikA *
19-09-2009, 22:45
چنان زیبایی
که نمی توانم به یادت بیاورم
تصویرت
سر می رود از آیینه
* RoNikA *
19-09-2009, 23:00
زورقی
پهلو میگیرد
ساحل نشینان به استقبالش میشتابند.
زورق آمد و رفت
کسی را آورد
کسی را برد.
یک روز
صبحِ خیلی زود
- که همه جا را مه گرفته-
کسی را میبرد
بی آنکه
کسی را آورده باشد.
و دنيا
يکی از قفسه های کتابخانه ی من بود
وقتی موهايت را فلسفه می بافتم،
- دکارت دم اسبی ! -
من خودکشی می کنم پس هستم،
و می توانم از فردا
در کتابی که آدم هايش
يک سطر در ميان گریه می کنند،
تا آخر آفتاب بخوابم .
من خودم را از يک کتابخانه ی عمومی امانت گرفته ام
آقا!شما مرگ مرا نديده ايد؟
نديده ايد گوشه ی اين شعر
دستفروشی کتاب هايش را با کمی اسب
حراج گيسوی زنی
که بر زخم ،شيهه می کشيد؟
ديده بود
از توی کتاب زده بود بيرون
و برای فصل بعدی
از مرگ های من يادداشت برداشته بود.
* * *
حالا از آن همه دنيا و مرگ
يک تار سپيد فلسفه باقی ست
و زخمی که سنگ را
اين گونه می نویسد:
مرا به جای «بوف کور» از کتابخانه بر داريد.
kafekagazi.blogfa
قدر بودن رو بدان
شايد فردا نباشي
شايد حتي دقيقه اي ديگر
چه كسي مطمئن است
كه فردا هست...
پس چرا دروغ
چرا بد بودن.....
تنها گناه تو این بود
که معنی سکوت مردانه ام را نمیدانستی
در واژه سرایت
سکوت مرد یعنی خیانت
یعنی نامردی
یعنی پای دختی دیگر در میان بودن!
در لغت نامه مردانه من اما
سکوت مرد یعنی بغض
یعنی خشم
یعنی غیرت !
یعنی شاید روزی برای خرید بسته ای سیگار رفتن
و هرگز برنگشتن !
نخواستی معنای سکوتم را درک کنی
شاید آسان تر بود قهوه ات را سر میکشیدی
و تنها فکر میکردی
که بحثی شده است
همکلاسی یا دوست
و همه چیز با بوسه ای
با خوبی و خوشی تمام میشود
تنها اگر ذره ای از سکوتم را میشنیدی
سکوتی از جنس تاریکی
از جنس غول های های دوران کودکی
به همان سیاهی
به همان ترسناکی
آن وقت شاید میفهمیدی
که چرا مدت هاست برای خریدی بسته ای سیگار رفته
و برنگشته ام!
شاید آن موقع میفهمیدی
که همه راه ها
به اتاق خواب ختم نمیشود ...
و تکرار داستان همیشگی..
ایستگاه قطار؛
منی که ایستاده ام
و رزِ سرخ ِ تنهای بیچاره ای در دستم
و چمدانی سنگین از خاطراتت
- که از سنگینی اش به پای چپم تکیه خورده-
و تویی که در کوپه ی آخرِِ آن قطار ِ سرگردان نشسته ای
و هر بار به این ایستگاه که می رسی
مردد می مانی.. بین ماندن و نــ..
و من تنها دلم میخواد یک بار پیاده شوی؛
که زیاد فرقی نمی کند
برای این رز خشکیده
یا آن چمدان به جا مانده..
و داستان آن مترسک
و تنهایی همیشگی اش؛
که حالا پس از فصل درو..
به کار نقشه های شوم کلاغ ها هم نمی آید.
و داستان آن کلاغ ِ نفرین شده؛
که - شاید به نفرین ِ همان مترسک -
قرار نیست در آخر هیچ قصه ای قرار بیابد..
در حادثه بهاری چشمانت
در سایه ارغوانی مژگانت
بگذار که جا بماند این روح غریب
در بین اشاره های بی پایانت
گفتی; بلند پروازی!
شنیدم ، بادبادکی را برق گرفت.
پرواز ، پر!
در حیاط پشتی
پرنده پر نمی زند .
در حیاط پشتی
پرنده ، پر می زنند!
رد گم کنی!
رد پایت ، روی ماسه ھا
تا من
آمده بود و
رد نگاھت ، توی آسمان
تا ماه
رفته بود .
سھا تابان
یک روز
میان دو روشنی
درختی روئید
بزرگ شد
و سیبی شکوفه زد
میان پنجره و پرواز
نشسته بودم
که تو آمدی
من از میان دو حرف
جوانه زدم و
به سیب رسیدم
تو بر درگاه پنجره نشستی و
آبی شدی...
mahdistar
23-09-2009, 21:40
حالا که آمدهای
بنشین
موهایت را شانه کن
و نگاه کن
به این شب تماشایی
که آغاز میشود
حالا که آمدهای
گریه نمیکنم
میمانم و طاقت میآورم
همهی آن دوری هفت ساله را
حالا که آمدهای
لباسهایت را بپوش
عجله کن
دست آن گیاه و این گربه را بگیر
ما برای پیر شدن به دنیا نیامدهایم
mahdistar
23-09-2009, 21:45
من که از بغض قناریها در کنج قفس
و از آزردن گل در باغچه ی تازه نفس
دل تنهایم می لرزد
خوبتر میبینم
در نهانم پر از آواز غمینی بشوم
شکل غمگینیِ هر چه غمناک در این دنیا هست
mahdistar
23-09-2009, 21:50
انسان مدرنیته پر ایسم که هست
در بی خبری شبیه یک کودک مست
در لوکس ترین موزه ی تاریخ بشر
لبخند ژکوند گریه ی بی فایده است
حسن امتحانی
باز هم " پاییز " است
رنگها در راهند
چشمهایت بردار و بیاور
و کمی ذوق و بصیرت با خویش
پیش از آن لحظه که باز
شادی و شیطنت کودک باد
دستمالی بکند این همه نقاشی را !
" مجتبی کاشانی "
شـیـفــو
24-09-2009, 02:15
حسرت تمام سهم من از زندگی بود <-----> وقتی تو در آرامش یک خواب بودی
یک آرزو در قلب من رویید و پوسید : <-----> کاش تو برای دیدنم بی تاب بودی
mehrdad21
26-09-2009, 19:56
بنویس
گوشهی روزنامه
روی کاغذ توالت
پشت هر در بستهای
بنویس
نامت را
تاریخ تولدت را
آرزوهایت را
هر چه
هر وقت
عجله کن
بنویس
آنها همه چیز دارند
نوشتن نمیدانند
بنویس
سرگردانشان کن
mehrdad21
26-09-2009, 19:57
گنجشکها با تو دوستند
گربهها از صدای پایت فرار نمیکنند
سوسکها
- اگر تو بخواهی -
کنار دمپاییها دراز میکشند
جانور درونم آرام شده است
تو با کدام زبان حرف میزنی؟!
mehrdad21
26-09-2009, 19:58
اینجا خاورمیانه است
سرزمین صلحهای موقت
بین جنگهای پیاپی
سرزمین خلیفهها، امپراتوران، شاهزادگان، حرمسراها
و مردم نمیدانند
برای اعدام یک دیکتاتور
باید بخندند یا گریه کنند.
حالا که این قصه به پایان میرسد
بی رودربایسی!
شما هم در قتل من دست داشتهاید
مشق لبهای ترا
مینویسم: خرما.
واژهها بر لب خودکار بهم میچسبند.
mahdistar
26-09-2009, 23:43
آدمها
قطارها
روی ریل حرکت میکنند
عاشق میشوند
فاجعه آغاز میشود
*****
خواب دیدم
در کوچهها
رازهایم را میفروشند
لبخند میخرند
راست است که میگویند
لبخند
درخواب شگون ندارد؟!
*****
زندگی قرص نانی است
روی آبِ حوضِ خانهی خاطرات
سهم ماهیهای سرخ
که همیشه، عاشقند
باور کن
mahdistar
26-09-2009, 23:51
حالا که رفتهای
بی دلیل در میزند
هیچ آمدنی گرمم نمیکند
*****
حالا که رفتهای
در همین شب برفی
شعر آمده است
میبینمش در آیفون تصویری
مردد ماندهام
نه!
خانه نیستم
*****
حالا که رفتهای
میگویند در میان همه دفترهایت
نه پروانهای خشکیده
نه گلی، نه گلبرگی
میگویند در میان همه دفترهایت
کودکی است که با پروانهها
به سراغ ماه میرود
*****
حالا که رفتهای
خیالی از تو
خلوتی از ماه
و بالِشی از دریا
کافی است
برای خوابی که بیدار نمیشود...
mahdistar
27-09-2009, 13:37
در انتظار نگاهــت مینشینم من،به یــک راز
دیده بر دیــدار روی همچو ماهت من کنم باز
از زمین و از زمان هم،من شنیدم وصف رویت
حسرتا، من کِی توانم تا که بینم حس و بویت
از خودم.
چه زود میگذرد، وقت رفتن است انگار
دوباره موسم دل را، گسستن است انگار
همیشه رسم فلک، از ازل همین بوده است
هنوز قسمت دلها، شکستن است انگار
خلاصهی همه درسهای زندگیم
به رقص ثانیهها دل نبستن است انگار
:11:
mehrdad21
27-09-2009, 17:43
جهان پیشینم را انکار میکنم،
جهان تازهام را دوست نمیدارم،
پس گریزگاه کجاست!
اگر چشمانت سرنوشت من نباشد؟
mehrdad21
27-09-2009, 17:46
هیچ کس باور نمیکند
که من
به خاطر صدایی که
دوباره بشنوم
در کوچه های شبانه
تلف شدم
مردم
تو صدای دلانگیز پیانویی بودی
که در یک شب مهتابی
از کلبهای مجهول به گوش میرسید
هیچ کس باور نمیکند
که من
به خاطر…
mehrdad21
27-09-2009, 17:47
می گوئی
مثل گذشته ها، ترانه شادمان بنویسم
نمیتوانم،
ماه، مثل گذشتهها نیست که در آوازم میچرخید
معتاد است ماه
و پشت پنجرهها می لغزد
و فرو میافتد،
آفتاب
با پای شکسته
بر پله بیمارستان دراز کشیده و
بچهها با نورش بازی می کنند،
اسبها
به حساب بانکیشان نگاه میکنند و
سپس میدوند،
قاطر دن کیشوت
مایه رشک رخش است.
میگوئی
مثل گذشتهها
سرودی بنویسم.
رستم
در جلیقه خدمتکاران
مشتریان جدید را میخنداند و سرگرم میکند
و صدای دو جغد را
بر سطور کتابم میشنوم
که وصیت نامه دنیا را
تصحیح میکنند.
Ghost Dog
28-09-2009, 08:44
برنمي گردي
از راهي که در خواب ، خودت را به آن زده اي
روي تختي که پشت به من
صداي پلکت
مي آيد
mahdistar
29-09-2009, 11:54
حالا که رفتهای
دوباره به همان جا میروم
چه بی برگ و بار نگاهم میکنند
درختهای گردو، گیلاس، خرمالو
از کوچه باغ بیحرف
به امامزاده شعیب میرسم
کسی نیست
گریه میکنم
میمانم
برمیگردم
*****
حالا که رفتهای
بیهوا و بی حوصله
سر به بیابان میگذارم
در دو راهی امامزاده داوود و سنگان
توقف میکنم
تکهای از ماه در دامنم میافتد
*****
حالا که رفتهای
کسانی از کنارت عبور میکنند
کسانی در عکست میایستند
از تو میپرسند
و کسانی شک نمیکنند
شکسته میشوند!!
Ghorbat22
29-09-2009, 12:36
نگاهم به تلفن
دوخته می شود
امـــــا دریغ از چند ثانیه ی کوتاه صحبت
فقط
حجم خاک نشسته
روی گوشی را
نظاره می کنم !
Ghorbat22
29-09-2009, 12:38
هرس می کنم پیچک نگاهت را از
شاخه های مزاحم
خشک و آلــــــــوده
قظع خواهـم کرد مژه ای را که
نگاهت را بر من خواب کنــد...
Ghorbat22
29-09-2009, 12:39
کلاغ پر !
نه کلاغ را بگذاریم برای آخر
نگاهت پر
خاطره ات پر
صدایت پر
کلاغ پر !
نه کلاغ را بگذاریم برای آخر
نگاهت پر
نگاهش پر
من هم پر
تو مانده ای و کلاغ پــــــر
...
Ghorbat22
29-09-2009, 12:40
آنقدر برای تو بوده ام
که دیگر من
برایم غریبه است
از آسمان هفتم
اگر افتاده بودم
نمی شکستم
چنین که
از چشم تو افتادم!
نجمه بنائیان
چون پاره سنگی
عاشقم به گنجشکی هراسان
و هر بار
نومید برمی گردم به خاک
بر می گردم به خویش
جدا شده از نخ نگاهم
چون بادکنک ماه !
سالهاست از کرشمه باران تو می گذرد
بی چتر و بارانی
در سایه پنهان می شوم
در گریه پیدا
هر چه هستم از تو دورم
دور ...
" عبدالجبار کاکایی "
از بهار تقویم میماند
از من
استخوانهایی که او را دوست داشتند..
این روزها بیدار که می شوم
تکه تکه ات را جمع می کنم
بندشان می زنم
و قابش می کنم
و می کوبمش به دیوار خالی خاطراه های سرگردانم
و آنقدر زل می زنم به آن که خوابم می برد؛
دوباره که بیدار می شوم
تکه تکــ..
بالاخره این حلقه ها یک جا پاره می شوند..
فراموش کردنت
به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
کسی خواهد آمد
به این بیندیش !
هیچ پیامی ، آخرین پیام نیست
و هیچ عابری آخرین عابر .
کسی مانده است که خواهد آمد. باور کن !
کسی که امکان آمدن را زنده نگه می دارد.
بنشین به انتظار !
" نادر ابراهیمی "
خدایا !
آن پرنده
بر شاخهء کدام درخت خواهد نشست
تا بهار از خاطری بگذرد ؟!
" هیوا مسیح "
دوست داشتنت
ماهی گیری با تور سوراخ است
داشتنت
صید نهنگ است با قلابی کوچک!
mehrdad21
03-10-2009, 21:35
اگر این شعر حرف نمیزند
اگر این شعر هر جا میرود
به هر زبانی ترجمه میشود
رد خون پشت سر میگذارد
اگر این شعر قابل چاپ نیست
او را بلند بلند در خیابان بخوانید
دستش را محکم بگیرید
تعادلش را از دست ندهد
اگر این شعر درد دارد
اگر این شعر لنگ میزند
به او تجاوز شده
حفظش کنید
mehrdad21
03-10-2009, 22:38
محلهی ما بدنام شده
پر از دزد و قاتل و حاکم
اینجا چاقوکشی و برادرکشی رسم است
خیابان سن میشل پاریس هم خانه اجاره کنیم
بچهی همین محلیم
بچهی خاورمیانه
با تنی که جای چاقو رویش مانده
با چشمهایی ترسیده و افسرده
ali_vc_15
04-10-2009, 03:01
زندگی باران است گاه سیل و گاه رود
عاقبت پایان است گاه دیر و گاه زود
گاه آتش روی باران میزند رنگین کمان
گاه اتش زیر باران میشود خاموش و دود
عده ای در زیر باران چتر بر بالای سر
عده ای را زیر باران حسرت پرواز بود
دوستان ما را رها کردند در سیلاب غم
کاش این باران جفا از قلب یاران می زدود
شاید این
اخرین شعر عاشقانه ام را
میگویم
که اتفاقی عاشق شدیم
و تو تنها دختر غربی شدی
که خواب هایم را هر شب میگرفت
و من پسری در شرق
که قول میداد
سیگار نکشد.
تو دوست نداشتی
کسی که کنارت مینشیند
دستش بوی مرداب های مزرعه ی توتون ها را
فوت کند به صورتت
وقتی که حس میکند امتداد لبانت را...
شاید با خواندن این شعر
تو تنها دختر غربی شوی
که تنت را تنفس میکنم هر شب
و من تک پسری در شرق
که فکر میکند
چرا نتوانست سیگارش را...
ترکم نکن دختر غربی
pishopas.blogfa
از تمام دنیا ،
فقط یک در می خواهم ؛
که حرف هایم را به او بگویم ..
تا دیوار بشنود
و دیوار موشی داشته باشد
و موش گوشی ...
؛
تا حرف هایم را به گوش تو برساند ..
the-eleven.blogfa
mehrdad21
04-10-2009, 21:07
قالیچه ام را در آسمان پهن کرده بودم
تا به ستاره ها و خدا نزدیک تر باشم
چند وقتی گذشت
مادرم گفت: سماور و قوری هم با خودت ببر
اما من منصرف شده بودم
و کمی بعد به زمین برگشتم
تنهایی یِ آسمان، حوصله ام را سر می بُرد.
mehrdad21
04-10-2009, 21:11
برای او نوشته بودم:
"عزیزم! تو آدم نیستی"
و او
سیلی محکمی به گوشم نواخت
و برای همیشه رفت
از آن به بعد
از هر چه عاشق بد سلیقه و
فرشتۀ عجول بدم آمد.
هیچ گره ای
کور نمی شود
تادستی
در کار
نباشد !
أسألُکَ بِحقِّ . . . طه و یس و کهیعص و حمعسق ...مفاتیح/دعای شب عرفه
این حرف ها را
نه معنایشان را می دانم
و نه می فهمم حقشان چیست
که می شود خدا را به آنها قسم داد...
وقتی هم که می شمارمشان
چهارده حرف بیشتر نیستند...
2to7.blogfa.com
بزرگ تر که شوم
داستانی خواهم نوشت
که کلاغ هایش قصه ببافند
و آدم ها را به هم برسانند!..
Ghorbat22
06-10-2009, 20:12
آنگاه که چشم بسته
و روی طنابی که یک سرش در دست تو بود
بند بازی می کردم
دریافتم که همیشه در عشق
مساله ی اعتماد بوده است
میان چشم های بسته ی من و
دست های لرزان تو ...!
Ghorbat22
06-10-2009, 20:15
کلاف زندگی ام که گم شد
در جایی نامعلوم کسی پیدایش کرد
و به جایی دور برد
نمی دانم چگونه می بافدش
که مرا این جا
بی سرنوشت می نامند !
Ghorbat22
06-10-2009, 20:20
من و تو
یکی بودیم
یکی بود , یکی نبود ...
Ghorbat22
06-10-2009, 20:23
یا محول الحول والاحوال
امسال
پاییز حالی به حالی
هنوز مهرش کامل نشده
همه درختان را برهنه کرد
برای دیدن تو
آب که از سر گذشت
من هم می گذرم
دانی كه چهها چهها چهها میخواهم
وصـل تـو من بی ســر و پا میخواهم
فـریـاد و فـغان و نـالهام دانی چیســت
یـعنی كه تـو را تـو را تـو را میخواهم
خدایا فاصله ات تا من خودت گفتی که کوتاهه
از اینجا که من ایستادم چه قد تا آسمون راهه
من از تکرار بیزارم از این لبخند پژمرده
از این احساس یاسی که تو رو از خاطرم برده
چرا گریه ام نمی گیره مگه قلب من از سنگه
خدایا من کجا میرم کجای جاده دلتنگه
میخام عاشق بشم اما تب دنیا نمی زاره
سر راه بهشت من درخت سیب می کاره
پويا بياتي
روبروی کوهها می ایستم
تو را فریاد می زنم
کوهها ،نامت را به گروگان می گیرند
با همه ی لکنتهایی که در نگاهمان مانده
ندا قليچ خانی
قھر از آنجا آغاز شد :
تو خواستي عشقت را با کس دیگری قسمت کنم
نتوانستم
سھمت را پس دادم
حالا بی عشق نشسته ام در چله طولانی قھر تو
ژیلا مرادی
ما را به ھم گره زديد
و بعد
از ما خواستید که از سوراخ اين سوزن رد شويم
نمیدانستید که باز کردن اين گره کور...
از رد شدن از سوراخ اين سوزن آسانتر است؟
ژیلا مرادی
Ghorbat22
10-10-2009, 20:46
باور کن
غلو یا بلوف نیست !
کم نیاوردم
کوتاه آمدم
Ghorbat22
12-10-2009, 18:49
قرار بعدی تالار مردگان
اولین پنجشنبه
نه گل
نه گلاب
نه خیرات
تو را می خواهم
که پای هیچ یک از قرار ها نیامدی
راه که می روم
رد فردا
گرد و خاک می کند رو به روی م
درد دیروز
گرسنگی فردامان است
که راه های رفته را
بهانه دیگر نرفتن می کند
راه که می روم
از حصار دیوار های بلند این شهر
بوی بد تند نرسیدن
مقصد را به سلاخ خانه می برد
...
دور خبر نرسیدن بود
dateinmarsh.blogfa
Ghorbat22
15-10-2009, 12:31
دلتنگ بودمت
دل,
تنگ بودمت
زمان میان ما می ایستد
تا واژه ها نفس بکشند
Ghorbat22
15-10-2009, 12:32
خدا بار امانت به من نداده است
من
اندوه اندوه نبودن تو را بر دوش می کشم !
بزرگراه مدرس،غروب،تابستان
و پرسه هاي زني در حوالي اتوبان
زني به هيبت يک اتفاق پست مدرن
-کلاه،مانتو روشن و گوشي صاايران
قدم قدم قدم از پاي ايستگاه گذشت
صداي قرمز ترمز،چراغ،بعد از آن
توقف همه ي اتفاقهاي بزرگ
- سه تا غريبه و يک زن سوار يک پيکان
اتاق،
بوي هوسناک شرم،
يک آباژور
و پشت پنجره تصويري از دو تن عريان
سياه مشق ريمل،مزه گس رژ لب
سه بار خلسه،سه مويش،سه مرتبه طغيان
دوباره زد به خيابان،هواي شهر گرفت
و چکه
چکه
هوس مي چکيد از باران
دوباره آمد تا دور تازه اي بزند
تنور لذت و محصول هر شب تهران
کنار سايه ي تابلو،توقف يک زن
بزرگراه مدرس،دوباره يک پيکان
مهرداد امين هراتي
کافه ی روشن فکری،تصویری از هدایت
بوی غلیظ قهوه،صدای پای ساعت
فنجونای وارونه،آواز دور فرهاد
گارسون!جناب استاد یه کیک دیگه می خواد
سبیل زرد استاد،از ازدیاد سیگار
رنگ حنا گرفته،رنگی شبیه ادرار
استاد!یه چیزی بگین!ما ر به خود بیارین
استاد!حواستون نیست؟شاید بازم خمارین
2 SHAHROOZ
15-10-2009, 23:34
شب را چه باید گفت،این قاتل عاشقان
غم راچه باید گفت این سودای عارفان
نه اینو نه آن بلکه بازهم این عشق نهان
عشق برد جان و برد دل زعاشقان
نه من از عشق نیکی بدیدم نه ز غم
شاید عاقبت رسد کمک از جانب نهان
یارا تو جهان را میسرودی
دل مارا چه،شاید این بود طالعمان
طالع ما را بنوشت تاریکی با خط خوشش
شاید این خط خوش بود نحس نیلوفرمان
عاشقان جمع شوید اندر خم کوچه که شاید
برسد به خداوند کمی از نعره هایمان
خداوندا تو جان را آفریدی زخاک
اماچه بسا که به بادی رود عقل و هوشمان
از : جان بی دل
روياهايم را دور نريخته ام
نگران نباش !
برگ پاييزي هر درخت
زير سايه ي تابستاني همان درخت ، مي ريزد ...
من هم آرزوي پرواز داشتم
نه قفسي بود كه مانعم شود
نه كسي بالهايم را بست
نه شكست
منتها جوجه اردك زشت را مرغابي ها اگر بزرگ كنند
بالاتر از بركه نميتواند پرواز كند
حتي اگر با تمام وجودش
آرزو كند
غرورم حتي
تو را طور ديگري دوست دارد
به تو كه ميرسد
غمت را كه ميبيند
بيصدا ميشكند
غمگين تر از هميشه كنارت نشسته بود
وقتي خزان به روح بهارت نشسته بود
تو در خيال رفتن و در چشم هاي او
غم واژه هاي طرح گذارت نشسته بود
در چشم هاي خسته ي اين زن...سوار پير!
مي تاختي وگرد و غبارت نشسته بود
تنها نه اينكه مال تو باشد، پس از تو نيز
عمري به پاس ايل و تبارت نشسته بود
يعني كه پنجه هاي پلنگت نبود و باز
در انحصار مرگ شكارت نشسته بود...
سهم جواني اش كه به پاي تو نيست شد
بعد از تو نيز آينه دارت نشسته بود
در خلوت و توهم قبر و سكوت و مرگ
هر عصر جمعه پاي مزارت نشسته بود
اين سرنوشت بيوه زنان قبيله بود
روزي به جبر قوم كنارت نشسته بود
حالا تو رفته بودي و بعد از تو باز هم
با خاطرات تيره و تارت نشسته بود...
این شعر از خانم پریا کشفی است. می توانید به وبلاگ ایشان سر بزنید sorayeh.com/blog
غمگين تر از هميشه كنارت نشسته بود
وقتي خزان به روح بهارت نشسته بود
تو در خيال رفتن و در چشم هاي او
غم واژه هاي طرح گذارت نشسته بود
در چشم هاي خسته ي اين زن...سوار پير!
مي تاختي وگرد و غبارت نشسته بود
تنها نه اينكه مال تو باشد، پس از تو نيز
عمري به پاس ايل و تبارت نشسته بود
يعني كه پنجه هاي پلنگت نبود و باز
در انحصار مرگ شكارت نشسته بود...
سهم جواني اش كه به پاي تو نيست شد
بعد از تو نيز آينه دارت نشسته بود
در خلوت و توهم قبر و سكوت و مرگ
هر عصر جمعه پاي مزارت نشسته بود
اين سرنوشت بيوه زنان قبيله بود
روزي به جبر قوم كنارت نشسته بود
حالا تو رفته بودي و بعد از تو باز هم
با خاطرات تيره و تارت نشسته بود...
این شعر از خانم پریا کشفی است. می توانید به وبلاگ ایشان سربزنید sorayeh.com/blog
rosenegarin13
17-10-2009, 18:50
کاش یک لحظه خودت را جای من بگذاری
و ببینی که چه تنهایم من
و ببینی که چه در خلوت خود، اشک می ریزم من
منِ تنها یک عمر
با تو تنها بودم
وتو بی من بودی،یک عمر
و من هرگز نتوانم فهمید
رمز این مرز خیالی در چیست
"خودم"
Ghorbat22
19-10-2009, 11:34
گوشی تلفن را برمیدارم
عطر بوسههايت در اتاق میپيچد
قلبم کنار نفسهايت خيال تپيدن میگيرد
چند لحظه...
گوشم شنيدن بوق ممتد را طاقت ندارد
دستم تو را با چند رقم جستجو میکند
صدايم را در مشت میگيرم
مبادا بلرزد
مرد خستهای پاسخ میدهد:
عزيزم اشتباه گرفتهای...
بوی بهارنارنج کجا
و باغ خزانزدهی من کجا؟!
Ghorbat22
19-10-2009, 11:38
از نخستین روزی که
تو پا به زمین گذاشتی
گرم شدنش آغاز شد
و هنوز هیچ دانشمندی نفهمیده است
چرا یخ های قطب جنوب
آب می شوند
میلاد تهرانی
shady_er
19-10-2009, 12:16
التيام
زخم
زماني خوب مي شود
كه ديگر نباشد!
زخمي هستم
روي تن سرخ دنيا
فرشته پيرعلي
rosenegarin13
20-10-2009, 20:17
تو را صاف تر از آب زلال چشمه
تو را خندان تر از شاخه گلی سرخ
می خواهم
تو مانند نوری برایم، در این عمقِ تاریک
تو را روشن تر از خورشید
می خواهم
"خودم"
به استخدام تو بودم؛ تمام وقت
از همان روزی که دیدمت
و همیشه مزدم را از نگاهت میگرفتم؛ هرچند گاهی خیلی دیر
هرگز بازنشستم نکردی
و تا آخر شاعر ماندم
اما حیف که هیچگاه ثبت رسمی نشد
.
.
rosenegarin13
21-10-2009, 17:48
تو تک ستاره عشق
در آسمان قلبم
روشن کن این خموشی
که بی تو سردِ سردم
تو تک گلِ امیدی
در این کویر وحشت
بــــــِرو، بـــــــِرو، که بی تو
تنها و پر ز دردم
"خودم"
بعد از باران
هیچ نمی ماند
غیر از سرفه های خاک
و رویش علف های هرزی
که مزاج پوچ زمین اند
زیر گام های لرزان من
بعد از باران
آسمان پیر می شود
و دیگر فرصتی نمی ماند
سپیدی برف ها
صحبت قرن هاست و تاریخ ها
پوست می اندازد و دَوَران کهنه زمین
بعد از باران و برف
ما برای عهد عتیق ایم
از گذشته ایم
ما را
دیداری باید
پیش از این تجدید فراش به ناگاه
وگرنه
فراموشی هم
یادمان نمی کند
dateinmarsh.blogfa
کاش میدانستم
حالا که در را بسته ای؛
آن را بکوبم
یا
گوشه ای منتظر بمانم؟
mehrdad21
22-10-2009, 19:15
آه، وان گوگ، وان گوگ
تو که گوش ات را نمی خواستی
به بتهوون ای کاش
هدیه اش می کردی
یک گوش اضافی
برای کسی که حرف شنوی ندارد
به چه درد می خورد
دنیای عجیبی است
نصیب اسب، استخوان و
نصیب ببر بیشه
علف می شود
rosenegarin13
22-10-2009, 22:00
در انتظار تو ثانیه ها را سر می کنم
بیا
بیا که ثانیه شمار دلم شکست....
mehrdad21
23-10-2009, 10:04
خداوندا
چون بمیرم
مرا به پرندگانت بسپار
گوسفندان، بزها، اردک ها
که من آن ها را کشته ام
چون بمیرم
مرا به صخره و رودخانه هایت بسپار
به آب های زیرزمینی
که من آلوده ام.
چون بمیرم
خداوندا به آدمیانم مسپار
ندیدم شان
اما می دانم، می آلایندم
دوباره مرا می کشند
mehrdad21
23-10-2009, 22:30
سرگرم تماشای خرده ریزهای سر راه شدم
به مقصد نرسیدم
قطار رفته است
اکنون می باید
پی قاطری بگردم.
سر راهم زیبا بود
مقصد
چیزی نداشت
اما
پی مقصد بودم من.
زندگی!
اگر این بار آتشی روشن شد
حکماً برای گرم کردن دست های ما نیست
در قبیله ی آدمخواران مانده ایم.
mehrdad21
24-10-2009, 22:28
آه دن کیشوت!
دیدی
چه دسته گلی به آب دادی
بعد از تو ما
بچه های آدم نیستیم
بچه های توایم.
برگی از خاطراتت را بر میدارم...
کمی اشک میریزم
در هم میپیچم و با حسرت آتش میزنم
لبانم تو را مزه میکند...دود میکنم...
امیدوارم سرطان بگیرم
سرطانت را
rosenegarin13
25-10-2009, 22:41
سالهاست
دور تنهایی خود تو کشیدی یک حصار
آمدم من تا خودم را در خلوت تو جا کنم
تا برایت عشق را معنا کنم
تا به دنبال شقایق بدویم
تا بخندیم و محل به غم و غصه ندهیم
تا ابد، تا تماشای محبت برویم
و نگوییم هرگز
که چرا آنچه که خواستیم ، نشد
و بگوییم خدا در دل ما تنها شد
"خودم"
barani700
26-10-2009, 11:33
برای دیدن چشم هایم را
بسته ام
و برای گفتن فقط اشارهای
می کنم
ولی به آنجا میروم
که می دانم
ولی پایان را چشم بسته
شناخته ام
و به جای رفتن نشسته ام
و برای گفتن فقط اشاره ای
می کنم برپایان
که آن را ندیده شناخته ام
barani700
26-10-2009, 11:40
آرامش نباتی من را
از من مگیر بانو!
بگذار این خراب
- که من باشم-
در فسفر نگاه تو
خود را
بیخویشتر کنم.
ابریشمی که زلف تو را میکشید
در فلس شانه های تو
گم شد
این فصل چندمیست
کز نقره ی صدای تو
الماس میشود
تقطیر کن مرا
در جادههای درد و شقیقه
بیخود که نیست به دنبال تو
من از عَدَن کشیدهام اینجا
اینجا چه سرد و مرطوب است
اینجا چقدر نمور است
اینجا چقدر بید مجنون دارد
من سردم است
و باز
دست و پای دلم میلرزد
آن سیب
یا نه ، هرچه تو میگویی
« گندم ....»
یا چیز ِ دیگری
آخر مگر چقدر برایت عزیز بود؟
میخواستم برای تو باشم
این جاده یک طرف دارد
همواره بین ما
یک علامت ممنوع است
من ابتدا رها شدهام یا تو؟
این را
من لااقل نمیدانم
تو کهکشان خود را
از من جدا مکن
این کوزهی سفالی را
دیگر تَرَک مینداز
من همچنان گرسنهی نام توام
«حوا» فقط تویی
بگذار تا شقیقهی انگشتانت
نبض مرا بگیرد
این کوچهها تمام بنبست است
این آسمان همیشه همین رنگ است
قندان ماه دیگر
پستانک ِمرا
شیرین نمیکند
من شیرخوارهام
قنداقهام هنوز نو و تازه ست
این سرنوشت ماست
باغی که شوکران و شکر دارد
بانو!
من حوصله ندارم
کافیست
بازی تمام شد جام مرا بده
mehrdad21
26-10-2009, 20:53
لبخند بزن
به بازی بگیر زندگی مضحک را
که سطر به سطر
سیاهی موهایت را گرفت
که شعر رو سفید شده باشد.
زندگی جهنمی بیش نبود
اگر تو باغبانش نبودی.
mehrdad21
26-10-2009, 20:56
زمین ! بایست
زمین! نچرخ
نچرخ که منتظرند
در پاییز پیراهن نارنجی تنت کنند
جارو به دستت بدهند
و محکومت کنند
تمام خاطرات بهار را
از ذهن خیابان ها پاک کنی.
زمین! بایست
زمین!
نچرخ
barani700
27-10-2009, 17:40
تو بالاخره به من نگفتی چه کنم
در تور دلم اگر نیفتی چه کنم ؟
ای عشق بیا و کار را یکسره کن
با این دل دست و پا چلفتی چه کنم ؟
barani700
27-10-2009, 17:52
عشق من ،
عشق تو ،
هر دو افسانه سنگ است و سبو
من غریبانه به خوشبختی خود می نگرم
و تو غمگین تر از آنی که مرا شاد کنی ...
هر دو همراه همیم ، هر دو همزاد غمیم !
barani700
27-10-2009, 17:56
من تمنا کردم
که تو با من باشي
تو به من گفتي،
هرگز هرگز
پاسخي سخت و درشت
و مرا، غصه اين هرگز کشت.
mehrdad21
27-10-2009, 20:02
آنقدر سرد شده ای
که حتی خلسه های دیازپام آخر شب هم
کمکی به مهربانتر شدنت در توهماتم نمی کند
من هم
از تو چه پنهان
از بس اساتید دانشکده
در گوشم از فولاد و آهن و بتن خوانده اند
که دیگر نازک اندیشی های حافظانه را از یاد برده ام
حالا
مهندس خوبی که نشوم
یاد گرفته ام
مقاومتم را بالا ببرم
زیر آوار خاطراتت.
mehrdad21
27-10-2009, 20:06
آزادی
میدانی بود
که هرگز به ما ندادند.
mehrdad21
28-10-2009, 23:02
انگار زندان بانان می دانستند
ما در کنار آنها
شعرهای زیبا تری می نویسیم.
حالا چه فرق می کند
در خانه از تلفنت بترسی
در پارک از ناشناسی روزنامه به دست
یا آخرش ،از پیراهنی آبی
که اعتراف می کند.
اصلن، جنگل به ما نیامده
همان بهتر که در دریایی شنا کنیم
که لگد به لگد
سرخی اش را
مدیون پوتین است
mehrdad21
28-10-2009, 23:04
ملافه سفيدي را كه
آسمان
روي جنازه زمين كشيد
با لباس عروس اشتباه گرفتيم
و به ميمنت زمستان
جشن برپا كرديم
خیال كرديم
ميوه ها فصل ها را جا به جا مي كنند.
barani700
30-10-2009, 23:50
در انتهاي هر سفر
در آيينه
دار و ندار خويش را مرور مي کنم
اين خاک تيره اين زمين
پاپوش پاي خسته ام
اين سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خداي دل
در آخرين سفر
در آيينه به جز دو بيکرانه کران
به جز زمين و آسمان
چيزي نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
نديده اي مرا ؟
barani700
30-10-2009, 23:57
هيچ حرف دگري نيست که با تو بزنم
تو نمي فهمي اندوه مرا
چه بگويم به تو اي رفته ز دست
شدم از مستي چشمان تو مست
شده ام سنگ پرست
مرگ بر آنكه دلش را به دل سنگ تو بست ...
تو نمي فهمي اندوه مرا ...
barani700
31-10-2009, 00:03
به پرواز شک کرده بودم من
به هنگامی که شانه هایم
از وبال بال
خمیده بود
در پاکبازی معصومانه گرگ و میش
شب کور گرسنه چشم حریص
بال میزد
به پرواز شک کرده بودم ...
barani700
31-10-2009, 00:12
اگر در گلبرگ دست هایت
از برای من مهربانی می آوردی
بر انگشتان خواهشت
پیوسته
می باریدم
تا طراوت را در آن ها
جاودان سازم
barani700
31-10-2009, 00:14
من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
بر لب کلبه محصور وجود،
گر در این خلوت خاموش سکوت
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم، تک و تنها
به خدا می شکنم ،می شکنم
Ghost Dog
01-11-2009, 20:57
من باشم
کلاغ باشد
درخت تبریزی باشد
روز بیحوصله!
تو هم باشی
برف باشد
رد پا باشد
خدا باشد
ترانههای سرزمین مادریام باشد
تاریخ باشد
تا در سکوت جاده
تو!
فردا را منتظر نباشی
من!
دنبال رد پا بروم
و خدا!
نظاره کند
barani700
01-11-2009, 22:38
می خواهی بروی ؟!
پس بی بهانه برو !
بيدار نکن خاطره های خواب آلوده را ...
صدايت همان صدا ، نگاهت نـاتـنی و دستهايت سرد است ،
و من می دانم :
محبت ساختگیـت ،عشق دروغينت و چشمان پر فريبت ،
آخر روزی گرفتارت خواهندساخت ...
mehrdad21
02-11-2009, 16:30
اتفاق تازه ای نخواهد افتاد.
تمام سیگارهای دنیا را هم که دود کنی
تنهایی ات
توجه هیچ کسی را
جز پیرمرد سیگار فروش
جلب نخواهد کرد.
مخاطب شعرهایت هم
تنها بادهای هرزه گردی هستند
که از بد روزگارشان
از خانه تو می گذرند.
تلفن هم
دیگر آن قاصد خوش خبر سابق نیست.
حالا می توانی
با خیال راحت
جلوی پنجره بنشینی
و آرزو کنی
که کاش
تنهایی هم
مثل عشق
تنها مفهومی انتزاعی بود.
zanastark
02-11-2009, 19:43
سنین ای نازنین دوستوم زمستانین بهار اولسون/سعادت تاجی همیشه,باشیندا برقرار السون
امیدیم واردی او حقه/نیازین اولماسین خلقه/سنی خار ایستین ظالیم/ ذلیل روزگار اولسون
فال مان هر چه باشد
- باشد
حال مان را دریاب
خیال کن " حافظ " را گشوده ای و می خوانی :
" مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید "
یا
" قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود "
چه فرق ؟
فال نخواندهء تو
- منم.
" محمدعلی بهمنی "
mehrdad21
03-11-2009, 15:56
بهار معطّل توست
بیست و دو سال است
تقویم را چلّه می نشیند
که متولّد شوی
که متولّد شود
اصلن بهار متولّد توست
که سرفصل فصلهاست
ولادتت
این را امّا
تنها من می دانم
که کشفت کرده ام
نه اساتید نجوم دانشگاه
که سالهاست
در آسمانها
نمی یابندت.
barani700
05-11-2009, 01:02
مردی چنگ در آسمان افکند،
هنگامی که خون اش فریاد و
دهانش بسته بود.
خِنجی خونین
بر چهره ی ِ نا باور ِ آبی!-
عاشقان چنین اند.
کنار ِ شب خیمه بر افراز،
اما چون ماه بر آید
شمشیر از نیام برآر
و در کنارت بگذار.
mehrdad21
05-11-2009, 14:34
از وقتی به خوابهايم میآيی
زيباتر شدهای
امروز هم بیتو گذشت
هنوز دير نشده،
راه بازگشت
هميشه كوتاهتر است...
mehrdad21
05-11-2009, 22:30
این میوه های رسیده
فردا در کامیون ها حمل خواهند شد
و این برگ ها
نغمه نغمه
از منقار پرندگان خواهند افتاد
همه چیز
رو به پیری می رود
تابستان
فصل خوبی
برای آرزو کردن نیست!
عاشقانههای ناب را
برای کسی میسرایند
که شعلهی امید
در چراغ انتظار
پِت پِت کند
و فانوس راه
خاموش و آویخته باشد
به دیوار
من اما
برای تو
کلمه کم میآورم
بانوی من!
شعر بلد نیستم
وقتی آمدی
با چشمهام میگویم
...
عاشقانههای ناب را
برای آدمی میخوانند
تا از رنگ کلمات
خود را بیاراید
و زیباترین لباسهاش را
برای معشوق به تن کند
من اما
لباسی به تنت نمیگذارم
...
عاشقانههای ناب را
برای زنی میگویند
که با عطر کلمات
شبی
دلآرام شود
من اما
قرار ندارم
شبی آرام برای تو بسازم ..
" عباس معروفی "
گمنام که نیست ولی..
عشق
کودکی ست سیاه پوست
در اتیوپی
که رنج می برد از سوء تغذیه
و پیش از آنکه بمیرد
خوراک کرکس ها می شود
همیشه کودکان و زنان قربانی می شوند
کودکانی که ریش دارند
و رشد نمی کنند
رضا مرتضوی
zanastark
06-11-2009, 18:43
گوزلیم عکسون دوشوب پیمانه دن پیمانیه/گوندروب عشقون منی میخانه دن میخانیه
گلمیشم میخانیه من دردیمه درمان آلام/دردیمی بیر بیر دییم من ساغر و پیمانیه
دردیمه درمان شراب اولدی طبیبیم ساقی لر/گوندروب عشقون منی گور هانکی داروخانیه
zanastark
07-11-2009, 16:56
می زنی بر دف زمین
گامهای شفاف خویش را
می خرامی آرام
با دامن رنگ رنگت، با ترنم
الوانت
در کوچه سارهای
خزان
و زنبوران باد به کندوی گیسوانت
لانه می کنند
شهزادۀ باران ساز
بانوی پاییز!
سلام
دوستان عزیز دلم! لطف کنید مرحمت بفرمایید شعرهای گمنام رو در این تاپیک قرار بدید. باور کنید پابلو نرودا و مریم حیدزاده و قیصرامین پور و اخوان ثالث شاعران گمنامی نیستند!
قرار هم نیست هر روز از هم شعری خوشمون اومد بیایم بذاریم تو این تاپیک، بدون توجه به این که شعر مال کیه، قبلا اینجا بوده، نبوده ...
چشمم درومد بس شعرهای نامربوط رو پاک کردم 0_o
اگه همین طوری پیش بره باید یه فکر اساسی کرد واسه اینجا
تشکر میشه : )
barani700
08-11-2009, 00:05
میخواهم نگاهت كنم
اما
دیرم میشود!
barani700
08-11-2009, 00:06
ستاره دیده فرو بست و آرمید، بیا
شراب نور به رگ های شب دوید بیا
زبس به دامن شب اشک انتظارم ریخت
گل سپید شکفت و سحر دمید بیا
شهاب یاد تو در آسمان خاطر من
پیاپی از همه سو خط زرد کشید یبا
barani700
08-11-2009, 00:10
برآنم كه تمام خورشیدها را
چون شكوفههای نارنج
بر طرّّه مویت بنشانم.
اما تو
به دورها چشم دوختهای :
از كهكشانی دیگر
و سیارهای دیگر
شكوفهای یخین را انتظار میكشی
كه برای چیدنش
میباید
سفری طولانی بیاغازم
و در راه بازگشت
تشنه
بمیرم.
semorena
08-11-2009, 13:04
گمنام نیستیم
فقط شاید شما ما را نخوانده باشید
ما نیز مانند سهراب ها و نیماها دل به دریا زدیم
آن ها سواره بر امواج واژه ها
و ما، غرق شدگانیم
دریا هم سواره و رهبر میخواهد
هم غرق شده و شیدا
ای به ساحل نشستگان
ما نیز دل به دریا زدگانیم
barani700
08-11-2009, 23:21
در باغ می برند چراغانیت كنند
تا كاج جشنهای زمستانیت كنند
آب طلب نكرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ایست كه قربانیت كنند
barani700
08-11-2009, 23:23
دل من عادت داشت
که بماند آنجا
پشت یک پرده تور
که تو هر روز آن را
به کناری بزنی
دل من ساکن دیوار و دری
که تو هر روز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغچه بود
که تو هر روز به آن می نگری
دل من را دیدی؟
ساکن کفش تو بود
یادت هست؟
*maaryaami*
09-11-2009, 22:07
آنروز در پیچ و تاب مه قهوه فرانسه زلالی نی نی چشمانت دیدنی بود
دلم تنگ شده برای آن آرت کافه و آن مه و آن ...
چه کسی گفته فاصله سردی می آورد ؟!
*maaryaami*
09-11-2009, 22:09
شیرینی تلخی هایت را
به هیچ
جان ِ شیرینی
نخواهم فروخت
*maaryaami*
09-11-2009, 22:18
آنقدر دنیای این روزهایم
از برق نگاهت نور گرفته
که دلم می خواهد
تمام دنیا را نور نقاشی کنم ...
*maaryaami*
10-11-2009, 15:03
آسمان آبی
بهار سبز
چرا مداد من سیاه مینویسد
*maaryaami*
10-11-2009, 15:04
از میان جملهی آدمها
بیرونت کشیدم
تو یک کلمهی شیرین بودی کلمهی عشق نه
عشق تلخ است
کلمهی دوستی نه
شوق نه
دوستی گَس است و شوق شور
تو مثل کلمهی خیال مثل کلمهی خواب
شیرین بودی
از میان جملهی آدمها
بیرونت آوردم
آوردم
چون کلمهای عزیز
در پرانتزِ آغوشم
مثل کلمهی خواب
پریدی و رفتی
میان جملهی آدمها
این لیوان، نیمه ی پر ندارد.
سروته ـش هم که کنی.. دریغ از یک قطره
اما تو این کار را هم نکن؛
بعضی چیزهاست که ادم را سر ِپا نگه میدارد
مثل همین ردِّ آب تبخیر شده از اندی سال پیش.
-چیزی شبیه همان سراب شاید.
untouchable.blogfa
*maaryaami*
11-11-2009, 11:26
دوباره دستهایم خالی است
دوباره جای بوسهها تیر میکشد
دوباره من
پراکنده
شعرهایی نوشتهام
که زنی در آنها
پنهانی
ودکا مینوشد
تا در مراسم سوگواری آرام باشد
*maaryaami*
11-11-2009, 11:27
ژاکتهایمان را در آوردیم
نشستیم پشت میز
زن و مردی بودیم
چشم به راه ِ
زن و مردی دیگر
حرف زدیم
بی آن که به حرفهای هم گوش دهیم
سپیده دم
ژاکتهایمان را پوشیدیم
ما تنها
زن و مردی بودیم که
شب هنگام
اندکی
گرم شده بودیم
Nassim999
11-11-2009, 14:38
دستهایم خالی، به بالا گرفتهام که بدانی تهی است از هرآنچه که پیش از این داشتهام و تو میدانی که مقصود چیست
به من نگاه کن! به این دفتری که سراسر سرود جدایی است. به این قلم بنگر که تنها برای گفتن دردهایش میلغزد.
و به این دستان تهی، که جز نبودن و نداشتن، کلمهی دیگری را به یاد ندارد
Nassim999
11-11-2009, 14:42
وقتي سرت را رو شونه هاي کسي ميگذاري که دوستش داري
بزرگترين آرامش دنيا رو تو خودت احساس ميکني
و وقتي کسي که دوستش داري سرش را رو شانه هات ميذاره
احساس مي کني قوي ترين موجود جهاني
Nassim999
11-11-2009, 14:43
چه كنم كه توان از من مي گريزد
وقتي نام كوچك او را
در حضور من بر زبان مي آورند
از كنار هيزمي خاكستر شده
از گذرگاهي جنگلي ميگذرم
بادي سرد و نا بهنگام ميوزد
سبكسرانه ، با بويي از بهار
و قلب من ، در آن
خبر هايي از دور دست ها مي شنوند . . .
خبر هاي بد . . .
او زنده است،نفس ميكشد
اما غمي به دل ندارد !
Nassim999
11-11-2009, 14:45
عجب سوزونده ما را آتش عشق
تمام شعله های سرکش عشق
اگر عاشق نباشم نیستم من
نمی دانم چه هستم کیستم من
تمام شعر و آهنگ جوانی
محبت ساز برگ زندگانی
Nassim999
11-11-2009, 14:47
وحشت از عشق كه نه!ترس ما از فاصله هاست
وحشت از قصه كه نه!ترس ما از خاتمه هاست
گله از دست كسي نيست مقصر دل ديوونه ي ماست
Nassim999
11-11-2009, 14:48
من پس از مدتها
فرصتي يافته ام
تا كمي گريه كنم
وبه تنهايي خود فكر كنم
همه تنها هستيم
هرچه با همديگر،تنهاتر
گرد هم جمع شديم
تا به تنهايي خود عمق دهيم
جمع ما تنهايان
جمع ما تنهايي هاست
وچه وحشتناك است
من پس از مدتها
فرصتي يافته ام
تا به تنهايي خود فكر كنم
وبه تنهايي تو
كه چه آسان رفتي....
رنگ آيينه رفته از آهم...
بوي سيگار مي دهد ماهم!
دارد از پشت بام مي افتد
آسمان...آسمان کوتاهم!
قهوه سر رفته است از چشمم
شير مي ريزد از گلوگاهم...
دست تاريک يک نفر خورده
بر تن کهکشان دلخواهم!
ميهمان مي کنم به يک بوسه
عقربي را که بر سر راهم...
يک فرشته مگر بيايد تا
دست هاي من و تو را با هم...
آستانه نام شهری کوچک در گیلان که 2سال عمر ما رو گرفت که بهمون یه مدرک بده!
یه رئیس دانشگاه که با مدرک ادبیات + سابقه جبهه شده بود رئیس دانشکده فنی!
یه سلف، یه خوابگاه، یه نرکده
اتل متل دانشگاه
رویای گاه و بیگاه
میگن فقط اینه راه
شهرستان و یه خوابگاه
اتل متل زمونه
کی میره کی میمونه؟
ما که رفتیم آستونه
قسمتمون همونه
اتل متل غریبی
میخوری هر فریبی
گرگ نشدی بره ای
ترم یکی فربه ای!
اتل متل سلف ما
غذاهای نا آشنا
دیگا ولی مخصوصا
ما جدا استاد جدا
اتل متل سیاست
بند پ و ریاست
شغل دوم هم ساعت
رزمنده و خباثت؟!
اتل متا ادعا
همسنگر جبهه ها
راستی حاجی اینوا
کجان پس همسنگرا
اتل متل عدالت
ضایع شدش چه راحت
تبعیض و پول پرستی
دست شیطون رو بستی
اتل متل یه فنی
کارمندی باشه رسمی؟؟
رئیس شنید و خندید
تا مدرکش رو پرسید
آخه خودش لیسانس بود
فنی نبود، رو شانس بود
پارتی اون پلاک بود
رزمنده ای که خاک بود
یه قاب عکس که پاک بود
اتل متل اون باخته
آخرتی نساخته
خود بینی در کمینه
حق زمین همینه
اتل متل شبانه
از 7دولت بیگانه
تو خوابگاه روزانه
تخت داره که بمانه
اتل متل روزانه
صرفا به یک بهانه
تو آستانه آواره
دنبال جای خوابه
..:11:
[/SPOILER]
اندرین آشفتهی دون و دنی/ بربدادند فیلمی دیدنی**
بردریدند آنچز سرو ساز سنگ بود/ بربدادند آنچه از بیداد و از آهنگ بود
[SPOILER="Memorizer Praiser(Tariz) "]
حیرت زده ام میکند گاهی
این ذهن درحصار مانده ی مغرور
جایی که ابلهانه سردرگم انتخاب یک راهی
میشد آزادانه سر به بیابان زد
barani700
17-11-2009, 23:25
روی همه دیوارها ،
پنجره ای رو به آسمان می كشم
و به پرواز می اندیشم !!
barani700
17-11-2009, 23:26
شاعر که باشی
دنیا برای بخشیدن
کوچکترین واژه است
barani700
17-11-2009, 23:27
اینجا برای باغ پدر بزرگ
دیدار مترسک ها عجیب نیست..!
کسی سیب را برای خوردن
سرقت نمی کند
کسی لبهایم را
از روی زمین بر نمی دارد
barani700
17-11-2009, 23:33
شب است
تو نیستی و من می ترسم
در انتظار توام
لعنت بر هر صدایی که صدای پای تو نباشد.
شـیـفــو
19-11-2009, 22:28
تو که گریه می کنی
جاده چکه میکند
و تمام راه ها لغزنده می شوند
راه بازگشتن نیست
در انتهای این راه
مردی با بیلش برایم
گور می کند
من و تو در یک قمار باختیم
من در نگاه تو
تو در نگاه او !
بهار صداي گمشده اي دارد
و كدام داستان است
كه بي بهار و بنفشه به ابتدا و جواني برسد، بي بهار
بي بهار گلها هستند اما در كلمات
بي بهار شكوفه ها هستند، اما در پرده هاي ابريشمي
بي بهار بلبل ها هستند اما در داستان هاي مكرر
و من و تو هستيم ولي بي بهار
گفتم در كوچه اقاقي پچپچه كوتاهيست
كه در ميان دو پنجره تقسيم مي شود
اما پنجره هاي كوتاه چه دارند بگويند
براي مردماني كه اقاقي را از ياد برده اند.
محمد باقر کلاهی اهری
حرفی برای گفتن نیست.
که ذهن، آشفته از داوری ها،
که دل، گرفته از دلمردگی ها،
و چشم، خو کرده بر سیاه نامردمی ها.
و تو آزادی که باز بخوانی ام به هرآنچه دوست می داری.
غمگین نمی شوم.
که در توان هرچه که بود،
برای ندیدن و شاید، نادیده گرفتن شان،
کم می نمود.
سکوت را بر دلزدگی ات ترجیح می دهم.
محمد توکلی فر
کلافه ام
مثل خرس قطبی در تابستان
پیش از آنکه این تکه یخ شناور
آب شود در استوا
سپیدی مرا ترجمه کن
تا برف منتشر شود
به تمام زبان های زنده ی دنیا
رضا مرتضوی
نمي داني كه چه قدر خسته ام
و اندكي دلتنگ ِ عادت ِ بودنت
از وقتي نبوده اي( يا نخواسته ايم كه بماني)
قطره قطره اب هايي كه مي چكد از اسمان دلتنگي را
مانند ان اسفنج هاي كهنه
به خود گرفته ام
باد كرده ام
ان قدر كه جا نمي شوم در اين كلمات.
Parisa-007
24-11-2009, 12:28
در حضور واژه های بی نفس
صدای تیک تیک ساعت را گوش کن
شاید مرهم درد ثانیه ها را پیدا کنی
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.