مشاهده نسخه کامل
: فرهنگ
Asalbanoo
06-04-2007, 05:39
تعاریف
تعریفهای گوناگون فرهنگ
مردمشناسی
فرهنگ عامٌه
واژهٔ فرهنگ ”معادل واژۀ Culture“ مىباشد. اين واژه از واژههاى بسيار کهن در زبان فارسى است. معناى اصلى واژهٔ فرهنگ، ادب و تربيت است که در ابتدا معادل واژهٔ ”Education“ در زبان فرانسه گزيده شد؛ اما رواج واژۀ Culture و مفهومهاى وابسته به آن، نياز به يافتن برابرى براى آنرا ضرورى نمود و امروزه واژهٔ فرهنگ بهمعناى Culture بهکار مىرود و ”آموزش و پرورش“ جايگزين ”Education“ شده است.
تعريفهاى گوناگون فرهنگ
فرهنگ نه تنها در زبان فارسى و معادل آن در زبانهاى اروپائى در معانى گوناگون و متنوع بهکار رفته، بلکه در علوم اجتماعى نيز تعاريف متعددى از اين واژه بهعمل آمده است. بهطورىکه در حال حاضر بيش از سيصد تعريف از فرهنگ وجود دارد.
ژاکبرگ (J.Bergue) جامعهشناس فرانسوى مىگويد:
”واژهٔ فرهنگ اکنون معناى پهناور و ژرفترى از هر زمان دارد ... فرهنگ تعريف وسيعترى دارد که به اسارت کلمه در نمىآيد ...“ برخى تعاريف فرهنگ بسيار جامع و کلى هستند و برخى صرفاً به يک جنبه از حيات انسان توجه دارند. در اينجا به اهمٌ تعاريف اشاره مىکنيم.
تعريف ”تايلور“، انسانشناس انگليسي، در ”فرهنگ ابتدائي“ (۱۸۷۱) بهعنوان تعريفى جامع و مانع معروف است:
”فرهنگ مجموعهٔ پيچيدهاى است که شامل معارف، معتقدات، هنرها، صنايع، فنون، اخلاق، قوانين، سُنن و بالاخره تمام عادات و رفتار و ضوابطى است که فرد بهعنوان عضو جامعه، از جامعهٔ خود فرا مىگيرد و در برابر آن جامعه وظايف و تعهداتى را برعهده دارد.”
”گىروشه“ فرهنگ را چنين تعريف مىکند:
”مجموعه بههم پيوستهاى از شيوهٔ تفکر، احساس و عمل است که کم و بيش مشخص است و توسط تعداد زيادى افراد فرا گرفته مىشود و بين آنها مشترک است و به دو شيوهٔ عينى و نمادين بهکار گرفته مىشود تا اين اشخاص را به يک جمع خاص و متمايز مبدل سازد.“
”مارگارت ميد“ مىگويد:
”فرهنگ پذيرشى از مجموع رفتارها و اعمال موجود در يک جامعه است که اعضاء و افراد آن با ضوابطى مشترک تمامى آنرا به کودکان خود و قسمتى از آن را به مهاجرينى که به عضويت جامعه در مىآيند، منتقل مىسازند.“
ادوارد ساپير، مردمشناس و روانشناس اجتماعى اشاره مىکند:
”فرهنگ يک گروه شامل انواع مدلهاى اجتماعى رفتار است که بهوسيله همه يا اکثريّت اعضاءِ گروه جامهٔ عمل بهخود مىپوشد.“
”اتوکلاينبرگ“ نظر خود را چنين بيان مىدارد:
”فرهنگ از نظر عامهٔ مردم بهمعنى موفقيت هنرى و فکرى متعالى است و توسعه علم و هنر و ادبيات و فلسفه بيانگر بلوغ يک ملت است. ولى از نظر جامعهشناسان و مردمشناسان فرهنگ علاوه بر همه اينها شامل تمام چيزهائى است که فرد بهعنوان عضو، از جامعه کسب مىکند. يعنى همه عادات و اعمالى که فرد از راه تجربه و سُنت آموخته است به انضمام تمام اشياءِ مادى که توسط گروه توليد مىشود و آنچه را که مىتوان در آثار هنرى يا مطالعات علمى متجلٌى ديد ...“
”مايرس“ مىنويسد:
”فرهنگ آن چيزى است که از گذشتهٔ آدميان بازمانده است، در اکنون ايشان عمل مىکند و آينده آنها را شکل مىدهد.“
گوستار کِلِم، انسانشناس آلمانى معتقد است:
”فرهنگ شامل آداب و رسوم، اطلاعات، تخصصها، علم و هنر، زندگى خانوادگى و مذهب است و بههنگامى مطرح مىشود که تجربيات گذشتگان و دانستههاى گذشتگان، به جوانان منتقل مىشود.”
اين تعاريف هر چند در ظاهر تفاوتهائى دارند، ليکن همگى جزءِ تعاريفى هستند که بيشتر به جنبهٔ معنوى حيات انسان توجه کردهاند.
مردمشناسى
مردمشناسى (Ethnology) از ريشهٔ مردم و گفتار گرفته شده است. مردمشناسى مطالعهٔ مردمان ابتدائى است. در اين رشته، به تحليل حيات مادي، اجتماعي، فرهنگي، و همچنين هنرها، فنون، آداب و رسوم و اعتقادات اين مردم پرداخته مىشود. مردمشناسى شيوهاى مقايسهاى دارد.
مفهوم مردمشناسى تا حدودى قلمرو انسانشناسى را مىپوشاند و مرزهائى دقيق بين اين دو رشته وجود ندارد.
انسانشناسى دانشى است که انسان يا انسانيٌت را بهطور کلى مورد مطالعه قرار مىدهد. امروزه چند قلمرو اساسى را در اين رشته مىتوان جستجو کرد:
انسانشناسى جسمانى انسانشناسى اجتماعى
انسانشناسى فرهنگى انسانشناسى ساخت
مردمشناسى بهعنوان يک علم، به جستجوى روابط متقابلى مىپردازد که بين انسان و محيط، انسان و فرهنگ و سرانجام فرهنگهاى مختلف وجود دارد.
فرهنگ عامٌه (فولکور)
فولکور کلمهاى انگليسى است که در سال ۱۸۴۸ م . براى نخستينبار بهوسيلهٔ آمبروز مرتن، در عنوان مقالهاى دربارهٔ دانش عاميانه و آداب و رسوم سنتى بهکار برده شد. ديرى نپائيد که اين اصطلاح در زبانهاى ديگر رواج يافت.
رواج اين اصطلاح در زبان فارسى در حدود نيم قرن سابقه دارد. بهتدريج اصطلاح فولکور بهمعنى دانش عاميانه و دانستنىهاى تودهٔ مردم رواج يافت و فرهنگ عامه، فرهنگ عاميانه و فرهنگ توده و فرهنگ مردم ناميده شد. معمولاً تعاريف فولکور با تعاريف مردمشناسى و فرهنگ و سُنت بسيار نزديک است.
فرهنگ عامه در زبان محاوره، هر جلوه از سُنن مردمى را در بر مىگيرد که کم و بيش در مواقعى خاص به منصهٔ ظهور مىرسند، جشنها، عادات، رقصها و حتى افسانهها، خرافات و يا حتى لهجهها و زبانهاى محلى موجبات بقاءِ آنرا فراهم مىآورند.
فولکور اعمال و رفتارهاى جمعى و گروهى است که بين عامهٔ مردم رايج باشد؛ بنا به مقتضيات تکرار شود؛ شروع رفتارها و اعمال فولکورى معلوم نباشد و بهتدريج بهوسيلهٔ عامهٔ مردم بهوجود آمده باشد. فولکور عبارت است از باورها و اعمال گروهى بدون نظريهٔ علمى و فاقد پشتوانهٔ منطقي.
منبع
آفتاب
Asalbanoo
06-04-2007, 05:44
در ادبيات فارسي، اصطلاح فرهنگ برحسب زمان و مورد (قبل و بعد از اسلام) با مفاهيم مختلف بهکار رفته است. اين واژه از ديرباز در واژهنامهها، متنهاى پهلوى و نثرها و نظمهاى فارسى مىتوان جستجو کرد.
ريشهٔ واژهٔ فرهنگ
صورت باستانى فرهنگ در متن باز مانده از اوستا و نوشتههاى فارسى باستان يافت نشده است. صورت پهلوى آن فرهنگ است. پيشوند فر به معناى پيش و ريشهٔ باستانيِ شنگ بهمعناى کشيدن است. از اين ريشه، واژههاى ”هَنگ“ بهمعناى قصد و آهنگ، ”هنجيدن“ و هيختن“ بهمعناى بيرون کشيدن و برآوردن، ”آهنگ“ بهمعناى قصد و اراده و نيز موزونى ساز و آواز، ”آهنجيدن“ بهمعناى نوشيدن و کشيدن، ”آهنگيدن“، ”آهيختن“ بهمعناى کشيدن و برآوردن و نمونههاى ديگرى وجود دارد. از همين ريشه فرهيختن را داريم بهمعنى تربيت کردن، ادب آموختن، تأديب کردن و فرهخته و فرهنجيده را بهمعناى ادب آموخته و فرهنگ و فرهنج را. در واژهنامهها فراهختن و فراهيختن به معناى ادب کردن آمده است.
- فرهنگ در متنهاى پهلوى:
و چون به دادِ (سنٌ) هنگامِ فرهنگ رسيد به دبيرى و سوارى و ديگر فرهنگ ايدون فرهت که اندر پارس نامى بود.
(کارنامهٔ اردشير بابکان)
اين نيز ايدون که از فرهنگِ نيکِ خِرَد نيک بود و از خردِ نيکِ خويِ نيک بود [...] و اين نيز ايدون که از فرهنگِ بد خردِ بد و از خردِ بدخويِ بد.
(دنيکود)
بههنگام به فرهنگستان دادندام و به فرهنگ کردنام سخت شتافتند.
(خسرو و قبادان وريدک)
- فرهنگ در واژهنامهها:
فرهنگ، ادب باشد.
(صحاح الفرس)
فرهنج، عقل و ادب باشد.
(معيار جمالى)
فرهنج و فرهنگ، ادب و اندازه، و حدٌ هر چيزى و ادب کننده را مر به ادب کردن، بر اين قياس، فرهنجيدن و فرهنجيده و فرهنجيد و فرهنجد.
(فرهنگ رشيدى)
فرهنگ، ادب و دانش و بزرگي.
(شرفنامهٔ منيرى)
فرهنگ ... ادب و دانش و بزرگى و نيز نام کتابى در علم لغت .
(کشفاللغات)
بر وزن و معنى فرهنج است که : علم و دانش و عقل، ادب و بزرگى و سنجيدگي، کتاب لغت فارسي، نام مادر کيکاووس، شاخ درختى که در زمين خوابانيده و از جاى ديگر سر برآورند و کاريز آب را نيز گفتهاند چه دهن فرهنگ جائى را مىگويند از کاريز که آب بر روى زمين آيد.
(برهان قاطع)
- فرهنگ در نثر و شعر کهن فارسى:
اى آن که سياوخش را توکشتى [...] و از مردى و قوٌتِ و فرهنگِ او نترسيدى و از مهر و وفا و جوانمردى او ياد نکردي.
(تاريخ بلعمى)
... و تن خويش را بعث کن به فرهنگ و هنر آموختن، چيزى که ندانى بياموزى و اين تو را به دو چيز حاصل شود: يا بهکار بستن آن چيز که دانى يا به آموختن آن چيز که نداني.
(قابوسنامه)
گفتم اين جهان به چه در توان يافت؟ گفت به فرهنگ و سپاسداري.
(ظفرنامه منسوب به ابوعلىسينا)
هر ولايتى را علمى خاص است. روميان را علم طبٌ است [...] و هنر را تنجيم و حساب، و پارسيان را علومِ آدابِ نفس و فرهنگ؛ و اين علم اخلاق است.
(تاريخ بيهقى)
حکماى پارس گفتهاند که خرد رهنمونى بزرگ و پشتى قوى است و کليد دانشها -است؛ و دانش و فرهنگ انبازانِ خرد هستند.
(تحفةالملوک)
جهان پر بود از سباع و حوش و شياطين آدمى - صورتِ بىدين و ادب و فرهنگ و عقل و شرم.
(تاريخ طبرستان)
واجب است بر عاقل که اخلاق خويشتن فرهنگ کند و از شهوت و غضب بپرهيزد.
(رسائل اخوان الصٌفا)
بياموخت فرهنگ و شد برمَنِش برآمد زبيغاره و سرزنش
(فردوسى)
هيچکس را به بخت فخرى نيست زان که او جفت نيست با فرهنگ
به يک اندازهاند بر درِ بخت مردِ فرهنگ با مُقامِرِ شَنگ
(ناصر خسرو)
هرچه خواهى کن که ما را با تو روى جنگ نيست
پنجه - با - زورآوران - انداختن فرهنگ نيست
(سعدى)
بار ديگر برون کن از حجاب از براىِ عاشقانِ دَنگ را
تا که عاشق گم کند مر راه را تا که عاقل بشکند فرهنگ را
(مولوى
Asalbanoo
06-04-2007, 05:47
فرهنگها را به دو گروه کلٌى مىتوان بخشبندى کرد که از نظر فهم بحرانهاى فرهنگى جهان امروز داراى اهميت است. يعنى فرهنگ سنتى و فرهنگ مدرن. منظور از سنت (tradition) قالبهاى انديشه و زندگى و رفتار است که در هر جامعهاى بنياد زندگانى جمعى را شکل مىدهد و از نسلى به نسل ديگر انتقال مىيابد.
در جامعه و فرهنگ سنتى کم و بيش همه چيز تابع حکمها و ارزشها و هنجارىهائى است که از گذشتگان به ارث رسيده است.
اما فرهنگ ديگرى وجود دارد که بهنام فرهنگ مدرن ناميده مىشود. فرهنگ مدرن همان فرهنگى است که نه تنها علومى را براى شناخت طبيعت بلکه علومى را نيز براى شناخت انسان پديد آورد، که علوم انسان يا علوم فرهنگى ناميده مىشوند.
علم فرهنگ يا فرهنگشناسي، علمى است که فرهنگ را بهمعناى مدرن آن دريافته و اين نام را بر کلٌ زندگى و رفتارهاى انسانى در همهٔ جامعهها نهاده و از جمله با دو مفهوم سنتى و مدرن ميان خود و جامعهها و فرهنگهاى پيش از خود فرق گذاشته است.
Asalbanoo
06-04-2007, 22:40
فرهنگ عام ولی خاص است
فرهنگ ثابت ولی متغیر است
پذیرش فرهنگ، اجباری ولی اختیاری است
فرهنگ عام ولى خاص است
برخى از وجوه فرهنگ در تمامى جوامع انسانى مشترک است و برخى ديگر اختصاص به سرزمين و واژهٔ تاريخى خاص دارد.
فرهنگ بهعنوان اينکه يک معرفت بشرى است عام است. يعنى در هر جا و به هر نحو که جامعهٔ انسانى زندگى کند، ميراث مشترک و ثروت عمومى اين ”حيوان آفرينندهٔ فرهنگ“ ديده مىشود.
برخى جنبههاى فرهنگ در تمام جوامع انسانى به دو دليل عموميت دارند: اولاً نيازهاى زيستي، روانى و اجتماعى انسانها مشترک است. بنابراين در هر دورهٔ زمانى و مکاني، شيوهٔ تقريباً مشابه در صدد پاسخگوئى به نيازهاى آنها برآمدهاند. چنانکه در تمامى اين جوامع بشري، زبان، ابزار و فنون براى بهرهبردارى از طبيعت، قوانين مالکيت، شبکه محارم و ... شکل يافته است.
ثانياً يکى از خصوصيات اصلى فرهنگ اکتسابى بودن و انتقالپذيرى آن است که باعث شده عناصر فرهنگ از نسلى به نسل ديگر از جامعهاى به جامعهٔ ديگر انتقال يابند.
باتوجه به اين ويژگى فرهنگ - عام و خاص - و تمايز ميان جنبهٔ مادى - تمدن و جنبهٔ معنوى - فرهنگ - مىتوان گفت. دستاوردهاى مادى بشر متعلق به يک گروه و ملت خاص نيست. بلکه تمامى جوامع بشرى در آن سهم دارند. اما هر جامعهاى بهدليل ويژگىهاى اقليمى و تاريخى و ... داراى فرهنگى متمايز از فرهنگهاى ديگر است.
فرهنگ ثابت ولى متغير است
فرهنگ ثابت بهنظر مىرسد؛ زيرا مواريث فرهنگى از نسلى به نسل ديگر منتقل مىشود و فرهنگ گذشته در حال تداوم مىيابد. همچنين اگر تغييرى صورت پذيرد، آرام و بطئى است و به سادگى قابل درک و رؤيت نمىباشد. اما از طرف ديگر، بهدليل طرح نيازهاى جديد زيستي، رواني، اجتماعى و تلاش در پاسخگوئى به اين نيازها و تفاوت در مقتضيات زمانى و مکاني، تغييراتى در فرهنگهاى بشرى حادث مىشود. از اين نظر مىتوان فرهنگ جوامع گوناگون را به دو گونه تقسيم کرد؛ يعنى فرهنگ ايستا و فرهنگ پويا. در فرهنگ ايستا (Static Culture) تغييرات به حداقل ممکن تقليل مىيابد و فرهنگ بهحال متحجر و تغييرناپذير باقى مىماند؛ اما برخى جوامع نقطه مقابل جوامع ايستا قرار مىگيرند؛ بهنحوى که وسعت و سرعت تغييرات در فرهنگ آنها زياد است.
بهطور کلي، تغييرات، مداوم و اجتنابناپذير است و تفاوت در سرعت، جهت و زمينهٔ دگرگونى از فرهنگى به فرهنگ ديگر است.
پذيرش فرهنگ، اجبارى ولى اختيارى است
در ابتدا اينطور بهنظر مىرسد که فرهنگ، اجبارى است. به اين معنى که يکى از خصوصيات اصلى فرهنگ جمعى و جبرى بودن آن است. آدمى از بدو تولد تا مرگ بهطور اجبارى در جريان فرهنگپذيرى و جامعهپذيرى قرار دارد. هر چند ميزان فرهنگآموزى در دورههاى مختلف حيات او متفاوت است، ميراث فرهنگى نسل قبل دائماً به او منتقل مىشود. محتواى فرهنگ چنان با شخصيت فرد عجين مىشود که بدون احساس اجبار، عناصر و درونمايهٔ فرهنگى جامعه را در انديشه و عمل خود منعکس مىکند. اين فرآيند را در جامعهشناسى اصطلاحاً ”درونى شدن فرهنگ“ مىگويند.
اگر فردى برخى از باورها و عقايد رايج در فرهنگ خويش را نپذيرد، بهميزان اهميت و ارزش آنها در چارچوب فرهنگ مورد نظر، در معرض فشار جمعى قرار مىگيرد.
از طرفى فرهنگ، امرى اختيارى است و فرد به نوبهٔ خود نقش مؤثر و فعالى در آن مىتواند داشته باشد. يعنى فرهنگ بهصورت ميراثى از گذشته که بهطور غيرفعال پذيرفته شده باشد نيست، بلکه برعکس فرهنگ مستلزم شرکت فعال و خلاق اعضاءِ گروه يا قوم مربوط است.
افراد در مقابل فرهنگ غيرفعال و بىاراده نيستند، بلکه هر فردى مىتواند از طريق پذيرش برخى از عناصر فرهنگ و عدم پذيرش برخى ديگر، در جهت تغيير در آن محدوده گام بردارد که اين خود معلول تفاوتهاى فردى و تفاوت در جامعهپذيرى و فرهنگپذيرى است. اين دو عامل بههمراه نيازهاى جديد، موجب نوآورى در فرهنگ يا تأثير فرد در فرهنگ مىشود.
Asalbanoo
09-04-2007, 10:51
يکى از تقسيمبندىهاى فرهنگي، فرهنگ مادى و فرهنگ غير مادى است.
فرهنگ مادى به مجموعهٔ پديدههائى اطلاق مىشود که محسوس، ملموس، و قابل اندازهگيرى با موازين کمّى و علمى است. مانند فنون، ابزارهاى کاربردى و توليدي، داروهاى شيميائى و ...
فرهنگ غير مادى شامل مسائل و موضوعاتى است که قابل اندازهگيرى با موازين کمى نيست و بهآسانى نمىتوان آنها را مقايسه و ارزيابى نمود؛ مانند: معتقدات، زبان، هنر، ادبيات و رسوم و ...، که هويت فرهنگى يک جامعه را تشکيل مىدهد و از دست دادن آن ضايعهاى است که قوميت يک گروه اجتماعى را تهديد مىکند. در حالىکه فرهنگ مادى را مىتوان با گرفتن از فرهنگهاى ديگر توسعه داد و غنى ساخت.
در برخى تقسيمبندىها، فقط فرهنگ غير مادى را ”فرهنگ“ ناميده و مطالعهٔ آنرا کار مردمشناسى و فرهنگ مادى را ”تمدن“ دانسته و تحقيق دربارهٔ آن را موضوع جامعهشناسى مىدانند.
بههم پيوستگى فرهنگ مادى و غير مادى هر چند در ظاهر آشکار نيست، ولى اين پيوند و تأثير بهتدريج و با کمى توجه مشخص مىشود.
Asalbanoo
09-04-2007, 10:52
جامعهشناسی خانواده
..................
فرهنگ نه تنها براى انسان کارکرد تطابق با محيط طبيعى را ايفاء مىکند، بلکه موجب برقرارى و تطابق او با محيط اجتماعى نيز مىشود.
فرهنگ و جامعه را تنها بهطور نظرى مىتوان از هم متمايز کرد. چنانکه يکى از خصوصيات مهم فرهنگ جمعى بودن آن است. يعنى فرهنگ در درون يک جامعه موجودّت دارد. از طرف ديگر، مهمترين تمايز ميان اجتماع انسانى و حيوانى اين است که انسان حيوانى است با فرهنگ. و آدمى به کمک فرهنگ مىتواند تعامل اجتماعى برقرار کند. پس جامعهٔ انسانى بدون فرهنگ متصور نيست.
با نگاهى به نظرات مختلف در زمينه فرهنگ و جامعه، مىتوان تفاوتهاى اين دو را چنين خلاصه نمود:
- هر فرهنگى در جامعه بهوجود مىآيد و شکل مىگيرد؛ ولى هر جامعهاى الزاماً داراى فرهنگ نيست.
- تجربهٔ حيوانات با افراد آن جامعه مىميرد و به نسل بعد منتقل نمىشود، در صورتىکه تجارب انسان به نسل بعد و نسلهاى بعد انتقال مىيابد.
- بعضى از خصوصيات اجتماعى مانند تعاون و همکاري، نظم و حفظ سلسله مراتب و ... که در برخى حيوانات ديده مىشود، غريزى است و تغيير و تحولى در طى زمان و مکانهاى مختلف در آنها ديده نمىشود.
Asalbanoo
14-04-2007, 09:23
تعریف ازدواج
انواع و اشکال ازدواج
انواع خویشاوندی
تطور همسرگزینی
انواع خانواده
در بين تمامى نهادها، سازمانها و تأسيسات اجتماعي، خانواده نقش و اهميتى خاص و بهسزا دارد.
هيچ جامعهاى نمىتواند ادعاى سلامت کند، چنانچه از خانوادههائى سالم برخوردار نباشد. باز بىهيچ شُبهه، هيچ يک از آسيبهاى اجتماعى نيست که فارغ از تأثير خانواده پديد آمده باشد.
نوشتههاى انسانشناسي، مشحون از آراءِ دانشمندانى است که نه تنها خانواده را پايدار مىبينند، بلکه آثار عميقى از جانب آن بر فرزندان ملاحظه مىکنند.
انسانشناسان در جوامع مختلف نشان دادهاند که طرز پرورش طفل در هر جامعه کليد فهم آن اجتماع و فرهنگ آنان است.
خانوادهٔ انسانى از آغاز پيدائى خود، همچون حريم اَمن حيات انسان تجلٌى يافت.
عصر ارتباطات جمعي، بر اين واقعيت رقم بُطلان زد و پايان اين دوران را بر حيات تاريخى خانواده اعلام داشت. بدينسان، ديوارههاى نفوذناپذير خانه فرو ريخت، و امواج راديو و تلويزيون سرتاسر آن را در تمامى شبانهروز انباشت. در خانواده هر لحظه جامعه جاى يافت و اين کانون امن حيات، مرکزى مباحث اساسى سياسي، اجتماعى و فرهنگى گرديد.
بنابراين ديگر خانواده محدودهاى جدا و محصور بهحساب نمىآيد.
خانواده در تمامى تاريخ، کانون کار و استراحت بود، اما امروز کانون فرهنگى - اجتماعى نيز هست. انسانها به خانه مىآيند تا بياموزند و باز به خانه روى مىکنند تا در آن از جهان آگاهى يابند. بنابراين خانوادهٔ جديد، چنان ابعادى دارد که هرگز در تاريخ نداشته است.
اگر در تمامى قرنها، خانواده انحصار آموزشى و انتقال ارزشهاى حياتى را در خود مىديديد، حال چنين نيست. فرزندان امروز از سرچشمههائى ديگر و از جمله وسايل ارتباط جمعى بسيار چيزها فرا مىگيرند. آنان کمتر تحت تأثير والدين و بهطور کلى بزرگترهاى خانه هستند زمانى نيز که بين ارزشهاى خانه و آن ارزشها که از طريق وسايل ارتباط جمعى ارائه مىشوند تعارض رخ مىدهد، بهنظر چنين مىرسد که قدرت غالب از آن وسايل همهگير و همهجا حاضر ارتباط جمعى است. بنابراين، مىتوان گفت که خانهٔ جديد از بزرگترين امتيازات سنتى خود خالى گشته است.
خانواده نزديکترين واحد حيات به انسان است. اکثريّت قريب به اتفاق انسانها در خانواده به دنيا مىآيند و نخستين گامهاى حياتى را نيز در آن بر مىدارند. باز اکثريّت قاطع انسانها خود نيز خانوادهاى بنا مىکنند و تمامى عمر را در آن بهسر مىآورند. لذا، شناخت اين واحد اجتماعي، به جهت نزديکى آن با انسان سخت دشوار خواهد بود. و اين مشکل براى تمامى جامعهشناسان خانواده در جهان و در هر بُرهه از تاريخ وجود دارد.
Asalbanoo
14-04-2007, 09:25
ازدواج در زمرهٔ پيچيدهترين روابط انسانى است. بهدرستى مىتوان گفت هيچ يک از روابط انسانى داراى ابعادى وسيع و متعدد همانند ازدواج نيست.
ازدواج مظهر برخورد فرهنگ و طبيعت است. به بيان ديگر، جامعه مىکوشد تا طبيعت (روابط غريزي) را مهار کرده و بر آن اَنگ فرهنگ زند.
ميثاق زناشوئى داراى ويژگىهائى چون، پايائى (بهاستثناء ازدواج موقت)، اجتماعى بودن، جهات و ابعاد جسمانى داشتن و تاميٌت است.
تأکيد مفرط بر قداست پيوند زناشوئى در بعضى از موارد موجب شده است که طلاق يا قطع ارادى پيوند ممنوع شود.
Asalbanoo
14-04-2007, 09:28
وجود و اهميت ازدواج در بين جوامع و در خلال همهٔ اعصار و قرون از طرفى و توجه خاص جوامع بشرى به آن، و لذا قرار دادن ازدواج در متن جامعه و بازيابى انگشت و نشان هر جامعهٔ خاص از طرف ديگر موجب شدهاند که حتى در درون هر جامعه با توجه به سبک زندگى مردمان شيوهها و صُوَر خاصى در زوجيٌت پديد آيد.
ازدواج ربایشی
ازدواج موقت
ازدواج تنظیم شده
ازدواج از طریق خرید همسر
ازدواج مبادلهای
انواع دیگر ازدواج
ازدواج ربايشى
در مورد وجود اين نوع ازدواج در ايران، راسخ و بهنام در اثر خود مقدمه بر جامعهشناسى ايران مىنويسند: ”تاريخ ايران که داستان جنگ و همچشمى قبايل است، شاهد موارد بىشمارى از همسرربائى است. همين رسم در گزينش همسر را ويل دورانت، در اسپارت مىيابد. آنجا که محيط اجتماعى بر تنازع تأکيد دارد، از نخستين سالهاى زندگى فرزندان جامعه را به کشمکش و تلاش در راه پيروزى وا مىدارد و بالاخره خوى قبيلهگرائى را در شرايط زندگى شهرى تعميم مىبخشد.
رواج اين گونه زناشوئى تنها به شرق اختصاص ندارد؛ و در بين سرخپوستان آمريکاى شمالي، سرخپوستان جزاير کارىبى و در بين اسکيموها نيز از آن ياد شده است.
اين رسم در بعضى از جوامع نظير اسپارت چنان رواج داشت که از نظر ريشهشناسى مفهوم ازدواج بهمعناى ربودن بود.
در دنياى امروز چنين رسمى تقريباً منسوخ گرديده است، زيرا با نظام ارزشى موجود جهان ما انطباق ندارد؛ اما بقاياى آن را مىتوان در پيدائى ازدواج شبهربايشى ديد. در اين نوع ازدواج، ابتدا زوجين گزيده و مشخص مىشوند و سپس مرد با اسب بهدنبال همسر رفته، به ريايش نمايشى آن مىپردازد.
بىشبهه، بايد ازدواج شبهربايشى را که در ايلات ايران نيز مشاهده مىشود، مظهر کوشش جامعه در راه انطباق سنتها با شرايط جديد اجتماعى دانست.
ازدواج از طريق خريد همسر (Marriage by Purchase)
نظام پدرسرى (Patriarchy) و همراه آن پيدائى مردسالارى (Androcracy) و وضع انتسابى (Ascriptive Position) براى مرد، موجب شد مردان بهکار خريدارى همسر يا همسران خود اقدام کنند. اين وضع که با کالا شدن يا کالا پندارى زن در تاريخ همراه است، به صُوَر گوناگون در تاريخ تحقق يافته است. گاه خريدارى زن بهصورتى آشکار و گاه داراى صُوَرى پوشيده، نهان يا تلويحى است؛ ولى در هر حال، نتيجه همان است. محروميت زن را از کسب پايگاههاى برتر اجتماعى موجب مىشود، بهروايت باستانى پاريزي، در نظام بردهداري، خريدارى برده بهعنوان همسر پديدهاى رايج بوده است و چنين زنى را در اصطلاح ”امٌ ولد“ (مادر فرزند) مىناميدهاند.
بههمين مناسبت نيز در عصر هومر در يونان باستان از دختران ”گاوآور“ نام برده مىشود. به زعم گونتر ”خريد زن اساسىترين شکل ازدواج در بين اقوام هند و اروپائى و مردم آلمانى نژاد بوده است، بهطورىکه مىتوان گفت ازدواج از طريق خريد در حقيقت همان ازدواج هند و اروپائى است.“
برخى تا آنجا پيش مىروند که معتقد هستند رسومى چون با شلق، مهر و شيربها، بقاياى همين امر يعنى خريدارى همسر از جانب مردان است.
جامعهٔ جديد را سرمايهطلب (Capital Intensive) مىخوانند. يعنى جامعهاى که در آن تکنولوژى به کمک انسان آمده و مىتواند در بسيارى از موارد بار سنگين کار از دوش انسان بردارد؛ از جانب ديگر مرد بودن بهخودىخود کمتر امتيازات مفوضى کسب مىکند؛ پس مىتوان به اصالت انسان بر وراى جنس او انديشيد، بهشرط آنکه از پيچيدگى مکانيسم استثمار آگاهى يابيم.
ازدواج موقت
در بين انواع گوناگون زوجيٌت، ازدواج موقت، بهعنوان يکى از وجوه خاص جاى مىگيرد.
شناخت علمى و آمارى اين نوع ازدواج ممکن نيست، چون مىتواند در رابطهٔ متقابل و نهان از چشم جامعه جاى گيرد (همواره نيازى به ثبت در دفتر نيست).
شريعت مقدٌس اسلام با وضع چنين قاعدهاى درصدد آن است تا حداقل انتظام در روابط بين دو جنس پديد آيد و از فحشا و فساد جلوگيرى بهعمل آيد.
در اين نوع ازدواج فرزندان نيز از ارث برخوردار هستند،
هرچند ازدواج موقت، پديدهاى اسلامى است، ليک در ديگر نقاط جهان انواع مشابه آنرا مىتوان يافت.
در اين ازدواج، مبلغ و زمان در آغاز بهصراحت تعيين مىشوند،
در صيغه هيچ نوع محدوديت کمّى براى مرد وجود ندارد.
از جهاتى چند مىتواند پذيرفت که صيغه کارکرد ازدواج آزمايشى (trial marriage) را بهعهده گيرد.
ازدواج مبادلهاى (Marriage by Exchange)
برخى مبادله را اساس حيات اجتماعى مىدانند. انسانها در گردونهٔ روابط متقابل اجتماعى قرار مىگيرند و اساس اين روابط را تبادل تشکيل مىدهد.
به اين معنى که انسانها در برابر جامعه و همچنين در برابر يکديگر به نوعى داد و ستد دست مىزنند. ليک اين داد و ستد همواره بر مبناى مادى و کالائى نيست و از همين رو است که نظريهٔ انسان اقتصادى (Homo Oeconomicus) که اقتصاددانانى چون آدام اسميت (A.Smith)، ديويد ريکاردو (D.Ricardo)، جان استوارتميل (J.S.Mils) عنوان کردهاند، محدوده يا مفهومى نارسا در تبيين گوناگونى رفتار و مبادلاتى است که انسانها در طول حيات خويش به آن دست مىزنند.
انسان در اجتماع، گاه در برابر دادههاى خود هيچ نمىستاند؛ يعنى تبادل مادى و کالائى صورت نمىگيرد.
اما باز تبادل در معناى وسيع آن صورت مىپذيرد. به اين معنى که آنان در برابر آنچه مىدهند، کالائى غيرمادي، يعنى اعتبار اجتماعي، احترام و وجههٔ جمعى طلب مىکنند و در نهايت هم اين خواست خود را با ستايش از خويشتن متجلى مىسازند. پس نظام تبادل در حيات اجتماعى جاى دارد و ليک همواره از هر دو سو (دادن و ستدن) عينى نيست، اين زمينهٔ اجتماعى در مواردى بسيار خاستگاه انسانهائى است که در برابر دادههاى خود، جزءِ رضاى درونى يا خشنودى مقام ملکوتى هدف ديگرى ندارند.
به زعم بسيار چون لوى استروس اساس حيات انسانى بر مبادله است؛ اما برخلاف صاحبنظران اقتصاد کلاسيک که مفهوم انسان اقتصادى را محور انديشهٔ خود قرار داده بودند يا هرگز چنين نيست که تمامى رفتارهاى انسانى در حوزهٔ اقتصاد و محاسبهٔ سود و زيان خلاصه شود؛ انسانها مىتوانند به بالاترين و تاريخىترين رفتار حماسى بدون هيچ درخواست يا انتظار مادى دست زنند؛ از جانب ديگر، اين نيز درست نيست که پوتلاچ جلوهگاه رفتار بدون هيچ انتظار است؛ زيرا در آن نيز بخشش درجه کسب يا دريافتى صورت مىگيرد که غيرمادى است (منزلت اجتماعي)، پس تبادل در معناى وسيع آن مطمح نظر است.
در ازدواج مبادلهاى زنان نقشى وسيع دارند، آنان هستند که دو طايفه را بههم پيوند مىدهند، که آنان هستند که مظهر تداوم دودمان به حساب مىآيند.
ازدواج مبادلهاى انواع و صور بسيار مىيابد، اما در تمامى موارد، جريان متقابل و دوطرفهٔ امتيازات، کالاهاى حياتى و انسانها را مشخص مىدارد.
در مورادى چند، دو جريان متقابل (رفت و بازگشت) بهطور همزمان صورت نمىگيرد، بلکه ارائهٔ خدمت يا کالا در قبال دخترى که از خانوادهاى بهزنى گرفته شده است، براى زمانهاى آتى تعهد مىشود.
در مواردى چند ارائهٔ زن به همسري، در مقابل مرگ صورت مىگيرد و هدف جلوگيرى از درگيرى دو طايفه يا قبيله، در زنجيرهٔ پايانناپذير انتقامهاى متقابل است.
ازدواج تنظيم شده
ازدواج تنظيم شده، مظهر تام قرار گرفتن نهاد ازدواج در خدمت اهداف اجتماعى است. در اين نوع ازدواج سعادت زوجين ارزش يا هدف اولى نيست؛ بلکه غايت تأمين مصالح جامعه از طريق بزرگترها است که خود کارگزاران اصلى چنين ازدواجى به حساب مىآيند.
ازدواج تنظيم شده مظهر سلطهٔ گروه بر فرد است. از اين رو است که در اين ازدواج بلوغ جسمانى شرط زوجيٌت نيست. در بسيارى از موارد، کودکى شش ماهه به عقد کودکى ديگر درمىآيد.
روشهائى چون خواستگارى و افرادى همچون بندانداز و ... بهعنوان افراد واسطه در اين نوع ازدواج بهچشم مىخورند.
ازدواج تنظيم شده را بايد در يک معنا، نفى و يا سرکوب کامل بعد عاطفى در ازدواج دانست.
بسيار طبيعى است که طرفين از نظر سليقه و علائق فردى هيچ نوع تطابق نداشته باشند. از اين رو است که در آن مرد ارزشگذار خانه و زن کارآموز آن بهحساب مىآيد. با اين ديدگاه بايد هر نوع تلاقى سليقه بهنفع خواست مرد فيصله يابد.
گزينش همسر در فرآيند چنين ازدواجى فاقد بُعد ذهنى و روانى است. جوان بههنگام ”سفارش زن“ به مادر يا بزرگترها، صفاتى چون رنگ مو، اندازهٔ قد و ... را تعيين مىکند و بزرگترها نيز سعى در رعايت سفارشها و هم تأمين مصالح اجتماعى دارند.
Asalbanoo
24-04-2007, 09:01
انواع ديگر ازدواج
ازدواج پديدهاى دقيقاً اجتماعى است. از اين رو است که سريعاً صبغهاى اجتماعى مىيابد. يعنى به رنگ جامعهاى که در آن جاى دارد. اين ويژگى موجب مىشود که در هر جامعه صُوَر و انواعى خاص يابد.
ازدواج خصوصى
اين نوع ازدواج که در آن فرديّت و فردگرائى به اوج خود مىرسد و بهنوعى گسست پديدهٔ زوجيٌت از جامعه را مىرساند، با ازدواج عُرفى نزديک است و درست در مقابل ازدواج تنظيم شده قرار مىگيرد. چنين ازدواجى بهدليل همين فردگرائى افراطى (Rugged Individualism) و آشکار امکان تداوم ندارد.
چنين بهنظر مىرسد که ازدواج، بهعنوان مهمترين اقدام فرد در حيات او، نمىتواند دور از نظارت جامعه تحقق پذيرد و نيز هرگاه چنين شود، استمرار آن با شکست مواجه مىشود.
ازدواج خصوصي، بهنوعى انزواءِ اجتماعى را مىرساند. در غربت پديد مىآيد و احتمالاً در غربت هم حيات مىگذارند از اين رو است که هرگز مطلوب نمىنمايد.
ازدواج آزمايشى
ازدواج آزمايشى بهنوعى ازدواج مشروط يا تأخيرى است که در دو معناى متفاوت بهکار مىرود:
در يک معنا ازدواج آزمايشي، آن نوع ازدواجى را مىرساند که شرط قطعى شدن آن تولد فرزند است. اين نوع زوجيٌت مشروط در جوامع ابتدائى ديده شده است.
در معناى ديگر، ازدواج آزمايشى در جامعهٔ صنعتى مطرح مىشود و منظور از آن ازدواجى است غير قطعى و صرفاً بهمنظور ارائه فرصت لازم به طرفين زناشوئى جهت اخذ تصميم قطعى پس از شناخت متقابل.
ازدواج آزمايشى در معناى دوم بسيار مورد توجه است؛ زيرا از جانب محققان جديد (نظير خانم مارگريت ميد) مطرح شده است و پيروان اين عقيده بر آن هستند که ازدواج و بهطور کلى گزينش همسر را در آينده تابع آن سازند.
عليرغم فلسفهٔ فريبنده و قابل پذيرش چنين انديشمنداني، ازدواج آزمايشى مسائلى بزرگ براى جامعه و فرد بهبار مىآورد که اهم آنها چنين هستند:
- تولد يک يا چند فرزند که بعد از مدتى يکى از طرفين يا هر دو تصميم به قطع قرار آزمايشى گرفتند، فرزند يا فرزندان بهبار آمده وضع نامشخصى خواهند داشت.
- براى هر انسان، مخصوصاً زن، سالهاى خاصى موعد گزينش همسر بهشمار مىآيد. چنانچه اين سالها سپرى شوند، چه بسا شخص دچار ”تجرد قطعي“ (Celibacy) گردد.
- چنانچه افرادى بخواهند از اين رسم در راه ارضاءِ هوسهاى خود سود جويند، با ظاهرى فريبا و جامعهپسند، مىتوانند چندينبار ازدواج آزمايشى نمايند و بهدليل ”عدم تفاهم“ قرار را بگسلند.
بهنظر مىرسد ازدواج آزمايشى بهرغم فلسفهٔ مردمپسندِ آن هرگز قابل پياده شدن در واقعيت نباشد.
ازدواج دوستانه
ازدواج دوستانه، هم به ازدواج آزمايشى و هم به ازدواج خصوصى شباهت دارد. از اين رو از دو جهت مورد انتقاد قرار مىگيرد.
مراسم معتدل زوجيٌت موجبات تداوم سُنن اجتماعى را فراهم مىسازند. از اين رو همچون ذخيرهٔ ميراث اجتماعى به حساب مىآيند.
برگزارى مراسم ازدواج به وحدت و هويت جمع مدد مىرساند.
هر يک از مراسم و در درون هر رسم اجتماعي، هر عنصر، همچون نمادى است نشاندهندهٔ مسائل و شادىهاى يک قوم؛ بازمانده از نياکان جامعه و از اين ديدگاه ضامن پيوند نسلها با يکديگر در همهٔ بُرهِههاى تاريخ.
ازدواج با ارواح
ازدواج با ارواح حکايت از رسمى خاص دارد که براساس آن زن بيوه و فاقد فرزند با برادر يا يکى از خويشان شوهر خود که فوت شده و از خود فرزندى بر جاى نگذارده است، ازدواج مىنمايد.
اين رسم و رسومى از اين قبيل، خاصٌ جوامعى هستند که در نيروى انسانى اتکاءِ محض دارند. فرد يا خانواده فاقد فرزند مطرود تلقى مىشوند و انسانها بههر ترتيب خود را نيازمند به درآوردن فرزند مىدانند.
Asalbanoo
24-04-2007, 09:49
خويشاوندى از پايههاى جهانى روابط استوار انسانى است. امروز نيز عليرغم بسط شبکهٔ ارتباطات انسانى و تعدد و تنوع روابط، هنوز شبکههاى انسانى - اجتماعى متکى بر خويشاوندى از اهميت ويژهاى برخوردار هستند. شبکهٔ وسيعى از انواع خويشاوندى در جهان وجود دارد. هر رابطهٔ خويشى با خود مجموعهاى از تکاليف و وظايف را بههمراه دارد.
خویشاندی نسبی
خویشاوندی توتمی
خویشاوندی رضاعی
خویشاوندیهای دیگر
خویشاوندی سببی
فرزندخواندگی
خویشاوندی تعمیدی
خويشاندى نسبى
خويشاوندى نسبي، طبيعىترين، عادىترين و جهانىترين نوع خويشاوندى است. هنگامى است که افراد داراى پيوند همخونى (Consanguinity) با يکديگر هستند و از يک نياى واقعى ناشى مىشوند؛
- خويشاوندى مادرسوئى:زن در اين نظام محور خانه و عامل انتقال ميراث و منبع اصلى خويشاندى بهحساب مىآيد.
در چنين نظامى پدر در خانهٔ خود کمتر ديده مىشود؛ پدر نقشهاى معمول خود را نظير تقبل فرآيند اجتماعى کردن (Socialization Process) فرزندان، ارائهٔ نفقه به خانواده و تأمين مالى و اقتصادى آن و ... رها مىسازد و صرفاً بهعنوان ”والد“ يا مولد زيستى کودکان او مطرح مىشود.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مادر سویی
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پدر سویی
نقشهاى محورى دائى: در اين نظام هر قدر مرد در خانهٔ خود فاقد اهميت است، در خانهٔ خواهر خود اهميّت مىيابد، نقشهاى اساسى پدر و گاه مادر را ايفاء مىکند و در بسيارى از موارد بهصورت جايگزين براى هر دو عمل مىکند.
- خويشاوندى پدرسوئى (Agnatic):در اين نظام برخلاف نظام مادرسوئى مرد تمامى قدرت را در دست دارد و مردسالارى (Androcracy) يعنى حاکميّت مرد در جامعه بهخوبى مشهود است. مرد انتقالدهندهٔ خويشاوندى است، همانطور که ميراث مادى جامعه از طريق صلب (مرد) انتقالپذير است.
- خويشاوندى دوسويه:زمانى پديد مىآيد که زن و شوهر داراى مرتبتى نسبتاً مساوى باشند، زن حق تملک اموال خويشتن را دارا است ( در بسيارى از موارد شاهد مشاع بودن اموال خانواده هستيم. در اين شرايط، زن در عمل از حق تملک اموال خويشتن بىبهره است. در موارد ديگر، نظام مالکيت مفروز در خانواده پذيرفته مىشود. در اين نظام، بالعکس، زن از حق تملک اموال خويش بهرهور مىشود و داراى شخصيت حقوقى است. نظام اخير مورد پذيرش دين مبين اسلام است.) ، خويشاوندى از دو منبع (زن و مرد) منشأ مىگيرد و جريان مىيابد. نمونههاى زيادى از اين نوع خانواده در جهان وجود دارد.
خويشاوندى سببى
روابط انسانى در اکثر موارد بر پايهٔ ارتباطاتى استوار مىشود که از خويشاوندىهاى سببى منبعث مىشود، در واقع پيوندهاى خاصى است که نه بر روابط خونى و طبيعي، بلکه بر علائق و اعتقادات قومى متکٌى است.
خويشاوندى توتمى (Totemic kinship)
رابطهٔ خويشاوندى تنها با ازدواج يا همخونى واقعى پديد نمىآيد؛ در بسيارى از موارد، خويشاوندى قراردارى(Contractual Kinship) است.
خويشاوندى توتمى نشان اين واقعيت است که در دنياى پيچيدهٔ روابط انسانى تنها واقعيّت همخونى بهحساب نمىآيد، بلکه در اکثر موارد، انسانها بهنوعى آرزوى همخوني ( به آن همخونى آرمانى نيز اطلاق مىشود. همانطور که در مبحث عشاير ملاحظه کرديم، هنگامى که از حد خانوار بالاتر مىرويم و به تيره و بالاتر از آن مىرسيم، مىبينيم که ديگر رابطهٔ واقعى خويشاوندى بهچشم نمىخورد. اما با اين همه افراد خود را از يک تبار و دنياى مشترک مىدانند و همبستگى و پيوند خود را از همين مايههاى خاص خويشاوندى اخذ مىکند.) را واقعيت مىپندارند.
فرزندخواندگى (Adoption)
پذيرش دختر يا پسر ديگرى بهعنوان فرزند، در اکثر جوامع از جمله ايران، موجبات پيدائى روابط و به تبع آن تکاليف و الزامات خاصى را فراهم مىسازد.
خويشاوندى رضاعى
خوردن شير زنى ديگر، خود پيدائى روابط خويشاوندى خاصى را نويد مىدهد که رضاعى يا شيرى خوانده مىشود.
خويشاوندى تعميدى
در مسيحيت آن کس که به فرد نامى معين و هويتى اجتماعى مىبخشد و در غسل تعميد او دخالت دارد، به نوعى رابطهٔ خويشى با او برقرار مىسازد که براى تمامى عمر پابرجاست؛ فرد وى را پدرخواندهٔ خود مىنامد و در جريان روابطى منظم و پايا با او جاى مىگيرد.
خويشاوندىهاى ديگر
هنگامى که انسجام عقيدتى بين دو فرد يا دو گروه اوج مىگيرد، آنان بهنوعى قرار اخوت با يکديگر مىبندند؛ در اين صورت خويشاوندى معنوى بين آنان پديد آمده است.
Asalbanoo
24-04-2007, 09:52
اشکال کهن همسرگزینی
همسان همسری
اشکال کهن همسرگزينى
زناشوئى رويدادى پايدار است. بنابراين، افراد از ميان مىروند، حال آنکه ساختهاى اجتماعى که بهکار ساماندهى زندگى زناشوئى آنان مشغول هستند، بر جاى مىمانند .
در اينجا به اختصار به بيان وضع پيشين پويشهاى همسرگزينى مىپرازيم.
شايد کهنترين راه تحصيل همسر در ايران، اسارت و يغمابرى يا خريدارى يا مبادله بوده است.
رسم خريد يک دختر نه بهقصد خدمتگزارى بلکه گاهى هم بهمنظور زناشوئى از ديرباز در ايران وجود داشته است.
زناشوئىهاى داد و ستدى نيز خود شکلهاى گوناگونى دارند. از جمله مبادلهٔ دو نامزد که نزد بوميان استراليا ديده شده و نيز مبادلهٔ خواهران به عنوان همسر در ميان دهقانان فلسطين ديده شده است.
اين رسم تا به آنجا پيش مىرود که در مواردى چند در جوامعى در برابر قتلى از ايلى ديگر، دخترى بهعنوان همسر ايفاد مىشود. در جاهاى ديگر شيوهٔ گزينش همسر چنين است که مرد با اسب دخترى را که او نيز بر نشسته است دنبال مىکند و دختر مىکوشد تا از دست او بگريزد؛ اگر مرد در بهچنگ آوردن او کامياب شود دختر همسر او خواهد شد.
ويژگى اصلى و بارز اين گونه زناشوئىها ناخشنودى دو جانبهٔ خود همسران بود. زيرا دختر تا زمان ازدواج همچون يک شيئى در مالکيٌت پدر و مادر و حتى برادر خويش قرار داشت . پسر نيز به نوبهٔ خود آزاد نبود و آنچه بيشتر اهميت داشت، در واقع منافع گروه بود. گاه جوانان را هنگام کودکى نامزد مىکردند؛ زيرا در خانوادههائى که با هم اختلاف داشتند اين وصلت مىتوانست به کشمکش ايشان پايان دهد. ضرورتهاى نظام اقتصادى نيز مىتوانست در اين امر نقش نخستينى داشته باشد. در رسم ازدواجى مانند ”لويرا“ (Levirate) بهخوبى ديده مىشود که جامعه مرد را مجبور مىکند تا بيوهٔ برادر خود را به آن سبب که وارثى نيافته و به همسرى برگزيند حتى اگر به اين کار رغبتى نداشته باشد.
چند همسرى (Polygamy) با دو چهرهٔ اصلى خود، چند شوئى (ployandry) و چندزنى (polygyny)، از ديگر شيوههاى زوجيت در جهان است.
پيوندهائى هم هستند که شکل نکاح موقت دارند. زنى که با چنين شرطى ازدواج مىکند از حق ارث محروم است.
در کنار اين گونه وصلتها که سهم احساسات شخصى در دو سوى ازدواج به کمترين اندازهٔ خود مىرسد، ما حتى در گروههاى به اصطلاح ”نامتمدن“ در امر همسرگزينى به مکانيسمهائى نيز برخورد مىکنيم که براى جوانان آزادى عمل قابل توجهى قائل هستند.
بهطور کلى بهجز اين آزادىهاى استثنائى پراکنده، در جامعههاى پسمانده، اکثريّت ”وصلتهاى مصالحهاي“ است و ازدواج امرى انفرادى نيست.
در عوض فرهنگ جديد با دگرگون ساختن ساخت خانواده آن را انسانىتر مىسازد. در ازدواجهاى کنوني، بهطور کلى جزء خواست دو فرد، يعنى همان کسانى که سرنوشت آنها بر اين قرار گرفته که شريک زندگى هم باشند، خواست - هيچ کس ديگرى به حساب نمىآيد، از اين ديدگاه مىتوان گفت، ازدواج تحولى شگرف يافته است.
همسان همسرى
انسان سدهٔ بيستم، انسان رها از موانع و سدهاى نيرومند است.
اين انسان با آزادى فراخ و گستردهاى همسر خود را برمىگزيند.
همسانى ميان دو فرد نه تنها آنان را بهسوى يکديگر جذب مىکند، بلکه پيوند و وصلت ايشان را استوارتر مىسازد. به سخن ديگر، ناهمسانى ميان دو همسر، سرچشمهٔ، کشمکشهاى خانوادگى است.
گرچه همگونى همسران را از لحاظ صفات اجتماعي، فرهنگي، دينى و نژادى اکثريت بزرگ پژوهندگان تأييد کردهاند، ليک در مورد توانائىهاى فکري، چنين همسازى و اتفاق نظرى وجود ندارد.
در برابر نظريهٔ همسان - همسرى در اين سطح، نظريهٔ ديگرى وجود دارد که براساس آن، افراد به ازدواج با کسانى تن در مىدهند که نيازهاى ايشان را برآورده سازند و زندگى ايشان را تکميل کنند. به عقيدهٔ مدافعان اين نظريه، اين نه شباهت و همساني، بلکه بىشباهتى و ناهمسانى و بهويژه صفات تکميلکننده است که افراد را به وصلت با يکديگر وا مىدارد.
نتيجه آنکه در يک ازدواج همسان گزيده عوامل بسيارى کارگر مىشوند. از جمله عوامل تعيين کننده:
- همجوارى
- تصورى از همسر آرمانى
- تصويرى از والدين و زناشوئى آن
- همسان همسرى
- نيازهاى شخصيت
از نظر ”ويژگىهاى اجتماعي“ عواملى را بهعنوان عاملهائى تعيينکننده پيش نهادهاند: خصوصيات مذهبي، پيشينهٔ خانوادگي، شيوهٔ رفتار و معاشرت در طى دورهٔ جواني، نوع تلقى در باب ازدواج، درجهٔ شرکت در زندگى اجتماعي، مناسبات با خانوادهٔ خويش.
چنين مىنمايد که همسان همسرى در جامعههاى صنعتى جديد همچون هنجارى امر ازدواج را در ضبط خود دارد و اکثريّت قاطع پژوهشها گواه اين حقيقت هستند. اين پذيرفتنى که افراد خواهان انتخاب کسى هستند که همانند خود ايشان باشد و هر قدر درجهٔ همگونى همسران بيشتر باشد، زناشوئى آنان استوارتر و پايدارتر است.
يکى از مهمترين عوامل مؤثر بر گزينش همسر، عامل جغرافيائى است. شرط گزينش، وجود و تحقق امکانات ديدارى است که در چارچوب جغرافيا صورت مىبندد.
در تحليل عامل جغرافيا و تأثير آن بر ازدواج ملاحظه مىشود که نه تنها جغرافياى موجود يعنى محل کنونى زندگى بر گزينش همسر مؤثر مىافتد، بلکه محل تولد نيز در صورت مهاجرت و تجانس آن انسانها را بهسوى يکديگر مىکشاند.
در مهاجرتهاى بينالمللى انسانهاى مهاجر در جامعهٔ جديد بهسختى ادغام مىشوند. آنان معمولاً فرهنگى جزئى در درون کل فرهنگ تشکيل مىدهند و در همان محدوده نيز کار گزينش همسر را به انجام مىرسانند.
از ديدگاه گزينش همسر، جغرافيا عاملى در کنار عواملى ديگر است و هر روز نيز از سلطهٔ آن بر ارادهٔ انسانها کاسته مىشود.
گزينش همسر نه تنها تابعى از جغرافيا است، بلکه متأثر از بسيارى عوامل ديگر است. در اين ميان ويژگىهاى جسمانى اعم از نژاد يا سن داراى اهميتى ويژه است.
در هر جامعه، مخصوصاٌ آنجا که رنگ پوست معيارى مهم در توزيع فرصتها و امکانات اجتماعى است، نژاد تأثيرى شديد بر گزينش همسر دارد.
سن نيز در زمرهٔ عوامل مؤثر بر گزينش همسر است و چند قاعدهٔ جهانى آن بدين قرار است:
- تمايل به ازدواج زنان در سنين کمتر
- تمايل به فاصلهٔ کم و بيش زياد سنى بين زن و مرد
- افزايش فاصله و گاه شکاف سنى با ازدواج دوم مرد
- فزونى اهميت فاصلهٔ سنى و تبلور عوارض آن در جهان امروز
چنين بهنظر مىرسد که فاصلهٔ وسيع سني، احتمال بروز عدم تفاهم را فزونى مىبخشد، اما نبايد چنين تصور کرد که هر ازدواج با فاصلهٔ سنى زن و شوهر در معرض آسيب قرار خواهد گرفت؛ در بسيارى از موارد وجود علائق مسلط (آرمان مشترک، تحصيلات بالا و مشابه و ...) چنان اثرى بر ديگر متغيرات خواهد گذارد، که پيوند زناشوئى را سخت قوام خواهد بخشيد.
در مطالعهٔ فرآيند گزينش همسر، تنها شاهد محدودههاى بستهٔ جغرافيائى نيستيم، بلکه محدودههاى بستهٔ اجتماعى نيز بهچشم مىخورند.
چنين بهنظر مىرسد که در برابر همسان همسرى تحصيلى که بهنفع ارتقاء زن صورت مىبندد، در زمينهٔ همسان همسرى اجتماعي، اين مردان هستند که از طريق ازدواج ارتقاء مىيابند.
گشايش طبقات اجتماعى بهسوى يکديگر و بسط طبقهٔ متوسط موجب شد تا در خلال سالهاى اخير شاهد ازدواجهاى مختلف بيشترى از ديدگاه طبقات اجتماعى باشيم.
همگونى زوجين از نظر تحصيلى در اکثر موارد (در جوامع بسته) به معناى همگونى طبقاتى نيز هست. در چنين جوامعى سطح تحصيل و سطح طبقاتى در ارتباط تنگاتنگ قرار دارند.
تحصيلات معمولاً همچون شاخصى در نوع فرهنگ، انديشه و جهانبينى انسانها است. پس سِنخيت تحصيلى به معناى تشابه ديدگاهها نيز هست.
يکى از اهم متغيرها که بر گزينش همسر در جهان و در سراسر تاريخ تأثير گذارده است، اعتقادات دينى است.
امروزه مشخص شده است که اعتقادات دينى از مهمترين عوامل مؤثر بر رفتار انسانها است.
تأثير شگرف مذهب بر گزينش همسر مخصوصاً از آن رو است که با نوع اعتقاد، جهانبينى انسانها مشخص مىشود؛ و اعتقاد مذهبى تنها در محدودهٔ روابط انسان و خداوند و حيطهٔ اعمال دينى مؤثر نيست.
هر چند نظريهٔ همسان همسرى يا تمايل انسانها به گزينش همسرى داراى تناسب با سِنخيت در همهٔ زمينهها، پذيرفته شده است، ليکن در قلمرو خلق و منش، بسيارى بر ناهمسان همسرى تأکيد دارند.
نظريههاى همسان همسرى و ناهمسان همسرى در قلمرو مَنِشها و خلقوخوى انسانها همچنان در کنار يکديگر مطرح شوند تا روزى که نتايج متقن تحقيقات بر يکى از اين دو، صحّه گذارد.
Asalbanoo
29-04-2007, 09:13
هر چند تمامى جامعهشناسان بر اهميت خانواده در حيات اجتماعى تأکيد دارند ليک اين مفهوم هنوز هم يکى از پرابهامترين مفاهيم اين علم است.
خانواده در زمرهٔ عمومىترين سازمانهاى اجتماعى است و براساس ازدواج بين دست کم دو جنس مخالف شکل مىگيرد. ودر آن مناسبات خونى واقعى يا اسناد يافته بهچشم مىخورد. خانواده معمولاً داراى نوعى اشتراک مکانى است. خانواده، واحدى است اجتماعى با ابعاد گوناگون زيستي، اقتصادي، حقوقي، روانى و جامعهشناختي. خانواده نمادى اجتماعى است. گذشته از اين، خانواده از اهم عوامل مؤثر بر جامعه است. هرگز هيچ جامعهاى نمىتواند بهسلامت رسد مگر آنکه از خانوادههائى سالم برخوردار باشد.
خانواده از ديدگاه ديگر معيار شناخت و سنجش آسيبهاى اجتماعى است.
خانوادهٔ زیستی
خانوادهٔ زن و شوهری
خانوادهٔ مادر مرکز
پدرسری و مادرسری
خانوادهٔ استاکی
خانوادۀ زادروگا
خانوادهٔ مرکب
خانوادهٔ گسترده
خانوادهٔ فرزند مرکز
خانوادهٔ پدری - مادری
خانوادهٔ هستهای
خانوادهٔ زيستى (Biological Family)
خانوادهٔ زيستي، خانوادهاى است برخوردار از مشروعيت اجتماعى و ليک فاقد توان يا قصد حضانت از فرزندان خود. فرزندان از خون و تبار آنان پديد آمدهاند اما، در راه اجتماعى کردن فرزندان خود اقدامى صورت نمىدهند و مسئوليّتى در اين جهت احساس نمىکنند.
خانوادهٔ مرکب (Composite Family)
خانوادهٔ مرکب، گروهى اجتماعى است شامل دو يا چند خانوادهٔ هستهاى که در يک خانه زندگى نمايند، مانند يک خانوادهٔ چند زني.
خانوادهٔ زن و شوهرى (Conjugal Family)
خانوادهٔ زن وشوهري، خانوادهاى است که در آن تأکيد بر روابط زن و شوهر است، نه بر روابط بين خويشان بهمعناى گستردهٔ کلمه.
خانوادهٔ گسترده (Extended Famiy)
ِخانوادهٔ گسترده، خانوادهاى است که در درون آن چند نسل با يکديگر زندگى مىکنند. گسترش خانواده مىتواند بهطور عمودى يا ورود عروس به خانهٔ مرد و يا بهطور افقى با افزوده شدن اقر با صورت بندد. چنين خانوادهاى فاقد قدرت تحرک جغرافيائى است. که جامعه را بهنوعى بيکارى غير واقعى مبتلا مىسازد.
خانوادهٔ مادر مرکز (Matricentric Famil)
خانوادهٔ مادر مرکز، خانوادهاى است که در آن زن اهميّت بيشترى مىيابد. تصميمات مهم را اتخاذ مىکند و در امور اساسى مربوط به خانه نظر او صائب شناخته مىشود.
خانوادهٔ فرزند مرکز
خانوادۀ فرزند مرکز، خانوادهاى است که در آن تعداد فرزندان اندک، هزينههاى آنان بالا و کار اقتصادى آنان در خانه نادر است و ليک عليرغم اين شرايط، فرزندان در اين نوع خانواده ارزشى محورى مىيابند.
پدرسرى و مادرسرى
- پدرسري: اين مفهوم خانواده و جامعهاى را مىرساند که در آن يک مرد حکومت مىکند. بدينسان پدرسرى نه تنها حاکميّت مرد در خانه، بلکه حکومت مردان در جامعه (Androcracy) را نيز مىرساند و نه تنها داراى ابعاد سياسي، نظامى و تربيتى است بلکه بر انتقال ميراث و اقتدار مردان بر اموال نيز نظر دارد.
پدرسرى با ابعاد گوناگون خود، تنها رياست پدر در خانه نيست، بلکه برترى مردان بر زنان و بهطور کلى تفويض اقتدار در خانه از هر جهت به رئيس مرد است، چه پدر و چه بزرگتر ديگر.
- مادرسرى (Matriarchy): اين مفهوم که در قرن نوزدهم بهکار رفته نظامى را مىرساند که در آن زنان برترى دارند.
مادرسرى را فقط تسلط واقعى زنان و توان آنان در اتخاذ تصميمات اساسى مىداند.
خانوادهٔ پدرى - مادرى (Parental Famil)
خانوادۀ پدرى - مادري، خانوادهاى است که دوران پايانى حيات خود را مىگذراند. زمانى که دو انسان با يکديگر ازدواج مىکنند و بناى خانه را برپا مىدارند فاقد فرزند هستند و به بياني، نخستين دوران خانوادگى را مىگذرانند. پس از آن فرزندان بهدنيا مىآيند و خانه را رنگى ديگر مىبخشند و مرحلهٔ دوم تکوين خانواده نيز تجلى عينى مىپذيرد. اما در جوامع جديد با بسط تحرک جغرافيائى و نيز به لحاظ نومکان بودن خانوادههاى نوپا، فرزندان خانهٔ پدر و مادر را ترک مىکنند و بار ديگر ”آشيانهاى خالي“ (Empty Mes) بر جاى مىماند و والدين هر چند در تنهائى نخست بازمىگردند؛ اين خانواده را در اصطلاح ”پدر-مادري“ مىخوانند.
خانوادهٔ استاکى (Stem Family)
خانوادۀ استاکي، که در اين نوع خانواده، همانطور که از نام آن بر مىآيد (ستاک از نظر لغوي، ساقهٔ درخت را در ذهن متبادر مىسازد.) ، دورى اعضاءِ خانواده با ترک خانواده از جانب آنان مترادف نيست. آنان دورى جغرافيائى را بهمنزلهٔ قطع علائق متقابل تلقى نمىکنند و در حقيقت عليرغم دوري، چنان بهنظر مىرسند که عضو ساکن در خانه بهحساب مىآيند. در اين خانواده هرم قدرت افقى و پيوندها عاطفى است.
خانوادهٔ هستهاى
خانوادۀ هستهاي، خانوادهاى است کوچک، متشکل از زن و شوهر و احتمالاً فرزند يا فرزندانى چند. مشخصات اصلى خانواده هستهاى به اين قرار است:
- محدوديت ابعاد خانواده از نظر اسلاف
- محدوديت خانواده از نظر تعداد فرزندان
- افقى بودن هرم قدرت
- نومکانى
خانوادۀ زادروگا
خانوادۀ زادروگا، نوعى خاص از خانوادهٔ گسترده است که در يوگسلاوى پديد آمد. در لغت بهمعناى يک ”گروه تعاوني“ است با خصوصيات زير:
- خويشاوندى بين اعضاءِ زادروگا طبيعى است، نه قراردادى و نه آرماني.
- در زادروگا، نسب پدرى است؛ به اين معنى که فرزند از مادر ارث نمىبرد.
- هر زادروگا، شامل چند خانواده (زوجين و فرزندان آنها) است؛ در اين گروه وسيع پدر هزينهٔ فرزندان خود را تأمين نمىکند، بلکه زادروگا يا کل گروه خانوادگى است که به آن مىپردازد. پس هم افراد، هم خانوادههاى کوچک تشکيلدهندهٔ زادروگا فىنفسه داراى تاميت و استقلال نيستند.
- زادروگا معمولاً يک گروه کشاورى است. زمينى که متعلق به آن است قابل تقسيم نيست.
به اين قرار، ملاحظه مىشود که گروه وسيع زادروگا داراى ابعاد اقتصادى بسيار مهمى است. و بهنوعى تعاونى کشاورزى نزديک است.
- از ديگر انواع خانوادهها مىتوان به خانوادهٔ پيوسته، خانوادهٔ راهيابي، خانوادهٔ فرزندزائي، خانوادهٔ ناقص اشاره کرد.
Asalbanoo
29-04-2007, 09:14
ميان فرهنگ و دين رابطهاى دو سويه و متقابل وجود دارد. دين در سازماندهى بافت مادى و معنوى فرهنگ يک جامعه، نقش مؤثرى ايفاء مىکند. همچنانکه در اکثر جوامع بشري، دين منبع و مأخذ اصلى ارزشها، هنجارها، آداب و رسوم و ... بهحساب مىآيد.
فرهنگ نيز در دين تأثيرگذار است. دين در يک جامعه با فرهنگ آن جامعه عجين مىشود و باورها، اعتقادات، احکام دينى و ... رنگ فرهنگى بهخود مىگيرند. جامعهشناسان دين را جزءِ فرهنگ معنوى يک جامعه مىدانند.
Asalbanoo
29-04-2007, 09:14
يکى از عناصر فرهنگ، زبان است که موجب انتقال و تداوم آن مىشود. تکوين زبان از طريق فرهنگپذيرى صورت مىگيرد. زبان در افراد نه تنها موجب کُنش متقابل و تداوم فرهنگ مىشود، بلکه رشد و شکوفائى انديشه افراد را نيز سبب مىگردد.
فکر از راه زبان به زندگى پا مىگذارد. بديهى است که پيشرفت، تمدّن و وجود فرهنگ غني، مربوط به انديشه و افکار يک قوم است که از طريق زبان به زندگى پا مىگذارد. بدون زبان انسان نمىتوانست آنچه هست، باشد.
Asalbanoo
29-04-2007, 09:16
اصطلاح صنعت فرهنگ، نخستين بار در يکى از فصول کتاب ديالکتيک روشنگرى ”ماکس هورکهايمر“ و ”تئودور دبليو آدورنو“، دو تن از معروفترين نمايندگان مکتب فلسفى فرانکورت، ابداع شد و هنوز دربارهٔ نوع فعاليتهائى که قرار است زير مجموعهٔ اين اصطلاح قرار گيرند، ترديدهائى وجود دارد.
بهطور کلى در صورتى گفته مىشود يک ”صنعت فرهنگي“ وجود دارد که کالاها و خدمات فرهنگى بهصورت صنعتى يا تجاري، توليد، بازتوليد، انبار و يا توزيع شود؛ يعنى در مقياس وسيع و هماهنگ مبتنى بر ملاحظات اقتصادى و نه علاقه به توسعهٔ فرهنگى.
صنايع فرهنگى
صنايع فرهنگى انواع متفاوتى دارد. بهطور مثال صنايعى که در آنها کالاى توليد شده، کار يک صنعتگر است و با استفاده از ماشين و فرآيندهاى صنعتى در مقياسى وسيع تکثير مىشود. صفحات گرامافون، کتابها و نسخههاى چاپى آثار هنرى از اين مقوله هستند. در انواع ديگر صنايع فرهنگي، فرآيند عملى آفرينندگى از ابتدا نيازمند تجهيزات و وسايل پيچيده است که موجب عدم توازن چشمگير افزايش توليد مىشود و ضرورت استفاده جمعى از اين وسايل را پيش مىآورد، مانند برخى حوزههاى موسيقى پاپ و راديو و تلويزيون.
لزوم پرداختن به مسئله صنايع فرهنگي، دلايلى را در بر دارد که عبارتند از: قرار دادن فرهنگ در اختيار شمار بيشترى از مردم، پرداختن به صنايع فرهنگى براى خارج ساختن برنامههاى سرگرمکنندهٔ زنده از بنبست اقتصادي، تقاضاهاى روزافزون محلي، اعتلاءِ جايگاه هنرمندان آفرينشگر، و سرشت بينالمللى صنايع فرهنگى و ... .
برحسب مورد مىتوان انواع صنايع فرهنگى را از يکديگر متمايز ساخت. تعدادى صنايع فرهنگى وجود دارد که در آنها آنچه کار هنرى آفريننده در مقياسى کوچک است، بعداً با استفاده از روشهاى صنعتى بهشکل نسخههاى فراوان (کتاب، کپي، آثار هنري، صفحه) تکثير مىشود. اين صنايع، صنايع انتشاراتى هستند. در صنايع ديگر، کار آفرينش يک اثر عملاً از همان ابتدا بهمعنى يک محصول اساساً صنعتى است (سينما يا تلويزيون)؛ در عکاسى نيز با يک شيئى پيچيده که بهطريق صنعتى توليد شده سر و کار داريم؛ دوربين با فنآورى الکترونيکى که در آن بهکار رفته، و به تعداد زيادى از مردم امکان مىدهد که از آزادى فردى انجام کار هنرى آفريننده لذت برده، دنياى اطراف را براى خودبازسازى کنند، حتى اگر اين کار موجب اتکاءِ بعدى آنها بر ديگر دستگاههاى ظهور و چاپ فيلم شود.
صنايع فرهنگى با شاخههاى گوناگون فعاليت، در عين حال ارتباط نزديک و نيرومندى با هم دارند. اين شاخهها عبارتند از: کتاب، روزنامه و مجله، صفحه، راديو، تلويزيون، سينما، محصولات جديد ديد و شنودى و خدمات مربوط به آنها، عکاسي، تکثير آثارى هنرى و تبليغات.
همچنين مىتواند دو گروه از صنايع فرهنگى را براساس معيار فرهنگى و نه صرفاً اقتصادي، تقسيمبندى کرد. کتاب، صفحهٔ گرامافون و ويدئو به مصرفکننده امکان مىدهد که در ميان محصولات گوناگون دست به انتخاب بزند؛ هرگاه مناسب بداند آنها را مورد استفاده قرار مىدهد، قرض مىدهد، قرض مىگيرد و از آنها رونوشتبردارى مىکند و مورد استفاده مجدد قرار مىدهد. در اين دسته از محصولات، شخصيت ناشر نقش مهمترى دارد و عرضه مهمتر از تقاضا است؛ در حالىکه در صنايع فرهنگى انبوه، تقاضا بر عرضه مقدم است. مانند شعر، موسيقي، فلسفه؛ اينگونه صنايع را مىتوان صنايع انتشاراتى ناميد.
از طرف ديگر در مورد فيلم، راديو و تلويزيون ممکن است تعداد بينندگان يا شنوندگان هزار يا دههزار نفر بيشتر باشد اما امکان انتخاب در بين آنها در هر شب بسيار محدود است و قابل توليد مجدد نيست. توليد بيشتر شبيه توليد محصولاتى است که مصرف انبوهدار هستند، ولى بيشتر جنبهٔ گذرا داشته، به سرعت منسوخ مىگردند و از طريق تبليغ با مصرف ديگر کالاهاى غير فرهنگى مرتبط هستند. از نظر تحليل بهتر است آنها را ”خدمات“ بناميم تا کالاهاى فرهنگي.
کتاب، صفحه، فيلم، تکثير آثار هنري، راديو و تلويزيون از نظر اقتصادي، بخشى از صنايع فرهنگى را تشکيل مىدهند؛ اما هنگامى که از منظر فرهنگى نگريسته شوند، مىتوان آنها را از يکديگر متمايز ساخت.
هر مفهوم گستردهاى از ”صنايع فرهنگي“ بايد تبليغات را مورد نظر داشته باشد. اين تبليغات بخش بزرگى از صفحات روزنامهها و انتشارات، و زمان پخش راديو و تلويزيون را اشغال مىکند. در اين زمينه از توليدکنندگان برنامهها و هنرمندان گرافيست مشابهى در اکثر موارد استفاده مىشود. اين برنامهها بر مردم، نيروى تصور و شيوهٔ درک و تصاوير و زبان توسط آنها، تأثير فرهنگى دارد.
تکامل وسايل، خدمات و شبکههاى ديد و شنودي، دستگاههاى ويديو، ماهوارهها و تمام شيوههائى که از ارتباط فنآورى رايانهاي، تلفن و صفحهٔ تلويزيون سرچشمه مىگيرند، در کوتاهمدت يا بلندمدت، آيندهٔ کليهٔ محصولات فرهنگى ديگر را تعيين خواهند کرد.
تنوع، تفاوت، اختلاف در موضوع و ... و کثرت ويژگىها از خصوصيات ذاتى محصولات فرهنگى است. اين موضوع شايد از علل اصلى ارتباط شديد محصولات فرهنگى با اوقات فراغت يا صرفاً تفريح و سرگرمى مردم باشد.
از نظر تأثير فرهنگي، صنايع فرهنگى که بيشترين نفوذ را بر بخشهاى مختلف جامعه دارند، بهترتيت اهميت عبارتند از: برنامههاى تلويزيوني، برنامههاى راديوئي، روزنامههاى و مجلاّت، صفحههاى موسيقي، فيلم و کتاب. بدون شک اين سلسله مراتب از نظر اقتصادى اندکى متفاوت خواهد بود.
در برخى کشورها، صنعت فرهنگى ابزارى است که در کشمکشهاى سياسى و مردمى مورد استفاده قرار مىگيرد. در دستهاى ديگر از کشورها، ماهيت تجارى پيدا مىکند و در برخى کشورها ابزارى براى تأثيرگذارى مردمى و مسلکى مىشود که در انحصار دولت است.
دو جريان يا گرايش اصلى ويژگى شاخص تحول اخير صنايع فرهنگى بهشمار مىرود. گرايش اول به سمت تمرکز افقى و عمودى و بينالمللى شدت مالکيت وسايل توليد و توزيع کالاها و خدمات فرهنگى است. گرايش دوم تغيير نقش هنرمندان در توليد پيامهاى فرهنگى است.
Asalbanoo
03-05-2007, 11:24
فولکلور (Folk-lore)
فولکلور (Folk-lore) واژهاى است انگليسى که در سال ۱۸۴۸ ميلادى براى اولينبار بهوسيلهٔ آمبروز مرتن (Ambose Morton) عنوان مقالهاى قرار گرفت که موضوع آن بحث دربارهٔ دانش عاميانه و آداب و رسوم سنتى بود. اين اصطلاح بهتدريج در زبانهاى ديگر رواج يافت.
رواج اين اصطلاح در زبان فارسى بيش از نيم قرن سابقه دارد. صادق هدايت آنرا در فوايد گياهخوارى (۱۳۰۶ هـ . ش) و نيرنگستان (۱۳۱۲ هـ . ش) بهکار برده است. بهتدريج اين اصطلاح بهمعنى دانش عاميانه و دانستنىهاى تودهٔ مردم رواج يافت و ”فرهنگ عامه“، ”فرهنگ عاميانه“، ”فرهنگ توده“ و ”فرهنگ مردم“ ناميده شد.
امروزه فولکلور توسعهٔ شگفتى يافته است. در ابتدا محققين اين رشته تنها به ادبيات توده مانند قصهها، افسانهها، آوازها و ترانهها، مثلها، معماها، متلکها و ... مىپرداختند. بهتدريج گسترهٔ آن افزايش يافت و اعتقادات، اوهام، طب و دانش توده، اعتقادات و رسوم وابسته بههر يک از مراحل زندگي، مانند کودکي، جواني، زناشوئي، پيري، جشنهاى ملي، عادات زندگى عمومى و ... و هنر و ادبيات توده را نيز شامل گشت.
سرزمين ايران با تاريخى کهن، مکان آمد و رفت و آميزش فرهنگهاى مختلف بوده است؛ اعم از فرهنگ ملل متمدن و وحشى دنياى باستان مانند کلداني، آشوري، يوناني، رومي، يهودي، ترک، عرب و مغول.
با مطالعه اعتقادات و خرافات و افکار ملل وحشى و نيمه تمدن و متمدن و مقايسه آنها با هم متوجه اين امر مىشويم که تقريباً همهٔ آنها از يک اصل و چشمه نشأت گرفته و بهصورتهاى متنوعى بروز کرده است. ادوارد تيلر دانشمند بزرگ که تحقيقات وسيعى در آداب و رسوم و خرافات ملل مختلف و مقايسه آنان با هم انجام داده مىگويد: ”وقتى که ما عادات و اعتقادات چادرنشينان وحشى را با ممالک متمدن بسنجيم تعجب خواهم کرد که چقدر از قسمتهاى تمدن پست با تغيير جزئى در تمدن عالى ديدن و شناخته مىشود و گاهى هم مشابهت تام دارند.“
اصل و مبدأ همهٔ اين افکار را مىتوان بهدو دستهٔ عمده تقسيم کرد:
۱. افکار و اعتقادات بومى که در نتيجهٔ آزمايش روزانه، خانوادگى و مذهب و يا از يادگارهاى خيلى پيشين نژاد هند و ايرانى است که در ايران بر جاى مانده است. اينگونه عادات و افکار را مىتوان ايرانى دانست.
از دورهٔ ساسانيان چند کتاب باقىمانده که وجود بعضى اعتقادات را در آن دوران به خوبى آشکار مىکند. از جمله ”ارداويراژنامه“، ”شايست و ناشايست“، ”ديفکرت“، ”بندهشن“ و نيرنگستان پهلوى که مانند کتاب دعاهاى معمولى است و تأثير عجيب و غريب بعضى ادعيه را بيان مىکند. در اغلب اين کتب به اعتقاداتى برمىخوريم که بعضى تا امروز نيز رواج دارد مانند احترام به نان، تأثير چشم زخم، چشم شور، آداب نوروز و هفتسين و غيره.
۲. اعتقادات و خرافات ملل ديگر مانند پارتها، سيتها، يونانيان، روميان و بهخصوص ملل سامى مانند کلدانيان، بابليان، يهوديان و عربها به ايران سرازير شده يا بهطور مذهبى تحميل شده و يا آداب بومى را تحريف و دخل و تصرف در آن صورت داده و بيگانه شدهاند.يک دسته از اين باورها و خرافات نيز بعد از اسلام بهوجود آمدند.
بههر حال نبايد فراموش کرد که دستهاى از اين افکار و آداب و رسوم نه تنها پسنديدهاند، بلکه از يادگارهاى روزهاى پرافتخار ايران است. مانند جشن مهرگان، جشن نوروز، چهارشنبهسورى و ...، که زنده کردن و نگهدارى آنها از وظايف مهم ملى محسوب مىشود.
از مقايسهٔ تمام قصههاى ملل گوناگون که در سرتاسر زادبوم نژاد هند و اروپائى و همچنين ميان نژادهاى سرخ و سياه رواج دارد، چنين بهنظر مىرسد که بسيارى از آنها با کمى تغيير در همه جا يافت مىشود. از اينرو چنين تصور شد، که ترکيب اوليهٔ ترانهها و قصهها و اعتقادات بشر مربوط به زمانى است که خانوادههاى گوناگون اين ملل باهم مىزيسته و هنوز از يکديگر جدا نشده بودهاند. در بحث اعتقادات و رسوم نيز وضع بههمين منوال است.
آنچه در فرهنگ توده بايد مورد تحقيق قرار گيرد، عبارتند از: زندگى مادي، زندگى معنوي، مذهب عاميانه و زندگى اجتماعي.
دامنهٔ فولکلور در ايران بهسبب قدمت تاريخى و شرايط مختلف زندگي، آب و هوا و مناطق گوناگون، بسيار وسيع و متنوع است.
Asalbanoo
03-05-2007, 11:25
فولکلور در ابتدا محدود به ادبيات شفاهى بود که از قصهها، افسانهها، آوازهاى محلي، ضربالمثلها و چيستانها تجاوز نمىکرد. بهتدريج دامنهٔ فولکلور توسعه يافت و آداب و رسوم و معتقدات عاميانه را نيز به قلمرو فولکلور افزوده و کمکم تکنيکها و هنرهاى عاميانه را نيز شامل گرديد. با توجه به وسعت موضوعات مىتوان گفت، فولکلور عبارت از همه جنبههاى عاميانهٔ زندگى است و هنوز در جهان هيچ جامعهاى شناخته نشده که بدون فولکلور باشد.
کوششى که در نيم قرن اخير در جمعآورى ادبيات شفاهى در ايران صورت گرفته است، غالباً عنوان فولکلور را بهخود اختصاص داده است. اولين کتاب فارسى در اين زمينه نيرنگستان از صادق هدايت است که حاوى روش و نظمى علمى است.
Asalbanoo
18-05-2007, 22:59
خاستگاه مردم ایران
سرزمين بسيار کهن ايران (فلات ايران)، از زمانهاى بسيار کهن، پلى بوده ميان خاور دور و سرزمين ميانه و بينالنهرين. بههمين دليل اقوامى که خاستگاههاى بسيار گوناگونى داشتهاند، در ايران زير سقف زبانى واحد، گرد آمدند و بخش جنوبى ايران کنوني، از حيث احساس قومى آشکارا چندگونه و ناهمگن است.
ايرانيان جزءِ دسته شرقى نژادى هستند که به آنها ”هند و اروپائي“ گفته مىشود. دليل نامگذارى اين نژاد آن است که امروز از اسپانيا و پرتغال در اروپا تا ايران و افغانستان و پاکستان و هند در آسيا گسترده شده است. دستههاى غربى نژاد هند و اروپائي، ملتهاى اروپائى هستند و دستههاى شرقى ملتهائى هستند تحت نام هند و ايراني، که خود به دستههاى کوچکتر هندى و ايرانى تقسيم مىشوند. قبيلههاى هند و ايراني، پيش از جدائي، در دشتهاى آسياى مرکزى بهسر مىبردند. معيشت شبانى داشتند و چادرنشين بودند.
پس از جدائى قوم هندى از ايراني، در قبيلهاى که ريشهٔ نژادى ايرانى داشت، گسست بهوجود آمد و طايفههاى مختلف با نژاد ايرانى از يکديگر جدا شدند و سه قبيلهٔ بزرگ ايرانىنژاد بهنام طايفههاى ”سرمي“، ”تورجي“ و ”ايرجي“ بهوجود آمدند.
گروههاى نژادى عمده واقع در ايالات شمال و شمال غربى ايران نيز شامل فارسها، ترکها و مازندرانىها و گيلانىها مىشود. فارسها که در کوهستان البرز در جنوب مقسم شمالى و فلات تا سفيدرود ساکن هستند. ساکنان تهران و قزوين بهطور عمده از اين گروه هستند.
ترکها که کليه جمعيت گرمرود و خلخال در آذربايجان و خمسه و طارم سفلى و بخشهاى ديگر قزوين در مغرب خطى تا سياهرهن و شمال غربى سياه رهن تا رباطکريم که شامل خرقان مىشود را شامل مىشوند. در واقع اکثريت با ترکها است. يک سوم جمعيت قزوين و بخش کوچکى از جمعيت تهران ترک مىباشند.
اصل و منشأ ترکهاى ايران را طبق دو نظريه موجود، يا از تبار ترکان و مغولان مىدانند و يا آنان را ساکنان اوليهٔ ايران مىدانند که مهاجمان زبان خود را به آنان تحليل کردهاند.
مازندرانىها و گيلانىها هر دو ايرانىالاصل هستند. علاوه بر گروههاى نژادى فوق عدهاى ارمنى و يهودى و کلدانى در شهرهاى تهران، قزوين و بابل زندگى مىکنند و در نواحى فارسى و گيلکى و مازندارنى زبان گروههاى کوچک افراد قبال ترک و کرد و لر وجود دارند.
Asalbanoo
18-05-2007, 23:00
کوچنشینی و مسکن
سازمان ایلی
صنایع دستی عشایر
زندگی کوچنشینی در ایران
همسرگزینی
طبقهبندی جوامع ایلی - عشیرهای
جمعیت عشایری ایران
ساختار خانواده
عشایر در تاریخ
دامداری و کشاورزی
زبان و دین
عشایر ایران
جامعهٔ عشايرى جامعهٔ مستقلى است که علت وجودى آن اقتصاد غالب دامدارى سنتى است. در جامعهٔ عشايرى بخش اعظمى از آداب و رسوم، باورها و فرهنگ حولِ محور دام دور مىزند. از اين نظر فرهنگ عشايرى با فرهنگ روستائى تفاوتى ساختى و ريشهاى دارد و در گذرگاه تاريخ هر يک راه جداگانهاى پيمودهاند.
ايل واژهاى ترکى - مغولى با بيش از هزار سال پيشينهٔ تاريخى است که در متون کهن ترکى و فارسى بهمعناى مختلف ولايت، صلح و دوستي، خيل و گروه، رام و مطيع و مردم و جماعت بهکار رفته است.
عشيره واژهاى عربى است به معنى قبيله، تبار، نزديکان، خويشاوندان و اهل خانه. عشيره را مترادف و هم معنا با قبيله و گاهى زيربخش آن گرفتهاند. تاريخنگاران و نويسندگان قديم ايرانى ميان ايل و عشيره تمايزى قايل نبودند و ايلات و عشاير را مترادف يکديگر بهکار مىبردند؛ اما مردمشناسان امروزه اين دو اصطلاح را در دو مفهوم خاص بهکار مىبرند.
مردم شناسان جامعهٔ ايلى را داراى ملاکها و ضابطههائى معرفى مىکنند؛ از جمله: وجود ساختار ردهبندى به تيره و طايفه و ... ؛ نظام خويشاوندى منسجم و نيرومند و حل مسائل و معضلات ايل براساس قوانين داخلى نظام درون ايل؛ شيوهٔ معيشتى مبتى بر پرورش و نگهدارم دام؛ شيوهٔ زيستى به شکل کوچنشينى و نيمکوچنشيني. مردمشناسان ايل را يک واحد مستقل اجتماعى - فرهنگى مىدانند و هر عشيره را مرکب از جماعتى از افراد آن براساس پيوند خونى متحد شده و يک واحد همبستهٔ مستقل بهوجود آوردهاند.
طايفه مشخصترين و مهمترين واحد اجتماعى عشاير است که اعضاى آن با يکديگر خويشاوند دور و نزديک هستند. بههرحال ساختار اجتماعى و سياسى مهمترين عامل هويتدهنده به جامعهٔ ايلى است.
نقش عشاير و ايلات ايران در گذشته بهدليل وسعت و اهميت آن در ساختار اجتماعى - سياسى ايران تأثير زيادى داشته است و زمان زيادى سران عشاير، قدرتهاى سياسى جامعهٔ ايران را در دست داشتهاند.
Asalbanoo
18-05-2007, 23:01
ساکن جامعههاى ايلى بهدو شکل متحرک و ثابت ساخته مىشود. نوع و شکل اين مکانها بسته به موقعيت جغرافيائى و شيوهٔ زيست و معيشت و نيز ويژگىهاى فرهنگى هر يک دارد.
از جملهٔ سرپناههاى متحرک چادر يا سياه چادر است که از موى بز يا پشم شتر بافته و بهصورت چند دست بههم دوخته مىشود، که به دو صورت نيمکره و مستطيل وجود دارد. براى نگهداشتن چادرها از ديرکها و نيزهها بههمراه چند حلقه و ميخهاى چوبى يا فلزى و ريسمان پشمى استفاده مىشود. در زمستان براى گرم نگهداشتن درون چادر، چالهاى مىکنند و آتش مىافروزند.
شاهسونهاى آذربايجان از چادرهاى نيمکرهاى بهنام آلاچيق و دالانى بهنام کومه؛ و شاهسونهاى خمسه، فارس و خرقان از سياه چادر استفاده مىکنند.
آلاچيقهاى ترکمنها ”اوي“ نام دارد که در اندازههاى مختلف بسته به موقعيت اقتصادى و اجتماعى رئيس خانواده وجود دارد.
خانهها که از مسکنهاى ثابت عشاير هستند، معمولاً همسان و همشکل با خانههاى روستائى رايج در هر منطقه ساخته مىشود. معمولاً خانههاى کوهستاني، سنگى با بام سطح و خانههاى دشتى - کويرى خشتى و گلين با بام گنبدى و گهوارهاى و در مناطق پرباران، چوبى و حصيرى و شيبدار ساخته مىشود. گونهٔ ديگر مسکن عشايري، آلونک و کپرا است.
Asalbanoo
18-05-2007, 23:02
جامعهٔ عشايرى در کنار جامعه شهرى و روستائي، جامعه سومى را بهوجود آورده است. تا قبل از روى کار آمدن رژيم پهلوي، ايلات و عشاير کشور ايران، در نقاطى که جمعيت قابل توجهى را دارا بودند، سهم محلى در اداره مملکت بهعهده داشتهاند. بهطورىکه از دوره صفويه به بعد، اکثر خاندانهاى شاهى ايران از ايلات برخاستهاند. صفويه، زنديه، افشاريه و قاجار يکى بعد از ديگرى در اثر چيرگى و برترى آنان بر ساير ايلات و جوامع يکجانشين، اداره کشور را بهعهده داشتهاند.
بسط و توسعه شهرنشينى و دگرگونىهاى عمده در ساختار اقتصادى و شيوههاى توليد، سبب بههم خوردن تعادل جامعه عشايرى شده است.
جمعيت کوچنشين کشور، بدون برنامهها و سياستهاى مفيد، بهنفع جوامع يکجانشين تحليل رفته و از اهميت آن کاسته شده است.
جمعيت عشايرى را مىتوان به سه دستهٔ عمده تقسيم کرد: کوچنشينان، نيمهکوچنشينان و رمهگردانان.
کوچنشينان که شيوهٔ زندگى کوچنشينى ييلاق و قشلاق را بدون داشتن سرپناه ثابت ادامه مىدهند. وابستگى آنان به زمين اندک و قلمرو زيستى آنان بيشتر در اراضى حاشيهاى يکجانشينان است. زراعت اين گروه بيشتر غلات ديم مىباشد.
نيمکوچنشينان عمدتاً قشلاق خود را در آبادىهاى قشلاقى و ييلاق خود را در چادر بهسر مىبرند و وابستگى بيشترى به زمين دارند.
رمهگردانان نيز گروهى هستند که در شيوهٔ زندگى خود، استفاده از مراتع طبيعى ييلاقى را براى پرورش دام با بردن رمهها به مرتع ادامه مىدهند بدون اينکه کليهٔ اعضاى خانوار را در کوچ شرکت دهند.
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.