bb
26-03-2007, 08:34
درآمدي بر زيباشناسي ديني
دین - در نظر عارفان مسلمان، عالم مظهر تجليات خداوند است و هر آنچه كه آفريده شده، زيبا است.
نويسنده اين مقاله، با هدف بررسي جايگاه زيبايي و امر زبيا در آموزههاي عرفاني و ديني، تلاش ميكند به پرسشهايي از قبيل نسبت دين با امور زبيا، درك و تحسين زيبايي و گرايش به آن، در چارچوب اصل تجلي در عرفان اسلامي، پاسخ گويد.
دكتر همايون همتي: بحث از زيباييشناسي، معنا و ابعاد آن از ديرزمان مورد توجه فيلسوفان و متفكران بوده است. نخستين فيلسوفان يوناني در اين زمينه به بحث پرداختهاند و سعي كردهاند تا ماهيت زيبايي را كشف كنند.
از سقراط و افلاطون مطالبي در اين زمينه به شكل مستقيم يا غيرمستقيم به دست ما رسيده است. در اين آثار مباحثي مطرح شده است در باب اينكه آيا زيبايي تقليد، محاكات يا بازنمايي طبيعت است؟ يا زيبايي عبارت است از تقارن، تناسب و موزونيت و هماهنگي. در قرون وسطي نيز فيلسوفاني همچون آگوستين، آلبرت كبير و آكوييناس، درباره زيبايي بحث كردهاند؛ مباحثي از اين قبيل كه امر زيبا چيست؟ و آيا زيبايي يك واقعيت عيني (concrete) است كه در اشيا موجود است يا نه امري است كه در نسبت با انسان مدرك و فاعل شناسايي پديد ميآيد و احساسي از لذت و سرور در آدمي برمي انگيزد و هيچ كاركرد ديگري ندارد.
در روزگار نزديكتر به ما نيز فيلسوفاني همچون بومگارتن، كانت و هگل و در دوران معاصر متفكراني همچون هيدگر، ويتگنشتاين، گادامر، ماركوزه، والتر بنيامين، دريدا، نيچه، آدورنو درباره زيبايي، زيباييشناسي و ماهيت هنر به بحث پرداختهاند.
اكنون پس از اين اشارات مقدماتي بايد ببينيم كه زيباييشناسي به منزله يك دانش متمايز و مستقل چيست.
پارهاي محققان در تعريف زيباييشناسي گفتهاند كه «دانشي است كه به مطالعه اشياي زيبا و واكنشهاي حسي و ذهني خاص بينندگان، خوانندگان، يا مخاطبان اثر هنري مربوط ميشود.
بزرگترين پرسش در اين رشته مربوط به ارزش زيباييشناختي است كه آيا زيبايي يك امر واقعيت دار است و در اشياي واقعي كه منسوب به زيبايي ميشوند، وجود دارد يا نه. اين مسئله تا حدودي شبيه بحث مربوط به رابطه واقعگرايي و ضد واقعگرايي در فلسفه است.
عيني بودن يا نسبي بودن ارزش زيباييشناختي در حقيقت از مسايل محوري اين رشته است. بحث بر سر اين نكته است كه آيا دلايلي وجود دارد كه معتقد شويم ارزش زيباييشناختي مثل ارزش اخلاقي است؟
يك واقعگراي افراطي ممكن است بگويد، زيبايي و ارزش زيباييشناختي همچون واقعيتي مستقل و امري عيني در اشياي خارجي يافت ميشود و كاملاً مستقل از واكنشهاي بينندگان است و بنابراين، حكم زيباييشناختي مشمول صدق و كذب نيز ميشود.
في المثل وقتي حكم ميكنيم كه «اين گل زيباست» يا «اين نقاشي از نظر زيباييشناسي خوب است»، آنچه را ما ميگوييم، ميتواند صادق يا كاذب باشد؛ در صورتي صادق است كه گل يا تابلوي نقاشي، واقعاً داراي ويژگي زيبايي بوده باشند و در صورتي كاذب است كه واقعاً فاقد چنين خاصيت و خصلتي باشند.
براي يك شخص رئاليست يا واقعگرا چه ما حكم به زيبايي بكنيم و چه اصلاً ما حكمي نكنيم، وقتي يك شيء زيباست، بيحضور ما نيز واقعاً داراي زيبايي است. چه ما آن را شناسايي كنيم و چه نكنيم. به خوبي ملاحظه ميشود كه مسئله فلسفي ذهني بودن يا عيني بودن، چگونه در حكم زيباييشناختي، خود را نشان ميدهد و موضع معرفت شناختي ما تا چه حد در ارزيابي و صدور حكم در مورد زيبايي يا نازيبايي اشيا تأثير ميگذارد.
همين امر سبب شده است تا محققان به بررسي ماهيت تجربه زيباييشناختي روبياورند و بررسي كنند كه اصلاً خود زيبايي چيست. آنان عواملي را برشمردهاند كه در ماهيت زيبايي دخيل و سهيماند. عواملي مثل لذت، رضايت، خوش آمدن و پسنديدن، دوست داشتن، به عنوان معيارهايي براي تشخيص زيبايي و نيز عناصر تشكيل دهنده ماهيت زيبايي معرفي شدهاند. تجربه زيبايي نيز امر مهمي است.
نوع نگاه ما به خود اشيا در واكنش ما نسبت به آنها تأثير ميگذارد. در مورد موسيقي بايد الگوهاي صدا را بشناسيم. در مورد سينما بايد تجربه ديدن چيزي بر روي پرده را داشته باشيم؛ ولي اگر شما صرفاً يك قطعه موسيقي يا چند تصوير پياپي را به من نشان دهيد، من هنوز در موقعيتي نيستم كه بگويم چه ارتباط خاصي بين اين صداها و تصاوير، با ارزش زيبا شناختي وجود دارد؛ يعني نميتوانم هيچ حكمي بكنم يا واكنشي نشان دهم. زيرا فاقد تجربهاي در اين مورد هستم.
همچنين محققان هنر، عامل ديگري را براي تشخيص زيبايي و معيار زيبايي ارائه كردهاند كه عبارت است از خنثي بودن. مقصود از اين تعبير آن است كه تجربه لذت بخش حضور چيزي در ادراك ما، نبايدصرفاً مبتني بر كاربردهاي آن براي ما باشد؛ يعني بايد شيء مورد داوري زيباييشناختي ما صرفاً موجب انجام كار خاصي شود يا آرزويي را برآورده سازد يا خودش به معيار و اصل ديگري تكيه كند؛ زيرا همه اين موارد ما را از ارزيابي صحيح زيبايي و امور زيبا منحرف ميسازد. واكنشهاي ذهني و رواني ما ميتواند، طبق خواستههاي ما از ديگران توجيه شود.
اين واكنشها صرفاً امور فردي مربوط به خصوصيات اخلاقي فرد و پسند و ناپسند شخصي او نيستند، بلكه به عنوان متعلقات تجربه ما، ريشههاي بسيار عميقي در ماهيت عام بشري ما دارند و مبتني بر واكنش لذت بخشي هستند كه در اثر ادراك اشياي زيبا به ما دست ميدهد. اين بدان معناست كه برخلاف ديگر امور، «ارزش زيباييشناختي را نميتوان در قالب اصول تعليم پذير درآورد».
در واقع هيچ گونه اصول زيباييشناختي معتبر و اصيل وجود ندارد؛ زيرا براي درك ارزش زيباييشناختي، بايد «اشياي مورد نظر را با چشمان خودمان نگاه كنيم» و البته نوع نگرش، ذهنيت، علايق، تربيت، آموختهها و بسياري عوامل ديگر در اين نگاه، آگاهانه يا ناآگاهانه تأثير ميگذارند و اعتبار و عينيت آن را تحت تأثير قرار ميدهند.
به همين سبب محققان ميگويند كه احكام زيباييشناختي، مبتني و منوط به احساس لذت و سرور خود شخص است. اما ميتوان در صورتي كه مورد توافق عام قرار گيرد و شخص بيننده دقيقاً مجهز به اطلاعات و مهارت كافي باشد، چنين حكمي را تعميم داد.
گاهي چنين پنداشته ميشود كه مسئله مهم در هنر، همان زيباييشناسي است؛ ولي چنين فرضي و پنداشتي نياز به اندكي بررسي دارد. هنر ميتواند داراي ارزشهاي غير زيباييشناختي هم باشد. براي مثال هنر ميتواند ارزش درماني داشته باشد يا موجب ارائه بصيرتهاي اخلاقي به ما باشد.
همچنين ميتواند به ما كمك كند تا نكاتي را در تاريخ بازيابي كنيم. يا ديدگاههاي افراطي و تند را كه با نظرات خود ما مخالفند، ببينيم. ارزشهاي غير زيباييشناختي هنر به امور شناختاري و نقش تفهمي و معرفت زايي و نيز ايجاد سازگاري و انسجام و حتي تأثير بر صداقت سياسي اشخاص سرايت ميكند.
بنابراين ميتوان گفت، هنر داراي ارزشهاي متنوع و متعددي است و ما ميتوانيم يك اثر هنري را براي ايجاد انسجام اخلاقي مورد تحسين قرار دهيم يا آن را به سبب فقدان صداقت سياسي و اخلاص هنرمند مردود بشماريم. اگر همه اينها را جزء ارزشهاي زيباييشناختي به شمار نياوريم، آن گاه عرصه بر زيباييشناسي و تشخيص ارزش هنر بسيار تنگ ميشود.
بدون محكوم ساختن اين نظر رايج كه ميگويد، هنر همواره بايد ابزاري براي رسيدن به هدفي وراي خويش باشد ما ميتوانيم ادعا كنيم كه آثار هنري داراي ارزشهاي كاملاً گوناگون و متعددي هستند؛ ولي اين نكته كاملاً درست است كه آثار هنري همواره داراي حيث التفاتياند و به همين سبب معنا دارند و اينجاست كه مسئله هدف و غايت هنر بسيار پررنگ ميشود كه آيا غايت هنر بيرون از آن است يا در خود آن.
آثار هنري مشمول شيوههاي خاص توليد و دريافت نيز هستند؛ يعني هميشه كسي يا كساني آنها را پديد ميآورند و كسي يا كساني آنها را ميبينند يا ميشنوند. مثلاً تابلوهاي نقاشي را ما ميبينيم و موسيقي را نيز ميشنويم و از آن لذت برده يا آن را تحليل ميكنيم. اين الگوي توليد و دريافت، موجب مطرح شدن دو پرسش دايمي در فلسفه هنر شدهاند.
يكياينكه رابطه اثر هنري با ذهن پديد آورنده آن چيست؟ ديگراينكه چه رابطهاي ميان اثر هنري و ذهن كسي كه آن را درك و تحسين ميكند، وجود دارد؟ براي مثال شنيدن موسيقي بر عواطف ما تأثير ميگذارد و از آنجا كه عواطف، امور و حالات ذهني هستند، ممكن است تصور شود كه اين عواطف نخست در ذهن پديد آورنده يا اجراكننده موسيقي وجود داشته و سپس به ما منتقل ميشوند و بر ما تأثير ميگذارند.
يا ممكن است گمان شود كه واكنشهاي عاطفي شنونده در نوع تأثير موسيقي بر او و نحوه شنيدن او تأثير ميگذارند. هيچ يك از اين دو رويكرد تا كنون مقبوليت كاملي نيافته است. و بعضي نيز معتقدند موسيقي داراي عواطف خاص خودش است كه در خودش وجود دارد و تابع احساس اجراكننده يا شنونده نيست. دانش زيباييشناسي هنوز بايد با اين مسئله دست و پنجه نرم كند.
در بازنماييهاي هنري نيز عيناً همين مشكل وجود دارد. مثلاً اين كه هدف يك تابلوي نقاشي چيست يا نيات يك بازيگر چيست؟ و چگونه تفسيرهاي بيننده نسبت به اين آثار هنري شكل ميگيرد؟ آيا خود يك تابلوي نقاشي با نمادهايي كه در آن به كار رفته داراي معناي خاصي است يا نه؟ اگر داراي معناي خاصي است، ميتوان پرسيد صداها و تصويرها تا چه حد مطابق يا غير مطابق با امور واقعي جهان خارج و نيز بازنماييهاي زباني هستند؟
هنگامي كه شخص به تحليل چنين مسايلي در اين سطح دست ميزند، فلسفه هنر نيز آغاز ميشود. يعني آغاز فلسفه هنر با طرح همين مسايل در همين سطح است و پارهاي محققان فلسفه هنر و زيباييشناسي را مترادف و معادل ميگيرند.
اكنون وقت آن است كه به اختصار در رابطه زيباييشناسي و دين، كاوش كنيم و ببينيم، دين به طور كلي و نيز دين اسلام به طور خاص، چه رابطهاي با زيباييشناسي، امور زيبا و اصل مسئله زيبايي دارند؟ رويكرد آنها چگونه است و چگونه با اين مسايل مواجه ميشوند. در مورد رابطه زيباشناسي و دين، تفكيك و تنقيح بين چند موضوع لازم به نظر ميرسد.
يكي اينكه مقصود از دين چيست؟ آيا مقصود مناسك و شعائر ديني است؟ يا عقايد، آموزهها و به اصطلاح «جهان بيني ديني»، فهم ديني و معرفت ديني مورد نظر است؟ آيا نهادها، سازمانها، معابد و مراكز ديني مقصود است؟ يا متون ديني، دعاها، نيايشها، اعمال و عبادات مورد نظرهستند؟
اين نكته حتماً بايد پيش از ورود به بحث رابطه زيباييشناسي با عرفان و دين، به طور كامل و واضح، تبيين شود. ديگراينكه زيباييشناسي به منزله يك دانش و رشته علمي متمايز، مقصود است يا امور زيبا و آثار هنري و خود زيبايي به عنوان يك واقعيت عيني يا ذهني رواني مورد نظر است؟
مقصود از زيباييشناسي، درك ما از امور زيبا است يا خود كيفيت و خصلت زيبا بودن و زيبا نمودن و اشيا و موجودات و آثار زيبايي است كه در طبيعت وجود دارند و يا مخلوق و حاصل فعاليت هنري بشر هستند يا همه اينها به طور جمعي مورد بحث ماست.
آنچه در اينجا مقصود و محور بحث است، نه دانش اديان يا دينشناسي به عنوان يك رشته علمي يا شعبهها و شاخههاي فراواني كه دارد و نه زيباييشناسي به منزله يك دانش مدون، مستقل و متمايز است؛ بلكه مقصود بررسي حضور و جايگاه زيبايي و امر زيبا در آموزشهاي ديني و جهان بيني ديني يعني باورها، اعمال و ارزشهاي ديني است و از زيباييشناسي نيز ماهيت و اصل زيبايي و امور زيبا، جذاب، دل انگيز و آفرينشهاي دلربا و دوست داشتني مدنظر است؛
يعني زيباييهاي طبيعي موجود در جهان آفرينش و نيز آثار هنري زيبايي كه توسط هنرمندان زبردست پديد آمدهاند. نسبت دين با امور زيبا، درك و تحسين زيبايي، گرايش به آن، خلق آن، بكارگيري آن، لذت بردن از آن و... چيست؟ و زيبايي و حسن و لطف و جمال در آموزههاي ديني، باورها، ارزشها، اعمال و مناسك و شعائر ديني چه جايگاهي دارند؟ آيا يكسره مردود و طرد ميشوند يا به طور كلي مورد تأييد هستند؟
دين با زيبايي، زيباگرايي و زيبادوستي، زيبا انديشي و زيبا زيستن چه نسبتي دارد؟ پس بايد در آموزههاي اديان كاوش كنيم تا جايگاه و منزلت زيبايي را در آنها بيابيم و ديدگاه ديني را در مورد زيبايي، شناسايي كنيم كه مثلاً آيا دين ضد زيبايي و امور زيبا است و گرايش به زشتيها، نفرت، ناهماهنگي، نا موزون بودن، عدم تناسب، بينظمي، ترك لذت، طرد زيباييها فرمان ميدهد يا نه برعكس، به زيبا ديدن و زيبا انديشيدن و زيبا زيستن دستور ميدهد و سراسر هستي و قلمرو آفرينش را زيبا و لطيف و در غايت حسن و جمال ميداند و آدمي را به تأمل و تبعيت از آن فرا ميخواند.
اديان بزرگ جهان و به ويژه اديان توحيدي و به خصوص دين اسلام، نه تنها ضد زيبايي نيست بلكه به تصريح آيههاي قرآني، سراسر آفرينش، صنع و فعل خداوند است كه در غايت نيكويي، حسن، جمال و لطافت آفريده شده است و هيچ زشتي و كاستي در نظام تكويني عالم نيستند، هر چه هست زيباست و در فعل الاهي زشتي و تباهي جايي ندارد.
در آيات قرآن اين مضمون آمده است كه خدا، آفريدگار همه موجودات است: «الله خالق كلّ شيئيٍ» و نيز اين مضمون به صراحت در قرآن ديده ميشود كه خداوند هر چه را كه آفريده، زيبا آفريده است: «هو الذي احسن كلّ شيئي ٍ خلقه» و از ضميمه و اقتران اين دو مقدمه، ميتوان يك «قياس منطقي» تشكيل داد كه نتيجه منطقي اش چنين است: پس هر چه آفريده شده زيبا است.
موجودي غير زيبا و فاقد حسن در طبيعت بلكه در كل هستي و جهان نيست. افزون بر اين، در عرفان اسلامي، عالم به تمامي، حاصل و مظهر تجليات خداوند است؛ تجليات متنوعي كه مربوط به «اسماء و صفات» پروردگار بوده و هر موجود، «مظهر» و «جلوه» يك يا چند اسم خداوند است.
«اسماء و صفات» حق نيز به دو گونه كلي تقسيمبندي شدهاند: اسماء و صفات جلاليه و جماليه يا لطفيه و قهريه. و تأكيد عارفان مسلمان اين است كه در اينجا جلال و جمال و لطف و قهر اموري جدا و متمايز و متباين نيستند، بلكه كاملاً مرتبط و پيوسته و در هم تنيدهاند. در هر جلالي، جمالي هست و در هر قهري، لطفي مختفي است.
جلال و جمال حق به هم آميختهاند:«لكلّ جمالٍ جلالٌ و لكلّ جلالٍ جمالٌ». و البته اصل خلقت خداوندي بر رحمت، خير، جود، احسان، بخشش بيعلت و بيرشوت، مهر و لطف و فيض و عنايت است و رحمت او همواره بر غضبش سبقت و پيشي دارد: «يا من سَبَق رحمته غضَبه» و هستي بر اساس عدل و هماهنگي و رحمت بنا شده است: «كتب علي نَفسه الرّحمه» و نيز: «بالعدل قامَت السموات وَ الارض».
از اين چشم انداز دل انگيز و زيباي عارفانه كه ملهم و مأخوذ از آيات قرآني و آموزههاي اسلامي است، كل هستي، عين لطف و حسن و جمال است در كمال موزونيت و تناسب و نظم. زيرا كه «مخلوق» و «مظهر» خداوندي است كه سراپا حسن و لطف و رحمت مطلق است و به بندگانش مهر ميورزد: «إنّ اللهَ رئوفٌ بالعباد» و بياستحقاق و قابليت، جود و بخشش ميكند و «قديم الاحسان» است و فيض او نيز دائمي، ساري و جاري است: «يا دائم الفيض علي البرّيه».
و فضل او بيحساب است و قهر او نيز عين لطف. پيداست كه چنين تلقي زيبا و دل انگيزي از خدا و هستي و سلسله مراتب موجودات و نظم عالم هستي، نتيجهاي جز تأييد زيبايي و گرايش به زيبايي نيست. آدميان نيز دعوت شدهاند تا در اين زيبايي تأمل كنند تا از طريق اين «آيات» و «نشانهها» و به تعبير عارفان «آينههاي خداوند» (مرائي حق) بيشتر و بهتر و ژرفتر و گستردهتر به حضور خالق هستي و علم و قدرت و احاطه او و نيز رحمت و فيض بيمنتهاي او پي ببرند و او را عالمانه و عاشقانه و هنرمندانه، پرستش كنند و به آن منبع حسن، لطف، تعالي و كمال نزديك شوند و به او تقرب جويند.
پس هم به مقتضاي دلايل فلسفي و هم بر اساس «اصل تجلي» در عرفان اسلامي و هم به دلالت صريح آيههاي قرآني، عالم سراسر تجلي حسن حق و ظهور معشوق ازلي و محبوب حقيقي است و موجودات همگي با زبان حال او را ميطلبند و او را ميخواهند. هستي سراپا مَجلي و مظهر اوست و موجودات، تمامي آينه گردان حسن روي اويند. اين حقيقت والا، به زيبايي و شكوه در شعر شاعران عارف مشرب ما بيان شده است. براي نمونه ابياتي را ذكر ميكنيم كه قطرهاي از اقيانوس ناپيدا كرانه ادب ارزشمند و زبان فخيم فارسي است:
هر سو كه دويديم همه روي تو ديديم
هر جا كه رسيديم سر كوي تو ديديم
هر قبله كه بگزيد دل از بهر عبادت
آن قبله دل را خم ابروي تو ديديم
هر سرو روان را كه در اين گلشن دهرست
بر رسته بستان و لب جوي تو ديديم
از باد صبا بوي خوشت دوش شنيديم
با باد صبا قافله بوي تو ديديم
روي همه خوبان جهان را به تماشا
ديديم ولي آينه روي تو ديدم
در ديده شهلاي بتان همه عالم
كرديم نظر نرگس جادوي تو ديديم
تا مهر رخت بر همه ذرات بتابيد
ذرات جهان را به تك و پوي تو ديديم
در ظاهر و باطن به مجاز و به حقيقت
خلق دو جهان را همه رو سوي تو ديديم
هر عاشق ديوانه كه در جمله گيتي است
بر پاي دلش سلسله موي تو ديديم
سر حلقه رندان خرابات مغان را
دل در شكن حلقه گيسوي تو ديديم
از مغربي احوال مپرسيد كه او را
سودازده طرّه هندوي تو ديديم
(ديوان شمس مغربي، غزل 139)
در نگرش عارفان مسلمان، جهان جمله ظهور و تجلي حق است و چون هر چه هست ظلّ و سايه و جلوه خداي صاحب كمالات است، خدايي كه جميل و رحيم و رئوف و فياض و جواد و حسن و لطيف است، بنا بر اين سايه او نيز زيباست، ظلّ جميل هم جميل است و جهان سراسر حسن و زيبايي است؛ اما ديده خفاش سان محجوبان اسير نفس و خودپرستي، ياراي ديدن اين نور را ندارد كه جهان هستي به او روشن است:
«الله نور السموات و الارض» و تمامت هستي از او روشني يافته است كه: «و أشرقت الأرض بنور ربّها». ديده زيبانگر و زيبايي شناس بايد تا بتواند آن غايت حسن و خوبي و منتهاي لطف و جمال را به عيان در عالم مشاهده كند و همه عالم را عكس روي او ببيند. عارفان چنين چشمي دارند و با چنين چشمي به عالم نظر ميكنند. اين زيبانگري و زيبابيني و زيبادوستي و زيباجويي يكي از مهمترين مضامين اشعار شاعران و عارفان مسلمان است. شبستري در منظومه زيبا و موجز «گلشن راز» به سادگي حقيقت تجلي و ظهور حق در آفاق و انفس را بيان كرده است:
هر آن چيزي كه در عالم عيان است
چو عكسي ز آفتاب آن جهان است
جهان چون زلف و خط و خال و ابروست
كه هر چيزي به جاي خويش نيكوست
تجلي گه جمال و گه جلال است
رخ و زلف آن معاني را مثال است
صفات حق تعالي لطف و قهر است
رخ و زلف بتان را ز آن دو بهر است
(گلشن راز، تصحيح جواد نوربخش، ص 47)
پس طبق «جهان بيني ديني»، اساس تكوين و خلقت عالم بر زيبايي و فعل زيباي خداوند بنا گشته است و زيبايي در متن هستي موجودات و كل آفرينش حضور دارد. عارفان مسلمان معمولاً در اينجا به حديث معروف «كنز مخفي» استناد ميجويند كه عين عبارت آن چنين است: «قال داوود يا ربّ لم خلقت الخلق؟ قال: كنت كنزاً مخفياً فأجبت أن اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف».
«حضرت داوود پرسيد پروردگارا چرا موجودات را آفريدي و او پاسخ داد: من گنجي نهان بودم و دوست داشتم تا شناخته آيم. پس موجودات را آفريدم تا شناخته آيم». فخر الدين عراقي همين حقيقت را در اين بيت معروفش آورده است:
جلوهاي كرد كه بيند به جهان صورت خويش
خيمه در مزرعه آب و گل و آدم زد
و بدينسان عالم با عشق و حبّ آغاز گشت و خدا «فاعل بالعشق» است و كار از پي حبّ و دوستي ميكند، نه سود و ربح. كاروان هستي با عشق به راه افتاد و همه موجودات بهره ور از محبت و عشق هستند.
بيرون دويد يار زخلوتگه شهود
خود را به شكل جمله جهان هم به خود نمود
اسرار خويش را به هزاران زبان بگفت
گفتار خويش را به همه گوشها شنود
در ما نگاه كرد هزاران هزار يافت
در خود نگاه كرد همه جز يكي نبود
در هر كه بنگريد درو غير خود نديد
چون جمله را به رنگ خود آورد در وجود
يك نكته گفت يار وليكن بسي شنيد
يك دانه كشت دوست وليكن بسي درود
خود را بسي نمود به خود يار جلوه گر
ليكن نبود هيچ نمودي چو اين نمود
از دست نيستي همه عالم خلاص شد
تا يار بر جهان در گنج نهان گشود
(ديوان شمس مغربي، ص 138)
گنج نهان، همان «كنز مخفي» در حديث قدسي است كه پيشتر نقل كرديم كه با نخستين تجلي ذاتي حق، ماسوا پديد آمد و آنچه غير، عالم، خلق و مخلوقات ميناميم كه تمامي ظهورات و تجليات و مظاهر اويند، آشكار شدند. عالم با عشق آغاز شده، هدف و غايت آن نيز دريافت همين عشق و رسيدن به وصال معشوق ازلي است.
زيبايي و عشق و حسن خداوند در تمامي عالم و سراپاي هستي جلوه گر و نمايان است و در دل هر ذرهاي، كشش و جذب و انجذاب عشق است. تصويري از اين زيباتر و هنريتر سراغ داريد؟ آن ماهروي ازلي در آينه اعيان تابيده و همه را مدهوش خود كرده و عالم، همه مست اين تجلي و طالب ديدار اويند.
آنچه تا كنون آورديم و به نظم و نثر نقل كرديم و از آموزههاي ديني و اسلامي نيز بهره گرفتيم، براي تبيين اين نكته بود كه اديان، نه تنها در آموزشها و ديدگاههاي بنيادين و اصيل خود با زيبايي و زيبادوستي و زيباشناسي و طلب حسن و نيكويي، تضاد و تعارض و خصومتي ندارند كه مروّج و مشوّق آن نيز هستند. تنها يك روح زيبا است كه ميتواند خدا را عاشقانه عبادت كند و اسرار آفرينش را به لطافت و عمق دريابد و به جهان و موجودات نگاهي زيباشناسانه داشته باشد.
و به گفته حافظ:
كمال سرّ محبت ببين نه نقص گناه
كه هر كه بيهنر افتد نظر به عيب كند
ديدن زيباييهاي آفرينش نيز روح زيبا ميخواهد و ديدهاي زيبا شناس. بيسبب نيست كه در روايات ديني و دعاهاي اسلامي آمده است كه: «إنّ اللهَ جميلٌ يحبّ الجَمالَ و يحبّ أن يري اَثرَ نعمَته علي عبده». خدا زيباست و زيبايي را دوست دارد و نيز دوست دارد كه نمود نعمتش را در بنده اش ببيند.
يا در برخي دعاها آمده است: «سبحانَ مَن لَبسَ البَهجه وَ الكمالَ».اي پروردگار پاك، تو كسي هستي كه جامه بهجت و كمال پوشيده است. يعني كه خداوند عين ابتهاج و داراي تمامي كمالهاست و لذا برترين مرتبه عشق و سرور را دارد.
اين سخن بلند در كتاب «اشارات» ابن سينا نيز آمده است و كل «نمط هشتم» آن كتاب، به همين مسئله «بهجت و سعادت» و عشق و ابتهاج حق تعالي، اختصاص يافته است كه البته شرح آن در حوصله اين مقال نميگنجد.
در دعاهاي اسلامي، عزّت، جمال، جلال، عظمت، لطف، فيض، رحمت، جود، شوق، جلوه گري، حسن، رأفت، احسان و صفاتي از اين دست به خداوند نسبت داده شده و مظاهر اين اسما و صفات در آفرينش و جهان هستي برشمرده شده كه همه نشان از نگرش زيبا شناختي دين اسلام ميكند.
خداوند «بدي السموات و الارض» است. طراوت و تازگي، نو شوندگي، زيبايي در اين تعبير موج ميزند. او با همه حسن و جمالي كه دارد، در همه جا حاضر است و با همه اشيا همبودي دارد: «هوَ مَعَكم اَينَما كنتم» كه همان «معيت قيوميه» در لسان و تعبيرات حكيمان و عارفان مسلمان است.
او به اشيا و موجودات از خودشان نزديكتر است: «و نَحن اَقرَب اليه من حَبل الوَريد». و خود را در آفاق و انفس به ما نمايانده است: «سَنريهم آياتنا في الآفاق وَ في اَنفسهم» و بر همه چيز گواه و مشهود همه است «اَوَلم يكف بربّك أنّه علي كلّ شيئي ٍ شَهيد».
خويشتن را در هستي نمايانده است و ظهور و تجلي او چنان است كه هر صاحب بصيرتي ميتواند با مشاهده قلبي و ديده دل او را ببيند و بيابد. او پنهان نيست. بر دلهاي مؤمنان راستين و عارفان جلوه ميكند و آنان را سرمست و رها از خود ميسازد.
ز تو با تو راز گويم به زبان بيزباني
به تو از تو راه جويم به نشان بينشاني
چه شوي ز ديده پنهان كه چو روز مينمايد
رخ همچو آفتابت ز نقاب آسماني
تو چه معني لطيفي كه مجرد از دليلي
تو چه آيت شريفي كه منزّه از بياني
ز تو ديده چون بدوزم كه تويي چراغ ديده
ز تو كي كنا رهگيرم كه تو در ميان جاني
(ديوان خواجوي كرماني، غزل شماره 358)
در تعليمات اسلامي، خداوند داراي «اسماي حسني» و زيباترين نامها و صفتهاست كه به گفته عارفان، اين «اسماء»، اسمهاي لفظي و لغوي قراردادي نبوده، بلكه جلوههاي عيني و كمالات واقعي خداوند هستند كه هر يك مظهر بلكه مظاهري عيني و واقعي در همين جهان دارند و موجودات، تمامي مرائي و مجالي و «مظاهر اسماء و صفات» خداوندند و در سراي وجود و جهان هستي، جز ذات حق و اسماء و صفات او هيچ چيز موجود نيست.
هر چه هست يا خود اوست و يا مظهر و جلوه او؛ نه وجودي بيگانه، مستقل و متمايز. اين سخن عين متن يك آيه قرآني است كه: «هوَ الله الخالق البارﺉ المصَوّر له الاَسماء الحسني». «اوست خدايي كه آفريدگار و پديدآورنده وصورت بخش موجودات است و تمامي اسماء حسني از آن اوست». و اين اسماء، اسماء عينيه واقعيه وجوديهاند نه «اسماء ملفوظه» يا لفظيه. اين سخن همه عارفان مسلمان است.
نه تنها از راه آموزههاي ديني و باورها و اعتقادات ديني ميتوان بر پيوند استوار دين و هنر و ربط وثيق دين و زيبايي استدلال كرد كه به لحاظ سابقه تمدني و واقعيتهاي تاريخي و امور عيني نيز ميتوان گرايش هنري و نگرش زيبا شناختي اديان را در طول تاريخ نشان داد.
معماري، موسيقي، كتابت قرآن و تلاوت آن با سبكهاي متنوع موسيقايي، جشنهاي ديني و اعياد مذهبي، مراسم سوگواري، آداب و مناسك خاص عبادت، عبادتگاهها، سبكهاي خوشنويسي، بناي مساجد و همه هنرهايي كه در تمدن اسلامي ظهور كردهاند، كاملاً از قرآن و آموزشهاي ديني و باورها و ارزشهاي اسلامي تأثير پذيرفتهاند و اين مطلب نزد هنر پژوهان و هنر شناسان و محققاني كه در هنر اسلامي كاوش كردهاند، امري مسلم و انكار ناپذير است. آنچه اديان- و در اينجا اسلام – با آن مخالف هستند، ابتذال، غفلت، هرزگي، پوچي، بيمسئوليتي، آلودگي به گناه و سقوط از مرتبه والاي انساني است.
به نام هنر و زيبايي آدمي را به بند كشيدن، اسير غفلت و هرزگي نمودن، گمراه ساختن و تهي ساختن او از معنويت و فضيلت و اخلاق، اين همه آن چيزي است كه دينهايي مثل اسلام با آن مخالفند و بلكه عليه آن به مبارزه برمي خيزند؛ براي نجات آدمي از دام هرزگي و پليدي و سقوط. رستگاري و سعادت آدمي كه هدف و غايت همه اديان اصيل وحياني است، با ابتذال و هرزگي سازگار نيست.
اديان با انحراف و سقوط آدمي به ورطه حيوانيت، ددمنشي و اهريمن خويي، پلشتي و تردامني و گناه آلودگي به شدت مخالفت ميورزند؛ زيرا كه دين براي رستگاري و رهايي آدمي است، چه از بند شهوت و چه از قيد ستم جباران و آدميخواران.
هوس و ستم، دو مانع بزرگ بر سر راه رهايي و رستگاري بشرند. پس نبرد اديان، عليه هنرورزي و زيبايي دوستي نيست. پيكار عليه سقوط آدمي است در مرداب عفن خودكامگي، هواپرستي، غفلت و انحراف. و اگر در تاريخ اديان خطاهايي از سوي برخي قاصرفهمان و كج انديشان، ظاهر بينان و زاهد نمايان عليه هنر و اهل هنر صورت گرفته، بايد دانست كه از بنياد با روح آموزشهاي اديان مخالف بوده است و جور و جفايي كه بر اهالي هنر رفته يا ميرود، ربطي به حقيقت اديان ندارد.
خطاي برخي پيروان متعصب و فاقد بصيرت است كه به نام دين يا دفاع از عقايد و ارزشهاي ديني به مخدوش ساختن چهره زيبا و نجيب دين ميپردازند و در واقع بر سر شاخ، بن ميبرند.
فهم درست دين همچون فهم درست هنر و مراعات حوزهها و شيوههاي هر يك، از لوازم اصلي داوري دقيق و عالمانه درباره رابطه دين و هنر است. تعامل مستمر اهل هنر با دينداران و عالمان ديني و انديشمندان هر دو گروه ميتواند كمك فراواني به فهم درست دين و هنر و زدودن بدفهميها كند. اگر گامي بايد برداشته شود اين نخستين گام است
منابع:
* ويتگنشتاين، اخلاق و زيباييشناسي، بي. آر. تيلمن، ترجمه مهرداد سبزي، انتشارات حكمت، 1382.
* اسلام و هنر، دكتر محمود باستاني، ترجمه حسين صابري، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1371.
* درس گفتارهاي زيباييشناسي ويتگنشتاين، ترجمه اميد مهرگان، مؤسسه فرهنگي گسترش هنر، 1381.
* هيدگر و هنر، يوزف ي. كوكلمانس، ترجمه محمدجواد صافيان، نشر پرسش، 1382.
* هنر اسلامي، ديويد تالبوت رايس، ترجمه ماه ملك بهار، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1375.
* عقل و اعتقاد ديني، مايكل پترسون و ديگران، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، طرح نو، 1376.
* زيبايي پرستي در عرفان اسلامي، دكتر علي اكبر افراسياب پور، انتشارات طهوري، 1380.
* ذره و خورشيد، دكتر داريوش صبور، انتشارات زوّار، 1380.
* زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام، محمدتقي جعفري، مؤسسه نشر كرامت، 1375.
* ديوان كامل شمس مغربي، به اهتمام دكتر ابوطالب ميرعابديني، انتشارات زوار، 1358.
* مثنوي هفت اورنگ، نور الدين عبدالرحمن جامي، جلد دوم، تحقيق و تصحيح اعلي خان افصح زاد و حسين احمد تربيت، دفتر نشر ميراث مكتوب، 1378.
* كليات سعدي، نشر نامك، 1377.
* لسان الغيب، خواجه شمسالدين محمد حافظ شيرازي، با تصحيح و مقدمه پژمان بختياري، انتشارات اميركبير، 1361.
* سرآغاز كار هنري، مارتين هيدگر، ترجمه پرويز ضياء شهابي، انتشارات هرمس، 1379.
* رسايل قيصري، محمود بن داوود قيصري، تصحيح استاد سيد جلال الدين آشتياني، انجمن فلسفه ايران، 1359.
* Theology a very short introduction, David Ford, Oxford University Press, 2000.
* Symposium on Art and Religion, Harvard College, 2000.
* What Makes Religious Art Religious, John W. Dixon. Jr. 1990
hamshahri
دین - در نظر عارفان مسلمان، عالم مظهر تجليات خداوند است و هر آنچه كه آفريده شده، زيبا است.
نويسنده اين مقاله، با هدف بررسي جايگاه زيبايي و امر زبيا در آموزههاي عرفاني و ديني، تلاش ميكند به پرسشهايي از قبيل نسبت دين با امور زبيا، درك و تحسين زيبايي و گرايش به آن، در چارچوب اصل تجلي در عرفان اسلامي، پاسخ گويد.
دكتر همايون همتي: بحث از زيباييشناسي، معنا و ابعاد آن از ديرزمان مورد توجه فيلسوفان و متفكران بوده است. نخستين فيلسوفان يوناني در اين زمينه به بحث پرداختهاند و سعي كردهاند تا ماهيت زيبايي را كشف كنند.
از سقراط و افلاطون مطالبي در اين زمينه به شكل مستقيم يا غيرمستقيم به دست ما رسيده است. در اين آثار مباحثي مطرح شده است در باب اينكه آيا زيبايي تقليد، محاكات يا بازنمايي طبيعت است؟ يا زيبايي عبارت است از تقارن، تناسب و موزونيت و هماهنگي. در قرون وسطي نيز فيلسوفاني همچون آگوستين، آلبرت كبير و آكوييناس، درباره زيبايي بحث كردهاند؛ مباحثي از اين قبيل كه امر زيبا چيست؟ و آيا زيبايي يك واقعيت عيني (concrete) است كه در اشيا موجود است يا نه امري است كه در نسبت با انسان مدرك و فاعل شناسايي پديد ميآيد و احساسي از لذت و سرور در آدمي برمي انگيزد و هيچ كاركرد ديگري ندارد.
در روزگار نزديكتر به ما نيز فيلسوفاني همچون بومگارتن، كانت و هگل و در دوران معاصر متفكراني همچون هيدگر، ويتگنشتاين، گادامر، ماركوزه، والتر بنيامين، دريدا، نيچه، آدورنو درباره زيبايي، زيباييشناسي و ماهيت هنر به بحث پرداختهاند.
اكنون پس از اين اشارات مقدماتي بايد ببينيم كه زيباييشناسي به منزله يك دانش متمايز و مستقل چيست.
پارهاي محققان در تعريف زيباييشناسي گفتهاند كه «دانشي است كه به مطالعه اشياي زيبا و واكنشهاي حسي و ذهني خاص بينندگان، خوانندگان، يا مخاطبان اثر هنري مربوط ميشود.
بزرگترين پرسش در اين رشته مربوط به ارزش زيباييشناختي است كه آيا زيبايي يك امر واقعيت دار است و در اشياي واقعي كه منسوب به زيبايي ميشوند، وجود دارد يا نه. اين مسئله تا حدودي شبيه بحث مربوط به رابطه واقعگرايي و ضد واقعگرايي در فلسفه است.
عيني بودن يا نسبي بودن ارزش زيباييشناختي در حقيقت از مسايل محوري اين رشته است. بحث بر سر اين نكته است كه آيا دلايلي وجود دارد كه معتقد شويم ارزش زيباييشناختي مثل ارزش اخلاقي است؟
يك واقعگراي افراطي ممكن است بگويد، زيبايي و ارزش زيباييشناختي همچون واقعيتي مستقل و امري عيني در اشياي خارجي يافت ميشود و كاملاً مستقل از واكنشهاي بينندگان است و بنابراين، حكم زيباييشناختي مشمول صدق و كذب نيز ميشود.
في المثل وقتي حكم ميكنيم كه «اين گل زيباست» يا «اين نقاشي از نظر زيباييشناسي خوب است»، آنچه را ما ميگوييم، ميتواند صادق يا كاذب باشد؛ در صورتي صادق است كه گل يا تابلوي نقاشي، واقعاً داراي ويژگي زيبايي بوده باشند و در صورتي كاذب است كه واقعاً فاقد چنين خاصيت و خصلتي باشند.
براي يك شخص رئاليست يا واقعگرا چه ما حكم به زيبايي بكنيم و چه اصلاً ما حكمي نكنيم، وقتي يك شيء زيباست، بيحضور ما نيز واقعاً داراي زيبايي است. چه ما آن را شناسايي كنيم و چه نكنيم. به خوبي ملاحظه ميشود كه مسئله فلسفي ذهني بودن يا عيني بودن، چگونه در حكم زيباييشناختي، خود را نشان ميدهد و موضع معرفت شناختي ما تا چه حد در ارزيابي و صدور حكم در مورد زيبايي يا نازيبايي اشيا تأثير ميگذارد.
همين امر سبب شده است تا محققان به بررسي ماهيت تجربه زيباييشناختي روبياورند و بررسي كنند كه اصلاً خود زيبايي چيست. آنان عواملي را برشمردهاند كه در ماهيت زيبايي دخيل و سهيماند. عواملي مثل لذت، رضايت، خوش آمدن و پسنديدن، دوست داشتن، به عنوان معيارهايي براي تشخيص زيبايي و نيز عناصر تشكيل دهنده ماهيت زيبايي معرفي شدهاند. تجربه زيبايي نيز امر مهمي است.
نوع نگاه ما به خود اشيا در واكنش ما نسبت به آنها تأثير ميگذارد. در مورد موسيقي بايد الگوهاي صدا را بشناسيم. در مورد سينما بايد تجربه ديدن چيزي بر روي پرده را داشته باشيم؛ ولي اگر شما صرفاً يك قطعه موسيقي يا چند تصوير پياپي را به من نشان دهيد، من هنوز در موقعيتي نيستم كه بگويم چه ارتباط خاصي بين اين صداها و تصاوير، با ارزش زيبا شناختي وجود دارد؛ يعني نميتوانم هيچ حكمي بكنم يا واكنشي نشان دهم. زيرا فاقد تجربهاي در اين مورد هستم.
همچنين محققان هنر، عامل ديگري را براي تشخيص زيبايي و معيار زيبايي ارائه كردهاند كه عبارت است از خنثي بودن. مقصود از اين تعبير آن است كه تجربه لذت بخش حضور چيزي در ادراك ما، نبايدصرفاً مبتني بر كاربردهاي آن براي ما باشد؛ يعني بايد شيء مورد داوري زيباييشناختي ما صرفاً موجب انجام كار خاصي شود يا آرزويي را برآورده سازد يا خودش به معيار و اصل ديگري تكيه كند؛ زيرا همه اين موارد ما را از ارزيابي صحيح زيبايي و امور زيبا منحرف ميسازد. واكنشهاي ذهني و رواني ما ميتواند، طبق خواستههاي ما از ديگران توجيه شود.
اين واكنشها صرفاً امور فردي مربوط به خصوصيات اخلاقي فرد و پسند و ناپسند شخصي او نيستند، بلكه به عنوان متعلقات تجربه ما، ريشههاي بسيار عميقي در ماهيت عام بشري ما دارند و مبتني بر واكنش لذت بخشي هستند كه در اثر ادراك اشياي زيبا به ما دست ميدهد. اين بدان معناست كه برخلاف ديگر امور، «ارزش زيباييشناختي را نميتوان در قالب اصول تعليم پذير درآورد».
در واقع هيچ گونه اصول زيباييشناختي معتبر و اصيل وجود ندارد؛ زيرا براي درك ارزش زيباييشناختي، بايد «اشياي مورد نظر را با چشمان خودمان نگاه كنيم» و البته نوع نگرش، ذهنيت، علايق، تربيت، آموختهها و بسياري عوامل ديگر در اين نگاه، آگاهانه يا ناآگاهانه تأثير ميگذارند و اعتبار و عينيت آن را تحت تأثير قرار ميدهند.
به همين سبب محققان ميگويند كه احكام زيباييشناختي، مبتني و منوط به احساس لذت و سرور خود شخص است. اما ميتوان در صورتي كه مورد توافق عام قرار گيرد و شخص بيننده دقيقاً مجهز به اطلاعات و مهارت كافي باشد، چنين حكمي را تعميم داد.
گاهي چنين پنداشته ميشود كه مسئله مهم در هنر، همان زيباييشناسي است؛ ولي چنين فرضي و پنداشتي نياز به اندكي بررسي دارد. هنر ميتواند داراي ارزشهاي غير زيباييشناختي هم باشد. براي مثال هنر ميتواند ارزش درماني داشته باشد يا موجب ارائه بصيرتهاي اخلاقي به ما باشد.
همچنين ميتواند به ما كمك كند تا نكاتي را در تاريخ بازيابي كنيم. يا ديدگاههاي افراطي و تند را كه با نظرات خود ما مخالفند، ببينيم. ارزشهاي غير زيباييشناختي هنر به امور شناختاري و نقش تفهمي و معرفت زايي و نيز ايجاد سازگاري و انسجام و حتي تأثير بر صداقت سياسي اشخاص سرايت ميكند.
بنابراين ميتوان گفت، هنر داراي ارزشهاي متنوع و متعددي است و ما ميتوانيم يك اثر هنري را براي ايجاد انسجام اخلاقي مورد تحسين قرار دهيم يا آن را به سبب فقدان صداقت سياسي و اخلاص هنرمند مردود بشماريم. اگر همه اينها را جزء ارزشهاي زيباييشناختي به شمار نياوريم، آن گاه عرصه بر زيباييشناسي و تشخيص ارزش هنر بسيار تنگ ميشود.
بدون محكوم ساختن اين نظر رايج كه ميگويد، هنر همواره بايد ابزاري براي رسيدن به هدفي وراي خويش باشد ما ميتوانيم ادعا كنيم كه آثار هنري داراي ارزشهاي كاملاً گوناگون و متعددي هستند؛ ولي اين نكته كاملاً درست است كه آثار هنري همواره داراي حيث التفاتياند و به همين سبب معنا دارند و اينجاست كه مسئله هدف و غايت هنر بسيار پررنگ ميشود كه آيا غايت هنر بيرون از آن است يا در خود آن.
آثار هنري مشمول شيوههاي خاص توليد و دريافت نيز هستند؛ يعني هميشه كسي يا كساني آنها را پديد ميآورند و كسي يا كساني آنها را ميبينند يا ميشنوند. مثلاً تابلوهاي نقاشي را ما ميبينيم و موسيقي را نيز ميشنويم و از آن لذت برده يا آن را تحليل ميكنيم. اين الگوي توليد و دريافت، موجب مطرح شدن دو پرسش دايمي در فلسفه هنر شدهاند.
يكياينكه رابطه اثر هنري با ذهن پديد آورنده آن چيست؟ ديگراينكه چه رابطهاي ميان اثر هنري و ذهن كسي كه آن را درك و تحسين ميكند، وجود دارد؟ براي مثال شنيدن موسيقي بر عواطف ما تأثير ميگذارد و از آنجا كه عواطف، امور و حالات ذهني هستند، ممكن است تصور شود كه اين عواطف نخست در ذهن پديد آورنده يا اجراكننده موسيقي وجود داشته و سپس به ما منتقل ميشوند و بر ما تأثير ميگذارند.
يا ممكن است گمان شود كه واكنشهاي عاطفي شنونده در نوع تأثير موسيقي بر او و نحوه شنيدن او تأثير ميگذارند. هيچ يك از اين دو رويكرد تا كنون مقبوليت كاملي نيافته است. و بعضي نيز معتقدند موسيقي داراي عواطف خاص خودش است كه در خودش وجود دارد و تابع احساس اجراكننده يا شنونده نيست. دانش زيباييشناسي هنوز بايد با اين مسئله دست و پنجه نرم كند.
در بازنماييهاي هنري نيز عيناً همين مشكل وجود دارد. مثلاً اين كه هدف يك تابلوي نقاشي چيست يا نيات يك بازيگر چيست؟ و چگونه تفسيرهاي بيننده نسبت به اين آثار هنري شكل ميگيرد؟ آيا خود يك تابلوي نقاشي با نمادهايي كه در آن به كار رفته داراي معناي خاصي است يا نه؟ اگر داراي معناي خاصي است، ميتوان پرسيد صداها و تصويرها تا چه حد مطابق يا غير مطابق با امور واقعي جهان خارج و نيز بازنماييهاي زباني هستند؟
هنگامي كه شخص به تحليل چنين مسايلي در اين سطح دست ميزند، فلسفه هنر نيز آغاز ميشود. يعني آغاز فلسفه هنر با طرح همين مسايل در همين سطح است و پارهاي محققان فلسفه هنر و زيباييشناسي را مترادف و معادل ميگيرند.
اكنون وقت آن است كه به اختصار در رابطه زيباييشناسي و دين، كاوش كنيم و ببينيم، دين به طور كلي و نيز دين اسلام به طور خاص، چه رابطهاي با زيباييشناسي، امور زيبا و اصل مسئله زيبايي دارند؟ رويكرد آنها چگونه است و چگونه با اين مسايل مواجه ميشوند. در مورد رابطه زيباشناسي و دين، تفكيك و تنقيح بين چند موضوع لازم به نظر ميرسد.
يكي اينكه مقصود از دين چيست؟ آيا مقصود مناسك و شعائر ديني است؟ يا عقايد، آموزهها و به اصطلاح «جهان بيني ديني»، فهم ديني و معرفت ديني مورد نظر است؟ آيا نهادها، سازمانها، معابد و مراكز ديني مقصود است؟ يا متون ديني، دعاها، نيايشها، اعمال و عبادات مورد نظرهستند؟
اين نكته حتماً بايد پيش از ورود به بحث رابطه زيباييشناسي با عرفان و دين، به طور كامل و واضح، تبيين شود. ديگراينكه زيباييشناسي به منزله يك دانش و رشته علمي متمايز، مقصود است يا امور زيبا و آثار هنري و خود زيبايي به عنوان يك واقعيت عيني يا ذهني رواني مورد نظر است؟
مقصود از زيباييشناسي، درك ما از امور زيبا است يا خود كيفيت و خصلت زيبا بودن و زيبا نمودن و اشيا و موجودات و آثار زيبايي است كه در طبيعت وجود دارند و يا مخلوق و حاصل فعاليت هنري بشر هستند يا همه اينها به طور جمعي مورد بحث ماست.
آنچه در اينجا مقصود و محور بحث است، نه دانش اديان يا دينشناسي به عنوان يك رشته علمي يا شعبهها و شاخههاي فراواني كه دارد و نه زيباييشناسي به منزله يك دانش مدون، مستقل و متمايز است؛ بلكه مقصود بررسي حضور و جايگاه زيبايي و امر زيبا در آموزشهاي ديني و جهان بيني ديني يعني باورها، اعمال و ارزشهاي ديني است و از زيباييشناسي نيز ماهيت و اصل زيبايي و امور زيبا، جذاب، دل انگيز و آفرينشهاي دلربا و دوست داشتني مدنظر است؛
يعني زيباييهاي طبيعي موجود در جهان آفرينش و نيز آثار هنري زيبايي كه توسط هنرمندان زبردست پديد آمدهاند. نسبت دين با امور زيبا، درك و تحسين زيبايي، گرايش به آن، خلق آن، بكارگيري آن، لذت بردن از آن و... چيست؟ و زيبايي و حسن و لطف و جمال در آموزههاي ديني، باورها، ارزشها، اعمال و مناسك و شعائر ديني چه جايگاهي دارند؟ آيا يكسره مردود و طرد ميشوند يا به طور كلي مورد تأييد هستند؟
دين با زيبايي، زيباگرايي و زيبادوستي، زيبا انديشي و زيبا زيستن چه نسبتي دارد؟ پس بايد در آموزههاي اديان كاوش كنيم تا جايگاه و منزلت زيبايي را در آنها بيابيم و ديدگاه ديني را در مورد زيبايي، شناسايي كنيم كه مثلاً آيا دين ضد زيبايي و امور زيبا است و گرايش به زشتيها، نفرت، ناهماهنگي، نا موزون بودن، عدم تناسب، بينظمي، ترك لذت، طرد زيباييها فرمان ميدهد يا نه برعكس، به زيبا ديدن و زيبا انديشيدن و زيبا زيستن دستور ميدهد و سراسر هستي و قلمرو آفرينش را زيبا و لطيف و در غايت حسن و جمال ميداند و آدمي را به تأمل و تبعيت از آن فرا ميخواند.
اديان بزرگ جهان و به ويژه اديان توحيدي و به خصوص دين اسلام، نه تنها ضد زيبايي نيست بلكه به تصريح آيههاي قرآني، سراسر آفرينش، صنع و فعل خداوند است كه در غايت نيكويي، حسن، جمال و لطافت آفريده شده است و هيچ زشتي و كاستي در نظام تكويني عالم نيستند، هر چه هست زيباست و در فعل الاهي زشتي و تباهي جايي ندارد.
در آيات قرآن اين مضمون آمده است كه خدا، آفريدگار همه موجودات است: «الله خالق كلّ شيئيٍ» و نيز اين مضمون به صراحت در قرآن ديده ميشود كه خداوند هر چه را كه آفريده، زيبا آفريده است: «هو الذي احسن كلّ شيئي ٍ خلقه» و از ضميمه و اقتران اين دو مقدمه، ميتوان يك «قياس منطقي» تشكيل داد كه نتيجه منطقي اش چنين است: پس هر چه آفريده شده زيبا است.
موجودي غير زيبا و فاقد حسن در طبيعت بلكه در كل هستي و جهان نيست. افزون بر اين، در عرفان اسلامي، عالم به تمامي، حاصل و مظهر تجليات خداوند است؛ تجليات متنوعي كه مربوط به «اسماء و صفات» پروردگار بوده و هر موجود، «مظهر» و «جلوه» يك يا چند اسم خداوند است.
«اسماء و صفات» حق نيز به دو گونه كلي تقسيمبندي شدهاند: اسماء و صفات جلاليه و جماليه يا لطفيه و قهريه. و تأكيد عارفان مسلمان اين است كه در اينجا جلال و جمال و لطف و قهر اموري جدا و متمايز و متباين نيستند، بلكه كاملاً مرتبط و پيوسته و در هم تنيدهاند. در هر جلالي، جمالي هست و در هر قهري، لطفي مختفي است.
جلال و جمال حق به هم آميختهاند:«لكلّ جمالٍ جلالٌ و لكلّ جلالٍ جمالٌ». و البته اصل خلقت خداوندي بر رحمت، خير، جود، احسان، بخشش بيعلت و بيرشوت، مهر و لطف و فيض و عنايت است و رحمت او همواره بر غضبش سبقت و پيشي دارد: «يا من سَبَق رحمته غضَبه» و هستي بر اساس عدل و هماهنگي و رحمت بنا شده است: «كتب علي نَفسه الرّحمه» و نيز: «بالعدل قامَت السموات وَ الارض».
از اين چشم انداز دل انگيز و زيباي عارفانه كه ملهم و مأخوذ از آيات قرآني و آموزههاي اسلامي است، كل هستي، عين لطف و حسن و جمال است در كمال موزونيت و تناسب و نظم. زيرا كه «مخلوق» و «مظهر» خداوندي است كه سراپا حسن و لطف و رحمت مطلق است و به بندگانش مهر ميورزد: «إنّ اللهَ رئوفٌ بالعباد» و بياستحقاق و قابليت، جود و بخشش ميكند و «قديم الاحسان» است و فيض او نيز دائمي، ساري و جاري است: «يا دائم الفيض علي البرّيه».
و فضل او بيحساب است و قهر او نيز عين لطف. پيداست كه چنين تلقي زيبا و دل انگيزي از خدا و هستي و سلسله مراتب موجودات و نظم عالم هستي، نتيجهاي جز تأييد زيبايي و گرايش به زيبايي نيست. آدميان نيز دعوت شدهاند تا در اين زيبايي تأمل كنند تا از طريق اين «آيات» و «نشانهها» و به تعبير عارفان «آينههاي خداوند» (مرائي حق) بيشتر و بهتر و ژرفتر و گستردهتر به حضور خالق هستي و علم و قدرت و احاطه او و نيز رحمت و فيض بيمنتهاي او پي ببرند و او را عالمانه و عاشقانه و هنرمندانه، پرستش كنند و به آن منبع حسن، لطف، تعالي و كمال نزديك شوند و به او تقرب جويند.
پس هم به مقتضاي دلايل فلسفي و هم بر اساس «اصل تجلي» در عرفان اسلامي و هم به دلالت صريح آيههاي قرآني، عالم سراسر تجلي حسن حق و ظهور معشوق ازلي و محبوب حقيقي است و موجودات همگي با زبان حال او را ميطلبند و او را ميخواهند. هستي سراپا مَجلي و مظهر اوست و موجودات، تمامي آينه گردان حسن روي اويند. اين حقيقت والا، به زيبايي و شكوه در شعر شاعران عارف مشرب ما بيان شده است. براي نمونه ابياتي را ذكر ميكنيم كه قطرهاي از اقيانوس ناپيدا كرانه ادب ارزشمند و زبان فخيم فارسي است:
هر سو كه دويديم همه روي تو ديديم
هر جا كه رسيديم سر كوي تو ديديم
هر قبله كه بگزيد دل از بهر عبادت
آن قبله دل را خم ابروي تو ديديم
هر سرو روان را كه در اين گلشن دهرست
بر رسته بستان و لب جوي تو ديديم
از باد صبا بوي خوشت دوش شنيديم
با باد صبا قافله بوي تو ديديم
روي همه خوبان جهان را به تماشا
ديديم ولي آينه روي تو ديدم
در ديده شهلاي بتان همه عالم
كرديم نظر نرگس جادوي تو ديديم
تا مهر رخت بر همه ذرات بتابيد
ذرات جهان را به تك و پوي تو ديديم
در ظاهر و باطن به مجاز و به حقيقت
خلق دو جهان را همه رو سوي تو ديديم
هر عاشق ديوانه كه در جمله گيتي است
بر پاي دلش سلسله موي تو ديديم
سر حلقه رندان خرابات مغان را
دل در شكن حلقه گيسوي تو ديديم
از مغربي احوال مپرسيد كه او را
سودازده طرّه هندوي تو ديديم
(ديوان شمس مغربي، غزل 139)
در نگرش عارفان مسلمان، جهان جمله ظهور و تجلي حق است و چون هر چه هست ظلّ و سايه و جلوه خداي صاحب كمالات است، خدايي كه جميل و رحيم و رئوف و فياض و جواد و حسن و لطيف است، بنا بر اين سايه او نيز زيباست، ظلّ جميل هم جميل است و جهان سراسر حسن و زيبايي است؛ اما ديده خفاش سان محجوبان اسير نفس و خودپرستي، ياراي ديدن اين نور را ندارد كه جهان هستي به او روشن است:
«الله نور السموات و الارض» و تمامت هستي از او روشني يافته است كه: «و أشرقت الأرض بنور ربّها». ديده زيبانگر و زيبايي شناس بايد تا بتواند آن غايت حسن و خوبي و منتهاي لطف و جمال را به عيان در عالم مشاهده كند و همه عالم را عكس روي او ببيند. عارفان چنين چشمي دارند و با چنين چشمي به عالم نظر ميكنند. اين زيبانگري و زيبابيني و زيبادوستي و زيباجويي يكي از مهمترين مضامين اشعار شاعران و عارفان مسلمان است. شبستري در منظومه زيبا و موجز «گلشن راز» به سادگي حقيقت تجلي و ظهور حق در آفاق و انفس را بيان كرده است:
هر آن چيزي كه در عالم عيان است
چو عكسي ز آفتاب آن جهان است
جهان چون زلف و خط و خال و ابروست
كه هر چيزي به جاي خويش نيكوست
تجلي گه جمال و گه جلال است
رخ و زلف آن معاني را مثال است
صفات حق تعالي لطف و قهر است
رخ و زلف بتان را ز آن دو بهر است
(گلشن راز، تصحيح جواد نوربخش، ص 47)
پس طبق «جهان بيني ديني»، اساس تكوين و خلقت عالم بر زيبايي و فعل زيباي خداوند بنا گشته است و زيبايي در متن هستي موجودات و كل آفرينش حضور دارد. عارفان مسلمان معمولاً در اينجا به حديث معروف «كنز مخفي» استناد ميجويند كه عين عبارت آن چنين است: «قال داوود يا ربّ لم خلقت الخلق؟ قال: كنت كنزاً مخفياً فأجبت أن اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف».
«حضرت داوود پرسيد پروردگارا چرا موجودات را آفريدي و او پاسخ داد: من گنجي نهان بودم و دوست داشتم تا شناخته آيم. پس موجودات را آفريدم تا شناخته آيم». فخر الدين عراقي همين حقيقت را در اين بيت معروفش آورده است:
جلوهاي كرد كه بيند به جهان صورت خويش
خيمه در مزرعه آب و گل و آدم زد
و بدينسان عالم با عشق و حبّ آغاز گشت و خدا «فاعل بالعشق» است و كار از پي حبّ و دوستي ميكند، نه سود و ربح. كاروان هستي با عشق به راه افتاد و همه موجودات بهره ور از محبت و عشق هستند.
بيرون دويد يار زخلوتگه شهود
خود را به شكل جمله جهان هم به خود نمود
اسرار خويش را به هزاران زبان بگفت
گفتار خويش را به همه گوشها شنود
در ما نگاه كرد هزاران هزار يافت
در خود نگاه كرد همه جز يكي نبود
در هر كه بنگريد درو غير خود نديد
چون جمله را به رنگ خود آورد در وجود
يك نكته گفت يار وليكن بسي شنيد
يك دانه كشت دوست وليكن بسي درود
خود را بسي نمود به خود يار جلوه گر
ليكن نبود هيچ نمودي چو اين نمود
از دست نيستي همه عالم خلاص شد
تا يار بر جهان در گنج نهان گشود
(ديوان شمس مغربي، ص 138)
گنج نهان، همان «كنز مخفي» در حديث قدسي است كه پيشتر نقل كرديم كه با نخستين تجلي ذاتي حق، ماسوا پديد آمد و آنچه غير، عالم، خلق و مخلوقات ميناميم كه تمامي ظهورات و تجليات و مظاهر اويند، آشكار شدند. عالم با عشق آغاز شده، هدف و غايت آن نيز دريافت همين عشق و رسيدن به وصال معشوق ازلي است.
زيبايي و عشق و حسن خداوند در تمامي عالم و سراپاي هستي جلوه گر و نمايان است و در دل هر ذرهاي، كشش و جذب و انجذاب عشق است. تصويري از اين زيباتر و هنريتر سراغ داريد؟ آن ماهروي ازلي در آينه اعيان تابيده و همه را مدهوش خود كرده و عالم، همه مست اين تجلي و طالب ديدار اويند.
آنچه تا كنون آورديم و به نظم و نثر نقل كرديم و از آموزههاي ديني و اسلامي نيز بهره گرفتيم، براي تبيين اين نكته بود كه اديان، نه تنها در آموزشها و ديدگاههاي بنيادين و اصيل خود با زيبايي و زيبادوستي و زيباشناسي و طلب حسن و نيكويي، تضاد و تعارض و خصومتي ندارند كه مروّج و مشوّق آن نيز هستند. تنها يك روح زيبا است كه ميتواند خدا را عاشقانه عبادت كند و اسرار آفرينش را به لطافت و عمق دريابد و به جهان و موجودات نگاهي زيباشناسانه داشته باشد.
و به گفته حافظ:
كمال سرّ محبت ببين نه نقص گناه
كه هر كه بيهنر افتد نظر به عيب كند
ديدن زيباييهاي آفرينش نيز روح زيبا ميخواهد و ديدهاي زيبا شناس. بيسبب نيست كه در روايات ديني و دعاهاي اسلامي آمده است كه: «إنّ اللهَ جميلٌ يحبّ الجَمالَ و يحبّ أن يري اَثرَ نعمَته علي عبده». خدا زيباست و زيبايي را دوست دارد و نيز دوست دارد كه نمود نعمتش را در بنده اش ببيند.
يا در برخي دعاها آمده است: «سبحانَ مَن لَبسَ البَهجه وَ الكمالَ».اي پروردگار پاك، تو كسي هستي كه جامه بهجت و كمال پوشيده است. يعني كه خداوند عين ابتهاج و داراي تمامي كمالهاست و لذا برترين مرتبه عشق و سرور را دارد.
اين سخن بلند در كتاب «اشارات» ابن سينا نيز آمده است و كل «نمط هشتم» آن كتاب، به همين مسئله «بهجت و سعادت» و عشق و ابتهاج حق تعالي، اختصاص يافته است كه البته شرح آن در حوصله اين مقال نميگنجد.
در دعاهاي اسلامي، عزّت، جمال، جلال، عظمت، لطف، فيض، رحمت، جود، شوق، جلوه گري، حسن، رأفت، احسان و صفاتي از اين دست به خداوند نسبت داده شده و مظاهر اين اسما و صفات در آفرينش و جهان هستي برشمرده شده كه همه نشان از نگرش زيبا شناختي دين اسلام ميكند.
خداوند «بدي السموات و الارض» است. طراوت و تازگي، نو شوندگي، زيبايي در اين تعبير موج ميزند. او با همه حسن و جمالي كه دارد، در همه جا حاضر است و با همه اشيا همبودي دارد: «هوَ مَعَكم اَينَما كنتم» كه همان «معيت قيوميه» در لسان و تعبيرات حكيمان و عارفان مسلمان است.
او به اشيا و موجودات از خودشان نزديكتر است: «و نَحن اَقرَب اليه من حَبل الوَريد». و خود را در آفاق و انفس به ما نمايانده است: «سَنريهم آياتنا في الآفاق وَ في اَنفسهم» و بر همه چيز گواه و مشهود همه است «اَوَلم يكف بربّك أنّه علي كلّ شيئي ٍ شَهيد».
خويشتن را در هستي نمايانده است و ظهور و تجلي او چنان است كه هر صاحب بصيرتي ميتواند با مشاهده قلبي و ديده دل او را ببيند و بيابد. او پنهان نيست. بر دلهاي مؤمنان راستين و عارفان جلوه ميكند و آنان را سرمست و رها از خود ميسازد.
ز تو با تو راز گويم به زبان بيزباني
به تو از تو راه جويم به نشان بينشاني
چه شوي ز ديده پنهان كه چو روز مينمايد
رخ همچو آفتابت ز نقاب آسماني
تو چه معني لطيفي كه مجرد از دليلي
تو چه آيت شريفي كه منزّه از بياني
ز تو ديده چون بدوزم كه تويي چراغ ديده
ز تو كي كنا رهگيرم كه تو در ميان جاني
(ديوان خواجوي كرماني، غزل شماره 358)
در تعليمات اسلامي، خداوند داراي «اسماي حسني» و زيباترين نامها و صفتهاست كه به گفته عارفان، اين «اسماء»، اسمهاي لفظي و لغوي قراردادي نبوده، بلكه جلوههاي عيني و كمالات واقعي خداوند هستند كه هر يك مظهر بلكه مظاهري عيني و واقعي در همين جهان دارند و موجودات، تمامي مرائي و مجالي و «مظاهر اسماء و صفات» خداوندند و در سراي وجود و جهان هستي، جز ذات حق و اسماء و صفات او هيچ چيز موجود نيست.
هر چه هست يا خود اوست و يا مظهر و جلوه او؛ نه وجودي بيگانه، مستقل و متمايز. اين سخن عين متن يك آيه قرآني است كه: «هوَ الله الخالق البارﺉ المصَوّر له الاَسماء الحسني». «اوست خدايي كه آفريدگار و پديدآورنده وصورت بخش موجودات است و تمامي اسماء حسني از آن اوست». و اين اسماء، اسماء عينيه واقعيه وجوديهاند نه «اسماء ملفوظه» يا لفظيه. اين سخن همه عارفان مسلمان است.
نه تنها از راه آموزههاي ديني و باورها و اعتقادات ديني ميتوان بر پيوند استوار دين و هنر و ربط وثيق دين و زيبايي استدلال كرد كه به لحاظ سابقه تمدني و واقعيتهاي تاريخي و امور عيني نيز ميتوان گرايش هنري و نگرش زيبا شناختي اديان را در طول تاريخ نشان داد.
معماري، موسيقي، كتابت قرآن و تلاوت آن با سبكهاي متنوع موسيقايي، جشنهاي ديني و اعياد مذهبي، مراسم سوگواري، آداب و مناسك خاص عبادت، عبادتگاهها، سبكهاي خوشنويسي، بناي مساجد و همه هنرهايي كه در تمدن اسلامي ظهور كردهاند، كاملاً از قرآن و آموزشهاي ديني و باورها و ارزشهاي اسلامي تأثير پذيرفتهاند و اين مطلب نزد هنر پژوهان و هنر شناسان و محققاني كه در هنر اسلامي كاوش كردهاند، امري مسلم و انكار ناپذير است. آنچه اديان- و در اينجا اسلام – با آن مخالف هستند، ابتذال، غفلت، هرزگي، پوچي، بيمسئوليتي، آلودگي به گناه و سقوط از مرتبه والاي انساني است.
به نام هنر و زيبايي آدمي را به بند كشيدن، اسير غفلت و هرزگي نمودن، گمراه ساختن و تهي ساختن او از معنويت و فضيلت و اخلاق، اين همه آن چيزي است كه دينهايي مثل اسلام با آن مخالفند و بلكه عليه آن به مبارزه برمي خيزند؛ براي نجات آدمي از دام هرزگي و پليدي و سقوط. رستگاري و سعادت آدمي كه هدف و غايت همه اديان اصيل وحياني است، با ابتذال و هرزگي سازگار نيست.
اديان با انحراف و سقوط آدمي به ورطه حيوانيت، ددمنشي و اهريمن خويي، پلشتي و تردامني و گناه آلودگي به شدت مخالفت ميورزند؛ زيرا كه دين براي رستگاري و رهايي آدمي است، چه از بند شهوت و چه از قيد ستم جباران و آدميخواران.
هوس و ستم، دو مانع بزرگ بر سر راه رهايي و رستگاري بشرند. پس نبرد اديان، عليه هنرورزي و زيبايي دوستي نيست. پيكار عليه سقوط آدمي است در مرداب عفن خودكامگي، هواپرستي، غفلت و انحراف. و اگر در تاريخ اديان خطاهايي از سوي برخي قاصرفهمان و كج انديشان، ظاهر بينان و زاهد نمايان عليه هنر و اهل هنر صورت گرفته، بايد دانست كه از بنياد با روح آموزشهاي اديان مخالف بوده است و جور و جفايي كه بر اهالي هنر رفته يا ميرود، ربطي به حقيقت اديان ندارد.
خطاي برخي پيروان متعصب و فاقد بصيرت است كه به نام دين يا دفاع از عقايد و ارزشهاي ديني به مخدوش ساختن چهره زيبا و نجيب دين ميپردازند و در واقع بر سر شاخ، بن ميبرند.
فهم درست دين همچون فهم درست هنر و مراعات حوزهها و شيوههاي هر يك، از لوازم اصلي داوري دقيق و عالمانه درباره رابطه دين و هنر است. تعامل مستمر اهل هنر با دينداران و عالمان ديني و انديشمندان هر دو گروه ميتواند كمك فراواني به فهم درست دين و هنر و زدودن بدفهميها كند. اگر گامي بايد برداشته شود اين نخستين گام است
منابع:
* ويتگنشتاين، اخلاق و زيباييشناسي، بي. آر. تيلمن، ترجمه مهرداد سبزي، انتشارات حكمت، 1382.
* اسلام و هنر، دكتر محمود باستاني، ترجمه حسين صابري، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1371.
* درس گفتارهاي زيباييشناسي ويتگنشتاين، ترجمه اميد مهرگان، مؤسسه فرهنگي گسترش هنر، 1381.
* هيدگر و هنر، يوزف ي. كوكلمانس، ترجمه محمدجواد صافيان، نشر پرسش، 1382.
* هنر اسلامي، ديويد تالبوت رايس، ترجمه ماه ملك بهار، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1375.
* عقل و اعتقاد ديني، مايكل پترسون و ديگران، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، طرح نو، 1376.
* زيبايي پرستي در عرفان اسلامي، دكتر علي اكبر افراسياب پور، انتشارات طهوري، 1380.
* ذره و خورشيد، دكتر داريوش صبور، انتشارات زوّار، 1380.
* زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام، محمدتقي جعفري، مؤسسه نشر كرامت، 1375.
* ديوان كامل شمس مغربي، به اهتمام دكتر ابوطالب ميرعابديني، انتشارات زوار، 1358.
* مثنوي هفت اورنگ، نور الدين عبدالرحمن جامي، جلد دوم، تحقيق و تصحيح اعلي خان افصح زاد و حسين احمد تربيت، دفتر نشر ميراث مكتوب، 1378.
* كليات سعدي، نشر نامك، 1377.
* لسان الغيب، خواجه شمسالدين محمد حافظ شيرازي، با تصحيح و مقدمه پژمان بختياري، انتشارات اميركبير، 1361.
* سرآغاز كار هنري، مارتين هيدگر، ترجمه پرويز ضياء شهابي، انتشارات هرمس، 1379.
* رسايل قيصري، محمود بن داوود قيصري، تصحيح استاد سيد جلال الدين آشتياني، انجمن فلسفه ايران، 1359.
* Theology a very short introduction, David Ford, Oxford University Press, 2000.
* Symposium on Art and Religion, Harvard College, 2000.
* What Makes Religious Art Religious, John W. Dixon. Jr. 1990
hamshahri