مشاهده نسخه کامل
: جدال فيزيك و متافيزيك
Mohammad Hosseyn
20-02-2007, 08:32
مقدمه
اغلب در زندگي روزمره خود ملاحظه ميكنيم كه در اثر وجود يك ناسازگاري بين ذهن ما و جهان خارج ، نظريات عجيب و غريبي اظهار ميكنيم. اين نظريه پردازي از سرشت مبهم و ناموزون ما ناشي ميشود. البته بايد توجه داشته باشيم كه نظريه پردازي علمي چيزي كاملا متفاوت از اين موردي است كه اشاره شد. در نظريه پردازي علمي ، انسان به صورت مستقيم با جهان خارج درگير ميشود و ذهن در مواجهه مستقيم با آن آزاد است و لذا جهان در حكم فاعل و ذهن در حكم منفعل ميباشد. اما در نظريه پردازي كه ما اشاره كرديم، جاي اين دو عوض ميشود. در علم فلسفه از اين نوع نظريه پردازيها عموما تحت عنوان متافيزيك ياد ميشود.
اگر تاريخ علم را مرور كنيم، ملاحظه ميكنيم كه همواره از روزگارهاي قديم رابطه بين علم و فلسفه ، خصوصا بين فيزيك و متافيزيك در نوسان بوده است. به عنوان مثال در زمان گاليله به دليل حكومت افكار ارسطويي ، دانشمندان در ارائه نظريات علمي با مشكلات بسياري مواجه بودهاند. اما تاريخ فلسفه ، مخصوصا بعد از دكارت تحولاتي در اين زمينه پديدار شد. فلسفه بعد از دكارت فلسفهاي است كه نقش علوم تجربي ، خصوصا فيزيك را در براندازي نظامهاي فلسفي مهم ميداند. مثلا نظريههايي در باب زمان و مكان و حركت كه توسط نيوتون ارائه گرديد، در فلسفه نيز تاثير گذار بودند. به همين ترتيب در اوايل قرن بيستم نظريه نسبيت عام انيشتين طلوع كرد كه برداشتي بديع و متفاوت از زمان و مكان و حركت ارائه داد و تاثيرات ديگري را در حوزه فلسفه به همراه داشت.
در اين دوران فيلسوف ذهن خود را در برابر جهان خارج و تاثيرات آن منعطف ميگرداند. بنابراين متافيزيك نيز جنبههاي واقع بينانه انديشيدن را مد نظر قرار ميدهد. پس در اين دوران فيلسوف شخصي واقع گرا است كه ذهن خود را از دام وسوسههاي تخيل رهانيده و به جهان مانند يك پديده عيني و نه ذهني نگاه ميكند و لذا تعجب او و طرح پرسشهايش راهگشاي علوم تجربي است و ديگر علم تجربي را كفر و عالم تجربي را كافر نميپندارد.
رابطه فيزيك و متافيزيك در قرن بيستم
پس از اينكه آراء اعضاي حلقه وين ، همچون پتكي سخت و سنگين بر سر متافيزيك رايج فرود آمد و آن را بيمعني اعلام داشت، حريف ديرينه و سر سخت حلقه وين ، كارل ريموند پوپر بر آن شد تا متافيزيك را دوباره احيا نمايد. در قرن بيستم ما شاهد تحديد ميان علم خصوصا فيزيك و متافيزيك هستيم. علم گزينه با معناي فعاليتهاي دانشمندان تجربي بوده و متافيزيك امري نظري و بيمعنا است كه سرگرمي عمده فلاسفه مدرسي است. اين تحديد همواره به صورتهاي گوناگون مطرح شده است. حتي ميتوان در نظريات ويتگنشتاين نيز رد پاهاي آن را يافت.
او در رساله خود گزارههاي متافيزيكي را بيمعني دانسته و در پژوهشهاي فلسفي كه خود ردي است بر رساله منطقي- فلسفي جانب معنا را گرفته و باز راي پيشين خود را حفظ ميكند. اما از نظر دانالد گيليس در كتاب فلسفه علم در قرن بيستم ، ويتگنشتاين مرتكب اشتباهي فاحش شده است. او از رياضيات محض مثال ميزند كه در يك فعاليت و پژوهش كاملا نظري و فارغ از تجربه شكل ميگيرد و بعد در فيزيك بكاربرده ميشود و پس از آنكه فرضيهاي ارائه شد، در عمل مورد آزمون واقع ميشود و اگر از آزمون به سلامت بيرون آمد ثبت ميگردد. آيا مفاهيم و يافتههاي رياضيات محض قبل از اينكه در فيزيك الهام گر فرضيهاي جديد باشند، بيمعني هستند؟ حال و روز گزارههاي متافيزيكي نيز اين چنين است.
پوپر در كتاب منطق اكتشاف علمي ، فصلي را به رابطه ميان علم و متافيزيك اختصاص داده است. او مثالهاي فراواني را در دفاع از متافيزيك ارائه ميكند. به عنوان مثال نظريه اتمي در زمان متفكران قبل از سقراط مثل لوكيپوس و ذيمقراطيس يك مورد كاملا متافيزيكي بود. اما همين نظريه كه جنبه متافيزيكي داشت، در ابتداي قرن نوزدهم توسط دالتون براي حل برخي مسائل در شيمي بكار گرفته شد. پس از آن در اواسط قرن نوزدهم ، ماكسول آن را در نظريه جنبشي گازها وارد رياضي فيزيك كرد. اين مثال خود دليل محكمي بر معنيدار بودن گزارههاي متافيزيكي است.
عقيده پوزيتيويسم
اساس پيدايش پوزيتيويسم منطقي به قرن بيستم و به حلقه وين و اعضاي فعال و انقلابي آن بر ميگردد. حلقه وين عبا رت از جلسات هفتگي عدهاي فيزيكدان و رياضيدان بود كه راجع به مسائل فلسفي به بحث و تبادل نظر ميپرداختند. از جمله اين افراد ميتوان به شليك ، نويرات ، وايزمن ، هانس هان ، هربرت فايگل و برخي ديگر اشاره كرد. پس از اينكه آرا و عقايد اعضاي حلقه انتشار يافت، دانشمندان و فلاسفه ديگري از جمله كارناپ و گودل نيز بدان گرويدند.
كارناپ بعدها در سال 1926 يكي از تاثير گذارترين پوزيتيويستهاي منطقي شد. نشريه شناخت ، مجموعهاي بود كه مقالات پوزتيويستها را منتشر ميساخت. پوزيتيويسم منطقي بر پايه سه اصل عقيدتي عمده قرار دارد كه شامل تمايز ميان تحليل و تركيب ، اصل تحقيق پذيري ، برنهاد فرو كاستي و نقش مشاهده است.
سخن آخر
البته آنچه ارائه شد مجومهاي از مطالبي است كه افراد گوناگون در باب فيزيك و متافيزيك ارائه دادند. شايد كم نباشند تعداد فيزيكداناني كه مسائل متافيزيكي كاملا پذيرفته و به آن اعتقاد دارند. اما آنچه مهم است، ياد آوري اين دو مطلب است كه اولا اظهار نظر قطعي در اين باب مستلزم داشتن اطلاعات بسيار وسيع و گسترده از هر دو مورد ميباشد. و شخص بايد هم در زمينه فيزيك و هم در زمينه متافيزيك صاحب نظر باشد تا بتواند نظري قاطع و راسخ در اين باب داشته باشد.
نكته ديگر اين كه اگر ذهن و علم ما قادر به توجيه برخي رويدادها نيست، دليلي براي رد آن وجود ندارد. چه بسا در تاريخ علم موارد متعددي وجود داشته است كه در زمان مطرح شدن به دليل ناقص بودن علم بشري ، دانشمندان قادر به قبول آنها نبودهاند. اما پيشرفت علم در زمانهاي بعد اين مورد را به اثبات رسانده است.
منبع : دانشنامه رشد
Mohammad Hosseyn
20-02-2007, 08:34
فيزيك و متافيزيك - بخش اول
اهميت تاريخى و معاصر فيزيك، بسيار است زيرا بسيارى از مسلمات آن توسط علوم اخذ شده و تاثير زيادى نيزبر فلسفه و الهيات نهاده است. در فيزيك نيوتنى، سه فرض اصالت واقع، موجبيت و تحويلگرايى، پذيرفته شده بود كههر سه فرض از ناحيه فيزيك قرن بيستم و به ويژه نظريه كوانتوم مورد معارضه قرار گرفت. اين بدان دليل بود كه جهاناتمى بر وفق مفاهيم فيزيك كلاسيك و پديدههاى مشاهدهپذير، توضيحدادنى نبود. درباره ارتباط مفاهيم فيزيككوانتومى با واقعيت جهان و نيز جايگاه نظريهها در علم، ديدگاههاى اصالت واقع كلاسيك، ابزارانگارى و اصالت واقعنقادانه، تعبير و تفسيرهاى گوناگونى را ارائه دادهاند. در اين نوشتار، «ايان باربور» همچون ديگر طرفداران اصالت واقع نقادانه قايل است كه براساس نظريه كوانتم، مشاهدهگر همواره در روند مشاهده، شريك و سهيم است و مرزقاطعى ميان مشاهدهگر و شئ مشاهده شده وجود ندارد. وى بكارگيرى ايده مكمليت درباره علم و دين را نقد مىكند.
فيزيك، مطالعه ساختارها و فرآيندهاى اساسى تغيير و تحول در ماده و انرژى است. از آنجاكه فيزيك با پايينترين سطوح سازمان، سر و كار دارد و دقيقترين معادلههاى رياضى را به كارمىگيرد، بهنظر مىرسد در مقايسه با ساير علوم، از مسائل مورد علاقه دين درباره حيات، ذهن وهستى انسان دورتر باشد، اما اهميت تاريخى و معاصر فيزيك بسيار است. زيرا فيزيك، اولينعلم دقيق و سيستماتيك [ منظم] به شمار مىآيد و بسيارى از مسلمات آن، توسط علوم اخذشده است. روشهاى فيزيك بهمثابه سرمشقهاى مطلوبى براى علوم ديگر مدنظر بوده است.همچنين فيزيك تاثير زيادى بر فلسفه و الهيات نهاده است.
از اين گذشته، اگرچه فيزيكدانان فقط موجودات فاقد حيات را مطالعه مىكنند، ولى امروزهنگاه آنها متوجه موجوداتى است كه به قلمروهايى گوناگون دارند: از «كواركها» (2) و «اتمها» تا«كريستالهاى جامد»، «سيارهها» و «كهكشانها» - و از جمله، شالوده فيزيكى ارگانيزمهاى زنده،هماكنون در حوزه فيزيك، ما با مسائلى درباره «مشاهدهگر و مشاهدهشده» (3) ، « تصادف و قانون» (4) و«اجزا و كلها» (5) مواجهايم.
در قرن بيستم، سه فرض مسلم و پذيرفتهشده فيزيك نيوتنى مورد ترديد قرار گرفته است:
1. معرفتشناسى (6) نيوتنى، رئاليستى [واقعگرايانه] بود. همه بر اين باور بودند كه نظريهها،جهان را چنانكه فى نفسه هستبه 4گونهاى بركنار و مستقل از «مشاهدهگر» توضيح مىدهند.فضا و زمان، چارچوبهايى مطلق انگاشته مىشد كه درون آنها تمام رويدادها بدون ارجاع بهمشاهدهگر، گنجانده (7) شده است. «كيفيات اوليه» (8) مانند «جرم» (9) و «سرعت» (10) كه با زبان رياضىقابل بيان است، ويژگيهاى عينى (11) جهان واقعى محسوب مىشد.
2. فيزيك نيوتنى، نظرگاه موحبيتى داشت. اصولا چنين تلقى مىشد كه آينده هر سيستيماز ماده متحرك را از روى شناخت دقيق وضعيتحاضر آن مىتوان پيشبينى كرد. بهنظر مىآمدتمام جهان، از كوچكترين ذرات تا دورترين سياره زير نفوذ و سيطره قوانينى تغييرناپذير ويكسانند.
3. ديدگاه نيوتنى در اين برداشت كه: رفتار كوچكترين «اجزا»، يعنى ذرات سازنده،تعيينكننده رفتار «كل» است، نگرشى تحويلگرايانه (12) بود. براساس اين نگرش، «تغيير و تحول»،عبارت است از بازآرايى اجزا كه خود آن اجزا بدون تغيير باقى مىمانند. در اينجا از طبيعت،تصويرى جذاب و مقتدر، بسان ماشينى قانونمند، ترسيم مىشد; تصويرى كه رشد علم و انديشهغرب را بشدت متاثر ساخت. اين ديدگاه كه به جهان همچون مكانيسم يك ساعت مىنگريست،به نگرشى «دئيستى» (13) [ خداپرستى طبيعى] درباره خداوند منجر شد كه او را ساعتسازىمىدانست كه ساز و كار جهان را طرح و سپس آن را به حال خود رها كرده است.
قرن هيجدهم شاهد گسترش بيشتر مكانيك نيوتنى بود. در فيزيك قرن نوزدهم انواع نوينىاز طرحهاى مفهومى (14) ،از جمله «نظريه الكترو مغناطيس» (15) و «نظريه جنبشى گازها» (16) ارائهشده بود، ولى فرضيههاى اساسى مذكور بدون تغيير باقى ماندند. چنين بهنظر مىآمد كه تمامىقوانين، نه از نظر مكانيك ذرات، لااقل از نظر قوانين حاكم، بر چند نوع از ذرات و ميدانها دستيافتنى است. در نظريه جنبشى و ترموديناميك (17) ،رفتار گازها براساس احتمال تشريح مىشد،ولى اين شيوه را فقط تسهيلى براى امر محاسبه قلمداد مىكردند. همه بر آن بودند كه حركتتمامى مولكولهاى گاز، دقيقا با قوانين مكانيكى معين شده است، ولى چون محاسبه اينحركات بسيار دشوار و پيچيده است، ما مىتوانيم از قوانين آمارى براى پيشبينى رفتار ميانگينگروههاى عظيم مولكولها استفاده كنيم.
هر سه فرض مذكور - يعنى «اصالت واقع [رئاليسم]»، «موجبيت» و «تحويل گرايى» - از ناحيهفيزيك قرن بيستم مورد معارضه قرار گرفته است. تغييرهاى رخداده در مفاهيم و مسلمات،آنچنان عظيم بود كه تعجبى ندارد اگر «كوهن» آن را بهعنوان نمونهاى بارز از يك انقلاب عظيم ويك تغيير «سرمشق» به كار ببرد. در اينجا نظريه «كوانتوم» را بررسى مىكنيم.
نظريه كوانتوم
مدلهاى مربوط به «ذره» نظير مدل «توپ بيليارد»، بر فيزيك كلاسيك ماده، حاكم بوده است.در قرن نوزدهم، نظريهپردازان براى تشريح گروه متفاوتى از پديدهها كه متضمن «نور» و «الكترومغناطيس» بودند، از مدل اساسى ديگرى استفاده كردند كه عبارت بود از: [انتشار] امواج در«محيطهاى ميانجى پيوسته». (18)
ولى در اوايل قرن حاضر بهنظر مىرسيد كه چند آزمايشحيرتانگيز، استفاده از هر دو مدل «موج» و «ذره» را براى هر دو نوع از پديدهها ايجاب مىكند. ازيكطرف، معادله انيشتين درباره اثر فتوالكتريك (19) و كار «كامپتون» بر روى پراكندگى فوتون (20) نشان داد كه نور در بستههاى مجزا و منفصل، با انرژى و اندازه حركت معين، گسيل مىگردد وبسيار شبيه به جريانى از ذرات عمل مىكند، و از طرف ديگر و در مقابل آن، الكترونها كه هموارهبهصورت «ذرات» تصوير مىشدند، آثار تداخل انتشار را كه از ويژگيهاى امواج است، از خود نشاندادند. امواج، پيوسته و گستردهاند و بهموجب «فاز» (21) بر يكديگر تاثير متقابل دارند; اما ذرات،گسسته و به مكانى خاص محدودند و تاثير متقابل آنها براساس «اندازه حركت» (22) است. بهنظرمىرسد هيچ راهى براى تلفيق اين دو مدل، در مدل واحد، وجود ندارد. [1]
از باب نمونه، فرض كنيد يك دسته از الكترونها به سمت دو شكاف موازى كه در يك پردهفلزى قرار دارند، گسيل شدهاند و با يك صفحه عكاسى كه چند سانتيمتر پشت پرده قرار دادهشده، برخورد مىكنند. هر الكترون بهصورت يك نقطه ريز بر روى فيلم ثبت مىشود و به مثانهذرهاى كه به آنجا رسيده باشد بهنظر مىآيد و چنانچه «بار» و «جرم» الكترون تقسيمناپذير باشد،قاعدتا احتمال مىرود فقط از يكى زا دو شكاف عبور كرده باشد. با وجود اين، نقاطى كه بر روىفيلم مىافتد، الگويى تداخلى را از نوارهاى موازى، نشان مىدهند كه تنها در صورتى توضيحدادنى است كه فرض شود يك «موج» از دو شكاف عبور كرده است و همين دوگانگى موج - ذره، درسرتاسر فيزيك اتمى يافت مىشود، ولى يك فرماليزم وجدانى رياضى مىتواند بهوجود آيد كهامكان پيشبينى رويدادهاى مشاهدهشده را بهصورت آمارى فراهم آورد. اين فرماليزم رياضى،«توابع موج» (23) را براى آميزهاى از امكانها يعنى «تركيبى از حالتها» (24) به دست مىدهد. مىتوان احتمال برخورد يك الكترون را به هر نقطه مفروض، محاسبه كرد. اما در «توزيع احتمال» (25) موردمحاسبه، نقطه دقيقى كه يك الكترون خاص به آن اصابتخواهد نمود، قابل پيشبينى نيست.
به همين ترتيب در نظريه كوانتوم، هيچ مدل وحدتيافتهاى از اتم پيدا نشده است. مدل اوليهبور درباره اتم به سادگى قابل تصوير و تجسم بود: الكترونهاى ذرهوار در حركتخود پيرامونهسته، به مانند يك منظومه شمسى كوچك، از مدارهايى تبعيت مىكنند. ولى «اتم» در نظريهكوانتوم بههيچوجه قابل تصوير و تصور نيست. ممكن است كسى بكوشد تا الگوهاى «موجهاىاحتمال» (26) را كه فضاى پيرامون «هسته» را پر كردهاند، شبيه نوسانهاى يك سمفونى سهبعدى ازاصوات موسيقيايى كه پيچيدگى حيرتانگيزى دارند، تصور كند; ولى اين تمثيل كمك زيادى بهما نمىكند، «اتم» در دسترس مشاهده مستقيم قرار ندارد و بر وفق «كيفيات حسى»، قابل تصورنيست; حتى نمىتوان آن را براساس مفاهيم كلاسيك نظير «فضا»، «زمان» و «عليت» به گونهاىمنسجم توضيح داد. رفتارشى بسيار خرد با رفتار اشياى تجربه روزمره، متفاوت است. ما مىتوانيم آنجه را در آزمايشها رخ مىدهد با «معادلات آمارى» توضيح دهيم، ولى نمىتوانيمصفات كلاسيك مانوس را به ساكنان جهان اتمى نسبت دهيم.
در بسط و توسعههايى كه طى سالهاى اخير در نظريه كوانتوم، به سمت قلمروهاى هستهاى ومادون هستهاى حاصل شده است، خصلت «احتمالى» نظريه اوليه كوانتوم، همچنان محفوظ،مانده است. نظريه ميدان كوانتومى (27) ،تعميمى است از نظريه كوانتوم كه با نظريه نسبيتخاص،هماهنگ و منسجم است. از اين نظريه با موفقيتبسيار در برهم كنشهاى الكترومغناطيس (28) وبرهم كنشهاى مادون هستهاى (29) (كروموديناميك كوانتومى (30) يا نظريه كوارك) و نظريه الكتروضعيف، بهرهبردارى شده است.[2] اجازه دهيد چالشى را كه نظريه كوانتوم در قبال اصالت واقعابراز كرده است، دنبال كنيم.
نيلزبور از بهكارگيرى مدلهاى موج و ذره و ديگر زوجها از مجموعههاى مفاهيم متضاد،حمايت مىكرد. بحثبور درباره آنچه او آن را «اصل مكمليت» (31) ناميد، چند موضوع را شامل شد.بور تاكيد داشت كه سخن ما درباره يك «سيستم اتمى» بايد همواره به يك آرايش آزمايشگاهىمربوط باشد; ما هرگز نمىتوانيم درباره يك سيستم اتمى به تنهايى و «فى نفسه» و عين معلوم (33) را در هر آزمايشى مد نظر قرار دهيم.نمىتوان هيچ خط فاصل دقيقى بين روند مشاهده و شىء مشاهده شده، رسم كرد. در صحنهآزمايش، ما «بازيگريم» نه صرفا «تماشاچى» و ابزار آزمايشى مورد استفاده را خود برمىگزينيم.بور اظهار داشت كه آنچه بايد به حساب آيد، روند تعاملى [كنشى - واكنشى] «مشاهد» است، نهذهن يا شعور مشاهدهگر.
موضوع ديگر در نوشتار بور، محدوديت مفهومى درك بشر است در اينجا، انسان بهعنوان يكعالم [ داننده] و نه يك آزمايشگر، كانون توجه قرار مىگيرد. بور، با شكاكيت كانت (34) دربارهامكان شناخت «جهان فى نفسه» (35) سهيم است. اگر سعى ما آن باشد كه «قالبهاى مفهومى» (36) خاص را بر طبيعت تحميل كنيم، در اين صورت استفاده تام از ساير مدلها را مانع شدهايم.بدينسان، بايد بين توصيفات كامل على يا - فضا زمانى، بين مدلهاى موج يا ذره، بين اطلاع دقيقاز مكان يا اندازه حركت، يكى را برگزينيم. هرچه بيشتر از يك مجموعه مفاهيم استفاده شود،كمتر مىتوان مجموعه مكمل را بهطور همزمان به كار برد. اين محدوديت دوجانبه از آن جهترخ مىدهد كه جهان اتمى را نمىتوان بر وفق مفاهيم فيزيك كلاسيك و پديدههاىمشاهدهپذير توضيح داد.[3]
ادامه مطلب در بخش دوم مقاله …
منبع :فصلنامه ذهن ، شماره 1
Mohammad Hosseyn
20-02-2007, 08:34
فيزيك و متافيزيك - بخش دوم
بنابراين، چگونه مفاهيم فيزيك كوانتومى به واقعيت جهان مربوط مىشود؟ ديدگاههاىمختلف درباره جايگاه «نظريهها» در علم، تعبير و تفسير متفاوتى از نظريه كوانتوم مىكنند.
1. اصالت واقع كلاسيك: نيوتن و تقريبا تمام فيزيكدانان قرن نوزدهم، نظريهها را توصيفات«طبيعت»، آنگونه كه فى نفسه و مستقل از مشاهدهگر تحقق دارد، تلقى مىكردند. فضا [ مكان]،زمان، جرم، و ساير «كيفيات اوليه» (37) خواص همه اشياى واقعىاند. مدلهاى مفهومى، نسخهبدلهايى از جهانند كه ما را قادر مىسازند تا ساختار مشاهدهناپذير جهان را با اصطلاحات مانوسكلاسيك مجسم كنيم. اينشتين اين سنت را با پافشارى بر اين نكته ادامه داد كه يك توصيف كامل از سيستم اتمى، مستلزم مشخص كردن متغيرهاى كلاسيك «مكان - زمانى» است كه حالتآن را به گونهاى عينى و غيرمبهم، تعيين كند. او بر آن بود كه چون نظريه كوانتوم چنين نيستپس نظريهاى ناقص است و عاقبتبهوسيله نظريهاى كه انتظارهاى كلاسيك را تحقق بخشد،كنار گذاشته خواهد شد.
2. ابزارانگارى: (38)
مطابق اين راى، نظريهها ساختههاى مفيد بشر و تمهيدهايى براىمحاسبهاند (39) كه جهت مرتبط كردن مشاهدات و انجام پيشبينيها به كار مىآيند. آنها همچنينابزارهايى عملى براى دستيابى به كنترل فنى شمرده مىشوند. مبناى داورى درباره آنها، مفيدبودنشان در به ثمر رساندن اين اهداف است، نه مطابقت آنها با واقعيت (كه براى ما امرىدستنيافتنى است). مدلها، مجعولهايى تخيلىاند (40) كه موقتا براى ساختن نظريهها استفادهمىشوند و پس از آن مىتوان آنها را كنار نهاد; آنها بازنمودهاى (41) حقيقى جهان نيستند. اگرچهمىتوانيم از معادلات كوانتومى براى پيشبينى پديدههاى مشاهدهپذير استفاده كنيم، امانمىتوانيم در ميان مشاهداتمان از اتم سخن بگوييم.
اغلب چنين پنداشته مىشود كه بور قاعدتا بايد ابزارگرا باشد، زيرا او در بحث طولانى باانيشتين، اصالت واقع كلاسيك را رد كرده است. اما آنچه او واقعا گفت، آن است كه مفاهيمكلاسيك را نمىتوان بدون ابهام براى تشريح سيستمهاى اتمى موجود به كار برد. از مفاهيمكلاسيك فقط مىتوان براى توضيح پديدههاى مشاهدهپذير، در موقعيتهاى ويژه آزمايشگاهىاستفاده كرد. ما نمىتوانيم جهان را آن گونه كه «فى نفسه» تحقق دارد، جداى از تاثير متقابل ما باآن، مجسم كنيم. بور، به ميزان زيادى با نقد طرفداران ابزارانگارى از اصالت واقع كلاسيك موافقبود ولى او بهطور مشخص از ابزارانگارى حمايت نمىكرد و با تحليل دقيقتر بهنظر مىرسد كه اوگزينه سومى را اختيار كرده باشد.
3. اصالت واقع نقادانه: (42)
قايلين به اصالت واقع نقادانه، نظريهها را بازنمودهايى ناتمام ازجنبههاى محدود جهان، آنگونه كه با ما در كنش متقابلند، تلقى مىكنند. نظريهها به ما اجازهمىدهند تا جنبههاى مختلف جهان را كه در موقعيتهاى گوناگون آزمايشگاهى آشكار مىشوند،به يكديگر مرتبط كنيم. از نظر حاميان اصالت واقع نقادانه، مدلها، اگرچه انتزاعى و گزينشىاند امابراى مجسم كردن ساختارهاى جهان كه موجب اين كنشهاى متقابلند، كوششهايى ضرورى بهحساب مىآيند. در اين نگرش، هدف علم، فهم است نه كنترل. تاييد پيشبينيها آزمونى استبراى فهم معتبر (43) ولى خود پيشبينى، هدف علم نيست.
بخوبى مىتوان ادعا كرد كه بور - اگرچه نوشتههاى او همواره واضح نبوده است - صورتى ازاصالت واقع نقادانه را پذيرفته بود. او در بحثبا انيشتين، واقعيت الكترونها يا اتمها را انكارنكرد، بلكه مدعى بود كه آنها از آن رسته اشيايى نيستند كه توصيفات فضا - زمانى كلاسيك راپذيرند. وى پديدارشناسى (44) « ماخ» (45) را كه واقعيت اتمها را مورد ترديد قرار مىداد، نپذيرفت.«هنرى فولس»، (46) اين بحث را چنين خلاصه مىكند: «او [بور] چارچوب كلاسيك را كنار گذاشتو استنباط واقعگرايانه را درباره توصيف علمى طبيعتحفظ نمود. آنچه او طرد مىكند اصالتواقع نيست، بلكه تعبير كلاسيك آن است.»[4] بور، واقعيتسيستم اتمى را كه با سيستممشاهدهگر در برهم كنش است، فرض مسلم گرفت. در قبال تعبيرهاى ذهنگرا (47) از نظريهكوانتوم كه مشاهده را يك برهم كنش ذهنى - فيزيكى (48) تلقى مىكنند، بور از برهم كنشهاىفيزيكى ميان سيستمهاى ابزارى و اتمى، در وضعيت كامل آزمايشگاهى، سخن مىگويد.بهعلاوه، «موج و ذره» يا «اندازه حركت و موقعيت مكانى» يا ديگر وصفهاى مكمل، حتى اگر همبروشنى قابل اطلاق نباشند، بر يك شىء واحد صدق مىكنند. آنها از نمودهاى متفاوت سيستماتمى واحد حكايت مىكنند. «فولس» مىنويسد:
«بور احتجاج مىكند كه اينگونه باز نمودها، انتزاعهايى هستند كه در امكان توصيف يكپديده بهعنوان كنش متقابل ميان سيستمهاى مشاهدهگر و سيستمهاى اتمى، نقشى حياتىايفا مىكنند، اما نمىتوانند خواص يك واقعيت مستقل را تصوير كنند .... ما مىتوانيم چنينواقعيتى را به حسب توانايى آن براى ايجاد برهم كنشهاى گوناگون توصيف كنيم - برهم كنشهايىكه نظريه مذكور، آنها را تامينكننده شواهد مكمل درباره شىء عين واجد قلمداد مىكند.[5]بور نگرش اصالت واقع كلاسيك را كه براساس آن، جهان دربردارنده موجوداتى با خواصمعين كلاسيك است، نپذيرفت. ولى با وجود اين، بر آن بود كه جهانى واقعى وجود دارد كه دركنش متقابل، توانايى ايجاد پديدههاى مشاهدهپذير را داراست. فولس كتاب خود را درباره بور بااين نتيجهگيرى به پايان مىرساند:
«هستىشناسى (49) اى كه اين نحوه تعبير و تفسير از پيام "بور" مستلزم آن است، اشياىفيزيكى را نه مطابق با چارچوب كلاسيك و از راه خواص معين كه با خواص پديدهها مطابقند،بلكه از طريق توان آنها براى ظاهر شدن در نمودهاى گوناگون پديدهها، توصيف مىكند.بدينترتيب در چارچوب مكمليت، حفظ استنباط واقعگرايانه و پذيرفتن كامل بودن نظريهكوانتوم فقط با تجديد نظر در فهم ما از ماهيتيك واقعيت مستقل فيزيكى و اينكه ما چگونهمىتوانيم آن را بشناسيم، ممكن است.»[6]
كوتاه سخن اينكه ما بايد اكيدا جدايى قاطع بين مشاهدهگر و شىء مشاهدهشده را كه درفيزيك كلاسيك فرض مىشد، انكار كنيم. براساس نظريه كوانتوم، مشاهدهگر همواره يكشريك و سهيم به حساب مىآيد.
در مكمليت، استفاده از يك مدل، استفاده از مدلهاى ديگر را محدود مىسازد. مدلها،بازنمودهاى نمادين (سمبوليك) از وجوه واقعيت متعاملند كه نمىتوانند منحصرا بر وفقشباهتهايى كه با تجربه روزمره دارند، مجسم شوند. آنها صرفا بهطور كاملا غيرمستقيم، با جهاناتمى و يا با پديدههاى مشاهدهپذير، مربوطاند. ولى ما مجبور نيستيم ابزارانگارىاى را بپذيريمكه نظريهها و مدلها را ابزارهاى فكرى و عملى مفيدى مىانگارد كه درباره جهان چيزى به مانمىگويند.
خود بور پيشنهاد كرد كه ايده مكمليت قابل بسط به ساير پديدههايى است كه با دو نوع مدل،تحليلپذيرند، مانند: مدلهاى «مكانيستى و ارگانيك» (50) در زيستشناسى; مدلهاى«رفتارگرايانه و درون نگرانه» (51) در روانشناسى; مدلهاى «جبر» و «اختيار» در فلسفه; يا مدلهاى«عدل الهى و «عشق الهى» در الهيات. بعضى نويسندگان پا را فراتر نهاده و از مكمليت «علم» و«دين» سخن مىگويند. بدينسان «سى.اى. كولسون» (52) پس از تشريح دوگانگى موج - ذره وتعميم بور از آن، علم و دين را «توضيحهاى مكمل درباره واقعيت» مىنامد.[7]من به اينگونه استعمال گسترده از اصطلاح مزبور، با ديده شك مىنگرم. در زير چند شرط رابراى به كار بردن مفهوم مكمليت مطرح مىكنم:[8]
1. مدلها بايد فقط در صورتى مكمل يكديگر ناميده شوند كه به يك موجود واحد و يك گونهواحد منطقى اشاره كنند. موج و ذره، مدلهايى براى يك موجود منفرد (مثلا يك الكترون) در يكموقعيت منفرد (مثلا در يك آزمايش دو شكاف) بهشمار مىآيند. آنها هر دو در يك سطحمنطقى قرار دارند و قبلا در يك شعبه از علم استعمال شدهاند. اين شرايط در مورد علم و دينصدق نمىكند. آن دو، نوعا در موقعيتهايى متفاوت پديد مىآيند و در زندگى انسان وظايفمختلفى را به انجام مىرسانند.[9] ازاينرو، من علم و دين را زبانهاى بديل (53) مىدانم و اصطلاحمكمليت را به مدلهاى مربوط به يك گونه واحد منطقى و در چارچوب يك زبان خاص، محدودمىكنم; نظير مدلهاى «انسانوار» و «غيرانسانوار» براى خداوند.
است و نه«استدلالى». (55) بايد دلايل مستقلى براى ارزش دو مدل بديل و يا مجموعههايى از ساختها درحوزه ديگر وجود داشته باشد. نمىتوان فرض كرد كه مدلهاى مفيد در فيزيك، در ساير رشتههانيز ثمربخش باشند.
3. مكمليت، هيچ توجهى را براى پذيرش غيرنقادانه حصرهاى دووجهى (56) فراهم نمىآورد.اين اصطلاح را نمىتوان براى اجتناب از پرداختن به ناهماهنگيها يا «وتو» كردن جستوجوىوحدت، به كار برد. درباره ويژگى متناقضنما (57) در دوگانگى موج - ذره نبايد مبالغه شود. مانمىگوييم كه يك الكترون هم موج است و هم ذره، بلكه مىگوييم رفتارى موجگونه و ذرهوار ازخود نشان مىدهد. بهعلاوه، ما يك فرماليزم رياضى وحدتيافته در اختيار داريم كه لااقل، پيشبينىهايى احتمالى را فراهم مىآورد، حتى اگر تلاشهاى گذشته، هيچ نظريهاى را بهتر ازنظريه كوانتوم در طابقتبا دادهها به دست نداده باشد، ما نمىتوانيم تحقيق براى مدلهاىوحدت بخش جديد را طرد كنيم. انسجام (58) ، حتى اگر با اعتراف به محدوديتهاى زبان و تفكربشرى تعديل شده باشد، همواره در سراسر پژوهش انديشهمندانه بهصورت يك آرمان باقىمىماند.
پىنوشتها:
1- متن مقاله بخشى از فصل هفتم كتاب دين و علم: مسائل تاريخى و معاصر نوشته ايان باربور است كه درسال 1997 منتشر شده است. اين كتاب آخرين و مهمترين اثر باربور در زمينه مباحث علم و دين است كه در پژوهشگاهفرهنگ و انديشه اسلامى در دست ترجمه به فارسى است و بزودى منتشر خواهد شد.
2- quarks ،دستهاى از بنيادىترين اجزاى مفروض ماده. (م).
3- observer and observed ،در جريان هر مشاهده سه امر تشخيص داده مىشود: (الف) عمل مشاهده، (ب) مشاهدهگر [ل ناظر]، و (ج) شىء مشاهدهشده. ارتباط اين سه با يكديگر، هم در فلسفه و هم در تعابير ارائهشده از فيزيكنوين، محل بحث و گفتوگوست. (م).
4- . chance and law
5- . psrts and wholes
6- . Epistemology
7- . absolute
8- . Primary qualities
9- . Mass
10- . Velocity
11- . objective
12- . Reductionistic
،بهمعناى پيروى از مكتبى استبهنام Deism كه در اواسط قرن شانزدهم ميلادى در انگلستان ظاهر شد.اين مكتب متاثر از پيشرفتهاى علم، نيروى عقل را در رسيدن به خداوند كافى مىدانست و جهان را همچون ماشينى مىپنداشت كه خداوند، طراح آن است. پيروان اين نظر، دين والهيات مبتنى بر وحى را منكر بودند و از دين و الهياتطبيعى و يا به تعبيرى عقلانى طرفدارى مىكردند. (م).
14- . Conceptual Schemes
15- electromagnetic theory ،در دهه 1860 ميلادى، فيزكدانى بهنام مكسول، (Maxwell) توانست از راه توصيفرياضى، نيروهاى الكتريكى و مغناطيسى را در نظريهاى واحد، با عنوان «نظريه الكترومغناطيس» تلفيق كند. (م) .
16- Kenetic theory of gases ،نظريهاى كه درصدد استبا بيانى رياضى، رفتار گازها را براساس حركات اجزاى اتمى ومولكولى آنها توضيح دهد. (م).
17- thermodyan mics ،اين اصطلاح كه از دو واژه يونانى، يكى بهمعناى حرارت و ديگرى حركت، تركيب شده است،بيانگر قوانين و روابط بين حرارت و حركت مولكولها بويژه مولكولهاى گاز است. (م)
18- Continuous media ،فيزيكدانان قرن نوزدهم براى توجيه انتشار امواج نور و بهطوركلى امواج الكترومغناطيس درفضا، به نوعى واسطه و ميانجى به نام «اثير» قايل شدند كه ساختارى پيوسته داشت و آنها را محمل انتشار آن امواجمىپنداشتند. البته ناروا بودن اين فرض كه ناشى از قياس امواج الكترومغناطيس (از جمله نور) با امواج صوتى بود، بعداروشن شد. (م).
19- Photoelectric effect ،اثر فتوالكتريك به جريانى الكتريكى كه بهواسطه تاثير انرژى نور از راه جدا كردن الكترونهااز سطح فلزات ايجاد مىشود، اطلاق مىگردد. انيشتين در مقالهاى (1905) درباره اثر فتوالكتريك، اين فرضيه را مطرحساخت كه نور متشكل از ذراتى منفصل است. تا قبل از انيشتين اغلب فيزيكدانان مىپنداشتند كه نور صرفا پديدهاىموجگونه است، ولى فرضيه انيشتين مستلزم آن بود كه نور جريانى است از ذرات كه از بستههاى مجزا و كوچك انرژى كهبعدا فوتون ناميده شدند، تشكيل شده است. با استفاده از اين ايده، او معادلهاى را براى اثر فتوالكتريك تنظيم كرد كهنهايتا در سالهاى 1923 - 1924 تاييد و اثبات شد. (م).
20- Photon ،كوچكترين واحد تشكيلدهنده نور كه فاقد بار الكتريكى و جرم است.
21- Phase ،تابعى رياضى است كه مختص معادلههاى مربوط به حركت موج است.
22- Momentum ،حاصل ضرب جرم در سرعت هر جسم متحرك را اندازه حركت آن مىنامند.
23- Wave functions ،تابع موج، تابعى است رياضى كه در نظريه كوانتوم براى نشان دادن وضعيتيك سيستم فيزيكىو محاسبه احتمال وقوع يك رويداد (مثلا تابش يك فوتون از يك اتم) در زمان اندازهگيرى، به كار مىرود. (م).
24- Super position of states ،در مكانيك كوانتومى، اصلى وجود دارد بهنام «اصل تركيب» كه مطابق آن، امكانهاى(وضعيتهاى محتمل) كوانتومى مىتوانند با يكديگر آميخته شوند و «تركيبى از وضعيتها» را كه خود وضعيتى جديداست، پديد آورند. (م).
25- Probability distribution ،مفهومى است اساسى در نظريه احتمالات، بهمعناى تخصيصى احتمالات بهمجموعهاى از رويدادها كه به يكديگر مرتبطند. (م).
26- Probability waves ،امواجى هستند كه احتمال وجود يك ذره را (مثلا الكترون) در نقطهاى از فضا (مثلا فضاىپيرامون هسته) بيان مىكنند. اين امواج در مكانيك كوانتومى، داراى هويتى مادى و متعارف نيستند بلكه صرفا كيفيت انتشار احتمالات را نشان مىدهند. (م).
27- Quantum field theory ،نظريهاى است كه در نتيجه اعمال نظريه كوانتوم در مورد رفتار يك ميدان، نظير ميدانالكترومغناطيس، حاصل شده است. اين نظريه نقشى اساسى در درك نيروهاى بنيادى حاكم بر قلمرو مادون اتمىداشته است. (م).
28- . electromaghetic interactions
29- . Subnuclear interactions
30- Quantum chromodymantics ،نظريهاى نوين است كه توصيف برهم كنشهاى قوى بين كواركها و گلوئونها(ذراتى كوانتومى كه عامل پيوند مستحكم كواركها بر يكديگرند) را بر عهده دارد. عنوان اختصارى اين نظريه« QCD »است. (م).
31- . Complementarity principle
32- . Subject
33- . Object
34- از ديدگاه كانت آنچه ما ازجهان مىدانيم آن است كه با قالبهاى مفهومى و ذهنى خود فهميدهايم. ازاينرو، آنچهمىيابيم عوارض معرفتى جهان است نه خود جهان، آنگونه كه هست. (م).
35- . Word in itself
36- . Conceptual Molds
37- Primary qualities ،جان لاك (1632 - 1704) فيلسوف انگليسى براى هر شىء فيزيكى دو دسته كيفيات مطرحكرد: 1. كيفيات اوليه: مانند شكل معين، اندازه معين و .... كه هر شىء فيزيكى از آنها برخوردار است، خواه كسى آنها رادرك كند يا نه. 2. كيفيات ثانويه: نظير طعم، رنگ، بو، و .... كه وجود آنها مشروط به حضور نيرويى درككننده و اندامهاىحسى است. (م).
38- Instrumentalism
39- Calculating
40- Imaginative fictions
41- Representations
42- Critical realism
43- Valid understanding
44- Phenomenalism
45- Ernst mach
46- Henry folse
47- Subjectivist
48- Mental - physical
49- Ontology
50- Mechanistic and organic models ،در مدلهاى مكانيستى، موجودات زنده بسان «ماشينهاى پيچيدهاى» كهچيزى جز مجموع اجزا نيستند، در نظر گرفته مىشوند و براساس قوانين فيزيكى و شيميايى تشريح پذيرند. اما درمدلهاى ارگانيك، آنچه ارائه مىشود يك كل يكپارچه بهنام ارگانيزم است كه داراى سلسله مراتبى از سطوح مختلف نظماست. اين كل سازمان يافته، چيزى بيشتر و فراتر از مجموع اجزاست و صرفا با قوانين فيزيكى و شيميايى نمىتوان آن راتشريح كرد. (م).
51- Behavioristic and instropesti models ،رفتارگرايى و دروننگرى دو مدل و شيوه در روانشناسى است.براساس دروننگرى، حالتهاى درونى و فرآيندهاى ذهنى انسان، موضوع اصلى تحقيقات روانشناسى را تشكيلمىدهد. اما در رفتارگرايى، بررسى و مشاهده «رفتار» بويژه از راه آزمونهاى «محرك و پاسخ» نقش اصلى را بر عهده دارند.(م).
52- C. A. Coulson
53- alternative languages
54- analogical
55- inferential
56- Dichotomies ،يعنى تقسيمهاى ثنايى، كه محصول اين تقسيمها، در قالب قضايايى كه در علم منطق به قضاياىمنفصله مانعة الجمع و حقيقه شهرت دارند، بيان مىشود. مانند اين قضيه: عدد يا زوج استيا فرد.
57- Paradoxical
58- Coherence
منبع :فصلنامه ذهن ، شماره 1
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.